گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلدششم
فصل یازدهم : فرو ایستادن جنگ



11 / 1 نیرنگِ شب

فصل یازدهم : فرو ایستادن جنگ11 / 1نیرنگِ شبوقعه صِفّین به نقل از عمّار بن ربیعه : علی علیه السلام به خطبه ایستاد و پس از سپاس و ستایش خدای گفت : «ای مردم! کار برای شما و دشمنتان بدین جا رسید که دیدید و ایشان را جز نَفَسِ واپسین نمانده است . کارها هر گاه روی آوَرَند ، می توان پایانشان را از آغازشان سنجید . آن قوم با انگیزه ای جز دینداری ، برابرِ شما ایستادند تا این که در کار [درهم کوبیدن ]ایشان ، تا بدین جا رسیدیم که رسیدیم . صبحگاهِ فردا من به آنان یورش می برم تا نزد خدای عز و جل [بر ستمکاری]شان دادخواهی کنم» . این خبر به معاویه رسید . پس عمرو بن عاص را فرا خواند و گفت : ای عمرو! جز این نیست که تنها همین یک شب باقی مانده تا علی بر ما بتازد و کار را یکسره کند . تو چه می اندیشی؟ گفت : مردان تو یارایِ برابری با مردان وی را ندارند و تو ، خود [ نیز ]همانند او نیستی . او برای چیزی با تو می جنگد و تو برای چیزی دیگر با او می جنگی . تو خواهانِ بَقایی و او خواستار فنا [ در راه خدا] است . عراقیان بیمناک اند که تو بر ایشان چیره شوی ؛ امّا شامیان هراسی ندارند که علی بر آنان چیره گردد . و امّا [ رأی من آن است که] ایشان را پیشنهادی دِه که اگر آن را بپذیرند ، به اختلاف افتند ؛ و اگر نپذیرند نیز چنین شود . آنان را به کتاب خدا فرا خوان تا میان تو و ایشان داور باشد . بدین سان ، تو به خواست خویش از آنان دست می یابی . من همواره این مطلب را [ در نظر داشتم ؛ لیکن] به تأخیر می افکندم تا زمان نیازت به آن فرا رسد . معاویه این رأی را نیک شناخت و گفت : راست گفتی .

.


ص: 160

وقعه صفّین عن صعصعه :قامَ الأَشعَثُ بنُ قَیسٍ الکِندِیُّ لَیلهَ الهَریرِ فی أصحابِهِ مِن کِندَهَ فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ ، أحمَدُهُ ، وأستَعینُهُ ، واُؤمِنُ بِهِ ، وأتَوَکَّلُ عَلَیهِ ، وأستَنصِرُهُ ، وأستَغفِرُهُ ، وأستَخیرُهُ ، وأستَهدیهِ . . . قَد رَأَیتُم یا مَعشَرَ المُسلِمینَ ما قَد کانَ فی یَومِکُم هذَا الماضی ، وما قَد فَنِیَ فیهِ مِنَ العَرَبِ ، فَوَاللّهِ لَقَد بَلَغتُ مِنَ السِّنَّ ما شاءَ اللّهُ أن أبلُغَ ، فَما رَأَیتُ مِثلَ هذَا الیَومِ قَطُّ . ألا فَلیُبَلِّغِ الشّاهِدُ الغائِبَ ، إنّا إن نَحنُ تَوَاقَفنا غَدا إنَّهُ لَفَناءُ العَرَبِ ، وضَیعَهُ الحُرُماتِ ، أما وَاللّهِ ما أقولُ هذِهِ المَقالَهَ جَزَعا مِنَ الحَتفِ ، ولکِنّی رَجُلٌ مُسِنٌّ أخافُ عَلَی النِّساءِ وَالذَّرارِیِّ غَدا إذا فَنینا . اللّهُمَّ ! إنَّکَ تَعلَمُ أنّی قَد نَظَرتُ لِقَومی ولِأَهلِ دینی فَلَم آلُ ، وما تَوفیقی إلّا بِاللّهِ ، عَلَیهِ تَوَکَّلتُ وإلَیهِ اُنیبُ ، والرّأیُ یُخطِئُ ویُصیبُ ، وإذا قَضَی اللّهُ أمرا أمضاهُ عَلی ما أحَبَّ العِبادُ أو کَرِهوا ، أقولُ قَولی هذا ، وأستَغفِرُ اللّهَ العَظیمَ لی ولَکُم . قالَ صَعصَعَهُ : فَانطَلَقَت عُیونُ مُعاوِیَهَ إلَیهِ بِخُطبَهِ الأَشعَثِ فَقالَ : أصابَ ورَبِّ الکَعبَهِ ! لَئِن نَحنُ التَقَینا غَدا لَتَمیلَنَّ الرّومُ عَلی ذَرارِیِّنا ونِسائِنا ، ولَتَمیلَنَّ أهلُ فارِسٍ عَلی نِساءِ أهلِ العِراقِ وذَرارِیِّهِم ، وإنَّما یُبصِرُ هذا ذَوُو الأَحلامِ وَالنُّهی . اِربِطُوا المَصاحِفَ عَلی أطرافِ القَنا . قالَ صَعصَعَهُ : فَثارَ أهلُ الشّامِ فَنادَوا فی سَوادِ اللَّیلِ : یا أهلَ العِراقِ ! مَن لِذَرارِیِّنا إن قَتَلتُمونا ، ومَن لِذَرارِیِّکُم إن قَتَلناکُم ؟ اللّهَ اللّهَ فِی البَقِیَّهِ . (1)

.

1- .وقعه صفّین : ص 480 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 214 .

ص: 161

وقعه صِفّین به نقل از صَعصَعه : شب غرّش ، اشعث بن قیس کِندْی در میان یارانِ هم قبیله خویش به پا خاست و گفت : سپاس ، خدای راست . او را می ستایم ، از او یاری می جویم ، به او ایمان دارم ، بر او توکّل می کنم ، و از او پیروزی و آمرزش و خیر و هدایت می جویم ؛ ... ای انبوهِ مسلمانان! آنچه را در این روزِ سپری شده ، گذشت و نیز نابودیِ مردم عرب را دیدید . به خدا سوگند ، تا اکنون که به خواست خدا به این سن رسیده ام ، همانندِ این روز را هرگز ندیده بودم . هَلا حاضر به غایب برساند که اگر فردا ما رویارویِ هم به جنگ بایستیم ، عرب نابود خواهد شد و حرمت ها تباه خواهد گشت . بدانید به خدا سوگند این سخن را از بیمِ مرگ نمی گویم ، که من عمر خویش را کرده ام ؛ بلکه بیمناکِ زنان و کودکانم ، [ که ]فردا که ما نابود می شویم [ بر ایشان چه خواهد گذشت] . بار خدایا! همانا تو می دانی که من در کار قوم خود و همدینانم اندیشیدم و از هیچ کوششی دریغ نورزیدم ؛ و توفیقم تنها به دستِ خداست ، بر او توکّل می کنم و پی در پی به سویش باز می گردم . اندیشه ، گاه به خطا می رود و گاه به صواب ؛ و هر گاه خداوند کاری را بخواهد ، آن را روا می دارد ، خواه بندگان دوست بدارند و خواه ناخوش دارند . این را می گویم و از خداوند بزرگ برای خود و شما آمرزش می جویم . جاسوسان معاویه ، خطبه اشعث را به آگاهی اش رساندند . وی گفت : «سوگند به پروردگار کعبه ، به صواب رفته است . اگر فردا ما با هم رویارو شویم ، رومیان به کودکان و زنان ما میل کنند و پارسیان نیز بر زنان و کودکان عراقیان طمع ورزند .جز این نیست که این را بخردان و اندیشه ورزان در می یابند.قرآن ها را بر لبه نیزه ها بندید!». پس شامیان به جنبش درآمدند و در سیاهیِ شب ، بانگ برآوردند : ای عراقیان! اگر شما ما را بکشید ، فرزندان ما چه کسی را دارند ؛ و اگر ما شما را بکشیم ، فرزندان شما چه کسی را؟ خدا را ، خدا را! درباره بازماندگان [ اندیشه کنید] .

.


ص: 162

11 / 2دُعاءُ الإِمامِ قَبلَ رَفعِ المَصاحِفِمهج الدعوات عن سعد بن عبد اللّه : إنَّ هذَا الدُّعاءَ دَعا بِهِ عَلِیٌّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ قَبلَ رَفعِ المَصاحِفِ الشَّریفَهِ ، ثُمَّ قالَ ما مَعناهُ : إنَّ إبلیسَ صَرَخَ صَرخَهً سَمِعَها بَعضُ العَسکَرِ یُشیرُ عَلی مُعاوِیَهَ وأصحابِهِ بِرَفعِ المَصاحِفِ الجَلیلَهِ لِلحیلَهِ ، فَأَجابَهُ الخَوارِجُ لِمُعاوِیَهَ إلی شُبُهاتِهِ ، فَرَفَعوها فَاختَلَفَ أصحابُ أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیٍّ علیه السلام کَمَا اختَلَفوا فی طاعَهِ رَسولِ اللّه صلی الله علیه و آله فی حَیاتِه، فَدَعا علیه السلام ، فَقالَ : اللّهُمَّ إنّی أسأَلُکَ العافِیَهَ مِن جَهدِ البَلاءِ ، ومِن شَماتَهِ الأَعداءِ . اللّهُمَّ اغفِر لی ذَنبی ، وزَکِّ عَمَلی ، وَاغسِل خَطایایَ ؛ فَإِنّی ضَعیفٌ إلّا ما قَوَّیتَ ، وَاقسِم لی حِلما تَسُدُّ بِهِ بابَ الجَهلِ ، وعِلما تُفَرِّجُ بِهِ الجَهَلاتِ ، ویَقینا تُذِهبُ بِهِ الشَّکَّ عَنّی ، وفَهما تُخرِجُنی بِهِ مِنَ الفِتَنِ المُعضِلاتِ ، ونورا أمشی بِهِ فِی النّاسِ ، وأهتَدی بِهِ فِی الظُّلُماتِ . اللّهُمَّ اصلِح لی سَمعی وبَصَری وشَعری وبَشَری وقَلبی صَلاحا باقِیا تَصلُحُ بِها ما بَقِیَ من جَسَدی ، أسأَلُکَ الرّاحَهَ عِندَ المَوتِ ، وَالعَفوَ عِندَ الحِسابِ . اللّهُمَّ إنّی أسأَلُکَ أیَّ عَمَلٍ کانَ أحَبَّ إلَیکَ وأقرَبَ لَدَیکَ ، أن تَستَعمِلَنی فیهِ أبَدا ، ثُمَّ لَقِّنی أشرَفَ الأَعمالِ عِندَکَ ، وآتِنی فیهِ قُوَّهً وصِدقا وجِدّا وعَزما مِنکَ ونَشاطا ، ثُمَّ اجعَلنی أعمَلُ ابتِغاءَ وَجهِکَ ، ومَعاشَهً فی ما آتَیتَ صالِحی عِبادِکَ ، ثُمَّ اجعَلنی لا أشتَری بِهِ ثَمَنا قَلیلاً ، ولا أبتَغی بِهِ بَدَلاً ، ولا تُغَیِّرهُ فی سَرّاءَ ولا ضَرّاءَ ولا کَسَلاً ولا نِسیانا ، ولا رِیاءً ، ولا سُمعَهً ، حَتّی تَتَوَفّانی عَلَیهِ ، وَارزُقنی أشرَفَ القَتلِ فی سَبیلِکَ ، أنصُرُکَ وأنصُرُ رَسولَکَ ، أشتَرِی الحَیاهَ الباقِیَهَ بِالدُّنیا، وأغنِنی بِمَرضاهٍ مِن عِندِکَ... . (1)

.

