گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد شانزدهم
سوره قصص


مقدمه
سـوره قـصـص در مـكـه نـازل شده و داراى 88 آيه است
آغاز شروع جلد 16 اول ماه رمضان المبارك 1403 / 23 خرداد 1362
محتواى سوره قصص
مـعـروف ايـن اسـت كـه ايـن سـوره در مـكـه نازل شده است ، بنابراين محتواى كلى و خطوط اصلى آن همان محتوا و خطوط سوره هاى مكى است .
گـرچـه بـعـضـى از مـفـسران آيه 85 اين سوره ، يا آيه 52 تا 55 را استثناء كرده اند و مـعـتـقـدنـد كـه اولى در (جـحفه ) (سرزمينى است ميان مكه و مدينه ) و پنج آيه ديگر در مدينه نازل شده است ، ولى دليل روشنى بر گفته آنان در دست نيست . شايد محتواى آيات پـنـجگانه كه سخن از اهل كتاب مى گويد، و اهل كتاب بيشتر ساكن مدينه بودند، سبب چنين تـصـورى شـده اسـت ، در حـالى كـه چـنـيـن نـيـسـت كه قرآن در مكه ، تنها سخن از مشركان بگويد، بخصوص كه اهل مكه و مدينه رفت و آمد فراوانى با هم داشتند.
البـتـه شـان نـزولى بـراى آيات 52 تا 55 ذكر كرده اند كه تناسب با مدنى بودن آن دارد و بخواست خدا در جاى خود از آن بحث خواهيم كرد.
آيه 85 كه سخن از بازگشت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به موطن اصلى يعنى مـكـه مـى گـويد هيچ مانعى ندارد به هنگام هجرت و خروجش از مكه در نزديكى اين سرزمين مقدس نازل شده باشد، چرا كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به سرزمين مكه كه حـرم امـن خـدا و مركز خانه توحيد بود عشق مى ورزيد، و خداوند در اين آيه به او بشارت مى دهد كه سرانجام تو را به اين شهر باز مى گردانم .
بنابراين آيه مزبور نيز مى تواند مكى باشد، و به فرض كه در سرزمين (جحفه ) نازل شده باشد آن نيز به مكه از مدينه نزديكتر است .
بـنـابـرايـن نمى توان در تقسيم دوگانه آيات به (مكى ) و (مدنى ) جائى براى اين آيه (85) در غير آيات (مكى ) باز كرد.
آرى ايـن سـوره در مـكـه نـازل شـده اسـت ، در شـرائطـى كـه مـؤ مـنـيـن در چـنـگـال دشـمـنـان نـيرومندى گرفتار بودند، دشمنانى كه هم از نظر جمعيت و تعداد، و هم قـدرت و قـوت بـر آنـهـا بـرتـرى داشـتند، اين اقليت مسلمان ، چنان تحت فشار آن اكثريت بودند، كه جمعى از آينده اسلام بيمناك و نگران به نظر مى رسيدند.
از آنـجـا كـه ايـن حـالت شـبـاهـت زيـادى بـه وضـع بـنـى اسـرائيل در چنگال فرعونيان داشت ، بخشى از محتواى اين سوره را داستان (موسى ) و (بـنـى اسـرائيـل ) و (فرعونيان ) تشكيل مى دهد، بخشى كه در حدود نيمى از آيات اين سوره را در برمى گيرد.
مـخـصـوصـا از زمـانـى سـخـن مـى گـويـد كـه مـوسـى طـفـل ضـعـيـف شـيـرخوارى در چنگال فرعونيان بود، اما آن قدرت شكست ناپذيرى كه بر سراسر عالم هستى سايه افكنده اين طفل ضعيف را در دامان دشمنان نيرومندش بزرگ كرد، و سرانجام آنقدر قدرت و قوت به او بخشيد كه دستگاه فرعونيان را در هم پيچيد و كاخ بيدادگريشان را واژگون ساخت .
تـا مـسـلمـانـان بـه لطـف پروردگار و قدرت بى انتهاى او دلگرم باشند، و از فزونى جمعيت و قدرت دشمن ، هراسى به خود راه ندهند.
آرى بـخـش اول ايـن سـوره را هـمـيـن تـاريـخـچـه پـر مـعـنـى و آمـوزنـده تشكيل مى دهد، و مخصوصا در آغازش نويد حكومت حق و عدالت را براى مستضعفين و بشارت در هم شكستن شوكت ظالمان را بازگو مى كند، بشارتى آرامبخش و قدرت آفرين .
مـى گـويـد بنى اسرائيل تا آن زمان كه رهبر و پيشوائى نداشتند و در زير چتر ايمان و تـوحـيـد قـرار نـگـرفته بودند و فاقد هرگونه حركت و تلاش و كوشش منسجم و متحدى بـودنـد زنـجـيـر اسـارت و بـردگـى را در گـردن داشتند، اما به هنگامى كه رهبر خود را يافتند و قلب خود را به نور علم و توحيد روشن نمودند، چنان بر فرعونيان تاختند كه حـكـومـت را بـراى هـمـيـشـه از دسـت آنـهـا بـيـرون آورده و بـنـى اسرائيل را آزاد نمودند.
بخش ديگرى از اين سوره را داستان (قارون ) آن مرد ثروتمند مستكبر را كه تكيه بر عـلم و ثـروت خـود داشـت بازگو مى كند كه بر اثر غرور، سرنوشتى همچون سرنوشت فرعون پيدا كرد.
او در آب فرو رفت و اين در خاك ، او تكيه بر قدرت نظامى و حكومت داشت و اين تكيه بر ثروت .
تا روشن شود نه (ثروتمندان مكه ) و نه (قدرتمندان مشرك ) در آن سرزمين و نه بـازيـگـران سـيـاسـى آن محيط توانائى دارند كه در برابر اراده الله كه به پيروزى (مستضعفان ) بر (مستكبران ) تعلق گرفته كمترين مقاومتى نشان دهند.
اين بخش در اواخر سوره آمده است .
و مـيـان ايـن دو بـخـش درسـهـاى زنـده و ارزنـده اى از توحيد و معاد، و اهميت قرآن ، و وضع حـال مـشـركـان در قـيـامت ، و مساءله هدايت و ضلالت ، و پاسخ به بهانه جوئيهاى افراد ضـعـيـف ، آمـده اسـت كـه در حـقـيـقـت نـتـيـجـه اى اسـت از بـخـش اول و مقدمه اى است براى بخش ‍ دوم .
فضيلت تلاوت سوره قصص
در حديثى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم :
من قرء طسم القصص اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من صدق بموسى و كذب به ، و لم يبق ملك فى السماوات و الارض الا شهد له يوم القيامة انه كان صادقا: (كسى كه سوره قـصـص را بـخـوانـد به تعداد هر يك از كسانى كه موسى را تصديق يا تكذيب كردند ده حـسـنـه بـه او داده خـواهـد شـد، و فـرشـته اى در آسمانها و زمين نيست مگر اينكه روز قيامت گواهى بر صدق او مى دهد).
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : (كسى كه طواسين ثلاث (سوره قصص و نمل و شعراء) را در شب جمعه بخواند از دوستان خدا، و در جوار او، و در كنف حمايت او قـرار خـواهد گرفت و در دنيا هرگز فقر و ناامنى و ناراحتى شديد پيدا نخواهد كرد و در آخـرت خـداونـد آنـقدر از مواهب خود به او مى بخشد كه راضى شود و برتر از راضى بودن ).
بـديـهـى اسـت ايـن هـمـه اجـر و پـاداش از آن كسانى است كه با خواندن اين سوره در صف مـوسـى (عـليـه السـلام ) و مـؤ مـنـان راسـتين و در خط مبارزه با فرعونها و قارونها قرار گيرند، در مشكلات در برابر دشمن زانو نزنند، و ذلت تسليم را بر خود هموار نكنند كه ايـن همه موهبت را ارزان به كسى نمى دهند، مخصوص آنها است كه مى خوانند و مى انديشند و برنامه عمل خويش قرار مى دهند.
آيه و ترجمه




بسم الله الرحمن الرحيم

طسم (1)
تلك ءايت الكتب المبين (2)
نتلوا عليك من نبإ موسى و فرعون بالحق لقوم يؤ منون (3)
إن فـرعـون علا فى الا رض و جعل اءهـلهـا شيعا يـستضعف طائفة منهم يذبح اءبناءهم و يستحى نساءهم إ نه كان من المفسدين (4)
و نريد اءن نمن على الذين استضعفوا فى الا رض و نجعلهم اءئمة و نجعلهم الورثين (5)
و نمكن لهم فى الا رض و نرى فرعون و همن و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون (6)



