گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد پنجم
2 / 1 10 بخش نامه عمومی معتضد عبّاسی



2 / 1 10بخش نامه عمومی معتضد عبّاسی6212.امام علی علیه السلام :تاریخ الطبری در گزارش حوادث سال 284 هجری : در این سال ، معتضد (خلیفه عبّاسی) ، تصمیم بر لعن معاویه بن ابی سفیان بر منبرها گرفت و فرمان به نوشتن نامه ای در این زمینه داد که برای مردم ، خوانده شود. عبید اللّه بن سلیمان بن وَهْب ، او را از شورش عمومی برحذر داشت و این که تضمینی نیست که فتنه ای به پا نشود ؛ امّا معتضد ، بدان توجّهی نکرد... و دستور داد نامه ای را که مأمون در آن دستور لعن معاویه را داده بود ، بیرون کشند. آن نامه را از دیوان [ حکومتی] بیرون آوردند و از مجموع آن نامه، متن این نامه استخراج شد... در این نامه ، پس از حمد و ثنا بر پیامبر خدا چنین آمده است :

او (پیامبر خدا) کسی بود که بیشتر قبیله اش با او دشمنی ورزیده ، مخالفت کردند، تکذیبش نمودند و با او به پیکار برخاستند. و بیشتر توده ها ، او را تکذیب و سرزنش و آزار و تهدید نموده ، با او دشمنی آغاز کردند و رو در روی او عَلَم جنگ برافراشتند و هر که را می خواست به سویش رود ، باز داشتند و پیروانش را شکنجه دادند.

از آن جمله ، کسی که در دشمنی و مخالفت از همه سرسخت تر و در هر جنگی پیش قدم بود و هر پرچمی که بر ضد اسلام برافراشته می شود ، از آنِ او بود و در همه جنگ ها از بدر و اُحد و خندق و فتح مکّه ، فرمانده و سردار (دشمنان پیامبر صلی الله علیه و آله ) بود، ابو سفیان بن حرب و پیروانش از بنی امیّه بودند که در قرآن ، لعنت (نفرین) شده اند و بر زبان پیامبر خدا در چندین جای ، لعنت شده اند ؛ زیرا که نفاق و کفر بزرگان آنان ، در علم الهی مقرّر شده بود.

ابو سفیان جنگید و مخالفت ورزید و دشمنی کرد تا این که شمشیر، او را مقهور نمود و کار خدا غلبه یافت، حالْ آن که آنان ، ناخشنود بودند. او به زبان، مسلمان شد و نه به دل ، و کفر را در نهان داشت و از آن ، دل نکَنْد. پیامبر خدا و مسلمانان ، او را بدین گونه شناختند. [ پیامبر صلی الله علیه و آله ]او را جزو «المؤلفهُ قلوبُهم (دل به دست آوردگان)» (1) قرار داد و او و فرزندش را با آن که به احوالشان آگاه بود، پذیرفت.

از جمله لعنت های خداوند که بر زبان پیامبر خویش بر او فرستاد و در کتاب خود نازل کرد ، این است : «و آن درخت لعنت شده در قرآن را [ جز برای آزمایش قرار ندادیم ]و ما آنان را بیم می دهیم؛ ولی جز بر طغیان بیشتر آنها نمی افزاید» و اختلافی در میان مسلمانان نیست که مقصود خداوند از درخت لعنت شده، بنی امیّه است.

و از جمله آن نفرین ها ، آن گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله است که وقتی ابو سفیان را بر خری سوار دید که معاویه از جلو ، آن را می کَشد و یزید (پسر دیگرش) آن را می رانَد، فرمود : «خداوند ، جلودار و سواره و راننده را لعنت کند!».

و از آن جمله است آنچه خداوند بر پیامبرش در سوره قدر ، نازل فرمود : «شب قدر ، بهتر است از هزار ماه» ، یعنی از حکومت بنی امیّه .

و از آن جمله است این که پیامبر خدا معاویه را فرا خواند تا در حضورش دستورهای او را بنویسد ؛ امّا فرمان وی را معطّل نهاد و غذا خوردنش را بهانه کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «خداوند ، شکمش را سیر نکند!» و چنان شد که هرگز سیر نمی شد و می گفت:به خدا سوگند،به جهت سیر شدن ، خوردن را رها نمی کنم ؛ بلکه خسته می شوم.

و از آن جمله است این که پیامبر خدا فرمود : «از این دره ، مردی از امّت من می آید که بر غیر دین من محشور می گردد» و معاویه نمایان شد.

و از آن جمله است این که پیامبر خدا فرمود : «هر گاه معاویه را بر منبر من دیدید ، او را بکُشید».

و از آن جمله حدیثی است که سندش را به معصوم می رسانند و مشهور که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «معاویه در تابوتی آتشین در طبقه زیرین جهنّم است و بانگ می زند: یا حنّان! یا منّان! ای مهربان! ای احسان کننده! «اکنون؟ و حالْ آن که پیش از این ، نافرمانی می کردی و از تبهکاران بودی؟» » .

... و نیز از اموری که خداوند به خاطر آن ، لعنت بر او را واجب ساخت، این بود که افرادی از نیکان صحابیان و تابعیان و اهل فضیلت و دیانت (مانند عمرو بن حَمِق، حُجر بن عَدی و کسانی دیگر همچون آنها) را در غیر میدان کارزار (2) کشت ، بدین جهت که عزّت و حکومت و پیروزی از آنِ وی شود؛ ولی عزّت و حکومت و قدرت ، از آنِ خداوند است و خداوند عز و جل می فرماید : «و هر کس به عمد ، مؤمنی را بکشد، کیفرش دوزخ است که در آن ، ماندگار خواهد بود، و خدا بر او خشم می گیرد و لعنتش می کند و عذابی بزرگ برایش آماده ساخته است» .

و از جمله چیزهایی که وی به خاطر آن ، مستحقّ لعنت خداوند و پیامبرش گردید، گستاخی او بر خداوند و ادّعای نَسَب زیاد بن ابیه (پسر سمیّه) است، با آن که خداوند می فرماید : «پسرخواندگان را به نام پدران خودشان بخوانید که نزد خداوند ، عادلانه تر است» و پیامبر خدا فرمود : «ملعون است آن که جز پدرش برای خویش ادّعا کند و جز به وابستگان خویش ، انتساب جوید» و می فرمود : «فرزند ، از آن فِراش است و برای زناکار ، سنگ است».

او آشکارا با حکم خداوند عز و جل و سنّت پیامبرش مخالفت ورزید و فرزند را به غیر فراش ، منسوب کرد که زناکار را زناکاری اش زیان نمی رساند و با این انتساب ، [ خواهر خویش] امّ حبیبه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله و دیگران را در معرض محرّمات خدا و محرّمات پیامبر او نهاد و چهره هایی را نمایان کرد که خداوند ، حرام کرده بود و قرابتی را اثبات نمود که خداوند ، آن را بیگانه قرار داده بود ، و چیزهایی را مباح کرد که خداوند ، ممنوع ساخته بود؛ خللی که همانند آن ، بر اسلام ، وارد

نشده بود و تغییری که دین ، دستْ خوشِ مثل آن ، نگشته بود.

از آن جمله ، این بود که دین خدا را بازیچه کرد و بندگان خدا را به سوی فرزندش یزید متکبّر می گسار ، خروس بازِ یوزبازِ میمون باز خواند ، و برای وی با قهر و زور و تهدید و ترساندن و به هراس افکندن ، از شریف ترین مسلمانان بیعت گرفت با آن که خود ، سفاهت وی را می دانست و از خباثت و کم خِردی او اطّلاع داشت و مستی و فسق و کفر او را مشاهده می کرد.

و چون قدرتی که با نافرمانی خدا و پیامبرش برای یزید فراهم آورده بود ، به وی رسید ، یزید به انتقامجویی مشرکان از مسلمانان پرداخت ، با اهل حَرّه برخوردی مسلحانه کرد (3) که در اسلام ، زشت تر و شنیع تر از آنچه که او با آن صالحان انجام داد ، انجام نشده بود و با این کار ، خشم و کینه خویش را فرو نشانید و گمان بُرد که از دوستان خدا انتقام گرفته است و خواسته دشمنان خدا را به انجام رسانده است و با ابراز کفر خویش و آشکار ساختن شرک ، چنین سرود:


کاش نیاکان [ کشته شده] من در بدر ، مشاهده می کردند

ناله [ امروزِ] خزرجیان را از ضربت شمشیر . و گروه سروران شما را کشتیم

و کجیِ بدر را راست کردیم و به اعتدال بازگشت. و از روی شادی غریو برآوردند

و گفتند : ای یزید ، آفرین! من از خندف نباشم اگر از بنی احمد

به سبب کرده هایشان ، انتقام نگیرم . هاشمیان به حکومت ، دل بسته اند، [ وگرنه]

نه خبری آمد و نه وحی ای نازل شد!


این ، همان بیرون شدن از دین است و گفتار کسی است که به خدا و دین او و کتاب وی و پیامبر وی باز نمی گردد و به خدا و آنچه از نزد او آمده ، ایمان ندارد.

بدترین حرمتی که یزید شکست و بزرگ ترین خطایی که کرد ، آن بود که خون حسین بن علی علیه السلام و پسر فاطمه علیهاالسلام دختر پیامبر خدا را ریخت ، با وجود مقام و منزلتی که حسین علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله داشت و جایگاهی که در دین و فضیلت ها داشت و گواهی پیامبر خدا برای او و برادرش به سروری جوانان بهشت ؛ [ حُرمت شکنی ای] از روی گستاخی بر خدا و انکار دین و دشمنی با پیامبر صلی الله علیه و آله و مخالفت با خاندان وی و سبک شمردن حرمت وی .

گویا با کشتن حسین علیه السلام و خاندانش ، جمعی از کافران تُرک و دیلم را می کُشت ؛ از عذاب خداوند نمی ترسید و از قدرت الهی هراس نداشت تا خداوند ، عمر او را کوتاه کرد و بُن و برگ و بارش را از ریشه درآورد و آنچه را در دست داشت ، از وی گرفت و عذاب و عقوبتی را که به سبب نافرمانی خداوند ، درخور آن بود ، برایش مهیّا کرد. (4)

.

1- .این ، نامی است برگرفته از آیه 60 سوره توبه که: «امید است با مدارا و مهربانی کردن با آنها از دشمنی دست بکشند» . (م)
2- .«قتل صبرا» که در متن عربی آمده ، به معنای کشتن در اسارت، دست بسته و همراه با شکنجه به کار می رود و معنای جامع همه اینها کشتن در غیر میدان نبرد است . (م)
3- .اشاره دارد به لشکر کشی یزید به شهر مدینه در سال 63 هجری که در آن سیصد تن از مردم مدینه کشته شدند و سه شبانه روز به غارت و فساد پرداختند . (م)
4- .تاریخ الطبری : ج 10 ص 54 . طبری پس از نقل این نامه گفته است : عبید اللّه بن سلیمان، یوسف بن یعقوب قاضی را احضار کرد و به وی فرمان داد که در خنثا کردن تصمیم معتضد ، حیله ای به کارگیرد . یوسف بن یعقوب رفت و در این باره با معتضد ، صحبت کرد و به وی گفت: ای امیر مؤمنان! می ترسم که مردم ، نگران شوند و با شنیدن این نامه، شورشی در میان آنان ایجاد گردد . معتضد گفت : اگر مردم به پا خیزند یا سخنی بر زبان آورند، به رویشان شمشیر خواهم کشید . یوسف گفت : ای امیر مؤمنان! با خاندان ابو طالب چه می کنی که در هر ناحیه ای قیام می کنند و به خاطر خویشاوندی با پیامبر صلی الله علیه و آله و فضایلشان ، مردم به سوی آنان می روند که در این نامه، ستایش آنان است؟ یا چنین گفت : اگر مردم مطالب این نامه را بشنوند، بیشتر به سوی آنان میل می کنند . آنان زبانشان گشاده تر است و محبّت و دلیلشان قوی تر . معتضد ، سکوت کرد و پاسخی نداد و پس از نوشته شدنِ آن نامه ، به چیزی فرمان نداد (تاریخ الطبری : ج 10 ص 63) . ابن اثیر می گوید : عبید اللّه که تلاش می کرد این نامه خوانده نشود ، از کناره گیران از علی علیه السلام بود (الکامل فی التاریخ : ج 4 ص 585) .

ص: 332

. .


ص: 333

. .


ص: 334

. .


ص: 335

. .


ص: 336

. .


ص: 337

. .


ص: 338

2 / 2عَمرُو بنُ العاصِسیاسیّ ماکر ، ومحتال ماهر ، ووجهٌ متلوّن عجیب ، وعُدَّ أحد دهاه العرب الأربعه . (1) کان له فی الفحشاء عِرقٌ ؛ فاُمّه النابغه کانت من البغایا المشهوره . ولمّا ولد عمرو فیسنه 50 قبل الهجره ، نسبته اُمّه إلی خمسه ، ثمّ اختارت العاص وألحقته به . (2) نشأ عمرو فی حجر من کان یهجو النبیّ صلی الله علیه و آله کثیرا ، وهو الذی عبّرت عنه سوره الکوثر بالأبتر . (3) وکان الإمام الحسن علیه السلام یقول فیه : «ألأَمُهُم حَسَبا ، وأخبَثُهُم مَنصِبا » . (4) وکان عمرو بن العاص یؤذی النبیّ صلی الله علیه و آله ویهجوه کثیرا فی مکّه . وبعد کلّ ما أبداه من عنادٍ وتهتّک لعنه رسول اللّه صلی الله علیه و آله وقال : « اللّهُمَّ إنَّ عَمرَو بنَ العاصِ هَجانی ، وأنتَ تَعلَمُ أنّی لَستُ بِشاعِرٍ ، فَالعَنهُ مَکانَ کُلِّ بَیتٍ هَجانی لَعنَهً » . (5) وعندما هاجر عدد من المسلمین إلی الحبشه ، ذهب عمرو بن العاص إلی بلاد النجاشی مبعوثا من قریش لیُرجعهم ، فلم یفلح . (6) قال ابن أبی الحدید فی وصف عمرو بن العاص : وکان عمرو أحد من یؤذی رسول اللّه صلی الله علیه و آله بمکّه ویشتمه ، ویضع فی طریقه الحجاره ؛ لأنّه کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله یخرج من منزله لیلاً ، فیطوف بالکعبه ، وکان عمرو یجعل له الحجاره فی مسلکه لیعثر بها . . . لشدّه عداوه عمرو بن العاص لرسول اللّه صلی الله علیه و آله أرسله أهل مکّه إلی النجاشی لیزهّده فی الدین ، ولیطرد عن بلاده مهاجره الحبشه ، ولیقتل جعفر بن أبی طالب عنده إن أمکنه قتله . (7) قاتل المسلمین فی حروب متعدّده إلی جانب المشرکین . (8) ولمّا أحسّ بقدره الإسلام المتعاظمه ، أسلم سنه 8 ه قبل فتح مکّه . (9) کان ملمّا بفنون القتال . أمّره النبیّ صلی الله علیه و آله فی غزوه ذات السلاسل ، وفی الجیش أبو بکر ، وعمر ، (10) وعندما توفّی النبیّ صلی الله علیه و آله کان فی مهمّه بعُمان . (11)(12) أحبّه عمر بن الخطّاب کثیرا ، وکان یکرّمه ویبجّله . (13) وفتح ابن العاص مصر فی أیّامه ، ثمّ ولّاه علیها . (14) وظلّ والیا علیها فی عهد عثمان مدّه ، ثمّ عزله عثمان وولّی أخاه لاُمّه عبد اللّه ابن سعد بن أبی سرح ؛ انطلاقا من سیاسته فی تحکیم الاُمویّین . (15) فاغتمّ عمرو لذلک وحقد علی عثمان ، وکان له دور مهمّ فی تألیب الناس علیه . (16) وکان ابن العاص داهیه ، عارفا بزمانه ، ومن جانب آخر کان رَکونا إلی الدنیا ، عابدا لهواه ، من هنا کان یعلم جیّدا أنّه لا یمکن أن ینسجم مع أشخاص مثل أمیر المؤمنین علیّ علیه السلام ، لذلک ولّی صوب معاویه (17) عندما تقلّد الإمام الخلافه ، وهو یعلم أنّ حبّ الدنیا هو الذی حداه علی ذلک ، وقال لمعاویه مرّه : إن هی إلّا الدنیا نتکالب علیها ... . (18) وهکذا کان ، إذ جعل ولایه مصر شرطا لمؤازرته معاویه . (19) وکان فی حرب صفّین قائدا لجیش الشام ، ومستشارا لمعاویه ، وموجّها للحرب فی ساحه القتال . (20) وکان أسود القلب ، أعماه حبّ الدنیا عن رؤیه الحقّ ، وکان یعرف فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام ، وطالما صرّح بها . (21) وکذلک کان یعرف عمّار بن یاسر وشخصیّته ، ویعتقد بکلام رسول اللّه صلی الله علیه و آله فیه إذ قال له : «تَقتُلُکَ الفِئَهُ الباغِیَهُ» . (22) ومن جهه اُخری کان یدرک ضعه معاویه ورذالته وتعسّفه . کما کان هو نفسه لا نظیر فی ضعته وحقارته ؛ إذ کشف عورته للإمام أمیر المؤمنین علیه السلام لمّا رأی الموت قد أمسک بخناقه ! ! فنجا من الموت بهذه المکیده التی تمثّل وصمه عارٍ علیه . (23) وهو صاحب خطّه رفع المصاحف علی الرماح عند اشتداد الحرب ، وتواتر الهزائم ، فأنقذ جیش الشام من اندحار حتمیّ . (24) ومثّل معاویه فی التحکیم ، فخدع أبا موسی الأشعری ؛ إذ جعل نتیجه التحکیم لمصلحه معاویه ، (25) فمهّد الأرضیّه لفتن اُخری . وکان أحد المخطّطین البارعین للسیاسه الدعائیّه المناهضه لأمیر المؤمنین علیه السلام . (26) وإنّ قیامه بتعکیر الأجواء ، وتضلیل الناس ، وانتقال المواقف ضدّ أمیر المؤمنین علیه السلام معلم علی لؤمه وقبحه ومکره ، وأشار الإمام إلی شیء من ذلک إشاره بلیغه فی الخطبه 84 من نهج البلاغه . قاتل ابنُ العاص محمّدَ بن أبی بکر فی مصر ، فغلبه وأحکم قبضته علیها . (27) هلک سنه 43 ه . (28) وخلّف ثروه طائله ، ودراهم ودنانیر وافره . وذُکر أنّ أمواله المنقوله بلغت سبعین رقبه جمل مملوءه ذهبا . (29)

.

1- .سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 58 الرقم 15 ، تهذیب الکمال : ج 22 ص 82 الرقم 4388 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 234 الرقم 3971 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 54 .
2- .ربیع الأبرار : ج 3 ص 548 ، العقد الفرید : ج 1 ص 347 ، شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 284 و 285 .
3- .البدایه والنهایه : ج 3 ص 104 و ج 5 ص 307 ، الدرّ المنثور : ج 8 ص 647 .
4- .شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 291 .
5- .الإیضاح : ص 84 ، الاحتجاج : ج 2 ص 36 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 282 و 291 کلّها نحوه .
6- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 431 ح 1740 ، السیره النبویّه لابن هشام : ج 1 ص 357 ، سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 61 الرقم 15 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 232 الرقم 3971 ، البدایه والنهایه : ج 3 ص 70 72 .
7- .شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 283 .
8- .سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 63 الرقم 15 ، البدایه والنهایه : ج 4 ص 236 .
9- .اُسد الغابه : ج 4 ص 232 الرقم 3971 ، البدایه والنهایه : ج 4 ص 236 .
10- .سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 67 الرقم 15 ، تاریخ الطبری : ج 3 ص 32 ، تاریخ دمشق : ج 46 ص 146 ، تهذیب الکمال : ج 22 ص 81 الرقم 4388 ، الکامل فی التاریخ : ج 1 ص 604 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 233 الرقم 3971 .
11- .عُمان : اسم لبلده عربیّه علی ساحل بحر الیمن والهند (معجم البلدان : ج 4 ص 150) . وهی الیوم من دول الجزیره العربیّه تقع فی الجنوب الشرقی منها ، عاصمتها مسقط .
12- .تاریخ الطبری : ج 3 ص 258 و 302 ، سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 69 الرقم 15 ، تاریخ دمشق : ج 46 ص 152 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 233 الرقم 3971 وفی بعضها «بالبحرین» .
13- .النجوم الزاهره : ج 1 ص 63 و64 .
14- .سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 58 الرقم 15 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 104 106 و 241 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 174 و 227 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 234 الرقم 3971 ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 26 .
15- .سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 34 الرقم 8 و ص 71 الرقم 15 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 253 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 235 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 151 .
16- .أنساب الأشراف : ج 6 ص 192 و 209 و ج 3 ص 74 ، سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 73 الرقم 15 ، مروج الذهب : ج 2 ص 363 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 234 الرقم 3971 ، الفتوح : ج 2 ص 418 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 170 .
17- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 560 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 234 الرقم 3971 ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 26 .
18- .سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 72 الرقم 15 ، تاریخ دمشق : ج 46 ص 167 ، النجوم الزاهره : ج 1 ص 63 ، مروج الذهب : ج 2 ص 363 ، الفتوح : ج 2 ص 511 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 116 ؛ وقعه صفّین : ص 35 و 39 و43 وفیه شعر علیّ بن أبی طالب علیه السلام فی ذلک ، تاریخ الیعقوبی¨ : ج 2 ص 185 والسبعه الأخیره نحوه .
19- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 74 ، سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 72 الرقم 15 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 98 ، مروج الذهب : ج 2 ص 363 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 411 ، الأخبار الطوال : ص158 ، الفتوح : ج 2 ص 513 و514 ، الإمامه والسیاسه : ج1 ص 117 ؛ وقعه صفّین : ص 40 ، تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 186 .
20- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 563 و ج 5 ص 12 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 359 و 371 ، الفتوح : ج 2 ص 537 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 117 .
21- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 73 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 561 ، الأخبار الطوال : ص 158 ؛ وقعه صفّین : ص 37 و ص 222 و 237 ، الأمالی للطوسی : ص 134 ح 217 ، تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 186 .
22- .الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 381 ، الفتوح : ج 3 ص 74 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 268 ؛ وقعه صفّین : ص 341 و 343 .
23- .الفتوح : ج 3 ص 47 ، البدایه والنهایه : ج 4 ص 20 و ج 7 ص 264 .
24- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 98 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 48 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 386 ، الفتوح : ج 3 ص 181 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 273 .
25- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 51 و 70 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 396 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 234 الرقم 3971 ، الفتوح : ج 4 ص 197 .
26- .نهج البلاغه : الخطبه 84 ، الأمالی للطوسی : ص 131 ح 208 ، الغارات : ج 2 ص 513 .
27- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 100 105 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 412 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 234 الرقم 3971 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 313 317 .
28- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 513 ح 5907 و 5910 و 5909 وفیه «سنه 51 و42 هجریّه» و ح 5911 ، تهذیب الکمال : ج 22 ص 83 الرقم 4388 وفیهما «سنه 42 هجریّه» ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 181 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 458 ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 24 .
29- .سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 77 الرقم 15 .

ص: 339



2 / 2 عمرو بن عاص

اشاره

2 / 2عمرو بن عاصاو سیاستبازی فریبگر، نیرنگبازی چیره دست، و شخصیتی چند چهره و شگفت انگیز است. او را یکی از چهار فرد زیرک و هوشمند عرب دانسته اند. او ریشه در فحشا دارد . مادرش (نابغه) ، از بدکاره های مشهور بود . چون عمرو در سال 50 قبل از هجرت به دنیا آمد، مادرش او را به پنج نفر منسوب می دانست و از این میان، عاص را برگزید و بدو ملحقش کرد. بدین ترتیب ، عمرو در دامن کسی رشد یافت که پیامبر صلی الله علیه و آله را بسیار هجو می کرد؛ همان کسی که سوره «کوثر» ، او را «ابتر (نسلْ گسیخته)» خواند و امام حسن علیه السلام از او چنین یاد کرد : وی پست ترین آنانِ از جهت نَسَب ، و پلیدترین آنها از نظر جایگاه است. به روزگاری که پیامبر در مکّه بود، عمرو بن عاص ، ایشان را بسیار آزار می داد و هجو می کرد. پیامبر خدا در برابر این همه خیره سری و هرزه درایی، او را نفرین کرد و فرمود : بار خدایا! عمرو بن عاص ، مرا هجو کرده است و تو می دانی که من شاعر نیستم . پس در برابر هر بیت شعری که مرا هجو کرده است ، بر او نفرین فرست. هنگامی که گروهی از مسلمانان به حبشه هجرت کردند، عمرو بن عاص ، فرستاده قریش بود که به دربار نجاشی رفت تا آنان را بازگردانَد که در این مأموریت ، توفیق نیافت. ابن ابی الحدید، در توصیف عمرو بن عاص می گوید : عمرو ، یکی از کسانی بود که در مکّه پیامبر صلی الله علیه و آله را آزار می داد و به ایشان ناسزا می گفت و در راه ایشان سنگ می انداخت . پیامبر خدا شب ها از خانه بیرون می رفت و کعبه را طواف می نمود و عمرو در راهش سنگ می انداخت تا بر زمین بیفتد... . به جهت دشمنیِ بسیار وی با پیامبر خدا، مردمان مکّه او را نزد نجاشی فرستادند تا وی را نسبت به دین جدید (اسلام) ، بی میل سازد و مهاجران مسلمان را از کشورش بیرون رانَد و اگر بتواند، جعفر بن ابی طالب را به قتل برساند . او در جنگ های متعدّدی همدوش با مشرکان، علیه مسلمانان جنگید و چون قدرت روز افزون اسلام را دریافت، در سال هشتم هجری و قبل از فتح مکّه ، اسلام آورد. عمرو با فنون جنگی آشنایی داشت. پیامبر صلی الله علیه و آله فرماندهی سپاه را در غزوه ذاتُ السَّلاسل بدو سپرد، با این که ابو بکر و عمر هم در آن لشکر بودند. او در هنگامه رحلت پیامبر خدا ، در پی مأموریتی در عُمّان به سر می بُرد. عُمَر به او علاقه شگفتی داشت و او را بزرگ می داشت و از او تجلیل می کرد . وی در زمان عمر، مصر را فتح کرد و از سوی عمر ، به حکومت آن دیار ، منصوب شد. در زمان عثمان نیز مدّتی بر منصب ولایت مصر بود؛ امّا عثمان بر اساس سیاست حاکمیت بخشیدن به امویان، عمرو را عزل کرد و عبد اللّه بن سعد را که برادر مادری اش بود به جای او گمارد. عمرو از این عزل ، اندوهگین گشت و کینه عثمان را به دل گرفت و در شعله ور ساختن شورش علیه عثمان ، نقش جدّی داشت. عمرو بن عاص از یک سو بسیار زیرک و زمان شناس بود و از سوی دیگر ، دنیاگرا و هواپرست. بدین سان ، او خوب می دانست که با کسانی چون علی علیه السلام نمی توان کنار آمد . از این رو ، چون ایشان به خلافت رسید، به سوی معاویه رفت و خود ، علّت این روی گردانی و رویکرد را دنیا خواهی دانست و به معاویه گفت : آنچه بر سرِ آن، ستیز می کنیم ، چیزی جز دنیا نیست . چنین بود که ولایت مصر را شرط همکاری و همراهی با معاویه قرار داد. او در جنگ صِفّین ، فرمانده لشکر شام، مشاور معاویه و صحنه گردان معرکه بود. ابن عاص، سیاه دل و تیره جان بود و دنیاپرستی ، یکسره او را از دیدن حق ، ناتوان ساخته بود ، در حالی که فضایل علی علیه السلام را می دانست و همیشه بدانها تصریح کرده بود و نیز عمّار و شخصیت او را می شناخت. او به سخن معجزه آسای پیامبر خدا که به عمّار فرموده بود : «تو را گروه سرکش خواهد کشت» نیز باور داشت و از سوی دیگر، پستی ها و رذالت ها و ستمگری های معاویه را نیز دریافته بود. او خود نیز در پستی و حقارت ، بی بدیل بود. در جنگ با علی علیه السلام ، چون مرگ را در چند قدمی خود دید، در برابر امام علیه السلام کشفِ عورت کرد و با این حیله ننگ آور، از مرگ ، نجات یافت. او نقشه بر سرِ نیزه کردنِ اوراق قرآن را در اوج جنگ و در هنگامه شکست های پی در پی لشکر معاویه ، طرّاحی کرد و لشکر شام را از نابودی و شکست قطعی در صفّین رهانْد. او در ماجرای حَکَمیت ، نمایندگی معاویه را به عهده گرفت و با فریب دادن ابو موسی اشعری، نتیجه حکمیت را به سود معاویه تغییر داد و بدین سان ، زمینه فتنه های دیگری را به وجود آورد. عمرو عاص ، یکی از طرّاحان چیره دستِ سیاست های تبلیغی علیه علی علیه السلام بود و جوسازی ها، عوام فریبی ها و صحنه سازی های او علیه علی علیه السلام نشانه ای از پستی، زشت خویی و فریبگری اوست، که امام علی علیه السلام در نهج البلاغه (خطبه 84)، اشاره ای بلیغ به آن دارد. او در مصر با محمّد بن ابی بکر جنگید و با چیره گشتن بر او، حاکمیت مصر را به چنگ آورد. عمرو به سال 43 هجری درگذشت و ثروت بسیار و درهم و دینار فراوانی از خود بر جای گذاشت. آورده اند که فقط اموال منقول او، هفتاد بار شتر طلا بوده است.

.


ص: 340

. .


ص: 341

. .


ص: 342

. .


ص: 343

. .


ص: 344

. .


ص: 345

. .


ص: 346

. .


ص: 347

. .


ص: 348

2 / 2 1نَسَبُهُ6217.امام صادق علیه السلام ( در پاسخ به این پرسش که : آیا منظور از آیه: «تا ) ربیع الأبرار :کانَتِ النّابِغَهُ اُمُّ عَمرِو بنِ العاصِ أمَهَ رَجُلٍ مِن عَنَزَهَ ، فَسُبِیتَ ، فَاشتَراها عَبدُ اللّهِ بنُ جَدعانَ ، فَکانَت بَغِیّا ، ثُمَّ عُتِقَت . ووَقَعَ عَلَیها أبو لَهَبٍ ، واُمَیَّهُ بنُ خَلَفٍ ، وهِشامُ بنُ المُغیرَهِ ، وأبو سفیانَ بنُ حَربٍ ، وَالعاصُ بنُ وائِلٍ ، فی طُهرٍ واحِدٍ ، فَوَلَدَت عَمرا !!

فَادَّعاهُ کُلُّهُم ، فَحَکَمَت فیهِ اُمُّهُ فَقالَت : هُوَ لِلعاصِ ؛ لِأَنَّ العاصَ کانَ یُنفِقُ عَلَیها !

وقالوا : کانَ أشبَهَ بِأَبی سُفیانَ ، وفی ذلِکَ یَقولُ أبو سُفیانَ بنُ الحارِثِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ :


أبوکَ أبو سُفیانَ لاشَکَّ قَد بَدَت

لَنا فیکَ مِنهُ بَیِّناتُ الشَّمائِلِ (1)6218.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :العقد الفرید عن عبد اللّه بن سلیمان المدنی وأبی بکر الهذلی :إنَّ أروی بِنتَ الحارِثِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ دَخَلَت عَلی مُعاوِیَهَ ؛ وهِیَ عَجوزٌ کَبیرَهٌ ، فَلَمّا رَآها مُعاوِیَهُ قالَ : مَرحَبا بِکِ وأهلاً یاعَمَّهُ ، فَکَیفَ کُنتِ بَعدَنا ؟ فَقالَت : یَابنَ أخی ، لَقَد کَفَرتَ یدَ النِّعمَهِ ، وأسَأتَ لِابنِ عَمِّکَ الصُّحبَهَ ، وتَسَمَّیتَ بِغَیرِ اسمِکَ ، وأخَذتَ غَیرَ حَقِّکَ ، مِن غَیرِ بَلاءٍ کانَ مِنکَ ، ولا مِن آبائِکَ ، ولا سابِقَهٍ فِی الإِسلامِ ، بَعدَ أن کَفَرتُم بِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ... .

فَقالَ لَها عَمرُو بنُ العاصِ : کَفی أیَّتُها العَجوزُ الضّالَّهُ ، وأقصِری مِن قَولِکِ مَعَ ذَهابِ عَقلِکِ ؛ إذ لا تَجوزُ شَهادَتُکِ وَحدَکِ ؟ فَقالَت لَهُ : وأنتَ یَابنَ النّابِغَهِ ! ! تَتَکَلَّمُ واُمُّکَ کانَت أشهَرَ امرَأَهٍ تُغَنّی بِمَکَّهَ وآخَذَهَنَّ لِلاُجرَهِ ! اِدَّعاکَ خَمسَهُ نَفَرٍ مِن قُرَیشٍ ، فَسُئِلَت اُمُّکَ عَنهُم ، فَقالَت : کُلُّهُم أتانی ، فَانظُروا أشبَهَهُم بِهِ فَأَلحِقوهُ بِهِ ، فَغَلَبَ عَلَیکَ شَبَهُ العاصِ بنِ وائلٍ ، فَلُحِقتَ بِهِ . (2) .

1- .ربیع الأبرار : ج 3 ص 548 .
2- .العقد الفرید : ج 1 ص 346 .

ص: 349


2 / 2 1 نَسَب عمرو بن عاص

2 / 2 1نَسَب عمرو بن عاص6218.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :ربیع الأبرار:نابغه (مادر عمرو بن عاص) ، کنیز مردی از قبیله عَنزه بود. وی به اسارت گرفته شد و او را عبد اللّه بن جَدعان خرید و در این دوران ، بدکاره بود. سپس از بردگی آزاد شد و ابو لهب، اُمیه بن خلف، هشام بن مغیره، ابو سفیان بن حرب و عاص بن وائل در یک دوره که از حیض پاک بود ، با او زنا کردند و عمرو را به دنیا آورد. هر یک از این مردان ، مدّعی فرزندی عمرو شدند. مادرش (نابغه) را به داوری گرفتند و او گفت : «این ، فرزند عاص بن وائل است» ؛ زیرا عاص به وی نفقه می داد و گفته اند که به ابو سفیان بن حرب، شبیه تر بود و در این باره ، ابو سفیان بن حارث بن عبد المطّلب سروده است :


پدر تو ، بدون شک ، ابو سفیان بود

و برای ما نشانه هایی از شکل و شمایل او در تو آشکار گشت.6219.امام کاظم علیه السلام :العقد الفرید به نقل از عبد اللّه بن سلیمان مدنی و ابو بکر هُذَلی : اَروی دختر حارث بن عبد المطّلب نزد معاویه رفت . او پیر زنی کهن سال بود . معاویه چون او را دید ، گفت : آفرین بر تو و خوش آمدی، ای عمّه! پس از ما چگونه بودی؟

گفت : ای برادر زاده! دست نعمت دهنده را ناسپاسی نمودی و نسبت به پسر عمویت رفتار بدی کردی و خود را به نامی که شایسته اش نبودی ، نامیدی و چیزی را که حقّ تو نبود ، ستاندی ، بی آن که تو و پدرانت سختی کشیده باشید و بی آن که در اسلام ، دارای سابقه ای باشید، پس از آن که به پیامبر خدا کفر ورزیدید.

آن گاه ، عمرو بن عاص به اروی گفت : بس کن ، ای پیرزنِ گم راه! سخنت را کوتاه کن که عقل از سرت پریده است . تو زنی و گواهی تو به تنهایی کافی نیست .

اروی به وی گفت : و تو ، ای پسر نابغه! سخن می گویی با آن که مادرت مشهورترینْ زنِ آوازه خوان مکّه بود و از همه بیشتر مزد [ فاحشگی] می گرفت. پنج نفر از قریش ، تو را به فرزندی خواندند ، تا آن که از مادرت سؤال شد. گفت : تمام آنان با من نزدیکی کردند . بنگرید کدام یک از آنها به این ، شبیه تر است و همان را پدر این فرزند بدانید. شباهت عاص بن وائل به تو بیشتر بود و تو را به او منسوب کردند.

.


ص: 350

6220.لقمان علیه السلام ( در اندرز به فرزندش ) بلاغات النساء عن أنس بن مالک :قالَ عَمرُو بنُ العاصِ [لِأَروی بِنتِ الحارِثِ] : أیَّتُهَا العَجوزُ الضّالَّهُ ! أقصری مِن قَولِکِ ، وغُضّی مِن طَرفِکِ !

قالَت : ومَن أنتَ لا اُمَّ لَکَ ؟ قالَ : عَمرُو بنُ العاصِ .

قالَت : یَابنَ اللَّخناءِ النّابِغَهِ ! أ تُکَلِّمُنی ؟ اِربَع عَلی ظَلعِکَ ، (1) وَاعنَ بِشَأنِ نَفسِکَ ، فَوَاللّهِ ما أنتَ مِن قُرَیشٍ فِی اللُّبابِ مِن حَسَبِها ، ولا کَریمِ مَنصِبِها ، ولَقَدِ ادَّعاکَ سِتَّهٌ مِن قُرَیشٍ کُلُّ واحِدٍ یَزعُمُ أنَّهُ أبوکَ .

ولَقَد رَأَیتُ اُمَّکَ أیّامَ مِنی بِمَکَّهَ مَعَ کُلِّ عَبدٍ عاهِرٍ أی فاجِرٍ فَائتَمَّ بِهِم ؛ فَإِنَّکَ بِهِم أشبَهُ . (2)6221.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :شرح نهج البلاغه عن أبی عبیده معمّر بن المثنّی فی کتاب الأنساب :إنَّ عَمرا اختَصَمَ فیهِ یَومَ وِلادَتِهِ رَجُلانِ : أبو سُفیانَ بنُ حَربٍ ، وَالعاصُ بنُ وائِلٍ ، فَقیلَ : لِتَحکُم اُمُّهُ . فَقالَت اُمُّهُ : إنَّهُ مِنَ العاصِ بنِ وائِلٍ .

فَقالَ أبوسُفیانَ : أما إنّیلا أشُکُّ أنّی وَضَعتُهُ فیرَحِمِ اُمِّهِ . فَأَبَت إلَا العاصَ .

فَقیلَ لَها : أبو سُفیانَ أشرَفُ نَسَبا ! فَقالَت : إنَّ العاصَ بنَ وائِلٍ کَثیرُ النَّفَقَهِ عَلَیَّ،وأبو سُفیانَ شَحیحٌ. (3) .

