گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
 / 16 دستاویزهای اهل سقیفه



1 / 16 1 ناپسند داشتن اجتماع «نبوّت» و «خلافت» در یک جا

1 / 15 4اجبار9562.عنه علیه السلام ( فی سؤالِ السائلِ بأنْ یَصِفَ اللّه َ حَتّی کَأن ) المناقب ، ابن شهر آشوب :روایت شده است که چون از علی علیه السلام بیعت خواستند ، اوّلی به او گفت : بیعت کن .

فرمود : «اگر نکنم؟» .

گفت : به خدایی که جز او خدایی نیست ، گردنت را می زنیم .

علی رو به قبر [ پیامبر صلی الله علیه و آله ] کرد و گفت : «ای پسر مادرم (برادرم)! قوم ، مرا خوار داشتند و نزدیک بود که مرا بکشند» (1) .9558.امام علی علیه السلام ( به کمیل بن زیاد ) امام صادق علیه السلام :به خدا سوگند ، علی علیه السلام بیعت نکرد تا آن که دید دودْ داخل خانه اش شد .ر . ک : ص 517 (هجوم به خانه فاطمه ، دختر پیامبر) .

1 / 16دستاویزهای اهل سقیفه1 / 16 1ناپسند داشتن اجتماع «نبوّت» و «خلافت» در یک جا9564.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از ابن عبّاس : عمر بن خطّاب به من گفت : ای ابن عبّاس! آیا می دانی چه چیزْ موجب شد که پس از محمّد صلی الله علیه و آله قریش مانع [ خلافت ]بنی هاشم شوند؟

[ من ] ناپسند داشتم که پاسخش دهم . از این رو گفتم : اگر ندانم ، امیر مؤمنانْ آگاهم می کند .

عمر گفت : [ آنان] خوش نداشتند که نبوّت و خلافت را برای شما جمع کنند تا بدان بر قومتان فخر بفروشید . از این رو قریش ، خلافت را برای خود برگزید و درست اندیشید و به موفّقیت رسید .

گفتم : ای امیر مؤمنان! اگر به من اجازه سخن گفتن می دهی و بر من خشم نمی گیری ، سخن بگویم .

گفت : بگو ، ای ابن عبّاس!

گفتم : ای امیر مؤمنان! امّا این که گفتی : قریش ، خلافت را برای خود برگزید و درست اندیشید و به موفّقیت رسید ؛ اگر قریش ، همان را که خداوند عز و جل برایش برگزیده بود ، برای خویش برمی گزید ، درست عمل می کرد و [ در این صورت ]نه مورد مخالفت بود و نه مورد حسادت .

و امّا این که گفتی : آنان خوش نداشتند که نبوّت و خلافت ، هر دو برای ما باشد ؛ پس خداوند عز و جل گروهی را همین گونه توصیف کرده و گفته است : «آن ، بدان جهت است که آنچه را خدا فرو فرستاد ، ناپسند داشتند . پس ، او هم اعمالشان را نابود ساخت» .

عمر گفت : ای ابن عبّاس ، چنین مباد! به خدا سوگند ، چیزهایی از تو به من می رسید که ناپسند می داشتم آنها را برایت بشکافم ؛ (2) چرا که از قدر و منزلتت در نزد من می کاهد .

گفتم : ای امیر مؤمنان! آنها چه هستند؟ اگر حق اند ، سزاوار نیست که از منزلت من نزد تو بکاهد و اگر باطل اند ، همچو منی ، باطل را از خود می رانَد .

عمر گفت : به من رسیده است که می گویی : از سر حسادت و ستم ، خلافت را از ما (بنی هاشم) گرداندند .

گفتم : ای امیر مؤمنان! امّا گفته ات : «از سر ستم [ بودن آن]» که برای نابخرد و خردمند ، روشن شده است ؛ و امّا گفته ات : «از سر حسد» ، [ بدان جهتْ درست است که ]ابلیس بر آدم ، حسد برد و ما فرزندان آدم نیز مورد حسادتیم .

عمر گفت : چنین مباد! به خدا سوگند ای بنی هاشم که دل های شما جز حسدی همیشگی و کینه و نیرنگی جاوید را نمی پذیرد .

گفتم : ای امیر مؤمنان ، اندکی آهسته تر! دل کسانی را که خداوند ، پلیدی را از آنها زدوده و به تمام و کمال ، پاکیزه شان ساخته است ، به حسادت و نیرنگْ توصیف مکن ؛ چرا که دل پیامبر خدا هم از جمله دل های بنی هاشم است .

عمر گفت : ای ابن عبّاس! از من دور شو .

گفتم : باشد . همین که برخاستم تا بروم ، از من خجالت کشید و گفت : ای ابن عبّاس! همان جا بمان . به خدا سوگند ، من حقّ تو را رعایت می کنم و دوست دارم تو را شادمان ببینم .

گفتم : ای امیر مؤمنان! برای من حقّی بر تو و نیز بر هر مسلمان است . پس ، هر کس آن را پاس داشت ، به بهره اش رسید و هر کس آن را تباه ساخت ، به بهره اش نرسید .

سپس او برخاست و رفت .

.

1- .اشاره ای به آیه 150 از سوره اعراف است .
2- .در الکامل فی التاریخ آمده است : «آنها را از تو بدانم» .

ص: 566

. .


ص: 567

. .


ص: 568

9563.امام زین العابدین علیه السلام ( در دعای خود ) شرح نهج البلاغه :قالَ [عُمَرُ بنُ الخَطّابِ] لِابنِ عَبّاسٍ : یا عَبدَ اللّهِ ، أنتمُ أهلُ رَسولِ اللّهِ ، وآلُهُ ، وبَنو عَمِّهِ ، فَما تَقولُ مَنعَ قَومِکُم مِنکُم ؟ قالَ : لا أدری عِلَّتَها ، وَاللّهِ ما أضمَرنا لَهُم إلّا خَیرا .

قالَ : اللّهُمَّ غَفرا ، إنَّ قَومَکُم کَرِهوا أن یَجتَمِعَ لَکُمُ النُّبُوَّهُ والخِلافَهُ ، فَتَذهَبوا فِی السَّماءِ شَمَخا (1) وبَذَخا (2) ، ولَعَلَّکُم تَقولونَ : إنَّ أبا بَکرٍ أوَّلُ مَن أَخَّرَکُم ، أما إنَّهُ لَم یَقصُد ذلِکَ ، ولکِن حَضَرَ أمرٌ لَم یَکُن بِحَضرَتِهِ أحزَمُ مِمّا فَعَلَ ، ولَولا رَأیُ أبی بَکرٍ فِیَّ لَجَعَلَ لَکُم مِنَ الأَمرِ نَصیبا ، ولَو فَعَلَ ما هَنَّأَکُم مَع قَومِکُم ؛ إنَّهُم یَنظُرونَ إلَیکُم نَظَرَ الثَّورِ إلی جازِرِهِ . (3)1 / 16 2حَداثَهُ السِّنِّ9566.عنه علیه السلام :شرح نهج البلاغه :رَوی أبو بَکرٍ الأَنبارِیُّ فی أمالیهِ أنَّ عَلیّا علیه السلام جَلَسَ إلی عُمَرَ فی المَسجِدِ وعِندَهُ ناسٌ ، فَلَمّا قامَ عَرَضَ واحِدٌ بِذِکرِهِ ، ونَسَبَهُ إلَی التَّیهِ وَالعُجبِ .

فَقالَ عُمَرُ : حَقٌّ لِمِثِلهِ أن یَتیهَ ! وَاللّهِ ، لَولا سَیفُهُ لَما قامَ عَمودُ الإِسلامِ ، وهُوَ بَعدُ أقضَی الاُمَّهِ ، وذو سابِقَتِها ، وذو شَرَفِها .

فَقالَ لَهُ ذلِکَ القائِلُ : فَما مَنَعَکُم یا أمیرَ المُؤمِنینَ عَنهُ ؟ !

قالَ : کَرِهناهُ عَلی حَداثَهِ السِّنِّ ، وحُبِّهِ بَنی عَبدِ المُطَّلِبِ . (4) .

1- .شمخَ الجبلُ : علا وارتفع وطال (تاج العروس : ج 4 ص 283 «شمخ») .
2- .البَذَخ : الکبر ، والبَذَخ : تطاول الرجل بکلامه وافتخاره (لسان العرب : ج 3 ص 7 «بذخ») .
3- .شرح نهج البلاغه : ج 12 ص 9 ؛ نثر الدرّ : ج 2 ص 28 نحوه .
4- .شرح نهج البلاغه : ج 12 ص 82 ؛ نهج الحقّ : ص 251 .

