گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هفتم
فصل چهارم : ترور امام



4 / 1 شب نوزدهم

فصل چهارم : ترور امام4 / 1شب نوزدهمالإرشاد به نقل از عثمان بن مُغیره : چون ماه رمضان فرا رسید، امیر مؤمنان یک شب نزد امام حسن علیه السلام افطار می کرد، یک شب نزد امام حسین علیه السلام و یک شب نزد عبد اللّه بن جعفر، و بیش از سه لقمه نمی خورد. شبی از این شب ها در این باره از او پرسیدند . فرمود: «می خواهم وقتی تقدیر الهی می رسد، شکمم خالی باشد . یکی دو شب بیشتر نمانده است» . پس در آخرِ شب ترور شد.

الإرشاد به نقل از امّ موسی، که کنیز علی علیه السلام و سرپرست دخترش فاطمه بود : شنیدم که علی علیه السلام به دخترش اُمّ کلثوم می فرمود: «دخترم! فکر می کنم که زمان اندکی با شما باشم». پرسید: چه طور پدرم؟ فرمود: «پیامبر خدا را در خواب دیدم که غبار از چهره ام می زدود و می فرمود: ای علی! غصه مخور . آنچه بر عهده ات بود به انجام رساندی ». سه روز نگذشت که آن ضربت بر او فرود آمد. اُمّ کلثوم فریاد کشید . حضرت فرمود: «دخترم! چنان مکن . من پیامبر خدا را می بینم که با دست خود به من اشاره می کند: ای علی! نزد ما بیا . همانا آنچه پیش ماست ، برایت بهتر است ».

.


ص: 304

الإمام الحسن علیه السلام :أتَیتُهُ [عَلِیّا علیه السلام ] سَحَرا فَجَلَستُ إلَیهِ فَقالَ : إنّی بِتُّ اللَّیلَهَ اُوقِظُ أهلی ، فَمَلَکَتنی عَینایَ وأنَا جالِسٌ فَسَنَحَ لی رَسولُ اللّهِ فَقُلتُ : یا رَسولَ اللّهِ ، ما لَقیتُ مِن اُمَّتِکَ مِنَ الأَوَدِ (1) وَاللَّدَدِ (2) ؟ فَقالَ لی : اُدعُ اللّهَ عَلَیهِم ، فَقُلتُ : اللّهُمَّ أبدِلنی بِهِم خَیرا لی مِنهُم وأبدِلهُم شَرّا لَهُم مِنّی . (3)

الإمام الحسین علیه السلام :قالَ لی عَلِیٌّ : سَنَحَ لِیَ اللَّیلَهَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی مَنامی ، فَقُلتُ : یا رَسولَ اللّهِ ، ما لَقیتُ مِن اُمَّتِکَ مِنَ الأَوَدِ وَاللَّدَدِ ؟ قالَ : اُدعُ عَلَیهِم . قُلتُ : اللّهُمَّ أبدلِنی بِهِم مَن هُوَ خَیرٌ لی مِنهُم ، وأبدِلهُم بی مَن هُوَ شَرٌّ مِنّی . فَخَرَجَ ، فَضَرَبَهُ الرَّجُلُ . (4)

.

1- .الأود : المجهود والمشقّه (لسان العرب : ج 3 ص 74 «أود») .
2- .اللدد : الخصومه الشدیده (لسان العرب : ج 3 ص 391 «لدد») .
3- .الطبقات الکبری : ج 3 ص 36 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 113 الرقم 3789 ، تاریخ دمشق : ج 42 ص 559 کلاهما عن محمّد بن سعد ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 255 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 434 ، مقاتل الطالبیّین : ص 53 عن أبی عبدالرحمن السلمی ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 180 والأربعه الأخیره نحوه ؛ نهج البلاغه : الخطبه 70 .
4- .اُسد الغابه : ج 4 ص 112 الرقم 3789 عن أبی عبد الرحمن السلمی وفی آخره «کذا فی هذه الروایه : الحسین بن علیّ ، وإنّما هو الحسن» .

ص: 305

امام حسن علیه السلام :سحرگاهی نزد علی علیه السلام رفتم و پیش او نشستم. فرمود: «من شب را بیدار مانده بودم تا آن که خانواده ام را بیدار کنم. نشسته ، خوابم ربود. پیامبر خدا را دیدم . گفتم: ای پیامبر خدا! از امّت تو بسیار رنج و عداوت دیدم. فرمود: نفرینشان کن . گفتم: خدایا به جای اینان، بهتر از اینان را به من بده و به جای من بدتر از مرا بر آنان بگمار».

امام حسین علیه السلام :علی علیه السلام به من گفت : «امشب پیامبر خدا را به خواب دیدم . گفتم: ای پیامبر خدا! از امّت تو بسیار رنج کشیدم و دشمنی دیدم. فرمود: نفرینشان کن . گفتم: خدایا! به جای اینان بهتر از اینان را به من بده و به جای من بدتر از مرا بر آنان بگمار». بیرون رفت و آن مرد بر او ضربت زد.

.


ص: 306

مسند أبی یعلی عن أبی صالح عن الإمام علیّ علیه السلام :رَأَیتُ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فی مَنامی فَشَکَوتُ إلَیهِ ما لَقیتُ مِن اُمَّتِهِ ، مِنَ الأَوَدِ وَاللَّدَدِ ، فَبَکَیتُ فَقالَ لی : لا تَبکِ یا عَلِیُّ ، وَالتَفَتَ ، فَالتَفَتُّ فَإِذا رَجُلانِ یَتَصَعَّدانِ ، وإذا جَلامیدُ یُرضَخُ بِها رُؤوسُهُما حَتّی تُفضَخَ (1) ، ثُمَّ یَرجِعُ أو قالَ : یَعودُ . قالَ : فَغَدَوتُ إلی عَلِیٍّ کَما کُنتُ أغدو عَلَیهِ کُلَّ یَومٍ ، حَتّی إذا کُنتُ فِی الخَرّازینَ لَقیتُ النّاسَ فَقالوا : قُتِلَ أمیرُ المُؤمِنینَ . (2)

الإرشاد عن الحسن البصری :سَهِرَ أمیرُ المُؤمِنینَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ علیه السلام فِی اللَّیلَهِ الَّتی قُتِلَ فی صَبیحَتِها ، ولَم یَخرُج إلَی المَسجِدِ لِصَلاهِ اللَّیلِ عَلی عادَتِهِ ، فَقالَت لَهُ ابنَتُهُ اُمُّ کُلثومٍ رَحمَهُ اللّهِ عَلَیها : ما هذَا الَّذی قَد أسهَرَکَ ؟ فَقالَ : إنّی مَقتولٌ لَو قَد أصبَحتُ . وأتاهُ ابنُ النَّبّاحِ فَآذَنَهُ بِالصَّلاهِ ، فَمَشی غَیرَ بَعیدٍ ثُمَّ رَجَعَ ، فَقالَت لَهُ ابنَتُهُ اُمُّ کُلثومٍ : مُر جَعدَهَ فَلیُصَلِّ بِالنّاسِ . قالَ : نَعَم ، مُروا جَعدَهَ فَلیُصَلِّ . ثُمَّ قالَ : لا مَفَرَّ مِنَ الأَجَلِ ، فَخَرَجَ إلَی المَسجِدِ . (3)

الإرشاد :رُوِیَ أنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ علیه السلام سَهِرَ تِلکَ اللَّیلَهَ ، فَأَکثَرَ الخُروجَ وَالنَّظَرَ فِی السَّماءِ وهُوَ یَقولُ : وَاللّهِ ما کَذَبتُ ولا کُذِّبتُ ، وإنَّهَا اللَّیلَهُ الَّتی وُعِدتُ بِها ، ثُمَّ یُعاوِدُ مَضجَعَهُ ، فَلَمّا طَلَعَ الفَجرُ شَدَّ إزارَهُ وخَرَجَ وهُوَ یَقولُ : اُشددُ حَیازیمَکَ لِلمَوتِ فَإِنَّ المَوتَ لا قیکَ ولا تَجزَع مِنَ المَوتِ إذا حَلَّ بِوادیکَ فَلَمّا خَرَجَ إلی صَحنِ الدّارِ استَقبَلَتهُ الإِوَزُّ فَصِحنَ فی وَجهِهِ ، فَجَعَلوا یَطرُدونَهُنَّ فَقالَ : «دَعوهُنَّ فَإِنَّهُنَّ نَوائِحُ» ، ثُمَّ خَرَجَ فَاُصیبَ علیه السلام . (4)

.

