گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلدششم
9 / 7 شهادت عمّار بن یاسر



مروج الذّهب :علی علیه السلام در آن جا که مرقال و اَسلَمیان و دیگر یارانِ پیرامون او فرو افتاده بودند ، ایستاد و برای ایشان دعا کرد و رحمت طلبید و این ابیات را خواند : خداوند به گروه اَسلَمیان پاداش نیک دهد که با چهره های تابناک ، پیرامون هاشم بر زمین افتادند ؛ یزید و عبد اللّه ، بشر بن معبد سفیان ، و دو فرزند هاشم که اهل بزرگواری است . و عروه ، که هرگاه شمشیرهای چالاک برهنه شوند [چنان حماسه می آفرینند که] ستایش و یاد ایشان هرگز از میان نخواهد رفت .

9 / 7شهادت عمّار بن یاسرعمّار بن یاسر ، صحابی ، هم پیمانِ حق ، پشتوانه پیامبر خدا ، پاکیزه نَفْس ، پاکْ سرشت ، ستوده خُلق ، درستْ دل و سرشار از دوستی خدای تعالی بود . سختی ها و دشواری هایی که عمّار در راه دین و برای استواری پایه های جامعه نوپای اسلامی تحمّل کرد ، صفحه ای است تابان که در تاریخ اسلامی می درخشد . او دارای دیدی روشن بین ، نگاهی ژرفکاو و گام هایی استوار بود و می توانست از پشت ابرهای متراکمِ حیله و نیرنگ و ظواهرِ آمیخته به اسلام و توحید ، حقیقتِ شرک را دریابد . او در برابر پرچم شامیان ، موضعی شگرف گرفت و گفت : به آن که جانم در دست او است ، من زیر این پرچم ، همراه پیامبر خدا سه بار جنگیده ام و این ، چهارمین بار است . به آن که جانم در دست او است ، اگر چنان ما را بزنند که به بلندی های هَجَر پرتابمان کنند ، باز یقین دارم که مصلحان ما بر حقّ اند و آنان (شامیان) در گم راهی اند . و چنین بود که وجود عمّار در صِفّین برای برخی ، نشاط انگیز ، برای گروهی بیم آور و برای دسته ای تأمّل برانگیز بود . آن گاه که زبیر دانست او در میدان جنگ جَمَل حضور دارد ، رو به فروپاشی رفت . وجود او در صِفّین ، بسیاری از یاران معاویه را به تردید افکنْد ؛ زیرا پیامبر خدا به وی فرموده بود : «تو را گروهک متجاوز ، خواهند کشت» (1) و [ نیز ]فرموده بود : «شامیان و عراقیان با هم رویارو خواهند شد و عمّار در میان اهل حق خواهد بود و گروهک متجاوز ، او را خواهند کشت» و [ هم] فرموده بود : «عمّار را روا نیست که از حق جدا گردد و آتش ، هرگز چیزی از پیکرش را در کام نخواهد کشید» و [ همچنین] فرموده بود : «هرگاه مردم دچار اختلاف شوند ، فرزند سمیّه با حق خواهد بود ...» . بسیاری می کوشیدند تا عمّار را ببینند و سخنش را بشنوند تا از خلال گفتار این پیر بزرگوارِ بُرنادل که سخنش از اعماق قلبش سرچشمه می گرفت ، با حقّانیّت امیر مؤمنان ، بیشتر آشنا شوند و بدین سان ، گام هایی استوارتر بیابند . آن گاه که این پیر فرتوتِ قد خمیده بر خاک افتاد و به خون خویش درغلتید و جام مرگ را نوشید ، هر دو سپاه را گران آمد . آشوب انگیزان و آتش افروزان ، آنچه را پیامبر صلی الله علیه و آله خبر داده بود ، به چشم خویش دیدند و لکّه ننگ «گروهک متجاوز» برایشان گران جلوه کرد . پس باید با حیله گری ، فتنه ای دیگر و نیرنگی تازه بر می ساختند تا سپاهشان زبون نشود . و این ، همان کاری بود که معاویه کرد . امام بزرگ ما درودهای خداوند بر او باد خالص ترین و برترین یار خویش را از دست داد و بازوی توانایش قطع شد و جان مقدّسش غمگین و سینه اش تنگ گشت و فرمود : «خدای رحمت کند عمّار را آن روز که اسلام آورد ، آن روز که کشته شد ، و آن روز که زنده برانگیخته خواهد شد!» .

.

1- .سیر أعلام النبلاء: 3 / 513 / 121.

ص: 58

. .


ص: 59

. .


ص: 60

تاریخ بغداد عن أبی أیّوب :سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ لِعَمّارٍ : یا عَمّارُ ، تَقتُلُکَ الفِئَهُ الباغِیَهُ ، وأنتَ إذ ذاکَ مَعَ الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَکَ ، یا عَمّارَ بنَ یاسِرٍ ، إن رَأَیتَ عَلِیّا قَد سَلَکَ وادِیا وسَلَکَ النّاسُ وادِیا غَیرَهُ فَاسلُک مَعَ عَلِیٍّ ؛ فَإِنَّهُ لَن یُدلِیَکَ فی رَدیً، ولَن یُخرِجَکَ مِن هُدیً . یا عَمّارُ ، مَن تَقَلَّدَ سَیفا أعانَ بِهِ عَلِیّا عَلی عَدُوِّهِ قَلَّدَهُ اللّهُ یَومَ القِیامَهِ وِشاحَینِ (1) مِن دُرٍّ ، ومَن تَقَلَّدَ سَیفا أعانَ بِهِ عَدُوَّ عَلِیٍّ قَلَّدَهُ اللّهُ یَومَ القِیامَهِ وِشاحَینَ مِن نارٍ» . (2)

.

1- .الوِشاح : أصل الوِشاح : شیء ینسج من أدیم عریضا ، ویرصّع بالجواهر (مجمع البحرین : ج 3 ص 1938 «وشح») .
2- .تاریخ بغداد : ج 13 ص 187 ح 7165 ، تاریخ دمشق : ج 42 ص 472 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 307 .

ص: 61

تاریخ بغداد به نقل از ابو ایّوب : از پیامبر خدا شنیدم که به عمّار فرمود : «ای عمّار! تو را گروهک متجاوز خواهند کشت و در آن هنگام ، تو با حق هستی و حق با توست . ای عمّار بن یاسر! اگر دیدی علی راهی را می پیماید و مردم راهی دیگر را می پیمایند ، همراهِ علی باش ، که او هرگز تو را به بیراهه نخواهد بُرد و از مسیر هدایت ، بیرون نخواهد کرد . ای عمّار! هر کس شمشیری بر کمر آویزد تا با آن ، علی را ضدّ دشمنش یاری رسانَد ، خداوند در روز قیامت ، دو حمایلِ مروارید نشان بر اندامش می آویزد و هر کس شمشیری بیاویزد تا با آن ، دشمنِ علی را یاری رسانَد ، خداوند در روز قیامت ، دو حمایل آتشین بر اندامش خواهد آویخت» .