ص: 569



1 / 16 2 جوان بودن

9567.عنه علیه السلام :شرح نهج البلاغه :عمر بن خطّاب به ابن عبّاس گفت : ای عبد اللّه ! شما خانواده و خاندان و عموزادگان پیامبر خدا هستید . پس در این باره که قومتان [ خلافت را ]از شما دریغ داشتند ، چه می گویی؟

گفت : علّتش را نمی دانم و به خدا سوگند ، برای آنها در دل ، جز خیر نیندوخته بودیم .

[ عمر ] گفت : خدایا ، بیامرز! قومتان (قریش) ، خوش نداشتند که نبوّت و خلافت برای شما جمع شود و [ در نتیجه ]از تکبّر ، سر به آسمان بکشید و فخر بفروشید .

شاید می گویید که ابو بکر ، نخستین کسی است که شما را پس زد ؛ [ ولی ]آگاه باش که او قصدش این نبود ؛ بلکه وضعیّتی پیش آمد که بهتر از آنچه کرد ، نمی توانست بکند ، و اگر ابو بکر به من نظر نداشت ، سهمی را از امارت برای شما قرار می داد و اگر [ چنین ]می کرد ، با قوم خود (قریش) رابطه خوشی نداشتید ؛ چرا که آنان به شما ، همچون گاو به قصّابش نگاه می کنند .1 / 16 2جوان بودن9566.امام صادق علیه السلام :شرح نهج البلاغه :ابو بکرِ انباری در کتاب الأمالیاش روایت کرده است : در مسجد ، علی علیه السلام کنار عمر نشست و در کنار او چند نفر دیگر هم بودند . چون برخاست ، کسی نام او را برد و به او نسبت خودْبزرگ بینی و خودپسندی داد .

عمر گفت : مانند اویی ، حق دارد که بزرگی کند . به خدا سوگند ، اگر شمشیر او نبود ، ستون خیمه اسلام ، راست نمی شد . افزون بر آن ، او داناترین قاضی امّت و سابقه دارترین و شرافتمندترین فرد این امّت است .

گوینده آن سخن گفت : ای امیر مؤمنان! پس چرا خلافت را از او دریغ داشتید؟

عمر گفت : او را به خاطر جوانی اش و نیز محبّتش (گرایشش) به بنی عبد المطّلب ، ناپسند داشتیم» .

.


ص: 570

9567.امام صادق علیه السلام :الإمامه والسیاسه :قالَ أبو عُبَیدَهَ بنُ الجَرّاحِ بَعدَ بَیعَهِ أبی بَکرٍ لِعَلِیٍّ کَرَّمَ اللّهُ وَجهَهُ : یَابنَ عَمِّ ، إنَّکَ حَدیثُ السِّنِّ ، وهؤُلاءِ مَشیخَهُ قَومِکَ ، لَیسَ لَکَ مِثلُ تَجرِبَتِهِم ومَعرِفَتِهِم بِالاُمورِ ، ولا أری أبا بَکرٍ إلّا أقوی عَلی هذَا الأَمرِ مِنکَ ، وأشَدَّ احتِمالاً وَاضطِلاعا بِهِ ، فَسَلِّم لِأَبی بَکرٍ هذَا الأَمرَ ؛ فَإنَّکَ إن تَعِش ویَطُل بِکَ بَقاءٌ فَأَنتَ لِهذَا الأَمرِ خَلیقٌ ، وبِهِ حَقیقٌ ، فی فَضلِکَ ، ودینِکَ ، وعِلمِکَ ، وفَهمِکَ ، وسابِقَتِکَ ، ونَسَبِکَ ، وصِهرِکَ . (1)9568.امام صادق علیه السلام :تاریخ دمشق عن ابن عبّاس :بَینا أنَا مَعَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ فی بَعضِ طُرُقِ المَدینَهِ یَدُهُ فی یَدی إذ قالَ لی : یَابنَ عَبّاسٍ ، ما أحسَبُ صاحِبَکَ إلّا مَظلوما ! !

فَقُلتُ : فَرُدَّ إلَیهِ ظُلامَتَهُ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! !

فَانتَزَعَ یَدَهُ مِن یَدی ، ونَفَرَ مِنّی یُهَمهِمُ ، ثُمَّ وَقَفَ حَتّی لَحِقتُهُ ، فَقالَ لی : یَابنَ عَبّاسٍ ، ما أحسَبُ القَومَ إلَا استَصغَروا صاحِبَکَ ! !

قُلتُ : وَاللّهِ ، مَا استَصغَرَهُ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله حینَ أرسَلَهُ وأمَرَهُ أن یَأخُذَ بَراءَهً مِن أبی بَکرٍ فَیَقرَأَها عَلَی النّاسِ ! ! فَسَکَتَ . (2) .

1- .الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 29 ، شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 12 عن سعید بن کثیر الأنصاری .
2- .تاریخ دمشق : ج 42 ص 349 ، شرح نهج البلاغه : ج 12 ص 46 و ج 6 ص 45 ، أخبار الدوله العبّاسیّه : ص 128 نحوه .

ص: 571

9569.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :الإمامه و السیاسه :ابو عبیده بن جرّاح ، پس از بیعت ابو بکر ، به علی که خدا گرامی اش بدارد گفت : ای پسر عمو! تو کم سن و سال هستی و اینان ، پیرمردان قوم تواند و تو در کارها تجربه و شناخت آنان را نداری . [ من] برای این کار ، ابوبکر را از تو قوی تر و پرطاقت تر و باتحمّل تر می بینم . پس ، کار را به ابو بکر بسپار ، که چنانچه تو زنده بمانی وعمرت به درازا کشد ، به خاطر فضیلت ، دین ، علم ، فهم ، سابقه ، خویشی ات با پیامبر صلی الله علیه و آله و نسبت دامادی ات [ با او] ، شایسته این امارت و سزاوار آن هستی .9570.الإمامُ الباقرُ علیه السلام :تاریخ دمشق به نقل از ابن عبّاس : هنگامی که در یکی از راه های مدینه ، دست در دست عمر می رفتیم ، به من گفت : ای ابن عبّاس! بی گمان ، سَرور تو (علی) را مظلوم می دانم .

گفتم : ای امیر مؤمنان! پس ، حقِّ به ستم بُرده شده اش را به او باز گردان .

دستش را از دستم بیرون کشید و زیر لب ، چیزی گفت و از من دور شد .

سپس ایستاد تا به او رسیدم و به من گفت : ای ابن عبّاس! بی گمان ، مردم ، سَرور تو را کوچک دانستند!

گفتم : به خدا سوگند ، پیامبر خدا ، هنگامی که او را روانه کرد و به وی فرمان داد که [ آیات] برائت را از ابو بکر بگیرد و بر مردم بخوانَد ، او را کم سن و سال نشمارْد .

پس عمر ، ساکت شد . .


ص: 572

9569.امام علی علیه السلام :محاضرات الاُدباء عن ابن عبّاس :کُنتُ أسیرُ مَعَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ فی لَیلَهٍ ، وعُمَرُ عَلی بَغلٍ ، وأنَا عَلی فَرَسٍ فَقَرَأَ آیَهً فیها ذِکرُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ ، فَقالَ : أما وَاللّهِ یا بَنی عَبدِ المُطَّلِبِ ! لَقَد کانَ عَلِیٌّ فیکُم أولی بِهذَا الأَمرِ مِنّی ومِن أبی بَکرٍ .

فَقُلتُ فی نَفسی : لا أقالَنِی اللّهُ إن أقَلتُهُ ، فَقُلتُ : أنتَ تَقولُ ذلِکَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، وأنتَ وصاحِبُکَ وَثَبتُما وَافتَرَعتُمَا (1) الأَمرَ مِنّا دونَ النّاسِ ! !

فَقالَ : إلَیکُم یا بَنی عَبدِ المُطَّلِبِ ! أما إنَّکُم أصحابُ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ .

فَتَأَخَّرتُ ، وتَقَدَّمَ هُنَیهَهً ، فَقالَ : سِر ، لا سِرتُ ، وقالَ : أعِد عَلَیَّ کَلامَکَ ! فَقُلتُ : إنَّما ذَکَرتَ شَیئا فَرَدَدتُ عَلَیکَ جَوابَهُ ، ولَو سَکَتَّ سَکَتنا .

فَقالَ : إنّا وَاللّهِ ما فَعَلنَا الَّذی فَعَلنا عَن عَداوَهٍ ، ولکِنِ استَصغَرناهُ ، وخَشینا أن لا تَجتَمِعَ عَلَیهِ العَرَبُ وقُرَیشٌ ؛ لِما قَد وَتَرَها .

قالَ : فَأَرَدتُ أن أقولَ : کانَ رسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَبعَثُهُ فَینطِحُ کَبشَها فَلَم یَستَصغِرهُ ، أفَتَستَصغِرُهُ أنتَ وصاحِبُکَ ؟ ! فَقالَ : لا جَرَمَ ، فَکَیفَ تَری ، وَاللّهِ ما نقَطَعُ أمرا دونَهُ ، ولا نَعمَلُ شَیئا حَتّی نَستَأذِنَهُ . (2)9570.امام باقر علیه السلام :أخبار الدوله العبّاسیّه :قالَ عُمَرُ لِعَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ : أ تَدری ما مَنَعَ النّاسَ مِنِ ابنِ عَمِّکَ أن یُوَلّوهُ هذَا الأَمرَ ؟ قالَ : ما أدری ! قالَ عُمَرُ : لِحَداثَهِ سِنِّهِ .

قالَ : فَقَد کانَ یَومُ بَدرٍ أحدَثَهُم سِنّا ! یُقَدِّمونَهُ فِی المَأزَرَهِ ، ویُؤَخِّرونَهُ فِی الإِمامهِ ! ! حَدَّثَنا أبو عُمَرَ ، وأحمَدُ بنُ عَبدِ اللّهِ یَرفَعُهُ ، قال : مَرَّ عُمَرُ بِعَلِیٍّ علیه السلام وهُوَ یُحَدِّثُ النّاسَ عَن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَقالَ : إلی أینَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ؟ فَقالَ : اُریدُ الحَدیقَهَ یعنی بُستانا لَهُ . فَقالَ : أاُونِسُکَ بِابنِ عَبّاسٍ ؟ فَقالَ عُمَرُ : إذَن اُوحِشُکَ مِنهُ ! فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : إنّی أُوثِرُکَ بِهِ عَلی نَفسی ، قُم یَابنَ عَبّاسٍ فَحَدِّثهُ . فَقامَ إلَیهِ وسایَرَهُ .

فَقالَ عُمَرُ : ما أکمَلَ صاحِبَکُم هذا لَولا ! فَقالَ عَبدُ اللّهِ : لَولا ماذا ؟ فَقال عُمَرُ : لولا حَداثَهُ سِنِّهِ ، وکَلَفُهُ بِأَهلِ بَیتِهِ ، وبُغضُ قُرَیشٍ لَهُ .

فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ : أ تَأذَنُ لی فِی الجَوابِ ؟ فَقالَ عُمَرُ : هاتِ . فَقالَ : أمّا حَداثَهُ سِنِّهِ ، فَمَا استُحدِثَ مَن جَعَلَهُ اللّهُ لِنَبِیِّهِ أخا ، ولِلمُسلِمینَ وَلِیّاً . وأمّا کَلَفُهُ بِأَهلِ بَیتِهِ فَما وُلِّیَ فَآثَرَ أهلَ بَیتِهِ عَلی رِضاءِ اللّهِ . وأمّا بُغضُ قُرَیشٍ لَهُ فَعَلی مَن تَنقِمُ ؛ أعَلَی اللّهِ حینَ بَعَثَ فیهُم نَبِیّاً ، أم عَلی نَبِیِّهِ حینَ أدّی فیهِمُ الرِّسالَهَ ، أم عَلی عَلِیٍّ حینَ قَاتَلَهُم فی سَبیلِ اللّهِ ؟ ! فَقالَ عُمَرُ : یَابنَ عَبّاسٍ ! أنتَ تَغرِفُ مِن بَحرٍ ، وتَنحِتُ مِن صَخرٍ . (3) .

1- .فَرَع بینهم یفرِع فَرْعا: حجَزَ وکفَّ (تاج العروس : ج 11 ص 338 «فرع») . وافترعوا الحدیث : ابتدؤوه (تاج العروس : ج 11 ص 342 «فرع») . وفی کتاب الیقین : «انتزعتما» بدل «افترعتما» .
2- .محاضرات الاُدباء : ج 4 ص 464 ؛ الیقین : ص 523 .
3- .أخبار الدوله العبّاسیّه : ص 129 .

ص: 573

9571.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :محاضرات الاُدباء به نقل از ابن عبّاس : شبی با عمر بن خطّاب ، راه می پیمودیم و عمر بر استر و من بر اسب بودم . عمر ، آیه ای خواند که در آن ، یادی از علی بن ابی طالب علیه السلام بود . پس گفت : هان! ای زادگان عبد المطّلب! در میان شما ، علی از من و ابو بکر به این امر ، سزاوارتر بود .

پیش خود گفتم : خداوند از من نگذرد ، اگر از او بگذرم .

گفتم : ای امیر مؤمنان! تو این را می گویی ، در حالی که تو و یارت ، بر این کار پریدید و مانع ما گشتید [ و حکومت را از دستمان در آوردید] ، نه مردم!

[عمر] گفت : ای زادگان عبد المطّلب! دور شوید . [ بدانید که ]شما ، تحت امر عمر بن خطّاب هستید .

پس ، کمی عقب کشیدم و او لحظه ای جلو افتاد و گفت : بیا . نمی روم ، و گفت : سخنت را دوباره برایم بگو .

گفتم : از چیزی یاد کردی و من هم پاسخش را دادم و اگر ساکت می ماندی ، ساکت می ماندیم .

گفت: به خدا سوگند، آنچه کردیم، از سر دشمنی نبود؛ بلکه او را کوچک دانستیم و ترسیدیم که عرب و قریش ، بر او اتّفاق نکنند ، از آن رو که خونشان را ریخته بود .

خواستم بگویم : پیامبر خدا او را می فرستاد تا سرکردگان دشمن را از پای در آورَد و او را کوچک نمی دانست و تو و یارت او را کوچک می شمرید ، که گفت : ناگزیر ، همان گونه که می بینی ، به خدا سوگند ، ما بدون او تصمیمی نمی گیریم و تا از او اجازه نگیریم ، کاری نمی کنیم .9572.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :أخبار الدوله العبّاسیّه :عمر به عبد اللّه بن عبّاس گفت : آیا می دانی چه چیزْ مردم را باز داشت که این کار را به پسر عمویت بسپارند؟

گفت : نمی دانم .

عمر گفت : به سبب کمی سن و جوان بودنش بود .

ابن عبّاس گفت : در جنگ بدر ، [ علی علیه السلام ] کم سن ترینِ مسلمانان بود . او را در سختی ها پیش می اندازند و در امامت ، عقب می زنند!

ابو عمر و احمد بن عبد اللّه برای ما [ این گونه ]خوانده و به راویان پیشین چنین نسبت داده اند که : عمر از کنار علی علیه السلام گذشت و علی علیه السلام با مردم از پیامبر خدا سخن می گفت.

علی علیه السلام فرمود : «ای امیر مؤمنان! به کجا؟» .

گفت : می خواهم به باغم بروم .

فرمود:«آیا ابن عبّاس را همراهت کنم [تا تنها نباشی]؟».

عمر گفت : آن گاه ، تو بدون او تنها می مانی .

علی علیه السلام فرمود : «من ، تو را بر خود ، مقدّم می دارم . ای ابن عبّاس! برخیز و با او هم صحبت شو» .

پس برخاست و با او به راه افتاد .

پس ، عمر [ به عبداللّه بن عبّاس ] گفت : این یار شما ، چه با کمال است ، اگر نبود ... !

عبد اللّه گفت : اگر چه چیز نبود؟

عمر گفت : اگر کمی سنّش و دل بستگی به خاندانش و [ نیز ]دشمنی قریش با او نبود .

عبد اللّه بن عبّاس گفت : آیا اجازه پاسخ دادن به من می دهی؟

عمر گفت : پاسخ ده .

گفت : امّا [ در مورد ]کمی سنّش : کسی که خداوند ، وی را برای پیامبرش برادر و برای مسلمانانْ ولی قرار داد ، کوچک شمرده نمی شود . و امّا دل بستگی اش به خاندانش : سرپرست کاری نشد که [ در آن ،] خاندانش را بر رضایت خداوندْ مقدّم بدارد .

و امّا دشمنی قریش با او : از چه کسی انتقام می گیرند؟ از خدا ، هنگامی که پیامبری در میانشان بر انگیخت؟ یا از پیامبرش ، هنگامی که پیام را رساند؟ یا از علی که در راه خدا با آنان جنگید؟

عمر گفت : ای ابن عبّاس! تو از دریا بر می گیری و از صخره می تراشی . .


ص: 574

1 / 17مَجالاتُ نَجاحِ قَرارِ السَّقیفَهِ1 / 17 1بُغضُ قُرَیشٍ9573.امام صادق علیه السلام ( درباره آیه: «تسلّط او تنها بر کسانی است که او ر ) نثر الدرّ عن ابن عبّاس :وقَعَ بَینَ عَلِیٍّ وعُثمانَ کَلامٌ ، فَقالَ عُثمانُ : ما أصنَعُ بِکُم إن کانَت قُرَیشٌ لا تُحِبُّکُم ! وقَد قَتَلتُم مِنهُم یَومَ بَدرٍ سَبعینَ ، کَأَنَّ وُجوهَهُم شُنوفُ (1) الذَّهَبِ ، تَشرَبُ آنُفُهُم (2) قَبلَ شِفاهِهِم ! (3) .

1- .الشَنْف : الذی یُلبس فی أعلی الاُذن ، والذی فی أسفلها القُرط ، وقیل : الشَّنْفُ والقرط سواء (لسان العرب : ج 9 ص 183 «شنف») .
2- .الآنُف کالآناف والاُنوف : جمیع الأنف (اُنظر لسان العرب : ج 9 ص 12 «ألف») .
3- .نثر الدرّ : ج 2 ص 68 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 9 ص 22 .

ص: 575



1 / 17 زمینه های موفّقیت سقیفه

1 / 17 1 دشمنی قریش

1 / 17زمینه های موفّقیت سقیفه1 / 17 1دشمنی قریش9578.عنه علیه السلام :نثر الدرّ به نقل از ابن عبّاس : میان علی علیه السلام و عثمان، گفتگویی در گرفت . عثمان گفت : من چه کنم که قریش ، (1) شما(بنی هاشم) را دوست ندارند . شما در جنگ بدر از آنها هفتاد تن را کشتید ؛ هفتاد نفری که سیمایشان چون گوشواره های زرین بود و بینی شان پیش از لب هایشان آب می نوشید (2) .

.

1- .چنان که پیش تر گفتیم ، هرجا سخن از «قریش» در برابر علی علیه السلام باشد ، مقصود، «قریش سیاسی» یا همان قُریشیانِ غیر بنی هاشم اند . (م)
2- .کنایه از تکبّر و بزرگ منشی آنهاست ، همچون «باد دماغ داشتن» در فارسی . (م)

ص: 576

9579.الإمامُ الباقرُ علیه السلام :شرح نهج البلاغه فی عِلَّهِ شِدَّهِ بُغضِ الوَلیدِ عَلِیّا علیه السلام : إنَّ عَلِیّا علیه السلام قَتَلَ أباهُ عُقبَهَ بنَ أبی مُعَیطٍ صَبرا یَومَ بَدرٍ ، وسُمِّیَ الفاسِقَ بَعدَ ذلِکَ فِی القُرآنِ لِنِزاعٍ وَقَعَ بَینَهُ وبَینَهُ . (1)9575.امام علی علیه السلام :فرائد السّمطَین عن نبیط بن شریط :خَرَجتُ مَعَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام ، ومَعَنا عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ ، فَلَمّا صِرنا إلی بَعضِ حیطانِ الأَنصارِ وَجَدنا عُمَرَ جالِسا یَنکُتُ فِی الأَرضِ . فَقالَ لَهُ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ علیه السلام : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، مَا الَّذی أجلَسَکَ وَحدَکَ ها هُنا ؟

قالَ : لِأَمرٍ هَمَّنی .

قالَ عَلِیٌّ علیه السلام : أفَتُریدُ أحَدَنا ؟

قالَ عُمَرُ : إن کانَ عَبدُ اللّهِ .

فَتَخَلَّفَ مَعَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ ، ومَضَیتُ مَعَ عَلِیٍّ علیه السلام ، وأبطَأَ عَلَینَا ابنُ عَبّاسٍ ، ثُمَّ لَحِقَ بِنا .

فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ علیه السلام : ما وَراؤَکَ ؟

قالَ : یا أبَا الحَسَنِ ! اُعجوبَهٌ مِن عَجائِبِ أمیرِ المُؤمِنینَ اُخبِرُکَ بِها وَاکتُم عَلَیَّ ! !

قالَ : فَهَلُمَّ . قالَ : لَمّا أن وَلَّیتَ قالَ عُمَرُ وهوَ یَنظُرُ إلی أثَرِکَ : آه ، آه ، آه .

فَقُلتُ : مِمَّ تَأَوَّهُ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ؟ !

قالَ : مِن أجلِ صاحِبِکَ یَابنَ عَبّاسٍ وقَد اُعطِیَ ما لَم یُعطَهُ أحَدٌ مِن آلِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ، ولَولا ثَلاثٌ هُنَّ فیهِ ما کانَ لِهذَا الأَمرِ مِن أحَدٍ سِواهُ ! !

قُلتُ : ما هُنَّ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ؟

قالَ : کِثرَهُ دُعابَتِهِ ، وبُغضُ قُرَیشٍ لَهُ ، وصِغَرُ سِنِّهِ ! !

قالَ : فَما رَدَدتَ عَلَیهِ ؟

قالَ : داخَلَنی ما یَدخُلُ ابنَ العَمِّ لِابنِ عَمِّهِ ، فَقُلتُ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! أمّا کَثرَهُ دُعابَتِهِ : فَقَد کانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یُداعِبُ فَلا یَقولُ إلّا حَقّا ، وأینَ أنتَ حَیثُ کانَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ ونَحنُ حَولَهُ صِبیانٌ وکُهولٌ وشُیوخٌ وشُبّانٌ ویَقولُ لِلصَّبِیِّ : «سناقا ، سناقا» ، ولِکُلِّ ما یَعلَمهُ اللّهُ یَشتَمِلُ عَلی قَلبِهِ !

وأمّا بُغضُ قُرَیشٍ لَهُ ، فَوَاللّهِ ما یُبالی بِبُغضِهِم لَهُ بَعدَ أن جاهَدَهُم فی اللّهِ حینَ أظهَرَ اللّهُ دِینَهُ ، فَقَصَمَ أقرانَها ، وکَسَرَ آلِهَتَها ، وأثکَلَ نِساءَها ؛ لامَهُ مَن لامَهُ .

وأمّا صِغَرُ سِنِّهِ ، فَقَد عَلِمتَ أنَّ اللّهَ تَعالی حَیثُ أنزَلَ عَلَیهِ : «بَرَآءَهٌ مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ» (2) فَوَجَّهَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله صاحِبَهُ لِیُبَلِّغَ عَنهُ ، فَأَمَرَهُ اللّهُ أن لا یُبَلِّغَ عَنهُ إلّا رَجُلٌ مِن أهلِهِ ، فَوَجَّهَهُ بِهِ ، فَهَلِ استَصغَرَ اللّهُ سِنَّهُ ! !

فَقالَ عُمَرُ لِابنِ عَبّاسٍ : أمسِک عَلَیَّ ، وَاکتُم ، فَإِن سَمِعتُها مِن غَیرِکَ لَم أنَم بَینَ لابَتَیها . (3) .

1- .شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 8 .
2- .التوبه : 1 .
3- .فرائد السمطین : ج 1 ص 334 ح 258 .

ص: 577

9576.امام علی علیه السلام ( در عهدنامه خود با مالک اشتر ) شرح نهج البلاغه در بیان دشمنی شدید ولید با علی علیه السلام : در جنگ بدر ، علی علیه السلام پدر ولید (عُقبه بن ابی مُعَیط) را پس از به بند کشیدن ، کشت و افزون بر آن ، [ خود ولید نیز] به خاطر کشمکش با علی علیه السلام ، در قرآن ، «فاسق» نامیده شد (1) .9577.امام علی علیه السلام ( در توصیف فرشتگان ) فرائد السمطین به نقل از نبیط بن شریط : با علی بن ابی طالب علیه السلام بیرون آمدیم و عبد اللّه بن عبّاس نیز با ما بود . چون به برخی از باغ های انصار رسیدیم ، عمر را دیدیم که نشسته و به فکر فرو رفته است .

علی بن ابی طالب علیه السلام به او فرمود : «ای امیر مؤمنان! به چه خاطر ، تنها در این جا نشسته ای؟» .

گفت: به خاطر کاری که مرا به خود مشغول داشته است.

علی علیه السلام فرمود : «می خواهی یکی از ما با تو باشد؟» .

عمر گفت : اگر عبد اللّه باشد ، خوب است .

پس ، عبد اللّه با او ماند و من با علی علیه السلام روانه شدم . او [ قدری] درنگ کرد و سپس به ما ملحق شد .

علی علیه السلام فرمود : «چه خبر بود؟» .

گفت:ای ابوالحسن!تو را از چیزی شگفت از شگفتی های امیر مؤمنان [ عمر ]باخبر می کنم ؛ ولی به کسی مگو!

فرمود : «باشد ، بگو» .

