گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد نهم
9 / 18 مأمون عبّاسی



9 / 18مأمون عبّاسی (1)عیون أخبار الرضا علیه السلام به نقل از اسحاق بن حمّاد بن زید ، در مناظره مأمون با مخالفان درباره امامت علی علیه السلام و برتری او بر دیگر مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله : از یحیی بن اکثم قاضی شنیدیم که گفت : مأمون به من فرمان داد تا گروهی از محدّثان و گروهی از متکلّمان را گِرد آورم. از مجموع دو گروه ، نزدیک به چهل نفر را گِرد آوردم و آنان را بردم و به آنان دستور دادم در اتاق نگهبانی باشند تا مأمون را از وجودشان مطّلع کنم و آنان ، چنین کردند و من به مأمون، خبر دادم. به من دستور داد آنان را وارد کنم. وارد شدند و ساعتی با آنان به گفتگو پرداخت و با آنان اُنس گرفت. آن گاه گفت : می خواهم امروز ، شما را بین خود و خداوند تبارک و تعالی حجّت قرار دهم. بنا بر این ، هر کس که نیاز به دستشویی رفتن دارد و یا کاری دارد ، نیاز خود را تأمین کند. راحت باشید و کفش هایتان را درآورید و رداهایتان را از دوش بردارید . آنان ، طبق آنچه که به آنان فرمان داده شده بود ، عمل کردند . آن گاه مأمون گفت : ای گروه! من شما را حاضر کرده ام تا به شما در پیشگاه خدای متعال احتجاج کنم. از خدا بترسید و به خود و پیشوایتان بنگرید ، و جلال و موقعیت من ، موجب منع شما از گفتن سخن حق در هر موقعیت و ردّ سخن باطل از هر که بود ، نگردد. از آتش دوزخ بر خویش رحم آورید و به خشنود ساختن خدا و اطاعت از خدا ، به خدا نزدیکی جویید. هیچ کس با عصیان خالق به مخلوقی تقرّب نجسته است ، جز آن که خداوند ، او را بر وی مسلّط ساخته است. بنا بر این ، با همه خِرَدتان با من مناظره کنید. من کسی هستم که اعتقاد دارم علی پس از پیامبر خدا ، بهترین بشر بود. اگر حرفم درست است ، آن را درست بشمارید ، و اگر اشتباه می کنم ، آن را رد کنید. شروع کنید ؛ اگر می خواهید از شما بپرسم ، و اگر می خواهید ، شما از من بپرسید. محدّثان گفتند : ما می پرسیم. گفت : بپرسید و یکی از شما از طرفتان سخن بگوید ، و اگر سخن گفت و فرد دیگری از شما سخنی افزون داشت ، آن را بیان کند و اگر اشتباه گفت ، آن را اصلاح کنید. یکی از آنان گفت : ما می گوییم که بهترینِ مردم پس از پیامبر خدا ، ابو بکر است؛ چون گزارش مورد اتّفاق از پیامبر خدا رسیده است که فرمود : «به آنانی که پس از من هستند ، ابو بکر و عمر ، اقتدا کنید». وقتی پیامبر رحمت ، دستور به اقتدا به آن دو داده است ، می فهمیم که او امر به اقتدا ، جز به بهترینِ مردم ، نکرده است. مأمون گفت : روایات، فراوان است و این روایات ، یا همه بر حقّ اند و یا همه بر باطل و یا بعضی حق و پاره ای دیگر باطل اند. اگر همه حق باشند ، لازمه آن این است که همه باطل گردند؛ چون پاره ای روایات ، پاره ای دیگر را نقض می کنند و اگر همه باطل باشند ، مفهوم آن بطلان دین و از بین رفتن شریعت است. وقتی که این دو صورتْ باطل بود ، ناچار، نوع سوم ، درست خواهد بود که بعضی باطل و پاره ای حق باشند. در این صورت ، آنچه که حق است ، نیازمند دلیل است تا مورد پذیرش قرار گیرد و خلاف آن ، نفی گردد و در صورتی که دلیل حقّانیت یک خبر در خودِ آن خبر باشد ، شایسته تر است که باورش کنم و آن را بپذیرم. این روایتِ تو از گزارش هایی است که دلیل بطلان آن ، در