گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلدششم
14 / 9 گفتار امام پس از دریافت خبرِ داوران



تاریخ الیعقوبی :مردم ندا در دادند : به خدا سوگند ، دو داور به چیزی جز آنچه در قرآن است ، حکم کردند ؛ امّا جز این بر ایشان شرط شده بود . سپس افراد با تازیانه به جان هم افتادند و برخی ، موی های یکدیگر را می کشیدند . آن گاه پراکنده گشتند . و خوارج ندا در دادند : دو داور ، کافر شدند . حکم ، تنها از آنِ خداست!

14 / 9گفتار امام پس از دریافت خبرِ داورانامام علی علیه السلام برگرفته سخن وی پس از داوری و دریافت خبر داوران :امّا بعد ؛ همانا نافرمانی از امر نیکخواهِ مهرورزِ دانایِ کارآزموده ، حسرت می زاید و پشیمانی در پی دارد . من در ماجرای این داوری ، فرمان خویش را به شما دادم و آنچه را در گنجینه اندیشه داشتم ، برایتان آشکار کردم ؛ «و ای کاش از رأیِ قَصیر پیروی می کردند» . (1) امّا شما همچون مخالفانی جفاپیشه و پیمان شکنانی عصیانگر ، از فرمانم سر باز زدید ؛ چندان که اندرز دهنده نیکخواه در خیرخواهی اش به تردید افتاد و سنگِ آتش زنه در افروختنِ آتش ، بُخل ورزید (2) . پس من و شما مصداق سخن آن مرد [ قبیله] هَوازِن هستیم : «من در [ منزلگاه] مُنعَرِجُ اللِّوی ، امر خویش را با شما در میان نهادم ولی شما جز در صبحگاهان روز بعد، خیرخواهی ام را درنیافتید.

.

1- .این مَثَل در جایی به کار می رود که کسی به پندِ ناصح ، عمل نکند . ریشه این مَثَل آن است که قصیر ، غلامِ یکی از ملوک عرب به نام جذیمه بن اَبرَش بود . جذیمه پدر زبا ، ملکه جزیره را کشته بود . آن ملکه با حیله گری از جذیمه خواست که برای ازدواج با وی نزد او رود . جذیمه ، دعوت وی را پذیرفت و با هزار سوار ، روی به راه نهاد و دیگر لشکریانش را همراه خواهرزاده اش باقی نهاد . پیش تر ، قصیر به وی گفته بود که به سوی زبا نرود ؛ ولی او نپذیرفته بود . آن گاه که وی به جزیره نزدیک شد ، انبوهی از سپاهیان زبا پیش آمدند ، بی آن که وی را احترام کنند . قصیر به او گفت که بازگردد و حیله گری زنان را گوشزد کرد . جذیمه نپذیرفت و چون نزد زبا رفت ، کشته شد . آن گاه ، قصیر گفت : «سخنی از قصیر ، پذیرفته نمی شود!» و این ، مثلی شد برای هر کس که نصیحت کند و از سخنش سر بپیچند (بحار الأنوار : ج 33 ص 322) .
2- .کنایه از امتناع صاحبان اندیشه ، از آشکار ساختن رأی خویش .

ص: 278

. .


ص: 279

. .


ص: 280

. .


ص: 281



بحثی درباره حکمیّت

1 . علّت پذیرش حکمیت

بحثی در باره حکمیّتواقعه حَکَمیّت در جنگ صِفّین ، یکی از تأسّف بارترین وقایع دوران حکومت امام علی علیه السلام بود . این حادثه تلخ هنگامی پدید آمد که سپاه امام علیه السلام با پیروزی نهایی فاصله ای نداشت . پذیرفتن حکمیت توسط امام علیه السلام نه تنها مانع پیروزی قریب الوقوع او شد ؛ بلکه موجب بروز اختلاف در سپاه او و درگیر شدن امام علیه السلام با بخش عمده ای از زبده ترین رزمندگانِ خود گردید . برای روشن شدن این موضوع ، چند مسئله باید مورد بررسی قرار گیرد :

1 . علّت پذیرش حکمیتنخستین مسئله این است که : چرا امام علیه السلام حکمیّت را پذیرفت ؟ مگر در حق بودن اقدامات خود تردید داشت؟ اصولاً حکمیّت میان حق و باطل چه مفهومی دارد؟ آیا حکمت و سیاست اقتضا نمی کرد که امام علیه السلام در مقابل فشار بخشی از سپاه خود مقاومت کند و به حکمیّت تن در ندهد؟ پاسخ این است که : آری ، مقتضای حکمت وسیاست ، نپذیرفتن حَکمیّت بود ؛ لیکن امام علیه السلام بر اساس اسناد متقن تاریخی، به اختیار خود ، حکمیت را نپذیرفت ؛ بلکه آن را بر وی تحمیل کردند و مقاومت او در برابر این پیشنهاد جاهلانه ، نه تنها سودی دربر نداشت ، بلکه موجب می شد جنگ نهروان نیز در صِفّین و بسی زودتر

.


ص: 282



2 . چرا ابو موسی؟

اتّفاق افتد و امام علیه السلام در صحنه درگیری با شامیان مجبور شود با بخش عمده ای از سپاه خود بجنگد . هنگامی که معاویه به این نتیجه رسید که تاب مقاومت در برابر سپاه امام علیه السلام را ندارد و درصورت ادامه جنگ ، پیروزی امام علیه السلام قطعی است ، با شناختی که از بخش عمده ای از سپاه امام علیه السلام داشت، به پیشنهاد عمرو بن عاص، دو حیله شیطانی خطرناک در پیش گرفت : یکی برای آتش بس و توقّف موقّت جنگ، و دوم، متلاشی کردن و یا تضعیف نیروهای امام علیه السلام ، وهر دو نیرنگ او با کمک عوامل نفوذی ای که در سپاه امام علیه السلام داشت، نتیجه داد . نیرنگ نخست، بالا بردن قرآن بر نیزه ها و دعوت کردن امام علیه السلام به حکمیّت قرآن بود که جنگ را متوقّف کرد و نیرنگ دوم، داستان حکمیّت بود که خیلی پیچیده تر اجرا شد ، به گونه ای که سرانجامْ بخشی از کارآمدترین نیروهای امام علیه السلام را رو در روی او قرار داد . به همان دلیل که امام علیه السلام بعدها ناچار شد در واقعه نهروان با یاران خود بجنگد ، در واقعه صِفّین نیز چاره ای جز پذیرش فشار آنان و تن دادن به حکمیّت نداشت . جمله معروف امام علیه السلام هنگام پذیرش حکمیّت که : «لقد کنت أمسِ أمیرا ، فأصبحت الیوم مأمورا ! وکنتُ أمس ناهیا ، فأصبحت الیوم منهیّا ! ؛ تا دیروز ، فرمانده بودم و امروز فرمانبر گشته ام و تا دیروز ، خود ، نهی کننده بودم و امروز ، نهی شده ام» (1) نشان دهنده این واقعیت تلخ است .

2 . چرا ابو موسی؟برخی از محقّقان ، احتمال منافق بودن ابو موسی اشعری را داده اند؛ (2) امّا اسناد تاریخی این احتمال را تأیید نمی کنند ، بلکه ظاهر سخنان امام علیه السلام درباره او برخلاف

.

1- .ر . ک : ص 176 ح 2577 .
2- .أنساب الأشراف: 2 / 402.

ص: 283

این مدّعاست . آنچه مسلّم است ، او فردی ساده لوح و مخالف سیاست های امام علیه السلام در برخورد قاطع با فتنه انگیزان داخلی بوده است و به همین جهت ، هنگامی که امام علیه السلام عازم جنگ بصره بود ، او که فرماندار کوفه بود ، از مردم خواست در خانه بنشینند و به کمک علی علیه السلام نروند و سرانجام با برخورد قاطعانه مالک اشتر ، از دار الحکومه رانده شد . اکنون این سؤال مطرح است که : چرا امام علیه السلام شخص ساده لوحی را با این سوء سابقه به عنوان نماینده خود در جریان حکمیّت تعیین کرد؟ آیا نمی دانست با تعیین ابوموسی به عنوان حَکَم ، نتیجه حکمیّت چه خواهد شد؟ پاسخ این است که : آری ، امام علیه السلام می دانست که نتیجه چه خواهد شد و لذا به گفته عبد اللّه بن ابی رافع ، کاتب امام علیه السلام ، هنگامی که ابو موسی برای شرکت در جلسه حکمیّت از امام جدا شد ، علی علیه السلام گفت : کأنّی بِهِ وقد خُدِعَ! (1) گویی می بینمش که فریب می خورَد . امّا همان جریان فشاری که امام علیه السلام را وادار به پذیرش حکمیّت کرد ، او را ناچار به پذیرش نمایندگی ابو موسی نیز نمود . هرچه امام علیه السلام تلاش کرد که عبد اللّه بن عبّاس یا مالک اَشتر به عنوان حَکمَ تعیین شود ، آنها نپذیرفتند . علی علیه السلام گفت : «إنَّکُم عَصَیتُمونی فی أوَّلِ الأَمرِ ؛ فَلا تَعصونِی الآنَ ! إنّی لا أری أن اُوَلِّیَ أبا موسی ؛ شما در آغازِ این کار ، از من سرپیچیدید . پس اکنون دیگر سرنپیچید . رأی من آن نیست که ابو موسی را بر گزینم». اشعث و زید بن حُصَین طائی و مسعر بن فَدَکی گفتند : ما جز به او رضایت

.

1- .ر . ک : ج 13 ص 65 (ابو موسی اشعری) .

ص: 284



3 . موضوع داوری

نمی دهیم ، که او ما را از جنگْ حذر داد و ما در آن افتادیم . علی علیه السلام گفت : «فَإِنَّهُ لَیسَ لی بِثِقَهٍ ؛ قَد فارَقَنی وخَذَّلَ النّاسَ عَنّی ، ثُمّ هَرَبَ مِنّی حَتّی آمَنتُهُ بَعدَ أشهُرٍ ... ؛ مرا به وی اطمینانی نیست ، که او از من جدا شد و مردم را از پیرامونم پراکنْد و سپس از من گریخت ، تا پس از چند ماه ، او را امان دادم» . آری! هر چه امام علیه السلام تلاش کرد ، نپذیرفتند تا این که سرانجام فرمود : فَاصنَعوا ما أرَدتُم ! ... پس آنچه می خواهید ، انجام دهید! ... (1)

3 . موضوع داوریاکنون باید دید موضوع داوری چه بود و داوران درباره چه چیزی باید می اندیشیدند و رأی می دادند؟ در متن پیمان نامه حکمیّت ، چیزی که موضوع داوری را روشن کند و همچنین اختیارات و وظایف داوران را مشخص نماید ، دیده نمی شود . در متن پیمان حکمیّت ، تنها تعیین یک وظیفه کلّی برای داوران آمده و آن این که : داوران موظّف بودند بر اساس کتاب خدا حکم کنند و اگر آنچه را می خواهند در کتاب خدا نیافتند ، به سنّت مراجعه نمایند . در این متن ، هیچ اشاره ای به موضوع داوری نشده است . آیا موضوع داوری ، تعیین تکلیف در برخورد با کُشندگان عثمان بود و چنان که برخی گفته اند : «از گفتار و از نامه های معاویه روشن می شود که آنچه به داوران وا گذاردند ، این است که ببینند کُشندگان عثمان در کار خود به حق بوده اند یا نه»؟ (2)

.

1- .ر . ک : ص 253 (ارزیابی دو داور) .
2- .الطبقات الکبری: 6 / 93، تاریخ الإسلام: 5 / 482 / 214، الإصابه: 5 / 92 / 6421.

ص: 285



4 . علّت فریب خوردن سپاه امام

یا موضوع داوری به قدری روشن بود که ضرورتی برای ذکر آن در متن پیمان نامه دیده نمی شد؟ یا احتمال دارد که در متن اصلی پیمان ، موضوع داوری وجود داشته و بعد ، حذف و یا تحریف شده است؟ تغییر متن پیمان نامه بعید به نظر می رسد . همچنین اگر موضوع داوری به قتل عثمان اختصاص داشت ، در متن پیمان به آن اشاره می شد و آنچه در سخنان امام علیه السلام یا در نامه های بین او و معاویه در این زمینه آمده ، نمی تواند روشن کننده موضوع داوری باشد . به نظر می رسد موضوع حکمیّت ، حلّ اختلاف طرفین در همه موارد است و نیازی به ذکر آن نیست . اختلاف ، گاه بر سر مسائل زناشویی است (چنان که در آیه 35 سوره نساء آمده) ، گاه بر سر مسائل سیاسی است (چنان که در جریان جنگ صِفّین اتفاق افتاد) و گاه در مسائل دیگر . در همه موارد ، داوران باید درباره همه مسائل مورد اختلاف میان طرفین داوری کنند و زمینه مصالحه را فراهم سازند . بنا براین ، منحصر کردن موضوع حکمیّت در جنگ صِفّین به مسئله قاتلان عثمان ، صحیح نیست ؛ بلکه موضوع حکمیّت ، همه مسائل مورد اختلاف میان امام علیه السلام و معاویه بود و عدم ذکر موضوع خاص در متن پیمان به همین جهت است . البته این دامنه ، شامل تعیین خلیفه نمی شد . وظیفه داوران ، حلّ اختلاف دو سپاه کوفه و شام و فیصله دادن به جنگ و خونریزی بود ، نه تعیین خلیفه . در واقع ، آنچه با تزویر عمرو بن عاص ، به عنوان رأی نهایی اعلام شد ، خارج از موضوع حکمیّت و اختیارات داوران بود .

4 . علّت فریب خوردن سپاه اماماکنون باید دید که : چرا سپاهیان امام علی علیه السلام فریب خوردند ؟ و چرا ندانستند یا نخواستند بدانند قرآن بر نیزه افراشتن شامیان ، نیرنگی است که می خواهند

.


