گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد نهم
8 / 5 ولید بن عبد الملک



8 / 6 عبدالعزیز بن مروان

8 / 5ولید بن عبد الملکالإرشاد :ولید بن عبد الملک ، روزی به پسرانش گفت : بر شما باد دینداری! من چیزی را ندیدم که دین، ایجاد کند و دنیا ، آن را نابود سازد؛ ولی دیدم که دنیا بنایی بر پا کرده است ، ولی دین ، آن را نابود ساخته است. همواره می شنوم که یاران و خاندان ما ، علی بن ابی طالب را بد می گویند و فضایل او را پوشیده می دارند و مردم را به دشمنی با او وا می دارند؛ ولی این کارها برای او جز نزدیکی بیشتر به دل ها ایجاد نمی کنند و آنان (یاران و خاندان ما) تلاش می کنند که در دل مردم جای گیرند و این تلاش ، جز موجب دوری آنها از دل مردم نمی گردد.

8 / 6عبدالعزیز بن مروانالکامل فی التاریخ به نقل از عمر بن عبد العزیز : پدرم وقتی سخنرانی می کرد و می خواست به علی بد بگوید ، به لکنت می افتاد. گفتم : ای پدر! تو در سخنرانی ، خوب پیش می روی ؛ ولی هنگامی که از علی یاد می کنی ، می بینم که کم می آوری. گفت : آیا این را فهمیده ای؟ گفتم : آری. گفت : پسرم! اگر کسانی که در اطراف ما هستند ، چیزهایی را که ما از علی می دانیم ، بدانند ، از نزد ما متفرّق می شوند و به سراغ فرزندان او می روند.

.


ص: 84

شرح نهج البلاغه عن عمر بن عبد العزیز :کانَ أبی یَخطُبُ فَلا یَزالُ مُستَمِرّا فی خُطبَتِهِ ، حَتّی إذا صارَ إلی ذِکرِ عَلِیٍّ وسَبِّهِ تَقَطَّعَ لِسانُهُ ، وَاصفَرَّ وَجهُهُ ، وتَغَیَّرَت حالُهُ ، فَقُلتُ لَهُ فی ذلِکَ ، فَقالَ : أ وَقَد فَطَنتَ لِذلِکَ ؟ إنَّ هؤُلاءِ لَو یَعلَمونَ مِن عَلِیٍّ ما یَعلَمُهُ أبوکَ ما تَبِعَنا مِنهُم رَجُلٌ . (1)

راجع : ج 12 ص 564 (رفع السبّ عنه) .

8 / 7عَمرَهُ بِنتُ عَبدِ وَدٍّالمستدرک علی الصحیحین عن عاصم بن عمر بن قتاده :لَمّا قَتَلَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ رضی الله عنهعَمرو ابنَ عَبدِ وَدٍّ أنشَأَت اُختُهُ عَمرَهُ بِنتُ عَبدِ وَدٍّ تَرثیهِ ، فَقالَت : لَو کانَ قاتِلُ عَمرٍو غیرَ قاتِلِهِ بَکَیتُهُ ما أقامَ (2) الرّوحُ فی جَسَدی لکِنَّ قاتِلَهُ مَن لا یُعابُ بِهِ وکانَ یُدعی قَدیما بَیضَهَ البَلَدِ (3)

شرح نهج البلاغه :قالَت اُختُ عَمرِو بنِ عَبدِ وَدٍّ تَرثیهِ : لَو کانَ قاتِلُ عَمرٍو غَیرَ قاتِلِهِ بَکَیتُهُ أبَدا ما دُمتُ فِی الأَبَدِ لکِنَّ قاتِلَهُ مَن لا نَظیرَ لَهُ وکانَ یُدعی أبوهُ بَیضَهَ البَلَدِ (4)

.

1- .شرح نهج البلاغه : ج 13 ص 221 .
2- .فی المصدر : «قام» ، والصحیح ما أثبتناه .
3- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 36 ح 4330 وراجع بحار الأنوار : ج 20 ص 260 .
4- .شرح نهج البلاغه : ج 1 ص 20 .

ص: 85



8 / 7 عَمْرَه دختر عبدِ وَد

شرح نهج البلاغه به نقل از عمر بن عبد العزیز : پدرم سخنرانی می کرد و در سخنرانی خود ، خوب پیش می رفت. هرگاه به یاد کردِ علی و بدگویی از او می رسید ، زبانش بند می آمد ، رنگش زرد می شد و حالش دگرگون می گشت. در این باره با او صحبت کردم. گفت : آیا این موضوع را متوجّه شده ای؟ این مردم اگر آنچه را که پدرت درباره علی می داند ، می دانستند ، حتی یک نفر از آنان از ما پیروی نمی کرد.

ر. ک : ج 12 ص 565 (برداشته شدنِ دشنامگویی به امام) .

8 / 7عَمْرَه دختر عبدِ وَدالمستدرک علی الصحیحین به نقل از عاصم بن عمر بن قتاده : هنگامی که علی بن ابی طالب علیه السلام ، عمرو بن عبد وَد را کشت ، خواهرش عَمره دختر عبد وَد ، در سوگش چنین سرود : اگر کشنده عمرو ، غیر از کشنده کنونی اش بود تا زمانی که جان در بدن داشتم ، می گریستم. امّا قاتلش کسی است که بر او عیب گرفته نمی شود و از دیر باز ، به «بزرگِ شهر» ، نام آور است.

شرح نهج البلاغه :خواهر عمرو بن عبد وُد ، وی را چنین مرثیه گفت : اگر کشنده عمرو غیر از کشنده کنونی اش بود همواره تا بودم ، برایش می گریستم. امّا کشنده او بی همانند است و از پدرش با عنوان «بزرگ شهر» یاد می شد.

.


ص: 86

الفَصْلُ التَّاسِعُ : علی عن لسان الأعیان9 / 1ابنُ أبِی الحَدیدِ (1)شرح نهج البلاغه :إنَّهُ علیه السلام کانَ أولی بِالأَمرِ وأحَقَّ ، لا عَلی وَجهِ النَّصِّ بَل عَلی وَجهِ الأَفضَلِیَّهِ ؛ فَإِنَّهُ أفضَلُ البَشَرِ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وأحَقُّ بِالخِلافَهِ مِن جَمیعِ المُسلِمینَ . (2)

شرح نهج البلاغه :ما أقولُ فی رَجُلٍ أقَرَّ لَهُ أعداؤُهُ وخُصومُهُ بِالفَضلِ ، ولَم یُمکِنهُم جَحدُ مَناقِبِهِ ، ولا کِتمانُ فَضائِلِهِ ، فَقَد عَلِمتَ أنَّهُ استَولی بَنو اُمَیَّهَ عَلی سُلطانِ الإِسلامِ فی شَرقِ الأَرضِ وغَربِها ، وَاجتَهَدوا بِکُلِّ حیلَهٍ فی إطفاءِ نورِهِ وَالتَّحریضِ عَلَیهِ ، ووَضعِ المَعایِبِ وَالمَثالِبِ لَهُ ، ولَعَنوهُ عَلی جَمیعِ المَنابِرِ ، وتَوَعَّدوا مادِحیهِ ، بَل حَبَسوهُم وقَتَلوهُم ، ومَنَعوا مِن رِوایَهِ حَدیثٍ یَتَضَمَّنُ لَهُ فَضیلَهً ، أو یَرفَعُ لَهُ ذِکرا ، حَتّی حَظَروا أن یُسَمّی أحَدٌ بِاسمِهِ ، فَما زادَهُ ذلِکَ إلّا رِفعَهً وسُمُوّا ، وکانَ کَالمِسکِ کُلَّما سُتِرَ انتَشَرَ عَرفُهُ ، وکُلَّما کُتِمَ تَضَوَّعَ نَشرُهُ ، وکَالشَّمسِ لا تُستَرُ بِالرّاحِ ، وکَضَوءِ النَّهارِ إن حُجِبَت عَنهُ عَینٌ واحِدَهٌ أدرَکَتهُ عُیونٌ کَثیرَهٌ . وما أقولُ فی رَجُلٍ تُعزی إلَیهِ کُلُّ فَضیلَهٍ ، وتَنتَهی إلَیهِ کُلُّ فِرقَهٍ ، وتَتَجاذَبُهُ کُلُّ طائِفَهٍ ، فَهُوَ رَئیسُ الفَضائِلِ ویَنبوعُها ، وأبو عُذرِها ، وسابِقُ مِضمارِها ، ومُجَلّی حَلبَتِها ، کُلُّ مَن بَزَغَ فیها بَعدَهُ فَمِنهُ أخَذَ ، ولَهُ اقتَفی ، وعَلی مِثالِهِ احتَذی . (3)

.

1- .هو عزّ الدین أبو حامد ابن هبه اللّه بن محمّد بن محمّد بن الحسین بن أبی الحدید المدائنی : أحد جهابذه العلماء وأثبات المؤرّخین ، ممّن نجم فی العصر العبّاسی الثانی ، أزهی العصور الإسلامیّه إنتاجا وتألیفا . وکان فقیها اُصولیّا ، وله فی ذلک مصنّفات معروفه مشهوره ، وکان متکلّما جدلیّا نظّارا ، اصطنع مذهب الاعتزال ، وعلی أساسه جادل وناظر ، وحاجّ وناقش ، وله مع الأشعری والغزالی والرازی کتب ومواقف . وکان أدیبا متضلّعا فی فنون الأدب ، متقنا لعلوم اللسان . وکان شاعرا عذب المورد ، مشرق المعنی ، کما کان کاتبا بدیع الإنشاء ، حسن الترسّل ، ناصع البیان ، وله مصنّفات کثیره . ولد بالمدائن ونشأ بها وتلقّی عن شیوخها ، ودرس المذاهب الکلامیّه فیها ، ثمّ مال إلی مذهب الاعتزال ، وتوفّی سنه 656 أو 655 ق (راجع شرح نهج البلاغه : المقدّمه ص13 ، سیر أعلام النبلاء : ج23 ص372 الرقم265) .
2- .شرح نهج البلاغه : ج 1 ص 140 .
3- .شرح نهج البلاغه : ج 1 ص 16 .

ص: 87



فصل نهم : علی از زبان بزرگان

9 / 1 ابن ابی الحدید

فصل نهم : علی از زبان بزرگان9 / 1ابن ابی الحدید (1)شرح نهج البلاغه :او به حکومت ، سزاوارتر و شایسته تر بود،نه به خاطر نص(حکمی از خدا یا پیامبر خدا)، بلکه به خاطر برتری اش؛ چون او پس از پیامبر خدا، برترینِ بشر است و از همه مسلمانان، به خلافتْ مُحق تر. (2)

شرح نهج البلاغه :چه بگویم درباره مردی که دشمنان و کینه توزانش به فضلش اقرار کردند و نتوانستند مناقبش را انکار کنند و فضایلش را پنهان دارند ؟ می دانی که بنی امیّه در شرق و غرب زمین ، حاکمیت اسلامی را به دست گرفتند و با همه حیله ها برای خاموش کردن نور او ، برانگیختن مردم علیه او ، و جعل عیب و بدی بر او کوشیدند و در همه منابر به لعنش پرداختند و ستایش کنندگانش را تهدید کردند؛ بلکه زندانی کردند و کشتند و مانع از نقل هر روایتی که فضیلتی برای او داشت و یا نام او را بلند می ساخت ، شدند و حتّی از این که کسی فرزند خویش را به نام او بنامد ، برحذر داشتند؛ امّا همه اینها جز باعث بلندی و برتریِ نامش نشد. او چون مُشک بود که هر چه عطرش را مخفی دارند ، پراکنده می شود ، و هر چه پنهانش کنند ، بیشتر گسترش می یابد ، و چون خورشید است که با کف دست ، پوشیده نمی گردد ، و چون روشناییِ روز است که اگر چشمی از دیدن آن بازمانَد ، چشم های بسیاری او را می بینند. چه بگویم درباره مردی که هر فضیلتی به او منسوب است و هر گروهی به او منتهی می شود و هر طایفه ای او را به سوی خود می کشانَد ؟ او سرآمد فضیلت و سرچشمه و صاحب آن و پیشتاز میدان مسابقه آن است و تجلّی کننده در میدان یکّه تازی است. هر کس در این میدان چیزی دارد، از او گرفته است و به او اقتدا کرده و به شکل او گام زده است.

.

1- .وی عز الدین ابو حامد ، پسر هبه اللّه بن محمّد ، از فرزندان ابو الحدید مدائنی ، یکی از علمای بزرگ و از دقیق ترین مورّخان است ، از کسانی که در عصر دوم عباسی (درخشان ترین عصر اسلامی ازنظر دستاورد و تألیف) ، خوش درخشید. وی فقیهی اصولی بود و در این زمینه ، آثار مشهوری دارد و متکلّمی مباحثه گر و مناظره کننده بود. مذهب اعتزال را پذیرفت و بر پایه آن ، مباحثه و مناظره کرد و به نقد و مناقشه پرداخت. او کتاب هایی در مناظره با اشعری ، غزالی و رازی دارد. وی ادیبی متخصّص در انواع فنون ادب و نیز در زبان عربی ، استوار بود. شاعری شیرین سخن و شعرش خوش معنا بود. همچنین ادیبی خوش نگار ، خوش انشا و خوش بیان بود و در این حوزه ها ، آثار فراوانی دارد. در مدائن به دنیا آمد و در همان جا بزرگ شد و از شیوخ آن جا درس آموخت و مباحث کلامی را در همان جا آموزش دید و آن گاه به مذهب معتزله روی آورد و در سال 656 یا 655 ه ، درگذشت (ر. ک : شرح نهج البلاغه : مقدّمه ، ص 13 ، سیر أعلام النبلاء : ج 23 ص 372 ش 265) .
2- .ابن ابی الحدید در این سخن ، بر افضلیّت و احقّیت علی علیه السلام برای خلافت ، تأکید می کند که البته سخنی بجاست ؛ گرچه آن حضرت بر پایه اعتقادات شیعه ، بر اساس نص به خلافت ، منصوب گشته است .

ص: 88

شرح نهج البلاغه فی ذَیلِ الخُطبَهِ الثّانِیَهِ : إن قیلَ : ما مَعنی قَولِهِ علیه السلام : «لا یُقاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ مِن هذِهِ الاُمَّهِ أحَدٌ ، ولا یُسَوّی بِهِم مَن جَرَت نِعمَتُهُم عَلَیهِ أبَدا» ؟ قیلَ : لا شُبهَهَ أنَّ المُنعِمَ أعلی وأشرَفُ مِنَ المُنعَمِ عَلَیهِ ، ولا رَیبَ أنَّ مُحَمَّدا صلی الله علیه و آله وأهلَهُ الأَدنَینَ مِن بَنی هاشِمٍ لا سِیَّما عَلِیّا علیه السلام أنعَموا عَلَی الخَلقِ کافَّهً بِنِعمَهٍ لا یُقَدَّرُ قَدرُها ؛ وهِیَ الدُّعاءُ إلَی الإِسلامِ وَالهِدایَهُ إلَیهِ ، فَمُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله وإن کانَ هَدَی الخَلقَ بِالدَّعوَهِ الَّتی قامَ بِها بِلِسانِهِ ویَدِهِ ، ونُصرَهِ اللّهِ تَعالی لَهُ بِمَلائِکَتِهِ وتَأییدِهِ ، وهُوَ السَّیِّدُ المَتبوعُ ، وَالمُصطَفَی المُنَتَجَبُ الواجِبُ الطّاعَهِ ، إلّا أنَّ لِعَلِیٍّ علیه السلام مِنَ الهِدایَهِ أیضا وإن کانَ ثانِیا لِأَوَّلَ ، ومُصَلِّیا عَلی إثرِ سابِقٍ ما لا یُجحَدُ ، ولَو لَم یَکُن إلّا جِهادُهُ بِالسَّیفِ أوَّلاً وثانِیا ، وما کانَ بَینَ الجِهادَینِ مِن نَشرِ العُلومِ وتَفسیرِ القُرآنِ وإرشادِ العَرَبِ إلی ما لَم تَکُن لَهُ فاهِمَهً ولا مُتَصَوِّرَهً ، لَکفی فی وُجوبِ حَقِّهِ ، وسُبوغِ نِعمَتِهِ علیه السلام . فَإِن قیلَ : لا رَیبَ فی أنَّ کَلامَهُ هذا تَعریضٌ بِمَن تَقَدَّمَ عَلَیهِ ، فَأَیُّ نِعمَهٍ لَهُ عَلَیهِم ؟ قیلَ : نِعمَتانِ : الاُولی مِنهُما : الجِهادُ عَنهُم وهُم قاعِدونَ ؛ فَإِنَّ مَن أنصَفَ عَلِمَ أنَّهُ لَولا سَیفُ عَلِیٍّ علیه السلام لَاصطَلَمَ المُشرِکونَ مَن أشارَ إلَیهِ وغَیرَهُم مِنَ المُسلِمینَ ، وقَد عُلِمَت آثارُهُ فی بَدرٍ ، واُحُدٍ ، وَالخَندَقِ ، وخَیبَرَ ، وحُنَینٍ ، وأنَّ الشِّرکَ فیها فَغَرَ فاهُ (1) ، فَلَولا أن سَدَّهُ بِسَیفِهِ لَالتَهَمَ المُسلِمینَ کافَّهً . وَالثّانِیَهُ : عُلومُهُ الَّتی لَولاها لَحُکِمَ بِغَیرِ الصَّوابِ فی کَثیرٍ مِنَ الأَحکامِ ، وقَدِ اعتَرَفَ عُمَرُ لَهُ بِذلِکَ ، وَالخَبَرُ مَشهورٌ : «لَولا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ» ... . وَاعلَم أنَّ عَلِیّا علیه السلام کانَ یَدَّعِی التَّقَدُّمَ عَلَی الکُلِّ ، وَالشَّرَفَ عَلَی الکُلِّ ، وَالنِّعمَهَ عَلَی الکُلِّ ، بِابنِ عَمِّهِ صلی الله علیه و آله ، وبِنَفسِهِ ، وبِأَبیهِ أبی طالِبٍ ؛ فَإِنَّ مَن قَرَأَ عُلومَ السِّیَرِ عَرَفَ أنَّ الإِسلامَ لَولا أبو طالِبٍ لَم یَکُن شَیئا مَذکورا . (2)

.

