گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلدششم
9 / 13 رسوایی عمرو بن عاص



9 / 13رسوایی عمرو بن عاصالإمامه و السیاسه :گفته شده که عمرو به معاویه گفت : آیا خود ، از علی می ترسی و آن گاه که من اندرزت می دهم ، مرا [ به ترسیدن از او] متّهم می کنی؟ به خدا سوگند ، هر آینه با علی مبارزه خواهم کرد ، هر چند در نخستین دیدار با وی ، هزار بار بمیرم . آن گاه عمرو به مبارزه علی علیه السلام رفت . علی بر او ضربتی زد و بر زمینش افکَنْد . عمرو در برابر او به عورتش پناه برد و [ بدین سان] از او در امان مانْد . علی علیه السلام از او دست کشید و به او پشت کرد . و علی علیه السلام هیچ گاه به عورت هیچ کس ننگریسته بود ؛ چرا که اهل حیا و بزرگْ منشی بود و از آنچه برای کسی چون او روا و زیبا نبود ، دوری می کرد .

البدایه و النّهایه :گفته شده که روزی علی علیه السلام به عمرو بن عاص حمله بُرد و او را با نیزه ضربه زد و بر زمین افکَنْد . عورت او نمودار شد . پس علی علیه السلام از او [ دست کشید و] بازگشت . یارانش به وی گفتند : ای امیر مؤمنان! تو را چه شد که از او روی برگرداندی و بازگشتی؟ گفت : «آیا می دانید او کیست؟» . گفتند : نه . گفت : «او عمرو بن عاص است که عورتش را نزد من آشکار کرد و سپس مرا به یاد خویشاوندی افکند . پس من نیز از او منصرف شدم» . آن گاه که عمرو نزد معاویه باز گشت ، معاویه به وی گفت : خدا را سپاس گو و کَپَل خود را!

وقعه صِفّین :عمرو بن عاص ، پرچم در دست ، حمله بُرد و می خوانْد : زرهِ مرا بر من محکم کنید تا گشوده نشود . بعد از طلحه و زبیر ، [ در نبرد با علی] متّحد شو[ ید] . روزی از آنِ [ مردم] هَمْدان است و روزی از آنِ صِدْف (عمرو بن مالک) و [ مردمِ] تمیم را چنان تکبّری است که آنان به در نمی رود . من همه آنها را به شمشیر می زنم تا بازگردند ، آن گاه که خود به راه افتم ، همانند شتری کهن سال که به خود می بالد. همین گونه با [مردمِ] حِمیَر رفتار می کنم، مگر آن که باز گردند و امّا امروز برای اهل ربیعه ، روز نابودی است . علی علیه السلام به رویارویی با او برخاست ، حال آن که می گفت : «همه [ افراد ، خواه] گردن افرازان و [ خواه ]افسردگان [ و فرو نشستگان] چه بزرگان و چه اطفال ، می دانند ؛ که من به تیزیِ شمشیر ، نام آورم و مردانه می رزمم و طلایه دارانِ [ دشمن] را می افکنم ؛ به شمشیرِ تیزی که کُندی نمی پذیرد . سپس با نیزه بر عمرو ضربه زد و او را بر خاک افکَنْد . عمرو ، با پای خویش ، جلوی او را گرفت ، پس عورتش عیان شد . پس علی علیه السلام از او چهره گردانْد و عمرو ، نیمه جان از معرکه بیرون برده شد . کسانِ [ علی علیه السلام ] گفتند : ای امیر مؤمنان! آن مرد رهایی یافت! گفت : «آیا می دانید او کیست؟» . گفتند : نه . گفت : «او عمرو بن عاص بود که عورت خویش را در برابر من آشکار کرد و من از او روی گرداندم» . عمرو ، نزد معاویه بازگشت . معاویه به وی گفت : چه کردی ای عمرو؟ گفت : علی با من رویارو شد و بر زمینم افکَنْد . گفت : خدا را سپاس گو و عورتت را! هان ؛ به خدا سوگند ، اگر او را می شناختی ، به نبردش نمی رفتی .

.


ص: 98

عیون الأخبار عن المدائنی :رَأی عَمرُو بنُ العاصِ مُعاوِیَهَ یَوما یَضحَکُ ، فَقالَ لَهُ : مِمَّ تَضحَکُ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، أضحَکَ اللّهُ سِنَّکَ ؟ قالَ : أضحَکُ مِن حُضورِ ذِهنِکَ عِندَ إبدائِکَ سَوءَتَکَ یَومَ ابنِ أبی طالِبٍ ! أما وَاللّهِ لَقَد وافَقتَهُ مَنّانا کَریما ، ولَو شاءَ أن یَقتُلَکَ لَقَتَلَکَ . قالَ عَمرٌو : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، أما وَاللّهِ إنّی لَعَن یَمینِکَ حینَ دَعاکَ إلَی البِرازِ فَاحوَلَّت عَیناکَ ، ورَبا سَحرُکَ ، وبَدا مِنکَ ما أکرَهُ ذِکرَهُ لَکَ ، فَمِن نَفسِکَ فَاضحَک أو دَع ! ! . (1)

.

1- .عیون الأخبار لابن قتیبه : ج 1 ص 169 ، العقد الفرید : ج 3 ص 334 عن أبی الحسن وفیه «ولولا ذلک لخرم رفغیک بالرمح» بدل «ولو شاء أن یقتلک لقتلک» ، شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 107 ، المحاسن والمساوئ : ص 53 عن الشعبی نحوه وراجع الأمالی للطوسی : ص 134 ح 217 .

ص: 99

عیون الأخبار به نقل از مَدائنی : روزی عمرو بن عاص ، معاویه را دید که می خندد . به او گفت : از چه می خندی ای امیر المؤمنین؟ خدایت [ همواره ]شاد کناد! گفت : از تیزْ ذهنی ات می خندم ، آن گاه که در برابر فرزند ابوطالب ، عورتت را عریان کردی! هان ؛ به خدا سوگند ، او را بخشنده و بزرگوار دریافتی ؛ وگرنه اگر می خواست ، تو را می کُشت . عمرو گفت : ای امیر المؤمنین! هان ؛ به خدا سوگند ، من سمت راست تو بودم . آن گاه که علی تو را به مبارزه فرا می خوانْد ، چشمانت چپ می شد ، نَفَسَت بَند می آمد و حالتی در تو ظاهر می گشت که دوست نمی دارم برایت بگویم . پس یا به خود بخند و یا دست بردار .

.


ص: 100

9 / 14کِتابُ مُعاوِیَهَ إلَی الإِمامِ یُهَدِّدُهُ بِالقِتالِکنز الفوائد :نُسخَهُ کِتابِ مُعاوِیَهَ بنِ أبی سُفیانَ إلی أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ الهَوی یُضِلُّ مَنِ اتَّبَعَهُ ، وَالحِرصَ یُتعِبُ الطّالِبَ المَحرومَ ، وأحمَدُ العاقِبَتَینِ ما هُدِیَ إلی سَبیلِ الرَّشادِ . ومِنَ العَجَبِ العَجیبِ ذامٌّ ومادِحٌ ، وزاهِدٌ وراغِبٌ ، ومُتَوَکِّلٌ وحَریصٌ ، کَلاما ضَرَبتُهُ لَکَ مَثَلاً لِتَدَبَّرَ حِکمَتَهُ بِجَمیعِ الفَهمِ ، ومُبایَنَهِ الهَوی ، ومُناصَحَهِ النَّفسِ . فَلَعَمری یَا ابنَ أبی طالِبٍ ، لَولَا الرَّحِمُ الَّتی عَطَفَتنی عَلَیکَ ، وَالسَّابِقَهُ الَّتی سَلَفَت لَکَ ، لَقَد کانَ اختَطَفَتکَ بَعضُ عُقبانِ أهلِ الشّامِ ، فَصَعِدَ بِکَ فِی الهَواءِ ثُمَّ قَذَفَکَ عَلی دَکادِکِ شَوامِخِ الأَبصارِ ، فَاُلفیتَ کَسَحیقِ الفِهرِ (1) عَلی صنِّ (2) الصَّلابَهِ لایَجِدُ الذَّرُّ (3) فیکَ مَرتَعا . ولَقَد عَزَمتُ عَزمَهَ مَن لایَعطِفُهُ رِقَّهُ الإِنذارِ ، إن لَم تُبایِن ما قَرَّبتَ بِهِ أمَلَکَ وطالَ لَهُ طَلَبُکَ ، لَاُورِدَنَّکَ (4) مَورِدا تَستَمِرُّ النَّدامَهَ إن فُسِحَ لَکَ فِی الحَیاهِ ، بَل أظُنُّکَ قَبلَ ذلِکَ مِنَ الهالِکینَ ، وبِئسَ الرَّأیُ رَأیٌ یورِدُ أهلَهُ إلَی المَهالِکِ ، ویُمَنّیهِمُ العَطَبَ إلی حینَ لاتَ مَناصٍ . وقَد قُذِفَ بِالحَقِّ عَلَی الباطِلِ ، وظَهَرَ أمرُ اللّهِ وهُم کارِهونَ ، وللّهِِ الحُجَّهُ البالِغَهُ وَالمِنَّهُ الظّاهِرَهُ . وَالسَّلامُ . (5)

.

1- .الفِهر : الحجر قدر ما یدقّ به الجوز ونحوه (لسان العرب : ج 5 ص 66 «فهر») .
2- .کذا فی المصدر ، وفی بحار الأنوار نقلاً عن المصدر : «مسنّ» .
3- .الذرّ : صغار النمل (لسان العرب : ج 4 ص 304 «ذرر») .
4- .فی المصدر : «ولاُوردنّک» ، والتصحیح من بحار الأنوار نقلاً عن المصدر .
5- .کنز الفوائد : ج 2 ص 42 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 127 ح 415 .

ص: 101



9 / 14 نامه معاویه به امام و تهدید وی به جنگ

9 / 14نامه معاویه به امام و تهدید وی به جنگکنزالفوائد رونوشتِ نامه معاویه بن ابی سفیان به امیر مؤمنان علی بن ابی طالب :امّا بعد ؛ همانا خواهش نَفْس ، هر که را در پیِ آن رود ، گم راه می کند ؛ و آزمندی ، جستجوگرِ حِرمان پیشه را خسته می سازد . ستوده ترینِ دو فرجام [ در دنیا و آخرت ]آن است که به رهیافتگی بینجامد . و بسا شگفت آن کس که هم سرزنش کند و هم ستایش ؛ هم زهد ورزد و هم رغبت ؛ هم توکّل پیشه کند و هم آزمندی! و این مَثَل را برایت آوردم تا با فهمِ کامل در حکمتِ آن بیندیشی ، و نیز برای هوا ستیزی و اندرز به نَفْس [ تو را سودمند افتد] . ای پسر ابوطالب! به جانم سوگند ، اگر نبود آن رابطه خویشاوندی که مرا به تو پیوند داده و پیشینه ای که از آنِ توست ، یکی از عُقابان سپاه شامْ تو را در می رُبود و تو را به هوا فرا می بُرد و بر تخته سنگ های کوه های فرازمند [در مقابل ]دیدگان همه ، فرو می کوبید . پس تو را همچون مُشتانهْ سنگی می یافتند که چرخِ سنگِ ساینده ، آن را تراشیده باشد [ و آن قدر خُرد می شدی ]که مورچگان هم در تو جایی برای پرسه زدن نیابند . تو آهنگِ [ این کار] کردی ، به چنان آهنگی که لطف و نَرمیِ هشدارْ از راه بازت نداشت . اینک اگر از آنچه امیدت را به آن دوخته ای و دیری است در طلب آنی ، دست نکشی ، هر آینه ، تو را به آبشخوری خواهم کشاند که دراز مدّتی در پشیمانی افتی ، البتّه اگر [ تا آن هنگام ]مجال زندگانی داشته باشی ؛ هر چند گمان دارم که پیش از آن ، هلاک خواهی گشت . چه زشت است اندیشه ای که صاحبش را به هلاکتگاه ها کشانَد و تباهی را در دلش بپرورانَد ، تا آن گاه که دیگر مجال گریزیش نباشد . اکنون حق بر باطل پیروز شده و فرمان خدا چیره گشته ، حال آن که ایشان [ حق را ]خوشایند نمی دارند ، و حجّتِ رسا و احسانِ آشکار از آنِ خداست. والسّلام!

.


ص: 102

9 / 15جَوابُ الإِمامِ لِکِتابِ مُعاوِیَهَکنز الفوائد :مِن عَبدِ اللّهِ أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ إلی مُعاوِیَهَ بنِ أبی سُفیانَ . أمّا بَعدُ ، فَقَد أتانا کِتابُکَ بِتَنویقِ المَقالِ ، وضَربِ الأَمثالِ ، وَانتِحالِ الأَعمالِ ، تَصِفُ الحِکمَهَ ولَستَ مِن أهلِها ، وتَذکُرُ التَّقوی وأنتَ عَلی ضِدِّها ، قَدِ اتَّبَعتَ هَواکَ فَحادَ بِکَ عَنِ الحُجَّهِ (1) ، وألحَجَ (2) بِکَ عَن سَواءِ السَّبیلِ . فَأَنتَ تَسحَبُ أذیالَ لَذّاتِ الفِتَنِ ، وتُحیطُ (3) فی زَهرَهِ الدُّنیا ، کَأَنَّکَ لَستَ توقِنُ بِأَوبَهِ البَعثِ ، ولا بِرَجعَهِ المُنقَلَبِ ، قَد عَقَدتَ التّاجَ ، ولَبِستَ الخَزَّ ، وَافتَرَشتَ الدّیباجَ ، سُنَّهً هِرَقلِیَّهً ، ومُلکا فارِسِیّا ، ثُمَّ لَم یَقنَعکَ ذلِکَ حَتّی یَبلُغَنی أنَّکَ تَعقِدُ الأَمرَ مِن بَعدِکَ لِغَیرِکَ ، فَیَملِکُ (4) دونَکَ فَتُحاسَبُ دونَهُ . ولَعَمری لَئِن فَعَلتَ ذلِکَ فَما وَرِثَتِ الضَّلالَهُ عَن کَلالَهٍ ، وإنَّکَ لَابنُ مَن کانَ یَبغی عَلی أهلِ الدّینِ ، ویَحسُدُ المُسلِمینَ . وذَکَرتَ رَحِما عَطَفَتکَ عَلَیَّ ، فَاُقسِمُ بِاللّهِ الأَعَزِّ الأَجَلِّ أن لَو نازَعَکَ هذَا الأَمرَ فی حَیاتِکَ مَن أنتَ تُمَهِّدُ لَهُ بَعدَ وَفاتِکَ لَقَطَعتَ حَبلَهُ ، وأبَنتَ أسبابَهُ . وأمّا تَهدیدُکَ لی بِالمَشارِبِ الوَبیئَهِ (5) والمَوارِدِ المُهلِکَهِ ، فَأَنَا عَبدُ اللّهِ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ ، أبرِز إلَیَّ صَفحَتَکَ ، کَلّا ورَبِّ البَیتِ ما أنتَ بِأَبی عُذرٍ عِندَ القِتالِ ، ولا عِندَ مُناطَحَهِ الأَبطالِ ، وکَأَنّی بِکَ لَو شَهِدتَ الحَربَ وقَد قامَت عَلی ساقٍ ، وکَشَرَت عَن مَنظَرٍ کَریهٍ ، وَالأَرواحُ تُختَطَفُ اختِطافَ البازِیِّ زُغْبَ (6) القَطا ، لَصِرتَ کَالمُولَهَهِ الحَیرانَهِ تَصرِبُها (7) العَبرَهُ بِالصَّدَمَهِ ، لاتَعرِفُ أعلَا الوادی عَن أسفَلِهِ . فَدَع عَنکَ ما لستَ أهلَهُ ؛ فَإِنَّ وَقعَ الحُسامِ غَیرُ تَشقیقِ الکَلامِ ، فَکَم عَسکَرٍ قَد شَهِدتُهُ ، وقَرنٍ نازَلتُهُ ، [ورَأَیتُ] اصطِکاکَ قُرَیشٍ بَینَ یَدَی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، إذ أنتَ وأبوکَ و[مَن] هُوَ [أعلَا مِنکُما لی] (8) تَبَعٌ ، وأنتَ الیَومَ تُهَدِّدُنی ! فَاُقسِمُ بِاللّهِ أن لَو تُبدِی الأَیّامُ عَن صَفحَتِکَ لَنَشَبَ فیکَ مِخلَبُ لَیثٍ هَصورٍ (9) ، لایَفوتُهُ فَریسَهٌ بِالمُراوَغَهِ ، کَیفَ وأنّی لَکَ بِذلِکَ وأنتَ قَعیدَهُ بِنتِ البِکرِ المُخَدَّرَهِ ؛ یُفزِعُها صَوتُ الرَّعدِ ، وأنَا عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ الَّذی لا اُهَدَّدُ بِالقِتالِ ، ولا اُخَوَّفُ بِالنِّزالِ ، فَإِن شِئتَ یا مُعاوِیَهُ فَابرُز . وَالسَّلامُ . فَلَمّا وَصَلَ هذَا الجَوابُ إلی مُعاوِیَهَ بنِ أبی سُفیانَ جَمَعَ جَماعَهً مِن أصحابِهِ وفیهِم عَمرُو بنُ العاصِ فَقَرَأَهُ عَلَیهِم . فَقالَ لَهُ عَمرٌو : قَد أنصَفَکَ الرَّجُلُ ، کَم رَجُلٍ أحسَنَ فِی اللّهِ قَد قُتِلَ بَینَکُمَا ، ابرُز إلَیهِ . فَقالَ لَهُ : أبا عَبدِ اللّهِ أخطَأَتِ استُکَ الحُفرَهَ ، أنَا أبرُزُ إلَیهِ مَعَ عِلمی أنَّهُ ما بَرَزَ إلَیهِ أحَدٌ قَطُّ إلّا وقَتَلَهُ ! لا وَاللّهِ ، ولکِنّی سَاُبرِزُکَ إلَیهِ . (10)

.

1- .فی بحار الأنوار : «المحجّه» ، ولعلّه أنسب .
2- .اللَّحْج : المَیل ، وألحَجَهم إلیه : أمالهم (لسان العرب : ج 2 ص 356 «لحج») .
3- .کذا فی المصدر ، وفی بحار الأنوار : «تخبط» .
4- .فی المصدر : «فیهلک» ، والتصحیح من بحار الأنوار نقلاً عن المصدر .
5- .فی المصدر : «العربیّه» ، والتصحیح من بحار الأنوار نقلاً عن المصدر .
6- .الزغب : الفِراخ (لسان العرب : ج 1 ص 450 «زغب») .
7- .صَرَب بوله : إذا حقنه (الصحاح : ج 1 ص 162 «صرب») . والمراد أنّه یصیر ملازما للعبره ومحبوسا بها بسبب الصدمه التی یواجهها من مشاهده الحرب .
8- .ما بین المعاقیف سقط من المصدر ، وأثبتناه من بحار الأنوار نقلاً عن المصدر .
9- .أسدٌ هَصور : یکسر ویمیل (لسان العرب : ج 5 ص 264 «هصر») .
10- .کنز الفوائد : ج 2 ص 43 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 128 ح 415 .

ص: 103



9 / 15 پاسخ امام به نامه معاویه

9 / 15پاسخ امام به نامه معاویهکنزالفوائد :از بنده خدا ، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب ، به معاویه بن ابی سفیان . امّا بعد ؛ نامه ات به ما رسید که [ در آن] سخن آرایی کرده ای ، مَثَل هایی زده ای ، کارهایی را به خودت نسبت داده ای و به وصف حکمت پرداخته ای ، حال آن که اهل آن نیستی ؛ و تقوا را یاد آورده ای ، در حالی که با آن در ستیزی . از خواهش نَفْس پیروی کرده ای و آن ، تو را از راه راست ، رویگردان کرده و از طریق صواب ، بازت گردانده است . تو دامنِ لذّتِ فتنه ها را فرا کشیده ای و به زیباییِ دنیا گرفتار آمده ای ، گویی ایمان نداری که روز رستاخیز می آید و باز همه در جایی گرد می آیند . تاج بر نهادی ، جامه خَز بر تن کردی ، فرش ابریشمین گستردی و این ، شیوه امپراتوران روم و شاهان ایران است . آن گاه ، این نیز تو را بَس نیفتاد ، چندان که خبر یافته ام حکومت را پس از خود ، برای کس دیگری مقرّر کرده ای . او پس از تو حکمرانی می کند و تو به جای او [ نزد خدا ]حسابرسی می شوی . به جانم سوگند ، اگر چنین کنی [ و از تو شگفت نیست] ، این گمگشتی را از تبار خود به ارث برده ای ؛ زیرا تو فرزندِ همان کسی که بر دیندارانْ تجاوز می کرد و به مسلمانانْ حَسَد می بُرد . از آن رابطه خویشاوندی یاد کرده ای که تو را به من پیوند داده است . به خداوند ، آن سرافرازترِ شکوهمندتر ، سوگند یاد می کنم که اگر آن کس که اسباب خلافتِ پس از خود را برایش آماده کرده ای ، در زمان حیاتت در امر خلافت با تو به نزاع برمی خاست، رشته [ حیات] او را می بُریدی وبنیان [ زندگی] وی را می گسیختی . و امّا این که مرا از [ در افتادن به] نوشگاه های مسموم و آبشخورهای کُشنده بیم داده ای ؛ پس [ بدان ]من بنده خدا ، علی بن ابی طالب هستم . رویت را به من بنمایان . هرگز ، به پروردگار خانه سوگند ، آن گاه که جنگ در گیرد و پهلوانان به هم درپیچند ، تو هیچ عذری نداری . گویی اکنون می بینم که در جنگ حاضری و نبرد شدّت گرفته و چهره عبوسش را در هم کشیده و جان ها صید می شوند ، چنان که بازِ شکاری ، جوجه پرنده سنگخواره را شکار می کند . آن گاه ، تو مانند حیوان سرگشته ای می شوی که با دیدنِ شدّت جنگ ، این سو و آن سو به حیرت می دود ، بی آن که بالایِ درّه را از پایینِ آن بشناسد . پس آنچه را شایسته اش نیستی ، فرو گذار ، که فرود آوردن شمشیر ، غیر از پاره کردن گفتار [ و قلم فرسایی ]است . چه بسا اردوها که در آنها حضور داشته ام و هماوردانی که به میدانشان درآمده ام و درگیریِ قریش را در مقابل پیامبر خدا دیده ام ، حال آن که تو و پدرت و بالاتر از شما دو تَن ، [ در آن نبردها ]زیر دست من بوده اید ؛ با این حال ، امروز تو مرا تهدید می کنی؟! پس به خدا سوگند ، اگر روزگار از چهره ات نقاب اندازد [ و خود را در مبارزه تن به تن ، به من نشان دهی] ، پنجه شیری درنده گرفتارت می کند که با هیچ خُدعه ای طعمه را از او گریز نیست . تو را با جنگ چه کار ، که تو هم نشین دختر پرده نشین بِکری که بانگ رعد به هراسش می آوَرَد ؛ و من علی بن ابی طالب هستم که نه از جنگ ، تهدید می پذیرم و نه از نبرد ، بیم داده می شوم . پس ای معاویه! اگر می خواهی ، به مبارزه برخیز . آن گاه که این پاسخ به معاویه بن ابی سفیان رسید ، وی گروهی از یارانش ، از جمله عمرو بن عاص را گرد آورْد و آن را بر ایشان بخوانْد . عمرو به او گفت : آن مرد با تو انصاف ورزیده است . چه بسیار ، مردان الهیِ نیکو که در میان [ میدان] شما دو تَن ، کشته شدند! به جنگ او رو . معاویه به وی گفت : ای ابوعبد اللّه ! کَپَلت سوراخِ مبال ، گم کرده است [و رأی رسوایت را نابجا برنمودی]! آیا با این که می دانم هر کس به مبارزه او رفته ، کشته شده ، خود به مبارزه اش بروم ؟ نه ، به خدا! بلکه تو را به نبردِ او خواهم فرستاد .

.


ص: 104

. .


ص: 105

. .


ص: 106

9 / 16التَّأکیدُ عَلَی الدَّعوَهِ إلَی البِرازِشرح نهج البلاغه عن المدائنی :کَتَبَ إلَیهِ[مُعاوِیَهَ ]عَلِیٌّ علیه السلام : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ مَساوِئَکَ مَعَ عِلمِ اللّهِ تَعالی فیکَ حالَت بَینَکَ وبَینَ أن یَصلُحَ لَکَ أمرُکَ ، وأن یَرعَوِیَ قَلبُکَ ، یَابنَ الصَّخرِ اللَّعینِ ! زَعَمتَ أن یَزِنَ الجِبالَ حِلمُکَ ، ویَفصِلَ بَینَ أهلِ الشَّکِّ عِلمُکَ ، وأنتَ الجِلفُ المُنافِقُ ، الأَغلَفُ القَلبِ ، القَلیلُ العَقلِ ، الجَبانُ الرَّذلُ ، فَإِن کُنتَ صادِقا فیما تَسطُرُ ویُعینُکَ عَلَیهِ أخو بَنی سَهمٍ ، فَدَعِ النّاسَ جانِبا وتَیَسَّر لِما دَعَوتَنی إلَیهِ مِنَ الحَربِ وَالصَّبرِ عَلَی الضَّربِ ، وأَعفِ الفَریقَینِ مِنَ القِتالِ ؛ لِیُعلَمَ أیُّنَا المَرینُ عَلی قَلبِهِ ، المُغَطّی عَلی بَصَرِهِ ، فَأَنَا أبُو الحَسَنِ قاتِلُ جَدِّکَ وأخیکَ وخالِکَ ، وما أنتَ مِنهُم بِبَعیدٍ . وَالسَّلامُ . (1)

الإمام علیّ علیه السلام مِن کِتابٍ لَهُ علیه السلام إلی مُعاوِیَهَ : وکَیفَ أنتَ صانِعٌ إذا تَکَشَّفَت عَنکَ جَلابیبُ ما أنتَ فیهِ مِن دُنیا قَد تَبَهَّجَت بِزینَتِها ، وخَدَعَت بِلَذَّتِها ، دَعَتکَ فَأَجَبتَها ، وقادَتکَ فَاتَّبَعتَها ، وأمَرَتکَ فَأَطَعتَها . وإنَّهُ یوشِکُ أن یَقِفَکَ واقِفٌ عَلی ما لا یُنجیکَ مِنهُ مِجَنٌّ ، فَاقعَس عَن هذَا الأَمرِ ، وخُذ اُهبَهَ الحِسابِ ، وشَمِّر لِما قَد نَزَلَ بِکَ ، ولا تُمَکِّنِ الغُواهَ مِنَ سَمعِکَ ، وإلّا تَفعَل اُعلِمکَ ما أغفَلتَ من نَفسِکَ ؛ فَإِنَّکَ مُترَفٌ قَد أخَذَ الشَّیطانُ مِنکَ مَأخَذَهُ ، وبَلَغَ فیکَ أمَلَهُ ، وجَری مِنکَ مَجرَی الرّوحِ وَالدَّمِ . ومَتی کُنتُم یا مُعاوِیَهُ ساسَهَ الرَّعِیَّهِ ، ووُلاهَ أمرِ الاُمَّهِ ، بِغَیرِ قَدَمٍ سابِقٍ ، ولا شَرَفٍ باسِقٍ ؟ ! ونَعوذُ بِاللّهِ مِن لُزومِ سَوابِقِ الشَّقاءِ ، واُحَذِّرُکَ أن تَکونَ مُتَمادِیا فی غِرَّهِ الاُمنِیِّهِ ، مُختَلِفَ العَلانِیَهِ وَالسَّریرَهِ . وقَد دَعَوتَ إلَی الحَربِ ، فَدَعِ النّاسَ جانِبا ، وَاخرُج إلَیَّ وَأَعفِ الفَریقَینِ مِنَ القِتالِ ؛ لِتَعلَمَ أیُّنَا المَرینُ عَلی قَلبِهِ ، وَالمُغَطّی عَلی بَصَرِهِ ، فَأَنَا أبو حَسَنٍ قاتِلُ جَدِّکَ وأخیکَ وخالِکَ شَدخا (2) یَومَ بَدرٍ ، وذلِکَ السَّیفُ مَعی ، وبِذلِکَ القَلبِ ألقی عَدُوّی ، مَا استَبدَلتُ دینا ، ولَا استَحدَثتُ نَبِیّا . وإنّی لَعَلَی المِنهاجِ الَّذی تَرَکتُموهُ طائِعینَ ، ودَخَلتُم فیهِ مُکرَهینَ . وزَعَمتَ أنَّکَ جِئتَ ثائِرا بِدَمِ عُثمانَ ، ولَقَد عَلِمتَ حَیثُ وَقَعَ دَمُ عُثمانَ فَاطلُبهُ مِن هُناکَ إن کُنتَ طالِبا ، فَکَأَنّی قَد رَأَیتُکَ تَضِجُّ مِنَ الحَربِ إذا عَضَّتکَ ضَجیجَ الجِمالِ بِالأَثقالِ ، وکَأَنّی بِجَماعَتِکَ تَدعونی ؛ جَزَعا مِنَ الضَّربِ المُتَتابِعِ ، وَالقَضاءِ الواقِعِ ، ومَصارِعَ بَعدَ مَصارِعَ إلی کِتابِ اللّهِ ، وهِیَ کافِرَهٌ جاحِدَهٌ ، أو مُبایِعَهٌ حائِدَهٌ . (3)

.

1- .شرح نهج البلاغه : ج 16 ص 135 ؛ بحار الأنوار : ج 33 ص 87 ح 401 وراجع شرح نهج البلاغه : ج 15 ص 82 .
2- .الشدخ : کسرک الشیء الأجوف کالرأس ونحوه (لسان العرب : ج 3 ص 28 «شدخ») .
3- .نهج البلاغه : الکتاب 10 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 101 ح 406 .

ص: 107



9 / 16 تأکید بر فراخوانی به مبارزه

9 / 16تأکید بر فراخوانی به مبارزهشرح نهج البلاغه به نقل از مدائنی : علی علیه السلام به معاویه نوشت : «امّا بعد ؛ همانا بدکاری هایت که خدا به آنها آگاه است ، مانع از آن می شود که کارت صلاح یابد و قلبت به توبه گراید . ای فرزند ملعون صَخْر! پنداشته ای که کوه ها بردباری ات را پیمانه می کنند و دانشت میان شک ورزان داوری می کند ؛ حال آن که تو فرومایه ای هستی منافق و فروبسته دل و کم خِرَد ، و بُزدلی پَست! پس اگر در آنچه می نویسی و مردانِ بنی سهم ، تو را در [ نوشتنِ] آن یاری می کنند راستی پیشه کرده ای ، مردم را وا گذار و به مبارزه ای [ تن به تن ]روی آور که مرا به آن فرا خوانده ای و بر ضربه ها پایداری ورز ؛ و این دو سپاه را از جنگ بر کنار ساز تا دانسته شود که کدام یک از ما ناپاکْ دل و فرو بسته چشم است . پس منم ابو الحسن ، قاتل جدّ و برادر و دایی ات ؛ و دیر نیست که تو نیز به آنان بپیوندی . والسّلام!».

