گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هشتم
3 / 5 6 هفتاد فضیلت دارم



3 / 5 6هفتاد فضیلت دارمالخصال به نقل از مکحول : امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود : «به یاد دارندگانِ از یاران پیامبر، محمّد صلی الله علیه و آله ، می دانند که در بینشان صاحب فضیلتی نیست، جز آن که من در آن فضیلت، سهیم و برترم و من، هفتاد فضیلت دارم که هیچ کدامشان در آنها شریک نیستند». گفتم : ای امیر مؤمنان! مرا از این فضایل، خبر ده. فرمود : «نخستین فضیلت من این است که به مقدار یک پلک بر هم زدن، شرک بر خدا نورزیدم و لات و عُزّی را عبادت نکردم. دوم آن که هرگز شراب نخوردم. سومْ آن که پیامبر خدا در زمانی که خُردسال بودم، مرا از پدرم گرفت و من هم خور ، هم نوش، مونس و هم سخن او بودم. چهارم آن که من نخستین مسلمان و مؤمن بودم. پنجم آن که پیامبر خدا به من فرمود : ای علی! تو نسبت به من، چون هارون نسبت به موسی علیه السلام هستی، جز آن که پیامبری پس از من نیست . ششم آن که من آخرین نفری بودم که با پیامبر خدا وداع کردم و او را در گورش گذاشتم. هفتم آن که هنگامی که پیامبر خدا به غار رفت، مرا در بسترش خوابانْد و با رواندازش مرا پوشاند. هنگامی که مشرکان فرا رسیدند، فکر کردند من محمّد صلی الله علیه و آله هستم و بیدارم کردند و گفتند : همراهت کجاست؟ گفتم : در پی نیازش رفت. گفتند : اگر فرار می کرد، این هم با او فرار می کرد [ و از تعقیب پیامبر صلی الله علیه و آله بازماندند]. و امّا هشتم ، پیامبر خدا هزار باب از دانش را به من آموخت که از هر بابی، هزار بابْ گشوده می شود و به هیچ کس غیر از من نیاموخت. و امّا نهم، پیامبر خدا به من فرمود : ای علی! هنگامی که خداوند عز و جل پیشینیان و پسینیان را برانگیخت، برای من منبری برتر از منبر پیامبران گذاشته خواهد شد و برای تو منبری برتر از منبر اوصیا گذاشته خواهد شد و تو بر آن خواهی رفت . و امّا دهم، از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود : ای علی! در روز رستاخیز، چیزی به من داده نخواهد شد، جز آن که نمونه آن را برای تو خواهم خواست . و امّا یازدهم، از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود : ای علی! تو برادر منی و من برادر توام. دست تو در دست من است تا به بهشت درآیی . و امّا دوازدهم، از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود : ای علی! مَثَل تو در بین امّت من، چون مَثَل کشتی نوح است. آن که به کشتی درآمد، رستگار شد و آن که از آن جا مانْد، غرق شد . و امّا سیزدهم، پیامبر خدا به دست خود، دستارش را بر سرم نهاد و برایم دعای پیروزی بر دشمنان خدا خوانْد و من به اذن خدا عز و جل ، آنان را شکست دادم. و امّا چهاردهم، پیامبر خدا به من فرمان داد که دست بر پستان گوسفندی که شیرش خشک شده بود، بکشم. گفتم : ای پیامبر خدا! تو دست بکش. فرمود : ای علی! کار تو کار من است و من، دست بر آن کشیدم. شیرش به راه افتاد. با آن، پیامبر خدا را نوشاندم. پیرزنی از راه رسید و از تشنگی نالید، او را هم سیراب ساختم. پیامبر خدا فرمود : من از خدای عز و جل درخواست کردم که دست تو را مبارک سازد و ساخت . و امّا پانزدهم، پیامبر خدا به من وصیّت کرد و فرمود : ای علی! جز تو کسی مرا غسل ندهد، و جز تو عورت مرا نپوشانَد؛ چرا که اگر جز تو کسی عورت مرا ببیند، چشم هایش کور خواهد شد . به وی گفتم : ای پیامبر خدا! چگونه تو را بچرخانم؟ فرمود : تو یاری می شوی . سوگند به خدا! تصمیم به چرخاندن هیچ عضوی نگرفتم، جز آن که چرخانده شد. و امّا شانزدهم ، خواستم لباس او را درآورم، ندایی شنیدم : ای وصیّ محمّد! او را برهنه مکن و با لباس، غسلش بده . سوگند به آن که او را به پیامبری بزرگ داشت و به رسالت، ویژه ساخت، هیچ عورتی از او را ندیدم و خداوند، از بین یاران او مرا به این کار ، ویژه ساخت. و امّا هفدهم، خداوند عز و جل ، فاطمه علیهاالسلام را به همسریِ من درآورد، در حالی که ابوبکر و عمر، از او خواستگاری کرده بودند؛ ولی خداوند، از برِ هفت آسمان، او را به همسری من درآورد و پیامبر خدا فرمود : مبارک تو باشد، ای علی! خداوند عز و جل ، فاطمه، سرور زنان بهشتی را به همسری تو درآورد و او، جگر گوشه من است . گفتم : ای پیامبر خدا! آیا من از تو نیستم؟ فرمود : چرا ، ای علی! تو از منی و من از توام . من نسبت به تو همچون سمت راست ، نسبت به سمت چپم و در دنیا و آخرت، از تو بی نیاز نیستم . و امّا هجدهم، پیامبر خدا به من فرمود : ای علی! تو صاحب بیرق حمد (درفش ستایش) در روز واپسینی. و تو در روز رستاخیز، نزدیک ترین هم نشین من از بین خلایقی. تو دست به سوی من دراز می کنی و من، دست به سویت دراز می کنم. من در گروه پیامبران خواهم بود و تو در گروه وصیّان. بر سرِ تو تاج نور و افسر کرامت نهاده خواهد شد و اطراف تو را هفتاد هزار فرشته خواهند گرفت تا خداوند عز و جل از حسابرسی خلایق، فارغ شود . و امّا نوزدهم، پیامبر خدا فرمود : تو با پیمان شکنان (ناکثین)، ستمکاران (قاسطین) و از دین به در روندگان (مارقین)، مبارزه خواهی کرد و به شمار هر کدام از آنان که با تو بجنگند، یکصد هزار از پیروانت را شفاعت خواهی کرد . گفتم : ای پیامبر خدا! پیمان شکنان چه کسانی اند؟ فرمود : طلحه و زبیرند. با تو در حجاز، بیعت خواهند کرد و در عراق، پیمان شکنی خواهند نمود. اگر چنین کردند، با آنان بجنگ؛ چون جنگ با آنان، پاکی برای اهل زمین است . گفتم : ستمکاران کیان اند؟ فرمود : معاویه و یاوران او . گفتم : از دین به در روندگان، چه کسانی اند؟ فرمود : پیروان ذو ثُدیَه. (1) آنان از دین، همچون تیر از تیرانداز می گریزند . آنان را بکش؛ چون در کشتن آنان، گشایشی برای مردم و شکنجه زودرسی برای آنان و ذخیره ای برای تو در روز قیامت در پیشگاه خدا خواهد بود . و امّا بیستم، از پیامبر خدا شنیدم که به من می فرمود : مَثَل تو در بین امّتم، همچون دروازه آمرزش، بین بنی اسرائیل است. آن که در ولایت تو درآید، وارد دروازه شده، آن گونه که خدا فرمان داده است . و امّا بیست و یکم، از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود : من شهر دانشم و علی، دروازه آن است و هرگز به شهر، جز از دروازه آن، داخل نمی شوند . آن گاه فرمود : ای علی! تو ذمّه (عهده) مرا پاس می داری، بر سنّت من می جنگی و امّت من با تو مخالفت می کنند . و امّا بیست و دوم، از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود : خداوند تبارک و تعالی پسرانم حسن و حسین را از نوری آفرید که به تو و فاطمه افکنْد. آن دو چون دو گوشواره آویخته بر گوش، در شور و حرکت اند و نور آن دو، هفتاد هزار بار بر نور شهیدان فزونی دارد. ای علی! خداوند عز و جل به من وعده داده که آن دو را چنان بزرگ دارد که هیچ کس را جز پیامبران و رسولان ، چنین بزرگ نداشته است . و امّا بیست و سوم، پیامبر خدا در زمان حیاتش، در حالی که همه یارانش حضور داشتند و عمویم عبّاس نیز حضور داشت، انگشترش، زرهش و کمربندش را به من داد و شمشیرش را بر گردنم حمایل کرد و خداوند عز و جل، از بین آنان، مرا به این امر، ویژه ساخت. و امّا بیست و چهارم ، خداوند عز و جل بر پیامبرش این آیه را فرود آورد : «ای کسانی که ایمان آورده اید! هرگاه با پیامبر [ خدا ]گفتگوی محرمانه می کنید، پیش از گفتگوی محرمانه خود، صدقه ای تقدیم دارید» و من، یک دینار داشتم که آن را به ده درهم فروختم و هرگاه با پیامبر خدا گفتگو می کردم، پیش از آن ، یک درهم صدقه می دادم و سوگند به خدا که پیش از من و پس از من، هیچ یک از اصحاب، چنین نکرد تا آن که خداوند عز و جل این آیه را فرو فرستاد : «آیا ترسیدید که پیش از گفتگوی محرمانه خود، صدقه هایی تقدیم دارید؟ و چون نکردید، و خدا [ هم] بر شما بخشید» و آیا بخشش، جز به خاطر گناهی است که انجام یافته است؟! و امّا بیست و پنجم، از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود : بهشت، بر پیامبران، حرام است تا من در آن درآیم، و بهشت بر اوصیا حرام است تا تو در آن درآیی. ای علی! خداوند درخصوص تو بشارتی به من داد که پیش از من به هیچ پیامبری چنین بشارت نداد. به من بشارت داد که تو سرور اوصیایی و دو پسرت حسن و حسین، در روز واپسین، سرورِ جوانان بهشت اند . و امّا بیست و ششم، جعفر، برادر من است که در بهشت با فرشتگان با دو بالِ تزیین شده به درّ و یاقوت و زِبَرجَد، پرواز می کند. و امّا بیست و هفتم، عمویم حمزه، سرور شهیدان در بهشت است. و امّا بیست و هشتم، پیامبر خدا فرمود : خداوند تبارک و تعالی در خصوص تو وعده ای به من داد که هرگز از آن تخلّف نکرد. مرا پیامبر و تو را وصی قرار داد و به زودی پس از من ، از امّت من چیزهایی خواهی دید که موسی علیه السلام از فرعون دید. پس بردبار باش و به حساب خدا بگذار تا مرا ملاقات کنی. پس با هر که تو را دوست داشت، دوستی می ورزم و هر که تو را دشمن دارد، دشمنش می دارم . و امّا بیست و نهم، از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود : ای علی! تو صاحب حوضی و جز تو کسی مالک آن نشود و مردمی پیش تو خواهند آمد و درخواست آب خواهند کرد و خواهی گفت : نه، حتی به مقدار یک ذرّه [ نمی دهم] . و در حالی که چهره شان سیاه شده، برخواهند گشت. و پیروان من و پیروان تو خواهند آمد. خواهی گفت : خوب سیرابشان کنید ، و آنان، در حالی که چهره شان سفید است، سیراب می شوند . و امّا سی ام، از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود : روز قیامت، امّت من با پنج پرچم، محشور خواهند شد ... . پرچم چهارم، پرچم ابوالأعور سَلَمی است. پرچم پنجم ای علی! با توست که مؤمنان، زیر آن گِرد می آیند و تو پیشوای ایشانی . آن گاه، خداوند تبارک و تعالی به آن چهارتا می گوید : «باز پس برگردید و نوری درخواست کنید. آن گاه میان آنان، دیواری زده می شود که آن را دروازه ای است که درونش رحمت است . » آن [ درِ رحمت] ، پیروان من و کسانی اند که مرا دوست می دارند و با من، علیه گروه سرکش و از صراط افتادگان سرکش و از صراط افتادگان، جنگ می کنند، و باب رحمت ، همان پیروان من اند. آنان (دوزخیان)، فریاد برمی آورند : «آیا ما با شما نبودیم؟ می گویند : چرا؛ ولی شما خودتان را در بلا افکندید و امروز و فردا کردید و تردید آوردید و آرزوها شما را غرّه کرد تا فرمان خدا آمد و [ شیطانِ ] مغرور کننده، شما را درباره خدا بفریفت. پس امروز ، نه از شما و نه از کسانی که کافر شدند، عوضی پذیرفته نمی شود؛ جایگاهتان آتش است و آن، سزاوار شماست و چه بد سرانجامی است » . آن گاه، امّت من و پیروان من وارد می شوند و از حوض محمّد می نوشند، و در دست من، عصایی از چوب خولان خواهد بود که دشمنان خودم را همچون شتر غریبه، از آن دور می سازم . و امّا سی و یکم، از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود : اگر ترس آن نمی داشتم که غلو کنندگان امّت من درباره تو آنچه را که ترسایان درباره عیسی بن مریم گفتند، بگویند، سخنی درباره تو