گفت : چون گذشتی ، عمر در حالی که به پشت سر تو می نگریست ، سه بار آه کشید . [ به او] گفتم : ای امیر مؤمنان! از چه آه می کشی؟

گفت : ای پسر عبّاس! به خاطر آقایت ؛ و بی گمان ، چیزهایی به وی داده شده که به هیچ یک از خاندان محمّد داده نشده است و اگر سه چیز در او نبود ، برای این خلافت ، کسی جز او شایسته نبود .

گفتم : ای امیر مؤمنان! آنها چه هستند؟

گفت : شوخ طبعی فراوان ، دشمنی قریش با او ، و کم بودن سنّش .

علی علیه السلام فرمود : «چه پاسخی به او دادی؟» .

[ عبد اللّه ] گفت : تعصّب عموزادگی مرا گرفت و گفتم : ای امیر مؤمنان! امّا [ در مورد] شوخ طبعی زیادش : پیامبر خدا نیز شوخی می کرد و جز حق نمی گفت . آن گاه که پیامبر خدا در حالی که ما از کودک و جوان و میان سال و کهن سال در پیرامون او بودیم به کودک می فرمود : «بخور ، بخور!» و سخن و دلش یک سان بود [ و طعنه نمی زد و دروغ نمی گفت] ، تو کجا بودی؟

و امّا دشمنی قریش با او : به خدا سوگند ، او به دشمنی آنها اهمیّتی نمی دهد . پس از آن که به خاطر خدا آن هنگام که خداوند ، دینش را آشکار ساخت با آنان جنگید و سرکردگان آنان را در هم شکست و خدایانشان را خُرد نمود و زنانشان را در اندوه فرزندانشان نشانْد . حال ، هر کس می خواهد ، او را ملامت کند .

و امّا کمی سنّش : تو می دانی هنگامی که خدای متعال ، آیه [ برائت] : «بیزاری و برائتی است از سوی خدا و پیامبرش» را نازل کرد ، پیامبر صلی الله علیه و آله یارش [ ابو بکر ]را به سوی مکّه فرستاد تا پیام را از جانب او برساند ؛ امّا خدا به پیامبرش فرمان داد که جز مردی از خاندان وی ، پیام را نرسانَد . پس ، علی علیه السلام را روانه کرد . آیا خداوند ، وی را کوچک شمرد؟!

عمر گفت : بس است و این را پنهان دار که اگر از جز تو می شنیدم ، در میان دو سنگلاخ (2) مدینه نمی خفتم . .

1- .در آیه : «إِن جَآءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُواْ» (حجرات ، آیه 6) .
2- .در شرق و غرب مدینه ، دو منطقه پوشیده از سنگ های سخت و سیاه است که به احتمال فراوان گدازه های آتشفشانی اند . (م)

ص: 578

1 / 17 2ب : الحَسَد9580.الإمامُ الصّادقُ عن آبائهِ علیهم السلامالأخبار الموفّقیّات عن ابن عبّاس فی جَوابِ عُثمانَ : أمّا صَرفُ قَومِنا عَنَّا الأَمرَ فَعَن حَسَدٍ قَد وَاللّهِ عَرَفتَهُ ، وبَغیٍ قَد وَاللّهِ عَلِمتَهُ ، فَاللّهُ بَینَنا وبَینَ قَومِنا !

وأمّا قَولُکَ : إنّک لا تَدری أدَفَعوهُ عَنّا أم دَفَعونا عَنهُ ! فَلَعَمری إنَّک لَتَعرِفُ أنَّهُ لَو صارَ إلَینا هذَا الأمرُ ما زِدنا بِهِ فَضلاً إلی فَضلِنا ، ولا قَدرا إلی قَدرِنا ، وإنّا لَأَهلُ الفَضلِ ، وأهلُ القَدرِ ، وما فَضَلَ فاضِلٌ إلّا بِفَضلِنا ، ولا سَبَقَ سابِقٌ إلّا بِسَبقِنا ، ولَولا هَدَینا مَا اهتَدی أحَدٌ ، ولا أبصَروا مِن عَمیً ، ولا قَصَدوا مِن جَورٍ . (1) .

1- .الأخبار الموفّقیّات : ص 606 ، شرح نهج البلاغه : ج 9 ص 9 .

ص: 579



1 / 17 2 حسادت

1 / 17 2حسادت9580.امام صادق علیه السلام ( به نقل از پدرانش علیهم السلام ) الأخبار الموفّقیّات به نقل از ابن عبّاس ، در پاسخ عثمان : امّا [ این که گفتی ]«قوم ما خلافت را از ما گرداندند» : به خدا سوگند ، می دانی که از روی حسادت و گردنکشی بود و به خدا سوگند ، تو به آن ، آگاهی! پس ، خدا میان ما و قوممان [ داور ]باشد .

و امّا [ در مورد] گفته ات که «نمی دانی خلافت را از ما راندند یا ما را از خلافت راندند» : به جانم سوگند ، تو می دانی که اگر این حکومت به ما می رسید ، فضیلتی بر فضیلت های ما و منزلتی بر منزلت های ما نمی افزود ؛ زیرا ما اهل فضیلت و منزلتیم و هیچ فاضلی فضیلتمند نشد ، جز با فضل ما و هیچ کس پیشی نگرفت ، جز با ما و اگر ما راه را ننموده بودیم ، کسی ره نمی یافت و از کوری به بینایی رهنمون نمی شد و از انحراف ، مصون نمی ماند .

.


ص: 580

9581.امام باقر علیه السلام :الأمالی للمفید عن أبی الهَیثَم بن التَّیِّهان قَبلَ حَربِ الجَمَلِ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، إنَّ حَسَدَ قُرَیشٍ إیّاکَ عَلی وَجهَینِ : أمّا خِیارُهُم فَحَسَدوکَ مُنافَسَهً فِی الفَضلِ ، وَارتِفاعا فِی الدَّرَجَهِ . وأمّا أشرارُهُم فَحَسَدوکَ حَسَدا ، أحبَطَ اللّهُ بِهِ أعمالَهُم ، وأثقَلَ بِهِ أوزارَهُم . وما رَضوا أن یُساووکَ حَتّی أرادوا أن یَتَقَدَّموکَ ، فَبَعُدَت عَلَیهِمُ الغایَهُ ، وأسقَطَهُمُ المِضمارُ ، وکُنتَ أحَقَّ قُرَیشٍ بِقُرَیشٍ ، نَصَرتَ نَبِیَّهُم حَیّا ، وقَضَیتَ عَنهُ الحُقوقَ مَیِّتا ، وَاللّهِ ما بَغیُهُم إلّا عَلی أنفُسِهِم ، ونَحنُ أنصارُکَ وأعوانُکَ ، فَمُرنا بِأَمرِکَ . (1)راجع : ج 3 ص 38 (رأی عمر فیمن رشّحهم للخلافه) . ج 12 ص 454 (قریش) .

1 / 18بَیعَهُ أبی بَکرٍ مِن وِجهَهِ نَظَرِ عُمَرِ9583.قصص الأنبیاء :تاریخ الیعقوبی عن عمر بن الخطّاب :کانَت بَیعَهُ أبی بَکرٍ فَلتَهً ، وَقَی اللّهُ شَرَّها ، فَمَن عادَ لِمِثلِها فَاقتُلوهُ . (2)9584.امام صادق علیه السلام :صحیح البخاری عن ابن عبّاس:کُنتُ اُقرِئُ رِجالاً مِنَ المُهاجِرینَ، مِنهُم عَبدُ الرَّحمنِ بنَ عَوفٍ ، فَبَینَما أنَا فی مَنزِلِهِ بِمِنی وهوَ عِندَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ فی آخرِ حَجَّهٍ حَجَّها إذ رَجَعَ إِلَیَّ عَبدُ الرَّحمنِ فَقالَ : لَو رَأیتَ رَجُلاً أتی أمیرَ المُؤمنینَ الیَومَ فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمنینَ هَل لَکَ فی فُلانٍ یَقولُ : لَو قَد ماتَ عُمَرُ لَقَد بایَعتُ فُلانا فَوَاللّهِ ما کانَت بَیعَهُ أبی بَکرٍ إلّا فَلتَهً فَتَمَّت ! فَغَضِب عُمَرُ ، ثُمَّ قالَ : إنّی إن شاءَ اللّه لَقائِمٌ العشیّهَ فی النّاسِ ؛ فَمُحَذِّرَهُم هؤلاءِ الَّذی یُریدونَ أن یَغصبوهُم اُمورَهُم .

قالَ عَبدُ الرَّحمنِ : فَقُلتُ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، لا تَفعَل ؛ فإِنَّ المَوسِمَ یَجمَعُ رُعاعَ النّاسِ وغَوغاءِهِم ، فَإِنَّهُم هُم الَّذینَ یَغلبونَ عَلی قُربِکَ حینَ تَقومُ فی النّاسِ ، وأنَا أخشَی أن تَقومَ فَتَقولَ مَقالَهً یُطَیِّرُها ، عَنکَ کُلُّ مُطَیِّرٍ ، وأن لا یَعوها ، وأن لا یَضَعوها عَلی مَواضِعِها ، فامهل حَتّی تَقدِمَ المَدینَهَ ؛ فإِنَّها دارُ الهِجرَهِ والسنَّهِ ، فَتَخَلص بِأَهلِ الفِقهِ وأشرافِ النّاسِ ، فَتَقولُ ما قُلتَ مُتَمَکِّنا ؛ فَیَعی أهلُ العِلمِ مَقالَتَکَ ، ویَضَعونَها عَلی مَواضِعِها .

فَقالَ عُمَرُ : أما وَاللّهِ إن شاءَ اللّهُ لَأَقومَنَّ بِذلِکَ أوَّلَ مَقامٍ أقومُهُ بِالمَدینَهِ .

قالَ ابنُ عَبّاسٍ : فَقَدِمنا المَدینَهَ فی عَقبِ ذی الحَجّهِ ، فَلَمّا کانَ یَومُ الجُمعَهِ عَجَّلتُ الرَّواحَ حینَ زاغَتِ الشَّمسُ ، حَتّی أجِدَ سَعیدَ بنَ زَیدِ بنِ عمرِو بنِ نُفَیل جالِسا إلی رُکنِ المَنبَرِ ، فَجَلَستُ حَولَهُ (3) تَمِسُّ رُکبَتی رُکبَتَهُ ، فَلَم أنشَب (4) أن خَرَجَ عُمَرُ بنَ الخَطّابِ ، فَلَمّا رَأَیتُهُ مُقبِلاً قُلتُ لِسَعیدِ بنِ زَیدِ بنِ عَمرِو بنِ نُفَیلٍ : لَیَقولَنَّ العَشیَّهَ مَقالَهً لَم یَقُلها مُنذَ استُخلف ! فَأَنکَرَ عَلَیَّ ، وقالَ : ما عَسَیتَ أن یَقولَ ما لَم یَقُل قَبلَهُ ! !

فَجَلَسَ عُمَرُ عَلی المِنبَرِ ، فَلَمّا سَکَتَ المُؤَذِّنونَ قامَ ، فَأَثنی عَلَی اللّهِ بِمِا هوَ أهلُهُ ، ثُمَّ قالَ : أمّا بَعدُ ، فَإِنِّی قائِلٌ لَکُم مَقالَهً قَد قُدِّر لی أن أقولَها ، لا أدری لَعَلَّها بَینَ یَدَی أجَلی ، فَمَن عَقَلَها ووَعاها فَلیُحدِّثُ بِها حَیثُ انتَهَت بِهِ راحِلَتُهُ ، ومَن خَشِیَ أن لا یَعقِلَها فَلا اُحِلُّ لِأَحَدٍ أن یَکذِبَ عَلَیَّ :

إنَّ اللّهَ بَعَثَ مُحَمَّدا صلی الله علیه و آله بِالحَقِّ ، وأنزَلَ عَلَیهِ الکِتابَ ، فَکانَ مِمّا أنزَلَ اللّهُ آیَهَ الرَّجمِ (5) ، فَقَرَأناها وعَقَلناها ووَعَیناها ؛ رَجَمَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، ورَجَمنا بَعدَهُ ، فَأخشَی إن طالَ بِالنّاسِ زَمانٌ أن یَقولَ قَائِلٌ : «وَاللّهِ ما نَجِدُ آیَهَ الرَّجمِ فی کِتابِ اللّهِ» ، فَیَضِلّوا بِتَرکِ فَریضَهٍ أنزَلَها اللّهُ . والرَّجمُ فی کِتابِ اللّهِ حَقٌّ عَلی مَن زَنی إذا اُحصِنَ ؛ مِنَ الرِّجالِ والنِّساءِ إذا قامَت البَیِّنَهُ ، أو کانَ الحَبلُ ، أو الِاعتِرافُ .

ثُمَّ إِنّا کُنّا نَقرَأُ فیما نَقرَأُ مِن کِتابِ اللّهِ «أن لا تَرغَبوا عَن آبائِکُم» (6) ؛ فَإِنَّهُ کُفرٌ بِکُم أن تَرغَبوا عَن آبائِکُم ، أو إنَّ کُفرا بِکُم أن تَرغَبوا عَن آبائِکُم ، ألا ثُمَّ إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قالَ : لا تُطرونی کَما اُطری عیسی بنُ مَریَمَ ، وقولوا عَبدَ اللّهِ ورسولِهِ .

ثُمَّ إِنَّهُ بَلَغَنی أنَّ قائِلاً مِنکُم یَقولُ : وَاللّهِ لَو قَد ماتَ عُمَر بایَعتُ فُلانا ، فَلا یَغتَرّنَّ امرؤٌ أن یَقولَ : إِنَّما کانَت بَیعَهُ أبی بَکرٍ فَلته وتمّت ! ألا وإنَّها قَد کانَت کَذلِکَ ، ولکِنَّ اللّهَ وَقی شَرَّها ، ولَیسَ فیکُم مَن تُقطَعُ الأَعناقُ إلَیهِ مِثلَ أبی بَکرٍ . مَن بایَعَ رَجُلاً عَن غَیرِ مَشوِرَهٍ مِنَ المُسلِمینَ فَلا یُبایِعُ هوَ ولا الَّذی تابَعَهُ تَغِرَّهَ أن یُقتَلا . 7 .

1- .الأمالی للمفید : ص 155 ح 6 .
2- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 158 ، المسترشد : ص 213 وفیه «ثمّ أمر بقتل من عاد لمثل فعله» بدل «فمن عاد لمثلها فاقتلوه» ؛ الملل والنحل : ج 1 ص 32 وراجع شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 30 .
3- .کذا ، وفی مسند ابن حنبل : «حَذاءه» .
4- .لم ینشَبْ أن فعل کذا : أی لم یلبث وحقیقته : لم یتعلّق بشیء غیره ، ولا اشتغل بسواه (النهایه: ج 5 ص 52 «نشب») .
5- .من الواضح عدم وجود نصّ قرآنی بهذا التعبیر .
6- .صحیح البخاری: ج 6 ص 2503 ح 6442 ، مسند ابن حنبل: ج 1 ص 121 ح 391 ، صحیح ابن حبّان : ج 2 ص 146 ح 413 و ص 155 ح 414 ، المصنّف لابن أبی شیبه : ج 7 ص 615 ح 5 ، المصنّف لعبد الرزّاق : ج 5 ص 439 ح 9758 ، السیره النبویّه لابن هشام : ج 4 ص 307 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 265 وفیه «إنّ عمر بن الخطّاب خطب خطبه ، قال فیها ...» ، تاریخ الطبری : ج 3 ص 203 205 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 11 ، تاریخ دمشق : ج 30 ص 280 284 ، شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 22 ، السیره النبویّه لابن کثیر : ج 4 ص 486 کلّها نحوه .

ص: 581



1 / 18 بیعت ابو بکر از دیدگاه عمر

9585.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :الأمالی ، مفید به نقل از ابو هیثم بن تَیَّهان ، پیش از جنگ جمل : ای امیرمؤمنان! حسادت قریش بر تو ، دو گونه است : نیکان آنها به سبب همچشمی در فضیلت و یا بلندیِ مرتبت ، حسادت ورزیدند و بدکاران آنها بدخواهانه بر تو حسد بردند . خداوند نیز بدین سبب ، اعمالشان را هیچ انگاشت و بارشان را سنگین ساخت .

راضی نشدند که با تو برابر شوند ؛ بلکه خواستند از تو پیشی گیرند . پس ، هدف ، از آنها دور ماند و به پایان راه نرسیدند .

تو سزاوارترینِ قریش به حاکمیّت بر قریش هستی ؛ [ چرا که] پیامبرشان را در زندگی ، یاری کردی و پس از مرگ ، حقوقش را از سوی او ادا نمودی . به خدا سوگند ، ستم و سرکشی شان ، جز به خودشان باز نمی گردد . و ما یاران و یاوران تو هستیم . پس ، هر فرمانی داری ، بفرما .ر . ک : ج 3 ص 39 (شایستگان خلافت از دیدگاه عمر) . ج 12 ص 455 (قریش) .

1 / 18بیعت ابو بکر از دیدگاه عمر9585.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :تاریخ الیعقوبی به نقل از عمر بن خطّاب : بیعت با ابو بکر ، ناگهانی (و بی مقدّمه) بود و خداوند ، شرّش را حفظ کرد . پس اگر کسی دوباره آن گونه کرد ، او را بکشید .9586.امام علی علیه السلام :صحیح البخاری به نقل از ابن عبّاس : من به مردانی از مهاجران ، که از جمله آنان عبد الرحمان بن عوف بود ، قرائت [ قرآن ]می آموختم . هنگامی که در اقامتگاهش در مِنا [ منتظرش] بودم ، او نزد عمر بن خطّاب (در آخرین سفر حجّ وی) بود .

او به نزد من بازگشت و گفت : کاش آن مرد را که امروز به نزد امیر مؤمنان [ عمر ]آمد ، می دیدی! [ آن مرد به عمر ]گفت : ای امیر مؤمنان! آیا خبر داری که فلانی می گوید : اگر عمر بمیرد ، با فلان کس بیعت می کنم ؛ چرا که به خدا سوگند ، بیعت ابو بکر ، جز یک پیشامد ناگهانی نبود ؛ ولی [ به نیکویی] پایان یافت؟

عمر خشمناک شد و گفت : اگر خدا بخواهد ، امشب در میان مردم می ایستم و به آنها هشدار می دهم که اینان ، می خواهند حکومتشان را غصب کنند .

عبد الرحمان می گوید : من گفتم : ای امیر مؤمنان! [ این کار را ]مکن ؛ چرا که در موسم حج ، توده مردم و غوغاییان ، گرد می آیند و آنان اند که هنگامی که در میان مردم می ایستی ، گِردت را می گیرند . و من بیم آن دارم که برخیزی و چیزی بگویی که بدبینان ، از آن ، بد برداشت کنند و آن را درست نفهمند و در جایگاه [ صحیح ]خود قرار ندهند .

مهلت ده تا به مدینه در آیی ، که آن جا خانه هجرت و سنّت است و [ در آن جا ]به فهیمان و نخبگانْ دسترس می یابی . آن گاه ، هر چه می خواهی بگو ؛ زیرا دانایان ، سخنت را می فهمند و آن را در جایگاه خود می نهند .

عمر گفت : آگاه باش که به خدا سوگند ، إن شاء اللّه در نخستین روزی که به مدینه برسم ، به این کار خواهم پرداخت .

ابن عبّاس می گوید : پایان ذی حجّه به مدینه رسیدیم و چون ظهر روز جمعه شد ، شتابان [ به مسجد] رفتم و سعید بن زید بن عمرو بن نفیل را در کنار منبر یافتم و در کنارش زانو به زانو نشستم و هنوز به چیزی مشغول نشده بودم که عمر بن خطّاب ، وارد شد . چون دیدم که پیش می آید ، به سعید بن زید بن عمرو بن نفیل گفتم : امروز ، سخنی می گوید که از آغاز خلافتش تا کنون ، نگفته است .

سعید نپذیرفت و گفت : گمان نمی کنم چیزی بگوید که پیش از این نگفته باشد .

عمر به منبر نشست و چون مؤذّنانْ ساکت شدند ، برخاست و خدا را آن گونه که شایسته اش بود ، ستود و سپس گفت : امّا بعد ، سخنی که گفتنش بر من واجب می نماید ، با شما در میان می گذارم . نمی دانم ؛ شاید اجلم نزدیک است . هر کس آن را فرا گرفت و حفظ نمود ، تا آن جا که مَرکبش می رود ، آن را نقل نماید ، و کسی که می ترسد آن را درست فرا نگیرد ، پس به [ او و به ]هیچ کس [ دیگر ،] اجازه نمی دهم که بر من دروغ ببندد .

خداوند ، محمّد صلی الله علیه و آله را به حق بر انگیخت و کتاب را بر او نازل کرد و از جمله چیزهایی که نازل نمود ، آیه «رَجْم (سنگسار [ کردن زناکار] )» بود (1) . پس ، آن را قرائت کردیم ، فرا گرفتیم و حفظ نمودیم . پیامبر خدا سنگسار کرد و ما نیز پس از او [ چنین ]کردیم . می ترسم زمانی دراز بر مردم بگذرد و کسی بگوید که به خدا سوگند ، ما آیه «رجم» را در کتاب خدا نمی یابیم و با ترک این واجب الهی که خدا آن را نازل کرده است گم راه شوند .

رجم ، در کتاب خدا ، حقّی است بر گردن هر زناکار مُحصِن (2) ، چه مرد باشد و چه زن، آن گاه که شهادتی در کار باشد، یا [ زنِ بدون همسر] باردار شود ، و یا اعتراف کند.

نیز در آیه هایی که از قرآن قرائت می نمودیم ، می خواندیم : «از پدرانتان روی مگردانید [ و خود را به دیگران منسوب نکنید]» (3) ، که رو گردانیدن شما از پدرانتان کفر است . بی گمان ، کفر شما این است که از پدرانتان روی بگردانید .

بدانید که پیامبر خدا فرمود : «در ستایش من ، آن گونه که در ستایش عیسی بن مریم مبالغه شد ، مکنید ؛ بلکه مرا بنده خدا و پیامبر او بخوانید» .

سپس چنین به من خبر رسیده است که کسی از میان شما می گوید : به خدا سوگند ، اگر عمر بمیرد ، با فلانی بیعت می کنم .

کسی فریب این را نخورد که بگوید : بیعت با ابو بکر ناگهانی بود ؛ ولی [ به نیکویی ]پایان یافت . (4)

بدانید که آن ، این گونه (ناگهانی) بود ؛ ولی خدا شرّش را نگه داشت و در میان شما ، کسی مانند ابو بکر نیست که گردن ها در برابرش فرود آیند . هر کس بدون مشورت با مسلمانان ، با کسی بیعت کند ، بیعت کننده و بیعت شونده پیروی نمی شوند ؛ چرا که آن دو خود را به کشتن داده اند .

.

1- .روشن است که در قرآن ، چنین آیه ای وجود ندارد .
2- .کسی که همسرش در دسترس اوست .
3- .روشن است که در قرآن ، آیه ای این گونه وجود ندارد .
4- .این ، جمله ای است که خودِ عمر ، پیش تر ، در جمع مسلمانان گفته بود (ر.ک : حدیث پیشین). (م)

ص: 582

. .


ص: 583

. .


ص: 584

. .


ص: 585

. .


ص: 586

قال ابن أبی الحدید بَعدَ نَقلِ خُطبَهِ عُمَرَ عَنِ الطَّبَرِیِّ : هذا حَدیثٌ مُتَّفَقٌ عَلَیهِ مِن أهلِ السّیرَهِ ، وقَد وَرَدَتِ الرِّوایاتُ فیهِ بِزِیاداتٍ ؛ رَوَی المَدائِنِیُّ قالَ : لَمّا أخَذَ أبو بَکرٍ بِیَدِ عُمَرَ وأبی عُبَیدَهَ وقالَ لِلنّاسِ : قَد رَضیتُ لَکُم أحَدَ هذَینِ الرَّجُلَینِ ، قالَ أبو عُبَیدَهَ لِعُمَرَ : اُمدُد یَدَکَ نُبایِعکَ . فَقالَ عُمَرُ : ما لَکَ فِی الإِسلامِ فَهَّهٌ (1) غَیرَها ! أ تَقولُ هذا وأبو بَکرٍ حاضِرٌ ! ! ثُمَّ قالَ لِلنّاسِ : أیُّکُم یَطیبُ نَفسا أن یَتَقَدَّمَ قَدَمَینِ قَدَّمَهُما رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله لِلصَّلاهِ ! ! رَضِیَکَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله لِدینِنا ، أفَلا نَرضاکَ لِدُنیانا ! ! ثُمَّ مَدَّ یَدَهُ إلی أبی بَکرٍ فَبایَعَهُ . وهذِهِ الرِّوایَهُ هِیَ الَّتی ذَکَرَها قاضِی القُضاهِ فی کِتابِ المُغنی . وقالَ الواقِدِیُّ فی رِوایَتِهِ فی حِکایَهِ کَلامِ عُمَرَ : وَاللّهِ لَأَن اُقَدَّمَ فَاُنحَرَ کَما یُنحَرُ البَعیرُ ، أحَبُّ إلَیَّ مِن أن أتَقَدَّمَ عَلی أبی بَکرٍ . وقالَ شَیخُنا أبُو القاسِمِ البَلخِیُّ : قالَ شَیخُنا أبو عُثمانَ الجاحِظُ : إنَّ الرَّجُلَ الَّذی قالَ : «لَو قَد ماتَ عُمَرُ لَبایَعتُ فُلانا» عَمّارُ بنُ یاسِرٍ ، قالَ : لَو قَد ماتَ عُمَرُ لَبایَعتُ عَلیّا علیه السلام ، فَهذَا القَولُ هوَ الَّذی هاجَ عُمَرَ أن خَطَبَ بِما خَطَبَ بِهِ . وقالَ غَیرُهُ مِن أهلِ الحَدیثِ : إنَّما کانَ المَعزومُ عَلی بَیعَتِهِ لَو ماتَ عُمَرُ طَلحَهَ ابنَ عُبَیدِ اللّهِ . فَأَمّا حَدیثُ الفَلتَهِ ، فَقَد کانَ سَبَقَ مِن عُمَرَ أن قالَ : إنَّ بَیعَهَ أبی بَکرٍ کانَت فَلتَهً وَقَی اللّهُ شَرَّها ؛ فَمَن عادَ إلی مِثلِها فَاقتُلوهُ . وهذَا الخَبَرُ الَّذی ذَکَرناهُ عَنِ ابنِ عَبّاسٍ وعَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَوفٍ فیهِ حَدیثُ الفَلتَهِ ؛ ولکِنَّهُ مَنسوقٌ عَلی ما قالَهُ أوَّلاً ، أ لا تَراهُ یَقولُ : فَلا یَغُرَّنَّ امرَأً أن یَقولَ : «إنَّ بَیعَهَ أبی بَکرٍ کانَت فَلتَهً ، فَلَقَد کانَت کَذلِکَ» ، فَهذا یُشعِرُ بِأَنَّهُ قَد کانَ قالَ مِن قَبلُ : إنَّ بَیعَهَ أبی بَکرٍ کانَت فَلتَهً .... (2)

.

1- .الفَهَّه : السَّقْطَه والجهله (النهایه : ج 3 ص 482 «فهه») .
2- .شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 25 .

ص: 587

ابن ابی الحدید ، پس از نقل خطبه عمر از طبری می گوید : این ، حدیثی است که سیره نویسان ، بر آن اتّفاق نظر دارند و روایت های دیگر نیز با افزوده هایی در این باره هست. مدائنی نقل می کند که چون ابو بکر ، دست عمر و ابو عبیده را گرفت و به مردم گفت : یکی از این دو مرد را برای شما می پسندم . ابو عبیده به عمر گفت : دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم . عمر گفت : در اسلام ، نادانی و لغزشی جز این نداشته ای! آیا این را می گویی ، در حالی که ابو بکر حاضر است؟ سپس عمر به مردم گفت : کدام یک از شما را خوش می آید که بر قدم هایی که پیامبر صلی الله علیه و آله برای نمازْ مقدّم داشت ، مقدّم شود؟ [ ای ابو بکر!] پیامبر خدا تو را برای دینمان پسندید ؛ آیا ما برای دنیایمان نپسندیم؟! سپس دستش را به سوی ابو بکر دراز کرد و با او بیعت نمود . این روایت ، همان است که قاضی القضاه در کتاب المغنی آورده است . واقدی ، در نقلی که از سخن عمر دارد ، [ چنین آورده است که عمر ]گفت : به خدا سوگند ، اگر مرا پیش اندازند تا همچون شترْ ذبح شوم ، برایم محبوب تر از آن است که از ابو بکر پیشی گیرم . و شیخ ما ، ابو القاسم بلخی ، می گوید : شیخ ما ، ابو عثمان جاحظ ، گفت : آن مردی که گفت : «اگر عمر بمیرد ، با فلانی بیعت می کنم» ، عمّار بن یاسر بود که گفت : «اگر عمر بمیرد ، با علی علیه السلام بیعت می کنم» و این ، سخنی بود که عمر را بر انگیخت تا آن خطبه را بخواند . و محدّثان دیگر می گویند : کسی که در صورت مرگ عمر ، آهنگ بیعت با او شده بود ، طلحه بن عبید اللّه بود . و امّا حدیث بیعت ناگهانی! پیش از این ، گفته عمر گذشت که گفته بود : بیعت با ابو بکر ، ناگهانی بود و خداوند ، شرّش را نگه داشت . هر کس را که همانند آن کند ، بکشید . این خبر که آن را از ابن عبّاس و عبد الرحمان بن عوف نقل کردیم ، نیز به «بیعت ناگهانی» اشاره دارد ؛ ولی در روال همان سخن قبلی است ؛ زیرا می گوید : «کسی فریب نخورد که بگوید : بیعت با ابو بکر ناگهانی بود . بی گمان ، چنین بود» . این جمله اشاره به این دارد که وی پیش از آن نیز گفته بوده که : بیعت با ابو بکر ناگهانی بود

.


ص: 588

راجع : شرح نهج البلاغه : ج2 ص 26 37 ، فی نقل کلام السیّد المرتضی ونقده .

1 / 19مَکانُ الإِمامِ فِی الحُکومَهِ9592.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :تاریخ الیعقوبی :أرادَ أبو بَکرٍ أن یَغزُوَ الرّومَ ، فَشاوَرَ جَماعَهً مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ ، فَقَدَّموا وأخَّروا ، فَاستَشارَ عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ ، فَأَشارَ أن یَفعَلَ ، فَقالَ : إن فَعَلتَ ظَفِرتَ . فَقالَ : بَشَّرتَ بِخَیرٍ .

فَقامَ أبو بَکرٍ فِی النّاسِ خَطیبا ، وأمَرَهُم أن یَتَجَهَّزوا إلَی الرّومِ ، فَسَکَتَ النّاسُ . فَقامَ عُمَرُ فَقالَ : «لَوْ کَانَ عَرَضًا قَرِیبًا وَسَفَرًا قَاصِدًا» (1) لَانتَدَبتُموهُ ! فَقامَ عَمرُو بنُ سَعیدٍ فَقالَ : لَنا تَضرِبُ أمثالَ المُنافِقینَ یَابنَ الخَطّابِ ، فَما یَمنَعُکَ أنتَ ما عِبتَ عَلَینا فیهِ ؟ ! (2)9589.امام علی علیه السلام :الفتوح بَعدَ ذِکرِ قَضِیَّهِ ارتِدادِ الأَشعَثِ وعَزمِ أبی بَکرٍ عَلی تَوجیهِ الإِمامِ عَلِیٍّ علیه السلام لِقِتالِهِ : قالَ عُمَرُ : أخافُ أن یَأبی لِقِتالِ القَومِ ، فَلا یُقاتِلَهُم ، فَإِن أبی ذلِکَ فَلَم تَجِد أحَدا یَسیرُ إلَیهِم إلّا عَلَی المَکروهِ مِنهُ . ولکِن ذَر عَلِیّا یَکونُ عِندَکَ بِالمَدینَهِ ؛ فَإِنَّکَ لا تَستَغنی عَنهُ وعَن مَشورَتِهِ . (3) .

1- .التوبه : 42 .
2- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 132 وراجع الفتوح : ج 1 ص 80 .
3- .الفتوح : ج 1 ص 57 ، الردّه : ص 197 .

ص: 589



1 / 19 جایگاه امام در حکومت

1 / 19جایگاه امام در حکومت9592.امام علی علیه السلام :تاریخ الیعقوبی :ابو بکر تصمیم به جنگ با روم گرفت . از این رو با گروهی از اصحاب پیامبر خدا مشورت کرد . برخی مخالفت و برخی موافقت نمودند . [ سپس] با علی بن ابی طالب علیه السلام مشورت کرد و او موافقت نمود و فرمود : «اگر اقدام کنی ، پیروز می شوی» .

ابو بکر گفت : به خیر ، بشارت دادی . آن گاه در میان مردم به سخنرانی ایستاد و به آنان فرمان داد که ساز و برگ سفر به سوی روم را آماده سازند ؛ امّا مردمْ ساکت ماندند .

عمر برخاست و گفت : «اگر متاعی نزدیک و سفری کوتاه بود» (1)(2) ، می پذیرفتید!

عمرو بن سعید برخاست و گفت : برای ما ، منافقان را مَثَل می زنی ، ای ابن خطّاب؟ چه چیزْ تو را از [ آماده شدن برای ]آنچه بر ما عیب گرفتی ، باز می دارد ؟9593.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :الفتوح پس از ذکر ارتداد اشعث و تصمیم ابو بکر به فرستادن امام علی علیه السلام به پیکار با او : عمر [ خطاب به ابو بکر ]گفت : می ترسم که از پیکار با آن قوم ، خودداری ورزد و با آنان نجنگد ، و اگر خودداری ورزد ، کس دیگری را نمی یابی که به سوی آنها برود ، مگر با اجبار و اکراه . پس ، علی را واگذار تا نزد تو در مدینه باشد ، که تو از او و مشورتش بی نیاز نیستی .

.

1- .توبه ، آیه 42 .
2- .برگرفته از آیه 42 از سوره توبه است که سستی منافقان را در عزیمت به جنگ ، نکوهش می کند .