گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد نهم
7 / 12 ضرار بن ضَمَره



7 / 12ضرار بن ضَمَرهمُروج الذهب :ضرار بن ضمره که از یاران ویژه علی علیه السلام بود، به عنوان نماینده بر معاویه وارد شد. معاویه گفت : علی را برایم توصیف کن. گفت : مرا معاف دار، ای امیرمؤمنان! معاویه گفت : چاره ای نداری. گفت : اگر چاره ای ندارم، بدان که او به خدا سوگند، دیر ترس و قوی پنجه بود. آخرین سخن را می گفت و به داد، حکم می کرد. دانش از همه سوی او فَوران می کرد و حکمت، از اطرافش می جوشید. از غذا، درشت آن را و از لباس، کوتاه آن را دوست می داشت. به خدا سوگند، هرگاه می خواندیمش، پاسخمان می داد، و هرگاه درخواست می کردیم، اجابتمان می کرد. سوگند به خدا، با همه نزدیکی او به ما و نزدیکی ما به او، به خاطر هیبتش با او سخن نمی گفتیم و به خاطر جایگاه عظیمش در جان ما، نزد او آغاز به سخن گفتن نمی کردیم. لبخند که می زد، دندان هایش چون رشته گوهر ، آشکار می شد. اهل دین را بزرگ می داشت، به افتادگانْ رحم می کرد و در روزگار سخت ، یتیمِ خویشاوند و نیازمند بدبخت را غذا می داد. برهنه را می پوشانْد، و گرفتاران را یاری می داد. از دنیا و زرق و برق آن ، بیم داشت و به شب و تاریکی آن، انس می ورزید. گویی هم اکنون او را می بینم در هنگامی که شب، دامن گسترده و ستارگانش غروب می کنند، و او در محرابش، دست به ریش خود، چون شخص مار گزیده، به خود می پیچد و چون غمگینان می گِریَد و می گوید : «ای دنیا! غیر از من را بفریب. آیا به من روی می آوری و برای من خودآرایی می کنی؟! هیهات، هیهات! زمان، زمانِ فریب خوردن از تو نیست . تو را سه بار طلاق دادم که مرا بازگشتی به سوی تو نباشد . عمر تو کوتاه، و عیش تو کوچک، و ارزشت کم است. آه از کم توشگی و دوری سفر و وحشت راه!». معاویه به وی گفت : چیزی از سخن او برایم بگو. ضرار گفت : همیشه می گفت : «شگفت ترینْ چیز در انسان، دل اوست...». معاویه گفت : هر چه از سخنان او می دانی، به من بگو. گفت : هیهات، اگر بتوانم همه آنچه از او شنیدم، به یاد بیاورم!

.


ص: 40

راجع : ج 10 ص 30 (قصص من عبادته) .

7 / 13عَبدُ الرَّحمنِ بنُ حَسّانٍالکامل فی التاریخ فی ذِکرِ مَقتَلِ حُجرِ بنِ عَدِیٍّ وأصحابِهِ : قالَ [مُعاوِیَهُ ]لِعَبدِ الرَّحمنِ بنِ حَسّانٍ : یا أخا رَبیعَهَ ، ما تَقولُ فی عَلِیٍّ ؟ قالَ : دَعنی ولا تَسأَلنی فَهُوَ خَیرٌ لَکَ . قالَ : وَاللّهِ لا أدَعُکَ . قالَ : أشهَدُ أنَّهُ کانَ مِنَ الذّاکِرینَ اللّهَ تَعالی کَثیرا ، مِنَ الآمِرینَ بِالحَقِّ ، وَالقائِمینَ بِالقِسطِ ، وَالعافینَ عَنِ النّاسِ . قالَ : فَما قَولُکَ فی عُثمانَ ؟ قالَ : هُوَ أوَّلُ مَن فَتَحَ أبوابَ الظُّلمِ ، وأغلَقَ أبوابَ الحَقِّ . قالَ : قَتَلتَ نَفسَکَ ! قالَ : بَل إیّاکَ قَتَلتُ ، ولا رَبیعَهَ بِالوادی ؛ یَعنی لِیَشفَعوا فیهِ . فَرَدَّهُ مُعاوِیَهُ إلی زِیادٍ ، وأمَرَهُ أن یَقتُلَهُ شَرَّ قَتلَهٍ ، فَدَفَنَهُ حَیّا . (1)

.

1- .الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 498 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 276 ، الأغانی : ج 17 ص 156 نحوه .

