گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد شانزدهم
آيه و ترجمه


فـمـا كـان جـواب قـومـه الا اءن قـالوا اقـتلوه اءو حرقوه فانجاه الله من النار ان فى ذلك لايات لقوم يؤ منون (24)
و قـال انما اتخذتم من دون الله اءوثنا مودة بينكم فى الحيوة الدنيا ثم يوم القيامة يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا و ماوئكم النار و ما لكم من ناصرين (25)
فامن له لوط و قال انى مهاجر الى ربى انه هو العزيز الحكيم (26)
و وهـبنا له اسحاق و يعقوب و جعلنا فى ذريته النبوة و الكتاب و اتيناه اءجره فى الدنيا و انه فى الاخرة لمن الصالحين (27)




ترجمه :
24 - امـا جـواب قـوم او (ابـراهـيـم ) چـيـزى جـز ايـن نـبـود كـه گـفـتـنـد، او را بـه قـتـل برسانيد يا بسوزانيد، ولى خداوند او را از آتش رهائى بخشيد، در اين ماجرا نشانه هائى
است براى كسانى كه ايمان مى آورند.
25 - (ابـراهـيـم ) گـفـت : شـمـا غـيـر از خـدا بـتهائى براى خود انتخاب كرده ايد كه مايه دوسـتـى و محبت ميان شما در زندگى دنيا باشد، سپس ‍ روز قيامت هر يك به ديگرى كافر مـى شـويـد و يـكديگر را لعن مى كنيد و جايگاه شما آتش است و هيچ يار و ياورى نخواهيد داشت !
26 - لوط بـه او (ابراهيم ) ايمان آورد و (ابراهيم ) گفت من به سوى پروردگارم هجرت مى كنم كه او عزيز و حكيم است .
27 - و مـا بـه او اسـحـق و يعقوب را بخشيديم ، و در دودمانش نبوت و كتاب آسمانى قرار داديم ، پاداش او را در دنيا داديم و در آخرت از صالحان است .
تفسير:
طرز پاسخ مستكبران به ابراهيم (عليه السلام )
حـال نـوبـت آن اسـت كـه بـبـيـنـيـم ايـن قـوم گـمـراه در بـرابـر دلائل سـه گـانـه ابـراهـيم (عليه السلام ) در زمينه توحيد و نبوت و معاد چه گفتند؟ آنها قـطـعـا پـاسـخ مـنـطـقـى نـداشتند و لذا مانند همه زورمندان قلدر بى منطق تكيه بر قدرت شـيـطـانـيـشـان كـردنـد، و فـرمـان قتل او را صادر نمودند چنانكه قرآن مى گويد: (قوم ابـراهـيـم جـوابـى جـز ايـن نـداشـتـنـد كـه گـفـتـنـد او را بـه قتل برسانيد يا بسوزانيد)! (فما كان جواب قومه الا ان قالوا اقتلوه او حرقوه ).
از ايـن تـعبير استفاده مى شود كه گروهى طرفدار سوزاندن ابراهيم بودند در حالى كه گـروهـى ديـگر اعدام او را به وسيله شمشير و امثال آن پيشنهاد مى كردند سرانجام گروه اول پيروز شدند چون معتقد بودند بدترين نوع اعدام همان سوزانيدن با آتش است .
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه هـمـه آنـهـا نـخـسـت بـه اعـدام او بـا وسائل معمولى مى انديشيدند، ولى بعدا همگى اتفاق بر اين كردند كه او را آتش بزنند و حداكثر
شدت عمل را به خرج دهند.
در ايـنـجا سخنى در مورد چگونگى آتش سوزى ابراهيم به ميان نيامده است ، همين اندازه در دنباله آيه فوق مى خوانيم خداوند او را از آتش رهائى بخشيد (فانجاه الله من النار).
ولى شـرح مـاجـراى آتـش سوزى در سوره انبياء آيه 68 - 70 آمده است كه در جلد سيزدهم تفسير نمونه صفحه 443 به بعد مشروحا از آن بحث كرده ايم .
در پـايـان مى افزايد در اين ماجرا آيات و نشانه هائى است براى جمعيتى كه ايمان دارند (ان فى ذلك لايات لقوم يؤ منون ).
نه يك نشانه بلكه نشانه هائى در اين حادثه وجود دارد، زيرا از يكسو عدم تاءثير آتش در جسم ابراهيم معجزه روشنى بود، تبديل آتش ‍ به گلستان - طبق معروف - معجزه ديگرى ، عـدم تـوانائى اين گروه عظيم قدرتمند در برابر يك فرد كه ظاهرا دستش از هر وسيله اى خالى بود معجزه سومى است .
و عـدم تـاءثـيـر اين حادثه عجيب خارق العاده در قلب آن سياه دلان نيز نشانه اى از قدرت خدا است كه توفيق را از اينگونه افراد لجوج چنان سلب مى كند كه بزرگترين آيات در آنها اثر نمى گذارد!
در روايـتـى آمـده اسـت هـنـگـامـى كه ابراهيم را دست و پا بسته به ميان آتش افكندند تنها چيزى كه از او سوخت همان طنابى بود كه او را با آن محكم بسته بودند.
آرى آتش جهل و جنايت تبهكاران تنها وسائل اسارت را سوخت و ابراهيم آزاد شد! و اين خود آيـت ديـگـرى مـحسوب مى شود، و شايد به خاطر همينها است كه در داستان نوح و نجات او با كشتى مى فرمايد: (جعلناها آيه ) (به صورت مفرد) در اينجا مى فرمايد: (لايات ) (به صورت جمع ).
بـه هـر حال ابراهيم (عليه السلام ) از آن آتش عظيم به صورت خارق العاده اى به لطف پروردگار رهائى يافت ، ولى نه تنها دست از بيان هدفهاى خود بر نداشت بلكه شتاب و سرعت و حرارت بيشترى به آن داد.
(ابـراهـيـم بـه آنـها گفت : شما غير از خدا بتهائى براى خود انتخاب كرده ايد كه مايه دوسـتـى و مـحـبـت ميان شما در زندگى دنيا باشد، اما بدانيد روز قيامت اين رشته محبت به كـلى از هـم گـسـسـته مى شود، و هر يك از شما به ديگرى كافر مى گردد، و يكديگر را لعن و نفرين مى كنيد و جايگاه همه شما آتش است ، و هيچ يار و ياورى نخواهيد داشت ) (و قـال انـمـا اتـخـذتم من دون الله اوثانا مودة بينكم فى الحياة الدنيا ثم يوم القيامة يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا و ماواكم النار و ما لكم من ناصرين ).
چگونه انتخاب بتها مايه مودت ميان بت پرستان مى شد؟
اين سؤ الى است كه از چند راه مى توان به آن پاسخ گفت :
نـخـسـت ايـنـكه پرستش بت براى هر قوم و قبيله اى به اصطلاح رمز وحدت بود زيرا هر گروهى بتى براى خود انتخاب كرده بود، چنانكه در مورد بتهاى معروف جاهليت عرب نيز نـوشـتـه انـد كه هر يك از آنها تعلق به اهل شهر يا قبيله اى داشت (از جمله بت (عزى ) مخصوص قريش بود و (لات ) از آن طايفه ثقيف و (منات ) مخصوص اوس و خزرج ).
ديگر اينكه پرستش بتها پيوندى ميان آنها و نياكانشان ايجاد مى كرد و غالبا متعذر به همين عذر مى شدند كه اينها آثار نياكان ما است و ما از آنها پيروى مى كنيم .
از ايـن گـذشته سران كفار پيروان خود را دعوت به پرستش بتها مى كردند و اين حلقه اتصالى بين (سران ) و (پيروان ) بود.
ولى در قـيـامـت همه اين پيوندهاى پوچ و پوسيده و پوشالى از هم گسسته مى شود و هر يـك گـنـاه را بـه گـردن ديـگـرى مـى انـدازد و او را لعـن و نـفـريـن مـى كـنـد، و از عـمـل او بـيـزارى مى جويد، حتى معبودهاى آنان كه به پندار خامشان وسيله ارتباط آنها با خـدا بـودنـد و درباره آنها مى گفتند ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى (ما آنها را نـمـى پـرسـتـيـم مگر به خاطر اينكه ما را به خدا نزديك كنند) (سوره زمر آيه 30)، از آنها بيزارى مى جويند.
چـنانكه قرآن مى گويد در سوره مريم آيه 82: كلا سيكفرون بعبادتهم و يكونون عليهم ضـدا: (بـه زودى آنـهـا عـبادت پرستش كنندگان را انكار مى كنند و بر ضد آنها خواهند بود)!
بـنـابـرايـن منظور از كافر شدن به يكدگر، و لعن كردن بعضى به بعضى ، اين است كـه در آن روز، آنـهـا از يكديگر بيزارى مى جويند و آنچه مايه پيوند محبت دروغينشان در دنيا بود مايه عداوت و بغضشان در آخرت مى شود، چنانكه قرآن در آيه 67 سوره زخرف مـى گـويـد: الاخـلاء يـومـئذ بـعـضـهـم لبـعـض عدو الا المتقين : (دوستان در آن روز دشمن يكديگر مى شوند مگر پرهيزكاران )!
از بـعـضـى روايـات اسـتـفاده مى شود كه اين حكم مخصوص بت پرستان نيست بلكه تمام كـسـانـى كـه امـام و پـيـشـواى بـاطـلى بـراى خـود بـرگـزيـدنـد، دنـبـال او راه افـتـادنـد و با او پيمان مودت بستند در قيامت دشمن يكديگر مى شوند، از هم بيزارى مى جويند و يكديگر را لعنت مى كنند.
در حالى كه پيوند محبت مؤ منان كه بر اساس توحيد و خداپرستى و اطاعت
فـرمـان حـق در ايـن دنـيـا تـشـكـيل شده است ، رنگ جاودانى به خود خواهد گرفت و در آنجا مـحـكـمـتـر مـى شـود، حـتـى از بعضى از روايات استفاده مى شود كه مؤ منان در آنجا براى يكديگر استغفار و شفاعت مى كنند، در حالى كه مشركان به لعن كردن يكديگر مشغولند.
در آيه بعد اشاره به ايمان لوط و هجرت ابراهيم مى كند، مى گويد (لوط به ابراهيم ايمان آورد) (فامن له لوط).
(لوط) خـود از پـيـامـبـران بـزرگ خـدا بود و با ابراهيم خويشاوندى نزديك داشت (مى گـويـنـد: پسر خواهر ابراهيم بود) از آنجا كه پيروى يك فرد بزرگ به منزله پيروى يـك امـت و مـلت اسـت ، خـداونـد در ايـنـجـا مـخصوصا از ايمان لوط آن شخصيت والاى معاصر ابراهيم سخن مى گويد: تا روشن شود اگر ديگران ايمان نياوردند مهم نبود.
البته به نظر مى رسد كه در سرزمين بابل دلهاى آماده اى براى پذيرش دعوت ابراهيم بود و پس از مشاهده آن معجزه عظيم به او گرويدند، ولى مسلما در اقليت قرار داشتند.
سپس مى افزايد: (ابراهيم گفت : من به سوى پروردگارم هجرت مى كنم كه او عزيز و حكيم است ) (و قال انى مهاجر الى ربى انه هو العزيز الحكيم ).
روشن است هنگامى كه رهبران الهى رسالت خود را در يك منطقه به انجام رساندند و محيط آنقدر آلوده و تحت فشار جباران قرار داشت كه پيشرفت دعوت آنها را متوقف نمود، بايد از آنجا به منطقه اى ديگر هجرت كنند تا دعوت الهى را گسترش دهند.
ابراهيم (عليه السلام ) نيز از سرزمين بابل - به اتفاق لوط و همسرش ساره - به سوى سـرزمين شام ، مهد انبياء و توحيد، حركت كرد، تا بتواند در آنجا عده وعده اى فراهم سازد و دعوت توحيد را وسعت بخشد.
جالب اينكه ابراهيم (عليه السلام ) مى گويد: (من به سوى پروردگارم هجرت مى كنم ) چرا كه اين راه ، راه پروردگار بود، راه رضاى او، و راه دين و آئين او.
البـتـه بـعـضى احتمال داده اند كه ضمير (قال ) به (لوط) بازگردد، يعنى لوط گـفـت : مـن به سوى خداى خودم هجرت مى كنم ، ظاهر جمله نيز با اين معنى سازگار است ، ولى شواهد تاريخى و قرآنى نشان مى دهد كه مرجع ضمير (ابراهيم ) است ، و هجرت لوط نيز به تبعيت ابراهيم بود.