1- .فضخ رأسه : شدخه (لسان العرب : ج 3 ص 45 «فضغ») .
2- .مسند أبی یعلی : ج 1 ص 269 ح 516 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 15 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 311 ، الخرائج والجرائح : ج 1 ص 233 ح 78 وفیهما إلی «رؤوسهما» ، إعلام الوری : ج 1 ص 310 نحوه وفیها «مصفّدان» بدل «یتصعّدان» .
3- .الإرشاد : ج 1 ص 16 ، خصائص الأئمّه علیهم السلام : ص 63 نحوه ، روضه الواعظین : ص 151 ، إعلام الوری : ج 1 ص 310 ، شرح الأخبار : ج 2 ص 430 ح 782 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 310 کلاهما نحوه .
4- .الإرشاد : ج 1 ص 16 ، خصائص الأئمّه علیهم السلام : ص 63 نحوه ، روضه الواعظین : ص 151 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 310 ، إعلام الوری : ج 1 ص 311 وفیها «دعوهنّ فإنّهنّ صوائح تتبعها نوائح» ؛ مروج الذهب : ج 2 ص 425 نحوه .

ص: 307

مسند أبی یعلی به نقل از ابو صالح : از علی علیه السلام شنیدم که فرمود: «پیامبر صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم و از رنج و عداوتی که از امّتش دیده بودم ، به او شکایت کردم و گریستم. به من فرمود: ای علی! گریه نکن و بنگر . نگریستم . دو مرد را دیدم که آه و نَفَس عمیق می کشند و صخره ها و سنگ های خارا را دیدم که بر سرشان می زنند تا آن که آن را می شکافد و زخمی می کند و سپس به حالت اوّل برمی گردد». ابو صالح گوید: صبح مثل هر روز به قصد خانه علی علیه السلام بیرون آمدم . به بازار خرّازان که رسیدم، مردم را دیدم که می گفتند: امیر مؤمنان ، کشته شد.

الإرشاد به نقل از حسن بصری : آن شب که امیر مؤمنان در سحرگاهش کشته شد، علی علیه السلام بیدار بود و طبق عادتش برای نماز شب به مسجد نرفت. دخترش ام کلثوم که رحمت خدا بر او باد گفت: چه چیزی خواب را از شما ربوده است؟ فرمود: «صبح که شود ، من کشته می شوم». ابن نباح نزد حضرت آمد و او را برای نماز خبر داد. حضرت اندکی رفت و دوباره برگشت. دخترش ام کلثوم گفت: به جعده بگو با مردم نماز بخواند. فرمود: «باشد . به جعده بگویید نماز بخواند». سپس فرمود: «از اجل نمی توان گریخت» . پس به سوی مسجد بیرون شد.

الإرشاد:نقل شده که علی علیه السلام آن شب بیدار بود. زیاد بیرون می آمد و به آسمان نگاه می کرد و می گفت: «به خدا نه دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته اند . این همان شبی است که به آن وعده ام داده اند» . سپس به رخت خواب برمی گشت. چون سپیده زد، کمربندش را بست و بیرون شد، در حالی که می گفت: «کمربندت را برای مرگ محکم ببند که مرگْ تو را دیدار خواهد کرد . و از مرگ نترس و بی تابی مکن آن گاه که بر تو وارد شود». چون به حیاط خانه بیرون شد، مرغابیانْ جلوی او آمدند و به روی او بانگ برآوردند. آنها را دور می کردند. حضرت فرمود: «مرانیدشان که نوحه گرند!» . سپس بیرون رفت و ضربت خورد.

.


ص: 308

فضائل الصحابه لابن حنبل عن الحسن بن کثیر عن أبیه :خَرَجَ عَلِیٌّ إلَی الفَجرِ فَأَقبَلنَ الوَزُّ یَصِحنَ فی وَجهِهِ فَطَرَدوهُنَّ عَنهُ . فَقالَ : ذَروهُنَّ فَإِنَّهُنَّ نَوائِحُ . فَضَرَبَهُ ابنُ مُلجَمٍ . (1)

أنساب الأشراف عن الحسن بن بزیع :إنَّ عَلِیّا خَرَجَ اللَّیلَهَ الَّتی ضُرِبَ فی صَبیحَتِها فِی السَّحَرِ وهُوَ یَقولُ : اُشدُد حَیازیمَکَ لِلمَوتِ فَإِنَّ المَوتَ لاقیکَ ولا تَجزَع مِنَ المَوتِ إذا حَلَّ بِوادیکَ (2)

.

1- .فضائل الصحابه لابن حنبل : ج 2 ص 560 ح 944 ، تاریخ دمشق : ج 42 ص 555 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 434 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 112 الرقم 3789 ، الفتوح : ج 4 ص 277 ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 13 نحوه ؛ الإرشاد : ج 1 ص 17 ، روضه الواعظین : ص 151 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 310 نحوه ، إعلام الوری : ج 1 ص 311 وفی الثلاثه الأخیره «فإنّهنّ صوائح تتبعها نوائح» ، الخرائج والجرائح : ج 1 ص 201 ح 41 نحوه وراجع تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 212 .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 259 ، المصنّف لابن أبی شیبه : ج 6 ص 175 ح 28 عن هانئ ، الکامل للمبرّد : ج 3 ص 1121 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 183 ؛ خصائص الأئمّه علیهم السلام : ص 63 ، إعلام الوری : ج 1 ص 311 .

ص: 309

فضائل الصحابه ، ابن حنبل به نقل از حسن بن کثیر ، از پدرش : علی علیه السلام برای نماز صبح بیرون شد. مرغابیان در حیاط خانه رو به روی او صیحه می زدند. آنها را کنار زدند. فرمود: «واگذاریدشان که آنها نوحه گرند!». پس ابن ملجم بر او ضربت زد.

أنساب الأشراف به نقل از حسن بن بزیع : علی علیه السلام همان شبی که در سحرگاهش ضربت خورد، خارج شد، در حالی که می گفت: «کمربندت را برای مرگ محکم ببند که مرگْ تو را دیدار خواهد کرد. و از مرگ نترس و بی تابی مکن آن گاه که بر تو وارد شود».

.


ص: 310

مروج الذهب :کانَ [ عَلِیٌّ علیه السلام ] یُکثِرُ مِن ذِکرِ هذَینِ البَیتَینِ : اُشدُد حَیازیمَکَ لِلمَوتِ فَإِنَّ المَوتَ لاقیکا ولا تَجزَع مِنَ المَوتِ إذا حَلَّ بِوادیکا وسُمِعا مِنهُ فِی الوَقتِ الَّذی قُتِلَ فیهِ ، فَإِنَّهُ قَد خَرَجَ إلَی المَسجِدِ ، وقَد عَسَرَ عَلَیهِ فَتحُ بابِ دارِهِ ، وکانَ مِن جُذوعِ النَّخلِ ، فَاقتَلَعَهُ وجَعَلَهُ ناحِیَهً ، وَانحَلَّ إزارُهُ ، فَشَدَّهُ وجَعَلَ یُنشِدُ هذَینِ البَیتَینِ المُتِقَدِّمَینِ . (1)

الفتوح :جاءَ عَلِیٌّ علیه السلام إلی بابِ دارٍ مُفَتَّحَهٍ لِیَخرُجَ ، فَتَعَلَّقَ البابُ بِمِئزَرِهِ فَحَلَّ مِئزَرَهُ وهُوَ یَقولُ : اُشدُد حَیازیمَکَ لِلمَوتِ فَإِنَّ المَوتَ لاقیکا ولا تَجزَع مِنَ المَوتِ فَقَد حَلَّ بِوادیکا فَقَد أعرِفُ أقواما وإن کانوا صَعالیکا مَساریعَ (2) إلَی النَّجدهِ ولِلغَیِّ مُتاریکا (3)