ص: 41



7 / 13 عبد الرحمان بن حَسّان

ر . ک : ج 10 ص 31 (داستان هایی از عبادتش) .

7 / 13عبد الرحمان بن حَسّانالکامل فی التاریخ در یادکردِ کشته شدن حُجر بن عَدی و یارانش : [ معاویه] به عبد الرحمان بن حسّان گفت : ای برادر ربیعه! درباره علی چه می گویی؟ گفت : رها کن و از من مپرس که به نفع توست. گفت : رها نمی کنم. پاسخ داد : گواهی می دهم که او از بسیارْ یاد کنندگانِ خداوند متعال بود؛ از فرمان دهندگان به حق، قیام کنندگان به قسط، و گذشت کنندگان از مردم بود. پرسید : درباره عثمان چه می گویی؟ گفت : او نخستین کسی بود که درهای ستمگری را گشود و درهای حق را بست. معاویه گفت : خود را کشتی! [ عبد الرحمان] در پاسخ گفت : بلکه تو را کُشتم. در حالی که قبیله ربیعه، در وادی نیست (یعنی [ کسی نیست] که وی را شفاعت کند). معاویه او را به سوی زیاد فرستاد و به او فرمان داد که وی را به بدترین شکل ، بکُشد . زیاد هم او را زنده به گور کرد .

.


ص: 42

7 / 14عَبیدَهُ السَّلمانِیُّ (1)فضائل الصحابه لابن حنبل عن عبیده السلمانی :صَحِبتُ عَبدَ اللّهِ بنَ مَسعودٍ سَنَهً ثُمَّ صَحِبتُ عَلِیّا ، فَکانَ فَضلُ عَلِیٍّ عَلی عَبدِ اللّهِ فِی العِلمِ کَفَضلِ المُهاجِرِ عَلَی الأَعرابِیِّ . (2)

