گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلدششم
فصل ششم : دلیل آوری در میدان نبرد



6 / 1 دلیل آوردن امام برای خوارج

فصل ششم : دلیل آوری در میدان نبرد6 / 1دلیل آوردن های امام برای خوارجنهج البلاغه برگرفته کلام وی با خوارج ، آن گاه که به اردوگاه ایشان رفت ، حال آن که داوری را انکار می کردند : علی علیه السلام گفت : «آیا همه شما با ما در صِفّین همراه بودید؟» . گفتند : برخی همراه بوده ایم و برخی نه . گفت : «پس دو گروه شوید ؛ آنان که در صِفّین حضور داشتند ، در گروهی روند ، و آنهایی که حضور نداشتند ، در گروه دیگر ، تا من با هر یک از این دو ، به زبان خود ، سخن گویم» . جماعت ، نداهایی در دادند . او گفت : «از کلام بپرهیزید و به گفتارم گوش فرا دهید و با دل هاتان به سوی من آیید ؛ و هر کس او را به گواهی گیریم ، دانش خود را در آن ابراز دارد» . سپس به گفتاری بلند با ایشان پرداخت و از جمله گفت: «آیا آن هنگام که ایشان به حیله و نیرنگ و فریب و دَستان،قرآن ها را برافراشتند، نگفتید: برادران و هم دینان ما، از ما عفو خواسته و به کتاب خدای منزّه امان جُسته اند. پس باید از ایشان بپذیریم و آنان را آسوده گذاریم ؟ من به شما گفتم : این ، پدیده ای است به ظاهر مؤمنانه و در باطن ، دشمنانه ، که آغازش مهربانی است و پایانش پشیمانی . پس به کار خویش پردازید و راه خود سپرید و بر جهاد ، دندان بفشارید و به این بانگ های شوم ، گوش مسپارید که اگر پذیرفته شود ، گم راه کند و اگر واگذاشته شود ، سبب حقارت شود . امّا این کار (داوری) انجام پذیرفت و دیدمتان که شما خود ، آن [ فرصت] را به ایشان بخشیدید . به خدا سوگند ، اگر [آن روز] من از آن سر بر می تافتم ، از آن ، وجوبی بر عهده من نبود و خداوند ، مرا به گناه آن ، بازخواست نمی فرمود . و به خدا سوگند ، اگر آن را می پذیرفتم ، هر آینه من همان [پیشوای ]برحق بودم که باید از من پیروی کنند؛[زیرا] که کتاب خدا با من است و از آن هنگام که با آن همراه شدم (از آغاز نزول وحی ) ، از آن جدا نشده ام . هر آینه ما با پیامبر خدا بودیم ، در حالی که جنگ میان پدران و فرزندان و برادران و خویشاوندان می گردید ؛ امّا با هر مصیبت و رنج ، جز بر ایمان ما و پای فشردنِمان بر حق و تسلیم بودنمان به فرمان و شکیبایی بر دردِ جراحت ، افزوده نمی شد . لیکن اکنون ما با برادران مسلمان خود می جنگیم ؛ زیرا انحراف و کژی و شبهه و تأویلِ [ دلخواه ]در دینشان راه یافته است . اگر دستاویزی یابیم که خداوند با آن پراکندگی مان را سامان بخشد و با آن در باقی مانده روابطمان به هم نزدیک شویم ، به آن می گراییم و جز آن را فرو می گذاریم» .

.


ص: 464

الإمام علیّ علیه السلام مِن کَلامٍ لَهُ یَکشِفُ لِلخَوارِجِ الشُّبهَهَ : فَإِن أبَیتُم إلّا أن تَزعُموا أنّی أخطَأتُ وضَلَلتُ ، فَلِمَ تُضَلِّلونَ عامَّهَ اُمَّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله بِضَلالی ، وتَأخُذونَهُم بِخَطَئی ، وتُکَفِّرونَهُم بِذُنوبی ؟ سُیوفُکُم عَلی عَواتِقِکُم تَضَعونَها مَواضِعَ البُرءِ وَالسُّقمِ ، وتَخلِطونَ مَن أذنَبَ بِمَن لَم یُذنِب ! وقَد عَلِمتُم أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله رَجَمَ الزّانِیَ المُحصَنَ ، ثُمَّ صَلّی عَلَیهِ ، ثُمَّ وَرَّثَهُ أهلَهُ ، وقتََلَ القاتِلَ ، ووَرَّثَ میراثَهُ أهلَهُ ، وقَطَعَ السّارِقَ ، وجَلَدَ الزّانِیَ غَیرَ المُحصَنِ ، ثُمَّ قَسَمَ عَلَیهِما مِنَ الفَیءَ ، ونَکَحَا المُسلِماتِ ؛ فَأَخَذَهُم رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِذُنوبِهِم ، وأقامَ حَقَّ اللّهِ فیهِم ، ولَم یَمنَعهُم سَهمَهُم مِنَ الإِسلامِ ، ولَم یُخرِج أسماءَهُم مِن بَینِ أهلِهِ . ثُمَّ أنتُم شِرارُ النّاسِ ، ومَن رَمی بِهِ الشَّیطانُ مَرامِیَهُ ، وضَرَبَ بِهِ تیهَهُ (1) ! وسَیَهلِکُ فِیَّ صِنفانِ : مُحِبٌّ مُفرِطٌ یَذهَبُ بِهِ الحُبُّ إلی غَیرِ الحَقِّ ، ومُبغِضٌ مُفرِطٌ یَذهَبُ بِهِ البُغضُ إلی غَیرِ الحَقِّ ، وخَیرُ النّاسِ فِیَّ حالاً النَّمَطُ الأَوسَطُ ، فَالزَموهُ ، وَالزَمُوا السَّوادَ الأَعظَمَ ، فَإِنَّ یَدَ اللّهِ مَعَ الجَماعَهِ ، وإیّاکُم وَالفُرقَهَ ؛ فَإِنَّ الشّاذَّ مِنَ النّاسِ لِلشَّیطانِ ، کَما أنَّ الشّاذَّ مِنَ الغَنَمِ لِلذِّئبِ . ألا مَن دَعا إلی هذَا الشِّعارِ فَاقتُلوهُ ، ولَو کانَ تَحتَ عِمامَتی هذِهِ ، فَإِنَّما حُکِّمَ الحَکَمانِ لِیُحیِیا ما أحیَا القرآنُ ، ویُمیتا ما أماتَ القُرآنُ ، وإحیاؤُهُ الاِجتِماعُ عَلَیهِ ، وإماتَتُهُ الاِفتِراقُ عَنهُ . فَإِن جَرَّنَا القُرآنُ إلَیهِمُ اتَّبَعناهُم ، وإن جَرَّهُم إلَینَا اتَّبَعونا . فَلَم آتِ لا أبا لَکُم بُجرا (2) ، ولا خَتَلتُکُم (3) عَن أمرِکُم ، ولا لَبَّستُهُ عَلَیکُم ، إنَّمَا اجتَمَعَ رَأیُ مَلَئِکُم عَلَی اختِیارِ رَجُلَینِ ، أخَذنا عَلَیهِما ألّا یَتَعَدَّیَا القُرآنَ ، فَتاها عَنهُ ، وتَرَکَا الحَقَّ وهُما یُبصِرانِهِ ، وکانَ الجَورُ هَواهُما فَمَضَیا عَلَیهِ . وقَد سَبَقَ استِثناؤُنا عَلَیهِما فِی الحُکومَهِ بِالعَدلِ ، وَالصَّمدِ لِلحَقِّ سوءَ رَأیِهِما ، وجَورَ حُکمِهِما . (4)

.

1- .ضرب فی الأرض : أسرع وسار ، وأرض تیه : مظلّه أی یتیه فیها الإنسان (لسان العرب : ج 1 ص 544 «ضرب» و ج 13 ص 482 «تیه») . یعنی سلک بهم فی ضلاله .
2- .البُجر : الداهیه والأمر العظیم (النهایه : ج 1 ص 97 «بجر») .
3- .ختله : خدعه وراوغه (النهایه: ج 2 ص 9 «ختل») .
4- .نهج البلاغه : الخطبه 127 .

ص: 465

امام علی علیه السلام برگرفته گفتار او که از خوارج ، شبهه می زداید : اگر اصرار دارید که من به خطا رفته و گم راه شده ام ، چرا همه امّت محمّد صلی الله علیه و آله را به سبب گم راهیِ من ، گم راه می شمرید و آنان را به خطای من بازخواست می کنید و به دلیل گناهان من ، کافر می دانید؟! شمشیرهای خویش را بر شانه هاتان نهاده ، بر بی گناه و گناهکار فرود می آورید و آن را که گناه کرده ، با آن که نکرده ، در هم می آمیزید . هر آینه می دانید که پیامبر خدا آن را که با زنِ همسردار زنا کرده بود ، سنگسار نمود و سپس بر وی نماز گزارْد و میراثش را به کسانش داد ؛ و [ نیز ]قاتل را قصاص کرد و میراثش را به کسانش سپرد ؛ و دزد را دست بُرید و زنا کننده با زنِ بی همسر را تازیانه زد و سهمشان از غنایم را به ایشان پرداخت و [ رخصت داد تا] آن دو با زنان مسلمان ازدواج کردند . پس پیامبر خدا ، آنان را به دلیل گناهانشان بازخواست کرد و حقّ خدای را بر ایشان جاری ساخت ؛ و [ امّا ]ایشان را از سهمِ مسلمانی شان باز نداشت و نامشان را از میان مسلمانان نزدود . شما بدترین مردم ، و کسانی هستید که شیطان ، آنان را به جاهایی که خواسته ، در افکنده و آواره گم راهی شان ساخته است . زود است که در [ پیوند با ]من ، دو گروه هلاک شوند : دوستِ افراط پیشه که دوستیِ من او را به غیر حق کشانَد ؛ و دشمنِ زیاده ورز که دشمنیِ من ، وی را از حق دور سازد . نیک حال ترین مردم در [ پیوند با ]من ، کسانی هستند که راه میانه در پیش گیرند . پس همراهِ ایشان باشید ، همراهِ جماعت بزرگ تر ، که دست خدا با جماعت است . از تفرقه بپرهیزید ، که آدمیانِ جدا افتاده ، از آنِ شیطان اند ، همان سان که گوسفندِ جدا افتاده از آنِ گرگ است . هَلا! هر کس [ مردم را] به شعار [ جدایی و تفرقه ]فرا خوانَد ، بکُشیدش ، هر چند زیر این [ پرچم و ]دستار من باشد . جز این نیست که آن دو داور ، به داوری پرداختند تا آنچه را قرآن زنده داشته ، زنده دارند و هر چه را قرآن میرانده ، بمیرانند . و زنده داشتن قرآن ، یعنی گردآمدن پیرامون آن ؛ و میراندنش ، یعنی گسستن از آن : اگر قرآن ما را به سوی آنان کشانَد ، از ایشان پیروی کنیم و اگر آنان را به جانبِ ما کشانَد ، آنان از ما پیروی کنند . پدرِتان مباد! من گناهی گران نکرده ام و شما را در کارتان فریب نداده ام و آن را بر شما مُشتَبَه نساخته ام . همانا بزرگانِ خودتان دو نفر را برگزیدند و ما از آن دو پیمان گرفتیم که از قرآن در نگذرند ؛ [ امّا] آن دو از قرآن روی برتافتند و حقیقت را ، با آن که می دیدندش ، رها کردند . میلشان به کناره گیری از مسیر [حق] بود و به آن رهسپار شدند . پیش از بداندیشی و ظالمانه حکم کردن آنان ، ما از ایشان پیمان گرفته بودیم که به عدل داوری کنند و بر حق پای فشارند .

.


ص: 466

التوحید عن الأصبغ بن نباته :لَمّا وَقَفَ أمیرُ المُؤمِنینَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ علیه السلام عَلَی الخَوارِجِ ، ووَعَظَهُم ، وذَکَّرَهُم ، وحَذَّرَهُمُ القِتالَ ، قالَ لَهُم : ما تَنقِمونَ مِنّی ؟ أ لا إنّی أوَّلُ مَن آمَنَ بِاللّهِ ورَسولِهِ ؟ ! فَقالوا : أنتَ کَذلِکَ ، ولکِنَّکَ حَکَّمتَ فی دینِ اللّهِ أبا موسَی الأَشعَرِیَّ . فَقالَ علیه السلام : وَاللّهِ ، ما حَکَّمتُ مَخلوقا ، وإنَّما حَکَّمتُ القُرآنَ ، ولَولا أنّی غُلِبتُ عَلی أمری وخولِفتُ فی رَأیی لَما رَضیتُ أن تَضَعَ الحَربُ أوزارَها بَینی وبَینَ أهلِ حَربِ اللّهِ ، حَتّی اُعلِیَ کَلِمَهَ اللّهِ ، وأنصُرَ دینَ اللّهِ ، ولَو کَرِهَ الکافِرونَ وَالجاهِلونَ . (1)

.

1- .التوحید : ص 225 ح 6 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 381 ح 610 .

ص: 467

التّوحید به نقل از اَصبغ بن نُباته : چون امیر مؤمنان علی بن ابی طالب ، نزد خوارج آمد و اندرزشان داد و یادآوری شان کرد و از جنگ پرهیزشان داد ، به آنان گفت : «چه عیب و نقصانی در کار من می بینید؟ آیا من نخستین کس نبودم که به خدا و پیامبرش ایمان آورْد؟» . گفتند : چنین هستی ؛ امّا تو در دین خدا ، ابو موسی اشعری را حکَمیّت بخشیدی! او گفت : «به خدا سوگند ، من آفریده ای را داور نساختم ؛ بلکه تنها قرآن را داوری دادم . و اگر چنین نبود که در کار خود مغلوب گشته بودم و با اندیشه ام مخالفت می شد،هر آینه راضی نمی شدم که نبرد میان من و ستیزندگان با خدا ، آرام گیرد تا کلمه خدا را به کرسی نشانم و دین او را یاری سازم ، هر چند کافران و نادانان نپسندند» .

.


