گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلدششم
فصل نهم : اوج گرفتنِ نبرد



9 / 1 نبرد دسته جمعی

فصل نهم : اوج گرفتن نبرد9 / 1نبرد دسته جمعیتاریخ الطبری به نقل از زید بن وَهْب: علی علیه السلام گفت : «تا کی همگی به این سپاه یورش نبریم؟» . سه شنبه شب ، پس از عصرگاهان ، وی در سپاه خویش به پا خاست و گفت : «سپاسْ از آنِ خدایی است که آنچه وی بشکند ، استوار نمی شود و آنچه را وی استوار کند ، شکنندگان نمی توانند بشکنند . اگر او می خواست ، [ حتّی] دو تن از آفریدگانش دچار اختلاف نمی شدند و امّت در هیچ موضوعی از دینِ او با هم ستیزه نمی کردند و هیچ [ فرد ]فروتری منکِر فضلِ [ فرد] فراتر نمی شد . تقدیر ، ما و این قوم را [ به این جا ]کشاند و در این مکان ، ما را به هم درپیچاند . ما اینک جایی هستیم که پروردگارمان ما را می بیند و [ صدای ما را] می شنود که اگر می خواست ، انتقام را به شتاب فرو می فرستاد و از جانب او تغییری پدید می آمد تا ستمگر را رسوا کند و روشن گردد که سرانجامِ حق ، به کجاست . امّا وی دنیا را سرایِ کردار ساخته و آخرت را نزد خویش ، سرای آرامش کرده ، «تا آنان را که بد کردند ، به سزایِ کردارشان ، کیفر دهد و نیکْ کرداران را به نیکویی پاداش بخشد» . هلا که شما فردا با این دشمنان روبه رو خواهید شد . پس امشب ، بر پا خاستن [برای نماز] را درازا ببخشید و قرآن را بسیار تلاوت کنید و از خداوند عز و جل پیروزی و پایداری طلب کنید و با ایشان ، سختکوشانه و احتیاط آمیز رویارویی کنید و راستی پیشه سازید» . سپس بازگشت و سپاهش به سوی شمشیرها و نیزه ها و تیرهای خود شتافتند تا آنها را [ برای جنگ ]سامان دهند . کعب بن جعیل تَغْلبی بر ایشان برگذشت ، در حالی که می سرود : امّت به کاری شگفت روی کرده اند و فردا حکومت ، از آنِ کسی است که پیروز گردد . سخنی راست گفتم که در آن ، ناراستی راه ندارد همانا فردا نام آورانِ عرب هلاک خواهند شد .

.


ص: 32

الأخبار الطوال :حَمَلَ حَبیبُ بنُ مَسلَمَهَ وکانَ عَلی مَیسَرَهِ مُعاوِیَهَ عَلی مَیمَنَهِ عَلِیٍّ رضی الله عنه ، فَانکَشَفوا وجالوا جَولَهً . ونَظَرَ عَلِیٌّ إلی ذلِکَ ، فَقالَ لِسَهلِ بنِ حُنَیفٍ : اِنهَض فیمَن مَعَکَ مِن أهلِ الحِجازِ حَتّی تُعینَ أهلَ المَیمَنَهِ . فَمَضی سَهلٌ فیمَن کانَ مَعَهُ مِن أهلِ الحِجازِ نَحوَ المَیمَنَهِ ، فَاستَقبَلَهُم جُموعُ أهلِ الشّامِ ، فَکَشَفوهُ ومَن مَعَهُ حَتَّی انتَهَوا إلی عَلِیٍّ وهُوَ فِی القَلبِ فَجالَ القَلبُ وفیهِ عَلِیٌّ جَولَهً ، فَلَم یَبقَ مَعَ عَلِیٍّ إلّا أهلُ الحِفاظِ وَالنَّجدَهِ . فَحَثَّ عَلِیٌّ فَرَسَهُ نَحوَ مَیسَرَتِهِ ، وهُم وُقوفٌ یُقاتِلونَ مَن بِإِزائِهِم مِن أهلِ الشّامِ وکانوا رَبیعَهَ . قالَ زَیدُ بنُ وَهبٍ : فَإِنّی لَأَنظُرُ إلی عَلِیٍّ وهُوَ یَمُرُّ نَحوَ رَبیعَهَ ، ومَعَهُ بَنوهُ : الحَسَنُ وَالحُسَینُ ومُحَمَّدٌ ، وإنَّ النَّبلِ لَیَمُرُّ بَینَ اُذُنَیهِ وعاتِقِهِ ، وبَنوهُ یَقونَهُ بِأَنفُسِهِم . فَلَمّا دَنا عَلِیٌّ مِنَ المَیسَرَهِ وفیهَا الأَشتَرُ ، وقَد وَقَفوا فی وُجوهِ أهلِ الشّامِ یُجالِدونَهُم ، فَناداهُ عَلِیٌّ ، وقالَ : اِیتِ هؤُلاءِ المُنهَزِمینَ ، فَقُل : أینَ فِرارُکُم مِنَ المَوتِ الَّذی لَم تُعجِزوهُ إلَی الحَیاهِ الَّتی لا تَبقی لَکُم ! فَدَفَعَ الأَشتَرُ فَرَسَهُ ، فَعارَضَ المُنهَزِمینَ ، فَناداهُم : أیُّهَا النّاسُ ! إلَیَّ إلَیَّ ، أنَا مالِکُ بنُ الحارِثِ ، فَلَم یَلتَفِتوا إلَیهِ ، فَظَنَّ أنَّهُ بِالاِستِعرافِ ، فَقالَ : أیُّهَا النّاسُ ! أنَا الأَشتَرُ ، فَثابوا (1) إلَیهِ ، فَزَحَفَ بِهِم نَحوَ مَیسَرَهِ أهلِ الشّامِ ، فَقاتَلَ بِهِم قِتالاً شَدیدا حَتَّی انکَشَفَ أهلُ الشّامِ . (2)

.

1- .ثاب القوم : أتوا متواترین (لسان العرب : ج 1 ص 244 «ثوب») .
2- .الأخبار الطوال : ص 182 وراجع تاریخ الطبری : ج5 ص1821 والکامل فی التاریخ : ج 2 ص 373 والبدایه والنهایه : ج 7 ص 265 ووقعه صفّین : ص 248 250 .

ص: 33

الأخبار الطّوال :حبیب بن مسلمه که جناح چپِ [ سپاه] معاویه را فرماندهی می کرد ، به جناح راستِ [ سپاهِ ]علی علیه السلام یورش آورد . پس ایشان از هم پراکنده شدند و سپس بازگشتند و حمله ای آوردند . علی علیه السلام که این صحنه را می نگریست ، به سهل بن حُنَیف گفت : «با حجازیانِ همراهِ خویش ، به نبرد برخیز تا جناح راست را یاری کنی» . پس سهل همراه حجازیانِ پیرامونش ، به [ یاری ]جناح راست روان شد . دسته هایی انبوه از سپاه شام به رویارویی ایشان آمدند و اجتماع او و همراهانش را از هم پراکندند تا به سوی علی علیه السلام که در قلب سپاه می جنگید ، رسیدند . بدین سان ، قلب سپاه که علی علیه السلام در آن بود ، [ نیز ]دچار گسیختگی شد و تنها پایداران و دلیرْ مردان با علی علیه السلام ماندند . پس وی اسبش را به سوی جناح چپ سپاهش هِی زد ؛ جایی که [ مردان قبیله ]ربیعه در برابر شامیانِ مقابلِ خویش ایستاده ، پایداری می کردند . زید بن وَهْب گفت : [ گویی اکنون] علی را می بینم که به سوی [ مردان ]ربیعه می رفت و پسرانش ، حسن و حسین و محمّد ، همراهش بودند ، در حالی که تیر از میانِ گوش ها و پشتش می گذشت و پسرانش با جان خویش از او محافظت می کردند . آن گاه ، علی علیه السلام به جناح چپ نزدیک شد که اشتر در آن جای داشت و با شمشیر رویاروی سپاه شام ایستادگی می کرد . پس علی علیه السلام او را ندا داد و گفت : «به سوی آن گریزندگان رو و به ایشان بگو : کجا می توانید از مرگی که حریفش نمی شوید ، به سوی حیاتی که برایتان نمی پاید ، بگریزید؟» . اشتر ، اسبش را پیش راند و در برابر گریختگان قرار گرفت و نداشان داد : ای مردم! به سوی من آیید ؛ به سوی من آیید! من مالک بن حارث هستم . امّا آنان به وی توجّهی نکردند . به نظرش رسید که باید [ نام مشهور] خود را بشناساند . پس گفت : ای مردم! من اشتر هستم. مردم به سوی وی شتافتند و وی با ایشان به جناح چپ سپاه شام یورش بُرد و با آنان به سختی درگیر گشت تا سپاه شام از هم گسیخته شد .

.


ص: 34

تاریخ الطبری عن زید بن وهب :إنَّ عَلِیّا لَمّا رَأی مَیمَنَتَهُ قَد عادَت إلی مَواقِعِها ومَصافِّها ، وکَشِفَت مَن بِإِزائِها مِن عَدُوِّها حَتّی ضارَبوهُم فی مَواقِفِهِم ومَراکِزِهِم ، أقبَلَ حَتَّی انتَهی إلَیهِم ، فَقالَ : إنّی قَد رَأَیتُ جَولَتَکُم ، وانحِیازَکُم عَن صُفوفِکُم ، یَحوزُکُمُ الطُّغاهُ الجُفاهُ وأعرابُ أهلِ الشّامِ ، وأنتُم لَهامیمُ (1) العَرَبِ ، وَالسَّنامُ الأَعظَمُ ، وعُمّارُ اللَّیلِ بِتِلاوَهِ القُرآنِ ، وأهلُ دَعوَهِ الحَقِّ إذ ضَلَّ الخاطِئونَ . فَلَولا إقبالُکُم بَعدَ إدبارِکُم ، وکَرُّکُم بَعدَ انحِیازِکُم ، وَجَبَ عَلَیکُم ما وَجَبَ عَلَی المُوَلّی یَومَ الزَّحفِ دُبُرَهُ ، وکُنتُم مِنَ الهالِکینَ ، ولکِن هَوَّنَ وَجْدی وشَفی بَعضَ اُحاحِ (2) نَفسی أنّی رَأَیتُکُم بِأَخَرَهٍ حُزتُموهُم کَما حازوکُم ، وأزَلتُموهُم عَن مَصافِّهِم کَما أزالوکُم ، تَحُسّونَهُم بِالسُّیوفِ ، تَرکَبُ اُولاهُم اُخراهُم کَالإِبِلِ المُطَرَّدَهِ الهیمِ (3) . فَالآنَ فَاصبِروا ، نَزَلَت عَلَیکُمُ السَّکینَهُ ، وثَبَّتَکُمُ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ بِالیَقینِ لِیَعلَمِ المُنهَزِمُ أنَّهُ مُسخِطٌ رَبَّهُ ، وموبِقٌ نَفسَهُ ، إنَّ فِی الفِرارِ مَوجِدَهَ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ عَلَیهِ ، وَالذُّلَّ اللّازِمَ ، وَالعارَ الباقِیَ ، وَاعتِصارَ الفَیءِ مِن یَدِهِ ، وفَسادَ العَیشِ عَلَیهِ . وإنَّ الفارَّ مِنهُ لا یَزیدُ فی عُمُرِهِ ، ولا یُرضی رَبَّهُ ، فَمَوتُ المَرءِ مَحقا قَبلَ إتیانِ هذِهِ الخِصالِ خَیرٌ مِنَ الرِّضا بِالتَّأنیسِ (4) لَها ، وَالإِقرارِ عَلَیها . (5)

.

1- .هی جمع لُهْمُوم ؛ وهو الجواد من الناس والخیل (النهایه : ج 4 ص 282 «لهم») .
2- .الاُحاح : الغیظ (تاج العروس : ج 4 ص 3 «أحح») .
3- .الهیم : الإبل العطاش (مجمع البحرین : ج 3 ص 1894 «هیم») .
4- .الإیناس : خلاف الایحاش ، وکذلک التأنیس (لسان العرب : ج 6 ص 14 «أنس») .
5- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 25 ؛ وقعه صفّین : ص 256 ، الکافی : ج 5 ص 40 ح 4 عن مالک بن أعین نحوه وراجع نهج البلاغه : الخطبه 107 .

ص: 35

تاریخ الطبری به نقل از زید بن وهب : علی علیه السلام دید که افراد جناح راست سپاهش به جایگاه ها و صف های خود گریختند و از برابر افراد سپاه دشمن که در برابرشان بودند ، پراکنده گشتند ، به گونه ای که آنان را در قرارگاه ها و مراکز خویش زدند . چون چنین دید ، به سوی آنان روی کرد و وقتی نزدشان رسید ، گفت : «من بازگشت و هجوم و گریختنِ شما از آوردگاهتان را دیدم ، در حالی که سرکشان جفاکار و بیابانگردان عربِ شامی شما را عقب می راندند ، حال آن که شما از تبار اصیل عرب و برجستگانِ بزرگ و شب زنده داران تلاوت کننده قرآن و فرا خوانندگان به حق ، در هنگامه گم راهیِ خطاکارانید . اگر پس از آن پشت کردن ، [ دیگر بار] روی نمی کردید و پس از آن گریز ، [ دیگر بار ]هجوم نمی آوردید ، همان کیفری بر شما روا بود که بر پشت کننده روز حمله رواست و [ آن گاه] هلاک می شدید . امّا کمی از ناراحتی ام کاست و اندکی از خشمم را تسکین بخشید که دیدم سرانجام ، ایشان را پس راندید ، همان گونه که آنان شما را پس رانده بودند و ایشان را از آوردگاهشان برون کردید ، همان سان که آنان شما را برون کرده بودند و چنان به شمشیرشان برزدید که همچون شتر بسیار تشنه افسار گسیخته ، اوّلشان به آخرشان بَرجهید . پس اکنون [ مقاومت و] صبر پیشه کنید که آرامش بر شما نازل شده و خداوند عز و جل با یقین ، پایداری تان بخشید . گریزنده باید بداند که خدای را به خشم آورده و خود را هلاک کرده است ، فرار ، موجب خشم خداوند عز و جل بر او ، و خواریِ همیشگی و ننگ جاودان ، و از دست رفتن غنیمت از کف وی ، و تباه شدنِ زندگی برای اوست . گریزنده از جنگ ، بر عمرش افزوده نمی شود و پروردگارش را خرسند نمی کند . پس مرگِ مَرد [ در حال پایداری] بر حقیقت ، پیش از دچار شدن به این صفت ها ، خوب تر از خشنود شدن به آن صفات ، از طریق انس گرفتن به آنها و پذیرفتنشان است» .

.


ص: 36

الإمام علیّ علیه السلام حینَ مَرَّ بِرایَهٍ لِأَهلِ الشّامِ أصحابُها لا یَزولونَ عَن مَواضِعِهِم :إنَّهُم لَن یَزولوا عَن مَواقِفِهِم دونَ طَعنٍ دِراکٍ (1) ، یَخرُجُ مِنهُ النَّسیمُ (2) ، وضَربٍ یَفلِقُ الهامَ ، ویُطیحُ العِظامَ ، ویَسقُطُ مِنهُ المَعاصِمُ وَالأَکُفُّ ، حَتّی تُصدَعَ جِباهُهُم بِعَمَدِ الحَدیدِ ، وتُنثَرَ حَواجِبُهُم عَلَی الصُّدورِ وَالأَذقانِ ! أینَ أهلُ الصَّبرِ وطُلّابُ الأَجرِ ؟ ! فَسارَت إلَیهِ عِصابَهٌ مِنَ المُسلِمینَ ، فَعادَت مَیمَنَتُهُ إلی مَوقِفِها ومَصافِّها ، وکَشَفَت مَن بِإِزائِها ، فَأَقبَلَ حَتَّی انتَهی إلَیهِم . (3)

9 / 2اِستِشهادُ عَبدِ اللّهِ بنِ بُدَیلٍتاریخ الطبری عن أبی روق الهمدانی :قاتَلَهُم عَبدُ اللّهِ بنُ بُدیَلٍ فِی المَیمَنَهِ قِتالاً شَدیدا ، حَتَّی انتَهی إلی قُبَّهِ مُعاوِیَهَ . ثُمَّ إنَّ الَّذین تَبایَعوا عَلَی المَوتِ أقبَلوا إلی مُعاوِیَهَ ، فَأَمَرَهُم أن یَصمُدوا لِابنِ بُدَیلٍ فِی المَیمَنَهِ ؛ وبَعَثَ إلی حَبیبِ بنِ مَسلَمَهَ فِی المَیسَرَهِ ، فَحَمَلَ بِهِم وبِمَن کانَ مَعَهُ عَلی مَیمَنَهِ النّاسِ فَهَزَمَهُم ، وَانکَشَفَ أهلُ العِراقِ مِن قِبَلِ المَیمَنَهِ حَتّی لَم یَبقَ مِنهُم إلَا ابنُ بُدَیلٍ فی مِئَتَینِ أو ثَلاثِمِئَهٍ مِنَ القُرّاءِ ، قَد أسنَدَ بَعضُهُم ظَهرَهُ إلی بَعضٍ ، وَانجَفَلَ (4) النّاسُ . فَأَمَرَ عَلِیٌّ سَهلَ بنَ حُنَیفٍ فَاستَقَدَمَ فیمَن کانَ مَعَهُ مِن أهلِ المَدینَهِ ، فَاستَقبَلَتهُم جُموعٌ لِأَهلِ الشّامِ عَظیمَهٌ ، فَاحتَمَلَتهُم حَتّی ألحَقَتهُم بِالمَیمَنَهِ ، وکانَ فِی المَیمَنَهِ إلی مَوقِفِ عَلِیٍّ فِی القَلبِ أهلُ الیَمَنِ ، فَلَمّا کَشِفُوا انتَهَتِ الهَزیمَهُ إلی عَلِیٍّ ، فَانصَرَفَ یَتَمَشّی نَحوَ المَیسَرَهِ ، فَانکَشَفَت عَنهُ مُضَرُ مِنَ المَیسَرَهِ ، وثَبَتَت رَبیعَهُ . (5)

.

1- .دِراک : متتابع (لسان العرب : ج 10 ص 420 «درک») .
2- .النَّسیم : العرق (لسان العرب : ج 12 ص 576 «نسم») .
3- .الکافی : ج 5 ص 40 ح 4 عن مالک بن أعین ، الإرشاد : ج 1 ص 267 ، وقعه صفّین : ص 391 عن عامر الشعبی ولیس فیهما ذیله وراجع نهج البلاغه : الخطبه 123 .
4- .انجفلَ القومُ : إذا هربوا بسرعه وانقلعوا کلّهم ومضوا (لسان العرب : ج 11 ص 114 «جفل») .
5- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 18 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 373 ؛ وقعه صفّین : ص 248 .

ص: 37



9 / 2 شهادت عبد اللّه بن بدیل

امام علی علیه السلام آن گاه که بر پرچمِ برخی از سپاهیان شام گذشت که در جای خویش استوار مانده بودند : «آنان هرگز جایگاه های خود را ترک نمی کنند ، مگر با ضربه پیاپی نیزه ها که با آن ، جان برون شود ؛ ضربتی که سر را بشکافد و استخوان را خُرد کند ، به گونه ای که از آن ، مچ ها و کف دست ها فرو افتند ، چندان که پیشانی هاشان به نیزه های آهنین شکافته شود و ابروانشان بر سینه ها و چانه هاشان فرو ریزد . [ پس ]کجایند صبرپیشگان و پاداش خواهان؟» . آن گاه ، گروهی از مسلمانان به سویش شتافتند و افراد جناح راستش به جایگاه و آوردگاه خویش بازگشتند و گروهِ مقابل را گریزاندند و او خود ، پیش رفت تا به ایشان رسید .

9 / 2شهادت عبد اللّه بن بدیلتاریخ الطبری به نقل از ابو روق هَمْدانی : در جناح راست ، عبد اللّه بن بدیل با ایشان سخت به نبرد پرداخت تا به چادر معاویه رسید . سپس مردانی که بر مرگ ، هم پیمان شده بودند ، به سوی معاویه شتافتند و او فرمانشان داد که در جناح راست در برابر ابن بدیل ، مقاومت ورزند . نیز به حبیب بن مسلمه که در جناح چپ بود ، پیغامِ [ مقابله] داد و با او و یارانش ، به جناح راست سپاه علی علیه السلام حمله بُرد و ایشان را عقب راند . عراقیان از جناح راست پراکنده گشتند ، چندان که تنها ابن بدیل با دویست یا سیصد تن از قاریان ماند که پشت به پشت هم داده بودند و بقیّه ، شتابان گریختند . علی علیه السلام به سهل بن حُنَیف فرمان داد تا با افرادش از اهل مدینه پیش رود . دسته هایی انبوه از سپاه شام به رویاروییِ ایشان آمدند و بر آنان حمله بردند تا ایشان را به جناح راست عقب راندند . در جناح راست تا قلب سپاه ، که قرارگاه علی علیه السلام بود ، اهل یمن قرار داشتند . چون جناح راست از هم گسیختند ، دامنه گریز تا [ قرارگاه ]علی علیه السلام کشیده شد . پس وی آهسته آهسته به سوی جناح چپ رفت . در آن جناح ، اهل مُضَر در مقابل او ، از هم گسیختند و[ تنها] قبیله ربیعه پایدار ماندند .

.


ص: 38

تاریخ الطبری عن فضیل بن خدیج عن مولی للأشتر لَمّا کَشَفَ الأَشتَرُ عَن عَبدِ اللّهِ بنِ بُدَیلٍ وأصحابِهِ أهلَ الشّامِ وعَلِموا أنَّ عَلِیّا علیه السلام حَیٌّ صالِحٌ فِی المَیسَرَهِ : قالَ عَبدُ اللّهِ بنُ بُدَیلٍ لِأَصحابِهِ : اِستَقدِموا بِنا ، فَأَرسَلَ الأَشتَرُ إلَیهِ : ألّا تَفعَلِ ، اثبُت مَعَ النّاسِ فَقاتِل ؛ فَإِنَّهُ خَیرٌ لَهُم ، وأبقی لَکَ ولِأَصحابِکَ . فَأَبی ، فَمَضی کَما هُوَ نَحوَ مُعاوِیَهَ ، وحولَهُ کَأَمثالِ الجِبالِ ، وفی یَدِهِ سَیفانِ ، وقَد خَرَجَ فَهُوَ أمامَ أصحابِهِ ، فَأَخَذَ کُلَّما دَنا مِنهُ رَجُلٌ ضَرَبَهُ فَقَتَلَهُ ، حَتّی قَتَلَ سَبعَهً . ودَنا مِن مُعاوِیَهَ ، فَنَهَضَ إلَیهِ النّاسِ مِن کُلِّ جانِبٍ ، واُحیطَ بِهِ وبِطائِفَهٍ مِن أصحابِهِ ، فَقاتَلَ حَتّی قُتِلَ ، وقُتِلَ ناسٌ مِن أصحابِهِ ، ورَجَعَت طائِفَهٌ قَد جَرِحوا مُنهَزِمینَ . فَبَعَثَ الأَشتَرُ ابنَ جُمهانَ الجُعفِیَّ فَحَمَلَ عَلی أهلِ الشّامِ الَّذینَ یَتَّبِعونَ مَن نَجا مِن أصحابِ ابنِ بُدَیلٍ حَتّی نَفَّسوا عَنهُم وَانتَهَوا إلَی الأَشتَرِ . (1)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 23 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 375 .

ص: 39

تاریخ الطبری به نقل از فُضَیل بن خدیج ، غلامِ اشتر ، آن گاه که اشتر ، شامیان را از عبد اللّه بن بدیل و یارانش پراکند و آنان دانستند که علی علیه السلام زنده و سر حال است و حالش خوب و در جناح چپ جای دارد : عبد اللّه بن بدیل به یارانش گفت : باید پیشروی کنیم . اشتر به وی پیغام داد : چنین نکن! همراه یارانت بمان و نبرد کن . این ، برای ایشان بهتر است و تو و یارانت را به سلامت می دارد . امّا عبد اللّه نپذیرفت و همچنان به سوی معاویه پیشروی کرد . پیرامون او [ مردانی] همچون کوه بودند و او خود ، دو شمشیر در دست داشت . پس پیشاپیشِ یارانش به حرکت درآمد و هر که را [ از سپاه شام] به وی نزدیک می شد ، با ضربه ای هلاک می کرد تا آن که هفت تن را [ به این منوال ]کُشت . هنگامی که به معاویه نزدیک شد ، سپاه شام از هر سو به جانب وی یورش آوردند . او و جمعی از یارانش در محاصره قرار گرفتند . آن گاه ، وی چندان جنگید که کشته شد و گروهی از یارانش [ نیز ]کشته شدند و جمعی دیگر ، زخم برداشته ، گریختند . اشتر ، ابن جمهان جُعْفی را گسیل کرد و او بر شامیانی که در تعقیب یارانِ نجات یافته ابن بدیل بودند ، یورش آورد ، چندان که ایشان رهایی یافته ، به اشتر پیوستند .

.


ص: 40

وقعه صفّین عن الشعبی :کانَ عَبدُ اللّهِ بنُ بُدَیلٍ الخُزاعِیُّ مَعَ عَلِیٍّ یَومَئِذٍ ، وعَلَیهِ سَیفانِ ودِرعانِ ، فَجَعَلَ یَضرِبُ النّاسَ بِسَیفِهِ قُدُما . . . فَلَم یَزَل یَحمِلُ حَتَّی انتَهی إلی مُعاوِیَهَ وَالَّذینَ بایَعوهُ عَلَی المَوتِ ، فَأَمَرَهُم أن یَصمُدوا لِعَبدِ اللّهِ بنِ بُدَیلٍ ، وبَعَثَ إلی حَبیبِ بنِ مَسلَمَهَ الفِهرِیِّ وهُوَ فِی المَیسَرَهِ أن یَحمِلَ عَلَیهِ بِجَمیعِ مَن مَعَهُ ، وَاختَلَطَ النّاسُ وَاضطَرَمَ الفَیلَقانِ ؛ مَیمَنَهُ أهلِ العِراقِ ، ومَیسَرَهُ أهلِ الشّامِ ، وأقبَلَ عَبدُ اللّهِ بنُ بُدَیلٍ یَضرِبُ النّاسَ بِسَیفِهِ قُدُما حَتّی أزالَ مُعاوِیَهَ عَن مَوقِفِهِ . وجَعَلَ یُنادی : یالَثاراتِ عُثمانَ ! یَعنی أخا کانَ لَهُ قَد قُتِلَ وظَنَّ مُعاوِیَهُ وأصحابُهُ أنَّهُ إنَّما یَعنی عُثمانَ بنَ عَفّانَ . وتَراجَعَ مُعاوِیَهُ عن مَکانِهِ القَهقَری کَثیرا ، وأشفَقَ عَلی نَفسِهِ ، وأرسَلَ إلی حَبیبِ بنِ مَسلَمَهَ مَرَّهً ثانِیَهً وثالِثَهً یَستَنجِدُهُ ویَستَصرِخُهُ . ویَحمِلُ حَبیبٌ حَملَهً شَدیدَهً بِمَیسَرَهِ مُعاوِیَهَ عَلی مَیمَنَهِ العِراقِ فَکَشَفَها ، حَتّی لَم یَبقَ مَعَ ابنِ بُدَیلٍ إلّا نَحوُ مِئَهِ إنسانٍ مِنَ القُرّاءِ ، فَاستَنَدَ بَعضُهُم إلی بَعضٍ یَحمونَ أنفُسَهُم ، ولَجَّجَ ابنُ بُدیلٍ فِی النّاسِ وصَمَّمَ عَلی قَتلِ مُعاوِیَهَ ، وجَعَلَ یَطلُبُ مَوقِفَهُ ویَصمُدُ نَحوَهُ حَتَّی انتَهی إلَیهِ [ومَعَ مُعاوِیَهَ] (1) عَبدُ اللّهِ بنُ عامِرٍ واقِفا . فَنادی مُعاوِیَهُ بِالنّاسِ : وَیلَکُم ، الصَّخرَ وَالحِجارَهَ إذا عَجَزتُم عَنِ السِّلاحِ ! فَأَقبَلَ أصحابُ مُعاوِیَهَ عَلی عَبدِ اللّهِ بنِ بُدَیلٍ یَرضَخونَهَ بِالصَّخرِ ، حَتّی أثخَنوهُ وقُتِلَ الرَّجُلُ ، وأقبَلَ إلَیهِ مُعاوِیَهُ وعَبدُ اللّهِ بنُ عامِرٍ حَتّی وَقَفا عَلَیهِ ، فَأَمّا عَبدُ اللّهِ بنُ عامِرٍ فَأَلقی عِمامَتَهُ عَلی وَجهِهِ وتَرَحَّمَ عَلَیهِ ، وکانَ لَهُ مِن قَبلُ أخا وصَدیقا ، فَقالَ مُعاوِیَهُ : اِکشِف عَن وَجهِهِ . فَقالَ : لا وَاللّهِ ، لا یُمَثَّلُ بِهِ وفِیَّ روحٌ . فَقالَ مُعاوِیَهُ : اِکشِف عَن وَجهِهِ ، فَإِنّا لا نُمَثِّلُ بِهِ ، فَقَد وَهَبتُهُ لَکَ . فَکَشَفَ ابنُ عامِرٍ عَن وَجهِهِ ، فَقالَ مُعاوِیَهُ : هذا کَبشُ القَومِ (2) ورَبِّ الکَعبَهِ . (3)

.

1- .ما بین المعقوفین أثبتناه من شرح نهج البلاغه .
2- .کبش القوم : رئیسهم وسیّدهم وقیل : حامیتهم والمنظور إلیه فیهم (لسان العرب : ج 6 ص 338 «کبش») .
3- .وقعه صفّین : ص 245 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 5 ص 196 وراجع الأخبار الطوال : ص 175 والاستیعاب : ج 3 ص 9 الرقم 1489 وتاریخ الطبری¨ : ج 5 ص 23 والکامل فی التاریخ : ج 2 ص 375 وتاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 567 .

ص: 41

وقعه صِفّین به نقل از شعبی : آن روز ، عبد اللّه بن بدیل خُزاعی همراه علی علیه السلام بود و دو شمشیر و دو زره داشت و دلیرانه با شمشیر بر سپاه معاویه می زد و پیش می رفت ... و همچنان حمله کرد تا به معاویه و کسانی که با او تا پای جان پیمان بسته بودند ، رسید . معاویه به ایشان فرمان داد که رویاروی عبد اللّه بن بدیل مقاومت کنند . نیز به حبیب بن مسلمه فهری که در جناح چپ بود ، پیغام داد که با همه همراهانش به عبد اللّه حمله کند . افراد به هم برآمدند و دو گروه با هم در افتادند : جناح راست سپاه عراق و جناح چپ سپاه شام . عبد اللّه بن بدیل با ضربه های دلیرانه شمشیر پیش تاخت ، چندان که معاویه را از جایگاهش پس راند . آن گاه ، عبد اللّه ندا در داد : به خونخواهیِ عثمان برآیید!» و مرادش ، برادرش [ عثمان بن بدیل] بود که کشته شده بود ؛ امّا معاویه و یارانش پنداشتند که مراد او ، عثمان بن عفّان است . معاویه از جایگاهش بسیار عقب نشست و بر جان خود بیمناک شد و دوباره و سه باره به حبیب بن مسلمه پیغام داد و از او یاری خواست و فریاد خواهی کرد . حبیب با جناح چپ [ سپاه ]معاویه ، سخت به جناح راست سپاه عراق یورش بُرد و آن را از هم شکافت ، چندان که با ابن بدیل ، تنها حدود صد تن از قاریان باقی ماندند . آنان پشت به پشت هم داده ، از خویش دفاع می کردند . ابن بدیل ، با سرسختی ، خود را به میان سپاه زده بود و عزم قتل معاویه را داشت و جایگاه او را می جُست و آهنگ او را داشت تا به وی رسید که عبد اللّه بن عامر از او نگهبانی می کرد . آن گاه ، معاویه کسانش را ندا داد : وای بر شما! اگر نمی توانید سلاح به کار گیرید ، با سنگ و پاره سنگ به وی هجوم بَرید! یاران معاویه بر عبد اللّه بن بدیل تاختند و با سنگ های گران ، بر او زخم های کاری زدند ، چندان که او را ناتوان ساختند و عبد اللّه کشته شد . معاویه و عبد اللّه بن عامر ، روی به سوی وی نهادند و بالای سرش ایستادند . عبد اللّه بن عامر ، دستارش را بر چهره او افکند و برایش رحمت طلبید ؛ چرا که وی از پیش ، برادر و دوستش بود . معاویه گفت : چهره اش را بگشا . گفت : نه . به خدا سوگند ، تا جان در تنِ من است ، او مُثله نخواهد شد . معاویه گفت : چهره اش را بگشا . ما او را مُثله نخواهیم کرد . من وی را به تو بخشیدم . ابن عامر ، چهره وی را بگشود . معاویه گفت : به پروردگار کعبه سوگند ، این مرد ، بزرگْ پیشاهنگِ این قوم بود .

.


ص: 42

راجع : ج 13 ص 336 (عبد اللّه بن بدیل) .

9 / 3اِستِشهادُ أبِی الهَیثَمِ بنِ التَّیِّهانِشرح نهج البلاغه عن نصر :أقبَلَ أبُو الهَیثَمِ بنُ التَّیِّهانِ وکانَ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، بَدرِیّا ، نَقیبا عَقَبِیّا یُسَوّی صُفوفَ أهلِ العِراقِ ، ویَقولُ : یا مَعشَرَ أهلِ العِراقِ ! إنَّهُ لَیسَ بَینَکُم وبَینَ الفَتحِ فِی العاجِلِ وَالجَنَّهِ فِی الآجِلِ إلّا ساعَهٌ مِنَ النَّهارِ ، فَأَرسوا أقدامَکُم ، وسَوّوا صُفوفَکُم ، وأعیروا رَبَّکُم جَماجِمَکُم . اِستَعینوا بِاللّهِ إلهِکُم ، وجاهِدوا عَدُوَّ اللّهِ وعَدُوَّکُم ، وَاقتُلوهُم قَتَلَهُم اللّهُ وأبادَهُم ، وَاصبِروا فَإِنَّ الأَرضَ للّهِِ یورِثُها مَن یَشاءُ مِن عِبادِهِ وَالعاقِبَهُ لِلمُتَّقینَ (1) . (2)

المناقب لابن شهر آشوب فی ذِکرِ حَربِ صِفّینَ : قالَ أمیرُ المُؤمِنینَ : فَمَا انتِظارُکُم إن کُنتُم تُریدونَ الجَنَّهَ ؟ ! فَبَرَزَ أبُو الهَیثَمِ بنُ التَّیِّهانِ قائِلاً : أحمَدُ رَبّی فَهُوَ الحَمیدُ ذاکَ الَّذی یَفعَلُ ما یُریدُ دینٌ قَویمٌ وهُوَ الرَّشیدُ فَقاتَلَ حَتّی قُتِلَ . (3)

.

1- .إشاره إلی الآیه 128 من سوره الأعراف .
2- .شرح نهج البلاغه : ج 5 ص 190 ؛ بحار الأنوار : ج 32 ص 467 ح 405 .
3- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 180 ، بحار الأنوار : ج 32 ص 587 .

ص: 43



9 / 3 شهادت ابو هیثم بن تَیِّهان

ر . ک : ج 13 ص 337 (شهادت عبد اللّه بن بدیل) .

9 / 3شهادت ابو هیثم بن تَیِّهانشرح نهج البلاغه به نقل از نصر : ابو هیثم بن تیّهان به میدان آمد که از یاران پیامبر خدا به شمار می رفت و هم در جنگ بدر شرکت جُسته بود ، هم نماینده پیامبر (نقیب) و هم اصحاب پیمان عقبه بود . وی صف های عراقیان را آراست ، در حالی که می گفت : ای جماعت عراقیان! میان شما و پیروزی دنیا و بهشتِ آخرت ، جز ساعتی از روز فاصله نیست . پس گام هاتان را استوار سازید ، صف هاتان را بیارایید و جمجمه هاتان را به پروردگارتان عاریه دهید . از خدا که معبود شماست ، یاری جویید ، با دشمن خدا و دشمن خویش جهاد کنید و ایشان را هلاک سازید ، که خدایشان هلاک و نابود کناد ، و پایداری کنید که زمین ، از آنِ خداست ؛ آن را به هر یک از بندگانش که خواهد ، ارث رسانَد ، و سرانجام [ ِ نیک ]از آنِ پرهیزگاران است» .

المناقب ، ابن شهر آشوب در بیان رویدادهای جنگ صِفّین :امیر مؤمنان گفت : «اگر بهشت را می خواهید ، پس در انتظار چه هستید؟» . آن گاه ، ابو هیثم بن تیّهان به آوردگاه آمد ، حال آن که می خوانْد : پروردگارم را ستایش می کنم که شایسته ستایش است . اوست که هر چه را بخواهد ، انجام می دهد . و دینِ [ او] پایدار و رهنمون به راه راست است . آن گاه به جنگ پرداخت تا کشته شد .

.


ص: 44

9 / 4اِستِشهادُ اُوَیسِ بنِ عامِرٍ القَرَنِیِّرجال الکشّی عن الأصبغ بن نباته :کُنّا مَعَ عَلِیٍّ علیه السلام بِصِفّینَ فَبایَعَهُ تِسعَهٌ وتِسعونَ رَجُلاً ، ثُمَّ قالَ : أینَ تَمامُ المِئَهِ ؛ لَقَد عَهِدَ إلَیَّ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله أن یُبایِعَنی فی هذَا الیَومِ مِئَهِ رَجُلٍ ! قالَ : إذ جاءَ رَجُلٌ عَلَیهِ قَباءُ صوفٍ ، مُتَقَلِّدا بِسَیفَینِ ، فَقالَ : اُبسُط یَدَکَ اُبایِعکَ . قالَ عَلِیٌّ علیه السلام : عَلامَ تُبایِعُنی ؟ قالَ : عَلی بَذلِ مُهجَهِ نَفسی دونَکَ . قالَ : مَن أنتَ ؟ قالَ : أنَا اُویَسٌ القَرَنِیُّ . فَبایَعَهُ ، فَلَم یَزَل یُقاتِلُ بَینَ یَدَیهِ حَتّی قُتِلَ ، فَوُجِدَ فِی الرَّجّالَهِ . (1)

المستدرک علی الصحیحین عن أبی مکین :رَأَیتُ امرَأَهً فی مَسجِدِ اُوَیسٍ القَرَنِیِّ قالَت:کانَ یَجتَمِعُ هُوَ وأصحابٌ لَهُ فی مَسجِدِهِم هذا یُصَلّونَ ، ویَقرَؤونَ فی مَصاحِفِهِم ، فَآتی غَداءَهُم وعَشاءَهُم هاهُنا حَتّی یُصَلُّوا الصَّلَواتِ . قالَت : وکانَ ذلِکَ دأبَهُم ما شَهِدوا حَتّی غَزَوا ، فَاستُشهِدَ اُوَیسٌ وجَماعَهٌ مِن أصحابِهِ فِی الرَّجّالَهِ بَینَ یَدَی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ رَضِیَ اللّهُ عَنهُم أجمَعینَ . (2)

.

1- .رجال الکشّی : ج 1 ص 315 ح 156 ، خصائص الأئمّه علیهم السلام : ص 53 وراجع المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 455 ح 5718 وشرح الأخبار : ج 2 ص 12 ح 400 .
2- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 461 ح 5728 .

ص: 45



9 / 4 شهادت اویس بن عامر قَرَنی

9 / 4شهادت اویس بن عامر قَرَنیرجال الکشّی به نقل از اصبغ بن نباته : همراهِ علی علیه السلام در صفّین بودیم که 99 مرد با او پیمان بستند . سپس وی گفت : «صدمین تَن کجاست؟ پیامبر خدا به من وعده داده است که در چنین روزی ، صد مرد با من پیمان می بندند» . در این حال ، مردی پیش آمد که قبایی پشمین داشت و دو شمشیر آویخته بود . پس گفت : دست بگشای تا با تو پیمان بندم . علی علیه السلام گفت : «بر چه چیز با من پیمان می بندی؟» . گفت : بر این که جان خویش را به پای تو ریزم . گفت : «کیستی؟» . گفت : اُویس قَرَنی هستم . پس با علی علیه السلام بیعت کرد و پیشاپیشِ او همچنان جنگید تا کشته شد و [ پیکرش ]در میانِ پیادگان یافت گشت .

المستدرک علی الصحیحین به نقل از ابو مکین : زنی را در مسجد اویس قرنی دیدم که گفت : اویس و یارانش در آن مسجد به نماز گزاردن و قرائت مُصحَف هاشان مشغول می شدند و من صبحانه و شامشان را بدین جا می آوردم تا آنان نماز بگزارند . و تا بودند ، شیوه ایشان همین بود ، تا این که به جنگ رفتند و اویس و گروهی از یارانش در جمعِ پیادگان ، پیشاپیش علیّ بن ابی طالب علیه السلام ، شهید شدند . خدای از همه ایشان خشنود باد!

.


ص: 46

المستدرک علی الصحیحین عن علیّ بن حکیم عن شریک :ذَکَروا فی مَجلِسِهِ اُوَیساً القَرَنِیَّ ، فَقالَ : قُتِلَ مَعَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ رضی الله عنه فِی الرَّجّالَهِ . (1)

تاریخ دمشق عن سعید بن المسیب فی ذِکرِ اُوَیسٍ القَرَنِیِّ : عادَ فی أیّامِ عَلِیٍّ فَقاتَلَ بَینَ یَدَیِه ، فَاستُشهِدَ فی صِفّینَ أمامَهُ ، فَنَظَروا فَإِذا عَلَیهِ نَیِّفٌ وأربَعونَ جِراحَهً ، مِن طَعنَهٍ ، وضَربَهٍ ، ورَمیَهٍ . (2)

9 / 5قِتالُ هاشِمِ بنِ عُتبَهَ وتَوبَهُ شابٍّتاریخ الطبری عن أبی سلمه :إنَّ هاشِمَ بنَ عُتبَهَ الزُّهرِیَّ دَعَا النّاسَ عِندَ المَساءِ : ألا مَن کانَ یُریدُ اللّهَ وَالدَّارَ الآخِرَهَ فَإِلَیَّ . فَأَقبَلَ إلَیهِ ناسٌ کَثیرٌ ، فَشَدَّ فی عِصابَهٍ مِن أصحابِهِ عَلی أهلِ الشّامِ مِرارا ، فَلَیسَ مِن وَجهٍ یَحمِلُ عَلَیهِ إلّا صَبَرَ لَهُ وقاتَلَ فیهِ قِتالاً شَدیدا . فَقالَ لِأَصحابِهِ : لایَهولَنَّکُم ما تَرَونَ مِن صَبرِهِم ، فَوَاللّهِ ما تَرَونَ فیهِم إلّا حَمِیَّهَ العَرَبِ ، وصَبرا تَحتَ رایاتِها وعِندَ مَراکِزِها ، وإنَّهُم لَعَلَی الضَّلالِ وإنَّکُم لَعَلَی الحَقِّ ، یا قَومِ اصبِروا ، وصابِروا ، وَاجتَمِعوا ، وَامشوا بِنا إلی عَدُوِّنا عَلی تُؤدَهٍ (3) رُوَیدا ، ثُمَّ اثبُتوا ، وتَناصَروا ، وَاذکُرُوا اللّهَ ، ولا یَسأَل رَجُلٌ أخاهُ ، ولا تُکثِرُوا الاِلتِفاتَ ، وَاصمُدوا صَمدَهُم ، وجاهِدوهُم مُحتَسِبینَ حَتّی یَحکُمَ اللّهُ بَینَنا وبَینَهُم وهُوَ خَیرُ الحاکِمینَ . ثُمَّ إنَّهُ مَضی فی عِصابَهٍ مَعَهُ مِنَ القُرّاءِ فَقاتَلَ قِتالاً شَدیدا هُوَ وأصحابُهُ عِندَ المَساءِ ، حَتّی رَأَوا بَعضَ ما یُسَرّونَ بِهِ . فَإِنَّهُم لَکَذلِکَ إذ خَرَجَ عَلَیهِم فَتیً شابٌّ وهُوَ یَقولُ : أنَا ابنُ أربابِ المُلوکِ غَسّانْ وَالدّائِنُ الیَومَ بِدینِ عُثمانْ إنّی أتانی خَبرٌ فَأَشجانْ أنَّ عَلِیّا قَتَلَ ابنَ عَفّانْ ثُمَّ یَشُدُّ فَلا یَنثَنی حَتّی یَضرِبَ بِسَیفِهِ ، ثُمَّ یَشتُمُ ویَلعَنُ ویُکثِرُ الکَلامَ . فَقالَ لَهُ هاشِمُ بنُ عُتبَهَ : یا عَبدَ اللّهِ ، إنَّ هذَا الکَلامَ بَعدَهُ الخِصامُ ، وإنَّ هذَا القِتالَ بَعدَهُ الحِسابُ ، فَاتَّقِ اللّهَ فَإِنَّکَ راجِعٌ إلَی اللّهِ فَسائِلُکَ عَن هذَا المَوقِفِ وما أرَدتَ بِهِ . قالَ : فَإِنّی اُقاتِلُکُم لِأَنَّ صاحِبَکُم لا یُصَلّی کَما ذُکِرَ لی وأنتُم لا تُصَلُّونَ أیضا ، واُقاتِلُکُم لِأَنَّ صاحِبَکُم قَتَلَ خَلیفَتَنا وأنتُم أرَدتُموهُ عَلی قَتلِهِ . فقَالَ لَهُ هاشِمٌ : وما أنتَ وابنَ عَفّانَ ! إنَّما قَتَلَهُ أصحابُ مُحَمَّدٍ وأبناءُ أصحابِهِ وقُرّاءُ النّاسِ حینَ أحدَثَ الأَحداثَ وخالَفَ حُکمَ الکِتابِ ، وهُم أهلُ الدّینِ وأولی بِالنَّظَرِ فی اُمورِ النّاسِ مِنکَ ومِن أصحابِکَ ، وما أظُنُّ أمرَ هذِهِ الاُمَّهِ وأمرَ هذَا الدّینِ اُهمِلَ طَرفَهَ عَینٍ . فَقالَ لَهُ : أجَل ، وَاللّهِ لا اُکذَبُ ؛ فَإِنَّ الکَذِبَ یَضُرُّ ولا یَنفَعُ . قالَ : فَإِنَّ أهلَ هذَا الأَمرِ أعلَمُ بِهِ ، فَخَلِّهِ وأهلَ العِلمِ بِهِ . قالَ : ما أظُنُّکَ وَاللّهِ إلّا نَصَحتَ لی . قالَ : وأمّا قَولُکَ : «إنَّ صاحِبَنا لا یُصَلّی» فَهُوَ أوَّلُ مَن صَلّی مَعَ رَسولِ اللّهِ ، وأفقَهُ خَلقِ اللّهِ فی دینِ اللّهِ ، وأولی بِالرَّسولِ . وأمّا کُلُّ مَن تَری مَعی فَکُلُّهُم قارِئٌ لِکِتابِ اللّهِ ، لا یَنامُ اللَّیلَ تَهَجُّدا ، فَلا یُغوِیَنَّکَ عَن دینِکَ هؤُلاءِ الأَشقِیاءُ المَغرورونَ . فَقالَ الفَتی : یا عَبدَ اللّهِ إنّی أظُنُّکَ امرَأً صالِحا ، فَتُخبِرُنی هَل تَجِدُ لی مِن تَوبَهٍ ؟ فَقالَ : نَعَم یا عَبدَ اللّهِ ، تُب إلَی اللّهِ یَتُب عَلَیکَ ؛ فَإِنَّهُ یَقبَلُ التَّوبَهَ عَن عِبادِهِ ویَعفو عَنِ السَّیِّئاتِ ویُحِبُّ المُتَطَهِّرینَ . قالَ : فَجَشَرَ وَاللّهِ الفَتَی النّاسَ راجِعا . فَقالَ لَهُ رَجُلٌ مِن أهلِ الشّامِ : خَدَعَکَ العِراقِیُّ ، خَدَعَکَ العِراقِیُّ . قالَ : لا ، ولکِن نَصَحَ لی . (4)

.

1- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 460 ح 5727 .
2- .تاریخ دمشق : ج 9 ص 434 ، سیر أعلام النبلاء : ج 4 ص 32 الرقم 5 نحوه .
3- .التؤدَه : التأنّی (لسان العرب : ج 3 ص 443 «وأد») .
4- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 42 ؛ وقعه صفّین : ص 353 ، الدرجات الرفیعه : ص 378 .

ص: 47



9 / 5 نبرد هاشم بن عُتْبه و توبه یک جوان

المستدرک علی الصّحیحین به نقل از علیّ بن حکیم : هنگامی در مجلس شریک ، از اویس قرنی یاد شد ، وی گفت : او در جمع پیادگان ، همراه علی بن ابی طالب علیه السلام کشته شد .

تاریخ دمشق به نقل از سعید بن مُسَیِّب ، در یادکرد از اُوَیس قَرَنی : در روزگار علی علیه السلام باز گشت و پیشاپیشِ وی جنگید و در صِفّین ، پیش روی او شهید شد . وقتی در او نگریستند ، دیدند که چهل و اَندی جراحتِ نیزه و شمشیر و تیر بر اندام اوست .

9 / 5نبرد هاشم بن عُتْبه و توبه یک جوانتاریخ الطبری به نقل از ابو سلمه : هنگام غروب ، هاشم بن عُتْبه زُهْری یارانش را فراخواند و گفت : هَلا! هر کس خدا و سرای آخرت را می طلبد ، به من روی آورَد . انبوهی از مردم به او روی آوردند و او با زبده یارانش ، چند بار بر شامیان به سختی یورش بُرد ؛ امّا از هر سوی که حمله می کرد ، با مقاومت روبه رو می شد و نبردی سخت می کرد. پس به یارانش گفت : مبادا مقاومت ایشان ، شما را به هراس اندازد! به خدا سوگند ، آنچه از ایشان می بینید ، تنها تعصّب عربی است و این مقاومت ، زیر پرچم همین تعصّب و بر محور آن صورت می پذیرد ؛ و همانا ایشان در گم راهی اند و شما بر حقّید . ای گروه! مقاومت ورزید و پایمردی کنید و گِرد هم آیید تا همگی با وقار و آرامش به سوی دشمنمان حرکت کنیم . آن گاه ، استواری ورزید ، یکدیگر را یاری کنید و خداوند را یاد آورید . کسی از برادرش درخواستِ [ نا بجا] نکند و به این سو و آن سو ، بسیار ننگرید. همچو آنان پایداری کنید و برای پاداش خدا ، با ایشان جهاد کنید تا خداوند ، میان ما و آنها داوری کند که او بهترین داور است . سپس همراه زبده قاریانِ همراهش روان شد و غروبگاهان، وی و یارانش به جنگی سخت پرداختند ، چندان که به برخی نتایج خوشحال کننده رسیدند . در این حال بودند که جوانی نوخاسته به سوی ایشان آمد و می سرود : منم فرزند بزرگْ شاهانِ غسّان که امروز به دین عثمانم . همانا خبری به من رسید که اندوهگینم ساخت و آن ، این که علی ، [ عثمان] ابن عفّان را کشته است . سپس به سختی حمله آورد و تا با شمشیرش ضربه ای نمی زد ، روی بر نمی گردانْد . آن گاه ، به ناسزاگویی و لعن [ علی علیه السلام ]پرداخت و فراوان سخن گفت . هاشم بن عُتْبه به وی گفت: ای بنده خدا! پس از این سخن، دادرسی ، و پس از این نبرد ، حسابِ [ روز قیامت ]خواهد بود . پس از خدا پروا کن که به سوی وی باز می گردی و او درباره این موضع و مقصود تو از آن ، خواهد پرسید . گفت : همانا با شما می جنگم ؛ زیرا امیرتان آن گونه که به من گفته شده نماز نمی گزارَد و شما نیز نماز نمی گزارید(!) . نیز با شما می جنگم ؛ زیرا امیرتان ، خلیفه ما را کُشت و شما هم در کشتن وی ، به او یاری رساندید . هاشم به وی گفت : تو را با ابن عفّان چه کار؟ جز این نیست که او را یاران محمّد صلی الله علیه و آله و فرزندانِ یاران او و قاریانِ امّت ، کشتند ، آن هم هنگامی که آن بدعت ها گزارد و با حکم قرآن مخالفت کرد . و آنان اهل دیانت اند و از تو و یارانت ، برای رأی دادن در امور جامعه شایسته ترند . و گمان نمی کنم [ در این ماجرا ]حتّی به قدر چشم بر هم زدنی ، در کار این امّت و این دین فروگذاری شده باشد . آن جوان به وی گفت : آری . به خدا سوگند ، به من دروغ نمی گویند ، چرا که دروغ ، زیان می رسانَد و سود نمی بخشد . گفت : شایستگانِ این کار ، به آن آگاه ترند . پس آن را به کسانی وا گذار که به آن آگاه اند . گفت : به خدا سوگند ، جز این گمان ندارم که با من خیرخواهانه سخن گفتی . گفت : و امّا این سخنت که امیر ما نماز نمی گزارَد ؛ [ بدان که] او نخستین کسی است که با پیامبر خدا نماز گزارْد و اوست آگاه ترینِ مردم به دین خدا و بلند پایه تر [ از همگان] نزد پیامبر [ خدا] . و امّا همه کسانی که با من می بینی ، قاریان کتاب خدایند که شب را به عبادت بیدارند . پس مبادا آن تیره بختانِ فریب خورده ، تو را از دینت گم راه کنند! جوان گفت : ای بنده خدا! تو را انسانی صالح می یابم . پس مرا خبر ده که آیا راه توبه را برای من گشوده می بینی؟ گفت : آری ، ای بنده خدا! نزد خدا توبه کن که او توبه ات را می پذیرد و همانا وی ، توبه بندگانش را می پذیرد و از زشتکاری ها در می گذرَد و پاکیزگی خواهان را دوست می دارد . به خدا سوگند ، جوان ، از سپاه شام درآمد و بازگشت . مردی از شامیان به وی گفت : آن عراقی تو را فریفت! آن عراقی تو را فریفت! گفت : نه ؛ بلکه برایم خیرخواهی کرد .

.


ص: 48

. .


ص: 49

. .


ص: 50

9 / 6اِستِشهادُ هاشِمِ بنِ عُتبَهَوقعه صفّین عن حبیب بن أبی ثابت :لَمّا کانَ قِتالُ صِفّینَ وَالرّایَهُ مَعَ هاشِمِ بنِ عُتبَهَ قالَ : جَعَلَ عَمّارُ بنُ یاسِرٍ یَتَناوَلُهُ بِالرُّمحِ ویَقولُ : أقدِم یا أعوَرُ ! لا خَیرَ فی أعوَرَ لا یَأتِی الفَزَعْ فَجَعَلَ یَستَحیی مِن عَمّارٍ ، وکانَ عالِما بِالحَربِ ، فَیَتَقَدَّمُ فَیُرکِزُ الرّایَهَ ، فَإِذا تَتامَّت إلَیهِ الصُّفوفُ قالَ عَمّارٌ : أقدِم یا أعوَرُ ! لا خَیرَ فی أعوَرَ لا یَأتِی الفَزَعْ فَجَعَلَ عَمرُو بنُ العاصِ یَقولُ : إنّی لَأَری لِصاحِبِ الرّایَهِ السَّوداءِ عَمَلاً ، لَئِن دامَ عَلی هذا لَتُفنَیَنَّ العَرَبُ الیَومَ . فَاقتَتَلوا قِتالاً شَدیدا ، وجَعَلَ عَمّارٌ یَقولُ : صَبرا عِبادَ اللّهِ ! الجَنَّهُ تَحتَ ظِلالِ البیضِ ، وکانَ لِواءُ الشّامِ مَعَ أبِی الأَعوَرِ السُّلَمِیِّ . وَلم یَزَل عَمّارٌ بِهاشِمٍ یَنخُسُهُ حَتَّی اشتَدَّ القِتالُ ،وزَحَفَ هاشِمٌ بِالرّایَهِ یُرقِلُ بِها إرقالاً ، وکانَ یُسَمَّی : المِرقالَ . (1)

.

1- .وقعه صفّین : ص 328 ، الدرجات الرفیعه : ص 378 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 26 ح 380 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 8 ص 12 ولیس فیه «یرقل بها إرقالاً . . .» .

ص: 51



9 / 6 شهادتِ هاشم بن عتبه

9 / 6شهادتِ هاشم بن عتبهوقعه صِفّین به نقل از حبیب بن ابی ثابت : در هنگامه پیکار صفّین ، آن گاه که هاشم بن عتبه پرچمدار بود ، عمّار بن یاسر ، نیزه را نزد وی گرفته بود [و با اشاره به فضل آسیب دیدگی یکی از دیدگانِ مرقال در جهاد ]می گفت : ای یک چشم ، به پیش! در مرد یک چشمی که هراس برنینگیزد ، خیری نیست . هاشم از عمّار شرم ورزید ، حال آن که مردی جنگْ آشنا بود . پس پیش رفت و پرچم را برافراشت و آن گاه که صفوف ، به تمامت ، نزدش آراسته شدند ، [ دیگر بار ]عمّار گفت : ای یک چشم ، به پیش! در مرد یک چشمی که هراس برنینگیزد ، خیری نیست . عمرو بن عاص گفت : می بینم صاحب آن پرچم سیاه ، آهنگِ کاری گران دارد . اگر چنین پیش آید ، همه عرب ، امروز نابود می شوند . پس سپاهیان به جنگی سخت پرداختند و عمّار می گفت : ای بندگان خدا! مقاومت کنید . بهشت زیر سایه شمشیرهاست . و پرچم شام در دست ابو اَعوَر سُلَمی بود . عمّار همچنان هاشم را تحریک می کرد تا جنگ شدّت گرفت و هاشم ، پرچم را به چابکی حرکت می داد ؛ و [ از همین رو ]او را مِرقال (چابکْ دست/ تیزتگ) می خواندند .

.


ص: 52

وقعه صفّین :إنَّ عَلِیّا دَعا فی هذَا الیَومِ هاشِمَ بنَ عُتبَهَ ومَعَهُ لِواؤُهُ وکانَ أعوَرَ فَقالَ لَهُ : یا هاشِمُ ، حَتّی مَتی تَأکُلُ الخُبزَ ، وتَشرَبُ الماءَ ؟ فَقالَ هاشِمٌ : لَأَجهَدَنَّ عَلی ألّا أرجِعَ إلَیکَ أبَدا . قالَ عَلِیٌّ : إنَّ بِإِزائِکَ ذَا الکَلاعِ ، وعِندَهُ المَوتُ الأَحمَرُ ؟ فَتَقَدَّمَ هاشِمٌ ، فَلَمّا أقبَلَ قالَ مُعاوِیَهُ : مَن هذَا المُقبِلُ ؟ فَقیلَ : هاشِمٌ المِرقالُ . فَقالَ : أعوَرُ بَنی زُهرَهَ ؟ قاتَلَهُ اللّهُ ! وقالَ : إنَّ حُماهَ اللِّواءِ رَبیعَهُ ، فَأَجیلُوا القِداحَ فَمَن خَرَجَ سَهمُهُ عَبَّیتُهُ لَهُم ، فَخَرَجَ سَهمُ ذِی الکَلاعِ لِبَکرِ بنِ وائِلٍ ، فَقالَ : تَرَّحَکَ اللّهُ مِن سَهمٍ کَرِهتَ الضِّرابَ . وإنَّما کانَ جُلُّ أصحابِ عَلِیٍّ أهلَ اللِّواءِ مِن رَبیعَهَ ؛ لِأَنَّهُ أمَرَ حُماهً مِنهُم أن یُحاموا عَنِ اللِّواءِ . فأََقبَلَ هاشِمٌ . . . وحَمَلَ صاحِبُ لِواءِ ذِی الکَلاعِ وهُوَ رَجُلٍ مِن عُذرَهَ . . . فَاختَلَفا طَعنَتَینِ ، فَطَعَنَهُ هاشِمٌ فَقَتَلَهُ ، وکَثُرَتِ القَتلی ، وحَمَلَ ذُو الکَلاعِ فَاجتَلَدَ النّاسُ ، فَقُتِلا جَمیعا ، وأخَذَ ابنُ هاشِمٍ اللِّواءَ . (1)

.

1- .وقعه صفّین : ص 346 ، الدرجات الرفیعه : ص 38 نحوه ، بحار الأنوار : ج 33 ص 34 ح 380 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 8 ص 28 .

ص: 53

وقعه صِفّین :در این روز ، علی علیه السلام ، هاشم بن عتبه را که یک چشم بود و پرچمش را در دست داشت ، فرا خواند و به وی گفت : «ای هاشم! تا کی [ زنده می مانی و] نان می خوری و آب می نوشی؟» . هاشم گفت : هر آینه ، بسیار می کوشم تا دیگر هرگز [ زنده] نزدت باز نگردم . علی علیه السلام گفت : «رویاروی تو ذو کلاع قرار دارد . نزد او مرگ سرخ [ مقدّر شده ]است» . هاشم روی به میدان آورد و آن گاه که پیش می رفت ، معاویه گفت : این که پیش می آید ، کیست؟ گفته شد : هاشمِ مِرقال . گفت : یک چشمِ بنی زُهره؟ خدایش بکشد! و گفت : قرعه افکنید و هر که قرعه به نامش درآید ، او را برابرِ ایشان آماده می کنم . پس قرعه ذو کلاع به نام [ قبیله] بکر بن وائل درآمد و او گفت : ای قرعه بدشگون ، خدا نابودت کند! و بیش تر حامیان پرچم در سپاه علی علیه السلام از [ بنی ]ربیعه بودند ؛ چرا که وی به پاسدارانِ ایشان گفته بود که از پرچم ، حمایت کنند . پس هاشم پیش تاخت ... و مردی از [ قبیله] عذره که پرچمدار ذو کلاع بود ، [ به وی ]حمله بُرد و دو ضربه ردّ و بدل کردند . هاشم با ضربه خویش او را بکشت . کشتگان بسیار شدند و ذو کلاع ، حمله آورد و افراد بر هم شمشیر کشیدند و هر دو (هاشم و ذو کلاع) کشته شدند و فرزندِ هاشم ، پرچم را برداشت .

.


ص: 54

مروج الذهب :صَمَدَ هاشِمُ بنُ عُتبَهَ المِرقالُ لِذِی الکَلاعِ وهُوَ فی حِمیَرٍ ، فَحَمَلَ عَلَیهِ صاحِبُ لِواءِ ذِی الکَلاعِ . . . فَاختَلَفا طَعنَتَینِ ، فَطَعَنَهُ هاشِمٌ المِرقالُ فَقَتَلَهُ ، وقَتَلَ بَعدَهُ تِسعَهَ عَشَرَ رَجُلاً . وحَمَلَ هاشِمٌ المِرقالُ وحَمَلَ ذُو الکَلاعِ ، ومَعَ المِرقالِ جَماعَهٌ مِن أسلَمَ قَد آلوا ألّا یَرجِعوا أو یَفتَحوا أو یُقتَلوا . فَاجتَلَدَ النّاسُ ، فَقُتِلَ هاشِمٌ المِرقالُ ، وقُتِلَ ذُو الکَلاعِ جَمیعا ، فَتَناوَلَ ابنُ المِرقالِ اللِّواءَ حینَ قُتِلَ أبوهُ فی وَسَطِ المَعرَکَهِ . (1)

مروج الذهب :إنَّ هاشِما المِرقالَ لَمّا وَقَعَ إلَی الأَرضِ وهُوَ یَجودُ بِنَفسِهِ رَفَعَ رَأسَهُ ، فَإِذا عُبیدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ مَطروحا إلی قُربِهِ جَریحا ، فَحَبا حَتّی دَنا مِنهُ ، فَلَم یَزَل یَعَضُّ عَلی ثَدیَیهِ حَتّی ثَبَتَت فیهِ أسنانُهُ لِعَدَمِ السِّلاحِ وَالقُوَّهِ . (2)

الأخبار الطوال :دَفَعَ [عَلِیٌّ علیه السلام ] رایَتَهُ العُظمی إلی هاشِمِ بنِ عُتبَهَ ، فَقاتَلَ بِها نَهارَهُ کُلَّهُ ، فَلَمّا کانَ العَشِیُّ انکَشَفَ أصحابُهُ انکِشافَهً ، وثَبَتَ هاشِمٌ فی أهلِ الحِفاظِ مِنهُم وَالنَّجدَهِ ، فَحَمَلَ عَلَیهِمُ الحارِثُ بنُ المُنذِرِ التَّنوخِیُّ فَطَعَنَهُ طَعنَهً جائِفَهً ، فَلَم یَنتَهِ عَنِ القِتالِ . ووافاهُ رَسولُ عَلِیٍّ یَأمُرُهُ أن یُقَدِّمَ رایَتَهُ ، فَقالَ لِلرَّسولِ : اُنظُر إلی ما بی ! فَنَظَرَ إلی بَطنِهِ فَرَآهُ مُنشَقّا ، فَرَجَعَ إلی عَلِیٍّ فَأَخبَرَهُ ، ولَم یَلبَث هاشِمٌ أن سَقَطَ . (3)

.

1- .مروج الذهب : ج 2 ص 393 .
2- .مروج الذهب : ج 2 ص 397 ؛ وقعه صفّین : ص 355 ، الدرجات الرفیعه : ص 381 کلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 33 ص 37 ح 380 .
3- .الأخبار الطوال : ص 183 ؛ وقعه صفّین : ص 355 نحوه .

ص: 55

مروج الذّهب :هاشم بن عُتْبه مرقال با ذو کلاع که همراه [ مردان قبیله ]حِمْیَر بود ، رویارو شد . پس پرچمدار ذو کلاع به وی حمله بُرد ... و دو ضربه بر هم نواختند و هاشم مرقال با ضربه خویش ، وی را کُشت و پس از او ، نوزده مرد را کُشت . هاشم مِرقال ، هجوم آورد و ذو کلاع [ نیز] حمله کرد . همراهِ مرقال ، دسته ای از مردانِ [ قبیله] اَسلَم بودند که سوگند خورده بودند باز نگردند ، مگر آن که پیروز شوند یا کشته گردند . پس افراد ، شمشیر برکشیدند و هاشم مرقال و ذو کلاع ، هر دو کشته شدند . آن گاه ، فرزندِ مرقال پرچم را گرفت ، حال آن که پدرش در وسط میدان نبرد کشته شده بود .

مروج الذّهب :آن گاه که هاشم مرقال ، بر زمین افتاده و جان می سپرد ، سرش را بلند کرد و دید که عبید اللّه بن عمر [ بن خطّاب] ، نزدیک وی مجروح [ بر خاک ]افتاده است . سینه خیزان ، به او نزدیک شد و از آن جا که نه سلاحی داشت و نه توانی ، سینه عبید اللّه را به دندان گَزید تا دندان هایش در [ گوشت ]او فرو رفت .

الأخبار الطّوال :علی علیه السلام پرچمِ بزرگِ سپاهش را به هاشم بن عتبه سپرد . او با این پرچم ، سراسر روز را جنگید و شبانگاهان یارانش از هم به سختی پراکنده شدند . هاشم ، همراه یاران پایدار و دلیرش ، پایمردی می کرد . آن گاه ، حارث بن مُنذر تَنوخی بر آنان یورش بُرد و ضربه ای سخت و درون شکاف بر هاشم فرود آورد ؛ امّا هاشم از نبرد دست نکشید . فرستاده علی علیه السلام نزد وی حضور یافت و او را فرمان داد که پرچمش را پیش بَرَد . او به فرستاده گفت : «بنگر که حال من چگونه است» . آن فرستاده به شکمش نگریست و آن را دریده یافت . پس نزد علی علیه السلام بازگشت و او را [ از این حال] آگاه ساخت . و چندان نگذشت که هاشم ، فرو افتاد .

.


ص: 56

مروج الذهب :وَقَفَ عَلِیٌّ رضی الله عنه عِندَ مَصرَعِ المِرقالِ ومَن صُرِعَ حَولَهُ مِنَ الأَسلَمِیّینَ وغَیرِهِم ، فَدَعا لَهُم ، وتَرَحَّمَ عَلَیهِم ، وقالَ مِن أبیاتٍ : جَزَی اللّهُ خَیرا عُصبَهً أسلَمِیَّهً صِباحَ الوُجوهِ صُرِّعوا حَولَ هاشِمِ یَزیدُ وعَبدُ اللّهِ بِشرُ بنُ مَعبَدٍ وسُفیانُ وَابنا هاشِمٍ ذِی المَکارِمِ وعُروَهُ لا یَنفَد ثَناهُ وذِکرُهُ إذَا اختُرِطَت یَوما خِفافُ الصَّوارِمِ (1)

M304_T1_File_3430086

9 / 7اِستِشهادُ عَمّارِ بنِ یاسِرٍکان عمّار بن یاسر صحابیّا ، حلیف الحقّ ، مؤازرا لرسول اللّه صلی الله علیه و آله . وکان مهذّب النفس ، طاهر النقیبه ، محمود السریره ، سلیم القلب ، مفعما بحبّ اللّه تعالی . إنّ عمّارا وما تحمّله من مشاقّ وجهود فی سبیل الدین وإرساء دعائم المجتمع الإسلامی الفتیّ صفحه مشرقه تتألّق فی التأریخ الإسلامی ؛ فکان ذا بصیره ثاقبه ، ورؤیه نافذه ، وخطوات وطیده ، فقد کان یری الشرک علی حقیقته من بین رکام المکر والخدیعه والظواهر المموّهه بالإسلام والتوحید . وکان یقف وقفه مهیبه أمام رایه أهل الشام ویقول : وَالَّذی نَفسی بِیَدِهِ لَقَد قاتَلتُ بِهذِهِ الرّایَهِ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ثَلاثَ مَرّاتٍ ، وهذِهِ الرّابِعَهُ . وَالّذی نَفسی بِیَدِهِ لَو ضَرَبونا حَتّی یَبلُغوا بِنا شَعَفاتِ هَجَرَ لَعَرَفتُ أنَّ مُصلِحینا عَلَی الحَقِّ ، وأنَّهُم عَلَی الضَّلالَهِ . (2) وهکذا کان وجود عمّار فی صفّین باعثا علی زهو البعض ، ومولّدا الذعر فی نفوس البعض الآخر ، ومثیرا للتأمّل عند آخرین . ولمّا علم الزبیر بحضوره فی معرکه الجمل ، طفق یتضعضع . (3) وأرابَ وجودُه فی صفّین کثیرا من أصحاب معاویه ، وذلک أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله کان قد قال له : «تَقتُلُکَ الفِئَهُ الباغِیَهُ» ، (4) وقال : «یَلتَقی أهلُ الشّامِ وأهلُ العِراقِ ، وعَمّارٌ فی أهلِ الحَقِّ تَقتُلُهُ الفِئَهُ الباغِیَهُ» ، (5) وقال : «لَیسَ یَنبَغی لِعَمّارٍ أن یُفارِقَ الحَقَّ ، ولَن تَأکُلَ النّارُ مِنهُ شَیئا» ، (6) وقال : «إذَا اختَلَفَ النّاسُ کانَ ابنُ سُمَیَّهَ مَعَ الحَقِّ ...» . (7) وحاول الکثیرون أن یروا عمّارا ، ویسمعوا کلامه ؛ کی یستزیدوا من التعرّف علی حقّانیّه أمیر المؤمنین علیه السلام من خلال کلام هذا الشیخ الجلیل الفتیّ القلب . . . الذی ینبع حدیثه من أعماق قلبه ، من أجل أن یتثبّتوا من مواضع أقدامهم . ولمّا تجندل ذلک الشیخ المتفانی ذو القدّ الممشوق ، وتضمّخ بدمه ، وشرب کأس المنون . . . کبر ذلک علی کلا الجیشین . ورأی مثیرو الفتنه ومسعّرو الحرب ما أخبر به رسول اللّه صلی الله علیه و آله باُمّ أعینهم ، وإذ شقّ علیهم وصمه «الفئه الباغیه» فلابدّ أن یحتالوا بتنمیق فتنه اُخری وخدیعه ثانیه ؛ لیحولوا دون تضعضع جندهم ، وهذا ما فعله معاویه . (8) فقد إمامنا العظیم صلوات اللّه علیه أخلص أصحابه وأفضلهم ، وقُطع عضده المقتدر ، واغتمّت نفسه المقدّسه وضاق صدره ، فقال : رَحِمَ اللّهُ عَمّارا یَومَ أسلَمَ ، ورَحِمَ اللّهُ عَمّارا یَومَ قُتِلَ ، ورَحِمَ اللّهُ عَمّارا یَومَ یُبعَثُ حَیّا . (9)

.

1- .مروج الذهب : ج 2 ص 393 ، شرح نهج البلاغه : ج 8 ص 35 ؛ وقعه صفّین : ص 356 ، الدرجات الرفیعه : ص 381 کلّها نحوه .
2- .مسند ابن حنبل : ج 6 ص 480 ح 18906 ، مسند أبی یعلی : ج 2 ص 262 ح 1607 ، العقد الفرید : ج 3 ص 336 وفیه «سعفات» بدل « شعفات » .
3- .الأخبار الطوال : ص 147 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 510 .
4- .نقل سبعه وعشرون صحابیّا هذا الحدیث بألفاظ مختلفه ، راجع : صحیح البخاری : ج 1 ص 172 ح 436 وج 3 ص 1035 ح 2657 ، صحیح مسلم : ج 4 ص 2235 ح 70 و ص 2236 ح 72 ، سنن الترمذی : ج 5 ص 669 ح 3800 ، مسند ابن حنبل : ج 2 ص 654 ح 6943 و ج 6 ص 229 ح 17781 ، المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 435 ح 5657 و ص 436 ح 5659 و ح 5660 و ص 442 ح 5676 ، مسند البزّار : ج 4 ص 256 ح 1428 ، المعجم الکبیر : ج 5 ص 221 ح 5146 و ج 23 ص 363 ح 852 857 ، مسند أبی یعلی : ج 6 ص 355 ح 7139 ، الطبقات الکبری : ج 3 ص 251 253 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 571 و ص 577 579 ، الاستیعاب : ج 3 ص 231 الرقم 1883 ، الإصابه : ج 4 ص 474 الرقم 5720 وفیهما «تواترت الآثار عن النبیّ صلی الله علیه و آله أنّه قال : تقتل عمّارا الفئه الباغیه» ، الأزهار المتناثره فی الأخبار المتواتره : ص 76 ح 104 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 267 270 .
5- .وقعه صفّین : ص 335 .
6- .وقعه صفّین : ص 335 عن عمرو بن العاص .
7- .المعجم الکبیر : ج 10 ص 96 ح 10071 ، دلائل النبوّه للبیهقی : ج 6 ص 422 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 271 .
8- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 41 ، العقد الفرید : ج 3 ص 337 ، الفتوح : ج 3 ص 159 ، شرح نهج البلاغه : ج 20 ص 334 ح 835 ؛ وقعه صفّین : ص 343 .
9- .الطبقات الکبری : ج 3 ص 262 ، تاریخ دمشق : ج 43 ص 476 کلاهما عن محمّد بن عمر و غیره ، کنز العمّال : ج 13 ص 539 ح 37411 .