ص: 286

بدین وسیله آنان را از جنگ بازدارند؟ و چرا سخنِ امام خود را نشنیدند و او را به پذیرفتن حَکَمیّت مجبور گردانیدند؟ در پاسخ این سؤال باید گفت : اگر چه در سپاهیان امام علیه السلام کسانی بودند که گوش به فرمان او داشتند و می خواستند جنگ تا پیروزی سپاه کوفه ادامه یابد ؛ امّا اسناد تاریخی نشان می دهد که اکثریت قاطع سپاه امام علیه السلام از جنگ خسته شده بودند . علاوه بر این ، می دانستند که اگر پیروز هم شوند ، مانند جنگ بصره ، غنیمتی نصیبشان نخواهد شد و انگیزه ای برای ادامه جنگ نداشتند . از این رو ، وقتی عَدی بن حاتم به امام علیه السلام پیشنهاد ادامه جنگ داد و گفت : ای امیر مؤمنان! آیا تا پای جان مقاومت نکنیم؟ علی علیه السلام فرمود : «نزدیک شو» . وی نزدیک شد . علی علیه السلام دهان خود را نزدیک گوش وی آورد و فرمود: وَیحَکَ ! إنَّ عامَّهَ مَن مَعی یَعصینی ، وإنَّ مُعاوِیَهَ فیمَن یُطیعُهُ ولا یَعصیهِ . ببین! همه آنانی که با من هستند، نافرمانی ام می کنند ، ولی معاویه در جمعی است که بعضی از وی اطاعت می کنند و بعضی دیگر نافرمانی . قاریان کوفه که نقش عمده ای در سپاه امام علیه السلام داشتند ، از این گروه (اکثریت خسته) بودند و به دلیل موقعیتی که درمیان مردم کوفه داشتند ، در این فضا کارگردان صحنه شدند . امّا آنان به دلیل جهل و ابتلا به بیماری خودبینی و عُجب نتوانستند بفهمند که قرآن بر نیزه افراشتن شامیان ، نیرنگی است برای توقّف جنگ و پیشگیری از شکست قریب الوقوع خود . پیوند «تَعَمُّق (تندروی دینی)» با «جهل» و «حماقت» در این عابدان جاهل ، موجب شد تا امامِ خود را وادار به پذیرش حکمیت کنند . (1)

.

1- .ر . ک : ص 293 (پژوهشی درباره مارقین و ریشه های انحراف آنان) .

ص: 287



5 . حکمت بهره گیری نکردن امام از فرصت پس از توبه خوارج

اشاره

در این میان ، آنچه قاریان را در تصمیم احمقانه خود تقویت کرد و نیرنگ معاویه را در توقّف جنگ و ایجاد اختلاف در سپاه امام علیه السلام به ثمر رساند همان طور که قبلاً اشاره شد نقش کسانی بود که با امامِ خود به نفاق کار می کردند و بعضا به وعده های معاویه دل خوش داشتند . سردسته اینان ، اشعث بن قیس بود . او از قبیله کِنْده از مردم جنوب عربستان (یمن) است که در سال دهم هجرت با تنی چند از مردم قبیله خود نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و مسلمان شد . وی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله از اسلام برگشت . ابو بکر ، سپاهی به جنگ با او فرستاد . اشعث اسیر شد و او را بسته به مدینه آوردند . ابو بکر او را بخشید و خواهر خود را بدو داد . اشعث ، پس از کشته شدن عثمان با علی علیه السلام بیعت کرد ؛ امّا با او صادقانه برخورد نمی کرد . مواضع او در برابر امام علیه السلام بویژه در ارتباط با ماجرای حکمیّت و ایجاد اختلاف در سپاه امام علیه السلام نشان می دهد که او به یکی از عوامل نفوذی معاویه تبدیل شده بود و امام علیه السلام به دلیل موقعیت اجتماعی وی و قبیله اش که نقش عمده ای در سپاه کوفه داشتند ، نمی توانست با او برخورد حذفی نماید . (1)

5 . حکمت بهره گیری نکردن امام از فرصت پس از توبه خوارججنگ با تزویر عمرو عاص متوقّف شد ؛ امّا چیزی نگذشت که قاریان کوفه متوجّه شدند که فریب خورده اند و در ماجرای تحمیل حکمیّت بر امام علیه السلام خطا کرده اند . از این رو ، نزد امام آمدند و گفتند : ما در تحمیل داوری خطا کردیم و توبه می کنیم . تو هم در پذیرفتن پیشنهاد ما خطا کردی و باید توبه کنی . نیز عهدنامه ای را که بر پایه نیرنگ و خطا شکل گرفته است ، فاقد ارزش دیدند و پیشنهاد نقض آن و بازگشت به جنگ را با اصرار تمام ارائه کردند ؛ امّا این بار ،

.

1- .ر . ک : ص 293 (پژوهشی درباره مارقین و ریشه های انحراف آنان) و ج 13 ص 89 (اشعث بن قیس) .

ص: 288



الف پذیرفتن خطا در رهبری

ب نقض عهد

امام علیه السلام در برابر پیشنهادهای آنان مقاومت کرد ، و این مقاومت به جدا شدن قاریان از امام و در نهایت ، به جنگ نهروان انجامید . آخرین پرسش اساسی در جریان حکمیّت این است که : چرا امام علیه السلام پیشنهاد قاریان را نپذیرفت؟ آیا نمی دانست که نپذیرفتن پیشنهاد آنان به کجا می انجامد؟ و سرانجام ، حکمت بهره گیری نکردن امام علیه السلام از این فرصت طلایی برای پایان دادن به فتنه قاسطین و پیشگیری از فتنه مارقین چیست؟ پاسخ این است که پذیرفتن پیشنهاد آنان ، مستلزم سه خطای بزرگ سیاسی و دینی بود که امام علیه السلام نمی توانست به آن تن در دهد :

الف پذیرفتن خطا در رهبرینخستین درخواست خوارج این بود که امام علیه السلام بپذیرد که در رهبری و فرماندهی سپاه در ارتباط با پذیرش حکمیّت خطا کرده است . امّا امام علیه السلام نمی توانست خود را خطا کار اعلام کند ؛ زیرا : حَکَم قرار دادن برای حل اختلافات ، نه تنها خطا نیست ، بلکه موردتأیید قرآن است . تنها ایراد این است که حکمیّت در این ماجرا برخلاف حکمت و سیاست بود و امام علیه السلام نیز این نکته را صریحا اعلام کرده بود؛ ولی آنان خود نپذیرفتند و حکمیت را بر امام علیه السلام و سپاه کوفه تحمیل کردند . علاوه بر این ، امام علیه السلام می خواست به گونه ای که خوارج قانع شوند ، استغفار نماید ؛ اما اشعث نگذاشت و می خواست امام علیه السلام به گونه ای به خطا اعتراف نماید که حیثیت و اعتبار رهبری او خدشه دار گردد .

ب نقض عهدبرفرض که امام علیه السلام به خطای خود اعتراف می کرد ، خوارج درخواست دیگری داشتند که پیمان نامه سپاهیان کوفه و شام نقض شود ؛ امّا از دیدگاه امام علیه السلام وفاداری به پیمان یکی از اصول بین المللی اسلام است که به هیچ بهانه ای نباید نقض شود و

.


ص: 289

لذا در عهدنامه معروف خود به مالک اشتر نوشت : و إن عَقَدتَ بَینَکَ و بَینَ عَدُوِّکَ عُقدَهً أو ألبَستَهُ مِنکَ ذِمَّهً فَحُط عَهدَکَ بِالوَفاءِ ، وَ ارعَ ذِمَّتَکَ بِالأَمانَهِ، وَ اجعَل نَفسَکَ جُنَّهً دونَ ما أعطَیتَ ؛ فَإِنَّهُ لَیسَ مِن فَرائِضِ اللّهِ شَیءٌ النّاسُ أشَدُّ عَلَیهِ اجتِماعا مَعَ تَفَرُّقِ أهوائِهِم و تَشَتُّتِ آرائِهِم مِن تَعظیمِ الوَفاءِ بِالعُهودِ، و قَد لَزِمَ ذلِکَ المُشرِکونَ فیما بَینَهُم دونَ المُسلِمینَ؛ لِمَا استَوبَلوا مِن عَواقِبِ الغَدرِ . فَلا تَغدِرَنَّ بِذِمَّتِکَ، و لا تَخیسَنَّ (تَحبِسَنَّ) بِعَهدِکَ، و لا تَختِلَنَّ عَدُوَّکَ؛ فَإِنَّهُ لا یَجتَرِئُ عَلَی اللّهِ إلّا جاهِلٌ شَقِیٌّ ، و قَد جَعَلَ اللّهُ عَهدَهُ و ذِمَّتَهُ أمنا أفضاهُ بَینَ العِبادِ بِرَحمَتِهِ، و حَریما یَسکُنونَ إلی مَنَعَتِهِ و یَستَفیضونَ إلی جِوارِهِ؛ فَلا إدغالَ و لا مُدالَسَهَ و لا خِداعَ فیهِ . (1) و اگر با دشمنت پیمانی نهادی و در ذمّه (بر گردن) خود ، او را امان دادی ، به عهد خود وفا کن و آنچه بر ذمّه گرفته ای، ادا کن و خود را چون سپری در برابر پیمانت قرار بده ؛ زیرا مردم بر هیچ چیز از واجب های خدا ، به شدّتِ بزرگ شمردن وفای به عهد ، متّفق نیستند ، با همه خواسته های گوناگونی که دارند و رأی هایی مخالف همدیگر که دارند. و افزون بر مسلمانان ، مشرکان نیز وفای به عهد را در بین خود لازم می شمارند ؛ چون زیان ناگوار پیمان شکنی را چشیده اند . پس در آنچه به عهده گرفته ای ، خیانت مکن و پیمانی را که بسته ای ، مشکن و دشمنی را که در پیمان تو است ، فریب مده؛ زیرا جز نادانِ بدبخت ، بر خدا دلیری نمی کند و خداوند ، پیمان و ذمّه خود را امان قرار داده و از روی رحمت به بندگان ، آن را بر عهده همه نهاده است و چون حریمی استوار ساخته تا در آن بیارامند و به آن ، پناه ببرند. پس در پیمان، نه خیانت و نه فریب و نه مکری در کار است. اگر امام علی علیه السلام این اصل اساسی اسلام را نقض کند ، چه انتظاری از دیگران می توان داشت؟

.

1- .سیر أعلام النبلاء: 2 / 320 / 61، الاستیعاب: 3 / 151 / 1788.

ص: 290



ج سلطه جاهلان ناسک

ج سلطه جاهلان ناسکاز دیدگاه امام علی علیه السلام خطر سلطه جاهلان ناسک (عمل کننده به احکام شرع) کم تر از خطر عالمان فاسق نیست . اعتراف به خطا و نقض عهد در جریان حکمیّت بدین معناست که علی علیه السلام سلطه جاهلان ناسکِ مبتلا به بیماری عُجب و دنیاطلبی و تعمّق (تندروی دینی) را که به عنوان «قاری» شهرت پیدا کرده بودند ، بر خود و امّت اسلامی پذیرفته و تصمیم گیری های اساسی در جنگ و صلح و پس از آن در همه امور کلیدی را به آنان سپرده است ، و این چیزی نیست که رهبر جامعه اسلامی بتواند آن را بپذیرد و لذا امام علیه السلام با همه توان در برابر خواسته های آنان مقاومت کرد ، و به فرموده او : چشم فتنه «سلطه جاهلان ناسک» را در امّت اسلامی از حدقه بیرون آورد . (1)

.

1- .«من چشم فتنه را درآوردم» (ر . ک : مصنف ، ابن ابی شیبه : ج 8 ص 698 ح 81) .

ص: 291



پیکار سوم : جنگ نهروان (فتنه مارقین)

اشاره

پیکار سوم : نبرد نهروان (فتنه مارقین)فصل یکم : چشم اندازفصل دوم : خصوصیات جنگفصل سوم : حرکت مارقین به سوی نهروانفصل چهارم : تصمیم امام برای نبردِ دوباره با معاویهفصل پنجم : حرکت سپاه امام به سوی نهروانفصل ششم : دلیل آوری در میدان نبردفصل هفتم : نبردفصل هشتم : شورشِ باقی مانده خوارجفصل نهم : شورش خِرّیت بن راشِد

.


ص: 292

. .


ص: 293



درآمد (پژوهشی درباره مارقین و ریشه های انحراف آنان)

درآمدپژوهشی درباره مارقین و ریشه های انحراف آناننبرد نهروان و چگونگی ظهور جریان خوارج ، از حوادث عبرت انگیز و تنبّه آفرین تاریخ اسلام و روزگار حاکمیت علی علیه السلام است . چگونگی رفتار آنان ، پیشینه دینداری و ظواهر اسلام گرایانه آنان و آن گاه رویارویی آنها با مولا علیه السلام از جمله بحث های مهم و حسّاس سیره علوی است . دشواری رویارویی با این جریان را می توان از این کلام علی علیه السلام دریافت که فرمود : ... فَأَنا فَقَأتُ عَینَ الفِتنَهِ، ولَم تَکُن لِیَجتَرِئَ عَلَیها أحَدٌ غَیری (1) . (2) ... من چشم فتنه را درآوردم که جز من کسی جرئت آن را نداشت . به راستی چگونه می توان بر روی چهره های به ظاهر قرآنی با پیشانی هایی پینه بسته از فراوانی سجود ، شمشیر کشید و آنها را از دمِ تیغ گذراند؟ در این پژوهش بیش از هر چیز بر روان شناسی اجتماعی «خوارج» در پرتو اسناد تاریخی و حدیثی می پردازیم ، و چگونگی شکل گیری اندیشه آنان و موضعِ سرسختانه و آمیخته به لجاجت و جهالت آنان را در برابر علی علیه السلام از این منظر می کاویم .

.

1- .تفصیل متونی که این تحلیل را از آنها برکشیدیم ، در ضمن بحث های آینده ارائه خواهد شد ، جز بعضی موارد که درباره آنها بحثی نکرده ایم و تنها آن ها را از منابع، استخراج کرده ، در پاورقی آورده ایم.
2- .نهج البلاغه : خطبه 93 .

ص: 294



اعتدال از نگاه دین

اعتدال از نگاه دیناسلام ، دین «وسط» است (1) و آموزه های آن سرشار از تأکید بر اعتدال ، جامع نگری ، همه سو اندیشی و لزوم به دور بودن از افراط ویکسویه نگری است . پیامبر خدا که آیین الهی اسلام را برنامه تکامل مادّی و معنوی معرّفی می کرد و بر جامعیت و کمال آن در اشتمال بر مصالح فردی و اجتماعی تأکید می ورزید ، افراط و یکسویه نگری را بزرگ ترین خطر امّت و آیینش تلقّی می کرد و بر این حقیقت ، بارها در طول حیات پربارش تأکید ورزید . آن بزرگوار می فرمود : لا یَقومُ بِدینِ اللّهِ إلّا مَن حاطَهُ مِن جَمیعِ جَوانِبِهِ . (2) دین خدا را جز کسی که از همه سوی بر آن تسلط دارد ، نمی تواند برپا دارد. آن حضرت این باور را داشت و بر آموختن آن به امّت ، تلاش می کرد؛ چرا که تنها تلاش های کسانی در یاری دین به ثمر می نشیند که در دینداری ، همه سو نگر باشند و در ذهن و زبان و تکامل فردی و اجتماعی همه آموزه های دین را بنگرند . از این روی می فرمود : إنَّ دینَ اللّهِ لَن یَنصُرَهُ إلّا مَن حاطَهُ مِن جَمیعِ جَوانِبِهِ. (3) دین خدا را جز آن کس که از همه سو بر آن احاطه دارد ، یاری نمی رساند . پیامبر خدا افزون بر آموزه های زندگی برای هدایت امّت و استواری آنان در مسیر کمال و تحقّق عینی امّت وسط ، الگوهایی نیز معرّفی کرد ، و بر لزوم تمسّک مسلمانان بر سنّت و عترت تأکید ورزید و عترت خویش را چهره های برجسته اعتدال و حدّ وسط شناسانْد . (4) امامان علیهم السلام بر این جایگاه اهل بیت نیز اشاره کرده اند و

.

1- .بقره ، آیه 143 .
2- .کنز العمّال : ج 3 ص 84 ح 5612 ، شرح الأخبار : ج 2 ص 389 .
3- .الفردوس : ج 1 ص 234 ح 897 ، کنز العمّال : ج 10 ص 171 ح 28886 .
4- .ر . ک : اهل بیت در قرآن و حدیث .

ص: 295

از جمله حضرت سجّاد علیه السلام در صلوات شعبانیه فرموده است : اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ الفُلکِ الجارِیَهِ فِی اللُّجَجِ الغامِرَهِ؛ یَأمَنُ مَن رَکِبَها ویَغرَقُ مَن تَرَکَها ؛ المُتَقَدِّمُ لَهُم مارِقٌ؛ وَالمُتَأَخِّرُ عَنهُم زاهِقٌ، وَاللّازِمُ لَهُم لاحِقٌ . (1) خداوندا ! بر محمّد و خاندان محمّد ، درود فرست ؛ آن کشتی شتابان در دریاهای ژرف ، که هر کس بدان درآید ، در امنیت خواهد بود و هر کس از آن سر برتابد ، نابود می شود . پیشی گیرندگان بر آنان منحرف و بازماندگان از آنان از دست رفتنی و همگامان با آنان به مقصود رسَنده اند . بدین سان، پیشوایان الهی، لزوم اعتدال در اندیشه و زندگی را برای انسان طرح کرده و بدان تأکید ورزیده اند و از این همه، به روشنی می توان دریافت که خروج از اعتدال و افتادن کام افراط و تندروی، پیامدی جز ناهنجاری و گاه کشیده شدن به فساد ، نخواهد داشت . خوارج، در حوزه فرهنگ اسلامی ، جریانی است افراطی با مواضعی تند و به دور از اعتدال . این ویژگی خوارج در احادیث نبوی با عنوان «تعمّق» آمده است : إنَّ أقواما یَتَعَمَّقونَ فِی الدّینِ یَمرُقونَ مِنهُ کَما یَمرُقُ السَّهمُ مِنَ الرَّمِیَّهِ . (2) گروهی هستند که در دین ، سختگیری می کنند و چون رها شدن تیر از کمان، از دینْ دور می شوند . اکنون و پیش تر از آن که به ریشه های جریان خوارج بپردازیم ، اندکی این اصطلاح را بکاویم .

.

1- .مصباح المتهجّد : ص 361 ح 485 و ص 828 ح 888 ، الإقبال : ج 3 ص 300 ، المزار الکبیر : ص 401 ح 1 ، بحار الأنوار : ج 90 ص 20 .
2- .مسند ابن حنبل : ج 4 ص 318 ح 16615 از انس بن مالک ، کنز العمّال : ج 11 ص 288 ح 31543 به نقل از ابن جریر .

ص: 296



(1) تندروی دینی از نگاه احادیث

اشاره

(1)تندروی دینی از نگاه احادیثآوردیم که اسلام، دین وسط است و افراط ، تندروی و خروج از اعتدال را برنمی تابد . این حقیقت را درآموزه های دینی با عناوین گونه گون توان یافت ؛ از جمله در زبان روایات از افراط و تندروی با عنوان «تَعَمُّق» یادشده است . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : إیّاکُم وَالتَّعَمُّقَ فِی الدّینِ! فَإِنَّ اللّهَ قَد جَعَلَهُ سَهلاً، فَخُذوا مِنهُ ما تُطیقونَ؛ فَإِنَّ اللّهَ یُحِبُّ ما دامَ مِن عَمَلٍ صالِحٍ وإن کانَ یَسیرا . (1) از سختگیری در دین بپرهیزید؛ زیرا خداوند ، آن را آسان قرار داده است. از دین ، آنچه را که توانش را دارید بگیرید؛ چرا که خداوند ، کار خوب امّا مستمر را ، هر چند اندک باشد ، دوست دارد . اکنون اندکی در معنای این واژه در نگاه فرهنگ نویسان و عالمان تأمّل کنیم . خلیل بن احمد فراهیدی نوشته است : المُتَعَمِّق : المُبالِغُ فِی الأَمرِ المَنشودِ فیهِ ، الَّذی یَطلُبُ أقصی غایَتِهِ . (2)

.

1- .کنز العمّال : ج 3 ص 35 ح 5348 ، الجامع الصغیر : ج 1 ص 452 ح 2933 .
2- .کتاب العین : ص 579 .

ص: 297

متعمّق: زیاده روی کننده در هدف مورد نظر خویش؛ شخصی که در پی دستیابی به نهایتِ ممکن است . ابن منظور آورده است : المُتَعَمِّق : المُبالِغُ فِی الأَمرِ ، المُتَشَدِّدُ فیهِ ، الَّذی یَطلُبُ أقصی غایَتِهِ ... (1) متعمق: کسی که در چیزی زیاده روی می کند و آن را سخت می گیرد و می خواهد نهایت آن را بجوید . این معنا را در بیان محدّثان نیز می توان یافت . محدّثان در شرح و تبیین روایات فراوان ، تعمّق را به : زیاده روی ، خروج از اعتدال و افراط (در برابر اعتدال) به کار گرفته اند . (2) با کاوش در موارد استعمال واژه «تعمّق» در فرهنگ ها و احادیث اسلامی منقول در منابع فریقین، برای پژوهشگر تردیدی باقی نمی ماند که مراد از این واژه در فرهنگ اسلامی ، افراط ، تندروی و خروج از اعتدال است . به هرحال ، اگر نبود جز روایتی که متن آن را آوردیم ، در اثبات این ادّعا بسنده بود . چنین بود که پیامبر صلی الله علیه و آله هماره به یارانش سفارش می کرد که در امور دین از مرز اعتدال نگذرند ، خود را در تنگنا قرار ندهند ، شور و نشاط را در پرستش از دست ندهند و خود را در مرز سنّت حفظ کنند . مجموعه سفارش ها و آموزه های آن حضرت که بسیار خواندنی و درس آموز است، متأسّفانه در این مجال نمی گنجد . لذا نمونه هایی از آن را می آوریم :

.

1- .لسان العرب : ج 10 ص 271 ، النهایه : ج 3 ص 299 .
2- .مجلسی رحمه الله در توضیح آنچه از امام کاظم علیه السلام روایت شده که «در وضو تعمّق نورزید» گفته است : «یعنی در مصرف آب و تلاش فزون تر در رساندن آب به بدن ، افزون از خوب شستن» (بحار الأنوار : ج 80 ص 258 . نیز ، ر . ک : وسائل الشیعه : ج 1 ص 434 ، «باب استحباب صفق الوجه بالماء قلیلاً عند الوضوء وکراهه المبالغه فی الضرب والتعمّق فی الوضوء» ، صحیح البخاری : ج 6 ص 2661 «باب ما یکره من التعمّق والتنازع فی العلم والغلوّ فی الدین والبِدع») .

ص: 298

ألا وإنَّ لِکُلِّ عِبادَهٍ شِرَّهً، ثُمَّ تَصیرُ إلی فَترَهٍ ، فَمَن صارَت شِرَّهُ عِبادَتِهِ إلی سُنَّتی فَقَدِ اهتَدی ، ومَن خالَفَ سُنَّتی فَقَد ضَلَّ وکانَ عَمَلُهُ فی تَبابٍ ، أما إنّی اُصَلّی و أنامُ، و أصومُ و اُفطِرُ، و أضحَکُ و أبکی ، فَمَن رَغِبَ عَن مِنهاجی وسُنَّتی فَلَیسَ مِنّی . (1) برای هر عبادتی انگیزه ای وجود دارد که بعدا به سستی می گراید . هر کس که انگیزه عبادتی اش وی را به سنّت من بکشاند ، هدایت شده است و آن که با سنّت من مخالفت کند ، گم راه شده است و کردارش بر زیان است . من نماز می گذارم ، می خوابم ، روزه می گیرم ، افطار می کنم ، می خندم و گریه می کنم . هر کس از روش و سنّت من روی گرداند ، از من نیست . پیامبر صلی الله علیه و آله در آینه زمان ، کسانی از امّتش را می دید که به لحاظ افراط و تندروی، در برابر حق می ایستند و پافشاری بر موضع، باعث می شود که از دین الهی و حقایق آن فاصله گیرند . آن بزرگوار در مقامی فرمود : إنَّ أقواما یَتَعَمَّقونَ فِی الدّینِ یَمرُقونَ مِنهُ کَما یَمرُقُ السَّهمُ مِنَ الرَّمِیَّهِ . (2) گروه هایی از مردم ، در دین ، سختگیری می کنند و از آن دور می گردند ، چون دور شدن تیر از کمان . و در کلامی برای نشان دادن چگونگی چهره های این گونه کسان فرمود : إنَّ فیکُم قَوما ویَدأَبونَ ویَعمَلونَ حَتّی یُعجِبُوا النّاسَ وتُعجِبَهُم أنفُسُهُم . یَمرُقونَ مِنَ الدّینِ کَما یَمْرُقُ السَّهمُ مِنَ الرَّمِیَّهِ . (3) در بین شما گروهی هستند که عبادت می کنند و مردم را از عبادت خود، به شگفتی وا می دارند و پیش خود به عُجب ، گرفتار می گردند و چون گریز تیر از کمان ، از دین می گریزند .

.

1- .الکافی : ج 2 ص 85 ح 1 . نیز ، ر . ک : کنز العمّال : ج 16 ص 276 ح 44439 .
2- .مسند ابن حنبل : ج 4 ص 318 ح 12615 از انس بن مالک .
3- .مسند ابن حنبل : ج 3 ص 189 .

ص: 299



نقطه آغازین انحراف

تعمّق (تندروی و افراط) و با معیار آن دیگران را سنجیدن ، سرانجامی جز داوری های ناهنجار ، خود را حق دیدن و دیگران را طرد کردن و... نخواهد داشت . این گونه نگرش هاست که تفرّق ایجاد می کند ، کژی می آفریند و شقاق ایجاد می کند و در نتیجه ، کفر را بر شانه های خود، استوار می دارد . کلام امام علی علیه السلام در تبیین این حقیقت ، بسی روشنگر است که تعمّق را از بنیادها و استوانه های کفر تلقّی کرده است : وَالکُفرُ عَلی أربَعِ دَعائِمَ : عَلَی التَّعَمُّقِ ، وَالتَّنازُعِ ، وَالزَّیغِ، وَالشِّقاقِ ؛ فَمَن تَعَمَّقَ لَم یُنِب إلَی الحَقِّ . (1) کفر بر چهار پایه استوار است: بر سختگیری ، درگیری ، شک و دشمنی . هر کس سخت گیرد ، به حق نمی رسد . این گونه کسان با تأکید بر پندار خود و زیاده روی در فکر و آن گاه کنش های افراطگرایانه، هرگز مجال بازگشت به حق را نمی یابند و از این روی، به اسلام گردن نمی نهند ؛ چرا که اسلام جز تسلیم حق بودن و به آن معترف شدن و از آن تن نزدن ، چیز دیگری نیست . بزرگ ترین مشکل خوارج ، متأسفانه ، این تندروی و افراط بی مرز بود و از این روی ، درنهایتْ بدین باور دست یافتن که هر کسی متفاوت با آنان بیندیشد و بگوید و عمل کند ، در حیطه کفر خواهد بود .

نقطه آغازین انحرافشماری از مسلمانان صدر اسلام به جهاتی که پس از این و به هنگام سخن از ریشه یابی تعمّق خواهیم آورد ، هشدارهای پیامبر صلی الله علیه و آله را در این زمینه جدّی نگرفتند ، از سنّت نبوی تجاوز کردند و با تندروی و گرایش های افراطی، گاه بر پیامبر صلی الله علیه و آله نیز خرده گرفتند . پیامبر صلی الله علیه و آله در نبردی در حال تقسیم غنایم بود و بر اساس مصالحی

.

1- .نهج البلاغه : حکمت 31 ، الکافی : ج 2 ص 392 ح 1 ، الخصال : ص 232 ح 74 ، تحف العقول : ص 166 .