شـاهـد ايـن سـخـن آيـه 99 سـوره صـافـات اسـت كـه از قـول ابراهيم مى گويد: انى ذاهب الى ربى سيهدين : (من به سوى خداى خودم مى روم و او مرا هدايت خواهد كرد).
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث سـخـن از مواهب چهارگانه اى است كه خداوند بعد از اين هجرت بزرگ به ابراهيم داد.
نـخـسـت فـرزنـدان لايق و شايسته بود، فرزندانى كه بتوانند چراغ ايمان و نبوت را در دودمان او روشن نگهدارند، مى گويد: (ما به او اسحاق و يعقوب را بخشيديم ) (و وهبنا له اسحق و يعقوب ).
دو پـيـامـبـر بـزرگ و شـايـسـته كه هر كدام راه و خط ابراهيم (عليه السلام ) بت شكن را تداوم بخشيدند.
ديـگـر ايـنـكه : (در دودمان ابراهيم ، نبوت و كتاب آسمانى قرار داديم ) (و جعلنا فى ذريته النبوة و الكتاب ).
نـه تـنـها اسحاق و يعقوب (فرزند و فرزندزاده او) پيامبر بودند كه ادامه خط نبوت در دودمـان او تـا خـاتـم انبياء (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جريان يافت ، پيامبرانى پشت سر يكديگر از اين دودمان بزرگ برخاستند و جهان را به نور توحيد روشن ساختند.
سوم اينكه : (ما پاداش دنيوى او را داديم ) (و آتينا اجره فى الدنيا).
ايـن پـاداش كـه به صورت سربسته بيان شده ممكن است اشاره به امور مختلفى باشد: مانند نام نيك و لسان صدق در ميان همه امتها، چرا كه همه به ابراهيم (عليه السلام ) به عـنـوان يـك پـيـامـبـر عظيم الشاءن احترام مى گذارند، به وجود او افتخار مى كنند و شيخ الانبيايش ‍ مى نامند.
آبادى سرزمين مكه به دعاى او، و جذب همه دلها به سوى او و يادآورى خاطرات پرشكوه و ايمان آفرين و سازنده اش همه سال در مراسم حج يكى ديگر از اين پاداشها است .
چهارم اينكه (او در آخرت نيز از صالحان است ) (و انه فى الاخرة لمن الصالحين ).
و اين يك مجموعه كامل از افتخارات را تشكيل مى دهد.
نكته ها:
1 - بزرگترين افتخار
داخـل بـودن در صـالحـان بـه طورى كه از آيات زيادى از قرآن بر مى آيد اوج افتخارى اسـت كـه مـمـكـن اسـت نـصـيـب يك انسان بشود، و لذا بسيارى از پيامبران از خدا تقاضا مى كردند كه آنها را در زمره صالحان قرار دهد.
(يـوسـف ) بـعـد از رسيدن به برترين پيروزيهاى ظاهرى به پيشگاه خدا عرض مى كند: توفنى مسلما و الحقنى بالصالحين : (مرا مسلمان بميران و به صالحان ملحق كن ) (يوسف - 101).
(سليمان ) نيز با تمام حشمت و جاه و جلالش عرض مى كند: ادخلنى برحمتك فى عبادك الصـالحـيـن : (خـداونـدا مـرا بـه رحـمـتـت در بـنـدگـان صـالحـت داخل كن ) (نمل - 19).
(شـعـيـب ) آن پـيـامبر بزرگ هنگامى كه قراردادش با موسى تمام مى شود مى گويد: سـتـجـدنـى انـشـاء الله مـن الصـالحين : (به خواست خدا مرا از صالحان خواهى يافت ) (قصص - 27).
(ابراهيم ) نيز هم براى خودش تقاضا مى كند كه در زمره صالحان باشد: رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين (شعراء - 83).
و هـم تـقـاضـا مـى كـنـد كـه فـرزنـدان صـالحـى داشـتـه باشد: رب هب لى من الصالحين (صافات - 100).
در آيات بسيارى نيز هنگامى كه خداوند مى خواهد پيامبران بزرگى را مدح كند آنها را به قرار گرفتن در زمره صالحان توصيف مى نمايد.
از مـجـمـوع ايـن آيـات بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كه صالح بودن ، عاليترين مرحله تكامل يك انسان است .
صـالح بـودن يـعـنـى چـه ؟ يـعنى : شايستگى از نظر اعتقاد و ايمان ، شايستگى از نظر عمل ، و شايستگى از نظر گفتار و اخلاق .
نـقـطـه مـقـابـل صـالح ، فـاسـد اسـت و مـى دانـيـم (فـسـاد در ارض ) تـعبيرى است كه شامل تمام ظلمها و ستمها و زشتكاريها مى شود.
در قـرآن مـجـيـد گـاهـى (صـلاح ) در بـرابـر (فـسـاد) بـه كـار رفته ، و گاه در مقابل (سيئه ) كه به معنى گناه و بديها است .
2 - مواهب عظيم ابراهيم
بـعـضـى از مـفـسران گفته اند كه در آيه فوق نكته لطيفى وجود دارد و آن اينكه : خداوند تـمـام احـوال نـاراحـت كـنـنـده ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) را بـه ضـد آن تبديل كرد:
بت پرستان بابل مى خواستند ابراهيم را با آتش بسوزانند آتش گلستان شد.
آنها مى خواستند او هميشه تنها بماند، خداوند آنچنان جمعيت و كثرتى براى او قرار داد كه دنيا از دودمان ابراهيم پر شد.
بـعـضـى از نـزديكترين افراد به او گمراه و بت پرست بودند - از جمله آزر - خداوند در عوض به او فرزندانى داد كه هم خود هدايت يافته بودند و هم هدايتگر ديگران شدند.
ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) در آغـاز مـال و جـاهـى نـداشـت ، امـا خـداونـد در پـايـان مال و جاه عظيمى به او عطا كرد.
ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) در ابـتـداء بـقـدرى گـمـنـام بـود كـه حـتـى بـت پـرسـتـان بـابـل هـنـگـامـى كـه مـى خـواسـتـنـد از او يـاد كـنـنـد مـى گـفـتـنـد: سـمـعـنـا فـتى يذكرهم يـقـال له ابـراهـيـم : (شـنـيـديـم جوانكى گفتگوى بتها را مى كرد كه به او ابراهيم مى گـفـتـنـد)! امـا خـدا آنـچـنـان اسـم و آوازه اى به او داد كه به عنوان شيخ الانبياء يا شيخ المرسلين معروف شد.
آيه و ترجمه


و لوطا اذ قال لقومه انكم لتاتون الفاحشة ما سبقكم بها من اءحد من العالمين (28)
اءئنـكـم لتـاتـون الرجـال و تقطعون السبيل و تاتون فى ناديكم المنكر فما كان جواب قومه الا اءن قالوا ائتنا بعذاب الله ان كنت من الصادقين (29)
قال رب انصرنى على القوم المفسدين (30)




ترجمه :
28 - و لوط را فرستاديم هنگامى كه به قوم خود گفت : شما كار بسيار زشتى انجام مى دهيد كه احدى از مردم جهان قبل از شما آنرا انجام نداده !
29 - آيـا شـمـا بـه سـراغ مـردان مـى رويـد، و راه تـداوم نـسـل انسان را قطع مى كنيد، و در مجلستان اعمال منكر انجام مى دهيد؟!، اما پاسخ قومش جز اين چيزى نبود كه گفتند: اگر راست مى گوئى عذاب الهى را براى ما بياور!
30 - (لوط) عرض كرد: پروردگارا مرا در برابر اين قوم مفسد يارى فرما.
تفسير:
آلوده دامنان خيره سر!
بـعـد از بـيـان گـوشـه اى از مـاجـراى ابـراهيم (عليه السلام ) به سراغ ذكر بخشى از سـرگـذشت پيامبر هم عصرش لوط (عليه السلام ) مى پردازد و مى فرمايد: (ما لوط را فرستاديم به
بـيـاور هـنگامى را كه به قومش گفت : شما كار بسيار زشتى را انجام مى دهيد كه احدى از جـهـانـيـان تـاكـنـون مـرتـكـب آن نـشـده اسـت )! (و لوطـا اذ قال لقومه انكم لتاتون الفاحشة ما سبقكم بها من احد من العالمين ).
(فـاحـشـه ) - چـنـانـكـه قـبـلا هـم گـفـتـه ايـم از مـاده (فـحـش ) در اصـل بـه مـعـنـى هـر فعل يا سخن بسيار زشت و زننده است ، و در اينجا كنايه از (همجنس گرائى ) است .
از جـمـله مـا سـبـقـكـم بـهـا مـن احـد مـن العـالمـيـن بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه ايـن عـمـل زشـت و نـنـگـيـن لااقـل بـه صـورت هـمـگـانـى و عـمـومـى و در آن شكل زننده در ميان هيچ قوم و ملتى سابقه نداشته است .
در حالات قوم لوط نوشته اند يكى از عوامل اصلى آلودگى آنها به اين گناه اين بود كه آنـهـا مـردمى بخيل بودند، و چون شهرهاى آنها بر سر راه كاروانهاى شام قرار داشت آنها بـا انـجـام اين عمل نسبت به بعضى از عابرين و ميهمانان آنها را از خود متنفر كردند، ولى كـم كـم تـمـايـلات هـمـجـنس گرائى در ميان خود آنها قوت گرفت و در لجنزار (لواط) فرو رفتند.
بـه هـر حال آنها هم بار گناه خويش را بر دوش مى كشند و هم بار گناه كسانى را كه در آيـنـده از عـمـل آنـهـا پـيـروى مـى كـنند (بى آنكه از گناه آنان چيزى كاسته شود) چرا كه بـنـيـانـگـذار ايـن سـنـت شـوم و پـليـد بـودنـد، و مـى دانـيـم هـر كـس سـنـتـى بـگـذارد در اعمال كسانى كه به آن عمل كنند سهيم است .
(لوط) (عـليـه السـلام ) ايـن پـيامبر بزرگ سپس مقصد خود را فاش تر بيان ساخت و گـفـت : (آيـا شـمـا بـه سـراغ مـردان مـى رويـد)؟! (ائنـكـم لتـاءتـون الرجال ).
(و آيـا راه تـكـثـيـر نـسـل انـسـان را قـطـع مـى كـنـيـد)؟! (و تـقـطـعـون السبيل ).
(و آيـا شـمـا در مـجـالسـى كـه مـركـز اجـتـمـاعـتـان اسـت آشـكـارا اعمال منكر انجام مى دهيد)؟ (و تاءتون فى ناديكم المنكر).
(نـادى ) از مـاده (نداء) به معنى مجلس عمومى ، و گاه به معنى مركز تفريح است ، چون افراد در آنجا يكديگر را صدا مى زنند و ندا مى كنند.
قـرآن در ايـنـجـا شـرح نـداده اسـت كـه آنها چه منكراتى در مجالس خود انجام مى دادند، اما نـاگـفـتـه پـيـدا اسـت اعـمـالى بـوده اسـت كـه مـتـنـاسـب بـا هـمـان عمل زشتشان بوده ، و به طورى كه در بعضى از تواريخ آمده آنها فحشهاى ركيك و كلمات زشـت و زننده رد و بدل مى كردند، با كف دست بر پشت يكديگر مى زدند قمار مى كردند، بـازيـهـاى بـچـه گـانـه داشـتـنـد، مخصوصا سنگهاى كوچك به يكديگر يا به عابران پرتاب مى كردند، انواع آلات موسيقى را به كار مى بردند، و حتى در حضور جمع بدن خود را برهنه و گاه كشف عورت مى كردند!.
در حـديـثـى از (ام هـانى ) از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين آمده است كه حضرت در پاسخ سؤ ال از جمله و تاتون فى ناديكم المنكر فرمود: كانوا يخذفون من يمر بهم و يسخرون منه : (آنها هر كسى كه رد مى شد سنگريزه به سوى او پرتاب
مى كردند و به باد مسخره اش مى گرفتند.
اكـنـون ببينيم پاسخ اين قوم گمراه و ننگين در برابر سخنان منطقى حضرت لوط (عليه السلام ) چه بود.
قـرآن مـى گـويـد: (آنها جوابى جز اين نداشتند كه گفتند: اگر راست مى گوئى عذاب خـدا را بـراى مـا بـيـاور) (فـمـا كـان جواب قومه الا ان قالوا ائتنا بعذاب الله ان كنت من الصادقين ).
آرى آن هـوسـبـازان كـه فـاقـد عـقـل و درايـت كـافى بودند، اين سخن را از روى سخريه و استهزاء در برابر دعوت معقول و منطقى لوط گفتند.