ص: 468

تاریخ الطبری عن أبی سلمه الزهری :إنَّ عَلِیّا قالَ لِأَهلِ النَّهرِ : یا هؤُلاءِ ! إنَّ أنفُسَکُم قَد سَوَّلَت لَکُم فِراقَ هذِهِ الحُکومَهِ الَّتی أنتُمُ ابتَدَأتُموها وسَأَلتُموها وأنَا لَها کارِهٌ ، وأنبَأتُکُم أنَّ القَومَ سَأَلوکُموها مَکیدَهً ودَهنا ، فَأَبَیتُم عَلَیَّ إباءَ المُخالِفینَ ، وعَدَلتُم عَنّی عُدولَ النُّکَداءِ العاصینَ ، حَتّی صَرَفتُ رَأیی إلی رَأیِکُم ، وأنتُم وَاللّهِ مَعاشِرُ أخِفّاءُ الهامِ ، سُفهاءُ الأَحلامِ ، فَلَم آتِ لا أبا لَکُم حَراما . وَاللّهِ ، ما خَبَلْتُکُم (1) عَن اُمورِکُم ، ولا أخفَیتُ شَیئا مِن هذَا الأَمرِ عَنکُم ، ولا أوطَأتُکُم عَشوَهً (2) ، ولا دَنَّیتُ لَکُمُ الضَّرّاءَ ، وإن کانَ أمرُنا لِأَمرِ المُسلِمینَ ظاهِرا ، فَأَجمَعَ رَأیُ مَلَئِکُم عَلی أنِ اختاروا رَجُلَینِ ، فَأَخَذنا عَلَیهِما أن یَحکُما بِما فِی القُرآنِ ولا یَعدُواه ، فَتاها ، وتَرَکَا الحَقَّ وهُما یُبصِرانِهِ ، وکانَ الجَورُ هَواهُما . وقَد سَبَقَ استیثاقُنا عَلَیهِما فِی الحُکمِ بِالعَدلِ وَالصَّدِّ لِلحَقِّ سوءَ رَأیِهِما ، وجَورَ حُکمِهِما . وَالثِّقَهُ فی أیدینا لِأَنفُسِنا حینَ خالَفا سَبیلَ الحَقِّ ، وأتَیا بِما لا یُعرَفُ . فَبَیِّنوا لَنا : بِماذا تَستَحِلّونَ قِتالَنا ، وَالخُروجَ مِن جَماعَتِنا ؟ إنِ اختارَ النّاسُ رَجُلَینِ أن تَضَعوا أسیافَکُم عَلی عَواتِقِکُم ، ثُمَّ تَستَعرِضُوا النّاسَ تَضرِبونَ رِقابَهُم ، وتَسفِکونَ دِماءَهُم ! إنَّ هذا لَهُوَ الخُسرانُ المُبینَ . وَاللّهِ ، لَو قَتَلتُم عَلی هذا دَجاجَهً لَعَظُمَ عِندَ اللّهِ قَتلُها ، فَکَیفَ بِالنَّفسِ الَّتی قَتلُها عِندَ اللّهِ حَرامٌ ! فَتَنادَوا : لا تُخاطِبوهُم ، ولا تُکَلِّموهُم ، وتَهَیَّؤوا لِلِقاءِ الرَّبِّ ، الرَّواحَ الرَّواحَ إلَی الجَنَّهِ . (3)

.

1- .خَبَلَه : أفسد عقلَه (لسان العرب : ج 11 ص 198 «خبل») .
2- .أوطأنی عَشْوهً : لَبَس علَیَّ ، والمعنی فیه : أنّه حمله علی أن یرکب أمراً غیر مستبین الرشد ، فربّما کان فیه عطبه (لسان العرب : ج 15 ص 59 «عشا») .
3- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 84 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 404 ؛ نهج البلاغه : الخطبه 177 وفیه من «فأجمع رأی ملئکم» إلی «وأتیا بما لا یعرف» وکلاهما نحوه .

ص: 469

تاریخ الطبری به نقل از ابوسَلَمه زُهْری :همانا علی علیه السلام به خوارج نهروان گفت : «ای جماعت! نَفْسِتان شما را فریفت تا از این داوری که خود آن را آغاز کردید و فرا خواستید و من از آن بیزار بودم ، جدا شوید . و من به شما خبر دادم که آن قوم با شما فریب و نیرنگ می ورزند ؛ امّا شما همچون مخالفان ، از سخنم سربرتافتید و به سان لجاجتگرانِ سرکش ، از من روی گردانیدید تا ناچار شدم همرأیِ شما گردم . به خدا سوگند ، شما ای جماعت ، سبُکْ مغز و نابخردید و پدرِتان مباد من که گناهی نکرده ام. به خدا سوگند ، من شما را در کارتان به سفاهت نیفکندم و چیزی از این کار را از شما نپوشاندم و آن را بر شما مُشتَبَه نساختم و دشواری را به شما نزدیک نکردم . هر چند فرمان ما در کار مسلمانان روشن بود ، رأی بزرگانتان بر آن شد که دو نفر را برگزینند و ما از آن دو پیمان گرفتیم که به آنچه در قرآن است ، حکم کنند و از آن در نگذرند ؛ امّا از آن به بیراه شدند و حق را ، با آن که می دیدندش ، وا نهادند و خواهش نَفْسشان انحراف از مسیر حق بود . پیش از آن که بداندیشی و ظالمانه داوری کردن آنان (دو داور) معلوم گردد ، ما از آنها پیمان ستاندیم که به عدل ، داوری و در حق ، پایداری کنند . و اکنون که از راه حق سرپیچیده و حکمی نادرست داده اند ، حجّت در دست ما و به سود ماست . پس برای من آشکار کنید که چرا جنگ با ما را روا می شمرید و از جماعت ما بیرون می روید؟ [تنها] بدین جهت که مردم دو داور برگزیدند؟! [آیا همین کافی است ]تا شما شمشیرهاتان را بر دوش هاتان افکنید و راه بر مردم گیرید و گردن هاشان را بزنید و خون هاشان را بریزید؟ همانا این است زیان آشکار . به خدا سوگند ، اگر بر این مبنا ، مرغی را بکشید ، قتلش نزد خدا [ گناهی ]بزرگ است ؛ چه رسد به قتل انسانی که نزد خداوند ، کشتنش حرام است» . پس خوارج [ در میان خود] ندا در دادند : با آنان سخن نگویید و هم کلام نشوید و برای دیدار پروردگار ، مهیّا گردید ؛ به سوی بهشت حرکت کنید ؛ حرکت کنید!

.


ص: 470

تاریخ الطبری عن زید بن وهب :إنَّ عَلِیّا أتی أهلَ النَّهرِ فَوَقَفَ عَلَیهِم ، فَقالَ : أیَّتُهُا العِصابَهُ الَّتی أخرَجَتها عَداوَهُ المِراءِ وَاللَّجاجَهِ ، وصَدَّها عَنِ الحَقِّ الهَوی ، وطَمَحَ بِها النَّزَقُ (1) ، وأصبَحَت فِی اللَّبسِ وَالخَطبِ العَظیمِ ، إنّی نَذیرٌ لَکُم أن تُصبِحوا تُلفیکُمُ الاُمَّهُ غَدا صَرعی بِأَثناءِ هذَا النَّهرِ ، وبِأَهضامِ هذَا الغائِطِ (2) ، بِغَیرِ بَیِّنَهٍ مِن رَبِّکُم ، ولا بُرهانٍ بَیِّنٍ . أ لَم تَعلَموا أنّی نَهَیتُکُم عَنِ الحُکومَهِ ، وأخبَرتُکُم أنَّ طَلَبَ القَومِ إیّاها مِنکُم دَهنٌ ومَکیدَهٌ لَکُم ، ونَبَّأتُکُم أنَّ القَومَ لَیسوا بِأَصحابِ دینٍ ولا قُرآنٍ ، وأنّی أعرَفُ بِهِم مِنکُم ، عَرَفتُهُم أطفالاً ورِجالاً ، فَهُم أهلُ المَکرِ وَالغَدرِ ، وأنَّکُم إن فارَقتُم رَأیی جانَبتُمُ الحَزمَ ! فَعَصَیتُمونی ، حَتّی أقرَرتُ بِأَن حَکَّمتُ . فَلَمّا فَعَلتُ شَرَطتُ وَاستَوثَقتُ ، فَأَخذَتُ عَلَی الحَکَمَینِ أن یُحیِیا ما أحیَا القرآنُ ، وأن یُمیتا ما أماتَ القُرآنُ ، فَاختَلَفا ، وخالَفا حُکمَ الکِتابِ وَالسُنَّهِ ، فَنَبَذنا أمرَهُما ، ونَحنُ عَلی أمرِنَا الأَوَّلِ ، فَما الَّذی بِکُم ؟ ومِن أینَ اُتیتُم ؟ قالوا : إنّا حَکَّمنا ،فَلَمّا حَکَّمنا أثِمنا ، وکُنّا بِذلِکَ کافِرینَ ، وقَد تُبنا ، فَإِن تُبتَ کَما تُبنا فَنَحنُ مِنکَ ومَعَکَ ، وإن أبَیتَ فَاعتَزِلنا ؛ فَإِنّا مُنابِذوکَ علی سَواءٍ ، إنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الخائِنینَ . فَقالَ عَلِیٌّ : أصابَکُم حاصِبٌ ، ولا بَقِیَ مِنکُم وابِرٌ ! أبَعدَ إیمانی بِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وهِجرَتی مَعَهُ وجِهادی فی سَبیلِ اللّهِ أشهَدُ عَلی نَفسی بِالکُفرِ ! لَقَد ضَلَلتُ إذا وما أنَا مِنَ المُهتَدینَ . ثُمَّ انصَرَفَ عَنهُم . (3)

.

1- .النَّزَق : خِفّه فی کلّ أمر وعجله فی جهل وحمق (لسان العرب : ج 10 ص 352 «نزق») .
2- .الهِضم : ما تطامَنَ من الأرض ، وجمعه أهضام ، والغائط : المتّسع من الأرض مع طمأنینه (لسان العرب : ج 12 ص 615 «هضم» و ج 7 ص 364 «غوط») .
3- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 84 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 404 ، الأخبار الطوال : ص 207 نحوه وراجع المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 189 .

ص: 471

تاریخ الطبری به نقل از زید بن وَهْب : همانا علی علیه السلام نزد خوارج نهروان آمد و رویاروی ایشان ایستاد و گفت : «ای جماعتی که دشمنیِ از روی ستیزه و لجاجت ، شما را به شورش کشانده و خواهش نَفْس از حقیقت بازتان داشته و شتابزدگیِ جاهلانه ، شما را به دنبال خود بُرده و در اشتباه و کاری گران افتاده اید! همانا شما را بیم می دهم از این که فردا صبحگاهان ، امّت ، شما را در حالی یابند که بی جان بر کناره این نهر و در گودی های این دشت افتاده اید ، بی آن که از جانب پروردگار خویش دلیلی روشن و حجّتی آشکار داشته باشید . آیا نمی دانید که من شما را از داوری نهی کردم و خبرتان دادم که تقاضای آن جماعت از شما نیرنگ و فریبکاری است و آگاهی تان دادم که آنها نه اهل دین اند و نه اهل قرآن ؛ و من بیش از شما آنان را می شناسم و در خُردی و بزرگی با ایشان آشنا بوده ام و [ می دانم که ]نیرنگباز و حیله گرند ؛ و اگر از اندیشه من بگسلید ، از خِردورزی دور افتاده اید . امّا شما از من سر پیچیدید ، چندان که ناچار به پذیرش حَکَمیّت شدم . و آن گاه که چنین کردم ، شرط نهادم و پیمان ستاندم . و از آن دو داور پیمان گرفتم که آنچه را قرآن زنده داشته ، زنده سازند و آنچه را قرآن میرانده ، بمیرانند ؛ [ امّا] آن دو به اختلاف افتادند و با حکم کتاب و سنّت مخالفت ورزیدند و ما حکم ایشان را کنار افکندیم ؛ حال آن که بر همان عزم نخست هستیم . پس شما را چه شده و از کجا فریفته شده اید؟» . گفتند : ما به داوری تن دادیم ؛ و چون چنین کردیم ، به گناه افتادیم و بدان سبب کافر شدیم و سپس توبه کردیم . حال اگر تو [ نیز] همانند ما توبه کنی ، ما از تو و با توایم ؛ و اگر تن نمی دهی ، از ما کناره بگیر که ما یکْ پارچه ، با تو اعلام جنگ می کنیم ، که همانا خداوند ، خیانت پیشگان را دوست نمی دارد . علی علیه السلام گفت : «تندبادی شما را فرا گیرد و از شما هیچ کس باقی نمانَد ! آیا پس از ایمان آوردنم به پیامبر خدا و هجرتم با وی و جهادم در راه خدا ، به کفر خویشتن گواهی دهم؟! اگر چنین کنم ، هر آینه به گم راهی افتم و از رهیافتگان نباشم» . سپس از ایشان روی گردانْد .

.


ص: 472

تاریخ بغداد عن جابر :إنّی لَشاهِدٌ عَلِیّا یَومَ النَّهرَوانِ لَمّا أن عایَنَ القَومَ قالَ لِأَصحابِهِ : کُفّوا . فَناداهُم أن أقیدونا (1) بِدَمِ عَبدِ اللّهِ بنِ خَبّابٍ وکانَ عامِلُ عَلِیٍّ عَلَی النَّهرَوانِ . قالوا : کُلُّنا قَتَلَهُ . (2)

6 / 2خُطبَهُ الإِمامِ بَینَ الصَّفَّینِالأخبار الموفّقیّات عن علیّ بن صالح :لَمّا استَوَی الصَّفّانِ بِالنَّهرَوانِ تَقَدَّمَ أمیرُ المُؤمِنینَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ علیه السلام بَینَ الصَّفَّینِ ، ثُمَّ قالَ : أمّا بَعدُ ، أیَّتُهَا العِصابَهُ الَّتی أخرَجَتها عادَهُ المِراءِ وَالضَّلالَهِ ، وصَدَفَ بِها عَنِ الحَقِّ الهَوی وَالزَّیغُ ، إنّی نَذیرٌ لَکُم أن تُصبِحوا غَدا صَرعی بِأَکنافِ هذَا النَّهرِ ، أو بِمِلطاطٍ (3) مِنَ الغائِطِ ، بِلا بَیِّنَهٍ مِن رَبِّکُم ولا سُلطانٍ مُبینٍ . أ لَم أنهَکُم عَن هذِهِ الحُکومَهِ واُحَذِّرکُموها ، واُعلِمکُم أنَّ طَلَبَ القَومِ لَها دَهنٌ مِنهُم ومَکیدَهٌ ؟ ! فَخالَفتُم أمری وجانَبتُمُ الحَزمَ فَعَصَیتُمونی حَتّی أقرَرتُ بِأَن حَکَّمتُ ، وأخَذتُ عَلَی الحَکَمَینِ فَاستَوثَقتُ ، وأمَرتُهُما أن یُحیِیا ما أحیَا القُرآنُ ، ویُمیتا ما أماتَ القرآنُ ، فَخالَفا أمری وعَمَلا بِالهَوی ، ونَحنُ عَلَی الأَمرِ الأَوَّلِ ، فَأَینَ تَذهَبونَ ؟ وأینَ یُتاهُ بِکُم ؟ فَقالَ خَطیبُهُم : أمّا بَعدُ ، یا عَلِیُّ ! فَإِنّا حینَ حَکَّمنا کانَ ذلِکَ کُفرا مِنّا ، فَإِن تُبتَ کَما تُبنا فَنَحنُ مَعَکَ ومِنکَ ، وإن أبَیتَ فَنَحنُ مُنابِذوکَ عَلی سَواءٍ إنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الخائِنینَ . فَقالَ عَلِیٌّ : أصابَکُم حاصِبٌ (4) ولا بَقِیَ مِنکُم وابِرٌ (5) ، أبَعدَ إیمانی بِاللّهِ ، وجِهادی فی سَبیلِ اللّهِ ، وهِجرَتی مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله اُقِرُّ بِالکُفرِ ؟ ! لَقَد ضَلَلتُ إذا وما أنَا مِن المُهتَدینَ ، ولکِن مُنیتُ بِمَعشَرٍ أخِفّاءِ الهامِ ، سُفَهاءِ الأَحلامِ ، وَاللّهُ المُستَعانُ . (6)

.

1- .القَوَد : القِصاص ، وقتل القاتل بدل القتیل ، وقد أقدتُه به اُقیدُه (النهایه : ج 4 ص 119 «قود») .
2- .تاریخ بغداد : ج 7 ص 237 ح 3729 وراجع السنن الکبری : ج 8 ص 320 ح 16767 وأنساب الأشراف : ج 3 ص 136 وتاریخ الطبری : ج 5 ص 83 والکامل فی التاریخ : ج 2 ص 404 والبدایه والنهایه : ج 7 ص 288 .
3- .الملطَاط : ساحل البحر (لسان العرب : ج 7 ص 390 «لطط») .
4- .حاصِب : أی عذاب من اللّه ، وأصلُه رُمِیتُم بالحصْباء من السماء (النهایه : ج 1 ص 394 «حصب») .
5- .یقال : ما بالدار وابر ؛ أی ما بها أحد (لسان العرب : ج 5 ص 273 «وبر») .
6- .الأخبار الموفّقیّات : ص 325 ح 181 .

ص: 473



6 / 2 خطابه امام در میان صف دو سپاه

تاریخ بغداد به نقل از جابر: همانا در روز نهروان شاهد بودم که علی علیه السلام ، چون آن جماعت را دید ، به یارانش گفت : «باز ایستید!» . سپس ایشان را ندا داد : «کشندگان عبد اللّه بن خبّاب را به ما سپارید تا قصاصشان کنیم» و عبد اللّه ، کارگزار علی علیه السلام در نهروان بود . گفتند : ما ، همه ، او را کشتیم!

6 / 2خطابه امام در میان صف دو سپاهالأخبار الموفّقیّات به نقل از علی بن صالح : چون صف دو سپاه در نهروان آرایش نظامی گرفتند ، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب ، میان دو صف آمد و سپس گفت : «امّا بعد ؛ ای جماعتی که رسمِ ستیزه و گم راهی به شورشتان وا داشته و خواهش نَفْس و انحراف ، از حق دورتان کرده است! همانا بیمتان می دهم که فردا صبحگاهان ، بر کناره این نهر یا کرانه این صحرا بی جان بیفتید ، بی آن که از پروردگارتان دلیلی روشن و حجّتی آشکار داشته باشید . آیا من شما را از این داوری نهی نکردم و برحذر نداشتم و آگاهتان نکردم که درخواست داوری از سوی این مردم [شامی ]فریبگری و نیرنگ ورزی است؟ پس ، از فرمان من سرپیچیدید و خِردورزی را کنار نهادید و نافرمانی ام کردید ، چندان که به داوری تن دادم ؛ و از آن دو داور ، پیمان و میثاق ستاندم و فرمانشان دادم که آنچه را قرآن زنده داشته ، زنده دارند و آنچه را قرآن میرانده ، بمیرانند ؛ [ امّا ]از فرمانم سرْ باز زدند و به خواهش نَفْس رفتار کردند . از این رو ، ما بر همان امر نخستین هستیم . پس به کجا روانید و کجا به سرگشتگی کشانده می شوید؟» . خطیبِ خوارج گفت : امّا بعد ؛ ای علی! آن گاه که ما به داوری روی آوردیم ، مرتکب کفر شدیم . پس اگر تو [ نیز ]همانند ما توبه کنی ، ما با تو و از توایم ؛ و اگر خودداری کنی ، ما یکْ پارچه به تو اعلان جنگ می کنیم ، که همانا خداوند ، خیانت پیشگان را دوست نمی دارد . علی علیه السلام گفت : «تندبادی شما را فراگیرد و از شما هیچ کس باقی نمانَد! آیا پس از ایمان آوردنم به خدا و جهادم در راه او و هجرتم همراه پیامبر خدا ، به کفر اقرار کنم؟! اگر چنین کنم ، به گم راهی در می افتم و از رهیافتگان نیستم . امّا به جماعتی سبُکْ مغز و بی خِرَد ، مبتلا شده ام ، و خداست آن که از او یاری می توان خواست» .

.


ص: 474

6 / 3رَفعُ رایَهِ الأَمانِتاریخ الطبری عن أبی سلمه الزهری :رَفَعَ عَلِیٌّ رایَهَ أمانٍ مَعَ أبی أیّوبَ ، فَناداهُم أبو أیّوبَ :مَن جاءَ هذِهِ الرّایَهَ مِنکُم مِمَّن لَم یَقتُل ولَم یَستَعرِض فَهُوَ آمِنٌ ، ومَنِ انصَرَفَ مِنکُم إلَی الکوفَهِ أو إلَی المَدائِنِ وخَرَجَ مِن هذِهِ الجَماعَهِ فَهُوَ آمِنٌ ، إنَّهُ لا حاجَهَ لَنا بَعدَ أن نُصیبَ قَتَلَهَ إخوانِنا مِنکُم فی سَفکِ دِمائِکُم . فَقالَ فَروَهُ بنُ نَوفَلٍ الأَشجَعِیُّ : وَاللّهِ ، ما أدری عَلی أیِّ شَیءٍ نُقاتِلُ عَلِیّا ؟ ! لا أری إلّا أن أنصَرِفَ حَتّی تَنفُذَ لی بَصیرَتی فی قِتالِهِ أو اتِّباعِهِ ، وَانصَرَفَ فی خَمسِمِئَهِ فارِسٍ حَتّی نَزَلَ البَندَنیجَیْنَ وَالدَّسْکَرَهَ ، وخَرَجَت طائِفَهٌ اُخری مُتَفَرِّقینَ فَنَزَلَتِ الکوفَهَ ، وخَرَجَ إلی عَلِیٍّ مِنهُم نَحوٌ مِن مِئَهٍ ، وکانوا أربَعَهَ آلافٍ ، فَکانَ الَّذینَ بَقوا مَعَ عَبدِ اللّهِ بنِ وَهبٍ مِنهُم ألفَینِ وثَمانِمِئَهٍ . (1)

الأخبار الطوال :رَفَعَ عَلِیٌّ رایَهً ، وضَمَّ إلَیها ألفَی رَجُلٍ ، ونادی : مَنِ التَجَأَ إلی هذِهِ الرّایَهِ فَهُو آمِنٌ . ثُمَّ تَواقَفَ الفَریقانِ ، فَقالَ فَروَهُ بنُ نَوفَلٍ الأَشجَعِیُّ وکانَ مِن رُؤَساءِ الخَوارِجِ لِأَصحابِهِ : یا قَومُ ! وَاللّهِ ما نَدری ، عَلامَ نُقاتِلُ عَلِیّا ، ولَیسَت لَنا فی قَتلِهِ حُجَّهٌ ولا بَیانٌ ، یا قَومُ ! انصَرِفوا بِنا حَتّی تَنفُذَ لَنَا البَصیرَهُ فی قِتالِهِ أو اتِّباعِهِ . فَتَرَکَ أصحابَهُ فی مَواقِفِهِم ، ومَضی فی خَمسِمِئَهِ رَجُلٍ حَتّی أتی إلَی البَندَنیجَینِ ، وخَرَجَت طائِفَهٌ اُخری حَتّی لَحِقوا بِالکوفَهِ ، وَاستَأمَنَ إلَی الرّایَهِ مِنهُم ألفُ رَجُلٍ ، فَلَم یَبقَ مَعَ عَبدِ اللّهِ بنِ وَهبٍ إلّا أقَلُّ مِن أربَعَهِ آلافِ رَجُلٍ . (2)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 86 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 405 وفیه «ألف وثمانمائه» بدل «ألفین وثمانمائه» ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 146 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 169 کلاهما نحوه .
2- .الأخبار الطوال : ص 210 .

ص: 475



6 / 3 برافراشتن پرچم اَمان

6 / 3برافراشتن پرچم اَمانتاریخ الطبری به نقل از ابوسَلَمه زُهْری : علی علیه السلام ، پرچم اَمان را به دست ابو ایّوب برافراشت . ابو ایّوب ، آنان را ندا داد : هر یک از شما که دست به قتل نزده و متعرّضِ کسان نشده باشد و زیر این پرچم آید ، در امان است ؛ و هر که از شما به کوفه یا مدائن روان شود و از این جماعت جدا گردد ، [ نیز ]در امان است . پس از آن که به قاتلان برادرانمان از میان شما دست یابیم ، ما را نیازی به ریختن خون شما نیست . فَروَه بن نوفل اشجعی گفت : به خدا سوگند ، نمی دانم چرا با علی می جنگیم . جز این نمی اندیشم که بازگردم تا در جنگ با او یا دنباله روی از وی ، بصیرت یابم . سپس با پانصد سوار روان گشت تا در بندنیجین (1) و دَسْکره فرود آمد . جماعتی دیگر هم برون آمده ، پراکنده شدند و در کوفه جای گرفتند . نزدیک به یکصد تن هم به علی علیه السلام پیوستند . و اینان ، در جمع ، چهار هزار تن بودند . و دو هزار و هشتصد تن از خوارج با عبد اللّه بن وَهْب ماندند .

الأخبار الطّوال :علی علیه السلام ، پرچم [ امان ] را برافراشت و دو هزار مرد را زیر آن گرد آورد . و ندا داد : «هر کس زیر این پرچم پناه گیرد ، در امان است» . سپس دو گروه ، رویارو ایستادند . فَروَه بن نوفل اشجعی که از سرانِ خوارج بود ، به یارانش گفت : ای جماعت! به خدا سوگند ، ما نمی دانیم چرا با علی می جنگیم و در قتل او ، هیچ دلیل و برهانی نداریم . ای جماعت! با من بازگردید تا بصیرت یابیم که با وی بجنگیم یا از او دنباله روی کنیم . پس یارانش را در جایگاه هاشان وا نهاد و همراه پانصد نفر روان شد تا به بندنیجَیْن درآمد . گروهی دیگر نیز برون آمدند و به کوفه پیوستند . هزار تن هم زیر پرچم ، امان گزیدند . و با عبد اللّه بن وَهْب ، جز کم تر از چهارهزار تن باقی نماندند .

.

1- .شهری مشهور در کنار نهروان در ناحیه جبل و از توابع بغداد است (معجم البلدان : ج 1 ص 499) .

ص: 476

. .


ص: 477

. .


ص: 478

الفصل السابع : القتال7 / 1الدُّعاءُ قَبلَ القِتالِالإمام الباقر علیه السلام :إنَّ عَلِیّا علیه السلام کانَ یَدعو عَلَی الخَوارِجِ فَیَقولُ فی دُعائِهِ : اللّهُمَّ رَبَّ البَیتِ المَعمورِ ، وَالسَّقفِ المَرفوعِ ، وَالبَحرِ المَسجورِ ، وَالکِتابِ المَسطورِ ، أسأَلُکَ الظَّفَرَ عَلی هؤُلاءِ الَّذینَ نَبَذوا کِتابَکَ وَراءَ ظُهورِهِم ، وفارَقوا اُمَّهَ أحمَدَ عُتُوّاً عَلَیکَ . (1)

7 / 2الأَمرُ بِالقِتالِمروج الذهب فی ذِکرِ قِتالِ الخَوارِجِ : لَمّا أشرَفَ [عَلِیٌّ علیه السلام ] عَلَیهِم قالَ : اللّهُ أکبَرُ ، صَدَقَ اللّهُ ورَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله . فَتَصافَّ القَومُ ، ووَقَفَ عَلَیهِم بِنَفسِهِ ، فَدَعاهُم إلَی الرُّجوعِ وَالتَّوبَهِ ، فَأَبَوا ورَمَوا أصحابَهُ ، فَقیلَ لَهُ : قَد رَمَونا . فَقالَ : کُفّوا . فَکَرَّرُوا القَولَ عَلَیهِ ثَلاثا وهُوَ یَأمُرُهُم بِالکَفِّ ، حَتّی اُتِیَ بِرَجُلٍ قَتیلٍ مُتَشَحِّطٍ بِدَمِهِ . فَقالَ عَلِیٌّ : اللّهُ أکبَرُ ، الآنَ حَلَّ قِتالُهُمُ ، احمِلوا عَلَی القَومِ . (2)

.

