گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد پنجم
فصل هفتم : از ذو قار تا بصره



7 / 1 بیعت گرفتن از حاضران

فصل هفتم : از ذو قار تا بصره7 / 1بیعت گرفتن از حاضران5864.الإمامُ علیٌّ علیه السلام ( فی وصیَّتِهِ إلی ابنِهِ الحسنِ علیه السلام ) الإرشاد به نقل از ابن عبّاس : چون [ امام علی علیه السلام ]به سرزمین ذو قار (1) رسید،از کسانی که به همراهش حضور داشتند، بیعت گرفت . سپس سخن گفت و بسیار حمد و ستایش الهی کرد و بر پیامبر خدا درود فرستاد.سپس فرمود:

«حوادثی گذشت که ما از روی تسلیم بودن به فرمان خداوند متعال ، در آزمایش هایی که ما را بدان آزمود و از روی امیدواری به پاداش ، بر آنها صبر کردیم در حالی که در چشمانمان خار بود ، و شکیبایی بر این حوادث ، بهتر از پراکندگی مسلمانان و ریخته شدن خون هایشان بود.

ما خاندان پیامبری هستیم که سزاوارترینِ مرد بود به رسالت و سرچشمه کرامتی که خداوند ، بدین امّتْ ارزانی داشت . این طلحه و زبیر ، نه از خاندان پیامبرند و نه از نسل پیامبر صلی الله علیه و آله . چون دیدند که پس از سال های سال ، خداوندْ حقوقمان را به ما بازگردانْد، یک سال و [ بلکه ]یک ماه کاملْ تحمّل نکردند و به شیوه پیشینیانِ خود رو کردند تا حقّ مرا پایمال کنند و مسلمانان را از اطراف من پراکنده سازند».

آن گاه ، امام علیه السلام آن دو را نفرین نمود.

.

1- .ذو قار (ذی قار) ، جایی میان کوفه و واسط (البتّه به کوفه نزدیک تر) است و در آن ، جنگ مشهور میان ایرانیان و اعراب ، واقع شده است (تقویم البلدان: ص 292) .

ص: 114

7 / 2خُطَبُ الإِمامِ بِذی قارٍ5861.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :نهج البلاغه فی ذِکرِ خُطبَهٍ لَهُ علیه السلام عِندَ خُروجِهِ لِقتالِ أهلِ البَصرَهِ : قالَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ : دَخَلتُ عَلی أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام بِذی قارٍ وهُوَ یَخصِفُ نَعلَهُ ، فَقالَ لی : ما قیمَهُ هذَا النَّعلِ ؟ فَقُلتُ : لا قیمَهَ لَها ! فَقالَ علیه السلام : وَاللّهِ لَهِیَ أحَبُّ إلَیَّ مِن إمرَتِکُم، إلّا أن اُقیمَ حَقّا أو أدفَعَ باطِلاً . ثُمَّ خَرَجَ فَخَطَبَ النّاسَ فَقالَ :

إنَّ اللّهَ بَعَثَ مُحَمَّدا صلی الله علیه و آله ولَیسَ أحَدٌ مِنَ العَرَبِ یَقرَأُ کِتابا ولا یَدّعی نُبُوَّهً ، فَساقَ النّاسَ حَتّی بَوَّأَهُم محَلَّتَهُم وبَلَّغَهُم مَنجاتَهُم ، فَاستَقامَت قَناتُهُم وَاطمَأَنَّت صَفاتُهُم .

أمَا وَاللّهِ ، إن کُنتُ لَفی ساقَتِها (1) حَتّی تَوَلَّت بِحَذافیرِها ، ما عَجَزتُ ولا جَبُنتُ ، وإنَّ مَسیری هذا لِمِثلِها ، فَلَأَنقُبَنَّ الباطِلَ حَتّی یَخرُجَ الحَقُّ مِن جَنبِهِ .

ما لی ولِقُرِیشٍ ! وَاللّهِ ، لَقَد قاتَلتُهُم کافرینَ ولَاُقاتِلَنَّهُم مَفتونینَ ، وإنّی لَصاحِبُهُم بِالأَمسِ کَما أنَا صاحِبُهُمُ الیَومَ ! وَاللّهِ ما تَنقِمُ مِنّا قُرَیشٌ إلّا أنَّ اللّهَ اختارَنا عَلَیهِم ، فَأَدخَلناهُم فی حَیِّزِنا، فکانوا کَما قالَ الأَوَّلُ :


أدَمتَ لَعَمری شُربَکَ المَحضَ صابِحاً

وأکلَکَ بِالزُّبدِ المُقَشَّرَهَ البُجرا ونَحنُ وَهَبناکَ العَلاءَ ولَم تَکُن

عَلِیّا وحُطنا حَولَکَ الجُردَ وَالسُّمرا (2)5863.بحار الأنوار عن ربیعهِ بنِ کعبٍ :شرح نهج البلاغه عن زید بن صوحان:شَهِدتُ عَلِیّا علیه السلام بِذی قارٍ وهُوَ مُعتَمٌّ بِعِمامَهً سَوداءَ مُلتَفٌّ بِساجٍ یَخطُبُ، فَقالَ فی خُطبَهٍ :... قَد عَلِمَ اللّهُ سُبحانَهُ أنّی کُنتُ کارِها لِلحُکومَهِ بَینَ اُمَّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، ولَقَد سَمِعتُه یَقولُ : «ما مِن والٍ یَلی شَیئا مِن أمرِ اُمَّتی إلّا اُتِیَ بِهِ یَومَ القِیامَهِ مَغلولَهً یَداهُ إلی عُنُقِهِ عَلی رُؤوسِ الخَلائِقِ ، ثُمَّ یُنشَرُ کِتابُهُ ، فَإِن کانَ عادِلاً نَجا ، وإن کانَ جائِرا هَوی» .

حَتَّی اجتَمَعَ عَلَیَّ مَلَؤُکُم ، وبایَعَنی طَلحَهُ وَالزُّبَیرُ ، وأنَا أعرِفُ الغَدرَ فی أوجُهِهِما ، وَالنَّکثَ فی أعیُنِهِما ، ثُمَّ استَأذَنانی فِی العُمرَهِ ، فَأَعلَمتُهُما أن لَیسَ العُمرَهَ یُریدانِ ، فَسارا إلی مَکَّهَ وَاستَخَفّا عائِشَهَ وخَدَعاها ، وشَخَصَ مَعَهُما أبناءُ الطُّلَقاءِ ، فَقَدِمُوا البَصرَهَ ، فَقَتَلوا بِهَا المُسلِمینَ ، وفَعَلوا المُنکَرَ . ویا عَجَبا لِاستِقامَتِهِما لِأَبی بَکرٍ وعُمَرَ وَبغیِهِما عَلَیَّ ! وهُما یَعلَمانِ أنّی لَستُ دونَ أحَدهِمِا ، ولَو شِئتُ أن أقولَ لَقُلتُ ، ولَقَد کانَ مُعاوِیَهُ کَتَبَ إلَیهِما مِنَ الشّامِ کِتابا یَخدَعُهُما فیهِ ، فَکَتَماهُ عَنّی ، وخَرَجا یوهِمانِ الطَّغامَ (3) أنَّهُما یَطلُبانِ بِدَمِ عُثمانَ .

وَاللّهِ ، ما أنکَرا عَلَیَّ مُنکَرا ، ولا جَعَلا بَینی وبَینَهُم نَصِفا ، (4) وإنَّ دَمَ عُثمانَ لَمَعصوبٌ بِهِما ، ومَطلوبٌ مِنهُما .

یا خَیبَهَ الدّاعی ! إلامَ دَعا ؟ وبِماذا اُجیبَ ؟ وَاللّهِ ، إنَّهُما لَعَلی ضَلالَهٍ صَمّاءَ ، وجَهالَهٍ عَمیاءَ ، وإنَّ الشَّیطانَ قَد ذَمَّرَ لَهُما حِزبَهُ ، وَاستَجلَبَ مِنهُما خَیلَهُ ورَجِلَهُ ، لِیُعیدَ الجَورَ إلی أوطانِهِ ، وَیُردَّ الباطِلَ إلی نِصابِهِ .

ثُمَّ رَفَعَ یَدَیهِ ، فَقالَ :

اللّهُمَّ إنَّ طَلحَهَ وَالزُّبَیرَ قَطَعانی ، وظَلَمانی ، وألّبَا عَلَیَّ ، ونَکَثا بَیعَتی ، فَاحلُل ما عَقَدا ، وَانکُث ما أبرَما ، ولا تغفِر لَهُما أبَدا ، وأرِهِمَا المَساءَهَ فیما عَمِلا وأمَّلا ! (5) .

1- .السَّاقهُ : جمعُ سائق ، وهم الذین یَسوقون جیش الغُزاه ویکونون من ورائه یحفظونه (النهایه : ج 2 ص 424 «سوق») .
2- .نهج البلاغه : الخطبه 33 ، بحار الأنوار : ج 32 ص 76 ح 50 وراجع الإرشاد : ج 1 ص 247 .
3- .الطَّغام : من لا عقل له ولا معرفه ، وقیل : هم أوغاد الناس وأراذلهم (النهایه : ج 3 ص 128 «طغم») .
4- .النِّصْف : الانْتِصاف . وَقد أنْصَفَه من خَصْمِه ، یُنْصِفُه إنْصافاً (النهایه : ج 5 ص 66 «نصف») .
5- .شرح نهج البلاغه : ج1 ص309 ؛ الجمل : ص267 ، بحار الأنوار: ج 32 ص 63 وراجع نهج البلاغه : الخطبه 22 .

ص: 115



7 / 2 سخنرانی های امام در ذو قار

7 / 2سخنرانی های امام در ذو قار5860.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :نهج البلاغه در گزارش سخنرانی امام علیه السلام به هنگام بیرون رفتن برای پیکار با مردم بصره : عبد اللّه ابن عبّاس گفت: در سرزمین ذو قار ، نزد امیرمؤمنان رفتم . او کفش هایش را وصله می زد. به من فرمود: «ارزش این کفش ، چه قدر است؟».

گفتم: ارزشی ندارد.

فرمود: «به خدا سوگند ، این برایم دوست داشتنی تر است از حکومت بر شما ، مگر آن که حقّی را به پا دارم یا باطلی را از میان بردارم» .

آن گاه بیرون رفت و برای مردم ، سخنرانی کرد و فرمود:

«به راستی که خداوند ، محمّد صلی الله علیه و آله را برانگیخت ، در آن زمان که هیچ یک از اعراب ، نه کتابی می خواندند و نه ادّعای پیامبری داشتند . او مردم را پیش بُرد تا آنان را به جایگاه خویش برنشانْد و به رستگاری رسانْد تا آن که کارشان استوار شد و جمعیتشان پایدار گردید.

بدانید! به خدا سوگند که من از پیشتازان پشتیبان سپاه او بودم تا [ لشکر جاهلیتْ ]پشت کرد[ و تار و مار شد]. نه ناتوانی نمودم و نه سُست گشتم و راه امروز من ، مانند آن روز است. باطل را چنان می شکافم که حق از پهلویش به در آید.

مرا با قریشْ چه کار؟ به خدا سوگند ، پیش تر با آنان در حال کفرشان پیکار نمودم و امروز ، در حالی که فریب خورده اند ، با آنان پیکار می کنم. به راستی که من دیروز ، هماورد آنان بودم ، چنان که امروز چنینم.

به خدا سوگند ، قریش از ما کینه ای ندارد ، جز آن که خداوند ، ما را بر آنان برگزید و ما آنان را در زمره خود آوردیم. آنان چنان بودند که شاعر جاهلی گفته است:


به جانم سوگند که پیوسته صبحگاهان ، شیر خالص

نوشیدی و سرشیر و خرمای بی هسته خوردی. ما این رتبه را به تو دادیم و تو بلند مرتبه نبودی

و ما در اطراف تو اسبان کوتاه مو و نیزه ها فراهم کردیم».5859.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :شرح نهج البلاغه به نقل از زید بن صوحان ، از سخنرانی امام علی علیه السلام در سرزمین ذو قار ، در حالی که عمامه ای سیاه بر سر نهاده و ملحفه ای به خود پیچیده بود : خداوند سبحان می دانست که من،حکومت در میان امّت محمّد صلی الله علیه و آله را خوش نمی داشتم؛ چرا که [ از پیامبر صلی الله علیه و آله ]شنیده بودم که می فرمود: «هیچ حاکمی ، کار امّت مرا به دست نمی گیرد ، جز آن که روز قیامت ، در حالی که دست هایش به گردنش بسته است، او را در حضور مردمان می آورند. پرونده اش گشوده می شود. اگر عدالت پیشه باشد ، نجات می یابد و اگر ستم پیشه باشد ، سقوط می کند».

تا آن که بزرگان شما به دور من گرد آمدند و طلحه و زبیر با من بیعت نمودند. من نیرنگ را در چهره آنان و پیمان شکنی را در چشمانشان می دیدم. سپس از من اجازه عمره خواستند و من به آنان فهماندم که قصد عمره ندارند. به سوی مکّه رفتند، عایشه را سبُک و خوار کردند و فریفتند. فرزندان طُلقا ، به همراه آنان حرکت کردند و وارد بصره شدند و مسلمانان را در آن جا کشتند و کارهای زشتی انجام دادند.

شگفتا از این که آنها در کنار ابو بکر و عمر به همکاری ایستادند ؛ ولی بر من ستم روا می دارند ، با آن که خود می دانند که من کم تر از آن دو نیستم! اگر می خواستم [ اسرارشان را ]بگویم ، می گفتم. معاویه از شام برایشان نامه ای نوشت و آن دو را با نامه فریب داد و آنها نامه را از من پنهان کردند. آن دو خروج کردند تا نابخردان را به این توهّم اندازند که خون عثمان را طلب می کنند.

به خدا سوگند که هیچ زشتی ای را در من سراغ نداشتند و میان من و خود ، عدالت و انصاف را حَکَم نکردند ، و به راستی که خون عثمان بر گردن آنهاست و می باید از آنان ستانده شود.

چه ناکام است این دعوت کننده! به سوی چه فرا می خوانَد؟ و چه پاسخی دریافت کرده است؟ به خدا سوگند ، آنان در یک گم راهیِ کَر کننده و نادانیِ کورکننده اند و به راستی که شیطان ، حزبش را برای آن دو برانگیخته و سواره و پیاده اش را به سوی آن فراخوانده است تا ستم را به جایش بازگردانَد و باطل را به حدّ نصاب خود برسانَد».

آن گاه دستانش را [ به نفرین] بلند کرد و گفت : «بار خدایا! طلحه و زبیر از من جدا شدند و به من ستم کردند و علیه من مجهّز شدند و بیعتم را شکستند. آنچه را بستند ، تو بِگُشا و آنچه را محکم کردند ، تو بشکَن و هیچ گاه آنان را مبخش ، و بدی را در آرزوها و کردارشان نشانشان ده!».

.


ص: 116

. .


ص: 117

. .


ص: 118

5858.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :الإرشاد :مِن کَلامِهِ علیه السلام وقَد نَهَضَ مِن ذی قارٍ مُتَوَجِّها إلَی البَصرَهِ بَعدَ حَمدِ اللّهِ وَالثَّناءِ عَلیهِ وَالصَّلاهِ عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله :

أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ اللّهَ تَعالی فَرَضَ الجِهادَ وعَظَّمَهُ وجَعَلَهُ نُصرَهً لَهُ ، وَاللّهِ ، ما صَلَحَت دُنیا قَطُّ ولا دینٌ إلّا بِهِ ، وإنَّ الشَّیطانَ قَد جَمَعَ حِزبَهُ وَاستَجلَبَ خَیلَهُ، وشَبَّهَ فی ذلِکَ وخَدَعَ ، وقَد بانَتِ الاُمورُ وتَمَخَّضَت ، وَاللّهِ ما أنکَروا عَلَیَّ مُنکَرا ، ولا جَعَلوا بَینی وبَینَهُم نِصفا ، وإنَّهُم لَیَطلُبونَ حَقّا تَرَکوهُ ودَما هُم سَفَکوهُ ! ولَئِن کُنتُ شَرِکتُهُم فیهِ ، إنَّ لَهُم لَنَصیبَهُم مِنهُ ، ولَئِن کانوا وَلوهُ دونی فَما تَبِعتُهُ إلّا قِبَلَهُم ، وإنَّ أعظَمَ حُجَّتِهِم لَعَلی أنفُسِهِم ، وإنّی لَعَلی بَصیرَتی ما لُبِّسَت عَلَیَّ ، وإنَّها لَلفِئَهُ الباغِیَهُ، فیهَا الحُمّی وَالحُمَهُ ، (1) قَد طالَت هُلبَتُها ، (2) وأمکَنَت دِرَّتُها ، (3) یَرضَعونَ اُمّا فَطَمَت ، ویُحیونَ بَیعَهً تُرِکَت ؛ لِیَعودَ الضَّلالُ إلی نِصابِهِ .

ما أعتَذِرُ مِمّا فَعَلتُ ، ولا أتَبَرَّأُ مِمّا صَنَعتُ ، فَخَیَبَهً لِلدّاعی ومَن دَعا ، لَو قیلَ لَهُ : إلی مَن دَعواکَ ؟ وإلی مَن أجَبتَ ؟ ومَن إمامُک ؟ وما سُنَّتُهُ ؟ إذا لَزاحَ الباطِلُ عَن مَقامِهِ ، ولَصَمَتَ لِسانُهُ فَما نَطَقَ . وَایمُ اللّهِ ، لَأُفرِطَنَّ (4) لَهُم حَوضا أنَا ماتِحُهُ ، (5) لا یَصدُرونَ عَنهُ ولا یَلقَونَ بَعدَهُ رِیّا أبَدا ، وإنّی لَراضٍ بِحُجَّهِ اللّهِ عَلَیهِم وعُذرِهِ فیهِم ، إذ أنَا داعیهِم فَمُعذِرٌ إلَیهِم ، فَإِن تابوا وأقبَلوا فَالتَّوبَهُ مَبذولَهٌ وَالحَقُّ مَقبولٌ ، ولَیسَ عَلَی اللّهِ کُفرانٌ ، وإن أبَوا أعطَیتُهُم حَدَّ السَّیفِ وکَفی بِهِ شافِیا مِن باطِلٍ وناصِرا لِمُؤمِنٍ . (6) .

1- .حُمَه العقرب : سمّها وضرّها (تاج العروس : ج 19 ص 344 «حمی»). أی فی هذه الفئه الأذی والضرر والفساد .
2- .الهُلْب : الشَّعَر . وقیل : هو ما غلُظ من شعر الذَّنَب وغیره (النهایه : ج 5 ص 269 «هلب») .
3- .الدِّرَّه : کثره اللبن وسیلانه (لسان العرب : ج 4 ص 279 «درر») .
4- .أفرط الحوض: أی ملأه . یُفرط فیه: أی یکثر فی صبّ الماء فیه (لسان العرب : ج 7 ص 366 «فرط») .
5- .الماتح : المستقی من البئر بالدَّلْو من أعلی البئر (النهایه : ج 4 ص 291متح) .
6- .الإرشاد : ج 1 ص 251 .

ص: 119

5857.امام علی علیه السلام :الإرشاد:از سخنان علی علیه السلام به هنگامی که از ذو قار به سمت بصره حرکت کرد : پس از حمد و سپاس خداوند و درود بر پیامبر خدا . امّا بعد ؛ به راستی که خداوند ، جهاد را واجب کرد و آن را بزرگ شمرد و آن را سبب یاری خود قرار داد. به خدا سوگند که دین و دنیا ، جز با جهاد ، سامان نمی گیرد و به راستی که شیطان ، حزب خود را گِرد آورده است و لشکرش را فراهم آورده و در این کار ، شبهه انداخته و نیرنگ کرده است.

امور آشکار و خالص [ از ناخالص جدا] گشت. به خدا سوگند ، نه کار زشتی از من سراغ دارند ، نه انصاف را میان من و خود ، حکمفرما ساختند. به راستی آنان ، حقّی را می جویند که خود رهایش ساختند و خونی را طلب می کنند که خود ریختند. اگر من در آن کار با آنان شریک بودم، آنها نیز سهم دارند ، و اگر خودشان به تنهایی آن کار را انجام داده اند ، مسئولیتش نیز برگردن خودشان است و بزرگ ترین دلیلشان علیه خودشان است .

به راستی که من بر سر بینش خویش ایستاده ام و چیزی بر من مُشتَبَه نشده است. حقیقتاً آنان همان گروه طغیانگرند که سوزش و زهر در میان آنان است. مویشان بلند و شیرشان جاری است. از مادری شیر می خورند که شیرش خشکیده است و پیمانی متروک را زنده می کنند تا گم راهی را به جایش بازگردانند. (1)

من از آنچه کرده ام ، نه عذر می خواهم و نه بیزاری می جویم. فراخواننده و فراخوانده شده زیانکارند. اگر به وی گفته شود که : «به سوی چه کسی فرا می خوانی؟ و به چه کسی پاسخ می دهی؟ و پیشوایت کیست و روش او چیست؟»، در این هنگام است که باطل از جایش برکَنده می شود و سکوت می کند و زبانش بند می آید و سخن نمی گوید. به خدا سوگند ، برای آنان حوضی پُر خواهم ساخت که تنها خود از آن بنوشم! از آن ، نتیجه ای نمی گیرند و پس از آن ، هیچ گاه سیراب نخواهند شد.

به راستی که من به تمام بودن حجّت خدا بر آنها و معذور نبودن آنها در پیشگاه خدا ، خشنودم؛ چرا که من آنان را فرا خواندم و راه عذر و بهانه را برایشان بستم. اگر توبه کرده ، رو آورند ، راه توبه باز است و حق ، پذیرفته است و خداوند ، ناسپاس نیست ؛ ولی اگر سر باز زنند ، لبه شمشیر را نشانشان خواهم داد و آن، برای درمان باطل و یاری مؤمن، بس است . .

1- .این جملات ، تمثیل است و وضعیت گروه طغیانگر را ترسیم می کند که با ظاهری سودمند و باطنی زهرآلود و خشک، درصدد گم راه کردن مردم اند . (م)

ص: 120

5860.عنه صلی الله علیه و آله :الإرشاد عن سلمه بن کهیل :لَمَّا التَقی أهلُ الکوفَهِ وأمیرُ المؤمِنینَ علیه السلام بِذی قارٍ رَحَّبوا بِهِ وقالوا : الحَمدُ للّهِِ الَّذی خَصَّنا بِجِوارِکَ وأکرَمَنا بِنُصرَتِکَ . فَقامَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام فیهِم خَطیبا فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ ، ثُمَّ قالَ :

یا أهلَ الکوفَهِ ! إنَّکُم مِن أکرَمِ المُسلِمینَ وأقصَدِهِم تَقویما ، وأعدَلِهِم سُنَّهً ، وأفضَلِهِم سَهما فِی الإِسلامِ ، وأجوَدِهِم فِی العَرَبِ مُرَکَّبا (1) ونِصابا ، (2) أنتُم أشَدُّ العَرَبِ وُدّا لِلنَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ولِأَهلِ بَیتِهِ ، وإنَّما جِئتُکُم ثِقَهً بَعدَ اللّهِ بِکُم لِلَّذی بَذَلتُم مِن أنفُسِکُم عِندَ نَقضِ طَلحَهَ والزُّبَیرِ وخَلعِهِما طاعَتی ، وإقبالِهِما بِعائِشَهَ لِلفِتنَهِ ، وإخراجِهِما إیّاها مِن بَیتِها حَتّی أقدَماهَا البَصرَهَ ، فَاستَغوَوا طَغامَها وغَوغاءَها ، مَعَ أنَّهّ قَد بَلَغَنی أنَّ أهل الفَضلِ مِنهُم وخِیارَهُم فِی الدّینِ قَدِ اعتَزَلوا وکَرِهوا ما صَنَعَ طَلحَهُ وَالزُّبَیرُ .

ثُمَّ سَکَتَ ، فَقالَ أهلُ الکوفَهِ : نَحنُ أنصارُکَ وأعوانُکَ عَلی عَدُوِّکَ ، ولَو دَعَوتَنا إلی أضعافِهِم مِنَ النّاسِ احتَسَبنا فی ذلِکَ الخَیرَ ورَجَوناهُ . (3)7 / 3قُدومُ عُثمانَ بنِ حُنَیفٍ5857.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :تاریخ الطبری عن محمّد وطلحه :لَمّا نَزَلَ عَلِیٌّ الثَّعلَبِیَّهَ (4) أتاهُ الَّذی لَقِیَ عُثمانُ بنُ حُنَیفٍ وحَرَسُهُ ، فَقامَ وأخبَرَ القَومَ الخَبَرَ وقالَ : اللّهُمَّ عافِنی مِمّا ابتَلَیتَ بِهِ طَلحَهَ وَالزُّبَیرَ مِن قَتلِ المُسلَمینَ وسَلِّمنا مِنهُم أجمَعینَ .

ولَمَّا انتَهی إلَی الاسادِ (5) أتاهُ ما لَقِیَ حُکَیمُ بنُ جَبَلَهَ وقَتَلَهُ عُثمانَ بنِ عَفّانٍ ، فَقالَ : اللّهُ أکبَرُ، ما ینجینی مِن طَلحَهَ وَالزُّبَیرِ إذ أصابا ثَأرَهُما أو یُنجیهِما ! وقَرَأَ : «مَآ أَصَابَ مِن مُّصِیبَهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لَا فِی أَنفُسِکُمْ إِلَا فِی کِتَبٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَآ» ، (6) وقالَ :


دَعا حُکَیمٌ دَعوَهَ الزِّماعِ

حَلَّ بِها مَنزِلَهَ النِّزاعِ


ولَمَّا انتَهَوا إلی ذی قارٍ انتهی إلَیهِ فیها عُثمانُ بنُ حُنَیفٍ ولَیسَ فی وَجهِهِ شَعَرٌ ، فَلَمّا رَآهُ عَلِیٌّ نَظَرَ إلی أصحابِهِ فَقالَ : اِنطَلَقَ هذا مِن عِندِنا وهُوَ شَیخٌ فَرَجَعَ إلَینا وهُوَ شابٌّ ! (7) .

1- .المُرَکَّب : الأصل والمنبت ؛ تقول : فلانٌ کریم المُرَکّب ؛ أی کریم أصل منصبه فی قومه (لسان العرب : ج 1 ص 432 «رکب») .
2- .نصاب کلُّ شیء أصله (لسان العرب : ج 1 ص 761 «نصب») .
3- .الإرشاد : ج 1 ص 249 ، الجمل : ص 266 نحوه .
4- .الثَّعْلَبیَّه : من منازل طریق مکّه من الکوفه بعد الشقوق وقبل الخزیمیه (معجم البلدان : ج 2 ص 78) .
5- .کذا فی المصدر ، ولعلّ الصحیح «الأَساوِد» : وهو اسم ماء علی یسار الطریق للقاصد إلی مکّه من الکوفه (معجم البلدان : ج 1 ص 171) .
6- .الحدید : 22 .
7- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 481 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 326 نحوه وراجع شرح نهج البلاغه : ج 9 ص 321 وتذکره الخواصّ : ص 68 .

ص: 121



7 / 3 آمدن عثمان بن حنیف

5813.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :الإرشاد به نقل از سَلَمه بن کَهیل : چون کوفیان با امیرمؤمنان در منطقه ذو قار به هم رسیدند ، به وی خوشامد گفته ، گفتند: سپاسْ خدا را که ما را به همراهی تو اختصاص داد و با یاری دادن به تو ، ما را گرامی داشت.

آن گاه امیرمؤمنان، برای سخنرانی در میانشان به پا خاست و سپاس و ثنای خداوند کرد و فرمود:

«ای کوفیان! به راستی که شما از گرامی ترینِ مسلمانان و میانه روترینِ آنان در خُلق و خوی ، و متعادل ترین آنها در سنّت ، و سهیم ترینِ آنها در اسلام و بهترینِ اعراب از جهت تبار و ریشه اید. شما علاقه مندترین اعراب به پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندان او هستید.

همانا من با اطمینانی که پس از خداوند به شما دارم به خاطر جانفشانی هایی که کردید ، به سویتان آمده ام ، در این هنگام که طلحه و زبیر ، پیمان شکستند و از اطاعت من سر باز زدند، و آن هنگام که برای آشوب به عایشه روی آوردند و او را از خانه اش بیرون کشیدند و به بصره واردش ساختند و اراذل و اوباش بصره را فریفتند ؛ هر چند به من خبر رسید که مردمان بافضیلت آنها و برجستگانشان ، از کارهایی که طلحه و زبیر کردند ، دوری جستند و خود را کنار کشیدند» .

آن گاه سکوت کرد.

کوفیان گفتند: ما یاوران و یاران تو بر ضدّ دشمنت هستیم. اگر ما را به سوی لشکری چند برابر آنان نیز فرا خوانی، خیر آن را از سوی خداوند می دانیم و به حساب او می گذاریم و بدان ، امید داریم.7 / 3آمدن عثمان بن حنیف5816.امام صادق علیه السلام ( نیز در پاسخ به همین پرسش ) تاریخ الطبری به نقل از محمّد و طلحه : چون علی علیه السلام در سرزمین ثَعلبیه (1) منزل کرد، مردی که عثمان بن حنیف و محافظان او را دیده بود،نزد علی علیه السلام آمد. [علی علیه السلام ]ایستاد و خبرها را با سپاهیان درمیان گذاشت و فرمود :

«بار خدایا ! ما را از کشتن مسلمانان که طلحه و زبیر را بدان گرفتار کردی ، سالم بدار و ما را از شرّ همه آنان، نجات بخش!».

وقتی علی علیه السلام به سرزمین اَساوِد (2) رسید ، از سرنوشت حُکَیم بن جَبَله و قاتلان عثمان [ بن عفّان] خبر یافت و فرمود : «اللّه اکبر! اینک که طلحه و زبیر انتقام خود را گرفته اند ، چه چیز مرا از دست آنان نجات می بخشد ؟ یا آنها را [ از من ]نجات می دهد؟» .

سپس این آیه را تلاوت کرد : « «هیچ مصیبتی نه در زمین و نه در نفْس های شما نرسد، مگر آن که پیش از آن که آن را پدید آوریم، در کتابی است» » . و این بیت را خواند :


حُکَیم [ بن جبله] ، چونان فردی مصمّم ، دعوت کرد

و این دعوت ، او را به مرحله جان باختن کشانْد .


و چون به منطقه ذو قار رسیدند ، عثمان بن حنیف ، در حالی نزد او آمد که مو بر صورت نداشت. وقتی علی علیه السلام او را دید ، رو به یارانش کرده و فرمود: «این مرد ، پیر از پیش ما رفت و جوانْ نزد ما بازگشت!».

.

1- .از منزلگاه های راه مکّه به کوفه است که روستایی آباد بود و سپس خراب شد (معجم البلدان : ج 2 ص 78) .
2- .آبگاهی در سمت چپ راه مکّه به کوفه (معجم البلدان : ج 1 ص 171) .

ص: 122

5817.امام صادق علیه السلام :الجمل :خَرَجَ ابنُ حُنَیفٍ حَتّی أتی أمیرَ المُؤمِنینَ علیه السلام وهُوَ بِذی قارٍ ، فَلَمّا نَظَرَ إلَیهِ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام ، وقَد نَکَّلَ بِهِ القَومُ ، بَکی وقالَ : یا عُثمانُ، بَعَثتُکَ شَیخا ألحی فَرَدّوکَ أمرَدَ إلَیَّ ! اللّهُمَّ إنَّکَ تَعلَمُ أنَّهُمُ اجتَرَؤوا عَلَیکَ وَاستَحَلّوا حُرُماتِکَ ، اللّهُمَّ اقتُلهُم بِمَن قَتَلوا مِن شیعَتی ، وعَجِّل لَهُمُ النَّقمَهَ بِما صَنَعوا بِخَلیفَتی . (1)7 / 4اِتِّباعُ الحَقِّ عِندَ قِیامِ الحَقِّ5820.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :نهج البلاغه :مِن کَلامِهِ علیه السلام فی وُجوبِ اتِّباعِ الحَقِّ عِندَ قِیامِ الحُجَّهِ کَلَّمَ بِهِ بَعضَ العَرَبِ ، وقَد أرسَلَهُ قَومٌ مِن أهلِ البَصرَهِ لَمّا قَرُبَ علیه السلام مِنها لِیَعلَمَ لَهُم مِنهُ حَقیقَهَ حالِهِ مَع أصحابِ الجَمَلِ لِتَزولَ الشُّبهَهُ مِن نُفوسِهِم ، فَبَیَّنَ لَهُ علیه السلام مِن أمرِهِ مَعَهُم ما عَلِمَ بِهِ أنَّهُ عَلَی الحَقِّ ، ثُمَّ قالَ لَهُ : بایِع .

فَقالَ : إنّی رَسولُ قَومٍ ، ولا اُحدِثُ حَدَثا حَتّی أرجِعَ إلَیهِم .

فَقالَ علیه السلام : أ رَأَیَت لَو أنَّ الَّذینَ وَراءَکَ بَعثوکَ رائِدا تَبتَغی لَهُم مَساقِطَ الغَیثِ ، فَرَجَعتَ إلَیهِم وأخبَرتَهُم عَنِ الکَلَأِ وَالماءِ ، فَخالَفوا إلی المَعاطِشِ وَالمَجادِبِ ، ما کُنتَ صانِعا ؟

قالَ : کُنتُ تارِکَهُم ومُخالِفَهُم إلَی الکَلَأِ وَالماءِ .

فَقالَ علیه السلام : فَامدُد إذا یَدَکَ .

فَقالَ الرَّجُلُ : فَوَاللّهِ مَا استَطَعتُ أن أمتَنِعَ عِندَ قِیامِ الحُجَّهِ عَلَیَّ ، فَبایَعتُهُ علیه السلام .

وَالرَّجُلُ یُعرَفُ بِکُلَیبٍ الجَرمِیِّ . (2) .

1- .الجمل : ص 285 وراجع تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 182 وشرح نهج البلاغه : ج 14 ص 18 ونهایه الأرب : ج 20 ص 45 والبدایه والنهایه : ج 7 ص 236 .
2- .نهج البلاغه : الخطبه 170 ، بحار الأنوار : ج 32 ص 83 ح 55 ؛ ربیع الأبرار : ج 1 ص 710 نحوه وراجع تاریخ الطبری : ج 4 ص 491 والمناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 46 .

ص: 123



7 / 4 پیروی از حق به هنگام برپا شدن آن

5821.عنه صلی الله علیه و آله ( لِمَن قالَ لَهُ : اُحِبُّ أنْ یُستَجابَ دُعائی ) الجمل:عثمان بن حنیف [ از بصره] بیرون آمد تا در منطقه ذوقار به امیرمؤمنان رسید. وقتی امیر مؤمنان به وی نگاه کرد و دید که جملیانْ او را شکنجه داده اند ، با گریه فرمود:

«ای عثمان! من تو را پیرمردی با ریش فرستادم و اینک، تو را به شکل جوانی بی مو به من بازگردانده اند. بار خدایا! تو می دانی که آنان بر تو گستاخی کردند و حرمت هایت را شکستند. بارخدایا! در برابر هر یک از پیروان من که کشته اند ، آنان را بکش، و به خاطر آنچه با جانشین من [ در بصره] کردند ، عذاب را به زودی بر آنان بفرست!».7 / 4پیروی از حق به هنگام برپا شدن آن5819.بحار الأنوار :نهج البلاغه از گفتگوهای علی علیه السلام است درباره لزوم پیروی از حق ، به هنگامی که حجّت و برهان بر پا شود، و علی علیه السلام این سخنان را هنگامی که به بصره نزدیک شد تا موضع خود (با اصحاب جمل) را بیان دارد و شبهه را از ذهن بصریانْ دور کند ، با عربی در میان گذارد که او را گروهی از بصریان، نزد او فرستاده بودند :

[ علی علیه السلام ] برای او وضعیت خود را با آنان (جملیان) به گونه ای روشن ساخت که آن مرد فهمید که امام علیه السلام بر حق است. سپس به او فرمود: «بیعت کن».

مرد عرب گفت: من فرستاده یک گروهم و کاری نخواهم کرد تا به سوی آنان بازگردم.

[ امام علی علیه السلام ] فرمود: «اگر گروهی که پشتِ سر تو هستند ، تو را فرستاده باشند تا سرزمینی را که باران در آن باریده ، بیابی و سپس ، نزد آنان بازگردی و از جایی پُر آب و علف به آنان خبر دهی و آنان مخالفت کنند و به سوی سرزمین خشک و بی آب روند ، تو چه می کنی؟».

گفت: با آنان مخالفت می کنم و به سوی جای پُر آب و علف می روم.

فرمود: «پس دستت را دراز کن».

آن مرد گفت: به خدا سوگند ، دیگر نتوانستم با [ این همه] اقامه حجّت و دلیل بر من ، از پذیرش حق ، امتناع ورزم. پس با علی علیه السلام بیعت کردم .

آن مرد ، کُلَیب جَرمی بود.

.


ص: 124

5820.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :الجمل عن کُلَیبٍ :لَمّا قُتِلَ عُثمانُ ما لَبِثنا إلّا قَلیلاً حَتّی قَدِمَ طَلحَهُ وَالزُّبَیرُ البَصرَهَ ، ثُمَّ ما لَبِثنا بَعدَ ذلِکَ إلّا یَسیراً حَتّی أقبَلَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ علیه السلام فَنَزَلَ بِذی قارٍ ، فَقالَ شَیخانِ مِنَ الحَیِّ : اِذهَب بِنا إلی هذَا الرَّجُلِ فَنَنظُرُ ما یَدعو إلَیهِ ، فَلَمّا أتَینا ذا قارٍ قَدِمنا عَلی أذکَی العَرَبِ ، فَوَاللّهِ لَدَخَلَ عَلی نَسَبِ قَومی ، فَجَعَلتُ أقولُ : هُوَ أعلَمُ بِهِ مِنّی وأطوَعُ فیهِم .

فَقالَ : مَن سَیِّدُ بَنی راسِبٍ ؟

فَقُلتُ : فُلانٌ .

قالَ : فَمَن سَیِّدُ بَنی قُدامَهَ ؟

قُلتُ : فُلانٌ ، لِرَجُلٍ آخَرَ .

فَقالَ : أنتَ مُبَلِّغُهُما کِتابَینِ مِنّی ؟

قُلتُ : نَعَم .

قالَ : أفَلا تُبایِعونّی ؟

فَبایَعَهُ الشَّیخانِ اللَّذانِ کانا مَعی وتَوَقَّفتُ عَن بَیعَتِهِ . فَجَعَلَ رِجالٌ عِندَهُ قَد أکَلَ السُّجودُ وُجوهَهُم یَقولونَ : بایِع، بایِع .

فَقالَ علیه السلام : دَعُوا الرَّجُلَ .

فَقُلتُ : إنَّما بَعَثَنی قَومی رائِدا وساُنهی إلَیهِم ما رَأَیتُ ، فَإِن بایَعوا بایَعتُ ، وإنِ اعتَزَلُوا اعتَزَلتُ .

فَقالَ لی : أ رَأَیتَ لَو أنَّ قَومَکَ بَعثوکَ رائِدا فَرَأَیتَ رَوضَهً وغَدیرا ، فَقُلتَ : یا قَومی، النُّجعَهَ (1) النُّجعَهَ ! فَأَبَوا ، ما کُنتَ بِمُستَنجِحٍ (2) بِنَفسِکَ ؟

فَأَخَذتُ بِإِصبَعٍ مِن أصابِعِهِ وقُلتُ : اُبایِعُکَ عَلی أن اُطیعَکَ ما أطَعتَ اللّهَ ، فَإِذا عَصَیتَهُ فَلا طاعَهَ لَکَ عَلَیَّ .

فَقالَ : نَعَم . وطَوَّلَ بِها صَوتَهُ ، فَضَرَبتُ عَلی یَدِهِ .

ثُمَّ التَفَتَ إلی مُحَمَّدِ بنِ حاطِبٍ ، وکانَ فی ناحِیَهِ القَومِ ، فَقالَ :

إذَا انطَلَقتَ إلی قَومِکَ فَأَبلِغهُم کُتُبی وقَولی .

فَتَحَوَّلَ إلَیهِ مُحَمَّدٌ حَتّی جَلَسَ بَینَ یَدَیهِ وقالَ : إنَّ قَومی إذا أتَیتُهُم یَقولونَ : ما یَقولُ صاحِبُکَ فی عُثمانَ ؟ فَسَبَّ عُثمانَ الَّذینَ حَولَهُ ، فرَأَیتُ عَلِیّا قَد کَرِهَ ذلِکَ حَتّی رَشَحَ جَبینُهُ وقالَ :

أیُّهَا القَومُ ! کُفّوا، ما إیّاکُم یَسأَلُ .

قال : فَلَم أبرَح عَنِ العَسکَرِ حَتّی قَدِمَ عَلی عَلِیٍّ علیه السلام أهلُ الکوفَهِ فَجَعَلوا یَقولونَ : نَری إخوانَنا مِن أهلِ البَصرَهِ یُقاتِلونَنا ، وجَعَلوا یَضحَکونَ ویَعجَبونَ ویَقولونَ : وَاللّهِ لَوِ التَقَینا لَتَعاطَینَا الحَقَّ ، کَأَ نَّهُم یَرَون أنَّهُم لا یَقتَتِلونَ .

وخَرَجتُ بِکِتابَی عَلِیٍّ علیه السلام فَأَتَیتُ أحَدَ الرَّجُلَینِ فَقَبِلَ الکِتابَ وأجابَهُ ، ودُلِلتُ عَلَی الآخَرِ ، وکانَ مُتَوارِیاً ، فَلَو أنَّهُم قالوا لَهُ : کُلَیبٌ ، ما أذِنَ لی ، فَدَخَلتُ عَلَیهِ ودَفَعتُ الکتابَ إلَیهِ وقُلتُ : هذا کِتابُ عَلِیٍّ، وأخبَرتُهُ الخَبَرَ وقُلتُ : إنّی أخبَرتُ عَلِیّاً أنَّکَ سَیِّدُ قَومِکَ . فَأَبی أن یَقبَلَ الکِتابَ ولَم یُجِبهُ إلی ما سَأَلَهُ وقالَ : لا حاجَهَ لِیَ الیَومَ فِی السُّؤدَدِ .

فَوَاللّهِ ، إنّی لَبِالبَصرَهِ ما رَجَعتُ إلی عَلِیٍّ حَتّی نَزَلَ العَسکَرُ ، ورَأَیتُ القَومَ الَّذینَ مَعَ عَلِیٍّ علیه السلام فَطَلَعَ القَومُ . (3) .

1- .النُجْعَهُ : طلب الکلأ ومَساقطِ الغَیْث (النهایه : ج 5 ص 22 «نجع») .
2- .هکذا فی المصدر، ولعلّ الصواب: «بِمُستَنجِعٍ»؛ من النُّجعَهِ .
3- .الجمل : ص 290 وراجع المصنّف لابن أبی شیبه : ج 8 ص 703 ح 1 .

ص: 125

5821.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ( در پاسخ به کسی که عرض کرد : دوست دارم دعایم پذی ) الجمل به نقل از کُلَیب جَرْمی : چون عثمانْ کشته شد ، اندکی نگذشته بود که طلحه و زبیر ، وارد بصره شدند. پس از آن ، اندکی نگذشت که علی بن ابی طالب علیه السلام روی آورد و در ذو قار ، منزل گزید. دو پیرمرد از طایفه گفتند: ما را نزد این مرد بِبَر تا بنگریم به چه دعوت می کند.

وقتی وارد ذو قار شدیم ، دانستیم که بر باهوش ترینِ عربْ وارد شده ایم. به خدا سوگند ، اصل و نسب مرا می شناخت و من با خود می گفتم: او از من به تیره من داناتر است و در میان آنان مُطاع تر!

فرمود: «رئیس بنی راسب کیست؟».

گفتم: فلانی.

فرمود: «اکنون رئیس بنی قُدامه کیست؟» .

گفتم: فلانی؛ یعنی مردی دیگر.

فرمود: «تو دو نامه از آنان برای من داری؟».

گفتم: آری .

فرمود: «آیا با من بیعت نمی کنی؟» .

پس دو پیرمردی که با من بودند ، بیعت کردند و من ، خودداری کردم .

مردانی که نزد او بودند و سجده ، پیشانی آنها را ساییده بود ، پیوسته می گفتند: بیعت کن! بیعت کن!

فرمود: «او را رها کنید!» .

گفتم: قوم من ، مرا به عنوان خبررسان فرستاده اند و به زودی آنچه را دیده ام ، برایشان باز می گویم. اگر بیعت کردند ، من هم بیعت می کنم و اگر کناره گرفتند ، من هم کناره می گیرم.

به من فرمود: «به نظرت اگر قوم ، تو را به عنوان خبر آورنده فرستادند و تو باغ و آبشخوری یافتی و گفتی: ای قوم من! آب و علف ، این جاست ، و آنان [ از همراهیِ تو ]امتناع ورزیدند، آیا خود را نجات نمی دهی؟».

آن گاه ، انگشتی از انگشتان او را گرفتم و گفتم: با تو بیعت می کنم که تو را پیروی کنم تا زمانی که خدا را اطاعت می کنی و هرگاه نافرمانی خدا کردی ، دیگر اطاعتی از تو بر عهده من نباشد.

فرمود: «باشد» و صدایش را کشید .

پس دستم را بر دستش زدم [ و بیعت کردم].

آن گاه ، متوجّه محمّد بن حاطب شد که در گوشه جمعیت بود و فرمود: «وقتی به سوی قوم خود رفتی ، نامه و سخن مرا به آنان برسان».

محمّد ، نزد او آمد و در برابرش نشست و گفت: وقتی نزد قوم خود بازگردم ، خواهند گفت: نظر رئیس تو درباره عثمان چه بود؟

کسانی که در اطراف علی علیه السلام بودند ، عثمان را دشنام دادند . دیدم علی علیه السلام از این کار ، ناراحت شد و عَرَق بر پیشانی اش نشست و فرمود: «ای مردم! بس کنید! از شما که نمی پرسد».

[ می گوید:] از لشکرگاه بیرون نرفته بودم که کوفیان بر علی علیه السلام وارد شدند و می گفتند: «می بینیم که برادران بصری ما با ما پیکار می کنند» و پیوسته می خندیدند و خوش بودند و می گفتند: «به خدا سوگند ، اگر با آنان رویاروی شویم ، حق را خواهیم گرفت». گویا معتقد بودند که بصری ها پیکار نمی کنند.

من با دو نامه علی علیه السلام حرکت کردم و نزد یکی از آن دو مرد رفتم. او نامه را پذیرفت و پاسخ داد و نزد دیگری راهنمایی شدم؛ ولی او پنهان شده بود. اگر بدو می گفتند : کُلَیب [ آمده است] ، مرا نمی پذیرفت. [ به هر حال] نزد او رفتم و نامه را به وی دادم و گفتم: «این ، نامه علی است» و جریان را به وی گزارش دادم و گفتم: «من به علی علیه السلام گفته ام که تو رئیس قبیله ات هستی».

او از پذیرفتن نامه علی علیه السلام امتناع ورزید و به درخواست او پاسخ نگفت و گفت: امروز به ریاست ، نیازی ندارم.

به خدا سوگند که من در بصره بودم و به سوی علی علیه السلام بازنگشته بودم که سپاه رسید و کسانی را که با علی علیه السلام بودند ، دیدم. پس جمعیت رسید. .


ص: 126

. .


ص: 127

. .


ص: 128

تَعلیقٌتشیر الأکثریّه القریبه من الاتّفاق من النصوص التاریخیّه إلی أنّ عثمان بن حنیف قدم علی الإمام وهو فی ذی قار ، غیر أنّ بعض المصادر تذکر بأنّه قدم علیه حینما کان فی الرَّبَذه (1) . ویبدو أنّ القول الأوّل أقرب إلی الواقع ؛ لأنّ الإمام علیّا علیه السلام کان یلاحق أصحاب الجمل ، ولم تکن تفصله عنهم مسافه کبیره . علما أنّ الإمام علیه السلام کان قد کتب من الرَّبَذه رساله إلی عثمان بن حُنیف یُعلمه فیها بمسیر أصحاب الجمل صوب البصره . ونظرا لبعد الرَّبَذه عن البصره ، یُستبعد أن یکون الإمام توقّف هناک أکثر من شهر واحد ، بحیث یکون أصحاب الجمل قد ساروا نحو البصره ، وبعد التصالح والقتال وحبس عثمان بن حنیف وإخراجه من الحبس ، ثمّ یکون عثمان قطع هذا الطریق الطویل والتحق بالإمام فی الرَّبَذه ! ولکنّ الإمام علیه السلام کان قد سار من الرَّبَذه ، وعندما کان فی ذی قار بانتظار قدوم مدد أهل الکوفه ، دخل علیه عثمان بن حنیف .

.

1- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 480 .

ص: 129



یادداشت

یادداشتبیشتر منابع تاریخی به این نکته اشاره دارند که عثمان بن حنیف ، در منطقه ذو قار بر علی علیه السلام وارد شد؛ ولی برخی منابع،دلالت دارند که او در منطقه رَبَذه نزد امام علیه السلام رفت. به نظر می رسد که سخن اوّل به واقعْ نزدیک تر است؛ زیرا امام علی علیه السلام در تعقیب جملیان بود و فاصله زیادی با آنان نداشت. با توجّه به این که امام علیه السلام از رَبَذه برای عثمان بن حنیفْ نامه ای نوشت و به وی خبر داد که لشکر جمل به سوی بصره در حرکت اند و با توجّه به دوری ربذه از بصره، بعید می نماید که امام علیه السلام در ربذه بیش از یک ماه توقّف کرده باشد، به گونه ای که جملیان به بصره رفته باشند و پس از مصالحه و پیکار و زندانی شدن عثمان بن حنیف و بیرون کردن او از زندان، عثمان، این راه طولانی را پیموده و در ربذه به امام علیه السلام پیوسته باشد؛ لیکن علی علیه السلام از ربذه حرکت کرد و هنگامی که در ذو قار به انتظارِ رسیدنِ نیروهای کوفه بود، عثمان بن حنیف بر او وارد شد.

.


ص: 130

7 / 5قُدومُ الإِمامِ إلَی البَصرَهِ6012.مطالب السؤول عنه علیه السلام :مروج الذهب عن المنذر بن الجارود :لَمّا قَدِمَ عَلِیٌّ علیه السلام البَصرَهَ دَخَلَ مِمّا یَلی الطَفَّ إلی أن قالَ : فَساروا حَتّی نَزَلُوا المَوضِعَ المَعروفَ بِالزّاوِیَهِ ، فَصَلّی أربَعَ رَکَعاتٍ ، وعَفَّرَ خَدَّیهِ عَلَی التُّرابِ ، وقَد خَالَطَ ذلِکَ دُموعَهُ ، ثُمَّ رَفَعَ یَدَیهِ یَدعو :

اللّهُمّ رَبَّ السَّمواتِ وما أظَلَّت، وَالأَرَضینَ وما أقَلَّت ، ورَبَّ العَرشِ العَظیمِ ، هذِهِ البَصرَهُ أسأَلُکَ مِن خَیرِها ، وأعوذُ بِکَ مِن شَرَّها ، اللّهُمَّ أنزِلنا فیها خَیرَ مُنزَلٍ وأنتَ خَیرُ المُنزِلینَ ، اللّهُمَّ إنّ هؤُلاءِ القَومَ قَد خَلَعوا طاعَتی وبَغَوا عَلَیَّ ونَکَثوا بَیعَتی ، اللّهُمَّ احقِن دِماءَ المُسلِمینَ . (1)6011.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :الإرشاد مِن کَلامِهِ علیه السلام حینَ دَخَلَ البَصرَهَ وجَمَعَ أصحابَهُ فَحَرَّضَهُم عَلَی الجِهادِ :

عِبادَ اللّهِ ! اِنهَدوا (2) إلی هؤُلاءِ القَومِ مُنشَرِحَهً صُدورُکُم بِقِتالِهِم ، فَإِنَّهُم نَکَثوا بَیعَتی وأخَرَجُوا ابنَ حُنَیفٍ عامِلی بَعدَ الضَّربِ المُبَرِّحِ وَالعُقوبَهِ الشَّدیدَهِ ، وقَتَلُوا السَّیابِجَهَ ، (3) وقَتَلوا حُکیمَ بنَ جَبَلَهَ العَبدِیَّ، وقَتَلوا رِجالاً صالِحینَ ، ثُمَّ تَتَبَّعوا مِنهُم مَن نَجا یَأخُذونَهُم فی کُلِّ حائِطٍ وتَحتَ کُلِّ رابِیَهٍ ، ثُمَّ یَأتونَ بِهِم فَیَضرِبونَ رِقابَهُم صَبرا ! ما لَهُم قَاتَلَهُمُ اللّهُ أنّی یُؤفَکونَ ؟ !

اِنهَدوا إلَیهِم وکونوا أشِدّاءَ عَلَیهِم ، وَالقَوهُم صابِرینَ مُحتَسِبینَ ، تَعلَمونَ أنَّکُم مُنازِلوهُم ومُقاتِلوهُم ، وقَد وَطَّنتُم أنفُسَکُم عَلَی الطَّعنِ الدَّعسِیِّ (4) والضَّربِ الطِّلَخفِیِّ (5) ومُبارَزَهِ الأَقرانِ ، وأیُّ امرِئٍ مِنکُم أحَسَّ مِن نَفسِهِ رَباطَهَ جَأشٍ عِندَ اللِّقاءِ ، ورَأی مِن أحَدٍ مِن إخوانِهِ فَشَلاً ، فَلیَذُبَّ عَن أخیهِ الَّذی فُضِّلَ عَلَیهِ کَما یَذُبُّ عَن نَفسِهِ ، فَلَو شاءَ اللّهُ لَجَعَلَهُ مِثلَهُ . (6) .

1- .مروج الذهب : ج 2 ص 368 و 370 .
2- .نَهَدَ : نهض ، نَهَدَ القوم لعدوّهم : إذا صمدوا له وشرعوا فی قتاله (النهایه : ج 5 ص 134 «نهد») .
3- .کذا فی المصدر ، والظاهر أنّ الصحیح : «السَّبابجه» کما فی بحار الأنوار : نقلاً عن المصدر وکما فی بقیّه المصادر . والسَّبابجه : قوم من السند کانوا بالبصره جلاوزه وحرّاس السجن (الصحاح : ج 1 ص 321 «سبج») . ائتمنهم عثمان [بن حنیف ]علی بیت المال ودار الإماره (الجمل : ص 281) .
4- .الدَّعس : شدّه الوط ء (لسان العرب : ج 6 ص 84 «دعس») . والمراد هنا الطعن الشدید .
5- .الطِّلَخْف والطِّلَّخف والطَّلَخْف : الشدید من الضرب والطعن (لسان العرب : ج 9 ص 223 «طلخف») .
6- .الإرشاد : ج 1 ص 252 ، بحار الأنوار : ج 32 ص 171 ح 131 وراجع الجمل : ص 331 .

ص: 131



7 / 5 ورود امام به بصره

7 / 5ورود امام به بصره6008.امام صادق علیه السلام :مروج الذهب به نقل از مُنذر بن جارود : ... علی علیه السلام از سَمت راهی که به طف می روند ، وارد بصره شد ... و حرکت کردند تا در مکانی که به «زاویه» معروف بود ، توقّف کردند . چهار رکعت نماز به جا آورد، گونه هایش را به خاک سایید و اشک هایش با خاک ، عجین شد. سپس دست هایش را بلند کرد و دعا نمود:

«بار خدایا! ای پروردگار آسمان ها و آنچه سایه افکنده ، و [ ای پروردگار ]زمین ها و آنچه بر دوش می کشد ، و ای پروردگار عرش بزرگ! این ، بصره است . از تو خیرهایش را می خواهم و از شرّش به تو پناه می بَرَم.

بار خدایا! ما را به بهترین صورت ، در آن فرود آر که تو بهترینِ فرود آورندگانی . بار خدایا! این گروه ، اطاعت مرا کنار نهادند و بر من ستم کردند و بیعتم را شکستند. بارخدایا! خون مسلمانان را خودت حفظ کن.6007.امام علی علیه السلام :الإرشاد از سخن امام علی علیه السلام هنگامی که وارد بصره شد و یارانش را گِرد آورد و آنان را بر پیکار ، تشویق نمود : ای بندگان خدا! برای جنگ با اینان برخیزید و در جنگ با اینها گشاده دل باشید؛ چرا که بیعتم را شکستند و عثمان بن حنیف ، کارگزار مرا ، پس از کتک زدن و شکنجه کردنِ بسیار ، بیرون راندند و سیاهان هندی را کُشتند. حُکَیم بن جبله را به قتل رساندند و مردانی صالح را کشتند . سپس در جستجوی هرکه نجات یافته بود ، رفتند و آنان را در پسِ هر دیوار و بلندی ای که بودند ، گرفتند و آوردند و با شکنجه و دست بسته ، گردن زدند. چه می خواهند؟ خداوند، آنان را بکُشد! کِی بازگردانده می شوند.

به سوی آنان حمله برید و بر آنان سخت گیرید و با شکیبایی و امید به ثواب الهی، با آنان رو در رو شوید. در حالی که می دانید شما هماوردان و جنگ کنندگان با آنهایید ، خود را برای سختْ نیزه زدن و محکمْ شمشیر کوبیدن بر آنان و هماوردجویی آماده سازید و هریک از شما که در خود به هنگام رودررویی قوّت قلبی احساس کرد و در برادرش سستی دید ، از برادرش حمایت کند ، چنان که از خود دفاع می کند. اگر خدا می خواست ، او را نیز به سان وی قرار می داد».

.


ص: 132

. .


ص: 133

. .


ص: 134

الفصل الثامن : جهود الإمام لمنع القتالعندما تحرّک الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام مع قوّاته من ذی قار ، بعث صَعْصَعه بن صوحان إلی طلحه والزبیر وعائشه ، ومعه کتاب تحدّث فیه عن إثارتهم للفتنه ، وذکر فیه موقفهم الحاقد الماکر من عثمان بن حُنیف ، وحذّرهم من مغبّه عملهم ، وعاد صعصعه فأخبره قائلاً : «رَأَیتُ قَوما ما یُریدونَ إلّا قِتالَکَ» . (1) وتأهّبت قوّات الطرفین للحرب ، بید أنّ الإمام سلام اللّه علیه منع أصحابه من أن یبدؤوهم بقتال ، وحاول فی بادئ أمره أن یردع اُولی الفتنه عن الحرب . وإنّ حدیثه علیه السلام مع قاده جیش الجمل ، ومع الجیش نفسه یجلب الانتباه . (2) وبذل قصاری جهوده فی سبیل المحافظه علی الهدوء ، والحؤول دون اشتعال نار الحرب ، فبعث إلی قاده الجیش رسائل یحثّهم فیها علی عدم الاصطدام ، (3) ثمّ أوفد مبعوثیه للتفاوض معهم . (4) ولمّا لم تثمر جهوده شیئا ، ذهب بنفسه إلیهم . (5) ونلاحظ أنّ الإمام علیه السلام قد ترجم لنا فی تلک الرسائل والمحاورات شخصیّته وأبان عظیم قدره ، وأماط اللثام عن الموقف السابق الذی کان علیه مساعیر الحرب ، وتحدّث مرّه اُخری عن قتل عثمان وکیفیّته بدقّه تامّه ، وکشف أبعاد ذلک الحادث ، وأغلق علی مثیری الفتنه تشبّثهم بالمعاذیر الواهیه . ولمّا وجد ذلک عقیما وتأهّب الفریقان للقتال ، أوصی علیه السلام أصحابه بمَلْک أنفسهم والمحافظه علی الهدوء ، وقال : «لا تَعجَلوا حَتّی اُعذِرَ إلَی القَومِ . . .» . فقام إلیهم فاحتجّ علیهم فلم یجد عند القوم إجابه . وبعد اللتیا والتی ، بعث ابن عبّاس ثانیه من أجل التفاوض الأخیر ؛ لعلّه یردعهم عن الحرب ؛ ، لئلّا تُسفک دماء المسلمین هدرا ، بید أنّ القوم خُتم علی سمعهم ، فلم یصغوا إلی رسول الإمام ، کما لم یصغوا إلی الإمام علیه السلام من قبل . (6) وقد کان لعائشه وعبد اللّه بن الزبیر خاصّه الدور الأکبر فی ذلک .

.

1- .الجمل : ص 313 و 314 وراجع الأخبار الطوال : ص 147 .
2- .قرب الإسناد : ص 96 ح 327 ، تفسیر العیّاشی : ج 2 ص 77 ح 23 .
3- .نهج البلاغه : الکتاب 54 ، کشف الغمّه : ج 1 ص 239 ؛ الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 90 ، الفتوح : ج 2 ص 465 .
4- .نهج البلاغه : الخطبه 31 ؛ البیان والتبیین : ج 3 ص 221 .
5- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 508 و 509 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 334 و 335 ، مسند أبی یعلی : ج 1 ص 320 ح 662 ، مروج الذهب : ج 2 ص 371 .
6- .الجمل : ص 336 338 .

ص