7 / 15قَنبَرٌرجال الکشّی :سُئِلَ قَنبَرٌ : مَولی مَن أنتَ ؟ فَقالَ : أنَا مَولی مَن ضَرَبَ بِسَیفَینِ ، وطَعَنَ بِرُمحَینِ ، وصَلَّی القِبلَتَینِ ، وبایَعَ البَیعَتَینِ ، وهاجَرَ الهِجرَتَینِ ، ولَم یَکفُر بِاللّهِ طَرفَهَ عَینٍ . أنَا مَولی صالِحِ المُؤمِنینَ ، ووارِثِ النَّبِیّینَ ، وخَیرِ الوَصِیّینَ ، وأکبَرِ المُسلِمینَ ، ویَعسوبِ المُؤمِنینَ ، ونورِ المُجاهِدینَ ، ورَئیسِ البَکّائینَ ، وزَینِ العابِدینَ ، وسِراجِ الماضینَ ، وضَوءِ القائِمینَ ، وأفضَلِ القانِتینَ ، ولِسانِ رَسولِ رَبِّ العالَمینَ ، وأوَّلِ المُؤمِنینَ مِن آلِ یاسینَ . المُؤَیَّدِ بِجِبریلَ الأَمینِ ، وَالمَنصورِ بِمیکائیلَ المَتینِ ، وَالمَحمودِ عِندَ أهلِ السَّماواتِ أجمَعینَ ، سَیِّدِ المُسلِمینَ وَالسّابِقینَ ، وقاتِلِ النّاکِثینَ وَالقاسِطینَ ، وَالمُحامی عَن حَرَمِ المُسلِمینَ ، وَالمُجاهِدِ أعداءَهُ النّاصِبینَ ، ومُطفِئِ نیرانِ الموقِدینَ ، وأفخَرِ مَن مَشی مِن قُرَیشٍ أجمَعینَ ، وأوَّلِ مَن حارَبَ وَاستَجابَ لِلّهِ ، أمیرِ المُؤمِنینَ ، ووَصِیِّ نَبِیِّهِ فِی العالَمینَ ، وأمینِهِ عَلَی المَخلوقینَ ، وخَلیفَهِ مَن بُعِثَ إلَیهِم أجمَعینَ ، سَیِّدِ المُسلِمینَ وَالسّابِقینَ ، وقاتِلِ النّاکِثینَ وَالقاسِطینَ ، ومُبیدِ المُشرِکینَ ، وسَهمٍ مِن مَرامِی اللّهِ عَلَی المُنافِقینَ ، ولِسانِ کَلِمَهِ العابِدینَ . ناصِرِ دینِ اللّهِ ، ووَلِیِّ اللّهِ ، ولِسانِ کَلِمَهِ اللّهِ ، وناصِرِهِ فی أرضِهِ ، وعَیبَهِ عِلمِهِ ، وکَهفِ دینِهِ ، إمامِ الأَبرارِ ، مَن رَضِیَ عَنهُ العَلِیُّ الجَبّارُ . سَمِحٌ ، سَخِیٌّ ، حَیِیٌّ (3) ، بُهلولٌ ، سَنحنَحِیٌّ (4) ، زَکِیٌّ ، مُطَهَّرٌ ، أبطَحِیٌّ ، باذِلٌ ، جَرِیٌّ ، هُمامٌ ، صابِرٌ (5) ، صَوّامٌ ، مَهدِیٌّ ، مِقدامٌ ، قاطِعُ الأَصلابِ ، مُفَرِّقُ الأَحزابِ ، عالِی الرِّقابِ ، أربَطُهُم عِنانا ، وأثبَتُهُم جَنانا ، وأشَدُّهُم شَکیمَهً (6) ، بازِلٌ (7) ، باسِلٌ ، صِندیدٌ ، هِزَبرٌ ، ضِرغامٌ ، حازِمٌ ، عَزّامٌ ، حَصیفٌ ، خَطیبٌ ، مِحجاجٌ ، کَریمُ الأَصلِ ، شَریفُ الفَضلِ ، فاضِلُ القَبیلَهِ ، نَقِیُّ العَشیرَهِ ، زَکِیُّ الرَّکانَهِ (8) ، مُؤَدِّی الأَمانَهِ . مِن بَنی هاشِمٍ ، وَابنُ عَمِّ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَالإِمامُ ، مَهدِیُّ الرَّشادِ ، مُجانِبُ الفَسادِ ، الأَشعَثُ الحاتِمُ ، البَطَلُ الجَماجِمِ ، وَاللَّیثُ المُزاحِمُ ، بَدرِیٌّ ، مَکِّیٌّ ، حَنَفِیٌّ ، روحانِیٌّ ، شَعشَعانِیٌّ . مِنَ الجِبالِ شَواهِقُها ، ومِنَ الهِضابِ رُؤوسُها ، ومِنَ العَرَبِ سَیِّدُها ، ومِنَ الوَغی لَیثُها . البَطَلُ الهُمامُ، وَاللَّیثُ المِقدامُ، وَالبَدرُ التَّمامُ ، مِحَکُّ المُؤمِنینَ ، ووارِثُ المَشعَرَینِ، وأبُو السِّبطَینِ الحَسَنِ وَالحُسَینِ ، وَاللّهِ أمیرُ المُؤمِنینَ حَقّا حَقّا عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ عَلَیهِ مِنَ اللّهِ الصَّلَواتُ الزَّکِیَّهُ وَالبَرَکاتُ السَّنِیَّهُ . (9)

.

1- .هو عبیده بن عمرو السلمانی الفقیه المرادی الکوفی . قال العجلی : کوفی ، تابعی ، ثقه ، جاهلی ، أسلم قبل وفاه النبیّ صلی الله علیه و آله بسنتین ولم یره . وکان من أصحاب علیّ علیه السلام وعبد اللّه بن مسعود . قال ابن نمیر وغیر واحد : مات سنه 72 ه (راجع تهذیب التهذیب : ج 4 ص 54 الرقم 5182 و الاستیعاب : ج 3 ص 143 الرقم 1773) .
2- .فضائل الصحابه لابن حنبل : ج 1 ص 541 ح 904 .
3- .فی المصدر : «حیّ» ، والصحیح ما أثبتناه کما فی الاختصاص .
4- .أی لا ینام اللیل ؛ فهو متیقّظ أبدا (النهایه : ج 2 ص 407 «سنح») .
5- .فی المصدر : «همام الصابر» ، والصحیح ما أثبتناه کما فی الاختصاص .
6- .الشَّکِیمه : قوّه القلب ، وإنّه لشدید الشَّکیمه : إذا کان شدید النفس أنِفا أبیّا (لسان العرب : ج 12 ص 324 «شکم») .
7- .أی مستجمع الشباب ، مستکمل القوّه (لسان العرب : ج 11 ص 53 «بزل») .
8- .مِن رکُن : إذا کان ساکنا وقورا (لسان العرب : ج 13 ص 186 «رکن») .
9- .رجال الکشّی : ج 1 ص 288 الرقم 129 ، الاختصاص : ص 73 وفیه إلی «البطل الجماجم» .

