گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
فصل یازدهم : آخرین تلاش های پیامبر برای تعیین جانشین



11 / 1 درخواست برگه و دوات

اشاره

فصل یازدهم : آخرین تلاش های پیامبر برای تعیین جانشین11 / 1درخواست برگه و دوات9398.امام صادق علیه السلام :صحیح البخاری به نقل از زُهْری، از عبید اللّه بن عبد اللّه ، از ابن عبّاس : چون پیامبر خدا به حال احتضار افتاد و مردانی از جمله عمر بن خطّاب هم در خانه بودند، فرمود : «بشتابید تا برایتان نوشته ای بنویسم که پس از آن، گم راه نشوید».

عمر گفت : همانا بیماری بر پیامبر، چیره شده است(!). قرآن، نزد شما هست و کتاب خدا ما را بس است.

پس، حاضرانِ در خانه با هم اختلاف و دعوا کردند. برخی از آنها می گفتند : کاغذ بیاورید تا پیامبر صلی الله علیه و آله برایتان نوشته ای بنویسد که پس از آن، گم راه نشوید. برخی از آنها نیز همان گفته عمر را می گفتند. چون یاوه گویی و اختلاف در نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بالا گرفت، پیامبر خدا فرمود : «برخیزید!». (1)

مصیبت حقیقی، مصیبت ممانعت از نوشتن پیامبر صلی الله علیه و آله ، آن هم با اختلاف و داد و فریاد است.

.

1- .در نقل دیگر صحیح البخاری آمده است : «از پیش من برخیزید، که دعوا و اختلاف در نزد من شایسته نیست».

ص: 430

9399.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :صحیح البخاری عن ابن عبّاس :یَومُ الخَمیسِ ، وما یَومُ الخَمیسِ ! ! اِشتَدَّ بِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَجَعُهُ ، فَقالَ : اِیتونی أکتُب لَکُم کِتابا لَن تَضِلّوا بَعدَهُ أبَدا . فَتَنازَعوا ولا یَنبَغی عِندَ نَبِیٍّ تَنازُعٌ فَقالوا : ما شَأنُهُ ؟ ! أهَجَرَ (1) ؟ ! ! اِستَفهِموهُ ! ! ! فَذَهَبوا یَرُدّونَ عَلَیهِ . فَقالَ : دَعونی ؛ فَالَّذی أنَا فیهِ خَیرٌ مِمّا تَدعونَنی إلیَهِ . (2)9400.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :صحیح مسلم عن سعید بن جبیر عن ابن عبّاس :یَومُ الخَمیسِ ، وما یَومُ الخَمیسِ ! ! ثُمَّ جَعَلَ تَسیلُ دُموعُهُ ، حَتّی رَأَیتُ عَلی خَدَّیِه کَأَنَّها نِظامُ اللُّؤلُؤِ . قالَ : قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : اِیتونی بِالکَتِفِ (3) وَالدَّواهِ أکتُب لَکُم کِتابا لَن تَضِلّوا بَعدَهُ أبَدا . فَقالوا : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَهجُرُ !!! (4)9401.بحار الأنوار عن جابِرِ بنِ عبدِ اللّه :مسند ابن حنبل عن جابر :إنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله دَعا عِندَ مَوتِهِ بِصَحیفَهٍ لِیَکتُبَ فیها کِتابا لا یَضِلّونَ بَعدَهُ ، فَخالَفَ عَلَیها عُمَرُ بنُ الخَطّابِ حَتّی رَفَضَها . (5)9402.الإمامُ الصّادقُ عن أبیه عن جدّه عن علیّ بن أبی طالإرشاد فی قَضِیَّهِ وَفاهِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله : ... ثُمَّ قالَ [ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ] : اِیتونی بِدَواهٍ وکَتِفٍ أکتُب لَکُم کِتابا لا تَضِلّوا بَعدَهُ أبَدا . ثُمَّ اُغمِیَ عَلَیهِ ، فَقامَ بَعضُ مَن حَضَرَ یَلتَمِسُ دَواهً وکَتِفا ، فَقالَ لَهُ عُمَرُ : اِرجِع ، فَإِنَّهُ یَهجُرُ ! ! ! فَرَجَعَ . ونَدِمَ مَن حَضَرَهُ عَلی ما کانَ مِنهُم مِنَ التَّضجیعِ (6) فی إحضارِ الدَّواهِ وَالکَتِفِ ، فَتَلاوَموا بَینَهُم فَقالوا : إنّا للّهِِ وإنّا إلَیهِ راجِعونَ! لَقَد أشفَقنا مِن خِلافِ رَسولِ اللّهِ .

فَلَمّا أفاقَ صلی الله علیه و آله قالَ بَعضُهُم : أ لا نَأتیکَ بِکَتِفٍ یا رَسولَ اللّهِ ودَواهٍ ؟ فَقالَ : أبَعدَ الَّذی قُلتُم ! ! لا ، ولکِنَّنی اُوصیکُم بِأَهلِ بَیتی خَیرا . ثُمَّ أعرَضَ بِوَجهِهِ عَنِ القَومِ فَنَهَضوا ، وبَقِیَ عِندَهُ العَبّاسُ وَالفَضلُ وعَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ وأهلُ بَیتِهِ خاصَّهً .

فَقالَ لَهُ العَبّاسُ : یا رَسولَ اللّهِ ، إن یَکُن هذَا الأَمرُ فینا مُستَقِرّا بَعدَکَ فَبَشِّرنا ، وإن کُنتَ تَعلَمُ أنّا نُغلَبُ عَلَیهِ فَأَوصِ بِنا ، فَقالَ : أنتُمُ المُستَضعَفونَ مِن بَعدی . وأصمَتَ ، فَنَهَضَ القَومُ وهُم یَبکونَ قَد أیِسوا مِنَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله . (7) .

1- .قال ابن الأثیر : أهْجَرَ فی مَنْطقه یُهْجِرُ إهْجارا : إذا أفْحَشَ ، وکذلک إذا أکثر الکلام فیما لا ینبغی ، والاسم : الهُجْر ، بالضم . وهَجَر یَهْجُر هَجْراً بالفتح : إذا خَلَط فی کلامه ، وإذا هَذَی . ومنه حدیث مَرضِ النبیّ صلی الله علیه و آله قالوا : « ما شأنُه أهَجَرَ ؟» أی اختَلف کلامُه بسبب المرض ، علی سبیل الاستفهام . أی هل تغیّر کلامه واختلط لأجل ما به من المرض ؟ وهذا أحسن ما یقال فیه . ولا یُجعل إخبارا ، فیکون إمّا من الفُحش أو الهَذَیان . والقائل کان عمر، ولا یُظَنّ به ذلک (النهایه : ج5 ص245 246 «هجر») .
2- .صحیح البخاری : ج 4 ص 1612 ح 4168 و ج3 ص 1155 ح 2997 ، صحیح مسلم : ج 3 ص 1257 ح 20 ، مسند ابن حنبل : ج 1 ص 477 ح 1935 ، الطبقات الکبری : ج 2 ص 242 ، تاریخ الطبری : ج 3 ص 192 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 7 ، البدایه والنهایه : ج 5 ص 227 وفیهما «یهجر» بدل «أهجر» ، الإیضاح : ص 359 نحوه .
3- .الکَتِف : عَظْم عریض یکون فی أصل کَتِف الحیوان من الناس والدَّوابّ ، کانوا یکتُبون فیه لِقِلّه القَراطِیس عِندهم (النهایه : ج 4 ص 150 «کتف») .
4- .صحیح مسلم : ج 3 ص 1259 ح 21 ، مسند ابن حنبل : ج 1 ص 760 ح 3336 ، الطبقات الکبری : ج 2 ص 243 ، تاریخ الطبری : ج 3 ص 193 .
5- .مسند ابن حنبل : ج 5 ص 115 ح 13732 ، مسند أبی یعلی : ج 2 ص 347 ح 1864 و 1866 ، الطبقات الکبری : ج 2 ص 243 کلّها نحوه .
6- .التَّضْجِیعُ فی الأمر : التَّقصِیر فیه (لسان العرب : ج8 ص220 «ضجع»).
7- .الإرشاد : ج 1 ص 184 ، إعلام الوری : ج 1 ص 265 نحوه .

ص: 431

9400.امام علی علیه السلام :صحیح البخاری به نقل از ابن عبّاس : روز پنج شنبه و چه روز پنج شنبه ای! بیماری پیامبر خدا شدّت گرفت. پس فرمود : «[ کاغذ و قلمی] نزد من بیاورید تا برایتان نوشته ای بنویسم که دیگر پس از آن، هرگز گم راه نشوید».

پس با هم دعوا کردند، در حالی که دعوا در نزد هیچ پیامبری، شایسته نیست و می گفتند : او را چه شده است؟ آیا هذیان می گوید؟ (1) از او بپرسید. پس خواستند که از او بپرسند و معنای حرفش را جویا شوند که فرمود: «مرا وا گذارید، که آنچه در آنم، از آنچه مرا به آن می خوانید، بهتر است».9401.بحار الأنوار به نقل از جابر بن عبد اللّه :صحیح مسلم به نقل از سعید بن جُبَیر، از ابن عبّاس : روز پنج شنبه و چه روز پنج شنبه ای! [ سعید می گوید : سپس اشک های ابن عبّاس فرو ریخت، تا آن جا که آنها را همچون رشته مروارید، بر گونه هایش دیدم]. پیامبر خدا فرمود : «برایم استخوان (2) و دوات بیاورید تا برایتان نوشته ای بنویسم که پس از آن، هرگز گم راه نشوید».

پس گفتند : بی گمان ، پیامبر خدا هذیان می گوید(!)9402.امام صادق از پدرش از جدش از امام علی علیهم السلاممسند ابن حنبل به نقل از جابر : پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام وفاتش کاغذی خواست تا در آن، نوشته ای بنویسد که پس از آن، گم راه نشوند. پس عمر بن خطّاب، آن قدر با آن مخالفت کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله آن [ درخواست] را رها کرد.9403.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :الإرشاد در ماجرای وفات پیامبر خدا : سپس [ پیامبر خدا] فرمود : «برایم مرکّبدان (دوات) و استخوانی بیاورید تا نوشته ای برایتان بنویسم که پس از آن، هرگز گم راه نشوید». سپس بیهوش شد.

یکی از حاضران به دنبال مرکّبدان و استخوان رفت. عمر به او گفت : بازگرد که او هذیان می گوید(!).

او هم بازگشت و حاضران از کوتاهی خود در حاضر کردن مرکّبدان و استخوان، پشیمان شدند و همدیگر را سرزنش کردند و گفتند : ما از خداییم و سوی او باز می گردیم! ما از مخالفت با پیامبر خدا ترسانیم.

چون پیامبر صلی الله علیه و آله به هوش آمد، یکی از آنان گفت : ای پیامبر خدا! آیا استخوان و مرکّبدان را نیاوریم؟

فرمود : «پس از آنچه گفتید؟! دیگر نه ؛ امّا شما را به نیکی به اهل بیتم، سفارش می کنم». سپس از آن جمع ، رو گرداند و آنان هم برخاستند و تنها عبّاس و فضل و علی بن ابی طالب و خانواده اش نزدش ماندند.

عبّاس گفت : ای پیامبر خدا! اگر این امر در میان ما پس از تو می پاید، پس به ما مژده ده و اگر می دانی که بر ما چیره می شوند، به ما وصیّتی کن.

فرمود : «پس از من، شما را ضعیف می دارند» و ساکت شد. پس آن جمع هم در حالی که می گریستند و از [ حیات ]پیامبر صلی الله علیه و آله ناامید شده بودند ، برخاستند. .

1- .ابن اثیر می گوید : أهجَرَ فی مَنطِقِه یُهجِرُ إهجارا [ از باب افعال]، هنگامی به کار می رود که کسی سخن زشتی بگوید و نیز اگر یاوه و لغو ببافد. اسم آن، هُجر است و هَجَر یهجُر هَجْرا، هنگامی به کار می رود که گوینده، در هم و بر هم و هذیان بگوید. حدیثِ بیماری پیامبر صلی الله علیه و آله از همین است. گفتند : او را چه شده است؟ «أ هَجَرَ؛ آیا به علّت بیماری، هذیان می گوید؟» و این را به شکل استفهامی و نه خبری گفتند. و این، بهترین توجیهی است که می توان گفت که اگر اِخباری باشد، نسبت فحش و ناسزاگویی و یا هذیان به پیامبر صلی الله علیه و آله است و چون گوینده این سخن عمر است، به او چنین گمانی نمی رود (النهایه : ج 5 ص 245 246 ماده «هجر») .
2- .در زمان های پیشین، به علّت کمی کاغذ، از استخوان پهن موجود در شانه چهارپایان هم برای نوشتن ، استفاده می کرده اند (النهایه : ج 4 ص 150 ماده «کتف») .

ص: 432

9404.عنه علیه السلام :شرح نهج البلاغه عن ابن عبّاس :خَرَجتُ مَعَ عُمَرَ إلَی الشّامِ فی إحدی خَرجاتِهِ ، فَانفَرَدَ یَوما یَسیرُ عَلی بَعیرِهِ فَاتَّبَعتُهُ ، فَقال لی : یَا بنَ عَبّاسٍ ، أشکو إلَیکَ ابنَ عَمِّکَ؛ سَأَلتُهُ أن یَخرُجَ مَعی فَلَم یَفعَل ، ولَم أزَل أراهُ واجِدا ، فیمَ تَظُنُّ مَوجِدَتَهُ ؟ قُلتُ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، إنَّکَ لَتَعلَمُ . قالَ : أظُنُّهُ لا یَزالُ کَئیبا لِفَوتِ الخِلافَهِ . قُلتُ : هُوَ ذاکَ ؛ إنَّهُ یَزعُمُ أنَّ رَسولَ اللّهِ أرادَ الأَمرَ لَهُ . فَقالَ : یَا بنَ عَبّاسٍ ، وأرادَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله الأَمرَ لَهُ فَکانَ ، ماذا إذا لَم یُرِدِ اللّهُ تَعالی ذلِکَ ! إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أرادَ أمرا وأرادَ اللّهُ غَیرَهُ ، فَنَفَذَ مُرادُ اللّهِ تَعالی ولَم یَنفُذ مُرادُ رَسولِهِ ، أوَ کُلَّما أرادَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله کانَ ؟ ! إنَّهُ أرادَ إسلامَ عَمِّهِ ولَم یُرِدهُ اللّهُ فَلَم یُسلِم !

وقَد رُوِیَ مَعنی هذَا الخَبَرِ بِغَیرِ هذَا اللَّفظِ ، وهُوَ قَولُهُ : إنَّ رسَولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أرادَ أن یَذکُرَهُ لِلأَمرِ فی مَرَضِهِ ، فَصَدَدتُهُ عَنهُ خَوفا مِنَ الفِتنَهِ ، وَانتِشارِ أمرِ الإِسلامِ ، فَعَلِمَ رَسولُ اللّهِ ما فی نَفسی وأمسَکَ ، وأبَی اللّهُ إلّا إمضاءَ ما حَتَمَ . (1) .

1- .شرح نهج البلاغه : ج 12 ص 78 .

ص: 433

9405.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :شرح نهج البلاغه به نقل از ابن عبّاس : در یکی از سفرهای عمر به شام، همراهش رفتم. روزی به تنهایی بر شترش راه می پیمود که دنبالش کردم. پس به من گفت : «ای ابن عبّاس! من از پسرعمویت، گله دارم. از او خواستم که با من بیاید ؛ ولی نیامد و پیوسته او را ناراحتِ چیزی می بینم. تو گمان می کنی دنبال چیست؟».

گفتم : ای امیر مؤمنان! تو که خودت می دانی.

[ عمر] گفت : «گمان دارم او همواره در اندوهِ از دست رفتن خلافت است».

گفتم : چنین است. او معتقد است که پیامبر خدا خلافت را برای او خواست.

[ عمر] گفت : «ای ابن عبّاس! پیامبر خدا خلافت را برای او خواست و این گونه بود ؛ امّا چه می توان کرد که خدای متعال، آن را نخواست! پیامبر خدا چیزی خواست و خدا چیز دیگری خواست . پس، اراده خدا محقّق شد و اراده پیامبر او محقّق نشد. آیا هر چه پیامبر خدا خواست، شد؟ او مسلمان شدن عمویش را خواست و[ لی ]خدا نخواست و او هم ، اسلام نیاورد!».

این مضمون، با الفاظ دیگری هم نقل شده است و آن، همان گفته عمر است که : پیامبر خدا در زمان بیماری اش خواست که او (علی علیه السلام ) را جانشین خود کند ؛ امّا من از ترس وقوع فتنه و برای نشر اسلام، مانع شدم. پس، پیامبر خدا مقصود قلبی ام را دانست و خودداری کرد و خداوند، جز از اجرای آنچه خود مقدّر و حتمی کرده، امتناع دارد. .


ص: 434

9406.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :شرح نهج البلاغه عن ابن عبّاس :دَخَلتُ عَلی عُمَرَ فی أوَّلِ خِلافَتِهِ ، وقَد اُلقِیَ لَهُ صاعٌ مِن تَمرٍ عَلی خَصَفَهٍ (1) ، فَدَعانی إلَی الأَکلِ ، فَأَکَلتُ تَمرَهً واحِدَهً ، وأقبَلَ یَأکُلُ حَتّی أتی عَلَیهِ ، ثُمَّ شَرِبَ مِن جَرٍّ (2) کانَ عِندَهُ ، وَاستَلقی عَلی مِرفَقَهٍ لَهُ ، وطَفِقَ یحَمَدُ اللّهَ یُکَرِّرُ ذلِکَ ، ثُمَّ قالَ : مِن أینَ جِئتَ یا عَبدَ اللّهِ ؟ قُلتُ : مِنَ المَسجِدِ . قالَ : کَیفَ خَلَّفتَ ابنَ عَمِّکَ ؟ فَظَنَنتُهُ یَعنی عَبدَ اللّهِ بنَ جَعفَرٍ ؛ قُلتُ : خَلَّفتُهُ یَلعَبُ مَعَ أترابِهِ . قالَ : لَم أعنِ ذلِکَ ، إنَّما عَنَیتُ عَظیمَکُم أهلَ البَیتِ . قُلتُ : خَلَّفتُهُ یَمتَحُ بِالغَربِ (3) عَلی نَخیلاتٍ مِن فُلانٍ ، وهُوَ یَقرَأُ القُرآنَ . قالَ : یا عَبدَ اللّهِ ، عَلَیکَ دِماءُ البُدنِ إن کَتَمتَنیها ! هَل بَقِیَ فی نَفسِهِ شَیءٌ مِن أمرِ الخِلافَهِ ؟ قُلتُ : نَعَم . قالَ : أ یَزعُمُ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله نَصَّ عَلَیهِ ؟ قُلتُ : نَعَم ، وأزیدُکَ ؛ سَأَلتُ أبی عَمّا یَدَّعیهِ فَقالَ : صَدَقَ . فَقالَ عُمَرُ : لَقَد کانَ مِن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی أمرِهِ ذَروٌ (4) مِن قَولٍ لا یُثبِتُ حُجَّهً ، ولا یَقطَعُ عُذرا ، ولَقَد کانَ یَربَعُ (5) فی أمرِهِ وَقتا ما ، ولَقَد أرادَ فی مَرَضِهِ أن یُصَرِّحَ بِاسمِهِ فَمَنَعتُ مِن ذلِکَ إشفاقا وحیطَهً عَلَی الإِسلامِ ، لا ورَبِّ هذِهِ البَنِیَّهِ لا تَجتَمِعُ عَلَیهِ قُرَیشٌ أبَدا ! ولَو وَلِیَها لَانتَقَضَت عَلَیهِ العَرَبُ مِن أقطارِها ، فَعَلِمَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله أنّی عَلِمتُ ما فی نَفسِهِ ، فَأَمسَکَ ، وأبَی اللّهُ إلّا إمضاءَ ما حَتَمَ . (6) .

1- .الخَصَفَه : هی الجُلَّه التی یُکْنَز فیها التمر (النهایه: ج2 ص37 «خصف»).
2- .الجَرُّ : آنیه من خَزَف ، الواحده جَرَّهٌ (لسان العرب : ج 4 ص 131 «جرر») .
3- .الماتِح : المُسْتَقِی من البئر بالدَّلْو من أعلی البئر . والغَرْب : الدَّلْو العظیمه التی تُتَّخذ من جِلْد ثَوْرٍ (النهایه : ج 4 ص 291 «متح» و ج 3 ص 349 «غرب») .
4- .الذَّرْوُ من الحدیث : ما ارتَفَع إلیک وتَرامَی من حَواشِیه وأطرافه ( النهایه : ج 2 ص 160 «ذرا») .
5- .رَبَعَ : وَقَفَ وانتَظَرَ (النهایه : ج 2 ص 187 «ربع») .
6- .شرح نهج البلاغه : ج 12 ص 20 ؛ کشف الیقین : ص 462 ح562، کشف الغمّه : ج 2 ص 46 ، بحار الأنوار : ج 38 ص 156.

ص: 435

9403.امام علی علیه السلام :شرح نهج البلاغه به نقل از ابن عبّاس : در آغاز حکمرانی عمر نزدش رفتم. یک مَن خرما در زنبیلی حصیری برایش نهاده بودند. مرا به خوردن دعوت کرد. من یک خرما خوردم و او نیز شروع به خوردن کرد تا این که خرماها تمام شد. سپس از کوزه ای که نزدش بود، آب خورد و به پشت، بر متّکایش دراز کشید و به حمد و سپاس خدا و تکرار آن پرداخت. و گفت : «ای عبد اللّه ! از کجا می آیی؟». گفتم : از مسجد.

گفت : «پسرعمویت را چگونه دیدی؟». من گمان کردم که عبد اللّه بن جعفر را می گوید. گفتم : وقتی می آمدم او با همسالان خود، مشغول بازی بود.

گفت : «مقصودم او نبود. منظورم بزرگ شما اهل بیت است». گفتم : او را دیدم، در حالی که برای درختان خرمای فلان قبیله، آب از چاه می کشید و قرآن می خواند.

گفت : «ای عبد اللّه ! قربانی کردن شتران به گردنت، اگر آن را از من کتمان کنی! آیا هنوز در دل، خیال خلافت دارد؟». گفتم : آری.

گفت : «آیا می پندارد که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به او تصریح کرده است؟». گفتم : آری و برایت می افزایم که از پدرم درباره ادّعای علی پرسیدم. و او گفت : [ علی ]راست می گوید.

عمر گفت : «پیامبر خدا صلی الله علیه و آله گفتار ناتمامی درباره علی داشت که چیزی را اثبات نمی کند و دستاویزی به دست نمی دهد و بی گمان، مدّتی در کارش درنگ و تأمّل کرد و در بیماری اش می خواست به نام علی تصریح کند ؛ امّا من از بیم [ فتنه] و به خاطر حفظ اسلام، مانع شدم و به پروردگار کعبه سوگند، قریش ، هرگز بر او گِرد نمی آمدند و اگر خلافت را به دست می گرفت، اعراب از همه سو بر او می شوریدند. چون پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فهمید که من منظورش را می دانم، پس خودداری ورزید و خداوند، جز از وقوع آنچه خود ، مقدّر و حتمی کرده، ابا دارد». .


ص: 436



نقد و بررسی جلوگیری از نوشتن وصیّت

نقد و بررسی جلوگیری از نوشتن وصیّتماجرای تصمیم پیامبر صلی الله علیه و آله به کتابت وصیّت و منع عمر بن خطّاب، ماجرایی تکان دهنده و شگفت آور است. پیامبر گرامی اسلام که «مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلَا وَحْیٌ یُوحَی ؛ نه از سر هوا، که به وحی الهی سخن می گوید» (1) ، تصمیم دارد در آخرین لحظات زندگی دنیوی خود، نکاتی را برای امّت اسلامی بیان کند. حتّی اگر پیامبر صلی الله علیه و آله ، انسانی عادی هم تلقّی شود، می باید به این خواسته او جامه عمل پوشیده شود. به علاوه، پیامبر صلی الله علیه و آله هدف از نوشتن وصیّت را «گم راه نشدنِ ابدی امّت اسلام» اعلام می کند؛ هدفی که هر کس به دنبال آن، روان است. شگفت، این جاست که عمر، با این خواسته کوچک که نتیجه ای بزرگ در بر دارد مخالفت می کند! دلایل مخالفت او روشن است و در بعضی متون تاریخی نیز بدان تصریح شده است. حتّی اگر هیچ گزارشی درباره مقصود عمر بن خطّاب وجود نداشته باشد،هر انسان محقّق و غیر متعصّبی، با کنار هم قرار دادن اتفاقات این حادثه واتفاقات سقیفه و نیز حادثه به حکومت رسیدن خود وی،حقیقت را درمی یابد. از گزارش های تاریخی درمی یابیم که گروهی با عمر همراهی و همیاری کرده اند. این گزارش ها، نشان دهنده وجود گروه فشاری است که حتّی در محفل خصوصی پیامبر صلی الله علیه و آله هم حضور دارند، به گونه ای که کشمکش و درگیری، بالا می گیرد و در پایان کار، نوشتن وصیّت نیز بی فایده می شود. امّا شگفت تر، آن که برخی به توجیه کار عمر پرداخته اند و برای آن که درستی عمل او را اثبات کنند، به خُرده گیری از پیامبر صلی الله علیه و آله پرداخته اند. گاه می گویند:

.

1- .نجم ، آیه 3 و 4 .

ص: 437

آن ، از نشانه های فهم و دقّت و فضیلت عمر است ؛ چرا که او ترسید پیامبر صلی الله علیه و آله چیزهای صریحی بنویسد که نه بتوانند بدان عمل کنند و نه راهی برای تفسیر و تأویل آنها باقی بماند و در نتیجه گرفتار عقوبت شوند. (1) پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید : «می خواهم چیزی برایتان بنویسم که تا ابد، گم راه نشوید» و اینان می گویند : نوشته پیامبر، موجب عقاب می شد و مخالفت عمر، دلیلی بر فقه و فضیلت و دقّت نظر اوست. با توجّه به تقابل صریح نظر پیامبر صلی الله علیه و آله با نظر عمر، این گونه ستودن از عمر، چه توجیهی دارد؟ عجیب تر از این، توجیهی است که قاضی عیّاض، درباره همه واقعه بیان کرده است و آن را تحریف نموده و از صورت اصلی خود، به شکل دیگری در آورده است. او می گوید: «آیا پیامبر خدا هذیان می گوید؟». این است آنچه در صحیح مسلم و غیر آن است، یعنی به شکل استفهام. و آن از نقل غیر استفهامی، چه به صیغه ماضی و چه مضارع ، درست تر است ؛ زیرا هیچ یک صحیح نیست. گوینده این سخن ، این سخن را گفت تا کسی را که گفت «ننویسید»، انکار کند ؛ یعنی : [ منظورِ صاحب این سخن، این بوده که ]فرمان پیامبر خدا را وا ننهید و آن را هذیان مپندارید ؛ زیرا او هذیان نمی گوید. [ نیز] این که عمر گفت : «کتاب خدا برای ما بس است»، ردّ بر نزاع کننده است، نه بر پیامبر صلی الله علیه و آله . (2) آیا می توان تحریفی بارزتر از این پیدا کرد؟! مسلّما اگر این متن ، در کتاب های صحیح بخاری و صحیح مسلم نبود، به همین حالتِ تحریف شده به دست ما می رسید؛ هرچند بخاری هم در کتاب خود، متن را دو گونه نقل کرده است. او در جایی که گوینده را ذکر کرده است، لفظ «وجع» را می آورد که اهانت کم تری دارد و در جایی که نامی از گوینده نمی برد، واژه زشت «أ هَجَرَ؟» را آورده است، که ظاهرا واژه اصلیِ به کار رفته در آن مجلس است. شاید هم این تفاوت نقل ، مربوط به خود ابن عبّاس باشد ؛ یعنی : او با تدبیری ویژه، همه ماجرا را بیان کرده است؛ امّا در دو گزارش.

.

1- .شرح النووی علی صحیح مسلم : ج 11 ص 99 (ذیل حدیث 1637) .
2- .الشفا بتعریف حقوق المصطفی : ج 2 ص 194 .

ص: 438

11 / 2إنفاذُ جَیشِ اُسامَهَ9408.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :الطبقات الکبری عن عروه بن الزبیر :کانَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَد بَعَثَ اُسامَهَ وأمَرَهُ أن یوَطِّئَ الخَیلَ نَحوَ البَلقاءِ (1) حَیثُ قُتِلَ أبوهُ وجَعفَرٌ ، فَجَعَلَ اُسامَهُ وأصحابُهُ یَتَجَهَّزونَ وقَد عَسکَرَ بِالجُرفِ (2) ، فَاشتَکی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وهُوَ عَلی ذلِکَ ، ثُمَّ وَجَدَ مِن نَفسِهِ راحَهً فَخَرَجَ عاصِبا رَأسَهُ ، فَقالَ : أیُّهَا النّاسُ ! أنفِذوا بَعث اُسامَهَ ثَلاثَ مَرّاتٍ ثُمَّ دَخَلَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فَاستُعِزَّ (3) بِهِ ، فَتُوُفِّیَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله . (4)9409.الإمامُ الباقرُ علیه السلام :الطبقات الکبری عن ابن عمر :إنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله بَعَثَ سَرِیَّهً فیهِم أبو بَکرٍ وعُمَرُ ، وَاستَعمَلَ عَلَیهِم اُسامَهَ بنُ زَیدٍ ، فَکانَ النّاسُ طَعَنوا فیهِ أی فی صِغَرِهِ فَبَلَغَ ذلِکَ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَصَعِدَ المِنبَرَ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ ، وقالَ : إنَّ النّاسَ قَد طَعَنوا فی إمارَهِ اُسامَهَ ، وقَد کانوا طَعَنوا فی إمارَهِ أبیهِ مِن قَبلِهِ ، وإنَّهُما لَخَلیقانِ لَها ، وإنَّهُ لَمِن أحَبِّ النّاسِ إلَیَّ آلاً ، فَاُوصیکُم بِاُسامَهَ خَیرا ! (5)9410.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :الطبقات الکبری عن حَنَش :سَمِعتُ أبی یَقولُ : اِستَعمَلَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله اُسامَهَ بنَ زَیدٍ وهُوَ ابنُ ثَمانی عَشرَهَ سَنَهً . (6) .

1- .البَلْقاء : کوره من أعمال دمشق بین الشام ووادی القُری ، قصبتها عَمّان (معجم البلدان : ج 1 ص 489) .
2- .الجُرْف : موضع علی ثلاثه أمیال من المدینه نحو الشام (معجم البلدان : ج 2 ص 128) .
3- .أیاشتَدَّ به المرض وأشرَفَ علی الموت (النهایه:ج3 ص228 «عزز»).
4- .الطبقات الکبری : ج 2 ص 248 وراجع تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 113 وإعلام الوری : ج 1 ص 263 .
5- .الطبقات الکبری : ج 2 ص 249 و ج4 ص 66 ، صحیح البخاری : ج 3 ص 1365 ح 3524 ، السیره النبویه لابن هشام : ج 4 ص 299 عن عروه بن الزبیر وغیره ، تاریخ دمشق : ج 8 ص 60 ح 2092 و ص62 ح 2097 عن عروه ، شرح نهج البلاغه : ج 1 ص 159 ؛ الاحتجاج : ج 1 ص 173 ح 36 عن أبی المفضّل محمّد بن عبد اللّه الشیبانی عن رجاله وکلّها نحوه .
6- .الطبقات الکبری : ج 4 ص 66 ، صحیح البخاری : ج 4 ص 1620 ح 4198 عن سالم عن أبیه ولیس فیه «وهو ابن ثمانی عشره سنه» ، تاریخ دمشق : ج 8 ص 64 و ص 51 عن مصعب بن عبد اللّه الزبیری .

11 / 2 روانه کردن سپاه اُسامه

اشاره

11 / 2روانه کردن سپاه اُسامهآخرین تلاش های پیامبر برای تعیین جانشین9408.امام علی علیه السلام :الطبقات الکبری به نقل از عُروه بن زبیر : پیامبر خدا اُسامه را برانگیخت و او را مأمور کرد که سواران را به سوی بَلقاء (1) ببرد؛ جایی که پدرش و جعفر [ بن ابی طالب ]کشته شده بودند. پس اسامه و یارانش، خود را تجهیز کردند و در جُرْف ، (2) اردو زدند.

پس، پیامبر صلی الله علیه و آله بیمار شد و بر همین حال بود، تا اندکی بهبود یافت. و با سرِ بسته بیرون آمد و سه بار گفت : «ای مردم! سپاه اسامه را روانه کنید!». سپس باز گشت و داخل خانه شد. بیماری اش شدّت گرفت و از دنیا رفت.9409.امام باقر علیه السلام :الطبقات الکبری به نقل از ابن عمر : پیامبر صلی الله علیه و آله سپاهی را آماده کرد که ابو بکر و عمر هم در آن بودند و اسامه بن زید را فرمانده سپاه نمود. مردم، به دلیل جوان بودنِ اسامه به او طعنه می زدند. خبرِ آن به پیامبر خدا رسید. بر منبر ، بالا رفت و پس از حمد و ثنای الهی گفت : «مردم به فرماندهی اسامه طعنه زده اند و پیش از این هم به فرماندهی پدرش طعنه می زدند، در حالی که آن دو، شایسته آن اند و او از محبوب ترینِ خاندانها نزد من است. پس شما را سفارش می کنم که با اسامه خوب باشید».9410.امام صادق علیه السلام :الطبقات الکبری به نقل از حَنَش : شنیدم پدرم می گوید : پیامبر صلی الله علیه و آله اسامه بن زید را به فرماندهی گمارد، در حالی که هجده سال داشت.

.

1- .بلقاء، از نواحی دمشق در میان شام و وادی القری است که مرکز آن، عَمّان است (معجم البلدان : ج 1 ص 489) .
2- .جرف، جایی در سه میلی مدینه به طرف شام است (معجم البلدان : ج 2 ص 128) .

ص: 440

9411.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :أنساب الأشراف :کانَ فی جَیشِ اُسامَهَ : أبو بَکرٍ ، وعُمَرُ ، ووُجوهٌ مِنَ المُهاجِرینَ وَالأَنصارِ . (1)9412.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :المغازی فی ذِکرِ جَیشِ اُسامَهَ : ولَم یَبقَ أحَدٌ مِنَ المُهاجِرینَ الأَوَّلینَ إلَا انتُدِبَ فی تِلکَ الغَزوَهِ ؛ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ ، وأبو عُبَیدَهَ بنُ الجَرّاحِ ، وسَعدُ بنُ أبی وَقّاصٍ . (2)9413.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :دلائل النبوّه للبیهقی :کانَ اُسامَهُ بنُ زَیدٍ قَد تَجَهَّزَ لِلغَزوِ ، وخَرَجَ فی نَقلِهِ إلَی الجُرفِ ، فَأَقامَ تِلکَ الأَیّامَ بِشَکوی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وکانَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَد أمَّرَهُ عَلی جَیشٍ عامَّتُهُمُ المُهاجِرونَ ، فیهِم عُمَرُ بنُ الخَطّابِ . (3)9414.عنه علیه السلام :الطبقات الکبری عن عروه:فِی الجَیشِ الَّذِی استَعمَلَهُ [النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله ] عَلَیهِم : أبو بَکرٍ ، وعُمَرُ ، وأبو عُبَیدَهَ بنُ الجَرّاحِ . (4)9415.عنه علیه السلام :شرح نهج البلاغه :دَخَلَ اُسامَهُ مِن مُعَسکَرِهِ یَومَ الإِثنَینِ ؛ الثّانی عَشَرَ مِن شَهرِ رَبیعِ الأَوَّلِ ، فَوَجَدَ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله مُفیقا ، فَأَمَرَهُ بِالخُروجِ وتَعجیلِ النُّفوذِ ، وقالَ : اُغدُ عَلی بَرَکَهِ اللّهِ ، وجَعَلَ یَقولُ : «أنفِذوا بَعثَ اُسامَهَ» ویُکَرِّرُ ذلِکَ ، فَوَدَّعَ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وخَرَجَ ومَعَهُ أبو بَکرٍ وعُمَرُ ، فَلَمّا رَکِبَ جاءَهُ رَسولُ اُمِّ أیمَنَ فَقالَ : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَموتُ ، فَأَقبَلَ ومَعَهُ أبو بَکرٍ وعُمَرُ وأبو عُبَیدَهَ . (5)9416.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :الطبقات الکبری عن هشام بن عروه :مَرِضَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَجَعَلَ یَقولُ فی مَرَضِهِ : أنفِذوا جَیشَ اُسامَهَ ، أنفِذوا جَیشَ اُسامَهَ . (6) .

1- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 115 وراجع شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 52 والدرجات الرفیعه : ص 442 .
2- .المغازی : ج 3 ص 1118 .
3- .دلائل النبوّه للبیهقی : ج 7 ص 200 ، کنز العمّال : ج 10 ص 571 ح 30265 نقلاً عن ابن عساکر عن عروه نحوه .
4- .الطبقات الکبری : ج 4 ص 68 ، تاریخ دمشق : ج 8 ص 63 ، شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 52 عن عبد اللّه بن عبد الرحمن ؛ المناقب لابن شهر آشوب: ج1 ص176 عن معاویه بن عمّار عن الإمام الصادق علیه السلام ، إعلام الوری : ج1 ص263 والثلاثه الأخیره نحوه.
5- .شرح نهج البلاغه : ج 1 ص 160 .
6- .الطبقات الکبری : ج 4 ص 67 ، تاریخ دمشق : ج 8 ص 62 ح 2098 و ص65 ح 2101 عن عروه ، شرح نهج البلاغه : ج 1 ص 160 نحوه ؛ الاحتجاج : ج 1 ص 604 عن الإمام علیّ علیه السلام وفیه «وکان آخر ما عهد به فی أمر اُمّته قوله : أنفذوا جیش اُسامه ، یکرّر علی أسماعهم إیجابا للحجّه علیهم فی إیثار المنافقین علی الصادقین» ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 1 ص 176 عن معاویه بن عمّار عن الإمام الصادق علیه السلام .

ص: 441

9417.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :أنساب الأشراف :در سپاه اسامه، ابو بکر و عمر و سرشناسانی از مهاجر و انصار، حضور داشتند.9412.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :المغازی در یادکردِ سپاه اسامه : و هیچ یک از مهاجران نخستین نمانْد، جز آن که برای آن نبرد، حاضر شد، همچون : عمر بن خطّاب، ابو عبیده بن جرّاح و سعد بن ابی وقّاص.9413.امام علی علیه السلام :دلائل النبوّه ، بیهقی :اسامه بن زید، برای نبرد آماده شد و در جُرف، اردو زد و به دلیل بیماری پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ، چند روز در آن جا ماند و پیامبر صلی الله علیه و آله او را به فرماندهی سپاهی گمارده بود که همه از مهاجران بودند و عمر بن خطّاب هم در میان آنان بود.9414.امام علی علیه السلام :الطبقات الکبری به نقل از عروه : در میان سپاهی که پیامبر صلی الله علیه و آله او (اسامه) را فرمانده آن کرده بود، ابو بکر و عمر و ابو عبیده جرّاح هم بودند.9415.امام علی علیه السلام :شرح نهج البلاغه :اسامه، روز دوشنبه، دوازدهم ربیع اوّل [ سال یازدهم هجری] از اردوگاهش به مدینه آمد و حال پیامبر صلی الله علیه و آله را بهتر یافت. پیامبر صلی الله علیه و آله به خروج و شتاب در روانه شدن، فرمانش داد و گفت : «به برکت خدا، صبح، حرکت کن» و هماره می گفت : «سپاه اسامه را روانه کنید».

پس با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وداع کرد و ابو بکر و عمر هم با او خارج شدند. چون سوار شد، پیک اُمّ ایمن، نزد او آمد و گفت : پیامبر خدا در حال موت است. پس، او بازگشت و ابو بکر و عمر و ابو عبیده هم همراهش آمدند.9416.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :الطبقات الکبری به نقل از هشام بن عروه : پیامبر خدا بیمار شد و در همان بیماری پیوسته می گفت : «سپاه اسامه را روانه کنید. سپاه اسامه را روانه کنید» (1) . .

1- .در الاحتجاج (ج 1 ص 604) از امام علی علیه السلام نقل شده است : «و آخرین عهدی که با امّتش درباره من بست، گفته اش درباره روانه کردن سپاه اسامه بود. پیوسته در گوش آنها می خواند تا در ترجیح منافقان بر صادقان ، حجّتی برای آنان نگذارَد».

ص: 442

9417.امام علی علیه السلام :رسول اللّه صلی الله علیه و آله :جَهِّزوا جَیشَ اُسامَهَ ، لَعَنَ اللّهُ مَن تَخَلَّفَ عَنهُ ! (1)9418.عنه علیه السلام :الإرشاد :... فَلَمّا سَلَّمَ [ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله مِنَ الصَّلاهِ ]انصَرَفَ إلی مَنزِلِهِ ، وَاستَدعی أبا بَکرٍ وعُمَرَ وجَماعَهً مِمَّن حَضَرَ المَسجِدَ مِنَ المُسلِمینَ ، ثُمَّ قالَ : أ لَم آمُر أن تُنفِذوا جَیشَ اُسامَهَ ؟ قالوا : بَلی یا رَسولَ اللّهِ . قالَ : فَلِمَ تَأَخَّرتُم عَن أمری ؟ فَقالَ أبو بَکرٍ : إنَّنی کُنتُ خَرَجتُ ثُمَّ عُدتُ لِاُجَدِّدَ بِکَ عَهدا . وقالَ عُمَرُ : یا رَسولَ اللّهِ ، لَم أخرُجُ لِأَنَّنی لَم اُحِبَّ أن أسأَلَ عَنکَ الرَّکبَ .

فَقالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله : فَأَنفِذوا جَیشَ اُسامَهَ ، فَأَنفِذوا جَیشَ اُسامَهَ یُکَرِّرُها ثَلاثَ مَرّاتٍ ثُمَّ اُغمِیَ عَلَیهِ مِنَ التَّعَبِ الَّذی لَحِقَهُ وَالأَسَفِ (2) ، فَمَکَثَ هُنَیهَهً مُغمیً عَلَیهِ ، وبَکَی المُسلِمونَ ، وَارتَفَعَ النَّحیبُ مِن أزواجِهِ ووُلِدِه وَالنِّساءِ المُسلِماتِ ومَن حَضَرَ مِنَ المُسلِمینَ . (3)9419.عنه علیه السلام :الإرشاد :عَقَدَ [النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله ] لِاُسامَهَ بنِ زَیدِ بنِ حارِثَهَ الإِمرَهَ ، ونَدَبَهُ أن یَخرُجَ بِجُمهورِ الاُمَّهِ إلی حَیثُ اُصیبَ أبوهُ مِن بِلادِ الرّومِ ، وَاجتَمَعَ رَأیُهُ صلی الله علیه و آله عَلی إخراجِ جَماعَهٍ مِن مُتَقَدِّمِی المُهاجِرینَ وَالأَنصارِ فی مُعَسکَرِهِ ؛ حَتّی لا یَبقی فِی المَدینَهِ عِندَ وَفاتِهِ صلی الله علیه و آله مَن یَختَلِفُ فِی الرِّئاسَهِ ، ویَطمَعُ فِی التَّقَدُّمِ عَلَی النّاسِ بِالإِمارَهِ ، ویَستَتِبُّ الأَمرُ لِمَنِ استَخلَفَهُ مِن بَعدِهِ ، ولا یُنازِعُهُ فی حَقِّهِ مُنازِعٌ ، فَعَقَدَ لَهُ الإِمرَهَ عَلی مَن ذَکَرناهُ .

وجَدَّ عَلَیهِ وآلِهِ السَّلامُ فی إخراجِهِم ، فَأَمَرَ اُسامَهَ بِالبُروزِ عَنِ المَدینَهِ بِمُعَسکَرِهِ إلَی الجُرفِ ، وحَثَّ النّاسَ عَلَی الخُروجِ إلَیهِ وَالمَسیرِ مَعَهُ ، وحَذَّرَهُم مِنَ التَّلَوُّمِ (4) وَالإِبطاءِ عَنهُ .

فَبَینا هُوَ فی ذلِکَ ، إذ عَرَضَت لَهُ الشَّکاهُ (5) الَّتی تُوُفِّیَ فیها . (6) .

1- .الملل والنحل : ج 1 ص 23 ، شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 52 عن عبد اللّه بن عبد الرحمن وفیه «أنفذوا بعث اُسامه ...» ؛ الرواشح السماویّه : ص 140 .
2- .الأَسَف : المبالغه فی الحُزْن والغَضَب (لسان العرب : ج 9 ص 5 «أسف») .
3- .الإرشاد : ج 1 ص 183 ، إعلام الوری : ج 1 ص 265 نحوه .
4- .التَّلَوُّم : الإنتظار والتَّلَبُّث (لسان العرب : ج 12 ص 557 «لوم») .
5- .الشَّکاه : المَرَض (النهایه : ج 2 ص 497 «شکا») .
6- .الإرشاد : ج 1 ص 180 .

ص: 443

9420.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :سپاه اسامه را آماده کنید. خدای لعنت کناد کسی را که از آن ، جا بمانَد!9421.عنه صلی الله علیه و آله :الإرشاد :... چون پیامبر صلی الله علیه و آله سلام نماز را داد، به خانه اش بازگشت و ابو بکر و عمر و گروهی از مسلمانانِ حاضر در مسجد را فرا خوانْد. سپس گفت : «آیا فرمان ندادم که سپاه اسامه را روانه کنید؟». گفتند : چرا، ای پیامبر خدا! گفت : «پس چرا در فرمانم تأخیر روا داشتید؟». ابو بکر گفت : من رفته بودم ؛ امّا بازگشتم تا تجدید عهدی با تو کرده باشم. عمر [ نیز ]گفت : ای پیامبر خدا! من نرفتم ؛ چون دوست نداشتم خبر تو را از کاروان ها بگیرم.

پیامبر صلی الله علیه و آله گفت : «سپاه اسامه را روانه کنید. سپاه اسامه را روانه کنید» و آن را سه بار تکرار کرد. سپس به دلیل رنج و اندوه شدیدی که از این واقعه به او دست داده بود ، بیهوش شد و اندکی در همین حال ماند. مسلمانان گریستند و صدای گریه از همسران و فرزندان او و زنان مسلمان و دیگر مسلمانان حاضر ، بلند شد.9422.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :الإرشاد :پیامبر صلی الله علیه و آله پرچم فرماندهی را برای اسامه بن زید بست و از او خواست که با عموم مردم به سوی مکانی از روم برود که پدر او [ در آن جا ]کشته شده بود.

نظر پیامبر صلی الله علیه و آله بر این بود که گروهی از مهاجران نخستین و انصار را با سپاه اسامه رهسپار کند تا هنگام وفاتش کسی در مدینه نباشد که در خلافت، اختلافْ ایجاد نماید و برای پیشی جستن در فرمانروایی بر مردم، طمع کند. او می خواست راه را برای کسی که جانشین پس از خود کرده بود، هموار کند، تا هیچ کس در حقی که او داشت با وی نستیزد.

پس اسامه را فرمانده این افراد کرد و برای بیرون فرستادن آن [ سپاه] کوشید و به اسامه فرمان داد که با سپاهش از مدینه به جُرْف برود و نیز مردم را برانگیخت تا با او بیرون روند و آنان را از درنگ و تأخیر، بر حذر داشت.

در این میان، پیامبر صلی الله علیه و آله بیمار شد و در همان بیماری از دنیا رفت. .


ص: 444

9418.امام علی علیه السلام :السیره النبویّه لابن هشام عن عروه بن الزبیر وغیره :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله استَبطَأَ النّاسَ فی بَعثِ اُسامَهَ بنِ زَیدٍ وهُوَ فی وَجَعِهِ ، فَخَرَجَ عاصِبا رَأسَهُ حَتّی جَلَسَ عَلَی المِنبَرِ وقَد کانَ النّاسُ قالوا فی إمرَهِ اُسامَهَ : أمَّرَ غُلاما حَدَثا عَلی جِلَّهِ المُهاجِرینَ وَالأَنصارِ ! فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ بِما هُوَ لَهُ أهلٌ ، ثُمَّ قالَ : أیُّهَا النّاسُ ! أنفِذوا بَعثَ اُسامَهَ ، فَلَعمری لَئِن قُلتُم فی إمارَتِهِ لَقَد قُلتُم فی إمارَهِ أبیهِ مِن قَبلِهِ ، وإنَّهُ لَخَلیقٌ لِلإِمارَهِ ، وإن کانَ أبوهُ لَخَلیقا لَها !

ثُمَّ نَزَلَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَانکَمَشَ (1) النّاسُ فی جِهازِهِم ، وَاستَعَزَّ بِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَجَعُهُ ، فَخَرَجَ اُسامَهُ وخَرَجَ جَیشُهُ مَعَهُ حَتّی نَزَلُوا الجُرفَ مِنَ المَدینَهِ عَلی فَرسَخٍ فَضَرَبَ بِهِ عَسکَرَهُ ، وتَتامَّ (2) إلَیهِ النّاسُ ، وثَقُلَ (3) رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَأَقامَ اُسامَهُ وَالنّاسُ لِیَنظُروا مَا اللّهُ قاضٍ فی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله . (4) .

1- .اِنْکَمَشَ فی هذا الأمر : أی تَشَمَّرَ وجَدَّ (النهایه : ج 4 ص 200 «کمش») .
2- .تَتامُّوا : أی جاؤوا کُلُّهم وتَمُّوا . وفی الحدیث : «تَتامَّتْ إلیه قُریش» أی أجابَتْهُ وجاءَتْهُ مُتَوافِرَه مُتَتابِعه (تاج العروس : ج 16 ص 79 «تمم») .
3- .ثَقُلَ الرجُلُ : اشتَدَّ مرَضُه (لسان العرب : ج 11 ص 88 «ثقل») .
4- .السیره النبویّه لابن هشام : ج 4 ص 299 وراجع تاریخ الطبری : ج 3 ص 184 و 186 والکامل فی التاریخ : ج 2 ص 5 .

ص: 445

9419.امام علی علیه السلام :السیره النبویّه ، ابن هشام به نقل از عروه بن زبیر و غیر او : پیامبر خدا در حال بیماری [ بود که ]دید مردم، در روانه کردن سپاه اسامه بن زید، کندی می کنند. پس در حالی که سرش را بسته بود، [ از خانه] بیرون آمد و بر منبر نشست ، در حالی که مردم درباره فرماندهی اسامه می گفتند پسر جوانی را بر بزرگان مهاجر و انصار، فرمانده کرده است .

[ پیامبر صلی الله علیه و آله ] پس از حمد و ثنای الهی، آن چنان که شایسته خداوند بود، گفت : «ای مردم! سپاه اسامه را روانه کنید. به جانم سوگند، اگر [ اکنون] به فرماندهی او طعنه می زنید، و پیش از این هم به فرماندهی پدرش طعنه می زدید، در حالی که او شایسته فرماندهی است و پدرش نیز شایسته فرماندهی بود».

سپس پیامبر خدا صلی الله علیه و آله پایین آمد و مردم در تجهیز سپاه، جدّیت کردند و بیماری پیامبر خدا شدّت گرفت. اسامه با سپاهش بیرون رفت، تا این که در جُرْف (در یک فرسخی مدینه) توقف کردند و در آن جا اردو زد و مردم، همگی به سوی او رفتند. چون بیماری پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شدّت گرفت، اسامه و مردم، درنگ کردند تا بدانند خداوند سرنوشت پیامبرش صلی الله علیه و آله را چگونه رقم می زند. .


ص: 446

9420.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :الإمام علیّ علیه السلام :أمَرَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِتَوجیهِ الجَیشِ الَّذی وَجَّهَهُ مَعَ اُسامَهَ بنِ زَیدٍ عِندَ الَّذی أحدَثَ اللّهُ بِهِ مِنَ المَرَضِ الَّذی تَوَفّاهُ فیهِ ، فَلَم یَدَعِ النَّبِیُّ أحَدا مِن أفناءِ (1) العَرَبِ ، ولا مِنَ الأَوسِ وَالخَزرَجِ وغَیرِهِم مِن سائِرِ النّاسِ مِمَّن یَخافُ عَلی نَقضِهِ ومُنازَعَتِهِ ، ولا أحَدا مِمَّن یَرانی بِعَینِ البَغضاءِ مِمَّن قَد وَتَرتُهُ بِقَتلِ أبیهِ أو أخیهِ أو حَمیمِهِ ، إلّا وَجَّهَهُ فی ذلِکَ الجَیشِ ، ولا مِنَ المُهاجِرینَ وَالأَنصارِ وَالمُسلِمینَ وغَیرِهِم وَالمُؤَلَّفَهِ قُلوبُهُم وَالمُنافِقینَ ؛ لِتَصفُوَ قُلوبُ مَن یَبقی مَعی بِحَضرَتِهِ ، ولِئَلّا یَقولَ قائِلٌ شَیئا مِمّا أکرَهُهُ ، ولا یَدفَعُنی دافِعٌ مِنَ الوِلایَهِ وَالقِیامِ بِأَمرِ رَعِیَّتِهِ مِن بَعدِهِ .

ثُمَّ کانَ آخِرُ ما تَکَلَّمَ بِهِ فی شَیءٍ مِن أمرِ اُمَّتِهِ أن یُمضِیَ جَیشَ اُسامَهَ ، ولا یَتَخَلَّفَ عَنهُ أحَدٌ مِمَّن أُنهَضَ مَعَهُ ، وتَقَدَّمَ فی ذلِکَ أشَدَّ التَّقَدُّمِ ، وأوعَزَ (2) فیهِ أبلَغَ الإِیعازِ ، وأکَّدَ فیهِ أکثَرَ التَّأکیدِ .

فَلَم أشعُر بَعدَ أن قُبِضَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله إلّا بِرِجالٍ مِن بَعثِ اُسامَهَ بنِ زَیدٍ وأهلِ عَسکَرِهِ قَد تَرَکوا مَراکِزَهُم ، وأخَلّوا مَواضِعَهُم ، وخالَفوا أمرَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فیما أنهَضَهُم لَهُ وأمَرَهُم بِهِ وتَقَدَّمَ إلَیهِم ؛ مِن مُلازَمَهِ أمیرِهِم ، وَالسَّیرِ مَعَهُ تَحتَ لِوائِهِ ، حَتّی یُنفَذَ لِوَجهِهِ الَّذی أنفَذَهُ إلَیهِ !

فَخَلَّفوا أمیرَهُم مُقیما فی عَسکَرِهِ ، وأقبَلوا یَتَبادَرونَ عَلَی الخَیلِ رَکضا إلی حَلِ عُقدَهٍ عَقَدَهَا اللّهُ عز و جل لی ولِرَسولِهِ صلی الله علیه و آله فی أعناقِهِم فَحَلّوها ، وعَهدٍ عاهَدُوا اللّهَ ورَسولَهُ فَنَکَثوهُ ! وعَقَدوا لِأَنفُسِهِم عَقدا ضَجَّت بِهِ أصواتُهُم ، وَاختَصَّت بِهِ آراؤُهُم ، مِن غَیرِ مُناظَرَهٍ لِأَحَدٍ مِنّا بنی عَبدِ المُطَّلِبِ ، أو مُشارَکَهٍ فی رَأیٍ ، أوِ استِقالَهٍ (3) لِما فی أعناقِهِم مِن بَیعَتی ! (4) .

1- .أی لم یُعْلَم مِمَّن هو (النهایه : ج 3 ص 477 «فنا») .
2- .الوَعْز:التَّقْدِمه فی الأمر والتَّقَدُّمُ فیه(لسان العرب:ج5 ص429 «وعز»).
3- .تَقایَلَ البَیِّعان : تَفاسَخا صَفْقَتَهما . وتکون الإقالَهُ فی البَیْعه والعهد . والاستِقالَه : طلَب الإِقالَه (لسان العرب : ج 11 ص 579 و 580 «قیل») .
4- .الخصال : ص 371 ح 58 عن جابر الجعفی عن الإمام الباقر علیه السلام ، الاختصاص : ص 170 عن جابر عن أبی جعفر عن محمّد ابن الحنفیّه ، شرح الأخبار : ج 1 ص 346 ح 315 عن محمّد بن سلام بإسناده عنه علیه السلام نحوه .

ص: 447

9421.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :امام علی علیه السلام :پیامبر خدا، در بیماری ای که به وفاتش انجامید ، فرمان داد که سپاهی برای اسامه، سامان دهند. پیامبر صلی الله علیه و آله هر آن کس را (از توده مردم و یا از اوس و خزرج و بقیه مردم) که می ترسید شورش و ستیزه کند و یا (به خاطر آن که پدر یا برادر یا خویشاوندش به دست من کشته شده بودند،) با من دشمنی ورزد، با این سپاه، روانه کرد و حتّی از مهاجران و انصار و مسلمانان و دیگران و کسانی که [ با پول، ]جذبشان کرده بود و نیز از منافقان، کسی را باقی نگذارد، تا دل های همه کسانی که در محضرش باقی می مانند، با من صاف باشد و کسی چیزی را که من ناپسند می دارم، نگوید و مرا از ولایت نراند و امور مردم را پس از پیامبر صلی الله علیه و آله به دست نگیرد.

آخرین سخنش درباره کار امّتش، روانه کردن سپاه اسامه بود و این که هیچ یک از آنان که روانه کرده بود، از او سرپیچی نکنند. پیامبر صلی الله علیه و آله این کار را بر دیگر کارها سخت مقدّم داشت و به شدّت، در آن کوشید و تأکید فراوان کرد.

پس از قبض روح پیامبر صلی الله علیه و آله ، با تنی چند از سپاهیان اسامه و سربازانش مواجه شدم که مراکز خود را ترک کرده، جای خود را خالی گذارده و از فرمان پیامبر خدا که به آنان دستور داده بود حرکت و پیشروی کنند و همراه فرمانده شان باشند و در زیر پرچم او، مسیر را بپیمایند، تا مأموریّت را به انجام رسانند سرپیچی کرده بودند.

پس، فرمانده خود را در میان سپاه، برجای نهادند و شتابان بر اسب ها سوار شدند و به سوی انحلال پیمانی که خدای عز و جل برای من و پیامبرش در گردن آنها بسته بود، روانه شدند و آن را گشودند و پیمان خدا و پیامبرش را شکستند و آن را برای خود بستند و برای آن ، نعره کشیدندد و تنها نظر خود را اجرا کردند، بی آن که نظر کسی از ما بنی عبد المطّلب را جویا شوند و یا آن که ما را شرکت دهند و یا [ دست کم، ابتدا ]فسخ بیعت با من را که در گردنشان بود، بخواهند. .


ص: 448

. .


ص: 449

. .


ص: 450

. .


ص: 451



بحثی درباره آخرین تلاش پیامبر

بحثی درباره آخرین تلاش پیامبرولایت علوی، در ابلاغ و عرضه، همزاد با رسالت نبوی است. پیامبر صلی الله علیه و آله به هنگام تبلیغ علنی رسالت، با صراحت تمام ، از تداوم «رسالت» در قالب «ولایت»، سخن گفت و علی علیه السلام را به عنوان «وصی»، «خلیفه»، «وزیر» ، «یار» و «همراه» خود، معرّفی کرد. افزون بر آن، پیامبر خدا در مناسبت های مختلف و با توجّه به شرایط سیاسی و فرهنگی حاکم، در باب رهبری آینده امّت، سخن گفت و مولا علیه السلام را به عنوان شایسته ترین کسی که توانایی راهنمایی و نجات امّت را از امواج خروشان فتنه ها، کژاندیشی ها و ... دارد، شناسانْد. این حقایق، در لابه لای صفحات این دانش نامه، با استناد به انبوه روایات فریقین، آمده است و نیز بر آن، تأکید شده است که اوج این معرّفی و ابلاغ، در «حَجّه البلاغ» و به تعبیر دیگر «حَجّه الوداع» در «غدیر خم» بوده است. بدین سان، تأکید پیامبر خدا بر تعیین و تصریح مکتوبِ سرنوشت ولایت در آخرین ساعت های عمر مبارکش، بی گمان، آخرین تلاش و چاره اندیشی او برای حفظ سلامت جامعه و جلوگیری از انحراف امّت بوده است : پیامبر صلی الله علیه و آله در بستر بیماری است. تن شریف او در تب می سوزد که فرمان

.


ص: 452

سازماندهی لشکری را به فرماندهی اسامه بن زید، صادر می کند و بدان بسی تأکید می ورزد و تَنْ زنندگان از این سپاه را «نفرین» می کند.هربار که چشمان مبارک را باز می کند، از چگونگی سپاه سؤال می کند... . امّا شگفتا و شگفتا که کسانی ، از همراهی با سپاه اسامه تن زدند و با تمسّک به بهانه هایی بازگشتند و با «اجتهادِ» ناروا در برابر «نصّ» صریحِ سخن پیامبر خدا، از همراهی با سپاه، خودداری کردند و افزون بر آن، پیامبر خدا را که سخن، جز به حق نمی گفت و لب، جز به آموزه «وحی» نمی گشود، (1) به«هذیانگویی»متهم کردند! و بدین گونه کتابت وصیّت، بی اثر گشت و آخرین تلاش های پیامبر صلی الله علیه و آله برای زمینه سازی در جهت تحکیم «حاکمیت حق»، عقیم مانْد. در این که آهنگ این وصیّت، «صراحت و تأکید درباره رهبر آینده» و «تنبّه و تأکید بر ابلاغ حق (همان حقّ فریادشده در طول بیست و سه سال و در هر کوی و بَرزن)» بود، هیچ تردیدی نیست؛ (2) امّا جای این پرسشْ باقی است که چرا پیامبر خدا پس از منع و غوغاسالاری آن کسان، بر کتابت ، پای نفشرد؟ و چرا پیش تر و به هنگام صحّت، بر این اقدام اساسی، همّت نگماشت؟ چرا با این که پیشنهاد شد ابزار کتابت را فراهم آورند، با این که پس از آن، چهار روز دیگر نیز زنده بود، پیشنهاد را نپذیرفت؟ چرا آن بزرگوار که به تعبیر قرآن: «حریص بر هدایت امّت» (3) بود، با این اقدام اساسی، مانع از گم راهیِ امّت نشد؟ تأمّل در چگونگی جامعه اسلامیِ آن روز و ترکیب جامعه مدینه و درنگریستن به جایگاه مولا علیه السلام می تواند در پاسخ یابی برای این سؤال، کارآمد باشد. پیامبر خدا

.

1- .«وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلَا وَحْیٌ یُوحَی» (نجم : آیه : 3 و 4) .
2- .ر . ک : المراجعات : ص 354 و سخن مفتی حنفی صور، حاج داوود دَدا در همان جا، و نیز به : معالم الفتن : ج 1 ص 262 که توجه برخی از محدّثان اهل سنّت را به این نکته ، گزارش کرده است.
3- .ر . ک : توبه ، آیه 128.

ص: 453

نبردهای بسیاری برای قلع و قمع شرک و زدودن موانع ابلاغ رسالت، سامان داده است. در این نبردها که سران بسیاری از جریان های شرک و استکبارْ نابود شده اند، بیشترین نقش را «شمشیر علی علیه السلام » بازی کرده است و این، برای هر کسی که اندکی با تاریخ اسلامْ آشنایی داشته باشد، جای تردید نیست. اکنون و در سال های پایانی عمر پیامبر صلی الله علیه و آله وابستگان بسیاری از آنان به اردوگاه مسلمانان وارد شده اند. اینان «تازه مسلمان»هایی هستند که ایمان، در اعماق جانشان نفوذ نکرده است و به هیچ روی، حاضر نیستند رهبری مولا علیه السلام را بپذیرند. از سوی دیگر، کسانی از چهره های موجّه صحابیان، به هر انگیزه ای ، رهبری امام علیه السلام را به مصلحت نمی دانند و نگاشتن وصیّت را خوش ندارند. کتابت وصیّت، گو این که راه را بر توجیه ها و بهانه ها می بندد، امّا در شرایط عادی، زمینه را برای تفرقه های داخلی و بگومگوها در درون اردوگاه اسلام، فراهم می سازد. در آخرین لحظات عمر پیامبر صلی الله علیه و آله ، وصیّت، زمینه پذیرش دارد. او پیشوایی است که پس از سال ها تلاش در جهت استوارسازی پایه های آیین الهی خود، در آستانه رحلت قرار دارد. طبیعی است که برای آینده و آیین و امّت خود، طرحی درافکَنَد. اگر چهره های به ظاهر موجّه، جوسازی نکنند و آب را گل آلود نسازند، احتمال این که تازه به دوران رسیده ها چندان زمینه جولان نداشته باشند، بسیار است. بدین سان، پیامبر صلی الله علیه و آله بر اصل وصیّت و طرح کتابت آن، همّت می گمارد و از سوی دیگر با فرمان سازماندهی لشکر اسامه می کوشد تا مدّعیان و غوغاسالاران را از صحنه به دور سازد و بدین سان، زمینه را برای طرح نهایی مسئله فراهم آوَرَد. بی گمان،اگر لشکرْ اعزام شود و جوآفرینان از صحنه دور گردند، تا بازگشت آنان، وصیّت، کتابت می شود و خلافتْ استقرار می یابد و زمینه دگرسانی و جوآفرینی،

.


ص: 454

یکسر زدوده می شود ؛ (1) امّا چرا پیامبر صلی الله علیه و آله بدان پای نمی فشرَد و از فرصت باقی مانده، برای نوشتن، بهره نمی گیرد؟ درنگریستن به آنچه در آن جریان گفته شد، برای دستیابی به پاسخ، بسنده است ؛ چرا که به گفته اندیشمندی استواراندیش : آنان با کلمه «هَجْر (هذیان)» «استوارگویی» و «عصمت» را از پیامبر خدا زدودند. (2) چنین است که به گفته ابن عبّاس : چون غوغا خوابید و آن سخن یاوه فرو نشست، گفتند : ای پیامبر خدا! آنچه را خواستی، بیاوریم؟ فرمود : «پس از آنچه گفتید؟!». یعنی : پس از متّهم ساختن من به «هذیانگویی»، چه جای نوشتن و گفتن است؟! شگفتا و دردا! هنگامی که در حیات و حضور پیامبر خدا، کلام الهیِ : «از روی هوا سخن نمی گوید. آن، جز وحی ای نازل شده نیست» ، نادیده انگاشته گردد و نسبت «هذیان» به او داده شود، بدون شک، در غیبت و وفات او سخنانش مورد تردید قرار خواهد گرفت. این سخن و فضای به وجود آمده نشان می دهد که: الف مدّعیان خلافت که مدّتی در جهت ایجاد زمینه می کوشیدند، در مخالفت با خلافت علی علیه السلام بس جدّی بودند و در این راه، از اهانت به پیامبر خدا نیز اِبا نکردند. ب در آن هنگامه، کتابت نیز تأثیری نداشت ؛ چرا که آنان این سخن زشت خود را به میان مردم می کشاندند و نوشته را بی اثر می ساختند. ج شاید مهم ترین نکته این باشد که در نهایت، نه تنها علی علیه السلام به خلافتْ دست نمی یافت، بلکه دستورهای پیامبر صلی الله علیه و آله نیز تباه می شد و در حُجّیت آنها، تردید روا

.

1- .ر . ک : سخن عمر که می گفت : «... فکرهنا ذلک أشدّ الکراهه» (مجمع الزوائد : ج 8 ص 609 ح 14257) .
2- .سعید ایّوب، در : معالم الفتن : ج 1 ص 263 .

ص: 455

می گردید و اوامر و نواهی او در کشاکش نقض ها و ابرام ها از میان می رفت. به راستی، متّهم کردن پیامبر خدا به «هذیان گویی»، غم انگیزترین، تلخ ترین و زشت ترین حادثه تاریخ اسلام است و شاید رساترین تعبیر در این باره، کلام ابن عبّاس باشد که هماره با چشمانی اشک آلود می گفت: مصیبت حقیقی، مصیبت ممانعت از نوشتن پیامبر صلی الله علیه و آله ، با اختلاف و داد و فریاد است. دردآور، این که دو سال بعد، ابو بکر، در لحظات واپسین زندگی، آن هنگام که به سبب اغما توان سخن گفتن نداشت و سخن را به او تلقین می کردند، با کتابت تلقینی عثمان، عمر را به خلافتْ نصب کرد و هرگز کسی نسبت «هذیان گویی» به او نداد! و چنین شد که آن اهانت زشت، رقم خورد و آن وصیّت، نوشته نشد و انحراف در رهبری، بنیاد نهاده شد و بر سر امّت، آمد، آنچه نمی بایست. و این چنین، تاریخ مسلمانان با ناهنجاری های بسیار، شکل گرفت. (1)

ر . ک : ص 429 (آخرین تلاش های پیامبر برای تعیین جانشین) .

.

1- .ر . ک : النصّ والاجتهاد : ص 125 138 ، معالم الفتن : ص259 265 .

ص: 456

. .


ص: 457



بخش چهارم: امام علی ، پس از پیامبر

اشاره

بخش چهارم: امام علی ، پس از پیامبرفصل یکم : داستان سقیفهفصل دوم : روزگار عمر بن خطّابفصل سوم : زمینه های خلافت عثمانفصل چهارم : موجبات شورش بر عثمانفصل پنجم : شورش بر عثمان

.


ص: 458

الفصل الأول : قصّه السقیفه1 / 1إنکارُ مَوتِ النَّبِیِّ9427.امام علی علیه السلام :سنن الدارمی عن عِکرِمَه :تُوُفِّیَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَومَ الاِثنَینِ ، فَحُبِسَ بَقِیَّهَ یَومِهِ ولَیلَتَهُ وَالغَدَ حَتّی دُفِنَ لَیلَهَ الأَربَعاءِ ، وقالوا : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَم یَمُت ، ولکِنَ عُرِجَ بِروحِهِ کَما عُرِجَ بِروحِ موسی ، فَقامَ عُمَرُ فَقالَ : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَم یَمُت ، ولکِن عُرِجَ بِروحِهِ کَما عُرِجَ بِروحِ موسی ، وَاللّهِ لا یَموتُ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله حَتّی یَقطَعَ أیدِیَ أقوامٍ وألسِنَتَهُمُ ، فَلَم یَزَل عُمَرُ یَتَکَلَّمُ حَتّی أزبَدَ شِدقاهُ مِمّا یوعِدُ ویَقولُ .

فَقامَ العَبّاسُ فَقالَ : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَد ماتَ ، وإنَّهُ لَبَشَرٌ ، وإنَّهُ یَأسُنُ (1) کما یَأسُنُ البَشَرُ . أی قَومِ فَادفِنوا صاحِبَکُم ؛ فَإِنَّهُ أکرَمُ عَلَی اللّهِ مِن أن یُمیتَهُ إماتَتَینِ ، أیُمیتُ أحَدَکُم إماتَهً ویُمیتُهُ إماتَتَینِ وهُوَ أکرَمُ عَلَی اللّهِ مِن ذلِکَ ؟ !

أی قَومِ فَادفِنوا صاحِبَکُم ؛ فَإِن یَکُ کَما تَقولونَ فَلَیسَ بِعَزیزٍ عَلَی اللّهِ أن یَبحَثَ عَنهُ التُّرابَ . إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَاللّهِ ما ماتَ حَتّی تَرَکَ السَّبیلَ نَهجا واضِحا ، فأَحَلَّ الحَلالَ وحَرَّمَ الحَرامَ ، ونَکَحَ وطَلَّقَ ، وحارَبَ وسالَمَ .

ما کانَ راعی غَنَمٍ یَتبَعُ بِها صاحِبَها رُؤوسَ الجِبالِ یَخبِطُ عَلَیهَا العِضاهَ بِمِخبَطِهِ ، ویَمدُرُ (2) حَوضَها بِیَدِهِ بِأَنصَبَ ولا أدأَبَ مِن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله کانَ فیکُم أی قَومِ ، فَادفِنوا صاحِبَکُم . (3) .

1- .أی یتغیّر (النهایه: ج 1 ص 50 «أسن») .
2- .مدَرَهُ : أی طیّنه وأصلحه بالمَدَر ؛ وهو الطین المتماسک ؛ لئلّا یخرج منه الماء (النهایه : ج 4 ص 309 «مدر») .
3- .سنن الدارمی : ج 1 ص 42 ح 83 ، الطبقات الکبری : ج 2 ص 266 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 243 عن ابن عبّاس وکلاهما نحوه ، کنز العمّال : ج 7 ص 244 ح 18773 .