بحار الأنوار عن اُمّ کلثوم بنت علیّ علیه السلام :لَمّا کانَت لَیلَهُ تِسعَ عَشَرَهَ مِن شَهرِ رَمَضانَ قَدَّمتُ إلَیهِ عِندَ إفطارِهِ طَبَقا فیهِ قُرصانِ مِن خُبزِ الشَّعیرِ وقَصعَهٌ فیها لَبَنٌ ومِلحٌ جَریشٌ ، فَلَمّا فَرَغَ مِن صَلاتِهِ أقبَلَ عَلی فُطورِهِ ، فَلَمّا نَظَرَ إلَیهِ وتَأَمَّلَهُ حَرَّکَ رَأسَهُ وبَکی بُکاءً شَدیدا عالِیا ، وقالَ : یا بُنَیَّهُ ما ظَنَنتُ أنَّ بِنتا تَسوءُ أباها کَما قَد أسَأتِ أنتِ إلَیَّ . قالَت : وما ذا یا أباه ؟ قالَ : یا بُنَیَّهُ أ تُقَدِّمینَ إلی أبیکَ إدامَینِ فی فَردِ طَبَقٍ واحِدٍ ؟ أ تُریدینَ أن یَطولَ وُقوفی غَدا بَینَ یَدَیِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ یَومَ القِیامَهِ ؟ ! أنَا اُریدُ أن أتَّبِعَ أخی وَابنَ عَمّی رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، ما قُدِّمَ إلَیهِ إدامانِ فی طَبَقٍ واحِدٍ إلی أن قَبَضَهُ اللّهُ ، یا بُنَیَّهُ ما مِن رَجُلٍ طابَ مَطعَمُهُ ومَشرَبُهُ ومَلبَسُهُ إلّا طالَ وُقوفُهُ بَینَ یَدَیِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ یَومَ القِیامَهِ ، یا بُنَیَّهُ إنَّ الدُّنیا فی حَلالِها حِسابٌ وفی حَرامِها عِقابٌ ... یا بُنَیَّهُ وَاللّهِ لا آکُلُ شَیئا حَتّی تَرفَعینَ أحَدَ الإِدامَینِ ، فَلَمّا رَفَعَتهُ تَقَدَّمَ إلَی الطَّعامِ فَأَکَلَ قُرصا واحِدا بِالمِلحِ الجَریشِ ، ثُمَّ حَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ ، ثُمَّ قامَ إلی صَلاتِهِ فَصَلّی ولَم یَزَل راکِعا وساجِدا ومُبتَهِلاً ومُتَضَرِّعا إلَی اللّهِ سُبحانَهُ ، ویُکثِرُ الدُّخولَ وَالخُروجَ وهُوَ یَنظُرُ إلَی السَّماءِ وهُوَ قَلَقٌ یَتَمَلمَلُ ... . قالَت : ولَم یَزَل تِلکَ اللَّیلَهُ قائِما وقاعِدا وراکِعا وساجِدا ، ثُمَّ یَخرُجُ ساعَهً بَعدَ ساعَهٍ یَقلِبُ طَرفَهُ فیِ السَّماءِ ویَنظُرُ فِی الکَواکِبِ وهُوَ یَقولُ : وَاللّهِ ما کَذبتُ ولا کُذِّبتُ ، وإنَّهَا اللَّیلَهُ الَّتی وُعِدتُ بِها ، ثُمَّ یَعودُ إلی مُصَلّاهُ ویَقولُ : اللّهُمَّ بارِک لی فِی المَوتِ ، ویُکثِرُ مِن قَولِ : إنّا للّهِِ وإنّا إلَیهِ راجِعونَ ولا حَولَ ولا قُوَّهَ إلّا بِاللّهِ العَلِیِّ العَظیمِ ویُصَلّی عَلَی النَّبِیِّ وآلِهِ ، ویَستَغفِرُ اللّهَ کَثیرا . قالَت : فَلَمّا رَأَیتُهُ فی تِلکَ اللَّیلَهِ قَلَقا مُتَمَلمِلاً کَثیرَ الذِّکرِ والاِستِغفارِ أرِقتُ مَعَهُ لَیلَتی وقُلتُ : یا أبَتاه ما لی أراکَ هذِهِ اللَّیلَهَ لا تَذوقُ طَعمَ الرُّقادِ ؟ قالَ : یا بُنَیَّهُ إنَّ أباکِ قَتَلَ الأَبطالَ وخاضَ الأَهوالَ وما دَخَلَ الخَوفُ لَهُ جَوف (4) ، وما دَخَلَ فی قَلبی رُعبٌ أکثَرُ مِمّا دَخَلَ فی هذِهِ اللَّیلَهِ ، ثُمَّ قالَ : إنّا للّهِِ وإنّا إلَیهِ راجِعونَ . فَقُلتُ : یا أباه مالَکَ تَنعی نَفسَکَ مُنذُ اللَّیلَهِ ؟ قالَ : یا بُنَیَّهُ قَد قَرُبَ الأَجَلُ وَانقَطَعَ الأَمَلُ . قالَت اُمُّ کُلثومٍ : فَبَکَیتُ فَقالَ لی : یا بُنَیَّهُ لا تَبکینَ فَإِنّی لَم أقلُ ذلِکَ إلّا بِما عَهِدَ إلَیَّ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله . ثُمَّ إنَّهُ نَعَسَ وطَوی ساعَهً ، ثُمَّ استَیقَظَ مِن نَومِهِ وقالَ : یا بُنَیَّهُ إذا قَرُبَ وَقتَ الأَذانِ فَأَعلِمینی . ثُمَّ رَجَعَ إلی ما کانَ عَلَیهِ أوَّلَ اللَّیلِ مِنَ الصَّلاه وَالدُّعاءِ وَالتَّضَرُّعِ إلَی اللّهِ سُبحانَهُ وتَعالی . قالَت اُمُّ کُلثومٍ : فَجَعَلتُ أرقُبُ وَقتَ الأَذانِ ، فَلَمّا لاحَ الوَقتُ أتَیتُهُ ومَعی إناءٌ فیهِ ماءٌ ، ثُمَّ أیقَظتُهُ ، فَأَسبَغَ الوُضوءَ وقامَ ولَبِسَ ثِیابَهُ وفَتَحَ بابَهُ ، ثُمَّ نَزَلَ إلَی الدّارِ وکانَ فِی الدّارِ إوَزٌّ قَد اُهدِیَ إلی أخِیَ الحُسَینِ علیه السلام ، فَلَمّا نَزَلَ خَرَجنَ وَراءَهُ ورَفرَفنَ وصِحنَ فی وَجهِهِ ، وکانَ قَبلَ تِلکَ اللَّیلَهِ لَم یَصِحنَ . فَقالَ علیه السلام : لا إلهَ إلَا اللّهُ صَوارِخُ تَتبَعُها نَوائِحُ ، وفی غَداهِ غَدٍ یَظهَرُ القَضاءُ . فَقُلتُ لَهُ : یا أباه هکَذا تَتَطَیَّرُ ؟ فَقالَ : یا بُنَیَّهُ ما مِنّا أهلَ البَیتِ مَن یَتَطَیَّرُ ولا یُتَطَیَّرُ بِهِ ، ولکِن قَولٌ جَری عَلی لِسانی ، ثُمَّ قالَ : یا بُنَیَّهُ بِحَقّی عَلَیکِ إلّا ما أطلَقتیهِ ، فَقَد حَبَستِ ما لَیسَ لَهُ لِسانٌ ولا یَقدِرُ عَلَی الکَلامِ إِذا جاعَ أو عَطِشَ ، فَأَطعِمیهِ وأسقیهِ وإلّا خَلّی سَبیلَهُ یَأکُل مِن حَشائِشِ الأَرضِ (5) .

.

1- .مروج الذهب : ج 2 ص 429 .
2- .فی المصدر : «مصاریع» وهو تصحیف ، والصحیح ما أثبتناه کما فی الدیوان والمناقب .
3- .الفتوح : ج 4 ص 277 ؛ الدیوان المنسوب إلی الإمام علیّ علیه السلام : ص 400 الرقم 317 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 310 کلاهما نحوه .
4- .کذا فی المصدر ، والصحیح : «وما دخل الخوفُ له جوفا» ، أو «وما دخل الجوفَ له خوفٌ» .
5- .بحار الأنوار : ج 42 ص 276 نقلاً عن بعض الکتب القدیمه .

ص: 311

مروج الذهب:علی علیه السلام این دو [ بیت] را بسیار بر زبان می آورد: «کمربندت را برای مرگْ محکم ببند که مرگْ تو را دیدار خواهد کرد . و از مرگ نترس و بی تابی مکن آن گاه که بر تو وارد شود». این دو بیت از آن حضرت، هنگام شهادت هم شنیده شد. او به سوی مسجد بیرون شد. گشودن درِ خانه ، بر او دشوار گشت . درِ خانه از شاخه های خرما بود. آن را از جا کَند و کناری گذاشت. کمربندش باز شد. آن را محکم بست، در حالی که آن دو بیت پیشین را می خواند.

الفتوح:علی علیه السلام درِ خانه را باز کرد تا بیرون شود . در به شالِ کمرش گیر کرد . آن را باز کرد و می گفت: «کمربندت را برای مرگْ محکم ببند که مرگْ تو را دیدار خواهد کرد. و از مرگ نترس و بی تابی مکن آن گاه که بر تو فرود آید. اقوامی را می شناسم هرچند افراد عادی و ناتوان بودند که به سوی خیر شتابان بودند و بدی را وا می گذاشتند» .