ص: 43



7 / 14 عُبَیده سلمانی

7 / 15 قنبر

7 / 14عُبَیده سلمانی (1)فضائل الصحابه ، ابن حنبل به نقل از عبیده سلمانی : یک سال با عبد اللّه بن مسعود، همراه شدم و آن گاه با علی همراه گشتم. برتری علی بر عبد اللّه در دانش، چون برتری مهاجر بر فرد بیابانی بود.

7 / 15قنبررجال الکشی :از قنبر پرسیده شد : مولایت کیست؟ گفت : من غلام کسی هستم که به دو شمشیر، می جنگید و به دو نیزه، ضربه می زد، به دو قبله نماز گزارْد، دو مهاجرت به جای آورد، و لحظه ای به خدا کفر نورزید. من غلامِ آنم که شایسته ترینِ مؤمنان است و وارثِ پیامبران، و بهترینِ وصی ها، و بزرگِ مسلمانان، فرمانده مؤمنان، و نورِ مجاهدان، و رئیس اشکریزان، و زینتِ عبادت کنندگان، و چراغِ گذشتگان، نورِ نمازگزاران، و برترینِ پارسایان، و زبانِ پیامبر خداوند جهانیان، و نخستین مؤمن از آل یاسین . [ غلامِ ] آن [ کسی هستم] که به وسیله جبرئیل امینْ تأیید شده، و توسط میکائیل متینْ یاری شده، و در بین همه آسمانیانْ ستایش شده است؛ [ او که] سرور مسلمانان و پیشتازان، و کشنده پیمان شکنان و تجاوزکاران، و مدافع حریم مسلمانان، و جنگ کننده با دشمنان کینه توز، و خاموش کننده آتش آتش افروزان بود ، و با افتخارترین قرشی ای که گام بر زمین نهاد ، و نخستین کسی که [در راه حق] به پیکار برخاست و دعوت الهی را پاسخ گفت ، امیر مؤمنان است و وصیّ پیامبر خدا در بین جهانیان، و امین او بر بندگان، و جانشینِ آن کس که برای همه آنان برانگیخته شده، و کشنده پیمان شکنان و منحرفان، و نابود کننده مشرکان، و تیری از تیرهای الهی بر منافقان، و زبان سخن عابدان . [ او] یاور دین خدا، و ولیّ خدا، و زبان سخن الهی، و یاور خدا در زمینش، و گنجینه دانش او، و پناه دین او، و پیشوای خوبان، و کسی که خداوندِ والا و توانمند، از او خشنود است. با گذشت، بخشنده، باشرم، خردمند، شب زنده دار، باهوش، پاک، حجازی، دست و دل باز، شجاع، سرور و سالار ، صبور، روزه دار، هدایت شده، دلاورِ پیشتاز ، قطع کننده پشت ها، برهم ریزنده احزاب، برترِ گردن فرازان که از نظر زمام، استوارترین، و از نظر دل، ثابت ترین، و در قوّت قلب، استوارترینِ آنان بود. قدرتمند، دلیر، مهتر، هژَبْر، شیر، با اراده، مصمّم، نیک اندیش، سخنور، مناظره گر، اصیل، با فضل، فاضلِ خاندان، پاکْ عشیره، پُر وقار و امانتدار. از بنی هاشم، پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله ، امامِ ، راه راست یافته، پرهیز کننده از فساد، بخشنده سامانده، قهرمانِ قهرمانان، و شیر ژیان، بدری، مکّی، دارنده دین حنیف، روحانی، تابنده، ستیغ کوه ها، بالای بلندی ها، سرور عرب ها، و شیر بیشه ها، قهرمانِ دلیر ، شیر حمله کننده، ماهِ تمام، محکِ مؤمنان، وارثِ مشعریان، پدر دو سبط حسن و حسین است. سوگند به خدا، امیر حقیقی و بر حقّ مؤمنان، علی بن ابی طالب است که درودهای پاک وبرکت های ارجمند خداوند بر او باد .

.

1- .عبیده بن عمرو سلمانی ، فقیه مرادی کوفی است. عجلی گفت : کوفی تابعی ، ثقه بود که دو سال قبل از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله اسلام آورد و وی را ندید و از یاران علی علیه السلام و عبد اللّه بن مسعود بود. ابن نمیر و دیگران گفته اند که در سال 72 ق . درگذشت .

ص: 44

. .


ص: 45

. .


ص: 46

راجع : ج 13 ص 464 (قنبر) .