1- .اربَع : أی کفّ وارفق . والظَّلْع : العَرَج ، والمعنی : اسکُت علی ما فیک من العیب (لسان العرب : ج 8 ص 110 «ربع» و ص 244 «ضلع» وانظر مجمع الأمثال : ج 2 ص 35 الرقم 1553) .
2- .بلاغات النساء : ص 43 .
3- .شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 284 ؛ بحار الأنوار : ج 33 ص 230 ح 516 .

ص: 351

6222.تنبیه الخواطر :بلاغات النساء به نقل از اَنَس بن مالک : عمروبن عاص به اَروی دختر حارث گفت: ای پیرزنِ گم راه! سخنت را کوتاه کن و چشمت را فرو بند.

اروی گفت: تو دیگر کیستی، ای بی مادر؟

گفت: عمرو بن عاص.

اروی گفت: ای فرزند نابغه زناکار! تو با من سخن می گویی؟! تو دیگر با آن عیب هایی که داری ، ساکت باش و به وضع خودت بنگر . به خدا سوگند ، تو از قریش نیستی . نه در خردمندی از نژاد آنهایی و نه در بزرگواری در مقام آنها. تو را شش نفر از قریشیان به نام خود خواندند و هریک ادّعا می کردند که پدر توانَد. به درستی که مادر تو را در ایّام مِنا در مکّه با غلامی زناکار دیده ام . به آنان اقتدا کن که به همان ها شبیه تری.6223.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :شرح نهج البلاغه به نقل از ابو عبیده مَعمَر بن مُثَنّی (در کتاب الأ نساب) : در روز ولادت عمرو ، دو نفر درباره او نزاع کردند : یکی ابو سفیان بن حرب و دیگری عاص بن وائل. گفته شد: مادرش داوری کند. مادرش گفت: او فرزند عاص بن وائل است.

ابو سفیان گفت: بدانید که من تردید ندارم که نطفه او را من در زهدان مادرش نهاده ام ؛ ولی این زن ، همه را به جز عاص ، انکار کرد.

به مادرش گفته شد : نسب ابو سفیان که برتر است. گفت:

ولی عاص بن وائل ، خوب خرج می کند و ابو سفیان ، بخیل و چشمْ تنگ است. .


ص: 352

2 / 2 2کلام الإمام علیّ علیه السلام فی خصائصه6222.تنبیه الخواطر :الإمام علیّ علیه السلام مِن کِتابٍ لَهُ إلی عَمروِ بنِ العاصِ : فَإِنَّکَ قَد جَعَلتَ دینَکَ تَبَعا لِدُنیَا امرِیً ظاهِرٍ غَیُّهُ ، مَهتوکٍ سِترُهُ ، یَشینُ الکَریمَ بِمَجلِسِهِ ، ویُسَفِّهُ الحَلیمَ بِخِلْطَتِهِ ، فَاتَّبَعتَ أثَرَهُ ، وطَلَبتَ فَضلَهُ ، اتِّباعَ الکَلبِ لِلضِّرغامِ یَلوذُ بِمَخالِبِهِ ، ویَنتَظِرُ ما یُلقی إلَیهِ مِن فَضلِ فَریسَتِهِ .

فَأَذهَبتَ دُنیاکَ وآخِرَتِکَ ! ولَو بِالحَقِّ أخذت أدرَکتَ ما طَلَبتَ ؛ فَإِن یُمَکِّنِّی اللّهُ مِنکَ ومِنِ ابنِ أبی سُفیانَ أجزِکُما بِما قَدَّمتُما ، وإن تُعجِزا (1) وتَبقَیا فَما أمامَکُما شَرٌّ لَکُما ، وَالسَّلامُ. (2)6223.امام علی علیه السلام :عنه علیه السلام :عَجَبا لِابنِ النّابِغَهِ ! یَزعُمُ لِأَهلِ الشّامِ أنَّ فِیَّ دُعابَهً ، وأنِّی امرُؤٌ تِلعابَهٌ ، اُعافِسُ (3) واُمارِسُ ! لَقَد قالَ باطِلاً ، ونَطَقَ آثِما .

أما وَشرُّ القَولِ الکَذِبُ إنَّهُ لَیقولُ فَیَکذِبُ ، ویَعِدُ فَیُخلِفُ ، ویُسأَلُ فَیَبخَلُ ، ویَسأَلُ فَیُلحِفُ ، (4) ویَخونُ العَهدَ ، ویَقطَعُ الإِلَّ ، (5) فَإِذا کانَ عِندَ الحَربِ فَأَیُّ زاجِرٍ وآمِرٍ هُوَ ! ما لَم تَأخُذِ السُّیوفُ مَآخِذَها ، فَإِذا کانَ ذلِکَ کانَ أکبرُ مَکیدَتِهِ أن یَمنَحَ القِرمَ سُبَّتَهُ (6) .

أما وَاللّهِ ، إنّی لَیَمنَعُنی مِنَ اللَّعِبِ ذِکرُ المَوتِ ، وإنَّهُ لَیَمنَعُهُ مِن قَولِ الحَقِّ نِسیانُ الآخِرَهِ ، إنَّهُ لَم یُبایِع مُعاوِیَهَ حَتّی شَرَطَ أن یُؤتِیَهُ أتِیَّهً ، ویَرضَخَ لَهُ عَلی تَرکَ الدّینِ رَضیخَهً . (7)(8) .

1- .أی : وإن لم أستطع أخذکما أو متّ قبل ذلک وبقیتما بعدی (شرح نهج البلاغه : ج 16 ص 163) .
2- .نهج البلاغه : الکتاب 39 ، الاحتجاج : ج 1 ص 432 ح 95 وفیه «أخبرتکما» بدل «أجزِکما» .
3- .المعافسه : المعالجه والممارسه والملاعبه (النهایه : ج 3 ص 263 «عفس») .
4- .یقال : ألحفَ فی المسأله یُلْحِف : إذا ألحّ فیها ولزمها (النهایه : ج 4 ص 237 «لحف») .
5- .الإلّ : العهد والقرابه (مجمع البحرین : ج 1 ص 62 «ألل») .
6- .السُبَّهُ : الإسْتُ (مجمع البحرین : ج 2 ص 802 «سبب») .
7- .أی عطیّه (النهایه : ج 2 ص 228 «رضخ») .
8- .نهج البلاغه : الخطبه 84 ، الاحتجاج : ج 1 ص 433 ح 96 ، شرح المائه کلمه : ص 162 ح 13 ، الأمالی للطوسی : ص 131 ح 208 عن علیّ بن محمّد ، الغارات : ج 2 ص 513 کلاهما نحوه إلی «القوم سُبَّته» .

ص: 353



2 / 2 2 سخن امام علی علیه السلام درباره ویژگی های عمرو

2 / 2 2سخن امام علی علیه السلام درباره ویژگی های عمرو6226.عنه علیه السلام :امام علی علیه السلام از نامه اش به عمرو بن عاص : به درستی که تو دینت را پیروِ دنیای کسی قرار داده ای که گم راهی اش آشکار است، پرده هایش دریده است، انسان های بزرگوار ، در مجلس او سرافکنده می شوند و معاشرتش ، انسان های بردبار را کودن می سازد. تو دنباله روِ او شدی و در پی پسْ مانده او رفتی ، مانند سگی که به دنبال شیر می رود و به چنگال هایش پناه می بَرَد و انتظار می کشد تا پس مانده شکار او به سویش افکنده شود.

دنیا و آخرتت را از میان بُردی. اگر به حقْ چنگ می زدی ، به آنچه می جویی، می رسیدی. اگر خداوندْ مرا بر تو و پسر ابو سفیانْ قدرت بخشد ، به آنچه کرده اید ، کیفرتان خواهم کرد، و اگر به شما دسترس نبود و شما [ پس از من ]باقی ماندید، آنچه در پیش روی شماست ، برایتان بسیار بدتر است . والسلام!6227.الإمامُ الباقرُ علیه السلام :امام علی علیه السلام :شگفتا از پسر آن زن بدنام! در برابر شامیان ، ادّعا کرده که من شوخ طبعم و مردی بازی پیشه ام که کارها را از سرِ شوخی می گذرانم؛ ولی او سخنی باطل بر زبان رانده و گناهکارانه سخن گفته است .

بدانید که بدترین سخن ، دروغ است. او سخن می گوید ، ولی دروغ می گوید؛ وعده می دهد ، ولی خُلف وعده می کند؛ از او تقاضا می شود ، ولی بُخل می ورزد؛ وقتی خودْ چیزی را می خواهد ، اصرار می کند؛ در پیمان ها خیانت می ورزد و پیوند خویشی را می بُرد . در هنگامه جنگ ، تا زمانی که شمشیرها سهم خود را نگیرند، چه چیز نهی کننده و فرمان دهنده است! و وقتی چنین شود ، بزرگ ترین حیله اش آن است که عورت خود را نشان دهد!

بدانید که به خدا سوگند ، یاد مرگ ، مرا از بازی باز می دارد ، و فراموشی آخرت ، او را از گفتن حقْ باز می دارد . به درستی که او با معاویه بیعت نکرد ، مگر با این شرط که بهره ای به وی دهد و در برابر رها کردن دینش ، بخششی به او عطا کند.

.


ص: 354

6225.امام علی علیه السلام :العقد الفرید :ذُکِرَ عَمرُو بنُ العاصِ عِندَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ ، فَقالَ فیهِ عَلِیٌّ :

عَجَبا لِابنِ النّابِغَهِ ! یَزعُمُ أنّی بِلِقائِهِ اُعافِسُ واُمارِسُ ، أنّی وشَرُّ القَولِ أکذَبُهُ ، إنَّهُ یَسأَلُ فَیُلحِفُ ، ویُسأَلُ فَیَبَخَلُ . فَإِذا احمَرَّ البَأسُ ، وحَمِیَ الوَطیسُ ، (1) وأخَذَتِ السُّیوفُ مَآخِذَها مِن هامِ الرِّجالِ ، لَم یَکُن لَهُ هَمٌّ إلّا نَزعُهُ ثِیابَهُ ، ویَمنَحُ النّاسَ استَهُ ! أغَصَّهُ اللّهُ وتَرَّحَهُ . (2)(3)2 / 2 3کَلامُ الإِمامِ الحَسَنِ علیه السلام فی مَثالِبِهِ6228.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :شرح نهج البلاغه فی ذِکرِ مُفاخَرَهٍ جَرَت بَینَ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ علیهماالسلام وبَینَ رِجالاتٍ مِن قُرَیشٍ ، قالَ الإمامُ الحَسَنُ علیه السلام : أمّا أنتَ یَابنَ العاصِ ؛ فَإِنَّ أمرَکَ مُشتَرَکٌ ، وَضَعَتکَ اُمُّکَ مَجهولاً ؛ مِن عَهرٍ وسِفاحٍ ، [فَتَحاکَمَ] فیکَ أربَعَهٌ مِن قُرَیشٍ ، فَغَلَبَ عَلَیکَ جَزّارُها ؛ ألأَمُهُم حَسَبا ، وأخبَثُهُم مَنصِبا ، ثُمَّ قامَ أبوکَ فَقالَ : أنَا شانِئُ مُحَمَّدٍ الأَبتَرِ ، فَأَنزَلَ اللّهُ فیهِ ما أنزَلَ . وقاتَلتَ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی جَمیعِ المَشاهِدِ ، وهَجوتَهُ وآذَیتَهُ بِمَکَّهَ ، وکِدتَهُ کَیدَکَ کُلَّهُ ، وکُنتَ مِن أشَدِّ النّاسِ لَهُ تَکذیبا وعَداوَهً .

ثُمَّ خَرَجتَ تُریدُ النَّجاشِیَّ مَعَ أصحابِ السَّفینَهِ لِتَأتِیَ بِجَعفَرٍ وأصحابِهِ إلی أهلِ مَکَّهَ ، فَلَمّا أخطَأَکَ ما رَجَوتَ ورَجَعَکَ اللّهُ خائِبا وأکذَبَکَ واشِیا ، جَعَلتَ حَدَّکَ عَلی صاحِبِکَ عُمارَهَ بنِ الوَلیدِ ، فَوَشَیتَ بِهِ إلَی النَّجاشِیِّ حَسَدا لِمَا ارتَکَبَ مَعَ حَلیلَتِکَ ، فَفَضَحَکَ اللّهُ وفَضَحَ صاحِبَکَ . فَأَنتَ عَدُوُّ بَنی هاشِمٍ فِی الجاهِلِیَّهِ وَالإِسلامِ .

ثُمَّ إنَّکَ تَعلَمُ وکُلُّ هؤُلاءِ الرَّهطِ یَعلَمونَ أنَّکَ هَجَوتَ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِسَبعینَ بَیتا مِنَ الشِّعرِ ، فقَالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : «اللّهُمَّ إنّی لا أقولُ الشِّعرَ ، ولا یَنبَغی لی ، اللّهُمَّ العَنهُ بِکُلِّ حَرفٍ ألفَ لَعنَهٍ» ، فَعَلَیکَ إذا مِنَ اللّهِ ما لا یُحصی مِنَ اللَّعنِ .

وأمّا ما ذَکَرتَ مِن أمرِ عُثمانَ ، فَأَنتَ سَعَّرتَ عَلَیهِ الدُّنیا نارا ، ثُمَّ لَحِقتَ بِفِلَسطینَ ، فَلَمّا أتاکَ قَتلُهُ قُلتَ : أنَا أبو عَبدِ اللّهِ إذا نَکَأتُ (4) قُرحَهً أدمَیتُها ! ثُمَّ حَبَستَ نَفسَکَ إلی مُعاوِیَهَ ، وبِعتَ دینَکَ بِدُنیاهُ ؛ فَلَسنا نَلومُکَ عَلی بُغضٍ ، ولا نُعاتِبُکَ عَلی وُدٍّ ، وبِاللّهِ ما نَصَرتَ عُثمانَ حَیّا ، ولا غَضِبتَ لَهُ مَقتولاً . ویَحَکَ یَابنَ العاصِ ! أ لَستَ القائِلَ فی بَنی هاشِمٍ لَمّا خَرَجتَ مِن مَکَّهَ إلَی النَّجاشِیِّ :


تَقولُ ابنَتی أینَ هذَا الرَّحیلُ

ومَا السَّیرُ مِنّی بِمُستَنکَرِ فَقُلتُ : ذَرینی فَإِنِّی امرُؤٌ

اُریدُ النَّجاشِیَّ فی جَعفَرِ لِأَکوِیَه عِندَهُ کَیَّهً

اُقیمُ بِها نَخوَهَ الأَصعَرِ وشانِئُ أحمَدَ مِن بَینِهِم

وأقوَلُهُم فیهِ بِالمُنکَرِ وأجری إلی عُتبَهَ جاهِدا

ولَو کانَ کَالذَّهَبِ الأَحمَرِ ولا أنثَنی عَن بَنی هاشِمٍ

ومَا اسطَعتُ فِی الغَیبِ وَالمَحضَرِ فَإِن قَبِلَ العَتبَ مِنّی لَهُ

وإلّا لَوَیتُ لَهُ مِشفَری (5)


فَهذا جَوابُکَ هَل سَمِعتَهُ (6) ؟! .

1- .الوَطِیس : شبْهُ التنّور . وقیل : هو الضِّراب فی الحرب . وقیل : هو الوَطْ ء الذی یَطِس الناس ؛ أی یدقّهم . عبّر به عن اشتباک الحرب وقیامها علی ساق (النهایه : ج 5 ص 204 «وطس») .
2- .ترّحه الأمر : أی أحزنه (لسان العرب : ج 2 ص 417 «ترح») .
3- .العقد الفرید : ج 3 ص 335 ، جواهر المطالب : ج 2 ص 38 نحوه وفیه «تِلعابه» بدل «بلقائه» وزاد فی آخره «واُخزاه وفضحه» .
4- .یقال : نکأتُ القَرحه أنکؤها : إذا قشرتها (النهایه : ج 5 ص 117 «نکا») .
5- .المِشْفَر للبعیر کالشفه للإنسان (لسان العرب : ج 4 ص 419 «شفر») .
6- .شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 291 ؛ الغدیر : ج 2 ص 122 وراجع تذکره الخواصّ : ص 201 وجواهر المطالب : ج 2 ص 219 .

ص: 355



2 / 2 3 سخنان امام حسن علیه السلام درباره ناهنجاری های عمرو

6229.الإمامُ الکاظمُ علیه السلام :العقد الفرید:نزد علی بن ابی طالب علیه السلام از عمرو بن عاص ، سخن به میان آمد. درباره اش فرمود: «شگفتا از فرزند زن بدنام! گمان می بَرَد در حضور او شوخ طبعی می کنم و این کار را تکرار می کنم . چگونه ، حال آن که بدترینْ سخن ، دروغ ترینِ آن است؟ او می خواهد و اصرار می ورزد ، در حالی که اگر از او خواسته شود ، بخل خواهد ورزید . آن هنگام که سختی ها شدّت گیرند و تنور جنگ ، داغ گردد و شمشمیرها سهم خود را از جمجمه مردان برگیرند ، او جز برکَندن لباس ها و نشان دادن مقعدش به مردم ، کاری ندارد. خداوند ، او را در غم و اندوه اندازد!2 / 2 3سخنان امام حسن علیه السلام درباره ناهنجاری های عمرو6229.امام کاظم علیه السلام :شرح نهج البلاغه در گزارش مناظره ای میان حسن بن علی علیهماالسلام و مردانی از قریش : [ امام حسن علیه السلام فرمود:] امّا تو ، ای پسر عاص ! کارَت مشترک است . مادرت تو را بی آن که پدرت معلوم باشد ، از راه زنا و فسق به دنیا آورد . چهار نفر از قریش در انتساب تو به خویش ، نزاع کردند که خونخوارترین آنها در تصاحب تو پیروز شد : آن که تبارش از همه پست تر بود و جایگاهش از همه پلیدتر. آن گاه ، پدرت برخاست و گفت: من دشمن محمّدِ بی نسلم. پس خداوند ، درباره اش آن سوره را نازل فرمود.

تو [ همانی که] در تمام جنگ ها در برابر پیامبر خدا جنگیدی، او را در مکّه هجو کردی و آزار دادی و با تمام توان ، با او نیرنگ کردی و تو بیشتر از همه مردمان ، او را دروغگو می خواندی و با او دشمنی می نمودی.

آن گاه با کشتی سوارانی به نزد نجاشی رفتی تا جعفر و همراهانش را به مکّه بازگردانی . وقتی امیدت بر باد رفت و خداوند ، تو را ناکام برگردانْد و تو را به عنوان سخن چینْ تکذیب کرد ، با رفیقت عماره بن ولید ، تندی کردی و برای این که با همسر تو مرتکب گناهی شده بود ، از روی حسادت ، نزد نجاشی از او سخن چینی کردی و خداوند ، تو و رفیقت را مفتضح ساخت. تو دشمن بنی هاشمی ، چه در دوران جاهلیت و چه در اسلام.

تو می دانی و این جمعیّت [ نیز] می دانند که پیامبر خدا را با هفتاد بیت شعر ، هجو کردی . آن گاه ، پیامبر خدا فرمود: «بار خدایا! من شعر نمی گویم و شایسته من هم نیست. بار خدایا! او را در مقابل هر حرف [ از حروف شعرش] هزار بار لعنت کن». پس از سوی خداوند ، لعنت های بی شماری بر تو فرستاده شده است.

و امّا درباره آنچه از قضیه عثمان یادآوری کردی، این تو بودی که آتش دنیا را علیه او شعله ور ساختی و آن گاه به سمت فلسطین رفتی و وقتی خبر کشته شدنش به تو رسید ، گفتی: من ابو عبد اللّه هستم که اگر به دُمَلی چرکین دست بزنم ، آن را خونین می کنم. پس از آن ، خود را وقف معاویه کردی و دینت را به دنیای او فروختی.

ما تو را نه از روی دشمنی سرزنش می کنیم و نه از روی دوستی ، پرخاش. به خدا سوگند ، نه تا عثمانْ زنده بود، او را یاری کردی و نه هنگامی که کشته شد ، برایش ناراحت شدی.

وای بر تو ، ای پسر عاص! آیا تو همان نیستی که هنگام حرکت از مکّه به سوی نجاشی ، درباره بنی هاشم ، چنین سرودی:


دخترم می گوید : این سفر به کجا می انجامد؟

حالْ آن که سفر کردن من امری ناشناخته نیست. گویم: مرا رها کن که من مردی هستم که

درباره جعفر [ بن ابی طالب] ، به نزد نجاشی می روم . تا او را نزد نجاشی داغ زنم

و بزرگی و عظمت مرد متکبّر را در آن جا به پا دارم . از میان آنان (قریش) ، احمد را دشمن می دارم

و بیشترین گوینده زشتی ها [ درباره او]. برای پیکار به سوی عتبه روانم

گرچه مانند طلای سرخ باشد . و از برخورد با بنی هاشم ، سر باز نزدم

تا آن جا که بتوانم در نهان و آشکار . اگر سرزنش های من درباره او پذیرفته گردد

[ چه خوب!] وگرنه لب فرو بندم.


این است جواب تو . آیا شنیدی؟!

.


ص: 356

. .


ص: 357

. .


ص: 358

6230.امام کاظم علیه السلام :الاحتجاج عن الشعبی وأبی مخنف ویزید بن أبی حبیب المصری فی بَیانِ احتِجاج الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ علیهماالسلامعَلی جَماعَهٍ مِنَ المُنکِرینَ لِفَضلِهِ وفَضلِ أبیهِ مِن قَبلُ عِندَ مُعاوِیَهَ ، قالَ الحَسَنُ : أمّا أنتَ یا عَمرَو بنَ العاصِ، الشّانِئَ اللَّعینَ الأَبتَرَ ، فَإِنَّما أنتَ کَلبٌ ، أوَّلُ أمرِکَ أنَّ اُمَّکَ بَغِیَّهٌ ، وأنَّکَ وُلِدتَ عَلی فِراشٍ مُشتَرَکٍ ، فَتَحاکَمَت فیکَ رِجالُ قُرَیشٍ ، مِنهُم : أبو سفیانَ بنُ الحَربِ ، وَالوَلیدُ بنُ المُغیرَهِ ، وعُثمانُ بنُ الحَرثِ ، وَالنَّضَرُ بنُ الحَرثِ بنِ کَلَدَهَ ، وَالعاصُ بنُ وائِلٍ ، کُلُّهُم یَزعُمُ أنَّکَ ابنُهُ ؛ فَغَلَبَهُم عَلَیکَ مِن بَینِ قُرَیشٍ ألأَمُهُم حَسَبا ، وأخبَثُهُم مَنصِبا ، وأعظَمُهُم بَغیَهً .

ثُمَّ قُمتَ خَطیبا ، وقُلتَ : أنَا شانِئُ مُحَمَّدٍ ، وقالَ العاصُ بنُ وائِلٍ : إنَّ مُحَمَّدا رَجُلٌ أبتَرُ لا وَلَدَ لَهُ ، فَلَو قَد ماتَ انقَطَعَ ذِکرُهُ ، فَأَنزَلَ اللّهُ تَبارَکَ وتَعالی : «إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ» . (1)

وکانَت اُمُّکَ تَمشی إلی عَبدِ قَیسٍ تَطلُبُ البُغیَهَ ؛ تَأتیهِم فی دورِهِم ، وفی رِحالِهِم ، وبُطونِ أودِیَتِهِم .

ثُمَّ کُنتَ فی کُلِّ مَشهَدٍ یَشهَدُهُ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِن عَدُوِّهِ أشَدَّهُم لَهُ عَداوَهً ، وأشَدَّهُم لَهُ تَکذیبا . ثُمَّ کُنتَ فی أصحابِ السَّفینَهِ الَّذینَ أتَوُا النَّجاشِیَّ وَالمَهجَرَ ، (2) الخارجَ إلَی الحَبَشَهِ فِی الإِشاطَهِ بِدَمِ جَعفَرِ بنِ أبی طالِبٍ وسائِرِ المُهاجِرینَ إلَی النَّجاشِیِّ ، فَحاقَ المَکرُ السَّیِّئُ بِکَ ، وجَعَلَ جَدَّکَ الأَسفَلَ ، وأبطَلَ اُمنِیَّتَکَ ، وخَیَّبَ سَعیَکَ ، وأکذَبَ اُحدوثَتَکَ ، وجَعَلَ کَلِمَهَ الَّذینَ کَفَرُوا السُّفلی ، وکَلِمَهُ اللّهِ هِیَ العُلیا . (3) .

1- .الکوثر : 3 .
2- .فی بحارالأنوار: «المِنهرج» ، قال المجلسی قدس سره : قال الفیروز آبادی: هرج الناس یهرجون: وقعوا فی فتنه واختلاط وقتل، وهرج الفَرسُ: جَری، وفی بعض النسخ: «المهجر» فیکون عطفا علی النجاشی بأن یکون مصدرا میمیّا ؛ أی أهل الهجره (بحار الأنوار: ج 44 ص 87).
3- .الاحتجاج : ج 2 ص 35 ح 150 ، بحار الأنوار : ج 44 ص 80 ح 1 .

ص: 359

6231.عنه علیه السلام :الاحتجاج به نقل از شعبی و ابو مخنف و یزید بن ابی حبیب مصری ، در گزارش استدلال حسن بن علی علیهماالسلام با گروهی از منکران فضایل او و فضیلت های پدرش در حضور معاویه : [ امام حسن علیه السلام فرمود : ]امّا تو ، ای عمرو بن عاص ! ای کینه جوی نفرین شده بی تبار ! همانا تو [ مانند ]سگی . نخستین مسئله ات آن که مادرت بدکاره بود و تو از بستر مشترک به دنیا آمدی . مردان قریش ، از جمله : ابو سفیان بن حرب ، ولید بن مغیره ، عثمان بن حرث ، نضر بن حرث بن کلده و عاص بن وائل ، درباره تو نزاع کردند و هر یک ادّعا می کرد که تو فرزند اویی. از میان قریشیان ، کسی را پدر تو خواندند که در میان آنان ، پست ترین نسب و خبیث ترین جایگاه و بیشترین ستمکاری را داشت.

تو همانی که به عنوان سخنران به پا خاستی و گفتی: من دشمن محمّدم! و عاص ابن وائل گفت: محمّد ، مردی ابتر (بی نسل) است که فرزند پسری ندارد و اگر بمیرد، یادش محو می گردد. پس خداوند تبارک و تعالی این آیه را نازل کرد: «به درستی که دشمن تو ، بی نسل است» .

مادرت برای زنادادن به سوی [ قبیله] عبد قیس می رفت ، چه در خانه های آنان و چه در مسافرت هایشان ، و چه در دلِ دشت هایشان.

در هر یک از جنگ ها که پیامبر خدا حضور می یافت ، تو از همه دشمنان در دشمنی کردن و تکذیب نمودن ، سخت ترین بودی. سپس تو در میان کِشتی سوارانی که به سوی حبشه حرکت کردند ، بودی که برای ریختن خون جعفر بن ابی طالب و سایر مهاجران ، نزد نجاشی رفتید. نیرنگ زشت به تو بازگشت و خداوند ، تلاشت را بی مقدار گردانید و آرزوهایت را به باد داد و تلاشت را بی ثمر ساخت و گفته هایت را تکذیب کرد و سخن کسانی را که کفر ورزیدند ، پایین بُرد ، که سخن خداوند ، همان سخنِ برتر است. .


ص: 360

2 / 2 4کَلامُ ابنُ عَبّاسٍ فی مَثالِبِهِ6234.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :العقد الفرید عن أبی مخنف :حَجَّ عَمرُو بنُ العاصِ ، فَمَرَّ بِعَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ ، فَحَسَدَهُ مَکانَهُ وما رَأی مِن هَیبَهِ النّاسِ لَهُ ، ومَوقِعَهُ مِن قُلوبِهِم ، فَقالَ لَهُ : یَابنَ عَبّاسٍ ، ما لَکَ إذا رَأَیتَنی وَلَّیتَنی القَصَرَهَ ، وکَأَنَّ بَینَ عَینَیکَ دَبَرَهً ، وإذا کُنتَ فی مَلَأٍ مِنَ النّاسِ کُنتَ الهَوهاهَ (1) الهُمَزَهَ !

فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ : لِأنَّکَ مِنَ اللِّئامِ الفَجَرَهِ ، وقُرَیشٌ الکِرامُ البَرَرَهُ ، لا یَنطِقونَ بِباطِلٍ جَهِلوهُ ، ولا یَکتُمونَ حَقّا عَلِموهُ ، وهُم أعظَمُ النّاسِ أحلاما ، وأرَفَعُ النّاسِ أعلاما . دَخَلتَ فی قُرَیشٍ ولَستَ مِنها ، فَأَنتَ السّاقِطُ بَینَ فِراشَینِ ؛ لا فی بَنی هاشِمٍ رَحلُکَ ، ولا فی بَنی عَبدِ شَمسٍ راحِلَتُکَ ، فَأَنتَ الأَثیمُ الزَّنیمُ ، الضّالُّ المُضِلُّ ، حَمَلَکَ مُعاوِیَهُ عَلی رِقابِ النّاسِ ، فَأَنتَ تَسطو بِحِلمِهِ ، وتَسمو بِکَرَمِهِ . (2) .

1- .رجل هوهاه : أی جبان ، وهو الأحمق أیضا (المحیط فی اللغه : ج 4 ص 92 «هاء») .
2- .العقد الفرید : ج 3 ص 73 .

ص: 361



2 / 2 4 سخنان ابن عبّاس درباره ناهنجاری های عمرو بن عاص

2 / 2 4سخنان ابن عبّاس درباره ناهنجاری های عمرو بن عاص6233.بحار الأنوار :العقد الفرید به نقل از ابو مخنف : عمرو بن عاص ، حج گزارد و به عبد اللّه بن عبّاس برخورد . بر جایگاه او و احترام مردم نسبت به وی و منزلت او در دل ها رشک بُرد و گفت: ای ابن عبّاس ! چرا وقتی مرا می بینی، روی برمی گردانی ، چنان که گویا میان دیدگانت زخمی است ؟ و چرا هرگاه در حضور مردم هستی ، ترسو و بدگویی؟

ابن عبّاس گفت: زیرا تو از انسان های پست و فاسدی، و قریشیان ، بزرگوار و نیک اند و باطلی را که درباره اش اطّلاعی ندارند ، بر زبان نمی رانند ، و حقّی راکه می دانند ، کتمان نمی کنند. قریش ، برترینِ مردم در عقل و خِرَدند و بلندْ رایت ترین مردم اند .

تو وارد قریش شده ای؛ ولی از آنان نیستی . تو از میان دو بستر به دنیا آمدی. نه مرکَبت در بنی هاشم است و نه قافله ات در فرزندان عبد شمس ، و تو همان گناهکارِ فرومایه ای، گم راهِ گم راه کننده! معاویه تو را بر گُرده مردم ، سوار کرد و تو با تدبیرهای او بزرگی می کنی و با عطابخشی او آقایی می کنی.

.


ص: 362

2 / 2 5وَلایَتُهُ فی عَصرِ عُمَرَ6236.عنه علیه السلام :الأنساب :عَمرُو بنُ العاصِ . . . کانَ مِن دُهاهِ النّاسِ ، وَلّاهُ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلی جَیشِ ذاتِ السَّلاسِلِ وکانَ فی تِلکَ القَریَهِ أبو بَکرٍ وعُمَرُ ، ثُمَّ وَلّاهُ عُمَرُ عَلی جَیشٍ بِالشّامِ ، وفَتَحَ بَیتَ المَقدِسِ وعِدَّهً مِن بِلادِ فِلَسطینَ . (1)6237.عنه علیه السلام :النجوم الزاهره عن اللیث بن سعد :إنَّ عُمَرَ نَظَرَ إلی عَمرِو بنِ العاصِ یَمشی ، فَقالَ : ما یَنبَغی لِأَبی عَبدِ اللّهِ أن یَمشِیَ عَلَی الأَرضِ إلّا أمیرا . (2)2 / 2 6اِعتِرافُهُ بِحَقّانِیَّهِ الإِمامِ علیه السلام6240.عنه علیه السلام :العُزله عن عمرو بن دینار :أخبَرَنی مَن سَمِعَ عَمرَو بنَ العاصِ یَومَ صِفّینَ یَقولُ لِابنِهِ عَبدِ اللّهِ : یا بُنَیَّ ! اُنظُر أینَ تَری عَلِیّا ؟

قالَ : أراهُ فی تِلکَ الکَتیبَهِ القَتماءِ ، ذاتِ الرِّماحِ ، عَلَیهِ عِمامَهٌ بَیضاءُ .

قالَ : للّهِِ دَرُّ بَنی عَمرِو بنِ مالِکٍ ، لَئِن کانَ تَخَلُّفُهُم عَن هذَا الأَمرِ خَیرا کانَ خَیرا مَبرورا ، ولَئِن کانَ ذَنبا کانَ ذَنبا مَغفورا .

فَقالَ لَهُ ابنُهُ : أی أبَتِ ! فَما یَمنَعُکَ إذ غَبَطتَهُم أن تَرجِعَ ؟ !

فَقالَ : یا بُنَیَّ ! إنَّ الشَّیخَ مِثلی إذا دَخَلَ فِی الأَمرِ لَم یَدَعهُ حَتّی یَحُکَّهُ . (3) .

1- .الأنساب : ج 3 ص 345 .
2- .النجوم الزاهره : ج 1 ص 63 ، تاریخ دمشق : ج 46 ص 155 ، سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 70 الرقم 15 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 4 ص 92 .
3- .العزله : ص 20 الرقم 20 .

ص: 363



2 / 2 5 حکومت عمرو در دوران عُمَر

2 / 2 6 اعتراف عمرو به حقانیّت امام علی علیه السلام

2 / 2 5حکومت عمرو در دوران عُمَر6237.امام علی علیه السلام :الأنساب:عمروبن عاص ... از مردمان زیرک بود . پیامبر خدا او را فرمانده سپاه ذاتُ السَّلاسِل نمود ، با این که ابو بکر و عمر [ هم در آن سپاه] ، حضور داشتند . پس از آن ، عمر ، او را فرمانده سپاهی در شام نمود . او بیت المقدّس و چندین شهر فلسطین را فتح کرد.6238.امام علی علیه السلام :النجوم الزاهره به نقل از لیث بن سعد : عُمَر به [ ابو عبد اللّه ] عمرو بن عاص که راه می رفت ، نگاه کرد و گفت: سزاوار نیست ابو عبد اللّه بر زمینْ گام نهد ، جز آن که امیر باشد.2 / 2 6اعتراف عمرو به حقانیّت امام علی علیه السلام6241.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :العزله به نقل از عمرو بن دینار : کسی که در جنگ صفّین از عمرو بن عاص شنیده بود که با پسرش سخن می گفت ، به من خبر داد که او گفت: فرزندم! درست بنگر که علی را کجا می بینی؟

گفت: او را در میان سیاهیِ گروه نیزه داران می بینم که دستاری سپید بر سر دارد.

عمرو گفت: آفرینِ خدا بر فرزندان عمرو بن مالک! اگر کناره گیری آنان از این نبرد، خیر باشد ، خیری پُربار خواهد بود ، و اگر گناه باشد، گناهی بخشوده است.

فرزندش به وی گفت: پدر! تو که بر حال آنان غبطه می خوری ، چه چیزی جلویِ تو را می گیرد که باز گردی؟

گفت: فرزندم! شخص بزرگی مانند من ، وقتی در کاری وارد شود ، آن را رها نمی سازد تا کار را به انجام رسانَد.

.


ص: 364

6242.بحار الأنوار :العقد الفرید عن العتبی عن أبیه :قالَ مُعاوِیَهُ لِعَمرِو بنِ العاصِ : ما أعجَبُ الأَشیاءِ ؟

قال : غَلَبهُ مَن لا حَقَّ لَهُ ذَا الحَقِّ عَلی حَقِّهِ !

قالَ مُعاوِیَهُ : أعجَبُ مِن ذلِکَ أن یُعطی مَن لا حَقَّ لَهُ ما لَیسَ لَهُ بِحَقِّ مِن غَیرِ غَلَبَهٍ ! (1)2 / 2 7شَرطُ بَیعَتِهِ لِمُعاوِیَهَ6242.بحار الأنوار :تاریخ الیعقوبی :کانَت مِصرُ وَالمَغرِبُ لِعَمرِو بنِ العاصِ طُعمَهً شَرَطَها لَهُ یَومَ بایَعَ ، ونُسخَهُ الشَّرطِ : هذا ما أعطی مُعاوِیَهُ بنُ أبی سُفیانَ عَمرَو بنَ العاصِ مِصرَ ، أعطاهُ أهلَها ، فَهُم لَهُ حیاتَهُ ، ولا تَنقُصُ طاعَتُهُ شَرطا .

فَقالَ لَهُ وَردانُ مَولاهُ : فیهِ الشَّعرُ مِن بَدَنِکَ ! فَجَعَلَ عَمرٌو یَقرَأُ الشَّرطَ ، ولا یَقِفُ عَلی ما وَقَفَ عَلَیهِ وَردانُ . فَلَمّا خَتَمَ الکِتابَ وشَهِدَ الشُّهودُ ، قالَ لَهُ وَردانُ : وما عُمرُکَ أیُّهَا الشَّیخُ إلّا کَظِم ءِ حِمارٍ ، (2) هَلّا شَرَطتَ لِعَقِبِکَ مِن بَعدِکَ ؟ ! !

فَاستَقالَ مُعاوِیَهَ ، فَلَم یُقِلهُ ، فَکانَ عَمروٌ لا یَحمِلُ إلَیهِ مِن مالِها شَیئا ؛ یُفَرِّقُ الأَعطِیَهَ فِی النّاسِ ، فَما فَضَلَ مِن شَیءٍ أخَذَهُ لِنَفسِهِ .

ووَلِیَ عَمرُو بنُ العاصِ مِصرَ عَشرَ سِنینَ ، مِنها لِعُمَرَ بنِ الخَطّابِ أربَعَ سِنینَ ، ولِعُثمانَ بنِ عَفّانٍ أربَعَ سِنینَ إلّا شَهرَینِ ، ولِمُعاوِیَهَ سَنَتینِ وثَلاثَهَ أشهُرٍ ، وتُوُفِّیَ ولَهُ ثَمانٌ وتِسعونَ سَنَهً ، وکانَ داهِیَهَ العَرَبِ رَأیا وحَزما وعَقلاً ولِسانا . (3) .

1- .العقد الفرید : ج 3 ص 355 ، أنساب الأشراف : ج 5 ص 84 عن مسلمه .
2- .ما بقی منه إلّا قدر ظِم ء الحمار : أی لم یبقَ من عمره إلّا الیسیر (لسان العرب : ج 1 ص 116 «ظمأ») .
3- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 221 .

ص: 365