گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد پنجم
7 / 3 برانگیختنِ یاران برای تسلّط بر آب



7 / 4 تسلّط یاران امام بر آب

7 / 3برانگیختنِ یاران برای تسلّط بر آب6455.امام علی علیه السلام :امام علی علیه السلام برگرفته خطبه وی ، آن گاه که سپاه معاویه در صِفّین ، شریعه فرات را از سپاه امام علیه السلام گرفته ، آب را بر ایشان بستند : همانا شما را بر سفره جنگ فرا خواندند . پس یا تن به ذلّت دهید و از مرتبه خویش فرو افتید ، یا شمشیرهاتان را از خون و کامتان را از آب سیراب کنید . پس مرگ در این است که با شکست زندگی کنید و زندگی در این که پیروز بمیرید .

هَلا که معاویه جماعتی از گم راهان را [ به جنگ ]کشانده و حقیقت را از آنان پوشیده داشته تا گلوهای خود را هدف تیر مرگ سازند!7 / 4تسلّط یاران امام بر آب6460.عنه صلی الله علیه و آله ( ممّا أوصی بهِ علیّاً علیه السلام ) الأخبار الطوال :عراقیان آن روز و شب را بی آب به سر بردند ، مگر غلامانی که دو فرسنگ راه پیموده ، به سوی بیشه زار رفته ، آب برگرفته بودند . پس علی علیه السلام را اندوهی سخت فرا گرفت و از مصیبت تشنگی ایشان سینه اش تنگ شد . سپس اشعث بن قیس نزد وی آمد و گفت : ای امیر مؤمنان! آیا در حالی که تو در میان مایی و شمشیرهامان با ماست ، آن سپاه آب را بر ما می بندند؟ بگذار من به سوی آب ، پیشروی کنم . به خدا سوگند ، زنده باز نمی گردم [ مگر آن که آب بیاورم] . به اَشتر نیز فرمان ده که با سوارانش به من بپیوندد .

علی علیه السلام به او گفت : «به آنچه در نظر داری ، عمل کن» .

صبحگاهان ، اشعث به سوی ابو اعور پیشروی کرد . آن گاه درگیر شدند . اشتر و اشعث ، دلاورانه با ایشان جنگیدند تا اعور و یارانش را از شریعه راندند و آب ، از آنِ ایشان شد .

.


ص: 570

6459.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :وقعه صفّین عن زید بن حسین :نادَی الأَشعَثُ عَمرَو بنَ العاصِ قالَ : وَیحَکَ یَابنَ العاصِ ! خَلِّ بَینَنا وبَینَ الماءِ ، فَوَاللّهِ ، لَئِن لَم تَفعَل لَیَأخُذَنّا وإیّاکُمُ السُّیوفُ .

فَقالَ عَمرٌو : وَاللّهِ ، لا نُخَلّی عَنهُ حَتّی تَأخُذَنَا السُّیوفُ وإیّاکُم ، فَیَعلَمَ رَبُّنا أیُّنا الیَومَ أصبَرُ .

فَتَرَجَّلَ الأَشعَثُ وَالأَشتَرُ وذَوُو البَصائِرِ مِن أصحابِ عَلِیٍّ ، وتَرَجَّلَ مَعَهُمَا اثنا عَشَرَ ألفا ، فحََمَلوا عَلَی عَمرٍو ومَن مَعَهُ مِن أهلِ الشّامِ ، فَأَزالوهُم عَنِ الماءِ حَتّی غَمَسَت خَیلُ عَلِیٍّ سَنابِکَها فِی الماءِ . (1)6458.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :الکامل فی التاریخ بَعدَ ذِکرِ إرسالِ الإِمامِ علیه السلام صَعصَعَهَ لِمُعاوِیَهَ کَی یُکَلِّمَهُ بِشَأنِ الشَّریعَهِ : فَرَجَعَ صَعصَعَهُ [حینَ بَعَثَهُ الإِمامِ علیه السلام إلی مُعاوِیَهَ] فَأَخبَرَهُ بِما کانَ ، وأنَّ مُعاوِیَهَ قالَ : سَیَأتیکُم رَأیی ، فَسَرَّبَ الخَیلَ إلی أبِی الأَعوَرِ لِیَمنَعَهُمُ الماءَ .

فَلَمّا سَمِعَ عَلِیٌّ ذلِکَ قالَ : قاتِلوهُم عَلَی الماءِ .

فَقالَ الأَشعَثُ بنُ قَیسٍ الکِندِیُّ : أنَا أسیرُ إلَیهِم . فَسارَ إلَیهِم ، فَلَمّا دَنَوا مِنهُم ثاروا فی وُجوهِهِم فَرَمَوهُم بِالنَّبلِ ، فَتَرامَوا ساعَهً ثُمَّ تَطاعَنوا بِالرِّماحِ ، ثُمَّ صاروا إلَی السُّیوفِ فَاقتَتَلوا ساعَهً .

وأرسَلَ مُعاوِیَهُ یَزیدَ بنَ أسَدٍ البَجَلِیَّ القَسرِیَّ جَدَّ خالِدِ بنِ عَبدِ اللّهِ القَسرِیِّ فِی الخَیلِ إلی أبِی الأَعوَرِ ، فَأَقبَلوا .

فَأَرسَلَ عَلِیٌّ شَبَثَ بنَ رِبعِیِّ الرِّیاحِیَّ ، فَازدادَ القِتالُ .

فَأَرسَلَ مُعاوِیَهُ عَمرَو بنَ العاصِ فی جُندٍ کثیرٍ ، فَأَخَذَ یُمِدُّ أبَا الأَعوَرِ ویَزیدَ بنَ أسَدٍ .

وأرسَلَ عَلِیٌّ الأَشتَرَ فی جَمعٍ عَظیمٍ ، وجَعَلَ یُمِدُّ الأَشعَثَ وشَبَثا ، فَاشتَدَّ القِتالُ .

فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَوفٍ الأَزدِیُّ الأَحمَرِیُّ :


خَلّوا لَنا ماءَ الفُراتِ الجاری

أوِ اثبُتوا لِجَحفَلٍ جَرَّارِ لِکُلِّ قَرمٍ مُستَمیتٍ شاری

مُطاعِنٍ بِرُمحِهِ کَرّارِ ضَرّابِ هاماتِ العِدی مِغوارِ

لم یَخشَ غَیرَ الواحِدِ القَهّارِ


وقاتَلوهُم حَتّی خَلَّوا بَینَهُم وبَینَ الماءِ ، وصارَ فی أیدی أصحابِ عَلِیٍّ . (2) .

1- .وقعه صفّین : ص 167 و ص 170 وفیه «فلقی عمرو بن العاص بعد ذلک الأشعث بن قیس ، فقال : أی أخا کنده ! أما واللّه ، لقد أبصرت صواب قولک یوم الماء ولکنّی کنت مقهورا علی ذلک الرأی فکایدتک بالتهدّد ، والحرب خدعه» ، بحار الأنوار : ج 32 ص 442 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 3 ص 324 .
2- .الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 364 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 569 نحوه وراجع الفتوح : ج 3 ص 9 13 ووقعه صفّین : ص 162 .

ص: 571

6457.عنه علیه السلام :وقعه صِفّین به نقل از زید بن حسین : اشعث ، بر عمرو بن عاص بانگ زد و گفت : وای بر تو ای فرزند عاص! آب را بر ما بگشا . به خدا سوگند ، اگر چنین نکنی ، ما و شما را شمشیرها در [ میان] می گیرند .

عمرو گفت : به خدا سوگند ، آب را نمی گشاییم تا شمشیرها ما و شما را در [ میان ]گیرند . آن گاه ، پروردگار ما گواه خواهد بود که کدام یک ، امروز پایدارتریم .

پس اشعث و اشتر و دیده وران سپاه علی علیه السلام به زیر آمدند و همراهِ ایشان دوازده هزار تن سرازیر شدند و بر عمرو و شامیانِ همراهش یورش آوردند و از آب دورشان کردند ، چندان که سُمِ اسبان سپاه علی علیه السلام در آب جای گرفت .6456.عنه علیه السلام :الکامل فی التّاریخ پس از بیان آن که امام علیه السلام ، صعصعه را به سوی معاویه فرستاد تا درباره شریعه آب با وی گفتگو کند : پس صعصعه باز گشت و او را از آنچه گذشت و از این که معاویه اعلان نظرش را به آینده وا نهاد ، خبر داد و [ نیز از این که ]معاویه ، سواران را به سوی ابو اعور فرستاد تا [ همچنان ]آب را بر سپاه علی علیه السلام بسته نگاه دارند .

چون علی علیه السلام این سخن بشنید ، گفت : «بر سرِ آب با ایشان بجنگید» .

اشعث بن قیس کِندی گفت : من به سوی آنان روانه می شوم .

پس سویشان روان گشت . آن گاه که به ایشان نزدیک شدند ، به جانبشان تاختند و تیر افکندند . پس از ساعتی تیرافکنی ، با نیزه ها یکدیگر را زدند و سپس به شمشیر دست بردند و چندی جنگیدند .

معاویه ، یزید بن اسد بِجلی قَسری ، جدّ خالد بن عبد اللّه قَسری را با سواران به سوی ابو اعور روان کرد و آنان به راه افتادند .

علی [ نیز] شَبَثِ بن رِبعی ریاحی را فرستاد و [ بدین سان] جنگ شدّت گرفت .

آن گاه ، معاویه ، عمرو بن عاص را با سپاهی بسیار روانه کرد و او به یاری ابو اعور و یزید بن اسد شتافت .

علی علیه السلام [ نیز] اشتر را با سپاهی گران گسیل داشت و او به یاری اشعث و شبث روان شد و [ بیش از پیش ]جنگ شدّت یافت .

عبد اللّه بن عوف اَزْدی احمری [ به گاه رجز خواندن ، می]گفت :


آبِ رونده فرات را برای ما بگشایید

یا برابرِ لشکر انبوه ما مقاومت کنید . هر سالار جانبازی ، جانش را به فروش نهاده

و با نیزه تازنده اش هجوم آورده است . با یورش های پیاپی ، سرهای بسیاری از دشمنان را جدا می کند

و جز از خدای یگانه چیره ، پروا ندارد .


و با سپاه شام جنگیدند تا آن گاه که آب به رویشان گشوده شد و در دست یاران علی علیه السلام افتاد . .


ص: 572

6455.عنه علیه السلام :وقعه صفّین عن صعصعه بن صوحان :قَتَلَ الأَشتَرُ فی تِلکَ المَعرَکَهِ سَبعَهً ... فَأَوَّلُ قَتیلٍ قَتَلَ الأَشتَرُ ذلِکَ الیَومَ بِیَدِهِ مِن أهلِ الشّامِ رَجُلٌ یُقالُ لَهُ : صالِحُ بنُ فَیروزَ وکانَ مَشهورا بِشِدَّهِ البَأسِ ... فَبَرَزَ إلَیهِ الأَشتَرُ ... ثُمَّ شَدَّ عَلَیهِ بِالرُّمحِ فَقَتَلَهُ ، وفَلَقَ ظَهرَهُ ، ثُمَّ رَجَعَ إلی مَکانِهِ .

ثُمَّ خَرَجَ إلَیهِ فارِسٌ آخَرُ یُقالُ لَهُ : مالِکُ بنُ أدهَمَ السَّلمانِیُّ وکانَ مِن فُرسانِ أهلِالشّامِ ... ثُمَّ شَدَّ عَلَی الأَشتَرِ ، فَلَمّا رهَِقَهُ التَوَی الأَشتَرُ عَلَی الفَرَسِ ، ومار السِّنانُ فَأَخطَأَهُ ، ثُمَّ استَوی عَلی فَرَسِهِ وشَدَّ عَلَیهِ بِالرُّمحِ ... فَقَتَلَهُ .

ثُمَّ خَرَجَ فارِسٌ آخَرُ یُقالُ لَهُ : رِیاحُ بنُ عَتیکٍ ... فَخَرَجَ إلَیهِ الأَشتَرُ . . . فَشَدَّ عَلَیهِ فَقَتَلَهُ .

ثُمَّ خَرَجَ إلَیهِ فارِسٌ آخَرُ یُقالُ لَهُ : إبراهِیمُ بنُ الوَضّاحِ ... فَخَرَجَ إلَیهِ الأَشتَرُ ... فَقَتَلَهُ .

ثُمَّ خَرَجَ إلَیهِ فارِسٌ آخَرُ یُقالُ لَهُ : زامِلُ بنُ عَتیکٍ الحِزامیُّ وکانَ مِن أصحابِ الأَلِویَهِ فَشَدَّ عَلَیهِ ... فَطَعَنَ الأَشتَرُ فی مَوضِعِ الجَوشَنِ فَصَرَعَهُ عَن فَرَسِهِ ولَم یُصِب مَقتَلاً ، وشَدَّ عَلَیهِ الأَشتَرُ راجِلاً فَکَسَفَ (1) قَوائِمَ الفَرسِ بِالسَّیفِ . . . ثُمَّ ضَرَبَهُ بِالسَّیفِ وهُما رَجلانِ . (2)

ثُمَّ خَرَجَ إلَیهِ فارِسٌ یُقالُ لَهُ : الأَجلَحُ وکانَ مِن أعلامِ العَربِ وفُرسانِها ، وکانَ عَلی فَرَسٍ یُقالُ لَهُ : لاحِقٌ فَلَمَّا استَقبَلَهُ الأُشتَرُ کَرِهَ لِقاءَهُ وَاستَحیا أن یَرجِعَ ، فَخَرَجَ إلَیهِ . . . فَشَدَّ عَلَیهِ الأَشتَرُ . . . فَضَرَبَهُ .

ثُمَّ خَرَجَ إلَیهِ مُحَمَّدُ بنُ رَوضَهَ وهُوَ یَضرِبُ فی أهلِ العِراقِ ضَربا مُنکَرا . . . فَشَدَّ عَلَیهِ الأَشتَرُ . . . ثُمَّ ضَرَبَهُ فَقَتَلَهُ ... .

ثُمَّ أقبَلَ الأَشتَرُ یَضرِبُ بِسَیفِهِ جُمهورَ النّاسِ حَتّی کَشَفَ أهلَ الشّامِ عَن الماءِ . (3) .

1- .کسفه : قطعه (القاموس المحیط : ج 3 ص 190 «کسف») .
2- .الرَّجلان : الراجِل (لسان العرب : ج 11 ص 269 «رجل») .
3- .وقعه صفّین : ص 174 179 ؛ المناقب للخوارزمی : ص 216 218 عن أبی هانی بن معمر السدوسی وفیه «ریاح ابن عبیده الغسّانی» بدل «ریاح بن عتیک» .

ص: 573

6454.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :وقعه صِفّین به نقل از صعصعه بن صُوحان : اشتر در آن کارزار ، هفت تن را کُشت ... نخستین کسی از شامیان که در آن نبرد ، به دست اشتر کشته شد ، مردی بود به نام صالح بن فیروز که به دلاوری زبانزد بود ... پس اشتر به نبردِ او آمد ... و با نیزه بر وی یورش برد و هلاکش ساخت و پشتش را درید و آن گاه به جای خویش بازگشت .

سپس جنگاوری دیگر از شه سواران شامی به نام مالک بن ادهم سلمانی به میدانِ اشتر آمد ... پس بر او یورش آورد و چون به وی نزدیک شد ، اشتر بر روی اسب ، خود را کنار کشید و درپیچید .

سرنیزه[ ی آن مرد شامی] به جنبش درآمد ، امّا خطا رفت و به اشتر نخورد . آن گاه ، اشتر بر اسب خویش راست نشست و با نیزه بر وی هجوم آورد ... و هلاکش کرد . سپس شه سواری دیگر به نام ریاح بن عتیک پیش آمد ... اشتر روی به جانب او نهاد ... و بر وی هجوم برد و به قتلش رسانید .

آن گاه،دیگر تکْ سواری با نام ابراهیم بن وضّاح به نبردِ اشتر آمد ... اشتر به میدانِ وی رفت ... و او را کشت .

از آن پس ، شه سواری دیگر به نام زامل بن عتیک حِزامی که از پرچمداران بود ، پیش آمد و به اشتر یورش آورد ... و نیزه اش را بر جایی از زره او فرو بُرد و از اسبش فرو افکند ، ولی نتوانست او را بکشد . سپس اشتر ، پیاده به او حمله بُرد و اسبش را به شمشیر پِی کرد ... و در حالی که هر دو پیاده بودند ، وی را با شمشیر بزد .

سپس سواری به نام اَجْلَح ، از نام آوران و شه سواران عرب ، سوار بر اسبی به اسم «لاحق» ، به سوی اشتر یورش آورد . هنگامی که اشتر به سویش رفت ، اجلح را هماورد شدن با وی ناخوش آمد ، امّا شرم ورزید که بازگردد . پس به سوی اشتر رفت ... و اشتر به او هجوم برد ... و او را بزد .

آن گاه ، محمّد بن روضه که به عراقیان سخت ضربه زده بود ، به میدانِ اشتر آمد . اشتر بر او حمله برد ... سپس او را بزد و بکشت .

از آن پس ، اشتر شمشیرزنان به سوی انبوه لشکر شام حمله بُرد تا شامیان را از آب به عقب راند . .


ص: 574

. .


ص: 575

. .


ص: 576

6453.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :شرح نهج البلاغه :لَمّا مَلَکَ عَسکَرُ مُعاوِیَهَ عَلَیهِ [عَلَی الإِمامِ عَلِیٍّ علیه السلام ]الماءَ ، وأحاطوا بِشَریعَهِ الفُراتِ ، وقالَت رُؤَساءُ الشّامِ لَهُ : اقتُلهُم بِالعَطَشِ کَما قَتَلوا عُثمانَ عَطَشا ، سَأَلَهُم عَلِیٌّ علیه السلام وأصحابُهُ أن یُشرِعوا لَهُم شُربَ الماءِ ، فَقالوا : لا وَاللّهِ ، ولا قَطرَهً حَتّی تَموتَ ظَمَأً کَما ماتَ ابنُ عَفّانَ .

فَلَمّا رَأی علیه السلام أنَّهُ المَوتُ لا مَحالَهَ تَقَدَّمَ بِأَصحابِهِ ، وحَمَلَ عَلی عَساکِرِ مُعاوِیَهَ حَمَلاتٍ کَثیفَهٍ ، حَتّی أزالَهُم عَن مَراکِزِهِم بَعدَ قَتلٍ ذَریعٍ ؛ سَقَطَت مِنهُ الرُّؤوسُ وَالأَیدی ، ومَلَکوا عَلَیهِمُ الماءَ ، وصارَ أصحابُ مُعاوِیَهَ فِی الفَلاهِ ، لا ماءَ لَهُم . (1)7 / 5مُکافَأَهُ الإِساءَهِ بِالإِحسانِ6500.عنه علیه السلام :الکامل فی التاریخ فی ذِکرِ القِتالِ عَلَی الماءِ : قاتَلوهُم حَتّی خَلَّوا بَینَهم وبینَ الماءِ ، وصارَ فی أیدی أصحابِ عَلِیٍّ ، فَقالوا : وَاللّهِ ، لا نُسقیهِ أهلَ الشّامِ !

فَأَرسَلَ عَلِیٌّ إلی أصحابِهِ : أن خُذوا مِنَ الماءِ حاجتَکُم ، وخَلّوا عَنهُم ، فَإِنَّ اللّهَ نَصَرَکُم بِبَغیِهِم وظُلمِهِم . (2)6499.امام علی علیه السلام :مروج الذهب بَعدَ أن کَشَفَ جُندُ الإِمامِ عَلِیٍّ علیه السلام جُندَ مُعاوِیَهَ عَنِ الماءِ : قالَ مُعاوِیَهُ لِعَمرِو بنِ العاصِ : یا أبا عَبدِ اللّهِ ، ما ظَنُّکَ بِالرَّجُلِ ،أ تَراهُ یَمنَعُنَا الماءَ لِمَنعِنا إیّاهُ ؟ وقَد کانَ انحازَ بِأَهلِ الشّامِ إلی ناحِیَهٍ فِی البَرِّ نائِیَهٍ عَن الماءِ .

فَقالَ لَهُ عَمرٌو : لا ، إنَّ الرَّجُلَ جاءَ لِغَیرِ هذا ، وإنَّهُ لا یَرضی حَتّی تَدخُلَ فی طاعَتِهِ ، أو یَقطَعَ حَبلَ عاتِقِکَ .

فَأَرسَلَ إلَیهِ مُعاوِیَهُ یَستَأذِنُهُ فی وُرودِهِ مَشرَعَتَهُ ، وَاستِقاءِ النّاسِ مِن طَریقِهِ ، ودُخولِ رُسُلِهِ فی عَسکَرِهِ . فَأَباحَهُ عَلِیٌّ کُلَّ ما سَأَلَ وطَلَبَ مِنهُ . (3) .

1- .شرح نهج البلاغه : ج 1 ص 23 ، ینابیع المودّه : ج 1 ص 450 ؛ بحار الأنوار : ج 41 ص 145 .
2- .الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 365 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 572 ؛ وقعه صفّین : ص162 کلاهما نحوه وراجع الفتوح : ج 7 و 8 .
3- .مروج الذهب : ج 2 ص 386 .

ص: 577



7 / 5 بدی را با خوبی پاداش دادن

6500.امام علی علیه السلام :شرح نهج البلاغه :سپاه معاویه آب را از علی علیه السلام بازداشته ، بر شریعه فرات مسلّط شدند و سرانِ شام به معاویه گفتند : آنان را از تشنگی بکُش ، همان سان که ایشان ، عثمان را تشنه لب کشتند .

آن گاه ، علی علیه السلام و یارانش از ایشان خواستند که آب را بر آنان بگشایند . گفتند : نه . به خدا سوگند ، قطره ای آب [ نخواهیمت داد ]تا تشنه لب بمیری ، همان گونه که [ عثمان ]ابن عفّان مُرد .

چون [ علی علیه السلام ] بدید که مرگِ حتمی در پیش است ، سپاهش را پیش کشید و به سپاهیان معاویه ، با حملاتی سنگین یورش برد و پس از کشتاری وحشتناک که در آن ، سرها و دست ها[ ی بسیار] فرو افتاد ، ایشان را از پایگاه هاشان دور کرد و آب را از آنان ستاند ، به گونه ای که سپاه معاویه در بیابان قرار گرفت و از آب ، دور افتاد .7 / 5بدی را با خوبی پاداش دادن6501.امام باقر علیه السلام ( وقتی ابو جارود عرض کرد : مرا از دینی که خود و خ ) الکامل فی التّاریخ در بیان جنگ بر سر آب : [ سپاه علی علیه السلام ] با سپاه شام جنگیدند تا میان آب و آنان فاصله انداختند و آب در چنگ یاران علی علیه السلام افتاد . پس گفتند : به خدا سوگند ، شامیان را از آن نمی نوشانیم!

علی علیه السلام به یارانش پیک فرستاد : «به قدر حاجت از آب برگیرید و اجازه دهید که ایشان [ هم ]برگیرند ، که همانا خداوند ، پیروزیِ شما را از رهگذرِ سرکشی و ستمِ آنان مقرّر فرمود [ پس شما ، خود ، ستم مکنید]» .6502.الکافی ( به نقل از علی بن ابی حمزه ) مُروج الذّهب :از آن پس که سپاه علی علیه السلام لشکر معاویه را از آب دور کرد ، معاویه به عمرو بن عاص گفت : ای ابو عبد اللّه ! درباره این مرد چه گمان داری؟ آیا از آن رو که ما آب را بر وی بستیم ، او نیز آب را بر ما می بندد؟ و این ، در حالی بود که شامیان به ناحیه ای از بیابان عقب رانده شده بودند که از آب دور بود .

عمرو به وی گفت : نه . این مرد برای کاری جز این آمده است و تنها هنگامی خشنود می شود که یا در اطاعتش درآیی و یا رشته گردنت بریده شود .

پس معاویه پیکی نزد علی علیه السلام فرستاد و اجازه خواست که به شریعه آب فرات وارد شود تا سپاهش از آن طریق ، سیراب شوند و دسته [ سقّایان ]سپاهش به اردوگاه وی داخل گردند . علی علیه السلام هر چه را معاویه تقاضا و طلب کرد ، اجازت داد .

.


ص: 578

6503.بحار الأنوار عن عبدِ العظیمِ الحَسَنیِّ :الأخبار الطوال بَعدَ مَنعِ مُعاوِیهَ الماءَ عَلی جَیشِ الإِمامِ عَلِیٍّ علیه السلام : فَلَمّا أصبَحَ زاحَفَ أبَا الأَعوَرِ ، فَاقتَتَلوا ، وصَدَقَهُمُ الأَشتَرُ وَالأَشعَثُ حَتّی نَفَیا أبَا الأَعوَرِ وأصحابَهُ عَنِ الشَّریعَهِ ، وصارَت فی أیدیهِما .

فَقالَ عَمرُو بنُ العاصِ لِمُعاوِیَهَ : ما ظَنُّکَ بِالقَومِ الیَومَ إن مَنَعوکَ الماءَ کَما مَنَعتَهُم أمسِ ؟

فَقالَ مُعاوِیَهُ : دَع ما مَضی ، ما ظَنُّکَ بِعَلِیٍّ ؟

قالَ : ظَنّی أنَّهُ لا یَستَحِلُّ مِنکَ مَا استَحلَلتَ مِنهُ ؛ لِأَنَّهُ أتاکَ فی غَیرِ أمرِ الماءِ .

ثُمَّ تَوادَعَ النّاسُ ، وکَفَّ بَعضُهُم عَن بَعضٍ ، وأمَرَ عَلِیٌّ ألّا یُمنَعَ أهلُ الشّامِ مِنَ الماءِ ، فَکانوا یُسقَونَ جَمیعا . (1)6504.الأمالی للطوسی عن إبراهیم المُخارقیِّ :شرح نهج البلاغه فی ذِکرِ القِتالِ عَلَی الماءِ وَاستیلاءِ أصحابِ الإِمامِ عَلَیهِ : فَقالَ لَهُ أصحابُهُ وشیعَتُهُ : اِمنَعهُمُ الماءَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! کَما مَنَعوکَ ، ولا تَسقِهِم مِنهُ قَطرَهً ، وَاقتُلهُم بِسُیوفِ العَطَشِ ، وخُذهُم قَبضا بِالأَیدی فَلا حاجَهَ لَکَ إلَی الحَربِ .

فَقالَ : لا وَاللّهِ ، لا اُکافِئُهُم بِمِثلِ فِعلِهِم ، افسَحوا لَهم عَن بَعضِ الشَّریعَهِ ، فَفی حَدِّ السَّیفِ ما یُغنی عَن ذلِکَ . (2) .

1- .الأخبار الطوال : ص 169 ، الفتوح : ج 3 ص 11 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 126 ؛ وقعه صفّین : ص 186 کلّها نحوه .
2- .شرح نهج البلاغه : ج 1 ص 24 وج 3 ص 331 نحوه ، ینابیع المودّه : ج 1 ص 451 ؛ بحار الأنوار : ج 32 ص 443 .

ص: 579

6503.بحار الأنوار ( به نقل از عبد العظیم حسنی ) الأخبار الطوال :[ پس از آن که معاویه آب را بر سپاه امام علی علیه السلام بست ، ]صبحگاهان [ دسته ای از سپاه علی علیه السلام ]به سوی ابو اعور پیش خزیدند و با هم درگیر شدند. اشتر و اشعث،نبردی شجاعانه کردند تا ابو اعور و مردانش را از سرچشمه دور ساختند و آب در چنگشان افتاد .

پس عمرو بن عاص به معاویه گفت : امروز درباره این سپاه چه گمان می بری ، اگر همان گونه که تو دیروز آب را بر ایشان بستی ، آنان امروز آب را بر تو ببندند؟

معاویه گفت : گذشته را فرو بگذار . گمان تو درباره علی چیست؟

گفت : به گمان من ، آنچه تو درباره او روا دانستی ، او درباره تو روا نمی داند ؛ زیرا وی برای چیزی جز کارِ [ بستن یا گشودنِ ]آب آمده است .

آن گاه،افراد [دو سپاه] یکدیگر را به حال خود گذاردند و از هم دست کشیدند و علی علیه السلام امر کرد که آب بر شامیان بسته نشود. پس ایشان ، جملگی ، از آب بهره می بردند.6504.الأمالی للطوسی ( به نقل از ابراهیم مُخارقی ) شرح نهج البلاغه در بیان جنگ بر سر آب و تسلّط یاران امام علیه السلام بر آن : یاران و هوادارانش به وی گفتند : ای امیر مؤمنان! همان گونه که آنان آب را بر تو بستند ، آب را بر آنها ببند و مگذار شامیان قطره ای از آن را بیاشامند و به شمشیر تشنگی ، هلاکشان ساز و [ بدین سان ]دستْ بسته بگیرشان ، که [ اگر چنین کنی ]تو را نیازی به جنگ نیست .

امام علیه السلام فرمود : «نه . به خدا سوگند ، با ایشان همچون خودشان مقابله نمی کنم . قدری از سرچشمه را برای آنان باز بگذارید ، که لبه شمشیر ، برای رویارویی با آنان بس است» . .


ص: 580

7 / 6إقامَهُ الحُجَّهِ فی ساحَهِ القِتالِ6506.بحار الأنوار عن یوسفَ :تاریخ الیعقوبی :وجَّهَ عَلِیٌّ إلی مُعاوِیَهَ یَدعوهُ ویَسأَلُهُ الرُّجوعَ ، وألّا یُفَرِّقَ الاُمَّهَ بِسَفکِ الدِّماءِ ، فَأَبی إلَا الحَربَ . (1)6329.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :تاریخ الطبری عن عبد الملک بن أبی حرّه الحنفی بَعدَ ذِکرِ القِتالِ عَلَی الماءِ : مَکَثَ عَلِیٌّ یَومَینِ لا یُرسِلُ إلی مُعاوِیَهَ أحَدا ، ولا یُرسِلُ إلَیهِ مُعاوِیَهُ . ثُمَّ إنَّ عَلِیّا دَعا بَشیرَ بنَ عَمرِو بنِ مِحصَنٍ الأَنصارِیَّ ، وسَعیدَ بنَ قَیسٍ الهَمدانِیَّ ، وشَبَثَ بنَ رِبعِیٍّ التَّمیمِیَّ ، فَقالَ : اِیتوا هَذَا الرَّجُلَ ، فَادعوهُ إلَی اللّهِ ، وإلَی الطّاعَهِ وَالجَماعَهِ .

فَقالَ لَهُ شَبَثُ بنُ رِبعِیٍّ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ !أ لا تُطمِعُهُ فی سُلطانٍ تُوَلّیهِ إیّاهُ ، ومَنزِلَهٍ یَکونُ لَهُ بِها اُثرَهٌ عِندَکَ إن هُوَ بایَعَکَ ؟

فَقالَ عَلِیٌّ : اِیتوهُ فَالقَوهُ وَاحتَجّوا عَلَیهِ ، وَانظُروا ما رَأیُهُ . وهذا فی أوَّلِ ذِی الحِجَّهِ .

فَأَتَوهُ ، ودَخَلوا عَلَیهِ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ أبو عَمرَهَ بَشیرُ بنُ عَمرٍو ، وقالَ : یا مُعاوِیَهُ ! إنَّ الدُّنیا عَنکَ زائِلَهٌ ، وإنَّکَ راجِعٌ إلَی الآخِرَهِ ، وإنَّ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ مُحاسِبُکَ بِعَمَلِکَ ، وجازیکَ بِما قَدَّمَت یَداکَ ، وإنّی أنشُدُکَ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ أن تُفَرِّقَ جَماعَهَ هذِهِ الاُمَّهِ ، وأن تَسفِکَ دِماءَها بَینَها !

فَقَطَعَ عَلَیهِ الکَلامَ ، وقالَ : هَلّا أوصَیتَ بِذلِکَ صاحِبَکَ ؟

فَقالَ أبو عَمرَهَ : إنَّ صاحِبی لَیسَ مِثلَکَ ، صاحِبی أحَقُّ البَرِیَّهِ کُلِّها بِهذَا الأَمرِ فِی الفَضلِ وَالدّینِ وَالسّابِقَهِ فِی الإِسلامِ ، وَالقَرابَهِ مِنَ الرَّسولِ صلی الله علیه و آله .

قالَ : فَیَقولُ ماذا ؟

قالَ : یَأمُرُکَ بِتَقوَی اللّهِ عَزَّ وجَلَّ ، وإجابَهِ ابنِ عَمِّکَ إلی ما یَدعوکَ إلَیهِ مِنَ الحَقِّ ، فَإِنَّهُ أسلَمُ لَکَ فی دُنیاکَ ، وخَیرٌ لَکَ فی عاقِبَهِ أمرِکَ .

قالَ مُعاوِیَهُ : ونُطِلُّ (2) دَمَ عُثمانَ ! لا وَاللّهِ ، لا أفعَلُ ذلِکَ أبَدا .

فَذَهَبَ سَعیدُ بنُ قَیسٍ یَتَکَلَّمُ ، فَبادَرَهُ شَبَثُ بنُ رِبعِیٍّ فَتَکَلَّمَ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ ، وقالَ : یا مُعاوِیَهُ ! إنّی قَد فَهِمتُ ما رَدَدتَ عَلَی ابنِ مِحصَنٍ ، إنَّهُ وَاللّهِ ، لا یَخفی عَلَینا ما تَغزو وما تَطلُبُ ، إنَّکَ لم تَجِد شَیئا تَستَغوی بِهِ النّاسَ وتَستَمیلُ بِهِ أهواءَهُم ، وتَستَخلِصُ بِهِ طاعَتَهُم ، إلّا قَولَکَ : «قُتِلَ إمامُکُم مَظلوما ، فَنَحنُ نَطلُبُ بِدَمِهِ» ، فَاستَجابَ لَکَ (3) سُفَهاءُ طَغامٌ ، وقَد عَلِمنا أن قَد أبطَأتَ عَنهُ بِالنَّصرِ،وأحبَبتَ لَهُ القَتلَ،لِهذِهِ المَنزِلَهِ الَّتی أصبَحتَ تَطلُبُ ، ورُبَّ مُتَمَنّی أمرٍ وطالِبِهِ ، اللّهُ عَزَّ وجَلَّ یَحولُ دونَهُ بِقُدرَتِهِ ، ورُبَّما اُوتِیَ المُتَمَنّی اُمنِیَّتَهُ وفَوقَ اُمنِیَّتِهِ .

ووَاللّهِ ، ما لَکَ فی واحِدَهٍ مِنهُما خَیرٌ ، لَئِن أخطَأتَ ما تَرجو إنَّکَ لَشَرُّ العَرَبِ حالاً فی ذلِکَ ، ولَئِن أصَبتَ ما تَمَنّی لا تُصیبُهُ حَتّی تَستَحِقَّ مِن رَبِّکَ صُلِیَّ النّارِ ، فَاتَّقِ اللّهَ یا مُعاوِیَهُ ، ودَع ما أنتَ عَلَیهِ ، ولا تُنازِعِ الأَمرَ أهلَهُ .

فَحَمِدَ اللّهَ [مُعاوِیَهُ] وأثنی عَلَیهِ ثُمَّ قالَ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ أوَّلَ ما عَرَفتُ فیهِ سَفَهَکَ وخِفَّهَ حِلمِکَ ، قَطعُکَ عَلی هذَا الحَسیبِ الشَّریفِ سَیِّدِ قَومِهِ مَنطِقَهُ ، ثُمَّ عَنَیتَ بَعدُ فیما لا عِلمَ لَکَ بِهِ ، فَقَد کَذَبتَ ولَؤُمتَ أیُّهَا الأَعرابِیُّ الجِلفُ الجافی فی کُلِّ ما ذَکَرتَ ووَصَفتَ . انصَرِفوا مِن عِندی ، فَإِنَّهُ لَیسَ بَینی وبَینَکُم إلَا السَّیفُ . (4) .

1- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 188 .
2- .الطَّلُّ : هَدْرُ الدَّم (لسان العرب : ج 11 ص 405 «طلل») .
3- .فی المصدر : «له» ، والصواب ما أثبتناه کما فی المصادر الاُخری .
4- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 573 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 365 ؛ وقعه صفّین : ص 187 وفیه «شهر ربیع الآخر» بدل «أوّل ذی الحجّه» وراجع مروج الذهب : ج 2 ص 387 .

ص: 581



7 / 6 حجّت آوردن در میدان نبرد

7 / 6حجّت آوردن در میدان نبرد6330.عنه علیه السلام :تاریخ الیعقوبی :علی علیه السلام سوی معاویه پیک فرستاد و او را فرا خواند و از او خواست که بازگردد و امّت را با خونریزی از هم پراکنده نسازد ؛ امّا معاویه نپذیرفت مگر جنگ را .6331.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از عبد الملک بن ابی حرّه حنفی ، پس از یادکردِ جنگ بر سرِ آب : علی علیه السلام دو روز درنگ ورزید و هیچ پیکی نزد معاویه نفرستاد ، چنان که معاویه نیز پیکی نزد وی گُسیل نکرد . آن گاه علی علیه السلام ، بشیر بن عمرو بن محصن انصاری ، سعید بن قیس هَمْدانی و شَبَث بن رِبعی تمیمی را فرا خواند و گفت : «نزد این مرد روید و او را به سوی خدا و فرمانبرداری و پیوستن به امّت فرا خوانید» .

شبث بن ربعی به وی گفت : ای امیر مؤمنان! آیا او را به طمعِ گماردنش به حکومت و منزلتی نمی اندازی که در صورت بیعت با تو ، از آن بهره مندش سازی؟

علی علیه السلام گفت : «نزد وی روید و با او دیدار کنید و بر وی حجّت آورید ، و بنگرید که رأیش چیست» . این در روز نخست ذی حجّه بود .

پس نزد وی روانه شدند و بر او درآمدند . آن گاه ، ابوعمره بشیر بن عمرو ، سپاس و ستایش خدای را به جای آورد و گفت : ای معاویه! همانا دنیا از تو رخ برمی تابد و به سوی آخرت باز می گردی . و خداوند عز و جل از تو به آنچه کرده ای ، حساب می کشد و به تناسب عملت جزایت می دهد . تو را به خداوند عز و جل سوگند می دهم که این امّت را از هم نپراکنی و خون ایشان را روان نسازی .

معاویه گفتارش را برید و گفت : آیا همین سفارش را به فرمانده خود نیز کرده ای؟

ابو عمره گفت : فرماندهِ من همانند تو نیست . او در فضیلت و دینداری و پیشینه مسلمانی و خویشاوندی با پیامبر خدا ، شایسته ترین کس برای خلافت است .

گفت : پس وی چه می گوید؟

گفت : تو را به تقوای خداوند عز و جل فرا می خواند و نیز به این که دعوت پسر عمویت را بپذیری که تو را به حق فرا می خوانَد ، که این دنیایت را بیشتر به سلامت می دارد و در فرجام کارت نیز برایت بهتر است .

معاویه گفت : خون عثمان را هدر دهیم؟! نه ، به خدا سوگند ، هرگز چنین نمی کنم .

آن گاه سعید بن قیس پیش رفت تا سخن بگوید که شَبَث بن رِبعی بر او پیش دستی کرد و سخن آغاز کرد و پس از سپاس و ستایش خداوند ، گفت : ای معاویه! پاسخت را به ابن محصن دریافتم . به خدا سوگند،آنچه در سر داری و می طلبی ، بر ما پوشیده نیست . برای آن که مردم را گم راه کنی و هوس هاشان را برانگیزی و اطاعتشان را به کف آوری ، دستاویزی جز این نیافته ای که بگویی : امامتان ، مظلوم ، کشته شد و ما خونخواهِ او هستیم . [ تنها ]نابخردانی فرومایه ، این سخن را پذیرفتند ، حال آن که ما خوب می دانیم که تو خود ، از یاریِ عثمان سر برتافتی و خوش داشتی که وی کشته شود تا بتوانی به آنچه می طلبی ، دست یابی . [ امّا ]چه بسا خواهنده و جوینده مقصودی که خداوند عز و جل به قدرت خویش ، او را از مطلوبش باز می دارد ؛ و چه بسا خواهنده ای که به آرزوی خویش ، و بلکه فراتر از آن ، دست می یابد .

و به خدا سوگند ، تو را در هیچ یک از آن دو ، خیری نیست . اگر به آنچه در آرزو داری ، دست نیابی ، در این ناکامی ، بدحال ترینِ مردم عرب به شمار می روی ؛ و اگر به آنچه می خواهی ، دست یابی ، همراهِ این دستیابی ، شایسته آتش جهنّم می شوی . پس ای معاویه! خدای را پروا کن و آنچه را برآنی ، فرو گذار و در امر [ خلافت] با کسی که شایسته آن است ، به نزاع بر مخیز .

سپس معاویه ، پس از سپاس و ستایش خدای گفت : امّا بعد ؛ نخستین چیزی که

بی خردی و سبُکْ مغزی تو را از آن دریافتم ، این است که سخن این والاتبار شریف را که سرآمدِ قوم خود است ، بُریدی و آن گاه به چیزی پرداختی که هیچ دانشی در آن نداری . ای عرب بیابانگرد سبُک سر خشکْ مغز ! در هر چه گفتی و وصف کردی ، دروغ راندی و فرومایگی ورزیدی . از نزدم دور شوید که میان من و شما ، چیزی جز شمشیر نباشد .

.


ص: 582

. .


ص: 583

. .


ص: 584

7 / 7بِدایَهُ القِتالِ6507.رجال الکشّی عن الحسنِ بنِ زیادٍ العطّار عن أبی عبتاریخ الطبری عن عبد الملک بن أبی حرّه الحنفی فی بَیانِ ابتِداءِ الحَربِ فی ذِی الحِجَّهِ : أخَذَ عَلِیٌّ یَأمُرُ الرَّجُلَ ذَا الشَّرَفِ فَیَخرُجُ مَعَهُ جَماعَهٌ ، ویَخرُجُ الَیهِ مِن أصحابِ مُعاوِیَهَ آخَرُ مَعَهُ جَماعَهٌ ، فَیَقتَتِلانِ فی خَیلِهِما ورِجالِهِما ثُمَّ یَنصَرِفانِ ، وأخَذوا یَکرَهونَ أن یَلقَوا بِجَمعِ أهلِ العِراقِ أهلَ الشّامِ لِما یَتَخَوَّفونَ أن یَکونَ فی ذلِکَ مِن الاِستِئصالِ وَالهَلاکِ ، فَکانَ عَلِیٌّ یُخرِجُ مَرَّهً الأَشتَرَ ، ومَرَّهً حُجرَ بنَ عَدِیٍّ الکِندِیَّ ، ومَرَّهً شَبَثَ بنَ رِبعِیٍّ ، ومَرَّهً خالِدَ بنَ المُعَمَّرِ ، ومَرَّهً زِیادَ بنَ النَّضرِ الحارِثِیَّ ، ومَرَّهً زِیادَ بنَ خَصَفَهَ التَّیِمیّ ، ومَرَّهً سَعیدَ بنَ قَیسٍ ، ومَرَّهً مَعقِلَ بنَ قَیسٍ الرِّیاحِیَّ ، ومَرَّهً قَیسَ بنَ سَعدٍ ، وکانَ أکثَر القَومِ خُروجا الَیهِمُ الأَشتَرُ ، وکانَ مُعاوِیَهُ یُخرِجُ إلَیهِم عَبدَ الرَّحمنِ بنَ خالِدٍ المَخزومِیَّ وأبَا الأَعوَرِ السُّلَمِیَّ ، ومَرَّهً حَبیبَ بنَ مَسلَمَهَ الفِهرِیَّ ، ومَرَّهً ابنَ ذِی الکَلاعِ الحِمیَرِیَّ ، ومَرَّهً عُبیدَ اللّهِ بنَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ ، ومَرَّهً شُرَحبیلَ بنَ السِّمطِ الکِندِیَّ ، ومَرَّهً حَمزَهَ بنَ مالِکِ الهَمدانِیَّ ، فَاقتَتَلوا مِن ذِی الحِجَّهِ کُلِّها ورُبَّمَا اقتَتَلوا فِی الیَومِ الواحِدِ مَرَّتَینِ أوَّلَهُ وآخِرَهُ .

قالَ أبومِخنَفٍ : حَدَّثَنی عَبدُ اللّهِ بنُ عاصِمٍ الفائِشیُّ قالَ : حَدَّثَنی رَجُلٌ مِن قَومی أنَّ الأَشتَرَ خَرَجَ یَوما یُقاتِلُ بِصِفّینَ فی رِجالٍ مِنَ القُرّاءِ ورِجالٍ مِن فُرسانِ العَرَبِ ، فَاشتَدَّ قِتالُهُم فَخَرَجَ عَلَینا رَجُلٌ وَاللّهِ لَقَلَّما رَأَیتُ رَجُلاً قَطُّ هُوَ أطوَلُ ولا أعظَمُ مِنهُ ، فَدَعا إلَی المُبارَزَهِ فَلَم یَخرُج إلَیهِ أحَدٌ إلَا الأَشتَرُ ، فَاختَلَفا ضَربَتَینِ فَضَرَبَهُ الأَشتَرُ فَقَتَلَهُ ، وایمُ اللّهِ ، لَقَد کُنّا أشفَقنا عَلَیهِ ، وسَأَلناهُ ألّا یَخرُجَ إلَیهِ ، فَلَمّا قَتَلَهُ الأَشتَرُ نادی مُنادٍ مِن أصحابِهِ :


یا سَهمَ سهم بنَ أبِی العَیزارِ

یا خَیرَ مَن نَعلَمُهُ منِ زارِ


وزارَهُ : حَیٌّ مِنَ الأَزدِ . وقالَ : اُقسِمُ بِاللّهِ لَأَقتُلَنَّ قاتِلَکَ أو لَیَقتُلَنّی . فَخَرَجَ فَحَمَلَ عَلَی الأَشتَرِ وعَطَفَ عَلَیهِ الأَشتَرُ فَضَرَبَهُ ، فَإِذا هُوَ بَینَ یَدَی فَرَسِهِ ، وحَمَلَ عَلَیهِ أصحابُهُ فَاستَنقَذوهُ جَریحا . فَقالَ أبو رُفَیقَهَ الفَهمِیُّ : هذا کانَ نارا فَصادَفَ إعصارا . وَاقتَتَلَ النّاسُ ذَا الحِجَّهِ کُلَّهُ ، فَلَمَّا انقَضی ذُو الحِجَّهِ تَداعَی النّاسُ إلی أن یَکُفَّ بَعضُهُم عَن بَعضٍ المُحَرَّمَ ، لَعَلَّ اللّهَ أن یُجرِیَ صُلحا أوِ اجتِماعا ، فَکَفَّ بَعضُهُم عَن بَعضٍ . (1) .

1- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 574 ؛ وقعه صفّین : ص 195 .

ص: 585



7 / 7 آغاز نبرد

7 / 7آغاز نبرد6508.سنن أبی داوود عن ابن عباس :تاریخ الطبری به نقل از عبدالملک بن ابی حرّه حنفی ، در یادکردِ آغاز نبرد در ذی حجّه : علی علیه السلام ، یکایک ، مردانی بزرگْ منش را فرمانِ [ نبرد ]می داد و با هر یک ، گروهی [ از رزمندگان ]به میدان می رفتند . از یاران معاویه نیز کسی به میدان می آمد و گروهی همراهش می شدند . آن گاه ، سواره و پیاده با یکدیگر به جنگ برخاسته ، سپس عقب می نشستند و خوش نداشتند که با همه عراقیان به رویاروییِ شامیان بروند ؛ زیرا بیم داشتند که این کار ، موجب گرفتاری و هلاکت شود و از این رو ، علی علیه السلام ، کسان خود را یکی یکی به میدان می فرستاد ؛ یک بار اشتر را و بار دیگر حُجْر بن عَدی کِندی را و بدین ترتیب هر بار یکی از یارانش را می فرستاد : شَبَث بن رِبعی ، خالد بن معمّر ، زیاد بن نضر حارثی ، زیاد بن خصفه تَیمی ، سعید بن قیس ، مَعقِل بن قیس ریاحی و قیس بن سعد . در این میان ، آن که بیشتر به میدان رفت ، اشتر بود .

و معاویه ، پیاپی این کسان را به میدانِ عراقیان فرستاد : عبد الرحمان بن خالد مخزومی ، ابو اعور سُلَمی ، حبیب بن مَسلَمه فِهْری ، ابن ذی کِلاع حِمْیَری ، عبید اللّه ابن عمر بن خطّاب ، شُرَحبیل بن سِمْط کِنْدی و حمزه بن مالک هَمْدانی . آنان سراسرِ ذی حجّه را جنگیدند و گاه می شد که در یک روز ، دو بار نبرد می کردند : آغازِ روز و پایان آن .

[ به نقلِ ابو مخنف از عبد اللّه بن عاصم فائشی و او از مردی هم قبیله اش : ]روزی ، در صفّین ، اشتر همراه برخی قاریان و تکْ سوارانِ عرب ، به نبرد برخاست . هنگامی که جنگشان اوج گرفت ، مردی به میدانمان آمد که خدای را سوگند تا آن روز به ندرت کسی را به بالایی و تنومندیِ او دیده بودم . وی هماورد خواست و هیچ کس جز اشتر به میدان او نرفت . آنان دو ضربه ردّ و بدل کردند و اشتر با ضربه ای او را هلاک ساخت . به خدا سوگند ، ما از پیش بر جانِ اشتر بیمناک بودیم و از او می خواستیم که به نبردِ وی نرود . پس آن گاه که اشتر ، او را کُشت ، یکی از مردانش ندا در داد :


هَلا ای سَهم! ای سهم بن ابی عیزار

ای خوب ترین کسی که در میانِ طایفه «زاره» (1) می شناسیم .


و گفت : به خدا سوگند ، یا من قاتل تو را می کشم یا او مرا می کشد . سپس به میدان آمد و به اشتر یورش آورد . اشتر به او روی کرد و ضربه ای بر وی نواخت ، چندان که مقابلِ اسبش بر زمین افتاد . یارانش به سوی او شتافتند و پیکر مجروحش را وا رهاندند . ابو رفیقه فهمی گفت : او آتشی بود ؛ لیکن با گردبادی روبه روی گشت .

و افراد ، سراسر ذی حجّه را جنگیدند . وقتی ذی حجّه سرآمد ، خواستار آن شدند که در ماه محرّم ، دست از هم بدارند ؛ بلکه خداوند میانشان صلح و وحدت برقرار کند . و افراد دست از هم بداشتند .

.

1- .زاره ، طایفه ای است از قبیله اَزْد .

ص: 586

7 / 8الهُدنَهُ رَجاءَ الصُّلحِ6508.سنن أبی داوود ( به نقل از ابن عباس ) تاریخ الطبری فی أخبارِ سَنَهِ 37 هجریّه : کانَ فی أوَّلِ شَهرٍ مِنها وهُوَ المُحَرَّمُ مُوادَعَهُ الحَربِ بَینَ عَلِیٍّ ومُعاوِیَهَ ، قَد تَوادَعا عَلی تَرکِ الحَربِ فیهِ إلَی انقِضائِهِ طَمَعاً فِی الصُّلحِ . (1) .

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 5 .

ص: 587



7 / 8 آتش بس ، به امیدِ صلح

7 / 8آتش بس ، به امیدِ صلح6511.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :تاریخ الطبری در بیان رویدادهای سال 37 هجری : در نخستین ماه آن سال ، یعنی محرّم ، آتش بس میان علی علیه السلام و معاویه رخ داد . آنان ، به امید صلح ، تا پایان محرّم ، قرار آتش بس نهادند .

.


ص: 588

6512.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :تاریخ الطبری عن المحلّ بن خلیفه الطائی :لَمّا تَوادَعَ عَلِیٌّ ومُعاوِیَهُ یَومَ صِفّینَ اختَلَفَ فیما بَینَهُمَا الرُّسُلُ رَجاءَ الصُّلحِ ، فَبَعَثَ عَلِیٌّ عَدِیَّ بنَ حاتِمٍ ویَزیدَ بنَ قَیسٍ الأَرحَبِیَّ وشَبَثَ بنَ رِبعِیٍّ وزِیادَ بنَ خَصَفَهَ إلی مُعاوِیَهَ .

فَلَمّا دَخَلوا حَمِدَ اللّهَ عَدِیُّ بنُ حاتِمٍ ثُمَّ قالَ : أمّا بَعدُ ، فَإِنّا أتَیناکَ نَدعوکَ إلی أمرٍ یَجمَعُ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ بِهِ کَلِمَتَنا واُمَتَّنا ، ویَحِقنُ بِهِ الدِّماءَ ویُؤَمِّنُ بِهِ السُّبُلَ ویُصلِحُ بِهِ ذاتَ البَینِ . إنَّ ابنَ عَمِّکَ سَیِّدُ المُسلِمینَ أفضَلُها سابِقَهً وأحسنُها فِی الإِسلامِ أثَرا ، وقَدِ استَجمَعَ لَهُ النّاسُ ، وقَد أرشَدَهُمُ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ بِالَّذی رَأَوا ، فَلَم یَبقَ أحَدٌ غَیرُکَ وغَیرُ مَن مَعَکَ ، فَانتَهِ یا مُعاوِیَهُ لا یُصبِکَ اللّهُ وأصحابَکَ بِیَومٍ مِثلَ یَومِ الجَمَلِ .

فَقالَ مُعاوِیَهُ : کَأَنَّکَ إنَّما جِئتَ مُتَهَدِّدا لَم تَأتِ مُصلِحا ، هَیهاتَ یا عَدِیُّ ! کَلّا وَاللّهِ ، إنّی لَابنُ حَربٍ ما یُقَعقَعُ لی بِالشِّنانِ ، (1) أما وَاللّهِ إنَّکَ لَمِنَ المُجلِبینَ عَلَی ابنِ عَفّانَ ، وإنَّکَ لَمِن قَتَلَتِهِ ، وإنّی لَأَرجو أن تَکونَ مِمَّن یَقتُلُ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ بِهِ ، هَیهاتَ یا عَدِیَّ ابنَ حاتِمٍ ! قَد حَلَبتُ بِالسّاعِدِ الأَشَدِّ .

فَقالَ لَهُ شَبَثُ بنُ رِبعِیٍّ وزیادُ بنُ خَصَفَهَ وتَنازعَا جَوابا واحِدا : أتَیناکَ فیما یُصلِحُنا وإیاکَ ، فَأَقبَلتَ تَضرِبُ لَنَا الأَمثالَ ، دَع مالا یُنتَفَعُ بِهِ مِنَ القَولِ وَالفِعلِ ، وأجِبنا فیما یَعُمُّنا وإیّاکَ نَفعُهُ .

وتَکَلَّمَ یَزیدُ بنُ قَیسٍ فَقالَ : إنّا لَم نَأتِکَ إلّا لِنُبَلِّغَکَ ما بُعِثنا بِهِ إلَیکَ ، ولِنُؤَدِّیَ عَنکَ ما سَمِعنا مِنکَ ، ونَحنُ عَلی ذلِکَ لَم نَدَع أن نَنصَحَ لَکَ ، وأن نَذکُرَ ما ظَنَنّا أنَّ لَنا عَلَیکَ بِهِ حُجَّهً ، وأنَّکَ راجِعٌ بِهِ إلَی الأُلفَهِ وَالجَماعَهِ .

إنَّ صاحِبَنا مَن قَد عَرَفتَ وعَرَفَ المُسلِمونَ فَضلَهُ ، ولا أظُنُّهُ یَخفی عَلَیکَ ، إنَّ أهلَ الدّینِ وَالفَضلِ لَن یَعدِلوا بِعَلِیٍّ ، ولَن یُمَیِّلوا بَینَکَ وبَینَهُ ، فَاتَّقِ اللّهَ یا مُعاوِیَهُ ولا تُخالِف عَلِیّا ، فَإِنّا وَاللّهِ ما رَأَینا رَجُلاً قَطُّ أعمَلَ بِالتَّقوی ولا أزهَدَ فِی الدُّنیا ولا أجمَعَ لِخِصالِ الخَیرِ کُلِّها مِنهُ .

فَحَمِدَ اللّهَ مُعاوِیَهُ وأثنی عَلَیهِ ثُمَّ قالَ :

أمّا بَعدُ ، فَإِنَّکُم دَعوتُم إلَی الطّاعَهِ وَالجَماعَهِ ، فَأَمَّا الجَماعَهُ الَّتی دَعَوتُم إلَیها فَمَعَنا هِیَ . وأمَّا الطّاعَهُ لِصاحِبِکُم فَإِنّا لا نَراها ، إنَّ صاحِبَکُم قَتَلَ خَلیفَتَنا وفَرَّقَ جَماعَتَنا وآوی ثَأرَنا وقَتَلَتَنا ، وصاحِبَکُم یَزعُمُ أنَّهُ لَم یَقتُلهُ فَنَحنُ لا نَرُدُّ ذلِکَ عَلَیهِ ، أرَأَیتُم قَتَلَهَ صاحِبِنا ؟أ لَستُم تَعلَمونَ أنَّهُم أصحابُ صاحِبِکُم ؟ فَلیَدفَعهُم إلَینا فَلنَقتُلهُم بِهِ ، ثُمَّ نَحنُ نُجیبُکُم إلَی الطّاعَهِ وَالجَماعَهِ .

فَقالَ لَهُ شَبَثٌ : أ یَسُرُّکَ یا مُعاوِیَهُ أنَّکَ اُمِکنتَ مِن عَمّارٍ تَقتُلُهُ ؟

فَقالَ مُعاوِیَهُ : وما یَمنَعُنی مِن ذلِکَ ؟ ! وَاللّهِ لَو اُمکِنتُ مِنِ ابنِ سُمَیَّهَ ما قَتَلتُهُ بِعُثمانَ ولکِن کُنتُ قاتِلَهُ بِناتِلٍ مَولی عُثمانَ .

فَقالَ لَهُ شَبَثٌ : وإلهِ الأَرضِ وإلهِ السَّماءِ ما عَدَلتَ مُعتَدِلاً ، لا وَالَّذی لا إلهَ إلّا هُوَ لا تَصِلُ إلی عَمّارٍ حَتّی تُندَرَ الهامُ عَن کَواهِِل الأَقوامِ ، وتَضیقَ الأَرضُ الفَضاءُ عَلَیکَ بِرُحبِها .

فَقالَ لَهُ مُعاوِیَهُ : إنَّهُ لَو قَد کانَ ذلِکَ کانَتِ الأَرضُ عَلَیکَ أضیَقَ .

وتَفَرَّقَ القَومُ عَن مُعاوِیَهَ ، فَلَمَّا انصَرَفوا بَعَثَ مُعاوِیَهَ إلی زِیادِ بنِ خَصَفَهَ التَّیمِیِّ فَخَلا بِهِ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ وقالَ : أمّا بَعدُ یا أخا رَبیعَهَ فَإِنَّ عَلِیّا قَطَعَ أرحامَنا وآوی قَتَلَهَ صاحِبِنا ، وإنّی أسأَلُکَ النَّصرَ عَلَیهِ بِاُسرَتِکَ وعَشیرَتِکَ ، ثُمَّ لَکَ عَهدُ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ ومیثاقُهُ أن أوَلِّیَکَ إذا ظَهَرتُ أیَّ المِصرَینِ أحبَبتَ .

قالَ أبومِخنَفٍ : فَحَدَّثَنی سَعدٌ أبُو المُجاهِدِ عَنِ المُحِلِّ بنِ خَلیفَهَ ، قالَ : سَمِعتُ زِیادَ بنَ خَصَفَهَ یُحَدِّثُ بِهذَا الحَدیثِ .

قالَ : فَلَمّا قَضی مُعاوِیَهُ کَلامَهُ ، حَمِدتُ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ وأثنَیتُ عَلَیهِ ، ثُمَّ قُلتُ : أمّا بَعدُ ، فَإِنّی عَلی بَیِّنَهٍ مِن رَبّی وبِما أنعَمَ عَلَیَّ فَلَن أکونَ ظَهیرا لِلمُجرِمینَ ، ثُمَّ قُمتُ .

فَقالَ مُعاوِیَهُ لِعَمرِو بنِ العاصِ وکانَ إلی جَنبِهِ جالِسا : لَیسَ یُکَلِّمُ رَجُلٌ مِنّا رَجُلاً مِنهُم فَیُجیبَ إلی خَیرٍ ، مالَهُم عَضَبَهُمُ (2) اللّهُ بِشَرٍّ ! ما قُلوبُهُم إلّا کَقَلبِ رَجُلٍ واحِدٍ . (3) .

1- .قال المیدانی : القعقعه : تحریک الشیء الیابس الصلب مع صوت مثل السلاح وغیره . والشِّنان : جمع شَنّ ؛ وهو القربه البالیه ، وهم یحرّکونها إذا أرادوا حثّ السیر لتفزع فتسرع . یُضرب لمن لا یتّضع لما ینزل به من حوادث الدهر ، ولا یروعه ما لا حقیقه له (مجمع الأمثال : ج 3 ص 238 الرقم 3754) .
2- .العَضب: القطع، وتدعو العرب علی الرجل فتقول : ماله عضبه اللّه ، یدعون علیه بقطع یدیه ورجلیه (تاج العروس : ج 2 ص 241 «عضب») .
3- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 5 ؛ وقعه صفّین : ص 197 .

ص: 589

6513.عنه علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از محلّ بن خلیفه طایی : آن گاه که علی علیه السلام و معاویه در صِفّین ، قرار آتش بس نهادند ، به امید صلح ، سفیرانی میانشان تبادل شد . علی ، عَدی بن حاتم ، یزید بن قیس اَرحَبی ، شبث بن رِبعی و زیاد بن خصفه را نزد معاویه گسیل کرد .

آن گاه که اینان [بر معاویه] داخل شدند، عَدی بن حاتم، پس از سپاس خداوند گفت : امّا بعد ؛ ما نزد تو آمده ایم تا به امری فرا خوانیمت که خداوند عز و جل با آن ، دین و امّت ما را وحدت می بخشد ، از خونریزی پیشگیری می کند ، راه ها را امن می گرداند و رابطه ها را اصلاح می کند .

پسر عموی تو ، سرور مسلمانان است که پیشینه اش از همه برتر و کارنامه مسلمانی اش از همه نکوتر است . مسلمانان گِرد او فراهم آمده اند و خداوند عز و جل ایشان را به آن که رأیشان با اوست ، رهنمون گشته است . پس کسی جز تو و یارانت باقی نمانده [ که از حکم وی سرپیچد] . ای معاویه! [ از مخالفت ]دست بدار تا خداوند تو و یارانت را به وضع [ اهلِ ]جَمَل گرفتار نفرماید .

معاویه گفت : گویی برای ترساندن آمده ای ، نه صلح برقرار کردن . هیهات ، ای عدی! به خدا سوگند ، هرگز! من پسر حَرب هستم و مَشکِ پوسیده خشکیده ، بی تابم نمی کند . هَلا که خدای را سوگند تو از یورش آورندگان به [ عثمان ]ابن عفّان و در زمره کُشندگان اویی . خدای را آرزو می برم که از همان کسان باشی که خداوند به [ قصاص خون] وی ، ایشان را می کشد . وای بر تو ، ای عدی بن حاتم! با کسی رو به رو گشته ای که بر تو بسیار سخت می گیرد .

شبث بن ربعی و زیاد بن خصفه ، در پاسخی یگانه ، هر یک به وی گفتند : ما برای آنچه خودمان و تو را به صلاح است ، نزدت آمده ایم ؛ امّا تو برای ما مَثَل می زنی . گفتار و کردار بی سود را فرو بگذار و به گونه ای پاسخمان ده که ما و تو را سودمند افتد .

سپس یزید بن قیس به سخن درآمد و گفت : ما نزد تو نیامده ایم ، جز برای ابلاغ پیامی که بدان مأمور شده ایم و نیز رساندنِ پاسخی که از تو می شنویم . با این حال ، فروگذار از آن نیستیم که تو را اندرز دهیم و آنچه را به گمان خود ، حجّت خویش بر تو می شماریم ، بیان کنیم ، باشد که با آن، به پیوند و وحدت [با امّت اسلام ]بازگردی!

امیر ما آن است که تو و مسلمانان ، فضلش را می شناسید و گمان ندارم که آن ، بر تو پوشیده باشد . دینداران و فضیلت مداران هرگز از علی علیه السلام دست نمی کشند و میان تو و او به تردید نمی افتند . پس ای معاویه! خدای را پروا کن و با علی ستیزه مجو . به خدا سوگند ، ما هرگز کسی را ندیده ایم که بیش از علی ، تقواپیشه و دنیاگریز و گردآورنده خصلت های نیک باشد .

سپس معاویه ، سپاس و ستایش خدای را به جای آورد و گفت : امّا بعد ؛ شما [ مرا] به فرمانبری و پیوستن به مسلمانان فرا خواندید . امّا پیوستگی با مسلمانان ، برای ما حاصل است ؛ و امّا فرمانبری از امیرتان را در اندیشه نمی داریم ؛ [ زیرا] او خلیفه ما را کشته ، جماعتمان را گسسته و کسانی را که خون [ خلیفه] ما را در گردن دارند و او را کشته اند ، پناه داده است .

امیر شما می پندارد که کُشنده خلیفه نیست . ما این سخن او را رد نمی کنیم [ بلکه می پرسیم : ]آیا شما کشندگان خلیفه ما را دیده اید؟ آیا نمی دانید آنان ، یاوران امیر شما هستند؟ پس باید ایشان را به ما بسپارد تا به قصاص خون خلیفه ، هلاکشان کنیم . آن گاه ، برای فرمانبری و پیوستن به امّت ، شما را اجابت خواهیم کرد .

شبث به وی گفت : ای معاویه! آیا خوش می داری که به عمّار دست یابی و او را بکشی؟

معاویه گفت : چه چیز مرا از این کار باز می دارد؟ به خدا سوگند ، اگر فرزند سمیّه را بیابم ، او را به قصاص خون عثمان نمی کشم ؛ بلکه به کیفر کشتن ناتل ، غلام عثمان ، قصاصش می کنم .

شبث به او گفت : به معبود زمین و آسمان سوگند ، راه اعتدال نپیمودی . نه! سوگند به خدای یگانه ، دستت به عمّار نمی رسد ، مگر آن که سرها از گُرده های طوایف فرو افتد و زمین با همه فراخناکی اش ، بر تو تنگ آید .

سپس معاویه او را گفت : اگر چنین شود ، زمین بر تو تنگ تر خواهد شد!

آن گاه ، ایشان از نزد معاویه بازگشتند . پس از حرکت آنان ، معاویه با پیکی از زیاد ابن خصفه تیمی خواست که بازگردد . پس با وی خلوت کرد و پس از سپاس و ستایش خدای گفت : امّا بعد ؛ ای برادر قبیله ربیعه! علی پیوند خویشاوندی مان را بُرید و قاتلان خلیفه ما را پناه داد . من از تو می خواهم که با خاندان و قبیله ات ، مرا رویاروی او یاری کنی . سپس به عهد و پیمان خدای عز و جل متعهّد می شوم که اگر پیروز شدم ، حکومت هر یک از دو شهر [کوفه یا بصره ]را که خواستی ، به تو بسپارم .

[ ابو مخنف از سعد ابو المجاهد ، از محلّ بن خلیفه، از زیاد بن خصفه این سخن را نقل کرده است که :] چون سخن معاویه فرجام یافت ، سپاس و ستایش خداوند عز و جل را به جای آورده ، گفتم : امّا بعد ؛ من به حجّت آشکار پروردگار خویش و نعمت او ، بر پا و استوارم . پس هرگز پشتیبان تبهکاران نخواهم بود . سپس برخاستم .

معاویه به عمرو بن عاص که کنارش نشسته بود ، گفت : هیچ یک از ما با تَنی از ایشان سخن نمی گوید که پاسخی نیک دهد . خدای دست و پاشان را در کاری بد قطع کُناد! آنان را چه شده؟! دل هاشان همانند دل یک مرد است [ و اتّحاد دارند]! .


ص: 590

. .


ص: 591

. .


ص: 592

7 / 9مُناقَشاتُ وَفدِ مُعاوِیَهَ6512.امام علی علیه السلام :تاریخ الطبری عن عبدالرحمن بن عبید أبیالکنود:إنَّ مُعاوِیَهَ بَعَثَ إلی عَلِیٍّ حَبیبَ بنَ مَسلَمَهَ الفِهرِیَّ وشُرَحبیلَ بنَ السِّمطِ ومَعنَ بنَ یَزیدَ بنِ الأَخنَسِ ، فَدَخَلوا عَلَیهِ وأنَا عِندَهُ ، فَحَمِدَ اللّهَ حَبیبٌ وأثنی عَلَیهِ ثُمَّ قالَ :

أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ عُثمانَ بنَ عفّانَ کانَ خَلیفَهً مَهدِیّا یَعمَلُ بِکِتابِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ ویُنیبُ إلی أمرِ اللّهِ تَعالی ، فَاستَثقَلتُم حَیاتَهُ وَاستَبطَأتُم وَفاتَهُ فَعَدَوتُم عَلَیهِ فَقَتَلتُموهُ ، فَادفَع إلَینا قَتَلَهَ عُثمانَ إن زَعَمتَ أنَّکَ لَم تَقتُلهُ نَقتُلهُم بِهِ ، ثُمَّ اعتَزِل أمرَ النّاسِ فَیَکونَ أمرُهُم شوری بَینَهُم ، یُوَلِّی النّاسُ أمرَهُم مَن أجمَعَ عَلَیهِ رَأیُهُم .

فَقالَ لَهُ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ : وما أنتَ لا أمَّ لَکَ وَالعَزلَ وهذَا الأَمرَ ، اسکُت فَإِنَّکَ لَستَ هُناکَ ولا بِأَهلٍ لَهُ .

فَقامَ وقال لَهُ : وَاللّهِ لَتَرَیَنّی بِحَیثُ تَکرَهُ .

فَقالَ عَلِیٌّ : وما أنتَ ولَو أجلَبتَ بِخَیلِکَ ورَجِلِکَ لا أبقَی اللّهُ عَلَیکَ إن أبقَیتَ عَلَیَّ ، أحُقرَهً وسوءًا ؟ ! اِذهَب فَصَوِّب وصَعِّد ما بَدا لَکَ .

و قالَ شُرَحبیلُ بنُ السِّمطِ : إنّی إن کَلَّمتُکَ فَلَعَمری ما کَلامی إلّا مِثلُ کَلامِ صاحِبی قَبلُ ، فَهَل عِندَکَ جَوابٌ غَیرَ الَّذی أجَبتَهُ بِهِ ؟

فَقالَ عَلِیٌّ : نَعَم لَکَ ولِصاحِبِکَ جَوابٌ غَیرَ الَّذی أجَبتُهُ بِهِ .

فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ ثُمَّ قالَ :

أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ اللّهَ جَلَّ ثَناؤُهُ بَعَثَ مُحَمَّدا صلی الله علیه و آله بِالحَقِّ فَأَنقَذَ بِهِ مِنَ الضَّلالَهِ وَانتاشَ (1) بِهِ مِنَ الهَلَکَهِ وجَمَعَ بِهِ مِنَ الفُرقَهِ ، ثُمَّ قَبَضَهُ اللّهُ إلَیهِ وقَد أدّی ما عَلَیهِ صلی الله علیه و آله ثُمَّ استَخلَفَ النّاسُ أبا بَکرٍ وَاستَخلَفَ أبو بَکرٍ عُمَرَ فَأَحسَنَا السّیرَهَ وعَدَلا فِی الأُمَّهِ ، وقَد وَجَدنا عَلَیهِما أن تَوَلَّیا عَلَینا ونَحنُ آلُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَغَفَرنا ذلِکَ لَهُما ، ووَلِیَ عُثمانُ فَعَمِلَ بِأَشیاءَ عابَها النّاسُ عَلَیهِ ، فَساروا إلَیهِ فَقَتَلوهُ ، ثُمَّ أتانِی النّاسُ وأنا مُعتَزِلٌ أمورَهُم فَقالوا لی : بایِع فَأَبَیتُ عَلَیهِم ، فَقالوا لی : بایِع فَإِنَّ الأُمَّهَ لا تَرضی إلّا بِکَ وإنّا نَخافُ إن لَم تَفعَل أن یَفتَرِقَ النّاسُ ، فَبایَعتُهُم فَلَم یَرُعنی إلّا شِقاقُ رَجُلَینِ قَد بایَعانی ، وخِلافُ مُعاوِیَهَ الَّذی لَم یَجعَلِ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ لَهُ سابِقَهً فِی الدّینِ ولا سَلَفَ صِدقٍ فِی الإِسلامِ ، طَلیقٌ ابنُ طَلیقٍ ، حِزبٌ مِن هذِهِ الأَحزابِ ، لَم یَزَل للّهِِ عَزَّ وجَلَّ ولِرَسولِهِ صلی الله علیه و آله ولِلمُسلِمینَ عَدُوّا هُوَ وأبوهُ حَتّی دَخَلا فِی الإِسلامِ کارِهینَ .

فَلا غَروَ إلّا خِلافُکُم مَعَهُ وَانقِیادُکُم لَهُ وتَدَعونَ آلَ نَبِیِّکُمُ صلی الله علیه و آله الَّذینَ لا یَنبَغی لَکُم شِقاقُهُم ولا خِلافُهُم ولا أن تَعدِلوا بِهِم مِنَ النّاسِ أحَدا ، ألا إنّی أدعوکُم إلی کِتابِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ وسُنَّهِ نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله وإماتَهِ الباطِلِ وإحیاءِ مَعالِمِ الدّینِ ، أقولُ قَولی هذا وأستَغفِرُ اللّهَ لی ولَکُم ولِکُلِّ مُؤمِنٍ ومُؤمِنَهٍ ومُسلِمٍ ومُسلِمَهٍ .

فَقالا : اِشهَد أنَّ عُثمانَ قُتِلَ مَظلوما .

فَقالَ لَهُما : لا أقولُ : إنَّهُ قُتِلَ مَظلوما ولا إنَّهُ قُتِلَ ظالِماً .

قالا : فَمَن لَم یَزعُم أنَّ عُثمانَ قُتِلَ مَظلوما فَنَحنُ مِنهُ بُرَآءُ ، ثُمَّ قاما فَانصَرَفا .

فَقالَ عَلِیٌّ : «إِنَّکَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَی وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَآءَ إِذَا وَلَّوْاْ مُدْبِرِینَ * وَ مَآ أَنتَ بِهَدِی الْعُمْیِ عَن ضَلَلَتِهِمْ إِن تُسْمِعُ إِلَا مَن یُؤْمِنُ بِایَتِنَا فَهُم مُّسْلِمُونَ» . (2)

ثُمَّ أقبَلَ عَلِیٌّ عَلی أصحابِهِ فَقالَ : لا یَکُن هؤُلاءِ أولی بِالجِدِّ فی ضَلالِهِم مِنکُم بِالجِدِّ فی حَقِّکُم وطاعَهِ رَبِّکُم . (3) .

1- .نَتَشْتُ الشیءَ بالمِنْتاشِ : أی استخرجتُه (لسان العرب : ج 6 ص 350 «نتش») .
2- .النمل : 80 و 81 .
3- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 7 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 259 نحوه ولیس فیه من «وقال شرحبیل» إلی «ومسلم ومسلمه» ؛ وقعه صفّین : ص 200 وراجع تاریخ ابن خلدون : ج 2 ص 628 .

7 / 9 گفتگوهای فرستادگان معاویه

7 / 9گفتگوهای فرستادگان معاویه6515.عنه علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از عبد الرّحمان عبید بن ابی کنود : معاویه این کسان را نزد علی علیه السلام فرستاد:حبیب بن مسلمه فِهری ، شُرَحبیل بن سمط و معن بن یزید بن اخنس . من نزد علی علیه السلام بودم که ایشان بر وی وارد شدند .

حبیب ، پس از سپاس و ستایش خدای گفت : امّا بعد ؛ همانا عثمان بن عفّان ، خلیفه ای هدایت یافته بود که به کتاب خدای عز و جل عمل می نمود و پیاپی به فرمان خدا روی می کرد ؛ [ ولی ]زندگانی اش را گران شمردید و [ رسیدنِ ]مرگش را دیررس دانستید (عمرش در دیده شما دراز شد ) . پس بر سرش ریختید و او را کشتید .

اکنون اگر یقین داری که خودت عثمان را نکشته ای کُشندگان او را به ما وا گذار تا آنان را به قصاص خون وی بکشیم . آن گاه ، از فرمانرواییِ مردم کناره گیر تا امر خلافت ، به شورا در میانشان برگزار شود و هر کس که همه بر او اتّفاق کردند ، حکومت مردم را در دست گیرد .

علی بن ابی طالب علیه السلام به وی گفت : «ای بی مادر! تو را با عزل [من] و امر خلافت چه کار؟! خاموش شو که در چنین جایگاهی نیستی و تو را شایستگیِ این سخن نیست» .

پس [ حبیب] برخاست و به علی علیه السلام گفت : به خدا سوگند ، مرا به گونه ای می بینی که خوش نمی داری [ و تو را می کُشم]!

علی علیه السلام گفت : «تو و سواران و پیادگانت ، هر چند آنها را بر من بتازانی چه هستید؟! خدای بر تو ترحّم نیاورد ، اگر [در میدان نبرد] بر من ترحّم نمایی! تو با این کوچکی و زشتی ، برای من چه ارزشی داری؟! برو و هر چه می توانی ، پایین و بالا بزن!».

شرحبیل بن سمط گفت : به جانم سوگند ، اگر من نیز با تو سخنی بگویم ، هر آینه ، همانند همان سخن دوستم است . پس آیا پاسخی جز آن که به وی گفتی ، داری ؟

علی علیه السلام گفت : «آری! برای تو و دوستت پاسخی جز آنچه به وی گفتم ، دارم» .

آن گاه ، سپاس و ستایش خداوند را به جای آورد و گفت : «امّا بعد ؛ همانا خداوند بشکوه باد حمدش محمّد صلی الله علیه و آله را به حق برانگیخت و با او [ مردم را ]از گم راهی رهانید و از هلاکت برون آورد و از پراکندگی به پیوستگی رسانید . سپس وی را به سوی خود برکشید ، در حالی که وظیفه اش را انجام داده بود .

آن گاه ، مردم ، ابو بکر را به خلافت گرفتند و ابو بکر [ نیز] عمر را به خلافت گماشت . پس آن دو روشی پسندیده داشتند و در میان امّت ، دادگری ورزیدند . البتّه ما بر آنها خشمناکیم ؛ زیرا ولایتی را که حقّ ما خاندان پیامبر خدا بود ، از ما گرفتند ؛ لیکن ما از این کارشان درگذشتیم .

از آن پس، عثمان عهده دار امور شد و کارهایی کرد که مردم بر او عیب گرفتند و به سوی او رفتند و او را کشتند.

سپس مردم به من روی آوردند در حالی که از کارهاشان کناره گرفته بودم و گفتند : بیعت ما را بپذیر . من از پذیرش بیعتشان سر باز زدم . [ دیگر بار ]به من گفتند : بیعت ما را بپذیر که همانا این امّت ، جز به [ حکومت] تو خشنود نمی شوند و بیم داریم که اگر نپذیری ، مردم پراکنده شوند . پس بیعت ایشان را پذیرفتم و تنها دو چیز مرا پروا می داد : جدا شدنِ آن دو مرد (طلحه و زبیر ) که با من بیعت کردند [ و بعد پیمان شکستند] ؛ و [ نیز ]مخالفتِ معاویه که خداوند عز و جل نه پیشینه دینداری به او بخشیده و نه پیشینیانی دارد که به راستی اسلام آورده باشند ؛ آزاد شده ای است فرزند آزاد شده [او و تبارش ]حزبی از آن احزاب[ ِ گرد آمده برای نابودی اسلام ]هستند . (1) او و پدرش همواره با خدای عز و جل و پیامبرش و مسلمانان دشمنی ورزیدند تا آن گاه که با بی میلی [و از سرِ ناچاری] اسلام آوردند .

پس جای شگفتی نیست جز از این که همراه او با من مخالفت کردید و از او فرمان بُردید و خاندان پیامبر خود را رها کردید ؛ همانان را که شایسته نیست از ایشان جدا شوید و با آنان مخالفت ورزید و هیچ یک از مردم را با آنان برابر شمارید .

هَلا که من شما را به کتاب خدا عز و جل و سنّت پیامبرش و میراندنِ باطل و زنده کردنِ نشانه های دین ، فرا می خوانم . این سخن خویش را می گویم و برای خود و شما و هر مرد و زن مؤمن و مسلمان ، آمرزش می خواهم» .

آن دو گفتند: گواهی بده که عثمان،مظلومانه کشته شد.

علی علیه السلام به آن دو گفت : «من نه می گویم او مظلومانه کشته شد و نه می گویم ظالم بود که به قتل رسید» .

گفتند : هر که نپندارد عثمان مظلومانه کشته شده ، ما از او بیزاریم . سپس برخاستند و بازگشتند .

علی علیه السلام تلاوت کرد : «تو نمی توانی مردگان را شنوا سازی و آوازِ خویش را به گوشِ کرانی که از تو روی می گردانند ، برسانی . تو نمی توانی کوران را از گم راهی شان راه نمایی . آواز خود را تنها به گوشِ کسانی توانی رساند که به آیات ما ایمان آورده اند و مسلمان هستند» .

سپس علی علیه السلام به یاران خویش رو کرد و گفت : «مبادا اینان با پافشاری بر گم راهی خویش ، سزاوارتر از شما در پافشاری بر حقّتان و بندگیِ پروردگارتان باشند!» .

.

1- .اشاره است به سپاهیان هم پیمان برای جنگ با مسلمانان که در سوره احزاب از آنان سخن رفته است . (م)

ص: 594

. .


ص: 595

. .


ص: 596

. .


ص: 597

. .


ص: 598

7 / 10اِلاستِئناءُ رَجاءَ الاِهتِداءِ6518.عنه صلی الله علیه و آله ( أیضاً ) شرح نهج البلاغه :لَمّا مَلَکَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام الماءَ بِصِفّینَ ، ثُمَّ سَمَحَ لِأَهلِ الشّامِ بِالمُشارَکَهِ فیهِ وَالمُساهَمَهِ ، رَجاءَ أن یَعطِفوا إلَیهِ ، وَاستِمالَهً لِقُلوبِهِم وإظهارا لِلمَعدَلَهِ وحُسنِ السّیرَهِ فیهِم ، مَکَثَ أیّاما لا یُرسِلَ إلی مُعاوِیَهَ، ولا یَأتیهِ مِن عِندِ مُعاوِیَهَ أحَدٌ .

وَاستَبطَأَ أهلُ العِراقِ إذنَهُ لَهُم فِی القِتالِ ، وقالوا : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! خَلَّفنا ذَرارِیَّنا ونِساءَنا بِالکوفَهِ ، وجِئنا إلی أطرافِ الشّامِ لِنَتَّخِذَها وَطَنا ؟ ! ائذَن لَنا فِی القِتالِ ، فِإِنَّ النّاسَ قَد قالوا .

قالَ لَُهم علیه السلام : ما قالوا ؟

فَقالَ مِنهُم قائِلٌ : إنَّ النّاسَ یَظُنّونَ أنَّکَ تَکرَهُ الحَربَ کِراهِیَهً لِلمَوتِ ، وإنَّ مِن النّاسِ مَن یَظُنُّ أنَّکَ فی شَکٍّ مِن قِتالِ أهلِ الشّامِ .

فَقالَ علیه السلام : ومَتی کُنتُ کارِها لِلحَربِ قَطُّ ؟ إنَّ مِنَ العَجَبِ حُبّی لَها غُلاما ویَفَعا ، وکَراهِیَتی لَها شَیخا بَعدَ نَفادِ العُمُرِ وقُربِ الوَقتِ !

وأمّا شَکّی فِی القَومِ فَلَو شَکَکتُ فیهم لَشَکَکتُ فی أهلِ البَصرَهِ ، وَاللّهِ ، لَقَد ضَرَبتُ هذَا الأَمرَ ظَهرا وبَطنا ، فَما وَجَدتُ یَسَعُنی إلّا القِتالُ ، أو أن أعصِیَ اللّهَ ورَسولَه ، ولکِنّی أستَأنی بِالقَومِ ، عَسی أن یَهتَدوا أو تَهتَدِیَ مِنهُم طائِفَهٌ ، فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قالَ لی یَومَ خَیبَرَ : لَأَن یَهدِیَ اللّهُ بِکَ رَجُلاً واحِدا خَیرٌ لَکَ مِمّا طَلَعَت عَلَیهِ الشَّمسُ . (1) .

1- .شرح نهج البلاغه : ج 4 ص 13 ؛ بحار الأنوار : ج 32 ص 447 .

ص: 599



7 / 10 درنگ و مدارا ، به امیدِ هدایت پذیری

7 / 10درنگ و مدارا ، به امیدِ هدایت پذیری6516.امام علی علیه السلام :شرح نهج البلاغه :امیر مؤمنان در صِفّین بر آب تسلّط یافت و آن گاه با اهل شام مدارا ورزید ؛ یعنی در آب ، شریک و سهیمشان ساخت ، بدان امید که به وی بگرایند و نیز از آن رو که دل هاشان را به دست آورَد و دادگری و نیکْ سیرتی را به ایشان نشان دهد . از آن پس ، چند روز درنگ ورزید ، بی آن که وی پیک نزد معاویه فرستد یا معاویه نزد او پیک روانه کند .

عراقیان در اذن طلبیدن از علی علیه السلام برای نبرد ، شتاب می ورزیدند و می گفتند : ای امیر مؤمنان! ما کودکان و فرزندانمان را در کوفه بر جای نهاده و به پیرامون شام آمده ایم تا در آن وطن گزینیم؟ به ما اذن نبرد بده ، که سپاهیان [چیزها ]می گویند .

علی علیه السلام به ایشان گفت : «چه [چیزهایی ]می گویند؟».

یکی از آنان گفت : آنها می پندارند تو از بیمِ مرگ ، جنگ را خوش نمی داری . برخی نیز گمان می کنند تو در نبرد با شامیان ، دچار تردیدی .

گفت : «تا امروز ، چه زمان جنگ را ناخوش داشته ام؟ شگفتا که به وقت نوخاستگی و شادابی ، دوستار جنگ بوده باشم و به گاه پیری ، پس از سپری شدن عمر و نزدیک شدن مرگ ، از آن بیزار گردم!

و امّا این که در [ جنگ با این] قوم به شک افتاده باشم ؛ اگر چنین بود ، باید در [ جنگ با ]اهل بصره نیز به شک می افتادم . به خدا سوگند ، پیدا و پنهانِ این موضوع را کاویدم و دیدم تنها راه ، جنگیدن است و اگر چنین نکنم ، از خدا و پیامبرش سر پیچیده ام .

امّا این که با ایشان تأنّی به خرج می دهم ، بدان امید است که هدایت یابند یا [ دست کم ]گروهی از ایشان هدایت پذیرند . همانا پیامبر خدا در جنگ خیبر ، مرا فرمود : هر آینه اگر خداوند به واسطه تو یک نفر را هدایت کند ، برایت بهتر است از همه آنچه آفتاب بر آن می تابد » .

.


ص: 600

6517.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ( در دعای خود ) الإمام علیّ علیه السلام مِن کَلامٍ لَهُ علیه السلام وقَدِ استَبطَأَ أصحابُهُ إذنَهُ لَهُم فِی القِتالِ بِصِفّینَ : أمّا قَولُکُم : أکُلَّ ذلِکَ کَراهِیَهَ المَوتِ ؟ فَوَاللّهِ ما اُبالی ، دَخَلتُ إلَی المَوتِ أو خَرَجَ المَوتُ إلَیَّ .

وأمّا قَولُکُم : شَکّا فی أهلِ الشّامِ ، فَوَاللّهِ ما دَفَعتُ الحَربَ یَوما إلّا وأنا أطمَعُ أن تَلحَقَ بی طائِفَهٌ فَتَهتَدِیَ بی ، وتَعشُوَ (1) إلی ضَوئی ، وذلِکَ أحَبُّ إلَیَّ مِن أن أقتُلَها عَلی ضَلالِها ، وإن کانَت تُبوءُ بِآثامِها . (2) .

1- .یعشو : یُبْصِرُ بها بَصَرا ضَعیفا (النهایه : ج 3 ص 243 «عشا») .
2- .نهج البلاغه : الخطبه 55 ، بحار الأنوار : ج 32 ص 556 ح 464 .

ص: 601

6518.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ( در دعا ) امام علی علیه السلام برگرفته کلام او ، آن گاه که یارانش در خواستن اذن جنگ در صِفّین شتاب می ورزیدند : امّا این که گفتید : آیا این همه [ تأخیر ]برای ناخوشایند داشتنِ مرگ است؟ به خدا سوگند ، برایم فرقی نمی کند که من به سوی مرگ درآیم یا مرگ به سوی من روان شود .

و امّا این سخنتان که [ شاید] در [ جنگ با] شامیان به شک افتاده ام ؛ به خدا سوگند که هیچ روزی جنگ را به تأخیر نیفکنده ام ، مگر از آن رو که امیدوار بوده ام دسته ای [ از ایشان] به من بپیوندند و هدایت پذیرند و از نورِ من بینایی گیرند . و این ، برای من دوست داشتنی تر از آن است که ایشان را در عین گم راهی شان بکُشم ، هر چند اگر کشته شوند ، به کیفر گناهانشان گرفتار خواهند گشت» . .


ص: 602

. .


ص: 603