می گفتم که به جمعی گذر نکنی، جز آن که خاک زیر پایت را برگیرند و از آن، طلب شفا کنند . و امّا سی و دوم، از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود : خداوند تبارک و تعالی با [ افکندن] ترس، مرا یاری کرد. از او خواستم تو را [ نیز] به مثل آن، یاری رسانَد و همان چیزی را که برای من قرار داده بود، برای تو قرار داد . و امّا سی و سوم، پیامبر خدا، دهان بر گوشم نهاد و آنچه را بود و تا روز قیامت خواهد شد، به من آموخت و خداوند عز و جل به زبان پیامبرش اینها را بر دل من جاری ساخت. و امّا سی و چهارم، ترسایان چیزی ادّعا کردند . خداوند عز و جل در این باره، این آیه را نازل کرد : «پس هر که در این [ باره]، پس از دانشی که تو را [ حاصل] آمده، با تو مُحاجّه کند، بگو : بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خودمان و شما خودتان را فرا خوانیم. سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم» و جان من جان پیامبر خدا بود و زنان فاطمه علیهاالسلام بود و پسران ، حسن و حسین علیهماالسلام بودند. آن گاه، آنان پشیمان شدند و از پیامبر خدا درخواست گذشتن [ از مباهله ]کردند و از آنان گذشت. سوگند به آن که تورات را بر موسی علیه السلام و فرقان را بر محمّد صلی الله علیه و آله فرو فرستاد، اگر با ما مباهله می کردند، به میمون و خوک، تبدیل می شدند. و امّا سی و پنجم، پیامبر خدا، در جنگ بدر، مرا راهی کرد و فرمود : آن مشت ریگ را که در یک جا جمع بود ، برایم بیاور و من آنها را برداشتم و بو کردم. چنان خوش بو بود که از آن، بوی مُشک می آمد. آن را برایش آوردم. پیامبر صلی الله علیه و آله آنها را به سوی مشرکان پرتاب کرد. چهار تا از آن ریگ ها از بهشت بود و ریگی از مشرق و ریگی از مغرب و ریگی از زیر عرش بود و با هر ریگ، یکصد هزار فرشته به یاری ما شتافت و خداوند عز و جل هیچ کس را پیش یا پس از آن ، به چنین فضیلتی گرامی نداشت . و امّا سی و ششم، من از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود : نفرین بر کشنده تو! او بدبخت تر از ثمود و پی کُننده ناقه بُوَد و عرش خداوند، به دلیل کشته شدن تو به لرزه درمی آید. بشارت باد بر تو ای علی که تو از جمله صدّیقان، شهیدان و صالحانی . و امّا سی و هفتم، خداوند متعال از بین اصحاب محمّد صلی الله علیه و آله مرا به دانش ناسخ و منسوخ، و محکم و متشابه، و خاصّ و عام، ویژه ساخت. این چیزی است که خداوند به من و به پیامبرش به این خاطر، منّت نهاد و پیامبر خدا به من فرمود : ای علی! خداوند عز و جل به من فرمان داده که تو را نزدیک سازم و دور نکنم، آموزشت دهم و از تو روی نگردانم، و بر من لازم است که پروردگارم را فرمان ببرم و بر تو لازم است که آن را فراگیری . و امّا سی و هشتم، پیامبر خدا مرا به جنگی اعزام کرد و برایم دعاها کرد و بر آنچه که بعدا پیش خواهد آمد، آگاهم ساخت. یکی از اصحابش به این خاطر، غمگین شد و گفت : اگر محمّد صلی الله علیه و آله توانمند بود که پسر عمویش را پیامبر قرار دهد، این کار را می کرد. خداوند متعال به زبان پیامبرش مرا از آن، مطّلع کرد. و امّا سی و نهم، از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود : دروغ می گوید آن که علی را دشمن می دارد و می پندارد که مرا دوست دارد. دوستی من و دوستی او، جز در دل مؤمن، جمع نمی گردد. ای علی! خداوند عز و جل دوستداران من و تو را در آغازِ گروه پیشتازان به بهشت قرار داده است و دشمنان من و تو را در اوّلِ گروه گم راهان از امّتم قرار داده که وارد دوزخ می شوند . و امّا چهلم، پیامبر خدا در جنگی مرا به سوی چاهی فرستاد. چاه، آب نداشت. من برگشتم و به او خبر دادم. فرمود : آیا در چاه، گِل وجود دارد؟ . گفتم : آری. فرمود : کمی از آن برایم بیاور . من مقداری گِل آوردم و کلماتی به آن خواند. آن گاه فرمود : این را در چاه بینداز . افکندم. ناگهان، آب جوشید و پیرامون چاه را فرا گرفت. پیشش آمدم و خبر دادم. به من فرمود : ای علی! توفیق یافتی و به برکت تو آب جوشید و این منقبت، ویژه من بود، نه اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله . و امّا چهل و یکم، من از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود : بشارتت باد، ای علی! جبرئیل پیش من آمد و به من گفت : ای محمّد! خداوند تبارک و تعالی به اصحابت نگریست و پسر عمو و شوهر دخترت فاطمه را بهترین یارِ تو یافت و او را وصیّ تو و ادا کننده از سوی تو قرار داد . و امّا چهل و دوم، از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود : بشارتت باد، ای علی! چون خانه تو در بهشت، مقابل خانه من است و در اعلی علّیین، در کنار رفیق اعلی، تو با منی . گفتم : ای پیامبر خدا! اعلی علّیین چیست؟ فرمود : قبّه ای (بارگاهی) از دُرّ سفید است که هفتاد هزار لنگه دارد و جای سکونت من و توست . و امّا چهل و سوم، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود : خداوند عز و جل، دوستیِ مرا در دل مؤمنان، استوار ساخته است. همچنین ای علی دوستیِ تو را در دل مؤمنان، استوار گردانیده است و کینه من و کینه تو را در دل منافقان، ریشه دار گردانیده است. بنابراین، جز مؤمن پرهیزگار، تو را دوست نمی دارد، و جز منافق کافر، تو را دشمن نمی دارد . و امّا چهل و چهارم، از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود : از بین عرب ها، جز ناپاک زاده، تو را دشمن نمی دارد، و از میان عجم ها، جز شقی، و از بین زنان، جز زن سلیطه، (2) تو را دشمن نمی دارد . و امّا چهل و پنجم، پیامبر خدا، در وقتی که من چشمْ درد داشتم، مرا خواست و بر چشم من، آب دهان مالید و فرمود : پروردگارا ! گرمایَش را در سرما و سرمایَش را در گرما قرار بده . سوگند به خدا، تا این ساعت، چشمم بیمار نشده است. و امّا چهل و ششم، پیامبر خدا، به یاران و عموهایش فرمان به بستن درها داد و به دستور خداوند عز و جل ، درِ خانه مرا [به مسجد ، ]باز گذاشت و هیچ کس را منقبتی چون منقبت (فضیلت) من نیست . و امّا چهل و هفتم، پیامبر خدا در وصیّتش مرا به پرداخت وام هایش و انجام دادن تعهّداتش فرمان داد. گفتم : ای پیامبر خدا! تو می دانی که من مالی ندارم. فرمود : خدا تو را یاری می رسانَد . تصمیم بر پرداختن چیزی از وام ها و یا تعهّداتش نگرفتم، جز آن که خداوند، آن را برای من آسان ساخت تا آن که وام ها و وتعهّداتش را پرداختم، و شمردم؛ هشتاد هزار [ سکّه] شد و مقدار کمی ماند که به حسن، وصیّت کرده ام آن را بپردازد. و امّا چهل و هشتم ، پیامبر خدا، روزی به خانه ام آمد و ما سه روز بود که غذا نخورده بودیم. فرمود : ای علی! آیا چیزی پیش تو هست؟ . گفتم : سوگند به آن که تو را بزرگی بخشید و به پیامبری برگزید که از سه روز پیش، من و همسرم و دو فرزندم چیزی نخورده ایم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : ای فاطمه! برو داخل اتاق، ببین چیزی پیدا می کنی؟ . گفت : همین الان از آن جا بیرون آمدم. گفتم : ای پیامبر خدا! من وارد شوم؟ فرمود : به نام خدا، داخل شو . وارد شدم، ناگهان یک سینی خرما و یک ظرف آب گوشت یافتم. آن را نزد پیامبر خدا آوردم. فرمود : آیا فرستاده ای که این غذا را آورد، دیدی؟ . گفتم : آری. فرمود : تعریف کن که چگونه بود؟ . گفتم : چیزی بین سرخی، سبزی و زردی بود. فرمود : این خطوطِ بال جبرئیل است که آمیخته به درّ و یاقوت است . از آب گوشت خوردیم تا سیر شدیم و جز جای دست و انگشتمان، چیزی از آن کم نشد. خداوند عز و جل از بین اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله مرا به این امر، ویژه ساخت. و امّا چهل و نهم، خداوند تبارک و تعالی ، پیامبرش را به نبوّتْ ویژه گردانْد و پیامبر صلی الله علیه و آله مرا به وصایت، ویژه گردانْد . هرکس مرا دوست بدارد، سعادتمند است و در گروه پیامبران، محشور خواهد شد. و امّا پنجاهم ، پیامبر خدا [ سوره ] برائت را با ابوبکر فرستاد. وقتی رفت، جبرئیل فرود آمد و گفت : ای محمّد! جز تو یا مردی از خودت، وظیفه تو را ادا نمی کند . بنابراین، پیامبر خدا مرا با شتر تیزرو خود، فرستاد. در منطقه ذی الحُلَیفَه (3) به وی رسیدم و برائت را از او گرفتم و خداوند عز و جل مرا به این کار، ویژه ساخت. و امّا پنجاه و یکم، پیامبر خدا، در روز غدیر خم، مرا در مقابل همه مردم به پاداشت و فرمود : آن که من مولای اویم ، این علی مولای اوست. پس نابودی و مرگ ، بر گروه ستمکاران! . و امّا پنجاه و دوم، پیامبر خدا فرمود : ای علی! آیا می خواهی کلماتی به تو بیاموزم که جبرئیل آنها را به من آموخت؟ گفتم : آری. فرمود : بگو : ای روزی ده بینوایان، ای رحم کننده بر مسکینان! ای شنونده ترینِ شنوندگان، ای بیناترینِ بینندگان، ای مهربان ترینِ مهربانان! به من مهر بورز و روزی ام ده . و امّا پنجاه و سوم، خداوند تبارک و تعالی ، دنیا را پایان ندهد تا آن که قائم ما قیام کند ، کینه دارانِ نسبت به ما را بکُشد، جزیه نپذیرد، صلیب ها و بت ها را بشکند، جنگْ پایان پذیرد و مردم را به گرفتن مال، فراخوانَد و اموال را بین آنان به تساوی تقسیم کند و بین مردم، به عدلْ رفتار کند. و امّا پنجاه و چهارم، از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود : ای علی! به زودی بنی امیّه، تو را نفرین می کنند و در برابر هر نفرینی، فرشته ای هزار نفرین بر آنان بکند و هنگامی که قائم ما قیام کند، آنان را چهل سال، نفرین کند . و امّا پنجاه و پنجم، پیامبر خدا به من فرمود : گروه هایی از بین امّت من در خصوص تو مورد آزمایش قرار خواهند گرفت، و خواهند گفت : پیامبر خدا چیزی بر جا نگذاشت. بنابراین، علی را برای چه چیزی وصی قرار داده است؟ آیا کتاب خدا، پس از خداوند عز و جل برترینِ چیزها نیست؟! سوگند به آن که مرا به حق برانگیخت، اگر تو آن را به دقّتْ گِرد نیاوری، هیچ گاه گِرد نیاید. پس خداوند عز و جل مرا از بین اصحاب او بر این کار، ویژه ساخت . و امّا پنجاه و ششم، خداوند تبارک و تعالی ، مرا به آنچه که اولیا و فرمانبرانش را ویژه ساخته است، ویژه ساخت و مرا وارث محمّد صلی الله علیه و آله قرار داد. (با دست به مدینه اشاره کرد و فرمود :) آن که او (خدا) را ناخشنود ساخته، او (پیامبر صلی الله علیه و آله ) را ناراحت کرده، و آن که او (خدا) را خشنود ساخته ، او را خشنود ساخته است. و امّا پنجاه و هفتم، پیامبر خدا در جنگی بود که آب تمام شد. به من فرمود : ای علی! برخیز و به سوی آن صخره برو و بگو : من فرستاده پیامبر خدایم، برای من آب بجوشان! . سوگند به خدایی که او را به نبوّتْ گرامی داشت، پیام او را رساندم. از صخره، چون پستان گاو، آبْ فَوَران کرد و از هر کدام از پستان هایش آب جاری شد. چون چنین دیدم، با سرعت به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله آمدم و به وی خبر دادم. فرمود : ای علی! برو و آب بردار و مردم آمدند و مَشک ها و ظرف هایشان را پُر کردند، چارپایانشان را آب دادند، نوشیدند و وضو گرفتند. خداوند عز و جل ، از بین صحابیان، مرا ویژه این کار ساخت. امّا پنجاه و هشتم، پیامبر خدا در یکی از جنگ ها که آب تمام شد ، به من فرمان داد که : ای علی! تور (آفتابه) را بیاور و من آن را آوردم. دست راست خود را در حالی که دست من هم با آن بود، بر تور گذاشت و فرمود : بجوش! و آب از بین انگشتان ما جوشید. و امّا پنجاه و نهم، پیامبر خدا، مرا به سوی خیبر اعزام کرد. وقتی به آن جا رفتم، درِ قلعه را بسته یافتم. با شدّت آن را تکان دادم. آن را کَندم و چهل قدم آن سوتر پرتاب کردم و وارد شدم. مَرحَب به جنگ با من پیش قدم شد و به من یورش آورد. من نیز به او یورش بردم و زمین را از خونش سیراب کردم، و پیش از این، پیامبر صلی الله علیه و آله دو تن از یاران خود را فرستاده بود که شکست خورده، برگشته بودند. امّا شصتم، من عمرو بن عبد وَد را که به تنهایی هزار نفر به شمار می آمد، کُشتم. و امّا شصت و یکم، از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود : ای علی! مَثَل تو در بین امّتم، چون سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» است. کسی که به دل، تو را دوست بدارد، گویا یک سوم قرآن را خوانده است؛ و آن که تو را به دلْ دوست بدارد و به زبانْ یاری ات رسانَد، گویی دو سوم قرآن را خوانده؛ و آن که به دل ، دوستت بدارد و به زبان، یاری ات کند و به دست، کمکت کند، گویی همه قرآن را خوانده است . امّا شصت و دوم ، من در همه جاها و جنگ ها با پیامبر خدا بودم و پرچمش با من بود. امّا شصت و سوم ، من هیچ گاه از جنگ نگریختم . و هیچ کس به جنگ با من پیش قدم نشد، جز آن که زمین را از خونش سیراب ساختم. و امّا شصت و چهارم ، برای پیامبر خدا، پرنده کباب شده ای از بهشت آوردند. از خداوند عز و جل خواست که محبوب ترینِ خلق نزد خدا بر او درآید و خداوند به من توفیق داد تا بر او درآیم و آن پرنده را با او بخورم. و امّا شصت و پنجم، من در مسجد، نماز می خواندم که بی نوایی درآمد و درخواست کرد و من در رکوع بودم که انگشترم را به او دادم. خداوند تبارک و تعالی درباره من این آیه را فرو فرستاد : «ولیّ شما تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آوردند؛ همان کسانی که نماز به پا می دارند و در حال رکوع، زکات می دهند » . و امّا شصت و ششم، خداوند تبارک و تعالی خورشید را دو بار برای من بازگردانْد و درمیان امّت محمّد صلی الله علیه و آله بر احدی جز من خورشید را بازنگردانْد. و امّا شصت و هفتم ، پیامبر خدا دستور داد تا مرا در زندگیِ او و پس از مرگش امیرِ مؤمنان صدا کنند و این عنوان را جز به من به کسی اطلاق نکرد. و امّا شصت و هشتم، پیامبر خدا فرمود : ای علی! وقتی روز واپسین شد، آواز دِهی از دلِ عرش، ندا خواهد داد : سرورِ پیامبران کجاست؟ من برخواهم خاست. آن گاه ندا خواهد داد : سرورِ اوصیا کجاست؟ تو برمی خیزی. [ فرشته ]رضوان، کلیدهای بهشت و [ فرشته] مالک ، کلید دوزخ را برایم خواهند آورد و خواهند گفت : خداوند عز و جل به ما دستور داده که آن را به تو دهیم و به تو بگوییم که آن را به علی بن ابی طالب بدهی. پس ای علی! تو تقسیم کننده بهشت و دوزخی . و امّا شصت و نهم، از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود : اگر تو نبودی، منافقان از مؤمنان، باز شناخته نمی شدند . و امّا هفتادم، پیامبر خدا خوابید و مرا و همسرم فاطمه و دو پسرم حسن و حسین را خوابانْد و بر ما عبایی سفیدِ نازک انداخت و خداوند تبارک و تعالی ، درباره ما این آیه را فرو فرستاد : «خدا فقط می خواهد آلودگی را از شما [ خاندان ]بزداید و شما را پاک و پاکیزه گردانَد » . جبرئیل گفت : من هم با شمایم، ای محمّد! و ششمین فردِ جمع ما جبرئیل بود.

.

1- .ر . ک : ص 167 ، پاورقی ح 3442 .
2- .سلقلقیه که در متن روایت آمده از ریشه «السِّلق» به معنای گرگ است و آن را به سلیطه معنا کرده اند؛ یعنی زنی گرگ وش و پرخاشجو. البته بعضی از اهل لغت نظیر طریحی در (مجمع البحرین : ج2 ص 866) آن را زنی دانسته اند که از دُبُر حیض می شود. این معنا جای تأمّل دارد. (م)
3- .اوّلین منزل بین راه مکّه و مدینه و میقات اهل مدینه است. (م)

ص: 348

. .


ص: 349

. .


ص: 350

. .


ص: 351

. .


ص: 352

. .


ص: 353

. .


ص: 354

. .


ص: 355

. .


ص: 356

. .


ص: 357

. .


ص: 358

. .


ص: 359

. .


ص: 360

. .


ص: 361

. .


ص: 362

. .


ص: 363

. .


ص: 364

. .


ص: 365

. .


ص: 366

. .


ص: 367

. .


ص: 368

. .


ص: 369

. .


ص: 370

. .


ص: 371

. .


ص: 372

. .


ص: 373

. .


ص: 374

3 / 6المَناقِبُ المَنثورَهُالإمام علیّ علیه السلام :أنَا رَبّانِیُّ هذِهِ الاُمَّهِ . (1)

عنه علیه السلام :أنَا داعیکُم إلی طاعَهِ رَبِّکُم ، ومُرشِدُکُم إلی فَرائِضِ دینِکُم ، ودَلیلُکُم إلی ما یُنجیکُم . (2)

عنه علیه السلام :أنَا أنفُ الهُدی وعَیناهُ ، فَلا تَستَوحِشوا مِن طَریقِ الهُدی ؛ لِقَلَّهِ مَن یَغشاهُ . (3)

عنه علیه السلام :أنَا شاهِدٌ لَکُم ، وحَجیجٌ یَومَ القِیامَهِ عَنکُم . (4)

عنه علیه السلام :أنَا أولی بِرَسولِ اللّهِ حَیّا ومَیِّتا ، وأنَا وَصِیُّهُ ووَزیرُهُ ومُستَودَعُ سِرِّهِ وعِلمِهِ ، وأنَا الصِّدّیقُ الأَکبَرُ ، وَالفاروقُ الأَعظَمُ ، وأوَّلُ مَن آمَنَ بِهِ وصَدَّقَهُ ، وأحسَنُکُم بَلاءً فی جِهادِ المُشرِکینَ ، وأعرَفُکُم بِالکِتابِ وَالسُّنَّهِ ، وأفقَهُکُم فی الدّینِ ، وأعلَمُکُم بِعَواقِبِ الاُمورِ ، وأذرَبُکُم (5) لِسانا ، وأثبَتُکُم جَنانا . (6)

.

1- .مفردات ألفاظ القرآن : ص 337 .
2- .غرر الحکم : ح 3769 .
3- .الإرشاد : ج 1 ص 276 ، الغیبه للنعمانی : ص 27 عن الأصبغ بن نباته وفیه «من یسلکه» بدل «من یغشاه» ، الغارات : ج 2 ص 584 عن فرات بن أحنف وفیه «أهله» بدل «من یغشاه» ، المسترشد : ص 407 ح 138 نحوه .
4- .نهج البلاغه : الخطبه 176 ، غرر الحکم : ح 3768 وفیه «علیکم» بدل «عنکم» .
5- .ذرب الرجل : إذا فصح لسانه (لسان العرب : ج 1 ص 385 «ذرب») .
6- .الاحتجاج : ج 1 ص 182 ح 36 ، بحار الأنوار : ج 28 ص 185 ح 1 .

ص: 3