امام علی علیه السلام برگرفته نامه او به معاویه : چه خواهی کرد آن هنگام که پرده های دنیایی که در آنی ، از پیش رویت برداشته شود ؛ دنیایی که به آرایه هایش شادمان شده ای و با لذّتش فریفته گشته ای ، تو را فرا خوانده و دعوتش را پذیرفته ای ، پیشروَت گشته و تو [ نیز ]از او پیروی کرده ای، تو را فرمان داده و تو از وی فرمان بُرده ای؟ زود است که نگاهدارنده ای تو را بر حالی نگه دارد که هیچ نجات بخشی نتواند از آن رهایی ات دهد . پس ، از این امر (ادّعای خلافت ) دست بردار ، خود را برای حسابرسی آماده ساز ، برای آنچه بر تو فرود آمده (پیری و مقدّمات مرگ) ، دامنِ [ آمادگی ]به کمر زن و گوش خویش را بر گفتار گم راهان وا مگشا ؛ و اگر چنین نکنی ، تو را از [ عواقب ]غفلتی که از خویش کرده ای ، آگاه خواهم کرد . همانا تو در ناز و نعمت فرو رفته ای و شیطان در تو راه یافته و به آرزوی خود رسیده و همانند جان و خون ، در وجود تو جاری شده است . ای معاویه! شما (بنی امیّه) چه هنگام ، حکمرانان مردم و زمامدارانِ این امّت بوده اید ، حال آن که نه پیشینه ای کهن [ در دینداری] دارید و نه شرافتی والا؟ به خدا پناه می بریم از همراهی با پیشینه بدبختی ، و هشدارت می دهم از این که همواره فریفته آرزوها گردی و آشکار و نهانت دو گونه باشد . همانا [ مرا] به مبارزه فرا خوانده ای . پس مردم را به یک سو نِه و به جانب من بیا و این دو سپاه را از جنگ بر کنار دار ، تا دانسته شود که کدام یک از ما آلوده دل و فرو بسته چشم است . پس [ بدان] من ابو الحسنم ؛ قاتل جدّ و برادر و دایی ات که آنها را در جنگ بدر درهم شکستم . و اکنون همان شمشیر با من است و با همان قلب ، با دشمنم رویارو می شوم و دین و پیامبر دیگری برنگزیده ام . من بر همان شیوه ای هستم که شما به اختیار ، آن را رها کرده اید و [ از آغاز هم] به اجبار آن را پذیرفته بودید . پنداشته ای که برای خونخواهیِ عثمان آمده ای ، حال آن که خود ، خوب می دانی که [مسئولیت] خون او کجا قرار گرفته است . پس اگر خونخواهِ اویی ، همان جا خونخواهی اش کن . گویی اکنون می بینمت که جنگ ، تو را گَزیده و از آن ، شیون سر داده ای ، همانند شیونِ شتران زیر بارهای گران ؛ و گویی می نگرم سپاهت را که از سختیِ ضربه های پیاپی و سرنوشتِ پیش آمده و بر خاک افتادن های پیاپی ، از بیچارگی ، مرا به کتاب خدا فرا می خوانند ؛ حال آن که یا [ از آغاز ، حکم کتاب را ]کافر و منکر بوده اند و یا [ نخست ]بیعت کرده و [ سپس ، از حق ]روی گردانده اند .

.


ص: 108

. .


ص: 109

. .


ص: 110

وقعه صفّین عن الشعبی :أرسَلَ عَِلیٌّ إلی مُعاوِیَهَ : أنِ ابرُز لی وأَعفِ الفَریقَینِ مِنَ القِتالِ ، فَأَیُّنا قَتَلَ صاحِبَهُ کانَ الأَمرُ لَهُ . قالَ عَمرٌو : لَقَد أنصَفَکَ الرَّجُلُ . فَقالَ مُعاوِیَهُ : إنّی لَأَکرَهُ أن اُبارِزَ الأَهوَجَ الشُّجاعَ ، لَعَلَّکَ طَمِعتَ فیها یا عَمرُو . فَلَمّا لَم یُجِب قالَ عَلِیٌّ : وا نَفساه ، أیُطاعُ مُعاوِیَهُ واُعصی ؟ ! ما قاتَلَت اُمَّهٌ قَطُّ أهلَ بَیتِ نَبِیِّها وهِیَ مُقِرَّهٌ بِنَبِیِّها إلّا هذِهِ الاُمَّهَ . (1)

وقعه صفّین عن عمرو بن شمر :قامَ عَلِیٌّ بَینَ الصَّفَّینِ ثُمَّ نادی : یا مُعاوِیَهُ ، یُکَرِّرُها . فَقالَ مُعاوِیَهُ : اِسأَلوهُ ، ما شَأنُهُ ؟ قالَ : اُحِبُّ أن یَظهَرَ لی فَاُکَلِّمَهُ کَلِمَهً واحدهً . فَبَرَزَ مُعاوِیَهُ ومَعَهُ عَمرُو بنُ العاصِ ، فَلَمّا قارَباهُ لَم یَلتَفِت إلی عَمرٍو ، وقالَ لِمُعاوِیَهَ : وَیحَکَ ، عَلامَ یَقتَتِلُ النّاسُ بَینی وبَینَکَ ، ویَضرِبُ بَعضُهُم بَعضا ؟ ! اُبرُز إلَیَّ ؛ فَأَیُّنا قَتَلَ صاحِبَهُ فَالأَمرُ لَهُ . فَالتَفَتَ مُعاوِیَهُ إلی عَمرٍو فَقالَ : ما تَری یا أبا عَبدِ اللّهِ فیما ها هُنا ، اُبارِزُهُ ؟ فَقالَ عَمرٌو : لَقَد أنصَفَکَ الرَّجُلُ ، وَاعلَم أنَّهُ إن نَکَلتَ عَنهُ لَم تَزَل سَبَّهً عَلَیکَ وعَلی عَقِبِکَ ما بَقِیَ عَرَبِیٌّ . فَقالَ مُعاوِیَهُ : یا عَمرَو بنَ العاصِ ، لَیسَ مِثلی یُخدَعُ عَن نَفسِهِ ، وَاللّهِ ما بارَزَ ابنُ أبی طالِبٍ رَجُلاً قَطُّ إلّا سَقَی الأَرضَ مِن دَمِهِ ! ثُمَّ انصَرَفَ راجِعا حَتَّی انتَهی إلی آخِرِ الصُّفوفِ ، وعَمرٌو مَعَهُ . فَلَمّا رَأی عَلِیٌّ علیه السلام ذلِکَ ضَحِکَ ، وعادَ إلی مَوقِفِهِ . (2)

.

1- .وقعه صفّین : ص 387 وراجع تاریخ الطبری : ج 5 ص 42 والکامل فی التاریخ : ج 2 ص 383 ومروج الذهب : ج 2 ص 396 والأخبار الطوال : ص 176 والمناقب للخوارزمی : ص 237 ح 240 والبدایه والنهایه : ج 7 ص 272 .
2- .وقعه صفّین : ص 274 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 5 ص 217 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 126 نحوه وراجع أنساب الأشراف : ج 3 ص 85 والعقد الفرید : ج 3 ص 334 وجواهر المطالب : ج 2 ص 38 .

ص: 111

وقعه صِفّین به نقل از شعبی : علی علیه السلام به معاویه پیام داد : «به مبارزه من بیا و این دو سپاه را از جنگ ، برکنار دار . آن گاه ، هر کس دیگری را کشت ، خلافت از آنِ او باشد» . عمرو [ به معاویه] گفت : آن مرد با تو انصاف ورزیده است . معاویه گفت : من خوش نمی دارم که با آن بی پروایِ دلیر ، مبارزه کنم . شاید به خلافتِ [ پس از مرگ من ]طمع بسته ای! آن گاه که معاویه پاسخی نداد ، علی علیه السلام گفت : «دریغا! از معاویه فرمان بُرده می شود و از من نمی شود؟ هیچ امّتی ، جز این امّت ، در عین اقرار به پیامبرش با اهل بیت او نجنگیده است» .

وقعه صِفّین به نقل از عمرو بن شمر : علی علیه السلام میان دو صف ایستاد و چند بار ندا داد : «ای معاویه!» . معاویه گفت : از او بپرسید چه می خواهد . گفت : «دوست می دارم خود را به من نشان دهد تا با او کلمه ای سخن بگویم» . معاویه ، همراهِ عمرو بن عاص ، نمودار شد . آن گاه که آن دو به علی علیه السلام نزدیک شدند ، وی به عمرو عنایت نکرد و به معاویه گفت : «وای بر تو! بر چه پایه ، این افراد میان من و تو به نبرد پردازند و یکدیگر را با شمشیر زنند؟ به مبارزه من بیا ، [ بر این قرار که] هر کس حریفش را کُشت ، خلافت از آنِ او گردد» . معاویه به عمرو روی کرد و گفت : ای ابوعبد اللّه ! رأی تو در این میان چیست؟ آیا با او مبارزه کنم؟ عمرو گفت : به راستی ، آن مرد با تو انصاف ورزید . بدان که اگر از این کار سر باز زنی ، تا یک عرب باقی است ، بر تو و نسلت همواره دشنام خواهد بود . معاویه گفت : ای عمرو بن عاص! کسی چون من از نَفْسِ خویش فریب نمی خورَد . به خدا سوگند ، هر مردی که به نبردِ فرزند ابوطالب رفته ، هر آینه ، زمین از خونش سیراب گشته است . آن گاه ، همراهِ عمرو بازگشت تا به انتهای صف ها رسید . علی علیه السلام چون این صحنه را دید ، خندید و به جایگاهِ خود بازگشت .

.


ص: 112

تاریخ الطبری عن أبی جعفر :قالَ عَلِیٌّ لِرَبیعَهَ وهَمدانَ : أنتُم دِرعی ورُمحی ، فَانتَدَبَ لَهُ نَحوٌ مِنِ اثنَی عَشَرَ ألفا ، وتَقَدَّمَهُم عَلِیٌّ عَلی بَغلَتِهِ ، فَحَمَلَ وحَمَلوا مَعَهُ حَملَهَ رَجُلٍ واحِدٍ ، فَلَم یَبقَ لِأَهلِ الشّامِ صَفٌّ إلَا انتَقَضَ ، وقَتَلوا کُلَّ مَنِ انتَهَوا إلَیهِ ، حَتّی بَلَغوا مُعاوِیَهَ ، وعَلِیٌّ یَقولُ : أضرِبُهُم ولا أری مُعاوِیَهْ الجاحِظَ العَینِ العَظیمَ الحاوِیَهْ ثُمَّ نادی مُعاوِیَهَ ، فَقالَ عَلِیٌّ : عَلامَ یُقَتَّلُ النّاسُ بَینَنا ! هَلُمَّ اُحاکِمکَ إلَی اللّهِ ، فَأَیُّنا قَتَلَ صاحِبَهُ استَقامَت لَهُ الاُمورُ . فَقالَ لَهُ عَمرٌو : أنصَفَکَ الرَّجُلُ . فَقالَ مُعاوِیَهُ : ما أنصَفَ ، وإنَّکَ لَتَعلَمُ أنَّهُ لَم یُبارِزهُ رَجُلٌ قَطُّ إلّا قَتَلَهَ . قالَ لَهُ عَمرٌو : وما یَجمُلُ بِکَ إلّا مُبارَزَتُهُ . فَقالَ مُعاوِیَهُ : طَمِعتَ فیها بَعدی . (1)

9 / 17ذِکری دَعوَهِ الإِمامِ إلَی المُبارَزَهِالأمالی للصدوق عن عدی بن أرطاه :قالَ مُعاوِیَهُ یَوما لِعَمرِو بنِ العاصِ : یا أبا عَبدِ اللّهِ ، أیُّنا أدهی ؟ قالَ عَمرٌو أنَا لِلبَدیهَهِ ، وأنت لِلرَّوِیَّهِ . قالَ مُعاوِیَهُ : قَضَیتَ لی عَلی نَفسِکَ ، وأنَا أدهی مِنکَ فِی البَدیهَهِ . قالَ عَمرٌو : فَأَینَ کانَ دَهاؤُکَ یَومَ رَفَعتُ المَصاحِفَ ؟ قالَ : بِها غَلَبتَنی یا أبا عَبدِ اللّهِ ، فَلا أسأَلُکَ عَن شَیءٍ تَصدُقُنی فیهِ . قالَ : وَاللّهِ إنَّ الکَذِبَ لَقَبیحٌ ، فَسَل عَمّا بَدا لَکَ أصدُقکَ . فَقالَ : هَل غَشَشتَنی مُنذُ نَصَحتَنی ؟ قالَ : لا . قالَ : بَلی وَاللّهِ ، لَقَد غَشَشتَنی ، أما إنّی لا أقولُ فی کُلِّ المَواطِنِ ولکِن فی مَوطِنٍ واحِدٍ . قالَ : وأیُّ مَوطِنٍ هذا ؟ قالَ : یَومَ دَعانی عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ لِلمُبارَزَهِ ، فَاستَشَرتُکَ ، فَقُلتُ : ما تَری یا أبا عَبدِ اللّهِ ، فَقُلتَ : کَفؤٌ کَریمٌ ، فَأَشَرتَ عَلَیَّ بِمُبارَزَتِهِ ، وأنتَ تَعلَمُ مَن هُو ، فَعَلِمتُ أنَّکَ غَشَشتَنی . قالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، دَعاکَ رَجُلٌ إلی مُبارَزَتِهِ، عَظیمُ الشَّرَفِ ، جَلیلُ الخَطَرِ ، فَکُنتَ مِن مُبارَزَتِهِ عَلی إحدَی الحُسنَیَینِ ؛ إمّا أن تَقتُلَهُ فَتَکونَ قَد قَتَلتَ قَتّالَ الأَقرانِ ، وتَزدادَ بِهِ شَرَفا إلی شَرَفِکَ وتَخلُوَ بِمُلکِکَ ، وإمّا أن تُعَجَّلَ إلی مُرافَقَهِ الشُّهَداءِ وَالصّالِحینَ وحَسُنَ اُولئِکَ رَفیقا . قالَ مُعاوِیَهُ : هذِهِ شَرٌّ مِنَ الأَوَّلِ ، وَاللّهِ إنّی لَأَعلَمُ أنّی لَو قَتَلتُهُ دَخَلتُ النّارَ ، ولَو قَتَلَنی دَخَلتُ النّارَ . قالَ عَمرٌو : فَمَا حَمَلَکَ عَلی قِتالِهِ ؟ قالَ : المُلکُ عَقیمٌ ، ولَن یَسمَعَها مِنّی أحَدٌ بَعدَکَ . (2)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 41 ، مروج الذهب : ج 2 ص 396 نحوه ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 272 .
2- .الأمالی للصدوق : ص 132 ح 125 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 49 ح 393 .

ص: 11


9 / 17 یادکردی از مبارزه جویی امام

تاریخ الطبری به نقل از ابوجعفر : علی علیه السلام به [مردمِ] ربیعه و هَمْدان گفت: «شما زره و نیزه من هستید». پس دوازده هزار نفر پیرامونش گرد آمدند و علی علیه السلام با اَسترِ خویش پیشاپیش آنان در حرکت شد . آن گاه وی حمله آورد و آنان نیز [ یک پارچه ]همچون یک مرد ، حمله کردند . پس همه صف های شامیان از هم گسیخت و ایشان ، جمله افراد رویاروی خود را کشتند تا به معاویه رسیدند . علی علیه السلام می گفت : «ایشان را ضربت می زنم ، [ امّا ]معاویه را نمی بینم ؛ همان بزرگْ شکمی که حدقه چشمش بیرون زده است» . سپس معاویه را ندا داد و گفت : «بر چه پایه ، مردم در میان ما کشته شوند؟ پیش بیا تا تو را به داوری نزد خدا بَرَم . پس هر کس دیگری را کُشت ، خلافت برای او راست گردد» . عمرو به وی (معاویه) گفت : آن مرد ، با تو انصاف ورزید . معاویه گفت : «انصاف نورزید! تو ، خود می دانی که هر کس به مبارزه او رفته ، کشته شده است . عمرو به وی گفت : برازنده تو نیست ، مگر مبارزه با او! معاویه گفت : در خلافتِ پس از من ، طمع کرده ای!

