گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سوم
5 / 9 توبه کردن عثمان در پیشگاه مردم



5 / 9توبه کردن عثمان در پیشگاه مردم8192.امام علی علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از علی بن عمر ، از پدرش : پس از بازگشت مصریان ، علی علیه السلام نزد عثمان آمد و گفت : سخنی بگو که مردم از تو بشنوند و گواهِ بر آن باشند و خداوند نیز تغییر روش و توبه ات را ببیند ؛ زیرا شهرها بر تو شوریده اند و ایمن از آن نیستم که گروهی دیگر از کوفه بر تو در آیند و تو بگویی : «ای علی! به سوی آنان برو» و من نتوانم به سوی آنان بروم و تو را نزد آنان معذور بدارم ، و [ نیز ]گروهی دیگر از بصره بیایند و بگویی : «ای علی! به سوی آنان برو» و چون نروم ، چنین بپنداری که با تو قطع رحم کرده و حقّت را سبُک شمرده ام .

عثمان ، بیرون آمد و همان خطبه[ی مشهور] را خواند که تغییر رفتار و توبه اش را اعلام می داشت . او برخاست و پس از حمد و ثنایی شایسته مقام ربوبی و الهی، چنین گفت:

امّا بعد ، ای مردم! به خدا سوگند ، عیب گیرنده شما عیبی نگرفت که از آن بی اطّلاع باشم و هیچ کاری نکرده ام ، مگر آن که از آن آگاهم ؛ امّا نفسم مرا سست کرد و فریبم داد و به بیراهه کشاند و من از پیامبر خدا شنیدم که می گفت : «هر که لغزید ، باز گردد و هر که خطا کرد ، توبه کند و بر هلاکت ، لجاجت نورزد ؛ زیرا هر کس بر انحرافْ لجاجت ورزد ، از راه ، دورتر می شود» .

من نخستین پندگیرنده ام . از آنچه کرده ام ، استغفار می کنم و به سوی خدا باز می گردم ؛ چرا که همچون منی ، دست می کشد و باز می گردد! چون [ از منبر ]فرود آمدم ، بزرگانتان نزد من آیند و نظر خود را به من ارائه دهند که به خدا سوگند ، اگر حقْ مرا به بردگی کشد ، چون بَرده رفتار می کنم و مانند برده خوار می شوم و همچون برده ای می گردم که اگر برده بمانَد ، صبر می کند و اگر آزاد شود ، سپاس می گزارَد ؛ و راه گریزی از خدا نیست ، جز آن که به سوی همو باز گردم. پس، نیکان شما از نزدیکی به من سستی نکنند که اگر دست راستم نپذیرد، دست چپم پیروی می کند.

در آن روز ، مردم با او مهربان شدند و برخی از آنها گریستند و سعید بن زید به سوی او رفت و گفت : ای امیر مؤمنان! آنهایی که با تو همراه نگشتند ، پیوند با تو را بریدند . خدا را ، خدا را درباره خودت [ در نظر داشته باش] که آنچه را گفته ای ، به پایان بری!

.


ص: 268

8177.امام هادی ( در پاسخ به ابراهیم بن عقبه که از ایشان درباره ز ) تاریخ الطبری عن عبّاد بن عبد اللّه بن الزبیر :کَتَبَ أهلُ المَدینَهِ إلی عُثمانَ یَدعونَهُ إلَی التَّوبَهِ ، ویَحتَجّونَ ویُقسِمونَ لَهُ بِاللّهِ لا یُمسِکونَ عَنهُ أبَدا حَتّی یَقتُلوهُ أو یُعطِیَهُم ما یَلزَمُهُ مِن حَقِّ اللّهِ .

فَلَمّا خافَ القَتلَ شاوَرَ نُصَحاءَهُ وأهلَ بَیتِهِ ، فَقالَ لَهُم : قَد صَنَعَ القَومُ ما قَد رَأَیتُم ، فَمَا المَخرَجُ ؟

فَأَشاروا عَلَیهِ أن یُرسِلَ إلی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ فَیَطلُبَ إلَیهِ أن یَرُدَّهُم عَنهُ ، ویُعطِیَهُم ما یَرضیهُم لِیُطاوِلَهُم (1) حَتّی یَأتِیَهُ أمدادٌ .

فَقالَ : إنَّ القَومَ لَن یَقبَلوا التَّعلیلَ ، وهُم مُحَمِّلیّ عَهدا ، وقَد کانَ مِنّی فی قِدمَتِهِمُ الاُولی ما کانَ ، فَمَتی اُعطِهِم ذلِکَ یَسأَلونِی الوَفاءَ بِهِ !

فَقالَ مَروانُ بنُ الحَکَمِ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! مُقارَبَتُهُم حَتّی تَقوی أمثَلُ مِن مُکاثَرَتِهِم عَلَی القُربِ ، فَأَعطِهِم ما سَأَلوکَ ، وطاوِلهُم ما طاوَلوکَ ؛ فَإِنَّما هُم بَغَوا عَلَیکَ ؛ فَلا عَهدَ لَهُم .

فَأَرسَلَ إلی عَلِیٍّ فَدَعاهُ ، فَلَمّا جاءَهُ قالَ : یا أبا حَسَنٍ ! إنَّهُ قَد کانَ مِن النّاسِ ما قَد رَأَیتَ ، وکانَ مِنّی ما قَد عَلِمتَ ، ولَستُ آمَنُهُم عَلی قَتلی ، فَاردُدهُم عَنّی ؛ فَإِنَّ لَهُمُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ أن أعتَبَهُم مِن کُلِّ ما یَکرَهونَ ، وأن اُعطِیَهُمُ الحَقَّ مِن نَفسی ومِن غَیری ، وإن کانَ فی ذلِکَ سَفکُ دَمی .

فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ : النّاسُ إلی عَدلِکَ أحوَجُ مِنهُم إلی قَتلِکَ ، وإنّی لَأَری قَوما لا یَرضَونَ إلّا بِالرِّضی ، وقَد کُنتَ أعطَیتَهُم فی قِدمَتِهِمُ الاُولی عَهدا مِنَ اللّهِ لَتَرجَعَنَّ عَن جَمیعِ ما نَقِموا ، فَرَدَدتُهُم عَنکَ ، ثُمَّ لَم تَفِ لَهُم بِشَیءٍ مِن ذلِکَ ، فَلا تَغَرَّنی هذِهِ المَرَّهَ مِن شَیءٍ ؛ فَإِنّی مُعطیهِم عَلَیکَ الحَقَّ .

قالَ : نَعَم ، فَأَعطِهِم ، فَوَاللّهِ لَأَفِیَنَّ لَهُم .

فَخَرَجَ عَلِیٌّ إلَی النّاسِ ، فَقالَ : أیُّهَا النّاسُ ! إنَّکُم إنَّما طَلَبتُمُ الحَقَّ فَقَد اُعطیتُموهُ ، إنَّ عُثمانَ قَد زَعَمَ أنَّهُ مُنصِفُکُم مِن نَفسِهِ ومِن غَیرِهِ ، وراجِعٌ عَن جَمیعِ ما تَکرَهونَ ، فَاقبَلوا مِنهُ ووَکِّدوا عَلَیهِ .

قالَ النّاسُ : قَد قَبِلنا فَاستَوثِق مِنهُ لَنا ؛ فَإِنّا وَاللّهِ لا نَرضی بِقَولٍ دونَ فِعلٍ .

فَقالَ لَهُم عَلِیٌّ : ذلِکَ لَکُم . ثُمَّ دَخَلَ عَلَیهِ فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ .

فَقالَ عُثمانُ : اِضرِبَ بَینی وبَینَهُم أجَلاً یَکونُ لی فیهِ مُهلَهٌ ؛ فَإِنّی لا أقدِرُ عَلی رَدِّ ما کَرِهوا فی یَومٍ واحِدٍ .

قالَ لَهُ عَلِیٌّ : ما حَضَرَ بِالمَدینَهِ فَلا أجَلَ فیهِ ، وما غابَ فَأَجَلُهُ وُصولُ أمرِکَ .

قالَ : نَعَم . ولکِن أجِّلنی فیما بِالمَدینَهِ ثَلاثَهَ أیّامٍ .

قالَ عَلِیٌّ : نَعَم . فَخَرَجَ إلَی النّاسِ فَأَخبَرَهُم بِذلِکَ ، وکَتَبَ بَینَهُم وبَینَ عُثمانَ کِتابا أجَّلَهُ فیهِ ثَلاثا ، عَلی أن یَرُدَّ کُلَّ مَظلَمَهٍ ، ویَعزِلُ کُلَّ عامِلٍ کَرِهوهُ ، ثُمَّ أخَذَ عَلَیهِ فِی الکِتابِ أعظَمَ ما أخَذَ اللّهُ عَلی أحَدٍ مِن خَلقِهِ مِن عَهدٍ ومیثاقٍ ، وأشهَدَ عَلَیهِ ناسا مِن وُجوهِ المُهاجرِینَ وَالأَنصارِ ، فَکَفَّ المُسلِمونَ عَنهُ ورَجَعوا إلی أن یَفِیَ لَهُم بِما أعطاهُم مِن نَفسِهِ ، فَجَعَلَ یَتَأَهَّبُ لِلقِتالِ ، ویَستَعِدُّ بِالسِّلاحِ وقَد کانَ اتَّخَذَ جُندا عَظیما مِن رَقیقِ الخُمُسِ فَلَمّا مَضَتِ الأَیَّامُ الثَّلاثَهُ وهُوَ عَلی حالِهِ لَم یُغَیِّر شَیئا مِمّا کَرِهوهُ ولَم یَعزِل عامِلاً ، ثارَ بِهِ النّاسُ . (2) .

1- .طاولته فی الأمر : أی ماطلتُه (لسان العرب : ج 11 ص 412 «طول») .
2- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 369 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 288 نحوه .

ص: 269

8162.بحار الأنوار عن معاویه بنِ وهبٍ :تاریخ الطبری به نقل از عبّاد بن عبد اللّه بن زبیر : مردم مدینه به عثمان ، نامه نوشتند و او را به توبه فرا خواندند و حجّت آوردند و برایش به خداوند ، سوگند خوردند که هرگز از او دست نکشند ، تا آن که یا او را بکشند ، یا او حقوق الهی و واجبشان را ادا کند .

چون [ عثمان] از کشته شدن ترسید ، با خیرخواهان و خانواده اش مشورت کرد و به آنان گفت : رفتار این مردم را دیدید! چاره چیست؟

آنان نظر دادند که [ باید] به دنبال علی بن ابی طالب علیه السلام بفرستد و از او بخواهد که ایشان را از وی باز گردانَد و چیزی به آنان [ وعده] بدهد تا راضی شوند و آن قدر طول بدهد تا کمک برسد .

عثمان گفت : این مردم ، تأخیر و بهانه تراشی را نمی پذیرند . آنان پیمانی را به من تحمیل می کنند و پیش تر نیز تعهّداتی نسبت به آنها داشته ام . پس ، هر گاه این را به آنان [ وعده ]بدهم ، از من می خواهند که به آن وفا کنم .

مروان بن حکم گفت : ای امیر مؤمنان! همراهی با آنها ، تا زمانی که نیرومند شوی ، بهتر از زیاد شمردن آنان در این مهلت اندک است . آنچه را خواسته اند ، به آنان [ وعده ]بده و تا می توانی به تأخیر انداز ؛ زیرا آنان بر تو سرکشی کرده اند و وفای به پیمانشان لازم نیست .

عثمان به دنبال علی علیه السلام فرستاد و او را فرا خواند و چون آمد ، [ به او ]گفت : ای ابو الحسن! دیده ای که مردم چه کرده اند و آنچه را من کرده ام ، نیز می دانی و از این که مرا بکُشند ، ایمن نیستم . پس ، آنان را از من باز گردان که خدا را شاهد می گیرم که از هر چه ناپسند می دارند ، دست بردارم و خشنودشان سازم و حقّشان را از خودم و دیگران بگیرم و به آنان بدهم ، حتّی اگر در این راه ، خونم ریخته شود .

علی علیه السلام به او فرمود : «مردم به عدالتت نیازمندترند تا به کُشتنت . من ، مردمی را می بینم که تا راضی نشوند ، باز نمی گردند . در شورش قبلی به آنان تعهّدی دادی و خدا را گواه گرفتی که از همه آنچه ناپسند می دارند ، باز گردی ، و من آنها را باز گرداندم ؛ امّا به هیچ یک از آنها وفا نکردی . پس ، این بار ، فریبم مده ؛ چرا که [ دارم ]از جانب تو ، ادای حقّشان را به آنها قول می دهم» .

عثمان گفت : باشد ، به آنها قول بده ؛ به خدا سوگند ، بدان وفا می کنم .