بحار الأنوار به نقل از اُمّ کلثوم دختر علی علیه السلام : چون شب نوزدهم ماه رمضان شد ، هنگام افطار او ، یک سینی که دو قرص نان جو و ظرفی که در آن شیر و نمکِ ساییده بود ، پیش او نهادم . چون از نماز فارغ شد ، رو به افطار کرد . چون در آن به دقّت نگریست ، سرش را تکان داد و به شدّت گریست و فرمود : «دخترم! فکر نمی کردم که دختری به پدرش بدی کند ، آن طور که تو به من بدی کردی!» . گفتم : کدام بدی ، پدرم؟ فرمود : «دخترم ! دو نوع غذا در یک سینی جلوی پدرت می گذاری؟ آیا می خواهی فردای قیامت ، توقّف من در برابر خدا طول بکشد؟ دوست دارم که از برادرم و پسر عمویم پیامبر خدا پیروی کنم که تا زنده بود ، هرگز دو غذا در یک سینی جلویش نگذاشتند . دخترم ! هیچ کس نیست که خوراک و نوشیدنی و پوشاکش خوب و دلپذیر باشد ، مگر آن که روز قیامت ، توقّفش در پیشگاه خدا بیشتر به درازا می کشد . دخترم ! در حلال دنیا حساب است و در حرامش عِقاب ... . دخترم ! به خدا چیزی نمی خورم تا یکی از دو غذا را برداری» . چون برداشتم ، رو به غذا آورد و یک گِرده نان با نمکِ سوده خورد . سپس خداوند را حمد و ثنا گفت . سپس به نماز ایستاد و همچنان در رکوع و سجود و نیایش و نالیدن به درگاه خدای سبحان بود ، زیاد داخل و خارج می شد و به آسمان می نگریست ، ناآرام بود و نالان ... آن شب همواره در حال قیام و قعود و رکوع و سجود بود . دم به دم بیرون می رفت ، نگاهش را به آسمان می انداخت ، به ستارگان می نگریست و می گفت : «به خدا که نه دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته اند . این همان شبِ موعود است !». دوباره به عبادتگاه خویش برمی گشت و می گفت : «خدایا! مرگ را بر من مبارک گردان» و بسیار «إنا للّه وإنا إلیه راجعون» و «لا حول ولا قوه إلّا باللّه العلی العظیم» می گفت و بر پیامبر صلی الله علیه و آله و دودمانش درود می فرستاد و زیاد استغفار می کرد . چون دیدم که ایشان بی تاب و نالان است و بسیار ذکر و استغفار می گوید،آن شب همراه او خوابم نبرد. گفتم: پدر! شما را چه شده که می بینم امشب طعم خواب را نمی چشی؟ فرمود : «دخترم ! پدرت دلاوران را کشته و به صحنه های خطر وارد شده و هرگز نهراسیده است و هیچ شبی مثل امشب ، رعب و هراس در دلم نیفتاده است» . سپس گفت : «إنا للّه وإنا إلیه راجعون!» . گفتم : پدر ! چرا از اوّل امشب ، خبر از مرگ می دهی؟ فرمود : «دخترم ! اجلْ نزدیک شده و آرزو بریده است» . اُمّ کلثوم گوید : گریستم . فرمود : «دخترم! گریه مکن . این سخن را جز به دلیل عهد و سخنی که پیامبر صلی الله علیه و آله با من فرموده است ، نگفتم» . سپس لَختی سر بر زانو نهاد و چُرت زد . چون چشم گشود ، گفت : «دخترم ! وقتی هنگام اذانْ نزدیک شد ، خبرم کن» . دوباره به نماز و دعا و نیایش به درگاه خدای متعال پرداخت که از اوّل شب ، همین حالت را داشت . مراقب وقت اذان بودم . چون وقتش شد ، همراه ظرفی که آب داشت ، نزد او آمدم . بیدارش کردم . وضو گرفت ، برخاست ، جامه اش را پوشید ، در را گشود و به حیاط خانه رفت . در خانه مرغابی هایی بود که به برادرم حسین علیه السلام هدیه شده بود . چون به حیاط رفت ، مرغابی ها در پی او بال زنان و صیحه زنان بیرون شدند . پیش از آن شب ، صیحه نزده بودند . فرمود : «لا إله إلا اللّه ! ناله زنانی که در پی آنها نوحه کنانی خواهند بود و در صبح فردا قضای الهی آشکار می شود» . گفتم : پدر ! این گونه فال بد می زنی؟ فرمود : «دخترم ! هیچ یک از ما خاندانْ اهل فال بد زدن نیستیم و به ما نیز فال بد نمی زنند ؛ لیکن سخنی بود که بر زبانم گذشت» . سپس فرمود : «دخترم ! تو را به حقّی که بر گردنت دارم ، اینها را آزاد کن . حیواناتِ زبان بسته ای را نگه داشته ای که هرگاه گرسنه یا تشنه شوند ، نمی توانند حرف بزنند . یا به آب و غذایشان برس ، یا آزادشان کن تا از خس و خاشاک زمین بخورند» . (1)

.

1- .بحار الأنوار : ج 42 ص 276 . علّامه مجلسی در آغاز این نقل گفته است : «در برخی کتاب های کهن روایتی درباره چگونگی شهادتش دیدیم و بخشی از آن را به اختصار به اندازه ای که با کتاب ما تناسب داشته باشد ، آوردیم» و این نقلْ طولانی است و ما بخش هایی از آن را درباره شهادت مولا امیر مؤمنان برگرفتیم .

ص: 312

. .


ص: 313

. .


ص: 314

تنبیه الخواطر عن إسماعیل بن عبد اللّه الصلعی :لَمّا کَثُرَ الاِختِلافُ بَینَ أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وقُتِلَ عُثمانُ بنُ عَفّانَ تَخَوَّفتُ عَلی نَفسِیَ الفِتنَهَ ، فَاعتَزَمتُ عَلَی اعتِزالِ النّاسِ ، فَتَنَحَّیتُ إلی ساحِلِ الَبحرِ فَأَقَمتُ فیهِ حینا لا أدری ما فیهِ النّاسُ مُعتَزِلاً لِأَهلِ الهُجرِ وَالإِرجافِ ، فَخَرَجتُ مِن بَیتی لِبَعضِ حَوائِجی وقَد هَدَأَ اللَّیلُ ونامَ النّاسُ ، فَإِذا أنَا بِرَجُلٍ عَلی ساحِلِ البَحرِ یُناجی رَبَّهُ ویَتَضَرَّعُ إلَیهِ بِصَوتٍ شَجِیٍّ وقَلبٍ حَزینٍ ، فَنُضتُ (1) إلَیهِ وأصغَیتُ إلَیهِ مِن حَیثُ لا یَرانی ، فَسَمِعتُهُ یَقولُ : یا حَسَنَ الصٌّحبَهِ ، یا خَلیفَهَ النَّبِیّینَ ، یا أرحَمَ الرّاحِمینَ ، البَدِئُ البَدیعُ لَیسَ مِثلَکَ شَیءُّ ، وَالدّائِمُ غَیرُ الغافِلِ ، وَالحَیُّ الَّذی لا یَموتُ ، أنتَ کُلَّ یَومٍ فی شَأنٍ ، أنتَ خَلیفَهُ مُحَمَّدٍ وناصِرُ مُحَمَّدٍ ومُفَضِّلُ مُحَمَّدٍ ، أنتَ الَّذی أسأَلُکَ أن تَنصُرَ وَصِیَّ مُحَمَّدٍ وخَلیفَهَ مُحَمَّدٍ وَالقائِمَ بِالقِسطِ بَعدَ مُحَمَّدٍ ، اعطِف عَلَیهِ بِنَصرٍ أو تَوَفّاهُ بِرَحمَهٍ . قالَ : ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ وقَعَدَ مِقدارَ التَّشَهُّدِ ، ثُمَّ إنَّهُ سَلَّمَ فیما أحسَبُ تِلقاءَ وَجهِهِ ، ثُمَّ مَضی فَمَشی عَلَی الماءِ ، فَنادَیتُهُ مِن خَلفِهِ : کَلِّمنی یَرحَمُکَ اللّهُ ، فَلَم یَلتَفِت وقالَ : الهادی خَلفَکَ فَاسأَلهُ عَن أمرِ دینِکَ . فَقُلتُ : مَن هُوَ یَرحَمُکَ اللّهُ ؟ فَقالَ : وَصِیُّ مُحَمَّدٍ مِن بَعدِهِ ، فَخَرَجتُ مُتَوَجِّها إلَی الکوفَهِ فَأَمسَیتُ دونَها ، فَبِتُّ قَریبا مِنَ الحیرَهِ ، فَلَمّا أجَنَّنِی اللَّیلُ إذا أنَا بِرَجُلٍ قَد أقبَلَ حَتَّی استَتَرَ بِرابِیَهٍ ، ثُمَّ صَفَّ قَدَمَیهِ فَأَطالَ المُناجاهَ ، وکانَ فیما قالَ : اللّهُمَّ إنّی سِرتُ فیهِم ما أمَرَنی رَسولُکَ وصَفِیُّکَ فَظَلَمونی ، فَقَتَلتُ المُنافِقینَ کَما أمَرتَنی فَجَهِلونی . وقَد مَلِلتُهُم ومَلّونی وأبغَضتُهُم وأبغَضونی ، ولَم تَبقَ خَلَّهٌ أنتَظِرُها إلَا المُرادِیُّ ، اللّهُمَّ فَعَجِّل لَهُ الشَّقاوَهَ وتَغَمَّدنی بِالسَّعادَهِ ، اللّهُمَّ قَد وَعَدَنی نَبِیُّکَ أن تَتَوفّانی إلَیکَ إذا سَأَلتُکَ ، اللّهُمَّ وقَد رَغِبتُ إلَیکَ فی ذلِکَ ، ثُمَّ مَضی ، فَقَفَوتُهُ فَدَخَلَ مَنزِلَهُ ، فَإِذا هُوَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ علیه السلام . قالَ : فَلَم ألبَث إذ نادَی المُنادی بِالصَّلاهِ ، فَخَرَجَ وَاتَّبَعتُهُ حَتّی دَخَلَ المَسجِدَ فَعَمَّمَهُ ابنُ مُلجَمٍ لَعَنَهُ اللّهُ بِالسَّیفِ . (2)