1- .قرب الإسناد : ص 12 ح 37 عن مسعده بن صدقه عن الإمام الصادق علیه السلام ، بحار الأنوار: ج 33 ص 381 ح 611 .
2- .مروج الذهب : ج 2 ص 416 .

فصل هفتم : نبرد

7 / 1 دعا پیش از نبرد

7 / 2 فرمان نبرد

فصل هفتم : نبرد (1)7 / 1دعا پیش از نبردامام باقر علیه السلام :همانا علی علیه السلام در نبرد با خوارج ، چنین دعا کرد : «بار خدایا ! ای پروردگار خانه آباد و بام برافراشته و دریای پرخروش و کتابِ برنوشته! از تو پیروزی می خواهم بر آنان که کتاب تو را فرا پُشت خود افکندند و با سرکشی بر تو ، از امّت احمد ، جدا گشتند» .

7 / 2فرمان نبردمروج الذّهب در بیان جنگ با خوارج : چون علی علیه السلام بر خوارج فراز آمد ، گفت : «اللّه اکبر ! خدا و پیامبرش راست گفته اند» . پس دو سپاه،رویاروی هم صف آراستند و علی علیه السلام خود، پیشاپیش آنان ایستاد و ایشان را به بازگشت و توبه فراخواند و آنان ، پرهیز کردند و به سوی یارانِ او تیر انداختند . به امام علیه السلام گفته شد : آنان، ما را تیرباران کردند . پس گفت : «دست باز دارید!» . یاران علی علیه السلام ، آن گفته را سه بار نزد وی تکرار کردند و او [ همچنان] از ایشان خواست که دست باز دارند ، تا زمانی که مردی آغشته به خون نزد وی آورده شد . علی علیه السلام گفت : «اللّه اکبر! اینک جنگ با آنان روا شد . بر ایشان بتازید» .

.

1- .برای آگاهی بیشتر در خصوص این فصل ، به نقشه پایان کتاب مراجعه شود .

ص: 480

شرح نهج البلاغه عن أبی عبیده فِی الخَوارِجِ : اِستَنطَقَهُم عَلِیٌّ علیه السلام بِقَتلِ عَبدِ اللّهِ بنِ خَبّابٍ ، فَأَقَرّوا بِهِ . فَقالَ : انفَرِدوا کَتائِبَ لِأَسمَعَ قَولَکُم کَتیبَهً کَتیبَهً . فَتَکَتَّبوا کَتائِبَ ، وأقَرَّت کُلُّ کَتیبَهٍ بِمِثلِ ما أقَرَّت بِهِ الاُخری مِن قَتلِ ابنِ خَبّابٍ ، وقالوا : ولَنَقتُلَنَّکَ کَما قَتَلناهُ ! فَقالَ عَلِیٌّ : وَاللّهِ ، لَو أقَرَّ أهلُ الدُّنیا کُلُّهُم بِقَتلِهِ هکَذا وأنَا أقدِرُ عَلی قَتلِهِم بِهِ لَقَتَلتُهُم . ثُمَّ التَفَتَ إلی أصحابِهِ فَقالَ لَهُم : شُدّوا عَلَیهِم ، فَأَنَا أوَّلُ مَن یَشُدُّ عَلَیهِم . (1)

7 / 3قِتالُ الإِمامِ بِنَفسِهِالکامل للمبرّد :خَرَجَ مِنهُم رَجُلٌ بَعدَ أن قالَ عَلِیٌّ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِ : اِرجِعوا وَادفَعوا إلَینا قاتِلَ عَبدِ اللّهِ بنِ خَبّابٍ . فَقالُوا : کُلُّنا قَتَلَهُ وشَرِکَ فی دَمِهِ ! ثُمَّ حَمَلَ مِنهُم رَجُلٌ عَلی صَفِّ عَلِیٍّ وقَد قالَ عَلِیٌّ : لا تَبدَؤوهُم بِقِتالٍ فَقَتَلَ مِن أصحابِ عَلِیٍّ ثَلاثَهً وهُوَ یَقولُ : أقتُلُهُم ولا أری عَلِیّا ولَو بَدا أوجَرتُهُ الخَطِّیّا فَخَرَجَ إلَیهِ عَلِیٌّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ فَقَتَلَهُ ، فَلَمّا خالَطَهُ السَّیفُ قالَ : حَبَّذَا الرَّوحَهُ إلَی الجَنَّهِ ! فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنِ وَهبٍ : ما أدری أإلَی الجَنَّهِ أم إلَی النّارِ ؟ فَقالَ رَجُلٌ مِن بَنی سَعدٍ : إنَّما حَضَرتُ اغتِرارا بِهذا ، وأراهُ قَد شَکَّ ! ! فَانخَزَلَ بِجَماعَهٍ مِن أصحابِهِ ، ومالَ ألفٌ إلی ناحِیَهِ أبی أیّوبَ الأَنصارِیِّ . (2)

.

1- .شرح نهج البلاغه: ج 2 ص 282 ؛ بحار الأنوار : ج 33 ص 355 ح 587 ، مستدرک الوسائل: ج 18 ص 213 ح 22534 ، نفس الرحمن فی فضائل سلمان : ص 62 وفیهما إلی «لقتلتهم» .
2- .الکامل للمبرّد : ج 3 ص 1105 ، شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 272 وراجع شرح الأخبار : ج 2 ص 55 ح 416 .

ص: 481



7 / 3 نبردِ شخص امام

شرح نهج البلاغه به نقل از ابوعبیده ، درباره خوارج : علی علیه السلام خوارج را به دلیل قتل عبد اللّه بن خبّاب بازخواست کرد و آنان به آن [جنایت] ، اقرار نمودند . گفت : «به دسته هایی درآیید تا دسته دسته ، سخنتان را بشنوم» . پس به دسته هایی درآمدند و هر دسته ، همانند دسته دیگر، به قتل [ عبد اللّه ]ابن خبّاب اعتراف کردند و گفتند: همان گونه که او را کشتیم ، هر آینه تو را نیز می کشیم! علی علیه السلام گفت : «به خدا سوگند ، اگر همه مردم دنیا ، چنین ، به قتل او اعتراف کنند و من بتوانم همه ایشان را بکشم ، چنین می کنم» . سپس به یارانش روی نمود و به آنان گفت : «به ایشان حمله بَرید که من ، خود ، نخستین حمله برَنده به ایشانم» .

7 / 3نبردِ شخص امامالکامل ، مبرّد :مردی از خوارج برون آمد ، از آن پس که علی علیه السلام گفت : «باز گردید و قاتل عبد اللّه بن خبّاب را به ما تسلیم کنید» . خوارج گفتند : ما همه ، او را کشته ایم و در خونش شریکیم ! سپس یکی از ایشان به صف علی علیه السلام حمله آورد و علی علیه السلام پیش تر [ به یارانش] گفته بود: «شما آغازکننده جنگ با آنان نباشید» و سه تن از یاران علی علیه السلام را کشت ، در حالی که می گفت : آنان را می کشم ، حال آن که علی را نمی بینم و اگر وی آشکار شود ، نیزه تیزم را در دهان او فرو می برم! پس علی علیه السلام به سوی وی حمله کرد و هلاکش نمود و آن گاه که شمشیر را در او فرو برد ، [ آن مرد] گفت : خوش باد روان شدن به بهشت! عبد اللّه بن وَهب گفت : نمی دانم به سوی بهشت یا جهنّم [ رفت]! پس مردی از بنی سعد گفت : «جز این نیست که من فریفته این مرد (عبد اللّه بن وهب) شدم و در این جا حضور یافتم . اکنون می بینم که او ، خود ، به شک افتاده است ! سپس با گروهی از یارانش عقب نشست . هزار تن [ همراه او] به سوی ابو ایّوب انصاری [و پرچم امان او ]گراییدند .

.


ص: 482

مروج الذهب :حَمَلَ رَجُلٌ مِنَ الخَوارِجِ عَلی أصحابِ عَلِیٍّ ، فَجَرَحَ فیهِم ، وجَعَلَ یَغشی کُلَّ ناحِیَهٍ ، ویَقولُ : أضرِبُهُم ولَو أری عَلِیّا ألبَستُهُ أبیَضَ مَشرَفِیّا فَخَرَجَ إلَیهِ عَلِیٍّ رضی الله عنه ، وهُوَ یَقولُ : یا أیُّهذَا المُبتَغی عَلِیّا إنّی أراکَ جاهِلاً شَقِیّا قَد کُنتَ عَن کِفاحِهِ غَنِیّا هَلُمَّ فَابرُز ها هُنا إلَیّا وحَمَلَ عَلَیهِ عَلِیٌّ ، فَقَتَلَهُ . ثُمَّ خَرَجَ مِنهُم آخَرُ ، فَحَمَلَ عَلَی النّاسِ ، فَفَتَکَ فیهِم ، وجَعَلَ یَکُرُّ عَلَیهِم ، وهُوَ یَقولُ : أضرِبُهُم ولَو أری أبا حَسَن ألبَستُهُ بِصارِمی ثَوبَ غَبَن فَخَرَجَ إلَیهِ عَلِیٌّ وهُوَ یَقولُ : یا أیُّهذَا المُبتَغی أبا حَسَن إلیکَ فَانظُر أیُّنا یَلقَی الغَبَن وحَمَلَ عَلَیهِ عَلِیٌّ وشَکَّهُ بِالرُّمحِ ، وتَرَکَ الرُّمحَ فیهِ ، فَانصَرَفَ عَلِیٌّ وهُوَ یَقولُ : لَقَد رَأَیتَ أبا حَسَنٍ فَرَأَیتَ ما تَکرَهُ . (1)

.

1- .مروج الذهب : ج 2 ص 416 وراجع بحار الأنوار : ج 34 ص 450 .

ص: 483

مروج الذّهب :یکی از خوارج به یاران علی علیه السلام یورش آورد و برخی را مجروح کرد و در هر سوی ، شمشیر می زد و می گفت : ایشان را ضربه می زنم ؛ و اگر علی را ببینم شمشیرِ مَشْرَفی را جامه تنش می سازم ! پس علی علیه السلام به سوی وی درآمد ، حال آن که می خوانْد: «ای آن که در جستجوی علی هستی! همانا تو را نادانی تیره بخت می بینم . تو از نبرد با او بی نیازی بشتاب و برای نبرد به این جا ، این سوی که هستم ، بیا!» . آن گاه ، علی علیه السلام به او یورش آورد و هلاکش کرد . سپس یکی دیگر از ایشان برون آمد و به افراد، حمله بُرد و صفشان را شکافت و همان گونه که یورش می آورْد ، گفت : ایشان را ضربه می زنم و اگر ابو الحسن (علی) را بیابم بر اندامش با شمشیر خویش ، جامه خواری می پوشانم! پس علی علیه السلام به سوی وی حمله آورْد ، در حالی که می گفت : «ای آن که به دنبال ابو الحسنی! به سوی تو می آیم پس بنگر که کدام یک از ما جامه خواری بر تن می کند! سپس علی علیه السلام به او یورش برد و نیزه را در او فرود آورد و آن را در بدنش باقی نهاد ، در حالی که می گفت: «اکنون ابو الحسن را دیدی و آنچه را خوش نمی داشتی، نگریستی!».

.


ص: 484

7 / 4مُقاتَلَهُ الإِمامِ عَبدَ اللّهِ بنَ وَهبٍالفتوح :تَقَدَّمَ عَبدُ اللّهِ بنِ وَهَبٍ الرّاسِبِیُّ حَتّی وَقَفَ بَینَ الجَمعَینِ ، ثُمَّ نادی بِأَعلی صَوتِهِ : یَابنَ أبی طالِبٍ ! حَتّی مَتی یَکونَ هذِهِ المُطاوَلَهُ بَینَنا وبَینَکَ ؟ ! وَاللّهِ ، لا نَبرَحُ هذِهِ العَرصَهَ أبَدا أو تَأبی عَلی نَفسِکَ ، فَابرُز إلَیَّ حَتّی أبرُزَ إلَیکَ وذَرِ النّاسَ جانِبا . فَتَبَسَّمَ عَلِیٌّ رضی الله عنه ثُمَّ قالَ : قاتَلَهُ اللّهُ مِن رَجُلٍ ما أقَلَّ حیاءَهُ ! أما إنَّهُ لَیَعلَمُ أنّی حَلیفُ السَّیفِ وجَدیلُ الرُّمحِ ، ولکِنَّهُ أیِسَ مِنَ الحَیاهِ ، أو لَعَلَّهُ یَطمَعُ طَمَعا کاذِبا . قالَ : وجَعَلَ عَبدُ اللّهِ یَجولُ بَینَ الصَّفَّینِ وهُوَ یَرتَجِزُ ویَقولُ : أنَا ابنُ وَهبٍ الرّاسِبِیُّ الثّاری أضرِبُ فِی القَومِ لِأَخذِ الثّارِ حَتّی تَزولَ دَولَهُ الأَشرارِ ویَرجِعَ الحَقُّ إلَی الأَخیارِ ثُمَّ حَمَلَ فَضَرَبَهُ عَلِیٌّ ضَربَهً ألحَقَهُ بِأَصحابِهِ . (1)

.

1- .الفتوح : ج 4 ص 274 ؛ کشف الیقین : ص 205 ح 206 ، کشف الغمّه : ج 1 ص 267 کلاهما نحوه وراجع المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 190 .

ص: 485



7 / 4 نبرد امام با عبد اللّه بن وَهْب

7 / 4نبرد امام با عبد اللّه بن وَهْبالفتوح :عبد اللّه بن وَهْب راسِبی پیش آمد تا میان دو سپاه ایستاد و با ندایی بلند بانگ برآورْد : ای فرزند ابوطالب! تا چه زمان ، این امروز و فردا کردن میان ما و تو به درازا کشد؟ به خدا سوگند ، ما هرگز این میدان را ترک نمی کنیم ، مگر آن که تو از [ هوای ]نَفْس خویش سر بپیچی . پس به مبارزه من در آی تا با تو نبرد کنم ؛ و این جماعت را کنار گذار! پس علی علیه السلام لبخندی زد و گفت : «خدایش هلاک کناد که چه مرد کم شرمی است! آیا او نمی داند که من هم سوگند شمشیر و هَم تافته نیزه ام؟! [می داند؛] امّا او از زندگی نومید شده و شاید هم [به جهت پیریِ من] در طمعی دروغین دل بسته است!» . عبد اللّه ، جولان دادن میان دو صف را آغاز کرد و رجز خواند و گفت : من ابن وهب راسبیِ یورش آورم که برای خونخواهی ، به این جماعت می تازم ؛ تا حکمرانی بدکاران برافتد و حق به نیکان بازگردد! سپس یورش آورد و علی علیه السلام او را ضربتی زد و به یارانش ملحق ساخت .

.


ص: 486

7 / 5حَملَهُ ذِی الثُّدَیَّهِ عَلَی الإِمامِکشف الیقین :حَمَلَ ذُو الثُّدَیَّهِ لِیَقتُلَ عَلِیّا علیه السلام ، فَسَبَقَهُ عَلِیٌّ علیه السلام وضَرَبَهُ فَفَلَقَ البَیضَهَ ورَأسَهُ ، فَحَمَلَهُ فَرَسُهُ فَأَلقاهُ فی آخِرِ المَعرَکَهِ فی جُرفٍ دالِیَهٍ عَلی شَطِّ النَّهرَوانِ . (1)

7 / 6سُرعَهُ دَمارِهِمتاریخ الطبری عن أبی سلمه الزهری :وبَعَثَ عَلِیٌّ الأَسوَدَ بنَ یَزیدَ المُرادِیَّ فی ألفَی فارِسٍ ، حَتّی أتی حَمزَهَ بنَ سِنانٍ وهُوَ فی ثَلاثِمِئَهِ فارِسٍ مِن خَیلِهِم ... وأقبَلَتِ الخَوارِجُ ، فَلَمّا أن دَنَوا مِنَ النّاسِ نادَوا یَزیدَ بنَ قَیسٍ فَکانَ یَزیدُ بنُ قَیسٍ عَلی أصبَهانَ فَقالوا : یا یَزیدَ بنَ قَیسٍ لا حُکمَ إلّا للّهِِ وإن کَرِهَت أصبَهانُ ، فَناداهُم عَباسُ بنُ شَریکٍ وقَبیصَهُ بنُ ضُبَیعَهَ العَبسِیّانِ یا أعداءَ اللّهِ ، أ لَیسَ فیکُم شُرَیحُ بنُ أوفَی المُسرِفُ عَلی نَفسِهِ ؟ هَل أنتُم إلّا أشباهُهُ ؟ ! قالوا : وما حُجَّتُکُم عَلی رَجُلٍ کانَت فیهِ فِتنَهٌ وفینا تَوبَهٌ ؟ ثُمَّ تَنادَوا : الرَّواحَ الرَّواحَ إلَی الجَنَّهِ ! فَشَدّوا عَلَی النّاسِ وَالخَیلُ أمامَ الرِّجالِ ، فَلَم تَثبُت خَیلُ المُسلِمینَ لِشِدَّتِهِم ، وَافتَرَقَتِ الخَیلُ فِرقَتَینِ : فِرقَهٌ نَحوَ المَیمَنَهِ ، واُخری نَحوَ المَیسَرَهِ ، وأقبَلوا نَحوَ الرِّجاِل ، فَاستَقبَلَتِ المُرامِیَهُ وُجوهَهُم بِالنَّبلِ ، وعَطَفَت عَلَیهِمُ الخَیلُ مِنَ المَیمَنَهِ وَالمَیسَرَهِ ، ونَهَضَ إلَیهِمُ الرِّجالُ بِالرِّماحِ وَالسُّیوفِ ، فَوَاللّهِ ما لَبَّثوهُم أن أناموهُم . ثُمَّ إنَّ حَمزَهَ بنَ سِنانٍ صاحِبَ خَیلِهِم لَمّا رَأَی الهَلاکَ ، نادی أصحابَهُ أنِ انزِلوا ، فَذَهَبوا لِیَنزِلوا فَلَم یَتَقارّوا حَتّی حَمَلَ عَلَیهِمُ الأَسوَدُ بنُ قَیسٍ المُرادِیُّ ، وجاءَتهُم الخَیلُ مِن نَحوِ عَلِیٍَّفاُهمِدوا فِی السّاعَهِ . (2)

.

1- .کشف الیقین : ص 205 ح 205 ، کشف الغمّه : ج 1 ص 266 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 190 ؛ الفتوح : ج 4 ص 273 کلاهما نحوه .
2- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 86 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 406 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 289 کلاهما نحوه من «ثمّ تنادوا» .

ص: 487



7 / 5 یورش آوردن ذو ثُدَیّه به امام

7 / 6 تار و مار شدن خوارج در زمانی کوتاه

7 / 5یورش آوردن ذو ثُدَیّه به امامکشف الیقین :ذو ثُدَیّه یورش آورْد تا علی علیه السلام را بکشد . علی علیه السلام پیشْ دستی کرد و بر او ضربه ای زد که کلاهخود و سرش را شکافت . اسبش او را با خود تا انتهای میدان نبرد بُرد و در گودالی بر کناره رود نهروان افکند .

7 / 6تار و مار شدن خوارج در زمانی کوتاهتاریخ الطبری به نقل از ابو سَلَمه زُهْری : علی علیه السلام ، اسود بن یزید مرادی را با دو هزار سوار روانه کرد تا به سوی حمزه بن سنان (فرمانده سواره نظام خوارج ) در آمد که سیصد سوار از سپاه خویش در اختیار داشت ... و خوارج پیش آمدند و آن گاه که به سپاه علی علیه السلام نزدیک گشتند ، یزید بن قیس را که سرکرده [ دسته ]اصفهان بود ، ندا دادند و گفتند : ای یزید بن قیس! داوری تنها از آنِ خداست ، هر چند اهل اصفهان نپسندند! پس عبّاس بن شریک عبسی و قبیصه بن ضُبیعه عبسی ، آنان را ندا دادند : ای دشمنان خدا! آیا در میان شما شُرَیح بن اوفی نبود که بر جان خود زیاده روی کرد؟ آیا شما جز همانندان وی هستید؟! گفتند : برهان شما چیست بر مردی که گرفتار فتنه شد ، حال آن که ما توبه کرده ایم؟ سپس بانگ برآوردند : حرکت ، حرکت به سوی بهشت! و آن گاه ، به سپاه علی علیه السلام حمله آوردند ، در حالی که سواره نظام ، پیشاپیشِ پیادگان بود . سواره نظام مسلمانان در برابر هجوم سخت آنان ، پایداری نکرد و به دو گروه پراکنده شد : گروهی به سوی جناح راست و گروهی به جانب جناح چپ . و آنان به سوی پیادگان روی آوردند . پس تیراندازان ، به سوی ایشان تیر افکندند و سپس سواره نظام از راست و چپ به جانب آنان یورش آوردند و پیادگان با نیزه و شمشیر بر آنها تاختند و به خدا سوگند، چندان مجالشان ندادند تا آنان را از پای درآوردند . چون حمزه بن سنان ، فرمانده سواره نظام خوارج ، هلاکت ایشان را نگریست،یارانش را ندا داد که فرود آیند. هنوز فرود نیامده و استقرار نیافته بودند که اسود بن قیس مرادی بر ایشان تاخت و سواران از جانب علی علیه السلام به سوی آنان فراز آمدند و در زمانی کوتاه ، همه ، تار و مار شدند.

.


ص: 488

تاریخ الطبری عن حکیم بن سعد فی وَصفِ حَربِ النَّهرَوانِ : ما هُوَ إلّا أن لَقینا أهلَ البَصرَهِ ، فَما لَبَّثناهُم ، فَکَأَنَّما قیلَ لَهُم :موتوا ، فَماتوا قَبلَ أن تَشتَدَّ شَوکَتُهُم ، وتَعظُمَ نِکایَتَهُم . (1)

الإمامه والسیاسه عن الثعلبی :لَقَد رَأَیتُ الخَوارِجَ حینَ استَقبَلَتهُمُ الرِّماحُ وَالنَّبلُ کَأَنَّهُم مَعَزٌ اتَّقَتِ المَطَرَ بِقُرونِها ، ثُمَّ عَطَفَتِ الخَیلُ عَلَیهِم مِنَ المَیمَنَهِ وَالمَیسَرَهِ ، ونَهَضَ عَلِیٌّ فِی القَلبِ بِالسُّیوفِ وَالرِّماحِ ، فَلا وَاللّهِ ما لَبِثوا فُواقا (2) ، حَتّی صَرَعَهُمُ اللّهُ ، کَأَنَّما قیلَ لَهُم : موتوا فَماتوا . (3)

الأخبار الطوال فی ذِکرِ بَدءِ القِتالِ : قالَ عَلِیٌّ لِأَصحابِهِ : لا تَبدَؤوهُم بِالقِتالِ حَتّی یَبدَؤوکُم . فَتَنادَتِ الخَوارِجُ : لا حُکمَ إلّا للّهِِ وإن کَرِهَ المُشرِکونَ ، ثُمَّ شَدّوا عَلی أصحابِ عَلِیٍّ شِدَّهَ رَجُلٍ واحِدٍ ، فَلَم تَثبُت خَیلُ عَلِیٍّ لِشِدَّتِهِم ، وَافتَرَقَتِ الخَوارِجُ فِرقَتَینِ : فِرقَهٌ أخَذَت نَحوَ المَیمَنَهِ ، وفِرقَهٌ اُخری نَحوَ المَیسَرَهِ . وعَطَفَ عَلَیهِم أصحابُ عَلِیٍّ ، وحَمَلَ قَیسُ بنُ مُعاوِیَهَ البُرجُمِیُّ مِن أصحابِ عَلِیٍّ عَلی شُرَیحِ بنِ أبی أوفی ، فَضَرَبَهُ بِالسَّیفِ عَلی ساقِهِ فَأَبانَها فَجَعَلَ یُقاتِلُ بِرَجُلٍ واحِدَهٍ وهُوَ یَقولُ : الفَحلُ یَحمی شَولَهُ مَعقولاً فَحَمَلَ عَلَیهِ قَیسُ بنُ سَعدٍ فَقَتَلَهُ وقُتِلَتِ الخَوارِجُ کُلُّها رِبضَهً (4) واحِدَهً . (5)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 87 .
2- .الفواق : أی قسمها فی أقدر فواق ناقه ، وهو ما بین الحلْبَتین من الراحه (النهایه : ج 3 ص 479 «فوق») .
3- .الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 169 .
4- .الرِّبضه : مقتل قوم قتلوا فی بقعه واحده (لسان العرب : ج 7 ص 153 «ربض») .
5- .الأخبار الطوال : ص 210 .

ص: 489

تاریخ الطبری به نقل از حکیم بن سعد ، در وصف نبرد نهروان : آن نبرد بیش از این به درازا نینجامید که ما با اهل بصره درگیر شدیم و مهلتشان ندادیم . گویی که به ایشان گفته شده بود : «بمیرید!» . پس مُردند ، پیش از آن که اقتداری یابند یا غلبه ای پیدا کنند .

الإمامه و السّیاسه به نقل از ثَعلَبی : خوارج را دیدم آن گاه که نیزه ها و تیرها به سویشان روان شدند ، گویی بُزهایی بودند که می خواستند با شاخ هایشان خود را از باران حفظ کنند . سپس سواره نظام از راست و چپ به ایشان حمله آورد و علی علیه السلام در قلب سپاه [ بود و همه] با شمشیرها و نیزه ها به آنان تاختند . پس به خدا سوگند ، به اندازه فاصله میان دو شیر دوشی نپاییدند تا خداوند ، هلاکشان کرد ، گویی به ایشان گفته شده بود : «بمیرید!» . پس مُردند .

الأخبار الطّوال در بیان آغاز جنگ : علی علیه السلام به یارانش گفت : «پیش از آن که ایشان جنگ را آغاز کنند ، به آنها هجوم نبرید» . پس خوارج ندا در دادند : داوری تنها از آنِ خداست ، هر چند مشرکان نپسندند! سپس [ همگی ]همچون یک مرد ، هماهنگ به سوی یاران علی علیه السلام تاختند . از شدّت هجومشان ، سواران علی علیه السلام پایداری نورزیدند . خوارج دو دسته شدند : گروهی به جناح راست و گروهی به جناح چپ روی آوردند . یاران علی علیه السلام به ایشان حمله آوردند . قیس بن معاویه بُرجُمی ، از یاران علی علیه السلام ، بر شریح بن اوفی تاخت و با شمشیر ، ضربه ای بر پایش فرود آورد و آن را قطع کرد . پس وی با یک پا به نبرد ادامه داد ، حال آن که می گفت : نرینه ، در بند [ نیز ]از آنچه برایش مانده حمایت می کند! پس قیس بن سعد به او حمله کرد و نابودش ساخت و همه خوارج در یک جای از پا درآمدند .

.