1- .مهج الدعوات : ص 129 ، بحار الأنوار : ج 94 ص 238 .

ص: 163



11 / 2 دعای امام پیش از برافراشته شدنِ قرآن ها

11 / 2دعای امام پیش از برافراشته شدنِ قرآن هامهج الدعوات به نقل از سعد بن عبد اللّه : این دعا ، دعایی است که پیش از برافراشته شدنِ قرآن های شریف ، علی که درودهای خدا بر او باد آن را خواند . [ راوی پیش از نقل دعا ، سخنی به این مضمون گفت که ]ابلیس با صدایی که برخی از سپاهیان هم شنیدند ، فریاد برآورده و به معاویه و یارانش گوشزد کرد که قرآن های فرازمند را به حیله گری بالا بگیرند ؛ و خوارج نیز به سود معاویه و در مسیر شبهه افکنی هایش ، این ندای ابلیس را اجابت کردند . آن گاه ، سپاه معاویه قرآن ها را برافراشتند و بدین سان ، یاران امیر مؤمنان دچار اختلاف شدند ؛ همچنان که در پیروی از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در زمان حیاتش اختلاف نمودند . پس امام علیه السلام به دعا پرداخت و گفت : «بار خدایا! تو را می خواهم که از سختیِ بلا و سرزنش دشمنان به سلامت برون آیم . بار خدایا! گناهم را برایم بیامرز ، کردارم را پاک ساز ، و اشتباهاتم را بِشُوی ، که من ناتوانم ، مگر آن که تو توانم بخشی . و مرا خِرَدی روزی ساز که با آن ، درِ نادانی را بر بندی ، و دانشی که با آن ، [ پرده های] جهل را وا گشایی ، و یقینی که با آن ، شک را از من بزدایی ، و دریافتی که با آن ، مرا از فتنه های دشوار برون آوری ، و نوری که با آن ، در میان انسان ها راه سپارم و در تاریکی ها راه بجویم . بار خدایا! برایم به سامان آور گوشم ، چشمم ، مویم ، پوستم و قلبم را ؛ سامانی پایدار که دیگر اعضای پیکرم را با آن به صلاح آوری . از تو آسایش به هنگام مرگ و بخشایش به گاهِ حساب کشی طلب می کنم . بار خدایا! از تو می خواهم به هر کاری که آن را بیشتر دوست می داری و به تو نزدیک تر است ، مرا مشغول داری . آن گاه ، گرامی ترین کارها نزد خویش را به من باز افکن و در آن ، مرا نیرو ، راستی ، کوشایی ، و نشاطی از جانب خود عطا فرما . سپس چنانم کن که برای طلبِ خشنودی تو کار کنم و آن گونه که بندگان شایسته ات را توفیق داده ای ، زندگی به سر بَرَم . آن گاه ، چنانم ساز که این گونه زیستن را به بهایی اندک نفروشم و چیز دیگری را جانشین آن نکنم ؛ و در گشایش و سختی و تن آسایی و فراموشی و ریاورزی و شهرت خواهی ، آن را دگرگون مساز ، تا آن که مرا بر همان حال بمیرانی . گرامی ترین قتل در راه خویش را نصیبم گردان ، چنان که تو را و پیامبرت را یاری کنم و زندگانی پایدار را به بهای دنیا بخرم ؛ و از خشنودیِ نزد خویش بی نیازم فرما ...!» .

.


ص: 164

11 / 3رَفعُ المَصاحِفِتاریخ الطبری عن أبی مخنف :لَمّا رَأی عَمرُو بنُ العاصِ أنَّ أمرَ أهلِ العِراقِ قَدِ اشتَدَّ ، وخافَ فی ذلِکَ الهَلاکَ ، قالَ لِمُعاوِیَهَ : هَل لَکَ فی أمرٍ أعرِضُهُ عَلَیکَ لا یَزیدُنا إلَا اجتِماعا ، ولا یَزیدُهُم إلّا فُرقَهً ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : نَرفَعُ المَصاحِفَ ثُمَّ نَقولُ : ما فیها حَکَمٌ بَینَنا وبَینَکُم ، فَإِن أبی بَعضُهُم أن یَقبَلَها وَجَدتُ فیهِم مَن یَقولُ : بَلی یَنبَغی أن نَقبَلَ ، فَتَکونُ فُرقَهٌ تَقَعُ بَینَهُم ، وإن قالوا : بَلی نَقبَلُ ما فیها ، رَفَعنا هذَا القِتالَ عَنّا وهذِهِ الحَربَ إلی أجَلٍ أو إلی حینٍ . فَرَفَعُوا المَصاحِفَ بِالرِّماحِ وقالوا : هذا کِتابُ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ بَینَنا وبَینَکُم ، مَن لِثُغورِ أهلِ الشّامِ بَعدَ أهلِ الشّامِ ؟ ومَن لِثُغورِ أهلِ العِراقِ بَعدَ أهلِ العِراقِ ! فَلَمّا رَأَی النّاسُ المَصاحِفَ قَد رُفِعَت ، قالوا : نُجیبُ إلی کِتابِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ ونُنیبُ إلَیهِ . (1)

تاریخ الیعقوبی :زَحَفَ أصحابُ عَلِیٍّ وظَهَروا عَلی أصحابِ مُعاوِیَهَ ظُهورا شَدیدا ، حَتّی لَصِقوا بِهِ ، فَدَعا مُعاوِیَهُ بِفَرَسِهِ لِیَنجُوَ عَلَیهِ . فَقالَ لَهُ عَمرُو بنُ العاصِ : إلی أینَ ؟ قالَ : قَد نَزَلَ ما تَری ، فَما عِندَکَ ؟ قالَ : لَم یَبقَ إلّا حیلَهٌ واحِدَهٌ ؛ أن تَرفَعَ المَصاحِفَ ، فَتَدعُوَهُم إلی ما فیها ، فَتَستَکِفَّهُم ، وتُکَسِّرَ مِن حَدِّهِم ، وتَفُتَّ فی أعضادِهِم . قالَ مُعاوِیَهُ : فَشَأنَکَ ! فَرَفَعُوا المَصاحِفَ ، ودَعَوهُم إلَی التَّحَکُّمِ بِما فیها ، وقالوا : نَدعوکُم إلی کِتابِ اللّهِ . فَقالَ عَلِیٌّ : إنَّها مَکیدَهٌ ، ولَیسوا بِأَصحابِ قُرآنٍ . فَاعتَرَضَ الأَشعَثُ بنُ قَیسٍ الکِندِیُّ وقَد کانَ مُعاوِیَهُ استَمالَهُ ، وکَتَبَ إلَیهِ ودَعاهُ إلی نَفسِهِ فَقالَ : قَد دَعَا القَومُ إلَی الحَقِّ ! فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : إنَّهُم إنَّما کادوکُم ، وأرادوا صَرفَکُم عَنهُم . فَقالَ الأَشعَثُ : وَاللّهِ ، لَئِن لَم تُجِبهُمُ انصَرَفتُ عَنکَ . ومالَتِ الیَمانِیَّهُ مَعَ الأَشعَثِ ، فَقالَ الأَشعَثُ : وَاللّهِ ، لَتُجیبَنَّهُم إلی ما دَعَوا إلَیهِ ، أو لَنَدفَعَنَّکَ إلَیهِم بِرُمَّتِکَ . (2)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 48 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 386 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 135 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 273 کلاهما نحوه .
2- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 188 وراجع أنساب الأشراف : ج 3 ص 98 والعقد الفرید : ج 3 ص 340 والفتوح : ج 3 ص 180 .

ص: 165



11 / 3 بر افراشته شدنِ قرآن ها

11 / 3بر افراشته شدنِ قرآن هاتاریخ الطبری به نقل از ابو مِخنَف : چون عمرو بن عاص دید که عراقیان کار را بر ایشان سخت کرده اند و بیمِ هلاکِ سپاه شام می رود ، به معاویه گفت : آیا تو را پیشنهادی بدهم که ما را همبستگی و ایشان را گسستگی افزاید؟ گفت : آری . گفت: قرآن ها را بر می افرازیم و سپس می گوییم: هر چه در این قرآن هاست،میان ما و شما داوری کند.اگر برخی از ایشان ، این را نپذیرند ، برخی دیگر خواهند گفت : «آری ؛ رواست که آن را بپذیریم» و بدین سان ، میانشان گسستگی پدید خواهد آمد . و اگر بگویند : «آری ، به حکم قرآن تن می دهیم» ، آن گاه ما این کشتار را از خویش وا می گشاییم و جنگ را به وقتی معیّن یا نامعیّن وا می نهیم . پس قرآن ها را بر نیزه ها برافراشتند و گفتند : این است کتاب خدای عز و جل که میان ما و شما حکم می کند . [ و اگر این داوری را نپذیرید و جنگ ادامه یابد ]پس از شامیان ، چه کس مرزبان ایشان خواهد بود و پس از عراقیان ، چه کس حریم ایشان را پاس خواهد داشت؟ چون سپاه علی علیه السلام ، قرآن های برافراشته را دیدند، گفتند: کتاب خدای عز و جل را اجابت می کنیم و به آن باز می گردیم.

تاریخ الیعقوبی :یاران علی علیه السلام برتاختند و بر یاران معاویه چیرگی قاطعی یافتند تا این که به معاویه بس نزدیک شدند . آن گاه ، معاویه اسبش را خواست تا با آن بگریزد . عمرو بن عاص به وی گفت : به کدام سو [ می روی]؟ گفت : می بینی چه پیش آمده است! آیا اندیشه ای داری؟ گفت : تنها یک چاره باقی مانده است : قرآن ها را برافرازی و ایشان را به حکم آن فرا خوانی و بدین سان ، آنان را باز داری و شدّتشان را در هم شکنی و در نیروشان سستی افکنی . معاویه گفت : آنچه خواهی ، کن! پس قرآن ها را برافراشتند و یاران علی علیه السلام را به داوریِ قرآن فرا خواندند و گفتند : شما را به کتاب خدا فرا می خوانیم . علی علیه السلام گفت : «این ، نیرنگ است . ایشان اهلِ قرآن نیستند» . اشعث بن قیس کِنْدی به اعتراض برخاست معاویه پیش تر دلش را به دست آورده ، طیّ نامه ای او را به سوی خود فرا خوانده بود و گفت : آنان ما را به حق دعوت کرده اند . علی علیه السلام گفت : «همانا جز این نیست که ایشان با شما نیرنگ می بازند و قصد دارند شما را از خود ، باز دارند» . اشعث گفت : به خدا سوگند ، اگر دعوتشان را نپذیری ، از تو کناره خواهم گرفت . یمنی ها به اشعث گرویدند و او گفت : به خدا سوگند ، یا دعوت ایشان را اجابت می کنی و یا تو و یارانت را ، به ایشان می سپاریم!

.