و از ايـن پـاسـخ بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه لوط عـلاوه بـر آن سـخـنـان مستدل آنها را به عذاب دردناك الهى نيز در صورت ادامه راه خود تهديد كرده بود، اما آنها هـمـه را رها كردند و اين يكى را چسبيدند، آنهم از روى مسخره و استهزاء در سوره قمر آيه 36 نـيـز شبيه اين مطلب آمده است و لقد انذرهم بطشتنا فتماروا بالنذر: (لوط قومش را از عذاب ما ترسانيد، اما آنها با بيم دهندگان به ستيز برخاستند).
ضـمـنـا ايـن تـعـبـيـر قـوم گـمـراه نـشـان مـى دهـد كـه آنـهـا مـى خـواسـتـنـد از عـدم نـزول عذاب نتيجه گيرى كنند كه او كاذب و دروغگو است ، در حالى كه اين رحمت خدا است كه حتى به آلوده ترين اقوام فرصت و مهلت براى مطالعه ، تجديد نظر و بازگشت مى دهد.
در ايـنجا بود كه لوط (عليه السلام ) دستش از همه جا كوتاه شد، رو به درگاه خدا آورد و با قلبى آكنده از غم و اندوه گفت : (پروردگارا! مرا بر اين قوم مفسد، پيروز گردان ) (قال رب انصرنى على القوم المفسدين ).
قومى كه روى زمين را به فساد و تباهى كشيده اند، اخلاق و تقوى را بر باد داده اند، عفت و پـاكـدامـنـى را پـشت سر انداخته اند، عدالت اجتماعى را زير پا نهاده اند، و شرك و بت پـرسـتـى را بـا فـسـاد اخـلاق و ظـلم و سـتـم آمـيـخـتـه انـد، و نـسـل انـسـان را بـه فنا و نيستى تهديد كرده اند، پروردگارا! مرا بر اين فاسدان مفسد پيروز فرما.
نكته :
بلاى همجنس گرائى !
(هـمـجـنـس گـرائى ) چـه در مـيـان مـردان بـاشد (لواط) و چه در ميان زنان (مساحقه ) از بدترين انحرافات اخلاقى است كه سرچشمه مفاسد زيادى در جامعه خواهد بود.
اصـولا طـبـيـعت زن و مرد آنچنان آفريده شده است كه آرامش و اشباع سالم خود را در علاقه به جنس مخالف (از طريق ازدواج سالم ) مى بينند، و هرگونه تمايلات جنسى در غير اين صورت ، انحراف از طبع سالم انسانى و يكنوع بيمارى روانى است كه اگر به آن ادامه داده شـود روز بـه روز تـشـديـد مـى گـردد و نتيجه اش بى ميلى به (جنس مخالف ) و اشباع ناسالم از طريق (جنس موافق ) است .
ايـن گـونـه روابـط نـامـشـروع در ارگـانيسم بدن انسان و حتى در سلسله اعصاب و روح اثـرات ويـرانـگـرى دارد: مـرد را از يـك مـرد كـامـل بـودن ، و زن را از يـك زن كامل بودن ساقط مى كند، بطورى كه چنين زنان و مردان همجنس باز، گرفتار ضعف جنسى شديد مى شوند و قادر نيستند پدر و مادر خوبى براى فرزندان آينده خود باشند و گاه قدرت بر توليد فرزند را به كلى از دست مى دهند.
افـراد (هـمـجـنـس گـرا) تـدريـجـا به انزوا و بيگانگى از اجتماع و سپس بيگانگى از خويشتن رو مى آورند، و گرفتار تضاد پيچيده روانى مى شوند، و اگر
بـه اصـلاح خـويـش نـپـردازند ممكن است به بيماريهاى جسمى و روانى مختلفى گرفتار شوند.
بـه هـمين دليل و به دلائل اخلاقى و اجتماعى ديگر، اسلام شديدا همجنس گرائى را در هر شـكـل و صـورت تـحـريـم كـرده ، و براى آن مجازاتى شديد كه گاه به سرحد اعدام مى رسد قرار داده است .
مـوضـوع مـهـم اين است كه بى بندوبارى و تنوع طلبى بيمارگونه دنياى متمدن مادى ، بـسـيارى از پسران و دختران را به سوى اين انحراف بزرگ مى كشاند، نخست پسران را تـشـويـق بـه لبـاسـهـاى جلف و زنانه و خودآرائى مخصوص و دختران را به لباسهاى پـسرانه دعوت مى كند، و از اينجا انحراف و همجنس گرائى شروع مى شود تا جائى كه بـه وقـيـحـترين اعمال در اين زمينه ، شكل قانونى مى دهند و از هرگونه پيگرد و مجازات بركنار مى دادند كه قلم از شرح و وصف آن شرم دارد.
آيه و ترجمه


و لمـا جـاءت رسـلنـا ابـراهـيـم بـالبـشـرى قـالوا انـا مـهـلكـوا اءهل هذه القرية ان اءهلها كانوا ظالمين (31)
قـال ان فـيـهـا لوطـا قـالوا نـحـن اءعـلم بـمـن فـيـهـا لنـنـجـيـنه و اءهله الا امراءته كانت من الغابرين (32)
و لمـا اءن جـاءت رسلنا لوطا سى ء بهم و ضاق بهم ذرعا و قالوا لا تخف و لا تحزن انا منجوك و اءهلك الا امراءتك كانت من الغابرين (33)
انا منزلون على اءهل هذه القرية رجزا من السماء بما كانوا يفسقون (34)
و لقد تركنا منها اية بينة لقوم يعقلون (35)




ترجمه :
31 - هـنـگـامـى كـه فـرسـتـادگـان ما (از فرشتگان ) به سراغ ابراهيم با بشارت (به تـولد فـرزند براى او) آمدند، گفتند: ما اهل اين شهر و آبادى را (اشاره به شهرهاى قوم لوط) هلاك خواهيم كرد چرا كه اهل آن ستمگرند.
32 - (ابـراهـيـم ) گـفـت : در ايـن آبـادى لوط اسـت ، گـفـتـنـد مـا به كسانى كه در آن است آگـاهـتـريـم ! مـا او و خـانـواده اش را نجات مى دهيم ، جز همسرش را كه در ميان قوم باقى خواهد ماند.
33 - هنگامى كه فرستادگان ما نزد لوط آمدند از ديدن آنها اندوهگين شد، گفتند، نترس و غـمـگين مباش ، ما تو و خانواده ات را نجات خواهيم داد، جز همسرت را كه در ميان قوم باقى مى ماند.
34 - ما بر اهل اين شهر و آبادى عذابى از آسمان به خاطر فسقشان فرو خواهيم ريخت .
35 - مـا از آن آبـادى نـشـانـه روشـنـى و درس عـبـرتـى بـراى كـسـانـى كـه تعقل مى كنند باقى گذارديم .
تفسير:
و اينهم سرنوشت آلودگان !
سـرانـجـام دعـاى لوط مستجاب شد و فرمان مجازات سخت و سنگين اين قوم تبهكار از سوى پـروردگـار صـادر گـرديـد، فـرشـتـگـانـى كـه مـاءمـور عـذاب بـودنـد قـبـل از آنـكـه بـه سـرزمـيـن لوط (عـليـه السـلام ) بـراى انجام ماءموريت خود بيايند به سـرزمـيـنـى كـه ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) در آن بود براى اداى رسالتى ديگر، يعنى بشارت ابراهيم (عليه السلام ) به تولد فرزندان رفتند.
آيـات فـوق نـخـست داستان برخورد آنها را با ابراهيم (عليه السلام ) بيان مى كند و مى گـويـد: (هـنـگـامـى كـه فرستادگان ما به سراغ ابراهيم با بشارت آمدند (و او را به تـولد اسـحـاق و يـعـقـوب نـويـد دادنـد) افـزودنـد، مـا اهـل ايـن شـهـر و آبـادى را (اشـاره بـه شـهـرهـاى قـوم لوط) هـلاك خـواهـيـم كـرد چـرا كـه اهـل آن ظـالم و سـتـمـگـرنـد) (و لمـا جـائت رسـلنـا ابـراهـيـم بالبشرى قالوا انا مهلكوا اهل هذه القرية ان اهلها كانوا ظالمين ).
تـعـبـيـر بـه (هـذه القـريـة ) (ايـن آبادى ) دليل بر اين است كه شهرهاى قوم لوط در مجاورت سرزمين ابراهيم بود.
و تـعـبـيـر بـه (ظالم ) به خاطر آن است كه آنها، هم بر خويشتن ظلم مى كردند كه راه شـرك و فـساد اخلاق و بى عفتى را پيش گرفته بودند، و هم بر ديگران كه ظلم و ستم آنها حتى شامل عابرين و كاروانهائى كه از آن سرزمين عبور مى كردند مى شد.
هـنگامى كه ابراهيم اين سخن را شنيد نگران لوط پيامبر بزرگ خدا شد و (گفت : در اين آباديها لوط است )! (قال ان فيها لوطا).
سرنوشت او چه خواهد شد؟!
امـا فـورا در پـاسـخ او گـفـتـنـد: نـگـران مـبـاش (ما به كسانى كه در اين سرزمين هستند آگاهتريم ) (قالوا نحن اعلم بمن فيها).
ما هرگز تر و خشك را با هم نمى سوزانيم و برنامه ما كاملا دقيق و حساب شده است .
و افـزودنـد: (مـا قطعا لوط و خانواده اش را نجات خواهيم داد، جز همسرش كه در ميان قوم باقى خواهد ماند)! (لننجينه و اهله الا امراته كانت من الغابرين ).
از اين آيه بخوبى استفاده مى شود كه در تمام آن شهرها و آباديها تنها يك خانواده مؤ من و پاك بود، و خداوند هم به موقع آنها را رهائى بخشيد، چنانكه در آيه 36 سوره ذاريات مـى خـوانـيـم : فـمـا وجـدنـا فـيـهـا غير بيت من المسلمين : (ما در آنجا جز يك خانواده مسلمان نيافتيم و تازه همسر لوط نيز از صف مؤ منان خارج بود و لذا محكوم به عذاب شد).
تـعـبـيـر بـه (غـابرين ) جمع (غابر) به معنى كسى است كه همراهانش بروند و او بـمـانـد، زنى كه در خانواده نبوت بوده نمى بايست از (مسلمين و مؤ منين ) جدا شود، اما كفر و شرك و بت پرستى او سبب جدائيش گرديد.
و از اينجا روشن مى شود كه انحراف او تنها از نظر عقيده بود، بعيد نيست
ايـن انـحـراف را از مـحـيـط خـود گرفته باشد، و در آغاز مؤ من و موحد بوده است و به اين ترتيب ايرادى متوجه لوط نخواهد شد كه چرا با چنين زنى ازدواج كرده است ؟.
ضـمـنـا اگـر مـؤ مـنـان ديـگـرى بـه لوط گـرويـده بـودنـد حـتـمـا قـبـل از ايـن مـاجرا از آن سرزمين آلوده هجرت كرده بودند، تنها لوط بود و خانواده اش كه مى بايست تا آخرين ساعتى كه احتمال تاءثير تبليغ و انذار مى داد در آنجا بماند.
در ايـنـجـا سـؤ الى پـيـش مـى آيـد و آن ايـنـكـه مـگـر ابـراهـيـم احتمال مى داد كه عذاب الهى دامن لوط را هم بگيرد كه در برابر فرشتگان از وضع لوط اظهار نگرانى كرد و آنها به او اطمينان دادند كه لوط نجات مى يابد؟
پاسخ روشن اين سؤ ال اين است كه ابراهيم (عليه السلام ) مطلب را مى دانست ولى براى اطـمـيـنان قلبش سؤ ال مى كند، چنانكه نظير آن را همين پيامبر بزرگ در مورد معاد دارد كه خداوند به وسيله زنده كردن مرغان منظره معاد را پيش روى او مجسم مى سازد.
ولى مـفـسـر بـزرگ عـلامـه طـبـاطبائى معتقد است كه منظور ابراهيم اين بود كه وجود لوط (عليه السلام ) را در ميان اين قوم دليلى براى رفع عذاب از آنها بگيرد، و از آيه 74 - 76 سوره هود نيز براى اين مقصد كمك مى گيرد، زيرا اين آيات مى گويد: (ابراهيم مى خـواسـت مـجـازات ايـن قوم به تاءخير افتد شايد نور هدايت در قلبشان پرتوافكن شود، ولى با اين جواب روبرو شد كه اصرار در اين موضوع نكن كه وضع آنها از اين حرفها گذشته ، و مجازاتشان قطعى و لا يتغير است .
امـا بـه اعـتـقـاد مـا پـاسخى كه فرشتگان در اينجا در مورد آزادى لوط و خانواده اش دادند بخوبى نشان مى دهد كه در اين آيات تنها سخن از لوط در ميان بوده است ، اما آيات سوره هود مطلب جداگانه اى را تعقيب مى كند، و همانگونه
كه گفتيم ابراهيم اين سؤ ال را تنها براى كسب اطمينان بيشتر مطرح كرد (دقت كنيد).
گـفـتـگـوى فـرشـتـگان با ابراهيم در اينجا پايان گرفت و آنها روانه ديار لوط (عليه السلام ) شدند.
قرآن مى گويد: (هنگامى كه فرستادگان ما نزد لوط آمدند از ديدن آنها اندوهگين و بى طاقت شد) (و لما ان جائت رسلنا لوطا سيئى بهم و ضاق بهم ذرعا).
تـمـام نـاراحـتـى او از ايـن بـود كـه آنـها را نمى شناخت ، آنها به صورت جوانانى خوش قـيـافـه بـودنـد، و آمدن چنين ميهمانانى در چنان محيط آلوده اى ، ممكن بود براى لوط موجب دردسـر و احـتـمـالا آبـروريـزى نـزد مـيـهـمانان شود، لذا سخت در فكر فرو رفت كه عكس العمل قوم گمراه و ننگين و بى شرم در برابر اين ميهمانان چه خواهد بود؟!
(سـيـئى ) از مـاده (ساء) به معنى بد حال شدن است ، و (ذرع ) به معنى (قلب ) يا خلق است ، بنابراين (ضاق بهم ذرعا) يعنى دلتنگ و ناراحت شد.
بـعـضـى از مـفـسران گفته اند كه اين كلمه در اصل به معنى (فاصله ميان دستهاى شتر هـنـگـام راه رفتن ) است ، و از آنجا كه هرگاه بار سنگينى بر پشت او بگذارند، فاصله گـامـهـاى خـود را كـمـتر و تنگتر مى كند، اين جمله (ضاق ذرعا) به عنوان كنايه از حادثه سنگين و طاقت فرسا ذكر مى شود.
ولى مـيـهـمـانـان كـه نـاراحـتـى او را درك كردند به زودى خود را معرفى نموده و او را از نـگـرانـى بـيـرون آوردنـد: (گفتند: نترس ، و غمگين مباش (كارى از اين بيشرمان ساخته نـيـسـت ، و بـه زودى هـمـگى نابود خواهند شد) ما تو و خانواده ات را نجات خواهيم داد، جز همسرت كه در ميان آنها مى ماند) (و هلاك مى شود)
(و قالوا لا تخف و لا تحزن انا منجوك و اهلك الا امراءتك كانت من الغابرين ).
البـتـه از آيـات سـوره هـود بخوبى استفاده مى شود هنگامى كه آن قوم بى آزرم از وجود مـيـهـمـانـهـاى لوط (عـليـه السـلام ) با خبر شدند به سرعت به سراغ او آمدند و در نظر داشـتـند مزاحم آنان شوند، لوط كه هنوز فرشتگان را نشناخته بود، سخت ناراحت شد گاه بـا تـوسـل به نصيحت ، و گاه به تهديد، و گاه از طريق تحريك وجدان آنها كه آيا يك مـرد رشـيـد در مـيـان شـمـا وجـود نـدارد؟! و گـاه از طريق پيشنهاد ازدواج دخترانش با آنها، خـواسـت آنـان را از اين كار بازدارد، اما اين بيشرمان به هيچ چيز قانع نبودند و تنها به هدف ننگين خود مى انديشيدند!
ولى رسـولان پـروردگار خود را به لوط (عليه السلام ) معرفى كرده و از طريق اعجاز الهـى چـشـمـان آن قـوم مـهـاجـم را نـابـيـنا ساختند و آب سردى بر قلب سوخته اين پيامبر بزرگ ريختند.
قـابـل تـوجه اينكه رسولان پروردگار به لوط گفتند: (نترس ) و (غمگين مباش ) در اينكه ميان اين دو كلمه (خوف و حزن ) چه تفاوتى وجود دارد در تفسير الميزان چنين آمده كه (خوف ) در مورد حوادث ناگوار احتمالى است و (حزن ) در موارد قطعى .
بـعـضـى (خوف ) را مربوط به حوادث آينده مى دادند، و (غم ) را متعلق به حوادث گذشته .
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه (خـوف ) در مـورد مسائل (خطرناك ) است اما غم مربوط به حوادث (دردناك )، هر چند خطرى در آن وجود نداشته باشد.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه بر طبق آيات سوره هود، ترس و اندوه
لوط مـربـوط بـه خـودش نـبـوده ، بـلكـه از ايـن بيم داشت كه مزاحم ميهمانهايش شوند اما جـوابـى كـه فـرشـتـگـان دادند، مربوط به نجات لوط و خانواده اش بود و اين دو با هم سازگار نيست .
پـاسـخ ايـن سـؤ ال را از آيه 81 سوره هود اجمالا مى توان استفاده كرد، زيرا هنگامى كه قـوم بـى شـرم براى دست دراز كردن به سوى ميهمانها آمدند فرشتگان به لوط گفتند: (ايـن قـوم بـه تـو دسـتـرسـى پـيـدا نـخـواهـنـد كـرد يـعـنـى مـا كـه سهل است ، آزارى به تو نيز نمى توانند برسانند، بنابراين فرشتگان ، نجات خود را مـسـلم گـرفـتـنـد - و راستى هم مسلم بود - تنها بشارت را روى نجات لوط و خانواده اش ‍ متمركز كردند.
بـعـد بـراى اينكه سرنوشت اين گروه آلوده به ننگ را در برنامه ماءموريت خود روشنتر سازند افزودند: (ما بر اهل اين شهر و آبادى عذابى از آسمان به خاطر فسق و گناهشان فـرو خـواهيم ريخت )! (انا منزلون على اهل هذه القرية رجزا من السماء بما كانوا يفسقون ).
منظور از (قريه ) همان شهر (سدوم ) و شهرها و آباديهاى اطراف آنها است كه قوم لوط در آن مى زيستند و بعضى تعداد جمعيت آنها را هفتصد هزار نفر شمرده اند.
و منظور از (رجز) در اينجا (عذاب ) است (معنى اصلى رجز اضطراب است ، سپس به هـر چـيـزى كـه موجب اضطراب مى گردد رجز مى گويند و لذا عرب آن را در معانى زيادى مـانـنـد بلاهاى سخت ، طاعون ، برف و تگرگ شديد، بت ، وسوسه شيطان و عذاب الهى به كار مى برد).
جمله (بما كانوا يفسقون ) علت مجازات دردناك آنها را كه فسق
و نـافـرمـانـى خـدا بـود بـيـان مـى كـنـد، و تـعـبـيـر بـه فعل مضارع (يفسقون ) دليل بر استمرار و ادامه كارهاى زشتشان است .
اين تعبير بيانگر اين واقعيت است كه اگر از ادامه گناه ، خوددارى مى كردند و به راه حق و تـقـوا و پاكى باز مى گشتند گرفتار چنين عذابى نمى شدند و گذشته آنان بخشوده مى شد.
در اينجا چگونگى عذاب دردناك آنها توضيح داده نشده ، همين اندازه مى فرمايد: (ما از آن آباديها (از ويرانه هاى درهم ريخته و شهرهاى بلا ديده و نابود شده ) آنها درس عبرت و نشانه روشنى براى كسانى كه انديشه مى كنند باقى گذارديم ) (و لقد تركنا فيها آية بينة لقوم يعقلون ).
ولى در هـمان سوره هود آيه 82 و همچنين سوره اعراف 84، شرح عذاب آنها داده شده است ، كـه نـخـسـت زلزله شـديـدى شـهـرهـاى آنها را به كلى زير و رو كرد، و سپس بارانى از سـنـگهاى آسمانى بر آنها فرو ريخت ، به گونه اى كه بدنها و ويرانه هاى خانه ها و قصرهاشان زير آن مدفون گشت .
تـعـبـير به (آية بينة ) (نشانه روشنى ) اشاره به آثار باقيمانده شهر (سدوم ) اسـت كـه طـبـق آيـات قـرآن در مـسير راه كاروانهاى مردم حجاز قرار داشت ، و تا زمان ظهور پـيـامـبـر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز باقى بود، چنانكه در آيه 76 سوره حجر مى خوانيم : و انها لبسبيل مقيم : (آثار آن بر سر راه كاروانيان برقرار است ) و در آيـه 137 و 138 صـافـات چـنـيـن آمـده : و انـكـم لتـمـرون عـليـهـم مـصـبـحـيـن و بـالليـل افـلا تـعـقـلون : (شـمـا صـبـح و شام از كنار آنها مى گذريد آيا انديشه نمى كنيد)؟!
آيه و ترجمه


و الى مدين اءخاهم شعيبا فقال يقوم اعبدوا الله و ارجوا اليوم الاخر و لا تعثوا فى الا رض مفسدين (36)
فكذبوه فاءخذتهم الرجفة فاصبحوا فى دارهم جاثمين (37)
و عـادا و ثـمـود و قـد تـبـيـن لكـم مـن مـسـاكـنـهـم و زيـن لهـم الشيطان اءعمالهم فصدهم عن السبيل و كانوا مستبصرين (38)
و قـارون و فـرعـون و هـامـان و لقـد جاءهم موسى بالبينات فاستكبروا فى الا رض و ما كانوا سابقين (39)
فـكـلا اءخـذنـا بـذنـبه فمنهم من اءرسلنا عليه حاصبا و منهم من اءخذته الصيحة و منهم من خسفنا به الا رض و منهم من اءغرقنا و ما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا اءنفسهم يظلمون (40)




ترجمه :
36 - ما به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم ، گفت : اى قوم من ! خدا را بپرستيد و به روز بازپسين اميدوار باشيد، و در زمين فساد نكنيد.
37 - آنها او را تكذيب كردند و به اين سبب زلزله آنها را فرو گرفت و در خانه هاى خود به رو در افتادند و مردند.
38 - مـا طـايـفـه عـاد و ثـمـود را نـيز هلاك كرديم ، و مساكن (ويران شده ) آنها براى شما آشكار است ، شيطان اعمالشان را براى آنها زينت كرده بود، لذا آنان را از راه بازداشت در حالى كه مى ديدند!
39 - قـارون و فـرعـون و هـامـان را نـيـز هـلاك كـرديـم ، مـوسـى بـا دلائل روشـن بـه سراغ آنها آمد اما آنها در زمين برترى جوئى كردند، ولى نتوانستند بر خدا پيشى گيرند.
40 - مـا هـر يـك از آنها را به گناهشان گرفتيم ، بر بعضى از آنها طوفانى تواءم با سنگريزه فرستاديم ، و بعضى از آنها را صيحه آسمانى فرو گرفت ، و بعضى ديگر را در زمـيـن فـرو بـرديـم ، و بـعضى را غرق كرديم ، خداوند هرگز به آنها ستم نكرد، ولى آنها خودشان بر خويشتن ستم نمودند.
تفسير:
هر گروه ستمگر به نوعى مجازات شدند
بـعـد از داسـتان لوط و قومش نوبت به اقوام ديگرى همچون (قوم شعيب ) و (عاد) و (ثـمـود) و (قـارون ) و (فـرعـون ) مـى رسد كه در آيات مورد بحث به هر كدام اشاره فشرده و كوتاهى براى يك نتيجه گيرى كلى شده است .
نخست مى گويد: (ما به سوى (مدين ) برادرشان شعيب را فرستاديم ) (و الى مدين اخاهم شعيبا).
تـعـبـير به برادر، چنانكه بارها گفته ايم ، اشاره به نهايت محبت اين پيامبران نسبت به امتهايشان و عدم سلطه جوئى است ، البته اين پيامبران غالبا پيوند
خويشاوندى با اقوامشان نيز داشتند.
(مدين ) شهرى است در جنوب غربى اردن كه امروز به نام (معان ) خوانده مى شود، در شرق (خليج عقبه ) قرار گرفته ، و حضرت شعيب و قومش در آنجا مى زيستند.
(شـعـيـب ) مـانـنـد سـايـر پيامبران بزرگ خدا دعوت خود را از اعتقاد به مبداء و معاد كه پـايه و اساس هر دين و آئين است آغاز كرد، (گفت اى قوم من ! خدا را بپرستيد و به روز قيامت اميدوار باشيد) (فقال يا قوم اعبدوا الله و ارجوا اليوم الاخر).
ايـمـان بـه مـبـداء سـبـب مـى شـود كـه انـسـان احـساس مراقبت دقيقى به طور دائم از ناحيه پـروردگـار بر اعمال خود داشته باشد، و ايمان به معاد انسان را به ياد دادگاه عظيمى مى اندازد كه همه چيز بى كم و كاست در آن مورد بررسى قرار خواهد گرفت .
اعتقاد به اين دو اصل مسلما در تربيت و اصلاح انسان تاءثير فوق العاده اى خواهد داشت .
دسـتـور سـوم (شـعـيـب ) يك دستور جامع عملى بود كه تمام برنامه هاى اجتماعى را در برمى گيرد گفت : (سعى در فساد در زمين مكنيد) (و لا تعثوا فى الارض مفسدين ).
فـسـاد مفهوم وسيعى دارد كه هرگونه نابسامانى و ويرانگرى و انحراف و ظلم را در بر مـى گـيرد و نقطه مقابل آن صلاح و اصلاح است كه تمام برنامه هاى سازنده در مفهوم آن جمع است .
(تعثوا) از ماده (عثى ) به معنى توليد فساد كردن است ، منتها اين
تعبير بيشتر در مورد مفاسد اخلاقى گفته مى شود، بنابراين ذكر كلمه (مفسدين ) بعد از آن جنبه تاءكيد دارد.
امـا آن گـروه بـجـاى ايـنـكه اندرزهاى اين مصلح بزرگ را به گوش جان بشنوند در مقام مخالفت برآمده او را تكذيب كردند) (فكذبوه ).
(اين عمل سبب شد كه زلزله شديدى آنها را فرو گرفت )! (فاخذتهم الرجفة ).
(و آنها بر اثر اين حادثه در خانه هاى خود به رو افتادند و مردند)! (فاصبحوا فى دارهم جاثمين ).
(جـاثـم ) از مـاده (جـثـم ) (بر وزن چشم ) به معنى نشستن روى زانو، و توقف در يك مـكـان اسـت ، بـعـيـد نيست اين تعبير اشاره به آن باشد كه آنها در موقع وقوع اين زلزله شـديـد در خـواب بودند، ناگهان به پا خاستند، همينكه بر سر زانو نشستند حادثه به آنها مهلت نداد و با فرو ريختن ديوارها و صاعقه اى كه با آن زلزله مرگبار همراه بود، جان خود را از دست دادند.
آيـه بـعـد سـخـن از قـوم (عاد) و (ثمود) مى گويد، بى آنكه از پيامبر آنها (هود و صـالح )، و گـفـتـگـوهـايـشـان با اين دو قوم سركش سخنى به ميان آورد، چرا كه اقوامى بودند شناخته شده و داستان پيامبرشان در آيات ديگر قرآن كرارا آمده است ، مى فرمايد: (ما طايفه عاد و ثمود را هلاك كرديم ) (و عادا و ثمود).
سـپـس مـى افـزايـد: (مـسـاكن و جايگاه هاى آنها براى شما آشكار است ) (و ويرانه هاى شهرهايشان در سرزمين حجر و يمن بر سر راهتان ) (و قد تبين لكم من مساكنهم ).
شـمـا هـمـه سـال در مـسـافـرتـهـايـتـان براى تجارت ، به سوى يمن و شام ، از سرزمين (حجر) كه در شمال جزيره عرب ، و (احقاف ) كه در جنوب و نزديكى يمن قرار دارد مـى گـذريد و ويرانه هاى شهرهاى عاد و ثمود را با چشم خود تماشا مى كنيد، چرا عبرت نمى گيريد؟!
سـپـس به علت اصلى بدبختى آنها اشاره كرده مى گويد: (شيطان اعمالشان را براى آنـهـا زيـنت كرده بود، و در نتيجه آنها را از راه حق بازداشته بود) (و زين لهم الشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل ).
(در حـالى كـه چـشـم بينا و عقل و خرد داشتند)، فطرت آنها بر توحيد و تقوى بود، و پيامبران الهى نيز بقدر كافى راه را به آنها نشان داده بودند (و كانوا مستبصرين ).
بـعـضـى از مـفـسـران ايـن جـمـله را بـه مـعـنـى داشـتـن چـشـم بـيـنـا و عـقـل و درك كـافـى ، و بـعـضـى بـه مـعـنى دارا بودن فطرت سالم ، و بعضى به معنى استفاده از راهنمائى پيامبران دانسته اند.
هـيـچ مـانـعـى نـدارد كـه هـمـه ايـنـهـا در مـعـنـى آيـه جـمـع بـاشـد، اشـاره بـه ايـنـكه آنها جـاهـل قـاصـر نـبـودنـد، بـلكـه قـبـلا بـخـوبـى حـق را مـى شـناختند، وجدان بيدار داشتند، عـقـل و خـرد كـافـى ، و پـيـامـبـران بـه آنـهـا اتـمـام حـجـت كـردنـد، ولى بـا ايـنهمه نداى عـقل و وجدان ، دعوت انبياء را رها كرده به دنبال وسوسه هاى شيطانى افتادند و روز به روز اعـمـال زشـت و شـومـشـان در نـظرشان زيباتر جلوه كرد، و بجائى رسيدند كه راهى بـراى بـازگـشـت نـبـود، قانون آفرينش ، اين چوبهاى خشك و بى بار و بر را به آتش كشيد كه (سزا خود همين است مربى برى را)!
آيـه بـعـد از سـه نـفـر از گـردنـكـشـان كه هر كدام نمونه بارزى از يك قدرت شيطانى بـودنـد نـام مـى بـرد مـى گـويـد: (و قارون و فرعون و هامان را نيز هلاك كرديم ) (و قارون و فرعون و هامان ).
قـارون مـظـهر ثروت تواءم با غرور و خودخواهى و غفلت ، فرعون مظهر قدرت استكبارى تواءم با شيطنت ، و هامان الگوئى براى معاونت از ظالمان مستكبر بود.
سـپـس مـى افـزايد: (موسى با دلائل روشن به سراغ اين سه آمد و حجت را بر آنها تمام كرد) (و لقد جائهم موسى بالبينات ).
(امـا آنـهـا راه اسـتـكـبـار و غـرور و سركشى را در زمين پيش گرفتند) (فاستكبروا فى الارض ).
قـارون تـكيه بر ثروت و زينت و گنجها و علم و دانشش كرد، و فرعون و هامان تكيه بر لشكر و قدرت نظامى و نيروى تبليغاتى عظيم در ميان توده هاى ناآگاه .
ولى (آنـهـا بـا ايـنـهـمـه نـتـوانـسـتـنـد بـر خـدا پـيـشـى گـيـرنـد و از چنگال قدرت او فرار كنند) (و ما كانوا سابقين ).
خـداونـد فـرمـان نابودى قارون را به زمينى داد كه مهد آسايش او بود، و فرمان نابودى فـرعون و هامان را به آبى كه مايه حيات است ، خدا براى نابودى آنها لشكرهاى آسمان و زمين را بسيج نكرد، بلكه آنچه مايه حيات آنها بود فرمان مرگ آنها را اجرا كرد!.
(سابقين ) جمع (سابق ) به معنى كسى است كه پيشى مى گيرد و جلو
مـى افتد، و اگر مى فرمايد: آنها پيشى نگرفتند مفهومش اين است آنها نتوانستند از قلمرو قـدرت خـدا بـا امـكـانـاتى كه در اختيار داشتند بگريزند، و از عذاب الهى رهائى يابند، بـلكـه در هـمـان لحـظـه اى كـه خـداونـد اراده كرد آنها را به ديار عدم با ذلت و زبونى فرستاد.
چنانكه در آيه بعد مى فرمايد: (ما هر يك از آنها را به گناهش گرفتيم ) (فكلا اخذنا بذنبه ).
و از آنـجـا كـه در حـقـيـقـت چـهـار گـروه در دو آيـه قـبـل ذكر شده بود كه مجازاتشان بيان نـگرديده ((قوم عاد و قوم ثمود) (قارون ) و (فرعون ) و (هامان )) در دنباله آيه مجازاتهاى آنها را به ترتيب بيان كرده و مى گويد:
(بـر بـعـضـى از آنـهـا طـوفـانـى شـديد و كوبنده تواءم با سنگريزه فرستاديم ) (فمنهم من ارسلنا عليه حاصبا).
(حاصب ) به معنى طوفانى است كه در آن سنگريزه ها به حركت در آيند ((حصباء) به معنى سنگريزه است ).
منظور از اين گروه ، قوم عاد است كه بر طبق سوره ذاريات و حاقه و قمر، طوفان شديد و بـسـيار كوبنده اى در مدت هفت شب و هشت روز بر آنها مسلط گرديد، خانه هاشان را درهم كـوبـيد، و جسدهاشان را همچون برگهاى پائيزى به اطراف پراكنده ساخت (سوره حاقه آيات 5 تا 7).
(بعضى ديگر را صيحه آسمانى فرو گرفت ) (و منهم من اخذته الصيحة ).
گـفـته ايم : صيحه آسمانى نتيجه صاعقه ها است كه با زمين لرزه در مركز وقوعش همراه اسـت ، و ايـن عـذابـى بـود كـه بـراى قـوم ثـمـود، و بـعـضـى اقـوام ديـگـر نازل گرديد، چنانكه در سوره هود آيه 67 در باره قوم ثمود مى گويد: و اخذ الذين
ظلموا الصيحة فاصبحوا فى ديارهم جاثمين .
(و بعضى ديگر از آنها را در زمين فرو برديم ) (و منهم من خسفنا به الارض ).
ايـن مـجـازاتـى بـود كـه در مـورد قـارون ، ثـروتـمـنـد مـغـرور مـسـتـكـبـر بـنـى اسرائيل تحقق يافت كه در آيه 81 سوره قصص به آن اشاره شده است .
(و بالاخره بعضى ديگر را غرق كرديم ) (و منهم من اغرقنا).
مى دانيم اين اشاره به فرعون و هامان و اتباع آنها است ، كه در سوره هاى مختلف قرآن از آن بحث شده است .
به هر حال با توجه به اين بيان ، مجازاتهاى چهارگانه فوق به ترتيب براى گروه هاى چهارگانه اى است كه در دو آيه قبل ، اشاره به انحراف و گمراهى و گناه آنها شده ، بى آنكه مجازات آنها ذكر شود.
امـا ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـران احـتـمـال داده انـد كـه ايـن مـجـازاتـهـا شامل اقوام ديگرى نيز بشود (از جمله غرق براى قوم نوح و باران سنگ براى قوم لوط) بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا مجازات آنها در همانجا كه قرآن شرح حالشان را داده بيان گرديد، و نيازى به تكرار نبود، آنچه در اين سلسله آيات بيان نشده بود، مجازات گروه هاى چهارگانه اى بود كه در دو آيه اخير آمده است
در پـايـان آيـه بـراى تـاءكـيـد ايـن واقـعـيـت كـه ايـنـهـا هـمـه گـرفـتـار عـكـس العـمـل كـارهـاى خـويش شدند و محصولى را درو مى كردند كه بذر آن را خودشان پاشيده بـودنـد، مـى فـرمـايـد: (خـداونـد هـرگـز بـه آنها ظلم و ستم نكرد، آنها بودند كه بر خويشتن ستم كردند) (و ما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون ).
آرى مـجـازاتـهـاى ايـن جـهـان و جـهـان ديـگـر بـازتـاب و تـجـسـمـى اسـت از اعمال انسانها، در آنجا كه تمام راه هاى اصلاح و بازگشت را به روى خود ببندند.
خدا عادلتر از آنست كه كوچكترين ظلم و ستمى درباره انسانى روا دارد.
ايـن آيـه مـانـنـد بـسـيـارى ديـگـر از آيـات ديـگـر قـرآن بـه روشـنـى اصـل آزادى اراده و اخـتيار انسان را تثبيت مى كند، و اين حقيقت را روشن مى سازد كه تصميم گـيـريـهـاى هـمـه جـا از خـود انـسـان اسـت ، و خـدا او را آزاد آفـريـده و آزاد خـواسته است ، بنابراين اعتقاد پيروان مكتب جبر كه متاءسفانه در ميان مسلمانها نيز وجود دارند با اين منطق نيرومند قرآن ابطال مى شود.
آيه و ترجمه


مثل الذين اتخذوا من دون الله اءولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اءوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون (41)
ان الله يعلم ما يدعون من دونه من شى ء و هو العزيز الحكيم (42)
و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون (43)
خلق الله السماوات و الا رض بالحق ان فى ذلك لاية للمؤ منين (44)




ترجمه :
41 - كـسـانـى كـه غـيـر از خـدا را اوليـاء خود برگزيدند، همچون عنكبوتند كه خانه اى براى خود انتخاب كرده و سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است اگر مى دانستند!
