گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هفتم
فصل هفتم : اشغال مصر



7 / 1 فرستادن عمرو عاص برای جنگ با محمّد بن ابی بکر

فصل هفتم : اشغال مصر7 / 1فرستادن عمرو عاص برای جنگ با محمّد بن ابی بکرالغارات:چون به معاویه خبر رسید که مردم از گِرد علی علیه السلام پراکنده شده اند و او را یاری نکرده اند، عمرو عاص را همراه سپاهی از شامیان به مصر فرستاد. پیش رفت تا به نزدیکی مصر رسید و با محمّد بن ابی بکر که کارگزار علی علیه السلام در مصر بود، برخورد کرد. چون در مناطق پایین مصر فرود آمد، عثمانی ها دور او جمع شدند و او آن جا ماندگار شد.

تاریخ الطبری به نقل از عبد اللّه بن حواله ازدی، در ذکر فرستادن معاویه، عمرو عاص را به مصر : او را با شش هزار مرد فرستاد... عمرو عاص رفت، تا به نزدیکی های سرزمین مصر رسید. عثمانی ها دور او گرد آمدند و او آن جا ماند و به محمّد بن ابی بکر چنین نوشت: ای پسر ابو بکر! ریخته شدن خونت را از من دور ساز . من دوست ندارم که از من خراشِ ناخنی هم به تو برسد. مردم این سامان بر سرپیچی از تو هماهنگ شده و فرمان تو را وا نهاده و از پیروی تو پشیمان شده اند. اگر کار بالا بگیرد ، تو را تسلیم می کنند . از مصر بیرون شو، که من از خیرخواهان تواَم. والسّلام! عمرو عاص، همراه این نامه ، نامه معاویه [ به محمّد بن ابی بکر ] را هم برایش فرستاد که در آن آمده بود: امّا بعد؛ سرانجام تجاوز و ستم، وبالی بزرگ است . کسی هم که خون محترمی را بریزد، از انتقام در دنیا و کیفر ابدی آخرت نمی رهد. ما هم کسی را نمی شناسیم که تجاوزکارتر، عیبجوتر و سرسخت تر از تو بر ضدّ عثمان بوده باشد. با انتقادگران و خونریزان او هم دست و هم داستان بودی . آن گاه می پنداری من از کار تو در خوابم یا فراموش کرده ام، تا آن جا که به سرزمینی در همسایگی من می آیی و حکومت می کنی و آسوده ای، در حالی که بیشتر مردم آن جا با من هم فکرند، سخنم را می پذیرند و در فریاد خواهی بر ضد تو فرمانبردار من اند؟ من کسانی را به سوی تو فرستاده ام که از تو خشمگین اند، تشنه خون تواَند و با جهاد بر ضدّ تو به خدا تقرّب می جویند و با خدا عهد بسته اند که تو را مُثله کنند و اگر آنان جز کشتن تو هدفی نداشتند [و نمی خواستند مُثله ات کنند] ، تو را هشدار و انذار نمی دادم و دوست داشتم که تو را به خاطر ستم و قطع رَحِم و هجومی بکشند که بر عثمان داشتی ؛ آن روز که سر نیزه تو در گردن و رگ های گلوی او فرو می رفت. ولی خوش نمی دارم که یک قرشی را مُثله کنم . هرجا که باشی، خداوند هرگز تو را از قصاص نمی رهاند. والسلام!

.


ص: 80

7 / 2استِنصارُ مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍتاریخ الطبری عن عبد اللّه بن حواله الأزدی :فَطَوی مُحَمَّدٌ کِتابَیهِما وبَعَثَ بِهِما إلی عَلِیٍّ ، وکَتَبَ مَعَهُما : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ ابنَ العاصِ قَد نَزَلَ أدانِیَ أرضِ مِصرَ ، وَاجتَمَعَ إلَیهِ أهلُ البَلَدِ جُلُّهُم مِمَّن کانَ یَری رَأیَهُم ، وقَد جاءَ فی جَیشٍ لَجِبٍ خَرّابٍ ، وقَد رَأَیتُ مِمَّن قِبَلی بَعضَ الفَشَلِ ، فَإِن کانَ لَکَ فی أرضِ مِصرَ حاجَهٌ فَأَمِدَّنی بِالرِّجالِ وَالأَموالِ . وَالسَّلامُ عَلَیکَ . (1)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 101 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 315 نحوه ، شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 84 ؛ الغارات : ج 1 ص 278 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 558 ح 722 وراجع أنساب الأشراف : ج 3 ص 169 و 170 .

ص: 81



7 / 2 یاری خواهی محمّد بن ابی بکر

7 / 2یاری خواهی محمّد بن ابی بکرتاریخ الطبری به نقل از عبد اللّه بن حواله ازدی : محمّد بن ابی بکر هر دو نامه را پیچید و نزد علی علیه السلام فرستاد و همراه نامه ای نوشت: امّا بعد؛ عمرو عاص در نزدیکی های سرزمین مصر فرود آمده و بیشتر مردم شهر که هم فکر با آنان اند، دور او گرد آمده اند وی با لشکری غوغاگر و ویرانگر آمده است. من در طرفداران خودم سستی می بینم. اگر به سرزمین مصر نیازی داری، با نیروی انسانی ومالی یاری ام برسان ، و سلام بر تو!

.