.


ص: 62

الفتوح فیما قَالَهُ عَمّارُ بنُ یاسِرٍ لِعَمرِو بنِ العاصِ : لَقَد أمَرَنی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله أن اُقاتِلَ النّاکِثینَ ، فَقَد فَعَلتُ ، وأمَرَنی أن اُقاتِلَ القاسِطینَ ، فَأَنتُم هُم ، وأمَّا المارِقونَ فَلا أدری اُدرِکُهُم أم لا . أیُّهَا الأَبتَرُ !أ لَستَ تَعلَمُ أنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قالَ : مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ ، وعادِ مَن عاداهُ ، وَانصُر مَن نَصَرَهُ ، وَاخذُل مَنَ خَذَلَهُ ! فَأَنَا مَولی للّهِِ ولِرَسولِهِ ، وعَلِیٌّ مَولایَ مِن بَعدِهِ ، وأنتَ فَلا مَولی لَکَ . (1)

تاریخ الطبری عن أبی عبد الرحمن السلمی :رَأَیتُ عَمّارا لا یَأخُذُ وادِیا مِن أودِیَهِ صِفّینَ إلّا تَبِعَهُ مَن کانَ هُناکَ مِن أصحابِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، ورَأَیتُهُ جاءَ إلَی المِرقالِ هاشِمِ بنِ عُتبَهَ وهُوَ صاحِبُ رایَهِ عَلِیٍّ فَقالَ : یا هاشِمُ ، أعَوَرا وجُبنا ! لا خَیرَ فی أعوَرَ لا یَغشَی البَأسَ ، فَإِذا رَجُلٌ بَینَ الصَّفَّینِ قالَ : هذا وَاللّهِ لَیَخلُفَنَّ إمامَهُ ، ولَیَخذُلَنَّ جُندَهُ ، ولَیَصبِرَنَّ جُهدَهُ ، ارکَب یا هاشِمُ ، فَرَکِبَ ومَضی هاشِمٌ یَقولُ : أعوَرُ یَبغی أهلَهُ مَحَلّا قَد عالَجَ الحَیاهَ حَتّی مَلّا لابُدَّ أن یَفُلَّ أو یُفَلّا وعَمّارٌ یَقولُ : تَقَدَّم یا هاشِمُ ؛ الجَنَّهُ تَحتَ ظِلالِ السُّیوفِ ، وَالموتُ فی أطرافِ الأَسَلِ ، وقَد فُتِّحَت أبوابُ السَّماءِ ، وتَزَیَّنَتِ الحورُ العِین الیَومَ ألقَی الأَحِبَّهْ مُحَمَّدا وحِزبَهْ فَلَم یَرجِعا وقُتِلا . (2)

.

1- .الفتوح : ج 3 ص 77 ، شرح نهج البلاغه : ج 8 ص 21 ؛ وقعه صفّین : ص 338 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 30 ح 380 .
2- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 40 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 270 وراجع شرح الأخبار : ج 1 ص 408 ح 360 .

ص: 63

الفتوح در زمره آنچه عمّار بن یاسر به عمرو بن عاص گفت : پیامبر خدا مرا فرمان داد که با ناکثین (پیمان شکنان ) بجنگم ، و من چنین کردم . نیز فرمانم داد که با قاسطین (ستم پیشگان ) بجنگم ، که شما همانانید ، و امّا درباره مارقین (برون شدگان از دین ) ، نمی دانم که آیا با ایشان روبه رو خواهم شد یا نه . ای بُریده نسل! آیا نمی دانی که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «هر که من مولایش هستم ، علی [ نیز ]مولای او است . بار خدایا! دوست بدار دوستِ او را ، و دشمن شمار دشمنِ او را ، و یاوری کن یارِ او را ، و فرو گذار فروگذارنده او را»؟ پس من دوستِ خدا و پیامبرش هستم و پس از او علی ، مولای من است ، و تو مولایی نداری .

تاریخ الطبری به نقل از ابوعبد الرحمان سُلَمی : عمّار را در صِفّین دیدم که هر جا سیر می کرد ، اصحاب محمّد صلی الله علیه و آله نیز با او سیر می کردند . و دیدمش که نزد هاشم بن عُتبه مِرقال ، پرچمدار علی علیه السلام آمد و گفت : ای هاشم ؛ آیا این که یک چشمی [و سابقه درخشانت در غزوات که یک چشم در راه خدا دادی] ، می ترسی؟! خیری مباد در یکْ چشمی که دل به دریای جنگ نزند! آن گاه ، مردی در میان دو صف ، پدیدار شد و گفت : به خدا سوگند، این مرد (هاشم) پا جایِ پایِ امامش خواهد نهاد ، سپاهِ [ رو به روی ]خود را خوار خواهد کرد و با همه توان ، مقاومت خواهد ورزید . سوار شو ، ای هاشم! آن گاه ، هاشم سوار شد و رهسپار گشت ، در حالی که می گفت : [ منم آن] یک چشمی که می خواهد برای کَسانش افتخار بیافریند و آن قدر زنده مانده که ملول شده است و ناگزیر است یا شکست دهد یا خود از پای درآید . عمّار گفت : به پیش ای هاشم! بهشت زیر سایه شمشیرهاست و مرگ در لبه های نیزه[ ها] . به راستی درهای آسمان گشوده شده و سیه چشمان [ بهشتی ]خود را آراسته اند [ و آماده پذیرایی از تواَند] : امروز با دوستان دیدار می کنم ؛ با محمّد و حزب او . پس آن دو ، باز نگشتند و کشته شدند .

.


ص: 64

تاریخ الطبری عن حبّه بن جوین العرنی :اِنطَلَقتُ أنَا وأبو مَسعودٍ إلی حُذَیفَهَ بِالمَدائِنِ فَدَخَلنا عَلَیهِ ، فَقالَ : مَرحَبا بِکُما ، ما خَلَّفتُما مِن قَبائِلِ العَرَبِ أحَدا أحَبَّ إلَیَّ مِنکُما . فَأَسنَدتُهُ إلی أبی مَسعودٍ ، فَقُلنا : یا أبا عَبدِ اللّهِ ، حَدِّثنا ؛ فَإِنّا نَخافُ الفِتَنَ . فَقالَ : عَلَیکُما بِالفِئَهِ الَّتی فیهَا ابنُ سُمَیَّهَ ؛ إنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : تَقتُلُهُ الفِئَهُ الباغِیَهُ ، النّاکِبَهُ عَنِ الطَّریقِ ، وإنَّ آخِرَ رِزقِهِ ضَیاحٌ مِن لَبَنٍ . قالَ حَبَّهُ : فَشَهِدتُهُ یَومَ صِفّینَ وهُوَ یَقولُ : اِیتونی بِآخِرِ رِزقٍ لی مِنَ الدُّنیا . فَاُتِیَ بِضَیاحٍ مِن لَبَنٍ فی قَدَحٍ أروَحٍ لَهُ حَلقَهٌ حَمراءُ ، فَما أخطَأَ حُذَیفَهُ مِقیاسَ شَعرَهٍ ، فَقالَ : الیَومَ ألقَی الأَحِبَّهْ مُحَمَّدا وحِزبَهْ وَاللّهِ ، لَو ضَرَبونا حَتّی یَبلُغوا بِنا سَعَفاتِ هَجَرَ لَعَلِمنا أنّا عَلَی الحَقِّ وأنَّهُم عَلَی الباطِلِ ، وجَعَلَ یَقولُ : الموتُ تَحتَ الأَسَلِ ، وَالجَنَّهُ تَحتَ البارِقَهِ . (1)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 38 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 381 ؛ کشف الغمّه : ج 1 ص 259 کلاهما نحوه وراجع المناقب للخوارزمی : ص 233 ح 240 .

ص: 65

تاریخ الطبری به نقل از حبّه بن جوین عرنی : من و ابو مسعود ، در مدائن (1) ، نزد حُذَیفه رفتیم و بر او داخل شدیم . گفت : خوش آمدید! از میان قبایل عرب ، هیچ کس نیست که بیش از شما دو تن ، دوستش بدارم . من [ به تواضع ]این سخن را به ابو مسعود نسبت دادم . آن گاه گفتیم : ای ابو عبد اللّه ! با ما سخن بگو که از فتنه ها بیم داریم . حُذیفه گفت : بر شما باد همراهی با گروهی که [ عمّار ]فرزند سمیّه در آن است . همانا خود از پیامبر خدا شنیدم که فرمود : «گروهک متجاوز گم راه ، او را خواهند کشت و واپسین خوراکش قدری شیر آمیخته به آب خواهد بود» . حبّه گفت : پس در صِفّین ، عمّار را دیدم که می گفت : «واپسین خوراک من از دنیا را برایم بیاورید» و برایش قدری شیر آمیخته به آب ، در پیاله ای تَهْ فراخ با حلقه ای سرخ آورده شد . پس حذیفه ، سرِ مویی هم خطا نگفته بود . [ عمّار ]سپس خواند : امروز با دوستان دیدار می کنم ؛ با محمّد و حزب او . [ و افزود : ]به خدا سوگند ، اگر به ما ضربه زنند ، چندان که به نخلستان های هَجَر پرتابمان کنند ، باز یقین داریم که ما بر حقّیم و آنان بر باطل اند . آن گاه گفت : مرگ زیر [ سایه] نیزه است و بهشت زیر [ سایه] شمشیر!

.

1- .نام اصلی مدائن ، المدائن السبعه (شهرهای هفتگانه) است که پایتخت پادشاهان ایران بوده و در بخش شرقی رود دجله و در حوالی بغداد ، در پایین دست آن قرار دارد . ایوان کسرا هم در این شهر بوده است . این شهر در سال چهاردهم هجری قمری به دست مسلمانان فتح شد (ر . ک : تقویم البدان : ص 302) .

ص: 66

9 / 8اِضطِرابُ جَیشِ مُعاوِیَهَ بَعدَ استِشهادِ عَمّارٍشرح نهج البلاغه :قالَ مُعاوِیَهُ لَمّا قُتِلَ عَمّارٌ وَاضطَرَبَ أهلُ الشّامِ لِرِوایَهِ عَمرِو بنِ العاصِ کانَت لَهُم : «تَقتُلُهُ الفِئَهُ الباغِیَهُ» : إنَّما قَتَلَهُ مَن أخرَجَهُ إلَی الحَربِ وعَرَّضَهُ لِلقَتلِ ! فَقالَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام : فَرَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله إذَن قاتِلُ حَمزَهَ ! ! (1)

الکامل فی التاریخ عن أبی عبد الرحمن السلمی :قالَ عَبدُ اللّهِ لِأَبیهِ [عَمرِو بنِ العاصِ] : یا أبَه ، قَتَلتُم هذَا الرَّجُلَ فی یَومِکُم هذا ، وقَد قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ما قالَ ! قالَ : وما قالَ ؟ قالَ :أ لَم یَکُنِ المُسلِمونَ وَالنّاسُ یَنقُلونَ فی بِناءِ مَسجِدِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله لَبِنَهً لَبِنَهً ، وعَمّارٌ لَبِنَتَینِ لَبِنَتَینِ ، فَغُشِیَ عَلَیهِ ، فَأَتاهُ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَجَعَلَ یَمسَحُ التُّرابَ عَن وَجهِهِ ویَقولُ : وَیحَکَ یَابنَ سُمَیَّهَ ! النّاسُ یَنقُلونَ لَبِنَهً لَبِنَهً ، وأنتَ تَنقُلُ لَبِنَتَینِ لَبِنَتَینِ رَغبَهً فِی الأَجرِ ! وأنتَ مَعَ ذلِکَ تَقتُلُکَ الفِئَهُ الباغِیَهُ . فَقالَ عَمرٌو لِمُعاوِیَهَ : أ ما تَسمَعُ ما یَقولُ عَبدُ اللّهِ ! قالَ : وما یَقولُ ؟ فَأَخبَرَهُ . فَقالَ مُعاوِیَهُ : أ نَحنُ قَتَلناهُ ؟ إنَّما قَتَلَهُ مَن جاءَ بِهِ . فَخَرَجَ النّاسُ مِن فَساطیطِهِم وأخبِیَتِهِم یَقولونَ : إنَّما قَتَلَ عَمّارا مَن جاءَ بِهِ . فَلا أدری مَن کانَ أعجَبَ؟ أهُوَ أم هُم . (2)

.

