گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلدششم
فصل چهاردهم : در سراپرده داوری



14 / 1 ارزیابیِ دو داور

فصل چهاردهم : در سراپرده داوری14 / 1ارزیابیِ دو داورالطّرائف به نقل از ابو رافع : امیر مؤمنان مرا فرا خواند ؛ و پیش تر ابو موسی اشعری را [ به اجبار ]تعیین کرده بود . به وی گفت : «طبق کتاب خدا حکم کن و از آن تجاوز نکن!» . آن گاه که وی بازگشت ، [ علی علیه السلام ] گفت : «گویی می بینم که فریب می خورَد» . گفتم : ای امیر مؤمنان! پس چرا او را تعیین کردی ، حال آن که می دانی فریب می خورَد؟ گفت : «پسرم! اگر خداوند به علم خویش با آفریدگانش رفتار می کرد ، دیگر با پیامبران ، برای ایشان حجّت نمی آورْد» .

وقعه صِفّین :معاویه به برخی مردان قریش که یاری او را در جنگ ، خوش نداشته بودند ، پیام فرستاد : همانا آتش جنگ ، فرو نشسته و این دو مرد در دَوْمَهُ الجَندَل [ برای داوری ]گرد آمده اند . پس نزد من آیید . عبد اللّه بن زبیر ، عبد اللّه بن عمر ، ابوجَهم بن حُذَیفه ، عبد الرحمان بن اَسود بن عبدِ یَغوثِ زُهْری ، عبد اللّه بن صفوان جُمَحی ، و مردانی از قریش ، و نیز مُغَیره بن شُعْبه که ساکن طائف شده و در صِفّین حضور نیافته بود نزد وی آمدند . معاویه گفت : ای مغیره! رأی تو چیست؟ گفت : ای معاویه! اگر یاری کردنت در توان من بود ، هر آینه یاری ات می کردم ؛ ولی [ اکنون که نمی توانم ،] بر من واجب است که از آن دو مرد برایت خبر آورم . پس بر نشست تا به دَومَه الجَندَل رسید و چنان که گویی صرفا به قصد دیدار آمده ، نزد ابو موسی رفت و گفت : ای ابوموسی! چه می گویی درباره کسی که از این جنگ ، کناره گرفت و از خونریزی بیزاری جُست؟ گفت : آنان ، بهترینِ مردم اند ؛ پشت هاشان از بار خون های مسلمانان ، سَبُک و شکم هاشان از اموال آنها فارغ است . سپس نزد عمرو آمد و گفت : ای ابوعبد اللّه ! چه می گویی درباره کسی که از این جنگ ، کناره گرفت و از خونریزی بیزاری جُست؟ گفت : آنان ، بدترینِ مردم اند ؛ حق را نشناختند و باطل را انکار نکردند . مغیره نزد معاویه بازگشت و به او گفت : دو مرد را آزمودم . عبد اللّه بن قیس (ابو موسی) رفیق خویش را برکنار می کند و خلافت را به کسی می سپارد که از جنگ ، کناره گرفته باشد و به عبد اللّه بن عمر گرایش دارد . امّا عمرو ؛ او اهل همان چیزی است که تو می دانی . مردم گمان دارند که وی خلافت را برای خود می خواهد ؛ و او ، خود نیز چنین نظری ندارد که تو برای خلافت ، از او شایسته تر باشی .

.


ص: 254

14 / 2وَصِیَّهُ ابنِ عَبّاسٍ لِأَبی موسیمروج الذهب :وفی سَنَهِ ثَمانٍ وثَلاثینَ کانَ التِقاءُ الحَکَمَینِ بِدومَهِ الجَندَلِ وقیلَ بِغَیرِها ، عَلی ما قَدَّمنا مِن وَصفِ التَّنازُعِ فی ذلِکَ ، وبَعَثَ عَلِیٌّ بِعَبدِ اللّهِ بنِ العَبّاسِ ، وشُرَیحِ بنِ هانئٍ الهَمدانِیِّ فی أربَعِمِئَهِ رَجُلٍ فیهِم أبو موسَی الأَشعَرِیُّ ، وبَعَثَ مُعاوِیَهُ بِعَمرِو بنِ العاصِ ومَعَهُ شُرَحبیلُ بنُ السِّمطِ فی أربَعِمِئَهِ ، فَلَمّا تَدانَی القَومُ مِنَ المَوضِعِ الَّذی کانَ فیهِ الاِجتِماعُ قالَ ابنُ عَبّاسٍ لِأَبی موسی : إنَّ عَِلیّا لَم یَرضَ بِکَ حَکَما لِفَضلٍ عِندَکَ ، وَالمُتَقَدِّمونَ عَلَیکَ کَثیرٌ ، وإنَّ النّاسَ أبَوا غَیرَکَ ، وإنّی لَأَظُنَّ ذلِکَ لِشَرٍّ یُرادُ بِهِم ، وقَد ضُمَّ داهِیَهُ العَرَبِ مَعَکَ . إن نَسیتَ فَلا تَنسَ أنَّ عَلِیّا بایَعَهُ الَّذینَ بایَعوا أبا بَکرٍ وعُمَرَ وعُثمانَ ، ولَیسَ فیهِ خَصلَهٌ تُباعِدُهُ مِنَ الخِلافَهِ ، ولَیسَ فی مُعاوِیَهَ خَصلَهٌ تُقَرِّبُهُ مِنَ الخِلافَهِ . (1)

.

1- .مروج الذهب : ج 2 ص 406 .

ص: 255



14 / 2 سفارش ابن عبّاس به ابو موسی

14 / 2سفارش ابن عبّاس به ابو موسیمروج الذّهب :در سال 38 [ هجری] ، دو داور در دَومَه الجَندَل (و برخی گفته اند : در جایی دیگر ، چنان که پیش تر اختلاف نظر در این باب را آوردیم) دیدار کردند . علی علیه السلام ، عبد اللّه بن عبّاس و شُریح بن هانی هَمْدانی را با چهارصد مرد روانه کرد که ابو موسی اشعری در میان ایشان بود . معاویه ، عمرو بن عاص را فرستاد که با وی شُرَحْبیل بن سِمْط ، همراه چهارصد مرد بودند . آن گاه که جماعت به جایِ گردهمایی نزدیک شدند ، ابن عبّاس به ابو موسی گفت : همانا علی به دلیل وجود فضیلتی در تو ، به داورشدنت رضایت نداده است و سرآمدان بر تو فراوان اند ؛ امّا مردم از پذیرفتن [حکمیتِ ]جز تو سر باز زدند و من گمان می کنم که این [گزینش] ، از روی [تقدیر] بدی است که برای آن گزینندگان اراده شده است . و [ بدان که ]زیرکِ عرب ، طرف مذاکره تو قرار گرفته است . هر چه را فراموش کردی ، این را از خاطر مبر که علی آن کسی است که بیعت کنندگان با ابو بکر و عمر و عثمان ، با وی بیعت کرده اند و هیچ ویژگی ای در او نیست که از خلافت دورش کند ؛ و در معاویه نیز هیچ ویژگی ای نیست که به خلافت سزاوارش سازد .

.


ص: 256

شرح نهج البلاغه :لَمّا أجمَعَ أهلُ العِراقِ عَلی طَلَبِ أبی موسی ، وأحضَروهُ لِلتَّحکیمِ عَلی کُرهٍ مِن عَلِیٍّ علیه السلام ، أتاهُ عَبدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ ، وعِندَهُ وُجوهُ النّاسِ وأشرافُهُم ، فَقالَ لَهُ : یا أبا موسی ! إنَّ النّاسَ لَم یَرضَوا بِکَ ، ولَم یَجتَمِعوا عَلَیکَ لِفَضلٍ لا تُشارَکُ فیهِ ، وما أکثَرَ أشباهَکَ مِنَ المُهاجِرینَ وَالأَنصارِ وَالمُتَقَدِّمینَ قَبلَکَ ، ولکِنَّ أهلَ العِراقِ أبَوا إلّا أن یَکونَ الحَکَمُ یَمانِیّا ، ورَأَوا أنَّ مُعظَمَ أهلِ الشّامِ یَمانٍ ، وَایمُ اللّهِ إنّی لَأَظُنُّ ذلِکَ شَرّا لَکَ ولَنا ؛ فَإِنَّهُ قَد ضُمَّ إلَیکَ داهِیَهُ العَرَبِ ، ولَیسَ فی مُعاوِیَهَ خَلَّهٌ یَستَحِقُّ بِهَا الخِلافَهَ ، فَإِن تَقذِف بِحَقِّکَ عَلی باطِلِهِ تُدرِک حاجَتَکَ مِنهُ ، وإن یَطمَع باطِلُهُ فی حَقِّکَ یُدرِک حاجَتَهُ مِنکَ . وَاعلَم یا أبا موسی أنَّ مُعاوِیَهَ طَلیقُ الإِسلامِ ، وأنَّ أباهُ رَأسُ الأَحزابِ ، وأنَّهُ یَدَّعِی الخِلافَهَ مِن غَیرِ مَشوَرَهٍ ولا بَیعَهٍ ؛ فَإِن زَعَمَ لَکَ أنَّ عُمَرَ وعُثمانَ استَعمَلاهُ فَلَقَد صَدَقَ ؛ استَعمَلَهُ عُمَرُ ؛ وهُوَ الوالی عَلَیهِ بِمَنزِلَهِ الطَّبیبِ یَحمیهِ ما یَشتَهی ، ویُوجِرُهُ ما یَکرَهُ ، ثُمَّ استَعمَلَهُ عُثمانُ بِرَأیِ عُمَرَ ، وما أکثَرَ مَنِ استَعمَلا مِمَّن لَم یَدَّعِ الخِلافَهَ . وَاعلَم أنَّ لِعَمرٍو مَعَ کُلِّ شَیءٍ یَسُرُّکَ خَبیئا یَسوؤُکَ ومَهما نَسیتَ فَلا تَنسَ أنَّ عَلِیّا بایَعَهُ القَومُ الَّذینَ بایَعوا أبا بَکرٍ وعُمَرَ وعُثمانَ ، وأنَّها بَیعَهُ هُدیً وأنَّهُ لَم یُقاتِل إلَا العاصینَ وَالنّاکِثینَ . (1)