7 / 16مالِکٌ الأَشتَرُتاریخ الیعقوبی فی ذِکرِ بَیعَهِ النّاسِ لِأَمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام : ... ثُمَّ قامَ مالِکُ بنُ الحارِثِ الأَشتَرُ فَقالَ : أیُّهَا النّاسُ ! هذا وَصِیُّ الأَوصِیاءِ ، ووارِثُ عِلمِ الأَنبِیاءِ ، العَظیمُ البَلاءِ ، الحَسَنُ الغَناءِ ، الَّذی شَهِدَ لَهُ کِتابُ اللّهِ بِالإیمانِ ورَسولُهُ بِجَنَّهِ الرِّضوانِ ، مَن کَمُلَت فیهِ الفَضائِلُ ، ولَم یَشُکَّ فی سابِقَتِهِ وعِلمِهِ وفَضلِهِ الأَواخِرُ ولَا الأَوائِلُ . (1)

وقعه صفّین عن أدهم :إنَّ الأَشتَرَ قامَ یَخطُبُ النّاسَ بِقُناصِرینَ (2) ، وهُوَ یَومَئِذٍ عَلی فَرَسٍ أدهَمَ مِثلُ حَلَکِ الغُرابِ ، فَقالَ : ... مَعَنَا ابنُ عَمِّ نَبِیِّنا ، وسَیفٌ مِن سُیوفِ اللّهِ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ ، صَلّی مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَم یَسبِقهُ بِالصَّلاهِ ذَکَرٌ حَتّی کانَ شَیخا ، لَم یَکُن لَهُ صَبوَهٌ ولا نَبوَهٌ ولا هَفوَهٌ ، فَقیهٌ فی دینِ اللّهِ ، عالِمٌ بِحُدودِ اللّهِ ، ذو رَأیٍ أصیلٍ ، وصَبرٍ جَمیلٍ ، وعِفافٍ قَدیمٍ . (3)

شرح نهج البلاغه فی ذِکرِ ما قالَهُ الأَشتَرُ بَعدَ خُطبَهِ الإِمامِ عَلِیٍّ علیه السلام بِذی قارٍ عِندَ سَیرِهِ لِلبَصرَهِ ، ودُعائِهِ عَلی طَلحَهَ وَالزُّبَیرِ : الحَمدُللّهِ الَّذی مَنَّ عَلَینا فَأَفضَلَ ، وأحسَنَ إلَینا فَأَجمَلَ ، قَد سَمِعنا کلامَکَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، ولَقَد أصَبتَ ووُفِّقتَ ، وأنتَ ابنُ عَمِّ نَبِیِّنا وصهِرُهُ ووَصِیُّهُ ، وأوَّلُ مُصَدِّقٍ بِهِ ، ومُصَلٍّ مَعَهُ ، شَهِدتَ مَشاهِدَهُ کُلَّها ، فَکانَ لَکَ الفَضلُ فیها عَلی جَمیعِ الاُمَّهِ ، فَمَنِ اتَّبَعَکَ أصابَ حَظَّهُ ، وَاستَبشَرَ بِفَلجِهِ (4) ، ومَن عَصاکَ ورَغِبَ عَنکَ ، فَإِلی اُمِّهِ الهاوِیَهِ ! لَعَمری یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! ما أمرُ طَلحَهَ وَالزُّبَیرِ وعائِشَهَ عَلَینا بِمُخیلٍ ، ولَقَد دَخَلَ الرَّجُلانِ فیما دَخَلا فیهِ ، وفارَقا عَلی غَیرِ حَدَثٍ أحدَثتَ ، ولا جَورٍ صَنَعتَ ، فَإِن زَعَما أنَّهُما یَطلُبانِ بِدَمِ عُثمانَ فَلیُقیدا مِن أنفُسِهِما ؛ فَإَنَّهُما أوَّلُ مَن ألَّبَ عَلَیهِ وأغرَی النّاسَ بِدَمِهِ ، واُشهِدُ اللّهَ لَئِن لَم یَدخُلا فیما خَرَجا مِنهُ لَنُلحِقَنَّهُما بِعُثمانَ ؛ فَإِنَّ سُیوفَنا فی عَواتِقِنا ، وقُلوبَنا فی صُدورِنا ، ونَحنُ الیَومَ کَما کُنّا أمسِ . (5)

.

1- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 179 .
2- .موضع بالشام (تاج العروس : ج 7 ص 421 «قنصر») .
3- .وقعه صفّین : ص 238 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 5 ص 190 وزاد فیه «ولا سقطه» بعد «ولا هفوه» .
4- .الفَلج : الظَّفَر والفوز (تاج العروس : ج 3 ص 457 «فلج») .
5- .شرح نهج البلاغه : ج 1 ص 310 .

ص: 47



7 / 16 مالک اَشتر

ر . ک : ج 13 ص 465 (قنبر ، بنده آزاد شده امیر مؤمنان) .

7 / 16مالک اَشترتاریخ الیعقوبی در یادکرد بیعت مردم با امیرمؤمنان: ... آن گاه، مالک بن حارث اشتر به پا ایستاد و گفت : ای مردم! این وصیّ وصی ها، و وارث دانش پیامبران، آزمایش دهنده بزرگ، و نیکْ بی نیاز است. آن است که کتاب خدا به ایمان ، و پیامبر خدا به بهشت رضوان برای او گواهی داده است ؛ آن که در او فضایل، کمال یافته اند و در سابقه و دانش و فضلش، پیشینیان و پسینیان، تردیدی ندارند.

وقعه صفین به نقل از ادهم : مالک اشتر، در منطقه قُناصرین [ در شام]، در حالی که بر اسبی سیاه چون کلاغْ سوار بود، برای مردم سخنرانی کرد و گفت : ... پسر عموی پیامبرمان ، شمشیری از شمشیرهای خداوند، علی بن ابی طالب با ماست ؛ آن که با پیامبر خدا نماز گزارْد، هیچ مردی حتی تا زمان پیری ، در نماز بر او پیشی نگرفته است. او را بیهوده گری، خطاکاری و لغزش نبوده است . در دین خدا آگاه است، حدود الهی را می داند، دارای رأیی اصیل، و بردباری ای نیکو، و عفّتی دیرین است.

شرح نهج البلاغه در یادکردِ آنچه که مالک اشتر در پی سخنرانی امام علی علیه السلام در منطقه ذی قار به هنگام رفتن به بصره و نفرین آن حضرت بر طلحه و زبیر، گفت : سپاسْ خدایی را که بر ما منّت نهاد و ما را برتری داد، به ما نیکی کرد و حقّ نیکی را به جا آورد! سخن تو را ای امیرمؤمنان شنیدیم. تو درست گفتی و موفّق بودی. تو پسر عموی پیامبر ما، و داماد و وصیّ اویی. اوّلین کسی هستی که او را پذیرفتی و با وی نماز گزارْدی، در همه جنگ های او حضور داشتی، و در همه آنها، برتری از آنِ تو نسبت به همه امّت است . هر کس تو را پیروی کرد، به نصیبش رسید و به پیروزی مژده داده شد، و هر کس تو را نافرمانی کرد و از تو روی گردانْد، به جایگاهش در سیاه چال جهنم بازگشته است. به جانم سوگند ای امیرمؤمنان که جریان طلحه، زبیر و عایشه برایمان دور از ذهن نبود. آن دو مرد، در جریانی قدم گذاشتند و بدون آن که تو چیزی انجام دهی و یا ستمی کرده باشی، از تو جدا شدند. اگر آن دو می پندارند که خون عثمان را می خواهند، باید نخست از خود بخواهند؛ چرا که آن دو اوّلین کسانی بودند که مردم را علیه او شوراندند و به ریختن خونش واداشتند ، و خدا را گواه می گیرم که اگر آن دو به بیعتی که از آن بیرون رفتند، دوباره وارد نشوند، آن دو را هم به عثمان ملحق خواهیم ساخت ؛ چرا که شمشیرهایمان بر دوشمان است و دل هایمان در سینه هایمان، و ما امروز، همان گونه ایم که دیروز بودیم.

.


ص: 48

7 / 17نُعَیمُ بنُ دِجاجَهَالإمام الصادق علیه السلام :بَعَثَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام إلی بِشرِ بنِ عُطارِدٍ التَّمیمِیِّ فی کَلامٍ بَلَغَهُ ، فَمَرَّ بِهِ رَسولُ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام فی بَنی أسَدٍ وأخَذَهُ ، فَقامَ إلَیهِ نُعَیمُ بنُ دِجاجَهَ الأَسَدِیُّ فَأَفلَتَهُ ، فَبَعَثَ إلَیهِ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام فَأَتَوهُ بِهِ وأمَرَ بِهِ أن یُضرَبَ ، فَقالَ لَهُ نُعَیمٌ : أما وَاللّهِ إنَّ المُقامَ مَعَکَ لَذُلٌّ ، وإنَّ فِراقَکَ لَکُفرٌ ! قالَ : فَلَمّا سَمِعَ ذلِکَ مِنهُ قالَ لَهُ : یا نُعَیمُ ، قَد عَفَونا عَنکَ ، إنَّ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ یَقولُ : «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَهَ» (1) أمّا قَولُکَ : إنَّ المُقامَ مَعَکَ لَذُلٌّ فَسَیِّئَهٌ اکتَسَبتَها ، وأمّا قَولُکَ : إنَّ فِراقَکَ لَکُفرٌ فَحَسَنَهٌ اکتَسَبتَها ، فَهذِهِ بِهذِهِ ، ثُمَّ أمَرَ أن یُخَلّی عَنهُ . (2)

.

1- .المؤمنون : 96 .
2- .الکافی : ج 7 ص 268 ح 40 عن ابن محبوب عن بعض أصحابه ، رجال الکشّی : ج 1 ص 303 الرقم 144 عن الحسن بن محبوب عن رجل ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 113 نحوه من دون إسنادٍ إلی المعصوم وراجع الأمالی للصدوق : ص 446 ح 596 والغارات : ج 1 ص 119 .

ص: 49



7 / 17 نُعَیم بن دجاجه

7 / 17نُعَیم بن دجاجهامام صادق علیه السلام :امیرمؤمنان در مورد سخنی که بِشْر بن عُطارِد تمیمی گفته بود، کسی را در پیِ او فرستاد . وقتی فرستاده امیرمؤمنان در جمع بنی اسد به دنبال او رفت و او را گرفت، نعیم ابن دجاجه اسدی برخاست و او را آزاد کرد. امیرمؤمنان به سوی وی فرستاد. او را آوردند و فرمود تا او را بزنند. نعیم گفت : به خدا سوگند، کنار تو بودن، موجب خواری است و از تو جدا شدن، کفر است. [ امام صادق علیه السلام فرمود :] وقتی که علی علیه السلام این سخن را از او شنید، گفت : «ای نعیم! از تو گذشتیم. خداوند متعال می گوید : «بدی را به شیوه ای نیکو دفع کن» . امّا سخن تو که گفتی : بودن در کنار تو خواری است ، گناهی است که انجام دادی، و سخن تو که گفتی جدایی از تو کفر است ، ثوابی است که به دست آوردی، و این در برابر آن» . آن گاه فرمود تا وی را آزاد کنند.

.


ص: 50

7 / 18یَزِیدُ بنُ قَیسٍتاریخ الطبری عن المُحِلّ بن خلیفه الطائی :لَمّا تَوادَعَ عَلِیٌّ ومُعاوِیَهُ یَومَ صِفّینَ اختَلَفَ فیما بَینَهُمَا الرُّسُلُ رَجاءَ الصُّلحِ ، فَبَعَثَ عَلِیٌّ عَدِیَّ بنَ حاتِمٍ ویَزیدَ بنَ قَیسٍ الأَرحَبِیَّ وشَبَثَ بنَ رِبعِیٍّ وزِیادَ بنَ خَصَفَهَ إلی مُعاوِیَهَ ، فَلَمّا دَخَلوا ... تَکَلَّمَ یَزیدُ بنُ قَیسٍ ، فَقالَ : إنّا لَم نَأتِکَ إلّا لِنُبَلِّغَکَ ما بُعِثنا بِهِ إلَیکَ ، ولِنُؤَدِّیَ عَنکَ ما سَمِعنا مِنکَ ، ونَحنُ عَلی ذلِکَ لَم نَدَع أن نَنصَحَ لَکَ ، وأن نَذکُرَ ما ظَنَنّا أنَّ لَنا عَلَیکَ بِهِ حُجَّهً ، وأنَّکَ راجِعٌ بِهِ إلَی الاُلفَهِ وَالجَماعَهِ . إنَّ صاحِبَنا مَن قَد عَرَفتَ وعَرَفَ المُسلِمونَ فَضلَهُ ، ولا أظُنُّهُ یَخفی عَلَیکَ ، إنَّ أهلَ الدّینِ وَالفَضلِ لَن یَعدِلوا بِعَلِیٍّ ، ولَن یُمَیِّلوا بَینَکَ وبَینَهُ ، فَاتَّقِ اللّهَ یا مُعاوِیَهُ! ولا تُخالِفُ عَلِیّا ؛ فَإِنّا وَاللّهِ ما رَأَینا رَجُلاً قَطُّ أعمَلَ بِالتَّقوی ، ولا أزهَدَ فِی الدُّنیا ، ولا أجمَعَ لِخِصالِ الخَیرِ کُلِّها مِنهُ . (1)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 5 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 367 ؛ وقعه صفّین : ص 198 .

