گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد پنجم
فصل دوم : شخصیّت سران قاسطین



2 / 1 معاویه بن ابی سفیان

اشاره

فصل دوم : شخصیّت سران قاسطین2 / 1معاویه بن ابی سفیانمعاویه ، بیست سالْ قبل از هجرتْ زاده شد و در سال هشتم هجری و در زیر برق خیره کننده شمشیر مجاهدان اسلام، با اکراه و اجبار ، تسلیم آیین محمّد صلی الله علیه و آله شد. او و همگِنانش عنوان «طُلَقاء» گرفتند. در زمان خلافت عمر، به ولایت شام،منصوب شد. او از ابتدای حاکمیت،برای خود، حکومتی استبدادی و پادشاهی پدید آورد و صلای استقلال سرداد. عمر بنا به ملاحظاتی با معاویه کنار می آمد. 1 در خلافت عثمان که حاکمیت به سوی تسلّط امویان پیش می رفت ، معاویه همچنان به ستمگری ها و فتنه جویی های خود ادامه می داد و ابعاد جاه طلبی و خوشگذرانی را بدون دغدغه خاطر می گسترد. حاکمیت بیست ساله او با سیاست های : در جهل نگه داشتن و تحمیق مردم ، ایجاد رعب و وحشت در دل شهروندان و دور نگه داشتن جامعه از آگاهی ، زمینه را برای هر گونه اقدام به نفع وی در شام، آماده کرده بود. او از آغاز خلافت امام علی علیه السلام آهنگ مخالفت با وی ساز کرد و در تحریک طلحه و زبیر ، بسیار کوشید و جنگ صفّین را علیه امام علی علیه السلام رهبری کرد. معاویه پس از جریان حَکَمیت، به غارتگری ها و هجوم های وحشیانه علیه مناطقی که حکومت علوی را پذیرفته بودند ، دامن زد و در زمین ، فساد بسیاری به بار آورد و آبادانی ها و نسل ها را به نابودی کشاند . او به سال 41 هجری ، با نیرنگ خاص و جوسازی و غوغاسالاری، صلح را بر امام حسن علیه السلام تحمیل کرد و بدین سان ، با غلبه بر تمامی مخالفان ، پایه های حکومتش را محکم ساخت و پس از آن، آزاررسانی به شیعیان علی علیه السلام و طرفداران آن بزرگوار را دامن زد و گسترد، تا بدان جا که برای همگنان و همراهان خودش نیز غیر قابل تحمّل بود. داستان رویارویی مغیره با او و گزارش مغیره از موضع بس خصمانه وی علیه دین اسلامی حنیف، ضمن آن که نشانگر اوج پلیدی اوست ، نشان دهنده عمق کینه توزی اش نیز بود. او در سبّ علی علیه السلام بسیار افراط می کرد و چون از او خواستند که دست نگه دارد، گفت: نه، به خدا سوگند ، [ از آن ، دست نمی کشم ]تا کودکان بر آن پرورش یابند و بزرگْ سالان بر آن پیر شوند و هیچ گوینده ای برایش فضیلتی نگوید. گزارش هایی که ابن ابی الحدید به نقل از کتاب الأحداث مدائنی و دیگر منابع کهن درباره فضیلت ستیزی معاویه و فضیلت سازی اش برای خود و وضع و جعل حدیث می دهد، ما را آگاه می سازد حقیقتْ این است که اینها در راستای تفکّر قیصری و کسرایی و دیگرگون سازی آموزه های دین بوده است. امامت او بر نماز در مدینه و نگفتن «بسم اللّه الرحمن الرحیم» و احتجاجات مهاجران و انصار با او ، می تواند دلیلی گویا بر این همه به حساب آید . معاویه به هر صورت که بود، جامه خلافت را به تن کرد ؛ خلافت بر اساس دینی که او هیچ گونه باور استوار قلبی بدان نداشت و جانشینی بر جای کسی که قصد داشت با او و تعالیم او بجنگد . وی از تحریف دین ، باکی نداشت و از دگرگون سازی معارف حق ، تن نمی زد. او برای قبضه کردن کارها و استحکام بخشیدن به آنها و سلطه جویی و حکمرانی اش ، هرگونه اقدامی را بر خود ، مباح می شمرد. معاویه به سال 60 هجری هلاک شد و یزید را به عنوان حاکم جهان اسلام ، منصوب کرد. او با این کارش گامی دیگر در جهت وارونه سازی معارف دین برداشت که آثار آن کارها در سراسر تاریخ ، شُهره است.

.


ص: 302

. .


ص: 303

. .


ص: 304

. .


ص: 305

. .


ص: 306

6166.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :مقتل الحسین للخوارزمی عن أحمد بن أعثم الکوفی :إنَّ مُعاوِیَهَ لَمّا حَجَّ حِجَّتَهُ الأخیرَهَ ارتَحَلَ مِن مَکَّهَ ، فَلَمّا صارَ بِالأَبواءِ (1) ونَزَلَها قامَ فی جَوفِ اللَّیلِ لِقَضاءِ حاجَتِهِ ، فَاطَّلَعَ فی بِئرِ الأَبواءِ ، فَلَمَّا اطَّلَعَ فیهَا اقشَعَرَّ جِلدُهُ ، وأصابَتهُ اللَّقوَهُ (2) فی وَجهِهِ ، فَأَصبَحَ وهُوَ لِما بِهِ مَغمومٌ ، فَدَخَلَ عَلیهِ النّاسُ یَعودونَهُ ، فَدعَوا لَهُ وخَرَجوا مِن عِندِهِ ، وجَعَلَ مُعاوِیَهُ یَبکی لِما قَد نَزَلَ بِهِ ، فَقالَ لَه مَروانُ بنُ الحَکَمِ : أ جَزِعتَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ؟ فَقالَ : لا یا مَروانُ ، ولکِنّی ذَکَرتُ ما کُنتُ عَنهُ عَزوفا ، ثُمَّ إنّی بَکَیتُ فی إحَنی ، (3) وما یَظهَرُ لِلنّاسِ مِنّی ، فَأَخافُ أن یَکونَ عُقوبَهً عُجِّلَت لی لِما کانَ مِن دَفعی حَقَّ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ ، وما فَعَلتُ بِحُجرِ بنِ عَدِیٍّ وأصحابِهِ ، ولَولا هَوایَ مِن یَزیدَ لأَبصَرتُ رُشدی ، وعَرَفتُ قَصدی . (4)2 / 1 1نَسَبُهُ6165.امام کاظم علیه السلام :ربیع الأبرار :کانَ مُعاوِیَهُ یُعزی إلی أربَعَهٍ : مُسافِرِ بنِ أبی عَمروٍ ، وإلی عُمارَهَ بنِ الوَلیدِ ، وإلَی العَبّاسِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ ، وإلَی الصَّباحِ؛ مُغَنٍّ أسوَدُ کانَ لِعُمارَهَ . قالوا : وکانَ أبو سُفیانَ دَمیما ، قَصیرا ، وکانَ الصَّباحُ عَسیفا (5) لِأَبی سُفیانَ ، شابّا وَسیما ، فَدَعَتهُ هِندٌ إلی نَفسِها . (6) .

1- .الأَبْوَاء : قریه من أعمال الفُرع من المدینه ، بینها وبین الجُحفه ثلاثه وعشرون میلاً (معجم البلدان : ج 1 ص 79) .
2- .اللَّقْوَه : مرض یعرض للوجه ، فیُمیله إلی أحد جانبیه (النهایه : ج 4 ص 268 «لقا») .
3- .الإحَن : جمع إحنه ؛ الحقد (النهایه : ج 1 ص 27 «أحن») .
4- .مقتل الحسین للخوارزمی : ج 1 ص 173 .
5- .العسیف : الأجیر (مجمع البحرین : ج 2 ص 1214 «عسف») .
6- .ربیع الأبرار : ج 3 ص 551 ، شرح نهج البلاغه : ج 1 ص 336 ؛ بحار الأنوار : ج 33 ص 201 ح 489 .

ص: 307



2 / 1 1 نَسَب معاویه

6166.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :مقتل الحسین ، خوارزمی به نقل از احمد بن اعثم کوفی : چون معاویه ، آخرین حجّ خود را به جای آورد ، از مکّه کوچ کرد. چون به سرزمین ابواء (1) رسید و در آن جا توقّف کرد، نیمه های شب برای قضای حاجت برخاست . همین که به چاه ابواء رسید، بر پوستش لرزه افتاد و مرض لَقْوه او را گرفت و یک طرف صورتش کج شد. تا هنگام صبح به دلیل بروز این بیماری اندوهگین بود. مردم برای عیادت به نزد او می آمدند و برایش دعا می کردند و بیرون می رفتند.

معاویه به جهت پیشامدی که برایش رُخ داده بود ، می گریست. مروان به وی گفت : بی تابی می کنی، ای امیرمؤمنان!

گفت : نه ای مروان؛ لیکن چیزی را به یاد آوردم که از آن ، دوری می جُستم . سپس بر کینه های خود و آنچه از جانب من بر سرِ مردم می آید ، گریستم . پس ترسیدم که این ، کیفری باشد که به سبب کنار نهادن حقّ علی بن ابی طالب و آنچه با حجر بن عدی و یاران علی انجام دادم، خیلی زودْ گریبانگیرم شده است. اگر عشق من به یزید نبود، حقیقت را می یافتم و راه صحیح را می شناختم.2 / 1 1نَسَب معاویه6169.عنه صلی الله علیه و آله :ربیع الأبرار:معاویه به چهار نفر نسبت داده می شد: مسافر بن ابی عمرو ، عماره بن ولید ، عبّاس بن عبد المطّلب و صباح آوازه خوان سیه چُرده ای که برده عمّاره بن ولید بود . گفته اند که ابو سفیان ، زشت و کوتاه قد بود و صباح ، اجیر ابو سفیان و جوانی زیباروی بود. هند ، او را به همبستر شدن با خود فرا خوانْد .

.

1- .ابواء ، روستایی است در اطراف مدینه که با جُحفه ، 23 میل فاصله دارد (معجم البلدان : ج 1 ص 79) .

ص: 308

6170.عنه صلی الله علیه و آله :الفخری :کانَت اُمُّهُ هِندٌ بِنتُ عُتبَهَ شَریفَهً فی قُرَیشٍ ، أسلَمَت عامَ الفَتحِ ، وکانَت فی وَقعَهِ أحُدٍ لَمّا صُرِعَ حَمزَهُ بنُ عَبدِ المُطَّلِبِ رضی الله عنه عَمُّ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِن طَعنَهِ الحَربَهِ الَّتی طُعِنَها ، جاءَت هِندٌ فَمَثَّلَت بِحَمزَهَ ، وأخَذَت قِطعَهً مِن کَبِدِهِ فَمَضَغَتها حَنَقَا عَلَیهِ ؛ لِأَنَّه کانَ قَد قَتَلَ رِجالاً مِن أقارِبِها ! فَلِذلِکَ یُقالُ لِمُعاوِیَهَ : ابنُ آکِلَهِ الأَکبادِ . (1)2 / 1 2دُعاءُ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله عَلَیهِ6167.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :المعجم الکبیر عن ابن عبّاس :سَمِعَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله صَوتَ رَجُلَینِ یُغَنِّیانِ ؛ وهُما یَقولانِ :


ولا یَزالُ حَوارِیٌّ یَلوحُ عِظامُهُ

زَوَی الحَربَ عَنهُ أن یُجَنَّ فَیُقبَرا 2


فَسَأَلَ عَنهُما فَقیلَ : مُعاوِیَهُ وعَمرُو بنُ العاصِ ، فَقالَ : اللّهُمَّ أرکِسهُما فِی الفِتنَهِ رَکسا ، ودُعَّهُما إلَی النّارِ دَعّا. (2)6168.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :صحیح مسلم عن ابن عبّاس :کُنتُ ألعَبُ مَعَ الصِّبیانِ فَجاءَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَتَوارَیتُ خَلفَ بابٍ . قالَ : فَجاءَ فحَطَأَنی حَطأَهً (3) وقالَ : اِذهَب وَادعُ لی مُعاوِیَهَ . قالَ : فَجِئتُ فَقُلتُ : هُوَ یَأکُلُ . قالَ : ثُمَّ قالَ لی : اِذهب فَادعُ لی مُعاوِیَهَ . قالَ : فَجِئتُ فَقُلتُ : هُوَ یَأکُلُ . فَقالَ : لا أشبَعَ اللّهُ بَطنَهُ ! (4) .

1- .الفخری : ص 103 .
2- .المعجم الکبیر : ج 11 ص 32 ح 10970 ، مسند ابن حنبل : ج 7 ص 182 ح 19801 ، مسند أبی یعلی : ج 13 ص 429 ح 7436 ؛ وقعه صفّین : ص 219 ، شرح الأخبار : ج 2 ص 535 ح 499 کلّها عن أبی برزه نحوه وراجع لسان العرب : ج 6 ص 100 .
3- .یقال : حطأه ، حَطْأً ؛ إذا دفعه بکفّه . وقیل : لا یکون الحَطْ ء إلّا ضربه بالکفّ (النهایه : ج 1 ص 404 «حطا») .
4- .صحیح مسلم : ج 4 ص 2010 ح 96 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 202 الرقم 4948 ، مسند الطیالسی : ص 359 ح 2746 ، دلائل النبوّه للبیهقی : ج 6 ص 243 وفی آخره «قال : فما شبع أبداً» ، تاریخ الطبری : ج 10 ص 58 ، فتوح البلدان : ص 663 ، سلسله الأحادیث الصحیحه : ج 1 ص 121 ح 82 ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 119 والستّه الأخیره نحوه .

ص: 309



2 / 1 2 نفرین پیامبر صلی الله علیه و آله بر معاویه

6169.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :الفخری:مادر معاویه ، هند ، دختر عُتبه ، زنی سرشناس در قریش بود که در سال فتح مکّه اسلام آورد . در جنگ [ اُحد] ، وقتی حمزه بن عبد المطّلب، عموی پیامبر صلی الله علیه و آله ، بر اثر اصابت نیزه ای بر زمین افتاد ، هند آمد و او را مُثله کرد و بر اثر کینه توزی نسبت به وی ، تکّه ای از جگر او را جوید؛ زیرا حمزه ، مردانی را از نزدیکان وی به قتل رسانده بود. از این رو ، معاویه را «فرزند زنِ جگرخوار» می نامند.2 / 1 2نفرین پیامبر صلی الله علیه و آله بر معاویه6172.امام علی علیه السلام :المعجم الکبیر به نقل از ابن عبّاس : پیامبر خدا ، صدای دو مرد را شنید که آواز می خوانند و می گویند:


یاوری که همواره استخوان هایش آشکار بود

فتنه جنگ و مرگ را از او دور نگاه داشت .


پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید : «آن دو نفر کیستند؟».

گفته شد: معاویه و عمرو بن عاص.

پس فرمود: «بار خدایا! آن دو را در فتنه ، فرو غلتان و در آتش ، رهایشان ساز». (1)6173.عنه علیه السلام :صحیح مسلم به نقل از ابن عبّاس : من در میان کودکان ، بازی می کردم که پیامبر خدا آمد . من پشت دری پنهان شدم. آن گاه پیامبر خدا آمد و دست برشانه من گذاشت و فرمود: «برو و معاویه را نزد من فرا خوان».

من آمدم و گفتم: او غذا می خورد.

باز به من فرمود: «برو و معاویه را نزد من فرا خوان».

من [ دوباره] آمدم و گفتم: او غذا می خورد.

آن گاه فرمود: «خداوند ، شکمش را سیر نگرداند!».

.

1- .علّامه امینی گفته است : این حدیث، چهار طریق صحیح دارد و در آن ، هیچ مناقشه ای نیست ، جز آن که امانتداری ابن کثیر ، او را وا داشت که طریق ضعیف را ذکر کند ، چنان که سیوطی در ضمن دُرهایش جز سخیف را نیاورد و درباره سندهای صحیح، برای حفظ کرامت پسر هند سکوت کرد (الغدیر : ج 10 ص 145) .

ص: 310

6174.الإمامُ الحسینُ علیه السلام :وقعه صفّین عن علیّ بن الأقمر :وَفَدنا عَلی مُعاوِیَهَ وقَضَینا حَوائِجَنا ثُمَّ قُلنا : لَو مَرَرنا بِرَجُلٍ قَد شَهِدَ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله وعایَنَهُ ، فَأَتَینا عَبدَ اللّهِ بنَ عُمَرَ فَقُلنا : یا صاحِبَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، حَدِّثنا ما شَهِدَت ورَأَیتَ . قالَ :

إنَّ هذا أرسَلَ إلَیَّ یَعنی مُعاوِیَهَ فَقالَ : لَئِن بَلَغَنی أنَّکَ تُحَدِّثُ لَأَضرِبَنَّ عُنُقَکَ . فَجَثَوتُ عَلی رُکبَتَیَّ بَینَ یَدَیهِ ، ثُمَّ قُلتُ : وَدِدتُ أنّ أحَدَّ سَیفٍ فی جُندِکَ عَلی عُنُقی ، فَقالَ : وَاللّهِ ما کُنتُ لِاُقاتِلَکَ ولا أقتُلَکَ .

وَایمُ اللّهِ ما یَمنَعُنی أن اُحَدِّثَکُم ما سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قالَ فیه : رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أرسَلَ إلَیهِ یَدعوهُ وکانَ یَکتُبُ بَینَ یَدَیهِ فَجاءَ الرَّسولُ فَقالَ : هُوَ یَأکُلُ . فَقالَ : «لا أشبَعَ اللّهُ بَطنَهُ» فَهَل تَرَونَهُ یَشبَعُ ؟

قال : وخَرَجَ مِن فَجٍّ (1) فَنَظَرَ رَسولُ اللّهِ إلی أبی سُفیانَ وهُوَ راکِبٌ ومُعاوِیَهُ وأخوهُ ، أحَدُهُما قائِدٌ وَالآخَرُ سائِقٌ ، فَلَمّا نَظَرَ إلَیهِم رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله قال : « اللّهُمَّ العَنِ القائِدَ وَالسّائِقَ وَالرّاکِبَ » .

قُلنا : أنتَ سَمِعتَ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؟

قالَ : نَعَم ، وإلّا فَصُمَّتا اُذُنایَ ، کَما عَمِیَتا عَینایَ . (2) .

1- .الفَجّ : الطریق الواسع (النهایه : ج 3 ص 412 «فجج») .
2- .وقعه صفّین : ص 220 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 190 ح 458 474 .

ص: 311

6175.الإمامُ زینُ العابدینَ علیه السلام :وقعه صِفّین به نقل از علی بن اَقمر : بر معاویه وارد شدیم و خواسته هایمان را برآوردیم . سپس گفتیم: [ چه خوب است] مردی را ببینیم که محضر پیامبر خدا را درک کرده و او را دیده است.

آن گاه ، به نزد عبد اللّه بن عمر آمدیم و گفتیم: ای یار پیامبر خدا! از آنچه شاهدش بوده ای و دیده ای ، برای ما باز گو .

[ عبد اللّه بن عمر] گفت: این مرد (یعنی معاویه) کسی را نزد من فرستاد و گفت: اگر به من خبر رسد که حدیث می گویی ، گردنت را می زنم .

من نیز در برابر او بر روی زانوهای خود نشستم و گفتم: دوست دارم تیزترین شمشیر لشکرت بر گردنم باشد .

او گفت: به خدا سوگند ، با تو پیکار نمی کنم و تو را نمی کشم .

به خدا سوگند که تهدید او مرا از این باز نمی دارد که آنچه را از پیامبر خدا درباره معاویه شنیده ام ، برای شما بازگو کنم . پیامبر خدا را دیدم که به سوی وی (معاویه) فرستاد و او را فرا خواند که کاتب پیامبر بود . پیک ، باز آمد و گفت: او غذا می خورد.

[ پیامبر خدا] فرمود: «خدا شکمش را سیر نگرداند!». آیا دیده ای او سیر شود؟

پیامبر خدا از بزرگ راهی ، بیرون آمد. آن گاه به ابو سفیانْ نظر افکند که سواره بود و معاویه و برادرش یکی از جلو می رفت و دیگری از پس . وقتی پیامبر خدا به آنان نظر افکند، فرمود: «بار خدایا ! جلودار و دنباله رو و سواره را لعنت کن».

گفتیم: تو خودت از پیامبر خدا شنیدی؟

گفت: بلی؛ وگر نه [ اگر دروغ گویم] ، گوش هایم کَر شود ، چنان که چشمانم نابینا شده است. .


ص: 312

6176.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام ( فی قولِهِ تعالی: {Q} «و لَو لاَ أن یَکونَ النّا ) البدایه والنهایه بَعدَ ذِکرِ کَلامِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله : وقَد کانَ مُعاوِیَهُ لا یَشبَعُ بَعدَها ، ووافَقَتهُ هذِهِ الدَّعوَهُ فی أیّامِ إمارَتِهِ ، فَیُقالُ : إنَّهُ کانَ یَأکُلُ فِی الیَومِ سَبعَ مَرّاتٍ طَعاما بِلَحمٍ ، وکانَ یَقولُ : وَاللّهِ لا أشبَعُ وإنَّما أعیی . (1)6177.عنه علیه السلام :تهذیب التهذیب عن علیّ بن عمر :النَّسائِیُّ أفقَهُ مَشایِخِ مِصرَ فی عَصرِهِ ، وأعرَفُهُم بِالصَّحیحِ وَالسَّقیمِ ، وأعلَمُهُم بِالرِّجالِ ، فَلَمّا بَلَغَ هذَا المَبلَغَ حَسَدوهُ ، فَخَرَجَ إلَی الرَّملَهِ (2) [ثُمَّ إلی دِمَشقَ] فَسُئِلَ عَن فَضائِلِ مُعاوِیَهَ فَأَمسَکَ عَنهُ ، فَضَرَبوهُ فِی الجامِعِ فَقالَ : أخرِجونی إلی مَکَّهَ ، فَأَخرَجوهُ وهُوَ عَلیلٌ وتُوُفِّیَ مَقتولاً شَهیدا ... .

و عَن أبی بَکرٍ المَأمونِیِّ : قیلَ لَهُ [أیِ النَّسائیِّ ]وأنَا حاضِرٌ : أ لا تُخرِجَ فَضائِلَ مُعاوِیَهَ ؟ فَقالَ : أیَّ شَیءٍ اُخرِجُ ؟ «اللّهُمَّ لا تُشبِع بَطنَهُ» ؟ ! ! وسَکَتَ، وسَکَتَ السّائِلُ . (3) .

1- .البدایه والنهایه : ج 6 ص 169 . وقال ابن کثیر فی موضع آخر : وقد انتفع معاویه بهذه الدعوه فی دنیاه واُخراه ، أمّا فی دنیاه فإنّه لمّا صار إلی الشام أمیراً ، کان یأکل فی الیوم سبع مرّات ، یجاء بقصعه فیها لحم کثیر وبصل فیأکل منها ، ویأکل فی الیوم سبع أکلات بلحم ، ومن الحلوی والفاکهه شیئا کثیرا ! (البدایه والنهایه : ج 8 ص 119) .
2- .الرَّمْله : مدینه عظیمه بفلسطین وهی الیوم خراب ، بینها وبین بیت المقدس ثمانیه عشر یوما ، کانت مقرّ ملک سلیمان بن داوود علیهماالسلام (معجم البلدان : ج 3 ص 69) .
3- .تهذیب التهذیب : ج 1 ص 94 الرقم 66 ، خصائص أمیر المؤمنین للنسائی : ص 11 وفیه من «قیل له . . .» وراجع تهذیب الکمال : ج 1 ص 338 الرقم 48 .

ص: 313

6173.امام علی علیه السلام :البدایه والنهایه پس از گزارش سخن پیامبر صلی الله علیه و آله : معاویه پس از آن [ نفرین] ، سیر نمی شد و این حالت ، در دوران حکومتش با وی همراه بود و گفته می شد که او روزانه ، هفت بار غذای گوشتی می خورد و می گفت : به خدا سوگند ، سیر نمی شوم ؛ ولی خسته می شوم. (1)6174.امام حسین علیه السلام :تهذیب التهذیب به نقل از علی بن عمر : نَسایی ، فقیه ترینِ استادان مصر در زمان خود و آگاه ترینِ آنها به درست و نادرست [ بودن حدیث ]و داناترینِ آنان به علم رجال بود. وقتی بدین پایه رسید ، به او حسد ورزیدند . از این رو ، به شهر رَمْله (2) و سپس به دمشق رفت. از او درباره فضیلت های معاویه سؤال شد . از پاسخگویی خودداری کرد. در مسجد جامع ، او را کتک زدند [ که صدمات بسیار دید] . آن گاه گفت: مرا به سمت مکّه روانه کنید. او را ، در حالی که بیمار بود، به سوی مکّه روانه کردند . [ از این رو ]به صورت کشته و شهید از دنیا رفت.

از ابو بکر مأمونی گزارش شده است : من حضور داشتم که به نَسایی گفته شد : آیا نمی خواهی فضیلت های معاویه را روایت کنی؟

نسایی گفت: کدام فضیلت را روایت کنم؟ «بارخدایا! شکم او را سیر مگردان» را؟

سپس سکوت کرد و سؤال کننده نیز سکوت کرد. .

1- .ابن کثیر در جایی دیگر گفته است : معاویه به این نفرین در دنیا و آخرت ، دچار شده بود . در دنیایش این چنین بود که وقتی حکمران شام شد ، روزانه هفت مرتبه غذا می خورد . برایش طَبَقی پُر از گوشت و پیاز می آوردند و از آن می خورد و روزانه هفت مرتبه گوشت می خورد و شیرینی جات و میوه فراوان می خورد (البدایه و النهایه : ج 8 ص 119) .
2- .شهری بزرگ، نزدیک فلسطین که امروزه از میان رفته است (معجم البلدان : ج 3 ص 69) .

ص: 314

2 / 1 3أمرُ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله بِقَتلِهِ إذا شوهِدَ عَلی مِنبَرِهِ6178.عنه علیه السلام :رسول اللّه صلی الله علیه و آله :إذا رَأَیتُم مُعاوِیَهَ عَلی مِنبَری فَاقتُلوهُ . 16179.تنبیه الخواطر عن رسولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آل ( عِندَ ما وَقَفَ علی مَزبلهٍ ) عنه صلی الله علیه و آله :إذا رَأَیتُم مُعاوِیَهَ یَخطُبُ عَلی مِنبَری فَاقتُلوهُ . (1)6180.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :عنه صلی الله علیه و آله :إذا رَأَیتُم مُعاوِیَهَ بنَ أبی سُفیانَ یَخطُبُ عَلی مِنبَری فَاضرِبوا عُنُقَهُ . (2)6177.امام صادق علیه السلام :أنساب الأشراف عن أبی سعید الخدری :إنَّ رَجُلاً مِنَ الأَنصارِ أرادَ قَتلَ معُاوِیَهَ ، فَقُلنا لَهُ : لا تَسُلَّ السَّیفَ فی عَهدِ عُمَرَ حَتّی نَکتُبَ إلَیهِ، قالَ : إنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : «إذا رَأَیتُم مُعاوِیَهَ یَخطُبُ عَلَی الأَعوادِ فَاقتُلُوهُ» . قالوا : ونَحنُ سَمِعناه، ولکِن لا نَفعَلُ حَتّی نَکتُبَ إلی عُمَرَ ، فَکَتَبوا إلَیهِ فَلَم یَأتِهِم جَوابُ الکِتابِ حَتّی ماتَ . (3)2 / 1 4وَصِیَّهُ والِدَیهِ6180.امام علی علیه السلام :البدایه والنهایه عن علیّ بن محمّد بن عبد اللّه بن أبی سیف : لِمُعاوِیَهَ قالَ أبو سُفیانَ : یا بُنَیَّ ، إنَّ هؤُلاءِ الرَّهطَ مِنَ المُهاجِرینَ سَبَقونا وتَأَخَّرنا ، فَرَفَعَهُم سَبقُهُم وقِدَمُهُم عِندَ اللّهِ وِعندَ رَسولِهِ ، وقَصَرَ بِنا تَأخیرُنا ، فَصاروا قادَهً وسادَهً ، وصِرنا أتباعا ، وقَد وَلَّوکَ جَسیما مِن اُمورِهِم فَلا تُخالِفهُم ؛ فَإِنَّکَ تَجری إلی أمَدٍ ، فَنافِس فَإِن بَلَغتَهُ أورَثتَهُ عَقِبَکَ .

فَلَم یَزَل مُعاوِیَهُ نائِبا عَلَی الشّامِ فِی الدَّولَهِ العُمَرِیَّهِ وَالعُثمانِیَّهِ مُدَّهَ خِلافَهِ عُثمانَ . (4) .

1- .وقعه صفّین : ص 216 عن الحسن وزاد فی ذیله «قال أبو سعید الخدری : فلم نفعل ولم نفلح» ؛ تاریخ دمشق : ج 59 ص 156 ح 12336 و 12337 کلاهما عن أبی سعید وفیه «فارجموه» بدل «فاقتلوه» .
2- .وقعه صفّین : ص 216 عن عبد اللّه بن مسعود .
3- .أنساب الأشراف : ج 5 ص 136 .
4- .البدایه والنهایه : ج 8 ص 118 .

ص: 315



2 / 1 3 فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله به کشتن معاویه، اگر بر منبر او دیده شد

2 / 1 4 سفارش پدر و مادر معاویه به او

2 / 1 3فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله به کشتن معاویه، اگر بر منبر او دیده شد6183.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :هرگاه معاویه را بر منبر من دیدید ، او را بکُشید.6184.نهج البلاغه : ( الإمامُ علیٌّ علیه السلام و قد لَقِیَهُ عِندَ م ) پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :هرگاه معاویه را دیدید که بر منبرم خطبه می خوانَد ، او را بکشید.6181.امام صادق علیه السلام ( به پسر جندب ) پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :هرگاه معاویه بن ابی سفیان را دیدید که بر منبر من سخن می رانَد، گردنش را بزنید.6182.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :أنساب الأشراف به نقل از ابو سعید خُدْری : مردی از انصار می خواست معاویه را بکُشد. به وی گفتیم: در حکومت عمر ، شمشیر مکش تا برای او نامه ای بنویسیم .

[ مرد] گفت: من خود از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود: «هرگاه معاویه را دیدید که بر این چوب ها (مِنبر) خطبه می خوانَد ، او را بکشید».

گفتند: ما هم شنیده ایم ؛ ولی چنین کاری نمی کنیم تا برای عمر بنویسیم.

آن گاه برای عمر ، نامه نوشتند و او جواب نامه ایشان را نداد تا مُرد.2 / 1 4سفارش پدر و مادر معاویه به او6185.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :البدایه والنهایه به نقل از علی بن محمّد بن عبد اللّه بن ابی سیف : ابو سفیان به معاویه گفت: فرزندم! این گروه از مهاجران ، [ در گرویدن به دین خدا ]بر ما پیشی گرفتند و ما عقب ماندیم . بدین ترتیب ، سبقت و پیشتازی، آنان را نزد خدا و پیامبرش بلند مرتبه ساخت و تأخیر ما، ما را فرو دست قرار داد. از این رو ، آنان پیشوا و بزرگ شدند و ما دنباله رو گشتیم. اینک ، کاری بزرگ را به تو سپرده اند . پس با آنان مخالفت مَوَرز؛ چرا که تو تا مدّتی این کار را در دست داری . پس رقابت کن و اگر توانستی ، آن را برای بازماندگانت موروثی کن .

و معاویه همیشه در دولت عمر و در تمام دوران حکومت عثمان ، فرمان روای شام بود.

.


ص: 316

6186.عنه صلی الله علیه و آله :البدایه والنهایه عن علیّ بن محمّد بن عبد اللّه بن أبی سیف :قالَت هِندٌ لِمُعاوِیَهَ فیما کَتَبَت بِهِ إلَیهِ : وَاللّهِ یا بُنَیَّ إنَّهُ قَلَّ أن تَلِدَ حُرَّهٌ مِثلَکَ ، وإنَّ هذَا الرَّجُلَ [أی عُمَرَ بنَ الخَطّابِ ]قَدِ استَنهَضَکَ فی هذَا الأَمرِ ، فَاعمَل بِطاعَتِهِ فیما أحبَبتَ وکَرِهتَ . (1)2 / 1 5عُمَرُ بنُ الخَطّابِ ومُعاوِیهُ6189.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :البدایه والنهایه عن الزهری :ذُکِرَ مُعاوِیَهُ عِندَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ فَقالَ : دَعوا فَتی قُرَیشٍ وَابنَ سَیِّدِها ؛ إنَّهُ لَمَن یَضحَکُ فِی الغَضَبِ ، ولا یُنالُ مِنهُ إلّا عَلَی الرِّضا ، ومَن لا یُؤخَذُ مِن فَوقِ رَأسِهِ إلّا مِن تَحتِ قَدَمَیهِ . (2)6185.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :تاریخ الطبری عن أبی محمّد الاُموی :خَرَجَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ إلَی الشّامِ ، فَرَأی مُعاوِیَهَ فی مَوکِبٍ یَتَلَقّاهُ ، وراحَ إلَیهِ فی مَوکِبٍ ، فَقالَ لَهُ عُمَرُ : یا مُعاوِیَهُ ! تَروحُ فی مَوکِبٍ وتَغدو فی مِثلِهِ ، وبَلَغَنی أنَّکَ تُصبِحُ فی مَنزِلِکَ وذَوُو الحاجاتِ بِبابِکَ !

قالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، إنَّ العَدُوَّ بِها قَریبٌ مِنّا ولَهُم عُیونٌ وجَواسیسُ ، فَأَرَدتُ یا أمیرَ المُؤمِنینَ أن یَرَوا لِلإِسلامِ عِزّاً .

فَقالَ لَهُ عُمَرُ : إنَّ هذا لَکَیدُ رَجُلٍ لَبیبٍ أو خُدعَهُ رَجُلٍ أریبٍ .

فَقالَ مُعاوِیَهُ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ، مُرنی بِما شِئتَ أصِر إلَیهِ .

قالَ : وَیحَکَ ! ما ناظَرتُکَ فی أمرٍ أعیبُ عَلَیکَ فیهِ إلّا تَرَکتَنی ما أدری آمُرُکَ أم أنهاکَ ! (3) .

1- .البدایه والنهایه : ج 8 ص 118 .
2- .البدایه والنهایه : ج 8 ص 124 .
3- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 331 .

ص: 317



2 / 1 5 عمر بن خطّاب و معاویه

6186.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :البدایه والنهایه به نقل از علی بن محمّد بن عبد اللّه بن ابی سیف :هند در نامه ای که به معاویه نوشت ، گفت : پسرم! به خدا سوگند ، کم است که زن آزاده ای ، فرزندی مانند تو بزاید . اکنون این مرد (یعنی عمر بن خطّاب)، تو را بر این امر (حکومت) گمارده است . پس در فرمانبرداری از او تلاش کن ، در آنچه می پسندی و نمی پسندی.2 / 1 5عمر بن خطّاب و معاویه6189.امام علی علیه السلام :البدایه والنهایه به نقل از زُهْری : نزد عمر بن خطاب ، از معاویه یاد شد . او گفت: جوان قریشی و فرزند سرور قریش را رها کنید . او کسی است که در خشم می خندد و به جز در حال خشنودی نمی توان چیزی از او گرفت، و کسی است که از بالای سرش [ و با عزّت ،] چیزی به کسی نمی دهد ، جز به آن کسی که او را پایمال کند.6190.عنه علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از ابو محمّد اُموی : عمربن خطّاب به شام رفت . معاویه را دید که با یک گروه به استقبالش می آید و در شامگاه نیز با یک گروه. عمر به وی گفت: ای معاویه! شامگاهان با یک گروهْ حرکت می کنی و صبحگاهان با گروهی دیگر و به من خبر رسیده است که صبحگاهان در منزل می مانی و نیازمندان ، پشت در قصر تو می مانند.

معاویه گفت: ای امیرمؤمنان! دشمن در این سرزمین به ما نزدیک است و دارای جاسوسان و خبرچینانی هستند. ای امیرمؤمنان! خواستم عزّت اسلام را ببینند.

عمر به وی گفت: به درستی که این ، حیله مردی خردمند است یا نیرنگ مردی زِبَردست.

آن گاه معاویه گفت: ای امیرمؤمنان! آنچه می خواهی ، مرا بدان فرمان ده تا همان گونه باشم.

عمر گفت: وای بر تو! در کاری بر تو عیب نگرفتم ، جز آن که مرا به گونه ای رها کردی که نمی دانم به تو فرمان دهم یا بازت دارم.

.


ص: 318

6191.عنه علیه السلام :سیر أعلام النبلاء :لَمّا قَدِمَ عُمَرُ الشّامَ ، تَلَقّاهُ مُعاوِیَهُ فی مَوکِبٍ عَظیمٍ وهَیئَهٍ ، فَلَمّا دَنا مِنهُ ، قالَ : أنتَ صاحِبُ المَوکِبِ العَظیمِ ؟

قالَ : نَعَم .

قالَ : مَعَ ما بَلَغَنی عَنکَ مِن طولِ وُقوفِ ذَوِی الحاجاتِ بِبابِکَ ؟

قالَ : نَعَم .

قالَ : ولِمَ تَفعَلُ ذلِکَ ؟

قالَ : نَحنُ بِأَرضٍ جَواسیسُ العَدُوِّ بِها کَثیرٌ ، فَیَجِبُ أن نُظهِرَ مِن عِزِّ السُّلطانِ ما یُرهِبُهُم ، فَإِن نَهَیتَنِی انتَهَیتُ .

قالَ : یا مُعاوِیَهُ ! ما أسأَلُکَ عَن شَیءٍ إلّا تَرَکتَنی فی مِثلِ رَواجِبُ الضَّرِسِ . (1) لَئِن کانَ ما قُلتَ حَقّا ؛ إنَّهُ لَرَأیُ أریبٍ ، وإن کانَ باطِلاً ؛ فَإِنَّهُ لَخُدعَهُ أدیبٍ .

قالَ : فَمُرنی .

قالَ : لا آمُرُکَ ولا أنهاکَ .

فَقیلَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! ما أحسَنَ ما صَدَرَ عَمّا أورَدتَهُ .

قالَ : لِحُسنِ مَصادِرِهِ ومَوارِدِهِ جَشَّمناهُ (2) ما جَشَّمناهُ . (3) .

1- .الرواجِب: هی ما بین عُقد الأصابع من داخل ، والضَّرِس: الصعب السیّئ الخُلُق (النهایه: ج 2 ص 197 «رجب» و ج 3 ص 83 «ضرس») .
2- .جَشِمتُ الأمرَ وتَجَشّمته : إذا تکلّفتَه (النهایه : ج 1 ص 274 «جشم») .
3- .سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 133 الرقم 25 ، الاستیعاب : ج 3 ص 471 الرقم 2464 ، تاریخ دمشق : ج 59 ص 112 ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 124 کلّها نحوه .

ص: 319

6192.الإمامُ زینُ العابدینَ علیه السلام :سیر أعلام النبلاء:چون عمر وارد شام شد، معاویه با موکبی بزرگ و با گروهی به استقبال وی آمد . وقتی به عمر نزدیک شد، عمر گفت: تو چنین موکب بزرگی داری؟!

گفت: آری .

گفت: با این حال ، به من خبر رسیده که نیازمندان پشت درِ قصرت انتظار می کشند؟

گفت: آری.

عمر گفت: چرا چنین می کنی؟

گفت: ما در سرزمینی زندگی می کنیم که جاسوسانِ دشمن در آن بسیارند. می باید عزّت فرمان روا را به گونه ای آشکار سازیم که آنان را به هراس اندازد. اگر مرا از این کار باز می داری ، آن را کنار گذارم.

عمر گفت: ای معاویه! چیزی را از تو نخواستم ، جز آن که مرا سخت در تنگنا قرار دادی. (1) اگر آنچه گفتی ، حقیقت دارد ، این ، تصمیمی هوشمندانه است و اگر نادرست است، نیرنگ انسانی ادیب است.

معاویه گفت: مرا فرمان ده!

عمر گفت: نه تو را فرمان می دهم و نه بازت می دارم.

به عمر گفته شد: ای امیرمؤمنان! چه نیکو از آنچه او را در آن قرار دادی ، بیرون آمد.

عمر گفت: به جهت ورود و خروج نیکویش این امور را بر او تکلیف کردیم . .

1- .«الرواجِب» که در متن عربی آمده ، به معنای مفصل بند انگشتان است و «الضَّرِس» به معنای سخت بد اخلاق است . ظاهرا کنایه از الرواجب الضرس در تنگنا قرار دادن است . (م)

ص: 320

6193.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :تاریخ الطبری عن سعید المقبری :قالَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ : تَذکُرونَ کِسری وقَیصَرَ ودَهاءَهُما وعِندَکُم مُعاوِیَهُ ! . (1)6194.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :الاستیعاب :قالَ عُمَرُ [بنُ الخَطّابِ] إذ دَخَلَ الشّامَ ورَأی مُعاوِیَهَ : هذا کِسرَی العَرَبِ . (2)2 / 1 6خِصالُهُ الموبِقَهُ6191.امام علی علیه السلام :تاریخ الطبری عن الحسن :أربَعُ خِصالٍ کُنَّ فی مُعاوِیَهَ ، لَو لَم یَکُن فیهِ مِنهُنَّ إلّا واحِدَهً لَکانَت موبِقَهً : اِنتِزاؤُهُ عَلی هذِهِ الاُمَّهِ بِالسُّفَهاءِ ؛ حَتّی ابتَزَّها أمرَها بِغَیرِ مَشورَهٍ مِنهُم وفیهِم بَقایَا الصَّحابَهِ وذُو الفَضیلَهِ . وَاستِخلافُهُ ابنَهُ بَعدَهُ سِکّیرا خِمّیرا ؛ یَلبَسُ الحَریرَ ، ویَضرِبُ بِالطَّنابِیرِ . وَادِّعاؤُهُ زِیادا ؛ وقَد قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : «الوَلَدُ لِلفِراشِ ، وَلِلعاهِرِ الحَجَرُ» . وقَتلُهُ حُجراً ، وَیلاً لَهُ مِن حُجر مَرَّتَینِ . (3) .

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 330 .
2- .الاستیعاب : ج 3 ص 471 الرقم 2464 .
3- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 279 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 499 نحوه وفیه «بالسیف» بدل «بالسفهاء» وراجع محاضرات الاُدباء : ج 4 ص 483 والبدایه والنهایه : ج 8 ص 130 .

ص: 321



2 / 1 6 خصلت های ویرانگر معاویه

6192.امام زین العابدین علیه السلام :تاریخ الطبری به نقل از سعید مقبری : عمربن خطّاب گفت: از زیرکی کسرا و قیصر یاد می کنید با آن که معاویه در میان شماست؟!6193.امام صادق علیه السلام :الاستیعاب:وقتی عمربن خطابْ وارد شام شد و معاویه را دید، گفت: این ، کسرای عرب است.2 / 1 6خصلت های ویرانگر معاویه6196.مجمع البیان عن عمرَ بنِ الخطّابِ :تاریخ الطبری به نقل از حسن : چهار خصلت در معاویه بود که اگر تنها یکی از آنها در او بود، موجب تباهی بود: سوار شدن بر [ امور ]امّت با یاری سفیهان به گونه ای که بدون مشورت با آنان ، زمام امورشان را در اختیار گرفت با آن که در میان امّت ، صحابیان و صاحبان فضیلت ، حضور داشتند؛ جانشین کردن فرزند همیشه مست و می گسارش را پس از خود ؛ همو که لباس حریر می پوشید و تار و طنبور می نواخت؛ و پسرخواندگی زیاد بن ابیه، با آن که پیامبر خدا فرمود: «فرزند ، از آنِ فراش (پدر و مادر شرعی و قانونی) است و برای زناکار، سنگ است»؛ و همچنین کشتن حُجْر [ ابن عَدی] . وای بر او به خاطر [ کشتن ]حجر! (این را دوبار گفت) .

.


ص: 322

2 / 1 7هُوِیَّتُهُ عَن لِسانِ الإِمامِ عَلِیٍّ علیه السلام6197.المناقب لابن شهر آشوب :الإمام علیّ علیه السلام فی صِفَهِ مُعاوِیَهَ : لَم یَجعَلِ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ لَهُ سابِقَهً فِی الدّینِ ، ولا سَلَفَ صِدقٍ فِی الإِسلامِ ، طَلیقٌ ابنُ طَلیقٍ ، حِزبٌ مِن هذِهِ الأَحزابِ ، لَم یَزَل للّهِِ عَزَّ وجَلَّ ولِرَسولِهِ صلی الله علیه و آله ولِلمُسلِمینَ عَدُوّا هُوَ وأبوهُ حَتّی دَخَلا فِی الإِسلامِ کارِهَینِ . (1)6198.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :عنه علیه السلام فی صِفَهِ رَجُلٍ مَذمومٍ ، ثُمَّ فی فَضلِهِ هُوَ علیه السلام : أما إنَّهُ سَیَظهَرُ عَلَیکُم بَعدی رجُلٌ رَحبُ البُلعومِ ، مُندَحِقُ (2) البَطنِ ، یَأکُلُ ما یَجِدُ ، ویَطلُبُ ما لا یَجِدُ ، فَاقتُلوهُ ، ولَن تَقتُلوهُ ! ألا وإِنَّهُ سَیَأمُرُکُم بِسَبّی وَالبَراءَهِ مِنّی ؛ فَأَمَّا السَّبُّ فَسُبّونی ؛ فَإِنَّه لی زَکاهٌ ، ولَکُم نَجاهٌ ؛ وأمَّا البَراءَهُ فَلا تَتَبَرَّؤوا مِنّی ؛ فَإِنّی وُلِدتُ عَلَی الفِطرَهِ ، وسَبَقتُ إلَی الإیمانِ وَالهِجرَهِ . (3)6199.عنه علیه السلام :عنه علیه السلام مِن کِتابِهِ إلی مُعاوِیَهَ : فَسُبحانَ اللّهِ ! ما أشَدَّ لُزومَکَ لِلأَهواءِ المُبتَدَعَهِ ، وَالحَیرَهِ المُتَّبَعَهِ ، مَعَ تَضییعِ الحَقائِقِ وَاطِّراحِ الوَثائِقِ الَّتی هِیَ للّهِِ طِلبَهٌ وعَلی عِبادِهِ حُجَّهٌ . (4)6200.عنه علیه السلام :عنه علیه السلام :وَاللّهِ ، لَوَدَّ مُعاوِیَهُ أنَّهُ ما بَقِیَ مِن هاشِمٍ نافِخُ ضَرَمَهٍ (5) إلّا طُعِنَ فی نَیطِهِ (6) ؛ إطفاءً لِنورِ اللّهِ ، «وَیَأْبَی اللَّهُ إِلآَّ أَن یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَفِرُونَ» . (7)(8) .

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 8 .
2- .مُنْدَحِق البطن : أی واسعها ، کأنّ جوانبها قد بعد بعضها من بعض ، فاتّسعت (النهایه : ج 2 ص 105 «دحق») .
3- .نهج البلاغه : الخطبه 57 ، إعلام الوری : ج 1 ص 340 ، شرح المائه کلمه : ص 237 وفی صدره «ما حکم بوقوعه فی حقّ عبید اللّه بن زیاد أما إنّه . . .» ، بحار الأنوار : ج 39 ص 325 ح 27 ؛ ینابیع المودّه : ج 1 ص 205 ح 3 .
4- .نهج البلاغه : الکتاب 37 ، الاحتجاج : ج 1 ص 428 ح 92 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 98 ح 403 وفیهما «تضییع» بدل «تضییق» .
5- .الضَّرَمه : النار ، وهذا یقال عند المبالغه فی الهلاک ؛ لأنّ الکبیر والصغیر ینفخان النار (النهایه : ج 3 ص 86 «ضرم») .
6- .أی إلّا ماتَ . یقال : طُعن فی نَیْطه ، وفی جنازته ؛ إذا مات (النهایه : ج 5 ص 141 «نیط») .
7- .التوبه : 32 .
8- .عیون الأخبار لابن قتیبه : ج 1 ص 180 ، النهایه فی غریب الحدیث : ج 5 ص 90 وفیه إلی «ضَرَمه» ، شرح نهج البلاغه : ج 19 ص 129 وفیه إلی «نَیْطه» ؛ تفسیر العیّاشی : ج 2 ص 81 ح 30 عن أبی الأعزّ التمیمی .

ص: 323



2 / 1 7 شخصیت معاویه از زبان امام علی علیه السلام

2 / 1 7شخصیت معاویه از زبان امام علی علیه السلام6203.عنه علیه السلام :امام علی علیه السلام در توصیف معاویه : خداوند عز و جل برای او پیشتازی ای در دین و پیشینه ای درست در اسلام ، قرار نداد. او آزاد شده فرزند آزاد شده است . او دسته ای از همین دسته هاست [ که با اسلام مخالفت می ورزیدند]. او و پدرش همیشه دشمن خداوند عز و جل و پیامبر صلی الله علیه و آله و مسلمانان بودند تا این که با کراهت به اسلام روی آوردند.6204.عنه علیه السلام :امام علی علیه السلام در توصیف آن مرد نکوهیده و سپس در بیان فضایل خود : بدانید که بی گمان ، پس از من مردی گشاده گلو و بزرگْ شکم بر شما چیره خواهد شد . آنچه بیابد ، می خورد و آنچه را نیابد ، می جوید. او را بکشید ، و هرگز او را نمی کشید . بدانید که او شما را به دشنام گوییِ به من و بیزاری جُستن از من وا می دارد ؛ امّا دشنام را ، پس دشنام دهید که برای من ، مایه پاکی و برای شما موجب نجات است ؛ و اما بیزاری جُستن، پس از من تبرّی مجویید که من بر فطرت [ توحید ]زاده شدم و در ایمان و هجرت ، [ بر دیگران ]پیشی گرفتم.6205.عنه علیه السلام :امام علی علیه السلام در نامه اش به معاویه : سبحان اللّه ! چه سخت به هوس های بدعت آلود ، گرفتاری و به سرگردانیِ پیروی شده ، دچاری : با تباه ساختن حقیقت ها و کنار نهادن وثیقه هایی که خواسته خداوند است و حجّت او در برابر بندگانش .6198.امام علی علیه السلام :امام علی علیه السلام :به خدا سوگند ، معاویه دوست می دارد که از [بنی] هاشم،کسی نباشد که در آتش بدمَد، (1) جز آن که بمیرد تا نور خدا خاموش شود؛ «ولی خداوند نمی گذارد، تا نور خود را کامل کند ، هرچند کافران را خوش نیاید» .

.

1- .این مَثَل برای مبالغه در نابودی و هلاکت به کار می رود؛ زیرا کوچک و بزرگ ، آتش را روشن نگه می دارند . (م)

ص: 324

راجع : ص 418 (حرب الدعایه) .

2 / 1 8أهدافُ مُعاوِیَهَ6202.امام علی علیه السلام :سیر أعلام النبلاء عن سعید بن سوید :صَلّی بِنا مُعاوِیَهُ فِی النُّخَیلَهِ (1) الجُمُعَهَ فِی الضُّحی، ثُمَّ خَطَبَ وقالَ : ما قاتَلنا لِتَصوموا ولا لِتُصَلّوا ولا لِتَحُجّوا أو تُزَکّوا ، قَد عَرَفتُ أنَّکُم تَفعَلون ذلِکَ ، ولکن إنَّما قاتَلناکُم لِأَتَأَمَّرَ عَلَیکُم ، فَقَد أعطانِیَ اللّهُ ذلِکَ وأنتُم کارِهونَ . (2)6203.امام علی علیه السلام :مروج الذهب عن مطرف بن المغیره بن شعبه :وفَدتُ مَعَ أبِیَ «المُغیرَهِ » إلی مُعاوِیَهَ ، فَکانَ أبی یَأتِیهِ یَتَحَدَّثُ عِندَهُ ، ثُمَّ یَنصَرِفُ إلَیَّ فَیَذکُرُ مُعاوِیَهَ ، ویَذکُرُ عَقلَهُ ، ویَعجَبُ مِمّا یَری مِنهُ ، إذ جاءَ ذاتَ لَیلَهٍ فَأَمسَکَ عَنِ العَشاءِ ، فَرَأَیتُهُ مُغتَمّاً ، فَانتَظَرتُهُ ساعَهً ، وظَنَنتُ أنَّهُ لِشَیءٍ حَدَثَ فینا أو فی عَمَلِنا ، فَقُلتُ لَهُ : ما لی أراکَ مُغتَمّاً مُنذُ اللَّیلَهِ ؟ قالَ : یا بُنِیَّ ، إنّی جِئتُ مِن عِندِ أخبَثِ النّاسِ ! قُلتُ لَهُ : وما ذاکَ ؟ قالَ :

قُلتُ لَهُ وقَد خَلَوتُ بِهِ : إنَّکَ قَد بَلَغتَ مِنّا یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، فَلَو أظهَرتَ عَدلاً ، وبَسَطتَ خَیرا ؛ فَإِنَّکَ قَد کَبِرتَ ، ولَو نَظَرتَ إلی إخوَتِکَ مِن بَنی هاشِمٍ ، فَوَصَلتَ أرحامَهُم ؛ فَوَاللّهِ ما عِندَهُمُ الیَومَ شَیءٌ تَخافُهُ ، فَقالَ لی :

هَیهاتَ هَیهاتَ ! ! مَلَکَ أخو تَیمٍ فَعَدَلَ وفَعَلَ ما فَعَلَ ، فَوَاللّهِ ما عَدا أن هَلَکَ فَهَلَکَ ذِکرُهُ ، إلّا أن یَقولَ قائِلٌ : أبو بَکرٍ . ثُمَّ مَلَکَ أخو عَدِیٍّ ، فَاجتَهَدَ وشَمَّرَ عَشرَ سِنینَ ، فَوَاللّهِ ما عَدا أن هَلَکَ فَهَلَکَ ذِکرُهُ ، إلّا أن یَقولَ قائِلٌ : عُمَرُ . ثُمَّ مَلَکَ أخونا عُثمانُ، فَمَلَکَ رَجُلٌ لَم یَکُن أحَدٌ فی مِثلِ نَسَبِهِ ، فَعَمِلَ ما عَمِلَ وعُمِلَ بِهِ ، فَوَاللّهِ ما عَدا أن هَلَکَ فَهَلَکَ ذِکرُهُ ، وذِکرُ ما فُعِلَ بِهِ . وإنَّ أخا هاشِمٍ یُصرَخُ بِهِ فی کُلِّ یَومٍ خَمسَ مَرّاتٍ : أشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ ، فَأَیُّ عَمَلٍ یَبقی مَعَ هذا ؟ لا اُمَّ لَکَ ! وَاللّهِ إلّا دَفناً دَفناً . (3) .

1- .النُّخَیْلَه : موضع قرب الکوفه علی سمت الشام وهو الموضع الذی خرج إلیه الإمام علی علیه السلام (معجم البلدان : ج 5 ص 278) .
2- .سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 146 الرقم 25 ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 131 ؛ کشف الغمّه : ج 2 ص 167 .
3- .مروج الذهب : ج 4 ص 41 ، الأخبار الموفّقیّات : ص 576 ح 375 ، شرح نهج البلاغه : ج 5 ص 129 ؛ کشف الیقین : ص 466 ح 565 ، کشف الغمّه : ج 2 ص 44 کلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 33 ص 169 ح 443 .

ص: 325



2 / 1 8 هدف های معاویه

ر . ک : ص 419 (نبرد تبلیغاتی) .

2 / 1 8هدف های معاویه6207.عنه علیه السلام :سیر أعلام النبلاء به نقل از سعید بن سوید : معاویه ، هنگام ظهر با ما در منطقه نُخَیله نماز جمعه خواند و پس از آن ، خطبه خواند و گفت: ما جنگ نکردیم تا شما روزه بدارید، نماز بگزارید ، حج به جا آورید و زکات دهید ؛ چرا که من می دانستم که شما چنین می کنید ؛ ولیکن با یکدیگر جنگیدیم تا من بر شما فرمان روایی کنم و خداوند ، چنین چیزی را به من بخشید ، گرچه شما آن را خوش نمی دارید.6208.عنه علیه السلام :مروج الذهب به نقل از مطرف بن مغیره بن شعبه : با پدرم مغیره نزد معاویه رفتم. پدرم همیشه نزد او می رفت و با او سخن می گفت و آن گاه که به نزد من باز می گشت ، از معاویه سخن می گفت و از خردمندی او یاد می کرد و از آنچه از او می دید ، شگفت زده می شد تا این که شبی باز آمد و از غذا خوردن ، خودداری کرد. دیدم که ناراحت است. ساعتی منتظر ماندم و گمان کردم ناراحتی او به خاطر چیزی است که در ما و رفتار ما پیدا شده است. پس به وی گفتم: چرا تو را از سرِ شب تاکنون ناراحت می بینم؟

گفت: فرزندم! من از نزد پلیدترینِ مردم آمده ام.

به وی گفتم: چرا؟

پدرم گفت: وقتی با معاویه خلوت کرده بودم ، به او گفتم: ای امیرمؤمنان! تو به آنچه از ما خواسته بودی ، رسیدی. حالا اگر عدالت را آشکار کنی و خوبی ها را بگسترانی [ خوب است] . به درستی که تو به سنّ پیری رسیده ای و اگر به برادرانت از بنی هاشم نظر کنی و صله رَحِم به جا آوری [ خیلی خوب است] . به خدا سوگند ، امروزه آنان چیزی ندارند که تو از آن بترسی.

او به من گفت: هرگز! هرگز ! آن برادر تیمی (یعنی ابو بکر) به حکومت رسید ، به عدالتْ رفتار کرد و انجام داد آنچه انجام داد. به خدا سوگند ، جز این نشد که او مُرد و یادش هم از میان رفت، مگر آن که کسی بگوید: ابو بکر.

سپس برادر عَدَوی (یعنی عمر که از بنی عدی بود) به حکومت رسید. ده سال دامن به کمر زد و تلاش کرد . به خدا سوگند ، جز آن نشد که از دنیا رفت و یادش هم از میان رفت ، مگر آن که کسی بگوید: عمر.

آن گاه برادرمان عثمان به حکومتْ دست یافت. مردی به حکومت رسید که در نَسَب ، مانند نداشت، کارهایش را انجام داد و [ در پایان] با وی چنان کردند. به خدا سوگند ، جز این نشد که او مُرد و یاد او و یاد کارهایی که انجام داد نیز از میان رفت؛ ولی آن مرد هاشمی ، روزانه پنج مرتبه فریاد برآورده می شود : «أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه !» .

ای بی مادر! با این اعلام ، چه کاری باقی خواهد مانْد؟ و به خدا سوگند ، جز دفن کردن آن ، چاره ای نیست.

.


ص: 326

2 / 1 9کِتابُ الإِمامِ الحُسَینِ علیه السلام إلَیهِ (1)6208.امام صادق علیه السلام :الإمام الحسین علیه السلام فی کِتابِهِ إلی مُعاوِیَهَ : أمّا بَعدُ : فَقَد جاءَنی کِتابُکَ تَذکُرُ فیهِ أنَّهُ انتَهَت إلَیکَ عَنّی اُمورٌ لَم تَکُن تَظُنُّنی بِها رَغبَهً بی عَنها ، وإنَّ الحَسَناتِ لا یَهدی لَها ولا یُسَدِّدُ إلَیها إلَا اللّهُ تَعالی .

وأمّا ما ذَکَرتَ أنَّهُ رَقِیَ إلَیکَ عَنّی ، فَإِنَّما رَقّاهُ المَلّاقونَ المَشّاؤونَ بِالنَّمیمَهِ ، المُفَرِّقونَ بَینَ الجَمعِ ، وکَذَبَ الغاوونَ المارِقونَ ، ما أرَدتُ حَربا ولا خِلافا ، وإنّی لَأَخشَی اللّهَ فی تَرکِ ذلِکَ مِنکَ ومِن حِزبِکَ القاسِطینَ المُحِلّینَ ، حِزبِ الظّالِمِ ، وأعوانِ الشَّیطانِ الرَّجیمِ .

أ لَستَ قاتِلَ حُجرٍ وأصحابِهِ العابِدینَ المُخبِتینَ الَّذین کانوا یَستَفظِعونَ البِدَعَ ، ویَأمُرونَ بِالمَعروفِ ، ویَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ ؟ فَقَتَلتَهُم ظُلما وعُدوانا مِن بَعدِ ما أعطَیتَهُمُ المَواثیقَ الغَلیظَهَ ، وَالعُهودَ المُؤَکَّدَهَ ، جُرأَهً عَلَی اللّهِ ، وَاستِخفافا بِعَهدِهِ ؟

أوَلَستَ بِقاتِلِ عَمرِو بنِ الحَمِقِ الَّذی أخلَقَت وأبلَت وَجهَهُ العِبادَهُ ؟ فَقَتَلتَهُ مِن بَعدِما أعطَیتَهُ مِنَ العُهودِ ما لَو فَهِمَتهُ العُصمُ (2) نَزَلَت مِنَ شَعَفِ (3) الجِبالِ .

أوَلَستَ المُدَّعِیَ زِیادا فِی الإِسلامِ ، فَزَعَمتَ أَنَّهُ ابنُ أبی سُفیانَ ، وقَد قَضی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله أنّ الوَلَدَ لِلفِراشِ ولِلعاهِرِ الحَجَرَ ؟ ثُمَّ سَلَّطتَهُ عَلی أهِل الإِسلامِ یَقتُلُهُم ویُقَطِّعُ أیدِیَهُم وأرجُلَهُم مِن خِلافٍ ، ویَصلُبُهُم عَلی جُذوعِ النَّخلِ . سُبحانَ اللّهِ یا مُعاوِیهُ ! لَکَأَنَّکَ لَستَ مِن هذِهِ الاُمَّهِ ، ولَیسوا مِنکَ .

أوَلَستَ قاتِلَ الحَضرَمِیَّ الَّذی کَتَبَ إلَیکَ فیهِ زِیادٌ أنَّهُ عَلی دینِ عَلِیٍّ کَرَّمَ اللّهُ وَجهَهُ ؟ ودینُ عَلِیٍّ هُوَ دینُ ابنِ عَمِّهِ صلی الله علیه و آله الَّذی أجلَسَکَ مَجلِسَکَ الَّذی أنتَ فیهِ ، ولَولا ذلِکَ کانَ أفضَلُ شَرَفِکَ وشَرفِ آبائِکَ تَجَشُّمَ الرِّحلَتَینِ : رِحَلَهِ الشِّتاءِ وَالصَّیفِ ، فَوَضَعَهَا اللّهُ عَنکُم بِنا مِنَّهً عَلَیکُم !

وقُلتَ فیما قُلتَ : لا تَرُدَّ هذِهِ الاُمَّهَ فی فِتنَهٍ . وإنّی لا أعلَمُ لَها فِتنَهً أعظَمَ مِن إمارَتِکَ عَلَیها !

وقُلتَ فیما قُلتَ : اُنظُر لِنَفسِکَ ولِدینِکَ ولِاُمَّهِ مُحَمَّدٍ . وإنّی وَاللّهِ ما أعرِفُ أفضَلَ مِن جِهادِکَ ؛ فَإِن أفعَل فَإِنَّهُ قُربَهٌ إلی رَبّی ، وإن لَم أ فعَلهُ فَأَستَغفِرُ اللّهَ لِدینی ، وأسأَلُهُ التَّوفیقَ لِما یُحِبُّ ویَرضی .

وقُلتَ فیما قُلتَ : مَتی تَکِدنی أکِدکَ . فَکِدنی یا مُعاوِیَهُ ما بَدا لَکَ ، فَلَعَمری لَقَدیما یُکادُ الصّالِحونَ ، وإنّی لَأَرجو أن لا تَضُرَّ إلّا نَفسَکَ ، ولا تَمحَقَ إلّا عَمَلَکَ ، فَکِدنی ما بَدا لَکَ .

وَاتَّقِ اللّهَ یا مُعاوِیَهُ ! وَاعلَم أنَّ للّهِِ کِتابا لا یُغادِرُ صَغیرَهً ولا کَبیرَهً إلّا أحصاها ، وَاعلَم أنَّ اللّهَ لَیسَ بِناسٍ لَکَ قَتلَکَ بِالظِّنَّهِ ، وأخذَکَ بِالتُّهَمَهِ ، وإمارَتَکَ صَبِیّا یَشرَبُ الشَّرابَ ، ویَلعَبُ بِالکِلابِ ، ما أراکَ إلّا قَد أوبَقتَ نَفسَکَ ، وأهلَکتَ دینَکَ ، وأضَعتَ الرَّعِیَّهَ . وَالسَّلامُ . (4) .