.

1- .شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 246 ، ینابیع المودّه : ج 2 ص 22 ؛ بحار الأنوار : ج 33 ص 298 ح 553 .

ص: 257

شرح نهج البلاغه :آن گاه که عراقیان ، به ناخواستِ علی علیه السلام ، خواستار ابو موسی شدند و او را برای داوری فرا خواندند ، عبد اللّه بن عبّاس نزد وی آمد ، حال آن که برجستگان و بزرگانِ مردم نزد او بودند . پس به وی گفت : ای ابو موسی! به سبب فضیلتی ویژه ، مردم تو را نپسندیده و بر تو اتّفاق نکرده اند ، که همانندانت در مهاجران و انصار و پیش افتادگان بر تو بسیارند . امّا عراقیان جز به این رضایت ندادند که داور ، یمنی باشد و در نظر داشتند که بیشینه شامیان ، یمنی هستند . به خدا سوگند ، من بر آنم که این [ انتخاب] هم برای تو و هم برای ما ناپسند است ؛ چرا که در کنارت زیرکِ عرب قرار گرفته است . در معاویه ، هیچ خصلتی نیست که او را شایسته خلافت سازد . پس اگر حقّ خویش را بر باطل او بکوبی ، به مقصودت در برابر وی می رسی ؛ و اگر باطل او در حقّ تو طمع ورزد ، او به خواست خویش در برابر تو می رسد . ای ابو موسی! بدان که معاویه ، آزاد شده اسلام است و پدرش سرکرده احزابِ [ ستیزنده با اسلام] ، و او ادّعای خلافت را بدون شورا و بیعت دارد . اگر وی تو را به این پندار افکنده که عمر و عثمان وی را به کارگزاری گماشته اند، راست می گوید . آری ؛ عمر او را به کارگزاری گماشت و او فرماندارش بود ، [ آن هم ]به منزله طبیبی که او را از خوردنِ آنچه می خواست ، پرهیز می داد و او را در آنچه ناخوش می داشت ، به کار می گرفت . سپس عثمان او را بر پایه رأی عمر به کارگزاری گزید . و چه بسیار کسان دیگر که آن دو به کارگزاری برگزیدند و ادّعای خلافت ندارند . و بدان که عمرو [ بن عاص] همراه هر چیز که تو را خوش آید ، در پنهان قصد سوئی برایت دارد . هر چه را فراموش می کنی ، این را از خاطر مبر که همان جماعت که با ابو بکر و عمر و عثمان بیعت کردند ، با علی نیز پیمان بستند ؛ و آن پیمان ، پیمان هدایت است و هر آینه ، او جز با عصیان پیشگان و پیمان شکنان نجنگیده است .

.


ص: 258

14 / 3وَصِیَّهُ شُرَیحِ بنِ هانِئٍ لِأَبی موسیوقعه صفّین عن الجرجانی :لَمّا أرادَ أبو موسَی المَسیرَ قامَ شُرَیحٌ ، فَأَخَذَ بِیَدِ أبی موسی فَقالَ : یا أبا موسی ! إنَّکَ قَد نُصِبتَ لِأَمرٍ عَظیمٍ لا یُجبَرُ صَدعُهُ ، ولا یُستَقالُ فَتقُهُ ، ومَهما تَقُل شَیئا لَکَ أو عَلَیکَ یَثبُت حَقُّهُ ویُرَ صِحَّتُهُ وإن کانَ باطِلاً . وإنَّهُ لا بَقاءَ لِأَهلِ العِراقِ إن مَلَکَها مُعاوِیَهُ ، ولا بَأسَ عَلی أهلِ الشّامِ إن مَلَکَها عَلِیٌّ . وقَد کانَت مِنکَ تَثبیطَهٌ أیّامَ قَدِمتَ الکُوفَهَ ؛ فَإِن تَشفَعها بِمِثلِها یَکُنِ الظَّنُّ بِکَ یَقینا ، وَالرَّجاءُ مِنکَ یَأسا ، وقالَ شُرَیحٌ فی ذلِکَ : أبا موسی رُمیتَ بِشَرِّ خَصمٍ فَلا تُضِعِ العِراقَ فَدَتکَ نَفسی ! وأعطِ الحَقَّ شامَهُمُ وخُذْهُ فَإِنَّ الیَومَ فی مَهَلٍ کَأَمسِ وإنَّ غَدا یَجی ءُ بِما عَلَیِه یَدورُ الأَمرُ مِن سَعدٍ ونَحسِ ولا یُخدِعْک عَمرٌو إنَّ عَمرا عَدُوُّ اللّهِ مَطلَعَ کُلِّ شَمسِ لَهُ خُدَعٌ یَحارُ العَقلُ فیها مُمَوَّهَهٌ مُزَخرَفَهٌ بِلَبسِ فَلا تَجعَل مُعاوِیَهَ بنَ حَربٍ کَشَیخٍ فِی الحَوادِثِ غَیرِ نِکسِ هَداهُ اللّهُ لِلإِسلامِ فَردا سِوی بِنتِ النَّبِیِّ ، وأیُّ عِرسِ فَقالَ أبو موسی : ما یَنبَغی لِقَومٍ اتَّهَمونی أن یُرسِلونی لِأَدفَعَ عَنهُم باطِلاً أو أجُرَّ إلَیهِم حَقّا . . .و سارَ مَعَ عَمرِو بنِ العاصِ شُرَحبیلُ بنُ السِّمطِ الکِندِیُّ فی خَیلٍ عَظیمَهٍ ، حَتّی إذا أمِنَ عَلَیهِ خَیلَ أهلِ العِراقِ وَدَّعَهُ ، ثُمَّ قالَ : یا عَمرُو ! إنَّکَ رَجُلُ قُرَیشٍ ، وإنَّ مُعاوِیَهَ لَم یَبعَثکَ إلّا ثِقَهً بِکَ ، وإنَّکَ لَن تُؤتی مِن عَجزٍ ولا مَکیدَهٍ ، وقَد عَرَفتَ أن وَطَّأتُ هذَا الأَمرَ لَکَ ولِصاحِبِکَ ، فَکُن عِندَ ظَنِّنا بِکَ . ثُمَّ انصَرَفَ ، وَانصَرَفَ شُرَیحُ بنُ هانِئٍ حینَ أمِنَ أهلَ الشّامِ عَلی أبی موسی ، ووَدَّعَهُ هُوَ ووُجوهُ النّاسِ . (1)

.

1- .وقعه صفّین : ص 534 536 ؛ الفتوح : ج 4 ص 207 نحوه وراجع الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 153 155 .

ص: 259



14 / 3 سفارش شریح بن هانی به ابو موسی

14 / 3سفارش شریح بن هانی به ابو موسیوقعه صِفّین به نقل از جُرجانی : آن گاه که ابو موسی عزم حرکت کرد ، شُرَیح برخاست و دست ابو موسی را گرفت و گفت : ای ابو موسی! تو به کاری گران گماشته شده ای که [ اگر سستی کنی ، ]پراکندگی آن اصلاح نشود و شکافش بر هم نیاید. هر چه به سود یا زیان خویش بگویی هر چند باطل باشد به منزله حق تلقّی می شود و درست شمرده می گردد. و همانا اگر معاویه بر عراق حکومت یابد ، همه عراقیان هلاک می گردند ؛ امّا اگر علی بر شام حاکم شود ، شامیان را بیمی نخواهد بود . آن روزها که به کوفه درآمدی ، گونه ای بازداشتن مردم در کارنامه تو ثبت است که اگر کاری همانندِ آن کنی ، گمانِ بدی که به تو می رود ، به یقین تبدیل گردد و امیدی که به تو بسته شده ، به نومیدی بدل شود . آن گاه شریح در این باب گفت : ای ابو موسی! در برابر بدترین دشمن افکنده شده ای جانم به قربانت! عراق را تباه مکن . شام را به حق بده و آن را بگیر که همانا امروز نیز همانند دیروز ، هنوز مهلتی هست[ ، تباهش نکنی!] . و چون فردا با وضع خاصّ خود برسد [بسته به درایت تو،] کار به خوش بختی یا تیره بختی می گذرد . مبادا عمرو تو را بفریبد ، که همانا عمرو در هر صبحگاه [ و هر هنگام] دشمن خداست . او را نیرنگ هایی است که عقل در آنها حیران می شود نیرنگ هایی زراندود شده و آمیخته به زیور و اشتباه آمیز! پس معاویه بن حرب را در این حوادث همچون بزرگی بی رقیب قرار مَدِه . خدا او را در راه اسلام به کسی هدایت کند که همسرِ دختِ پیامبر است ؛ و چه نیکو دامادی است! ابو موسی گفت : شایسته نیست گروهی که مرا متّهم می کنند ، مرا مأموریّت دهند تا باطلی را از ایشان دور سازم یا حقّی را به سویشان جلب کنم ... و همراه عمرو بن عاص و شُرَحْبیل بن سِمْط کِنْدی با گروهی عظیم ، روان گشت و آن گاه که از گزندْ نرساندنِ عراقیان به وی اطمینان یافت ، او را بدرود کرد و گفت : ای عمرو! تو مرد قریشی و معاویه ، جز با اطمینان به تو ، مأموریتت نداده و هرگز به ناتوانی و نیرنگ گرفتار نشوی ؛ و می دانی که من این زمینه را برای تو و رفیقت (معاویه) فراهم ساختم . پس گمانِ ما را برآور . سپس بازگشت و شریح بن هانی نیز آن گاه که از گزند شامیان بر ابو موسی ایمن گشت ، همراهِ سرشناسان قوم ، او را وداع گفت .

.


ص: 260

14 / 4وَصِیَّهُ الأَحنَفِ بنِ قَیسٍ لِأَبی موسیوقعه صفّین عن الجرجانی :کانَ آخِرُ مَن وَدَّعَ أبا موسَی الأَحنَفُ بنُ قَیسٍ ، أخَذَ بِیَدِهِ ثُمَّ قالَ لَهُ : یا أبا موسی ! اِعرِف خَطبَ هذَا الأَمرِ ، وَاعلَم أنَّ لَهُ ما بَعدَهُ ، وأنَّکَ إن أضَعتَ العِراقَ فَلا عِراقَ . فَاتَّقِ اللّهَ ؛ فَإِنَّها تَجمَعُ لَکَ دُنیاکَ وآخِرَتَکَ ، وإذا لقیتَ عَمرا غَدا فَلا تَبدَأهُ بِالسَّلامِ ؛ فَإِنَّها وإن کانَت سُنَّهً إلّا أنَّهُ لَیسَ مِن أهلِها ، ولا تُعطِهِ یَدَکَ ؛ فَإِنَّها أمانَهٌ ، وإیّاکَ أن یُقعِدَکَ عَلی صَدرِ الفِراشِ ؛ فَإِنَّها خُدعَهٌ ، ولا تَلقَهُ وَحدَهُ ، وَاحذَر أن یُکَلِّمَکَ فی بَیتٍ فیهِ مُخدَعٌ تُخَبَّأُ فیهِ الرِّجالُ وَالشُّهودُ . ثُمَّ أرادَ أن یَبورَ (1) ما فی نَفسِهِ لِعَلِیٍّ فَقالَ لَهُ : فَإِن لَم یَستَقِم لَکَ عَمرٌو عَلَی الرِّضا بِعَلِیٍّ فَخَیِّرهُ أن یَختارَ أهلُ العِراقِ مِن قُرَیشِ الشّامِ مَن شاؤوا ؛ فَإِنَّهُم یُوَلّونَا الخِیارَ ؛ فَنَختارُ مَن نُریدُ ، وإن أبَوا فَلیَختَر أهلُ الشّامِ مِن قُرَیشِ العِراقِ مَن شاؤوا ، فَإِن فَعَلوا کانَ الأَمرُ فینا . قالَ أبو موسی : قَد سَمِعتُ ما قُلتَ . ولَم یَتَحاشَ لِقَولِ الأَحنَفِ . قالَ : فَرَجَعَ الأَحنَفُ فَأَتی عَلِیّا فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! أخرَجَ وَاللّهِ أبو موسی زُبدَهَ سِقائِهِ فی أوَّلِ مَخضِهِ ، لا أرانا إلّا بَعَثنا رَجُلاً لا یُنکِرُ خَلعَکَ . فَقالَ عَلِیٌّ : یا أحنَفُ ! إنَّ اللّهَ غالِبٌ عَلی أمرِهِ . قالَ : فَمِن ذلِکَ نَجزَعُ یا أمیرَ المُؤمِنینَ . وفَشا أمرُ الأَحنَفِ وأبی موسی فِی النّاسِ . (2)

.

1- .یبور : أی یختبر ویمتحن (النهایه : ج 1 ص 161) .
2- .وقعه صفّین : ص 536 ؛ الفتوح : ج 4 ص 208 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 154 وفیه إلی «الأمر فینا» وکلاهما نحوه .

ص: 261



14 / 4 سفارش احنف بن قیس به ابو موسی

14 / 4سفارش احنف بن قیس به ابو موسیوقعه صِفّین به نقل از جُرجانی : واپسین کسی که ابو موسی را بدرود گفت ، احنف بن قیس بود که دست وی را گرفت و به او گفت : ای ابو موسی! اهمّیت این کار را دریاب و بدان که آینده به آن بسته است و اگر تو [ حقِّ ]عراق را تباه کنی ، دیگر عراقی وجود نخواهد داشت . پس تقوای الهی پیشه کن که تقوا ، دنیا و آخرتت را تأمین می کند . فردا که عمرو را ملاقات می کنی ، در سلام گفتن به وی پیش دستی مکن . گر چه پیش دستی در سلام گفتن ، سنّت است ، او شایسته آن نیست. وبه او دست مَدِه، که این دست امانت است. مبادا که او تو را بر بالای مجلس نشانَد که این کار ، نیرنگ است . و با او در تنهایی اش دیدار مکن و بپرهیز از آن که در مکانی با تو سخن گوید که به نیرنگ ، مردان و گواهانی در آن پنهان شده باشند . سپس احنف خواست ابو موسی را بیازماید که در دلش در باب علی علیه السلام چه می گذرد . پس به او گفت : اگر عمرو در خشنود شدن به حکومت علی با تو همراهی نکرد ، او را مخیَّر گردان که [ راضی شود] مردم عراق ، هر یک از قریشیان شام را که می خواهند ، به خلافت برگزینند . بدین سان ، ایشان گزینش را به عهده ما می نهند و ما هر که را خواهیم، برگزینیم.امّا اگر این را نپذیرفتند ، پس شامیان هر یک از قریشیان عراق را که می خواهند ، برگزینند ، که اگر چنین کنند ، باز کار [ خلافت ]در میان ما باشد . ابو موسی گفت : آنچه گفتی ، شنیدم ؛ و به سخن [ اخیر] احنف ، اعتراضی نکرد . پس احنف بازگشت و نزد علی علیه السلام آمد و گفت : ای امیر مؤمنان! به خدا سوگند ، ابو موسی در نخستین تکان ، کَره اش را از مَشکش بیرون آورد (خود را افشا کرد).جز این نمی نگرم که مردی را مأموریت داده ایم که از خَلعِ تو اِبا ندارد . علی علیه السلام گفت : «ای احنف! خداوند بر کار خویشتن چیره است» . گفت:[ولی] ای امیر مؤمنان! ما از همین جهت نگرانیم. آن گاه ، ماجرای احنف و ابو موسی در میان مردم بر سر زبان ها افتاد .

.


ص: 262

14 / 5وَصِیَّهُ مُعاوِیَهَ لِعَمرِو بنِ العاصِالبیان والتبیین :قالَ مُعاوِیَهُ لِعَمرِو بنِ العاصِ : یا عَمرُو ! إنَّ أهلَ العِراقِ قَد أکرَهوا عَلِیّا عَلی أبی موسی ، وأنَا وأهلُ الشّامِ راضونَ بِکَ . وقَد ضُمَّ إلَیکَ رَجُلٌ طَویلُ اللِّسانِ ، قَصیرُ الرَّأیِ ؛ فَأَجِدِ الحَزَّ ، وطَبِّقِ المَفصِلَ ، ولا تَلقِهِ بِرَأیِکَ کُلِّهِ . (1)

.

