گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد نهم
فصل هفتم : علی از زبان یارانش



7 / 1 ابو الأسود دُئلی

فصل هفتم : علی از زبان یارانش7 / 1ابو الأسود دُئلیربیع الأبرار :زیاد بن ابیه ، از ابو الأسود درباره دوستی علی علیه السلام پرسید. ابو الأسود گفت : دوستیِ علی در دل من ، شدیدتر می گردد ، همان گونه که دوستیِ معاویه در دل تو افزوده می شود. من از دوست داشتن علی ، خداوند و خانه آخرت را می طلبم ، و تو با دوست داشتن معاویه ، دنیا و زیور آن را می جویی. مَثَل من و تو ، چنان است که شاعر مَذحِجی گفته است : دو دوست با خواستِ گونه گونیم من بزرگی می جویم و او به یمن ، علاقه دارد. من خون بنی مالک را و شیر دوش ، سفیدیِ شیر را در نظر می دارد.

الاستیعاب در سوگ امیر مؤمنان علیه السلام : ابو الأسود دؤلی و اکثر آن را به امّ هیثم ، دختر عریان نخعی نسبت می دهند ، سرود : ای دیده ، وای بر تو! یاریمان کن بر امیر مؤمنان ، گریه نمی کنی؟ امّ کلثوم ، بر او گریست و به یقین دید. به خوارج ، هر جا که هستند ، بگو : دیدگانِ بدخواهان ما روشن مباد! آیا در ماه رمضان ، همه ما را سوگوار کردید؟ با کشتن بهترینِ مردم؟ آن که کشتیدش، بهترین کسی بود که بر اسب نشست وآن را رام ساخت و [ بهترین کسی که] بر شتر ، سوار شد. و [ بهترین] کسی که نعلین پوشید و کفش به پا کرد و آن که آیات سوره های بلند و کوتاه را می خوانْد. همه صفت های خوب در او بود و [ نیز] دوستیِ فرستاده پروردگار جهانیان. قریشیان، هر جا که بودند ، می دانستند که تو از نظر دین و خاندان ، بهترینِ آنانی. اگر با ابو حسین ، رو به رو شوی ماه را بر بالای دیدگان وی می بینی. ما پیش از کشته شدن او ، به خیر بودیم و ولیّ پیامبر خدا را در بین خود می دیدیم. آن که حق را به پا می داشت و در آن ، تردید نمی کرد و در بین دشمن و نزدیکان ، عدالت را به کار می گرفت. دانشی را که در نزدش بود ، پوشیده نداشت و از ستمکاران ، آفریده نشده بود. مردم، آن هنگامی که علی را از دست دادند چون چارپایانی بودند که سال ها در شهر ، حیران بودند. ای معاویه بن صخر! او را سرزنش مکن چرا که [ او] باقی مانده خلیفه ها در بین ما بود.

.


ص: 8

راجع : ج 13 ص 14 (أبو الأسود الدُّؤلی) . ج 7 ص 396 (فی رثاء الإمام) .

7 / 2الأَحنَفُ بنُ قَیسٍتنبیه الخواطر عن الأحنف بن قیس لَمّا سَأَلَهُ مُعاوِیَهُ عَن أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام : کانَ آخِذا بِثَلاثٍ تارِکا لِثَلاثٍ : آخِذا بِقُلوبِ الرِّجالِ إذا حَدَّثَ ، حَسَنَ الِاستِماعِ إذا حُدِّثَ ، أیسَرَ الأَمرَینِ عَلَیهِ إذا خولِفَ ، تارِکا لِلمِراءِ ، تارِکا لِمُقارَنَهِ اللَّئیمِ ، تارِکا لِما یُعتَذَرُ مِنهُ . (1)

.

1- .تنبیه الخواطر : ج 2 ص 14 .

ص: 9



7 / 2 اَحنف بن قیس

ر . ک : ج 13 ص 15 (ابو الاسود دُؤلی) . ج 7 ص 397 (در سوگ امام) .

7 / 2اَحنف بن قیستنبیه الخواطر به نقل از احنف بن قیس ، هنگامی که معاویه از او درباره امیر مؤمنان پرسید : او سه چیز را گرفته بود و سه چیز را رها کرده بود : هنگامی که سخن می گفت ، دل مردم را در کف می گرفت؛ هرگاه با وی سخن گفته می شد ، خوبْ گوش می داد؛ و هنگامی که با او مخالفت می شد ، نرم ترین روش را برمی گزید. جدال را ترک می کرد؛ هم نشین نابکار نمی شد ؛ و از آنچه از او عذرخواهی می شد ، دست می کشید.

.


ص: 10

راجع : ج 13 ص 78 (الأحنف بن قیس) .

7 / 3اُمُّ الخَیرِبلاغات النساء عن الشعبی :کَتَبَ مُعاوِیَهُ إلی والیهِ بِالکوفَهِ : أن أوفدِ عَلَیَّ اُمَّ الخَیرِ بِنتَ الحَریشِ بنِ سُراقَهَ البارِقِیَّهَ رِحلَهً مَحمودَهَ الصُّحبَهِ غَیرَ مَذمومَهِ العاقِبَهِ ... فَلَمّا قَدِمَت عَلی مُعاوِیَهَ أنزَلَها مَعَ الحَرَمِ ثَلاثا ثُمَّ أذِنَ لَها فِی الیَومِ الرّابِعِ وجَمَعَ لَهَا النّاسَ ، فَدَخَلَت عَلَیهِ فَقالَت : اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! فَقالَ : وعَلَیکِ السَّلامُ وبِالرَّغمِ وَاللّهِ مِنکِ دَعَوتِنی بِهذَا الِاسمِ ، فَقالَت : مَه یا هذا! فَإِنَّ بَدیهَهَ السُّلطانِ مَدحَضَهٌ لِما یُحِبُّ عِلمَهُ . قالَ (1) : صَدَقتِ یا خالَهُ ، وکَیفَ رَأَیتِ مَسیرَکِ ؟ قالَت : لَم أزَل فی عافِیَهٍ وسَلامَهٍ حَتّی اُوفِدتُ إلی مُلکٍ جَزلٍ وعَطاءٍ بَذلٍ ، فَأَنا فی عَیشٍ أنیقٍ عِندَ مَلِکٍ رَفیقٍ ، فَقالَ مُعاوِیَهُ : بِحُسنِ نِیَّتی ظَفِرتُ بِکُم واُعِنتُ عَلَیکُم ! قالَت : مَه یا هذا ! لَکَ وَاللّهِ مِن دَحضِ المَقالِ ما تُردی عاقِبَتُهُ . قالَ : لَیسَ لِهذا أرَدناکِ . قالَت : إنَّما أجری فی مَیدانِکَ إذا أجرَیتَ شَیئا أجرَیتُهُ ، فَاسأَل عَمّا بَدا لَکَ . قالَ : کَیفَ کانَ کَلامُکِ یَومَ قَتلِ عَمّارِ بنِ یاسِرٍ ؟ قالَت : لَم أکُن وَاللّهِ رَوَّیتُهُ قَبلُ ، ولا زَوَّرتُهُ (2) بَعدُ ، وإنَّما کانَت کَلِماتٍ نَفَثَهُنَّ لِسانی حینَ الصَّدمَهِ ، فَإِن شِئتَ أن اُحَدِّثَ لَکَ مَقالاً غَیرَ ذلِکَ فَعَلتُ . قالَ : لا أشاءُ ذلِکَ . ثُمَّ التَفَتَ إلی أصحابِهِ فَقالَ : أیُّکُم حَفِظَ کَلامَ اُمِّ الخَیرِ ؟ قالَ رَجُلٌ مِنَ القَومِ : أنَا أحفَظُهُ یا أمیرَ المُؤمِنینَ کَحِفظی سورَهَ الحَمدِ ، قالَ : هاتِهِ . قالَ : نَعَم ، کَأَنّی بِها یا أمیرَ المُؤمِنینَ وعَلَیها بُردٌ زَبیدِیٌّ کَثیفُ الحاشِیَهِ ، وهِیَ عَلی جَمَلٍ أرمَکَ (3) وقَد اُحیطَ حَولَها حِواءٌ وبِیَدِها سَوطٌ مُنتَشِرٌ الضَّفرِ ، وهِیَ کَالفَحلِ یَهدِرُ فی شِقشِقَتِهِ ، تَقولُ : «یَأَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَهَ السَّاعَهِ شَیْ ءٌ عَظِیمٌ» (4) ، إنَّ اللّهَ قَد أوضَحَ الحَقَّ ، وأبانَ الدَّلیلَ ، ونَوَّرَ السَّبیلَ ، ورَفَعَ العَلَمَ ، فَلَم یَدَعکُم فی عَمیاءَ مُبهَمَهٍ ، ولا سَوداءَ مُدلَهِمَّهٍ ، فَإِلی أینَ تُریدونَ رَحِمَکُم اللّهُ ؟ أفِرارا عَن أمیرِ المُؤمِنینَ ، أم فِرارا مِنَ الزَّحفِ ، أم رَغبَهً عَنِ الإِسلامِ ، أمِ ارتِدادا عَنِ الحَقِّ ؟ أ ما سَمِعتُمُ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ یَقولُ : «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّی نَعْلَمَ الْمُجَهِدِینَ مِنکُمْ وَالصَّبِرِینَ وَ نَبْلُوَاْ أَخْبَارَکُمْ» (5) . ثُمَّ رَفَعَت رَأسَها إلَی السَّماءِ وهِیَ تَقولُ : «اللّهُمَّ قَد عیلَ الصَّبرُ ، وضَعُفَ الیَقینُ ، وَانتَشَرَ الرُّعبُ ، وبِیَدِکَ یا رَبِّ أزِمَّهُ القُلوبِ ، فَاجمَع إلَیهِ الکَلِمَهَ عَلَی التَّقوی ، وألِّفِ القُلوبَ عَلَی الهُدی ، وَاردُدِ الحَقَّ إلی أهلِهِ» هَلُمّوا رَحِمَکُمُ اللّهُ! إلَی الإِمامِ العادِلِ ، وَالوَصِیِّ الوَفِیِّ ، وَالصِّدّیقِ الأَکبَرِ ، إنَّها إحَنٌ (6) بَدرِیَّهٌ ، وأحقادٌ جاهِلِیَّهٌ ، وضَغائِنُ اُحُدِیَّهٌ ، وَثَبَ بِها مُعاوِیَهُ حینَ الغَفلَهِ ، لِیُدرِکَ بِها ثاراتِ بَنی عَبدِ شَمسٍ . ثُمَّ قالَت : «قَتِلُواْ أَئِمَّهَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لآَ أَیْمَنَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ» (7) ، صَبرا ، مَعشَرَ الأَنصارِ وَالمُهاجِرینَ ، قاتِلوا عَلی بَصیرَهٍ مِن رَبِّکُم ، وثَباتٍ مِن دینِکُم ، وکَأَنّی بِکُم غَدا لَقَد لَقیتُم أهلَ الشّامِ کحُمُرٍ مُستَنفِرَهٍ ، لا تَدری أینَ یُسلَکُ بِها مِن فِجاجِ الأَرضِ ، باعُوا الآخِرَهَ بِالدُّنیا ، وَاشتَرَوُا الضَّلالَهَ بِالهُدی ، وباعُوا البَصیرَهَ بِالعَمی ، عَمّا قَلیلٍ لَیُصبِحُنَّ نادِمینَ ، حَتّی تَحُلَّ بِهِمُ النَّدامَهُ ، فَیَطلُبونَ الإِقالَهَ . إنَّهُ وَاللّهِ مَن ضَلَّ عَنِ الحَقِّ وَقَعَ فِی الباطِلِ ، ومَن لَم یَسکُنِ الجَنَّهَ نَزَلَ النّارَ . أیُّهَا النّاسُ ! إنَّ الأَکیاسَ استَقصَروا عُمُرَ الدُّنیا فَرَفَضوها ، وَاستَبطَأوا مُدَّهَ الآخِرَهِ فَسَعَوا لَها . وَاللّهِ أیُّهَا النّاسُ ! لَولا أن تَبطُلَ الحُقوقُ ، وتُعَطَّلَ الحُدودُ ، ویَظهَرَ الظّالِمونَ وتَقوی کَلِمَهُ الشَّیطانِ لَمَا اختَرنا وُرودَ المَنایا عَلی خَفضِ العَیشِ وطیبِهِ ، فَإِلی أینَ تُریدونَ رَحِمَکُمُ اللّهُ عَنِ ابنِ عَمِّ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وزَوجِ ابنَتِهِ ، وأبِی ابنَیهِ ؟ خُلِقَ مِن طینَتِهِ ، وتَفَرَّعَ مِن نَبعَتِهِ ، وخَصَّهُ بِسِرِّهِ ، وجَعَلَهُ بابَ مَدینَتِهِ وعَلَمَ المُسلِمینَ ، وأبانَ بِبُغضِهِ المُنافِقینَ ، فَلَم یَزَل کَذلِکَ یُؤَیِّدُهُ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ بِمَعونَتِهِ ، ویَمضی عَلی سَنَنِ استِقامَتِهِ ، لا یَعرُجُ لِراحَهِ الدَّأبِ . هاهُوَ مُفَلِّقُ الهامِ ومُکَسِّرُ الأَصنامِ ، إذ صَلّی وَالنّاسُ مُشرِکونَ ، وأطاعَ وَالنّاسُ مُرتابونَ ، فَلَم یَزَل کَذلِکَ حَتّی قَتَلَ مُبارِزی بَدرٍ ، وأفنی أهلَ اُحُدٍ ، وفَرَّقَ جَمعَ هَوازِنَ ، فَیالَها مِن وَقائِعَ زَرَعَت فی قُلوبِ قَومٍ نِفاقا ورِدَّهً وشِقاقا ! قَدِ اجتَهَدتُ فِی القَولِ ، وبالَغتُ فِی النَّصیحَهِ ، وبِاللّهِ التَّوفیقُ وعَلَیکُمُ السَّلامُ ورَحمَهُ اللّهِ وبَرَکاتُهُ . فَقالَ مُعاوِیَهُ : وَاللّهِ یا اُمَّ الخَیرِ ، ما أرَدتِ بِهذَا الکَلامِ إلّا قَتلی ، وَاللّهِ لَو قَتَلتُکِ ما حَرِجتُ فی ذلِکَ . قالَت : وَاللّهِ ما یَسوؤُنی یَابنَ هِندٍ! أن یُجرِیَ اللّهُ ذلِکَ عَلی یَدَی مَن یُسعِدُنِیَ اللّهُ بِشَقائِهِ . (8)