ترجمه :
1 - طسم .
2 - اينها آيات كتاب مبين است .
3 - مـا از داسـتـان مـوسـى و فـرعون به حق بر تو مى خوانيم ، براى گروهى كه ايمان بياورند.
4 - فـرعـون بـرتـريـجـوئى در زمـيـن كرد و اهل آنرا به گروههاى مختلفى تقسيم نمود، گـروهـى را بـه ضعف و ناتوانى مى كشاند، پسران آنها را سرمى بريد و زنان آنها را (براى كنيزى ) زنده نگه مى داشت ، او مسلما از مفسدان بود.
5 - اراده ما بر اين قرار گرفته است كه به مستضعفين نعمت بخشيم ، و آنها را پيشوايان و وارثين روى زمين قرار دهيم !.
6 - حـكـومـتـشـان را پـابـرجـا سازيم و به فرعون و هامان و لشكريان آنها آنچه را بيم داشتند از اين گروه نشان دهيم .
تفسير:
مشيت ما به پيروزى مستضعفان تعلق گرفته !
ايـن چـهـاردهـمـيـن بـار اسـت كـه با (حروف مقطعه ) در آغاز سوره هاى قرآن روبرو مى شويم ، مخصوصا (طسم ) سومين و آخرين بار است .
و چنانكه بارها گفتيم حروف مقطعه قرآن تفسيرهاى گوناگونى دارد كه ما در آغاز سوره هاى (بقره ) و (آل عمران ) و (اعراف ) مشروحا از آن بحث كرديم .
بـعـلاوه در مـورد (طسم ) از روايات متعددى برمى آيد كه اين حروف علامتهاى اختصارى از صـفـات خـدا، و يـا مـكـانـهـاى مـقـدسـى مـى بـاشـد، امـا در عـيـن حـال مـانـع از آن تـفـسـيـر مـعروف كه بارها بر روى آن تاءكيد كرده ايم نخواهد بود كه خـداونـد مـى خـواهـد ايـن حـقـيـقـت را بـر هـمـه روشن سازد كه اين كتاب بزرگ آسمانى كه سـرچـشـمـه انـقـلابـى بـزرگ در تـاريـخ بـشـر گـرديـد و بـرنـامـه كـامـل زنـدگـى سـعادتبخش ‍ انسانها را در بردارد از وسيله ساده اى همچون حروف (الف باء) تشكيل يافته
كـه هـر كـودكـى مـى تـوانـد بـه آن تـلفـظ كـنـد، ايـن نـهـايـت عـظـمـت اسـت كـه آنـچـنـان مـحـصـول فـوق العاده با اهميتى را از چنين مواد ساده اى ايجاد كند كه همگان آنرا در اختيار دارند.
و شـايـد بـه هـمـيـن دليل بلافاصله بعد از اين حروف مقطعه سخن از عظمت قرآن به ميان آورده مى گويد: (اين آيات با عظمت آيات كتاب مبين است ) كتابى كه هم خود روشن است و هم روشنگر راه سعادت انسانها (تلك آيات الكتاب المبين ).
گرچه (كتاب مبين ) در بعضى از آيات قرآن مانند آيه 61 سوره يونس (و لا اصغر من ذلك و لا اكـبـر الا فـى كـتـاب مـبـيـن ) و آيـه 6 سـوره هـود (كـل فـى كتاب مبين ) به معنى لوح محفوظ تفسير شده ، ولى در آيه مورد بحث به قرينه ذكر (آيات ) و همچنين جمله (نتلوا عليه ) كه در آيه بعد مى آيد به معنى قرآن است .
در ايـنـجـا قـرآن به مبين بودن توصيف شده و (مبين ) چنانكه از لغت استفاده مى شود هم بـه مـعنى لازم و هم به معنى متعدى آمده است ، چيزى كه هم آشكار است و هم آشكار كننده ، و قرآن مجيد با محتواى روشنش حق را از باطل آشكار و راه را از بيراهه نمودار مى سازد.
قرآن بعد از ذكر اين مقدمه كوتاه وارد بيان سرگذشت (موسى ) و (فرعون ) شده مى گويد: (ما به حق بر تو از داستان موسى و فرعون مى خوانيم براى گروهى
كه ايمان مى آورند) (نتلوا عليك من نبا موسى و فرعون بالحق لقوم يؤ منون ).
تعبير به (من ) كه به اصطلاح (تبعيضيه ) است اشاره به اين نكته مى باشد كه آنـچـه در اينجا آمده گوشه اى از اين داستان پرماجرا است كه بيان آن تناسب و ضرورت داشته .
و تـعـبـيـر (بـالحـق ) اشـاره بـه ايـن اسـت كـه آنـچـه در اينجا آمده خالى از هر گونه خـرافـات و ابـاطـيـل و اساطير و مطالب غير واقعى است . تلاوتى است تواءم با حق و عين واقعيت ، تعبير به (لقوم يؤ منون )، تاءكيدى است بر اين حقيقت كه مؤ منان آنروز كه در مـكه تحت فشار بودند و مانند آنها بايد از شنيدن اين داستان به اين حقيقت برسند كه قدرت دشمن هر قدر زياد باشد، و جمعيت و نفرات و نيروهايشان فراوان ، و مردم با ايمان هر قدر در اقليت و تحت فشار باشند و ظاهرا كم قدرت ، هرگز نبايد ضعف و فتورى به خود راه دهند كه در برابر قدرت خدا همه چيز آسان است .
خـدائى كه موسى را براى نابود كردن فرعون در آغوش فرعون پرورش داد خدائى كه بـردگـان مـسـتـضـعـف را بـه حـكـومـت روى زمـيـن رسـانـيـد، و جـبـاران گـردنـكش را خوار و ذليـل و نـابـود كـرد، و خـدائى كـه كـودك شـيـرخـوارى را در ميان امواج خروشان محافظت فـرمـود و هـزاران هـزار از فرعونيان زورمند را در ميان امواج مدفون ساخت قادر بر نجات شماست .
آرى هـدف اصـلى از ايـن آيـات مـؤ مـنانند و اين تلاوت به خاطر آنها و براى آنها صورت گـرفـته ، مؤ منانى كه مى توانند از آن الهام گيرند و راه خود را به سوى هدف در ميان انبوه مشكلات بگشايند.
اين در حقيقت يك بيان اجمالى بود سپس به تفصيل آن پرداخته مى گويد:
(فـرعـون اسـتـكـبار و سلطه گرى و برتريجوئى در زمين كرد) (ان فرعون علا فى الارض ).
او بـنـده ضـعـيـفـى بـود كـه بـر اثـر جـهـل و نـادانـى شخصيت خود را گم كرد و تا آنجا پيشرفت كه دعوى خدائى نمود.
تعبير به (الارض ) (زمين ) اشاره به سرزمين مصر و اطراف آن است ، و از آنجا كه يك قـسـمـت مهم آباد روى زمين در آن روز آن منطقه بوده اين واژه به صورت مطلق آمده است .اين احتمال نيز وجود دارد كه الف و لام ، براى عهد و اشاره به سرزمين مصر باشد.
به هر حال او براى تقويت كردن پايه هاى استكبار خود به چند جنايت بزرگ دست زد:
نـخـسـت (كـوشـيـد در مـيـان مـردم مـصـر تـفـرقـه بـيـنـدازد) (و جعل اهلها شيعا).
هـمـان سـيـاسـتـى كـه در طـول تـاريـخ پـايـه اصـلى حـكـومـت مـسـتـكـبـران را تـشـكـيل مى داده است ، چرا كه حكومت يك اقليت ناچيز بر يك اكثريت بزرگ جز با برنامه (تفرقه بينداز و حكومت كن ) امكانپذير نيست !
آنـهـا هـمـيـشـه از (تـوحـيـد كـلمـه ) و (كـلمـه تـوحـيـد) وحـشت داشته و دارند، آنها از پـيـوسـتـگـى صـفـوف مـردم بـه شـدت مـى تـرسـنـد، و بـه هـمـيـن دليل حكومت طبقاتى تنها راه حفظ آنان است ، همان كارى كه فرعون و فراعنه در هر عصر و زمان كرده و مى كنند.
آرى فـرعـون مـخـصـوصـا مردم مصر را به دو گروه مشخص تقسيم كرد: (قبطيان ) كه بـومـيـان آن سرزمين بودند، و تمام وسائل رفاهى و كاخها و ثروتها و پستهاى حكومت در اختيار آنان بود.
و (سـبـطيان ) يعنى مهاجران بنى اسرائيل كه به صورت بردگان و غلامان و كنيزان در چنگال آنها گرفتار بودند.
فـقـر و محروميت ، سراسر وجودشان را فرا گرفته بود و سختترين كارها بر دوش آنها بـود، بـى آنـكـه بـهـره اى داشـتـه بـاشـنـد (و تـعـبـيـر بـه اهـل در بـاره هـر دو گـروه بـه خـاطـر آن اسـت كـه بـنـى اسـرائيـل مـدتـهـا سـاكـن آن سـرزمـيـن بـودنـد و بـه راسـتـى اهل آن شده بودند).
هـنـگـامـى كـه مـى شـنـويـم بـعـضى از فراعنه مصر براى ساختن يك قبر براى خود (هرم مـعـروف خـوفـو كـه در نـزديـكـى پـايـتخت مصر قاهره قرار دارد) يكصد هزار برده را در طول بيست سال به كار مى گيرد و هزاران نفر از آنها را در اين ماجرا به ضرب شلاق يا از فـشـار كـار بـه قـتـل مـى رسـانـنـد بـايـد حـديـث مـفـصـل را از ايـن مجمل بخوانيم !.
دومـيـن جـنـايـت او اسـتضعاف گروهى از مردم آن سرزمين بود قرآن مى گويد (آنچنان اين گـروه را بـه ضـعـف و نـاتوانى كشانيد كه پسران آنها را سر مى بريد و زنان آنها را براى خدمت زنده نگه مى داشت ) (يستضعف طائفة منهم يذبح ابنائهم و يستحيى نسائهم ).
او دسـتـور داده بـود كـه درسـت بـنـگـرنـد فـرزنـدانـى كـه از بـنـى اسـرائيـل مـتـولد مـى شـونـد اگـر پـسر باشند آنها را از دم تيغ بگذرانند! و اگر دختر باشند براى خدمتكارى و كنيزى زنده نگه دارند!
راستى او با اين عملش چه مى خواست انجام بدهد؟
مـعـروف ايـن اسـت كـه او در خواب ديده بود شعله آتشى از سوى بيت المقدس برخاسته و تـمـام خـانـه هـاى مـصـر را فـرا گـرفت ، خانه هاى قبطيان را سوخت ولى خانه هاى بنى اسرائيل سالم ماند!
او از آگـاهـان و مـعـبـران خـواب تـوضيح خواست ، گفتند: از اين سرزمين بيت المقدس مردى خروج مى كند كه هلاكت مصر و حكومت فراعنه به دست او است !.
و نـيـز نـقـل كـرده انـد كـه بـعـضـى از كـاهـنـان بـه او گـفـتـنـد پـسـرى در بـنـى اسرائيل متولد مى شود كه حكومت تو را بر باد خواهد داد!.
و سـرانـجـام هـمـيـن امـر سـبـب شـد كـه فـرعـون تـصـمـيـم به كشتن نوزادان پسر از بنى اسرائيل را بگيرد.
ايـن احـتـمـال را نـيـز بـعضى از مفسران داده اند كه پيامبران پيشين بشارت ظهور موسى و ويـژگـيـهـاى او را داده بـودند، و فرعونيان با آگاهى از اين امر بيمناك بودند و در مقام مبارزه برآمدند.
ولى قرار گرفتن جمله (يذبح ابنائهم ) بعد از جمله (يستضعف طائفة منهم )، مطلب ديـگـرى را بـازگـو مـى كـنـد، مـى گـويـد فـرعـونـيـان بـراى تـضـعـيـف بـنـى اسـرائيل اين نقشه را طرح كرده بودند كه نسل ذكور آنها را كه مى توانست قيام كند و با فرعونيان بجنگد براندازند، و تنها دختران و زنان را كه به تنهائى قدرت بر قيام و مبارزه نداشتند براى خدمتكارى زنده بگذارند.
گـواه ديگر اين سخن اين است كه از آيه 25 سوره (مؤ من ) به خوبى استفاده مى شود كه برنامه كشتن پسران و زنده نگه داشتن دختران حتى بعد از قيام موسى (عليه السلام ) ادامه داشت : فلما جائهم بالحق من عندنا قالوا اقتلوا ابناء الذين آمنوا معه و استحيوا نسائهم و مـا كـيـد الظـالمـيـن الا فـى ضلال : (هنگامى كه موسى حق را از نزد ما براى آنها آورد، گـفـتـنـد: پـسـران كـسـانـى را كـه بـه مـوسـى ايـمان آورده اند بكشيد و زنانشان را زنده نگهداريد، اما نقشه كافران جز در گمراهى نخواهد بود).
جـمـله يستحيى نسائهم (زنان آنها را زنده نگه مى داشتند) ظاهر در اين است كه اصرار به بـقـاء حـيات دختران و زنان داشتند، يا به خاطر خدمتكارى و يا كامجوئيهاى جنسى و يا هر دو.
و در آخرين جمله اين آيه به صورت يك جمعبندى و نيز بيان علت مى فرمايد: (او بطور مسلم از مفسدان بود) (انه كان من المفسدين ).
كـوتاه سخن اينكه كار فرعون خلاصه در فساد روى زمين مى شد، برترى جوئيش فساد بـود، ايـجـاد زنـدگـى طـبـقـاتـى در مـصـر، فـسـاد ديـگـر، شـكـنـجـه بـنـى اسـرائيـل و همچنين كشتن پسران آنها و كنيزى دخترانشان فساد سومى بود، و جز اين مفاسد بسيار ديگرى نيز داشت .
طـبـيـعـى اسـت افـراد بـرتـرى جـو و خودپرست تنها حافظ منافع خويشند، و هرگز حفظ مـنـافـع شـخـصـى با حفظ منافع جامعه كه نياز به عدالت و فداكارى و ايثار دارد هماهنگ نخواهد بود، و بنا بر اين هر چه باشد نتيجه اش فساد است در همه ابعاد زندگى .
ضـمـنـا تـعـبـير (يذبح ) كه از ماده (ذبح ) است نشان مى دهد رفتار فرعونيان با بـنـى اسـرائيـل همچون رفتار با گوسفندان و چهارپايان بود، و اين انسانهاى بيگناه را همچون حيوانات سر مى بريدند.
در مـورد ايـن بـرنـامه جنايتبار فرعونيان داستانها گفته اند، بعضى مى گويند فرعون دسـتـور داده بود كه زنان باردار بنى اسرائيل را دقيقا زير نظر بگيرند، و تنها قابله هـاى قـبـطـى و فرعونى مامور وضع حمل آن بودند، تا اگر نوزاد پسر باشد فورا به مقامات حكومت مصر خبر دهند و جلادان بيايند و قربانى خود را بگيرند.
در اينكه چند نفر از نوزادان بنى اسرائيل در اين برنامه قربانى شدند دقيقا روشن نيست ، بـعـضـى عـدد آن را نود هزار! و بعضى صدها هزار! گفته اند، آنها گمان مى كردند با ايـن جـنـايـتـهـاى مـوحـش مـى تـوانـنـد جـلو قـيـام بـنـى اسرائيل و تحقق اراده حتمى خدا را بگيرند.
بـلافـاصـله بـعـد از اين آيه مى فرمايد: (اراده و مشيت ما بر اين قرار گرفته است كه بـر مـسـتـضـعـفـين در زمين منت نهيم و آنها را مشمول مواهب خود نمائيم ) (و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض ).
(آنها را پيشوايان و وارثين روى زمين قرار دهيم ) (و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين ).
(آنـهـا را نيرومند و قوى و صاحب قدرت ، و حكومتشان را مستقر و پا بر جا سازيم ) (و نمكن لهم فى الارض ).
(و بـه فرعون و هامان و لشكريان آنها آنچه را از سوى اين مستضعفين بيم داشتند نشان دهيم )! (و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون ).
چـقـدر ايـن دو آيـه گـويـا و امـيـدبـخـش اسـت ؟ چـرا كـه بـه صـورت يك قانون كلى و در شـكـل فـعل مضارع و مستمر بيان شده است ، تا تصور نشود اختصاص به مستضعفان بنى اسرائيل و حكومت فرعونيان داشته ، مى گويد: ما مى خواهيم چنين كنيم ... يعنى فرعون مى خـواسـت بـنـى اسـرائيـل را تـار و مـار كـنـد و قـدرت و شوكتشان را درهم بشكند، اما ما مى خواستيم آنها قوى و پيروز شوند.
او مى خواست حكومت تا ابد در دست مستكبران باشد اما ما اراده كرده بوديم كه حكومت را به مستضعفان بسپاريم ! و سرانجام چنين شد.
ضمنا تعبير به (منت ) چنانكه قبلا هم گفته ايم به معنى بخشيدن مواهب و نعمتها است ، و اين با منت زبانى كه بازگو كردن نعمت به قصد تحقير طرف است و مسلما كار مذمومى است ، فرق بسيار دارد.
در ايـن دو آيه خداوند پرده از روى اراده و مشيت خود در مورد مستضعفان برداشته و پنج امر را در اين زمينه بيان مى كند كه با هم پيوند و ارتباط نزديك دارند.
نخست اينكه ما مى خواهيم آنها را مشمول نعمتهاى خود كنيم (و نريد ان نمن ...).
ديگر اينكه ما مى خواهيم آنها را پيشوايان نمائيم (نجعلهم ائمة ).
سوم اينكه ما مى خواهيم آنها را وارثان حكومت جباران قرار دهيم (و نجعلهم الوارثين ).
چهارم اينكه ما حكومت قوى و پا بر جا به آنها مى دهيم (و نمكن لهم فى الارض ).
و بـالاخـره پـنـجـم اينكه آنچه را دشمنانشان از آن بيم داشتند و تمام نيروهاى خود را بر ضـد آن بـسـيـج كـرده بـودنـد به آنها نشان دهيم (و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون ).
چـنـين است لطف عنايت پروردگار در مورد مستضعفين ، اما آنها كيانند؟ و چه اوصافى دارند؟ در بحث نكات به خواست خدا از آن سخن خواهيم گفت .
هامان وزير معروف فرعون بود و تا به آن حد در دستگاه او نفوذ داشت كه در آيه بالا از لشـكـريان مصر تعبير به لشكريان فرعون و هامان مى كند (شرح بيشتر در باره هامان بخواست خدا ذيل آيه 38 همين سوره خواهد آمد).
نكته ها:
1 - حكومت جهانى مستضعفان
گـفـتـيـم آيـات فـوق ، هـرگز سخن از يك برنامه موضعى و خصوصى مربوط به بنى اسـرائيـل نمى گويد، بلكه بيانگر يك قانون كلى است براى همه اعصار و قرون و همه اقـوام و جـمـعـيـتـهـا، مـى گـويـد: (مـا اراده داريم كه بر مستضعفان منت بگذاريم و آنها را پيشوايان و وارثان حكومت روى زمين قرار دهيم ).
اين بشارتى است در زمينه پيروزى حق بر باطل و ايمان بر كفر.
ايـن بـشـارتـى اسـت بـراى هـمـه انـسـانـهـاى آزاده و خـواهـان حـكـومـت عدل و داد و برچيده شدن بساط ظلم و جور.
نـمـونـه اى از تـحـقـق ايـن مـشـيـت الهـى ، حـكـومـت بـنـى اسرائيل و زوال حكومت فرعونيان بود.
و نـمـونـه كاملترش حكومت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و يارانش بعد از ظـهـور اسـلام بـود، حـكـومـت پـا بـرهـنـه هـا و تـهـيـدسـتـان بـا ايـمـان و مـظـلومـان پـاكـدل كـه پـيـوسـتـه از سـوى فراعنه زمان خود مورد تحقير و استهزاء بودند، و تحت فشار و ظلم و ستم قرار داشتند.
سـرانـجام خدا به دست همين گروه دروازه قصرهاى كسراها و قيصرها را گشود و آنها را از تخت قدرت بزير آورد و بينى مستكبران را به خاك ماليد.
و نـمـونـه (گسترده تر) آن ظهور حكومت حق و عدالت در تمام كره زمين بوسيله (مهدى ) (ارواحنا له الفداء) است .
ايـن آيـات از جمله آياتى است كه به روشنى بشارت ظهور چنين حكومتى را مى دهد، لذا در روايـات اسـلامـى مى خوانيم كه ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) در تفسير اين آيه اشاره به اين ظهور بزرگ كرده اند.
در نـهج البلاغه از على (عليه السلام ) چنين آمده است : لتعطفن الدنيا علينا بعد شماسها عظف الضروس على ولدها و تلى عقيب ذلك و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض ...: (دنـيـا پـس از چـمـوشـى و سركشى - همچون شترى كه از دادن شير به دوشنده اش ‍ خـوددارى مـى كـنـد و بـراى بـچـه اش نـگه مى دارد - به ما روى مى آورد... سپس آيه (و نريد ان نمن ) را تلاوت فرمود.
و در حـديـث ديـگـرى از هـمـان امـام بزرگوار (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيه فـوق فـرمـود: هـم آل مـحـمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يبعث الله مهديهم بعد جهدهم ، فـيعزهم و يذل عدوهم : (اين گروه آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هستند، خداوند مـهـدى آنـهـا را بـعـد از زحمت و فشارى كه بر آنان وارد مى شود برمى انگيزد و به آنها عزت مى دهد و دشمنانشان را ذليل و خوار مى كند).
و در حديثى از امام زين العابدين على بن الحسين (عليهماالسلام ) مى خوانيم : و الذى بعث محمدا بالحق بشيرا و نذيرا، ان الابرار منا اهل البيت و شيعتهم بمنزلة موسى و شيعته ، و ان عـدونا و اشياعهم بمنزلة فرعون و اشياعه : (سوگند به كسى كه محمد (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) را بـه حـق بـشـارت دهـنـده و بـيـم دهـنـده قـرار داد كـه نـيـكـان از مـا اهـل البـيـت و پـيـروان آنـهـا بـمنزله موسى و پيروان او هستند، و دشمنان ما و پيروان آنها بمنزله فرعون و پيروان او مى باشند) (سرانجام ما پيروز مى شويم و آنها نابود مى شوند و حكومت حق و عدالت از آن ما خواهد بود).
البـتـه حكومت جهانى مهدى (عليه السلام ) در آخر كار هرگز مانع از حكومتهاى اسلامى در مقياسهاى محدودتر پيش از آن از طرف مستضعفان بر ضد مستكبران نخواهد بود، و هر زمان شرائط آن را فراهم سازند وعده حتمى و مشيت الهى در
باره آنها تحقق خواهد يافت و اين پيروزى نصيبشان مى شود.
2 - (مستضعفان ) و (مستكبران ) كيانند؟
مـى دانـيـم واژه (مـسـتـضـعـف ) از مـاده ضـعـف اسـت ، امـا چـون بـه بـاب اسـتـفـعـال بـرده شده به معنى كسى است كه او را به ضعف كشانده اند و در بند و زنجير كرده اند.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر مستضعف كسى نيست كه ضعيف و ناتوان و فاقد قدرت و نيرو باشد، مستضعف كسى است كه نيروهاى بالفعل و بالقوة دارد، اما از ناحيه ظالمان و جباران سخت در فشار قرار گرفته ، ولى با اين حال در برابر بند و زنجير كه بر دست و پاى او نهاده اند ساكت و تسليم نيست ، پيوسته تلاش مى كند، تا زنجيرها را بشكند و آزاد شود، دست جباران و ستمگران را كوتاه سازد و آئين حق و عدالت را برپا كند.
خـداونـد بـه چـنـيـن گروهى وعده يارى و حكومت در زمين داده است ، نه افراد بيدست و پا و جـبـان و ترسو كه حتى حاضر نيستند فريادى بكشند، تا چه رسد به اينكه پا در ميدان مبارزه بگذارند و قربانى دهند.
بـنـى اسـرائيـل نـيـز آن روز تـوانـسـتند وارث حكومت فرعونيان شوند كه گرد رهبر خود مـوسـى (عـليـه السـلام ) را گـرفـتند، نيروهاى خود را بسيج كردند و همه صف واحدى را تشكيل دادند، بقاياى ايمانى كه از جدشان ابراهيم به ارث برده بودند با دعوت موسى (عليه السلام ) تكميل و خرافات را از فكر خود زدودند و آماده قيام شدند.
البـتـه (مـستضعف ) انواع و اقسامى دارد مستضعف (فكرى ) و (فرهنگى ) مستضعف (اقتصادى ) مستضعف (اخلاقى ) و مستضعف (سياسى ) و آنچه بيشتر قرآن روى آن تكيه كرده است مستضعفين سياسى و اخلاقى است .
بـدون شـك جـبـاران مـسـتـكـبـر بـراى تـحـكـيـم پـايـه هـاى سـيـاسـت جـابـرانـه خـود قـبـل از هـر چيز سعى مى كنند قربانيان خود را به استضعاف فكرى و فرهنگى بكشانند سپس به استضعاف اقتصادى ، تا قدرت و توانى براى آنها باقى نماند، تا فكر قيام و گرفتن زمام حكومت را در دست و در مغز خود نپرورانند.
در قرآن مجيد در پنج مورد سخن از (مستضعفين ) به ميان آمده كه عموما سخن از مؤ منانى مى گويد كه تحت فشار جباران قرار داشتند.
در يك جا مؤ منان را دعوت به مبارزه و جهاد در راه خدا و مستضعفين با ايمان كرده مى گويد: چـرا در راه خـدا، و در راه مـردان و زنـان و كـودكـانى كه تضعيف شده اند پيكار نمى كنيد؟ هـمـان افراد ستمديدهاى كه مى گويند: خدايا! ما را از اين شهر (مكه ) كه اهلش ‍ ستمگرند بـيـرون بـر، و بـراى مـا از طرف خودت سرپرستى قرار ده ، و براى ما از سوى خودت ياورى تعيين فرما (نساء - 75).
تنها در يك مورد سخن از كسانى به ميان مى آورد كه ظالمند و همكارى با كافران دارند و ادعاى مستضعف بودن مى كنند و قرآن ادعاى آنها را نفى كرده ، مى گويد: شما مى توانستيد بـا هـجـرت كـردن از مـنـطقه كفر و فساد از چنگال آنها رهائى يابيد، اما چون چنين نكرديد جايگاه شما دوزخ است (مضمون آيه 97 - نساء).
ولى بـه هـر حـال قـرآن هـمـه جا به حمايت از مستضعفان برخاسته و از آنها به نيكى ياد كـرده اسـت و آنـهـا را مـؤ مـنـان تـحـت فـشـار مـى شـمـارد، مـؤ مـنـانـى مجاهد و تلاشگر كه مشمول لطف خدا هستند.
3 - روش عمومى مستكبران تاريخ
نـه تـنـهـا فـرعـون بـود كـه بـراى اسـارت بـنـى اسـرائيـل مردان آنها را مى كشت ، و زنانشان را براى خدمتكارى زنده نگه مى داشت ، كه در طـول تـاريـخ هـمـه جـبـاران چـنـيـن بـودنـد و بـا هـر وسـيـله نـيـروهـاى فعال را از كار مى انداختند.
آنجا كه نمى توانستند مردان را بكشند مردانگى را مى كشتند، و با پخش
وسائل فساد، مواد مخدر، توسعه فحشاء و بى بندبارى جنسى ، گسترش شراب و قمار، و انواع سرگرميهاى ناسالم ، روح شهامت و سلحشورى و ايمان را در آنها خفه مى كردند، تا بتوانند با خيالى آسوده به حكومت خودكامه خويش ادامه دهند.
امـا پـيـامـبـران الهـى مخصوصا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سعى داشتند نـيروهاى خفته جوانان را بيدار و آزاد سازند، و حتى به زنان درس مردانگى بياموزند، و آنها را در صف مردان ، در برابر مستكبران قرار دهند.
شـواهـد ايـن دو بـرنـامـه در تاريخ گذشته و امروز در همه كشورهاى اسلامى به خوبى نمايان است كه نيازى به ذكر آن نمى بينيم .
آيه و ترجمه