ص: 82

7 / 3کِتابُ الإِمامِ فی جَوابِهِتاریخ الطبری عن عبد اللّه بن حواله الأزدی :فَکَتَبَ إلَیهِ عَلِیٌّ : أمّا بَعدُ ، فَقَد جاءَنی کِتابُکَ تَذکُرُ أنَّ ابنَ العاصِ قَد نَزَلَ بِأَدانِیَ أرضِ مِصرَ فی لَجَبٍ مِن جَیشِهِ خَرّابٍ، وأنَّ مَن کانَ بِها عَلی مِثلِ رَأیِهِ قَد خَرَجَ إلَیهِ ، وخُروجُ مَن یَری رَأیَهُ إلَیهِ خَیرٌ لَکَ مِن إقامَتِهِم عِندَکَ ، وذَکَرتَ أنَّکَ قَد رَأیتَ فی بَعضٍ مِن قِبَلِکَ فَشَلاً ، فَلا تَفشَل وإن فَشِلوا فَحَصِّن قَریَتَکَ ، وَاضمُم إلَیکَ شیعَتَکَ وَاندُب إلَی القَومِ کِنانَهَ بنَ بِشرٍ المَعروفَ بِالنَّصیحَهِ وَالنَّجدَهِ وَالبَأسِ ، فَإِنّی نادِبٌ إلَیکَ النّاسَ عَلَی الصَّعبِ وَالذَّلولِ ، فَاصبِر لِعَدُوِّکَ وَامضِ عَلی بَصیرَتِکَ وقاتِلهُم عَلی نِیَّتِکَ وجاهِدهُم صابِرا مُحتَسِبا ، وإن کانَت فِئَتُکَ أقَلَّ الفِئَتَینِ فَإِنَّ اللّهَ قَد یُعِزُّ القَلیلَ ویَخذُلُ الکَثیرَ . وقَد قَرَأتُ کِتابَ الفاجِرِ بنِ الفاجِرِ مُعاوِیَهَ وَالفاجِرِ بنِ الکافِرِ عَمرٍو ، المُتَحابَّینِ فی عَمَلِ المَعصِیَهِ وَالمُتَوافِقَینِ المُرتَشِیَینِ فِی الحُکومَهِ ، المُنکَرَینِ فِی الدُّنیا ، قَدِ استَمتَعوا بِخَلاقِهِم کَما استَمتَعَ الَّذینَ مِن قَبلِهِم بِخَلاقِهِم ، فَلا یُهلِک إرعادَهُما وإبراقَهُما ، وأجِبهُما إن کنتَ لَم تُجِبهُما بِما هُما أهلُهُ ، فَإِنَّکَ تَجِدُ مَقالاً ما شِئتَ . وَالسَّلامُ . (1)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 102 ، شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 84 ؛ الغارات : ج 1 ص 278 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 558 ح 722 وراجع البدایه والنهایه : ج 7 ص 315 .

ص: 83



7 / 3 پاسخ امام به او

7 / 3پاسخ امام به اوتاریخ الطبری به نقل از عبد اللّه بن حواله ازدی : علی علیه السلام در پاسخ او نوشت: «امّا بعد ؛ نامه ات به من رسید. نوشته بودی که عمرو عاص با لشکری ویرانگر به نزدیکی های سرزمین مصر فرود آمده است و کسانی که هم فکر او بوده اند ، به سوی او بیرون شده اند. البته بیرون شدن آنان که هم فکر اویند، بهتر از آن است که نزد تو بمانند. و گفته ای که در برخی همراهانت سستی دیده ای. اگر آنان هم سست شوند، تو سست مشو . آبادی خود را حصاربندی و دژبانی کن . پیروانت را هم نزد خویش فراهم آر و کنانه بن بشر را که به خیرخواهی و بزرگواری و دلیری معروف است ، به جنگ دشمنان بفرست . من هم مردم را بر مرکب های سرکش و رام (اسب ها و شتران) به سوی تو فرا می خوانم. در مقابل دشمنت مقاومت کن و با بینایی خود ، پیش برو و با نیّت و عزم با آنان بجنگ و برای خدا و صبورانه با ایشان جهاد کن، هرچند که گروه تو اندک تر از آنان باشد؛ چرا که خداوند، گاهی گروه اندک را قوّت می بخشد و گروه بسیار را خوار می سازد. نامه تبهکار تبهکار زاده (معاویه) و تبهکار کافر زاده (عمرو) را هم خواندم . این دو نابکاری که در کار معصیتْ هم دست اند و در رشوه خواری در حکومت، هم داستان، و در دنیا زشت و منکَرند و از آنچه در دست دارند ، بهره می برند، همچنان که پیشینیان آنان از داشته هایشان بهره برده اند. رعد و برق آنان تو را نهراساند.و اگر تاکنون جواب نامه شان را نداده ای، آن گونه که شایسته آنان است، پاسخشان ده؛ چرا که آنچه بخواهی برای گفتن داری. والسلام!».

.


ص: 84

7 / 4إستِنهاضُ الإِمامِ لِلدِّفاعِ عَن مِصرَ ، وعِصیانُ أصحابِهِتاریخ الطبری عن عبد اللّه بن فُقَیم بَعدَ ذِکرِ استِصراخِ مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ إلی عَلِیٍّ علیه السلام : قامَ عَلِیٌّ فِی النّاسِ وقَد أمَرَ فَنودِیَ : الصَّلاهُ جامِعَهً ! فَاجتَمَعَ النّاسُ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ ، وصَلّی عَلی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، ثُمَّ قالَ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ هذا صَریخُ مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ وإخوانِکُم مِن أهلِ مِصرَ ، قَد سارَ إلَیهِمُ ابنُ النّابِغَهِ عَدُوُّ اللّهِ ، ووُلِّیَ مَن عادَی اللّهَ ، فَلا یَکونَنَّ أهلُ الضَّلالِ إلی باطِلِهِم ، وَالرُّکونُ إلی سَبیلِ الطّاغوتِ أشَدَّ اجتِماعا مِنکُم عَلی حَقِّکُم هذا ، فَإِنَّهُم قَد بَدَؤوکُم وإخوانَکُم بِالغَزوِ ، فَاعجَلوا إلَیهِم بِالمُؤاساهِ وَالنَّصرِ . عِبادَ اللّهِ ! إنَّ مِصرَ أعظَمُ مِنَ الشّامِ ، أکثَرُ خَیرا ، وخَیرٌ أهلاً ، فَلا تَغلِبوا عَلی مِصرَ ، فَإِنَّ بَقاءَ مِصرَ فی أیدیکُم عِزٌّ لَکُم ، وکَبتٌ لِعَدُوِّکُم ، اُخرُجوا إلَی الجَرعَهِ بَینَ الحیرَهِ وَالکوفَهِ ، فَوافونی بِها هُناکَ غَدا إن شاءَ اللّهُ . قالَ : فَلَمّا کانَ مِنَ الغَدِ خَرَجَ یَمشی ، فَنَزَلَها بُکرَهً ، فَأَقامَ بِها حَتَّی انتَصَفَ النَّهارُ یَومُهُ ذلِکَ ، فَلَم یُوافِهِ مِنهُم رَجُلٌ واحِدٌ ، فَرَجَعَ . فَلَمّا کانَ مِنَ العَشِیِّ بَعَثَ إلی أشرافِ النّاسِ ، فَدَخَلوا عَلَیهِ القَصرَ وهُوَ حَزینٌ کَئیبٌ ، فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ عَلی ما قَضی مِن أمری وقَدَّرَ مِن فِعلی وَابتَلانی بِکُم أیَّتُهَا الفِرقَهُ ؛ مِمَّن لا یُطیعُ اذا أمَرتُ ولا یُجیبُ إذا دَعَوتُ ، لا أبا لِغَیرِکُم ! ما تَنتَظِرونَ بِصَبرِکُم وَالجِهادِ عَلی حَقِّکُم ! المَوتُ وَالذُّلُّ لَکُم فی هذِهِ الدُّنیا عَلی غَیرِ الحَقِّ ، فَوَاللّهِ ، لَئِن جاءَ المَوتُ ولَیَأتِیَنَّ لَیُفَرِّقَنَّ بَینی وبَینَکُم ، وأنَا لِصُحبَتِکُم قالٍ وبِکُم غَیرُ ضَنینٍ ، للّهِِ أنتُم لا دینَ یَجمَعُکُم ولا حَمِیَّهَ تُحمیکُم ، إذا أنتُم سَمِعتُم بِعَدُوِّکُم یَرِدُ بِلادَکُم ویَشِنُّ الغارَهَ عَلَیکُم ، أوَ لَیسَ عَجَبا أنَّ مُعاوِیَهَ یَدعُو الجُفاهَ الطَّغامَ فَیَتَّبِعونَهُ عَلی غَیرِ عَطاءٍ ولا مَعونَهٍ ، ویُجیبُونَهُ فِی السَّنَهِ المَرَّتَینِ وَالثَّلاثِ إلی أیِّ وَجهٍ شاءَ ، وأنَا أدعوکُم وأنتُم اُولُو النُّهی وبَقِیَّهُ النّاسِ عَلَی المَعونَهِ وطائِفَهٌ مِنکُم عَلَی العَطاءِ ، فَتَقومونَ عَنّی وتَعصونَنی وتَختَلِفونَ عَلَیَّ ؟ فَقامَ إلَیهِ مالِکُ بنُ کَعبٍ الهَمدانِیُّ ثُمَّ الأَرحَبِیُّ فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ اندُبِ النّاسَ فَإِنَّهُ لا عِطرَ بَعدَ عَروسٍ ، لِمِثلِ هذَا الیَومِ کُنتُ أدَّخِرُ نَفسی ، وَالأَجرُ لا یَأتی إلّا بِالکَرَّهِ . اِتَّقُوا اللّهَ وأجیبوا إمامَکُم وَانصُروا دَعوَتَهُ وقاتِلوا عَدُوَّهُ ، أنَا أسیرُ إلَیها یا أمیرَ المُؤمِنینَ . قالَ : فَأَمَرَ عَلِیٌّ مُنادیهِ سَعداً فَنادی فِی النّاسِ : ألَا انتَدَبوا إلی مِصرَ مَعَ مالِکِ بنِ کَعبٍ . ثُمَّ إنَّهُ خَرَجَ وخَرَجَ مَعَهُ عَلِیٌّ فَنَظَرَ فَإِذا جَمیعُ مَن خَرَجَ نَحوَ ألفَی رَجُلٍ . فَقالَ : سِر فَوَاللّهِ ، ما إخالُکَ تُدرِکُ القَومَ حَتّی یَنقَضی أمرَهُم . قالَ : فَخَرَجَ بِهِم فَسارَ خَمساً . و[لَمَّا اُخبِرَ الإِمامُ بِفَتحِ مِصرَ وقَتلِ مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ] سَرَّحَ عَلِیٌّ عبدَالرَّحمنِ بنَ شُرَیحِ الشِّبامِیَّ إلی مالِکِ بنِ کَعبٍ فَرَدَّهُ مِنَ الطَّریقِ . (1)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 108 ؛ الغارات : ج 1 ص 289 عن جندب بن عبد اللّه وراجع الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 413 .

ص: 85



7 / 4 درخواست امام برای قیام (در دفاع از مصر) و نافرمانی یارانش

7 / 4درخواست امام برای قیام (در دفاع از مصر) و نافرمانی یارانشتاریخ الطبری به نقل از عبد اللّه بن فُقیم، پس از ذکر یاری خواهی محمّد بن ابی بکر از علی علیه السلام : علی علیه السلام در میان مردم ایستاد و فرمان داد تا مردم برای نماز [ نزد او ]گرد آیند . مردم گرد آمدند. خدا را حمد و ثنا گفت و بر محمّد صلی الله علیه و آله درود فرستاد . سپس فرمود: «امّا بعد؛ این فریاد محمّد بن ابی بکر و برادران مصری شماست. دشمن خدا و دوستِ دشمنان خدا، پسر نابغه (عمرو عاص) به سوی آنان شتافته است. مبادا گم راهان در باطل خود و گرایش به راه طاغوت، همبسته تر از شما در این راه حقّتان باشند! آنان آغازگر جنگ با شما و برادران شمایند . به پشتیبانی و یاری برادران خود بشتابید. ای بندگان خدا! مصر بزرگ تر از شام است و هم خیر آن بیشتر است و هم مردمانش بهترند. مبادا آن را از چنگ شما درآورند. ماندن مصر در دست شما، عزّتی برای شما و شکستی برای دشمنان شماست. به سوی جَرعه (1) بین حیره (2) و کوفه بیرون شوید و فردا به خواست خدا آن جا یکدیگر را ببینیم». راوی گوید: فردا که شد، علی علیه السلام پیاده بیرون رفت و صبحگاهان آن جا فرود آمد. تا نیم روز همان روز آن جا ماند. هیچ کس از آنان به آن جا نیامد. وی نیز برگشت. شامگاهان در پی بزرگان کوفه فرستاد. در دارالحکومه خدمت او آمدند، در حالی که حضرت، غمگین و گرفته بود. فرمود: «خدا را سپاس بر آنچه قضا و قدرش بر کار من جاری شده است و مرا ای گروه به شما دچار ساخته است؛ کسانی که وقتی فرمان می دهم ، فرمان نمی برند و چون فرا می خوانم ، پاسخ نمی دهند. دشمنتان بی پدر باد! برای صبر و جهاد در راه حقّ خویش منتظر چیستید؟ مرگ و ذلت در همین دنیا برای شما در غیر راه حق است. به خدا سوگند ، اگر مرگ فرا رسد که حتما آمدنی است ، میان من و شما در حالی جدایی خواهد افکند که از مصاحبت شما ناراحتم و از شما بیزار. خدا خیرتان دهد! نه دینی دارید که محور تجمّع شما شود ، و نه غیرتی که شما را برانگیزد، آن گاه که صدای دشمنتان را می شنوید که وارد شهرهای شما شده ، دست به غارت می زند. آیا شگفت نیست که معاویه، جفاکاران تبهکار را بی آن که پولی دهد یا کمکی برایشان بفرستد ؛ فرا می خواند و آنان هم پاسخ می دهند و سالی دو سه بار هر جا که می خواهد ، اعزامشان می کند؛ امّا من شما خردمندان و باقی مانده مردم را با کمک مالی و بخشش فرا می خوانم، از دور من پراکنده می شوید، نافرمانی می کنید و بر ضدّ من اختلاف به راه می اندازید؟! مالک بن کعب همدانی برخاست و گفت : ای امیر مؤمنان! مردم را فراخوان، همانا پس از عروس، عطری به کار نیاید! (3) جانم را برای چنین روزی ذخیره کرده بودم. جز با حمله، پاداشی نخواهد بود. [ ای مردم!] از خدا پروا کنید و امامتان را پاسخ دهید و دعوتش را یاری کرده، با دشمنش بستیزید. ای امیر مؤمنان! من به سوی جنگ می روم. به گفته راوی، علی علیه السلام منادیِ خود (سعد) را فرمان داد تا در میان مردم جار زند: هلا! همراه مالک بن کعب به سوی مصر روان شوید. وی خارج شد. علی علیه السلام هم با او خارج شد. نگاه کرد ، دید تنها حدود دو هزار نفر بیرون شدند. فرمود: «حرکت کن . به خدا سوگند ، فکر نمی کنم به آنان برسی مگر وقتی که کارشان تمام شده باشد». مالکْ آنان را پنج [شب] حرکت داد . چون امام علیه السلام خبر یافت که مصر فتح شده و محمّد بن ابی بکر به شهادت رسیده است، عبد الرحمان بن شریح شبامی را به سوی مالک بن کعب فرستاد و او را از میان راه برگرداند.

.

1- .جرعه، جایی نزدیک کوفه است (معجم البلدان : ج 2 ص 127) .
2- .حیره، شهری باستانی و پر درخت در حدود یک فرسخی کوفه و محلّ سکونت خاندان نعمان بن منذر بوده است (تقویم البلدان : ص 299) .
3- .ضرب المثلی است برای کسی که چیز ارزنده ای را ذخیره نمی کند. اولین بار این جمله را زنی به نام اسماء بنت عبد اللّه از قبیله عذره گفت که شوهری به نام عروس داشت که پسرعمویش بود. او مُرد و زن، این جمله را گفت (مجمع الأمثال : ج 3 ص 151) .

ص: 86

7 / 5إستِشهادُ مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍولّی الإمام علیه السلام محمّد بن أبی بکر علی مصر سنه 36 ه باقتراح من عبد اللّه بن جعفر ، وذلک بعد عزل قیس بن سعد عنها . (1) من هنا لم یشهد محمّدٌ معرکه صفّین . (2) تشدّد محمّد علی أشخاص کان هواهم فی عثمان ، (3) فتمرّدوا علیه بعدما جری فی صفّین وما آلَت إلیه من التحکیم ، (4) وضیّقوا علیه الخناق ، (5) وانتهز معاویه وعمرو بن العاص الفرصه فهبّوا إلی مؤازره المتمرّدین . (6) فکادت الاُمور تفلت فی مصر ، ویخرج هذا الإقلیم من سیاده الدوله الإسلامیّه ، لذا عیّن الإمام علیه السلام مالکا مکانه لیُخمد الفتنه المستعره فیها ، (7) لکنّ هذا النصیر الفذّ الفرید استشهد فی الطریق بأسلوبٍ غادر خبیث انتهجه معاویه ، فأعاد الإمام علیه السلام محمّدا إلیها . (8) بعث معاویه عمرو بن العاص مع لُمّهٍ لإعانه المتمرّدین . (9) وکان لابن العاص نفوذ فیها إذ کان قد فتحها فی زمان خلافه عمر . (10) فحدثت اشتباکات استُشهد فیها کنانه الذی کان قد بعثه محمّد علی رأس ألفین لمواجهه ابن العاص ، (11) فجرّ ذلک إلی أن ترک أصحاب محمّد أمیرهم وحیدا ، فوقع فی قبضه العدوّ . (12) ومن جانب آخر لم تُجْدِ استغاثه الإمام علیه السلام واستنصاره أهل الکوفه لمؤازره محمّد . (13) وآل الأمر إلی أن یضع معاویه بن خدیج محمّدا فی جلد حمار میّت ویحرقه ، وهو ظمآن ، (14) وجاء فی بعض الأخبار أنّه اُحرق حیّا . (15) أحزن استشهاد محمّد بن أبی بکر الإمام علیه السلام کثیرا ، (16) وتوجّع علی ما جری علی عزیزه الراحل ، وجزع علیه أشدّ الجزع ، وحین سُئل علیه السلام عن علّه جزعه الشدید ، قال : «رحم اللّه محمّدا ؛ کان غلاما حَدَثا ، أما واللّه لقد کنتُ أردتُ أن اُولّی المرقال هاشم بن عتبه بن أبی وقّاص مصر ... بلا ذمّ لمحمّد بن أبی بکر ، لقد أجهد نفسه وقضی ما علیه» . (17) وکان علیه السلام یُثنی علیه ویذکره بخیر فی مناسبات مختلفه ویقول : «لقد کان إلیّ حبیبا ، وکان لی ربیبا . (18) فعند اللّه نحتسبه ولدا ناصحا ، وعاملاً کادحا ، وسیفا قاطعا ، ورکنا دافعا» . (19)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 554 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 356 ؛ الغارات : ج 1 ص 219 .
2- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 557 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 357 ؛ الغارات : ج 1 ص 254 .
3- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 94 و 95 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 357 ؛ الغارات : ج 1 ص 254 .
4- .الغارات : ج 1 ص 254 .
5- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 95 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 410 ؛ الغارات : ج 1 ص 254 .
6- .الغارات : ج 1 ص 276 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 94 .
7- .الأمالی للمفید : ص 79 ح 4 ، الغارات : ج 1 ص 257259 ؛ أنساب الأشراف : ج 3 ص 167 و 168 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 95 .
8- .نهج البلاغه : الکتاب 34 ، الغارات : ج 1 ص 268 و 269 ؛ أنساب الأشراف : ج 3 ص 168 و 169 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 96 و 97 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 410 .
9- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 170 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 100 ، مروج الذهب : ج 2 ص 420 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 412 ؛ تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 193 ، الغارات : ج 1 ص 276 .
10- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 104 111 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 174177 .
11- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 103 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 412 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 171 ؛ الغارات : ج 1 ص 282 .
12- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 170 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 103 و 104 ، مروج الذهب : ج 2 ص 420 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 413 ؛ تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 194 ، الغارات : ج 1 ص 282 و 283 .
13- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 107 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 413 و 414 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 170 ؛ الغارات : ج 1 ص 290 .
14- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 171 و 172 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 104 و 105 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 413 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 601 ، الاستیعاب : ج 3 ص 423 الرقم 2348 ، مروج الذهب : ج 2 ص 420 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 98 الرقم 4751؛ تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 194 ولیس فی الخمسه الأخیره ذکر لعطشه ، الغارات : ج 1 ص 283 و 284 .
15- .الاستیعاب : ج 3 ص 423 الرقم 2348 ، مروج الذهب : ج 2 ص 420 .
16- .نهج البلاغه : الحکمه 325 ، الغارات : ج 1 ص 295 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 108 ، مروج الذهب : ج 2 ص 420 .
17- .الغارات : ج 1 ص 301 ، نهج البلاغه : الخطبه 68 نحوه .
18- .نهج البلاغه : الخطبه 68 ، الغارات : ج 1 ص 301 ولیس فیه صدره .
19- .نهج البلاغه : الکتاب 35 .

ص: 87



7 / 5 شهادت محمّد بن ابی بکر

7 / 5شهادت محمّد بن ابی بکرامام علیه السلام در سال 36 هجری به پیشنهاد عبد اللّه بن جعفر، محمّد بن ابی بکر را به استانداری مصر گماشت و این پس از عزل قیس بن سعد از آن جا بود. از این رو ، محمّد بن ابی بکر در جنگ صِفّین حضور نداشت. محمّد بن ابی بکر بر کسانی که تفکّر و گرایش عثمانی داشتند ، سخت گرفت. آنان نیز پس از آنچه در صفّین گذشت و کار به حکمیّت انجامید ، بر ضدّ محمّد بن ابی بکر نافرمانی و شورش کرده، عرصه را بر او تنگ کردند. معاویه و عمرو عاص ، فرصت را غنیمت شمرده ، به حمایت شورشیان پرداختند. نزدیک بود که کارها در مصر از هم بپاشد و این اقلیم از قلمرو حاکمیت دولت اسلامی بیرون رود. از این رو، امام علی علیه السلام مالک اشتر را به جای او تعیین کرد تا آتش شعله ور فتنه آن جا را فرو نشاند؛ لیکن این یاور بی نظیر و نمونه، با روشی مزوّرانه و کثیف که معاویه به کار بست ، در راه مصر ، به شهادت رسید . امام علیه السلام محمّد را دوباره به آن جا بازگرداند. معاویه، عمرو عاص را همراه با گروهی برای کمک به یاغیان فرستاد. عمرو عاص، چون در زمان خلافت عمر مصر را گشوده بود، در آن جا نفوذ داشت. برخوردهایی پیش آمد که کنانه در آن به شهادت رسید. او را محمّد در رأس دوهزار نفر برای رویارویی با عمرو عاص فرستاده بود. این سبب شد که یاران محمّد بن ابی بکر، امیر خود را تنها گذاشتند، او هم به چنگ دشمن افتاد. از سوی دیگر ، یاری خواهی امام علیه السلام از مردم کوفه برای پشتیبانی محمّد، بی فایده بود. کار به آن جا کشید که معاویه بن خدیج، محمّد بن ابی بکر را داخل پوست الاغ مُرده بگذارد و آتش بزند، در حالی که تشنه بود. در برخی نقل ها آمده است که او را زنده زنده سوزاند. شهادت محمّد بن ابی بکر، امام علیه السلام را بسیار اندوهگین ساخت و به سخت ترین وجه، بر آنچه بر سر عزیز از دست رفته اش آمد، نالید. وقتی علّت این ناله و بی تابی شدید را پرسیدند، فرمود: «خدا محمّد را رحمت کند! جوان نورسی بود. به خدا سوگند ، دوست داشتم که هاشم مرقال را بر مصر بگمارم، بی آن که از محمّد بن ابی بکر نکوهشی کنم. او کوشید و به تکلیف خود عمل کرد». حضرت پیوسته در مناسبت های مختلف از محمّد یاد می کرد و او را می ستود و می فرمود: «برایم دوست داشتنی بود. تربیت شده من بود. در مرگ او از خداوند اجر می طلبیم. فرزندی خیرخواه، کارگزاری سخت کوش، شمشیری بُرنده و ستونی جلوگیرنده بود».

.


ص: 88

. .


ص: 89

. .


ص: 90

. .


ص: 91

. .


ص: 92

تاریخ الطبری عن محمّد بن یوسف بن ثابت الأنصاری عن شیخ من أهل المدینه :خَرَجَ مُحَمَّدٌ فی ألفَی رَجُلٍ ، وَاستَقبَلَ عَمرُو بنُ العاصِ کِنانَهَ وهُوَ عَلی مُقَدَّمَهِ مُحَمَّدٍ ، فَأَقبَلَ عَمرٌو نَحوَ کِنانَهَ ، فَلَمّا دَنا مِن کِنانَهَ سَرَّحَ الکَتائِبَ کَتیبَهً بَعدَ کَتیبَهٍ ، فَجَعَلَ کِنانَهُ لا تَأتیهِ کَتیبهٌ مِن کَتائِبِ أهلِ الشّامِ إلّا شَدَّ عَلَیها بِمَن مَعَهُ ، فَیَضرِبُها حَتّی یُقَرِّبَها لِعَمرِو بنِ العاصِ ، فَفَعَلَ ذلِکَ مِرارا ، فَلَمّا رَأی ذلِکَ عَمرٌو بَعَثَ إلی مُعاوِیَهَ بنِ حُدَیجٍ السَّکونی ، فأتاهُ فی مِثلِ الدَّهمِ (1) ، فَأَحاطَ بِکَنانَهَ وأصحابِهِ ، وَاجتَمَعَ أهلُ الشّامِ عَلَیهِم مِن کُلِّ جانِبٍ ، فَلَمّا رَأی ذلِکَ کِنانَهُ بنُ بِشرٍ نَزَلَ عَن فَرَسِهِ ، ونَزَلَ أصحابَهُ وکِنانَهَ یَقولُ : «وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَا بِإِذْنِ اللَّهِ کِتَبًا مُّؤَجَّلاً وَمَن یُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْیَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَن یُرِدْ ثَوَابَ الْأَخِرَهِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِی الشَّکِرِینَ» (2) ، فَضارَبَهُم بِسَیفِهِ حَتَّی استُشهِدَ . وأقبَلَ عَمرُو بنُ العاصِ نَحوَ مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ ، وقَد تَفَرَّقَ عَنهُ أصحابُهُ لَمّا بَلَغَهُم قَتلُ کِنانَهَ ، حَتّی بَقِیَ وما مَعَهُ أحَدٌ مِن أصحابِهِ ، فَلَمّا رَأی ذلِکَ مُحَمَّدٌ خَرَجَ یَمشی فِی الطَّریقِ حَتَّی انتَهی إلی خِربَهٍ فی ناحِیَهِ الطَّریقِ ، فَأَوی إلَیها ، وجاءَ عَمرُو ابنُ العاصِ حَتّی دَخَلَ الفُسطاطَ ، وخَرَجَ مُعاوِیَهُ بنُ حُدَیجٍ فی طَلَبِ مُحَمَّدٍ ... حَتّی دَخَلوا عَلَیهِ ، فَاستَخرَجوهُ ، وقَد کادَ یَموتُ عَطَشا ، فَأَقبَلوا بِهِ نَحوَ فُسطاطِ مصر ... قالَ لَهُ مُعاوِیَهُ : أ تَدری ما أصنَعُ بِکَ ؟ اُدخِلُکَ فی جَوفِ حِمارٍ ، ثُمَّ اُحرِقُهُ عَلَیکَ بِالنّارِ . فَقالَ لَهُ مُحَمَّدٌ : إن فَعَلتُم بی ذلِکَ ، فَطالَما فُعِلَ ذلِکَ بَأَولِیاءِ اللّهِ ! وإنّی لَأَرجو هذِهِ النّارَ الَّتی تُحرِقُنی بِها أن یَجعَلَهَا اللّهُ عَلَیَّ بَردا وسَلاما کَما جَعَلَها عَلی خَلیلِهِ إبراهیمَ ، وأن یَجعَلَها عَلَیکَ وعَلی أولِیائِکَ کَما جَعَلَها عَلی نُمرودَ وأولِیائِهِ ، إنَّ اللّهَ یَحرِقُکَ ومَن ذَکَرتَهُ قَبلُ وإمامَکَ یَعنی مُعاوِیَهَ وهذا وأشارَ إلی عَمرِو بنِ العاصِ بِنارٍ تَلظّی عَلَیکُم ، کُلَّما خَبَت زادَها اللّهُ سَعیرا ، قالَ لَهُ مُعاوِیَهُ : إنّی إنَّما أقتُلُکَ بِعُثمانَ . قالَ لَهُ مُحَمَّدٌ : وما أنتَ وعُثمانُ ؟ إنَّ عُثمانَ عَمِلَ بِالجَورِ ، ونَبَذَ حُکمَ القُرآنِ ، وقَد قالَ اللّهُ تَعالی : «ومَن لَّمْ یَحْکُم بِمَآ أَنزَلَ اللَّهُ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْفَسِقُونَ» (3) ، فَنَقَمنا ذلِکَ عَلَیهِ فَقَتَلناهُ ، وحَسَّنتَ أنتَ لَهُ ذلِکَ ونُظَراؤُکَ ، فَقَد بَرَّأَنَا اللّهُ إن شاءَ اللّهُ مِن ذَنبِهِ ، وأنتَ شَریکُهُ فی إثمِهِ وعِظَمِ ذَنبِهِ ، وجاعِلُکَ عَلی مِثالِهِ . قالَ : فَغَضِبَ مُعاوِیَهُ فَقَدَّمَهُ فَقَتَلَهُ ، ثُمَّ ألقاهُ فی جیفَهِ حِمارٍ ، ثُمَّ أحرَقَهُ بِالنّارِ ، فَلَمّا بَلَغَ ذلِکَ عائِشَهَ جَزِعَت عَلَیهِ جَزَعا شَدیدا ، وقَنَتَت عَلَیهِ فی دَبرِ الصَّلاهِ تَدعو عَلی مُعاوِیَهَ وعَمرٍو ، ثُمَّ قَبَضَت عِیالَ مُحَمَّدٍ إلَیها ، فَکانَ القاسِمُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ فی عِیالِها . (4)

.

1- .الدُّهمه : السواد ، والدَّهْم : الجماعه الکثیره (لسان العرب : ج 12 ص 209 و 210 «دهم») .
2- .آل عمران : 145 .
3- .المائده : 47 .
4- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 103 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 412 و 413 ؛ الغارات : ج 1 ص 282 285 کلاهما نحوه وراجع أنساب الأشراف : ج 3 ص 171 و 172 .

ص: 93

تاریخ الطبری به نقل از محمّد بن یوسف انصاری ، از پیرمردی از مردم مدینه :محمّد با دو هزار نفر بیرون شد. عمرو عاص به پیشواز کنانه رفت که در طلیعه سپاه محمّد بود. عمرو عاص به سوی او رفت و چون به او نزدیک شد، گروهان ها را یکی پس از دیگری گسیل داشت؛ امّا هر بار که گروهانی از شامیان جلو می آمد، محمّد با همراهانش بر آنها می تاخت و آنان را وا پس می زد تا به عمرو عاص می پیوستند. چندین بار چنین کرد. عمرو عاص که چنین دید، در پی معاویه بن حُدَیج فرستاد. او هم با انبوهی از افراد آمد و کنانه و یارانش را محاصره کردند. شامیان از هر سو آنان را در بر گرفتند. کنانه بن بشر که چنین دید از اسبش فرود آمد. یارانش نیز پیاده شدند، در حالی که کنانه می گفت: «هیچ کس نخواهد مُرد جز با اذن خدا، نوشته ای است مدّت دار. و هر کس در پی پاداش دنیا باشد ، از آن به او می دهیم و هر کس جویای ثواب آخرت باشد ، از آن به او می دهیم و شاکران را پاداش خواهیم داد» . با شمشیرش با آنان جنگید تا شهید شد. عمرو عاص به سوی محمّد بن ابی بکر آمد، در حالی که یارانش در پی دریافت خبر شهادت کنانه، از گرد او پراکنده شده بودند. او تنها ماند و کسی همراهش نبود. محمّد که چنین دید، بیرون شد و در راه پیاده می رفت تا به خرابه ای در کنار راه رسید و در آن جا پناه گرفت. عمرو عاص آمد و به شهر فُسطاط وارد شد. معاویه بن حُدَیج در پی محمّد بود، تا آن که بر او دست یافتند و از آن خرابه بیرونش آوردند، در حالی که ازتشنگی رو به مرگ بود. او را به سمتِ فسطاطِ مصر بردند. معاویه بن حُدَیج به او گفت: می دانی با تو چه خواهم کرد؟ تو را در درون [پوست ]الاغ کرده، به آتش می کشم. محمّد گفت: اگر با من چنین کنید، چه بسیار با اولیای الهی چنین کرده اند و من امیدوارم این آتشی را که مرا در آن می سوزانی ، خداوند بر من سرد و ایمن گرداند، آن گونه که بر ابراهیم خلیل کرد و آن را وسیله هلاک تو و دوستانت سازد، آن گونه که با نمرود و همراهانش چنان کرد. خداوند، تو و کسانی را که یاد کردم و پیشوایت معاویه و این شخص (اشاره به عمرو عاص) را با آتش گدازان و شعله ور دوزخ بسوزاند؛ آتشی که هرچه فروکش کند، خداوند شعله ورترش می کند. معاویه بن حُدَیج گفت: من تو را به سزای قتل عثمان می کشم. محمّد گفت: تو را به عثمان چه؟ عثمان به ستم رفتار کرد و حکم قرآن را وا نهاد. خداوند فرموده است: «و هر کس به آنچه خداوند نازل کرده است ، حکم نکند، آنان همان فاسقان اند» . ما از او کین خواهی کرده، او را کشتیم. تو و همپالکی هایت هم آن را تحسین کردید. اگر خدا بخواهد، ما را از گناه او مبرّا ساخته است، و تو در گناه و خطای بزرگ او شریکی و خدا تو را هم همانند او سازد. معاویه بن حُدیج خشمگین شد . او را جلو آورد و کشت . سپس او را داخل لاشه الاغی افکند و با آتشْ او را سوزاند. چون خبر به [ خواهرش ]عایشه رسید ، بسیار ناراحت شد و در پی نمازش معاویه و عمرو عاص را نفرین کرد . سپس خانواده محمّد را نزد خودش برد. قاسم، پسر محمّد بن ابی بکر هم جزو خانواده اش بود.

.


ص: 94

7 / 6حُزنُ الإِمامِالغارات عن مالک بن الجون الحضرمی :إنَّ عَلِیّا علیه السلام قالَ : رَحِمَ اللّهُ مُحَمَّدا ، کانَ غُلاما حَدَثا ، أما وَاللّهِ ، لَقَد کُنتُ أرَدتُ أن اُوَلِّیَ المِرقالَ هاشِمَ بنَ عُتبَهِ بنِ أبی وَقّاصٍ مِصرَ ، وَاللّهِ، لَو أنَّهُ وُلِّیَها لَما خَلّی لِعَمرِو بنِ العاصِ وأعوانِهِ العَرصَهَ ، ولَما قُتِلَ إلّا وسَیفُهُ فی یَدِهِ ، بِلا ذَمٍّ لِمُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ فَلَقَد أجهَدَ نَفسَهُ وقَضی ما عَلَیهِ . قالَ : فَقیلَ لِعَلِیٍّ علیه السلام : لَقَد جَزِعتَ عَلی مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ جَزَعا شَدیدا یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! قالَ : وما یَمنَعُنی ؟ إنَّهُ کانَ لی رَبیبا وکانَ لِبَنِیِّ أخا ، وکُنتُ لَهُ والِدا أعُدُّهُ وَلَدا . (1)

.

1- .الغارات : ج 1 ص 300 ، نهج البلاغه : الخطبه 68 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 110 وفیه إلی «وقضی ما علیه» ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 173 کلّها نحوه وراجع مروج الذهب : ج 2 ص 420 .

ص: 95



7 / 6 اندوه امام

7 / 6اندوه امامالغارات به نقل از مالک بن جون حضرمی : علی علیه السلام فرمود: «خداوند ، محمّد را رحمت کند! جوانی نوسال بود. به خدا سوگند ، دوست داشتم که هاشم مِرقال را بر مصر بگمارم. به خدا سوگند ، اگر او حاکم مصر می شد ، به عمرو عاص و یارانش میدان نمی داد و کشته نمی شد ، مگر در حالی که دستش به قبضه شمشیر بود، بی آن که از محمّد بن ابی بکر نکوهشی کنم . او زحمت کشید و وظیفه اش را انجام داد». به علی علیه السلام گفتند: ای امیر مؤمنان ، بر محمّد بن ابی بکر خیلی بی تابی کردی! فرمود: «چرا بی تابی نکنم؟ او پرورده دامنم و برادر فرزندانم بود . من نیز پدرش بودم و او را فرزند خویش می شمردم».

.


ص: 96

الإمام علیّ علیه السلام فی ذِکرِ مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ : لَقَد کانَ إلَیَّ حَبیبا ، وکانَ لی رَبیبا . (1)

عنه علیه السلام فی ذِکرِ مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ : إنَّهُ کانَ لی وَلَدا ، ولِوُلدی ووُلدِ أخی أخا . (2)

عنه علیه السلام لَمّا بَلَغَهُ قَتلُ مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ : إنَّ حُزنَنا عَلَیهِ عَلی قَدرِ سُرورِهِم بِهِ ، إلّا أنَّهُم نَقَصوا بَغیضا ، ونَقَصنا حَبیبا . (3)

7 / 7فَرَحُ مُعاوِیَهَالغارات عن جندب بن عبد اللّه فی خَبَرِ قَتلِ مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ : قَدِمَ عَلَیهِ [عَلی عَلِیٍّ علیه السلام ]عَبدُ الرَّحمنِ بنِ المُسَیِّبِ الفَزارِیُّ ... عَینُهُ بِالشّامِ ... وحَدَّثَهُ أنَّهُ لَم یَخرُج مِنَ الشّامِ حَتّی قَدِمَتِ البُشری مِن قِبَلِ عَمرِو بنِ العاصِ تَتری یَتبَعُ بَعضُها عَلی أثَرِ بَعضٍ بِفَتحِ مِصرَ وقَتلِ مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ ، وحَتّی أذَّنَ مُعاوِیَهُ بِقَتلِهِ عَلَی المِنبَرِ ، فَقالَ لَهُ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، ما رَأَیتُ یَوما قَطُّ سُرورا بِمِثلِ سُرورٍ رَأَیتُهُ بِالشّامِ ، حَتّی أتاهُم هَلاکُ ابنِ أبی بَکرٍ . فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : أما إنَّ حُزنَنا عَلی قَتلِهِ عَلی قَدرِ سُرورِهِم بِهِ ، لا بَل یَزیدُ أضعافا . (4)

.

1- .نهج البلاغه : الخطبه 68 ، الغارات : ج 1 ص 301 ولیس فیه صدره .
2- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 194 .
3- .نهج البلاغه : الحکمه 325 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 592 ح 736 .
4- .الغارات : ج 1 ص 295 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 108 عن عبد اللّه بن فُقَیم ، الأخبار الموفّقیّات : ص 347 ح 202 عن الضحّاک وراجع الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 414 ومروج الذهب : ج 2 ص 420 .

ص: 97



7 / 7 شادی معاویه

امام علی علیه السلام درباره محمّد بن ابی بکر : او نزد من محبوب بود و تربیت شده دامانم بود.

امام علی علیه السلام درباره محمّد بن ابی بکر : او فرزندم بود و برای فرزندان من و برادرزادگانم برادر بود.

امام علی علیه السلام وقتی از شهادت محمّد بن ابی بکر آگاه شد : همانا اندوه ما بر او به اندازه خوش حالی دشمنان بر مرگ اوست، جز این که از آنان یک دشمن کاسته شد و از ما یک دوست!

7 / 7شادی معاویهالغارات به نقل از جندب بن عبد اللّه ، در خبر کشته شدن محمّد بن ابی بکر : عبد الرحمان بن مسیّب فزاری که مأمور مخفی علی علیه السلام در شام بود، خدمت امام رسید و خبر داد که از شام بیرون نشد، مگر آن که از سوی عمرو عاص، مژده های پی در پی آمد که مصر فتح شده و محمّد بن ابی بکر کشته شده است . معاویه هم بر فراز منبر خبر کشته شدنش را اعلام کرده است. و به آن حضرت گفت: ای امیر مؤمنان! من هرگز در شام، روزی شاد به شادمانی آن روز ندیده بودم، تا آن که خبر کشته شدن محمّد بن ابی بکر به آنان رسید. علی علیه السلام فرمود: «هلا! حزن ما بر شهادت او به اندازه شادمانی آنان بر این واقعه است ؛ نه، بلکه چند برابر است».

.


ص: 98

7 / 8کِتابُ الإِمامِ إلَی ابنِ عَبّاسٍ بَعدَ استِشهادِ مُحَمَّدٍالإمام علیّ علیه السلام مِن کِتابٍ لَهُ علیه السلام إلی عَبدِ اللّهِ بنِ العَبّاسِ ، بَعدَ مَقتَلِ مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ مِصرَ قَد افتُتِحَت ، ومُحَمَّدُ بنُ أبی بَکرٍ قَد استُشهِدَ ، فَعِندَ اللّهِ نَحتَسِبُهُ وَلَدا ناصِحا ، وعامِلاً کادِحا ، وسَیفا قاطِعا ، ورُکنا دافِعا ، وقَد کُنتُ حَثَثتُ النّاسَ عَلی لِحاقِهِ ، وأمَرتُهُم بِغِیاثِهِ قَبلَ الوَقعَهِ ، ودَعَوتُهُم سِرّا وجَهرا ، وعَودا وبَدءا فَمِنهُمُ الآتی کارِها ، ومِنهُمُ المُعتَلُّ کاذِبا ، ومِنهُمُ القاعِدُ خاذِلاً . أسأَلُ اللّهَ تَعالی أن یَجعَلَ لی مِنهُم فَرَجا عاجِلاً ، فَوَاللّهِ ، لَولا طَمَعی عِندَ لِقائی عَدُوّی فِی الشَّهادَهِ ، وتَوطینی نَفسی عَلَی المَنِیَّهِ ، لَأَحبَبتُ ألّا ألقی مَعَ هؤُلاءِ یَوما واحِدا ، ولا ألتَقی بِهِم أبَدا . (1)

7 / 9خُطبَهُ الإِمامِ بَعدَ قَتلِ مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍالإمام علیّ علیه السلام فی خُطبَتِهِ بَعدَ قَتلِ مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ : ألا إنَّ مِصرَ قَدِ افتَتَحَهَا الفَجَرَهُ اُولُو الجَورِ وَالظُّلمِ الَّذینَ صَدّوا عَن سَبیلِ اللّهِ ، وبَغَوا الإِسلامَ عِوَجاً . ألا وإنَّ مُحَمَّدَ بنَ أبی بَکرٍ قَدَ استُشهِدَ ، فَعِندَاللّهِ نَحتَسِبُهُ . أما وَاللّهِ إن کانَ ما عَلِمتُ لَمِمَّن یَنتَظِرُ القَضاءَ ، ویَعمَلُ لِلجَزاءِ ، ویُبغِضُ شَکلَ الفاجِرِ ، ویُحِبُّ هُدَی المُؤمِنِ ، إنّی وَاللّهِ ما ألومُ نَفسی عَلَی التَّقصیرِ ، وإنّی لِمُقاساهِ الحَربِ لَجِدٌّ خَبیرٌ ، وإنّی لَأَقدَمُ عَلَی الأَمرِ وأعرِفُ وَجهَ الحَزمِ ، وأقومُ فیکُم بِالرَّأیِ المُصیبِ ، فَأَستَصرِخُکُم مُعلِنا ، واُنادیکُم نِداءَ المُستَغیثِ مُعرِبا ، فَلا تَسمَعونَ لی قَولاً ، ولا تُطیعونَ لی أمرا ، حَتّی تَصیرَ بِیَ الاُمورُ إلی عَواقِبِ المَساءَهِ ، فَأَنتُمُ القَومُ لا یُدرَکُ بِکُمُ الثَّأرُ ، ولا تُنقَضُ بِکُمُ الأَوتارُ ، دَعَوتُکُم إلی غِیاثِ إخوانِکُم مُنذُ بِضعٍ وخَمسینَ لَیلَهً فَتَجَرجَرتُم جَرجَرَهَ الجَمَلِ الأَشدَقِ ، وتَثاقَلتُم إلَی الأَرضِ تَثاقُلَ مَن لَیسَ لَهُ نِیَّهٌ فی جِهادِ العَدُوِّ ، ولَا اکتِسابِ الأَجرِ ، ثُمَّ خَرَجَ إلَیَّ مِنکُم جُنَیدٌ مُتَذانِبٌ «کَأَنَّمَا یُسَاقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَهُمْ یَنظُرُونَ» (2) فَاُفٍّ لَکُم ! (3)

.

1- .نهج البلاغه : الکتاب 35 ، الغارات : ج 1 ص 299 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 109 کلاهما نحوه .
2- .الأنفال : 6 .
3- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 108 ، الأخبار الموفّقیّات : ص 348 ح 202 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 414 ؛ الغارات : ج 1 ص 295 298 وراجع أنساب الأشراف : ج 3 ص 172 .