.

1- .فی المصدر : «قالت» ، والصحیح ما أثبتناه .
2- .التَّزویر : إصلاح الکلام وتهیئته (لسان العرب : ج 4 ص 337 «زور») . ترید أنّها قالته ارتجالاً .
3- .مِن الرُّمکه : لون الرماد ، وقیل : حُمرهٌ یخلطها سواد (لسان العرب : ج 10 ص 434 «رمک») .
4- .الحجّ : 1 .
5- .محمّد : 31 .
6- .جمع إحْنه ؛ الحقد فی الصدر (لسان العرب : ج 13 ص 8 «أحن») .
7- .التوبه : 12 .
8- .بلاغات النساء : ص 55 ، العقد الفرید : ج 1 ص 343 ، صبح الأعشی : ج 1 ص 248 .

ص: 11



7 / 3 اُمّ الخیر

ر . ک : ج 13 ص 79 (احنف بن قیس) .

7 / 3اُمّ الخیربلاغات النساء به نقل از شعبی : معاویه به فرماندار خود در کوفه نوشت : امّ الخیر ، دختر حَریش ابن سراقه بارقی را در قافله ای با همراهانی خوش رفتار و در امنیت کامل ، نزد من بفرست ... . هنگامی که نزد معاویه رسید ، وی را سه روز در بین زنان حرمِ خود ، جای داد و در روز چهارم ، به او اجازه حضور داد و گروهی را هم جمع کرد. امّ الخیر ، وارد شد و گفت : سلام بر امیر مؤمنان! معاویه گفت : سلام بر تو و سوگند به خدا، مرا به این نام ، علی رغم خواست دلت صدا کردی. امّ اخیر گفت : مرد! این موضوع را رها کن ؛ چون غیر منتظره های قدرت ، برای کسی که بداند ، نابود کننده است . معاویه گفت : راست گفتی ای خاله! مسافرت را چگونه یافتی؟ امّ الخیر گفت : همچنان در سلامت و عافیت بودم تا به اموالی فراوان و بخششِ بسیار رسیدم. من در کنار پادشاهی مهربان ، در زندگی ای خوش به سر می بَرم. معاویه گفت : من با حُسن نیّت خود ، بر شما پیروز شدم. امّ الخیر گفت : بس کن ، ای مرد! تو را آن قدر سخن باطل هست که بر زمینت بزند. معاویه گفت : تو را برای این کار ، نخواسته بودم. گفت : من فقط در میدان تو گام می زنم. اگر چیزی را مطرح کنی ، مطرح می کنم. از هر چه می خواهی ، بپرس. معاویه گفت : در روز کشته شدن عمّار بن یاسر ، چه بر زبان می راندی؟ امّ الخیر گفت : سوگند به خدا، از قبل ، درباره آن نیندیشیده بودم و بعد هم آن را اصلاح نکردم ؛ بلکه سخنانی بود که یکباره ، در میان حادثه بر زبانم جاری شد ، و اگر می خواهی سخنی غیر از آن برایت بگویم ، می گویم. معاویه گفت : نه ، همان را می خواهم . آن گاه ، رو به یارانش کرد و گفت : کدام یک از شما گفتار امّ الخیر را به یاد دارد؟ یکی از آنان گفت : من آن را چون سوره حمد ، از حفظ دارم. گفت : بگو . مرد ، [ چنین] تعریف کرد : آری ، ای امیر مؤمنان! گویی اکنون او (امّ الخیر) را می بینم که در بُردی زبیدی و پُر حاشیه ، بر شتر نَرِ خاکستری نشسته و اطرافش را زیراندازی احاطه کرده بود و در دستش تازیانه ای با نوک چند رشته بود و چون شتر نری هیجان زده ، می غرّید و می گفت : «ای مردم ! از پروردگار خود پروا کنید ، چرا که زلزله رستاخیز، امری هولناک است» . خداوند ، حق را آشکار ساخته است ، دلیل را بیان کرده است ، راه را روشن ساخته است ، پرچم را بر افراشته ، و شما را در تاریکیِ مبهم و سیاهیِ تیره گون ، رها نکرده است. خداوند ، شما را بیامرزد! کجا می روید؟ آیا از امیر مؤمنان [ علی علیه السلام ] ، فرار می کنید؟ یا از سپاه[ ِ دشمن ]می گریزید؟ و یا از اسلام، روی برتافته اید؟ یا از حق بازگشته اید؟ آیا سخن خدای عز و جل را نشنیده اید که می گوید : «و البته شما را می آزماییم تا مجاهدان و شکیبایان شما را بازشناسیم و گزارش های [ مربوط به] شما را رسیدگی کنیم» . آن گاه ، سرِ خود را به سوی آسمان بلند کرد ، در حالی که می گفت : پروردگارا! شکیبایی به سررسیده و یقین ، ضعیف گردیده و ترس ، گسترش یافته است. پروردگارا! زمام قلب ها در دست توست. همه را یکْ سخن ، بر محور او (علی علیه السلام ) بر پایه تقوا گِرد آور و دل ها را بر هدایت ، پیوند ده ، و حق را به اهلش برگردان. خداوند شما را رحمت کند. به سوی امام عادل ، وصیّ باوفا و صدّیق اکبر بشتابید. اینها کینه های بدری و بغض های جاهلی و انتقامجویی های اُحدی است که معاویه در روزگار غفلت ، بدانها چنگ زده تا بدان وسیله ، از خون های بنی عبد شمس انتقام بگیرد. آن گاه گفت : «با پیشوایان کفر بجنگید ، چرا که آنان را هیچ پیمانی نیست؛ باشد که [ از پیمان شکنی] باز ایستند» . ای گروه انصار و مهاجران! شکیبایی کنید. با بصیرتی الهی و پایمردی ای الهام گرفته از دین ، جنگ کنید. گویی فردای شما را می بینم که شامیان را چون گلّه گورخرانِ فراری می بینید که نمی دانند در کدام سوراخ زمین بگریزند. آنان ، آخرت را به دنیا فروختند ، و گم راهی را برابر هدایت خریدند. بینایی را به کوری فروختند و پس از اندکی ، پشیمان خواهند شد. آن گاه که ندامت به سراغشان آمد ، درخواست گذشت خواهند کرد. سوگند به خدا، آن که از حق، روی گردانَد ، در باطل قرار می گیرد ، و آن که به راه بهشت نرود ، در دوزخ فرو می افتد. ای مردم! زیرکان ، عمر دنیا را کم دانستند و از آن ، دلْ شستند و زمان آخرت را بسیار شمردند و برای آن ، تلاش کردند. سوگند به خدا ای مردم ، اگر پایمال شدن حقوق ، و تعطیل شدن حدود ، و آشکار شدن ستمکاران ، و قدرت یابی کلمه شیطان نبود ، هر آینه ، گام نهادن در راه مرگ را بر آسایش و خوشیِ زندگی بر نمی گزیدیم. خدا ، شما را رحمت کند! از پسر عموی پیامبر خدا و شوهر دخترش و پدر پسرانش به کجا روی می آورید؟! کسی که از طینت او (پیامبر صلی الله علیه و آله ) آفریده شده و از سرچشمه او جدا شده است ، به رازهای او ویژه گشته ، و دروازه شهر خود و شاخص مسلمانان قرارش داده است. به بغض او منافقان را آشکار کرده است و همواره چنین بوده که خداوند عز و جل به یاری خود ، او را کمک رسانده است و استواری اش را بر سنّت ، پیش برده است؛ و برای راحتی، از روشش منحرف نشده است. او شکافنده سرها و شکننده بت هاست. هنگامی که نماز گزارْد ، مردم مشرک بودند ، و پیرویِ خدا کرد ، حالْ آن که مردم ، در تردید بودند و کار ، به همین منوال بود تا آن که جنگجویان بدر را کُشت و اهل اُحد را از بین برد ، و جمع قبیله هوازن را متفرّق کرد؛ و چه بسیار حوادثی که در دل قومی نفاق و ارتداد و دشمنی را نشاند! من در سخن ، تلاش کردم و در نصیحت ، کوشش بسیار نمودم. توفیق، از خداست و بر شما باد درود و رحمت و برکت خدا! معاویه گفت : سوگند به خدا ای امّ الخیر ، با این گفتار ، جز کشته شدن مرا اراده نکردی. سوگند به خدا، اگر تو را بکشم ، بر من حَرَجی نیست. امّ الخیر گفت : سوگند به خدا ، ای پسرِ هند! بر من ناخوشایند نیست اگر خداوند مرگم را به دست کسی جاری سازد که با بدبختیِ او ، مرا به سعادت رسانَد.

