گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد پنجم
فصل هشتم : تلاش های امام برای جلوگیری از نبرد



اشاره

فصل هشتم : تلاش های امام برای جلوگیری از نبردهنگامی که امیرمؤمنان با سپاه خود از ذو قار حرکت کرد، صعصعه بن صوحان را به سوی طلحه، زبیر و عایشه فرستاد و با او نامه ای بود که در آن ، از فتنه انگیزی آنان سخن رفته بود و رفتار کینه جویانه و مزوّرانه آنان را نسبت به عثمان بن حنیف ، گوشزد می کرد و آنها را از عاقبت رفتارشان برحذر می داشت. صعصعه بازگشت و چنین گزارش داد: گروهی را دیدم که جز پیکار با تو ، چیزی نمی خواهند. نیروهای دو طرف ، برای پیکارْ آماده شدند ، در حالی که امام علی علیه السلام یارانش را از شروع پیکار ، منع می کرد و در آغاز ، تلاش داشت که فتنه جویان را از جنگ ، باز دارد. گفتگوهای امام علیه السلام با سران لشکر جمل و سپاهیان آن ، قابل توجّه است . او تمام سعی خود را در راه حفظ آرامش و جلوگیری از برافروخته شدن آتش جنگ به کار گرفت. از این رو ، نامه هایی به سران لشکر نوشت و آنان را بر به وجود نیامدن درگیری برانگیخت. سپس نمایندگانش را برای گفتگو نزد آنان فرستاد و چون تلاش هایش بی نتیجه ماند ، خودش نزد آنان رفت. امام علی علیه السلام در این نامه ها و گفتگوها ، از شخصیت خود ، پرده برداشت و بزرگی منزلت خویش را روشن ساخت و از مسائل پیشین که شعله های جنگ از آنها افروخته شده بود نقاب برکشید و بار دیگر از کشته شدن عثمان و چگونگی آن ، با دقّت تمام ، سخن گفت و از ابعاد آن حادثه پرده برداشت و راه چنگ زدن به بهانه های سُست را بر فتنه انگیزان بست. وقتی هم که این روشنگری ها را بی نتیجه یافت و هر دو گروه برای پیکار مهیّا شدند ، یارانش را به خویشتنداری و حفظ آرامش ، سفارش نمود و فرمود: «شتاب مکنید تا نزد آنان عذری داشته باشم». سپس به سوی آنان رفت و بر آنان احتجاج کرد؛ ولی پاسخی دریافت نکرد. پس از این همه ، ابن عبّاس را برای بارِ دوم ، جهت آخرین گفتگو به سوی آنان فرستاد تا شاید آنان را از جنگ باز دارد تا خون مسلمانان ریخته نشود ؛ ولی بر گوش های آنان مُهر زده شده بود و به سخن فرستاده امام علیه السلام گوش ندادند ، چنان که پیش از آن نیز چنین کرده بودند . در این کار ، بیشترین نقش را عایشه و عبد اللّه بن زبیر بازی کردند.

.


ص: 136

8 / 1رَسائِلُ الإِمامِ إلی رُؤَساءِ الفِتنَهِ6008.الإمامُ الصادقُ علیه السلام :الأخبار الطوال :أقامَ عَلِیٌّ رضی الله عنه ثَلاثَهَ أیّامٍ یَبعَثُ رُسُلَهُ إلی أهلِ البَصرَهِ ، فَیَدعوهُم إلَی الرُّجوعِ إلَی الطّاعَهِ وَالدُّخولِ فِی الجَماعَهِ ، فَلَم یَجِد عِندَ القَومِ إجابَهً . (1)6007.عنه علیه السلام :الجمل :لَمّا سارَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام مِن ذی قارٍ قَدَّمَ صَعصَعَهَ بنَ صوحانَ بِکِتابٍ إلی طَلحَهَ وَالزُّبَیرِ وعَائِشَهَ ، یُعَظِّمُ عَلَیهِم حُرمَهَ الإِسلامِ ، ویُخَوِّفُهُم فیما صَنَعوهُ ، ویَذکُرُ لَهُم قَبیحَ مَا ارتَکَبوهُ مِن قَتلِ مَن قَتَلوا مِنَ المُسلِمینَ ، وما صَنَعوا بِصاحِبِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله عُثمانَ بنِ حُنَیفٍ ، وقَتلِهِمُ المُسلِمینَ صَبرا ، ویَعِظُهُم ویَدعوهُم إلَی الطّاعَهِ .

قالَ صَعصَعَهُ : فَقَدِمتُ عَلَیهِم فَبَدَأتُ بِطَلحَهَ فَأَعطَیتُهُ الکِتابَ وأدَّیتُ إلَیهِ الرِّسالَهَ ، فَقالَ : الآنَ ؟ ! حینَ عَضَّتِ ابنَ أبی طالِبٍ الحَربُ یَرفُقُ لَنا !

ثُمَّ جِئتُ إلَی الزُّبَیرِ فَوَجَدتُهُ ألیَنَ مِن طَلحَهَ ، ثُمَّ جِئتُ إلی عائِشَهَ فَوَجَدتُها أسرَعَ النّاسِ إلَی الشَّرِّ ، فَقالَت : نَعَم قَد خَرَجتُ لِلطَّلَبِ بِدَمِ عُثمانَ ، وَاللّهِ لِأَفعَلَنَّ وأفعَلَنَّ !

فَعُدتُ إلی أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام فَلَقیتُهُ قَبلَ أن یَدخُلَ البَصرَهَ ، فَقالَ :

ما وَراءَکَ یا صَعصَعَهُ ؟

قُلتُ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، رَأَیتُ قَوما ما یُریدونَ إلّا قِتالَکَ !

فَقالَ : اللّهُ المُستَعانُ .

ثُمَّ دَعا عَبدَ اللّهِ بنَ عَبّاسٍ فَقالَ : اِنطَلِق إلَیهِم فَناشِدهُم وذَکِّرهُمُ العَهدَ الَّذی لی فی رِقابِهِم . (2) .

1- .الأخبار الطوال : ص 147 .
2- .الجمل : ص 313 .

ص: 137



8 / 1 نامه های امام به سران فتنه

8 / 1نامه های امام به سران فتنه6004.عنه علیه السلام :الأخبار الطوال:علی علیه السلام سه روز صبر کرد و نمایندگانش را به سوی مردم بصره [ که در پی جملیان رفته بودند ]می فرستاد و آنان را به بازگشت به اطاعت خویش و همراهی با جمعیت مسلمانانْ فرا می خواند ؛ ولی از آنان پاسخی دریافت نکرد.6003.عنه علیه السلام :الجمل:وقتی امیرمؤمنان از ذو قار حرکت کرد ، صعصعه بن صوحان را با نامه ای نزد طلحه ، زبیر و عایشه فرستاد [ و در آن] ، حرمت اسلام را برایشان بزرگ شمرد و آنان را از عاقبت کارهایی که می کنند ، ترساند و زشتی کارهایی را که مرتکب شدند (کارهایی مثل: کشتن مسلمانان و آنچه با صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله ، عثمان بن حنیف انجام داده بودند و کشتن مسلمانان با شکنجه) به آنان گوشزد کرد، آنان را موعظه نمود و به اطاعت ، فرا خواند.

صعصعه می گوید: بر آنان وارد شدم . نخست ، نزد طلحه رفتم . نامه را به وی دادم و پیام را رساندم که او گفت: اینک؟! حال که جنگ، پسر ابو طالب را در تنگنا قرار داد، با ما نرمی می کند؟!

سپس نزد زبیر آمدم و او را نرم خوتر از طلحه یافتم. سپس نزد عایشه رفتم . او را در رسیدن به شر، از همه شتابنده تر یافتم. آن گاه عایشه گفت: آری، برای خونخواهی عثمانْ قیام کرده ام و به خدا سوگند که به یقین و به طور حتم ، چنین خواهم کرد!

به سوی امیرمؤمنان بازگشتم و پیش از ورود به بصره ، او را ملاقات کردم . فرمود: «چه خبر ، ای صعصعه؟».

گفتم: ای امیر مؤمنان! گروهی را دیدم که جز پیکار با تو، چیزی نمی خواهند.

فرمود: «خداوند ، یاری رسان است» .

آن گاه عبد اللّه بن عباس را خواست و فرمود: «نزد آنان برو و با آنان گفتگو کن و پیمانی را که بر عهده دارند ، به آنان یادآوری کن».

.


ص: 138

6002.عنه علیه السلام :الإمام علیّ علیه السلام مِن کِتابٍ لَهُ إلی طَلحَهَ وَالزُّبَیرَ : أمّا بَعدُ ، فَقَد عَلِمتُما وإن کَتَمتُما ، أنّی لَم اُرِدِ النّاسَ حَتّی أرادونی ، ولَم اُبایِعُهم حَتّی بایَعونی . وإنَّکُما مِمَّن أرادَنی وبایَعَنی ، وإنَّ العامَّهَ لَم تُبایِعنی لِسلطانٍ غالِبٍ ، ولا لِعَرَضٍ حاضِرٍ ، فَإِن کُنتُما بایَعتُمانی طائِعَینِ ، فَارجِعا وتوبا إلَی اللّهِ مِن قَریبٍ ، وإن کُنتُما بایَعتُمانی کارِهَینِ ، فَقَد جَعَلتُما لی عَلَیکُمَا السَّبیلَ بِإِظهارِکُما الطّاعَهَ ، وإسرارِکُمَا المَعصِیَهَ . ولَعَمری ، ما کُنتُما بِأَحَقِّ المُهاجِرینَ بِالتَّقِیَّهِ وَالکِتمانِ ، وإنَّ دَفعَکُما هذَا الأَمرَ مِن قَبلِ أن تَدخُلا فیهِ ، کانَ أوسَعَ عَلَیکُما مِن خُروجِکُما مِنهُ بَعدَ إقرارِکُما بِهِ .

وقَد زَعَمتُما أنّی قَتَلتُ عُثمانَ ، فَبَینی وبَینَکُما مَن تَخَلَّفَ عَنّی وعَنکُما مِن أهلِ المَدینَهِ ، ثُمَّ یُلزَمُ کُلُّ امرِی ءٍ بِقَدرِ مَا احتَمَلَ . فَارجِعا أیُّهَا الشَّیخانِ عَن رَأیِکُما ، فَإِنَّ الآنَ أعظَمَ أمرِکُمَا العارُ ، مِن قَبلِ أن یَتَجَمَّعَ العارُ وَالنّارُ ، وَالسَّلامُ . (1) .

1- .نهج البلاغه : الکتاب 54 ، کشف الغمّه : ج 1 ص 239 ؛ الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 90 ، الفتوح : ج 2 ص 465 کلّها نحوه .

ص: 139

6001.عنه علیه السلام :امام علی علیه السلام از نامه اش به طلحه و زبیر : پس از حمد و سپاس خداوند ؛ شما دو نفر می دانید گرچه کتمان می کنید که من سراغ مردم نرفتم ؛ بلکه آنان مرا خواستند ، و من با آنان بیعت نکردم تا آن که آنان با من بیعت نمودند ، و شما دو تن ، از کسانی بودید که مرا خواستید و با من بیعت کردید.

مردم به خاطر قدرت برتر یا ثروت آماده با من بیعت نکردند. پس اگر شما از روی رضایت با من بیعت کردید ، زود برگردید و به درگاه خدا توبه کنید ، و اگر از روی ناخشنودی با من بیعت کردید ، شما با آشکار داشتن فرمانبرداری و پنهان کردن نافرمانی خود ، راه بازخواست را برای من باز گذاردید.

به جانم سوگند که شما از دیگر مهاجران ، سزاوارتر به تقیّه و کتمان نبودید. به راستی که کنار گذاردن من از حکومت ، پیش از آن که در آن وارد شوید ، برای شما آسان تر از این بود که پس از اقرار به آن ، بخواهید از آن بیرون روید.

ادّعا می کنید که من عثمان را کشته ام. پس میان من و شما کسی از مردم مدینه را به داوری خوانید که نه هوادار من باشد و نه طرفدار شما . آن گاه ، هرکس به اندازه ای که در آن کار دخالت داشته ، مسئولیت بر گردن گیرد .

پس ای دو بزرگوار! از تصمیم خود بازگردید که اکنون ، بزرگ ترین چیزی که دامنگیر شما می شود ، ننگ است، پیش از آن که ننگ و آتش [ دوزخ] با هم جمع گردد. والسلام! .


ص: 140

6000.امام علی علیه السلام :عنه علیه السلام فی کِتابِهِ إلی عائِشَهَ قَبلَ الحَربِ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّکِ خَرَجتِ غاضِبَهً للّهِِ ولِرَسولِهِ ، تَطلُبینَ أمرا کانَ عَنکِ مَوضوعا ، ما بالُ النِّساءِ وَالحَربَ وَالإِصلاحَ بَینَ النّاسِ ؟! تُطالِبینَ بِدَمِ عُثمانَ ، ولَعَمری لَمَن عَرَّضَکِ لِلبَلاءِ ، وحَمَلَکِ عَلَی المَعصِیَهِ ، أعظَمُ إلَیکِ ذَنبا مِن قَتلَهِ عُثمانَ ! وما غَضِبتِ حَتّی أغضَبتِ ، وما هِجتِ حَتّی هَیَّجتِ ، فَاتَّقِی اللّهَ وَارجِعی إلی بَیتِکِ . (1)8 / 2إشخاصُ ابنِ عَبّاسٍ إلَی الزُّبَیرِ5997.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :البیان والتبیین عن عبد اللّه بن مصعب :أرسَلَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ رحمه اللهعَبدَ اللّهِ بنَ عَبّاسٍ لَمّا قَدِمَ البَصرَهَ فَقالَ لَهُ :

اِیتِ الزُّبَیرَ ولا تَأتِ طَلحَهَ؛ فَإِنَّ الزُّبَیرَ ألیَنُ ، وإنَّکَ تَجِدُ طَلحَهَ کَالثَّورِ عاقِصا (2) قَرنَهُ ، یَرکَبُ الصُّعوبَهَ ویَقولُ : هِیَ أسهَلُ ! فَأقرِئهُ السَّلامَ ، وقُل لَهُ : یَقولُ لَکَ ابنُ خالِکَ : عَرَفتَنی بِالحِجازِ وأنکَرتَنی بِالعِراقِ ، فَما عَدا مِمّا بَدا لَکَ (3) ؟

قالَ : فَأَتَیتُ الزُّبَیرَ ، فَقالَ : مَرحَبا یَابنَ لُبابَهَ ، أزائِرا جِئتَ أم سَفیرا ؟ قُلتُ : کُلَّ ذلِکَ . وأبلَغتُهُ ما قالَ عَلِیٌّ .

فَقالَ الزُّبَیرُ: أبلِغهُ السَّلامَ وقُل لَهُ: بَینَنا وبَینَکَ عَهدُ خَلیفَهٍ، ودَمُ خَلیفَهٍ، واجتِماعُ ثَلاثَهٍ وَانفِرادُ واحِدٍ ، واُمٌّ مَبرورَهٌ ، ومُشاوَرَهُ العَشیرَهِ ، ونَشرُ المَصاحِفِ ، فَنُحِلُّ ما أحَلَّت ، ونُحَرِّمُ ما حَرَّمَت . (4) .

1- .الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 90 ، الفتوح : ج 2 ص 465 ، المناقب للخوارزمی : ص 184 ح 223 ؛ کشف الغمّه : ج 1 ص 239 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 152 کلّها نحوه .
2- .العَقِصُ : الألوی الصعْبُ الأخلاقِ ، تشبیها بالقرن المُلتوی (النهایه : ج 3 ص 276 «عقص») .
3- .قال السیّد الشریف : وهو علیه السلام أوّل من سمعت منه هذه الکلمه : أعنی «فما عدا ممّا بدا» (نهج البلاغه : ذیل الخطبه 31) .
4- .البیان والتبیین : ج 3 ص 221 ، عیون الأخبار لابن قتیبه : ج 1 ص 195 ، العقد الفرید : ج 3 ص 314 وراجع نهج البلاغه : الخطبه 31 .

ص: 141



8 / 2 فرستادن ابن عبّاس نزد زبیر

5996.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :امام علی علیه السلام در نامه اش به عایشه پیش از جنگ : پس از حمد و سپاس خداوند ؛ تو از خانه ات بیرون آمدی ، در حالی که بر خدا و پیامبرش خشم گرفتی. کاری را می جویی که از عهده تو برداشته شده است. زنان را چه به جنگ و صلح در میان مردم؟!

تو خونخواه عثمان شده ای . به جانم سوگند ، کسانی که تو را در معرض این فتنه قرار دادند و تو را بر نافرمانی وا داشتند ، نزد تو گناهکارتر از قاتلان عثمان اند .

خشمگین نشدی تا این که [ دیگران را] به خشم درآوردی ، و به هیجان نیامدی تا آن که [ دیگران را] به هیجان انداختی . از خدا بترس و به خانه ات بازگرد.8 / 2فرستادن ابن عبّاس نزد زبیر5999.عنه صلی الله علیه و آله :البیان والتبیین به نقل از عبد اللّه بن مصعب : هنگامی که علی بن ابی طالب علیه السلام وارد بصره شد، عبد اللّه بن عباس را فرستاد و بدو فرمود: «نزد زبیر برو ، نه طلحه ؛ زیرا زبیر نرم خوست و طلحه را چون گاوی خواهی یافت که شاخ های درهم پیچیده دارد، بر دشواری سوار می شود و می گوید که این ، آسان تر است. به وی (زبیر) سلام برسان و بگو: پسر دایی ات به تو می گوید : در حجاز ، مرا شناختی و در عراق ، مرا نمی شناسی؟! چه چیز تو را از آنچه آشکار بود ، بازگردانْد؟». (1)

ابن عبّاس می گوید: نزد زبیر آمدم . او گفت: خوش آمدی ، ای پسر لبابه ! برای دیدار آمده ای یا ابلاغ پیام؟

گفتم:«برای هر دو» و سخن علی علیه السلام را به وی ابلاغ کردم.

زبیر گفت: به وی سلام برسان و به او بگو: میان ما و تو ، پیمان خلیفه ای است و خون خلیفه ای ، و جمع سه نفره ای است و جدایی یک نفره ای ، و مادری نیکوکار و رایزنی با بستگان ، و باز شدن مُصحف ها. آنچه را تو حلال می شماری ، ما نیز حلال می شمریم و آنچه را تو حرام می دانی ، ما نیز حرام می دانیم.

.

1- .سیّد رضی گفته است : او نخستین کسی است که چنین جمله ای از او شنیده شده است . یعنی جمله «چه چیزی تو را از آنچه آشکار بود، بازگرداند؟» (نهج البلاغه : ذیل خطبه 31) .

ص: 142

8 / 3الاحتجاجاتُ عَلی عائِشَهَ5996.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :الفتوح :فَلَمّا کانَ مِنَ الغَدِ دَعا عَلِیٌّ رضی الله عنه زَیدَ (1) بنَ صوحانَ وعَبدَ اللّهِ بنَ عَبّاسٍ ، فَقالَ لَهُما : اِمضِیا إلی عائِشَهَ فَقولا لَها : أ لَم یَأمُرکِ اللّهُ تَبارَکَ وتَعالی أن تَقَرّی فی بَیتِکِ ؟ فَخُدِعتِ وَانخَدَعتِ ، وَاستُنفِرتِ فَنَفَرتِ ، فَاتَّقِی اللّهَ الَّذی إلَیهِ مَرجِعُکِ ومَعادُکِ ، وتوبی إلَیهِ فَإِنَّهُ یَقبَلُ التَّوبَهَ عَن عِبادِهِ ، ولا یَحمِلَنَّکِ قَرابَهُ طَلحَهَ وحُبُّ عَبدِ اللّهِ بنِ الزُّبَیرِ عَلَی الأَعمالِ الَّتی تَسعی بِکِ إلَی النّارِ .

قالَ : فَانطَلَقا إلَیها وبَلَّغاها رِسالَهَ عَلِیٍّ رضی الله عنه ، فَقالَت عائِشَهُ : ما أنَا بِرادَّهٍ عَلَیکُم شَیئا فَإِنّی أعلَمُ أنّی لا طَاقَهَ لی بِحُجَجِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ ؛ فَرَجَعا إلَیهِ وأخبَراهُ بِالخَبَرِ . (2)5995.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :تاریخ الطبری عن القاسم بن محمّد :أقبَلَ جارِیَهُ بنُ قُدامَهَ السَّعدِیُّ ، فَقالَ : یا اُمَّ المُؤمِنینَ ! وَاللّهِ ، لَقَتلُ عُثمانَ بنِ عَفّانَ أهوَنُ مِن خُروجِکِ مِن بَیتِکِ عَلی هَذا الجَمَلِ المَلعونِ عُرضَهً لِلسِّلاحِ ! إنَّهُ قَد کانَ لَکِ مِنَ اللّهِ سِترٌ وحُرمَهٌ ، فَهَتَکتِ سِترَکِ وأبَحتِ حُرمَتَکِ ، إنَّهُ مَن رأی قِتالَکِ فَإِنَّهُ یَری قَتلَکِ ، وإن کُنتِ أتَیتِنا طائِعَهً فَارجِعی إلی مَنزِلِکِ ، وإن کُنتِ أتَیتِنا مُستَکرَهَهً فَاستَعینی بِالنّاس . (3) .

1- .فی المصدر : «یزید» ، والصحیح ما أثبتناه .
2- .الفتوح : ج 2 ص 467 .
3- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 465 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 318 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 88 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 233 وفیه «حارثه» بدل «جاریه» وکلاهما نحوه .

ص: 143



8 / 3 احتجاج هایی با عایشه

8 / 3احتجاج هایی با عایشه5992.امام علی علیه السلام :الفتوح:صبحگاهان ، علی علیه السلام زید بن صوحان و عبد اللّه بن عبّاس را فرا خواند و بدانان فرمود : «نزد عایشه بروید و به وی بگویید: آیا خداوند تبارک و تعالی به تو فرمان نداد که در خانه ات بنشینی؟ با تو حیله کرده اند و تو فریب خورده ای . تو را به راه انداختند و تو نیز به راه افتادی . از خدایی که بازگشت و مَعادت به سوی اوست ، بترس و به سویش توبه کن که او توبه را از بندگانش می پذیرد. مبادا خویشاوندی طلحه و علاقه به عبد اللّه بن زبیر ، به کارهایی وادارت کند که به سوی آتش کشانده شوی!».

آن دو نزد عایشه رفتند و پیام علی علیه السلام را به وی رساندند.

عایشه گفت: من چیزی در پاسخ شما نخواهم گفت ؛ زیرا می دانم در برابر استدلال های علی بن ابی طالب ، مرا قدرت پاسخ نیست.

آن دو بازگشتند و جریان را با علی علیه السلام در میان نهادند.5991.امام علی علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از قاسم بن محمّد : جاریه بن قُدامه سعدی پیش آمد و گفت: ای اُمّ المؤمنین! به خدا سوگند ، کشته شدن عثمان بن عفّان ، ساده تر از بیرون آمدن تو از خانه و سوارشدن بر این شتر لعنتی و در برابر اسلحه ها قرار گرفتن است . تو از جانب خداوند ، حرمتی و حجابی داشتی؛ ولی حجاب خود را دریدی و حرمت خویش را شکستی. به راستی که هرکس جنگ با تو را روا بداند، کشتن تو را هم روا می داند. اگر با میل خود به سوی ما آمده ای ، به خانه ات بازگرد ، و اگر با اکراه آمده ای ، از مردمْ کمک بخواه.

.


ص: 144

5994.عنه علیه السلام :المحاسن والمساوئ عن الحسن البصری :إنَّ الأَحنَفَ بنَ قَیسٍ قالَ لِعائِشَهَ یَومَ الجَمَلِ : یا اُمَّ المُؤمِنینَ هَل عَهِدَ عَلَیکِ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله هذَا المَسیرَ ؟ قالَت : اللّهُمَّ لا . قالَ : فَهَل وجَدتِهِ فی شَیءٍ مِن کِتابِ اللّهِ جَلَّ ذِکرُهُ ؟ قالَت : ما نَقرَأُ إلّا ما تَقرَؤونَ . قالَ : فَهَل رَأَیتِ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله استَعانَ بِشَیءٍ مِن نِسائِهِ إذا کانَ فی قِلَّهٍ وَالمُشرِکونَ فی کَثرَهٍ ؟ قَالت : اللّهُمَّ لا . قالَ الأَحنَفُ : فَإِذا ما هُوَ ذَنبُنا ؟ ! (1)5993.عنه علیه السلام :فتح الباری عن الحسن :إنَّ عائِشَهَ أرسَلَت إلی أبی بَکرَهَ فَقالَ : إنَّکِ لَاُمٌّ ، وإنَّ حَقَّکِ لَعَظیمٌ ، ولکِن سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : لَن یُفلِحَ قَومٌ تَملِکُهُمُ امرَأَهٌ . (2)5992.عنه علیه السلام :مروج الذهب :قامَ عَمّارُ بنُ یاسِرٍ بَینَ الصّفَّینِ فَقالَ : أیُّهَا النّاسُ ! ما أنصَفتُم نَبِیَّکُم حینَ کَفَفتُم عَقائِلَکُم فِی الخُدورِ وأبرَزتُم عَقیلَتَهُ لِلسُّیوفِ ، وعائِشَهُ عَلی جَمَلٍ فی هَودَجٍ مِن دُفوفِ الخَشَبِ قَد ألبَسوهُ المُسوحَ وجُلودَ البَقَرِ ، وجَعَلوا دونَهُ اللُّبودَ ، وقَد غُشِیَ عَلی ذلِکَ بِالدُّروعِ ، فَدَنا عَمّارٌ مِن مَوضِعِها ، فَنادی : إلی ماذا تَدعینَ ؟ قالَت : إلَی الطَّلَبِ بِدَمِ عُثمانَ ، فَقالَ : قاتَلَ اللّهُ فی هذَا الیَومِ الباغِیَ وَالطّالِبَ بِغَیرِ الحَقِّ ، ثُمَّ قالَ : أیُّهَا النّاسُ ! إنَّکُم لَتَعلَمونَ أیُّنَا المُمالِئُ فی قَتلِ عُثمانَ . (3)5991.عنه علیه السلام :مجمع الزوائد عن سعید بن کوز :کُنتُ مَعَ مَولایَ یَومَ الجَمَلِ ، فَأَقبَلَ فارِسٌ فَقالَ : یا اُمَّ المُؤمِنینَ ! فَقالَت عائِشَهُ : سَلوهُ مَن هُوَ ؟ قیلَ : مَن أنتَ ؟ قالَ : أنَا عَمّارُ بنُ یاسِرٍ ، قالَت : قولوا لَهُ : ما تُریدُ ؟ قالَ : أنشُدُکِ بِاللّهِ الَّذی أنزَلَ الکِتابَ عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی بَیتِکِ ، أ تَعلَمینَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله جَعَلَ عَلِیّا وصِیّا عَلی أهلِهِ ، وفی أهلِهِ ؟ قالَت : اللّهُمَّ نَعمَ . قالَ : فَما لَکِ ؟ قالَت : أطلُبُ بِدَمِ عُثمانَ أمیرِ المُؤمِنینَ . قالَ : فَتَکَلَّمَ .

ثُمَّ جاءَ فَوارِسُ أربَعَهٌ فَهَتَفَ بِهِم رَجُلٌ مِنهُم . ثُمَّ قالَ : تَقولُ عائِشَهُ : ابنُ أبی طالِبٍ ورَبِّ الکَعبَهِ ، سَلوهُ مَن هُوَ ؟ ما یُریدُ ؟ قالوا : مَن أنتَ ؟

قالَ : أنَا عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ .

قالَت : سَلوهُ ما یُریدُ ؟

قالوا : ما تُریدُ ؟

قالَ : أنشُدُکِ بِاللّهِ الَّذی أنزَلَ الکِتابَ عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی بَیتِکِ ، أ تَعلَمینَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله جَعَلَنی وَصِیّا عَلی أهلِهِ ، وفی أهلِهِ ؟

قالَت : اللّهُمَّ نَعَم .

قالَ : فَما لَکِ ؟

قالَت : أطلُبُ بِدَمِ أمیرِ المُؤمِنینَ عُثمانَ !

قالَ : أرینی قَتَلَهَ عُثمانَ ! ! ثُمَّ انصَرَفَ وَالتَحَمَ القِتالُ . (4) .

1- .المحاسن والمساوئ : ص 49 .
2- .فتح الباری : ج 13 ص 56 .
3- .مروج الذهب : ج 2 ص 370 .
4- .مجمع الزوائد : ج 7 ص 479 ح 12038 وراجع الإیضاح : ص 77 وسعد السعود : ص 237 .

ص: 145

5990.امام علی علیه السلام :المحاسن والمساوئ به نقل از حسن بصری : اَحنف بن قیس در جنگ جمل به عایشه گفت:ای اُمّ المؤمنین! آیا پیامبر خدا این حرکت را به تو گوشزد کرده بود؟

عایشه گفت : نه به خدا!

پرسید:آیا آن را در جایی از کتاب خداوند متعال یافتی؟

گفت : ما چیزی جز آنچه شما می خوانید، نمی خوانیم.

پرسید: آیا سراغ داری که پیامبر خدا، آن هنگام که مسلمانان اندک بودند و مشرکانْ بسیار ، حتی در یک مورد از زنانش کمک بگیرد؟

گفت: نه به خدا!

احنف گفت: پس اینک گناه ما چیست؟!5989.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :فتح الباری به نقل از حسن : عایشه ، کسی را به سوی ابو بکره فرستاد. ابو بکره گفت: تو [ برای مؤمنانْ ]مادری و حقّت بزرگ است ؛ ولی شنیدم که پیامبر خدا می فرمود: «گروهی که زنی بر آنان حکم رانَد ، رستگار نمی شوند».5990.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :مروج الذهب:عمّار بن یاسر ، میان دو لشکر ایستاد و گفت: ای مردم! شما نسبت به پیامبرتان انصاف به خرج ندادید . همسران خود را در پرده نگاه داشتید و همسر او را در برابر شمشیرها قرار دادید.

عایشه بر روی شتر و در کجاوه ای سوار بود که کناره هایش از چوب بود و آن را با پَلاس و پوست گاو ، پوشانده بودند و روی آن ، نَمَد کشیده بودند و آن را با زره آهنین ، مجهّز ساخته بودند.

عمّار به وی نزدیک شد و بانگ برآورد: به چه چیزی فرا می خوانی؟

عایشه گفت: به خونخواهی عثمان.

عمّار گفت: خداوند ، همین امروز ، تجاوزپیشه و جوینده غیر حق را بکشد. ای مردم! به راستی که شما می دانید کدام یک از ما طرفدار کشتن عثمان بودیم.5989.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :مجمع الزوائد به نقل از سعید بن کُوز : در جنگ جمل به همراه مولای خود بودم . سواره ای پیش آمد و گفت: ای اُمّ المؤمنین!

عایشه گفت: بپرسید او کیست .

گفته شد: کیستی؟

گفت: من عمّار بن یاسرم.

عایشه گفت: به وی بگویید: چه می خواهی؟

گفت: تو را به خداوندی که قرآن را در خانه تو بر پیامبر خدا نازل کرد، سوگند ، آیا می دانی که پیامبر خدا، علی علیه السلام را جانشین بر اهل خود و در میان اهلش قرار داد؟

عایشه گفت: آری به خدا!

عمّار گفت: پس چه می خواهی؟

عایشه گفت: خون امیر المؤمنین عثمان را می جویم .

[ راوی می گوید:] سپس [ عمّار با او] سخن گفت. آن گاه چهار اسبْ سوار دیگر آمدند. مردی از میان آنان بر آنها بانگ زد. عایشه گفت: به پروردگار کعبه سوگند که او پسر ابو طالب است! از او بپرسید که کیست و چه می خواهد.

گفتند: کیستی؟

فرمود : «من ، علی بن ابی طالبم» .

عایشه گفت: از او بپرسید که چه می خواهد .

گفتند: چه می خواهی؟

فرمود: «تو را به خدایی که قرآن را بر پیامبر خدا در خانه تو نازل کرد، سوگند ، آیا می دانی که پیامبر خدا مرا جانشین خویش بر اهل خود و در میان اهلش قرار داد؟» .

عایشه گفت: آری به خدا!

فرمود: «پس چه می خواهی؟»

عایشه گفت: از امیر المؤمنین عثمان ، خونخواهی می کنم.

فرمود: «قاتلان عثمان را نشانم ده!» .

سپس بازگشت و پیکار درگرفت. .


ص: 146

5988.بحار الأنوار ( سلمان فارسی رضی الله عنه هنگام مرگ اظهار تأسف و ) المحاسن والمساوئ عن سالم بن أبی الجعد :فَلَمّا کانَ حَربُ الجَمَلِ أقبلَتَ [عائِشَهُ ]فی هَودَجٍ مِن حَدیدٍ وهِیَ تَنظُرُ مِن مَنظَرٍ قَد صُیِّرَ لَها فی هَودَجِها ، فَقالَتِ لرَجُلٍ مِن ضَبَّهَ وهُوَ آخِذٌ بِخِطامِ جَمَلِها أو بَعیرِها : أینَ تَری عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ ؟ قالَ : ها هُوَ ذا واقِفٌ رافِعٌ یَدَهُ إلَی السَّماءِ ، فَنَظَرَت فَقالَت : ما أشبَهَهُ بِأَخیهِ !

قالَ الضَّبِّیُّ : ومَن أخوهُ ؟

قالَت : رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله .

قالَ : فَلا أرانی اُقاتِلُ رَجُلاً هُوَ أخو رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله . فَنَبَذَ خِطامَ راحِلَتِها مِن یَدِهِ ومالَ إلَیهِ . (1) .

1- .المحاسن والمساوئ : ص 49 .

ص: 147

5987.امام صادق علیه السلام :المحاسن والمساوئ به نقل از سالم بن ابی جعد : چون جنگ جملْ اتّفاق افتاد ، عایشه در کجاوه ای آهنین پیش آمد . او از سوراخی که برای کجاوه اش ساخته بودند ، بیرون را نگاه می کرد. به مردی از تیره ضِبّه که زمام شتر هفت یا نُه ساله اش را گرفته بود ، گفت: علی بن ابی طالب را کجا می بینی؟

مرد گفت: او آن جا ایستاده و دست ها را به سوی آسمان بلند کرده است.

عایشه نگاه کرده و گفت: چه قدر به برادرش شبیه است!

مرد ضِبّی پرسید : برادرش کیست؟

عایشه گفت: پیامبر خدا.

مرد گفت: پس روا نمی بینم با مردی پیکار کنم که برادر پیامبر خداست.

زمام شتر وی را رها کرد و به سوی علی علیه السلام رفت. .


ص: 148

8 / 4خُطبَهُ الإِمامِ لَمّا رَجَعَت رُسُلُهُ5988.بحار الأنوار : ( سلمانُ الفارسیُّ رضی الله عنه لمّا سُئل عن تَحس ) الأمالی للطوسی عن إسماعیل بن رجاء الزبیدی :لَمّا رَجَعَت رُسُلُ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام مِن عِندِ طَلحَهَ وَالزُّبَیرِ وعائِشَهَ ، یُؤذِنونَهُ بِالحَربِ ، قامَ فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ ، وصَلّی عَلی مُحَمَّدٍ وآلِهِ ، ثُمَّ قالَ :

یا أیُّهَا النّاسُ ! إنّی قَد راقَبتُ هؤُلاءِ القَومَ کَیما یَرعَووا أو یَرجِعوا ، وقَد وَبَّختُهُم بِنَکثِهِم وعَرَّفتُهُم بَغیَهُم ، فَلَیسوا یَستَجیبونَ ، ألا وقَد بَعَثوا إلَیَّ أن أبرُزَ لِلطِّعانِ ، وأصبِرَ لِلجِلادِ ، فَإِنَّما مَنَّتکَ نَفسُکَ مِن أبنائِنَا الأَباطیلَ ، (1) هَبِلَتهُمُ الهَبولُ ، (2) قَد کُنتُ وما اُهَدَّدُ بِالحَربِ ولا اُرَهَّبُ بِالضَّربِ ، وأنَا عَلی ما وَعَدَنی رَبّی مِنَ النَّصرِ وَالتَّأییدِ وَالظَّفَرِ ، وإنّی لَعَلی یَقینٍ مِن رَبّی ، وفی غَیرِ شُبهَهٍ مِن أمری .

أیُّهَا النّاسُ ! إنَّ المَوتَ لا یَفوتُهُ المُقیمُ ، ولا یُعجِزُهُ الهارِبُ ، لَیسَ عَنِ المَوتِ مَحیصٌ ، مَن لَم یَمُت یُقتَل ، إنَّ أفضَلَ المَوتِ القَتلُ ، وَالَّذی نَفسُ ابنِ أبی طالِبٍ بِیَدِهِ لِأَلفُ ضَربَهٍ بِالسَّیفِ أهوَنُ عَلَیَّ مِن مَوتٍ عَلی فِراشٍ !

یا عَجَباً لِطَلحَهَ ! ألَّبَ عَلَی ابنِ عَفّانَ حَتّی إذا قُتِلَ أعطانی صَفَقَهَ یَمینِهِ طائِعاً ، ثُمَّ نَکَثَ بَیعَتی ، وطَفِقَ یَنعَی ابنَ عَفّانَ ظالِماً ، وجاءَ یَطلُبُنی یَزعُمُ بِدَمِهِ ، وَاللّهِ ، ما صَنَعَ فی أمرِ عُثمانَ واحِدَهً مِن ثَلاثٍ : لَئِن کانَ ابنُ عَفّانَ ظالِماً کَما کانَ یَزعُمُ حینَ حَصَرَهُ وألَّبَ عَلَیهِ ، إنَّهُ لَیَنبَغی أن یُؤازِرَ قاتِلیهِ وأن یُنابِذَ ناصِریهِ ! وإن کانَ فی تِلکَ الحالِ مَظلوماً ، إنَّهُ لَیَنبَغی أن یَکونَ مَعَهُ ! وإن کانَ فی شَکٍّ مِنَ الخَصلَتَینِ ، لَقَد کانَ یَنبَغی أن یَعَتزِلَهُ ویَلزَمَ بَیتَهُ ویَدَعَ النّاسَ جانِباً ! فَما فَعَلَ مِن هذِهِ الخِصالِ واحِدَهً ، وها هُوَ ذا قَد أعطانی صَفَقَهَ یَمینِهِ غَیرَ مَرَّهٍ ثُمَّ نَکَثَ بَیعَتَهُ ! اللّهُمَّ فَخُذهُ ولا تُمهِلهُ .

ألا وإنَّ الزُّبَیرَ قَطَعَ رَحِمی وقَرابَتی ، ونَکَثَ بَیعَتی ، ونَصَبَ لِیَ الحَربَ وهُوَ یَعلَمُ أنَّهُ ظالِمٌ لی ! اللّهُمَّ فَاکفِنیهِ بِما شِئتَ . (3) .

1- .هکذا فی المصدر، وفی بحار الأنوار: «من أنباء الأباطیل».
2- .هَبِلَتْهم الهَبُول : أی ثَکِلَتْهم الثَّکُول ؛ وهی من النساء التی لا یَبْقی لها وَلَدٌ (النهایه : ج 5 ص 240 «هبل») .
3- .الأمالی للطوسی : ص 169 ح 284 وراجع نهج البلاغه : الخطبه 174 .

ص: 149



8 / 4 سخنرانی امام، هنگامی که فرستادگانش باز آمدند

8 / 4سخنرانی امام، هنگامی که فرستادگانش باز آمدند5985.عنه علیه السلام ( فی زیارهِ الحسینِ علیه السلام عند الوَداعِ ) الأمالی ، طوسی به نقل از اسماعیل بن رجاء زبیدی : چون فرستادگان امیرمؤمنان از نزد طلحه، زبیر و عایشه که ندای جنگ را سرداده بودند ، بازگشتند، به پا خاست، خدا را سپاس و ثنا گفت و بر محمّد و خاندانش درود فرستاد و سپس فرمود :

«ای مردم! من منتظر بودم تا این گروه ، حرمت نگه دارند یا بازگردند . آنان را به جهت پیمان شکنی سرزنش کردم و طغیانگری شان را به آنان گوشزد کردم ؛ ولی پاسخی ندادند. بدانید که از من خواسته اند برای زد و خورد ، آماده شوم و بر نبرد، شکیبایی کنم و گفته اند که تو به خودت درباره [ پیروزی بر] فرزندان قهرمان ما امید بیهوده می دهی. مادرانی که فرزندی برایشان نمانده ، بر آنان بگِریند! تا بوده ام ، از جنگ نترسیده ام و از ضربت تیغ نهراسیده ام . من به وعده یاری، نیرومندی و پیروزی پروردگارم دل بسته ام و به پروردگار خود یقین دارم و در کار خود ، هیچ شبهه ای ندارم.

ای مردم! به راستی که مرگ از [ آن که در میدان جنگ] ایستاده ، در نمی گذرد و فرار کننده، آن را ناتوان نمی سازد. از مرگ ، چاره ای نیست. آن که نمیرد ، کشته می شود ، و برترین مرگ ، کشته شدن [ در راه خدا] است. سوگند به آن که جان فرزند ابوطالب در دست اوست، هزار ضربه شمشیر بر من ، آسان تر است از مردن در بستر.

شگفتا از طلحه! خودش [ مردم را] بر پسر عفّان (عثمان) تحریک کرد و وقتی او کشته شد، از روی میل ، دست بیعت به سوی من دراز کرد و سپس ، بیعت مرا شکست و با این که [ خود ]ستمگر است، نوحه سرایی بر پسر عفّان را آغاز کرده است و آمده و از من، خون عثمان را می طلبد.

به خدا سوگند ، آنچه درباره عثمانْ واقع شد ، از این سه حالْ بیرون نیست : یا این که عثمانْ ستمگر بود، آن گونه که طلحه به هنگام محاصره و یورش بر او ادّعا کرد . پس می باید قاتلان عثمان را یاری می کرد و یاری کنندگانش را دور می ساخت ؛ و اگر عثمان در آن حالْ مظلوم بود، سزاوار بود که طلحه همراه وی باشد ؛ و [ سومْ این که ]اگر طلحه در ستمگری یا مظلومیت عثمانْ تردید داشت ، سزاوار بود که از او کناره گیرد و در خانه خود بنشیند و از مردم ، کناره جوید.

طلحه هیچ یک از این سه کار را انجام نداد . همو بارها با من دست بیعت داد و پس از چندی بیعت را شکست. بار خدایا! او را بگیر و مهلتش مده .

آگاه باشید که زبیر ، پیوند خویشاوندی مرا بُرید و بیعتم را شکست و در برابر من ، جنگ به راه انداخت . او خود می داند که بر من ستم کرده است. بار خدایا! آن گونه که خود صلاح می دانی ، مرا از [ شرّ] او حفظ فرما».

.


ص: 150

8 / 5تَحذیرُ شَبابِ قُرِیشٍ مِنَ الحَربِ5982.امام علی علیه السلام :الجمل عن صفوان :لَمّا تَصافَّ النّاسُ یَومَ الجَمَلِ صاحَ صائِحٌ مِن أصحابِ أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ : یا مَعاشِرَ شَبابِ قُرَیشٍ ! أراکُم قَد لَجَجتُم وغُلِبتُم عَلی أمرِکُم هذا ، وإنّی أنشُدُکُمُ اللّهَ أن تَحقِنوا دِماءَکُم ولا تَقتُلوا أنفُسَکُم ، اِتَّقُوا الأَشتَرَ النَّخَعِیَّ وجُندُبَ بنَ زُهیرٍ العامِرِیَّ ، فَإِنَّ الأَشتَرَ نَشَرَ دِرعَهُ حَتّی یَعفُوَ أثَرُهُ ، وإنَّ جُندَباً یَخرِمُ دِرعَهُ حَتّی یُشَمَّرَ عَنهُ ، وفی رایَتِهِ عَلامَهٌ حَمراءُ ، فَلَمَّا التَقَی النّاسُ أقبَلَ الأَشتَرُ وجُندَبٌ قِبالَ الجَمَلِ یَرفُلانِ فِی السِّلاحِ حَتّی قَتَلا عَبدَ الرَّحمنِ بنَ عَتّابِ بنِ أسیدٍ ومَعبَدَ بنَ زُهَیرِ بنِ خَلَفِ بنِ اُمَیَّهَ ، وعَمَدَ جُندُبٌ لِابنِ الزُّبَیرِ فَلَمّا عَرَفَهُ قالَ : أترُکُکَ لِعائِشَهَ ...

ورَوی مُحَمَّدُ بنُ موسی عن مُحَمَّدِ بنِ إبراهیمَ عَن أبیهِ قالَ : سَمِعتُ مُعاذَ بنَ عُبَیدِ اللّهِ التّمیمِیَّ وکانَ قَد حَضَرَ الجَمَلَ یَقولُ : لَمَّا التَقَینا وَاصطَفَفنا نادی مُنادی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام : یا مَعاشِرَ قُرَیشٍ ! اِتَّقُوا اللّهَ عَلی أنفُسِکُم ، فَإِنّی أعلَمُ أنَّکُم قَد خَرَجتُم وظَنَنتُم أنَّ الأَمرَ لا یَبلُغُ إلی هذا ، فَاللّهَ اللّهَ فی أنفُسِکُم ! فَإِنَّ السَّیفَ لَیسَ لَهُ بُقیا ، فَإِن أحبَبتُم فَانصَرِفوا حَتّی نُحاکِمَ هؤُلاءِ القَومَ ، وإن أحبَبتُم فَإِلَیَّ فَإِنَّکُم آمِنونَ بِأَمانِ اللّهِ .

فَاستَحیَینا أشَدَّ الحَیاءِ وأبصَرنا ما نَحنُ فیهِ ، ولکِنَّ الحِفاظَ (1) حَمَلَنا عَلَی الصَّبرِ مَعَ عائِشَهَ حَتّی قُتِلَ مَن قُتِلَ مِنّا ، فَوَاللّهِ ، لَقَد رَأَیتُ أصحابَ عَلِیٍّ علیه السلام وقَد وَصَلوا إلَی الجَمَلِ وصاحَ مِنهُم صائِحٌ : اِعقِروهُ ، فَعَقَروهُ فَوَقَعَ ، فَنادی عَلِیٌّ علیه السلام : «مَن طَرَحَ السِّلاحَ فَهُوَ آمِنٌ ، ومَن دَخَلَ بَیتَهُ فَهُوَ آمِنٌ» . فَوَاللّهِ ما رَأَیتُ أکرَمَ عَفوا مِنهُ .

ورَوی سُلَیمانُ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ عُوَیمرٍ الأَسلَمِیُّ قالَ : قالَ ابنُ الزُّبَیرِ : إنّی لَواقِفٌ فی یَمینِ رَجُلٍ مِن قُرَیشٍ إذ صاحَ صائِحٌ : یا مَعشَرَ قُرَیشٍ ! اُحذِّرُکُمُ الرَّجُلَینِ : جُندُباً العامِرِیَّ وَالأَشتَرَ النَّخَعِیَّ . قالَ: وسَمِعتُ عَمّاراً یَقولُ لِأَصحابِنا : ما تُریدونَ وما تَطلُبونَ ؟ فَنادَیناهُ : نَطلُبُ بِدَمِ عُثمانَ ، فَإِن خَلَّیتُم بَینَنا وبَینَ قَتَلَتِهِ رَجَعنا عَنکُم . فَقالَ عَمّارٌ : لَو سَأَلتُمونا أن تَرجِعوا عَنّا بِئسَ الفَحلُ ؛ فإنّه ألأَمُ الغَنَمِ فَحلاً وشَرُّها لحَماً ما أعطَیناکُموهُ . ثُمَّ التَحَمَ القِتالُ ونادَیناهُم : مَکِّنونا مِن قَتَلَهِ عُثمانَ ونَرجِعُ عَنکُم . فَنادانا عَمّارٌ : قَد فَعَلنا ، هذِهِ عائِشَهُ وطَلحَهُ وَالزُّبَیرُ قَتَلوهُ عَطَشاً ، فَابدَؤوا بِهِم ، فَإِذا فَرَغتُم مِنهُم تَعالَوا إلَینا نَبذُل لَکُمُ الحَقَّ . فَأَسکَتَ وَاللّهِ أصحابَ الجَمَلِ کُلَّهُم . (2) .

1- .الحِفَاظ : الذبُّ عن المحارم والمنع لها عند الحروب ، والاسم الحفیظه . والحفاظ : المحافظه علی العهد (لسان العرب : ج 7 ص 442 «حفظ») .
2- .الجمل : ص 364 وراجع تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 183 وأنساب الأشراف : ج 3 ص 57 والأخبار الطوال : ص 151 .

ص: 151



8 / 5 پرهیزاندن جوانان قریش از جنگ

8 / 5پرهیزاندن جوانان قریش از جنگ5979.امام علی علیه السلام :الجمل به نقل از صفوان : وقتی در جنگ جمل، مردم رویاروی هم قرار گرفتند ، یکی از یاران امیرمؤمنان علی بن ابی طالب بانگ زد: ای جوانان قریش! می بینم که با زور و رو در بایستی بر این کار ، مجبور شده اید. شما را به خداوند سوگند می دهم ، خون خود را حفظ کنید و خود را به کشتن مدهید . از اَشتر نَخَعی و جُندَب بن زُهَیر عامری بترسید. به راستی که اشتر [ برای جنگ ، ]دامانِ زره ، گسترده است تا چیزی از آن باقی نمانَد و جندب ، زره را شکافته و آن را بالا زده و بر درفش او علامت سرخ است. (1)

چون مردمْ رویاروی شدند، اشتر و جندب ، در حالی که غرق در سلاح بودند ، به سوی شتر رفتند و عبد الرحمان بن عَتّاب بن اُسَید و مَعبد بن زهیر بن خلف بن اُمیّه را به هلاکت رساندند. جندب، قصد کشتن ابن زبیر را داشت و چون او را شناخت ، گفت: تو را به خاطر [ خاله ات ]عایشه رها می کنم...

محمّد بن موسی ، از محمّد بن ابراهیم ، از پدرش روایت می کند که گفت: از معاذ بن عبید اللّه تمیمی که در جنگ جملْ حضور داشت، شنیدم که می گفت: وقتی رو در رو و آماده جنگ شدیم، جارچیِ علی بن ابی طالب علیه السلام فریاد زد: «ای قریشیان! به خاطر خدا بر جان خود ، پروا کنید؛ زیرا من می دانم که شما قیام کردید و گمان داشتید که کار ، بدین جا نمی کشد . اکنون نسبت به جان خود ، خدا را ، خدا را [ در نظر بگیرید] ؛ چرا که با آمدن شمشیر ، چیزی باقی نمی مانَد. اگر دوست دارید ، بازگردید تا خود با این قومْ کنار آییم ، و اگر دوست می دارید ، به من بپیوندید که همه شما در امان خدا ایمن خواهید بود» .

سخت شرمنده شدیم و بر ما روشن شد که در چه [ بلایی] گرفتار شده ایم ؛ ولی تعصّب بر حفظ بیعت، ما را وا داشت تا در کنار عایشه پایداری کنیم تا این که گروه بسیاری از ما کشته شدند. به راستی دیدم که یاران علی علیه السلام به شتر نزدیک شدند و از میان آنها ، کسی فریاد زد : شتر را پی کنید.

آن را پی کردند و از پای درآمد. علی علیه السلام خودش ندا داد: «هرکس سلاح بر زمین افکنَد ، در امان است و هرکس وارد خانه اش شود ، در امان است».

به خدا سوگند ، هیچ کس را در بخشش، بخشنده تر از او ندیدم.

سلیمان بن عبد اللّه بن عُوَیمر اَسلمی روایت می کند که ابن زبیر گفت: من در سمت راست مردی از قریش ایستاده بودم که کسی فریاد زد: ای قُرَشیان! شما را از دو کس برحذر می دارم: جندب عامری و اشتر نخعی .

نیز شنیدم که عمّار به یاران ما می گفت: چه می خواهید و چه می جویید؟

به او پاسخ دادیم : خون عثمان را طلب می کنیم. اگر ما را با قاتلان عثمان وا گذارید ، بر می گردیم.

عمّار گفت: اگر از ما می خواستید [ که بدون قید و شرط] باز گردیم که همان هم مایه بدنامی است و گوشت دندانگیر و لقمه دهان پُرکنی نیست ، موافقت نمی کردیم.

چون جنگ درگرفت، ما ندا دادیم که قاتلان عثمان را در اختیارمان بگذارید تا برگردیم.

عمّار در پاسخ گفت: ما این کار را انجام داده ایم . این عایشه و طلحه و زبیرند که عثمان را تشنه کُشتند . از آنان شروع کنید . اگر از مجازات آنان فراغت یافتید ، نزد ما بیایید تا حق را در اختیارتان بگذاریم.

به خدا سوگند که همه لشکر جمل ، سکوت کردند.

.

1- .اینها همه کنایه هایی است که از آمادگی و تصمیم قاطع برای جنگیدن ، حکایت دارد . (م)

ص: 152

. .


ص: 153

. .


ص: 154

8 / 6اِعتِزالُ شابَّینِ مِنَ الحَربِ5982.عنه علیه السلام :تاریخ الطبری عن القاسم بن محمّد :خَرَجَ غُلامٌ شابٌّ مِن بَنی سَعدٍ إلی طَلحَهَ وَالزُّبَیرِ ، فَقالَ : أمّا أنتَ یا زُبَیرُ فَحَوارِیُّ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وأمّا أنتَ یا طَلحَهُ فَوَقَیتَ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِیَدِکَ ، وأری اُمَّکُما مَعَکُما فَهَل جِئتُما بِنِسائِکُما ؟ قالا : لا ، قالَ : فَما أنَا مِنکُما فی شَیءٍ ، وَاعتُزِلَ . وقال السَّعدِیُّ فی ذلِکَ :


صُنتُم حَلائِلَکُم وقُدتُم اُمَّکُمُ

هذا لَعَمرُکَ قِلَّهُ الإِنصافِ اُمِرَت بِجَرِّ ذُیولِها فی بَیتِها

فَهَوَت تَشُقُّ البیدَ بِالإیجافِ (1) غَرَضا یُقاتِلُ دونَها أبناؤُها

بِالنَّبلِ وَالخَطِّیِّ وَالأَسیافِ هُتِکَت بِطَلحَهَ وَالزُّبَیرِ سُتورُها

هذَا المُخَبَّرُ عَنهُمُ وَالکافی


وأقبَلَ غُلامٌ مِن جُهَینَهَ عَلی مُحَمَّدِ بنِ طَلحَهَ وکانَ مُحَمَّدٌ رَجُلاً عابِدا فَقالَ : أخبِرنی عَن قَتَلَهِ عُثمانَ !

فَقالَ : نَعَم ، دَمُ عُثمانَ ثَلاثَهُ أثلاثٍ ، ثُلُثٌ عَلی صاحِبَهِ الهَودَجِ یَعنی عائِشَهَ وثُلُثٌ عَلی صاحِبِ الجَمَلِ الأَحمَرِ یَعنی طَلحَهَ وثُلُثٌ عَلی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ .

وضَحِکَ الغُلامُ وقالَ : أ لا أرانی عَلی ضَلالٍ ؟ ! ولَحِقَ بِعَلِیٍّ ، وقالَ فی ذلِکَ شِعرا :


سَأَلتُ ابنَ طَلحَهَ عَن هالِکِ

بِجَوفِ المَدینَهِ لَم یُقبَرِ فَقالَ : ثَلاثَهُ رَهطٍ هُمُ

أماتُوا ابنَ عَفّانَ وَاستَعبَرِ فَثُلثٌ عَلی تِلکَ فی خِدرِها

وثُلثٌ عَلی راکِبِ الأَحمَرِ وثُلثٌ عَلَی ابنِ أبی طالِبِ

ونَحنُ بِدَوِّیَّهٍ قَرقَرِ فَقُلتُ : صَدَقتَ عَلَی الأَوَّلَی

نِ وأخطَأتَ فِی الثّالِثِ الأَزهَرِ (2) .

1- .الإیجاف : سُرْعَه السَّیْر ، وقد أَوْجَفَ دَابَّتَه یُوجِفُها إیجافاً ، إذا حَثَّها (النهایه : ج 5 ص 157 «وجف») .
2- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 465 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 318 وفیه إلی «والکافی» وراجع تاریخ المدینه : ج 4 ص 1173 والإمامه والسیاسه : ج 1 ص 84 .

ص: 155



8 / 6 کناره گیری دو جوان از جنگ با امام

8 / 6کناره گیری دو جوان از جنگ با امام5979.عنه علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از قاسم بن محمّد : جوانی کم سن از قبیله بنی سعد ، نزد طلحه و زبیر رفت و گفت: ای زبیر! تو از حامیان پیامبر خدا بودی و تو ای طلحه! با دست خود ، از جان پیامبر خدا پاسداری نمودی و می بینم که مادر شما (عایشه) به همراه شماست . آیا ناموس خود را نیز آورده اید؟

گفتند: نه.

گفت: پس من از سوی شما دلیل روشنی ندارم . و کناره گیری کرد.

سعد ، در این باره سرود :


نوامیس خود را مصون داشتید و مادرتان (عایشه) را کشانیده اید

حقّا که این از کم انصافی است. [ عایشه] مأمور بود که در خانه خویش بماند

امّا راه بیابان ها را به سرعت در پیش گرفت . هدف قرار گرفت و فرزندانش در برابر او

با تیر و نیزه و شمشیر ، می جنگند . با طلحه و زبیر ، حرمت عایشه هتک شد

واین حادثه ای بودکه پیش تر خبرش داده شده بود واین [برای روشنگری]بس است.


جوانی از قبیله جُهَینه نزد محمّد بن طلحه که مردی عابد بود آمد و گفت: از قاتلان عثمان با من سخن بگو.

محمّد گفت: باشد! خون عثمان ، سه پاره است : پاره ای به گردن صاحب کجاوه است ، یعنی عایشه؛ و پاره ای به گردن صاحبِ شتر سرخْ موی است ، یعنی طلحه ؛ و پاره ای به گردن علی بن ابی طالب است.

جوان بخندید و گفت: آیا گمان می کنید من بر گم راهی می مانم؟! به علی علیه السلام پیوست و در این باره، شعری سرود:


از پسر طلحه درباره آن مقتول

که در مدینه دفن نشد ، پرسیدم. گفت: آنان سه گروه بودند

که پسر عفّان را کشتند . و اشکش روان شد. یک سوم به گردن کسی است که در پرده است

و یک سوم ، به گردنِ مرد سوار بر شتر سرخ. و یک سوم آن نیز به گردن علی بن ابی طالب

و ما بادیه نشینانی بودیم که غرّیدیم . گفتم: نسبت به دو تنِ اوّلی راست گفتی

امّا درباره سومی به خطایی آشکار رفتی.

.


ص: 156

8 / 7الإِقدامُ الشُّجاعُ لِاءِنقاذِ العَدُوِّ5976.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :مروج الذهب :خَرَجَ عَلِیٌّ بِنَفسِهِ حاسِرا عَلی بَغلَهِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله لا سِلاحَ عَلَیهِ ، فَنادی : یا زُبَیرُ ، اخرُج إلَیَّ ، فَخَرجَ إلَیهِ الزُّبَیرُ شاکّا فی سِلاحِهِ ، فَقیلَ ذلِکَ لِعائِشَهَ ، فَقالَت : وا ثُکلَکِ یا أسماءُ ، فَقیلَ لَها : إنَّ عَلِیّا حاسِرٌ ، فَاطمَأَنَّت . وَاعتَنَقَ کُلُّ واحِدٍ مِنهُما صاحِبَهُ .

فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ : وَیَحکَ یا زُبَیرُ ! مَا الَّذی أخرَجَکَ ؟ قالَ : دَمُ عُثمانَ ، قالَ : قَتَلَ اللّهُ أولانا بِدَمِ عُثمانَ ، أما تَذکُرُ یَومَ لَقیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی بَنی بَیاضَهَ وهُوَ راکِبٌ حِمارَهُ ، فَضَحِکَ إلَیَّ رَسولُ اللّهِ ، وضَحِکتُ إلَیهِ ، وأنتَ مَعَهُ ، فَقُلتَ أنتَ : یا رَسولَ اللّهِ ، ما یَدَعُ عَلِیٌّ زَهوَهُ .

فَقالَ لَکَ : لَیسَ بِهَ زَهوٌ ، أ تُحِبُّهُ یا زُبَیرُ ؟

فَقُلتَ : إنّی وَاللّهِ لَاُحِبُّهُ .

فَقالَ لَکَ : إنَّکَ وَاللّهِ سَتُقاتِلُهُ وأنتَ لَهُ ظالِمٌ .

فَقالَ الزُّبَیرُ : أستَغفِرُ اللّهَ ، وَاللّهِ لَو ذَکَرتُها ما خَرَجتُ .

فَقالَ لَهُ علیه السلام : یا زُبَیرُ ، ارجِع ، فَقالَ : وکَیفَ أرجِعُ الآنَ وقَدِ التَقَت حَلقَتَا البِطانِ (1) ؟! هذا وَاللّهِ العارُ الَّذی لا یُغسَلُ .

فَقالَ علیه السلام : یا زُبَیرُ ، ارجِع بِالعارِ قَبلَ أن تَجمَعَ العارَ وَالنّارَ .

فَرَجَعَ الزُّبَیرُ وهُوَ یَقولُ :


اِختَرتُ عارا عَلی نارٍ مُؤَجَّجَهٍ

ما إن یَقومُ لَها خَلقٌ مِنَ الطّینِ نادی عَلِیٌّ بِأَمرٍ لَستُ أجهَلُهُ

عارٌ لَعَمرُکَ فِی الدُّنیا وفِی الدّینِ فَقُلتُ : حَسبُکَ مِن عَذلٍ أبا حَسَنٍ

فَبَعضُ هذَا الَّذی قَد قُلتَ یَکفینی


فَقالَ ابنُهُ عَبدُ اللّهِ : أینَ تَذهَبُ وتَدَعُنا ؟ فَقالَ : یا بُنَیَّ ، أذکَرَنی أبُو الحَسَنِ بِأَمرٍ کُنتُ قَد اُنسیتُهُ ، فَقالَ : لا وَاللّهِ ، ولکِنَّکَ فَرَرتَ مِن سُیوفِ بَنی عَبدِ المُطَّلِبِ ؛ فَإِنَّها طِوالٌ حِدادٌ ، تَحمِلُها فِتیَهٌ أنجادٌ ، قالَ : لا وَاللّهِ ، ولکِنّی ذَکَرتُ ما أنسانیهِ الدَّهرُ ، فَاختَرتُ العارَ عَلَی النّارِ ، أبِالجُبنِ تُعَیِّرُنی لا أبا لَکَ ؟ ثُمَّ أمالَ سِنانَهُ وشَدَّ فِی المَیمَنَهِ .

فَقالَ عَلِیٌّ : اِفرِجوا لَهُ فَقَد هاجوهُ .

ثُمَّ رَجَعَ فَشَدَّ فِی المَیسَرَهِ ، ثُمَّ رَجَعَ فَشَدَّ فِی القَلبِ ، ثُمَّ عادَ إلَی ابنِهِ ، فَقالَ : أ یفَعَلُ هذا جَبانٌ ؟ ثُمَّ مَضی مُنصَرِفا . (2) .

1- .البِطان : حزام القتب الذی یجعل تحت بطن البعیر . یقال : التقت حَلقَتا البِطان للأمر إذا اشتدّ (تاج العروس : ج 18 ص 62 «بطن») .
2- .مروج الذهب : ج 2 ص 371 وراجع أنساب الأشراف : ج 3 ص 51 والفتوح : ج 2 ص 469 والإمامه والسیاسه : ج 1 ص 92 والمناقب للخوارزمی : ص 179 ح 216 وتاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 182 .

ص: 157



8 / 7 حرکت شجاعانه امام برای نجات دشمن

8 / 7حرکت شجاعانه امام برای نجات دشمن5973.امام علی علیه السلام :مروج الذهب:علی علیه السلام به تنهایی و بدون زره و در حالی که بر اَستر پیامبر خدا سوار بود ، بدون سلاح ، به میدان رفت و ندا داد: «ای زبیر! نزد من آی».

زبیر ، پوشیده در سلاح ، نزد او آمد . این خبر به عایشه رسید. گفت: ای اَسماء ، وای بر مصیبت تو! امّا وقتی به عایشه گفتند: علی بدون ساز و برگ است، آرام شد.

آن دو (علی علیه السلام و زبیر) با یکدیگر معانقه کردند. علی علیه السلام به زبیر فرمود: «وای بر تو ای زبیر! چه چیزی تو را به قیام وا داشت؟».

گفت: خون عثمان .

فرمود:«خداوند، آن را که در ریختن خون عثمانْ بیشتر دخالت داشت ، بکُشد! آیا آن روز را به یاد نمی آوری که پیامبر خدا را سوار بر الاغی در منطقه بنی بیاضه دیدی؟ پیامبر خدا به من لبخند زد و من هم به او لبخند زدم و تو با پیامبر خدا بودی و گفتی: ای پیامبر خدا! علی تکبّرش را کنار نمی گذارد.

پیامبر صلی الله علیه و آله به تو فرمود: علی تکبّر ندارد . آیا او را دوست داری ای زبیر؟

و تو گفتی: به خدا سوگند ، او را دوست دارم.

آن گاه به تو فرمود: به راستی که تو به زودی با او پیکار می کنی ، درحالی که نسبت به او ستمگری ؟».

زبیر گفت: استغفر اللّه ! به خدا سوگند ، اگر آن را به یاد می آوردم ، قیام نمی کردم.

[علی علیه السلام ] به وی فرمود: «ای زبیر! بازگرد».

زبیر گفت: چگونه بازگردم ؟ اینک که کمربند [ جنگْ] بسته شده است؟ به خدا سوگند ، این ، لکّه ننگی است که پاک نمی شود!

فرمود: «ای زبیر! با ننگ برگرد ، پیش از آن که ننگ و آتش با هم جمع شوند».

زبیر [ از نزد علی علیه السلام ] بازگشت و می گفت:


ننگ را بر آتش برافروخته برگزیدم

تا وقتی که آفریده ای از خاک برای آتش به پا خیزد. علی مطلبی را گوشزد کرد که بدان جاهل نبودم

به جان تو سوگند که این ، ننگی در دنیا و در دین است. گفتم: ملامت ابوالحسن ، تو را بس است

و برخی از آنچه که گفتی ، مرا کفایت می کند.


فرزند زبیر (عبد اللّه ) گفت: کجا می روی ؟ ما را تنها می گذاری؟

گفت: فرزندم! ابو الحسن ، مطلبی را به یادم آورد که آن را از یاد بُرده بودم.

فرزند زبیر گفت: نه به خدا! تو از شمشیرهای فرزندان عبد المطّلب فرار کردی؛ شمشیرهایی که تیز و بلندند و تنها جوان مردان دلیر ، توان تحمّل آنها را دارند.

زبیر گفت: نه . به خدا سوگند ، چیزی را به یاد آوردم که روزگار از یادم بُرده بود و من ، ننگ را بر آتش برگزیدم. ای بی پدر! مرا به ترس ، سرزنش می کنی؟

آن گاه نیزه برکشید و بر سمت راست سپاه علی علیه السلام حمله کرد. علی علیه السلام فرمود: «راه را برایش باز کنید . او را تحریک کرده اند».

سپس بازگشت و به جانب چپ حمله کرد و سپس بازگشت و بر وسط سپاه حمله بُرد و آن گاه ، نزد فرزندش بازگشت و گفت: آیا ترسو چنین کاری می کند؟

سپس روی گردانْد و بازگشت.

.


ص: 158

5978.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :تاریخ الطبری عن الزهری :خَرَجَ عَلِیٌّ عَلی فَرَسِهِ ، فَدَعَا الزُّبَیرَ ، فَتَواقَفا ، فَقالَ عَلِیٌّ لِلزُّبَیرِ :

ما جاءَ بِکَ ؟

قالَ : أنتَ ، ولا أراکَ لِهذَا الأَمرِ أهلاً ، ولا أولی بِهِ مِنّا .

فَقالَ عَلِیٌّ : لَستُ لَهُ أهلاً بَعدَ عُثمانَ ! قَد کُنّا نَعُدُّکَ مِن بَنی عَبدِ المُطَّلِبِ حَتّی بَلَغَ ابنُکَ ابنُ السَّوءِ فَفَرَّقَ بَینَنا وبَینَکَ . وعَظَّمَ عَلَیهِ أشیاءَ ، فَذَکَرَ أنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله مَرَّ عَلَیهِما فَقالَ لِعَلِیٍّ علیه السلام : ما یَقولُ ابنُ عَمَّتِکَ ؟ لَیُقاتِلَنَّکَ وهُوَ لَکَ ظالِمٌ .

فَانصَرَفَ عَنهُ الزُّبَیرُ ، وقالَ : فَإِنّی لا اُقاتِلُکَ .

فَرَجَعَ إلَی ابنِهِ عَبدِ اللّهِ فَقالَ : ما لی فی هذِهِ الحَربِ بَصیرَهٌ ، فَقالَ لَهُ ابنُهُ : إنَّکَ قَد خَرَجتَ عَلی بَصیرَهٍ ، ولکِنَّکَ رَأَیتَ رایاتِ ابنِ أبی طالِبٍ ، وعَرَفتَ أنَّ تَحتَهَا المَوتُ ، فَجَبُنتَ . فَأَحفَظَهُ (1) حَتّی أرعَدَ وغَضِبَ ، وقالَ : وَیحَکَ ! إنّی قَد حَلَفتُ لَهُ ألّا اُقاتِلَهُ ، فَقالَ لَهُ ابنُهُ : کَفِّر عَن یَمینِکَ بِعِتقِ غُلامِکَ سَرجَسَ ، فَأَعتَقَهُ ، وقامَ فِی الصَّفِّ مَعَهُم .

وکانَ عَلِیٌّ قالَ لِلزُّبَیرِ : أ تَطلُبُ مِنّی دَمَ عُثمانَ وأنتَ قَتَلتَهُ ؟ ! سَلَّطَ اللّهُ عَلی أشَدِّنا عَلَیهِ الیَومَ ما یَکرَهُ . (2) .

1- .أحفَظَه : أغضبه ؛ من الحفیظه : الغضب (النهایه : ج 1 ص 408 «حفظ») .
2- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 508 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 335 نحوه وراجع اُسد الغابه : ج 2 ص 310 الرقم 1732 ومسند أبی یعلی : ج 1 ص 320 ح 662 والبدایه والنهایه : ج 7 ص 241 والأمالی للطوسی : ص 137 ح 223 والصراط المستقیم : ج 3 ص 120 .

ص: 159

5856.امام صادق علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از زُهْری : علی علیه السلام سوار بر اسب خود ، بیرون شد و زبیر را صدا زد . آنان برابر هم ایستادند. علی علیه السلام به زبیر فرمود : «چه چیزی تو را بدین جا کشاند؟» .

زبیر گفت: تو . من تو را شایسته مقام خلافت نمی دانم و از ما به آن ، سزاوارتر نیستی.

علی علیه السلام فرمود: «پس از مرگ عثمان [ نیز] شایسته آن نبودم؟ ما تو را از فرزندان عبد المطّلب به شمار می آوردیم، تا این که فرزند شرورت بالغ شد و میان ما و تو جدایی افکند» و چیزهایی را در نظر زبیر ، بزرگ شمرد و به یادش آورد که [ روزی ]پیامبر صلی الله علیه و آله بر آن دو گذشت و به علی علیه السلام فرمود : «پسر عمّه ات چه می گوید؟ او با تو پیکار خواهد کرد ، در حالی که بر تو ستمگر است».

زبیر بازگشت و گفت: به راستی که با تو پیکار نمی کنم.

سپس به سوی فرزندش عبد اللّه بازگشت و گفت: برای من ، این جنگ ، روشن نیست.

پسرش گفت: تو با روشنی قیام کردی و اینک ، پرچم های پسر ابو طالب را دیدی و دانستی که زیر این پرچم ها ، مرگ خوابیده است و ترسیدی.

بدین ترتیب ، او را به خشم آورد . زبیر به لرزه آمد و خشمگین شد و گفت: وای بر تو! به راستی که من سوگند خورده ام که با او پیکار نکنم.

پسرش به وی گفت: به خاطر قَسَمت کفّاره بده و برده خود سِرجِس ، را آزاد کن.

زبیر ، او را آزاد کرد و در صفوف آنان ماند.

علی علیه السلام به زبیر فرمود: «تو خونِ عثمان را از من می خواهی ، با این که خودت او را کشتی؟ خداوند بر کسی که بر او بیشتر سخت گرفت ، همین امروز ، بلا نازل کند!». .


ص: 160

5855.امام صادق علیه السلام :تاریخ الطبری عن قتاده :سارَ عَلِیٌّ مِنَ الزاوِیَهِ یُریدُ طَلحَهَ وَالزُّبَیرَ وعائِشَهَ وساروا مِنَ الفُرضَهِ یُریدون عَلِیّا ، فَالتَقَوا عِندَ مَوضِعِ قَصرِ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زیادٍ فِی النِّصفِ مِن جُمادَی الآخِرَهِ سَنَهَ سِتٍّ وثَلاثینَ یَومَ الخَمیسِ ، فَلَمّا تَراءَی الجَمعانِ خَرَجَ الزُّبَیرُ عَلی فَرَسٍ عَلَیهِ سِلاحٌ ، فَقیَل لِعَلِیٍّ : هذَا الزُّبَیرُ ، قالَ : أما إنَّهُ أحرَی الرَّجُلَین إن ذُکِّرَ بِاللّهِ أن یَذکُرَهُ ، وخَرَجَ طَلحَهُ ، فَخَرَجَ إلَیهِما عَلِیٌّ فَدَنا مِنهُما حَتَّی اختَلَفَت أعناقُ دَوابِّهِم ، فَقالَ عَلِیٌّ : لَعَمری لَقد أعدَدتُما سِلاحا وخَیلاً ورِجالاً ، إن کُنتُما أعدَدتُما عِندَ اللّهِ عُذرا؛ فَاتَّقِیَا اللّهَ سُبحانَهُ ، ولا تَکونا کَالَّتی نَقَضَت غَزلَها مِن بَعدِ قُوَّهٍ أنکاثا ، أ لَم أکُن أخاکُما فی دینِکُما ؟ تُحَرِّمانِ دَمی واُحَرِّمُ دِماءَکُما ! فَهَل مِن حَدَثٍ أحَلَّ لَکُما دَمی ؟ قالَ طَلحَهُ : ألَّبتَ النّاسَ علَی عُثمانَ ، قالَ عَلِیٌّ : «یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ » ، (1) یا طَلحَهُ، تَطلُبُ بِدَمِ عُثمانَ؟! فَلَعَنَ اللّهُ قَتَلَهَ عُثمانَ . (2) .

1- .النور : 25 .
2- .تاریخ الطبری : ج 3 ص 501 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 334 وفیه من «فلمّا تراءی الجمعان» وراجع البدایه والنهایه : ج 7 ص 241 .

ص: 161

5854.امام حسین علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از قتاده : علی علیه السلام از سرزمین زاویه حرکت کرد و در تعقیب طلحه و زبیر و عایشه بود و آنان از سرزمین فرضه حرکت کردند و به دنبال علی علیه السلام بودند . نزدیک منزلگاه عبید اللّه بن زیاد ، در تاریخ نیمه جمادی ثانی سال سی و ششم هجری در روز پنج شنبه با یکدیگر رو در رو شدند. وقتی دو گروه صف آرایی کردند ، زبیر سوار بر اسب و مسلّح ، بیرون آمد. به علی علیه السلام گفته شد: این ، زبیر است.

فرمود: «بدانید که از میان آن دو مرد ، او شایسته تر است که خدا را به یاد آورد ؛ اگر به یادش آورند» .

آن گاه طلحه بیرون شد. علی علیه السلام به سوی آن دو حرکت کرد و به آنان نزدیک شد ، چنان که گردن اسب هایشان به هم می خورد.

علی علیه السلام فرمود: «به جانم سوگند ، شما اسلحه و سواره و پیاده نظامْ فراهم کردید. بهتر آن بود که نزد خداوند ، عذری فراهم می ساختید . از خداوند سبحان بترسید. مانند آن زنی نباشید که پس از ریسیدن ، رشته های خویش را پنبه می کرد . آیا من برادرِ دینی شما نبودم که خون مرا محترم می شمردید و من ، خون شما را محترم می دانستم؟ آیا حادثه ای رخ داده که خونم را برای شما حلال کرده است؟».

طلحه گفت: مردم را بر ضدّ عثمان برانگیختی .

علی علیه السلام فرمود: «آن روز ، خدا جزای شایسته آنان را به طور کامل می دهد و خواهند دانست که خداوند،همان حقیقتِ آشکار است» . ای طلحه! [ آیا] تو خونخواهی عثمان را می کنی؟ پس خداوند ، قاتلان عثمان را لعنت کند!». .


ص: 162

5856.عنه علیه السلام :شرح نهج البلاغه :بَرَزَ عَلِیٌّ علیه السلام یَومَ الجَمَلِ ، ونادی بِالزُّبَیرِ : یا أبا عَبدِ اللّهِ ، مِرارا ، فَخَرَجَ الزُّبَیرُ ، فَتَقارَبا حَتَّی اختَلَفَت أعناقُ خَیلِهِما .

فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ علیه السلام : إنَّما دَعَوتُکَ لِاُذکِّرَکَ حَدیثا قالَهُ لی ولَکَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، أ تَذکُرُ یَومَ رَآکَ وأنتَ مُعتَنِقی ، فَقالَ لَکَ : أ تُحِبُّهُ ؟

قُلتَ : وما لی لا اُحِبُّهُ وهُوَ أخی وَابنُ خالی ؟ !

فَقالَ : أما إنَّکَ سَتُحارِبُهُ وأنتَ ظالِمٌ لَهُ .

فَاستَرجَعَ الزُّبَیرُ ، وقالَ : أذکَرتَنی ما أنسانیهِ الدَّهرُ . ورَجَعَ إلی صُفوفِهِ ، فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ ابنُهُ : لَقَد رَجَعتَ إلَینا بِغَیرِ الوَجهِ الَّذی فَارَقتَنا بِهِ !

فَقالَ : أذکَرَنی عَلِیٌّ حَدیثا أنسانیهِ الدَّهرُ ، فَلا اُحارِبُهُ أبَدا ، وإنّی لَراجِعٌ وتارِکُکُم مُنذُ الیَومِ .

فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ : ما أراکَ إلّا جَبُنتَ عَن سُیوفِ بَنی عَبدِ المُطَّلِبِ ؛ إنَّها لَسُیوفٌ حِدادٌ ، تَحمِلُها فِتیَهٌ أنجادٌ .

فَقالَ الزُّبَیرُ : وَیلَکَ ! أ تُهَیِّجُنی عَلی حَربِهِ ! أما إنّی قَد حَلَفتُ ألّا اُحارِبَهُ .

قالَ : کَفِّر عَن یَمینِکَ ، لا تَتَحدَّث نِساءُ قُرَیشٍ أنَّکَ جَبُنتَ ، وما کُنتَ جَبانا .

فَقالَ الزُّبَیرُ : غُلامی مَکحولٌ حُرٌّ کَفّارَهً عَن یَمینی . ثُمَّ أنصَلَ سِنانَ رُمحِهِ ، وحَمَلَ عَلی عَسکَرِ عَلِیٍّ علیه السلام بِرُمحٍ لا سِنانَ لَهُ .

فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : اِفرِجوا لَهُ ، فَإِنَّهُ مُحرَجٌ .

ثُمَّ عادَ إلی أصحابِهِ ، ثُمَّ حَمَلَ ثانِیَهً ، ثُمَّ ثالِثَهً ، ثُمَّ قالَ لِابنِهِ : أجُبنا وَیلَکَ تَری ؟ ! فَقالَ : لَقَد أعذَرتَ . (1) .

1- .شرح نهج البلاغه : ج 1 ص 233 وراجع الأخبار الطوال : ص 147 والفصول المختاره : ص 142 والأمالی للطوسی : ص 137 ح 223 وبشاره المصطفی : ص 247 .

ص: 163

5842.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :شرح نهج البلاغه:علی علیه السلام روز جنگ جمل ، [ از میان لشکر] بیرون آمد و زبیر را چندین بار چنین صدا زد : «ای ابو عبد اللّه !» .

زبیر ، بیرون آمد. آن دو به یکدیگر چنان نزدیک شدند که گردن اسبانشان به هم می خورد.

علی علیه السلام به زبیر فرمود: «همانا تو را صدا زدم تا حدیثی را به یادت آورم که پیامبر خدا برای من و تو فرمود . آیا آن روز را به یاد می آوری که پیامبر خدا تو را دید که دست بر گردن من انداخته بودی و به تو فرمود: او را دوست می داری؟

تو گفتی: برای چه او را دوست ندارم که برادر و پسردایی من است؟

و [پیامبر صلی الله علیه و آله ] فرمود: تو به زودی با او پیکار می کنی ، درحالی که تو بر او ستمگری ؟».

زبیر ، «إنّا للّه وإنّا إلیه راجعون» را بر زبان راند و گفت: چیزی را به یادم آوردی که روزگار از یادم برده بود .

او نزد لشکریان خود بازگشت. فرزندش عبد اللّه به او گفت: نزد ما برگشتی؛ امّا نه با حالی که از ما جدا شدی!

گفت: علی ، مرا به یاد حدیثی انداخت که روزگار ، از یادم برده بود. من هرگز با او پیکار نخواهم کرد و هم اینک باز می گردم و از امروز ، شما را رها می کنم.

عبد اللّه گفت: تو را جز این نمی بینم که از شمشیرهای فرزندان عبد المطّلب ترسیدی ؛ شمشیرهای تیزی که تنها جوان مردانِ دلیر ، تاب تحمّل آنها را دارند.

زبیر گفت: وای بر تو! مرا بر جنگ با علی تهییج می کنی؟ من سوگند یاد کرده ام که با او نجنگم.

عبد اللّه گفت: برای شکستن سوگندت کفّاره بده تا زنان قریش با یکدیگر نگویند که تو ترسیدی ، با این که [ تو هیچ گاه] ترسو نبوده ای.

زبیر گفت: غلامم مکحول ، به عنوان کفّاره سوگندم آزاد است. آن گاه ، پیکان نیزه را کشید و با نیزه بدون پیکان ، بر لشکرگاه علی علیه السلام حمله بُرد.

علی علیه السلام فرمود: «راه را برایش باز گذارید . او تحت فشار قرار گرفته است».

پس زبیر به نزد یارانش بازگشت و برای بار دوم و سوم حمله بُرد . آن گاه به فرزندش گفت: وای بر تو ! آیا در من ترسی می بینی؟

عبد اللّه گفت: راه بهانه جویی را بستی . .


ص: 164

5841.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :تاریخ الیعقوبی :قالَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ لِلزُّبَیرِ : یا أبا عَبدِ اللّهِ ! اُدنُ إلَیَّ اُذَکِّرُکَ کَلاما سَمِعتُهُ أنَا وأنتَ مِن رَسولِ اللّهِ !

فَقالَ الزُّبَیرُ لِعَلِیٍّ: لِیَ الأَمانُ ؟

قالَ عَلِیٌّ : عَلَیکَ الأَمانُ ، فَبَرَزَ إلَیهِ فَذَکَّرَهُ الکَلامَ .

فَقالَ : اللّهُمَّ إنّی ما ذَکَرتُ هذا إلّا هذِهِ الساعَهَ ، وثَنی عِنانَ فَرَسِهِ لِیَنصَرِفَ ، فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ : إلی أینَ ؟ قالَ : ذَکَّرَنی عَلِیٌّ کَلاماً قالَهُ رَسولُ اللّهِ . قالَ : کَلّا ، ولکِنَّکَ رَأَیتَ سُیوفَ بَنی هاشِمٍ حِدادا تَحمِلُها شِدادٌ . قالَ : وَیلَکَ ! ومِثلی یُعَیَّرُ بِالجُبنِ ؟ هَلُمَّ إلَیَّ الرُّمحَ . وأخَذَ الرُّمحَ وحَمَلَ عَلی أصحابِ عَلِیٍّ .

فَقالَ عَلِیٌّ : اِفرِجوا لِلشَّیخِ ، إنَّهُ مُحرَجٌ .

فَشَقَّ المَیمَنَهَ وَالمَیسَرَهَ وَالقَلبَ ثُمَّ رَجَعَ فَقالَ لِابنِهِ : لا اُمَّ لَکَ ! أیَفعَلُ هذا جَبانٌ ؟ وَانصَرَفَ . (1) .

1- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 182 .

ص: 165

5832.عنه علیه السلام :تاریخ الیعقوبی:علی بن ابی طالب علیه السلام به زبیر فرمود: «ای ابو عبد اللّه ! به من نزدیک شو تا سخنی را به یادت آورم که من و تو از پیامبر خدا شنیدیم» .

زبیر به علی علیه السلام گفت: در امانم؟

علی علیه السلام فرمود: «در امانی».

پس به نزد او آمد و علی علیه السلام سخن را به یادش انداخت.

زبیر گفت: بار خدایا! تا این ساعت ، آن را به یاد نیاورده بودم.

دهنه اسب را کشید که باز گردد . عبد اللّه به وی گفت: کجا؟

زبیر گفت: علی ، سخنی را به یادم انداخت که پیامبر خدا فرموده بود.

عبد اللّه گفت: هرگز [ چنین نیست] ؛ بلکه تو شمشیرهای تیز بنی هاشم را دیدی که گُرده مردانی قوی آنها را حمل می کند [ و ترسیدی].

زبیرگفت: وای بر تو! کسی مانند مرا به ترس ، سرزنش می کنی؟ به من نیزه بدهید.

نیزه را بر گرفت و بر یاران علی علیه السلام حمله بُرد. علی علیه السلام فرمود: «برای این پیرمرد ، راه را باز کنید . او در فشار قرار گرفته است».

زبیر بر راست و چپ و قلب لشکر علی علیه السلام حمله بُرد. آن گاه بازگشت و به فرزندش گفت: مادر مرده! آیا ترسو چنین می کند؟ و بازگشت. .


ص: 166

8 / 8عاقِبَهُ الزُّبَیرِ5828.عنه صلی الله علیه و آله ( و قد سُئلَ عنِ اسمِ اللّه ِ الأعظمِ ) الجمل عن مروان بن الحکم :هَرَبَ الزُّبَیرُ فارّا إلَی المَدینَهِ حَتّی أتی وادِیَ السِّباعِ ، فَرَفَعَ الأَحنَفُ صَوتَهُ وقالَ : ما أصنَعُ بِالزُّبَیرِ ؟ قَد لَفَّ بَینَ غارَینِ (1) مِنَ النّاسِ حَتّی قَتَلَ بَعضُهُم بَعضا ، ثُمَّ هُوَ یُریدُ اللِّحاقَ بِأَهلِهِ !!

فَسَمِعَ ذلِکَ ابنُ جُرموزٍ فَخَرَجَ فی طَلَبِهِ، وَاتَّبَعَهُ رَجُلٌ مِن مُجاشِعٍ حَتّی لَحِقاهُ ، فَلَمّا رَآهُما الزُّبَیرُ حَذِرَهُما .

فَقالا : یا حَوارِیَّ رَسولِ اللّهِ ، أنتَ فی ذِمَّتِنا لا یَصِلُ إلَیکَ أحَدٌ . وسایَرَهُ ابنُ جُرموزٍ ، فَبَینا هُوَ یَسایِرُهُ ویَستَأخِرُ ، وَالزُّبَیرُ یُفارِقُهُ ، قالَ : یا أبا عَبدِ اللّهِ ، اِنزِع دِرعَکَ فَاجعَلها عَلی فَرَسِکَ فَإِنَّها تُثقِلُکَ وتُعییکَ ، فَنَزَعَها الزُّبَیرُ وجَعَلَ عَمرُو بنُ جُرموزٍ یَنکُصُ ویَتَأَخَّرُ ، وَالزُّبَیرُ یُنادیهِ أن یَلحَقَهُ وهُوَ یَجری بِفَرَسِهِ ، ثُمَّ یَنحازُ عَنهُ حَتَّی اطمَأَنَّ إلَیهِ ولَم یُنکِر تَأَخُّرَهُ عَنهُ ، فَحَمَلَ عَلَیهِ وطَعَنَهُ بَینَ کَتِفَیهِ فَأَخرَجَ السِّنانَ مِن ثَدیَیهِ ، ونَزَلَ فَاحتَزَّ رَأسَهُ وجاءَ بِهِ إلَی الأَحنَفِ ، فَأَنفَذَهُ إلی أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام .

فَلَمّا رَأی رَأسَ الزُّبَیرِ وسَیفَهُ قالَ : ناوِلِنی السَّیفَ ، فَناوَلَهُ ، فَهَزَّهُ وقالَ :

سَیفٌ طالَما قاتَلَ بِهِ بَینَ یَدَی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، ولکِنَّ الحینَ ومَصارِعَ السّوءِ !

ثُمَّ تَفَرَّسَ فی وَجهِ الزُّبَیرِ وقالَ :

لَقَد کانَ لَکَ بِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله صُحبَهٌ ومِنهُ قَرابَهٌ ، ولکِنَّ الشَّیطانَ دَخَلَ مِنخَرَیکَ ، فَأَورَدَک هذَا المَورِدَ ! (2) .

1- .الغار : الجمع الکثیر من الناس ، والقبیله العظیمه (المحیط فی اللغه : ج 5 ص 124 «غور») .


8 / 8 پایان کار زبیر

8 / 8پایان کار زبیر5825.الدعوات :الجمل به نقل از مروان بن حَکم : زبیر به قصد مدینه فرار کرد تا به بیابان سِباع رسید. احنف ، صدایش را بلند کرد و گفت: با زبیر ، چه کنم؟ او دو گروه از مسلمانان را به جان هم انداخت تا این که برخی، برخی دیگر را کشتند و اینک می خواهد به خانواده اش بپیوندد.

ابن جرموز ، این سخن را شنید و به دنبال زبیر افتاد و مردی از قبیله مُجاشع نیز در پی او رفت تا این که این دو تن به او رسیدند. زبیر ، چون آن دو را دید ، آنان را [ از کشتن خویش ]برحذر داشت.

آن دو گفتند: ای حواری پیامبر خدا! تو در امان مایی و کسی به تو دست نمی یابد.

ابن جرموز ، او را همراهی می کرد. در همین حال که او را همراهی می کرد و عقب می کشید و زبیر از او جدا می شد ، گفت: ای ابو عبد اللّه ! زرهت را درآور و آن را روی اسبت بگذار که برایت سنگینی می کند و خسته ات می سازد. زبیر ، آن را از تن ، بیرون آورد و عمرو بن جرموز برمی گشت و [به عمد] عقب می ماند . زبیر او را صدا می زد که خود را به وی برساند.

عمرو ، اسبش را می تازانْد سپس ، خود را به او نزدیک می کرد ، تا آن که زبیر از او آسوده خاطر شد و عقب ماندن عمرو بر او غریب نمی نمود . ناگاه عمرو ، حمله کرد و از پشت ، چنان نیزه ای میان شانه های زبیر زد که پیکان آن از سینه او بیرون آمد و از اسب ، فرو افتاد. عمرو ، سر زبیر را برید و نزد احنف آورد و او نیز آن را نزد امیر مؤمنان فرستاد.

[ علی علیه السلام ] چون سر بریده زبیر و شمشیر او را دید، فرمود: «آن شمشیر را به من بدهید».

دادند. آن را در دست چرخانْد و فرمود: «این ، شمشیری است که با آن مدّت های طولانی در حضور پیامبر خدا جنگ کرد امّا سرانجام ، هلاکت و مرگی نکوهیده به او رسید» .

سپس به سر زبیر نگریست و فرمود:«تو افتخار همنشینی و خویشاوندی با پیامبر خدا را داشتی ؛ ولی شیطان، درون دماغت رفت و تو را به چنین روزی افکند».

.


ص: 168

8 / 9مُناقَشاتُ الإِمامِ وطَلحَهَ5968.عنه علیه السلام :مروج الذهب :ثُمَّ نادی عَلِیٌّ رضی الله عنه طَلحَهَ حینَ رَجَعَ الزُّبَیرُ : یا أبا مُحَمَّدٍ ، مَا الَّذی أخرَجَکَ ؟

قالَ : الطَّلَبُ بِدَمِ عُثمانَ .

قالَ عَلِیٌّ : قَتَلَ اللّهُ أولانا بِدَمِ عُثمانَ ، أما سَمِعتَ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : «اللّهُمَّ ! والِ مَن والاهُ ، وعادِ مَن عاداهُ» ؟ وأنتَ أوَّلُ مَن بایَعَنی ثُمَّ نَکَثتَ ، وقَد قالَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ : «فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَی نَفْسِهِ» . (1)(2)5967.الإمامُ الباقرُ علیه السلام ( فی قولِهِ تعالی : {Q} «و لَنِعمَ دارُ المُتَّقی ) الإمامه والسیاسه فی ذِکرِ مادارَ بَینَ الإِمامِ علیه السلام وَطَلحَهَ مِنَ الکَلامِ : قالَ طَلحَهُ : اِعتَزِل هذَا الأَمرَ ، ونَجعَلُهُ شوری بَینَ المُسلِمینَ ، فَإِن رَضوا بِکَ دَخَلتُ فیما دَخَلَ فیهِ النّاسُ ، وإن رَضوا غَیرَکَ کُنتَ رَجُلاً مِنَ المُسلِمینَ .

قالَ عَلِیٌّ : أوَلَم تُبایِعنی یا أبا مُحَمَّدٍ طائِعا غَیرَ مُکرَهٍ ؟ فَما کُنتُ لِأَترُکَ بَیعَتی .

قالَ طَلحَهُ : بایَعتُکَ وَالسَّیفُ فی عُنُقی .

قالَ: أ لَم تَعلَم أنّی ما أکرَهتُ أحَدا عَلَی البَیعَهِ؟ ولَو کُنتُ مُکرِها أحَدا لَأَکرَهتُ سَعدا ، وَابنَ عُمَرَ ، ومُحَمَّدَ بنَ مَسلَمَهَ ؛ أبَوُا البَیعَهَ وَاعتَزَلوا ، فَتَرَکتُهُم .

قالَ طَلحَهُ : کُنّا فِی الشّوری سِتَّهٌ ، فَماتَ اثنانِ وقَد کَرِهناکَ ، ونَحنُ ثَلاثَهٌ .

قالَ عَلِیٌّ : إنَّما کانَ لَکُما ألّا تَرضَیا قَبلَ الرِّضی وقَبلَ البَیعَهِ ، وأمَّا الآنَ فَلَیس لَکُما غَیرُ ما رَضیتُما بِهِ ، إلّا أن تَخرُجا مِمّا بویِعتُ عَلَیهِ بِحَدَثٍ ، فَإِن کُنتُ أحدَثتُ حَدَثا فَسَمّوهُ لی ! وأخرَجتُم اُمَّکُم عائِشَهَ ، وتَرَکتُم نِساءَکُم ، فَهذا أعظَمُ الحَدَثِ مِنکُم ، أرِضیً هذا لِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله أن تَهتِکوا سِترا ضَرَبَهُ عَلَیها ، وتُخرِجوها مِنهُ ؟ !

فَقالَ طَلحَهُ : إنَّما جاءَت لِلإِصلاحِ .

قالَ عَلِیٌّ علیه السلام : هِیَ لَعَمرُ اللّهِ إلی مَن یُصلِحُ لَها أمرَها أحوَجُ . أیُّهَا الشَّیخُ! اِقبَلِ النُّصحَ وَارضَ بِالتَّوبَهِ مَعَ العارِ ، قَبلَ أن یَکونَ العارُ وَالنّارُ . (3) .

1- .الفتح : 10 .
2- .مروج الذهب : ج 2 ص 373 وراجع المستدرک علی الصحیحین: ج 3 ص 419 ح 5594 والمناقب للخوارزمی : ص 182 ح 221 .
3- .الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 95 .

ص: 169



8 / 9 گفتگوی امام با طلحه

8 / 9گفتگوهای امام با طلحه5964.امام علی علیه السلام :مروج الذهب:هنگامی که زبیر بازگشت ، علی علیه السلام طلحه را ندا داد: «ای ابو محمّد! چه چیزی تو را به قیام [ علیه من] وا داشت؟».

طلحه گفت: خونخواهی عثمان.

علی علیه السلام فرمود: «خداوند ، آن کسی را که در ریختن خون عثمانْ بیشتر دخالت داشت ، بُکشد! آیا نشنیدی که پیامبر خدا [ درباره من ]می فرمود: بار خدایا! دوست بدار آن را که او را دوست می دارد و دشمن بدار آن را که دشمن می دارد! ؟ و تو نخستین کسی هستی که با من بیعت کردی و سپس ، آن را شکستی و خداوند عز و جل فرمود: «آن که پیمان بشکَند ، بر زیان خود ، پیمان شکسته است» ».5963.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :الإمامه والسیاسه در گزارش گفتگوی امام علیه السلام با طلحه : طلحه گفت: از این حکومت ، کناره گیر تا آن را در میان مسلمانان ، به مشورت بگذاریم . اگر به تو رضایت دادند ، من نیز به آنچه مردم رضایت دهند ، رضایت می دهم و اگر به دیگری رضایت دادند ، تو هم مانند یکی از مسلمانانْ [ تابع باش].

علی علیه السلام فرمود: «ای ابو محمّد! آیا تو با رضایت و بدون اجبار و اکراه با من بیعت نکردی؟ من بیعت خود را رها نمی سازم».

طلحه گفت: بیعت کردم ، در حالی که شمشیر بر گردنم بود.

فرمود: «آیا نمی دانی که من کسی را بر بیعت ، مجبور نساختم؟ و اگر اجباری در کار بود ، می بایست سعد و ابن عمر و محمّد بن مَسلَمه را وادار می کردم ، با این که از بیعت ، سر باز زدند و کناره گرفتند و من هم آنان را به حال خودشان وا گذاردم».

طلحه گفت: ما در شورا ، شش نفر بودیم. دو نفر مُردند و ما سه نفریم که با تو موافق نیستیم.

علی علیه السلام فرمود: «شما می توانستید پیش از بیعت ، رضایت ندهید؛ امّا اینک حقّی جز آنچه بدان رضایت داده اید ، در کار نیست؛ مگر آن که کار خلافی [ انجام دهم ]که موجب شود از آنچه بر آن بیعت شده ام ، بیرون روید. اگر از من کاری ناپسند سر زده ، بازگو کنید.

شما مادرتان عایشه را از خانه بیرون کشیدید و زن های خود را [ در خانه ]گذاشتید و این ، بزرگ ترین کار زشت شماست . آیا پیامبر خدا از این کار راضی است که پرده ای را که او بر عایشه افکنده ، بدرید و پرده از وی برگیرید؟» .

طلحه گفت: او برای اصلاح آمد.

علی علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند ، آن زن ، به کسی که کارهایش را اصلاح کند ، نیازمندتر است. ای پیرمرد! خیرخواهی را بپذیر و به توبه به همراه ننگ ، رضایت ده، پیش از آن که ننگ با آتشْ همراه شود».

.


ص: 170

M2733_T1_File_6525635

8 / 10فَشَلُ آخِرِ الجُهودِ5966.عنه علیه السلام :الجمل :قالَ ابنُ عَبّاسٍ : قُلتُ [لِأَمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام ] : ما تَنتَظِرُ ؟ وَاللّهِ ، ما یُعطیکَ القَومُ إلَا السَّیفَ ، فَاحمِل عَلَیهِم قَبلَ أن یَحمِلوا عَلَیکَ .

فَقالَ : نَستَظهِرُ بِاللّهِ عَلَیهِم .

قالَ ابنُ عَبّاسٍ : فَوَاللّهِ ، ما رُمتُ مِن مَکانی حَتّی طَلَعَ عَلَیَّ نُشّابُهُم کَأَنَّهُ جَرادٌ مُنتَشِرٌ ، فَقُلتُ : أما تَری یا أمیرَ المُؤمِنینَ إلی ما یَصنَعُ القَومُ ؟ مُرنا نَدفَعهُم !

فَقالَ : حَتّی اُعذِرَ إلَیهِم ثانِیَهً . ثُمَّ قالَ : مَن یَأخُذُ هذَا المُصحَفَ فَیَدعوهُم إلَیهِ وهُوَ مَقتولٌ وأنَا ضامِنٌ لَهُ عَلَی اللّهِ الجَنَّهَ ؟

فَلَم یَقُم أحَدٌ إلّا غُلامٌ عَلَیه قَباءٌ أبیَضُ ، حَدَثُ السِّنِّ مِن عَبدِ القَیسِ یُقالُ لَهُ مُسلِمٌ کَأَنّی أراهُ ، فقَالَ : أنَا أعرِضُهُ عَلَیهِم یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، وقَدِ احتَسَبتُ نَفسی عِندَ اللّهِ تَعالی .

فَأَعرَضَ عَنهُ إشفاقا عَلَیهِ، ونادی ثانِیَهً : مَن یَأخُذُ هذَا المُصحَفَ ویَعرِضُهُ عَلَی القَومِ وَلیَعلَم أنَّهُ مَقتولٌ ولَهُ الجَنَّهُ ؟

فَقامَ مُسلِمٌ بِعَینِهِ وقالَ : أنَا أعرِضُهُ . فَأَعرَضَ ، ونادی ثالِثَهً فَلَم یَقُم غَیرُ الفَتی ، فَدَفَعَ إلَیهِ المُصحَفَ .

وقالَ : اِمضِ إلَیهِم وَاعرِضهُ عَلَیهِم وَادعُهُم إلی ما فیهِ .

فَأَقبَلَ الغُلامُ حَتّی وَقَفَ بِإِزاءِ الصُّفوفِ ونَشَرَ المُصحَفَ ، وقالَ : هذا کِتابُ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ ، وأمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام یَدعوکُم إلی ما فیهِ .

فَقالَت عائِشَهُ : اُشجُروهُ بِالرِّماحِ قَبَّحَهُ اللّهُ ! فَتَبادَروا إلَیهِ بِالرِّماحِ فَطَعَنوهُ مِن کُلِّ جانِبٍ ، وکانَت اُمُّهُ حاضِرَهً فَصاحت وطَرَحَت نَفسَها عَلَیهِ وجَرَّتهُ مِن مَوضِعِهِ ، ولَحِقَها جَماعَهٌ مِن عَسکَرِ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام أعانوها عَلی حَملِهِ حَتّی طَرَحوهُ بَینَ یَدی أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام واُمُّهُ تَبکی وتَندُبُهُ وتَقولُ :


یا رَبِّ إنَّ مُسلِما دَعاهُم

یَتلو کِتابَ اللّهِ لا یَخشاهُم فَخَضَّبوا مِن دَمِه قَناهُم

واُمُّهُم قائِمَهٌ تَراهُم تَأمُرُهُم بِالقَتلِ لا تَنهاهُم (1) .

1- .الجمل : ص 339 ، إرشاد القلوب : ص 341 ؛ تاریخ الطبری : ج 4 ص 511 عن عمّار بن معاویه الدهنی نحوه وراجع تاریخ الطبری : ج 4 ص 509 والکامل فی التاریخ : ج 2 ص 350 ومروج الذهب : ج 2 ص 370 .

ص: 171



8 / 10 ناکام ماندن آخرین تلاش ها

8 / 10ناکام ماندن آخرین تلاش ها5963.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :الجمل:ابن عبّاس می گوید: [ به امیر مؤمنان ]گفتم: در انتظار چه هستی؟ به خدا سوگند، این گروه ، جز شمشیر ، چیزی به تو نخواهند داد . پس قبل از آن که آنان بر تو یورش آورند ، تو بر آنان حمله کن.

فرمود: «از خداوند [ در این نبرد] کمک می خواهیم».

[ ابن عبّاس می گوید:] از جایم حرکت نکرده بودم که تیرهای آنان ، مانند ملخ های پراکنده به سویم بارید. گفتم: ای امیر مؤمنان! نمی بینی اینان چه می کنند؟ دستور ده تا آنان را عقب برانیم.

فرمود: «[ صبر می کنم] تا این که بارِ دیگر نزد آنان عذری داشته باشم».

سپس فرمود: «کیست که این قرآن را بگیرد و آنان را بدان دعوت کند و کشته شود و من ، بهشت را نزد خداوند برایش ضمانت کنم؟».

کسی برنخاست ، جز جوانی که قبایی سفید برتن داشت ، کم سن و از قبیله عبد القیس بود و «مسلم» خوانده می شد. گویا اینک او را می بینم. گفت: من ، قرآن را بر آنان عرضه می دارم ای امیر مؤمنان! و جانم را به حساب خداوند متعال می گذارم.

علی علیه السلام از سر دلسوزی بر آن جوان ، از او رو گرداند و بار دیگر ندا داد: «کیست که این قرآن را بگیرد و بر این گروه ، عرضه بدارد و بداند که کشته می شود و پاداش او بهشت است؟» .

همان مسلم به پا خاست و گفت: من آن را عرضه می دارم.

امام علیه السلام باز هم از او رو گرداند و برای مرتبه سوم ، ندا داد و کسی جز همان جوان به پا نخاست. پس قرآن را بدو داد و فرمود: «نزد آنان برو، قرآن را بر آنان عرضه دار و آنان را به آنچه در آن است ، فرا خوان».

جوان ، پیش رفت و در برابر صف های لشکر دشمن ایستاد و قرآن را باز کرد و گفت: این ، کتاب خداوند عز و جل است و امیر مؤمنان ، شما را بدانچه در آن است ، فرا می خواند.

عایشه گفت: او را با نیزه بزنید ، که خدایش او را زشت بدارد!

از هر سو با نیزه بر او حمله بردند و از هر سو نیزه اش زدند. مادر آن جوان ، حضور داشت. ناله ای کرد و خود را بر روی جوان انداخت و او را از جایش به عقب کشید . گروهی از سپاه امیر مؤمنان به طرف آن زن آمدند و مادر را در برداشتن جوان ، کمک کردند و آوردند تا این که او را در برابر امیر مؤمنان گذاشتند. مادرش می گریست و نوحه سرایی می نمود و چنین می گفت:


بار پروردگارا! مسلم ، آنان را دعوت کرد

کتاب خدا را تلاوت می کرد و از آنان نمی هراسید. و آنان ، نیزه های خود را از خونش رنگین کردند

در حالی که مادرشان (عایشه) ایستاده بود و آنان را می دید. و او آنان را به جنگ، فرمان می داد و از آن، بازشان نمی داشت.

.


ص: 172

5962.عنه علیه السلام :المناقب للخوارزمی عن مجزأه السدوسی :لَمّا تَقابَلَ العَسکَرانِ : عَسکَرُ أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیٍّ علیه السلام وعَسکَرُ أصحابِ الجَمَلِ ، جَعَلَ أهلُ البَصرَهِ یَرمونَ أصحابَ عَلِیٍّ بِالنَّبلِ حَتّی عَقَروا مِنهُم جَماعَهً ، فَقالَ النّاسُ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ، إنَّهُ قَد عَقَرَنا نَبلُهُم فَمَا انتِظارُکَ بِالقَومِ ؟

فَقالَ عَلِیٌّ : اللّهُمَّ إنّی اُشهِدُکَ أنّی قَد أعذَرتُ وأنذَرتُ ، فَکُن لی عَلَیهِم مِنَ الشّاهِدینَ .

ثُمَّ دَعا عَلِیٌّ بِالدِّرعِ ، فَأَفرَغَها عَلَیهِ ، وتَقَلَّدَ بِسَیفِهِ وَاعتَجَرَ بِعِمامَتِهِ وَاستَوی عَلی بَغلَهِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ، ثُمَّ دَعا بِالمُصحَفِ فَأَخَذَهُ بِیَدِهِ ، وقالَ : یا أیُّهَا النّاسُ ، مَن یَأخُذُ هذَا المُصحَفَ فَیَدعو هؤُلاءِ القَومِ إلی ما فیهِ ؟

فَوَثَبَ غُلامٌ مِن مُجاشِعٍ یُقالُ لَهُ : مُسلِمٌ ، عَلیهِ قَباءٌ أبیَضُ ، فَقالَ لَهُ : أنَا آخُذُهُ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ : یا فَتی إنَّ یَدَکَ الیُمنی تُقطَعُ ، فَتَأخُذُهُ بِالیُسری فَتُقطَعُ ، ثُمَّ تُضرَبُ عَلَیهِ بِالسَّیفِ حَتّی تُقتَلَ !

فَقالَ الفَتی : لا صَبرَ لی عَلی ذلِکَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ .

فَنادی عَلِیٌّ ثانِیَهً وَالمُصحَفُ فی یَدِهِ ، فَقامَ إلَیهِ ذلِکَ الفَتی وقالَ : أنَا آخُذُهُ یا أمیرَ المُؤمِنینَ . فَأَعادَ عَلَیهِ عَلِیٌّ مَقالَتَهُ الاُولی ، فَقالَ الفَتی : لا عَلَیکَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، فَهذا قَلیلٌ فی ذاتِ اللّهِ ، ثُمَّ أخَذَ الفَتَی المُصحَفَ وَانطَلَقَ بِهِ إلَیهِم ، فَقالَ : یا هؤُلاءِ ، هذا کِتابُ اللّهِ بَینَنا وبَینَکُم . فَضَرَبَ رُجُلٌ مِن أصحابِ الجَمَلِ یَدَهُ الیُمنی فَقَطَعَها ، فَأَخَذَ المُصحَفَ بِشِمالِهِ فَقُطِعَت شِمالُهُ ، فَاحتَضَنَ المُصحَفَ بِصَدرِهِ فَضُرِبَ عَلَیهِ حَتّی قُتِلَ رَحمَهُ اللّهِ عَلَیهِ . (1) .

1- .المناقب للخوارزمی : ص 186 ح 223 ، الفتوح : ج 2 ص 472 وفیه من «ثمّ دعا علیّ بالدرع . . .» ، شرح نهج البلاغه : ج 9 ص 111 عن أبی مخنف وکلاهما نحوه .

ص: 173

5961.عنه علیه السلام :المناقب ، خوارزمی به نقل از مجزئه سدوسی : چون دو لشکر (لشکر امیر مؤمنان علی و لشکر جملیان) رو در رو شدند ، بصریان (لشکر جملْ) شروع به تیراندازی به سوی یاران علی علیه السلام نمودند تا این که گروهی از آنان را از پای در آوردند.

مردم گفتند: ای امیر مؤمنان! به راستی که تیرهایشان ما را از پای درآورد. از آنان چه انتظاری داری؟

علی علیه السلام فرمود: «بار خدایا! تو را شاهد می گیرم که جای عذری نگذاشتم و آنان را بیم دادم . پس تو برای من علیه آنان گواه باش».

آن گاه ، زره خواست و آن را بر تن کرد و شمشیر به کمر بست و دستارش را بر سر بست و بر اَستر پیامبر صلی الله علیه و آله سوار شد و سپس ، قرآنی خواست و آن را به دست گرفت و فرمود: «ای مردم ! چه کسی این قرآن را می گیرد و این گروه را بدان ، فرا می خواند؟» .

جوانی از قبیله مُجاشع به نام «مسلم» که قبایی سفید بر تن داشت برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان! من آن را می گیرم .

علی علیه السلام به وی فرمود: «ای جوان! دست راستت بُریده می شود. سپس آن را با دست چپ می گیری . آن هم بُریده می شود . سپس با شمشیر ، آن قدر بر تو ضربه می زنند تا کشته شوی».

جوان [در مرتبه نخست] گفت: من تحمّل آن را ندارم ، ای امیر مؤمنان!

علی علیه السلام ، درحالی که قرآن را در دست داشت ، دوباره ندا داد . همان جوان برخاست و گفت: درد و بلا از تو دور باد ، ای امیر مؤمنان! من آن را می گیرم.

امام علیه السلام سخن نخست خود را تکرار کرد.

جوان گفت: مانعی ندارد ، ای امیر مؤمنان! این [ گونه شهید شدن ]در راه خداوند ، ناچیز است.

سپس آن جوان ، قرآن را گرفت و به سوی آنان رفت و گفت: ای جمعیت ! این ، کتاب خداست میان ما و شما.

مردی از جملیان ، دست راست او را با شمشیر زد و آن را قطع کرد. جوان ، قرآن را با دست چپ گرفت. مرد ، دست چپ وی را هم قطع کرد . جوان ، قرآن را به سینه چسبانید. مرد ، آن قدر بر او ضربه وارد کرد که کشته شد . رحمت خدا بر او باد! .


ص: 174

. .


ص: 175

. .


ص: 176

الفصل التاسع : القتال9 / 1أوَّلُ قِتالٍ عَلی تَأویلِ القُرآنِ5958.امام صادق علیه السلام :الأمالی للطوسی عن بکیر بن عبد اللّه الطویل وعمّار بن أبی معاویه عن أبی عثمان البجلی مؤذّن بنی أفصی :سَمِعتُ عَلِیّا علیه السلام یَقولُ یَومَ الجَمَلِ : «وَإِن نَّکَثُواْ أَیْمَنَهُم مِّن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُواْ فِی دِینِکُمْ فَقَتِلُواْ أَئِمَّهَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لآَ أَیْمَنَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ» ، (1) ثُمَّ حَلَفَ حینَ قَرَأَها أنَّهُ ما قوتِلَ أهلُها مُنذُ نَزَلَت حَتَّی الیَومَ .

قالَ بُکَیرٌ : فَسَأَلتُ عَنها أبا جَعفَرٍ علیه السلام ، فَقالَ : صَدَقَ الشَّیخُ ، هکَذا قالَ عَلِیٌّ علیه السلام ، وهکَذا کانَ . (2)5957.امام صادق علیه السلام :الأمالی للمفید عن أبی عثمان مؤذّن بنی أفصی :سَمِعتُ عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ علیه السلام حینَ خَرَجَ طَلحَهُ وَالزُّبَیرُ لِقِتالِهِ یَقولُ : عُذَیری مِن طَلحَهَ وَالزُّبَیرِ ؛ بایَعانی طائِعَینِ غَیرَ مُکرَهَینِ ، ثُمَّ نَکَثا بَیعَتی مِن غَیرِ حَدَثٍ ، ثُمَّ تَلا هذِهِ الآیَهَ : «وَإِن نَّکَثُواْ أَیْمَنَهُم مِّن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُواْ فِی دِینِکُمْ فَقَتِلُواْ أَئِمَّهَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لآَ أَیْمَنَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ» . (3) .

1- .التوبه : 12 .
2- .الأمالی للطوسی : ص 131 ح 207 ، بشاره المصطفی : ص 267 وراجع تفسیر العیّاشی : ج 2 ص 78 ح 23 .
3- .الأمالیللمفید: ص73 ح7، تفسیر العیّاشی: ج2 ص79 ح28 عن أبیعثمان مولی بنیقصیّ وراجع ص78 ح25.

2- .الجمل : ص 390 و 387 عن محمّد بن إبراهیم ؛ الطبقات الکبری : ج 3 ص 111 عن خالد بن سمیر وکلاهما نحوه وراجع تاریخ الطبری¨ : ج 4 ص 498 و 534 وأنساب الأشراف : ج 3 ص 49 54 ومروج الذهب : ج 2 ص 372 والکامل فی التاریخ : ج 2 ص 338 .