1- .البیان والتبیین : ج 1 ص 172 ، مروج الذهب : ج 2 ص 406 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 154 نحوه وراجع العقد الفرید : ج 3 ص 340 .

ص: 263



14 / 5 سفارش معاویه به عمرو بن عاص

14 / 5سفارش معاویه به عمرو بن عاصالبیان و التّبیین :معاویه به عمرو بن عاص گفت : ای عمرو! همانا عراقیان ، علی را به تعیین ابو موسی ناچار کردند ؛ امّا من و شامیان به انتخاب تو خشنودیم . و همانا کسی در کنار تو قرار گرفته که زبانْ دراز و کوتاهْ خِرَد است . پس او را غافلگیرکن و [ تیغت را] به بند استخوان برسان وهمه رأیت را یکْ جا به او ارائه نده .

.


ص: 264

14 / 6نَصیحَهُ الإِمامِ لِعَمرِو بنِ العاصِوقعه صفّین عن شقیق بن سلمه :کَتَبَ عَلِیٌّ إلی عَمرِو بنِ العاصِ یَعِظُهُ ویُرشِدُهُ : أمّا بَعدُ ؛ فَإِنَّ الدُّنیا مَشغَلَهٌ عَن غَیرِها ، ولَم یُصِب صاحِبُها مِنها شَیئا إلّا فَتَحَت لَهُ حِرصا یَزیدُهُ فیها رَغبَهً ، ولَن یَستَغنِیَ صاحِبُها بِما نالَ عَمّا لَم یَبلُغهُ ، ومِن وَراءِ ذلِکَ فِراقُ ما جَمَعَ . وَالسَّعیدُ مَن وُعِظَ بِغَیرِهِ ؛ فَلا تُحبِط أبا عَبدِ اللّهِ أجرَکَ ، ولا تُجارِ مُعاوِیَهَ فی باطِلِهِ . فَأَجابَهُ عَمرُو بنُ العاصِ : أمّا بَعدُ ؛ فَإِنَّ ما فیهِ صَلاحُنا واُلفَتُنَا الإِنابَهُ إلَی الحَقِّ ، وقَد جَعَلنَا القُرآنَ حَکَما بَینَنا ، فَأَجِبنا إلَیهِ . وصَبرَ الرَّجُلُ مِنّا نَفسَهُ عَلی ما حَکَمَ عَلَیهِ القُرآنُ ، وعَذَرَهُ النّاسُ بَعدَ المُحاجَزَهِ . وَالسَّلامُ . فَکَتَبَ إلَیهِ عَلِیٌّ : أمّا بَعدُ فَإِنَّ الَّذی أعجَبَکَ مِنَ الدُّنیا مِمّا نازَعَتکَ إلَیهِ نَفسُکَ ووَثِقتَ بِهِ مِنها لَمُنقَلِبٌ عَنکَ ، ومُفارِقٌ لَکَ ؛ فَلا تَطمَئِنَّ إلَی الدُّنیا ؛ فَإِنَّها غَرَّارَهٌ . ولَوِ اعتَبَرتَ بِما مَضی لَحَفِظتَ ما بَقِیَ ، وَانتَفَعتَ بِما وُعِظتَ بِهِ . وَالسَّلامُ . فَأَجابَهُ عَمرٌو : أمّا بَعدُ ؛ فَقَد أنصَفَ مَن جَعَلَ القُرآنَ إماما ، ودَعَا النّاسَ إلی أحکامِهِ . فَاصبِر أبا حَسنٍ ، وأنَا غَیرُ مُنیلِکَ إلّا ما أنالَکَ القُرآنُ . (1)

14 / 7مُفاوَضاتُ الحَکَمَینِشرح نهج البلاغه عن أبی جناب الکلبی :إنَّ عَمرا وأبا موسی لَمَّا التَقَیا بِدومَهِ الجَندَلِ أخَذَ عَمرٌو یُقَدِّمُ أبا موسی فِی الکَلامِ ، ویَقولُ : إنَّکَ صَحِبتَ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَبلی ، وأنتَ أکبَرُ مِنّی سِنّا ، فَتَکَلَّم أنتَ ، ثُمَّ أتَکَلَّمُ أنَا ، فَجَعَلَ ذلِکَ سُنَّهً وعادَهً بَینَهُما ، وإنَّما کانَ مَکرا وخَدیعَهً وَاغتِرارا لَهُ أن یُقَدِّمَهُ ؛ فَیَبَدَأ بِخَلعِ عَلِیٍّ ، ثُمَّ یَری رَأیَهُ . وقالَ ابنُ دَیزیلَ فی کِتابِ «صِفّینَ» : أعطاهُ عَمرٌو صَدرَ المَجلِسِ ، وکانَ لا یَتَکَلَّمُ قَبلَهُ ، وأعطاهُ التَّقَدُّمَ فِی الصَّلاهِ ، وفِی الطَّعامِ لا یَأکُلُ حَتّی یَأکُلَ ، وإذا خاطَبَهُ فَإِنَّما یُخاطِبُهُ بِأَجَلِّ الأَسماءِ ویَقولُ لَهُ : یا صاحِبَ رَسولِ اللّهِ ، حَتَّی اطمَأَنَّ الَیهِ وظَنَّ أنَّهُ لا یَغُشُّهُ . (2)

.

1- .وقعه صفّین : ص 498 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 227 .
2- .شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 254 ، ینابیع المودّه : ج 2 ص 24 ؛ وقعه صفّین : ص 544 نحوه ، بحار الأنوار : ج 33 ص 300 .

ص: 265



14 / 6 اندرز امام به عمرو بن عاص

14 / 7 مذاکرات داوران

14 / 6اندرز امام به عمرو بن عاصوقعه صِفّین به نقل از شقیق بن سَلَمه : علی علیه السلام ، نامه ای به عمرو بن عاص نوشت و چنین اندرز و رهنمودش داد : «امّا بعد ؛ به راستی دنیا ، [ آدمی را] از هر چیز جز خودش باز می دارد و دنیادار ، هیچ بهره ای از آن نمی گیرد ، مگر این که [ دریچه] طمعی [ تازه] به رویش می گشاید که میل به دنیا را در او می افزاید و هرگز وی با آنچه به دست آورده ، از آنچه به دست نیاورده ، بی نیاز نمی شود ؛ و در پسِ این همه ، باید آنچه را گرد آورده ترک کند . نیک بخت آن است که از دیگران پند پذیرد . سپس ابو عبد اللّه ! اَجر خود را تباه مکن و با معاویه در باطل خواهی اش همدست مشو!» . آن گاه ، عمرو بن عاص به وی پاسخ نوشت : امّا بعد ؛ مایه صلاح و اُلفت ما ، بازگشت به حقّ است . به راستی ، ما قرآن را میان خود داور ساخته ایم . پس ما را به آن اجابت کن . هر یک از ما به آنچه قرآن حکم کند ، تن سپرده است و [ بدین سان ]پس از این کشمکش ، مردم عذر او را خواهند پذیرفت . والسلام! پس علی علیه السلام به او نوشت : «امّا بعد ؛ آنچه از دنیا که تو را دلبسته خویش کرده و سبب شده که به آن اشتیاق یابی و اعتماد کنی ، به تو پشت خواهد کرد و از تو جدا خواهد شد . پس به دنیا اعتماد مکن که سخت فریبنده است . و اگر از آنچه گذشته ، عبرت پذیری ، آینده را حفظ می کنی و از آنچه به تو اندرز داده می شود ، سود می یابی . والسّلام!» . و عمرو به وی پاسخ داد : امّا بعد ؛ آن کس انصاف ورزیده که قرآن را پیشوای خود ساخته و مردم را به احکامش فرا خوانده است . پس ای ابو الحسن! صبر پیشه کن که من تو را جز به مقصدی که قرآن می رساندت ، نمی رسانم .

14 / 7مذاکرات داورانشرح نهج البلاغه به نقل از ابو جَناب کَلبی : آن گاه که عمرو و ابو موسی در دَومَه الجَندَل دیدار کردند ، عمرو شروع کرد به پیش انداختن ابوموسی در سخن گفتن و به وی می گفت : تو پیش از من از اصحاب پیامبر خدا بوده ای و سنّ و سال تو نیز از من بیشتر است . پس نخست ، تو سخن بگو و سپس من سخن خواهم گفت . رفته رفته ، عمرو ، این شیوه را میان خودشان به شکل سنّت و عادت درآورد . و جز این نبود که این کار ، نیرنگ و فریب و حیله ای بود تا وی را پیش اندازد و ابو موسی ، نخستْ علی را خلع کند و آن گاه ، او خود ، رأیش را ابراز دارد . ابن دیزیل در کتاب صفّین آورده است : عمرو ، فرازِ مجلس را به وی بخشید و پیش از وی سخن نمی گفت و پیش نمازی را به وی ارزانی کرد و پیش از وی به غذا خوردن مشغول نمی شد و هر گاه خطابش می کرد ، بهترین عنوان ها را برایش به کار می برد و به وی می گفت : ای هم نشین پیامبر خدا! بدین سان ، ابو موسی به وی اطمینان ورزید و گمان کرد که عمرو به وی خیانت نخواهد کرد .

.


ص: 266

تاریخ الطبری عن الزهری فی بَیانِ ما جَری بَینَ الحَکَمَینِ : قالَ عَمرٌو : یا أبا موسی ، أأَنتَ عَلی أن نُسَمِّیَ رَجُلاً یَلی أمرَ هذِهِ الاُمَّهِ ؟ فَسَمِّهِ لی ؛ فَإِن أقدِر عَلی أن اُتابِعَکَ فَلَکَ عَلَیَّ أن اُتابِعَکَ ، وإلّا فَلی عَلَیکَ أن تُتابِعَنی ! قالَ أبو موسی : اُسَمّی لَکَ عَبدَ اللّهِ بنَ عُمَرَ . وکانَ ابنُ عُمَرَ فیمَنِ اعتَزَلَ . قالَ عَمرٌو : إنّی اُسَمّی لَکَ مُعاوِیَهَ بنَ أبی سُفیانَ ، فَلَم یَبرَحا مَجلِسَهُما حَتَّی استَبّا . (1)

تاریخ الطبری عن أبی جناب الکلبی فی ذِکرِ خَبرِ اجتِماعِ الحَکَمَینِ :قالَ أبو موسی : أما وَاللّهِ ، لَئِنِ استَطَعتُ لَاُحیِیَنَّ اسمَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ . فَقالَ لَهُ عَمرٌو : إن کُنتَ تُحِبُّ بَیعَهَ ابنِ عُمَرَ ، فَما یَمنَعُکَ مِن ابنی وأنتَ تَعرِفُ فَضلَهُ وصَلاحَهُ ! فَقالَ : إنَّ ابنَکَ رَجُلُ صِدقٍ ، ولکِنَّکَ قَد غَمَستَهُ فی هذِهِ الفِتنَهِ . (2)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 58 وراجع وقعه صفّین : ص 540 .
2- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 68 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 396 ، الأخبار الطوال : ص 199 نحوه ؛ وقعه صفّین : ص 541 .

ص: 267

تاریخ الطبری به نقل از زُهری ، در بیان آنچه میان دو داور گذشت :عمرو گفت : ای ابو موسی! آیا بر آنی که کسی را برای خلافت این امّت ، نامزد کنیم؟ پس او را نام ببر . اگر بتوانم از تو پیروی کنم ، این حق را بر من داری که چنین کنم ؛ و اگر نتوانم ، پس من این حق را بر تو دارم که از من پیروی کنی . ابو موسی گفت : من برایت عبد اللّه بن عمر را نامزد می کنم که از جمله کناره گیران از جنگ بود . عمرو گفت : همانا من معاویه بن ابی سفیان را برای تو نامزد می کنم . و هنوز آن مجلس را ترک نکرده بودند که به دشنامگویی به یکدیگر پرداختند .

تاریخ الطبری به نقل از ابو جَناب کلبی ، در بیان ملاقات داوران : ابو موسی گفت : هلا ! به خدا سوگند ، همانا اگر بتوانم ، هر آینه ، نام عمر بن خطّاب را زنده می کنم . عمرو به وی گفت : اگر دوستار بیعت با ابن عمر هستی ، چرا با فرزند من بیعت نمی کنی که فضیلت و صلاحیّتش را می شناسی؟ گفت : فرزند تو مردی است درستکار ؛ لیکن تو او را به این آشوب کشانده ای .

.


ص: 268

مروج الذهب :دَعا عَمرٌو بِصَحیفَهٍ وکاتِبٍ ، وکانَ الکاتِبُ غُلاما لِعَمرٍو ، فَتَقَدَّمَ إلَیهِ لِیَبدَأَ بِهِ أوَّلاً دونَ أبی موسی ؛ لِما أرادَ مِنَ المَکرِ بِهِ ، ثُمَّ قالَ لَهُ بِحَضرَهِ الجَماعَهِ : اُکتُب ؛ فَإِنَّکَ شاهِدٌ عَلَینا ، ولا تَکتُب شَیئا یَأمُرُکَ بِهِ أحَدُنا حَتّی تَستَأمِرَ الآخَرَ فیهِ ، فَإِذا أمَرَکَ فَاکتُب ، وإذا نَهاکَ فَانتَهِ حَتّی یَجتَمِعَ رَأیُنا ، اکتُب : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ ، هذا ما تَقاضی عَلَیهِ فُلانٌ وفُلانٌ ، فَکَتَبَ وبَدَأَ بِعَمرٍو ، فَقالَ لَهُ عَمرٌو : لا اُمَّ لَکَ ! أ تُقَدِّمُنی قَبلَهُ کَأَنَّکَ جاهِلٌ بِحَقِّهِ ؟ ! فَبَدَأَ بِاسمِ عَبدِ اللّهِ بنِ قَیسٍ ، وکَتَبَ : تَقاضَیا عَلی أنَّهُما یَشهَدانِ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ ، وَحدَهُ لا شَریکَ لَهُ ، وأنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ ، أرسَلَهُ بِالهُدی ودینِ الحَقِّ لِیُظهِرَهُ عَلَی الدّینِ کُلِّهِ ولَو کَرِهَ المُشرِکونَ . ثُمَّ قالَ عَمرٌو : ونَشهَدُ أنَّ أبا بَکرٍ خَلیفَهُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَمِلَ بِکِتابِ اللّهِ وسُنَّهِ رَسولِ اللّهِ حَتّی قَبَضَهُ اللّهُ إلَیهِ ، وقَد أدَّی الحَقَّ الَّذی عَلَیهِ ، قالَ أبو موسی : اُکتُب ، ثُمَّ قالَ فی عُمَرَ مِثلَ ذلِکَ ، فَقالَ أبو موسی : اُکتُب . ثُمَّ قالَ عَمرٌو : وَاکتُب : وأنَّ عُثمانَ وَلِیُّ هذَا الأَمرِ بَعدَ عُمَرَ عَلی إجماعٍ مِنَ المُسلِمینَ وشوری مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ورضِیً مِنهُم ، وأنَّهُ کانَ مُؤمِنا ، فَقالَ أبو موسَی الأَشعَرِیُّ : لَیسَ هذا مِمّا قَعَدنا لَهُ ، قالَ عَمرٌو : وَاللّهِ لابُدَّ مِن أن یَکونَ مُؤمِنا أو کافِرا ، فَقالَ أبو موسی : کانَ مُؤمِنا ، قالَ عَمرٌو : فَمُرهُ یَکتُب ، قالَ أبو موسی : اُکتُب ، قالَ عمرٌو : فَظالِما قُتِلَ عُثمانُ أو مَظلوما ، قالَ أبو موسی : بَل قُتِلَ مَظلوما ، قالَ عَمرٌو : أفَلَیسَ قَد جَعَلَ اللّهُ لِوَلِیِّ المَظلومِ سُلطانا یَطلُبُ بِدَمِهِ ؟ قالَ أبو موسی : نَعَم ، قالَ عَمرٌو : فَهَل تَعلَمُ لِعُثمانَ وَلِیّا أولی مِن مُعاوِیَهَ ؟ قالَ أبو موسی : لا ، قالَ عَمرٌو : أ فَلَیسَ لِمُعاوِیَهَ أن یَطلُبَ قاتِلَهُ حَیثُما کانَ حَتّی یَقتُلَهُ أو یَعجِزَ عَنهُ ؟ قالَ أبو موسی : بَلی ، قالَ عَمرٌو لِلکاتِبِ : اُکتُب ، وأمَرَهُ أبو موسی فَکَتَبَ ، قالَ عَمرٌو : فَإِنّا نُقیمُ البَیِّنَهَ أنَّ عَلِیّا قَتَلَ عُثمانَ ، قالَ أبو موسی : هذا أمرٌ قَد حَدَثَ فِی الإِسلامِ ، وإنَّمَا اجتَمَعَنا لِغَیرِهِ ، فَهَلُمَّ إلی أمرٍ یُصلِحُ اللّهُ بِهِ أمرَ اُمَّهِ مُحَمَّدٍ ، قالَ عَمرٌو : وما هُوَ ؟ قالَ أبو موسی : قَد عَلِمتَ أنَّ أهلَ العِراقِ لا یُحِبّونَ مُعاوِیَهَ أبَدا ، وأنَّ أهلَ الشّامِ لا یُحِبّونَ عَلِیّا أبَدا ؛ فَهَلُمَّ نَخلَعُهُما جَمیعا ونَستَخلِفُ عَبدَ اللّهِ بنَ عُمَرَ ! وکانَ عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ عَلی بِنتِ أبی موسی . (1)

.

