گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد شانزدهم
آيه و ترجمه


و لا تـجـدلوا اءهـل الكـتـب إ لا بـالتـى هى اءحسن إ لا الذين ظلموا منهم و قولوا ءامنا بالذى اءنزل إ لينا و اءنزل إ ليكم و إ لهنا و إ لهكم وحد و نحن له مسلمون (46)
و كذلك اءنزلنا إ ليك الكتب فالذين ءاتينهم الكتب يؤ منون به و من هؤ لاء من يؤ من به و ما يجحد بايتنا إ لا الكفرون (47)
و ما كنت تتلوا من قبله من كتب و لا تخطه بيمينك إ ذا لاضرتاب المبطلون (48)
بل هو ءايت بينت فى صدور الذين اءوتوا العلم و ما يجحد بايتنا إ لا الظلمون (49)




ترجمه :
46 - بـا اهـل كتاب جز به روشى كه از همه نيكوتر است مجادله نكنيد، مگر كسانى كه از آنها مرتكب ظلم و ستم شدند، و به آنها بگوئيد ما به تمام آنچه از سوى خدا بر ما
و شما نازل شده ايمان داريم ، معبود ما و شما يكى است و در برابر او تسليم هستيم .
47 - اينگونه ، كتاب را بر تو نازل كـرديـم ، كسانى كه (پيش از اين ) كتاب آسمانى به آنها داده ايم به اين كتاب ايمان مى آورنـد، و بـعـضـى از ايـن گـروه (مـشـركـان ) نـيز به آن مؤ من مى شوند و آيات ما را جز كافران انكار نمى كنند.
48 - تـو هـرگـز قـبـل از ايـن كتابى نمى خواندى و با دست خود چيزى نمى نوشتى مبادا كسانى كه در صدد ابطال سخنان تو هستند شك و ترديد كنند.
49 - بـلكـه ايـن كـتـاب آسـمـانـى مـجـمـوعـه اى از آيـات روشن است كه در سينه صاحبان دل جاى دارد و آيات ما را جز ستمگران انكار نمى كنند.
تفسير :
براى بحث بهترين روش را برگزينيد
در آيـات گـذشـتـه بـيـشـتـر سـخـن از نـحـوه بـرخـورد بـا (بـت پـرسـتـان ) لجوج و جـاهـل بـود كـه بـه مـقـتـضـاى حـال با منطقى تند، با آنها سخن مى گفت ، و معبودانشان را سـسـتـتـر از تـارهـاى عـنـكـبـوت معرفى مى كرد، و در آيات مورد بحث ، سخن از مجادله با (اهـل كـتـاب ) اسـت كـه بـايـد بـه صـورت مـلايـمـتـر بـاشـد، چـه ايـنـكـه آنـهـا حـداقل بخشى از دستورهاى انبياء و كتب آسمانى را شنيده بودند و آمادگى بيشترى براى بـرخـورد مـنـطـقـى داشـتـنـد كـه بـا هـر كـس بـايـد بـه مـيـزان عقل و دانش و اخلاقش سخن گفت .
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: بـا اهـل كتاب جز به روشى كه از همه بهتر است مجادله نكنيد (و لا تجادلوا اهل الكتاب الا بالتى هى احسن ).
(لاتـجـادلوا) از مـاده (جدال ) در اصل به معنى تابيدن طناب و محكم كردن آن است ، اين واژه در مورد ساختمان محكم و مانند آن نيز به كار مى رود و هنگامى كه دو نفر به بحث مـى پـردازنـد، و در حـقـيـقـت هـر كـدام مى خواهد ديگرى را از عقيده اش بپيچاند به اين كار مـجـادله گـفـتـه مـى شـود، بـه كـشـتـى گـرفـتـن نـيـز (جدال )
مى گويند، و به هر حال منظور در اينجا بحث و گفتگوهاى منطقى است .
تـعـبـيـر بـه (التـى هـى احسن )، تعبير بسيار جامعى است كه تمام روشهاى صحيح و مناسب مباحثه را شامل مى شود، چه در الفاظ، چه در محتواى سخن ، چه در آهنگ گفتار، و چه در حركات ديگر همراه آن .
بـنـابراين مفهوم اين جمله آن است كه الفاظ شما مؤ دبانه ، لحن سخن دوستانه محتواى آن مستدل ، آهنگ صدا خالى از فرياد و جنجال و هر گونه خشونت و هتك احترام ، همچنين حركات دسـت و چـشـم و ابرو كه معمولا مكمل بيان انسان هستند همه بايد در همين شيوه و روش انجام گيرد.
و چه زيبا است تعبيرات قرآن كه در يك جمله كوتاه يك دنيا معنى نهفته است .
ايـنـهـا هـمـه بـه خـاطـر آن است كه هدف از بحث و مجادله برترى جوئى و تفوق طلبى و شـرمـنده ساختن طرف مقابل نيست ، بلكه هدف تاثير كلام و نفوذ سخن در اعماق روح طرف است ، و بهترين راه براى رسيدن به اين هدف همين شيوه قرآنى است .
حـتـى بـسـيـار مـى شـود كـه انـسـان اگـر سـخـن حـق را بـه صورتى منعكس كند كه طرف مقابل آن را فكر خود بداند نه فكر گوينده ، زودتر انعطاف نشان مى دهد چرا كه انسان به افكار خود همچون فرزندان خود علاقمند است .
درسـت بـه هـمـيـن دليـل اسـت كـه قـرآن مـجـيـد بـسـيـارى از مـسـائل را بـه صـورت سـؤ ال و اسـتـفهام طرح مى كند، تا جوابش را از درون فكر مخاطب بجوشد و آن را از خود بداند.
ولى البـتـه هـر قـانـونـى اسـتـثـنـائى هـم دارد، از جـمـله هـمـيـن اصـل كـلى در بـحـث و مـجـادله اسـلامـى در مـواردى مـمـكـن اسـت حـمـل بـر ضـعـف و زبـونـى شود، و يا طرف مقابل آنچنان مست و مغرور باشد كه اين طرز برخورد انسانى ، بر جراءت و جسارتش
بـيـفـزايد لذا در دنبال آيه به صورت يك استثناء مى فرمايد: (مگر كسانى از آنها كه مرتكب ظلم و ستم شدند) (الا الذين ظلموا منهم ).
هـمانها كه بر خود و ديگران ظلم كردند و بسيارى از آيات الهى را كتمان نمودند تا مردم به اوصاف پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آشنا نشوند.
آنـهـا كـه ظـلم كـردنـد و فـرمـانهاى الهى را در آنجا كه بر خلاف منافعشان بود زير پا گذاردند.
آنـها كه ظلم كردند و خرافاتى همچون مشركان به ميان آوردند، مسيح يا عزيز را فرزند خدا خواندند.
و بـالاخـره آنـهـا كـه ظـلم كـردنـد و بـجـاى بـحـث مـنـطـقـى دسـت بـه شـمـشـيـر بـرده و متوسل به زور شدند و به شيطنت و توطئه چينى پرداختند.
و در آخـر آيـه يـكى از مصداقهاى روشن مجادله به احسن را كه مى تواند الگوى زنده اى براى اين بحث باشد به ميان آورده ، مى فرمايد:
(بـگـوئيـد مـا بـه تـمـام آنـچـه از سـوى خـدا بـر مـا و شـمـا نازل شده است ايمان داريم ، معبود ما و شما يكى است ، و در برابر او تسليم هستيم ) (و قولوا آمنا بالذى انزل الينا و انزل اليكم و الهنا و الهكم واحد و نحن له مسلمون ).
چـه تـعـبـيـر زيبا و چه آهنگ جالبى ؟ آهنگ وحدت و ايمان به همه آنچه از سوى خداى واحد نازل شده ، و حذف همه تعصبها، و ما و شماها، و بالاخره توحيد معبود و تسليم بى قيد و شرط در برابر (اللّه ).
اين يك نمونه از مجادله به احسن است كه هر كس بشنود مجذوب آن مى شود، و نشان مى دهد اسـلام گـروه گـرا، و تـفـرقه طلب نيست ، آواى اسلام آواى وحدت است و تسليم بودن در برابر هر سخن حق .
نـمـونـه هـاى ايـن بحث در قرآن فراوان است ، از جمله نمونه اى است كه امام صادق (عليه السلام ) در حديثى به آن اشاره كرده ، مى فرمايد: (مجادله به احسن ، مانند
مـطـلبى است كه در آخر (سوره يس ) در مورد منكران معاد آمده است ، هنگامى كه استخوان پـوسـيـده را در مـقـابـل پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آوردند و گفتند: چه كسى قـدرت دارد آن را احـيـا كـنـد؟ فـرمـود: يـحـيـيـهـا الذى انـشـاهـا اول مرة ... (همان خدائى كه روز نخست آن را آفريد، زنده مى كند، همان خدائى كه از درخت سبز، براى شما آتش بيرون مى فرستد).
آيـه بـعـد بـه عـنـوان تـاءكـيـد بـر اصـول چـهـارگـانـه اى كـه در آيـه قـبـل آمـد، مـى فـرمـايـد: (ايـن گـونـه مـا كـتـاب آسـمـانـى (قـرآن ) را بـر تـو نازل كرديم (و كذلك انزلنا اليك الكتاب ).
آرى ايـن قرآن بر اساس وحدت معبود، وحدت دعوت همه پيامبران راستين تسليم بى قيد و شـرط در بـرابـر فـرمـان حـق ، و مـجـادله بـا بـهـتـريـن شـيـوه هـا نازل شده .
بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد: مـنـظـور از جـمـله فـوق تـشـبـيـه نـزول قـرآن بـر پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـه نـزول كـتـب پيشين بر ساير انبياء است ، يعنى همانگونه كه بر پيامبران گذشته كتاب آسمانى نازل كرديم بر تو نيز قرآن را نازل نموديم .
ولى تفسير اول دقيقتر به نظر مى رسد هر چند جمع ميان هر دو معنى نيز ممكن است .
سـپـس مى افزايد: (كسانى كه پيش از اين كتاب آسمانى به آنها داده ايم (و به راستى به آن پايبند و معتقدند) به اين كتاب ايمان مى آورند) (و الذين آتيناهم الكتاب يؤ منون به ).
چـرا كـه هـم نـشـانـه هـاى آن را در كـتـب خـود يـافـتـه انـد، و هـم مـحـتـوايـش را از نـظـر اصول كلى هماهنگ با محتواى كتب خود مى بينند.
البته مى دانيم همه اهل كتاب (يهود و نصارى ) به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايمان
نـيـاوردنـد، بـنابراين جمله فوق ، اشاره به آن گروه مؤ منان واقعى و حقجويان خالى از تعصب است كه نام (اهل كتاب ) تنها شايسته آنها است .
بـعـد مـى افـزايـد: (گـروهـى از ايـنها (از اهل مكه و مشركان عرب ) نيز به آن ايمان مى آورند) (و من هؤ لاء من يؤ من به ).
و در پـايان در مورد كافران هر دو گروه مى گويد: (آيات ما را جز كافران انكار نمى كنند) (و ما يجحد باياتنا الا الكافرون ).
بـا تـوجـه به اينكه مفهوم (جحد) آنست كه انسان ، به چيزى معتقد باشد و آن را انكار كـنـد مـفـهـوم جـمـله فـوق ايـن مـى شـود كـه حـتـى كـفـار در دل به عظمت اين آيات معترفند و نشانه هاى صدق و راستى را در جبين آن مى نگرند، و راه و رسم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و زندگى پاكيزه و پيروان پاكباخته او را دليـلى بـر اصـالت آن مـى شـمـرند اما به خاطر لجاجت و تعصب و تقليد كوركورانه از نياكان ، و يا براى حفظ منافع نامشروع زودگذر به انكار برمى خيزند.
به اين ترتيب قرآن موضع گيريهاى اقوام مختلف را در برابر اين كتاب آسمانى مشخص مى كند: در يك صف اهل ايمانند، اعم از علماى اهل كتاب و مؤ منان راستين و مشركانى كه تشنه حـق بـودنـد و حـق را يـافـتـنـد و دل به آن بستند، و در صف ديگر منكران لجوجى كه حق را ديدند اما همچون خفاشان خود را از آن پنهان داشتند، چرا كه ظلمت كفر جزء بافت وجودشان شده و از نور ايمان وحشت دارند!
قابل توجه اينكه اين گروه قبلا نيز كافر بوده اند، ولى تاءكيد مجدد بر كفرشان ممكن اسـت به اين جهت باشد كه قبلا اتمام حجت بر آنها نشده بود، كفر حقيقى الان است كه بر آنها اتمام حجت شده و با علم و آگاهى صراط مستقيم را رها كرده در بيراه ه گام مى زنند.
سـپـس بـه يـكى ديگر از نشانه هاى روشن حقانيت دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) كـه تـاءكـيـدى اسـت بـر مـحـتـواى آيه گذشته اشاره كرده مى گويد: (تو قـبـل از نـزول قـرآن هـرگـز كـتـابـى را نـمـى خواندى ، و هرگز با دست خود چيزى نمى نوشتى مبادا دشمنانى كه در صدد ابطال دعوت تو هستند گرفتار شك و ترديد شوند) (و بـگـويند آنچه را او آورده نتيجه مطالعه كتب پيشين و نسخه بردارى از آنها است ) (و ما كنت تتلوا من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون ).
تـو هـرگـز بـه مـكـتب نرفتى و خط ننوشتى ، اما با اشاره وحى الهى ، مساءله آموز صد مدرس شدى !.