ص: 300

غنائم را تقسیم می کرد . یکی از این گونه افراد که جامه تقدّس به تن داشت و می پنداشت که عدالت جوی تر از پیامبر خداست پیامبر صلی الله علیه و آله را به عدالت توصیه کرد و تقسیم پیامبر صلی الله علیه و آله را که بر اساس رهنمودی قرآنی شکل گرفته بود ، مورد طعن قرار داد . او که آثار سجده بر پیشانی داشت و سر را به شیوه مقدّس مآبان آن روز تراشیده بود ، با تندی و بلند کردن صدا گفت : مُحَمَّدُ ! وَاللّهِ ما تَعدِلُ ! محمّد! سوگند به خدا که عدالت نمی ورزی . پیامبر صلی الله علیه و آله که آثار خشم در چهره اش پیدا بود، فرمود : وَیحَکَ ! فَمَن یَعدِلُ إذا لَم أعدِل ؟ ! وای بر تو! اگر من عدالت نمی ورزم ، پس چه کسی عدالت می ورزد؟ یاران پیامبر صلی الله علیه و آله می خواستند به جرم این جسارت به پیامبر خدا ، او را بکشند . پیامبر صلی الله علیه و آله مانع شد و فردای او را در پیش دید مؤمنان نهاد و با عنوان تعمّق ، او و همگنانش را به دور از حق معرّفی کرد و فرمود : سَیَکونُ لَهُ شیعَهٌ یَتَعَمَّقونَ فِی الدّینِ حَتّی یَخرُجوا مِنهُ . (1) او را پیروانی خواهد بود که در دین سختگیری می کنند تا از آن، خارج می شوند . در گزارشی دیگر آمده است که فرمود : إنَّهُ یَخرُجُ هذا فی أمثالِهِ وفی أشباهِهِ وفی ضُرَباتِهِ یَأتیهِمُ الشَّیطانُ مِن قِبَلِ دینِهِم ، یَمرُقونَ مِنَ الدّینِ کَما یَمرُقُ السَّهمُ مِنَ الرَّمِیَّهِ ، لا یَتَعَلَّقونَ مِنَ الإِسلامِ بِشَیءٍ . (2) درباره این شخص و امثال و نظایر او گفته می شود که: شیطان از جانب دین آنان بر آنان وارد می شود ، و از دین می گریزند، چون گریختن تیر از کمان و به هیچ چیز از

.

1- .مسند ابن حنبل : ج 2 ص 681 ح 7059 .
2- .کنز العمّال : ج 11 ص 307 ح 31587 به نقل از ابن جریر .

ص: 301



جریان قُرّاء و شکل گیری آن

اسلام ، پایبند نمی مانند . شگفتا که اینان جامه زهد به تن دارند و ظاهری عبادتگرانه یا قیافه ای زاهدانه ؛ امّا از نگاه پیامبر صلی الله علیه و آله از دین به دَر هستند و از حقیقت به دور . اینان عنوان «قاری» را نیز یدک می کشیدند . طُرفه آن که این ویژگی آنان را نیز پیامبر صلی الله علیه و آله بر نموده و چگونگی اش را روشن کرده است : یَقرَؤونَ القُرآنَ لا یُجاوِزُ حَناجِرَهُم ! قرآن می خوانند و قرآن از حنجرهایشان فراتر نمی رود . عنوان «قاری» ، از آن روی که در تاریخ اسلام زمینه ای اجتماعی یافته ، شایسته است که به اجمالْ تبیین شود :

جریان قُرّاء و شکل گیری آندر جامعه اسلامی کسانی به نیکوخوانی قرآن شهره بودند . اینان در جامعه اسلامی از محبوبیتی شایان توجّه و رویکردی شایسته برخوردار بودند ، تا بدان جا که گاه در تعیین مناصب ، عنوان «قاری» و از «قُرّاء» بودنْ امتیازی به شمار می رفت . (1) این گونه کسان در گذرگاه زمان فزونی یافتند . آنان برای مشخّص شدن خود، سرهای خود را به گونه ای خاص می تراشیدند (2) و کلاه ویژه ای بر سر می نهادند که بدان «بُرنُس» گفته می شد و آنان به آن جهت «اصحاب بَرانِس» نیز نامیده می شدند . قُرّاء در مکّه ، مدینه ، شام و کوفه پراکنده بودند ؛ امّا بیشترین حضور آنان در کوفه بود . (3) قُرّاء در امور سیاسی غالبا شرکت نمی کردند ، امّا به روزگار عثمان، انتقاد علیه او را آغاز کردند . عثمان، انتقادها و درشتگویی های آنان را برنتابید و آنان را تبعید

.

1- .تاریخ الطبری : ج 3 ص 99 ، الطبقات الکبری : ج 2 ص 352 و ج 1 ص 226 .
2- .ابن ابی الحدید گفته: علامت آنان این بود که وسط سرشان را می تراشیدند و موها در اطراف سرشان مثل تاج ، حلقه ای می گشت (شرح نهج البلاغه : ج 8 ص 123 . نیز ، ر . ک : بحار الأنوار : ج 68 ص 289) .
3- .حیاه الشعر فی الکوفه : ص 244 .

ص: 302



نقش قُرّاء در سپاه علی

قُرّاء و تحمیل حکمیّت بر امام

کرد . قُرّاء نیز در خیزش علیه وی و قتل او شرکت جستند . (1)

نقش قُرّاء در سپاه علیقُرّاء با این پیشینه فکری ، سیاسی و اجتماعی، بخش قابل توجّهی از سپاه امام علیه السلام را شکل می دادند . آنان نیروهایی بودند دلیر ، بی باک و رزم آور . حضور آنان در سپاه امام علیه السلام به گونه ای بود که پس از نابود شدنشان در جنگ نهروان ، جای خالی آنها در سپاه علی علیه السلام کاملاً مشهود بود . چنین بود که در هنگامه ای که معاویه غارتگری را آغاز کرد و امام علیه السلام هرچه سپاهیانش را علیه او و برای دفاع از مرزها برمی شورانْد ، پاسخ نمی شنید ، یکی از یاران امام علیه السلام گفت : ما أحوَجَ أمیرَ المُؤمِنینَ وَمَن مَعَهُ إلی أصحابِ النَّهرَوانِ ! (2) چه قدر امیر مؤمنان به اصحاب نهروان ، نیازمند بود !

قُرّاء و تحمیل حکمیّت بر اماماَسَفا که قُرّاء با این پیشینه ، به لحاط تندروی ها ، افراط ها و به تعبیر پیامبر خدا «تَعَمُّق» ، بدان گونه که در روایات این فصل خواهد آمد ، در تور نامرئی نیرنگ معاویه ، عمرو عاص و عوامل آنان در سپاه امام علیه السلام قرار گرفتند و حکمیّت را بر او تحمیل کردند . درست در لحظاتی که نزدیک بود طومار سپاه شام برای همیشه برچیده شود و برای همیشه جامعه اسلامی از این فتنه کور و سیاه رهایی یابد ، عمرو عاص، دست به نیرنگ زد و دستور داد به نشانه دست کشیدن از نبرد و این که کتاب خدا داور این نبرد باشد ، قرآن ها را بر نیزه کنند و فراز آورند . قُرّاء سطحی نگرِ ظاهربین که در پس ظاهر این صحنه ، نیرنگ را نمی دیدند ، به لحاظ پاسداشت حرمت قرآن و به رغم مخالفت امام علیه السلام و یاران ویژه اش ، او را بر

.

1- .الأمالی ، طوسی : ص 174 ح 293 ، الغارات : ج 2 ص 481 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 90 .
2- .اُسد الغابه: 4 / 8 / 3610، سیر أعلام النبلاء: 3 / 163 / 26.

ص: 303



جدا شدن قُرّاء از امام

دگرگونی «قُرّاء» به «مارقین»

پذیرش حکمیّت و دست برداشتن از نبرد ، ملزم کردند . آنان امام علیه السلام را تهدید کردند که در غیر این صورت ، او را خواهند کشت . امام علیه السلام به خاطر نفوذی که آنان در سپاه داشتند ، راهی جز پذیرش این زورگویی بی بنیاد جاهلانه نداشت . پس پیشنهاد آنان را پذیرفت و مالک را که تا نزدیکی خیمه فرماندهی معاویه پیش رفته بود ، فرا خواند و بدین سان ، ثبات نیرنگ و خُدعه رقم خورد و حاکمیت علی علیه السلام با مشکلی جدّی روبه رو شد .

جدا شدن قُرّاء از امامچیزی نگذشت که پرده ها بالا رفت و نیرنگ معاویه عیان گشت و قاریانِ سطحی نگر به فریب خوردگی و اشتباه خود پی بردند ؛ امّا شگفتا این بار نیز به جای این که بیدار شوند و آب رفته را به جوی بازگردانند ، بر تندروی ، جهل ، افراط و یکسویه نگری خودافزودند و خطایی بزرگ تر را دامن زدند و گفتند این عمل ، موجب کفر بوده است . ما توبه می کنیم و تو نیز چون کافر گشته ای باید توبه کنی و معاهده خود را با معاویه برهم زنی و جنگ را از سر بگیری ! بی گمان ، پذیرش عهدشکنی از جانب امام علیه السلام علاوه بر آن که مخالف روش ایشان و دستورهای اسلام بود سرانجامْ چنان می شد که گروهی مقدّس نمای ظاهرگرای افراطی چنان عرصه حکومت را بر امام علیه السلام تنگ کنند که یکسره تصمیم گیری درباره جنگ و صلح ، و سیاست و اداره را از کف بدهد و امور کلیدی از دستش خارج شود . از این روی ، امام علیه السلام با قدرت درمقابل این خواسته جاهلانه افراطیان ایستاد؛ امّا قُرّاء به جای تأمّل در نااستواری موضع خود ، باز بر سر همان تعمّق در دین و افراط در رفتار ، این بار به هنگام بازگشت از صِفّین از امامِ دینداران جدا شدند و در نزدیکی کوفه در قریه ای به نام «حَروراء» اردو زدند .

دگرگونی «قُرّاء» به «مارقین»باری ؛ پیشگویی های پیامبر صلی الله علیه و آله تحقق یافت و کسانی که چهره های برجسته مسلمانان در آن روزگار بودند ، و جهاد و رزم و عبادت و زهدْ آمیزه زندگی شان

.


ص: 304



علی و مباهات به برکَندن فتنه تندروی

بود ، در اثر ابتلا به بیماری تعمّق و به بهانه دفاع از ساحت قرآن و حریم دین در برابر دین و امام مسلمانان ایستادند . بدین سان ، بیماری افراط ، آنان را چنان از دین به در کرد که دیگر اثری از دین مداری آنان باقی نماند . چنین بود که آنان عنوان «مارقین» گرفتند که پیامبر خدا در وصف آنان، این عنوان را به کار گرفته بود و از جمله به مولا علیه السلام فرموده بود : یا عَلِیُّ ! لَولا أنتَ لَما قوتِلَ أهلُ النَّهرِ . فَقُلتُ : یا رَسولَ اللّهِ ! ومَن أهلُ النَّهرِ ؟ قالَ : قَومٌ یَمرُقونَ مِنَ الإِسلامِ کَما یَمرُقُ السَّهمُ مِنَ الرَّمِیَّهِ . (1) ی ای علی! اگر تو نبودی ، کسی با اهلِ نَهر نمی جنگید . گفتم : ای پیامبر خدا! اهل نهر ، کیان اند؟ فرمود : گروهی که از اسلام ، فراتر می روند ، همان سان که تیر از هدف در می گذرد. اینان عناوین دیگری نیز داشتند که برخی را خود برگزیده بودند ، مانند «شُرات»؛ امّا دقیق ترین عنوانْ همان است که پیامبر صلی الله علیه و آله بدانان داد ، عنوانی نشان دهنده حقیقتِ خسران آمیز و فرجام ناهنجار آنان .

علی و مباهات به برکَندن فتنه تندرویبا آنچه تا بدین جا درباره جریان تَعَمُّق (تندروی دینی) و چهره های وابسته به این جریان آوردیم ، روشن است که برخورد با این جریان ، کاری بوده است کارستان ! به واقع ، برکندن ریشه این فتنه که به ظاهر جریانی استوار در دینداری بود ، بسی دشوار می نمود . مولا علیه السلام از جمله افتخارات دوران حکومتش را تباه ساختن این

.

1- .الأمالی ، طوسی : ص 200 ح 341 ، إرشاد القلوب : ص 255 ، کشف الغمّه : ج 2 ص 20 .

ص: 305

جریان و خشکانیدن ریشه این فتنه دانسته و فرموده است : أنا فَقَأتُ عَینَ الفِتنَهِ ، ولَم تَکُن لِیَتَجَرَّأَ عَلَیها غَیری . (1) من چشم فتنه را درآوردم که جز من کسی جرئت آن را نداشت. نبرد با قیافه های حق به جانب ، قاریانی که زمزمه های قرآنی زندگی شان را فرا گرفته بود و با ظاهری خداجویانه ندای «لا حُکْمَ إلّا للّه ؛ حُکم ، تنها از آنِ خداست!» بر زبان داشتند ، بسی دشوار بود . آنان شب زنده داری می کردند ، سر بر زمین می نهادند و سجده های طولانی به جای می آوردند ، پیشانی های پینه بسته داشتند ، در انتقادْ هیچ مرزی را رعایت نمی کردند و به عنوان چهره های مهم و استوار در راه دین، شُهره بودند ؛ امّا اَسَفا که دلی بیمار ، اندیشه ای تُنُک و خِردی کم سو داشتند . برخورد با جریان تعمّقْ راستی را با توجّه به آنچه آمد در آن روزگاران جز از علی علیه السلام برنمی آمد . قلع و قمع جریان قاریان ، بصیرت و قاطعیت ویژه ای لازم داشت و این کار ، تنها از علی علیه السلام برمی آمد . چنین است که امام علیه السلام در رویارویی با «ناکثین» و «قاسطین» نفرمود اگر من نبودم ، دیگری نمی توانست چنین کند ؛ امّا در برخورد با فتنه «خوارج» فرمود : لَم تَکُن لِیَجتَرِئَ عَلَیها أحَدٌ غَیری . جز من کسی بر آن کار ، جرئت نداشت . لَولا أنا ما قوتِلَ ... اگر من نبودم ، کسی نمی توانست نهروانیان را بکشد .

.

1- .نهج البلاغه : خطبه 93 .

ص: 306



(2) ریشه های تندروی

اشاره

(2)ریشه های تندرویاکنون بنگریم که این جریان از کجا و چگونه و چرا سر برآورد . ریشه یابی این جریان و یافتن عوامل انحراف آنها برای عبرت آموزی، مهم ترین مسئله این جریان است . این اهمّیت در حالتی فوق العاده جلوه خواهد کرد که بدانیم بر اساس پیشگویی پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام ، این جریان در هماره تاریخ اسلام وجود خواهد داشت و مبارزه با تندروی و افراط و هوشیاری در برابر آن ، نیاز همیشگی امّت اسلام خواهد بود . علی علیه السلام درباره تداوم این جریان فکری فرمود : کُلَّما قُطِعَ مِنهُم قَرنٌ نَشَأَ قَرنٌ حَتّی یَخرُجَ فی بَقِیَّتِهِمُ الدَّجّالُ . (1) هرگاه شاخی از آنها قطع شود، شاخی دیگر سر بر می آورد تا آن که دجّال از بین باقی ماندگانشان خروج کند . و نیز آن گاه که خوارج در نهروان کشته شدند و به امام علیه السلام گفتند که تمامی این گروه کشته شدند، امام علیه السلام فرمود : کَلّا ! وَاللّهِ إنَّهُم نُطَفٌ فی أصلابِ الرِّجالِ وقَراراتِ النِّساءِ ؛ کُلَّما نَجَمَ مِنهُم قَرنٌ قُطِعَ ،

.

1- .حلیه الأولیاء : ج 6 ص 54 ، مسند ابن حنبل : ج 2 ص 639 ح 6888 .

ص: 307



یک . جهل

حَتّی یَکونَ آخِرُهُم لُصوصا سَلّابینَ . (1) نه! به خدا سوگند ، همانا ایشان نطفه هایی هستند در صُلب های مردان و زهدان های زنان . هر زمان یکی از آنان سر برون می آورد ، سرش قطع می شود ، تا کسی از آنها باقی نمانَد ، جز مشتی دزد و غارتگر . چنین است که باید بیش از هر چیز به روان شناسی مارقین پرداخت و ریشه های «تعمّق» را کاوید و زمینه های این تندروی را یافت ، تا مگر عبرتی باشد برای روزگار کنونی و همه عصرها .

یک . جهلدر ریشه یابی جریان تعمّق ، جهل را باید آغازین عامل برشمرد . در روایات اسلامی بر این نکته تصریح شده است . علی علیه السلام افراط و تفریط ، و تندروی و کندروی را برخاسته از جهل دانسته و فرموده است : لا تَرَی الجاهِلَ إلّا مُفرِطا أو مُفَرِّطا . (2) نادان را جز افراطکار یا تفریطگر نخواهی یافت . چنین است کلام حضرت باقر علیه السلام که ریشه تندروی خوارج و موضع افراطگرایانه آنان را جهل تلقّی کرده است . اسماعیل جُعْفی می گوید : از امام باقر علیه السلام درباره آن مقدار از دین که حتما باید هر کسی بداند پرسیدم. فرمود: الدّینُ واسِعٌ ، ولکِنَّ الخَوارِجَ ضَیَّقوا عَلی أنفُسِهِم مِن جَهلِهِم . (3) دین ، گسترده است ؛ ولی خوارج به خاطر نادانی خود ، آن را بر خویش

.

1- .نهج البلاغه : خطبه 60 ، شرح المائه کلمه : ص 238 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 433 ح 641 .
2- .نهج البلاغه : حکمت 70 ، بحار الأنوار : ج 1 ص 159 ح 35 .
3- .الکافی : ج 2 ص 405 ح 6 ، تهذیب الأحکام : ج 2 ص 368 ح 1529 ، کتاب من لا یحضره الفقیه : ج 1 ص 257 ح 791 .

ص: 308

تنگ ساختند . این همان نکته ای است که امام علی علیه السلام در تحلیل روانی و فکری خوارج و علّت تندروی ها و گرایش های افراطی آنان بر آن تأکید ورزیده و فرموده است : ... ولکِن مُنیتُ بِمَعشَرٍ أخِفّاءِ الهامِ ، سُفَهاءِ الأَحلامِ . (1) ... امّا به جماعتی سبُکْ مغز و بی خِرَد ، مبتلا شده ام . و در کلامی دیگر، خطاب به آنان فرمود : وأنتُم وَاللّهِ مَعاشِرُ أخِفّاءُ الهامِ سُفَهاءُ الأَحلامِ . (2) شما به خدا سوگند جماعتی سبُکْ مغز و نابخردید . و در سخن والایی ، آن هنگام که آهنگ بیدار کردن آنان را داشته است ، ضمن روشنگری ، حقایقی به آنان سفارش می کند که از لجاجت و عمل کردن از سر جهالت دست بردارند و راه اعتدال جویند و سپس به چگونگی خُلق و خوی آنان اشاره کرده ، می فرماید : ثُمَّ أنتُم شِرارُ النّاسِ ، ومَن رَمی بِهِ الشَّیطانُ مَرامِیَهُ ، وضَرَبَ بِهِ تیهَهُ ، وسَیَهلِکُ فِیَّ صِنفانِ : مُحِبٌّ مُفرِطٌ یَذهَبُ بِهِ الحُبُّ إلی غَیرِ الحَقِّ، ومُبغِضٌ مُفرِطٌ یَذهَبُ بِهِ البُغضُ إلی غَیرِ الحَقِّ . وخَیرُ النّاسِ فِیَّ حالاً النَّمَطُ الأَوسَطُ، فَالزَموهُ . (3) پس ، شما بدترین مردم هستید که شیطان ، تیرهای خود را به سویتان افکنده و آواره گم راهی تان ساخته است . زود است که در [ پیوند با] من ، دو گروه هلاک شوند : دوستِ افراط پیشه که دوستیِ من او را به غیر حق کشانَد ؛ و دشمنِ زیاده ورز که دشمنیِ من ، وی را از حق ، دور سازد .

.

1- .ر . ک : ص 472 ح 2716 (خطابه امام در میان صف دو سپاه) .
2- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 85 .
3- .نهج البلاغه : خطبه 127 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 373 ح 604 .

ص: 309



خِرد ، معیار سنجش اعمال

نیک حال ترین مردم در [ پیوند با ]من ، کسانی هستند که راه میانه در پیش گیرند . پس همراهِ ایشان باشید.

خِرد ، معیار سنجش اعمالاز نگاه دین، خِردورزی و تلاش کردن از سر خِرد و رفتار را با اندیشه سنجیدن بسی مهم است و دین، بدان تأکیدی شگفت دارد . پیامبر خدا فرمود : ما قَسَمَ اللّهُ العِبادَ شَیئا أفضَلَ مِنَ العَقلِ ؛ فَنَومُ العاقِلِ أفضَلُ مِن سَهَرِ الجاهِلِ ، وإقامَهُ العاقِلِ أفضَلُ مِن شُخوصِ الجاهِلِ . (1) خداوند برای بندگانش چیزی بهتر از خِرد، تقسیم نکرده است . خواب خردمند، بهتر از بیدارخوابیِ نادان است و باز ایستادن خردمند [ از جنگ] ، بهتر از جنگیدن نادان است. بدین سان ، کردارهای بدون خِرد و تلاش های از روی جهل و حماقت ، وزنی و ارجی نخواهند داشت. خوارج در سبُکْ عقلی و جهالت بدان گونه بودند که با آن همه شب زنده داری ها و عبادت ها ، به دنبال استوارسازیِ بنیادهای عقیدتی خود نبودند . شگفتا که آنان با آن همه رزم آوری در میدان های نبرد و عبادت های طولانی و تحمّل رنج در راه عبادت ، هرگز به باوری استوار دست نیافتند و آن همه پایبندی به ظواهر شریعت در عقاید آنها نقش تکاملی بازی نکرد . چنین است که چون امیر مؤمنان شنید که یکی از خوارجْ شب ها را به نماز و تلاوت قرآن مشغول است ، فرمود : نَومٌ عَلی یَقینٍ خیرٌ مِن صَلاهٍ عَلی شَکٍّ. (2)

.

1- .الکافی : ج 1 ص 12 ح 11 ، المحاسن : ج 1 ص 308 ح 609 .
2- .نهج البلاغه : حکمت 97 ، غرر الحکم : ح 9958 ، عیون الحکم والمواعظ : ص 497 ح 9163 . نیز ، ر . ک : ص 306 «ریشه های تندروی » .

ص: 310



ژرفای جهالت خوارج

خواب در حال یقین ، بهتر است از نماز در حال تردید .

ژرفای جهالت خوارججهالت خوارج، بسی شگفت است . آنان حتّی تا فرجام نبردی که به راه انداخته بودند و بر سر آن جان باختند ، در تردید به سر می بردند ؛ امّا از لجاجت دست برنمی داشتند . این نکته در تحلیل شخصیت خوارج، مهم است . یعنی اینان به رغم آن همه تندروی در عمل ، تکیه گاه محکمی در عقاید نداشتند . چنین است که هنگام هلاکت یکی از آنان در نبرد نهروان ، وقتی می گویند : سفر به بهشت، گوارا باد! رهبر آنان عبد اللّه بن وَهْب می گوید : نمی دانم به بهشت می رود یا به جهنّم! مردی از بنی اسد که این منظره را می نگریست ، گفت : من گول این مرد را خوردم و در جنگ، حاضر شدم و اکنون می بینم که خودش در تردید است . آن گاه با گروه خودش از آنان جدا شد و به سمت ابو ایّوب انصاری آمد. (1) پاسخ امام صادق علیه السلام در باره خوارج ، خواندنی و تأمّل کردنی است که هم به خوارج ، عنوان «مُردَّد (شکّاک)» داده است و هم چگونگی مواضع آنان را به لحاظ روانی باز گفته است . جمیل بن دُرّاج می گوید: مردی از امام صادق علیه السلام پرسید : آیا خوارج در شک بودند؟ فرمود: «آری» . پرسید: چطور در شک بودند که مبارز می جستند [ و به جنگ می خواندند]؟ امام علیه السلام فرمود :

.

1- .تهذیب الأحکام : ج 6 ص 145 و 251 ، شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 272 و ج 5 ص 96 .

ص: 311



دو . دنیا طلبی

ذلِکَ مِمّا یَجِدونَ فی أنفُسِهِم . (1) این به خاطر آنچه در خویش می دیدند ، بود . نکته تأمل برانگیز در این گفتگو این است که برای آن مرد، دشوار بوده است که بپذیرد کسانی با باوری آمیخته به تردید و شک به دفاع از باور ، دست به شمشیر ببرند و مبارزه کنند . پاسخ امام علیه السلام این است که آن حرکت، از سر باور نبوده است ؛ بلکه احساسات درونی، آنان را به چنین موضعی فرا خوانده بود . این نکته بسیار عبرت آموز و تأمّل برانگیز است که گاهی و بلکه غالبا ، شخص در صحنه های هیجان آفرین و مواضع برخاسته از لحظه ها و بدون تأمّل ، چنان اسیر احساس می شود که در توفان احساس، یکسره خِرد از کار می افتد ، و چون این توفان نشست ، تازه آن که بر مَرکب احساس سوار بوده ، می فهمد چه کرده و چگونه خود را و سرمایه خود را باخته است . کلام امام علیه السلام نشان می دهد که حرکت آنان، تکیه گاه استوار اعتقادی نداشته است . صحنه هایی که یاد شد و دیگر واقعیّت های زندگی برخی از اینان، روشن کننده این حقیقت است .

دو . دنیاطلبیدنیاگرایی و جذب جاذبه های دنیوی شدن را می توان دومین عامل انحراف خوارج برشمرد ؛ دنیاگرایی با تمام شکل ها و نمودهایی که دارد . به واقع این موضوع ، مهم ترین عامل جریان های سه گانه : ناکثین ، قاسطین و مارقین است . علی علیه السلام در بیانی ژرف، به بیان این حقیقت پرداخته است :

.

1- .تهذیب الأحکام : ج 6 ص 145 ح 251 .

ص: 312

فَلَمّا نَهَضتُ بِالأَمرِ نَکَثَت طائِفَهٌ ومَرَقَت اُخری وقَسَطَ آخَرونَ ، کَأَنَّهُم لَم یَسمَعوا کَلامَ اللّهَ سُبحانَهُ یَقولُ : «تِلْکَ الدَّارُ الْأَخِرَهُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَ الْعَقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ» ! (1) بَلی ! وَاللّهِ لَقَد سَمِعوها ووَعَوها ، ولکِنَّهُم حَلِیَتِ الدُّنیا فی أعیُنِهِم ، وراقَهُم زِبرِجُها . (2) وقتی زمام امور را به دست گرفتم، گروهی پیمان شکستند و گروهی دیگر از جمع دیندارانْ بیرون رفتند و گروهی دیگر ستمکاری ورزیدند ، گویی کلام خداوند سبحان را نشنیده اند که می گوید: «سرای آن جهان را برای کسانی قرار داده ایم که تصمیم به برتری جویی در زمین و فسادگری ندارند و پایان کار از آنِ پرهیزگاران است» . آری ، به خدا سوگند ، شنیدند و دانستند؛ امّا دنیا در چشمشان زیبا جلوه نمود و زیورهایش برایشان خوش نمود ! شاید با آنچه درباره خوارج در تاریخ گزارش شده است ، باور کردن این مطلب اندکی دشوار باشد . آنان که عنوان زهد را یدک می کشیدند و به ظاهر «دنیا گریز» بودند ، در عبادت، سخت به خود رنج می دادند و در این باره از حدّ اعتدال گذشته بودند ، به ظاهر به دنبال جنبه های مادّی دنیا نبودند ، و در میدان رزمْ آن چنان رزم آوری می کردند ، دنیا مداری اینان یعنی چه؟! باید گفت : «هزار نکته باریک تر ز مو این جاست!». دنیا گرایی و دنیامداری، نمودها و چهره هایی دارد . کسانی گاه بر خود سخت می گیرند و خود را به دشواری

.