42 - خداوند آنچه را غير از او مى خوانند مى داند و او شكست ناپذير و حكيم است .
43 - اينها مثالهائى است كه ما براى مردم مى زنيم و جز عالمان آن را درك نمى كنند.
44 - خداوند، آسمانها و زمين را به حق آفريد، در اين آيتى است براى مؤ منان .
تفسير:
تكيه گاههاى سست همچون لانه عنكبوت !
در آيـات گـذشـتـه سـرنوشت دردناك و غم انگيز مشركان مفسد و مستكبران لجوج و ظالمان بـيـدادگـر و خـودخـواه بـيـان شـد، بـه هـمـيـن تـنـاسـب در آيـات مـورد بـحـث مـثـال جـالب و گـويائى براى كسانى كه غير خدا را معبود و ولى خود قرار مى دهند بيان مى كند كه هر چه درباره اين مثال بينديشيم نكات بيشترى از آن ، عائدمان مى شود.
مـى فـرمـايـد: (كسانى كه غير از خدا را ولى و معبود خود برگزيدند، همچون عنكبوتند كـه خـانـه اى بـراى خود برگزيده ، و سست ترين خانه ها، خانه عنكبوت است ، اگر مى دانـسـتـنـد)! (مـثـل الذيـن اتـخـذوا مـن دون الله اوليـاء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون ).
چه مثال رسا و جالبى و چه تشبيه گويا و دقيقى ؟!
درسـت دقـت كنيد: هر حيوان و حشره اى براى خود خانه و لانه اى دارد، اما هيچيك از اين خانه ها به سستى خانه عنكبوت نيست .
اصـولا خـانـه بـايـد ديـوار و سـقـف و درى داشته باشد، و صاحب آن را از حوادث حفظ كند طـعـمـه و غـذا و نـيـازهـاى او را در خـود نـگـاه دارد. بـعـضـى از خـانـه هـا سـقـف نـدارنـد اما لااقل ديوارى دارند يا اگر ديوار ندارند سقفى دارند.
اما لانه عنكبوت كه از تعدادى تارهاى بسيار نازك ساخته شده نه ديوارى دارد، نه سقفى ، نه حياطى و نه درى ، اينها همه از يك سو.
از سـوى ديـگر مصالح آن بقدرى سست و بى دوام است كه در برابر هيچ حادثه اى مقاومت نمى كند.
اگر نسيم ملايمى بوزد تار و پودش را درهم مى ريزد!
اگر چند قطره باران بر آن ببارد آن را متلاشى مى كند!
كمترين شعله آتشى به آن برسد نابودش مى سازد.
حتى اگر گرد و غبار بر آن بنشيند پاره پاره مى شود و از سقف خانه آويزان مى گردد.
مـعـبـودهـاى دروغـيـن ايـن گـروه نـيـز نـه سـودى دارنـد و نـه زيـانـى ، نـه مـشـكـلى را حل مى كنند، و نه در روز بيچارگى پناهگاه كسى هستند.
درست است كه اين خانه براى عنكبوت با آن پاهاى بلند و طولانيش هم مركز استراحت است و هـم در و دكـان و دامـى بـراى صـيـد حـشـرات و تحصيل غذا.
ولى در مقايسه با خانه هاى حيوانات و حشرات ديگر بى نهايت سست و بى دوام است .
كسانى كه غير خدا را تكيه گاه خود قرار دهند تكيه آنها بر تار عنكبوت است .
آنها كه غير از خدا را معبود خويش برگزينند تكيه آنها بر تار عنكبوت است تخت و تاج فرعونها، اموال بى حساب قارونها، قصرها و گنجهاى شاهان ، همه مانند تارهاى عنكبوت است .
بى دوام ، سست ، غير قابل اعتماد و ناپايدار در برابر طوفان حوادث .
تـاريـخ نـيز نشان مى دهد كه به راستى هيچ يك از اين امور نمى تواند تكيه گاه انسان گردد.
ولى آنها كه بر ايمان و توكل بر خدا تكيه مى كنند تكيه بر سد پولادين دارند.
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز در ايـنجا ضرورى است : خانه عنكبوت و تارهاى او با اينكه ضرب المثل در سستى مى باشد خود از عجائب آفرينش ‍ است كه دقت در آن
انسان را به عظمت آفريدگار آشناتر مى كند.
تـارهاى عنكبوت از مايع لزجى ساخته مى شود كه در حفره هاى بسيار كوچكى همچون سر سـوزن در زيـر شـكـم او قـرار دارد، ايـن مـايـع داراى تـركـيـب خاصى است كه هر گاه در مجاورت هوا قرار گيرد سخت و محكم مى شود.
عـنكبوت آن را به وسيله چنگال مخصوصش از اين حفره ها بيرون كشيده و تارهاى خود را از آن مى سازد.
مـى گـويـنـد هـر عـنـكـبوت قادر است با همين مايع بسيار مختصر كه در اختيار دارد در حدود پانصد متر از اين تارها بتند!
بعضى نوشته اند كه سستى اين تارها بر اثر نازكى فوق العاده است و گرنه از تار فولادينى كه به ضخامت آن باشد محكمتر است !.
عـجـيـب ايـنـكـه ايـن تـارهـا گـاهـى هـر كـدام از چـهـار رشـتـه تـشـكـيـل شـده و هـر رشـتـه اى نـيـز خـود از هـزار رشـتـه ! تـشـكـيـل يـافـتـه كـه هر كدام از سوراخ بسيار كوچكى كه در بدن او است بيرون مى آيد اكـنـون فـكـر كـنيد هر يك از اين تارهاى فرعى چه اندازه ظريف و دقيق و باريك تهيه مى شود.
عـلاوه بـر عـجـائبـى كـه در مـصـالح سـاخـتـمـانـى خـانـه عـنـكـبـوت بـه كـار رفـتـه ، شـكـل سـاختمانى و مهندسى آن نيز جالب است ، اگر به خانه هاى سالم عنكبوت دقت كنيم مـنـظـره جـالبـى هـمچون يك خورشيد با شعاعهايش بر روى پايه هاى مخصوصى از همين تـارهـا مـشـاهده مى كنيم البته اين خانه براى عنكبوت خانه مناسب و ايده آلى است ولى در مـجـمـوع سـسـتـتـر از آن تـصـور نـمـى شـود، و ايـن چـنين است معبودهائى كه غير از خدا مى پرستند.
بـا تـوجـه به اينكه عنكبوت تنها يكنوع نيست بلكه بعضى از دانشمندان مدعى هستند كه تـاكـنـون بـيـسـت هـزار نوع عنكبوت شناخته شده است ! و هر كدام ويژگيهائى دارند عظمت قدرت خدا در آفرينش اين موجود كوچك آشكارتر مى شود.
ضمنا تعبير به (اولياء) (جمع ولى ) به جاى (اصنام ) و بتها شايد براى اشاره بـه اين نكته است كه نه فقط معبودهاى ساختگى كه پيشوايان و رهبران غير الهى نيز در همين حكمند.
جـمـله لو كـانـوا يـعـلمـون (اگـر مـى دانـسـتـند) كه در آخر آيه آمده است مربوط به بتها و مـعـبـودهاى دروغين است ، نه مربوط به سستى خانه عنكبوت ، چرا كه سستى آن را همه مى دادند، بنابراين مفهوم جمله چنين است اگر آنها از سستى معبودان و پايگاه هائى كه غير از خـدا بـرگـزيـده انـد بـا خـبـر بودند بخوبى مى دانستند كه اينها در سستى همانند تار عنكبوتند.
در آيـه بـعـد هـشـدار تـهـديـد آمـيـزى بـه ايـن مـشـركـان غافل و بيخبر مى دهد مى گويد: (خداوند آنچه را آنها غير از او مى خوانند مى داند) (ان الله يعلم ما يدعون من دونه من شى ء).
شرك آشكار آنها، و شرك مخفى و پنهانشان ، هيچيك بر خدا پوشيده نيست .
(و او است قادر شكست ناپذير و حكيم على الاطلاق ) (و هو العزيز الحكيم ).
اگـر مهلت به آنها مى دهد، نه به خاطر آنست كه نمى داند يا قدرتش محدود است ، بلكه حـكـمـت او ايـجـاب مـى كـنـد كـه فـرصـت كافى دهد تا بر همه اتمام حجت شود، و آنها كه شايسته هدايتند، هدايت گردند.
بـعـضـى از مفسران ، اين جمله را اشاره به بهانه هائى دانسته اند كه مشركان براى خود مـى تراشيدند و آن اينكه اگر ما اين بتها را مى پرستيم نه به خاطر خودشان است اينها در حـقـيـقـت مـظـهـر و سمبل هستند از ستارگان آسمان ، و از پيامبران و فرشتگان ما در حقيقت بـراى آنـهـا سـجـده مـى كـنـيـم ، و از آنـهـا احـتـرام بـه عمل مى آوريم ، و خير و شر ما و سود و زيان ما در دست آنها است .
قرآن مى گويد: خدا مى داند شما چه چيزهائى را مى خوانيد، هر كه باشند
و هر چه باشند، در برابر قدرت فرمان او چون تار عنكبوتند و از خود چيزى ندارند كه به شما بدهند.
سـومين آيه مورد بحث گويا اشاره به ايرادى است كه دشمنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر اين مثالها به او مى كردند و مى گفتند: چگونه ممكن است خدائى كه آفـريـنـنـده زمـيـن و آسـمـان اسـت بـه عـنـكـبـوت و مـگـس و حـشـرات و مـانـنـد ايـنـهـا مثال بزند.
قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مـى گـويد: (اينها مثالهائى است كه ما براى مردم مى زنيم و جز عالمان آنرا درك نمى كنند) (و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون ).
اهـمـيـت و ظرافت مثال در بزرگى و كوچكى آن نيست ، بلكه در انطباق آن بر مقصود است ، گاه كوچك بودن آن بزرگترين نقطه قوت آن است .
فـى المـثـل هـنـگـامـى كـه سـخـن از تـكـيـه گـاهـهـاى سـسـت و بـى اسـاس اسـت ، بـايـد مثال را از تار عنكبوت انتخاب كرد كه بهتر از هر چيز مى تواند اين سستى و ناپايدارى و عدم ثبات را منعكس كند، اين عين فصاحت و بلاغت است .
ايـنـجـا اسـت كـه مـى گـويد تنها عالمان هستند كه ريزه كاريهاى مثالهاى قرآن را درك مى كنند.
در آخـريـن آيه مورد بحث اضافه مى كند: (خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده و در ايـن نشانه عظيمى است براى افراد با ايمان ) (خلق الله السماوات و الارض بالحق ان فى ذلك لاية للمؤ منين ).
بـاطـل و بـيهوده در كار او راه ندارد، اگر مثال به عنكبوت و خانه سست و بى بنيادش مى زنـد، روى حـسـاب اسـت ، و اگـر مـوجـود كـوچـكـى را بـراى تمثيل برگزيده
بـراى بـيـان حـق است ، و گرنه او آفريننده بزرگترين كهكشانها و منظومه هاى آسمانى است .
جـالب ايـنـكه در پايان اين چند آيه تكيه روى (علم ) و (ايمان ) است ، در يك جا مى فـرمـايـد: لو كـانـوا يـعـلمـون (اگـر مـى دانـسـتـند) جاى ديگرى مى فرمايد و ما يعقلها الا العالمون (جز عالمان آگاه اين مثلها را درك نمى كنند).
و در ايـنـجـا مـى فـرمـايـد: ان فى ذلك لاية للمؤ منين (در اين نشانه بزرگى است براى افراد با ايمان ).
اشـاره بـه ايـنـكـه چـهـره حق روشن و آفتابى است اما در زمينه هاى مستعد شكوفا مى شود، قـلبـى آگـاه و جـسـتـجـوگـر، روحـى بـيـدار و تـسـليـم در مـقابل حق لازم است و اگر اين كوردلان جمال حق را نمى بينند نه به خاطر خفاى آن است كه به خاطر نابينائى آنها است .
آيه و ترجمه


اتـل مـا اءوحـى اليـك مـن الكـتـاب و اءقم الصلوة ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اءكبر و الله يعلم ما تصنعون (45)




ترجمه :
45 - آنـچـه را از كـتـاب آسـمـانى به تو وحى شده تلاوت كن ، و نماز را بر پا دار كه نـماز (انسان را) از زشتيها و منكرات باز مى دارد و خداوند مى داند شما چه كارهائى انجام مى دهيد.
تفسير:
نماز باز دارنده از زشتيها و بديها
بـعـد از پـايان بخشهاى مختلفى از سرگذشت اقوام پيشين و پيامبران بزرگ و برخورد نامطلوب آنها با اين رهبران الهى ، و پايان غم انگيز زندگى آنها، روى سخن را - براى دلدارى و تـسـلى خـاطر و تقويت روحيه و ارائه خط مشى كلى و جامع - به پيامبر كرده دو دستور به او مى دهد:
نـخـسـت مـى گـويـد (آنـچه را از كتاب آسمانى (قرآن ) به تو وحى شده تلاوت كن ) (اتل ما اوحى اليك من الكتاب ).
ايـن آيـات را بـخـوان كـه هر چه مى خواهى در آن است : علم و حكمت ، نصيحت و اندرز، معيار شناخت حق و باطل ، وسيله نورانيت قلب و جان ، و مسير حركت هر گروه و هر جمعيت .
بخوان و در زندگيت به كار بند، بخوان و از آن الهام بگير، بخوان و قلبت
را به نور تلاوتش روشن كن .
بعد از بيان اين دستور كه در حقيقت جنبه آموزش دارد، به دستور دوم مى پردازد كه شاخه اصلى پرورش است ، مى گويد: (و نماز را بر پا دار) (و اقم الصلوة ).
سـپـس بـه فـلسـفـه بـزرگ نماز پرداخته مى گويد: (زيرا نماز انسان را از زشتيها و منكرات باز مى دارد) (ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر).
طـبـيـعـت نـمـاز از آنـجـا كـه انـسـان را بـه يـاد نـيـرومـنـدتـريـن عـامـل بازدارنده يعنى اعتقاد به مبدء و معاد مى اندازد داراى اثر بازدارندگى از فحشاء و منكر است .
انـسـانى كه به نماز مى ايستد، تكبير مى گويد، خدا را از همه چيز برتر و بالاتر مى شـمرد، به ياد نعمتهاى او مى افتد، حمد و سپاس او مى گويد، او را به رحمانيت و رحيميت مـى سـتـايد، به ياد روز جزاى او مى افتد، اعتراف به بندگى او مى كند، از او يارى مى جـويد صراط مستقيم از او مى طلبد، و از راه كسانى كه غضب بر آنها شده و گمراهان به خدا پناه مى برد (مضمون سوره حمد).
بـدون شـك در قـلب و روح چـنـين انسانى جنبشى به سوى حق و حركتى به سوى پاكى و جهشى به سوى تقوا پيدا مى شود.
بـراى خـدا (ركوع ) مى كند، و در پيشگاه او پيشانى بر خاك مى نهد، غرق در عظمت او مى شود و خودخواهيها و خود برتربينيها را فراموش مى كند.
شهادت به يگانگى او مى دهد گواهى به رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دهد.
بر پيامبرش درود مى فرستد و دست به درگاه خداى برمى دارد كه در زمره
بندگان صالح او قرار گيرد (تشهد و سلام ).
هـمـه اين امور موجى از معنويت در وجود او ايجاد مى كند، موجى كه سد نيرومندى در برابر گناه محسوب مى شود.
اين عمل چند بار در شبانه روز تكرار مى گردد، هنگامى كه صبح از خواب برمى خيزد در ياد او غرق مى شود.
در وسط روز هنگامى كه غرق زندگى مادى شده ناگهان صداى تكبير مؤ ذن را مى شنود، برنامه خود را قطع كرده ، به درگاه او مى شتابد، و حتى در پايان روز و آغاز شب پيش از آنـكـه بـه بـسـتـر اسـتـراحـت رود بـا او راز و نـيـاز مـى كـنـد و دل را مركز انوار او مى سازد.
از ايـن گـذشـتـه بـه هـنگامى كه آماده مقدمات نماز مى شود خود را شستشو مى دهد پاك مى كند، حرام و غصب را از خود دور مى سازد و به بارگاه دوست مى رود همه اين امور تاءثير بازدارنده در برابر خط فحشاء و منكرات دارد.
مـنـتـهـا هـر نـمـازى بـه هـمـان انـدازه كـه از شـرايـط كـمـال و روح عبادت برخوردار است نهى از فحشاء و منكر مى كند، گاه نهى كلى و جامع و گاه نهى جزئى و محدود.
مـمـكن نيست كسى نماز بخواند و هيچگونه اثرى در او نبخشد هر چند نمازش صورى باشد هـر چـنـد آلوده گـناه باشد، البته اين گونه نماز تاءثيرش كم است ، اين گونه افراد اگر همان نماز را نمى خواندند از اين هم آلوده تر بودند.
روشـنـتـر بـگوئيم : نهى از فحشاء و منكر سلسله مراتب و درجات زيادى دارد و هر نمازى به نسبت رعايت شرايط داراى بعضى از اين درجات است .
از آنـچـه در بـالا گـفتيم روشن مى شود سرگردانى جمعى از مفسران در تفسير اين آيه و انـتـخـاب تـفـسـيـرهـاى نـامـنـاسـب بـى جـهـت اسـت ، شـايـد آنـهـا بـه هـمـيـن دليل كه ديده اند بعضى نماز مى خوانند و مرتكب گناه مى شوند و آيه را در معنى مطلقش بدون سلسله مراتب ديده اند گرفتار شك و ترديد شده اند، و راه هاى ديگرى را در
تفسير آيه برگزيده اند.
از جـمـله بـعـضـى گـفـتـه انـد: نـمـاز انـسـان را از فـحـشـاء و مـنـكـر باز مى دارد مادام كه مشغول نماز است !!
چـه حـرف عـجـيـبـى ؟ ايـن مـزيـتـى بـراى نـمـاز نـيـسـت ، بـسـيـارى از اعمال چنين است .
بعضى ديگر گفته اند اعمال و اذكار نماز به منزله جمله هائى است كه هر يك انسان را از فـحـشـاء و مـنـكـر نـهـى مـى كـنـد، مـثـلا تـكـبـيـر و تـسـبـيـح و تـهـليـل هـر كـدام بـه انـسـان مـى گـويـد گـنـاه مـكـن ، حال انسان گوش به اين نهى مى دهد يا نه ؟ مطلب ديگرى است .
امـا آنـهـا كـه آيـه فـوق را چـنـيـن تـفـسـيـر كـرده انـد از ايـن حـقـيـقـت غـافـل شده اند كه نهى در اينجا فقط (نهى تشريعى ) نيست ، بلكه (نهى تكوينى ) اسـت ، ظـاهـر آيه اين است كه نماز اثر بازدارنده دارد و تفسير اصلى همان است كه در بالا گفتيم ، البته مانعى دارد كه بگوئيم نماز هم نهى تكوينى از فحشاء و منكر مى كند و هم نهى تشريعى .
به چند حديث توجه كنيد:
1 - در حـديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين مى خوانيم كه فـرمـود: مـن لم تـنه ه صلاته عن الفحشاء و المنكر لم يزدد من الله الا بعدا: (كسى كه نـمـازش او را از فـحـشـاء و مـنـكـر بـاز نـدارد هـيـچ بـهـره اى از نـمـاز جـز دورى از خـدا حاصل نكرده است )!.
2 - در حـديـث ديـگـرى از هـمـان حـضـرت چـنين آمده : لا صلوة لمن لم يطع الصلوة ، و طاعة الصـلوة ان يـنـتهى عن الفحشاء و المنكر: (كسى كه اطاعت فرمان نماز نكند نمازش نماز نيست ، و اطاعت نماز آن است كه نهى آن را از فحشاء و منكر به كار بندد).
3 - و در حـديث سومى از همان بزرگوار چنين مى خوانيم : كه جوانى از انصار نماز را با پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) ادا مـى كـرد امـا بـا ايـن حـال آلوده گـنـاهـان زشـتـى بـود ايـن ماجرا را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عـرضـه داشـتـنـد فـرمـود: ان صـلاتـه تنهاه يوما: (سرانجام نمازش روزى او را از اين اعمال پاك مى كند).
4 - اين اثر نماز بقدرى اهميت دارد كه در بعضى از روايات اسلامى به عنوان معيار سنجش نـمـاز مـقبول و غير مقبول از آن ياد شده ، چنانكه امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: من احـب ان يـعـلم اقـبـلت صـلوتـه ام لم تـقـبـل ؟ فـليـنـظـر: هـل مـنـعـت صـلوته عن الفحشاء و المنكر؟ فبقدر ما منعته قبلت منه !: (كسى كه دوست دارد ببيند آيا نمازش مقبول درگاه الهى شده يا نه ؟ بايد ببيند آيا اين نماز او را از زشتيها و مـنـكـرات بـاز داشـتـه يـا نـه ؟ بـه هـمـان مـقـدار كـه بـازداشـتـه نـمـازش قبول است )!.
در دنـبـاله آيه اضافه مى فرمايد (ذكر خدا از آن هم برتر و بالاتر است ) (و لذكر الله اكبر).
ظـاهر جمله فوق اين است كه بيان فلسفه مهمترى براى نماز مى باشد، يعنى يكى ديگر از آثار و بركات مهم نماز كه حتى از نهى از فحشاء و منكر نيز مهمتر است آنست كه انسان را بـه يـاد خـدا مـى انـدازد كـه ريـشـه و مـايـه اصـلى هـر خـيـر و سـعـادت اسـت ، و حـتـى عامل اصلى نهى از فحشاء و منكر نيز همين (ذكر الله ) مى باشد، در واقع برترى آن به خاطر آنست كه علت و ريشه محسوب مى شود.
اصـولا يـاد خدا، مايه حيات قلوب و آرامش دلها است ، و هيچ چيز به پايه آن نمى رسد: الا بـذكـر الله تطمئن القلوب : (آگاه باشيد ياد خدا مايه اطمينان دلها است ) (سوره رعد آيه 28).
اصـولا روح هـمـه عـبـادات - چـه نـمـاز و چـه غـيـر آن - ذكـر خـدا اسـت ، اقـوال نـمـاز، افـعـال نماز، مقدمات نماز، تعقيبات نماز، همه و همه در واقع ، ياد خدا را در دل انسان زنده مى كند.
قـابل توجه اينكه در آيه 14 سوره طه اشاره به اين فلسفه اساسى نماز شده و خطاب بـه مـوسـى مـى گويد: اقم الصلوة لذكرى : (نماز را بر پا دار تا به ياد من باشى ).
ولى مـفـسـران بـزرگ بـراى جـمـله بالا تفسيرهاى ديگرى ذكر كرده اند كه در بعضى از روايـات اسـلامـى نـيز اشاراتى به آن تفسيرها شده ، از جمله اينكه : منظور از جمله فوق ايـن است كه (ياد خدا از شما به وسيله رحمت ) برتر از (ياد شما از او بوسيله طاعت ) است .
ديگر اينكه ذكر خدا از نماز برتر و بالاتر است چرا كه روح هر عبادتى ذكر خدا است .
ايـن تـفسيرها كه بعضا در روايات اسلامى نيز آمده ، ممكن است اشاره به بطون آيه بوده بـاشـد، و گـرنـه ظاهر آن با معنى اول هماهنگتر است ، زيرا در اكثر مواردى كه ذكر الله به كار رفته ، منظور ياد كردن مردم از خدا است ، و آيه فوق نيز همين معنى را تداعى مى كند، ولى البته ياد كردن خدا از بندگان مى تواند به عنوان يك نتيجه مستقيم براى ياد بندگان از خدا بوده باشد، و به اين ترتيب تضاد ميان دو معنى برطرف مى شود.
در حـديـثـى از (مـعـاذ بـن جـبـل ) چـنـيـن آمـده اسـت : (هـيـچ يـك از اعـمـال آدمـى بـراى نجات او از عذاب الهى برتر از ذكر الله نيست ، از او پرسيدند حتى جهاد در راه خدا؟ گفت : آرى زيرا خداوند مى فرمايد: و لذكر الله اكبر).
ظـاهـر ايـن اسـت كـه معاذ بن جبل اين سخن را از كلام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسـتـفـاده كـرده زيـرا خـود او نـقـل مـى كـنـد كـه از پـيـامـبـر خـدا پـرسـيـدم : كـدام عـمـل از هـمـه اعـمـال بـرتـر اسـت فـرمـود: ان تـمـوت و لسـانـك رطـب مـن ذكـر الله عـز و جـل : (ايـنـكـه بـه هـنـگـام مـردن زبـان تـو بـه ذكـر خـداونـد بـزرگ مشغول باشد).
و از آنـجا كه نيات انسانها و ميزان حضور قلب آنها در نماز و سائر عبادات بسيار متفاوت اسـت در پـايـان آيـه مى فرمايد: (و خدا مى داند چه كارهائى را انجام مى دهيد) (و الله يعلم ما تصنعون ).