ص: 166

مروج الذهب فی ذِکرِ ما جَری یَومَ الهَریرِ : وکانَ الأَشتَرُ فی هذَا الیَومِ وهُوَ یَومُ الجُمُعَهِ عَلی مَیمَنَهِ عَلِیٍّ ، وقَد أشرَفَ عَلَی الفَتحِ ، ونادَت مَشیخَهُ أهلِ الشّامِ : یا مَعشَرَ العَرَبِ ! اللّهَ اللّهَ فِی الحُرُماتِ وَالنِّساءِ وَالبَناتِ . وقالَ مُعاوِیَهُ : هَلُمَّ مُخَبَّآتِکَ یَابنَ العاصِ ؛ فَقَد هَلَکنا ، وتَذَکَّر وِلایَهَ مِصرَ ، فَقالَ عَمرٌو : أیُّها النّاسُ ! مَن کانَ مَعَهُ مُصحَفٌ فَلیَرفَعهُ عَلی رُمحِهِ . فَکَثُرَ فِی الجَیشِ رَفعُ المَصاحِفِ ، وَارتَفَعَتِ الضَّجَّهُ ، ونادَوا : کِتابُ اللّهِ بَینَنا وبَینَکُم ؛ مَن لِثُغورِ الشّامِ بَعدَ أهلِ الشّامِ ؟ ومَن لِثُغورِ أهلِ العِراقِ بَعدَ أهلِ العِراقِ ؟ ومنَ لِجِهادِ الرّومِ ؟ ومَن لِلتُّرکِ ؟ ومَن لِلکُفّارِ ؟ ورُفِعَ فی عَسکَرِ مُعاوِیَهَ نَحوٌ مِن خَمسِمِئَهِ مُصحَفٍ . وفی ذلِکَ یَقولُ النَّجاشِیُّ بنُ الحارِثِ : فَأَصبَحَ أهلُ الشّامِ قَد رَفَعُوا القَنا عَلَیها کِتابُ اللّهِ خَیرُ قُرانِ ونادَوا عَلِیّا یَا ابنَ عَمِّ مُحَمَّدٍ أما تَتَّقی أن یَهلِکَ الثَّقَلانِ فَلَمّا رَأی کَثیرٌ مِن أهلِ العِراقِ ذلِکَ قالوا : نُجیبُ إلی کِتابِ اللّهِ ونُنیبُ إلَیهِ ، وأحَبَّ القَومُ المُوادَعَهَ ، وقیلَ لِعَلِیٍّ : قَد أعطاکَ مُعاوِیَهُ الحَقَّ ، ودَعاکَ إلی کِتابِ اللّهِ فَاقبَل مِنهُ ، وکانَ أشَدَّهُم فی ذلِکَ الیَومِ الأَشعَثُ بنُ قَیسٍ . (1)

.

1- .مروج الذهب : ج 2 ص 400 وراجع الفتوح : ج 3 ص 181 .

ص: 167

مروج الذهب در بیان ماجرای روز غرّش : در آن روز که آدینه بود ، اَشتر ، فرمانده جناح راست علی علیه السلام ، در آستانه پیروزی قرار داشت که سالخوردگانِ شامی ندا دادند : ای انبوهِ عرب ، خدا را ! خدا را ! حرمت ها و زنان و دختران را پاس دارید . معاویه گفت : ای فرزند عاص! آنچه را پوشیده داشته ای ، آشکار کن ، که هلاک شدیم . حکومتِ مصر را هم در یاد داشته باش! عمرو گفت : ای مردم! هر که قرآن دارد ، بر نیزه بیفرازد . در میان سپاه ، فراوان قرآن بر افراشته شد و فریادها به هوا برخاست . می گفتند : کتاب خدا میان ما و شما داور است . پس از شامیان ، چه کس پاسدار مرزهای شام ، و پس از عراقیان ، چه کس نگاهبان مرزهای ایشان خواهد بود؟ چه کسی به جهاد رومیان و تُرکان و کافران خواهد رفت؟ در سپاه معاویه ، نزدیک به پانصد قرآن برافراشته شد . در این باب ، نجاشی بن حارث می سراید : شامیان نیزه ها را رو به ما برافراشتند که بر سرشان کتاب خدا بود ؛ برترین خواندنی! و ندا دادند علی را : ای پسر عموی محمّد! آیا پروا نداری که این دو گروه بزرگِ [ مسلمانان ]هلاک شوند؟ چون بسیاری از عراقیان چنین دیدند ، گفتند : کتاب خدا را اجابت می کنیم و به آن باز می گردیم؛ و [ حقیقت آن بود که ]ایشان ، دوستارِ سازش بودند . آن گاه ، به علی علیه السلام گفته شد : معاویه ، حق را به تو عرضه داشت و تو را به کتاب خدا فرا خوانْد . پس دعوتش را بپذیر! و سرسخت ترینِ ایشان [ بر این سخن ]در آن روز ، اشعث بن قیس بود .

.


ص: 168

وقعه صفّین عن تمیم بن حذیم :لَمّا أصبَحنا مِن لَیلَهِ الهَریرِ نَظَرنا ، فَإِذا أشباهُ الرّایاتِ أمامَ صَفِّ أهلِ الشّامِ وَسطَ الفَیلَقِ من حِیالِ مَوقِفِ مُعاوِیَهَ ، فَلَمّا أسفَرنا إذا هِیَ المُصاحِفُ قَد رُبِطَت عَلی أطرافِ الرِّماحِ ، وهِیَ عِظامُ مَصاحِفِ العَسکَرِ ، وقَد شَدّوا ثَلاثَهَ أرماحٍ جَمیعا وقَد رَبَطوا عَلَیها مُصحَفَ المَسجِدِ الأَعظَمِ یُمسِکُهُ عَشَرَهُ رَهطٍ . وقالَ أبو جَعفَرٍ وأبو الطُّفَیلِ : اِستَقبَلوا عَلِیّا بِمِئَهِ مُصحَفٍ ، ووَضَعوا فی کُلِّ مُجَنِّبَهٍ (1) مِئَتَی مُصحَفٍ ، وکانَ جَمیعُها خَمسَمِئَهِ مُصحَفٍ . قالَ أبو جَعفَرٍ : ثُمَّ قامَ الطُّفَیلُ بنُ أدهَمَ حِیالَ عَلِیٍّ علیه السلام ، وقامَ أبو شُرَیحٍ الجُذامِیُّ حِیالَ المَیمَنَهِ ، وقامَ وَرقاءُ بنُ المُعَمَّرِ حِیالَ المَیسَرَهِ ، ثُمَّ نادَوا : یا مَعشَرَ العَرَبِ ! اللّهَ اللّهَ فی نِسائِکُم وبَناتِکُم ، فَمَن لِلرّومِ وَالأَتراکِ وأهلِ فارِسٍ غَدا إذا فَنیتُم ، اللّهَ اللّهَ فی دینِکُم ، هذا کِتابُ اللّهِ بَینَنا وبَینَکُم . فَقالَ عَلِیٌّ : اللّهُمَّ إنَّکَ تَعلَمُ أنَّهُم مَا الکِتابَ یُریدونَ ، فَاحکُم بَینَنا وبَینَهُم ، إنَّکَ أنتَ الحَکَمُ الحَقُّ المُبینُ . فَاختَلَفَ أصحابُ عَلِیٍّ فِی الرَّأیِ ، فَطائِفَهٌ قالَت : القِتالُ ،وطائِفَهٌ قالَت : المُحاکَمَهُ إلَی الکِتابِ ، ولا یَحِلُّ لَنَا الحَربُ وقَد دُعینا إلی حُکمِ الکِتابِ . (2)

.

1- .مُجنَّبه الجیش : هی التی تکون فی المیمنه والمیسره (النهایه : ج 1 ص 303 «جنب») .
2- .وقعه صفّین : ص 478 ، بحار الأنوار : ج 32 ص 529 وص 530 ح 446 و 447 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 211 ، ینابیع المودّه : ج 2 ص 12 وراجع الأخبار الطوال : ص 188 190 .

ص: 169

وقعه صِفّین به نقل از تَمیم بن حَذیم : پس از شب غرّش ، صبحگاهان پرچم واره هایی را پیشاپیشِ صف شامیان در میانه سپاه و مقابلِ جایگاه معاویه دیدیم . چون هوا روشن شد ، دریافتیم که آنها قرآن های بزرگِ سپاه اند که بر سر نیزه بسته شده اند . سه نیزه را به هم بربسته و قرآنِ مسجد اعظمِ [ دمشق ]را بر آنها آویخته و دَه تن آن را نگاه داشته بودند . سپاهیان شام ، صد قرآن را برابرِ علی علیه السلام [ در قلب لشکر] و در هر جناح نیز دویست قرآن بر پا داشتند که روی هم ، به پانصد می رسید . [ ابو جعفر گفته است :] سپس طُفَیل بن اَدهم ، مقابلِ علی علیه السلام ، ابو شُرَیح جُذامی برابرِ جناح راست ، و وَرقاء بن مُعَمَّر ، رویارویِ جناح چپ ایستادند وندا دادند : ای انبوهِ عرب ، خدا را ، خدا را ، در زنان و دخترانتان! فردا که شما هلاک شوید ، چه کس برابرِ رومیان و تُرکان و پارسیان خواهد ایستاد؟ خدا را ، خدا را ، در دینتان! این کتاب خداست که میان ما و شما داور خواهد بود. علی علیه السلام گفت : «بار خدایا! تو ، خود ، می دانی که ایشان خواستارِ قرآن نیستند . پس میان ما و ایشان داوری کن ، که همانا تو داوری بر حق و روشنگری» . یاران علی علیه السلام دچار اختلاف رأی شدند . گروهی گفتند : «جنگ!» و دسته ای گفتند : «سر سپردن به داوریِ قرآن ! اکنون که به داوریِ قرآن فرا خوانده شده ایم ، دیگر جنگ برای ما روا نیست» .

.


ص: 170

وقعه صفّین عن صعصعه :أقبَلَ عَدِیُّ بنُ حاتِمٍ فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! إن کانَ أهلُ الباطِلِ لا یَقومونَ بِأَهلِ الحَقِّ ؛ فَإِنَّهُ لم یُصَب عُصبَهٌ مِنّا إلّا وقَد اُصیبَ مِثلُها مِنهُم ، وکُلٌّ مَقروحٌ ، ولکِنّا أمثَلُ بَقِیَّهً مِنهُم ، وقَد جَزِعَ القَومُ ، ولَیسَ بَعدَ الجَزَعِ إلّا ما تُحِبُّ ، فَناجِزِ القَومَ . فَقامَ الأَشتَرُ النَّخَعِیُّ فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! إنَّ مُعاوِیَهَ لا خَلَفَ لَهُ مِن رِجالِهِ ، ولَکَ بِحَمدِ اللّهِ الخَلَفُ ، ولَو کانَ لَهُ مِثلُ رِجالِکَ لَم یَکُن لَهُ مِثلُ صَبرِکَ ولا بَصَرِکَ ، فَاقرَعِ الحَدیدَ بِالحَدیدِ ، وَاستَعِن بِاللّهِ الحَمیدِ . ثُمَّ قامَ عَمرُو بنُ الحَمِقِ فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! إنّا وَاللّهِ ما أجَبناکَ ، ولا نَصَرناکَ عَصَبِیَّهً عَلَی الباطِلِ ولا أجَبنا إلَا اللّهَ عَزَّ وجَلَّ ، ولا طَلَبنا إلَا الحَقَّ ، ولَو دَعانا غَیرُکَ إلی مادَعَوتَ إلَیهِ لاستَشری فیهِ اللَّجاجُ ، وطالَت فیهِ النَّجوی ؛ وقَد بَلَغَ الحَقُّ مَقطَعَهُ ، ولَیسَ لَنا مَعَکَ رَأیٌ . فَقامَ الأَشعَثُ بنُ قَیسٍ مُغضِباً فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! إنّا لَکَ الیَومَ عَلی ما کُنّا عَلَیهِ أمسِ ، ولَیسَ آخِرُ أمرِنا کَأَوَّلِهِ ، وما مِنَ القَومِ أحَدٌ أحنی عَلی أهلِ العِراقِ ولا أوتَرَ لِأَهلِ الشّامِ مِنّی ؛ فَأَجِبِ القَومَ إلی کِتابِ اللّهِ ؛ فَإِنَّکَ أحَقُّ بِهِ مِنهُم ، وقَد أحَبَّ النّاسُ البَقاءَ ، وکَرِهُوا القِتالَ . فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : إنَّ هذا أمرٌ یُنظَرُ فیهِ . وذَکَروا أنَّ أهلَ الشّامِ جَزِعوا فَقالوا : یا مُعاوِیَهُ ! ما نَری أهلَ العِراقِ أجابوا إلی ما دَعَوناهُم إلَیهِ ، فَأَعِدها جَذَعَهً ؛ فَإِنَّکَ قَد غَمَرتَ بِدُعائِکَ القَومَ ، وأطمَعتَهُم فیکَ . (1)

.