.


ص: 12

. .


ص: 13

. .


ص: 14

. .


ص: 15

. .


ص: 16

7 / 4اُمُّ سِنانٍالعقد الفرید عن سعید بن أبی حذافه :حَبَسَ مَروانُ بنُ الحَکَمِ وهُوَ والِی المَدینَهِ غُلاما مِن بَنی لَیثٍ فی جِنایَهٍ جَناها ، فَأَتَتهُ جَدَّهُ الغُلامِ اُمُّ أبیهِ ، وهِیَ اُمُّ سِنانٍ بِنتُ خَیثَمَهَ ابنِ خَرشَهَ المَذحِجِیَّهُ ، فَکَلَّمَتهُ فِی الغُلامِ ، فَأَغلَظَ مَروانُ ، فَخَرَجَت إلی مُعاوِیَهَ ، فَدَخَلَت عَلَیهِ فَانتَسَبَت ، فَعَرَفَها ، فَقالَ لَها : مَرحَبا یَابنَهَ خَیثَمَهَ ، ما أقدَمَکِ أرضَنا وقَد عَهِدتُکِ تَشتُمینَنا وتُحِضّینَ عَلَینا عَدُوَّنا ؟ ... فَکَیفَ قَولُکِ : عَزُبَ الرُّقادُ فَمُقلَتی لا تَرقُدُ وَاللَّیلُ یُصدِرُ بِالهُمومِ ویورِدُ یا آلَ مَذحِجِ لا مُقامَ فَشَمِّروا إنَّ العَدُوَّ لِالِ أحمَدَ یَقصِدُ هذا عَلِیٌّ کَالهِلالِ تُحُفُّهُ وَسطَ السَّماءِ مِنَ الکَواکِبِ أسعَدُ خَیرُ الخَلائِقِ وَابنُ عَمِّ مُحَمَّدٍ إن یَهدِکُم بِالنّورِ مِنهُ تَهتَدوا ما زالَ مُذ شَهِدَ الحُروبَ مُظَفَّرا وَالنَّصرُ فَوقَ لِوائِهِ ما یُفقَدُ قالَت : کانَ ذلِکَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، وأرجو أن تَکونَ لَنا خَلَفا بَعدَهُ . فَقالَ رَجُلٌ مِن جُلَسائِهِ : کَیفَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ وهِیَ القائِلَهُ : إمّا هَلَکتَ أبَا الحُسَینِ فَلَم تَزَل بِالحَقِّ تُعرَفُ هادِیا مَهدِیّا فَاذهَب عَلَیکَ صَلاهُ رَبِّکَ ما دَعَت فَوقَ الغُصونِ حَمامَهٌ قُمرِیّا قَد کُنتَ بَعدَ مُحَمَّدٍ خَلَفا کَما أوصی إلَیکَ بِنا فَکُنتَ وَفِیّا فَالیَومَ لا خَلَفٌ یُؤَمَّلُ بَعدَهُ هَیهاتَ نَأمُلَ بَعدَهُ إنسِیّا قالَت : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! لِسانٌ نَطَقَ ، وقَولٌ صَدَقَ ، ولَئِن تَحَقَّقَ فیکَ ما ظَنَنّا فَحَظُّکَ الأَوفَرُ ، وَاللّهِ ما وَرَّثَکَ الشَّنَآنَ فی قُلوبِ المُسلِمینَ إلّا هؤُلاءِ ، فَأدحِض مَقالَتَهُم ، وأبعِد مَنزِلَتَهُم ، فَإِنَّکَ إن فَعَلتَ ذلِکَ تَزدَد مِنَ اللّهِ قُربا ، ومِنَ المُؤمِنینَ حُبّا . قالَ : وإنَّکَ لَتَقولینَ ذلِکَ ؟ قالَت : سُبحانَ اللّهِ ! وَاللّهِ ما مِثلُکَ مُدِحَ بِباطِلٍ ، ولَا اعتُذِرَ إلَیهِ بِکَذِبٍ ، وإنَّکَ لَتَعلَمُ ذلِکَ مِن رَأیِنا ، وضَمیرِ قُلوبِنا ، کانَ وَاللّهِ عَلِیٌّ أحَبَّ إلَینا مِنکَ ، وأنتَ أحَبُّ إلَینا مِن غَیرِکَ ، قالَ : مِمَّن ؟ قالَت : مِن مَروانَ بنِ الحَکَمِ وسَعیدِ بنِ العاصِ . (1)

.

1- .العقد الفرید : ج 1 ص 339 ، بلاغات النساء : ص 92 عن سعید بن حذافه .

ص: 17



7 / 4 اُمّ سِنان

7 / 4اُمّ سِنانالعقد الفرید به نقل از سعید بن ابی حذافه : مروان بن حکم که فرماندار مدینه بود ، جوانی از خاندان لیث را به سبب جنایتی که مرتکب شده بود، به زندان افکند. مادر بزرگ پدریِ جوان که امّ سنان، دختر خیثمه بن خراشه مَذحِجی بود ، نزد مروان آمد و با وی درباره جوان، صحبت کرد. مروان با وی تندی کرد. زن ، از پیش او نزد معاویه رفت. بر معاویه وارد شد و نَسَب خود را بیان کرد. معاویه او را شناخت و به وی گفت : آفرین، دختر خَیثمه! چه شد که به سرزمین ما آمدی، حالْ آن که به یاد دارم تو ما را بد می گفتی و دشمنان ما را علیه ما تحریک می کردی؟ این سخنت یادت می آید : خفتگان دور شدند و چشمان من به خواب نمی روند و شب، غم ها را می آورَد و می بَرد. ای مَذحِجیان! وقت درنگ نیست. همّت کنید که دشمن، آل احمد را قصد کرده است. این، علی است، چون ماه که در وسط ستارگان، خوش بختی اطرافش را گرفته است. بهترینِ مردم و پسر عموی محمّد صلی الله علیه و آله اگر به نورْ هدایت می شوید، از او هدایت بجویید. از زمانی که در جنگ حاضر شد، همواره پیروز بود و پیروزی از فراز پرچمش رخت برنمی بندد. گفت : ای امیر المؤمنین! چنان بود و من امیدوارم که پس از او (علی علیه السلام ) تو برای ما جانشین او باشی. یکی از اهل مجلس گفت : چه طور چنین باشد، در حالی که او (امّ سنان) می گفت : هرگز نمیری ای ابوالحسین که همواره هادی و هدایت شده به حق، شناخته می شوی. برو. درود خدایت بر تو باد، تا هنگامی که بر بالای شاخه ها کبوتری می خواند. تو پس از محمّد صلی الله علیه و آله ، جانشین او بودی همان گونه که او به ما درباره تو سفارش کرد، تو وفادار بودی. امروزه، به هیچ کس پس از او برای جانشینی امید نمی رود هیهات که پس از او کسی را آرزو کنیم! امّ سنان گفت : ای امیر المؤمنین! زبانی گویا و سخنی راست است. اگر آنچه که گمان می بریم، در تو تحقّق داشته باشد، که بهره فراوان از آنِ توست. سوگند به خدا، جز این افراد ، هیچ کس دشمنیِ تو را در دل مسلمانان نگذاشته است . حرف هایشان را کنار بنِه و آنان را از خود، دور کن که اگر چنین کنی، به خدا نزدیک و محبوب مسلمانان می شوی. معاویه گفت : تو چنین سخنی می گویی؟ امّ سنان گفت : سبحان اللّه ! سوگند به خدا که کسی چون تو را به باطل، مدح نمی کنند و به دروغ، نزدش عذر نمی آورند و تو خود، نظر ما را می دانی و از آنچه درون دلمان است، آگاهی. سوگند به خدا، علی از تو برای ما دوست داشتنی تر بود، و تو از دیگری برایمان دوست داشتنی تری. معاویه گفت : از چه کسی؟ امّ سنان گفت : از مروان بن حکم و سعید بن عاص.

.


ص: 18

7 / 5الحُصَینُ بنُ المُنذِرِالإمامه والسیاسه فی ذِکرِ اختِلافِ أصحابِ الإِمامِ علیه السلام فِی استِمرارِ القِتالِ فی صِفّینَ : ثُمَّ قامَ الحُصَینُ بنُ المُنذِرِ ، وکانَ أحدَثَ القَومِ سِنّا ، فَقالَ : أیُّهَا النّاسُ ! إنَّما بُنِیَ هذَا الدّینُ عَلَی التَّسلیمِ ؛ فَلا تَدفَعوهُ بِالقِیاسِ ، ولا تَهدمِوهُ بِالشُّبهَهِ ، وإنّا وَاللّهِ لَو أنّا لا نَقبَلُ مِنَ الاُمورِ إلّا ما نَعرِفُ لَأَصبَحَ الحَقُّ فِی الدُّنیا قَلیلاً ، ولَو تُرِکنا وما نَهوی لَأَصبَحَ الباطِلُ فی أیدینا کَثیرا ، وإنَّ لَنا راعِیا قَد حَمِدنا وِردَهُ وصَدرَهُ ، وهُوَ المَأمونُ عَلی ما قالَ وفَعَلَ ، فَإِن قالَ : لا ، قُلنا : لا ، وإن قالَ : نَعَم ، قُلنا : نَعَم . (1)

.

1- .الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 140 ، الأخبار الطوال : ص 189 وفیه من «إنّ لنا ...» ؛ وقعه صفّین : ص 485 کلاهما نحوه وفیهما «الحضین» بدل «الحصین» .

ص: 19



7 / 5 حُصَین بن مُنذر

7 / 5حُصَین بن مُنذرالإمامه والسیاسه در یاد کردِ اختلاف یاران امام علیه السلام در ادامه دادن جنگ در صفّین : آن گاه، حصین بن مُنذر، که از همه جوان تر بود، برخاست و گفت : ای مردم! این دین، برپایه تسلیمْ بنا شده است. آن را با قیاس، از بین نبرید و با شبهه، نابود نکنید. سوگند به خدا، اگر ما جز آنچه را می شناسیم، قبول نکنیم، حق در دنیا بسیار کمیاب خواهد شد، و اگر آنچه را می خواهیم، رها کنیم، باطل در دست ما افزون خواهد شد. ما را راهبری است که از بردن و آوردنش سپاس گزاریم، و او در آنچه که می گوید و یا می کند، قابل اطمینان است. اگر بگوید : نه، می گوییم : نه، و اگر بگوید : آری، می گوییم : آری!

.


ص: 20

7 / 6خالِدُ بنُ مُعَمَّرٍالصواعق المحرقه :قالَ مُعاوِیَهُ لِخالِدِ بنِ مُعَمَّرٍ : لِمَ أحبَبتَ عَلِیّا عَلَینا ؟ قالَ : عَلی ثَلاثِ خِصالٍ : عَلی حِلمِهِ إذا غَضِبَ ، وعَلی صِدقِهِ إذا قالَ ، وعَلی عَدلِهِ إذا حَکَمَ . (1)

7 / 7دارِمِیَّهُ الحَجونِیَّهُالعقد الفرید عن أبی سهل التمیمی :حَجَّ مُعاوِیَهُ فَسَأَلَ عَنِ امرَأَهٍ مِن بَنی کِنانَهَ کانَت تَنزِلُ بِالحَجونِ (2) یُقالُ لَها : دارِمِیَّهُ الحَجونِیَّهُ ... فَبَعَثَ إلَیها فَجیءَ بِها، فَقالَ : ... أ تَدرینَ لِمَ بَعَثتُ إلَیکِ ؟ قالَت : لا یَعلَمُ الغَیبَ إلَا اللّهُ . قالَ : بَعَثتُ إلَیکِ لِأَسأَلَکِ : عَلامَ أحبَبتِ عَلِیّا وأبغَضتِنی ، ووالَیتِهِ وعادَیتِنی ؟ قالَت : أوَتُعفینی یا أمیرَ المُؤمِنینَ ؟ قالَ : لا اُعفیکِ . قالَت : أمّا إذ أبَیتَ ؛ فَإِنّی أحبَبتُ عَلِیّا عَلی عَدلِهِ فِی الرَّعِیَّهِ ، وقَسمِهِ بِالسَّوِیَّهِ ، وأبغَضتُکَ عَلی قِتالِکَ مَن هُوَ أولی مِنکَ بِالأَمرِ ، وطِلبَتِکَ ما لَیسَ لَکَ بِحَقِّ ، ووالَیتُ عَلِیّا عَلی ما عَقَدَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِنَ الوَلاءِ ، وحُبِّهِ المَساکینَ ، وإعظامِهِ لِأَهلِ الدّینِ ، وعادَیتُکَ عَلی سَفکِکَ الدِّماءَ ، وجَورِکَ فِی القَضاءِ ، وحُکمِکَ بِالهَوی ... . قالَ لَها : یا هذِهِ ! هَل رَأَیتِ عَلِیّا ؟ قالَت : إی وَاللّهِ . قالَ : فَکَیفَ رَأَیتِهِ ؟ قالَت : رَأَیتُهُ وَاللّهِ لم یَفتِنهُ المُلکُ الَّذی فَتَنَکَ ، ولَم تَشغَلهُ النِّعمَهُ الَّتی شَغَلَتکَ . قالَ : فَهَل سَمِعتِ کَلامَهُ ؟ قالَت : نَعَم وَاللّهِ ، فَکانَ یَجلُو القَلبَ مِنَ العَمی ، کَما یَجلُو الزَّیتُ صَدَأَ الطَّستِ . قالَ : صَدَقتِ ، فَهَل لَکِ مِن حاجَهٍ ؟ قالَت : أ وَ تَفعَلُ إذا سَأَلتُکَ ؟ قالَ : نَعَم . قالَت : تُعطینی مِئَهَ ناقَهٍ حَمراءَ فیها فَحلُها وراعیها . قالَ : تَصنَعینَ بِها ماذا ؟ قالَت : أغذوا بِأَلبانِهَا الصِّغارَ ، وأستَحیی بِهَا الکِبارَ ، وأکتَسِبُ بِهَا المَکارِمَ ، واُصلِحُ بِها بَینَ العَشائِرِ . قالَ : فَإِن أعطَیتُکِ ذلِکَ ، فَهَل أحُلُّ عِندَکِ مَحَلَّ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ ؟ قالَت : ماءٌ ولا کَصَدّاءٍ ، ومَرعیً ولا کَالسَّعدانِ ، وفَتیً ولا کَمالِکٍ (3) ، یا سُبحانَ اللّهِ ! أ وَدونَهُ ؟ ! فَأَنشَأَ مُعاوِیَهُ یَقولُ : إذا لَم أعُد بِالحِلمِ مِنّی عَلَیکُمُ فَمَن ذَا الَّذی بَعدی یُؤَمَّلُ لِلحِلمِ خُذیها هَنیئا وَاذکُری فِعلَ ماجِدِ جَزاکِ عَلی حَربِ العَداوَهِ بِالسِّلمِ ثُمَّ قالَ : أما وَاللّهِ لَو کانَ عَلِیٌّ حَیّا ما أعطاکِ مِنها شَیئا . قالَت : لا وَاللّهِ ، ولا وَبرَهً وَاحِدَهً مِن مالِ المُسلِمینَ . (4)

.

1- .الصواعق المحرقه : ص 132 ، الفصول المهمّه : ص 127 ؛ الأمالی للطوسی : ص 594 ح 1229 ، تنبیه الخواطر : ج 2 ص 75 ، کشف الغمّه : ج 2 ص 36 وفی الثلاثه الأخیره «ولی» بدل «حکم» .
2- .جبل بأعلی مکّه عنده مدافن أهلها (معجم البلدان : ج 2 ص 225) .
3- .صَدّاء : رَکِیَّه لم یکن عندهم ماء أعذب من مائها . والسَّعدان : أخثر العشب لبنا ، وهو من أنجع المراعی فی المال . ومالک هو ابن نویره (مجمع الأمثال : ج 3 ص 267 الرقم 3842 و ج 2 ص 450 الرقم 2762) . وهذه أمثال ثلاثه تضرب للشیء یفضل علی أشباهه .
4- .العقد الفرید : ج 1 ص 342 ، بلاغات النساء : ص 105 عن أبی إسحاق المقدمی نحوه .

ص: 21



7 / 6 خالد بن معمَّر

7 / 7 دارِمیّه حَجونی

7 / 6خالد بن معمَّرالصواعق المُحْرقه :معاویه به خالد بن معمّر گفت : چرا علی را نسبت به ما دوست تر می داری؟ پاسخ داد : به خاطر سه ویژگی : به خاطر برد باری اش در هنگامی که خشمگین می شد ؛ و به خاطر راستگویی اش هر وقت که سخن می گفت ؛ و به خاطر دادگری اش، هرگاه داوری می کرد.

7 / 7دارِمیّه حَجونیالعقد الفرید به نقل از ابوسهل تمیمی : معاویه، حج به جا آورد و در آن جا درباره زنی پرسید که در حَجُونْ سکونت داشت و وی را دارمیه حجونی می گفتند... . کسی را پیِ او فرستاد و او را آوردند ... . گفت : آیا می دانی برای چه به دنبال تو فرستادم؟ گفت : جز خدا، کسی علم غیب نمی داند. معاویه گفت : به دنبالت فرستادم تا از تو بپرسم : چرا علی را دوست می داشتی و مرا بد می داشتی و از او پیروی می کردی و با من، دشمنی می ورزیدی؟ گفت : مرا معاف دار، ای امیر المؤمنین! معاویه گفت : معاف نمی دارم. زن گفت : حال که نمی پذیری، بدان که علی را به خاطر دادگری اش در بین توده مردم، و قسمت کردن به تساوی، دوست می داشتم. تو را از آن جهتْ دشمن می داشتم که با آن کس که از تو برخلافتْ سزاوارتر است، جنگیدی و چیزی را خواستی که حقّ تو نبود. علی را از آن رو پیروی کردم که پیامبر خدا بر دوستی او پیمان گرفت و [ نیز] به خاطر مهرورزی اش با مستمندان و بزرگداشتِ دینداران ؛ و تو را به خاطر خونریزی هایت، ستمکاری ات در داوری و زمامداری ات بر طبق هوای نفس، دشمن می دارم... . معاویه گفت : ای زن! آیا علی را دیده ای؟ پاسخ داد : آری. پرسید : او را چه طور دیدی؟ پاسخ داد : سوگند به خدا، وی را دیدم که پادشاهی ای که تو را فریفته، او را نفریفته بود، و نعمتی که تو را به خودْ مشغول کرده، او را مشغول نداشته بود. پرسید : آیا سخنش را شنیده ای؟ پاسخ داد : آری . سوگند به خدا، سخن او دل را از کوری جلا می داد، چون جلا یافتن طشت با روغن. معاویه گفت : راست گفتی . آیا حاجتی داری؟ زن پرسید : اگر بخواهم، انجام می دهی؟ گفت : آری. زن گفت : هزار ناقه سرخْ مو بده که در بین آنها نر و نیز کسی که به آنها رسیدگی کند ، باشد. پرسید : با آنها چه کار می کنی؟ گفت : از شیر آنها، کودکان را غذا می دهم، کهنْ سالان را زنده نگه می دارم، خوبی ها را به وسیله آنها به دست می آورم، و در بین عشایر، به اصلاح می پردازم. معاویه گفت : اگر این در خواستت را بدهم، آیا در نزد تو جایگاه علی بن ابی طالب را می گیرم؟ گفت : آبی چون آب صدّاء نیست و چرا گاهی چون سعدان، و جوانی چون مالک. (1) سبحان اللّه ! آیا چون او شوی؟! معاویه شروع کرد به خواندن این شعر : اگر به بردباری بر شما روی نکنم پس، از چه کسی پس از من، امید بردباری می رود؟ آن را گوارا بگیر و یاد کن از کار بزرگواری که در برابر جنگ ، تو را با صلح پاداش داد. آن گاه گفت : امّا سوگند به خدا، اگر علی زنده بود، از این شترها چیزی به تو نمی داد. زن گفت : نه به خدا سوگند، و نه به مقدار سرِ سوزنی از مال مسلمانان!

.

1- .صدّاء ، چشمه بسیار شیرین و سعدان ، علف پُر شیر و مالک ، همان مالک بن نویره است که این سه جمله ، مَثَل است برای هماورد نداشتن چیزِ مورد نظر (مجمع الأمثال : ج 3 ص 267 ش 3842 و ج 2 ص 450 ش 2762) .

ص: 22

. .


ص: 23

. .


ص: 24

7 / 8الرَّبیعُ بنُ خُثَیمٍفضائل الصحابه لابن حنبل عن منذر عن الربیع بن خثیم (1) وذَکَروا عِندَهُ عَلِیّا علیه السلام فَقالَ : ما رَأَیتُ أحَدا [ مِن ] (2) مُبغِضیهِ أشَدَّ لَهُ بُغضا ، ولا مُحِبّیهِ أشَدَّ لَهُ حُبّا ، ولَم أرَهُم یَجِدونَ عَلَیهِ فی حُکمِهِ ، وَاللّهُ عَزَّ وجَلَّ یَقولُ : «وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا» (3) . (4)

.

1- .فی المصدر : «خیثم» ، والصحیح ما أثبتناه .
2- .ما بین المعقوفین إضافه یقتضیها السیاق .
3- .البقره : 269 .
4- .فضائل الصحابه لابن حنبل : ج 2 ص 575 ح 973 .

ص: 25



7 / 8 ربیع بن خُثَیم

7 / 8ربیع بن خُثَیمفضائل الصحابه ، ابن حنبل به نقل از مُنذر، از ربیع بن خثیم که نزد وی از علی علیه السلام یاد کرده بودند : هیچ کس را [چون علی ]ندیده ام که دشمنانش این اندازه با او دشمنی کنند و دوستدارانش این اندازه او را دوست بدارند . و ندیدم که کسی در حکومت او ایرادی بر او گرفته باشد و خداوند عز و جل می فرماید : «و به هر کس حکمت داده شود، به یقین، خیر فراوان داده شده است» .

.


ص: 26

7 / 9زَیدُ بنُ صوحانَالإمام الصادق علیه السلام :لَمّا صُرِعَ زَیدُ بنُ صوحانَ رَحمَهُ اللّهِ عَلَیهِ یَومَ الجَمَلِ ، جاءَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام حَتّی جَلَسَ عِندَ رَأسِهِ فَقالَ : رَحِمَکَ اللّهُ یا زَیدُ ، قَد کُنتَ خَفیفَ المَؤونَهِ عَظیمَ المَعونَهِ . قالَ : فَرَفَعَ زَیدٌ رَأسَهُ إلَیهِ وقالَ : وأنتَ فَجَزاکَ اللّهُ خَیرا یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، فَوَاللّهِ ما عَلِمتُکَ إلّا بِاللّهِ عَلیما ، وفی اُمِّ الِکتابِ عَلِیّا حَکیما ، وأنَّ اللّهَ فی صَدرِکَ لَعَظیمٌ . وَاللّهِ ما قاتَلتُ مَعَکَ عَلی جَهالَهٍ ، ولکِنّی سَمِعتُ اُمَّ سَلَمَهَ زَوجَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله تَقولُ : سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ ، وعادِ مَن عاداهُ ، وَانصُر مَن نَصَرَهُ ، وَاخذُل مَن خَذَلَهُ» فَکَرِهتُ وَاللّهِ أن أخذُلَکَ فَیَخذُلَنِیَ اللّهُ . (1)

7 / 10سَودَهُ الهَمدانِیَّهُبلاغات النساء عن محمّد بن عبید اللّه :اِستَأذَنَت سَودَهُ بِنتُ عُمارَهَ بنِ الأَسکِ (2) الهَمدانِیَّهُ عَلی مُعاوِیَهَ بنِ أبی سُفیانَ فَأَذِنَ لَها ، فَلَمّا دَخَلَت عَلَیهِ قالَ : هِی یا بِنتَ الأَسکِ ! أ لَستِ القائِلَهَ یَومَ صِفّینَ : شَمِّر کَفِعلِ أبیکَ یَابنَ عُمارَهَ یَومَ الطِّعانِ ومُلتَقَی الأَقرانِ وَانصُر عَلِیّا وَالحُسَینَ ورَهطَهُ وَاقصِد لِهِندٍ وَابنِها بِهَوانِ إنَّ الإِمامَ أخُو النَّبِیِّ مُحَمَّدِ عَلَمُ الهُدی ومَنارَهُ الإیمانِ فَقِهِ الحُتوفَ وَسِر أمامَ لِوائِهِ قُدُما بِأَبیضَ صارِمٍ وسِنانِ قالَت : إی وَاللّهِ ، ما مِثلی مَن رَغِبَ عَنِ الحَقِّ أوِ اعتَذَرَ بِالکَذِبِ . قالَ لَها : فَما حَمَلَکِ عَلی ذلِکَ ؟ قالَت : حُبُّ عَلِیٍّ علیه السلام وَاتِّباعُ الحَقِّ . قالَ : فَوَاللّهِ ما أری عَلَیکِ مِن أثَرِ عَلِیٍّ شَیئا . قالَت : أنشُدُکَ اللّهَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ وإعادَهَ ما مَضی وتَذکارَ ما قَد نُسِیَ ! قالَ : هَیهاتَ ما مِثلُ مَقامِ أخیکِ یُنسی ، وما لَقیتُ مِن أحَدٍ ما لَقیتُ مِن قَومِکِ وأخیکِ قالَت : صَدَقَ فوکَ ، لَم یَکُن أخی ذَمیمَ المَقامِ ، ولا خَفِیَّ المَکانِ ، کانَ وَاللّهِ کَقَولِ الخَنَساءِ : وإنَّ صَخرا لَتَأتَمُّ الهُداهُ بِهِ کَأَنَّهُ علَمٌ فی رَأسِهِ نارُ قالَ : صَدَقتِ ، لَقَد کانَ کَذلِکِ ، فَقالَت : ماتَ الرَّأسُ وبُتِرَ الذَّنَبُ ، وبِاللّهِ أسأَلُ أمیرَ المُؤمِنینَ إعفائی مِمَّا استَعفَیتُ مِنهُ . قالَ : قَد فَعَلتُ ، فَما حاجَتُکِ ؟ قالَت : إنَّکَ أصبَحتَ لِلنّاسِ سَیِّدا ، ولِأَمرِهِم مُتَقَلِّدا ، وَاللّهُ سَائِلُکَ مِن أمرِنا ومَا افتَرَضَ عَلَیکَ مِن حَقِّنا ، ولا یَزالُ یَقدُمُ عَلَینا مَن یَنوءُ بِعِزِّکَ ، ویَبطِشُ بِسُلطانِکَ ، فَیَحصِدُنا حَصدَ السُّنبُلِ ، ویَدوسُنا دَوسَ البَقَرِ ، ویَسومُنَا الخَسیسَهَ ، ویَسلُبُنَا الجَلیلَهَ ، هذا بُسرُ بنُ أرطاهَ قَدِمَ عَلَینا مِن قِبَلِکَ ، فَقَتَلَ رِجالی ، وأخَذَ مالی ، یَقولُ لی : فوهی بِمَا أستَعصمُ اللّهَ مِنهُ وَألجَأُ إلَیهِ فیهِ ، ولَولَا الطّاعَهُ لَکانَ فینا عِزٌّ ومَنَعَهٌ ، فَإِمّا عَزَلتَهُ عَنّا فَشَکَرناکَ ، وإمّا لا فَعَرَّفناکَ . فَقالَ مُعاوِیَهُ : أ تُهَدِّدینی بِقَومِکِ ؟ ! لَقَد هَمَمتُ أن أحمِلَکِ عَلی قَتَبٍ (3) أشرَسَ ، فَأَرُدَّکِ إلَیهِ ، یُنفِذُ فیکِ حُکمَهُ ، فَأَطرَقَت تَبکی ثُمَّ أنشَأَت تَقولُ : صَلَّی الإِلهُ عَلی جِسمٍ تَضَمَّنَهُ قَبرٌ فَأَصبَحَ فیهِ العَدلُ مَدفونا قَد حالَفَ الحَقَّ لا یَبغی بِهِ بَدَلا فَصارَ بِالحَقِّ وَالإیمانِ مَقرونا قالَ لَها : ومَن ذلِکِ ؟ قالَت : عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ علیه السلام . قالَ : وما صَنَعَ بکِ حَتّی صارَ عِندَکِ کَذلِکِ ؟ قالَت : قَدِمتُ عَلَیهِ فی رَجُلٍ وَلّاهُ صَدَقَتَنا قَدِمَ عَلَینا مِن قِبَلِهِ ، فَکانَ بَینی وبَینَهُ ما بَینَ الغَثِّ وَالسَّمینِ ، فَأَتیتُ عَلِیّا علیه السلام لِأَشکُوَ إلَیهِ ما صَنَعَ فَوَجَدتُهُ قائِما یُصَلّی ، فَلَمّا نَظَرَ إلَیَّ انفَتَلَ مِن صَلاتِهِ ، ثُمَّ قالَ لی بِرَأفَهٍ وتَعَطُّفٍ : أ لَکِ حاجَهٌ ؟ فَأَخبَرتُهُ الخَبَرَ ، فَبَکی ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ إنَّکَ أنتَ الشّاهِدُ عَلَیَّ وعَلَیهِم ، أنّی لَم آمُرهُم بِظُلمِ خَلقِکَ ولا بِتَرکِ حَقِّکَ ، ثُمَّ أخرَجَ مِن جَیبِهِ قِطعَهَ جِلدٍ کَهَیئَهِ طَرَفِ الجَواب (4) فَکَتَبَ فیها : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ قَد جاءَتکُم بَیِّنَهٌ مِن رَبِّکُم ، فَأَوفُوا الکَیلَ وَالمیزانَ بِالقِسطِ (5) ، «وَ لَا تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْیَآءَهُمْ وَ لَا تَعْثَوْاْ فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ» (6) ، «بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ وَ مَآ أَنَا عَلَیْکُم بِحَفِیظٍ» (7) . إذا قَرَأتَ کِتابی فَاحتَفِظ بِما فی یَدَیکَ مِن عَمَلِنا حَتّی یَقدُمَ عَلَیکَ مَن یَقبِضُهُ مِنکَ ، وَالسَّلامُ . فَأَخَذتُهُ مِنهُ ، وَاللّهِ ما خَتَمَهُ بِطینٍ ولا خَزَمَهُ بِخِزامٍ ، فَقَرَأتُهُ ، فَقالَ لَها مُعاوِیَهُ : لَقَد لَمَّظَکُمُ (8) ابنُ أبی طالِبٍ الجُرأَهَ عَلَی السُّلطانِ فَبَطیئا ما تُفطَمونَ . ثُمَّ قالَ : اُکتُبوا لَها بِرَدِّ مالِها وَالعدلِ عَلَیها . قالَت : ألی خاصٌّ أم لِقَومی عامٌّ ؟ قالَ : ما أنتِ وقَومُکِ ؟ قالَت : هِیَ وَاللّهِ إذَنِ الفَحشاءُ وَاللُّؤمُ ، إن لَم یَکُن عَدلاً شامِلاً وإلّا فَأَنَا کَسائِرِ قَومی . قالَ : اُکتُبوا لَها ولِقَومِها . (9)

.

1- .رجال الکشّی : ج 1 ص 284 الرقم 119 ، الاختصاص : ص 79 کلاهما عن عبد اللّه بن سنان .
2- .کذا فی المصدر ، وفی العقد الفرید : «الأشتر» بدل «الأسک» .
3- .القَتَب : رَحل صغیر علی قَدر السنام (الصحاح : ج 1 ص 198 «قتب») .
4- .کذا فی المصدر ، والظاهر أنّ الصحیح : «الجراب» کما فی المصادر الاُخری . والجِراب : وعاءٌ من إهاب [جلد ]الشاء (لسان العرب : ج 1 ص 261 «جرب») .
5- .مضمون الآیه 85 من سوره الأعراف .
6- .الشعراء : 183 .
7- .هود : 86 .
8- .التَّلَمُّظ : التذوّق ، ولَمَظَ الماءَ : ذاقَه بطرف لسانه ، ولمَّظ فلانا لُماظَهً : أی شیئا یتلمّظه (لسان العرب : ج 7 ص 461 و462 «لمظ») .
9- .بلاغات النساء : ص 47 ، العقد الفرید : ج 1 ص 335 ، الفتوح : ج 3 ص 59 وراجع الفصول المهمّه : ص 127 وتاریخ دمشق : ج 42 ص 587 .

ص: 27



7 / 9 زید بن صُوحان

7 / 10 سوده هَمْدانی

7 / 9زید بن صُوحانامام صادق علیه السلام :هنگامی که در جنگ جمل، زید بن صوحان بر زمین افتاد، امیرمؤمنان، بالای سرش آمد و نشست و فرمود : «خدا رحمتت کنند ، ای زید! تو سبک بار و پُر بهره بودی». زید، سرش را بلند کرد و گفت : خدا تو را خیر بدهد، ای امیرمؤمنان! به خدا سوگند، تو را جز این نشناختم که به خدا دانایی و در اُمّ الکتاب، بلندمنزلت و حکیم هستی، و خداوند، در درون جانت، بزرگ است. سوگند به خدا، از روی ناآگاهی در کنارت نجنگیدم ؛ بلکه از امّ سلمه ، همسر پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که می گفت : از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود : «هر کس که من مولای اویم، علی مولای اوست . خداوندا! دوستدار علی را دوست بدار و دشمن علی را دشمن بدار. یاری کننده علی را یاری کن و تنها گذارنده علی را تنها بگذار». سوگند به خدا، بد داشتم که تو را بی یاور بگذارم و خدا، مرا بی یاور بگذارد.

7 / 10سوده هَمْدانیبلاغات النساء به نقل از محمّد بن عبید اللّه : سوده، دختر عماره بن اَسک هَمْدانی، اجازه ورود به نزد معاویه خواست و معاویه، اجازه داد. وقتی وارد شد، معاویه گفت : ای دختر اسک! آیا تو گوینده این شعر در جنگ صفّین نبودی : «ای ابن عماره! چون پدرت آستین بالا بزن در روز جنگ و دیدار هم قطاران. و علی و حسین و گروه آنان را یاری ده و هند و پسرش را نابود ساز. این امام، برادر پیامبر، محمّد صلی الله علیه و آله و پرچم هدایت و مشعل ایمان است . جان پناه او باش و در جلوی پرچمش با شمشیر برنده و نیزه، گامی به پیش رو»؟ زن گفت : آری. انسانی چون من، از حق، روی گردان نمی شود و به دروغ، عذر نمی طلبد. معاویه گفت : چه باعث شد که چنین کردی؟ زن گفت : دوستی علی و پیروی از حق . گفت : سوگند به خدا، در تو اثری از علی نمی بینم. زن گفت : تو را به خدا ای امیر مؤمنان از بازگو کردن گذشته و یادآوری آنچه فراموش شده ، درگذر. معاویه گفت : مُحال است آنچه برادر تو انجام داد، فراموش شود! آنچه که از برادر و خویشان تو دیدم، از هیچ کس ندیدم. زن گفت : دهانت راست گفت. برادرم نه پَستْ جایگاه بود و نه موقعیتش مخفی بود. سوگند به خدا، او مصداق سخن خِنّساء شاعر بود که گفت : راهجویان از صَخر پیروی می کنند گویی پرچمی است که در نوک آن، آتشی افروخته شده است. معاویه گفت : آری، چنین بود. زن گفت : سر رفت و دُم، بریده شد . سوگند به خدا ای امیر مؤمنان که از من و آنچه که به خاطرش درخواست گذشت می کنم، درگذر. معاویه گفت : درگذشتم . نیازت چیست؟ زن گفت : تو اکنون، سَرور مردم شده ای و کارهای آنان را به دست گرفته ای و خداوند، از کارهای ما و از آنچه که حقوق ما برگردن توست، از تو بازخواست خواهد کرد. همواره کسی به سوی ما می آید که به عزّت تو، علیه ما اقدام می کند و به سلطنت تو بر ما یورش می بَرَد، و ما را چون خوشه می چیند، و همچون گاو، ما را لگدکوب می کند، خساست را بر ما تحمیل می کند و عزّت ما را می گیرد. این بُسْر بن اَرطات ، از سوی تو برای ما آمده است. مردان مرا کشته، اموال مرا گرفته و به من می گوید از آنچه که خدا از آن باز داشته دهان ببند، و خود، همان را انجام می دهد، و اگر [ اصل ]فرمانبری نبود، در بین ما عزّت و بازدارندگی [ برای مقابله با وی] وجود دارد. بنابراین، یا او را عزل کن که در این صورت، سپاس گزارت خواهیم بود ؛ و یا نکن که به تو خواهیم فهماند. معاویه گفت : آیا به پشتوانه خویشانت مرا تهدید می کنی؟ تصمیم گرفتم تو را بر شتری چموش سوار کنم تا تو را به نزد او برگردانَد و فرمانش را درباره تو به اجرا گذارَد. زن، سربه زیر انداخت و گریست و آن گاه گفت : درود خدا بر پیکری که گور، او را در خود گرفت و دادگری هم با او مدفون شد. هم پیمان حق بود و هیچ چیزی را همسان آن نمی دید و همواره با حق و ایمان، مقرون بود. معاویه گفت : آن، که بود؟ زن گفت : علی بن ابی طالب. معاویه پرسید : با تو چه کرده که چنین مقامی در نزدت یافته است؟ زن گفت : درباره شخصی که وی او را برای صدقات (مالیات) ما گمارده بود و از سوی او نزد ما آمده بود و در بین من و او اختلافی وجود داشت ، نزد علی رفتم تا به او شکایت کنم. وی در نماز بود. وقتی نگاهش به من افتاد، نمازش را تمام کرد و آن گاه، با مهربانی و عطوفت فرمود : «آیا نیازی داری؟». داستان را به او گفتم. گریست و آن گاه فرمود : «خداوندا! تو بر من و بر آنان گواهی. من به ستمگری بر خلق و یا ترک حقّ تو فرمان نداده ام». آن گاه تکّه چرمی از جیب خود درآورد و بر آن نوشت : «به نام خداوند بخشنده مهربان. از سوی خدایتان دلیل روشنی برای شما رسیده است. پیمانه کردن و وزن کردن را به قسط انجام دهید. (1) «و از ارزش اموال مردم، مکاهید و در زمین، سر به فساد برمدارید» . «باقی مانده [ حلال] خدا برای شما بهتر است، و من بر شما نگهبانم» . وقتی نامه ام را خواندی، آنچه از کارهای ما به دست تو بود ، نگه دار تا کسی بیاید و آن را از تو تحویل بگیرد. والسلام!». نامه را از او گرفتم. سوگند به خدا، آن را با گِلی مهر نکرد و در چیزی نپیچید و من، آن را خواندم. معاویه گفت : علی بن ابی طالب، جسارت بر پادشاه را به شما چشانده و آنچه به شیر در جانتان رفته، به کُندی خارج خواهد شد. آن گاه گفت : فرمان برگشت اموال و اجرای عدالت در حقّش را برایش بنویسید. زن گفت : آیا تنها درباره من و یا همه خویشان من؟ معاویه گفت : چه کار به خویشانت داری؟ زن گفت : سوگند به خدا، این، بد و موجب پستی است، اگر عدالت، فراگیر نباشد ؛ وگرنه من هم یکی از خاندانم هستم. معاویه گفت : در حقّ این و خویشانش بنویسید.

.

1- .مضمون آیه 85 سوره اعراف .

ص: 28

. .


ص: 29

. .


ص: 30

. .


ص: 31

. .


ص: 32

7 / 11صَعصَعَهُ بنُ صوحانَتاریخ الیعقوبی فی ذِکرِ بَیعَهِ النّاسِ لِأَمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام : ... وقامَ صَعصَعَهُ بنُ صوحانَ فَقالَ : وَاللّهِ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، لَقَد زَیَّنتَ الخِلافَهَ وما زانَتکَ ، ورَفَعتَها وما رَفَعَتکَ ، ولَهِیَ إلَیکَ أحوَجُ مِنکَ إلَیها . (1)

المناقب للکوفی عن عبد الملک بن عمیر :سُئِلَ صَعصَعَهُ بنُ صوحانَ : کَیفَ کانَ عَلِیٌّ ؟ قالَ : لَم یَقُل مُستَزیدا لَهُ فَواتَهُ ولا مُستَقصِرا (2) ، إنَّهُ جَمَعَ الحِلمَ ، وَالسِّلمَ ، وَالعِلمَ ، وَالقَرابَهَ القَریبَهَ ، وَالهِجرَهَ القَدیمَهَ ، وَالبَلاءَ العَظیمَ فِی الإِسلامِ . (3)

.

1- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 179 .
2- .کذا فی المصدر .
3- .المناقب للکوفی : ج 2 ص 67 ح 550 .

ص: 33



7 / 11 صَعصَعَه بن صُوحان

7 / 11صَعصَعَه بن صُوحانتاریخ الیعقوبی در یادکردِ بیعت مردم با امیرمؤمنان : ... صعصعه بن صوحان برخاست و گفت : سوگند به خدا ای امیرمؤمنان ، تو خلافت را زینت دادی، خلافت به تو زینت نداده است. تو مقام خلافت را بالا بردی و آن ، مقام تو را بالا نبرده است، و خلافت به تو نیازمندتر است تا تو به خلافت!

المناقب ، کوفی به نقل از عبد الملک بن عُمَیر : از صعصعه بن صوحان پرسیده شده که علی علیه السلام چگونه بود؟ گفت : زیاده گویی نمی کرد و حق کلام را به جای می آورد . او بردباری، سلامت نفس، دانش، نزدیکیِ خانوادگی [ به پیامبر خدا]، مهاجرت پیشین و گرفتاری های بزرگ در راه اسلام را با هم جمع کرد.

.


ص: 34

شرح نهج البلاغه :قالَ صَعصَعَهُ بنُ صوحانَ وغَیرُهُ مِن شیعَتِهِ وأصحابِهِ : کانَ [عَلِیٌّ علیه السلام ]فینا کَأَحَدِنا ؛ لینَ جانِبٍ ، وشِدَّهَ تَواضُعٍ ، وسُهولَهَ قِیادٍ ، وکُنّا نَهابُهُ مَهابَهَ الأَسیرِ المَربوطِ لِلسَّیّافِ الواقِفِ عَلی رَأسِهِ . (1)

تذکره الخواصّ عن عمرو بن یحیی عن صعصعه بن صوحان :إنَّهُ مَرَّ عَلَی المُغیرَهِ بنِ شُعبَهَ فَقالَ لَهُ : مِن أینَ أقبَلتَ ؟ فَقالَ : مِن عِندِ الوَلِیِّ التَّقِیِّ الجَوادِ الحَیِیِّ (2) الحَلیمِ الوَفِیِّ الکَریمِ الحَفِیِّ ، المانِعِ بِسَیفِهِ ، الجَوادِ بِکَفِّهِ ، الوَرِیِّ زَندُهُ (3) ، الکَثیرِ رِفدُهُ ، الَّذی هُوَ مِن ضِئضِئِ (4) أشرافٍ أمجادٍ لُیوثٍ أنجادٍ ، لَیسَ بِإِقعادٍ (5) ولا إنکادٍ ، لَیسَ فی أمرِهِ ولا فی قَولِهِ فَنَدٌ ، لَیسَ بِالطّائِشِ النَّزِقِ ، ولا بِالرّایثِ المَذِقِ (6) ، کَریمُ الأَبناءِ ، شَریفُ الآباءِ ، حَسَنُ البَلاءِ ، ثاقِبُ السَّناءِ ، مُجَرَّبٌ مَشهورٌ ، وشُجاعٌ مَذکورٌ ، زاهِدٌ فِی الدُّنیا ، راغِبٌ فِی الاُخری . فَقالَ المُغیرَهُ بنُ شُعبَهَ : هذِهِ صِفاتُ أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیٍّ علیه السلام . (7)

.

1- .شرح نهج البلاغه : ج 1 ص 25 ؛ بحار الأنوار : ج 41 ص 147 .
2- .فی المصدر : «الحی» وهو تصحیف .
3- .الزَّنْد : العود الأعلی الذی یقتدح به النار . وإنّه لواری الزَّند ووریّه : یکون ذلک فی الکرم وغیره من الخصال المحموده (لسان العرب : ج 3 ص 195 «زند») .
4- .الضئضئ : هو الأصل والمعدن (لسان العرب : ج 1 ص 110 «ضأضأ») .
5- .الإقعاد : قلّه الآباء والأجداد ؛ وهو مذموم (لسان العرب : ج 3 ص 362 «قعد») .
6- .الرایث : من الرَّیث ؛ الإبطاء . ورجلٌ مَذِق : مَلُول (لسان العرب : ج 2 ص 157 «ریث» و ج 10 ص 340 «مذق») .
7- .تذکره الخواصّ : ص 118 .

ص: 35

شرح نهج البلاغه :صعصعه بن صوحان و غیر او از پیروان و یاران علی علیه السلام گفتند : [ علی علیه السلام ] در بین ما چون یکی از ما بود. نرم خو، متواضع و آسانگیر بود، و ما چون اسیران در بندی که جلّاد بر بالای سرشان ایستاده باشد، از هیبت او واهمه داشتیم.

تذکره الخواص به نقل از عمرو بن یحیی، از صعصعه بن صوحان : وی (صعصعه) بر مغیره بن شعبه گذشت و مغیره پرسید : از کجا می آیی؟ گفت : از نزد حاکم پرهیزگارِ بخشنده با شرمِ بردبارِ وفادارِ کریم و پذیرنده، که به شمشیرش باز می دارد، با دستش می بخشد، اجاقش همیشه روشن است و حمایتگری اش بسیار است. آن که از ریشه و اصل اشراف، بزرگان، شیر مردان و دلیران است. نه کم ریشه است و نه درکارش پُر زحمت و نه در سخنش دروغگو. نه بی ثبات و تند است، و نه کسِل و تنبل . دارنده فرزندان کریم و پدران شریف است . خوشْ آزموده و ستاره درخشان است. تجربه دارِ مشهور و دلیرِ نام آور است. در دنیا، زاهد و شیفته آخرت است. مغیره گفت : اینها، ویژگی های امیر مؤمنان علی است.

.


ص: 36

الاختصاص عن مسمع بن عبد اللّه البصری عن رجل :لَمّا بَعَثَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ صَعصَعَهَ بنَ صوحانَ إلَی الخَوارِجِ قالوا لَهُ : أرَأَیتَ لَو کانَ عَلِیٌّ مَعَنا فی مَوضِعِنا أ تَکونُ مَعَهُ ؟ قالَ : نَعَم، قالوا : فَأَنتَ إذا مُقَلِّدٌ عَلِیّا دینَکَ ، اِرجِع فَلا دینَ لَکَ! فَقالَ لَهُم صَعصَعَهُ : وَیلَکُم ! أ لا اُقَلِّدُ مَن قَلَّدَ اللّهَ فَأَحسَنَ التَّقلیدَ ، فَاضطَلَعَ بِأَمرِ اللّهِ صِدّیقا لَم یَزَل ؟ أ وَلَم یَکُن رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله إذَا اشتَدَّتِ الحَربُ قَدَّمَهُ فی لَهَواتِها فَیَطَأُ صِماخَها بِأَخمَصِهِ ، ویُخمِدُ لَهَبَها بِحَدِّهِ ، مَکدودا فی ذاتِ اللّهِ ... . فَأَنّی تُصرَفونَ ؟ وأینَ تَذهَبونَ ؟ وإلی مَن تَرغَبونَ ؟ وعَمَّن تَصدِفونَ ؟ عَنِ القَمَرِ الباهِرِ ، وَالسِّراجِ الزّاهِرِ ، وصِراطِ اللّهِ المُستَقیمِ ، وسَبیلِ اللّهِ (1) المُقیمِ . قاتَلَکُمُ اللّهُ ، أنّی تُؤفَکونَ ؟ أ فِی الصِّدّیقِ الأَکبَرِ وَالغَرَضِ الأَقصی تَرمونَ ، طاشَت عُقولُکُم ، وغارَت حُلومُکُم ، وشاهَت وُجوهُکُم ، لَقَد عَلَوتُمُ القُلَّهَ مِنَ الجَبَلِ ، وباعَدتُمُ العِلَّهَ (2) مِنَ النَّهَلِ ، أ تَستَهدِفونَ أمیرَ المُؤمِنینَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ ووَصِیَّ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؟ لَقَد سَوَّلَت لَکُم أنفُسُکُم خُسرانا مُبینا ، فَبُعدا وسُحقا لِلکَفَرَهِ الظّالِمینَ ، عَدَلَ بِکُم عَنِ القَصدِ الشَّیطانُ ، وعَمِیَ لَکُم عَن واضِحِ المَحَجَّهِ الحِرمانُ . (3)

راجع : ج 7 ص 396 (فی رثاء الإمام) .

.

1- .فی المصدر : «حسان الأعد» ، والتصویب من بعض النسخ الخطیّه وبحار الأنوار .
2- .من العَلّ : الشربه الثانیه (لسان العرب : ج 11 ص 467 «علل») .
3- .الاختصاص : ص 121 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 402 ح 624 .

ص: 37

الاختصاص به نقل از مسمع بن عبد اللّه بصری، از مردی : هنگامی که علی بن ابی طالب علیه السلام درود خدا بر او باد صعصعه بن صوحان را به مقابله خوارج فرستاد، آنان به وی گفتند : فکر می کنی اگر علی با ما در این جا باشد، آیا با او خواهی بود؟ گفت : آری. گفتند : بنابراین، تو دینت را پیرو علی قرار دادی. برگرد که تو دین نداری! صعصعه به آنان گفت : وای بر شما! آیا پیرو کسی نباشم که خدا را پیروی کرده و در پیروی نیکوکار کرده است و به راستی، فرمان خدا را همواره انجام داده است؟ آیا چنین نبود که هرگاه آتش جنگ برافروخته می شد ، پیامبر خدا وی را به میان معرکه می فرستاد و او با قهر و غلبه آن را لگدکوب می کرد و با شمشیرش، آتش جنگ را خاموش می ساخت و در ذات خدا غرق بود؟... به کدام سو می چرخید؟ و به کجا می روید؟ و به که روی می آورید؟ و از چه کسی روی بر می گردانید؟ از ماه درخشان و چراغ روشن و صراط مستقیم خدا و شایسته آماده پایدار؟ خدا شما را بکشد! کجا بازگردانده می شوید؟ آیا درباره صدّیق اکبر و هدف نهایی، تردید دارید؟ خِرَدهایتان بی ثبات گردیده، و اندیشه هایتان به غارت رفته، و چهره هایتان مشوّش شده است. از قلّه کوه، بالاتر رفتید و از نوشیدن آب چشمه، دور گشتید. آیا امیر مؤمنان که درود خدا بر او باد و وصیّ پیامبر خدا را هدف قرار داده اید؟ نفْستان برای شما خسارت آشکاری را آذین کرده است. دوری و پراکندگی بر کافران ستمکار باد! شیطان، شما را از راه درست، دور ساخته، و از [ دیدن] راه روشن، کورتان ساخته است.

ر . ک : ج 7 ص 397 (در سوگ امام) .

.


ص: 38

7 / 12ضِرَارُ بنُ ضَمرَهَمروج الذهب :دَخَلَ ضِرارُ بنُ ضَمرَهَ ؛ وکانَ مِن خَواصِّ عَلِیٍّ عَلی مُعاوِیَهَ وافِدا ، فَقالَ لَهُ : صِف لی عَلِیّا . قالَ : أعفِنی یا أمیرَ المُؤمِنینَ . قالَ مُعاوِیَهُ : لابُدَّ مِن ذلِکَ . فَقالَ : أمّا إذا کانَ لابُدَّ مِن ذلِکَ فَإِنَّهُ کانَ وَاللّهِ بَعیدَ المَدی ، شَدیدَ القُوی ، یَقولُ فَصلاً ، ویَحکُم عَدلاً ، یَتَفَجَّرُ العِلمُ مِن جَوانِبِهِ ، وتَنطِقُ الحِکمَهُ مِن نَواحیهِ ، یُعجِبُهُ مِنَ الطَّعامِ ما خَشُنَ ، ومِنَ اللِّباسِ ما قَصُرَ . وکانَ وَاللّهِ یُجیبُنا إذا دَعَوناهُ ، ویُعطینا إذا سَأَلناهُ ، وکُنّا وَاللّهِ عَلی تَقریبِهِ لَنا وقُربِهِ مِنّا لا نُکَلِّمُهُ هَیبَهً لَهُ ، ولا نَبتَدِئُهُ لِعِظَمِهِ فی نُفوسِنا ، یَبسِمُ عَن ثَغرٍ کَاللُّؤلُؤِ المَنظومِ ، یُعَظِّمُ أهلَ الدّینِ ، ویَرحَمُ المَساکینَ ، ویُطعِمُ فِیالمَسغَبَهِ یَتیما ذا مَقرَبَهٍ أو مِسکینا ذا مَترَبَهٍ ، یَکسُو العُریانَ ، وَینصُرُ اللَّهفانَ ، ویَستَوحِشُ مِنَ الدُّنیا وزَهرَتِها ، ویَأنِسُ بِاللَّیلِ وظُلمَتِهِ . وکَأَنّی بِهِ وقَد أرخَی اللَّیلُ سُدولَهُ ، وغارَت نُجومُهُ ، وهُوَ فی مِحرابِهِ قابِضٌ عَلی لِحیَتِهِ ، یَتَمَلمَلُ تَمَلمُلَ السَّلیم (1) ، ویَبکی بُکاءَ الحَزینِ ، ویَقولُ : «یا دُنیا غُرّی غَیری ، إلَیَّ تَعَرَّضتِ أم إلَیَّ تَشَوَّفتِ ؟ هَیهاتَ هَیهاتَ ! لا حانَ حینُکِ ، قد أبَنتُکِ ثَلاثا لا رَجعَهَ لی فیکِ ، عُمُرُکِ قَصیرٌ ، وعَیشُکِ حَقیرٌ ، وخَطَرُکِ یَسیرٌ ، آهِ مِن قِلَّهِ الزّادِ وبُعدِ السَّفَرِ ووَحشَهِ الطَّریقِ . فَقالَ لَهُ مُعاوِیَهُ : زِدنی شَیئا مِن کَلامِهِ ، فَقالَ ضِرارٌ : کانَ یَقولُ : أعجَبُ ما فی الإِنسانِ قَلبُهُ ... فَقالَ لَهُ مُعاوِیَهُ : زِدنی کُلَّما وَعَیتَهُ مِن کَلامِهِ ، قالَ : هَیهاتَ أن آتِیَ عَلی جَمیعِ ما سَمِعتُهُ مِنهُ . (2)

.

1- .السَّلِیم : اللدیغ . یقال : سَلَمَتْهُ الحیّه ؛ أی لدَغَتْه (لسان العرب : ج 12 ص 292 «سلم») .
2- .مروج الذهب : ج 2 ص 433 ، الاستیعاب : ج 3 ص 209 الرقم 1875 عن رجل من همدان ، حلیه الأولیاء : ج 1 ص 84 ، تذکره الخواصّ : ص 118 ، تاریخ دمشق : ج 24 ص 401 والثلاثه الأخیره عن أبی صالح و ص 402 عن محمّد بن غسّان ، مقتل أمیر المؤمنین : ص 100 ح 93 عن أبی عمرو الأسدی وفیه «عن رجل من کنانه» بدل «ضرار بن ضمره» ؛ خصائص الأئمّه علیهم السلام : ص 70 کلّها نحوه وراجع نهج البلاغه : الحکمه 77 والمناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 103 .