ص: 51



7 / 18 یزید بن قیس

7 / 18یزید بن قیستاریخ الطبری به نقل از مُحِلّ بن خلیفه طایی : هنگامی که در جنگ صفین، علی علیه السلام و معاویه از هم جدا شدند، در بین آن دو به امید صلح، فرستاده هایی آمد و شد کردند . علی علیه السلام عدی بن حاتم و یزید بن قیس اَرحَبی و شَبَث بن رَبعی و زیاد بن خصفه را به سوی معاویه فرستاد. وقتی آنان وارد شدند... یزید بن قیس، شروع به سخن کرد و گفت : ما جز برای رساندن آنچه که به خاطر آن فرستاده شده ایم، نزد تو نیامده ایم و آنچه که از تو می شنویم، از سوی تو بیان می کنیم. با این حال ، از خیرخواهی برای تو و یادآوری آنچه گمان می بریم حجتی برای ما و بر ضد توست و بدین وسیله به سازگاری با جماعت مسلمانان بازمی گردی ، فروگذار نمی کنیم. مولای ما کسی است که تو و همه مسلمانان، برتریِ او را می دانید و نمی پندارم که برای تو مخفی باشد. دینداران و اهل فضل ، از علی نمی گذرند، و بین تو و او در تردید نیستند. پس، از خدا بترس ای معاویه و با علی مخالفت نکن. به خدا سوگند، ما هرگز کسی را پرهیزگارتر، زاهدتر در دنیا، و جامع تر از او در خصلت های پسندیده، نمی شناسیم.

.


ص: 52

الفصل الثامن : عَلِیٌّ عَنْ لِسَانِ أعْدَائِهِ8 / 1مُعاوِیَهُ بنُ أبی سُفیانَسیر أعلام النبلاء عن عبید :جاءَ أبو مُسلِمٍ الخَولانِیُّ واُناسٌ إلی مُعاوِیَهَ وقالوا : أنتَ تُنازِعُ عَلِیّا ، أم أنتَ مِثلُهُ ؟ فَقالَ : لا وَاللّهِ ، إنّی لَأَعلَمُ أنَّهُ أفضَلُ مِنّی وأحَقُّ بِالأَمرِ مِنّی . (1)

تاریخ دمشق عن أبی إسحاق :جاءَ ابنُ أحوَرَ التَّمیمِیُّ إلی مُعاوِیَهَ فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! جِئتُکَ مِن عِندِ ألأَمِ النّاسِ ! وأبخَلِ النّاسِ ! وأعیَی النّاسِ ! وأجبَنِ النّاسِ ! فَقالَ [لَهُ مُعاوِیَهُ] : وَیلَکَ ! وأنّی أتاهُ اللُّؤمُ ، ولَکُنّا نَتَحَدَّثُ أن لَو کانَ لِعَلِیٍّ بَیتٌ مِن تِبنٍ وآخَرُ مِن تِبرٍ (2) لَأَنفَدَ التِّبرَ قَبلَ التِّبنِ ؟ ! وأنّی أتاهُ العِیُّ وإن کُنّا لَنَتَحَدَّثُ أنَّهُ ما جَرَتِ المَواسی عَلی رَأسِ رَجُلٍ مِن قُرَیشٍ أفصَحَ مِن عَلِیٍّ ؟ ! وَیلَکَ ! وأنّی أتاهُ الجُبنُ وما بَرَزَ لَهُ رَجُلٌ قَطُّ إلّا صَرَعَهُ ؟ ! وَاللّهِ یَابنَ أحوَرَ لَولا أنَّ الحَربَ خُدعَهٌ لَضَرَبتُ عُنُقَکَ ، اخرُج فَلا تُقیمَنَّ فی بَلَدی . (3)

.

1- .سیر أعلام النبلاء : ج 3 ص 140 الرقم 25 ، تاریخ دمشق : ج 59 ص 132 ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 129 وراجع وقعه صفّین : ص 85 . راجع : ج 5 ص 418 (حرب الدعایه) .
2- .التِّبْر : الذَّهَب (لسان العرب : ج 4 ص 88 «تبر») .
3- .تاریخ دمشق : ج 42 ص 414 .

ص: