گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد پنجم
فصل پنجم : یاری خواستن امام از کوفیان



5 / 1 نامه امام به کوفیان از ربذه

فصل پنجم : یاری خواستن امام از کوفیان5 / 1نامه امام به کوفیان از ربذه5811.عنه علیه السلام ( فی قَولِهِ : {Q} «فَلْیَستَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤ ) تاریخ الطبری به نقل از یزید ضخم : وقتی خبر عایشه، طلحه و زبیر به علی علیه السلام در مدینه رسید که آنان به سمت عراق حرکت کرده اند، با شتاب از مدینه بیرون رفت و امیدوار بود به آنان برسد و بازشان گردانَد. وقتی به ربذه رسید، به وی خبر دادند که آنها بسیار دور شده اند. چند روزی در ربذه اقامت گزید. از آنان خبر رسید که قصد بصره کرده اند. بیمش برطرف شد و فرمود: «به راستی که کوفیان به من علاقه مندترند و در میان آنان، سران عرب و شخصیت های برجسته ای هست».

[ و ] از محمّد بن عبد الرحمان بن ابی لیلی، از پدرش نقل است که می گوید: علی علیه السلام برای کوفیان نوشت:

«به نام خداوند بخشنده مهربان. پس از حمد و سپاس خداوند؛ به راستی که من شما را و اقامت در میان شما را برگزیدم ؛ چون دوستی و مهرورزیِ شما را نسبت به خداوند عز و جل و پیامبر خدا می دانم. پس هرکه سوی من آید و مرا یاری دهد، به ندای حقْ پاسخ گفته و وظیفه اش را به انجام رسانده است» .

.


ص: 36

5812.بحار الأنوار :تاریخ الطبری عن محمّد وطلحه :لَمّا قَدِمَ عَلِیٌّ الرَّبَذَهَ أقامَ بِها ، وسَرَّحَ مِنها إلَی الکوفَهِ مُحَمَّدَ بنَ أبی بَکرٍ ، ومُحَمَّدَ بنَ جَعفَرٍ وکَتَبَ إلَیهِم :

إنِّی اختَرتُکُم عَلَی الأَمصارِ ، وفَزِعتُ إلَیکُم لِما حَدَثَ ؛ فَکونوا لِدینِ اللّهِ أعوانا وأنصارا ، وأیِّدونا وانهَضوا إلَینا ؛ فَالإِصلاحُ ما نُریدُ ؛ لِتَعودَ الاُمَّهُ إخوانا ، ومَن أحَبَّ ذلِکَ وآثَرَهُ فَقَد أحَبَّ الحَقَّ وآثَرَهُ ، ومَن أبغَضَ ذلِکَ فَقَد أبغَضَ الحَقَّ وغَمِصَهُ (1) .

فَمَضَی الرَّجُلانِ وبَقِیَ عَلِیٌّ بِالرَّبَذَهِ یَتَهَیَّأُ ، وأرسَلَ إلَی المَدینَهِ ، فَلَحِقَهُ ما أرادَ مِن دابَّهٍ وسِلاحٍ ، وأمِرَ أمرُهُ ، (2) وقامَ فِی النّاسِ فَخَطَبَهُم وقالَ :

إنَّ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ أعَزَّنا بِالإِسلامِ ، ورَفَعَنا بِهِ ، وجَعَلَنا بِهِ إخوانا بَعدَ ذِلَّهٍ وقِلَّهٍ وتَباغُضٍ وتَباعُدٍ ، فَجَرَی النّاسُ عَلی ذلِکَ ما شاءَ اللّهُ ؛ الإِسلامُ دینُهُم ، وَالحَقُّ فیهِم ، وَالکِتابُ إمامُهُم ، حَتّی اُصیبَ هذَا الرَّجُلُ بِأَیدی هؤُلاءِ القَومِ الَّذینَ نَزَغَهُمُ الشَّیطانُ لِیَنزَغَ بَینَ هذِهِ الاُمَّهِ ، ألا إنَّ هذِهِ الاُمَّهَ لابُدَّ مُفتَرِقَهٌ کَمَا افتَرَقَتِ الاُمَمُ قَبلَهُم ، فَنَعوذُ بِاللّهِ مِن شَرِّ ما هُوَ کائِنٌ . (3)5809.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :شرح نهج البلاغه عن عبد الرحمن بن یسار القرشی فی ذکرِ کِتابِ عَلِیٍّ علیه السلام إلی أهلِ الکوفَهِ : لَمّا نَزَلَ عَلِیٌّ علیه السلام الرَّبَذَهَ مُتَوَجِّهاً إلَی البَصرَهِ بَعَثَ إلَی الکوفَهِ مُحَمَّدَ بن

جَعفَرِ بنِ أبی طالِبٍ ، ومُحَمَّدَ بنَ أبی بَکرٍ الصِّدّیقِ ، وکَتَبَ إلَیهِم هذَا الکتابَ (4) وزادَ فی آخِرِهِ :

فَحَسبی بِکُم إخواناً ، ولِلدّینِ أنصارا، ف «انفِرُواْ خِفَافًا وَثِقَالًا وَجَهِدُواْ بِأَمْوَ لِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ذَ لِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ» (5) ... .

قالَ : لَمّا قَدِمَ مُحَمَّدُ بنُ جَعفَرٍ ، ومَحَمَّدُ بنُ أبی بَکرٍ الکوفَهَ استَنفَرَا النّاسَ ، فَدَخَلَ قَومٌ مِنهُم عَلی أبی موسی لَیلاً فَقالوا لَهُ : أشِر عَلَینا بِرَأیِکَ فِی الخُروجِ مَعَ هذَینِ الرَّجُلَینِ إلی عَلِیٍّ علیه السلام ، فَقالَ : أمّا سَبیلُ الآخِرَهِ فَالزَموا بُیوتَکُم ، وأمّا سَبیلُ الدُّنیا فَاشخَصوا مَعَهُما ! فَمَنَعَ بِذلِکَ أهلَ الکوفَهِ مِنَ الخُروجِ . وبَلَغَ ذلِکَ المُحَمَّدَینِ ، فَأَغلَظا لِأَبی موسی ، فَقالَ أبو موسی : وَاللّهِ إنَّ بَیعَهَ عُثمانَ لَفی عُنُقِ عَلِیٍّ وعُنُقی وأعناقِکُما ، ولَو أرَدنا قِتالاً ما کُنّا لِنَبدَأَ بِأَحَدٍ قَبلَ قَتَلَهِ عُثمانَ . فَخَرجا مِن عِندِهِ ، فَلَحِقا بِعَلِیٍّ علیه السلام فَأَخبَراهُ الخَبَرَ . (6) .

1- .غَمِصَه : احتقره ولم یره شیئاً (النهایه : ج 3 ص 386 «غمص») .
2- .أمِرَ أمرُه : أی کثُر وارتفع شأنه (النهایه : ج 1 ص 65 «أمر») .
3- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 478 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 324 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 235 کلاهما نحوه .
4- .الکتاب الأوّل من نهج البلاغه .
5- .التوبه : 41 .
6- .شرح نهج البلاغه : ج 14 ص 8 وراجع الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 84 و 85 .

ص: 37

5810.امام صادق علیه السلام ( در پاسخ به گروهی که از ایشان پرسیدند : چرا ما د ) تاریخ الطبری به نقل از محمّد و طلحه : وقتی علی علیه السلام به ربذه رسید، در آن جا اقامت گزید و از آن جا محمّد بن ابی بکر و محمّد بن جعفر را به کوفه روانه ساخت و برای اهل کوفه چنین نوشت: «به راستی که من ، شما را از میان شهرهای دیگر برگزیدم و برای حوادث پیش آمده، به شما روی آوردم. پس یاران و یاوران دین خدا باشید و ما را یاری دهید و به سوی ما برخیزید. آنچه ما می خواهیم، اصلاح است تا امّت به برادری بازگردند . و هر کس این را دوست بدارد و برگزیند، حق را دوست داشته و برگزیده است، و هر کس این را دشمن بدارد، حق را دشمن داشته و آن را کوچک شمرده است».

آن دو مرد رفتند و علی علیه السلام در رَبَذه ماند و آماده پیکار می شد. پیکی به مدینه فرستاد و آنچه از سلاح و مَرکب می خواست، برای او رسید و کارش بالا گرفت و در میان مردم به پا خاست و برایشان سخنرانی کرد و فرمود:

«به راستی که خداوند عز و جل ما را به واسطه اسلام، گرامی داشت و مرتبه ای بلند بخشید و پس از خواری، کمی، دشمنی و دوریِ از هم، با یکدیگر برادرمان ساخت. مردم بدین سان بودند تا خدا می خواست. اسلام، دین آنان و حقیقت ، در میانشان، و قرآن ، پیشوایشان بود تا آن که این مرد (عثمان) به دست این گروه کشته شد؛ گروهی که شیطان، آنان را برانگیخت تا در میان این امّتْ اختلاف اندازند. بدانید که این امّت، ناگزیر پراکنده خواهند شد ، چنان که امّت های پیشین پراکنده شدند ؛ و به خداوند پناه می بریم از شرّ آنچه که اتّفاق خواهد افتاد».5811.امام صادق علیه السلام ( درباره آیه: «پس ، دعوت مرا اجابت کنند و به من ا ) شرح نهج البلاغه به نقل از عبد الرحمان بن یسار قرشی، در گزارشِ نامه علی علیه السلام به کوفیان : چون علی علیه السلام در راه حرکت به سوی بصره به ربذه رسید، محمّد بن جعفر بن ابی طالب و محمّد بن ابی بکر را به کوفه فرستاد و این نامه (1) را برای آنان نوشت و در آخرش افزود:

«شما برای من به عنوان برادر و یاوران دین،کافی هستید. پس «سبُک بار و گران بار، بسیج شوید و با مال و جانتان در راه خدا جهاد کنید. اگر بدانید، این برای شما بهتر است» ».

چون محمّد بن جعفر و محمّد بن ابی بکر برای بسیج مردمْ وارد کوفه شدند، گروهی از مردم، شبانه نزد ابو موسی رفتند و به وی گفتند: نظرت را درباره خروج با این دو نفر به سوی علی علیه السلام برای ما بیان دار.

ابو موسی گفت: راه آخرتْ آن است که در خانه بمانید و راه دنیا آن است که با آنان حرکت کنید.

ابو موسی با این سخن، از حرکت کوفیانْ جلوگیری کرد. این خبر به محمّد بن جعفر و محمّد بن ابی بکر رسید و بر ابو موسی خشم گرفتند.

ابو موسی گفت: به خدا سوگند ، بیعت عثمان بر گردن علی و من و شما دو نفر است. اگر تصمیم بر جنگ داشته باشیم، پیش از جنگ با قاتلان عثمان ، با کسی دیگر نمی جنگیم.

آن دو از نزد ابو موسی بیرون آمدند و به علی علیه السلام پیوستند و ماجرای ابو موسی را به وی گزارش دادند. .

1- .اوّلین نامه در نهج البلاغه .

ص: 38

5 / 2بَعثُ الإمامِ هاشِمَ بنَ عُتبَهَ إلی أبی موسی لِیَستَنفِرَ النّاسَ5814.عنه صلی الله علیه و آله :تاریخ الطبری عن أبی لیلی :خَرَجَ هاشِمُ بنُ عُتبَهَ إلی عَلِیٍّ بِالرَّبَذَهِ ، فَأَخبَرَهُ بِقُدومِ مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ وقَولِ أبی موسی ، فَقالَ : لَقد أرَدتُ عَزلَهُ وسَأَلنِی الأَشتَرُ أن اُقِرَّهُ . فَرَدَّ عَلِیٌّ هاشِما إلَی الکوفَهِ وکَتَبَ إلی أبی موسی :

إنّی وَجَّهتُ هاشِمَ بنَ عُتبَهَ لِیُنهِضَ مَن قِبَلَکَ مِنَ المُسلِمینَ إلَیَّ ، فَأَشخِصِ النّاسَ ؛ فَإِنّی لَم اُوَلِّکَ الَّذی أنتَ بِهِ إلّا لِتَکونَ مِن أعوانی عَلَی الحَقِّ .

فَدَعا أبو موسَی السّائِبَ بنَ مالِکٍ الأشعَرِیَّ ، فَقالَ لَهُ : ماتَری ؟ قالَ : أری أن تَتَّبِعَ ما کَتَبَ بِهِ إِلَیکَ . قالَ : لکِنّی لا أری ذلِکَ ! فَکَتَبَ هاشِمٌ إلی عَلِیٍّ : إنّی قَد قَدِمتُ عَلی رَجُلٍ غالٍّ مُشاقٍّ ظاهِرِ الغِلِّ والشَّنَآنِ . وبَعَثَ بِالکِتابِ مَعَ المُحِلِّ بنِ خَلیفَهَ الطّائِیِّ . (1) .

1- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 499 .

ص: 39



5 / 2 فرستادن هاشم بن عتبه نزد ابو موسی برای بسیج مردم

5 / 2فرستادن هاشم بن عتبه نزد ابو موسی برای بسیج مردم5817.عنه علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از ابو لیلی : هاشم بن عُتْبه در رَبَذه به نزد علی علیه السلام رفت و از بازگشت محمّد بن ابی بکر و سخن ابو موسی به وی گزارش داد. آن گاه وی فرمود: «قصد داشتم او را عزل کنم؛ ولی اَشتر از من خواست او را ابقا کنم».

سپس علی علیه السلام هاشم را به کوفه فرستاد و برای ابوموسی نوشت:

«من هاشم بن عتبه را نزد تو فرستادم تا مسلمانانِ اطرافت را به سوی من بسیج کنی. پس مردم را حرکت ده؛ چرا که من تو را بر شهری که هم اکنون بر آن حاکمی ، نگماردم، مگر بدان جهت که برای [ اقامه ]حق ، از یاران من باشی».

ابو موسی، سائب بن مالک اشعری را فرا خواند و به وی گفت: تو چه نظری داری؟

گفت: معتقدم از آنچه برایت نوشته، پیروی کنی.

ابو موسی گفت: ولی من چنین نظری ندارم.

هاشم برای علی علیه السلام نوشت : «من بر مردی تُند رو و سختگیر واردشده ام که کینه توزی و دشمنی اش آشکار است» و نامه را توسط مُحِلّ بن خلیفه طایی برای علی علیه السلام فرستاد.

.


ص: 40

6054.عنه علیه السلام :الجمل :خَرَجَ [الإمامُ عَلِیٌّ علیه السلام ] فی سَبعِمِئَهِ رَجُلٍ مِنَ المُهاجِرینَ وَالأَنصارِ . . . ثُمَّ دَعا هاشِمَ بنَ عُتبَهَ المِرقالَ ، وکَتَبَ مَعَهُ کِتابا إلی أبی موسَی الأَشعَرِیِّ وکانَ بِالکوفَهِ مِن قِبَلِ عُثمانَ وأمَرَهُ أن یوصِلَ الکِتابَ إلَیهِ لِیَستَنفِرَ النّاسَ مِنها إلَی الجِهادِ مَعَهُ ، وکانَ مَضمونُ الکِتابِ :

بِسمِ اللّهِالرَّحمنِ الرَّحیمِ ، مِن عَلِیٍّ أمیرِ المُؤمِنینَ إلی عَبدِ اللّهِ بنِ قَیسٍ .

أمّا بَعدُ ؛ فَإِنّی أرسَلتُ إلَیکَ هاشِمَ بنَ عُتبَهَ (المِرقالَ) لِتُشخِصَ مَعَهُ مَن قِبَلَکَ مِنَ المُسلِمینَ لِیَتَوَجَّهوا إلی قَومٍ نَکَثوا بَیعَتی ، وقَتَلوا شیعَتی ، وأحدَثوا فی هذِهِ الاُمَّهِ الحَدَثَ العَظیمَ ، فَأَشخِص بِالنّاسِ إلَیَّ مَعَهُ حینَ یَقدَمُ عَلَیکَ (1) ولا تَحبِسهُ ؛ فَإِنّی لَم اُقِرَّکَ فِی المِصرِ الَّذی أنتَ فیهِ إلّا أن تَکونَ مِن أعوانی وأنصاری عَلی هذَا الأَمرِ ، وَالسَّلامُ .

فَقَدِمَ هاشِمٌ بِالکِتابِ عَلی أبی موسَی الأَشعَرِیِّ ، فَلَمّا وَقَفَ عَلَیهِ دَعَا السّائِبَ بنَ مالِکٍ الأَشعَرِیَّ ، فَأَقرَأَهُ الکِتابِ ، وقالَ لَهُ : ماتَری ؟ فقالَ السّائِبُ : اِتَّبِع ما کَتَبَ بِهِ إلَیکَ ، فَأَبی أبو موسی ذلِکَ ، وکَسَرَ الکِتابَ ومَحاهُ ، وبَعَثَ إلی هاشِمِ بنِ عُتبَهَ یُخِوِّفُهُ وَیَتَوَعَّدُهُ بِالسِّجنِ ، فَقالَ السّائِبُ بنُ مالِکٍ : فَأَتَیتُ هاشِما فَأَخبَرتُهُ بِأَمرِ أبی موسی ، فَکَتَبَ هاشِمٌ إلی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام :

أمّا بَعدُ ؛ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! فَإِنّی قَدِمتُ بِکِتابِکَ عَلَی امرِئٍ عاقٍّ شاقٍّ ، بَعیدِ الرُّحمِ ، (2) ظاهِرِ الغِلِّ وَالشِّقاقِ ، وقَد بَعَثتُ إلَیکَ بِهذَا الکِتابِ مَعَ المُحِلِّ بنِ خَلیفَهَ أخی طَیِّیٍ، وهُوَ مِن شیعَتِکَ وأنصارِکَ ، وعِندَهُ عِلمُ ما قِبَلِنا ، فَاسأَلهُ عَمّا بَدا لَکَ ، وَاکتُب إلَیَّ بِرَأیِکَ أتَّبِعهُ ، وَالسَّلامُ .

فَلَمّا قَدِمَ الکِتابُ إلی عَلِیٍّ علیه السلام وقَرَأَهُ ، دَعَا الحَسَنَ ابنَهُ ، وعَمّارَ بنَ یاسِرٍ ، وقَیسَ بنَ سَعدٍ فَبَعَثَهُم إلی أبی موسی ، وکَتَبَ مَعَهُم :

مِن عَبدِ اللّهِ عَلِیٍّ أمیرِ المُؤمِنینَ إلی عَبدِ اللّهِ بنِ قَیسٍ: أمّا بَعدُ ؛ یَابنَ الحائِکِ ! ! وَاللّهِ إنّی کُنتُ لَأَری أنَّ بُعدَکَ مِن هذَا الأَمرِ الَّذی لَم یَجعَلکَ اللّهُ لَهُ أهلاً ، ولا جَعَلَ لَکَ فیهِ نَصیبا سَیَمنَعُکَ مِن رَدِّ أمری ، وقَد بَعثَتُ إلَیکَ الحَسنَ وعَمّارا وقَیسا ، فَأَخلِ لَهُمُ المِصرَ وأهلَهُ ، وَاعتَزِل عَمَلَنا مَذموما مَدحوراً ، فَإِن فَعَلتَ وإلّا فَإِنّی أمَرتُهُم أن یُنابِذوکَ عَلی سَواءٍ ، إنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الخائِنینَ ، فَإِن ظَهَروا عَلَیکَ قَطَّعوکَ إربا إربا ، وَالسَّلامُ عَلی مَن شَکَرَ النِّعمَهَ ورَضِیَ بِالبَیعَهِ ، وعَمِلَ للّهِِ رَجاءَ العاقِبَهِ . (3) .

1- .فی المصدر: «یقدم الکتاب علیک»، والصواب ماأثبتناه کما فی بحار الأنوار.
2- .الرُّحم: العطف والرحمه. یقال: ما أقرب رُحمَ فلان؛ إذا کان ذا مرحمه وبِرٍّ (لسان العرب: ج 12 ص 231 «رحم»).
3- .الجمل: ص240 ، بحار الأنوار : ج 32 ص 85 ؛ شرح نهج البلاغه: ج 14 ص 8 و 9 نحوه وراجع فتح الباری : ج 13 ص 58 .

ص: 41

6053.عنه علیه السلام :الجمل:[ امام علی علیه السلام ] با هفتصد نفر از مهاجران و انصار، حرکت کرد ... آن گاه، هاشم بن عُتبه مِرقال را فرا خواند و به همراهش نامه ای برای ابو موسی اشعری که از زمان عثمان ، حاکم کوفه بود فرستاد و به وی فرمان داد که نامه را به ابو موسی برساند تا مردم را از کوفه برای جهاد به همراه خود بسیج کند. مضمون نامه چنین بود:

«به نام خداوند بخشنده مهربان . از علی امیرمؤمنان به [ ابو موسی] عبد اللّه بن قیس. پس از حمد و سپاس خداوند ؛ من هاشم بن عُتبه مِرقال را نزد تو فرستادم تا مسلمانانِ اطرافت را همراه او بسیج کنی تا با گروهی که بیعت مرا شکستند و پیروانم را کشتند و در میان امّت، فتنه ای بزرگ پدید آوردند، رویاروی شوند. پس زمانی که نزد تو آمد، مردم را به همراه وی به سوی من روانه کن و محبوسش مکن ؛ زیرا من ، تو را در شهری که هم اکنون در آن حاکمی، ابقا نکردم، مگر بدان جهت که در امر حکومت ، از یاران و یاوران من باشی . والسلام!».

هاشم، نامه را برای ابو موسی آورد . وقتی ابو موسی به موضوع نامه واقف گشت، سائب بن مالک اشعری را فرا خواند و نامه را برایش خواند و به وی گفت: چه نظری داری؟

سائب به وی گفت: از آنچه برایت نوشته، پیروی کن.

ابو موسی از این کار، سر باز زد و نامه را پاره کرد و از بین برد و به سوی هاشم بن عتبه فرستاد و او را ترساند و تهدید به زندان کرد.

سائب بن مالک می گوید: نزد هاشم آمدم و دستور ابو موسی را به وی گزارش کردم. آن گاه، هاشم برای علی بن ابی طالب علیه السلام نوشت: پس از حمد و سپاس خداوند؛ ای امیر مؤمنان!نامه ات را برای مردی بُردم که سخت و نافرمان و به دور از رحمت است و کینه توزی و اختلاف افکنی اش آشکار است. این نامه را با مُحِلّ بن خلیفه (از قبیله طَی و از پیروان و یارانت) به سوی تو فرستادم و او اخبار ما را می داند . هرچه می خواهی از او بپرس و نظرت را برایم بنویس تا از آن پیروی کنم. والسلام!

وقتی نامه به علی علیه السلام رسید و آن را خواند، فرزندش حسن علیه السلام ، عمّار بن یاسر و قیس بن سعد را فرا خواند و آنان را با نامه ای که نوشت، نزد ابو موسی فرستاد:

«از بنده خدا علی ، امیرمؤمنان، به عبد اللّه بن قیس. پس از حمد و سپاس خداوند؛ ای خودخواهِ متکبّر! به خدا سوگند که معتقد بودم دوریِ تو از امر [ حکومت ] که خداوند، تو را شایسته آن قرار نداده و برایت در آن بهره ای ننهاده ، به زودی تو را از ردّ فرمان من باز می دارد.

اینک حسن، عمّار و قیس را به سویت فرستاده ام. شهر و مردمانش را به آنان وا گذار و از مسئولیتی که در حکومت ما داری با سرزنش و نکوهیدگی کنار رو. اگر چنین کردی [ که هیچ ]؛ و گرنه به آنان دستور داده ام تو را طرد کنند. به راستی که خداوند، خیانت پیشگان را دوست نمی دارد، و اگر بر تو پیروز گردند، تو را قطعه قطعه کنند. درود بر کسی که شکر نعمت کند و به بیعتْ خشنود باشد و به امید عاقبت خودش برای خداوند عمل کند». .


ص: 42

5 / 3إرسالُ الإِمامِ ابنَهُ إلَی الکوفَهِ6050.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :تاریخ الطبری عن أبی لیلی :بَعَثَ عَلِیٌّ الحَسَنَ بنَ عَلِیٍّ وعَمّارَ بنَ یاسِرٍ یَستَنفِرانِ النّاسَ ، وبَعَثَ قَرَظَهَ بنَ کَعبٍ الأَنصارِیَّ أمیرا عَلَی الکوفَهِ ، وکَتَبَ مَعَهُ إلی أبی موسی :

أمّا بَعدُ ؛ فَقَد کُنتُ أری أنَّ بُعدَکَ مِن هذَا الأَمرِ الَّذی لَم یَجعَلِ اللّهُ عَزَّوجَلَّ لَکَ مِنهُ نَصیبا سَیَمنَعُکَ مِن رَدِّ أمری ، وقَد بَعَثتُ الحَسَنَ بنَ عَلِیٍّ وعمّارَ بنَ یاسِرٍ یَستَنفِرانِ النّاسَ ، وبَعَثتُ قَرَظَهَ بنَ کَعبٍ والِیا عَلَی المِصرِ ، فَاعتَزِل مَذموما مَدحورا ؛ فَإِن لَم تَفعَل فَإِنّی قَد أمَرتُهُ أن یُنابِذَکَ ؛ فَإِن نَابَذتَهُ فَظَفِرَ بِکَ أن یُقَطِّعَکَ آرابا .

فَلَمّا قَدِمَ الکِتابُ عَلی أبی موسَی اعتَزَلَ ، ودَخَلَ الحَسنُ وعَمّارٌ المَسجِدَ ، فَقالا :

أیُّهَا النّاسُ ، إنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ یَقولُ : إنّی خَرَجتُ مَخرَجی هذا ظالِما أو مَظلوما ، وإنّی اُذَکِّرُ اللّهَ عَزَّوجَلَّ رَجُلاً رَعی للّهِِ حَقّاً إلّا نَفَرَ ؛ فَإِن کُنتُ مَظلوما أعانَنی ، وإن کُنتُ ظالِما أخَذَ مِنّی . وَاللّهِ إنَّ طَلحَهَ وَالزُّبَیرَ لَأَوَّلُ مَن بایَعَنی ، وأوَّلُ مَن غَدَرَ ، فَهَلِ استَأثَرتُ بِمالٍ أو بَدَّلتُ حُکما ؟ فَانفِروا ؛ فَمُروا بِمَعروفٍ ، وَانهَوا عَن مُنکَرٍ . (1) .

1- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 499 وراجع الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 328 وشرح نهج البلاغه : ج 14 ص 10 12 والجمل : ص 243 و 244 .

ص: 43



5 / 3 فرستادن حسن بن علی به سوی کوفه

5 / 3فرستادن حسن بن علی به سوی کوفه6047.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :تاریخ الطبری به نقل از ابو لیلی : علی علیه السلام ، حسن بن علی علیه السلام و عمّار بن یاسر را فرستاد تا مردم را بسیج کنند و قُرظه بن کعب انصاری را به عنوان امیر کوفه فرستاد و نامه ای با وی برای ابو موسی فرستاد [ بدین مضمون ]:

«پس از حمد و سپاس خداوند؛ به تحقیق که معتقد بودم دوری جستن تو از امر [ حکومت ] که خداوند عز و جل برایت بهره ای در آن قرار نداده ، تو را از مخالفت با فرمان من باز دارد. من ، حسن بن علی و عمّار بن یاسر را برای بسیج مردم فرستادم و قُرظَه بن کعب را به عنوان فرماندار شهر گماشتم. تو با سرزنش و نکوهیدگی کنار برو و اگر چنین نکنی، به قُرظَه بن کعب دستور داده ام تو را طرد سازد و اگر تو او را طرد کردی و او بر تو پیروز گشت ، تو را قطعه قطعه کند».

وقتی نامه به ابو موسی رسید ، کنار رفت. حسن و عمّار، داخل مسجد شدند و گفتند: ای مردم ! امیر مؤمنان می فرماید : «من در این حرکت یا ستمگرم یا ستمدیده . هر که به حقّ خدا پایبند است ، خدا را در نظر آورد و بیاید ، اگر ستمدیده ام ، یاری ام کند و اگر ستمگرم ، حق را از من باز ستانَد . به خدا سوگند که طلحه و زبیر، نخستین کسانی بودند که با من بیعت کردند و نخستین کسانی بودند که بیعت شکستند . آیا من ثروتی را به خود اختصاص داده ام یا حکمی را دگرگون ساخته ام؟ پس بسیج شوید و امر به معروف و از منکر نهی کنید».

.


ص: 44

6046.إرشاد القلوب :شرح نهج البلاغه عن أبی مِخنَف عن موسی بن عبد الرحمن بن أبی لیلی عن أبیه :أقبَلنا مَعَ الحَسَنِ وعَمّارِ بنِ یاسِرٍ مِن ذی قارٍ (1) حَتّی نَزَلنَا القادِسِیَّهَ ، فَنَزَلَ الحَسَنُ وعَمّارٌ ونَزَلنا مَعَهُما ، فَاحتَبی (2) عَمّارٌ بِحَمائِلِ سَیفِهِ ، ثُمَّ جَعَلَ یَسأَلُ النّاسَ عَن أهلِ الکوفَهِ وعَن حالِهِم ، ثُمَّ سَمِعتُهُ یَقولُ : ما تَرَکتُ فی نَفسی حَزَّهً أهَمَّ إلَیَّ مِن ألّا نَکونَ نَبَشنا عُثمانَ مِن قَبرِهِ ، ثُمَّ أحرَقناه بِالنّارِ .

قال : فَلَمّا دَخَلَ الحَسَنُ وعَمّارٌ الکوفَهَ اجتَمَعَ إلَیهِمَا النّاسُ ، فَقامَ الحَسَنُ فَاستَنفَرَ النّاسَ ، فَحَمِدَ اللّهَ وصَلّی عَلی رَسولِهِ ، ثُمَّ قالَ :

أیُّهَا النّاسُ ! إنّا جِئنا نَدعوکُم إلَی اللّهِ ، وإلی کِتابِهِ ، وسُنَّهِ رَسولِهِ ، وإلی أفقَهِ مَن تَفَقَّهَ مِنَ المُسلِمینَ ، وأعدَلِ مَن تُعدِّلونَ ، وأفَضلِ مَن تُفَضِّلونَ ، وأوفی مَن تُبایِعونَ ، مَن لَم یَعِبهُ القُرآنُ ، ولَم تُجَهِّلهُ السُّنَّهُ ، ولَم تَقعُد بِهِ السابِقَهُ . إلی مَن قَرَّبَهُ اللّهُ تَعالی إلی رَسولِهِ قَرابَتَینِ : قَرابَهَ الدّینِ ، وقَرابَهَ الرَّحِمِ . إلی مَن سَبَقَ النّاسَ إلی کُلِّ مَأثَرَهٍ . إلی مَن کَفَی اللّهُ بِهِ رَسولَهُ وَالنّاسُ مُتَخاذِلونَ ، فَقَرُبَ مِنهُ وهُم مُتَباعِدونَ ، وصَلّی مَعَهُ وهُم مُشرِکونَ ، وقاتَلَ مَعَهُ وهُم مُنهَزِمونَ ، وبارَزَ مَعَهُ وهُم مُحجِمونَ ، وصَدَّقَهُ وهُم یُکَذِّبونَ . إلی مَن لَم تُرَدَّ لَهُ رایَهٌ (3) ولا تُکافَأُ لَهُ سابِقَهٌ ، وهُوَ یَسأَلُکُمُ النَّصرَ ، ویَدعوکُم إلَی الحَقِّ ، ویَأمُرُکُم بِالمَسیرِ إلَیهِ لِتُوازِروهُ وتَنصُروهُ عَلی قَومٍ نَکَثوا بَیعَتَهُ ، وقَتَلوا أهلَ الصَّلاحِ مِن أصحابِهِ ، ومَثَّلوا بِعُمّالِهِ ، وَانتَهَبوا بَیتَ مالِهِ ، فَاشخَصوا إلَیهِ رَحِمَکُمُ اللّهُ ، فَمُروا بِالمَعروفِ ، وَانهَوا عَنِ المُنکَرِ ، وَاحضَروا بِما یَحضَرُ بِهِ الصالِحونَ .

قالَ أبو مِخنَفٍ : حَدَّثَنی جابِرُ بنُ یَزیدٍ قالَ : حَدَّثَنی تَمیمُ بنُ حِذیَمٍ النّاجِیُّ قالَ : قَدِمَ عَلَینَا الحَسَنُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام وعَمّارُ بنُ یاسِرٍ یَستَنفِرانِ النّاسَ إلی عَلِیٍّ علیه السلام ومَعَهُما کَتابُهُ ، فَلَمّا فَرَغا مِن قِراءَهِ کِتابِهِ قامَ الحَسَنُ وهُوَ فَتیً حَدَثٌ وَاللّهِ إنّی لاُرثی لَهُ مِن حَداثَهِ سِنِّهِ وصُعوبَهِ مَقامِهِ فَرَماهُ النّاسُ بِأَبصارِهِم وهُم یَقولونَ : اللّهُمَّ سَدِّد مَنطِقَ ابنِ بِنتِ نَبِیِّنا ، فَوَضَعَ یَدَهُ عَلی عَمودٍ یُتَسانَدُ إلَیهِ وکانَ عَلیلاً مِن شَکوی بِهِ فَقالَ :

الحَمدُ للّهِِ العَزیزِ الجَبّارِ ، الواحِدِ القَهّارِ ، الکَبیرِ المُتَعالِ «سَوَآءٌ مِّنکُم مَّنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَن جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِالَّیْلِ وَ سَارِبٌ بِالنَّهَارِ » (4) أحمَدُهُ عَلی حُسنِ البَلاءِ ، وتَظاهُرِ النَّعماءِ ، وعَلی ما أحبَبنا وکَرِهنا مِن شِدَّهٍ ورَخاءٍ ، وأشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ ، وَحدَهُ لا شَریکَ لَهُ ، وأنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ ، اِمتَنَّ عَلَینا بِنُبُوَّتِهِ ، وَاختَصَّهُ بِرِسالَتِهِ وأنزَلَ عَلَیهِ وَحیَهُ ، وَاصطَفاهُ عَلی جَمیعِ خَلقِهِ ، وأرسَلَهُ إلَی الإِنسِ وَالجِنِّ حینَ عُبِدَتِ الأَوثانُ ، واُطیعَ الشَّیطانُ ، وجُحِدَ الرَّحمنُ ، فَصَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وعَلی آلِهِ ، وجَزاهُ أفضَلَ ما جَزَی المُسلِمینَ .

أمّا بَعدُ ؛ فَإِنّی لا أقولُ لَکُم إلّا ما تَعرِفونَ ؛ إنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ عَلیَّ بنَ أبی طالِبٍ أرشَدَ اللّهُ أمرَهُ ، وأعَزَّ نَصرَهُ ، بَعَثنی إلَیکُم یَدعوکُم إلَی الصَّوابِ ، وإلَی العَمَلِ بِالکِتابِ ، وَالجِهادِ فی سَبیلِ اللّهِ ، وإن کانَ فی عاجِلِ ذلِکَ ما تَکرَهونَ ؛ فَإِنَّ فی آجِلِهِ ما تُحِبّونَ إن شاءَ اللّهُ ، ولَقَد عَلِمتُم أنَّ عَلِیّا صَلّی مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَحدَهُ ، وأنَّهُ یَومَ صَدَّقَ بِهِ لَفی عاشِرَهٍ مِن سِنِّهِ ، ثُمَّ شَهِدَ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله جَمیعَ مشَاهِدِهِ ، وکانَ مِنِ اجتِهادِهِ فی مَرضاهِ اللّهِ وطاعَهِ رَسولِهِ وآثارِهِ الحَسَنَهِ فِی الإِسلامِ ما قَد بَلَغَکُم ، ولَم یَزَل رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله راضِیا عَنهُ حَتّی غَمَّضَهُ بِیَدِهِ ، وغَسَّلَهُ وحدَهُ ، وَالمَلائِکَهُ أعوانُهُ ، وَالفَضلُ ابنُ عَمِّهِ یَنقُلُ إلَیهِ الماءَ ، ثُمَّ أدخَلَهُ حُفرَتَهُ ، وأوصاهُ بِقَضاءِ دَینِهِ وعِداتِهِ وغَیرِ ذلِکَ مِن اُمورِهِ ، کُلُّ ذلِکَ مِن مَنِّ اللّهِ عَلَیهِ ، ثُمَّ وَاللّهِ ما دَعا إلی نَفسِهِ ، ولَقَد تَداکَّ النّاسُ عَلَیهِ تَداکَّ الإِبِلِ الهیمِ عِندَ وُرودِها ، فَبایَعوهُ طائِعینَ ، ثُمَّ نَکَثَ مِنهُم ناکِثونَ بِلا حَدَثٍ أحدَثَهُ ، ولا خِلافٍ أتاهُ ، حَسَدا لَهُ وبَغیا عَلَیهِ .

فَعَلَیکُم عِبادَ اللّهِ بَتَقویَ اللّهِ وطاعَتِهِ ، وَالجِدِّ وَالصَّبرِ وَالاِستِعانَهِ بِاللّهِ ، وَالخُفوفِ إلی ما دَعاکُم إلَیهِ أمیرُ المُؤمِنینَ ، عَصَمَنَا اللّهُ وإیّاکُم بِما عَصَمَ بِهِ أولِیاءَهُ وأهلَ طاعَتِهِ ، وألهَمَنا وإیّاکُم تَقواهُ ، وأعانَنا وإیّاکُم عَلی جِهادِ أعدائِهِ ، وأستَغفِرُ اللّهَ العَظیمَ لی ولَکُم . ثُمَّ مَضی إلَی الرُّحبَهِ (5) فَهَیَّأَ مَنزِلاً لِأَبیهِ أمیرِ المُؤمِنینَ .

قالَ جابِرٌ : فَقُلتُ لِتَمیمٍ : کَیفَ أطاقَ هذَا الغُلامُ ما قَد قَصَصتَهُ مِن کَلامِهِ ؟ فَقالَ : ولَما سَقَطَ عَنّی مِن قَولِهِ أکثَرُ ، ولَقَد حَفِظتُ بَعضَ ما سَمِعتُ .

قالَ أبو مِخنَفٍ : ولَمّا فَرَغَ الحَسَنُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام مِن خُطبَتِهِ ، قامَ بَعدَهُ عَمّارٌ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ ، وصَلّی عَلی رَسولِهِ ، ثُمَّ قالَ :

أیُّهَا النّاسُ ! أخو نَبِیِّکُم وابنُ عَمِّهِ یَستَنفِرُکُم لِنَصرِ دینِ اللّهِ ، وقَد بَلاکُمُ اللّهُ بِحَقِّ دینِکُم وحُرمَهِ اُمِّکُم ، فَحَقُّ دینِکُم أوجَبُ وحُرمَتُهُ أعظَمُ .

أیُّهَا النّاسُ ! عَلَیکُم بِإِمامٍ لا یُؤَدَّبُ ، وفَقیهٍ لا یُعَلَّمُ ، وصاحِبِ بَأسٍ لا یَنکُلُ ، وذی سابِقَهٍ فِی الإِسلامِ لَیسَت لِأَحَدٍ ، وإنَّکُم لَو قَد حَضَرتُموهُ بَیَّنَ لَکُم أمرَکُم إن شاءَ اللّهُ . (6) .

1- .ذُوقار : موضع بین الکوفه وواسط ، وهو إلی الکوفه أقرب ، فیه کان «یوم ذی قار» بین الفرس والعرب (تقویم البلدان : ص 292) .
2- .الاحتباء : هو أن یضمّ الإنسان رجلیه إلی بطنه بثوب یجمعهما به مع ظهره ، ویشدّه علیها (النهایه : ج 1 ص 335 «حبا») .
3- .فی المصدر: «روایه»، والصواب ماأثبتناه کما فی بحار الأنوار.
4- .الرعد : 10 .
5- .الرُّحْبَه : محلّه بالکوفه (مجمع البحرین : ج 2 ص 684 «رحب») .
6- .شرح نهج البلاغه : ج 14 ص 11 وراجع الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 86 و 87 وبحار الأنوار : ج 32 ص 88 .

ص: 45

6049.عنه صلی الله علیه و آله :شرح نهج البلاغه به نقل از ابو مِخْنَف، از موسی بن عبد الرحمان بن ابی لیلی ، از پدرش : به همراه حسن علیه السلام و عمّار بن یاسر،از ذو قار آمدیم تا به قادسیه رسیدیم. حسن علیه السلام و عمّار ، اُتراق کردند و ما هم به همراه آنان اتراق کردیم. عمّار، حمایل شمشیرش را محکم به خود بست و آن گاه ، شروع به پرسش از مردم درباره کوفیان و وضعیتشان کرد و شنیدم که می گفت: در دلم خواسته ای مهم تر از این نیست که عثمان را از قبر ، بیرون آوریم و او را با آتش بسوزانیم.

[ راوی می گوید: ] چون حسن علیه السلام و عمّارْ وارد کوفه شدند، مردم ، نزد آنان گِرد آمدند. پس حسن علیه السلام به پا خاست و مردم را به بسیج شدن فرا خواند و خدا را سپاس گفت و بر پیامبرش درود فرستاد. سپس فرمود:

«ای مردم! ما نزد شما آمده ایم تا شما را به خداوند و کتابش و سنّت پیامبرش ، و به سوی دین شناس ترینِ مسلمانان و عادل ترین کسی که عادلش می شمرید و برترین کسی که بافضیلتش می دانید و باوفاترین کسی که با او بیعت می کنید ، فرا خوانیم؛ کسی که قرآن، او را سرزنش نکرده و در سنّت ، جاهل به شمار نیامده است و هیچ سابقه نیکی را از کف نداده است .

به سوی کسی فرا می خوانیم که خداوند، او را از دو راه به پیامبر خود نزدیک ساخت: نزدیکی در دین و نزدیکی در خویشاوندی؛ به سوی کسی که از همه مردم در هر کرامتی پیشی گرفت؛ پیشی گرفت؛ به سوی کسی که خداوند با یاری رساندن او پیامبرش را از یاری دیگران بی نیاز کرد، در حالی که مردمْ او را یاری نکردند ؛ به او (پیامبر صلی الله علیه و آله ) نزدیک شد، در حالی که مردم از او دوری می جُستند، و با او نماز گزارْد، در حالی که مردمْ مشرک بودند ؛ همراه او پیکار کرد، در حالی که مردمْ فرار می کردند و با او به میدان آمد ، در حالی که مردم از ترس، پیش نمی رفتند؛ کسی که پیامبر صلی الله علیه و آله را تصدیق کرد، در حالی که مردمْ او را تکذیب می کردند؛ به سوی کسی که در هیچ جنگی مغلوب نشد و در پیشی گرفتن در اسلام، همتایی ندارد.

[ اینک] او از شما کمک می خواهد و شما را به سوی حق ، دعوت می کند و شما را فرمان می دهد که به سویش حرکت کنید و یاری اش دهید و او را بر قومی که بیعتش را شکستند، یاران شایسته او را کشتند و فرماندارانش را مُثله کردند و بیت المال او را غارت نمودند ، یاری دهید. پس به سوی او حرکت کنید. خدایتان رحمت کند ! پس امر به معروف و نهی از منکر کنید و [برای فردای خود] چیزی را آماده کنید که صالحان آماده می کنند» .

[ ابو مِخْنَف می گوید: ] جابر بن یزید برایم روایت کرد و گفت : تمیم بن حذیم ناجی برایم روایت کرد و گفت : حسن بن علی علیه السلام و عمّار بن یاسر ، نزد ما آمدند تا از مردم بخواهند که به سوی علی علیه السلام بسیج شوند و نامه او با آنان بود. وقتی از خواندن نامه او فارغ شدند، حسن علیه السلام از جای برخاست. او جوانی نورس بود و به خدا سوگند، به جهت کمی سن و دشواری موقعیتش بر او نگران بودم.

مردم بدو خیره شده بودند و می گفتند: بارخدایا ! سخن پسر دختر پیامبر ما را استوار گردان.

حسن علیه السلام دستش را برعصایی که بر آن تکیه می کرد ، گذاشت (به خاطر بیماری ای که داشت، ناتوان شده بود) و فرمود:

«سپاسْ از آنِ خداوندِ عزّتمند و جبّار است. او یگانه قهّار و بزرگِ متعال است . «برای او یکسان است: کسی از شما که سخن خود را نهان کند و کسی که آن را فاش سازد و کسی که خویشتن را به شبْ پنهان دارد و در روز، آشکارا حرکت کند» . سپاس می گویم او را بر زیبایی آزمایش و بلا و پشت هم درآمدن نعمت ها و برآنچه ما دوست می داریم و یا ناخوش می انگاریم،از سختی و آسانی، و گواهی می دهم که خدایی جز او نیست؛یگانه است و شریکی برای او نیست.

و [ شهادت می دهم بر ] این که محمّد، بنده و فرستاده اوست. بر ما با پیامبری او منّت نهاد و او را به رسالت خویش، ویژه ساخت و وحی اش را بر او فرو فرستاد و او را از میان تمامی آفریدگانش برگزید و در هنگام بت پرستی و فرمانبرداری از شیطان و انکار خداوندِ بخشاینده، او را به سوی اِنس و جِن فرستاد. پس درود خدا بر او و خاندانش باد، و خداوند، او را از بهترین پاداشی که به مسلمانان عطا می فرماید، پاداش دهد!

پس از حمد و سپاس خداوند؛ من سخنی جز آنچه خودتان می دانید، نمی گویم. امیرمؤمنان علی بن ابی طالب که خداوند ، کارش را سامان بخشد و پیروزی اش را قوی دارد! مرا به سوی شما فرستاد. او شما را به درستی و عمل به قرآن و جهاد در راه خدا فرا می خوانَد. اگر چه دنیای این کار ، چیزی است که خوش نمی دارید، ولی آخرت آن به گونه ای است که می پسندید اگر خدا خواهد .

شما نیک می دانید که علی با پیامبر خدا، به تنهایی نماز گزارد و آن روز که او را تصدیق کرد، در سال دهم عمرش بود. پس از آن با پیامبر خدا در تمامی جنگ ها حضور داشت و از تلاش او در راه رضایت خداوند و پیروی پیامبر خدا و آثار نیک او در اسلام، آنچه بوده، خبرش به شما رسیده است. همیشه پیامبر خدا از او خشنود بود تا [ به هنگام مرگ ]با دستان خود، چشمان پیامبر صلی الله علیه و آله را فروبست و او را به تنهایی غسل داد و فرشتگان ، کمک کارش بودند و فضل، پسر عمویش، آب می آورد.

او بود که پیامبر خدا را در قبر نهاد. پیامبر خدا به وی گزاردنِ بدهکاری ها و به جایْ آوردنِ وعده ها و سایر کارهایش را سفارش نمود. تمامی اینها، منّت خداوند بر علی است.

به خدا سوگند، از آن پس، علی [ کسی را] به [ اطاعت از ] خود ، دعوت نکرد تا این که مردم، چونان شتران تشنه به هنگام رسیدن به آبگاه ، بر او هجوم آوردند و از روی میل ، با او بیعت کردند. پس از آن، گروهی از روی حسادت و ستمگری بر او بیعت شکستند ، بدون آن که او کاری کرده باشد یا خلافی از او سر زده باشد.

بر شما باد بندگان خدا! پروای الهی و پیروی از او و تلاش و شکیبایی و یاری جستن از او ، و حرکت به سوی آنچه امیر مؤمنان، شما را بدان فرا می خوانَد. خداوند، ما و شما را بدانچه دوستان و مُطیعان خویش را بِدان مصون داشته، مصون دارد و بر ما و شما پروای خود را الهام کند، و ما و شما را بر پیکار با دشمنانش یاری رسانَد. از خداوند بزرگ برای خود و شما طلب آمرزش می کنم».

سپس به منطقه رُحْبَه (1) رفت و خانه ای برای پدرش امیر مؤمنان آماده ساخت.

جابر می گوید: به تمیم [ که این سخنان حسن بن علی علیهماالسلام را برایم روایت کرد ]گفتم: چگونه این جوان توانست سخنانی را که نقل کردی، بر زبان آورد؟

تمیم گفت : آنچه از سخنانش که از یاد من رفته است ، بیشتر بود. من تنها برخی از آنچه را شنیدم، از حفظ دارم.

[ ابو مخنف می گوید: ] وقتی حسن بن علی علیهماالسلام از سخنرانی اش فارغ گردید، عمّار ، به پا خاست و خدا را سپاس و ثنا گفت و بر پیامبرش درود فرستاد. سپس گفت: ای مردم! برادرِ پیامبرتان و پسر عموی او از شما برای یاری دین خدا درخواست حرکت کرده است و خداوند، شما را با حقّانیت دینتان و احترام مادرتان (عایشه) آزموده است. حقوق دین، واجب تر و احترامش بیشتر است.

ای مردم! دنباله روِ پیشوایی باشید که [ نیازی به ]تأدیب ندارد و دین شناسی است که او را [ نیازی به] تعلیم نیست و توانمندی است که سستی و شکست ندارد و دارای سابقه ای در اسلام است که کسی جز او آن را ندارد؛ و به راستی اگر شما نزد او حاضر شوید، حقیقتِ کارتان را بر شما روشن می سازد اگر خدا خواهد . .

1- .روستایی در جنوبِ شرق کوفه ، در یک منزلیِ آن ، نزدیک قادسیه ، در سمت چپ راه حج گزارانی که به مکّه می روند (معجم البلدان : ج 3 ص 33) .

ص: 46

. .


ص: 47

. .


ص: 48

. .


ص: 49

. .


ص: 50

5 / 4مَوقِفُ أبی موسی مِن مَندوبِیِ الإِمامِ6046.إرشاد القلوب :تاریخ الطبری عن محمّد وطلحه :خَرَجَ أبو موسی فَلَقِیَ الحَسَنَ ، فَضَمَّهُ إلَیهِ وأقبَلَ عَلی عَمّارٍ ، فَقالَ : یا أبَا الیَقظانِ أ عَدَوتَ فیمَن عَدا عَلی أمیرِ المُؤمِنینَ ؛ فَأَحلَلتَ نَفسَکَ مَعَ الفُجّارِ ! فَقالَ : لَم أفعَل، ولِمَ تَسوؤُنی (1) ؟ وقَطَعَ عَلَیهِمَا الحَسَنُ فَأَقبَلَ عَلی أبی موسی فَقالَ : یا أبا موسی ! لِمَ تُثَبِّطُ النّاسَ عَنّا ؟ فَوَاللّهِ ما أرَدنا إلَا الإِصلاحَ ، ولا مِثلُ أمیرِ المُؤمِنینَ یُخافُ عَلی شَیءٍ ، فَقالَ : صَدَقتَ بِأَبی أنتَ واُمّی ، ولکِنَّ المُستَشارَ مُؤتَمَنٌ ، سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : إنَّها سَتکونُ فِتنَهٌ ؛ القاعِدُ فیها خَیرٌ مِنَ القائِمِ ، وَالقائِمُ خَیرٌ مِنَ الماشی ، وَالماشی خَیرٌ مِنَ الرّاکِبِ ، قَد جَعَلَنَا اللّهُ عَزَّوجَلَّ إخوانا ، وحَرَّمَ عَلَینا أموالَنا ودِماءَنا وقالَ : «یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَأْکُلُواْ أَمْوَ لَکُم بَیْنَکُم بِالْبَطِلِ . . . وَلَا تَقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِکُمْ رَحِیمًا» ، (2) وقالَ عَزَّوجَلَّ : «وَمَن یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ» (3) .

فَغَضِبَ عَمّارٌ وساءَهُ وقامَ وقالَ : یا أیُّهَا النّاسُ ! إنَّما قالَ لَهُ خاصَّهً : «أنتَ فیها قاعِدا خَیرٌ مِنکَ قائِما» .. .

وقامَ أبو موسی فَقالَ : أیُّهَا النّاسُ ! أطیعونی تَکونوا جُرثومَهً (4) مِن جَراثیمِ العَرَبِ ؛ یَأوی إلَیکُمُ المَظلومُ ، ویَأمَنُ فیکُمُ الخائِفُ ، إنّا أصحابَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله أعلَمُ بِما سَمِعنا ، إنَّ الفِتنَهَ إذا أقبَلَت شَبَّهَت ، وإذا أدبَرَت بَیَّنَت ، وإنَّ هذِهِ الفِتنَهَ باقِرَهٌ کَداءِ البَطنِ ، تَجری بِهَا الشَّمالُ وَالجَنوبُ، وَالصَّبا وَالدَّبورُ ، فَتَسکُنُ أحیاناً فَلا یُدری مِن أینَ تُؤتی ، تَذَرُ الحَلیمَ کَابنِ أمسِ ، شیموا سُیوفَکُم ، وقَصِّدوا رِماحَکُم ، وأرسِلوا سِهامَکُم ، وَاقطَعوا أوتارَکُم ، وَالزَموا بُیوتَکُم ، خَلّوا قُرَیشا إذا أبَوا إلَا الخُروجَ مِن دارِ الهِجرَهِ وفِراقَ أهلِ العِلمِ بِالإِمرَهِ تَرتُق فَتقَها ، وتَشعَب صَدعَها ؛ فَإِن فَعَلَت فَلِأَنفُسِها سَعَت ، وإن أبَت فَعَلی أنفُسِها مَنَّت ، سَمنَها تُهَریقُ فی أدیمِها ، (5) اِستَنصِحونی ولا تَستَغِشّونی ، وأطیعونی یَسلَم لَکُم دینُکُم ودُنیاکُم ، ویَشقی بِحَرِّ هذِهِ الفِتنَهِ مَن جَناها .

فَقامَ زَیدٌ فَشالَ یَدَهُ المَقطوعَهَ ، (6) فَقالَ: یا عَبدَاللّهِ بنَ قَیسٍ، رُدَّ الفُراتَ عَن دِراجِهِ ، (7) اُردُدهُ مِن حَیثُ یَجیءُ حَتّی یَعودَ کَما بَدَأَ ، فَإِن قَدَرتَ عَلی ذلِکَ فَسَتَقدِرُ عَلی ما تُریدُ ، فَدَع عَنکَ ما لَستَ مُدرِکَهُ . ثُمَّ قَرَأَ : «الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُواْ» (8) إلی آخِرِ الآیَتَینِ سیروا إلی أمیرِ المُؤمِنینَ وسَیِّدِ المُسلِمینَ ، وَانفِروا إلَیهِ أجمَعینَ؛ تُصیبُوا الحَقَّ .

فَقامَ القَعقاعُ بنُ عَمرٍو فَقالَ : إنّی لَکُم ناصِحٌ ، وعَلَیکُم شَفیقٌ ، اُحِبُّ أن تَرشُدوا ، ولَأَقولَنَّ لَکُم قَولاً هُوَ الحَقُّ ؛ أمّا ما قالَ الأَمیرُ فَهُوَ الأَمرُ لَو أنَّ إلَیهِ سَبیلاً ، وأمّا ما قالَ زَیدٌ فَزَیدٌ فِی الأَمرِ فَلا تَستَنصِحوهُ ؛ فَإِنَّهُ لا یُنتَزَعُ أحدٌ مِنَ الفِتنَهِ طَعَنَ فیها وَجَری إلَیها . وَالقَولُ الَّذی هُوَ القَولُ: إنَّهُ لابُدَّ مِن إمارَهٍ تُنَظِّمُ النّاسَ ، وتَزَعُ الظّالِمَ ، وتُعِزُّ المَظلومَ ، وهذا عَلِیٌّ یَلی بِما وَلِیَ ، وقَد أنصَفَ فِی الدُّعاءِ ، وإنَّما یَدعو إلَی الإِصلاحِ ، فَانفِروا وکونوا مِن هذَا الأَمرِ بِمَرأی ومَسمَعٍ .

وقالَ سَیحانُ : أیُّهَا النّاسُ ! إنَّهُ لابُدَّ لِهذَا الأَمرِ وهؤُلاءِ النّاسِ مِن والٍ ؛ یَدفَعُ الظّالِمَ ، ویُعِزُّ المَظلومَ ، ویَجمَعُ النّاسَ ، وهذا والیکُم یَدعوکُم لِیُنظَرَ فیما بَینَهُ وبَینَ صاحِبَیهِ ، وهُوَ المَأمونُ عَلَی الاُمَّهِ ، الفَقیهُ فِی الدّینِ ؛ فَمَن نَهَضَ إلَیهِ فَإِنّا سائِرونَ مَعَهُ . (9) .

1- .هکذا فی المصدر، وفی الکامل: «ولَم یَسُؤنی»، والظاهر أنّه الصواب.
2- .النساء : 29 .
3- .النساء : 93 .
4- .الجُرثومه: الأصل (النهایه: ج 1 ص 254 «جرثم»).
5- .قال المیدانی : سمنکُم هُریق فی أدیمکم : یُضرب للرجل ینفق ماله علی نفسه ثمّ یرید أن یمتنّ به (مجمع الأمثال : ج 2 ص 112 الرقم 1799) . والأدیم هنا هو طعامهم المأدوم .
6- .قُطعت فی معرکه الیرموک.
7- .قال المیدانی : «مَن یردّ الفراتَ عن دِراجه» هو جمع دَرَج ؛ أی وجْهه الذی توجّه له . یعنی أنّ الأمر خرج من یده وأنّ الناس عزموا علی الخروج من الکوفه ، فهو لا یقدر أن یردّهم من فورهم هذا (مجمع الأمثال : ج 3 ص 336 الرقم 4094) .
8- .العنکبوت : 1 و 2 .
9- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 482 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 327 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 236 کلاهما نحوه .

ص: 51



5 / 4 موضع ابو موسی در برابر فرستادگان امام علی

5 / 4موضع ابو موسی در برابر فرستادگان امام علی6043.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :تاریخ الطبری به نقل از محمّد و طلحه : ابو موسی بیرون آمد و حسن علیه السلام را ملاقات کرد و او را در آغوش کشید و رو به سوی عمّار کرد و گفت: ای ابو یقظان! تو هم به همراه دشمنان با امیرمؤمنان دشمنی می کنی؟ پس خودت را در جرگه فاجران قرار داده ای.

عمّار گفت: چنین نکردم و چرا نسبت به من بدگویی می کنی؟

حسن علیه السلام سخن آن دو را بُرید و روبه سوی ابو موسی نمود و فرمود: «ای ابو موسی! چرا مردم را از ما می رانی؟ به خدا سوگند، نه ما جز اصلاح، قصد دیگری داریم و نه از کسی مانند امیر مؤمنان بر چیزی باید هراس داشت».

ابو موسی گفت: راست می گویی پدر و مادرم فدایت! ؛ ولیکن مشاور، امین است. از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود: «فتنه ای رُخ خواهد داد که در آن زمان، آن کس که بنشیند، بهتر است از کسی که برخیزد، و آن که برخیزد، بهتر است از کسی که پیاده به راه افتد، و پیاده، بهتر است از سواره». خداوند عز و جل ما را برادر قرار داد و مال و خونمان را بر یکدیگر حرام گردانید و فرمود: «ای کسانی که ایمان آورده اید ! اموال همدیگر را به ناروا مخورید... و همدیگر را مکُشید؛ زیرا خدا همواره با شما مهربان است» و خداوند عز و جل فرموده است: «و هر کس مؤمنی را عمداً بکشد ، کیفرش دوزخ است» .

عمّار ، خشمگین شد و این سخن، او را بد آمد و به پا خاست و گفت: ای مردم! همانا پیامبر صلی الله علیه و آله تنها به ابو موسی فرمود: «تو در آن [ فتنه ] بنشینی، بهتر است از این که برخیزی»...

ابو موسی برخاست و گفت: ای مردم! مرا اطاعت کنید تا بنیادی از بنیادهای عرب باشید که گرفتار به شما پناه آورَد و هراسناک، در میان شما امنیت یابد. به راستی که ما یاران محمّد صلی الله علیه و آله به آنچه [ از او] شنیدیم، داناتریم. فتنه وقتی رو آورَد، مشتبه باشد و وقتی رخت بر بندد، آشکار گردد و به راستی که این فتنه، چونان دردی که شکم را می دَرَد ، رشته اتّحاد مسلمانان را خواهد درید ، با باد شمال و جنوب و صبا و مغرب از چهار سو خواهد وزید و زمانی آرام شود که کس نداند از کجا آمده است و خردمند را چون ابلهان ، سرگردان کند.

شمشیرهایتان را در نیام کنید، نیزه هاتان را کوتاه کنید ، تیرهایتان را بگذارید و زِه های کمان هایتان را پاره کنید و در خانه هایتان بنشینید. قریش را واگذارید اگر اصرار دارند از دارالهجره (مدینه) بیرون آیند و از آگاهان به خلافتْ دوری گزینند تا شکافشان را به هم آورند و کمبودهای خود را پُر کنند. اگر کاری کنند، به سود خویش کوشیده اند و اگر کاری نکنند، برای خود ، بلیّه آورده اند. روغنشان را در مَشک خودشان می ریزند. (1) از من خیرخواهی جویید ، نه دغلکاری. مرا اطاعت کنید تا دین و دنیاتان به سلامت باشد. هرکه این فتنه را پدید آورَد، به آتش آن بسوزد.

زید برخاست و دست بریده خود را بلند کرد (2) و گفت:

ای عبد اللّه بن قیس (ابو موسی)! فرات را از راه خود بازگردان. (3) از جایی که می آید، بَرَش گردان تا همان طور که آمده است ، بازگردد! اگر این کار را بتوانی انجام دهی ، خواسته ات را هم می توانی انجام دهی. از کاری که توانش را نداری، دست بردار.

زید ، سپس خواند: «الف ، لام ، میم . آیا مردم پنداشتند که تا گفتند: ایمان آوردیم ، رها می شوند و مورد آزمایش قرار نمی گیرند؟» .به سوی امیر مؤمنان و سرور مسلمانان حرکت کنید و همگی به سوی او بسیج شوید تا حق را دریابید.

قعقاع بن عمرو ، برخاست و گفت: به راستی که من، خیرخواه و دلسوز شمایم. دوست می دارم که راه صواب پویید و سخنی با شما می گویم که سخن حقّی است. آنچه امیر (ابو موسی) می گوید، همان [ صحیح ترین کار] است ، اگر شُدنی باشد. امّا آنچه زید می گوید ، [ باید دانست که ]زید، خود از حکومتیان است. از او خیرخواهی مجویید؛ زیرا کسی که در فتنه بوده و به سویش حرکت کرده، خود را از آن باز نمی دارد.

سخن درست، آن است که ناچار، زمامداری باید که امور مردم را سامان دهد و ستمگر را باز دارد و ستمدیده را عزیز گردانَد. اینک علی،اموری را که برعهده گرفته، اداره می کند و منصفانه دعوت می کند و به اصلاحْ فرا می خواند. پس بسیج شوید و در صحنه حضور داشته باشید.

سیحان گفت: ای مردم! حکومت و مردم، زمامدار می خواهند تا ستمگر را برانَد و ستمدیده را عزّت بخشد و مردم را گِرد آورَد و اینک، این زمامدار شماست که شما را فرا می خواند تا در کار او و دو رقیبش [ طلحه و زبیر] بنگرید. وی امین امّت و فقیه در دین است. هرکه می خواهد به سویش بیاید که ما به سوی وی روانیم.

.

1- .میدانی می گوید : این ، ضرب المثل است برای کسی که ثروتش را برای خودش مصرف می کند و می خواهد بدان وسیله منّت گذارد (مجمع الأمثال : ج 2 ص 112 ش1799) .
2- .دست او در نبرد «یَرموک» قطع شده بود .
3- .میدانی در توضیح جمله «من یرد الفرات عن دراجه» که در متن عربی آمده می گوید : دِراج ، جمع دَرَج به معنای صورت است؛ یعنی کار از دستش خارج شد و مردم تصمیم گرفتند از کوفه خارج شوند و او دیگر نمی توانست آنها را به سرعتْ بیرون بَرَد (مجمع الأمثال : ج 3 ص 336 ش4094) .

ص: 52

. .


ص: 53

. .


ص: 54

6042.امام صادق علیه السلام :شرح نهج البلاغه عن أبی مِخنَف :لَمّا سَمِعَ أبو موسی خُطبَهَ الحَسَنِ وعَمّارٍ قامَ فَصَعِدَ المِنبَرَ ، وقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذی أکرَمَنا بِمُحَمَّدٍ ؛ فَجَمَعَنا بَعدَ الفُرقَهِ ، وجَعَلَنا إخوانا مُتَحابّینَ بَعدَ العَداوَهِ ، وحَرَّمَ عَلَینا دِماءَنا وأموالَنا ، قالَ اللّهُ سُبحانَهُ : «وَلَا تَأْکُلُواْ أَمْوَ لَکُم بَیْنَکُم بِالْبَطِلِ» ، (1) وقالَ تَعالی : «وَمَن یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَلِدًا فِیهَا» ، (2) فَاتَّقُوا اللّهَ عِبادَ اللّهِ ، وضَعوا أسلِحَتَکُم وکُفّوا عَن قِتالِ إخوانِکُم .

أمّا بَعدُ ؛ یا أهلَ الکوفَهِ ! إن تُطیعُوا اللّهَ بادِیا ، وتُطیعونی ثانِیا تَکونوا جُرثومَهً مِن جَراثیمِ العَرَبِ ، یَأوی إلَیکُمُ المُضطَرُّ ، ویَأمَنُ فیکُمُ الخائِفُ ، إنَّ عَلِیّا إنَّما یَستَنفِرُکُم لِجِهادِ اُمِّکُم عائِشَهَ وطَلحَهَ وَالزُّبَیرِ حَوارِیِّ رَسولِ اللّهِ ومَن مَعَهُم مِنَ المُسلِمینَ ، وأنَا أعلَمُ بِهذِهِ الفِتَنِ ؛ إنَّها إذا أقبَلَت شَبَّهَت ، وإذا أدبَرَت أسفَرَت . إنّی أخافُ عَلَیکُم أن یَلتَقِیَ غارانِ مِنکُم فَیَقتَتِلا ، ثُمَّ یُترَکا کَالأَحلاسِ (3) المُلقاهِ بِنَجوَهٍ (4) مِنَ الأَرضِ ، ثُمَّ یَبقی رِجرِجَهٌ (5) مِنَ النّاسِ لا یَأمُرونَ بِالمَعروفِ ولا یَنهَون عَن مُنکَرٍ ، إنَّها قَد جاءَتکُم فِتنَهٌ کافِرَهٌ لا یُدری مِن أینَ تُؤتی ! تَترُکُ الحَلیمَ حَیرانَ ! کَأَنّی أسمَعُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِالأَمسِ یَذکُرُ الفِتَنَ فَیَقولُ : «أنتَ فیها نائِما خَیرٌ مِنکَ قاعِداً ، وأَنتَ فیها جالِسا خَیرٌ مِنکَ قائِما ، وأنتَ فیها قائِما خَیرٌ مِنکَ ساعِیا» . فَثَلِّموا سُیوفَکُم ، وقَصِّفوا رِماحَکُم ، وَأنصِلوا سِهامَکُم ، وقَطِّعوا أوتارَکُم ، وخَلّوا قُرَیشا تَرتُق فَتقَها وتَرأَب صَدعَها ؛ فَإِن فَعَلَت فَلِأَنفُسِها ما فَعَلَت ، وإن أبَت فَعَلی أنفُسِها ما جَنَت ، سَمنُها فی أدیمِها ، اِستَنصِحونی ولا تَستَغِشّونی ، وأطیعونی ولا تَعصونی ، یَتَبَیَّن لَکُم رُشدُکُم ، ویَصلی هذِهِ الفِتنَهَ مَن جَناها .

فَقامَ إلَیهِ عَمّارُ بنُ یاسِرٍ ، فَقالَ : أنتَ سَمِعتَ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ ذلِکَ ؟ قالَ : نَعَم ، هذِهِ یَدی بِما قُلتُ ، فَقالَ : إن کُنتَ صادِقا فَإِنَّما عَناک بِذلِکَ وَحدَکَ ، واتَّخَذَ عَلَیکَ الحُجَّهَ ، فَالزَمَ بَیتَکَ ولا تَدخُلَنَّ فِی الفِتنَهِ ، أما إنّی أَشهَدُ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أمَرَ عَلِیّا بِقِتالِ النّاکِثینَ ، وسَمّی لَهُ فیهِم مَن سَمّی ، وأمَرَهُ بِقِتالِ القاسِطینَ ، وإن شِئتَ لَاُقیمَنَّ لَکَ شُهودا یَشهَدونَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله إنَّما نَهاکَ وَحدَکَ ، وحَذَّرَکَ مِنَ الدُّخولِ فِی الفِتنَهِ . ثُمَّ قالَ لَهُ : أعطِنی یَدَکَ عَلی ما سَمِعتَ ، فَمَدَّ إلَیهِ یَدَهُ ، فَقالَ لَهُ عَمّارٌ : غَلَبَ اللّهُ مَن غالَبَهُ وجاهَدَهُ . ثُمَّ جَذَبَهُ فَنَزَلَ عَنِ المِنبَرِ . (6) .

1- .البقره : 188 .
2- .النساء : 93 .
3- .الأحلاس : جمع حِلْس ؛ وهو الکساء الذی یلی ظهر البعیر تحت القَتَب (النهایه : ج 1 ص 423 «حلس») .
4- .النجوه : ما ارتفع من الأرض (النهایه : ج 5 ص 26 «نجا») .
5- .الرِّجْرِجه فی الأصل : بقیّه الماء الکَدِره فی الحوض المختلطه بالطین ، فلا ینتفع بها . والمراد هنا : رُذاله الناس ورَعاعَهم الذین لاعقول لهم (واُنظر النهایه : ج 2 ص 198 «رجرج») .
6- .شرح نهج البلاغه : ج 14 ص 14 ؛ الدرجات الرفیعه : ص 265 وراجع الأخبار الطوال : ص 145 والجمل : ص 247 .

ص: 55

6045.بحار الأنوار :شرح نهج البلاغه به نقل از ابو مخنف : وقتی ابو موسی، سخنرانی حسن علیه السلام و عمّار را شنید، به پا خاست و بر منبر رفت و گفت: سپاسْ از آنِ خدایی است که ما را به واسطه محمّد صلی الله علیه و آله گرامی داشت و پس از جدایی، ما را جمع کرد و پس از دشمنی، ما را برادر و دوستدار یکدیگر قرار داد و بر ما خون و ثروت یکدیگر را حرام گردانید. خداوند سبحان فرمود: «و اموالتان را میان خودتان به ناروا مخورید» و فرمود: «و هر کسی عمداً مؤمنی را بکشد ، کیفرش دوزخ است که در آن ، ماندگار خواهد بود» . پس ای بندگان خدا ! از خداوند ، پروا کنید ، سلاحتان را بر زمین گذارید و از کشتن برادرانتان خودداری ورزید .

امّا بعد؛ ای کوفیان! اگر نخستْ خداوند را اطاعت کنید و در مرتبه دوم، مرا اطاعت کنید، از بنیادهای عرب خواهید بود که گرفتار به شما پناه آورَد و هراسناک، در میان شما امنیت یابد. به راستی که علی، شما را برای جنگ با مادرتان عایشه و طلحه و زبیر، دو حواری پیامبر خدا و مسلمانانِ همراهشان بسیج می کند و من ، این فتنه ها را بهتر می شناسم.

فتنه ها وقتی روی می آورند، مُشتَبَه (ناشناخته) هستند و وقتی روی می گردانند، آشکار می گردند . همانا می ترسم بر شما که دو گروه غافل از شما با یکدیگر رو در رو شوند و یکدیگر را بکشند و آن گاه مانند پلاسی افتاده بر زمینِ بلند، رها شوند. سپس اراذل ومردمان پست ، باقی مانند که نه امر به معروف می کنند و نه نهی از منکر .

به راستی که فتنه ای پوشیده بر شما وارد شده که معلوم نیست از کجا آمده است که خردمند را سرگردانْ رها می کند. گویا می شنوم که پیامبر خدا، دیروز از فتنه ها یاد می کرد و می فرمود: «تو در آن خُفته باشی ، بهتر از آن است که نشسته باشی، و نشسته باشی، بهتر از آن است که ایستاده باشی، و تو در آن ایستاده باشی، بهتر از آن است که کوشا باشی».

پس شمشیرها را در نیام کنید و نیزه ها را بشکنید و تیرها را بگذارید و زه ها را پاره کنید و قریش را رها کنید تا پارگی را خود رفو کنند و شکاف را خود پُر کنند. اگر کاری کنند، به سود خویش کرده اند و اگر سر باز زنند، هر ثمری که بدهد، برای خودشان است. روغنشان را در مَشک خودشان می ریزند. از من خیرخواهی بجویید ، نه دغلکاری. مرا اطاعت کنید و نافرمانی مکنید تا راه سلامت بر شما آشکار گردد، و هرکه آتش فتنه را برافروخته است ، به آن درافتد .

عمّار بن یاسر، به سوی او بلند شد و گفت: تو خود شنیدی که پیامبر خدا چنین فرمود؟

ابو موسی گفت: آری. این دستانم گِرو آنچه گفتم!

عمّار گفت: اگر راست بگویی ، پس تنها تو مقصود پیامبر خدا بوده ای و حجّت را تنها بر تو تمام کرده است. پس در خانه ات بنشین و در فتنه، داخل مشو . امّا من گواهی می دهم که پیامبر خدا، علی را به پیکار با ناکثین فرمان داد و برای او افرادی را نام بُرد، و او را به پیکار با قاسطین فرمان داد. اگر می خواهی، گواهانی بیاورم که گواهی دهند پیامبر خدا تنها تو را [ از فتنه ]منع کرد و تنها تو را از ورود در فتنه، برحذر داشت.

سپس به وی گفت: دستت را بر آنچه شنیدی، به من ده.

ابو موسی دستش را دراز کرد. عمّار بدو گفت: خداوند، دستی را که با علی پیکار کند و او را انکار نماید، خوار می سازد.

سپس او را کشید و او از منبر به زیر آمد. .


ص: 56

. .


ص: 57

. .


ص: 58

6044.بحار الأنوار عن ابن أبی یعفور :تاریخ الطبری عن محمّد وطلحه :قامَ الحَسَنُ بنُ عَلِیٍّ فَقالَ : یا أیُّهَا النّاسُ ! أجیبوا دَعوَهَ أمیرِکُم ، وسیروا إلی إخوانِکُم ؛ فَإِنَّهُ سَیوجَدُ لِهذَا الأَمرِ مَن یَنفِرُ إلَیهِ ، وَاللّهِ لَأَن یَلِیَهُ اُولُو النُّهی أمثَلُ فِی العاجِلَهِ ، وخَیرٌ فِی العاقِبَهِ ، فَأَجیبوا دَعوَتَنا وأعینونا عَلی مَا ابتُلینا وَابتُلیتُم .

فَسامَحَ النّاسُ وأجابوا ورَضوا بِهِ . وأتی قَومٌ مِن طَیِّی ءٍ عَدِیّا فَقالوا : ماذا تَری وما تَأمُرُ ؟ فَقالَ : نَنتَظِرُ ما یَصنَعُ النّاسُ . فَاُخبِرَ بِقِیامِ الحَسَنِ وکَلامِ مَن تَکَلَّمَ فَقالَ : قَد بایَعنا هذَا الرَّجُلَ ، وقَد دَعانا إلی جَمیلٍ ، وإلی هذَا الحَدَثِ العَظیمِ لِنَنظُرَ فیهِ ، ونَحنُ سائِرونَ وناظِرونَ .

وقامَ هِندُ بنُ عَمروٍ فَقالَ : إنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ قَد دَعانا ، وأرسَلَ الَینا رُسُلَهُ حَتّی جاءَنَا ابنُهُ ، فَاسمَعوا إلی قَولِهِ ، وَانتَهوا إلی أمرِهِ ، وَانفِروا إلی أمیرِکُم ، فَانظُروا مَعَهُ فی هذَا الأَمرِ ، وأعینوهُ بِرَأیِکُم .

وقامَ حُجرُ بنُ عَدِیٍّ فَقالَ : أیُّهَا النّاسُ ! أجیبوا أمیرَ المُؤمِنینَ ، وَانفِروا خِفافا وثِقالاً ، مُرّوا؛ أنَا أوَّلُکُم . (1)M2733_T1_File_6525376

5 / 5إشخاصُ الأَشتَرِ لِمُواجَهَهِ فِتنَهِ أبی موسیکان الإمام بحاجه إلی وجود جیش الکوفه إلی جانب سائر الجیش للتصدّی بحزم لحرکه الناکثین ، إلّا أنّ تثبیط أبی موسی لأهالی الکوفه حال دون نهوضهم لنصرته . وکان مالک الأشتر قادرا علی حلّ هذه العقده ؛ إذ إنّه هو الذی اقترح علی أمیر المؤمنین علیه السلام إبقاءه فی منصبه علی ولایه الکوفه بعد أن کان الإمام قد هَمّ بعزله فیمن عزله من ولاه عثمان . وتصرّح بعض الوثائق التاریخیّه بأنّ الإمام قال له : «أنتَ شَفَعتَ فی أبی موسی أن اُقِرَّهُ عَلَی الکوفَهِ ؛ فَاذهَب فَأَصلِح ما أفسَدتَ» ، (2) بید أنّ الروایه التی أوردها نصر بن مزاحم تفید أنّ الأشتر هو الذی عرض علی الإمام فکره المسیر إلی الکوفه لمعالجه ما أفسده الأشعری .

.

1- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 485 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 328 و 329 نحوه .
2- .شرح نهج البلاغه : ج 41 ص 20 ؛ تاریخ الطبری : ج 4 ص 482 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 236 کلاهما نحوه .

ص: 59



5 / 5 فرستادن اشتر برای رویارویی با فتنه ابو موسی

6039.امام زین العابدین علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از محمّد و طلحه : حسن بن علی علیهماالسلام به پا خاست و گفت:

«ای مردم! دعوت امیرتان علی علیه السلام را پاسخ گویید و به سوی برادرانتان روان گردید که به زودی کسانی برای این کار، پیدا خواهند شد. به خدا سوگند، اگر خردمندانْ بدین کار پردازند، برای دنیایشان شایسته تر و برای آخرتشان بهتر است. پس دعوت ما را بپذیرید و ما را در آزمایشی که دامنگیر ما و شما شده، کمک کنید».

مردم پذیرفتند و دعوتش را اجابت کردند و به آن رضایت دادند . گروهی از قبیله طَی، نزد عَدی [ بن حاتم ]رفتند و گفتند: چه نظری داری و چه دستور می دهی؟

گفت: ببینیم مردمْ چه کار می کنند.

چون خبر سخنان حسن علیه السلام و دیگران به وی داده شد، گفت: ما با این مرد (علی علیه السلام ) بیعت کرده ایم و اکنون ما را به سوی کاری شایسته فرا خوانده است و به این که در این کار بزرگ بنگریم. ما حرکت می کنیم و می نگریم.

هند بن عمر به پا خاست و گفت: به راستی که امیر مؤمنان، ما را فرا خوانده است و نمایندگانش را نزد ما فرستاده و فرزندش نزد ما آمده است. پس سخنش را بشنوید و فرمانش را به کار بندید و به سوی امیرتان روید و با او در این کار بنگرید و با نظر خویش، او را یاری رسانید.

سپس حُجر بن عَدی به پا خاست و گفت: ای مردم! امیر مؤمنان را پاسخ گویید و سبک بار و گران بار، کوچ کنید. بیایید که من نخستینِ شمایم.5 / 5فرستادن اشتر برای رویارویی با فتنه ابو موسیامام علی علیه السلام به سپاه کوفه در کنار سپاه خود، نیاز داشت تا با قاطعیتِ تمام تر حرکت ناکثین را درهم شکند؛ امّا جلوگیری ابو موسی از بسیج مردم کوفه ، مانع حرکت آنان برای یاری امام علیه السلام شد. مالک اَشتر ، توان بازکردن این گره را داشت ؛ زیرا پس از آن که امام علیه السلام تصمیم داشت ابو موسی را به همراه سایر کارگزاران عثمان عزل نماید، او بود که به امیر مؤمنان، باقی گذاردن ابو موسی را در منصب زمامداری کوفه پیشنهاد کرده بود. برخی اسناد تاریخی تصریح می کنند که امام علی علیه السلام به اشتر فرمود: «تو درباره ابو موسی وساطت کردی که او را در کوفه اِبقا کنم. اینک برو و آنچه را خراب کرده ای، اصلاح کن». امّا از روایتی که نصر بن مُزاحم آورده، چنین برمی آید که مالک، خود به امام علیه السلام پیشنهاد داد که به کوفه رود و آنچه را ابوموسی بر هم ریخته، اصلاح نماید.

.


ص: 60

6035.امام علی علیه السلام :تاریخ الطبری عن نصر بن مزاحم :قَد کانَ الأَشتَرُ قامَ إلی عَلِیٍّ فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، إنّی قَد بَعَثتُ إلی أهلِ الکوفَهِ رَجُلاً قَبلَ هذَینِ ، فَلَم أرَهُ أحکَمَ شَیئا ولا قَدَرَ عَلَیهِ ، وهذانِ أخلَقُ مَن بَعثتُ أن یُنشَبَ (1) بِهِمُ الأَمرُ عَلی ما تُحِبُّ ، ولَستُ أدری ما یَکونُ ؛ فَإِن رَأَیتَ أکرَمَکَ اللّهُ یا أمیرَ المُؤمِنینَ أن تَبعَثَنی فی أثَرِهِم ؛ فَإِنَّ أهلَ المِصرِ أحسَنُ شَیءٍ لی طاعَهً ، وإن قَدِمتُ عَلَیهِم رَجَوتُ ألّا یُخالِفَنی مِنهُم أحَدٌ . فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ : اِلحَق بِهِم .

فَأَقبَلَ الأَشتَرُ حَتّی دَخَلَ الکوفَهَ وقَدِ اجتَمَعَ النّاسُ فِی المَسجِدِ الأَعظَمِ ، فَجَعَلَ لا یَمُرُّ بِقَبیلَهٍ یَری فیها جَماعَهً فی مَجلِسٍ أو مَسجِدٍ إلّا دَعاهُم ویَقولُ : اِتَّبِعونی إلَی القَصرِ ، فَانتَهی إلَی القَصرِ فی جَماعَهٍ مِنَ النّاسِ ، فَاقتَحَمَ القَصرَ ، فَدَخَلَهُ وأبو موسی قائِمٌ فِی المَسجِدِ یَخطُبُ النّاسَ ویُثَبِّطُهُم ؛ یَقولُ :

أیُّهَا النّاسُ ! إنَّ هذِهِ فِتنَهٌ عَمیاءُ صَمّاءُ تَطَأُ خِطامَها ، (2) النّائِمُ فیها خَیرٌ مِنَ القاعِدِ ، وَالقاعِدُ فیها خَیرٌ مِنَ القائِمِ ، وَالقائِمُ فیها خَیرٌ مِنَ الماشی ، وَالماشی فیها خَیرٌ مِنَ السّاعی ، وَالسّاعی فیها خَیرٌ مِنَ الرّاکِبِ . إنَّها فِتنَهٌ باقِرَهٌ کَداءِ البَطنِ ، أتَتکُم مِن قِبَلِ مَأمَنِکُم ، تَدَعُ الحَلیمَ فیها حَیرانَ کَابنِ أمسِ . إنّا مَعاشِرَ أصحابِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله أعلَمُ بِالفِتنَهِ ؛ إنَّها إذا أقبَلَت شَبَّهَت ، وإذا أدبَرَت أسفَرَت .

وعَمّارٌ یُخاطِبُهُ ، وَالحَسَنُ یَقولُ لَهُ : اِعتَزِل عَمَلَنا لا اُمَّ لَکَ ! وتَنَحَّ عَن مِنبَرِنا . وقالَ لَهُ عَمّارٌ : أنتَ سَمِعتَ هذا مِن رَسولِ اللّه صلی الله علیه و آله ؟ فَقالَ أبو موسی : هذِهِ یَدی بِما قُلتُ .

فَقالَ لَهُ عَمّارٌ : إنَّما قالَ لَکَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله هذا خاصَّهً ، فَقالَ : «أنتَ فیها قاعِدا خَیرٌ مِنکَ قائِما» . ثُمَّ قالَ عَمّارٌ : غَلَبَ اللّهُ مَن غالَبَهُ وجاحَدَهُ .

قالَ نَصرُ بنُ مُزاحِمٍ : حَدَّثَنا عُمَرُ بنُ سَعیدٍ قالَ : حَدَّثَنی رَجُلٌ عَن نُعَیمٍ عن أبی مَریمَ الثَّقَفِیِّ قالَ : وَاللّهِ إنّی لَفِی المَسجِدِ یَومَئِذٍ وعَمّارٌ یُخاطِبُ أبا موسی ویَقولُ لَهُ ذلِکَ القَولَ ، إذ خَرَجَ عَلَینا غِلمانٌ لِأَبی موسی یَشَتَدّونَ یُنادونَ : یا أبا موسی! هذَا الأَشتَرُ قَد دَخَلَ القَصرَ فَضَرَبَنا وأخرَجَنا.

فَنَزَلَ أبو موسی ، فَدَخَلَ القَصرَ ، فَصاحَ بِهِ الأَشتَرُ : اُخرُج مِن قَصرِنا لا اُمَّ لَکَ ! أخرَجَ اللّهُ نَفسَکَ ! فَوَاللّهِ إنَّکَ لَمِنَ المُنافِقینَ قَدیما . قالَ : أجِّلنی هذِهِ العَشِیَّهَ . فَقالَ : هِیَ لَکَ ، ولا تَبیتَنَّ فِی القَصرِ اللَّیلَهَ .

ودَخَلَ النّاسُ یَنتَهِبونَ مَتاعَ أبی موسی ، فَمَنَعَهُمُ الأَشتَرُ وأخرَجَهُم مِنَ القَصرِ ، وقالَ : إنّی قَد أخرَجتُهُ . فَکَفَّ النّاسَ عَنهُ . (3) .

1- .أی یستقیم ویستحکم ؛ من قولهم : نشِب الشیءُ فی الشیء کما ینشُب الصید فی الحباله ، والنُّشبه من الرجال : الذی إذا نشب بشیء لم یکد یفارقه (لسان العرب : ج 1 ص 757 «نشب») .
2- .الخِطام : الحبل الذی یُقاد به البعیر (النهایه : ج 2 ص 51 «خطم») . وقال المجلسی قدس سره : الوط ء فی الخطام ، کنایه عن فقد القائد ، وإذا خلت الناقه من القائد تعثر وتخبط وتفسد ما تمرّ علیه بقوائمها (بحار الأنوار : ج 69 ص 234) .
3- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 486 ؛ الجمل : ص 251 نحوه وراجع تاریخ الطبری : ج 4 ص 482 والکامل فی التاریخ : ج 2 ص 329 وشرح نهج البلاغه : ج 14 ص 21 .

ص: 61

6041.عنه علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از نصر بن مزاحم : اَشتر نزد علی علیه السلام رفت و گفت: ای امیرمؤمنان ! به راستی که من پیش از این دو نفر، مردی را به کوفه فرستادم ؛ ولی ندیدم کاری انجام دهد و از [ انجام دادن ] آن، ناتوان بود، و این دو (امام حسن و عمّار یاسر) ، شایسته ترین کسانی هستند که فرستادی تا کار، آن گونه که می خواهی انجام شود ؛ امّا نمی دانم چه خواهد شد .

ای امیر مؤمنان که خداوند ، تو را گرامی بدارد! اگر صلاح می دانی، مرا به دنبال آنان بفرست؛ زیرا مردم شهر [ کوفه ]از من نیک اطاعت می کنند و اگر به سوی آنان روم، امیدوارم که هیچ کس از آنان با من مخالفت نکند.

علی علیه السلام فرمود: «بدانان ملحق شو».

اشتر رفت تا به کوفه رسید و مردم در مسجد بزرگ شهر، گِرد آمده بودند. اشتر بر هر قبیله ای که می گذشت و جمعی از آنها را در جلسه ای یا مسجدی می دید، دعوتشان می کرد و می گفت: همراه من به طرف قصر حکومتی (دار الإماره) بیایید.

او به همراه گروهی از مردم به قصر رسید. به زور ، وارد قصر شد . ابو موسی در نمازخانه قصر، ایستاده بود و برای مردم، سخنرانی می کرد و آنان را از حرکت، باز می داشت. او می گفت: ای مردم! به راستی که این، فتنه ای است کور و کَر که بی ساربانْ رها گشته است. آن که در این فتنه خُفته باشد، از نشسته، بهتر است و نشسته، از ایستاده بهتر است و ایستاده، از پیاده بهتر است و پیاده ، از دونده بهتر است و دونده، از سواره بهتر. این ، فتنه ای است که چون دردی که شکم را بدَرَد ، رشته اتّحاد مسلمانان را می دَرَد و از پناهگاه شما به سوی شما آمده است و خردمند را مانند ابلهان ، سرگردان می کند. ما یاران محمّد صلی الله علیه و آله از فتنه ها آگاه تریم. وقتی فتنه روی می آورد، مُشتَبَه است و آن گاه که از میان می رود، آشکار می گردد.

عمّار با او سخن می گفت و حسن علیه السلام بدو می فرمود: «بی مادر! از کارِ [ حکومت ]ما کناره گیر و از منبر ما دور شو» .

و عمّار به وی گفت: تو این سخن را از پیامبر خدا شنیدی؟

ابو موسی گفت: این دستان من، در گروِ آنچه گفتم!

عمّار بدو گفت: همانا پیامبر خدا، این سخن را تنها برای تو گفت و فرمود: «تو در فتنه نشسته باشی، بهتر است که به پا خیزی». آن گاه عمّار گفت: خداوند، آن که را با وی در افتد و او را انکار کند، خوار و زبون می سازد!

[ نصربن مزاحم می گوید: ] عمر بن سعید برای ما روایت کرد و گفت: مردی از قبیله نعیم، از ابو مریم ثقفی روایت کرد که گفت: به خدا سوگند که من آن روز، در مسجد بودم که عمّار، ابو موسی را مخاطب قرار داده بود و داشت این سخن را به وی می گفت که غلامان ابو موسی پیش دویدند و فریاد برآوردند : ای ابو موسی! این ، اشتر است. به قصر [ حکومتی ] آمد و ما را کتک زد و بیرون انداخت.

ابو موسی از منبر پایین آمد و وارد قصر شد. اشتر بر سر او فریاد زد : ای بی مادر! از قصر ما بیرون شو. خداوند ، جانت را بگیرد! به خدا سوگند که تو از قدیم از منافقان بوده ای. ابو موسی گفت: امشب را به من مهلت ده. اشتر گفت: باشد؛ ولی امشب نباید در قصر بمانی.

مردم ریختند که اسباب و اثاثیه ابو موسی را غارت کنند که اشتر، آنان را از این کار ، باز داشت و از قصر بیرونشان کرد و گفت: من خود، او را بیرون می رانم، و مردم از ابو موسی دست برداشتند. .


ص: 62

. .


ص: 63

. .


ص: 64

5 / 6وُصولُ قُوّاتِ الکوفَهِ إلَی الإِمامِانتهی الموقف الحاسم الذی اتّخذه مالک الأشتر من أبی موسی الأشعری بحلّ مشکله إرسال جیش من الکوفه ، فانطلقت القوّات من هناک والتحقت بالإمام فی ذی قار . وممّا یسترعی الاهتمام فی هذا الصدد هو أنّه علیه السلام أخبر أصحابه بعدد الجیش القادم من الکوفه قبل وصوله إلیه .

6037.عنه علیه السلام :تاریخ الطبری عن أبی الطفیل :قالَ عَلِیٌّ : «یَأتیکُم مِنَ الکوفَهِ اثنا عَشَرَ ألفَ رَجُلٍ ورَجُلٌ» ، فَقَعَدتُ عَلی نَجَفَهِ (1) ذی قارٍ ، فَأَحصَیتُهُم ، فَما زادوا رَجُلاً ، ولا نَقَصوا رَجُلاً . (2)6036.عنه علیه السلام :الإرشاد :قالَ [عَلِیٌّ علیه السلام ] بِذی قارٍ وهوَ جالِسٌ لِأَخذِ البَیعَهِ : یَأتیکُم مِن قِبَلِ الکوفَهِ ألفُ رَجُلٍ ؛ لا یَزیدون رَجُلاً ، ولا یَنقُصونَ رَجُلاً ، یُبایِعونّی عَلَی المَوتِ .

قالَ ابنُ عَبّاسٍ : فَجَزِعتُ لِذلِکَ ، وخِفتُ أن یَنقُصَ القَومُ عَن العَدَدِ أو یَزیدوا عَلَیهِ ، فَیَفسُدَ الأَمرُ عَلَینا ، ولَم أزَل مَهموما دَأبی إحصاءُ القَومِ ، حَتّی وَرَدَ أوائِلُهُم ، فَجَعَلتُ اُحصیهِم ، فَاستَوفَیتُ عَدَدَهُم تِسعَمِئَهِ رَجُلٍ وتِسعَهً وتِسعینَ رَجُلاً ، ثُمَّ انقَطَعَ مَجیءُ القَومِ .

فَقُلتُ : إنّا للّهِِ وإنّا إلَیهِ راجِعونَ ، ماذا حَمَلَهُ عَلی ما قالَ ؟ فبََینا أنَا مُفَکِّرٌ فی ذلِکَ إذ رَأَیتُ شَخصا قَد أقبَلَ ، حَتّی دَنا ؛ فَإِذا هُوَ راجِلٌ عَلَیهِ قَباءُ صوفٍ مَعَهُ سَیفُهُ وتُرسُهُ وإداوَتُهُ ، (3) فَقَرُبَ مِن أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام فَقالَ لَهُ : اُمدُد یَدَکَ اُبایِعکَ .

فَقالَ لَهُ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام : وعَلامَ تُبایِعُنی ؟ قالَ : عَلَی السَّمعِ وَالطّاعَهِ ، وَالقِتالِ بَینَ یَدَیکَ حَتّی أموتَ أو یَفتَحَ اللّهُ عَلَیکَ .

فَقالَ لَهُ : مَا اسمُکَ ؟ قالَ : اُوَیسٌ .

قالَ : أنتَ اُویسٌ القَرَنِیُّ ؟ قالَ : نَعَم .

قالَ : اللّهُ أکبَرُ ، أخبَرَنی حَبیبی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله أنّی اُدرِکُ رَجُلاً مِن اُمَّتِهِ یُقالُ لَهُ : اُوَیسٌ القَرَنِیُّ ، یَکونُ مِن حِزبِ اللّهِ ورَسولِهِ ، یَموتُ عَلَی الشَّهادَهِ ، یَدخُلُ فی شَفاعَتِهِ مِثلُ رَبیعَهَ ومُضَرَ .

قالَ ابنُ عَبّاسٍ : فَسُرِّیَ عَنّی (4) . (5) .

1- .النَّجَفَه: شبه التلّ (لسان العرب: ج 9 ص 323 «نجف»).
2- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 500 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 329 ، شرح نهج البلاغه : ج 14 ص 21 .
3- .الإداوه : إناء صغیر من جلد یُتّخذ للماء کالسطیحه ونحوها (النهایه : ج 1 ص 33 «أدا») .
4- .سُرِّی عنه : أی کُشف عنه الخوف (النهایه : ج 2 ص 364 «سری») .
5- .الإرشاد : ج 1 ص 315 ، الخرائج والجرائح : ج 1 ص 200 ح 39 ، الثاقب فی المناقب : ص 266 ح 230 ، إعلام الوری : ج 1 ص 337 ولیس فیه من «فجزعت لذلک» إلی «حتی ورد أوائلهم» وراجع إرشاد القلوب : ص 224 .

ص: 65



5 / 6 پیوستن نیروهای کوفه به امام

5 / 6پیوستن نیروهای کوفه به امامموضع قاطعی که مالک اشتر در برابر ابو موسی اشعری اتّخاذ کرد، سبب شد که مشکل بسیج نمودنِ مردم کوفه حل گردد و سپاهی بزرگ از کوفه حرکت کرده، در منطقه ذو قار به امام علیه السلام بپیوندند. آنچه در این زمینه قابل ملاحظه است، خبردادن امام علی علیه السلام به یارانش از تعداد سپاهیان کوفه، پیش از رسیدن آنان است.

6032.بحار الأنوار :تاریخ الطبری به نقل از ابو طُفَیل : علی علیه السلام فرمود: «از کوفه دوازده هزار و یک مرد می آید».

ابو طفیل می گوید : بر تپّه ای در ذو قار نشستم و آنان را شمردم. نه یک نفر بیش بودند و نه یک نفر کم.6031.عیسی علیه السلام :الإرشاد:علی علیه السلام که در منطقه ذو قار برای گرفتن بیعتْ جلوس کرده بود ، فرمود: «از سوی کوفه، هزار مرد خواهد آمد، نه یک نفر کم و نه یک نفر بیش. آنان با من تا پای جان ، بیعت خواهند کرد».

ابن عبّاس می گوید: پریشان شدم و ترسیدم که تعداد کوفیان بیشتر یا کمتر باشد و کار ما خراب گردد. پیوسته ناراحت بودم و می خواستم آن را بشمارم تا این که طلیعه آنان رسید. آنها را شمردم و تعدادشان 999 نفر بود و جمعیت، تمام شد. با خود گفتم: إنا للّه و انّا إلیه راجعون ! [کار خراب شد]. چه چیزی علی را وا داشت این سخن را بگوید؟

در همین حال که در اندیشه بودم، دیدم شخصی می آید. وقتی نزدیک شد، مردی پیاده بود که قبایی پشمین بر تن داشت وشمشیر وسپر وظرف آبش همراهش بود. به امیر مؤمنان نزدیک شد و گفت: دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم .

امیرمؤمنان بدو فرمود: «بر چه چیزی با من بیعت می کنی؟» .

گفت: بر شنیدن و اطاعت کردن و پیکار در رکاب تو تا مُردن . یا بمیرم یا آن که خداوند پیروزی را نصیب تو کند .

علی علیه السلام بدو فرمود: «نامت چیست؟» .

گفت: اویس.

فرمود: «تو اویس قَرَنی هستی؟» .

گفت: آری.

فرمود: «اللّه اکبر ! دوست من پیامبر خدا، مرا خبر داد که مردی از امّتش را خواهم دید که نامش اویس قرنی است. او از حزب خدا و حزب پیامبر اوست. با شهادت می میرد و جمیعتی به اندازه قبیله های ربیعه و مُضَر، در زمره شفاعت شدگان او قرار می گیرند».

ابن عبّاس می گوید: آن گاه بود که ترس از من برطرف شد.

.


ص: 66

راجع : ج 12 ص 66 (مصیر الحرب فی وقعه الجمل) .

.


ص: 67

ر . ک : ج 12 ص 67 (سرانجام جنگ جمل) .

.


ص: 68

. .


ص: 69



پژوهشی درباره فرستادگان امام علی به کوفه

اشاره

پژوهشی درباره فرستادگان امام علی به کوفهامام علی علیه السلام برای جنگ با لشکر جمل، احتیاج به نیروهای رزمنده بیشتری داشت و شهر کوفه، بهترین شهری بود که می توانست چنین نیروهایی را برای یاری او روانه سازد. این ، بدان جهت بود که کوفه، شهری نظامی بود و تعداد سپاهیان رزمنده موجود در آن، بسیار فراوان بود، برخلاف مکّه، مدینه و یمن و... . افزون بر آن ، کوفه نزدیک ترین نقطه به بصره (پایگاه اصحاب جمل) بود و بدین جهت، بهترین مکان برای اعزام نیرو محسوب می شد. مشکل بزرگی که بر سر راه اعزام نیرو از کوفه وجود داشت ، حضور ابو موسی اشعری (فرماندار منصوب عثمان و علی علیه السلام بر این شهر) بود که مردم را از پیوستن به سپاه علی علیه السلام باز می داشت و این جنگ را که دو طرف آن ، صحابیان پیامبر خدا بودند فتنه ای می دانست که باید از آن ، برکنار مانْد . بدین جهت، امام علی علیه السلام نامه ای را به همراه نمایندگانی به کوفه فرستاد تا مردم کوفه را به حضور در سپاه ایشان ، دعوت و تشویق کنند. طبیعی است که این نمایندگان، باید از وجهه خوبی در میان مردم کوفه برخوردار می بودند تا قدرت مُحاجّه با ابو موسی اشعری را نیز دارا باشند. درباره نمایندگان امام علیه السلام و ترتیب اعزام آنها ، گزارش های بسیار گوناگونی در منابع تاریخی وجود دارد: 1 . طبری، گزارش نمایندگان علی علیه السلام و ترتیب آنان را این گونه آورده است: الف محمّد بن ابی بکر و محمّد بن عون ؛ امام حسن علیه السلام و عمّار بن یاسر؛

.


ص: 70

مالک اشتر. ب در گزارش سیف بن عمر، ترتیب نمایندگان ، چنین آمده است : محمّد بن ابی بکر و محمّد بن جعفر؛ مالک اشتر و عبد اللّه بن عبّاس؛ امام حسن علیه السلام و عمّار بن یاسر. ج محمّد بن ابی بکر؛ هاشم بن عتبه؛ امام حسن علیه السلام و عمّار یاسر . 2 . نقل الکامل فی التاریخ هم تقریبا همانند تاریخ الطبری است. (1) 3 . در البدایه والنهایه نیز تنها گزارش های سیف بن عمر از طبری نقل شده است. (2) 4 . کتاب أنساب الأشراف، نمایندگان را این گونه برشمرده است: هاشم بن عتبه؛ عبد اللّه بن عبّاس و محمّد بن ابی بکر؛ امام حسن علیه السلام و عمّار بن یاسر. در این کتاب ، همچنین آمده که امام حسن علیه السلام همراه با ده هزار مرد جنگی به خدمت امام علی علیه السلام رسیدند و نامی از مالک اشتر در بین نمایندگان امام علیه السلام نیست. (3) 5 . در کتاب الجَمل، اسامی نمایندگان علی علیه السلام این گونه آمده است: هاشم بن عتبه (از ربذه) ؛ امام حسن علیه السلام و عمّار بن یاسر و قیس بن سعد؛ مالک اشتر. در همین کتاب و در گزارش دیگری از واقدی، نمایندگان ، این چنین معرّفی شده اند: محمّد بن حنفیّه و محمّد بن ابی بکر؛ امام حسن علیه السلام و عمّار (یا ابن عبّاس). (4) 6 . در شرح نهج البلاغه ، ترتیب نمایندگان اعزامی علی علیه السلام به کوفه عبارت است از: هاشم بن عتبه؛ عبد اللّه بن عبّاس و محمّد بن ابی بکر (یا محمّد بن جعفر بن ابی طالب و محمّد بن ابی بکر، چنان که در گزارش محمّد بن اسحاق آمده است)؛

.

1- .الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 324329 .
2- .البدایه والنهایه : ج 7 ص 235237 .
3- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 31 و 32 .
4- .الجمل : ص 242257 .

ص: 71



1 . هاشم بن عتبه

2 . محمّد بن ابی بکر

امام حسن علیه السلام و عمّار بن یاسر و زید بن صوحان و قیس بن سعد، (1) و در ادامه نیز متن طبری آمده است. (2) 7 . در کتاب الامامه والسیاسه از این افراد ، نام برده شده است : عمّار بن یاسر و محمّد بن ابی بکر ؛ امام حسن علیه السلام و عبد اللّه بن عبّاس و عمّار بن یاسر و قیس بن سعد . (3) همان گونه که ملاحظه می شود، اختلاف بسیاری در تعداد نمایندگان و ترتیب آنان وجود دارد. به نظر می رسد که ترتیب صحیح نمایندگان ، این گونه باشد:

1 . هاشم بن عتبهامام علی علیه السلام از ربذه (در نزدیکی مدینه)، هاشم بن عتبه را با نامه ای به سوی ابو موسی اشعری (فرماندار کوفه) فرستاد و از او خواست تا مردم را به جنگیدن علیه سپاه جمل فرا خوانَد. دلیل انتخاب هاشم بن عتبه نیز مشخّص است. هاشم، از سران سپاه اسلام بود و در کوفه از وجهه خوبی برخوردار بوده است. هاشم بن عتبه، به کوفه رفت و نامه امام علیه السلام را ابلاغ کرد؛ ولی با مخالفت ابوموسی اشعری روبه رو شد. هاشم از کوفه، نامه ای به امام نوشت و ایشان را از اوضاع آن جا آگاه کرد. به دنبال آن ، خود هاشم به حضور علی علیه السلام رسید و جریان را مفصّلاً توضیح داد.

2 . محمّد بن ابی بکرنماینده دوم امام علی علیه السلام محمّد بن ابی بکر است که از وجهه مناسبی در نزد همه مسلمانان، بخصوص شورش کنندگان بر ضدّ عثمان برخوردار بود. متون تاریخی در

.

1- .شرح نهج البلاغه : ج 14 ص 8 10 .
2- .شرح نهج البلاغه : ج 14 ص 16 .
3- .الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 85 و 86 .

ص: 72



3 . حسن بن علی و عمّار بن یاسر

مورد اعزام محمّد بن ابی بکر ، اتّفاق نظر دارند ؛ اگرچه درباره ترتیب فرستاده شدن او اختلاف است . بعضی اعزام او را قبل از هاشم بن عتبه دانسته اند (1)


و بعضی آن را بعد از بازگشت هاشم از کوفه (2) و بعضی هم زمانی را برای آن ذکر نکرده اند. (3) درباره همراهیان محمّد بن ابی بکر هم اختلاف است. برخی از محمّد بن عون ، (4) برخی از محمّد بن جعفر، (5) برخی از محمّد بن حنفیّه (6) و برخی از عبد اللّه بن عبّاس (7) نام برده اند. به زودی درباره این افراد، جداگانه سخن خواهیم گفت.

3 . حسن بن علی و عمّار بن یاسرامام حسن علیه السلام و عمّار بن یاسر، به طور قطع از نمایندگان امام علی علیه السلام به کوفه اند. پس از آن که سایر نمایندگان امام علی علیه السلام نتوانستند ابو موسی و مردم کوفه را به همراهی با علی علیه السلام ترغیب کنند، امام علیه السلام این دو بزرگوار را به کوفه فرستاد. متون مربوط به سخنرانی های ایشان در کوفه و بحث و گفتگوهای آنان با ابو موسی اشعری در کتب تاریخی و حدیثی ذکر شده است. اینان ، در نهایت نیز به همراه لشکر کوفه به سپاه امام علی علیه السلام ملحق شدند. برخی متون، اعزام سپاه کوفه را نتیجه فعّالیت های این دو تن می دانند 8 و بعضی دیگر، از

.

1- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 499 .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 31 ، شرح نهج البلاغه : ج 14 ص 10 .
3- .الجمل : ص 257 .
4- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 477 .
5- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 478 ، شرح نهج البلاغه : ج 14 ص 8 .
6- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 31 ، شرح نهج البلاغه : ج 14 ص 8 .
7- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 32 ، الجمل : ص 261 و 262 .

ص: 73



4 . مالک اشتر

اعزام اشتر به کوفه و اخراج ابو موسی از قصر حکومتی سخن گفته اند. (1)

4 . مالک اشتراز مالک اشتر نیز به عنوان فرستاده امام علی علیه السلام یاد شده است. بیشتر متون، او را آخرین فرستاده دانسته و گفته اند : بر اثر کوشش وی، مردم کوفه بسیج شدند و لشکری برای کمک به علی علیه السلام فرستادند (2) و بعضی دیگر، اعزام اشتر را در ابتدای کار دانسته اند و فعّالیت او را ناموفقْ تلقّی کرده اند. (3) گفتنی است که اشتر ، از وجهه بی مانندی در میان کوفیان برخوردار بود. او چند ماه پیش از این تاریخ و در اوج قدرت خلیفه سوم، توانست شهر را تصرّف کند و علیه عثمان بشورانَد. بنا بر این ، احتمال قوی آن است که اشتر، آخرین نماینده بوده و برای تمام کردنِ کار، روانه شده است؛ امّا نقلی که او را نماینده اوّل و ناموفّق معرّفی می کند، گزارش سیف بن عمر است که دشمنی آشکار و بی منطق او با مالک اشتر ، در جایْ جای کتاب تاریخ الطبری مشهود است. همچنین بعضی از منابع دیگر، از درخواست خودِ اشتر برای اعزام به کوفه سخن گفته اند؛ (4) زیرا ابو موسی، فرماندار عثمان بر کوفه بود و علی علیه السلام قصد عزل او را داشت؛ ولی به درخواست مالک اشتر و به خاطر او، ابو موسی را بر ولایت کوفه باقی گذارد . عمل اشتر، گویای این است که او برای جبران خطای قبلی خود ، دست به این کار زده است.

.

1- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 486 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 329 ، شرح نهج البلاغه : ج 14 ص 17 .
2- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 486 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 329 ، شرح نهج البلاغه : ج 14 ص 17 .
3- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 482 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 327 .
4- .الجمل : ص 251 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 486 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 329 .

ص: 74



نکته قابل توجّه

1 . عبد اللّه بن عبّاس

2 . قیس بن سعد و زید بن صوحان

نکته قابل توجّهبرخی منابع تاریخی از اعزام فرستادگان دیگری از سوی امام علی علیه السلام به کوفه نیز یاد کرده اند که ما در درستی این گزارش ها تردید داریم. آنان عبارت اند از:

1 . عبد اللّه بن عبّاسعبد اللّه بن عبّاس نیز به عنوان نماینده دیگر امام علی علیه السلام نام برده شده است ؛ اگرچه تفصیل چندانی از نقش او در آن جا مطرح نشده است؛ ولی این بعید است که عبد اللّه بن عبّاس، به عنوان نماینده امام علی علیه السلام به کوفه رفته باشد و منابع تاریخی، سخنی از او نقل نکرده باشند ، در حالی که می دانیم او از قدرت استدلال و گفتاری قوی برخوردار بوده است. بعضی متون به همراهی ابن عبّاس با محمّد بن ابی بکر اشاره کرده اند ، در جایی که مصادر دیگر، او را همراه مالک اشتر دانسته اند (1) و بعضی دیگر از منابع، تصریح دارند که او همراه امام حسن علیه السلام و عمّار یاسر بوده است. (2) جز کتاب الجمل، دیگر متون تاریخی، عبد اللّه بن عبّاس را جزو فرستادگان اوّلیه دانسته اند.

2 . قیس بن سعد و زید بن صوحانابن ابی الحدید، نام قیس بن سعد و زید بن صوحان را هم به عنوان فرستادگان علی علیه السلام یاد کرده است؛ (3) ولی این گزارش نمی تواند صحیح باشد ؛ چون قیس بن

.

1- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 482 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 327 .
2- .الجمل : ص 261 .
3- .شرح نهج البلاغه : ج 14 ص 10 .

ص: 75



3 . محمّد بن عون و محمّد بن حنفیّه

سعد در ابتدای خلافت امام علی علیه السلام فرماندار مصر شد و به مصر رفت و در جنگ جمل، حضور نداشت . (1) امّا زید بن صوحان ، از شخصیت های بزرگ کوفه بود که عایشه بدو نامه نوشت و او را به همراهی خود و دستِ کم، شرکت نکردن در جنگ فرا خواند. زید بن صوحان، نامه عایشه را در مسجد کوفه خواند و جواب نیکویی بدان داد. او علاوه بر احتجاجاتی که با ابو موسی اشعری نمود، بگومگوهایی نیز با بعضی از مخالفان امام علیه السلام داشته است.

3 . محمّد بن عون و محمّد بن حنفیّههر یک این دو تن نیز تنها در یک گزارش یاد شده اند. کتاب الجمل، از محمّد بن حنفیّه نام برده است (2) و تاریخ الطبری ، از محمّد بن عون. (3) طبیعی است که انفراد این گزارش ها، عدم اعتماد بدانها را تقویت می کند . به علاوه ، شخصیت سیاسی و نظامی این دو نفر ، در حدّی نبوده است که فرستاده امام علیه السلام به سوی کوفیان باشند. چنین است محمّد بن جعفر که اگرچه نام او در متون متعددی به عنوان فرستاده امام علیه السلام آمده است، (4) ولی به خاطر نداشتن شهرت سیاسی و اجتماعی و نظامی، او را در شمار کسانی قرار داده اند که حضورشان در کوفه مورد تردید است.

.

1- .رجوع شود به تحلیل بلاذری در أنساب الأشراف: ج 3 ص 31 .
2- .الجمل : ص 257 .
3- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 477 .
4- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 487 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 327 ، شرح نهج البلاغه : ج 14 ص 8 .

ص: 76

الفصل السادس : احتلال البصره6 / 1مُناقَشاتُ مَندوبِ الوالی وَالنّاکِثینَ5925.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :أنساب الأشراف عن أبی مِخنَف فی إسناده :ولَمّا قَرُبَت عائِشَهُ ومَن مَعَها مِنَ البَصرَهِ بَعَثَ إلَیهِم عُثمانُ بنُ حُنَیفٍ عِمرانَ بنَ الحُصَینِ الخُزاعِیَّ أبا نُجَیدٍ ، وأبَا الأَسوَدِ الدُّؤَلِیَّ ، فَلَقِیاهُم بِحَفَرِ أبی موسی (1) فَقالا لَهُم : فیما قَدِمتُم ؟ فَقالوا : نَطلُبُ بِدَمِ عُثمانَ ، وأن نَجعَلَ الأَمرَ شوری ؛ فَإِنّا غَضِبنا لَکُم مِن سَوطِهِ وعَصاهُ ؛ أفَلا نَغضَبُ لَهُ مِنَ السَّیفِ ؟ ! !

وقالا لِعائِشَهَ : أَمَرَکِ اللّهُ أن تَقَرّی فی بَیتِکِ ؛ فَإِنَّکِ حَبیسُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وحَلیلَتُهُ وحُرمَتُهُ . فَقالَت لِأَبِی الأَسوَدِ : قَد بَلَغَنی عَنکَ یا أبَا الأَسوَدِ ما تَقولُ فِیَّ ! ! فَانصَرَفَ عِمرانُ وأبُو الأَسوَدِ إلَی ابنِ حُنَیفٍ ، وجَعَلَ أبُو الأَسوَدِ یَقولُ :


یَا بنَ حُنَیفٍ قَد اُتیتَ فَانفِرِ

وطاعِنِ القَومَ وضارِب وَاصبِرِ وَابرُز لَهُم مُستَلئِماً وشَمِّرِ


فَقالَ عُثمانُ : إی ورَبِّ الحَرَمَینِ لَأَفعَلَنَّ . (2) .

1- .حَفَرُ أبی موسی : وهی رکایا أحفرها أبو موسی الأشعری علی جادّه البصره إلی مکّه (معجم البلدان : ج 2 ص 275) .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 24 وراجع بلاغات النساء : ص 17 والمعیار والموازنه : ص 57 .

ص: 77



فصل ششم : اشغال بصره

6 / 1 گفتگوهای نماینده حاکم بصره با ناکثین

فصل ششم : اشغال بصره6 / 1گفتگوهای نماینده حاکم بصره با ناکثین5921.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :أنساب الأشراف به نقل از ابو مِخْنَف با سندهایش : چون عایشه و همراهانش به بصره نزدیک شدند ، عثمان بن حنیف ، عمران بن حُصَین خُزاعی و ابو الأسود دُئلی را نزد آنان فرستاد و در نزدیکی حوضچه های ابو موسی (1) آنان را ملاقات کردند و به آنان گفتند: برای چه آمده اید؟

گفتند: در پی خونخواهی عثمان و به شورا گذاشتن حکومتیم . ما به خاطر شما، از تازیانه و عصای او (عثمان) به خشم آمدیم . چگونه از شمشیر کشیدن بر روی او خشمگین نشویم؟

آن دو به عایشه گفتند: خداوند به تو دستور داد در خانه ات بنشینی ؛ زیرا تو در بند نکاح پیامبر خدا و همسر و حریم اویی .

عایشه به ابو الأسود گفت: گزارش سخنان تو درباره من، به گوش من رسیده است.

سپس عمران و ابو الأسود، نزد عثمان بن حنیف بازگشتند و ابو الأسود، چنین می گفت :

ای پسر حنیف! بر تو حمله شد . به پا خیز

و با آنان به زد و خورد پرداز و شکیبا باش .

و سلاح برگیر ، در برابر آنان بِایست و دامن بر کمر زن .

عثمان بن حنیف گفت: آری. به خداوند مکّه و مدینه سوگند که چنین خواهم کرد!

.

1- .منظور ، حوضچه هایی است که ابو موسی آنها را در کنار جاده بصره به مکّه حفر کرد (معجم البلدان : ج 2 ص 275) .

ص: 78

5920.امام صادق علیه السلام :الجمل عن الواقدی وأبی مِخنَف عن أصحابهما والمدائنی وابن دأب عن مشایخهما بالأسانید :إنَّ عائِشَهَ وطَلحَهَ وَالزُّبَیرَ لَمّا ساروا مِن مَکَّهَ إلَی البَصرَهِ أغَذُّوا (1) السَّیرَ مَعَ مَنِ اتَّبَعَهُم مِن بَنی اُمیَّهَ وعُمّالِ عُثمانَ وغَیرِهِم مِن قُرَیشٍ ، حَتّی صاروا إلَی البَصرَهِ ، فَنَزَلوا حَفَرَ أبی موسی ، فَبَلَغَ عُثمانَ بنَ حُنَیفٍ وهُوَ عامِلُ البَصرَهِ یَومَئِذٍ ، وخَلیفَهُ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام ، وکانَ عِندَهُ حُکَیمُ بنُ جَبَلَهَ ، فَقالَ لَهُ حُکَیمٌ : مَا الَّذی بَلَغَکَ ؟ فَقالَ : خُبِّرتُ أنَّ القَومَ قَد نَزَلوا حَفَرَ أبی موسی ، فَقالَ لَهُ حُکَیمٌ : اِیذَن لی أن أسیرَ إلَیهِم ؛ فَإِنّی رَجُلٌ فی طاعَهِ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام ، فَقالَ لَهُ عُثمانُ : تَوَقَّف عَن ذلِکَ حَتّی اُراسِلَهُم ، فَقالَ لَهُ حُکَیمٌ : إنّا للّهِِ ، هَلَکتَ وَاللّهِ یا عُثمانُ !

فَأَعرَضَ عَنهُ وأَرسَلَ إلی عِمرانَ بنِ حُصَینٍ وأبِی الأسوَدِ الدُّؤَلِیِّ ، فَذَکَرَ لَهُما قُدومَ القَومِ البَصرَهَ وحُلولَهُم حَفَرَ أبی موسی ، وسَأَلَهُمَا المَسیرَ إلَیهِم وخِطابَهُم عَلی ما قَصَدوا به ، وکَفَّهُم عَنِ الفِتنَهِ ، فَخَرَجا حَتّی دَخَلا عَلی عائِشَهَ فَقالا لَها :

یا اُمَّ المُؤمِنینَ ! ما حَمَلَکِ عَلَی المَسیرِ ؟ فَقالَت : غَضِبتُ لَکُما مِن سَوطِ عُثمانَ وعَصاهُ، ولا أغضَبُ أن یُقتَلَ ؟!

فَقالا لَها : وما أنتِ مِن سوطِ عُثمانَ وعَصاهُ وإنَّما أنتِ حَبیسَهُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؟ نُذَکِّرُکِ اللّهَ أن تُهراقَ الدِّماءُ بِسَبَبِکِ . فَقالَت : وهَل مِن أحَدٍ یُقاتِلُنی ؟ فَقالَ لَها أبُو الأَسوَدِ : نَعَم وَاللّهِ؛ قِتالاً أهوَنُهُ شَدیدٌ !

ثُمَّ خَرَجا مِن عِندِها ، فَدَخَلا عَلَی الزُّبَیرِ فَقالا : یا أبا عَبدِ اللّهِ ! نَنشُدُکَ اللّهَ أن تُهراقَ الدِّماءُ بِسَبَبِکَ ! فَقالَ لَهُما : اِرجِعا مِن حَیثُ جِئتُما ، لا تُفسِدا عَلَینا . فَأَیِسا مِنهُ وخَرَجا حَتّی دَخَلا عَلی طَلحَهَ فَقالا لَهُ : نَنشُدُکَ اللّهَ أن تُهراقَ الدِّماءُ بِسَبَبِکَ ! فَقالَ لَهُما طَلحَهُ : أ یُحِبُّ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ أنَّهُ إذا غَلَبَ عَلی أمرِ المَدینَهِ أنَّ الأَمرَ لَهُ ، وأنَّهُ لا أمرَ إلّا أمرُهُ ؟ وَاللّهِ لَیَعلَمَنَّ ، فَانصَرِفا مِن حَیثُ جِئتُما . فَانصَرَفا مِن عِندِهِ إلی عُثمانَ بنِ حُنَیفٍ فَأَخبَراهُ الخَبَرَ .

ورَوَی ابنُ أبی سَبرَهَ عَن عیسَی بنِ أبی عیسی عَنِ الشَّعبِیِّ أنَّ أبَا الأَسوَدِ الدُّؤَلِیَّ وعِمرانَ لَمّا دَخَلا عَلی عائِشَهَ قالا لَها : مَا الَّذی أقدَمَکِ هذَا البَلَدَ وأنتِ حَبیسَهُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وقَد أمَرَکِ أن تَقَرّی فی بَیتِکِ ؟ فَقالَت : غَضِبتُ لَکُم مِنَ السَّوطِ وَالعَصا ، ولا أغضَبُ لِعثمانَ مِنَ السَّیفِ ؟! فَقالا لَها : نَنشُدُکِ اللّهَ أن تُهراقَ الدِّماءُ بِسَبَبِکِ ، وأن تَحمِلِی النّاسَ بَعضَهُم عَلی بَعضٍ ، فَقالَت لَهُما : إنَّما جِئتُ لِاُصلِحَ بَینَ النّاسِ . وقالَت لِعِمرانَ بنِ الحُصَینِ : هَل أنتَ مُبَلِّغٌ عُثمانَ بنَ حُنَیفٍ رِسالَهً ؟ فَقالَ : لا اُبَلِّغُهُ عَنکِ إلّا خَیراً . فَقالَ لَها أبُو الأَسوَدِ : أنَا اُبَلِّغُهُ عَنکِ فَهاتی ، قالَت : قُل لَهُ : یا طَلیقَ ابنَ أبی عامِرٍ، بَلَغَنی أنَّکَ تُریدُ لِقائی لِتُقاتِلَنی ! فَقالَ لَها أبُو الأَسوَدِ : نَعَم وَاللّهِ لَیُقاتِلَنَّکِ . فَقالَت : وأنتَ أیضا أیُّهَا الدُّؤَلِیُّ ؟ ! یَبلُغُنی عَنکَ ما یَبلُغُنی ! قُم فَانصَرِف عَنّی .

فَخَرَجا مِن عِندِها إلی طَلحَهَ فَقالا لَهُ : یا أبا مُحَمَّدٍ ! أ لَم یَجتَمِعِ النّاسُ إلی بَیعَهِ ابنِ عَمِّ رَسولِ اللّهِ الَّذی فَضَّلَهُ اللّهُ تَعالی کَذا وکَذا ؟ وجَعَلا یَعُدّانِ مَناقِبَ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام وفَضائِلَهُ وحُقوقَهُ ، فَوقَعَ طَلحَهُ بِعَلِیٍّ علیه السلام وسَبَّهُ ونالَ مِنهُ وقالَ : إنَّهُ لَیسَ أحَدٌ مِثلَهُ ، أمَ وَاللّهِ لَیَعلَمَنَّ غِبَّ (2) ذلِکَ . فَخَرَجا مِن عِندِهِ وهُما یَقولانِ : غَضِبَ هذَا الدَّنیءُ ، ثُمَّ دَخَلا عَلَی الزُّبَیرِ فَکَلَّماهُ مِثلَ کَلامِهِما لِصاحِبِهِ ، فَوَقَعَ أیضاً فی عَلِیٍّ علیه السلام وسَبَّهُ ، وقالَ لِقَومٍ کانوا بِمَحضَرٍ مِنهُ : صَبِّحوهُم قَبلَ أن یُمسوکُم ، فَخَرَجا مِن عِندِهِ حَتّی صارا إلی عُثمانَ بنِ حُنَیفٍ فَأخبرَاهُ الخَبَرَ ، فَأَذِنَ عُثمانُ لِلنّاسِ بِالحَربِ . (3) .

1- .أغَذّ : أسرع فی السیر (النهایه : ج 3 ص 347 «غذذ») .
2- .غِبُّ کلّ شیء : عاقبته (لسان العرب : ج 1 ص 635 «غبب») .
3- .الجمل : ص 273 وراجع تاریخ الطبری : ج 4 ص 462 466 والکامل فی التاریخ : ج 2 ص 316 وشرح نهج البلاغه : ج 6 ص 225 .

ص: 79

5923.عنه صلی الله علیه و آله :الجمل به نقل از واقدی و ابو مِخْنَف ، از یارانشان و مدائنی و ابن دأب از استادانشان با سندهایشان : عایشه ، طلحه و زبیر، وقتی از مکّه به سوی بصره حرکت کردند، با همراهانشان از بنی امیّه و کارگزاران عثمان و دیگر قریشیان با شتاب آمدند تا به بصره رسیدند و در ناحیه حوضچه های ابو موسی اُتراق کردند.

خبر [ نزدیک شدن ناکثین] به عثمان بن حنیف رسید که در آن روز، فرماندار بصره و جانشین امیرمؤمنان [ در بصره ]بود. حُکَیم بن جَبَله که نزد او حضور داشت، به وی گفت: چه خبری به تو رسیده است؟

عثمان بن حنیف گفت: باخبر شدم که آنان (ناکثین) در ناحیه حوضچه های ابو موسی اردو زده اند.

حُکَیم گفت: اجازه بده به نزد آنان بروم . به راستی که من پیرو امیر مؤمنانم.

عثمان گفت: صبر کن تا با آنان مکاتبه کنم.

حکیم گفت: إنّا للّه ! به خدا سوگند ای عثمان که نابود گشتی!

عثمان از حُکَیم رو گرداند و به دنبال عمران بن حُصَین و ابو الأسود دُئلی فرستاد و به آن دو گفت که آنان (ناکثین) وارد بصره شده اند و در کنار حوضچه های ابو موسی پیاده شده اند و از آن دو خواست تا نزد آنان بروند و درباره مقصدشان با آنان گفتگو کنند و آنان را از آشوب و فتنه، باز دارند.

آن دو ، حرکت کردند و نزد عایشه رفتند و به وی گفتند : ای اُمّ المؤمنین! انگیزه تو از این حرکت چیست؟

عایشه گفت: به خاطر شما از تازیانه و عصای عثمان به خشم آمدم . حالْ بر کشتن عثمان ، خشمگین نشوم؟

به وی گفتند: تو را با تازیانه و عصای عثمان، چه کار؟ تو بانویی ویژه پیامبر خدایی . خدا را به یاد تو می آوریم که مبادا به واسطه تو خون ها ریخته شود.

عایشه گفت: آیا کسی با من خواهد جنگید؟

ابو الأسود به وی گفت: آری، به خدا سوگند، جنگی که آسانش نیز سخت خواهد بود .

آن گاه از نزد عایشه بیرون آمدند و نزد زبیر رفتند و گفتند: ای ابو عبد اللّه ! تو را به خدا سوگند می دهیم که مبادا به وسیله تو خون هایی ریخته شود!

زبیر به آنان گفت: از همان جا که آمده اید، بازگردید. کار را بر ما تباه مسازید.

آنها از زبیر ، ناامید شدند و نزد طلحه رفتند و گفتند: تو را به خدا سوگند می دهیم که مبادا به واسطه تو خون هایی ریخته شود!

طلحه به آنان گفت: آیا علی بن ابی طالب، دوست می دارد اگر بر [ شهر ]مدینه پیروز شد، حکومت از آنِ او باشد و فرمانی جز فرمان او اجرا نشود؟ (1) به خدا سوگند که او خود [این را ]می داند. از همان جا که آمده اید، بازگردید.

آنها از نزد او بازگشتند و به سوی عثمان بن حُنَیف رفتند و به وی گزارش دادند.

ابن ابی سبره ، از عیسی بن ابی عیسی ، از شعبی گزارش کرده است که وقتی ابو الأسود دُئلی و عمران بر عایشه وارد شدند و به وی گفتند: چه چیزی تو را به این شهر کشاند، با آن که تو بانویی ویژه پیامبر خدایی و او به تو فرمان داد در خانه ات بنشینی؟

عایشه گفت: به خاطر شما از تازیانه و عصا به خشم آمدم . چگونه به خاطر عثمان از شمشیر [ فرود آمده بر او ]خشمگین نشوم؟

آن دو به وی گفتند: تو را به خدا سوگند می دهیم که مبادا به وسیله تو خون هایی ریخته شود و مردم را بر یکدیگر بشورانی!

عایشه به آنان گفت: من آمده ام تا میان مردم ، صلح [ و آرامش ] برقرار کنم .

عایشه سپس به عمران بن حصین گفت: آیا تو نامه ای برای عثمان بن حنیف، می بری؟

گفت : جز خیر و خوبی ، چیزی از طرف تو برای او نمی برم .

ابو الأسود بدو گفت: من نامه ات را به او می رسانم. آن را بیاور . عایشه گفت: به عثمان بن حنیف بگو: ای آزاد شده ابن ابی عامر! به من خبر رسیده که قصد داری با من روبه رو شوی و پیکار کنی!

ابو الأسود به وی گفت: آری . به خدا سوگند که پیکار خواهد کرد!

عایشه گفت: و نیز تو ، ای دئلی؟! از تو هم خبرهایی به من می رسد. برخیز و از پیش من برو.

آن دو تن از نزد عایشه، به سوی طلحه رفتند و به او گفتند: ای ابو محمّد! آیا مردم بر بیعت پسرعموی پیامبر خدا که خداوندْ او را فضیلت های چنین و چنانِ بسیاری بخشیده، اجتماع نکردند؟ و شروع کردند به برشمردن مناقب ، فضایل و حقوق امیرمؤمنان.

طلحه از علی علیه السلام عیبجویی کرد و به وی دشنام داد و از او بدگویی نمود و گفت: به راستی که کسی مانند او نیست. به خدا سوگند، عاقبت کارش را خواهد دید.

آن دو از نزد طلحه خارج شدند و با هم می گفتند: این مردِ پست، به خشم آمد.

سپس بر زبیر وارد شدند و با او سخن هایی را که با طلحه گفته بودند، گفتند.

او نیز از علی علیه السلام عیبجویی کرد و به وی دشنام داد و به جمعیتی که در حضورش بودند، گفت: صبحگاهان بر آنان یورش برید ، پیش از آن که آنان، شامگاهان بر شما یورش آورند .

آن دو از نزد او هم بیرون رفتند و نزد عثمان بن حنیف بازگشتند و جریان را به وی گزارش دادند. آن گاه، عثمان به مردم ، اجازه پیکار داد. .

1- .ظاهرا منظور طلحه از این پرسش آن است که اگر علی بن ابی طالب علیه السلام چنین خواسته ای دارد، همین برای جنگیدن با او کافی است . (م)

ص: 80

. .


ص: 81

. .


ص: 82

5922.عنه صلی الله علیه و آله :شرح نهج البلاغه عن أبی مخنف :أرسَلَ [ عُثمانُ بنُ حُنَیفٍ ] إلی أبِی الأَسوَدِ الدُّؤَلِیِّ وعِمراَنَ بنِ الحُصَینِ الخُزاعِیِّ ، فَأَمَرَهُما أن یَسیرا حَتّی یَأتِیاهُ بِعِلمِ القَومِ ومَا الَّذی أقدَمَهُم ، فَانطَلَقا حَتّی إذا أتَیا حَفَرَ أبی موسی وبِهِ مُعَسکَرُ القَومِ ، فَدَخَلا عَلی عائِشَهَ ، فَنالاها ووَعَظاها وأذکَراها وناشَداهَا اللّهَ ، فَقالَت لَهُما : اِلقَیا طَلحَهَ وَالزُّبَیرَ .

فَقاما مِن عِندِها ولَقِیَا الزُّبَیرَ فَکَلَّماهُ ، فَقالَ لَهُما : إنّا جِئنا لِلطَّلَبِ بِدَمِ عُثمانَ ونَدعُوا النّاسَ إلی أن یَرُدّوا أمرَ الخِلافَهِ شوری ؛ لِیَختارَ النّاسُ لِأَنفُسِهِم . فَقالا لَهُ : إنَّ عُثمانَ لَم یُقتَل بِالبَصرَهِ لِیُطلَبَ دَمُهُ فیها ، وأنتَ تَعلَمُ قَتَلَهَ عُثمانَ مَن هُم وأینَ هُم ، وإنَّکَ وصاحِبَکَ وعائِشَهَ کُنتُم أشَدَّ النّاسِ عَلَیهِ ، وأعظَمَهُم إغراءً بِدَمِهِ ، فَأَقیدوا مِن أنفُسِکُم .

وأمّا إعادَهُ أمرِ الخِلافَهِ شوری ؛ فَکَیفَ وقَد بایَعتُم عَلِیّا طائِعینَ غَیرَ مُکرَهینَ ؟ وأنتَ یا أبا عَبدِ اللّهِ لَم یَبعُدِ العَهدُ بِقِیامِکَ دونَ هذَا الرَّجُلِ یَومَ ماتَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وأنتَ آخذٌ قائِم سَیفِکَ تَقولُ : ما أحَدٌ أحَقَّ بِالخِلافَهِ مِنهُ ، ولا أولی بِها مِنهُ ، وَامتَنَعتَ مِن بَیعَهِ أبی بَکرٍ ، فَأَینَ ذلِکَ الفِعلُ مِن هذَا القَولِ ؟ !

فَقالَ لَهُما : اِذهَبا فَالقَیا طَلحَهَ .

فَقاما إلی طَلحَهَ ، فَوَجَداهُ أخشَنَ المَلمَسِ ، شَدیدَ العَریکَهِ ، قَوِیَّ العَزمِ فی إثارَهِ الفِتنَهِ وإضرامِ نارِ الحَربِ ، فَانصَرَفا إلی عُثمانَ بنِ حُنَیفٍ فَأخبَراهُ ، وقالَ لَهُ أبُو الأَسوَدِ :


یَابنَ حُنَیفٍ قَد اُتیتَ فَانفِرِ

وطاعِنِ القَومَ وجالِد وَاصبِرِ وَابرُز لَها مُستَلئِما وشَمِّرِ


فَقالَ ابنُ حُنَیفٍ : إی وَالحَرَمَینِ لَأَفعَلَنَّ . (1) .

1- .شرح نهج البلاغه : ج 9 ص 313 .

ص: 83

5921.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :شرح نهج البلاغه به نقل از ابو مخنف : عثمان بن حنیف ، فرستاده ای نزد ابو الأسود دئلی و عمران بن حصین خزاعی فرستاد و به آنان دستور داد که حرکت کنند و از گروه [ ناکثین ]برایش خبر آورند و این که [ بفهمند] چه چیزی آنان را بر این امر وا داشته است. آن دو به راه افتادند تا به حوضچه های ابو موسی رسیدند که لشکرگاه ناکثین ، آن جا بود.

آن دو بر عایشه وارد شدند . از او خُرده گرفتند، او را موعظه کردند و به او تذکّر دادند و او را به خداوند ، سوگند دادند.

عایشه به آنان گفت: با طلحه و زبیر ، ملاقات کنید.

آن دو از پیش او برخاستند و با زبیر ملاقات کردند و با او سخن گفتند . زبیر به آنان گفت: ما برای خونخواهی عثمان آمده ایم و از مردم می خواهیم که مسئله خلافت را به شورا وا گذارند تا مردم برای خود [ خلیفه ای] برگزینند.

آن دو به زبیر گفتند: عثمان در بصره کشته نشده است تا خونخواهی اش در آن جا باشد! تو خود می دانی که قاتلان عثمان ، چه کسانی اند و کجا هستند. به راستی که تو و رفیقت (طلحه) و عایشه، سرسخت ترینِ مردم علیه عثمان بودید و بیشتر از دیگران بر ریختن خون عثمان ، تشویق می کردید. پس باید از خودتان انتقام بگیرید! و امّا در مورد بازگشت مسئله خلافت به شورا، این دیگر چرا؟ شما که خودتان با علی علیه السلام از روی رغبت و بدون اکراه بیعت کردید. تو ، ای ابو عبد اللّه (زبیر)! از آن روز که به حمایت از علی برخاستی ، زمان زیادی نگذشته است . در روزی که پیامبر خدا از دنیا رفت ، تو خود ، قبضه شمشیر به دست گرفتی و می گفتی: کسی سزاوارتر از علی برای خلافت و شایسته تر از او نیست و از بیعت با ابو بکر ، سر باز زدی. آن رفتار کجا و این سخن کجا؟!

زبیر گفت: نزد طلحه بروید و با او دیدار کنید.

آن دو برخاستند و به سوی طلحه رفتند. او را تندخو ، ستیزه جو و مصمّم در به پا کردن فتنه و شعله ور ساختن آتش جنگ یافتند. از این رو ، نزد عثمان بن حنیف بازگشتند و به وی گزارش دادند و ابو الأسود بدو گفت:

ای پسر حنیف! بر تو حمله شد . به پاخیز

و با آنان بجنگ و شکیبا باش.

و سلاح برگیر ، در برابر آنان بِایست و دامن بر کمر زن.

عثمان بن حنیف گفت: آری. سوگند به دو حرم (مکّه و مدینه) که چنین خواهم کرد! .


ص: 84

5920.عنه علیه السلام :الإمامه والسیاسه :ذَکَروا أنَّ طَلحَهَ وَالزُّبَیرَ لَمّا نَزَلَا البَصرَهَ ، قالَ عُثمانُ بنُ حُنَیفٍ : نُعذِرُ إلَیهِما بِرَجُلَینِ ، فَدَعا عِمرانَ بنَ الحُصَینِ صاحِبَ رَسولِ اللّهِ ، وأبَا اَلأَسوَدِ الدُّؤَلِیَّ ، فَأَرسَلَهُما إلی طَلحَهَ وَالزُّبَیرِ ، فَذَهَبا إلَیهِما فَنادَیا : یا طَلحَهُ ! فَأَجابَهُما .

فَتَکَلَّمَ أبُو الأَسوَدِ الدُّؤَلِیُّ ، فَقالَ : یا أبا مُحَمَّدٍ ! إنَّکُم قَتَلتُم عُثمانَ غَیرَ مُؤامِرینَ لَنا فی قَتلِهِ ، وبایَعتُم عَلِیّا غَیرَ مُؤامِرینَ فی بَیعَتِهِ ، فَلَم نَغضَب لِعُثمانَ إذ قُتِلَ ، ولَم نَغضَب لِعَلِیٍّ إذ بویِعَ ، ثُمَّ بَدا لَکُم ، فَأَرَدتُم خَلعَ عَلِیٍّ ، ونَحنُ عَلَی الأَمرِ الأَوَّلِ ، فَعَلَیکُمُ المَخرَجُ مِمّا دَخَلتُم فیهِ .

ثُمَّ تَکَلَّمَ عِمرانُ ، فَقالَ : یا طَلحَهُ ! إنَّکُم قَتَلتُم عُثمانَ ولَم نَغضَب لَهُ إذ لَم تَغضَبوا ، ثُمَّ بایَعتُم عَلِیّا، وبایَعنا مَن بایَعتُم ؛ فَإِن کان قَتلُ عَثمانَ صَوابا فَمسیرُکُم لِماذا ؟ وإن کانَ خَطَأً فَحَظُّکُم مِنهُ الأَوفَرُ ، ونَصیبُکُم مِنهُ الأَوفی !

فَقالَ طَلحَهُ : یا هذانِ ! إنَّ صاحِبَکُما لا یَری أنَّ مَعَهُ فی هذَا الأَمرِ غَیرَهُ ، ولَیسَ عَلی هذا بایَعناهُ ، وَایمُ اللّهِ لَیُسفَکَنَّ دَمُهُ .

فَقالَ أبُو الأَسوَدِ : یا عِمرانُ ! أمّا هذا فَقَد صَرَّحَ أنَّهُ إنَّما غَضِبَ لِلمُلکِ .

ثُمَّ أتَیَا الزُّبَیرَ فَقالا : یا أبا عَبدِ اللّهِ ! إنّا أتَینا طَلحَهَ . قالَ الزُّبَیرُ : إنَّ طَلحَهَ وإیّایَ کَروحٍ فی جَسَدَینِ ، وإنَّهُ وَاللّهِ یا هذانِ قَد کانَت مِنّا فی عُثمانَ فَلَتاتٌ ، احتَجنا فیها إلَی المَعاذیرِ ، ولَوِ استَقبَلَنا مِن أمرِنا مَا استَدبَرَنا نَصَرناهُ . (1) .

1- .الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 83 .

ص: 85

5919.امام صادق علیه السلام :الإمامه والسیاسه:آورده اند که چون طلحه و زبیر وارد بصره شدند، عثمان بن حنیف گفت: پیام خود را با دو مرد ، نزد آنان می فرستیم. آن گاه عمران بن حُصَین (صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله ) و ابو الأسود دُئلی را فراخواند و آنان را به سوی طلحه و زبیر فرستاد . آن دو نزد آنان رفتند و بانگ برآوردند: ای طلحه!

طلحه به آن دو پاسخ داد . ابو الأسود دئلی شروع به سخن گفتن کرد و گفت: ای ابو محمّد! به راستی که شما عثمان را کشتید ، بدون آن که در کشتن او با ما [ صحابیانِ بیرون از مدینه ]مشورت کنید و با علی علیه السلام بیعت کردید، بدون آن که در آن نیز مشورت کنید. ما نه به خاطر کشته شدن عثمان به خشم آمدیم و نه هنگامی که با علی علیه السلام بیعت شد، بر او خشم گرفتیم. پس از آن ، برای شما دگرگونی پیش آمد [ و تصمیمتان تغییر کرد ]و تصمیم به خلع علی علیه السلام از خلافت گرفتید ؛ ولی ما بر همان تصمیم اوّل ، ثابت قدم هستیم . پس بر شماست که خود را از آنچه در آن افکندید، بیرون کشید.

سپس عمران به سخن آمد و گفت: ای طلحه! به راستی که شما عثمان را کشتید و ما برایش به خشم نیامدیم تا وقتی که شما به خشم نیامدید. سپس با علی علیه السلام بیعت کردید و ما هم با همان که شما بیعت کردید ، بیعت کردیم. حال اگر کشته شدن عثمان به حق بود ، حرکت [ امروز] شما برای چیست؟ و اگر خطا بود ، بهره شما از آن فزون تر و سهم شما در آن بیشتر است .

طلحه گفت: ای شما دو مرد! به راستی که رئیس شما معتقد نیست که در حکومت ، با او شریکی هست و ما با چنین وضعی (که ما را شریک نکند) ، با او بیعت نکردیم. به خدا سوگند که خونش ریخته خواهد شد!

ابو الأسود گفت: ای عمران! این مرد به صراحتْ اعلام کرد که تنها برای حکومت به خشم آمده است.

آن گاه نزد زبیر آمدند و گفتند: ای ابو عبد اللّه ! ما نزد طلحه رفتیم.

زبیر گفت: طلحه و من ، مانند یک روح هستیم در دو پیکر.به خدا سوگند ای شما دو مرد! از ما درباره عثمان، لغزش هایی سر زد که در آن،نیاز به پوزش داریم و اگر این حوادث را پیش بینی می کردیم ، به یاری عثمان می رفتیم. .


ص: 86

6 / 2مُخالَفَهُ الوالی مُنابَذَهَ النّاکِثینَ5916.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :شرح نهج البلاغه عن ابن عبّاس:إنَّ الزُّبَیرَ وطَلحَهَ أغَذَّ (1) السَّیرَ بِعائِشَهَ حَتَّی انتَهَوا إلی حَفَرِ أبی موسَی الأَشعَرِیِّ وهُوَ قَریبٌ مِنَ البَصرَهِ ، وکَتَبا إلی عُثمانَ بنِ حُنَیفٍ الأَنصارِیِّ وهُوَ عامِلُ عَلِیٍّ علیه السلام عَلَی البَصرَهِ أن أخلِ لَنا دارَ الإِمارَهِ ، فَلَمّا وَصَلَ کِتابُهُما إلَیهِ بَعَثَ [إلَی] (2) الأَحنَفِ بنِ قَیسٍ فَقالَ لَهُ : إنَّ هؤُلاءِ القَومَ قَدِموا عَلَینا ومَعَهُم زَوجَهُ رَسولِ اللّهِ ، وَالنّاسُ إلَیها سِراعٌ کَما تَری .

فَقالَ الأَحنَفُ : إنَّهُم جاؤوکَ بِها لِلطَّلَبِ بِدَمِ عُثمانَ ، وهُمُ الَّذینَ ألَّبوا عَلی عُثمانَ النّاسَ ، وسَفَکوا دَمَهُ ، وأراهُم وَاللّهِ لا یُزایِلونَ (3) حَتّی یُلقُوا العَداوَهَ بَینَنا ویَسفِکوا دِماءَنا ، وأظُنُّهُم وَاللّهِ سَیَرکَبونَ مِنکَخاصَّهً ما لا قِبَل لَکَ بِهِ إن لَم تَتَأَهَّب لَهُم بِالنُّهوضِ إلَیهِم فیمَن مَعَکَ مِن أهلِ البَصرَهِ ؛ فَإِنَّکَ الیَومَ الوالی عَلَیهِم ، وأنتَ فیهِم مُطاعٌ ، فَسِر إلَیهِم بِالنّاسِ ، وبادِرهُم قَبلَ أن یَکونوا مَعَکَ فی دارٍ واحِدَهٍ ؛ فَیَکونَ النّاسُ لَهُم أطوعَ مِنهُم لَکَ .

فَقالَ عُثمانُ بنُ حُنَیفٍ : الرَّأیُ ما رَأَیتَ ، لکِنَّنی أکرَهُ الشَّرَّ وأن أبدَأَهُم بِهِ ، وأرجُو العافِیَهَ وَالسَّلامَهَ إلی أن یَأتِیَنی کِتابُ أمیرِ المُؤمِنینَ ورَأیُهُ فَأَعمَلَ بِهِ .

ثُمَّ أتاهُ بَعدَ الأَحنَفِ حُکَیمُ بنُ جَبَلَهَ العَبدِیُّ مِن بَنی عَمرِو بنِ وَدیعَهَ ، فَأَقرَأَهُ کِتابَ طَلحَهَ وَالزُّبَیرِ ، فَقالَ لَهُ مِثلَ قَولِ الأَحنَفِ ، وأجابَهُ عُثمانُ بِمِثلِ جَوابِهِ لِلأَحنَفِ ، فَقالَ لَهُ حُکَیمٌ : فَائذَن لی حَتّی أسیرَ إلَیهِم بِالنّاسِ ، فَإِن دَخَلوا فی طاعَهِ أمیرِ المُؤمِنینَ وإلّا نابَذتُهُم عَلی سَواءٍ ، فَقالَ عُثمانُ : لَو کانَ ذلِکَ رَأیی لَسِرتُ إلَیهِم بِنَفسی . قالَ حُکَیمٌ : أمَا وَاللّهِ إن دَخَلوا عَلَیکَ هذَا المِصرَ لَیَنتَقِلَنَّ قُلوبُ کَثیرٍ مِنَ النّاسِ إلَیهِم ، ولَیُزیلُنَّکَ عَن مَجلِسِکَ هذا، وأنتَ أعلَمُ . فَأبی عَلَیهِ عُثمانُ . (4) .

1- .أغذّ : إذا أسرع فی السَّیر (النهایه : ج 3 ص 347 «غذذ») .
2- .ما بین المعقوفین سقط من المصدر ، وأثبتناه من الدرجات الرفیعه .
3- .زایلوهم : أی فارقوهم فی الأفعال التی لاتُرضی اللّه ورسوله (النهایه : ج 2 ص 325 «زیل») .
4- .شرح نهج البلاغه : ج 9 ص 311 ؛ الدرجات الرفیعه : ص 381 .

ص: 87



6 / 2 مخالفت حاکم بصره با بیرون راندن ناکثین

6 / 2مخالفت حاکم بصره با بیرون راندن ناکثین5919.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :شرح نهج البلاغه به نقل از ابن عبّاس : زبیر و طلحه با شتابْ عایشه را حرکت دادند تا به حوضچه های ابوموسی اشعری در نزدیکی بصره رسیدند و برای عثمان بن حنیف انصاری که کارگزار علی علیه السلام در بصره بود نامه نوشتند که دارالحکومه را برای ما خالی کن.

وقتی نامه آنها به وی رسید ، سراغ احنف بن قیس فرستاد و گفت: این گروه بر ما وارد شده اند و همسر پیامبر خدا، همراه آنان است و مردم به سرعت به سمت او می روند ، چنان که می بینی.

احنف گفت: آنان همسر پیامبر صلی الله علیه و آله را برای خونخواهی عثمان آورده اند و آنان ، همان کسانی اند که مردم را بر عثمان شوراندند و خونش را ریختند. به خدا سوگند ، چنین می بینم که آنان دست نمی کشند تا آن که میان ما دشمنی افکنند و خون های ما را بریزند. به خدا سوگند ، گمان می کنم به زودی از تو چیزهایی می خواهند که به عهده تو و در اختیار تو نیست . اگر با کسانی که از بصریان در فرمان داری،آماده پیکار با آنان نباشی [فرصت از دست می رود]؛ زیرا که امروز ، تو حکمران بر آنانی و فرمان تو در میان آنان ، مُطاع است. پس همراه مردم به سوی آنان حرکت کن و بر آنان سبقت گیر، پیش از آن که با تو در یک خانه قرار گیرند ؛ چرا که مردم ، از آنان بیشتر اطاعت خواهند کرد.

عثمان بن حنیف گفت: رأی درست ، رأی توست؛ ولی من ستیز و شروع کردن به آن را خوش نمی دارم و امید به عافیت و صلح دارم تا این که نامه و رأی امیرمؤمنان به من برسد و طبق آن عمل کنم.

پس از احنف،حُکَیم بن جَبَله عبدی از قبیله بنی عمرو بن ودیعه ، نزد عثمان بن حنیف آمد و نامه طلحه و زبیر را برایش خواند . حکیم بن جبله نیز مانند احنف بن قیس با او سخن گفت و عثمان بن حنیف ، همان پاسخی را که به احنف داده بود ، به او هم داد .

حُکَیم به وی گفت: اجازه بده به همراه مردم ، به سوی آنان حرکت کنم. اگر به اطاعت امیرمؤمنانْ تن دادند [ که هیچ] ؛ وگرنه تمامی آنان را می رانم.

عثمان گفت: اگر نظرم چنین بود ، خودم به سوی آنان حرکت می کردم.

حُکَیم گفت: بدان، به خدا سوگند ، اگر آنان به این شهر وارد شوند ، دل های بسیاری از مردم به سویشان کشیده می شود. تو را از مقام و منصبت به زیر خواهند کشید و تو خود ، این را بهتر می دانی.

ولی عثمان بن حنیف از قبول پیشنهاد او سر باز زد.

.


ص: 88

6 / 3حَصرُ دارِ الإِمارَهِ وَالقِتالُ حَولَها5916.عنه صلی الله علیه و آله :أنساب الأشراف :ونادی عُثمانُ بنُ حُنَیفٍ فِی النّاسِ فَتَسَلَّحوا ، وأقبَلَ طَلحَهُ وَالزُّبَیرُ وعائِشَهُ حَتّی دَخَلُوا المِربَدَ مِمّا یَلی بَنی سُلَیمٍ ، وجاءَ أهلُ البَصرَهِ مَعَ عُثمانَ رُکبانا ومُشاهً ، وخَطَبَ طَلحَهُ فَقالَ : إنَّ عُثمانَ بنَ عَفّانَ کانَ مِن أهلِ السّابِقَهِ وَالفَضیلَهِ مِنَ المُهاجِرینَ الأَوَّلینَ ، وأحدَثَ أحداثاً نَقَمناها عَلَیهِ ، فَبایَنّاهُ ونافَرناهُ ، ثُمَّ أعتَبَ حینَ استَعتَبناهُ ، فَعَدا عَلَیهِ امرُؤٌ ابتَزَّ هذِهِ الاُمَّهَ أمرَها بِغَیرِ رِضیً ولا مَشورَهٍ ، فَقَتَلَهُ ، وساعَدَهُ عَلی ذلِکَ رِجالٌ غَیرُ أبرارٍ ولا أتقِیاءَ ، فَقَتلوهُ بَریئاً تائِباً مُسلِماً ، فَنَحنُ نَدعوکُم إلَی الطَّلَبِ بِدَمِهِ ؛ فَإِنَّهُ الخَلیفَهُ المَظلومُ . وتَکَلَّمَ الزُّبَیرُ بِنَحوٍ مِن هذَا الکَلامِ .

فَاختَلَفَ النّاسُ؛ فَقالَ قائِلونَ : نَطَقا بِالحَقِّ ، وقالَ آخَرونَ : کَذِبا ولَهُما کانا أشَدَّ النّاسِ عَلی عُثمانَ ! ! وَارتَفَعَتِ الأَصواتُ .

واُتِیَ بِعائِشَهَ عَلی جَمَلِها فی هَودَجِها فَقالَت : صَهٍ صَهٍ ، (1) فَخَطَبَت بِلِسانٍ ذَلقٍ وصَوتٍ جَهوَرِیٍّ، فأَسکَتَ (2) لَهَا النّاسُ فَقالَت : إنَّ عُثمانَ خَلیفَتَکُم قُتِلَ مَظلوماً بَعدَ أن تابَ إلی رَبِّهِ ، وخَرَجَ مِن ذَنبِهِ ، وَاللّهِ مابَلَغَ مِن فِعلِهِ ما یُستَحَلُّ بِهِ دَمُهُ ؛ فَیَنبَغی فِی الحَقِّ أن یُؤخَذَ قَتَلَتُهُ فَیُقتَلوا بِهِ ، ویُجعَلَ الأَمرُ شوری .

فَقالَ قائِلونَ : صَدَقتِ . وقالَ آخَرونَ : کَذَبتِ، حَتّی تَضارَبوا بِالنِّعالِ وتَمایَزوا ، فَصاروا فِرقَتَینِ : فِرقَهً مَعَ عائِشَهَ وأصحابِها ، وفرقَهً مَعَ ابنِ حُنَیفٍ ، وکانَ عَلی خَیلِ ابنِ حُنَیفٍ حُکَیمُ بنُ جَبَلَهَ ، فَجَعَلَ یَحمِلُ ویَقولُ :


خَیلی إلَیَّ إنَّها قُرَیشُ

لَیُردِیَنَّها نَعیمُها وَالطَّیشُ (3)


وتَأَهَّبوا لِلقِتالِ ، فَانتَهَوا إلَی الزّابوقَهِ ، (4) وأصبَحَ عُثمانُ بنُ حُنَیفٍ فَزَحَفَ إلَیهِم ، فَقاتَلَهُم أشَدَّ قِتالٍ ، فَکَثُرَت بَینَهُمُ القَتلی ، وفَشَت فیهِمُ الجِراحُ . ثُمَّ إنَّ النّاسَ تَداعَوا إلَی الصُّلحِ ، فَکَتَبوا بَینَهُم کِتاباً بِالمُوادَعَهِ إلی قُدومِ عَلِیٍّ عَلی أن لا یَعرِضَ بَعضُهُم لِبَعضٍ فی سوقٍ ولا مَشرَعَهٍ ، وأنَّ لِعُثمانَ بنِ حُنَیفٍ دارَ الإِمارَهِ وبَیتَ المالِ وَالمَسجِدَ ، وأنّ طَلحَهَ وَالزُّبَیرَ یَنزِلانِ ومَن مَعَهُما حَیثُ شاؤوا . ثُمَّ انصَرَفَ النّاسُ وألقَوُا السِّلاحَ . (5) .

1- .هی کلمه زجر تقال عند الإسکات ، بمعنی اسکت (النهایه : ج 3 ص 63 «صه») .
2- .أسکت : أی أعرض ولم یتکلّم . یقال : تکلّم الرجل ثمّ سکت بغیر ألف ، فإذا انقطع کلامه فلم یتکلّم قیل : اسکت (النهایه : ج 2 ص 383 «سکت») .
3- .کذا ورد فی المصدر ، وعجز البیت مختلّ الوزن .
4- .الزابوقَه : موضع قریب من البصره ، کانت فیه وقعه الجمل (معجم البلدان : ج 3 ص 125) .
5- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 25 وراجع تاریخ الطبری : ج 4 ص 463 والکامل فی التاریخ : ج 2 ص 317 .

ص: 89



6 / 3 محاصره دارالحکومه و جنگ در اطراف آن

6 / 3محاصره دارالحکومه و جنگ در اطراف آن5913.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :أنساب الأشراف:عثمان بن حنیف ، مردم را آماده باش داد و همه مسلّح شدند. طلحه و زبیر و عایشه نیز پیشروی کردند تا به منزلگاه مَرْبد (پس از منزلگاه بنی سلیم) رسیدند. بصریان به همراه عثمان ابن حنیف ، پیاده و سواره آمدند.

طلحه سخنرانی کرد و گفت: به راستی که عثمان بن عفّان، از پیشتازان و صاحبان فضیلت و از نخستین مهاجران بود. وی کارهایی انجام داد که ما بر او خُرده گرفتیم و در آن کارها از او جدا شدیم و اظهار نفرت کردیم و هنگامی که از او خواستیم راه خشنودی مسلمانان را در پیش گیرد ، چنین کرد. سپس مردی بر او هجوم برد که حکومت این مردم را بدون رضایت و مشورت ، در رُبود و سپس او را به قتل رساند و مردانی پست و بی تقوا ، او را در این کار ، یاری دادند . پس او را بی گناه و در حال توبه و مسلمان کُشتند. اینک شما را به خونخواهی اش می خوانیم؛ چرا که او خلیفه مظلوم است.

زبیر نیز سخنانی به همین گونه بر زبان آورد . مردم ، اختلاف کردند . برخی گفتند : «آنها به حقْ سخن گفتند» و برخی دیگر گفتند: «دروغ می گویند. آن دو از همه بر ضدّ عثمان، سخت تر بودند» .

داد و فریادها بلند شد. عایشه را که در هودج بود ، با شترش آوردند. گفت: ساکت باشید! ساکت باشید!

آن گاه با زبانی گویا و صدایی رسا سخنرانی کرد. مردم ، هنگام سخنرانی سکوت کردند. وی گفت: به راستی که عثمان، خلیفه شما، مظلومانه کشته شد، پس از آن که به سوی پروردگارش توبه کرد و از گناهانش بیرون شده بود. به خدا سوگند ، رفتار او به مرتبه ای نرسید که ریختن خونش حلال شمرده شود. پس سزاوار است قاتلانش دستگیر و به انتقام خون او کُشته شوند و حکومت ، به شورا واگذار گردد .

گروهی گفتند: «راست می گوید» و گروهی گفتند: «دروغ می گوید» و میان آنها زد و خورد با کفش در گرفت و از هم جدا شدند و دو دسته گردیدند: دسته ای با عایشه و همراهانش و دسته ای با عثمان بن حنیف.

حُکَیم بن جَبَله که فرمانده سواره نظام عثمان بن حنیف بود ، شروع به حمله کرد و می سرود:


سوارگان من! به سویم بشتابید که اینان قریش اند

تا آسوده خاطران و سبک مغزان آنها پست شوند.


[ سپاه جَمل ،] آماده پیکار شدند و به منطقه زابوقه (1) رسیدند. عثمان بن حنیف ، صبحگاهان بر آنان یورش بُرد و با آنان نبردی سخت کرد. کشته ها در میان دو لشکر زیاد شد و مجروحان ، در میان میدان جنگ افتاده بودند. سپس مردم را به صلحْ دعوت کردند و صلح نامه ای نوشتند که تا آمدن علی علیه السلام کسی در بازارها و خیابان ها متعرّض دیگری نشود ، دارالحکومه و بیت المال و مسجد ، از آنِ عثمان بن حنیف باشد و طلحه و زبیر و همراهانشان ، هر کجا که خواستند ، اُتراق کنند. پس از این بود که مردمْ پراکنده شدند و سلاح بر زمین گذاشتند.

.

1- .جایی نزدیک بصره است که در آن ، جنگ جمل رُخ داد.

ص: 90

6 / 4مُصالَحَهُ والِی البَصرَهِ وَالنّاکِثینَ5913.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :الجمل :ثُمَّ إنَّهُم تَداعَوا إلَی الصُّلحِ ، ودَخَلَ بَینَهُمُ النّاسُ لِما رَأَوا مِن عَظیمِ مَا ابتُلوا بِهِ ، فَتَصالَحوا عَلی أنَّ لِعثمانَ بنِ حُنَیفٍ دارَ الإِمارَهِ وَالمَسجِدَ وبَیتَ المالِ ، ولِطَلحَهَ وَالزُّبَیرِ وعائِشَهَ ما شاؤوا مِنَ البَصرَهِ ولا یُهاجونَ حَتّی یَقدِمَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام ، فَإِن أحَبّوا عِندَ ذلِکَ الدُّخولَ فی طاعَتِهِ ، وإن أحبّوا أن یُقاتِلوا، وکَتَبوا بِذلِکَ کِتابا بَینَهُم، وأوثَقوا فیهِ العُهودَ وأکَّدوها ، وأشهَدُوا النّاسَ عَلی ذلِکَ ، ووُضِعَ السِّلاحُ ، واُمِنَ عُثمانُ بنُ حُنَیفٍ عَلی نَفسِهِ وتَفَرَّقَ النّاسُ عَنهُ . (1) .

1- .الجمل : ص 279 وراجع المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 150 وتاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 136 .

ص: 91



6 / 4 مصالحه حاکم بصره با ناکثین

6 / 4مصالحه حاکم بصره با ناکثین5910.امام زین العابدین علیه السلام :الجمل:سپس [ هر دو طرف درگیر در جنگ] به صلح فرا خواندند و مردم ، چون شدّت گرفتاری ها را دیدند، در این مصالحه شرکت کردند که دارالحکومه و مسجد و بیت المال ، در اختیار عثمان بن حنیف باشد و طلحه و زبیر و عایشه ، به هر کجای بصره که می خواهند ، بروند و به یکدیگر حمله نکنند تا امیر مؤمنان وارد شود. آن گاه اگر خواستند، تَن به اطاعت او دهند و اگر خواستند ، پیکار کنند. این مطلب را به صورت نوشته درآوردند و بر آن ، پیمان های اکید بستند و مردم را بر این امر ، گواه گرفتند. سپس اسلحه ها بر زمین گذارده شد و عثمان بن حنیف ، در خود ، احساس امنیت کرد و لشکریان [ وی] از گِردش پراکنده شدند.

.


ص: 92

5909.امام حسن علیه السلام :شرح نهج البلاغه عن أبی مِخنَف فی بَیانِ نَصِّ مُعاهَدَهِ الصُّلحِ :

هذا مَا اصطَلَحَ عَلَیهِ عُثمانُ بنُ حُنَیفٍ الأَنصارِیُّ ومَن مَعَهُ مِنَ المُؤمِنینَ مِن شیعَهِ أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ ، وطَلحَهُ وَالزُّبَیرُ ومَن مَعَهُما مِنَ المُؤمِنینَ وَالمُسلِمینَ مِن شیعَتِهِما ؛ أنَّ لِعُثمانَ بنِ حُنَیفٍ دارَ الإِمارَهِ وَالرُّحبَهَ وَالمَسجِدَ وبَیتَ المالِ وَالمِنبَرَ ، وأنَّ لِطَلحَهَ وَالزُّبَیرِ ومَن مَعَهُما أن یَنزِلوا حَیثُ شاؤوا مِنَ البَصرَهِ ، ولا یُضارَّ بَعضُهُم بَعضا فی طَریقٍ ولا فُرضَهٍ (1) ولا سوقٍ ولا شِرعَهٍ ولا مِرفَقٍ حَتّی یَقدَمَ أمیرُ المُؤمِنینَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ ، فَإِن أحَبّوا دَخَلوا فیما دَخَلَت فیهِ الاُمَّهُ ، وإن أحَبّوا لَحِقَ کُلُّ قَومٍ بِهَواهُم وما أحَبّوا مِن قِتالٍ أو سِلمٍ أو خُروجٍ أو إقامَهٍ ، وعَلَی الفَریقَینِ بِما کَتَبوا عَهدُ اللّهِ ومیثاقُهُ ، وأشَدُّ ما أخَذَهُ عَلی نَبِیٍّ مِن أنبِیائِهِ مِن عَهدٍ وذِمَّهٍ .

وخُتِمَ الکِتابُ ، ورَجَعَ عُثمانُ بنُ حُنَیفٍ حَتّی دَخَلَ دارَ الإِمارَهِ ، وقالَ لِأَصحابِهِ : اِلحَقوا رَحِمَکُمُ اللّهُ بَأَهلِکُم ، وضَعوا سِلاحَکُم ، وداووا جَرحاکُم . فَمَکَثوا کَذلِکَ أیّاما . (2)6 / 5اِستیلاءُ النّاکِثینَ عَلَی البَصرَهِ5910.الإمامُ زینُ العابدینَ علیه السلام :شرح نهج البلاغه عن أبی مِخنَف :ثُمَّ إنَّ طَلحَهَ وَالزُّبَیرَ قالا : إن قَدِمَ عَلِیٌّ ونَحنُ عَلی هذِهِ الحالِ مِنَ القِلَّهِ وَالضَّعفِ لَیَأخُذَنَّ بِأَعناقِنا ، فَأَجمَعا عَلی مُراسَلَهِ القَبائِلِ وَاستِمالَهِ العَرَبِ ، فَأَرسَلا إلی وُجوهِ النّاسِ وأهلِ الرِّیاسَهِ وَالشَّرَفِ یَدعُوانِهِم إلَی الطَّلَبِ بِدَمِ عُثمانَ وخَلعِ عَلِیٍّ وإخراجِ ابنِ حُنَیفٍ مِنَ البَصرَهِ ، فَبایَعَهُم عَلی ذلِکَ الأَزدُ وضَبَّهُ وقَیسُ بنُ عَیلانَ کُلُّها إلَا الرَّجُلَ وَالرَّجُلَینِ مِنَ القَبیلَهِ کَرِهوا أمرَهُم فَتَوارَوا عَنهُم ، وأرسَلوا إلی هِلالِ بنِ وَکیعٍ التَّمیمِیِّ ، فَلَم یَأتِهِم ، فَجاءَهُ طَلحَهُ وَالزُّبَیرُ إلی دارِهِ ، فَتَواری عَنهُما ، فَقالَت لَهُ اُمُّهُ : ما رَأَیتُ مِثلَکَ ! أتاکَ شَیخا قُرَیشٍ ، فَتَوارَیتَ عَنهُما ! فَلَم تَزَل بِهِ حَتّی ظَهَرَ لَهُما ، وبایَعَهُما ومَعَهُ بَنو عَمرِو بنِ تَمیمٍ کُلُّهُم، وبَنو حَنظَلَهَ، إلّا بَنی یَربوعٍ ؛ فَإِنَّ عامَّتَهُم کانوا شیعَهً لِعَلِیٍّ علیه السلام ، وبایَعَهُم بَنو دارِمٍ کُلُّهُم، إلّا نَفَرا مِن بَنی مُجاشِعٍ ذَوی دینٍ وفَضلٍ .

فَلَمَّا استَوسَقَ لِطَلحَهَ وَالزُّبَیرِ أمرُهُما، خَرَجا فی لَیلَهٍ مُظلِمَهٍ ذاتِ ریحٍ ومَطَرٍ ومَعَهُما أصحابُهُما قَد ألبَسوهُمُ الدُّروعَ وظاهَروا فَوقَها بِالثِّیابِ ، فَانتَهَوا إلَی المَسجِدِ وَقتَ صَلاهِ الفَجرِ ، وقَد سَبَقَهُم عُثمانُ بنُ حُنَیفٍ إلَیهِ ، واُقیمَتِ الصَّلاهُ ، فَتَقَدَّمَ عُثمانُ لِیُصَلِّیَ بِهِم ، فَأَخَّرَهُ أصحابُ طَلحَهَ وَالزُّبَیرِ وقَدَّمُوا الزُّبَیرَ . (3) .

1- .الفُرْضه : المَشْرَعه (لسان العرب : ج 7 ص 206 «فرض») .
2- .شرح نهج البلاغه : ج 9 ص 319 .
3- .شرح نهج البلاغه : ج 9 ص 320 ؛ الدرجات الرفیعه : ص 386 .

ص: 93



6 / 5 سلطه ناکثین بر بصره با حیله

5909.الإمامُ الحسنُ علیه السلام :شرح نهج البلاغه به نقل از ابو مخنف ، در گزارش متن عهد نامه صلح : این است آنچه عثمان بن حنیف انصاری و مؤمنان همراهش از پیروان امیرمؤمنان علی بن ابی طالب ، با طلحه و زبیر و همراهانش از مؤمنان و پیروان مسلمانشان ، بر آن ، مصالحه نمودند:

همانا دارالحکومه، رُحْبه (1) ، مسجد ، بیت المال و منبر ، در اختیار عثمان بن حنیف باشد و طلحه و زبیر و همراهانشان حق دارند که هر کجای بصره که می خواهند ، منزل کنند و کسی از طرفین ، حق ندارد به دیگری در راه و آب گاه و بازار و آب راه و استراحتگاه، آسیبی برساند تا امیرمؤمنان علی بن ابی طالب به بصره بیاید. پس اگر [ طرف مقابل] مایل بودند ، در آنچه امّت داخل شده اند، وارد شوند [ که هیچ] ؛ و اگر نخواستند، هر گروه به سمت خواسته های خود رود ، یا جنگ و یا صلح ، یا بیرون رفتن و یا ماندن ، و عهد و میثاق خداوند و حتی سخت تر از پیمانی که خداوند از پیامبرانش گرفته است، برعهده دو گروه باشد.

سپس نامه مُهر شد. عثمان بن حنیف بازگشت و وارد دارالحکومه شد و به یاران خود گفت: خدایتان رحمت کند! نزد خانواده خود بروید و اسلحه بر زمین گذارید و زخمی ها را مداوا کنید.

چند روزی این چنین ، دست نگه داشتند.6 / 5سلطه ناکثین بر بصره با حیله5906.فاطمه زهرا علیها السلام :شرح نهج البلاغه به نقل از ابو مخنف : پس [ از امضای عهد نامه ]طلحه و زبیر گفتند : اگر علی بیاید و ما این چنین اندک و ناتوان باشیم ، گردن ما را خواهد زد. از این رو ، تصمیم به نامه نگاری با قبیله ها و دلجویی از اعراب گرفتند. به سوی برجستگان و رؤسا و بزرگان ، پیک فرستادند و آنان را به خونخواهی عثمان و کنار زدن علی علیه السلام و بیرون راندن عثمان بن حنیف از بصره ، فرا خواندند.

قبیله های اَزْد و ضِبّه و قیس بن عیلان ، در این کار با آنان بیعت کردند ، جز یک یا دو نفر از مردان این قبیله ها که از این کار ، ناخرسند بودند و از چشم آنان پنهان شدند.

ناکثین به سوی هلال بن وکیع تمیمی فرستادند ؛ ولی او نزد آنان نیامد. طلحه و زبیر به خانه او رفتند ؛ امّا هلال ، خود را از آنها پنهان کرد. مادرش به وی گفت: تاکنون کسی را مانند تو ندیده ام. دو پیرمردِ قریش به نزد تو آمده اند و تو از آنان پنهان می شوی؟

مادر ، آن قدر اصرار ورزید تا هلال به نزد آن دو آمد و با آنان بیعت کرد و به همراه او تمامی قبیله عمرو بن تمیم و نیز قبیله بنی حنظله بیعت کردند ، بجز بنی یربوع ؛ زیرا تمام بنی یَربوع از پیروان علی علیه السلام بودند و نیز تمام قبیله بنی دارِم ، بیعت کردند ، بجز چند نفر از بنی مُجاشع که اهل دین و فضیلت بودند .

چون کار طلحه و زبیرْ محکم شد، شبی تار و بارانی و توفانی بیرون آمدند. به همراه آنان ، یارانشان بودند که زره بر آنها پوشانده بودند و بر روی زره ، لباس بر تن داشتند. به هنگام نماز صبح به مسجد رسیدند و عثمان بن حنیف ، پیش از آنان به مسجد رسیده بود و صف های نماز ، بسته شده بود. عثمان ، پیش رفت که با آنان نماز بگزارد ؛ ولی یاران طلحه و زبیر ، [ برخلاف صلح نامه] او را کنار زدند و زبیر را جلو انداختند.

.

1- .رُحْبه ، نام روستایی است نزدیک کوفه . همچنین صحن مسجد و میدان های عمومی را نیز رُحْبه گویند . ظاهرا به تناسب سیاق، در این جا به معنای میدان است . (م)

ص: 94

5905.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :مروج الذهب فی ذِکرِ أصحابِ الجَمَلِ : فَأَتَوُا البَصرَهَ ، فَخَرَجَ إلَیهِم عُثمانُ بنُ حُنَیفٍ فَمانَعَهُم ، وجَری بَینَهُم قِتالٌ ، ثُمَّ إنَّهُمُ اصطَلَحوا بَعدَ ذلِکَ عَلی کَفِّ الحَربِ إلی قُدومِ عَلِیٍّ .

فَلَمّا کانَ فی بَعضِ اللَّیالی بَیَّتوا (1) عُثمانَ بنَ حُنَیفٍ ، فَأَسَروهُ وضَرَبوهُ ونَتَفوا لِحیَتَهُ ، ثُمَّ إنَّ القَومَ استَرجَعوا وخافوا عَلی مُخَلَّفیهِم بِالمَدینَهِ مِن أخیهِ سَهلِ بنِ حُنَیفٍ وغَیرِهِ مِنَ الأَنصارِ ، فَخَلَّوا عَنهُ .

وأرادوا بَیتَ المالِ ، فَمانَعَهُمُ الخَزّانُ والمَوکَّلونَ بِهِ وهُمُ السَّبابِجَهُ ، (2) فَقُتِلَ مِنهُم سَبعونَ رَجُلاً غَیرَ مَن جُرِحَ ، وخَمسونَ مِنَ السَّبعینَ ضُرِبَت رِقابُهُم صَبرا مِن بَعدِ الأَسرِ ، وهؤُلاءِ أوَّلُ مَن قُتِلَ ظُلما فِی الإِسلامِ وصَبرا .

وقَتَلوا حُکَیمَ بنَ جَبَلَهَ العَبدِیَّ ، وکانَ مِن ساداتِ عَبدِ القَیسِ ، وزُهّادِ ربَیعَهَ ونُسّاکِها . (3) .

1- .بَیَّتَ القَومَ والعَدُوَّ: أوقَعَ بهم لیلاً (لسان العرب: ج 2 ص 16 «بیت»).
2- .السبابِجه : قوم من السند کانوا بالبصره جلاوزهً وحرّاس السجن (الصحاح : ج 1 ص 321 «سبج») .
3- .مروج الذهب : ج 2 ص 367 وراجع الکافئه : ص 17 ح 17 .

ص: 95

5904.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :مروج الذهب در گزارش اهل جمل : آنان وارد بصره شدند . عثمان بن حنیف [ با یاران خود ]به سوی آنان حرکت کرد و جلوی آنان را گرفت و میان آنان ، جنگی به پا خاست. سپس آنان بر کنار گذاشتن جنگ تا آمدن علی علیه السلام صلح کردند.

آن گاه در یکی از شب ها بر عثمان بن حنیف ، شبیخون زدند و او را به اسارت گرفتند و کتک زدند و موهای ریش او را کَندند. سپس پشیمان شدند و بر جانِ بازماندگان خود در مدینه از سوی برادر عثمان (یعنی سهل بن حنیف) و سایر انصار، احساس خطر کردند و از این رو ، وی را آزاد ساختند. سپس به سوی بیت المال رفتند. نگهبانان و کلیدداران که از سبابجه (از مردمان سند) بودند، راه بر آنان بستند، بجز زخمیان ، هفتاد نفر از آنان (نگهبانان) کشته شدند که پنجاه نفرشان را پس از اسارت و شکنجه ، گردن زدند. اینان ، نخستین کسانی اند که در اسلام ، مظلومانه و دست بسته کشته شدند.

[ همچنین] حُکَیم بن جَبَله را به قتل رساندند که از بزرگان طایفه عبد القیس و از زُهّاد و عُبّاد قبیله ربیعه بود. .


ص: 96

5903.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :تاریخ الطبری عن الزهری فی ذِکرِ أصحابِ الجَمَلِ : فَقَدِمُوا البَصرَهَ وعَلَیها عُثمانُ بنُ حُنَیفٍ ، فَقالَ لَهُم عُثمانُ : ما نَقَمتُم عَلی صاحِبِکُم ؟

فَقالوا : لَم نَرَهُ أولی بِها مِنّا ، وقَد صَنَعَ ما صَنَعَ .

قالَ : فَإِنَّ الرَّجُلَ أمَّرَنی ، فَأَکتُبُ إلَیهِ فَاُعلِمُهُ ما جِئتُم لَهُ ، عَلی أن اُصُلِّیَ بِالنّاسِ حَتّی یِأتِیَنا کِتابُهُ ، فَوَقَفوا عَلَیهِ وکَتَبَ .

فَلَم یَلبثَ إلّا یَومَینِ حَتّی وَثَبوا عَلَیهِ فَقاتَلوهُ بِالزّابوقَهِ عِندَ مَدینَهِ الرِّزقِ ، (1) فَظَهَروا وأخَذوا عُثمانَ ، فَأَرادوا قَتلَهُ ، ثُمَّ خَشوا غَضَبَ الأَنصارِ ، فَنالوهُ فی شَعرِهِ وجَسَدِهِ . (2)5902.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :أنساب الأشراف عن أبی مِخنَف :صاروا [أهلُ البَصرَهِ] فِرقَتَینِ : فِرقَهً مَعَ عائِشَهَ وأصحابِها ، وفِرقَهً مَعَ ابنِ حُنَیفٍ . . . وتَأَهَّبوا لِلقِتالِ ، فَانتَهَوا إلَی الزّابوقَهِ ، وأصبَحَ عُثمانُ بنُ حُنَیفٍ ، فَزَحَفَ إلَیهِم ، فَقاتَلَهُم أشَدَّ قِتالٍ ، فَکَثُرَت بَینَهُمُ القَتلی ، وفَشَت فیهِمُ الجِراحُ .

ثُمَّ إنَّ النّاسَ تَداعَوا إلَی الصُّلحِ ، فَکَتَبوا بَینَهُم کِتابا بِالمُوادَعَهِ إلی قُدومِ عَلِیٍّ ، عَلی أن لا یَعرِضَ بَعضُهُم لِبَعضٍ فی سوقٍ ولا مَشرَعَهٍ ، وأنَّ لِعثمانَ بنِ حُنَیفٍ دارَ الإِمارَهِ وبَیتَ المالِ والمَسجِدَ ، وأنَّ طَلحَهَ والزُّبَیرَ یَنزِلانِ ومَن مَعَهُما حَیثُ شاؤوا . ثُمَّ انصَرَفَ النّاسُ وألقَوُا السِّلاحَ .

وتَناظَرَ طَلحَهُ وَالزُّبَیرُ ، فَقالَ طَلحَهُ : وَاللّهِ لَئِن قَدِمَ عَلِیٌّ البَصرَهَ لَیَأخُذَنَّ بِأَعناقِنا ! فَعَزَما عَلی تَبییتِ ابنِ حُنَیفٍ وهُوَ لا یَشعُرُ ، وواطَآ أصحابَهُما عَلی ذلِکَ ، حَتّی إذا کانَت لَیلَهُ ریحٍ وظُلمَهٍ جاؤوا إلَی ابنِ حُنَیفٍ وهُوَ یُصَلِّی بِالنّاسِ العِشاءَ الآخِرَهَ، فَأَخذوهُ وأمَروا بِهِ فَوُطِئَ وَطأً شَدیدا ، ونَتَفوا لِحیَتَهُ وشارِبَیهِ ، فَقالَ لَهُما : إنَّ سَهلاً حَیٌّ بِالمَدینَهِ، وَاللّهِ لَئِن شاکَنی شَوکَهٌ لَیَضَعَنَّ السَّیفَ فی بَنی أبیکُما ؛ یُخاطِبُ بِذلِکَ طَلحَهَ وَالزُّبَیرَ ، فَکَفّا عَنهُ وحَبَساهُ .

وبَعَثا عَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَیرِ فی جَماعَهٍ إلی بَیتِ المالِ وعَلَیهِ قَومٌ مِنَ السَّبابِجَهِ یَکونونَ أربَعینَ ، ویُقالُ : أربَعَمِئَهٍ ، فَامتَنَعوا مِن تَسلیمِهِ دونَ قُدومِ عَلیٍّ ، فَقَتَلوهُم ورَئیسَهُم أبا سَلَمَهَ الزُّطِّیَّ ، وکانَ عَبدا صالِحا . (3) .

1- .هی إحدی مسالح العجم بالبصره قبل أن یختطّها المسلمون (معجم البلدان : ج 3 ص 41) .
2- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 469 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 319 وراجع تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 181 .
3- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 26 وراجع تاریخ الطبری : ج 4 ص 464 و 467 و 506 والکامل فی التاریخ : ج 2 ص 318 .

ص: 97

5901.بحار الأنوار :تاریخ الطبری به نقل از زُهْری ، در گزارش اهل جمل : آنان وارد بصره شدند ، در حالی که عثمان بن حنیف ، حکمران آن بود. عثمان به آنان گفت: چه خُرده ای بر پیشوایتان [ علی علیه السلام ]می گیرید؟

گفتند: او را در خلافت ، از خود ، شایسته تر نمی دانیم ، در حالی که او هر کاری خواسته ، کرده است.

عثمان گفت: او مرا بر این شهر گمارده است . اینک برایش نامه می نویسم و او را از اهداف شما آگاه می سازم ، به شرط آن که تا پاسخ او به دست ما برسد ، نماز را من امامت کنم.

آنان بر این امر ، توافق کردند و عثمان ، نامه را نوشت.

دو روز نگذشته بود که بر او یورش بردند و در منطقه زابوقه ، نزدیکی [ ویرانه های ]شهر رزق ، به پیکار با او برخاستند و بر عثمان بن حنیفْ پیروز شدند، او را به اسارت گرفتند و خواستند او را به قتل برسانند ؛ ولی از خشم انصار [ مدینه نسبت به خویشان خود] ، هراسان شدند و آسیب هایی بر موها و بدنش وارد کردند.5906.فاطمهُ الزَّهراءُ علیها السلام :أنساب الأشراف به نقل از ابو مخنف : اهل بصره دو دسته شدند . دسته ای با عایشه و همراهانش بودند ، و دسته ای دیگر با عثمان بن حنیف...[ همه ]آماده پیکار شدند و به منطقه زابوقه رسیدند. صبحگاهان ، عثمان بن حنیف بر آنان ، یورش بُرد و با آنان جنگ سختی کرد. کشته ها در میانشان بسیار شد و زخمیان ، پراکنده افتادند. پس آنان خواهان صلح شدند و در میان خود ، صلح نامه ای تا آمدن علی علیه السلام نگاشتند که هیچ یک در بازارها و راه ها متعرّض دیگری نشوند و دارالحکومه، بیت المال و مسجد ، در اختیار عثمان بن حنیف باشد و طلحه و زبیر و همراهانشان به هر کجا که خواستند ، بروند. سپس دو طرفِ مخاصمه بازگشتند و سلاح بر زمین گذاشتند.

طلحه و زبیر با یکدیگر به گفتگو نشستند . طلحه گفت: به خدا سوگند ، اگر علی وارد بصره گردد، گردن ما را خواهد زد. از این رو ، تصمیم گرفتند بر عثمان بن حنیف به گونه ای که متوجّه نشود ، شبیخون بزنند و یارانشان نیز بر این تصمیم توافق کردند تا این که در شبی تاریک و توفانی بر عثمان بن حنیفْ وارد شدند. او در حال خواندن نماز عشا با مردم بود. وی را به شدّت ، زیر لگد گرفتند و موهای ریش و سبیل وی را کَندند.

عثمان به طلحه و زبیر گفت: [ برادرم ]سهل ، در شهر مدینه زنده است. به خدا سوگند ، اگر خاری بر من بخَلَد ، او به روی خاندان شما شمشیر خواهد کشید و مخاطبش طلحه و زبیر بودند . در این هنگام ، آنان از شکنجه کردن او دست برداشتند و زندانی اش کردند.

طلحه و زبیر ، گروهی را به سرکردگی عبد اللّه بن زبیر به سمت بیت المال فرستادند که بر آن ، چهل مرد و به قولی چهارصد تن از مردم سِنْد (از سیاهان هند) گمارده بودند. نگهبانان از واگذاری بیت المال، پیش از آمدن علی علیه السلام سر باز زدند. [ مهاجمان، ]نگهبانان و رئیسشان، ابوسلمه زُطّی را که بنده ای نیکوکار بود به قتل رساندند. .


ص: 98

5905.عنه صلی الله علیه و آله :الإمامه والسیاسه :ذَکَروا أنَّهُ لَمَّا اختَلَفَ القَومُ اصطَلَحوا عَلی أنّ لِعُثمانَ بنِ حُنَیفٍ دارَ الإِمارَهِ ومَسجِدَها وبَیتَ المالِ ، وأن یَنزِلَ أصحابُهُ حَیثُ شاؤوا مِنَ البَصرَهِ ، وأن یَنزِلَ طَلحَهُ وَالزُّبَیرُ وأصحابُهُما حَیثُ شاؤوا حَتّی یَقدِمَ عَلِیٌّ ؛ فَإِنِ اجتَمَعوا دَخَلوا فیما دَخَلَ فیهِ النّاسُ ، وإن یَتَفَرَّقوا یَلحَق کُلُّ قَومٍ بِأَهوائِهِم ، عَلَیهِم بِذلِکَ عَهدُ اللّهِ ومیثاقُهُ ، وذِمَّهُ نَبِیِّهِ . وأشهَدوا شُهودا مِنَ الفَریقَینِ جَمیعا .

فَانصَرَفَ عُثمانُ ، فَدَخَلَ دارَ الإِمارَهِ ، وأمَرَ أصحابَهُ أن یَلحَقوا بِمَنازِلِهِم ، ویَضَعوا سِلاحَهُم ، وَافتَرَقَ النّاسُ ... فَمَکَثَ عُثمانُ بنُ حُنَیفٍ فِی الدّارِ أیّاما ، ثُمَّ إنَّ طَلحَهَ وَالزُّبَیرَ ومَروانَ بنَ الحَکَمِ أتَوهُ نِصفَ اللَّیلِ فی جَماعَهٍ مَعَهُم فی لَیلَهٍ مُظلِمَهٍ سَوداءَ مَطیرَهٍ وعُثمانُ نائِمٌ ، فَقَتَلوا أربَعینَ رَجُلاً مِنَ الحَرَسِ ، فَخَرَجَ عُثمانُ بنُ حُنَیفٍ ، فَشَدَّ عَلَیهِ مَروانُ فَأسَرَهُ ، وقَتَلَ أصحابَهُ . (1) .

1- .الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 88 .

ص: 99

5904.عنه صلی الله علیه و آله :الإمامه والسیاسه:گزارش کرده اند که چون میان دو طرف (بصریان و جَملیان) اختلاف شد، بر این مصالحه کردند که دارالحکومه، مسجد و بیت المال ، زیر نظر عثمان بن حنیف باشد و یاران عثمان ، هر کجا که خواستند ، بروند و نیز طلحه و زبیر و همراهانشان هر کجا که خواستند ، اقامت کنند تا علی علیه السلام از راه برسد. آن گاه اگر بر قول حقْ اتّحاد کردند ، همه در آنچه مردم پذیرفته اند ، داخل گردند و اگر اختلاف شد ، هر گروه به دنبال خواسته های خود رود و بر این [ عهدنامه] ، پیمان و میثاق الهی ، ذمّه پیامبر صلی الله علیه و آله و گواهانی را از دو طرف به گواهی گرفتند.

آن گاه ، عثمان بازگشت و وارد دارالحکومه شد و به یارانش دستور داد که به خانه های خود بروند و سلاح بر زمین گذارند. مردم [ نیز] پراکنده شدند... عثمان بن حنیف، چند روزی در دارالحکومه ماند. پس از مدتی طلحه، زبیر و مروان بن حَکَم، به همراه گروهی ، در نیمه شبی تاریک و بارانی ، در حالی که عثمان در خواب بود ، بر او حمله بُردند و چهل تن از نگهبانانِ عثمان را به قتل رساندند. عثمان ، بیرون آمد و مروان بن حَکَم بر وی حمله کرد و او را به اسارت درآورد و یارانش را کُشت. .


ص: 100

5903.عنه صلی الله علیه و آله :الجمل فی ذِکرِ ماحَدَثَ بَعدَ مُصالَحَهِ عُثمانَ بنِ حُنَیفٍ وأصحابِ الجَمَلِ : طَلَبَ طَلحَهُ وَالزُّبَیرُ غَدرَتَهُ ، حَتّی کانَت لَیلَهٌ مُظلِمَهٌ ذاتُ رِیاحٍ ، فَخَرَجَ طَلحَهُ وَالزُّبَیرُ وأصحابُهُما حَتّی أتَوا دارَ الإِمارَهِ وعُثمانُ بنُ حُنَیفٍ غافِلٌ عَنهُم ، وعَلَی البابِ السَّبابِجَهُ یَحرُسونَ بُیوتَ الأَموالِ وکانوا قَوما مِنَ الزُّطِّ (1) قَدِ استَبصَروا وأکَلَ السُّجودُ جِباهَهُم ، وَائتَمَنَهُم عُثمانُ عَلی بَیتِ المالِ ودارِ الإِمارَهِ فَأَکَبَّ عَلَیهِمُ القَومُ وأخَذوهُم مِن أربعِ جَوانِبِهِم ، ووَضَعوا فِیهِمُ السَّیفَ ، فَقَتَلوا مِنهُم أربَعینَ رَجُلاً صَبرا ! یَتَوَلّی مِنهُم ذلِکَ الزُّبَیرُ خاصَّهً ، ثُمَّ هَجَموا عَلی عُثمانَ فَأَوثَقوهُ رِباطا ، وعَمَدوا إلی لِحیَتِهِ وکانَ شَیخا کَثَّ اللِّحَیهِ فَنَتَفوها حَتّی لَم یَبقَ مِنها شَیءٌ ولا شَعرَهٌ واحِدَهٌ ! وقالَ طَلحَهُ : عَذِّبُوا الفاسِقَ ، وَانتِفوا شَعرَ حاجِبَیهِ ، وأشفارَ عَینَیهِ ، وأوثِقوهُ بِالحَدیدِ ! (2)راجع : تاریخ الطبری : ج 4 ص 469 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 319 ، مروج الذهب : ج 2 ص 367 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 26 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 88 ، تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 181 .

.

1- .الزُّطّ : جنس من السودان والهنود (النهایه : ج 2 ص 302 «زطا») .
2- .الجمل : ص 281 .

ص: 101

5901.بحار الأنوار :الجمل در گزارش وقایع پس از مصالحه عثمان بن حنیف با اهل جمل : طلحه و زبیر به دنبال غافلگیر کردن عثمان بودند تا این که در شبی تاریک و توفانی ، آن دو به همراه یارانشان بیرون آمدند و وارد دارالحکومه شدند ، در حالی که عثمان بن حنیف از آنان غافل بود. بر در قصر [ حکومتی]، گروهی از سربازان سِنْدی بودند که از بیت المال ، پاسداری می کردند. آنان (سِنْدیان)، گروهی از سیاهان هندی بودند که مسلمان شده بودند و از کثرت سجده، پیشانی هایشان پینه بسته بود و عثمان بن حنیف ، در پاسداری از بیت المال و دارالحکومه به آنان اطمینان داشت.

جملیان ، از چهار سو بر آنان یورش بُردند و آنان را در محاصره قرار دادند و بر آنان شمشیر کشیدند و چهل تن از آنان را با فجیع ترین وضع به قتل رساندند. این کار را زبیر به تنهایی بر عهده داشت . سپس بر عثمانْ یورش بُردند و او را با طناب بستند و موهای ریش او را که پُرپشت هم بود کَندند ، به گونه ای که حتی یک مویْ بر صورتش نماند. طلحه گفت: فاسق را شکنجه دهید ، موهای ابروان و پلک هایش را بکَنید و او را به زنجیر بکشید! .


ص: 102

6 / 6أمرُ عائِشَهَ بِقَتلِ عُثمانَ بنِ حُنَیفٍ5898.الکافی ( به نقل از أبو بصیر ) الجمل :قالَ طَلحَهُ وَالزُّبَیرُ لِعائِشَهَ [بَعدَما أخَذا عُثمانَ بنَ حُنَیفٍ] : ما تَأمُرینَ فی عُثمانَ ؟ فَإِنَّهُ لِما بِهِ .

فَقالَت : اُقتُلوهُ قَتَلَهُ اللّهُ ! وکانَت عِندَهَا امرَأَهٌ مِن أهلِ البَصرَهِ فَقالَت لَها : یا اُمّاه ! أینَ یُذهَبُ بِکِ ؟ ! أ تَأمُرینَ بِقَتلِ عُثمانَ بنِ حُنَیفٍ ، وأخوهُ سَهلٌ خَلیفَهٌ عَلَی المَدینَهِ ، ومَکانُهُ مِنَ الأَوسِ وَالخَزرَجِ ما قَد عَلِمتِ ! وَاللّهِ ، لَئِن فَعَلتِ ذلِکَ لَتَکونَنَّ لَهُ صَولَهٌ بِالمَدینَهِ یُقتَلُ فیها ذَراری قُرَیشٍ .

فَنابَ إلی عائِشَهَ رَأیُها وقالَت : لا تَقتُلوهُ ، ولکِنِ احبِسوهُ وضَیِّقوا عَلَیهِ حَتّی أری رَأیی .

فَحُبِسَ أیّاما، ثُمَّ بَدا لَهُم فی حَبسِهِ ، وخافوا مِن أخیهِ أن یَحبِسَ مَشایِخَهُم بِالمَدینَهِ ویوقِعَ بِهِم ، فَتَرَکوا حَبسَهُ . (1)5897.امام صادق علیه السلام :تاریخ الطبری عن سهل بن سعد :لَمّا أخَذوا عُثمانَ بنَ حُنَیفٍ ، أرسَلوا أبانَ بنَ عُثمانَ إلی عائِشَهَ یَستَشیرونَها فی أمرِهِ ، قالَت : اُقتُلوهُ ! فَقالَت لَهَا امرَأَهٌ : نَشَدتُکِ بِاللّهِ یا اُمَّ المُؤمِنینَ فی عُثمانَ وصُحبَتِهِ لِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ! قالَت : رُدّوا أبانا ، فَرَدّوهُ .

فَقالَت : اِحبِسوهُ ولا تَقتُلوهُ ، قالَ : لَو عَلِمتُ أنَّکِ تَدعینی لِهذا لَم أرجِع !

فَقالَ لَهُم مُجاشِعُ بنُ مَسعودٍ : اِضرِبوهُ وَانتِفوا شَعرَ لِحیَتِهِ . فَضَربوهُ أربَعینَ سَوطا، ونَتَفوا شَعرَ لِحَیتِهِ ورَأسِهِ وحاجِبَیهِ وأشفارَ عَینَیهِ، وحَبَسوهُ . (2) .

1- .الجمل : ص 284 .
2- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 468 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 319 نحوه .

ص: 103



6 / 6 فرمان عایشه بر کشتن عثمان بن حُنَیف

6 / 6فرمان عایشه بر کشتن عثمان بن حُنَیف5899.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :الجمل:[ پس از دستگیری عثمان بن حنیف ،] طلحه و زبیر به عایشه گفتند: درباره عثمان با این مواضعش ، چه دستور می دهی؟

عایشه گفت: خدا او را بِکُشد! بکشیدش .

در این حال ، زنی بصری نزد وی بود و گفت: ای مادر! تو را به کجا می برند؟ آیا فرمان قتل عثمان بن حنیف را صادر می کنی با این که برادرش سهل ، فرماندار مدینه است و می دانی که وی در میان اوس و خزرج ، چه جایگاهی دارد؟ به خدا سوگند ، اگر چنین کنی ، سهل را در مدینه ابهّتی است که ذرّیه قریش را برمی اندازد.

عایشه از تصمیم خود بازگشت و گفت: او را مکشید ؛ ولی به زندانش افکنید و بر او سخت بگیرید تا نظر خود را اعلام دارم.

عثمان بن حنیف ، چند روزی در زندان بود ؛ ولی از آن هم منصرف شدند و ترسیدند برادرش بزرگان آنان را در مدینه به زندان افکَنَد و بر آنان یورش بَرَد. از این رو ، از زندانی کردن او منصرف شدند.5898.الکافی عن أبی بصیر عن الإمام الصّادقُ علیه السلامتاریخ الطبری به نقل از سهل بن سعد : چون عثمان بن حنیف را گرفتند ، اَبان بن عثمان [ بن عفّان ]را جهت نظرخواهی به سوی عایشه فرستادند . عایشه گفت: او را بِکُشید.

زنی بدو گفت: ای مادر مؤمنان! درباره عثمان بن حنیف که صحابی پیامبر خدا بوده است ، تو را به خدا سوگند می دهم!

عایشه گفت: ابان را بازگردانید .

او را بازگرداندند . سپس گفت: عثمان بن حنیف را به زندان افکنید و او را مکشید.

ابان گفت: اگر می دانستم مرا بدین جهت فرا خوانده ای، برنمی گشتم .

مُجاشع بن مسعود به آشوبگران گفت: او را کتک بزنید و موهای ریش او بِکَنید.

آنان نیز چهل تازیانه بر او زدند و موهای سر و صورت و ابروها و پلک های چشمش را کَندند و به زندانش انداختند.

.


ص: 104

6 / 7اِستِبصارُ أبی بَکرَهَ لَمّا رَأی عائِشَهَ تَأمُرُ وتَنهی5895.تنبیه الخواطر :صحیح البخاری عن أبی بکره(1) : لَقَد نَفَعَنِی اللّهُ بِکَلِمَهٍ أیّامَ الجَمَلِ ، لَمّا بَلَغَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله أنَّ فارِساً مَلَّکُوا ابنَهَ کِسری قال : «لَن یُفلِحَ قَومٌ وَلَّوا أمرَهُمُ امرَأَهً» . (2)5894.امام صادق علیه السلام ( در پاسخ به سؤال از آیه «آن چیزهایی را که خدا بع ) المستدرک علی الصحیحین عن أبی بکره :لَمّا کانَ یَومُ الجَمَلِ أرَدتُ أن آتِیَهُم اُقاتِلُ مَعَهُم، حَتّی ذَکَرتُ حَدیثا سَمِعتُهُ مِن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله أنَّهُ بَلَغَهُ أنَّ کِسری أو بَعضَ مُلوکِ الأَعاجِمِ ماتَ ، فَوَلَّوا أمرَهُمُ امرَأَهً ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : «لا یُفلِحُ قَومٌ تَملِکُهُمُ امرَأَهٌ» . (3)6 / 8قَتلُ المُعارِضینَ5875.امام صادق علیه السلام :تاریخ الطبری عن الزهری :قامَ طَلحَهُ وَالزُّبَیرُ خطیبَینِ فَقالا : یا أهلَ البَصرَهِ ! تَوبَهٌ بِحَوبَهٍ ، إنَّما أردَنا أن یُستَعتَبَ أمیرُ المُؤمِنینَ عُثمانُ ، ولَم نُرِد قَتلَهُ ، فَغَلَبَ سُفَهاءُ النّاسِ الحُلَماءَ حَتّی قَتَلوهُ .

فَقالَ النّاسُ لِطَلحَهَ : یا أبا مُحَمَّدٍ ، قَد کانَت کُتُبُکَ تَأتینا بِغَیرِ هذا ! فَقالَ الزُّبَیرُ : فَهَل جاءَکُم مِنّی کِتابٌ فی شَأنِهِ ؟ ثُمَّ ذَکَرَ قَتلَ عُثمانَ وما أتی إلَیهِ، وأظهَرَ عَیبَ عَلِیٍّ . فَقامَ إلَیهِ رَجُلٌ مِن عَبدِ القَیسِ فَقالَ : أیُّهَا الرَّجُلُ ! أنصِت حَتّی نَتَکَلَّمَ ، فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ : وما لَکَ ولِلکَلامِ ؟ فَقالَ العَبدِیُّ :

یامَعشَرَ المُهاجِرینَ ، أنتُم أوَّلُ مَن أجابَ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَکانَ لَکُم بِذلِکَ فَضلٌ ، ثُمَّ دَخَلَ النّاسُ فِی الإِسلامِ کَما دَخَلتُم ، فَلَمّا تُوُفِّیَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله بایَعتُم رَجُلاً مِنکُم ، وَاللّهِ مَا استَأمَرتُمونا فی شَیءٍ مِن ذلِکَ ، فَرَضینا وَاتَّبَعناکُم ، فَجَعَلَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ لِلمُسلِمِینَ فی إمارَتِهِ بَرَکَهً ، ثُمَّ ماتَ وَاستَخلَفَ عَلَیکُم رَجُلاً مِنکُم فَلَم تُشاوِرونا فی ذلِکَ ، فَرَضینا وسَلَّمنا ، فَلَمّا تُوُفِّیَ الأَمیرُ جَعَلَ الأَمرَ إلی سِتَّهِ نَفَرٍ ، فَاختَرتُم عُثمانَ وبایَعتُموهُ عَن غَیرِ مَشورَهٍ مِنّا ، ثُمَّ أنکَرتُم مِن ذلِکَ الرَّجُلِ شَیئا فَقَتَلتُموهُ عَن غَیرِ مَشوَرهٍ مِنّا ، ثُمَّ بایَعتُم عَلِیّا عَن غَیرِ مَشورَهٍ مِنّا ، فَمَا الَّذی نَقَمتُم عَلَیهِ فَنُقاتِلَهُ ؟ هَلِ استَأثَرَ بِفَیءٍ ؟ أو عَمِلَ بِغَیرِ الحَقِّ ؟ أو عَمِلَ شَیئاً تُنکِرونَهُ فَنَکونَ مَعَکُم عَلَیهِ ؟ وإلّا فَما هذا ؟

فَهَمّوا بِقَتلِ ذلِکَ الرَّجُلِ ، فَقامَ مِن دونِهِ عَشیرَتُهُ ، فَلَمّا کانَ الغَدُ وَثَبوا عَلَیهِ وعَلی مَن کانَ مَعَهُ ، فَقَتَلوا سَبعینَ رَجُلاً . (4) .

1- .أبو بکره هو الذی کان یحثّ الأحنف بن قیس علی الاعتزال وینهاه عن الوقوف إلی جانب الإمام علیّ علیه السلام ، استنادا إلی الحدیث النبوی : «إذا تواجه المسلمان بسیفیهما فکلاهما من أهل النار» (صحیح البخاری : ج 6 ص 2594 ح 672) . لکنّه شخصیّا کان یمیل إلی نصره عائشه ، غیر أنّه بعد ذکر هذا الحدیث اعتزل الفریقین . نقل ابن حجر عن ابن التین : کلام أبی بکره یدلّ علی أنّه لولا عائشه لکان مع طلحه والزبیر ؛ لأنّه لو تبیّن له خطؤهما لکان مع علیّ (فتح الباری : ج 13 ص 56) .
2- .صحیح البخاری : ج 6 ص 2600 ح 6686 ، السنن الکبری : ج3 ص127ح5128، البدایه والنهایه: ج6 ص212؛ العمده: ص454 ح 948 کلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 32 ص 194 ح 143 .
3- .المستدرک علی الصحیحین : ج 4 ص 570 ح 8599 ، شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 277 ؛ الجمل : ص 297 کلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 32 ص 212 ح 168 .
4- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 469 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 320 وراجع أنساب الأشراف : ج 3 ص 28 .

ص: 105



6 / 7 بیدار شدن ابو بکره ، هنگام امر و نهی کردن عایشه

6 / 8 کشتن مخالفان

6 / 7بیدار شدن ابو بکره ، هنگام امر و نهی کردن عایشه5878.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :صحیح البخاری به نقل از ابو بکره 1 : خداوند ، مرا با جمله ای در ایّام جنگ جَمَل، فایده رسانْد . چون به پیامبر صلی الله علیه و آله خبر رسید که ایرانیان ، دختر کسرا را به حکومت نشانده اند ، فرمود: «گروهی که حکومتشان را به زنی بسپارند ، هرگز به راه نجات ، رهنمون نخواهند شد».5877.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :المستدرک علی الصحیحین به نقل از ابو بکره : چون روز جنگ جَمَل فرا رسید، خواستم نزد آنان بروم و به همراهشان پیکار کنم که سخنی را که از پیامبر خدا شنیده بودم ، به یاد آوردم. هنگامی که به پیامبر خدا خبر رسید که کسرا (یا یکی از پادشاهان کشورهای غیر عرب) از دنیا رفته و حکومت را به زنی سپرده اند، فرمود: «گروهی که زنی بر آنان حکومت کند ، به راه نجات ، رهنمون نخواهند شد».6 / 8کشتن مخالفان5874.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :تاریخ الطبری به نقل از زُهْری : طلحه و زبیر برای سخنرانی به پا خاستند و گفتند: ای مردم بصره! از گناه خویش توبه می کنیم! ما خواستیم امیر المؤمنینْ عثمان [ از راهی که در پیش گرفته بود]، بازگردد و قصد کشتنش را نداشتیم؛ ولی مردمان نادان بر خردمندانْ غلبه کردند و او را کُشتند.

مردم به طلحه گفتند: ای ابو محمّد! نامه هایت که نزد ما می آمد ، غیر از این بود.

زبیر گفت: آیا از من نامه ای درباره عثمان به شما رسیده است؟

آن گاه ، داستان کشته شدن عثمان و آنچه را که بر سرش آمد ، بیان کرد و از علی علیه السلام عیبجویی نمود. مردی از طایفه عبد القیس در برابر زبیر به پا خاست و گفت: ای مرد! ساکت شو تا سخن بگوییم.

عبد اللّه بن زبیر گفت: تو را چه به سخن گفتن؟!

مرد گفت : ای گروه مهاجران ! شما نخستین کسانی بودید که [ دعوت ]پیامبر خدا را اجابت نمودید . از این رو، فضیلتی دارید. سپس مردم به اسلام گرویدند، آن گونه که شما اسلام آوردید.

چون پیامبر خدا وفات کرد، با مردی از خودتان بیعت کردید. به خدا سوگند، در این باره با ما هیچ مشورتی نکردید؛ ولی ما هم پذیرفتیم و پیروی کردیم. خداوند عز و جل در حکومت آن مرد ، برای مسلمانان برکتی نهاد. او از دنیا رفت و مردی از شما را به عنوان جانشین به خلافت برگزید و باز هم با ما مشورت نکردید؛ ولی ما پذیرفتیم و تسلیم شدیم.

وقتی آن امیر از دنیا رفت ، حکومت را به شش نفر واگذار کرد . شما بدون مشورت با ما عثمان را انتخاب کردید و با او بیعت نمودید . سپس کارهای او را نپسندیدید و بدون مشورت با ما او را کُشتید. پس از آن، بدون مشورت با ما با علی علیه السلام بیعت کردید. اینک چرا بر او خُرده می گیرید تا با او بجنگیم؟ آیا از بیت المالْ چیزی را به خود اختصاص داده است؟ یا برخلاف حقْ رفتار کرده است؟ یا کاری انجام داده که شما را خوش نیامده است تا علیه او شما را همراهی کنیم؟ اگر جز این است، این کارها چیست؟

خواستند او را بِکُشند که طایفه اش مانع شدند . فردای آن روز بر او و همراهانش یورش بُردند و هفتاد مرد را به قتل رساندند.

.


ص: 106

6 / 9إعلامُ خَبَرِ احتِلالِ البَصرَهِ5871.امام صادق علیه السلام :تاریخ الطبری عن محمّد وطلحه فی ذِکرِ أصحابِ الجَمَلِ : کَتَبوا إلی أهلِ الشّامِ بَما صَنَعوا وصاروا إلَیهِ : إنّا خَرَجنا لِوَضعِ الحَربِ ، وإقامَهِ کِتابِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ بِإِقامَهِ حُدودِهِ فِی الشَّریفِ وَالوَضیعِ وَالکَثیرِ وَالقَلیلِ ، حَتّی یَکونَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ هُوَ الَّذی یَرُدُّنا عَن ذلِکَ .

فَبایَعَنا خِیارُ أهلِ البَصرَهِ ونُجباؤُهُم ، وخالَفَنا شِرارُهُم ونُزّاعُهُم ، فَرَدّونا بِالسِّلاحِ وقالوا فیما قالوا : نَأخُذُ اُمَّ المُؤمِنینَ رَهینَهً ؛ أن أمَرَتهُم بِالحَقِّ وحَثَّتهُم عَلَیهِ .

فَأَعطاهُمُ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ سُنّهَ المُسلِمینَ مَرَّهً بَعدَ مَرَّهٍ ، حَتّی إذا لَم یَبقَ حَجَّهٌ ولا عُذرٌ استَبسَلَ قَتَلَهُ أمیرِ المُؤمِنینَ ، فَخَرَجوا إلی مَضاجِعِهِم ، فَلَم یَفلِت مِنهُم مُخبِرٌ إلّا حُرقوصَ بنَ زُهَیرٍ ، وَاللّهُ سُبحانَهُ مُقیدُهُ إن شاءَ اللّهُ . وکانوا کَما وَصَفَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ . وإنّا نُناشِدُکُمُ اللّهَ فی أنفُسِکُم إلّا نَهَضتُم بِمِثلِ ما نَهَضنا بِهِ ، فَنَلقَی اللّهَ عَزَّ وجَلَّ وتَلقَونَهُ ، وقَد أعذَرنا وقَضَینَا الَّذی عَلَینا ...

وکَتَبوا إلی أهلِ الکوفَهِ بِمِثلِهِ . . . وکَتَبوا إلی أهلِ الیَمامَهِ . . . وکَتَبوا إلی أهلِ المَدینَهِ . (1) .

1- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 472 .

ص: 107



6 / 9 اعلام خبر اشغال بصره

6 / 9اعلام خبر اشغال بصره5872.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از محمّد و طلحه ، در گزارش اهل جمل : آنان [ طی نامه ای ]به مردم شام ، کارها و اهداف خود را [ چنین] نوشتند:

ما برای فرو نشاندن جنگ و برپاداشتن کتاب خداوند عز و جل از مدینه خارج شدیم تا حدود الهی در میان افراد بالا دست و فرو دست ، چه بسیار باشند و چه کم ، به اجرا درآید [ و بر این راه ، ادامه می دهیم] تا خداوند ، ما را از آن باز دارد.

نیکان و بزرگان بصره با ما بیعت کردند و اشرار و اوباش به مخالفت با ما برخاستند و ما را با اسلحه به عقب راندند و [ نیز ]در ضمن سخنان خود [ و برای تهدید ما ]گفتند: ما اُمّ المؤمنین را به گروگان می گیریم تا آنان را به حقْ فرمان دهد و بر آن ، وا دارد.

خداوند ، روش مسلمانان را مکرّر به آنان گوشزد نمود، تا وقتی که عذر و بهانه ای باقی نمانْد . قاتلان امیر المؤمنین (عثمان) با اقدام به جنگ ، خود را در معرض هلاکت قرار دادند . آنان به خانه ها خزیدند و از خبررسانان آنها کسی جز حرقوص بن زهیر رهایی نیافت و خداوند سبحان ، او را به زنجیر خواهد کشید إن شاء اللّه و آنان ، همان گونه بودند که خداوند عز و جل توصیف کرده بود.

شما را به خداوند سوگند می دهیم که قیام کنید ، همان گونه که ما قیام کردیم . ما و شما، خداوند عز و جل را ملاقات خواهیم کرد . خداوند ، عذری بر ما باقی نگذارْد و آنچه بر عهده ما بود ، به انجام رسانیدیم.

مانند همین نامه را برای کوفیان و مردم یمامه و اهل مدینه نیز نوشتند.

.


ص: 108

6 / 10کِتابُ عائِشَهَ إلی حَفصَهَ5869.امام صادق علیه السلام :شرح نهج البلاغه عن أبی مخنف :لَمّا نَزَلَ عَلِیٌّ علیه السلام ذا قارٍ ، کَتَبَت عائِشَهُ إلی حَفصَهَ بِنتِ عُمَرَ : أمّا بَعدُ ؛ فَإِنّی اُخبِرُکِ أنَّ عَلِیّاً قَد نَزَلَ ذا قارٍ ، وأقامَ بِها مَرعوبا خائِفا لِما بَلَغَهُ مِن عُدَّتِنا وجَماعَتِنا ، فَهُو بِمَنزِلَهِ الأَشقَرِ ؛ إن تَقَدَّمَ عُقِرَ ، وإن تَأَخَّرَ نُحِرَ .

فَدَعَت حَفصَهُ جَوارِیَ لَها یَتَغَنَّینَ ویَضرِبنَ بِالدُّفوفِ ، فَأَمَرَتهُنَّ أن یَقُلنَ فی غِنائِهِنَّ :


مَا الخَبَرُ مَا الخَبَرُ ؟!

عَلِیٌّ فِی السَّفَرِ . کَالفَرَسِ الأَشقَرِ . إن تَقَدَّمَ عُقِرَ .

وإن تَأَخَّرَ نُحِرَ .


وجَعَلَت بَناتُ الطُّلَقاءِ یَدخُلنَ عَلی حَفصَهَ ، ویَجتَمِعنَ لِسَماع ذلِکَ الغِناءِ .

فَبَلَغَ اُمَّ کُلثومٍ بِنتَ عَلِیٍّ علیه السلام فَلَبِسَت جَلابیبَها ودَخَلَت عَلَیهِنَّ فی نِسوَهٍ مُتَنَکِّراتٍ ، ثُمَّ أسفَرَت عَن وَجهِها ، فَلَمّا عَرَفَتها حَفصَهُ خَجِلَت وَاستَرجَعَت .

فَقالَت اُمُّ کُلثومٍ : لَئِن تَظاهَرتُما عَلَیهِ مُنذُ الیَومِ لَقد تَظاهَرتُما عَلی أخیهِ مِن قَبلُ ، فَأَنزَلَ اللّهُ فیکُما ما أنزَلَ .

فَقالَت حَفصَهُ : کُفّی رَحِمَکِ اللّهُ ! وأمَرَت بِالکِتابِ فَمُزِّقَ، وَاستَغفَرَتِ اللّهَ . (1) .

1- .شرح نهج البلاغه : ج 14 ص 13 ؛ بحار الأنوار : ج 32 ص 90 وراجع الجمل : ص 276 .

ص: 109



6 / 10 نامه عایشه به حفصه

6 / 10نامه عایشه به حفصه5869.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :شرح نهج البلاغه به نقل از ابو مخنف : وقتی علی علیه السلام به سرزمین ذوقار رسید ، عایشه برای حفصه دختر عمر ، چنین نامه نوشت:

پس از حمد و سپاس خداوند؛ تو را خبر می دهم که علی به ذوقار آمده است و چون خبر جمعیت و نیروی ما بدو رسیده ، با ترس و وحشت در آن جا اقامت گزیده است. او به سان اسب سرخْ موی است . اگر جلو آید ، پی شود و اگر عقب نشیند ، کشته شود.

حفصه ، کنیزان خود را فراخواند تا برایش بخوانند و دف زنند و به آنان دستور داد که در آوازه خوانی خود ، این اشعار را بخوانند:

چه خبر ؟ چه خبر؟

علی در سفر است.

مانند اسب سرخْ مو

اگر جلو رود ، پی شود .

و اگر عقب نشیند ، کشته شود.

و دختران طُلَقا (1) ، نزد حفصه می آمدند و برای شنیدن این آوازه خوانی اجتماع می کردند .

چون خبر به امّ کلثوم دختر علی علیه السلام رسید ، چادر به سر کرد و به همراه زنانی دیگر، به طور ناشناس ، نزد آنان رفت. سپس صورت خود را آشکار کرد.چون حفصه او را شناخت، خجالت کشید و «إنّا للّه وإنّا إلیه راجعون» بر زبان راند.

امّ کلثوم گفت: اگر شما دو تن (یعنی عایشه و حفصه) امروز علیه علی همدست شده اید، در گذشته نیز علیه برادرش (پیامبر خدا) همدست شدید و خداوند درباره شما آیاتی را نازل کرده است.

حفصه گفت: بس کن ، خدایت رحمت کند!

و دستور داد تا نامه را آوردند و پاره کردند و به درگاه خداوند، استغفار نمود.

.

1- .آنانی که در اسلام ، اسیر شدند و سپس توسّط پیامبر صلی الله علیه و آله بخشیده و آزاد شدند . (م)

ص: 110

. .


ص: 111

. .


ص: 112

الفصل السابع : من ذی قار إلی البصره7 / 1أخذُ البَیعَهِ عَلی مَن حَضَرَ5865.امام صادق علیه السلام :الإرشاد عن ابن عبّاس :لَمّا نَزَلَ [الاِءمامُ عَلِیٌّ علیه السلام ]بِذی قارٍ أخَذَ البَیعَهَ عَلی مَن حَضَرَهُ ، ثُمَّ تَکَلَّمَ فَأَکثَرَ مِنَ الحَمدِ للّهِِ وَالثَّناءِ عَلَیهِ وَالصَّلاهِ عَلی رَسولِ اللّهِ، صلی الله علیه و آله ثُمَّ قالَ :

قَد جَرَت اُمورٌ صَبَرنا عَلَیها وفی أعیُنِنَا القَذی تَسلیما لِأَمرِ اللّهِ تَعالی فیمَا امتَحَنَنا بِهِ رَجاءَ الثَّوابِ عَلی ذلِکَ ، وکانَ الصَّبرُ عَلَیها أمثَلَ مِن أن یَتَفَرَّقَ المُسلِمونَ وتُسفَکَ دِماؤُهُم .

نَحنُ أهلُ بَیتِ النُّبُوَّهِ ، وأحَقُّ الخَلقِ بِسُلطانِ الرِّسالَهِ ، ومَعدِنُ الکَرامَهِ الَّتِی ابتَدَأَ اللّهُ بِها هذِهِ الاُمَّهَ .

وهذا طَلحَهُ وُالزُّبَیرُ لَیسا مِن أهلِ النُّبُوَّهِ ولا مِن ذُّرِّیَّهِ الرَّسولِ ، حینَ رَأَیا أنَّ اللّهَ قَد رَدَّ عَلَینا حَقَّنا بَعدَ أعصُرٍ ، فَلَم یَصبِرا حَولاً واحِدا ولا شَهرا کامِلاً حَتّی وَثَبا عَلی دَأبِ الماضینَ قَبلَهُما ، لِیَذهَبا بِحَقّی ، ویُفَرِّقا جَماعَهَ المُسلِمینَ عَنّی . ثُمَّ دَعا عَلَیهِما . (1) .

1- .الإرشاد : ج 1 ص 249 ، بحار الأنوار : ج 32 ص 114 ح 91 وراجع الاحتجاج : ج 1 ص 374 ح 68 .