چـگونه مى توان باور كرد، شخصى درس نخوانده و استاد و مكتب نديده با نيروى خودش كـتـابـى بـيـاورد و از هـمـه جـهـان بـشـريـت دعـوت بـه مـقـابـله كـنـد و هـمـگـان از آوردن مـثل آن عاجز شوند؟ آيا اين دليل بر آن نيست كه نيروى تو از قدرت بيپايان پروردگار مـدد مـى گـيـرد؟ و كـتـاب تـو وحـى آسمانى است كه از ناحيه او بر تو القاء شده است ؟ تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه لازم است كه اگر كسى بگويد ما از كجا بدانيم كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هرگز به مكتب نرفت و خط ننوشت ! در پاسخ مى گوئيم : او
در مـحـيـطى زندگى كرد كه با سواد در آنجا بسيار محدود و معدود بود به طورى كه مى گـويـنـد در تـمـام شـهـر مكه بيش از 17 نفر قدرت بر خواندن و نوشتن نداشتند در چنين مـحـيـطـى اگـر كـسـى درس بـخـوانـد، مـكـتـبـى بـبـيـنـد مـحـال است بتواند كتمان كند، در همه جا مشهور و معروف مى شود، و استاد و درسش شناخته خواهد شد.
چـنـيـن شـخـصـى چـگـونه مى تواند ادعا كند پيامبر راستين است اما دروغى به اين آشكارى بـگـويد؟ بخصوص اينكه اين آيات در مكه در مهد نشو و نماى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) نـازل گرديده آنهم در برابر دشمنان لجوجى كه كوچكترين نقطه ضعفها از نظرشان مخفى نمى ماند.
در آيـه بـعـد نـشـانـه هـاى ديـگـرى براى حقانيت قرآن بيان مى كند، مى گويد:اين كتاب آسـمـانـى مـجـمـوعـه اى اسـت از آيـات بينات كه در سينه هاى صاحبان علم قرار مى گيرد (بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوا العلم ).
تعبير به (آيات بينات ) بيانگر اين واقعيت است كه نشانه هاى حقانيت قرآن در خود آن بـه چـشـم مـى خـورد و در پـيـشـانـى آيـات مـى درخـشـد، و دليل آن با خود آن است .
در حـقـيـقت همچون آيات تكوينى است كه انسان از مطالعه آن بدون نياز به چيز ديگر به حـقـيـقـت پـى مـى بـرد؟ ايـن آيـات تـشـريـعى نيز از نظر ظاهر و محتوى چنان است كه خود دليل صدق خويش است .
از اين گذشته ، طرفداران اين آيات و طالبان و دلدادگان آن ، كسانى هستند كه بهره اى از علم و آگاهى دارند، هر چند دستشان تهى و پايشان برهنه است .
بـه تـعـبـيـر روشـنـتـر يـكـى از طـرق شـنـاخـت اصـالت يـك مـكـتـب بـررسـى حـال مؤ منان به آن مكتب است ، اگر گروهى نادان يا شياد، دور كسى را گرفتند به نظر مى رسد كه او نيز از همين قماش باشد، اما اگر كسانى كه اسرار علوم در سينه هاى
آنـهـا نـهـفـتـه اسـت اعـلام وفـادارى بـه مـكـتـبـى كـردنـد دليـل بـر حـقـانـيـت آن اسـت ، و مـا مـى بـيـنـيـم گـروهـى از عـلمـاى اهل كتاب و شخصيتهاى با تقواى ممتازى همچون ابوذرها و سلمانها، مقدادها و عمار ياسرها و شخصيت والائى همچون على (عليه السلام ) حاميان و عاشقان اين مكتب بودند.
در روايـات زيـادى كـه از طـرق اهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) وارد شـده ايـن آيـه بـه ائمه اهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) تفسير شده است ، اين نه به معنى انحصار است ، بلكه بيان مصداق روشنى است براى (الذين اوتوا العلم ).
و اگر مى بينيم در بعضى از روايات ، تصريح شده به اينكه منظور خصوص امامان است در حـقيقت اشاره به مرحله كامل علم قرآن مى باشد كه در اختيار آنها است و هيچ مانعى ندارد كه علما و دانشمندان بلكه توده هاى فهميده مردم بهره اى از اين علوم قرآن داشته باشند.
ضـمـنا اين آيه نشان مى دهد كه علم و دانش منحصر به آنچه در كتاب و از محضر استاد مى خـوانـنـد و مـى آمـوزنـد نـيست ، چرا كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) طبق صريح آيـات گذشته به مكتب نرفت و خط ننوشت ولى برترين مصداق (الذين اوتوا العلم ) بـود، پـس در ماوراى علم رسمى ، علمى است برتر و والاتر كه از سوى پروردگار به صورت نورى در قلب آدمى القاء مى شود كه العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء و اين جوهره علم است ، و علوم ديگر پوسته علم .
در پـايـان آيـه اضافه مى كند: (آيات ما را جز ستمگران از روى عناد انكار نمى كنند) (و ما يجحد باياتنا الا الظالمون ).
چرا كه نشانه هاى آن روشن است : پيامبر امى و درس نخوانده آورنده آن است .
آگاهان انديشمند مؤ منان به آن هستند.
از ايـن گـذشـتـه خود آن نيز مجموعه آيات بينات (سخنانى با محتواى روشن و آشكار) مى باشد.
و در كتب پيشين نيز نشانه هاى آن آمده است .
بـا ايـنـهـمـه آيـا كـسـى جـز آنـها كه بر خويشتن و بر جامعه ستم مى كنند آن را انكار مى نمايد؟ (تكرار مى كنيم كه تعبير به جحد در موردى است كه انسان چيزى را مى داند و بر خلاف علمش انكار مى كند).
نكته ها :
1 - نگار من كه به مكتب نرفت !...
درسـت اسـت كـه خـوانـدن و نـوشـتـن بـراى هـر انـسـانـى كـمـال مـحـسـوب مـى شـود ولى گـاه شـرائطـى پـيـش مـى آيـد كـه نـخـوانـدن و نـنـوشـتن كمال است .
و ايـن در مورد پيامبران مخصوصا خاتم انبياء (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كاملا صدق مـى كـنـد، چـه ايـنـكه اگر دانشمندى درس خوانده ، و فيلسوفى آگاه و پر مطالعه ادعاى نـبـوت كـنـد و كـتـابـى ارائه دهـد بـه عنوان يك كتاب آسمانى در چنين شرائطى ممكن است وسـوسه و ترديدهائى پيش بيايد كه آيا اين كتاب و مكتب مولود انديشه هاى خود او نيست ؟.
اما اگر ببينيم از ميان يك قوم عقب افتاده يك انسانى كه هرگز محضر استادى را درك نكرده ، كـتـابـى نـخـوانـده ، و صـفـحـه نـنـوشته ، برخاست ، كتابى به عظمت عالم هستى ، با مـحـتـوائى بـسيار بلند و عالى ، ارائه داد، در اينجا خيلى خوب مى توان درك كرد كه اين تراوش مغز او نيست ، بلكه وحى آسمانى و تعليم الهى است .
در آيـات ديـگـر قـرآن نـيـز روى (امـى ) بـودن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تـكـيـه شـده ، و چنانكه ذيل آيه 157 سوره اعراف گفتيم سه تفسير براى كلمه امى ذكر كرده اند كه از همه روشنتر (درس نخوانده ) است .
اصولا در محيط حجاز درسى نبود كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بخواند و معلمى
نـبـود كـه از مـحضرش استفاده كند، و گفتيم تعداد كسانى كه فقط سواد خواندن و نوشتن داشـتند در تمام مكه در مردان از 17 نفر تجاوز نمى كرد مى گويند از زنان نيز تنها يك نفر بود كه خواندن و نوشتن مى دانست .
طـبـيـعـى اسـت كـه در چـنـين محيطى كه ابتدائى ترين مرحله علم (خواندن و نوشتن ) اينقدر كـمـيـاب و مـحـدود اسـت ممكن نيست كسى درس خوانده باشد و مردم از آن آگاه نشوند و اگر كـسـى بـا قـاطـعـيـت ادعـا كـرد مـن هـيـچ درسـى نـخـوانـدهـام و كـسـى آن را انـكـار نـكـرد دليـل روشـنـى بـر صـدق گـفـتـه او اسـت ، و بـه هـر حـال ايـن وضـع خاص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در آيات فوق آمده براى تـكميل اعجاز قرآن و قطع بهانه هاى بهانه جويان بسيار مؤ ثر و مفيد بود، آرى او عالم بزرگ و بى نظيرى بود كه فقط در مكتب وحى درس ‍ خوانده بود.
تـنـهـا بـهـانـه اى بـراى بـعـضـى مـانـده ايـن اسـت كـه پـيـامـبـر قـبـل از دوران نـبـوتـش يـكـى دو سـفـر بـه شـام كـرد (بـراى مـدتـى كـوتـاه كـه مـشـغـول انـجـام بـرنـامـه تـجـارت بـود) مـى گـويند شايد در اين يكى دو سفر با علماى اهل كتاب تماس گرفته و مسائل را از آنها دريافت داشته است !
دليـل سـسـتـى ايـن ادعا در خودش نهفته است كه اينهمه تاريخ پيامبران و احكام و قوانين و مـقـررات و مـعارف عالى را چگونه ممكن است كه انسان درس نخوانده و مكتب نرفته به اين زودى از افـرادى بـشـنـود و بـه خـاطـر بـسـپـارد و در مـدت 23 سـال پـيـاده كـنـد؟ و در بـرخـورد بـا حـوادثـى كـه بـيـسـابـقـه و غـيـر مـنتظره بود عكس العـمل لازم نشان دهد و اين درست به آن مى ماند كه بگوئيم فلان ليست بزرگ تمام علوم و فـنـون طـب را در آن چـنـد روزى آمـوخـت كـه در فـلان بـيـمـارسـتـان نـاظـر حال مداواى بيماران وسيله پزشكان بود، اين سخن به شوخى شبيه تر است !
تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از رسيدن به مرحله
نـبـوت احتمالا توانائى بر نوشتن و خواندن از طريق تعليمات الهى داشت هر چند در هيچ تـاريـخـى ديـده نـشـده اسـت كـه او از ايـن علم و دانشش استفاده كرده باشد، چيزى را از رو بخواند و يا با دست خود نامه اى بنويسد، و شايد پرهيز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) در تـمـام عـمـرش از اين كار باز براى اين بود كه دستاويزى به دست بهانه - جويان ندهد.
تنها موردى كه در بعضى كتب تاريخ و حديث آمده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خودش مطلبى را نوشت در ماجراى صلح حديبيه است كه در مسند احمد آمده است : (پيامبر شخصا قلم به دست گرفت و صلحنامه را نوشت
ولى جـمـعـى از علماى اسلام اين حديث را انكار كرده اند و آن را مخالف صريح آيات فوق مـى دادنـد، هـر چـنـد بـه عـقـيده بعضى صراحتى هم ندارد، زيرا اين آيات ناظر به وضع پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) قـبـل از نـبـوت اسـت چـه مانعى دارد كه بعد از نيل به مقام نبوت استثنائا در يك مورد خطى بنويسد كه آن خود معجزهاى محسوب مى شود.
ولى به هر حال در چـنـين مساله اى تكيه كردن بر خبر واحد دور از حزم و احتياط و مخالف چيزى است كه در علم اصول اثبات شده ، هر چند اين خبر چنانكه گفتيم مشكلى ايجاد نكند.
2 - راه نفوذ در ديگران
بـراى تـسـخـيـر دلهـا و نـفـوذ سـخـن حـق در افـكـار ديـگـران تـنـهـا تـوسل به استدلالات قوى و نيرومند كافى نيست ، نحوه برخورد با طرف ، و شيوه بحث عميقترين اثر را
در ايـن مـرحـله مـى گـذارد، چـه بـسـيـارنـد كـسـانـى كـه در بحثها دقيق و موشكاف ، و بر مسائل علمى مسلط و آگاهند، اما چون از شيوه (جدال احسن ) و بحثهاى سازنده آگاه نيستند كمتر در گفتگو با ديگران موفق به نفوذ در قلب آنها مى شوند.
حـقـيـقت اين است كه اقناع (عقل و فكر) به تنهائى كافى نيست ، بايد عواطف نيز اقناع گردد كه نيمى از وجود انسان را تشكيل مى دهند.
بـه تـعـبـيـر ديـگر نفوذ در مرحله (خود آگاه ) روح انسان به تنهائى كفايت نمى كند بـايـد در مـرحـله (نـاآگـاه ) كـه بـخـش مـهـم روح را تشكيل مى دهد نيز نفوذ كرد.
از بـررسـى حـال پـيامبران مخصوصا حال پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمـه هـدى (عـليـهـم السـلام ) بـخـوبى استفاده مى شود كه اين بزرگواران براى تحقق بـخـشـيـدن بـه اهـداف تـبـليـغـى و تـربـيـتـى خـود از اخـلاق اجـتـمـاعـى و اصول روانشناسى و انسانيترين شيوه هاى نفوذ در قلبها استفاده مى كردند.
طـرز بـرخـورد آنـهـا بـا مردم چنان بود كه به سرعت آنها را به سوى اهداف خود جلب و جذب مى كردند، گرچه بعضى ميل دارند به اين امور هميشه جنبه اعجاز دهند اما چنين نيست ، اگـر مـا هـم سـنـت و روش و شـيوه بحث آنها را در برخورد با ديگران به كار بنديم به سرعت مى توانيم در آنها اثر بگذاريم و در اعماق جانشان نفوذ كنيم .
قـرآن بـا صراحت به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد: فبما رحمة مـن الله لنـت لهـم و لو كـنـت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك : (به خاطر رحمت الهى اسـت كـه نـسـبـت بـه آنـهـا نـرمـخـو شـده اى كـه اگـر خـشـن و سـنـگـدل بـودى از اطـراف تـو پـراكـنـده مـى شـدنـد) (آل عمران - 159).
بـسـيـار ديـده شـده اسـت كـه بـعضى بعد از ساعتها بحث و گفتگو نه تنها پيشرفتى در مـذاكـرات خـود حـاصـل نـمـى كـنـنـد بـلكـه طـرف را در عـقـيـده باطل خويش را سختر
و مـتـعـصـبـتـر مـى بـيـنـد، دليـل آن ايـن اسـت كـه از روش جدال به احسن استفاده نشده است .
خـشـونـت در بـحـث ، بـرتـرى جـوئى ، تـحـقـيـر طـرف مـقـابـل ، اظهار كبر و غرور، عدم احترام به افكار ديگران ، و عدم صميميت در بحثها همه از امـورى اسـت كه باعث شكست انسان در بحث مى شود، لذا در مباحث اخلاق اسلامى بحثى تحت عـنـوان تـحـريم (جدال ) و (مراء) مى بينيم كه منظور از آن بحثهائى است كه در آن روح حـقـجـوئى و حـقـطـلبى نباشد، بلكه هدف از آن پرخاشگرى و برتريطلبى و به كرسى نشاندن سخن خويش است !
تحريم جدال و مراء گذشته از جنبه هاى معنوى و اخلاقى ، براى همين است كه در اينگونه بحثها هرگز پيشرفت فكرى حاصل نمى شود.
تـحـريـم (جـدال ) و (مـراء) بـه هـم نـزديـك اسـت ولى دانـشـمندان اسلامى ميان آنها فـرقـهـائى گـذارده انـد: (مـراء) بـه مـعـنـى اظـهـار فـضـل و كـمـال اسـت ، و (جـدال ) بـه مـنـظـور تـحـقـيـر طـرف مقابل .
جدال به حملات ابتدائى در بحث گفته مى شود ولى (مراء) به حملات دفاعى .
(جـدال ) در مـسـائل عـلمـى است و مراء اعم است (البته تضادى در ميان اين تفسيرها وجود ندارد).
بـه هـر حال مجادله و بحث با ديگران گاهى (جدال به احسن ) است و آن بحثى است كه شـرايـطـى كـه در بـالا گـفتيم دقيقا در آن رعايت شود، و گاهى به غير احسن است و آن در صورتى است كه امور بالا به دست فراموشى سپرده شود.
اين گفتار را با ذكر چند روايت گويا و آموزنده پايان مى دهيم .
در حـديـثـى از پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى خـوانـيـم : لايستكمل عبد حقيقة الايمان حتى بدع المراء و ان كان محقا: (هيچكس حقيقت ايمان را به طور
كامل درك نمى كند مگر اينكه (مراء) را ترك گويد، هر چند حق با او باشد).
در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر خدا (سليمان ) به فرزندش گفت : يا بنى اياك و المـراء، فـانـه ليـسـت فـيـه مـنـفـعـة ، و هـو يـهـيـج بـيـن الاخـوان العداوة : (پسرم ! از جـدال بـپـرهـيـز، زيـرا نـه تـنـهـا سـودى در آن نيست ، بلكه آتش دشمنى را ميان برادران شعلهور مى سازد).
و نـيـز از پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده اسـت كـه فـرمـود: مـا ضـل قـوم بـعـد ان هـداهـم الا اوتـوا الجـدال : (هـيـچ گـروهـى پـس از هـدايـت گـمـراه نـشـدنـد مـگـر ايـنـكـه از راه جـدال و بـحـثـهـاى پـرخـاشـگـرانـه و بـرتـريـجـويـانـه ، كـه حـقـيـقـت در آن دنبال نمى شود وارد شدند).
3 - (كافران ) و (ظالمان )
در آيـات فـوق يك بار با اين جمله برخورد مى كنيم كه (آيات ما را جز كافران از روى عناد انكار نمى كنند) و بار ديگر با همين جمله با اين تفاوت ، كه عنوان ظالمان به جاى كافران نشسته و مى گويد: (آيات ما را جز ظالمان انكار نمى كنند).
مـقـايـسـه ايـن دو بـا هـم نـشـان مـى دهـد كـه مـسـاءله از قـبـيل تكرار نيست ، بلكه بيان دو مطلب مختلف است ، يكى به جنبه هاى عقيدتى اشاره مى كند و ديگرى به جنبه هاى عملى .
نـخـست مى گويد: (آنها كه با پيشداوريهاى نادرست خود و يا تقليدهاى كوركورانه از نياكان ، كفر و شرك را برگزيده اند، هر آيت و نشانهاى را از خدا
ببينند نفى مى كنند هر چند عقلشان آن را به درستى پذيرفته باشد).
در تـعـبير دوم مى گويد: آنها كه با ظلم و ستم بر خويشتن و جامعه راهى را انتخاب كرده انـد، و مـنـافـع نامشروعشان را در آن مى بينند، و مصمم به ادامه اين ستمگرى هستند طبيعى اسـت كـه زيـر بـار آيـات مـا نمى روند، چرا كه آيات ما همانگونه كه با خط فكرى آنها سازگار نيست با خط عملى آنها نيز سازگار نمى باشد.
آيه و ترجمه


و قالوا لو لا اءنزل عليه ءايت من ربه قل إ نما الايت عند الله و إ نما اءنا نذير مبين (50)
اءولم يـكـفـهـم اءنا اءنزلنا عليك الكتب يتلى عليهم إ ن فى ذلك لرحمة و ذكرى لقوم يؤ منون (51)
قـل كـفـى بـالله بـيـنـى و بـيـنـكـم شـهـيـدا يعلم ما فى السموت و الا رض و الذين ءامنوا بالبطل و كفروا بالله اءولئك هم الخسرون (52)
و يـسـتـعـجـلونـك بـالعـذاب و لو لا اءجـل مـسـمـى لجـاءهم العذاب و ليأ تينهم بغتة و هم لا يشعرون (53)
يستعجلونك بالعذاب و إ ن جهنم لمحيطة بالكفرين (54)
يـوم يـغـشـئهـم العـذاب مـن فـوقـهـم و مـن تـحـت اءرجـلهـم و يقول ذوقوا ما كنتم تعلمون (55)




ترجمه :
50 - گـفـتـنـد: چـرا مـعـجـزاتـى از سـوى پـروردگـارش بـر او نـازل نـشـده ؟ بـگـو مـعـجـزات هـمـه نـزد خـداسـت (و بـه فـرمـان او نازل مى شود، نه به ميل من و شما) من تنها انذار كننده آشكارى هستم .
51 - آيـا بـراى آنـهـا كـافـى نـيـسـت كـه ايـن كـتـاب آسـمـانـى را بـر تـو نـازل كـرديـم كـه پـيـوسـته بر آنها تلاوت مى شود؟ در اين رحمت و تذكرى است براى كسانى كه ايمان مى آورند.
52 - بـگـو هـمـيـن بس كه خدا ميان من و شما گواه است ، آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند كسانى كه به باطل ايمان آوردند و به الله كافر شدند زيانكاران واقعى هستند.
53 - آنـهـا بـا عـجـله از تـو عـذاب را مى طلبند، و اگر موعد مقررى تعيين نشده بود عذاب (الهـى ) بـه سـراغ آنـهـا مـى آمـد، سـرانـجـام ايـن عـذاب بـطـور نـاگـهـانـى بـر آنـهـا نازل مى شود در حالى كه نمى دانند.
54 - آنـهـا بـا عـجـله از تو تقاضاى عذاب مى كنند، در حالى كه جهنم به كافران احاطه دارد!
55 - آن روز كه عذاب (الهى ) آنها را از بالاى سر و پائين پا مى پوشاند و به آنها مى گويد بچشيد آنچه را عمل مى كرديد (روز سخت و دردناكى است ).
تفسير :
آيا معجزه قرآن كافى نيست ؟!
كـسـانـى كـه بر اثر لجاجت و اصرار در باطل ، حاضر نبودند به هيچ قيمتى در برابر بـيـان مـسـتـدل و مـنـطقى قرآن تسليم شوند، و آوردن كتابى همچون قرآن به وسيله فرد درس نـخـوانـدهـاى هـمـچـون پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) كـه دليـل روشـنى بر حقانيت وى بود بپذيرند، دست به بهانه جوئى تازهاى زدند، چنانكه قـرآن در نـخـسـتـيـن آيـات مورد بحث مى گويد: آنها از روى سخريه و استهزاء گفتند چرا مـعـجـزاتـى (هـمـچـون مـعـجـزات مـوسـى و عـيـسـى ) از سـوى پـروردگـارش بـر او نازل نشده است ؟ (و قالوا لو لا انزل عليه آيات من ربه ).
چرا او عصاى موسى و يد بيضاء و دم مسيحا ندارد؟
چرا او هم دشمنان خود را با معجزات بزرگ نابود نمى كند؟ آن گونه كه موسى و شعيب و هـود و نـوح و ثـمـود كردند؟ و يا همانگونه كه در سوره اسراء از زبان اين گروه آمده اسـت (چـرا پـيـامـبـر اسـلام ، نـهـرها و چشمه هاى آب جارى از بيابان خشك مكه ظاهر نمى كند)؟ (چرا قصرى از طلا ندارد)؟ (چرا به آسمان صعود نمى كند؟ و چرا نامهاى از سوى خدا از آسمان براى آنها نمى آورد)!!.
بـدون شك پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) معجزات ديگرى غير از قرآن مجيد داشـتـه ، و تـواريـخ نـيز با صراحت از آن سخن مى گويد، ولى آنها با اين سخنانشان ، دنـبـال تـحصيل معجزه نبودند، بلكه از يكسو مى خواستند اعجاز قرآن را ناديده بگيرند و از سـوى ديـگـر تقاضاى معجزات اقتراحى داشتند (منظور از معجزات اقتراحى اين است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) طبق تمايلات اين و آن ، هر امر خارق العادهاى را كه پيشنهاد كنند انجام دهد، مثلا اين يكى پيشنهاد خارج ساختن چشمه هاى آب كند ديگرى بگويد من قبول ندارم بايد كوه هاى مكه را طلا كنى ، سومى هم بهانه بگيرد كه اين كافى نيست بايد به آسمان صعود كنى ، و به اين ترتيب معجزه را به صورت بازيچه بيارزشى در آورند، و تازه آخر كار بعد از ديدن همه اينها ساحرش بخوانند).
لذا قـرآن در آيـه 111 سـوره انـعـام مـى گـويـد و لو انـنا نزلنا اليهم الملائكة و كلمهم الموتى و حشرنا عليهم كل شى ء قبلا ما كانوا ليؤ منوا: (اگر ما فرشتگان را بر آنها نـازل كـنـيـم و مـردگـان زنـده شوند و با آنها سخن بگويند و همه چيز را در برابر آنها محشور نمائيم باز هم ايمان نمى آورند)!
به هر حال قرآن براى پاسخگوئى به اين بهانهجويان لجوج ، از دو راه وارد مى شود:
نـخـسـت مـى گويد: به آنها (بگو معجزه كار من نيست كه با تمايلات شما انجام گيرد، معجزات همه نزد خدا است ) (قل انما الايات عند الله ).
او مـى دانـد چـه مـعـجـزهـاى بـا چـه زمـانـى و براى چه اقوامى متناسب است ، او مى داند چه افـرادى در صـدد تـحـقـيـق و پـى جوئى حقند و بايد خارق عادات به آنها نشان دهد، و چه افرادى بهانه گيرند و دنبال هواى نفس ؟
و بگو (من فقط انذار كننده و بيم دهنده آشكارم ) (و انما انا نذير مبين ).
تـنـهـا وظـيـفه من انذار و تبليغ است و بيان كلام خدا، اما ارائه معجزات و خارق عادات تنها به اختيار ذات پاك او است ، اين يك پاسخ .
پـاسـخ ديـگر اينكه : (آيا همين اندازه براى آنها كافى نيست كه ما اين كتاب آسمانى را بـر تـو نـازل كـرديـم كـه پـيوسته بر آنها تلاوت مى شود) (او لم يكفهم انا انزلنا عليك الكتاب يتلى عليهم ).
آنها تقاضاى معجزات جسمانى مى كنند، در حالى كه قرآن برترين معجزه معنوى است .
آنـهـا تـقاضاى معجزه زود گذرى دارند در حالى كه قرآن معجزهاى است جاويدان ، و شب و روز آياتش بر آنها خوانده مى شود.
آيـا امـكـان دارد انـسانى درس نخوانده - و حتى اگر فرضا درس خوانده بود - كتابى با ايـن مـحـتـوا و ايـن جـاذبـه عـجيب كه فوق توانائى انسانها است بياورد و عموم جهانيان را دعوت به مقابله كند و همه در برابر آن عاجز و ناتوان بمانند؟!
اگـر راسـتـى مـنـظـور آنـهـا مـعـجـزه اسـت مـا بـه وسـيـله نـزول قـرآن بيش از آنچه آنها تقاضا دارند در اختيارشان گذارده ايم ، ولى نه ، آنها حق طلب نيستند، بهانه جو هستند.
بايد توجه داشت كه جمله او لم يكفهم (آيا براى آنها كافى نيست ؟) معمولا
در مـواردى گـفـتـه مـى شـود كـه انـسـان كـارى مـا فـوق انـتظار طرف انجام داده و او از آن غافل است يا خود را به غفلت مى زند.
مـثـلا مـى گـويـد چـرا فـلان خـدمـت را بـه مـن نـكـردى و ما انگشت روى خدمت بزرگترى مى گـذاريـم كـه او آن را نـاديـده گـرفـتـه و مـى گـوئيـم آيـا كـافـى نـيست كه ما چنين خدمت بـزرگـى بـه تـو كـرديـم ؟! از همه اينها گذشته معجزه بايد هماهنگ با شرائط زمان و مكان و چگونگى دعوت پيامبر باشد، پيامبرى كه آئينش جاودانى است بايد معجزه جاودانى داشته باشد.
پـيـامبرى كه دعوتش جهانگير است و بايد قرون و اعصار آينده را نيز در بر گيرد بايد مـعـجـزه روحانى و عقلانى روشنى داشته باشد كه فكر همه انديشمندان و صاحبخردان را بـه سـوى خـود جذب كند. مسلما براى چنين هدفى قرآن مناسب است ، نه عصاى موسى و يد بيضا.
و در پايان آيه براى تاءكيد و توضيح بيشتر مى گويد: در اين كتاب آسمانى هم رحمت بـزرگـى نـهـفـتـه است و هم تذكر گويائى ، براى كسانى كه ايمان مى آورند (ان فى ذلك لرحمة و ذكرى لقوم يؤ منون ).
آرى قـرآن هـم رحـمـت اسـت و هـم وسـيـله يادآورى ، اما براى گروه با ايمان براى آنها كه درهـاى قـلب خـود را به روى حقيقت گشوده اند، براى آنها كه طالب نورند و خواهان پيدا كـردن راه ، آنـها اين رحمت الهى را با تمام وجود خود احساس مى كنند و در پرتو آن آرامش ‍ مى يابند، آنها هر بار كه آيات قرآن را مى خوانند تذكر تازهاى مى يابند.
مـمـكـن اسـت فرق ميان (رحمت ) و (ذكرى ) اين باشد كه قرآن تنها يك معجزه و مايه تذكر نيست ، بلكه علاوه بر آن مملو است از برنامه ها و قوانين رحمت آفرين و دستورهاى تـربـيـتـى و انسانساز، فى المثل عصاى موسى تنها معجزه بود ولى در زندگى روز مره مردم اثرى نداشت اما قرآن هم معجزه است و هم
برنامه كامل زندگى و مايه رحمت .
و از آنجا كه هر مدعى نياز به شاهد و گواه دارد در آيه بعد مى فرمايد: (بگو همين بس كه خدا ميان من و شما گواه است ) (قل كفى بالله بينى و بينكم شهيدا).
بـديـهى است هر قدر آگاهى شاهد و گواه بيشتر باشد ارزش شهادت او بيشتر است ، لذا در جـمـله بـعـد اضـافه مى كند: (خدائى گواه من است كه تمام آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند) (يعلم ما فى السموات و الارض ).
حال ببينيم خداوند چگونه بر حقانيت پيامبرش گواهى داده ؟
ممكن است اين گواهى ، گواهى عملى باشد زيرا وقتى خداوند معجزه بزرگى همچون قرآن را در اخـتيار پيامبرش قرار مى دهد سند حقانيت او را امضاء كرده است ، مگر ممكن است خداوند حـكـيـم عـادل معجزه را در اختيار فرد دروغگوئى (العياذ بالله ) بگذارد؟ بنابراين اعطاى معجزه به شخص پيامبر خود بهترين طرز گواهى دادن خدا به نبوت او است .
عـلاوه بر گواهى عملى فوق ، در آيات متعددى از قرآن مجيد گواهى قولى نيز داده شده ، چـنـانـكـه در آيـه 40 سـوره احـزاب مـى خـوانـيـم : مـا كـان مـحـمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين .
و در آيـه 29 سـوره فـتـح نـيـز آمـده اسـت : مـحـمـد رسـول الله و الذيـن مـعـه اشـداء عـلى الكـفـار رحـمـاء بـيـنـهـم : (مـحـمـد رسـول خـدا اسـت و كـسـانـى كه با او هستند در برابر كفار خشن و در ميان خودشان رحيم و مهربانند).
بـعـضى از مفسران گفته اند: اين آيه در پاسخ بعضى سران يهود در مدينه مانند (كعب بـن اشـرف ) و اتـبـاع او نـازل شده است كه گفتند: اى محمد چه كسى گواهى مى دهد كه تو فرستاده خدائى ؟ آيه نازل شد و گفت : خداوند چنين گواهى مى دهد.
از ايـنـجـا تـفـسـير و بيان ديگرى براى آيه فوق نيز مى توان به دست آورد و آن اينكه مـنـظـور گـواهـى و شـهـادت خـداونـد اسـت در كـتـب آسـمـانـى پـيـشـيـن كـه عـلمـاى اهل كتاب بخوبى از آن آگاهى داشتند.
در عـيـن حـال منافاتى بين اين تفسيرهاى سه گانه نيست و ممكن است همه در معنى آيه جمع باشد.
در پـايـان آيـه بـه عـنـوان يـك هـشـدار و تـهـديـد مـى فـرمـايـد: (كسانى كه ايمان به بـاطـل آوردنـد و بـه الله كـافـر شـدنـد زيـانـكـاران واقـعـى هـسـتـنـد) (و الذيـن آمـنـوا بالباطل و كفروا بالله اولئك هم الخاسرون ).
چـه خـسـرانـى از ايـن بـالاتر كه انسان تمام سرمايه هاى وجود خود را در برابر هيچ از دسـت دهـد؟ آنـگـونـه كـه مـشـركـان دادنـد، قـلب و جان خود را در اختيار بتها نهادند و تمام نـيـروهاى جسمانى ، و امكانات اجتماعى و فردى خود را در اختيار تبليغ و ترويج آئين بت پرستى و محو نام الله گذاردند و جز خسران و زيان نتيجه اى عائد آنها نشد.
غـالبـا قـرآن در آيـات خـود بـه ايـن خـسـران بزرگ اشاره مى كند و گاهى با ذكر كلمه (اخـسـر) (زيـانـكـارتر) اين حقيقت را نشان داده كه زيانى از اين برتر و بالاتر نيست (هود - 22 - نمل - 5 - كهف - 103).
مـهـمـتـر ايـن كـه گاه انسان در معاملهاى زيان مى كند تنها سرمايه خود را از دست مى دهد و ورشـكـسـت مـى شـود، اما گاهى از اين فراتر مى رود بدهكارى زيادى نيز بر دوش او مى مـانـد و ايـن بـدتـريـن نـوع ورشـكـسـت اسـت ، و مـشـركـان درسـت هـمـيـن حـال را دارنـد، بـلكـه گـاهـى مـايـه ورشـكستگى و گمراهى ديگران نيز مى شوند و به اصطلاح ورشكستگى زنجيرهاى را تشكيل مى دهند.
در آيـات گـذشـتـه دو قـسمت از بهانه جوئيهاى كفار در برابر دعوت پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و پـاسـخ آن مـطرح شد، نخست اينكه مى گفتند: چرا او معجزهاى نمى آورد؟ كه قرآن پاسخ داد: اين كتاب آسمانى خود برترين معجزه است .
ديـگـر اينكه چه كسى گواهى بر حقانيت او مى دهد؟ كه قرآن پاسخ داد خدائى كه از همه چيز آگاه است .
در آيه مورد بحث به سومين بهانه جوئيهاى آنها اشاره مى كند. مى گويد (آنها در مورد عذاب عجله مى كنند و با سرعت آن را از تو مى طلبند) (و يستعجلونك بالعذاب ).
آنـهـا مـى گـويند (اگر عذاب الهى حق است و دامن كفار را مى گيرد پس چرا به سراغ ما نمى آيد)؟!
قرآن در پاسخ اين سخن سه جواب مى دهد.
نـخـسـت مى گويد اگر موعد مقررى تعيين نشده بود عذاب الهى فورا به سراغشان مى آمد (و لو لا اجل مسمى لجائهم العذاب ).
ايـن زمـان مـعـيـن بـراى آن اسـت كـه هـدف اصـلى يـعـنـى بـيـدارى يـا اتـمـام حـجت بر آنها حاصل گردد، خدا هرگز بر خلاف حكمت در كارهايش شتاب و عجله نمى كند.
ديـگـر ايـنـكه آنها كه اين سخن را مى گويند چه اطمينانى دارند كه هر لحظه عذاب الهى دامـنـشان را بگيرد؟ (چرا كه اين عذاب ناگهانى و بدون مقدمه ، و در حالى كه آنها نمى دانند و توجه ندارند به سراغشان مى آيد) (و لياتينهم بغتة و هم لا يشعرون ).
گرچه موعد عذاب در واقع معين و مقرر است ولى مصلحت اين است كه
آنـهـا از آن آگـاه نـبـاشند و بدون مقدمه فرا رسد، چرا كه اگر وقت آن اعلام مى شد باعث تـجرى و جسارت كفار و گنهكاران مى گرديد، آنها تا آخرين لحظه به گناه و كفر ادامه مى دادند و در لحظات آخر كه موعد مقرر عذاب نزديك مى شد همگى توبه مى كردند و به سوى حق باز مى گشتند!
فـلسـفـه تـربـيتى اين مجازاتها ايجاب مى كند كه موعدش مكتوم باشد تا هر لحظه اثر خـود را بـبـخشد و ترس و وحشت آن عاملى بازدارنده گردد ضمنا از آنچه گفتيم روشن شد كـه مـنـظـور از جـمـله (و هـم لا يـشـعـرون ) ايـن نـيـسـت كـه آنـهـا اصل وجود عذاب را درك نمى كنند و گرنه فلسفه عذاب از بين مى رفت ، بلكه منظور اين اسـت كـه آنـهـا لحـظـه وقوع آن و مقدماتش را تشخيص نمى دهند، و به تعبير ديگر بطور غافلگيرانه مثل صاعقه بر آنها فرود مى آيد.
از آيـات مـخـتـلف قـرآن بر مى آيد كه اين بهانه جوئى منحصر به كفار مكه نبود، بلكه بسيارى از امم ديگر نيز روى مساءله تعجيل عذاب اصرار مى ورزيدند.
بـالاخـره سومين پاسخ را قرآن در آيه بعد بيان كرده ، مى گويد (آنها در برابر تو در مـورد عـذاب عـجله مى كنند در حالى كه جهنم كافران را احاطه كرده است )!(يستعجلونك بالعذاب و ان جهنم لمحيطة بالكافرين ).
اگـر عـذاب دنيا تاخير بيفتد عذاب آخرت صددرصد قطعى است آنچنان مسلم است كه قرآن بـه صـورت يـك امر فعلى از آن ياد مى كند و مى گويد (جهنم گوئى هم اكنون آنها را احاطه كرده است )!
در ايـنجا تفسير دقيقترى نيز براى اين آيه وجود دارد و آن اينكه جهنم از دو نظر هم اكنون (به معنى واقعى ) كلمه اين گروه را احاطه كرده .
نخست جهنم دنيا است آنها بر اثر شرك و آلودگى به گناه در جهنمى كه خود فراهم كرده اند مى سوزند، جهنم جنگ و خونريزى ، جهنم نزاع و اختلاف ،
جهنم ناامنى و ناآرامى ، جهنم ظلم و بيدادگرى ، و جهنم هوى و هوسهاى سركش !
ديـگـر ايـنكه طبق ظاهر آيات قرآن جهنم هم اكنون موجود است و طبق تحليلى كه قبلا داشته ايـم در بـاطن و درون اين دنيا است و به اين ترتيب حقيقتا كافران را احاطه كرده است ، در آيـه 5 و 6 و 7 سـوره تـكاثر نيز به آن اشاره شده : كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين : (اين چنين نيست اگر علم اليقين مى داشتيد دوزخ را مشاهده مى كرديد سپس آنرا به عين اليقين ميديديد).
سـپـس مـى افـزايـد: (آن روز كه عذاب الهى از بالاى سر و از پائين پا آنها را فرا مى گـيـرد، و بـه آنـهـا مـى گـويـد بـچـشـيـد آنـچـه را كـه عمل مى كرديد روز سخت و دردناكى است ) (يوم يغشاهم العذاب من فوقهم و من تحت ارجلهم و يقول ذوقوا ما كنتم تعملون ).
ايـن آيـه ممكن است توضيحى براى احاطه عذاب جهنم در قيامت نسبت به كفار باشد، و ممكن اسـت بـيـانى مستقل براى آن عذاب دردناك آنان محسوب گردد كه امروز بر اثر اعمالشان آنها را احاطه كرده و فردا ظاهر و آشكار مى شود.
بـه هـر حـال ايـنـكـه مى فرمايد اين عذاب از بالاى سر و پائين پاها است و بقيه جهات و جـوانـب را ذكـر نـمـى كـنـد در حـقـيـقت به خاطر وضوح مطلب و روشنى بحث است ، بعلاوه هـنـگـامـى كـه شـعـله هـاى آتش از پائين پا زبانه كشد و از بالا بر سر آنها فروريخته شود تمام بدن آنها را احاطه خواهد كرد، و تمام جوانب و اطراف را نيز مى پوشاند.
اصـولا ايـن تـعـبـيـر هـم در زبـان فـارسـى و هـم در زبـان عـربـى مـعـمـول اسـت كـه مى گويند فلان كس از فرق تا قدم مثلا در لجنزار بيعفتى فرو رفت ، يـعـنـى تـمـام وجود او غرق در اين گناه شد، و به اين ترتيب مشكلى كه براى بعضى از مـفـسـران بـه وجـود آمده كه چگونه سوى بالا و پائين ذكر شده و چهار طرف مسكوت مانده است ؟ حل مى شود.
جمله ذوقوا ما كنتم تعملون كه ظاهرا گوينده اش خداوند است علاوه بر اينكه يكنوع مجازات روانى براى اينگونه اشخاص است بيانگر اين واقعيت مى باشد كه عذاب الهى چيزى جز بازتاب و انعكاس اعمال خود انسان در نشاه آخرت نيست .
نكته ها :
1 - دلائل اعـجـاز قـرآن - بـدون شك قرآن بزرگترين معجزه پيامبر اسلام است ، معجزه اى اسـت گـويـا، جـاودانـى و پـويـا، و مـتـنـاسب با هر عصر و زمان ، و براى تمام قشرها، ما بـحـثـهـاى مـربـوط بـه اعـجـاز قـرآن را مـشـروحـا در جـلد اول ذيل آيه 23 سوره بقره آورده ايم و نيازى به تكرار نمى بينيم .
2 - دسـتـاويـزى بـراى انـكـار مـعجزات - بعضى از دانشمندان غربزده اسلامى كه مايلند خـارق عـادات پـيـامـبـران را ناديده بگيرند اصرار دارند كه پيامبر اسلام معجزهاى غير از قـرآن نـداشته است ، ممكن است حتى قرآن را نيز معجزه ندانند در حالى كه اين سخن هم بر خلاف آيات قرآن است ، هم روايات متواتر، و هم تاريخ مسلم اسلامى است .
ما شرح اين سخن را در جلد 12 صفحه 386 (ذيل آيه 93 - 90 سوره اسراء) بيان كرديم .