.

1- .کذا فی المصدر ، ولعلّه تصحیف : «فَنَصتّ» .
2- .تنبیه الخواطر : ج 2 ص 2 ، بحار الأنوار : ج 42 ص 252 ح 54 .

ص: 315

تنبیه الخواطر به نقل از اسماعیل بن عبد اللّه صلعی : چون میان یاران پیامبر خدا اختلافْ زیاد شد و عثمان بن عَفّان کشته شد ، من از فتنه بر خودم بیمناک شدم . تصمیم به گوشه گیری از مردم گرفتم و به منطقه ساحل دریا رفته ، مدتی آن جا ماندگار شدم ، بی خبر از آنچه میان مردم می گذرد و برکنار از انتقاد کنندگان و شایعه پراکنان . یک بار برای کاری شبانه از خانه ام بیرون آمدم . شب آرام بود و مردم خفته بودند . مردی را کنار دریا دیدم که با پروردگارش مناجات و نیایش می کرد و با صدای جانسوز و دلی غمگین به درگاه خدا می نالید . نزدیک شدم و از جایی که مرا نبیند ، به او گوش فرا دادم . شنیدم که می گفت : ای نیکو همدم ! ای جانشین پیامبران ! ای مهربان ترینِ مهربانان و ای آغازگر آفریدگار ! کسی چون تو نیست . ابدی هستی و بی غفلت ، زنده نامیرا . تو هر روز دست اندرکار امری هستی . تو جانشین محمّد صلی الله علیه و آله ، یاور محمّد ، برتری بخشِ محمدی . تویی آن که می خواهمت تا وصیّ محمّد صلی الله علیه و آله ، جانشین محمّد و عدالت گستر پس از محمّد را یاری کنی . یا با نظر لطف ، پیروزش کنی و یا با رحمت خویش ، جانش را بگیری . آن گاه سرش را بلند کرد و به اندازه تشهّد نشست . آن گاه به گمانم به سمت رو به روی خود سلام داد . سپس رفت و بر روی آب رفت . از پشت سر صدایش زدم : با من حرف بزن ، خدایْ رحمتت کند ! نگاهی نکرد و گفت : راهنما پشت سر توست . از او امر دینت را بپرس . گفتم : او کیست ، رحمت خدا بر تو باد؟ گفت : آن که پس از محمّد صلی الله علیه و آله وصیّ اوست . به سمت کوفه بیرون شدم . پیش از آن که به کوفه برسم ، شب فرا رسید . شب را نزدیک «حیره» ماندم . چون تاریکی شب مرا فرا گرفت ، مردی را دیدم که جلو آمد ، تا آن که پشت تپّه ای پنهان شد . قدم هایش را صاف گذاشت . مناجاتی طولانی داشت و از جمله می گفت : «خدایا ! من با آنان آن گونه که فرستاده و برگزیده تو فرمان داد ، رفتار کردم ؛ امّا بر من ستم کردند . آن گونه که فرمانم دادی ، منافقان را کُشتم ، قدر مرا نشناختند . من اینان را خسته کرده ام و اینان هم مرا به ستوه آورده اند . من از اینان ناخشنودم و اینان از من . هیچ دوستی و صمیمیتی نمانده است که چشم به راهش باشم ، مگر آن مرد مرادی (کُشنده ام) . خدایا! شقاوت او را نزدیک کن و مرا غرق در سعادت کن . خدایا ! پیامبرت به من وعده داده که هرگاه از تو خواستم ، مرا نزد خویش ببری . اینک مشتاق دیدار تو هستم» . سپس رفت . در پی او رفتم . وارد خانه اش شد . دیدم که او علی بن ابی طالب علیه السلام بود . چیزی نگذشته بود که منادی به نماز فرا خواند.او بیرون شد . من در پی او روان شدم ، تا وارد مسجد شد . ابن ملجم که لعنت خدا بر او باد با شمشیر بر فرق او زد .

.


ص: 316

. .


ص: 317

. .


ص: 318

4 / 2فَجرُ التّاسِعَ عَشَرَالإمام الحسن علیه السلام :دَخَلَ ابنُ النَّبّاح [المُؤَذِّنُ ]عَلَیهِ [عَلِیٍّ علیه السلام ] فَقالَ : الصَّلاهُ . فَأَخَذتُ بِیَدِهِ ، فَقامَ ومَشَی ابنُ النَّبّاحِ بَینَ یَدَیهِ ومَشَیتُ خَلفَهُ ، فَلَمّا خَرَجَ مِنَ البابِ نادی : أیُّهَا النّاسُ الصَّلاهُ ، الصَّلاهُ وکَذلِکَ کانَ یَصنَعُ فی کُلِّ یَومٍ ، ویَخرُجُ ومَعَهُ دِرَّتُهُ یوقِظُ النّاسَ فَاعتَرَضَهُ الرَّجُلانِ ، فَرَأَیتُ بَریقَ السَّیفِ وسَمِعتُ قائِلاً یَقولُ : الحُکمُ یا عَلِیُّ للّهِِ لا لَکَ . ثُمَّ رَأَیتُ سَیفا ثانِیا ؛ فَأَمّا سَیفُ ابنِ مُلجَمٍ فَأَصابَ جَبهَتَهُ إلی قَرنِهِ ووَصَلَ إلی دِماغِهِ ، وأمّا سَیفُ ابنِ بَجرَهَ فَوَقَعَ فِی الطّاقِ . وقالَ عَلِیٌّ : لا یَفوتَنَّکُمُ الرَّجُلُ . (1)

الإرشاد :کانَ حُجرُ بنُ عَدِیٍّ فی تِلکَ اللَّیلَهِ بائِتا فِی المَسجِدِ ، فَسَمِعَ الأَشعَثَ یَقولُ لِابنِ مُلجَمٍ : النَّجاءَ النَّجاءَ لِحاجَتِکَ فَقَد فَضَحَکَ الصُّبحُ ، فَأَحَسَّ حُجرٌ بِما أرادَ الأَشعَثُ ، فَقالَ لَهُ : قَتَلتَهُ یا أعوَرُ . وخَرَجَ مُبادِرا لِیَمضِیَ إلی أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام فَیُخبِرَهُ الخَبَرَ ویُحَذِّرَهُ مِنَ القَومِ ، وخالَفَهُ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام فَدَخَلَ المَسجِدَ ، فَسَبَقَهُ ابنُ مُلجَمٍ فَضَرَبَهُ بِالسَّیفِ ، وأقبَلَ حُجرٌ وَالّناسُ یَقولونَ : قُتِلَ أمیرُ المُؤمِنینَ . قُتِلَ أمیرُ المُؤمِنینَ . (2)

مروج الذهب :کانَ عَلِیٌّ یَخرُجُ کُلَّ غَداهٍ أوَّلَ الأَذانِ یوقِظُ النّاسَ لِلصَّلاهِ ، وقَد کانَ ابنُ مُلجَمٍ مَرَّ بِالأَشعَثِ وهُوَ فِی المَسجِدِ ، فَقالَ لَهُ : فَضَحَکَ الصُّبحُ ، فَسَمِعَها حُجرُ بنُ عَدِیٍّ ، فَقالَ : قَتَلتَهُ یا أعوَرُ قَتَلَکَ اللّهُ . وخَرَجَ عَلِیٌّ علیه السلام یُنادی : أیُّهَا النّاسُ ، الصَّلاهُ . فَشَدَّ عَلَیهِ ابنُ مُلجَمٍ وأصحابُهُ وهُم یَقولونَ : الحُکُم للّهِِ ، لا لَکَ ، وضَرَبَهُ ابنُ مُلجَمٍ عَلی رَأسِهِ بِالسَّیفِ فی قَرنِهِ ، وأمّا شَبیبٌ فَوَقَعَت ضَربَتُهُ بِعِضادَهِ البابِ ، وأمّا مُجاشِعُ بنُ وَردانَ فَهَرَبَ ، وقالَ عَلِیٌّ : لا یَفوتَنَّکُمُ الرَّجُلُ . وشَدَّ النّاسُ عَلَی ابنِ مُلجَمٍ یَرمونَهُ بِالحَصباءِ ، ویَتَناوَلونَهُ ویَصیحونَ ، فَضَرَبَ ساقَهُ رَجُلٌ مِن هَمدانَ بِرِجلِهِ ، وضَرَبَ المُغیرَهُ بنُ نَوفَلِ بنِ الحارِثِ بنِ عَبدِ المُطَّلِبِ وَجهَهُ فَصَرَعَهُ ، وأقبَلَ بِهِ إلَی الحَسَنِ . (3)

.

1- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 255 ، الطبقات الکبری : ج 3 ص 36 ، تاریخ دمشق : ج 42 ص 559 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 113 الرقم 3789 وفیه «ابن التیّاح» .
2- .الإرشاد : ج 1 ص 19 ، روضه الواعظین : ص 149 ، إعلام الوری : ج 1 ص 390 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 312 نحوه .
3- .مروج الذهب : ج 2 ص 424 ، الطبقات الکبری : ج 3 ص 36 و 37 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 253 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 435 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 113 الرقم 3789 عن محمّد بن سعد ، المناقب للخوارزمی : ص 383 ح 401 عن إسماعیل بن راشد وکلّها نحوه .

ص: 319



4 / 2 سپیده دم نوزدهم

4 / 2سپیده دم نوزدهمامام حسن علیه السلام :ابن نبّاحِ [ مؤذنْ] خدمت علی علیه السلام آمد و گفت : نماز ! دست او را گرفتم . برخاست . ابن نبّاح از پیش رو و من از پشت سرِ او به راه افتادیم . چون از در بیرون شد ، ندا داد : «ای مردم ، نماز ، نماز !» . کار هر روز او بود . بیرون می آمد و تازیانه اش در دستش بود و مردم را بیدار می کرد . آن دو مرد با او رو به رو شدند . برق شمشیر را دیدم و شنیدم که کسی گفت : حکومت از آن خداست نه تو ، ای علی! سپس شمشیر دومی را دیدم . امّا شمشیر ابن ملجم بر پیشانی تا فرق سر او فرود آمد و به مغز سر رسید ؛ امّا شمشیر ابن بجره به سقف خورد . علی علیه السلام فرمود : «این مرد ، فرار نکند!».

الإرشاد :حُجر بن عدی آن شب در مسجد بیتوته کرده بود . شنید که اشعث به ابن ملجم می گوید : زود باش ، کارت را بکن . الآن صبحْ رسوایت می کند . حُجر ، دریافت که مقصود اشعث چیست . به او گفت : ای لوچ ، او را کشتی! و به سرعت بیرون آمد تا به امیر مؤمنان خبر دهد و او را از نقشه آنان ، برحذر دارد . امیر مؤمنان از راه دیگری آمد و وارد مسجد شد . ابن ملجم پیش شتافت و با شمشیر بر او ضربت زد . حُجر وقتی برگشت که مردم می گفتند : امیر مؤمنان کشته شد ، امیر مؤمنان کشته شد .

مروج الذهب :علی علیه السلام هر روز صبحْ اوّل اذان بیرون می آمد و مردم را برای نماز بیدار می کرد . ابن ملجم بر اشعث گذر کرد که در مسجد بود . به ابن ملجم گفت : صبحْ رسوایت کرد! حُجر بن عدی آن را شنید . گفت : ای لوچ ، او را کشتی ! خدا تو را بکشد ! علی علیه السلام بیرون شد ، در حالی که ندا می داد : «ای مردم ، نماز!» . ابن ملجم و همراهانش بر او حمله کردند ، در حالی که می گفتند : حکومت از آن خداست ، نه برای تو ، ای علی! ابن ملجم با شمشیر بر فرق سر حضرت زد و ضربتِ شبیب به چارچوب در خورد ، امّا مجاشع بن وردان گریخت . علی علیه السلام فرمود : «این مرد نگریزد!». مردم به طرف ابن ملجم دویدند و با سنگ ریزه بر او می زدند و دشنامش می دادند و فریاد می کشیدند . مردی از همْدان پایش را جلوی ساق او گرفت و مغیره بن نوفل بن حارث هم بر صورت او زد و او را بر زمین انداخت و او را نزد حسن علیه السلام آورد .

.


ص: 320

تاریخ الیعقوبی :وضَرَبَهُ [ابنُ مُلجَمٍ] عَلی رَأسِهِ ، فَسَقَطَ وصاحَ : خُذوهُ ، فَابتَدَرَهُ النّاسُ ، فَجَعَلَ لا یَقرَبُ مِنهُ أحَدٌ إلّا نَفَحَهُ بِسَیفِهِ ، فَبادَرَ إلَیهِ قُثَمُ بنُ العَبّاسِ ، فَاحتَمَلَهُ وضَرَبَ بِهِ الأَرضَ ، فَصاحَ : یا عَلِیُّ ، نَحِّ عَنّی کَلبَکَ ، وأتی بِهِ إلی عَلِیٍّ ، فَقالَ : اِبنُ مُلجَمٍ ؟ قالَ : نَعَم . فَقالَ : یا حَسَنُ شَأنَکَ بِخَصمِکَ ، فَأَشبِع بَطنَهُ ، وَاشدُد وَثاقَهُ ، فَإِن مُتُّ فَأَلحِقهُ بی اُخاصِمُهُ عِندَ رَبّی ، وإن عِشتُ فَعَفوٌ أو قِصاصٌ . (1)

بحار الأنوار عن لوط بن یحیی عن أشیاخه :فَلَمّا أحَسَّ الإِمامُ بِالضرَّبِ لَم یَتَأَوَّه وصَبَرَ وَاحتَسَبَ ، ووَقَعَ عَلی وَجهِهِ ولَیسَ عِندَهُ أحَدٌ قائِلاً : بِسمِ اللّهِ وبِاللّهِ وعَلی مِلَّهِ رَسولِ اللّهِ ، ثُمَّ صاحَ وقالَ : قَتَلَنِی ابنُ مُلجَمٍ قَتَلَنِی اللَّعینُ ابنُ الیَهودِیَّهِ ورَبِّ الکَعبَهِ ، أیُّهَا النّاسُ لا یَفوتَنَّکُمُ ابنُ مُلجَمٍ ... . فَلَمّا سَمِعَ النّاسُ الضَّجَّهَ ثارَ إلَیهِ کُلُّ مَن کانَ فِی المَسجِدِ ، وصاروا یَدورونَ ولا یَدرونَ أینَ یَذهَبونَ مِن شِدَّهِ الصَّدمَهِ وَالدِّهشَهِ، ثُمَّ أحاطوا بِأَمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام وهُوَ یَشُدَّ رَأسَهُ بِمِئزَرِهِ ، وَالدَّمُ یَجری عَلی وَجهِهِ ولِحیَتِهِ ، وقَد خُضِبَت بِدِمائِهِ وهُوَ یَقولُ : هذا ما وَعَدَ اللّهُ ورَسولُهُ وصَدَقَ اللّهُ ورَسولُهُ ... . فَدَخَلَ النّاسُ الجامِعَ فَوَجَدُوا الحَسَنَ ورَأسَ أبیهِ فی حِجرِهِ ، وقَد غَسَلَ الدَّمَ عَنهُ وشَدَّ الضَّربَهَ وهِیَ بَعدَها تَشخَبُ دَماً ، ووَجهُهُ قَد زادَ بَیاضاً بِصُفرَهٍ ، وهُوَ یَرمُقُ السَّماءَ بِطَرفِهِ ولِسانِهِ یُسَبِّحُ اللّهَ ویُوَحِّدُهُ ، وهُوَ یَقولُ : أسأَلُکَ یا رَبِّ الرَّفیعَ الأَعلی فَأَخَذَ الحَسَنُ علیه السلام رَأسَهُ فی حِجرِهِ فَوَجَدَهُ مَغشِیّاً عَلَیهِ ، فَعِندَها بَکی بُکاءً شَدیداً وجَعَلَ یُقَبِّلُ وَجهَ أبیهِ وما بَین عَینَیهِ ومَوضِعَ سُجودِهِ ، فَسَقَطَ مِن دُموعِهِ قَطَراتٌ عَلی وَجهِ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام ، فَفَتَحَ عَینَیهِ فَرَآهُ باکِیاً ، فَقالَ لَهُ : یا بُنَیَّ یاحَسَنُ ما هذَا البُکاءُ ؟ یا بُنَیَّ لارَوعُ عَلی أبیکَ بَعدَ الیَومِ ، هذا جَدُّکَ مُحَمَّدٌ المُصطَفی وخَدیجَهُ وفاطِمَهُ وَالحورُ العینُ مُحدِقونَ مُنتَظِرونَ قُدومَ أبیکَ ، فَطِب نَفساً وقَرَّ عَیناً ، وَاکفُف عَنِ البُکاءِ فَإِنَّ المَلائِکَهَ قَدِ ارتَفَعَت أصواتَهُم إلَی السَّماءِ ، یا بُنَیَّ أ تَجزَعُ عَلی أبیکَ وغَداً تُقتَلُ بَعدی مَسموماً مَظلوماً ؟ ویُقتَلُ أخوکَ بِالسَّیفِ هکَذا ، وتَلحَقانِ بِجَدِّکُما وأبیکُما واُمِّکُما . (2)

.

1- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 212 .
2- .بحار الأنوار : ج 42 ص 281 .

ص: 321

تاریخ الیعقوبی :ابن ملجم بر سر آن حضرت زد . حضرت افتاد و فریاد زد : «بگیریدش!» . مردم در پی او شتافتند . هرکس به او نزدیک می شد ، با دم شمشیرش او را می زد . قُثَم بن عبّاس پیش آمد ، او را بلند کرد و بر زمین زد . [ ابن ملجم ] فریاد کشید : ای علی! سگ خود را از من دور کن . او را نزد علی علیه السلام آوردند . حضرت فرمود : «ابن ملجمی؟». گفت : آری . فرمود : «حسن! به دشمنت برس ، شکمش را سیر کن و او را محکم ببند . اگر مُردم ، او را به من ملحق کن تا نزد پروردگارم با او به مخاصمه پردازم ، و اگر زنده ماندم ، یا می بخشم یا قصاص می کنم» .

بحار الأنوار به نقل از لوط بن یحیی، از اساتید روایتش : چون امام علیه السلام ضربت را حس کرد ، ننالید ، صبر کرد و به حساب خدا و اجر او گذاشت و به رو افتاد ، و در حالی که کسی نزد او نبود ، می گفت : «بِسم اللّه وباللّهِ وَعلی ملّهِ رسولِ اللّه !» . سپس فریاد کشید : «ابن ملجم ، مرا کُشت . به خدای کعبه ، این ملعونِ یهودی زاده مرا کُشت . ای مردم ! ابن ملجم از دستتان نگریزد ...» . چون مردم صدای ضجّه را شنیدند ، هر که در مسجد بود ، به سمت او دوید . همه می چرخیدند و از شدّت و وحشت فاجعه ، نمی دانستند کجا می روند . دور علی علیه السلام را گرفتند ، در حالی که سرش را با پارچه می بست و خون بر صورت و محاسنش جاری بود و محاسنش به خونش رنگین شده بود و می فرمود : «این ، همان است که خدا و پیامبرش وعده داده بودند ، و خدا و رسولْ راست گفتند ...» . مردم وارد مسجد جامع کوفه شدند . امام حسن علیه السلام را دیدند که سر پدرش بر دامن اوست ، خون ها را شسته و جای ضربت را بسته ؛ ولی همچنان از آن خون بیرون می زند و رنگ چهره اش هرچه بیشتر سفید متمایل به زرد می شود ، با گوشه چشم به آسمان می نگرد و زبانش به تسبیح خدا و توحید او گویاست و می گوید : «از تو می خواهم ، ای خدای بلند مرتبه برتر !». امام حسن علیه السلام سر او را بر دامن گرفت . دید که از هوش رفته است . در آن لحظه به شدّت گریست و شروع کرد به بوسیدن چهره و بین دو چشم و جایگاه سجده پدرش . قطراتی از اشک دیدگانش بر صورت امیر مؤمنان چکید . دیدگان را گشود و او را گریان دید . فرمود : «پسرم ! این گریه چیست؟ پسرم ! از این روز به بعد ، بر پدرت نگران نباش . اینک این جدّت محمّد مصطفی است و اینها خدیجه و فاطمه و حوریان بهشتی اند که همه حلقه زده و منتظر قدوم پدرت هستند . راحت و آسوده باش و چشمت روشن باد ! دست از گریه بدار که صدای ناله فرشتگان به آسمان بلند است . فرزندم! بر پدرت بی تابی می کنی ، در حالی که فردا پس از من مسموم و مظلوم ، کشته خواهی شد و برادرت همین گونه با شمشیر کشته خواهد شد و به جدّ و پدر و مادرتان می پیوندید؟» .

.


ص: 322

تاریخ الطبری عن محمّد ابن الحنفیّه :کُنتُ وَاللّهِ إنّی لَاُصَلّی تِلکَ اللَّیلَهَ الَّتی ضُرِبَ فیها عَلِیٌّ فِی المَسجِدِ الأَعظَمِ ، فی رِجالٍ کَثیرٍ مِن أهلِ المِصرِ ، یُصَلّونَ قَریبا مِنَ السُّدَّهِ ، ما هُم إلّا قِیامٌ ورُکوعٌ وسُجودٌ ، وما یَسأَمونَ مِن أوَّلِ اللَّیلِ إلی آخِرِهِ ، إذ خَرَجَ عَلِیٌّ لِصَلاهِ الغَداهِ ، فَجَعَلَ یُنادی : أیُّهَا النّاسُ ، الصَّلاهُ ، الصَّلاهُ ، فَما أدری أخرَجَ مِنَ السُّدَّهِ فَتَکَلَّمَ بِهذِهِ الکَلِماتِ أم لا ! فَنَظَرتُ إلی بَریقٍ ، وسَمِعتُ : الحُکمُ للّهِِ یا عَلِیُّ لا لَکَ ولا لِأَصحابِکَ ، فَرَأَیتُ سَیفا ، ثُمَّ رَأَیتُ ثانِیا ، ثُمَّ سَمِعتُ عَلِیّا یَقولُ : لا یَفوتَنَّکُمُ الرَّجُلُ . وشَدَّ النّاسُ عَلَیهِ مِن کُلِّ جانِبٍ . قالَ : فَلَم أبرَح حَتّی اُخِذَ ابنُ مُلجَمٍ واُدخِلَ عَلی عَلِیٍّ ، فَدَخَلتُ فیمَن دَخَلَ مِنَ النّاسِ ، فَسَمِعتُ عَلِیّا یَقولُ : النَّفسُ بِالنَّفسِ ، إن أنَا مُتُّ فَاقتُلوهُ کَما قَتَلَنی ، وإن بَقیتُ رَأَیتُ فیهِ رَأیی . (1)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 146 ، المعجم الکبیر : ج 1 ص 99 ح 168 ، تهذیب الآثار (مسند علیّ بن أبی طالب) : ص 75 ح 137 کلاهما عن محمّد بن حنیف ، المناقب للخوارزمی : ص 383 ح 401 ، مقاتل الطالبیّین : ص 48 عن عبد اللّه بن محمّد الأزدی ؛ الإرشاد : ج 1 ص 20 عن محمّد بن عبد اللّه بن محمّد الأزدی وکلاهما نحوه ، کشف الغمّه : ج 2 ص 56 .

ص: 323

تاریخ الطبری به نقل از محمّد بن حنفیّه : به خدا سوگند ، من نیز در آن شبی که علی علیه السلام در مسجد بزرگ کوفه ضربت خورد ، نماز می خواندم ، در بین مردان بسیاری از اهل شهر ، که نزدیک طاق نماز می خواندند و همگی در حال قیام و رکوع و سجود بودند و از اوّل شب تا آخر آن خسته نمی شدند ، که علی علیه السلام برای نماز صبح خارج شد . ندا می داد : «ای مردم ، نماز ! نماز!». نمی دانم از زیر آن طاق بیرون آمد و این سخنان را گفت یا نه! چشمم به درخششی افتاد و شنیدم که : حکومت از آنِ خداست ، ای علی ، نه برای تو و نه برای یارانت! شمشیری دیدم و شمشیر دیگری ، و آن گاه شنیدم که علی علیه السلام می گفت : «این مرد از چنگتان نگریزد!». مردم از هر سو به طرف او حمله آوردند . چیزی نگذشت که ابن ملجم دستگیر شد و او را نزد علی علیه السلام آوردند . من نیز همراه مردم وارد شدم . شنیدم که علی علیه السلام می گفت : «جان در مقابل جان! اگر من مُردم ، او را بکشید ، آن گونه که او مرا کشت و اگر زنده ماندم ، خودم ببینم چه می کنم» .

.


ص: 324

فضائل الصحابه لابن حنبل عن اللیث بن سعد :إنَّ عَبدَ الرَّحمنِ بنَ مُلجَمٍ ضَرَبَ عَلِیّا فی صَلاهِ الصُّبحِ عَلی دَهسٍ (1) بِسَیفٍ کانَ سَمَّهُ بِالسَّمِّ . (2)

عمده الطالب :خَرَجَ [عَلِیٌّ علیه السلام ] فَلَمّا دَخَلَ المَسجِدَ أقبَلَ یُنادی : الصَّلاهُ الصَّلاهُ ، فَشَدَّ عَلَیهِ ابنُ مُلجَمٍ لَعنَهُ اللّهِ عَلَیهِ فَضَرَبَهُ عَلی رَأسِهِ بِالسَّیفِ ، فَوَقَعَت ضَربَتُهُ فی مَوضِعِ الضَّربَهِ الَّتی ضَرَبَهُ إیّاها عَمرُو بنُ عَبدِ وَدٍّ یَومَ الخَندَقِ (3)

الإمام زین العابدین علیه السلام :لَمّا ضَرَبَ ابنُ مُلجَمٍ لَعَنَهُ اللّهُ أمیرَ المُؤمِنینَ عَلِیَّ ابنَ أبی طالِبٍ علیه السلام ، وکانَ مَعَهُ آخَرُ فَوَقَعَت ضَربَتُهُ عَلَی الحائِطِ ، وأمَّا ابنُ مُلجَمٍ فَضَرَبَهُ فَوَقَعَتِ الضَّربَهُ وهُوَ ساجِدٌ عَلی رَأسِهِ عَلَی الضَّربَهِ الَّتی کانَت ، فَخَرَجَ الحَسَنُ وَالحُسَینُ علیهماالسلاموأخَذَا ابنَ مُلجَمٍ وأوثَقاهُ ، وَاحتُمِلَ أمیرُ المُؤمِنینَ فاُدخِلَ دارَهُ ، فَقَعَدَت لُبابَهُ عِندَ رَأسِهِ وجَلَسَت اُمُّ کُلثومٍ عِندَ رِجلَیهِ ، فَفَتَحَ عَینَیهِ فَنَظَرَ إلَیهِما فَقالَ : الرَّفیقُ الأَعلی خَیرٌ مُستَقَرّا وأحسَنُ مُقیلاً ، ضَربَهٌ بِضَربَهٍ أوِ العَفوُ إن کانَ ذلِکَ ، ثُمَّ عَرِقَ ، ثُمَّ أفاقَ فَقالَ : رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَأمُرُنی بِالرَّواحِ إلَیهِ عِشاءً ثَلاثَ مَرّاتٍ . (4)

.

1- .الدَّهسُ : ما سهُل ولانَ من الأرض (النهایه : ج 2 ص 145 «دهس») .
2- .فضائل الصحابه لابن حنبل : ج 2 ص 558 ح 940 ، تاریخ دمشق : ج 42 ص 557 ، الریاض النضره : ج 3 ص 236 وفیهما «دهش» بدل «دهس» .
3- .عمده الطالب : ص 61 ، بحار الأنوار : ج 42 ص 281 .
4- .الأمالی للطوسی : ص 365 ح 768 عن علیّ بن علیّ بن رزین بن عثمان عن الإمام الرضا عن آبائه علیهم السلام ، بحار الأنوار : ج 42 ص 205 ح 9 .

ص: 325

فضائل الصحابه ، ابن حنبل به نقل از لیث بن سعد : عبد الرحمان بن ملجم بر روی زمینی نرم ، علی علیه السلام را در نماز صبح با شمشیری زهرآلود ضربت زد .

عمده الطالب :علی علیه السلام [ از خانه ] خارج شد . چون داخل مسجد گشت ، شروع کرد به ندایِ : «نماز ، نماز!». ابن ملجم که لعنت خدا بر او باد بر او حمله کرد و با شمشیر بر سرش ضربت زد . ضربتش بر جای ضربتِ عمرو بن عبدِ وُد در روز خندق فرود آمد.

امام زین العابدین علیه السلام :آن گاه که ابن ملجم ملعون امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام را ضربت زد و همراه او کس دیگری هم بود که ضربت او به دیوار فرود آمد، ابن ملجم ضربت زد و ضربت او در حالی که حضرت در سجده بود، بر سر وی فرود آمد، به جای ضربتی که از پیش بود. حسن و حسین علیهماالسلام بیرون آمدند و ابن ملجم را گرفته ، بازداشت کردند. امیر مؤمنان را برداشتند و به خانه اش بردند. لبابه در بالای سر او و امّ کلثوم در پایین پای حضرت نشستند. حضرت دیدگانش را گشود و به آن دو نگاه کرد و فرمود: «رفیق برتر، قرارگاهی بهتر و سرنوشتی نیکوتر است. ضربتی به ضربتی، یا بخشش، اگر مرگ اتّفاق افتاد». سپس بی حال و کسل شد و اندکی بعد ، به هوش آمد و فرمود: «پیامبر خدا را دیدم که سه بار مرا دستور داد که شب نزد او بروم!».

.


ص: 326

مقتل أمیر المؤمنین عن عمران بن میثم عن أبیه :إنَّ عَلِیّا خَرَجَ إلی صَلاهِ الصُّبحِ فَکَبَّرَ فِی الصَّلاهِ ثُمَّ قَرَأَ مِن سورَهِ الأَنبِیاءِ إحدی عَشَرَهَ آیَهً ، ثُمَّ ضَرَبَهُ ابنُ مُلجَمٍ مِنَ الصَّفِّ عَلی قَرنِهِ . (1)

مقتل أمیر المؤمنین عن عمر بن عبد الرحمن بن نفیع بن جعده بن هبیره :إنَّهُ لَمّا ضَرَبَ ابنُ مُلجَمٍ عَلِیّا علیه السلام وهُوَ فِی الصَّلاهِ تَأَخَّرَ فَدَفَعَ فی ظَهرِ جَعدَهَ بنِ هُبَیرَهَ فَصَلّی بِالنّاسِ . (2)

بحار الأنوار عن لوط بن یحیی عن أشیاخه عن محمّد ابن الحنفیّه :إنَّ أبی علیه السلام قالَ : اِحمِلونی إلی مَوضِعِ مُصَلّایَ فی مَنزِلی . قالَ : فَحَمَلناهُ إلَیهِ وهُوَ مُدنِفٌ وَالنّاسُ حَولُهُ ، وهُم فی أمرٍ عَظیمٍ باکینَ مَحزونینَ ، قَد أشرَفوا عَلَی الهَلاکِ مِن شِدَّهِ البُکاءِ وَالنَّحیبِ . (3)

4 / 3فُزتُ وَرَبِّ الکَعبَهِالإمام علیّ علیه السلام لَمّا ضَرَبَهُ ابنُ مُلجَمٍ : فُزتُ ورَبِّ الکَعبَهِ . (4)

.

1- .مقتل أمیر المؤمنین : ص 30 ح 5 .
2- .مقتل أمیر المؤمنین : ص 30 ح 6 .
3- .بحار الأنوار : ج 42 ص 288 .
4- .خصائص الأئمّه علیهم السلام : ص 63 ؛ أنساب الأشراف : ج 3 ص 259 ، تاریخ دمشق : ج 42 ص 561 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 114 الرقم 3789 کلاهما عن شیخ من قریش ، الکامل للمبرّد : ج 3 ص 1118 .

ص: