گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد پنجم
9 / 8 جنگیدن خودِ امام



9 / 8جنگیدن خودِ امام5840.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :الفتوح:محمّد بن حنفیه ، لحظاتی پرچم به دستْ جنگید و سپس برگشت. علی علیه السلام دست بُرد و شمشیرش را برکشید و بر دشمن ، یورش بُرد . از چپ و راست بر آنان نواخت . سپس برگشت ، درحالی که شمشیرش کج شده بود و شروع کرد آن را با زانو راست کردن. یارانش به وی گفتند: بگذار ما این کار را انجام دهیم ، ای امیر مؤمنان!

به کسی پاسخ نگفت تا آن را راست کرد .

سپس برای بارِ دوم یورش بُرد و در دل دشمن ، نفوذ کرد . با شجاعت و جرئت بر آنان ضربه می زد تا آن که شمشیرش کج شد. آن گاه نزد یارانش بازگشت و ایستاد و در حالی که با زانو شمشیر خود را راست می کرد ، فرمود: «به خدا سوگند ، از این کار ، جز خداوند و آخرت را در نظر ندارم».

آن گاه رو به فرزندش محمّد بن حنفیه نمود و فرمود: «فرزندم! این چنین بجنگ».5839.بحار الأنوار :شرح نهج البلاغه به نقل از ابو مخنف : علی علیه السلام با یگانِ سبز (نیروی ویژه) خود که متشکّل از مهاجران و انصار بود به سوی لشکر جمل ، یورش بُرد و در اطراف او فرزندانش حسن، حسین علیهماالسلام و محمّد بودند. پرچم را به محمّد سپرد و فرمود: «با آن به پیش تاز تا آن را در چشم شتر بنشانی و تا چنین نکرده ای از پا منشین».

محمّد به پیش تاخت . چوبه های تیر بر او باریدند. محمّد به یارانش گفت: کمی صبر کنید تا تیرهایشان تمام شود و برای آنان یک تیر یا دو تیر بیشتر نمانَد.

علی علیه السلام به سوی محمّد شتافت و او را برمی انگیخت و به پیکار ، دستور می داد. وقتی کُندی او را دید، خود از پشت سرِ وی آمد و دست چپ خود را بر شانه راست او نهاد و فرمود: «به پیش تاز !».

محمّد ، هرگاه این خاطره را به یاد می آورْد ، می گریست و می گفت: گویا بوی نفَسش را در پشت سرم استشمام می کردم . به خدا ، هرگز آن را از یاد نخواهم برد!

سپس علی علیه السلام را بر فرزندش رحم آمد و پرچم را با دست چپ از او گرفت و ذو الفقار آخته ، در دست راستش بود. آن گاه ، یورش آورد و در دل لشکر جمل فرو رفت . سپس با شمشیر کج شده برگشت و آن را با زانو راست نمود. یاران و فرزندانش و اشتر و عمّار [ ، نزدیکش آمده ]به وی گفتند: ای امیرمؤمنان! بگذار ما این کار را به جای تو انجام دهیم . نه به آنان پاسخ گفت و نه نگاهشان کرد .

پیوسته نفس نفس می زد و همچون شیر ، می غرّید تا آنان که در اطرافش بودند ، پراکنده شدند. لشکر دشمن به سویش شتافتند و او با چشمانش [ آخر ]لشکر بصره را می نگریست و اطراف خود را نگاه نمی کرد و سخنی را پاسخ نمی گفت.

آن گاه ، پرچم را به فرزندش محمّد سپرد و برای بار دوم به تنهایی یورش بُرد و به وسط لشکر جمل ، وارد شد و شجاعانه و جسورانه ، با شمشیر بر آنان ضربت می زد و مردان جنگی از برابرش می گریختند و به چپ و راست می رفتند تا زمین از خون کُشتگانْ رنگین شد .

آن گاه بازگشت، درحالی که شمشیرش کج شده بود. آن را با زانو راست کرد. یارانش گِردش جمع شده بودند و او را نسبت به جانش و برای حفظ اسلام ، سوگند می دادند و می گفتند: اگر تو آسیب ببینی ، دین از میان خواهد رفت . دست نگه دار که ما خود از پس این کار برمی آییم.

فرمود: «به خدا سوگند ، با کارهایی که می کنم ، جز خدا و آخرت را نمی خواهم». آن گاه به فرزندش محمّد فرمود: «ای پسر حنفیه! این چنین کار کن».

اطرافیان گفتند: ای امیرمؤمنان! چه کسی می تواند کاری را که تو انجام می دهی ، انجام دهد؟!

.


ص: 200

5840.امام علی علیه السلام :المصنّف لابن أبی شیبه عن الأعمش عن رجل قد سمّاه :کُنتُ أری عَلِیّا یَحمِلُ فَیَضرِبُ بِسَیفِهِ حَتّی یَنثَنِیَ ، ثُمَّ یَرجِعُ فَیقولُ : لا تَلومونی ولوموا هذا . ثُمَّ یَعودُ فَیُقَوِّمُهُ . (1) .

1- .المصنّف لابن أبی شیبه : ج 8 ص 706 ح 2 ، العقد الفرید : ج 3 ص 324 .

ص: 201

5841.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :المصنَّف ، ابن ابی شیبه به نقل از اَعمَش ، از مردی که نامش را بُرد : می دیدم که علی علیه السلام یورش می بُرد و با شمشیر، ضربت می زد تا شمشیرش کج می شد. آن گاه بر می گشت و می فرمود: «مرا سرزنش نکنید . این شمشیر را سرزنش کنید».

سپس با شمشیر راست ، [ به سوی دشمنْ ]بازمی گشت . .


ص: 202

5842.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :شرح نهج البلاغه عن أبی مخنف :خَرَجَ عَبدُ اللّهِ بنُ خَلَفٍ الخُزاعِیُّ وهُوَ رَئیسُ البَصرَهِ ، وأکثَرُ أهلِها مالاً وضِیاعا فَطَلَبَ البِرازَ ، وسَأَلَ ألّا یَخرُجَ إلَیهِ إلّا عَلِیٌّ علیه السلام ، وَارتَجَزَ فَقالَ :


أبا تُرابٍ ادنُ مِنّی فِترا

فَإِنَّنی دانٍ إلَیکَ شِبرا وإنَّ فی صَدری عَلَیکَ غِمرا


فَخَرَجَ إلَیهِ عَلِیٌّ علیه السلام ، فَلَم یُمهِلُهُ أن ضَرَبَهُ فَفَلَقَ هامَتَهُ . (1)5843.بحار الأنوار عن مُحمّدِ بنِ مُسلمٍ عن الإمامِ الصالفتوح :اِنفَرَقَ عَلِیٌّ یُریدُ أصحابَهُ ، فَصاحَ بِهِ صائِحٌ مِن وَرائِهِ ، فَالتَفَتَ وإذا بِعَبدِاللّهِ بنِ خَلَفٍ الخُزاعِیِّ وهُوَ صاحبُ مَنزِلِ عائِشَهَ بِالبَصرَهِ ، فَلَمّا رَآهُ عَلِیٌّ عَرَفَهُ ، فَناداهُ : ما تَشاءُ یَابنَ خَلَفٍ ؟

قالَ : هَل لَکَ فِی المُبارَزَهِ ؟

قالَ عَلِیٌّ : ما أکرَهُ ذلِکَ ، ولکن وَیحَکَ یَابنَ خَلَفٍ ما راحَتُکَ فِی القَتلِ وقَد عَلِمتَ مَن أنَا ! !

فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ خَلَفٍ : دَعنی مِن مَدحِکَ یَابنَ أبی طالِبٍ ، وَادنُ مِنّی لِتَری أیُّنا یَقتُلُ صاحِبَهُ ! ثُمَّ أنشَدَ شِعرا ، فَأَجابَهُ عَلِیٌّ عَلَیهِ ، وَالتَقَوا لِلضَّربِ ، فَبادَرَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ خَلَفٍ بِضَربَهٍ دَفَعَها عَلِیٌّ بِحَجَفَتِهِ ، (2) ثُمَّ انحَرَفَ عَنهُ عَلِیٌّ فَضََربَهُ ضَرَبَهً رَمی بِیَمینِهِ ، ثُمَّ ضَرَبَهُ اُخری فَأَطارَ قِحفَ رَأسِهِ . (3) .

1- .شرح نهج البلاغه : ج 1 ص 261 .
2- .الحَجَف : ضرب من التِّرسه ، واحدتها حَجَفه . ویقال للتُّرس إذا کان من جلود لیس فیه خشب ولا عقب (لسان العرب : ج 9 ص 39 «جحف») .
3- .الفتوح : ج 2 ص 478 ، المناقب للخوارزمی : ص 188 ؛ کشف الیقین : ص 189 ح 191 ، کشف الغمّه : ج 1 ص 242 وفیهما «ابن أبی خلف الخزاعی» وکلّها نحوه وراجع شرح نهج البلاغه : ج 1 ص 261 .

ص: 203

5971.امام علی علیه السلام :شرح نهج البلاغه به نقل از ابو مخنف : عبد اللّه بن خَلَف خُزاعی که سرکرده بصریان و ثروتمندترینِ خاندان خود بود بیرون آمد و هماورد طلبید و درخواست کرد که جز علی علیه السلام کسی برای مبارزه با او بیرون نیاید و چنین رجز می خوانْد :


ابوتراب! تو یک انگشت به من نزدیک شو

که من یک وجب به تو نزدیک می شوم . چرا که در دلم کینه تو را دارم.


علی علیه السلام به سوی او حرکت کرد و بدون آن که به وی مهلت دهد، ضربتی بر او زد و فرقش را شکافت.5972.امام علی علیه السلام :الفتوح:علی علیه السلام [ از لشکر دشمنْ] دور شد و به سوی یارانش می رفت که فریادکننده ای از پشت سر او فریاد زد . وی برگشت و عبد اللّه بن خلف خزاعی را که میزبان عایشه در بصره بود دید. چون علی علیه السلام او را دید ، شناخت و او را ندا داد که : «ای پسر خلف! چه می خواهی؟».

گفت: آیا می خواهی بجنگی؟

علی علیه السلام فرمود: «از آن بدم نمی آید؛ ولی وای بر تو ، ای پسر خلف! در مرگ ، چه آسودگی ای می جویی، با آن که مرا می شناسی؟».

عبد اللّه بن خلف گفت: خودْستایی را وا گذار ای پسر ابوطالب و نزد من بیا تا ببینی کدام یک از ما هماوردش را خواهد کُشت .

آن گاه شعری سرود و علی علیه السلام با شعر ، او را پاسخ داد و برای پیکار ، رو در رو شدند.

عبد اللّه بن خلف ، ضربه ای ناگهانی فرود آورد که علی علیه السلام آن را با سپرش دفع کرد. آن گاه علی علیه السلام از او کناره گرفت و ضربتی بر او فرود آورد که دست راستش را قطع کرد و سپس ضربتی دیگر فرود آورد که کاسه سرش را پرانْد . .


ص: 204

5843.بحار الأنوار ( به نقل از محمّد بن مسلم از امام صادق علیه السلا ) شرح نهج البلاغه عن أبی مخنف :تَناوَلَ عَبدُ اللّهِ بنُ أبزی خِطامَ الجَمَلِ ، وکانَ کُلُّ مَن أرادَ الجِدَّ فِی الحَربِ وقاتَلَ قِتالَ مُستَمیتٍ یَتَقَدَّمُ إلَی الجَمَلِ فَیَأخُذُ بِخِطامِهِ ، ثُمَّ شَدَّ عَلی عَسکَرِ عَلِیٍّ علیه السلام وقالَ :


أضرِبُهُم ولا أری أبا حَسَن

ها إنَّ هذا حَزَنٌ مِنَ الحَزَن


فَشَدَّ عَلَیهِ عَلِیٌّ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام بِالرُّمحِ ، فَطَعَنَهُ ، فَقَتَلَهُ وقالَ : قَد رَأَیتَ أبا حَسَنٍ ، فَکَیفَ رَأَیتَهُ ! وتَرَکَ الرُّمحَ فیهِ . (1)9 / 9مُقاتَلَهُ عَمّارٍ5846.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :الفتوح :خَرَجَ مُحَمَّدُ بنُ أبی بَکرٍ وعَمّارُ بنُ یاسِرٍ حَتّی وَقَفا قُدّامَ الجَمَلِ . قالَ : وتَبِعَهُمَا الأَشتَرُ ووَقَفَ مَعَهُما .

قالَ : فَقالَ رَجُلٌ مِن أصحابِ الجَمَلِ : مَن أنتُم أیُّهَا الرَّهطُ ؟ قالوا : نَحنُ مِمَّن لا تُنکِرونَهُ ! وأعلَنوا بِأَسمائِهِم وَدَعوا بِأَسمائِهِم ودُعَوا إلَی البِرازِ ، فَخَرَجَ عُثمانُ الضَّبِّیُّ وهُوَ یُنشِدُ شِعرا ، فَخَرَجَ إلَیهِ عَمّارُ بُن یاسِرٍ فَأَجابَهُ عَلی شِعرِهِ ، ثُمَّ حَمَلَ عَلَیهِ عَمّارٌ فَقَتَلَهُ . (2)5847.عنه علیه السلام :الفتوح :خَرَجَ عَمرُو بنُ یَثرِبِیٍّ مِن أصحابِ الجَمَلِ حَتّی وَقَفَ بَینَ الصَّفَّینِ قَریبا مِنَ الجَمَلِ ، ثُمَّ دَعا إلَی البِرازِ وسَأَلَ النِّزالَ ، فَخَرَجَ إلَیهِ عَلباءُ بنُ الهَیثَمِ مِن أصحابِ عَلِیٍّ رضی الله عنه ، فَشَدَّ عَلَیهِ عَمروٌ فَقَتَلَهُ . ثُمَّ طَلَبَ المُبارَزَهَ ، فَلَم یَخرُج إلَیهِ أحَدٌ ، فَجَعَلَ یَجولُ فی مَیدانِ الحَربِ وهُوَ یَرتَجِزُ ویَقولُ شِعرا ، ثُمَّ جالَ وطَلَبَ البِرازَ ، فَتَحاماهُ النّاسُ وَاتَّقَوا بَأسَهُ ، قالَ : فَبَدَرَ إلَیهِ عَمّارُ بنُ یاسِرٍ وهُوَ یُجاوِبُهُ عَلی شِعرِهِ ، وَالتَقَوا بِضَربَتَینِ ، فَبادَرَهُ عَمّارٌ بِضَربَهٍ فَأَرداهُ عَن فَرَسِهِ ، ثُمَّ نَزَلَ إلَیهِ عَمّارٌ سَریعا فَأَخَذَ بِرِجلِهِ وجَعَلَ یَجُرُّهُ حَتّی ألقاهُ بَینَ یَدی عَلِیٍّ رضی الله عنه .

فَقالَ عَلِیٌّ: اِضرِب عُنُقَهُ . فَقالَ عَمرٌو : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، استَبقِنی حَتّی أقتُلَ لَکَ مِنهُم کَما قَتَلتُ مِنکُم . فَقالَ عَلِیٌّ : یا عَدُوَّ اللّهِ ! أبَعدَ ثَلاثَهٍ مِن خِیارِ أصحابی أستَبقیکَ (3) ؟ ! لا کانَ ذلِکَ أبَدا . قالَ : فَادنُنی حَتّی اُکَلِّمَکَ فی اُذُنِکَ بِشَیءٍ . فَقالَ عَلِیٌّ : أنتَ رَجُلٌ مُتَمَرِّدٌ ، وقَد أخبَرَنی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِکُلِّ مُتَمَرِّدٍ عَلَیَّ ، وأنتَ أحَدُهُم . فَقالَ عَمرُو بنُ یَثرِبِیٍّ: أمَا وَاللّهِ لَو وَصَلتُ إلَیکَ لَقَطَعتُ اُذُنَکَ أو قالَ : أنفَکَ قالَ : فَقَدَّمَهُ عَلِیٌّ فَضَرَبَ عُنُقَهُ . (4) .

1- .شرح نهج البلاغه : ج 1 ص 256 وراجع أنساب الأشراف : ج 3 ص 148 وتاریخ الطبری : ج 4 ص 519 .
2- .الفتوح : ج 2 ص 476 .
3- .فی المصدر : «استبقیتک» ، والصحیح ما أثبتناه کما فی شرح نهج البلاغه .
4- .الفتوح : ج 2 ص 477 ، شرح نهج البلاغه : ج 1 ص 259 نحوه .

ص: 205



9 / 9 نبرد عمّار

5848.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :شرح نهج البلاغه به نقل از ابو مخنف : عبد اللّه بن اَبزی ، زمام شتر [ عایشه ]را گرفت (و در روز جَمَل ، هرکس تصمیم به نبرد جدّی داشت و می خواست تا مرز مرگ بجنگد ، به سوی شتر می شتافت و افسارش را می گرفت) . ابن ابزی بر سپاه علی علیه السلام یورش بُرد و چنین رجز خواند :


بر آنان ضربت می زنم و ابو الحسن را نمی بینم

بدانید که این، غمی است از جمله غم ها.


علی علیه السلام با نیزه بر او حمله بُرد و بر او نیزه ای زد و او را کُشت و فرمود: «ابو الحسن را دیدی؟ او را چگونه دیدی؟!». و نیزه را در بدن او رها کرد.9 / 9نبرد عمّار5846.امام صادق علیه السلام :الفتوح :محمّد بن ابی بکر و عمّار بن یاسر حرکت کردند تا مقابل شتر [ عایشه ]ایستادند . اَشتر هم از پیِ آنان رفت و به همراه آنان ایستاد. مردی از لشکر جمل گفت: ای گروه! شما چه کسانی هستید؟

گفتند: ما از کسانی هستیم که شما آنها را می شناسید. و نام های خود را گفتند و آنان را به پیکار ، دعوت کردند . عثمان ضِبّی با خواندن رجز ، بیرون آمد . عمّار به سمت او حرکت کرد ، و شعرش را پاسخ داد . سپس عمّار بر او یورش بُرد و او را کشت.5847.امام صادق علیه السلام :الفتوح:عمرو بن یَثرِبی از لشکر جملْ بیرون آمد و میان دو سپاه ونزدیک شتر [ عایشه ]ایستاد. سپس هماورد طلبید و درخواست کارزار کرد. علباء بن هیثم (از یاران علی علیه السلام ) حرکت کرد ؛ ولی عمرو بر او حمله بُرد و او را کشت .

سپس دوباره مبارز طلبید. کسی به سوی او بیرون نرفت. آن گاه شروع کرد در میدان نبرد به جولان دادن و رجزخوانی کردن و شعر می خواند. پس حرکتی دیگر کرد و مبارز طلبید . لشکر ، یکدیگر را به دوری جُستن از او فرا می خواندند و از حمله او می ترسیدند .

ناگاه ، عمّار بن یاسر ، در حالی که شعر او را پاسخ می داد ، به سوی او شتافت. با ضربت زدن ، رو در رو شدند. عمّار ، پیش دستی کرد و ضربتی بر او فرود آورد و او را از اسب به زیر انداخت. آن گاه به سرعتْ نزدیک او فرود آمد و پایش را گرفت و کشید تا او را در مقابل علی علیه السلام افکند .

علی علیه السلام فرمود: «گردنش را بزن».

عمرو گفت: ای امیرمؤمنان! مرا زنده بدار تا برای تو از آنان بکشم، چنان که از شما کشتم.

علی علیه السلام فرمود: «ای دشمن خدا! آیا پس از [ آن که ]سه تن از بهترین یارانم [ را کشتی ]تو را زنده نگه دارم؟! هرگز چنین نخواهد شد».

عمرو گفت: مرا به خود ، نزدیک ساز تا در گوشت سخنی بگویم.

علی علیه السلام فرمود: «تو مرد سرکشی هستی و پیامبر خدا مرا از سرکشانْ خبر داده است و تو یکی از آنانی».

عمرو بن یثربی گفت: بدان که به خدا سوگند ، اگر به تو نزدیک می شدم ، گوش (یا بینی) تو را [ با دندانْ ]می کندم .

علی علیه السلام او را به پیش انداخت و گردنش را زد.

.


ص: 206

5848.امام صادق علیه السلام :تاریخ الطبری عن داوود بن أبی هند عن شیخ من بنی ضبّه :اِرتَجَزَ یَومِئِذٍ ابنُ یَثرِبِیٍّ :


أنا لِمَن أنکَرَنِی ابنُ یَثرِبیّ

قَاتِلُ عَلباءَ وهِندِ الجَمَلیّ وَابنٍ لِصوحانَ عَلی دینِ عَلیّ


وقالَ : مَن یُبارِزُ ؟ فَبَرَزَ لَهُ رَجُلٌ ، فَقَتَلَهُ ، ثُمَّ بَرَزَ لَهُ آخَرُ فَقَتَلَهُ . وَارتَجَزَ وقالَ :


أقتُلُهُم وقَد أری عَلِیّا

ولَو أشا أوجَرتُه عَمرِیّا


فَبَرَزَ لَهُ عَمّارُ بُن یاسِرٍ ، وإنَّهُ لَأَضعَفُ مَن بارَزَهُ ، وإنَّ النّاسَ لَیَستَرجِعونَ حینَ قامَ عَمّارٌ ، وأنَا أقولُ لِعَمّارٍ مِن ضَعفِهِ : هذا وَاللّهِ لاحِقٌ بِأَصحابِهِ ! وکانَ قَضیفا ، (1) حَمشَ (2) السّاقَینِ ، وعَلَیهِ سَیفٌ حَمائِلُهُ تَشِفُّ عَنهُ قَریبٌ مِن إبطِهِ ، فَضَرَبَهُ (3) ابنُ یَثرِبیٍّ بِسَیفِهِ ، فَنَشَبَ فی حَجَفَتِهِ ، وضَرَبَهُ عَمّارُ وأوهَطَهُ ، (4) ورمَی أصحابُ عَلِیٍّ ابنَ یَثرِبِیٍّ بِالحِجارَهِ حَتّی أثخَنوهُ وَارتَثّوهُ . (5)(6) .

1- .القَضِیف : الدقیق العظم القلیل اللحم (لسان العرب : ج 9 ص 284 «قضف») .
2- .حَمْشُ الساقین : دقیقهما (لسان العرب : ج 6 ص 288 «حمش») .
3- .فی المصدر : «فیضربه» ، وهو تصحیف .
4- .أوهَطَهُ : أثخَنَهُ ضربا، أو صَرَعَهُ صرعَهً لایَقوم منها (تاج العروس: ج 10 ص 452 «وهط») .
5- .ارتُثّ فلان : إذا ضُرب فی الحرب فاُثخن وحُمل وبه رمق ثمّ مات (لسان العرب : ج 2 ص 151 «رثث») .
6- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 530 و 517 عن عطیّه بن بلال ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 340 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 243 ، الفتوح : ج 2 ص 477 ولیس فیهما الرجز وکلّها نحوه ؛ المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 156 وفیه الرجز فقط وراجع الجمل : ص 345 .

ص: 207

5849.الإمامُ الکاظمُ علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از داوود بن ابی هند ، از پیرمردی از تیره بنی ضِبّه : عمرو بن یثربی در جنگ جمل ، چنین رجز می خواند:


کسانی که مرا نمی شناسند، بدانند که من پسر یثربی ام

همان قاتل عَلباء و هند جملی ، و قاتل پسر صوحان ، که [ هرسه] از پیروان علی بودند.


و گفت: چه کسی با من مبارزه می کند؟

مردی بیرون رفت . عمرو ، او را کُشت . پس مردی دیگر بیرون رفت . او را هم کشت و چنین رجز می خواند :


می کُشم آنان را و علی را می بینم

و اگر بخواهم بر دهان او هم نیزه می زنم!


سپس عمّار بن یاسر بیرون رفت و او ناتوان ترینِ افرادی بود که برای نبرد با عمرو ، بیرون رفته بودند.

وقتی عمّار برای مبارزه برخاست ، مردم ، استرجاع می کردند («إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون» می گفتند) و من به خاطر ناتوانی عمّار می گفتم: به خدا ، او هم به یارانش خواهد پیوست.

عمّار ، مردی لاغر اندام و دارای ساق های باریک بود. شمشیری داشت که غلافش برای او بلند بود و تا زیر بغلش می آمد. ابن یثربی او را با شمشیر زد ؛ امّا شمشیر در سپر فرو رفت . عمّار ، ضربه ای به او زد و او را به زمین افکند که نتوانست برخیزد . یاران علی علیه السلام نیز سنگ هایی به سویش پرتاب کردند تا آن که ناتوان شد . [ یارانش ]او را از معرکه بیرون بُردند تا آن که مُرد. .


ص: 208

9 / 10مُقاتَلَهُ الأَشتَرِ وَابنِ الزُّبَیرِ5852.بحار الأنوار :الجمل :لاذَ بِالجَمَلِ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیر وتَناوَلَ خِطامَهُ بِیَدِهِ ، فَقالَت عائِشَهُ : مَن هذَا الَّذی أخَذَ بِخِطامِ جَمَلی ؟ قالَ : أنَا عَبدُ اللّهِ ؛ اِبنُ اُختِکِ . فَقالَت : وا ثُکلَ أسماءَ !

ثُمَّ بَرَزَ الأَشتَرُ إلَیهِ ، فَخَلّی الخِطامَ مِن یَدِهِ وأقبَلَ نَحوَهُ ، فَقامَ مَقامَهُ فِی الخِطامِ عَبدٌ أسوَدُ ، وَاصطَرَعَ عَبدُ اللّهِ وَالأَشتَرُ ، فَسَقَطا إلَی الأَرضِ ، فَجَعَلَ ابنُ الزُّبَیرِ یَقولُ وقَد أخَذَ الأشتَرُ بِعُنُقِهِ : اُقتُلونی ومالِکا ، وَاقتُلوا مالِکا مَعی !

قالَ الأَشتَرُ : فَما سَرَّنی إلّا قَولُهُ «مالِکٌ» ؛ لَو قالَ «الأَشتَرُ» لَقَتَلونی . ووَاللّهِ لَقَد عَجِبتُ مِن حُمقِ عَبدِ اللّهِ ؛ إذ یُنادی بِقَتلِهِ وقَتلی ، وما کانَ یَنفَعُهُ المَوتُ إن قُتِلتُ وقُتِلَ مَعی ، ولَم تَلِدِ امرَأَهٌ مِنَ النَّخَعِ غَیری ! ! فَأَفرَجتُ عَنهُ ، فَانهَزَمَ وبِهِ ضَربَهٌ مُثخِنَهٌ فی جانِبِ وَجهِهِ . (1) .

1- .الجمل : ص 350 ؛ تاریخ الطبری : ج 4 ص 519 عن عبد اللّه بن الزبیر و ص 530 عن الشعبی ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 343 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 244 کلّها نحوه وراجع أنساب الأشراف : ج 3 ص 39 وشرح نهج البلاغه : ج 1 ص 262 ومروج الذهب : ج 2 ص 376 والإمامه والسیاسه : ج 1 ص 96 والبدایه والنهایه : ج 8 ص 336 .

ص: 209



9 / 10 پیکار مالک اشتر و ابن زبیر

9 / 10پیکار مالک اشتر و ابن زبیر5850.بحار الأنوار :الجمل:عبد اللّه بن زبیر ، خود را به شتر [ عایشه ]رساند و افسارش را با دست گرفت. عایشه گفت: این کیست که افسار شترم را گرفته است؟

گفت: منم عبد اللّه ، پسر خواهرت.

عایشه گفت: ای وای از داغ اسماء!

آن گاه ، مالک اشتر به سوی عبد اللّه شتافت. عبد اللّه ، افسار را رها ساخت و به سمت مالک رفت و به جای او برده ای سیاه ، افسار را گرفت. عبد اللّه و اشتر به پیکار پرداختند. هر دو بر زمین افتادند، در حالی که مالک ، گردن عبد اللّه را گرفته بود . عبد اللّه فریاد می زد: مرا و مالک را بکشید ! مالک را با من بکشید!

[ بعدها] مالک اشتر گفت: چیزی مرا خوش حال نکرد ، جز این سخن او که گفت : «مالک را» و اگر می گفت: «اَشتر را»، آنها مرا می کشتند. (1) به خدا سوگند ، در شگفتم از حماقت عبد اللّه بن زبیر؛ چرا که به کشته شدن خودش و من فریاد می زد . اگر من کشته می شدم و او نیز همراه من کشته می شد ، مرگ به حال او سودی نداشت ؛ و هیچ زنی از طایفه نَخَع ، چون من نزاده است . آن گاه ، او را رها ساختم و او گریخت، درحالی که ضربتی سختْ کاری بر صورتش واردشده بود.

.

1- .شاید از آن رو بود که وی با نام مالک چندان شناخته نبود ، بلکه او را با نام اشتر می شناختند . (م)

ص: 210

5851.امام صادق علیه السلام :المصنّف لابن أبی شیبه عن عبد اللّه بن عبید بن عمیر :إنَّ الأَشتَرَ وَابنَ الزُّبَیرِ التَقَیا ، فَقالَ ابنُ الزُّبَیرِ : فَما ضَرَبتُهُ ضَربَهً حَتّی ضَرَبَنی خَمسا أو سِتّا قالَ : ثُمَّ قالَ : و ألقانی بِرِجلی . (1)

ثُمَّ قالَ : واللّهِ لَولا قَرابَتُکَ مِن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ما تَرَکتُ مِنکَ عُضوا مَعَ صاحِبِهِ ! (2)5852.بحار الأنوار :تاریخ دمشق عن زهیر بن قیس :دَخَلتُ مَعَ ابنِ الزُّبَیرِ الحَمّامَ ، فَإِذا فی رَأسِهِ ضَربَهٌ لَو صُبَّ فیها قارَورَهٌ مِن دُهنٍ لَاستَقَرَّت .

قالَ : تَدری مَن ضَرَبَنی هذِهِ ؟ ! قُلتُ : لا . قالَ : ضَربَنیها ابنُ عَمِّکَ الأَشتَرُ . (3)9 / 11قَتلُ طَلحَهَ بِیَدِ مَروانَ5855.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :الفتوح :جَعَلَ طَلحَهُ یُنادی بِأَعلی صَوتِهِ : عِبادَ اللّهِ ! الصَّبرَ الصَّبرَ ! إنَّ بَعدَ الصَّبرِ النَّصرُ وَالأَجرُ . فَنَظَرَ إلَیهِ مَروانُ بنُ الحَکَمِ ، فَقالَ لِغُلامٍ لَهُ : وَیلَکَ یا غُلامُ ! وَاللّهِ إنّی لَأَعلَمُ أنَّه ما حَرَّضَ عَلی قَتلِ عُثمانَ یَومَ الدّارِ أحَدٌ کَتَحریضِ طَلحَهَ ولا قَتَلَهُ سِواهُ ! ولکِنِ استُرنی فَأَنتَ حُرٌّ ؛ فَسَتَرَهُ الغُلامُ .

ورَمی مَروانُ بِسَهمٍ مَسمومٍ لِطَلحَهَ بنِ عُبَیدِ اللّهِ ، فَأَصابَهُ بِهِ ، فَسَقَطَ طَلحَهُ لِما بِهِ وقَد غُمِیَ عَلَیهِ . ثُمَّ أفاقَ ، فَنَظَرَ إلَی الدَّمِ یَسیلُ مِنهُ فَقالَ : إنّا للّهِِ وإنّا إلَیه راجِعونَ ، أظُنُّ وَاللّهِ أنَّنا عُنینا بِهذِهِ الآیَهِ مِن کِتابِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ إذ یَقولُ : «وَاتَّقُواْ فِتْنَهً لَا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنکُمْ خَآصَّهً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ » . (4)(5) .

1- .کذا فی المصدر ، وفی العقد الفرید وجواهر المطالب : «ثمّ أخذ برجلی فألقانی فی الخندق» .
2- .المصنّف لابن أبی شیبه : ج 8 ص 707 ح 10 و ج 7 ص 260 ح 71 ، جواهر المطالب : ج 2 ص 22 ، العقد الفرید : ج 1 ص 112 و ج 3 ص 324 ، النجوم الزاهره : ج 1 ص 105 ؛ الکنی والألقاب : ج 2 ص 30 نحوه .
3- .تاریخ دمشق : ج 56 ص 383 ، النجوم الزاهره : ج 1 ص 105 ؛ الکنی والألقاب : ج 2 ص 30 .
4- .الأنفال : 25 .
5- .الفتوح : ج 2 ص 478 .

ص: 211



9 / 11 کشته شدن طلحه به دست مروان

5973.عنه علیه السلام :المصنَّف ، ابن ابی شیبه به نقل از عبد اللّه بن عُبَید بن عُمَیر : اشتر و ابن زبیر ، رو در رو شدند. ابن زبیر گفت: ضربتی بر او نزدم ، جز آن که اشتر ، پنج یا شش ضربه بر من زد . سپس مرا با پایم در افکنْد . پس اشتر گفت: اگر خویشاوندی ات با پیامبر خدا نبود، عضوی از اعضایت را بر بدنت باقی نمی گذاشتم .5974.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :تاریخ دمشق به نقل از زُهَیر بن قیس : با ابن زبیر ، وارد حمّام شدم . ناگاه جای ضربتی را در سرش دیدم که اگر یک شیشه روغن در آن می ریخت ، جا می گرفت. گفت: می دانی چه کسی این ضربت را زد؟

گفتم: نه.

گفت: این را پسرعمویت اشتر بر من وارد ساخت.9 / 11کشته شدن طلحه به دست مروان5977.عنه صلی الله علیه و آله :الفتوح:طلحه با صدای بلند ، فریاد می زد: بندگان خدا! شکیبایی، شکیبایی [ ورزید] ! چرا که پس از شکیبایی ، نصرت و پاداش است.

مروان بن حَکَم به وی نگاهی افکند و به برده اش گفت: وای بر تو ، ای غلام! به خدا سوگند که می دانم هیچ کس در روز کشتن عثمان در خانه اش به اندازه طلحه [ مردم را ]تحریک نکرد و هیچ کس جز او ، وی را نکشت . اکنون اگر مرا پنهان کنی ، تو را آزاد خواهم کرد .

غلام ، وی را پنهان ساخت . مروان ، تیری زهرآگین به سوی طلحه بن عبید اللّه پرتاب کرد. تیر به طلحه اصابت کرد و طلحه بر اثر اصابت تیر بر زمین افتاد و بیهوش شد . سپس به هوش آمد و دید که خون از او جاری است. گفت: إنّا للّه وإنّا إلیه راجعون ! به خدا سوگند ، گمان می کنم مقصود خداوند عز و جل از این آیه ماییم که : «و از فتنه ای که تنها به ستمکاران شما نمی رسد ، بترسید و بدانید که خدا ، سختْ کیفر است» .

.


ص: 212

6009.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :الجمل عن ابن أبی عون :سَمِعتُ مَروانَ بنَ الحَکَم یَقولُ : لَمّا کانَ یَومُ الجَمَلِ قُلتُ : وَاللّهِ لاُدرِکَنَّ ثَأرَ عُثمانَ ! فَرَمَیتُ طَلحَهَ بِسَهمٍ فَقَطَعتُ نِساهُ ، وکانَ کُلَّما سُدَّ المَوضِعُ غَلَبَ الدَّمُ وألَمُهُ ، فَقالَ لِغُلامِهِ : دَعهُ فَهُوَ سَهمٌ أرسَلَهُ اللّهُ إلَیَّ .

ثُمَّ قالَ لَهُ : وَیلَکَ ! اُطلُب لی مَوضِعا أحتَرِزُ فیهِ ، فَلَم یَجِد لَهُ مَکانا ، فَاحتَمَلَهُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ مَعمَرٍ فَأَدخَلَهُ بَیتَ أعرابِیَّهٍ ، ثُمَّ ذَهَبَ فَصَبَرَ هُنَیَّهً ورَجَعَ ، فَوَجَدَهُ قَد ماتَ . (1)9 / 12اِستمرارُ الحَربِ بِقِیادَهِ عائِشَهَ6012.مطالب السؤول :تاریخ الطبری عن محمّد وطلحه :کانَ القِتالُ الأَوَّلُ یَستَحِرُّ إلَی انتِصافِ النَّهارِ ، واُصیبَ فیهِ طَلحَهُ ، وذَهَبَ فیهِ الزُّبَیرُ ، فَلَمّا أوَوا إلی عائِشَهَ وأبی أهلُ الکوفَهِ إلَا القِتالَ ولَم یُریدوا إلّا عائِشَهَ ، ذَمَرَتهم (2) عائِشَهُ .

فَاقتَتَلوا حَتّی تَنادَوا فَتَحاجَزوا ، فَرَجَعوا بَعدَ الظُّهرِ فَاقتَتَلوا ، وذلِکَ یَومَ الخَمیسِ فی جُمادَی الآخِرَهِ ، فَاقتَتَلوا صَدرَ النَّهارِ مَعَ طَلحَهَ وَالزُّبَیرِ ، وفی وَسَطِهِ مَعَ عائِشَهَ . (3) .

1- .الجمل : ص 389 وراجع شرح الأخبار : ج 1 ص 403 ح 352 والطبقات الکبری : ج 3 ص 223 والمعجم الکبیر : ج 1 ص 113 ح 201 وأنساب الأشراف : ج 3 ص 43 وتاریخ المدینه : ج 4 ص 1170 وتاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 486 و 528 وتاریخ الطبری : ج 4 ص 509 والکامل فی التاریخ : ج 2 ص 337 .
2- .الذَّمْر : اللوم والحضّ معاً (لسان العرب : ج 4 ص 311 «ذمر») .
3- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 514 وراجع الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 338 .

ص: 213



9 / 12 تداوم نبرد به رهبری عایشه

6013.تحف العقول عن جابر بن عبد اللّه الأنصاری عن الإماالجمل به نقل از ابن ابی عون : شنیدم که مروان بن حَکَم می گفت: چون روز جنگ جمل فرا رسید ، با خود گفتم: به خدا سوگند ، باید خون عثمان را تلافی کنم . پس تیری به سوی طلحه افکندم که رگِ پای او را برید و چنان بود که هرگاه جایگاه زخمْ بسته می شد ، خونْ فوران می کرد و او را می آزرد.

طلحه به غلامش گفت: این را وا گذار . آن تیر ، تیری بود که خداوند به سویم فرستاد .

پس به غلام گفت: وای بر تو ! برایم مکانی بجوی تا در آن ، پناه گیرم. او مکانی نیافت. عبید اللّه بن معمّر ، او را با خود بُرد و در خانه زنی اعرابی جای داد. آن گاه بیرون رفت و اندکی بعد که بازگشت ، دید مُرده است.9 / 12تداوم نبرد به رهبری عایشه6013.تحف العقول ( به نقل از جابر بن عبد اللّه الأنصاری ) تاریخ الطبری به نقل از محمّد و طلحه : جنگِ نخست تا وسط روز ادامه یافت و طلحه در آن ، مجروح شد و زبیر هم رفت. پس چون لشکر به عایشه پناه بردند و کوفیان جز جنگ نخواستند و جز [ تحویل دادن] عایشه را نخواستند، عایشه آنان را با سرزنش ، تحریک نمود.

آنان جنگ کردند تا این که بانگ آتش بس زدند و از جنگ ، دست کشیدند و سپس ، بعد از ظهر ، بازگشتند و به جنگ پرداختند و این در روز پنج شنبه از ماه جمادی دوم بود. پس نبرد در آغاز روز با طلحه و زبیر بود و در وسط روز با عایشه.

.


ص: 214

6014.امام هادی علیه السلام :تاریخ الطبری عن الشعبی :حَمَلَت مَیمَنَهُ أمیرِ المُؤمِنینَ عَلی مَیسَرَهِ أهلِ البَصرَهِ فَاقتَتَلوا، ولاذَ النّاسُ بِعائِشَهَ ، أکثَرُهُم ضُبَّهُ وَالأَزدُ . وکانَ قِتالُهُم مِن ارتِفاعِ النَّهارِ إلی قَریبٍ مِنَ العَصرِ ، ویُقالُ : إلی أن زالَتِ الشَّمسُ ، ثُمَّ انهَزَموا . (1)راجع : ص 104 (استبصار أبی بکره لمّا رأی عائشه تأمر وتنهی) .

9 / 13قِصَّهُ رَجُلٍ مُصطَلَمِ الاُذُنِ6018.عنه علیه السلام :مروج الذهب :ذَکَرَ المَدائِنِیُّ أنَّهُ رَأی بِالبَصرَهِ رَجُلاً مُصطَلَمَ (2) الاُذُنِ ، فَسَأَ لَهُ عَن قِصَّتِهِ ، فَذَکَرَ أنَّهُ خَرَجَ یَومَ الجَمَلِ یَنظُرُ إلَی القَتلی ، فَنَظَرَ إلی رَجُلٍ مِنهُم یَخفِضُ رَأسَهُ ویَرفَعُهُ وهُوَ یَقولُ :


لَقَد أورَدَتنا حَومَهَ المَوتِ اُمُّنا

فَلَم تَنصَرِف إلّا ونَحنُ رِواءُ أطَعنا بَنی تَیمٍ لِشَقوَهِ جَدِّنا

وما تَیمٌ إلّا أعبُدٌ وإماءُ


فُقُلتُ : سُبحانَ اللّهِ ! أ تَقولُ هذا عِندَ المَوتِ ! قُل : لا إلهَ إلَا اللّهُ ! ! فَقالَ : یَابنَ اللَّخناءِ ، إیّایَ تَأمُرُ بِالجَزَعِ عِندَ المَوتِ ! ! فَوَلَّیتُ عَنهُ مُتَعَجِّبا مِنهُ ، فَصاحَ بی: اُدنُ مِنّی ولَقِّنِّی الشَّهادَهَ ، فَصِرتُ إلَیه ، فَلَمّا قَرُبتُ مِنهُ استَدنانی ، ثُمَّ التَقَمَ اُذُنی فَذَهَبَ بِها ، فَجَعَلتُ ألعُنُهُ وأدعو عَلَیهِ . فَقالَ : إذا صِرتَ إلی اُمِّکَ فَقالَت : مَن فَعَلَ هذا بِکَ ؟ فَقُل : عُمَیرُ بنُ الأَهلَبِ الضَّبِّیُّ ، مَخدوعُ المَرأَهِ الَّتی أرادَت أن تَکونَ أمیرَ المُؤمِنینَ . (3) .

1- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 512 .
2- .الاصْطِلام : الاستئصال ، وهو افتعال من الصَّلم : وهو القطع المستأصل (مجمع البحرین : ج 2 ص 1046 «صلم») .
3- .مروج الذهب : ج 2 ص 379 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 523 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 60 نحوه وکلاهما عن أبی رجاء وراجع الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 344 .

ص: 215



9 / 13 داستان مرد گوش بُریده

6019.عنه علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از شَعبی : جانب راست سپاه امیرمؤمنان بر جانب چپ بصریان ، یورش بردند و به جنگ پرداختند و لشکریان به عایشه پناه بُردند . بیشتر آنان از قبیله ضِبّه و اَزْد بودند. جنگ آنان از هنگام بالا آمدن روز تا نزدیک عصر بود و گفته شده تا غروب خورشید. سپس شکست خوردند.ر . ک : ص 105 (بیدار شدن ابو بکره هنگام امر و نهی کردن عایشه) .

9 / 13داستان مرد گوش بُریده6023.عنه علیه السلام :مروج الذهب:مدائنی گزارش کرده است که در بصره ، مردی گوش بُریده را دید . از او داستانش را سؤال کرد و او چنین یادآور شد که در جنگ جمل ، بیرون رفته بود و به کشته ها می نگریست . چشمش به مردی افتاد که سرش را پایین و بالا می کرد و می گفت:


مادرمان ، ما را به آبشخور مرگ در انداخت

و بازنگشت ، مگر آن که ما سیراب بودیم. ما از فرزندان تَیم ، به خاطر بدبختی و بدشانسی خود اطاعت کردیم

و تَیم ، جز گروهی برده و کنیز نبودند.


گفتم: سبحان اللّه ! این سخنان را به هنگام مرگ بر زبان می آوری؟ بگو: لا اله إلا اللّه !

مرد گفت: ای پسر زن گُنده فرْج (یا مرد ختنه ناکرده)! مرا به فغان کردن به هنگام مرگ می خوانی؟!

با شگفتی از او گذشتم که مرا صدا زد و گفت: نزد من بیا و شهادت را به من تلقین کن.

نزد او رفتم . وقتی به وی نزدیک شدم، مرا نزدیک تر طلبید و گوشم را گاز گرفت و آن را کَنْد. من هم شروع کردم به لعنت کردن او و نفرین فرستادن بر وی.

مرد گفت: هرگاه نزد مادرت رفتی و پرسید که چه کسی با تو چنین کاری کرده است، بگو: عُمَیر بن اَهلب ضِبّی، فریب خورده زنی که می خواست امیرمؤمنان شود!

.


ص: 216

9 / 14عَقرُ الجَمَلِ وتَفَرُّقُ أصحابِهِ6017.امام علی علیه السلام :الأخبار الطوال :لَمّا رَأی عَلِیٌّ لَوثَ (1) أهلِ البَصرَهِ بِالجَمَلِ ، وأنَّهُم کُلَّما کُشِفوا عَنهُ عادوا فَلاثوا بِهِ ، قالَ لِعمّارٍ وسَعیدِ بنِ قَیسٍ وقَیسِ بنِ سَعدِ بنِ عُبادَهَ وَالأَشتَرِ وَابنِ بُدَیلٍ ومُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ وأشباهِهِم مِن حُماهِ أصحابِهِ : إنَّ هؤُلاءِ لا یَزالونَ یُقاتِلونَ ما دامَ هذا الجَمَلُ نَصبَ أعیُنِهِم ، ولَو قَد عُقِرَ فَسَقَطَ لَم تَثبُت لَهُ (2) ثابِتَهٌ .

فَقَصَدوا بِذَوِی الجِدِّ مِن أصحابِهِ قَصدَ الجَمَلِ حَتّی کَشَفوا أهلَ البَصرَهِ عَنهُ ، وأفضی إلَیهِ رَجُلٌ مِن مُرادِ الکوفَهِ یُقالُ لَهُ : أعیَنُ بنُ ضُبَیعَهَ ، فَکَشَفَ عُرقوبَهُ (3) بِالسَّیفِ ، فَسَقَطَ ولَهُ رُغاءٌ ، فَغَرِقَ فِی القَتلی . (4)6018.امام علی علیه السلام :الجمل عن محمّد ابن الحنفیّه :ثُمَّ تَقَدَّمَ [أبی] بَینَ یَدَیَّ وجَرَّدَ سَیفَهُ وجَعَلَ یَضرِبُ بِهِ ، ورَأَیتُهُ وقَد ضَرَبَ رَجُلاً فَأبانَ زَنَدَهُ ، ثُمَّ قالَ : اِلزَم رایَتَکَ یا بُنَیَّ ، فَإِنَّ هذَا استِکفاءٌ . فَرَمَقتُ لِصَوتِ أبی ولَحَظتُهُ فَإِذا هُوَ یُورِدُ السَّیفَ ویَصدُرُهُ ولا أری فیهِ دَما ! وإذا هُوَ یُسرِعُ إصدارَهُ فَیَسبِقُ الدَّمَ .

وأحدَقنا بِالجَمَلِ ، وصارَ القِتالُ حَولَهُ ، وَاضطَرَبنا أشَدَّ اضطِرابٍ رَآهُ راءٍ حَتّی ظَنَنتُ أنَّهُ القَتلُ . فَصاحَ أبی علیه السلام : یَابنَ أبی بَکرٍ اقطَعِ البِطانَ ! فَقَطَعَهُ ، وألقَی الهَودَجَ ؛ فَکَأَنَّ وَاللّهِ الحَربَ جَمرَهٌ صُبَّ عَلَیهَا الماءُ . (5) .

1- .لاث بالشیء : إذا أطاف به ، وفلان یلوث بی : أی یلوذ بی (لسان العرب : ج 2 ص 187 «لوث») .
2- .کذا فی المصدر، والظاهر أنّ الصواب: «لهم».
3- .العُرقوب : هو الوَتَر الذی خلف الکعبین بین مفصل القدم والساق من ذوات الأربع وهو من الإنسان فویق العقب (النهایه : ج 3 ص 221 «عرقب») .
4- .الأخبار الطوال : ص 150 .
5- .الجمل : ص 360 وراجع ص 374 و 375 ومروج الذهب : ج 2 ص 375 .

ص: 217



9 / 14 پی کردن شتر و پراکنده شدن لشکر جمل

9 / 14پی کردن شتر و پراکنده شدن لشکر جمل6021.امام علی علیه السلام :الأخبار الطوال:وقتی علی علیه السلام پناه گرفتن بصریان را به جمل (شتر عایشه) دید و این که هرگاه از آن به عقب رانده می شوند ، باز می گردند و بدان پناه می برند، به عمّار و سعید بن قیس و قیس بن سعد بن عباده و مالک اَشتر و ابن بُدَیل و محمّد بن ابی بکر و کسانی دیگر همچون آنها از یارانش فرمود: «تا این شتر در برابر دیدگانشان باشد ، اینان به جنگْ ادامه خواهند داد و اگر پِی شود و فرو افتد ، دیگر کسی در جنگ ، ثابت نخواهد ماند» .

آن گاه ، آنان با همراهی یاران دلاور علی علیه السلام به سمت شتر ، حمله بردند و لشکر بصره را از آن ، دور ساختند و مردی از طایفه مراد کوفه به نام اَعیُن بن ضبیعه، خود را به شتر رسانید و آن را با شمشیر ، پِی کرد . سپس شتر با ناله و ضجّه فرود افتاد و در میان کشته ها ناپدید شد.6022.امام علی علیه السلام :الجمل به نقل از محمّد بن حنفیه : آن گاه پدرم در برابر من به پیش تاخت و شمشیرش را آخته بود و با آن ، ضربت می زد.دیدم که بر مردی ضربتی فرود آورد و بازویش را شکافت. سپس فرمود: «فرزندم! به پرچمت بچسب ؛ چرا که به زودی این زحمت از دوش تو برداشته شود» .

با صدای پدرم ، نگاه کردم و دیدم که شمشیر را فرو می برد و بیرون می آورد ، امّا خونی بر شمشیر نمی دیدم ؛ چرا که آن را به سرعت بیرون می آورد و شمشیر بر خون ، پیشی می گرفت .

شتر را در میان گرفتیم و جنگ به اطراف شتر کشیده شد. در سخت ترین التهابی که ممکن بود کسی ببیند، قرار گرفتیم ، به طوری که پنداشتم کشته می شویم که پدرم بانگ زد : ای پسر ابو بکر! بند کجاوه را قطع کن».

وی آن را قطع کرد و کجاوه فرود افتاد. به خدا سوگند ، گویا جنگ، آتش گداخته ای بود که بر آن ، آبْ ریخته شده باشد.

.


ص: 218

6023.امام علی علیه السلام :مروج الذهب :بَعَثَ [عَلِیٌّ علیه السلام ] إلی وَلَدِهِ مُحمّدِ ابنِ الحَنَفِیَّهِ وکانَ صاحِبَ رایَتِهِ : اِحمِل عَلَی القَومِ . فَأَبطَأَ مُحَمَّدٌ بِحَملَتِهِ ، وکانَ بِإِزائِهِ قَومٌ مِنَ الرُّماهِ یَنتَظِرُ نَفادَ سِهامِهِم ، فَأَتاهُ عَلِیٌّ فَقالَ : هَلّا حَمَلتَ !

فَقالَ : لا أجِدُ مُتَقَدَّما إلّا عَلی سَهمٍ أو سِنانٍ ، وإنّی مُنتَظِرٌ نَفادَ سِهامِهِم وأحمِلُ .

فَقالَ لَهُ: اِحمِل بَینَ الأَسِنَّهِ ؛ فَإِنَّ لِلمَوتِ عَلَیکَ جُنَّهً .

فَحَمَلَ مُحَمَّدٌ ، فَشَکَّ بَینَ الرِّماحِ وَالنُّشّابِ ، فَوَقَفَ ، فَأَتاهُ عَلِیٌّ فَضَرَبَهُ بِقائِمِ سَیفِهِ وقالَ : أدرَکَکَ عِرقٌ مِن اُمِّکَ ! وأخَذَ الرّایَهَ وحَمَلَ ، وحَمَلَ النّاسُ مَعَهُ ، فَما کانَ القَومُ إلّا کَرَمادٍ اشتَدَّتِ بِهِ الرّیحُ فی یَومٍ عاصِفٍ . (1)6024.امام علی علیه السلام :الجمل عن محمّد ابن الحنفیّه :نَظَرتُ إلی أبی یَفرِجُ النّاسَ یَمینا وشِمالاً ، ویَسوقُهُم أمامَهُ . . . حَتَّی انتَهی إلَی الجَمَلِ وحَولَهُ أربَعَهُ آلافِ مُقاتِلٍ مِن بَنی ضَبَّهَ وَالأَزدِ وتَمیمٍ وغِیرِهِم ، فَصاحَ : اِقطَعوا البِطانَ ! فَأَسرَعَ مُحَمَّدُ بنُ أبی بَکرٍ فَقَطَعَهُ ، وَاطَّلَعَ عَلَی الهَودَجِ ، فَقالَت عائِشَهُ : مَن أنتَ ؟

فَقالَ : أبغَضُ أهلِکِ إلَیکِ .

قالَت : اِبنُ الخَثعَمِیَّهِ ؟

قالَ : نَعَم ، ولَم تَکُن دونَ اُمَّهاتِکِ .

قالَت : لَعَمری ، بَل هِیَ شَریفَهٌ ، دَع عَنکَ هذا ، الحَمدُ للّهِِ الَّذی سَلَّمَکَ .

قالَ : قَد کانَ ذلِکَ ما تَکرَهینَ .

قالَت : یا أخی لَو کَرِهتُهُ ما قُلتُ ما قُلتُ !

قالَ : کُنتِ تُحِبّینَ الظَّفَرَ وأنّی قُتِلتُ .

قالَت : قَد کُنتُ اُحِبُّ ذلِکَ ، لکِن لَمّا صِرنا إلی ما صِرنا إلَیهِ أحبَبتُ سَلامَتَکَ ؛ لِقَرابَتی مِنکَ ، فَاکفُف ولا تُعَقِّبِ الاُمورَ ، وخُذِ الظّاهِرَ ولا تَکُن لُوَمَهً ولا عُذَلَهً ، فَإِنَّ أباکَ لَم یَکُن لُوَمَهً ولا عُذَلَهً .

وجاءَ عَلِیٌّ علیه السلام فَقَرَعَ الهَودَجَ بِرُمحِهِ ، وقالَ : یا شُقَیراءُ ، أبِهذا أوصاکِ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؟ !

قالَت : یَابنَ أبی طالِبٍ قَد مَلَکتَ فَأَسجِح . (2)

وجاءَها عَمّارٌ فَقالَ لَها : یا اُمّاهُ ! کَیفَ رَأَیتِ ضَربَ بَنیکِ الیَومَ دونَ دینِهِم بِالسَّیفِ ؟ فَصَمَتَت ولَم تُجِبهُ .

وجاءَها مالِکُ الأَشتَرُ وقالَ لَها : الحَمدُ للّهِِ الَّذی نَصَرَ وَلِیَّهُ ، وکَبَتَ عَدُوَّهُ ، «جَآءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَطِلُ إِنَّ الْبَطِلَ کَانَ زَهُوقًا» ، (3) فَکَیفَ رَأَیتِ صُنعَ اللّهِ بِکِ یا عائِشَهُ ؟

فَقالَت : مَن أنتَ ثَکِلَتکَ اُمُّکَ ؟

فَقالَ : أنَا ابنُکِ الأَشتَرُ .

قالَت : کَذَبتَ، لَستُ بِاُمِّکَ .

قالَ : بَلی ، وإن کَرِهتِ .

فَقالَت : أنتَ الَّذی أرَدتَ أن تُثکِلَ اُختی أسماءَابنَها ؟

فَقالَ : المَعذِرَهُ إلَی اللّهِ ثُمَّ إلَیکِ ، وَاللّهِ إنّی لَولا کُنتُ طاوِیا ثَلاثَهً لَأَرَحتُکِ مِنهُ ، وأنشَأَ یَقولُ ، بَعدَ الصَّلاهِ عَلَی الرَّسولِ :


أعائشُ لَولا أنَّنی کُنتُ طاوِیا

ثَلاثا لَغادَرتِ ابنَ اُختِکِ هالِکا غَداهَ یُنادی وَالرِّماحُ تَنوشُهُ

بِآخِرِ صَوتٍ اُقتُلونی ومالِکا


فَبَکَت وقالَت : فَخَرتُم وغَلَبتُم ، «وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَّقْدُورًا» . (4)

ونادی أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام مُحَمَّدا فَقالَ : سَلها : هَل وَصَلَ إلَیها شَیءٌ مِنَ الرِّماحِ وَالسِّهامِ . فَسَأَلَها ، فَقالَت : نَعَم ، وصَلَ إلَیَّ سَهمٌ خَدَشَ رَأسی وسَلِمتُ مِنهُ ، یَحکُمُ اللّهُ بَینی وبَینَکُم .

فَقالَ مُحَمَّدٌ : وَاللّهِ ، لَیَحکُمَنَّ اللّهُ عَلَیکِ یَومَ القِیامَهِ ، ما کانَ بَینَکِ وبَینَ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام حَتّی تَخرُجی عَلَیهِ وتُؤَلِّبِی النّاسَ عَلی قِتالِهِ ، وتَنبِذی کِتابَ اللّهِ وَراءَ ظَهرِکِ ! !

فَقالَت : دَعنا یا مُحَمَّدُ ! وقُل لِصاحِبِکَ یَحرُسنی .

قالَ : وَالهَودَجُ کَالقُنفُذِ مِنَ النَّبلِ ، فَرَجَعتُ إلی أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام فَأَخبَرتُهُ بِما جَری بَینی وبَینَها ، وما قُلتُ وما قالَت . فَقالَ علیه السلام : هِیَ امرَأَهٌ ، وَالنِّساءُ ضِعافُ العُقولِ ،تَوَلَّ أمرَها ، وَاحمِلها إلی دارِ بَنی خَلَفٍ حَتّی نَنظُرَ فی أمرِها . فَحَمَلتُها إلَی المَوضِعِ ، وإنَّ لِسانَها لا یَفتُرُ عَنِ السَّبِّ لی ولِعَلِیٍّ علیه السلام وَالتَّرَحُّمِ عَلی أصحابِ الجَمَلِ . (5) .

1- .مروج الذهب : ج 2 ص 375 .
2- .أی قدَرْت فسهّل وأحسن العفو ، وهو مثل سائر (النهایه : ج 2 ص 342 «سجح») .
3- .الإسراء : 81 .
4- .الأحزاب : 38 .
5- .الجمل : ص 368 وراجع الأمالی للمفید : ص 24 ح 8 والمناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 161 وتاریخ الطبری : ج 4 ص 519 و 533 والأخبار الطوال : ص 151 ونهایه الأرب : ج 2 ص 78 .

ص: 219

6025.عنه علیه السلام :مروج الذهب:[ علی علیه السلام ] به سوی فرزندش محمّدبن حنفیه که پرچمدار او بود ، فرستاد که : «با پرچم به سوی دشمن ، یورش بَر».

محمّد در حمله کردن، کُندی کرد. در برابر او گروهی تیرانداز بودند که محمّد،منتظر بود تیرهای آنان تمام شود.

علی علیه السلام نزد وی آمد و فرمود: «چرا حمله نکردی؟».

محمّد گفت: پیشروی را جز بر تیر و نیزه نیافتم و من انتظار می کشم تا تیرهای آنان تمام شود و آن گاه حمله کنم .

[ امام] به وی فرمود : «در میان نیزه ها حمله کن ؛ چرا که مرگ ، برای تو سپری است» . (1)

محمّد،یورش بُرد و در نیزه افکندن یا تیر انداختن، تردید کرد و ایستاد. علی علیه السلام نزد او آمد و با دسته شمشیر بر وی زد و فرمود: «این ضعف و ترس را از مادرت به ارث برده ای!».

پرچم را از او گرفت و حمله کرد و سپاهیان نیز با او حمله کردند . لشکر دشمن ، مانند خاکستری بود که باد در روز توفانی بر آن وزیده باشد.6026.عنه علیه السلام :الجمل به نقل از محمّد بن حنفیه : به پدرم نگریستم که لشکر را از راست و چپ می شکافت و به عقب می راند... تا به شتر [ عایشه] رسید که در اطرافش چهارهزار جنگجو از قبیله بنی ضبّه و اَزد و تمیم و دیگران بودند. فریاد زد: «بند کجاوه را قطع کنید!» .

محمّد بن ابی بکر ، آن را به سرعتْ قطع کرد و بر کجاوه چیره شد .

عایشه گفت: کیستی؟

محمّد گفت: کسی که در میان خاندانت با او از همه دشمن تری.

عایشه گفت: پسر خَثعَمیه؟

محمّد گفت: آری ، و مادرم پست تر از دیگر زنان پدرت نبود.

عایشه گفت: به جانم سوگند، بلکه او بزرگوار بود . این سخن را بگذار . خدا را شکر که تو را سالم نگه داشت.

محمّد گفت: این ، چیزی است که تو از آن ناخشنودی.

عایشه گفت: برادرم! اگر ناخشنود بودم ، این سخن را نمی گفتم.

محمّد گفت: تو آن پیروزی ای را دوست می داشتی که من کشته شده باشم.

عایشه گفت: چنین می خواستم ؛ ولی وقتی در این وضعیت افتادیم ، سلامتت را خواستم ، به جهت خویشاوندی ام با تو. [ اکنون] بس کن و گذشته را دنبال مکن. ظاهر را بگیر و سرزنش کننده و نکوهش کننده مباش که پدرت سرزنش کننده و نکوهش کننده نبود.

علی علیه السلام آمد و با نیزه بر کجاوه زد و فرمود: «ای شُقَیراء ! (2) آیا پیامبر خدا تو را بدین کار سفارش کرد؟!».

عایشه گفت: ای پسر ابو طالب! به قدرت رسیدی . پس آسان گیر [ و گذشت کن ].

عمّار ، نزد عایشه آمد و به وی گفت: ای مادر! امروز ، دفاع مسلّحانه فرزندانت را برای حمایت از دینشان چگونه دیدی؟!

عایشه سکوت کرد و پاسخی نداد.

مالک اشتر ، نزد وی آمد و بدو گفت: سپاسْ خدا را که دوست خود را پیروز کرد و دشمن خود را خوار ساخت . «حق آمد و باطل رفت . به راستی که باطل ، رفتنی است» . ای عایشه! کار خدا را با خودت چگونه دیدی؟

عایشه گفت: کیستی ، مادرت به عزایت بنشیند؟!

گفت: منم فرزند تو، اشتر.

عایشه گفت: دروغ می گویی . من مادر تو نیستم.

اشتر گفت: چرا؛ هستی، اگر چه تو خوش نداری!

عایشه گفت: تو بودی که خواستی خواهرم اسماء در مرگ فرزندش (عبد اللّه بن زبیر) بنشیند؟

اشتر گفت: از خداوند و سپس از تو عذر می خواهم . به خدا سوگند ، اگر نبود که سه روز گرسنه بودم، تو را از او راحت می کردم.

سپس بعد از درود فرستادن بر پیامبر صلی الله علیه و آله چنین سرود:


ای عایشه! اگر سه روز گرسنه نبودم

پسر خواهرت را کشته می یافتی . در صبحگاهی ، در حالی که نیزه ها او را نوید می داد

با صدای بلند ، فریاد می زد که: مرا با مالک بکشید!


عایشه گریست و گفت: شما پیروز شدید و افتخار می کنید . «و فرمان خدا تقدیری است که اندازه گیری شده است» .

امیرمؤمنان، محمّد بن ابی بکر را ندا داد و گفت: «از او بپرس که آیا نیزه و تیری به وی اصابت کرده است؟».

محمّد از او پرسید و عایشه گفت: آری. تیری به سرم اصابت کرد و آن را خراش داد ، ولی سالم ماندم. خداوند ، میان من و شما داوری کند!

محمّد گفت: به خدا سوگند که خداوند ، در روز قیامت به زیان تو داوری می کند. [ مگر] میان تو و امیرمؤمنانْ چه رُخ داده بود که علیه او قیام کردی و مردم را بر پیکار با او شوراندی و کتاب خدا را پشت سرافکندی؟

عایشه گفت: ای محمّد! ما را به خودمان وا گذار . به رئیست بگو از من پاسداری کند.

[ محمّد] می گوید: کجاوه از بسیاریِ تیرها به سان خارپُشت شده بود. آن گاه، نزد امیرمؤمنان بازگشتم و آنچه میان من و [ خواهرم] عایشه گذشته بود و نیز آنچه را من گفتم و آنچه را عایشه گفته بود ، به وی خبر دادم.

امام علی علیه السلام فرمود: «او زن است و زنان ، کم خِرَدند. کار او را بر عهده گیر و او را به خانه بنی خلف ببر تا درباره اش بیندیشیم».

او را بدان جا بردم؛ ولی زبانش از ناسزاگویی بر من و علی علیه السلام و اظهار ترحّم برای جملیان ، باز نمی ایستاد . .

1- .اشاره به قضا و قدر الهی دارد . (م)
2- .در برخی نسخه ها چون الأمالی مفید ، «یا حمیراء» آمده است . حمیرا، از نام های عایشه بود، به معنای سرخ رو و شقیرا نیز به همان معناست . (م)

ص: 220

. .


ص: 221

. .


ص: 222

. .


ص: 223

. .


ص: 224

6027.عنه علیه السلام :الجمل :لَمّا تَفَرَّقَ النّاسُ عَنِ الجَمَلِ أشفَقَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام أن یَعودَ (1) إلَیهِ فَتعودَ الحَربُ ، فَقالَ : عَرقِبُوا (2) الجَمَلَ . فَتَبادَرَ إلَیهِ أصحابُ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام فَعَرقَبوهُ ، ووَقَعَ لِجَنبِهِ ، وصاحَت عائِشَهُ صَیحَهً أسمَعَت مَن فِی العَسکَرَینِ . (3)6028.عنه علیه السلام :تاریخ الطبری عن میسره أبی جمیله :إنَّ مُحَمَّدَ بنَ أبی بَکرٍ وعَمّارَ بنَ یاسِرٍ أتَیا عائِشَهَ وقَد عُقِرَ الجَمَلُ ، فَقَطَعا غُرضَهَ (4) الرَّحلِ ، وَاحتَمَلَا الهَودَجَ فَنَحَّیاهُ ، حَتّی أمَرَهُما عَلِیٌّ فیهِ أمرَهُ بَعدُ ، قالَ : أدخِلاهَا البَصرَهَ . فَأَدخَلاها دارَ عَبدِ اللّهِ بنِ خَلَفٍ الخُزاعِیِّ . (5)9 / 15مُدَّهُ الحَربِ6031.عیسی علیه السلام :تاریخ الیعقوبی :کانَتِ الحَربُ أربَعَ ساعاتٍ مِنَ النَّهارِ . فَرَوی بَعضُهُم أنَّهُ قُتِلَ فی ذلِکَ الیَومِ نَیِّفٌ وثَلاثونَ ألفا . (6)6032.بحار الأنوار :أنساب الأشراف :کانَتِ الحَربُ مِنَ الظُّهرِ إلی غُروبِ الشَّمسِ . (7)6033.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :تاریخ الطبری عن عوانه :اِقتَتَلوا یَومَ الجَمَلِ یَوما إلَی اللَّیلِ ، فَقالَ بَعضُهُم :


شَفَی السَّیفُ مِن زَیدٍ وهِندٍ نُفوسَنا

شِفاءً ومِن عَینَی عَدِیِّ بنِ حاتِمِ صَبَرنا لَهُم یَوما إلَی اللَّیلِ کُلِّهِ

بِصُمِّ القَنا وَالمُرهَفاتِ الصَّوارِمِ (8) .

1- .کذا فی المصدر، ولعلّ الصواب: «یعودوا».
2- .تعرقبها : تقطع عرقوبها ، والعرقوب هو الوتر الذی خلف الکعبین بین مفصل القدم والساق من ذوات الأربع (النهایه : ج 3 ص 221 «عرقب») .
3- .الجمل : ص 350 ؛ تاریخ الطبری : ج 4 ص 519 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 343 کلاهما نحوه وراجع مروج الذهب : ج 2 ص 376 والأخبار الطوال : ص 150 وشرح نهج البلاغه : ج 1 ص 262 والإمامه والسیاسه : ج 1 ص 98 .
4- .الغَرْض : حزام الرحل ، والغُرضه کالغَرْض (لسان العرب : ج 7 ص 193 «غرض») .
5- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 533 وراجع الکامل فی التاریخ : ج2 ص346 والبدایه والنهایه : ج 7 ص 245 والفتوح : ج2 ص485 .
6- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 183 .
7- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 38 .
8- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 523 .

ص: 225