1- .وقعه صفّین : ص 482 ؛ الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 144 وفیه إلی «أحبّ الناس البقاء» ، المعیار والموازنه : ص 173 کلاهما نحوه وراجع مروج الذهب : ج 2 ص 401 والأخبار الطوال : ص 190 .

ص: 171

وقعه صِفّین به نقل از صَعصَعه : عَدیّ بن حاتم پیش آمد و گفت: ای امیر مؤمنان! همانا باطل پیشگان، یارایِ رویارویی با حق پیشگان را ندارند ، به راستی ، هر دسته ای از ما که به مصیبتی گرفتار شده باشد ، ایشان نیز به همانندِ آن گرفتار شده اند ؛ و هر دو گروه زخم برداشته اند ، لیکن باقی مانده لشکر ما توانمندترند . ایشان بی تاب گشته اند و پس از بی تابیِ آنان ، بی شک تو به خواستِ خود ، دست خواهی یافت . پس با آن قوم بجنگ . آن گاه ، اَشتر نَخَعی برخاسته ، گفت : ای امیر مؤمنان! معاویه را در میان مردانش جانشینی نیست ؛ امّا خدای را سپاس که تو جانشین داری . اگر هم مردانی همچو مردان تو داشت ، پایداری و بینایی تو را نداشت . پس آهن را بر آهن بکوب و از خدایِ ستوده یاری خواه . سپس عمرو بن حَمِق برخاست و گفت:ای امیر مؤمنان! به خدا سوگند ، ما با تعصّب نسبت به باطل به اجابت دعوت تو و یاری ات برنخاستیم و فقط خدای عز و جل را اجابت کردیم و در طلب حق برآمدیم . اگر کسی جز تو ما را به آنچه فرا خواندی (جنگ ) ، فرا می خوانْد ، در آن ، کشمکش در می گرفت و بگومگوی درگوشی ، به درازا می کشید . امّا اکنون حق به نقطه برخوردِ [ نهایی با باطل ]رسیده و ما را با وجود تو [ حقِّ] رأی نیست . اشعث بن قیس ، خشمگینانه برخاست و گفت : ای امیر مؤمنان! ما برای تو بر همانیم که دیروز بودیم ؛ امّا فرجامِ کار ما همانند آغازِ آن نیست . در میان این سپاه ، هیچ کس نسبت به عراقیانْ دلسوزتر و نسبت به شامیانْ انتقامجوتر از من نیست . پس دعوت شامیان را در داور قرار دادن کتاب خدا بپذیر ، که تو از ایشان به [ پیروی از ]قرآن سزاوارتری . اکنون سپاهیان دوستار زندگی اند و از جنگ بیزار شده اند . علی علیه السلام گفت : «این موضوعی است که باید در آن اندیشید» . و گفته اند که شامیان بی تابی کردند و گفتند : ای معاویه! نشانه پذیرش دعوت خویش را در عراقیان نمی بینیم . پس دعوت را از نو تکرار کن ، که با این دعوت در ایشان نفوذ کرده و آنان را در [پذیرش دعوتِ ]خود به طمع افکنده ای.

.


ص: 172

11 / 4الإِمامُ فی حِصارِ أصحابِ الجِباهِ السُّودِوقعه صفّین عن صعصعه :دَعا مُعاوِیَهُ عَبدَ اللّهِ بنَ عَمرِو بنِ العاصِ ، وأمَرَهُ أن یُکَلِّمَ أهلَ العِراقِ ، فَأَقبَلَ حَتّی إذا کانَ بَینَ الصَّفَّینِ نادی : یا أهلَ العِراقِ ! أنا عَبدُ اللّهِ بنُ عَمرِو بنِ العاصِ ، إنَّها قَد کانَت بَینَنا وبَینَکُم اُمورٌ لِلدّینِ وَالدُّنیا ، فَإِن تَکُن لِلدّینِ فَقَد وَاللّهِ أعذَرنا وأعذَرتُم ، وإن تَکُن لِلدُّنیا فَقَد وَاللّهِ أسرَفنا وأسرَفتُم . وقَد دَعَوناکُم إلی أمرٍ لَو دَعَوتُمونا إلَیهِ لَأجَبناکُم ؛ فَإِن یَجمَعنا وإیّاکُمُ الرِّضا فَذلِکَ مِنَ اللّهِ ، فَاغتَنِموا هذِهِ الفُرجَهَ لَعَلَّهُ أن یَعیشَ فیهَا المُحتَرِفُ ، ویُنسی فیهَا القَتیلُ ؛ فَإِنَّ بَقاءَ المُهلِکِ بَعدَ الهالِکِ قَلیلٌ . فَخَرَجَ سَعیدُ بنُ قَیسٍ فَقالَ : یا أهلَ الشّامِ ! إنَّهُ قَد کانَ بَینَنا وبَینَکُم اُمورٌ حامَینا فیها عَلَی الدّینِ وَالدُّنیا ، سَمَّیتُموها غَدرا وسَرَفا . وقَد دَعَوتُمونَا الیَومَ إلی ما قاتَلناکُم عَلَیهِ بِالأَمسِ ، ولَم یَکُن لِیَرجِعَ أهلُ العِراقِ إلی عِراقِهِم ،ولا أهلُ الشّامِ إلی شامِهِم بِأَمرٍ أجمَلَ مِن أن یُحکَمَ بِما أنزَلَ اللّهُ ، فَالأَمرُ فی أیدینا دونَکُم ، وإلّا فَنَحنُ نَحنُ ، وأنتُم أنتُم . وقامَ النّاسُ إلی عَلِیٍّ فَقالوا : أجِبِ القَومَ إلی ما دَعَوکَ إلَیهِ ؛ فَإِنّا قد فُنینا . . . أکَلَتنَا الحَربُ وقُتِلَتِ الرِّجالُ . وقالَ قَومٌ : نُقاتِلُ القَومَ عَلی ما قاتَلناهُم عَلَیهِ أمسِ . ولَم یَقُل هذا إلّا قَلیلٌ مِنَ النّاسِ ، ثُمَّ رَجَعوا عَن قَولِهِم مَعَ الجَماعَهِ ، وثارَتِ الجَماعَهُ بِالمُوادَعَهِ . فَقامَ عَلِیٌّ أمیرُ المُؤمِنینَ فَقالَ : إنَّهُ لَم یَزَل أمری مَعَکُم عَلی ما اُحِبُّ إلی أن أخَذَت مِنکُمُ الحَربُ ، وقَد وَاللّهِ أخَذَت مِنکُم وتَرَکَت ، وأخَذَت مِن عَدُوِّکُم فَلَم تَترُک ، وإنَّها فیهِم أنکی (1) وأنهَکُ . ألا إنّی کُنتُ أمسِ أمیرُ المُؤمِنینَ ، فَأَصبَحتُ الیَومَ مَأمورا ، وکُنتُ ناهِیا فَأَصبَحتُ مَنهِیّا ، وقَد أحبَبتُمُ البَقاءَ ولَیسَ لی أن أحمِلَکُم عَلی ما تَکرَهونَ . (2)

.

1- .یُقال : نکیتُ فی العدو : إذا أکثرتَ فیهم الجراح والقتل ، فوهنوا لذلک (النهایه : ج 5 ص 117 «نکا») .
2- .وقعه صفّین : ص 483 ؛ الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 136 نحوه ، شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 220 .

ص: 173



11 / 4 امام در محاصره سِیَه پیشانی ها

11 / 4امام در محاصره سِیَه پیشانی هاوقعه صِفّین به نقل از صَعصَعه : معاویه ، عبد اللّه فرزند عمرو بن عاص را فراخواند و فرمانش داد که با عراقیان سخن بگوید . وی پیش آمد تا میان دو سپاه قرار گرفت و ندا داد : ای عراقیان! من عبد اللّه فرزند عمرو بن عاص هستم . میان ما و شما ماجراهایی گذشت که گاه بر سرِ دین و یا دنیا بود . اگر بر سر دین بوده ، آری ، به خدا سوگند که هر دو گروه ، حجّت را تمام نمودیم [و تا حدّ توان ، وظیفه را پی گرفتیم] ؛ و اگر بر سر دنیا بوده ، باری به خدا سوگند که هر دو گروه ، زیاده روی کرده ایم . ما ، شما را به کاری فرا خوانده ایم که اگر شما ، ما را به آن فرا خوانده بودید ، هرآینه ، اجابتتان می کردیم . اگر خشنودی ما و شما بر این کار گِرد آید ، از لطف خداست . پس این فرصت را غنیمت شمرید ، باشد که در آن ، پیشه ورْ زندگی از سر گیرد و کشتگان به فراموشی سپرده شوند . و همانا کُشنده ، پس از کشته شده ، چندان نمی پاید . آن گاه ، سعید بن قیس برون آمد و گفت : ای شامیان! همانا میان ما و شما اموری گذشت که در آنها بر سرِ دین و دنیا ، پشت در پشتِ هم [ با یکدیگر به نبرد ]ایستادیم و شما آنها را نیرنگ و زیاده روی نام نهادید . امروز ما را به چیزی فرا خوانده اید که ما دیروز برای پاسداری از همان (قرآن) با شما جنگیدیم . چنین نیست که با دستاویزی زیباتر از داوریِ قرآن ، عراقیان به عراقِ خود و شامیان به شامِ خویش بازگردند . اینک کار در دست ماست نه شما ؛ وگرنه ما ، ماییم و شما ، شمایید . گروهی رو به علی علیه السلام ، برخاسته ، گفتند : دعوت آنان را اجابت کن ، که ما هلاک شدیم ... جنگ ما را در کام خویش بُرده و مردان کشته شده اند . گروهی گفتند : با شامیان به همان انگیزه می جنگیم که دیروز جنگیدیم . این سخن را تنها شماری اندک از عراقیان گفتند و سپس [ آنان نیز] همراهِ جماعت شدند و از گفته خویش بازگشتند و آن گاه ، همگان را شورِ سازش فرا گرفت . پس علی ، امیر مؤمنان برخاست و گفت : «همواره کار من با شما بر منوالی که دوست می داشتم ، می گذشت ، تا آن که جنگْ شما را درگرفت . به خدا سوگند ، به راستی جنگْ شما را در گرفت و وا نهاد ؛ امّا دشمنتان را درگرفت و وا ننهاد . جنگ برای ایشان ، بیش از شما ، آسیب و گزند در پی آورْد . هَلا! همانا من دیروز فرماندهِ مؤمنان بودم و امروز ، فرمانبَر شده ام ؛ دیروز نهی کننده بودم و امروز نهی شده هستم . شما زنده ماندن را دوست می دارید و من نمی توانم به آنچه دوست نمی دارید ، وادارتان کنم» .

.


ص: 174

مروج الذهب بَعدَ ذِکرِ رَفعِ المَصاحِفِ : فَلَمّا رَأی کَثیرٌ مِن أهلِ العِراقِ ذلِکَ ، قالوا : نُجیبُ إلی کِتابِ اللّهِ ونُنیبُ إلَیهِ ، وأحَبَّ القَومُ المُوادَعَهَ وقیلَ لِعَلِیٍّ : قَد أعطاکَ مُعاوِیَهُ الحَقَّ ، ودَعاکَ إلی کِتابِ اللّهِ ، فَاقبَل مِنهُ ، وکانَ أشَدَّهُم فی ذلِکَ الیَومِ الأَشعَثُ بنُ قَیسٍ ، فَقالَ عَلِیٌّ : أیُّهَا النّاسُ ! إنَّهُ لَم یَزَل مِن أمرِکُم ما اُحِبُّ حَتّی قَرَحَتکُمُ الحَربُ ، وقَد وَاللّهِ أخَذَت مِنکُم وتَرَکَت ، وإنّی کُنتُ بِالأَمسِ أمیرا ، فَأَصبَحتُ الیَومَ مَأمورا ، وقَد أحبَبتُمُ البَقاءَ . (1)

.

1- .مروج الذهب : ج 2 ص 400 .

ص: 175

مروج الذَّهب پس از بیانِ برافراشته شدنِ قرآن ها : چون بسیاری از عراقیان چنین دیدند ، گفتند : «[ داوری] کتاب خدا را اجابت می کنیم و به سوی آن باز می گردیم» . و [ در حقیقت ، ]ایشان دوستار سازش بودند . به علی علیه السلام گفته شد : معاویه حق را به تو عرضه کرد و به کتاب خدا فرا خوانْدت . پس ، از او بپذیر . و آن روز ، از همه سرسخت تر در این سخن ، اشعث بن قیس بود . پس علی علیه السلام گفت : «ای مردم! همواره کار شما چنان بود که می خواستم ، تا آن گاه که جنگْ زخمی تان کرد . به خدا سوگند ، به راستی که جنگ شما را درگرفت و وا نهاد . من دیروز فرمانده بودم و امروز فرمانبَرم و به راستی ، شما خواهانِ زنده ماندن هستید!» .

.


ص: 176

الإمام علیّ علیه السلام مِن کَلامٍ لَهُ لَمّا اضطَرَبَ عَلیهِ أصحابُهُ فی أمرِ الحُکومَهِ : أیُّهَا النّاسُ ! إنَّهُ لَم یَزَل أمری مَعَکُم عَلی ما اُحِبُّ ، حَتّی نَهَکَتکُمُ الحَربُ ، وقَد وَاللّهِ أخَذَت مِنکُم وتَرَکَت ، وهِیَ لِعَدُوِّکُم أنهَکُ ، لَقَد کُنتُ أمسِ أمِیرا ، فَأَصبَحتُ الیَومَ مَأمورا ، وکُنتُ أمسِ ناهِیا ، فَأَصبَحتُ الیَومَ مَنهِیّا ، وقَد أحبَبتُمُ البَقاءَ ، ولَیسَ لی أن أحمَلَکُم عَلی ما تَکرَهونَ ! (1)

وقعه صفّین عن عمر بن سعد :لَمّا رَفَعَ أهلُ الشّامِ المُصاحِفَ عَلَی الرِّماحِ یَدعونَ إلی حُکمِ القُرآنِ قالَ عَلِیٌّ علیه السلام : عِبادَ اللّهِ ! إنّی أحَقُّ مَن أجابَ إلی کِتابِ اللّهِ ، ولکِنَّ مُعاوِیَهَ ، وعَمرَو بنَ العاصِ ، وَابنَ أبی مُعَیطٍ ، وحَبیبَ بنَ مَسلَمَهَ ، وَابنَ أبی سَرحٍ لَیسوا بِأَصحابِ دینٍ ولا قُرآنٍ ، إنّی أعرَفُ بِهِم مِنکُم ، صَحِبتُهُم أطفالاً ، وصَحِبتُهُم رِجالاً ، فَکانوا شَرَّ أطفالٍ ، وشَرَّ رِجالٍ . إنَّها کَلِمَهُ حَقٍّ یُرادُ بِها باطِلٌ ، إنَّهُم وَاللّهِ ما رَفَعوها أنَّهُم یَعرِفونَها ویَعمَلونَ بِها ، ولکِنَّهَا الخَدیعَهُ وَالوَهنُ وَالمَکیدَهُ . أعیرونی سَواعِدَکُم وجَماجِمَکُم ساعَهً واحدَهً ، فَقَد بَلَغَ الحَقُّ مَقطَعَهُ ، ولَم یَبقَ إلّا أن یُقطَعَ دابِرُ الَّذینَ ظَلَموا . فَجاءَهُ زُهاءُ عِشرینَ ألفا مُقَنِّعینَ فِی الحَدیدِ شاکِی السِّلاحِ ، سُیوفُهُم عَلی عَواتِقِهِم ، وقَدِ اسوَدَّت جِباهُهُم مِنَ السُّجودِ ! ! یَتَقَدَّمُهُم مِسعَرُ بنُ فَدَکِیٍّ ، وزَیدُ بنُ حُصَینٍ ، وعِصابَهٌ مِنَ القُرّاءِ الَّذینَ صاروا خَوارِجَ مِن بَعدُ ، فَنادَوهُ بِاسمِهِ لا بِإِمرَهِ المُؤمِنینَ : یا عَلِیُّ ! أجِبِ القَومَ إلی کِتابِ اللّهِ إذ دُعیتَ إلَیهِ ، وإلّا قَتَلناکَ کَما قَتَلنَا ابنَ عَفّانَ ، فَوَاللّهِ لَنَفعَلَنَّها إن لَم تُجِبهُم . فَقالَ لَهُم : وَیحَکُم ! أنا أوَّلُ مَن دَعا إلی کِتابِ اللّهِ ، وأوَّلُ مَن أجابَ إلَیهِ ، ولَیسَ یَحِلُّ لی ولا یَسَعُنی فی دینی أن اُدعی إلی کِتابِ اللّهِ فَلا أقبَلَهُ ، إنّی إنَّما اُقاتِلُهُم لِیَدینوا بِحُکمِ القُرآنِ ؛ فَإِنَّهُم قَد عَصَوُا اللّهَ فیما أمَرَهُم ، ونَقَضوا عَهدَهُ ، ونَبَذوا کِتابَهُ ، ولکِنّی قَد أعلَمتُکُم أنَّهُم قَد کادوکُم ، وأنَّهُم لَیسُوا العَمَلَ بِالقُرآنِ یُریدونَ . قالوا : فَابعَث إلَی الأَشتَرِ لِیَأتِیَکَ . وقَد کانَ الأَشتَرُ صَبیحَهَ لَیلَهِ الهَریرِ قَد أشرَفَ عَلی عَسکَرِ مُعاوِیَهَ لِیَدخُلَهُ . (2)

.

1- .نهج البلاغه : الخطبه 208 ، وقعه صفّین : ص 484 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 306 ح 556 ؛ المعیار والموازنه : ص 175 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 138 .
2- .وقعه صفّین : ص 489 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 183 وفیه إلی «صحبتم رجالاً» ، بحار الأنوار : ج 32 ص 532 ح 449 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 216 وراجع مروج الذهب : ج 2 ص 401 وتاریخ الطبری : ج 5 ص 48 والکامل فی التاریخ : ج 2 ص 386 والبدایه والنهایه : ج 7 ص 273 .

ص: 177

امام علی علیه السلام برگرفته گفتار او ، آن گاه که یارانش در مسئله حَکَمیّت بر او شوریدند : ای مردم! همانا همواره کارم با شما چنان بود که می خواستم ، تا آن گاه که جنگْ شما را در هم کوفت . به خدا سوگند، به راستی که جنگْ شما را درگرفت و وا نهاد و برای دشمنتان کوبنده تر بود . من دیروز فرماندهِ شما بودم و امروز فرمانبَرَم . دیروز نهی کننده بودم و امروز ، نهی شده هستم . همانا شما دوستارِ زنده ماندنید و من نمی توانم به آنچه دوست نمی دارید ، وادارتان کنم .

وقعه صِفّین به نقل از عمر بن سعد : آن گاه که شامیان قرآن ها را بر نیزه ها برافراشتند و به داوریِ قرآن فرا خواندند ، علی علیه السلام گفت : «بندگان خدا! من سزاوارترم که کتاب خدا را اجابت کنم ؛ امّا معاویه و عمرو بن عاص و ابن ابی مُعَیط و حبیب بن مسلمه و ابن ابی سَرح نه اهل دین اند و نه قرآن . من بیش از شما با ایشان آشنایم و در کودکی و بزرگی با آنان معاشرت داشته ام . اینان ، بدترینِ کودکان بوده اند و بدترینِ بزرگان اند! این ، گفتاری است حق که از آن ، قصد باطل شده است . به خدا سوگند ، همانا آنان قرآن ها را از آن رو بر نیزه نکرده اند که [ شأنِ] آن را می شناسند و به آن عمل می کنند ؛ بلکه این ، نیرنگ و عجز و فریب است . ساعتی ، بازوان و جُمجمه هاتان را به من عاریت دهید ، که حق به نقطه برخوردِ [ نهایی با باطل ]رسیده و چیزی نمانده که دنباله ستمگران بریده شود» . آن گاه ، نزدیک به بیست هزار سلاحْ بر کفِ آهن پوش ، شمشیر بر شانه و سیه پیشانی (پیشانی پینه بسته) از کثرتِ سجود ، به سوی علی علیه السلام پیش آمدند . پیش گام آنان ، مسعر بن فَدَکی ، زید بن حُصَین و دسته ای از قاریان بودند که بعدا خوارج خوانده شدند . آنان ، او را به اسم خواندند و نه با لقبِ «امیر مؤمنان» . [ گفتند] : ای علی! اکنون که به کتاب خدا فرا خوانده شده ای ، شامیان را اجابت کن ؛ و گرنه ، تو را می کشیم ، همان سان که [ عثمان ]ابن عفّان را کشتیم . به خدا سوگند ، اگر ایشان را اجابت نکنی ، چنان می کنیم . علی علیه السلام به ایشان گفت : «وای بر شما! من نخستین کسم که هم به کتاب خدا فرا خوانْد و هم به آن پاسخ داد . مرا و دینداری ام را روا نیست که به کتاب خدا فرا خوانده شوم و آن را نپذیرم ؛ بلکه به راستی ، جز این نیست که من با اینان می جنگم تا به حکم قرآن تن دهند ؛ چرا که ایشان از فرمان خدا سرپیچیده و پیمان او را شکسته و کتابش را فَرا پشت افکنده اند . به تحقیق ، آگاهتان کردم که آنان ، یقینا قصد فریب شما کرده اند و خواهانِ عمل به قرآن نیستند» . گفتند : پیِ اَشتر بفرست تا نزد تو آید . و اشتر ، صبحگاهانِ شب غُرّش ، به قرارگاه معاویه نزدیک شده بود و چیزی نمانده بود که بدان راه یابد .

.


ص: 178

11 / 5رُجوعُ الأَشتَرِ مِنَ المَعرَکَهِوقعه صفّین عن إبراهیم بن الأشتر :کُنتُ عِندَ عَلِیٍّ حینَ أکرَهَهُ النّاسُ عَلَی الحُکومَهِ ، وقالوا : اِبعَث إلَی الأَشتَرِ فَلیَأتِکَ . قالَ : فَأَرسَلَ عَلِیٌّ إلَی الأَشتَرِ یَزیدَ بنَ هانِئٍ السَّبیعِیَّ أنِ ائتِنی . فَأَتاهُ فَبَلَّغَهُ . فَقالَ : قُل لَهُ : لَیسَ هذِهِ السّاعَهُ الَّتی یَنبَغی لَکَ أن تُزیلَنی فیها عَن مَوقِفی ، إنّی قَد رَجَوتُ أن یُفتَحَ لی ؛ فَلا تُعجِلنی . فَرَجَعَ یَزیدُ بنُ هانِئٍ إلی عَلِیٍّ فَأَخبَرَهُ ، فَما هُوَ إلّا أنِ انتَهی إلَینا ، فَارتَفَعَ الرَّهَجُ ، وعَلَتِ الأَصواتُ مِن قِبَلِ الأَشتَرِ (1) ، فَقالَ لَهُ القَومُ : وَاللّهِ ما نَراکَ إلّا أمَرتَهُ أن یُقاتِلَ . قالَ : مِن أینَ یَنبَغی أن تَرَوا ذلِکَ ! رَأَیتُمونی سارَرتُهُ ؟ أ لَیسَ إنَّما کَلَّمتُهُ عَلی رُؤوسِکُم عَلانِیَهً ، وأنتُم تَسمَعونَنی ! قالوا : فَابعَث إلَیهِ فَلیَأتِکَ ، وإلّا وَاللّهِ اعتَزَلناکَ . قالَ لَهُ : وَیحَکَ یا یَزیدُ ! قُل لَهُ : أقبِل إلَیَّ ؛ فَإِنَّ الفِتنَهَ قَد وَقَعَت ! فَأَبلَغَهُ ذلِکَ ، فَقالَ لَهُ : أ لِرَفعِ المَصاحِفِ ؟ قالَ : نَعَم ، قالَ : أما وَاللّهِ ، لَقَد ظَنَنتَ حینَ رُفِعَت أنَّها سَتوقِعُ اختِلافا وفُرقَهً ، إنَّها مَشورَهُ ابنِ العاهِرَهِ ،أ لا تَری ما صَنَعَ اللّهُ لَنا ! أ یَنبَغی أن أدَعَ هؤُلاءِ وأنصَرِفَ عَنهُم ! وقالَ یَزیدُ بنُ هانِئٍ : فَقُلتُ لَهُ : أ تُحِبُّ أنَّکَ ظَفِرتَ هاهُنا ، وأنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ بِمَکانِهِ الَّذی هُوَ بِهِ یُفرَجُ عَنهُ أو یُسلَمُ ؟ قالَ : لا وَاللّهِ ، سُبحانَ اللّهِ ! قالَ : فَإِنَّهُم قَد قالوا : لَتُرسِلَنَّ إلَی الأَشتَرِ فَلیَأتِیَنَّکَ أو لَنَقتُلَنَّکَ کَما قَتَلنَا ابنَ عَفّانَ . فَأَقبَلَ حَتَّی انتَهی إلَیهِم فَقالَ :یا أهلَ العِراقِ ! یا أهلَ الذُّلِّ وَالوَهنِ ! أ حینَ عَلَوتُمُ القَومَ ظَهرا ، وظَنّوا أنَّکُم لَهُم قاهِرونَ ، رَفَعُوا المَصاحِفَ یَدعونَکُم إلی ما فیها ! وقَد وَاللّهِ تَرَکوا ما أمَرَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ بِهِ فیها ، وسُنَّهَ مَن اُنزِلَت عَلَیهِ صلی الله علیه و آله ؟ فَلا تُجیبوهُم ، أمهِلونی عَدوَ الفَرَسِ ؛ فَإِنّی قَد طَمِعتُ فِی النَّصرِ . قالوا : إذَن نَدخُلَ مَعَکَ فی خَطیئَتِکَ ، قالَ : فَحَدِّثونی عَنکُم وقَد قُتِلَ أماثِلُکُم ، وبَقِیَ أراذِلُکُم ، مَتی کُنتُم مُحِقّینَ ؟ أ حینَ کُنتُم تُقاتِلونَ وخِیارُکُم یُقتَلونَ ! فَأَنتُمُ الآنَ إذ أمسَکتُم عَنِ القِتالِ مُبطِلونَ ؛ أمِ الآنَ أنتُم مُحِقّونَ ؟ فَقَتلاکُمُ الَّذینَ لا تُنکِرونَ فَضلَهُم ، فَکانوا خَیرا مِنکُم ، فِی النّارِ إذا ! قالوا : دَعنا مِنکَ یا أشتَرُ ، قاتَلناهُم فِی اللّهِ عَزّ وجَلَّ ، ونَدَعُ قِتالَهُم للّهِِ سُبحانَهُ ، إنّا لَسنا مُطیعیکَ ولا صاحِبَکَ ، فَاجتَنِبنا . فَقالَ : خُدِعتُم وَاللّهِ فَانخَدَعتُم ، ودُعیتُم إلی وَضعِ الحَربِ فَأَجَبتُم . یا أصحابَ الجِباهِ السّودِ ! کُنّا نَظُنُّ صَلَواتِکُم زَهادَهً فِی الدُّنیا ، وشَوقا إلی لِقاءِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ ، فَلا أری فِرارَکُم إلّا إلَی الدُّنیا مِنَ المَوتِ . ألا قُبحا یا أشباه النِّیبِ الجَلّالَهِ (2) ! وما أنتُم بِرائینَ بَعدَها عِزّا أبَدا ، فَابعَدوا کَما بَعِدَ القَومُ الظّالِمونَ ! فَسَبّوهُ ، فَسَبَّهُم ، فَضَرَبوا وَجهَ دابَّتِهِ بِسِیاطِهِم ، وأقبَلَ یَضرِبُ بِسَوطِهِ وُجوهَ دَوابِّهِمِ ، وصاحَ بِهِم عَلِیٌّ فَکَفّوا . (3)

.

1- .زاد فی وقعه صفّین هنا : «وظهرت دلائل الفتح والنصر لأهل العراق، ودلائل الخذلان والإدبار علی أهل الشام» .
2- .النِّیب : جمع ناب : وهی الناقه المسنّه ، سمّوها بذلک حین طال نابها وعظم . والجلّاله : الّتی تَتَبّعُ النجاسات (تاج العروس : ج 2 ص 458 «نیب» و ج 14 ص 114 «جلل») .
3- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 49 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 386 نحوه ؛ وقعه صفّین : ص 490 وراجع الأخبار الطوال : ص 190 والفتوح : ج 3 ص 186 .

ص: 179



11 / 5 بازگشت اشتر از عرصه نبرد

11 / 5بازگشت اشتر از عرصه نبردوقعه صِفّین به نقل از ابراهیم بن اشتر : من نزد علی علیه السلام بودم ، آن گاه که وی را ناچار کردند به داوری تن دهد و گفتند : پیِ اَشتر بفرست تا نزد تو آید. پس علی علیه السلام ، یزید بن هانِئ سُبَیعی را نزد اَشتر فرستاد و او را طلبید . یزید نزد او رفت و پیغام را به وی رساند . اشتر گفت : به علی بگو اکنون لحظه ای نیست که شایسته باشد مرا از جایگاهم بَرکنی ، که من امیدوارم [ به زودی ]پیروزی یابم . پس در فرا خواندنم شتاب مکن . یزید بن هانِئ نزد علی علیه السلام باز آمد و به او خبر رساند . همان دَم که وی به ما رسید ، از قرارگاه اشتر غبار به هوا خاست و بانگ در پیچید . آن افراد به علی علیه السلام گفتند : به خدا سوگند یقین داریم که تو او را فرمان داده ای تا بجنگد . گفت : «چگونه رواست که چنین بیندیشید؟ آیا دیدید که من با او به نجوا سخن بگویم؟ آیا آشکارا نزد شما و به گونه ای که می شنیدید ، با او سخن نگفتم؟» . گفتند : پس [ دیگر بار] پیِ او بفرست تا نزد تو آید ؛ وگرنه ، به خدا سوگند ، از تو کناره می گیریم . علی علیه السلام به یزید گفت : «وای بر تو ، ای یزید! به او بگو نزد من آید ، چرا که فتنه[ای دیگر] رخ داده است» . یزید این خبر را به مالک رسانْد . مالک به وی گفت : به دلیلِ برافراشته شدنِ قرآن ها؟ گفت : آری . گفت : هان ! به خدا سوگند ، آن گاه که برافراشته شد ، دانستم که اختلاف و تفرقه پدید خواهد آورد . این ، رأیِ آن روسپی زاده (عمرو بن عاص) است . نمی بینی خداوند برای ما چه کرده [ و زمینه پیروزی را برایمان فراهم فرموده است] ؟ آیا رواست که اینان را وا گذارم و از ایشان دست کشم؟ یزید بن هانِئ می گوید به وی گفتم : آیا دوست می داری تو در این جا ظفر یابی و امیر مؤمنان در جایِ خویش ، تنها نهاده شود یا [ حتّی] به دشمن تسلیم گردد؟ گفت : نه ، به خدا سوگند! سبحان اللّه ! گفت : آن گروه گفته اند : یا پیِ اشتر بفرست تا نزدت آید و یا تو را می کشیم ، آن گونه که [ عثمان] ابن عفّان را کشتیم! پس مالک روی به جانب عراقیان نهاد تا به ایشان رسید و گفت : ای عراقیان! ای فرومایگان سستْ عنصر! آیا اکنون که شما بر شامیان چیره گشته اید و آنان دریافته اند که بر ایشان پیروز می شوید ، قرآن ها را برافراشته اند و شما را به حکم قرآن فرا می خوانند[ ، چنین می کنید] ؟! به خدا سوگند ، ایشان فرمان خدای عز و جل در قرآن و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله را فرو نهاده اند . پس آنان را اجابت نکنید . به من [ تنها] به اندازه یک تاختن اسب ، فرصت دهید ، که من به پیروزی چشم دوخته ام . گفتند : آن گاه ، ما نیز در خطای تو سهیم می شویم! گفت : درباره خودتان برایم بگویید ، در حالی که بهترین هایتان کشته شدند و فرومایگانتان باقی ماندند . شما چه زمان بر حق بودید ؟ آیا آن گاه که نبرد می کردید و برگزیدگانتان کشته می شدند؟ پس در این صورت ، اکنون که از نبرد دست کشیده اید ، بر باطل هستید . یا اینک شما برحقّید؟ که در این صورت ، کشته شدگانتان که فضیلتشان را انکار نمی کنید و از شما برتر بودند ، در آتش اند! گفتند : ما را وا گذار ، ای اشتر ! ما در راه خدای عز و جل با ایشان جنگیدیم و برای همو که منزّه است ، جنگ با ایشان را وا می نهیم . ما نه پیرو توایم و نه امیرت . پس از ما دور شو! گفت : به خدا سوگند ، فریبتان دادند و فریب خوردید . به فرو نهادنِ جنگ ، فرا خوانده شدید و پذیرفتید . ای سیه پیشانی ها! ما می پنداشتیم نماز خواندن [ های فراوانِ] شما از سرِ بی میلی به دنیا و شوق ورزیدن به دیدار خدای عز و جل است . امّا اکنون وضع شما را جز آن نمی بینم که از مرگ به سوی دنیا می گریزید . هَلا که زشت است [ کار شما ]ای همانندانِ پیرْ شترِ نجاستخوار! و شما از این پس ، هرگز رنگ عزّت را نخواهید دید . پس دور شوید ، همان گونه که گروه ستمگر دور شدند . آن گاه ، ایشان به وی دشنام دادند و او نیز به آنان دشنام داد . پس ایشان با تازیانه های خویش بر چهره اسبش کوفتند و او هم با تازیانه اش بر چهره اسبان آنها زد . آن گاه ، علی علیه السلام بر ایشان بانگ زد و بازشان داشت .

.


ص: 180

. .


ص: 181

. .


ص: 182

وقعه صفّین عن إبراهیم بن الأشتر فی بَیانِ ماجَری بَعدَ رَفعِ المَصاحِفِ : قالَ الأَشترُ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! احمِلِ الصَّفَّ عَلَی الصَّفِّ یُصرَعِ القَومُ . فَتَصایَحوا : إنَّ عَلِیّا أمیرَ المُؤمِنینَ قَد قَبِلَ الحُکومَهَ ، ورَضِیَ بِحُکمِ القُرآنِ ، ولَم یَسَعهُ إلّا ذلِکَ . قالَ الأَشتَرُ : إن کانَ أمیرُ المُؤمِنینَ قَد قَبِلَ ورَضِیَ بِحُکمِ القُرآنِ ، فَقَد رَضیتُ بِما رَضِیَ أمیرُ المُؤمِنینَ . فَأَقبَلَ النّاسُ یَقولونَ : قَد رَضِیَ أمیرُ المُؤمِنینَ ، قَد قَبِلَ أمیرُ المُؤمِنینَ ، وهُوَ ساکِتٌ ، لا یَبَضُّ بِکَلِمَهٍ ، مُطرِقٌ إلَی الأَرضِ . (1)

.

1- .وقعه صفّین : ص 492 ؛ الفتوح : ج 3 ص 187 نحوه .

ص: 183

وقعه صِفّین به نقل از ابراهیم بن اشتر ، در بیان ماجرای پس از برافراشته شدن قرآن ها : اشتر گفت : ای امیر مؤمنان! صفوف عراق را بر صف های شامیان بتازان تا ایشان بر خاک افتند . پس حَکَمیّت خواهان بانگ برآوردند : همانا علی امیر مؤمنان ، داوری را پذیرفته و به حکم قرآن ، خشنود است و او را جز این نرسد . اشتر گفت : اگر امیر مؤمنان ، حکم قرآن را پذیرفته و بدان خشنود است ، من نیز به آنچه وی بدان رضایت دهد ، راضی ام . آن گاه ، افراد پیش آمده ، گفتند : امیر مؤمنان رضایت داد ؛ امیر مؤمنان پذیرفت . و این در حالی بود که وی سکوت گزیده بود ، کلمه ای سخن نگفته ، سر به زیر افکنده بود .

.


ص: 184

11 / 6فَرَحُ مُعاوِیَهَالفتوح :کانَ مُعاوِیَهُ بَعدَ ذلِکَ [أی بَعدَ خِتامِ الحَربِ ]یَقولُ : وَاللّهِ ، لَقَد رَجَعَ عَنِّی الأَشتَرُ یَومَ رَفعِ المَصاحِفِ ، وأنَا اُریدُ أن أسأَلَهُ أن یَأخُذَ لِیَ الأَمانَ مِن عَلِیٍّ . وقَد هَمَمتُ ذلِکَ الیَومَ بِالهَرَبِ ، ولکِن ذَکَرتُ قَولَ عَمرِو بنِ الإِطنابَهِ حَیثُ یَقولُ : أبَت لی عِفَّتی وأبی بَلائی وأخذِی الحَمدِ بِالثَّمنِ الرَّبیحِ (1)

الفتوح :فَغَمَدَ النّاسُ أسیافَهُم ، ووَضَعوا أسلِحَتَهُم ، وعَزَموا عَلَی الحُکمِ ، فَقالَ عَمرٌو لِمُعاوِیَهَ : کَیفَ رَأَیتَ رَأیی ؟ لَقَد کُنتَ غَرِقتَ فی بَحرِ العِراقِ وأنقَذتُکَ . فَقالَ مُعاوِیَهُ : صَدَقتَ أبا عَبدِ اللّهِ ، ولِمِثلِها کُنتُ أرجوکَ . (2)

.

1- .الفتوح : ج 3 ص 188 وراجع عیون الأخبار لابن قتیبه : ج 1 ص 126 وتاریخ الطبری : ج 5 ص 24 والکامل فی التاریخ : ج 2 ص 376 والبدایه والنهایه : ج 7 ص 266 و ج 8 ص 283 ووقعه صفّین : ص 404 .
2- .الفتوح : ج 3 ص 191 .

ص: 185



11 / 6 شادمانیِ معاویه

11 / 6شادمانیِ معاویهالفتوح :معاویه پس از پایان یافتنِ جنگ می گفت : به خدا سوگند ، اَشتر به روزِ برافراشته شدنِ قرآن ها ، در حالی از من منصرف شد که بر آن بودم تا از وی بخواهم برایم از علی اَمان طلبد . آن روز می خواستم بگریزم ، امّا سخن عمرو بن اَطنابه را یاد آوردم که گفته است : عفّت و آزمون دیدگی ام ، مرا [ از گریختن ]بازداشت و نیز این که می خواهم به بهایی گران ، ستوده شوم.

الفتوح :پس افراد شمشیرهاشان را در غلاف نهادند و سلاح هاشان را فرو گذاشتند و به داوری تن سپردند . عمرو به معاویه گفت : رأیم را چگونه یافتی؟ در دریای عراق غرق شده بودی که نجاتت بخشیدم! معاویه گفت : راست می گویی ، ای ابو عبد اللّه ! برای چنین مواقعی بود که به تو امید بسته بودم .

.


ص: 186

11 / 7رِسالَهُ مُعاوِیَهَ إلَی الإِمامِوقعه صفّین عن إبراهیم بن الأشتر :بَعَثَ مُعاوِیَهُ أبَا الأَعوَرِ السَّلَمِیَّ عَلی بِرذَونٍ أبیَضَ ، فَسارَ بَینَ الصَّفَّینِ ؛ صَفِّ أهلِ العِراقِ وصَفِّ أهلِ الشّامِ ، وَالمُصحَفُ عَلی رَأسِهِ وهُوَ یَقولُ : کِتابُ اللّهِ بَینَنا وبَینَکُم . فَأَرسَلَ مُعاوِیَهُ إلی عَلِیٍّ : إنَّ الأَمرَ قَد طالَ بَینَنا وبَینَکَ ، وکُلُّ واحِدٍ مِنّا یَری أنَّهُ عَلَی الحَقِّ فیما یَطلُبُ مِن صاحِبِهِ ، ولَن یُعطِیَ واحِدٌ مِنَّا الطّاعَهَ لِلآخَرِ ، وقَد قُتِلَ فیما بَینَنا بَشَرٌ کَثیرٌ ، وأنَا أتَخَوَّفُ أن یَکونَ ما بَقِیَ أشَدَّ مِمّا مَضی ، وإنّا سَوفَ نُسأَلُ عَن ذلِکَ المَوطِنِ ، ولا یُحاسَبُ بِهِ غَیری وغَیرُکَ ، فَهَل لَکَ فی أمرٍ لَنا ولَکَ فیهِ حَیاهٌ وعُذرٌ وبَراءَهٌ ، وصَلاحٌ لِلاُمَّهِ ، وحَقنٌ لِلدِّماءِ ، واُلفَهٌ لِلدّینِ ، وذَهابٌ لِلضَّغائِنِ وَالفِتَنِ ؛ أن یُحَکَّمَ بَینَنا وبَینَکَ حَکَمانِ رَضِیّانِ ؛ أحدُهُما مِن أصحابی ، وَالآخَرُ مِن أصحابِکَ ؛ فَیَحکُمانِ بِما فی کِتابِ اللّهِ بَینَنا ؛ فَإِنَّهُ خَیرٌ لی ولَکَ ، وأقطَعُ لِهذِهِ الفِتَنِ . فَاتَّقِ اللّهَ فیما دُعیتَ لَهُ ، وَارضَ بِحُکمِ القُرآنِ إن کُنتَ مِن أهلِهِ . وَالسَّلامُ . (1)

11 / 8جَوابُ الإِمامِ عَنهُ وقَبولُهُ التَّحکیمَوقعه صفّین عن إبراهیم بن الأشتر بَعدَ ذِکرِ کِتابِ مُعاوِیَهَ لِلإِمامِ علیه السلام : فَکَتَبَ إلَیهِ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ : مِن عَبدِ اللّهِ عَلِیٍّ أمیرِ المُؤمِنینَ إلی مُعاوِیَهَ بنِ أبی سُفیانَ . أمّا بَعدُ ؛ فَإِنَّ أفضَلَ ما شَغَلَ بِهِ المَرءُ نَفسَهُ اتِّباعُ ما یَحسُنُ بِهِ فِعلُهُ ، ویُستَوجَبُ فَضلُهُ ، ویَسلَمُ مِن عَیبِهِ . وإنَّ البَغیَ وَالزّورَ یُزرِیانِ بِالمَرءِ فی دینِهِ ودُنیاهُ ، ویُبدِیانِ مِن خَلَلِهِ عِندَ مَن یُغنیهِ مَا استَرعاهُ اللّهُ ما لا یُغنی عَنهُ تَدبیرُهُ . فَاحذَرِ الدُّنیا ؛ فَإِنَّهُ لا فَرَحَ فی شَیءٍ وَصَلتَ إلَیهِ مِنها . ولَقَد عَلِمتَ أنَّکَ غَیرُ مُدرِکٍ ما قُضِیَ فَواتُهُ . وقَد رامَ قَومٌ أمرا بِغَیرِ الحَقِّ ؛ فَتَأَوَّلوا عَلَی اللّهِ تَعالی ، فَأَکذَبَهُم ومَتَّعَهُم قَلیلاً ، ثُمَّ اضطَرَّهُم إلی عَذابٍ غَلیظٍ . فَاحذَر یَوما یَغتَبِطُ فیهِ مَن أحمَدَ عاقِبَهَ عَمَلِهِ ، ویَندَمُ فیهِ مَن أمکَنَ الشَّیطانَ مِن قِیادِهِ ولَم یُحادَّهُ ، فَغَرَّتهُ الدُّنیا وَاطمَأَنَّ إلَیها . ثُمَّ إنَّکَ قَد دَعَوتَنی إلی حُکمِ القُرآنِ ؛ ولَقَد عَلِمتُ أنَّکَ لَستَ مِن أهلِ القُرآنِ ، ولَستَ حُکمَهُ تُریدُ ، وَاللّهُ المُستَعانُ . وقَد أجَبنَا القُرآنَ إلی حُکمِهِ ، ولَسنا إیّاکَ أجَبنا . ومَن لَم یَرضَ بِحُکمِ [القُرآنِ] (2) فَقَد ضَلَّ ضَلالاً بَعیدا . (3)

.

1- .وقعه صفّین : ص 493 ، بحار الأنوار : ج 32 ص 537 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 225 وفیه من «فأرسل معاویه . . . ».
2- .مابین المعقوفین سقط من المصدر ، وأثبتناه من بحار الأنوار وشرح نهج البلاغه .
3- .وقعه صفّین : ص 493 ، بحار الأنوار : ج 32 ص 537 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 225 .

ص: 187



11 / 7 نامه معاویه به امام

11 / 8 پاسخ امام به معاویه و پذیرشِ داوری

11 / 7نامه معاویه به اماموقعه صِفّین به نقل از ابراهیم بن اشتر : معاویه ، ابو اَعوَر سُلَمی را سوار بر اَستری سپید ، روانه کرد . وی ، قرآن بر سر ، میان دو صفِ عراقیان و شامیان به حرکت درآمد ، در حالی که می گفت : کتاب خدا میان ما و شما داور است! پس معاویه برای علی علیه السلام [ چنین] پیام فرستاد : کار میان ما و تو به درازا کشید و هر یک از ما خود را در آنچه از دیگری می خواهد ، بر حق می داند ، بی آن که هیچ یک از ما به اطاعت از دیگری تن دهد . افراد بسیار میان ما کشته شدند و من بیم دارم که آنچه در پیش است ، سخت تر از گذشته باشد . به زودی ، ما را در باب این موضع ، بازخواست خواهند کرد و در حقیقت ، از کسی جز من و تو حسابرسی نخواهد شد . آیا تن می دهی به کاری که در آن برای ما و تو ، زندگانی و حجّت و برائت باشد و امّت را سامان دهد ، خون ها را پاس دارد ، میان دیندارانْ اُلفت برقرار سازد ، و کینه ها و آشوب ها را از میان ببرد ؛ بدین سان که میان ما و تو دو داور مورد پسند ، یکی از یارانم و یکی از یارانت باشند و بنا بر کتاب خدا میان ما داوری کنند؟ پس آن برای من و تو بهتر است و این آشوب ها را ریشه کن می کند . در آنچه بدان فرا خوانده شده ای ، خدای را بپرهیز و اگر اهلِ قرآنی ، به حکم آن خشنود باش . والسّلام!

11 / 8پاسخ امام به معاویه و پذیرشِ داوریوقعه صِفّین به نقل از ابراهیم بن اشتر ، پس از ذکر نامه معاویه به امام علیه السلام : پس علی بن ابی طالب علیه السلام به معاویه نوشت : «از بنده خدا ، علی امیر مؤمنان به معاویه بن ابی سفیان . امّا بعد ؛ برترین کاری که انسان خود را به آن مشغول می کند ، پیروی از شیوه ای است که با آن ، کارش نیک گردد ، از فضیلتش بهره گیرد ، و از زشتی آن برکنار مانَد . همانا ستم و باطلگرایی ، شخص را در دین و دنیا فرومایه می نمایند و نزد کسی که آنچه خدا به او وانهاده بی نیازش ساخته ، چنان عیوبش را آشکار می کنند که هیچ گونه چاره اندیشی اش ، او را بی نیاز نمی کند . پس از دنیا برحذر باش ، که همانا در هیچ چیزش که بدان دست یافته ای ، شادمانی نیست . و به راستی ، دریافته ای که نمی توانی آنچه را از دست رفتنش مقدّر است ، به دست آری . گروهی خواستارِ چیزی به ناحق شدند و آن را به خدای تعالی نسبت دادند و خداوند ، ایشان را دروغگو خواند و بهره ای کم نصیبشان فرمود و سپس به عذابی سخت دچارشان کرد . پس پروا کن از روزی که هر کس سرانجام کارش را ستوده ساخته باشد، در آن روز مورد غبطه است و هر کس زمامش را به شیطان وا نهاده و با او نستیزیده باشد، پشیمانی می کشد که چرا دنیا او را فریفت و او به آن دل بست . آن گاه مرا به حکم قرآن فرا خوانده ای و تو خود ، خوب می دانی که اهل قرآن نیستی و حکم آن را نمی خواهی ؛ و خداست آن که از او یاری می توان خواست . ما حکم قرآن را پذیرفتیم و این نه به آن معناست که دعوت تو را قبول کرده باشیم . و هرکس به حکم قرآن خشنود نشود ، در بیراهه ای ناپیدا کرانه افتاده است» .

.


ص: 188

الإمام علیّ علیه السلام مِن کِتابٍ لَهُ إلی مُعاوِیَهَ : وإنَّ البَغیَ وَالزّورَ یوتِغانِ (1) المَرءَ فی دینِهِ ودُنیاهُ ، ویُبدِیانِ خَلَلَهُ عِندَ مَن یَعیبُهُ . وقَد عَلِمتُ أنَّکَ غَیرُ مُدرِکٍ ما قُضِیَ فَواتُهُ . وقَد رامَ أقوامٌ أمرا بِغَیرِ الحَقِّ ، فَتَأَ لَّوا عَلَی اللّهِ فَأَکذَبَهُم . فَاحذَر یَوما یَغتَبِطُ فیهِ مَن أحمَدَ عاقِبَهَ عَمَلِهِ ، ویَندَمُ مَن أمکَنَ الشَّیطانَ مِن قِیادِهِ فَلَم یُجاذِبهُ . وقَد دَعَوتَنا إلی حُکمِ القُرآنِ ولَستَ مِن أهلِهِ ، ولَسنا إیّاکَ أجَبنا ، ولکِنّا أجَبنَا القُرآنَ فی حُکمِهِ . وَالسَّلامُ . (2)

.

1- .یُوتِغه : یُهلکه (النهایه : ج 5 ص 149 «وتغ») .
2- .نهج البلاغه : الکتاب 48 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 308 ح 588 .

ص: 189

امام علی علیه السلام برگرفته نامه وی به معاویه : ستم و باطلگرایی ، انسان را خواه در دین و خواه در دنیایش ، به هلاکت می افکند و کاستی هایش را نزد عیبجویِ وی ، آشکار می کند . و تو ، خود ، خوب می دانی که نمی توانی آنچه را از دست رفتنش مقدّر است ، به دست آری . گروهی خواستار چیزی به ناحق شدند و آن را به خدا نسبت دادند . پس خدای ایشان را دروغگو شمرد . پروا کن از روزی که هر کس سرانجام کارش را ستوده ساخته ، در آن روز مورد غبطه قرار می گیرد و هرکس زمامش را به شیطان وا نهاده و خودْ مهارش را در دست نگرفته ، پشیمانی می کشد . ما را به حکم قرآن فرا خواندی ، حال آن که اهلِ آن نیستی ؛ و ما تو را اجابت نکردیم ، بلکه حکم قرآن را پذیرفتیم . والسّلام!

.


ص: 190

11 / 9کَلامُ الإِمامِ فی ذَمِّ أصحابِهِالإمام علی علیه السلام مِن کَلامِهِ علیه السلام حینَ رَجَعَ أصحابُهُ عَنِ القِتالِ بِصِفّینَ ، لَمَّا اغتَرَّهُم مُعاوِیَهُ بِرَفعِ المَصاحِفِ : لَقَد فَعَلتُم فَعلَهً ضَعضَعَت مِنَ الإِسلامِ قُواهُ ، وأسقَطَت مُنَّتَهُ (1) ، وأورَثَت وَهنا وذِلَّهً . لَمّا کُنتُم الأَعلَینَ ، وخافَ عَدُوُّکُمُ الاِجتِیاحَ ، وَاستَحَرَّ بِهِمُ القَتلُ ، ووَجَدوا ألَمَ الجِراحِ ؛ رَفَعُوا المَصاحِفَ ودَعَوکُم إلی ما فیها لِیَفثَؤوکُم (2) عَنهُم ، ویَقطَعُوا الحَربَ فیما بَینَکُم وبَینَهُم ، ویَتَرَبَّصوا (3) بِکُم رَیبَ المَنونِ خَدیعَهً ومَکیدَهً . فَما أنتُم إن جامَعتُموهُم عَلی ما أحَبّوا ، وأعطَیتُموهُمُ الَّذی سَأَلوا إلّا مَغرورونَ . وَایمُ اللّهِ ، ما أظُنُّکُم بَعدَها مُوافِقی رُشدٍ ، ولا مُصیبی حَزمٍ . (4)

وقعه صفّین :جاءَ عَدِیُّ بنُ حاتِمٍ یَلتَمِسُ عَلِیّا ، ما یَطَأُ إلّا عَلی إنسانٍ مَیِّتٍ أو قَدَمٍ أو ساعِدٍ ، فَوَجَدَهُ تَحتَ رایاتِ بَکرِ بنِ وائِلٍ ، فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! أ لا نَقومُ حَتّی نَموتَ ؟ فَقالَ عَلِیٌّ : ادنُهْ ، فَدَنا حَتّی وَضَعَ أُذُنَهُ عِندَ أنفِهِ ، فَقالَ : وَیحَکَ ! إنَّ عامَّهَ مَن مَعی یَعصینی ، وإنَّ مُعاوِیَهَ فیمَن یُطیعُهُ ولا یَعصیهِ . (5)

.

1- .المُنّه : القوّه (لسان العرب : ج 13 ص 415 «منن») .
2- .فَثَأ الرجلَ : کَسَر غضبَه وسکّنه بقول أو غیره (لسان العرب : ج 1 ص 120 «فثأ») .
3- .فی المصدر : «یتربّص» ، والصواب ما أثبتناه کما فی المصادر الاُخری .
4- .الإرشاد : ج 1 ص 268 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 509 ح 559 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 56 عن جندب بن عبد اللّه ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 390 ، المعیار والموازنه : ص 84 کلّها نحوه .
5- .وقعه صفّین : ص 379 ، بحار الأنوار : ج 32 ص 503 ح 433 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 8 ص 77 .

ص: 191



11 / 9 گفتار امام در نکوهش یارانش

11 / 9گفتار امام در نکوهش یارانشامام علی علیه السلام آن گاه که قرآن برافراشتنِ معاویه ، یاران امام علیه السلام را فریفت و ایشان در صفّین از نبرد دست کشیدند : شما کاری کردید که نیروی اسلام را فرو کاست و توانش را از میان برد و سستی و خواری بر جای نهاد . آن گاه که شما سربلندی یافته بودید و دشمنتان بیم داشت که ریشه کن شود و کشتاری سخت به ایشان روی آورده بود و دردِ جراحت را می چشیدند ، ایشان قرآن ها را برافراشتند و شما را [ به دروغ] به حکم آن فرا خواندند تا خشمتان را از خود ، دور کنند و جنگ میان شما و خویش را فرو بنشانند و به حیله و فریب ، شما را منتظر حوادث آینده روزگار سازند . آن گاه که بر آنچه ایشان دوست داشتند ، همدست شدید و آنان را به خواستشان رساندید ، جز فریب خوردگانی نبودید . به خدا سوگند ، گمان ندارم که از این پس راه هدایت بیابید و به خردورزی روی آورید .

وقعه صِفّین :عَدیّ بن حاتم به جستجوی علی علیه السلام برآمد و در راه ، هر چه بر آن گام می نهاد ، جز جسد انسانی یا پا و دستی [ بریده] نبود . پس علی علیه السلام را زیر پرچم های [ قبیله] بَکر بن وائل یافت و گفت : ای امیر مؤمنان! آیا تا هنگام مرگ ، ایستادگی نکنیم؟ علی علیه السلام گفت : «نزدیک شو!» . عَدی نزدیک شد تا گوشش را کنار بینی علی علیه السلام نهاد . پس [ علی علیه السلام به او ]گفت : «دریغا! انبوهی از اینان که با من اند ، از فرمانم سر می پیچند ؛ امّا معاویه با کسانی است که از او اطاعت می کنند و از فرمانش سرنمی پیچند!» .

.


ص: 192

الفصل الثانی عشر : تعیین الحَکَم12 / 1مُخالَفَهُ الإِمامِ فی تَعیینِ الحَکَمِالإمام الباقر علیه السلام :لَمّا أرادَ النّاسُ عَلِیّا عَلی أن یَضَعَ حَکَمَینِ قالَ لَهُم عَلِیٌّ : إنَّ مُعاوِیَهَ لَم یَکُن لِیَضَعَ لِهذَا الأَمرِ أحَدا هُوَ أوثَقُ بِرَأیِهِ ونَظَرِهِ مِن عَمرِو بنِ العاصِ ، وإنَّهُ لا یَصلُحُ لِلقُرَشِیِّ إلّا مِثلُهُ ، فَعَلَیکُم بِعَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ فَارموهُ بِهِ ؛ فَإِنَّ عَمرا لا یَعقِدُ عُقدَهً إلّا حَلَّها عَبدُ اللّهِ ، ولا یَحُلُّ عُقدَهً إلّا عَقَدَها ، ولا یُبرِمُ أمرا إلّا نَقَضَهُ ، ولا یَنقُضُ أمرا إلّا أبرَمَهُ . فَقالَ الأَشعَثُ : لا وَاللّهِ ، لا یَحکُمُ فیها مُضَرِیّانِ حَتّی تَقومَ السّاعَهُ ، ولکِنِ اجعَلهُ رَجُلاً مِن أهلِ الیَمَنِ إذ جَعَلوا رَجُلاً مِن مُضَرَ . فَقالَ عَلِیٌّ : إنّی أخافُ أن یُخدَعَ یَمَنِیُّکُم ؛ فَإِنَّ عَمرا لَیسَ مِنَ اللّهِ فی شَیءٍ إذا کانَ لَهُ فی أمرٍ هویً . فَقالَ الأَشعَثُ : وَاللّهِ ، لِأَن یَحکُما بِبَعضِ مانَکرَهُ ، وأحَدُهُما مِن أهلِ الیَمَنِ ، أحَبُّ إلَینا مِن أن یَکونَ بَعضُ ما نُحِبُّ فی حُکمِهِما وهُما مُضَرِیّانِ . (1)

.

1- .وقعه صفّین : ص 500 عن جابر ؛ الفتوح : ج 4 ص 198 نحوه .

ص: 193