گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
1 / 8 سخن امام علی پس از آگاهی از ماجرای سقیفه



9480.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :الاحتجاج به نقل از اَبان بن تَغلب : به امام جعفر صادق علیه السلام گفتم : فدایت شوم! آیا کسی از اصحاب پیامبر خدا ، کار ابو بکر را و نشستنِ او را در جایگاه پیامبر صلی الله علیه و آله تقبیح کرد؟

فرمود : «آری . دوازده مرد ، ابو بکر را تقبیح کردند ؛ از مهاجران : خالد بن سعید بن عاص (که از بنی امیّه بود) ، سلمان فارسی ، ابو ذر غفاری ، مِقداد بن اسود کِندی ، عمّار بن یاسر و بُرَیده اسلمی ، و از انصار : ابو هیثم بن تیّهان ، سهل و عثمان (دو پسر حُنیف) ، خزیمه بن ثابت (ذو شهادتین) ، اُبیّ بن کعب و ابو ایّوب انصاری (1) .1 / 8سخن امام علی پس از آگاهی از ماجرای سقیفه9479.امام صادق علیه السلام ( آنگاه که درباره این جمله که شرک نا محسوستر از ح ) الإرشاد :چون ماجرای بیعت ابو بکر پایان گرفت و بیعت کنندگان ، با وی بیعت کردند ، مردی نزد امیر مؤمنان ، که قبر پیامبر خدا را با بیل صاف می کرد ، آمد و به او گفت : مردم با ابو بکر بیعت کردند و انصار ، به سبب اختلاف داخلی شان خوار شدند و آزادشدگان [ فتح مکّه] (2) به بیعت با آن مرد (ابوبکر) ، مبادرت ورزیدند که مبادا [ خلافت ]به شما برسد .

امام علیه السلام سرِ بیل را بر زمین زد و دستش را بر آن نهاد و گفت : «الف ، لام ، میم . آیا مردم گمان می برند که رها می شوند تا [ تنها به زبان ]بگویند : ایمان آوردیم ، و [ آیا گمان می برند که ]آزمایش نمی شوند؟ و بی گمان ، پیشینیانِ آنان را آزموده ایم و بی شک، خداوند، راستگویان و دروغگویان را معلوم می دارد . آیا آنان که کارهای زشت می کنند ، گمان می برند که بر ما پیشی می گیرند؟ چه بد حکم می رانند!» .

.

1- .سعید ایّوب در معالم الفتن (ج 1 ص 322) می گوید : آیا فاطمه زهرا علیها السلام با ابو بکر بیعت کرد؟ پاسخی که در صحیح البخاری و جاهای دیگر می یابیم ، همان حدیث عایشه است که : هنگامی که ابو بکر از اعطای خواسته فاطمه علیها السلام خودداری کرد ، فاطمه علیها السلام خشمناک شد و ابو بکر را ترک کرد و از او روی گردان بود تا درگذشت . در صحیح البخاری آمده است : «علی وی را شبانه به خاک سپرد و ابو بکر را از وفاتش آگاه نکرد (ر . ک : از ژرفای فتنه ها : ج 1 ص 391) .
2- .منظور ، آن دسته از قریش هستند که در فتح مکّه هنوز مسلمان نشده بودند و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان داد که کسی آنان را به اسارت نگیرد تا بلکه مسلمان شوند .

ص: 508

9480.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :نهج البلاغه :قالوا : لَمَّا انتَهَت إلی أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام أنباءُ السَّقیفَهِ بَعدَ وَفاهِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله قالَ علیه السلام : ما قالَتِ الأَنصارُ ؟ قالوا : قالَت : مِنّا أمیرٌ ومِنکُم أمیرٌ . قالَ علیه السلام : فَهَلَا احتَجَجتُم عَلَیهِم بِأَنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَصّی بِأَن یُحسَنَ إلَی مُحسِنِهِم ، ویُتَجاوَزَ عَن مُسیئِهِم ؟ قالوا : وما فی هذا مِنَ الحُجَّهِ عَلَیهِم ؟ فَقالَ علیه السلام : لَو کانَتِ الإِمامَهُ فیهِم لَم تَکُنِ الوَصِیَّهُ بِهِم .

ثُمَّ قالَ علیه السلام : فَماذا قالَت قُرَیشٌ ؟ قالوا : اِحتَجَّت بِأَنَّها شَجَرَهُ الرَّسولِ صلی الله علیه و آله ، فَقالَ علیه السلام : اِحتَجُّوا بِالشَّجَرَهِ وأضاعُوا الثَّمَرَهَ . (1)9481.کنز العمّال ( به نقل از ابو موسی اشعری ) نثر الدرّ :اُخبِرَ [عَلِیٌّ] علیه السلام بِقَولِ الأَنصارِ یَومَ السَّقیفَهِ لِقُرَیشٍ : مِنّا أمیرٌ ومِنکُم أمیرٌ ، فَقالَ : أ ذَکَّرتُموهُم قَولَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله : اِستَوصوا بِالأَنصارِ خَیرا ؛ اِقبَلوا مِن مُحسِنِهِم ، وتَجاوَزوا عَن مُسیئِهِم ؟ قالوا : وما فی ذلِکَ ؟ قالَ : کَیفَ تَکونُ الإِمامَهَ لَهُم مَعَ الوَصِیَّهِ بِهِم ؟ لَو کانَتِ الإِمامَهُ لَهُم لَکانَتِ الوَصِیَّهُ إلَیهِم .

فَبَلَغَ ذلِکَ عُمَرَ بنَ الخَطّابِ فَقالَ : ذَهَبَت وَاللّهِ عَنّا ، ولَو ذَکَرناها مَا احتَجنا إلی غَیرِها . (2) .

1- .نهج البلاغه : الخطبه 67 ، خصائص الأئمّه علیهم السلام : ص 86 وفی صدره «لمّا رفع أمیر المؤمنین علیه السلام یده من غسل رسول اللّه صلی الله علیه و آله أتته أنباء ...» .
2- .نثر الدرّ : ج 1 ص 279 .

ص: 509

9482.الإمامُ الباقرُ علیه السلام ( فی قولِهِ تعالی : {Q} «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُه ) نهج البلاغه :پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله چون اخبار سقیفه به امیر مؤمنان رسید ، فرمود : انصار چه گفتند؟ .

پاسخ دادند که انصار گفتند : امیری از ما باشد و امیری از شما .

فرمود : «پس چرا بر آنان به این که پیامبر صلی الله علیه و آله وصیّت نمود که به نیکوکارشان نیکی و از بدکارشان گذشت شود ، احتجاج نکردید؟» .

گفتند : و در این ، چه حجّتی بر آنان است؟

فرمود : «اگر امامت در میان آنان بود ، معنا نداشت که پیامبر صلی الله علیه و آله برایشان سفارش کند» .

سپس فرمود : «قریش چه گفتند؟» .

پاسخ دادند که حجّت آوردند که شجره (و از خاندان) پیامبرند .

فرمود : «به شجره احتجاج کردند و ثمره (اهل بیت) را تباه ساختند» .9483.تفسیر العیّاشی عن مالکِ بنِ عَطِیَّه عن الإمامُ ا ( أیضا ) نثر الدُّرّ :علی علیه السلام آگاه شد که در روز سقیفه ، انصار به قریش گفته اند : امیری از ما باشد و امیری از شما . پس فرمود : «آیا گفته پیامبر خدا را به آنان یادآوری کردید که فرمود : سفارش می کنم که با انصار به نیکی رفتار کنید ؛ از نیکوکارشان بپذیرید و از بدکارشان در گذرید؟» .

گفتند : چه [ حجّتی] در آن است؟

گفت : «چگونه امامت برای آنان باشد ، در حالی که درباره آنان سفارش می شود؟ اگر امامت از آنِ ایشان بود ، سفارش [ دیگران] را به ایشان می کرد [ و نه سفارش ایشان را به دیگران]» .

این گفته به عمر بن خطّاب رسید . او گفت : به خدا سوگند ، این نکته [ در روز سقیفه ]از ما فوت شد و اگر آن را ذکر می کردیم ، به دلیل دیگری نیاز نداشتیم . .


ص: 510

9484.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام ( أیضا ) خصائص الأئمّه علیهم السلام: قالَ [عَلِیٌّ] علیه السلام فی شَأنِ الخِلافَهِ : وا عَجَبا ! أ تَکونُ الخِلافَهُ بِالصَّحابَهِ ، ولا تَکونُ بِالصَّحابَهِ وَالقَرابَهِ ؟ ! ویُروی : وَالقَرابَهِ وَالنَّصِّ . 1 .


ص: 511

9485.عنه علیه السلام ( أیضا ) خصائص الأئمّه علیهم السلام: [ علی علیه السلام ] درباره خلافت گفت : شگفتا! آیا مقام خلافت ، مشروط به «همراهی پیامبر صلی الله علیه و آله » است و مشروط به «همراهی و خویشاوندی پیامبر صلی الله علیه و آله » (1) نیست؟! 2 . .

1- .در نقل دیگر ، به جای «همراهی و خویشاوندی پیامبر صلی الله علیه و آله » آمده است : «خویشاوندی و تصریح پیامبر صلی الله علیه و آله » .

ص: 512



تحقیقی درباره سخن امام

تحقیقی درباره سخن امامسخن امام علی علیه السلام درباره سقیفه به سه گونه نقل شده است : 1 أ تکون الخلافه بالصحابه والقرابه ؟ «آیا خلافت ، مشروط به همراهی و خویشاوندی است؟!» . (1) 2 أ تکون الخلافه بالصحابه ولا تکون بالصحابه والقرابه ؟ «آیا خلافت ، مشروط به همراهی است و مشروط به همراهی و خویشاوندی نیست؟!» . (2) 3 أ تکون الخلافه بالصحابه [والقرابه] ولا تکون بالقرابه والنصّ ؟ «آیا خلافت ، مشروط به همراهی [ و خویشاوندی] است و مشروط به خویشاوندی و تصریح پیامبر صلی الله علیه و آله نیست؟!» . (3) بی گمان ، یکی از این سه سخن ، از امام علیه السلام صادر شده است و نمی توان بر این باور بود که امام علیه السلام هر سه سخن را فرموده باشد . جمله اوّل را می توان جزئی از جمله سوم تلقّی کرد؛امّا جمله اوّل و دوم (4) قطعا معارض اند. از این رو، یا باید جمله

.

1- .نهج البلاغه (تصحیح صبحی الصالح وتصحیح محمّد عبده) : حکمت 190 .
2- .نهج البلاغه (تصحیح فیض الإسلام) : حکمت 181 ، نهج الإیمان : ص 384 .
3- .با استنتاج از گفته سیّد رضی که در ذیل روایت 960 گذشت.
4- .در متن عربی کتاب ، به جای «الثانیه» ، «الثالثه» آمده است که به قرینه سیاقی و تصریح محقّقان کتاب ، اشتباه است و بدین وسیله تصحیح می شود . (م)

ص: 513

دوم را برگزید ، یا یکی از دو جمله دیگر را . برخی بر این باورند که امام علی علیه السلام جمله دوم را فرموده و به واقع ، «جدال به احسن» را پیشه کرده است ؛ یعنی امام علیه السلام در تحقّق امامت ، به «نص (تصریح پیامبر صلی الله علیه و آله )» باور دارد و بر آن ، تأکید می ورزد ؛ امّا چون در فضایی سخن می گوید که حقایق ، دگرسان شده و کسی این حقیقت را نمی پذیرد ، او با اهل سقیفه به جدال احسن می پردازد و می گوید : اگر «صحابی بودن» می تواند شرط خلافت باشد ، چرا افزون بر آن ، «قرابت با پیامبر صلی الله علیه و آله » شرط نباشد ؟ به این معنا که «وقتی صحابی بودن» با «قرابت با پیامبر صلی الله علیه و آله » همراه شد ، دارنده آن ، اولی خواهد بود . (1) این استدلال را می توان از جهاتی نااستوار دانست و متونی را ارائه داد که نشانگر آن است که استدلال امام علیه السلام به خویشاوندی با پیامبر صلی الله علیه و آله و نه همراهی و مصاحبت ، برای دستیابی به خلافت بوده است : 1 . در سقیفه ، هنگامی که انصار برای دستیابی به خلافت ، بر صحابی بودن خود استناد کردند ، مهاجران و در رأس آنها ابو بکر و عمر ، صحابی بودن را کافی ندانستند و قرابت با پیامبر صلی الله علیه و آله را هم شرط دانستند . عمر گفت : به خدا سوگند ، عرب ، راضی نمی شود که شما را امیر گردانَد ، در حالی که پیامبرش از غیر شماست ؛ ولی از آن ابا ندارد که امرش را به کسی بسپارد که نبوّت ، در میان آنان و ولایت امر ، از آنِ آنهاست و این برای ما ، بر هر کس از عرب که مخالفت ورزد ، حجّت آشکار و برهان روشنی است . چه کسی با سیطره و حکومت محمّد کشمکش می کند در حالی که ما ، دوستان و عشیره اوییم ، جز سرگشتگان در باطل ، یا متمایلان به گناه و یا فروافتادگان در هلاکت؟! در این جلسه ، ابو بکر نیز با تکیه بر قرابت با پیامبر صلی الله علیه و آله درباره شایستگی خود

.

1- .مصادر نهج البلاغه و أسانیده : ج 4 ص 152 ، تصنیف نهج البلاغه : ص 413 .

ص: 514

برای خلافت گفت : مهاجران ، نخستین کسانی بودند که خدا را در زمین پرستیدند و به خدا و پیامبرش ایمان آوردند . آنان دوستان و خویشان پیامبر صلی الله علیه و آله بودند و پس از او ، سزاوارترین مردم به این امر (حکومت) هستند و در این امر ، جز ستمکار ، با آنان به کشمکش برنمی خیزد . (1) 2 . پس از پایان یافتن جریان سقیفه ، امام علی علیه السلام از کسانی که در سقیفه حاضر بودند ، در مورد استدلال دو طرف (انصار و قریش) ، سؤال کرد و سپس ایشان را به تأمّل در استدلال آنان (به این که آنان شجره پیامبر صلی الله علیه و آله اند) رهنمایی نمود : «قریش چه گفتند؟» . پاسخ دادند که : حجّت آوردند که شجره (و از خاندان) پیامبرند . گفت : «به شجره احتجاج کردند و ثمره (اهل بیت) را تباه ساختند» . (2) 3 . شعری که سیّد رضی در نهج البلاغه و خصائص الأئمّه نقل کرده و آن را مضمون کلام علی علیه السلام [ در خطاب به خلیفه ]دانسته ، نشانگر این است که مهاجران ، به «قرابت (خویشاوندی با پیامبر خدا)» استدلال کرده اند و در برابر آنها، امام علیه السلام به «اقربیّت(نزدیک ترینْ خویش بودن)»: و اگر بر مدّعیان ، به خویشاوندی ات احتجاج کردیدیگران از تو به پیامبر ، نزدیک تر و سزاوارتر بودند . 4 . علی علیه السلام در توضیح جریان سقیفه می گوید : قالَت قُرَیشٌ : مِنّا أمیرٌ . وقالَت الأَنصارُ : مِنّا أمیرٌ . فَقالَت قُرَیشٌ : مِنّا مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَنَحنُ أحقُ بِذلِکَ الأَمرِ . فَعَرَفَت ذلِکَ الأَنصارُ ، فَسَلَّمَت لَهُم الوِلایَه والسُّلطان . فإِذا استَحَقّوها بِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله دونَ الأَنصارِ ، فإِنّ أَولَی النّاسِ بِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله أَحَقُّ بِها مِنهُم .

.

1- .تاریخ الطبری : 3 / 220 ، الکامل فی التاریخ : 2 / 13 ، الإمامه و السیاسه : 1 / 24 .
2- .نهج البلاغه : خطبه 67 ، خصائص الأئمّه : 86 .

ص: 515

قریش گفتند : امیر باید از ما باشد . و انصار گفتند : باید از ما باشد . قریش گفتند : محمّد ، پیامبر خدا ، از ماست . لذا ما به این امر ، سزاوارتریم . پس ، انصار پذیرفتند و این حق را برای آنان شناختند و حکومت و قدرت را به ایشان سپردند . پس اگر قریش به سبب پیوند با محمّد صلی الله علیه و آله ، سزاوار آن شدند ، آن کس که به محمّد صلی الله علیه و آله نزدیک تر است ، از همه آنان سزاوارتر خواهد بود . (1) نیز در نامه 28 نهج البلاغه در این زمینه آمده است : لَمَّا احتَجَّ المُهاجِرونَ عَلَی الأنصارِ یَومَ السَّقیفَهِ بِرَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَلَجوا عَلَیهِم ، فَإِن یَکُنِ الفَلجُ بِهِ فَالحَقُّ لَنا دونَکُم . در سقیفه ، مهاجران بر انصار به «قرابت با پیامبر خدا» احتجاج کردند و به واسطه آن بر آنان چیره گشتند . پس اگر چیرگی به آن است ، حقّ [ خلافت ]برای ماست نه شما . گزیده سخن ، آن که با توجّه به مبنای صحیح که عبارت است از : امامت ، منصبی الهی است و تحقّق آن با نص (تصریح پیامبر صلی الله علیه و آله ) صورت می پذیرد و مشروعیت خود را از مردم نمی گیرد و نااستواری حمل کلام اوّل بر «جدال احسن» ، شایسته است که متن سوم را درست تر بدانیم و جمله را بدین گونه نقل کنیم : «آیا خلافت ، مشروط به همراهی [و خویشاوندی پیامبر صلی الله علیه و آله ] است و به خویشاوندی و تصریح پیامبر صلی الله علیه و آله نیست؟!» . (2) البتّه جمله اوّل نیز پذیرفتنی است ، اگر به صورت استفهام انکاری در نظر گرفته شود ، بدین گونه : «آیا خلافت ، مشروط به همراهی و خویشاوندی [ پیامبر صلی الله علیه و آله ] است؟!» .

.

1- .وقعه صفّین : ص 91 ، شرح نهج البلاغه : ج 15 ص 78 .
2- .درباره نقد و بررسی این احادیث ، ر. ک : نهج السعاده : ج 4 ص 195 ، شرح الأخبار : ج 1 ص 250 .

ص: 516

1 / 9الهُجومُ عَلی بَیتِ فاطِمَهَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ9486.عنه علیه السلام :أنساب الاشراف عن ابن عبّاس :بَعَثَ أبو بَکرٍ عُمَرَ بنَ الخَطّابِ إلی عَلِیٍّ حینَ قَعَدَ عَن بَیعَتِهِ وقالَ : ائتِنی بِهِ بِأَعنَفِ العُنفِ ، فَلَمّا أتاهُ جَری بَینَهُما کَلامٌ فَقالَ عَلِیٌّ : اِحلِب حَلبا لَکَ شَطرُهُ ، وَاللّهِ ما حِرصُکَ عَلی إمارَتِهِ الیَومَ إلّا لِیُؤَمِّرَکَ غَدا . (1)9487.عنه علیه السلام ( فی قولِ النبیِّ صلی الله علیه و آله : إنَّ الشّ ) أنساب الأشراف عن سلیمان التیمی وعن ابن عَون:إنَّ أبا بَکرٍ أرسَلَ إلی عَلِیٍّ یُریدُ البَیعَهَ ، فَلَم یُبایِع . فَجاءَ عُمَرُ ، وَمَعَهُ قَبَسٌ ، فَتَلَقَّتهُ فاطِمَهُ عَلَی البابِ ، فَقالَت فاطِمَهُ : یَابنَ الخَطّابِ ! ! أ تُراکَ مُحَرِّقا عَلَیَّ بابی ؟ ! قالَ : نَعَم ! ! ، وذلِکَ أقوی فیما جاءَ بِهِ أبوکِ . (2)9488.عنه علیه السلام ( فی قولِهِ تعالی : {Q} «و ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُ ) تاریخ الطبری عن زیاد بن کُلَیب :أتی عُمَرُ بنُ الخَطّابِ مَنزِلَ عَلِیٍّ وَفیهِ طَلحَهُ وَالزُّبَیرُ ورِجالٌ مِنَ المُهاجِرینَ ، فَقالَ : وَاللّهِ لَاُحرِقَنَّ عَلَیکُم أَو لَتَخرُجُنَّ إلَی البَیعَهِ . فَخَرَجَ عَلَیهِ الزُّبَیرُ مُصلِتا بِالسَّیفِ ، فَعَثَرَ فَسَقَطَ السَّیفُ مِن یَدِهِ ، فَوَثَبوا عَلَیهِ فَأَخَذوهُ . (3)9486.امام صادق علیه السلام :تاریخ الیعقوبی :بَلَغَ أبا بَکرٍ وعُمَرَ أنَّ جَماعَهً مِنَ المُهاجِرینَ وَالأَنصارِ قَدِ اجتَمَعوا مَعَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ فی مَنزِلِ فاطِمَهَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ ، فَأَتَوا فی جَماعَهٍ حَتّی هَجَمُوا الدّارَ ... ودَخَلُوا الدّارَ فَخَرَجَت فاطِمَهُ فَقالَت : وَاللّهِ لَتَخرُجُنَّ أو لَأَکشِفَنَّ شَعری وَلَأَعِجَّنَّ إلَی اللّهِ . فَخَرَجوا وخَرَجَ مَن کانَ فِی الدّارِ ، وأقامَ القَومُ أیّاما ، ثُمَّ جَعَلَ الواحِدُ بَعدَ الواحِدِ یُبایِعُ ، وَلَم یُبایِع عَلِیٌّ إلّا بَعدَ سِتَّهِ أشهُرٍ . (4) .

1- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 269 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 29 نحوه وفیه «واشدد له الیوم أمره یردده علیک غدا» بدل «واللّه ما ...» ؛ الشافی : ج 3 ص 240 عن ابن عبّاس ، الاحتجاج : ج 1 ص 183 ح 36 نحوه وفیه «اشدد له الیوم لیردّ علیک غدا» بدل «واللّه ما ...» .
2- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 268 ؛ بحار الأنوار : ج 28 ص 389 .
3- .تاریخ الطبری : ج 3 ص 202 ، شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 56 عن سلمه بن عبد الرحمن و ج 6 ص 48 عن أبی زید عمر بن شبّه عن رجاله وکلاهما نحوه .
4- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 126 .

ص: 517



1 / 9 هجوم به خانه فاطمه ، دختر پیامبر

1 / 9هجوم به خانه فاطمه ، دختر پیامبرداستان سقیفه9489.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :أنساب الأشراف به نقل از ابن عبّاس : هنگامی که علی علیه السلام از بیعت با ابو بکر خودداری ورزید ، ابو بکر ، عمر بن خطّاب را به سوی علی علیه السلام فرستاد و گفت : او را با شدیدترین و سخت ترین شکل ، نزد من آر .

چون عمر به نزد علی علیه السلام آمد ، سخنانی میان آن دو رد و بدل شد و علی [به کنایه]فرمود: «شیری را بدوش که سهمی از آن برای توست! به خدا سوگند ، امروز ، اشتیاق تو به حکومت ابوبکر،جز برای آن نیست که فردا تو را امیر کند».9490.عنه صلی الله علیه و آله :أنساب الأشراف به نقل از سلیمان تَیمی و ابن عون : ابو بکر به دنبال علی علیه السلام فرستاد و از او بیعت خواست ؛ [ امّا ]او بیعت نکرد . پس عمر آمد و همراه او شعله ای از آتش بود .

فاطمه علیها السلام او را در آستانه در دید و فرمود : «ای پسر خطّاب! آیا درِ خانه ام را بر روی من آتش می زنی؟» .

گفت : آری ، و این ، آنچه را پدرت آورْد ، استوارتر می کند .9491.عنه صلی الله علیه و آله :تاریخ الطبری به نقل از زیاد بن کلیب : عمر بن خطّاب به خانه علی علیه السلام که در آن ، طلحه و زبیر و مردانی از مهاجران بودند ، آمد و گفت : به خدا سوگند ، یا [ خانه را] با شما آتش می زنم ، یا برای بیعتْ بیرون آیید .

زبیر با شمشیر آخته ، به سوی او بیرون دوید ؛ امّا [ پایش ] لغزید و شمشیر از دستش به زمین افتاد . پس بر او ریختند و دستگیرش نمودند .9492.عنه صلی الله علیه و آله :تاریخ الیعقوبی :به ابو بکر و عمر خبر رسید که گروهی از مهاجران و انصار ، در منزل فاطمه (دختر پیامبر خدا) ، با علی بن ابی طالب علیه السلام گرد آمده اند . پس با گروهی آمدند تا به خانه هجوم برند ... . آنان ، داخل خانه شدند .

فاطمه علیها السلام بیرون آمد و فرمود : «به خدا سوگند ، یا بیرون روید ، یا موهایم را باز و پریشان می کنم و به خدا شِکوه می برم» .

پس [ مهاجمان ]بیرون رفتند و هر کس هم درون خانه بود ، بیرون آمد و چند روزی بیعت نکردند و سپس یکی پس از دیگری بیعت کردند ، و علی علیه السلام بیعت نکرد ، مگر پس از شش ماه .

.


ص: 518

9493.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :الإمامه والسیاسه :إنَّ أبا بَکرٍ تَفَقَّدَ قَوما تَخَلَّفوا عَن بَیعَتِهِ عِندَ عَلِیٍّ کَرَّمَ اللّهُ وَجهَهُ ، فَبَعَثَ إلَیهِم عُمَرَ ، فَجاءَ فَناداهُم وهُم فی دارِ عَلِیٍّ ، فَأَبَوا أن یَخرُجوا ، فَدَعا بِالحَطَبِ وقالَ : وَالَّذی نَفسُ عُمَرَ بِیَدِهِ ، لَتَخرُجُنَّ أو لَاُحرِقَنَّها عَلی مَن فیها ، فَقیلَ لَهُ : یا أبا حَفصٍ ، إنَّ فیها فاطِمَهَ . فَقالَ : وَإن ! !

فَخَرَجوا فَبایَعوا إلّا عَلِیّا ؛ فَإِنَّهُ زَعَمَ أنَّهُ قالَ : حَلَفتُ أن لا أخرُجَ وَلا أضَعَ ثَوبی عَلی عاتِقی حَتّی أجمَعَ القُرآنَ ، فَوَقَفَت فاطِمَهُ علیها السلام عَلی بابِها فَقالَت : لا عَهدَ لی بِقَومٍ حَضَروا أسوَأَ مَحضَرٍ مِنکُم ، تَرَکتُم رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله جَنازَهً بَینَ أیدینا ، وَقَطَعتُم أمرَکُم بَینَکُم ، لَم تَستَأمِرونا ، ولَم تَرُدّوا لَنا حَقّا .

فَأَتی عُمَرُ أبا بَکرٍ فَقالَ لَهُ : أ لا تَأخُذُ هذَا المُتَخَلِّفَ عَنکَ بِالبَیعَهِ ؟ فَقالَ أبو بَکرٍ لِقُنفُذٍ وهُوَ مَولیً لَهُ : اِذهَب فَادعُ لی عَلِیّا ، فَذَهَبَ إلی عَلِیٍّ فَقالَ لَهُ : ما حاجَتُکَ ؟ فَقالَ : یَدعوکَ خَلیفَهُ رَسولِ اللّهِ ، فَقالَ عَلِیٌّ : لَسَریعٌ ما کَذَبتُم عَلی رَسولِ اللّهِ . فَرَجَعَ فَأَبلَغَ الرِّسالَهَ ، فَبَکی أبو بَکرٍ طَویلاً .

فَقالَ عُمَرُ الثّانِیَهَ : لا تُمهِل هذَا المُتَخَلِّفَ عَنکَ بِالبَیعَهِ ، فَقالَ أبو بَکرٍ لِقُنفُذٍ : عُد إلَیهِ فَقُل لَهُ : خَلیفَهُ رَسولِ اللّهِ یَدعوکَ لِتُبایِعَ ، فَجاءَهُ قُنفُذٌ ، فَأَدّی ما اُمِرَ بِهِ ، فَرَفَعَ عَلِیٌّ صَوتَهُ فَقالَ : سُبحانَ اللّهِ ! لَقَدِ ادَّعی ما لَیسَ لَهُ . فَرَجَعَ قُنفُذٌ فَأَبلَغَ الرِّسالَهَ ، فَبَکی أبو بَکرٍ طَویلاً .

ثُمَّ قامَ عُمَرُ فَمَشی مَعَهُ جَماعَهٌ ، حَتّی أتَوا بابَ فاطِمَهَ ، فَدَقُّوا البابَ ، فَلَمّا سَمِعَت أصواتَهُم نادَت بِأَعلی صَوتِها : یا أبَتِ یا رَسولَ اللّهِ ! ماذا لَقینا بَعدَکَ مِنِ ابنِ الخَطّابِ وَابنِ أبی قُحافَهَ ؟ ! !

فَلَمّا سَمِعَ القَومُ صَوتَها وبُکاءَهَا انصَرَفوا باکینَ ، وکادَت قُلوبُهُم تَنصَدِعُ ، وأکبادُهُم تَنفَطِرُ ، وبَقِیَ عُمَرُ ومَعَهُ قَومٌ ، فَأَخرَجوا عَلِیّا ، فَمَضَوا بِهِ إلی أبی بَکرٍ ، فَقالوا لَهُ : بایِع ، فَقالَ : إن أنَا لَم أفعَل فَمَه ؟ قالوا : إذا وَاللّهِ الَّذی لا إلهَ إلّا هُوَ نَضرِبُ عُنُقَکَ ، فَقالَ : إذا تَقتُلونَ عَبدَ اللّهِ وأخا رَسولِهِ ، قالَ عُمَرُ : أمّا عَبدُ اللّهِ فَنَعَم ، وَأمّا أخو رَسولِهِ فَلا ، وأبو بَکرٍ ساکِتٌ لا یَتَکَلَّمُ ، فَقالَ لَهُ عُمَرُ : أ لا تَأمُرُ فیهِ بِأَمرِکَ ؟ فَقالَ : لا اُکرِهُهُ عَلی شَیءٍ ما کانَت فاطِمَهُ إلی جَنبِهِ .

فَلَحِقَ عَلِیٌّ بِقَبرِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَصیحُ ویَبکی ، وَیُنادی : یَابنَ اُمِّ ! إنَّ القَومَ استَضعَفونی وکادوا یَقتُلونَنی (1) . (2) .

1- .إشاره إلی الآیه 150 من سوره الأعراف .
2- .الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 30 وراجع الاحتجاج : ج 1 ص 207 ح 38 .

ص: 519

9494.الکافی عن أبان عن أبی عبد اللّه علیه السلام :الإمامه و السیاسه :ابو بکر ، از کسانی که از بیعتش سر باز زده بودند و نزد علی که خداوندْ او را بزرگ و گرامی بدارد به سر می بردند ، جویا شد و عمر را به دنبال آنان فرستاد .

عمر ، آنان را ، در حالی که درون خانه علی علیه السلام بودند ، ندا داد . پس ، از بیرون آمدن خودداری نمودند . عمر ، هیزم خواست و گفت : سوگند به کسی که جان عمر به دست اوست ، یا بیرون می آیید ، یا خانه را با هر که در آن است ، می سوزانم .

به او گفته شد : ای ابو حفص! درون این خانه ، فاطمه است!

گفت : حتّی اگر [ فاطمه درون خانه باشد] .

پس بیرون آمدند و بیعت کردند ، جز علی علیه السلام که فرمود : «سوگند خورده ام که بیرون نیایم و ردا بر دوش نیندازم ، تا آن که قرآن را گرد آورم» .

فاطمه که خداوند از او خشنود باد بر در خانه ایستاد و فرمود : «در یاد و خاطرم ، گروهی بد مَحضرتر از شما نیست . پیکر پیامبر خدا را در میان ما وا نهادید و خلافت را برای خود تمام کردید . از ما نظر نخواستید و حق را به ما باز نگرداندید» .

عمر ، نزد ابو بکر آمد و به او گفت : چرا این متخلّف از بیعتت را دستگیر نمی کنی؟

ابو بکر به قُنفُذ که بنده آزاد شده اش بود ، گفت : برو و علی را فرا بخوان .

او نزد علی علیه السلام رفت . علی علیه السلام به او فرمود : «چه می خواهی؟».

گفت : جانشین پیامبر خدا تو را فرا می خواند .

علی علیه السلام فرمود : «چه زود به پیامبر خدا دروغ بستید [ و ابوبکر را خلیفه پیامبر خدا خواندید]!» .

پس ، قُنفُذ باز گشت و پیام را رساند و ابو بکر ، زمان درازی گریست .

عمر، بار دوم گفت:این متخلّف از بیعتت را مهلت نده.

ابو بکر به قُنفُذ گفت : به سوی او باز گرد و به او بگو : جانشین پیامبر خدا ، تو را فرا می خواند تا با او بیعت کنی .

قنفذ به نزد او آمد و آنچه را فرمان یافته بود ، رساند .

علی علیه السلام صدایش را بلند کرد و گفت : «سبحان اللّه ! چیزی را ادّعا می کند که از آنِ او نیست» .

قنفذ باز گشت و پاسخ را ابلاغ نمود .

ابو بکر ، زمان درازی گریست . سپس عمر به پا خاست و گروهی با او به راه افتادند تا به در خانه فاطمه علیها السلام رسیدند و در زدند .

چون فاطمه علیها السلام صدایشان را شنید ، با بلندترین صدا فریاد بر آورد : «ای پدر! ای پیامبر خدا! پس از تو چه چیزها که از پسر خَطّاب و پسر ابو قُحافه ندیدیم!» .

چون قوم ، صدا و گریه فاطمه علیها السلام را شنیدند ، گریه کنان باز گشتند و نزدیک بود که دل هایشان چاک چاک و جگرهایشان پاره پاره شود ؛ ولی عمر با گروهی باقی ماند . پس ، علی علیه السلام را بیرون کشیدند و او را نزد ابو بکر آوردند و به وی گفتند : بیعت کن .

فرمود : «اگر نکنم ، چه؟» .

گفتند : در آن صورت ، سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست ، گردنت را می زنیم .

فرمود : «در آن صورت ، بنده خدا و برادر پیامبرش را کُشته اید» .

عمر گفت:بنده خدا را آری؛امّا برادر پیامبر خدا را نه!

و ابو بکر ، ساکت بود و سخن نمی گفت .

عمر به ابو بکر گفت : آیا فرمانت را درباره او نمی دهی؟

گفت : تا فاطمه در کنار اوست ، وی را به چیزی وادار نمی کنم .

علی علیه السلام نزد قبر پیامبر خدا آمد و صیحه می زد و می گریست و ندا می داد : «ای پسر مادرم (ای برادر)! این گروه ، مرا خوار داشتند و نزدیک بود که مرا بکشند» (1) . .

1- .اشاره به آیه 150 از سوره اعراف است که پاسخ هارون را به مؤاخذه برادرش موسی علیه السلام نقل می کند : «قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُواْ یَقْتُلُونَنِی» .

ص: 520

9489.امام علی علیه السلام :تاریخ الیعقوبی عن أبی بکر قُبَیلَ مَوتِهِ : ما آسی إلّا عَلی ثَلاثِ خِصالٍ صَنَعتُها لَیتَنی لَم أکُن صَنَعتُها ، وَثَلاثٍ لَم أصنَعها لَیتَنی کُنتُ صَنَعتُها ، وَثَلاثٍ لَیتَنی کُنتُ سَأَلتُ رَسولَ اللّهِ عَنها .

فَأَمَّا الثَّلاثُ الَّتی صَنَعتُها فَلَیتَ أنّی لَم أکُن تَقَلَّدتُ هذَا الأَمرَ ، وقَدَّمتُ عُمَرَ بَینَ یَدَیَّ ؛ فَکُنتُ وَزیرا خَیرا مِنّی أمیرا ، ولَیتَنی لم اُفَتِّش بَیتَ فاطِمَهَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ واُدخِلهُ الرِّجالَ ولَو کانَ اُغلِقَ عَلی حَربٍ ، ولَیتَنی لَم اُحرِقِ الفُجاءَهَ السُّلَمِیَّ ؛ إمّا أن أکونَ قَتَلتُهُ سَریحا (1) أو أطلَقتُهُ نَجیحا . (2) .

1- .أمر سَریح : أی معجّل (لسان العرب : ج 2 ص 479) .
2- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 137 ، الخصال : ص 171 ح 228 ؛ تاریخ الطبری : ج 3 ص 430 ، تاریخ الإسلام للذهبی: ج 3 ص 117 ، الأموال : ص 144 ح 353 وفیه «وددت أنّی لم أکن فعلت کذا وکذا لخلّه ذکرها» بدل «لم اُفتّش بیت فاطمه ... الحرب» ، العقد الفرید : ج 3 ص 279 ، تاریخ دمشق : ج 30 ص 418 و 419 ، شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 46 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 36 کلّها نحوه .

ص: 521

9490.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :تاریخ الیعقوبی به نقل از ابو بکر ، اندکی پیش از درگذشتش : جز بر سه چیزْ تأسّف نمی خورم . سه کار کردم و کاش نکرده بودم ؛ و سه کار نکردم و کاش کرده بودم ؛ و سه چیز که کاش از پیامبر خدا پرسیده بودم .

امّا آن سه کار که کردم : پس کاش این خلافت را به گردن نمی گرفتم و عمر را جلو می انداختم ، که اگر وزیر بودم ، بهتر از آن بود که امیر باشم ؛ و کاش خانه فاطمه ، دختر پیامبر خدا را تفتیش و بازرسی نمی کردم و مردان [ غریبه] را به خانه اش داخل نمی کردم ، هر چند که درِ خانه را به قصد جنگ بسته بودند ؛ و کاش فجائه سَلْمی (1) را نمی سوزاندم و او را به آسانی می کشتم و یا به آسودگی رهایش می نمودم . (2) .

1- .برای آگاهی از ماجرای فجائه ، ر . ک : بحار الأنوار : ج 30 ص 509 .
2- .برای اطّلاع بیشتر از منابع تاریخی این واقعه ، ر.ک : الهجوم علی بیت فاطمه ، عبد الزهراء مهدی (بیروت ، دار الزهراء) ؛ مَأساه الزهراء، جعفر مرتضی عاملی (بیروت،دار السیره). (م)

ص: 522

1 / 10اِمتِناعُ الإِمامِ مِنَ البَیْعَهِ9493.امام علی علیه السلام :الردّه :أرسَلَ أبو بَکرٍ إلی عَلِیٍّ فَدَعاهُ ، فَأَقبَلَ وَالنّاسُ حُضورٌ ، فَسَلَّمَ وجَلَسَ ، ثُمَّ أقبَلَ عَلَی النّاسِ ، فَقالَ : لِمَ دَعَوتَنی ؟ فَقالَ لَهُ عُمَرُ : دَعَوناکَ لِلبَیعَهِ الَّتی قَدِ اجتَمَعَ عَلَیهَا المُسلِمونَ ، فَقالَ عَلِیٌّ : یا هؤُلاءِ ، إنَّما أخَذتُم هذَا الأَمرَ مِنَ الأَنصارِ بِالحُجَّهِ عَلَیهِم وَالقَرابَهِ لِأَبی بَکرٍ ؛ لِأَنَّکُم زَعَمتُم أنَّ مُحَمَّدا صلی الله علیه و آله مِنکُم ، فَأَعطَوکُمُ المَقادَهَ ، وَسَلَّموا إلَیکُمُ الأَمرَ ، وأنَا أحتَجُّ عَلَیکُم بِالَّذِی احتَجَجتُم بِهِ عَلَی الأَنصارِ ، نَحنُ أولی بِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله حَیّا ومَیِّتا ؛ لِأَنّا أهلُ بَیتِهِ ، وأقرَبُ الخَلقِ إلَیهِ ، فَإِن کُنتُم تَخافونَ اللّهَ فَأَنصِفونا ، وَاعرِفوا لَنا فی هذَا الأَمرِ ما عَرَفَتهُ لَکُمُ الأَنصارُ .

فَقالَ لَهُ عُمَرُ : إنَّکَ أیُّهَا الرَّجُلُ لَستَ بِمَتروکٍ أو تُبایِعُ کَما بایَعَ غَیرُکَ . فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : إذا لا أقبَلُ مِنکَ وَلا اُبایِعُ مَن أنَا أحَقُّ بِالبَیعَهِ مِنهُ . فَقالَ لَهُ أبو عُبَیدَهَ بنُ الجَرّاحِ : وَاللّهِ یا أبَا الحَسَنِ ، إنَّکَ لَحَقیقٌ لِهذَا الأَمرِ لِفَضلِکَ وسابِقَتِکَ وقَرابَتِکَ ، غَیرَ أنَّ النّاسَ قَد بایَعوا ورَضوا بِهذَا الشَّیخِ ، فَارضَ بِما رَضِیَ بِهِ المُسلِمونَ .

فَقالَ لَهُ علیّ کَرَّمَ اللّهُ وَجهَهُ : یا أبا عُبَیدَهَ ، أنتَ أمینُ هذِهِ الاُمَّهِ ! ! فَاتَّقِ اللّهَ فی نَفسِکَ ؛ فَإِنَّ هذَا الیَومَ لَهُ ما بَعدَهُ مِنَ الأَیّامِ ، ولَیسَ یَنبَغی لَکُم أن تُخرِجوا سُلطانَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله مِن دارِهِ وقَعرِ بَیتِهِ إلی دورِکُم وقُعورِ بُیوتِکُم ؛ فَفی بُیوتِنا نَزَلَ القُرآنُ ، ونَحنُ مَعدِنُ العِلمِ وَالفِقهِ وَالدّینِ وَالسُّنَّهِ وَالفَرائِضِ ، ونَحنُ أعلَمُ بِاُمورِ الخَلقِ مِنکُم ؛ فَلا تَتَّبِعُوا الهَوی فَیَکونَ نَصیبُکُمُ الأَخَسَّ .

فَتَکَلَّمَ بَشیرُ بنُ سَعدٍ الأَنصارِیُّ فَقالَ : یا أبَا الحَسَنِ ، أما وَاللّهِ لَو أنَّ هذَا الکَلامَ سَمِعَهُ النّاسُ مِنکَ قَبلَ البَیعَهِ لَمَا اختَلَفَ عَلَیکَ رَجُلانِ ، وَلَبایَعَکَ النّاسُ کُلُّهُم ، غَیرَ أنَّکَ جَلَستَ فی مَنزِلِکَ وَلَم تَشهَد هذَا الأَمرَ ، فَظَنَّ النّاسُ أن لا حاجَهَ لَکَ فیهِ ، وَالآنَ فَقَد سَبَقَتِ البَیعَهُ لِهذَا الشَّیخِ ، وَأنتَ عَلی رَأسِ أمرِکَ .

فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ : وَیحَکَ یا بَشیرُ ! أ فَکانَ یَجِبُ أن أترُکَ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی بَیتِهِ فَلَم أجِبهُ إلی حُفرَتِهِ ، وأخرُجَ اُنازِعُ النّاسَ بِالخِلافَهِ ؟ ! (1) .

1- .الردّه : ص 46 وراجع الاحتجاج : ج 1 ص 182 ح 36 والمسترشد : ص 374 ح 123 وشرح نهج البلاغه : ج 6 ص 6 12 والإمامه والسیاسه : ج 1 ص 28 .

ص: 523



1 / 10 خودداری امام از بیعت

1 / 10خودداری امام از بیعت9496.الإمامُ الکاظمُ علیه السلام ( لمّا سُئلَ عن ماءِ الوادِی ) الرِّدَّه :ابو بکر به دنبال علی علیه السلام فرستاد و او را فرا خواند . پس آمد و در حالی که مردمْ حاضر بودند ، سلام داد و نشست . سپس روی به مردم کرد و گفت : «چرا مرا فرا خوانده ای؟» .

عمر به او گفت : تو را برای بیعتی فرا خوانده ایم که مسلمانان ، بر آن اجتماع کرده اند .

علی علیه السلام فرمود : «ای گروه! شما حکومت را از دست انصار گرفتید ، با این استدلال که ابو بکر [ با پیامبر صلی الله علیه و آله ]خویشاوند است ؛ چون می پنداشتید که محمّد صلی الله علیه و آله از میان شماست . پس ، آنان زمام امور را به شما سپردند و کار را به شما وا نهادند .

من ، با همان استدلالی که بر انصار احتجاج کردید ، بر شما احتجاج می کنم . ما در زندگی و مرگ ، به محمّد صلی الله علیه و آله نزدیک تریم ؛ چرا که ما ، اهل بیت او و نزدیک ترینِ مردم به او هستیم .

پس اگر از خدا می ترسید ، با ما انصاف بورزید و در این امر ، آنچه را انصار برای شما شناختند ، شما نیز برای ما بشناسید» .

پس ، عمر به او گفت : ای مرد! تو رها نمی شوی ، مگر آن که همان گونه که دیگران بیعت کردند ، بیعت کنی .

علی علیه السلام فرمود : «من هم از تو نمی پذیرم و با کسی که از او برای بیعت گرفتن سزاوارترم ، بیعت نمی کنم» .

پس ، ابو عبیده بن جرّاح به او گفت : ای ابو الحسن! به خدا سوگند ، تو به این امر به خاطر فضل و سابقه و خویشاوندی ات سزاواری ؛ امّا مردمان بیعت کردند و به این پیرمرد ، راضی شدند . پس تو هم به آنچه مسلمانان راضی شدند ، راضی شو .

علی که خداوند گرامی اش بدارد فرمود : «ای ابو عبیده! تو امین این امّتی . پس ، از خدا درباره خودت پروا کن ، که این روز ، روزهایی در پشت سر دارد و برای شما شایسته نیست که حاکمیّت و قدرت محمّد صلی الله علیه و آله را از خانه و درون اتاقش بیرون بکشید و به خانه ها و درون اتاق هایتان ببرید ؛ زیرا قرآن ، در اتاق های ما نازل شد و ما ، معدن و منشأ علم و حکمت و دین و سنّت و واجباتیم و ما از شما به کارهای مردم ، آگاه تریم . پس ، از هوا و هوس پیروی نکنید ، که بی ارزش ترین سهم ، نصیب شما می شود» .

بشیر بن سعد انصاری به سخن در آمد و گفت : ای ابو الحسن! به خدا سوگند ، اگر مردم ، این سخن را پیش از بیعت از تو شنیده بودند ، دو نفر هم بر سر تو اختلاف نمی کردند و همه مردم با تو بیعت می نمودند ؛ امّا تو در خانه ات نشستی و در این کار ، حاضر نشدی و مردم پنداشتند که تو نیازی به خلافت نداری . اکنون هم بیعت با این پیرمرد ، رخ داده [ و به انجام رسیده است] و تو ، اختیار کار خود را داری .

علی علیه السلام به او فرمود : «ای بشیر ، وای بر تو! آیا وظیفه این بود که [ جنازه ]پیامبر خدا را در خانه اش رها سازم و [ هنوز] او را به مدفنش نبرده ، بیرون بیایم و بر سر خلافت ، با مردمْ کشمکش کنم؟!» .

.


ص: 524

9497.کتاب من لا یحضره الفقیه:شرح نهج البلاغه عن سعید بن کثیر بن عُفیر الأنصاری فی ذِکرِ یَومِ السَّقیفَهِ :کَثُرَ النّاسُ عَلی أبی بَکرٍ ، فَبایَعَهُ مُعظَمُ المُسلِمینَ فی ذلِکَ الیَومِ ، وَاجتَمَعَت بَنو هاشِمٍ إلی بَیتِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ وَمَعَهُمُ الزُّبَیرُ ؛ وکانَ یَعُدُّ نَفسَهُ رَجُلاً مِن بَنی هاشِمٍ ، کانَ عَلِیٌّ یَقولُ : ما زالَ الزُّبَیرُ مِنّا أهلَ البَیتِ حَتّی نَشَأَ بَنوهُ فَصَرَفوهُ عَنّا .

وَاجتَمَعَت بَنو اُمَیَّهَ إلی عُثمانَ بنِ عَفّانَ ، وَاجتَمَعَت بَنو زُهرَهَ إلی سَعدٍ وَعَبدِ الرَّحمنِ ، فَأَقبَلَ عُمَرُ إلَیهِم وَأبو عُبَیدَهَ فَقالَ : مالی أراکُم مُلتاثینَ (1) ؟ قوموا فَبایِعوا أبا بَکرٍ ؛ فَقَد بایَعَ لَهُ النّاسُ ، وَبایَعَهُ الأَنصارُ . فَقامَ عُثمانُ وَمَن مَعَهُ ، وَقامَ سَعدٌ وعَبدُ الرَّحمنِ وَمَن مَعَهُما فَبایَعوا أبا بَکرٍ .

وَذَهَبَ عُمَرُ وَمَعَهُ عِصابَهٌ إلی بَیتِ فاطِمَهَ ، مِنهُم اُسَیدُ بنُ حُضَیرٍ ، وَسلَمَهُ بنُ أسلَمَ ، فَقالَ لَهم : اِنطَلِقوا فَبایِعوا ، فَأَبَوا عَلَیهِ ، وَخَرَجَ إلَیهِمُ الزُّبَیرُ بِسَیفِهِ ، فَقالَ عُمَرُ : عَلَیکُم الکَلبَ ، فَوَثَبَ عَلَیهِ سَلَمَهُ بنُ أسلَمَ ، فَأَخَذَ السَّیفَ مِن یَدِهِ ، فَضَرَبَ بِهِ الجِدارَ ، ثُمَّ انطَلَقوا بِهِ وَبِعَلِیٍّ وَمَعَهُما بَنو هاشِمٍ ، وَعَلِیٌّ یَقولُ : أنَا عَبدُ اللّهِ وَأخو رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله . حَتَّی انتَهَوا بِهِ إلی أبی بَکرٍ ، فَقیلَ لَهُ : بایِع ، فَقالَ :

أنَا أحَقُّ بِهذا الأَمرِ مِنکُم ، لا اُبایِعُکُم وأنتُم أولی بِالبَیعَهِ لی ، أخَذتُم هذَا الأَمرَ مِنَ الأَنصارِ ، وَاحتَجَجتُم عَلَیهِم بِالقَرابَهِ مِن رَسولِ اللّهِ ، فَأَعطَوکُمُ المَقادَهَ وَسَلَّموا إلَیکُمُ الإِمارَهَ ، وَأنَا أحتَجُّ عَلَیکُم بِمِثلِ مَا احتَجَجتُم بِهِ عَلَی الأَنصارِ ، فَأَنصِفونا إن کُنتُم تَخافونَ اللّهَ مِن أنفُسِکُم ، وَاعرِفوا لَنا مِنَ الأَمرِ مِثلَ ما عَرَفَتِ الأَنصارُ لَکُم ، وَإلّا فَبوؤوا بِالظُّلمِ وَأنتُم تَعلَمونَ .

فَقالَ عُمَرُ : إنَّکَ لَستَ مَتروکا حَتّی تُبایِعَ ، فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ : اِحلَب یاعُمَرُ حَلَبا لَکَ شَطرُهُ ، اشدُد لَهُ الیَومَ أمرَهُ لِیَرُدَّ عَلَیکَ غَدا ، ألا وَاللّهِ لا أقبَلُ قَولَکَ ولا اُبایِعُهُ . فَقالَ لَهُ أبو بَکرٍ : فَإِن لم تُبایِعنی لَم اُکرِهکَ .

فَقالَ لَهُ أبو عُبَیدَهَ : یا أبَا الحَسَنِ ! إنَّکَ حَدیثُ السِّنِّ وَهؤُلاءِ مَشیخَهُ قُرَیشٍ قَومِکَ ، لَیسَ لَکَ مِثلُ تَجرَبَتِهِم وَمَعرِفَتِهِم بِالاُمورِ ، وَلا أری أبا بَکرٍ إلّا أقوی عَلی هذَا الأَمرِ مِنکَ ، وَأشَدَّ احتِمالاً لَهُ وَاضطِلاعا بِهِ ، فَسَلِّم لَهُ هذَا الأَمرَ وَارضَ بِهِ ؛ فَإِنَّکَ إن تَعِش وَیَطُل عُمُرُکَ فَأَنتَ لِهذَا الأَمرِ خَلیقٌ ، وَبِهِ حَقیقٌ فی فَضلِکَ وَقَرابَتِکَ وَسابِقَتِکَ وَجِهادِکَ .

فَقالَ عَلِیٌّ : یامَعشَرَ المُهاجِرینَ ، اللّهَ اللّهَ لا تُخرِجُوا سُلطانَ مُحَمَّدٍ عَن دارِهِ وبَیتِهِ إلی بُیوتِکُم وَدورِکُم ، وَلا تَدفَعوا أهلَهُ عَن مَقامِهِ فِی النّاسِ وَحَقِّهِ ، فَوَاللّهِ یا مَعشَرَ المُهاجِرینَ ، لَنَحنُ أهلَ البَیتِ أحَقُّ بِهذَا الأَمرِ مِنکُم ، أما کانَ مِنَّا القارِئُ لِکِتابِ اللّهِ ، الفَقیهُ فی دینِ اللّهِ ، العالِمُ بالسُّنَّهِ ، المُضطَلِعُ بِأَمرِ الرَّعِیَّهِ ؟ وَاللّهِ إنَّهُ لَفینا ؛ فَلا تَتَّبِعُوا الهَوی ؛ فَتَزدادوا مِنَ الحَقِّ بُعدا .

فَقالَ بَشیرُ بنُ سَعدٍ : لَو کانَ هذَا الکَلامُ سَمِعَتهُ مِنکَ الأَنصارُ یاعَلِیُّ قَبلَ بَیعَتِهِم لاِبی بَکرٍ مَا اختَلَفَ عَلَیکَ اثنانِ ، ولکِنَّهُم قَد بایَعوا ! .

وَانصَرَفَ عَلِیٌّ إلی مَنزِلِهِ وَلَم یُبایِع ، ولَزِمَ بَیتَهُ حَتّی ماتَت فاطِمَهُ فَبایَعَ . (2) .

1- .اللوثه : الاسترخاء والبط ء (لسان العرب : ج 2 ص 185 «لوث») .
2- .شرح نهج البلاغه: ج 6 ص 11 ؛ بحار الأنوار : ج 28 ص 347 ح 60 .

ص: 525

9498.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :شرح نهج البلاغه به نقل از سعید بن کثیر بن عُفَیر انصاری ، درباره واقعه سقیفه : مردمِ پیرامون ابو بکر ، فراوان شدند و مسلمانان بسیاری در آن روز با او بیعت کردند .

بنی هاشم و زبیر که خود را از بنی هاشم می شمرد ، در خانه علی بن ابی طالب علیه السلام گرد آمدند . علی علیه السلام هماره می فرمود : «زبیر ، پیوسته از ما اهل بیت بود ، تا آن که پسرانش بزرگ شدند و او را از ما جدا کردند» .

بنی امیّه به گرد عثمان بن عفّان جمع شدند و بنی زهره [ نیز] به گرد سعد و عبد الرحمان .

عمر و ابو عبیده به سوی آنان (بنی امیّه) روی آوردند و عمر گفت : چرا درنگ می کنید؟ برخیزید و با ابو بکر بیعت کنید ، که مردم و انصار با او بیعت کرده اند .

عثمان و کسانی که با او بودند و [ نیز] سعد و عبد الرحمان و کسانی که با آن دو بودند ، برخاستند و با ابو بکر بیعت کردند .

عمر و گروه همراهش ، از جمله : اُسید بن حُضیر و سلمه بن اسلم ، به سوی خانه فاطمه علیها السلام رفتند .

عمر به [ افراد داخل خانه] گفت : بیایید بیعت کنید .

آنان خودداری ورزیدند و زبیر با شمشیرش به سوی آنها بیرون آمد .

عمر گفت : این سگ را بگیرید!

سلمه بن اسلم به زبیر ، یورش برد و شمشیر را از دستش گرفت و به دیوار زد .

سپس او و علی علیه السلام را بردند و بنی هاشم هم با آن دو بودند و علی علیه السلام می فرمود : «من بنده خدا و برادر پیامبر خدا هستم» ، تا این که او را نزد ابو بکر آوردند . به او گفته شد : بیعت کن .

فرمود : «من از شما به این امر ، سزاوارترم . با شما بیعت نمی کنم و سزاست که شما با من بیعت کنید . این حکومت را از انصار گرفتید و بر آنان به خویشاوندی با پیامبر خدا استدلال کردید و آنان هم زمام امور را به شما سپردند و حاکمیت را به شما وا نهادند .

من با همان استدلالی که بر انصار احتجاج کردید ، بر شما احتجاج می کنم . پس اگر از خدا می ترسید ، با ما انصاف بورزید و در این امر ، آنچه را انصار برای شما شناختند ، شما نیز برای ما بشناسید ، وگرنه ستمکارید و خود نیز می دانید» .

عمر گفت : تو رها نمی شوی ، مگر آن که بیعت کنی .

علی علیه السلام به او فرمود : «ای عمر! شیری را بدوش که سهمی از آن برای توست . امروز ، کار ابو بکر را محکم کن تا فردا آن را به تو باز گردانَد . هان! به خدا سوگند ، سخنت را نمی پذیرم و با او بیعت نمی کنم» .

ابو بکر به او گفت : اگر با من بیعت نکنی ، تو را وادار نمی کنم .

ابو عبیده به او گفت : ای ابو الحسن! تو جوانی و اینها ریش سفیدان قومت (قریش)اند . تو تجربه و شناخت آنان را در کارها نداری و ابو بکر را برای این کار ، از تو نیرومندتر می بینم و تحمّل و قوّت و طاقتش را بیشتر . پس ، این کار را به او بسپار و بدان راضی شو ؛ چرا که اگر تو زنده بمانی و عمرت طولانی شود ، شایسته این امر هستی و به خاطر فضل و خویشاوندی و سابقه و کوشش هایت ، سزاوار آنی .

علی علیه السلام فرمود : «ای گروه مهاجران! خدا را ، خدا را [ در نظر بگیرید] ! فرمان روایی محمّد صلی الله علیه و آله را از خانه اش بیرون و به خانه های خود مبرید و خاندانش را از حقّ و جایگاهشان در میان مردم محروم مکنید ، که ای گروه مهاجران! به خدا سوگند ، ما اهل بیت ، از شما به این امر سزاوارتریم .

آیا قرائت کننده کتاب خدا ، فقیه در دین خدا ، دانای به سنّت ، و نیرومند در تحمّل کار مردم ، در میان ما نیست؟ به خدا سوگند که آن ، در میان ماست . پس ، از هوا و هوسْ پیروی مکنید که از حق ، بیشتر دور می شوید» .

بشیر بن سعد گفت : ای علی! اگر انصار این سخن را پیش از بیعت با ابو بکر از تو شنیده بودند ، دو نفر هم بر سر تو اختلاف نمی کردند ؛ امّا [ اکنون] دیگر بیعت کرده اند .

علی علیه السلام به خانه اش باز گشت و بیعت نکرد و در خانه اش بود تا آن که فاطمه علیها السلام درگذشت . سپس بیعت کرد . .


ص: 526

. .


ص: 527

. .


ص: 528

1 / 11اِعتِراضُ الإِمامِ عَلی قَرارِ السَّقیفَهِ9497.کتاب من لا یحضره الفقیه :الإمام علیّ علیه السلام فی خُطبَهٍ تَشتَمِلُ عَلَی الشَّکوی مِن أمرِ الخِلافَهِ : أما وَاللّهِ لَقَد تَقَمَّصَها فُلانٌ وإنَّهُ لَیَعلَمُ أنَّ مَحَلّی مِنها مَحَلُّ القُطبِ مِنَ الرَّحا ، یَنحَدِرُ عَنِّی السَّیلُ ولا یَرقی إلَیَّ الطَّیرُ ، فَسَدَلتُ دونَها ثَوبا ، وطَوَیتُ عَنها کَشحا (1) ، وطَفِقتُ أرتَئی بَینَ أن أصولَ بِیَدٍ جَذّاءَ (2) ، أو أصبِرَ عَلی طَخیَهٍ (3) عَمیاءَ ، یَهرَمُ فیهَا الکَبیرُ ، وَیَشیبُ فیهَا الصَّغِیرُ ، ویَکدَحُ فیها مُؤمِنٌ حتّی یَلقی رَبَّهُ ! فَرَأَیتُ أنَّ الصَّبرَ عَلی هاتا أحجی ، فَصَبَرتُ وفِی العَینِ قَذیً ، وفِی الحَلقِ شَجا (4) ، أری تُراثی نَهبا . (5)9498.امام صادق علیه السلام :عنه علیه السلام :وقَد قالَ قَائِلٌ : إنَّکَ عَلی هذَا الأَمرِ یَابنَ أبی طالِبٍ لَحَریصٌ ! فَقُلتُ : بَل أنتُم وَاللّهِ لَأَحرَصُ وأبعَدُ ، وأنَا أخَصُّ وأقرَبُ ، وإِنَّما طَلَبتُ حَقّا لی ، وأنتمُ تَحولونَ بَینی وبَینَهُ ، وتَضرِبونَ وَجهی دونَهُ . فَلَمّا قَرَّعتُهُ بِالحُجَّهِ فِی المَلَأِ الحاضِرینَ هَبَّ کَأَنَّهُ بُهِتَ لا یَدری ما یُجِیبُنی بِهِ !

اللّهُمَّ إنِّی أستَعدیکَ عَلی قُرَیشٍ ومَن أعانَهُم ! فَإِنَّهُم قَطَعوا رَحِمی ، وصَغَّروا عَظیمَ مَنزِلَتی ، وأجمَعوا عَلی مُنازَعَتی أمرا هُوَ لی . ثُمَّ قالوا : ألا إنَّ فِی الحَقِّ أن تأخُذَهُ ، وفِی الحَقِّ أن تَترُکَهُ . (6) .

1- .الکَشْح : ما بین الخاصره إلی الضلع الخَلْف ، کنایه عن امتناعه وإعراضه عنها (مجمع البحرین : ج 3 ص 1572 «کشح») .
2- .جَذّاء : مقطوعه ، کنّی به عن قصور أصحابه وتقاعدهم عن الغزو ؛ فإنّ الجند للأمیر کالید (النهایه : ج 1 ص 250 «جذذ») .
3- .طخیه عمیاء : أی ظلمه لا یهتدی فیها للحقّ ، وکنّی بها عن التباس الاُمور فی أمر الخلافه (مجمع البحرین : ج 1 ص 279 «جذذ») .
4- .القذی : ما یقع فی العین فیؤذیها کالغبار ونحوه . والشجا : ما ینشب فی الحلق من عظمٍ ونحوه فیُغصُّ به ، وهما کنایتان عن النقمه ومراره الصبر والتألّم من الغبن (مجمع البحرین : ج 2 ص 932 «شجا») .
5- .نهج البلاغه : الخطبه 3 ، معانی الأخبار : ص 361 ح 1 ، علل الشرائع : ص 150 ح 12 ، الإرشاد : ج 1 ص 287 ، الأمالی للطوسی : ص 372 ح 803 کلّها عن ابن عبّاس ، الجمل : ص 171 ولیس فیه من «فسدلت» إلی «أحجی» .
6- .نهج البلاغه : الخطبه 172 وراجع کشف المحجّه : ص 247 .

ص: 529



1 /