گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هشتم
3 / 5 5 هفت تا و هفت تا تحقق یافته و یکی باقی مانده



امام علی علیه السلام :من ده چیز از پیامبر خدا دارم که پیش از من ، به هیچ کس داده نشده است و پس از من هم به کسی داده نخواهد شد. پیامبر صلی الله علیه و آله به من فرمود : «ای علی! تو در دنیا و آخرت، برادر منی؛ در روز قیامت، نزدیک ترینِ مردم به منی؛ خانه من با خانه تو در بهشت، مثل خانه دو برادر ، رو به روی هم است؛ تو وصی ای؛ تو ولی ای؛ تو وزیری؛ دشمن تو، دشمن من، و دشمن من، دشمن خداست؛ دوست تو دوستِ من و دوست من، دوست خداست».

امام علی علیه السلام :من ده ویژگی از پیامبر خدا دارم که آنچه خورشید بر آن می تابد و آنچه بر آن نمی تابد، به قدر یکی از آنها مرا شادمان نمی سازد. گفته شد: ای امیر مؤمنان! آنها را برای ما توضیح بده. گفت : پیامبر خدا به من فرمود : «ای علی! [برای من ]تو برادری؛ تو دوستی؛ تو وصی ای؛ تو وزیری؛ تو در خانواده و اموال[ ِ من ]و هرگاه که نباشم ، جانشینی؛ جایگاه تو نسبت به من، مثل جایگاه من نسبت به خداست؛ تو جانشین در امّت منی؛ دوست تو دوستِ من ، و دشمن تو دشمنِ من است؛ تو امیر مؤمنان و سرور مسلمانان بعد از منی».

3 / 5 5هفت تا و هفت تا تحقق یافته و یکی باقی ماندهامام باقر علیه السلام :رئیس یهودیان در هنگام بازگشت علی بن ابی طالب علیه السلام از جنگ نهروان، هنگامی که آن حضرت در مسجد کوفه نشسته بود، نزد او آمد و گفت : ای امیر مؤمنان! من می خواهم از تو چیزهایی بپرسم که جز پیامبر یا وصیّ پیامبر، آن را نمی داند . فرمود : «ای برادر یهود! هر چه می خواهی بپرس». یهودی گفت : ما در تورات داریم که هر وقت خداوند عز و جل پیامبری را برانگیزد، به وی وحی می کند که از بین کسان خویش، کسی را برای اداره امور امّتش پس از خود ، برگزیند و پیمانی را با آنان ببندد که در حقّ آن جانشین بعد از او طبق آن پیمان، گام برداشته شود و در بین امّتش به آن پیمان عمل شود . و این که خداوند عز و جل در زندگیِ پیامبران، اوصیا را امتحان می کند و پس از مرگ آنان هم اوصیا را امتحان می کند. به من خبر بده که در زندگیِ پیامبران، اوصیا چند بار آزمایش می شوند و پس از درگذشت آنها چند بار؟ و اگر [ خدا] از آزمایش آنان خشنود شد، آخرِ کار آنان به کجا می انجامد؟ علی علیه السلام به وی فرمود : «به خدایی که جز او خدایی نیست؛ آن خدایی که دریا را برای بنی اسرائیل شکافت و تورات را بر موسی علیه السلام فرو فرستاد ، [سوگندت می دهم که ]آیا اگر از آنچه پرسیدی ، به درستی آگاهت کنم، به آن اقرار می کنی؟». گفت : آری. فرمود : «به آن که دریا را برای بنی اسرائیل شکافت و تورات را بر موسی علیه السلام فرو فرستاد، [سوگندت می دهم که ]آیا اگر پاسخ تو را بگویم، اسلام می آوری؟» . گفت : آری. علی علیه السلام به وی فرمود : «خداوند متعال در زندگی پیامبران، در هفت جا، اوصیا را آزمایش می کند تا فرمان برداریِ آنان را بیازماید. اگر از فرمان برداری و آزمایش آنان خشنود شد، به پیامبرانْ دستور می دهد که آنان را به هنگام زنده بودنشان، ولیّ خود گیرند و پس از درگذشتشان، وصیّ خود قرار دهند، و پیروی از اوصیا ، برگردن امّت هایی که به پیروی از پیامبران باور دارند، تکلیف می شود. پس از درگذشت پیامبران هم ، اوصیا را در هفت جا آزمایش می کند تا استواری شان را بیازماید. اگر از آزمایش آنان خشنود شد، مُهر سعادت بر آنان می زند تا در حالی که سعادت آنان کامل شده ، آنان را به پیامبران بپیوندد». رئیس یهودیان گفت:راست گفتی، ای امیر مؤمنان! اکنون به من خبر ده که چند بار در زندگیِ محمّد صلی الله علیه و آله ، خداوند، تو را آزمایش کرده است و پس از درگذشت وی، چند بار تو را آزموده است و پایانِ کار تو چگونه خواهد بود؟ علی علیه السلام دست وی را گرفت و فرمود : «با ما برخیز تا تو را به این امر، آگاه کنم». با وی، گروهی از یارانش نیز برخاستند و گفتند : ای امیر مؤمنان! همراه او ، ما را نیز آگاه کن. فرمود : «می ترسم که دلِ شما تاب آن را نیاورَد». گفتند : چرا ای امیر مؤمنان؟ فرمود : «به دلیل کارهایی که از بسیاری از شما برای من آشکار شده است». مالک اشتر برخاست و گفت : ای امیر مؤمنان! ما را به این موضوع، آگاه کن. سوگند به خدا، ما می دانیم که بر روی زمین، وصیّ پیامبری جز تو وجود ندارد و می دانیم که خداوند ، بعد از پیامبرمان، هیچ پیامبری را برنمی انگیزد و پیروی از تو ، بر گردن ماست و به پیروی از پیامبرمان گره خورده است. پس علی علیه السلام نشست و به یهودی رو کرد و فرمود : «ای برادر یهود! خداوند عز و جل در زندگی پیامبرمان محمّد صلی الله علیه و آله مرا در هفت جا آزمود و بی آن که خود را بستایم ، مرا به لطف خود ، در آن جاها مطیع یافت». گفت : در کجا و کجا ، ای امیر مؤمنان؟ فرمود : «امّا نخستینِ آن جاها، زمانی بود که خداوند به پیامبرش وحی کرد و پیامبری را بر عهده اش گذاشت و من، کوچک ترین کسِ خانواده ام بودم که در منزلش به وی خدمت می کردم و برای انجام دادن کارهایش تلاش می کردم. وی کوچک و بزرگ خاندان عبد المطّلب را برای گواهی به این که خدایی جز خدای واحد نیست و او پیامبر خداست، فرا خوانْد. از این گواهی، سر برتافتند و منکرش شدند، ترکش کردند و او را به کناری نهادند، تنهایش گذاشتند و از او دوری کردند. و دیگر مردم از او کناره می جستند و مخالف او بودند و آنچه را که او برایشان آورده بود، سنگین شمردند؛ چیزی که دل هایشان تاب آن را نیاورْد و خِرَدهایشان آن را درک نکرد و تنها من با سرعت، فرمانبرانه و با یقین به آنچه که بدان فرا می خوانْد، پیامبر خدا را پاسخ دادم و در این کار، هیچ تردیدی در دلم راه نیافت و تا سه سال، چنان بودیم و بر روی زمین، جز من و [ خدیجه] دختر خُوَیْلِد که خدا رحمتش کند و چنین کرده است کسی نماز نمی خوانْد و به آنچه که پیامبر خدا آورده بود، گواهی نمی داد». آن گاه رو به یارانش کرد و فرمود : «آیا چنین نبود؟». گفتند : چرا ، ای امیر مؤمنان! فرمود : «و امّا دومی ، ای برادر یهود! قریشیان برای کشتن پیامبر صلی الله علیه و آله همواره فکرهایی می کردند و حیله هایی به کار می گرفتند تا آن که در نهایت، روزی برای این کار در دار النَّدوَه گِرد آمدند و شیطان هم در شکل اعورِ ثقیف [ مغیره بن شعبه]، حاضر شد و به تبادل آرا پرداختند تا آن که نظرها بر این استوار شد که از هر شاخه قریش، کسی برگزیده شود و هر کدام، شمشیر خود را بردارند و هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله در رخت خوابش خوابیده، نزد او بیایند و همگی شمشیرهایشان را یکباره فرود آورند و وی را بکشند و هنگامی که کشتند، قریشیان، نمایندگانشان را پاس دارند و تسلیم نکنند تا خون وی هدر شود. جبرئیل بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد و او را از این موضوع، آگاه کرد و از شبی که در آن گِرد می آیند و از ساعتی که بر سر رخت خوابش می آیند، به او خبر داد و دستور داد که در همان وقتی که به طرف غار رفت، خارج شود. پیامبر خدا به من خبر داد و دستور داد که در رخت خوابش بخوابم و با جانم او را حفظ کنم. پس با سرعت، برای اطاعت وی به این کار پرداختم و خوش حال بودم که برای حفظ او کشته می شوم. پیامبر خدا، راه خویش گرفت و من در جایگاهش خوابیدم و مردان قریش، با یقین به این که پیامبر صلی الله علیه و آله را می کُشند، آمدند. وقتی که آنان وارد اتاقی شدند که من در آن بودم ، با شمشیرم در برابرشان ایستادم و آن گونه که خدا و مردم می دانند، از خودم دفاع کردم». آن گاه، علی علیه السلام به یارانش روی کرد و فرمود : «آیا چنین نبود؟». گفتند : چرا ، ای امیر مؤمنان! فرمود : «امّا سومی ، ای برادر یهود! دو پسر ربیعه و پسر عتبه که از جنگجویان قریش بودند ، در روز بدر، هماورد می خواندند. هیچ کس از قریشیان به هماوردی برنخاست و پیامبر خدا، من را که کوچک ترینِ یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و کم تجربه ترینِ آنان در جنگ بودم ، با دو تن از یاران دیگرش که خدا از آنان خشنود باشد ، به مبارزه فرستاد و خداوند متعال، به دست من، ولید و شیبه را کشت، افزون بر بزرگان قریش که در آن روز به قتل رساندم، و غیر از افرادی که اسیر کردم . و نقش من بیش از دیگر یارانم بود، و در این درگیری، پسر عمویم (عبیده بن حارث بن مطّلب بن عبد مناف) که درود خدا بر او باد ، به شهادت رسید». آن گاه علی علیه السلام رو به یارانش کرد و فرمود : «آیا این گونه نبود؟». گفتند : چرا ، ای امیر مؤمنان! علی علیه السلام فرمود: «امّا چهارمی، ای برادر یهود! همه مکّیان به انگیزه خونخواهی مشرکان قریش در جنگ بدر ، به ما هجوم آوردند و همه قبایل عرب و قریش، گِرد آمدند. جبرئیل بر پیامبر صلی الله علیه و آله فرود آمد و به این موضوع، آگاهش کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله به راه افتاد و با یارانش در کوه اُحد ، اردو زد. مشرکان، روی آوردند و یک صدا بر ما هجوم آوردند و گروهی از مسلمانان به شهادت رسیدند و پس از هزیمت، اندکی باقی ماندند و مهاجران و انصار، به خانه هایشان در مدینه رفتند و می گفتند : پیامبر صلی الله علیه و آله کشته شد و یارانش هم کشته شدند ، و من با پیامبر صلی الله علیه و آله باقی ماندم. خداوند عز و جل ، مشرکان را شکست داد. من در پیش چشم پیامبر صلی الله علیه و آله ، هفتاد و اندی زخم برداشتم (در این حال ، علی علیه السلام ردایش را انداخته بود و دست خود را روی آثار جراحات می کشید . آنچه که آن روز انجام دادم، اجرش با خداست اگر خدا بخواهد ». آن گاه علی علیه السلام رو به یارانش کرد و گفت : «این طور نبود؟» . گفتند : چرا، ای امیر مؤمنان! علی علیه السلام فرمود : «و امّا پنجمی ، ای برادر یهود! قریشیان و عرب ها گِرد آمدند و بین خویش، پیمان و میثاقی بستند که از آن، دست برندارند تا پیامبر خدا را بکشند و همه ما بنی عبد المطّلب را هم با او بکشند. آن گاه با تمام امکانات و نیرو و تجهیزات آمدند و ما را در مدینه محاصره کردند و یقین به کامیابی در هدف داشتند. جبرئیل بر پیامبر صلی الله علیه و آله فرود آمد و به وی خبر داد. پیامبر صلی الله علیه و آله خود به همراه مهاجران و انصار، خندقی کَندند .قریش آمد و در کنار خندق ایستاد و ما را محاصره کرد. خود را قدرتمند و ما را ناتوان می دیدند و نعره می کشیدند و عرضِ اندام می کردند و پیامبر خدا، آنان را به خداوند عز و جل می خوانْد و خویشاوندی و نزدیکی را یادآور می شد و آنان نمی پذیرفتند و این کار، جز بر سرکشی آنان نمی افزود و عمرو بن عبد وُدّ، جنگاور آنان که جنگاور عرب در آن روز بود ، چون شتر مست، نعره می کشید و هماورد می طلبید و رَجَز می خواند. گاه نیزه اش و گاه شمشیرش را می چرخانید و هیچ کس پا پیش نمی گذاشت و کسی به شکست او امید نداشت . نه حمیّتی کسی را به حرکت درمی آورْد، و نه بصیرتی ، کسی را تشجیع می کرد. پیامبر خدا به دست خود، دستاری بر سرم گذاشت و این شمشیرش را (در این حال ، علی علیه السلام با دستش به ذوالفقار زد) به من داد و مرا به سوی او گسیل داشت. من در حالی به سوی او می رفتم که زنان مدینه، از روی دلسوزی بر من از [ بیم رویارویی ام با ]ابن عبد ودّ، اشک می ریختند. آن گاه خداوند عز و جل او را به دست من کشت ، در حالی که عرب، جز او جنگجویی برای خود نمی شناخت، و او این ضربه (در این حال ، علی علیه السلام با دست به سر خود اشاره کرد) را به من زد. خداوند، قریشیان و عرب ها را بدین وسیله و به دلیل ضرباتی که از من بر آنها فرود آمد، منهزم ساخت». آن گاه، رو به یارانش کرد و فرمود : «آیا این طور نبود؟». گفتند : چرا، ای امیر مؤمنان! علی علیه السلام فرمود : «امّا ششمی، ای برادر یهود! ما همراه پیامبر خدا به شهرِ یاران تو، خیبر، وارد شدیم، در حالی که مردان یهود و شجاعان قریشی و غیر قریشی، با سوارگان و پیادگان و سلاح هایی چون کوه ، با ما روبه رو شدند. آنان، در استوارترین دژ، با بیشترین افراد بودند و هر کدام به مبارزه می خواندند و قدم پیش می نهادند و هیچ یک از یاران من وارد میدان نشد، جز آن که او را کشتند تا آن که چشم ها سرخ شد و در حالی به مبارزه فرا خوانده شدم که هر کس در فکر جان خود بود. هر کدام از یارانم به دیگری نگاه می کردند و همه می گفتند : ای ابوالحسن! برخیز. پیامبر خدا مرا به سویشان گسیل داشت. آن گاه، هیچ کدام از آنان، داوطلب جنگ با من نشد، جز آن که او را کشتم و هیچ جنگجویی در برابرم مقاومت نکرد، جز آن که به او ضربه زدم. آن گاه، چون شیری که بر شکارش سخت می گیرد، بر آنان سخت گرفتم تا آن که آنان را به درون شهرشان فرستادم و [راه فرار را ]بر آنان بستم . درِ دژشان را به دست خود کَندم و به تنهایی به شهرشان وارد شدم و هر مردی که خود را نشان می داد، می کشتم و هر کدام از زنانشان را که می یافتم، اسیر می کردم تا آن که به تنهایی آن را فتح کردم، و جز خدای یگانه، هیچ کمکی برایم نبود». آن گاه،رو به یارانش کرد و فرمود: «آیا این چنین نبود؟». گفتند : چرا ، ای امیر مؤمنان! علی علیه السلام فرمود : «و امّا هفتمی، ای برادر یهود! هنگامی که پیامبر خدا به فتح مکّه روی آورْد، دوست داشت همان گونه که در آغازْ دعوت کرد، بار دیگر راه عذر را بر آنها بندد و آنان را به سوی خدای عز و جل بخواند. بنابراین، نامه ای به سوی آنان نوشت و آنان را هشدار داد و از عذاب الهی ترسانْد و گذشت را به آنان وعده داد و به بخشش پروردگارشان امید داد و در پایانِ نامه، سوره برائت را نوشت تا بر آنان خوانده شود. آن گاه به همه یاران خود پیشنهاد کرد که آن را اجرا کنند . همه آنان آن را مأموریتی سخت و سنگین شمردند . وقتی چنین دید، یک نفر از آنان را برگزید و فرستاد. جبرئیل آمد و گفت : ای محمّد! مسئولیت تو را جز تو و یا کسی از [ کسانِ] تو انجام نمی دهد. پیامبر خدا مرا از این موضوع، آگاه کرد و با نوشته و نامه اش مرا به سوی مکّیان فرستاد و من به مکّه آمدم . مردم مکّه را که می شناسید ؛ هر یک از آنان، اگر می توانست بر سر هر کوهی تکّه ای از بدن مرا قرار دهد، چنین می کرد، گرچه در این راه، خود، کسان، فرزندان و اموالش را فدا می کرد. من پیام پیامبر صلی الله علیه و آله را به آنان رساندم و نامه اش را خواندم. همه آنان با تهدید و خط و نشان کشیدن ، با من روبه رو شدند و کینه خود را به من نشان دادند و از مردان و زنانشان دشمنی ظاهر شد و کار مرا در این مورد دیدید». آن گاه رو به یاران خود کرد و فرمود : «آیا این چنین نبود؟». گفتند : چرا، ای امیر مؤمنان! آن گاه فرمود : «ای برادر یهود! این جاها مواردی بود که خداوند عز و جل در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله مرا آزمود و به لطف خود، در همه آنها مرا فرمانبر یافت. هیچ کس را در این کارها، آنچه برای من است، نبود، و اگر می خواستم، توضیح می دادم؛ امّا خداوند عز و جل از خودستایی پرهیزانده است». گفتند : ای امیر مؤمنان! سوگند به خدا، راست گفتی. خداوند عز و جل فضیلت خویشاوندی با پیامبرمان را به تو داده و تو را به برادری با او ، سعادت بخشیده است. نسبت به او، چون هارون به موسی علیه السلام هستی و [ خدا ]به خاطر گرفتاری هایی که در آنها درگیر شدی و سختی هایی که با آنها مواجه شدی، تو را برتر [ از دیگر مؤمنان ]قرار داده است و آنچه را که یاد کردی، برای تو انباشته است؛ بلکه بیش از آن، چیزهایی را که یاد نکردی؛ چیزهایی که هیچ مسلمانی از آنها برخوردار نشد. کسانی از ما که تو را در کنار پیامبرمان دیدند و یا بعد از آن تو را دیدند، این مسائل را می گویند. ای امیر مؤمنان! از آزمایش هایی که پس از پیامبرمان، خداوند عز و جل تو را در آنها آزموده است و به انجام رساندی و صبر کردی، خبرمان کن. اگر می خواستیم خودمان آنها را توصیف کنیم، توصیف می کردیم، چون از آنها اطّلاع داریم و نسبت به آنها آگاهیم؛ امّا دوست داریم از تو بشنویم، چنان که آزمایش هایی را که خداوند در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله انجام داد و تو در آنها او را اطاعت کردی، از تو شنیدیم. فرمود : «ای برادر یهود! خداوند متعال، پس از مرگ پیامبرش، در هفت مورد، مرا آزمود و بی آن که خود را بستایم به لطف و نعمت خود، در آنها مرا شکیبا یافت. امّا اولین آنها، ای برادر یهود! من در میان همه مسلمان ها، ارتباط نزدیک با کسی جز پیامبر صلی الله علیه و آله نداشتم که با او انس بگیرم یا بر او تکیه کنم یا به او آرامش یابم یا به او تقرّب جویم. او مرا در خردسالی پرورید و چون بزرگ شدم، همسرم داد، در نداری اداره ام کرد و از یتیمی نگهم داشت، از طلب کردن، بی نیازم کرد و از کار کردن، بازم داشت و خود و فرزند و کسانم را سرپرستی کرد. اینها در کارهای دنیایی بود، افزون بر این که مرا ویژه مراتبی ساخت که مرا در نزد خداوند عز و جل شرافت و رتبه داد. پس، با مرگ پیامبر خدا، فشاری بر من فرود آمد که فکر نمی کنم اگر بر پشت کوه ها گذاشته می شد، می توانستند آن را تحمّل کنند. و افراد خانواده خود را بی تاب دیدم که اختیار بی تابی خود را نداشتند و بر خود مسلّط نبودند و از تحمّل بار گرانی که بر آنان رسیده، ناتوان بودند. بی تابی، شکیبایی آنان را از بین برده بود و خِرَدشان را حیران ساخته بود و مانع درک و فهماندن و گفتن و شنواندن آنان شده بود. و دیگران ، از غیر خاندان عبد المطّلب، یا تسلیت گو و خواستار شکیبایی بودند و یا همراهی کننده، که بر گریه خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله می گریستند و بر بی تابی آنان، بی تابی می کردند. در هنگام مرگ او (پیامبر صلی الله علیه و آله ) ، بردباری را با سکوت، بر خود هموار کردم و به دستوری که به من درباره آماده سازی، غسل، حنوط، کفن، نماز گزاردن بر او، دفن وی و گِردآوری کتاب خدا و عهد خدا بر بندگانش داده بود، مشغول شدم. نه ریزش اشک، مرا از این کار بازداشت و نه هیجان ناله ها، نه گَزِشِ سوز و نه بزرگیِ مصیبت، تا آن که در این خصوص، حقّ واجب خدا و پیامبرش را که بر گردنم بود، ادا کردم و آنچه که مرا بدان فرمان داده بود، رساندم و با صبر و به حساب خدا گذاردن، آن را تحمّل کردم». آن گاه، امیر مؤمنان به یارانش رو کرد و فرمود : «آیا این چنین نبود؟». گفتند : چرا، ای امیر مؤمنان! علی علیه السلام فرمود : «امّا دومی، ای برادر یهود! پیامبر خدا در زمان حیاتش مرا بر همه امّتش فرمانروا ساخت و از همه آنان که بودند، برای فرمانبری از دستورهای من و گوش دادن به سخنان من بیعت گرفت و به حاضرانْ فرمان داد که به غایبان برسانند. هر زمان که در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله بودم، من از طرف وی دستورهایش را به آنها ابلاغ می کردم و هرگاه از پیامبر صلی الله علیه و آله جدا می شدم، بر کسانی که با من بودند، امیر بودم و هرگز فکر نمی کردم در زمان حیات پیامبر و یا بعد از مرگش کسی در فرمانروایی ، با من مخالفت کند. آن گاه پیامبر خدا در هنگام بیماری اش که منجر به وفاتش شد، دستور به آماده سازی لشکری به فرماندهی اُسامه بن زید داد و از خاندان عرب یا از اوسیان و خزرجیان و دیگر کسانی که از پیمان شکنی و درگیری شان با من واهمه داشت و یا آنانی که من به خاطر کشتن پدر یا برادر و یا نزدیکان آنها ضربه ای به ایشان زده بودم و نسبت به من کینه داشتند، احدی را وا نگذاشت و همه را در آن سپاه گنجانْد؛ همچنین همه مهاجران و انصار، مسلمانان و غیر آنان و مؤلفه قلوبهم (1) و منافقان را، تا دل آنانی را که همراه من در حضورش می مانند، پاک و خالص گردانَد و کسی چیزی که موجب رنجش من می گردد، نگوید و کسی بعد از مرگ وی ، مرا از ولایت و به دست گرفتن امور امّتش باز ندارد. آن گاه، آخرین کلامی که درباره کارهای مربوط به امّتش گفت، این بود که سپاه اسامه حرکت کند و هیچ کس از آنانی که با اسامه اعزام کرده بود ، تخلّف نکند و در این کار، شدیدترین اقدام را کرد، رساترین دستور را داد و بیشترین پافشاری را کرد. پس از مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله کسانی را از لشکر اسامه بن زید و آنان که با اسامه اعزام شده بودند، دیدم که پایگاه خود را ترک کرده بودند، مواضع خود را رها کرده بودند و فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله را در آنچه که برای آن اعزامشان کرده بود و بدان دستورشان داده بود و برایشان درنظر گرفته بود (یعنی همراهی با فرمانده شان و حرکت تحت فرمان او به سویی که او را گسیل داشته بود)، مخالفت کردند و فرمانده شان را تنها در سپاه رها کردند و سوار بر مرکب ها چهار نعل، برای گسستن پیمانی که خداوند برای من و پیامبرش بر عهده آنان مقرّر کرده بود، برگشتند و آن را گسستند و عهدی را که با خدا و پیامبرش بسته بودند، شکستند و برای خود، پیمانی بستند که برای آن، صدایشان به فریاد و غوغا بلند بود و تنها نظر خودشان بود، بی آن که با احدی از ما خاندان عبد المطّلب گفتگویی کنند و یا ما را در رأی، مشارکت دهند و یا برای بیعتی که از من بر گردنشان بود، طلب فسخ کنند. در حالی چنین کاری را کردند که من دست اندر کارِ [به خاک سپاریِ ]پیامبر خدا بودم و به خاطر تجهیز وی، از همه کارها بازمانده بودم؛ چون تجهیز پیامبر خدا، مهم ترینِ کارها و سزاوارترینِ آنها بود. و ای برادر یهود! این کار (غصب خلافتم)، بزرگ ترین زخمی بود که بر دل من زده شد، با آن حالی که من دچارش بودم ، از جهت بزرگی مصیبت و فاجعه بار بودن حادثه و از دست دادن کسی که جز خدا، کسی جایش را نمی گرفت. من بر این مصیبت (غصب خلافتم) ، شکیبایی کردم که پس از مصیبت دیگر (رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله ) با نزدیکی و سرعت آمد». آن گاه، رو به یارانش کرد و فرمود : «آیا این چنین نبود؟». گفتند : چرا، ای امیر مؤمنان! علی علیه السلام فرمود : «امّا سومی، ای برادر یهود! حاکمِ بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله ، در تمام دوران حاکمیتش، مرا که می دید، عذر می خواست و دیگران را به خاطر آن حقّی که از من سلب کرده بود و بیعتم را گسسته بود، سرزنش می کرد و از من می خواست که حلالش کنم. من هم می گفتم : روزگارش به پایان می رسد و آن گاه، حقّی که خدا برایم قرار داد، با خوبی و خوشی به من باز می گردد، بدون آن که در راه گرفتن حقّم با درگیری، حادثه ای در اسلام (به خاطر جدید بودن اسلام و نزدیکی به دوران جاهلیت) به وجود آید و در گرفتن حقّم کسی پاسخ آری بگوید و کس دیگری پاسخ نه بدهد و جریان از سخن به عمل بکشد. و گروهی از خواص یاران محمّد صلی الله علیه و آله که آنها را به خیرخواهی برای خدا، پیامبرش، کتابش و دین او (اسلام) می شناسم، همواره نزد من، آشکار و نهان، در رفت و آمد بودند و مرا به گرفتن حقّم فرا می خواندند و جانشان را در راه یاری من نثار می کردند تا حقّ بیعتی را که برگردنشان داشتم، ادا کنند؛ امّا من می گفتم : آرام باشید و کمی صبر کنید. شاید خداوند، بدون درگیری و خونریزی، حقّم را بازگردانَد. بسیاری از مردم، پس از مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله دو دل شدند، و کسانی که اهلیّت نداشتند، به طمعِ حکومت پس از وی افتادند و هر گروهی گفت : امیر از ما باشد ، و گویندگان این سخن، آرزویی نداشتند، جز آن که کسی غیر از من، حکومت را به دست بگیرد. هنگامی که مرگ حاکم [ اوّل] فرا رسید و روزگارش پایان یافت، حکومتِ پس از خود را برای یارش قرار داد. این هم نظیر آن بود و نسبت به من، مثل قبلی بود و هر دو حقّی را از من غصب کردند که خداوند برای من قرار داده بود. برخی یاران محمّد صلی الله علیه و آله ، کسانی که درگذشته اند و یا زنده اند و خداوند، مرگشان را به تأخیر انداخته است، گرد آمدند و در این باره، همان سخنی را که درباره نظیرش گفته بودند، به من گفتند و پاسخ دوم من، افزون بر پاسخ اوّلم نبود. با شکیبایی و به حساب خدا گذاشتن و یقین و دلسوزی به این که جمعی (اجتماعی) که پیامبر خدا ، گاه با نرمی و گاه با تندی، زمانی با ترساندن و گاه با شمشیر به هم آورده بود، از بین نرود، به گونه ای که برخی از مؤلّفه قلوبهم در کرّ و فرّ، سیری و سیرابی و پوشش و دارایی، و برخوردار از زیرانداز و روانداز بودند، حالْ آن که ما کسان محمّد صلی الله علیه و آله ، خانه هایمان بی سقف بود و جز برگ درخت خرما و امثال آن، چیزی به عنوان در و پرده نداشت. نه زیرانداز داشتیم و نه رواندازی برایمان بود. در نماز، یک لباس، بین اکثر ما دست به دست می گشت. روزها و شب های سالمان می گذشت و گاه پیش می آمد که از آنچه خدا برای ما فَی ء (2) قرار داده بود و ویژه ما ساخته بود، چیزی به ما می رسید و ما در شرایطی بودیم که بیان کردم؛ امّا پیامبر خدا، برخورداران از نعمت و مال را به خاطر جذب آنان، بر ما مقدّم می داشت. و من برای درهم نپاشاندن این جمع که پیامبر خدا گِرد آورده بود و نکشاندن آنها به مسیری که از آن رهایی نبود جز آن که به آخر کار برسد و یا عمرها به پایان رسد ، سزاوارتر بودم؛ چون اگر من خودم را مطرح می کردم و آنان را به یاری ام فرا می خواندم، آنان درباره من و کار من، به یکی از دو موضع کشانده می شدند : یا پیروی می کردند و می جنگیدند و در نتیجه، یا کشته می شدند اگر از جمع، پیروی نمی کردند ؛ و یا آن که یاری ام نمی کردند و در این صورت، با یاری نکردن، چه در یاری ام کوتاهی می کردند و چه از انجام دادن فرمانم سر بر می تافتند، کافر می شدند، و خداوند، آگاه است که جایگاه من نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله ، همچون جایگاه هارون نسبت به موسی علیه السلام است و در مخالفت با من و یاری نرساندن به من، همان چیزی که بر قوم موسی علیه السلام در مخالفت با هارون و ترک فرمانبری اش فرود آمد، بر اینان روا بود که فرود آید. و من جرعه جرعه خوردنِ غم ها و کشیدن آه سرد و ادامه دادن صبر را تا آن هنگام که خدا گشایش ایجاد کند و یا آنچه را دوست دارد، انجام دهد، برای خودم پر ثواب تر، و برای جمعی که توصیف کردم، مناسب تر دیدم «و فرمان خدا، همواره به اندازه مقرّر [ و متناسب با توانایی] است» . ای برادر یهود! اگر من این حالت را پاس نمی داشتم و حقّم را می خواستم، نسبت به آنان که آن را خواستند، سزاوارتر بودم؛ چون یارانِ درگذشته پیامبر خدا و اینانی که در این جا پیش تو هستند، می دانند که من نیروی بیشتری داشتم، قبیله ام عزیزتر بود، مردان پا برجاتر داشتم، پُرفرمانبرتر بودم، حجّتم واضح تر بود و در این دین، پر فضیلت تر و پر اثرتر بودم، به جهت سوابق و خویشاوندی و وراثتم، افزون بر استحقاقم بر حاکمیت، به خاطر وصیّتی که مردم، گریزی از آن نداشتند و بیعت پیشینی که در گردن آنانی بود که آن [ حاکمیّت] را در دست گرفتند . محمّد صلی الله علیه و آله در گذشت و ولایت امّت در دستش و در خاندانش بود و نه در دست آنانی که حکومت را به دست گرفتند یا خانه آنان . و خاندان او که خداوند، ناپاکی را از آنان دور ساخت و پاکشان گردانْد پس از او به حاکمیت، از همه جهت، سزاوارتر بودند از غیر آنان». آن گاه رو به یارانش کرد و فرمود : «آیا این چنین نبود؟». گفتند : چرا، ای امیر مؤمنان! علی علیه السلام فرمود : «و امّا چهارمی، ای برادر یهود! آن کس که پس از همراهش زمام امور را به دست گرفت، در کارها با من رایزنی می کرد و طبق نظر من عمل می کرد و در کارهای پیچیده، با من گفتگو می کرد و طبق رأی من عمل می کرد و نه من و نه یاران من، کسی جز مرا نمی شناسند که او در مسائل حکومتی با وی گفتگو کرده باشد و پس از او، جز من به کسی در حکومت، نظر نبود. آن گاه که بدون بیماری پیشین، مرگش ناگهانی فرا رسید و با توجّه به این که در دوران سلامت بدنش کاری [ در مورد جانشینی پس از خود ]انجام نداده بود، تردیدی به خود راه ندادم که در آرامش، حقّم بر می گردد و به جایگاهی که می خواستم، دست می یابم و به پایانی که می جُستم، می رسم و خداوند، به بهترین شیوه ای که می خواستم و برترین نوعی که آرزو می کردم، آن را تحقّق می دهد . امّا از کارهای او آن بود که با نامزد کردن افرادی که من ششمین آنها بودم ، کارش را پایان داد و [حتی ]مرا با هیچ کدام برابر ننشاندْ و ویژگیِ وراثت من از پیامبر صلی الله علیه و آله و خویشاوندی و دامادیِ او و نَسَب مرا یاد نکرد، حالْ آن که هیچ کدام از آنان، سابقه ای چون سابقه من نداشتند و از جای پایی چون جای پای من، برخوردار نبودند، و کار را بین ما بر اساس شورا قرار داد و فرزندش را در این کار، حاکم بر ما برگزید و دستور داد که اگر فرمانش را به کار نگیرند، گردن شش نفری که حاکمیت را در بین آنان قرار داده بود، بزند! ای برادر یهود! برای صبور بودن، صبر بر این امر، بسنده است. افراد [ شورا]، چند روزْ درنگ کردند، تا پایان مهلت، و هر کدام ، حاکمیت را برای خود می خواستند و من از این که از حاکمیتم پرسش شود ، خودداری می ورزیدم . سپس از روزگار خودم و روزگار آنان ، و از نقش خود و آنان ، با آنان محاجّه کردم و آنچه را که بدان ناآگاه نبودند و دلایلی را که بر استحقاق من و نه آنان به خلافتْ دلالت می کرد ، برایشان توضیح دادم و پیمانی را که پیامبر خدا از آنان گرفته بود و تأکیدی را که نسبت به بیعت من که بر عهده شان بود داشت، به یادشان آوردم؛ امّا ریاستْ دوستی و علاقه به سیطره عملی و زبانی در امر و نهی، دلبستگی به دنیا و پیروی از گذشتگانشان، آنان را به در دست گرفتن آنچه که خدا برایشان قرار نداده بود، کشانْد. و وقتی با یکی از آنان تنها شدم، ایّام الهی را به یادش آوردم و از آنچه که بدان اقدام کرده بود و در آن مسیر، گام بر می داشت، برحذرش داشتم. از من این شرط را خواست که حکومت را پس از خود، به او وا گذارم؛ ولی وقتی که نزد من جز راه روشن و وادار کردن جامعه بر طبق کتاب خدای عز و جل و وصیّت پیامبر صلی الله علیه و آله ، و دادن به هرکدام از آنان آنچه را که خدا برایش مقرّر داشته است و بازداشتن وی از آنچه که خدا از آن بازش داشته است، ندید، حکومت را از من به نفع [ عثمان] پسر عفّان تغییر داد، به خاطر طمعی که در وی برای خلافت خودش داشت . و پسر عفّان، مردی بود که نه با وی و نه با هیچ کدام از آنان که با او بودند، هرگز برابری نکرده بود چه برسد به دیگران ؛ نه در بدر که قلّه افتخارشان بود [افتخاری کسب کرده بود] ، و نه در غیر آن از جنگ هایی که خداوند، فرستاده خودش را بدانها اکرام کرد و با وی ، کسانی از اهل بیتش را [ نیز ]بدانها ویژه ساخت. بر مردم، چند روز از آن روزشان نگذشته بود که پشیمانی شان آشکار شد و عقب نشینی کردند و هر کدام دیگری را مقصّر دانستند . هر کس خویش را و یاران خود را سرزنش می کرد. از روزگار حاکمیت آن مستبد (عثمان)، چندان نگذشته بود که او را تکفیر کردند و از او بیزاری جُستند و [ او] به سوی یاران ویژه خود و نیز دیگر یاران پیامبر خدا رفت و درخواست برگشت از بیعتشان کرد و از اشتباه خود، به درگاه خدا توبه کرد! ای برادر یهود! این [ اشتباه] ، از نظیرش بزرگ تر و فجیع تر و سزاوارتر برای ناشکیبایی بود. از این ، چیزی به من رسید که قابل وصف نیست و زمانش پایان پذیر نیست و من را در این خصوص، جز شکیبایی بر آنچه می چشم و از آن به من می رسد، چاره ای نبود. همه باقی مانده آن شش تن، نزد من آمدند و از آنچه در حقّ من مرتکب شده بودند، برگشتند و از من می خواستند که عثمان را خلع کنم و بر او یورش برَم و حقّم را بگیرم و به من دست داده، بیعت بر مرگ زیر پرچم من یا دستیابی به حقّم را پیشنهاد کردند. سوگند به خدا ای برادر یهود چیزی مرا از این کار بازنداشت، جز همان که مرا از دو نظیر آن باز داشت و دیدم که ماندن با آنچه که از جمع (جامعه اسلامی) مانده، برای من شادی آورتر و با دل من مأنوس تر از نابود شدن آنان است، و می دانستم که اگر جمع را بر جان نثاری فراخوانم، اجابت می کنند . امّا نسبت به خودم، همه اینانی که هستند و می بینی و [ نیز] یاران غایب پیامبر خدا ، می دانند که مرگ در نزد من، چون نوشیدنیِ سرد در روز گرم برای فردی بسیار تشنه است. من و عمویم حمزه و برادرم جعفر و پسر عمویم عبیده با خدای عز و جل و فرستاده او، بر مرگ، پیمان بستیم و آن را برای خدای عز و جل و فرستاده اش به سرانجام رساندیم. یاران من بر من پیشی گرفتند و من به اراده خدای عز و جل ، از آن جمع ، باز ماندم و خداوند درباره ما این آیه را نازل کرد : «از میان مؤمنان مردانی اند که به آنچه با خدا عهد بستند، صادقانه وفا کردند. برخی از آنان به شهادت رسیدند و برخی از آنان در [ همین] انتظارند و [ هرگز عقیده خود را ]تبدیل نکردند» . حمزه و جعفر و عبیده، [به شهادت رسیدند] و من سوگند به خدا آن منتظرم ای برادر یهود و هیچ چیزی را تبدیل نکردم؛ و چیزی مرا نسبت به پسر عفّان، ساکت نکرد و بر دستْ شستن از او تشویق نکرد، جز آنچه که من از اخلاق او بر پایه آنچه که تجربه کرده بودم ، می دانستم که وی حکومت را رها نمی کند، جز آن که حتی افراد بسیار دور هم به کشتن و خلعش فراخوانده شوند، چه رسد به نزدیکان؛ و من در گوشه گیری بودم و شکیبایی کردم تا آن اتّفاق، پیش آمد و آری یا نه ای نگفتم. آن گاه، مردم نزد من آمدند و خدا می داند که من دوست نداشتم؛ چون می دانستم که به اموالی که در چنگ داشتند و زمین هایی که داشتند، تطمیع شده بودند و می دانستند که نزد من، چنین چیزهایی نیست و ترک عادت، سخت است؛ و هنگامی که آن چیزها را نزد من نیافتند، در پیِ بهانه تراشی افتادند». آن گاه، آن حضرت، رو به یاران خود کرد و فرمود : «آیا چنین نیست؟». گفتند : چرا، ای امیر مؤمنان! علی علیه السلام فرمود : «و امّا پنجم، ای برادر یهود! پیروان من وقتی نتوانستند در حکومت، بر من طمع ورزند، زنی را علیه من تحریک کردند، در حالی که من ولیّ امر او بودم و وصی بر او بودم. او را بر شتری سوار کردند و به حرکت وا داشتند و او را در بیابان های گسترده، پیش بردند. بیابان ها را پشت سر گذاشت. سگ های حَوأب بر وی پارس کردند و نشانه های پشیمانی در هر ساعت و هر آن، برایشان آشکار می شد. [آن زن] در جمعِ گروهی آمد که با من برای دومین بار پس از بیعت در زمان پیامبر خدا، بیعت کرده بودند تا آن که به اهل شهری رسیدند که دستانشان کوتاه، (3) سرزنششان بسیار، خِرَدهایشان کم، دیدگاه هایشان به دور [از درستی] ، همسایه بیابان و حاشیه نشین دریا بودند، آنان را حرکت دادند تا بدون آگاهی، شمشیر بزنند و بدون فهم، تیراندازی کنند. در برابر آنان، بر سرِ دوراهی قرار گرفتم که هر دو راه، جای ناخوشایندی بود ؛ در برابرِ کسانی که اگر دست می کشیدم، برنمی گشتند و خِرَد ورزی نمی کردند، و اگر پایداری می کردم، به کاری کشانده می شدم که دوست نداشتم. با بیان دلیل و هشدار، حجّت را پیش داشتم و آن زن را به برگشت به خانه اش، و مردمی را که او را آورده بودند، به وفا بر بیعتشان با من و عدم نقض عهدی که با خدای عز و جل درباره من بسته بودند، فرا خواندم و هرچه در توان داشتم، برایشان به کار گرفتم و با برخی از آنان، گفتگو کردم که برگشت و یادش آوردم و متذکّر شد. (4) آن گاه، رو به مردم کردم، با همان نصیحت ها؛ ولی تنها نادانی، سرکشی و طغیانشان فزونی یافت و چون غیر از جنگ را نخواستند، بر آنان به جنگ دست زدم. پس ادبار، فرار و حسرت، بر آنان بود و نابودی و کشته شدن در بینشان؛ و من، خود را به کاری وا داشتم که از آن، چاره ای ندیدم و هنگامی که چنین کردم، راهی جز آن برایم نبود. چشمپوشی و خودداری ای را که در آغاز برایم امکان داشت ، در پایان، آشکار کردم و دیدم که اگر [ از جنگ، ]خودداری می کردم، با خودداری کردنم، آنان را علیه خود یاری کرده بودم در آنچه انجام دادند و طمع ورزیدند، از دست درازی کردن به اطراف، خونریزی، کشتار توده، و حاکم ساختن زنان ناقصْ خِرَد و کم بهره در هر حال، همچون روش رومیان و پادشاهان سبأ و ملّت های گذشته . و به کاری دست یازیدم که در آغاز و انجام آن، ناچار بودم. آن زن و سپاهش را مهلت دادم تا آنچه را که برایشان توصیف کردم، انجام دهند و بر کاری اقدام نکردم، مگر بعد از آن که سبک و سنگین کردم، تأمّل کردم و بازگشتم، نامه فرستادم و خود نیز [نزدشان ]رفتم ، راه عذر را بستم و بیم دادم و به آنان، هر چیزی که می خواستند، دادم و هر آنچه را هم که نمی خواستند، پیشنهاد کردم. هنگامی که جز جنگ را نخواستند، بدان اقدام کردم. خداوند، آنچه را که اراده کرده بود، به من و آنان رساند و خداوند، به آنچه که از من به آنان رسیده بود، برای من علیه آنان، گواه است». آن گاه، رو به یاران خود کرد و فرمود : «آیا چنین نبود؟» . گفتند : چرا، ای امیر مؤمنان. فرمود : «و امّا ششم، ای برادر یهود! داوری حَکَمین از سوی آنان و جنگ پسرِ زن جگرخوار (معاویه) بود. او آزاد شده (طلیق) (5) و دشمن خداوند عز و جل و پیامبر خدا و مؤمنان بود، از روزی که خداوند، محمّد صلی الله علیه و آله را برانگیخت تا روزی که خداوند، مکّه را به زور برای آن حضرت گشود و در آن روز و در سه جای دیگر، بیعت او و پدرش برای من گرفته شد. پدرش دیروز اوّلین کسی بود که به عنوان امیر مؤمنان بر من سلام کرد و مرا تشویق می کرد که برای گرفتن حقّم از گذشتگان، قیام کنم و هر وقت پیش من می آمد، بیعتش را تجدید می کرد. شگفتْ آن که هنگامی که دید پروردگار تبارک و تعالی حقّ مرا به خودم