علی علیه السلام به سوی مردم آمد و فرمود : «ای مردم! شما تنها حق را طلبیدید ، پس به شما داده شد . عثمان می گوید که حقّ شما را از خود و دیگران می گیرد و از همه آنچه ناپسند می دارید ، باز می گردد . از او بپذیرید و قرارش را محکم کنید» .

مردم گفتند : ما پذیرفتیم . از او برای ما وثیقه بگیر که به خدا سوگند ، ما به گفته بدون عمل ، راضی نمی شویم .

علی علیه السلام به آنان فرمود : «این ، حقّ شماست» .

پس ، بر عثمان در آمد و خبر را به او داد .

عثمان گفت : مهلتی میان من و آنان تعیین کن ؛ زیرا نمی توانم آنچه را آنان ناپسند می دارند ، یک روزه دگرگون کنم .

علی علیه السلام به او فرمود : «آنچه در مدینه است ، مهلت نمی خواهد و آنچه از دیده غایب است ، مهلتش رسیدن فرمان توست» .

گفت : باشد ؛ امّا برای آنچه در مدینه است ، سه روز مهلت بده .

علی علیه السلام فرمود : «باشد» و به سوی مردم آمد و ماجرا را به آنها خبر داد و میان آنان و عثمان ، پیمانی نوشت که : «عثمان ، سه روز مهلت دارد که هر چه را به ستم گرفته شده ، باز گرداند و هر کارگزاری را که [ مردم ]ناپسند می دارند ، برکنار کند» .

سپس در آن پیمان نامه ، بزرگ ترین عهد و پیمانی را که خداوند بر فردی از آفریدگانش می گیرد ، بر گردن عثمان نهاد و گروهی از سرشناسان مهاجر و انصار را بر آن گواه گرفت .

پس مسلمانان از عثمان ، دست کشیدند و باز گشتند تا وعده هایی را که به آنان داده بود ، عمل کند ؛ امّا عثمان به آماده شدن برای جنگ پرداخت و سلاحْ آماده ساخت . پیش از آن [ نیز ]لشکری بزرگ از بردگانی که بابت خمس غنیمت ، سهم حکومت می شدند ، فراهم آورده بود .

چون سه روز گذشت و او بر حالت پیشینش ماند و از آنچه مردم ناپسند می داشتند ، هیچ چیز را دگرگون نساخت و کارگزاری را برکنار نکرد ، بر او شوریدند . .


ص: 270

. .


ص: 271

. .


ص: 272

8150.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :الإمامه والسیاسه :خَرَجَ عُثمانُ فَصَعِدَ المِنبَرَ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ ثُمَّ قالَ :

أمّا بَعدُ أیُّهَا النّاسُ ، إنَّ نَصیحَتی کَذَّبَتنی ، ونَفسی مَنَّتنی ، وقَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ یَقولُ : لا تَتَمادَوا فِی الباطِلِ ؛ فَإِنَّ الباطِلَ یَزدادُ مِنَ اللّهِ بُعدا ، مَن أساءَ فَلیَتُب ، ومَن أخطَأَ فَلیَتُب ، وأنَا أوَّلُ مَنِ اتَّعَظَ ، وَاللّهِ لَئِن رَدَّنِی الحَقُّ عَبدا لَأَنتَسَبَنَّ نَسَبَ العَبیدِ ، ولَأَکونَنَّ کَالمَرقوقِ الَّذی إن مُلِکَ صَبَرَ ، وإن اُعتِقَ شَکَرَ ، ثُمَّ نَزَلَ ، فَدَخَلَ عَلی زَوجَتِهِ نائِلَهَ بِنتِ الفَرافِصَهِ ، ودَخَلَ مَعَهُ مَروانُ بنُ الحَکَمِ ، فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، أتَکَلَّمُ أو أسکُتُ ؟ فَقالَت لَهُ نائِلَهُ : بَلِ اسکُت ! فَوَاللّهِ لَئِن تَکَلَّمتَ لَتُغِرَّنَّهُ ولَتوبقَنَّهُ . فَالتَفَتَ إلَیها عُثمانُ مُغضَبا ، فَقالَ : اُسکُتی ، تَکَلَّم یا مَروانُ . فَقالَ مَروانُ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! وَاللّهِ لَو قُلتَ الَّذی قُلتَ وأنتَ فی عِزٍّ ومَنَعَهٍ لَتابَعتُکَ ، ولکِنَّکَ قُلتَ الَّذی قُلتَ وقَد بَلَغَ السُّیلُ الزُّبی ، وجاوَزَ الحِزامُ الطُّبیَینِ ، فَانقُضِ التَّوبَهَ ولا تُقِرَّ بِالخَطیئَهِ . (1)M2731_T1_File_2142293

5 / 10نَقضُ التَّوبَهِ وَالمُعاهَدَهِ8137.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :تاریخ الطبری عن علیّ بن عمر عن أبیه فی ذِکرِ عُثمانَ بَعدَ أن خَطَبَ الخُطبَهَ الَّتی أعلَنَ فیها تَوبَتَهُ : فَلَمّا نَزَلَ عُثمانُ وَجَدَ فی مَنزِلِهِ مَروانَ وسَعیدا ونَفَرا مِن بَنی اُمَیَّهَ ، ولَم یَکونوا شَهِدُوا الخُطبَهَ ، فَلَمّا جَلَسَ قالَ مَروانُ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ أتَکَلَّمُ أم أصمُتُ ؟ فَقالَت نائِلَهُ بِنتُ الفَرافِصَهِ اِمرَأَهُ عُثمانَ الکَلبِیَّهُ : لا بَلِ اصمُت ؛ فَإِنَّهُم وَاللّهِ قاتِلوهُ ومُؤَثِّموهُ ، إنَّهُ قَد قالَ مَقالَهً لا یَنبَغی لَهُ أن یَنزِعَ عَنها ... .

فَأَعرَضَ عَنها مَروانُ ثُمَّ قالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ أ تَکَلَّمُ أم أصمُتُ ؟ قالَ : بَل تَکَلَّم . فَقالَ مَروانُ : بِأَبی أنتَ واُمّی ، وَاللّهِ لَوَدِدتُ أنَّ مَقالَتَکَ هذِهِ کانَت وأنتَ مُمتَنِعٌ مَنیعٌ فَکُنتُ أوَّلَ مَن رَضِیَ بِها وأعانَ عَلَیها ، ولکِنَّکَ قُلتَ ما قُلتَ حینَ بَلَغَ الحِزامُ الطُّبْیَین ، وخَلَّفَ السَّیلُ الزُّبی (2) ، وحینَ أعطَی الخطَّهَ الذَّلیلَهَ الذَلیلُ ، وَاللّهِ لَاءقامَهٌ عَلی خَطیئَهٍ تَستَغِفرُ اللّهَ مِنها أجمَلُ مِن تَوبَهٍ تُخُوِّفَ عَلَیها ، وإنَّکَ إن شِئتَ تَقَرَّبتَ بِالتَّوبَهِ ولَم تُقرِرْ بِالخَطیئَهِ ، وقَدِ اجتَمَعَ إلَیکَ عَلَی البابِ مِثلُ الجِبالِ مِن النّاسِ ، فَقالَ عُثمانُ : فَاخرُج اِلَیهِم فَکَلِّمهُم ؛ فَإنّی أستَحیی أن أُکَلِّمُهُم .

قالَ : فَخَرَجَ مَروانُ إلَی البابِ وَالنّاسُ یَرکَبُ بَعضُهُم بَعضا ، فَقالَ : ما شَأنُکُم قَدِ اجتَمَعتُم کَأَنَّکُم قَد جِئتُم لِنَهبٍ ؟ شاهَتِ الوُجوهُ ، کُلُّ إنسانٍ آخِذٌ بِاُذُنِ صاحِبِهِ ، ألا مَن اُریدَ ، جِئتُم تُریدونَ أن تَنزِعوا مُلکَنا مِن أیدینا ، اُخرُجوا عَنّا ، أما وَاللّهِ لَئِن رُمتُمونا لَیَمُرَّنَّ عَلَیکُم مِنّا أمرٌ لا یَسُرُّکُم ، ولا تَحمَدوا غبَّ رَأیِکُمُ ، ارجَعوا إلی مَنازِلِکُم ؛ فَإِنّا وَاللّهِ ما نَحنُ مَغلوبینَ عَلی ما فی أیدینا .

قالَ : فَرَجَعَ النّاسُ ، وخَرَجَ بَعضُهُم حَتّی أتی عَلِیّا فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ ، فَجاءَ عَلِیٌّ علیه السلام مُغضَبا حَتّی دَخَلَ عَلی عُثمانَ ، فَقالَ : أما رَضیتَ مِن مَروانَ ولا رَضِیَ مِنکَ إلّا بِتَحَرُّفِکَ عَن دینِکَ وعَن عَقلِکَ ، مِثلِ جَمَلِ الظّعینَهِ یُقادُ حَیثُ یُسارُ بِهِ ؟ وَاللّهِ ما مَروانُ بِذی رَأیٍ فی دینِهِ ولا نَفسِهِ ، وَایمُ اللّهِ إنّی لَأَراهُ سَیورِدُکَ ثُمَّ لا یَصدُرُکَ ، وما أنَا بِعائِدٍ بَعدَ مَقامی هذا لِمُعاتَبَتِکَ ، أذهَبتَ شَرَفَکَ ، وغُلِبتَ عَلی أمرِکَ .

فَلَمّا خَرَجَ عَلِیٌّ ، دَخَلَت عَلَیهِ نائِلَهُ بِنتُ الفَرافِصَهِ امرَأَتُهُ ، فَقالَت : أتَکَلَّمُ أو أسکُتُ ؟ فَقالَ : تَکَلَّمی .

فَقالَت : قَد سَمِعتُ قَولَ عَلِیٍّ لَکَ وإنَّهُ لَیسَ یُعاوِدُکَ ، وقَد أطَعتَ مَروانَ یَقودُکَ حَیثُ شاءَ ، قالَ : فَما أصنَعُ ؟ قالَت : تَتَّقِی اللّهَ وَحدَهُ لا شَریکَ لَهُ ، وتَتَّبِعُ سُنَّهَ صاحِبَیکَ مِن قَبلِکَ ؛ فَإِنَّکَ مَتی أطَعتَ مَروانَ قَتَلَکَ ، ومَروانُ لَیسَ لَهُ عِندَ النّاسِ قَدرٌ ولا هَیبَهٌ ولا مَحَبَّهٌ ، وإنَّما تَرکُکَ النّاسَ لِمَکانِ مَروانَ ، فَأَرسِل إلی عَلِیٍّ فَاستَصلِحهُ ؛ فَإِنَّ لَهُ قَرابَهً مِنکَ وهُوَ لا یُعصی .

قالَ : فَأَرسَلَ عُثمانُ إلی عَلِیٍّ فَأَبی أن یَأتِیَهُ ، وقالَ : قَد أعلَمتُهُ أنّی لَستُ بِعائِدٍ . (3) .

1- .الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 49 .
2- .کذا فی المصدر ، وفی البدایه والنهایه : «جاوزَ الحزامُ الطُّبْیَین وبلغ السیلُ الزُّبی» وهو الموجود فی کتب الأمثال . قال المیدانی : بلغ السَّیلُ الزُّبی : هی جمع زُبْیه ؛ وهی حفره تُحفر للأسد إذا أرادوا صیده ، وأصلها الرابیه لا یعلوها الماء ، فإذا بلغها السیل کان جارفاً مجحفاً . وهو مثل یضرب لما جاوز الحدّ . وجاوز الحزام الطُّبیین : الطُّبیُ للحافر والسباع کالضرع لغیرها ، وهو مثل یُضرب عند بلوغ الشدَّه منتهاها (مجمع الأمثال : ج 1 ص 158 الرقم 436 و ص 295 الرقم 871) .
3- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 361 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 284 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 172 ؛ الجمل : ص 192 .

ص: 273



5 / 10 شکستن توبه و پیمان

8136.الإمامُ الجوادُ علیه السلام :الإمامه و السیاسه :عثمان ، بیرون آمد و بالای منبر رفت و به حمد و ثنای الهی پرداخت و سپس گفت : امّا بعد ، ای مردم! ناصحانم به من دروغ گفته اند و نفْسم مرا سست کرده است و شنیدم پیامبر خدا می فرماید : «بر باطل ، لجاجت نورزید که باطل بر دوری از خدا می افزاید . هر که بدی کرد ، باز گردد و هر که خطا کرد ، توبه کند» .

من نخستین پندگیرنده ام و به خدا سوگند ، اگر حقْ مرا به بردگی کشد ، چون برده می گردم و همچون بنده ای می شوم که اگر برده بماند ، صبر می کند و اگر آزاد شود ، سپاس می گزارد .

سپس [ از منبر] فرود آمد و بر همسرش نائله (دختر فرافصه) وارد شد و مروان بن حکم نیز با او داخل شد و گفت : ای امیر مؤمنان! سخن بگویم ، یا ساکت بمانم؟

نائله به او گفت : ساکت شو! به خدا سوگند ، اگر سخن بگویی ، فریبش می دهی و او را به هلاکت می اندازی . عثمان ، خشمگینانه به نائله رو کرد و گفت : تو ساکت شو . مروان! سخن بگو .

مروان گفت : ای امیر مؤمنان! به خدا سوگند ، اگر آنچه را گفتی ، در حال عزّت و قدرت گفته بودی ، همراهی ات می کردم ؛ امّا آنچه را گفتی ، در حال ناتوانی گفتی ، هنگامی که کار از کار گذشته و چاره ای نمانده بود . پس ، توبه بشکن و به خطا اقرار مکن .5 / 10شکستن توبه و پیمان8122.امام علی علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از علی بن عمر ، از پدرش ، در یادکردِ عثمان ، پس از خطبه ای که توبه خود را در آن اعلان کرد : چون عثمانْ فرود آمد ، مروان و سعید و چند نفر از بنی امیّه را در خانه اش یافت که در سخنرانی اش حاضر نبودند . چون نشست ، مروان گفت : ای امیر مؤمنان! سخن بگویم ، یا ساکت بمانم؟

نائله (همسر عثمان و دختر فرافصه ، از قبیله کلب) گفت : نه ، ساکت شو! به خدا سوگند ، آنان او را می کُشند و او را گناهکار می دانند . او سخنی گفته که برای او شایسته نیست از آن ، دست کشد ... .

مروان از او رو گرداند و سپس گفت : ای امیر مؤمنان ! سخن بگویم ، یا ساکت بمانم؟

[ عثمان] گفت : سخن بگو .

مروان گفت : پدر و مادرم فدای تو باد! به خدا سوگند ، دوست داشتم که این خطبه ات را در حال عزّت و قدرتت می گفتی تا من نخستین رضایت دهنده به آن و یاری کننده بر آن باشم ؛ امّا تو آن سخنان را هنگامی گفتی که کار به آخر رسیده ، چاره ای نمانده و خواری و زبونی ات آشکار شده است .

به خدا سوگند ، ماندن بر خطایی که از آن در پیشگاه خدا آمرزش بطلبی ، زیباتر از توبه ای است که از سر ترس کنی . اگر می خواهی ، با توبه کردن به آنان نزدیک شو ؛ ولی به خطا اقرار مکن ، که مردمی انبوه چون کوه ها بر در خانه ات گرد آمده اند .

عثمان گفت : تو به سوی آنان برو و با آنان سخن بگو ؛ چرا که من خجالت می کشم با آنان سخن بگویم .

مروان به سوی در رفت ، در حالی که مردم از سر و دوش هم بالا می رفتند . مروان گفت : چه کار دارید؟ به گونه ای جمع شده اید که گویی برای غارت آمده اید . چهره هایتان زشت باد! هر کس ، گوش همراهش را بگیرد [ و برود] . چه کسی را می خواهید؟ آمده اید تا حکومت را از چنگ ما بگیرید! بیرون روید . به خدا سوگند که اگر قصد ما کنید ، کاری با شما خواهیم کرد که خرسندتان نمی کند . فرجام کارتان را نیکو نشمارید . به خانه هایتان باز گردید که به خدا سوگند ، ما آنچه را در دست داریم ، از دست نمی دهیم .

مردم باز گشتند و یکی از آنها نزد علی علیه السلام رفت و به او خبر داد . علی علیه السلام خشمگینانه آمد تا بر عثمانْ وارد شد و فرمود : «آیا تو از مروان و مروان از تو ، جز به انحراف از دین و خِرَدْ راضی نشدید ، همانند شتری رام که هر کجا کشیده شود ، می رود؟! به خدا سوگند ، مروان نه در دینْ صاحب نظر است و نه در کار خودش . به خدا سوگند ، او را می بینم که تو را در ورطه هلاکت می افکند ؛ امّا بیرونت نمی کشد . و من پس از این ، دیگر برای سرزنش تو نمی آیم . شرفت را از دست داده ای و کار از دستت بیرون رفته است».

چون علی علیه السلام بیرون رفت ، نائله دختر فرافصه (همسر عثمان) بر عثمان وارد شد و گفت : سخن بگویم ، یا ساکت بمانم؟

گفت : سخن بگو .

گفت : سخن علی را با تو شنیدم و او با تو دشمنی ندارد . از مروانْ پیروی کردی و او تو را به هر سو که بخواهد ، می کشانَد .

گفت : پس چه کنم؟

گفت : از خدای یکتایی پروا کن که هیچ شریکی ندارد و شیوه دو خلیفه پیشینت را دنبال کن که اگر از مروانْ پیروی کنی ، تو را به کشتن می دهد . مروان ، در نزد مردم ، منزلت و هیبت و محبّتی ندارد و مردمْ تو را به خاطر مروان وا نهاده اند . پس به سوی علی بفرست و اصلاح کار را از او بخواه؛چرا که با تو خویشاوندی دارد و سرپیچی اش نمی کنند.

عثمان به سوی علی علیه السلام فرستاد؛امّا او از آمدن، خودداری ورزید و فرمود : «به او گفتم که دیگر باز نمی گردم» .

.


ص: 274

. .


ص: 275

. .


ص: 276

8121.امام علی علیه السلام :تاریخ الطبری فی ذِکرِ ما حَدَثَ بَعدَ رُجوعِ المِصرِیّینَ : لَمّا رَجَعَ عَلِیٌّ علیه السلام إلی عُثمانَ أخبَرَهُ أنَّهُم قَد رَجَعوا ، وکَلَّمَهُ عَلِیٌّ کَلاما فی نَفسِهِ ، قالَ لَهُ : اِعلَم أنّی قائِلٌ فیکَ أکثَرَ مِمّا قُلتُ . قالَ : ثُمَّ خَرَجَ إلی بَیتِهِ .

قالَ : فَمَکَثَ عُثمانُ ذلِکَ الیَومَ حَتّی إذا کانَ الغَدُ جاءَهُ مَروانُ ، فَقالَ لَهُ : تَکَلَّم وأعلِمِ النّاسَ أنّ أهلَ مِصرَ قَد رَجَعوا ، وأنَّ ما بَلَغَهُم عَن إمامِهِم کانَ باطِلاً ؛ فَإِنَّ خُطبَتَکَ تَسیرُ فِی البِلادِ قَبلَ أن یَتَحَلَّبَ النّاسُ عَلَیکَ مِن أمصارِهِم ، فَیَأتِیَکَ مَن لا تَستَطیعُ دَفعَهُ . قالَ : فَأَبی عُثمانُ أن یَخرُجَ ، قالَ : فَلَم یَزَل بِهِ مَروانُ حَتّی خَرَجَ ، فَجَلَسَ عَلَی المِنبَرِ فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ ، ثُمَّ قالَ : أمّا بَعدُ : فَإِنَّ هؤُلاءِ القَومَ مِن أهلِ مِصرَ کانَ بَلَغَهُم عَن إمامِهِم أمرٌ ، فَلَمّا تَیَقَّنوا أنَّهُ باطِلٌ ما بَلَغَهُم عَنهُ رَجَعوا إلی بِلادِهِم. قالَ: فَناداهُ عَمرُو بنُ العاصِ مِن ناحِیَهِ المَسجِدِ: اِتَّقِ اللّهَ یا عُثمانُ ؛ فَإِنَّکَ قَد رَکِبتَ نَهابیرَ وَرِکبناها مَعَکَ ، فَتُب إلَی اللّهِ نَتُب . قالَ : فَناداهُ عُثمانُ ، وإنَّکَ هُناکَ یَابنَ النابِغَهِ ! قَمَلَت وَاللّهِ جُبَّتُکَ مُنذُ تَرَکتُکَ مِنَ العَمَلِ . قالَ : فَنودِیَ مِن ناحِیَهٍ اُخری : تُب إلَی اللّهِ ، وأظهِرِ التَّوبَهَ یَکُفَّ النّاسُ عَنکَ . قالَ : فَرَفَعَ عُثمانُ یَدَیهِ مَدّا ، وَاستَقبَلَ القِبلَهَ فَقالَ : اللّهُمَّ إنّی أوَّلُ تائِبٍ تابَ إلَیکَ .

ورَجَعَ إلی مَنزِلِهِ ، وخَرَجَ عَمرُو بنُ العاصِ حَتّی نَزَلَ مَنزِلَهُ بِفِلَسطینَ ، فَکانَ یَقولُ : وَاللّهِ إن کُنتُ لَأَلقَی الرّاعِیَ فَاُحَرِّضَهُ عَلَیهِ . (1) .

1- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 360 .

ص: 277

8428.امام صادق علیه السلام ( درباره آیه «و هیچ چیز نیست مگر آن که . . .» ) تاریخ الطبری در یادکردِ آنچه پس از بازگشت مصریان رخ داد :علی علیه السلام به سوی عثمان باز گشت و به او خبر داد که آنان باز گشته اند و با عثمان درباره خود او گفتگو کرد و فرمود : «بدان که من درباره تو ، بیش از آنچه گفته ام ، می گویم» . سپس به سوی خانه اش به راه افتاد .

عثمان ، آن روز را صبر کرد . فردای آن روز ، مروان آمد و به عثمان گفت : سخنرانی کن و به مردم بگو که مصریان باز گشته اند و آنچه از خلیفه به آنان خبر رسیده ، نادرست است ؛ زیرا خطبه [ توبه] تو در همه جا پخش می شود.پیش از آن که مردم از شهرهایشان به سوی تو روان شوند و آن قدر بیایند که نتوانی آنها را برانی[ ، چنین کن].

عثمان از بیرون رفتن ، خودداری کرد . مروان ، پیوسته در گوش او خواند ، تا آن که بیرون آمد و بر منبر نشست و به حمد و ثنای الهی پرداخت و سپس گفت : امّا بعد ، به این اهالی مصر ، چیزی درباره خلیفه شان رسیده بود که چون به نادرستی اش پی بردند ، به شهرهایشان باز گشتند .

عمرو بن عاص از گوشه مسجد بانگ زد : ای عثمان! از خدا پروا کن ، که تو بر مرکب هلاکت سوار شده ای و ما نیز با تو سوار شده ایم . به سوی خدا باز گرد تا ما نیز [ به سوی او] باز گردیم .

عثمان ندایش داد : ای پسر نابغه! تو این جایی؟! به خدا سوگند ، از آن هنگام که تو را از کار برکنار کرده ام ، لباست شپش گذاشت .

از ناحیه دیگر مسجد ، ندا آمد : به سوی خدا باز گرد و اظهار توبه کن تا مردم از تو دست بر دارند .

پس عثمان ، دستانش را بالا برد و رو به قبله کرد و گفت : خدایا! من نخستین توبه کننده ای هستم که به سوی تو باز می گردد .

سپس به خانه اش باز گشت و عمرو بن عاص [ نیز ]بیرون رفت و در خانه اش در فلسطین ، منزل گزید و می گفت : به خدا سوگند ، اگر چوپانی هم ببینم ، او را بر عثمان می شورانم . .


ص: 278

8427.امام باقر علیه السلام :تاریخ الطبری عن أبی عَون :سَمِعتُ عَبدَ الرَّحمنِ بنَ الأَسوَدِ بنِ عَبدِ یَغوثَ یَذکُرُ مَروانَ بنَ الحَکَمِ ، قالَ : قَبَّحَ اللّهُ مَروانَ ؛ خَرَجَ عُثمانُ إلَی النّاسِ فَأَعطاهُمُ الرِّضی ، وبَکی عَلَی المِنبَرِ وبَکَی النّاسُ حَتّی نَظَرتُ إلی لِحیَهِ عُثمانَ مُخضِلَهً مِنَ الدُّموعِ ، وهُوَ یَقولُ : اللّهُمَّ إنّی أتوبُ إلَیکَ ، اللّهُمَّ إنّی أتوبُ إلَیکَ ، اللّهُمَّ إنّی أتوبُ إلَیکَ ! وَاللّهِ لَئِن رَدَّنِی الحَقُّ إلی أن أکونَ عَبدا قنّا لَأَرضَیَنَّ بِهِ ، إذا دَخَلتُ مَنزِلی فَادخُلوا عَلَیَّ ، فَوَاللّهِ لا أحتَجِبُ مِنکُم ، ولَاُعطِیَنَّکُمُ الرِّضی ، ولَأَزیدَنَّکُم عَلَی الرِّضی ، ولَاُنَحِّیَنَّ مَروانَ وذَویهِ .

قالَ : فَلَمّا دَخَلَ أمَرَ بِالبابِ فَفُتِحَ ، ودَخَلَ بَیتَهُ ، ودَخَلَ عَلَیهِ مَروانُ ، فَلَم یَزَل یَفتِلُهُ فِی الذِّروَهِ وَالغارِبِ حَتّی فَتَلَهُ عَن رَأیِهِ ، وأزالَهُ عَمّا کانَ یُریدُ ، فَلَقَد مَکَثَ عُثمانُ ثَلاثَهَ أیّامٍ ما خَرَجَ استِحیاءً مِنَ النّاسِ .

وخَرَجَ مَروانُ إلَی النّاسِ ، فَقالَ : شاهَتِ الوُجوهُ ! ألا مَن اُریدَ ! ارجَعُوا إلی مَنازِلِکُم ؛ فَإِن یَکُن لِأَمیرِ المُؤمِنینَ حاجَهٌ بِأَحَدٍ مِنکُم یُرسِل إلَیهِ ، وإلّا قَرَّ فی بَیتِهِ .

قالَ عَبدُ الرَّحمنِ : فَجِئتُ إلی عَلِیٍّ فَأَجِدُهُ بَینَ القَبرِ وَالمِنبَرِ ، وأجِدُ عِندَهُ عَمّارَ بنَ یاسِرٍ ، ومُحَمَّدَ بنَ أبی بَکرٍ ، وهُما یَقولانِ : صَنَعَ مَروانُ بِالنّاسِ وصُنَعَ .

قالَ : فَأَقبَلَ عَلَیَّ عَلِیٌّ ، فَقالَ : أ حَضَرتَ خُطبَهَ عُثمانَ ؟ قُلتُ : نَعَم .

قالَ : أفَحَضَرتَ مَقالَهَ مَروانَ لِلنّاسِ ؟ قُلتُ : نَعَم .

قالَ عَلِیٌّ : عِیاذُ اللّهِ ، یا لَلمُسلِمینَ ! إنّی إن قَعَدتُ فی بَیتی قالَ لی : تَرَکتَنی وقَرابَتی وحَقّی ، وإنّی إن تُکَلَّمتُ فَجاءَ ما یُریدُ یَلعَبُ بِهِ مَروانُ ، فَصارَ سَیِّقَهً لَهُ یَسوقُهُ حَیثُ شاءَ بَعدَ کِبَرِ السِّنِّ وصُحبَهِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله .

قالَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ الأَسوَدِ : فَلَم یَزَل حَتّی جاءَ رَسولُ عُثمانَ : ائتِنی .

فَقالَ عَلِیٌّ بِصَوتٍ مُرتَفِعٍ عالٍ مُغضَبٍ : قُل لَهُ : ما أنَا بِداخِلٍ عَلَیکَ ولا عائِدٍ .

قالَ : فَانصَرَفَ الرَّسولُ .

قالَ : فَلَقیتُ عُثمانَ بَعدَ ذلِکَ بِلَیلَتَینِ خائِبا ، فَسَأَلتُ ناتِلاً غُلامَهُ : مِن أینَ جاءَ أمیرُ المُؤمِنینَ ؟

فَقالَ : کانَ عِندَ عَلِیٍّ .

فَقالَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ الأَسوَدِ : فَغَدَوتُ فَجَلَستُ مَعَ عَلِیٍّ علیه السلام ، فَقالَ لی : جاءَنی عُثمانُ البارِحَهَ ، فَجَعَلَ یَقولُ : إنّی غَیرُ عائدٍ ، وإنّی فاعِلٌ . قالَ : فَقُلتُ لَهُ : بَعدَما تَکَلَّمتَ بِهِ عَلی مِنبَرِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وأعطَیتَ مِن نَفسِکَ ، ثُمَّ دَخَلتَ بَیتَکَ ، وخَرَجَ مَروانُ إلَی النّاسِ فَشَتَمَهُم عَلی بابِکَ ویُؤذیهِم !

قالَ : فَرَجَعَ وَهُوَ یَقولُ : قَطَعتَ رَحِمی وخَذَلتَنی ، وجَرَّأتَ النّاسَ عَلَیَّ .

فَقُلتُ : وَاللّهِ ، إنّی لَأَذُبُّ النّاسَ عَنکَ ، ولکِنّی کُلَّما جِئتُکَ بِهَنَهٍ أظُنُّها لَکَ رِضیً جاءَ بِاُخری ، فَسَمِعتَ قَولَ مَروانَ عَلَیَّ ، وَاستَدخَلتَ مَروانَ .

قالَ : ثُمَّ انصَرَفَ إلی بَیتِهِ .

قالَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ الأَسوَدِ : فَلَم أزَل أری عَلِیّا مُنَکِّبا عَنهُ لا یَفعَلُ ما کانَ یَفعَلُ ، إلّا أنّی أعلَمُ أنَّهُ قَد کَلَّمَ طَلحَهَ حینَ حُصِرَ فی أن یَدخُلَ عَلَیهِ الرَّوایا (1) ، وغَضِبَ فی ذلِکَ غَضَبا شَدیدا ، حَتّی دَخَلَتِ الرَّوایا عَلی عُثمانَ . (2) .

1- .الرَّوایا من الإبل : الحوامل للماء ، واحدتها راویه (النهایه : ج 2 ص 279 «روی») .
2- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 363 وراجع الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 284 286 والأغانی : ج 19 ص 481 والبدایه والنهایه : ج 7 ص 172 و173 .

ص: 279

8426.امام باقر علیه السلام ( در پاسخ به پرسش زراره از آیه «و هیچ چیز نیست مگ ) تاریخ الطبری به نقل از ابو عون : شنیدم که عبد الرحمان بن اَسود بن عبد یَغوث ، از مروان بن حَکم یاد می کند و می گوید : خدا روی مروان را زشت بدارد! عثمان به سوی مردمْ بیرون آمد و آنان را راضی کرد و بر منبر گریست و مردم نیز گریستند ، تا آن جا که دیدم ریش عثمان از اشک هایش خیس شده بود و می گفت :

خدایا! به سوی تو باز می گردم . خدایا! به سوی تو باز می گردم . خدایا! به سوی تو باز می گردم . به خدا سوگند ، اگر حقْ مرا بَرده ای مادرزاد کند ، بدان راضی می شوم . چون به خانه ام رفتم ، بر من در آیید ، که به خدا سوگند ، مانع شما نمی شوم و رضایت شما را به دست می آورم و بیشتر از رضایتتان به شما می دهم و مروان و دار و دسته اش را می رانم .

چون [ عثمان] داخل شد ، فرمان داد که در را باز بگذارند و به درون اتاقش رفت . مروان بر او وارد شد و پیوسته به پر و پای او پیچید تا او را از رأیش منصرف ساخت و از تصمیمش باز گردانْد . عثمان ، سه روزْ درنگ کرد و از خجالت مردم ، بیرون نیامد .

مروان به سوی مردم ، بیرون آمد و گفت : رویتان زشت باد! چه کسی را می خواهید؟ به خانه هایتان باز گردید . اگر امیر مؤمنان به هر یک از شما نیاز داشته باشد ، به سویش می فرستد ، و گرنه در خانه اش بمانَد .

[ عبد الرحمان می گفت :] نزد علی علیه السلام آمدم و او را میان قبر و منبر [ پیامبر صلی الله علیه و آله ]یافتم و عمّار بن یاسر و محمّد بن ابی بکر را نیز نزد او دیدم که می گفتند : مروان با مردم ، چنین و چنان کرد .

علی علیه السلام به من رو کرد و فرمود : «آیا در سخنرانی عثمان ، حاضر بودی؟» .

گفتم : آری .

فرمود : «آیا در گفتگوی مروان با مردم نیز حضور داشتی؟» .

گفتم : آری .

علی علیه السلام فرمود : «پناه بر خدا! ای مسلمانان ، چاره ای کنید! اگر در خانه ام بنشینم ، عثمان به من می گوید : مرا با وجود خویشاوندی و حقّی که بر گردنت دارم ، وا نهادی ؛ و اگر سخن بگویم ، تا بخواهد عمل کند ، مروانْ بازی اش می دهد و او را با آن که کُهن سال است و با پیامبر صلی الله علیه و آله مصاحبت داشته به هر سو که بخواهد ، می کشاند» .

در این حال بود که پیک عثمان آمد و [ به علی علیه السلام ]گفت : نزد من بیا .

علی علیه السلام با صدایی بلند و خشمناک ، فریاد زد : «به او بگو که من نه بر تو وارد می شوم و نه باز می گردم» .

پیک باز گشت . دو شب بعد ، عثمان را دیدم که سخت ناامید است . از غلامش ناتل ، پرسیدم : امیر مؤمنان از کجا آمده است؟ گفت : نزد علی بود .

صبح شد و نزد علی علیه السلام رفتم . به من فرمود : «دیشب ، عثمان به نزد من آمد و مکرّر می گفت : من [ به خطاهای پیشین ]باز نمی گردم و [ هر چه بخواهید ، ]می کنم . و من به او گفتم : [ اکنون ، این را می گویی . ]پس از آن که همین سخن را بر بالای منبر پیامبر خدا گفتی و از جانب خودت وعده دادی و سپس داخل خانه ات شدی ، مروان به سوی مردم ، بیرون آمد و آنان را جلوی درِ خانه ات دشنام و آزار داد!

عثمان باز گشت [ که برود ]و می گفت : تو با من قطع رحم کردی و مرا وا نهادی و مردم را بر من جسور کردی .

گفتم : به خدا سوگند ، من مردم را از تو می رانم ؛ امّا هر گاه چیزی می گویم که به گمانم آن را پذیرفته ای ، چیز دیگری پیش می آید و سخن مروان را بر گفته من ترجیح می دهی و او را در کار ، دخالت می دهی . سپس عثمان به خانه اش باز گشت» .

[ از آن پس ،] هماره می دیدم که علی علیه السلام از او کناره می گیرد و آنچه را پیش از این می کرد، نمی کند ، جز آن که می دانم هنگامی که محاصره شد ، با طلحه گفتگو کرد تا شتران آبکش [ بتوانند] بر عثمان در آیند و در این باره سخت خشمگین شد ، تا آن هنگام که شتران آبکش بر عثمان وارد شدند . .


ص: 280

. .


ص: 281

. .


ص: 282

5 / 11خِیانَهُ بِطانَهِ السَّوءِ8428.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام ( فی قولهِ تعالی : {Q} «و إنْ مِنْ شیْءٍ...» {/Q} ) تاریخ الطبری عن العَلاء بن عبد اللّه بن زَید العنبری :أرسَلَ عُثمانُ إلی مُعاوِیَهَ بنِ أبی سُفیانَ ، وإلی عَبدِ اللّهِ بنِ سَعدِ بنِ أبی سَرحٍ ، وإلی سَعیدِ بنِ العاصِ ، وإلی عَمرِو بنِ العاصِ بنِ وائِلٍ السَّهمِیِّ ، وإلی عَبدِ اللّهِ بنِ عامِرٍ ، فَجَمَعَهُم لِیُشاوِرَهُم فی أمرِهِ وما طُلِبَ إلَیهِ وما بَلَغَهُ عَنهُم ، فَلَمَّا اجتَمَعوا عِندَهُ قالَ لَهُم :

إنَّ لِکُلِّ امرِئٍ وُزَراءَ ونُصَحاءَ ، وإنَّکُم وُزَرائی ونُصَحائی وأهلُ ثِقَتی ، وقَد صَنَعَ النّاسُ ما قَد رَأَیتُم ، وطَلَبوا إلَیَّ أن أعزِلَ عُمّالی وأن أرجِعَ عَن جَمیعٍ ما یَکرَهونَ إلی ما یُحِبّونَ ، فَاجتَهِدوا رَأیَکُم وأشیروا عَلَیَّ .

فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ عامِرٍ : رَأیی لَکَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ أن تَأمُرَهُم بِجِهادٍ یَشغَلُهُم عَنکَ ، وأن تُجَمِّرهُم (1) فِی المَغازی حَتّی یَذِلّوا لَکَ ، فَلا یَکونُ هِمَّهُ أحَدِهِم إلّا نَفسَهُ وما هُوَ فیهِ مِن دَبَرَهِ دابَّتِهِ وقَملِ فَروِهِ .

ثُمَّ أقبَلَ [علی] عُثمانُ عَلی سَعیدِ بنِ العاصِ فَقالَ لَهُ : ما رَأیُکَ ؟ قالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ إن کُنتَ تَری رَأیَنا فَاحسِم عَنکَ الدّاءَ ، وَاقطَع عَنکَ الَّذی تَخافُ ، وَاعمَل بِرَأیی تُصِب . قالَ : وما هُوَ ؟ قالَ : إنَّ لِکُلِّ قَومٍ قادَهً مَتی تَهلِک یَتَفَرَّقوا ولا یَجتَمِع لَهم أمرٌ، فَقالَ عُثمانُ : إنَّ هذَا الرَّأیَ لَولا ما فیهِ .

ثُمَّ أقبَلَ مُعاوِیَهَ فَقالَ : ما رَأیُکَ ؟ قالَ : أری لَکَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ أن تَرُدَّ عُمّالَکَ عَلَی الکِفایَهِ لِما قِبَلَهُم ، وأنَا ضامِنٌ لَکَ قِبَلی .

ثُمَّ أقبَلَ عَلی عَبدِ اللّهِ بنِ سَعدٍ فَقالَ : ما رَأیُکَ ؟ قالَ : أری یا أمیرَ المُؤمِنینَ أنَّ النّاسَ أهلُ طَمَعٍ فَأَعطِهِم مِن هذَا المالِ تَعطِف عَلَیکَ قُلوبَهُم .

ثُمَّ أقبَلَ عَلی عَمرِو بنِ العاصِ فَقالَ لَهُ : ما رَأیُکَ ؟ قالَ : أری أنَّکَ قَد رَکِبتَ النّاسَ بِما یَکرَهونَ ، فَاعتَزِم أن تَعتَدِلَ ؛ فَإِن أبَیتَ فَاعتَزِم أن تَعتَزِلَ ؛ فَإِن أَبیتَ فَاعتَزِم عَزما وَامضِ قُدُما .

فَقالَ عُثمانُ : مالَکَ قَمِلَ فَرَوُکَ ؟ ! أ هذَا الجِدُّ مِنکَ ؟ فَأَسکَتَ عَنهُ دَهرا ، حَتّی إذا تَفَرَّقَ القَومُ قالَ عَمرٌو : لا وَاللّهِ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، لَأَنتَ أعَزُّ عَلَیَّ مِن ذلِکَ ، ولکِن قَد عَلِمتُ أن سَیَبلُغَ النّاسَ قَولُ کُلِّ رَجُلٍ مِنّا ، فَأَرَدتُ أن یَبلُغَهُم قَولی فَیَثِقوا بی ، فَأَقودَ إلَیکَ خَیرا أو أدفَعَ عَنکَ شَرّا ... فَرَدَّ عُثمانُ عُمّالَهُ عَلی أعمالِهِم ، وأمَرَهُم بِالتَّضییقِ عَلی مَن قِبَلَهُم ، وأمَرَهُم بِتَجمیرِ النّاسِ فِی البُعوثِ ، وعَزَمَ عَلی تَحریمِ أعطِیاتِهِم لِیُطیعوهُ ویَحتاجوا إلَیهِ . (2) .

1- .تجمیر الجیش : جمعهم فی الثغور ، وحبسهم عن العود إلی أهلهم (النهایه : ج 1 ص 292 «جمر») .
2- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 333 وراجع مروج الذهب : ج 2 ص 346 .

ص: 283



5 / 11 خیانت خواصّ بدکردار

5 / 11خیانت خواصّ بدکردار8425.الصحیفه السجادیّه الجامعه به نقل از سعید بن مسیّبتاریخ الطبری به نقل از علاء بن عبد اللّه بن زید عنبری : عثمان به دنبال معاویه بن ابی سفیان ، عبد اللّه بن سعد بن ابی سَرْح ، سعید بن عاص ، عمرو بن عاص بن وائل سهمی و عبد اللّه بن عامر فرستاد و آنان را گرد آورد تا درباره کار خویش و آنچه از او خواسته شده و از آنان به وی رسیده بود ، مشورت کند .

چون گرد آمدند ، به آنان گفت : هر کس وزیران و ناصحانی دارد و شما ، وزیران و ناصحان من و مورد اطمینان من هستید . دیده اید که مردم چه کرده اند! از من خواسته اند که کارگزارانم را برکنار کنم و از همه آنچه ناپسند می دارند ، به آنچه دوست دارند ، باز گردم . پس خوب بیندیشید و به من نظر دهید .

عبد اللّه بن عامر به او گفت : ای امیر مؤمنان! من نظرم این است که آنان را به جهاد ، فرمان دهی تا از تو باز بمانند و در مرزها و دور از خانواده نگهشان داری تا در برابر تو رام شوند و همّ و غمّشان جز [ حفظ ]خود و پرداختن به زخم چارپا و شپش لباسشان نباشد .

سپس عثمان به سعید بن عاص رو کرد و به او گفت : نظر تو چیست؟

گفت : ای امیر مؤمنان! اگر نظر ما را می خواهی ، ریشه بیماری را ببُر و آنچه را از آن می ترسی ، قطع کن و به نظر من عمل کن تا به مقصودت برسی .

عثمان گفت : نظرت چیست؟

گفت : هر گروهی رهبری دارد که هر گاه [ رهبرش ]نابود شود ، [ افرادش ]متفرّق می شوند و کارشان پریشان می گردد .

عثمان گفت : این ، نظر درستی است ، اگر در آن [ مشکلی ]نبود .

سپس به معاویه رو کرد و گفت : نظر تو چیست؟

گفت: ای امیر مؤمنان! نظر من این است که کارگزارانت را به منطقه خودشان باز گردانی و مأمور حلّ مسائل منطقه خودشان کنی، و من، منطقه خودم را ضمانت می کنم.

سپس عثمان به عبد اللّه بن سعد رو کرد و گفت : نظر تو چیست؟

گفت : ای امیر مؤمنان! نظرم این است که مردم ، طمعکارند . از این مال به آنان ببخش ، که دل هایشان به تو رو می کند .

سپس به عمرو بن عاص رو کرد و به او گفت : نظر تو چیست؟

گفت : چنین می بینم که تو کارهایی با مردم کرده ای که ناپسند می دارند . پس تصمیم بگیر که به اعتدالْ رفتار کنی و اگر نمی خواهی ، تصمیم به کناره گیری بگیر و اگر نمی خواهی ، عزمت را جزم کن و پیش برو .

عثمان گفت : چه شده که لباست شپش گذاشته است؟! آیا این را جدّی می گویی؟

عمرو عاص ساکت ماند ، تا این که همه پراکنده شدند . سپس گفت : ای امیر مؤمنان! تو برای من عزیزتر از این چیزها هستی ؛ امّا من می دانم که سخن همگی ما به زودی به همه مردم می رسد . پس خواستم که سخن من به آنان برسد تا به من اعتماد کنند و بتوانم خیری را به سوی تو بکشانم ، یا شرّی را از تو دفع کنم ... .

عثمان ، کارگزاران خود را به سوی مناطقشان باز گردانْد و به آنان فرمان داد که بر مخالفان خود سخت بگیرند و مردم را در پی مأموریّت های جنگی بفرستند . [ نیز ]تصمیم گرفت که مردم را از سهمشان محروم دارد تا از سر نیاز ، اطاعتش کنند .

.


ص: 284

راجع : ص 272 (نقض التوبه والمعاهده) .

5 / 12آخِرُ ما أدّی إلی قَتلِ عُثمانَ8423.امام صادق علیه السلام ( آن گاه که درباره این سخن خداوند عزّ و جلّ : «سب ) الفتوح :أرسَلَ عُثمانُ إلی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ رضی الله عنه ، فَدَعاهُ فَقالَ : یا أبَا الحَسَنِ ! أنتَ لِهؤُلاءِ القَومِ ، فَادعوهُم إلی کِتابِ اللّهِ عَزَّوجَلَّ وسُنَّهِ نَبِیِّهِ وَاکفِنی مِمّا یَکرَهونَ .

فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ : إن أعطَیتَنی عَهدَ اللّهِ ومیثاقَهُ أنَّکَ توفی لَهُم بِکُلِّ ما اُعطیهِم فَعَلتُ ذلِکَ .

فَقالَ عُثمانُ : نَعَم یا أبَا الحَسَنِ ، أضمَنُ لَهُم عَنّی جَمیعَ ما یُریدونَ .

قالَ : فَأَخَذَ عَلِیٌّ عَلَیهِ عَهدا غَلیظا ومیثاقا مُؤَکَّدا ، ثُمَّ خَرَجَ مِن عِندِهِ فَأَقبَلَ نَحوَ القَومِ ، فَلَمّا دَنا مِنهُم قالوا : ما وَراءَکَ یا أبَا الحَسَنِ فَإِنَّنا نُجِلُّکَ ؟

فَقالَ : إنَّکُم تُعطَونَ ما تُریدونَ ، وتُعافَونَ مِن کُلِّ ما أسخَطَکُم ، ویُولّی عَلَیکُم مَن تُحِبّونَ ، ویُعزَلُ عَنکُم مَن تَکرَهونَ .

فَقالوا : ومَن یَضمَنُ لنا ذلِکَ ؟

قالَ عَلِیٌّ : أنَا أضمَنُ لَکُم ذلِکَ .

فَقالوا : رَضینا .

قالَ : فَأَقبَلَ عَلِیٌّ إلی عُثمانَ ومَعَهُ وُجوهُ القَومِ وأشرافُهُم ، فَلَمّا دَخَلوا عاتَبوهُ فَأَعتَبَهُم مِن کُلِّ ما کَرِهوا .

فَقالوا : اُکتُب لَنا بِذلِکَ کِتابا ، وأدخِل لَنا فی هذَا الضَّمانِ عَلِیّا بِالوَفاءِ لَنا بِما فی کِتابِنا .

فَقالَ عُثمانُ : اُکتُبوا ما أحبَبتُم وأدخِلوا فی هذَا الضَّمانِ مَن أرَدتُم .

قالَ : فَکَتَبوا :

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ ، هذا کِتابٌ مِن عَبدِ اللّهِ عُثمانَ بنِ عَفّانَ أمیرِ المُؤمِنینَ لِجَمیعِ مَن نَقَمَ عَلَیهِ مِن أهلِ البَصرَهِ وَالکوفَهِ وأهلِ مِصرَ : أنَّ لَکُم عَلَیَّ أن أعمَلَ فیکُم بِکِتابِ اللّهِ عَزَّوجَلَّ وسُنَّهِ نَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، وأنَّ المَحرومَ یُعطی ، وَالخائِفَ یُؤمَنُ ، وَالمَنفِیَّ یُرَدُّ ، وأنَّ المالَ یُرَدُّ عَلی أهلِ الحُقوقِ ، وأن یُعزَلَ عَبدُ اللّهِ بنُ سَعدِ بنِ أبی سَرحٍ عَن أهلِ مِصرَ ، ویُوَلّی عَلَیهِم مَن یَرضَونَ .

قالَ : فَقالَ أهلُ مِصرَ : نُریدُ أن تُوَلِّیَ عَلَینا مُحَمَّدَ بنَ أبی بَکرٍ .

فَقالَ عُثمانُ : لَکُم ذلِکَ .

ثُمَّ أثبَتوا فِی الکِتابِ :

وأنَّ عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ ضَمینٌ لِلمُؤمِنینَ بِالوَفاءِ لَهُم بِما فی هذَا الکِتابِ ، شَهِدَ عَلی ذلِکَ : الزُّبَیرُ بنُ العَوّامِ ، وطَلحَهُ بنُ عُبَیدِ اللّهِ ، وسَعدُ بنُ أبی وَقّاصٍ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ ، وزَیدُ بنُ ثابتٍ ، وسَهلُ بنُ حُنَیفٍ ، وأبو أیّوبَ خالِدُ بنُ زَیدٍ . وکُتِبَ فی ذِی الحِجَّهِ سَنَهَ خَمسٍ وثَلاثینَ .

قالَ : فَأَخَذَ أهلُ مِصرَ کِتابَهُم وَانصَرَفوا ، ومَعَهُم مُحَمَّدُ بنُ أبی بَکرٍ أمیرا عَلَیهِم ، حَتّی إذا کانوا عَلی مَسیرَهِ ثَلاثَهِ أیّامٍ مِنَ المَدینَهِ وإذا هُم بِغُلامٍ أسوَدَ عَلی بَعیرٍ لَهُ یَخبِطُ خَبطا عَنیفا .

فَقالوا : یا هذا ! اِربَع قَلیلاً ما شَأنُکَ ؟ کَأنَّکَ هارِبٌ أو طالِبٌ ، مَن أنتَ ؟

فَقالَ : أنا غُلامُ أمیرِ المُؤمِنینَ عُثمانَ وَجَّهَنی إلی عامِلِ مِصرَ .

فَقالَ لَهُ رَجُلٌ مِنهُم : یا هذا ! فَإِنَّ عامِلَ مِصرَ مَعَنا .

فَقالَ : لَیسَ هذَا الَّذی اُریدُ .

فَقالَ مُحَمَّدُ بنُ أبی بَکرٍ : أنزِلوهُ عَنِ البَعیرِ ، فَحَطّوهُ ، فَقالَ لَهُ مُحَمَّدُ بنُ أبی بَکرِ : أصدِقنی غُلامُ مَن أنتَ ؟

قالَ : أنَا غُلامُ أمیرِ المُؤمِنینَ .

قالَ : فَإِلی مَن اُرسِلتَ ؟

قالَ : إلی عَبدِ اللّهِ بنِ سَعدٍ عاملِ مِصرَ .

قالَ : وبِماذا اُرسِلتَ ؟

قالَ : بِرِسالَهٍ .

قالَ مُحَمَّدُ بنُ أبی بَکرٍ : أ فَمَعَکَ کِتابٌ ؟

قالَ : لا .

فَقالَ أهلُ مِصرَ : لَو فَتَّشناهُ أیُّهَا الأَمیرُ ؛ فَإِنَّنا نَخافُ أن یَکونَ صاحِبُهُ قد کَتَبَ فینا بِشَیءٍ ، فَفَتَّشوا رَحلَهُ ومَتاعَهُ ونَزَعوا ثِیابَهُ حَتّی عَرَّوهُ فَلَم یَجِدوا مَعَهُ شَیئا ، وکانَت عَلی راحِلَتِهِ إداوَهٌ (1) فیها ماءٌ ، فَحَرَّکوها فَإِذا فیها شَیءٌ یَتَقَلقَلُ ، فَحَرَّکوهُ لِیَخرُجَ فَلَم یَخرُج .

فَقالَ کِنانَهُ بنُ بَشرٍ التَّجیبی : وَاللّهِ ! إنَّ نَفسی لَتُحَدِّثُنی أنَّ فی هذِهِ الإِداوَهِ کِتابا .

فَقالَ أصحابُهُ : وَیحَکَ ! ویَکونُ کِتابٌ فی ماءٍ ؟

قالَ : إنَّ النّاسَ لَهُم حِیَلٌ ، فَشَقَّوُا الإِداوَهَ فَإِذا فیها قارورَهٌ مَختومَهٌ بِشَمعٍ ، وفی جَوفِ القارورَهِ کِتابٌ ، فَکَسَرُوا القارورَهَ وأخرَجوا الکِتابَ ، فَقَرأَهُ مُحَمَّدُ بنُ أبی بَکرٍ فَإِذا فیهِ :

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ ، مِن عَبدِ اللّهِ عُثمانَ أمیرِ المُؤمِنینَ إلی عَبدِ اللّهِ بنِ سَعدٍ ، أمّا بَعدُ ، فَإِذا قَدِمَ عَلیکَ عَمرُو بنُ یَزیدَ بنِ وَرقاءَ فَاضرِب عُنُقَهُ صبرا ، وأمّا عَلقَمَهُ بنُ عُدَیس البلوی ، وکِنانَهُ بنُ بشرٍ التَّجیبی ، وعُروَهُ بنُ سَهمٍ اللَّیثیُّ ، فَاقطَع أیدِیَهُم وأرجُلَهُم مِن خِلافٍ ودَعهُم یَتَشَحَّطونَ فی دِمائِهِم حَتّی یَموتوا ، فَإِذا ماتوا فَاصلِبهُم عَلی جُذوعِ النَّخلِ ، وأمّا مُحَمَّدُ بنُ أبی بَکرٍ فَلا یُقبَلُ مِنهُ کِتابُهُ وشُدَّ یَدَکَ بِهِ ، وَاحتَل فی قَتلِهِ ، وقَرَّ عَلی عَمَلِکَ حَتّی یَأتِیَکَ أمری إن شاءَ اللّهُ تَعالی .

فَلَمّا قَرأَ مُحَمَّدُ بنُ أبی بَکرٍ الکِتابَ رَجَعَ إلَی المَدینَهِ هُوَ ومَن مَعَهُ ، ثُمَّ جَمَعَ أصحابَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وقَرَأَ عَلَیهِمُ الکِتابَ وأخبَرَهُم بِقِصَّهِ الکِتابِ .

فَلَم یَبقَ بِالمَدینَهِ أحَدٌ إلّا حَنَقَ عَلی عُثمانَ ، وَاشتَدَّ حَنَقُ بَنی هُذَیلٍ خاصَّهً عَلَیهِ لِأَجلِ صاحِبِهِم عَبدِ اللّهِ بنِ مَسعودٍ ، وهاجَت بَنو مَخزومٍ لِأَجلِ صاحِبِهِم عَمّارِ بنِ یاسِرٍ ، وکَذلِکَ غِفارٌ لِأَجلِ صاحِبِهِم أبی ذَرٍّ .

ثُمَّ إنَّ عَلِیّا أخَذَ الکِتابَ وأقبَلَ حَتّی دَخَلَ عَلی عُثمانَ ، فَقالَ لَهُ : وَیحَکَ ! لا أدری عَلی ماذا أنزِلُ ! استَعتَبَکَ القَومُ فَأَعتَبتَهُم بِزَعمِکَ وضَمِنتَنی ثُمَّ أحقَرتَنی ، وکَتَبتَ فیهِم هذَا الکِتابَ !

فَنَظَرَ عُثمانُ فِی الکِتابِ ثُمَّ قالَ : ما أعرِفُ شَیئا مِن هذا ! !

فَقالَ عَلِیٌّ : الغُلامُ غُلامُکَ أم لا ؟

قالَ عُثمانُ : بَل هُوَ وَاللّهِ غُلامی ، وَالبَعیرُ بَعیری ، وهذَا الخاتَمُ خاتَمی ، وَالخَطُّ خَطُّ کاتِبی .

قال عَلِیٌّ رضی الله عنه : فَیَخرُجُ غُلامُکَ عَلی بَعیرِکَ بِکِتابٍ وأنتَ لا تَعلَمُ بِهِ ؟

فَقالَ عُثمانُ : حَیَّرتُکَ یا أبَا الحَسَنِ ! وقَد یُشبِهُ الخَطُّ الخَطَّ وقَد تَختِمُ عَلَی الخاتَمِ ، ولا وَاللّهِ ما کَتَبتُ هذَا الکِتابَ ، ولا أمَرتُ بِهِ ، ولا وَجَّهتُ هذَا الغُلامَ إلی مِصرَ .

فَقالَ عَلِیٌّ : لا عَلَیکَ ، فَمَن نَتَّهِمُ ؟ قالَ : أتَّهِمُکَ وأتَّهِمُ کاتِبی !

قالَ عَلِیٌّ : بَل هُوَ فِعلُکَ وأمرُکَ . ثُمَّ خَرَجَ مِن عِندَهُ مُغضَبا . (2) .

1- .الإداوه : إناء صغیر من جلد یُتّخذ للماء کالسطیحه ونحوها (النهایه : ج 1 ص 33 «أدا») .
2- .الفتوح : ج 2 ص 410 ؛ الأمالی للطوسی : ص 712 ح 1517 عن عبد الرحمن بن أبی عمره الأنصاری نحوه وراجع تاریخ المدینه : ج 4 ص 1158 1160 والإمامه والسیاسه : ج 1 ص 55 والجمل : ص 139 141 .

ص: 285



5 / 12 آخرین کاری که به قتل عثمان انجامید

ر . ک : ص 273 (شکستن توبه و پیمان) .

5 / 12آخرین کاری که به قتل عثمان انجامید8422.الإمامُ علیٌّ علیه السلام ( لَمّا سُئلَ عن تفسیرِ «سبحانَ اللّه ِ» ) الفتوح :عثمان به دنبال علی بن ابی طالب علیه السلام فرستاد و او را فرا خواند و گفت : ای ابو الحسن! تو می توانی از پس این گروه بر آیی . آنان را به کتاب خدای عز و جل و سنّت پیامبر او دعوت کن و مرا از آنچه ناپسند می دارند ، کفایت کن .

علی علیه السلام به او فرمود : «اگر با من عهد و پیمانی الهی می بندی که به همه وعده هایی که به آنان دادی ، وفا کنی ، آن را انجام می دهم» .

عثمان گفت : باشد ، ای ابو الحسن! هر چه را می خواهند ، از جانب من ضمانت کن .

علی علیه السلام عهدی شدید و پیمانی محکم از او گرفت . سپس از نزدش بیرون آمد و به مردم رو آورد . چون به آنها نزدیک شد ، گفتند : ای ابو الحسن! ما تو را بزرگ می شماریم . آن طرف چه خبر است؟

فرمود : «آنچه می خواهید ، به شما داده می شود و از هر آنچه شما را ناراحت می کرد ، راحت می شوید . کسانی بر شما گمارده می شوند که دوست می دارید و آنان را که ناپسند می دارید ، برکنار می شوند» .

گفتند : چه کسی این وعده ها را برای ما ضمانت می کند؟

علی علیه السلام فرمود : «من آنها را برایتان ضمانت می کنم» .

گفتند : راضی شدیم .

آن گاه علی علیه السلام در حالی که سرشناسان و بزرگانِ معترضانْ همراهش بودند ، به سوی عثمان آمد . چون داخل شدند ، عثمان را سرزنش کردند و او نیز از همه آنچه ناپسند می داشتند ، پوزش خواست . آنان گفتند : برای ما نوشته ای بنویس و علی علیه السلام را در ضمانت آن ، داخل کن تا به این نوشته عمل کنی .

عثمان گفت : هر چه دوست دارید ، بنویسید و هر که را خواستید ، در این ضمانت ، وارد کنید .

پس نوشتند : «به نام خداوند بخشنده مهربان . این ، نوشته ای از بنده خدا ، عثمان بن عفّان ، امیر مؤمنان ، به همه معترضان بر او از اهالی بصره و کوفه و مصر است . برای شما بر عهده من است که به کتاب خدای عز و جل و سنّت پیامبرش محمّد صلی الله علیه و آله عمل کنم ، به محروم شدگان [ از بیت المال ، سهمشان] عطا شود و به ترسان ، امان داده شود و تبعیدشده به وطنش باز گردد و اموال به صاحبان حق بر گردد و عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح از کارگزاری مصر برکنار شود و هر که مصریان دوست دارند ، امیرشان گردد».

مصریان گفتند : می خواهیم که محمّد بن ابی بکر را امیر ما کنی .

عثمان گفت : باشد .

سپس در نوشته آوردند : «و علی بن ابی طالب برای مؤمنان ، ضامن است که عثمان به آنچه در این نوشته است ، وفا می کند» و زبیر بن عوّام ، طلحه بن عبید اللّه ، سعد بن ابی وقّاص ، عبد اللّه بن عمر ، زید بن ثابت ، سهل بن حنیف و ابو ایّوب (خالد بن زید) ، آن را گواهی کردند و این در ذی حجّه سال 35 بود .

پس ، مصریان نوشته شان را گرفتند و باز گشتند و محمّد بن ابی بکر ، به عنوان امیر ، با آنان بود . پس از سه روز راه رفتن ، غلام سیاه چهره ای را دیدند که بر شتری سوار است و آن را به شدّت می رانَد .

گفتند : ای مرد! کمی آرام تر . چه کاره ای؟ گویا فرار می کنی ، یا در پی کسی هستی! تو کیستی؟

گفت : من غلام امیر مؤمنان عثمان ام که مرا به سوی کارگزار مصر ، روانه کرده است .

مردی از میان آنان گفت : ای مرد! کارگزار مصر ، همراه ماست .

گفت : آن که می خواهم ، این نیست .

محمّد بن ابی بکر گفت : او را از شترش پایین آورید .

او را پایین آوردند . محمّد بن ابی بکر به او گفت : به من راست بگو ، غلامِ کیستی؟

گفت : من ، غلام امیر مؤمنانم .

گفت : به سوی چه کسی فرستاده شده ای؟

گفت : به سوی عبد اللّه بن سعد ، کارگزار مصر .

گفت : چه چیزی برای او می بری؟

گفت : پیامی را .

محمّد بن ابی بکر گفت : آیا نوشته ای همراه توست؟

گفت : نه .

مصریان گفتند : ای امیر! خوب است او را بازرسی کنیم ؛ چرا که بیم داریم اربابش درباره ما چیزی نوشته باشد .

آن گاه بار و متاعش را بازرسی کردند و لباسش را کندند و برهنه اش کردند ؛ امّا چیزی را همراه او نیافتند . روی شترش ، مشک آب کوچکی بود . آن را تکان دادند ؛ چیزی در آن به جنبش و صدا در آمد . پس ، مشک را تکان دادند که بیرون آید ؛ امّا بیرون نیامد .

کنانه بن بشر تِجیبی گفت : به خدا سوگند ، روحم به من می گوید که در این مشک ، نوشته ای هست .

همراهانش گفتند : وای بر تو! نوشته ای در میان آب؟

گفت : مردم ، حیله ها دارند .

مشک را پاره کردند و در آن،یک بُطری یافتند که سرش با شمع ، بسته و مُهر شده بود . در درون بطری نوشته ای بود . بطری را شکستند و نوشته را بیرون کشیدند و محمّد بن ابی بکر ، آن را خواند . در آن چنین نوشته شده بود :

«به نام خداوند بخشنده مهربان . از بنده خدا ، عثمان ، امیر مؤمنان ، به عبد اللّه بن سعد . امّا بعد ، چون عمرو بن یزید بن ورقا بر تو وارد شد ، او را حبس کن و گردنش را بزن .

و امّا علقمه بن عدیس بلوی ، کنانه بن بشر تجیبی و عروه بن سهم لیثی : دست و پایشان را از خلاف هم قطع کن و آنان را وا گذار تا در خونشان بغلتند و بمیرند و چون مردند ، آنان را بر درختان خرما به صلیب بکش .

و امّا محمّد بن ابی بکر : نوشته اش پذیرفته نمی شود . بر او سخت بگیر و در کشتن او حیله کن و بر کار خودت بمان تا فرمان من به تو بیاید ، إن شاء اللّه تعالی!» .

چون محمّد بن ابی بکر نوشته را خواند ، با همراهانش به مدینه باز گشت و اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله را گرد آورد و نوشته را برایشان خواند و از قصّه آن آگاهشان نمود . پس در مدینه کسی نماند ، مگر آن که کینه عثمان را به دل گرفت ، بویژه بنی هُذَیل (که به خاطر یارشان عبد اللّه بن مسعود ، کینه شان شدیدتر بود) و بنی مخزوم (که به خاطر یارشان عمّار بن یاسر به جوش آمدند) و نیز قبیله غِفار (به خاطر ابو ذر) .

سپس علی علیه السلام نوشته را گرفت و به سوی عثمان رفت و بر او وارد شد و به او فرمود : «وای بر تو ! نمی دانم بر چه چیزْ اعتماد کنم؟! مردم بر تو خُرده گرفتند و تو به گمان خودت از آنان پوزشی خواستی و مرا ضامن ساختی . سپس مرا کوچک شمردی و این نامه را درباره آنان نوشتی!» .

عثمان به نامه نگریست . سپس گفت : چیزی از این نمی دانم .

علی علیه السلام فرمود : «این غلام ، غلام تو هست ، یا نه؟» .

عثمان گفت : به خدا سوگند ، او غلام من است و شتر نیز شتر من و مُهر نیز مهر من و خط نیز خطّ کاتب من است .

علی علیه السلام فرمود : «غلام تو بر شترت با نوشته ای بیرون می رود و تو از آن آگاه نیستی؟» .

عثمان گفت : ای ابو الحسن! تو را متحیّر ساختم! گاه خطی به خطی شبیه می شود و مُهری شبیه مهری دیگر زده می شود . به خدا سوگند ، نه این نوشته را نوشته ام و نه بدان [ مجازات ها ]فرمان داده ام و این غلام را نیز به سوی مصر نفرستاده ام .

علی علیه السلام فرمود : «حرفی نیست . پس ، چه کس را متّهم کنیم؟» .

گفت : تو و کاتبم را متّهم می کنم .

علی علیه السلام فرمود : «بلکه آن ، کار و فرمان خود توست» .

سپس از نزد او خشمگینانه بیرون آمد .

.


ص: 286

. .


ص: 287

. .


ص: 288

. .


ص: 289

. .


ص: 290

. .


ص: 291

. .


ص: 292

. .


ص: 293

. .


ص: 294

8421.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله ( لَمّا سَألَهُ طَلحهُ بنُ عُبیدِ اللّه ِ عن تفسی ) تاریخ المدینه عن هارون بن عنتره عن أبیه :لَمّا کانَ مِن أمرِ عُثمانَ ما کانَ ، قَدِمَ قَومٌ مِن مِصرَ مَعَهُم صَحیفَهٌ صَغیرَهُ الطَیِّ ، فَأَتَوا عَلِیّا رضی الله عنه فَقالوا : إنَّ هذَا الرَّجُلَ قَد غَیَّرَ وبَدَّلَ ، ولَم یَسِر مَسیرَهَ صاحِبَیهِ ، وکَتَبَ هذَا الکِتابَ إلی عامِلِهِ بِمِصرَ : أن خُذ مالَ فُلانٍ ، وَاقتُل فُلانا ، وسَیِّر فُلانا .

فَأَخَذَ عَلِیٌّ الصَّحیفَهَ فَأَدخَلَها عَلی عُثمانَ ، فَقالَ : أ تَعرِفُ هذَا الکِتابَ ؟

فَقالَ : إنّی لَأَعرِفُ الخاتَمَ .

فَقالَ : اِکسِرها فَکَسَرَها . فَلَمّا قَرَأَها قَالَ : لَعَنَ اللّهُ مَن کَتَبَهُ ومَن أملاهُ .

فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ رضی الله عنه : أ تَتَّهِمُ أحَدا مِن أهلِ بَیتِکَ ؟ قالَ : نَعَم .

قالَ : مَن تَتَّهِمُ ؟ قالَ : أنتَ أوَّلُ مَن أتَّهِمُ !

قالَ : فَغَضِبَ عَلِیٌّ رضی الله عنه فَقامَ وقالَ : وَاللّهِ لا اُعینُکَ ولا اُعینُ عَلَیکَ حَتّی ألتَقی أنَا وأنتَ عِندَ رَبِّ العالَمینَ . (1)8420.شرح نهج البلاغه :مروج الذهب بَعدَ ذِکرِ حَلِّ اختِلافِ المِصرِیِّینَ مَعَ عُثمانَ وَانصِرافِهِم : فَلَمّا صاروا إلَی المَوضِعِ المَعروفِ بِحِسمی (2) ، إذا هُم بِغُلامٍ عَلی بَعیرٍ وهُوَ مُقبِلٌ مِنَ المَدینَهِ ، فَتَأَمَّلوهُ فَإِذا هُوَ وَرشٌ غُلامُ عُثمانَ ، فَقَرَّروهُ فَأَقَرَّ وأظهَرَ کِتابا إلَی ابنِ أبی سَرحٍ صاحِبِ مِصرَ وفیهِ : إذا قَدِمَ عَلَیکَ الجَیشُ فَاقطَع یَدَ فُلانٍ ، وَاقتُل فُلانا ، وَافعَل بِفُلانٍ کَذا ، وأحصی أکثَرَ مَن فِی الجَیشِ ، واُمِرَ فیهِم بِما اُمِرَ .

وعَلِمَ القَومُ أنَّ الکِتابَ بِخَطِّ مَروانَ ، فَرَجَعوا إلَی المَدینَهِ ، وَاتَّفَقَ رَأیُهُم ورَأیُ مَن قَدِمَ مِنَ العِراقِ ، ونَزَلُوا المَسجِدَ وتَکَلَّموا ، وذَکَروا ما نَزَلَ بِهِم مِن عُمّالِهِم ، ورَجَعوا إلی عُثمانَ فَحاصَروهُ فی دارِهِ . (3) .

1- .تاریخ المدینه : ج 4 ص 1154 و1155 عن محمّد بن سعد و ص 1168 عن نوفل بن مساحق ، شرح نهج البلاغه : ج3 ص 22 کلّها نحوه .
2- .هو أرض ببادیه الشام (معجم البلدان : ج 2 ص 258) .
3- .مروج الذهب : ج 2 ص 353 وراجع تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 175 .

ص: 295

8419.کنز العمّال :تاریخ المدینه به نقل از هارون بن عَنتره ، از پدرش : چون برای عثمانْ آن پیشامدها پدید آمد ، از مصر گروهی آمدند که نوشته کوچک در هم پیچیده ای همراهشان بود . نزد علی علیه السلام آمدند و گفتند : این مرد ، [ سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله را ]تغییر داده و دگرگون ساخته و به سیره دو خلیفه پیشین رفتار نکرده است . [ نیز ]این نامه را به کارگزارش در مصر نوشته است که مال فلانی را بگیر و فلانی را بکش و فلان کس را تبعید کن .

علی علیه السلام نامه را گرفت و آن را بر عثمان در آورد و فرمود : «آیا این نامه را می شناسی؟» .

گفت : مُهر را می شناسم .

فرمود : «پس مُهر را باز کن» .

چون باز کرد و خواند ، گفت : خداوند ، هر کس را که آن را نگاشته و هر کس را که آن را املا کرده ، نفرین کند!

علی علیه السلام به او فرمود : «آیا کسی از خاندانت را متّهم می کنی؟» .

گفت : آری .

فرمود : «چه کسی را متّهم می کنی؟» .

گفت : اوّلین کسی که متّهمش می کنم ، تو هستی .

علی علیه السلام خشمگین شد و برخاست و فرمود : «به خدا سوگند ، یاری ات نمی کنم و نیز بر ضدّ تو یاری نمی دهم ، تا آن که همدیگر را نزد پروردگار جهانیان ، ملاقات کنیم» .8420.شرح نهج البلاغه :مروج الذهب پس از یادکردِ حلّ اختلاف مصریان با عثمان و بازگشت آنان : چون به محلّی به نام حِسمی (1) رسیدند ، به غلامی بر خوردند که سوار بر شتر از مدینه می آمد . چون به دقّت در او نگریستند ، دیدند که او وَرْش ، غلام عثمان ، است . پس ، او را به اقرار وا داشتند . او نیز اقرار و اعتراف کرد و نامه ای را که به ابن ابی سرح ، کارگزار مصر ، نوشته شده بود ، آشکار نمود .

متن آن چنین بود : با ورود این گروه بر تو ، دست فلانی را قطع کن و فلانی را بکش و با فلان کس این گونه کن . و بیشتر کسانی که در [ رأس] آن گروه بودند ، شمرده شده بودند و فرمانی درباره هر یک داده شده بود .

آن گروه ، پی بردند که نوشته به خطّ مروان است . پس به مدینه باز گشتند و نظر آنان و نظر کسانی که از عراق آمده بودند ، یکی شد . در مسجدْ منزل کردند و سخن گفتند و آنچه را کارگزاران بر سر آنها آورده بودند ، یاد کردند و به سوی عثمان باز گشته،او را در خانه اش محاصره کردند. .

1- .سرزمینی در صحرای شام است (معجم البلدان : ج 2 ص 258) .

ص: 296

8419.کنز العمّال :الطبقات الکبری عن جابر بن عبد اللّه :إنَّ المِصرِیّینَ ... رَجَعوا فَلَمّا کانوا بِالبُوَیبِ (1) رَأَوا جَمَلاً عَلَیهِ میسَمُ الصَّدَقَهِ فَأَخَذوهُ ، فَإِذا غُلامٌ لِعُثمانَ فَأَخَذوا مَتاعَهُ فَفَتَّشوهُ ، فَوَجَدوا فیهِ قَصبَهً مِن رَصاصٍ فیها کِتابٌ فی جَوفِ الإِداوَهِ (2) فِی الماءِ إلی عَبدِ اللّهِ بنِ سَعدٍ : أنِ افعَل بِفُلانٍ کَذا وبِفُلانٍ کَذا مِنَ القَومِ الَّذین شَرَعوا فی عُثمانَ .

فَرَجَعَ القَومُ ثانِیَهً حَتّی نَزَلوا بِذی خَشُبٍ ، فَأَرسَلَ عُثمانُ إلی مُحَمَّدِ بنِ مَسلَمَهَ فَقالَ : اُخرُج فَاردُدهُم عَنّی .

فَقالَ : لا أفعَلُ .

فَقَدِموا فَحَصروا عُثمانَ . (3)8418.امام علی علیه السلام :سیر أعلام النبلاء :کانَ [ مَروانُ بنُ الحَکَمِ ] کاتِبَ ابنِ عَمِّهِ عُثمانَ ، وإلَیهِ الخاتَمُ ، فَخانَهُ ، وأجلَبوا بِسَبَبِهِ عَلی عُثمانَ . (4)5 / 13الحَصرُ الثّانی8415.امام صادق علیه السلام ( در پاسخ به سؤال از حکم کسی که رسول خدا صلی الله ) الشافی عن ابن أبی جعفر القاری مولی بنی مخزوم :کانَ المِصرِیّونَ الَّذینَ حَصَروا عُثمانَ سِتَّمِئَهٍ ، عَلَیهِم : عَبدُ الرَّحمنِ بنُ عُدَیس البلوی ، وکِنانَهُ بنُ بِشرٍ الکِندِیُّ، وعَمرُو بنُ الحَمِقِ الخُزاعِیُّ .

وَالَّذینَ قَدِموا مِنَ الکوفَهِ مِئَتَینِ ، عَلَیهِم : مالِکُ بنُ الحارِثِ الأَشتَرُ النَّخَعِیُّ .

وَالَّذینَ قَدِموا مِن البَصرَهِ مِئَهُ رَجُلٍ ، رَئیسُهُم : حَکیمُ بنُ جَبَلَهَ العَبدِیُ .

وکانَ أصحابُ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله الَّذینَ خَذَلوهُ لا یَرَونَ أنَّ الأَمرَ یَبلُغُ بِهِم إلَی القَتلِ ، ولَعَمری لَو قامَ بَعضُهُم فَحَثَا التُّرابَ فی وجُوهِ اُولئِکَ لَانصَرَفوا . (5) .

1- .البُوَیْب : هو مدخل أهل الحجاز إلی مصر (معجم البلدان : ج 1 ص 512) .
2- .فی المصدر : «الإداره» ، وما أثبتناه عن تاریخ الإسلام للذهبی وأنساب الأشراف وهو الصحیح .
3- .الطبقات الکبری : ج 3 ص 65 ، تاریخ دمشق : ج 39 ص 323 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 441 و442 ، أنساب الأشراف: ج 6 ص 182 و183 و ص 177 والثلاثه الأخیره نحوه .
4- .سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 477 الرقم 102 .
5- .الشافی : ج 4 ص 262 ؛ الطبقات الکبری : ج 3 ص 71 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 219 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 447 ، تاریخ دمشق : ج 39 ص 360 ، شرح نهج البلاغه : ج 3 ص 27 کلّها عن أبی جعفر القاری .

ص: 297



5 / 13 محاصره دوم

8418.عنه علیه السلام :الطبقات الکبری به نقل از جابر بن عبد اللّه : مصریان ... [ به سوی سرزمینشان ]باز می گشتند . چون به بُوَیب (1) رسیدند ، شتری را دیدند که داغ زکات داشت (متعلّق به بیت المال بود) . او را گرفتند و متوجّه شدند که غلام عثمان [ سوار ]بر آن است . پس بارَش را گرفتند و بازرسی کردند و در آن ، لوله ای سُربی یافتند که داخل مشک آب ، جاسازی شده و درونش نامه ای بود .

نامه خطاب به عبد اللّه بن سعد بود که : از میان سردمداران شورش ، فلانی را این گونه و فلانی را آن گونه کن . پس قوم ، دوباره باز گشتند تا در ذو خُشُب فرود آمدند . عثمان به دنبال محمّد بن مسلمه فرستاد و گفت : بیرون آی و آنان را از من باز گردان .

گفت : نمی کنم .

پس آنان آمدند و عثمان را محاصره کردند .8417.عنه علیه السلام :سیر أعلام النبلاء :مروان بن حکم ، کاتب پسر عمویش عثمان بود و مُهر [ عثمان ]در نزد او بود . او به عثمان خیانت کرد و به خاطر خیانت او ، مردم بر ضدّ عثمانْ گرد آمدند .5 / 13محاصره دوم8414.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :الشافی به نقل از ابو جعفر قاری ، هم پیمان بنی مخزوم : مصریانی که عثمان را محاصره کردند ، ششصد نفر بودند و فرماندهی آنها با عبد الرحمان بن عدیس بلوی ، کِنانه بن بِشْر کِنْدی و عمرو بن حَمِق خُزاعی بود .

کسانی که از کوفه آمدند ، دویست تن بودند و مالک بن حارث اَشتر نَخَعی ، فرمانده شان بود .

کسانی که از بصره آمدند ، صد مرد بودند و حکیم بن جبله عبدی رئیس آنها بود .

اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله که عثمان را وا نهادند ، نمی پنداشتند که کار به کشتن برسد و به جانم سوگند ، اگر یکی از آنان برمی خاست و خاک به صورت آنها می پاشید ، باز می گشتند .

.

1- .بُوَیب ، ورودی اهالی حجاز به مصر است (معجم البلدان : ج1 ص 512) .

ص: 298

8413.امام کاظم علیه السلام ( درباره دو نفر که به یکدیگر ناسزا بگویند ) تاریخ الطبری عن عبد اللّه بن الزبیر عن أبیه :کَتَبَ أهلُ مِصرَ بِالسُّقیا (1) أو بِذی خُشُبٍ إلی عُثمانَ بِکِتابٍ ، فَجاءَ بِهِ رَجُلٌ مِنهُم حَتّی دَخَلَ بِهِ عَلَیهِ ، فَلَم یَرُدَّ عَلَیهِ شَیئا ، فَأَمَرَ بِهِ فَاُخرِجَ مِنَ الدّارِ .

وکانَ أهلُ مِصرَ الَّذینَ ساروا إلی عُثمانَ سِتَّمِئَهِ رَجُلٍ عَلی أربَعَهٍ ألوِیَهٍ لَها رُؤوسٌ أربَعَهٌ ، مَعَ کُلِّ رَجُلٍ مِنهُم لِواءٌ .

وکانَ جِماعُ أمرِهِم جَمیعا إلی عَمرِو بنِ بُدَیلِ بنِ وَرقاءَ الخُزاعِیِّ وکانَ مِن أصحابِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وإلی عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عُدَیسٍ التَّجیبیّ .

فکانَ فیما کَتَبوا إلَیهِ :

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ : أمّا بَعدُ ، فَاعلَم أنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّی یُغَیِّروا ما بِأَنفُسِهِم ، فَاللّهَ اللّهَ ! ثُمَّ اللّهَ اللّهَ ! فَإِنَّکَ عَلی دُنیا فَاستَتِمَّ إلَیها مَعَها آخِرَهً ، ولا تُلبِسُ نَصیبَکَ مِنَ الآخِرَهِ ، فَلا تَسوغَ لَکَ الدُّنیا .

وَاعلَم أنّا وَاللّهِ للّهِِ نَغضَبُ، وفِی اللّهِ نَرضی، وإنّا لَن نَضَعَ سُیوفَنا عَن عَواتِقِنا حَتّی تَأتِیَنا مِنکَ تَوبَهٌ مُصَرَّحَهٌ ، أو ضَلالَهٌ مُجَلَّحَهٌ مُبلَجَهٌ ، فَهذِهِ مَقالَتُنا لَکَ ، وقَضِیَّتُنا إلَیکَ ، وَاللّهُ عَذیرُنا مِنکَ . وَالسَّلامُ . (2) .

1- .قریه جامعه من عمل الفُرْع ، بینهما ممّا یلی الجحفه تسعه عشر میلاً (معجم البلدان : ج 3 ص 228) .
2- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 369 .

ص: 299

8412.امام کاظم علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از عبد اللّه بن زبیر ، از پدرش : اهل مصر در سُقْیا (1) یا در ذو خُشُب (2) به عثمان ، نامه نوشتند و فردی از آنان ، آن را آورد تا به عثمان داد ؛ ولی او پاسخی نداد و فرمان داد تا از خانه بیرونش کنند .

مصریانی که به سوی عثمانْ حرکت کرده بودند ، ششصد مرد با چهار پرچم و چهار فرمانده بودند که هر یک ، پرچمی داشتند و کلّیه کارهایشان با عمرو بن بُدَیل بن ورقاء خزاعی (صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله ) و عبدالرحمان بن عدیس تَجیبی بود .

در نوشته آنان به عثمان ، این گونه آمده بود : «به نام خداوند بخشنده مهربان . امّا بعد ، بدان که خداوند ، سرنوشت قومی را تغییر نمی دهد تا زمانی که درون خود را تغییر بدهند . پس ، خدا را ، خدا را! و باز ، خدا را ، خدا را [ در نظر گیر] ! تو بر دنیا سواری . پس آخرت را نیز به دست آور و نصیبت را کامل کن ؛ چرا که اگر آخرتت را از دست بدهی ، دنیا نیز برایت گوارا نیست .

و بدان که به خدا سوگند ، ما به خاطر خدا خشم گرفته ایم و به خاطر خدا راضی می شویم . شمشیرهایمان را پایین نمی آوریم تا این که [خبر] توبه صریحت و یا گم راهی روشن و آشکارت ، به ما برسد . این ، حرف ما با تو و جریان کار ماست که با تو در میان می گذاریم ؛ و خداوند ، عذر ما را درباره تو بپذیرد . و السلام!» . .

1- .سُقْیا ، آبادی بزرگی در ناحیه فُرع است . از آن جا تا جُحفه ، نوزده میل فاصله است (معجم البلدان : ج3 ص 228) .
2- .ذو خُشُب ، وادی ای به فاصله یک شب راه تا مدینه است (معجم البلدان : ج 2 ص 372) .

ص: 300

8411.امام کاظم علیه السلام ( آن گاه که دو مرد را دید که به یکدیگر ناسزا می گ ) تاریخ الیعقوبی :حَصَرَ ابنُ عُدَیسٍ البَلَویُّ عُثمانَ فی دارِهِ ، فَناشَدَهُمُ اللّهَ ، ثُمَّ نَشَدَ مَفاتیحَ الخَزائِنِ ، فَأَتَوا بِها إلی طَلحَهَ بنَ عُبَیدِ اللّهِ ، وعُثمانُ مَحصورٌ فی دارِهِ ، وکانَ أکثَرُ مَن یُؤَلِّبُ عَلَیهِ طَلحَهَ وَالزُّبَیرَ وعائِشَهَ . (1)8410.امام علی علیه السلام :الإمامه والسیاسه :أقبَلَ الأَشتَرُ النَّخَعِیُّ مِنَ الکوفَهِ فی ألفِ رَجُلٍ ، وأقبَلَ ابنُ أبی حُذَیفَهَ مِن مِصرَ فی أربَعِمِئَهِ رَجُلٍ ، فَأَقامَ أهلُ الکوفَهِ وأهلُ مِصرَ بِبابِ عُثمانَ لَیلاً ونَهارا ، وطَلحَهُ یُحَرِّضُ الفَریقَینِ جَمیعا عَلی عُثمانَ .

ثُمَّ إنَّ طَلحَهَ قالَ لَهُم : إنَّ عُثمانَ لا یُبالی ما حَصَرتُموهُ وهُوَ یَدخُلُ إلَیهِ الطَّعامُ والشَّرابُ ، فَامنَعوهُ الماءَ أن یَدخُلَ عَلَیهِ . (2)8409.تنبیه الخواطر به نقل از عیاض بن حمّاد :تاریخ الطبری عن عبد اللّه بن عیّاش بن أبی ربیعه:دَخَلتُ عَلی عُثمانَ ، فَتَحَدَّثتُ عِندَهُ ساعَهً ، فَقالَ : یَابنَ عَیّاشٍ ! تَعالَ ، فَأَخَذَ بِیَدی ، فَأَسمَعَنی کَلامَ مَن عَلی بابِ عُثمانَ ، فَسَمِعنا کَلاما ، مِنهُم مَن یَقولُ : ما تَنتَظِرونَ بِهِ ؟ ومِنهُم مَن یَقولُ : اُنظُروا عَسی أن یُراجِعَ .

فَبَینا أنَا وهُوَ واقِفانِ ، إذ مَرَّ طَلحَهُ بنُ عُبَیدِ اللّهِ ، فَوَقَفَ فَقالَ : أینَ ابنُ عُدَیسٍ ؟

فَقیلَ : ها هُوَ ذا . فَجاءَهُ ابنُ عُدَیسٍ ، فَناجاهُ بِشَیءٍ ، ثُمَّ رَجَعَ ابنُ عُدَیسٍ ، فَقالَ لِأَصحابِهِ : لا تَترُکوا أحَدا یَدخُلُ عَلی هذَا الرَّجُلِ ، ولا یَخرُجُ مِن عِندِهِ .

قالَ : فَقالَ لی عُثمانُ : هذا ما أمَرَ بِهِ طَلحَهُ بنُ عُبَیدِ اللّهِ ! ثُمَّ قالَ عُثمانُ : اللّهُمَّ اکفِنی طَلحَهَ بنَ عُبَیدِ اللّهِ ؛ فَإِنَّهُ حَمَلَ عَلَیَّ هؤُلاءِ ، وألَّبَهُم (3) ، وَاللّهِ إنّی لَأَرجو أن یَکونَ مِنها صِفرا (4) ، وأن یُسفَکَ دَمُهُ ؛ إنَّهُ انتَهَکَ مِنّی ما لا یَحِلُّ لَهُ . (5) .

1- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 175 .
2- .الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 56 .
3- .ألّبَهم من التألیب : التحریض (لسان العرب : ج 1 ص 216 «ألب») .
4- .الصِّفْر والصَّفْر والصُّفْر : الشیء الخالی (لسان العرب : ج 4 ص 461 «صفر») .
5- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 378 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 291 وفیه «عبّاس» بدل «عیّاش» .