گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سوم
1 / 10 زندگی نامه گروهی از روی گردانندگان از بیعت



1 / 10 1 عبد اللّه بن عمر بن خطّاب
1 / 10زندگی نامه گروهی از روی گردانندگان از بیعت1 / 10 1عبد اللّه بن عمر بن خطّابعبد اللّه ، دو سال بعد از بعثت ، متولّد شد . او در کودکی همراه با پدرش ، در مکّه اسلام آورد و پیش از پدرش یا همراه او به مدینه هجرت کرد . در نبرد بدر و اُحُد ، به دلیل خردسالی شرکت نکرد و از جنگ خندق به بعد ، همراه سپاه اسلام بود . از او احادیث بسیاری در کتب اهل سنّت نقل شده است . چون عمر ، در آستانه مرگ قرار گرفت ، برای عضویت فرزند او عبد اللّه در شورا با وی رایزنی کردند . عمر مخالفت کرد و گفت : او شایستگی خلافت را ندارد . او حتّی توان آن که زنش را طلاق گوید نیز ندارد . در برخی گزارش ها آمده است که عبد اللّه ، به دستور عمر ، عضو شورا شد ، به این شرط که حقّ انتخاب شدن نداشته باشد . او به هنگام حکومت عثمان ، از مسائل سیاسی دوری گزیده بود و در جریان های سیاسی شرکت نمی جست و در ایام خلافت امام علی علیه السلام نیز به زاویه انزوا خزید و از مسائل سیاسی و اجتماعی ، کناره گیری کرد . در جنگ های روزگار حاکمیت علی علیه السلام نیز عبداللّه بن عمر، سیاست اجتماعی اش را بر این استوار داشته بود که کنار بماند و می گفت : من با مردم مدینه ام ؛ چرا که فردی از آنان هستم . آنان در بیعتْ وارد شدند ، من هم وارد شدم و از آنان جدا نخواهم شد . اگر قیام کنند، به پا می خیزم، و اگر بنشینند، می نشینم. روشن بود که این دیدگاه عبد اللّه بن عمر ، از سرِ تأمّل و چونان جریانی در سرتاسر زندگانی او نبود . او در روزگار خلفای پیشین ، چنین نکرده بود ، چنان که در روزگار حاکمان پس از علی علیه السلام نیز چنین نکرد . او با معاویه و یزید (که تعداد زیادی از چهره های برجسته امّت و اصحاب ، از جمله حسین بن علی علیهما السلام با او بیعت نکردند) بیعت کرد . او با عبدالملک نیز بیعت کرد . هنگامی که محمّد بن حنفیه از بیعت با عبدالملک تن زد و بیعتش را بر بیعت همه مردم ، مشروط ساخت ، عبد اللّه بن عمر با عبدالملک بیعت کرد و محمّد را نیز بر بیعت ، تشویق کرد . شگفتا که عبد اللّه ، شبانه برای بیعت با عبدالملک ، به سوی حجّاج بن یوسف رفت تا دست در دست او نهد و یک شب ، بدون امام و پیشوا نمانَد ؛ چون از پیامبر خدا روایت کرده بود که : «اگر کسی بمیرد و پیشوایی نداشته باشد ، بر مرگ جاهلی مرده است» . حجّاج ، آن حاکم جبّار ، متکبّر و ستم پیشه هم که می دانست این همه ، از سرِ ترس ، زبونی و بیچارگی است ، تحقیرش نمود و پایش را از رخت خواب دراز کرد ، تا عبد اللّه ، دست بر پایش نهد و بیعت کند ! او در روزگار حکومت علی علیه السلام ، در جنگ ، با وی همراهی نکرد . البته در نیروهای مقابل نیز قرار نگرفت و به گفته امام ، از کسانی بود که : دست از یاری حق کشیدند و باطل را نیز یاری ندادند . برخی از اسناد تاریخی ، نشان دهنده آن است که او در فرجام زندگی ، بر سهل انگاری خود و یاری نکردن علی علیه السلام ، عمیقاً تأسّف می خورد و می گفت : بر هیچ چیز تأسّف نمی خورم ، جز آن که به همراه علی ، با گروه طغیانگر نجنگیدم . البته برخی از منابع ، مراد از «فئه باغیه» در کلام وی را خوارج یا حَجّاج یا ابن زبیر دانسته اند که با توجه به قید : «مع علیّ» در نصّی که بدان اشاره شد ، جایی برای احتمالات دیگر نیست . او می گفت : هرکس مرا به نماز فراخواند ، از او پیروی می کنم ، از هر گروه که باشد و از کسی که مرا به جنگ بخواند ، پیروی نمی کنم . در حاکمیت و اطاعت از حاکم نیز او به «قانون غلبه» باور داشت و می گفت : حق ، با کسی است که پیروز شود و بر مردم ، تسلّط یابد و چیره گردد . چنین بود که چون علی علیه السلام در بیعت بر آزادی و اختیار مردم ، تأکید می کرد و می گفت : «با اجبار ، هیچ کس را بر اطاعت از خویش وادار نمی کنم» ، عبد اللّه ، از پیروی او تن زد ؛ امّا از بیعت با یزید بن معاویه ، نه . او خیزش مردمان مدینه را پس از علنی شدن فسق ، فجور و هرزگی یزید (پس از قتل اباعبد اللّه علیه السلام ) ، «غَدْر (پیمان شکنی)» نامید و خانواده خود را از این کار ، باز داشت . با این که از عبد اللّه ، روایات بسیاری نقل شده و بلکه از جمله محدّثان بزرگ اهل سنّت است ؛ امّا او سستْ عنصری تُنُک مایه ، تنگ نظر و مقدّس مآب بود ، از جریان های سیاسی و اجتماعی ، تحلیلی استوار نداشت و سستْ عنصری و دنیادوستی و مادی گرایی اش او را بر موضع زشت و ناهنجارش یاری می رساند . عبد اللّه به سال 74 هجری و در 84 سالگی درگذشت .

.


ص: 516

. .


ص: 517

. .


ص: 518

. .


ص: 519

. .


ص: 520

. .


ص: 521

. .


ص: 522

8519.المیزان فی تفسیر القرآن :تاریخ الطبری :بَعَثَ [عَلِیٌّ علیه السلام ]إلی عَبدِ اللّهِ بنِ عُمَرَ کُمَیلاً النَّخَعِیَّ ، فَجاءَ بِهِ ، فَقالَ : اِنهَض مَعی . فَقالَ : أنَا مَعَ أهلِ المَدینَهِ ؛ إنَّما أنَا رَجُلٌ مِنهُم ، وقَد دَخَلوا فی هذَا الأَمرِ فَدَخَلتُ مَعَهُم لا اُفارِقُهُم ، فَإِن یَخرُجوا أخرُج ، وإن یَقعُدوا أقعُد . قالَ : فَأَعطِنی زَعیما بِأَن لا تَخرُجَ . قالَ : ولا اُعطیکَ زَعیما . قال : لَولا ما أعرِفُ مِن سوءِ خُلُقِکَ صَغیرا وکَبیرا لَأَنکَرتَنی ، دَعوهُ ؛ فَأَنَا بِهِ زَعیمٌ . (1)8520.الإمامُ علیٌّ علیه السلام عَن رسولُ اللّه ِ صلیتاریخ الطبری عن محمّد وطلحه :خَرَجَ الزُّبَیرُ وطَلحَهُ حَتّی لَقِیا ابنَ عُمَرَ ، ودَعَواهُ إلَی الخُفوفِ ، فَقالَ : إنِّی امرُؤٌ مِن أهلِ المَدینَهِ ، فَإِن یَجتَمِعوا عَلَی النُّهوضِ أنهَض ، وإن یَجتَمِعوا عَلَی القُعودِ أقعُد . فَتَرَکاهُ ورَجَعا . (2)8521.عنه علیه السلام :الطبقات الکبری عن أبی حصین :إنَّ مُعاوِیَهَ قالَ : ومَن أحَقُّ بِهذا الأَمرِ مِنّا ؟ فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ : فَأَرَدتُ أن أقولَ : أحَقُّ مِنکَ مَن ضَرَبَکَ وأباکَ عَلَیهِ ! ! ثُمَّ ذَکَرتُ ما فِی الجَنان ، فَخَشیتُ أن یَکونَ فی ذاکَ فَسادٌ ! . (3) .

1- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 446 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 312 نحوه .
2- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 460 وراجع الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 314 .
3- .الطبقات الکبری : ج 4 ص 182 وأیضا فینفس الصفحه عن الزهری نحوه ، تاریخ دمشق : ج 31 ص 183 وفیه «ما أعدّ اللّه فی الخلاف» بدل «ما فی الجنان» ، سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 225 الرقم 45 ولیس فیه «ثمّ ذکرت ما فی الجنان» .

ص: 523

8518.امام علی علیه السلام :تاریخ الطبری :علی علیه السلام ، کمیل نَخَعی را در پی عبد اللّه بن عمر فرستاد و او را آورد . علی علیه السلام به وی فرمود : «همراه من ، به پا خیز» .

عبد اللّه بن عمر گفت : من با مردم مدینه ام ؛ چرا که یکی از آنانم . وقتی با تو بیعت کردند ، من هم بیعت کردم و از آنان ، جدا نشوم . اگر آنان برای نبرد به پا خاستند ، من هم حرکت می کنم ، و اگر نشستند ، من هم خواهم نشست .

علی علیه السلام فرمود : «ضامنی معرّفی کن که [ علیه من ]به پا نخیزی» .

گفت : ضامن هم معرّفی نمی کنم .

علی علیه السلام فرمود : «اگر نبود که بدخُلقی ات را در کودکی و بزرگ سالی می دانم ، نمی پذیرفتم . رهایش کنید . من خود ، ضامن اویم» .8519.المیزان فی تفسیر القرآن :تاریخ الطبری به نقل از محمّد و طلحه : زبیر و طلحه ، بیرون آمدند و با عبد اللّه بن عمر ، دیدار کردند و وی را به سستی [ در همراهی علی علیه السلام ]دعوت نمودند . عبداللّه گفت : من یکی از مردم مدینه ام . اگر به پا خیزند ، به پا خواهم خاست ، و اگر بنشینند ، من هم خواهم نشست . آن دو او را رها کردند و بازگشتند .8520.امام علی علیه السلام :الطبقات الکبری به نقل از ابو حصین : معاویه گفت : چه کسی برای حکومت ، از ما سزاوارتر است؟ عبد اللّه بن عمر می گوید : خواستم بگویم که سزاوارتر از تو کسی است که با تو و پدرت بر سرِ حکومت جنگید . سپس آنچه را در نهان داشتم ، به یاد آوردم ، پس ترسیدم [ بازگو کردن ،] مفسده ای به دنبال داشته باشد . .


ص: 524

8521.امام علی علیه السلام :الاستیعاب :قیلَ لِنافِعٍ : ما بالُ ابنِ عُمَرَ بایَعَ مُعاوِیَهَ ، ولَم یُبایِع عَلِیّا ؟ فقالَ : کانَ ابنُ عُمَرَ [لا] (1) یُعطی یَدا فی فُرقَهٍ ، ولا یَمنَعُها مِن جَماعَهٍ ، ولَم یُبایِع مُعاوِیَهَ حَتّی اجتَمَعوا عَلَیهِ . (2)8522.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام ( لَمّا سَألَهُ زِندِیقٌ عن السِّحرِ : ما أصلُهُ ) مسند ابن حنبل عن نافع :إنَّ ابنَ عُمَرَ جَمَعَ بَنیهِ حینَ انتَزی (3) أهلُ المَدینَهِ مَعَ ابنِ الزُّبَیرِ ، وخَلَعوا یَزیدَ بنَ مُعاوِیَهَ فَقالَ : إنّا قَد بایَعنا هذَا الرَّجُلَ بِبَیعِ اللّهِ ورَسولِهِ ، وإنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : الغادِرُ یُنصَبُ لَهُ لِواءٌ یَومَ القِیامَهِ ، فَیُقالُ : هذِهِ غُدَرَهُ فُلانٍ ، وإنَّ مِن أعظَمِ الغَدرِ إلّا أن یَکونَ الإِشراکُ بِاللّهِ تَعالی أن (4) یُبایِعَ الرَّجُلُ رَجُلاً عَلی بَیعِ اللّهِ ورَسولِهِ ثُمَّ یَنکُثَ بَیعَتَهُ ، فَلا یَخلَعَنَّ أحَدٌ مِنکُم یَزیدَ ، ولا یُسرِفَنَّ أحَدٌ مِنکُم فی هذَا الأَمرِ ، فَیَکونَ صَیلَما فیما بَینی وبَینَکُم ! ! (5)8522.امام صادق علیه السلام ( در پاسخ به زندیقی که پرسید : منشأ جادو چیست و چ ) فتح الباری :کانَ عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ فی تِلکَ المُدَّهِ [مُدَّهِ حُکومَهِ عَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَیر ]امتَنَعَ أن یُبایِعَ لِابنِ الزُّبَیرِ أو لِعَبدِ المَلِکِ ، کَما کانَ امتَنَعَ أن یُبایِعَ لِعَلیّ أو مُعاوِیَهَ ، ثُمَّ بایَعَ لِمُعاوِیَهَ لَمَّا اصطَلَحَ مَعَ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ وَاجتَمَعَ عَلَیهِ النّاسُ ، وبایَعَ لِابنِهِ یَزیدَ بَعدَ مَوتِ مُعاوِیَهَ ؛ لِاجتِماعِ النّاسِ عَلَیهِ ، ثُمَّ امتَنَعَ مِنَ المُبایَعَهِ لِأَحدٍ حالَ الِاختِلافِ إلی أن قُتِلَ ابنُ الزُّبَیرِ وَانتَظَمَ المُلکُ کُلُّهُ لِعَبدِ المَلِکِ ، فَبایَعَ لَهُ حینَئِذٍ . (6) .

1- .ما بین المعقوفین إضافه یقتضیها السیاق .
2- .الاستیعاب : ج 3 ص 472 الرقم 2464 .
3- .الانتزاء والتنزّی : تسرُّع الإنسان إلی الشرّ (لسان العرب : ج 15 ص 320 «نزا») .
4- .فی الطبعه المعتمده : «ینصب» بدل «أن» وهو تصحیف ، والتصحیح من طبعه دار صادر : ج 2 ص 96 .
5- .مسند ابن حنبل : ج 2 ص 412 ح 5713 و ص 304 ح 5088 ، الطبقات الکبری : ج 4 ص 183 کلاهما نحوه .
6- .فتح الباری : ج 13 ص 195 .

ص: 525

8523.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :الاستیعاب :به نافع گفته شد : چرا ابن عمر با معاویه بیعت کرد و با علی علیه السلام بیعت نکرد؟

نافع گفت : ابن عمر ، دستی را در جدایی دراز نمی کرد ، چنان که آن را از جماعتْ باز نمی داشت . او با معاویه بیعت نکرد ، مگر زمانی که دیگران با وی بیعت کردند .8523.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :مسند ابن حنبل به نقل از نافع : هنگامی که مردم مدینه به همراه ابن زبیر شورش کردند و یزید بن معاویه را از حکومت ، خلع نمودند ، ابن عمر ، فرزندان خود را فراخواند و گفت : ما با این مرد ، بر پایه بیعت خدا و پیامبرش بیعت کردیم . به درستی که از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود : «برای نیرنگباز ، پرچمی در روز رستاخیز ، افراشته شود و گفته شود : این ، نیرنگِ فلانی است و بزرگ ترین نیرنگ به استثنای شرک به خدا ، آن است که کسی بر پایه بیعت خدا و پیامبرش ، با کسی بیعت کند و سپس آن را بشکند» . از این رو ، مبادا کسی از شما یزید را خلع نماید و در مسئله حکومت ، زیاده روی کند که شمشیر ، میان من و شما خواهد بود !8524.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :فتح الباری :در مدّت زمامداری عبد اللّه بن زبیر ، عبد اللّه بن عمر ، از بیعت با ابن زبیر یا عبدالملک ، امتناع ورزید ، همان گونه که از بیعت با علی علیه السلام یا معاویه سر باز زد . سپس او با معاویه بیعت کرد ، هنگامی که معاویه ، با حسن بن علی علیهما السلام سازش کرد و مردم ، بر وی اتّفاق کردند . همچنین ، پس از مرگ معاویه ، با فرزندش یزید ، بیعت کرد ؛ زیرا مردم بر او اتّفاق کردند . پس از آن در شرایط اختلاف ، با کسی بیعت نکرد ، تا این که ابن زبیر ، کشته شد و حکومت ، یکسره به عبدالملک رسید . آن گاه با وی بیعت کرد . .


ص: 526

8525.عنه علیه السلام ( لَمّا دَخَلَتِ امرَأهٌ مَع مَولاهٍ لَها علَیهِ ) صحیح البخاری عن عبد اللّه بن دینار :لَمّا بایَعَ النّاسُ عَبدَ المَلِکِ ، کَتَبَ إلَیهِ عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ : إلی عَبدِ اللّهِ عَبدِ المَلِکِ أمیرِ المُؤمِنینَ ، إنّی اُقِرُّ بِالسَّمعِ والطّاعَهِ لِعَبدِ اللّهِ عَبدِ المَلِکِ أمیرِ المُؤمِنینَ ، عَلی سُنَّهِ اللّهِ وسُنَّهِ رَسولِهِ فیمَا استَطَعتُ ، وإنَّ بَنِیَّ قَد أقَرّوا بِذلِکَ . (1)8526.بحار الأنوار عن هِشام بنِ سالمٍ عن الإمامِ الصّاد ( فی جَوابِ امرَأهٍ سَألَتهُ عنِ السَّحقِ ) شرح نهج البلاغه :إنَّهُ [ابنَ عُمَرَ] امتَنَعَ عَن بَیَعَهِ عَلِیٍّ علیه السلام ، وطَرَقَ عَلَی الحَجّاجِ بابَهُ لَیلاً لِیُبایِعَ لِعَبدِ المَلِکِ ؛ کَی لا یَبیتَ تِلکَ اللَّیلَهَ بِلا إمامٍ ، زَعَمَ ، لِأَنَّهُ رَوی عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله أنَّهُ قالَ : «مَن ماتَ ولا إمامَ لَهُ ماتَ میتَهً جاهِلِیَّهً» ، وحَتّی بَلَغَ مِنِ احتِقارِ الحَجّاجِ لَهُ وَاستِرذالِهِ حالَهُ أن أخرَجَ رِجلَهُ مِنَ الفِراشِ ، فَقالَ : اِصفِق بِیَدِکَ عَلَیها . (2)8524.امام صادق علیه السلام :الطبقات الکبری عن نافع :قیلَ لِابنِ عُمَرَ زَمَنَ ابنِ الزُّبَیرِ وَالخَوارِجِ وَالخَشَبِیَّهِ : أ تُصَلّی مَعَ هؤُلاءِ ومَعَ هؤُلاءِ وبَعضُهُم یَقتُلُ بَعضا ؟ ! قالَ : فَقالَ : مَن قالَ : «حَیَّ عَلَی الصَّلاهِ» أجَبتُهُ ، ومَن قالَ : «حَیَّ عَلَی الفَلاحِ» أجَبتُهُ ، ومَن قالَ : «حَیَّ عَلی قَتلِ أخیکَ المُسلِمِ وأخذِ مالِهِ» ، قُلتُ : لا . (3)8525.امام صادق علیه السلام ( آنگاه که زنی همراه کنیز خود خدمت امام علیه السل ) الطبقات الکبری عن سیف المازِنِیّ :کانَ ابنُ عُمَرَ یَقولُ : لا اُقاتِلُ فِی الفِتنَهِ ، واُصَلّی ورَاءَ مَن غَلَبَ . (4) .

1- .صحیح البخاری: ج6ص2634 ح6779 وح6777 و ص2654 ح 6844 ، الموطّأ : ج 2 ص 983 ح 3 ، الطبقات الکبری : ج 4 ص 183 ، السنن الکبری : ج 8 ص 254 ح 16565 و 16564 کلّها نحوه وراجع العقد الفرید : ج 3 ص 381 .
2- .شرح نهج البلاغه : ج 13 ص 242 ؛ الفصول المختاره : ص 245 وفیه «فقال له الحجّاج : بالأمس تتأخّر عن بیعه علیّ بن أبی طالب مع روایتک هذا الحدیث ثمّ تأتینی الآن لاُبایعک لعبد الملک ، أمّا یدی فمشغوله عنک ، ولکن هذه رجلی فبایعها» .
3- .الطبقات الکبری: ج 4 ص 169، حلیه الأولیاء: ج 1 ص 309، تاریخ دمشق: ج 31 ص 191، سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 228 الرقم 45 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 5 ص 465 الرقم 199 والثلاثه الأخیره نحوه .
4- .الطبقات الکبری : ج 4 ص 149 .

ص: 527

8526.بحار الأنوار به نقل از هشام بن سالم :صحیح البخاری به نقل از عبداللّه بن دینار : وقتی که مردم با عبدالملک بیعت کردند ، عبد اللّه بن عمر ، نامه ای بدین مضمون به وی نوشت :

به بنده خدا ، عبدالملک ، امیرمؤمنان! به درستی که به پیروی و حرفْ شنوی نسبت به بنده خدا عبدالملک ، بر اساس سنّت خدا و پیامبر خدا در حدّ توان ، اعتراف می کنم و فرزندانم هم بدین امر ، اقرار می کنند .8527.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :شرح نهج البلاغه :عبد اللّه بن عمر ، از بیعت با علی علیه السلام سر باز زد و شبانه ، درِ خانه حجّاج را کوبید تا با عبدالملک ، بیعت کند ، مبادا آن شب را بدون امام به صبح رساند . این گمان ، از آن جا برایش پیش آمد که او از پیامبر خدا روایت کرده که فرمود : «هرکس بمیرد و پیشوایی نداشته باشد ، به مرگ جاهلی مرده است» و کار بدان جا رسید که حجّاج ، از سر تحقیر و خوار شمردن او پایش را از رخت خواب بیرون آورد و گفت : [ برای بیعت ]دستت را به پایم بزن (1) !8527.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :الطبقات الکبری به نقل از نافع : در زمان ابن زبیر ، خوارج و خَشَبیه ، (2) به ابن عمر گفته شد : با همه اینها نماز می گزاری ، با این که برخی از اینها برخی دیگر را می کُشند؟

ابن عمر پاسخ داد : هرکس «بشتابید به سوی نماز!» را بر زبان آورَد ، او را اجابت می کنم ، و هرکس «بشتابید به سوی رستگاری!» را بر زبان رانَد ، او را اجابت می کنم ، و هرکس بگوید : «بشتابید به سوی کشتنِ برادرِ مسلمان و گرفتن اموال وی!» ، گویم : «نه» .8528.عنه صلی الله علیه و آله :الطبقات الکبری به نقل از سیف مازنی : ابن عمر می گفت : در فتنه ها کارزار نمی کنم و پشت سرِ هر آن کس که پیروز شود ، نماز می گزارم . .

1- .در کتاب الفصول المختاره : ص 245 در ادامه حدیث ، چنین آمده است : حجّاج به وی گفت : دیروز از بیعت با علی علیه السلام سر باز زدی با این که خود این حدیث را روایت کرده ای و اینک نزد من آمده ای تا با عبدالملک برایت بیعت بگیرم ؟ دستانم مشغول است . این پای من است ، با آن بیعت نما !
2- .یکی از فرقه های جهمیه که قائل به جبرند و انسان را به منزله جماد می دانند . (م)

ص: 528

8529.الإمامُ الباقرُ علیه السلام ( فی قولِهِ تعالی : {Q} «و إذا لَقُوا الذینَ آمَن ) المستدرک علی الصحیحین عن عبد اللّه بن عمر :ما آسی عَلی شَیءٍ ، إلّا أنّی لَم اُقاتِل مَعَ عَلِیٍّ رضی الله عنهالفِئَهَ الباغِیَهَ . (1)8530.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :الطبقات الکبری عن حبیب بن أبی ثابت :بَلَغَنی عَنِ ابنِ عُمَرَ فی مَرَضِهِ الَّذی ماتَ فیهِ قالَ : ما أجِدُنی آسی عَلی شَیءٍ مِن أمرِ الدُّنیا ، إلّا أنّی لَم اُقاتِلِ الفِئَهَ الباغِیَهَ . (2)راجع : ج 8 ص 534 (عبد اللّه بن عمر) .

1 / 10 2سَعدُ بنُ أبی وَقّاصٍأسلم فی التاسعه عشره من عمره ، (3) وشهد حروب النبیّ صلی الله علیه و آله ، (4) عدّه أهل السُّنّه فی «العشره المبشَّره» . (5) تولّی قیاده جیش القادسیّه فی خلافه عمر . (6) من هنا ذاع صیته فی التاریخ الإسلامی. ثمّ ولی الکوفه . (7) وبعد ذلک عزله عمر لأنّ أهلها شکوه إلیه . (8) وکان سعد أحد أعضاء الشوری السداسیّه ، (9) ثمّ اعتزل لصالح عبد الرحمن ابن عوف . (10) وولی الکوفه مرّه اُخری فی عهد عثمان . (11) وظلّ والیاً علیها برههً، ثمّ عزله عثمان وعیّن الولید بن عقبه مکانه . (12) لم یبایع الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام بالخلافه أوّل الأمر ، (13) واعتزل جانباً ، ولم یشهد حروبه ، ولم ینصره . (14) وحین ملک معاویه أثنی سعد علی الإمام علیّ علیه السلام أمامه، وعدّ شیئا من مناقبه وفضائله ، (15) فکبر ذلک علی معاویه، وشتمه، وقال له: إذا کنت تقرّ بهذا کلّه، فلِمَ لم تنصره؟ (16) فاعترف سعد بتقصیره فی حقّ الإمام علیّ علیه السلام ، وببیعته ومرافقته له . (17) مات سعد سنه (55 ه ) . (18) وابنه عمر بن سعد هو الَّذی قاد الجیش الاُمویّ لحرب الحسین علیه السلام فی کربلاء . (19)

.

1- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 643 ح 6360 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 404 ، الاستیعاب : ج 3 ص 83 الرقم 1630 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 109 الرقم 3789 ؛ علل الشرائع : ص 222 نحوه .
2- .الطبقات الکبری : ج 4 ص 187 ، اُسد الغابه : ج 3 ص 339 الرقم 3082 نحوه .
3- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 567 ح 6103 ، تهذیب الکمال : ج 10 ص 311 الرقم 2229 ، تاریخ بغداد : ج 1 ص 144 الرقم 4 ، المعارف لابن قتیبه : ص 242 ، الاستیعاب : ج 2 ص 171 الرقم 968 .
4- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 569 ح 6111 ، الطبقات الکبری : ج 3 ص 142 ، تاریخ بغداد : ج 1 ص 144 الرقم 4 ، تهذیب الکمال : ج 10 ص 310 الرقم 2229 ، تهذیب التهذیب : ج 3 ص 422 الرقم 2352 ، تاریخ دمشق : ج 20 ص 280 ، الاستیعاب : ج 2 ص 171 الرقم 968 ، نسب قریش : ص 263 .
5- .تاریخ بغداد : ج 1 ص 144 الرقم 4 ، تهذیب الکمال : ج 10 ص 310 الرقم 2229 ، تاریخ دمشق : ج 20 ص 280 ، المعارف لابن قتیبه : ص 241 ، سیر أعلام النبلاء : ج 1 ص 93 الرقم 5 ، الاستیعاب : ج 2 ص 171 الرقم 968 ، نسب قریش : ص 263 .
6- .الطبقات الکبری : ج 6 ص 12 ، تاریخ بغداد : ج 1 ص 144 الرقم 4 ، المعارف لابن قتیبه : ص 241 ، سیر أعلام النبلاء : ج 1 ص 115 الرقم 5 ، الاستیعاب : ج 2 ص 172 الرقم 968 ، تهذیب التهذیب : ج 2 ص 288 الرقم 2654 ، نسب قریش : ص 263 .
7- .الاستیعاب : ج 2 ص 172 الرقم 968 ، التاریخ الصغیر : ج 1 ص 134 ، الطبقات الکبری : ج 6 ص 12 ، تاریخ بغداد : ج 1 ص 144 الرقم 4 ، المعارف لابن قتیبه : ص 241 ، تهذیب التهذیب : ج 2 ص 288 الرقم 2654 .
8- .المعارف لابن قتیبه : ص 242 ، سیر أعلام النبلاء : ج 1 ص 117 الرقم 5 ، تهذیب التهذیب : ج 2 ص 288 الرقم 2654 ، الاستیعاب : ج 2 ص 172 الرقم 968 .
9- .تاریخ بغداد : ج 1 ص 144 الرقم 4 ، حلیه الأولیاء : ج 1 ص 94 ، المعارف لابن قتیبه : ص 241 ، سیر أعلام النبلاء : ج 1 ص 93 الرقم 5 ، الاستیعاب : ج 2 ص 171 الرقم 968 ، تهذیب التهذیب : ج 2 ص 288 الرقم 2654 ، نسب قریش : ص 263 .
10- .صحیح البخاری : ج 3 ص 1356 ح 3497 .
11- .التاریخ الصغیر : ج 1 ص 134 ، الطبقات الکبری : ج 6 ص 12 ، المعارف لابن قتیبه : ص 242 ، سیر أعلام النبلاء : ج 1 ص 118 الرقم 5 ، الاستیعاب : ج 2 ص 172 الرقم 968 .
12- .التاریخ الصغیر : ج 1 ص 134 ، الطبقات الکبری : ج 6 ص 12 ، المعارف لابن قتیبه : ص 242 ، الاستیعاب : ج 2 ص 172 الرقم 968 .
13- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 9 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 431 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 303 ، تاریخ دمشق : ج 42 ص 437 ، شرح نهج البلاغه : ج 4 ص 9 .
14- .سیر أعلام النبلاء : ج 1 ص 122 الرقم 5 .
15- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 117 ح 4575 ، مروج الذهب : ج 3 ص 23 .
16- .مروج الذهب : ج 3 ص 24 .
17- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 126 ح 4601 ؛ المناقب للکوفی : ج 2 ص 401 ح 878 .
18- .التاریخ الصغیر : ج 1 ص 126 ، الطبقات الکبری : ج 3 ص 149 ، المعجم الکبیر : ج 1 ص 139 ح 301 ، تاریخ بغداد : ج 1 ص 146 الرقم 4 ، المعارف لابن قتیبه : ص 242 ، سیر أعلام النبلاء : ج 1 ص 123 الرقم 5 .
19- .المعارف لابن قتیبه : ص 243 .

ص: 529



1 / 10 2 سعدبن ابی وقّاص
8532.عنه صلی الله علیه و آله :المستدرک علی الصحیحین به نقل از عبداللّه بن عمر : بر هیچ چیزی تأسّف نمی خورم ، جز آن که به همراه علی علیه السلام ، با گروه طغیانگر نجنگیدم .8533.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :الطبقات الکبری به نقل از حبیب بن ابی ثابت : از ابن عمر به من خبر رسید که در بیماری [ منتهی به ]مرگش گفت : بر هیچ کاری از دنیا تأسّف نمی خورم ، جز آن که با گروه طغیانگر نجنگیدم .ر . ک : ج 8 ص 535 (عبداللّه بن عمر) .

1 / 10 2سعدبن ابی وقّاصاو در نوزده سالگی اسلام آورد و در جنگ ها همراه با پیامبر صلی الله علیه و آله شرکت می کرد . اهل سنّت ، او را جزء «عَشَره مبشَّره (ده تن بشارت داده شده به بهشت)» بر شمرده اند . در خلافت عمر ، فرماندهی سپاه قادسیه را به عهده گرفت و از این جهت ، در تاریخ اسلام ، آوازه ای بلند یافت . سعد ، سپس فرماندار کوفه شد و چون کوفیان از وی شکایت کردند ، عمر ، او را عزل کرد . سعد ، یکی از اعضای شورای شش نفره بود که به نفع عبدالرحمان بن عوف ، کنار رفت . او بار دیگر ، به روزگار خلافت عثمان ، مدّتی بر مسند ولایت کوفه نشست . پس از مدّتی عثمان او را عزل کرد و ولید بن عقبه را برجای او نهاد . سعد ، پس از خلافت امام علی علیه السلام ، ابتدا با او بیعت نکرد و در جنگ های علی علیه السلام نیز به زاویه انزوا رفت و مولا را یاری نرساند . او به هنگام پادشاهی معاویه و در حضور وی ، امام علی علیه السلام را ستود و شایستگی های مولا را برشمرد . این کار ، بر معاویه گران آمد و او را دشنام داد و گفت : اگر بر این همه ، معترفی ، چرا او را یاری نکردی ؟ او به کوتاهی اش درباره علی علیه السلام در بیعت نکردن با ایشان و همراهی وی ، اعتراف کرد . سعد ، در سال 55 هجری درگذشت . عمر بن سعد ، فرمانده سپاه اُموی در واقعه کربلا ، فرزند اوست .

.


ص: 530

. .


ص: 531

. .


ص: 532

8538.عنه علیه السلام :المستدرک علی الصحیحین عن خَیثَمَه بن عبد الرحمن :سَمِعتُ سَعدَ بنَ مالِکٍ وقالَ لَهُ رَجُلٌ : إنَّ عَلِیّا یَقَعُ فیکَ ، إنَّکَ تَخَلَّفتَ عَنهُ ! فَقالَ سَعدٌ : وَاللّهِ إنَّهُ لَرَأیٌ رَأَیتُهُ ، وأخطَأَ رَأیی ، إنَّ عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ اُعطِیَ ثَلاثا ، لَأَن أکونَ اُعطیتَ إحداهُنَّ أحَبُّ إلَیَّ مِنَ الدُّنیا وما فیها . (1)8539.عنه علیه السلام :مُروج الذَّهَب عن ابن عائشه وغیره بَعدَ أن مَدَحَ سَعدٌ عَلِیّا علیه السلام وذَکَرَ لَهُ خِصالاً ، وتَمَنّی أن تَکونَ واحِدَهً مِن هذِهِ الخِصالِ لَهُ : قالَ [مُعاوِیَهُ] لَهُ : اُقعُد حَتّی تَسمَعَ جَوابَ ما قُلتَ ، ما کُنتَ عِندی قَطُّ ألأَمَ مِنکَ الآنَ ، فَهَلّا نَصَرتَهُ ، ولِمَ قَعَدتَ عَن بَیعَتِهِ ؟ ! فَإِنّی لَو سَمِعتُ مِنَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله مِثلَ الَّذی سَمِعتَ فیهِ لَکُنتُ خادِما لِعَلِیٍّ ما عِشتُ . فَقالَ سَعدٌ : وَاللّهِ إنّی لَأَحَقُّ بِمَوضِعِکَ مِنکَ . فَقالَ مُعاوِیَهُ : یَأبی عَلَیکَ ذلِکَ بَنو عُذرَهَ ، وکانَ سَعدٌ فیما یُقالُ لِرَجُلٍ مِن بَنی عُذرَهَ . (2)راجع : ج 8 ص 498 (سعد بن أبی وقّاص) .

.

1- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 126 ح 4601 ؛ المناقب للکوفی : ج 2 ص 401 ح 878 عن حبّه بن جوین نحوه .
2- .مروج الذهب : ج 3 ص 24 .

ص: 533

8531.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :المستدرک علی الصحیحین به نقل از خیثمه بن عبدالرحمان :شنیدم که مردی به سعد بن مالک گفت : به درستی که علی علیه السلام تو را سرزنش می کند . چرا از بیعتِ با او سر باز زدی؟ سعد گفت : سوگند به خداوند که این نظری بود که بدان رسیدم و اشتباه کردم . به درستی که به علیّ بن ابی طالب علیه السلام ، سه خصلت داده شده است که اگر یکی از آنها نصیب من شده بود ، از دنیا و آنچه در آن است ، برایم دوست داشتنی تر بود .8532.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :مروج الذهب به نقل از ابن عایشه و دیگران : پس از آن که سعد ، علی علیه السلام را ستایش نمود و برای وی ، خصلت هایی یاد کرد و آرزو کرد که یکی از آنها را داشته باشد ، معاویه به او گفت : بنشین و پاسخ گفته هایت را بشنو . تو هیچ گاه مانند الآن ، نزد من شایسته سرزنش نبوده ای . [ اگر چنین بود] چرا او را یاری نکردی؟ چرا از بیعت با وی باز نشستی؟ حقیقتاً اگر آنچه را تو درباره علی علیه السلام شنیدی ، من از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده بودم ، تا زنده بودم ، خدمت گزار وی می بودم .

سعد گفت : سوگند به خداوند که من به این مقام ، از تو سزاوارترم .

سپس معاویه گفت : فرزندان قبیله عُذره ، این را از تو نمی پذیرند (گفته شده که سعد ، از مردان قبیله عذره بود) .ر .ک : ج 8 ص 499 (سعد بن ابی وقّاص) .

.


ص: 534

1 / 10 3مُحَمَّدُ بنُ مَسلَمَهمن أصحاب رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وقد شهد حروبه کلّها ، (1) إلّا تبوک . (2) وبعد النبیّ صلی الله علیه و آله کان مع عمر لمّا دخلوا بیت فاطمه علیها السلام . وهو الَّذی کسر سیف الزبیر . (3) ویقال : إنّه اشترک فی قتل سعد بن عباده . (4) وکان صاحب العمّال أیّام عمر . کان عمر إذا شُکیَ إلیه عاملٌ أرسل محمّدا یکشف الحال . (5) وبعد قتل عثمان أبی عن بیعه الإمام علیّ علیه السلام وسمّاه «فتنه» ، واعتزل ، واتخذ سیفا من خشب . (6) قُتل بید رجل من أهل الاُردن ، لقعوده عن الإمام علیّ علیه السلام ومعاویه . (7)

1 / 10 4اُسامه بن زیدمولی رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، (8) واُمّه اُم أیمن حاضنه رسول اللّه صلی الله علیه و آله . (9) استعمله النبیّ صلی الله علیه و آله فی آخر أیّام حیاته وهو ابن ثمانی عشره سنه ، (10) وفی جیشه أبو بکر وعمر وأبو عبیده . وکان مکرّما معزّزا فی زمن الخلفاء ، ففرض عمر بن الخطّاب له خمسه آلاف ، فی الوقت الَّذی فرض لابنه عبد اللّه بن عمر ألفین . (11) لکنّه لم یبایع الإمام علیّا علیه السلام ، واعتذر عن ذلک بمعاذیر . (12) وقد ورد فی بعض النصوص أنّ الإمام علیه السلام قبل عذره . (13) وقد ورد عن الإمام الباقر علیه السلام أنّه قال : قَد رَجَعَ ؛ فَلا تَقولوا إلّا خَیرا . (14) مات اُسامه ، وکفّنه الإمام الحسن علیه السلام فی بُرد أحمر حبره . 15

.

1- .الطبقات الکبری : ج 3 ص 443 ، سیر أعلام النبلاء : ج 2 ص 369 الرقم 77 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 107 الرقم 4768 ، الإصابه : ج 6 ص 28 الرقم 7822 ، الاستیعاب : ج 3 ص 433 الرقم 2372 .
2- .اُسد الغابه : ج 5 ص 107 الرقم 4768 ، الطبقات الکبری : ج 3 ص 443 ، الإصابه : ج 6 ص 28 الرقم 7822 .
3- .شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 48 ، السنن الکبری : ج 8 ص 263 ح 16587 ؛ قاموس الرجال : ج 8 ص 388 .
4- .الاحتجاج : ج 1 ص 180 ح 36 .
5- .اُسد الغابه : ج 5 ص 107 الرقم 4768 ، الإصابه : ج 6 ص 29 الرقم 7822 .
6- .الطبقات الکبری : ج 3 ص 445 ، سیر أعلام النبلاء : ج 2 ص 369 الرقم 77 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 107 الرقم 4768 ، الإصابه : ج 6 ص 29 الرقم 7822 ، الاستیعاب : ج 3 ص 434 الرقم 2372 .
7- .سیر أعلام النبلاء : ج 2 ص 373 الرقم 77 ، الإصابه : ج 6 ص 29 الرقم 7822 .
8- .رجال الطوسی : ص 21 ح 1 ؛ سیر أعلام النبلاء : ج 2 ص 497 الرقم 104 ، اُسد الغابه : ج 1 ص 195 الرقم 84 .
9- .سیر أعلام النبلاء : ج 2 ص 498 الرقم 104 ، اُسد الغابه : ج 1 ص 195 الرقم 84 .
10- .سیر أعلام النبلاء : ج 2 ص 500 الرقم 104 ، اُسد الغابه : ج 1 ص 195 الرقم 84 ، الطبقات الکبری : ج 2 ص 190 .
11- .اُسد الغابه : ج 1 ص 195 و 196 الرقم 84 .
12- .اُسد الغابه : ج 1 ص 196 الرقم 84 .
13- .رجال الکشّی : ج 1 ص 197 الرقم 82 .
14- .رجال الکشّی : ج 1 ص 195 الرقم 81 .

ص: 535



1 / 10 3 محمّد بن مسلمه
1 / 10 4 اُسامه بن زید
1 / 10 3محمّد بن مسلمهاز یاران پیامبر خدا بود که در همه جنگ های ایشان ، جز تبوک ، حضور داشت . پس از پیامبر صلی الله علیه و آله از همراهان عمر بود هنگامی که به خانه فاطمه علیها السلام وارد شدند و او کسی است که شمشیر زبیر را شکست و گفته می شود در کشتن سعد بن عباده ، شرکت داشت . او بازرسی کارگزاران حکومتی را در زمان حکومت عمر بر عهده داشت . هرگاه از یکی از کارگزاران ، شکایتی می رسید ، عمر او را برای بررسی می فرستاد . محمّد ، پس از کشته شدن عثمان ، از بیعت با علی علیه السلام سر باز زد و آن را فتنه و بحران دانست . لذا گوشه گیری پیشه کرد و شمشیری چوبی به دست گرفت . او به دلیل همراهی نکردن با علی علیه السلام و معاویه ، به دست مردی اُردنی کشته شد .

1 / 10 4اُسامه بن زیداسامه ، هم پیمان پیامبر صلی الله علیه و آله بود . مادرش امّ ایمن ، از دایگان پیامبر خدا بود . پیامبر صلی الله علیه و آله در روزهای پایانی زندگی خویش ، او را که هیجده سال بیش نداشت ، فرمانده سپاه اسلام کرد ، در حالی که در آن سپاه ، کسانی چون ابوبکر ، عمر و ابوعبیده حضور داشتند . او در زمان خلفا مورد تکریم و احترام بود . عمر برایش پنج هزار دینار حقوق تعیین کرد ، در حالی که فرزند خودش دو هزار دینار حقوق می گرفت . او از بیعت با علی علیه السلام سر باز زد و عذرهایی آورد و در پاره ای متون تاریخی،یاد شده که علی علیه السلام عذرش را پذیرفت. از امام باقر علیه السلام روایت شده که او از رفتار خویش باز گشت ، از این رو ، درباره اش جز نیکی بر زبان نرانید . وقتی اسامه از دنیا رفت ، امام حسن علیه السلام او را در بُرد یمانی قرمز رنگی کفن کرد .

.


ص: 536

1 / 10 5حَسّان بن ثابتصاحب الرسول الأعظم صلی الله علیه و آله ، وشاعره (1) الَّذی قال له : «لا تَزالُ یا حَسّانُ مُؤَیَّدا بِرُوحِ القُدُسِ ما نَصَرتَنا بِلِسانِکَ» . (2) ومن شعراء الأنصار الَّذین هجوا مشرکی قریش . وهو الَّذی نظم حدیث الغدیر . (3) وکان من أجبن النّاس ، فلم یشهد حربا من حروب النبیّ صلی الله علیه و آله . (4) وکان عثمانیّا ، منحرفا عن الإمام علیّ علیه السلام . (5) لم یشهد بیعه الإمام علیه السلام ولا حربا من حروبه ، ولم یقُل شعرا فی مدحه بعد خلافته . عاش ستّین فی الجاهلیه ، وستّین فی الإسلام . 6

.

1- .سیر أعلام النبلاء : ج 2 ص 512 الرقم 106 .
2- .. الإرشاد : ج 1 ص 177 ، خصائص الأئمّه علیهم السلام : ص 42 ، إعلام الوری : ج 1 ص 262 و263 .
3- .سیر أعلام النبلاء : ج 2 ص 513 521 الرقم 106 ، اُسد الغابه : ج 2 ص 6 9 الرقم 1153 .
4- .مروج الذهب : ج 2 ص 356 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 164 ؛ الغارات : ج 1 ص 221 .
5- .سیر أعلام النبلاء : ج 2 ص 512 الرقم 106 ، اُسد الغابه : ج 2 ص 9 الرقم 1153 .

1 / 10 5 حَسّان بن ثابت
1 / 10 5حَسّان بن ثابتحسّان از یاران پیامبر گرامی اسلام و از شاعران ایشان بود که حضرت درباره اش فرمود : «ای حسّان! همیشه از سوی روح القدس ، مدد شوی تا زمانی که ما را با زبانت یاری می رسانی» . او از شاعرانِ انصار بود که مشرکان قریش را هجو کردند و همانی است که واقعه غدیر را به نظم درآورد . حسّان ، از ترسوترین مردمان بود که در هیچ یک از جنگ های پیامبر صلی الله علیه و آله حضور نداشت . وی از طرفداران عثمان بود و از امام علی علیه السلام روگردان . در بیعت با علی علیه السلام شرکت نجُست و در هیچ یک از جنگ های آن حضرت ، حضور نداشت . او پس از خلافت علی علیه السلام هم شعری در بزرگداشت حضرتْ نسُرایید . حسّان ، شصت سال در عصر جاهلیت و شصت سال هم در زمان اسلام ، زندگی کرد .

.


ص: 538

8547.عنه علیه السلام :المستدرک علی الصحیحین عن عُروَه عن صفیّه بنت عبد المطّلب :أنَا أوَّلُ امرَأَهٍ قَتَلَت رَجُلاً ؛ کُنتُ فی فارِعٍ (1) حِصنِ حَسّانِ بنِ ثابِتٍ وکانَ حَسّانٌ مَعَنا فِی النِّساءِ وَالصِّبیانِ حینَ خَندَقَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله ، قالَت صَفِیَّهُ : فَمَرَّ بِنا رَجُلٌ مِن یَهودَ ، فَجَعَلَ یَطیفُ بِالحِصنِ ، فَقُلتُ لِحَسّانٍ : إنَّ هذَا الیَهودِیَّ بِالحِصنِ کَما تَری ولا آمِنُهُ أن یَدُلَّ عَلی عَوراتِنا ، وقَد شُغِلَ عَنّا رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وأصحابُهُ فَقُم إلَیهِ فَاقتُلهُ . فَقالَ : یَغفِرُ اللّهُ لَکِ یا بِنتَ عَبدِ المُطَّلِبِ ، وَاللّهِ لَقَد عَرَفتِ ما أنَا بِصاحِبِ هذا ! قالَت صَفِیَّهُ : فَلَمّا قالَ ذلِکَ ولَم أرَ عِندَهُ شَیئا اِحتَجَزتُ ، وأخَذتُ عَمودا مِنَ الحِصنِ ، ثُمَّ نَزَلتُ مِنَ الحِصنِ إلَیهِ فَضَرَبتُهُ بِالعَمودِ حَتّی قَتَلتُهُ ، ثُمَّ رَجَعتُ إلَی الحِصنِ ، فَقُلتُ : یا حَسّانُ انزِل فَاستَلِبهُ ، فَإِنَّهُ لَم یَمنَعنی أن أسلُبَهُ إلّا أنَّهُ رَجُلٌ ! فَقالَ : ما لی بِسَلَبِهِ مِن حاجَهٍ . (2) .

1- .فارِع : هو حصن بالمدینه (معجم البلدان : ج 4 ص 228) .
2- .المستدرک علی الصحیحین: ج4 ص56 ح6867، السنن الکبری: ج6 ص502 ح12772 ، المعجم الکبیر : ج 24 ص 322 ح809 ، المعجم الأوسط: ج4ص116ح3754، السیره النبویّه لابن هشام: ج 3 ص 239 ، کنز العمّال : ج 13 ص 632 ح 37600 نقلاً عن ابن عساکر وکلّها نحوه .

ص: 539

8548.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :المستدرک علی الصحیحین به نقل از عروه ، از صفیه دختر عبدالمطّلب : من نخستین زنی بودم که مردی را کشتم . من در پناهگاه حسّان بن ثابت بودم . او به هنگام خندق کندن پیامبر صلی الله علیه و آله ، با زنان و کودکان ، همراه ما بود .

صفیه گفت : مردی یهودی از نزدیکی ما گذشت و اطراف پناهگاه می چرخید . به حسّان گفتم : این یهودی به پناهگاه نزدیک شده و من مطمئن نیستم که بر اسرار ما پی نبُرد . پیامبر صلی الله علیه و آله و یارانش از ما بی خبرند . به سوی او برو و او را بکُش .

حسّان گفت : خداوند ، تو را بیامرزد ، ای دختر عبدالمطّلب! سوگند به خداوند که تو می دانی من اهل چنین کاری نیستم .

صفیه گفت : وقتی حسّان چنین گفت و نزد او چیزی نیافتم ، کمربندی به کمر بستم ستونی را از پناهگاه برداشتم ، بیرون آمدم و بر یهودی فرود آوردم تا او را کشتم . سپس به پناهگاه برگشتم و گفتم : ای حسّان! بیرون برو و او را لُخت کن . چیزی مرا از این کار باز نداشت ، جز آن که او مرد بود .

حسّان گفت : مرا به لباس های او نیازی نیست . .


ص: 540

الفصل الثانی : الإصلاحات العلویّه2 / 1صَوتُ العَدالَهِ وصَداها8552.عنه علیه السلام :شرح نهج البلاغه عن أبی جعفر الإِسکافیّ :صَعِدَ [عَلِیٌّ علیه السلام ] المِنبَرَ فِی الیَومِ الثّانی مِن یَومِ البَیعَهِ وهُوَ یَومُ السَّبتِ لِاءِحدی عَشَرَهَ لَیلَهً بَقینَ مِن ذِی الحِجَّهِ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ ، وذَکَرَ مُحَمَّدا فَصَلّی عَلَیهِ ، ثُمَّ ذَکَرَ نِعمَهَ اللّهِ عَلی أهلِ الإِسلامِ ، ثُمَّ ذَکَرَ الدُّنیا فَزَهَّدَهُم فیها ، وذَکَرَ الآخِرَهَ فَرَغَّبَهُم إلَیها ، ثُمَّ قالَ :

أمّا بَعدُ ، فَإِنَّهُ لَمّا قُبِضَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله استَخلَفَ النّاسُ أبا بَکرٍ ، ثُمَّ استَخلَفَ أبو بَکرٍ عُمَرَ فَعَمِلَ بِطَریقِهِ ، ثُمَّ جَعَلَها شوری بَینَ سِتَّهٍ ، فَأَفضَی الأَمرُ مِنهُم إلی عُثمانَ ، فَعَمِلَ ما أنکَرتُم وعَرَفتُم ، ثُمَّ حُصِرَ وقُتِلَ ، ثُمَّ جِئتُمونی طائِعینَ فَطَلَبتُم إلَیَّ ، وإنَّما أنَا رَجُلٌ مِنکُم ، لی ما لَکُم وعَلَیَّ ما عَلَیکُم ، وقَد فَتَحَ اللّهُ البابَ بَینَکُم وبَینَ أهلِ القِبلَهِ ، وأقبَلَتِ الفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیلِ المُظلِمِ ، ولا یَحمِلُ هذَا الأَمرَ إلّا أهلُ الصَّبرِ وَالبَصَرِ وَالعِلمِ بِمَواقِعِ الأَمرِ ، وإنّی حامِلُکُم عَلی مَنهَجِ نَبِیِّکُم صلی الله علیه و آله ومُنَفِّذٌ فیکُم ما اُمِرتُ بِهِ ، إنِ استَقَمتُم لی وبِاللّهِ المُستَعانُ . ألا إنَّ مَوضِعی مِن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله بَعدَ وَفاتِهِ کَمَوضِعی مِنهُ أیّامَ حَیاتِهِ ، فَامضوا لِما تُؤمَرونَ بِهِ وقِفوا عندَ ما تُنهَونَ عَنهُ ، ولا تَعجَلوا فی أمرٍ حَتّی نُبَیِّنَهُ لَکُم ، فَإِنَّ لَنا عَن کُلِّ أمرٍ تُنکِرونَهُ عُذرا .

ألا وإنَّ اللّهَ عالِمٌ مِن فَوقِ سَمائِهِ وعَرشِهِ أنّی کُنتُ کارِها لِلوِلایَهِ عَلی اُمَّهِ مُحَمَّدٍ حَتَّی اجتَمَعَ رَأیُکُم عَلی ذلِکَ ؛ لِأَنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : «أیُّما والٍ وَلِیَ الأَمرَ مِن بَعدی اُقیمَ عَلی حَدِّ الصِّراطِ ، ونَشَرَتِ المَلائِکَهُ صَحیفَتَهُ ؛ فَإِن کانَ عادِلاً أنجاهُ اللّهُ بِعَدلِهِ ، وإن کانَ جائِرا اِنتَفَضَ بِهِ الصِّراطُ حَتّی تَتَزایَلَ مَفاصِلُهُ ، ثُمَّ یَهوی إلَی النّارِ ؛ فَیَکونُ أوَّلُ ما یَتَّقیها بِهِ أنفَهُ وحَرَّ وَجهِهِ» ولکِنّی لَمَّا اجتَمَعَ رَأیُکُم لَم یَسَعنی تَرکُکُم .

ثُمَّ التَفَتَ علیه السلام یَمینا وشِمالاً فَقالَ :

ألا لا یَقولَنَّ رِجالٌ مِنکُم غَدا قَد غَمَرَتهُمُ الدُّنیا فَاتَّخَذُوا العِقارَ ، وفَجَّرُوا الأَنهارَ ، ورَکَبُوا الخُیولَ الفارِهَهَ ، وَاتَّخَذُوا الوَصائِفَ الرّوقَهَ (1) فَصارَ ذلِکَ عَلَیهِم عارا وشَنارا ، إذا ما مَنَعتُهُم ما کانوا یَخوضونَ فیهِ وأصَرتُهُم إلی حُقوقِهِمُ الَّتی یَعلَمونَ ، فَیَنقِمونَ ذلِکَ ویَستَنکِرونَ ویَقولونَ : حَرَمَنَا ابنُ أبی طالِبٍ حُقوقَنا .

ألا وأیُّما رَجُلٍ مِنَ المُهاجِرینَ وَالأَنصارِ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَری أنَّ الفَضلَ لَهُ عَلی مَن سِواهُ لِصُحبَتِهِ ، فَإِنَّ الفَضلَ النَّیِّرَ غَدا عِندَ اللّهِ ، وثَوابَهُ وأجرَهُ عَلَی اللّهِ ، وأیُّما رَجُلٍ اِستَجابَ للّهِِ وَلِلرَّسولِ فَصَدَّقَ مِلَّتَنا ودَخَلَ فی دینِنا وَاستَقبَلَ قِبلَتَنا ، فَقَدِ استَوجَبَ حُقوقَ الإِسلامِ وحُدودَهُ ، فَأَنتُم عِبادُ اللّهِ ، وَالمالُ مالُ اللّهِ یُقسَمُ بَینَکُم بِالسَّوِیَّهِ ، لا فَضلَ فیهِ لِأَحَدٍ عَلی أحَدٍ ، ولِلمُتَّقینَ عِندَ اللّهِ غَدا أحسَنُ الجَزاءِ وأفضَلُ الثَّوابِ ، لَم یَجعَلِ اللّهُ الدُّنیا لِلمُتَّقینَ أجرا ولا ثَوابا وما عِندَ اللّهِ خَیرٌ لِلأَبرارِ .

وإذا کانَ غَدا إن شاءَ اللّهُ فَاغدوا عَلَینا فَإِنَّ عِندَنا مالاً نَقسِمُهُ فیکُم ، ولا یَتَخَلَّفَنَّ أحَدٌ مِنکُم عَربِیٌّ ولا عَجَمِیٌّ ، کانَ مِن أهلِ العَطاءِ أو لَم یَکُن إلّا حَضَرَ إذا کانَ مُسلِما حُرّا . أقولُ قَولی هذا وأستَغفِرُ اللّهَ لی ولَکُم . ثُمَّ نَزَلَ .

قالَ شَیخُنا أبو جَعفَرٍ : وکانَ هذا أوَّلَ ما أنکَروهُ مِن کلامِهِ علیه السلام ، وأورَثَهُمُ الضِّغنَ عَلَیهِ ، وکَرِهوا إعطاءَهُ وقَسمَهُ بِالسَّوِیَّهِ . فَلَمّا کانَ مِنَ الغَدِ غَدا وغَدا النّاسُ لِقَبضِ المالِ ، فَقالَ لِعُبَیدِاللّهِ بنِ أبی رافِعٍ کاتِبِهِ : اِبدَأ بِالمُهاجِرینَ فَنادِهِم وأعطِ کُلَّ رَجُلٍ مِمَّن حَضَرَ ثَلاثَهَ دَنانیرَ ، ثُمَّ ثَنِّ بِالأَنصارِ فَافعَل مَعَهُم مِثلَ ذلِکَ ، ومَن یَحضُرُ مِنَ النّاسِ کُلِّهِمُ الأَحمَرِ وَالأَسوَدِ فَاصنَع بِهِ مِثلَ ذلِکَ .

فَقالَ سَهلُ بنُ حُنَیفٍ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، هذا غُلامی بِالأَمسِ وقَد أعتَقتُهُ الیَومَ ، فَقالَ : نُعطیهِ کَما نُعطیکَ ، فَأَعطی کُلَّ واحِدٍ مِنهُما ثَلاثَهَ دَنانیرَ ، ولَم یُفَضِّل أحَداً عَلی أحَدٍ ، وتَخَلَّفَ عَن هذَا القَسمِ یَومَئِذٍ طَلحَهُ وَالزُّبَیرُ وعَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ وسَعیدُ بنُ العاصِ ومَروانُ بنُ الحَکَمِ ورِجالٌ مِن قُرَیشٍ وغَیرِها .

قالَ : وسَمِعَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ أبی رافِعٍ عَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَیرِ یَقولُ لِأَبیهِ وطَلحَهَ ومَروانَ وسَعیدٍ : ما خَفِیَ عَلَینا أمسِ مِن کَلامِ عَلِیٍّ ما یُریدُ ، فَقالَ سَعیدُ بنُ العاصِ وَالتَفَتَ إلی زَیدِ بنِ ثابِتٍ : إیّاکَ أعنی واسمَعی یا جارَه ، فَقالَ عُبَیدُ اللّهِ بنُ أبی رافِعٍ لِسَعیدٍ وعَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَیرِ : إنَّ اللّهَ یَقولُ فی کِتابِهِ : «وَ لَکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کَرِهُونَ» . (2)

ثُمَّ إنَّ عُبَیدَ اللّهِ بنَ أبی رافِعٍ أخبَرَ عَلِیّاً علیه السلام بِذلِکَ فَقالَ : وَاللّهِ ، إن بَقیتُ وسَلِمتُ لَهُم لَاُقیمَنَّهُم عَلَی المَحَجَّهِ البَیضاءِ وَالطَّریقِ الواضِحِ . قاتَلَ اللّهُ ابنَ العاصِ ، لَقَد عَرَفَ مِن کَلامی ونَظَری إلَیهِ أمسِ أنّی اُریدُهُ وأصحابَهُ مِمَّن هَلَکَ فیمنَ هَلَکَ .

قالَ: فَبَینَا النّاسُ فِی المَسجِدِ بَعدَ الصُّبحِ إذ طَلَعَ الزُّبَیرُ وطَلحَهُ فَجَلَسا ناحِیَهً عَن عَلِیٍّ علیه السلام ، ثُمَّ طَلَعَ مَروانُ وسَعیدٌ وعَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ فَجَلَسوا إلَیهِما ، ثُمَّ جاءَ قَومٌ مِن قُرَیشٍ فَانضَمّوا إلَیهِم ، فَتَحَدَّثوا نَجِیّاً ساعَهً ، ثُمَّ قامَ الوَلیدُ بنُ عُقبَهَ بنِ أبی مُعَیطٍ فَجاءَ إلی عَلِیٍّ علیه السلام فَقالَ : یا أبَا الحَسَنِ ، إنَّکَ قَد وَتَرتَنا (3) جَمیعاً ، أمّا أنَا فَقَتَلتَ أبی یَومَ بَدرٍ صَبراً ، وخَذَلتَ أخی یَومَ الدّارِ بِالأَمسِ ، وأمّا سَعیدٌ فَقَتَلتَ أباهُ یَومَ بَدرٍ فِی الحَربِ وکانَ ثَورَ قُرَیشٍ ، وأمّا مَروانُ فَسَخَّفتَ أباهُ عِندَ عُثمانَ إذ ضَمَّهُ إلَیهِ ، ونَحنُ إخوَتُکَ ونُظَراؤُکَ مِن بَنی عَبدِ مَنافٍ ، ونَحنُ نُبایِعُکَ الیَومَ عَلی أن تَضَعَ عَنّا ما أصَبناهُ مِنَ المالِ فی أیّامِ عُثمانَ ، وأن تَقتُلَ قَتَلَتَهُ ، وإنّا إن خِفناکَ تَرَکناکَ فَالتَحَقنا بِالشّامِ .

فَقالَ : أمّا ما ذَکَرتُم مِن وَتری إیّاکُم فَالحَقُّ وَتَرَکُم ، وأمّا وَضعی عَنکُم ما أصَبتُم فَلَیسَ لی أن أضَعَ حَقَّ اللّهِ عَنکُم ولا عَن غَیرِکُم ، وأمّا قَتلی قَتَلَهَ عُثمانَ فَلَو لَزِمَنی قَتلُهُمُ الیَومَ لَقَتَلتُهُم أمسِ ، ولکِن لَکُم عَلَیَّ إن خِفتُمونی أن اُؤَمِّنَکُم وإن خِفتُکُم أن اُسَیِّرَکُم .

فَقامَ الوَلیدُ إلی أصحابِهِ فَحَدَّثَهُم ، وَافتَرَقوا عَلی إظهارِ العَداوَهِ وإشاعَهِ الخِلافِ . فَلَمّا ظَهَرَ ذلِکَ مِن أمرِهِم ، قالَ عَمّارُ بنُ یاسِرٍ لأَِصحابِهِ : قوموا بِنا إلی هؤُلاءِ النَّفَرِ مِن إخوانِکُم فَإنَّهُ قَد بَلَغَنا عَنهُم ورَأَینا مِنهُم ما نَکرَهُ مِنَ الخِلافِ وَالطَّعنِ عَلی إمامِهِم ، وقَد دَخَلَ أهلُ الجَفاءِ بَینَهُم وبَینَ الزُّبَیرِ وَالأَعسَرِ العاقِّ یَعنی طَلحَهَ .

فَقامَ أبُو الهَیثَمِ وعَمّارٌ وأبو أیّوبَ وسَهلُ بنُ حُنَیفٍ وجَماعَهٌ مَعَهُم ، فَدَخَلوا عَلی عَلِیٍّ علیه السلام فَقالوا : یا أمیرَ المُؤمِنینَ انظُر فی أمرِکَ وعاتِب قَومَکَ هذَا الحَیَّ مِن قُرَیشٍ ، فَإِنَّهُم قَد نَقَضوا عَهدَکَ وأخلَفوا وَعدَکَ ، وقَد دَعَونا فِی السِّرِّ إلی رَفضِکَ ، هَداکَ اللّهُ لِرُشدِکَ ، وذاکَ لِأَنَّهُم کَرِهُوا الاُسوَهَ وفَقَدُوا الأَثَرَهَ ، ولَمّا آسَیتَ بَینَهُم وبَینَ الأَعاجِمِ أنکَروا وَاستَشاروا عَدُوَّکَ وعَظَّموهُ ، وأظهَرُوا الطَّلَبَ بِدَمِ عُثمانَ فُرقَهً لِلجَماعَهِ وتَأَ لُّفاً لِأَهلِ الضَّلالَهِ ، فَرَأیَکَ !

فَخَرَجَ عَلِیٌّ علیه السلام فَدَخَلَ المَسجِدَ وصَعِدَ المِنبَرَ مُرتَدِیاً بِطاقٍ مُؤتَزِراً بِبُردٍ قَطَرِیٍّ ، مُتَقَلِّداً سَیفاً مُتَوَکِّئاً عَلی قَوسٍ ، فَقالَ :

أمّا بَعدُ ، فَإنّا نَحمَدُ اللّهَ رَبَّنا وإلهَنا ووَلِیَّنا ووَلِیَّ النِّعَمِ عَلَینَا ، الَّذی أصبَحَت نِعَمُهُ عَلَینا ظاهِرَهً وباطِنَهً ، اِمتِناناً مِنهُ بِغَیرِ حَولٍ مِنّا ولا قُوَّهٍ ، لِیَبلُوَنا أنَشکُرُ أم نَکفُرُ فَمَن شَکَرَ زادَهُ ومَن کَفَرَ عَذَّبَهُ ، فَأَفضَلُ النّاسِ عِندَ اللّهِ مَنزِلَهً وأقرَبُهُم مِنَ اللّهِ وَسیلَهً أطوَعُهُم لِأَمرِهِ ، وأعمَلُهُم بِطاعَتِهِ ، وأتبَعُهُم لِسُنَّهِ رَسولِهِ ، وأحیاهُم لِکِتابِهِ ، لَیسَ لِأَحَدٍ عِندَنا فَضلٌ إلّا بِطاعَهِ اللّهِ وطاعَهِ الرَّسولِ . هذا کِتابُ اللّهِ بَینَ أظهُرِنا ، وعَهدُ رَسولِ اللّهِ وسیرَتُهُ فینا ، لا یَجهَلُ ذلِکَ إلّا جاهِلٌ عانِدٌ عَنِ الحَقِّ مُنکِرٌ ، قالَ اللّهُ تَعالی : «یَأَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَکُم مِّن ذَکَرٍ وَ أُنثَی وَ جَعَلْنَکُمْ شُعُوبًا وَ قَبَآئلَ لِتَعَارَفُواْ إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَکُمْ» . (4)

ثُمَّ صاحَ بِأَعلی صَوتِهِ : أطیعُوا اللّهَ وأطیعُوا الرَّسولَ فَإِن تَوَلَّیتُم فَإِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الکافِرینَ . (5)

ثُمَّ قالَ : یا مَعشَرَ المُهاجِرینَ وَالأَنصارِ ، أتَمُنّونَ عَلَی اللّهِ ورَسولِهِ بِإِسلامِکُم بَلِ اللّهُ یَمُنُّ عَلَیکُم أن هَداکُم لِلإِیمانِ إن کُنتُم صادِقینَ .

ثُمَّ قالَ : أنَا أبُو الحَسَنِ وکانَ یَقولُها إذا غَضِبَ ثُمَّ قالَ : ألا إنَّ هذِهِ الدُّنیَا الَّتی أصبَحتُم تَمَنَّونَها وتَرغَبونَ فیها ، وأصبَحَت تُغضِبُکُم وتُرضیکُم ، لَیسَت بِدارِکُم ولا مَنزِلِکُمُ الَّذی خُلِقتُم لَهُ ، فَلا تَغُرَّنَّکُم فَقَد حَذَّرتُکُموها ، وَاستَتِمّوا نِعَمَ اللّهِ عَلَیکُم بِالصَّبرِ لأَِنفُسِکُم عَلی طاعَهِ اللّهِ وَالذُّلِّ لِحُکمِهِ جَلَّ ثَناؤُهُ ، فَأَمّا هذَا الفَیءُ فَلَیسَ لِأَحَدٍ عَلی أحَدٍ فیهِ أثَرَهٌ ، وقَد فَرَغَ اللّهُ مِن قَسمَتِهِ فَهُوَ مالُ اللّهِ ، وأنتُم عِبادُ اللّهِ المُسلِمونَ ، وهذا کِتابُ اللّهِ بِهِ أقرَرنا ولَهُ أسلَمنا ، وعَهدُ نَبِیِّنا بَینَ أظهُرِنا ، فَمَن لَم یَرضَ بِهِ فَلیَتَوَلَّ کَیفَ شاءَ ، فَإِنَّ العامِلَ بِطاعَهِ اللّهِ وَالحاکِمَ بِحُکمِ اللّهِ لا وَحشَهَ عَلَیهِ .

ثُمَّ نَزَلَ عَنِ المِنبَرِ فَصَلّی رَکعَتَینِ ، ثُمَّ بَعَثَ بِعَمّارِ بنِ یاسِرٍ وعَبدِ الرَّحمنِ بنِ حِسلٍ القُرَشِیِّ إلی طَلحَهَ وَالزُّبَیرِ وهُما فی ناحِیَهِ المَسجِدِ ، فَأَتَیاهُما فَدَعَواهُما فَقاما حَتّی جَلَسا إلَیهِ علیه السلام .

فَقالَ لَهُما : نَشَدتُکُمَا اللّهَ هَل جِئتُمانی طائِعَینِ لِلبَیعَهِ ، ودَعَوتُمانی إلَیها وأنَا کارِهٌ لَها ؟

قالا : نَعَم .

فَقالَ : غَیر مُجبَرَینِ ولا مَقسورَینِ ، فَأَسلَمتُما لی بَیعَتَکُما وأعطَیتُمانی عَهدَکُما .

قالا : نَعَم .

قالَ : فَما دَعاکُما بَعدُ إلی ما أری ؟

قالا : أعطَیناکَ بَیعَتَنا عَلی ألّا تَقضِیَ الاُمورَ ولا تَقطَعَها دونَنا ، وأن تَستَشیرَنا فی کُلِّ أمرٍ ، ولا تَستَبِدَّ بِذلِکَ عَلَینا ، ولَنا مِنَ الفَضلِ عَلی غَیرنا ما قَد عَلِمتَ ، فَأَنتَ تَقسِمُ القَسمَ وتَقطَعُ الأَمرَ ، وتَمضِی الحُکمَ بِغَیرِ مُشاوَرَتِنا ولا عِلمِنا .

فَقالَ : لَقَد نَقَمتُما یَسیرا ، وأرجَأتُما کَثیرا ، فَاستَغفِرَا اللّهَ یَغفِر لَکُما . أ لا تُخبِرانِنی ، أ دَفَعتُکُما عَن حَقٍّ وَجَبَ لَکُما فَظَلَمتُکُما إیّاهُ ؟

قالا : مَعاذَ اللّهِ !

قالَ : فَهَلِ استَأثَرتُ مِن هذَا المالِ لِنَفسی بِشَیءٍ ؟

قالا : مَعاذَ اللّهِ !

قالَ : أ فَوَقَعَ حُکمٌ أو حَقٌّ لِأَحَدٍ مِنَ المُسلِمینَ فَجَهِلتُهُ أو ضَعُفتُ عَنهُ ؟

قالا : معاذَ اللّهِ !

قالَ : فَمَا الَّذی کَرِهتُما مِن أمری حَتّی رَأَیتُما خِلافی ؟

قالا : خِلافُکَ عُمَرَ بنَ الخَطّابِ فِی القَسمِ ، إنَّکَ جَعَلتَ حَقَّنا فِی القَسمِ کَحَقِّ غَیرِنا ، وسَوَّیتَ بَینَنا وبَینَ مَن لا یُماثِلُنا فیما أفاءَ اللّهُ تَعالی عَلَینا بِأَسیافِنا ورِماحِنا ، وأوجَفنا عَلَیهِ بِخَیلِنا ورَجِلِنا ، وظَهَرَت عَلَیهِ دَعوَتُنا ، وأخَذناهُ قَسراً قَهراً مِمَّن لا یَرَی الإِسلامَ إلّا کَرهاً .

فَقالَ : فَأَمّا ما ذَکَرتُماهُ مِنَ الاِستِشارَهِ بِکُما ، فَوَاللّهِ ما کانَت لی فِی الوِلایَهِ رَغبَهٌ ، ولکِنَّکُم دَعَوتُمونی إلَیها وجَعَلتُمونی عَلَیها ، فَخِفتُ أن أرُدَّکُم فَتَختَلِفَ الاُمَّهُ ، فَلَمّا أفضَت إلَیَّ نَظَرتُ فی کِتابِ اللّهِ وسُنَّهِ رَسولِهِ فَأَمضَیتُ ما دَلّانی عَلَیهِ وَاتَّبَعتُهُ ، ولَم أحتَج إلی آرائِکُما فیهِ ولا رَأیِ غَیرِکُما ، ولَو وَقَعَ حُکمٌ لَیسَ فی کِتابِ اللّهِ بَیانُهُ ولا فِی السُّنَّهِ بُرهانُهُ ، وَاحتیجَ إلَی المُشاوَرَهِ فیهِ لَشاوَرتُکُما فیهِ .

وأمَّا القَسمُ وَالاُسوَهُ ، فَإِنَّ ذلِکَ أمرٌ لَم أحکُم فیهِ بادِئَ بَدءٍ ، قَد وَجَدتُ أنَا وأنتُما رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَحکُمُ بِذلِکَ ، وکِتابُ اللّهِ ناطِقٌ بِهِ ، وهُوَ الکِتابُ الَّذی لا یَأتیهِ الباطِلُ مِن بَینِ یَدَیهِ ولا مِن خَلفِهِ تَنزیلٌ مِن حَکیمٍ حَمیدٍ .

وأمّا قَولُکُما : جَعَلتَ فَیئَنا وما أفاءَتهُ سُیوفُنا ورِماحُنا سَواءً بَینَنا وبَینَ غَیرِنا ، فَقَدیماً سَبَقَ إلَی الإِسلامِ قَومٌ ونَصَروهُ بِسُیوفِهِم ورِماحِهِم فَلَم یُفَضِّلهُم رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِی القَسمِ ولا آثَرَهُم بِالسَّبقِ ، وَاللّهُ سُبحانَهُ موفٍ السّابِقَ وَالمُجاهِدَ یَومَ القِیامَهِ أعمالَهُم ، ولَیسَ لَکُما وَاللّهِ عِندی ولا لِغَیرِکُما إلّا هذا ، أخَذَ اللّهُ بِقُلوبِنا وقُلوبِکُم إلَی الحَقِّ وألهَمَنا وإیّاکُمُ الصَّبرَ . ثُمَّ قالَ : رَحِمَ اللّهُ امرَأً رَأی حَقّاً فَأَعانَ عَلَیهِ ، ورَأی جَوراً فَرَدَّهُ ، وکانَ عَوناً لِلحَقِّ عَلی مَن خالَفَهُ .

قالَ شَیخُنا أبو جَعفَرٍ : وقَد رُوِیَ أنَّهُما قالا لَهُ وَقتَ البَیعَهِ : نُبایِعُکَ عَلی أنّا شُرَکاؤُکَ فی هذَا الأَمرِ . فَقالَ لَهُما : لا ، ولکِنَّکُما شَریکایَ فِی الفَیءِ ، لا أستَأثِرُ عَلَیکُما ولا عَلی عَبدٍ حَبَشِیٍّ مُجَدَّعٍ (6) بِدِرهَمٍ فَما دونَهُ ، لا أنَا ولا وَلَدایَ هذانِ ، فَإِن أبَیتُما إلّا لَفظَ الشِّرکَهِ ، فَأَنتُما عَونانِ لی عِندَ العَجزِ وَالفاقَهِ ، لا عِندَ القُوَّهِ وَالاِستِقامَهِ .

قالَ أبو جَعفَرٍ : فَاشتَرَطا ما لا یَجوزُ فی عَقدِ الأَمانَهِ ، (7) وشَرَطَ علیه السلام لَهُما ما یَجِبُ فِی الدّینِ وَالشَّریعَهِ .

قالَ : وقَد رُوِیَ أیضا أنَّ الزُّبَیرَ قالَ فی مَلَأٍ مِنَ النّاسِ : هذا جَزاؤُنا مِن عَلِیٍّ ! قُمنا لَهُ فی أمرِ عُثمانَ حَتّی قُتِلَ ، فَلَمّا بَلَغَ بِنا ما أرادَ جَعَلَ فَوقَنا مَن کُنّا فَوقَهُ . وقالَ طَلحَهُ : مَا اللَّومُ إلّا عَلَینا ، کُنّا مَعَهُ أهلَ الشّوری ثَلاثَهً فَکَرِهَهُ أحَدُنا یَعنی سَعداً وبایَعناهُ فَأَعطَیناهُ ما فی أیدینا ومَنَعَنا ما فی یَدِهِ ، فَأَصبَحنا قَد أخطَأنَا الیَومَ ما رَجَوناهُ أمسِ ، ولا نَرجو غَداً ما أخطَأنَا الیَومَ .

فَإِن قُلتَ : فَإِنَّ أبا بَکرٍ قَسَمَ بِالسَّواءِ کَما قَسَمَهُ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام ، ولَم یُنکِروا ذلِکَ کَما أنکَروهُ أیّامَ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام ، فَمَا الفَرقُ بَینَ الحالَتَینِ ؟

قُلتُ : إنَّ أبا بَکرٍ قَسَمَ مُحتَذِیا لِقَسمِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَلَمّا وَلِیَ عُمَرُ الخِلافَهَ وفَضَّلَ قَوما عَلی قَومٍ ألِفوا ذلِکَ ونَسوا تِلکَ القِسمَهَ الاُولی ، وطالَت أیّامُ عُمَرَ ، وَأُشرِبَت قُلوبُهُم حُبَّ المالِ وکَثرَهَ العَطاءِ ، وأمَّا الَّذینَ اهتَضَموا فَقَنِعوا ومَرَنوا عَلَی القَناعَهِ ، ولَم یَخطُر لِأَحَدٍ مِنَ الفَریقَینِ لَهُ أنَّ هذِهِ الحالَ تَنتَقِضُ أو تَتَغَیَّرُ بِوَجهٍ ما ، فَلَمّا وَلِیَ عُثمانُ أجرَی الأَمرَ عَلی ما کانَ عُمَرُ یَجریهِ ، فَازدادَ وُثوقُ القَومِ بِذلِکَ ، ومَن ألِفَ أمراً شَقَّ عَلَیهِ فِراقُهُ ، وتَغییرُ العادَهِ فیهِ ، فَلَمّا وَلِیَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام أرادَ أن یَرُدَّ الأَمرَ إلی ما کانَ فی أیّامِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وأبی بَکرٍ ، وقَد نُسِیَ ذلِکَ ورُفِضَ وتَخَلَّلَ بَینَ الزَّمانَینِ اثنَتانِ وعِشرونَ سَنَهً ، فَشَقَّ ذلِکَ عَلَیهِم ، وأنکَروهُ وأکبَروهُ حَتّی حَدَثَ ما حَدَثَ مِن نَقضِ البَیعَهِ ومُفارَقَهِ الطّاعَهِ ، وللّهِِ أمرٌ هُوَ بالِغُهُ . (8) .

1- .الرّوقه : الجمیل جدّا من النّاس (لسان العرب : ج 10 ص 134 «روق») .
2- .الزخرف : 78 .
3- .وتَرتَ الرجل : إذا قتلتَ له قتیلاً وأخذت له مالاً (لسان العرب : ج 5 ص 274 «وتر») .
4- .الحجرات : 13 .
5- .إشاره إلی الآیه 32 من سوره آل عمران .
6- .الجَدْع : قطع الأنف والاُذن والشفه ، وهو بالأنف أخصّ فإذا اُطلق غلب علیه (النهایه : ج 1 ص 246 «جدع») .
7- .کذا فی المصدر : والصحیح : «الإمامه».
8- .شرح نهج البلاغه : ج 7 ص 36 ؛ بحار الأنوار : ج 32 ص 16 ح 7 وراجع نهج البلاغه : الخطبه 205 والمعیار والموازنه : ص 109 والأمالی للطوسی : ص 727 ح 1530 .