9 / 17یادکردی از مبارزه جویی امامالأمالی ، صدوق به نقل از عَدّی بن اَرطات : روزی معاویه به عمرو بن عاص گفت : ای ابو عبد اللّه ! کدام یک از ما زیرک تریم؟ عمرو گفت : من در زوداندیشی و تو در دیراندیشی . معاویه گفت : به سود من وزیان خود ، حکم کردی ؛ با آن که در زوداندیشی نیز ، من از تو زیرک ترم . عمروگفت : کجا بود زیرکی ات آن گاه که من قرآن ها را [ بر نیزه ]برافراشتم؟ گفت : ای ابوعبد اللّه ! با همین کار ، بر من پیروز شدی . پس ، از تو چیزی نمی پرسم که با من در آن راست بگویی (هر چه می پرسم ، ناراست پاسخ می دهی )! گفت : به خدا سوگند ، ناراستی زشت است . هر آنچه می خواهی ، بپرس ، که با تو راست می گویم . گفت : آیا از روزی که خیرخواه من شده ای ، در کارم نیرنگ ورزیده ای؟ گفت : نه . گفت : آری . به خدا سوگند ، با من نیرنگ ورزیده ای ؛ البتّه نمی گویم در هر جای ، بلکه در یک جای . گفت : کدام جای؟ گفت : آن روز که علی بن ابی طالب ، مرا به مبارزه فرا خوانْد ، من با تو رای زدم و گفتم : ای ابوعبد اللّه ! چه می اندیشی؟ تو گفتی : هماوردی گرامی است ؛ و مرا به مبارزه با او اشارت نمودی ، حال آن که می دانستی او کیست ، و من دانستم که با من نیرنگ می ورزی . گفت : ای امیر المؤمنین! مردی تو را به مبارزه با خویش فرا خوانْد که بس شرافتمند و بلندپایه بود و تو در مبارزه با او ، به یکی از دو نیکی دست می یافتی ؛ یا او را می کشتی که بدین سان ، کُشنده قاتلِ پهلوانان بودی و بر شرافت خویش می افزودی و در حکمرانی بی رقیب می شدی ؛ و یا زودتر به هم نشینی با شهیدان و صالحان می پیوستی ، که خوش هم نشینانی هستند ایشان! معاویه گفت : این ، از آن ، بدتر شد! به خدا سوگند ، هر آینه می دانم که اگر من او را می کشتم ، در آتش می شدم ؛ و اگر او مرا می کشت نیز [ باز] در آتش می شدم! عمرو گفت : پس چرا به جنگ او برخاستی؟ گفت : حکومتْ عقیم (بی خیر و بی رَحْم) است . و هرگز کسی پس از تو ، این سخن را از من نشنود .

.


ص: 114

. .


ص: 115

. .


ص: 116

9 / 18هُجومُ الإِمامِ عَلَی المَجموعَهِ الَّتی فیها مُعاوِیَهُالأخبار الطوال :حَمَلَ عَلِیٌّ رضی الله عنه عَلَی الجَمعِ الَّذی کانَ فیهِ مُعاوِیَهُ فی أهلِ الحِجازِ مِن قُرَیشٍ وَالأَنصارِ وغَیرِهِم ، وکانوا زُهاءَ اثنَی عَشَرَ ألفَ فارِسٍ ، وعَلِیٌّ أمامَهُم ، وکَبَّروا وکَبَّرَ النّاسُ تَکبیرَهً ارتَجَّت لَهَا الأَرضُ ، فَانتَقَضَت صُفوفُ أهلِ الشّامِ ، وَاختَلَفَت رایاتُهُم ، وَانتَهَوا إلی مُعاوِیَهَ وهُوَ جالِسٌ عَلی مِنبَرِهِ مَعَهُ عَمرُو بنُ العاصِ یَنظُرانِ إلَی النّاسِ ، فَدَعا بِفَرَسٍ لِیَرکَبَهُ . ثُمَّ إنَّ أهلَ الشّامِ تَداعَوا بَعدَ جَولَتِهِم ، وثابوا (1) ، ورَجَعوا عَلی أهلِ العِراقِ ، وصَبَرَ القومُ بَعضُهُم لِبَعضٍ إلی أن حَجَزَ بَینَهُمُ اللَّیلُ . (2)

وقعه صفّین :رَکِبَ عَلِیٌّ علیه السلام فَرَسَهُ الَّذی کانَ لِرَسولِ اللّهِ ، وکانَ یُقالُ لَهُ : المُرتَجِزُ ، فَرَکِبَهُ ثُمَّ تَقَدَّمَ أمامَ الصُّفوفِ ، ثُمَّ قالَ : بَلِ البَغلَهُ ، بَلِ البَغلَهُ . فَقُدِّمَت لَهُ بَغلَهُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله الشَّهباءُ ، فَرَکِبَها ، ثُمَّ تَعَصَّبَ بِعِمامَهِ رَسولِ اللّهِ السَّوداءِ ، ثُمَّ نادی : أیُّهَا النّاسُ ! مَن یَشرِ نَفسَهُ للّهِِ یَربَح ؛ هذا یَومٌ لَهُ ما بَعدَهُ ، إنَّ عَدُوَّکُم قَد مَسَّهُ القَرحُ کَما مَسَّکُم . (3) فَانتَدَبَ لَهُ ما بَینَ عَشَرَهِ آلافٍ إلَی اثنَی عَشَرَ ألفا قَد وَضَعوا سُیوفَهُم عَلی عَواتِقِهِم ، وتَقَدَّمَهُم عَلِیٌّ مُنقَطِعا عَلی بَغلَهِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله . . . وتَبِعَهُ ابنُ عَدِیِّ بنِ حاتِمٍ بِلِوائِهِ . . . وتَقَدَّمَ الأَشتَرُ . . . وحَمَلَ النّاسُ حَمَلَهً واحِدَهً ، فَلَم یَبقَ لِأَهلِ الشّامِ صَفٌّ إلَا انتَقَضَ ، وأهمَدوا ما أتَوا عَلَیهِ ، حَتّی أفضَی الأَمرُ إلی مِضرَبِ مُعاوِیَهَ ، وعَلِیٌّ یَضرِبُهُم بِسَیفِهِ ویَقولُ : أضرِبُهُم ولا أری مُعاوِیَهْ الأخزَرَ العَینِ العَظیمَ الحاوِیَهْ هَوَت بِهِ فِی النّارِ اُمٌّ هاوِیَهْ فَدَعا مُعاوِیَهُ بِفَرَسِهِ لِیَنجُوَ عَلَیهِ ، فَلَمّا وَضَعَ رِجلَهُ فِی الرِّکابِ تَمَثَّلَ بِأَبیاتِ عَمرِو بنِ الإِطنابَهِ : أبَت لی عِفَّتی وأبی بَلائی وأخذِی الحَمدَ بِالثَّمَنِ الرَّبیحِ وإجشامِی عَلَی المَکروهِ نَفسی وضَربِی هامَهَ البَطَلِ المُشیحِ وقَولی کُلَّما جَشَأَت وجاشَت مَکانَکِ تُحمَدی أو تَستَریحی لِأَدفَعَ عَن مَآثِرَ صالِحاتٍ وأحمی بَعدُ عَن عِرضٍ صَحیحِ بِذی شُطَبٍ کَلَونِ المِلحِ صافٍ ونَفسٍ ما تَقرُّّ عَلَی القَبیحِ وقالَ : یَا ابنَ العاصِ ، الیَومَ صَبرٌ ، وغَدا فَخرٌ ، صَدَقتَ ، إنّا وما نَحنُ فیهِ کَما قالَ ابنُ أبِی الأَقلحِ : ما عِلَّتی وأنَا رامٍ نابِلُ وَالقَوسُ فیها وَتَرٌ عُنابِلُ تَزِلُّ عن صَفحَتِهَا المَعابِلُ المَوتُ حقٌّ وَالحیاهُ باطِلُ فَثَنی مُعاوِیَهُ رِجلَهُ مِنَ الرِّکابِ ونَزَلَ ، وَاستَصرَخَ بِعَکٍّ وَالأَشعَرِیّینَ ، فَوَقَفوا دونَهُ ، وجالَدوا عَنهُ ، حَتّی کَرِهَ کُلٌّ مِنَ الفَریقَینِ صاحِبَهُ ، وتَحاجَزَ النّاسُ . (4)

.

1- .ثابَ الناس : اجتمعوا وجاؤوا (لسان العرب : ج 1 ص 243 «ثبب») .
2- .الأخبار الطوال : ص 181 .
3- .زاد فی شرح نهج البلاغه هنا : «فانتدبوا لنصره دین اللّه » .
4- .وقعه صفّین : ص 403 ، بحار الأنوار : ج 32 ص 510 ح 436 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 8 ص 58 وراجع مروج الذهب : ج 2 ص 396 والأخبار الطوال : ص 186 والإمامه والسیاسه: ج 1 ص 147 والفتوح : ج 3 ص 175 و 176 والمناقب للخوارزمی : ص 243 و244 ح 240 .

ص: 117



9 / 18 حمله امام به گروهی که معاویه در آن بود

9 / 18حمله امام به گروهی که معاویه در آن بودالأخبار الطّوال :علی علیه السلام به جلوداریِ سپاهی نزدیک به دوازده هزار سوار از حجازیان ، شامل قریشیان و انصار و دیگران به جمعی که معاویه در آن بود ، حمله بُرد . ایشان و افراد مقابل به گونه ای تکبیر گفتند که زمین لرزید . صفوف سپاه شام از هم گسیخت و پرچم هاشان زیر و زِبَر شد و [ آن قدر عقب نشستند که] به معاویه رسیدند که بر منبرش نشسته بود و همراهِ عمرو بن عاص به سپاه می نگریست . در این حال ، اسبش را خواست تا سوار شود . آن گاه ، شامیان از پسِ آن گریز ، پیش رفتند و گرد آمده ، به سوی عراقیان روی نهادند و چندان در برابر هم مقاومت ورزیدند که شب میانشان پرده انداخت .

وقعه صِفّین :علی علیه السلام بر اسبی به نام «مُرتجز» بر نشست که از آنِ پیامبر خدا بود و آن گاه ، به پیشاپیش صف ها تاخت . پس گفت : «استر را بیاورید ، استر را بیاورید!» . استرِ پیامبر خدا ، با نامِ «شَهباء» را برایش آوردند . وی بر آن بر نشست و دستار سیاه پیامبر خدا را بر بست و ندا داد : «ای مردم! هر که جانش را به خدا بفروشد ، سود می کند . امروز ، روزی است که آینده از آنِ همان است! همین گونه که شما زخم دیده اید ، دشمنتان نیز زخم دیده است» . میانِ ده تا دوازده هزار تَن نزد علی علیه السلام گرد آمدند و شمشیرهاشان را بر شانه نهادند . علی علیه السلام ، سوار بر استرِ پیامبر صلی الله علیه و آله ، یگان یگان از پیشاپیش ایشان می گذشت ... پسر عَدیّ بن حاتم با پرچمش به دنبال وی روان بود ... اَشتر نیز پیش تاخت ... و آن گاه ، افراد یک پارچه حمله آوردند ، چندان که همه صف های شامیان در هم شکست . آنان به هر چه می رسیدند ، آن را در هم می کوبیدند تا آن که نبرد به خیمه گاه معاویه کشیده شد . علی علیه السلام با شمشیر خویش ، ایشان را می زد و می گفت : «ایشان را می زنم ، ولی معاویه را نمی بینم آن تَنْگْ چشم بزرگْ شکم را که در ژرفایِ آتش جهنّم جای گرفته است!» . معاویه ، اسب خویش را خواست تا با آن بگریزد . آن گاه که پا در رکاب نهاد ، این ابیاتِ عمرو بن اِطنابه را برخواند : پاکْ دامنی و آزمونْ دیدگی ام مرا پرهیز داد [ از این که بگریزم] و نیز این که می خواهم به بهایی بزرگ ، ستایش دیگران را جلب کنم . جانِ خود را به آنچه ناخوشایند است ، وا می دارم و بر سر پهلوانِ کوشنده می کوبم . هر گاه اضطراب به سراغم می آید و دلم را لرزه فرا می گیرد [ به خود ]می گویم : در جای خود بمان که یا [ با مقاومت و پیروزی] ستوده شوی و یا [ با مرگ ]راحت یابی . [ از آن رو مقاومت می کنم] که از افتخارات شایسته دفاع کنم و آن گاه ، از آبرو و اعتبار راستین ، حمایت ورزم ، با شمشیری خط دار و برّاق که همانند بلور سنگ نمک ، می درخشد و با جانی که به زشتی تن در نمی دهد . سپس گفت : ای پسرِ عاص! امروز [ روز] پایداری است و فردا [ هنگام ]سرافرازی! راست گفتی . وضع امروز ما مصداق سخن ابن ابی اقلع است : مرا چه ضعف است ، حال آن که خودْ تیراندازی قابِل هستم و کمانم را زِهی درهم تنیده است؟ [ همان کمانی که] تیرهای پهن و دراز در مقابلش فرو می افتند مرگ ، حق است و زندگی باطل! پس معاویه پای از رکاب درآورد و فرود آمد و فریاد کمک خواهی از عکّیان و اشعری ها را سر داد . آنان مقابلش ایستادند و [ برای اثبات دلاوری خود ]پیش چشمش شمشیر برکشیدند و هر یک از آنها ، دیگری را نکوهش کرد و سپس پراکنده شدند .

.


ص: 118

. .


ص: 119

. .


ص: 120

الأخبار الطوال :إنّ عَلِیّا رضی الله عنه لَیَنغَمِسُ فِی القَومِ فَیَضرِبُ بِسَیفِهِ حَتّی یَنثَنِیَ ، ثُمَّ یَخرُجُ مُتَخَضِّبا بِالدَّمِ حَتّی یُسَوّی لَهُ سَیفُهُ ، ثُمَّ یَرجِعُ ، فَیَنغَمِسُ فیهِم ، ورَبیعَهُ لا تَترُکُ جُهدا فی القِتالِ مَعَهُ وَالصَّبرَ ، وغابَتِ الشَّمسُ ، وقَرُبوا مِن مُعاوِیَهَ ، فَقالَ لِعَمرٍو : ما تَری ؟ قالَ : أن تُخَلِّیَ سُرادِقَکَ . فَنَزَلَ مُعاوِیَهُ عَنِ المِنبَرِ الَّذی کانَ یَکونُ عَلَیهِ ، وأخلَی السُّرادِقَ ، وأقبَلَت رَبیعَهُ ، وأمامَها عَلِیٌّ رضی الله عنه حَتّی غَشُوا السُّرادِقَ ، فَقَطَعوهُ ، ثُمَّ انصَرَفوا . وباتَ عَلِیٌّ تِلکَ اللَّیلَهَ فی رَبیعَهَ . (1)

9 / 19کِتابُ مُعاوِیَهَ إلَی الإِمامِ فی أثناءِ الحَربِشرح نهج البلاغه :کِتابٌ کَتَبَهُ مُعاوِیَهُ إلَیهِ [ علیه السلام ]فی أثناءِ حَربِ صِفّینَ ، بَل فی أواخِرِها : مِن عَبدِ اللّهِ مُعاوِیَهَ بنِ أبی سُفیانَ إلی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ : أمّا بَعدُ ؛ فَإِنَّ اللّهَ تَعالی یَقولُ فی مُحکَمِ کِتابِهِ : «وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَسِرِینَ » (2) وإنّی اُحَذِّرُکَ اللّهَ أن تُحبِطَ عَمَلَکَ وسابِقَتَکَ بِشَقِّ عَصا هذِهِ الاُمَّهِ ، وتَفریقِ جَماعَتِها ، فَاتَّقِ اللّهَ ، وَاذکُر مَوقِفَ القِیامَهِ ، وأَقلِع عَمّا أسرَفتَ فیهِ مِنَ الخَوضِ فی دِماءِ المُسلِمینَ ، وإنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : «لَو تَمالَأَ أهلُ صَنعاءَ وعَدَنَ عَلی قَتلِ رَجُلٍ واحِدٍ مِنَ المُسلِمینَ لَأَکَبَّهُمُ اللّهُ عَلی مَناخِرِهِم فِی النّارِ» فَکَیفَ یَکونُ حالُ مَن قَتَلَ أعلامَ المُسلِمینَ وساداتِ المُهاجِرینَ ، بَلْهَ (3) ما طَحَنَت رَحا حَربِهِ مِن أهلِ القُرآنِ وذِی العِبادَهِ وَالإِیمانِ ؛ مِن شَیخٍ کَبیرٍ ، وشابٍّ غَریرٍ (4) ، کُلُّهُم بِاللّهِ تَعالی مُؤمِنٌ ، ولَهُ مُخلِصٌ ، وبِرَسولِهِ مُقِرٌّ عارِفٌ ، فَإِن کُنتَ أبا حَسَنٍ إنَّما تُحارِبُ عَلَی الإِمرَهِ وَالخِلافَهِ ، فَلَعَمری لَو صَحَّت خِلافَتُکَ لَکُنتَ قَریبا مِن أن تُعذَرَ فی حَربِ المُسلِمینَ ، ولکِنَّها ما صَحَّت لَکَ ، أنّی بِصِحَّتِها وأهلُ الشّامِ لَم یَدخُلوا فیها ، ولَم یَرتَضوا بِها ؟ وخَفِ اللّهَ وسَطَواتِهِ ، وَاتَّقِ بَأسَهُ ونَکالَهُ ، وَاغمِد سَیفَکَ عَنِ النّاسِ ، فَقَد وَاللّهِ أکَلَتهُمُ الحَربُ ، فَلَم یَبقَ مِنهُم إلّا کَالثَّمَدِ (5) فی قَرارَهِ الغَدیرِ ، وَاللّهُ المُستَعانُ . (6)

.

1- .الأخبار الطوال : ص 183 .
2- .الزمر : 65 .
3- .بَلْهَ : مِن أسماء الأفعال بمعنی دَعْ واتْرُکْ (النهایه : ج 1 ص 155 «بله») .
4- .وَجْهٌ غَرِیر : حَسَن . والغَریر : الشابّ الذی لا تجربه له (لسان العرب : ج 5 ص 16 «غرر») .
5- .الثَّمَد : الماء القلیل (النهایه : ج 1 ص 221 «ثمد») .
6- .شرح نهج البلاغه : ج 14 ص 42 ؛ بحار الأنوار : ج 33 ص 80 .

ص: 121



9 / 19 نامه معاویه به امام ، در هنگامه نبرد

الأخبار الطّوال :علی علیه السلام در دل سپاه دشمن فرو می رفت و با شمشیرش چندان ضربه می زد که تیغه آن کج می شد . سپس [ از دل سپاه] با اندامی خونْ رنگ برون می آمد تا تیغه شمشیرش را راست گردانند . پس باز می گشت و [ باز] در دل سپاه فرو می شد . [ قبیله ]ربیعه در همراهی با وی و پایداری در جنگ ، از کوشش فروگذار نکردند . خورشید غروب کرده بود که ایشان به معاویه نزدیک شدند. وی به عمرو گفت : چه می اندیشی؟ گفت : خیمه گاهت را ترک کن! معاویه از منبری که بر آن بود ، فرود آمد و خیمه گاهش را ترک گفت . ربیعیان و پیشاپیشِ آنان علی علیه السلام ، پیش تاختند تا بر سراپرده معاویه چیره شدند . پس آن را دریدند و بازگشتند . آن شب ، علی علیه السلام در میان [ مردم] ربیعه خوابید .

9 / 19نامه معاویه به امام ، در هنگامه نبردشرح نهج البلاغه :در هنگامه نبرد صِفّین و بلکه در اواخر آن ، معاویه به امام علی علیه السلام نوشت : از بنده خدا ، معاویه بن ابی سفیان ، به علی بن ابی طالب . امّا بعد ؛ همانا خدای تعالی در آیه های استوار کتاب خویش می فرماید : «به تو و آنان که پیش از تو بودند ، وحی شده است که اگر شرک ورزی ، هر آینه ، کارت تباه خواهد گشت و بی شک از خسرانکاران خواهی بود» . و من تو را پرهیز می دهم از این که با شکستن وحدت این امّت و گسستنِ پیوستگی شان [به حق]، عمل و پیشینه خود را تباه سازی. پس ، از خدا پروا کن و توقّفگاهِ قیامت را یاد آور و از ریختنِ خون مسلمانان که در آن به زیاده روی افتاده ای ، دست بردار . من از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود : «اگر مردمِ صَنعا و عَدَن به قتل یک مرد مسلمان ، هم دستی کنند ، خداوند ، ایشان را با بینی هاشان در آتش فرو می افکَنَد» . پس چگونه است حالِ کسی که مسلمانانِ نام آور و مهاجران بزرگ را کشته است؟ فرو گذار آن [خلافتی] را که آسیای جنگش ، اهلِ قرآن و عابدان و مؤمنان ، از پیر کهنْ سال تا جوان نوخاسته را خُرد کرده ، که آنان همگی ، به خدای تعالی ایمان دارند و برایش اخلاص می ورزند و پیامبرش را شناسا و باوردارنده اند . ای ابو الحسن! جز این نیست که تو برای حکومت و خلافت می جنگی . به جانم سوگند ، اگر خلافتْ تو را شایسته بود ، روا می بود که در جنگ با مسلمانان معذور شمرده شوی ؛ امّا خلافت ، تو را شایسته نیست . چگونه خلافت ، تو را می سزد ، حال آن که شامیان در [ بیعت با تو بر ]آن وارد و به آن راضی نشدند؟ از خداوند و شوکت او بترس و شدّت و عقوبتش را پروا کن و شمشیرت را از مردم فرو پوشان! خدای را سوگند ، به راستی که جنگ ، آنان را در کام خویش فرو برده و از ایشان جز به اندازه آبی اندک در گودیِ آبگیری ، باقی نمانده است ، و خداست آن که از او یاری می توان گرفت .

.


ص: 122

9 / 20جَوابُ الإِمامِ عَنهُشرح نهج البلاغه فی ذِکرِ کِتابِ الإِمامِ علیه السلام إلی مُعاوِیَهَ : مِن عَبدِ اللّهِ عَلِیٍّ أمیرِ المُؤمِنینَ إلی مُعاوِیَهَ بنِ أبی سُفیانَ : أمّا بَعدُ ؛ فَقَد أتَتنی مِنکَ مَوعِظَهٌ مُوَصَّلَهٌ ورِسالَهٌ مُحَبَّرَهٌ ، نَمَّقتَها بِضَلالِکَ ، وأمضَیتَها بِسوءِ رَأیِکَ ، وکِتابُ امرِئٍ لَیسَ لَهُ بَصَرٌ یَهدیهِ ، ولا قائِدٌ یُرشِدُهُ ، دَعاهُ الهَوی فَأَجابَهُ ، وقادَهُ الضَّلالُ فَاتَّبَعَهُ ؛ فَهَجَرَ لاغِطا ، وضَلَّ خابِطا ، فَأَمّا أمرُکَ لی بِالتَّقوی فَأَرجو أن أکونَ مِن أهلِها ، وأستَعیذُ بِاللّهِ مِن أن أکونَ مِن الَّذینَ إذا اُمِروا بِها أخَذَتهُمُ العِزَّهُ بِالإِثمِ ، وأمّا تَحذیرُکَ إیّایَ أن یُحبَطَ عَمَلی وسابِقَتی فِی الإِسلامِ ، فَلَعَمری لَو کُنتُ الباغِیَ عَلَیکَ لَکانَ لَکَ أن تُحَذِّرَنی ذلِکَ ، ولکِنّی وَجَدتُ اللّهَ تَعالی یَقولُ : «فَقَتِلُواْ الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلَی أَمْرِ اللَّهِ» (1) فَنَظَرنا إلی الفِئَتَینِ ؛ أمَّا الفِئَهُ الباغِیَهُ فَوَجَدناها الفِئَهَ الَّتی أنتَ فیها ؛ لِأَنَّ بَیعَتی بِالمَدینَهِ لَزِمَتکَ وأنتَ بِالشّامِ ، کَما لَزِمَتکَ بَیعَهُ عُثمانِ بِالمَدینَهِ وأنتَ أمیرٌ لِعُمَرَ عَلَی الشّامِ ، وکَما لَزِمَت یَزیدَ أخاکَ بَیعَهُ عُمَرَ وهُوَ أمیرٌ لِأَبی بَکرٍ عَلَی الشّامٍ . وأمّا شَقُّ عَصا هذِهِ الاُمَّهِ فَأَنَا أحَقُّ أن أنهاکَ عَنهُ ، فَأَمّا تَخویفُکَ لی مِن قَتلِ أهلِ البَغیِ فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أمَرَنی بِقِتالِهِم وقَتلِهِم ، وقالَ لِأَصحابِهِ : «إنَّ فیکُم مَن یُقاتِلُ عَلی تَأویلِ القُرآنِ کَما قاتَلتُ عَلی تَنزیلِهِ» وأشارَ إلَیَّ ، وأنا أولی مَنِ اتَّبَعَ أمرَهُ . وأمّا قَولُکَ : إنَّ بَیعَتی لَم تَصِحَّ لِأَنَّ أهلَ الشّامِ لَم یَدخُلوا فیها ، کَیفَ وإنَّما هِیَ بَیعَهٌ واحِدَهٌ تَلزَمُ الحاضِرَ وَالغائِبَ، لا یُثَنّی فیهَا النَّظَرُ، ولا یُستَأنَفُ فیهَا الخِیارُ ، الخارِجُ مِنها طاعِنٌ ، وَالمُرَوِّی فیها مُداهِنٌ (2) ، فَاربَع عَلی ظَلعِکَ ، وَانزِع سِربالَ (3) غَیِّکَ ، وَاترُک ما لا جَدوی لَهُ عَلَیکَ ، فَلَیسَ لَکَ عِندی إلَا السَّیفُ ، حَتّی تَفیءَ إلی أمرِ اللّهِ صاغِرا ، وتَدخُلَ فِی البَیعَهِ راغِما . وَالسَّلامُ . (4)

.

1- .الحجرات : 9 .
2- .المُرَوِّی : الذی یرتئی ویُبطئ عن الطاعه ویُفکّر ، وأصله من الرویّه . والمداهن : المنافق (شرح نهج البلاغه : ج 14 ص 44) .
3- .السِّربال : القمیص (النهایه : ج 2 ص 357 «سربل») .
4- .شرح نهج البلاغه : ج 14 ص 43 ؛ بحار الأنوار : ج 33 ص 81 وراجع العقد الفرید : ج 3 ص 329 والإمامه والسیاسه : ج 1 ص 113 ونهج البلاغه : الکتاب 7 ووقعه صفّین : ص 29 .

ص: 123



9 / 20 پاسخ امام به معاویه

9 / 20پاسخ امام به معاویهشرح نهج البلاغه در بیان نامه امام علیه السلام به معاویه : از بنده خدا ، علی امیر مؤمنان ، به معاویه بن ابی سفیان . امّا بعد ؛ همانا مرا از تو پندی رسید پیوند یافته [ از سخنان گوناگون] و [ در قالب ]نوشتاری آراسته [ به آرایه های نگارش ]که آن را با گم راهیِ خود ، ترتیب داده ای و با بَدسِگالی ات امضا کرده ای . این نامه از آنِ کسی است که نه بینایی ای دارد تا هدایتش کند و نه راهبری تا به راهش بَرد ؛ خواهشِ نَفْس ، او را فرا خوانده و وی نیز اجابتش کرده ، و گم راهی پیشوایش گشته و او هم از آن پیروی نموده است . پس با یاوه ، صدا به هذیان برآورده و اشتباه کنان به گم راهی درافتاده است. وامّا این که مرا به تقوا فرا خوانده ای ؛ پس امیدوارم که اهلِ آن باشم و به خدا پناه می برم از این که در زمره کسانی درآیم که هر گاه به تقوا فرمان داده می شوند ، غرورِ گناهْ ایشان را فرا می گیرد . و امّا این که مرا از تباه شدنِ عمل و پیشینه مسلمانی ام پرهیز داده ای ؛ به جانم سوگند ، اگر من بر تو ستم رانده بودم ، تو را می رسید که چنان پرهیزم دهی . امّا من کلام خدای تعالی را چنین یافته ام : «با آن که ستم می کند ، بجنگید تا به حکم خدا گردن نهد» . پس ما به هر دو گروه نظر کردیم . گروه تجاوزگر را همان یافتیم که تو در آنی ؛ زیرا بیعت با من در مدینه، شاملِ تو در شام نیز می شود ، همان گونه که بیعت با عثمان در مدینه شامل تو نیز شد ، حال آن که تو ، خود ، کارگزارِ عمر در شام بودی ؛ و نیز همان گونه که بیعت با عمر شامل برادرت یزید نیز شد ، حال آن که وی کارگزار ابو بکر در شام بود . و امّا شکستنِ وحدتِ این امّت [ که مرا به آن متّهم کرده ای] ؛ پس مرا بیشتر رواست که تو را از آن نهی کنم . و امّا این که مرا از قتل ستمگران بیم داده ای ؛ همانا پیامبر خدا مرا به نبرد با ایشان و کشتنشان فرمان داد و به یارانش فرمود : «در میان شما کسی است که برای پاسداشتِ تأویل [ درستِ ]قرآن می جنگد ، همان گونه که من برای پاسداشتِ آن ، به گاهِ نزولش جنگیدم» ؛ و آن گاه به من اشاره کرد . پس من سزاوارترین کس برای پیروی از فرمانِ اویم . و امّا این که گفته ای بیعت با من درست نیست ، زیرا شامیان در آن در نیامده اند ؛ چگونه چنین است ، حال آن که بیعت ، فراگیر و شامل حاضران و غایبان است و قابل تجدید نظر و انتخابگریِ جدید نیست؟ هر که از آن خارج شود ، آن را باطل دانسته و هر که در آن کُندی ورزد ، منافق است . پس بر جای خود قرار گیر و جامه سرکشی را از تن بیفکن و آنچه را به حال تو سودی ندارد ، وا گذار ، که [ اگر چنین نکنی ]برای تو نزد من جز شمشیر نیست تا آن گاه که فروتنانه به فرمان خدا گردن نهی و ناگریز در بیعت [ با من ]درآیی . والسّلام!

.


ص: 124

9 / 21حیلَهُ مُعاوِیَهَ لِلنَّجاهِ مِنَ الحَربِوقعه صفّین فی بَیانِ ما قالَهُ مُعاوِیَهُ لِعَمرِو بنِ العاصِ حینَ بَلَغَهُ شِعرُ الأَشتَرِ :قَد رَأَیتُ أن أَکتُبَ إلی عَلِیٍّ کِتابا أسأَلُهُ الشّامَ وهُوَ الشَّیءُ الأَوَّلُ الَّذی رَدَّنی عَنهُ واُلقِیَ فی نَفسِهِ الشَّکَّ وَالرَّیبَهَ . فَضَحِکَ عَمرُو بنُ العاصِ ، ثُمَّ قالَ : أینَ أنتَ یا مُعاوِیَهُ مِن خُدعَهِ عَلِیٍّ ؟ ! فَقالَ : أ لَسنا بَنی عَبدِ مَنافٍ ؟ قالَ : بَلی ، ولکِن لَهُمُ النُّبُوَّهُ دونَکَ ، وإن شِئتَ أن تَکتُبَ فَاکتُب . فَکَتَبَ مُعاوِیَهُ إلی عَلِیٍّ مَعَ رَجُلٍ مِنَ السَّکاسِکِ ، یُقالُ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ عُقبَهَ ، وکانَ مِن ناقِلَهِ (1) أهلِ العِراقِ ، فَکَتَبَ : أمّا بَعدُ ، فَإِنّی أظُنُّکَ أن لَو عَلِمتَ أنَّ الحَربَ تَبلُغُ بِنا وبِکَ ما بَلَغَت وعَلِمنا ، لَم یَجِنها بَعضُنا عَلی بَعضٍ ، وإنّا وإن کُنّا قَد غُلِبنا عَلی عُقولِنا فَقَد بَقِی لَنا مِنها ما نَندَمُ بِهِ عَلی ما مَضی ، ونُصلِحُ بِهِ ما بَقِیَ . وقَد کُنتُ سَأَلتُکَ الشّامَ عَلی ألّا یَلزَمَنی لَکَ طاعَهٌ ولا بَیعَهٌ ، فَأَبَیتَ ذلِکَ عَلِیَّ ، فَأَعطانِی اللّهُ ما مَنَعتَ ، وأنا أدعوکَ الیَومَ إلی ما دَعَوتُکَ إلَیهِ أمسِ ، فَإِنّی لا أرجو مِنَ البَقاءِ إلّا ما تَرجو ، ولا أخافُ مِنَ المَوتِ إلّا ما تَخافُ . وقَد وَاللّهِ رَقَّتِ الأَجنادُ ، وذَهَبَتِ الرِّجالُ ، ونَحنُ بَنو عَبدِ مَنافٍ لَیسَ لِبَعضِنا عَلی بَعضٍ فَضلٌ إلّا فَضلٌ لا یُستَذَلُّ بِهِ عَزیزٌ ، ولا یُستَرَقُّ حُرٌّ بِهِ . وَالسَّلامُ . (2)

.

1- .الناقِله : ضدُّ القاطنین (تاج العروس : ج 15 ص 753 «نقل») .
2- .وقعه صفّین : ص 470 ، کنز الفوائد : ج 2 ص 44 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 129 ح 416 ؛ مروج الذهب : ج 3 ص 22 ، الأخبار الطوال : ص 187 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 137 ، المناقب للخوارزمی : ص 255 ح 240 کلّها نحوه وفیها من «أمّا بعد . . .» .

ص: 125



9 / 21 نیرنگِ معاویه برای رهیدن از نبرد

9 / 21نیرنگِ معاویه برای رهیدن از نبردوقعه صِفّین در بیان آنچه معاویه به عمرو بن عاص گفت ، آن گاه که شعر اَشتر به وی رسید : [ معاویه گفت : ]بر این اندیشده ام که در نامه ای به علی ، [ حکومت ]شام را از او بخواهم و این ، نخستین چیزی است که علی مرا از آن باز داشت و بدین سان، در دلش شک و تردید برانگیزم. عمرو بن عاص خندید و گفت : تو کجا و فریفتنِ علی کجا ، ای معاویه؟ گفت : آیا ما فرزندان عبد مناف نیستم؟ گفت : آری ؛ امّا نبوّت ، ایشان راست ، نه [ خاندانِ ]تو را . اگر می خواهی [ آن نامه را] بنویسی ، بنویس . معاویه ، نامه ای به علی علیه السلام نوشت و به مردی از [ قبیله ]سَکاسِک به نام عبد اللّه بن عُقْبه سپرد که از عراقیانِ دوره گرد بود . نوشت : امّا بعد ؛ من گمان دارم اگر تو می دانستی جنگ با ما و تو چنین می کند که کرده و خود [ بهتر ]می دانیم ، هرگز با هم به نبرد نمی پرداختیم . اگرچه پیش از این ، عقل های ما مغلوبِ [هوس هامان ]شد ، اینک برای ما آن قدر عقل مانده که پشیمانی خورِ گذشته باشیم و بر آنچه باقی مانده ، مصالحه کنیم . من [ حکومتِ] شام را از تو خواستم ، مشروط به این که ملزم به بیعت با تو و فرمانبرداری ات نباشم ، و تو از آن خودداری کردی ؛ امّا خداوند آنچه را از من دریغ داشتی ، مرحمتم فرمود . امروز من تو را به همانی فرا می خوانم که دیروز فرا خواندم . امید من به زنده ماندن ، چیزی جز همان اندازه که تو امید داری ، نیست ؛ بیمم از مرگ ، جز به اندازه بیم تو نیست . به خدا سوگند ، سپاهیان کاسته شده و مردان از میان رفته اند . ما ، همه ، فرزندان عبد مناف هستیم و هیچ یک از ما را بر دیگری برتری ای نیست ، مگر همین برتریِ [ پیش گامی در صلح ]که بر اثر آن ، نه عزیزی خوار می شود و نه آزاده ای ، به بردگی می رود . والسّلام!

.


ص: 126

9 / 22جَوابُ الإِمامِوقعه صفّین :فَلَمّا انتَهی کِتابُ مُعاوِیَهَ إلی عَلِیٍّ قَرَأَهَ ، ثُمَّ قالَ : العَجَبُ لِمُعاوِیَهَ وکِتابِهِ ! ثُمَّ دَعا عَلِیٌّ عُبَیدَ اللّهِ بنَ أبی رافِعٍ کاتِبَهُ ، فَقالَ : اُکتُب إلی مُعاوِیَهَ : أمّا بَعد ؛ فَقَد جاءَنی کِتابُکَ ، تَذکُرُ أنَّکَ لَو عَلِمتَ وعَلِمنا أنَّ الحَربَ تَبلُغُ بِنا وبِکَ ما بَلَغَت لَم یَجنِها بَعضُنا عَلی بَعضٍ ، فَإِنّا وإیّاکَ مِنها فی غایَهٍ لَم تَبلُغها ، وإنّی لَو قُتِلتُ فی ذاتِ اللّهِ وحَییتُ ، ثُمَّ قُتِلتُ ثُمَّ حَییتَ سَبعینَ مَرَّهً ، لَم أرجِع عَنِ الشِّدَّهِ فی ذاتِ اللّهِ ، وَالجِهادِ لِأَعداءِ اللّهِ . وأمّا قَولُکَ : إنَّهُ قَد بَقِیَ مِن عُقولِنا ما نَندَمُ بِهِ عَلی ما مَضی ، فَإِنّی ما نَقَصتُ عَقلی ، ولا نَدِمتُ عَلی فِعلی . فَأَمّا طَلَبُکَ الشّامَ ، فَإِنّی لَم أکُن لِاُعطِیَکَ الیَومَ ما مَنَعتُکَ مِنها أمسِ . وأمَّا استِواؤُنا فِی الخَوفِ وَالرَّجاءِ ؛ فَإِنَّکَ لَستَ أمضی عَلَی الشَّکِّ مِنّی عَلَی الیَقینِ ، ولَیسَ أهلُ الشّامِ بِأَحرَصَ عَلَی الدُّنیا مِن أهلِ العِراقِ عَلَی الآخِرَهِ . وأمّا قَولُکَ : إنّا بَنو عَبدِ مَنافٍ لَیس لِبَعضِنا عَلی بَعضٍ فَضلٌ ؛ فَلَعَمری إنّا بَنو أبٍ واحِدٍ ، ولکِن لَیسَ اُمَیَّهُ کَهاشِمٍ ، ولا حَربٌ کَعَبدِ المُطَّلِبِ ، ولا أبو سُفیانَ کَأَبی طالِبٍ ، ولَا المُهاجِرُ کَالطَّلیقِ ، ولَا المُحِقُّ کَالمُبطِلِ . وفی أیدینا بَعدُ فَضلُ النُّبُوَّهِ الَّتی أذلَلنا بِهَا العَزیزَ ، وأعزَزنا بِهَا الذَّلیلَ . وَالسَّلامُ . (1)

.

1- .وقعه صفّین : ص 471 ، کنز الفوائد : ج 2 ص 45 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 130 ح 416 ؛ مروج الذهب : ج 3 ص 22 ، الأخبار الطوال : ص 187 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 138 ، المناقب للخوارزمی : ص 256 ح 240 کلّها نحوه .

ص: 127



9 / 22 پاسخِ امام

9 / 22پاسخِ اماموقعه صِفّین :چون نامه معاویه به علی علیه السلام رسید ، آن را خواند و گفت : «شگفتا از معاویه و نامه اش!» . سپس عبید اللّه بن ابی رافع ، کاتبِ خویش را خواست و گفت : «به معاویه بنویس : امّا بعد؛ نامه ات مرا رسید . گفته ای اگر تو و ما می دانستیم جنگ با ما و تو چه می کند ، هرگز با یکدیگر به نبرد بر نمی خاستیم . [ بدان] من و تو را از جنگ ، نهایتی است که فرا نرسیده است . اگر من برای خدا کشته شوم و سپس زنده گردم ، آن گاه هفتاد بار کشته و دیگر بار زنده شوم ، از سختکوشی برای خدا و جهاد با دشمنان او دست برنمی دارم . و امّا این که گفته ای از عقل های ما آن قدر باقی مانده که با آن ، بر گذشته پشیمانی خوریم ؛ پس [ بدان که] من نه از عقلم کاسته شده و نه از کارم پشیمانم . و امّا این که [ حکومتِ] شام را خواسته ای ؛ من چنان نباشم که آنچه را دیروز از تو دریغ داشته ام ، امروز به تو عطا کنم . و امّا این که ما در بیم [ از مرگ] و امید [ به زنده ماندن] یکسانیم ؛ تو در شک ، بیش از من در یقین ، پایدار نیستی ، و شامیان بر دنیا ، حریص تر از عراقیان بر آخرت نیستند . و امّا این که گفته ای ما فرزندان عبد مناف هستیم و ما را بر یکدیگر برتری نیست ؛ به جانم سوگند ، ما فرزندانِ یک پدریم ؛ لیکن امیّه همانند هاشم ، حَرْب همچون عبد المطّلب ، ابو سفیان چون ابو طالب ، مهاجر [ در راه خدا ]مانند آزاد شده [ به دست پیامبر خدا] ، و حق پیشه مثل باطل پیشه نباشد . افزون بر اینها ، فضیلتِ نبوّت از آنِ [ خاندان] ماست که با آن ، [ کافرانِ ]گردنفراز را گردن شکستیم و [ مؤمنانِ ]سرشکسته را سربلند ساختیم . والسّلام!» .

.


ص: 128

الإمام علیّ علیه السلام مِن کِتابٍ لَهُ إلی مُعاوِیَهَ جَوابا عَلی کِتابٍ مِنهُ إلَیهِ :أمّا طَلَبُکَ إلَیَّ الشّامَ ؛ فَإِنّی لَم أکُن لِاُعطِیَکَ الیَومَ ما مَنَعتُکَ أمسِ . وأمّا قَولُکَ : إنَّ الحَربَ قَد أکَلَتِ العَرَبَ إلّا حُشاشاتِ أنفُسٍ بَقِیَت ؛ ألا ومَن أکَلَهُ الحَقُّ فَإِلی الجَنَّهِ ، ومَن أکَلَهُ الباطِلُ فَإِلَی النّارِ . وأمّا استِواؤُنا فِی الحَربِ وَالرِّجالِ ؛ فَلَستَ بِأَمضی عَلَی الشَّکِّ مِنّی عَلَی الیَقینِ ، ولَیسَ أهلُ الشّامِ بِأَحرَصَ عَلَی الدُّنیا مِن أهلِ العِراقِ عَلَی الآخِرَهِ . وأمّا قَولُکَ : إنّا بَنو عَبدِ مَنافٍ ؛ فَکَذلِکَ نَحنُ . ولکِن لَیسَ اُمَّیَهُ کَهاشِمٍ ، ولا حَربٌ کَعَبدِ المُطَّلِبِ . ولا أبو سُفیانَ کَأَبی طالِبٍ . ولَا المُهاجِرُ کَالطَّلیقِ ، ولَا الصَّریحُ کَاللَّصیقِ . ولَا المُحِقُّ کَالمُبطِلِ ، ولَا المُؤمِنُ کَالمُدغِلِ (1) . ولَبِئسَ الخَلَفُ خَلَفٌ یَتبَعُ سَلَفا هَوی فی نارِ جَهَنَّمَ . وفی أیدینا بَعدُ فَضلُ النُّبُوَّهِ الَّتی أذلَلنا بِهَا العَزیزَ ونَعَشنا بِهَا الذَّلیلَ . ولَمّا أدخَلَ اللّهُ العَرَبَ فی دینِهِ أفواجا ، وأسلَمَت لَهُ هذِهِ الاُمَّهُ طَوعا وکَرها ، کُنتُم مِمَّن دَخَلَ فِی الدّینِ إمّا رَغبَهً وإمّا رَهبَهً ، عَلی حینَ فازَ أهلُ السَّبقِ بِسَبقِهِم ، وذَهَبَ المُهاجَرونَ الأَوَّلونَ بِفَضلِهِم ؛ فَلا تَجعَلَنَّ لِلشَّیطانِ فیکَ نَصیبا ، ولا عَلی نَفسِکَ سَبیلاً . (2)

.

1- .رجل مُدْغِل : مخابٌّ مُفسِد ، وأدغل فی الأمر : أدخلَ فیه ما یفسده ویخالفه (لسان العرب : ج 11 ص 244 «دغل») .
2- .نهج البلاغه : الکتاب 17 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 104 ح 407 وراجع جواهر المطالب : ج 1 ص 362 .

ص: 129

امام علی علیه السلام برگرفته نامه او به معاویه در پاسخِ نامه ای از او: امّا این که [ حکومت ]شام را از من خواسته ای ؛ من آن نباشم که آنچه را دیروز از تو دریغ داشتم ، امروز به تو عطا کنم . و امّا این که گفته ای همانا جنگْ [ مردمِ ]عرب را در کام بُرده و تنها نیم جان هایی از ایشان باقی مانده است ؛ بدان که هر کس حقْ او را در کام کشد ، به بهشت رهسپار می گردد و هر کس باطلْ او را در کام فرو بَرَد ، رهسپارِ آتش خواهد گشت . و امّا این که ما در جنگ و سپاه یکسانیم ؛ پس پایداری تو در شک ، بیش از پایداری من در یقین نیست و شامیان نیز به دنیا حریص تر از عراقیان به آخرت نیستند. و امّا این که گفته ای ما فرزندانِ عبد مناف هستیم ؛ پس ما همانیم ، لیکن امیّه همچون هاشم ، حَرْب همانند عبد المطّلب ، ابوسفیان مثل ابو طالب ، مهاجر مانند آزاد شده ، پاکیزه نَسَب مثلِ ملحق شده [ به دیگران ، به دلیل ناشناخته بودن نَسَب] ، حقْ پیشه همانند باطلْ پیشه ، و مؤمن همچون تباهکار نیست . و هر آینه ، بد بازمانده ای است آن که بازمانده پیشینیانی باشد که در آتش جهنّم فرو افتاده اند! از این فراتر ، فضیلت نبوّت در دست ماست که با آن ، [کافرانِ]گردنفراز را گردن شکستیم و [مؤمنانِ ]سرشکسته را سربلندی بخشیدیم . آن گاه که خداوند [ مردمِ ]عرب را گروه گروه به دین خود درآورْد و این امّت ، به دلخواه یا به ناچار ، تسلیمِ آن شدند ، شما در زمره کسانی بودید که یا به میل و یا از بیم ، در این دین درآمدند ، حال آن که دیندارانِ پیشین ، با پیشینه شان رستگاری ، و مهاجرانِ آغازین ، با هجرتشان فضیلت یافته بودند . پس برای شیطان ، در خودْ بهره ای قرار نده ، و بر خویش راهی باز نکن!

.


ص: 130

9 / 23مُعاوِیَهُ یَتَوسَّلُ بِابنِ عَبّاسٍ !أنساب الأشراف عن عیسی بن یزید :لَمّا قامَتِ الحَربُ بَینَ عَلِیٍّ ومُعاوِیَهَ بِصِفّینَ ، فَتَحارَبوا أیّاما قالَ مُعاوِیَهُ لِعَمرِو بنِ العاصِ فی بَعضِ أیّامِهِم : إنَّ رَأسَ النّاسِ مَعَ عَلِیٍّ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ ، فَلَو ألقَیتَ إلَیهِ کِتابا تَعطِفُهُ بِهِ ؛ فَإِنَّهُ إن قالَ قَولاً لَم یَخرُج مِنهُ عَلِیٌّ ، وقَد أکَلَتنا هذِهِ الحَربُ . فَقالَ عَمرٌو : إنَّ ابنَ عَبّاسٍ أرِیبٌ (1) لا یُخدَعُ ولَو طَمِعتَ فیهِ لَطَمِعتَ فی عَلِیٍّ . قالَ : صَدَقتَ إنَّه لَأَرِیبٌ ، ولکِن اکتُب إلَیهِ عَلی ذلِکَ ، فَکَتَبَ إلَیهِ : مِن عَمرِو بنِ العاصِ إلی عَبدِ اللّهِ بنِ العَبّاسِ . أمّا بَعدُ ؛ فَإِنَّ الَّذی نَحنُ وأنتُم فیهِ ، لَیسَ بِأَوَّلِ أمرٍ قادَهُ البَلاءُ ، وساقَهُ سَفَهُ العاقِبَهِ ، وأنتَ رَأسُ هذَا الأَمرِ بَعدَ عَلِیٍّ ، فَانظُر فیما بَقِیَ بِغَیرِ ما مَضی ، فَوَاللّهِ ما أبقَت هذِهِ الحَربُ لَنا ولا لَکُم حیلَهً ، وَاعلَم أنَّ الشّامَ لا یُملَکُ إلّا بِهَلاکِ العِراقِ ، وأنَّ العِراقَ لا یُملَکُ إلّا بِهَلاکِ الشّامِ ، فَما خَیرُنا بَعدَ إسراعِنا فیکُم ، وما خَیرُکُم بَعدَ إسراعِکُم فینا ، ولَستُ أقولُ : لَیتَ الحَربَ عادَت ، ولکِن أقولُ : لَیتَها لَم تَکُن ، وإنَّ فینا مَن یَکرَهُ اللِّقاءَ کَما أنَّ فیکُم مَن یَکرَهُهُ ، وإنَّما هُوَ أمیرٌ مُطاعٌ ، أو مَأمورٌ مُطیعٌ ، أو مُشاوَرٌ مَأمونٌ وهُوَ أنتَ ، فَأَمَّا السَّفیهُ فَلَیسَ بِأَهلٍ أن یُعَدَّ مِن ثِقاتِ أهلِ الشّوری ولا خَواصِّ أهلِ النَّجوی . وکَتَبَ فی آخِرِ کِتابِهِ : طالَ البَلاءُ فَما یُرجی لَهُ آسِ بَعدَ الإلهِ سِوی رِفقِ ابنِ عَبّاسِ قولا لَهُ قَولَ مَسرورٍ بِحُظوَتِهِ لا تَنسَ حَظَّکَ إنَّ التّارِکَ النّاسی کُلٌّ لِصاحِبِهِ قِرنٌ یُعادِلُهُ اُسدٌ تُلاقی اُسودا بَینَ أخیاسِ (2) اُنظُر فِدیً لَکَ نَفسی قَبلَ قاصِمَهٍ لِلظّهرِ لَیسَ لَها راقٍ ولا آسی أهلُ العِراقِ وأهلُ الشّامِ لَن یَجِدوا طَعمَ الحَیاهِ لِحَربٍ ذاتِ أنفاسِ وَالسِّلمُ فیهِ بَقاءٌ لَیسَ یَجهَلُهُ إلّا الجَهولُ ومَا النَّوکی (3) کَأَکیاسِ فَاصدَع بِأَمرِکَ أمرَ القَومِ إنَّهُمُ خِشاشُ طَیرٍ رَأَت صَقرا بِحَسحاسِ (4)

.

1- .من الإرب ؛ وهو الدهاء والبصر بالاُمور ، وهو من العقل (لسان العرب : ج 1 ص 209 «أرب») .
2- .أخیاس : جمع خِیْسه ؛ وهی الشجر الکثیر الملتفّ (لسان العرب : ج 6 ص 75 «خیس») .
3- .النَّوکی : الحَمْقی (النهایه : ج 5 ص 129 «نوک») .
4- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 87 ، شرح نهج البلاغه : ج 8 ص 63 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 131 ؛ وقعه صفّین : ص 410 ، الدرجات الرفیعه : ص 110 کلّها نحوه وراجع المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 178 .

ص: 131



9 / 23 چنگ زدنِ معاویه به دامانِ ابن عبّاس

9 / 23چنگ زدنِ معاویه به دامانِ ابن عبّاسأنساب الأشراف به نقل از عیسی بن زید : آن گاه که در صِفّین ، میان علی علیه السلام و معاویه جنگ درگرفت و چندی جنگیدند ، یکی از روزها ، معاویه به عمرو بن عاص گفت : سرآمدِ مردمِ همراهِ علی ، عبد اللّه بن عبّاس است . خوب است نامه ای به وی بنویسی تا با آن ، دلش را نرم کنی . اگر او سخنی بگوید ، علی با آن مخالفت نمی ورزد . اکنون این جنگ ، ما را در کامِ خویش فرو برده است . عمرو گفت : همانا ابن عبّاس ، بسی زیرک است و فریب نمی خورَد . اگر در او طمع ورزی ، چنان است که در علی طمع بسته باشی . گفت : راست گفتی ؛ او بسی زیرک است . با این حال ، به او نامه بنویس. پس عمرو به وی نوشت : از عمرو بن عاص به عبد اللّه بن عبّاس . امّا بعد ؛ وضعی که ما و شما در آنیم ، نخستین حالتی نیست که [ فتنه و] بلا آن را پیش برده و اندیشه نکردن در عاقبتِ کار ، آن را حرکت بخشیده باشد . پس از علی ، تو پیشاهنگ این حرکتی . پس به آینده ، نه به سانِ گذشته ، بنگر . به خدا سوگند ، این جنگ برای ما و شما گزیری ننهاده است . بدان که شام جز با هلاکتِ [ اهلِ ]عراق ، به تصرّف در نمی آید و عراق نیز جز با هلاکتِ [ اهلِ ]شام به دست نیاید . پسْ خیر ما از پی شتاب در کار [جنگ با] شما و خیر شما از پی شتابتان در کار ما چیست؟! من نمی گویم کاش حال جنگ بازگردد ؛ بلکه می گویم کاش هرگز جنگ در نمی گرفت . در میان ما کسانی هستند که از رویارویی در نبرد بیزارند ، همان گونه که در شما نیز چنین کسانی هستند . جز این نیست که چنین کسی ، می تواند فرماندهی باشد شایسته اطاعت یا کارگزاری فرمانبر و یا مشاوری امین ؛ و آن کس ، تویی . امّا آن نابخرد] که جنگْ افروزی می کند] ، نه شایسته آن است که با وی رایزنی گردد و نه درخورِ آن که با وی راز گفته شود . عمرو در پایانِ نامه خویش ، [ این شعر را] نوشت : فتنه به درازا انجامید و پس از [ لطفِ] خدا جز به مدارا و نرمشِ ابن عبّاس ، امیدِ چاره نتوان بست . سخنِ کسی را که به منزلتِ وی شادمان است، برای او بازگویید : بهره خویش را فراموش مکن ، که فراموشکار ، ترک کننده[ خیرها] است . هر کس [از ما و شما] ، با هم نشین خود ، هم ترازی و برابری می کند و در میان بیشه ها ، شیران با شیران رویارو می شوند . جانم به قربانت! پیش از [نبردِ] درهم کوبنده پشتِ [انسان ها] که هیچ تعویذ و درمانی برای آن نمی توان یافت ، در اندیشه چاره باش! پس از جنگی دراز مدّت ، دیگر عراقیان و شامیان هرگز طعم زندگی را نخواهند چشید . صلح ، ضامن حیات است ؛ و این را کسی انکار نمی کند جز آن که بسیار نادان باشد.و احمق، قابل قیاس با زیرک نیست. با فرمانِ خویش ، کار این گروه را به سرانجام رسان که ایشان پرندگانی کوچک اند که پرنده شکاری تیز پروازی رادیده اند[ومضطرب ونیازمندِ یاری اند].

.


ص: 132

9 / 24جَوابُ ابنِ عَبّاسٍ عَنهُأنساب الأشراف عن عیسی بن یزید :فَلَمّا قَرَأَ ابنُ عَبّاسٍ الکِتابَ وَالشِّعرَ أقرَأَهُما عَلِیّا ، فَقالَ عَلِیٌّ : قاتَلَ اللّهُ ابنَ العاصِ ! ما أغَرَّهُ بِکَ ؟ یَابنَ عَبّاسٍ أجِبهُ ، وَلیَرُدَّ عَلَیهِ شِعرَهُ فَضلُ بنُ عَبّاسِ بنِ أبی لَهَبٍ . فَکَتَبَ إلَیهِ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ : أمّا بَعدُ : فَإِنّی لا أعلَمُ رَجُلاً مِنَ العَرَبِ أقَلَّ حَیاءً مِنکَ ! إنَّهُ مالَ بِکَ إلی مُعاوِیَهَ الهَوی ، وبِعتَهُ دینَکَ بِالثَّمَنِ الیَسیرِ ، ثُمَّ خَبَطتَ لِلنّاسِ فی عَشواءَ طَخیاءَ طَمَعا فی هذَا المُلکِ ، فَلَمّا لَم تَرَ شَیئا أعظَمتَ الدِّماءَ إعظامَ أهلِ الدّینِ ، وأظهَرتَ فیها زَهادَهَ أهلِ الوَرَعِ ، ولا تُریدُ بِذلِکَ إلّا تَهییبَ الحَربِ وکَسرَ أهلِ العِراقِ ؛ فَإِن کُنتَ أرَدتَ اللّهَ بِذلِکَ ، فَدَع مِصرَ وَارجِع إلی بَیتِکَ ؛ فَإِنَّ هذِهِ حَربٌ لَیسَ مُعاوِیَهُ فیها کَعَلِیٍّ ؛ بَدَأَها عَلِیٌّ بِالحَقِّ وَانتَهی فیها إلَی العُذرِ ، وَابتَدَأَها مُعاوِیَهُ بِالبَغیِ فَانتَهی مِنها إلَی السَّرَفِ ، ولَیسَ أهلُ الشّامِ فیها کَأَهلِ العِراقِ ؛ بایَعَ عَلِیّا أهلُ العِراقِ وهُوَ خَیرٌ مِنهُم ، وبایَعَ أهلُ الشّامِ مُعاوِیَهَ وهُم خَیرٌ مِنهُ ، ولَستَ وأنَا فیها سَواءً . أرَدتُ اللّهَ ، وأرَدتَ مِصرَ ، فَإِن تُرِد شَرّا لا یَفُتْنا ، وإن تُرِد خَیرا لا تَسبِقنا . ثُمَّ دَعَا الفَضلَ بنَ العَبّاسِ بنِ عُتبَهَ فَقالَ : یَابنَ عَمٍّ أجِب عَمرَو بنَ العاصِ ، قالَ : یا عَمرُو حَسبُکَ مِن خَدعٍ ووَسواسِ فَاذهَب فَما لَکَ فی تَرکِ الهُدی آسِ إلّا بَوادِرَ طَعنٍ (1) فی نُحورِکُمُ ووَشکَ ضَربٍ یُفَزّی (2) جَلدَهَ الرّاسِ هذا لَکُم عِندَنا فی کُلِّ مَعرَکَهٍ حَتّی تُطیعوا عَلِیّا وَابنَ عَبّاسِ أمّا عَلِیٌّ فَإِنَّ اللّهَ فَضَّلَهُ فَضلاً لَهُ شَرَفٌ عالٍ عَلَی النّاسِ لا بارَکَ اللّهُ فی مِصرَ فَقَد جَلَبَت شَرّا وحَظُّکَ مِنها حُسوَهُ الحاسی (3)

.

1- .فی المصدر : «یطعن» ، والصحیح ما أثبتناه کما فی شرح نهج البلاغه .
2- .کذا فی المصدر ، ولعلّه مصحّف عن «یفری» .
3- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 88 ، شرح نهج البلاغه : ج 8 ص 64 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 132 ؛ وقعه صفّین : ص 412 ، الدرجات الرفیعه : ص 111 کلّها نحوه .

ص: 133



9 / 24 پاسخِ ابن عبّاس به عمرو بن عاص

9 / 24پاسخِ ابن عبّاس به عمرو بن عاصأنساب الأشراف به نقل از عیسی بن یزید : چون ابن عبّاس آن نامه و شعر را خواند ، آنها را بر علی علیه السلام نیز برخوانْد . علی علیه السلام گفت : «خداوند ، فرزند عاص را بکشد! چه چیز ، او را در تو به طمع انداخت؟ ابن عبّاس! به او پاسخ گوی . شعرش را [ هم ]فضل بن عبّاس بن ابی لهب پاسخ گوید» . سپس عبد اللّه بن عبّاس،به عمرو بن عاص چنین نوشت: امّا بعد ؛ من در میان [ مردمِ] عرب ، هیچ کس را کم شرم تر از تو نمی شناسم . خواهشِ نَفْس ، تو را به سوی معاویه کشانْد و دین خویش را به بهایی اندک به وی فروختی . سپس به طمعِ این حکومت ، مردم را به اشتباه در [گمراهی و] ظلمتی سخت افکندی و آن گاه که به نتیجه[ ی دلخواهت] نرسیدی ، وانمود کردی حرمت گذارِ خون [ مسلمان]ها هستی ، چنان که اهل دیانت هستند ؛ و خویشتنداریِ پارسایان را از خود نشان دادی . امّا ، از این کار ، هدفی جز مهیب جلوه دادنِ جنگ و درهم شکستنِ عراقیان نداری . اگر این کار را برای خدا می کنی ، پس مصر را ترک گو و به خانه ات بازگرد ، که در این جنگ ، معاویه همچون علی نیست . علی ، جنگ را به حق آغاز کرد و به حجّت ، فرجام بخشید ؛ ولی معاویه آن را با ستم شروع کرد و به زیاده روی کشانید . شامیان [ هم] در این جنگ ، همانند عراقیان نیستند . عراقیان با علی که از ایشان بهتر است ، بیعت کردند ؛ حال آن که شامیان با معاویه که خودشان از او بهترند ، دست بیعت دادند . تو و من نیز در این جنگ ، یکسان نیستیم . من خدای را می خواهم و تو مصر را . پس اگر در پیِ شرّی ، ما بر تو پیشی نمی گیریم ؛ و اگر در پیِ خیری ، بر ما پیشی نمی گیری . سپس فضل بن عبّاس بن عُتْبه را فرا خواند و گفت : ای پسر عمو! عمرو بن عاص را پاسخ گو . وی [ در ابیاتی ]گفت : ای عمرو! از نیرنگ و تردیدافکنی ، دست بردار و [ دنبال کار خویش ]رو که تو را در بیرون شدن از [ راهِ] هدایت ، درمانی نیست؛ جز ضربه های پیاپی نیزه در گلوگاه هایتان و ضربت های پُرشتاب که پوست سر را می شکافند. این است آنچه در هر نبردی ، برای شما فراهم کرده ایم مگر آن که از علی و ابن عبّاس پیروی کنید. امّا علی ؛ آن است که خدا او را برتری بخشیده چندان که شرافتی برتر از همه مردم یافته است. خداوند بر تو [ حکومتِ] مصر را مبارک ندارد که برایت شرّ در پی آورد و بهره تو از آن ، جز جرعه ای نیست.

.


ص: 134

. .


ص: 135

. .


ص: 136

9 / 25کِتابُ مُعاوِیَهَ إلَی ابنِ عَبّاسٍوقعه صفّین :کَتَبَ مُعاوِیَهُ إلَی ابنِ عَبّاسٍ : أمّا بَعدُ ؛ فَإِنَّکُم یا مَعشَرَ بَنی هاشِمٍ لَستُم إلی أحَدٍ أسرَعَ بِالمَساءَهِ مِنکُم إلی أنصارِ عُثمانَ بنِ عَفّانَ ، حَتّی إنَّکُم قَتَلتُم طَلحَهَ وَالزُّبَیرَ لِطَلَبِهِما دَمَهُ ، وَاستِعظامِهِما ما نیلَ مِنهُ ، فَإِن یَکُن ذلِکَ لِسُلطانِ بَنی اُمَیَّهَ فَقَد وَلِیَها عَدِیٌّ وتَیْمٌ ، فَلَم تُنافِسوهُم ، وأظهَرتُم لَهُمُ الطّاعَهَ . وقَد وَقَعَ مِنَ الأَمرِ ما قَد تَری ، وأکَلَت هذِهِ الحُروبُ بَعضُها مِن بَعضٍ حَتَّی استَوَینا فیها ، فَما أطمَعَکُم فینا أطَمَعَنا فیکمُ ، وما آیَسَکُم مِنّا آیَسَنا مِنکُم.وقَد رَجَونا غَیرَ الَّذی کانَ، وخَشینا دونَ ما وَقَعَ ، ولَستُم بِمُلاقینَا الیَومَ بِأحدَّ مِن حَدِّ أمسِ ، ولا غَدا بِأَحدَّ مِن حَدِّ الیَومِ ، وقَد قَنِعنا بِما کانَ فی أیدینا مِن مُلکِ الشّامِ فَاقنَعوا بِما فی أیدیکُم مِن مُلکِ العِراقِ ، وأبقوا عَلی قُرَیشٍ ؛ فَإِنَّما بَقِیَ مِن رِجالِها سِتَّهٌ ؛ رَجُلانِ بِالشّامِ ، ورَجُلانِ بِالعِراقِ ، ورَجُلانِ بِالحِجازِ ؛ فَأَمَّا اللَّذانِ بِالشّامِ فَأَنَا وعَمرٌو ، وأمَّا اللَّذانِ بِالعِراقِ فَأَنتَ وعَلِیٌّ ، وأمَّا اللَّذانِ بِالحِجازِ فَسَعدٌ وَابنُ عُمَرَ ، وَاثنانِ مِنَ السِّتَّهِ ناصِبانِ لَکَ ، وَاثنانِ واقِفانِ فیکَ ، وأنتَ رَأسُ هذَا الجَمعِ الیَومَ . ولَو بایَعَ لَکَ النّاسُ بَعدَ عُثمانَ کُنّا إلَیکَ أسرَعَ مِنّا إلی عَلِیٍّ . (1)

9 / 26جَوابُ ابنِ عَبّاسٍ عَنهُوقعه صفّین :لَمَّا انتَهَی الکِتابُ إلَی ابنِ عَبّاسٍ أسخَطَهُ ثُمَّ قالَ : حَتّی مَتی یَخطُبُ ابنُ هِندٍ إلَیَّ عَقلی ، وحَتّی مَتی اُجَمجِمُ عَلی ما فی نَفسی ؟ ! فَکَتَبَ إلَیهِ : أمّا بَعدُ ؛ فَقَد أتانی کِتابُکَ وقَرَأتُهُ ، فَأَمّا ما ذَکَرتَ مِن سُرعَتِنا إلَیکَ بِالمَساءَهِ فی أنصارِ ابنِ عَفّانَ ، وکَراهِیَتِنا لِسُلطانِ بَنی اُمَیَّهَ ، فَلَعَمری لَقَد أدرَکتَ فی عُثمانَ حاجَتَکَ حینَ استَنصَرَکَ فَلَم تَنصُرهُ ، حَتّی صِرتَ إلی ما صِرتَ إلَیهِ ، وبَینی وبَینَکَ فی ذلِکَ ابنُ عَمِّکَ وأخو عُثمانَ الوَلیدُ بنُ عُقبَهَ . وأمّا طَلحَهُ وَالزُّبَیرُ ؛ فَإِنَّهُما أجلَبا عَلَیهِ ، وضَیَّقا خِناقَهُ ، ثُمَّ خَرَجا یَنقُضانِ البَیعهَ ویَطلُبانِ المُلکَ ، فَقاتَلناهُما عَلَی النَّکثِ ، وقاتَلناکَ عَلَی البَغیِ . وأمّا قَولُکَ : إنَّهُ لَم یَبقَ مِن قُرَیشٍ غَیرُ سِتَّهٍ ؛ فَما أکثَرَ رِجالَها وأحسَنَ بَقِیَّتَها ، وقَد قاتَلَکَ مِن خِیارِها مَن قاتَلَکَ ، لَم یَخذُلنا إلّا مَن خَذَلَکَ . وأمّا إغراؤُکَ إیّانا بِعَدِیٍّ وتَیمٍ ؛ فَأَبو بَکرٍ وعُمَرُ خَیرٌ مِن عُثمانَ ، کَما أنَّ عُثمانَ خَیرٌ مِنکَ ، وقَد بَقِیَ لَکَ مِنّا یَومٌ یُنسیکَ ما قَبلَهُ ، ویُخافُ ما بَعدَهُ . وأمّا قَولُکَ : إنَّه لَو بایَعَ النّاسُ لی لَااستقامَت لی ، فَقَد بایَعَ النّاسُ عَلِیّا وهُوَ خَیرٌ مِنّی فَلَم یَستَقیموا لَهُ ، وإنَّمَا الخِلافَهُ لِمَن کانَت لَهُ فِی المَشوَرَهِ . وما أنتَ یا مُعاوِیَهُ وَالخِلافَهَ ، وأنتَ طَلیقٌ ؟ ! وَابنُ طَلیقٍ ، وَالخِلافَهُ لِلمُهاجِرینَ الأَوَّلینَ ، ولَیسَ الطُّلَقاءُ مِنها فی شَیءٍ . وَالسَّلامُ . (2)

.

1- .وقعه صفّین : ص 414 ، الدرجات الرفیعه : ص 112 ؛ الفتوح : ج 3 ص 152 ، شرح نهج البلاغه : ج 8 ص 65 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 133 ، المناقب للخوارزمی : ص 256 ح 240 .
2- .وقعه صفّین : ص 415 ، الدرجات الرفیعه : ص 113 ؛ الفتوح : ج 3 ص 153 ، شرح نهج البلاغه : ج 8 ص 66 ، المناقب للخوارزمی : ص 257 ح 240 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 133 نحوه .

9 / 25 نامه معاویه به ابن عبّاس

9 / 26 پاسخ ابن عبّاس به معاویه

9 / 25نامه معاویه به ابن عبّاسوقعه صِفّین :معاویه به ابن عبّاس نوشت : امّا بعد ؛ ای هاشمیان! شما در آزردنِ هیچ کس ، به اندازه آزردنِ یاران عثمان بن عفّان ، شتاب ندارید ؛ چندان که طلحه و زبیر را کشتید ، از آن رو که خونخواهِ عثمان بودند و آنچه را بر او رفته بود ، گران می شمردند . اگر این همه برای آن است که حکومت به بنی امیّه نرسد ، پیش تر [ کسانی از خاندان ]عَدی و تَیْم (عمر و ابو بکر) به آن دست یافتند ؛ امّا شما با آنان درنیفتادید ، بلکه فرمانبریِ خود از ایشان را آشکار کردید . اکنون حال چنین است که می بینی و این جنگ ها برخی از هر دو طرف را چنان در کام خود فرو بُرده که در آن به برابری رسیده ایم . پس هر چه شما را در ما به طمع اندازد ، ما را در شما به طمع می افکَنَد و هر چه شما را از ما منصرف سازد ، ما را از شما منصرف می کند . ما چیزی را جز آنچه حاصل شد ، امید داشتیم و [ حتّی] از کَمینه آنچه وقوع یافت ، بیمناک بودیم . شما امروز در رویارویی با ما به تندیِ دیروز نیستید و فردا نیز به تندیِ امروز نخواهید بود . ما به حکومت شام که در چنگ داریم ، قناعت می ورزیم، شما هم به حکومت عراق که در دست دارید ، قناعت کنید . پس بر قریش رحم آورید که از بزرگانش تنها شش تن مانده اند : دو در شام ، دو در عراق ، و دو در حجاز . دو تنِ شام ، من و عمرو ، دو تنِ عراق ، تو و علی ، و دو تنِ حجاز ، سعد و ابن عُمَر! دو تن از این شش ، با تو دشمنی ورزیده اند و دو تنِ دیگر ، در تو توقّف کرده اند . و امروز ، تو سرآمدِ این جمع هستی . اگر مردم پس از عثمان با تو بیعت می کردند ، ما شتابان تر از آن که به سوی علی رویم ، به تو می گرویدیم .

9 / 26پاسخ ابن عبّاس به معاویهوقعه صِفّین :آن گاه که این نامه به ابن عبّاس رسید ، وی را خشمگین کرد و گفت : تا چند ، فرزندِ هِند ، عقل مرا به خود می خوانَد و تا چه زمان ، آنچه را در دل دارم ، به صراحت نگویم؟ پس به وی نوشت : امّا بعد ؛ همانا نامه ات به من رسید و آن را خواندم . امّا این که گفته ای ما در آزار رسانی به شما یاران عثمان شتاب ورزیده ایم و حکومت بنی امیّه را خوش نمی داریم ؛ پس به جانم سوگند ، تو در [ پناهِ] عثمان ، به خواست خود رسیدی ؛ [ امّا ]آن گاه که یاری ات را طلبید ، او را یاری نکردی ؛ تا این که شدی این که شدی . و گواه میان من و تو در این مطلب ، پسر عموی تو و برادرِ [ مادریِ ]عثمان ، ولید بن عُقْبه است . و امّا طلحه و زبیر ؛ همانان بودند که افراد را ضدّ علی علیه السلام گرد آوردند و گلویش را فشردند و آن گاه ، با بیعت شکنی خروج کرده ، خواهانِ حکومت شدند . پس ما با ایشان ، بر پیمان شکنی شان جنگیدیم و با شما بر تجاوزگری تان می جنگیم . و امّا این گفته ات که از قریش بیش از شش تن نمانده ؛ پس [ بدان که ]چه فراوان اند مردان قریش و چه نیکویند باقی ماندگانِ ایشان که برگزیدگانشان با تو جنگیدند و آنان که ما را تنها نهاده اند ، همانان اند که تو را نیز تنها نهاده [ و بی طرفی گزیده] اند . و امّا این که [ می خواهی] ما را با [یادآوریِ ]حکومتِ عَدی و تَیمْ تحریک کنی ؛ پس [ بدان که ]ابو بکر و عمر بهتر از عثمان بودند ، همان گونه که عثمان بهتر از تو بود . و اینک برای تو روزی نزد ما مانده است که [ رفتار ما در آن ، ]پیش از آن را از یادت ببَرَد و از آینده اش بیمت دهد! و امّا این گفته ات که اگر مردم با من بیعت می کردند ، حکومت برایم استوار می شد ؛ پس مردم با علی بیعت کردند که از من بهتر است ، امّا همگان بر بیعتش راست نشدند [ و بهانه می آورند که ]خلافت از آنِ کسی است که در مشورت ، پذیرفته آید . امّا ای معاویه! تو کجا و خلافت کجا ، که تو آزادشده و فرزندِ یکی از آزادشدگانی؟ خلافت از آنِ مهاجران پیش گام است و آزادشدگان را از آن ، سهمی نیست . والسّلام!

.


ص: 138

. .


ص: 139

. .


ص: 140

الفصل العاشر : أشدّ الأیّام10 / 1وَقعَهُ الخَمیسِکان یوم الخمیس أشدّ أیّام الحرب فی صفّین وأکثرها فزعا ؛ فقد کان الإمام علیه السلام یقاتل قتالاً شدیدا فی خضمّ تلک المعرکه مضافا إلی قیادته للجیش . وکان یُهیج الجیش للقتال بما صنعه من ملاحم عظیمه مثیره تشجّع علی خوض الحرب . ولم یهدأ القتال یومئذٍ لحظهً واحدهً ، حتی صلّی الجند وهم یقاتلون . وکثر القتلی حتی صاروا کالتلّ ، وجُرح مالا یُحصی من الجیش ، وقتل الإمام علیه السلام آنذاک فی یوم واحد (523) من مُنازِلی الأقران ، ومن شجعان العرب . وکان کلّما قتل یکبّر ، ومن تکبیرات الإمام علیه السلام کانوا یعرفون عدد من یُصرع من العدوّ . وقد سُمّی ذلک الیوم «وَقعَهَ الخَمیسِ» أو «یَومَ الهَریرِ» . (1)

تاریخ الطبری عن زید بن وهب :اِزدَلَفَ النّاسُ یَومَ الأَربَعاءِ ، فَاقتَتَلوا کَأَشَدِّ القِتالِ یَومَهُم حَتَّی اللَّیلِ ، لا یَنصَرِفُ بَعضُهُم عَن بَعضٍ إلّا لِلصَّلاهِ . وکَثُرَتِ القَتلی بَینَهُم ، وتَحاجَزوا عِندَ اللَّیلِ ، وکُلٌّ غَیرُ غالِبٍ ، فَأَصبَحوا مِنَ الغَدِ ، فَصَلّی بِهِم عَلِیٌّ غَداهَ الخَمیسِ ، فَغَلَّسَ (2) بِالصَّلاهِ أشَدَّ التَّغلیسِ . (3)

.

1- .قال المجلسی قدس سره فی بیان وجه تسمیه لیله الهریر : إنّما سمّیت اللیله بلیله الهریر لکثره أصوات الناس فیها للقتال ، وقیل : لاضطرار معاویه وفزعه عند شدّه الحرب واستیلاء أهل العراق کالکلب ؛ فإنّ الهریر أنین الکلب عند شدّه البرد (مرآه العقول : ج 15 ص 427) .
2- .من الغَلَس : ظلمه آخر اللیل إذا اختلطت بضوء الصباح (النهایه : ج 3 ص 377 «غلس») .
3- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 15 .