3 - معجزات اقتراحى - هميشه يكى از روشهاى لجوجانه مخالفان پيامبران
طرح معجزات اقتراحى بوده ، و با اين كار مى خواستند از يكسو ابهت معجزات را بشكنند و آنها را به ابتذال بكشانند، و از سوى ديگر بهانه اى براى عدم پذيرش دعوت پيامبران در دسـت داشـتـه بـاشـنـد، ولى هـيـچـگاه پيامبران الهى تسليم اين توطئه ها نمى شدند و چـنـانـكـه در آيـات بـالا ديديم در پاسخ مى گفتند (معجزات در اختيار ما نيست كه مطابق ميل و هوس شما هر روز و هر ساعت معجزه اى انجام گيرد بلكه معجزات فقط به فرمان خدا صورت مى گيرد و از اختيار ما بيرون است ).
دربـاره مـعـجـزات اقـتـراحـى شـرحـى در جـلد هـشـتـم صـفـحـه 253 بـه بـعـد (ذيل آيه 20 سوره يونس ) آمده است .
آيه و ترجمه


ياعبادى الذين ءامنوا إ ن اءرضى واسعة فاياى فاعبدون (56)
كل نفس ذائقة الموت ثم إ لينا ترجعون (57)
و الذيـن ءامـنوا و عملوا الصالحت لنبوئنهم من الجنة غرفا تجرى من تحتها الا نهار خالدين فيها نعم اءجر العاملين (58)
الذين صبروا و على ربهم يتوكلون (59)
و كاين من دابة لا تحمل رزقها الله يرزقها و إ ياكم و هو السميع العليم (60)




ترجمه :
56 - اى بـندگان من كه ايمان آورده ايد زمين من وسيع است تنها مرا بپرستيد (و تسليم در برابر فشارهاى دشمنان نشويد).
57 - هر انسانى مرگ را مى چشد، سپس به سوى ما باز مى گرديد.
58 - كـسـانـى كـه ايـمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آنها را در غرفه هائى از بهشت جاى مى دهيم كه نهرها در زير آن جارى است ، جاودانه در آن خواهند ماند، چه خوبست پاداش عمل كنندگان !
59 - هـمـانـهـا كـه (در بـرابر مشكلات ) صبر (و استقامت ) مى كنند و بر پروردگارشان توكل
مى نمايند.
60 - چـه بـسـيـار جـنـبـنـدگـانـى كـه قـدرت نـدارنـد روزى خـود را حمل كنند خداوند آنها را و شما را روزى مى دهد، و او است شنوا و دانا.
شان نزول :
بـسـيـارى از مـفـسـران مـعـتـقـدنـد كـه آيـه اول در بـاره مـؤ مـنـانـى نازل شده كه در مكه تحت فشار شديد كفار بودند، بطورى كه توانائى بر اداى وظائف اسلامى خود نداشتند.
به آنها دستور داده شد از آن سرزمين هجرت كنند.
و نـيـز بـعـضـى از مـفـسـران مـعـتـقـدنـد كـه آيـه و كـايـن مـن دابـة لا تـحـمـل رزقـهـا (آخـريـن آيـه مـورد بـحـث ) در مـورد گـروهـى از مـؤ مـنـان نـازل شـده كه در مكه گرفتار آزار دشمنان بودند، و مى گفتند: اگر ما به مدينه هجرت كـنـيـم در آنـجـا نـه خـانـه اى داريـم نـه زمـينى ، و چه كسى به ما آب و غذا مى دهد؟! (آيه نـازل شـد و گـفـت تـمام جنبندگان روى زمين از خوان نعمت خداوند بزرگ روزى مى برند، غصه روزى را نخوريد).
تفسير :
هجرتى بايد كرد!
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشته سخن از موضعگيريهاى مختلف مشركان در برابر اسلام و مـسلمانان بود در آيات مورد بحث به وضع خود مسلمانان پرداخته و مسؤ ليت و وظيفه آنها را در بـرابـر يـكـى از مـشـكـلاتـى كـه در ارتـبـاط بـا كـفـار دارنـد يـعـنـى مشكل اذيت و آزار و محدوديت و فشار آنها را بيان مى كند.
مى فرمايد: (اى بندگان من كه ايمان آورده ايد، و هم اكنون براى انجام وظائف دينى خود تحت فشار دشمن هستيد، سر زمين من وسيع است بجاى ديگر
هجرت كنيد و مرا بپرستيد) (يا عبادى الذين آمنوا ان ارضى واسعة فاياى فاعبدون ).
بـديـهـى اسـت ايـن يـك قـانـون اخـتـصـاصـى مـربـوط بـه مـؤ مـنـان مـكـه نـيـست ، و شاءن نزول هرگز مفهوم وسيع و گسترده آيه را كه هماهنگ با ديگر آيات قرآن است محدود نمى كـنـد، بـه ايـن تـرتـيـب در هـر عـصـر و زمـان ، و در هـر مـحـيـط و مـكـان ، آزادى بـطـور كـامـل از مـسـلمـانان سلب شود و ماندن در آنجا نتيجه اى جز ذلت و زبونى و دور ماندن از برنامه هاى الهى نداشته باشد وظيفه مسلمانان مهاجرت است به مناطقى كه بتوانند آزادى مطلق يا آزادى نسبى را به دست آورند.
بـه تعبير ديگر: هدف آفرينش انسان بندگى خدا است ، همان بندگى كه رمز آزادگى و سرفرازى و پيروزى انسان در همه جبه هها است ، و در جمله (فاياى فاعبدون ) به آن اشاره شده ، و در آيه 56 سوره ذاريات و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون نيز آمده است .
هـر گـاه ايـن هـدف اسـاسى و نهائى زير پا بماند راهى جز هجرت نيست ، زمين خدا وسيع اسـت ، و بـايـد بـه نـقـطه ديگرى قدم نهاد، و هرگز در چنين مواردى اسير مفاهيمى همچون قـبـيـله و قوم ، وطن ، و خانه و كاشانه نشد و تن به ذلت و اسارت در نداد كه احترام اين امور تا زمانى است كه هدف اصلى به مخاطره نيفتد.
در اينگونه موارد است كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: ليس بلد باحق بك مـن بـلد، خـيـر البـلاد ما حملك : (هيچ شهرى براى تو شايستهتر از شهر ديگرى نيست ، بـهـتـريـن شـهـرهـا شـهـرى اسـت كـه تـو را پـذيـرا گـردد و وسائل پيشرفت تو را فراهم سازد).
درسـت اسـت كـه حـب وطـن و عـلاقـه بـه زادگـاه جـزء سـرشـت هـر انـسـانـى است ولى گاه مسائل مهمترى در زندگى مطرح مى شود كه اين موضوع را تحت الشعاع
خود قرار مى دهد.
در زمـيـنـه ديـدگـاه اسـلام در مـساءله مهاجرت ، و رواياتى كه در اين زمينه رسيده ، شرح مبسوطى در جلد چهارم صفحه 190 به بعد (ذيل آيه 100 سوره نساء) داشتيم .
تـعـبـيـر بـه جـمـله (يـا عـبـادى )! مـحبت آميزترين تعبيرى است كه از ناحيه خداوند به بـنـدگان مى شود، تاج افتخارى است حتى برتر از مقام رسالت و خلافت همانگونه كه هـمـواره در تشهد نماز آنرا مقدم بر رسالت مى شمريم و مى گوئيم اشهد ان محمدا عبده و رسوله .
جـالب ايـنـكـه هـنـگـامـى كـه خـداونـد آدم را آفريد او را به لقب (خليفة اللهى ) مفتخر فـرمـود، امـا شـيـطان باز از وسوسه او مايوس نشد، و به سراغ آدم آمد، و شد آنچه شد، ولى هنگامى كه او را به مقام عبوديت ستود شيطان در برابر او زانو زد و گفت : فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين : (به عزتت سوگند كه همه فرزندان آدم را اغوا مى كنم ، مگر بندگان مخلص تو) (سوره ص آيه 82 و 83).
حـتـى خـداونـد نيز اين موضوع را تضمين فرموده : ان عبادى ليس لك عليهم سلطان (تو هرگز بر بندگان من سلطه نخواهى يافت ) (سوره حجر آيه 42 ).
بنابراين مقام عبوديت خالص حتى از مقام خلافت الهى در زمين برتر و بالاتر است .
از آنـچـه گـفـتـيم بخوبى روشن شد كه منظور از عباد در آيه مورد بحث همه انسانها نيست بـلكـه انـسـانهاى مؤ من است و جمله (الذين آمنوا) به عنوان تاءكيد و توضيح ذكر شده است .
از آنجا كه يكى از عذرهاى كسانى كه در بلاد شرك مى ماندند و حاضر به هجرت نبودند ايـن بـود كـه مـا مى ترسيم از ديار خود بيرون برويم خطر مرگ به وسيله دشمنان ، يا گـرسـنـگـى ، يا عوامل ديگر ما را تهديد كند بعلاوه به فراق بستگان و خويشاوندان و فرزندان و شهر و ديار خود مبتلا شويم ، قرآن در آيه بعد به عنوان يك پاسخ جامع به آنـهـا مـى گـويـد: سـرانـجـام همه انسانها مى ميرند، و هر كسى مرگ را مى چشد، سپس به سوى ما باز مى گرديد (كل نفس ذائقة الموت ثم الينا ترجعون ).
ايـن جـهـان دار بـقـاء بـراى هيچكس نيست ، بعضى زودتر و بعضى ديرتر بايد بروند، فـراق دوسـتـان و فـرزنـدان و خـويـشـاونـدان بـه هـر حـال تحقق مى يابد، چرا انسان به خاطر اين مسائل زودگذر در ديار شرك و كفر بماند و بار ذلت و اسارت را بر دوش كشد براى اينكه چهار روز بيشتر زندگى كند؟
از همه اينها گذشته از اين بترسيد كه مرگتان فرا رسد و در همين ديار شرك و كفر پيش از آن كه به ديار ايمان و اسلام برويد بميريد، چه دردناك است چنين مرگ و مردنى ؟!
وانـگـهـى گـمان نكنيد مرگ پايان همه چيز است ، مرگ آغاز زندگى اصلى انسانها است ، چـرا كه (همه شما به سوى ما باز مى گرديد) به سوى پروردگار بزرگ ، و به سوى نعمتهاى بى پايانش .
آيـه بـعـد گـوشـه اى از ايـن نـعـمـتـها را چنين شرح مى دهد: (كسانى كه ايمان آوردند و عـمـل صـالح انـجام دادند آنها را در غرفه هائى از بهشت جاى مى دهيم كه نهرها از زير آن جـارى اسـت ) (و الذيـن آمنوا و عملوا الصالحات لنبوئنهم من الجنة غرفا تجرى من تحتها الانهار).
آنها در قصرهائى كه درختان بهشتى از هر سو احاطه اش كرده ، و نهرهاى گوناگون كه طـبق آيات ديگر قرآن هر كدام طعم و منظرهاى مخصوص به خود دارند از لابلاى آن درختان ، و زيـر ايـن قـصـرها در جريان است منزل مى كنند. (توجه داشته باشيد (غرف ) جمع (غرفه ) به معنى ساختمان بلند است كه بر اطراف خود مشرف باشد).
امـتـيـاز ديـگـر غـرفـه هـاى بـهـشـتـى ايـن اسـت كـه هـمـچـون مـنـازل و قـصـرهـاى ايـن جـهـان نـيـسـت كـه هـنـوز انـسـان دمـى در آن نـيـاسـوده اسـت بـانـگ (الرحيل ) زده مى شود بلكه (آنها جاودانه در آن خواهند ماند) (خالدين فيها).
و در پـايـان آيـه اضـافـه مـى كـنـد: (چـه خـوب اسـت پـاداش آنـهـا كـه بـراى خـدا عمل مى كنند) (نعم اجر العاملين ).
يك مقايسه ساده ميان آنچه در باره كفار و گنهكاران در آيات گذشته گفته شد، با آنچه در اين آيه آمده است ، عظمت پاداش مؤ منان را روشن مى كند.
كفار در لابلاى آتش و عذابى بودند كه از فرق تا قدم آنها را فرا گرفته بود، و به عـنـوان سـرزنـش بـه آنـهـا گـفـتـه مـى شـد: بـچـشـيـد آنـچـه را عمل مى كرديد!.
امـا مؤ منان در ميان نعمتهاى بهشتى غوطه ورند و رحمت پروردگار از هر سو آنها را احاطه كرده ، و به جاى جمله هاى ملامت بار سخنانى مى شنوند كه همه نشانه محبت و لطف خداوند كـريـم اسـت آرى بـه آنـهـا گـفـتـه مـى شـود (چـه خـوب و زيـبـا اسـت اجـر و پـاداش ‍ عمل كنندگان ).
بـديـهـى اسـت مـنـظـور از (عـامـليـن ) بـه قـريـنـه جـمـله هـاى قبل كسانى است كه عمل صالح و توام با ايمان دارند، هر چند كلمه (عاملين ) مطلق است .
در حـديـثـى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين مى خوانيم : (ان فـى الجـنـة لغـرفا يرى ظهورها من بطونها، و بطونها من ظهورها)!: (در بهشت غرفه هـائى اسـت آنـقـدر شفاف كه بيرونش از درون ، و درونش از بيرون ديده مى شود)! كسى برخاست
عـرض كـرد: ايـن غـرفـه هـا از آن كـيست اى رسول خدا! فرمود: هى لمن اطاب الكلام و اطعم الطـعـام و ادام الصـيـام و صـلى الله بـالليل و الناس نيام : (اينها براى كسى است كه سـخـن خـود را پـاكـيـزه كـنـد، گـرسـنـگـان را سـيـر نـمـايـد، و روزه بـسـيار بگيرد و در دل شب ، هنگامى كه مردم در خوابند، براى خدا نماز بخواند0).
آيه بعد مهمترين اوصاف مؤ منان عامل را به اين صورت بيان مى كند: (آنها كسانى هستند كـه در بـرابـر مـشـكـلات صـبـر و اسـتـقـامـت بـه خـرج مـى دهـنـد، و بـر پروردگارشان توكل مى كنند) (الذين صبروا و على ربهم يتوكلون ).
از زن و فرزند و دوستان و بستگان و خانه و كاشانه خود جدا مى شوند و صبر مى كنند.
مرارتهاى غربت و سختيهاى آوارگى از وطن را مى چشند و شكيبا هستند.
بـراى حـفـظ ايـمان خود آزار دشمنان را به جان مى خرند، و در راه جهاد با نفس كه (جهاد اكـبـر) اسـت ، و مـبـارزه بـا دشـمـنان سر سخت كه (جهاد اصغر) است از انواع مشكلات استقبال مى كنند و صبر مى كنند.
آرى اين صبر و استقامت رمز پيروزى آنها و عامل بزرگ افتخار آنان است كه بدون آن هيچ عمل مثبتى در زندگى امكان پذير نيست .
از ايـن گـذشـتـه ، آنـهـا نه بر اموالشان و نه بر دوستان و بستگان تكيه دارند، تكيه گـاهشان تنها خدا، و توكلشان بر ذات پاك او است ، اگر هزار دشمن قصد هلاك آنها كنند مى گويند: گرم تو دوستى از دشمنان ندارم باك !
و اگـر درسـت بـيـنـديـشـيـم ريـشـه هـمـه فـضـائل انـسـانـى هـمـيـن (صـبـر) و (تـوكـل ) اسـت : صـبـر عـامـل اسـتـقـامـت در بـرابـر مـوانـع و مـشـكـلات اسـت ، و توكل انگيزه حركت در اين راه پر نشيب و فراز.
در حـقـيـقـت بـراى انـجـام عـمـل صـالح بـايـد از اين دو فضيلت اخلاقى مدد گرفت صبر و توكل كه بدون اين دو انجام اعمال صالح در مقياس ‍ وسيع هرگز امكان پذير نيست .
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث در پـاسـخ كـسـانـى كـه بـه زبـان حال يا زبان قال مى گفتند: اگر ما از شهر و ديار خود هجرت كنيم چه كسى به ما روزى مى دهد؟
قـرآن مـى گـويد غم روزى را نخوريد و ننگ ذلت و اسارت را نپذيريد، روزى رسان خدا اسـت ، نـه تـنـهـا شـمـا كـه (بـسـيـارنـد جـنبندگانى كه حتى نمى توانند روزى خود را حـمـل كـنند و هرگز ذخيره غذائى در لانه خود ندارند، و هر روز نو روزى نو مى خواهند، اما خـدا آنـهـا را گرسنه نمى گذارد و روزى مى دهد، و همو شما را نيز روزى مى بخشد) (و كاين من دابة لا تحمل رزقها الله يرزقها و اياكم ).
در مـيـان جـنـبـنـدگـان و حـيـوانـات و حشرات گذشته از انسان انواع كمى هستند كه همچون مـورچـگـان و زنـبـوران عـسـل مـواد غـذائى خـود را از صـحـرا و بـيـابـان بـه سـوى لانـه حـمـل و ذخـيـره مـى كـنند، و غالبا (گنجشك روزى ) هستند، يعنى هر روز جديد بايد به دنبال روزى تازه اى بروند، و مليونها ميليون از آنها در اطراف ما در نقاط دور و نزديك ، در بيابانها و اعماق دره ها، و بر فراز كوه ها، و درون درياها وجود دارند كه همه از خوان نعمت بى دريغش روزى مى خورند.
و تـو اى انـسـان كـه از آنـهـا بـراى بـه دسـت آوردن روزى و ذخـيـره كـردن بـا هـوش و تواناترى چرا اين چنين از ترس قطع روزى به زندگى آلوده و ننگين چسبيده اى ؟
و زيـر بـار هـر ظـلم و ستم و خوارى و مذلت مى روى ؟ تو هم از درون اين محدوده زندگى تـنـگ و تـاريـك خـود بـيرون آى و بر سر سفره گسترده پروردگارت بنشين و غم روزى مخور!
در آن روز كه به صورت جنين ضعيف و ناتوانى در شكم مادر محبوس بودى و هيچكس حتى پـدر و مـادر مـهـربـانـت به تو دسترسى نداشتند پروردگارت تو را فراموش نكرد، و آنـچـه را نياز داشتى دقيقا در اختيار تو گذاشت ، امروز كه موجودى توانا و نيرومندى ، و از آنـجـا كه رسانيدن روزى به نيازمندان فرع آگاهى از وجود و نيازشان است در پايان آيه تاءكيدى مى كند: (او است شنوا و دانا) (و هو السميع العليم ).
سـخـن هـمـه شما را مى شنود، و حتى زبان حال شما و همه جنبندگان را مى داند از نيازهاى همه بخوبى با خبر است و چيزى از دائره علم بى پايان او پنهان نيست .
آيه و ترجمه


و لئن سـالتـهـم مـن خلق السموات و الارض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله فانى يؤ فكون (61)
الله يـبـسـط الرزق لمـن يـشـاء مـن عـبـاده و يـقـدر له ان الله بكل شى ء عليم (62)
و لئن سـالتـهـم مـن نـزل مـن السـمـاء مـاء فـاحـيـا به الارض من بعد موتها ليقولن الله قل الحمد لله بل اءكثرهم لا يعقلون (63)
و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون (64)
فـاذا ركـبـوا فـى الفـلك دعـوا الله مـخـلصـيـن له الديـن فـلمـا نـجـئهـم الى البـر اذا هـم يشركون (65)
ليكفروا بما اتيناهم و ليتمتعوا فسوف يعلمون (66)




ترجمه :
61 - هر گاه از آنها بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده ، و خورشيد و ماه را مسخر كرده است ؟ مى گويند: الله ، پس با اينحال چگونه (از عبادت خدا) منحرف مى شوند؟.
62 - خداوند روزى را براى هر كس از بندگانش بخواهد گسترده مى كند، و براى هر كس مى خواهد محدود مى سازد، خداوند به همه چيز داناست .
63 - و اگـر از آنـهـا بـپـرسـى چـه كـسـى از آسـمـان آبـى نازل كرد و به وسيله آن زمين را بعد از مردنش احيا نمود؟ مى گويند: الله ، بگو ستايش مخصوص خداست ، اما اكثر آنها نمى دانند.
64 - ايـن زنـدگـى دنـيـا جز لهو و لعب چيزى نيست ، و زندگى واقعى سراى آخرت است ، اگر آنها مى دانستند.
65 - هنگامى كه سوار بر كشتى شوند خدا را با اخلاص مى خوانند (و غير او را فراموش مى كنند) اما هنگامى كه خدا آنها را به خشكى رسانيد و نجات داد باز مشرك مى شوند!
66 - (بگذار) آياتى را كه به آنها داده ايم انكار كنند و از لذات زودگذر زندگى بهره گيرند اما به زودى خواهند فهميد!
تفسير:
در دل خدا مى گويند و با زبان بت !
در آيـات گـذشـتـه روى سـخـن بـا مشركانى بود كه حقانيت اسلام را درك كرده بودند اما بـخـاطـر تـرس از قـطـع روزى خود حاضر به قبول ايمان و هجرت نبودند در آيات مورد بـحـث روى سـخـن را بـه پـيـامـبـر اسـلام - و در واقـع بـه هـمـه مـؤ مـنـان كـرده - دلائل توحيد را از طريق (خلقت ) و (ربوبيت ) و (فطرت ) - يعنى از سه طريق مـتـفاوت - بيان مى كند، و به آنها خاطر نشان مى سازد كه سرنوشت آنها به دست خدائى است كه در (آفاق ) و (انفس ) آثار او را مى يابند، نه به دست بتها كه بتها
هيچ نقشى در اين ميان ندارند.
نـخست به مسئله خلقت آسمان و زمين اشاره كرده و از اعتقادات باطنى آنها كمك گرفته ، مى گـويـد: (اگـر از آنـهـا سـؤ ال كـنـى چـه كـسـى آسمانها و زمين را آفريده ؟ و چه كسى خورشيد و ماه را مسخر فرمان خويش در طريق منافع بندگان كرده ؟ همه يك زبان پاسخ مى گويند (الله ) (و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله ).
زيـرا مـسـلم اسـت نـه بـت پـرسـتان و نه غير آنها هيچكس نمى گويد خالق زمين و آسمان و تسخير كننده خورشيد و ماه يك مشت سنگ و چوبى است كه به دست انسان ساخته و پرداخته شده است .
بـه تـعـبـيـر ديـگـر: حـتى بت پرستان در (توحيد خالق ) شك نداشتند، آنها در عبادت مـشـرك بودند، مى گفتند ما بتها را براى اين مى پرستيم كه واسطه ميان ما و خدا شوند، چنانكه در آيه 18 سوره يونس مى خوانيم : (و يقولون هؤ لاء شفعائنا عند الله ).
مـا لايـق ايـن نـيستيم كه مستقيما با خدا ارتباط گيريم ، بايد از طريق بتها رابطه خود را برقرار كنيم !: (ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى ): (ما آنها را پرستش نمى كنيم مگر به اين جهت كه مقام ما را به خدا نزديك كند)! (زمر آيه 3).
غـافـل از ايـنـكـه هـيـچ فـاصـله اى مـيان خالق و خلق وجود ندارد، و او بما از رگ گردن ما نـزديـكـتـر اسـت ، بـعلاوه اگر انسان كه گل سرسبد موجودات است نتواند با خدا رابطه برقرار سازد چه چيزى مى تواند واسطه او شود.
بـه هـر حـال در پـايـان آيـه ، بـعـد از ذكـر ايـن دليـل روشـن مـى گـويـد: (بـا ايـن حـال چـگـونـه آنـهـا از عـبادت خداوند خالق متعال به عبادت يك مشت بتهاى سنگى و چوبى بازگردانده مى شوند)؟ (فانى يؤ فكون ).
(يؤ فكون ) از ماده (افك ) (بر وزن فكر) به معنى بازگرداندن چيزى از صورت واقعى و حقيقى آن است ، و به همين تناسب بر دروغ ، و نيز بادهاى مخالف اطلاق مى شود.
تـعـبـيـر (يـؤ فكون ) به صيغه مجهول اشاره به اين است كه آنها قدرت بر تصميم گيرى ندارند، گوئى بى اراده به سوى بت پرستى كشيده مى شوند!
ضـمنا منظور از تسخير خورشيد و ماه نظاماتى است كه خداوند براى آنها قرار داده و آنها را با اين نظامات در طريق منافع انسانها به راه انداخته است .
سـپـس بـراى تـاءكـيـد هـمـيـن معنى كه هم خالق او است و هم رازق او است ، اضافه مى كند: (خـداونـد روزى بـراى هـر كـس از بـنـدگـانـش ‍ بـخواهد گسترده مى كند و براى هر كس بخواهد محدود و تنگ مى سازد) (الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر له ).
كليد روزى به دست او است نه به دست انسانها، و نه بتها.
و ايـنـكـه در آيـات قـبـل گـفـتـه شـد مـؤ مـنـان راسـتـيـن تـنـهـا بـر او تـوكـل مـى كـنـنـد بـخـاطر همين است كه اختيار همه چيز به دست او است ، پس ‍ چرا از اظهار ايمان بترسند و زندگى خويش را از ناحيه دشمنان در خطر ببينند؟!
و اگـر چـنـيـن تـصـور كـنـنـد كـه خـدا قـدرت دارد، ولى از حـال آنها آگاه نيست اين اشتباه بزرگى است ، چرا كه (خداوند به همه چيز عالم است ) (ان الله بكل شى ء عليم ).
مگر ممكن است كسى خالق و مدبر باشد و لحظه به لحظه فيض او به موجودات برسد و در عين حال از وضع آنها آگاه نباشد؟ اين قابل تصور نيست .
در مـرحـله دوم سـخـن از (تـوحـيـد ربـوبـى ) و نزول سرچشمه اصلى ارزاق از
نـاحـيـه خـدا اسـت ، مـى فـرمـايـد: (اگـر از آنـهـا سـؤ ال كـنـى چـه كـسـى از آسمان آبى نازل كرد و زمين را بعد از مردن به وسيله آن زنده كرد هـمـه يـك زبـان مـى گـويـنـد: الله )! (و لئن سـالتـهـم مـن نزل من السماء ماء فاحيا به الارض من بعد موتها ليقولن الله ).
اين اعتقاد باطنى بت پرستان است كه حتى از اظهار آن با زبان ابا نداشتند، زيرا آنها هم (خالق ) را خدا مى دانستند و هم (رب و مدبر جهان ) را خدا معرفى مى كردند.
بـعـد مـى افـزايـد: (بـگـو حـمـد و سـتـايـش مـخـصـوص خـدا اسـت ) (قل الحمد لله ).
حـمـد و سـپـاس بـراى كـسـى است كه همه نعمتها از ناحيه او است ، زيرا هنگامى كه آب كه سرچشمه اصلى حيات و مايه زندگى همه جانداران است از ناحيه او باشد پيدا است ساير ارزاق نيز از ناحيه او است .
بنابراين حمد و ستايش نيز بايد مخصوص به او باشد كه معبودهاى ديگر سهمى در اين ميان ندارند.
بگو شكر خدا را كه آنها خودشان به اين حقايق نيز معترفند.
و بـگـو شـكـر خـدا را كـه مـنـطـق مـا آن قـدر زنـده و كـوبـنـده اسـت كـه هـيـچكس قدرت بر ابطال آن ندارد.
و از آنـجـا كـه گـفـتـگـوهاى مشركان از يكسو، و گفتارها و اعمالشان از سوى ديگر با هم تـنـاقـض داشـت ، در پـايـان آيـه مـى افـزايـد: (بـلكـه اكـثـر آنـهـا درك نـمـى كـنـنـد) (بل اكثرهم لا يعقلون ).
و گـرنه انسان عاقل و فهميده چگونه ممكن است اين قدر پراكنده گوئى كند؟ از يك طرف خـالق و رازق و مـدبـر جـهـان را خـدا بـدانـد، و از سـوى ديـگـر در بـرابـر بـتها كه هيچ تاءثيرى در سرنوشت آنان ندارند سجده كند.
از يك سو معتقد به توحيد (خالق ) و (رب ) باشند و از سوى ديگر دم از
شرك در عبادت زنند.
جـالب ايـنـكـه نـمـى گـويـد آنـهـا عـقـل نـدارنـد مـى گـويـد تعقل نمى كنند، يعنى دارند و به كار نمى گيرند!
و براى اينكه انديشه آنها را از افق اين زندگى محدود فراتر برد و جهانهاى وسيعترى در بـرابـر ديـد عـقـل آنـهـا بـگـشـايد در آيه بعد چگونگى زندگى دنيا را در مقايسه با زنـدگـى جـاويـدان سراى ديگر در يك عبارت كوتاه و بسيار پر معنى چنين بيان مى كند: (ايـن زنـدگـى دنيا جز لهو و لعب چيزى نيست جز سرگرمى و بازى مطلبى در آن يافت نمى شود) (و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب ).
(و سـراى آخـرت زنـدگـى واقـعـى اسـت اگـر آنـها مى دانستند) (و ان الدار الاخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون ).
چـه تـعـبـيـر جـالب و رسائى ؟ چرا كه (لهو) به معنى سرگرمى است و هر كارى كه انـسـان را بـه خود مشغول مى دارد و از مسائل اصولى زندگى منحرف مى كند و (لعب ) به كارهائى مى گويند كه داراى يك نوع نظم خيالى براى يك هدف خيالى است (بازى ).
در لعـب و بـازى يـكـى شـاه مـى شـود، و ديگرى وزير، ديگرى فرمانده لشكر و ديگرى قافله ، يا دزد، و بعد از درگيرى ها وقتى بازى به پايان مى رسد مى بينيم همه نقشها خواب و خيال بوده است .
قرآن مى گويد: زندگى دنيا يكنوع سرگرمى و بازى است ، مردمى جمع مى شوند و به پـنـدارهـائى دل مى بندند، بعد از چند روزى پراكنده مى شوند، و در زير خاك پنهان مى گـردنـد، سـپس همه چيز به دست فراموشى سپرده مى شود. اما حيات حقيقى كه فنائى در آن نـيـسـت ، نـه درد و رنـج و نـاراحـتـى و نه ترس و دلهره در آن وجود دارد و نه تضاد و تزاحم ، تنها حيات آخرت است ، ولى اگر انسان
بداند و اهل دقت و تحقيق باشد.
و آنـهـا كـه دل به اين زندگى مى بندند و به زرق و برق آن مفتون و دلخوش مى شوند كودكانى بيش نيستند، هر چند ساليان دراز از عمر آنها مى گذرد.
ضـمنا بايد توجه داشت كه (حيوان ) (بر وزن ضربان ) به اعتقاد جمعى از مفسران و ارباب لغت به معنى حيات است (معنى مصدرى دارد).
اشـاره بـه اينكه (سراى آخرت ) عين زندگى و حيات است ، گوئى حيات از همه ابعاد آن مى جوشد، و چيزى جز (زندگى ) در آن نيست !.
بـديـهـى اسـت قرآن هرگز نمى خواهد با اين تعبير ارزش مواهب الهى را در اين جهان نفى كـنـد، بـلكـه مى خواهد با يك مقايسه صريح و روشن ارزش اين زندگى را در برابر آن زنـدگـى مـجسم سازد، علاوه بر اين به انسان هشدار دهد كه اسير اين مواهب نباشد، بلكه (امـيـر) بـر آنـهـا گـردد، و هـرگـز ارزشـهـاى اصيل وجود خود را با آنها معاوضه نكند.
در مرحله سوم به سراغ فطرت و سرشت انسانى و تجلى نور توحيد در بحرانى ترين حـالات ، در درون جـان انسانها مى رود و ضمن مثال بسيار گويائى مى فرمايد: (هنگامى كـه بـر كـشـتـى سـوار مـى شـونـد خـدا را بـا اخـلاص كـامـل مـى خـوانـنـد و غـيـر او از نـظـرشـان محو مى شود، اما هنگامى كه آنها را از طوفان و گرداب رهائى مى بخشد و به خشكى مى رساند باز مشرك مى شوند)! (فاذا ركبوا فى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجاهم الى البر اذا هم يشركون ).
آرى شـدائد و طـوفـانـها زمينه ساز شكوفائى فطرت آدمى است ، چرا كه نور توحيد در درون جان همه انسانها نهفته است ، آداب و رسوم خرافى ، تربيتهاى
غلط، تلقينهاى سوء، پرده هائى بر آن مى افكند، ولى هنگامى كه طوفانها از هر سو مى وزد و گـردابـهاى مشكلات در برابر انسان نمايان مى گردد و دست خود را از همه اسباب ظـاهـرى كـوتـاه مـى بـيند بى اختيار به سراغ عالم ماوراء طبيعت مى رود و هرگونه فكر شرك آلود را از دل زدوده و در كوره اين حوادث - به مصداق (مخلصين له الدين ) - از هر ناخالصى خالص مى گردد.
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه : هـمـيـشـه يـك نـقطه نورانى در درون قلب انسان وجود دارد كه خط ارتباطى او با جهان ماوراء طبيعت ، و نزديكترين راه به سوى خدا است .
تـعـليـمات غلط و غفلت و غرور، مخصوصا به هنگام سلامت و وفور نعمت ، پرده هائى بر آن مـى افكند، اما طوفانهاى حوادث اين پرده ها را مى درد و خاكسترها را كنار مى زند، و آن نقطه نورانى آشكار مى شود
به همين دليل پيشوايان بزرگ اسلام كسانى را كه در مساءله خداشناسى سخت در ترديد فرو مى رفتند از همين طريق ارشاد مى نمودند.
داسـتـان مرد سرگردانى را كه در امر خداشناسى گرفتار شك و ترديد شده بود، و امام صادق (عليه السلام ) از همين راه فطرى و درونى او را ارشاد فرمود، همه شنيده ايم .
عرض كرد: يا بن رسول الله دلنى على الله ما هو؟ فقد اكثر على المجادلون و حيرونى !
فـقـال له الامـام (عـليـه السـلام ): يـا عـبـدالله ! هـل ركـبـت سـفـيـنـة قـط؟ قـال نـعـم ، قـال فـهـل كـسـر بـك حـيـث لا سـفـيـنـة تـنـجـيـك و لا سـبـاحـة تـغـنـيـك ؟ قال نعم .
قـال فـهـل تـعـلق قـلبـك هـنـالك ان شـيـئا مـن الاشـيـاء قـادر عـلى ان يـخـلصـك مـن ورطتك ؟ قال : نعم .
قـال الصـادق (عـليه السلام ) فذلك الشى ء هو الله القادر على الانجاء حيث لا منجى ، و على الاغاثة حيث لا مغيث :
(اى فرزند رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مرا به خدا راهنمائى كن او كيست ؟ زيـرا وسـوسه گران مرا حيران ساخته اند، امام فرمود اى بنده خدا! آيا هرگز سوار بر كـشـتـى شـده اى ؟ عـرض كرد آرى ، فرمود: هرگز كشتى تو شكسته است در آنجا كه هيچ كـشـتـى ديـگـرى براى نجات تو نبوده ، و قدرت بر شناگرى نداشته اى ؟ عرض كرد: آرى ، فـرمـود در آن حـالت آيـا قـلب تـو به اين امر تعلق گرفت كه وجودى هست كه مى تواند تو را از آن مهلكه نجات دهد؟ عرض كرد آرى .
امـام صـادق فـرمـود او خـداوندى است كه قادر بر نجات است در آنجا كه هيچ نجات دهنده و فريادرسى نيست ).
در آخـريـن آيه مورد بحث بعد از ذكر اينهمه استدلالات بر توحيد و خداپرستى مخالفان را بـا تهديدى شديد و كوبنده مواجه ساخته ، مى گويد: (آنها آيات ما را انكار كنند، و نـعـمـتـهـاى ما را ناديده بگيرند، و چند روزى از لذات زودگذر بهره ببرند، اما به زودى خـواهـنـد فـهـمـيـد) كـه عـاقـبـت كـفـر و شـرك آنـها به كجا خواهد رسيد؟ و آنها را به چه سرنوشت شومى گرفتار خواهد ساخت ؟ (ليكفروا بما آتيناهم و ليتمتعوا فسوف يعلمون ).
گـرچـه ظـاهر آيه در اينجا امر به كفر و انكار آيات الهى است ، اما بديهى است منظور از آن تـهديد است ، درست مثل اينكه به يك شخص جنايتكار ستمگر مى گوئيم : هر جنايتى از دستت مى آيد بكن ، اما به زودى نتيجه تلخ اعمالت را يكجا خواهى چشيد!.
در اينگونه عبارات گرچه صيغه امر به كار مى رود اما هدف از آن تهديد است ، نه طلب .
جالب اينكه جمله فسوف يعلمون به صورت مطلق آمده نمى گويد چه چيز
را مى دادند، بلكه مى گويد (به زودى خواهند دانست ) اين اطلاق كلام براى آن است كه مـفـهـومـش هـر چـه وسـيـعـتـر بـاشـد و ذهـن شـنـونـده در هـيـچ حـدى مـحـدود نـگـردد، نـتـيـجه اعمال ، عذاب الهى ، رسوائى در دو جهان و هرگونه بدبختى ديگر.
نكته :
شدائد زمينه ساز شكوفائى فطرت است
بـه خـواسـت خـداونـد در ذيـل آيـه 30 سـوره روم پـيـرامـون فـطـرى بـودن اصل توحيد و خداشناسى مشروحا سخن خواهيم گفت آنچه در اينجا ذكر آن لازم است اين است كـه قـرآن مـجيد در آيات فراوانى از مشكلات و سختيها به عنوان يك وسيله ظهور و بروز اين فطرت انسانى سخن مى گويد:
در يك جا مى گويد: و ما بكم من نعمة فمن الله ثم اذا مسكم الضر فاليه تجارون ثم اذا كـشـف الضر عنكم اذا فريق منكم بربهم يشركون : (آنچه از نعمتها داريد از خدا است ، و چون بلائى به شما رسد به درگاه او فرياد مى كشيد اما هنگامى كه بلا را از شما بر طـرف مـى كـنـد بـاز گـروهـى از شـمـا مـشـرك مـى شـونـد)! (نحل - 53 - 54).
در سـوره يـونـس هـمين معنى به صورت ديگرى مطرح شده : و اذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه او قاعدا او قائما فلما كشفنا عنه ضره مر كان لم يدعنا الى ضرمسه : (هنگامى كه رنـج و بلائى به انسان رسد در همان لحظه ما را مى خواند خفته ، يا نشسته يا ايستاده ، اما هنگامى كه رنج او را بر طرف ساختيم آنچنان در غفلت فرو مى رود كه گوئى هرگز ما را براى حل مشكلش نخوانده است )! (يونس ‍ - 12).
در سـوره روم آيـه 33، و سـوره زمـر آيـه 49، و در سـوره اسـراء آيه 67 - 69 نيز همين مطلب با عبارات ديگر و اشارات پر معنى آمده است .
در آيـات مـورد بـحـث نـيـز خـوانـديـم كـه ايـن گـروه مـشـركـان در حال آلودگى خاطر، به سراغ بتها مى روند، ولى هنگامى كه به سفر دريا مى شتابند و طوفانها و گردابها و بادهاى مخالف آنها را احاطه مى كنند و كشتيشان همچون يك پر كاه روى امواج به هر سو پرتاب مى شود، و دست آنان از همه چيز بريده و كوتاه مى گردد نـور تـوحـيـد در قـلبشان درخشيدن مى گيرد، تمام معبودهاى ساختگى به كنار مى روند و خـلوص كـامـل - امـا خـلوص اجـبـارى و بـى ارزش ! - فـراهـم مى شود، ولى به مجرد اينكه طـوفـانـها فرو نشست ، و حالت عادى بازگشت ، پرده ها فرو مى افتد و خارهاى جانگداز شرك و بت پرستى در اطراف اين گل ظاهر مى شوند.
مـمـكـن اسـت گـفـتـه شـود ايـن حـال تـوجـه بـر اثـر تـلقـيـن و رسـوبـات فـكـرى حاصل از فرهنگ اجتماعى و افكار محيط است .
ايـن سـخـن در صـورتـى قـابـل قـبـول اسـت كـه ايـن مساءله تنها براى افراد مذهبى و در محيطهاى مذهبى آزموده شود اما با تـوجـه بـه ايـنـكه اين حالت حتى براى سرسختترين منكران خدا، و در جوامع غير مذهبى ، نيز پديد مى آيد روشن مى شود كه ريشه اش در جاى ديگر نهفته است ، در ضمير ناآگاه انسان و در درون فطرت و سرشت او.
آيه و ترجمه


اءولم يـروا اءنـا جـعـلنـا حـرمـا امـنـا و يـتـخـطـف النـاس مـن حـولهـم اءفبالباطل يؤ منون و بنعمة الله يكفرون (67)
و مـن اءظـلم مـمـن افـتـرى عـلى الله كـذبـا اءو كـذب بـالحق لما جاءه اءليس فى جهنم مثوى للكافرين (68)
و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين (69)




ترجمه :
67 - آيا نديدند كه ما حرم امنى براى آنها قرار داديم در حالى كه مردم را در اطراف آنها (در بـيـرون ايـن حـرم ) مـى ربـايند؟ آيا به باطل ايمان مى آورند و نعمت خدا را كفران مى كنند؟.
68 - چـه كـسـى ستمكارتر از آن كس است كه بر خدا دروغ مى بندد، يا حق را پس از آنكه به سراغش آمد تكذيب مى كند؟ آيا جايگاه كافران در دوزخ نيست ؟
69 - و آنـهـا كـه در راه مـا (بـا خـلوص نيت ) جهاد كنند قطعا هدايتشان خواهيم كرد و خدا با نيكوكاران است .
شاءن نزول :
در تـفـسـيـر (در المـنـثـور) ذيـل آيـه مـورد بـحـث از (ابـن عـبـاس ) چـنـيـن نقل شده
(گـروهـى از مـشـركـان گـفـتـنـد: اى مـحـمـد! اگـر مـا داخـل در ديـن تو نمى شويم تنها به خاطر اين است كه مى ترسيم مردم ما را بربايند (و بـه سـرعـت نـابـود كـنـند) چون جمعيت ما كم است و جمعيت مشركان عرب بسيارند، به محض ايـنـكه به آنها خبر رسد كه ما وارد دين تو شده ايم به سرعت ما را مى ربايند، و خوراك يك نفر از آنها هستيم !
در اينجا آيه ا و لم يروا... نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير:
در آيـات گـذشـتـه نيز به اين بهانه مشركان به صورت ديگرى اشاره شده بود كه ما مـى تـرسـيـم اگـر اظـهـار ايـمـان كـنـيـم و بـه دنـبـال آن هـجـرت نـمـائيـم زنـدگـى مـا مختل گردد كه قرآن از طرق مختلف به آنها پاسخ گفت .
در آيـات مـورد بحث قرآن از طريق ديگرى به آنها پاسخ مى گويد و مى فرمايد: (آيا آنـهـا نـديـدنـد كه ما براى آنها حرم امنى قرار داديم ) (سرزمين پاك و مقدس مكه ) (اولم يروا انا جعلنا حرما آمنا).
در حـالى كـه عـرب در نـاامـنـى به سر مى برند، و در بيرون اين سرزمين انسانها را مى ربـايـنـد، هـمـه جـا غارت است و كشتار، اما اين سرزمين همچنان امن و امان باقى مانده است (و يتخطف الناس من حولهم ).
خـدائى كـه قـادر اسـت در ايـن دريـاى مـتـلاطـم و طوفانى سرزمين حجاز حرم مكه را همچون جزيرهاى آرام و امن و امان قرار دهد چگونه قدرت ندارد آنها را در برابر دشمنان حفظ كند؟ و چـگـونـه آنـهـا از ايـن مـردم ضـعـيـف و نـاتـوان در بـرابـر خـداونـد بـزرگ و قـادر متعال وحشت دارند؟!
(آيا با اين حال آنها به باطل ايمان مى آورند و نعمت خدا را كفران مى كنند)؟!
(افبالباطل يؤ منون و بنعمة الله يكفرون ).
كوتاه سخن اينكه خداوندى كه مى تواند در ميان يك سرزمين گسترده بحرانى ، كه جمعى از مـردم نـيـمه وحشى در آن سكونت دارند يك منطقه كوچك را در امنيت فرو برد چگونه نمى تواند انسانهاى مؤ من را در ميان انبوهى كافر و بى ايمان حفظ كند؟
پس از ذكر اين دليل روشن در آيه بعد چنين نتيجه گيرى و جمع بندى مى كند: (آيا كسى ظـالمـتـر از آنها كه بر خدا دروغ مى بندند، يا حق را پس از آن كه به سراغشان آمد انكار مى كنند پيدا مى شود)؟! (و من اظلم ممن افترى على الله كذبا او كذب بالحق لما جائه ).
مـا دلائل آشـكـارى بـراى شـما اقامه كرديم كه جز (الله ) شايسته پرستش نيست اما شما بـر خـدا دروغ مـى بنديد و شريكانى براى او مى تراشيد، و حتى مدعى هستيد كه اين يك برنامه الهى است !
از سـوى ديـگـر قـرآنى بر شما نازل كرديم كه نشانه هاى حق در آن لائح است ، اما شما همه اينها را ناديده گرفته و پشت سر افكنديد، آيا ظلم و ستمى از اين برتر تصور مى شود؟ ظلم بر خويشتن ، و ظلم بر همه انسانها، چرا كه شرك و كفر ظلم عظيم است .
بـه تـعـبـيـر ديـگـر آيـا ظـلم بـه مـعـنـى وسـيـع كلمه جز انحراف و خارج ساختن چيزى از مـحـل شـايسته اش مى باشد؟ آيا بدتر از اين پيدا مى شود كه انسان يك مشت سنگ و چوب بيارزش را همرديف خالق آسمانها و زمين قرار دهد؟
بـعـلاوه شـرك خـمير مايه همه مفاسد اجتماعى است و ستمهاى ديگر در واقع از آن سرچشمه مى گيرد، هواپرستى ، مقام پرستى ، و دنياپرستى هر كدام نوعى از شرك است .
ولى بـدانـيـد عـاقـبـت شـومـى در انـتـظـار مـشـركـان اسـت (آيـا محل و جايگاه كافران دوزخ نيست )؟ (اليس فى جهنم مثوى للكافرين ).
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در 15 مـورد از قـرآن مـجـيد افرادى به عنوان (ظالمترين مردم ) معرفى شده اند كه همه آنها با جمله استفهاميه (من اظلم ) (استفهام انكارى ) شروع شده است .
دقـت در ايـن آيـات نـشـان مـى دهـد كـه آيـات مـزبـور گـرچـه مـسـائل مـتـنـوعـى ظـاهـرا در آنـهـا مـطرح است ، اما همه آنها به ريشه شرك باز مى گردد، بـنـابـرايـن هـيـچ تـضادى در ميان آنها نيست (براى توضيح بيشتر به جلد پنجم صفحه 183 - ذيل آيه 21 سوره انعام - مراجعه فرمائيد).
آخـرين آيه مورد بحث كه در عين حال آخرين آيه سوره عنكبوت است واقعيت مهمى را بيان مى كند كه عصارهاى از تمام اين سوره و هماهنگ با آغاز آن است .
مـى فـرمـايـد: راه خـدا گـرچـه مـشـكـلات فـراوان دارد، مـشـكـل از نـظـر شـنـاخـت حـق ، مـشـكـل از نـظـر وسـوسـه هـاى شـيـاطـيـن جـن و انـس ، مـشـكـل از نـظـر مـخـالفـت دشـمـنـان سـرسـخـت و بـى رحـم ، و مـشـكـل از نـظـر لغـزشـهـاى احـتـمالى اما در اينجا يك حقيقت است كه به شما در برابر اين مشكلات نيرو و اطمينان مى دهد و حمايت مى كند و آن اينكه : (كسانى كه در راه ما جهاد كنند مـا آنـها را به طرق خويش ‍ هدايت مى كنيم ، و خداوند با نيكوكاران است ) (و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين ).
در اينكه منظور از (جهاد) در اينجا چيست ؟ و آيا جهاد با دشمن است ، يا جهاد با نفس ، يا جهاد در راه شناخت خدا از طرق علمى و استدلالى ؟ مفسران احتمالات متعددى داده اند.
و هـمـچنين در مورد تعبير (فينا) كه آيا منظور در راه رضاى خدا است ، يا در راه جهاد با نفس ، يا در طريق عبادت ، يا در طريق مبارزه با دشمن ؟
ولى پـيـدا اسـت كـه هـم تـعـبـيـر بـه (جـهـاد) تـعـبـير وسيع و مطلقى است و هم تعبير (فـيـنـا)، بـنابراين هرگونه جهاد و تلاشى را كه در راه خدا و براى او و به منظور وصـول به اهداف الهى صورت گيرد شامل مى شود، خواه در طريق كسب معرفت باشد، يا جـهـاد بـا نـفـس ، يـا مـبارزه با دشمن يا صبر بر طاعت ، يا شكيبائى در برابر وسوسه معصيت ، يا در مسير كمك به افراد مستضعف ، و يا انجام هر كار نيك ديگر.
كـسـانـى كـه در ايـن راه هـا بـه هـر شـكـل و هـر صـورت بـراى خـدا مـجـاهـده كـنـنـد مشمول حمايت و هدايت الهى هستند.
ضـمـنـا از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور از (سبل ) در اينجا راه هاى مختلفى است كه بـه سـوى خـدا مـنـتـهى مى شود: راه جهاد با نفس ، راه مبارزه با دشمنان ، راه علم و دانش و فرهنگ ، خلاصه جهاد در هر يك از اين راه ها سبب هدايت به مسيرى است كه به خدا منتهى مى شود.
ايـن وعـده اى اسـت كـه خـداوند مؤ كدا به همه مجاهدان راهش داده ، و با انواع تاءكيدات (لام تاءكيد و نون تاءكيد ثقيله ) آن را مؤ كد ساخته و پيروزى و ترقى و موفقيت را در گرو دو چيز شمرده ، (جهاد) و (خلوص نيت ).
جـمـعـى از فلاسفه معتقدند كه انديشه و مطالعه و تفكر ايجاد علم و دانش نمى كند، بلكه روح انسانى را براى پذيرش صور معقولات آماده مى سازد و هنگامى كه روح انسانى آماده پذيرش شد فيض علم از خالق متعال و واهب الصور بر روح انسان پاشيده مى شود.
بنابراين انسان بايد در اين راه جهاد كند ولى هدايت به دست خدا است .
و اينكه در حديث وارد شده است كه علم به كثرت تعليم و تعلم نيست بلكه نورى است كه خداوند به قلب هر كس بخواهد و شايسته بداند مى افكند نيز ممكن
است اشاره به همين معنى باشد.
نكته ها:
1 - (جهاد) و (اخلاص )
از آيـه فـوق بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه هرگونه شكست و ناكامى نصيب ما شود معلول يكى از دو چيز است : يا در جهاد كوتاهى كرده ايم ، و يا اخلاص در كار ما نبوده است ، و اگر اين دو با هم جمع شود بنا به وعده مؤ كد الهى ، پيروزى و هدايت حتمى است .
و اگر درست بينديشيم مى توانيم سرچشمه مشكلات و مصائب جوامع اسلامى را در همين امر پيدا كنيم .
چرا مسلمانان پيشرو ديروز، امروز عقب مانده اند؟
چـرا دسـت نـيـاز در هـمـه چـيـز حتى در فرهنگ و قوانين خويش به سوى بيگانگان دراز مى كنند؟
چـرا بـراى حـفـظ خـود در برابر طوفانهاى سياسى و هجومهاى نظامى بايد به ديگران تكيه كنند؟
چرا يك روز ديگران ريزه خوار خوان نعمت علم و فرهنگ آنها بودند اما امروز بايد بر سر سفره ديگران بنشينند؟
و بـالاخـره چـرا در چـنـگـال ديـگـران اسـيـرنـد و سـرزمـيـنـهـاى آنـهـا در اشغال متجاوزان ؟!
تـمـام ايـن (چـراهـا) يـك پـاسخ دارد و آن اينكه يا جهاد را فراموش كرده اند و يا نيتها آلوده شده است .
آرى جـهـاد در صـحـنـه هـاى عـلمـى و فـرهـنـگـى و سـيـاسـى و اقـتصادى و نظامى به دست فراموشى سپرده شده ، حب نفس و عشق به دنيا و راحت طلبى و كوته نگرى و اغراض
شـخـصـى بر آنها چيره شده ، تا آنجا كه كشتگانشان به دست خودشان بيش از كشتگانى است كه دشمن از آنها قربانى مى گيرد!
خـودبـاخـتـگى گروهى غربزده و شرقزده ، خودفروختگى جمعى از زمامداران و سران ، و ياس و انزواى دانشمندان و متفكران هم جهاد را از آنها گرفته ، و هم اخلاص را.
هـر گـاه مـختصر اخلاصى در صفوف ما پيدا مى شود و مجاهدان ما تكانى به خود مى دهند پيروزيها پشت سر يكديگر فرا مى رسد.
زنجيرهاى اسارت گسسته مى شود.
يـاءسـهـا تـبـديـل بـه امـيـد و نـاكـامـيها مبدل به كاميابى ، ذلت به عزت و سربلندى ، پـراكـنـدگـى و نـفـاق بـه وحدت و انسجام تبديل مى گردد، و چه عظيم و الهام بخش است قرآن كه در يك جمله كوتاه هم درد و هم درمان را بيان كرده !
آرى آنها كه در راه خدا جهاد مى كنند مشمول هدايت الهى هستند و بديهى است كه با هدايت او گمراهى و شكست مفهومى ندارد.
اگـر مـى بـيـنـيـم در بـعـضـى از روايـات اهـلبـيـت (عـليـهـم السـلام ) ايـن آيه تفسير به آل مـحـمـد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پيروان آنها شده است بيان مصداق كاملى از آن اسـت ، چـرا كـه آنـهـا در طـريـق جـهـاد و اخـلاص پـيـشـگـام و پـيـشـقـدم بـودنـد و هـرگـز دليل بر محدوديت مفهوم آيه نخواهد بود.
بـه هـر حـال هر كس اين حقيقت قرآنى را به روشنى در تلاشها و كوششهايش لمس مى كند كه وقتى براى خدا و در راه او به تلاش و پيكار برمى خيزد درها به روى او گشوده مى شود، و مشكلات آسان و سختيها قابل تحمل و سرانجام مى گردد.
2 - مردم سه گروهند:
گروهى منكران لجوجند كه هيچ هدايتى براى آنها سودى نمى دهد،
و گروهى پيكارگر مخلص هستند كه به حق مى رسند.
امـا گـروه سـومـى از اينها هم برترند، آنها دور نيستند تا نزديك شوند، از او جدا نيستند كه به او بپيوندند، چرا كه هميشه با اويند!
آيـه گـذشـتـه (و مـن اظـلم مـمـن افـتـرى ) اشـاره بـه گـروه اول بود.
جمله و الذين جاهدوا فينا اشاره به گروه دوم است .
و جمله ان الله لمع المحسنين اشاره به گروه سوم !.
ضمنا از اين تعبير روشن مى شود كه مقام (محسنين ) از مجاهدين فراتر است چرا كه آنها عـلاوه بـر جـهـاد و تـلاش در راه نجات خود داراى مقام ايثار و احسانند و براى ديگران نيز تلاش مى كند.
پـروردگارا! آنچنان توفيقى به ما مرحمت كن كه در تمام عمر دست از تلاش و كوشش در راه تو باز نداريم .
خـداوندا! آنچنان اخلاصى مرحمت فرما كه به غير از تو نينديشيم ، و براى غير تو گام برنداريم .
بـارالهـا! مـا را از مـقـام مـجـاهـدان فـراتـر بـر، و بـه مـقـام احـسـان و ايـثـار مـحـسـنـيـن نائل گردان ، و در همه عمر زير پوشش هدايتت قرار ده ! آمين يا رب العالمين