و اءوحـينا الى اءم موسى اءن اءرضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم و لا تخافى و لا تحزنى انا رادوه اليك و جاعلوه من المرسلين (7)
فالتقطه ال فرعون ليكون لهم عدوا و حزنا ان فرعون و هامان و جنودهما كانوا خاطين (8)
و قالت امراءت فرعون قرت عين لى و لك لا تقتلوه عسى اءن ينفعنا اءو نتخذه ولدا و هم لا يشعرون (9)




ترجمه :
7 - مـا بـه مادر موسى الهام كرديم كه او را شير ده ، و هنگامى كه بر او ترسيدى وى را در دريا (ى نيل ) بيفكن ، و نترس و غمگين مباش ‍ كه ما او را به تو باز مى گردانيم ، و او را از رسولانش قرار مى دهيم .
8 - (هـنـگامى كه مادر از سوى كودك خود سخت در وحشت فرو رفت او را به فرمان خدا به دريـا افكند) خاندان فرعون او را از آب گرفتند تا سرانجام دشمن آنان و مايه اندوهشان گردد، مسلما فرعون و هامان و لشكريان آن دو خطاكار بودند.
9 - هـمـسـر فـرعون (هنگامى كه ديد آنها قصد كشتن كودك را دارند) گفت او را نكشيد، نور چـشـم مـن و شـماست ؟ شايد براى ما مفيد باشد، يا او را پسر خود برگزينيم و آنها نمى فهميدند (كه دشمن اصلى خود را در آغوش خويش مى پرورانند!).
تفسير:
در آغوش فرعون !
از اينجا قرآن مجيد، براى ترسيم نمونه زنده اى از پيروزى مستضعفان بر مستكبران وارد شرح داستان موسى و فرعون مى شود، و مخصوصا به بخشهائى مى پردازد كه موسى را در ضـعـيـفـترين حالات و فرعون را در نيرومندترين شرايط نشان مى دهد، تا پيروزى مشية الله را بر اراده جباران به عاليترين وجه مجسم نمايد.
نخست مى گويد: ما به مادر موسى وحى فرستاديم (و الهام كرديم ) كه موسى را شير ده و هنگامى كه بر او ترسيدى او را در دريا بيفكن ! (و اوحينا الى ام موسى ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم ).
و ترس و اندوهى به خود راه مده (و لا تخافى و لا تحزنى ).
چـرا كـه مـا قـطـعا او را به تو باز مى گردانيم ، و او را از رسولان قرار خواهيم داد (انا رادوه اليك و جاعلوه من المرسلين ).
اين آيه كوتاه مشتمل بر دو امر، و دو نهى ، و دو بشارت است كه مجموعا خلاصه اى است از يك داستان بزرگ و پر ماجرا كه فشرده اش چنين است :
دسـتـگـاه فـرعـون بـرنـامـه وسـيـعـى بـراى كـشـتـن نـوزادان پـسـر از بـنـى اسـرائيـل تـربـيـت داده بـود، و حـتـى قـابـله هـاى فـرعـونـى مـراقـب زنـان بـاردار بـنـى اسرائيل بودند.
در ايـن مـيـان يـكـى از ايـن قـابـله هـا بـا مـادر مـوسـى دوسـتـى داشـت (حـمـل مـوسـى مـخـفـيـانـه صـورت گـرفـت و چـنـدان آثـارى از حمل در مادر نمايان نبود) هنگامى كه احساس كرد تولد نوزاد نزديك شده به سراغ قابله دوسـتـش فـرسـتـاد و گـفـت : مـاجـراى مـن چنين است فرزندى در رحم دارم و امروز به محبت و دوستى تو نيازمندم .
هـنـگـامـى كـه موسى تولد يافت از چشمان او نور مرموزى درخشيد، چنانكه بدن قابله به لرزه درآمـد، و بـرقـى از محبت در اعماق قلب او فرو نشست ، و تمام زواياى دلش را روشن ساخت .
زن قابله رو به مادر موسى كرد و گفت : من در نظر داشتم ماجراى تولد اين نوزاد را به دسـتـگـاه حـكـومـت خـبـر دهـم ، تـا جـلادان بـيـايـنـد و ايـن پـسـر را بـه قـتـل رسـانـند (و من جايزه خود را بگيرم ) ولى چكنم كه عشق شديدى از اين نوزاد در درون قلبم احساس مى كنم ! حتى راضى نيستم موئى از سر او كم شود، با دقت از او حفاظت كن ، من فكر مى كنم دشمن نهائى ما سرانجام او باشد!.
قـابـله از خـانـه مادر موسى بيرون آمد، بعضى از جاسوسان حكومت او را ديدند و تصميم گرفتند وارد خانه شوند، خواهر موسى ماجرا را به مادر خبر داد مادر دستپاچه شد آنچنان كه نميدانست چه كند؟
در مـيـان ايـن وحـشـت شديد كه هوش از سرش برده بود نوزاد را در پارچه اى پيچيد و در تـنـور انـداخـت ، مـامـورين وارد شدند در آنجا چيزى جز تنور آتش نديدند!، تحقيقات را از مادر موسى شروع كردند، گفتند: اين زن قابله در اينجا چه مى كرد؟ گفت : او دوست من است براى ديدار آمده بود، مامورين مايوس شدند و بيرون رفتند.
مـادر مـوسـى بـه هـوش آمـد و به خواهر موسى گفت نوزاد كجا است ؟ او اظهار بى اطلاعى كـرد، نـاگـهـان صداى گريه اى از درون تنور برخاست مادر به سوى تنور دويد، ديد خـداونـد آتـش را بـراى او بـرد و سـلام كـرده است (همان خدائى كه آتش نمرودى را براى ابراهيم سرد و سالم ساخت ) دست كرد و نوزادش را سالم بيرون آورد.
امـا بـاز مـادر در امـان نـبود، چرا كه ماموران چپ و راست در حركت و جستجو بودند، و شنيدن صداى يك نوزاد كافى بود كه خطر بزرگى واقع شود.
در ايـنـجـا يـك الهـام الهـى قـلب مـادر را روشـن ساخت ، الهامى است كه ظاهرا او را به كار خطرناكى دعوت مى كند، ولى با اينحال از آن احساس آرامش مى نمايد.
اين يك ماموريت الهى است كه به هر حال بايد انجام شود، و تصميم گرفت به اين الهام لباس عمل بپوشاند و نوزاد خويش را به نيل بسپارد!.
بـه سـراغ يـك نـجـار مـصـرى آمـد (نـجارى كه نيز او از قبطيان و فرعونيان بود!) از او درخواست كرد صندوق كوچكى براى او بسازد.
نـجـار گـفـت : بـا اين اوصاف كه مى گوئى صندوق را براى چه مى خواهى ؟! مادرى كه زبـانـش عـادت بـه دروغ نـداشـت نـتـوانـسـت در اينجا سخنى جز اين بگويد كه من از بنى اسرائيلم ، نوزاد پسرى دارم ، و مى خواهم نوزادم را در آن مخفى كنم .
اما نجار قبطى تصميم گرفت اين خبر را به جلادان برساند، به سراغ آنها آمد، اما چنان وحـشـتى بر قلب او مستولى شد كه زبانش باز ايستاد، تنها با دست اشاره مى كرد و مى خواست با علائم مطلب را بازگو كند، مامورين كه گويا از حركات او يك نحو سخريه و استهزاء برداشت كردند او را زدند و بيرون كردند.
هنگامى كه بيرون آمد حال عادى خود را باز يافت ، اين ماجرا تكرار شد، و در نتيجه فهميد در ايـنـجـا يـك سـر الهـى نـهـفـتـه اسـت ، صـنـدوق را سـاخـت و بـه مـادر مـوسـى تحويل داد.
شـايـد صبحگاهانى بود كه هنوز چشم مردم مصر در خواب ، هوا كمى روشن شده بود، مادر نوزاد خود را همراه صندوق به كنار نيل آورد، پستان در دهان نوزاد گذاشت ، و آخرين شير را بـه او داد، سـپس او را در آن صندوق مخصوص كه همچون يك كشتى كوچك قادر بود بر روى آب حركت كند گذاشت و آن را روى امواج نهاد.
امواج خروشان نيل صندوق را به زودى از ساحل دور كرده ، مادر در كنار ايستاده بود و اين منظره را تماشا مى نمود، در يك لحظه احساس كرد قلبش از او جدا شده و روى امواج حركت مـى كـنـد، اگـر لطـف الهى قلب او را آرام نكرده بود، فرياد مى كشيد و همه چيز فاش مى شد!.
هيچكس نمى تواند دقيقا حالت اين مادر را در آن لحظات حساس ترسيم كند، ولى آن شاعره فـارسـى زبان تا حدودى اين صحنه را در اشعار زيبا و با روحش مجسم ساخته است ، مى گويد:
مـادر مـوسـى چـو مـوسـى را بـه نـيـل

در فـكـنـد از گـفـتـه رب جليل

خود ز ساحل كرد با حسرت نگاه

گفت كاى فرزند خرد بى گناه !

گر فراموشت كند لطف خداى

چون رهى زين كشتى بى ناخداى !

وحـى آمـد كـايـن چـه فـكـر بـاطـل اسـت !

رهـرو مـا ايـنـك انـدر منزل است !

ما گرفتيم آنچه را انداختى !

دست حق را ديدى و نشناختى !

سطح آب از گاهوارش خوشتر است

دايه اش سيلاب و موجش مادر است !

رودها از خود نه طغيان مى كنند

آنچه مى گوئيم ما آن مى كنند!

مـا بـه دريـا حـكـم طـوفـان مـى دهـيـم

مـا بـه سيل و موج فرمان مى دهيم !

نقش هستى نقشى از ايوان ما است

خاك و باد و آب سرگردان ما است

به كه برگردى به ما بسپاريش

كى تو از ما دوستر مى داريش ؟!

اينها همه از يكسو
اما ببينيم در كاخ فرعون چه خبر؟ در اخبار آمده : فرعون دخترى داشت و تنها فرزندش همو بود، او از بيمارى شديدى رنج ميبرد، دست به دامن اطباء زد نتيجه اى نگرفت ، به كاهنان متوسل شد آنها گفتند كه اى فرعون ما پيشبينى مى كنيم كه از درون اين دريا انسانى به اين كاخ گام مينهد كه اگر از آب دهانش به بدن اين بيمار بمالند بهبودى مى يابد!
فرعون و همسرش آسيه در انتظار چنين ماجرائى بودند كه ناگهان روزى صندوقچه اى را كـه بـر امـواج در حـركـت بـود، نظر آنها را جلب كرد، دستور داد مامورين فورا به سراغ صندوق بروند، و آن را از آب بگيرند، تا در آن چه باشد؟
صـنـدوق مـرمـوز در برابر فرعون قرار گرفت ، ديگران نتوانستند، در آن را بگشايند، آرى مـى بـايـسـت در صـندوق نجات موسى بدست خود فرعون گشوده شود و گشوده شد! هـنـگامى كه چشم همسر فرعون به چشم كودك افتاد، برقى از آن جستن كرد و اعماق قلبش را روشـن سـاخـت و هـمـگـى - مـخـصـوصـا هـمـسـر فـرعـون - مـهـر او را بـه دل گـرفـتـنـد، و هـنـگـامـى كـه آب دهـان اين نوزاد مايه شفاى بيمار شد اين محبت فزونى گرفت .
اكـنـون به قرآن باز مى گرديم و خلاصه اين ماجرا را از زبان قرآن مى شنويم : قرآن مـى گـويـد: خـانـدان فـرعـون ، مـوسـى را (از روى امـواج نـيـل ) بـر گـرفـتـنـد تـا دشـمـن آنـان و مـايـه انـدوهـشـان گـردد! (فـالتـقـطـه آل فرعون ليكون لهم عدوا و حزنا).
(التـقط ) از ماده (التقاط) در اصل به معنى رسيدن به چيزى بى تلاش و كوشش اسـت ، و اينكه به اشياء گم شده اى كه انسان پيدا مى كند، (لقطه ) مى گويند نيز به همين جهت است .
بـديـهـى اسـت فـرعـونيان قنداقه اين نوزاد را از امواج به اين منظور نگرفتند كه دشمن سرسختشان را در آغوش خود پرورش دهند، بلكه آنها به گفته همسر فرعون مى خواستند نور چشمى براى خود برگزينند.
امـا سـرانجام و عاقبت كار چنين شد، و به اصطلاح علماى ادب لام در اينجا لام عاقبت است نه لام عـلت و لطـافـت ايـن تـعـبـيـر در هـمـيـن است كه خدا مى خواهد قدرت خود را نشان دهد كه چـگـونـه ايـن گـروه را كـه تـمـام نـيـروهـاى خـود را بـراى كـشـتـن پـسـران بـنـى اسرائيل بسيج كرده بودند وادار مى كند كه همان كسى را كه اينهمه مقدمات براى نابودى او است چون جان شيرين در بر بگيرند و پرورش ‍ دهند!.
ضـمـنـا تـعـبـيـر بـه آل فرعون نشان مى دهد كه نه يك نفر بلكه گروهى از فرعونيان بـراى گـرفـتـن صـنـدوق از آب شـركت كردند و اين شاهد بر آن است كه چنين انتظارى را داشتند.
و در پـايـان آيـه اضـافه مى كند: مسلما فرعون و هامان و لشكريان آن دو خطاكار بودند (ان فرعون و هامان و جنودهما كانوا خاطئين ).
آنـهـا در هـمـه چيز خطاكار بودند، چه خطائى از اين برتر كه راه حق و عدالت را گذارده پايه هاى حكومت خود را بر ظلم و جور و شرك بنا نموده بودند؟
و چـه خـطـائى از ايـن روشنتر كه آنها هزاران طفل را سر بريدند تا كليم الله را نابود كنند، ولى خداوند او را به دست خودشان سپرد و گفت : بگيريد و اين دشمنتان را پرورش دهيد و بزرگ كنيد!.
از آيه بعد استفاده مى شود كه مشاجره و درگيرى ميان فرعون و همسرش و احتمالا بعضى از اطـرافـيـان آنـهـا بـر سـر ايـن نـوزاد درگـرفـته بود، چرا كه قرآن ميگويد: (همسر فـرعـون گـفت اين نور چشم من و تو است ، او را نكشيد، شايد براى ما مفيد باشد، يا او را بـه عنوان پسر انتخاب كنيم )! (و قالت امراءة فرعون قرة عين لى و لك لا تقتلوه عسى ان ينفعنا او نتخذه ولدا).
بـه نـظـر مـيـرسـد كـه فـرعون از چهره نوزاد و نشانه هاى ديگر - از جمله گذاردن او در صـنـدوق و رهـا كـردنـش در امـواج نـيـل - دريـافـتـه بـود كـه ايـن نـوزاد از بـنـى اسـرائيـل اسـت ، نـاگـهـان كـابـوس قـيـام يـك مـرد بـنـى اسـرائيـلى و زوال ملك او به دست آن مرد بر روح او سايه افكند، و خواهان اجراى قانون جنايتبارش در باره نوزادان بنى اسرائيل در اين مورد شد!.
اطـرافـيـان مـتـمـلق و چـاپـلوس نـيـز فـرعـون را در اين طرز فكر تشويق كردند و گفتند دليل ندارد كه قانون در باره اين كودك اجرا نشود؟!
اما (آسيه ) همسر فرعون كه نوزاد پسرى نداشت و قلب پاكش كه از قماش درباريان فـرعـون نـبـود كـانـون مـهـر ايـن نـوزاد شـده بـود در مقابل همه آنها ايستاد و از آنجا كه در اين گونه كشمكشهاى خانوادگى غالبا پيروزى با زنان است او در كار خود پيروز شد؟
و اگـر داسـتـان شـفـاى دخـتـر فـرعـون نـيـز بـه آن افـزوده شـود دليل پيروزى آسيه در اين درگيرى روشنتر خواهد شد.
ولى قـرآن بـا يك جمله كوتاه و پر معنى در پايان آيه مى گويد: آنها نميدانستند چه مى كنند (و هم لا يشعرون ).
آرى آنـهـا نـمـى دانـسـتـنـد كه فرمان نافذ الهى و مشيت شكستناپذير خداوند بر اين قرار گـرفـتـه اسـت كـه ايـن نـوزاد را در مـهمترين كانون خطر پرورش دهد، و هيچكس را ياراى مخالفت با اين اراده و مشيت نيست !.
نكته :
برنامه عجيب الهى
قـدرتـنـمائى اين نيست كه اگر خدا بخواهد قوم نيرومند و جبارى را نابود كند لشكريان آسمان و زمين را براى نابودى آنها بسيج نمايد.
قدرتنمائى اين است كه خود آن جباران مستكبر را مامور نابودى خودشان سازد و آنچنان در قـلب و افـكـار آنـهـا اثـر بـگـذارد كـه مـشـتـاقـانه هيزمى را جمع كنند كه بايد با آتشش بـسـوزنـد، زنـدانـى را بـسـازند كه بايد در آن بميرند، چوبه دارى را بر پا كنند كه بايد بر آن اعدام شوند!.
و در مـورد فـرعـونـيـان زورمند گردنكش نيز چنان شد، و پرورش و نجات موسى در تمام مراحل به دست خود آنها صورت گرفت :
قابله موسى از قبطيان بود!
سازنده صندوق نجات موسى يك نجار قبطى بود!
گـيـرنـدگـان صـنـدوق نجات از امواج نيل آل فرعون بودند! بازكننده در صندوق شخص فرعون يا همسرش آسيه بود!
و سـرانـجـام كـانـون امن و آرامش و پرورش موساى قهرمان و فرعونشكن همان كاخ فرعون بود!
و اين است قدرتنمائى پروردگار.
آيه و ترجمه


و اءصـبح فؤ اداءم موسى فرغا ان كادت لتبدى به لو لا اءن ربطنا على قلبها لتكون من المؤ منين (10)
و قالت لاخته قصيه فبصرت به عن جنب و هم لا يشعرون (11)
و حـرمـنـا عـليـه المـراضـع مـن قـبـل فـقـالت هـل اءدلكـم عـلى اءهل بيت يكفلونه لكم و هم له ناصحون (12)
فـرددنـاه الى اءمـه كـى تـقـر عينها و لا تحزن و لتعلم اءن وعد الله حق و لكن اءكثرهم لا يعلمون (13)