برگردانْد و او را در جای خود، مستقر کرد و طمعش را از این که در دین خدا فرد چهارم باشد و در امانتی که آن را بر دوش کشیدیم، حاکم گردد قطع کرد، به گنهکار فرزند عاص ، روی آورد و از او دلجویی کرد و او هم به طرفش متمایل شد و پس از آن که طمع مصر را در او افکند، به او روی آورد ، حالْ آن که بر او گرفتن درهمی بیش از حقّ خودش از بیت المال، حرام است و بر شهروندان، رساندن درهمی بیش از حقّ وی به او حرام است. آن گاه، به ظلم، به نابودی شهرها پرداخت و با بدرفتاری به لگدکوبی آنها پرداخت. هرکس با او بیعت کرد، خشنودش ساخت و هر کس با او مخالفت کرد، قصد او کرد. آن گاه، بیعت شکنانه به سوی من حرکت کرد و در شرق و غرب و شمال و جنوب کشور به غارت پرداخت. خبرها به من می رسید و گزارش های این امور، نزد من آورده می شد. اعور ثقیف (مغیره بن شعبه) نزد من آمد و به من پیشنهاد کرد که او (معاویه) را در شهرهایی که او آن جاست، ولایت دهم تا طبق آنچه که او را حاکم گردانیدم، اداره کند و در امور دنیا نظری که وی بدان سفارش کرد، درست بود، اگر در فرمانروایی او در پیشگاه خدا، عذری می یافتم و در نزد خودم هم برای آن توجیهی پیدا می کردم. نظرم را به وی گفتم و با کسی که به خیرخواهی او برای خدای عز و جل و پیامبر خدا و خودم و مؤمنان اطمینان داشتم، مشورت کردم. نظر او درباره فرزند جگرخوار، مانند نظر من بود. مرا از فرمانروا ساختن او نهی کرد و از این که دست او را در کارهای مسلمانان وارد کنم، برحذرم داشت و خدا مرا نبیند که از گم راهان ، یاری جویم ! (6) بنابراین، یک بار فردی از قبیله بجیله و یک بار فردی از اشعریان را به سویش فرستادم که هر دو ، روی به دنیا آوردند و در آنچه که رضای معاویه بود ، پیرو امیال او شدند ، و چون دیدم که در شکستن حرمت های الهی توسط او جز سرکشی نیست ، با پیروان بدریِ محمّد صلی الله علیه و آله و آنانی که خدای عز و جل از کار آنان خشنود و پس از بیعتشان از آنان راضی شد و [ نیز] با دیگر مسلمانان و مؤمنان شایسته ، مشورت کردم و نظر همه موافق نظر من بود در جنگ کردن با او و منع کردن وی از آنچه که در دست گرفته است . من با یارانم به طرف او حرکت کردم و در هر جا نامه هایم را و فرستادگانم را به سویش گسیل می داشتم و او را به بازگشت از آنچه که در آن است و وارد شدن در همراهی مردم با من دعوت می کردم ؛ ولی او به من نامه های تحکّم آمیز می نوشت و آرزوهایی را برای من مطرح می کرد و شرط هایی را برای من می گذاشت که مورد رضایت خدای عز و جل و پیامبرش و مسلمانان نبود . در پاره ای از نامه هایش به من ، شرط می کرد که بعضی از کسانی از خوبان یاران پیامبر صلی الله علیه و آله ، از جمله عمّار بن یاسر را تسلیم او کنم . کجا مثل عمّار هست؟! سوگند به خدا، ما را همراه پیامبر صلی الله علیه و آله دیدی و ما پنج نفر نبودیم ، جز آن که او ششمِ آن بود ، و چهار نفر نبودیم ، جز آن که او پنجمیِ جمع بود . شرط می کرد که آنان را به وی تسلیم کنم تا آنان را بکشد و مصلوب سازد . ادّعای خونخواهی عثمان می کرد و سوگند به خدا که کسی جز او و نظایر او از خاندانش (شاخه های درخت لعن شده در قرآن) ، مردم را علیه عثمان جمع نکرد و گِردشان نیاورد . وقتی که به شرایطش در این خصوص جواب ندادم ، با طغیان و سرکشی که در جانش شعله ور شده بود ، با نفهم های بی خِرَد و بدون بصیرت ، بر من هجوم آورد ، کار را برایشان وارونه جلوه داد ، و آنان از وی پیروی کردند و از مال دنیا ، آنچه را که بدان آنان را به طرف خود می کشانَد ، به ایشان بخشید . با آنان منازعه کردیم و آنان را پس از عذرآوری و پنددهی، به داوری خدای عز و جل فرا خواندیم و هنگامی که این کارها ، جز موجب فزونی طغیان و سرکشی نشد ، بنا بر سنّت الهی که همانا پیروزی بر دشمنان خدا و دشمنان خودمان است و بدان خود کرده ایم و با پرچم پیامبر خدا که در دست ما بود ، با آنان روبه رو شدیم ؛ پرچمی که خداوند ، همواره حزب شیطان را بدان منهزم می ساخت تا آن که مرگ به سراغشان آید . و او پرچم های پدرش را که همواره در کنار پیامبر خدا در همه جا علیه آنها جنگیده بودم ، برپا داشته بود . او از دست مرگ ، چاره ای جز فرار نیافت . سوار اسبش شد و پرچمش را واژگون ساخت و نمی دانست چه کند . سپس از ابن عاص ، یاری خواست و او توصیه کرد که قرآن ها را بیرون آورند و بر سر نیزه ها کنند و به آنچه در آن است ، فراخوانند و گفت : پسر ابو طالب و گروهش ، اهل بصیرت و رحمت و تقوا هستند و آنان ، نخستْ تو را به کتاب خدا فراخواندند و در پایان ، حتما به تو پاسخ مثبت خواهند داد . او نظر ابن عاص را در آنچه که بدان سفارش کرده بود ، اطاعت کرد ؛ چون دید که برای نجات یافتن از مرگ و فرار ، جز این راهی نیست .از این رو ، قرآن ها را فراز آورد و به آنچه که به پندار خودش در آن است ، فرا خوانْد . دل های باقی مانده یاران من که پس از درگذشت خوبانِ آنان و تلاش آگاهانه شان علیه دشمنان خدا و دشمنانشان باقی مانده بودند ، به سوی قرآن ها متمایل شد و پنداشتند که پسر جگرخوار ، به آنچه که بدان فراخوانده ، وفا خواهد کرد . از این رو ، به دعوت او گوش دادند و همه شان به پذیرش آن ، روی آوردند . به آنان آگاهی دادم که این کار ، نیرنگی از او و ابن عاص است و آن دو به شکستن قول خود ، نزدیک ترند از وفای به آن ؛ امّا سخن مرا نپذیرفتند و فرمان مرا نبردند و جز به پذیرش آن ، چه من ناخشنود باشم و چه علاقه مند ، بخواهم و یا نخواهم ، تن درندادند . حتی بعضی از آنان گفتند : اگر نپذیرفت، او را به [ عثمان ]ابن عفّان ، ملحق کنید و یا یک جا به پسر هند (معاویه) ، تحویلش دهید . تلاش کردم و خدا به تلاشم آگاه است ، و تا توانستم ، چاره جویی کردم تا مرا با رأی خودم، رها کنند؛ امّا نکردند. از آنان به مقدار فَواق (7) ماده شتری و دویدن اسبی فرصت خواستم؛ امّا قبول نکردند، جز این مرد (و با دستش به اَشتر، اشاره کرد) و گروهی از خاندانم. سوگند به خدا ، چیزی مرا از حرکت بر پایه آگاهی ام باز نداشت، جز ترس از این که این دو (اشاره به حسن و حسین علیهماالسلام)، کشته شوند و نسل پیامبر خدا و ذرّیه اش در بین امّت، قطع گردد و ترس از این که این و این (با دستش به عبد اللّه بن جعفر و محمّد بن حنفیّه اشاره کرد)، کشته شوند. من می دانم که اگر موقعیّت من نبود، آن دو در چنان جایگاهی نمی ماندند . از این رو، بر آنچه که مردم اراده کرده بودند، صبر کردم، با توجّه به این که علم خدای عز و جل ، بر آن پیشی گرفته بود. هنگامی که شمشیرهایمان را از سرِ آن قوم برداشتیم، در کارها، خود فرمان دادند و احکام و نظریه های خود را برگزیدند و قرآن و دعوت به حکم قرآن را رها کردند، و من کسی نبودم که در دین خدا، کسی را حَکَم قرار دهم؛ چون تحکیم در آن، از اشتباه هایی است که هیچ تردید و شکّی در آن نیست. وقتی که جز تحکیم را نخواستند، خواستم کسی را از خاندانم و یا کسی را که از نظر و خِرَد او خشنود بودم و به خیرخواهی و دوستی و دینش اطمینان داشتم، داور سازم و چنان شدم که کسی را نام نمی بردم، جز آن که پسر هند، از آن امتناع می کرد، و به حقّی او را نمی خواندم، جز آن که بر آن پشت می کرد و پسر هند، به سختگیری و ستم بر ما روی آورد؛ و این نبود، جز به خاطر آن که یارانم از او بر این کار، پیروی می کردند. هنگامی که از هر چیزی جز قبولاندن حَکمیّت به من ابا کردند، به درگاه خدای عز و جل ، از آنان بیزاری جُستم و کار را به دست آنان سپردم. آنان، کسی را به حَکمیّت برگزیدند و ابن عاص، چنان او را گول زد که در شرق و غرب زمین، آشکار شد و گول خورد و پشیمانی خود را اظهار کرد». آن گاه، علی علیه السلام رو به یارانش کرد و فرمود : «آیا چنین نبود؟». گفتند : چرا، ای امیر مؤمنان! علی علیه السلام فرمود : «و امّا هفتمی ، ای برادر یهود! پیامبر خدا با من عهد کرد که در آخرین روزهایم با گروه هایی از یارانم بجنگم که روزها روزه می گیرند و شب ها شب زنده داری می کنند و قرآن می خوانند و با مخالفت با من و جنگشان علیه من، از دین، چون تیر از کمان می گریزند که در بین آنان، ذو ثُدْیَه (8) قرار دارد، و به کشتن آنان برای من، سعادتْ مقرّر شده است. هنگامی که به این جا رسیدم (یعنی پس از جریان حکمیت) ، گروهی از مردم به سرزنش گروه دیگری در آنچه که از جریان حکمیّت بدان رسیده بودند، پرداختند و چاره ای در پیش خود ندیدند، جز آن که بگویند : بر فرمانروای ما سزاوار است که با آن که خطا کرده، بیعت نکند و بر پایه نظر درست ، بر کشتن خود و کشتن هر که از ما که با وی مخالفت کرده، حکم کند. او با پیروی از ما و اطاعت از ما در کار خطا، کافر شده و با این کار، کشتن خود و ریختن خونش را برای ما حلال گردانیده است . بر این کار، گِرد آمدند و با میل خود و لجبازی خارج شدند، در حالی که با صدای بلندشان فریاد می زدند : حکم جز برای خدا نیست . آن گاه، چند گروه شدند. گروهی به نُخَیله، گروهی به حَروراء و گروه دیگر، با میل خود و با لجبازی، به سمت شرق به راه افتادند و از دجله گذشتند و به هیچ مسلمانی نگذشتند، جز آن که او را آزمودند. هرکس از آنان را که پیروی کرد، زنده گذاشتند و هرکس را که مخالفت کرد، کشتند. به سوی دو گروه اوّل، بیرون شدم، یکی پس از دیگری، و آنان را به پیروی از خدای عز و جل و برگشت به سوی او فرا خواندم و آن دو گروه، جز شمشیر نخواستند. هیچ چیز جز شمشیر، آنان را قانع نساخت. وقتی درباره آن دو، چاره کار بر من بسته شد، به خدای عز و جل حواله شان دادم و خداوند، هر دو گروه را کشت. ای برادر یهود! اگر آنچه که انجام دادند، نبود، هر آینه رکنی قوی و سدّی استوار بودند و خداوند، جز سرنوشتی که بدان مبتلا شدند، نخواست. آن گاه، برای گروه سوم نامه نوشتم و فرستادگانم را پیاپی فرستادم و آنان، از بزرگانِ یاران من بودند و اهل تعبّد و زهد در دنیا بودند و آنان، جز پیروی از دو گروه پیشین و گام نهادن در جای پای آنها را نخواستند، و در کشتن مسلمانانی که مخالف آنان بودند، شتاب کردند و گزارش کارهایشان، پی درپی به من می رسید. به سویشان خارج شدم تا از دجله گذشتم، و سفیران و خیرخواهان را به سویشان فرستادم و با تلاشم توسط این و آن (و با دست خود، به مالک اشتر، احنف بن قیس، سعید بن قیس ارحبی و اشعب بن قیس کِندی اشاره کرد)، به دنبال رضایت و خشنودی بودم و وقتی جز جنگ نخواستند، خداوند متعال ای برادر یهود! همه آنان را کشت و آنان، چهار هزار و یا بیش از آن بودند، به گونه ای که از آنان، خبر دهنده ای باقی نماند، و در حضور کسانی که بودند، ذو ثُدْیَه را از بین کشته شده هایشان بیرون کشیدم. او را سینه ای چون سینه زنان بود». آن گاه، رو به یاران خود کرد و فرمود : «آیا چنین نبود؟». گفتند : چرا، ای امیر مؤمنان! علی علیه السلام فرمود : «هفت تا و هفت تا را ای برادر یهود انجام دادم و یکی دیگر مانده است و آن هم آن قدر نزدیک است که گویی اتّفاق افتاده است». یاران علی علیه السلام گریستند و بزرگِ یهودیان هم گریست. گفتند : ای امیر مؤمنان! از آن آخری هم ما را خبر ده. فرمود : «آخری آن است که این (با دستش به ریش خود اشاره کرد)، با این (با دستش به سرش اشاره کرد)، رنگین شود». [راوی گفت :] صدای مردم در مسجد جامع، به زاری و گریه بلند شد، به طوری که در کوفه خانه ای نماند، جز آن که اهل آن ، به ضجّه بیرون آمدند . بزرگِ یهودیان، در همان ساعت، به دست علی علیه السلام اسلام آورد و همچنان در کوفه بود که امیر مؤمنان شهید شد و ابن ملجم که لعنت خدا بر او باد ، دستگیر شد. بزرگ یهود آمد و بر بالای سر حسن علیه السلام ایستاد و مردم، اطراف او بودند و ابن ملجم که لعنت خدا بر او باد ، در پیش روی آن حضرت بود. بزرگِ یهودیان گفت : ای ابو محمّد! او را بکش. خدا او را بکشد! من در کتاب هایی که بر موسی علیه السلام نازل شده، دیدم که گناه این شخص در نزد خدای عز و جل ، از [ گناه ]پسر آدم علیه السلام که برادرش را کشت و از [ گناه ]قِدار [ بن سالف] که ناقه ثمود را پی کرد، بزرگ تر است.

.

1- .مؤلفه قلوبهم ، به کسانی اطلاق می شود که پیامبر صلی الله علیه و آله به فرمان خداوند ، بخشی از غنایم را جهت ایجاد الفت به آنان داد و در آیه 60 سوره توبه بدان اشاره شده است. (م)
2- .اشاره به آیه 7 سوره حشر دارد که در آن جا فی ء برای گروهی از جمله ذی القربی قرارداده شده است. (م)
3- .کنایه از ضعف و ناتوانی است و مقصود ، مردم بصره هستند .
4- .اشاره به بازگشت زبیر دارد . ر . ک : ج 5 ص 157 (حرکت شجاعانه امام برای نجات دشمن) .
5- .اشاره به ماجرای فتح مکّه است که پیامبر صلی الله علیه و آله قریشیان را با خطاب «طُلَقاء» ، فرمان آزادی داد.
6- .به آیه 51 سوره کهف اشاره دارد .
7- .فاصله بین دو بار دوشیدن.
8- .ر . ک : ص 167 ، پاورقی ح 3442 .

ص: 304

. .


ص: 305

. .


ص: 306

. .


ص: 307

. .


ص: 308

. .


ص: 309

. .


ص: 310

. .


ص: 311

. .


ص: 312

. .


ص: 313

. .


ص: 314

. .


ص: 315

. .


ص: 316

. .


ص: 317

. .


ص: 318

. .


ص: 319

. .


ص: 320

. .


ص: 321

. .


ص: 322

. .


ص: 323

. .


ص: 324

. .


ص: 325

. .


ص: 326

. .


ص: 327

. .


ص: 328

. .


ص: 329

. .


ص: 330

. .


ص: 331

. .


ص: 332

. .


ص: 333

. .


ص: 334

. .


ص: 335

. .


ص: 336

. .


ص: 337

. .


ص: 338

. .


ص: 339

. .


ص: 340

. .


ص: 341

. .


ص: 342

. .


ص: 343

. .


ص: 344

. .


ص: 345

. .


ص: 346

3 / 5 6لی سَبعونَ مَنقَبَهًالخصال عن مکحول :قالَ أمیرُ المُؤمِنینَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ علیه السلام : لَقَد عَلِمَ المُستَحفَظونَ مِن أصحابِ النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله أنَّهُ لَیسَ فیهِم رَجُلٌ لَهُ مَنقَبَهٌ إلّا وقَد شَرِکتُهُ فیها وفَضَلتُهُ (1) ، ولی سَبعونَ مَنقَبَهً لَم یَشرَکنی فیها أحَدٌ مِنهُم . قُلتُ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، فَأَخبِرنی بِهِنَّ . فَقالَ علیه السلام : إنَّ أوَّلَ مَنقَبَهٍ لی : أنّی لَم اُشرِک بِاللّهِ طَرفَهَ عَینٍ ، ولَم أعبُدِ اللّاتَ وَالعُزّی . وَالثّانِیَهُ : أنّی لَم أشرَبِ الخَمرَ قَطُّ . وَالثّالِثَهُ : أنَّ رَسولَ اللّهِ استَوهَبَنی عَن أبی فی صَبائی ، وکُنتُ أکیلَهُ وشَریبَهُ ومُؤنِسَهُ ومُحَدِّثَهُ . وَالرّابِعَهُ : أنّی أوَّلُ النّاسِ إیمانا وإسلاما . وَالخامِسَهُ : أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قال لی : یا عَلِیُّ ، أنتَ مِنّی بِمَنزِلَهِ هارونَ مِن موسی ، إلّا أنَّهُ لا نَبِیَّ بَعدی . وَالسّادِسَهُ : أنّی کُنتُ آخِرَ النّاسِ عَهدا بِرَسولِ اللّهِ ، ودَلَّیتُهُ فی حُفرَتِهِ . وَالسّابِعَهُ : أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أنامَنی عَلی فِراشِهِ حَیثُ ذَهَبَ إلَی الغارِ ، وسَجّانی بِبُردِهِ ، فَلَمّا جاءَ المُشرِکونَ ظَنّونی مُحَمَّدا صلی الله علیه و آله فَأَیقَظونی ، وقالوا : ما فَعَلَ صاحِبُکَ ؟ فَقُلتُ : ذَهَبَ فی حاجَتِهِ ، فَقالوا : لَو کانَ هَرَبَ لَهَرَبَ هذا مَعَهُ . وأمَّا الثّامِنَهُ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلَّمَنی ألفَ بابٍ مِنَ العِلمِ ، یَفتَحُ کُلُّ بابٍ ألفَ بابٍ ، ولَم یُعَلِّم ذلِکَ أحَدا غَیری . وأمَّا التّاسِعَهُ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قالَ لی : یا عَلِیُّ ، إذا حَشَرَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ الأَوَّلینَ وَالآخِرینَ نُصِبَ لی مِنبَرٌ فَوقَ مَنابِرِ النَّبِیّینَ ، ونُصِبَ لَکَ مِنبَرٌ فَوقَ مَنابِرِ الوَصِیّینَ فَترَتَقی عَلَیهِ . وأمَّا العاشِرَهُ فَإِنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : یا عَلِیُّ ، لا اُعطی فِی القِیامَهِ إلّا سَأَلتُ لَکَ مِثلَهُ . وأمَّا الحادِیَهَ عَشرَهَ : فَإِنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : یا عَلِیُّ ، أنتَ أخی وأنَا أخوکَ ، یَدُکَ فی یَدی حَتّی تَدخُلَ الجَنَّهَ . وأمَّا الثّانِیَهَ عَشرَهَ : فَإِنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : یا عَلِیُّ ، مَثَلُکَ فی اُمَّتی کَمَثَلِ سَفینَهِ نوحٍ ؛ مَن رَکِبَها نَجا ، ومَن تَخَلَّفَ عَنها غَرِقَ . وأمَّا الثّالِثَهَ عَشرَهَ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَمَّمَنی بِعِمامَهِ نَفسِهِ بِیَدِهِ ، ودَعا لی بِدَعَواتِ النَّصرِ عَلی أعداءِ اللّهِ ، فَهَزَمتُهُم بِإِذنِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ . وأمَّا الرّابِعَهَ عَشرَهَ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أمَرَنی أن أمسَحَ یَدی عَلی ضَرعِ شاهٍ قَد یَبِسَ ضَرعُها ، فَقُلتُ : یا رَسولَ اللّهِ ، بَلِ امسَح أنتَ . فَقالَ : یا عَلِیُّ ، فِعلُکَ فِعلی . فَمَسَحتُ عَلَیها یَدی ، فَدَرَّ عَلَیَّ مِن لَبَنِها ، فَسَقَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله شَربَهً ، ثُمَّ أتَت عَجوزَهٌ فَشَکَتِ الظَّمَأَ فَسَقَیتُها ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : إنّی سَأَلتُ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ أن یُبارِکَ فی یَدِکَ ، فَفَعَلَ . وأمَّا الخامِسَهَ عَشرَهَ : فَإنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أوصی إلَیَّ وقالَ : یا عَلِیُّ ، لا یَلی غُسلی غَیرُکَ ، ولا یُواری عَورَتی غَیرُکَ ؛ فَإِنَّهُ إن رَأی أحَدٌ عَورَتی غَیرُکَ تَفَقَّأَت عَیناهُ . فَقُلتُ لَهُ : کَیفَ لی بِتَقلیبِکَ یا رَسولَ اللّهِ ؟ فَقالَ : إنَّکَ سَتُعانُ ، فَوَاللّهِ ما أرَدتُ أن اُقَلِّبَ عُضوا مِن أعضائِهِ إلّا قُلِّبَ لی . وأمَّا السّادِسَهَ عَشرَهَ : فَإِنّی أرَدتُ أن اُجَرِّدَهُ ، فَنودیتُ : یا وَصِیَّ مُحَمَّدٍ ، لا تُجَرِّدهُ فَغَسِّلهُ وَالقَمیصُ عَلَیهِ ، فَلا وَاللّهِ الَّذی أکرَمَهُ بِالنُّبُوَّهِ وخَصَّهُ بِالرِّسالَهِ ما رَأَیتُ لَهُ عَورَهً ، خَصَّنِیَ اللّهُ بِذلِکَ مِن بَینِ أصحابِهِ . وأمَّا السّابِعَهَ عَشرَهَ : فَإِنَّ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ زَوَّجَنی فاطِمَهَ ، وقَد کانَ خَطَبَها أبو بَکرٍ وعُمَرُ ، فَزَوَّجَنِیَ اللّهُ مِن فَوقِ سَبعِ سَماواتِهِ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : هَنیئا لَکَ یا عَلِیُّ ؛ فَإِنَّ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ زَوَّجَکَ فاطِمَهَ سَیِّدَهَ نِساءِ أهلِ الجَنَّهِ ، وهِیَ بَضعَهٌ مِنّی . فَقُلتُ : یا رَسولَ اللّهِ ، أوَلَستُ مِنکَ ؟ فَقالَ : بَلی ، یا عَلِیُّ وأنتَ مِنّی وأنَا مِنکَ کَیَمینی مِن شِمالی ، لا أستَغنی عَنکَ فِی الدُّنیا وَالآخِرَهِ . وأمَّا الثّامِنَهَ عَشرَهَ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قال لی : یا عَلِیُّ ، أنتَ صاحِبُ لِواءِ الحَمدِ فِی الآخِرَهِ ، وأنتَ یَومَ القِیامَهِ أقرَبُ الخَلائِقِ مِنّی مَجلِسا ، یُبسَطُ لی ، ویُبسَطُ لَکَ ، فَأَکونُ فی زُمرَهِ النَّبِیّینَ ، وتَکونُ فی زُمرَهِ الوَصِیّینَ ، ویوضَعُ عَلی رَأسِکَ تاجُ النّورِ وإکلیلُ الکَرامَهِ ، یَحُفُّ بِکَ سَبعونَ ألفَ مَلَکٍ حَتّی یَفرَغَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ مِن حِسابِ الخَلائِقِ . وأمَّا التّاسِعَهَ عَشرَهَ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قالَ : سَتُقاتِلُ النّاکِثینَ وَالقاسِطینَ وَالمارِقینَ ، فَمَن قاتَلَکَ مِنهُم فَإِنَّ لَکَ بِکُلِّ رَجُلٍ مِنهُم شَفاعَهً فی مِئَهِ ألفٍ مِن شیعَتِکَ . فَقُلتُ : یا رَسولَ اللّهِ ، فَمَنِ النّاکِثونَ ؟ قالَ : طَلحَهُ وَالزُّبَیرُ ، سَیُبایِعانِکَ بِالحِجازِ ، ویَنکُثانِکَ بِالعِراقِ ، فَإِذا فَعَلا ذلِکَ فَحارِبُهما ؛ فَإِنَّ فی قِتالِهِما طَهارَهً لِأَهلِ الأَرضِ . قُلتُ : فَمَنِ القاسِطونَ ؟ قالَ : مُعاوِیَهُ وأصحابُهُ . قُلتُ : فَمَنِ المارِقونَ ؟ قالَ : أصحابُ ذِی الثُدَیَّهِ ، وهُم یَمرُقونَ مِنَ الدّینِ کَما یَمرُقُ السَّهمُ مِنَ الرَّمِیَّهِ ، فَاقتُلهُم ؛ فَإِنَّ فی قَتلِهِم فَرَجا لِأَهلِ الأَرضِ ، وعَذابا مُعَجَّلاً عَلَیهِم ، وذُخرا لَکَ عِندَ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ یَومَ القِیامَهِ . وأمَّا العِشرونَ : فَإِنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ لی : مَثَلُکَ فی اُمَّتی مَثَلُ بابِ حِطَّهٍ فی بَنی إسرائیلَ ؛ فَمَن دَخَلَ فی وِلایَتِکَ فَقَد دَخَلَ البابَ کَما أمَرَهُ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ . وأمَّا الحادِیَهُ وَالعِشرونَ : فَإِنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : أنَا مَدینَهُ العِلمِ وعَلِیٌّ بابُها ، ولَن تُدخَلَ المَدینَهُ إلّا مِن بابِها . ثُمَّ قالَ : یا عَلِیُّ ، إنَّکَ سَتَرعی ذِمَّتی ، وتُقاتِلُ عَلی سُنَّتی ، وتُخالِفُکَ اُمَّتی . وأمَّا الثّانِیَهُ وَالعِشرونَ : فَإِنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : إنَّ اللّهَ تَبارَکَ وتَعالی خَلَقَ ابنَیَّ الحَسَنَ وَالحُسَینَ مِن نورٍ ألقاهُ إلَیکَ وإلی فاطِمَهَ ، وهُما یَهتَزّانِ کَما یَهتَزُّ القُرطانِ إذا کانا فِی الاُذُنَینِ ، ونورُهُما مُتَضاعِفٌ عَلی نورِ الشُّهَداءِ سَبعینَ ألفَ ضِعفٍ . یا عَلِیُّ ، إنَّ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ قَد وَعَدَنی أن یُکرِمَهُما کَرامَهً لا یُکرِمُ بِها أحَدا ما خَلَا النَّبِیّینَ وَالمُرسَلینَ . وأمَّا الثّالِثَهُ وَالعِشرونُ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أعطانی خاتَمَهُ فی حَیاتِهِ ودِرعَهُ ومِنطَقَتَهُ وقَلَّدَنی سَیفَهُ وأصحابُهُ کُلُّهُم حُضورٌ ، وعَمِّیَ العَبّاسُ حاضِرٌ ، فَخَصَّنِیَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ مِنهُ بِذلِکَ دونَهُم . وأمَّا الرّابِعَهُ وَالعِشرونَ : فَإِنَّ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ أنزَلَ عَلی رَسولِهِ : «یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِذَا نَجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُواْ بَیْنَ یَدَیْ نَجْوَکُمْ صَدَقَهً» (2) ، فَکانَ لی دینارٌ ، فَبِعتُهُ عَشَرَهَ دَراهِمَ ، فَکُنتُ إذا ناجَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أصَّدَّقُ قَبلَ ذلِکَ بِدِرهَمٍ ، ووَاللّهِ ما فَعَلَ هذا أحَدٌ مِن أصحابِهِ قَبلی ولا بَعدی ؛ فَأَنزَلَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ : «ءَأَشْفَقْتُمْ أَن تُقَدِّمُواْ بَیْنَ یَدَیْ نَجْوَکُمْ صَدَقَتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُواْ وَ تَابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ» (3) الآیَهَ ، فَهَل تَکونُ التَّوبَهُ إلّا مِن ذَنبٍ کانَ ! ! وأمَّا الخامِسَهُ وَالعِشرونَ : فَإِنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : الجَنَّهُ مُحَرَّمَهٌ عَلَی الأَنِبیاءِ حَتّی أدخُلَها أنَا ، وهِیَ مُحَرَّمَهٌ عَلَی الأَوصِیاءِ حَتّی تَدخُلَها أنتَ . یا عَلِیُّ ، إنَّ اللّهَ تَبارَکَ وتَعالی بَشَّرَنی فیکَ بِبُشریً لَم یُبَشِّر بِها نَبِیّا قَبلی ؛ بَشَّرَنی بِأَنَّکَ سَیِّدُ الأَوصِیاءِ ، وأنَّ ابنَیکَ الحَسَنَ وَالحُسَینَ سَیِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّهِ یَومَ القِیامَهِ . وأمَّا السّادِسَهُ وَالعِشرونَ : فَإِنَّ جَعفرا أخِی الطَّیّارُ فِی الجَنَّهِ مَعَ المَلائِکَهِ ، المُزَیَّنُ بِالجَناحَینِ مِن دُرٍّ ویاقوتٍ وزَبَرجَدٍ . وأمَّا السّابِعَهُ وَالعِشرونَ : فَعَمّی حَمزَهُ سَیِّدُ الشُّهَداءِ فِی الجَنَّهِ . وأمَّا الثّامِنَهُ وَالعِشرونَ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قالَ : إنَّ اللّهَ تَبارَکَ وتَعالی وَعَدَنی فیکَ وَعدا لَن یُخلِفَهُ ، جَعَلَنی نَبِیّا وجَعَلَکَ وَصِیّا ، وسَتَلقی مِن اُمَّتی مِن بَعدی ما لَقِیَ موسی مِن فَرعَونَ ، فَاصبِر وَاحتَسِب حَتّی تَلقانی ، فَاُوالِیَ مَن والاکَ ، واُعادِیَ مَن عاداکَ . وأمَّا التّاسِعَهُ وَالعِشرونَ : فَإِنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : یا عَلِیُّ ، أنتَ صاحِبُ الحَوضِ ، لا یَملِکُهُ غَیرُکَ . وسَیَأتیکَ قَومٌ فَیَستَسقونَکَ ، فَتَقولُ : لا ، ولا مِثلُ ذَرَّهٍ ، فَیَنصَرِفونَ مُسوَدَّهً وُجوهُهُم . وسَتَرِدَ عَلَیکَ شیعَتی وشیعَتُکَ ، فَتَقولُ : رَوَّوا رِواءً مَروِیّینَ ، فَیَروَونَ مُبیَضَّهً وُجوهُهُم . وأمَّا الثَّلاثونَ : فَإِنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : یُحشَرُ اُمَّتی یَومَ القِیامَهِ عَلی خَمسِ رایاتٍ ... . وَالرّابِعَهُ مَعَ أبِی الأَعوَرِ السُّلَمِیِّ . وأمَّا الخامِسَهُ فَمَعَکَ یا عَلِیُّ ، تَحتَهَا المُؤمِنونَ ، وأنتَ إمامُهُم . ثُمَّ یَقولُ اللّهُ تَبارَکَ وتَعالی لِلأَربَعَهِ : «ارْجِعُواْ وَرَآءَکُمْ فَالْتَمِسُواْ نُورًا فَضُرِبَ بَیْنَهُم بِسُورٍ لَّهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَهُ» (4) ، وهُم شیعَتی ومَن والانی ، وقاتَلَ مَعِی الفِئَهَ الباغِیَهَ وَالنّاکِبَهَ عَنِ الصِّراطِ وبابِ الرَّحمَهِ وهُم شیعَتی ، فَیُنادی هؤُلاءِ : «أَلَمْ نَکُن مَّعَکُمْ قَالُواْ بَلَی وَ لَکِنَّکُمْ فَتَنتُمْ أَنفُسَکُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْکُمُ الْأَمَانِیُّ حَتَّی جَآءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّکُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ * فَالْیَوْمَ لَا یُؤْخَذُ مِنکُمْ فِدْیَهٌ وَ لَا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مَأْوَکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلَکُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ» (5) . ثُمَّ تَرِدُ اُمَّتی وشیعَتی فَیَروَونَ مِن حَوضِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، وبِیَدی عَصا عَوسَجٍ أطرُدُ بِها أعدائی طَردَ غَریبَهِ الإِبِلِ . وأمَّا الحادِیَهُ وَالثّلاثَونَ : فَإِنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : لَولا أن یَقولَ فیکَ الغالونَ مِن اُمَّتی ما قالَتِ النَّصاری فی عیسَی ابنِ مَریَمَ ، لَقُلتُ فیکَ قَولاً لا تَمُرُّ بِمَلأٍ مِنَ النّاسِ إلّا أخَذُوا التُّرابَ مِن تَحتِ قَدَمَیکِ ؛ یَستَشفونَ بِهِ . وأمّا الثّانِیَهُ وَالثَّلاثونَ : فَإِنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : إنَّ اللّهَ تَبارَکَ وتَعالی نَصَرَنی بِالرُّعبِ ، فَسَأَلتُهُ أن یَنصُرَکَ بِمِثلِهِ ، فَجَعَلَ لَکَ مِن ذلِکَ مِثلَ الَّذی جَعَلَ لی . وأمَّا الثّالِثَهُ وَالثَّلاثونَ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله التَقَمَ اُذُنی وعَلَّمَنی ما کانَ وما یَکونُ إلی یَومِ القِیامَهِ ، فَساقَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ ذلِکَ إلَیَّ عَلی لِسانِ نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله . وأمَّا الرّابِعَهُ وَالثَّلاثونَ : فَإِنَّ النَّصارَی ادَّعَوا أمرا ، فَأَنزَلَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ فیهِ : «فَمَنْ حَآجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَآءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَأَبْنَآءَکُمْ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَکُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکَذِبِینَ» (6) ، فَکانَت نَفسی نَفسَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؛ وَالنِّساءُ فاطِمَهَ علیهاالسلام ؛ وَالأَبناءُ الحَسَنَ وَالحُسَینَ . ثُمَّ نَدِمَ القَومُ ، فَسَأَلوا رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله الإِعفاءَ ، فَأَعفاهُم . وَالَّذی أنزَلَ التَّوراهَ عَلی موسی وَالفُرقانَ عَلی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله لَو باهَلونا لَمُسِخوا قِرَدَهً وخَنازِیرَ . وأمَّا الخامِسَهُ وَالثَّلاثونَ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَجَّهَنی یَومَ بَدرٍ فَقالَ : اِیتِنی بِکَفِّ حَصَیاتٍ مَجموعَهً فی مَکانٍ واحِدٍ ، فَأَخَذتُها ثُمَّ شَمَمتُها ، فَإِذا هِیَ طَیِّبَهٌ تَفوحُ مِنها رائِحَهُ المِسکِ ، فَأَتَیتُهُ بِها ، فَرَمی بِها وُجوهَ المُشرِکینَ ، وتِلکَ الحَصَیاتُ أربَعٌ مِنها کُنَّ مِنَ الفِردَوسِ ، وحَصاهٌ مِنَ المَشرِقِ ، وحَصاهٌ مِنَ المَغرِبِ ، وحَصاهٌ مِن تَحتِ العَرشِ ، مَعَ کُلِّ حَصاهٍ مِئَهُ ألفِ مَلَکٍ مَدَدا لَنا ، لَم یُکرِمِ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ بِهذِهِ الفَضیلَهِ أحَدا قَبلُ ولا بَعدُ . وأمَّا السّادِسَهُ وَالثَّلاثونَ : فَإِنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : وَیلٌ لِقاتِلِکَ ؛ إنَّهُ أشقی مِن ثَمودَ ، ومِن عاقِرِ النّاقَهِ ، وإنَّ عَرشَ الرَّحمنِ لَیَهتَزُّ لِقَتلِکَ ، فَأَبشِر یا عَلِیُّ فَإِنَّکَ فی زُمرَهِ الصَّدّیقینَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحینَ . وأمَّا السّابِعَهُ وَالثَّلاثونَ : فَإِنَّ اللّهَ تَبارَکَ وتَعالی قَد خَصَّنی مِن بَینِ أصحابِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله بِعِلمِ النّاسِخِ وَالمَنسوخِ ، وَالمُحکَمِ وَالمُتَشابِهِ ، وَالخاصِّ وَالعامِّ ، وذلِکَ مِمّا مَنَّ اللّهُ بِهِ عَلَیَّ وعَلی رَسولِهِ . وقالَ لِیَ الرَّسولُ صلی الله علیه و آله : یا عَلِیُّ إنَّ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ أمَرَنی أن اُدنِیَکَ ولا اُقصِیَکَ ، واُعَلِّمَکَ ولا أجفُوَکَ ، وحَقٌّ عَلَیَّ أن اُطیعَ رَبّی ، وحَقٌّ عَلَیکَ أن تَعِیَ . وأمَّا الثّامِنَهُ وَالثَّلاثونَ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله بَعَثَنی بَعثا ، ودَعا لی بِدَعَواتٍ ، وأطَلَعَنی عَلی ما یَجری بَعدَهُ ، فَحَزِنَ لِذلِکَ بَعضُ أصحابِهِ ، قالَ : لَو قَدَرَ مُحَمَّدٌ أن یَجعَلَ ابنَ عَمِّهِ نَبِیّا لَجَعَلَهُ ، فَشَرَّفَنِی اللّهُ عَزَّ وجَلَّ بِالاِطِّلاعِ عَلی ذلِکَ عَلی لِسانِ نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله . وأمَّا التّاسِعَهُ وَالثَّلاثونَ : فَإِنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : کَذَبَ مَن زَعَمَ أنَّهُ یُحِبُّنی ویُبغِضُ عَلِیّا ؛ لا یَجتَمِعُ حُبّی وحُبُّهُ إلّا فی قَلبِ مُؤمِنٍ . إنَّ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ جَعَلَ أهلَ حُبّی وحُبِّکَ یا عَلِیُّ فی أوَّلِ زُمرَهِ السّابِقینَ إلَی الجَنَّهِ ، وجَعَلَ أهلَ بُغضی وبُغضِکَ فی أوَّلِ زُمرَهِ الضّالّینَ مِن اُمَّتی إلَی النّارِ . وأمَّا الأَربَعونَ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَجَّهَنی فی بَعضِ الغَزَواتِ إلی رَکِیٍّ (7) فَإِذا لَیسَ فیهِ ماءٌ ، فَرَجَعتُ إلَیهِ فَأَخبَرتُهُ ، فَقالَ : أفیهِ طینٌ ؟ قُلتُ : نَعَم . فَقالَ ، ائتِنی مِنهُ ، فَأَتَیتُ مِنهُ بِطینٍ ، فَتَکَلَّمَ فیهِ ، ثُمَّ قالَ : ألقِهِ فِی الرَّکِیِّ ، فَأَلقَیتُهُ ، فَإِذَا الماءُ قَد نَبَعَ حَتَّی امتَلَأَ جَوانِبُ الرَّکِیِّ ، فَجِئتُ إلَیهِ فَأَخبَرتُهُ ، فَقالَ لی : وُفِّقتَ یا عَلِیُّ ، وبِبَرَکَتِکَ نَبَعَ الماءُ . فَهذِهِ المَنقَبَهُ خاصَّهٌ بی مِن دونِ أصحابِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله . وأمَّا الحادِیَهُ وَالأَربَعونَ : فَإِنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : أبشِر یا عَلِیُّ ؛ فَإِنَّ جَبرَئیلَ أتانی فَقالَ لی : یا مُحَمَّدُ إنَّ اللّهَ تَبارَکَ وتَعالی نَظَرَ إلی أصحابِکَ فَوَجَدَ ابنَ عَمَّکَ وخَتَنَکَ عَلَی ابنَتِکَ فاطِمَهَ خَیرَ أصحابِکَ ، فَجَعَلَهُ وَصِیَّکَ وَالمُؤَدِّیَ عَنکَ . وأمَّا الثّانِیَهُ وَالأَربَعونَ : فَإِنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ یَقولُ : أبشِر یا عَلِیُّ ؛ فَإِنَّ مَنزِلَکَ فِی الجَنَّهِ مُواجِهُ مَنزِلی ، وأنتَ مَعی فِی الرَّفیقِ الأَعلی فی أعلی عِلِّیّینَ . قُلتُ : یا رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وما أعلی عِلِّیّونَ ؟ فَقالَ : قُبَّهٌ مِن دُرَّهٍ بَیضاءَ ، لَها سَبعونَ ألفَ مِصراعٍ ، مَسکَنٌ لی ولَکَ یا عَلِیُّ . وأمَّا الثّالِثَهُ وَالأَربَعونَ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قالَ : إنَّ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ رَسَخَ حُبّی فی قُلوبِ المُؤمِنینَ ، وکَذلِکَ رَسَخَ حُبَّکَ یا عَلِیُّ فی قُلوبِ المُؤمِنینَ ، ورَسَخَ بُغضی وبُغضَکَ فی قُلوبِ المُنافِقینَ ؛ فَلا یُحِبُّکَ إلّا مُؤمِنٌ تَقِیٌّ ، ولا یُبغِضُکُ إلّا مُنافِقٌ کافِرٌ . وأمَّا الرّابِعَهُ وَالأَربَعونَ : فَإِنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : لَن یُبغِضَکَ مِنَ العَرَبِ إلّا دَعِیٌّ ، ولا مِنَ العَجَمِ إلّا شَقِیٌّ ، ولا مِنَ النِّساءِ إلّا سَلَقلَقِیَّهٌ (8) . وأمَّا الخامِسَهُ وَالأَربَعونَ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله دَعانی وأنَا رَمِدُ العَینِ ، فَتَفَلَ فی عَینی ، وقالَ : اللّهُمَّ اجعَل حَرَّها فی بَردِها ، وبَردَها فی حَرِّها ، فَوَاللّهِ ، مَا اشتَکَت عَینی إلی هذِهِ السّاعَهِ . وأمّا السّادِسَهُ وَالأَربَعونَ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أمَرَ أصحابَهُ وعُمومَتَهُ بِسَدِّ الأَبوابِ ، وفَتَحَ بابی بِأَمرِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ . فَلَیسَ لِأَحَدٍ مَنقَبَهٌ مِثلُ مَنقَبَتی . وأمَّا السّابِعَهُ وَالأَربَعونَ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أمَرَنی فی وَصِیَّتِهِ بِقَضاءِ دُیونِهِ وعِداتِهِ ، فَقُلتُ : یا رَسولَ اللّهِ ، قَد عَلِمتَ أنَّهُ لَیسَ عِندی مالٌ ! فَقالَ : سَیُعینُکَ اللّهُ . فَما أرَدتُ أمرا مِن قَضاءِ دُیونِهِ وعِداتِهِ إلّا یَسَّرَهُ اللّهُ لی ، حَتّی قَضَیتُ دُیونَهُ وعِداتِهِ ، وأحصَیتُ ذلِکَ فَبَلَغَ ثَمانینَ ألفا ، وبَقِیَ بَقِیَّهٌ أوصَیتُ الحَسَنَ أن یَقضِیَها . وأمَّا الثّامِنَهُ وَالأَربَعونَ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أتانی فی مَنزِلی ، ولَم یَکُن طَعِمنا مُنذُ ثَلاثَهِ أیّامٍ ، فَقالَ : یا عَلِیُّ ، هَل عِندَکَ مِن شَیءٍ ؟ فَقُلتُ : وَالَّذی أکرَمَکَ بِالکَرامَهِ وَاصطَفاکَ بِالرِّسالَهِ ما طَعِمتُ وزَوجَتی وَابنایَ مُنذُ ثَلاثَهِ أیّامٍ ، فَقالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله : یا فاطِمَهُ ، ادخُلِی البَیتَ وَانظُری هَل تَجِدینَ شَیئا ؟ فَقالَت : خَرَجتُ السّاعَهَ ! فَقُلتُ : یا رَسولَ اللّهِ ، أدخُلُهُ أنَا ؟ فَقالَ : اُدخُل بِاسمِ اللّهِ . فَدَخَلتُ ، فَإِذا أنَا بِطَبَقٍ مَوضوعٍ عَلَیهِ رُطَبٌ مِن تَمرٍ ، وجَفنَهٌ (9) مِن ثَریدٍ ، فَحَمَلتُها إلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَقالَ : یا عَلِیُّ ، رَأَیتَ الرَّسولَ الَّذی حَمَلَ هذَا الطَّعامَ ؟ فَقُلتُ : نَعَم . فَقالَ : صِفهُ لی . فَقُلتُ : مِن بَینِ أحمَرَ وأخضَرَ وأصفَرَ . فَقالَ : تِلکَ خُطَطُ جَناحِ جَبرَئیلَ علیه السلام مُکَلَّلَهً بِالدُّرِّ وَالیاقوتِ . فَأَکَلنا مِنَ الثَّریدِ حَتّی شَبِعنا ، فَما رَأی إلّا خَدشَ أیدینا وأصابِعِنا . فَخَصَّنِی اللّهُ عَزَّ وجَلَّ بِذلِکَ مِن بَینِ أصحابِهِ . وأمَّا التّاسِعَهُ وَالأَربَعونَ : فَإِنَّ اللّهَ تَبارَکَ وتَعالی خَصَّ نَبِیَّهُ صلی الله علیه و آله بِالنُّبُوَّهِ ، وخَصَّنِی النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله بِالوَصِیَّهِ ، فَمَن أحَبَّنی فَهُوَ سَعیدٌ یُحشَرُ فی زُمرَهِ الأَنبِیاءِ علیهم السلام . وأمَّا الخَمسونَ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله بَعَثَ بِبَراءَهَ مَعَ أبی بَکرٍ ، فَلَمّا مَضی أتی جَبرَئیلُ علیه السلام فَقالَ : یا مُحَمَّدُ ، لا یُؤَدّی عَنکَ إلّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنکَ . فَوَجَّهَنی عَلی ناقَتِهِ العَضباءِ ، فَلَحِقتُهُ بِذِی الحُلَیفَهِ فَأَخَذتُها مِنهُ ، فَخَصَّنِی اللّهُ عَزَّ وجَلَّ بِذلِکَ . وأمَّا الحادِیَهُ وَالخَمسونَ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أقامَنی لِلنّاسِ کافَّهً یَومَ غَدیرِ خُمٍّ ، فَقالَ : مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ ، فَبُعدا وسُحقا لِلقَومِ الظّالِمینَ . وأمَّا الثّانِیَهُ وَالخَمسونَ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قالَ : یا عَلِیُّ ، أ لا اُعَلِّمُکَ کَلِماتٍ عَلَّمَنیهِنَّ جَبرَئیلُ علیه السلام ؟ ! فَقُلتُ : بَلی . قالَ : قُل : یا رازِقَ المُقِلّینَ ، ویا راحِمَ المَساکینَ ، ویا أسمَعَ السّامِعینَ ، ویا أبصَرَ النّاظِرینَ ، ویا أرحَمَ الرّاحِمینَ ، ارحَمنی وَارزُقنی . وأمَّا الثّالِثَهُ وَالخَمسونَ : فَإِنَّ اللّهَ تَبارَکَ وتَعالی لَن یَذهَبَ بِالدُّنیا حَتّی یَقومَ مِنَّا القائِمُ ، یَقتُلُ مُبغِضینا ، ولا یَقبَلُ الجِزیَهَ ، ویَکسِرُ الصَّلیبَ وَالأَصنامَ ، ویَضَعُ الحَربُ أوزارَها ، ویَدعو إلی أخذِ المالِ فَیَقسِمُهُ بِالسَّوِیَّهِ ، ویَعدِلُ فِی الرَّعِیَّهِ . وأمَّا الرّابِعَهُ وَالخَمسونَ : فَإِنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : یا عَلِیُّ ، سَیَلعَنُکَ بَنو اُمیَّهَ ، ویَرُدُّ عَلَیهِم مَلَکٌ بِکُلِّ لَعنَهٍ ألفَ لَعنَهٍ ، فَإِذا قامَ القائِمُ لَعَنَهُم أربَعینَ سَنَهً . وأمَّا الخامِسَهُ وَالخَمسونَ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قال لی : سَیَفتَتِنُ فیکَ طَوائِفُ مِن اُمَّتی ؛ فَیَقولونَ : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَم یُخَلِّف شَیئا ، فَبِماذا أوصی عَلِیّا ؟ أ وَلَیسَ کِتابُ رَبّی أفضَلَ الأَشیاءِ بَعدَ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ ! ! وَالَّذی بَعَثَنی بِالحَقِّ لَئِن لَم تَجمَعهُ بِإِتقانٍ لَم (10) یُجمَع أبَدا . فَخَصَّنِیَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ بِذلِکَ مِن دونِ الصَّحابَهِ . وأمَّا السّادِسَهُ وَالخَمسونَ : فَإِنَّ اللّهَ تَبارَکَ وتَعالی خَصَّنی بِما خَصَّ بِهِ أولیاءَهُ وأهلَ طاعَتِهُ ، وجَعَلَنی وارِثَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ؛ فَمَن ساءَهُ ساءَهُ ، ومَن سَرَّهُ سَرَّهُ وأومَأَ بِیَدِهِ نَحوَ المَدینَهِ . وأمَّا السّابِعَهُ وَالخَمسونَ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله کانَ فی بَعضِ الغَزَواتِ ، فَفُقِدَ الماءُ ، فَقالَ لی : یا عَلِیُّ ، قُم إلی هذِهِ الصَّخرَهِ ، وقُل : أنَا رَسولُ رَسولِ اللّهِ ، انفَجِری لی ماءً . فَوَاللّهِ الَّذی أکرَمَهُ بِالنُّبُوَّهِ لَقَد أبلَغتُهَا الرِّسالَهَ ، فَأَطلَعَ مِنها مِثلُ ثَدیِ البَقَرِ ، فَسالَ مِن کُلِّ ثَدیٍ مِنها ماءٌ ، فَلَمّا رَأَیتُ ذلِکَ أسرَعتُ إلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَأَخبَرتُهُ ، فَقالَ : اِنطَلِق یا عَلِیُّ ، فَخُذ مِنَ الماءِ ، وجاءَ القَومُ حَتّی مَلَؤوا قِرَبَهُم وأداواتِهِم ، وسَقَوا دَوابَّهُم ، وشَرِبوا ، وتَوَضَّؤوا . فَخَصَّنِی اللّهُ عَزَّ وجَلَّ بِذلِکَ مِن دونِ الصَّحابَهِ . وأمَّا الثّامِنَهُ وَالخَمسونَ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أمَرَنی فی بَعضِ غَزَواتِهِ وقَد نَفِدَ الماءُ فَقالَ : یا عَلِیُّ ، ائِتنی بِتَورٍ (11) . فَأَتَیتُهُ بِهِ ، فَوَضَعَ یَدَهُ الیُمنی ویَدی مَعَها فِی التَّورِ ، فَقالَ : اُنبُع ، فَنَبَعَ الماءُ مِن بَینِ أصابِعِنا . وأمَّا التّاسِعَهُ وَالخَمسونَ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَجَّهَنی إلی خَیبَرَ ، فَلَمّا أتَیتُهُ وَجَدتُ البابَ مُغلَقا ، فَزَعزَعتُهُ شَدیدا ، فَقَلَعتُهُ ورَمَیتُ بِهِ أربَعینَ خُطوَهً ، فَدَخَلتُ ، فَبَرَزَ إلَیَّ مَرحَبٌ ، فَحَمَلَ عَلَیَّ وحَمَلتُ عَلَیهِ ، وسَقَیتُ الأَرضَ مِن دَمِهِ . وقَد کانَ وَجَّهَ رَجُلَینِ مِن أصحابِهِ فَرَجَعا مُنکَسِفَینِ . وأمَّا السِّتّونَ : فَإِنّی قَتَلتُ عَمرَو بنَ عَبدِ وَدٍّ ، وکانَ یُعَدَّ بِأَلفِ رَجُلٍ . وأمَّا الحادِیَهُ وَالسِّتّونَ : فَإِنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : یا عَلِیُّ ، مَثَلُکَ فی اُمَّتی مَثَلُ «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» (12) ؛ فَمَن أحَبَّکَ بِقَلبِهِ فَکَأَنَّما قَرَأَ ثُلُثَ القُرآنِ ، ومَن أحَبَّکَ بِقَلبِهِ وأعانَکَ بِلِسانِهِ فَکَأَنَّما قَرَأَ ثُلُثَیِ القُرآنِ ، ومَن أحَبَّکَ بِقَلبِهِ وأعانَکَ بِلِسانِهِ ونَصَرَکَ بِیَدِهِ فَکَأَنَّما قَرَأَ القُرآنَ کُلَّهُ . وأمَّا الثّانِیَهُ وَالسِّتّونَ : فَإِنّی کُنتُ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی جَمیعِ المَواطِنِ وَالحُروبِ ، وکانَت رایَتُهُ مَعی . وأمَّا الثّالِثَهُ وَالسِّتّونَ : فَإِنّی لَم أفِرَّ مِنَ الزَّحفِ قَطُّ ، ولَم یُبارِزنی أحَدٌ إلّا سَقَیتُ الأَرضَ مِن دَمِهِ . وأمَّا الرّابِعَهُ وَالسِّتّونَ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله اُتِیَ بِطَیرٍ مَشوِیٍّ مِنَ الجَنَّهِ ، فَدَعَا اللّهَ عَزَّ وجَلَّ أن یُدخِلَ عَلَیهِ أحَبَّ خَلقِهِ إلَیهِ ، فَوَفَّقَنِی اللّهُ لِلدُّخولِ عَلَیهِ حَتّی أکَلتُ مَعَهُ مِن ذلِکَ الطَّیرِ . وأمَّا الخامِسَهُ وَالسِّتّونَ : فَإِنّی کُنتُ اُصَلِّی فِی المَسجِدِ فَجاءَ سائِلٌ ، فَسَأَلَ وأنَا راکِعٌ ، فَناوَلتُهُ خاتَمی مِن إصبَعی ، فَأَنزَلَ اللّهُ تَبارَکَ وتَعالی فِیَّ : «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَوهَ وَهُمْ رَ کِعُونَ» (13) . وأمَّا السّادِسَهُ وَالسِّتّونَ : فَإِنَّ اللّهَ تَبارَکَ وتَعالی رَدَّ عَلَیَّ الشَّمسَ مَرَّتَینِ ، ولَم یَرُدَّها عَلی أحَدٍ مِن اُمَّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله غَیری . وأمَّا السّابِعَهُ وَالسِّتّونَ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أمَرَ أن اُدعی بِإِمرَهِ المُؤمِنینَ فی حَیاتِهِ وبَعدَ مَوتِهِ ، ولَم یُطلِق ذلِکَ لِأَحِدٍ غَیری . وأمَّا الثّامِنَهُ وَالسِّتّونَ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قالَ : یا عَلِیُّ ، إذا کانَ یَومُ القِیامَهِ نادی مُنادٍ مِن بُطنانِ العَرشِ : أینَ سَیِّدُ الأَنبِیاءِ ؟ فَأَقومُ ، ثُمَّ یُنادی : أینَ سَیِّدُ الأَوصِیاءِ ؟ فَتَقومُ ، ویَأتینی رِضوانُ بِمَفاتیحِ الجَنَّهِ ، ویَأتینی مالِکٌ بِمَقالیدِ النّارِ ، فَیَقولانِ : إِنَّ اللّهَ جَلَّ جَلالُهُ أمَرَنا أن نَدفَعَها إلَیکَ ، ونَأمُرَکَ أن تَدفَعَها إلی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ ، فَتَکونُ یا عَلِیُّ قَسیمَ الجَنَّهِ وَالنّارِ . وأمَّا التّاسِعَهُ وَالسِّتّونَ : فَإِنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : لَولاکَ ما عُرِفَ المُنافِقونَ مِنَ المُؤمِنینَ . وأمَّا السَّبعونَ : فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله نامَ ونَوَّمَنی وزَوجَتی فاطِمَهَ وَابنَیَّ الحَسَنَ وَالحُسَینَ ، وألقی عَلَینا عَباءَهً قَطَوانِیَّهً ، فَأَنزَلَ اللّهُ تَبارَکَ وتَعالی فینا : «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا» (14) ، وقالَ جَبرَئیلُ علیه السلام : أنَا مِنکُم یا مُحَمَّدُ ، فَکانَ سادِسُنا جَبرَئیلَ علیه السلام . (15)

.

1- .فَضَل فلانٌ علی غیره ؛ إذا غلب بالفضل علیهم (لسان العرب : ج 11 ص 525 «فضل») .
2- .المجادله : 12 .
3- .المجادله : 13 .
4- .الحدید : 13 .
5- .الحدید : 14 و 15 .
6- .آل عمران : 61 .
7- .الرَّکِیَّه : البئر (لسان العرب : ج 14 ص 333 «رکا») .
8- .السَّلَقلَق : المرأه السلیطه ، والتی تحیض من دبرها (مجمع البحرین : ج 2 ص 866 «سلق») .
9- .الجَفنه : أعظم ما یکون من القصاع (لسان العرب : ج 13 ص 89 «جفن») .
10- .کذا فی المصدر ، والظاهر أنّه تصحیف «لن» .
11- .هو إناءٌ من صُفر أو حجاره کالإجّانه ، وقد یتوضّأ منه (النهایه : ج 1 ص 199 «تور») .
12- .المراد هو سوره الإخلاص .
13- .المائده : 55 .
14- .الأحزاب : 33 .
15- .الخصال : ص 572 ح 1 .