گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد پنجم
6 / 8 فرود آمدن در بُلَیخ



6 / 8فرود آمدن در بُلَیخ (1)6490.عنه صلی الله علیه و آله :الفتوح :راهبی که آن جا در صومعه ای می زیست ، به علی علیه السلام نگریست ، از صومعه برون آمد و به وی روی کرد و به دست وی اسلام آورد . سپس گفت : ای امیر مؤمنان! نزد ما کتابی است که آن را از پدران خویش ارث برده ایم و می گویند عیسی بن مریم علیهماالسلام آن را برنوشته است . آیا به شما عرضه اش کنم؟

علی علیه السلام گفت : «آری ، آن را بیاور!» .

راهب به صومعه بازگشت و کتابی کهنه بازآورد که نزدیک به فرو پاشیدن بود . علی علیه السلام آن را برگرفت و بوسید . سپس به راهب باز گردانید و گفت : «آن را بر من بخوان» .

راهب آن را بر علی علیه السلام خواند . در آن چنین بود :

«به نام خداوند بخشنده مهربان که در قضایش چنین حکم کرد و در [ لوحِ ]مسطورش چنین نوشت که در میان مردمی مَدرَس نرفته ، پیامبری از خودشان برانگیزد تا کتاب و حکمت را به ایشان بیاموزَد و به راه رشد یافتگی رهنمونشان شود ؛ پیامبری که کج خُلقی و درشتی نمی کند ، در بازارها بانگِ بلند بر نمی دارد و بدی را به بدی پاداش نمی دهد ، بلکه می بخشاید و در می گذرد ؛ پیامبری که امّتش ستایشگرند و در هر حال ، خواه به گاه فرو رفتن در زمین و خواه به گاه برآمدن از کوه ها ، خدای را سپاس می گویند و زبان هاشان رامِ یاد کردن از خدا به منزّهی و پاکی و بزرگی و یگانگی است .

خداوند ، این پیامبر را بر دشمنانش چیره می کند و آن گاه که او را نزد خویش فرا بر می کشد ، امّتش از پیِ او به اختلاف در می افتند و تا زمانی که خدا خواهد ، در این حال می مانند . آن گاه مردی از امّتش بر کرانه این نهر بر می گذرَد ، به معروف امر و از منکر نهی می کند ، به حق حکم می رانَد و در داوری رشوه نمی ستانَد . دنیا بر او آسان تر از آبْ نوشیدن تشنگان است ؛ خداوند شکوهمند بالاپایه را در نهان پروا می کند و در آشکار برای خدا خلوص می ورزد و در [ کارِ] خدا سرزنشِ هیچ سرزنشگری او را در نمی گیرد . هر کس آن پیامبر را دریابد ، باید به او بگرود . اگر گروید ، رضوان و بهشت خدا از آنِ اوست . و هر که آن بنده صالح را دریابد ، باید یاری اش کند ، که او جانشین پیامبرِ واپسین و کشته شدن با او ، شهادت است» .

سپس آن راهب به علی علیه السلام روی کرد و گفت : ای امیر مؤمنان! من همراه تو می مانم و هرگز از تو جدا نمی شوم ، چندان که مرا همان رسد که تو را برسد .

سپس علی علیه السلام گریست و گفت : «سپاس ، خدای را که مرا نزد خویش ، در کتبِ نیکان ، یاد فرموده است» .

آن گاه ، حرکت کرد و راهب با وی روان شد . پس صبح و شام ، با علی علیه السلام هم سفره بود ، تا این که به صفّین رسید . پس به [ صف] نبرد پیوست تا کشته شد . علی علیه السلام به یارانش فرمود : «او را بجویید» . او را جُستند و یافتند . علی علیه السلام بر او نماز گزارد و دفنش کرد و برایش آمرزش خواست . سپس گفت : «این [ مرد ]از ما اهل بیت است» .

.

1- .جایی است در سوریه ، نزدیک رَقّه بر حاشیه فرات .

ص: 536

M2733_T1_File_6526612

6 / 9الوُصولُ إلَی الرَّقَّهِ6486.امام باقر علیه السلام ( در پاسخ به زراره که از آیه: «حنیفانی برای خدا ب ) وقعه صفّین عن یزید بن قیس الأرحبی :ثُمَّ سارَ أمیرُ المُؤمِنینَ حَتّی أتَی الرَّقَّهَ وجُلُّ أهلِهَا العُثمانِیَّهُ ، الَّذینَ فَرّوا مِنَ الکُوفَهِ بِرَأیِهِم وأهوائِهِم إلی مُعاوِیَهَ ، فَغَلَّقوا أبوابَها وتَحَصَّنوا فیها ، وکانَ أمیرُهُم سِماکَ بنَ مَخرَمَهَ الأَسَدِیَّ فی طاعَهِ مُعاوِیَهَ ، وقَد کانَ فارَقَ عَلِیّا فی نِحوٍ مِن مِئَهِ رَجُلٍ مِن بَنی أسَدٍ ، ثُمَّ أخَذَ یُکاتِبُ قَومَهُ حَتّی لَحِقَ بِهِ مِنهُم سَبعُمِئَهِ رَجُلٍ . (1) .

1- .وقعه صفّین : ص 146 .

ص: 537



6 / 9 رسیدن به رَقّه

6 / 9رسیدن به رَقّه6486.الإمامُ الباقرُ علیه السلام ( و قد سَألَهُ زُرارهُ عن قولِ اللّه ِ عزّ و جلّ ) وقعه صِفّین به نقل از یزید بن قیس اَرحَبی : سپس امیر مؤمنان روان گشت تا به رَقّه رسید که بیشینه مردمش هواخواهِ عثمان بودند و به سبب اعتقاد و علاقه به معاویه ، از کوفه به آن جا گریخته بودند . آنان دروازه ها را بر بستند و در آن جا پناه گزیدند . فرمانده ایشان سماک بن مخرمه اسدی بود که از معاویه فرمان می بُرد و همراهِ نزدیک به صد مرد از بنی اسد از علی علیه السلام جدا شده و آن گاه به قوم خود نامه پراکنده بود و بدین سان ، هفتصد مرد از ایشان به وی پیوسته بودند .

.


ص: 538

6485.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :الفتوح :دَعا عَلِیٌّ أهلَ الرَّقَّهِ فَقالَ : اِعقِدوا لی جِسرا عَلی هذَا الفُراتِ حَتّی أعبُرَ عَلَیهِ أنَا وأصحابی إلی قِتالِ مُعاوِیَهَ . فَأَبَوا ذلِکَ ؛ وعَلِمَ عَلِیٌّ رضی الله عنههَوی أهلِ الرَّقَّهِ فی مُعاوِیَهَ ، فَتَرَکَهُم ونادی فی أصحابِهِ : نَمضی لِکَی نَعبُرَ عَلی جِسرِ مَنبِجٍ . (1)

قالَ : فَخَرَجَ الأَشتَرُ إلی أهلِ الرَّقَّهِ مغُضِبا وقالَ : وَاللّهِ یا أهلَ الرَّقَّهِ ! لَئِن لَم تَعقِدوا لِأَمیرِ المُؤمِنینَ جِسرا لَاُجَرِّدَنَّ فیکُمُ السَّیفَ ولَأَقتُلَنَّ الرِّجالَ ولَأَحوِیَنَّ الأَموالَ . فَلَمّا سَمِعَ أهلُ الرَّقَّهِ ذلِکَ قالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ : إنَّ الأَشتَرَ وَاللّهِ یوفی بِما یَقولُ ؛ ثُمَّ إنَّهُم رَکِبوا خَلفَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ فَرَدّوهُ وقالوا : اِرجِع یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! فَإِنَّنا عاقِدونَ لَکَ جِسرا .

قالَ : فَرَجَعَ عَلِیٌّ إلَی الرَّقَّهِ ، وعَقَدوا لَهُ جِسرا عَلَی الفُراتِ ، ونادی فی أصحابِهِ أنِ ارکَبوا ! فَرَکِبَتِ النّاسُ وعَبَرَتِ الأَثقالُ کُلُّها ، وعَبَرَ النّاسُ بِأَجمَعِهِم ، وعَلِیٌّ واقِفٌ فی ألفِ فارِسٍ مِن أصحابِهِ ، ثُمَّ عَبَرَ آخِرَ النّاسِ . (2)6 / 10کِتابُ الإِمامِ إلی مُعاوِیَهَ وجَوابُهُ6483.امام حسین علیه السلام :وقعه صفّین عن أبی الوداک :إنَّ طائِفَهً مِن أصحابِ عَلِیٍّ قالوا لَهُ : اُکتُب إلی مُعاوِیَهَ وإلی مَن قِبَلَهُ مِن قَومِکَ بِکِتابٍ تَدعوهُم فیهِ إلَیکَ وتَأمُرُهُم بِتَرکِ ماهُم فیهِ مِنَ الخَطَأِ فَإِنَّ الحُجَّهَ لَن تَزدادَ عَلَیهِم بِذلِکَ إلّا عِظَما ، فَکَتَبَ إلَیهِم :

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم

مِن عَبدِ اللّهِ عَلِیٍّ أمیرِ المُؤمِنینَ إلی مُعاوِیَهَ وإلی مَن قِبَلَهُ مِن قُرَیشٍ .

سَلامٌ عَلَیکُم فَإِنّی أحمَدُ اللّهَ إلَیکُمُ اللّهَ الَّذی لا إلهَ إلّا هُوَ .

أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ للّهِِ عِبادا آمَنوا بِالتَّنزیلِ ، وعَرَفُوا التَّأوِیلَ ، وفَقُهوا فِی الدِّینِ ، وبَیَّنَ اللّهُ فَضلَهُم فِی القُرآنِ الحَکیمِ ، وأنتُم فی ذلِکَ الزَّمانِ أعداءٌ لِرَسولِ اللّهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ ، تُکَذِّبونَ بِالکِتابِ ، مُجمِعونَ عَلی حَربِ المُسلِمینَ ، مَن ثَقِفتُم مِنهُم حَبَستُموهُ أو عَذَّبتُموهُ أو قَتَلتُموهُ ، حَتّی أرادَ اللّهُ إعزازَ دینِهِ وإظهارَ رَسولِهِ ، ودَخَلَتِ العَرَبُ فی دینِهِ أفواجا ، وأسلَمَت لَهُ هذِهِ الاُمَّهُ طَوعا وکَرها ، وکُنتُم مِمَّن دَخَلَ فی هذَا الدّینِ إمّا رَغبَهً وإمّا رَهبَهً ، عَلی حینَ فازَ أهلُ السَّبقِ بِسَبقِهِم وفازَ المُهاجِرونَ الأَوَّلونَ بِفَضلِهِم . فَلا یَنبَغی لِمَن لَیسَت لَهُ مِثلُ سَوابِقِهِم فِی الدّینِ ولا فَضائِلِهِم فِی الإِسلامِ ، أن یُنازِعَهُمُ الأَمرَ الَّذی هُم أهلُهُ وأولی بِهِ ، فَیَحوبَ (3) بِظُلمٍ . ولا یَنبَغی لِمَن کانَ لَهُ عَقلٌ أن یَجهَلَ قَدرَهُ ، ولا أن یَعدُوَ طَورَهُ ، ولا أن یُشقِیَ نَفسَهُ بِالتِماسِ ما لَیسَ لَهُ . ثُمَّ إنَّ أولَی النّاسِ بِأَمرِ هذِهِ الاُمَّهِ قَدیما وحَدیثا ، أقرَبُها مِن رَسولِ اللّهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ ، وأعلَمُها بِالکِتابِ وأفقَهُها فِی الدّینِ ، وأوَّلُها إسلاما وأفضَلُها جِهادا وأشَدُّها بِما تُحَمِّلُهُ الرَّعِیَّهُ مِن أمورِهَا اضطِلاعا . فَاتَّقُوا اللّهَ الَّذی إلَیهِ تُرجَعونَ ، «وَ لَا تَلْبِسُواْ الْحَقَّ بِالْبَطِلِ وَ تَکْتُمُواْ الْحَقَّ وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ» . (4) وَاعلَموا أنَّ خِیارَ عِبادِ اللّهِ الَّذیَن یَعمَلونَ بِما یَعلَمونَ ، وأنَّ شِرارَهُمُ الجُهّالُ الَّذینَ یُنازِعونَ بِالجَهلِ أهلَ العِلمِ ، فَإِنَّ لِلعالِمِ بِعِلمِهِ فَضلاً ، وإنَّ الجاهِلَ لَن یَزدادَ بِمُنازَعَهِ العالِمِ إلّا جَهلاً .

ألا وإنّی أدعوکُم إلی کِتابِ اللّهِ وسُنَّهِ نَبِیِّهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ ، وحَقنِ دِماءِ هذِهِ الاُمَّهِ . فَإِن قَبِلتُم أصَبتُم رُشدَکُم ، وَاهتَدَیتُم لِحَظِّکُم . وإن أبَیتُم إلَا الفُرقَهَ وشَقَّ عَصا هذِهِ الاُمَّهِ فَلَن تَزدادوا مِنَ اللّهِ إلّا بُعدا ، ولَن یَزدادَ الرَّبُّ عَلَیکُم إلّا سُخطا . وَالسَّلامُ .

فَکَتَبَ إلَیهِ مُعاوِیَهُ : أمّا بَعدُ ؛ فَإِنَّهُ :


لَیسَ بَینی وبَینَ قَیسٍ عِتابٌ

غَیرُ طَعنِ الکُلی وضَربِ الرِّقابِ


فَقالَ عَلِیٌ : «إِنَّکَ لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یَشَآءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ» . (5)(6) .

1- .مَنْبِج : مدینه کبیره فی ناحیه الشام فوق الرقّه وحلب ، بینها وبین الفرات ثلاثه فراسخ ، وبینها وبین حلب عشره فراسخ ، بناها أنوشیروان (راجع معجم البلدان : ج 5 ص 206) .
2- .الفتوح : ج 2 ص 564 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 565 ، شرح نهج البلاغه : ج 3 ص 211 ؛ وقعه صفّین : ص 151 کلّها نحوه .
3- .الحُوب : الإثم ، وفلان یَتحوَّب من کذا ؛ أی یتأثّم (لسان العرب : ج 1 ص 340 «حوب») .
4- .البقره : 42 .
5- .القصص : 56 .
6- .وقعه صفّین : ص 149 ، الأمالی للطوسی : ص 183 ح 308 عن جبر بن نوف نحوه وراجع أنساب الأشراف : ج 3 ص 80 والإمامه والسیاسه : ج 1 ص 68 .

ص: 539



6 / 10 نامه امام به معاویه و پاسخ وی

6482.امام صادق علیه السلام ( در سفارش به عبد اللّه بن جندب ) الفتوح :[ علی علیه السلام ] بر مردم رَقّه بانگ زد و گفت : «بر این نهر برایم پُلی بربندید تا من و یارانم از آن گذشته ، به نبردِ معاویه رویم» .

آنان از این کار ، سر باز زدند . علی علیه السلام می دانست که مردم رقّه هواخواهِ معاویه اند . پس ایشان را وا نهاد و به یارانش ندا داد : «در می گذریم تا بر پل مَنبِج (1) بربگذریم» .

اَشتر ، خشمگینانه به سوی مردم رَقّه رفت و گفت : ای مردم رقّه! به خدای سوگند ، اگر برای امیر مؤمنان پُلی برنبندید ، بر شما شمشیر کشیده ، مردان را می کشم و دارایی ها را تصاحب می کنم .

آن گاه که مردم رقّه این سخن را شنیدند ، برخی به برخی گفتند : سوگند خدا را که اشتر به آنچه بگوید ، عمل می کند! پس سواره در پی علی بن ابی طالب علیه السلام شدند و او را بازگردانده ، گفتند : ای امیر مؤمنان! بازگرد که ما برایت پُلی بر می بندیم .

پس علی علیه السلام به رقّه بازگشت و برای او پلی بر فرات بربستند و او در میان یارانش ندا داد : «سوار شوید!» . سپس سپاه سوار شدند و بارها عبور یافت و همگان گذشتند . علی علیه السلام با هزار سوار از یارانش ایستاد و سپس آخر از همه عبور کرد .6 / 10نامه امام به معاویه و پاسخ وی6482.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام ( فی وَصایاهُ لعبدِ اللّه ِ بنِ جُندَبٍ ) وقعه صِفّین به نقل از ابو وداک : گروهی از یاران علی علیه السلام به او گفتند : به معاویه و قریشیانِ پیرامونش نامه ای بنویس و ایشان را به سوی خویش فرا خوان و فرمانشان ده که از خطایی که در آن اند ، دست کشند که بدین سان ، حجّت بزرگ بر آنان تمام خواهد شد» . امام علیه السلام به ایشان نوشت :

«به نام خداوند بخشنده مهربان . از بنده خدا ، علی امیر مؤمنان ، به معاویه و قریشیانِ پیرامونش .

درود بر شما! در نامه ای که نزدتان می فرستم ، خدایی را که معبودی جز او نیست ، ستایش می کنم .

امّا بعد ؛ خدای را بندگانی است که به قرآن ایمان آورده ، با تأویل آن آشنایند ؛ دین را ژرفکاوانه می شناسند ؛ و خداوند در قرآنِ حکمتمند ، فضل خویش را برایشان آشکار فرموده است .

در آن روزگار ، شما دشمنان پیامبر خدا بودید ، قرآن را ناراست می شمردید ، بر جنگ با مسلمانان همدست می شدید و هر مسلمانی را که می یافتید ، در بند می کشیدید یا عذاب می کردید یا می کشتید ، تا آن گاه که خداوند مقرّر فرمود دینش را سرافرازی بخشد و پیامبرش را [ بر دشمنانش] چیره گردانَد .

آن گاه ، اعراب ، گروه گروه در دین او در آمدند و این امّت ، خواسته و ناخواسته ، تسلیم وی شدند . و شما از کسانی بودید که در این دین درآمدند ، خواه به رغبت و خواه از سر بیم ، و در این حال ، پیش گامانِ [ مسلمانی] به سابقه شان ، و مهاجران اوّل ، به فضلشان رستگار شدند . پس آن را که نه سابقه دینداری و نه فضل مسلمانیِ ایشان را دارد ، نمی سزد که با ایشان در امر خلافت که خود شایسته و سزاوارِ آن اند ، به کشمکش برخیزد و آلوده گناه شود . و آن را که خِرَد دارد ، نمی سزد که قدر خویش نشناسد و از حدّ خود پا فراتر نهد و خود را در طلبِ چیزی که از آنِ او نیست ، به زحمت اندازد .

پس سزاوارترینِ مردم برای [ به عهده گرفتنِ] کار این امّت ، چه دیروز و چه امروز ، کسی است که بیش از همه به پیامبر خدا نزدیک باشد ؛ با کتاب [ خدا ]آشناتر و در دین ، ژرفکاوتر باشد ؛ نخستین پذیرنده اسلام و برترین مجاهد و تحمّل پذیرترین کس برای بار مسئولیت اداره این امّت باشد . پس پروا کنید خدایی را که به سویش باز می گردید ؛ «و حق را به باطل درنیامیزید ، و حق را نپوشانید ، در حالی که خود [ حقیقت را ]می دانید» .

و بدانید که بندگان برگزیده خدا آنان اند که به آنچه می دانند ، عمل می کنند ؛ و بدترین بندگان خدا کسانی هستند که با نادانی ، به نزاعِ دانایان می روند ، که دانا را از رهگذر علمش فضلی است و نادان ، با رفتن به نزاعِ دانا ، تنها بر نادانی خویش می افزاید .

هَلا! من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش و پاس داشتنِ خون این امّت فرا می خوانم . اگر بپذیرید ، راه رشد را یافته و به پاداش [ جاودان] خود رهنمون شده اید ؛ و اگر جز پراکنده ساختن و شکستنِ ابزار قدرت این امّت را نخواهید ، پس ، از خدا دورتر می شوید و پروردگار ، خشمش را بر شما می افزاید . والسّلام!» .

آن گاه ، معاویه به وی [ چنین] پاسخ نوشت :

امّا بعد ؛ به راستی :


میان من و قیس ، گلایه ای نیست

جز قُلوه ها را به نیزه کوفتن و گردن ها را به شمشیر زدن .


و علی علیه السلام [ به کلام خدا استناد نمود و در پاسخش ]فرمود : «[ ای پیامبر!] تو آن را که می خواهی ، نمی توانی هدایت کرد ؛ بلکه خداوند ، هر که را خواهد هدایت کند ، و او داناتر است که هدایت پذیر کیست» .

.

1- .مَنبج ، شهری است بزرگ در منطقه شام ، بالاتر از رقّه و حلب که با فرات ، سه فرسنگ و با حلب ، ده فرسنگ فاصله دارد و آن را انوشیروان بنا نهاده است (معجم البلدان : ج 5 ص 206) .

ص: 540

. .


ص: 541

. .


ص: 542

6 / 11الأَشتَرُ عَلی مُقَدِّمَهِ جَیشِ الإِمامِ6480.عنه علیه السلام ( لأبی بصیرٍ ) تاریخ الطبری عن خالد بن قطن الحارثی :إنَّ عَلِیّا لَمّا قَطَعَ الفُراتَ دَعا زِیادَ بنَ النَّضرِ وشُرَیحَ بنَ هانِئٍ فَسَرَّحَهُما أمامَهُ نَحوَ مُعاوِیَهَ عَلی حالِهِمَا الَّتی کانا خَرَجا عَلَیها مِنَ الکُوفَهِ . قالَ : وقَد کانا حَیثُ سَرَّحَهُما مِنَ الکوفَهِ أخَذا عَلی شاطِئِ الفُراتِ مِن قِبَلِ البَرِّ مِمّا یَلِی الکوفَهَ حَتّی بَلَغا عاناتٍ ، (1) فَبَلَغَهُما أخذُ عَلِیٍّ عَلی طَریقِ الجَزیرَهِ ، وبَلَغَهُما أنَّ مُعاوِیَهَ قَد أقبَلَ مِن دِمَشقَ فی جُنودِ أهلِ الشّامِ لِاستِقبالِ عَلِیٍّ فَقالا : لا وَاللّهِ ، ما هذا لَنا بِرَأیٍ أن نَسیرَ وبَینَنا وبَینَ المُسلِمینَ وأمیرِ المُؤمِنینَ هذَا البَحرُ ! وما لَنا خَیرٌ فی أن نَلقی جُنودَ أهلِ الشّامِ بِقِلَّهِ مَن مَعَنا مُنقَطِعینِ مِنَ العَدَدِ وَالمَدَدِ . فَذَهَبوا لِیَعبُروا مِن عاناتٍ ، فَمَنَعَهُم أهلُ عاناتٍ وحَبَسوا عَنهُمُ السُّفُنَ ، فَأَقبَلوا راجِعینَ حَتّی عَبَروا مِن هِیتَ ، (2) ثُمَّ لَحِقوا عَلِیّا بِقَریَهٍ دونَ قَرقِیسِیاءَ (3) وقَد أرادوا أهلَ عاناتٍ فَتَحَصَّنوا وفَرّوا ، ولَمّا لَحِقَتِ المُقَدِّمَهُ عَلِیّا قالَ : مُقَدِّمَتی تَأتینی مِن وَرائی !

فَتَقَدَّمَ إلَیهِ زِیادُ بنُ النَّضرِ الحارِثِیُّ وشُرَیحُ بنُ هانِئٍ فَأَخبَراهُ بِالَّذی رَأَیا حینَ بَلَغَهُما مِنَ الأَمرِ ما بَلَغَهُما . فَقالَ : سَدَدتُما . ثُمَّ مَضی عَلِیٌّ فَلَمّا عَبَرَ الفُراتَ قَدَّمَهُما أمامَهُ نَحوَ مُعاوِیَهَ ، فَلَمّا انتَهَیا إلی سورِ الرّومِ لَقِیَهُما أبُوالأَعوَرِ السُّلَمِیُّ عَمرُو بنُ سُفیانَ فی جُندٍ مِن أهلِ الشّامِ ، فَأَرسَلا إلی عَلِیٍّ : إنّا قَد لَقِینا أبَا الأَعوَرِ السُّلَمِیَّ فی جُندٍ مِن أهلِ الشّامِ وقَد دَعَوناهُم فَلَم یُجِبنا مِنهُم أحَدٌ فَمُرنا بِأَمرِکَ . فَأَرسَلَ عَلِیٌّ إلَی الأَشتَرِ فَقالَ :

یا مالِکُ ، إنَّ زِیادا وشُرَیحا أرسَلا إلَیَّ یُعلِمانی أنَّهُما لَقِیا أبَا الأَعوَرِ السُّلَمِیَّ فی جَمعٍ مِن أهلِ الشّامِ ، وأنبَأَنِی الرَّسولُ أنَّهُ تَرَکَهُم مُتَواقِفینَ ، فَالنَّجاءَ إلی أصحابِکَ النَّجاءَ ، فَإِذا قَدِمتَ عَلَیهِم فَأَنتَ عَلَیهِم وإیّاکَ أن تَبدَأَ القَومَ بِقِتالٍ إلّا أن یَبدَؤوکَ حَتّی تَلقاهُم فَتَدعُوَهُم وتَسمَعَ ، ولا یَجرِمَنَّکَ شَنَآنُهُم عَلی قِتالِهِم قَبلَ دُعائِهِم وَالإِعذارِ إلَیهِم مَرَّهً بَعدَ مَرَّهٍ ، وَاجعَل عَلی مَیمَنَتِکَ زِیادا وعَلی مَیسَرَتِکَ شُرَیحا وقِف مِن أصحابِکَ وَسَطا ، ولا تَدنُ مِنهُم دُنوَّ مَن یُریدُ أن یُنشِبَ الحَربَ ، ولا تَباعَد مِنهُم بُعدَ مَن یَهابُ البَأسَ حَتّی أقدَمَ عَلَیکَ ، فَإِنّی حَثیثُ السَّیرِ فی أثَرِکَ إن شاءَ اللّهُ .

قالَ : وکانَ الرَّسولُ الحارِثَ بنَ جُمهانَ الجُعفِیَّ فَکَتَبَ عَلِیٌّ إلی زِیادٍ وشُرَیحٍ :

أمّا بَعدُ ، فَإِنّی قَد أمَّرتُ عَلَیکُما مالِکا فَاسمَعا لَهُ وأطیعا ، فَإِنَّهُ مِمَّن لا یُخافُ رَهَقُهُ ولا سِقاطُهُ ولا بُطؤُهُ عَمَّا الإِسراعُ إلَیهِ أحزَمُ ، ولَا الإِسراعُ إلَی مَا الإِبطاءُ عَنهُ أمثَلُ ، وقَد أمَرتُهُ بِمِثلِ الَّذی کُنتُ أمَرتُکُما بِهِ ألّا یَبدَأَ القَومَ حَتّی یَلقاهُم فَیَدعُوَهُم ویُعذِرَ إلَیهِم . (4) .

1- .عَانَات : عانه بلد فی العراق مشهور بین الرَّقَه وهیت ، وجاء فی الشعر (عانات) کأنّه جمع لما حوله ، وهی مشرفه علی الفرات قرب حدیثه (معجم البلدان : ج 4 ص 72) .
2- .هِیْت : بلده فی العراق علی الفرات من نواحی بغداد فوق الأنبار (معجم البلدان : ج 5 ص 421) .
3- .قَرْقِیسِیاء : بلد علی نهر الخابور قرب صفّین والرقّه ، وعندها مصبّ الخابور فی الفرات ، وهی الآن فی العراق (راجع معجم البلدان : ج 4 ص 328) .
4- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 566 ؛ وقعه صفّین : ص 152 نحوه .

ص: 543



6 / 11 اَشتر ، فرمانده پیش قراولان سپاه امام

6 / 11اَشتر ، فرمانده پیش قراولان سپاه امام6477.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :تاریخ الطبری به نقل از خالد بن قُطْن حارثی : آن گاه که علی علیه السلام از فرات برگذشت ، زیاد ابن نضر و شریح بن هانی را فرا خواند و با همان حال که از کوفه بیرون شده بودند ، به سوی معاویه روانه ساخت .

آن دو ، پس از آن که امام علیه السلام از کوفه [ به سوی معاویه ]روانه شان کرد ، کناره فرات را در خشکی از جانب کوفه در پیش گرفتند تا به عانات (1) رسیدند . در آن جا ، خبر یافتند که علی علیه السلام راه جزیره را در پیش گرفته و معاویه با سپاه شام ، از سوی دمشق به رویارویی با علی علیه السلام می رود . [ با خود ]گفتند : نه ؛ به خدا سوگند ، این خردمندانه نیست که ما به راه ادامه دهیم ، حال آن که این رود میان ما و مسلمانان و امیر مؤمنان ، فاصله اندازد ؛ و خیر ما در آن نیست که با شمارِ کم و بدون نیرو[ ی کمکی] و پشتیبانی ، با سپاه شام رویارو شویم .

پس در راه شدند تا از عانات عبور کنند ؛ امّا مردمِ عانات ، ایشان را باز داشتند و کشتی ها را از آنان دور کردند . پس بازگشتند تا از هیت (2) برگذشتند و در روستایی فرو دستِ قَرقیسیا (3) به علی علیه السلام پیوستند و آن گاه قصدِ مردمِ عانات کردند ؛ امّا ایشان پناه گرفته ، گریختند . هنگامی که پیش قراولان سپاه به علی علیه السلام پیوستند ، گفت : «پیش قراولان سپاهم ، از پیِ من می آیند» .

زیاد بن نضر حارثی و شریح بن هانی نزد وی آمدند و آنچه را به هنگام دریافت خبرِ [ مسیر امام علیه السلام و معاویه ]اندیشیده بودند ، به او گزارش کردند . [ امام علیه السلام ]گفت : «درست اندیشیدید» .

آن گاه که علی علیه السلام از فرات گذشت ، [ دیگر بار] آن دو را پیشاپیشِ خود ، به سوی معاویه گُسیل داشت . هنگامی که آن دو به سور الرّوم (بارویِ روم) رسیدند ، ابو اَعور عمرو بن سفیان سُلَمی با لشکری از شامیان رویاروی ایشان ایستاد . پس آن دو به علی علیه السلام گزارش نوشتند : «ما به ابو اَعوَر سُلَمی همراهِ لشکری از شامیان ، برخورده و آنان را [ به تسلیم] فرا خوانده ایم ؛ امّا هیچ یک از ایشان دعوت ما را نپذیرفته است . ما را فرمان ده که چه کنیم» .

علی علیه السلام به مالک اَشتر ، چنین پیغام داد : «ای مالک! زیاد و شریح به من گزارش کرده اند که ابو اعور سُلَمی را با گروهی از سپاه شام دیدار کرده اند . پیک به من خبر داده که آنان را در حالی ترک گفته که رویاروی یکدیگر صف آراسته اند . پس بشتاب به سوی یارانت ؛ بشتاب! هرگاه به ایشان رسیدی ، فرماندهی شان در عهده توست . مبادا آغازکننده جنگ باشی ، مگر آن که ایشان جنگ را بیاغازند ؛ [ و مبادا به نبرد پردازی ]پیش از آن که آنان را دیدار کنی و [ به صلح ]فراخوانی و [ سخنشان را ]بشنوی .

دشمنی با ایشان ، نباید تو را به جنگ با آنان وا دارد ، مگر آن که نخستْ ایشان را فرا خوانی و چند بار بر آنان حجّت آوری . زیاد را بر جناح راست و شریح را بر جناح چپ سپاهت بگمار و خود ، میانه سپاهت را به دست گیر ؛ و همچون کسی که قصد جنگ افروزی دارد، نزدیکشان مشو و[نیز] به سان کسی که از ترس دشواری و درگیری می گریزد، از ایشان دور نمان . [ چنین کن ]تا خود به تو برسم ؛ که اگر خدا خواهد شتابان به دنبالت خواهم آمد» .

پیکِ [ این نامه] حارث بن جمهان جُعفی بود . آن گاه ، علی علیه السلام به زیاد و شریح نوشت :

«امّا بعد ؛ من مالک را به فرماندهیِ شما گماشته ام . پس ، از او سخن بشنوید و به فرمانش گردن نهید . او کسی است که نه بیمِ کم خِردی و لغزیدن بر او می رود ، نه درنگ ورزیدن در کاری که بایسته شتاب است ، و نه شتاب کردن در کاری که شایسته درنگ باشد . او را همچنان که به شما فرمان داده بودم ، فرمان داده ام که جنگ را نیاغازد ، مگر آن که نخست با گروه مقابل دیدار کرده ، ایشان را [ به تسلیم ]فراخوانده ، حجّت را بر آنان تمام کند» .

.

1- .عانه ، سرزمینی است مشهور در عراق ، میان رَقّه و هیت . ذکری از آن در شعر به صورت «عانات» آمده است که به نظر می رسد به عانه و حوالی آن ، اطلاق شده است . این سرزمین نزدیک «حدیثه» بر حاشیه فرات واقع است (معجم البلدان : ج 4 ص 72) .
2- .سرزمینی است در عراق بر حاشیه فرات که از توابع بغداد است و در شمال انبار قرار گرفته است (معجم البلدان : ج 5 ص 421) .
3- .سرزمینی است بر ساحل «خابور» در نزدیکی صفّین و رَقّه و در آن جا خابور به فرات می ریزد . این سرزمین ، اکنون در عراق واقع شده است (معجم البلدان : ج 4 ص 328) .

ص: 544

. .


ص: 545

. .


ص: 546

6 / 12مُواجَهَهُ مُقَدِّمَهِ الجَیشَینِ6479.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :تاریخ الطبری عن خالد بن قطن الحارثی :خَرَجَ الأَشتَرُ حَتّی قَدِمَ عَلَی القَومِ ، فَاتَّبَعَ ما أمَرَهُ عَلِیٌّ وکَفَّ عَنِ القِتالِ ، فَلَم یَزالوا مُتَواقِفینَ حَتّی إذا کانَ عِندَ المَساءِ حَمَلَ عَلَیهِم أبُوالأَعوَرِ السُّلَمِیُّ ، فَثَبَتوا لَهُ وَاضطَرَبوا ساعَهً ، ثُمَّ إنَّ أهلَ الشّامِ انصَرَفوا .

ثُمَّ خَرَجَ إلَیهِم مِنَ الغَدِ هاشِمُ بنُ عُتبَهَ الزُّهرِیُّ فی خَیلٍ ورِجالٍ حَسَنٍ عَدَدُها وعُدَّتُها ، وخَرَجَ إلَیهِ أبُوالأَعوَرِ فَاقتَتَلوا یَومَهُم ذلِکَ ، تَحمِلُ الخَیلُ عَلَی الخَیلِ وَالرِّجالُ عَلَی الرِّجالِ ، وصَبَرَ القَومُ بَعضُهُم لِبَعضٍ ثُمَّ انصَرَفوا ، وحَمَلَ عَلَیهِمُ الأَشتَرُ فَقُتِلَ عَبدُ اللّهِ بنُ المُنذِرِ التَّنوخِیُّ قَتَلَهُ یَومَئِذٍ ظَبیانُ بنُ عَمّارٍ التَّمیمِیُّ وما هُوَ إلّا فَتیً حَدَثٌ وإن کانَ التَّنوخِیُّ لَفارِسَ أهلِ الشّامِ ، وأخَذَ الأَشتَرُ یَقولُ : وَیحَکُم ! أرونی أبَا الأَعوَرِ . ثُمَّ إنَّ أبَا الأَعوَرِ دَعَا النّاسَ فَرَجَعوا نَحوَهُ ، فَوَقَفَ مِن وَراءِ المَکانِ الَّذی کانَ فیهِ أوَّلَ مَرَّهٍ ، وجاءَ الأَشتَرُ حَتّی صَفَّ أصحابَهُ فِی المَکانِ الَّذی کانَ فیهِ أبُوالأَعوَرِ ، فَقالَ الأَشتَرُ لِسِنانِ بنِ مالِکٍ النَّخَعِیِّ : اِنطَلِق إلی أبِی الأَعوَرِ فَادعُهُ إلَی المُبارَزَهِ ، فَقالَ : إلی مُبارَزَتی أو مُبارَزَتِکَ ؟ فَقالَ لَهُ الأَشتَرُ : لَو أمَرتُکَ بِمُبارَزَتِهِ فَعَلتَ ؟ قالَ : نَعَم وَاللّهِ ، لَو أمَرتَنی أن أعتَرِضَ صَفَّهُم بِسَیفی ما رَجَعتُ أبَدا حَتّی أضرِبَ بِسَیفی فی صَفِّهِم ، قالَ لَهُ الأَشتَرُ : یَابنَ أخی ، أطالَ اللّهُ بَقاءَکَ ! قَد وَاللّهِ ، ازدَدتُ رَغبَهً فیکَ لا أمَرتُکَ بِمُبارَزَتِهِ إنّما أمَرتُکَ أن تَدعُوَهُ إلی مُبارَزَتی ، إنَّهُ لا یَبرُزُ إن کانَ ذلِکَ مِن شَأنِهِ إلّا لِذَوِی الأَسنانِ وَالکَفاءَهِ وَالشَّرَفِ ، وأنتَ لِرَبِّکَ الحَمدُ مِن أهلِ الکَفاءَهِ والشَّرَفِ غَیرَ أنَّکَ فَتیً حَدَثُ السِّنِ ، فَلَیسَ بِمُبارِزِ الأَحداثِ ولکِنِ ادعُهُ إلی مُبارَزَتی . فَأَتاهُ فَنادی : آمِنونی فَإِنّی رَسولٌ فَاُومِنَ ، فَجاءَ حَتَّی انتَهی إلی أبِی الأَعوَرِ . قالَ أبومِخنَفٍ : فَحَدَّثَنِی النَّضرُ بنُ صالِحٍ أبو زُهَیرٍ العَبِسیُّ قالَ : حَدَّثَنی سِنانٌ قالَ : فَدَنَوتُ مِنهُ فَقُلتُ : إنَّ الأَشتَرَ یَدعوکَ إلی مُبارَزَتِهِ . قالَ : فَسَکَتَ عَنّی طَویلاً ثُمَّ قالَ : إنَّ خَفَّهَ الأَشتَرِ وسوءَ رَأیِهِ هُوَ حَمَلَهُ عَلی إجلاءِ عُمّالِ ابنِ عَفّانَ مِنَ العِراقِ ، وَانتِزاؤُهُ عَلَیهِ یُقَبِّحُ مَحاسِنَهُ ، ومِن خِفَّهِ الأَشتَرِ وسوءِ رَأیِهِ أن سارَ إلَی ابنِ عَفّانَ فی دارِهِ وقَرارِهِ حَتّی قَتَلَهُ ، فیمَن قَتَلَهُ فَأَصبَحَ مُتَّبَعا بِدَمِهِ ، ألا لا حاجَهَ لی فی مُبارَزَتِهِ . قالَ : قُلتُ : إنَّکَ قَد تَکَلَّمتَ فَاسمَع حَتّی اُجیَبَک ، فَقالَ : لا ، لا حاجَهَ لی فِی الاِستِماعِ مِنکَ ولا فی جَوابِکَ ، اذهَب عَنّی . فَصاحَ بی أصحابُهُ فَانصَرَفتُ عَنهُ ، ولَو سَمِعَ إلَیَّ لَأَخبَرتُهُ بِعُذرِ صاحِبی وحُجَّتِهِ . فَرَجَعتُ إلَی الأَشتَرِ فَأَخبَرتُهُ أنَّهُ قَد أبَی المُبارَزَهَ ، فَقالَ : لِنَفسِهِ نَظَرَ .

فَواقَفناهُم حَتّی حَجَزَ اللَّیلُ بَینَنا وبَینَهم وَبِتنا مُتَحارِسینَ ، فَلَمّا أصبَحنا نَظَرنا فَإِذَا القَومُ قَدِ انصَرَفوا مِن تَحتِ لَیلَتِهِم ، ویُصَبِّحُنا عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ غُدوَهً . فَقَدِمَ الأَشتَرُ فیمَن کانَ مَعَهُ فی تِلکَ المُقَدِّمَهِ حَتَّی انتَهی إلی مُعاوِیَهَ فَواقَفَهُ ، وجاءَ عَلِیٌّ فی أثَرِهِ فَلَحِقَ بِالأَشتَرِ سَریعا فَوَقَفَ وتَواقَفوا طَویلاً . (1) .

1- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 567 ؛ وقعه صفّین : ص 154 نحوه .

ص: 547



6 / 12 رویاروییِ پیش قراولان هر دو سپاه

6 / 12رویاروییِ پیش قراولان هر دو سپاه6476.الإمامُ الرِّضا علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از خالد بن قُطْن حارثی : اَشتر در راه شد تا به شامیان رسید . از فرمان علی علیه السلام پیروی کرد و در جنگ ، پیش گام نشد . [ دو لشکر ]همچنان رویارویِ هم صف آراستند تا عصرگاهان که ابو اعور سُلَمی به سپاه اشتر هجوم آورد . ایشان در برابر وی پایداری کردند و ساعتی به نبرد پرداختند . سپس شامیان بازگشتند .

صبحگاهانِ روز بعد ، هاشم بن عُتبه زُهْری با سواران و پیادگانی پُرشمار و مجهّز به ایشان هجوم بردند . [ از آن سوی] ابو اَعوَر به میدان وی آمد و سراسرِ آن روز را سواره با سواره و پیاده با پیاده ، گرمِ نبرد شدند . [ چندی] دو دسته به نبرد ادامه دادند و سپس بازنشستند . آن گاه [ صبحگاهِ روز دیگر] ، اشتر بر ایشان بتاخت و عبد اللّه بن مُنذر تَنوخی ، شه سوار شامیان ، [ در این نبرد] کشته شد ، آن هم به دست ظبیان بن عمّار تمیمی که در آن روز ، هنوز جوانی نوخاسته بود .

اشتر پیاپی می گفت : وای بر شما! ابو اعور را به من نشان دهید .

ابو اعور سپاهش را فراخواند و ایشان نزد وی بازگشتند . او عقب تر از جایی که بار نخست در آن موضع گرفته بود ، ایستاد و اشتر به همان جایی آمد که ابو اعور پیش از آن ، مستقر شده بود و سپاهش را صف آراست . سپس وی به سنان بن مالک نَخَعی گفت : به سوی ابو اعور روان شو و او را به نبرد فرا خوان .

گفت : به نبرد با خودم یا نبرد با تو؟

اشتر گفت : اگر تو را به نبرد با او فرمان دهم ، می پذیری؟

گفت : آری . به خدای سوگند ، اگر فرمانم دهی که صف آنان را با شمشیر خویش بشکافم ، باز نخواهم گشت ، مگر آن که صفشان را به شمشیر بدَرَم .

اشتر گفت : ای برادرزاده ، خداوند عمرت را بیفزاید! به خدا سوگند ، شوقم به تو افزون شد . تو را به نبرد با او فرمان ندادم ؛ بلکه فرمانت دادم که او را به نبرد با من فرا خوانی؛ زیرا او اگر شأن (شایستگی) آن را داشته باشد ، جز با بزرگ سالان و بلندْ رتبگانِ والانژاد ، هماورد نمی شود . البتّه تو سپاسْ پروردگارت را هم بلندمرتبه ای و هم والانژاد ؛ امّا هنوز جوانی نوخاسته ای و او با نوخاستگان نبرد نمی کند . پس او را به هماوردی با من فرا خوان .

پس [ سنان] سوی ابو اعور آمد و ندا در داد : مرا امان دهید که پیغام رسانم .

پس امانش دادند . آن گاه ، آمد تا نزد ابو اعور رسید .

[ ابو مخنف به نقل از ابو زهیر نضر بن صالح عَبْسی می گوید که :] سنان گفت : به وی نزدیک شدم و گفتم : مالک اشتر ، تو را به نبردِ خویش فرا خوانده است . او درازْ زمانی سکوت کرد و آن گاه گفت : سبُک سری و زشت اندیشیِ اشتر ، او را وا داشت که کارگزارانِ [ عثمان ]ابن عفّان را از عراق بگریزانَد ، بر او سرکشی کند و زیبایی های او را زشت جلوه دهد . [ نیز] از سبُک سری و زشت اندیشی وی بود که به خانه و قرارگاه [ عثمان ]ابن عفّان تاخت و در زمره کشندگان او درآمد و اکنون خون عثمان ، گریبانگیر اوست . بدانید که من به نبرد با او نیازی ندارم .

به وی گفتم : سخن گفتی . پس بشنو تا پاسخت گویم .

گفت : نه! مرا به سخن شنیدن از تو و به پاسخت ، نیاز نیست . از من دور شو!

پس یارانش بر من بانگ زدند و از آن جا بازگشتم . و اگر به من گوش فرا می داد ، دلیل و حجّتِ فرماندهم (اشتر ) را برایش بیان می کردم . آن گاه ، نزد اشتر بازگشتم و به او خبر دادم که ابو اعور از نبرد [ با وی ]سر باز زده است .

گفت : او بر جانِ خویش ترسیده است .

پس [ همچنان] رویاروی ایشان ایستادیم ، چندان که شب میان ما و ایشان پرده کشید ؛ و شب را به نگهبانی گذراندیم . صبح که شد ، دیدیم سپاه شام در پناه تیرگی شب ، از آن جا رفته اند . صبح هنگام ، علی بن ابی طالب علیه السلام به ما رسید . آن گاه ، اشتر با همراهانش در سپاه پیش قراولان ، پیش رفت تا به معاویه رسید و رویاروی وی ایستاد . علی علیه السلام [ نیز] در پی اشتر روان شد و شتابان به وی پیوست . سپس توقّف کرد و این توقّف به درازا انجامید .

.


ص: 548

. .


ص: 549

. .


ص: 550

الفصل السابع : مواجهه الجیشینالمَدخَلُتوجّه الإمام علیه السلام من الکوفه باتّجاه الشام فی شهر شوّال من عام 36 ه ، ولمّا کان الطریق المستقیم بینهما یمرّ عبر صحراء جرداء لا عشب فیها ولا ماء ولم تکن للإمام علیه السلام المعدّات الکافیه لدعم جیشه الذی قوامه مِئه ألف ، اختار الطریق المحاذی للفرات (أی مسیر الجزیره) . فمرّ علی کربلاء وهیت و. . . حتی وصل إلی الرقّه قرب صفّین . فالتقت مقدّمه جیش الإمام بقیاده مالک الأشتر مع مقدّمه جیش معاویه واضطرّتهم للفرار ، وهی أوّل مواجهه بین الجیشین فی صفّین،والذی شرع بهذه المواجهه جیش معاویه. وفی أواخر ذی القعده وصل جیش الإمام إلی صفّین ، بعد وصول جیش معاویه إلیها لقربها من الشام ، واحتلال المناطق الحسّاسه من المنطقه . وقد نظّم معاویهُ جیشَه بنحوٍ بحیث لا یتمکّن جیش الإمام من الوصول للماء . فنصحهم الإمام علیه السلام ، وأرسل الیهم رسولاً فی ذلک ، لکن دون جدوی . فهجم الأشتر والأشعث علی جیش معاویه بعد موافقه الإمام علی ذلک واستولوا علی الماء . فأمر الإمام علیه السلام بتنظیم الجیش بنحوٍ یتمکّن معه الجیشان من الماء . وبهذا انتصر الإمام علیه السلام نصراً معنویّاً سجّله التاریخ فی صفحاته بماء الذهب بأنّ الإمام یمنع التوسّل بالسبل غیر الإنسانیّه فی مواجهه العدوّ لتحصیل النصر . ثمّ أرسل الإمام علیه السلام ممثّلیه إلی معاویه کی یدفعوا به إلی الاستسلام ، ویحولون دون وقوع الحرب وإراقه الدماء . فلمّا أقبلوا علی معاویه طردهم بغضب . وفی شهر ذیالحجّه حصلت مناوشات ومواجهات متفرّقه بین الجیشین ؛ إذ کان الإمام فی صدد إنهاء ذلک بالصلح دون الحرب ، ولذا لم تکن المواجهه بین تمام الجیشین. ثمّ انقطعت هذه المواجهات المتفرّقه فی شهر محرّم من عام 37 ه ، وصارت محادثات الصلح بصوره أکثر جدّیه ، لکنّها لم تثمر شیئاً کسابقاتها . فلمّا تقطّعت جمیع السبل تهیّأ الإمام علیه السلام للحرب ، فبدأت الحرب یوم الأربعاء أوّل شهر صفر عام 37 ه . وکانت الحرب فی الاُسبوع الأوّل بهذه الکیفیّه : یخرج صباح کلّ یوم أحد القاده الأبطال لجیش الإمام ویحارب العدوّ حتی المساء ، ثم تنقطع الحرب إلی الیوم التالی دون حصول نصر لأحد الطرفین علی الآخر خلال هذه المدّه . وکان قاده الجیش فی هذه الأیّام : مالک الأشتر ، وعمّار بن یاسر ، ومحمّد ابن الحنفیّه ، وعبد اللّه بن عبّاس ، وهاشم بن عتبه ، وقیس بن سعد . لکن الحرب اشتدّت فی یوم الأربعاء الثامن من صفر واتّخذت شکلاً آخر ؛ حیث اشترک فیها تمام الجیشین . وقد استقرّ الإمام علیه السلام فی القلب ، وتولّی قیاده الجیش بنفسه . واستُشهد عدد کثیر من کبار الجیش فی هذا الیوم ویوم الخمیس . ولمّا کان قصد الإمام حسم الأمر لم تتوقّف الحرب عند غروب الخمیس بل استمرّت لیله الجمعه أیضاً ، وکانت أشدّ لیله طوال الحرب ، ولهذا سُمّیت «لیله الهریر» . وکان الإمام علیه السلام حاضراً بنفسه فی أرض المعرکه یوم الخمیس ولیله الجمعه ، وقتل بیده 523 شخصاً أکثرهم من شجعان أهل الشام . ولشدّه الحرب صلّی أصحاب الإمام علیه السلام فی میدان القتال إیماءً . وفی صباح الجمعه أشرقت الشمس وأطلّت علی ظفر جیش الإمام وانکسار وهزیمه أهل الشام . وأشرف مالک الأشتر والسریّه التی یقودها علی خیمه معاویه التی یقود الجیش منها بحیث صمّم معاویه علی الاستسلام وطلب الأمان ، لکن جری قلم القدر علی شیء آخر ؛ فتلاقح جهل الخوارج مع حیله عمرو بن العاص فأنتجا نجاه معاویه !

.