1- .فَغَرَ فاه : فتحه وشحاه (لسان العرب : ج 5 ص 59 «فغر») .
2- .شرح نهج البلاغه : ج 1 ص 140 .

ص: 89

شرح نهج البلاغه در ذیل خطبه دوم : اگر پرسیده شود که مفهوم سخن آن حضرت که فرموده است : «هیچ کس از این امّت ، به آل محمّد صلی الله علیه و آله قیاس نمی شود و هیچ گاه ، کسی که نعمت آل محمّد صلی الله علیه و آله بر او ارزانی شده ، با آنان مقایسه نمی شود»، چیست،گفته خواهد شد: چون بی تردید، بخشنده نسبت به کسی که به وی بخشیده شده است ، برتر و بالاتر است و شکّی نیست که آل محمد صلی الله علیه و آله و خاندان نزدیک او از بین بنی هاشم و بویژه علی علیه السلام ، به همه مردم، نعمتی داده اند که با هیچ چیزی قابل سنجش نیست و آن ، فراخوانی و هدایت آنان به اسلام است. محمد صلی الله علیه و آله ، گرچه با فراخوانی زبانی و عملیِ خود، مردم را هدایت کرد و خداوند متعال،به وسیله خود و فرشتگانش او را یاری رسانْد و بنابراین ، او سرور جلودار و مصطفای برگزیده لازم الطاعه است، امّا علی علیه السلام ، هر چند تابع پیامبر صلی الله علیه و آله و گام زننده بر جای گام او بود ، در هدایت مردم ، نقش غیر قابل انکاری داشت. اگر جز جهاد نخستین و آخرینِ او و در بین دو مرحله نبرد ، گسترش دانش ، تفسیر قرآن و ارشاد مردم عرب توسط وی (به سمت چیزهایی که قبلاً نمی فهمیدند و تصوّری از آنها نداشتند) نبود ، برای وجوب حقّ او و تمام بودن نعمت هایش بسنده بود. اگر گفته شود : بدون تردید در سخن آن حضرت ، کنایه ای بر پیشینیان بر وی (خلفای قبلی) هست ، او بر آنان چه نعمتی داشت؟ گفته خواهد شد : دو نعمت. نخست، آن که او جهاد کرد و آنان ، نشسته بودند ؛ چون اگر کسی انصاف به کار گیرد ، خواهد فهمید که اگر شمشیر علی علیه السلام نبود ، مشرکان ، آنانی را که مورد اشاره قرار گرفته اند و غیر آنان را ریشه کن می کردند. نقش او در بدر ، اُحد ، خندق ، خیبر و حُنین ، مشخّص است ؛ [ جنگ هایی که] شرک در آنها دهان گشوده بود و اگر او با شمشیرش آن را نمی بست ، همه مسلمانان را در کام خود ، فرو برده بود. و دوم، دانش های او بود که اگر این دانش ها وجود نمی داشت ، در بسیاری از احکام ، به نادرستی حکم می شد و عمر به این موضوع ، اعتراف کرده است و خبرِ «اگر علی نبود ، عمر هلاک می شد» ، مشهور است. علی علیه السلام به خاطر پسر عمویش ، به خاطر خودش و به خاطر پدرش ابو طالب ، ادّعای تقدّم بر همه و شرف بر همه و بهره رسانی به همه می کرد؛ چون اگر کسی تاریخ را بخوانَد ، خواهد فهمید که اگر ابوطالب نبود ، از اسلام، چیزی قابل یادآوری نمی مانْد.

.


ص: 90

. .


ص: 91

. .


ص: 92

9 / 2أبو جَعفرٍ الإِسکافِیُّ 1شرح نهج البلاغه :قالَ شَیخُنا أبو جَعفَرٍ : ... قَد عَلِمنا ضَرورَهً مِن دینِ الرَّسولِ صلی الله علیه و آله تَعظیمَهُ لِعَلِیٍّ علیه السلام تَعظیما دینِیّا لِأَجلِ جِهادِهِ ونُصرَتِهِ،فَالطّاعِنُ فیهِ طاعِنٌ فی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله . (1)

شرح نهج البلاغه :قالَ أبو جَعفَرٍ : قَد تَعلَمونَ أنَّ بَعضَ المُلوکِ رُبَّما أحدَثوا قَولاً أو دینا لِهَویً ، فَیَحمِلونَ النّاسَ عَلی ذلِکَ ، حَتّی لا یَعرِفوا غَیرَهُ ، کَنَحوِ ما أخَذَ النّاسَ الحَجّاجُ بنُ یوسُفَ بِقِراءَهِ عُثمانَ وتَرکِ قِراءَهِ ابنِ مَسعودٍ واُبَیِّ بنِ کَعبٍ ، وتَوَعَّدَ عَلی ذلِکَ بِدونِ ما صَنَعَ هُوَ وجَبابِرَهُ بَنی اُمَیَّهَ وطُغاهُ مَروانَ بِوُلدِ عَلِیٍّ علیه السلام وشیعَتِهِ ، وإنَّما کانَ سُلطانُهُ نَحوَ عِشرینَ سَنَهً ، فَما ماتَ الحَجّاجُ حَتَّی اجتَمَعَ أهلُ العِراقِ عَلی قِراءَهِ عُثمانَ ، ونَشَأَ أبناؤُهُم ولا یَعرِفونَ غَیرَها ؛ لِاءِمساکِ الآباءِ عَنها ، وکَفِّ المُعَلِّمینَ عَن تَعلیمِها حَتّی لَو قُرِأَت عَلَیهِم قِراءَهُ عَبدِ اللّهِ واُبَیٍّ ما عَرَفوها ، ولَظَنّوا بِتَألیفِهَا الِاستِکراهَ وَالِاستِهجانَ ؛ لِاءِلفِ العادَهِ وطولِ الجَهالَهِ ؛ لِأَنَّهُ إذَا استَولَت عَلَی الرَّعِیَّهِ الغَلَبَهُ ، وطالَت عَلَیهِم أیّامُ التَّسَلُّطِ ، وشاعَت فیهِمِ المَخافَهُ ، وشَمِلَتهُمُ التَّقِیَّهُ ، اتَّفَقوا عَلَی التَّخاذُلِ وَالتَّساکُتِ ، فَلا تَزالُ الأَیّامُ تَأخُذُ مِن بَصائِرِهِم وتَنقُصُ مِن ضَمائِرِهِم ، وتَنقُضُ مِن مَرائِرِهِم ، حَتّی تَصیرَ البِدعَهُ الَّتی أحدَثوها غامِرَهً لِلسُّنَّهِ الَّتی کانوا یَعرِفونَها . ولَقَد کانَ الحَجّاجُ ومَن وَلّاهُ کَعَبدِ المَلِکِ وَالوَلیدِ ومَن کانَ قَبلَهُما وبَعدَهُما مِن فَراعِنَهِ بَنی اُمَیَّهَ عَلی إخفاءِ مَحاسِنِ عَلِیٍّ علیه السلام وفَضائِلِهِ وفَضائِلِ وُلدِهِ وشیعَتِهِ ، وإسقاطِ أقدارِهِم ، أحرَصَ مِنهُم عَلی إسقاطِ قِراءَهِ عَبدِ اللّهِ واُبَیٍّ ؛ لِأَنَّ تِلکَ القِراءاتِ لا تَکونُ سَبَبا لِزَوالِ مُلکِهِم ، وفَسادِ أمرِهِم ، وَانکِشافِ حالِهِم ، وفِی اشتِهارِ فَضلِ عَلِیٍّ علیه السلام ووُلدِهِ وإظهارِ مَحاسِنِهِم بَوارُهُم ، وتَسلیطُ حُکمِ الکِتابِ المَنبوذِ عَلَیهِم ، فَحَرَصوا وَاجتَهَدوا فی إخفاءِ فَضائِلِهِ ، وحَمَلُوا النّاسَ عَلی کِتمانِها وسَترِها ، وأبَی اللّهُ أن یَزیدَ أمرَهُ وأمرَ وُلدِهِ إلَا استِنارَهً وإشراقا ، وحُبَّهُم إلّا شَغَفا وشِدَّهً ، وذِکرَهُم إلَا انتِشارا وکَثرَهً ، وحُجَّتَهُم إلّا وُضوحا وقُوَّهً ، وفَضلَهُم إلّا ظُهورا ، وشَأنَهُم إلّا عُلُوّا ، وأقدارَهُم إلّا إعظاما ، حَتّی أصبَحوا بِإِهانَتِهِم إیّاهُم أعِزّاءَ ، وبِإِماتَتِهِم ذِکرَهُم أحیاءً ، وما أرادوا بِهِ وبِهِم مِنَ الشَّرِّ تَحَوَّلَ خَیرا ، فَانتَهی إلَینا مِن ذِکرِ فَضائِلِهِ وخَصائِصِهِ ومَزایاهُ وسَوابِقِهِ ما لَم یَتَقَدَّمهُ السّابِقونَ ، ولا ساواهُ فیهِ القاصِدونَ ، ولا یَلحَقُهُ الطّالِبونَ ، ولَولا أنَّها کانَت کَالقِبلَهِ المَنصوبَهِ فِی الشُّهرَهِ ، وکَالسُّنَنِ المَحفوظَهِ فِی الکَثرَهِ ، لَم یَصِل إلَینا مِنها فی دَهرِنا حَرفٌ واحِدٌ ، إذا کانَ الأَمرُ کَما وَصَفناهُ . (2)

.

1- .شرح نهج البلاغه : ج 13 ص 285 .
2- .شرح نهج البلاغه : ج 13 ص 223 .

ص: 93



9 / 2 ابو جعفر اِسکافی

9 / 2ابو جعفر اِسکافی 1شرح نهج البلاغه :شیخ ما ابو جعفر گفت : ... تعظیم علی علیه السلام از سوی پیامبر خدا ، ضرورت دینی پیامبر صلی الله علیه و آله بود؛ تعظیمی دینی به خاطر جهاد و یاری او. بنا بر این ، طعن زننده بر او ، طعن زننده بر پیامبر خداست.

شرح نهج البلاغه :ابو جعفر گفت : می دانید که گاه، پاره ای از پادشاهان به جهت هواپرستی ، سخنی و یا دینی را بدعت می نهند و مردم را بر آن ، مجبور می سازند تا آن جا که جز آن را نشناسند؛ مثل اجباری که حَجّاج بن یوسف بر مردم در قرائت به روش عثمان و ترک قرائت ابن مسعود و اُبَیّ ابن کعب، روا داشت و فشار و تهدیدی که در این موضوع داشت ، کم تر بود از آنچه که او و ستمکاران بنی امیّه و تجاوزکاران مروانی نسبت به فرزندان علی علیه السلام و شیعیان وی انجام دادند . حکومت حَجّاج نیز [ تنها] حدود بیست سال طول کشید؛ امّا هنوز حجّاج نمرده بود که مردم عراق به قرائت به روش عثمان ، اجتماع کردند و فرزندان آنان در حالی پرورش یافتند که به خاطر اِهمال پدرانشان و آموزش ندادن معلّمان ، روشی غیر از آن نمی شناختند ، به گونه ای که اگر قرائت عبد اللّه و اُبَیّ برای آنان خوانده می شد ، آن را نمی شناختند و آشنایی با این روش ها را ناخوشایند و عیب می پنداشتند و این به خاطر اُنس با سنّت موجود [ در قرائت] و طولانی بودن دوران جهل [ نسبت به قرائت های دیگر ]بود؛ زیرا هرگاه زور بر مردمْ حاکم باشد و دوران سلطه گری طولانی شود و ترس بین آنان فراگیر گردد و تقیّه همه گیر شود، [مردم] بر سکوت بر سکوت و خالی کردن میدان، اتّفاق می کنند و مرتّب با گذر زمان ، از تیزبینی آنان کاسته می شود و اندیشه شان تضعیف می گردد ، و استقامتشان کم می شود تا آن که بدعتی که ایجاد شده است ، بر سنّتی که می شناختند ، غلبه پیدا می کند. حَجّاج و کسانی که او را به قدرت رساندند ، چون عبد الملک و ولید و نیز پیشینیان و پسینیان بر آن دو از میان فرعون های بنی امیّه ، بر مخفی نگه داشتن خوبی های علی علیه السلام و فضایل وی و فضایل فرزندان و شیعیان او و کم ارزش ساختن آنان،حریص تر بودند تا از میان برداشتن روش قرائت عبد اللّه و اُبی ؛ چون این قرائت ها موجب زوال پادشاهی ، از بین رفتن قدرت و کشف درونشان نمی شد ، در حالی که پر آوازه شدن برتریِ علی علیه السلام و فرزندانش و آشکار شدن محاسن آنان ، باعث نابودی حکومتشان و تسلّط حکم کتابِ فراموش شده خدا بر آنان می گشت . از این رو ، بر پوشیده نگه داشتن فضایل او حرص ورزیدند و در این راه ، تلاش کردند و مردم را بر انکار و پوشیده نگه داشتن آنها ، مجبور ساختند ؛ ولی خداوند ، جز نورانیّت و درخشش او و فرزندانش ، شدّت یافتن و فراوان شدن دوستی آنان ، گسترش و افزونیِ یادکردِ آنان ، وضوح و قدرت حجّت آنان ، آشکاریِ فضایل آنان ، بلندی شأن آنان ، و عظمت یافتن اقتدار آنان را نخواست ، به گونه ای که با آن اهانت ها، عزیزتر گشتند و به آن میراندن ها ، یادشان زنده شد و هرگونه شرّی که [ آنها] برای وی و فرزندانش اراده کرده بودند ، به خیر تبدیل شد و از فضایل ، ویژگی ها ، مزایا و سوابقش آن اندازه به دست ما رسید که پیشینیان در آن پیشی نگرفتند و میانه روان ، مساوی او نشدند و جویندگان به آن نرسیدند ، و اگر این فضایل ، در شُهرت ، همچون قبله معیّن شده و در فراوانی ، همچون سنن محفوظ نبودند، با توجّه به آنچه گفتم ، حتی یک کلمه از آنها به روزگار ما نمی رسید.

.


ص: 94

شرح نهج البلاغه :قالَ أبو جَعفَرٍ : وقَد رُوِیَ أنَّ مُعاوِیَهَ بَذَلَ لِسَمُرَهَ بنِ جُندَبٍ مِئَهَ ألفِ دِرهَمٍ حَتّی یَروِیَ أنَّ هذِهِ الآیَهَ نَزَلَت فی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ : «وَمِنَ النَّاسِ مَن یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیَوهِ الدُّنْیَا وَیُشْهِدُ اللَّهَ عَلَی مَا فِی قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ * وَإِذَا تَوَلَّی سَعَی فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیهَا وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ الْفَسَادَ» (1) ، وأنَّ الآیَهَ الثّانِیَهَ نَزَلَت فِی ابنِ مُلجَمٍ ، وهِیَ قَولُهُ تَعالی : «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ» (2) فَلَم یَقبَل ، فَبَذَلَ لَهُ مِئَتَی ألفِ دِرهَمٍ فَلَم یَقبَل ، فَبَذَلَ لَهُ ثَلاثَمِئَهِ ألفٍ فَلَم یَقبَل ، فَبَذَلَ لَهُ أربَعَمِئَهِ ألفٍ فَقَبِلَ ، ورَوی ذلِکَ . قالَ : وقَد صَحَّ أنَّ بَنی اُمَیَّهَ مَنَعوا مِن إظهارِ فَضائِلِ عَلِیٍّ علیه السلام ، وعاقَبوا عَلی ذلِکَ الرّاوِیَ لَهُ ؛ حَتّی إنَّ الرَّجُلَ إذا رَوی عَنهُ حَدیثا لا یَتَعَلَّقُ بِفَضلِهِ بَل بِشَرائِعِ الدّینِ لا یَتَجاسَرُ عَلی ذِکرِ اسمِهِ ؛ فَیَقولُ : عَن أبی زَینَبَ . ورَوی عَطاءٌ عَن عَبدِ اللّهِ بنِ شَدّادِ بنِ الهادِ ، قالَ : وَدِدتُ أن اُترَکَ فَاُحَدِّثَ بِفَضائِلِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام یَوما إلَی اللَّیلِ ؛ وأنَّ عُنُقی هذِهِ ضُرِبَت بِالسَّیفِ . قالَ : فَالأَحادیثُ الوارِدَهُ فی فَضلِهِ لَو لَم تَکُن فِی الشُّهرَهِ وَالاِستِفاضَهِ وکَثرَهِ النَّقلِ إلی غایَهٍ بَعیدَهٍ ، لَانقَطَعَ نَقلُها لِلخَوفِ وَالتَّقِیَّهِ مِن بَنی مَروانَ مَعَ طولِ المُدَّهِ ، وشِدَّهِ العَداوَهِ ، ولَولا أنَّ لِلّهِ تَعالی فی هذَا الرَّجُلِ سِرّا یَعلَمُهُ مَن یَعلَمُهُ لُم یُروَ فی فَضلِهِ حَدیثٌ ، ولا عُرِفَت لَهُ مَنقَبَهٌ ؛ أ لا تَری أنَّ رَئیسَ قَریَهٍ لَو سَخِطَ عَلی واحِدٍ مِن أهِلها ، ومَنَعَ النّاسَ أن یَذکُروهُ بِخَیرٍ وصَلاحٍ لَخَمَلَ ذِکرُهُ ، ونُسِیَ اسمُهُ ، وصارَ وهُوَ مَوجودٌ مَعدوما ، وهُوَ حَیٌّ مَیِّتا . (3)

.

1- .البقره : 204 و205 .
2- .البقره : 207 .
3- .شرح نهج البلاغه : ج 4 ص 73 .

ص: 95

شرح نهج البلاغه :ابو جعفر گفت : روایت شده است که معاویه به سمره بن جندب ، صد هزار درهم داد تا وی روایت کند که این آیه ، درباره علی بن ابی طالب علیه السلام نازل شده است : «و از میان مردم ، کسی است که در زندگی این دنیا سخنش تو را به تعجّب وا می دارد ، و خدا را بر آنچه در دل دارد ، گواه می گیرد ، حال آن که او سخت ترینِ دشمنان است؛ و چون برگردد [ یا راستی یابد] ، کوششی می کند که در زمین ، فساد نماید و کشت و نسل را نابود سازد ، و خداوند ، تباهکاری را دوست نمی دارد» . و [ روایت کند که] این آیه ، درباره ابن ملجم نازل شده است : «و از میان مردم ، کسی است که جان خود را برای طلب خشنودی خدا می فروشد» ؛ ولی وی نپذیرفت. دویست هزار درهم داد ، نپذیرفت . سیصد هزار درهم داد ، نپذیرفت . چهار صد هزار درهم بخشید ، قبول کرد و آن را روایت کرد! ابو جعفر گفت : واقعیتْ آن است که بنی امیّه ، از بیان فضایل علی علیه السلام منع می کردند و راویِ فضایل وی را مجازات می کردند ، به گونه ای که حتّی اگر کسی حدیثی را از علی علیه السلام نقل می کرد که مربوط به فضایل او نبود ، بلکه مربوط به شرایع دین بود ، جرئت نمی کرد نام او را ببرد و می گفت : «ابو زینب گفت». از عطاء ، از عبد اللّه بن شَدّاد بن هاد، روایت شده است که گفت : دوست دارم آزاد باشم و یک روز تا شب ، فضایل علی بن ابی طالب علیه السلام را نقل کنم و [ سپس] گردنم با شمشیر ، قطع گردد. ابو جعفر گفت : احادیث رسیده در فضایل او اگر در شهرت و فراوانی و بسیاریِ نقل ، به مقدار زیاد نبود ، به خاطر ترس و تقیّه از بنی مروان و طول مدّت و شدّت مخالفت ، نقل آنها قطع می شد ، و اگر خداوند در این مرد ، سرّی نمی نهاد که آن که می داند ، می داند ، در فضیلت او حدیثی نقل نمی شد و منقبتی از او شناخته نمی گشت. مگر نه این است که اگر بزرگِ قریه ای بر یکی از ساکنان آن خشم گیرد و مردم را از یادکردِ او به خیر و خوبی منع کند ، یادش از بین می رود و نامش فراموش می گردد و در حالی که موجود است ، معدوم می شود ، و در حالی که زنده است ، مُرده می گردد؟!

.


ص: 96

. .


ص: 97

. .


ص: 98

9 / 3أبو جَعفرٍ الحَسَنِیُّ (1)شرح نهج البلاغه :کانَ [أبو جَعفَرٍ] یَقولُ : اُنظُروا إلی أخلاقِهِما [رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وعَلِیٍّ علیه السلام ]وخَصائِصِهِما ، هذا شُجاعٌ وهذا شُجاعٌ ، وهذا فَصیحٌ وهذا فَصیحٌ ، وهذا سَخِیٌّ جَوادٌ وهذا سَخِیٌّ جَوادٌ ، وهذا عالِمٌ بِالشَّرائِعِ وَالاُمورِ الإِلهِیَّهِ وهذا عالِمٌ بِالفِقهِ وَالشَّریعَهِ وَالاُمورِ الإِلهِیَّهِ الدَّقیقَهِ الغامِضَهِ ، وهذا زاهِدٌ فِی الدُّنیا غَیرُ نَهِمٍ ولا مُستَکثِرٍ مِنها وهذا زاهِدٌ فِی الدُّنیا تارِکٌ لَها غَیرُ مُتَمَتِّعٍ بِلَذّاتِها ، وهذا مُذیبُ نَفسِهِ فِی الصَّلاهِ وَالعِبادَهِ وهذا مِثلُهُ ، وهذا غَیرُ مُحَبَّبٍ إلَیهِ شَیءٌ مِنَ الاُمورِ العاجِلَهِ إلَا النِّساءُ وهذا مِثلُهُ ، وهذَا ابنُ عَبدِ المُطَّلِبِ بنِ هاشِمٍ ، وهذا فی قُعدُدِهِ (2) ، وأبواهُما أخوانِ لِأَبٍ واحِدٍ دونَ غَیرِهِما مِن بَنی عَبدِ المُطَّلِبِ ، ورُبِّیَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله فی حِجرِ والِدِ هذا وهذا أبو طالِبٍ ، فَکانَ جارِیا عِندَهُ مَجری أحَدِ أولادِهِ . ثُمَّ لَمّا شَبَّ صلی الله علیه و آله وکَبِرَ استَخلَصَهُ مِن بَنی أبی طالِبٍ وهُوَ غُلامٌ ، فَرَبّا[هُ] (3) فی حِجرِهِ مُکافَأَهً لِصَنیعِ أبی طالِبٍ بِهِ ، فَامتَزَجَ الخُلُقانِ ، وتَماثَلَتِ السَّجِیَّتانِ ، وإذا کانَ القَرینُ مُقتَدِیا بِالقَرینِ ، فَما ظَنُّکَ بِالتَّربِیَهِ وَالتَّثقیفِ الدَّهرَ الطَّویلَ ؟ فَواجِبٌ أن تَکونَ أخلاقُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله کَأَخلاقِ أبی طالِبٍ ، وتَکونَ أخلاقُ عَلِیٍّ علیه السلام کَأَخلاقِ أبی طالِبٍ أبیهِ ، ومُحَمَّدٌ علیه السلام مُرَبّیهِ ، وأن یَکونَ الکُلُّ شیمَهً واحِدَهً ، وسوسا (4) واحِدا ، وطینَهً مُشتَرَکَهً ، ونَفسا غَیرَ مُنقَسِمَهٍ ولا مُتَجَزِّئَهٍ ، وأن لا یَکونَ بَینَ بَعضِ هؤُلاءِ وبَعضٍ فَرقٌ ولا فَضلٌ ، لَولا أنَّ اللّهَ تَعالی اختَصَّ مُحَمَّدا صلی الله علیه و آله بِرِسالَتِهِ ، وَاصطَفاهُ لِوَحیِهِ ، لِما یَعلَمُهُ مِن مَصالِحِ البَرِیَّهِ فی ذلِکَ ، ومِن أنَّ اللُّطفَ بِهِ أکمَلُ ، وَالنَّفعَ بِمَکانِهِ أتَمُّ وأعَمُّ . فَامتازَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِذلِکَ عَمَّن سِواهُ ، وبَقِیَ ما عَدَا الرِّسالَهَ عَلی أمرِ الِاتِّحادِ ، وإلی هذَا المَعنی أشارَ صلی الله علیه و آله بِقَولِهِ : «أخصِمُکَ بِالنُّبُوَّهِ ؛ فَلا نُبُوَّهَ بَعدی ، وتَخصِمُ النّاسَ بِسَبعٍ» وقالَ لَهُ أیضا : «أنتَ مِنّی بِمَنزِلَهِ هارونَ مِن موسی إلّا أنَّهُ لا نَبِیَّ بَعدی» فَأَبانَ نَفسَهُ مِنهُ بِالنُّبُوَّهِ ، وأثبَتَ لَهُ ما عَداها مِن جَمیعِ الفَضائِلِ وَالخَصائِصِ مُشتَرَکا بَینَهُما . (5)

.

1- .أبو جعفر بن أبی زید الحسنی : نقیب البصره ، أحد مشایخ ابن أبی الحدید .
2- .القُعدد : قریب من الجَدّ الأکبر (لسان العرب : ج 3 ص 361 «قعد») .
3- .الزیاده منّا لتتمیم العباره .
4- .السُّوْس : الأصل والطبع والخُلُق والسَّجیّه (لسان العرب : ج 6 ص 108 «سوس») .
5- .شرح نهج البلاغه : ج 10 ص 221 . راجع : ج 8 ص 228 (تخصم الناس بسبع) .

ص: 99



9 / 3 ابو جعفر حَسَنی

9 / 3ابو جعفر حَسَنی (1)شرح نهج البلاغه :[ ابو جعفر] می گفت : به اخلاق و ویژگی های این دو (پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام ) بنگرید. این شجاع و آن شجاع؛ این فصیح و آن فصیح؛ این بخشنده و سخی و او بخشنده و سخی؛ این آگاه به شرایع و امور الهی و او آگاه به فقه ، شریعت و مسائل دقیق و مشکل کلامی ؛ این زاهد در دنیا ، بدون حرص و زیاده خواهی و آن ، زاهد در دنیا و تارک آن و بهره نابرده از لذّت هایِ آن؛ این جانش را در نماز و عبادت ، فرسود و آن ، مثل این؛ این برایش از امور دنیا ، جز زنْ محبوب نیست ، و آن نیز چنین است؛ این ، فرزند عبد المطّلب بن هاشم و آن نیز نزدیک به جدّ بزرگ است؛ و پدرانشان تنها برادران تنی بودند (بر خلاف دیگر پسران عبد المطّلب)؛ و محمّد در دامن پدر این بزرگ شد (که ابو طالب باشد) که در نظرش ، چون یکی از فرزندان خود بود . هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله ، جوان شد و بزرگ گشت ، علی بن ابی طالب علیه السلام را در حالی که خُردسال بود ، از بین فرزندان ابو طالب برگزید و در برابر آنچه که ابو طالب در حقّش انجام داده بود ، وی را در دامنش تربیت کرد. در نتیجه ، اخلاق آن دو درهم آمیخت و رفتارشان همگون گشت. وقتی که هم نشین در رفتار به هم نشین اقتدا می کند ، در صورت تربیت و آموزش طولانی در نزد او چه خواهد شد ؟ باید اخلاق محمد صلی الله علیه و آله ، چون اخلاق ابو طالب باشد و اخلاق علی علیه السلام ، مثل اخلاق پدرش ابوطالب و مربّی اش محمّد صلی الله علیه و آله باشد ، و باید همه یک اخلاق داشته باشند و از طبعی یگانه و سرشتی مشترک برخوردار گردند و جانی تقسیم ناپذیر و جزءناپذیر داشته باشند . و اگر نبود که خداوند متعال ، محمد صلی الله علیه و آله را به پیامبری اش ویژه ساخت و برای وَحیَش برگزید ، به خاطر مصالح مردم که در این کار می دید و به خاطر این که لطف به وی کامل تر ، و بهره وری در آن جایگاه، بیشتر و فراگیرتر بود ، بین هر کدام با دیگری فرق و فضلی نبود . بنا بر این، پیامبر خدا به همین خاطر ، نسبت به دیگران برتری یافت و در غیر رسالت، آنان یکی بودند و پیامبر خدا به همین موضوع ، در سخن خود اشاره می کند که : «من بر تو به خاطر نبوّتم برتری دارم و پیامبری پس از من نیست و تو به هفت ویژگی بر مردم برتری داری» و همچنین در سخن خود به او فرمود : «تو نسبت به من ، چون هارون نسبت به موسی علیه السلام هستی ، جز آن که پیامبری پس از من نیست». بنا بر این ، با نبوّت ، خود را از او جدا کرد و بجز نبوّت ، همه فضایل و ویژگی ها را به صورت مشترک، بینشان اثبات کرد. (2)

.

1- .ابو جعفر ، فرزند ابو زید حسنی ، نقیب بصره و یکی از اساتید ابن ابی الحدید .
2- .نیز ، ر . ک : ج 8 ص 229 (در هفت چیز بر مردم ، برتری می جویی) .

ص: 100

شرح نهج البلاغه فی ذِکرِ کَلامِ أبی جَعفَرٍ الحَسَنِیِّ فِی الأَسبابِ الَّتی أوجَبَت مَحَبَّهَ النّاسِ لِعَلِیٍّ علیه السلام : کانَ أبو جَعفَرٍ لا یَجحَدُ الفاضِلَ فَضلَهُ ، وَالحَدیثُ شُجونٌ . قُلتُ لَهُ [أبی جَعفَرٍ] مَرَّهً : ما سَبَبُ حُبِّ النّاسِ لِعَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام ، وعِشقِهِم لَهُ ، وتَهالُکِهِم فی هَواهُ ؟ ودَعنی فِی الجَوابِ مِن حَدیثِ الشَّجاعَهِ وَالعِلمِ وَالفَصاحَهِ ، وغَیرِ ذلِکَ مِنَ الخَصائِصِ الَّتی رَزَقَهُ اللّهُ سُبحانَهُ الکَثیرَ الطَّیِّبَ مِنها . فَضَحِکَ وقالَ لی : کَم تَجمَعُ جَرامیزَکَ (1) عَلَیَّ ! ثُمَّ قالَ : هاهُنا مُقَدِّمَهٌ یَنبَغی أن تُعلَمَ ؛ وهِیَ أنَّ أکثَرَ النّاسِ مَوتورونَ مِنَ الدُّنیا ، أمَّا المُستَحِقّونَ فَلا رَیبَ فی أنَّ أکثَرَهُم مَحرومونَ ، نَحوُ عالِمٍ یَری أنَّهُ لا حَظَّ لَهُ فِی الدُّنیا ، ویَری جاهِلاً غَیرَهُ مَرزوقا ومُوَسَّعا عَلَیهِ . وشُجاعٍ قَد أبلی فِی الحَربِ ، وَانتُفِعَ بِمَوضِعِهِ ، لَیسَ لَهُ عَطاءٌ یَکفیهِ ویَقومُ بِضَروراتِهِ ، ویَری غَیرَهُ وهُوَ جَبانٌ فَشِلٌ ، یَفرَقُ مِن ظِلِّهِ ، مالِکا لِقُطرٍ عَظیمٍ مِنَ الدُّنیا ، وقِطعَهٍ وافِرَهٍ مِنَ المالِ وَالرِّزقِ . وعاقِلٍ سَدیدِ التَّدبیرِ صَحیحِ العَقلِ ، قَد قُدِرَ عَلَیهِ رِزقُهُ ، وهُوَ یَری غَیرَهُ أحمَقَ مائِقا تَدُرُّ عَلَیهِ الخَیراتُ ، وتَتَحَلَّبُ عَلَیهِ أخلافُ الرِّزقِ . وذی دینٍ قَویمٍ ، وعِبادَهٍ حَسَنَهٍ ، وإخلاصٍ وتَوحیدٍ ، وهُوَ مَحرومٌ ضَیِّقُ الرِّزقِ ویَری غَیرَهُ یَهودِیّا أو نَصرانِیّا أو زِندیقا کَثیرَ المالِ حَسَنَ الحالِ . حَتّی إنَّ هذِهِ الطَّبَقاتِ المُستَحِقَّهَ یَحتاجونَ فی أکثَرِ الوَقتِ إلَی الطَّبَقاتِ الَّتی لَا استِحقاقَ لَها ، وتَدعوهُمُ الضَّرورَهُ إلَی الذُّلِّ لَهُم ، وَالخُضوعِ بَینَ أیدیهِم ، إمّا لِدَفعِ ضَرَرٍ ، أو لِاستِجلابِ نَفعٍ . ودونَ هذِهِ الطَّبَقاتِ مِن ذَوِی الاِستِحقاقِ أیضا ما نُشاهِدُهُ عِیانا من نَجّارٍ حاذِقٍ ، أو بَنّاءٍ عالِمٍ ، أو نَقّاشٍ بارِعٍ ، أو مُصَوِّرٍ لَطیفٍ ، عَلی غایَهِ ما یَکونُ مِن ضیقِ رِزقِهِم ، وقُعودِ الوَقتِ بِهِم ، وقِلَّهِ الحیلَهِ لَهُم ، ویَری غَیرَهُم مِمَّن لَیسَ یَجری مَجراهُم ، ولا یَلحَقُ طَبَقَتَهُم مَرزوقا مَرغوبا فیهِ ، کَثیرَ المَکسَبِ ، طَیِّبَ العَیشِ ، واسِعَ الرِّزقِ . فَهذا حالُ ذَوِی الِاستِحقاقِ وَالِاستِعدادِ . وأمَّا الَّذینَ لَیسوا مِن أهلِ الفَضائِلِ ، کَحَشوِ العامَّهِ ؛ فَإِنَّهُم أیضا لایَخلونَ مِنَ الحِقدِ عَلَی الدُّنیا وَالذَّمِّ لَها ، وَالحَنَقِ وَالغَیظِ مِنها لِما یَلحَقُهُم مِن حَسَدِ أمثالِهِم وجیرانِهِم ، ولا یُری أحَدٌ مِنهُم قانِعا بِعَیشِهِ ، ولا راضِیا بِحالِهِ ، بَل یَستَزیدُ ویَطلُبُ حالاً فَوقَ حالِهِ . قالَ : فَإِذا عَرَفتَ هذِهِ المُقَدَّمَهَ ، فَمَعلومٌ أنَّ عَلِیّا علیه السلام کانَ مُستَحِقّا مَحروما ، بَل هُوَ أمیرُ المُستَحِقّینَ المَحرومینَ ، وسَیِّدُهُم وکَبیرُهُم ، ومَعلومٌ أنَّ الَّذینَ یَنالُهُمُ الضَّیمُ ، وتَلحَقُهُمُ المَذَلَّهُ وَالهَضیمَهُ ، یَتَعَصَّبُ بَعضُهُم لِبَعضٍ ، ویَکونونَ إلبا ویَدا واحِدَهً عَلَی المَرزوقینَ الَّذین ظَفِروا بِالدُّنیا ، ونالوا مَآرِبَهُم مِنها ، لِاشتِراکِهِم فِی الأَمرِ الَّذی آلَمَهُم وساءَهُم ، وعَضَّهُم ومَضَّهُم ، وَاشتِراکِهِم فِی الأَنَفَهِ وَالحَمِیَّهِ وَالغَضَبِ وَالمُنافَسَهِ لِمَن عَلا عَلَیهِم وقَهَرَهُم ، وبَلَغَ مِنَ الدُّنیا ما لَم یَبلُغوهُ . فَإِذا کانَ هؤُلاءِ أعنِی المَحرومینَ مُتَساوینَ فِی المَنزِلَهِ وَالمَرتَبَهِ ، وتَعَصَّبَ بَعضُهُم لِبَعضٍ ، فَما ظَنُّکَ بِما إذا کانَ مِنهُم رَجُلٌ عَظیمُ القَدرِ جَلیلُ الخَطَرِ کامِلُ الشَّرَفِ ، جامِعٌ لِلفَضائِلِ مُحتَوٍ عَلَی الخَصائِصِ وَالمَناقِبِ ، وهُوَ مَعَ ذلِکَ مَحرومٌ مَحدودٌ ، وقَد جَرَّعَتهُ الدُّنیا عَلاقِمَها ، وعَلَّتهُ عَلَلاً بَعدَ نَهَلٍ من صابِها وصَبِرِها ، ولَقِیَ مِنها بَرحا بارِحا ، وجَهدا جَهیدا ، وعَلا عَلَیهِ مَن هُوَ دونَهُ ، وحَکَمَ فیهِ وفی بَنیهِ وأهلِهِ ورَهطِهِ مَن لَم یَکُن ما نالَهُ مِنَ الإِمرَهِ وَالسُّلطانِ فی حِسابِهِ ، ولا دائِرا فی خَلَدِهِ ، ولا خاطِرا بِبالِهِ ، ولا کانَ أحَدٌ مِنَ النّاسِ یَرتَقِبُ ذلِکَ لَهُ ولا یَراهُ لَهُ . ثُمَّ کانَ فی آخِرِ الأَمرِ أن قُتِلَ هذَا الرَّجُلُ الجَلیلُ فی مِحرابِهِ ، وقُتِلَ بَنوهُ بَعدَهُ ، وسُبِیَ حَریمُهُ ونِساؤُهُ ، وتُتُبِّعَ أهلُهُ وبَنو عَمِّهِ بِالقَتلِ وَالطَّردِ وَالتَّشریدِ وَالسُّجونِ ، مَعَ فَضلِهِم وزُهدِهِم وعِبادَتِهِم وسَخائِهِم ، وَانتِفاعِ الخَلقِ بِهِم . فَهَل یُمکِنُ ألّا یَتَعَصَّبَ البَشَرُ کُلُّهُم مَعَ هذَا الشَّخصِ ؟ ! وهَل تَستَطیعُ القُلوبُ ألّا تُحِبَّهُ وتَهواهُ ، وتَذوبَ فیهِ وتَفنی فی عِشقِهِ ، انتِصارا لَهُ ، وحَمِیَّهً مِن أجلِهِ ، وأنَفَهً مِمّا نالَهُ ، وَامتِعاضا مِمّا جَری عَلَیهِ ؟ ! وهذا أمرٌ مَرکوزٌ فِی الطَّبائِعِ ، ومَخلوقٌ فِی الغَرائِزِ ، کَما یُشاهِدُ النّاسُ عَلَی الجُرُفِ إنسانا قَد وَقَعَ فِی الماءِ العَمیقِ ، وهُوَ لا یُحسِنُ السِّباحَهَ ؛ فَإِنَّهُم بِالطَّبعِ البَشَرِیِّ یَرِقّونَ عَلَیهِ رِقَّهً شَدیدَهً ، وقَد یُلقی قَومٌ مِنهُم أنفُسَهُم فِی الماءِ نَحوَهُ ، یَطلُبونَ تَخلیصَهُ ،لایَتَوَقَّعونَ عَلی ذلِکَ مُجازاهً مِنهُ بِمالٍ أو شُکرٍ ، ولا ثَوابا فِی الآخِرَهِ ، فَقَد یَکونُ مِنهُم مَن لا یَعتَقِدُ أمرَ الآخِرَهِ ، ولکِنَّها رِقَّهٌ بَشَرِیَّهٌ ، وکَأَنَّ الواحِدَ مِنهُم یَتَخَیَّلُ فی نَفسِهِ أنَّهُ ذلِکَ الغَریقُ ، فَکَما یَطلُبُ خَلاصَ نَفسِهِ لَو کانَ هذَا الغَریقُ ، کَذلِکَ یَطلُبُ تَخلیصَ مَن هُوَ فی تِلکَ الحالِ الصَّعبَهِ لِلمُشارَکَهِ الجِنسِیَّهِ . وکَذلِکَ لَو أنَّ مَلِکا ظَلَمَ أهلَ بَلَدٍ مِن بِلادِهِ ظُلما عَنیفا ، لَکانَ أهلُ ذلِکَ البَلَدِ یَتَعَصَّبُ بَعضُهُم لِبَعضٍ فِی الِانتِصارِ مِن ذلِکَ المَلِکِ ، وَالِاستِعداءِ عَلَیهِ ، فَلَو کانَ مِن جُملَتِهِم رَجُلٌ عَظیمُ القَدرِ ، جَلیلُ الشَّأنِ ، قَد ظَلَمَهُ المَلِکُ أکثَرَ مِن ظُلمِهِ إیّاهُم ، وأخَذَ أموالَهُ وضِیاعَهُ ، وقَتَلَ أولادَهُ وأهلَهُ ، کانَ لِیاذُهُم بِهِ ، وَانضِواؤُهُم إلَیهِ ، وَاجتِماعُهُم وَالتِفافُهُم بِهِ أعظَمَ وأعظَمَ ؛ لِأَنَّ الطَّبیعَهَ البَشَرِیَّهَ تَدعو إلی ذلِکَ عَلی سَبیلِ الإیجابِ الِاضطِرارِیِّ ، ولا یَستَطیعُ الإِنسانُ مِنهُ امتِناعا . وهذا مَحصولُ قَولِ النَّقیبِ أبی جَعفَرٍ ، قَد حَکَیتُهُ وَالأَلفاظُ لی وَالمَعنی لَهُ ؛ لِأَنّی لا أحفَظُ الآنَ ألفاظَهُ بِعَینِها ، إلّا أنَّ هذا هُوَ کانَ مَعنی قَولِهِ وفَحواهُ . (2)

.

1- .الجَرامیز : قیل : هی الیدان والرجلان ، وقیل : هی جُمله البدن (النهایه : ج 1 ص 263 «جرمز») .
2- .شرح نهج البلاغه : ج 10 ص 223 .

ص: 101

شرح نهج البلاغه در یادکردِ سخن ابو جعفر حسنی درباره انگیزه هایی که موجب شده است مردم ، علی علیه السلام را دوست بدارند : ابو جعفر ، فضل شخص فاضل را انکار نمی کرد و این سخن ، سرِ دراز دارد. یک بار به وی (ابو جعفر) گفتم : علّت علاقه مندی مردم به علی بن ابی طالب علیه السلام و عشق آنان به وی و فنا شدنشان در عشق او چیست؟ در پاسخِ من ، از شجاعت و دانش و فصاحت و ویژگی های خوب بسیاری که خداوند به وی ارزانی داشته است ، سخن مگو. خندید و گفت : چه قدر علیه من آماده شده ای! و آن گاه افزود : برای بحث ، پیشْ درآمدی است که نخست باید بدانی و آن این که بیشتر مردم، از دنیا بی بهره هستند؛ چون تردیدی نیست که اکثر مستحقّان بهروری از دنیا ، از آن محروم اند؛ مانند دانشوری که می بیند بهره ای از دنیا ندارد و می بیند که جاهلی برخوردار از آن است و گشایش برای اوست. نیز شجاعی را می بینیم که در جنگ ها آزمون داده و مفید واقع شده است ، در حالی که چیزی که بسنده اش باشد و ضروریات زندگی اش را برآورده کند ، نصیبش نمی گردد. در همین حال، آن دیگری که ترسو و سست است و از سایه خود می ترسد ، بخش بزرگی از دنیا را در دست دارد و مال و منال فراوانی در اختیار دارد. و خردمند خوشْ تدبیر و راستْ خِرَد را می بینی که روزی اش محدود است و غیر خود را که فردی شدیدا احمق است ، می بیند که خیرات از همه سو بر او می بارد و پستان روزی برایش رگ کرده است. و دینداری نیکْ عبادت و برخوردار از اخلاص و توحید را می بینی که محروم و تُنُکْ روزی است و یهودی یا ترسا و یا زندیقی را می بیند که ثروتمند و برخوردار است . این طبقات مستحق ، در بسیاری مواقع ، به افراد طبقه بالاتر که هیچ استحقاق آن طبقه را ندارند ، محتاج اند و نیازمندی ، آنان را به ذلّت و فروتنی در برابر این طبقات ، به خاطر دفع زیان و یا جلب فایده ، مجبور می سازد. غیر از این طبقات ، قشرهای دیگری از افراد شایسته ، چون نجّار ماهر ، بنّای متخصّص ، نقّاش چیره دست و طرّاح نازک بین را می بینیم که در نهایتِ تنگْ دستی و گرفتاری و بیچارگی هستند و دیگران را در کنارشان می نگریم که همچون آنان نیستند و هم طبقه آنان نیستند ، امّا مُرفّه ، دارای زندگی خوب ، پُر درآمد ، خوش معیشت و پُر روزی اند. حال و زندگی شایستگان و افراد با استعداد ، چنین است. امّا کسانی که اهل فضل نیستند ، مثل توده مردم ، آنان نیز از کینه بر دنیا و ذمّ آن و خشم و دلگیری از آن، به خاطر حسد بردن بر همگون ها و همسایه هایشان ، تهی نیستند ، و هیچ کدام را قانع به زندگی و راضی از حال خود نمی بینی ؛ بلکه همواره زیاده خواه اند و در هر حالی ، حال برتر را می طلبند. ابو جعفر افزود : حال که این مقدمه را فهمیدی ، بدان که علی علیه السلام هم شایسته ای محروم بود؛ بلکه او امیر شایستگانِ محروم و سرور و بزرگِ آنان است؛ و آنان که ستم دیده اند و به بدبختی و سرکوبی گرفتار شده اند ، نسبت به یکدیگر ، تعصّب و همدردی دارند و نسبت به برخوردارانی که دنیا را در چنگ گرفته و به آرزوهایشان دست یافته اند ، به خاطر همگونی در آنچه که آنان را رنج و آزار داده و دردناک و بی اعتبارشان کرده است و مشارکت در غیرت ، غرور ، خشم و رقابت ورزیدن با آنها که بر ایشان برتری جسته اند و مغلوبشان ساخته اند و از دنیا به آنچه که اینان نرسیدند ، رسیده اند ، همگام و یک صدایند. وقتی محرومانی که در منزلت و رتبه مساوی اند ، به همدیگر تعصّب بورزند ، به نظر تو جریان چگونه خواهد شد اگر بین آنان ، مردی باشد ارزشمند ، بزرگ ، شریف و برخوردار از همه فضایل و دارنده ویژگی ها و مناقب که با این حال، [از حقّش] محروم و ممنوع است و دنیا، شرنگی تلخ را در کامش چشانده ، و پس از نوشاندن گرفتاری ها و تحمّل ها ، او را با مشکلاتی روبه رو ساخته است؟ او از دنیا ، شومی ها دید و بلاهای فراوان ، و آن که پایین تر از او بود ، بر او برتری یافت و درباره او و فرزندانش و خانواده و اقوامش ، کسی به داوری دست یازید که دستیابی به حاکمیت و پادشاهی در شأن او نبود ، و در ذهنش نبود و به فکرش هم نمی رسید ، و نه کسی از مردم ، چنین حاکمیتی را برای او انتظار می کشید و نه او خود ، آن را برای خویش می دید. و در نهایت ، این مرد جلیل ، در محرابش کشته شد و فرزندانش پس از او کشته شدند و حریمش و زنانش مورد اهانت قرار گرفتند ، و خانواده و عموزادگان او در پی او به کشته شدن ، طرد شدن ، تبعید و زندان ، گرفتار شدند ، با وجود همه فضل و زهد و عبادت و سخاوت و نفع دهی ای که برای مردم داشتند. آیا ممکن است که انسان ها به طور کلّی به چنین کسی تعصب نورزند؟ و آیا دل ها می توانند او را دوست نداشته باشند و به او عشق نورزند و در او ذوب نشوند و در عشقش به انگیزه یاری رسانی به او ، حمیّت بر او ، نفرت از آنچه که بر او وارد شده ، و برآشفتن علیه آنچه که بر او روا داشته شده است ، فنا نگردند؟ این، موضوعی نهفته در طبیعت ها ، و نهادینه در غریزه هاست ، چنان که مردم بر کسی که در آب عمیقی افتاده و شنا کردن نمی داند ، بر پایه طبع بشری ، رقّت و دلسوزی شدیدی ابراز می کنند و عدّه ای خود را برای نجات او در آب می افکنند و تلاش می کنند که او را نجات دهند و در برابر آن ، از او هیچ پاداش مالی و یا سپاس گزاری ای توقّع ندارند و حتّی در پی ثواب آخرت هم نیستند و حتّی ممکن است کسانی از آنان ، به آخرت هم باور نداشته باشند؛ ولی دلسوزی بشری در آنان وجود دارد و هر کدام از آنان ، می پندارند که خودشان در حال غرق شدن هستند و همان گونه که اگر خودشان غریق باشند ، نجات جان خویش را می خواهند ، همچنین به خاطر همنوعی ، می خواهند او را که در آن شرایط سخت گرفتار آمده ، خلاص کنند. همچنین اگر پادشاهی بر گروهی از شهروندان خود ، ستم بسیار سختی روا داشته باشد ، مردم آن شهر ، در کمک به همدیگر در برابر آن پادشاه ستمکار و قیام علیه او ، تعصّب و همدردی نشان می دهند و اگر در بین این جمع ، مرد جلیل القدر و با شأنی باشد که پادشاه ، نسبت به او ستم بیشتری روا داشته باشد و مال و دارایی او را گرفته باشد و فرزندان و خاندانش را کشته باشد ، پناه دادنشان به او ، همدردی شان با او و گِرد آمدن و توجهشان بر او بیشتر و بیشتر می گردد؛ چون طبیعت بشر از روی تقاضای اضطراری ، به این کار کشانده می شود و انسان نمی تواند از آن ، روی برتابد. [ابن ابی الحدید می گوید :] این، خلاصه سخن نقیب ابو جعفر بود که گزارش کردم و تعبیرات ، از آنِ من و معنا از آنِ اوست؛ چون اکنون من عین کلمه های ایشان را حفظ نیستم؛ امّا این، معنا و مضمونِ سخن اوست.

.


ص: 102

. .


ص: 103

. .


ص: 104

. .


ص: 105

. .


ص: 106

. .


ص: 107

. .


ص: 108

9 / 4أبو عَلِیٍّ ابنُ سینا 1معراج نامه :قالَ أشرَفُ البَشَرِ وأعَزُّ الأَنبِیاءِ وخاتَمُ الرُّسُلِ لِمَرکَزِ دائِرَهِ الحِکمَهِ وفَلَکِ الحَقائِقِ ، وخَزانَهِ العُقولِ أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیٍّ علیه السلام : «یا عَلِیُّ ، إذا رَأَیتَ النّاسَ مُقَرَّبونَ إلی خالِقِهِم بِأَنواعِ البِرِّ تَقَرَّب إلَیهِ بِأَنواعِ العَقلِ تَسبِقهُم» (1) . ولا یَستَقیمُ هذَا الخِطابُ لِأَحَدٍ إلّا لِعَظیمٍ کَهذَا ، الَّذی مَحَلُّهُ بَینَ النّاسِ نَظیرُ المَعقولاتِ بَینَ المَحسوساتِ ؛ فَقالَ لَهُ : یا عَلِیُّ ، أتعِب نَفسَکَ فی تَحصیلِ المَعقولاتِ کَما أنَّ النّاسَ یُتعِبونَ أنفُسَهُم فی کَثرَهِ العِباداتِ ؛ کَی تَسبِقَ الجَمیعَ . ولَمّا کانَ إدراکُهُ لِلحَقائِقِ بِبَصیرَهِ العَقلِ استَوَت عِندَهُ المَحسوساتُ وَالمَعقولاتُ وکانَت عِندَهُ بِمَنزِلَهٍ سَواءٍ ، ولِهذا قالَ علیه السلام : «لَو کُشِفَ الغِطاءُ مَا ازدَدتُ یَقیناً» . ولا ثَروَهَ أعظَمُ مِن إدراکِ المَعقولاتِ ؛ فَإِدراکُ المَعقولاتِ هُوَ الجَنَّهُ بِتَمامِ نَعیمِها بِزَنجَبیلِها وسَلسَبیلِها . وأمَّا الجَحیمُ بِقُیودِها وعَذابِها فَهُوَ مُتابَعَهُ مُتَعَلَّقاتِ الأَجسامِ وشُؤونِها ، وهذِهِ المُتابَعَهُ هَوَت بِالنّاسِ فی جَحیمِ الهَوی ، وأسَرَتهُم بِقَیدِ الخَیالِ ومَرارَهِ الوَهمِ . (2)

.

1- .لم نعثر علی هذا النصّ بعینه ، وإنّما عثرنا علی نصوص مقاربه له ، منها ما ورد فی حلیه الأولیاء : ج 1 ص 18 : «یا علیّ ، إذا تقرّب الناس إلی خالقهم فی أبواب البرّ فتقرّب بأنواع العقل ، تسبقهم بالدرجات والزلفی عند الناس فی الدنیا وعند اللّه فی الآخره» وفی مشکاه الأنوار : ص 439 ح 1476 : «یا علیّ ، إذا تقرّب العباد إلی خالقهم بالبرّ فتقرّب إلیه بالعقل تسبقهم ، إنّا معاشر الأنبیاء نکلّم الناس علی قدر عقولهم» .
2- .معراج نامه (بالفارسیّه) : ص 94 .

ص: