گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سوم
فصل پنجم : شورش بر عثمان



اشاره

فصل پنجم : شورش بر عثمانعثمان بن عفّان از شورایی که عمر بن خطّاب تعیین می کند ، سر بر می آورَد و بر اریکه حکومت تکیه می زند . او از همان آغاز ، خلافت خود را بر خلاف سیره پیامبر صلی الله علیه و آله استوار می کند . (1) رفتار او ، چه در تعامل با مردم و اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و چه در برخورد با احکام الهی ، به گونه ای است که مردمان ، زبان به اعتراض می گشایند و او را به رویارویی با سنّت نبوی و شکستن حریم دینْ متّهم می کنند ؛ ولی او که سخت تحت تأثیر اطرافیان زشت اندیش و کج رفتارش است ، هرگز خطر را جدّی نمی گیرد و به اعتراض ها و انتقادها وقعی نمی نهد . متونی که در صفحات پیشین آورده شد، نشانگر انحراف روزافزون در حکومت عثمان است. همچنین،نشانگر دوری وی از حقیقت و بی توجّهی به معیارهای صحیح است . برخی از مورّخان ، معتقدند که شش سال اوّل از حکومت عثمان ، آرام بوده ، به صورتی که حادثه مهمّی در آن ، روی نداده و کسی بر او اعتراض خاصّی نکرده است ؛ اما پس از آن ، اتفاقات گوناگونی به وقوع پیوسته است. این دیدگاه ، صحیح به نظر نمی رسد ؛ چرا که انحراف عثمان ، از همان روزهای اوّل شکل گیری حکومتش ، با بازگرداندن حکم بن العاص و مروان [از تبعیدگاه] و به قدرت رساندن آنها ، آغاز شد . افزون بر این ، وی ، بستگان خود را به امارتْ بر سرزمین های اسلامی منصوب کرد و بی پروا ، در بیت المال ، اسراف نمود . این رفتار عثمان ، از همان آغاز ، اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله را برانگیخت ؛ امّا مخالفت عمومی و شورش مردم علیه او ، در شش سال آخر حکومتش روی داد. عثمان به سال 33 هجری ، گروهی از صالحان و بزرگان کوفه را که برخی از اصحاب پیامبر خدا نیز در میان آنان اند ، تبعید می کند . (2) مدّتی پس از این جریان ، به سال 34 هجری ، کوفیانْ شورش می کنند و خواستار عزل سعید بن عاص (فرماندار کوفه) می شوند . عثمان ، بِدان اعتراض توجّه نمی کند ؛ امّا کوفیان با پافشاری بر خواسته خویش ، با مقاومت ، از ورود سعید بن عاص به کوفه جلوگیری می کنند . سرانجام ، عثمان بر اثر مقاومت کوفیان ، سعید را که از نزدیکانش است عزل می کند و ابو موسی را که مورد قبول کوفیان است ، به حکومت آن دیار می گمارد . در همین سال ، صحابیان پیامبر خدا به یکدیگر نامه می نویسند و ضمن انتقاد از رفتار ناهنجار خلیفه ، انقلاب بر ضدّ عثمان را پی می نهند و در نامه آنان به سربازان و مجاهدان ، چنین می آید که : «. . . اگر خواستار جهادید ، نزد ما بیایید» . امیر مؤمنان ، اعتراض های صحابیان را به عثمان می رسانَد و او را با لحنی آرام پند می دهد ، شاید که او به خود آید و شیوه حکومتداری را دگرگون سازد و بر صراط حقْ استوار آید ؛ امّا او در سخنرانی بسیار تندی ، تمامی معترضان را مورد عتاب قرار داده ، آنان را تهدید می کند . طلحه و برخی دیگر از اصحاب پیامبر خدا به مصر (و آبادی هایی دیگر از جامعه اسلامی) نامه می نویسند و آنان را به قیام بر ضدّ عثمان فرا می خوانند . در پی این فراخوانی ها و آن همه ناهنجاری و نیز بی توجّهی خلیفه به اعتراض ها و انتقادها ، گروه های گوناگونی از مصر ، کوفه و بصره به مدینه می آیند و همراه با صحابیان پیامبر صلی الله علیه و آله عثمان را محاصره می کنند و به جِد از او می خواهند که حکومت را رها کند . در این خیزش ، عایشه ، طلحه بن عبید اللّه و عمرو بن عاص از جمله کسانی هستند که در تشدید قیام بر ضدّ عثمان، نقش اساسی دارند . در این هنگامه است که عایشه می گوید : این پیر خِرِفت را بکشید . خدا او را بکشد! این سخن ، زبان به زبان می گردد و پس از آن نیز شهره آفاق می شود . گویا اکنون است که خلیفه از خواب سنگینی که اطرافیانش بر او تحمیل کرده اند ، بیدار می شود و خطر را جدّی می یابد . از این رو از علی علیه السلام می خواهد که انقلابیون را از اهدافشان باز دارد و در مقابل ، متعهّد می شود که شیوه حکومتداری را دگرگون سازد و بر اساس خواست آنان رفتار کند . امام علیه السلام با انقلابیون سخن می گوید و آنان را به پایان دادن محاصره عثمان ، متقاعد می سازد . در مقابل ، عثمان ، وعده می دهد که خواست هایِ آنان را بر آورَد و شیوه ای را که تا کنون عمل می کرده ، ادامه ندهد و بر اساس کتاب خدا و سنّت پیامبر خدا عمل کند و ... . عثمان ، خطابه ای ایراد می کند و در خطابه خود ، به صراحت از رفتار گذشته خود توبه کرده ، در برابر دیدگان انبوه مسلمان می گوید : به خاطر آنچه کرده ام ، از خدا آمرزش می طلبم و به سوی او باز می گردم . سپس از سَرِ ندامت و در نهایت وا ماندگی می گوید : به خدا سوگند ، اگر حقْ تعالی مرا «بَرده» خواهد ، چون برده رفتار می کنم و مانند بردگان ، فروتنی می ورزم و همچون برده ای می شوم ... . محاصره پایان می یابد . مصریان با حاکم جدید خود ، محمّد بن ابی بکر ، راهی مصر می شوند . مسلمانان دیگر نیز آهنگ بازگشت دارند و آنان که در مدینه اند ، آهنگ خانه ها و زندگی عادی و ... ؛ امّا افسوس که این توبه چندان دوام نمی آورَد و نزدیکان خلیفه و امویانِ زشت اندیش و زشت کردار ، بویژه مروان ، او را از تصمیم خود باز می گردانند و با جَوسازی و صحنه گَردانی ، چنان عرصه را بر او تنگ می کنند که هنوز انقلابیون به آبادی های خود نرسیده ، تمام وعده های خویش را زیر پای می نهد . این دگرگونی خلیفه به قدری زشت است که نائله ، همسر عثمان ، فریاد می زند : به خدا سوگند ، آنان (مشاوران عثمان) ، او را به کشتن می دهند و به گناهش وا می دارند . او سخنی گفته است و سزا نیست که از آن ، دست کشد . مصریان که پس از وعده عثمان ، راهیِ مصرند ، متوجّه می شوند که غلام عثمان، راهی مصر است. به او شک برده، او را متوقّف می سازند . معلوم می شود که او پیک خلیفه به مصر است . چون او را وارسی می کنند ، حکم خلیفه را به حاکم آن دیار ، عبد اللّه بن ابی سرح ، می یابند که در آن ، دستور قتل گروهی از انقلابیون صادر شده است . نامه به خطّ کاتب خلیفه است و با مهر خلیفه پایان یافته است . انقلابیون باز می گردند و بار دیگر ، خلیفه را محاصره می کنند ... . دیگر نه سخن واسطه ، کار را پیش می بَرد و نه توبه پذیرفتنی می نماید ... . این بار، عثمان به معاویه روی می آورد و از او می خواهد که به گونه ای وی را نجات دهد ؛ امّا معاویه که تشنه قدرت است و بهترین فرصتِ پَرش به سکّوی قدرت را فراهم می بیند ، به یاری او نمی شتابد تا با کشته شدن عثمان و بهانه ساختن خونخواهی اش ، به خلافتْ دست یابد . محاصره خلیفه چهل روزْ طول می کشد . او در این مدّت ، دو بار از علی علیه السلام می خواهد که از مدینه بیرون برود . امام علیه السلام نیز چنین می کند و هر بار به درخواست خود خلیفه ، باز می گردد . در این محاصره ، صحابیان بزرگ پیامبر صلی الله علیه و آله نیز انقلابیون را یاری می رسانند و کسانی بس اندک اند که یا با عثمان موافق اند و یا آشکارا با او مخالفت نمی کنند . بدین سان ، عثمان در روز هجدهم ذی حجّه سال 35 هجری ، با نفوذ انقلابیون به خانه اش ، پس از آن که یکی از آنان با شمشیر مروان کشته می شود ، به قتل می رسد . تفصیل این اجمال و اسناد تاریخی آن را در ابواب آینده ، ملاحظه خواهید کرد .

.

1- .ر.ک : ص 153 (عفو قاتل هرمزان و دختر ابو لؤلؤ) .
2- .ر . ک : ص 203 (تبعید گروهی از صالحان امّت) .

ص: 210

. .


ص: 211

. .


ص: 212

. .


ص: 213

. .


ص: 214

. .


ص: 215

. .


ص: 216

5 / 1التَّمَرُّدُ فِی الکوفَهِ8337.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :أنساب الأشراف :کَتَبَ عُثمانُ إلی اُمَرائِهِ فِی القُدومِ عَلَیهِ لِلَّذی رَأی مِن ضَجیجِ النّاسِ وشَکِیَّتِهِم ، فَقَدِمَ عَلَیهِ مُعاوِیَهُ مِن الشّامِ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ سَعدِ بنِ أبی سَرحٍ مِنَ المَغرِبِ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ عامِرِ بنِ کُرَیزٍ مِنَ البَصرَهِ ، وسَعیدُ بنُ العاصِ مِنَ الکوفَهِ ... .

وَاغتَنَمَ أهلُ الکوفَهِ غَیبَهَ مُعاوِیَهَ عَنِ الشّامِ فَکَتَبوا إلی إخوانِهِمُ الَّذینَ بِحِمصٍ مَعَ هانِئِ بن خَطّابٍ الأَرحَبِیِّ یَدعونَهُم إلَی القُدومِ ، ویُشَجِّعونَهُم عَلَیهِ ، ویُعلِمونَهُم أنَّهُ لا طاعَهَ لِعُثمانَ مَعَ إقامَتِهِ عَلی ما یُنکَرُ مِنهُ .

فَسارَ إلَیهِم هانِئُ بنُ خَطّابٍ مُغِذّا (1) لِلسَّیرِ راکِبا لِلفَلاهِ ، فَلَمّا قَرَؤوا کِتابَ أصحابِهِم أقبَلَ الأَشتَرُ وَالقَومُ المُسَیَّرونَ حَتّی قَدِموا الکوفَهَ ، فَأعطاهُ القُرّاءُ وَالوُجوهُ جَمیعا مَواثیقَهُم وعُهودَهُم أن لا یَدَعوا سَعیدَ بنَ العاصِ یَدخُلُ الکوفَهَ والِیا أبَدا ... وقامَ مالِکُ بنُ الحارِثِ الأَشتَرُ یَوما فَقالَ : إنَّ عُثمانَ قَد غَیَّرَ وبَدَّلَ ، وحَضَّ النّاسَ عَلی مَنعِ سَعیدٍ مِن دُخولِ الکوفَهِ .

فَقالَ لَهُ قَبیصَهُ بنُ جابِرِ بنِ وَهَبٍ الأَسَدِیُّ مِن وُلدِ عُمَیرَهَ بنِ جَدارٍ : یا أشتَرُ ! دامَ شَترُکَ ، وعَفا أثَرُکَ ، أطَلتَ الغَیبَهَ ، وجِئتَ بِالخَیبَهِ ، أ تَأمُرُنا بِالفُرقَهِ وَالفِتنَهِ ونَکثِ البَیعَهِ وخَلعِ الخَلیفَهِ ؟

فَقالَ الأَشتَرُ : یا قَبیصَهُ بنُ جابِرٍ ! وما أنتَ وهذا ، فَوَاللّهِ ما أسلَمَ قَومُکَ إلّا کُرها ، ولا هاجَروا إلّا فَقرا ، ثُمَّ وَثَبَ النّاسُ عَلی قَبیصَهٍ فَضَرَبوهُ وجَرَحوهُ فَوقَ حاجِبِهِ .

وجَعَلَ الأَشتَرُ یَقولُ : لا حُرَّ بِوادی عَوفٍ (2) ، مَن لا یَذُد عَن حَوضِهِ یُهَدَّم . 3 ثُمَّ صَلّی بِالنّاسِ الجُمُعَهَ وقالَ لِزِیادِ بنِ النَّضرِ : صَلِّ بِالنّاسِ سائِرَ صَلَواتِهِم ، وَالزَمِ القَصرَ ، وأمَرَ کُمَیلَ بنَ زِیادٍ فَأَخرَجَ ثابِتَ بنَ قَیسِ بنِ الخطیمِ الأَنصارِیَّ مِنَ القَصرِ ، وکانَ سَعیدُ بنُ العاصِ خَلَّفَهُ عَلَی الکوفَهِ حینَ شَخَصَ إلی عُثمانَ .وعَسکَرَ الأَشتَرُ بَینَ الکوفَهِ وَالحیرَهِ وبَعَثَ عائِذَ بنَ حَمَلَهَ فی خَمسِمِئَهٍ إلی أسفَلِ کَسْکَرٍ (3) مَسلَحَهً (4) بَینَهُ وبَینَ البَصرَهِ ، وبَعَثَ جَمرَهَ بنَ سِنانٍ الأَسَدِیَّ فی خَمسِمِئَهٍ إلی عَینِ التَّمرِ (5) لِیَکونَ مَسلَحهً بَینَهُ وبَینَ الشّامِ ، وبَعَثَ هانِئَ بنَ أبی حَیَّهَ بنِ عَلقَمَهَ الهَمدانِیَّ ثُمَّ الوادِعِیَّ إلی حُلوانَ (6) فی ألفِ فارِسٍ لِیَحفَظَ الطَّریقَ بِالجَبَلِ ، فَلَقِیَ الأَکرادَ بِناحِیَهِ الدَّینَوَرِ (7) وقَد أفسَدوا ، فَأَوقَعَ بِهِم ، وقَتَلَ مِنهُم مَقتَلَهً عَظیمَهً .وبَعَثَ الأَشتَرُ أیضا یَزیدَ بنَ حُجَیَّهَ التَیمِیَّ إلَی المَدائِنِ وأرضِ جُوخا (8) ووَلّی عُروَهَ بنَ زَیدِ الخَیلِ الطائِیَّ ما دونَ المَدائِنِ ، وتَقَدَّمَ إلی عُمّالِهِ أن لا یَجبوا دِرهَما ، وأن یُسَکِّنُوا النّاسَ ، وأن یَضبِطُوا النَّواحِیَ . وبَعَثَ مالِکَ بنَ کَعبٍ الأَرحَبِیَّ فی خَمسِمِئَهِ فارِسٍ ومَعَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ کَباثَهَ أحَدُ بَنی عائِذِ اللّهِ بنِ سَعدِ العَشیرَهِ بنِ مالِکِ بنِ اُدَدِ بنِ زَیدٍ إلَی العُذَیبِ لِیَلقی سَعیدَ بنَ العاصِ ویَرُدَّهُ ، فَلَقِیَ مالِکُ بنُ کَعبٍ الأَرحَبِیُّ سَعیدا فَرَدَّهُ وقالَ : لا وَاللّهِ ، لا تَشرَبُ مِن ماءِ الفُراتِ قَطرَهً ، فَرَجَعَ إلَی المَدینَهِ .فَقالَ لَهُ عُثمانُ : ما وَراءَکَ ؟

قالَ : الشَّرُّ .فَقالَ عُثمانُ : هذَا کُلُّهُ عَمَلُ هؤَلاءِ ؛ یَعنی عَلِیّا وَالزُّبَیرَ وطَلحَهَ .

وأنهَبَ الأَشتَرُ دارَ الوَلیدِ بنِ عُقبَهَ وکانَ فیها مالُ سَعیدٍ ومَتاعُهُ حَتّی قُلِعَت أبوابُها . ودَخَلَ الأَشتَرُ الکوفَهَ فَقالَ لِأَبی موسی : تَوَلَّ الصَّلاهَ بِأَهلِ الکوفَهِ وَلیَتَوَلَّ حُذَیفَهُ السَّوادَ وَالخَراجَ .وکَتَبَ عُثمانُ إلَی الأَشتَرِ وأصحابِهِ مَعَ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ أبی بَکرٍ ، وَالمِسوَرِ بنِ مَخرَمَهَ یَدعوهُم إلَی الطّاعَهِ ، ویُعلِمُهُم أنَّهُم أوَّلُ مَن سَنَّ الفُرقَهَ ، ویَأمُرُهُم بِتَقوَی اللّهِ ومُراجَعَهِ الحَقِّ وَالکِتابِ إلَیهِ بِالَّذی یُحِبّونَ .فَکَتَبَ إلَیهِ الأَشتَرُ : مِن مالِکِ بنِ الحارِثِ إلَی الخَلیفَهِ المُبتَلَی الخاطِیَ الحائِدِ عَن سُنَّهِ نَبِیِّهِ ، النّابِذِ لِحُکمِ القُرآنِ ورَاءَ ظَهرِهِ .أمّا بَعدُ ، فَقَد قَرَأنا کِتابَکَ فَانهَ نَفسَکَ وعُمّالَکَ عَنِ الظُّلمِ وَالعُدوانِ وتَسییرِ الصّالِحینَ نَسمَح لَکَ بِطاعَتِنا ، وزَعَمتَ أنّا قَد ظَلَمنا أنفُسَنا وذلِکَ ظَنُّکَ الَّذی أرداکَ ، فَأَراکَ الجَورَ عَدلاً ، وَالباطِلَ حَقّا ، وأمّا مَحَبَّتُنا فَأَن تَنزَعَ وتَتوبَ وتَستَغفِرَ اللّهَ مِن تَجَنّیکَ عَلی خِیارِنا ، وتَسییرِکَ صُلَحاءَنا ، وإخراجِکَ إیّانا مِن دِیارِنا ، وتَولِیَتِکَ الأَحداثَ عَلَینا ، وأن تُوَلِّیَ مِصرَنا عَبدَ اللّهِ بنَ قَیسٍ أبا موسَی الأَشعَرِیَّ وحُذَیفَهَ فَقَد رَضیناهُما ، وَاحبَس عَنّا وَلیدَکَ وسَعیدَکَ ومَن یَدعوکَ إلَیهِ الهَوی مِن أهلِ بَیتِکَ إن شاءَ اللّهُ ، وَالسَّلامُ .

وخَرَجَ بِکِتابِهِم یَزیدُ بنُ قَیسٍ الأَرحَبِیُّ ، ومَسروقُ بنُ الأَجدَعِ الهَمدانِیُّ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ أبی سَبرَهَ الجُعفِیُّ وَاسمُ أبی سَبرَهَ یَزیدُ وعَلقَمَهُ بنُ قَیسٍ أبو شِبلٍ النَّخَعِیُّ ، وخارِجَهُ بنُ الصَّلتِ البرجَمِیُّ مِن بَنی تَمیمٍ فی آخَرینَ .فَلَمّا قَرَأَ عُثمانُ الکِتابَ قالَ : اللّهُمَّ إنّی تائِبٌ ، وکَتَبَ إلی أبی موسی وحُذَیفَهَ : أنتُما لِأَهلِ الکوفَهِ رِضیً ، ولَنا ثِقَهٌ ، فَتَوَلَّیا أمرَهُم ، وقوما بِهِ بِالحَقِّ ، غَفَرَ اللّهُ لَنا ولَکُما .

فَتَوَلّی أبو موسی وحُذَیفَهُ الأَمرَ وسَکَّنَ أبو موسَی النّاسَ . (9) .

1- .أغذّ : أسرع فی السَّیر (النهایه : ج 3 ص 347 «غذذ») .
2- .أی أنّه یقهر من حلّ بوادیه ، فکلّ من فیه کالعبد له لطاعتهم إیّاه (مجمع الأمثال : ج 3 ص 194) .
3- .کَسْکَر : کوره واسعه قصبتها الیوم واسط الَّتی بین الکوفه والبصره (معجم البلدان : ج 4 ص 461) .
4- .المَسْلَحه : القوم الَّذین یحفظون الثغور من العدوّ ، سمّوا مسلحه لأنّهم یکونون ذوی سلاح ، أو لأنّهم یسکنون المسلَحه ؛ وهی کالثغر . والمرقب : یکون فیه أقوام یرقبون العدوّ لئلّا یطرقهم علی غفله ، فإذا رأوه أعلموا أصحابهم لیتأهّبوا له ، وجمع المسلَح مسالِح (النهایه: ج 2 ص 388 «سلح»).
5- .هی بلده قریبه من الأنبار غربیّ الکوفه (معجم البلدان : ج 4 ص 176) .
6- .حُلْوان : مدینه عامره لیس بأرض العراق بعد الکوفه والبصره وواسط وسرّ من رأی أکبر منهما ، وأکثر ثمارها التین ، وهی بقرب الجبل ولیس للعراق مدینه بقرب الجبل غیرها (معجم البلدان : ج 2 ص 291) .
7- .الدَّیْنَوَر: بلده من بلاد الجبل عند قرمیسین، وبینها وبین الموصل أربعون فرسخا (تقویم البلدان: ص 415).
8- .هو اسم نهر علیه کوره واسعه فی سواد بغداد ، وهو بین خانقین وخوزستان (معجم البلدان : ج 2 ص 179) .
9- .أنساب الأشراف: ج 6 ص 156 ، ولمزید الاطّلاع علی مسیّری الکوفه وقصّتهم راجع الفتوح : ج 2 ص 384 402 .

ص: 217



5 / 1 نافرمانی در کوفه

5 / 1نافرمانی در کوفه8341.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :أنساب الأشراف :هنگامی که عثمانْ متوجّه اعتراض و شکایت مردم شد ، کارگزارانش را نزد خود فرا خواند . پس معاویه (از شام) ، عبد اللّه بن سعد بن ابی سَرْح (از مغرب) ، عبد اللّه بن عامر بن کریز (از بصره) و سعید بن عاص (از کوفه) نزد او آمدند ... .

اهالی کوفه غیبت معاویه را از شامْ مغتنم شمرده ، به برادرانشان که در حمص بودند ، نامه نوشتند که باز آیند و آنان را به این کار ، ترغیب کردند و به آنان اعلام کردند که با پافشاری عثمان بر زشتکاری هایش ، اطاعتش لازم نیست و آن نامه را به وسیله هانی بن خطّابِ ارحبی فرستادند .

هانی بن خطّاب ، با شتاب و از راه صحرا به سوی آنان رفت . پس چون نامه یاران خود را خواندند ، [ مالک ]اَشتر و گروه تبعیدی ، رو به کوفه نهادند و وارد آن شدند .

قاریان و سرشناسان ، همگی با اَشتر پیمان بستند و تعهّد دادند که هرگز نگذارند سعید بن عاص به عنوان فرماندار ، داخل کوفه شود ... .

یک روز مالک بن حارثِ اَشتر برخاست و گفت : عثمان ، [ سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله را ]تغییر داده و دگرگون کرده است . و مردم را بر جلوگیری از ورود سعید به کوفه تحریک کرد .

قبیصه بن جابر بن وهب اسدی که از نسل عمیره بن جدار بود به او گفت : ای اَشتر! (1) زخمت همیشگی باد و اثری از تو مباد! دیر آمده ای و بدبختی آورده ای . آیا ما را به اختلاف و فتنه و شکستن بیعت و خلع خلیفه فرمان می دهی؟

اَشتر گفت : ای قبیصه بن جابر! تو را به اینها چه؟ به خدا سوگند ، قومت جز به اکراه ، ایمان نیاوردند و جز از سر فقر ، هجرت نکردند .

مردم بر سر قبیصه ریختند و او را زدند و بالای ابرویش را زخمی کردند .

اَشتر می گفت : هیچ مردی در وادی عوف ، آزاد نیست (2) و هر کس از آبگیر خود دفاع نکند ، نابود می شود . 3

سپس با مردم ، نماز جمعه خواند و به زیاد بن نضر گفت : تو بقیّه نمازها را با مردم بخوان و در کاخ (دار الحکومه) باش . و به کمیل بن زیاد ، فرمان داد تا ثابت بن قیس بن خطیم انصاری را از کاخ ، بیرون کند . او کسی بود که سعید بن عاص ، هنگامی که به سوی عثمان می رفت ، او را به جای خود نهاده بود .

سپاه اَشتر ، میان کوفه و حیره مستقر شد و عائذ بن حمله را با پانصد نفر به پایین کَسکَر (3) فرستاد تا نیروی کمینِ میان کوفه و بصره باشند و جمره بن سنان اسدی را با پانصد نفر به عین التَّمْر (4) روانه کرد تا پاسگاه مرزبانیِ میان آن جا و شام باشند و هانی بن ابی حیّه بن علقمه همْدانیِ وادعی را با هزار سوار به حُلوان (5) فرستاد تا راه کوهستان را محافظت کنند . او به گروهی از کُردها در منطقه دَینَوَر (6) بر خورد که تبهکاری کرده بودند . پس به میان آنها رفت و بسیاری از آنان را کشت .

اَشتر ، همچنین یزید بن حجیّه تَیمی را به مدائن و سرزمین جُوخا (7) فرستاد و پایین دست مدائن را به عُروه بن زید الخیل طایی سپرد و به کارگزارانش سپرد که درهمی به عنوان مالیات نگیرند و مردم را آرام سازند و از مناطق خود به دقّت نگهداری کنند .

نیز مالک بن کعبِ اَرحبی را با پانصد سوار به همراهی عبد اللّه بن کباثه (شخصی از قبیله بنی عائذ اللّه بن سعد العشیره بن مالک بن اُدد بن زید) به عُذیب (8) فرستاد تا سعید بن عاص را ببیند و او را باز گرداند .

مالک بن کعب ارحبی ، سعید را دید . او را باز گردانْد و گفت : به خدا سوگند ، قطره ای از آب فرات را نمی نوشی !

او نیز به مدینه باز گشت . عثمان به او گفت : پشت سرت چه خبر است؟

گفت : شرارت .

عثمان گفت : همه اینها کار اینهاست . و مقصودش علی علیه السلام ، زبیر و طلحه بود .

اَشتر ، خانه ولید بن عقبه را که اموال و اثاث سعید نیز در آن بود ، به تاراج داد ، که حتّی درهایش نیز کنده شد . اَشتر وارد کوفه شد و به ابو موسی گفت : نماز گزاردن با اهالی کوفه را به عهده بگیر . حذیفه نیز رسیدگی به کشتزارها و خراج را عهده دار شود .

عثمان به وسیله عبد الرحمان بن ابی بکر و مِسوَر بن مَخرَمه به اَشتر و همراهانش نامه نوشت و آنان را به اطاعت فرا خواند و به آنان اعلام کرد که آنان نخستین پایه گذاران اختلاف اند و ایشان را به تقوای الهی و بازگشت به حقْ سفارش کرد و این که خواسته شان را به او بنویسند .

اَشتر به عثمان نوشت : «از مالک بن حارث به خلیفه مبتلای خطاکاری که از سنّت پیامبرش کناره گرفته و حکم قرآن را به پشت سر انداخته است . امّا بعد ، ما نامه تو را خواندیم . پس ، خود و کارگزارانت را از ستم و تجاوز و تبعید صالحان بر حذر دار تا اطاعتمان را ارزانی ات داریم .

تو پنداشته ای که ما به خود ستم کرده ایم و همین پندارت ، تو را از چشم ها انداخته و ستم را برایت عدل و باطل را برایت حقْ جلوه داده است .

و امّا خواسته ما این است که از جنایت بر نیکان ما و تبعید صالحان ما و اخراج ما از شهرهایمان و حاکم کردن نو رسیدگان بر ما دست بکشی و توبه کنی و از خدا آمرزش بخواهی و عبد اللّه بن قیس (ابو موسی) اشعری و حُذیفه را بر دیار ما حاکم کنی که از آنان خشنودیم . و [ نیز ]این که ولید و سعید و هر کس از خاندانت را که به او علاقه داری ، برای خود، نگه داری و به سوی ما نفرستی ، إن شاء اللّه . و السلام!» .

یزید بن قیس ارحبی ، مسروق بن اجدع همْدانی ، عبد اللّه بن ابی سبره (یزید) جعفی ، علقمه بن قیس ، ابو شبل نخعی و خارجه بن صلت برجمی (از بنی تمیم) با کسانی دیگر ، نامه را بردند .

عثمان چون نامه را خواند ، گفت : خدایا! من توبه کارم . و به ابو موسی و حذیفه نوشت : «شما مورد رضایت اهل کوفه و مورد اطمینان ما هستید . حکومت آنان را عهده دار شوید و به حق ، قیام کنید . خداوند ، ما و شما را بیامرزد!» .

پس ، ابو موسی و حذیفه عهده دار امر شدند و ابو موسی مردم را آرام کرد . (9)

.

1- .اَشتر به کسی می گویند که بر اثر ضربه ، پلک چشمش دریده یا فرو افتاده باشد .
2- .یعنی همه تسلیم ما هستند . این ، مثلی است که به هنگام ابراز چیرگیِ کسی و به اطاعت در آمدن دیگران ، گفته می شود (ر .ک : مجمع الأمثال : ج 3 ص 194) .
3- .کسکر ، منطقه ای وسیع در کنار واسط (شهری میان کوفه و بصره) است (معجم البلدان : ج 4 ص 461) .
4- .عین التمر ، شهری نزدیک انبار ، در غرب کوفه است (معجم البلدان : ج 4 ص 176) .
5- .حُلوان ، از شهرهای مهمّ عراق ، پس از کوفه و بصره و واسط و بغداد و سامرّاست . آن ، آخرین شهر عراق است و پس از آن به کوه های کردستان می رسی . حُلوان ، تا بغداد ، پنج منزلْ فاصله دارد و در سال 16 یا 19 هجری فتح شده است (ر . ک : تقویم البلدان : ص 307) .
6- .دَینَوَر ، شهری کوهستانی نزدیک کرمانشاه است و با موصل ، چهل فرسخ فاصله دارد (تقویم البلدان : ص 415) .
7- .جوخا ، رودی است از شاخه های دجله که منطقه وسیعی از دشت بغداد را آبیاری می کند و میان خانقین و خوزستان است (معجم البلدان : ج 2 ص 179) . (م)
8- .عُذَیب ، آبی است میان قادسیه کوفه و مغیثه ، که دارای پاسگاه مرزی بوده است (معجم البلدان : ج 4 ص 92) .
9- .برای آگاهی بیشتر از داستان کوفه ، ر . ک : الفتوح : ج 2 ص 384 402 .

ص: 218

. .


ص: 219

. .


ص: 220

. .


ص: 221

. .


ص: 222

8340.عنه صلی الله علیه و آله :مروج الذهب :لَمَّا اتَّصَلَت أیّامُ سَعیدِ [بنِ العاصِ ]بِالکوفَهِ ظَهَرَت مِنهُ اُمورٌ مُنکَرَهٌ ، فَاستَبَدَّ بِالأَموالِ ، وقالَ فی بَعضِ الأَیّامِ أو کَتَبَ بِهِ عُثمان : إنَّما هذَا السَّوادُ قَطینٌ 1 لِقُرَیشٍ .فَقالَ لَهُ الأَشتَرُ وهُوَ مالِکُ بنُ الحارِثِ النَّخَعِیُّ : أ تَجعَلُ ما أفاءَ اللّهُ عَلَینا بِظَلالِ سُیوفِنا ومَراکِزِ رِماحِنا بُستانا لَکَ ولِقَومِکَ ؟

ثُمَّ خَرَجَ إلی عُثمانَ فی سَبعینَ راکِبا مِن أهلِ الکوفَهِ فَذَکَروا سوءَ سیرَهِ سَعیدِ بنِ العاصِ ، وسَأَلوا عَزلَهُ عَنهُم .فَمَکَثَ الأَشتَرُ وأصحابُهُ أیّاما لا یَخرُجُ لَهم مِن عُثمانَ فی سَعیدٍ شیءٌ ، وَامتَدَّت أیّامُهُم بِالمَدینَهِ ، وقَدِمَ عَلی عُثمانَ اُمَراؤُهُ مِنَ الأَمصارِ ، مِنهُم : عَبدُ اللّهِ ابنُ سَعدِ بنِ أبی سَرحٍ مِن مِصرَ ، ومُعاوِیَهُ مِنَ الشّامِ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ عامِرٍ مِنَ البَصرَهِ ، وسَعیدُ بنُ العاصِ مِنَ الکوفَهِ ، فَأَقاموا بِالمَدینَهِ أیّاما لا یَرُدُّهُم إلی أمصارِهِم ، وکَراهَهَ أن یَرُدَّ سَعیدا إلَی الکوفَهِ ، وکَرِهَ أن یَعزِلَهُ ، حَتّی کَتَبَ إلَیهِ مَن بِأَمصارِهِم یَشکونَ کَثرَهَ الخَراجِ وتَعطیلَ الثُّغورِ .فَجَمَعَهُم عُثمانُ وقالَ : ما تَرَونَ ؟

فَقالَ مُعاوِیَهُ : أمّا أنَا فَراضٍ بی جُندی .وقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ عامِرِ بنِ کُرَیزٍ : لِیَکفِکَ امرُؤٌ ما قِبَلَهُ أکفِکَ ما قِبَلی .

وقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ سَعدِ بنِ أبی سَرحٍ : لَیسَ بِکَثیرٍ عَزلُ عامِلٍ لِلعامَّهِ وتَولِیَهُ غَیرِهِ .وقالَ سَعیدُ بنُ العاصِ : إنَّکَ إن فَعَلتَ هذا کانَ أهلُ الکوفَهِ هُمُ الَّذین یُوَلّونَ ویَعزِلونَ ، وقَد صاروا حَلَقا فِی المَسجِدِ لَیسَ لَهُم غَیرُ الأحادیثِ وَالخَوضِ ، فَجَهِّزهُم فی البُعوثِ حَتّی یَکونَ هَمُّ أحدِهِم أن یَموتَ عَلی ظَهرِ دابَّتِهِ .قالَ : فَسَمِعَ مَقالَتَهُ عَمرُو بنُ العاصِ فَخَرجَ إلَی المَسجِدِ ، فَإِذا طَلحَهُ وَالزُّبَیرُ جالِسانِ فی ناحِیَهٍ مِنهُ ، فَقالا لَهُ : تَعالَ إلَینا ، فَصارَ إلَیهِما ، فَقالا : ما وَراءَکَ ؟ قالَ : الشَّرُّ ، ما تَرَکَ شَیئا مِنَ المُنکَرِ إلّا أتی بِهِ وأمَرَهُ بِهِ .وجاءَ الأَشتَرُ فَقالا لَهُ : إنَّ عامِلَکُمُ الَّذی قُمتُم فیهِ خُطَباءَ قَد رُدَّ عَلَیکُم واُمِرَ بِتَجهیزِکُم فِی البُعوثِ وبِکَذا وبِکَذا .فَقالَ الأَشتَرُ : وَاللّهِ ، لَقَد کُنّا نَشکو سوءَ سیرَتِهِ وما قُمنا فیهِ خُطَباءَ ، فَکَیفَ وقَد قُمنا ؟ ! وَایمُ اللّهِ عَلی ذلِکَ ، لَولا أنّی أنفَدتُ النَّفَقَهَ وأنضَیتُ الظَّهرَ لَسَبَقتُهُ إلَی الکوفَهِ حَتّی أمنَعَهُ دُخولَها .فَقالا لَهُ : فَعِندَنا حاجَتُکَ الَّتی تَقومُ بِکَ فی سَفَرِکَ .

قالَ : فَأَسلِفانی إذا مِئَهَ ألفِ دِرهَمٍ . قالَ : فَأَسلَفَهُ کُلُّ واحِدٍ مِنهُما خَمسینَ ألفَ دِرهَمٍ ، فَقَسَمَها بَینَ أصحابِهِ ، وخَرَجَ إلَی الکوفَهِ فَسَبَقَ سَعیدا ، وصَعِدَ المِنبَرَ وسَیفُهُ فی عُنُقِهِ ما وَضَعَهُ بَعدُ .ثُمَّ قالَ : أمّا بَعدُ ؛ فَإِنَّ عامِلَکُمُ الَّذی أنکَرتُم تَعَدِّیَهُ وسوءَ سیرَتِهِ قَد رُدَّ عَلَیکُم ، وأُمِرَ بِتَجهیزِکُم فِی البُعوثِ ، فَبایِعونی عَلی أن لا یَدخُلَها ، فَبایَعَهُ عَشَرَهُ آلافٍ مِن أهلِ الکوفَهِ ، وخَرَجَ راکِبا مُتَخَفِّیا یُریدُ المَدینَهَ أو مَکَّهَ ، فَلَقِیَ سَعیدا بِواقِصَهَ فَأَخبَرَهُ بِالخَبَرِ ، فَانصَرَفَ إلَی المَدینَهِ .وکَتَبَ الأَشتَرُ إلی عُثمانَ : إنّا وَاللّهِ ما مَنَعنا عامِلَکَ الدُّخولَ لِنُفسِدَ عَلَیکَ عَمَلَکَ ، ولکِنَ لِسوءِ سیرَتِهِ فینا وشِدَّهِ عَذابِهِ ، فَابعَث إلی عَمَلِکَ مَن أحبَبتَ . فَکَتَبَ إلَیهِم : اُنظُروا مَن کانَ عامِلَکُم أیّامَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ فَوَلّوهُ ، فَنَظَروا فَإِذا هُوَ أبو موسَی الأَشعَرِیُّ ، فَوَلَّوهُ . (1) .

1- .مروج الذهب : ج 2 ص 346 .

ص: 223

8339.عنه صلی الله علیه و آله :مروج الذهب :چون روزگار [ فرمانداری] سعید بن عاص در کوفه به درازا کشید ، کارهای زشتی از او پدیدار شد : اموال را در انحصار خود در آورد و روزی از روزها گفت یا به عثمان نوشت : «این سرزمین ، از املاک خالصه قریش است» .

اَشتر (همان مالک بن حارث نخعی) به او گفت : آیا آنچه را خدا در سایه شمشیرها و سرنیزه هایمان نصیبمان کرده ، بوستان خود و قومت قرار می دهی؟

سپس با هفتاد سوار از اهالی کوفه به سوی عثمان رفت . آنان سوء رفتار سعید بن عاص را ذکر کردند و خواستار برکناری او شدند .

اَشتر و همراهانش چندین روز منتظر ماندند ؛ امّا چیزی از عثمان درباره سعید به آنان نرسید و روزهای اقامتشان در مدینه طول کشید .

فرمانداران عثمان در شهرها ، بر او وارد شدند ، از جمله : عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح (از مصر) ، معاویه (از شام) ، عبد اللّه بن عامر (از بصره) و سعید بن عاص (از کوفه) . پس چند روزی در مدینه اقامت کردند و عثمان ، آنها را به شهرهایشان باز نگردانْد( ؛ زیرا نه دوست داشت که سعید را به کوفه باز گردانَد و نه دوست داشت که او را برکنار کند) ، تا این که کسانی از این شهرها ، از سنگینی خراج و معطّل ماندن مرزها نامه نوشتند .

عثمان ، آنان را گرد آورد و گفت : چه نظر می دهید؟

معاویه گفت : امّا لشکر من که از من راضی است .

عبد اللّه بن عامر بن کُرَیز گفت :هر کس مسئول [ آرام کردن] حوزه خود باشد .

من نیز منطقه خود را سامان داده ام و آرام ساخته ام .

عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح نیز گفت : برکنار کردن یک کارگزار و حاکم کردن دیگری به خاطر توده مردم ، کار سخت و بزرگی نیست .

سعید بن عاص گفت : اگر این کار را بکنی ، کوفیان ، عزل و نصب را به دست می گیرند . آنان در مسجد ، گِرد هم نشسته اند و جز گفتگو و فرو رفتن در کار این و آن ، کاری ندارند . آنان را به مأموریت هایی بفرست تا همّ و غمشان این باشد که بر پشت مرکبشان بمیرند .

عمرو عاص ، سخن او را شنید و از آن جا خارج شد و به سوی مسجد آمد . طلحه و زبیر را دید که در گوشه ای نشسته اند . به او گفتند : نزد ما بیا . او نیز رفت . آن دو گفتند : آن جا چه خبر است؟

گفت : شر! [ عثمان ، ]هیچ کار زشتی را نگذارْد ، جز آن که انجام داد و یا بدان فرمان داد .

اَشتر [ نیز ]آمد . آن دو به او گفتند : کارگزار شما [ سعید بن عاص] که درباره او سخن می گفتید ، [ دوباره] به سوی شما باز گردانده شد . او فرمان یافته است که شما را در پی مأموریت هایی بفرستد و چنین و چنان کند .

اَشتر گفت : به خدا سوگند که ما [ تا به حال ] از رفتارش شکایت می کردیم ، نه این که در مقابله با او سخن گفته باشیم ؛ ولی حالا دیگر در مقابلش ایستاده ایم . به خدا قسم ، اگر توشه ام تمام و مَرکبم رنجور نشده بود ، پیش از او به کوفه می رفتم و از ورودش جلوگیری می کردم .

آن دو گفتند : آنچه برای سفرت نیاز داری ، نزد ما موجود است .

گفت : پس ، صد هزار درهم به من وام بدهید . هر یک پنجاه هزار درهم به او وام دادند . او نیز آن را میان همراهانش قسمت کرد و به سوی کوفه رفت و از سعید ، پیشی گرفت .

اَشتر [ به محض ورود به کوفه ،] شمشیرش را از گردن نگشوده و بر زمین ننهاده ، بر منبر رفت و سپس گفت : امّا بعد ، کارگزاری که تجاوز و سوء رفتارش را زشت شمردید ، به سویتان باز گردانده شده است . او فرمان یافته است تا شما را برای مأموریت های گوناگون آماده کند . با من بیعت کنید که مانع ورودش شوم .

ده هزار تَن از اهالی کوفه با او بیعت کردند . او سواره و پنهانی راه مدینه (یا مکّه) را پیش گرفت و سعید را در واقصه دید و او را از ماجرا باخبر کرد و او نیز به مدینه باز گشت .

اَشتر به عثمان نوشت : «به خدا سوگند ، ما از ورود کارگزارت جلوگیری نکردیم تا کار را بر تو تباه کنیم ؛ بلکه به خاطر بدرفتاری اش با ما و شدّت شکنجه هایش ، چنین کردیم . پس ، هر کس را که دوست داری ، برای کارگزاری ات بفرست» .

عثمان به آنها نوشت : «ببینید در روزگار عمر بن خطّاب ، چه کسی حاکم شما بوده است ؛ حکومت را به همو بدهید» .

دیدند که او ، ابو موسی اشعری است . پس ، حکومت را به وی سپردند . .


ص: 224

. .


ص: 225

. .


ص: 226

5 / 2إشخاصُ عُثْمانَ عُمّالَهُ مِن جَمیعِ البِلادِ8336.تحف العقول :الفتوح :أرسَلَ عُثمانُ إلی جَمیعِ عُمّالِهِ ، فَأَشخَصَهُم إلَیهِ مِن جَمیعِ البِلادِ ، ثُمَّ أحضَرَهُم وأقبَلَ عَلی أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَقالَ : أیُّهَا النّاسُ ! هؤُلاءِ عُمّالِی الَّذینَ أعتَمِدُهُم ؛ فَإِن أحبَبتُم عَزَلتُهُم ووَلَّیتُ مَن تُحِبّونَ .قالَ : فَتَکَلَّمَ عَلِیُّ بن أبی طالِبٍ رضی الله عنه وقالَ : یا عُثمانُ ! إنَّ الحَقَّ ثَقیلٌ مُرٌّ ، وإنَّ الباطِلَ خَفیفٌ ، وأنتَ رَجُلٌ إذا صُدِقتَ سَخَطتَ وإذا کُذِبتَ رَضیتَ ، وقَد بَلَغَ النّاسَ عَنکَ اُمورٌ تَرکُها خَیرٌ لَکَ مِنَ الإِقامَهِ عَلَیها ، فَاتَّقِ اللّهَ یا عُثمانُ ، وتُب إلَیهِ مِمّا یَکرَهُهُ النّاسُ مِنکَ .قالَ: ثُمَّ تَکَلَّمَ طَلحَهُ بنُ عُبَیدِ اللّهِ فَقالَ: یا عُثمانُ! إنَّ النّاسَ قَد سَفَّهوکَ وکَرِهوکَ لِهذِهِ البِدَعِ وَالأَحداثِ الَّتی أحدَثتَها ولَم یَکونوا یَعهَدونَها ، فَإِن تَستَقِم فَهُوَ خَیرٌ لَکَ ، وإن أبَیتَ لَم یَکُن أحَدٌ أضَرَّ بِذلِکَ فِی الدُّنیا وَالآخِرَهِ مِنکَ .قالَ : فَغَضِبَ عُثمانُ ثُمَّ قَالَ : ما تَدَعونّی ولا تَدَعونَ عَتبی ، ما أحدَثتُ حَدَثا ، ولکِنَّکُم تُفسِدونَ عَلَیَّ النّاسَ ، هَلُمَّ یَابنَ الحَضرَمِیَّهِ ! ما هذِهِ الأَحداثُ الَّتی أحدَثتُ ؟فَقالَ طَلحَهُ : إنَّهُ قَد کَلَّمَکَ عَلِیٌّ مِن قَبلی ، فَهَلّا سَأَلتَهُ عَن هذِهِ الأَحوالِ الَّتی أحدَثتَ فَیُخبِرَکَ بِها . ثُمَّ قامَ طَلحَهُ فَخَرَجَ مِن عِندِ عُثمانَ ، وجَعَلَ یُدَبِّرُ رَأیَهُ بَینَهُ وبَینَ نَفسِهِ أ یَرُدُّ عُمّالَهُ إلی أعمالِهِم أم یَعزِلُهُم ویُوَلّی غَیرَهُم ؟ . (1) .

1- .الفتوح : ج 2 ص 395 وراجع أنساب الأشراف: ج 6 ص 156 .

ص: 227



5 / 2 احضار کارگزاران از همه شهرها

5 / 2احضار کارگزاران از همه شهرها8333.امام صادق علیه السلام :الفتوح :عثمان به دنبال همه کارگزارانش فرستاد و آنان را از همه شهرها احضار کرد . سپس همه آنان را گرد آورد و به اصحاب پیامبر خدا رو کرد و گفت : ای مردم! اینان کارگزاران من هستند که به آنها اعتماد دارم . اگر دوست دارید ، آنان را برکنار کنم و هر که را می خواهید ، حکومت دهم .

علی بن ابی طالب علیه السلام سخن آغاز کرد و فرمود:«ای عثمان! حق ، سنگین و تلخ است و باطل ، سبُک و راحت . و تو مردی هستی که چون به تو راست بگویند،ناراحت می شوی و چون دروغ بگویند ، خُشنود می گردی . چیزهایی از تو به مردم رسیده است که وا نهادن آنها از پافشاری بر آنها برای تو بهتر است . پس ای عثمان! از خدا پروا کن و به خاطر آنچه مردم از تو ناپسند می دارند ، به سوی خدا توبه کن» .

سپس طلحه سخن آغاز کرد و گفت : ای عثمان! مردم به خاطر این بدعت ها و نوآوری هایی که پدید آورده ای و [ از سابق] به یاد ندارند ، تو را نابخرد دانسته ، ناخوش می دارند . اگر به راه راست بیایی ، برایت بهتر است و اگر امتناع کنی ، هیچ کس از خودت برای دنیا و آخرتت زیانبارتر نیست .

عثمان ، خشمگین شد و گفت : مرا رها نمی کنید و سرزنشم را وا نمی نهید . هیچ بدعتی نیاورده ام ؛ بلکه شما ، مردم را بر من می شورانید . ای پسر حَضْرَمیّه(ای طلحه)! زود بگو این بدعت هایی که پدید آورده ام ، چیست؟

طلحه گفت : علی پیش از من با تو سخن گفت . چرا از او نپرسیدی که این چیزهایی که پدید آورده ای ، چیست تا به تو خبر دهد؟

سپس طلحه برخاست و از نزد عثمان بیرون رفت و عثمان با خود به این می اندیشید که آیا کارگزارانش را باز گردانَد ، یا آنان را برکنار کند و دیگران را حکومت دهد .

.


ص: 228

5 / 3الدَّعوَهُ إلَی الخُروجِ5 / 3 1دَعوَهُ أصحابِ النَّبِیِّ مِنَ الآفاقِ8331.بحار الأنوار ( به نقل از معصومان علیهم السلام ) تاریخ الطبری عن عبد الرحمن بن یسار :لَمّا رَأَی النّاسُ ما صَنَعَ عُثمانُ کَتَبَ مَن بِالمَدینَهِ مِن أصحابِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله إلی مَن بِالآفاقِ مِنهُم وکانوا قَد تَفَرَّقوا فِی الثُّغورِ : إنَّکُم إنَّما خَرَجتُم أن تُجاهِدوا فی سَبیلِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ تَطلُبونَ دینَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ؛ فَإِنَّ دینَ مُحَمَّدٍ قَد اُفسِدَ مِن خَلفِکُم وتُرِکَ ، فَهَلُمّوا فَأَقیموا دینَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، فَأَقبَلوا مِن کُلِّ اُفُقٍ حَتّی قَتَلوهُ . (1) .

1- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 367 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 287 ، شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 149 کلاهما نحوه .

ص: 229



5 / 3 فرا خواندن به شورش

اشاره

5 / 3 1 فرا خواندن یاران پیامبر از هر سو

5 / 3فرا خواندن به شورش5 / 3 1فرا خواندن یاران پیامبر از هر سو8330.عنه علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از عبد الرحمان بن یسار : چون مردمْ آنچه را عثمان کرد ، دیدند ، آن دسته از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله که در مدینه بودند ، به آن دسته که در مرزها پراکنده شده بودند ، چنین نوشتند : «شما برای جهاد در راه خدای عز و جل و هواداری از دین محمّد صلی الله علیه و آله بیرون رفتید . دین محمّد صلی الله علیه و آله پشت سر شما تباه و متروک شد . پس بشتابید و دین محمّد صلی الله علیه و آله را به پا دارید» .

[ اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله ] از هر سو روی آوردند ، تا آن که عثمان را کشتند .

.


ص: 230

5 / 3 2کِتابُ طَلحَهَ إلی أهلِ مِصرَ8327.امام صادق علیه السلام :الإمامه والسیاسه فی ذِکرِ کِتابِ طَلحَهَ إلی أهلِ مِصرَ لِاجتِماعِهِم لِقَتلِ عُثمانَ :بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ ،

مِنَ المُهاجِرینَ الأَوَّلینَ وبَقِیَّهِ الشُوری ، إلی مَن بِمِصرَ مِنَ الصَّحابَهِ وَالتّابِعینَ .أمّا بَعدُ : أن تَعالَوا إلَینا وتَدارَکوا خِلافَهَ رَسولِ اللّهِ قَبلَ أن یُسَلبَها أهلُها ؛ فَإِنَّ کِتابَ اللّهِ قَد بُدِّلَ ، وسُنَّهَ رَسولِهِ قَد غُیِّرَت ، وأحکامُ الخَلیفَتَینِ قَد بُدِّلَت .فَنُنشِدُ اللّهَ مَن قَرَأَ کِتابَنا مِن بَقِیَّهِ أصحابِ رَسولِ اللّهِ والتّابِعینَ بِإحسانٍ إلّا أقبَلَ إلَینا ، وأخَذَ الحَقَّ لَنا ، وأعطاناهُ .فَأَقبِلوا إلَینا إن کُنتُم تُؤمِنونُ بِاللّهِ وَالیَومِ الآخِرِ ، وأقیمُوا الحَقَّ عَلَی المِنهاجِ الواضِحِ الَّذی فارَقتُم عَلَیهِ نَبِیَّکُم ، وفارَقَکُم عَلَیهِ الخُلَفاءُ . غُلِبنا عَلی حَقِّنا وَاستولِیَ عَلی فَیئِنا ، وحیلَ بَینَنا وبَینَ أمرِنا ، وکانَتِ الخِلافَهُ بَعدُ نَبِیِّنا خِلافَهَ نُبُوَّهٍ ورَحمَهٍ ، وهِیَ الیَومَ مُلکُ عَضوضٍ ، مَن غَلَبَ عَلی شَیءٍ أکَلَهُ . (1)5 / 3 3تَحریضُ عائِشَهَ8324.امام زین العابدین علیه السلام :تاریخ الیعقوبی :کانَ بَینَ عُثمانَ وعائِشَهَ مُنافَرَهٌ ؛ وذلِکَ أنَّهُ نَقَصَها مِمّا کانَ یُعطیها عُمَرُ بنُ الخَطّابِ ، وصَیَّرَها اُسوَهَ غَیرِها مِن نِساءِ رَسولِ اللّهِ ، فَإِنَّ عُثمانَ یَوما لَیَخطُبُ ، إذ دَلَّت عائِشَهُ قَمیصَ رَسولِ اللّهِ ، ونادَت : یا مَعشَرَ المُسلِمینَ ! هذَا جِلبابُ رَسولِ اللّهِ لَم یَبلَ ، وقَد أبلی عُثمانُ سُنَّتَهُ ! فَقالَ عُثمانُ : رَبِّ اصرِف عَنّی کَیدَهُنَّ إنَّ کَیدَهُنَّ عَظیمٌ . (2) .

1- .الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 53 .
2- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 175 .

ص: 231



5 / 3 2 نامه طلحه به اهالی مصر

5 / 3 3 تحریکات عایشه

5 / 3 2نامه طلحه به اهالی مصر8327.عنه علیه السلام :الإمامه و السیاسه در یادکردِ نامه طلحه به اهالی مصر برای گرد آمدن بر کشتن عثمان : به نام خداوند بخشنده مهربان . از مهاجران اوّلیه و بقیّه شورا ، به صحابه و تابعان ساکن مصر .

امّا بعد ، به سوی ما بیایید و جانشینی پیامبر خدا را به دست گیرید ، پیش از آن که از سزامندان آن گرفته شود ؛ چرا که کتاب خدا تبدیل و سنّت پیامبر خدا دگرگون و احکام دو خلیفه پیشین ، دگرسان شده است .

ما بقیّه اصحاب پیامبر خدا و تابعان نیکوی آنان را که این نامه را می خوانند ، به خدا سوگند می دهیم که به سوی ما بیایند و حقّ ما را بگیرند و به ما بدهند .

پس اگر به خدا و روز آخرتْ ایمان دارید ، به سوی ما بیایید و حق را در همان راه روشنی به پا دارید که بر آن از پیامبرتان جدا شدید و خلفا نیز بر همان از شما جدا شدند .

بر حقّ ما چیره و بر سهم ما از بیت المال ، مسلّط شده اند و میان ما و کارمان جدایی انداخته اند . خلافتِ پس از پیامبرمان ، جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله و رحمت بود و اکنون ، سلطنت ستم است که هر کس بر چیزی چیره شود ، آن را می خورد .5 / 3 3تحریکات عایشه8324.الإمامُ زینُ العابدینَ علیه السلام :تاریخ الیعقوبی :میان عثمان و عایشه کشمکش و دشمنی بود و این از آن رو بود که عثمان ، سهمی را که عمر به عایشه می داد ، کم کرد و سهمش را مانند دیگر زنان پیامبر خدا قرار داد .

عثمان ، روزی خطبه می خوانْد که عایشه پیراهن پیامبر خدا را نشان داد و ندا داد : ای گروه مسلمانان! این ، بالاپوش پیامبر خداست که هنوز کهنه نشده ؛ ولی عثمان ، سنّت او را کهنه کرده است .

عثمان گفت : پروردگارا! مکر آنان را از من دور کن ، که مکر آنان بزرگ است (1) .

.

1- .اشاره به آیه 28 از سوره یوسف است .

ص: 232

8323.الإمامُ الحسینُ علیه السلام :الفتوح :کانَت عائِشَهُ تُحَرِّضُ عَلی قَتلِ عُثمانَ جَهدَها وطاقَتَها ، وتَقولُ : أیُّهَا النّاسُ ! هذا قَمیصُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله لم یَبلَ وبُلِیَت سُنَّتُهُ ، اُقتُلوا نَعثَلاً (1) ، قَتَلَ اللّهُ نَعثَلاً . (2)8322.امام علی علیه السلام ( در بیان خصلتهای والای پیامبر صلی الله علیه و آل ) الجمل عن الحسن بن سعد :رَفَعَت عائِشَهُ وَرَقَهً مِنَ المُصحَفِ بَینَ عودَتَینِ مِن وَراءِ حَجَلَتِها ، وعُثمانُ قائِمٌ ، ثُمَّ قالَت : یا عُثمانُ ! أقِم ما فی هذَا الکِتابِ . فَقالَ : لَتَنتَهِنَّ عَمّا أنتِ عَلَیهِ أو لَاُدخِلَنَّ عَلَیکَ جَمرَ

النّارِ . فَقالَت لَهُ عائِشَهُ : أما وَاللّهِ ، لَئِن فَعَلتَ ذلِکَ بِنِساءِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله لَیَلعَنُکَ اللّهُ ورَسولُهُ ، وهذا قَمیصُ رَسولِ اللّهِ لَم یَتَغَیَّر ، وقَد غَیَّرتَ سُنَّتَهُ یا نَعثَلُ . (3)8321.امام علی علیه السلام :الجمل عن حکیم بن عبد اللّه :دَخَلتُ یَوما بِالمَدینَهِ المَسجِدَ ، فَإِذا کَفٌّ مُرتَفِعَهٌ وصاحِبُ الکَفِّ یَقولُ : أیُّها النّاسُ ! العَهدُ قَریبٌ ، هاتانِ نَعلا رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وقَمیصُهُ ، کَأَنّی أری ذلِکَ القَمیصَ یَلوحُ وإنَّ فیکمُ

فِرعَونَ هذِه الاُمَّهِ ؛ فَإِذا هِیَ عائِشَهُ ، وعُثمانُ یَقولُ لَها : اُسکُتی ، ثُمَّ یَقولُ لِلنّاسِ : إنَّهَا امرَأَهٌ ، وعَقلُها عَقلُ النِّساءِ ؛ فَلا تُصغوا إلی قَولِها . (4)8320.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :المصنّف عن أبی کعب الحارثی :اُقیمَتِ الصَّلاهُ ، فَتَقَدَّمَ عُثمانُ فَصَلّی ، فَلَمّا کَبَّرَ قامَتِ امرَأَهٌ مِن حُجرَتِها ، فَقالَت : أیُّهَا النّاسُ ! اسمَعوا . قالَ : ثُمَّ تَکَلَّمَت ، فَذَکَرَت رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله وما بَعَثَهُ اللّهُ بِهِ ، ثُمَّ قالَت : تَرَکتُم

أمرَ اللّهِ ، وخالَفتُم رَسولَهُ أو نَحوَ هذا ثُمَّ صَمَتَت فَتَکَلَّمَت اُخری مِثلَ ذلِکَ ، فَإِذا هِیَ عائِشَهُ وحَفصَهُ .

قالَ : فَلَمّا سَلَّمَ عُثمانُ أقبَلَ عَلَی النّاسِ ، فَقالَ : إن هاتانِ الفَتّانَتانِ فَتَنَتَا النّاسَ فی صَلاتِهِم ، وإلّا تَنتَهِیانِ أو لَأَسُبَّنَّکُما ما حَلَّ لِیَ السَّبابُ ، وإنّی لِأَصلِکُما لَعالِمٌ .قالَ : فَقَالَ لَهُ سَعدُ بنُ أبی وَقّاصٍ : أ تَقولُ هذا لِحَبائِبِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؟ ! قالَ : وفیما أنتَ ! وما هاهُنا ؟ ثُمَّ أقبَلَ عَلی سَعدٍ عامِدا إلَیهِ . قالَ : وَانسَلَّ سَعدٌ . (5) .

1- .النَّعْثَل : الشیخ الأحمق . وکان أعداء عثمان یسمّونه نعثلاً . وفی حدیث عائشه : اقتلوا نعثلاً قتل اللّه نعثلاً . تعنی عثمان ، وکان هذا منها لمّا غاضبته وذهبت إلی مکّه (لسان العرب : ج 11 ص 669 و670 «نعثل») .
2- .الفتوح : ج 2 ص 421 ، شرح نهج البلاغه : ج 20 ص 22 وراجع الأمالی للطوسی : ص 714 ح 1517 والمسترشد : ص 222 ح 64 .
3- .الجمل : ص 147 .
4- .الجمل : ص 147 .
5- .المصنّف لعبد الرزّاق : ج 11 ص 355 الرقم 20732 ، شرح نهج البلاغه : ج 9 ص 5 .

ص: 233

8319.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :الفتوح :عایشه به جِد و جهد و با تمام توان ، بر کشتن عثمان ، تحریک می کرد و می گفت : ای مردم! این پیراهن پیامبر خداست که کهنه نشده ؛ ولی سنّتش کهنه شده است . پیر خِرِفت را بکشید . خدا او را بکشد!8318.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :الجمل به نقل از حسن بن سعد : عایشه برگه ای از قرآن را که میان دو چوب بود ، از پشت حجره اش بالا آورد و در حالی که عثمان ایستاده بود ، به وی گفت : ای عثمان! آنچه را در این کتاب است ، برپا دار .

عثمان گفت : یا از کارهایت دست می کشی ، یا تو را به شعله های آتش در می آورم .

عایشه به او گفت : هان! به خدا سوگند ، اگر این کار را با زنان پیامبر صلی الله علیه و آله بکنی ، خدا و پیامبرش تو را لعنت می کنند . این ، پیراهن پیامبر خداست که هنوز تغییری در آن رخ نداده است و تو ای پیر خِرِفت سنّت و سیره او را تغییر داده ای .8317.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :الجمل به نقل از حکیم بن عبد اللّه : روزی در مدینه وارد مسجد نبوی شدم . دستی در هوا بلند بود و صاحب آن می گفت : ای مردم! از روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله چندان نگذشته است . این ، نعلین پیامبر خدا و [ این ، ]پیراهن اوست . هنوز درخشش آن نرفته که فرعون این امّت ، در میان شما پدید آمده است .

متوجّه شدم که [ فریادگر] عایشه است . و عثمان به او می گفت : ساکت شو ! سپس به مردم گفت : او زن است و عقلش به سان عقل زنان است . پس به گفته اش گوش نسپارید .8322.عنه علیه السلام ( فی مکارمِ أخلاقِ النبیِّ صلی الله علیه و آله ) المصنَّف به نقل از ابو کعب حارثی : نماز برپا شد و عثمان جلو رفت و نماز خواند و چون تکبیر گفت ، زنی از حجره اش برخاست و گفت : ای مردم! گوش کنید . سپس سخن گفت و از پیامبر خدا و محتوای رسالتش یاد کرد و گفت : امر خدا را وا نهادید و با پیامبرش مخالفت کردید (یا سخنی مشابه آن گفت) . سپس ساکت شد و زن دیگری همانند او سخن گفت . آن دو ، عایشه و حفصه بودند .

چون عثمانْ سلام نماز را داد ، به مردم رو کرد و گفت : این دو فتنه گر ، مردم را در نمازشان دچار شبهه کردند . [ شما دو نفر ، ]یا از این کار دست می کشید ، یا به دشنامی که برایم حلال است ، دشنامتان می دهم ؛ چرا که من به اصل (ریشه) شما آگاهم .

سعد بن ابی وقّاص به او گفت : آیا به محبوبه های پیامبر خدا چنین می گویی؟!

[ عثمان ] گفت : به تو چه ؟ این جا چه کار داری؟

سپس به سعد ، رو آورد و آهنگ او کرد ؛ ولی سعد گریخت . .


ص: 234

8321.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :شرح نهج البلاغه :أقوالُ عائِشَهَ فیهِ [ أی فی عُثمانَ ] مَعروفَهٌ ومَعلومَهٌ ، وإخراجُها قَمیصَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وهِیَ تَقولُ : هذا قَمیصُهُ لَم یَبلَ وقَد أبلی عُثمانُ سُنَّتَهُ ، إلی غَیرِ ذلِکَ مِمّا لا یُحصی کَثرَهً . 18320.عنه صلی الله علیه و آله :العقد الفرید :دَخَلَ المُغیرَهُ بنُ شُعبَهَ عَلی عائِشَهَ ، فَقالَت : یا أبا عَبدِ اللّهِ ! لَو رَأَیتَنی یَومَ الجَمَلِ وقَد نَفَذَتِ النِّصالُ هَودَجی حَتّی وَصَلَ بَعضُها إلی جِلدی .

قالَ لَهَا المُغیرَهُ : وَدَدتُ وَاللّهِ أنَّ بَعضَها کانَ قَتَلَکِ .قالَت : یَرحَمُکَ اللّهُ ، ولِمَ تَقولُ هذا ؟

قالَ : لَعَلَّها تَکونُ کَفّارَهً فی سَعیِکَ عَلی عُثمانَ . (1) راجع : ص 318 (حجّ عائشه فی حصر عثمان) .5 / 3 4تَحریضُ طَلحَهَ8317.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :تاریخ المدینه عن عوف :کانَ أشَدُّ الصَّحابَهِ عَلی عُثمانَ ، طَلحَهَ بنَ عُبَیدِ اللّهِ . (2) .

1- .العقد الفرید : ج 3 ص 300 وراجع الجمل : ص 381 .
2- .تاریخ المدینه : ج 4 ص 1169 وراجع الجمل : ص 306 .

ص: 235



5 / 3 4 تحریکات طلحه

8316.امام جواد علیه السلام :شرح نهج البلاغه :گفته های عایشه درباره عثمان ، معروف و معلوم است و نیز نشان دادن پیراهن پیامبر خدا ، در حالی که می گفت : این ، پیراهن اوست . هنوز کهنه نشده که عثمان ، سنّتش را تغییر داده است . و سخنان بی شمار دیگر .8315.امام جواد علیه السلام :العقد الفرید :مغیره بن شعبه بر عایشه وارد شد . عایشه گفت : ای ابو عبد اللّه ! کاش در جنگ جمل می دیدی که تیرها کجاوه ام را سوراخ کرده و حتّی برخی از آنها به پوستم رسیده بود .

مغیره به او گفت : دوست داشتم که یکی از تیرها تو را می کشت .

گفت : خدایت بیامرزد! چرا چنین می گویی؟

گفت : شاید کفّاره سعی و تلاشت بر ضدّ عثمان می شد .ر . ک : ص 319 (حج گزاری عایشه به هنگام محاصره عثمان) .

5 / 3 4تحریکات طلحه8311.امام صادق علیه السلام :تاریخ المدینه به نقل از عوف : طلحه بن عبید اللّه ، تندترین صحابی بر ضدّ عثمان بود .

.


ص: 236

8310.امام علی علیه السلام :العقد الفرید عن ابن سیرین :لَم یَکُن أحَدٌ مِن أصحابِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله أشَدَّ عَلی عُثمانَ مِن طَلحَهَ . (1)8309.امام علی علیه السلام :شرح نهج البلاغه عن عبید بن حارثه :سَمِعتُ عُثمانَ وهُوَ یَخطُبُ ، فَأَکَبَّ النّاسُ حَولَهُ ، فَقالَ : اِجلِسوا یا أعداءَ اللّهِ ! فَصاحَ بِهِ طَلحَهُ : إنَّهُم لَیسوا بِأَعداءِ اللّهِ ، لکِنَّهُم عِبادُهُ ، وقَد قَرَؤوا کِتابَهُ . (2)8308.امام علی علیه السلام :شرح نهج البلاغه عن محمّد بن سلیمان :کانَ [طلحَهُ] لا یَشُکُّ أنَّ الأمرَ لَهُ مِن بَعدِهِ لِوُجوهٍ ، مِنها : سابِقَتُهُ . ومِنها : أنَّهُ ابنُ عَمٍّ لِأَبی بَکرٍ ، وکانَ لِأَبی بَکرٍ فی نُفوسِ أهلِ ذلِکَ العَصرِ مَنزِلَهٌ عَظیمَهٌ أعظَمُ مِنهَا الآنَ .

ومِنها : أنَّهُ کانَ سَمِحا جَوادا ، وقَد کانَ نازَعَ عُمَرَ فی حَیاهِ أبی بَکرٍ ، وأحَبَّ أن یُفَوِّضَ أبو بَکرٍ الأَمرَ إلَیهِ مِن بَعدِهِ ، فَما زالَ یَفتِلُ فِی الذِّروَهِ وَالغارِبِ (3) فی أمرِ عُثمانَ ، ویُنکِّرُ لَهُ القُلوبَ ، ویُکَدِّرُ عَلَیهِ النُّفوسَ ، ویُغری أهلَ المَدینَهِ وَالأَعرابَ وأهلَ الأَمصارِ بِهِ .وساعَدَهُ الزُّبَیرُ ، وکانَ أیضا یَرجُو الأَمرَ لِنَفسِهِ ، ولَم یَکُن رَجاؤُهُما الأَمرَ بِدونِ رَجاءِ عَلِیٍّ ، بَل رَجاؤُهُما کانَ أقوی ؛ لِأَنَّ عَلِیّا دَحَضَهُ (4) الأَوَّلانِ وأسقَطاهُ ، وکَسَرا ناموسَهُ بَینَ النّاسِ ، فَصارَ نَسیا مَنسِیّا ، وماتَ الأَکثَرُ مِمَّن یَعرِفُ خَصائِصَهُ الَّتی کانَت فی أیّامِ النُّبُوَّهِ وفَضلَهُ .ونَشَأَ قَومٌ لا یَعرِفونَهُ ولا یَرَونَهُ إلّا رَجُلاً مِن عُرضِ المُسلِمینَ ، ولَم یَبقَ لَهُ مِمّا یَمُتُّ بِهِ إلّا أنَّهُ ابنُ عَمِّ الرَّسولِ ، وزَوجُ ابنَتِهِ ، وأبو سِبطَیهِ ، ونُسِیَ ما وَراءَ ذلِکَ کُلُّهُ ، وَاتَّفَقَ لَهُ مِن بُغضِ قُرَیشٍ وَانحِرافِها ما لَم یَتَّفِق لِأَحَدٍ .وکانَت قُرَیشٌ بِمِقدارِ ذلِکَ البُغضِ تُحِبُّ طَلحَهَ وَالزُّبَیرَ ؛ لِأَنَّ الأَسبابَ الموجِبَهَ لِبُغضِهِم (5) لَم تَکُن مَوجودَهً فیِهما ، وکانا یَتأَلَّفانِ قُرَیشا فی أواخِرِ أیّامِ عُثمانَ ، ویَعِدانِهِم بِالعَطاءِ وَالإِفضالِ ، وهُما عِندَ أنفُسِهِما وعِندَ النّاسِ خَلیفَتانِ بِالقُوَّهِ لا بِالفِعلِ ؛ لِأَنَّ عُمَرَ نَصَّ عَلَیهِما ، وَارتَضاهُما لِلخِلافَهِ . (6) .

1- .العقد الفرید : ج 3 ص 303 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 201 ، شرح نهج البلاغه : ج 3 ص 9 وزاد فی صدره : «الظاهر المعروف أنّه ...» .
2- .شرح نهج البلاغه : ج 9 ص 17 .
3- .ما زال فلان یَفْتل من فلان فی الذِروه والغارب : أی یدور من وراء خدیعته ؛ وهو مثل فی المخادعه (لسان العرب : ج 11 ص 514 «فتل») .
4- .الدحض : الزلَق (النهایه : ج 2 ص 104 «دحض») .
5- .کذا فی المصدر ، والظاهر أنّ الصحیح : «لبُغضه» ؛ أی لبُغض علیّ علیه السلام .
6- .شرح نهج البلاغه : ج 9 ص 28 .

ص: 237

8316.عنه علیه السلام :العقد الفرید به نقل از ابن سیرین : از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله کسی تندتر از طلحه بر ضدّ عثمان نبود .8315.الإمامُ الجوادُ علیه السلام :شرح نهج البلاغه به نقل از عبید بن حارثه : شنیدم که عثمانْ خطبه می خوانْد و مردم ، پیرامون او را گرفته بودند . او گفت : ای دشمنان خدا! بنشینید . طلحه بر او بانگ زد : آنان دشمنان خدا نیستند ؛ بلکه بندگان اویند و کتابش را خوانده اند .8314.الإمامُ الرِّضا علیه السلام :شرح نهج البلاغه به نقل از محمّد بن سلیمان : طلحه شک نداشت که حکومت ، پس از عثمان به او می رسد ، به دلیل هایی از جمله : سابقه اش [ در اسلام] ، پسر عمو بودنش با ابو بکر (که ابو بکر در میان مردم آن روزگار ، منزلتی بزرگ تر از اکنون داشت) و نیز گشاده دستی و سخاوتش .

[ نیز] او در زمان ابو بکر ، با عمر ، کشمکش داشت و دوست داشت که ابو بکر ، خلافت را پس از خود به او وا گذارَد . او پیوسته چیزهایی درباره عثمان می بافت و در همه جا می پراکند و دل ها را با او دشمن و مردم را از او دلْ چرکین می ساخت و اهالی مدینه و صحرانشین و شهرنشین را بر او می شوراند و زبیر ، او را یاری می کرد .

زبیر نیز امید به خلافت خود داشت و امید آن دو کم تر از امید علی علیه السلام نبود و بلکه بیشتر هم بود ؛ زیرا دو خلیفه اوّل ، علی علیه السلام را از جایگاه حقیقی اش کنار زده و او را پایین آورده و حرمتش را در میان مردم ، شکسته بودند و [ او دیگر] از یادها رفته بود و بیشتر کسانی که ویژگی ها و فضیلت های او را در دوران پیامبر صلی الله علیه و آله می دانستند ، از دنیا رفته بودند و مردمی پدید آمده بودند که او را نمی شناختند و او را جز مردی از توده مسلمانان نمی دانستند و از آنچه او را بالا می بُرد ، چیزی باقی نمانده بود ، جز آن که پسر عموی پیامبر خداست و همسر دختر او و پدر دو نوه او و جز این ، همه چیز از یادها رفته بود و قریش بر دشمنی با او و رو گرداندن مردم از او چنان اتّفاق کرده بودند که با هیچ کس این گونه نبودند .

[ از سوی دیگر ، قریش] به اندازه بغضی که از علی علیه السلام داشتند ، طلحه و زبیر را دوست می داشتند ؛ چون موجبات بغض او در این دو نبود و این دو در اواخر روزگار عثمان ، با قریش الفت داشتند و به آنان وعده عطا و بخشش می دادند و این دو ، اگر چه خلیفه نبودند ، امّا نزد خود و مردم ، شایستگی خلافت را داشتند ؛ چرا که عُمَر به [ شایستگی ]این دو تصریح کرده و آنان را برای خلافتْ پسندیده بود . .


ص: 238

5 / 3 5تَألیبُ عَمرِو بنِ العاصِ8311.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :اُسد الغابه :لَمَّا استَعمَلَهُ [أی عبدَ اللّهِ بنَ سَعدِ بنِ أبی سَرحٍ] عُثمانُ عَلی مِصرَ وعَزَلَ عَنها عَمروا جَعَلَ عَمرٌو یَطعَنُ عَلی عُثمانَ ، ویُؤَلِّبُ عَلَیهِ ، ویَسعی فی إفسادِ أمرِهِ . (1)8310.عنه علیه السلام :تاریخ الطبری عن أبی عون مولی المِسْور :کانَ عمرُو بنُ العاصِ عَلی مِصرَ عامِلاً لِعُثمانَ ، فَعَزَلَهُ عَنِ الخَراجِ وَاستَعمَلَهُ عَلَی الصَّلاهِ ، وَاستَعمَلَ عَبدَ اللّهِ بنَ سَعدٍ عَلَی الخَراجِ ، ثُمَّ جَمَعَهُما لِعَبدِ اللّهِ بنِ سَعدٍ ، فَلَمّا

قَدِمَ عمرُو بنِ العاصِ المَدینَهَ جَعَلَ یَطعَنُ عَلی عُثمانَ ، فَأَرسَلَ إلَیهِ یَوما عُثمانُ خالِیا بِهِ ، فَقالَ : یَابنَ النّابِغَهِ ما أسرَعَ ما قَمِلَ جُرُبّانُ (2) جُبَّتِکَ ! إنَّما عَهدُکَ بِالعَمَلِ عاما أوَّلَ ، أ تَطعَنُ عَلَیَّ وتَأتینی بِوَجهٍ ، وتَذهَبُ عَنّی بِآخَرَ ؟ وَاللّهِ لَولا اُکلَهٌ ما فَعَلتَ ذلِکَ . قالَ : فَقالَ عَمرٌو : إنَّ کَثیرا مِمّا یَقولُ النّاسُ ویَنقُلونَ إلی وُلاتِهِم باطِلٌ ، فَاتَّقِ اللّهَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ فی رَعِیَّتِکَ . فَقالَ عُثمانُ : وَاللّهِ لَقَدِ استَعمَلتُکَ عَلی ظَلَعِکَ (3) وکَثرَهِ القالَهِ فیکَ ... .

فَخَرَجَ عَمرٌو مِن عِندِ عُثمانَ وهُوَ مُحتَقَدٌ عَلَیهِ ، یَأتی عَلِیّا مَرَّهً فَیُؤَلِّبُهُ عَلی عُثمانَ ، ویَأتِی الزُّبَیرَ مَرَّهً فَیُؤَلِّبُهُ عَلی عُثمانَ ، ویَأتی طَلحَهَ مَرَّهً فَیُؤَلِّبُهُ عَلی عُثمانَ ، ویَعتَرِضُ الحاجَّ فَیُخبِرُهُم بِما أحدَثَ عُثمانُ ، فَلَمّا کانَ حَصرُ عُثمانَ الأَوَّلُ خَرَجَ مِنَ المَدینَهِ حَتَّی انتَهی إلی أرضٍ لَهُ بِفِلَسطینَ یُقالُ لَها : السَّبعُ ، فَنَزَلَ فی قَصرٍ لَهُ یُقالُ لَهُ العَجلانُ ... حَتّی مَرَّ بِهِ راکبٌ آخَرُ فَناداهُ عَمرٌو : ما فَعَلَ الرَّجُلُ یَعنی عُثمانَ ؟ قالَ : قُتِلَ . قالَ : أنَا أبو عَبدِ اللّهِ إذا حَکَکتُ قَرحَهً نَکَأتُها (4) ، إن کُنتُ لَاُحَرِّضُ عَلَیهِ ، حَتّی إنّی لَاُحَرِّضُ عَلَیهِ الرّاعِیَ فی غَنَمِهِ فی رَأسِ الجَبَلِ . (5) .

1- .اُسد الغابه : ج 3 ص 261 الرقم 2976 .
2- .القَمِلُ : القذر ، والجُرُبّان : جیب القمیص (النهایه : ج 4 ص 110 «قمل» و ج 1 ص 253 «جرب») .
3- .الظَّلَع : المیل عن الحقّ وضعف الإیمان (النهایه : ج 3 ص 159 «ضلع») .
4- .نکأْتُ القَرحهَ : إذا قشرتها (النهایه : ج 5 ص 117 «نکا») .
5- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 356 وراجع الإصابه : ج 6 ص 24 الرقم 7812 والغدیر : ج 9 ص 138 .

ص: 239



5 / 3 5 تحریکات عمرو بن عاص

5 / 3 5تحریکات عمرو بن عاص8307.امام علی علیه السلام :اُسد الغابه :چون عثمان ، عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح را به حکومت مصر گمارد و عمرو را از آن برکنار کرد ، عمرو زبان به اعتراض به عثمان گشود و بر او می شورانْد و در تباهی کارش تلاش می نمود .8306.امام علی علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از ابو عون ، وابسته مِسوَر : عمرو بن عاص ، کارگزار عثمان در مصر بود . عثمان ، او را از کار خراج برکنار کرد و او را به نماز گماشت و عبد اللّه بن سعد را بر خراج گمارد . سپس نماز را نیز به او داد . و چون عمرو بن عاص به مدینه آمد ، زبان به اعتراض به عثمان گشود .

روزی عثمان به دنبالش فرستاد و با او خلوت کرد و گفت : ای پسر نابغه! چه زودْ یقه لباست کثیف شد! کار تو همان سال اوّل بود . آیا بر من طعنه می زنی و با چهره ای می آیی و با چهره ای دیگر می روی؟ به خدا سوگند ، اگر [ از حکومت مصر ]سود نمی بردی ، این گونه نمی کردی .

عمرو گفت : بسیاری از آنچه مردم می گویند و برای حاکمان خود نقل می کنند ، نادرست است . پس ای امیر مؤمنان! از خدا درباره مردم خود پروا کن .

عثمان گفت : به خدا سوگند ، تو را با وجود کژی هایت و گفته های بسیار درباره ات به کار گماردم ... .

عمرو از نزد عثمان بیرون آمد ، در حالی که کینه او را به دل داشت .

عمرو ، گاه نزد علی علیه السلام می آمد و او را بر ضدّ عثمان ، تحریک می نمود و گاه نزد زبیر می آمد و او را بر عثمان می شوراند و گاه نیز نزد طلحه . همچنین بر سر راه حاجیان می ایستاد و خلافکاری های عثمان را به آنان می گفت .

عمرو ، پس از محاصره اوّل عثمان ، از مدینه بیرون رفت تا به مزرعه اش به نام «سبع» در فلسطین رسید و در کاخش (عجلان ) فرود آمد ... . سواری از کنار او گذشت . عمرو فریاد زد : عثمان چه شد؟

گفت : کشته شد .

گفت : من ابو عبد اللّه هستم . وقتی دُمَلی را بخراشم ، بازش می کنم! من آن قدر بر ضدّ او تحریک کردم که حتّی چوپان گله بر سر کوه را بر او شوراندم .

.


ص: 240

8305.امام علی علیه السلام :تاریخ المدینه عن غسّان بن عبد الحمید :کانَ عمرُو بنُ العاصِ مِن أشدِّ النّاسِ طَعنا عَلی عُثمانَ ، وقالَ : وَاللّهِ لَقَد أبغَضتُ عُثمانَ وحَرَّضتُ عَلَیهِ حَتَّی الرّاعِیَ فی غَنَمِهِ ، وَالسَّقّایَهَ تَحتَ قِربَتِها . 18304.امام علی علیه السلام :الفتوح :دَخَلَ عَمرُو بنُ العاصِ عَلی عُثمانَ مُسَلِّما ، فَقالَ لَهُ عُثمانُ : یَابنَ العاصِ ! وأنتَ أیضا مِمَّن تَوَلَّیتَ عَلَی النّاسِ فیما بَلَغَنی ، وتَسعی فِی السّاعینَ عَلَیَّ ، حَتّی قد أضرَمتَها وأسعَرتَها ، ثُمَّ تَدخُلُ مُسَلِّما

عَلَیَّ ؟ ! (1)8307.عنه علیه السلام :أنساب الأشراف :کان عَمرُو بنُ العاصِ قالَ لِعُثمانَ حینَ حَضَرَ الحِصارَ الأَوَّلَ : إنَّکَ یا عُثمانُ رَکِبتَ بِالنّاسِ النَّهابیرَ (2) فَاتَّقِ اللّهَ وتُب إلَیهِ .

فَقالَ لَهُ : یَابنَ النّابِغَهِ ! وإنَّکَ لَمِمَّن تُؤَلِّبُ عَلَیَّ الطَّغامِ (3) ؛ لِأَن عَزَلتُکَ عَن مِصرَ .

فَخَرَجَ إلی فِلَسطینَ فَأَقامَ بِها فی ما لَهُ هُناکَ ، وجَعَلَ یُحَرِّضُ النّاسَ عَلی عُثمانَ حَتّی رُعاهَ الغَنَمِ ، فَلَمّا بَلَغَهُ مَقتَلُهُ قالَ : أنَا أبو عَبدِ اللّهِ ، إنّی إذا حَکَکتُ قَرحَهً نَکَأتُها . (4) .

1- .الفتوح : ج 2 ص 417 .
2- .النهابیر : الاُمور الشدیده الصعبه (النهایه : ج 5 ص 134 «نهبر») .
3- .الطَّغام : من لا عقل له ولامعرفه . وقیل : هم أوغاد النّاس وأراذلهم (النهایه : ج 3 ص 128 «طغم») .
4- .أنساب الأشراف: ج6 ص192 وج3 ص70 عن عبد الوارث بن محرّر ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 284 کلاهما نحوه وراجع تاریخ الطبری : ج 4 ص 357 و ص 360 وتاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 175 .

ص: 241

8306.عنه علیه السلام :تاریخ المدینه به نقل از غَسّان بن عبد الحمید : عمرو بن عاص ، بیشترین اعتراض ها را بر عثمان وارد می آورْد و می گفت : به خدا سوگند ، عثمان را دشمن می داشتم و همه افراد ، حتّی چوپانِ در میان گله و سقّای زیر بار مَشک آب را بر او شوراندم .8305.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :الفتوح :عمرو بن عاص بر عثمان وارد شد و سلام داد . عثمان به او گفت : ای پسر عاص! تا آن جا که به من خبر رسیده ، تو نیز از کسانی هستی که رهبریِ مردم را به دست گرفته ای و بر ضدّ من می کوشی ، تا آن جا که آتش فتنه را برافروخته و شعله ور ساخته ای . [ با این حال ،] بر من وارد می شوی و سلام می دهی؟!8304.عنه علیه السلام :أنساب الأشراف :نخستین بار که عثمانْ محاصره شد ، عمرو بن عاص به او گفت : ای عثمان! تو کارهای سختی را بر مردم تحمیل کردی . از خدا پروا کن و به سوی او باز گرد .

عثمان به وی گفت : ای پسر نابغه! تو از کسانی هستی که بی خِردان و غوغاییان را بر من می شورانی ؛ چرا که تو را از حکومت مصر برکنار کردم .

عمرو به سوی فلسطین بیرون رفت و در مِلکش اقامت گزید . او همه مردم ، حتّی چوپان های گله را بر ضدّ عثمان ، تحریک می کرد و چون خبر کشته شدن عثمان به او رسید ، گفت : من ابو عبد اللّه هستم . چون دُمَلی را بخراشم ، بازش می کنم ! .


ص: 242

8303.امام علی علیه السلام ( به فرزند خود حسن علیه السلام ) تاریخ الطبری :لَمّا بَلَغَ عَمروا قَتلُ عُثمانَ قالَ : أنَا عَبدُ اللّهِ قَتَلتُهُ وأنَا بِوادِی السِّباعِ ، مَن یَلی هذَا الأَمرَ مِن بَعدِهِ ؟ إن یَلِهِ طَلحَهُ فَهُو فَتَی العَرَبِ سَیبا (1) ، وإن یَلِهِ ابنُ

أبی طالِبٍ فَلا أراهُ إلّا سَیَستَنظِفُ الحَقَّ ، وهُوَ أکرَهُ مَن یَلیهِ إلَیَّ . (2)5 / 3 6وَصِیَّهُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَوفٍ8302.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :أنساب الأشراف عن عثمان بن الشرید :ذُکِرَ عُثمانُ عِندَ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَوفٍ فی مَرَضِهِ الَّذی ماتَ فیهِ فَقالَ عَبدُ الرَّحمنِ : عاجِلوهُ قَبلَ أن یَتَمادی فی مُلکِهِ ، فَبَلَغَ ذلِکَ عُثمانَ ، فَبَعَثَ إلی بِئرٍ کانَ یُسقی مِنها نَعَمُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَوفٍ فَمَنَعَهُ إیّاها . (3)5 / 4جُهودُ الإِمامِ لِلحَیلولَهِ دونَ الفِتنَهِ8299.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :تاریخ الطبری عن عبد اللّه بن محمّد عن أبیه :لَمّا کانَت سَنَهُ أربَعٍ وثَلاثینَ کَتَبَ أصحابُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله بَعضُهُم إلی بَعضٍ : أن أقدِموا ؛ فَإِن کُنتُم تُریدونَ الجِهادَ فَعِندَنَا الجِهادُ . وکَثُرَ النّاسُ عَلی عُثمانَ ونالوا مِنهُ أقبَحَ ما نیلَ مِن أحَدٍ ، وأصحابُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَرَونَ ویَسمَعونَ ؛ لَیسَ فیهِم أحدٌ یَنهی ولا یَذُبُّ إلّا نُفَیرٌ ، مِنهُم : زیدُ بنُ ثابِتٍ ، وأبو اُسَیدٍ السّاعِدِیُّ ، وکَعبُ بنُ مالِکٍ ، وحَسّانُ بنُ ثابِتٍ . فَاجتَمَعَ النّاسُ ، وکَلَّموا عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ ، فَدَخَلَ عَلی عُثمانَ ، فَقالَ :النّاسُ وَرائی ، وقَد کَلَّمونی فیکَ ، وَاللّهِ ما أدری ما أقولُ لَکَ ، وما أعرِفُ شَیئا تَجهَلُهُ ، ولا أدُلُّکَ عَلی أمرٍ لا تَعرِفُهُ ؛ إنَّکَ لَتَعلَمُ ما نَعلَمُ ، ما سَبَقناکَ إلی شیءٍ فنُخبِرَکَ عَنهُ ، ولا خَلَونا بِشَیءٍ فَنُبلِغَکَهُ ، وما خُصِصنا بِأَمرٍ دونکَ ، وقَد رَأَیتَ وسَمِعتَ ، وصَحَبتَ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، ونِلتَ صِهرَهُ ، ومَا ابنُ أبی قُحافَهَ بِأَولی بِعَمَلِ الحَقِّ مِنکَ ، ولَا ابنُ الخَطّابِ بِأَولی بِشَیءٍ مِنَ الخَیرِ مِنکَ ، وإنَّکَ أقرَبُ إلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله رَحِما ، ولَقَد نِلتَ مِن صِهرِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ما لَم یَنالا ، ولا سَبَقاکَ إلی شَیءٍ .فَاللّهَ اللّهَ فی نَفسِکَ ؛ فَإِنَّکَ وَاللّهِ ما تُبَصَّرُ مِن عَمیً ، ولا تُعَلَّمُ مِن جَهلٍ ، وإنَّ الطَّریقَ لَواضِحٌ بَیِّنٌ ، وإنَّ أعلامَ الدّینِ لَقائِمَهٌ .تَعلَمُ یا عُثمانُ أنَّ أفضَلَ عِبادِ اللّهِ عِندَ اللّهِ إمامٌ عادلٌ ، هُدِیَ وهَدی ، فَأَقامَ سُنَّهً مَعلومَهً ، وأماتَ بِدعَهً مَتروکَهً ، فَوَاللّهِ إنَّ کُلّاً لَبَیِّنٌ ، وإنَّ السُّنَنَ لَقائِمَهٌ لَها أعلامٌ ، وإنَّ البِدَعَ لَقائِمَهٌ لَها أعلامٌ ، وإنَّ شَرَّ النّاسِ عِندَ اللّهِ إمامٌ جائِرٌ ، ضَلَّ وضُلَّ بِهِ ، فَأَماتَ سُنَّهً مَعلومَهً ، وأحیا بِدعَهً مَتروکَهً ، وإنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : «یُؤتی یَومَ القِیامَهِ بِالإمامِ الجائِرِ ولَیسَ مَعَهُ نَصیرٌ ولا عاذِرٌ ، فَیُلقی فی جَهَنَّمَ ، فَیَدورُ فی جَهَنَّمَ کما تَدورُ الرَّحا ، ثُمَّ یَرتَطِمُ فی غَمرَهِ جَهَنَّمَ» .وإنّی اُحَذِّرُکَ اللّهَ ، واُحَذِّرُکَ سَطوَتَهُ ونَقِماتِهِ ؛ فَإِنَّ عَذابَهُ شَدیدٌ ألیمٌ ، واُحَذِّرُکَ أن تَکونَ إمامَ هذِهِ الاُمَّهِ المَقتولَ ؛ فَإِنَّهُ یُقالُ : یُقتَلُ فی هذِهِ الاُمَّهِ إمامٌ ، فَیُفتَحُ عَلَیهَا القَتلُ وَالقِتالُ إلی یَومِ القِیامَهِ ، وتُلَبَّسُ اُمورُها عَلَیها ، ویَترُکُهُم شِیَعا ، فَلا یُبصِرونَ الحَقَّ ؛ لِعُلُوِّ الباطِلِ ، یَموجونَ فیها مَوجا ، ویَمرُجونَ (4) فیها مَرَجا .فَقالَ عُثمانُ : قَد واللّهِ عَلِمتُ ، لَیَقولُنَّ الَّذی قُلتَ ، أما وَاللّهِ لَو کُنتَ مکانی ما عَنَّفتُکَ ، ولا أسلَمتُکَ ، ولا عِبتُ عَلَیکَ ، ولا جِئتُ مُنکَرا أن وَصَلتُ رَحِما ، وسَدَدتُ خَلَّهً ، وآوَیتُ ضائِعا ، ووَلَّیتُ شَبیها بِمَن کانَ عُمَرُ یُوَلِّی .اُنشِدُکَ اللّهُ یا عَلِیُّ ، هَل تَعلَمُ أنَّ المُغیرَهَ بنَ شُعبَهَ لَیسَ هُناکَ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : فَتَعلَمُ أنَّ عُمَرَ وَلّاهُ . قالَ : نَعَم ، قالَ : فَلِمَ تَلومُنی أن وَلَّیتُ ابنَ عامِرٍ فی رَحِمِهِ وقَرابَتِهِ ؟ قالَ عَلِیٌّ : سَاُخبِرُکَ أنَّ عُمَرَ بنَ الخَطّابِ کانَ کُلَّ مَن وَلّی فَإِنَّما یَطَأُ عَلی صِماخِهِ إن بَلَغَهُ عَنهُ حَرفٌ جَلَبَهُ ، ثُمَّ بَلَغَ بِهِ أقصَی الغایَهِ ، وأنتَ لا تَفعَلُ ، ضَعَفتَ ورَفَقتَ عَلی أقرِبائِکَ . قالَ عُثمانُ : هُم أقرِباؤُکَ أیضا . فَقالَ عَلِیٌّ : لَعَمری إنَّ رَحِمَهُم مِنّی لَقَریبَهٌ ولکِنَّ الفَضلَ فی غَیرِهِم .قالَ عُثمانُ : هَل تَعلَمُ أنَّ عُمَرَ وَلّی مُعاوِیَهَ خِلافَتَهُ کُلَّها ؟ فَقَد وَلَّیتُهُ . فَقالَ عَلِیٌّ : اُنشِدُکَ اللّهُ هَل تَعلَمُ أنَّ مُعاوِیَهَ کانَ أخوَفَ مِن عُمَرَ مِن یَرفَاً غُلامِ عُمَرَ مِنهُ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ عَلِیٌّ : فَإِنَّ مُعاوِیَهَ یَقتَطِعُ الاُمورَ دونَکَ وأنتَ تَعلَمُها ، فَیَقولُ لِلنّاسِ : هذا أمرُ عُثمانَ فَیَبلُغُکَ ولا تُغَیِّرُ عَلی مُعاوِیَهَ .ثُمَّ خَرَجَ عَلیٌّ مِن عِندِهِ وخَرَجَ عُثمانُ عَلی أثَرِهِ فَجَلَسَ عَلَی المِنبَرِ ، فَقالَ :

أمّا بَعدُ ؛ فَإِنَّ لِکُلِّ شَیءٍ آفَهً ، ولِکُلِّ أمرٍ عاهَهً ، وإنَّ آفَهَ هذِهِ الاُمَّهِ وعاهَهَ هذِهِ النِّعمَهِ عَیّابونَ طَعّانونَ یُرونَکُم ما تُحِبّونُ ویُسِرّونَ ما تَکرَهونَ ، یَقولونَ لَکُم وتَقولونَ ، أمثالُ النَّعامِ یَتَّبِعونَ أوَّلَ ناعِقٍ ، أحَبُّ مَوارِدِها إلَیهَا البَعیدُ ، لا یَشرَبونَ إلّا نَغَصا ، ولا یَرِدونَ إلّا عَکَرا ، لا یَقومُ لَهُم رائِدٌ وقَد أعیَتهُمُ الاُمورُ وتَعَذَّرَت عَلَیهِمُ المَکاسِبُ .

ألا فَقَد وَاللّهِ عِبتُم عَلَیَّ بِما أقرَرتُم لِابنِ الخَطّابِ بِمِثلِهِ ، ولکِنَّهُ وَطَئَکُم بِرِجلِهِ ، وضَرَبَکُم بِیَدِهِ ، وقَمَعَکُمُ بِلِسانِهِ ، فَدِنتُم لَهُ عَلی ما أحبَبتُم أو کَرِهتُم ، ولِنتُ لَکُم ، وأوطَأتُ لَکُم کَتِفی ، وکَفَفتُ یَدی ولِسانی عَنکُم ، فَاجتَرَأتُم عَلَیَّ ، أما وَاللّهِ لَأنَا أعَزُّ نَفَرا ، وأقرَبُ ناصِرا ، وأکثَرُ عَدَدا وأقمَنُ (5) ، إن قُلتُ : هَلُمَّ ، اُتِیَ إلَیَّ ، ولَقَد أعدَدتُ لَکُم أقرانَکُم وأفضَلتُ عَلَیکُم فُضولاً ، وکَشَرتُ لَکُم عَن نابی ، وأخرَجتُم مِنّی خُلقا لَم أکُن اُحسِنُهُ ، ومَنطِقا لَم أنِطق بِهِ ، فَکُفّوا عَلَیکُم ألسِنَتَکُم وطَعنَکُم وعَیبَکُم عَلی وُلاتِکُم ؛ فَإِنّی قَد کَفَفتُ عَنکُم مَن لَو کانَ هُوَ الَّذی یُکَلِّمُکُم لَرَضیتُم مِنهُ بِدونِ مَنطِقی هذا .ألا فَما تَفقِدونَ مِن حَقِّکُم ؟ وَاللّهِ ما قَصَّرتُ فی بُلوغِ ما کانَ یَبلُغُ مَن کانَ قَبلی ، ومَن لَم تَکونوا تَختَلِفونَ عَلَیهِ ، فَضَلَ فَضلٌ مِن مالٍ ؛ فَما لی لا أصنَعُ فی الفَضلِ ما اُریدُ ، فَلِمَ کُنتُ إماما ؟

فَقامَ مَروانُ بنُ الحَکَمِ فَقالَ : إن شِئتُم حَکَّمنا وَاللّهِ بَینَنا وبَینَکُمُ السَّیفَ ، نَحنُ وَاللّهِ وأنتُم کَما قالَ الشّاعِرُ :

فَرَشنا لَکُم أعراضَنا فنبَت بِکُم

مَعارِسُکُم تَبنون فی دِمَنِ الثَّری


فَقالَ عُثمانُ : اُسکُت لا سَکَتَّ ، دَعنی وأصحابی ، ما مَنطِقُکَ فی هذا ! أ لَم أتَقَدَّم إلَیکَ أ لّا تَنطِقَ . فَسَکَتَ مَروانُ ونَزَلَ عُثمانُ . (6) .

1- .السَّیْب : العطاء (لسان العرب : ج 1 ص 477 «سیب») .
2- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 560 .
3- .أنساب الأشراف : ج 6 ص 171 ، شرح نهج البلاغه : ج 3 ص 28 .
4- .المَرَج : الاختلاط والاضطراب ، ومرج الدِّین : اضطرب والتبس المخرج فیه (تاج العروس : ج 3 ص 484 «مرج») .
5- .یقال : قَمَنٌ وقَمِنٌ وقمین : أی خلیق وجدیر (النهایه : ج 4 ص 111 «قمن») .
6- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 336 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 275 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 174 نحوه ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 168 ؛ الجمل : ص 187 190 عن ابن دأب .

ص: 243



5 / 3 6 وصیّت عبد الرحمان بن عوف

5 / 4 کوشش های امام برای پیشگیری از فتنه

8298.امام صادق علیه السلام :تاریخ الطبری :چون خبر کشته شدن عثمان به عمرو رسید ، گفت : من ابو عبد اللّه هستم . من او را کشتم ، درحالی که در دره «سِباع» بودم . چه کسی پس از او حکومت را به عهده می گیرد؟ اگر طلحه حکومت پیدا کند ، او در بخشش ، جوان مرد عرب است و اگر پسر ابو طالبْ حاکم شود ، جز این نمی بینم که حق را به کمال ، اخذ کند و او نزد من ، ناپسندترین کسی است که والی شود .5 / 3 6وصیّت عبد الرحمان بن عوف8300.عنه صلی الله علیه و آله :أنساب الأشراف به نقل از عثمان بن شرید : در نزد عبد الرحمان بن عوف ، هنگامی که بیمار بود (همان بیماری ای که به فوتش انجامید) ، از عثمان یاد شد . عبد الرحمان گفت : پیش از آن که سلطنتش به درازا کشد ، کارش را بسازید .

خبر آن به عثمان رسید . پس [ عدّه ای را ] به چاهی که چارپایانِ عبد الرحمان از آن آب می نوشیدند ، فرستاد و جلوی آنان را گرفت .5 / 4کوشش های امام برای پیشگیری از فتنه8297.عنه علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از عبد اللّه بن محمّد ، از پدرش : چون سال 34 هجری در رسید ، اصحاب پیامبر خدا به هم نوشتند که : «بیایید . اگر خواستار جهاد هستید ، جهاد ، این جاست!» و مردم بر ضدّ عثمان ، سخنِ فراوان گفتند و زشت ترین چیزهایی را که می شود به کسی نسبت داد ، به وی نسبت دادند و اصحاب پیامبر خدا می دیدند و می شنیدند و هیچ کس نبود که مردم را نهی کند و از عثمانْ دفاع نماید ، جز چند تن انگشت شمار مانند : زید بن ثابت ، ابو اُسید ساعدی ، کعب بن مالک و حَسّان بن ثابت .

مردم ، گرد آمدند و با علی علیه السلام گفتگو کردند . علی علیه السلام بر عثمان وارد شد و فرمود : «مردم ، پشت سر من اند و درباره تو با من گفتگو کرده اند . به خدا سوگند ، نمی دانم با تو چه بگویم! چیزی نمی دانم که ندانی و نمی توانم به چیزی راهنمایی ات کنم که نشناسی . آنچه ما می دانیم ، می دانی . ما به چیزی پیشی نگرفته ایم تا از آن آگاهت کنیم و بی تو با چیزی نبوده ایم که خبرش را به تو برسانیم و به امری اختصاص نیافته ایم که تو در آن نباشی . تو دیده و شنیده ای و با پیامبر خدا مصاحبت داشته و به دامادی او رسیده ای .

نه پسر ابو قحافه (ابو بکر) در عمل به حق ، از تو سزاوارتر است و نه پسر خطّاب به چیزی از خیر و نیکی ، از تو شایسته تر . و تو از آنان به پیامبر خدا نزدیک تری و افزون بر خویشی نسبی ، به دامادی او نیز نایل آمدی و آن دو نایل نیامدند و در چیزی بر تو پیشی نگرفتند .

پس ، خدا را ، خدا را [ در نظر داشته باش] ! مواظب خود باش که به خدا سوگند ، تو نابینا نیستی تا به تو ره بنمایند و نادان نیستی تا به تو بیاموزند . راه ، آشکار و هویداست و نشانه های دینْ برپا .

ای عثمان! می دانی که برترینِ بندگان خدا نزد خدا پیشوای عادلی است که ره یافته و رهنما باشد و سنّت معروف را برپا دارد و بدعتِ رها شده را بمیرانَد . به خدا سوگند ، هر دو روشن و آشکارند : سنّت ها برپا و نشانه دار هستند و بدعت ها نیز برپا و هویدا .

بدترینِ مردم در نزد خدا ، پیشوای ستمکار است ؛ او که گم راه و گم راه کننده است و سنّت معروف را می میراند و بدعتِ رها شده را زنده می گرداند . شنیدم که پیامبر خدا می فرمود : روز قیامت ، پیشوای ستمکار را بیاورند ، بی آن که یاور و یا عذرخواهی داشته باشد . او را در دوزخ می اندازند و در آن ، همچون سنگ آسیا می چرخد . سپس به قعر دوزخ فرو می رود . و من تو را از خدا بیم و از مجازات ها و انتقام هایش هشدار می دهم ، که عذاب او سخت و دردناک است .

تو را هشدار می دهم که مبادا پیشوای مقتول این امّت باشی که گفته می شود : در این امّت ، پیشوایی کشته می شود و درِ کُشت و کشتار تا روز قیامت گشوده می گردد و کارها بر امّت، مشتبه می شود و [ در نتیجه ]گروه گروه می گردند. پس حق را نمی بینند ؛ چرا که باطل ، اوج گرفته است . در آن (باطل)، غوطه می خورند و در لابه لای آن گم می شوند».

عثمان گفت : به خدا سوگند ، می دانم آنان همین را که تو گفتی ، می گویند ؛ امّا به خدا سوگند ، اگر تو جای من بودی ، به تو فشار نمی آوردم و تو را به تسلیم شدن نمی کشاندم و بر تو عیب نمی گرفتم . این که صله رحم کردم و کمبودی را جبران نمودم و سرگردانی را پناه دادم و کسانی را که به کارگزاران عمر شباهت داشتند ، حکومت دادم ، کار ناروایی انجام نداده ام .

ای علی! تو را به خدا سوگند ، آیا می دانی که مغیره بن شعبه ، شایسته این مقام نیست؟

فرمود : «آری» .

گفت : پس می دانی که عمر ، او را حکومت داد .

فرمود : «آری» .

گفت : پس چرا مرا سرزنش می کنید که ابن عامر را به خاطر خویشی و نزدیکی اش ولایت می دهم؟

علی علیه السلام فرمود : «[ علّتش را] به تو می گویم : عمر بن خطّاب ، هر کس را که حاکم می کرد ، گوشش را می کشید و اگر کوچک ترین سخنی درباره او می شنید ، جلبش می کرد و بر او سخت می گرفت . تو [ این کار را ]نمی کنی و سستی می ورزی و با نزدیکانت راه می آیی» .

عثمان گفت : آنان خویشان تو نیز هستند .

علی علیه السلام فرمود : «به جانم سوگند که خویشاوندی من نیز با آنان نزدیک است ؛ امّا بزرگی و بزرگواری در غیر آنان است» .

عثمان گفت : آیا می دانی که عمر ، معاویه را در همه دوره خلافتش ولایت داد؟ من نیز همو را ولایت داده ام .

علی علیه السلام فرمود: «تو را به خدا سوگند،آیا می دانی که ترس معاویه از عمر ، بیش از ترس یَرفا (غلام عمر) از او بود؟» .

گفت : آری .

علی علیه السلام فرمود : «معاویه کارها را در دست خود گرفته و از تو اجازه نمی گیرد و تو هم می دانی . او به مردم می گوید : این ، فرمان عثمان است . پس هنگامی که به تو خبر می رسد ، بر معاویه خشم نمی گیری» .

سپس علی علیه السلام از نزد او بیرون آمد و عثمان پس از او آمد و بر منبر نشست و گفت : امّا بعد ، هر چیزی آفتی دارد و هر کاری آسیبی ؛ آفت این امّت و آسیب این نعمت ، خُرده گیران و طعنه زنانی هستند که آنچه دوست دارید ، به شما نشان می دهند و آنچه خوش ندارید ، پنهان می کنند . برای شما سخن می گویند و شما نیز آن را تکرار می کنید .

[ آنان] همچون شترمرغ ، در پی نخستین صدایند و آبشخور دور را بیشتر دوست دارند . جز آب تیره که سیراب کننده نیست ، نمی نوشند و جز بر آب گل آلود در نمی آیند. رراهنمایی پیشرو ندارند و کارها،آنان را فرومانده و به دست آوردن مقصودشان را ناممکن ساخته است .

آگاه باشید! به خدا سوگند،چیزی را بر من عیب گرفتید که مانندش را برای پسر خطّاب پذیرفتید ؛ او که با پایش شما را کوفت و با دستش بر شما نواخت و با زبانش شما را راند . از این رو ، مشتاقانه و یا به اکراه ، در برابرش سر فرود آوردید؛امّا من با شما نرمی کردم و به شما سواری دادم و دست و زبانم را از شما باز داشتم.پس بر من گستاخ شدید.

آگاه باشید! به خدا سوگند، افراد من نیرومندتر و یاورانم نزدیک تر و بیشتر و شایسته ترند . اگر بگویم : بشتابید ، به سوی من می آیند . [ این گونه] هماوردان شما و [ حتّی ]برتر از شما را برایتان آماده کرده ام و به شما چنگ و دندان نشان داده ام . مرا وادار کرده اید که رفتاری نشان دهم که آن را خوش نمی دارم و گفته ای بگویم که تاکنون نگفته ام .

پس ، زبان هایتان را به کام برید و از اعتراض و خرده گیری بر والیان خود دست کشید که من ، کسی را از شما باز داشته ام که اگر با شما سخن می گفت ، بی آن که چون من بگوید ، از او خشنود می شدید .

هان! چه چیزی از حقّتان فوت شده است؟ به خدا سوگند ، از آنچه می رسد ، به شما می رسانم و کوتاهی نمی کنم و به اندازه آنچه پیشینیان و کسانی که بر آنان اعتراضی نداشتید ، می دهم . با این همه ، اموالی زیاد آمده است و آیا من حق ندارم که در این مازاد ، آنچه می خواهم ، بکنم؟ پس برای چه پیشوا شده ام؟!

مروان بن حکم برخاست و گفت : اگر بخواهید ، شمشیر را میان خود داور می کنیم . به خدا سوگند ، ما و شما مانند گفته شاعر هستیم :

ما آبروی خود را برای شما گستراندیم

و شما خوابگاهتان را در زباله دان می سازید .

عثمان گفت : ساکت شو ، لال نشوی! مرا با اصحابم وا بگذار . جای سخن گفتن تو این جا نیست . آیا پیش تر به تو نگفتم که سخن نگویی؟

مروان ، ساکت شد و عثمان [ از منبر] فرود آمد .

.


ص: 244

. .


ص: 245

. .


ص: 246

. .


ص: 247

. .


ص: 248

. .


ص: 249

. .


ص: 250

8296.امام صادق علیه السلام :نهج البلاغه :مِن کَلامٍ لَهُ علیه السلام لَمَّا اجتَمَعَ النّاسُ إلَیهِ وشَکَوا ما نَقَموهُ عَلی عُثمانَ وسَأَلوهُ مُخاطَبَتَهُ لَهُم وَاستِعتابَهُ لَهُم ، فَدَخَلَ عَلَیهِ فَقالَ :

إنَّ النّاسَ وَرائی ، وقَدِ استَسفَرونی بَینَکَ وبَینَهُم ، ووَاللّهِ ما أدری ما أقولُ لَکَ ! ما أعرِفُ شَیئا تَجهَلُهُ ، ولا أدُلُّکَ عَلی أمرٍ لا تَعرِفُهُ ، إنَّکَ لَتَعلَمُ ما نَعلَمُ . ما سَبَقناکَ إلی شَیءٍ فَنُخبِرَکَ عَنهُ ، ولا خَلَونا بَشَیء فَنُبَلِّغَکَهُ . وقَد رَأَیتَ کَما رَأینا ، وسَمِعتَ کَما سَمِعنا ، وصَحِبتَ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله کَما صَحِبنا .

ومَا ابنُ أبی قُحافَهَ ولا ابنُ الخَطّابِ بِأَولی بِعَمَلِ الحَقِّ مِنکَ ، وأنتَ أقرَبُ إلی أبی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَشیجَهَ رَحِمٍ مِنهُما ، وقَد نِلتَ مِن صِهرِه ما لَم یَنالا .

فاللّهَ اللّهَ فی نَفسِکَ ! فَإِنَّکَ وَاللّهِ ما تُبَصَّرُ مِن عَمیً ، ولا تُعَلَّمُ مِن جَهلٍ ، وإنَّ الطُّرُقَ لَواضِحَهٌ ، وإنَّ أعلامَ الدّینِ لَقائِمَهٌ . فَاعلَم أنَّ أفضَلَ عِبادِ اللّهِ عِندَ اللّهِ إمامٌ عادِلٌ ، هُدِیَ وهَدی ، فَأَقامَ سُنَّهً مَعلومَهً ، وأماتَ بِدعَهً مَجهولَهً . وإنَّ السُّنَنَ لَنَیِّرَهٌ ، لَها أعلامٌ ، وإنَّ البِدَعَ لَظاهِرَهٌ ، لَها أعلامٌ . وإنَّ شَرَّ النّاسِ عِندَ اللّهِ إمامٌ جائِرٌ ضَلَّ وضُلَّ بِهِ ، فَأَماتَ سُنَّهً مَأخوذَهً ، وأحیا بِدعَهً مَتروکَهً .

وإنّی سَمِعتُ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : «یُؤتی یَومَ القیامَهِ بِالإمامِ الجائِرِ ولَیسَ مَعَهُ نَصیرٌ ولا عاذِرٌ ، فیُلقی فی نارِ جَهَنَّمَ ، فَیَدورُ فیها کَما تَدورُ الرَّحا ، ثُمَّ یَرتَبِطُ فی قَعرِها» .

وإنّی أنشُدُکَ اللّهَ ألّا تَکونَ إمامَ هذِهِ الاُمَّهِ المَقتولَ ؛ فَإِنَّهُ کانَ یُقالُ : یُقتَلُ فی هذِهِ الاُمَّهِ إمامٌ یُفتَحُ عَلَیهَا القَتلُ وَالقِتالُ إلی یَومِ القِیامَهِ ، ویُلبَسُ اُمورَها عَلَیها ، ویُبَثُّ الفِتَنُ فیها ، فَلا یُبصِرونَ الحَقَّ مِنَ الباطِلِ ، یَموجونَ فیها مَوجا ، ویَمرُجونَ فیها مَرجا . فَلا تَکونَنَّ لِمَروانَ سَیِّقَهً (1) یَسوقُکَ حَیثُ شاءَ بَعدَ جَلالِ السِّنِّ وتَقَضِّی العُمُرِ .

فَقالَ لَهُ عُثمانُ : کَلِّمِ النّاسَ فی أن یُؤَجِّلونی ، حَتّی أخرُجَ إلَیهِم مِن مَظالِمِهِم .

فَقالَ علیه السلام : ما کانَ بِالمَدینَهِ فَلا أجَلَ فیهِ ، وما غابَ فَأَجَلُهُ وُصولُ أمرِکَ إلَیهِ . (2) .

1- .السَّیِّقَهُ : ما استاقهُ العدوُّ من الدوابّ (لسان العرب : ج 10 ص 167 «سوق») .
2- .نهج البلاغه : الخطبه 164 ؛ العقد الفرید : ج 3 ص 309 نحوه .

ص: 251

8295.امام صادق علیه السلام :نهج البلاغه :مردم ، نزد علی علیه السلام گرد آمدند و درباره آنچه از عثمانْ ناپسند می داشتند ، شکایت کردند و از امام علیه السلام خواستند تا از سوی ایشان با عثمان گفتگو کند و او را به راضی کردن مردم وا دارد .

امام علیه السلام بر عثمان در آمد و فرمود : «مردم ، پشت سر من اند و مرا میانجی خود و تو ساخته اند . به خدا سوگند ، نمی دانم به تو چه بگویم! چیزی نمی دانم که تو ندانی و نمی توانم به چیزی راهنمایی ات کنم که نشناسی . آنچه ما می دانیم ، تو نیز می دانی . ما به چیزی پیشی نگرفته ایم تا از آن آگاهت کنیم و بی تو با چیزی نبوده ایم تا خبرش را به تو برسانیم . تو همان گونه که ما دیده ایم ، دیده ای و همان سان که شنیده ایم ، شنیده ای و با پیامبر خدا بودی ، چنان که ما بودیم .

پسر ابو قُحافه (ابو بکر) و پسر خطّاب (عمر) ، در عمل به حق از تو سزاوارتر نبودند و تو از آنان به پیامبر خدا نزدیک تری ؛ زیرا افزون بر خویشاوندی نسبی ، داماد او هم شدی و آنان نشدند .

پس ، خدا را ، خدا را [ در نظر داشته باش] ! مواظب خود باش که به خدا سوگند ، تو نابینا نیستی تا به تو ره بنمایند و نادان نیستی تا به تو بیاموزند . راه ، هویداست و نشانه های دینْ برپا .

بدان که برترینِ بندگان خدا نزد او ، پیشوای عادلی است که ره یافته و رهنما باشد و سنّت شناخته شده را برپا دارد و بدعت متروک را بمیراند . سنّت ها روشن و هویدایند و نشانه ها دارند و بدعت ها نیز آشکارند و دارای نشانه ها . بدترینِ مردم در نزد خدا پیشوای ستمکار است ؛ همو که گم راه و گم راه کننده است و سنّت مقبول را می میراند و بدعت رها شده را زنده می گردانَد . من خود از پیامبر خدا شنیدم که فرمود : روز قیامت ، پیشوای ستمکار را بیاورند ، بی آن که یاور و یا عذرخواهی داشته باشد . او را در دوزخ می اندازند و در آن ، همچون سنگ آسیاب می چرخد . سپس او را در قعر دوزخ ، به بند می کشند .

من تو را به خدا سوگند می دهم که مبادا پیشوای مقتول این امّت شوی که گفته می شود : در این امّت ، پیشوایی کشته می شود و درِ کُشت و کشتار تا روز قیامتْ گشوده می گردد و کارها بر امّت ، مشتبه می شوند و فتنه در میان آنان پراکنده می گردد ، چنان که حق را از باطل نشناسند و در آن غوطه ور شوند و در هم آمیزند .

پس از این عُمری که بر تو گذشته ، برای مروان ، همانند چارپایی به بند کشیده شده مباش تا تو را به هر جا که بخواهد ، بکشد» .

عثمان گفت : با مردم گفتگو کن و برایم مهلت بگیر تا از عهده ستمی که بر آنان رفته ، به در آیم .

امام علیه السلام فرمود : «آنچه در مدینه است ، مهلتی نیاز ندارد و مهلت آنچه در مدینه نیست ، تا هنگام رسیدن فرمان تو به آن است» . .


ص: 252

8280.کنز العمّال :شرح نهج البلاغه عن ابن عبّاس :شَهِدتُ عِتابَ عُثمانَ لِعَلِیٍّ علیه السلام یَوما ، فَقالَ لَهُ فی بَعضِ ما قَالَهُ :

نَشَدتُکَ اللّهَ أن تَفتَحَ لِلفُرقَهِ بابا ! فَلِعَهدی بِکَ وأنتَ تُطیعُ عَتیقا وَابنَ الخَطّابِ طاعَتَکَ لِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، ولَستَ بِدونِ واحدٍ مِنهُما ، وأنا أمَسُّ بِکَ رَحِما ، وأقرَبُ إلَیکَ صِهرا ، فَإِن کُنتَ تَزعُمُ أنَّ هذَا الأَمرَ جَعَلَهُ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَکَ فَقَد رَأَیناکَ حینَ تُوُفِّیَ نازَعتَ ثُمَّ أقرَرتَ ، فَإِن کانا لَم یَرکَبا مِنَ الأَمرِ جَدَدا (1) فَکَیفَ أذعَنتَ لَهُما بِالبَیعَهِ ، وبَخعتَ بِالطّاعَهِ ؟ ! وإن کانا أحسَنا فیما وَلِیا ، ولَم اُقَصِّر عَنهُما فی دینی وحَسَبی وقَرابَتی ، فَکُن لی کَما کُنتَ لَهُما .

فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : أمَّا الفُرقَهُ ، فَمَعاذَ اللّهِ أن أفتَحَ لَها بابا ، واُسَهِّلَ إلَیها سَبیلاً ، ولکِنّی أنهاکَ عَمّا یَنهاکَ اللّهُ ورَسولُهُ عَنهُ ، وأهدیکَ إلی رُشدِکَ .

وأمّا عَتیقٌ وَابنُ الخَطّابِ ، فَإِن کانا أخَذا ما جَعَلَهُ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله لی ، فَأَنتَ أعلَمُ بِذلِکَ وَالمُسلِمونَ ، وما لی ولِهذَا الأَمرِ وقَد تَرَکتُهُ مُنذُ حینٍ ! فَأَمّا أن لا یَکونَ حَقّی بَلِ المُسلِمونَ فیهِ شَرَعٌ فَقَد أصابَ السَّهمُ الثُّغرَهَ (2) ، وأمّا أن یَکونَ حَقّی دونَهُم فَقَد تَرَکتُهُ لَهُم ، طِبتُ بِهِ نَفسا ، ونَفَضتُ یَدی عَنهُ استِصلاحا .

وأمَّا التَّسوِیَهُ بَینَکَ وبَینَهُما ، فَلَستَ کَأَحَدِهِما ؛ إنَّهُما وَلِیا هذَا الأَمرَ ، فَظَلَفا (3) أنفُسَهُما وأهلَهُما عَنهُ ، وعُمْتَ فیهِ وقَومَکَ عَومَ السّابِحِ فی اللُّجَّهِ (4) ، فَارجِع إلَی اللّهِ أبا عَمرٍو ، وَانظُر هَل بَقِیَ مِن عُمُرِکَ إلّا کَظِم ءِ الحِمارِ (5) ؟ ! فَحَتّی مَتی وإلی مَتی ؟ !

أ لا تَنهی سُفَهاءَ بَنی اُمَیَّهَ عَن أعراضِ المُسلِمینَ وأبشارِهِم وأموالِهِم ؟ ! وَاللّهِ لَو ظَلَمَ عامِلٌ مِن عُمّالِکَ حَیثُ تَغرُبُ الشَّمسُ لَکانَ إثمُهُ مُشتَرَکا بَینَهُ وبَینَکَ .

فَقالَ عُثمانُ : لَکَ العُتبی ، وأفعَلُ وأعزِلُ مِن عُمّالی کُلَّ مَن تَکرَهُهُ ویَکرَهُهُ المُسلِمونَ . ثُمَّ افتَرَقا ، فَصَدَّهُ مَروانُ بنُ الحَکَمِ عَن ذلِکَ ، وقالَ : یَجتَرِئُ عَلَیکَ النّاسُ ؛ فَلا تَعزِلُ أحَدا مِنهُم ! . (6) .

1- .رکب فلان جُدّهً من الأمر : إذا رأی فیه رأیا (لسان العرب : ج 3 ص 108 «جدد») .
2- .الثُّغْره : هی نُقره النحر فوق الصدر (النهایه : ج 1 ص 213 «ثغر») .
3- .ظَلَف : أی کفّ ومنع (النهایه : ج 3 ص 159 «ظلف»).
4- .لُجَّه البحر : معظمهُ (النهایه : ج 4 ص 233 «لجج») .
5- .ظِم ء الحمار : أی لم یبق من عمره إلّا الیسیر ، یقال : إنّه لیس شیء من الدوابّ أقصر ظِمأً من الحمار (لسان العرب : ج 1 ص 116 «ظمأ») .
6- .شرح نهج البلاغه : ج 9 ص 15 .

ص: 253

8279.الإمامُ الباقرُ علیه السلام :شرح نهج البلاغه به نقل از ابن عبّاس : روزی شاهد بودم که عثمان ، علی علیه السلام را سرزنش کرد و در میان سخنانش به او گفت : تو را به خدا سوگند می دهم که درِ اختلاف را نگشایی . من به یاد دارم که تو از عتیق (1) و پسر خطّاب ، همچون اطاعت از پیامبر خدا ، اطاعت می کردی ، در حالی که از هیچ یک [ از آن دو ]کم تر نبودی ؛ و من خویشی نسبی ام با تو بیشتر و خویشی سببی ام با تو نزدیک تر است .

اگر می گویی که پیامبر خدا این امر را برای تو قرار داد ، پس هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله در گذشت ، دیدیم که بر سر آن کشمکش نمودی و سپس اقرار کردی . اگر آن دو ، کار درستی نکرده بودند ، چگونه با بیعتت ، آنان را تأیید کردی و سر اطاعت فرود آوردی ؟ و اگر در به دست گرفتن حکومت ، کار خوبی کردند ، من نیز در دین و شرافت و خویشاوندی ام ، از آنان کم تر نیستم . پس با من همان گونه باش که با آنها بودی .

علی علیه السلام فرمود : «امّا اختلاف : پناه بر خدا از این که باب اختلاف را بگشایم و راهی بدان هموار کنم ؛ بلکه من ، تو را از آنچه خدا و پیامبرش نهی می کنند ، نهی می کنم و تو را به خیر و صلاح خودت ره می نمایم .

و امّا درباره ابو بکر و پسر خطّاب : اگر [ آن دو ، ]آنچه را پیامبر خدا برای من قرار داده بود ، گرفتند ، تو و مسلمانان بِدان آگاه ترید ، و مرا با آن ، چه کاری است ، که مدّت هاست آن را رها کرده ام! و اگر حقّ من نباشد و مسلمانان در آن ، شریک و همسان باشند ، پس تیر به گودی گلو[ی شتر] اصابت کرده [ و کار به پایان رسیده است] ، و اگر فقط حقّ من باشد و نه حقّ آنان ، به آنان وا گذار کردم ، بدان راضی ام و به امید اصلاح ، از آن دست شسته ام .

و امّا درباره برابر بودن تو با آن دو [ خلیفه] : تو مانند هیچ کدام نیستی . آنها این کار را به دست گرفتند ؛ امّا خود و خاندانشان را از آن باز داشتند و [ لیکن ] تو و قومت همچون شناگر در میان دریا ، در آن فرو رفتید .

پس ای ابو عمرو! به سوی خدا باز گرد و بنگر که آیا از عمرت ، جز به اندازه تشنگی درازگوش (2) باقی مانده است! پس تا کی و تا به کجا؟!

آیا نابخردانِ بنی امیّه را از [ دست درازی به] آبروی مسلمانان و کِشت و زرع و اموالشان باز نمی داری؟ به خدا سوگند ، اگر در دوردست ترین نقطه ، کارگزاری از کارگزارانت ستم کند ، گناهش میان تو و او مشترک خواهد بود» .

عثمان گفت : تو را راضی می کنم . چنین می کنم و هر یک از کارگزارانم را که تو و مسلمانان نمی پسندید ، برکنار می نمایم .

سپس از هم جدا شدند ؛ ولی مروان بن حکم او را از تصمیمش باز داشت و گفت : مردم بر تو گستاخ می شوند . پس ، هیچ یک از آنان را برکنار مکن . .

1- .نام ابو بکر است (ر . ک : الإصابه : ج 4 ص 146) .
2- .یعنی زمانی بسیار کوتاه ؛ زیرا گفته می شود که تشنه شدن درازگوش ، از تشنه شدن دیگر حیوانات ، سریع تر است (لسان العرب : ماده «ظمأ») .

ص: 254

5 / 5المُشاجَرَهُ بَینَ الزُّبَیرِ وعُثْمانَ8267.عنه علیه السلام :الفتوح :أقبَلَ طَلحَهُ وَالزُّبَیرُ حَتّی دَخَلا عَلی عُثمانَ ثُمَّ تَقَدَّمَ إلَیهِ الزُّبَیرُ وقالَ : یا عُثمانُ ! أ لَم یَکُن فی وَصِیَّهِ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ : أن لا تَحمِلَ آلَ بَنی مُعَیطٍ عَلی رِقابِ النّاسِ إن وُلیتَ هذَا الأَمرَ ؟

قالَ عُثمانُ : بَلی .

قالَ الزُّبَیرُ : فَلِمَ استَعمَلتَ الوَلیدَ بنَ عُقبَهَ عَلَی الکوفَهِ ؟

قالَ عُثمانُ : اِستَعمَلتُهُ کَمَا استَعمَلَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ عَمرَو بنَ العاصِ وَالمُغیرَهَ بنَ شُعبَهَ ، فَلَمّا عَصَی اللّهَ وفَعَلَ ما فَعَلَ عَزَلتُهُ وَاستَعمَلتُ غَیرَهُ عَلی عَمَلِهِ .

قالَ : فَلِمَ استَعمَلتَ مُعاوِیَهَ عَلَی الشّامِ ؟

فَقالَ عُثمانُ : لِرَأیِ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ فیهِ .

قالَ : فَلِمَ تَشتُمُ أصحابَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ولَستَ بِخَیرٍ مِنهُم ؟

قالَ عُثمانُ : أمّا أنتَ فَلَستُ أشتِمُکَ ، ومَن شَتَمتُهُ فَما کانَ بِهِ عَجَزَ عَن شَتمی .

فَقالَ : ما لَکَ ولِعَبدِ اللّهِ بنِ مَسعودٍ هَجَرتَ قِراءَتَهُ وأمَرتَ بِدَوسِ بَطنِهِ ، فَهُوَ فی بَیتِهِ لِما بِهِ وقَد أقرَأَهُ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؟

فَقالَ عُثمانُ : إنَّ الَّذی بَلَغَنی مِنِ ابنِ مَسعودٍ أکثَرُ مِمّا بَلَغتَ مِنهُ ، وذاکَ أنَّهُ قالَ : وَدَدتُ أنّی وعُثمانَ بِرَملِ عالِجٍ (1) یَحُثُّ عَلَیَّ وأحَثُّ عَلَیهِ ، حَتّی یَموتَ الأَعجَزَ مِنّا .

قالَ : فَما لَکَ ولِعَمّارِ بنِ یاسِرٍ أمَرتَ بِدَوسِ بَطنِهِ حَتّی أصابَهُ الفَتقُ ؟

فَقالَ : لِأَنَّهُ أرادَ أن یُغرِیَ النّاسَ بِقَتلی .

قالَ : فَما لَکَ ولِأَبی ذَرٍّ حَبیبِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؟ سَیَّرتَهُ حَتّی ماتَ غَریبا طَریدا .

قالَ : لِما قَد عَلِمتَ أنَّهُ قَد أفسَدَ عَلَیَّ النّاسَ ، ورَمانی بِکُلِّ عَیبٍ .

قالَ : فَما لَکَ ولِلأَشتَرِ وأصحابِهِ نَفَیتَهُم إلَی الشّامِ وفَرَّقتَ بَینَهُم وبَینَ أهالیهِم وأولادِهِم ؟

فَقالَ : لِأنَّ الأَشتَرَ أغرَی النّاسَ بِعامِلی سَعیدِ بنِ العاصِ ، وأضرَمَ الکوفَهَ عَلَیَّ نارا .

فَقالَ الزُّبَیرُ : یا عُثمانُ ! إنَّ هذِهِ الأَحداثَ الَّتی عَدَدتُها عَلَیکَ هِیَ أقَلُّ أحداثِکَ ، ولَو شِئتُ أن أرُدَّ عَلَیکَ جَمیعَ ما تَحتَجُّ بِهِ لَفَعَلتُ ، وأراکَ تَقرَأُ صَحیفَتَکَ مِن حَیثُ تُریدُ ، وأخافُ عَلَیکَ یَوما لَهُ ما بَعدَهُ مِنَ الأَیّامِ . (2) .

1- .عالِجٌ : هو ما تراکم من الرَّمل ، ودخلَ بعضه فی بعض (النهایه : ج 3 ص 287 «عرد») .
2- .الفتوح : ج 2 ص 393 .

ص: 255



5 / 5 مشاجره میان زبیر و عثمان

5 / 5مشاجره میان زبیر و عثمان8264.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :الفتوح :طلحه و زبیر به سوی عثمان آمدند و بر او داخل شدند . زبیر ، پیش افتاد و گفت : ای عثمان! آیا در وصیّت عمر بن خطّاب نبود که اگر خلیفه شدی ، خاندان بنی مُعَیط را بر گُرده مردم سوار نکنی؟

عثمان گفت : چرا .

زبیر گفت : پس چرا ولید بن عقبه را بر کوفه گماردی؟

عثمان گفت : همان گونه که عمر بن خطّاب عمرو بن عاص و مغیره بن شعبه را به کار گمارد ؛ و چون [ ولید ، ]معصیت خدا نمود و آن کارها را کرد ، او را برکنار کردم و دیگری را به جای او گماردم .

[ زبیر] گفت : چرا معاویه را بر شام گماردی؟

عثمان گفت : چون عمر بن خطّاب به او نظر داشت .

[ زبیر] گفت : چرا به اصحاب پیامبر خدا دشنام می دهی ، با آن که تو از آنان بهتر نیستی؟

عثمان گفت : امّا به تو که دشنام نداده ام و هر کس را هم که دشنام داده ام ، می تواند مرا دشنام دهد .

[ زبیر] گفت : چرا قرائت عبد اللّه بن مسعود را مهجور کردی و فرمان دادی شکمش را لگدکوب کنند که او خانه نشین شود ، در حالی که پیامبر خدا به او قرائت آموخته است .

عثمان گفت : آنچه از ابن مسعود به من گزارش شده ، بیش از چیزی است که به تو رسیده است و آن ، این است که او گفته : دوست داشتم که من و عثمان در ریگزاری انبوه بودیم . او بر من سنگ می زد و من بر او تا آن کس که ناتوان تر است ، بمیرد!

[ زبیر] گفت : با عمّار بن یاسر چه کار داشتی که فرمان دادی شکمش را لگدمال کنند ، تا آن جا که دچار فتق شد؟

گفت : چون می خواست مردم را به کشتن من تحریک کند .

[ زبیر] گفت : با ابو ذر ، حبیب پیامبر خدا ، چه کار داشتی که او را تبعید کردی ، تا آن که غریب و رانده شده جان داد؟

گفت : از آن رو که می دانی . او مردم را با من دشمن کرد و هر گونه عیبی را به من نسبت می داد .

[زبیر] گفت : چرا مالک اَشتر و همراهانش را به شام، تبعید کردی و میان آنها و اهل و فرزندانشان جدایی انداختی؟

گفت : چون [ مالک] اَشتر ، مردم را بر ضدّ کارگزار من ، سعید بن عاص ، شوراند و کوفه را بر من شعله ور کرد .

زبیر گفت : ای عثمان! این کارهایی که برایت شمردم ، کم ترین کارهایت است و اگر بخواهم همه پاسخ ها و استدلال هایت را رد کنم ، می توانم ؛ امّا تو را این گونه می بینم که نوشته ات را از هر جا که بخواهی ، می خوانی (باز هم حرف خودت را می زنی) . بر تو از روزی می ترسم که روز دیگری در پی نداشته باشد!

.


ص: 256

. .


ص: 257

. .


ص: 258

5 / 6أوَّلُ مَنِ اجتَرَأَ عَلی عُثْمانَ8264.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :تاریخ الطبری عن عامر بن سعد :کانَ أوَّلُ مَنِ اجتَرَأَ عَلی عُثمانَ بِالمَنطِقِ السَّیِّیَ جَبَلَهَ بنَ عَمرٍو السّاعِدِیَّ ، مَرَّ بِهِ عُثمانُ وهُوَ جالِسٌ فی نَدِیِّ قَومِهِ ، وفی یَدِ جَبَلَهَ بنِ عمرٍو جامِعَهٌ ، فَلَمّا مَرَّ عُثمانُ سَلَّمَ ، فَرَدَّ القَومُ .

فَقالَ جَبَلَهُ : لِمَ تَرُدّونَ عَلی رَجُلٍ فَعَلَ کَذَا وکَذا !

قالَ : ثُمَّ أقبَلَ عَلی عُثمانَ ، فَقالَ : وَاللّهِ ، لَأَطرَحَنَّ هذِهِ الجامِعَهَ فی عُنُقِکَ أو لَتَترُکَنَّ بِطانَتَکَ هذِهِ .

قالَ عُثمانُ : أیُّ بِطانَهٍ ! فَوَاللّهِ إنّی لَأَتَخَیَّرُ النّاسَ .

فَقالَ : مَروانٌ تَخَیَّرتَهُ ! ومُعاوِیَهُ تَخَیَّرتَهُ ! وعَبدُ اللّهِ بنُ عامِرِ بنِ کُرَیزٍ تَخَیَّرتَهُ ! وعَبدُ اللّهِ بنُ سَعدٍ تَخَیَّرتَهُ ! مِنهُم مَن نَزَلَ القُرآنُ بِدَمِهِ ، وأباحَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله دَمَهُ . (1)8250.امام علی علیه السلام :أنساب الأشراف عن الواقدی :کانَ [جَبَلَهُ بنُ عَمرٍو السّاعِدِیُّ ]أوَّلَ مَنِ اجتَرَأَ عَلی عُثمانَ وتَجَهَّمَهُ بِالمَنطِقِ الغَلیظِ ، وأتاهُ یَوما بِجامِعَهٍ فَقالَ : وَاللّهِ ، لَأَطرَحَنَّها فی عُنُقِکَ أو لَتَترُکَنَّ بِطانَتَکَ هذِهِ ، أطعَمتَ الحارِثَ بنَ الحَکَمِ السّوقَ ، وفَعَلتَ وفَعَلتَ .

وکانَ عُثمانُ وَلَّی الحارِثَ السّوقَ فَکانَ یَشتَرِی الجَلَبَ بِحُکمِهِ ، ویَبیعُهُ بِسَومِهِ ، ویَجبی مَقاعِدَ المُتَسَوِّقینَ ، ویَصنَعُ صَنیعا مُنکَرا ، فَکُلِّمَ فی إخراجِ السّوقِ مِن یَدِهِ فَلَم یَفعَل .

وقیلَ لِجَبَلَهَ فی أمرِ عُثمانَ وسُئِلَ الکَفَّ عَنهُ فَقالَ : وَاللّهِ ، لا ألقَی اللّهَ غَدا فَأَقولُ: إنَّا أطَعنا سادَتَنا فَأَضَلّونَا السَّبیلَ (2) . (3) .

1- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 365 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 176 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 287 ، شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 149 کلاهما نحوه .
2- .إشاره إلی الآیه 67 من سوره الأحزاب .
3- .أنساب الأشراف: ج 6 ص 160 .

ص: 259



5 / 6 نخستین کسی که به عثمان ، جسارت کرد

5 / 6نخستین کسی که به عثمان ، جسارت کرد8249.مجمع البیان :تاریخ الطبری به نقل از عامر بن سعد : نخستین کسی که با سخن زشت به عثمانْ جسارت کرد ، جبله بن عمرو ساعدی بود . او در مجلس مشورت قومش نشسته و در دستش طوقی آهنی بود که عثمان از کنارش گذشت . عثمان سلام کرد و قوم جبله پاسخ دادند .

جبله گفت : چرا جواب سلام کسی را می دهید که آن گونه و این گونه کرد؟

سپس رو به عثمان کرد و گفت : به خدا سوگند ، یا این طوق را بر گردنت می اندازم ، یا خواص و نزدیکانت را رها کن .

عثمان گفت : کدام خواص؟ به خدا سوگند ، من از میان مردم برمی گزینم .

گفت:مروان را برگزیدی، معاویه را برگزیدی، عبد اللّه بن عامر را برگزیدی ، عبد اللّه بن سعد را برگزیدی! در میان اینان ، کسانی هستند که قرآن به کشتنشان فرمان داده است و پیامبر خدا [ نیز] خونشان را حلال کرده است .8248.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :أنساب الأشراف به نقل از واقدی : جبله بن عمرو ساعدی ، نخستین کسی بود که به عثمانْ جسارت کرد و با وی با سخن تند ، برخورد نمود . او یک روز ، طوقی آورد و گفت : [ ای عثمان!] به خدا سوگند ، یا آن را در گردنت می اندازم ، یا خواص و نزدیکانت را رها کن . بازار را طعمه حارث بن حَکَم نمودی و فلان و بهمان کردی .

عثمان ، حارث را سرپرست بازار کرده بود . او [ نیز ]چارپایان را با لگامشان می خرید و آنها را با اجحاف می فروخت ، و از مغازه داران باج می گرفت و کارهای زشت می کرد .

با عثمان گفتگو شد که بازار را از چنگ او بیرون آورد ؛ امّا نکرد .

با جبله [ نیز] درباره عثمانْ گفتگو شد و از او خواسته شد که با عثمان ، کاری نداشته باشد ؛ امّا وی گفت : به خدا سوگند ، نمی خواهم فردا که خدا را ملاقات می کنم ، بگویم : ما از بزرگان خود پیروی کردیم ؛ آنها [ نیز] ما را از راه ، گم راه کردند (1) .

.

1- .اشاره به آیه 67 از سوره احزاب است .

ص: 260

8249.مجمع البیان :تاریخ الطبری عن عثمان بن الشرید :مَرَّ عُثمانُ عَلی جَبلَهَ بنَ عمرٍو السّاعِدِیِّ وهُوَ بِفِناء دارِهِ ومَعَهُ جامِعَهٌ ، فَقالَ : یا نَعثَلُ ! وَاللّهِ لَأَقتُلَنَّکَ ، ولَأَحمِلَنَّکَ عَلی قَلوصٍ (1) جَرباءَ ، ولَاُخرِجَنَّکَ إلی حَرَّهِ النّارِ . ثُمَّ جاءَهُ مَرَّهً اُخری وعُثمانُ عَلَی المِنبَرِ فَأَنزَلَهُ عَنهُ . (2)5 / 7الحَصرُ الأَوَّلُ8246.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :تاریخ الطبری عن عِکرِمه عن ابن عبّاس قالَ : لَمّا حُصِرَ عُثمانُ الحَصرَ الآخرَ ، قالَ عِکرِمَهُ : فَقُلتُ لِابنِ عَبّاسٍ : أوَکانا حَصرَینِ ؟ فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ : نَعَم ، الحَصرُ الأوَّلُ ، حُصِرَ اثنَتَی عَشَرَهَ ، وقَدِمَ المِصرِیّونَ فَلَقِیَهُم عَلِیٌّ بِذی خُشُبٍ (3) ، فَرَدَّهم عَنهُ . (4)8239.الإمامُ زینُ العابدینَ علیه السلام :مروج الذهب :لَمّا کانَ سَنَهُ خَمسٍ وثَلاثینَ سارَ مالِکُ بنُ الحارِثِ النَّخَعِیُّ مِنَ الکوفَهِ فی مِئَتَی رَجُلٍ ، وحَکیمُ بنُ جَبلَهَ العَبدِیُّ فی مِئَهِ رَجُلٍ مِن أهلِ البَصرَهِ ، ومِن أهلِ مِصرَ سِتُّمِئَهِ رَجُلٍ عَلَیهِم عَبدُ الرَّحمنِ بنُ عُدَیسٍ البلوی وقَد ذَکَرَ الواقِدِیُّ وغَیرُهُ مِن أصحابِ السِّیَرِ : أنَّهُ مِمَّن بایَعَ تَحتَ الشَّجَرَهِ إلی آخَرینَ مِمَّن کانَ بِمِصرَ ، مِثلُ : عَمرِو بنِ الحَمِقِ الخُزاعِیِّ ، وسَعدِ بنِ حَمرانَ التَّجیبی ، ومَعَهُم مُحَمَّدُ بنُ أبی بَکرٍ الصِّدِّیقِ ، وقَد کانَ تَکَلَّمَ بِمِصرَ ، وحَرَّضَ النّاسَ عَلی عُثمانَ لِأَمرٍ یَطولُ ذِکرُهُ کانَ السَّبَبُ فیهِ مَروانَ بنَ الحَکَمِ .

فَنَزَلوا فی المَوضِعِ المَعروفِ بِذِی الخُشُبِ فَلَمّا عَلِمَ عُثمانُ بِنُزولِهِم بَعَثَ إلی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ فَأَحضَرَهُ ، وسَأَلَهُ أن یَخرُجَ إلَیهِم ویَضمُنَ لَهُ عَنهُ کُلَّ ما یُریدونَ مِنَ العَدلِ وحُسنِ السّیرَهِ .

فَسارَ عَلِیٌّ إلَیهِم ، فَکانَ بَینَهُم خَطبٌ طَویلٌ ، فَأَجابوهُ إلی ما أرادَ وَانصَرَفوا . (5) .

1- .القَلُوص : الفتیّه من الإبل (لسان العرب : ج 7 ص 81 «قلص») .
2- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 365 ، أنساب الأشراف: ج 6 ص 160 .
3- .خُشُب : وادٍ علی مسیره لیله من المدینه (معجم البلدان : ج 2 ص 372).
4- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 405 .
5- .مروج الذهب : ج 2 ص 352 وراجع تاریخ المدینه : ج 4 ص 1155 1160 .

ص: 261



5 / 7 محاصره اوّل

8238.امام علی علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از عثمان بن شرید : عثمان از کنار جبله بن عمرو ساعدی که در حیاط خانه اش نشسته و طوقی همراهش بود گذشت . جبله گفت : ای پیر خِرِفت! به خدا سوگند ، تو را می کشم و بر شتر جوانِ گری می نشانم و به سوی آتش سوزان می برم .

یک بار دیگر [ نیز او به مسجد] آمد و عثمان را که بر منبر بود ، پایین کشید .5 / 7محاصره اوّل8235.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :تاریخ الطبری به نقل از عِکرمه : ابن عبّاس گفت : «چون عثمان در محاصره بعدی قرار گرفت» . به او گفتم: مگر دو محاصره بود؟ ابن عبّاس گفت : آری . محاصره اوّل ، دوازده روز طول کشید . مصریانْ وارد شدند و علی علیه السلام آنها را در ذو خُشُب (1) ملاقات کرد و آنها را باز گرداند .8221.امام علی علیه السلام :مروج الذهب:چون سال 35 [هجری] شد،مالک بن حارث نَخَعی با دویست مرد (از کوفه) ، حکیم بن جبله عبدی با صد نفر از اهالی بصره ، ششصد تن از اهالی مصر به فرماندهی عبد الرحمان بن عدیس بلوی (2) و دیگر کسانی که (همانند : عمرو بن حَمِق خُزاعی و سعد بن حُمران تِجیبی) در مصر بودند ، حرکت کردند .

محمّد بن ابی بکر نیز با مصریان بود . او در مصر ، سخنرانی و مردم را بر ضدّ عثمان، تحریک کرده بود. سبب این کار او، مروان بن حکم بود که ذکر آن به درازا می کشد. آنها در جایی معروف به ذو خُشُب فرود آمدند . چون عثمان از فرود آمدن آنها آگاه شد ، به دنبال علی بن ابی طالب علیه السلام فرستاد و او را احضار کرد و از او خواست که به سوی آنها بیرون رود و هر چه از عدل و حُسن رفتار خواستند ، از جانب وی برایشان ضمانت کند .

علی علیه السلام به سوی آنها رفت و میانشان ، گفتگوی بسیار صورت گرفت . در نهایت ، آنان خواسته امام علیه السلام را اجابت کردند و باز گشتند .

.

1- .ذو خُشُب ، وادی ای در فاصله یک شب راه [ پیاده] از مدینه است (معجم البلدان : ج 2 ص 372) .
2- .واقدی و دیگر سیره نویسان ، او را جزو بیعت کنندگان زیر درخت [ در صلح حدیبیّه] می دانند که آن به بیعت «شجره» یا «رضوان» معروف است .

ص: 262

5 / 8فَکُّ الحِصارِ بِوَساطَهِ الإِمامِ8204.امام علی علیه السلام :تاریخ الطبری عن عبد اللّه بن محمّد عن أبیه :فَلَمّا رَأی عُثمانُ ما رَأی [ أنَّ القَومَ یَرَونَ قَتلَهُ إن لَم یَنزِع ]جاءَ عَلِیّا فَدَخَلَ عَلَیهِ بَیتَهُ ، فَقالَ : یَا بنَ عَمِّ ، إنَّهُ لَیسَ لی مَتَرکٌ ، وإنَّ قَرابَتی قَریبَهٌ ، ولی حَقٌّ عَظیمٌ عَلَیکَ ، وقَد جاءَ ما تَری مِن هؤُلاءِ القَومِ وهُم مُصَبِّحیّ ، وأنَا أعلَمُ أنَّ لَکَ عِندَ النّاسِ قَدرا ، وأنَّهُم یَسمَعونَ مِنکَ ، فَأَنَا اُحِبُّ أن تَرکَبَ إلَیهِم فَتَرُدَّهُم عَنّی ؛ فَإِنّی لا اُحِبُّ أن یَدخُلوا عَلَیَّ ؛ فَإِنَّ ذلِکَ جُرأَهٌ مِنهُم عَلَیَّ ، وَلیَسمَع بِذلِکَ غَیرُهُم .

فَقالَ عَلِیٌّ : عَلامَ أرُدُّهُم ؟ قالَ : عَلی أن أصیرَ إلی ما أشَرتَ بِهِ عَلَیَّ ورَأیتَهُ لی ، ولَستُ أخرُجُ مِن یَدَیکَ .

فَقالَ عَلِیٌّ : إنّی قَد کُنتُ کَلَّمتُکَ مَرَّهً بَعدَ مَرَّهٍ ، فَکُلُّ ذلِکَ نَخرُجُ فَتُکَلِّمُ ، ونَقولُ وتَقولُ ، وذلِکَ کُلُّهُ فِعلُ مَروانَ بنِ الحَکَمِ وسَعیدِ بنِ العاصِ وَابنِ عامِرٍ ومُعاوِیَهَ ، أطَعتَهُم وعَصَیتَنی . قالَ عُثمانُ : فَإِنّی أعصیهِم واُطیعُکَ .

قالَ : فَأَمَرَ النّاسَ فَرَکِبوا مَعَهُ ؛ المُهاجِرونَ وَالأَنصارُ قالَ : وأرسَلَ عُثمانُ إلی عَمّارِ بنِ یاسِرٍ یُکَلِّمُهُ أن یَرکَبَ مَعَ عَلِیٍّ فَأَبی ، فَأَرسَلَ عُثمانُ إلی سَعدِ بنِ أبی وَقّاصٍ ، فَکَلَّمَهُ أن یَأتِیَ عَمّارا فَیُکَلِّمَهُ أن یَرکَبَ مَعَ عَلِیٍّ ، قالَ : فَخَرَجَ سَعدٌ حَتّی دَخَلَ عَلی عَمّارٍ فَقالَ : یا أبَا الیَقظانِ ، أ لا تَخرُجُ فیمَن یَخرُجُ وهذا عَلِیٌّ یَخرُجُ فَاخرُج مَعَهُ ، وَاردُد هؤُلاءِ القَومَ عَن إمامِکَ ؛ فَإِنّی لَأَحسَبُ أنَّکَ لَم تَرکَب مَرکَبا هُوَ خَیرٌ لَکَ مِنهُ .

قالَ : وأرسَلَ عُثمانُ إلی کَثیرٍ بنِ الصَّلتِ الکِندِیِّ وکانَ مِن أعوانِ عُثمانَ فَقالَ : اِنطَلِق فی إثرِ سَعدٍ فَاسمَع ما یَقولُ سَعدٌ لِعَمّارٍ ، وما یَرُدُّ عَمّارٌ عَلی سَعدٍ ، ثُمَّ ائتِنی سَریعا .

قالَ : فَخَرَجَ کَثیرٌ حَتّی یَجِدَ سَعدا عِندَ عَمّارٍ مُخلیا بِهِ ، فَأَلقَمَ عَینَهُ جُحرَ البابِ ، فَقامَ إلَیهِ عَمّارٌ ولا یَعرِفُهُ وفی یَدِهِ قَضیبٌ ، فَأَدخَلَ القَضیبَ الجُحرَ الَّذی ألقَمَهُ کَثیرٌ عَینَهُ ، فَأَخرَجَ کَثیرٌ عَینَهُ مِنَ الجُحرِ ووَلّی مُدبِرا مُتَقَنِّعا ، فَخَرَجَ عَمّارٌ فَعَرَفَ أثَرَهُ ونادی : یاقَلیلَ بنِ اُمِّ قَلیلٍ ؛ أعَلَیَّ تَطَّلِعُ وتَستَمِعُ حَدیثی ! وَاللّهِ لَو دَرَیتُ أنَّکَ هُوَ لَفَقَأتُ عَینَکَ بِالقَضیبِ ؛ فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَد أحَلَّ ذلِکَ ، ثُمَّ رَجَعَ عَمّارٌ إلی سَعدٍ فَکَلَّمَهُ سَعدٌ وجَعَلَ یَفتِلُهُ بِکُلِّ وَجهٍ ، فَکانَ آخِرُ ذلِکَ أن قالَ عَمّارٌ : وَاللّهِ لا أرُدُّهُم عَنهُ أبَدا .

فَرَجَعَ سَعدٌ إلی عُثمانَ فَأَخبَرَهُ بِقَولِ عَمّارٍ ، فَاتَّهَمَ عُثمانُ سَعدا أن یَکونَ لَم یُناصِحهُ ، فَأَقسَمَ لَهُ سَعدٌ بِاللّهِ لَقَد حَرَّضَ ، فَقَبِلَ مِنهُ عُثمانُ ، قالَ : ورَکِبَ عَلِیٌّ علیه السلام إلی أهلِ مِصرَ فَرَدَّهُم عَنهُ ، فَانصَرَفوا راجِعینَ . (1) .

1- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 358 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 283 نحوه وراجع أنساب الأشراف : ج 6 ص 176 .

ص: 263



5 / 8 گشوده شدن محاصره با وساطت امام

5 / 8گشوده شدن محاصره با وساطت امام8213.عنه علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از عبد اللّه بن محمّد ، از پدرش : چون عثمان دید [ که اگر از کارهایش دست نکشد ، مردم به کشتن وی رأی می دهند] ، نزد علی علیه السلام آمد و به خانه وی وارد شد . پس گفت : ای پسر عمو! برای من راه گریزی نمانده است . [ من ]خویشاوند نزدیک توام و حقّی بزرگ بر گردنت دارم و چنان که می بینی ، این قوم با من رویارو خواهند شد و من می دانم که تو نزد این مردم ، قدر و منزلت داری و از تو حرف شنوی دارند . دوست دارم که به سوی آنان بروی و ایشان را باز گردانی ؛ زیرا خوش ندارم بر من در آیند ؛ چرا که این کار ، آنان را بر من گستاخ می کند و به گوش دیگران نیز می رسد .

علی علیه السلام فرمود : «آنها را با چه چیز باز گردانم؟» .

گفت : با این تعهّد که هر چه تو اشاره کنی و به صلاح من بینی ، همان کنم و [ البتّه] از چنگ تو بیرون نمی روم .

علی علیه السلام فرمود : «من بارها و بارها با تو سخن گفته ام و همین که بیرون می رویم ، تو سخن خود می گویی [ و کار خود می کنی ]و می گوییم و می گویی و همه اینها کار مروان بن حکم و سعید بن عاص و ابن عامر و معاویه است . به سخن آنان گوش می دهی و با نظر من مخالفت می کنی» .

عثمان گفت : [ از این پس ]سخن تو را گوش می دهم و با آنان مخالفت می کنم .

سپس فرمان داد و مردم، از مهاجر و انصار، با او همراه شدند و عثمانْ [ کسی را ]به دنبال عمّار فرستاد تا با وی گفتگو و او را با علی علیه السلام همراه کند ؛ امّا عمّار امتناع کرد .

عثمان ، سعد بن ابی وقّاص را فرستاد تا برای همراه کردن عمّار با علی علیه السلام ، با وی گفتگو کند . سعد بیرون آمد ، تا بر عمّار وارد شد و گفت : ای ابو یقظان! آیا تو با کسانی که بیرون آمده اند ، نمی آیی ، در حالی که علی بیرون آمده است؟ تو نیز همراه او بیرون رو و این گروه را از پیشوایت باز گردان . من می پندارم که هیچ گاه مَرکَبی را بهتر از این زمان ، سوار نشده ای .

عثمان به کثیر بن صَلت کِندی ، که از یاورانش بود ، پیغام فرستاد که : به دنبال سعد برو و هر چه را که سعد به عمّار می گوید و عمّار به او پاسخ می دهد ، بشنو و با شتاب ، نزد من بیا .

کثیر ، بیرون آمد و سعد را نزد عمّار یافت که با او خلوت کرده بود . چشم بر سوراخ در نهاد . عمّار برخاست و بدون آن که او را بشناسد ، چوبی را که به دست داشت ، وارد سوراخی کرد که کثیر چشمش را بر آن نهاده بود . کثیر ، چشم از سوراخ برداشت و در حالی که چهره اش را پوشانده بود ، به عقب باز گشت .

عمّار ، بیرون آمد و ردّ پای او را شناخت و ندا داد : ای قلیل ، پسر اُمّ قلیل! آیا به کار من سر می کشی و بر سخن من گوش می نهی؟! به خدا سوگند ، اگر می دانستم که تو هستی ، چشمانت را با همین چوب ، بیرون می آوردم ، که پیامبر خدا این را حلال دانسته است .

سپس به سوی سعد باز گشت و سعد با او به گفتگو نشست ؛ ولی از هر راهی که در آمد ، عمّار نپذیرفت و در پایان گفت : به خدا سوگند ، هرگز آنان (مصریان) را باز نمی گردانم .

سعد به نزد عثمان باز گشت و سخن عمّار را به او گفت. عثمان، سعد را متّهم کرد که دلسوزی نکرده است و سعد به خدا سوگند یاد کرد که اصرار ورزیده است و عثمان پذیرفت.

و علی علیه السلام به سوی مصریان رفت و آنان را باز گرداند و آنان نیز منصرف شدند و باز گشتند .

.


ص: 264

. .


ص: 265

. .


ص: 266

5 / 9تَوبَهُ عُثمانَ فی خِطابٍ عامٍّ8195.بحار الأنوار :تاریخ الطبری عن علیّ بن عمر عن أبیه :إنَّ عَلِیّا جاءَ عُثمانَ بَعدَ انصِرافِ المِصرِیّینَ فَقالَ لَهُ : تَکَلَّم کَلاما یَسمَعُهُ النّاسُ مِنکَ ویَشهَدونَ عَلَیهِ ، ویَشهَدُ اللّهُ عَلی ما فی قَلبِکَ مِنَ النُّزوعِ وَالإِنابَهِ ؛ فَإِنَّ البِلادَ قَد تَمَخَّضَت عَلَیکَ ، فَلا آمَنُ رَکبا آخَرینَ یَقدَمونَ مِنَ الکوفَهِ ، فَتَقولُ : یا عَلِیُّ ارکَب إلَیهِم ، ولا أقدِرُ أن أرکَبَ إلَیهِم ولا أسمَعَ عُذرا ، ویَقدَمُ رَکبٌ آخَرونَ مِنَ البَصرَهِ ، فَتَقولُ : یا عَلِیُّ ارکَب إلَیهِم ، فَإِن لَم أفعَل رَأَیتَنی قَد قَطَعتُ رَحِمَکَ ، وَاستَخفَفتُ بِحَقِّکَ .

قالَ : فَخَرَجَ عُثمانُ فَخَطَبَ الخُطبَهَ الَّتی نَزَعَ فیها ، وأعطَی النّاسَ مِن نَفسِهِ التَّوبَهَ ، فَقامَ فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ بِما هُوَ أهلُهُ ، ثُمَّ قالَ :

أمّا بَعدُ أیُّهَا النّاسُ ! فَوَاللّهِ ما عابَ مَن عابَ مِنکُم شَیئا أجهَلُهُ ، وما جِئتُ شَیئا إلّا وأنَا أعرِفُهُ ، ولکِنّی مَنَّتنی نَفسی وکَذَّبَتنی وضَلَّ عَنّی رُشدی ، ولَقَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : « مَن زَلَّ فَلیَتُب ، ومَن أخطَأَ فَلیَتُب ولا یَتَمادَ فِی الهَلَکَهِ ؛ إنَّ مَن تَمادی فِی الجَورِ کانَ أبعَدَ مِنَ الطَّریقِ» فَأَنَا أوَّلُ مَنِ اتَّعَظَ ، أستَغفِرُ اللّهَ مِمّا فَعَلتُ وأتوبُ إلَیهِ ، فَمِثلی نَزَعَ وتابَ ، فَإِذا نَزَلتُ فَلیَأتِنی أشرافُکُم فَلیُرُوُنّی رَأیَهُم ، فَوَاللّهِ لَئِن رَدَّنی الحَقُّ عَبدا لَأَستَنَّ بِسُنَّهِ العَبدِ ، ولَأَذِلَّنَ ذُلَّ العَبدِ ، ولَأَکونَنَّ کَالمَرقوقِ ، إن مُلِکَ صَبَرَ وإن عُتِقَ شَکَرَ ، وما عَنِ اللّهِ مَذهَبٌ إلّا إلَیهِ ، فَلا یَعجَزَنَّ عَنکُم خیارُکُم أن یَدنوا إلَیَّ ، لَئِن أبَت یَمینی لَتُتابِعُنی شِمالی .

قالَ : فَرَقَّ النّاسُ لَهُ یَومَئِذٍ وبَکی مَن بَکی مِنهُم ، وقامَ إلَیهِ سَعیدُ بنُ زَیدٍ فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، لَیسَ بِواصِلٍ لَکَ مَن لَیسَ مَعَکَ ، اللّهَ اللّهَ فی نَفسِکَ ، فَأَتمِم عَلی ما قُلتَ. (1) .

1- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 360 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 172 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 284 ؛ الجمل : ص 191 کلاهما نحوه .