1- .کتب معاویه إلی الإمام الحسین علیه السلام : أمّا بعد ، فقد انتهت إلیّ منک اُمور ، لم أکن أظنّک بها رغبه عنها ، وإنّ أحقّ الناس بالوفاء لمن أعطی بیعه من کان مثلک ، فی خطرک وشرفک ومنزلتک التی أنزلک اللّه بها ، فلا تنازع إلی قطیعتک ، واتّق اللّه ولا تردّن هذه الاُمّه فی فتنه ، وانظر لنفسک ودینک واُمّه محمّد ، ولا یستخفنّک الذین لا یوقنون (الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 201) .
2- .العُصْم : الوعول (لسان العرب : ج 12 ص 406 «عصم») .
3- .جمع شَعَفه ؛ وهی مِن کلّ شیء أعلاه (النهایه : ج 2 ص 481 «شعف») .
4- .الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 202 ؛ رجال الکشّی : ج 1 ص 252 الرقم 99 ، الاحتجاج : ج 2 ص 89 ح 164 کلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 44 ص 212 ح 9 .

ص: 327



2 / 1 9 نامه امام حسین علیه السلام به معاویه

2 / 1 9نامه امام حسین علیه السلام به معاویه (1)6211.عنه علیه السلام :امام حسین علیه السلام در نامه اش به معاویه : پس از حمد و سپاس خداوند؛ نامه تو به دستم رسید . در آن ، یادآور شده ای که از من مطالبی به گوش تو رسیده که انجام دادن آنها را به این دلیل که برایم فایده ای در بر ندارند ، از من گمان نداشتی. به راستی که جز خداوند متعال ، کسی به سوی خوبی ها و تأیید آنها راهنمایی نمی کند.

و امّا آنچه یاد آوردی که از من به تو رسیده است : همانا چاپلوسانِ سخن چین که بر هم زننده جمع اند ، آن را به تو رسانده اند و گم راهانِ بیرون رفته از حقیقت ، دروغ گفته اند . من سرِ جنگ و مخالفت ندارم ؛ ولی از خدا می ترسم که تو و حزب جفاپیشه و حرمت شکنت، آن حزب ستمگر و یاران شیطان رانده شده ، آن را ترک کنید [ و با من بجنگید].

آیا تو قاتل حُجر بن عدی و یاران عابد و زاهدش نیستی؛ آنها که بدعت ها را زشت می شمردند و امر به معروف و نهی از منکر می کردند؟ آنان را ظالمانه و از روی دشمنی کشتی ، پس از آن که به آنان ، پیمان های استوار و وعده های محکم دادی . آیا این کار تو گستاخی بر خداوند و سَبُک شمردن پیمان او نیست؟

آیا تو قاتل عمرو بن حَمِق نیستی؛ آن که عبادت ، چهره اش را پینه بسته و فرسوده ساخته بود؟ تو پس از آن که به وی وعده هایی دادی که اگر بزان کوهی آن را می فهمیدند ، از قلّه کوه ها فرود می آمدند ، او را به قتل رساندی.

آیا تو نبودی که زیاد را در دوران اسلام ، برادر خود خواندی و ادّعا کردی که او پسر ابو سفیان است، با آن که پیامبر خدا حکم کرده بود که فرزند ، از آنِ فِراش (پدر و مادر شرعی و قانونی) است و بر زناکار ، سنگ (سنگسار) است؟ و سپس او را بر مسلمانان مسلّط کردی تا آنان را بکُشد و دست و پای آنان را در جهت خلاف یکدیگر ، قطع کند و آنان را بر شاخه های درختان نخل ، به دار آویزد ؟ سبحان اللّه ! ای معاویه! گویا تو از این امّت نیستی و آنان از تو نیستند.

آیا تو قاتل حَضْرَمی نیستی که زیاد در بدگویی از او برایت نوشت که او بر آیین علی که خداوند ، چهره اش را گرامی بدارد است ، در حالی که دین علی ، همان دین پسر عمویش (پیامبر صلی الله علیه و آله ) بود که تو را بر جایگاهی که در آن قرار داری ، نشاند؟ و اگر او نبود، برترین شرافت تو و پدرانت کوچ کردن بود (کوچ کردن در زمستان و تابستان) که خداوند به واسطه ما به عنوان منّت گذاری بر شما آن را از عهده تان برداشت .

و در میان گفته هایت، گفته ای : امّت را در فتنه وارد مساز. به درستی که من برای این امّت ، فتنه ای بزرگ تر از تسلّط بر آنها نمی شناسم .

و در گفته هایت گفته ای : [ موقعیت] خودت را، دینت را و امّت محمّد صلی الله علیه و آله را در نظر بگیر . به خدا سوگند که من فضیلتی بالاتر از جهاد با تو نمی شناسم. اگر انجام دهم ، آن ، وسیله تقرّب به پروردگارم است و اگر انجام ندهم ، از خداوند به خاطر دینداری ام استغفار می کنم و از او برای انجام دادن آنچه او دوست می دارد و خشنود است ، توفیق می طلبم.

و در بین گفته هایت، گفته ای : تا وقتی با من نیرنگ کنی با تو نیرنگ می کنم. ای معاویه! هر چه می توانی نیرنگ کن. به جانم سوگند ، از گذشته [ چنین بوده که ]به صالحان ، حیله و نیرنگ می زدند و من امیدوارم که تو جز به خودت، زیان نرسانی و جز اعمال خودت را نابود نسازی. پس هر چه می توانی ، حیله کن.

ای معاویه! از خداوند ، پروا کن و بدان که نزد خداوند ، کتابی است که هیچ گناه کوچک و بزرگی را فروگذار نمی کند ، جز آن که آن را شماره کند ، و بدان که خداوند ، کشتن های بر پایه گمانت را، گرفتن های بر پایه تهمتت را، و به حکومت نشاندن کودکی را که می گساری و سگبازی می کند، فراموش نخواهد کرد . تو را جز این نمی بینم که خودت را هلاک کرده ای و دینت را نابود ساخته ای و مردم را ضایع نموده ای . والسلام!

.

1- .معاویه به امام حسین علیه السلام نوشت : پس از حمد و سپاس خداوند ؛ مطالبی از تو به من رسیده که گمان نمی بردم بدانها میلی داشته باشی . به راستی که سزاوارترینِ مردمان به وفاداری، کسی است که از بیعت شخصی مانند تو برخوردار گردد ، که دارای بزرگی، شرافت و منزلتی هستی که خداوند بر تو ارزانی داشته است . پس برای دریدن پیوندها تلاش مکن ، از خدا پروا کن و امّت را وارد فتنه ای مساز و به [ موقعیت] خود و دین خود و امّت بنگر ، تا کسانی که ایمانی از روی یقین ندارند، تو را خوار نشمارند (الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 201) .

ص: 328

. .


ص: 329

. .


ص: 330

2 / 1 10بَلاغٌ تَعمیمِیٌّ لِلمُعتَضِدِ العَبّاسِیِّ6211.امام علی علیه السلام :تاریخ الطبری فی ذِکرِ وَقائِعِ سَنَهِ 284 ه : فی هذِهِ السَّنَهِ عَزَمَ المُعتَضِدُ بِاللّهِ عَلی لَعنِ مُعاوِیَهَ بنِ أبی سُفیانَ عَلَی المَنابِرِ ، وأَمرَ بِإِنشاءِ کِتابٍ بِذلِکَ یُقرُأُ عَلَی النّاسِ ، فَخَوَّفَهُ عُبَیدُ اللّهِ بنُ سُلَیمانَ بنِ وَهبٍ اضطِرابَ العامَّهِ ، وأنَّهُ لا یَأمَنُ أن تَکونَ فِتنَهٌ ، فَلَم یَلتَفِت ءالی ذلِکَ . . . وأمَرَ بِإِخراجِ الکِتابِ الَّذی کانَ المَأمونُ أمَرَ بِإِنشائِهِ بِلَعنِ مُعاوِیَهَ ، فَاُخرِجَ لَهُ مِنَ الدّیوانِ ، فَأَخَذَ مِن جَوامِعِهِ نُسخَهَ هذَا الکِتابِ . . . وفیهِ بَعدَ الحَمدِ وَالثَّناءِ عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله :

وکانَ مِمَّن عانَدَهُ ونابَذَهُ وکَذَّبَهُ وحارَبَهُ مِن عَشیرَتِهِ العَدَدُ الأَکثَرُ ، وَالسَّوادُ الأَعظَمُ ، یَتَلَقَّونَهُ بِالتَّکذیبِ وَالتَّثریبِ ، ویَقصِدونَهُ بِالأَذِیَّهِ وَالتَّخویفِ ، ویُبادونَهُ بِالعَداوَهِ ، ویَنصِبونَ لَهُ المَحارَبَهَ ، ویَصُدّونَ عَنهُ مَن قَصَدَهُ ، ویَنالونَ بِالتَّعذیبِ مَنِ اتَّبَعَهُ .

وأشَدُّهُم فی ذلِکَ عَداوَهً ، وأعظَمُهُم لَهُ مُخالَفَهً ، وأوَّلُهُم فی کُلِّ حَربٍ ومُناصَبَهٍ ، لا یُرفَعُ عَلَی الإِسلامِ رایهٌ إلّا کانَ صاحِبَها وقائِدَها ورَئیسَها فی کُلِّ مَواطِنِ الحَربِ مِن بَدرٍ واُحُدٍ وَالخَندَقِ وَالفَتحِ أبو سفیانَ بنُ حَربٍ وأشیاعُهُ مِن بَنی اُمَیَّهَ المَلعونینَ فی کِتابِ اللّهِ ، ثُمَّ المَلعونینَ عَلی لِسانِ رَسولِ اللّهِ فی عِدَّهِ مَواطِنَ وعِدَّهِ مَواضِعَ ، لِماضی عِلمِ اللّهِ فیهِم وفی أمرِهِم ونِفاقِهِم وکُفرِ أحلامِهِم ، فَحارَبَ مُجاهِدا ، ودافَعَ مُکابِدا ، وأقامَ مُنابِذا حَتّی قَهَرَهُ السَّیفُ ، وعَلا أمرُ اللّهِ وهُم کارِهونَ ، فَتَقَوَّلَ بِالإِسلامِ غَیرَ مُنطَوٍ عَلَیهِ ، وأسَرَّ الکُفرَ غَیرَ مُقلِعٍ عَنهُ ، فَعَرَفَهُ بِذلِکَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَالمُسلِمونَ ، ومَیَّزَ لَهُ المُؤَلَّفَهَ قُلوبُهُم ، فَقَبِلَهُ ووَلَدَهُ عَلی عِلمٍ مِنهُ .

فَمِمّا لَعَنَهُمُ اللّهُ بِهِ عَلی لِسانِ نَبِیِّه صلی الله علیه و آله ، وأنَزَلَ بِهِ کِتاباً قَولُهُ : «وَ الشَّجَرَهَ الْمَلْعُونَهَ فِی الْقُرْءَانِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا یَزِیدُهُمْ إِلَا طُغْیَنًا کَبِیرًا» (1) ولَا اختِلافَ بَینَ أحَدٍ أنَّهُ أرادَ بِها بَنی اُمَیَّهَ .

و مِنهُ قَولُ الرَّسولِ علیه السلام وقَد رَآهُ مُقبِلاً عَلی حِمارٍ ومُعاوِیَهُ یقَودُ بِهِ ویَزیدُ ابنُهُ یَسوقُ بِهِ : « لَعَنَ اللّهُ القائِدَ وَالرّاکِبَ وَالسّائِقَ » . . . .

و مِنهُ ما أنزَلَ اللّهُ عَلی نَبِیِّهِ فی سورَهِ القَدرِ : «لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ » (2) مِن مُلکِ بَنی اُمَیّهَ .

ومِنهُ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله دَعا بِمُعاوِیَهَ لِیَکتُبَ بِأَمرِهِ بَینَ یَدَیهِ ، فَدافَعَ بِأَمرِهِ ، وَاعتَلَّ بِطَعامِهِ ، فَقالَ النَّبِیُّ : «لا أشبَعَ اللّهُ بَطنَهُ» . فَبَقِیَ لا یَشبَعُ ویَقولُ : وَاللّهِ ما أترُکُ الطَّعامَ شِبَعا ولکِن إعیاءً !

ومِنهُ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قالَ : «یَطلُعُ مِن هذَا الفَجِّ رَجُلٌ مِن اُمَّتی یُحشَرُ عَلی غَیرِ مِلَّتی» ، فَطَلَعَ مُعاوِیَهُ .

ومِنهُ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قالَ : « إذا رَأَیتُم مُعاوِیَهَ عَلی مِنبَری فَاقتُلوهُ » .

ومِنهُ الحَدیثُ المَرفوعُ المَشهورُ أنَّهُ قالَ : « إنَّ مُعاوِیَهَ فی تابوتٍ مِن نارٍ فی أسفَلِ دَرَکٍ مِنها یُنادی : یا حَنّانُ یا مَنّان ! «ءَآلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ » (3) » .

... ثُمَّ مِمّا أوجَبَ اللّهُ لَهُ بِهِ اللَّعنَهَ قَتلُهُ مَن قَتَلَ صَبرا مِن خِیارِ الصَّحابَهِ وَالتّابِعینَ وأهلِ الفَضلِ وَالدِّیانَهِ ، مِثلَ عَمرِو بنِ الحَمِقِ ، وحُجرِ بنِ عَدِیٍّ ، فیمَن قَتَلَ مِن أمثالِهِم ، فی أن تَکونَ لَهُ العِزَّهُ وَالمُلکُ وَالغَلَبَهُ ، وَللّهِِ العِزَّهُ وَالمُلکُ وَالقُدرَهُ ، وَاللّهُ عَزَّ وجَلَّ یَقولُ : «وَمَن یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَلِدًا فِیهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیمًا » . (4)

ومِمَّا استَحَقَّ بِهِ اللَّعنَهَ مِنَ اللّهِ ورَسولِهِ ادِّعاؤُهُ زِیادَ بنَ سُمَیَّهَ جُرأَهً عَلَی اللّهِ ! وَاللّهُ یَقولُ : «ادْعُوهُمْ لِأَبَآئِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ» ، (5) ورَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : «مَلعونٌ مَنِ ادَّعی إلی غَیرِ أبیهِ ، أوِ انتَمی إلی غَیرِ مَوالیهِ» ، ویَقولُ : «الوَلَدُ لِلفِراشِ ولِلعاهِرِ الحَجَرُ» . فَخالَفَ حُکمَ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ ، وسُنَّهَ نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله جِهارا ، وجَعَلَ الوَلَدَ لِغَیرِ الفِراشِ، وَالعاهِرَ لا یَضُرُّهُ عَهرُهُ ، فَأَدخَلَ بِهذِهِ الدَّعوَهِ مِن مَحارِمِ اللّهِ ومَحارِمِ رَسولِهِ فی اُمِّ حَبیبَهَ زَوجَهِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وفی غَیرِها مِن سُفورِ وُجوهٍ ما قَد حَرَّمَهُ اللّهُ ، وأثبَتَ بِها قُربی قَد باعَدَهَا اللّهُ ، وأباحَ بِها ما قَد حَظَرَهُ اللّهُ ، مِمّا لَم یَدخُل عَلَی الإِسلامِ خَلَلٌ مِثلُه، ولَم یُنِلِ الدّینَ تَبدیلٌ شِبهُهُ .

ومِنهُ إیثارُهُ بِدینِ اللّهِ ، ودُعاؤُهُ عِبادَ اللّهِ إلَی ابنِهِ یَزیدَ المُتَکَبِّرِ الخِمّیرِ ، صاحِبِ الدُّیوکِ والفُهودِ والقُرودِ ، وأخذُهُ البَیعَهَ لَهُ عَلی خِیارِ المُسلِمینَ بِالقَهرِ وَالسَّطوَهِ وَالتَّوعیدِ وَالإِخافَهِ وَالتَّهَدُّدِ وَالرَّهبَهِ ، وهُوَ یَعلَمُ سَفَهَهُ ، ویَطَّلِعُ عَلی خُبثِهِ ورَهَقِهِ ، (6) ویُعایِنُ سَکَرانَهُ وفُجورَهُ وکُفرَهُ !

فَلَمّا تَمَکَّنَ مِنهُ ما مَکَّنَهُ مِنهُ ، ووَطَّأَهُ لَهُ ، وعَصَی اللّهَ ورَسولَهُ فیهِ ، طَلَبَ بِثَأراتِ المُشرِکینَ وطَوائِلِهِم عِندَ المُسلِمینَ ، فَأَوقَعَ بِأَهلِ الحَرَّهِ الوَقیعَهَ الَّتی لَم یَکُن فِی الإِسلامِ أشنَعُ مِنها ولا أفحَشُ مِمّا ارتَکَبَ مِنَ الصّالِحینَ فیها ، وشَفی بِذلِکَ عَبَدَ (7) نَفسِهِ وغَلیلِهِ ، وظَنَّ أن قَدِ انتَقَمَ مِن أولِیاءِ اللّهِ ، وبَلَغَ النَّوی لِأَعداءِ اللّهِ ، فَقالَ مُجاهِرا بِکُفرِهِ ومُظهِرا لِشِرکِهِ :


لَیتَ أشیاخی بِبَدرٍ شَهِدوا

جَزَعَ الخَزرَجِ مِن وَقعِ الأَسَل قَد قَتَلنَا القَرمَ مِن ساداتِکُم

وعَدَلنا مَیلَ بَدرٍ فَاعتَدَل فَأَهلّوا وَاستَهَلّوا فَرَحاً

ثُمَّ قالوا یا یَزیدُ لا تُسَل لَستُ مِن خِندِفَ إن لَم أنتَقِم

مِن بَنی أحمَدَ ما کانَ فَعَل وَلِعَتَ هاشِمُ بِالمُلکِ فَلا

خَبَرٌ جاءَ ولا وَحیٌ نَزَل


هذا هُوَ المُروقُ مِنَ الدّینِ، وقَولُ مَن لا یَرجِعُ إلَی اللّهِ ولا إلی دینِهِ ولا إلی کِتابِهِ ولا إلی رَسولِهِ ، ولا یُؤمِنُ بِاللّهِ ولا بِما جاءَ مِن عِندِ اللّهِ .

ثُمَّ مِن أغلَظِ مَا انتَهَکَ وأعظَمِ ما اختَرَمَ سَفکُهُ دَمَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ وَابنِ فاطِمَهَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، مَعَ مَوقِعِهِ مِن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَمکانِهِ مِنهُ ، ومَنزِلَتِهِ مِنَ الدّینِ وَالفَضلِ ، وشَهادَهِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَهُ ولِأَخیهِ بِسیادَهِ شَبابِ أهلِ الجَنَّهِ ، اجتراءً عَلَی اللّهِ ، وکُفرا بِدینِهِ ، وعَداوَهً لِرَسولِهِ ، ومُجاهَدَهً لِعِترَتِهِ ، وَاستِهانَهً بِحُرمَتِهِ ، فَکَأَنّما یَقتُلُ بِهِ وبِأَهلِ بَیتِهِ قَوما مِن کُفّارِ أهلِ التُّرکِ وَالدَّیلَم ، لا یَخافُ مِنَ اللّهِ نَقِمَهً ، ولا یَرقُبُ مِنهُ سَطوَهً ، فَبَتَرَ اللّهُ عُمرَهُ ، وَاجتَثَّ أصلَهُ وفَرعَهُ ، وسَلَبَهُ ما تَحتَ یَدِهِ ، وأعَدَّ لَهُ مِن عَذابِهِ وعُقوبَتِهِ مَا استَحَقَّهُ مِنَ اللّهِ بِمَعصِیَتِهِ ... . (8) .

1- .الإسراء : 60 .
2- .القدر: 3 .
3- .یونس : 91 .
4- .النساء : 93 .
5- .الأحزاب : 5 .
6- .الرَّهَقُ: غِشیانُ المَحارِمِ (المصباح المنیر: ص 242 «رهق»).
7- .یقال عَبِد یعبَدُ عَبَدا : أی غَضِب غَضَبَ أنَفَه (النهایه : ج 3 ص 170 «عبد») .
8- .تاریخ الطبری : ج 10 ص 54 . قال الطبری بعد نقل هذا الکتاب : إنّ عبید اللّه بن سلیمان أحضر یوسف بن یعقوب القاضی وأمره أن یعمل الحیله فی إبطال ما عزم علیه المعتضد ، فمضی یوسف بن یعقوب فکلّم المعتضد فی ذلک ، وقال له : یا أمیر المؤمنین ! إنّی أخاف أن تضطرب العامّه ، ویکون منها عند سماعها هذا الکتاب حرکه . فقال : إن تحرّکت العامّه أو نطقت وضعت سیفی فیها ، فقال : یا أمیر المؤمنین ، فما تصنع بالطالبیّین الذین هم فی کلّ ناحیه یخرجون ویمیل إلیهم کثیر من الناس لقرابتهم من الرسول ومآثرهم وفی هذا الکتاب إطراؤهم ؟ أو کما قال ، وإذا سمع الناس هذا کانوا إلیهم أمیل ، وکانوا هم أبسط ألسنهً ، وأثبت حجّهً منهم الیوم . فأمسک المعتضد فلم یردّ علیه جوابا ولم یأمر من الکتاب بعده بشیء (تاریخ الطبری : ج 10 ص 63) ، وقال ابن الأثیر : کان عبید اللّه الذی سعی فی عدم قراءه هذا الکتاب من المنحرفه عن علیّ علیه السلام (الکامل فی التاریخ : ج 4 ص 585) .