ترجمه :
10 - قـلب مـادر موسى از همه چيز (جز ياد فرزندش ) تهى گشت ، و اگر قلب او را به وسيله ايمان و اميد محكم نكرده بوديم نزديك بود مطلب را افشا كند.
11 - مـادر بـه خـواهـر او گـفـت وضع حال او را پيگيرى كن ، او نيز از دور ماجرا را مشاهده كرد، در حالى كه آنها بى خبر بودند.
12 - مـا هـمـه زنـان شـيـرده را از قـبـل بـر او تـحـريـم كـرديـم (تـا تـنها به آغوش مادر بـرگـردد) خـواهرش (كه بيتابى ماموران را براى پيدا كردن دايه مشاهده كرد) گفت : آيا شـمـا را بـه خـانـواده اى راهـنـمائى كنم كه ميتوانند اين نوزاد را كفالت كنند و خيرخواه او هستند؟
13 - مـا او را بـه مـادرش بـازگـردانـديم تا چشمش روشن شود، و غمگين نباشد، و بداند وعده الهى حق است ولى اكثر آنها نميدانند.
تفسير:
بازگشت موسى به آغوش مادر
در اين آيات صحنه ديگرى از اين داستان مجسم شده است :
مـادر مـوسـى (عـليـه السـلام ) فـرزنـدش را بـه تـرتـيـبـى كـه قـبـلا گـفـتيم به امواج نيل سپرد، اما بعد از اين ماجرا طوفانى شديد در قلب او وزيدن گرفت ، جاى خالى نوزاد كه تمام قلبش را پر كرده بود، كاملا محسوس بود.
نزديك بود فرياد كشد و اسرار درون دل خود را برون افكند.
نزديك بود نعره زند و از جدائى فرزند ناله سر دهد.
اما لطف الهى به سراغ او آمد و چنانكه قرآن گويد: (قلب مادر موسى از همه چيز جز ياد فـرزنـدش تـهـى گـشـت ، و اگـر مـا قـلب او را بـا نور ايمان و اميد محكم نكرده بوديم ، نزديك بود اين مطلب را افشا كند) (و اصبح فؤ اد ام موسى فارغا ان كادت لتبدى به لو لا ان ربطنا على قلبها لتكون من المؤ منين ).
فـارغ بـه معنى خالى است ، و در اينجا منظور خالى از همه چيز جز از ياد موسى است ، هر چند بعضى از مفسران آن را به معنى خالى بودن از غم و اندوه گرفته اند، و يا خالى از الهـام و مـژده اى كـه قـبـلا بـه او داده شـده بـود، ولى بـا تـوجه به جمله ها اين تفسيرها صحيح به نظر نمى رسد.
اين كاملا طبيعى است كه مادرى كه نوزاد خود را با اين صورت از خود جدا كند، همه چيز را جـز نـوزادش فـرامـوش نـمـايـد، و آنچنان هوش از سرش برود كه بدون در نظر گرفتن خـطـراتـى كـه خـود و فـرزنـدش را تـهـديـد مـى كـنـد فـريـاد كـشـد، و اسـرار درون دل را فاش ‍ سازد.
اما خداوندى كه اين ماموريت سنگين را به اين مادر مهربان داده قلب او را آنچنان استحكام مى بـخـشد كه به وعده الهى ايمان داشته باشد، و بداند كودكش در دست خدا است ، سرانجام به او باز مى گردد و پيامبر مى شود!
(ربـطنا) از ماده (ربط) در اصل به معنى بستن حيوان يا مانند آن به جائى است تا مطمئنا در جاى خود محفوظ بماند، و لذا محل اين گونه حيوانات را (رباط) مى گويند، و سـپـس بـه مـعـنـى وسـيعترى كه همان حفظ و تقويت و استحكام بخشيدن است آمده و منظور از (ربـط) قـلب در ايـنـجـا تـقـويـت دل ايـن مادر است ، تا ايمان به وحى الهى آورد و اين حادثه بزرگ را تحمل كند.
مـادر بـر اثـر ايـن لطـف پـروردگار آرامش خود را باز يافت ، ولى مى خواهد از سرنوشت فـرزنـدش بـا خـبـر شـود، لذا بـه خـواهـر مـوسـى سـفـارش كـرد كـه وضـع حال او را پيگيرى كن (و قالت لاخته قصيه ).
(قصيه ) از ماده (قص ) (بر وزن نص ) به معنى جستجو از آثار چيزى است و اينكه قـصه را قصه مى گويند به خاطر اين است كه پيگيرى از اخبار و حوادث گوناگون در آن مى شود.
خـواهـر مـوسـى دسـتـور مـادر را انـجـام داد و از فـاصـله قابل ملاحظه اى به جستجو پرداخت و او را از دور ديد كه صندوق نجاتش را فرعونيان از آب ميگيرند، و موسى را از صندوق بيرون آورده در آغوش دارند (فبصرت به عن جنب ).
اما آنها از وضع اين خواهر بيخبر بودند (و هم لا يشعرون ).
بـعـضـى گـفـتـه انـد: خـدمتكاران مخصوص فرعون كودك را با خود از قصر بيرون آورده بودند، تا دايه اى براى او جستجو كنند، و درست در همين لحظات بود كه خواهر موسى از دور برادر خود را ديد.
ولى تـفـسـيـر اول نزديكتر به نظر ميرسد، بنا بر اين بعد از بازگشت مادر موسى به خـانـه خـويـش خواهر از فاصله دور در كنار نيل ماجرا را زير نظر داشت و با چشم خود ديد كه چگونه فرعونيان او را از آب گرفتند و از خطر بزرگى كه
نوزاد را تهديد مى كرد رهائى يافت .
براى جمله (هم لا يشعرون ) تفسيرهاى ديگرى نيز شده : مرحوم طبرسى مخصوصا اين احـتـمـال را بـعـيـد نـمـيـدانـد كـه تـكـرار ايـن جـمـله در آيـات قـبـل و ايـنـجـا در بـاره فـرعـون بـراى اشـاره بـه اين حقيقت باشد او كه تا اين اندازه از مـسـائل بـيخبر بود چگونه دعوى الوهيت مى كرد؟ چگونه مى خواست با اراده پروردگار و مشيت الهى بجنگد؟
بـه هـر حـال اراده خـداونـد به اين تعلق گرفته بود كه اين نوزاد به مادرش به زودى بـرگـردد و قـلب او را آرام بـخـشـد، لذا مـى فـرمـايـد: مـا هـمـه زنـان شـيـرده را از قـبـل بـر او تـحـريـم كـرديـم (و حـرمـنـا عـليـه المـراضـع مـن قبل ).
طـبـيـعـى اسـت نـوزاد شيرخوار چند ساعت كه مى گذرد، گرسنه مى شود، گريه مى كند، بيتابى مى كند، بايد دايه اى براى او جستجو كرد، بخصوص كه ملكه مصر سخت به آن دل بسته ، و چون جان شيرينش دوست مى دارد!
ماموران حركت كردند و در به در دنبال دايه مى گردند، اما عجيب اينكه پستان هيچ دايه اى را نميگيرد.
شايد از ديدن قيافه آنها وحشت مى كند، و يا طعم شيرشان كه با ذائقه او آشنا نيست تلخ و نـامـطـلوب جـلوه مـى كـنـد، گوئى مى خواهد خود را از دامان دايه ها پرتاب كند اين همان تحريم تكوينى الهى بود كه همه دايه ها را بر او حرام كرده بود.
كـودك لحظه به لحظه گرسنه تر و بى تابتر مى شود پى در پى گريه مى كند و سر و صداى او در درون قصر فرعون مى پيچيد و قلب ملكه را به لرزه در مى آورد.
مـامورين بر تلاش خود مى افزايند ناگهان در فاصله نه چندان دور به دخترى برخورد مـى كـنند كه مى گويد: من خانواده اى را مى شناسم كه ميتوانند اين نوزاد را كفالت كنند و خـيـرخـواه او هـسـتـنـد آيـا مـى خـواهـيـد شـمـا را راهـنـمـائى كـنـم ؟ (فـقـالت هل ادلكم على اهلبيت يكفلونه لكم و هم له ناصحون ).
مـن زنـى از بـنـى اسـرائيـل را مـى شـناسم كه پستانى پر شير و قلبى پر محبت دارد او نوزاد خود را از دست داده ، و حاضر است شير دادن نوزاد كاخ را بر عهده گيرد.
مـامورين خوشحال شدند و مادر موسى را به قصر فرعون بردند نوزاد هنگامى كه بوى مـادر را شـنـيـد سخت پستانش را در دهان فشرد، و از شيره جان مادر جان تازه اى پيدا كرد، بـرق خـوشحالى از چشمها جستن كرد، مخصوصا ماموران خسته و كوفته كه به مقصد خود رسـيده بودند از همه خوشحالتر بودند، همسر فرعون نيز نمى توانست خوشحالى خود را از اين امر كتمان كند.
شـايـد بـه دايـه گـفـتـنـد تـو كـجـا بودى كه اينهمه ما به دنبالت گردش كرديم كاش زودتر مى آمدى ! آفرين بر تو و بر شير مشكلگشاى تو!
در بـعـضـى از روايـات آمـده اسـت كـه وقـتـى مـوسـى پـسـتـان ايـن مـادر را قـبـول كـرد هـامان وزير فرعون گفت من فكر مى كنم تو مادر واقعى او هستى ! چرا در ميان ايـنـهمه زن تنها پستان تو را پذيرفت ؟ گفت اى پادشاه ! به خاطر اين است كه من زنى خـوشـبـو هـسـتم ، و شيرم بسيار شيرين است ، تاكنون هيچ كودكى به من سپرده نشده مگر ايـنـكـه پستان مرا پذيرفته است ! حاضران اين سخن را تصديق كردند و هر كدام هديه و تحفه گرانقيمتى به او دادند!.
در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم كـه فـرمـود: سـه روز بـيـشـتر طـول نـكـشـيـد كـه خداوند نوزاد را به مادرش بازگرداند! بعضى گفته اند اين تحريم تـكوينى شيرهاى ديگران براى موسى به خاطر اين بود كه خدا نميخواست از شيرهائى كـه آلوده بـه حـرام ، آلوده بـه امـوال دزدى و جنايت و رشوه و غصب حقوق ديگران است اين پيامبر پاك بنوشد، او بايد از شير پاكى همچون شير مادرش تغذيه كند تا بتواند بر ضد ناپاكيها قيام كند و با ناپاكان بستيزد.
و بـه ايـن تـرتـيـب مـا مـوسـى را بـه مـادرش بازگردانديم تا چشمش روشن شود و غم و انـدوهـى در دل او بـاقـى نـمـانـد، و بـدانـد وعده الهى حق است اگر چه اكثر مردم نميدانند (فـرددنـاه الى امـه كـى تـقـر عـيـنـهـا و لا تحزن و لتعلم ان وعد الله حق و لكن اكثرهم لا يعلمون ).
در ايـنـجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه : آيا فرعونيان موسى را به مادر سپردند كه او را شـيـر دهد و در خلال اين كار، همه روز يا گاهبگاه ، كودك را به دربار فرعون بياورد تا ملكه مصر ديدارى از او تازه كند، و يا كودك را در دربار نگه داشتند و مادر موسى در فواصل معين مى آمد و به او شير مى داد؟
دليـل روشـنـى بـر هـيـچـيـك از ايـن دو احـتـمـال نـداريـم امـا احتمال اول نزديكتر به نظر مى رسد.
و نـيـز بـعـد از پـايـان دوران شـيـرخـوارگـى ، آيـا مـوسـى بـه كـاخ فـرعـون منتقل شد يا رابطه خود را با مادر و خانواده نگه مى داشت و ميان اين دو در رفت و آمد بود؟ بعضى گفته اند بعد از دوران شيرخوارگى ، او را به فرعون و همسرش آسيه سپرد، و مـوسـى در دامـن آن دو و بـا دسـت آن دو پـرورش يـافـت ، و در ايـنـجا داستانهاى ديگرى از كـارهـاى كـودكـانـه امـا پـر مـعـنـى مـوسـى نـسـبـت بـه فـرعـون نـقـل كـرده انـد كـه ذكـر هـمه آنها به درازا مى كشد، اما اين جمله كه فرعون بعد از مبعوث شدن موسى به نبوت به او گفت : الم نربك فينا وليدا و لبثت فينا من عمرك سنين : آيا تـو را در كـودكـى در دامـان مـهـر خود پرورش نداديم ؟ و سالهائى از عمرت را در ميان ما نـبـودى ؟ (سـوره شـعراء آيه 17) نشان مى دهد كه موسى مدتى در كاخ فرعون زندگى كرده و سالهائى در آنجا درنگ نموده است .
از تـفسير على بن ابراهيم چنين استفاده مى شود كه موسى با نهايت احترام تا دوران بلوغ در كاخ فرعون ماند، ولى سخنان توحيدى او، فرعون را سخت ناراحت مى كرد، تا آنجا كه تـصـميم قتل او را گرفت ، موسى كاخ را رها كرد و وارد شهر شد كه با نزاع دو نفر كه يكى از قبطيان و ديگرى از سبطيان بود (و شرح آن در آيات آينده مى آيد) روبرو گشت .
آيه و ترجمه


و لما بلغ اءشده و استوى اتيناه حكما و علما و كذلك نجزى المحسنين (14)
و دخـل المـديـنـة عـلى حـيـن غـفلة من اءهلها فوجد فيها رجلين يقتتلان هذا من شيعته و هذا من عدوه فـاسـتـغـاثـه الذى مـن شـيـعـتـه عـلى الذى مـن عـدوه فـوكـزه مـوسـى فـقـضـى عـليـه قال هذا من عمل الشيطان انه عدو مضل مبين (15)
قال رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى فغفر له انه هو الغفور الرحيم (16)
قال رب بما اءنعمت على فلن اءكون ظهيرا للمجرمين (17)




ترجمه :
14 - هنگامى كه نيرومند و كامل شد حكمت و دانش به او داديم ، و اينگونه نيكوكاران را جزا مى دهيم .
15 - او در مـوقـعـى كـه اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد، ناگهان دو مرد را ديد كه بـه جـنـگ و نـزاع مـشـغولند، يكى از پيروان او بود، و ديگرى از دشمنانش ، آن يك كه از پيروان او بود از وى در برابر دشمنش تقاضاى كمك كرد، موسى مشت محكمى بر سينه او زد و كـار او را سـاخـت (و بـر زمـيـن افـتـاد و مـرد!) مـوسـى گـفـت : ايـن از عمل شيطان بود كه او دشمن و گمراه كننده آشكارى است .
16 - عـرض كرد پروردگارا! من به خويشتن ستم كردم ، مرا ببخش ، خدا او را بخشيد كه او غفور و رحيم است .
17 - عـرض كـرد پـروردگـارا! بـه شـكـرانـه نـعـمتى كه به من دادى من هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود.
تفسير:
موسى در طريق حمايت از مظلومان
در ايـنـجـا بـا سـومـيـن بـخـش از سرگذشت پر ماجراى موسى (عليه السلام ) روبرو مى شويم كه در آن مسائلى مربوط به دوران بلوغ او و پيش از آنكه از مصر به مدين برود، و انگيزه هجرت او مطرح شده است .
نـخـسـت مـى گـويـد: (هـنـگـامـى كـه مـوسـى نـيـرومـنـد و كـامـل شـد، حـكـمـت و دانش به او داديم و اين گونه نيكوكاران را جزا و پاداش ‍ مى دهيم ) (فلما بلغ اشده و استوى آتيناه حكما و علما و كذلك نجزى المحسنين ).
(اشد) از ماده شدت به معنى نيرومند شدن است ، و (استوى ) از ماده (استواء) به معنى كمال خلقت و اعتدال آن است .
در اينكه ميان اين دو چه تفاوتى است ، مفسران گفتگوهاى مختلفى دارند: بعضى گفته اند (بـلوغ اشـد) آن اسـت كـه انـسـان از نـظـر قـواى جـسـمـانـى بـه سـر حـد كـمـال بـرسـد كـه غـالبـا در سـن 18 سـالگـى اسـت ، و (اسـتـواء) هـمـان اعـتـدال و اسـتـقـرار در امـر حـيـات و زنـدگـى اسـت كـه غـالبـا بـعـد از كمال نيروى جسمانى حاصل مى شود.
بـعـضـى ديـگـر (بـلوغ اشـد) را بـه مـعـنـى كـمال جسمى ، و (استواء) را به معنى كمال عقلى و فكرى دانسته اند.
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) كـه در كـتـاب مـعـانـى الاخـبـار نقل شده ميخوانيم : اشد 18 سالگى است ، و استواء زمانى است كه محاسن بيرون آيد.
در ميان اين تعبيرات تفاوت زيادى نيست ، و از مجموعه آن با توجه به معنى لغوى اين دو واژه تكامل نيروهاى جسمى و فكرى و روحى استفاده مى شود.
فـرق مـيـان (حـكـم ) و (عـلم ) مـمـكـن اسـت ايـن بـاشـد كـه حـكـم اشـاره بـه عـقـل و فـهـم و قـدرت بـر داورى صـحـيـح اسـت ، و عـلم بـه معنى آگاهى و دانشى است كه جهل با آن همراه نباشد.
تعبير (كذلك نجزى المحسنين ) به خوبى نشان مى دهد كه موسى (عليه السلام ) به خـاطـر تقواى الهيش ، و به خاطر اعمال نيك و پاكش ، اين شايستگى را پيدا كرده بود كه خـداونـد پـاداش عـلم و حكمت به او بدهد، و روشن است كه منظور از اين علم و حكمت ، وحى و نبوت نيست ، زيرا موسى آن روز با زمان وحى و نبوت فاصله زيادى داشت .
بلكه منظور همان آگاهى و روشنبينى و قدرت بر قضاوت صحيح ، و مانند آن است كه خدا به عنوان پاكدامنى و درستى و نيكوكارى به موسى داد، و از اين تعبير اجمالا برمى آيد كه موسى در همان كاخ فرعون كه بود رنگ آن محيط را به خود هرگز نگرفت و تا آنجا كـه در تـوان داشـت بـه كـمك حق و عدالت مى شتافت هر چند جزئيات آن امروز بر ما روشن نيست .
بـه هـر حـال مـوسـى (عـليـه السـلام ) در مـوقـعـى كـه اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد (و دخل المدينة على حين غفلة من اهلها).
ايـن شـهـر كـدام شـهـر بـوده ؟ روشـن نـيـسـت ، امـا بـه احـتـمـال قـوى پـايـتـخـت مـصـر بـوده اسـت و بـه گفته بعضى از مفسران موسى بر اثر مخالفتهائى كه با فرعون و دستگاه
او داشـت و روز بـه روز اوج مـى گـرفت محكوم به تبعيد از پايتخت مصر شد، ولى او با استفاده از فرصت خاصى كه مردم در حال غفلت بودند وارد پايتخت گرديد.
ايـن احـتـمال نيز وجود دارد كه منظور وارد شدن در شهر از قصر فرعون بوده باشد، چرا كـه مـعـمـولا قصرهاى فراعنه را در كنار شهر كه بهتر بتوانند راههاى ورود و خروجش را كنترل كنند مى سازند.
مـنـظـور از جـمـله (عـلى حـيـن غـفـلة مـن اهلها) موقعى بوده كه مردم شهر كسب و كار خود را تـعـطـيـل كـرده و كـسـى دقيقا مراقب اوضاع شهر نبود، اما اينكه چه موقعى بوده ؟ بعضى گـفـتـه انـد در آغـاز شـب بـوده اسـت كـه مـردم كـسـب و كـار را تعطيل مى كنند، گروهى راهى خانه خود مى شوند و گروهى نيز به تفريح و سرگرمى و شـبنشينى مى پردازند، اين همان ساعتى است كه در بعضى از روايات اسلامى از آن به عنوان ساعت غفلت تعبير شده است .
در حـديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است كه فرمود: تنفلوا فى ساعة الغـفـلة و لو بـركـعتين خفيفتين : در ساعت غفلت نماز نافله بجا آوريد و لو دو ركعت مختصر باشد.
و در ذيل اين حديث آمده است : و ساعة الغفلة ما بين المغرب و العشاء.
و بـراسـتـى ايـن سـاعـت ، سـاعت غفلت است و بسيارى از جنايات و تبهكاريها و انحرافات اخلاقى در همين ساعات آغاز شب انجام مى شود.
نه مردم مشغول كسب و كارند و نه در خواب و استراحت ، بلكه يك حالت غفلت عمومى معمولا بر شهرها مسلط مى شود و رواج كار مراكز فساد نيز در همين ساعت است .
بعضى نيز احتمال داده اند كه ساعت غفلت نيمه روز به هنگام استراحت .
مـردم و تـعـطـيـل مـوقـت كـار روزانـه اسـت ، ولى تـفـسـيـر اول صحيحتر و دقيقتر به نظر مى رسد.
به هر حال موسى وارد شهر شد و در آنجا با صحنه اى روبرو گرديد دو نفر مرد را ديد كـه سـخـت بـا هـم گـلاويز شده اند و مشغول زد و خورد هستند كه يكى از آنها از شيعيان و پيروان موسى بود و ديگرى از دشمنانش (فوجد فيها رجلين يقتتلان هذا من شيعته و هذا من عدوه ).
تـعـبـيـر بـه (شـيـعـتـه ) نشان مى دهد كه از موسى از همان زمان ارتباطهائى با بنى اسرائيل برقرار كرده بود و گروهى پيرو داشت و احتمالا آنها را براى مبارزه با دستگاه جبار فرعون به عنوان يك هسته مركزى برگزيده بود.
هنگامى كه مرد بنى اسرائيلى چشمش به موسى افتاد از موسى (كه جوانى نيرومند و قوى پنجه بود) در برابر دشمنش تقاضاى كمك كرد (فاستغاثه الذى من شيعته على الذى من عدوه ).
مـوسـى (عـليـه السـلام ) بـه يـارى او شـتـافـت تـا او را از چـنـگـال ايـن دشـمـن ظـالم سـتـمگر كه بعضى گفته اند يكى از طباخان فرعون بود و مى خـواسـت مـرد بنى اسرائيلى را براى حمل هيزم به بيگارى كشد نجات دهد در اينجا موسى مشتى محكم بر سينه مرد فرعونى زد اما همين يك مشت كار او را ساخت و بر زمين افتاد و مرد (فوكزه موسى فقضى عليه ).
بدون شك موسى قصد كشتن مرد فرعونى نداشت ، و از آيات بعد نيز به خوبى اين معنى روشـن مـى شـود، نـه بـه خـاطـر ايـنـكـه آنـهـا مـسـتـحـق قـتـل نـبـودنـد، بـلكـه بـه خـاطـر پـى آمـدهـائى كـه ايـن عمل ممكن بود براى موسى و بنى اسرائيل داشته باشد.
لذا بـلافـاصـله مـوسـى گـفـت : ايـن از عـمـل شـيطان بود، چرا كه او دشمن و گمراه كننده آشـكـارى اسـت (قـال هـذا مـن عـمـل الشـيـطـان انـه عـدو مضل مبين ).
بـه تـعبير ديگر، او مى خواست دست مرد فرعونى را از گريبان بنى اسرائيلى جدا كند، هـر چـنـد گـروه فرعونيان مستحق بيش از اين بودند، اما در آن شرائط اقدام به چنين كارى مـصـلحـت نـبود، و چنانكه خواهيم ديد همين امر سبب شد كه ديگر نتواند در مصر بماند و راه مدين را پيش گرفت .
سـپس قرآن از قول موسى چنين مى گويد: او گفت : پروردگارا! من به خويشتن ستم كردم ، مـرا بـبـخـش ، و خـداونـد او را بـخـشـيـد، كـه او غـفـور و رحـيـم اسـت (قال رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى فغفر له انه هو الغفور الرحيم ).
مسلما موسى در اينجا گناهى مرتكب نشد، بلكه در واقع ترك اولائى از او سر زد كه نمى بـايـسـت چنين بى احتياطى كند تا به دردسر و زحمت و رنج بيفتد او در برابر همين ترك اولى از خـدا تـقـاضـاى عـفـو كـرد و خـدا نـيـز او را مشمول لطفش قرار داد.
مـوسـى گـفـت : بـه شـكـرانـه ايـن نـعـمـت كـه مـرا مـشـمـول عـفـو خـود قـرار دادى و در چنگال دشمنان گرفتار نساختى ، و به شكرانه تمام نعمتهائى كه از آغاز تاكنون به من مـرحـمـت كـردى مـن هـرگـز پـشـتـيبانى از مجرمان نخواهم كرد و يار ستمكاران نخواهم بود (قال رب بما انعمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين ).
بلكه هميشه به يارى مظلومان و رنجديدگان خواهم شتافت ، منظورش از اين جمله اين بود كه من هرگز با فرعونيان مجرم و گنهكار همكارى نخواهم كرد بلكه در كنار ستمديدگان بنى اسرائيل خواهم بود.
و ايـنـكـه بـعـضى احتمال داده اند منظور از مجرم آن مرد اسرائيلى بوده باشد بسيار بعيد به نظر ميرسد.
نكته ها:
1 - آيا اين كار موسى منافى مقام عصمت نيست ؟
مفسران بحثهاى دامنه دارى در مورد مشاجره مرد قبطى و بنى اسرائيلى و كشته شدن قبطى به دست موسى كرده اند.
البـتـه اصـل ايـن عـمـل مـسـاءله مـهمى نبوده ، چرا كه جنايتكاران فرعونى مفسدان بيرحمى بـودنـد كـه هـزاران نـوزاد بنى اسرائيلى را سر بريدند، و از هيچگونه جنايت بر بنى اسرائيل ابا نداشتند، و به اين ترتيب افرادى نبودند كه خونشان مخصوصا براى بنى اسرائيل محترم باشد.
آنـچـه بـراى علماى تفسير ايجاد مشكل كرده تعبيراتى است كه خود موسى (عليه السلام ) در اين ماجرا مى كند:
يكجا مى گويد: (هذا من عمل الشيطان ).
جـاى ديـگـر مـى گـويـد: رب انـى ظلمت نفسى فاغفر لى : خدايا! من بر خود ستم كردم مرا ببخش .
ايـن تـعـبـيـرات چـگـونـه بـا عـصـمـت انـبـيـاء كـه حـتـى قبل از نبوت و رسالت بايد داراى مقام عصمت باشند سازگار است ؟
اما با توضيحى كه در تفسير آيات فوق داديم روشن مى شود كه آنچه از موسى سر زد تـرك اولائى بـيـش نـبـود، او بـا ايـن عـمـلش خـود را بـه زحـمـت انـداخـت چـرا كـه قتل يك قبطى به وسيله موسى چيزى نبود كه فرعونيان به آسانى از آن بگذرند، و مى دانـيـم تـرك اولى بـه مـعـنـى كارى است كه ذاتا حرام نيست ، بلكه موجب مى شود كه كار خوبترى ترك گردد، بى آنكه عمل خلافى انجام شده باشد.
نـظـيـر اين تعبير در سرگذشت بعضى ديگر از انبياء از جمله حضرت آدم (عليه السلام ) نيز آمده است كه شرح آن را در ذيل آيه 19 سوره اعراف (جلد 6 تفسير
نمونه صفحه 122 به بعد) داده شد.
در حديثى كه در عيون الاخبار از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) در تفسير اين آيـات آمـده چـنـيـن مـى خـوانـيـم : مـنـظـور از جـمـله هـذا مـن عـمـل الشـيـطـان نـزاع و جـدال آن دو مـرد بـا يـكـديـگـر بـوده كـه عـمل شيطانى محسوب مى شده ، نه عمل موسى ، و منظور از جمله رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى ايـن اسـت كـه مـن خـود را در آنجا كه نبايد بگذارم گذاردم ، من نبايد وارد اين شهر مى شدم ، و منظور از جمله فاغفر لى اين است كه مرا از دشمنانت مستور دار تا بر من دست پيدا نكنند (يكى از معانى غفران پوشانيدن است ).
2 - پشتيبانى از مجرمان از بزرگترين گناهان است
در فـقـه اسـلامـى بـاب مـفـصلى پيرامون اعانت بر اثم و معاونت ظلمه با احاديث فراوانى داريم كه نشان مى دهد يكى از زشتترين گناهان يارى ستمكاران و ظالمان و مجرمان است و سبب مى شود كه انسان در سرنوشت شوم آنها شريك باشد.
اصولا ظالمان و ستمگران و افرادى همچون فرعون در هر جامعه اى افراد خاصى هستند، و اگـر تـوده جـمـعـيـت بـا آنـها همكارى نكنند فرعونها فرعون نميشوند اين گروهى از مردم زبون و ضعيف و يا فرصتطلب و دنياپرست هستند كه اطراف آنها را مى گيرند، و دست و بـال آنـهـا و يـا حـداقـل سياهى لشكرشان مى شوند، تا آن قدرت شيطانى را براى آنها فراهم مى سازند.
در قـرآن مـجـيـد روى ايـن اصـل اسـلامى و انسانى كرارا تكيه شده است : در آيه دوم سوره مائده مى خوانيم : و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان : بر نيكى و تقوى تعاون كنيد، و به گناه و تعدى هرگز كمك نكنيد.
قرآن با صراحت مى گويد: ركون بر ظالمان موجب عذاب آتش دوزخ است و لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار (هود - 114).
ركـون خواه به معنى تمايل قلبى باشد، يا به معنى همكارى ظاهرى ، يا اظهار رضايت ، و يـا دوسـتـى و خيرخواهى ، يا اطاعت كه هر يك از مفسران تفسيرى براى آن كرده اند و يا مـفـهـومـى كـه جامع همه اينها است ، و آن اتكاء و اعتماد و وابستگى است ، شاهد زنده اى بر مقصود ما است .
در حـديـثى از امام زين العابدين على بن الحسين (عليهماالسلام ) مى خوانيم : به محمد بن مسلم زهرى كه دانشمندى بود كه با دستگاه بنى اميه مخصوصا هشام بن عبد الملك همكارى مـى كـرد بـعـد از آنـكـه او را از اعـانـت ظالمان برحذر داشت در سخنان تكان دهنده اش ‍ چنين فـرمـود: او ليـس بـدعـائهم اياك حين دعوك جعلوك قطبا ادار و ربك رحى مظالمهم ، و جسرا يعبرون عليك الى بلاياهم سلما الى ضلالتهم داعيا الى عينهم ، سالكا سبيلهم ، يدخلون بـك الشـك عـلى العـلمـاء و يـقـتـادون بـك قـلوب الجـهـال اليـهـم !... فـمـا اقل ما اعطوك فى قدر ما اخذوا منك ! و ما ايسر ما عمروا لك فى جنب ما حزبوا عليك ! فانظر لنـفـسـك فـانـه لا يـنـظـر لهـا غـيـرك و حـاسـبـهـا حـسـاب رجل مسئول !:
(آيـا آنـهـا تـو را بـه جـمـع خـود دعـوت نـكـردنـد و مـركـزيـتـى بـوسـيـله تـو تشكيل ندادند كه آسياى ظلم آنها بر محورش مى گردد)؟
آيا تو را پلى براى عبور به سوى بلاهاى خود قرار ندادند؟
بـوسيله تو نردبانى براى ضلالتشان ، و مبلغى براى گمراهى و جهلشان ، و رهروى بـراى راه نـنـگـيـنـشـان سـاخـتـنـد، و نـيـز بـوسـيـله تـو، عـلمـا را زيـر سـؤ ال ميكشند و قلوب ساده لوحان جاهل را به دام مى افكنند...
آنـهـا در مـقـابل چيزى كه از تو گرفتند، چه كم بهائى به تو پرداختند؟! و در برابر آنچه از تو ويران كردند چه كم آباد نمودند.
انـدكـى در بـاره خـود بـيـنديش كه هيچكس دلسوز تو جز خودت نيست ، و همچون يك انسان مسئول به حساب خويش رسيدگى كن .
بـه راسـتى اين منطق گويا و رساى امام (عليه السلام ) هر عالم دربارى و وابسته را مى تواند متوجه عاقبت شوم خود كند.
ابن عباس مى گويد: آيه رب بما انعمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين از جمله آياتى است كـه گـواهى مى دهد بر اينكه پشتيبانى مجرمان ، جرم و گناه است و كمك به مؤ منان اطاعت فرمان خدا.
بـه يـكـى از عـلمـا گـفـتـند: فلانكس نويسنده فلان ظالم شده است و تنها چيزى را كه مى نـويـسـد، دخـل و خـرج او اسـت ، اگـر حقوقى در برابر اين كار بگيرد زندگيش تامين مى شود، و الا خود و خانواده اش شديدا گرفتار فقر خواهند شد.
مرد عالم در پاسخ اين سؤ ال تنها اين جمله را بيان كرد: آيا گفتار آن مرد صالح (موسى ) را نـشـنـيـده اى كـه گـفـت : رب بـمـا انـعـمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين : خداوندا به شكرانه نعمتهائى كه به من بخشيدى هرگز پشتيبانى از مجرمان نميكنم .
آيه و ترجمه


فـاصـبـح فـى المـديـنـة خـائفـا يـتـرقـب فـاذا الذى اسـتـنـصـره بـالامـس يـسـتـصـرخـه قال له موسى انك لغوى مبين (18)
فـلمـا اءن اءراد اءن يـبطش بالذى هو عدو لهما قال يموسى اءتريد اءن تقتلنى كما قتلت نفسا بالامس ان تريد الا اءن تكون جبارا فى الارض و ما تريد اءن تكون من المصلحين (19)
و جاء رجل مـن اءقـصـا المـديـنة يسعى قال يموسى ان الملا ياتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين (20)
فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجنى من القوم الظالمين (21)
و لما توجه تلقاء مدين قال عسى ربى اءن يهدينى سواء السبيل (22)




ترجمه :
18 - مـوسـى در شـهر ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه اى (و در جستجوى اخبار) نـاگـهـان ديـد هـمـان كسى كه ديروز از او يارى طلبيده بود فرياد ميزند و از او كمك مى خواهد، موسى به او گفت تو آشكارا انسان گمراهى هستى !
19 - و هـنـگـامـى كـه خـواست با كسى كه دشمن هر دوى آنها بود درگير شود و با قدرت مـانـع او گـردد، (فريادش بلند شد) گفت : اى موسى ! مى خواهى مرا بكشى ، همانگونه كه ديروز انسانى را به قتل رساندى ؟ تو مى خواهى فقط جبارى در روى زمين باشى ، و نميخواهى از مصلحان باشى !
20 - (در اين هنگام ) مردى از نقطه دور دست شهر (از مركز فرعونيان ) با سرعت آمد و به موسى گفت اى موسى اين جمعيت براى كشتنت به مشورت نشسته اند، فورا (از شهر) خارج شو كه من از خيرخواهان توام .
21 - موسى از شهر خارج شد در حالى كه ترسان بود، و هر لحظه در انتظار حادثه اى ، عرض كرد پروردگارا! مرا از اين قوم ظالم رهائى بخش .
22 - و هـنـگـامـى كه متوجه جانب مدين شد گفت اميدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند.
تفسير:
موسى مخفيانه به سوى مدين حركت مى كند
در ايـن آيـات به چهارمين صحنه اين سرگذشت پرماجرا روبرو مى شويم . مساءله كشته شـدن يـكـى از فـرعونيان به سرعت در مصر منعكس شد و شايد كم و بيش از قرائن معلوم بـود كـه قـاتـل او يك مرد بنى اسرائيلى است ، و شايد نام موسى هم در اين ميان بر سر زبانها بود.
البـته اين قتل يك قتل ساده نبود، جرقه اى براى يك انقلاب و يا مقدمه آن محسوب مى شد، و دسـتـگـاه حـكـومـت نـمـيـتـوانـسـت بـه سـادگـى از كـنـار آن بـگـذرد كـه بـردگـان بـنى اسرائيل قصد جان اربابان خود كنند!
لذا در نـخـسـتـيـن آيـه مى خوانيم : به دنبال اين ماجرا، موسى در شهر، ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه اى ، و در جستجوى اخبار (فاصبح فى المدينة خائفا يترقب ).
نـاگهان با صحنه تازه اى روبرو شد و ديد همان بنى اسرائيلى كه ديروز از او يارى طـلبيده بود فرياد مى كشد و از او كمك مى خواهد (و با قبطى ديگرى گلاويز شده است ) (فاذا الذى استنصره بالامس يستصرخه ).
امـا مـوسـى بـه او گـفـت : تـو بـه وضـوح ، انـسـان جاهل و گمراهى هستى ! (قال له موسى انك لغوى مبين ).
هـر روز بـا كـسى گلاويز مى شوى و دردسر مى آفرينى و دست به كارهائى ميزنى كه الان مـوقـع آن نـيـسـت ، مـا هـنـوز گرفتار پى آمدهاى برنامه ديروز توئيم كه امروز نيز تجديد برنامه كردى !.
ولى بـه هـر حـال مـظـلومى بود كه در چنگال ستمگرى گرفتار شده بود (خواه در مقدمات تـقـصـير كرده باشد يا نه ) مى بايست موسى به يارى او بشتابد و تنهايش نگذارد اما هـنـگـامى كه موسى خواست آن مرد قبطى را كه دشمن هر دو آنها بود با قدرت بگيرد و از بنى اسرائيلى دفاع كند، فريادش بلند شد و گفت : اى موسى تو مى خواهى مرا بكشى هـمـانـگـونـه كـه انـسـانـى را ديـروز كـشـتى ؟! (فلما ان اراد ان يبطش بالذى هو عدو لهما قال يا موسى ا تريد ان تقتلنى كما قتلت نفسا بالامس ).
از قرار معلوم تو مى خواهى فقط جبارى در روى زمين باشى ، و نمى خواهى
از مـصـلحـان بـاشـى ! (ان تـريـد الا ان تـكـون جـبـارا فـى الارض و ما تريد ان تكون من المصلحين ).
ايـن جمله نشان مى دهد كه موسى قبلا نيت اصلاحطلبى خود را چه در كاخ فرعون و چه در بـيـرون آن ، اظهار كرده بود، و در بعضى از روايات مى خوانيم كه درگيريهائى در اين زمـيـنـه نـيز با فرعون داشت ، لذا مرد قبطى مى گويد: تو هر روز مى خواهى انسانى را بـه قـتـل برسانى ، اين چه اصلاحطلبى است ؟! در صورتى كه اگر موسى مى خواست اين جبار را نيز به قتل برساند، گامى در مسير اصلاح بود.
بـه هـر حـال مـوسـى مـتـوجـه شـد كه ماجراى ديروز افشا شده است و براى اينكه مشكلات بيشترى پيدا نكند، كوتاه آمد.
مـاجـرا بـه فـرعـون و اطـرافـيـان او رسـيـد و تـكـرار ايـن عـمـل را تـهـديـدى بـر وضـع خـود گـرفـتـنـد، جـلسـه مـشـورتـى تشكيل دادند و حكم قتل موسى صادر شد.
در ايـن هـنـگام يك حادثه غير منتظره موسى را از مرگ حتمى رهائى بخشيد و آن اينكه مردى از نـقطه دور دست شهر (از مركز فرعونيان و كاخ فرعون ) به سرعت خود را به موسى رسـانـد و گـفت اى موسى اين جمعيت براى كشتن تو به مشورت نشسته اند، فورا از شهر خـارج شـو كـه مـن از خـيـرخـواهـان تـوام (و جـاء رجـل مـن اقـصـى المـديـنـة يـسـعـى قال يا موسى ان الملاء ياتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين ).
ايـن مـرد ظـاهـرا هـمـان كـسـى بـود كـه بـعـدا بـه عـنـوان (مـؤ مـن آل فـرعـون ) مـعروف شد، مى گويند نامش حزقيل بود و از خويشاوندان نزديك فرعون محسوب مى شد و آنچنان با آنها رابطه داشت كه در اين گونه جلسات شركت مى كرد.
او از وضـع جـنـايـات فـرعـون رنـج مـى بـرد و در انـتظار اين بود كه قيامى بر ضد او صورت گيرد، و او به اين قيام الهى بپيوندد.
ظـاهـرا چـشم اميد به موسى دوخته بود و در چهره او سيماى يك مرد الهى انقلابى را مشاهده مـى كـرد، بـه هـمـيـن دليـل هـنـگامى كه احساس كرد او در خطر است با سرعت خود را به او رسـانـيد و موسى را از چنگال خطر نجات داد، و بعدا خواهيم ديد كه نه تنها در اين ماجرا، كـه در مـاجـراهـاى ديـگـر نـيـز تـكـيـه گـاهـى بـراى موسى (عليه السلام ) بود، و ديده تيزبينى براى بنى اسرائيل در قصر فرعون محسوب مى شد.
مـوسـى ايـن خـبـر را كـامـلا جـدى گرفت ، به خيرخواهى اين مرد با ايمان ارج نهاد، و به توصيه او از شهر خارج شد در حالى كه ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه اى ! (فخرج منها خائفا يترقب ).
تـمـام قـلب خـود را مـتـوجـه پـروردگـار كـرد و بـراى حـل ايـن مـشـكـل بـزرگ دسـت بـه دامـن لطف او زد و گفت : پروردگار من مرا از اين قوم ظالم رهائى بخش (قال رب نجنى من القوم الظالمين ).
مـن مـى دانم آنها ظالم و بيرحمند، و من به دفاع از مظلومان برخاستم و از ظالمان بيگانه بودم ، و همانگونه كه من بقدر توانائى شر ظالمان را از مظلومان كوتاه كرده ام تو نيز اى خداى بزرگ شر ظالمان را از من دفع نما.
مـوسـى تـصـمـيـم گـرفـت كـه بـه سـوى سـرزمـيـن مـديـن كـه شـهـرى در جـنـوب شـام و شـمـال حجاز بود و از قلمرو مصر و حكومت فرعونيان جدا محسوب مى شد برود، اما جوانى كه در ناز و نعمت بزرگ شده ، و به سوى سفرى مى رود كه در عمرش سابقه نداشته ، نـه زاد و نـه تـوشه اى دارد نه مركب و نه دوست و راهنمائى ، و پيوسته از اين بيم دارد كـه مـامـوران فـرا رسـنـد و او را دسـتـگـيـر كـرده بـه قتل رسانند، وضع حالش روشن است .
آرى مـوسـى بـايـد يك دوران سختى و شدت را پشت سر بگذارد، و از تارهائى كه قصر فـرعـون بـر گـرد شخصيت او تنيده بود بيرون آيد، در كنار مستضعفان قرار گيرد، درد آنـها را با تمام وجودش احساس كند، و آماده يك قيام الهى به نفع آنها و بر ضد مستكبران گردد.
ولى در ايـن راه يـك سـرمـايـه بـزرگ هـمـراه داشـت ، سـرمـايـه ايـمـان و توكل بر خدا!
لذا هـنـگـامـى كه متوجه جانب مدين شد گفت اميدوارم كه پروردگارم مرا به راه راست هدايت كـنـد (و لمـا تـوجـه تـلقـاء مـديـن قـال عـسـى ربـى ان يـهـديـنـى سـواء السبيل ).
آيه و ترجمه


و لمـا ورد مـاء مـديـن وجـد عـليـه اءمـة مـن النـاس يـسـقـون و وجـد مـن دونهم امراءتين تذودان قال ما خطبكما قالتا لا نسقى حتى يصدر الرعاء و اءبونا شيخ كبير (23)
فسقى لهما ثم تولى إ لى الظل فقال رب إ نى لما اءنزلت إ لى من خير فقير (24)
فـجاءته إ حدئهما تمشى على استحياء قالت إ ن اءبى يدعوك ليجزيك اءجر ما سقيت لنا فلما جاءه و قص عليه القصص قال لا تخف نجوت من القوم الظلمين (25)




ترجمه :
23 - و هنگامى كه به (چاه ) آب مدين رسيد، گروهى از مردم را در آنجا ديد كه چهارپايان خـود را سـيـراب مى كنند، و در كنار آنها دو زن را ديد كه مراقب گوسفندان خويشند (و به چـاه نـزديـك نـمـيـشـوند، موسى ) به آنها گفت كار شما چيست ؟ (چرا گوسفندان خود را آب نـمـيدهيد؟) گفتند ما آنها را آب نمى دهيم تا چوپانها همگى خارج شوند، و پدر ما پير مرد مسنى است .
24 - مـوسـى بـه (گـوسـفـندان ) آنها آب داد، سپس رو به سوى سايه آورد و عرض كرد پروردگارا! هر خير و نيكى بر من فرستى من به آن نيازمندم !
25 - نـاگـهـان يـكى از آن دو به سراغ او آمد در حالى كه با نهايت حيا گام برميداشت و گـفـت : پـدرم از تـو دعـوت مـى كـنـد تا مزد سيراب كردن گوسفندان را براى ما به تو بـپـردازد هنگامى كه موسى نزد او (شعيب ) آمد و سرگذشت خود را شرح داد گفت نترس از قوم ظالم نجات يافتى !
تفسير:
يك كار نيك درهاى خيرات را به روى موسى گشود! در اينجا در برابر پنجمين صحنه از ايـن داسـتـان قـرار مـى گـيـريم ، و آن صحنه ورود موسى به شهر مدين است ... اين جوان پاكباز چندين روز در راه بود، راهى كه هرگز از آن نرفته بود و با آن آشنائى نداشت ، حتى به گفته بعضى ناچار بود با پاى برهنه اين راه را طى كند، گفته اند هشت روز در راه بود، آنقدر راه رفت كه پاهايش آبله كرد.
بـراى رفـع گـرسـنـگـى از گـياهان بيابان و برگ درختان استفاده مينمود، و در برابر ايـنـهـمـه مـشـكـلات و نـاراحتيها تنها يك دلخوشى داشت و آن اينكه به لطف پروردگار از چنگال ظلم فرعونى رهائى يافته است .
كـمـكـم دورنـماى مدين در افق نمايان شد، و موجى از آرامش بر قلب او نشست ، نزديك شهر رسيد، اجتماع گروهى نظر او را به خود جلب كرد، به زودى فهميد اينها شبانهائى هستند كه براى آب دادن به گوسفندان اطراف چاه آب اجتماع كرده اند.
هـنـگـامـى كـه مـوسى در كنار چاه آب مدين قرار گرفت گروهى از مردم را در آنجا ديد كه چـارپـايـان خـود را از آب چـاه سـيـراب مـى كـنند (فلما ورد ماء مدين وجد عليه امة من الناس يسقون ).
و در كنار آنها دو زن را ديد كه گوسفندان خود را مراقبت مى كنند اما
به چاه نزديك نميشوند (و وجد من دونهم امراءتين تزودان ).
وضـع ايـن دخـتـران با عفت كه در گوشه اى ايستاده اند و كسى به داد آنها نميرسد و يك مـشـت شـبـان گـردن كـلفـت تنها در فكر گوسفندان خويشند، و نوبت به ديگرى نميدهند، نـظـر مـوسـى را جـلب كـرد، نـزديـك آن دو آمـد و گـفـت كـار شـمـا چـيـسـت ؟! (قال ما خطبكما).
چرا پيش نميرويد و گوسفندان را سيراب نميكنيد.
بـراى مـوسـى ايـن تـبـعـيـض و ظـلم و ستم ، اين بيعدالتى و عدم رعايت حق مظلومان كه در پـيشانى شهر مدين به چشم مى خورد قابل تحمل نبود، او مدافع مظلومان بود و به خاطر همين كار، به كاخ فرعون و نعمتهايش پشت پا زده و از وطن آواره گشته بود، او نميتوانست راه و رسم خود را ترك گويد و در برابر بيعدالتيها سكوت كند.
دخـتـران در پـاسـخ او گـفـتـنـد: مـا گـوسـفـندان خود را سيراب نميكنيم تا چوپانان همگى حـيـوانـات خـود را آب دهـنـد و خـارج شـوند و ما از باقيمانده آب استفاده مى كنيم (قالتا لا نسقى حتى يصدر الرعاء).
و براى اينكه اين سؤ ال براى موسى بيجواب نماند كه چرا پدر اين دختران عفيف آنها را بـه دنـبـال ايـن كـار بـفـرسـتـد؟ افـزودنـد: پدر ما پيرمرد مسنى است پيرمردى شكسته و سالخورده ، (و ابونا شيخ كبير).
نـه خـود او قـادر اسـت گـوسـفـنـدان را آب دهـد و نـه بـرادرى داريـم كـه ايـن مـشـكـل را متحمل گردد، و براى اينكه سربار مردم نباشيم چاره اى جز اين نيست كه اين كار را ما انجام دهيم .
مـوسـى از شـنـيـدن اين سخن سخت ناراحت شد، چه بيانصاف مردمى هستند كه تمام در فكر خويشند و كمترين حمايتى از مظلوم نميكنند؟!
جـلو آمد دلو سنگين را گرفت و در چاه افكند، دلوى كه مى گويند چندين نفر ميبايست آن را از چـاه بـيـرون بـكـشـنـد، بـا قدرت بازوان نيرومندش يك تنه آنرا از چاه بيرون آورد، و گوسفندان آن دو را سيراب كرد (فسقى لهما).
ميگويند: هنگامى كه نزديك آمد و جمعيت را كنار زد به آنها گفت شما چه مردمى هستيد كه به غـيـر خـودتـان نـمـى انديشيد؟ جمعيت كنار رفتند و دلو را به او دادند و گفتند بسم الله ! اگـر مـيتوانى آب بكش ، چرا كه مى دانستند دلو به قدرى سنگين است كه تنها با نيروى ده نـفـر از چـاه بـيـرون مى آيد، آنها موسى را تنها گذاردند ولى موسى با اينكه خسته و گـرسـنـه و نـاراحـت بـود، نـيـروى ايـمان به ياريش آمد و بر قدرت جسميش افزود و با كشيدن يك دلو از چاه همه گوسفندان آن دو را سيراب كرد.
سـپـس بـه سـايـه روى آورد و بـه درگـاه خـدا عـرض كـرد خـدايـا هـر خـير و نيكى بر من فـرسـتـى مـن بـه آن نـيـازمـنـدم (ثـم تـولى الى الظـل و قال انى لما انزلت الى من خير فقير).
آرى او خـسـتـه و گرسنه بود، او در آن شهر غريب و تنها بود و پناهگاهى نداشت ، اما در عـيـن حـال بـيـتابى نميكند، آنقدر مؤ دب است كه حتى به هنگام دعا كردن صريحا نميگويد خدايا چنين و چنان كن ، بلكه مى گويد: هر خيرى كه بر من فرستى به آن نيازمندم يعنى تنها احتياج و نياز خود را بازگو مى كند
و بقيه را به لطف پروردگار واميگذارد.
امـا كـار خـيـر را بنگر كه چه قدرتنمائى مى كند؟ چه بركات عجيبى دارد؟ يك قدم براى خـدا بـرداشـتـن و يـك دلو آب از چـاه بـراى حـمـايـت مـظـلوم نـاشـنـاخـتـهـاى كـشـيـدن ، فـصـل تـازهاى در زندگانى موسى مى گشايد، و يك دنيا بركات مادى و معنوى براى او بـه ارمـغـان مـى آورد، گـمـشـده اى را كـه مـيـبـايـسـت سـاليـان دراز بـه دنبال آن بگردد در اختيارش مى گذارد.
و آغـاز ايـن بـرنـامه زمانى بود كه ملاحظه كرد يكى از آن دو دختر كه با نهايت حيا گام بـرمـيـداشـت و پـيـدا بـود از سخن گفتن با يك جوان بيگانه شرم دارد به سراغ او آمد، و تنها اين جمله را گفت : پدرم از تو دعوت مى كند تا پاداش و مزد آبى را كه از چاه براى گـوسـفـنـدان مـا كـشـيـدى بـتو بدهد! (فجاءته احداهما تمشى على استحياء قالت ان ابى يدعوك ليجزيك اجر ما سقيت لنا).
بـرق اميدى در دل او جستن كرد گويا احساس كرد واقعه مهمى در شرف تكوين است ، و با مـرد بـزرگـى روبـرو خواهد شد، مرد حقشناسى كه حتى حاضر نيست زحمت انسانى ، حتى بـه انـدازه كـشـيـدن يـك دلو آب بـدون پـاداش بـمـانـد، او بايد يك انسان نمونه يك مرد آسمانى و الهى باشد، اى خداى من ! چه فرصت گرانبهائى ؟
آرى آن پـيـرمـرد كـسى جز شعيب پيامبر خدا نبود كه ساليان دراز مردم را در اين شهر به خـدا دعـوت كـرده و نـمـونـه اى از حـقـشـناسى و حق پرستى بود، امروز كه ميبيند دخترانش زودتر از هر روز به خانه بازگشتند جويا مى شود، و هنگامى كه از جريان كار آگاه مى گردد تصميم مى گيرد دين خود را به اين جوان ناشناس هر كه باشد ادا كند.
موسى حركت و به سوى خانه شعيب آمد، طبق بعضى از روايات دختر براى
راهنمائى از پيش رو حركت مى كرد و موسى از پشت سرش ، باد بر لباس دختر مى وزيد و ممكن بود لباس را از اندام او كنار زند، حيا و عفت موسى (عليه السلام ) اجازه نميداد چنين شود، به دختر گفت من از جلو ميروم بر سر دو راهيها و چند راهيها مرا راهنمائى كن .
مـوسـى وارد خـانـه شـعيب شد، خانه اى كه نور نبوت از آن ساطع است ، و روحانيت از همه جـاى آن نـمـايـان ، پـيـرمـردى بـا وقار با موهاى سفيد در گوشه اى نشسته ، به موسى خوش آمد گفت .
از كـجـا مى آئى ؟ چه كاره اى ؟ در اين شهر چه مى كنى ؟ هدف و مقصودت چيست ؟ چرا تنها هستى .
و از اينگونه سؤ الات .
موسى ماجراى خود را براى شعيب بازگو كرد.
قرآن مى گويد: هنگامى كه موسى نزد او آمد و سرگذشت خود را براى وى شرح داد گفت : نـتـرس ، از جـمـعـيـت ظـالمـان رهـائى يـافـتـى (فـلمـا جـائه و قـص عـليـه القـصـص قال لا تخف نجوت من القوم الظالمين ).
سـرزمـيـن ما از قلمرو آنها بيرون است ، و آنها دسترسى به اينجا ندارند، كمترين وحشتى بـه دل راه مـده ، تـو در يك منطقه امن و امان قرار دارى ، از غربت و تنهائى رنج نبر، همه چيز به لطف خدا حل مى شود.
مـوسـى بـه زودى مـتـوجـه شـد اسـتـاد بـزرگـى پـيـدا كـرده كـه چـشـمـه هـاى زلال عـلم و مـعـرفـت و تـقـوا و روحـانـيـت از وجـودش ميجوشد، و مى تواند او را به خوبى سيراب كند.
شـعـيـب نـيـز احـسـاس كـرد شـاگـرد لايـق و مـسـتـعدى يافته كه مى تواند علوم و دانشها و تجربيات يك عمر خود را به او منتقل سازد، آرى به همان اندازه كه شاگرد از پيدا كردن يـك اسـتـاد بـزرگ لذت مـى بـرد اسـتـاد هـم از يـافـتـن يـك شـاگـرد لايـق خوشحال است .
نكته ها:
1 - مدين كجا بود؟
(مدين ) نام شهرى بود كه شعيب و قبيله او در آن زندگى مى كردند، اين شهر در شرق خـليـج عـقـبـه (و شـمـال حـجـاز و جـنـوب شـامـات ) قـرار داشـت ، و مـردم آن از فـرزنـدان اسـمـاعـيـل بـودنـد، و بـا مصر و لبنان و فلسطين تجارت داشتند، امروز شهر (مدين ) بنام (معان ) ناميده مى شود.
بـعـضـى هـم (مدين ) را بر مردمى اطلاق كرده اند كه ميان خليج عقبه تا كوه سيناء مى زيسته اند، در تورات هم به نام (مديان ) آمده است .
بـعـضـى نـيـز اطلاق نام مدين را بر اين شهر به خاطر آن مى دانند كه يكى از فرزندان ابراهيم بنام مدين در اين شهر مى زيسته اند.
اگـر درسـت بـه نـقـشـه جـغـرافـيـا نـگـاه كنيم مى بينيم اين شهر فاصله زيادى با مصر نداشته ، و موسى توانسته است در چندين روز به آن برسد.
امـروز در نـقشه هاى جغرافيائى (اردن ) نيز نام معان به عنوان يكى از شهرهاى جنوب غربى به چشم مى خورد كه با اوصافى كه در بالا گفتيم تطبيق مى كند.
2 - درسهاى آموزنده بسيار
در اين بخش از سرگذشت موسى (عليه السلام ) درسهاى آموزنده فراوانى است :
الف - پيامبران الهى هميشه حامى مظلومان بوده اند، موسى چه در زمانى
كـه در مـصـر بـود و چـه وقتى كه به مدين آمده ، هر جا صحنه ظلم و ستمى را كه مى ديد نـاراحـت مى شد، و به يارى مظلوم مى شتافت ، و اصولا چرا كه يكى از اهداف بعثت انبياء همين حمايت از مظلومان است .
ب - انـجـام يـك كـار كـوچك براى خدا چه پر بركت است ؟ موسى يك دلو آب از چاه كشيد و انـگيزهاى جز جلب رضاى خالق نداشت ، اما چقدر اين كار كوچك پربركت بود؟ زيرا همان سـبـب شـد كـه بـه خـانـه شـعـيـب پـيـامبر بزرگ خدا راه پيدا كند، از غربت رهائى يابد، پـنـاهـگـاهـى مـطـمئن پيدا كند، غذا و لباس و همسرى پاكدامن نصيب او شود، و از همه مهمتر ايـنـكـه مـكـتـب انـسـانـسـاز شـعـيـب آن پـيـر روشـن ضـمـيـر را در مـدت ده سال ببيند و آماده رهبرى خلق شود.
ج - مردان خدا هيچ خدمتى - مخصوصا خدمت زحمتكشان - را بى اجر و مزد نمى گذارند و به هـمـين دليل شعيب پيامبر تا خدمت اين جوان ناشناس را شنيد آرام نگرفت فورا به سراغ او فرستاد تا مزدش را بدهد.
د - اين نكته نيز در زندگى موسى قابل توجه است كه هميشه به ياد خدا و متوجه درگاه او بود، و حل هر مشكلى را از او مى خواست .
هـنـگـامـى كـه مـرد قـبـطـى را كشت و ترك اولائى از او سر زد فورا از خدا تقاضاى عفو و مـغـفـرت كـرد و عـرض كـرد: (پـروردگـارا! مـن بـر خـود سـتـم كـردم مـرا بـبـخـش ) قال انى ظلمت نفسى فاغفر لى .
و به هنگامى كه از مصر بيرون آمد، عرض كرد: (خداوندا مرا از قوم ستمكار نجات ده ) قال رب نجنى من القوم الظالمين .
و بـه هـنگامى كه متوجه سرزمين مدين شد، گفت : (اميدوارم پروردگارم مرا به راه راست هـدايـت كـنـد): قـال عـسـى ربـى ان يـهـديـنـى سـواء السبيل .
و هنگامى كه گوسفندان شعيب را سيراب كرد و در سايه آرميد عرض كرد: (پروردگارا! هر خيرى بر من نازل كنى من نيازمندم ) قال رب انى لما انزلت الى من خير فقير.
مـخصوصا اين دعاى اخير كه در بحرانى ترين لحظات زندگى او بود بقدرى مؤ دبانه و تـواءم بـا آرامـش و خـونـسـردى بود كه حتى نگفت خدايا نيازهاى مرا بر طرف گردان ، بلكه تنها عرض كرد: من محتاج خير و احسان توام .
ه‍- تصور نشود كه موسى فقط در سختيها در فكر پروردگار بود، كه در قصر فرعون در آن نـاز و نـعـمـت نـيـز خـدا را فـرامـوش نـكـرد، لذا در روايـات مـى خـوانـيـم روزى در مـقـابـل فـرعـون عـطـسـه زد، و بلافاصله (الحمد لله رب العالمين ) گفت ، فرعون از شـنـيـدن ايـن سـخـن نـاراحـت شـد، و بـه او سيلى زد، و موسى نيز متقابلا ريش بلند او را گـرفـت و كـشـيد، فرعون سخت عصبانى شد و تصميم بر كشتن او گرفت ، ولى همسرش به عنوان اينكه او كودكى است خردسال و متوجه كارهاى خود نيست او را از مرگ نجات داد!.
آيه و ترجمه


قالت احداهما يا ابت استجره ان خير من استاجرت القوى الامين (26)
قـال انـى اءريد اءن اءنكحك احدى ابنتى هاتين على اءن تاجرنى ثمانى حجج فان اءتممت عشرا فمن عندك و ما اءريد اءن اءشق عليك ستجدنى ان شاء الله من الصالحين (27)
قـال ذلك بـيـنـى و بـيـنـك اءيـمـا الاجـليـن قـضـيـت فـلا عـدوان عـلى و الله عـلى مـا نقول وكيل (28)




ترجمه :
26 - يـكـى از آن دو (دخـتـر) گـفت : پدرم ! او را استخدام كن ، چرا كه بهترين كسى را كه استخدام مى توانى كنى آن كس است كه قوى و امين باشد.
27 - (شـعـيـب ) گـفـت : من مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به همسرى تو در آورم به اين شـرط كـه هـشـت سـال بـراى مـن كـار كـنـى ، و اگـر آن را تـا ده سـال افـزايـش دهـى مـحـبـتـى از نـاحـيه تو است ، من نمى خواهم كار سنگينى بر دوش تو بگذارم و ان شاء الله مرا از صالحان خواهى يافت .
28 - (موسى ) گفت (مانعى ندارد) اين قراردادى ميان من و تو باشد، البته هر كدام از اين دو مـدت را انـجام دهم ستمى بر من نخواهد بود (و من در انتخاب آن آزادم ) و خدا بر آنچه ما مى گوئيم گواه است .
تفسير:
موسى در خانه شعيب
اين ششمين صحنه از زندگى موسى در اين ماجراى بزرگ است .
مـوسـى بـه خـانـه شـعيب آمد، خانه اى ساده و روستائى ، خانه اى پاك و مملو از معنويت ، بعد از آنكه سرگذشت خود را براى شعيب بازگو كرد، يكى از دخترانش زبان به سخن گشود و با اين عبارت كوتاه و پر معنى به پدر پيشنهاد استخدام موسى براى نگهدارى گـوسـفـندان كرد (گفت : اى پدر! اين جوان را استخدام كن ، چرا كه بهترين كسى كه مى تـوانـى استخدام كنى آن فرد است كه قوى امين باشد او هم امتحان نيرومندى خود را داده هم پاكى و درستكارى را (قالت اءحداهما يا ابت استاجره ان خير من استاجرت القوى الامين ).
دخترى كه در دامان يك پيامبر بزرگ پرورش يافته بايد اين چنين مؤ دبانه و حساب شده سخن بگويد، و در عبارتى كوتاه و با كمترين الفاظ حق سخن را ادا كند.
اين دختر از كجا مى دانست كه اين جوان هم نيرومند است و هم درستكار، با اينكه نخستين بار كه او را ديده بر سر چاه بوده و سوابق زندگيش براى او روشن نيست .
پـاسـخ ايـن سـؤ ال مـعـلوم است : قوت او را به هنگام كنار زدن چوپانها از سر چاه براى گـرفـتـن حـق ايـن مـظـلومـان و كـشـيـدن دلو سـنـگـيـن يـك تنه از چاه فهميده بود، و امانت و درسـتـكاريش آن زمان روشن شد كه در مسير خانه شعيب راضى نشد دختر جوانى پيش روى او راه برود، چرا كه باد ممكن بود لباس او را جابجا كند.
بـعـلاوه از خـلال سـرگـذشـت صـادقـانـه اى كـه بـراى شـعـيـب نـقل كرد نيز قدرت او در مبارزه با قبطيان روشن مى شد و هم امانت و درستى او كه هرگز با جباران سازش نكرد، و روى خوش نشان نداد.
در ايـنـجـا شـعـيـب از پيشنهاد دخترش استقبال كرد، رو به موسى نموده چنين (گفت : من مى خـواهـم يـكـى از ايـن دو دخـتـرم را بـه هـمـسـرى تـو در آورم بـه ايـن شـرط كـه هـشـت سـال بـراى مـن كـار كنى )! (قال انى اريد ان انكحك احدى ابنتى هاتين على ان تاجرنى ثمانى حجج ).
سپس افزود (و اگر هشت سال را به ده سال تكميل كنى محبتى كرده اى ، اما بر تو واجب نيست )! (فان اتممت عشرا فمن عندك ).
و بـه هـر حـال (مـن نـمـى خـواهـم كـار را بـر تـو مـشـكـل بگيرم ، و انشاء الله به زودى خواهى ديد كه من از صالحانم ) (و ما اريد ان اشق عليك ستجدنى ان شاء الله من الصالحين ).
مـن بـه عـهـد و پـيـمـانم وفادارم و هرگز سختگيرى نخواهم كرد و با خير و نيكى با تو رفتار خواهم نمود.
در اطراف اين پيشنهاد ازدواج و مهريه و ساير خصوصيات آن سؤ الات بسيارى مطرح است كه در بحث نكاح ان شاء الله خواهد آمد.
مـوسـى بـه عـنـوان مـوافـقـت و قـبول اين عقد (گفت : اين قراردادى ميان من و تو باشد) (قال ذلك بينى و بينك ).
البـتـه (هـر كـدام از ايـن دو مـدت (هـشـت سـال يـا ده سـال ) را انـجـام دهـم ظـلمى بر من نخواهد بود و در انتخاب آن آزادم ) (ايما الاجلين قضيت فلا عدوان على ).
و بـراى مـحـكم كارى و استمداد از نام پروردگار افزود: (و خدا بر آنچه ما مى گوئيم شاهد و گواه است ) (و الله على ما نقول وكيل ).
و به همين سادگى موسى داماد شعيب شد!
نكته ها:
1 - دو شرط اساسى براى مديريت صحيح
در جـمـله كـوتـاهـى كه در آيات فوق از زبان دختر شعيب در مورد استخدام موسى آمده بود مـهـمـتـريـن و اصـوليـتـرين شرايط مديريت به صورت كلى و فشرده خلاصه شده بود: قدرت و امانت .
بـديـهـى اسـت مـنـظـور از قـدرت تنها قدرت جسمانى نيست ، بلكه مراد قدرت و قوت بر انجام مسئوليت است .
يـك پـزشـك قـوى و امـيـن پـزشـكـى اسـت كـه از كـار خـود آگـاهـى كافى و بر آن تسلط كامل داشته باشد.
يـك مـديـر قـوى كسى است كه حوزه ماموريت خود را به خوبى بشناسد، از (انگيزه ها) بـا خـبـر بـاشـد، در (بـرنـامـه ريـزى ) مـسلط و از ابتكار سهم كافى و در (تنظيم كـارها) مهارت لازم داشته باشد، (هدفها را روشن كند) و نيروها را براى رسيدن به هدف (بسيج ) نمايد.
در عين حال دلسوز و خيرخواه و امين و درستكار باشد.
آنها كه در سپردن مسئوليتها و كارها تنها به امانت و پاكى قناعت مى كنند به همان اندازه در اشتباهند كه براى پذيرش مسئوليت داشتن تخصص را كافى بدانند.
(مـتـخـصـصـان خـائن و آگاهان نادرست همان ضربه را مى زنند كه درستكاران نا آگاه و بى اطلاع )!
اگـر بـخـواهـيـم كـشـورى را تـخـريـب كـنـيم بايد كارها را به دست يكى از اين دو گروه بسپاريم : مديران خائن ، و پاكان غير مدير و نتيجه هر دو يكى است !
مـنـطـق اسـلام ايـن است كه هر كار بايد به دست افرادى نيرومند و توانا و امين باشد، تا نـظـام جـامـعـه بـه سـامـان رسـد، و اگـر در عـلل زوال حـكـومـتـهـا در طـول تـاريـخ بـينديشيم مى بينيم عامل اصلى سپردن كار به دست يكى از دو گروه فوق بوده است .
جـالب ايـنـكـه در بـرنـامـه هـاى اسلامى در همه جا علم و تقوا در كنار هم قرار دارد، مرجع تـقـليـد بـايـد مـجـتـهـد و عـادل بـاشـد، قـاضـى و رهـبـر بـايـد مـجـتـهـد و (عادل ) باشد (البته در كنار اين دو شرط شرائط ديگرى نيز هست اما اساس و پايه ، اين دو است (علم و آگاهى )، توام با (عدالت و تقوى )).
2 - پاسخ به چند سؤ ال در مورد ازدواج دختر شعيب با موسى
گـفـتـيم آيات فوق سؤ الات فراوانى را برانگيخته است كه بايد جواب همه را به طور فشرده بياوريم :
الف : آيـا از نـظـر فـقـهـى صـحيح است دخترى كه مى خواهد به ازدواج كسى در آيد دقيقا مـعـلوم نـبـاشـد بـلكـه بـه هـنـگـام اجراى صيغه عقد گفته شود يكى از اين دو دختر را به ازدواج تو درمى آورم .
(پـاسـخ ): معلوم نيست كه عبارت فوق به هنگام اجراى صيغه گفته شده باشد بلكه ظـاهـر ايـن اسـت كـه گـفـتگوى مقدماتى و به اصطلاح (مقاوله ) است تا بعد از موافقت موسى ، طرفين يكديگر را انتخاب كنند و صيغه عقد جارى شود.
ب : آيا مى توان (مهر) را به صورت مجهول و مردد ميان كم و زياد قرار داد؟
(پـاسـخ ): از لحـن آيـه بـه خـوبـى بـرمـى آيـد كـه مـهـريـه واقـعـى هـشـت سـال خـدمـت كـردن بـوده اسـت و دو سـال ديـگـر مـطـلبـى بـوده اسـت موكول به اراده و ميل موسى .
ج : اصولا آيا مى توان (كار و خدمات ) را مهريه قرار داد؟ و چگونه مى توان با چنين همسرى هم بستر گرديد در حالى كه هنوز زمان پرداخت تمام مهريه او فرا نرسيده است و حتى قدرت بر پرداخت همه آن يكجا ندارد؟
(پـاسـخ ): هـيچ دليلى بر عدم جواز چنين مهرى وجود ندارد، بلكه اطلاقات ادله مهر در شـريـعـت مـا نـيـز هـر چـيـزى را كـه ارزش داشـتـه بـاشـد شامل مى شود، اين هم لزومى ندارد كه تمام مهر را يكجا بپردازند، همين اندازه كه تمام آن در ذمـه شـوهـر قـرار گـيـرد و زن مـالك آن شـود كـافـى اسـت ، اصـل سـلامـت و استصحاب نيز حكم مى كند كه اين شوهر زنده مى ماند و توانائى بر اداء اين خدمت را دارد.
د: اصولا چگونه ممكن است خدمت كردن به پدر، مهر دختر قرار داده شود؟ مگر دختر كالائى است كه او را به آن خدمت بفروشند؟.
(پاسخ ): بدون شك شعيب از سوى دخترش در اين مساءله احراز رضايت نموده و وكالت داشـت كـه چـنين عقدى را اجرا كند، و به تعبير ديگر مالك اصلى در ذمه موسى ، همان دختر شـعـيـب بود، اما از آنجا كه زندگى همه آنها به صورت مشترك و در نهايت صفا و پاكى مى گذشت و جدائى در ميان آنها وجود نداشت (همانگونه كه هم اكنون در بسيارى از خانواده هـاى قـديـمى يا روستائى ديده مى شود كه زندگى يك خانواده كاملا به هم آميخته است ) اين مساءله مطرح نبود، كه اداى اين دين چگونه بايد باشد، خلاصه اينكه مالك مهر تنها دختر است نه پدر و خدمات موسى نيز در همين طريق بود.
ه‍: مـهـريـه دخـتـر شـعـيـب مـهريه نسبتا سنگينى بوده ، زيرا اگر به حساب امروز كار يك كـارگـر مـعـمولى را در يك ماه و يكسال محاسبه كنيم و سپس آن را در عدد 8 ضرب نمائيم مبلغ قابل ملاحظه اى مى شود.
(پـاسخ ): اولا اين ازدواج يك ازدواج ساده نبود بلكه مقدمه اى بود براى ماندن موسى در مـكتب شعيب ، مقدمه اى بود براى اينكه موسى يك دانشگاه بزرگ را در اين مدت طولانى طى كند، و خدا مى داند كه در اين مدت موسى چه ها از (پير مدين ) فرا گرفت .
از ايـن گـذشته اگر موسى اين مدت را براى شعيب كار مى كرد، در عوض شعيب نيز تمام زنـدگـى او و هـمـسـرش را از هـمـين طريق تامين مى نمود، بنا بر اين اگر هزينه موسى و همسرش را از مزد اين كار كم كنيم مبلغ زيادى باقى نخواهد ماند و تصديق خواهيم كرد مهر ساده و سبكى بوده است !.
3 - ضـمنا از اين داستان استفاده مى شود آنچه امروز در ميان ما رائج شده كه پيشنهاد پدر و كـسـان دخـتـر را در مورد ازدواج با پسر عيب مى دانند درست نيست ، هيچ مانعى ندارد كسان دخـتـر شـخـصـى را كـه لايـق هـمسرى فرزندشان مى دانند پيدا كنند و به او پيشنهاد دهند هـمـانـگـونـه كه شعيب چنين كرد، و در حالات بعضى از بزرگان اسلام نظير آن ديده شده است .
4 - نـام دخـتـران شـعـيـب را (صفوره ) (يا صفورا) و (ليا) نوشته اند كه اولى با موسى ازدواج كرد
آيه و ترجمه


فـلمـا قـضـى مـوسـى الاجـل و سـار بـاهـله انـس مـن جـانـب الطـور نـارا قال لاهله امكثوا انى انست نارا لعلى اتيكم منها بخبر اءو جذوة من النار لعلكم تصطلون (29)
فلما اءتاها نودى من شطى الواد الايمن فى البقعة المباركة من الشجرة اءن يا موسى انى اءنا الله رب العالمين (30)
و اءن اءلق عـصـاك فـلمـا راهـا تـهـتـزكـانـهـا جـان ولى مـدبـرا و لم يـعـقـب يـمـوسـى اءقبل و لا تخف انك من الامنين (31)
اسـلك يـدك فـى جـيـبـك تـخـرج بـيـضـاء مـن غـير سوء و اضمم اليك جناحك من الرهب فذنك برهانان من ربك الى فرعون و ملايه انهم كانوا قوما فاسقين (32)
قال رب انى قتلت منهم نفسا فاخاف اءن يقتلون (33)
و اءخـى هـارون هـو اءفـصـح مـنـى لسـانـا فـارسـله مـعـى ردء ايـصـد قنى انى اءخاف اءن يكذبون (34)
قـال سـنـشـد عـضـدك بـاخـيك و نجعل لكما سلطانا فلا يصلون اليكما باياتنا اءنتما و من اتبعكما الغالبون (35)




ترجمه :
29 - هـنـگـامـى كـه مـوسى مدت خود را به پايان رسانيد و همراه خانواده اش (از مدين به سـوى مـصر) حركت كرد از جانب طور آتشى ديد! به خانواده اش گفت : درنگ كنيد من آتشى ديـدم ، مـى روم شـايـد خـبـرى بـراى شـمـا بـياورم ، يا شعله اى از آتش ، تا با آن گرم شويد.
30 - هـنـگـامـى كـه بـه سـراغ آتـش آمـد نـاگـهـان از ساحل راست وادى در آن سرزمين بلند و پر بركت از ميان يك درخت ندا داده شد كه اى موسى ! منم خداوند، پروردگار جهانيان !.
31 - عـصـايت را بيفكن ، هنگامى كه (عصا را افكند) نگاه كرد و ديد همچون مارى با سرعت حركت مى كند! ترسيد و به عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد! (به او گفته شد) برگرد و نترس تو در امان هستى !
32 - دسـتـت را در گـريـبـانـت فـرو بـر، هنگامى كه خارج مى شود سفيد و درخشنده است و بـدون عـيـب و نـقص ، و دستهايت را بر سينه ات بگذار تا ترس و وحشت از تو دور شود، ايـن دو بـرهـان روشـن از پـروردگـارت به سوى فرعون و اطرافيان اوست كه آنها قوم فاسقى هستند.
33 - عـرض كـرد: پـروردگـارا مـن از آنـهـا يـك تـن را كـشـتـه ام مـى تـرسـم مـرا بـه قتل برسانند.
34 - و برادرم هارون زبانش از من فصيحتر است ، او را همراه من بفرست تا ياور من باشد
و مرا تصديق كند مى ترسم مرا تكذيب كنند.
35 - فرمود: بازوان تو را بوسيله برادرت محكم مى كنيم و براى شما سلطه و برترى قرار مى دهيم و به بركت آيات ما بر شما دست نمى يابند، شما و پيروانتان پيروزيد.
تفسير:
نخستين جرقه وحى !
در اينجا به هفتمين صحنه از اين داستان مى رسيم :
هـيـچـكـس دقـيـقـا نـمـى دانـد در ايـن ده سـال بـر مـوسـى چـه گـذشـت امـا بـدون شـك اين ده سـال از بـهـتـريـن سـالهاى عمر موسى بود، سالهائى گوارا، شيرين و آرامبخش سالهاى سازندگى و آمادگى براى يك ماموريت بزرگ .
در حـقـيقت ضرورت داشت كه موسى (عليه السلام ) يك دوران دهساله را در غربت و در كنار يك پيامبر بزرگ بگذارند و شبانى كند، تا اگر خوى كاخنشينى بر فكر و جان او اثر گذاشته است به كلى شستشو شود، موسى بايد در كنار كوخنشينان باشد، از دردهاى آنها آگاه گردد و براى مبارزه با كاخنشينان آماده شود.
از سوى ديگر موسى بايد زمان طولانى براى تفكر در اسرار آفرينش ، و خودسازى در اختيار داشته باشد، كجا بهتر از بيابان مدين ؟ و كجا بهتر از خانه شعيب بود؟
مـامـوريـت يـك (پـيـامـبر اولوا العزم ) ساده نيست كه به آسانى بتوان عهده دار آن شد، بـلكـه مـى تـوان گفت ماموريت موسى بعد از پيامبر اسلام در ميان پيامبران از يك نظر از هـمـه سـنـگـيـنـتـر بـود، مـبـارزه بـا بـزرگترين جباران روى زمين كردن و به اسارت قوم بـزرگى پايان بخشيدن ، و آثار فرهنگ اسارت را از روح آنها شستشو دادن كار آسانى نيست .
در تورات و همچنين در روايات اسلامى آمده كه شعيب براى قدردانى از زحمات موسى قرار گـذاشـتـه بـود گـوسـفـنـدانـى كـه با علائم مخصوصى متولد مى شوند به او ببخشد، اتـفـاقـا در آخـريـن سـال كـه مـوسى عزم داشت با شعيب خدا حافظى كند و به سوى مصر بازگردد، تمام يا غالب نوزادان گوسفند با همان ويژگى متولد شدند. و شعيب نيز با كمال ميل آنها را به موسى داد.
بديهى است موسى به اين قانع نيست كه تا پايان عمر شبانى كند - هر چند محضر شعيب بـراى او بـسـيـار مـغـتـنم بود - او بايد به يارى قوم خود بشتابد كه در زنجير اسارت گرفتارند و در جهل و نادانى و بيخبرى غوطه ورند.
او بـايـد بـه بـى عـدالتـيـهـا در مـصـر پـايـان بـخـشـد، بـتـهـا را بـشكند، طاغوتيان را ذليـل ، و مـظـلومـان را بـه يارى خدا عزيز كند و يك احساس درونى موسى را به اين سفر تشويق مى كرد.
سرانجام اثاث و متاع و گوسفندان خود را جمع آورى كرد و بار سفر را بست .
ضـمـنـا از تـعـبير به (اهل ) كه در آيات متعددى از قرآن آمده استفاده مى شود كه موسى غير از همسرش در آنجا فرزند يا فرزندانى همراه داشت ، روايات اسلامى نيز اين معنى را تـاييد مى كند و در تورات در سفر خروج به آن تصريح شده است ، بعلاوه همسرش ‍ در آن موقع باردار بود.
او بـه هـنـگـام بـازگـشـت ، راه را گـم كـرد و شـايـد بـه ايـن دليل بود كه براى گرفتار نشدن در چنگال متجاوزان شام از بيراهه مى رفت .
به هر حال قرآن در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: (هنگامى كه موسى مدت خود را به پـايـان رسـانـيـد و هـمـراه خـانواده اش حركت كرد، از جانب طور آتشى ديد)! (فلما قضى موسى الاجل و سار باهله آنس من جانب الطور نارا).
(بـه خانواده اش گفت : همينجا درنگ كنيد، من آتشى ديدم ، مى روم شايد خبرى براى شما بـيـاورم ، يـا شـعـله اى از آتـش ، تـا بـا آن گـرم شـويـد) (قال لاهله امكثوا انى آنست نارا لعلى آتيكم منها بخبر او جذوة من النار لعلكم تصطلون ).
(آنـسـت ) از ماده (ايناس ) به معنى مشاهده كردن و ديدن تواءم با يكنوع آرامش و انس است ، (جذوة ) به معنى قطعه اى از آتش است ، و بعضى گفته اند به قطعه بزرگى از هيزم گفته مى شود.
از جمله (آتيكم بخبر) (خبرى بياورم ) استفاده مى شود كه او راه را گم كرده بود، و از جمله (لعلكم تصطلون ) بدست مى آيد كه شبى بود سرد و ناراحت كننده .
در آيه سخنى از وضع همسر موسى به ميان نيامده ، ولى مشهور در تفاسير و روايات اين اسـت كه او باردار بود و در آن لحظه درد زائيدن به او دست داد، و موسى از اين نظر نيز نگران بود.
(هنگامى كه به سراغ آتش آمد (ديد آتشى است نه همچون آتشهاى ديگر خالى از حرارت و سـوزنـدگـى ، يـكـپـارچـه نـور و صـفـا، در هـمـيـن حـال كـه مـوسـى سـخـت در تـعـجـب فـرو رفـتـه بـود) نـاگـهـان از ساحل راست وادى در آن سرزمين بلند و پر بركت از ميان يك درخت ندا داده شد كه اى موسى منم خداوند پروردگار عالميان )! (فلما اتاها نودى من شاطى ء الوادى الايمن فى البقعة المباركة من الشجرة ان يا موسى انى انا الله رب العالمين ).
(شـاطـى ء) بـه مـعـنـى سـاحـل و (وادى ) بـه مـعـنـى (دره ) يـا (محل عبور سيلاب )
و (ايـمن ) به معنى راست و صفت است براى (شاطى ) و (بقعه ) به معنى قطعه زمينى است كه نسبت به اطرافش مشخص ‍ است .
بـدون شـك خـداونـد قدرت دارد امواج صوتى را در هر چيز بخواهد بيافريند در اينجا در مـيان درخت ايجاد كرد، چرا كه مى خواهد با موسى سخن بگويد، و موسى جسم است و داراى گـوش ، و نـيـازمـنـد بـه امـواج صـوتـى ، البته بسيارى اوقات پيامبران از طريق الهام درونـى وحـى را مـى گـرفـتـنـد، و گـاه در خـواب ، ولى گاهى نيز از طريق شنيدن امواج صـوتـى بـوده اسـت ، و بـه هر حال به هيچوجه جاى اين توهم نيست كه براى خدا جسمى قائل شويم .
در بـعـضـى از روايـات آمـده كه موسى هنگامى كه نزديك آتش رسيد دقت كرد ديد از درون شاخه سبزى آتش مى درخشد، و لحظه به لحظه پرفروغتر و زيباتر مى شود با شاخه كوچكى كه در دست داشت خم شد تا كمى از آن بر گيرد، آتش به سوى او آمد وحشت كرد و عـقـب رفـت ! گـاه او بـه سـوى آتـش مـى آمـد و گـاه آتـش به سوى او كه ناگهان ندائى بـرخـاسـت و بـشـارت وحـى بـه او داد، و بـه ايـن تـرتـيـب از قـرائن غـيـر قابل انكار براى موسى روشن شد كه اين ندا نداى الهى است و نه غير آن .
امـا بـا تـوجـه بـه مـامـوريـت بـزرگ و سـنگينى كه موسى بر عهده دارد بايد معجزاتى بزرگ به تناسب آن از سوى خدا در اختيارش قرار داده شود كه به دو قسمت مهم آن در اين آيات اشاره شده است :
نخست اينكه (به موسى ندا داده شد كه عصايت را بيفكن ، و موسى عصا را افكند، هنگامى كـه بـه آن نـگـاه كـرد ديـد هـمـچـون مارى است كه با سرعت و شدت حركت مى كند، موسى ترسيد و به عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد)! (و ان الق عصاك فلما رآها تهتز كانها جان ولى مدبرا و لم يعقب ).
روزى كـه مـوسـى ايـن عصا را براى خود انتخاب كرد تا هنگام خستگى بر آن تكيه كند و بـراى گـوسـفـنـدان برگهاى درختان را بريزد باور نمى كرد كه در درونش چنين قدرت بـزرگـى به فرمان خدا نهفته باشد، و اين عصاى ساده چوپانى كاخهاى بيدادگران را بـلرزه درآورد، و چـنـيـن اسـت مـوجـودات ايـن جـهان كه گاه در نظر ما كوچكند اما استعدادهاى بزرگى در درون نهفته دارند كه به فرمان خدا آشكار مى گردد.
در ايـن هـنـگام بار ديگر موسى ندا را شنيد كه به او مى گويد: (برگرد و نترس تو در امان هستى )! (اقبل و لا تخف انك من الامنين ).
(جان ) در اصل به معنى موجود ناپيدا است و به مارهاى كوچك (جان ) گفته مى شود چون به صورت ناپيدائى از لابلاى علفها و شيارهاى زمين مى گذرند البته در بعضى ديـگـر از آيـات قرآن تعبير به (ثعبان مبين ) (اژدهاى آشكار) شده است (سوره اعراف - 107 و شعراء - 32) و سابقا گفته ايم اين تفاوت تعبيرها ممكن است بيانگر حالات مختلف آن مـار بـاشـد كـه در آغـاز كـوچـك بـود، و بـعـد بـه صورت اژدهائى عظيم درمى آمد، اين احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه مـوسـى نـخـستين بار كه در وادى طور آن را ديد به صورت كوچكترى بود و در مراحل بعد بزرگتر.
بـه هـر حال موسى مى بايست به اين حقيقت آشنا شود كه در محضر پروردگار امنيت مطلق حكمفرما است ، آنجا جاى ترس و خوف نيست .
مـعـجـزه نـخـسـتـين آيتى از وحشت بود، سپس به او دستور داده مى شود كه به سراغ معجزه ديـگـرش بـرود كـه آيـتـى از نـور و امـيـد اسـت و مـجـمـوع آن دو تـركـيبى از (انذار) و (بشارت ) خواهد بود، به او فرمان داده شد (دست خود را در - گريبانت كن و بيرون آور، هـنگامى كه خارج مى شود سفيد و درخشنده است ، بدون عيب و نقص ) (اسلك يدك فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء).
ايـن سـفـيـدى و درخـشـندگى بر اثر بيمارى برص و مانند آن نبود، نورى بود الهى كه كاملا تازگى داشت .
مشاهده اين خارق عادات عجيب ، در آن شب تاريك و در آن بيابان خالى ، موسى را سخت تكان داد، و بـراى ايـنـكـه آرامـش خويش را باز يابد دستور ديگرى به او داده شد و دستور اين بود: (دستهايت را بر سينه ات بگذار تا قلبت آرامش خود را باز يابد) (و اضمم اليك جناحك من الرهب ).
بعضى نيز گفته اند اين جمله كنايه از لزوم قاطعيت و عزم راسخ در اداى مسئوليت رسالت و عدم ترس و وحشت از هيچ مقام و هيچ قدرت است .
بـعـضـى نـيـز احـتـمـال داده انـد كـه مـوسـى هـنـگـامـى كـه عـصـا تـبـديل به مار شد دست خود را گشود تا از خويشتن دفاع كند اما خداوند به او دستور داد دستت را جمع كن و نترس نيازى به دفاع نيست !.
تـعـبـيـر (جـنـاح ) (بـال ) بجاى دست ، تعبير زيبائى است كه شايد هدف از آن تشبيه حـالت آرامـش انـسـان بـه حـالت پـرنـده اى بـاشـد كـه بـه هـنـگـام مـشـاهـده امـر وحـشتناك بـال و پـر مـى زنـد امـا وقـتـى آرامـش خـود را بـاز يـافـت بال و پر خود را جمع مى كند.
سپس همان ندا به موسى گفت : (اين دو دليل روشن از پروردگارت به سوى فرعون و اطـرافـيـان او اسـت كـه آنـهـا قـوم فـاسـقـى بوده و هستند) (فذانك برهانان من ربك الى فرعون و ملائه انهم كانوا قوما فاسقين ).
آرى ايـن گـروه از طـاعـت پـروردگـار خارج شده اند، و طغيان را به حد اعلى رسانده اند، وظيفه تو است كه آنها را نصيحت كنى و اندرز گوئى ، و اگر مؤ ثر نشد با آنها مبارزه نمائى .
در ايـنـجـا مـوسى (عليه السلام ) به ياد حادثه مهم زندگيش در مصر افتاد، حادثه كشتن مرد قبطى و بسيج نيروهاى فرعونى براى تلافى خون او، گرچه موسى به خاطر
حـمـايـت مـظـلومـى با اين ظالم گلاويز شده بود ولى اينها در منطق فرعون معنى نداشت او هـنـوز هـم تـصـمـيـم دارد اگـر مـوسـى را پـيـدا كـنـد بـدون چـون و چـرا بـه قتل برساند.
لذا در ايـنـجـا (عـرض مـى كند: پروردگارا! من از آنها يكنفر را كشته ام ، مى ترسم به تـلافـى خـون او مـرا بـه قـتـل بـرسـانـنـد و ايـن مـامـوريـت نـاتـمـام بـمـانـد) (قال رب انى قتلت منهم نفسا فاخاف ان يقتلون ).
از ايـن گـذشته من تنها هستم و زبانم آنقدر فصيح نيست ، (برادرم را نيز با من بفرست كـه زبـانـش از من گوياتر است ، تا مرا يارى و تصديق كند، من از اين بيم دارم كه تنها بـمانم و تكذيبم كنند) (و اين كار بزرگ به انجام نرسد) (و اخى هارون هو افصح منى لسانا فارسله معى ردا يصدقنى انى اخاف ان يكذبون ).
(افـصـح ) از ماده (فصيح ) در اصل به معنى خالص بودن چيزى است ، و به سخن خـالص و گـويـا كـه خـالى از هـر گـونـه حـشـو و زوائد باشد فصيح گفته مى شود و (ردء) به معنى معين و ياور است .
به هر حال از آنجا كه اين ماموريت بسيار بزرگ و سنگين بود و موسى مى خواست هرگز با شكست مواجه نشود اين تقاضا را از خداوند بزرگ كرد.
خداوند نيز دعوت او را اجابت كرد، و به او اطمينان كافى داد و فرمود: (ما بازوان تو را بـه وسـيـله بـرادرت (هـارون ) مـحـكـم مـى كـنـيـم ) (قال سنشد عضدك باخيك ).
(و بـراى شـمـا در تـمـام مـراحـل سـلطـه و بـرتـرى قـرار مـى دهـيـم ) (و نجعل لكما سلطانا).
كاملا مطمئن باشيد، (آنها هرگز به شما دست پيدا نمى كنند، و به بركت
آيـات بـه شـمـا دسـت نـمـى يـابـند و بر شما پيروز نمى شوند) (فلا يصلون اليكما باياتنا).
بلكه (شما و پيروانتان غالب و پيروزيد) (انتما و من اتبعكما الغالبون ).
چـه نـويـد بزرگى ؟ و چه بشارت عظيمى ؟ نويد و بشارتى كه قلب موسى را گرم و عـزم او را جـزم و اراده او را مـحـكم و آهنين ساخت كه اثرات روشن آن را در فرازهاى آينده از اين داستان خواهيم ديد