ص: 490

7 / 7اِستِبشارُ النّاسِ بِظُهورِ آیَهٍ مِن آیاتِ النُّبُوَّهِمسند ابن حنبل عن أبی کثیر مولی الأنصار :کُنتُ مَعَ سَیِّدی مَعَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ رضی الله عنهحَیثُ قُتِلَ أهلُ النَّهرَوانِ ، فَکَأَنَّ النّاسَ وَجَدوا فی أنفُسِهِم مِن قَتلِهِم . فَقالَ عَلِیٌّ رضی الله عنه : یا أیُّهَا النّاسُ ! إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَد حَدَّثَنا بِأَقوامٍ یَمرُقونَ مِنَ الدّینِ کَما یَمرُقُ السَّهمُ مِنَ الرَّمِیَّهِ ، ثُمَّ لا یَرجِعونَ فیهِ أبَدا حَتّی یَرجِعَ السَّهمُ عَلی فوقِهِ ، وإنَّ آیَهَ ذلِکَ أنَّ فیهِم رَجُلاً أسوَدَ مُخدَجَ (1) الیَدِ ، إحدی یَدَیهِ کَثَدیِ المَرأَهِ ، لَها حَلَمَهٌ کَحَلَمَهِ ثَدیِ المَرأَهِ ، حَولَهُ سَبعُ هُلُباتٍ ، فَالتَمِسوهُ ، فَإِنّی أراهُ فیهِم . فَالتَمَسوهُ فَوَجَدوهُ إلی شَفیرِ النَّهرِ تَحتَ القَتلی ، فَأَخرَجوهُ . فَکَبَّرَ عَلِیٌّ رضی الله عنه فَقالَ : اللّهُ أکَبرُ ، صَدَقَ اللّهُ ورَسولُهُ ، وإنَّهُ لَمُتَقَلِّدٌ قَوسا لَهُ عَرَبِیَّهً ، فَأَخَذَها بِیَدِهِ فَجَعَلَ یَطعَنُ بِها فی مُخدَجَتِهِ ویَقولُ : صَدَقَ اللّهُ ورَسولُهُ ، وکَبَّرَ النّاسُ حینَ رَأَوهُ وَاستَبشَروا ، وذَهَبَ عَنهُم ما کانوا یَجِدونَ . (2)

.

1- .مُخدَج الید : ناقص الید (لسان العرب : ج 2 ص 248 «خدج») .
2- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 191 ح 672 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 294 وراجع تاریخ بغداد : ج 1 ص 199 ح 38 .

ص: 491



7 / 7 شادمانی مردم به سبب ظهور یکی از نشانه های نبوّت

7 / 7شادمانی مردم به سبب ظهور یکی از نشانه های نبوّتمسند ابن حنبل به نقل از ابو کثیر ، وابسته انصار : همراه با سَروَرم ، آن گاه که خوارج نهروان کشته شدند ، با علی بن ابی طالب علیه السلام بودیم . گویا افراد از کشتن خوارج ، [ اضطرابی] در جان خویش احساس می کردند . علی علیه السلام گفت : «ای مردم! همانا پیامبر خدا با ما درباره اقوامی سخن گفت که از دین ، بیرون می روند ، همانند تیری که از هدف بیرون رود ، و هرگز به آن باز نمی گردند ، مگر که تیر به شکافِ سرش باز آید [ که محال است] . و نشانِ آن ، این است که در میان آنان ، مردی است سیاه با دستی ناقص که یکی از دستانش همانند پستان زن است ؛ برآمدگیِ دستش به برآمدگی پستان زن شباهت دارد و پیرامونش هفت موی رُسته است . پس او را بجویید ، که همانا من یقین دارم وی در میان ایشان است» . پس او را جُستند و بر کناره رود ، زیر کشتگان ، یافتند و بیرونش آوردند . آن گاه ، علی علیه السلام تکبیر برآورد و گفت : «اللّه اکبر! خدا و پیامبرش راست گفته اند» . و او کمانی عربی بر بسته بود . آن را به دست گرفت و در عضو ناقص آن مرد فرو برد و گفت : «خدا و پیامبرش راست گفته اند» . مردم چون او را دیدند ، تکبیر برآوردند و شادمان گشتند و آنچه احساس می کردند ، از ایشان رخت بر بست .

.


ص: 492

صحیح مسلم عن بسر بن سعید عن عبید اللّه بن أبی رافع :إنَّ الحَرَورِیَّهَ لَمّا خَرَجَت وهُوَ مَعَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ رضی الله عنه قالوا : لا حُکمَ إلّا للّهِِ . قالَ عَلِیٌّ : کَلِمَهُ حَقٍّ اُریدَ بِها باطِلٌ ، إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَصَفَ ناسا إنّی لَأَعرِفُ صِفَتَهُم فی هؤُلاءِ ، یَقولونَ الحَقَّ بِأَلسِنَتِهِم لا یَجوزُ هذا مِنهُم وأشارَ إلی حَلقِهِ مِن أبغَضِ خَلقِ اللّهِ إلَیهِ مِنهُم أسوَدُ ، إحدی یَدَیهِ طُبیُ شاهٍ أو حَلَمَهُ ثَدیٍ . فَلَمّا قَتَلَهُم عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ رضی الله عنه قالَ : اُنظُروا ، فَنَظَروا فَلَم یَجِدوا شَیئا . فَقالَ : اِرجِعوا ، فَوَاللّهِ ! ما کَذَبتُ ولا کُذِّبتُ مَرَّتَینِ أو ثَلاثا ثُمَّ وَجَدوهُ فی خَرِبَهٍ ، فَأَتَوا بِهِ حَتّی وَضَعوهُ بَینَ یَدَیهِ . قالَ عُبَیدُ اللّهِ : وأنَا حاضِرٌ ذلِکَ مِن أمرِهِم ، وقَولِ عَلِیٍّ فیهِم . (1)

مروج الذهب :کانَ جُملَهُ مَن قُتِلَ مِن أصحابِ عَلِیٍّ تِسعَهً ، ولَم یُفلِت مِن الخَوارِجِ إلّا عَشَرَهٌ ، وأتی عَلِیٌّ عَلَی القَومِ ، وهُم أربَعَهُ آلافٍ ، فیهِمُ المُخدَجُ ذُو الثُّدَیَّهِ إلّا مَن ذَکَرنا مِن هؤُلاءِ العَشَرَهِ . وأمَرَ عَلِیٌّ بِطَلَبِ المُخدَجِ ، فَطَلَبوهُ ، فَلَم یَقدِروا عَلَیهِ ، فَقامَ عَلِیٌّ وعَلَیهِ أثَرُ الحُزنِ لِفَقدِ المُخدَجِ ، فَانتَهی إلی قَتلی بَعضُهُم فَوقَ بَعضٍ . فَقالَ : اُفرُجوا . فَفَرَجوا یَمینا وشِمالاً وَاستَخرَجوهُ . فَقالَ عَلِیٌّ رضی الله عنه : اللّهُ أکبَرُ ، ما کَذَبتُ عَلی مُحَمَّدٍ ، وإنَّهُ لَناقِصُ الیَدِ لَیسَ فیها عَظمٌ ، طَرَفُها حَلَمَهٌ مِثلُ ثَدیِ المَرأَهِ ، عَلَیها خَمسُ شَعَراتٍ أو سَبعٌ ، رُؤوسُها مُعَقَّفَهٌ ، ثُمَّ قالَ : اِیتُونی بِهِ . فَنَظَرَ إلی عَضُدِهِ ، فَإِذا لَحمٌ مُجتَمَعٌ عَلی مِنکِبِهِ کَثَدیِ المَرأَهِ عَلَیهِ شَعَراتٌ سودٌ إذا مُدَّتِ اللَّحمَهُ امتَدَّت ، حَتّی تُحاذِیَ بَطنَ یَدِهِ الاُخری ، ثُمَّ تَترَکُ فَتَعودُ إلی مَنکِبِهِ . فَثَنی رِجلَهُ ونَزَلَ ، وخَرَّ للّهِِ ساجِدا . (2)

.

1- .صحیح مسلم : ج 2 ص 749 ح 157 ، تاریخ بغداد : ج 10 ص 305 الرقم 5453 .
2- .مروج الذهب : ج 2 ص 417 وراجع سنن أبی داوود : ج 4 ص 244 ح 4768 و ص 245 ح 4769 ، مسند ابن حنبل : ج 1 ص 230 ح 848 .

ص: 493

صحیح مسلم ، عبد الرزّاق به نقل از بُسْر بن سعید ، از عبد اللّه بن ابی رافع : راوی (عبید اللّه ) با علی بن ابی طالب علیه السلام همراه بوده [ و دیده است] که خوارج به حرکت درآمده ، گفتند : حکم ، تنها از آنِ خداست! علی علیه السلام گفت : «این ، گفتاری است حق که از آن ، باطل قصد شده است . همانا پیامبر خدا مردمی را وصف فرموده که نشانه شان را در این گروه می بینم : حق را بر زبان می رانند و حق از این عضو ایشان (به دهانش اشاره کرد) در نمی گذرد . یکی از آنها منفورترینِ مردمان نزد خداست ، مردی است سیاه که یکی از دستانش همانند سر پِستان گوسفند یا برآمدگی پستان [ زن ]است» . چون علی بن ابی طالب علیه السلام آنان را کُشت ، گفت : «نظر اندازید!» . نظر انداختند و نشانی [ از آن مرد ]نیافتند . گفت : «باز گردید [ و نظر اندازید]! به خدا سوگند ، من نه دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته شده» و این سخن را دو یا سه بار گفت . سپس او را در ویرانه ای یافتند و آوردند تا در مقابل علی علیه السلام قرار دادند . عبید اللّه گفت : و من، گواه این حال ایشان و گفتار علی علیه السلام درباره آنان بودم .

مروج الذّهب :از سپاه علی علیه السلام ، کسانی که کشته شدند ، نُه تن بودند و از خوارج ، جز ده تن زنده نماندند . علی علیه السلام بر آن قوم درآمد که پیش تر چهار هزار تن بودند و ذو ثُدَیّه ناقصْ دست در میانشان بود و اینک جز همان ده تن که یاد کردیم ، کسی از آنان زنده نبود . علی علیه السلام فرمان داد تا آن ناقصْ دست را بیابند . او را پی جُستند ، ولی نیافتندش! علی علیه السلام که از نیافتن وی اندوهگین به نظر می آمد ، برخاست و به سوی کشتگانی رفت که روی هم افتاده بودند . سپس گفت : «اینها را کنار زنید [ و او را بیابید]» . از راست و چپ ، کنارشان زدند و او را بیرون آوردند . علی علیه السلام گفت : «اللّه اکبر! بر محمّد صلی الله علیه و آله دروغ نبستم . همانا این ، همان ناقصْ دستی است که دستش استخوان ندارد و سر آن ، برآمدگی ای همچون پستان زن است و پنج یا هفت مو بر آن رُسته که سرِ آنها خمیده است» . سپس گفت : «او را نزدِ من آورید!» . آن گاه به بازویش نگریست و گوشتی متراکم بر شانه اش دید ، همانند پستان زن ، که موهای سیاهی بر آن رُسته بود . هر گاه آن قطعه گوشت را می کشیدی ، کِش می آمد و به کف دست دیگرش می رسید و وقتی رهایش می کردی به طرف شانه اش بر می گشت . پس علی علیه السلام پای خم کرد و فرود آمد و خداوند را سجده نهاد .

.


ص: 494

تاریخ الطبری عن عبد الملک بن أبی حرّه :إنَّ عَلِیّا خَرَجَ فی طَلَبِ ذِی الثُّدَیَّهِ ومَعَهُ سُلَیمانُ بنُ ثَمامَهَ الحَنَفِیُّ أبو جَبرَهَ ، وَالرَّیّانُ بنُ صَبرَهَ بنِ هَوذَهَ ، فَوَجَدَهُ الرَّیّانُ ابنُ صَبرَهَ بنِ هَوذَهَ فی حُفرَهٍ عَلی شاطِئِ النَّهرِ فی أربَعینَ أو خَمسینَ قَتیلاً . قالَ : فَلَمّا استُخرِجَ نَظَرَ إلی عَضُدِهِ ، فَإِذا لَحمٌ مُجتَمَعٌ عَلی مَنکِبِهِ کَثَدیِ المَرأَهِ ، لَهُ حَلَمَهٌ عَلَیها شَعَراتٌ سودٌ ، فإِذا مُدَّتِ امتَدَّت حَتّی تُحاذِیَ طولَ یَدِهِ الاُخری ، ثُمَّ تُترَکُ فَتَعودُ إلی مَنکِبِهِ کَثَدیِ المَرأَهِ . فَلَمّا استُخرِجَ قالَ عَلِیٌّ : اللّهُ أکبَرُ ! وَاللّهِ ما کَذَبتُ ولا کُذِّبتُ ، أما وَاللّهِ لَولا أن تَنکُلوا عَنِ العَمَلِ ، لَأَخبَرتُکُم بِما قَضیَ اللّهُ عَلی لِسانِ نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله لِمَن قاتَلَهُم مُستَبصِرا فی قِتالِهِم ، عارِفا لِلحَقِّ الَّذی نَحنُ عَلَیهِ . (1)

الکامل فی التاریخ :قَد رَوی جَماعَهٌ أنَّ عَلِیّا کانَ یُحَدِّثُ أصحابَهُ قَبلَ ظُهورِ الخَوارِجِ ؛ أنَّ قَوما یَخرُجونَ یَمرُقونَ مِنَ الدّینِ کَما یَمرُقُ السَّهمُ مِنَ الرَّمِیَّهِ ، عَلامَتُهُم رَجُلٌ مُخدَجُ الیَدِ ، سَمِعوا ذلِکَ مِنهُ مِرارا . فَلَمّا خَرَجَ أهلُ النَّهرَوانِ سارَ بِهِم إلَیهِم عَلِیٌّ وکانَ مِنهُ مَعَهُم ما کانَ ، فَلَمّا فَرَغَ أمَرَ أصحابَهُ أن یَلتَمِسُوا المُخدَجَ ، فَالتَمَسوهُ ، فَقالَ بَعضُهُم : ما نَجِدُهُ ، حَتّی قالَ بَعضُهُم : ما هُوَ فیهِم ، وهُوَ یَقولُ : وَاللّهِ ، إنَّهُ لَفیهِم ، وَاللّهِ ، ما کَذَبتُ ولا کُذِّبتُ ! ثُمَّ إنَّهُ جاءَهُ رَجُلٌ فَبَشَّرَهُ ، فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، قَد وَجَدناهُ . (2)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 88 وراجع تاریخ بغداد : ج 7 ص 237 الرقم 3729 والمحاسن والمساوئ : ص 385 وکشف الغمّه : ج 1 ص 267 .
2- .الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 407 .

ص: 495

تاریخ الطبری به نقل از عبد الملک بن ابی حرّه : علی علیه السلام در جستجوی ذو ثُدَیّه برآمد و همراهش ابو جبره سلیمان بن ثُمامه حنفی و ریّان بن صبره بن هوذه بودند . پس رَیّان بن صبره بن هوذه ، او را در شکافی همراه با چهل یا پنجاه کشته یافت . چون بیرون آورده شد ، علی علیه السلام به بازویش نگریست و دید که گوشتی متراکم همانند پستان زن ، بر شانه اوست که برآمدگی ای دارد و بر آن موهای سیاهی رُسته است، که وقتی آن را می کِشند ، کشیده می شود و به درازای دست دیگرش می رسد و وقتی رها می شود ، به طرف شانه اش بر می گردد ، همانند پستان زن! چون برون آورده شد ، علی علیه السلام گفت : «اللّه اکبر! به خدا سوگند ، نه دروغ گفتم و نه به من دروغ گفته شده . هَلا! به خدا سوگند ، اگر نبود که دست از عمل می کشیدید ، به شما خبر می دادم که خداوند بر زبان پیامبرش چه جاری فرمود درباره کسی که با آنان ، بینشمندانه و با شناختِ حقّی که بر آنیم ، بجنگد» .

الکامل فی التّاریخ :گروهی روایت کرده اند که علی علیه السلام ، پیش از پیداییِ خوارج ، با یارانش سخن می گفت که دسته ای از دین بیرون می روند ، همانند بیرون شدن تیر از هدف ؛ و نشانه آنان ، مردی است ناقصْ دست . و آنان این سخن را بارها از او شنیده بودند . پس چون نهروانیان شوریدند ، علی علیه السلام همراه همان یاران به سوی ایشان روان گشت و کارش با آنان ، همان شد که شد و آن گاه که [ از کارشان] فراغت یافت ، به یارانش فرمان داد که آن ناقصْ دست را بیابند . پس او را پی جُستند و برخی گفتند : «او را نمی یابیم!» و گروهی دیگر گفتند : «وی در میان ایشان نیست!» ؛ [ امّا ]علی علیه السلام گفت : «به خدا سوگند ، همانا او در میان ایشان است . به خدا سوگند ، نه دروغ گفتم و نه به من دروغ گفته شده» . سپس مردی نزد وی آمد و بشارتش داد و گفت : ای امیر مؤمنان! او را یافتیم!

.


ص: 496

7 / 8کَلامُ الإِمامِ عِندَ المُرورِ بِقَتلَی الخَوارِجِالإمام علیّ علیه السلام وقَد مَرَّ بِقَتلَی الخَوارِجِ یَومَ النَّهرَوانِ : بُؤسا لَکُم ، لَقَد ضَرَّکُم مَن غَرَّکُم ! فَقیلَ لَهُ : مَن غَرَّهُم یا أمیرَ المُؤمِنینَ ؟ فَقالَ علیه السلام : الشَّیطانُ المُضِلُّ ، وَالأَنفُسُ الأَمّارَهُ بِالسّوءِ ، غَرَّتهُم بِالأَمانِیِّ ، وفَسَحَت لَهُم بِالمَعاصی ، ووَعَدَتهُمُ الإِظهارَ ، فَاقتَحَمَتْ بِهِمُ النّارَ . (1)

7 / 9إخبارُ الإِمامِ بِاستِمرارِ نَهجِهِم فِی التّاریخِالإمام علیّ علیه السلام لَمّا قَتَلَ الخَوارِجَ ، فَقیلَ لَهُ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، هَلَکَ القَومُ بِأَجمَعِهِم : کَلّا وَاللّهِ ، إنَّهُم نُطَفٌ فی أصلابِ الرِّجالِ وقَراراتِ النِّساءِ ، کُلَّما نَجَمَ مِنهُم قَرنٌ قُطِعَ ، حَتّی یَکونَ آخِرُهُم لُصوصا سَلّابینَ . (2)

المصنّف لعبد الرزّاق عن قتاده :لَمّا قَتَلَهُم قالَ رَجُلٌ : الحَمدُ للّهِِ الَّذی أبادَهُم وأراحَنا مِنهُم . فَقالَ عَلِیٌّ : کَلّا وَالَّذی نَفسی بِیَدِهِ ، إنَّ مِنهُم لَمَن فی أصلابِ الرِّجالِ لَم تَحمِلهُ النِّساءُ بَعدُ ، ولَیَکونَنَّ آخِرُهُم لُصّاصا جَرّادینَ . (3)

.

1- .نهج البلاغه : الحکمه 323 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 88 عن عبد الملک بن أبی حرّه ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 407 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 289 کلّها نحوه .
2- .نهج البلاغه : الخطبه 60 ، شرح المائه کلمه : ص 238 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 433 ح 641 .
3- .المصنّف لعبد الرزّاق : ج 10 ص 150 ح 18655 ، کنز العمّال : ج 11 ص 287 ح 31542 .

ص: 497



7 / 8 سخنان امام ، هنگام گذشتن بر کشتگانِ خوارج

7 / 9 خبر دادنِ امام از ادامه یافتن راه خوارج در تاریخ

7 / 8سخنان امام ، هنگام گذشتن بر کشتگانِ خوارجامام علی علیه السلام آن گاه که در نبرد نهروان، بر کشتگانِ خوارج بر می گذشت : «بدا به حالتان! آن که فریبتان داد ، شما را زیانکار ساخت» . به وی گفته شد : ای امیر مؤمنان! چه کسی ایشان را فریفت؟ گفت : «همان شیطان گم راه کننده و نَفْسِ فرمان دهنده به بدی ، که آنان را فریفته آرزوها ساخت و راه نافرمانی را به رویشان گشود و به پیروزی وعده شان داد و در آتش ، سرنگونشان کرد» .

7 / 9خبر دادنِ امام از ادامه یافتن راه خوارج در تاریخامام علی علیه السلام آن گاه که خوارج کشته شدند و به وی گفته شد : ای امیر مؤمنان! همه آن جماعت هلاک گشتند : نه! به خدا سوگند ، همانا ایشان نطفه هایی هستند در صُلب های مردان و زهدان های زنان . هر زمان یکی از آنان سر برون می آورد ، سرش قطع می شود ، تا کسی از آنها باقی نمانَد ، جز مشتی دزد و غارتگر .

المصنّف ، عبد الرزّاق به نقل از قَتاده : آن گاه که علی علیه السلام خوارج را هلاک کرد ، کسی گفت : ستایش ، از آنِ خدایی است که ایشان را نابود کرد و ما را از آنان راحت بخشید . علی علیه السلام گفت : «نه ؛ سوگند به آن که جانم به دست اوست ، همانا از ایشان ، کسانی در صُلب های مردان اند که هنوز زنان ، آنها را آبستن نشده اند ؛ و هر آینه ، واپسینِ آنان دزدان و جامه ربایان خواهند بود» .

.


ص: 498

المعجم الأوسط عن أبی جعفر الفرّاء :سَمِعَ عَلِیٌّ أحَدَ ابنَیهِ إمَّا الحَسَنَ أوِ الحُسَینَ یَقولُ : الحَمدُ للّهِِ الَّذی أراحَ اُمَّهَ مُحَمَّدٍ مِن هذِهِ العِصابَهِ . فَقالَ عَلِیٌّ : لَو لَم یَبقَ مِن اُمّه مُحَمَّدٍ إلّا ثَلاثَهٌ لَکانَ أحَدُهُم عَلی رَأیِ هؤُلاءِ ، إنَّهُم لَفی أصلابِ الرِّجالِ وأرحامِ النِّساءِ . (1)

شرح نهج البلاغه فِی الخَوارِجِ : وقَد صَحَّ إخبارُهُ علیه السلام عَنهُم أنَّهُم لَم یَهلِکوا بِأَجمَعِهِم فی وَقعَهِ النَّهرَوانِ ، وأنَّها دَعوَهٌ سَیَدعو إلَیها قَومٌ لَم یُخلَقوا بَعدُ ، وهکَذا وَقَعَ ، وصَحَّ إخبارُهُ علیه السلام أیضا أنَّهُ سَیَکونُ آخِرُهُم لُصوصا سَلّابینَ ، فَإِنَّ دَعوَهَ الخَوارِجِ اضمَحَلَّت ، ورِجالَها فَنِیَت ، حَتّی أفضَی الأَمرُ إلی أن صارَ خَلَفُهُم قُطّاعَ طَریقٍ ، مُتَظاهِرینَ بِالفُسوقِ وَالفَسادِ فِی الأَرضِ . (2)

تاریخ بغداد عن حبّه العرنی :لَمّا فَرَغنا مِنَ النَّهرَوانِ قالَ رَجُلٌ : وَاللّهِ لا یَخرُجُ بَعدَ الیَومِ حَرَورِیٌّ أبَدا . فَقالَ عَلِیٌّ : مَه ! لا تَقُل هذا ، فَوَالَّذی فَلَقَ الحَبَّهَ وبَرَأَ النَّسَمَهَ إنَّهُم لَفی أصلابِ الرِّجالِ وأرحامِ النِّساءِ ، ولا یَزالونَ یَخرُجونَ حَتّی تَخرُجَ طائِفَهٌ مِنهُم بَینَ نَهرَینِ ، حَتّی یَخرُجَ إلَیهِم رَجُلٌ مِن وُلدی فَیَقتُلُهُم فَلا یَعودونَ أبَدا . (3)

.

1- .المعجم الأوسط : ج 7 ص 339 ح 7666 ، کنز العمّال : ج 11 ص 291 ح 31549 .
2- .شرح نهج البلاغه : ج 5 ص 73 .
3- .تاریخ بغداد : ج 8 ص 275 الرقم 4375 ، مروج الذهب : ج 2 ص 418 .

ص: 499

المعجم الأوسط به نقل از ابوجعفر فَرّاء : علی علیه السلام از یکی از پسرانش ، حسن یا حسین علیهماالسلام ، شنید که می گفت : ستایش ، از آنِ خدایی است که امّت محمد صلی الله علیه و آله را از این جماعت ، راحت بخشید . علی علیه السلام گفت : «اگر از امّت محمد صلی الله علیه و آله ، جز سه تن نمانده باشند ، یکی از ایشان بر اندیشه اینان خواهد بود . ایشان در صُلب های مردان و زهدان های زنان اند» .

شرح نهج البلاغه درباره خوارج : خبر دادنِ وی درباره ایشان صحیح بود که گفت : همه آنان در ماجرای نهروان هلاک نشده اند و این ، آیینی است که جماعتی هنوز به دنیا نیامده ، دعوتگر آن خواهند شد . و همین نیز رخ داد . و همچنین خبردادنش در این باب نیز صحیح بود که واپسینِ آنها دزدانی غارتگر خواهند بود . همانا آیین خوارج از میان رفت و مردانش نابود شدند ، چندان که کار به جایی رسید که راهزنانِ فسق پیشه و فسادگر در زمین ، در پی آنان ظهور کردند .

تاریخ بغداد به نقل از حَبّه عُرَنی : چون از [نبرد ]نهروان فراغت یافتیم، مردی گفت : به خدا سوگند ، از این پس ، هیچ یک از خوارج ظهور نخواهند کرد . علی علیه السلام گفت : «باز ایست! این سخن را مگو! سوگند به آن که دانه را شکافید و جنبنده را آفرید ، همانا ایشان در صُلب های مردان و زهدان های زنان اند ؛ و همواره پدیدار خواهند شد تا آن که دسته ای از ایشان در میان دو نهر ظهور می کند و مردی از فرزندان من بر ایشان می تازد و هلاکشان می سازد و از آن پس ، دیگر باز نمی گردند» .

.


ص: 500

7 / 10سِیاسَهُ الإِمامِ فِی الجَرحی وَالغَنائِمِتاریخ الطبری عن عبد الملک بن أبی حرّه :طَلَبَ [عَلِیٌّ علیه السلام ] مَن بِهِ رَمَقٌ مِنهُم ، فَوَجَدناهُم أربَعَمِئَهِ رَجُلٍ ، فَأَمَرَ بِهِم عَلِیٌّ فَدُفِعوا إلی عَشائِرِهِم ، وقالَ : اِحمِلوهُم مَعَکُم فَداووهُم ، فَإِذا بَرِئوا فَوافوا بِهِمُ الکوفَهِ ، وخُذوا ما فی عَسکَرِهِم مِن شَیءٍ . قالَ : وأمَّا السِّلاحُ وَالدَّوابُّ وما شَهِدوا بِهِ عَلَیهِ الحَربَ ، فَقَسَّمَهُ بَینَ المُسلِمینَ ، وأمَّا المَتاعُ وَالعَبیدُ وَالإِماءُ فَإِنَّهُ حینَ قَدِمَ رَدَّهُ عَلی أهلِهِ . (1)

7 / 11خُطبَهُ الإِمامِ لَمّا فَرَغَ مِن قِتالِ الخَوارِجِکنز العمّال عن عبد الملک بن قریب :سَمِعتُ العَلاءَ بنَ زِیادٍ الأَعرابِیَّ یَقولُ : سَمِعتُ أبی یَقولُ : صَعِدَ أمیرُ المُؤمِنینَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ مِنبَرَ الکوفَهَ بَعدَ الفِتنَهِ وفَراغِهِ مِنَ النَّهرَوانِ فَحَمِدَ اللّهَ وخَنَقَتهُ العِبرَهُ ، فَبَکی حَتَّی اخضَلَّت لِحیَتُهُ بِدُموعِهِ وجَرَت ، ثُمَّ نَفَضَ لِحیَتَهُ فَوَقَعَ رَشاشُها عَلی ناسٍ مِن اُناسٍ ، فَکُنّا نَقولُ : إنَّ مَن أصابَهُ مِن دُموعِهِ فَقَد حَرَّمَهُ اللّهُ عَلی النّارِ ، ثُمَّ قالَ : یا أیُّهَا النّاسُ ! لا تَکونوا مِمَّن یَرجُو الآخِرَهَ بِغَیرِ عَمَلٍ ، ویُؤَخِّرُ التَّوبَهَ بِطولِ الأَمَلِ ، یَقولُ فِی الدُّنیا قَولَ الزّاهِدینَ ، ویَعمَلُ فیها عَمَلَ الرّاغِبینَ ، إن اُعطِیَ مِنها لَم یَشبَع ، وإن مُنِعَ مِنها لَم یَقنَع ، یَعجِزُ عَن شُکرِ ما اُوتِیَ ، ویَبتَغِی الزِّیادَهَ فیما بَقِیَ ، ویَأمُرُ ولا یَأتی ، ویَنهی ولا یَنتَهی ، یُحِبُّ الصّالِحینَ ولا یَعمَلُ بِأَعمالِهِم ، ویُبغِضُ الظّالِمینَ وهُوَ مِنهُم ، تَغلِبُهُ نَفسُهُ عَلی ما یَظُنُّ ، ولا یَغلِبُها عَلی ما یَستَیقِنُ ، إنِ استَغنی فُتِنَ ، وإن مَرِضَ حَزِنَ ، وإنِ افتَقَرَ قَنِطَ ووَهَنَ ، فَهُوَ بَینَ الذَّنبِ وَالنِّعمَهِ یَرتَعُ ، یُعافی فَلا یَشکُرُ ، ویُبتَلی فَلا یَصبِرُ ، کَأَنَّ المُحَذَّرَ مِنَ المَوتِ سِواهُ ، وکَأَنَّ مَن وُعِدَ وزُجِرَ غَیرُهُ . یا أغراضَ المَنایا ! یا رَهائِنَ المَوتِ ! یا وِعاءَ الأَسقامِ ! یا نُهبَهَ الأَیّامِ ! ویا ثِقلَ الدَّهرِ ! ویا فاکِهَهَ الزَّمانِ ! ویا نورَ الحَدَثانِ ! ویا خُرسُ عِندَ الحُجَجِ ! ویا مَن غَمَرَتهُ الفِتَنُ وحیلَ بَینَهُ وبَینَ مَعرِفَهِ العِبَرِ . بِحَقٍّ ! أقولُ : ما نَجا مَن نَجا إلّا بِمَعرِفَهِ نَفسِهِ ، وما هَلَکَ مَن هَلَکَ إلّا مِن تَحتِ یَدِهِ ، قالَ اللّهُ تَعالی : «یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ قُواْ أَنفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ نَارًا» (2) جَعَلَنَا اللّهُ وإیّاکُم مِمَّن سَمِعَ الوَعظَ فَقَبِلَ ، ودُعِیَ إلَی العَمَلِ فَعَمِلَ . (3)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 88 ، مروج الذهب : ج 2 ص 418 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 407 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 169 کلّها نحوه وفیها من «خذوا ما فی عسکرهم . . .» .
2- .التحریم : 6 .
3- .کنز العمّال : ج 16 ص 205 ح 44229 نقلاً عن ابن النجّار .

ص: 501



7 / 10 سیاست امام درباره زخمیان و غنیمت ها

7 / 11 خطبه امام ، هنگام فراغت یافتن از نبرد با خوارج

7 / 10سیاست امام درباره زخمیان و غنیمت هاتاریخ الطبری به نقل از عبد الملک بن ابی حرّه : علی علیه السلام شماری از ایشان را که هنوز رمقی داشتند ، فرا خوانْد . چهارصد تن را یافتیم . علی علیه السلام فرمان داد که به طوایف خویش بازگردانده شوند و گفت : «آنان را با خود همراه بَرید و مداواشان کنید . هر گاه بهبود یافتند ، به کوفه رسانیدشان ؛ و آنچه را در اردوگاهشان یافت می شود ، بر گیرید» . جنگ افزار و چارپایان و متاعی را که برای جنگ با وی همراه داشتند ، میان مسلمانان تقسیم کرد و کالاها و بندگان و کنیزان را ، چون بازآمد ، به صاحبانشان بازگردانْد .

7 / 11خطبه امام ، هنگام فراغت یافتن از نبرد با خوارجکنز العمّال به نقل از عبد الملک بن قریب : از علاء بن زیاد اَعرابی شنیدم که از پدرش نقل می کرد : پس از آشوب و فراغت یافتن از [ نبرد ]نهروان ، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب بر منبر کوفه فراز آمد و خدای را ستایش گفت . آن گاه ، گریه راه سخن را بر او بست و آن قدر گریست که اشک ، ریشش را فرا گرفت و از آن جاری شد . سپس ریشش را پاک کرد و قطره هایی از اشکش بر شماری از افراد فرو افتاد . و ما می گفتیم : همانا هر کس این اشک ها بر او چکیده باشد ، خداوند ، پیکرش را بر آتش حرام می کند . آن گاه گفت : «ای مردم! همانند آن کس نباشید که بدون عمل ، آرزومندِ آخرت است و با بلندْ آرزویی ، توبه را به تأخیر می افکنَد ؛ همچون زاهدان درباره دنیا سخن می گویَد و همانند دنیاگرایان در آن رفتار می کند ؛ اگر از دنیا بهره داده شود ، سیر نمی گردد و اگر از آن بازداشته شود ، قناعت نمی ورزد ؛ از سپاس گزاردن برای آنچه به او داده شده ، ناتوان است و از آنچه مانده ، زیاده را می طلبد ؛ امر می کند و خود اهل عمل به آن نیست ، و نهی می کند و خود از آن دست نمی شوید ؛ شایستگان را دوست دارد و رفتار ایشان را انجام نمی دهد و ستمگران را دشمن می شمارد و خود از آنان است ؛ بر پایه گمانش نفسش بر او چیره می شود و او بر پایه یقینش بر نَفْسش چیره نمی گردد ؛ اگر بی نیازی یابد ، فریفته می شود ؛ اگر بیمار گردد ، در اندوه فرو می رود ؛ اگر به فقر افتد ، به یأس و سستی دچار می شود ؛ پس او میان گناه و نعمت می چرد ؛ عافیت می یابد و شکر به جا نمی آورَد ؛ مبتلا می شود و صبر نمی ورزد ، گویی آن کس که از مرگ بیم داده شده غیرِ اوست و آن که [ به بهشت] وعده و [ از عذاب ]پرهیز داده شده ، کسی جز اوست . ای آماج های بلاها! ای که در بند مرگید! ای جام[ های ]بیماری ها! ای غارت شده[ های ]روزگاران! ای بار[ های ]گرانِ روزگار! ای میوه[ های ]زمان! ای نور[ های ]شب و روز! ای گُنگ[ ها] در برابر حجّت ها! ای آن[ ها] که فتنه ها ایشان را در خود فرو برده اند و میان آن و معرفت حقیقیِ عبرت ها ، فاصله افکنده اند! می گویم : آن که نجات یافت ، جز به معرفت نَفْس خویش نجات نیافته ؛ و آن که هلاک شد ، جز زیر دست نَفْس خود هلاک نگشته است. خداوند فرازمند گفت: «ای ایمان آورندگان! خود و خاندانتان را از آتش دور دارید » . خدا ما و شما را از کسانی گردانَد که اندرز را می شنوند و می پذیرند ، و به عمل فرا خوانده می شوند و عمل می کنند .

.


ص: 502

. .


ص: 503

M304_T1_File_3431089

.


ص: 504

الفصل الثامن : خروج بقایا من الخوارجالکامل فی التاریخ :لَمّا قُتِلَ أهلُ النَّهرَوانِ ، خَرَجَ أشرَسُ بنُ عَوفٍ الشَّیبانِیُّ عَلی عَلِیٍّ بِالدَّسکَرَهِ فی مِئَتَینِ ، ثُمَّ سارَ إلَی الأَنبارِ ، فَوَجَّهَ إلَیهِ عَلِیٌّ الأَبرَشَ بنَ حَسّانٍ فی ثَلاثِمِئَهٍ فَواقَعَهُ ، فَقُتِلَ أشرَسُ فی رَبیعِ الآخِرِ سَنَهَ ثَمانٍ وثَلاثینَ . ثُمَّ خَرَجَ هِلالُ بنُ عُلَّفَهَ مِن تَیمِ الرِّبابِ ومَعَهُ أخوهُ مُجالِدٌ ، فَأَتی ماسَبَذانَ (1) ، فَوَجَّهَ إلَیهِ عَلِیٌّ مَعقِلَ بنَ قَیسٍ الرِّیاحِیَّ فَقَتَلَهُ وقَتَلَ أصحابَهُ ، وهُم أکثَرُ مِن مِئَتَینِ ، وکانَ قَتلُهُم فی جُمادَی الاُولی سَنَهَ ثَمانٍ وثَلاثینَ . ثُمَّ خَرَجَ الأَشهَبُ بنُ بِشرٍ ، وقیلَ : الأَشعَثُ وهُوَ مِن بَجیلَهَ فی مِئَهٍ وثَمانینَ رَجُلاً ، فَأَتَی المَعرَکَهَ الَّتی اُصیبَ فیها هِلالٌ وأصحابُهُ ، فَصَلّی عَلَیهِم ودَفَنَ مَن قَدِرَ عَلَیهِ مِنهُم . فَوَجَّهَ إلَیهِم عَلِیٌّ جارِیَهَ بنَ قُدامَهَ السَّعدِیَّ ، وقیلَ : حُجرَ بنَ عَدِیٍّ ، فَأَقبَلَ إلَیهِمُ الأَشهَبُ ، فَاقتَتَلا بِجَرجَرایا (2) مِن أرضِ جوخا (3) ، فَقُتِلَ الأَشهَبُ وأصحابُهُ فی جُمادَی الآخِرَهِ سَنَهَ ثَمانٍ وثَلاثینَ . ثُمَّ خَرَجَ سَعیدُ بنُ قُفلٍ التَّیمِیُّ مِن تَیمِ اللّهِ بنِ ثَعلَبَهَ فی رَجَبٍ بِالبَندَنیجَینِ ومَعَهُ مِئَتا رَجُلٍ فَأَتی دَرزِنجانَ (4) وهِیَ مِنَ المَدائِنِ عَلی فَرسَخَینِ فَخَرَجَ إلَیهِم سَعدُ بنُ مَسعودٍ فَقَتَلَهُم فی رَجَبٍ سَنَهَ ثَمانٍ وثَلاثینَ . ثُمَّ خَرَجَ أبو مَریَمَ السَّعدِیُّ التَّمیمِیُّ ، فَأَتی شَهرَزورَ ، وأکثَرُ مَن مَعَهُ مِنَ المَوالی ، وقیلَ : لَم یَکُن مَعَهُ مِنَ العَرَبِ غَیرُ سِتَّهِ نَفَرٍ هُوَ أحَدُهُم ، وَاجتَمَعَ مَعَهُ مِئَتا رَجُلٍ ، وقیلَ : أربَعُمِئَهٍ ، وعادَ حَتّی نَزَلَ عَلی خَمسَهِ فَراسِخَ مِنَ الکوفَهِ . فَأَرسَلَ إلَیهِ عَلِیٌّ یَدعوهُ إلی بَیعَتِهِ ودُخولِ الکوفَهِ ، فَلَم یَفعَل ، وقالَ : لَیسَ بَینَنا غَیرُ الحَربِ . فَبَعَثَ إلَیهِ عَلِیٌّ شُرَیحَ بنَ هانِئٍ فی سَبعِمِئَهٍ ، فَحَمَلَ الخَوارِجُ عَلی شُرَیحٍ وأصحابِهِ فَانکَشَفوا ، وبَقِیَ شُرَیحٌ فی مِئَتَینِ ، فَانحازَ إلی قَریَهٍ ، فَتَراجَعَ إلَیهِ بَعضُ أصحابِهِ ودَخَلَ الباقونَ الکوفَهَ . فَخَرَجَ عَلِیٌّ بِنَفسِهِ وقَدَّمَ بَینَ یَدَیهِ جارِیَهَ بنَ قُدامَهَ السَّعدِیَّ ، فَدَعاهُم جارِیَهُ إلی طاعَهِ عَلِیٍّ وحَذَّرُهُمُ القَتلَ فَلَم یُجیبوا ، ولَحِقَهُم عَلِیٌّ أیضا فَدَعاهُم فَأَبَوا عَلَیهِ وعَلی أصحابِهِ ، فَقَتَلَهُم أصحابُ عَلِیٍّ ولَم یَسلَم مِنهُم غَیرُ خَمسینَ رَجُلاً استَأمَنوا فَآمَنَهُم . وکانَ فِی الخَوارِجِ أربَعونَ رَجُلاً جَرحی ، فَأَمَرَ عَلِیٌّ بِإِدخالِهِمُ الکوفَهَ ومُداواتِهِم حَتّی بَرِؤوا ، وکانَ قَتلُهُم فی شَهرِ رَمَضانَ سَنَهَ ثَمانٍ وثَلاثینَ ؛ وکانوا مِن أشجَعِ مَن قاتَلَ مِنَ الخَوارِجِ ، ولِجُرأَتِهِم قارَبُوا الکوفَهَ . (5)

.

1- .ماسَبَذان: مدینه من مدن پیشکوه فی محافظه لرستان الإیرانیّه ویقال لها سِیْرَوان، وهی مدینه قدیمه بین جبال وشعاب، وفیها عیون ماء تجری وسط المدینه (راجع تقویم البلدان: ص 415).
2- .جَرْجَرایا: بلده قریبه من دجله بین بغداد وواسط ، من توابع النهروان السفلی (راجع تقویم البلدان: ص 305).
3- .جُوخا: اسم نهر علیه کوره واسعه فی سواد بغداد، وهو بین خانقین وخوزستان (معجم البلدان: ج 2 ص 179).
4- .کذا فی المصدر ، والصحیح کما فی أنساب الأشراف ومعجم البلدان «دَرْزِیْجان»: وهی قریه کبیره تحت بغداد علی ثلاثه فراسخ منها علی دجله بالجانب الغربی ، وهی من مدن الأکاسره ، وإحدی المدائن السبع . وأصل اسمها درزبندان (راجع معجم البلدان: ج 2 ص 450).
5- .الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 423 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 239 248 .