گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سوم
تحریف تاریخ در ماجرای تبعید ابو ذر



تحریف تاریخ در ماجرای تبعید ابو ذرتحریف حقایق در متون کهن تاریخی از یک سو تأسفبار و از سوی دیگر ، لغزاننده و دگرگونساز چهره وقایع و رویدادهاست . متأسفانه متون کهن از جهات بسیاری دست خوش تحریف اند و یکی از روشن ترین مصادیق آن ، تحریف گزارش های مرتبط با تبعید ابو ذر است . طبری و ابن اثیر ، به وجود گزارش هایی درباره زمینه ها و چگونگی تبعید ابو ذر و نیز چگونگی اخراج او از شام اشاره می کنند ؛ امّا از این که از حقایقْ پرده بر گیرند و واقعیّت را صادقانه گزارش کنند،تن می زنند . طبری می گوید: و در این سال (سال سی ام) ، درگیری میان معاویه و ابو ذر و باز گرداندن ابو ذر به مدینه رخ داد . علّت های فراوانی برای این کار معاویه بیان شده است که خوش ندارم بیشتر آنها را ذکر کنم ؛ امّا کسانی که برای معاویه عذر تراشیده اند ، می گویند : ... . (1) ابن اثیر نیز می گوید : در این سال (سال سی ام هجری) ، ماجرای ابو ذر و معاویه و باز گرداندن ابو ذر از شام به مدینه رخ داد که علّت های فراوانی برای آن بیان شده است و نیز دشنام

.

1- .تاریخ الطبری : ج 4 ص283 .

ص: 176

دادن معاویه به ابو ذر و تهدید او به قتل و روانه داشتن او به مدینه با شترِ بدون جهاز و تبعید او از مدینه به گونه ای زشت ، که نقل آن ، صحیح نیست و اگر هم صحیح باشد ، باید عذری برای عثمان جُست ([ مثل این که ]حاکم می تواند رعیّت خود را تأدیب کند ، و یا عذرهایی دیگر) و نباید آن را سبب طعن و اعتراض بر عثمان قرار داد . من یادآوری آن را خوش ندارم . عذرتراشان می گویند : ... . (1) اینان که این چنین بر حقْ پرده می افکنند ، از آن سو گزارش هایی دروغین درباره ابو ذر می آورند و بدین سان در شکستن قداست آن «راستگوترین مرد روی زمین» می کوشند. شگفتا که این همه را از سیف بن عمر آورده اند؛او که قهرمان جعل و تندیسی از دروغ و تبلور عینی اشاعه کذب است . هیچ کس سیف را نستوده است . ابن معین ، او را ضعیف شمرده و گفته است : «یک سکّه پول خُرد ، از او بهتر است» . ابو حاتم ، او را «متروک الحدیث» می داند . نسایی و دارقُطنی بر «ضعف» او تصریح کرده اند . ابو داوود گفته است : «[ خبر او ]ارزشی ندارد» و ابن حبّان آورده است که : «به بزرگان ، دروغ می بندد» . سیف به زندیق بودنْ متّهم است و نیز گفته اند که حدیث می ساخته است . حاکم نیشابوری نیز او را متّهم به زندقه دانسته است . (2) گزارش های سیف بن عمر ، یکسر در پیراستن عثمان و دفاع از اوست . به طور مثال ، او درباره تبعید ابو ذر توسط عثمان می گوید : [ ابو ذر به عثمان] گفت : اجازه خروج به من بده ؛ چرا که مدینه خانه من نیست . [ عثمان ]گفت : آیا جز این است که بهتر از آن نخواهی یافت؟ . [ ابو ذر ] گفت : پیامبر خدا به من فرمان داده که چون خانه های مدینه به منطقه سلع رسید ، از آن

.

1- .الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 251 .
2- .تهذیب التهذیب : ج 2 ص 467 ش 3184 ، میزان الاعتدال : ج 2 ص 255 ش 3637 .

ص: 177

بروم . [ عثمان ]گفت : پس ، فرمان را اجرا کن . ابو ذر ، خارج شد تا به ربذه رسید . در آن جا ، جایی برای مسجد معیّن کرد و عثمان نیز ده ها شتر و دو برده به او داد و برایش پیغام فرستاد که گاه به مدینه بیاید تا [ پس از عالِم شدن ، ]بَدَوی و بیابانی نشود . او نیز چنین کرد . همچنین او می گوید : چون ابو ذر دید که عثمان از او خوشش نمی آید ، خود به ربذه رفت . (1) می دانیم که پاره ای از افسانه ها درباره «عبد اللّه بن سبا» نیز از ساخته های سیف است . او به این شخص ساختگی چنان قدرت می بخشد که گویا تمام مخالفت هایی که با عثمان و معاویه شده ، توسط وی رقم خورده است ؛ فردی که یهودی بوده و اسلام آورده است . (2)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 284 .
2- .ر . ک : ج 5 ص 366 (عبداللّه بن سبا ، چهره ای مرموز) .

ص: 178

4 / 7 2ضَربُ عَمّارِ بنِ یاسِرٍ8377.عنه علیه السلام :أنساب الأشراف عن أبی مِخنَف فی إسنادِهِ : کانَ فی بَیتِ المالِ بِالمَدینَهِ سَفَطٌ فیهِ حُلِیٌّ وجَوهَرٌ ، فَأَخَذَ مِنهُ عُثمانُ ما حَلّی بِهِ بعضَ أهلِهِ ، فَأَظهَرَ النّاسُ الطَّعنَ عَلَیهِ فی ذلِکَ وکَلَّمُوهُ فیهِ بِکَلامٍ شَدیدٍ حَتّی أغضَبوهُ ، فَخَطَبَ فَقالَ : لَنأخُذَنَّ حاجَتَنا مِن هذَا الفَیءِ وإن رَغِمَت اُنوفُ أقوامٍ .

فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ : إذا تُمنَعُ مِن ذلِکَ ویُحالُ بَینَکَ وبَینَهُ .

وقالَ عَمّارُ بنُ یاسِرٍ : اُشهِدُ اللّهَ أنَّ أنفی أوَّلُ راغِمٍ مِن ذلِکَ .

فَقالَ عُثمانُ : أعَلَیَّ یَابنَ المَتکاءِ (1) ! تَجتَرِئُ ؟ خُذوهُ ، فَاُخِذَ ودَخَلَ عُثمانُ فَدَعا بِهِ فَضَرَبَهُ حَتّی غُشِیَ عَلَیهِ ، ثُمَّ اُخرِجَ فَحُمِلَ حَتّی اُتِیَ بِهِ مَنزِلَ اُمِّ سَلَمَهَ زَوجِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَلَم یُصَلِّ الظُّهرَ وَالعَصرَ وَالمَغرِبَ ، فَلَمّا أفاقَ تَوَضَّأَ وصَلّی وقالَ : الحَمدُ للّهِِ ، لَیسَ هذَا أوَّلَ یَومٍ اُوذینا فیهِ فِی اللّهِ ... .

وبَلَغَ عائِشَهَ ما صُنِعَ بِعَمّارٍ ، فَغَضِبَت وأخرَجَت شَعرا مِن شَعرِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وثَوبا مِن ثِیابِهِ ، ونَعلاً مِن نِعالِهِ ، ثُمَّ قالَت : ما أسرَع ما تَرَکتُم سُنَّهَ نَبِیِّکُم وهذا شَعرُهُ وثَوبُهُ ونَعلُهُ ولَم یَبلَ بَعدُ ، فَغَضِبَ عُثمانُ غَضَبا شَدیدا حَتّی ما دَری ما یَقولُ . (2)8376.عنه علیه السلام :تاریخ المدینه عن المُغیره :اِجتَمَعَ ناسٌ فَکَتَبوا عُیوبَ عُثمانَ وفیهِمُ : ابنُ مَسعودٍ ، فَاجتَمَعوا بِبابِ عُثمانَ لِیَدخُلوا عَلَیهِ فَیُکَلِّموهُ ، فَلَمّا بَلَغوا البابَ نَکَلوا إلّا عَمّارَ بنَ یاسِرٍ ؛ فَإِنَّهُ دَخَلَ عَلَیهِ فَوَعَظَهُ ، فَأَمَرَ بِهِ فَضُرِبَ حَتّی فُتِقَ ؛ فَکانَ لا یَستَمسِکُ بَولَهُ .

فَقیلَ لِعَمّارٍ : ما هذا ؟ قالَ : إنّی مُلَقّیً مِن قُرَیشٍ ؛ لَقیتُ مِنهُم فِی الإِسلامِ کَذا ، وفَعَلوا بی کَذا ، ثُمَّ دَخَلتُ عَلی هذا یَعنی عُثمانَ فَأَمَرتُهُ ونَهَیتُهُ ، فَصَنَعَ ما تَرَونَ ؛ فَلا یُستَمسَکُ بَولی . (3) .

1- .امرأه مَتْکاء : بَظْراء . وقیل : المَتکاء من النساء : الَّتی لم تُخفَض ؛ ولذلک قیل فی السبّ : یا بن المتکاء (لسان العرب : ج 10 ص 485 «متک») .
2- .أنساب الأشراف : ج 6 ص 161 ، شرح نهج البلاغه : ج 3 ص 49 ؛ الشافی : ج 4 ص 289 .
3- .تاریخ المدینه : ج 3 ص 1099 .

ص: 179



4 / 7 2 کتک زدن عمّار یاسر

4 / 7 2کتک زدن عمّار یاسر8373.عنه علیه السلام :أنساب الأشراف به نقل از ابو مخنف در بیت المال مدینه جعبه ای بود که زیورآلات و جواهر در آن قرار داشت . عثمان ، زیورآلاتی را برای یکی از اعضای خانواده اش از آن برداشت . مردم ، زبان به اعتراض گشودند و به تندی با او سخن گفتند ، تا [ این که ]وی را خشمگین ساختند .

عثمان ، خطبه خواند و گفت : ما نیازمان را از بیت المال برمی گیریم ، هر چند برخی را خوش نیاید.

علی علیه السلام به او فرمود : «در این صورت ، جلویت گرفته می شود و میان تو و آن ، جدایی انداخته می شود» .

عمّار بن یاسر گفت : من خدا را گواه می گیرم که نخستین کسی هستم که آن را ناپسند می دارد .

عثمان گفت : ای پسر زن ختنه نشده! بر من گستاخی می کنی؟ او را بگیرید .

او را گرفتند . عثمان ، داخل شد و او را فرا خواند و [ آن قدر] کتکش زد تا بیهوش شد . سپس وی را بیرون آوردند و به منزل اُمّ سلمه ، همسر پیامبر خدا ، بردند و او [ در اثر بیهوشی ]نماز ظهر و عصر و مغرب را نخواند . آن گاه که به هوش آمد ، وضو گرفت و نماز خواند و گفت : الحمد للّه ! این ، نخستین روزی نیست که به خاطر خدا اذیّت می شویم ... .

خبر آنچه با عمّار شده بود ، به عایشه رسید . او خشمگین شد و مویی از موهای پیامبر خدا و جامه ای از جامه های او و کفشی از کفش های او را بیرون آورد و گفت : چه زود سنّت پیامبرتان را وا نهادید ، در حالی که مو و جامه و کفش او هنوز کهنه نشده است .

عثمان چنان خشمگین شد که نمی دانست چه می گوید .8372.عنه علیه السلام :تاریخ المدینه به نقل از مُغیره : گروهی جمع شدند و عیب های عثمان را نوشتند . در میان آنان ابن مسعود نیز بود . پس بر در خانه عثمان جمع شدند تا بر او داخل شوند و با او سخن بگویند . چون به در خانه رسیدند ، همه بجز عمّار بن یاسر ترسیدند و عقب کشیدند .

عمّار بر عثمان وارد شد و او را اندرز داد . عثمان ، فرمان داد او را زدند ، تا آن جا که دچار فتق شد و قادر به نگه داشتن ادرار خویش نبود .

به عمّار گفته شد : این چه حالت است؟

گفت : من از قریش ، مصیبت می کشم . به خاطر اسلام آوردنم ، آن گونه از آنها [ شکنجه ]دیدم و با من چنان کردند [ که می دانید] و اکنون نیز بر این (عثمان) وارد شدم و او را امر به معروف و نهی از منکر کردم . پس با من آن کرد که دیدید و [ دیگر ]ادرارم در اختیارم نیست .

.


ص: 180

8371.عنه علیه السلام :أنساب الأشراف :یُقالُ : إنَّ المِقدادَ بنَ عَمروٍ ، وعَمّارَ بنَ یاسِرٍ ، وطَلحَهَ وَالزُّبَیرَ ، فی عِدَّهٍ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله کَتَبوا کِتابا عَدَّدوا فیهِ أحداثَ عُثمانَ ، وخَوَّفوهُ رَبَّهُ ، وأعلَموهُ أنَّهُم مُواثِبوهُ إن لَم یَقلَع .

فَأَخَذَ عَمّارُ الکِتابَ وأتاهُ بِهِ ، فَقَرَأَ صَدرا مِنهُ ، فَقالَ لَهُ عُثمانُ : أعَلَیَّ تَقدَمُ مِن بَینِهِم ؟

فَقالَ عَمّارٌ : لِأَنّی أنصَحُهُم لَکَ . فَقالَ : کَذَبتَ یَابنَ سُمَیَّهَ .

فَقالَ : أنَا وَاللّهِ ابنُ سُمَیَّهَ وَابنُ یاسِرٍ . فَأَمَرَ غِلمانا لَهُ فَمَدّوا بِیَدَیهِ ورِجلَیهِ ، ثُمَّ ضَرَبَهُ عُثمانُ بِرِجلَیهِ وهِیَ فِی الخُفَّینِ عَلی مَذاکیرِهِ ، فَأَصابَهُ الفَتقُ ، وکانَ ضَعیفا کَبیرا فَغُشِیَ عَلَیهِ. (1)8370.عنه علیه السلام :الاستیعاب :کانَ اجتِماعُ بَنی مَخزومٍ إلی عُثمانَ حینَ نالَ مِن عَمّارٍ غِلمانُ عُثمانَ ما نالوا مِنَ الضَّربِ ، حَتَّی انفَتَقَ لَهُ فَتقٌ فی بَطنِهِ ، ورَغَموا وکَسَروا ضِلعا مِن أضلاعِهِ ، فَاجتَمَعَت بَنو مَخزومٍ وقالوا : وَاللّهِ لَئِن ماتَ لا قَتَلنا بِهِ أحَدا غَیرَ عُثمانَ . (2)8369.عنه علیه السلام :الإمامه والسیاسه :اِجتَمَعَ ناسٌ مِن أصحابِ النَّبِیِّ عَلَیهِ الصَّلاهُ وَالسَّلامُ فَکَتَبوا کِتابا ذَکَروا فیهِ ما خالَفَ فیهِ عُثمانُ مِن سُنَّهِ رَسولِ اللّهِ وسُنَّهِ صاحِبَیهِ ، وما کانَ مِن هِبَتِهِ خُمُسَ إفریقِیَّهٍ لِمَروانَ وفیهِ حَقُّ اللّهِ ورَسولِهِ ، ومِنهُم ذَوُو القُربی وَالیَتامی وَالمَساکینُ .

وما کانَ مِن تَطاوُلِهِ فِی البُنیانِ ، حَتّی عَدّوا سَبعَ دورٍ بَناها بِالمَدینَهِ : دارا لِنائِلَهَ ، ودارا لِعائِشَهَ وغَیرِهِما مِن أهلِهِ وبَناتِهِ . وبُنیانَ مَروانَ القُصورَ بِذی خَشَبٍ ، وعِمارَهَ الأَموالِ بِها مِنَ الخُمُسِ الواجِبِ للّهِِ ولِرَسولِهِ .

وما کانَ مِن إفشائِهِ العَمَلَ والوِلایاتِ فی أهلِهِ وبَنی عَمِّهِ مِن بَنی اُمَیَّهَ أحداثٍ وغِلمَهٍ لا صَحِبَهَ لَهُم مِنَ الرَّسولِ صلی الله علیه و آله ولا تَجرَبَهَ لَهُم بِالاُمورِ .

و ما کانَ مِنَ الوَلیدِ بنِ عُقبهَ بِالکوفَهِ إذ صَلّی بِهِمُ الصُّبحَ وهُوَ أمیرٌ عَلَیها سَکرانَ أربَعَ رَکَعاتٍ ، ثُمَّ قالَ لَهُم : إن شِئتُم أزیدُکُم صَلاهً زِدتُکُم ، وتَعطیلِهِ إقامَهَ الحَدِّ عَلَیهِ ، وتَأخیرِهِ ذلِکَ عَنهُ .

وتَرکِهِ المُهاجِرینَ وَالأَنصارَ لا یَستَعمِلُهُم عَلی شَیءٍ وَلا یَستَشیرُهُم ، وَاستَغنی بِرَأیِهِ عَن رَأیِهِم .

وما کانَ مِنَ الحِمَی الَّذی حَمی حَولَ المَدینَهِ ، وما کانَ مِن إدرارِهِ القَطائِعَ وَالأرزاقَ وَالأَعطِیاتِ عَلی أقوامٍ بِالمَدینَهِ لَیسَت لَهُم صُحبَهٌ مِنَ النَّبِیِّ عَلَیهِ الصَّلاهُ وَالسَّلامُ ، ثُمَّ لا یَغزونَ ولا یَذُبّونَ .

وما کانَ مِن مُجاوَزَتِهِ الخَیزُرانَ إلَی السَّوطِ ، وأنَّهُ أوَّلُ مَن ضَرَبَ بِالسِّیاطِ ظُهورَ النّاسِ ، وإنَّما کانَ ضَربُ الخَلیفَتَینِ قَبلَهُ بِالدِّرَهِ وَالخَیزُرانِ . ثُمَّ تَعاهَدَ القومُ لِیَدفَعَنَّ الکِتابَ فی یَدِ عُثمانَ ، وکانَ مِمَّن حَضَرَ الکِتابَ : عَمّارُ بنُ یاسِرٍ ، وَالمِقدادُ بنُ الأَسوَدِ ، وکانوا عَشَرَهً ؛ فَلَمّا خَرَجوا بِالکِتابِ لِیَدفَعوهُ إلی عُثمانَ وَالکِتابُ فی یَدِ عَمّارٍ ، جَعَلوا یَتَسَلَّلونَ عَن عَمّارٍ حَتّی بَقِیَ وَحدَهُ ، فَمَضی حَتّی جاءَ دارَ عُثمانَ ، فَاستَأذَنَ عَلَیهِ ، فَأَذِنَ لَهُ فی یومٍ شاتٍ ، فَدَخَلَ عَلَیهِ وعِندَهُ مَروانُ بنُ الحَکَمِ وأهلُهُ مِن بَنی اُمَیَّهَ ، فَدَفَعَ إلَیهِ الکِتابَ فَقَرَأَهُ، فَقالَ لَهُ : أنتَ کَتَبتَ هذَا الکِتابَ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ: ومَن کانَ مَعَکَ ؟ قالَ : کانَ مَعی نَفَرٌ تَفَرَّقوا فَرَقا (3) مِنکَ .

قالَ : مَن هُم ؟ قالَ : لا اُخبِرُکَ بِهِم .

قالَ : فَلِمَ اجتَرَأتَ عَلَیَّ مِن بَینِهِم ؟ فَقالَ مَروانُ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! إنَّ هذَا العَبدَ الأسوَدَ یَعنی عَمّارا قَد جَرَّأَ عَلَیکَ النّاسَ، وإنَّکَ إن قَتَلتَهُ نَکَّلتَ بِهِ مَن وَراءَهُ.

قالَ عُثمانُ : اِضرِبوهُ ، فَضَرَبوهُ وضَرَبَهُ عُثمانُ مَعَهُم حَتّی فَتَقوا بَطنَهُ ، فَغُشِیَ عَلَیهِ ، فَجَرّوهُ حَتّی طَرَحوهُ عَلی بابِ الدّارِ ، فَأَمَرَت بِهِ اُمُّ سَلَمَهَ زَوجُ النَّبِیِّ عَلَیهِ الصَّلاهُ وَالسَّلامُ ، فَاُدخِلَ مَنزِلَها .

وغَضِبَ فیهِ بَنو المُغیرَهِ وکانَ حَلیفَهُم ، فَلَمّا خَرَجَ عُثمانُ لِصَلاهِ الظُّهرِ ، عَرَضَ لَهُ هِشامُ بنُ الوَلیدِ بنِ المُغیرَهِ ، فَقالَ : أما وَاللّهِ لَئِن ماتَ عَمّارٌ مِن ضَربِهِ هذا لَأَقتُلَنَّ بِهِ رَجُلاً عَظیما مِن بَنی اُمَیَّهَ ، فَقالَ عُثمانُ : لَستَ هُناکَ . (4) .

1- .أنساب الأشراف : ج 6 ص 162 ، شرح نهج البلاغه : ج 3 ص 50 ، الفتوح : ج 2 ص 372 ، الریاض النضره : ج 3 ص 85 کلاهما نحوه ؛ الشافی : ج 4 ص 290 .
2- .الاستیعاب : ج 3 ص 227 الرقم 1883 ، شرح نهج البلاغه : ج 10 ص 102 و ج 20 ص 36 .
3- .الفَرَق : الخوف والفزع (النهایه : ج 3 ص 438 «فرق») .
4- .الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 50 .

ص: 181

8368.عنه علیه السلام :أنساب الأشراف :گفته می شود که مقداد بن عمرو ، عمّار بن یاسر ، طلحه و زبیر به همراه عدّه ای از اصحاب پیامبر خدا چیزی نوشتند و در آن ، بدعت های عثمان را بر شمردند و او را از پروردگارش بیم دادند و به او اعلام کردند که اگر [ از کارهایش ]دست نکشد ، بر او می شورند .

عمّار ، نوشته را گرفت و نزد عثمان آورد و بخشی از آغاز آن را خواند .

عثمان به او گفت : [ چرا] از میان آنان ، تو بر من در آمده ای؟

عمّار گفت : چون من از همه آنان بر تو دلسوزترم . گفت : ای پسر سمیّه! دروغ می گویی .

گفت : به خدا سوگند ، من پسر سمیّه و یاسر هستم .

عثمان به غلامانش فرمان داد تا او را بر زمین بخوابانند . سپس با پاهایش که در کفش بود ، بر بیضه های او کوفت . از این رو دچار فتق شد و چون پیر و ناتوان بود ، بیهوش گردید .8367.عنه علیه السلام :الاستیعاب :اجتماع قوم بنی مخزوم در نزد عثمان ، هنگامی بود که غلامانِ او به فرمان وی ، چنان عمّار را کتک زدند که دچار فتق شکم شد و نیز او را بر زمین افکندند و یکی از دنده هایش را شکستند .

بنی مخزوم ، گرد آمدند و گفتند : به خدا سوگند ، اگر عمّار بمیرد ، کسی جز عثمان را به قصاص او نمی کشیم .8366.عنه علیه السلام :الإمامه و السیاسه :گروهی از یاران پیامبر که درود و سلام بر او باد گرد آمدند و چیزی نوشتند و در آن، مخالفت های عثمان با سنّت پیامبر خدا و دو خلیفه قبلی اش را ذکر کردند ، از جمله :

بخشیدن خُمس [ غنائم] افریقا به مروان (که در آن ، حقّ خدا و پیامبر خدا و نیز خویشان پیامبر صلی الله علیه و آله و یتیمان و بینوایان نیز وجود داشت) ؛

زیاده روی در خانه سازی (تا آن جا که هفت خانه ای را که در مدینه برای نائله و عایشه و سایر افراد خانواده و دخترانش ساخته بود ، بر شمردند) ؛

کاخ سازی مروان در منطقه ذو خُشُب (که هزینه آن از خُمس پرداخت شده بود که ویژه خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است) ؛

پخش کردن کارها و ولایت ها در میان خاندان و پسر عموهای کم سال و جوان خود (که سابقه مصاحبت با پیامبر خدا و تجربه ای در کارها نداشتند) ؛

جاری نکردن حد بر ولید بن عقبه و تأخیر در آن و حد زدن او [ از سر ناچاری ](در آن اتّفاقی که از ولید بن عقبه در نماز صبح ، در دوران حکومتش بر کوفه ، سر زد که با حالت مستی ، نماز را چهار رکعتی خواند و سپس به آنها گفت : اگر بخواهید بیشتر بخوانم ، می خوانم) ؛

وا نهادن مهاجران و انصار (بدون آن که آنان را به کاری بگمارد و یا از آنان نظرخواهی کند ؛ چرا که عثمان به سبب استبداد رأی ، خود را از رایزنی با اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله بی نیاز می دید) ؛

ایجاد قُرُقگاه برای خود در پیرامون مدینه ؛

بخشیدن قطعات حاصلخیز و گشاده دستی در محصولات و سایر بخشش ها (به گروه هایی در مدینه که نه از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله بودند و نه به جنگ و دفاع برمی خاستند) ؛

کنار گذاشتن خیزران (1) و در دست گرفتن تازیانه ای از پوست (و او نخستین کسی بود که با چنین تازیانه ای بر پشت مردم نواخت ، در حالی که تنبیه های دو خلیفه پیشین ، با شلّاق نرم و خیزران بود) . (2)

این گروه ، پیمان بستند که نوشته را به دست عثمان برسانند و در میان نویسندگان ، عمّار بن یاسر و مقداد بن اسود نیز بودند و جمعا ده نفر می شدند . چون بیرون آمدند تا نوشته را که در دست عمّار بود به عثمان بدهند ، یکی یکی از گرد عمّار پراکنده شدند ، تا آن که او تنها ماند .

او رفت تا به خانه عثمان رسید . از او اجازه خواست و عثمان ، در آن روز سرد و بارانی به وی اجازه داد و عمّار بر او وارد شد ، در حالی که مروان بن حکم و خاندان عثمان از بنی امیّه نزدش بودند .

عمّار ، نوشته را به عثمان داد و او خواند و به وی گفت : تو این را نوشته ای؟

گفت : آری .

گفت : چه کسانی با تو بودند؟

گفت: چند نفر با من بودند که از ترس تو پراکنده شدند.

گفت : چه کسانی بودند؟

گفت : به تو نخواهم گفت .

گفت : چگونه جرئت کردی که از میان آنان [ تنها] نزد من بیایی؟

مروان گفت : ای امیر مؤمنان! این بنده سیاه (عمّار) ، مردم را بر تو گستاخ کرده است . اگر او را بکشی ، مایه عبرت دیگرانش ساخته ای .

عثمان گفت : او را بزنید .

او را کتک زدند و عثمان نیز همراه آنان وی را زد ، تا آن که شکمش ورم کرد و بر آمد و بیهوش شد . پس ، او را تا جلوی در خانه بر زمین کشاندند و [در همان جا ]افکندند.

اُمّ سلمه ، همسر پیامبر صلی الله علیه و آله ، دستور داد که او را به درون خانه وی ببرند . بنی مغیره که عمّارْ هم پیمان آنان بود ، خشمناک شدند و چون عثمان برای نماز ظهر خارج شد ، هشام بن ولید بن مغیره راه بر او گرفت و گفت : آگاه باش! به خدا سوگند ، اگر عمّار از این ضربه بمیرد ، مردی بزرگ از بنی امیّه را به قصاص او خواهم کشت . عثمان گفت : تو مرد آن نیستی . .

1- .گونه ای نیِ مغزدار که از آن ، عصا و چوبْ دستی می سازند .
2- .تازیانه دو خلیفه پیشین ، شلّاق نرمی بود که از آن برای تأدیب کودکان استفاده می شد و در عربی به آن «دِرّه» می گویند ؛ ولی عثمان ، این تازیانه را به تازیانه ای از پوست تبدیل کرد که با آن ، حدود شرعی را اجرا می کنند و در زبان عربی به آن «سَوْط» گفته می شود. (م)

ص: 182

. .


ص: 183

. .


ص: 184

8365.عنه علیه السلام :الفتوح فی خَبَرِ وَفاهِ أبی ذَرٍّ : بَلَغَ ذلِکَ عُثمانَ ، فَقالَ : رَحِمَ اللّهُ أبا ذَرٍّ ! فَقالَ عَمّارُ بنُ یاسِرٍ : فَرِحَمَ اللّهُ أبا ذَرٍّ مِن کُلِّ قُلوبِنا ! فَغَضِبَ عُثمانُ ثُمَّ قالَ : یا کَذا وکَذا أ تَظُنُّ أنّی نَدِمتُ عَلی تَسییرِهِ إلی رَبَذَهَ ؟

قالَ عَمّارٌ : لا وَاللّهِ ما أری ذلِکَ !

قالَ عُثمانُ : اِدفَعوا فی قَفاهُ ، وأنتَ فَالحَقْ بِالمَکانِ الَّذی کانَ فیهِ أبو ذَرٍّ ، ولا تَبرَحهُ أبَدا ما بَقیتَ وأنَا حَیٌّ .

فَقالَ عَمّارٌ : وَاللّهِ إنَّ جِوارَ السِّباعِ لَأَحَبُّ إلَیَّ مِن جَوارِکَ ؛ ثُمَّ قامَ عَمّارٌ فَخَرَجَ مِن عِندِهِ .

قالَ: وعَزَمَ عُثمانُ عَلی نَفیِ عَمّارٍ، وأقبَلَت بَنو مَخزومٍ إلی عَلِیِّ بنِ أبیطالِبٍ رضی الله عنه فَقالوا : إنَّهُ یا أبَا الحَسَنِ قَد عَلِمتَ بِأَنّا أخوالُ أبیکَ أبی طالِبٍ ، وهذا عُثمانُ بنُ عَفّانَ قَد أمَرَ بِتَسییرِ عَمّارِ بنِ یاسِرٍ ، وقَد أحبَبنا أن نَلقاهُ فَنُکَلِّمَهُ فی ذلِکَ ونَسأَلَهُ أن یَکُفَّ عَنهُ ولا یُؤذِیَنا فیهِ ، فَقَد وَثَبَ عَلَیهِ مَرَّهً فَفَعَلَ بِهِ ما فَعَلَ ، وهذِهِ ثانِیَهٌ ، ونَخافُ أن یَخرُجَ مَعَهُ إلی أمرٍ یَندَمُ ونَندَمُ نَحنُ عَلَیهِ .

فَقالَ : أفعَلُ ذلِکَ فَلا تَعجَلوا ، فَوَاللّهِ لَو لَم تَأتونی فی هذَا لَکانَ ذلِکَ مِنَ الحَقِّ الَّذی لا یَسَعُنی تَرکُهُ ولا عُذرَ لی فیهِ .

قالَ : ثُمَّ أقبَلَ عَلِیٌّ رضی الله عنه حَتّی دَخَلَ عَلی عُثمانَ فَسَلَّمَ وجَلَسَ فَقالَ : اتَّقِ اللّهَ أیُّهَا الرَّجُلُ ، وکُفَّ عَن عَمّارٍ وغَیرِ عَمّارٍ مِنَ الصَّحابَهِ ؛ فَإِنَّکَ قَد سَیَّرتَ رَجُلاً مِن صُلَحاءِ المُسلِمینَ وخِیارِ المُهاجِرینَ الأَوَّلینَ ، حَتّی هَلَکَ فی تَسییرِکَ إیّاهُ غَریبا ، ثُمَّ إنَّکَ الآنَ تُریدُ أن تَنفی نَظیرَهُ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله !

فَقالَ عُثمانُ : لَأَنتَ أحَقُّ بِالمَسیرِ مِنهُ ، فَوَاللّهِ ما أفسَدَ عَلَیَّ عَمّارا وغَیرَهُ سِواکَ !

فَقالَ عَلِیٌّ رضی الله عنه : وَاللّهِ یا عُثمانُ ! ما أنتَ بِقادِرٍ عَلی ذلِکَ ولا إلَیهِ بِواصِلٍ ، فَرَوِّم (1) ذلِکَ إن شِئتَ . وأمّا قَولُکَ : إنّی اُفسِدُهُم عَلَیکَ ، فَوَاللّهِ ما یُفسِدُهُم عَلَیکَ إلّا نَفسُکَ ؛ لِأَنَّهُم یَرَونَ ما یُنکِرونَ ؛ فَلا یَسَعُهُم إلّا تَغییرُ ما یَرَونَ ... .

ثُمَّ أقبَلَ عَلِیٌّ رضی الله عنه عَلی عَمّارِ بنِ یاسِرٍ فَقالَ لَهُ : اِجلِس فی بَیتِکَ ولا تَبرَح مِنهُ ، فَإِنَّ اللّهَ تَبارَکَ وتَعالی مانِعُکَ مِن عُثمانَ وغَیرِ عُثمانَ ، وهؤُلاءِ المُسلِمونَ مَعَکَ .

فَقالَت بَنو مَخزومٍ : وَاللّهِ یا أبَا الحَسَنِ ! لَئِن نَصَرتَنا وکُنتَ مَعَنا لا وَصَلَ إلَینا عُثمانُ بِشَیءٍ نَکرَهُهُ أبَدا .

وبَلَغَ ذلِکَ عُثمانَ فَکَفَّ عَن عَمّارٍ ونَدِمَ عَلی ما کانَ مِنهُ . (2) .

1- .من روّمتُ فلانا : إذا جعلته یطلب الشیء (لسان العرب : ج 12 ص 258 «روم»).
2- .الفتوح : ج 2 ص 378 وراجع أنساب الأشراف : ج 6 ص 169 وتاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 173 .

ص: 185

8364.امام علی علیه السلام :الفتوح در گزارش وفات ابو ذر : چون این خبر به عثمان رسید ، گفت : خداوند ، ابو ذر را بیامرزد!

عمّار بن یاسر گفت : از صمیم دل بگوییم : خداوند ، ابو ذر را بیامرزد!

عثمان خشمگین شد و گفت : ای فلان و فلان! گمان می کنی که من از تبعید او به ربذه پشیمانم؟

عمّار گفت : به خدا سوگند ، نه ؛ چنین نمی بینم .

عثمان گفت : او را در پی ابو ذر بفرستید . تو باید به همان جا که ابو ذر بود ، بروی و تا من زنده ام ، از آن جا بیرون نیایی .

عمّار گفت : به خدا سوگند ، برای من مجاورت با درندگان از مجاورت با تو محبوب تر است . سپس برخاست و از نزد او بیرون رفت .

عثمان تصمیم به تبعید عمّار گرفت و بنی مخزوم به علی بن ابی طالب علیه السلام روی آوردند و گفتند : ای ابو الحسن! تو خوب می دانی که ما دایی های پدرت ابو طالب هستیم. عثمان بن عفّان به تبعید عمّار بن یاسر فرمان داده است و ما دوست داریم که او را ملاقات نماییم و درباره آن با او گفتگو کنیم و از او بخواهیم که از عمّار ، دست بردارد و ما را آزار ندهد ؛ چرا که [ عثمان ]یک بار بر او پرید و آن کار را کرد و این ، بار دوم است و می ترسیم که کار ما و او به جایی بکشد که هر دو پشیمان شویم .

[ علی علیه السلام ] فرمود : «[ من ]این کار را می کنم . پس عجله نکنید که به خدا سوگند ، اگر نزد من هم نمی آمدید ، بر من لازم بود که چنین کنم و مجال و عذری برای وا نهادنش نداشتم» .

[ علی علیه السلام ] به سوی عثمان رفت و بر او وارد شد و سلام داد و نشست و فرمود : «ای مرد! از خدا پروا کن و از عمّار و صحابه دیگر دست بردار . تو مردی از مسلمانان صالح و گزیده نخستینْ مهاجران را تبعید کردی ، تا آن که در تبعیدگاه تو ، غریب و بی کس در گذشت و اکنون می خواهی یکی دیگر از اصحاب پیامبر خدا را چون او تبعید کنی!» .

عثمان گفت : تو از او به تبعید شدن ، سزاوارتری! به خدا سوگند ، کسی جز تو ، عمّار و دیگران را بر من نمی شورانْد .

علی علیه السلام فرمود : «به خدا سوگند ای عثمان ، تو نه بر چنین کاری توانایی و نه دستت به آن می رسد . اگر می خواهی ، آزمایش کن . و امّا گفته ات که من آنان را بر تو می شورانم ، به خدا سوگند ، کسی جز خودت ، آنها را بر تو نمی شورانَد ؛ چون آنان زشتکاری هایی می بینند و چاره ای جز تغییر آن نمی یابند ... » .

سپس علی علیه السلام پیش عمّار بن یاسر رفت و به او فرمود : «در خانه ات بنشین و از آن جا تکان مخور ؛ که خدای تبارک و تعالی تو را از عثمان و غیر عثمان ، حفظ می کند و این مسلمانان با تو هستند» .

بنی مخزوم گفتند : ای ابو الحسن! به خدا سوگند ، اگر تو ما را یاری دهی و با ما باشی ، عثمان هرگز نمی تواند آسیبی به ما برساند .

این به عثمان رسید . پس ، از عمّار ، دست کشید و از آنچه کرده بود ، پشیمان شد . .


ص: 186

. .


ص: 187

. .


ص: 188

4 / 7 3ضَربُ عَبدِ اللّهِ بنِ مَسعودٍ وتَسییرُهُ8361.امام علی علیه السلام :تاریخ المدینه عن إسماعیل بن أبی خالد :إنَّ الوَلیدَ بنَ عُقبَهَ کَتَبَ إلی عُثمانَ یُبغِضُهُ عَلَی ابنِ مَسعودٍ ، وأنَّ عُثمانَ سَیَّرَهُ مِنَ الکوفَهِ إلَی المَدینَهِ ، وحَرَمَهُ عَطاءَهُ ثَلاثَ سِنینَ . (1)8360.امام علی علیه السلام :تاریخ المدینه عن إسماعیل بن أبی خالد :لَمّا بَلَغَ عُثمانَ أنَّ عَبدَ اللّهِ مَریضٌ حَمَلَ إلَیهِ عَطاءَهُ خَمسَهَ عَشَرَ ألفا ، وکانَ عَطاءُ البَدرِیّینَ خَمسَهَ آلافٍ ، فَدَخَلَ عَلَیهِ عُثمانُ فَقالَ : کَیفَ تَجِدُکَ ؟ قالَ : مَردودٌ إلی مَولایَ الحَقِّ . قالَ : یَرحَمُکَ اللّهُ ، کَأَنَّهَا ظِنَّهٌ ، هذا عَطاؤُکَ خَمسَهَ عَشَرَ ألفا فَاقبِضهُ . قالَ : مَنَعتَنیهِ إذ کانَ یَنفَعُنی ! فَأَنَا آخُذُهُ مِنکَ یَومَ القِیامَهِ . فَانصَرَفَ ولَم یَقبَل عَطاءَهُ . (2)8359.امام علی علیه السلام :أنساب الأشراف عن أبی مخنف وعوانه :إنَّ عَبدَ اللّهِ بنَ مَسعودٍ حینَ ألقی مَفاتیحَ بَیتِ المالِ إلَی الوَلیدِ بنِ عُقبَهَ قالَ : مَن غَیَّرَ غَیَّرَ اللّهُ ما بِهِ ، ومَن بَدَّلَ أسخَطَ اللّهُ عَلَیهِ ، وما أری صاحِبَکُم إلّا وقَد غَیَّرَ وبَدَّلَ ، أ یُعزَلُ مِثلُ سَعدِ بنِ أبی وَقّاصٍ ویُولَّی الوَلیدُ ؟ وکانَ یَتَکَلَّمُ بِکَلامٍ لا یَدَعُهُ وهُوَ : إنَّ أصدَقَ القَولِ کِتابُ اللّهِ ، وأحسَنَ الهُدی هُدی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، وشَرَّ الاُمورِ مُحدَثاتُها ، وکُلَّ مُحدَثٍ بِدعَهٌ ، وکُلَّ بِدعَهٍ ضَلالَهٌ ، وکُلَّ ضَلالَهٍ فِی النّارِ .

فَکَتَبَ الوَلیدُ إلی عُثمانَ بِذلِکَ وقالَ : إنَّهُ یَعیبُکَ ویَطعَنُ عَلَیکَ ، فَکَتَبَ إلَیهِ عُثمانُ یَأمُرُهُ بِإِشخاصِهِ ، وشَیَّعَهُ أهلُ الکوفَهِ ، فَأَوصاهُم بِتَقوَی اللّهِ ولُزومِ القُرآنِ ، فَقالوا لَهُ : جُزِیتَ خَیرا ؛ فَلَقَد عَلَّمتَ جاهِلَنا ، وثَبَّتَّ عالِمَنا ، وأقرَأتَنَا القُرآنَ ، وفَقَّهتَنا فِی الدّینِ ، فَنِعمَ أخُو الإِسلامِ أنتَ ونِعمَ الخَلیلُ ، ثُمَّ وَدَّعوهُ وَانصَرَفوا .

وقَدِمَ ابنُ مَسعودٍ المَدینَهَ وعُثمانُ یَخطُبُ عَلی مِنبَرِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَلَمّا رَآهُ قالَ : ألا إنَّهُ قَدِمَت عَلَیکُم دُوَیبَهُ سوءٍ ، مَن تَمشِ عَلی طَعامِهِ یَقِئ ویَسلَح (3) .

فَقالَ ابنُ مَسعودٍ : لَستُ کَذلِکَ ، ولکِنّی صاحِبُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَومَ بَدرٍ ، ویَومَ بَیعَهِ الرِّضوانِ .

ونادَت عائِشَهُ : أی عُثمانُ ! أ تَقولُ هذا لِصاحِبِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؟

ثُمَّ أمَرَ عُثمانُ بِهِ فَاُخرِجَ مِنَ المَسجِدِ إخراجا عَنیفا ، وضَرَبَ بِهِ عَبدُ اللّهِ بنُ زمعَهَ بنِ الأَسوَدِ بنِ المُطَّلِبِ بنِ أسَدِ بنِ عَبدِ العُزَّی بنِ قُصَی الأَرضَ ، ویُقالُ : بَلِ احتَمَلَهُ یَحمومُ غُلامُ عُثمانَ ورِجلاهُ تَختَلِفانِ عَلی عُنُقِهِ ، حَتّی ضَرَبَ بِهِ الأَرضَ ، فَدَقَّ ضِلعُهُ .

فَقالَ عَلِیٌّ : یا عُثمانُ ! أ تَفعَلُ هذا بِصاحِبِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِقَولِ الوَلیدِ بنِ عُقبَهَ ؟

فَقالَ : ما بِقَولِ الوَلیدِ فَعَلتُ هذا ، ولکِن وَجَّهتُ زُبَیدَ بنَ الصَّلتِ الکَندِیَّ إلَی الکوفَهِ ، فَقالَ لَهُ ابنُ مَسعودٍ : إنَّ دَمَ عُثمانَ حَلالٌ .

فَقالَ عَلِیٌّ : أحَلتَ مِن زُبَیدٍ عَلی غَیرِ ثِقَهٍ ... وقامَ عَلِیٌّ بِأَمرِ ابنِ مَسعودٍ حَتّی أتی بِه مَنزِلَهُ ، فَأَقامَ ابنُ مَسعودٍ بِالمَدینَهِ لا یَأذَنُ لَهُ عُثمانُ فِی الخُروجِ مِنها إلی ناحِیَهٍ مِنَ النَّواحی ، وأرادَ حینَ بَرِئَ الغَزوَ ، فَمَنَعَهُ مِن ذلِکَ .

وقالَ لَهُ مَروانُ : إنَّ ابنَ مَسعودٍ أفسَدَ عَلَیکَ العِراقَ ، أ فَتُریدُ أن یُفسِدَ عَلَیکَ الشّامَ ؟

فَلَم یَبرَحِ المَدینَهَ حَتّی تُوُفِّیَ قَبلَ مَقتَلِ عُثمانَ بِسَنَتَینِ ، وکانَ مُقیما بِالمَدینَهِ ثَلاثَ سِنینَ . وقالَ قومٌ : إنَّهُ کانَ نازِلاً عَلی سَعدِ بنِ أبی وَقّاصٍ .

ولَمّا مَرِضَ ابنُ مَسعودٍ مَرَضَهُ الَّذی ماتَ فیهِ أتاهُ عُثمانُ عائِدا فَقالَ : ما تَشتَکی ؟ قالَ : ذُنوبی .

قالَ : فَما تَشتَهی ؟ قالَ : رَحمَهَ رَبّی .

قالَ : أ لا أدعو لَکَ طَبیبا ؟ قالَ : الطَّبیبُ أمرَضَنی .

قالَ : أ فَلا آمُرُ لَکَ بِعَطائِکَ ؟ قالَ : مَنَعتَنیهِ وأنَا مُحتاجٌ إلَیهِ ، وتُعطینیهِ وأنَا مُستَغنٍ عَنهُ ؟

قالَ : یَکونُ لِوُلدِکَ ، قالَ : رِزقُهُم عَلَی اللّهِ .

قالَ : اِستَغفِر لی یا أبا عَبدِ الرَّحمنِ . قالَ : أسأَلُ اللّهَ أن یَأخُذَ لی مِنکَ بِحَقّی .

وأوصی أن لا یُصَلِّیَ عَلَیهِ عُثمانُ ، فَدُفِنَ بِالبَقیعِ وعُثمانُ لا یَعلَمُ ، فَلَمّا عَلِمَ غَضِبَ وقالَ : سَبَقتُمونی بِهِ ؟ ! فَقالَ لَهُ عَمّارُ بنُ یاسِرٍ : إنَّهُ أوصی أن لا تُصَلِّیَ عَلَیهِ ؛ وقالَ الزُّبَیرُ :


لَأَعرِفَنَّکَ بَعدَ المَوتِ تَندُبُنی

وفی حَیاتیَ ما زَوَّدتَنی زادی (4) .

1- .تاریخ المدینه : ج 3 ص 1049 .
2- .تاریخ المدینه : ج 3 ص 1051 .
3- .السُّلاح : النَّجْو [أی الغائط] ، وقد سَلَحَ الرجُل یَسْلَح سَلْحا (تاج العروس : ج 4 ص 92 «سلح») .
4- .أنساب الأشراف : ج 6 ص 146 وراجع شرح نهج البلاغه : ج 3 ص 42 والشافی : ج 4 ص 279 .

ص: 189



4 / 7 3 کتک زدن و کوچاندن عبد اللّه بن مسعود

4 / 7 3کتک زدن و کوچاندن عبد اللّه بن مسعود8356.امام علی علیه السلام :تاریخ المدینه به نقل از اسماعیل بن ابی خالد : ولید بن عقبه به عثمان نامه نوشت و او را با ابن مسعود ، دشمن کرد . عثمان نیز او را از کوفه به مدینه آورد و برای سه سال ، سهمش را از بیت المالْ قطع کرد .8355.امام علی علیه السلام :تاریخ المدینه به نقل از اسماعیل بن ابی خالد : چون به عثمان خبر رسید که عبد اللّه [ بن مسعود ]بیمار است ، سهم [ سه ساله ]او را از بیت المال به مبلغ پانزده هزار (1) برایش فرستاد و سپس بر او وارد شد و گفت : چگونه ای؟

گفت : در حال بازگشت به مولای حقیقی ام (خداوند) هستم .

گفت : خدا تو را بیامرزد! خیال می کنی که چنین است! این پانزده هزار ، سهم توست . آن را بگیر .

گفت : آن گاه که برایم نفعی داشت ، ندادی . من آن را روز قیامت از تو می گیرم . پس رو گرداند و عطای عثمان را نپذیرفت .8354.امام علی علیه السلام :أنساب الأشراف به نقل از ابو مِخْنَف و عَوانه : هنگامی که عبد اللّه بن مسعود ، کلیدهای بیت المال را پیش ولید بن عقبه انداخت ، گفت : هر کس [ احکام خدا را ]دگرگون سازد ، خداوند ، دگرگونش خواهد ساخت و هر کس [ سنّت های پیامبر خدا را] تبدیل کند ، خداوند بر او خشم می گیرد . من جز این نمی بینم که خلیفه شما ، [ احکام خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله را ]دگرگون و تبدیل کرده است . آیا همچون سعد بن ابی وقّاص را برکنار و [ به جایش ]ولید را حاکم می کنند؟!

ابن مسعود ، همواره این سخن را بر زبان می آورد که : راست ترین گفته ها ، کتاب خدا و بهترین هدایت ، هدایت محمّد صلی الله علیه و آله است و بدترین کارها ، نوآوری در دین است و هر نوآوری [ در دین] بدعت و هر بدعتی گم راهی و هر گم راهی ای در آتش است .

ولید ، این را به عثمان نوشت و گفت : او بر تو عیب می گیرد و از تو بدگویی می کند . عثمان نیز به ولید نوشت که او را [ به مدینه ]روانه کند . اهالی کوفه او را بدرقه کردند و او هم آنان را به تقوای الهی و همراهی قرآن سفارش کرد .

آنان گفتند : خیر ببینی که نادان ما را دانش آموختی و دانای ما را استوار داشتی و به ما قرآن یاد دادی و ما را در دین ، بینا کردی . تو بهترین برادر دینی و بهترین دوست ما هستی . سپس با او وداع کردند و باز گشتند .

ابن مسعود به مدینه آمد ، در حالی که عثمان بر منبر پیامبر خدا خطبه می خواند . چون ابن مسعود را دید ، گفت : هان! جنبنده بدی بر شما وارد شد که بر روی غذای خود راه می رود و استفراغ می کند و مدفوعش را بیرون می فرستد .

ابن مسعود گفت : من این گونه نیستم ؛ بلکه من یاور پیامبر خدا در جنگ بدر و در روز بیعت رضوانم .

عایشه ندا داد : ای عثمان! آیا به صحابی پیامبر خدا چنین می گویی؟!

سپس عثمان فرمان داد او (ابن مسعود) را با زور و درشتی از مسجد بیرون کردند . عبد اللّه بن زمعه بن اسود بن مطّلب بن اسد بن عبد العُزّی بن قُصَی ، او را بر زمین زد و گفته می شود یحموم ، غلام عثمان ، او را بر دوش خود بلند کرد و در حالی که پا در هوا بود ، او را بر زمین زد ، چنان که دنده اش شکست .

علی علیه السلام فرمود : «ای عثمان! آیا به استناد گفته ولید بن عقبه ، با صحابی پیامبر خدا چنین می کنی؟» .

گفت : به استناد گفته ولید ، چنین نکردم ؛ بلکه زُبید بن صَلت کِندی را به کوفه روانه کردم و [ در آن جا ]ابن مسعود به او گفته است که خون عثمان ، حلال است .

علی علیه السلام فرمود : «بدون اطمینان یافتن از درستی گفته زبید ، این [ مجازات] را حلال دانستی ...» .

علی علیه السلام به ابن مسعود ، رسیدگی کرد و او را به خانه خویش آورد . ابن مسعود در مدینه ماند و عثمان به او اجازه نمی داد تا از مدینه به جای دیگری برود . چون بهبود یافت ، خواست به جهاد برود ؛ امّا عثمانْ او را منع کرد ؛ زیرا مروان به او گفت : ابن مسعود ، عراق را برای تو تباه کرده است . آیا می خواهی شام را نیز برای تو تباه کند؟

[ ابن مسعود ] همواره در مدینه بود تا آن که دو سال پیش از کشته شدن عثمان و پس از سه سال اقامت در مدینه (2) در گذشت .

چون ابن مسعود به بیماری ای (که در آن در گذشت ،) دچار شد ، عثمان به عیادتش آمد و گفت : از چه ناراحتی؟

گفت : از گناهانم .

گفت : چه دوست داری؟

گفت : رحمت پروردگارم را .

گفت : برایت طبیبی نیاورم؟

گفت : طبیب ، مرا بیمار کرده است .

گفت : فرمان ندهم که سهمت را بیاورند؟

گفت : در حالی که بدان نیازمند بودم ، ندادی . اکنون که از آن بی نیازم ، می دهی؟

گفت : برای فرزندانت می شود .

گفت : روزی آنان با خداست .

گفت : ای ابو عبد الرحمان! برایم آمرزش بخواه .

گفت : از خدا می خواهم که حقّم را از تو بگیرد .

او وصیّت کرد که عثمان بر او نماز نگزارَد . پس در بقیع ، دفن شد و عثمان بی خبر بود و چون پی برد ، خشمگین شد و گفت : بر من پیشی جستید!

عمّار بن یاسر به او گفت : او وصیّت کرد که تو بر او نماز نگزاری .

زبیر گفت :


می دانم که پس از مرگم بر من ناله می کنی


در حالی که در زندگی ام ، توشه ام را به من ندادی .

.

1- .سهم بَدریان (مسلمانانی که در جنگ بدر حضور داشتند) ، پنج هزار در سال بود .
2- .برخی گفته اند که او در خانه سعد بن ابی وقّاص می زیست .

ص: 190

. .


ص: 191

. .


ص: 192

. .


ص: 193

. .


ص: 194

4 / 7 4تَسییرُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ حَنبَلٍ8351.امام علی علیه السلام :تاریخ الیعقوبی :سَیَّرَ [عُثمانُ ]عَبدَ الرَّحمنِ بنِ حَنبَلٍ 1 صاحِبَ رَسولِ اللّهِ إلَی القَموسِ (1) مِن خَیبَرٍ ، وکانَ سَبَبُ تَسییرِهِ إیّاهُ أنَّهُ بَلَغَهُ کُرهُهُ مَساوِئَ ابنِهِ وخالِهِ ، وأنَّهُ هَجاهُ . (2)4 / 7 5تَسییرُ عامِرِ بنِ قَیسٍ8363.عنه علیه السلام :المعارف :سَیَّرَ [عُثمانُ] عامِرَ بنَ عَبدِ القَیسِ 4 مِنَ البَصرَهِ إلَی الشّامِ . (3)8362.عنه علیه السلام :أنساب الأشراف عن أبی مِخنَف لوط بن یحیی وغیره :کانَ عامِرُ بنُ عَبدِ قَیسٍ التَّمیمیُّ یُنکِرُ عَلی عُثمانَ أمرَهُ وسیرَتَهُ، فَکَتَبَ حَمرانُ بنُ أبانٍ مَولی عُثمانَ إلی عُثمانَ بِخَبَرِهِ، فَکَتَبَ عُثمانُ إلی عَبدِ اللّهِ بنِ عامِرِ بنِ کُرَیزٍ فی حَملِهِ فَحَمَلَهُ . (4) .

1- .کذا فی المصدر . وفی معجم البلدان (ج 4 ص 398) : القَمُوص : جبل بخیبر ، علیه حصن أبی الحُقیق الیهودی .
2- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 173 .
3- .المعارف لابن قتیبه : ص 195 ، العقد الفرید : ج 3 ص 291 وراجع البدایه والنهایه : ج 7 ص 166 .
4- .أنساب الأشراف : ج 6 ص 172 .

ص: 195



4 / 7 4 تبعید عبد الرحمان بن حنبل

4 / 7 5 تبعید عامر بن عبد قیس

4 / 7 4تبعید عبد الرحمان بن حنبل8359.عنه علیه السلام :تاریخ الیعقوبی :عثمان ، عبد الرحمان بن حنبل ، 1 صحابی پیامبر خدا را به قَمُوس خیبر (1) تبعید کرد . علّت تبعیدش آن بود که به عثمان خبر رسید که وی زشتکاری های پسر و دایی عثمان را ناپسند شمرده ، او را هجو کرده است .4 / 7 5تبعید عامر بن عبد قیس8356.عنه علیه السلام :المعارف :[ عثمان ،] عامر بن عبد قیس (2) را از بصره به شام تبعید کرد .8355.عنه علیه السلام :أنساب الأشراف به نقل از ابو مِخنَفْ لوط بن یحیی و غیر او : عامر بن عبد قیس تمیمی ، کار و شیوه عثمان را زشت می شمرد . پس حُمران بن اَبان ، وابسته عثمان ، خبرش را به او نوشت . عثمان نیز به عبد اللّه بن عامر بن کُرَیز نوشت که او را روانه کن . او نیز روانه اش کرد .

.

1- .قَموس یا قَموص ، کوهی در خیبر است که قلعه ابو حُقیق یهودی بر آن ، قرار داشته است (معجم البلدان : ج 4 ص 398) .
2- .عامر بن عبد قیس ، از زاهدان هشتگانه است که بر جلالت او اتّفاق است . در بصره متولّد شد و از زینت های دنیا دور بود . بدعت های عثمان را در دین ، زشت شمرد و عثمان هم او را به شام تبعید کرد (برای آگاهی بیشتر از تحریف های سیف بن عمر در این واقعه ، ر .ک : تاریخ الطبری : ج 4 ص 327 و تاریخ دمشق : ج 26 ص 18 24) .

ص: 196

8354.عنه علیه السلام :تاریخ الطبری عن العلاء بن عبد اللّه بن زید العنبری :اِجتَمَعَ ناسٌ مِنَ المُسلِمینَ ، فَتَذاکَروا أعمالَ عُثمانَ وما صَنَعَ ، فَاجتَمَعَ رَأیُهُم عَلی أن یَبعَثَوا إلَیهِ رَجُلاً یُکَلِّمُهُ ، ویُخبِرُهُ بِأَحداثِهِ .

فَأَرسَلوا إلَیهِ عامِرَ بنَ عَبدِ اللّهِ التَّمیمیَّ ثُمَّ العَنبَرِیَّ وهُوَ الَّذی یُدعی عامِرَ بنَ عَبدَ قَیسٍ فَأَتاهُ ، فَدَخَلَ عَلَیهِ ، فَقالَ لَهُ : إنَّ ناسا مِنَ المُسلِمینَ اجتَمَعوا فَنَظَروا فی أعمالِکَ ، فَوَجَدوکَ قَد رَکِبتَ اُمورا عِظاما ، فَاتَّقِ اللّهَ عَزَّوجَلَّ ، وتُب إلَیهِ ، وَانزِع عَنها .

قالَ لَهُ عُثمانُ : اُنظُر إلی هذا ؛ فَإِنَّ النّاسَ یَزعُمونَ أنَّهُ قارِئٌ ، ثُمَّ هُوَ یَجیءُ فَیُکَلِّمُنی فِی المُحَقَّراتِ ، فَوَاللّهِ ما یَدری أینَ اللّهُ !

قالَ عامِرٌ : أنَا لا أدری أینَ اللّهُ ؟

قالَ : نَعَم ، وَاللّهِ ما تَدری أینَ اللّهُ .

قالَ عامِرٌ : بَلی وَاللّهِ ، إنّی لَأَدری أنَّ اللّهَ بِالمِرصادِ لَکَ . (1)4 / 7 6ضَربُ کَعبِ بنِ عَبدَهَ وتَسییرُهُ8351.عنه علیه السلام :أنساب الأشراف :کَتَبَ جَماعَهٌ مِنَ القُرّاءِ [أی مِن قُرّاءِ الکوفَهِ] إلی عُثمانَ ، مِنهُم : مَعقِلُ بنُ قَیسٍ الرِّیاحِیُّ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ الطُّفَیلِ العامِرِیُّ ، ومالِکُ بنُ حَبیبٍ التَّمیمِیُّ ، ویَزیدُ بنُ قَیسٍ الأَرحَبِیُّ ، وحُجرُ بنُ عَدِیٍّ الکِندِیُّ ، وعَمرُو بنُ الحَمِقِ الخُزاعِیُّ ، وسُلَیمانُ بنُ صُرَدٍ الخُزاعِیُّ ویُکنّی أبا مُطَرِّفٍ ، والمُسَیِّبُ بنُ نَجَبَهَ الفَزاریِّ ، وزَیدُ بنُ حِصنٍ الطّائی ، وکَعبُ بنُ عَبدَهَ النَّهدی ، وزِیادُ بنُ النَّضرِ بنِ بُشرِ بنِ مالِکِ بنِ الدَّیّانِ الحارِثِیُّ ، ومَسلَمَهُ بنُ عَبدِ القارِی مِنَ القارَهِ مِن بَنِی الهونِ بنِ خُزَیمَهَ بنِ مُدرِکَهَ : أنَّ سَعیدا کَثُرَ عَلی قَومٍ مِن أهلِ الوَرَعِ وَالفَضلِ وَالعَفافِ ، فَحَمَلَکَ فی أمرِهِم عَلی ما لا یَحِلُّ فی دینٍ ، ولا یَحسُنُ فی سَماعٍ ، وإنّا نُذَکِّرُکَ اللّهَ فی اُمَّهِ مُحَمَّدٍ ؛ فَقَد خِفنا أن یَکونَ فَسادُ أمرِهِم عَلی یَدَیکَ ؛ لِأَنَّکَ قَد حَمَلتَ بَنی أبیکَ عَلی رِقابِهِم ، وَاعلَم أنَّ لَکَ ناصِرا ظالِما وناقِما عَلَیکَ مَظلوما ، فَمتی نَصَرَکَ الظّالِمُ ونَقَمَ عَلَیک النّاقِمُ تَبایَنَ الفَریقانِ وَاختَلَفَتِ الکَلِمَهُ ، ونَحنُ نُشهِدُ عَلَیکَ اللّهَ وکَفی بِهِ شَهیدا ؛ فَإِنَّکَ أمیرُنا ما أطَعتَ اللّهَ وَاستَقَمتَ ، ولَن تَجِدَ دونَ اللّهِ مُلتَحَدا (2) ولا عَنهُ مُنتَقِذا .

ولَم یُسَمِّ أحَدٌ مِنهُم نَفسَهُ فِی الکِتابِ ، وبَعَثوا بِهِ مَعَ رَجُلٍ مِن عَنزَهَ یُکَنّی أبا رَبیعَهَ ، وکَتَبَ کَعبُ بنُ عَبدَهَ کِتابا مِن نَفسِهِ تَسمّی فیهِ ودَفَعَهُ إلی أبی رَبیعَهَ ...

ویُقالُ : إنَّ عُثمانَ لَمّا قَرَأَ کِتابَ کَعبٍ ، کَتَبَ إلی سَعیدٍ فی إشخاصِهِ إلَیهِ ، فَأَشخَصَهُ إلَیهِ مَعَ رَجُلٍ أعرابِیٍّ مِن أعرابِ بَنی أسَدٍ ، فَلَمّا رَأَی الأَعرابِیُّ صَلاتَهُ وعَرَفَ نُسُکَهُ وفَضلَهُ قالَ :


لَیتَ حَظّی مِن مَسیری بِکَعبِ

عَفوُهُ عَنّی وغُفرانُ ذَنبی


فَلَمّا قَدِمَ بِهِ عَلی عُثمانَ قالَ عُثمانُ : لَأَن تَسمَعَ بِالمُعَیدی خَیرٌ مِن أن تَراهُ (3) ، وکانَ شابّا حَدیثَ السِّنِّ نَحیفا ، ثُمَّ أقبَلَ عَلَیهِ فَقالَ : أ أنتَ تُعَلِّمُنِی الحَقَّ وَقَد قَرَأتُ کِتابَ اللّهِ وأنتَ فی صُلبِ رَجُلٍ مُشرِکٍ ؟

فَقالَ لَهُ کَعبٌ : إنَّ إمارَهَ المُؤمِنینَ إنَّما کانَت لَکَ بِما أوجَبَتهُ الشُّوری حینَ عاهَدتَ اللّهَ عَلی نَفسِکَ لِتَسیرَنَّ بِسیرَهِ نَبِیِّهِ لا تُقَصِّرُ عَنها ، وإن یُشاوِرونا فیکَ ثانِیهً نَقَلناها عَنکَ .

یا عُثمانُ ! إنَّ کِتابَ اللّهِ لِمَن بَلَغَهُ وقَرَأَهُ ، وقَد شَرَکناکَ فی قِراءَتِهِ ، ومَتی لَم یَعمَلِ القارِئُ بِما فیهِ کانَ حُجَّهً عَلَیهِ .

فَقالَ عُثمانُ : وَاللّهِ ، ما أظُنُّکَ تَدری أینَ رَبُّکَ ؟

فَقالَ : هُوَ بِالمِرصادِ .

فَقالَ مَروانُ : حِلمُکَ أغری مِثلَ هذا بِکَ وجَرَّأَهُ عَلَیکَ .

فَأَمَرَ عُثمانُ بِکَعبٍ فَجُرِّد وضَرَبَ عِشرینَ سَوطا وسَیَّرَهُ إلی «دَباوَندَ (4) » ، ویُقالُ : إلی «جَبَلِ الدُّخانِ» .

فَلَمّا وَرَدَ عَلی سَعیدٍ حَمَلَهُ مَعَ بُکَیرِ بنِ حُمرانَ الأَحمَرِیِّ ، فَقالَ الدِّهقانُ الَّذی وَرَدَ عَلَیهِ : لِمَ فُعِلَ بِهذَا الرَّجُلِ ما أری ؟

قالَ بُکَیرٌ : لِأَنَّهُ شِرِّیرٌ ! فَقالَ : إنَّ قَوما هذا مِن شِرارِهِم لَخِیارٌ .

ثُمَّ إنَّ طَلحَهَ وَالزُّبَیرَ وَبَّخا عُثمانَ فی أمرِ کَعبٍ وغَیرِهِ ، وقالَ طَلحَهُ : عِندَ غِبِّ الصَّدَرِ تُحمَدُ عاقِبَهُ الوِردِ ، فَکَتَبَ فی رَدِّ کَعبٍ وحَمَلَهُ إلَیهِ ، فَلَمّا قَدِمَ عَلَیهِ نَزَعَ ثَوبَهُ وقالَ : یا کَعبُ اقتَصِّ ، فَعَفا . (5) .

1- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 333 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 274 نحوه .
2- .المُلْتَحَد : الملجأ (لسان العرب : ج 3 ص 389 «لحد») .
3- .مثل یُضرب لمن خَبَرُه خیر من مَرْآه . وأوّل من قاله المنذر ابن ماء السماء (مجمع الأمثال : ج 1 ص 227) .
4- .مدینه دَبَاوَنْد وهو المشهور الآن ب دماوند . قرب طهران عاصمه إیران وهی تقطع علی صفح جبل دماوند أعظم جبل فی إیران .
5- .أنساب الأشراف : ج 6 ص 153 وراجع الفتوح : ج 2 ص 390 394 .

ص: 197



4 / 7 6 کتک زدن و تبعید کعب بن عبده

8350.عنه علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از علاء بن عبد اللّه بن زید عنبری :گروهی از مسلمانان گرد آمدند و کارهای عثمان و آنچه را کرده بود ، یادآور شدند و نظرشان بر این قرار گرفت که کسی را به سوی او بفرستند تا با او سخن بگوید و او را از بدعت هایش آگاه کند . پس ، عامر بن عبد اللّه تمیمی عنبری را (که عامر بن عبد قیس نیز خوانده می شد) ، به سوی او فرستادند .

عامر بر عثمان وارد شد و به وی گفت : گروهی از مسلمانان گرد آمدند و در کارهای تو نگریستند و چنین یافتند که تو کارهای بسیار بدی مرتکب شده ای . پس ، از خدای عز و جل پروا کن و توبه نما و از این کارها دست بردار .

عثمان گفت : به این نگاه کنید . مردم می پندارند که او قاری قرآن است ؛ ولی او می آید و با من درباره چیزهای بی ارزش سخن می گوید! به خدا سوگند ، او نمی داند خدا کجاست .

عامر گفت : من نمی دانم خدا کجاست؟

گفت : آری . به خدا سوگند ، نمی دانی خدا کجاست .

عامر گفت : به خدا سوگند ، چرا . می دانم که خدا در کمین توست . (1)4 / 7 6کتک زدن و تبعید کعب بن عبده8348.امام صادق علیه السلام ( در پاسخ به پرسش درباره سائلی که معلوم نیست راست ) أنساب الأشراف :گروهی از قاریان [ کوفه] ، از جمله : مَعقِل بن قیس ریاحی ، عبد اللّه بن طُفَیل عامری ، مالک بن حبیب تمیمی ، یزید بن قیس اَرحبی ، حُجر بن عَدیِّ کِندی ، عمرو بن حَمِق خُزاعی ، سلیمان بن صُرَد خزاعی (که کنیه اش ابو مُطرِّف بود) ، مُسَیَّب بن نَجْبه فَزاری ، زید بن حِصن طایی ، کعب بن عبده نَهْدی ، زیاد بن نَضْر بن بِشْر بن مالک بن دیّان حارثی و مسلمه بن عبد القاری (از تیره «قاره» از قبیله بنی هون بن خزیمه بن مدرکه) به عثمان نوشتند که : «سعید [ بن عاص ]درباره گروهی از اهل ورع و فضیلت و عفّت ، سخن بسیار [ و ناصواب ]گفته و تو را درباره آنان به کاری وا داشته است که در دینْ روا نیست و آوازه خوبی ندارد .

ما به تو یادآوری کرده ، تذکّر می دهیم که [ اوامر ]خدا را در حقّ امّت محمّد صلی الله علیه و آله رعایت کنی که می ترسیم تباهیِ کار امّت به دست تو باشد ؛ زیرا تو خویشانت را بر گُرده آنان سوار کردی .

و بدان که تو یاورانی ستمگر و ناراضیانی ستم دیده داری و هر گاه ستمگران به یاری ات بیایند و ناراضیان از تو انتقاد کنند ، میان دو گروه ، جدایی می افتد و اختلاف کلمه پیش می آید .

ما خدا را بر تو گواه می گیریم ، که او برای گواهی ، بس است . تا آن گاه که خدا را اطاعت کنی و در راه مستقیم باشی ، امیر ما هستی ؛ و جز خدا پناه و جز از سوی او راه نجاتی نمی یابی» .

هیچ یک از آنان نام خود را در نامه ننوشت و آن را با مردی از قبیله عَنْزه که کنیه اش ابو ربیعه بود ، فرستادند .

کعب بن عبده نیز نامه ای از سوی خود نوشت و نامش را در آن نوشت و آن را به ابو ربیعه داد ... . گفته می شود که چون عثمان ، نامه کعب را خواند ، به سعید [ بن عاص ]نوشت که او را به سوی وی روانه کند .

او نیز وی را با مردی بادیه نشین (از اعراب بنی سعد) روانه کرد و آن بادیه نشین ، چون نماز کعب را دید و به عبادت و فضیلتش پی بُرد ، گفت :


کاش بهره ام از بردن کعب


این بود که مرا ببخشد و گناهم آمرزیده شود !


هنگامی که کعب بر عثمان در آمد ، عثمان گفت : آوازه اش را شنیدن ، بهتر از خود او را دیدن است! کعب ، جوان و کم سال و لاغر بود .

عثمان به کعب رو کرد و گفت : آیا تو حق را به من می آموزی ، در حالی که من ، آن گاه که تو در صُلب مردی مشرک بودی ، قرآن می خواندم؟

کعب به او گفت : حکومت بر مؤمنان ، تنها به وسیله شورا به تو رسید ، آن هم هنگامی که با خدا عهد بستی تا به سیره پیامبر صلی الله علیه و آله عمل کنی و در آن ، کوتاهی نکنی . اگر برای بار دوم با ما مشورت کنند ، آن را از تو می گیریم .

ای عثمان! کتاب خدا برای کسی است که به او برسد و آن را بخوانَد و ما با تو در خواندن آن ، شریک هستیم و هر گاه قاری به آنچه در قرآن است ، عمل نکند ، [ قرآنْ ]حجّتی بر ضدّ او می شود .

عثمان گفت : به خدا سوگند ، گمان نمی کنم که بدانی پروردگارت کجاست .

گفت : او در کمین است! (2)

مروان [ به عثمان] گفت : بردباریِ تو ، مانند این را بر انگیخته و بر تو گستاخ کرده است .

عثمان ، فرمان داد که کعب را برهنه کنند و بیست تازیانه به او بزنند . [ سپس ]او را به دماوند (3) تبعید کرد . (4)

چون بر سعید [ بن عاص] در آمد ، او را با بُکَیر بن حُمران اَحمری روانه ساخت . کدخدایی که بر او وارد شدند ، گفت : چرا با این مرد ، چنین شده است؟

بکیر گفت : چون او شرور است .

گفت : مردمی که این شخصْ از اشرار آنان باشد ، بهترینْ مردم اند!

[ از آن سو] طلحه و زبیر ، عثمان را به خاطر کاری که با کعب و دیگران کرده بود ، سرزنش نمودند .

طلحه گفت : در بازگشت از آبشخور است که سرانجام ورود ، ستایش می شود .

عثمان نوشت که او را باز گردانند و به سوی وی روانه اش کنند . چون وارد شد ، عثمان ، جامه از تن خویش به در آورد و گفت : ای کعب! قصاص کن . ولی او عفو کرد .

.

1- .اشاره است به آیه 14 از سوره فجر .
2- .اشاره به آیه 14 از سوره فجر است .
3- .دماوند ، شهری در مجاورت کوه دماوند (بلندترین قلّه ایران) در شمال شرقی تهران است .
4- .نیز گفته شده که عثمان ، او را به «کوه دود» تبعید کرد . علّت نام گذاری دماوند به «کوه دود» ، سابقه آتش فشانی و دودخیزیِ آن است.

ص: 198

. .


ص: 199

. .


ص: 200

. .


ص: 201

. .


ص: 202

4 / 7 7تَسییرُ جَماعَهٍ من صُلَحاءِ الاُمَّهِ8345.امام زین العابدین علیه السلام ( هنگامی که دید سائلی می گرید ) تاریخ الطبری عن الشعبی :قَدِمَ سَعیدُ بنُ العاصِ الکوفَهَ ، فَجَعَلَ یَختارُ وُجوهَ النّاسِ یَدخُلونَ عَلَیهِ ویَسمُرونَ عِندَهُ ؛ وإنَّهُ سَمَرَ عِندَهُ لَیلَهً وُجوهُ أهلِ الکوفَهِ ، مِنهُم : مالِکُ بنُ کَعبٍ الأَرحَبِیُّ ، وَالأَسوَدُ بنُ یَزیدَ ، وعَلقَمَهُ بنُ قَیسِ النَّخَعِیّانِ ، وفیهِم : مالِکٌ الأَشتَرُ فی رِجالٍ .

فَقالَ سَعیدٌ : إنَّما هذَا السَّوادُ بُستانٌ لِقُرَیشٍ !

فَقالَ الأَشتَرُ : أ تَزعُمُ أنَّ السَّوادَ الَّذی أفاءَهُ اللّهُ عَلَینا بِأَسیافِنا بُستانٌ لَکَ ولِقَومِکَ ؟ ! وَاللّهِ ما یَزیدُ أوفاکُم فیهِ نَصیبا إلّا أن یَکونَ کَأَحَدِنا ، وتَکَلَّمَ مَعَهُ القَومُ .

فَقالَ عَبدُ الرَّحمنِ الأَسَدِیُّ وکانَ عَلی شُرطَهِ سَعیدٍ : أ تَرُدّونَ عَلَی الأَمیرِ مَقالَتَهُ ؟ وأغلَظَ لَهُم .

فَقالَ الأَشتَرُ : مَن هاهُنا ؟ لا یَفوتَنَّکُمُ الرَّجُلُ ، فَوَثَبوا عَلَیهِ فَوَطَؤوهُ وَطأً شَدیدا ، حَتّی غُشِیَ عَلَیهِ ، ثُمَّ جُرَّ بِرِجلِهِ فَاُلقِیَ ... .

فَکَتَبَ سَعیدٌ إلی عُثمانَ یُخبِرُهُ بِذلِکَ ویَقولُ : إنَّ رَهطا مِن أهلِ الکوفَهِ سَمّاهُم لَهُ عَشَرَهً یُؤَلِّبونَ ویَجتَمِعونَ عَلی عَیبِکَ وعَیبی وَالطَّعنِ فی دینِنا ، وقَد خَشِیتُ إن ثَبَتَ أمرُهُم أن یَکثُروا .

فَکَتَبَ عُثمانُ إلی سَعیدٍ : أن سَیَّرَهُم إلی مُعاوِیَهَ ومُعاوِیَهُ یَومَئِذٍ عَلَی الشّامِ فَسَیَّرَهُم وهُم تِسعَهُ نَفَرٍ إلی مُعاوِیَهَ ، فیهِم : مالِکٌ الأَشتَرُ ، وثابِتُ بنُ قَیسِ بنِ مُنقِعِ ، وکُمَیلُ بنُ زِیادٍ النَّخَعِیُّ ، وصَعصَعَهُ بنُ صوحانَ . (1) .

1- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 322 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 267 ، الفتوح : ج 2 ص 384 کلاهما نحوه .

ص: 203



4 / 7 7 تبعید گروهی از صالحان امّت

4 / 7 7تبعید گروهی از صالحان امّت8348.عنه علیه السلام ( لَمّا سُئلَ عنِ السائلِ یَسألُ و لا یَدرِی ما ه ) تاریخ الطبری به نقل از شعبی : سعید بن عاص ، وارد کوفه شد و بزرگان کوفه را برمی گزید تا بیایند و با هم شب نشینی کنند .

یک شب ، در میان بزرگان کوفه که با او بودند ، مالک بن کعب اَرحبی ، اَسود بن یزید نَخَعی ، عَلقمه بن قیس نخعی و مالک اَشتر و همراهانش نیز حضور داشتند .

سعید گفت : این سرزمین سرسبز (عراق) ، بوستان قریش است .

اَشتر گفت : آیا می پنداری که سرزمین حاصلخیزی که خدا با شمشیرهایمان نصیب ما کرده ، بوستان تو و قوم توست؟ به خدا سوگند ، بیشترین سهم هر یک از شما ، همانند سهم یکی از ماست . و گروهی با او دهان به دهان شدند .

عبد الرحمان اسدی که رئیس انتظامات کوفه بود ، گفت : آیا گفته امیر را رد می کنید؟ و با آنان تندی کرد .

اَشتر گفت : چه کسی این جاست؟ [ مواظب باشید که ]این مرد (عبد الرحمان) ، از دست شما نگریزد .

پس [ یاران اَشتر] بر او ریختند و او را به سختی لگدکوب کردند تا آن که بیهوش شد . سپس پایش را گرفته ، کشیدند و او را [ بیرون ]انداختند ... .

سعید ، خبر آن را به عثمان نوشت که : «گروهی از اهالی کوفه فتنه انگیزی می کنند و بر عیبجویی از من و تو و طعنه زدن به دین ما گرد آمده اند و من می ترسم که اگر کارشان استوار گردد ، فراوان شوند» . او نام ده تن را نیز در نامه آورد .

عثمان به سعید نوشت : «آنان را به سوی معاویه روانه کن» . و معاویه آن روزها امیر شام بود . پس ، نه نفر را به شام تبعید کرد ، از جمله : مالک اَشتر ، ثابت بن قیس بن منقع ، کُمیل بن زیاد نخعی و صعصعه بن صوحان را .

.


ص: 204

8347.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :أنساب الأشراف :لَمّا خَرَجَ المُسَیَّرونَ مِن قُرّاءِ أهلِ الکوفَهِ فَاجتَمَعوا بِدِمَشقَ نَزَلوا مَعَ عَمرِو بنِ زُرارَهَ ، فَبَرَّهُم مُعاوِیَهُ وأکرَمَهُم ، ثُمَّ إنَّهُ جَری بَینَهُ وبَینَ الأَشتَرِ قَولٌ حَتّی تَغالَظا ، فَحَبَسَهُ مُعاوِیَهُ ...

وبَلَغَ مُعاوِیَهَ أنَّ قَوما مِن أهلِ دِمَشقٍ یُجالِسونَ الأَشتَرَ وأصحابَهُ ، فَکَتَبَ إلی عُثمانَ : إنَّکَ بَعَثتَ إلَیَّ قَوما أفسَدوا مِصرَهُم وأنغَلوهُ (1) ، ولا آمَنُ أن یُفسِدوا طاعَهَ مَن قِبَلی ویُعَلِّموهُم ما لا یُحسِنونَهُ حَتّی تَعودَ سَلامَتَهُم غائِلَهً ، وَاستِقامَتَهُمُ اعوِجاجا .

فَکَتَبَ إلی مُعاوِیَهَ یَأمُرُهُ أن یُسَیِّرَهُم إلی حِمصٍ (2) فَفَعَلَ ، وکانَ والیها عَبدَ الرَّحمنِ بنَ خالِدِ بنِ الوَلیدِ بنِ المُغیرَهِ . ویُقالُ : إنَّ عُثمانَ کَتَبَ فی رَدِّهِم إلَی الکوفَهِ ، فَضَجَّ مِنهُم سَعیدٌ ثانِیَهً ، فَکَتَبَ فی تَسییرِهِم إلی حِمصٍ ، فَنَزَلُوا السّاحِلَ . (3)8346.بحار الأنوار :تاریخ الطبری عن الشَّعبی فی خَبَرِ مُسَیَّرَهِ الکوفَهِ : کَتَبَ [مُعاوِیَهُ] إلی عُثمانَ : لَستُ آمَنُ إن أقاموا وَسَطَ أهلِ الشّامِ أن یُغروهُم بِسِحرِهِم وفُجورِهِم ! فَاردُدهُم إلی مِصرِهِم ؛ فَلتَکُن دارُهُم فی مِصرِهِمُ الَّذی نَجَمَ فیهِ نِفاقُهُم ، وَالسَّلامُ .

فَکَتَبَ إلَیهِ عُثمانُ یَأمُرُهُ أن یَرُدَّهُم إلی سَعیدِ بنِ العاصِ بِالکوفَهِ ، فَرَدَّهُم إلَیهِ ، فَلَم یَکونوا إلّا أطلَقَ ألسِنَهً مِنهُم حینَ رَجَعوا .

وکَتَبَ سَعیدٌ إلی عُثمانَ یَضِجُّ مِنهُم ؛ فَکَتَبَ عُثمانُ إلی سَعیدٍ أن سَیِّرْهُم إلی عَبدِ الرَّحمنِ بنِ خالِدِ بنِ الوَلیدِ ؛ وکانَ أمیرا عَلی حِمصٍ .

وکَتَبَ إلَی الأَشتَرِ وأصحابِهِ : أمّا بَعدُ ؛ فَإِنّی قَد سَیَّرتُکُم إلی حِمصٍ ، فَإِذا أتاکُم کِتابی هذا فَاخرُجوا إلَیها ؛ فَإِنَّکُم لَستُم تَألونَ (4) الإسلامَ وأهلَهُ شَرّا ، وَالسَّلامُ .

فَلَمّا قَرَأَ الأَشتَرُ الکِتابَ ، قالَ : اللّهُمَّ ! أسوَأنا نَظَرا لِلرَّعِیَّهِ ، وأعمَلنا فیهِم بِالمَعصیَهِ ، فَعَجِّل لَهُ النَّقِمَهَ .

فَکَتَبَ بِذلِکَ سَعیدٌ إلی عُثمانَ ، وسارَ الأَشتَرُ وأصحابُهُ إلی حِمصٍ ؛ فَأَنزَلَهُم عَبدُ الرَّحمنِ بنِ خالِدٍ السّاحِلَ ، وأجری عَلَیهِم رِزقا . (5) .

1- .من النَّغل ؛ الفساد ، وقد نَغِل الأدیم ، إذا عَفِن وتهرّی فی الدِّباغ ، فینفسد ویهلِک (النهایه : ج 5 ص 88 «نغل») .
2- .حِمْص : أحد قواعد الشام ، وتقع إلی الشمال من مدینه دمشق تبعد عنها150 کیلو متراً ، وهی ذات بساتین ، وشربها من نهر العاصی . دخلت هذه المدینه تحت سیطره المسلمین فی سنه 15 للهجره (راجع تقویم البلدان : ص 261).
3- .أنساب الأشراف: ج 6 ص 155 .
4- .یقال : فُلانٌ لا یألوا خیرا ؛ أی لا یدعه ولا یزال یفعله (لسان العرب : ج 14 ص 40 «ألا») .
5- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 325 وراجع الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 271 .

ص: 205

8345.عنه علیه السلام ( لَمّا نَظَرَ إلی سائلٍ یَبکِی ) أنساب الأشراف :چون قاریانِ تبعیدشده کوفه بیرون رفتند ، در دمشق گرد هم آمدند و بر عمرو بن زُراره وارد شدند . معاویه به آنان احسان و اکرام کرد ؛ ولی سپس میان او و اَشتر ، سخنانی رد و بدل شد و به تندی گرایید و معاویه وی را به زندان انداخت ... .

به معاویه خبر رسید که گروهی از اهالی دمشق با مالک و همراهانش همنشینی می کنند . پس به عثمان نوشت : «تو گروهی را به سوی من فرستاده ای که شهر خود را تباه و هلاک کردند و ایمن نیستم که فرمانبرداران مرا نیز تباه سازند و به آنان چیزهایی را که نمی دانند ، بیاموزند و در نتیجه سلامت ایشان به فتنه تبدیل شود و راستی شان به کژی» .

عثمان به معاویه نوشت و فرمان داد که آنان را به حِمْص (1) تبعید کند و او نیز چنین کرد . حاکم آن جا ، عبد الرحمان بن خالد بن ولید بن مغیره بود (2) .8344.الإمامُ زینُ العابدینَ علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از شعبی ، در گزارش تبعیدشدگان کوفه : [ معاویه ]به عثمان نوشت : «ایمن نیستم که این افراد ، در میان اهالی شام بمانند و آنان را با جادو و بدکاری خود ، فریب دهند . پس ، آنان را به شهرشان باز گردان و خانه شان در همان شهری باشد که نفاقشان از آن جا پدیدار شده است . والسلام!» .

عثمان به او نوشت و به او فرمان داد که آنان را به نزد سعید بن عاص در کوفه باز گردانَد . معاویه نیز آنان را به سوی وی باز گرداند ؛ امّا در بازگشت ، زبان برخی از آنها رهاتر شد [ وبر انتقادهایشان افزوده شد] .

سعید به عثمان نامه نوشت و از آنان شکایت کرد . عثمان نیز به سعید نوشت که آنان را نزد عبد الرحمان بن خالد بن ولید ، امیر حمص ، بفرستد .

نیز به [ مالک] اَشتر و همراهانش نوشت : «امّا بعد ، من شما را به حمص تبعید کردم و چون این نوشته ام به شما رسید ، به سوی آن بیرون روید ؛ چرا که شما هماره در پی آسیب رساندن به اسلام و مسلمانان هستید . و السلام!» .

وقتی [ مالک] اَشتر نامه عثمان را خواند ، گفت : خدایا! در مجازات هر یک از ما که نظر سوء به مردم دارد و بیشتر معصیت می کند ، تعجیل کن .

سعید ، این [ گفته مالک ]را به عثمان نوشت .

اَشتر و همراهانش به حمص رفتند و عبد الرحمان بن خالد نیز آنان را در ساحلْ سکونت داد و خوراک آنها را می فرستاد . .

1- .حِمْص ، یکی از شهرهای اصلی شام (سوریه امروزی) است که در 150 کیلومتری شمال دمشق واقع است . حمص ، شهری آباد و دارای باغ هایی است که از رودخانه «عاصی» سیراب می شوند . این شهر در سال 15 هجری به تصرّف مسلمانان در آمد (تقویم البلدان : ص 261) .
2- .گفته می شود که عثمان نوشت که آنان را به کوفه باز گردانَد ؛ امّا صدای سعید برای بار دوم به اعتراض بلند شد . پس به تبعیدشان به حمص ، فرمان داد و آنان در ساحل رود عاصی ، فرود آمدند .

ص: 206

. .


ص: 207

. .


ص: 208

الفصل الخامس : الثوره علی عثمانقام عثمان بن عفّان من بین أعضاء الشوری الَّتی کان عمر بن الخطّاب قد شکّلها ، فتربّع علی أریکه الحکم . وأرسی دعائم حکومته منذ البدایه علی قواعد مخالفه للسیره النبویّه . (1) وکانت ممارساته ، سواءً فی تعامله مع النّاس والصحابه ، أم کانت فی موقفه من أحکام الدین مَدْعاهً لاحتجاج الأمّه علیه ، فوُصِم بمعارضه السنّه النبویّه وانتهاک حُرمه الدین . وکان منقادا لبِطانهٍ سقیمه الفکر زائغه النهج قد حاقت به ، فلم تدعه یأخذ الخطر المُحْدِق به مأخذ الجدّ ، ولا یکترث بالاحتجاجات والانتقادات الموجّهه إلیه . تدلّ النصوص المذکوره فی الصفحات المتقدّمه علی اتّساع نطاق الشذوذ فی حکومه عثمان ، کما تدلّ علی زیغه عن الحقّ وإلغائه للمعاییر السلیمه . ویری بعض المؤرّخین أنّ السنین الستّ الاُولی من حکومته کانت هادئه لم تطرأ فیها حادثه تُذکَر ولم یعترض علیها أحدٌ یومئذٍ ، ثمّ حدثت تبدّلات متنوّعه ، (2) ولکن هذا الرأی لم یکن صحیحا ، إذ بدأ عثمان انحرافه منذ الأیّام الاُولی لتبلور حکومته، بإرجاعه الحکم بن العاص ومروان ، وتسلیطهما علی الاُمّه ، وزاد فی ذلک أیضا بتأمیر أقاربه علی الأمصار ، وإسرافه الفاضح من بیت المال . فأثار عمله هذا صحابه النبیّ صلی الله علیه و آله منذ البدایه ، بَیْد أنّ المعارضه العامّه والنهوض والتحرّک الجماعی ضدّه حدثت فی السنین الستّ الأخیره من حکومته . (3) فی سنه (33 ه ) أقدم عثمان علی نفی ثلّه من کبار أهل الکوفه وصالحیهم ، وکان فیهم بعض الصحابه أیضا . (4) وبعد مدّه ثار الکوفیّون فی سنه (34 ه ) مطالبین بعزل سعید بن العاص والی الکوفه ، فلم یُصغِ عثمان إلی طلبهم ، فحالوا دون دخوله مدینتهم مقاوِمین . فاضطرّ عثمان بعدئذ إلی عزله راضخا لمطالبهم وکان سعید من أقربائه وعیّن مکانه أبا موسی الأشعری الَّذی کان یرتضیه أهل الکوفه . وفی تلک السنه تراسل الصحابه وخطّطوا للثوره علی عثمان طاعنین بتصرّفاته الشاذّه . وممّا جاء فی مراسلاتهم قولهم : «إن کُنتُم تُریدونَ الجِهادَ فَعِندَنا الجِهادُ» . وبلّغ أمیر المؤمنین علیه السلام عثمان احتجاجات الصحابه ، ووعظه باُسلوب لیّن لعلّه یثوب إلی رشده ، ویغیّر منهجه فی الحکم ، ویستقیم علی الطریقه ، لکنّه لم یستجب وخطب خطبه شدیده اللهجه عنّف فیها المعترضین ولجأ فیها إلی التهدید . وکتب طلحه وبعض الصحابه الآخرین کتابا إلی أهل مصر وغیرها من الأمصار الإسلامیّه یَدْعونهم فیها إلی الثوره علی عثمان . وفی أعقاب هذه الدعوه وسواها ، ونتیجهً لجمیع ضروب الشذوذ ، وعدم اعتناء عثمان باحتجاجات النّاس وانتقاداتهم تقاطر علی المدینه جماعات مختلفه من مصر ، والکوفه ، والبصره ، وحاصروا عثمان یؤازرهم عدد من الصحابه ، وطالبوه بکلّ حزم أن یعتزل الحکم . وکان لعائشه ، وطلحه بن عبید اللّه ، وعمرو بن العاص دور مهمّ فی إلهاب الثوره علیه . وقالت عائشه قولها المشهور فیه إبّان تلک الأحداث : «اُقتُلوا نَعثَلاً ، قَتَلَ اللّهُ نَعثَلاً» . وتناقلت الألسن قولها هذا ، واشتهر فی الآفاق بعد ذلک التاریخ . ویبدو أنّ عثمان قد أفاق بعدئذٍ من نومه الثقیل الَّذی کانت بطانته قد فرضته علیه من قبل ، وشعر بالخطر . من هنا ، طلب من الإمام علیه السلام أن یصرف الثوّار عن أهدافهم ، وعاهده علی تغییر سیاسته ، والعمل کما یریدون ، فتکلّم الامام علیه السلام معهم وأقنعهم بفکّ الحصار عنه ، ووعدهم عثمان بتلبیه طلباتهم وألّا یکرّر النهج الَّذی کان قد سلکه من قبل وأن یعمل بکتاب اللّه تعالی ، وسنّه نبیّه صلی الله علیه و آله ... وخطب عثمان خطبه أعلن فیها صراحهً توبته من فعلاته السابقه ، وقال أمام الحشد الغفیر من المسلمین : «أستَغفِرُ اللّهَ مِمّا فَعَلتُ وأتوبُ إلَیهِ» . وقال نادما ، وهو غارق فی حیرته : «فَوَاللّهِ ، لَئِن رَدَّنی الحَقَّ عَبدا لَأستَنُّ بِسُنَّهِ العَبدِ ، ولَأذلنّ ذلّ العَبدِ ، ولَأکونَنَّ کالمرقوق ...» . وانتهی الحصار ، وعاد المصریّون إلی بلادهم مع والیهم الجدید محمّد بن أبی بکر ، وعزم سائر المسلمین علی الرجوع إلی مدائنهم ، وآبَ أهل المدینه إلی دورهم وحیاتهم الیومیّه ... لکن المؤسف أنّ هذه التوبه لم تدم طویلاً ، فقد تدخّلت البطانه الأمویّه المریضه الفکر والعمل لا سیّما مروان وجعلته یعدل عن قراره ، وافتعلت ضجّه ضیّقت علیه الأرض بما رحبت ، فتراجع ونقض جمیع وعوده ، والثوّار لمّا یصلوا إلی أمصارهم بعد . وکان هذا التغیّر فی الموقف علی درجه من القبح حتّی صاحت نائله زوجته قائلهً : «إنَّهُم وَاللّهِ قاتِلوهُ ومُؤَثِّموهُ ، إنَّهُ قالَ مَقالَهً لا یَنبَغی أن یَنزِعَ عَنها» . وحین کان المصریّون فی طریق عودتهم إلی مصر بعد وعود عثمان تفطّنوا فی أحد المواضع إلی أنّ غلاما لعثمان متوجّه إلی مصر أیضا ، فشکّوا فیه واستوقفوه ، فاستبان أنّه رسوله إلی مصر ، وفتّشوه فوجدوا عنده حکم عثمان إلی والیه علی مصر عبد اللّه بن سعد بن أبی سرح یأمره فیه بقتل عدد من الثوّار . وکان الکتاب بخطّ کاتب عثمان وعلیه ختمه ، وعندئذٍ عاد الثوّار إلی المدینه وحاصروا عثمان مرّه أخری . . . فلم یُجْدِ نفعا حینئذٍ کلام وسیط ، ولم تُقبل توبه ... واستغاث عثمان هذه المرّه بمعاویه یستنجده لإنقاذه بشکل من الأشکال . بَیْد أنّ معاویه الَّذی کان متعطّشا للسلطه والتسلّط وجد الفرصه مؤاتیه لرکوب الموجه والقفز علی أریکه الحکم . من هنا لم یُسارع إلی إغاثه عثمان والذبّ عنه وإنقاذه حتّی یقتل ، ومن ثمّ یتربّع علی العرش بذریعه المطالبه بدمه . ودام الحصار أربعین یوما . وفیها طلب عثمان من الإمام علیه السلام مرّتین أن یخرج من المدینه ، فاستجاب علیه السلام لذلک . کما طلب منه فی کلّ منهما أن یرجع ، وفعل علیه السلام أیضا . وأعان کبار الصحابه الثوّار فی هذا الحصار . والقلّه الباقیه منهم کانوا إمّا مؤیّدین لعثمان ، أو لم یبدوا معارضه علنیّه له . وهکذا قُتل عثمان فی الیوم الثامن عشر من ذی الحجّه سنه (35 ه ) بفعل اقتحام الثوّار داره بعد أن قُتل أحدهم بسیف مروان . وسنتحدّث فی بدایه الفصول القادمه عن تفصیل ذلک ، والشواهد التاریخیّه الدالّه علیه .

.

1- .راجع : ص 152 (العفو عن قاتل الهرمزان وابنه أبی لؤلؤه) .
2- .تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 431 .
3- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 163 .
4- .راجع : ص 202 (تسییر جماعه من صلحاء الاُمّه) .