1- .مروج الذهب : ج 2 ص 407 .

ص: 269

مُروج الذّهب :عمرو ، کاغذی خواست و کاتبی . آن کاتب که غلامِ عمرو بود به سوی وی رفت تا نخست ، سخن او را بنگارد ، نه ابو موسی را ؛ زیرا عمرو ، قصد فریفتن ابوموسی را داشت . پس عمرو در حضور جماعت ، به کاتب گفت : بنویس! و همانا تو گواه مایی . و هیچ چیز را که یکی از ما می گوید ، ننویس ، مگر آن که از دیگری هم نظر پُرسی . اگر آن دیگری تو را نهی کرد ، ننویس تا رأی ما هر دو یکی شود . بنویس : به نام خداوند بخشنده مهربان . این است آنچه فلان و فلان بر آن داوری کردند . غلام نوشت و نخست ، نام عمرو را آورد . عمرو به وی گفت : ای بی مادر! آیا مرا بر ابو موسی پیش می اندازی ؟! گویی حقّ او را نمی شناسی! پس غلام ، نخست نام عبد اللّه بن قیس را آورد و نوشت : آن دو چنین توافق کردند : «گواهی می دهند معبودی جز خدای یگانه نیست ، یکتاست و شریکی ندارد ، و محمّد صلی الله علیه و آله بنده و فرستاده اوست که خدا با [ نشانه های ]هدایت و دین حق ، او را فرستاد تا به ناخواستِ مشرکان ، بر همه دین ها پیروزش گردانَد» . سپس عمرو گفت : و گواهی می دهیم که ابو بکر ، خلیفه پیامبر خدا ، به کتاب خدا و سنّت پیامبرش رفتار کرد تا آن گاه که خدا او را نزد خود برکشید ؛ و همانا حقّی را که در عهده داشت ، اَدا نمود . ابو موسی گفت : [ همین را ]بنویس! سپس عمرو ، همانندِ همان را درباره عُمَر گفت . ابو موسی گفت : [ همین را ]بنویس! سپس عمرو گفت : بنویس : و عثمان پس از عمر ، با اتّفاق نظر مسلمانان و با نظر و خشنودیِ شورایی از یاران پیامبر خدا ، خلافت را عهده دار شد ؛ و او مؤمن بود . ابو موسی اشعری گفت : ما به این مراد ، مجلس ترتیب نداده ایم . عمرو گفت : به خدا سوگند ، او یا مؤمن بوده یا کافر! ابو موسی گفت : مؤمن بوده است . عمرو گفت : پس فرمانش دِه تا بنویسد . ابو موسی گفت : بنویس! عمرو گفت : عثمان ، آن گاه که کشته شد ، ظالم بود یا مظلوم؟ ابو موسی گفت : آری ؛ مظلوم بود . عمرو گفت : آیا خداوند ، این قدرت را به اختیاردار مظلوم نداده تا خونخواهی اش کند؟ ابو موسی گفت : آری! عمرو گفت : آیا تو برای عثمان ، اختیارداری برتر از معاویه می شناسی؟ ابو موسی گفت : نه! عمرو گفت : آیا معاویه اختیار ندارد قاتل عثمان را هر جا هست ، بجوید تا یا او را بکشد و یا از این کار درمانَد؟ ابو موسی گفت : آری! عمرو به کاتب گفت : بنویس! و ابو موسی هم به وی امر کرد و او نوشت . سپس عمرو گفت : ما دلیل اقامه می کنیم که علی ، عثمان را کشته است . ابوموسی گفت:این،ماجرایی است که در اسلام رخ داده؛ ولی ما برای چیزی جز آن گرد آمده ایم . پس چیزی بیاور که خداوند با آن ، کار امّت محمّد صلی الله علیه و آله را به سامان آورَد . عمرو گفت : آن چیست؟ ابو موسی گفت : همانا می دانی که عراقیان هرگز معاویه را دوست نمی دارند . شامیان نیز هرگز علی را نمی پسندند . پس بیا تا هر دو را خلع کنیم و عبد اللّه بن عمر را جایگزین سازیم! و عبد اللّه بن عمر ، داماد ابو موسی بود .

.


ص: 270

العقد الفرید عن أبی الحسن فی ذِکرِ اجتِماعِ الحَکَمَینِ : اُخلِیَ لَهُما [عَمرِو بنِ العاصِ وأبی موسی ]مَکانٌ یَجتَمِعانِ فیهِ ، فَأَمهَلَهُ عَمرُو بنُ العاصِ ثَلاثَهَ أیّامٍ ، ثُمَّ أقبَلَ إلَیهِ بِأَنواعٍ مِنَ الطَّعامِ یُشَهّیهِ بِها ، حَتّی إذَا استَبطَنَ أبو موسی ناجاهُ عَمرٌو ، فَقالَ لَهُ : یا أبا موسی ! إنَّکَ شَیخُ أصحابِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، وذو فَضلِها ، وذو سابِقَتِها ، وقَد تَری ما وَقَعَت فیهِ هذِهِ الاُمَّهُ مِنَ الفِتنَهِ العَمیاءِ الَّتی لا بَقاءَ مَعَها ، فَهَل لَکَ أن تَکونَ مَیمونَ هذِهِ الاُمَّهِ ؛ فَیَحقُنُ اللّهُ بِکَ دِماءَها ؛ فَإِنَّهُ یَقولُ فی نَفسٍ واحِدَهٍ : «وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعا» (1) ، فَکَیفَ بِمَن أحیا أنفُسَ هذَا الخَلقِ کُلِّهِ ! قالَ لَهُ : وکَیفَ ذلِکَ ؟ قالَ : تَخلَعُ أنتَ عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ ، وأخلَعُ أنَا مُعاوِیَهَ بنَ أبی سُفیانَ ، ونَختارُ لِهذِهِ الاُمَّهِ رَجُلاً لَم یَحضُر فی شَیءٍ مِنَ الفِتنَهِ ، ولَم یَغمِس یَدَهُ فیها . قالَ لَهُ : ومَن یَکونَ ذلِکَ ؟ وکانَ عَمرُو بنُ العاصِ قَد فَهِمَ رَأیَ أبی موسی فی عَبدِ اللّهِ بنِ عُمَرَ فَقالَ لَهُ : عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ . فَقالَ : إنَّهُ لَکَما ذَکَرتَ ، ولکِن کَیفَ لی بِالوَثیقَهِ مِنکَ ؟ فَقالَ لَهُ : یا أبا موسی ، «أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ » (2) ، خُذ مِنَ العُهودِ وَالمَواثیقِ حَتّی تَرضی . ثُمَّ لَم یُبقِ عَمرُو بنُ العاصِ عَهدا ولا مَوثِقا ولا یَمینا مُؤَکَّدَهً حَتّی حَلَفَ بِها ، حَتّی بَقِیَ الشَّیخُ مَبهوتا ، وقالَ لَهُ : قَد أحبَبتُ . (3)

.

1- .المائده : 32 .
2- .الرعد : 28 .
3- .العقد الفرید : ج 3 ص 340 .

ص: 271

العقد الفرید به نقل از ابو الحسن ، در بیان گردهمایی دو داور : برای عمرو بن عاص و ابوموسی ، مکانی خلوت فراهم آمد تا در آن گرد آیند . پس عمرو بن عاص ، سه روز به ابوموسی مهلت داد و آن گاه ، انواع خوراک ها را به وی عرضه کرد و با آنها اشتهایش را برمی انگیخت . چون ابو موسی سیر بخورد ، عمرو با وی چنین نجوا کرد : ای ابو موسی! تو بزرگِ اصحاب محمّد هستی و در میان ایشان ، صاحب فضیلت و پیشینه ای . می بینی که امّت در چه فتنه کوری قرار گرفته که با آن ، امید بقایش نیست . آیا می خواهی فرخنده فالِ این امّت باشی و خداوند به دست تو ، خون ایشان را حفظ کند؟ خداوند درباره حفظ یک تن می فرماید : «هر که یک تن را زنده سازد ، گویی همه مردم را زنده ساخته است» . پس چگونه است حالِ آن کس که جان های همه این مردم را حفظ کند؟ ابو موسی به وی گفت : چگونه چنین شود؟ گفت : تو علی بن ابی طالب را خلع می کنی و من معاویه بن ابی سفیان را بر کنار می سازم ؛ و سپس برای این امّت ، مردی را بر می گزینیم که در این آشوبْ حاضر نبوده ، در آن دست نداشته باشد . ابو موسی به او گفت : و آن کس کیست؟ عمرو بن عاص که دریافته بود ابوموسی به عبد اللّه بن عمر نظر دارد ، به وی گفت : عبد اللّه بن عمر! ابو موسی گفت : همانا او چنین است که یاد کردی . امّا من چگونه به تو اطمینان کنم؟ عمرو به وی گفت : ای ابو موسی! «هَلا که به یاد خدا دل ها آرام می گیرد!» . هر عهد و پیمانی که می خواهی ، بستان تا خشنود شوی . سپس عمرو بن عاص ، هر گونه عهد و میثاق و سوگندِ به تأکید را بر خود واجب ساخت ، چندان که آن پیرمرد ، مبهوت ماند و به او گفت : رضایت دادم!

.


ص: 272

14 / 8رَأیُ الحَکَمَینِتاریخ الطبری عن أبی جناب الکلبی :إنَّ عَمرا وأبا موسی حَیثُ التَقَیا بِدومَهِ الجَندَلِ ، أخَذَ عَمرٌو یُقَدِّمُ أبا موسی فِی الکَلامِ ، یَقولُ : إنَّکَ صاحِبُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وأنتَ أسَنُّ مِنّی ، فَتَکَلَّم وأتَکَلَّمُ ؛ فَکانَ عَمرٌو قَد عَوَّدَ أبا موسی أن یُقَدِّمَهُ فی کُلِّ شَیءٍ ، اغتَزی بِذلِکَ کُلِّهِ أن یُقَدِّمَهُ ، فَیَبدَأَ بِخَلعِ عَلِیٍّ . قالَ : فَنَظَرَ فی أمرِهِما ومَا اجتَمَعا عَلَیهِ ، فَأَرادَهُ عَمرٌو عَلی مُعاوِیَهَ فَأَبی ، وأرادَهُ عَلَی ابنِهِ فَأَبی ، وأرادَ موسی عَمرا عَلی عَبدِ اللّهِ بنِ عُمَرَ فَأَبی عَلَیهِ ، فَقالَ لَهُ عَمرٌو : خَبِّرنی ما رَأیُکَ ؟ قالَ : رَأیی أن نَخلَعَ هذَینِ الرَّجُلَینِ ، ونَجعَلَ الأَمرَ شوری بَینَ المُسلِمینَ ، فَیَختارَ المُسلِمونَ لِأَنفُسِهِم مَن أحَبّوا . فَقالَ لَهُ عَمرٌو : فَإِنَّ الرَّأیَ ما رَأَیتَ . فَأَقبَلا إلَی النّاسِ وهُم مُجتَمِعونَ ، فَقالَ : یا أبا موسی ، أعلِمهُم بِأَنَّ رَأیَنا قَد اجتَمَعَ وَاتَّفَقَ ، فَتَکَلَّمَ أبو موسی فَقالَ : إنَّ رَأیی ورَأیَ عَمرٍو قَدِ اتَّفَقَ عَلی أمرٍ نَرجو أن یُصلِحَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ بِهِ أمرَ هذِهِ الاُمَّهِ . فَقالَ عَمرٌو : صَدَقَ وبَرَّ ، یا أبا موسی ! تَقَدَّم فَتَکَلَّم ، فَتَقَدَّمَ أبو موسی لِیَتَکَلَّمَ ، فَقالَ لَهُ ابنُ عَبّاسٍ : وَیحَکَ ! وَاللّهِ إنّی لَأَظُنَّهُ قَد خَدَعَکَ . إن کُنتُما قَد اتَّفَقتُما عَلی أمرٍ ؛ فَقَدِّمهُ فَلیَتَکَلَّم بِذلِکَ الأَمرِ قَبلَکَ ، ثُمَّ تَکَلَّم أنتَ بَعدَهُ ؛ فَإِنَّ عَمرا رَجُلٌ غادِرٌ ، ولا آمَنُ أن یَکونَ قَد أعطاکَ الرِّضا فیما بَینَکَ وبَینَهُ ، فَإِذا قُمتَ فی النّاسِ خالَفَکَ وکانَ أبو موسی مُغَفَّلاً فَقالَ لَهُ : إنّا قَدِ اتَّفَقنا . فَتَقَدَّمَ أبو موسی فَحَمِدَ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ وأثنی عَلَیهِ ، ثُمَّ قالَ : أیُّهَا النّاسُ ! إنّا قَد نَظَرنا فی أمرِ هذِهِ الاُمَّهِ فَلَم نَرَ أصلَحَ لِأَمرِها ، ولا ألَمَّ لِشَعَثِها مِن أمرٍ قَد أجمَعَ رَأیی ورَأیُ عَمرٍو عَلَیهِ ؛ وهُوَ أن نَخلَعَ عَلِیّا ومُعاوِیَهَ ، وتَستَقبِلَ هذِهِ الاُمَّهُ هذَا الأَمرَ ؛ فَیُوَلّوا مِنهُم مَن أحَبّوا عَلَیهِم ، وإنّی قَد خَلَعتُ عَلِیّا ومُعاوِیَهَ ، فَاستَقبِلوا أمرَکُم ، ووَلّوا عَلَیکُم مَن رَأَیتُموهُ لِهذَا الأَمرِ أهلاً . ثُمَّ تَنَحّی . وأقبَلَ عَمرُو بنُ العاصِ فَقامَ مَقامَهُ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ وقالَ : إنَّ هذا قَد قالَ ما سَمِعتُم وخَلَعَ صاحِبَهُ ، وأنَا أخلَعُ صاحِبَهُ کَما خَلَعَهُ ، واُثبِتُ صاحِبی مُعاوِیَهَ ؛ فَإِنَّهُ وَلِیُّ عُثمانَ بنِ عَفّانَ ، وَالطّالِبُ بِدَمِهِ ، وأحَقُّ النّاسِ بِمَقامِهِ . فَقالَ أبو موسی : ما لَکَ لا وَفَّقَکَ اللّهُ ! غَدَرتَ وفَجَرتَ ! إنَّما مَثَلُکَ «کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَث» (1) . قالَ عَمرٌو : إنَّما مَثَلُکَ «کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارَاً» (2) . وحَمَلَ شُرَیحُ بنُ هانِئٍ عَلی عَمرٍو فَقَنَّعَهُ بِالسَّوطِ ، وحَمَلَ عَلی شُرَیحٍ ابنٌ لِعَمرٍو فَضَرَبَهُ بِالسَّوطِ ، وقامَ النّاسُ فَحَجَزوا بَینَهُم . وکانَ شُرَیحٌ بَعدَ ذلِکَ یَقولُ : ما نُدِمتُ عَلی شَیءٍ نَدامَتی عَلی ضَربِ عَمرٍو بِالسَّوطِ ألّا أکونَ ضَرَبتُهُ بِالسَّیفِ آتِیا بِهِ الدَّهرُ ما أتی . وَالتَمَسَ أهلُ الشّامِ أبا موسی ، فَرَکِبَ راحِلَتَهُ ولَحِقَ بِمَکَّهَ . قالَ ابنُ عَبّاسٍ : قَبَّحَ اللّهُ رَأیَ أبی موسی ! حَذَّرتُهُ وأمَرتُهُ بِالرَّأیِ فَما عَقَلَ . فَکانَ أبو موسی یَقولُ : حَذَّرَنِی ابنُ عَبّاسٍ غَدرَهَ الفاسِقِ ، ولکِنِّی اطمَأنَنتُ إلَیهِ ، وظَنَنتُ أنَّهُ لَن یُؤثِرَ شَیئا عَلی نَصیحَهِ الاُمَّهِ . ثُمَّ انصَرَفَ عَمرٌو وأهلُ الشّامِ إلی مُعاوِیَهَ ، وسَلَّموا عَلَیهِ بِالخِلافَهِ ، ورَجَعَ ابنُ عَبّاسٍ وشُرَیحُ بنُ هانِئٍ إلی عَلِیٍّ . (3)

.

1- .الأعراف : 176 .
2- .الجمعه : 5 .
3- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 70 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 396 ، الأخبار الطوال : ص 199 201 کلاهما نحوه ؛ وقعه صفّین : ص 544546 وراجع الفتوح : ج 4 ص 214 والإمامه والسیاسه : ج 1 ص 156 وتاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 190 .

ص: 273



14 / 8 رأی داوران

14 / 8رأی داورانتاریخ الطبری به نقل از ابو جَناب کَلبی : آن گاه که عمرو و ابو موسی در دومَهُ الجَندَل با هم دیدار کردند ، عمرو کوشید تا ابو موسی را در سخن گفتن پیش اندازد و به او گفت : همانا تو از اصحاب پیامبر خدا هستی و سنّ تو بیش از من است . پس نخست تو سخن گو و سپس من سخن خواهم گفت . و عمرو او را عادت می داد که در هر کار ، بر وی پیش افتد و از این شیوه ، در پی آن بود که وی نخست ، علی علیه السلام را خلع کند . پس ابو موسی در کار داوری که به سبب آن گرد آمده بودند ، اندیشید و عمرو او را به پذیرش معاویه فرا خواند ، وی نپذیرفت . سپس او را به پذیرش پسرش فرا خواند ، باز هم نپذیرفت . ابو موسی هم عبد اللّه بن عُمَر را به عمرو پیشنهاد کرد ؛ ولی وی سر باز زد . پس عمرو به او گفت : به من بگو اندیشه ات چیست؟ ابو موسی گفت : من بر آنم که این هر دو مرد را خلع کنیم و کار خلافت را به شورا میان مسلمانان وا گذاریم . آن گاه ، مسلمانان هر که را بخواهند برای خویش برمی گزینند . عمرو به وی گفت : رأی همان است که تو اندیشیده ای . سپس هر دو نزد مردم آمدند که اجتماع کرده بودند . عمرو گفت : ای ابو موسی! آنان را آگاه کن که ما بر یک رأی هم داستان و هم نظر شده ایم . ابو موسی به سخن پرداخت و گفت : اندیشه من و عمرو بر چیزی هماهنگ شد که امید داریم خدای عز و جل با آن ، کار این امّت را به سامان آورَد . عمرو گفت : درست و نیکو گفت . ای ابوموسی! اکنون نخست تو سخن بگو . ابو موسی عزم سخن کرد . ابن عبّاس به وی گفت : وای بر تو! به خدا سوگند ، در گمانم که او تو را فریفته است . اگر بر یک امر اتّفاق کرده اید ، او را پیش انداز تا پیش از تو سخن گوید و آن امر را ابراز کند . سپس تو از پیِ او سخن گو . همانا عمرو مردی است حیله گر و من ایمن نیستم که تو را در آنچه میانتان گذشته ، خشنود سازد . پس چون در میان مردم برخاستی [ و نخست سخن گفتی] ، با تو مخالفت خواهد کرد . امّا ابو موسی که کودن بود ، به او گفت : همانا ما اتّفاق کرده ایم . پس ابو موسی پیش قدم شد و پس از سپاس و ستایش خداوند عز و جل گفت : ای مردم! ما در کار این امّت اندیشیدیم و هیچ راهی را برای اصلاح امر و گردآوردن پراکندگی های آن ، شایسته تر از آنچه من و عمرو بر آن اتّفاق کرده ایم ، نیافتیم . و آن این است که علی و معاویه را خلع کنیم و آن گاه ، این امّت ، خود به امر خلافت روی کند و هر که را خواهد ، خلیفه خویش گردانَد . پس من ، علی و معاویه را خلع کردم . اکنون شما به امر خویش روی کنید و آن کس را که شایسته خلافت می بینید ، خلیفه خویش سازید . سپس ابو موسی به جای خود بازگشت . آن گاه ، عمرو بن عاص پیش آمد و در جای او ایستاد و پس از سپاس و ستایش خداوند ، گفت : این بود آنچه شنیدید . او رفیق خویش (علی) را خلع کرد و من نیز همانند او ، رفیقش را خلع می کنم و رفیق خود ، معاویه را استوار می سازم ، که او صاحبْ اختیارِ عثمان بن عفّان و خونخواه او و شایسته ترینِ مردم برای جانشینی وی است . ابو موسی گفت : چه شده است تو را؟ خدایت ناکام گردانَد! خیانت و فجور ورزیدی . جز این نیست که حکایتِ تو «چون داستان سگ است [ که] اگر بر آن حمله ور شوی ، زبان از کام برآوَرَد و اگر آن را رها کنی [ باز هم] زبان از کام برآوَرَد» . عمرو گفت : حکایت تو [ نیز] «چون داستان خری است که کتاب هایی را بر پشت می کشد» . شُرَیح بن هانی به عمرو هجوم آورد و با تازیانه بر چهره اش کوفت . فرزند عمرو نیز بر شریح تاخت و او را تازیانه زد . مردم برخاستند و میان آن دو مانع شدند . از آن پس ، شریح می گفت : از هیچ چیز این اندازه پشیمان نیستم که چرا به جای تازیانه زدن به عمرو ، او را به شمشیر نزدم تا روزگار بر وی چنان کند که باید . سپس شامیان در پی ابو موسی برآمدند ؛ [ ولی] او بر مَرکَب خویش بر نشست و به سوی مکّه رهسپار گشت . ابن عبّاس گفت : خدا رأی ابو موسی را زشت سازد! او را هشدار دادم و امرش کردم که عقل خویش به کار بندد ؛ امّا چنین نکرد . و ابوموسی می گفت : ابن عبّاس مرا از حیله گری این مرد فاسق برحذر داشت ؛ ولی من به وی اطمینان کردم و گمان بردم او هیچ چیز را بر خیرخواهی برای امّت ترجیح نمی دهد . پس عمرو و شامیان به سوی معاویه رهسپار گشتند و او را به خلافت ، سلام دادند . ابن عبّاس و شُرَیح بن هانی نیز نزد علی علیه السلام بازگشتند .

.


ص: 274

. .


ص: 275

. .


ص: 276

تاریخ الیعقوبی :تَنادَی النّاسُ : حَکَمَ وَاللّهِ الحَکَمانِ بِغَیرِ ما فِی الکِتابِ وَالشَّرطُ عَلَیهِما غَیرُ هذا . وتَضارَبَ القَومُ بِالسِّیاطِ ، وأخَذَ قَومٌ بِشُعورِ بَعضٍ ، وَافتَرَقَ النّاسُ . ونادَتِ الخَوارِجُ : کَفَرَ الحَکَمانِ ، لا حُکمَ إلّا للّهِِ . (1)

14 / 9کَلامُ الإِمامِ لَمّا بَلَغَهُ أمرُ الحَکَمینِالإمام علیّ علیه السلام مِن کَلامٍ لَهُ بَعدَ التَّحکیمِ وما بَلَغَهُ مِن أمرِ الحَکَمَینِ :أمّا بَعدُ ؛ فَإِنَّ مَعصِیَهَ النّاصِِح الشَّفیقِ العالِمِ المُجَرِّبِ ، تورِثُ الحَسرَهَ ، وتُعقِبُ النَّدامَهَ . وقَد کُنتُ أمَرتُکُم فی هذِهِ الحُکومَهِ أمری ، ونَخَلتُ لَکُم مَخزونَ رَأیی ، لَو کانَ یُطاعُ لِقَصیرٍ أمرٌ (2) ! فَأَبیَتُم عَلِیَّ إباءَ المُخالِفینَ الجُفاهِ ، وَالمُنابِذینَ العُصاهِ . حَتَّی ارتابَ النّاصِحُ بِنُصحِهِ ، وضَنَّ الزَّندُ بِقَدحِهِ ، فَکُنتُ أنَا وإیّاکُم کَما قالَ أخو هَوازِنَ : أمَرتُکُمُ أمری بِمُنعَرَجِ اللِّوی فَلَم تَستَبینُوا النُّصحَ إلّا ضُحَی الغَدِ (3)

.

1- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 190 .
2- .هو مثل یضرب لمن خالف ناصحه ، وأصل المثل : أنّ قصیرا کان مولی لجذیمه بن الأبرش بعض ملوک العرب وقد کان جذیمه قتل أبا الزبا ملکه الجزیره ، فبعثت إلیه لیتزوّج بها خدعه وسألته القدوم علیها ، فأجابها إلی ذلک وخرج فی ألف فارس وخلّف باقی جنوده مع ابن اُخته وقد کان قصیر أشار علیه بأن لا یتوجّه إلیها فلم یقبل ، فلمّا قرب الجزیره استقبلته جنود الزبا بالعدّه ولم یرَ منهم إکراما له ، فأشار علیه قصیر بالرجوع وقال : من شأن النساء الغدر ، فلم یقبل ، فلمّا دخل علیها قتلته . فعندها قال قصیر : لا یُطاع لقصیر أمر . فصار مثلاً لکلّ ناصح عصی (بحار الأنوار : ج 33 ص 322) .
3- .نهج البلاغه : الخطبه 35 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 322 ح 568 ؛ أنساب الأشراف : ج 3 ص 140 عن عامر الشعبی وجبر بن نوف ، جواهر المطالب : ج 1 ص 317 کلاهما نحوه وراجع مروج الذهب : ج 2 ص 412 والإمامه والسیاسه : ج 1 ص 163 .