1- .قصص ، آیه 83 .
2- .نهج البلاغه : خطبه 3 ، الإرشاد : ج 1 ص 289 ، الاحتجاج : ج 1 ص 457 ح 105 ، الطرائف : ص 418 .

ص: 313

می افکنند تا مشهور و محبوب شوند ، آوازه بیابند و نامشان همه جا بر زبان ها باشد . باری : همه موجودات عالَم ، شکارچی اند و تفاوتشان تنها در دام هاست [ که می نهند]. تا انسان از دام نَفْس و کمند شیطان رها نشده ، نمی تواند انگیزه خود را در رفتارها خالص کند و روشن است که دنیاگرایی اگر در قالب دین خواهی و در لباس آخرت جویی باشد ، بسی خطرناک تر از دنیاطلبی با چهره دنیاخواهانه و ظاهری تنعّم جویانه است . از پسِ آن ظاهر ، حقیقت را یافتن بسی دشوار است . علی علیه السلام در تصویر جامعی که از اصناف مردم در عصر خود به دست داده است ، این حقیقت را به روشنی نشان می دهد : ومِنهُم مَن یَطلُبُ الدُّنیا بِعَمَلِ الآخِرَهِ ولا یَطلُبُ الآخِرَهَ بِعَمَلِ الدُّنیا ، قَد طامَنَ مِن شَخصِهِ ، وقارَبَ مِن خَطوِهِ ، وشَمَّرَ مِن ثَوبِهِ ، وزَخرَفَ مِن نَفسِهِ لِلأَمانَهِ ، وَاتَّخَذَ سِترَ اللّهِ ذَریعَهً إلَی المَعصِیَهِ . (1) در میان آنان کسی هست که با کار آخرت، دنیا را می جوید و با کار دنیا آخرت را نمی طلبد ، تن آساست و آرام گام بر می دارد و دامن لباس خود را به کمر می زند و به دروغ ، خود را امین مردم جلوه می دهد و پرده پوشی خداوند را ابزار برای گناه قرار داده است . نمودهای عینی گونه های دنیاگرایی ، بویژه دنیا جویی های با ظاهرِ آراسته به آخرتگرایی ، بسی دشوار است . این گونه گرایش ها فقط در هنگامه آزمایش و در گردونه های دشوار زندگی خود را نشان می دهد ؛ چرا که جوهره درون انسان ها تنها در چنین شرایطی آشکار می شود ، که امام علیه السلام فرمود :

.

1- .نهج البلاغه : خطبه 32 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 5 ح 54 .

ص: 314

فی تَقَلُّبِ الْأحوالِ عُلِمَ جَواهِرُ الرِّجالِ . (1) آگاهی بر گوهر آدم ها ، در دگرگونی شرایط ، حاصل می شود . یافتن حق از پس پرده تزویر و ریا ، کارِ هرکس نیست . بصیرت و ژرفانگری می خواهد ؛ نگاهی چونان نگاهِ پرواپیشه ای استوار اندیش مانند مالک اشتر می خواهد که در پسِ سجده های طولانی و گرایش های مقدّس مآبانه ، دنیاگرایی را بنگرد . مالک در صِفّین در آستانه پیروزی بود و تا نزدیک خیمه فرماندهی سلطه جویان پیش رفته بود که با فشار قُرّاء ، مجبور به بازگشت شد و چون باز گشت ، از سر سوز ، خطاب به آنان گفت : یا أصحابَ الجِباهِ السّودِ ! کُنّا نَظُنُّ صَلاتَکُم زَهادَهً فِی الدُّنیا وشَوقا إلی لِقاءِ اللّه عز و جل . فَلا أری فِرارَکُم إلّا إلَی الدُّنیا مِنَ المَوتِ ، أَل_'c7 قُبحا یا أشباهَ النَّیبِ الجَلّالَهِ . (2) ای سیه پیشانی ها! ما می پنداشتیم نماز خواندن[ های فراوانِ] شما از سرِ بی میلی به دنیا و شوق ورزیدن به دیدار خدای عز و جل است . امّا اکنون وضع شما را جز آن نمی بینم که از مرگ به سوی دنیا می گریزید . هَلا که زشت است [ کار شما] ، ای همانندانِ پیرْ شترِ نجاستخوار! چگونگی این دنیا گرایی ها و گونه گونی دنیاطلبی با تعابیری بس آموزنده و تنبّه آفرین در کلام امام سجّاد علیه السلام نیز آمده است . بنگرید : إذا رَأَیتُمُ الرَّجُلَ قَد حَسُنَ سَمتُهُ و هَدیُهُ ، و تَماوَتَ فی مَنطِقِهِ ، و تَخاضَعَ فی حَرَکاتِهِ ، فَرُوَیدا لا یَغُرَّنَّکُم ! فَما أکثَرَ مَن یُعجِزُهُ تَناوُلُ الدُّنیا و رُکوبُ الحَرامِ مِنها لِضَعفِ نِیَّتِهِ و مَهانَتِهِ و جُبنِ قَلبِهِ، فَنَصَبَ الدّینَ فَخّا لَها ، فَهُوَ لا یَزالُ یَختِلُ النّاسَ بِظاهِرِهِ، فَإِن تَمَکَّنَ مِن حَرامٍ اقتَحَمَهُ ! و إذا وَجَدتُموهُ یَعِفُّ عَنِ المالِ الحَرامِ فَرُوَیدا

.

1- .نهج البلاغه : حکمت 217 .
2- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 50 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 387 ؛ وقعه صفّین : ص 491 .

ص: 315

لا یَغُرَّنَّکُم! فَإِنَّ شَهَواتِ الخَلقِ مُختَلِفَهٌ؛ فَما أکثَرَ مَن یَنبو عَنِ المالِ الحَرامِ و إن کَثُرَ ، و یَحمِلُ نَفسَهُ عَلی شَوهاءَ قَبیحَهٍ فَیَأتی مِنها مُحَرَّما ! فَإِذا وَجَدتُموهُ یَعِفُّ عَن ذلِکَ فَرُوَیدا لا یَغُرَّکُم! حَتّی تَنظُروا ما عَقَدَهُ عَقلُهُ ، فَما أکثَرَ مَن تَرَکَ ذلِکَ أجمَعَ ، ثُمَّ لا یَرجِعُ إلی عَقلٍ مَتینٍ ، فَیَکونُ ما یُفسِدُهُ بِجَهلِهِ أکثَرَ مِمّا یُصلِحُهُ بِعَقلِهِ ؟ فَإِذا وَجَدتُم عَقلَهُ مَتینا فَرُوَیدا لا یَغُرَّکُم! حَتّی تَنظُروا أ مَعَ هَواهُ یَکونُ عَلی عَقلِهِ ؟ أو یَکونُ مَعَ عَقلِهِ عَلی هَواهُ ؟ وکَیفَ مَحَبَّتُهُ لِلرِّئاساتِ الباطِلَهِ وزُهدُهُ فیها؟ فَإِنَّ فِی النّاسِ مَن خَسِرَ الدُّنیا وَ الآخِرَهَ؛ بِتَرکِ الدُّنیا لِلدُّنیا ، و یَری أنَّ لذَّهَ الرِّئاسَهِ الباطِلَهِ أفضَلُ مِن لَذَّهِ الأَموالِ وَ النِّعَمِ المُباحَهِ المُحَلَّلَهِ ، فَیَترُکُ ذلِکَ أجمَعَ طَلَبا لِلرِّئاسَهِ ، حَتّی إذا قیلَ لَهُ : اِتَّقِ اللّهَ، أخَذَتهُ العِزَّهُ بِالإِثمِ ، فَحَسبُهُ جَهَنَّمُ و لَبِئسَ المِهادُ ! فَهُوَ یَخبِطُ خَبطَ عَشواءَ ، یَقودُهُ أوَّلُ باطِلٍ إلی أبعَدِ غایاتِ الخَسارَهِ ، و یُمِدُّهُ رَبُّهُ بَعدَ طَلَبِهِ لِما لا یَقدِرُ عَلَیهِ فِی طُغیانِهِ ، فَهُوَ یُحِلُّ ما حَرَّمَ اللّهُ ، و یُحَرِّمُ ما أحَلَّ اللّهُ ، لا یُبالی بِما فاتَ مِن دینِهِ إذا سَلِمَت لَهُ رِئاسَتُهُ الَّتی قَد شَقِیَ مِن أجلِها ، فَاُولئِکَ الَّذینَ غَضِبَ اللّهُ عَلَیهِم و لَعَنَهُم و أعَدَّ لَهُم عَذابا مُهینا . و لکِنَّ الرَّجُلَ کُلَّ الرَّجُلِ نِعمَ الرَّجُلُ هُوَ الَّذی جَعَلَ هَواهُ تَبَعا لِأَمرِ اللّهِ ، و قُواهُ مَبذولَهً فی رِضَا اللّهِ ؛ یَرَی الذُّلَّ مَعَ الحَقِّ أقرَبَ إلی عِزِّ الأَبَدِ مِنَ العِزِّ فِی الباطِلِ ، و یَعلَمُ أنَّ قَلیلَ ما یَحتَمِلُهُ مِن ضَرّائِها یُؤَدّیهِ إلی دَوامِ النَّعیمِ فی دارٍ لا تَبیدُ و لا تَنفَدُ ، و أنَّ کَثیرَ ما یَلحَقُهُ مِن سَرّائِها إنِ اتَّبَعَ هَواهُ یُؤَدّیهِ إلی عَذابٍ لَا انقِطاعَ لَهُ و لا زَوالَ . فَذلِکُمُ الرَّجُلُ نِعمَ الرَّجُلُ ؛ فَبِهِ فَتَمَسَّکوا ، و بِسُنَّتِهِ فَاقتَدوا ، و إلی رَبِّکُم بِهِ فَتَوَسَّلوا ؛ فَإِنَّهُ لا تُرَدُّ لَهُ دَعوَهٌ ، و لا تُخَیَّبُ لَهُ طَلِبَهٌ . (1) اگر دیدید فردی خوش رفتار و خوش سلوک است و در سخن گفتن ، آهسته [ و

.

1- .الاحتجاج : ج 2 ص 159 ح 192 ، التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام : ص 53 ح 27 .

ص: 316

مرده وار ]و در حرکاتش فروتن است، مواظب باشید گولتان نزند! چه بسیار کسانی هستند که به خاطر ضعف اراده و تصمیم و ترسو بودن، از دستیابی به دنیا و خوردن حرام آن، ناتوان اند و از این روی، دین را دام دنیا قرار می دهند. چنین کسی همواره با ظاهر خود، مردم را گول می زند و اگر بتواند به حرامی دست یابد، به آن دست می یازد. و اگر دیدید که از مال حرام، روی گردان است ، مواظب باشید گولتان نزند ؛ چون تمایلات مردم، گوناگون است . چه بسیار کسانی که از مال حرام گرچه فراوان باشد روی بر می تابند، ولی به زنِ زشتْ چهره ای دل می بندند و ارتباط حرام با وی برقرار می کنند. و اگر دیدید که از چنین زشتی هایی خویشتنداری می کند ، مواظب باشید که گولتان نزند و بنگرید که خِردش بر چه قرار می گیرد؛ چون افراد زیادی هستند که از همه اینها خود را نگه می دارند ، امّا از خرد استواری برخوردار نیستند . چنین کسی به خاطر نادانی اش فسادی که به وجود می آورد ، بسیار بیشتر از اصلاحی است که با خردش انجام می دهد. و اگر دیدید که عقلی استوار دارد ، گولتان نزند . ببینید تمایلاتش هم بر پایه خردش است و یا خِردش در اختیار نفسش است و ببینید علاقه اش به ریاست های باطل ، چگونه است و چه قدر از آنها دوری می گزیند؛ چون کسانی هستند که در دنیا و آخرت، زیانکار هستند و دنیا را برای دنیا ترک می کنند . [چنین کسی ]گمان می کند که لذّت ریاست های باطل ، از لذّت مال و نعمت های حلال و مباح ، بیشتر است و همه اینها را برای ریاس

.


ص: 317

. .


ص: 318



(3) آثار تندروی

اشاره

(3)آثار تندرویاکنون که در حدّ مجال با چگونگی و ریشه های تعمّق آشنا شدیم ، سزامند است به آثار آن نیز بپردازیم . احادیثی که خطر «جاهِل متنسّک (نادانِ پایبند به احکام شریعت)» را برشمرده اند ، به واقع ، آثار زیانبار تعمّق را رقم زده اند . در این احادیث ، پیامبر خدا پیش بینی کرده است که عالمان فاجر و عابدان جاهل ، باعثِ هلاکت امّتش می شوند . این پیشگویی به روزگار حکومت مولا علیه السلام شکل گرفت که آن بزرگوار فرمود : قَصَمَ ظَهرِی عالِمٌ مُتَهَتِّکٌ وجاهِلٌ مُتَنَسِّکٌ . (1) پشتم را عالم بی پَروا و نادان پایبند به شریعت شکسته اند . در کلامی دیگر فرمود : قَطَعَ ظَهرِی اِثنانِ : عالِمٌ فاسِقٌ ... وَجاهِلٌ ناسِکٌ . (2) پشتم را دو گروه قطع کرده اند: عالم فاسق و نادان پایبند به شریعت . و در ضمن خطابه روشنگر فرمود :

.

1- .منیه المرید : ص 181 ، غرر الحکم : ح 9665 .
2- .تنبیه الخواطر : ج 1 ص 82 .

ص: 319

قَطَعَ ظَهرِی رَجُلانِ مِنَ الدُّنیا : رَجُلٌ عَلیمُ اللِّسانِ فاسِقٌ ، ورَجُلٌ جاهِلُ القَلبِ ناسِکٌ ، هذا یَصُدُّ بِلِسانِهِ عَن فِسقِهِ ، وهذا بِنُسُکِهِ عَن جَهلِهِ ؛ فَاتَّقُوا الفاسِقَ مِنَ العُلَماءِ وَالجاهِلَ مِنَ المُتَعَبِّدینَ ، اُولئِکَ فِتنَهُ کُلِّ مَفتونٍ . (1) دو فرد از دنیا پشتم را شکسته اند: مرد زبان آور فاسق و مرد نادانْ دلِ زاهدنما . یکی با زبانش فسق خود را می پوشاند و آن دیگری با زهد نمایی اش نادانی خود را . از عالمان فاسق و نادانان متعبّد ، بپرهیزید؛ چرا که این دو ، فتنه هر فتنه زده اند. با این جملات ، امام علیه السلام به واقع ، مشکل حکومتش را باز می گوید . آن بزرگوار نشان می دهد که حکومتش از دو سو و از سوی دو طایفه به شدّت ضربه خورده و ستون فقرات آن آسیب دیده است : یک . عالمان مُتهتّک (ناپایبند به شریعت) ، چهره های برجسته ای که جریان ناکثین و قاسطین و زمینه های فساد را به وجود آوردند و دانسته به ستمگری و عهدشکنی پرداختند ؛ دو . جاهلان مُتنسّک (پایبند به احکام شریعت) ، عابدانی که در نهروان با چهره ای زُهدنما از سر جهل و به نام دینداری در برابر امام علیه السلام ایستادند . بدین سان ، جاهلِ مُتنسّک نه تنها عباداتش بی ارزش است و تهجّدهایش وزنی ندارد و از آنها سودی نمی برد ؛ بلکه خطری است جدّی برای اسلام و حکومت اسلامی . به دیگر سخن ، همان گونه که عالم متهتّک ، آفت نظام اسلامی است ، جاهل متنسّک نیز برای امّت و نظام اسلامی خطرناک است ، و شگفت آن که مولا علیه السلام سرانجام با دست همین طایفه از پا درآمد و واقعیّت تاریخ نشان داد که خطر جاهلان عابد ، بسی بیشتر و درهم شکننده تر است . بدین سان ، روشن شد که تلخ ترین و زیانبارترین ثمره شجره خبیثه تعمّق که

.

1- .الخصال : ص 69 ح 103 ، مشکاه الأنوار : ص 238 ح 687 ، روضه الواعظین : ص 10 .

ص: 320



یک . عُجْب (خودپسندی)

ریشه در جهل و دنیاگرایی در لباس دین دارد شکستن پایه های نظام اسلامی است . اکنون اندکی مشروح تر ، شاخه های این شجره را برشماریم :

یک . عُجْب (خودپسندی)نخستین شاخه تَعَمُّق (تندروی) و تنسُّک های جاهلانه ، خود بزرگ بینی و خودپسندی (عُجب) است . قُرّاء به دلیل افراط در تعبّد و تنسّک و این افراط را ارزشی مهم تلقی کردن ، به این بیماری زشت گرفتار آمدند و بر اثر این بیماری چنین پنداشتند که هیچ کس بهتر از آنها نیست . چنین است که پیامبر صلی الله علیه و آله در مقامی برای آن که درون ناپیدای یکی از آنان را در پیش دیدش بنهد، از او پرسید : أ قُلتَ فی نَفسِکَ حینَ وَقَفتَ عَلَی المَجلِسِ : «لَیسَ فِی القَومِ خَیرٌ مِنّی»؟ قالَ : نَعَم . (1) آیا وقتی وارد مجلس شدی پیش خود گفتی که: «در بین جمع ، بهتر از من کسی نیست؟» . گفت: آری . حضرت می خواست بدو نشان دهد که به بیماریِ خودبزرگ بینی و خودپسندی مبتلاست . و در باره او و همانندهایش فرمود : إنَّ فیکُم قَوما یَدأَبونَ ویَعمَلونَ حَتّی یُعجِبُوا النّاسَ وتُعجِبَهُم أنفُسُهُم . (2) بین شما گروهی هستند که پشت کار را می گیرند و کار انجام می دهند ، به گونه ای که مردم را به شگفتی وا می دارند و خود نیز مغرور می گردند .

.

1- .بُهَرسیر از مناطق دشت عراق و نزدیک مدائن و در غرب رودخانه دجله است . (معجم البلدان : 1 / 155)
2- .ر . ک : مسند أبی یعلی : ج 1 ص 90 ، سنن الدار قطنی : ج 2 ص 41 ، فتح الباری : ج 12 ص 289 .

ص: 321



خطر عُجْب

خطر عُجْبعُجْب درمیان بیماری های اخلاقی خطرناک ترین آنهاست . این ویژگی اگر در کسی پیشروی کند ، غیرقابل علاج خواهد بود و هلاکت را درپی خواهد داشت . کلام امام صادق علیه السلام نشانگر این حقیقت است : مَن اُعجِبَ بِنَفسِهِ هَلَکَ ، ومَن اُعجِبَ بِرَأیِهِ هَلَکَ ، وإنَّ عیسَی بنَ مَریَمَ قالَ : داوَیتُ المَرضی فَشَفَیتُهُم بِإِذنِ اللّهِ، وأبرَأتُ الأَکمَهَ وَالأَبرَصَ بِإِذنِ اللّهِ ، وَعالَجْتُ المَوتی وأحیَیتُهم بِإذِنِ اللّه و عالَجتُ الأَحمَقَ؛ فَلَم أقدِر عَلی إصلاحِهِ ! فَقیلَ : یا روحَ اللّهِ ! ومَا الأَحمَقُ ؟ قالَ : المُعجَبُ بِرَأیِهِ ونَفسِهِ ، الَّذی یَرَی الفَضلَ کُلَّهُ لَهُ لا عَلَیهِ ، و یوجِبُ الحَقَّ کُلَّهُ لِنَفسِهِ و لا یوجِبُ عَلَیها حَقّا ؛ فَذاکَ الأَحمَقُ الَّذی لا حیلَهَ فی مُداواتِهِ . (1) هر کس به خود خوشبین شود ، نابود می گردد . هر کس به دیدگاه خود خوشبین گردد، نابود می شود. عیسی بن مریم فرمود: به مداوای بیماران پرداختم و به اذن خدا مداوایشان کردم و پیسی و جزام را به اذن خدا معالجه کردم ، به مداوای مرده پرداختم و به اذن خدا زنده اش ساختم ، به مداوای احمق [ نیز] دست زدم؛ ولی در اصلاح او ناتوان گشتم. گفته شد: ای روح خدا! احمق کیست؟ فرمود: آن که به خود و دیدگاهش خوشبین است. آن که همه خوبی ها را برای خود می بیند و همه حق را برای خود می داند و برای هیچ کس علیه خود حقّی را نمی پذیرد . این همان احمقی است که برای مداوایش راهی نیست . امام خمینی رضوان اللّه تعالی علیه در سفارشی به فرزندش فرموده است : فرزندم! از خودخواهی و خودبینی به در آی که این ، ارث شیطان است که به واسطه خودبینی و خودخواهی از امر خدای تعالی به خضوع برای ولیّ و صفیّ او

.

1- .الاختصاص : ص 221 ، بحار الأنوار : ج 72 ص 320 ح 35 .

ص: 322



دو . تداوم جهالت

جلّ و علا سر باز زد . و بدان که تمام گرفتاری های بنی آدم از این ارث شیطانی است که اصلِ اصول فتنه است . (1) اگر این بیماری در وجودِ کسی ریشه کند ، دیگر هیچ عملی از اعمال او نمی تواند برای نجات و تکاملش سودمند افتد . امام صادق علیه السلام فرموده است : قالَ إبلیسُ لعنه اللّه علیه لِجُنودِهِ : إذَا استَمکَنتُ مِن ابنِ آدَمَ فی ثَلاثٍ، لَم اُبالِ ما عَمِلَ؛ فَإِنَّهُ غَیرُ مَقبولٍ : إذَا استَکثَرَ عَمَلَهُ ، ونَسِیَ ذَنبَهُ ، ودَخَلَهُ العُجبُ . (2) شیطان ملعون به سپاهش گفت: اگر بتوانم سه چیز را در بنی آدم ایجاد کنم ، باکی ندارم که چه کار خواهد کرد؛ چون هر کاری از او نامقبول خواهد گشت: کردارش را فزونی دهد ، گناهش را فراموش کند و خوشبین گردد . در واقع ، بیماری عُجْب از یک سو مانع بهره مند شدن انسان از برکات شایسته اعمال نیکوست و از سوی دیگر ، موجب انواع انحراف های اخلاقی وعملی . چنین است که باید تأکید کنیم که سایر آثار تعمّق که پس از این بدانها اشاره خواهیم کرد ، از همین رذیله سرچشمه می گیرند .

دو . تداوم جهالتیکی دیگر از آثار تعمّق ، تداوم جهالت است . تداوم جهالت ، به نوعی ریشه در عُجْب دارد . وقتی کسی در عمل افراط می کند و بدون خِردورزی از سر افراط می کوشد و خود را یک سر و گردن از دیگران برتر می بیند ، هرگز به بازنگری اندیشه و کار خود نمی پردازد و بدین سان ، در جهالت می کوشد و بر آن پای می فشارد و همچنان در کمند آن می ماند . چنین است که حضرت هادی علیه السلام می فرماید :

.

1- .صحیفه نور : ج 22 ص 371 .
2- .الخصال : ص 112 ح 86 ، روضه الواعظین : ص 418 ، بحار الأنوار : ج 72 ص 315 ح 15 .

ص: 323

العُجبُ صارِفٌ عَن طَلَبِ العِلمِ ، داعٍ إلَی التَّخَبُّطِ فِی الجَهلِ . (1) خوشبین به خود ، بازدارنده از جستجوی دانش و موجب فرو رفتن در نادانی است . در حقیقت ، بیماری عُجب ، انسان را در جهل مرکّب وا می نهد . فردِ متعمّق، بدان گونه که آوردیم ، آنچه را انجام می دهد، «برترین» می داند . دیگر چه جای بازنگری و تأمل در آن؟! قرآن کریم به گونه ای بس عبرت آموز از این گونه کسان سخن گفته است : «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُم بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَلاً * الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَوهِ الدُّنْیَا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا؛ (2) بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم، آگاه گردانیم؟[ آنان] کسانی اند که کوششان در دنیا به هدر رفته است و خود می پندارند که کار خوب انجام می دهند» . کسی این آیتِ الهی را در محضر امام علیه السلام خواند . ایشان فرمود : أهلُ الحَرُوراءِ مِنهُم . (3) حرورائیان (خوارج) ، از اینان هستند . بدین سان ، عُجب ، انسان را در جهل نگه می دارد و شخص گرفتار آمده به این جهالت، هرگز خود را جاهل نمی داند و از این حالت رها نمی شود . کلام مولا علیه السلام در این باره بسی گویاست : إنَّ الجاهِلَ مَن عَدَّ نَفسَهُ بِما جَهِلَ مِن مَعرِفَهِ العِلمِ عالِما وبِرَأیِهِ مُکتَفِیا ، فَما یَزالُ لِلعُلَماءِ مُباعِدا وعَلَیهِم زارِیا ، ولِمَن خالَفَهُ مُخَطِّئا ، ولِعالِمٍ یَعرِفُ مِنَ الاُمورِ

.

1- .نزهه الناظر : ص 140 ح 16 ، بحار الأنوار : ج 72 ص 199 ح 27 . نیز ، ر . ک : الدرّه الباهره : ص 42 .
2- .کهف ، آیه 103 و 104 .
3- .المستدرک علی الصحیحین : ج 2 ص 383 ح 3342 .

ص: 324



سه . تکفیر و متّهم ساختن

مُضَلِّلاً ، فَإِذا وَرَدَ عَلَیهِ مِنَ الأُمورِ ما لَم یَعرِفهُ أنکَرَهُ وکَذَّبَ بِهِ وقالَ بِجَهالَتِهِ : ما أعرِفُ هذا ، وما أراهُ کانَ ، وما أظُنُّ أن یَکونَ ، وأنّی کانَ ؟ وذلِکَ لِثِقَتِهِ بِرَأیِهِ وقِلَّهِ مَعرِفَتِهِ بِجَهالَتِهِ ، فَما یَنفَکُّ بِما یَری مِمّا یَلتَبِسُ عَلَیهِ رَأیُهُ مِمّا لا یَعرِفُ لِلجَهلِ مُستَفیدا ولِلحَقِّ مُنکِرا ، وفِی الجَهالَهِ مُتَحَیِّرا ، وعَن طَلَبِ العِلمِ مُستَکبِرا . (1) نادان ، کسی است که به خاطر ناآگاهی از دانش ، خویش را عالم می داند و به نظر خود ، بسنده می کند ؛ از عالمان ، دوری می گزیند و از آنان عیبجویی می کند؛ و هرکس که با وی مخالفت کند ، او را خطاکار می داند و دانشوری را که به برخی امور علم و شناخت دارد ، گم راه کننده می شمارد ، و هرگاه چیزهایی مطرح شود که نمی داند آن را منکر می شود و تکذیب می کند و به خاطر نادانی اش می گوید: «این را نمی شناسم» و «فکر نمی کنم که چنین باشد» و «گمان نمی برم که وجود داشته باشد» و «کجا چنین چیزی است؟». همه اینها به علّت اعتماد به نظر خود و ناآگاهی از مقدار جهالتش است و به علّت مشتبه شدن کار ، از آنچه معتقد است، جدا نمی شود و بهره نمی برد و حق را منکر می گردد و در نادانی متحیّر می ماند و از دانشجویی سر بر می تابد .

سه . تکفیر و متّهم ساختناز جمله ثمرات تلخ و زیانبار تندروی های از سر جهل و افراطگری های بی بنیاد و تعمّق در دین و خود محوری های زاییده از آن ، متّهم ساختن دیگران به بی دینی است . سطحی نگرانِ جامد و خودپسند که خود و چگونگی رفتار خود را معیار حق گرفته اند ، سریع و بدون هیچ پایه و بنیادی درباره دیگران داوری می کنند و چوب تکفیر را بر سر هر آن که چون آنها نمی اندیشد ، فرود می آورند . خوارج ، چنین بودند . آنها که خودْ حَکَمیّت را بر امیر مؤمنان تحمیل کرده

.

1- .تحف العقول : ص 73 ، بحار الأنوار : ج 77 ص 203 ح 1 .

ص: 325



چهار . تعصّب و لجاجت

بودند ، بدون این که اندکی فرصتِ اندیشیدن بر خود روا دارند و در آنچه به وجود آورده اند ، تأمّل کنند ، چوب تکفیر را فراز آوردند و علی علیه السلام را که تبلور ایمان و تجسّم عینی حق مداری و جلوه والای الهی نگری بود ، تکفیر کردند ، و شگفتا که به قتل هر که بر این باور نبود ، فتوا دادند و کسانی را بدین جهت از دم تیغ گذراندند. (1) آنان در این راه همی پیش رفتند و تکفیر را قانونمند کردند و هر آن که را مرتکب کبیره می شد ، کافر می دانستند . از این روی در یکی از جنگ ها وقتی از فرمانده خود که «قطری» نام داشت ، پرسیدند که جنگ خواهد کرد یا نه و او جواب منفی داد و بعد تصمیم به جنگ گرفت ، سپاهیان گفتند که او دروغ گفته و کافر شده است . قطری نیز از آن روی که سپاهش او را به طعنه، «دابّهُ اللّه (جنبنده خدا)» می خواندند ، حکم به کفر آنان کرد . (2)

چهار . تعصّب و لجاجتلجاجت از سر جهل و تعصّب کورکورانه، یکی دیگر از آثار خطرناک تندروی دینی و عُجب و خودپسندی زاییده از آن است . چنین است که شخص متعمّق ، هماره در کمند گم راهی است و نجات او ناممکن . علی علیه السلام با توجّه به این نکته و ویژگی خوارج، خطاب به آنان فرمود : أیَّتُهَا العِصابَهُ الَّتی أخرَجَتها عَداوَهُ المِراءِ وَاللَّجاجَهِ وصَدَّها عَنِ الحَقِّ الهَوی وطَمَحَ بِهَا النَّزَقُ وأصبَحَت فِی اللَّبسِ وَالخَطبِ العَظیمِ . (3) ای جماعتی که دشمنیِ ستیزه و لجاجت ، شما را به شورش کشانده و خواهش نَفْس از حقیقت بازتان داشته و شتابزدگیِ جاهلانه ، شما را به دنبال خود بُرده و در

.

1- .از جمله عبد اللّه بن خباب بن اَرَت را که داستانش مشهور است (ر . ک : ح 2691) .
2- .ر . ک : الکامل ، مبرّد : ج 3 ص 1334 .
3- .وقعه صفّین: 450 452، أعیان الشیعه: 8 / 148.

ص: 326

اشتباه و کاری گران افتاده اید! بدین سان، متعمّقان و متعصّبانِ لجوج ، هرگز بر آنچه باور داشتند ، نمی نگریستند و در آن ، احتمال خطا نمی دادند تا باورهای خود را نیازمند بازنگری بدانند . چنین بود که هرگز رهنمودهای خیرخواهانه امام علی علیه السلام را گوش ندادند و در برابر مباحثات مستدل و بیدارگر ابن عبّاس و دیگر فرستاده های امام علیه السلام به بازنگری مواضع خود نپرداختند ، و شگفتا که گاه از شنیدن سخن نیز تن زدند که مبادا بشنوند و در آنها اثر بگذارد ! عبد اللّه بن وَهْب در هنگامه نبرد گفت : [ نیزه ها ]را به کار گیرید و شمشیرهایتان را از غلاف بکشید . من می ترسم که چون روز حروراء ، شما را از راه به در کنند . (1) و بعد از مناظره امام علیه السلام با آنها ، فریاد کشیدند که : [با آنان] روبه رو نشوید و گفتگو نکنید . (2) و چون احتجاج استوار ابن عبّاس را شنیدند که با تکیه بر قرآن، راه های بهانه جویی را بر آنها بسته بود ، فریاد زدند : لا تَجعَلُوا احتِجاجَ قُرَیشٍ حُجَّهً عَلَیکُم؛ فَإِنَّ هذا مِنَ القَومِ الَّذینَ قالَ اللّهُ عز و جل فیهِم «بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ» (3) . (4) دلیل آوریِ قریش را ، حجتی بر ضدّ خویش نسازید! این مرد از کسانی است که خدای عز و جل در باره ایشان فرموده است: «بلکه آنان مردمی ستیزه جویند» . و در گفتگویی دیگر چون پاسخ های محکم ابن عبّاس را شنیدند و از پاسخ

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 84 .
2- .صحیح مسلم : ج 2 ص 748 .
3- .ر . ک : ح 2713 .
4- .زخرف ، آیه 58 .

ص: 327

وا ماندند ، فریاد برآوردند که : أمسِک عَنّا غَربَ لِسانِکَ یَابنَ عَبّاسٍ ! فَإِنَّهُ طَلِقٌ ذَلِقٌ غَوّاصٌ عَلی مَوضِعِ الحُجَّهِ. ای ابن عبّاس! تیزیِ زبان خود را از ما وا گیر ، که [ بسیار] تیز است و به گاه استدلال ، به اعماق نفوذ می کند . بدین سان ، خوارج و به دیگر عنوان : «قُرّاء» و یا همان «متعمّقان در دین» ، در کمند سطحی نگری و تندروی و جهل و لجاجت خویش ماندند و در جامعه اسلامی بسی تباهی آفریدند .

.


ص: 328



(4) نقش عوامل نفوذی

(4)نقش عوامل نفوذیدر پایان ، نکته ای که در تحلیل و ریشه یابی فتنه خوارج نباید مورد غفلت قرار گیرد ، نقش عوامل نفوذی خارجی (بویژه نفوذی های «قاسطین») در انحراف «مارقین» است . هرچند با پنهانکاری هایی که در این زمینه به طور طبیعی وجود دارد ، دسترسی به اسناد تاریخی برای اثبات این ادّعا دشوار است ؛ امّا از طریق قرائن ، تا حدودی می توان به مقصود رسید . یکی از قرائنی که می تواند پژوهشگر را در این زمینه یاری دهد ، بررسی نقش اشعث در این فتنه است . (1) تأمّل در روایات تاریخی و بویژه آنچه در کتاب ارجمند وقعه صِفّین درباره اشعث و موضعگیری او در اوج درگیری صِفّین و پس از آن آمده است ، تردیدی باقی نمی گذارد که او یا به خاطر عزل شدنش از حکومت آذربایجان (2) و کنار گذاشته شدن از ریاست قبیله اش (3) و یا به سبب دیگرگونی های اعتقادی و تزلزل در باورهای دینی ، هیچ گونه پیوندی با علی علیه السلام نداشت و نوعی چهره نفوذی معاویه در سپاه

.

1- .ر . ک : ج 13 ص 89 (اشعث بن قیس) .
2- .وقعه صفّین : ص 21 .
3- .وقعه صفّین : ص 137 139 .

ص: 329

علی علیه السلام بود . این کلام ابن ابی الحدید درباره وی ، بسی تأمّل برانگیز است : کُلُّ فَسادٍ کانَ فی خِلافَهِ عَلِیٍّ علیه السلام وکُلُّ اضطِرابٍ حَدَثَ فَأَصلُهُ الأَشعَثُ . (1) هر فساد و اغتشاشی که در خلافت علی علیه السلام به وجود آمد ، ریشه آن اشعث بود . اشعث به ارتباط با جبهه معاویه متّهم بود و خودْ این نکته را می پایید و می کوشید کاری نکند که این راز از پرده برون افتد . او به هنگام عزل نیز آهنگ معاویه کرده بود و قومش او را باز داشته بودند . (2) پیوندهای او با معاویه و گفتگویش با فرستادگان او نیز دلیل است بر این که وی در ورای ظاهرش ، به گونه عامل معاویه تلاش می کرده است . (3) او در هنگامه اوج نبرد و درماندگی سپاه معاویه و بروز نشانه های پیروزی سپاه علی علیه السلام در میان قبیله اش سخن گفت ، و بی سرپرستی زنان و فرزندان را در پیش دید آنان نهاد و تزلزل شگفتی به وجود آورد (4) و چون سپاهیان معاویه با نیرنگ عمرو قرآن را بر سر نیزه کردند ، خطابه خواند و علی علیه السلام را به پذیرش صلح ، مجبور کرد (5) و چون بنا بر حکمیّت شد و علی علیه السلام مالک و یا ابن عبّاس را پیشنهاد کرد ، اشعث با تمام توان ، مخالفت ورزید (6) و چون متن پیمان حکمیّت نوشته شد ، آن را در میان سپاهیان گزارش نمود . کسانی از سپاه فریاد برآوردند که : «حکم ، تنها از آنِ خداست» (7) و پس از آن که

.

1- .وقعه صفّین : ص 21 .
2- .شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 279 .
3- .وقعه صفّین : ص 408 ، تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 188 .
4- .وقعه صفّین : ص 481 .
5- .وقعه صفّین : ص 482 .
6- .وقعه صفّین : ص 499 .
7- .وقعه صفّین : ص 512 .

ص: 330

اندکی رازهای توطئه روشن شد ، همان فریب خوردگان ، علی علیه السلام را به ارتکاب گناه متّهم کردند و از او خواستند توبه کند و چون علی علیه السلام با تعبیری لطیف خواست فتنه را خاموش کند و نیروها را به سوی شام بسیج کند ، اشعث فتنه جویی را ادامه داد و بار دیگر فریب خوردگان را که می رفتند سر بر آستان حق نهند، به جایگاه آغازینشان برگردانْد و فتنه را شعله ورتر کرد . (1) بدین سان ، او تخم فتنه را کاشت و با کسان بسیاری سرِ خویش گرفت و از سپاه علی علیه السلام بیرون رفت و آهنگ کوفه کرد . اشعث ، جانی آلوده و ذهنی بیمار و موضعی خصمانه داشت ، و بدین سان ، نقش فتنه گری خود را به گونه ای بس مؤثّر در جریان نهروان بازی کرد . او نه براساس معیارهای الهی و انسانی ، بلکه بر اساس هواهای نفسانی ، گرایش هایِ مادّی و عصبیّت های قبیله ای موضع می گرفت . این نکته نیز گفتنی است که چون علی علیه السلام عبد اللّه بن عباس را به عنوان حَکَمْ پیشنهاد کرد ، اشعث گفت : لا وَاللّهِ لا یَحکُمُ فیها مُضَرِیّانِ حَتّی تَقومَ السّاعَهُ ! ولکِنِ اجعَلهُ رَجُلاً مِن أهلِ الیَمَنِ إذ جَعَلوا رَجُلاً مِن مُضَرَ . فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : إنّی أخافُ أن یُخدَعَ یَمَنِیُّکُم ، فَإنَّ عَمرا لَیسَ مِنَ اللّهِ فی شَیءٍ إذا کانَ لَهُ فی أمرٍ هَویً . فَقالَ الأَشعَثُ : وَاللّهِ لَأَن یَحکُما بِبَعضِ ما نَکرَهُ وأحَدُهُما مِن أهلِ الیَمَنِ ، أحَبُّ إلَینا مِن أن یَکونَ بَعضُ ما نُحِبُّ فی حُکمِهِما وهُما مُضَرِیّانِ ! (2) نه ! به خدا سوگند ، تا قیامت بر پا شود ، نباید دو تن از مُضَر در این بابْ داوری کنند . اکنون که ایشان مردی از مُضَر را به داوری گزیده اند ، تو مردی از یمن

.

1- .شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 280 .
2- .وقعه صفّین : ص 500 . نیز ، ر . ک : ح 2588 .

ص: 331

برگزین . علی علیه السلام گفت : «من بیم دارم که یمنیِ شما فریفته شود ؛ زیرا عمرو کسی نیست که اگر کاری موافق هوای نفس او باشد ، ذرّه ای از خدا پروا کند» . اشعث گفت : به خدا سوگند ، اگر یکی از آن دو ، یمنی باشد و داوری شان برابر با بخشی از خواسته ما نباشد ، برای ما دوست داشتنی تر است از آن که هر دو مُضَری باشند و داوری شان برابر با بخشی از خواسته ما باشد . بدین سان ، عصبیّتِ قبیله ای و خوی جاهلی اشعث و تنی چند از همراهانش که پس از آن ، جریان آفرینی نهروان را به دست گرفتند ، باعث شد که مردی تنگْ اندیش و احمق چون ابوموسی (از اشعریان که یَمَنی بودند) درمقابل حیله گری فتنه آفرینی چون عمرو (مکّارترینِ قریش) قرار گیرد و سرنوشت تاریخ اسلام، دگرگون شود .

.


ص: 332

الفصل الأوّل : نظره عامّه1 / 1أسماءُ مُسَعِّرِی الحَربِوصفت النصوص التاریخیّه والحدیثیه مثیری حرب النهروان بخمس صفات، هی:

1 المارقونأوّل من نعتهم بهذا الاسم هو رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وذلک أنّه کان یری بالبصیره الإلهیّه بأنّ هذه الفئه بسبب تطرّفها الدینی تمرق من الدین بسرعه بحیث لا یبقی علیها أیّ أثر من الآثار الحقیقیّه للدین؛ فقال فی هذا المجال: «یَمرُقونَ مِنَ الدّینِ (1) مُروقَ السَّهمِ مِنَ الرَّمِیَّهِ؛ فَیَنظُرُ الرّامی إلی سَهمِهِ، إلی نَصلِهِ، إلی رِصافِهِ، فَیَتَماری فِی الفوقَهِ هَل عَلِقَ بِها مِنَ الدَّمِ شَیءٌ» (2) .

.

1- .«یمرقون من الدین . . .» أی یجوزونه ویخرقونه ویتعدّونه کما یخرق السهم الشیء المرمیّ به ویخرج منه ، ومنه حدیث علیّ : «اُمرت بقتال المارقین» یعنی الخوارج (النهایه : ج 4 ص 320 «مرق») .
2- .صحیح البخاری : ج 6 ص 2540 ح 6532 ، صحیح مسلم : ج 2 ص 743 ح 147 کلاهما عن أبی سعید ، سنن أبی داوود : ج 4 ص 243 ح 4765 عن أبی سعید وأنس بن مالک ، مسند ابن حنبل : ج 4 ص 121 ح 11579 عن أبی سعید ومالک وکلاهما نحوه .

ص: 33