چـه اعـمـالى را كـه در پـنـهـان انـجـام مـى دهـيـد يـا آشـكـار، چـه نـيـاتـى را كـه در دل داريد، و چه سخنانى كه بر زبان جارى مى كنيد.
نكته :
تاثير نماز در تربيت فرد و جامعه
گـر چـه نـماز چيزى نيست كه فلسفه اش بر كسى مخفى باشد، ولى دقت در متون آيات و روايات اسلامى ما را به ريزه كاريهاى بيشترى در اين زمينه رهنمون مى گردد:
1 - روح و اسـاس و هدف و پايه و مقدمه و نتيجه و بالاخره فلسفه نماز همان ياد خدا است ، همان (ذكر اللّه ) است كه در آيه فوق بعنوان برترين نتيجه بيان شده است .
البـتـه ذكـرى كـه مـقـدمـه فـكـر، و فـكـرى كـه انـگـيـزه عـمـل بـوده بـاشـد، چـنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه در تفسير جـمـله و لذكـر الله اكـبـر فـرمـود: ذكـر الله عـنـد مـا احـل و حـرم (يـاد خـدا كـردن بـه هنگام انجام حلال و حرام ) (يعنى به ياد خدا بيفتد به سراغ حلال برود و از حرام چشم بپوشد).
2 - نـمـاز وسيله شستشوى از گناهان و مغفرت و آمرزش الهى است چرا كه خواه ناخواه نماز انـسـان را دعـوت بـه تـوبه و اصلاح گذشته مى كند، لذا در حديثى مى خوانيم : پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) از يـاران خـود سـؤ ال كـرد: لو كـان عـلى بـاب دار احـدكـم نـهـر و اغـتـسـل فـى كـل يـوم مـنـه خـمـس مـرات اكـان يـبـقـى فـى جـسـده مـن الدرن شـى ء؟ قـلت لا، قـال : فـان مثل الصلوة كمثل النهر الجارى كلما صلى كفرت ما بينهما من الذنوب : (اگر بر در خانه يكى از شما نهرى از آب صاف و پاكيزه باشد و در هر روز پنج بار خود را در آن شستشو دهد، آيا چيزى از آلودگى و كثافت در بدن او مى ماند؟).
در پاسخ عرض كردند: نه ، فرمود: (نماز درست همانند اين آب جارى است ، هر زمان كه انسان نمازى مى خواند گناهانى كه در ميان دو نماز انجام شده است از ميان مى رود).
و بـه ايـن تـرتـيـب جـراحـاتى كه بر روح و جان انسان از گناه مى نشيند، با مرهم نماز التيام مى يابد و زنگارهائى كه بر قلب مى نشيند زدوده مى شود.
3 - نـمـاز سـدى در بـرابـر گناهان آينده است ، چرا كه روح ايمان را در انسان تقويت مى كند، و نهال تقوى را در دل پرورش مى دهد، و مى دانيم ايمان و تقوى نيرومندترين سد در برابر گناه است ، و اين همان چيزى است كه در آيه فوق به عنوان نهى از فحشاء و منكر بـيـان شده است ، و همان است كه در احاديث متعددى مى خوانيم : افراد گناهكارى بودند كه شـرح حـال آنها را براى پيشوايان اسلام بيان كردند فرمودند: غم مخوريد، نماز آنها را اصلاح مى كند و كرد.
4 - نماز، غفلت زدا است ، بزرگترين مصيبت براى رهروان راه حق آن است كه هدف آفرينش خود را فراموش كنند و غرق در زندگى مادى و لذائذ
زود گذر كردند، اما نماز به حكم اينكه در فواصل مختلف ، و در هر شبانه روز پنج بار انـجـام مـى شـود، مـرتـبـا به انسان اخطار مى كند، هشدار مى دهد، هدف آفرينش او را خاطر نـشـان مى سازد، موقعيت او را در جهان به او گوشزد مى كند و اين نعمت بزرگى است كه انسان وسيله اى در اختيار داشته باشد كه در هر شبانه روز چند مرتبه قويا به او بيدار باش گويد.
5 - نـمـاز خود بينى و كبر را در هم مى شكند، چرا كه انسان در هر شبانه روز هفده ركعت و در هـر ركـعـت دو بـار پـيـشـانـى بـر خاك در برابر خدا مى گذارد، خود را ذره كوچكى در برابر عظمت او مى بيند، بلكه صفرى در برابر بى نهايت .
پرده هاى غرور و خود خواهى را كنار مى زند، تكبر و برترى جوئى را در هم مى كوبد.
به همين دليل عـلى (عـليه السلام ) در آن حديث معروفى كه فلسفه هاى عبادات اسلامى در آن منعكس شده اسـت بـعـد از ايمان ، نخستين عبادت را كه نماز است با همين هدف تبيين مى كند مى فرمايد: فـرض الله الايـمان تطهيرا من الشرك و الصلوة تنزيها عن الكبر...: (خداوند ايمان را براى پاكسازى انسانها از شرك واجب كرده است و نماز را براى پاكسازى از كبر).
6 - نماز وسيله پرورش ، فضائل اخـلاق و تـكـامـل مـعـنوى انسان است ، چرا كه انسان را از جهان محدود ماده و چهار ديوار عالم طـبـيـعت بيرون مى برد، به ملكوت آسمانها دعوت مى كند، و با فرشتگان همصدا و همراز مـى سـازد، خـود را بدون نياز به هيچ واسطه در برابر خدا مى بيند و با او به گفتگو برمى خيزد.
تـكـرار ايـن عـمل در شبانه روز آنهم با تكيه روى صفات خدا، رحمانيت و رحيميت و عظمت او مـخـصـوصا با كمك گرفتن از سوره هاى مختلف قرآن بعد از حمد كه بهترين دعوت كننده به سوى نيكيها و پاكيها است اثر قابل ملاحظه اى
در پرورش فضائل اخلاقى در وجود انسان دارد.
لذا در حـديـثـى از امـير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم كه در فلسفه نماز فرمود: الصلوة قربان كلى تقى : (نماز وسيله تقرب هر پرهيزكارى به خدا است ).
7 - نماز به سائر اعمال انسان ارزش و روح مى دهد- چرا كه نماز روح اخلاص را زنده مى كـنـد، زيـرا نـمـاز مـجـمـوعـه اى اسـت از نـيـت خـالص و گـفـتـار پـاك و اعـمـال خـالصـانـه ، تـكـرار ايـن مـجـمـوع در شـبـانـه روز بـذر سـايـر اعمال نيك را در جان انسان مى پاشد و روح اخلاص ‍ را تقويت مى كند.
لذا در حديث معروفى مى خوانيم كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) در وصاياى خود بعد از آن كـه فـرق مـبـاركش با شمشير ابن ملجم جنايتكار شكافته شد فرمود: الله الله فى الصلوة فانها عمود دينكم : (خدا را خدا را در باره نماز، چرا كه ستون دين شما است ).
مـى دانـيم هنگامى كه عمود خيمه در هم بشكند يا سقوط كند هر قدر طنابها و ميخهاى اطراف مـحـكـم باشد اثرى ندارد، همچنين هنگامى كه ارتباط بندگان با خدا از طريق نماز از ميان برود اعمال ديگر اثر خود را از دست خواهد داد.
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : اول ما يحاسب به العبد الصلوة فان قبلت قبل سائر عمله ، و ان ردت رد عليه سائر عمله : (نـخـسـتـيـن چـيـزى كـه در قـيـامـت از بـنـدگـان حـسـاب مـى شـود نـمـاز اسـت اگـر مـقـبـول افـتـاد سـائر اعـمـالشـان قـبـول مـى شـود، و اگـر مـردود شـد سـائر اعمال نيز مردود مى شود)!
شـايـد دليـل ايـن سـخـن آن بـاشـد كـه نماز رمز ارتباط خلق و خالق است ، اگر به طور صـحـيـح انـجـام گـردد قـصـد قـربـت و اخـلاص كـه وسـيـله قـبـولى سـائر اعـمـال اسـت در او زنـده مـى شـود، و گـرنـه بـقـيـه اعمال او مشوب و آلوده مى گردد و از درجه اعتبار
ساقط مى شود.
8 - نـمـاز قـطـع نـظـر از محتواى خودش با توجه به شرائط صحت دعوت به پاكسازى زندگى مى كند، چرا كه مى دانيم مكان نمازگزار، لباس نمازگزار، فرشى كه بر آن نـمـاز مـى خـوانـد، آبـى كـه بـا آن وضـو مـى گـيـرد و غـسـل مـى كند، محلى كه در آن غسل و وضو انجام مى شود بايد از هر گونه غصب و تجاوز بـه حقوق ديگران پاك باشد كسى كه آلوده به تجاوز و ظلم ، ربا، غصب ، كمفروشى ، رشـوه خـوارى و كـسـب امـوال حـرام بـاشـد چـگونه مى تواند مقدمات نماز را فراهم سازد؟ بـنـابـرايـن تـكـرار نـمـاز در پنج نوبت در شبانه روز خود دعوتى است به رعايت حقوق ديگران .
9 - نـمـاز عـلاوه بـر شـرائط صـحـت شـرائط قـبـول ، يـا بـه تـعـبـيـر ديـگـر شـرائط كمال دارد كه رعايت آنها نيز يك عامل مؤ ثر ديگر براى ترك بسيارى از گناهان است .
در كـتـب فـقـهـى و مـنـابـع حـديـث ، امـور زيـادى بـه عـنـوان مـوانـع قـبـول نـمـاز ذكـر شـده اسـت از جـمـله مـسـاءله شـرب خـمـر اسـت كـه در روايـات آمـده : لا تـقـبـل صـلوة شـارب الخـمـر اربـعـيـن يـومـا الا ان يـتـوب : (نـمـاز شـرابـخـوار تـا چهل روز مقبول نخواهد شد مگر اينكه توبه كند).
و در روايـات مـتـعـددى مـى خـوانـيـم : (از جـمـله كـسـانـى كـه نـمـاز آنـهـا قبول نخواهد شد پيشواى ستمگر است ).
و در بـعـضـى از روايـات ديـگـر تصريح شده است كه نماز كسى كه زكات نمى پردازد قـبـول نخواهد شد، و همچنين روايات ديگرى كه مى گويد: خوردن غذاى حرام يا عجب و خود بـيـنى از موانع قبول نماز است ، پيدا است كه فراهم كردن اين شرايط قبولى تا چه حد سازنده است ؟
10 - نـمـاز روح انـضـبـاط را در انـسان تقويت مى كند، چرا كه دقيقا بايد در اوقات معينى انـجـام گيرد كه تاخير و تقديم آن هر دو موجب بطلان نماز، است همچنين آداب و احكام ديگر در مـورد نيت و قيام و قعود و ركوع و سجود و مانند آن كه رعايت آنها، پذيرش ‍ انضباط را در برنامه هاى زندگى كاملا آسان مى سازد.
هـمه اينها فوائدى است كه در نماز، قطع نظر از مساءله جماعت وجود دارد و اگر ويژگى جـمـاعـت را بر آن بى فزائيم - كه روح نماز همان جماعت است - بركات بى شمار ديگرى دارد كه اينجا جاى شرح آن نيست ، بعلاوه كم و بيش همه از آن آگاهيم .
گـفـتـار خـود را در زمـيـنـه فلسفه و اسرار نماز با حديث جامعى كه از امام على بن موسى الرضـا (عـليـهـم السـلام ) نـقل شده پايان مى دهيم : امام در پاسخ نامه اى كه از فلسفه نماز در آن سؤ ال شده بود چنين فرمود: علت تشريع نماز اين است كه توجه و اقرار به ربـوبـيـت پـروردگـار اسـت ، و مـبـارزه بـا شـرك و بـت پـرسـتـى ، و قـيـام در پـيـشـگاه پـروردگـار در نـهايت خضوع و نهايت تواضع ، و اعتراف به گناهان و تقاضاى بخشش از معاصى گذشته ، و نهادن پيشانى بر زمين همه روز براى تعظيم پروردگار.
و نـيـز هدف اين است كه انسان همواره هشيار و متذكر باشد، گرد و غبار فراموشكارى بر دل او ننشيند، مست و مغرور نشود، خاشع و خاضع باشد، طالب و علاقمند افزونى در مواهب دين و دنيا گردد.
عـلاوه بـر ايـنـكـه مـداومـت ذكـر خـداونـد در شـب و روز كـه در پـرتـو نـمـاز حـاصـل مـى گردد، سبب مى شود كه انسان مولا و مدبر و خالق خود را فراموش نكند، روح سركشى و طغيانگرى بر او غلبه ننمايد.
و هـمين توجه به خداوند و قيام در برابر او، انسان را از معاصى باز مى دارد و از انواع فساد جلوگيرى مى كند