1- .شرح نهج البلاغه : ج 20 ص 334 ح 835 ، العقد الفرید : ج 3 ص 337 وفیه «فلمّا بلغ علیّا علیه السلام قال : ونحن قتلنا أیضا حمزه لأنّا أخرجناه» ، الفتوح : ج 3 ص 159 کلاهما نحوه وفیه «فقال عبد اللّه بن عمرو : وکذلک حمزه بن عبد المطّلب یوم اُحد إنّما قتله النبیّ صلی الله علیه و آله ولم یقتله وحشی ؟!» بدل «فقال أمیر المؤمنین علیه السلام . . .» .
2- .الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 382 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 41 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 270 کلاهما نحوه وزاد فیهما «فقال معاویه : إنّک شیخ أخرق ، ولا تزال تحدّث بالحدیث وأنت تدحض فی بولک ؟» قبل «أنحن قتلناه ؟» ، وقد وردت قضیّه عمّار وبناء المسجد فی صحیح البخاری¨ : ج 1 ص 172 ح 436 ومسند ابن حنبل : ج 4 ص 11 ح 11011 والمستدرک علی الصحیحین : ج 2 ص 162 ح 2653 .

ص: 67



9 / 8 آشفتگی سپاه معاویه پس از شهادت عمّار

9 / 8آشفتگی سپاه معاویه پس از شهادت عمّارشرح نهج البلاغه :پس از کشته شدن عمّار ، سپاهیان شام آشفته شدند ؛ زیرا روایت عمرو بن عاص [ از پیامبر خدا ]به یادشان بود که : «عمّار را گروهک متجاوز خواهند کشت» . از این رو ، معاویه گفت : جز این نیست که عمّار را کسی کشت که او را به میدان جنگ کشاند و در معرض کشته شدن قرار داد! امیر مؤمنان گفت : «پس قاتل حمزه [ نیز ]پیامبر خداست!» .

الکامل فی التاریخ به نقل از ابو عبد الرحمان سُلَمی : عبد اللّه به پدرش عمرو بن عاص گفت : پدرم! در این نبرد ، این مرد را کشتید ، حال آن که پیامبر خدا چنان گفته بود . گفت : چه گفته بود؟ گفت : آیا چنان نبود که مسلمانان و همه مردم برای ساخت مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله ، خشت ها را یک یک انتقال می دادند ، امّا عمّار ، هر بار دو خشت با خود می بُرد تا آن گاه که [ از خستگی] بر زمین افتاد . پس پیامبر خدا بر سرش آمد و خاک از چهره اش سِتُرد و گفت : «مرحبا ای فرزند سمیّه! مردم خشت ها را یک به یک می بَرَند و تو برای پاداش بیشترِ [ خداوند ]دو به دو می بَری ، و با این حال ، گروهک متجاوز تو را می کُشند» . عمرو به معاویه گفت : آیا نمی شنوی عبد اللّه چه می گوید؟ معاویه گفت : چه می گوید؟ عمرو او را [ از گفته عبد اللّه ] آگاه کرد . معاویه گفت : آیا ما او را کشتیم؟ جز این نیست که کُشنده او کسی است که وی را [ به این جا ]آورْد! سپس افرادِ [ سپاه او] از خیمه ها و چادرهاشان برون آمدند و گفتند : جز این نیست که قاتل عمّار ، کسی است که او را [ به این جا] آورْد . و نمی دانم کدام یک شگفت تر است : [ کارِ] معاویه یا افرادش؟

.


ص: 68

الکامل فی التاریخ :قَد کانَ ذُو الکَلاعِ سَمِعَ عَمرَو بنَ العاصِ یَقولُ : قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله لِعَمّارِ بنِ یاسرٍ : «تَقتُلُکَ الفِئَهُ الباغِیَهُ ، وآخِرُ شَربَهٍ تَشرَبُها ضَیاحٌ مِن لَبنٍ» ، فَکانَ ذُو الکَلاعِ یَقولُ لِعَمرٍو : ما هذا وَیحَکَ یا عَمرُو ؟ فَیَقولُ عَمرٌو : إنَّهُ سَیَرجِعُ إلَینا . فَقُتِلَ ذُو الکَلاعِ قَبلَ عَمّارٍ مَعَ مُعاوِیَهَ ، واُصیبَ عَمّارٌ بَعدَهُ مَعَ عَلِیٍّ . فَقالَ عَمرٌو لِمُعاوِیَهَ : ما أدری بِقَتلِ أیِّهِما أنَا أشَدُّ فَرَحا ؛ بِقَتلِ عَمّارٍ ، أو بِقَتلِ ذِی الکَلاعِ ! وَاللّهِ لَو بَقِیَ ذُو الکَلاعِ بَعدَ قَتلِ عَمّارٍ لَمالَ بِعامَّهِ أهلِ الشّامِ إلی عَلِیٍّ . (1)

9 / 9اِستِشهادُ خُزَیمَهَ بنِ ثابِتٍ ذِی الشَّهادَتَینِالطبقات الکبری عن عماره بن خزیمه بن ثابت :شَهِدَ خُزَیمَهُ بنُ ثابِتٍ الجَمَلَ وهُوَ لا یَسُلُّ سَیفا ، وشَهِدَ صِفّینَ وقالَ : أنَا لا أصل (2) أبَدا حَتّی یُقتَلَ عَمّارٌ ، فَأَنظُرَ مَن یَقتُلُهُ ؛ فَإِنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : تَقتُلُهُ الفِئَهُ الباغِیَهُ . فَلَمّا قُتِلَ عَمّارُ بنُ یاسِرٍ قالَ خُزَیمَهُ : قَد بانَت لِیَ الضَّلالَهُ ، وَاقتَرَبَ فَقاتَلَ حَتّی قُتِلَ . (3)

.

1- .الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 381 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 268 عن الأحنف بن قیس ؛ وقعه صفّین : ص 341 عن عمر بن سعد وراجع المناقب للخوارزمی : ص 233 ح 240 .
2- .کذا فی المصدر ، والصحیح : «لا أصولُ» أی لا اُقاتِلُ کما فی اُسد الغابه .
3- .الطبقات الکبری : ج 3 ص 259 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 127 الرقم 3804 ، العقد الفرید : ج 3 ص 336 ، المناقب للخوارزمی : ص 191 ح 229 ؛ رجال الکشّی : ج 1 ص 268 ح 101 کلّها نحوه .

ص: 69



9 / 9 شهادت خزیمه بن ثابت (ذو شهادتین)

الکامل فی التاریخ :ذو کلاع از عمرو بن عاص این سخن را شنیده بود که پیامبر خدا به عمّار بن یاسر گفته : «تو را گروهک متجاوز ، خواهند کشت و واپسین آشامیدنی ات ، قدری شیرِ آمیخته به آب است» . ذو کلاع به عمرو گفت : ای عمرو! وای بر تو! این سخن چیست؟ عمرو گفت : همانا عمّار به زودی به سوی ما باز خواهد گشت [ و از هواداران ما خواهد شد] . پیش از آن که عمّار در همراهی علی علیه السلام کشته شود ، ذو کلاع در همراهی معاویه کشته شد . سپس عمرو به معاویه گفت : نمی دانم از کشته شدنِ کدام یک بیشتر شادمانم : عمّار یا ذو کلاع! به خدا سوگند ، اگر ذو کلاع پس از عمّار کشته می شد، همه شامیان را به سوی علی می کشانْد.

9 / 9شهادت خزیمه بن ثابت (ذو شهادتین)الطبقات الکبری به نقل از عماره بن خُزَیمه بن ثابت : خزیمه بن ثابت در جنگ جَمَل حضور داشت ، ولی دست به شمشیر نبُرد . وی در صِفّین نیز حاضر بود و گفت : من هرگز نمی جُنبم تا آن گاه که عمّار کشته شود . پس می نگرم که چه کسی او را می کشد ؛ زیرا از پیامبر خدا شنیدم که گفت : «او را گروهک متجاوز ، خواهند کُشت» . آن گاه که عمّار بن یاسر کشته شد ، خزیمه گفت : اکنون گم راهی آشکار شد . پس [ به معرکه] نزدیک شد و به نبرد پرداخت ، چندان که کشته شد .

.


ص: 70

9 / 10قِتالُ الأَشتَرِ ودَورُهُ الأَساسِیُّ فِی الحَربِتؤدّی الحوادث العصیبه ومشقّات الحیاه وصروف الدهر دورا مهمّا فی صقل الناس ، وتبلور رفعتهم وعزّتهم . إنّ هذا النوع من الحوادث کما یُجلّی عظمه الروح الإنسانیّه بنحو بیّن ، فإنّه یترک أثره العمیق فی إیجاد الأرضیّه التی تتبلور فیها شخصیّه الإنسان فی بعض الأحیان ، وبها تتجلّی بواطن الناس ؛ فإنّه فی صروف الدهر وحدثانه تُعرف حقیقه الإنسان ، وقول الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام : «فی تَقَلُّبِ الأَحوالِ عِلمُ جَواهِرِ الرِّجالِ» (1) خیر آیه علی هذه الحقیقه العمیقه . وهکذا کانت معرکه صفّین مرآهً تجلّت فیها شخصیّه مالک المتألّقه فی تاریخ التشیّع ؛ فقد کان الوجه البارز ، والبطل الشجاع الباسل فی هذه الحرب . 1 کان دور مالک واضحا فی تحفیز الکوفیّین الذین کانوا یسمعون کلامه ، وفی إرسالهم إلی المعرکه . 2 کان له دور أساسی فی تنظیم الجیش . 3 کان مالک علی مقدّمه الجیش ، وکانت هیمنته العظیمه ومواجهته البطولیّه لمقدّمه جیش معاویه التی کان علیها أبو الأعور السلمی قد أرغمتا هؤلاء علی الفرار من المیدان . 4 کان أهل الرقّه (2) من أنصار عثمان ، فدمّروا الجسور المنصوبه علی نهر الفرات لخلق العقبات أمام الجیش العلوی الذی کان قوامه مِئه ألف مقاتل . فعزم الإمام علیه السلام علی الرجوع والبحث عن معبر آخر ؛ لأنّه لم یُرد أن یستخدم القوّه العسکریّه ویقسر الناس علی القیام بعمل شاقّ ، وهنا عرّف مالک نفسه لأهل الرقّه وهدّدهم ، فاضطرّوا إلی نصب جسر للعبور ، وعبر الجیش بالفعل . 5 حال جیش معاویه دون وصول جیش الإمام علیه السلام إلی الماء ، فاستبسل ومعه الأشعث بن قیس حتی تمکّن الجیش من الحصول علی الماء . 6 تولّی مالک قیاده الخیّاله عند نشوب الحرب . 7 کان له الدور الأکبر فی صولات ذی الحجّه . وحین بدأت الحرب فی شهر صفر ودامت ثمانیه أیّام ، کان مالک فی یومین منها قائدا عامّا لها علی الإطلاق . 8 کان مقاتلاً لا نظیر له فی المواجهات الفردیّه ، ولم ینکص قطّ عند مواجهه أحد . 9 فی الأیّام الأخیره من المعرکه ، کان حلّالاً للمشاکل العویصه فیها ، وکان یحضر بأمر مولاه حیثما ظهرت مشکله فیبادر إلی حلّها . 10 تألّق مالک تألّقا عظیما فی وقعه الخمیس ولیله الهریر . 11 قاد مع أصحابه جوله مرعبه مهیبه من جولات صفّین ، فتقدّم حتی وصل خیمه معاویه فجرَ یومِ جمعهٍ ، ولم یکن بینه وبین الانتصار الأخیر وإخماد نار الفتنه الاُمویّه إلّا خطوه واحده ، فتآمر الأشعث والخوارج وأجبروا الإمام علیه السلام علی إرجاعه ، فابتعد عن خیمه معاویه بقلب ملؤه الأسی ؛ کی لا یصل إلی مولاه أذی . فیا عجبا لکلّ هذا الإیثار مع ذلک التحجّر ، واسوداد ضمائر المناوئین للإمام علیه السلام ، وقبح سرائرهم ! ! إنّ أعظم ما تمیّز به مالک هو معرفته العمیقه للإمام علیه السلام وتواضعه أمام مولاه ، ذلک التواضع النابع من وعیه الفذّ ، ومعرفته العظیمه .

.

1- .نهج البلاغه : الحکمه 217 .
2- .الرَّقّه : من مدن سوریا الحالیّه، وهی مدینه مشهوره علی الفرات بینها وبین حرّان ثلاثه أیّام (راجع معجم البلدان : ج 3 ص 59) .

ص: 71



9 / 10 نبردِ اشتر و نقش بنیانیِ او در جنگ

9 / 10نبردِ اشتر و نقش بنیانیِ او در جنگرویدادهای سنگین و سختی های زندگی و دگرگونی های روزگار ، در صیقل دادنِ افراد و نمود یافتنِ والایی و شکوه آنان ، بسیار نقش دارند . این گونه رویدادها همان گونه که عظمت روح انسان را آشکارا هویدا می کنند ، اثری ژرف بر ایجاد زمینه بروز شخصیّت انسان در هنگامه های خاص و رخ نمودنِ جنبه های پنهانِ افراد دارند . در دگرگونی ها و رخدادهای روزگار ، حقیقت انسان شناخته می شود و این سخن امیر مؤمنان ، بهترین روشنگرِ این حقیقت ژرف است که : «در دگرگونی های اوضاعِ [ روزگار] ، گوهرهای مردان شناخته می شود» . بدین سان ، آوردگاهِ صفّین آینه ای شد که شخصیت مالک در آن تجلّی یافت ؛ همان شخصیّت تابناک تاریخ تشیّع که رزمنده برجسته و پهلوان دلیر و جنگجوی این نبرد بود . 1 . نقش مالک در برانگیختنِ کوفیانِ گوش به فرمانِ وی و فرستادن آنان به میدان نبرد ، آشکار بود . 2 . وی در آراستنِ سپاه ، نقشی بنیانی داشت . 3 . او فرمانده پیش قراولان سپاه علی علیه السلام بود و شوکت شگرف و نبرد قهرمانه اش در برابر پیش قراولان سپاه معاویه به فرماندهیِ ابو اَعور سُلَمی ، آنان را به گریز از میدان وا داشت . 4 . مردم رَقّه (1) از یاران عثمان بودند و از این رو ، پُل های ساخته شده بر رود فرات را نابود کردند تا پیش رویِ سپاه صدهزار نفری امام علی علیه السلام مانع بیافرینند. پس امام علیه السلام بر آن شد که بازگردد و راهی دیگر بجوید؛زیرا نمی خواست از نیروی نظامی بهره گیرد و مردم را به اجبار بر کاری سخت بگمارد . این جا بود که مالک ، خود را به مردمِ رَقّه شناساند و تهدیدشان کرد و ایشان ناچار شدند برای عبورِ سپاه امام علیه السلام پُلی بربندند و آن گاه ، سپاه از آن گذشت . 5 . سپاه معاویه ، آب را بر سپاه امام علیه السلام بست . در این حال ، مالک اشتر ، دلیرانه رو به جنگ نهاد و به همراهیِ اشعث بن قیس ، توانست به آب دست یابد . 6 . به گاهِ در گرفتنِ جنگ ، مالک ، فرمانده سواره نظام بود . 7 . در حمله های ذی حجّه ، وی نقشی اساسی داشت . آن گاه که در ماه صفر ، جنگ آغاز شد و هشت روز به درازا کشید ، مالک طیّ دو روز ، فرمانده کلّ لشکر بود . 8 . در نبردهای تن به تن ، رزمنده ای بی مانند بود و هرگز در رویارویی با کسی ، تن به شکست نداد . 9 . در روزهای پَسینِ نبرد ، حل کننده مشکلات پیچیده بود و به فرمان مولای خویش ، هر جا مشکلی بروز می یافت ، حاضر می شد و به حلّ آن می پرداخت . 10 . در رخداد پنج شنبه و لیله الهَریر (شبِ غرّش ) ، شکوهمندانه درخشید . 11 . همراه یارانش ، یکی از حمله های بیم انگیز و شگرف صِفّین را سامان داد و در صبحگاه روز جمعه ، به خیمه معاویه رسید و تنها یک گام پیش رو داشت تا به پیروزی نهایی دست یابد و آتش فتنه اموی را فرو نشانَد . پس اشعث و خوارج ، توطئه چیدند و امام علیه السلام را ناچار کردند که مالک را بازگردانَد ؛ و مالک ، برای آن که به مولایش آزاری نرسد ، با قلبی لبریز از غم ، از خیمه معاویه دور شد . شگفتا از این همه ایثار در برابر آن مایه تحجّر و تاریک دلی و پلید باطنیِ توطئه گران بر ضدّ امام ! بزرگ ترین ویژگی مالک ، شناخت ژرف او از امام علیه السلام و تواضعش نزد مولای خویش بود ؛ تواضعی برگرفته از هوشیاریِ شگرف و معرفتِ سترگ!

.

1- .رَقّه، شهری است مشهور بر ساحل فرات واز آن جا تا حَرّان، سه روز فاصله است (معجم البلدان: ج 3 ص 59) و از شهرهای سوریه فعلی است .

ص: 72

. .


ص: 73

. .


ص: 74

الفتوح :خَرَجَ رَجُلٌ مِن أهلِ العِراقِ عَلی فَرَسٍ لَهُ کُمَیتٍ لا یُری مِنهُ إلّا حَمالیقُ الحَدَقِ ، وفی یَدِهِ رُمحٌ لَهُ فَجَعَلَ یَضرِبُ بِالرُّمحِ عَلی رُؤوسِ أصحابِ عَلِیٍّ ویَقولُ : سَوّوا صُفوفَکُم ! وَالنّاسُ لا یَعرِفونَهُ . حَتّی إذَا اعتَدَلَتِ الصُّفوفُ وَالرّایاتُ ، اِستَقبَلَهُم بِوَجهِهِ ووَلّی ظَهرَهُ إلی أهلِ الشّامِ ، ثُمَّ حَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ ، ثُمَّ قالَ : اِحمَدُوا اللّهِ عِبادَ اللّهَ ، وَاشکُروهُ ؛ إذ جَعَلَ فیکُمُ ابنَ عَمِّ نَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، ووَصِیَّهُ ، وأحَبَّ الخَلقِ إلَیهِ ، أقدَمَهُم هِجرَهً ، وأوَّلَهُم إیمانا ، سَیفٌ من سُیوفِ اللّهِ صَبَّهُ عَلی أعدائِهِ . فَانظُروا إذا حَمِیَ الوَطیسُ ، وثارَ القَتامُ ، وتَکَسَّرَتِ الرِّماحُ ، وتَثَلَّمَت الصِّفاحُ ، وجالَتِ الخَیلُ بِالأَبطالِ ، ولا أسمَعُ مِنکُم إلّا غَمغَمَهً أو هَمهَمَهً . قالَ : ثُمَّ حَمَلَ عَلی أهلِ الشّامِ ، فَقاتَلَ حَتّی کُسِرَ رُمحُهُ ، ثُمَّ رَجَعَ فَإِذا هُوَ الأَشتَرُ . (1)

تاریخ الطبری عن الحرّ بن الصیّاح النخعی :إنَّ الأَشتَرَ یَومَئِذٍ کانَ یُقاتِلُ عَلی فَرَسٍ لَهُ فی یَدِهِ صَفیحَهٌ یَمانِیَّهٌ ؛ إذا طَأطَأَها خِلتَ فیها ماءً مُنصَبّا ، وإذا رَفَعَها کادَ یُعشِی البَصرَ شُعاعُها ، وجَعَلَ یَضرِبُ بِسَیفِهِ ویَقولُ : الغَمَراتُ ثُمَّ یَنجَلینا (2)

تاریخ الطبری عن عبد اللّه بن عاصم الفائشی :حَدَّثَنی رَجُلٌ مِن قَومی أنَّ الأَشتَرَ خَرَجَ یَوما یُقاتِلُ بِصِفّینَ فی رِجالٍ مِنَ القُرّاءِ ، ورِجالٍ مِن فُرسانِ العَرَبِ ، فَاشتَدَّ قِتالُهُم ، فَخَرَجَ عَلَینا رَجُلٌ وَاللّهِ لَقَلَّما رَأَیتُ رَجُلاً قَطُّ هُوَ أطوَلُ ولا أعَظَمُ مِنهُ فَدَعا إلَی المُبارَزَهِ ، فَلَم یَخرُج إلَیهِ أحَدٌ إلَا الأَشتَرُ ، فَاختَلَفا ضَربَتَینِ ، فَضَرَبَهُ الأَشتَرُ ، فَقَتَلَهُ . وَایمُ اللّهِ ، لَقَد کُنّا أشفَقنا عَلَیهِ ، وسَأَلناهُ أن لا یَخرُجَ إلَیهِ ، فَلَمّا قَتَلَهُ الأَشتَرُ نادی مُنادٍ مِن أصحابِهِ : یا سَهمَ سَهمَ ابنَ أبی العَیزارِ یا خیرَ مَن نَعلَمُهُ مِن زارِ و«زارَهُ» حَیٌّ مِنَ الأَزدِ وقالَ : اُقسِمُ بِاللّهِ ، لَأَقتُلَنَّ قاتِلَکَ أو لَیَقتُلَنّی ، فَخَرَجَ فَحَمَلَ عَلَی الأَشتَرِ ، وعَطَفَ عَلَیهِ الأَشتَرُ فَضَرَبَهُ ، فَإِذا هُوَ بَینَ یَدَی فَرَسِهِ ، وحَمَلَ عَلَیهِ أصحابُهُ فَاستَنقَذوهُ جَریحا . فَقالَ أبو رُفَیقَهَ الفَهمِیُّ : هذا کانَ نارا ، فَصادَفَ إعصارا . (3)

.

1- .الفتوح : ج 3 ص 157 ، شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 207 ؛ وقعه صفّین : ص 473 .
2- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 22 ؛ وقعه صفّین : ص 254 .
3- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 575 ؛ وقعه صفّین : ص 196 وفیه «أبو رقیقه السهمی» بدل «أبو رفیقه الفهمی» .

ص: 75

الفتوح :مردی از سپاه عراق سوار بر اسبی کَهَر برون آمد که تنها درون پلک های چشمش پیدا بود و در دستش نیزه ای داشت و آن را بر فراز سرِ یاران علی علیه السلام حرکت می داد و می گفت : «صف هاتان را مرتّب کنید» ؛ و مردم در نمی یافتند که او کیست . آن گاه که صف ها و پرچم ها آراسته شدند ، مالک رو به سپاه علی علیه السلام و پشت به سپاه شام ایستاد و پس از به جای آوردن سپاس و ستایش خداوند ، گفت : ای بندگان خدا! خداوند را سپاس گویید و شکر گزارید که در میان شما ، پسر عمو وجانشینِ پیامبرش محمّد صلی الله علیه و آله و محبوب ترینِ مردم نزد وی را قرار داده؛همان نخستین مهاجر و ایمان آورنده، و همو که شمشیری است از شمشیرهای خدا که بر دشمنان خویش فرودش آورده است . پس مراقبِ آن هنگامه ای باشید که نبردِ سخت در گیرد ، [ پرچم های ]سیاه به جنب و جوش درآیند ، نیزه ها در هم شکسته شوند ، و شمشیرها شکاف بردارند ، و اسب ها با پهلوانانِ سواره به جنبش درآیند ؛ و [ در آن حال ]تنها آوایی که از شما می شنوم ، نعره و همهمه[ ی جنگ ]است . سپس مالک به شامیان یورش بُرد و چندان جنگید که نیزه اش شکست . پس باز گشت و در این حال ، معلوم شد که او اشتر است .

تاریخ الطبری به نقل از حُرّ بن صَیّاح نَخَعی : آن روز ، اشتر بر اسب خویش نشسته ، در دستش شمشیری یَمانی بود و هرگاه آن را تکان می داد ، پنداری در آن ، آبی در حال چکیدن است ؛ و چون آن را بالا می بُرد ، پرتوش چشم را خیره می کرد . او شمشیر می زد و می گفت : گرداب هایی هستند که پس از چندی ، درمی گذرند!

تاریخ الطبری به نقل از عبد اللّه بن عاصم فائشی : مردی از قومِ من ، برایم حکایت کرد که روزی اَشتر ، همراهِ مردانی از قاریان و تکْ سوارانِ عرب ، در صِفّین به میدان نبرد آمد و جنگی سخت صورت دادند . آن گاه ، مردی به نبردِ ما آمد که خدای را سوگند بسی کم کسی را به درازا و تنومندیِ او دیده بودم . پس هماورد طلبید و هیچ کس جز اشتر به میدانِ او نرفت . آنان دو ضربه ردّ و بدل کردند و اشتر با ضربه ای او را کُشت . به خدا سوگند ، ما [ از پیش] بر او بیمناک بودیم و از او می خواستیم به میدانِ آن مرد نرود . آن گاه که اشتر وی را کشت ، یکی از یاران آن مرد تنومند ندا در داد : ای سَهم ، ای سَهم بن ابی عیزار ؛ ای خوب ترین کسی که از تیره زاره (1) می شناسیمت . و گفت : به خدا سوگند ، هر آینه یا قاتل تو را می کشم و یا او مرا می کشد! سپس برون آمد و به اشتر یورش آورد . اشتر به او روی آورد و بر او ضربه ای زد ، چنان که مقابلِ اسبش [ بر زمین ]افتاد . آن گاه ، یارانش به سویش شتافتند و پیکر مجروحش را وا رهاندند . ابو رفیقه فهمی گفت : این ، آتشی بود ؛ امّا با گردبادی روبه رو شد .

.

1- .زاره ، تیره یا طائفه ای از قبیله اَزْد است .

ص: 76

تاریخ الطبری عن الحرّ بن الصیّاح النخعی فِی الأَشتَرِ : رَآهُ مُنقِذٌ وحِمیَرٌ ابنا قَیسٍ النّاعِطِیّانِ ، فَقالَ مُنقِذٌ لِحِمیَرٍ : ما فِی العَرَبِ مِثلُ هذا إن کانَ ما أری مِن قِتالِهِ عَلی نِیَّتِهِ . فَقالَ لَهُ حِمیَرٌ : وهَلِ النِّیَّهُ إلّا ما تَراهُ یَصنَعُ ! قالَ : إنّی أخافُ أن یَکونَ یُحاوِلُ مُلکا . (1)

وقعه صفّین عن عمر بن سعد عن رجاله :إنَّ مُعاوِیَهَ دَعا مَروانَ بنَ الحَکَمِ فَقالَ : یا مَروانُ ، إنَّ الأَشتَرَ قَد غَمَّنی وأقلَقَنی ، فَاخرُج بِهذِهِ الخَیلِ فی کَلاعٍ ویَحصُبَ ، فَالقَهُ فَقاتِل بِها . فَقالَ لَهُ مَروانُ : اُدعُ لَها عَمرا فَإِنَّهُ شِعارُکَ دونَ دِثارِکَ . ... ودَعا مُعاوِیَهُ عَمرا ، وأمَرَهُ بِالخُروجِ إلَی الأَشتَرِ ... فَخَرَجَ عَمرٌو فی تِلکَ الخَیلِ فَلَقِیَهُ الأَشتَرُ أمامَ الخَیلِ ... فَعَرَفَ عَمرٌو أنَّهُ الأَشتَرُ ، وفَشِلَ حَیلُهُ وجَبُنَ ، وَاستَحیا أن یَرجِعَ . . . فَلَمّا غَشِیَهُ الأَشتَرُ بِالرُّمحِ زاغَ عَنهُ عَمرٌو ، فَطَعَنَهُ الأَشتَرُ فی وَجهِهِ فَلَم یَصنَعِ الرُّمحُ شَیئا ، وثَقُلَ عَمرٌو فَأَمسَکَ عِنانَ فَرَسِهِ ، وجَعَلَ یَدَه عَلی وَجهِهِ ، ورَجَعَ راکِضا إلَی العَسکَرِ . (2)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 22 ؛ وقعه صفّین : ص 255 .
2- .وقعه صفّین : ص 439 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 8 ص 79 و80 وراجع الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 132 .

ص: 77

تاریخ الطبری به نقل از حُرّ بن صَیّاح نَخَعی ، درباره اشتر : مُنقِذ و حِمیَر ناعِطی ، پسرانِ قیس ، اشتر را دیدند . منقذ به حمیر گفت : اگر این نیروی جنگاوری که در او می بینم ، مبتنی بر نیّت [الهیِ] او باشد ، کسی چون او در مردم عرب نیست . حمیر به او گفت : آیا نیّت ، چیزی جز همین [پیکار خطرخیزی] است که انجام می دهد و می بینی؟ گفت : بیم دارم که او خواهان حکومت [ و نه رزماوریِ فداکارانه ]باشد .

وقعه صِفّین به نقل از عمر بن سعد ، از مردانش : معاویه ، مروان بن حکم را فرا خواند و گفت : ای مروان! اشتر مرا اندوهگین کرده و نگران ساخته است . تو با این گروهِ سوارانِ کِلاع و یَحْصُب به میدان رو ، پس با او رودررو شو و با این گروه ، به نبرد با وی برخیز . مروان به وی گفت : برای این کار ، عَمرو را فراخوان که همچون جامه زیرینت [ به تو پیوسته] است . ... معاویه ، عمرو را فرا خواند و فرمانش داد که به میدانِ اشتر رود ... عمرو با همان گروهِ سواران روان شد و اشتر ، پیشاپیش سواران ، با وی رویارو گشت ... عمرو دریافت که او اشتر است . نیرویش کاسته شد و هراسان شد ، امّا شرم کرد که باز گردد ... چون اشتر با نیزه بر او تاخت ، عمرو جا تهی کرد و اشتر نیزه اش را به چهره او زد ، ولی [ ضربه ]نیزه ، کاری نبود . عمرو را درد ، سنگین افتاد . پس لگام اسبش را کشید و دستش را بر چهره اش نهاد و گریزان به اردوگاه بازگشت .

.


ص: 78

راجع : ج 13 ص 506 (مالک الأشتر) . ج 7 ص 12 (استشهاد مالک الأشتر) .

9 / 11قِتالُ الإِمامِ بِنَفسِهِوقعه صفّین عن جابر بن عمیر الأنصاری فی بَیانِ شَجاعَهِ عَلِیٍّ علیه السلام فی حَربِ صِفّینَ : لا وَاللّهِ الَّذی بَعَثَ مُحَمَّدا صلی الله علیه و آله بِالحَقِّ نَبِیّا ، ما سَمِعنا بِرَئیسِ قَومٍ مُنذُ خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ وَالأَرضَ أصابَ بِیَدِهِ فی یَومٍ واحِدٍ ما أصابَ ؛ إنَّهُ قَتَلَ فیما ذَکَرَ العادّونَ زِیادَهً عَلی خَمسِمِئَهٍ مِن أعلامِ العَرَبِ ، یَخرُجُ بِسَیفِهِ مُنحَنِیا فَیقولُ : مَعذِرَهً إلَی اللّهِ عَزَّ وجَلَّ وإلَیکُم مِن هذا ، لَقَد هَمَمتُ أن أصقُلَهُ ولکِن حَجَزَنی عَنهُ أنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ کَثیرا : «لا سَیفَ إلّا ذو الفَقارِ ، ولا فَتی إلّا عَلِیٌّ» وأنا اُقاتِلُ بِهِ دونَهُ . قالَ : فَکُنّا نَأخُذُهُ فَنُقَوِّمُهُ ، ثُمَّ یَتَناوَلُهُ مِن أیدینا فَیَتَقَحَّمُ بِهِ فی عُرضِ الصَّفِّ ، فَلا وَاللّهِ ما لَیثٌ بِأَشَدَّ نِکایَهً فی عَدُوِّهِ مِنهُ ، رَحمَهُ اللّهِ عَلَیهِ رَحمَهً واسِعَهً . (1)

ذخائر العقبی عن ابن عبّاس وقَد سَأَلَهُ رَجُلٌ : أکانَ عَلِیٌّ رضی الله عنه یُباشِرُ القِتالَ بِنَفسِهِ یَومَ صِفّینَ ؟ : وَاللّهِ ما رَأَیتُ رَجُلاً أطرَحَ لِنَفسِهِ فی مَتلَفٍ مِن عَلِیٍّ ، ولَقَد رَأَیتُهُ یَخرُجُ حاسِرَ الرَّأسِ ، بِیَدِهِ السَّیفُ إلَی الرَّجُلِ الدّارعِ فَیَقتُلُهُ . (2)

.

1- .وقعه صفّین : ص 477 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 211 وراجع البدایه والنهایه : ج 7 ص 264 .
2- .ذخائر العقبی : ص 176 ، حیاه الحیوان الکبری : ج 1 ص 53 .

ص: 79