خودِ روایت است؛ چون پیامبر خدا ، حکیم ترینِ حکیمان ، و راستگوترینِ مردم است و از این که فرمان به ناشدنی بدهد و مردم را به تدیّن به خلاف وا دارد ، از هر کس دیگری دورتر است . دلیل این سخن آن است که این دو نفر ، از همه جهات ، یا با هم همگون اند و یا ناهمگون . اگر از همه جهات، همگون باشند ، در شمار ، صفت ، صورت و جسم ، یکی خواهند بود و این که دو چیز از هر جهت یکی باشند،وجود خارجی ندارد. بنا بر این ، چگونه می توان به آن اقتدا کرد؟ و اگر ناهمگون باشند ، چگونه می توان به هر دوی آنها اقتدا کرد؟ چون اگر به یکی اقتدا کنی ، با دیگری مخالفت کرده ای و این فرمان دادن به ناشدنی (ناممکن) است. امّا دلیل بر این که آن دو ناهمگون اند، این که ابو بکر اهل رِدّه (مرتدان) را اسیر کرد و عمر ، آنان را آزادانه بازگرداند. عمر به ابو بکر ، توصیه کنار گذاشتن و کشتن خالد بن ولید (به جرم کشتن مالک بن نویره) را کرد. و ابو بکر ، نپذیرفت. عمر ، دو مُتعه را حرام کرد؛ ولی ابو بکر ، چنان نکرد. عمر ، دیوان تقسیمات قرار داد و ابو بکر ، این کار را انجام نداد. ابو بکر ، برای خود جانشین تعیین کرد و عمر ، چنین نکرد و نظیر این کارهای گوناگون ، فراوان است. (2) یکی دیگر از اهل حدیث گفت : پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است که : «اگر دوستی می گرفتم ، ابو بکر را برای خود ، دوست می گرفتم». مأمون گفت : این ، محال است ؛ چون شما گزارش کرده اید که او بین یارانش پیمان برادری بست و علی را نگه داشت. علی در این باره سخن گفت. پیامبر خدا فرمود : «تو را کنار نگذاشتم ، جز برای خودم» و هر کدام از این دو روایتْ درست باشد ، دیگری باطل است. یکی دیگر از آنان گفت : علی بر بالای منبر گفت : «بهترینِ این امّت پس از پیامبرش ابو بکر و عمر است». مأمون گفت : این ناشدنی است؛ چون اگر پیامبر خدا می دانست که آن دو برترند ، یک بار عمرو بن عاص ، و بار دیگر ، اسامه بن زید را بر آن دو فرمانده قرار نمی داد و چیزی که این روایت را نادرست نشان می دهد ، سخن علی پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله است که فرمود : «من به نشستن در جای او ، از لباسم بر تنم سزاوارترم؛ امّا از این که مردم به کفر برگردند ، ترسیدم» و سخن دیگر او که فرمود : «کجا آن دو بهتر از من اند ، حالْ آن که پیش از آن دو و پس از آن دو ، خداوند را پرستیدم؟». یکی دیگر از آنان گفت: ابو بکر، درِ خانه خود را بست و گفت : آیا کسی هست که در خواست پس گرفتن (بیعت) کند تا من بیعتش را پس بدهم؟ علی گفت : «پیامبر خدا ، تو را پیش داشت . چه کسی تو را کنار بگذارد؟» . مأمون گفت : این ، نادرست است؛ چون علی از بیعت با ابو بکر ، سرْ باز زد و شما گزارش کرده اید که تا درگذشتِ فاطمه بیعت نکرد و فاطمه وصیّت کرد تا وی را شبانگاه دفن کنند تا آن دو در تشییع جنازه وی حضور نیابند. و از طرف دیگر ، اگر پیامبر صلی الله علیه و آله او را جانشین ساخته بود ، چگونه می خواست خود را کنار بکشد ، حالْ آن که او به انصار می گفت : «من به یکی از این دو مرد ، ابو عبیده و عمر ، برای خلافت بر شما راضی ام». یکی دیگر گفت : عمرو بن عاص پرسید : ای پیامبر خدا! از بین زنان ، چه کسی نزد شما محبوب تر است؟ پیامبر فرمود : «عایشه». پرسید : از بین مردان؟ فرمود : «پدرش» . مأمون گفت : این ، نادرست است؛ چون شما روایت کرده اید که پیش پیامبر صلی الله علیه و آله پرنده کباب شده ای گذاشته شد. فرمود : «پروردگارا! محبوب ترینِ خلقت نزد خود را برسان» و آن شخص [ که رسید] ، علی بود. کدام یک از این دو گزارش شما پذیرفتنی است؟ یکی دیگر گفت : علی گفت : «اگر کسی مرا بر ابو بکر و عمر برتر شمارد ، حدّ افترا بر وی می زنم». مأمون گفت : چه طور ممکن است علی بگوید : «بر کسی که حدّی بر او واجب نیست ، حد می زنم»؟ اگر چنین می کرد ، تجاوز از حدود الهی کرده بود و بر خلاف دستور خدا عمل کرده بود؛ چون برتر شمردن [ کسی] بر آن دو ، افترا نیست. چون شما از پیشوایتان نقل کرده اید که گفته است : «بر شما حاکم شدم ، در حالی که بهترینِ شما نبودم». کدام یک از این دو نفر نزد شما راستگوترند : ابو بکر ، برای خود و یا علی برای ابو بکر؟ بگذریم که خودِ حدیث ، تناقض دارد؛ چون [ ابو بکر ]در این گفته ، یا راستگو و یا دروغگوست. اگر راستگوست ، از کجا این حکم را دانسته است؟ به وحی؟ وحی که قطع شده بود. به گمان؟ گمانه زن که خود ، متحیّر است. به اندیشه؟ اندیشه هم که مورد بحث است. و اگر راستگو نبود ، محال است که دروغگو ، حکومت مسلمانان را به دست گیرد ، احکام آنان را اجرا کند و حدود را بر آنان جاری سازد. دیگری گفت : روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «ابو بکر و عمر ، سرور کُهن سالان بهشت اند». مأمون گفت : این حدیث ، ناشدنی است؛ چون در بهشت ، کهن سال وجود ندارد. روایت شده است که زنی از قبیله اشجع ، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بود. پیامبر فرمود : «پیران ، وارد بهشت نمی شوند». آن زن گریست. پیامبر صلی الله علیه و آله به وی فرمود : «خداوند متعال می فرماید : «ما آنان را پدید آوردیم، پدید آوردنی ؛ و ایشان را دوشیزه گردانیدیم؛ شویْ دوست و هم سال» ؛ و اگر می پندارید که ابو بکر ، هنگام ورود به بهشت ، جوان می گردد، [ بدانید که خودتان ]روایت کرده اید که پیامبر صلی الله علیه و آله درباره حسن و حسین فرموده است : «این دو تن ، سرورِ جوانان بهشت از پیشینیان و پسینیان اند و پدرشان ، بهتر از آن دو است». دیگری گفت : نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «اگر من به پیامبری برانگیخته نمی شدم ، عمر بر انگیخته می شد». مأمون گفت : این ، ناممکن است؛ چون خداوند متعال می فرماید : «ما همچنان که به نوح و پیامبرانِ بعد از او وحی کردیم ، به تو [ نیز ]وحی کردیم» و می فرماید : «و [ یاد کن ]هنگامی را که از پیامبران، پیمان گرفتیم، و از تو و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی بن مریم» . آیا رواست کسی که از وی ، پیمان برای پیامبری گرفته نشده ، پیامبر شود ، و آن که از وی پیمان گرفته شده است ، کنار گذاشته شود؟ دیگری گفت : پیامبر صلی الله علیه و آله در روز عرفه به عمر نگاه کرد و لبخند زد و فرمود : «خداوند تبارک و تعالی به همه بندگانش مباهات کرد و به عمر ، به طور ویژه». مأمون گفت : این ، ناشدنی است؛ چون شدنی نیست که خداوند ، به عمر مباهات کند و پیامبرش را رها سازد و پیامبر صلی الله علیه و آله در بین عموم قرار گیرد و عمر ، ویژه شود. این روایت های شما شگفت تر از این روایت شما نیست که [ می گویید] پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «وارد بهشت شدم و در آن ، صدای نعلین شنیدم. دیدم که بلال ، برده ابو بکر ، به بهشت ، بر من پیشی گرفته است». شیعیان می گویند که علی بهتر از ابو بکر است و شما می گویید که برده ابو بکر ، بهتر از پیامبر صلی الله علیه و آله است؛ چون پیشی گیرنده ، برتر از کسی است که بر او پیشی گرفته شده است. و [ نیز] روایت کرده اید که شیطان ، از سایه عمر می گریزد؛ ولی بر زبان پیامبر صلی الله علیه و آله افکند که آنها ، غرانیق عُلا هستند! (3) به گمان شما ، شیطان از عمر گریخت ، ولی کفر را بر زبان پیامبر صلی الله علیه و آله افکند؟ یکی دیگر گفت : پیامبر خدا فرمود : «اگر عذاب فرو آید ، جز عمر بن خطّاب ، کسی نجات پیدا نخواهد کرد». مأمون گفت : این ، بر خلاف قرآن است؛ چون خداوند تبارک و تعالی به پیامبرش می فرماید : «ولی تا تو در میان آنانی ، خدا بر آن نیست که ایشان را عذاب کند» . و شما عمر را مثل پیامبر خدا قرار دادید. یکی دیگر گفت : پیامبر صلی الله علیه و آله به عمر در زمره ده تن از صحابیان ، گواهی بهشت داده است. مأمون گفت : اگر به پندار شما این گونه بود ، عمر به حُذَیفه نمی گفت : تو را به خدا، آیا من از منافقانم؟ اگر پیامبر صلی الله علیه و آله به وی فرموده بود که او از اهل بهشت است و عمر گفته پیامبر صلی الله علیه و آله را تا زمانی که حذیفه آن را تأیید نکرده بود ، قبول نداشت ، لازمه اش این است که عمر ، سخن حذیفه را پذیرفته و سخن پیامبر خدا را نپذیرفته باشد و بنا بر این ، مسلمان نبوده است . و اگر سخن پیامبر صلی الله علیه و آله را قبول داشت ، پس چرا از حذیفه پرسید؟ این دو خبر ، با هم متناقض اند. دیگری گفت : پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «من در یک کفّه ترازو گذاشته شدم و امّت من ، در کفّه دیگر . من بر آنان سنگین تر شدم. آن گاه ، ابو بکر را به جای من گذاشتند. او هم سنگین تر از آنان شد و آن گاه ، عمر را گذاشتند. او نیز سنگین تر از آنان شد و سپس ، ترازو را جمع کردند». مأمون گفت : این ، ناشدنی است؛ چون این وزن کردن ، یا بر پایه جسم آنان بود و یا اعمال آنان. اگر بر پایه جسم آنان بود که بر هیچ جانداری پوشیده نیست که این کار ، محال است؛ چون جسم آن دو بر جسم همه امّت ، سنگین تر نیست . و اگر بر پایه اعمالشان بود ، اعمال آنان (امّت) به وجود نیامده بود. چه طور اعمال آن دو بر اعمالی که به وجود نیامده اند ، سنگین تر بود؟! به من بگویید که مردم به وسیله چه چیزی بر یکدیگر برتری پیدا می کنند؟ پاره ای گفتند : به خاطر اعمال شایسته. گفت : به من بگویید که اگر کسی در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله بر دیگری برتر باشد و آن دیگری ، پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله ، از آن شخص برتر در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله ، اعمال بیشتری انجام دهد ، آیا به او می رسد؟ اگر بگویید : «آری» ، خواهید دید که در روزگار ما کسانی هستند که بیش از آنان جهاد کرده اند، حج گزارده اند، نماز خوانده اند، روزه گرفته اند و صدقه داده اند. گفتند : آری. برترِ روزگارِ ما به درجه برترِ روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله نمی رسد. مأمون گفت : به روایت هایی که پیشوایان شما آنان که دینتان را از آنان گرفته اید ، در فضایل علی نقل کرده اند ، بنگرید و آن را با فضایلی که برای همه آن ده نفر که بشارت بهشت بدانان داده شده ، مقایسه کنید. اگر فضایل [ علی] ، بخشی [ کوچک] از مجموعه ای بزرگ بود ، که حق با شماست؛ ولی اگر در فضایل علی بیشتر روایت کرده اند ، از پیشوایانتان هر آنچه را روایت کرده اند ، بپذیرید و از آن حدود ، درنگذرید. راوی می گوید : همه سر به زمین افکندند. مأمون گفت : چرا سکوت کردید؟ گفتند : همه حرف هایمان را زدیم. مأمون گفت : حال من می پرسم. کدام کار در زمانی که خداوند پیامبر صلی الله علیه و آله را برانگیخت ، بهترینِ کارها بود؟ گفتند : پیشتازی در پذیرش اسلام. چون خداوند تبارک و تعالی می فرماید : «و پیشتازان مقدّم اند؛ آنان اند همان مقرّبان [ خدا]» . گفت : کسی را می شناسید که در اسلام آوردن، بر علی پیشی گرفته باشد؟ گفتند : وی در زمانی اسلام را پذیرفت که خُردسال بود و تکلیفی بر وی نبود ، و ابوبکر در زمانی اسلام را پذیرفت که بزرگ سال بود و مکلّف ، و میان این دو ، فرق است . مأمون گفت : از اسلام آوردن علی به من بگویید که آیا با الهام از سوی خداوند متعال بود یا به دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله ؟ اگر بگویید که به الهام بود ، وی را بر پیامبر صلی الله علیه و آله برتری داده اید؛ چون بر پیامبر ، الهام نشد؛ بلکه جبرئیل علیه السلام از سوی خداوند ، به عنوان فراخواننده و معرّف اسلام، به سوی وی آمد. اگر بگویید به دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله بود ، آیا دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله از طرف خودش بود یا طبق فرمان خداوند متعال؟ اگر بگویید که از سوی خودش بود ، این بر خلاف توصیفی است که خداوند متعال از پیامبرش در این آیه کرده است که «من از کسانی نیستم که چیزی از خود بسازم و بر خدا نسبت بدهم» و در قول دیگرش : «از سر هوس سخن نمی گوید. این سخن ، بجز وحی که می شود ، نیست» . و اگر از سوی خداوند بود ، پس خداوند متعال به پیامبرش فرمان داده که از بین فرزندان مردم ، علی علیه السلام را دعوت کند و او را بر دیگران برگزیند و فراخواندن آن حضرت ، دلیل بر اعتماد و علم او بود که از سوی خداوند متعال ، تأیید شده بود. دلیل دیگر! از [ خداوند] حکیم به من خبر دهید که آیا بر وی رواست که بندگانش را به آنچه طاقت ندارند ، فرمان دهد؟ اگر بگویید: «آری» که کفر ورزیده اید ، و اگر بگویید: «نه» ، پس چگونه رواست که پیامبرش فرمان به دعوتی بدهد که به خاطر کمیِ سن [ علی] و ناتوانی از پذیرش ، پذیرش آن ممکن نباشد؟ دلیل دیگر! آیا دیده اید که پیامبر صلی الله علیه و آله یکی از فرزندان خاندان خود و یا دیگران را فراخوانَد تا آنان ، برای علی الگو باشند؟ اگر می پندارید که جز او را فرا نخوانده است ، پس این فضیلتی برای علی نسبت به همه فرزندان مردم است. آن گاه گفت : پس از سبقت در ایمان آوردن ، کدام عمل برترینِ اعمال است؟ گفتند : جهاد در راه خدا. گفت : آیا در بین [ آن] ده نفر ، کسی را پیدا می کنید که در همه جنگ های پیامبر صلی الله علیه و آله ، چون علی نقش داشته باشد؟ در جریان جنگ بدر ، از مشرکان ، شصت و اندی مرد کشته شد که علی بیست و اندی را کشت و دیگر مردم ، چهل تن دیگر را. یکی از آنان گفت : ابو بکر با پیامبر صلی الله علیه و آله در سایبان بودند و جنگ را اداره می کردند. مأمون گفت : چیز شگفتی گفتی! آیا بدون پیامبر صلی الله علیه و آله جنگ را اداره می کرد و یا با او به طور مشترک ، کار را انجام می دادند و یا به خاطر نیازمندی پیامبر صلی الله علیه و آله به نظر و رأی ابو بکر بود؟ کدام یک از این سه وجه را دوست داری بگویی؟ گفت : به خدا پناه می برم از این که بپندارم که او به تنهایی و بدون پیامبر صلی الله علیه و آله [ جنگ را ]اداره می کرد و یا با او مشارکت داشت و یا پیامبر صلی الله علیه و آله به او نیازمند بود. گفت : بنا بر این ، در سایبان بودن ، چه فضیلتی است؟ اگر تخلّف از جنگ برای ابو بکر فضیلت بود ، پس لازم است هر متخلّف از جنگ ، از مجاهدان برتر باشد ، در حالی که خداوند عز و جل می فرماید : «مؤمنان خانه نشین که زیان دیده نیستند با آن مجاهدانی که با مال و جان خود در راه خدا جهاد می کنند ، یکسان نیستند. خداوند ، کسانی را که با مال و جان خود جهاد می کنند ، به درجه ای بر خانه نشینان مزیّت بخشیده ، و همه را خدا وعده [ پاداش ]نیکو داده ؛ ولی مجاهدان را بر خانه نشینان به پاداشی بزرگ ، برتری بخشیده است» . اسحاق بن حمّاد بن زید [ ، یکی از حضار] گوید: سپس [ مأمون] به من گفت : «آیا زمان طولانی بر انسان نگذشت که چیز قابل ذکری نبود؟!» را بخوان . خواندم تا به این جا رسیدم که : «و به [ پاس ]دوستی [ با خدا] ، بینوا و یتیم و اسیر را خوراک می دادند» ، تا سخن خداوند که «و کوشش شما مقبول افتاده» . گفت : این آیه ها درباره چه کسی نازل شده است؟ گفتم : درباره علی. گفت : آیا شنیده ای که علی ، هنگامی که مسکین ، یتیم و اسیر را غذا داد ، فرمود : «ما برای خشنودی خداست که به شما می خورانیم و پاداش و سپاسی از شما نمی خواهیم» ؟ برای چه خداوند عز و جل در کتابش این را بیان کرده است؟ گفتم : نمی دانم. گفت : خداوند متعال ، سرشت و نیّت علی را می دانست. آن را در کتابش برای آن آشکار ساخت تا مردم ، داستان او را بدانند. آیا می دانی که خداوند متعال ، چیزی از چیزهایی را که در بهشت است ، در این سوره توصیف کرده است : «جام هایی از سیم» ؟ گفتم : نه . گفت : این خود ، فضیلتی دیگر است. چگونه شیشه از نقره است؟ گفتم : نمی دانم. گفت : منظورش این است که از زلالی ، چون نقره ای است که همان گونه که بیرون آن دیدنی است ، درون آن نیز دیدنی است و این ، نظیر سخن پیامبر صلی الله علیه و آله است که فرمود : «ای اَنْجَشَه! (4) شیشه ها را آهسته ببر». منظور وی ، زنان بود که از ظرافت ، چون شیشه اند . و چون سخن دیگر آن حضرت است که فرمود : «اسب ابو طلحه را سوار شدم و آن را چون دریا یافتم». منظورش آن بود که از شدّت تاخت و تاز ، چون دریا بود . و مثل سخن خداوند تبارک و تعالی است که می فرماید : «و مرگ از هر جانبی به سویش می آید؛ ولی نمی میرد و عذابی سنگین به دنبال دارد» . یعنی گویا مرگ به سویش می آید و اگر از یک سو نمی آمد ، می مُرد. آن گاه گفت : ای اسحاق! آیا تو از کسانی نیستی که گواهی می دهی ده نفر در بهشت اند؟ گفتم : چرا. گفت : اگر کسی را ببینی که می گوید : «من نمی دانم این حدیث درست است و یا نه» ، به نظرت وی کافر است؟ گفتم : نه . گفت : اگر کسی بگوید : «نمی دانم این سوره از قرآن است یا نه» ، آیا به نظرت کافر است؟ گفتم : آری. گفت : به نظرم فضایل وی (علی علیه السلام ) تأکید شد . ای اسحاق! به من بگو آیا حدیث «پرنده کباب شده» ، درست است یا نه؟ گفتم : چرا. گفت : سوگند به خدا، لجاجتت آشکار شد. این جریان ، یا همان گونه که پیامبر صلی الله علیه و آله دعا کرد ، تحقّق یافت، یا آن که دعایش پذیرفته نشد و یا آن که خداوند ، برترینِ بندگانش را می شناخت؛ ولی بنده غیر برترش نزد وی محبوب تر بود و یا آن که می پنداری خداوند ، بنده برتر و غیر برترش را نمی شناخت. کدام یک از سه وجه را دوست داری بگویی؟ اسحاق می گوید: مدّتی اندیشیدم و گفتم:ای امیر مؤمنان! خداوند متعال ، درباره ابو بکر می گوید : «و او نفر دوم از دو تن بود. آن گاه که در غار [ ثور] بودند ، وقتی به همراه خود می گفت : اندوه مدار که خدا با ماست» . خداوند عز و جل وی را همراه پیامبر صلی الله علیه و آله شمرده است. مأمون گفت : پناه بر خدا! چه قدر دانش تو به [ علم ]لغت و کتاب خدا کم است! آیا کافر ، همراه مؤمن نمی گردد؟ در این همراهی چه فضیلتی است؟ آیا سخن خداوند متعال را نشنیده ای که می فرماید : «رفیقش در حالی که با او گفتگو می کرد به او گفت : آیا به آن کسی که تو را از خاک ، سپس از نطفه آفرید ، آن گاه تو را [ به صورتِ ] مردی درآورد ، کافر شدی؟!» . خداوند ، کافر را همراه او (مؤمن) قرار داده است؛ و هُذَلی شاعر هم گفته است : شب را در زیر عبایی صبح کردم و همراهم وحشی ای بود و چشم به مشرق دوخته بودم. و اَزْدی شاعر گفته است : در آن جا من و همراهم از وحش ترسیدیم به خاطر سایه هیکل شتربان . اسب خود را همراه خود ، شمرده است . امّا این سخن که : «خداوند با ماست» ، خداوند تبارک و تعالی با بد و خوب هست. آیا سخن خداوند را نشنیده ای که : «هیچ گفتگوی محرمانه ای میان سه تن نیست ، مگر این که او چهارمینِ آنهاست ، و نه میان پنج تن ، مگر این که او ششمینِ آنهاست ، و نه کم تر از این [ عدد] و نه بیشتر ، مگر این که هر کجا باشند ، او با آنهاست» . و امّا این سخن که : «اندوه مدار» ، به من بگو آیا غمِ ابو بکر ، اطاعت بود و یا معصیت؟ اگر پنداری که اطاعت بود ، در این صورت ، پیامبر صلی الله علیه و آله را نهی کننده از اطاعت شمرده ای و این کار ، ویژگی انسانِ حکیم نیست ، و اگر آن را معصیت می شماری ، چه فضیلتی برای معصیتْ کار است؟ و به من بگو که در سخن خدا : «پس خدا آرامشِ خود را بر او فرو فرستاد .» ، برای چه کسی آرامش نازل شده است؟ گفتم : بر ابو بکر؛ چون پیامبر صلی الله علیه و آله بی نیاز از آرامش بود. گفت : بگو ببینم ، آیا می دانی مؤمنانی را که خداوند در این آیه قصد کرده ، چه کسانی اند : «و در روز جنگ حُنین ، آن هنگام که شمارِ زیادتان شما را به شگفت آورده بود ؛ ولی به هیچ وجه از شما دفع [ خطر ]نکرد ، و زمین با همه فراخی ، بر شما تنگ گردید ، سپس در حالی که پشت [ به دشمن] کرده بودید ، برگشتید. آن گاه ، خدا آرامش بر فرستاده خود و بر مؤمنان ، فرود آورد» ؟ گفتم : نه. گفت : در جنگ حنین ، مردم فرار کردند و همراه پیامبر صلی الله علیه و آله ، جز هفت تن از بنی هاشم ، [ کسی] نمانْد : علی علیه السلام که با شمشیر می جنگید؛ عباس که افسار قاطر پیامبر صلی الله علیه و آله را گرفته بود ؛ و پنج نفر از ترسِ آن که شمشیر کافران به پیامبر صلی الله علیه و آله برسد ، گِرد او حلقه زده بودند تا آن که خداوند تبارک و تعالی ، پیروزی را به پیامبرش بخشید. در این آیه،منظور از مؤمنان،علی و کسانی از بنی هاشم اند که حضور داشتند. کدام برتر است؟ آیا آن که همراه پیامبر صلی الله علیه و آله بود و خداوند ، آرامش را به پیامبر صلی الله علیه و آله و او فرو فرستاد و یا آن که در غار با پیامبر صلی الله علیه و آله بود و شایسته آن نبود که آرامش بر وی فرو آید؟ ای اسحاق! کدام برترند؟ آن که همراه پیامبر صلی الله علیه و آله در غار بود و یا آن که بر جا و رخت خواب او خوابید و با جانش از او حفاظت کرد تا آن که هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله تکمیل شد؟ خداوند تبارک و تعالی به پیامبرش فرمان داد که به علی علیه السلام دستور دهد تا در جایش بخوابد و جانش را سپر او قرار دهد و پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داد . علی گفت : آیا تو سالم می مانی ، ای پیامبر خدا؟ [ فرمود : «آری»]. گفت : به چشم! و آن گاه به رخت خواب پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و روانداز او را روی خود کشید و مشرکان ، گِرد او جمع شدند و تردید نکردند که او پیامبر خداست و آنان ، توافق کرده بودند که از هر کدام از شاخه های قریش ، مردی یک ضربه به او بزند تا بنی هاشم نتوانند خونش را مطالبه بکنند و علی ، تصمیم و نقشه آنان را برای از بین رفتن جانش می شنید و این کار ، موجب بی تابی او نشد ، چنان که ابو بکر در غارْ بی تابی می کرد ، در حالی که او (ابو بکر) با پیامبر صلی الله علیه و آله بود و علی ، تنها بود و همچنان به خاطر خدا صبور بود و خداوند متعال ، فرشتگانش را فرستاد تا وی را از دست مشرکان قریش ، پاس دارند. هنگامی که صبح شد ، برخاست. مشرکان به وی نگریستند و گفتند : محمّد کجاست؟ گفت : من چه می دانم! گفتند : تو ما را فریب دادی . آن گاه به پیامبر صلی الله علیه و آله پیوست ، و علی همواره برتر بود و هر کاری می کرد ، بر خوبی اش افزوده می شد تا آن که خداوند تعالی ، او را قبض روح کرد ، در حالی که مورد رضایت و مغفرت بود. ای اسحاق! آیا حدیث ولایت را نقل می کنی؟ گفتم : آری. گفت : نقل کن . و من نقل کردم. گفت : می بینی که خداوند ، حقّی برای علی بر گردن ابو بکر و عمر ، واجب ساخته است که به نفعِ آنان بر علی ، واجب نکرده است. گفتم : مردم می گویند که پیامبر صلی الله علیه و آله به خاطر زید بن حارثه این سخن را گفته است. گفت : پیامبر صلی الله علیه و آله کجا این سخن را گفته است؟ گفتم : در غدیر خم ، پس از برگشتن از حجّه الوداع. گفت : زید بن حارثه ، کجا کشته شده است؟ گفتم : در موته. (5) گفت : آیا زید بن حارثه ، پیش از غدیر خم کشته نشده است؟ گفتم : چرا. گفت : اگر پسری داشته باشی که پانزده سال داشته باشد و بگوید : ای مردم! مولای من مولای پسر عمویم است ، وی را بپذیرید ، آیا این کار را برای او ناشایست می شماری؟ گفتم : آری. گفت : آیا چیزی را که برای فرزند خود روا نمی شماری ، آن را برای پیامبر صلی الله علیه و آله روا می شماری؟ ای وای بر تو! آیا دین شناسانِ خود را ارباب خود گرفته اید؟! خداوند تعالی می گوید : «اینان ، دانشمندان و راهبان خود را به جای خدا به الوهیّت گرفتند» . سوگند به خدا ، مردم برای آنان (رهبانان) روزه نمی گرفتند و نماز نمی خواندند؛ بلکه به مردم ، فرمان می دادند و آنان ، اطاعت می کردند. آن گاه گفت : آیا سخن پیامبر صلی الله علیه و آله به علی را روایت می کنی که می فرماید : «تو نسبت به من ، چون هارون نسبت به موسی علیه السلام هستی»؟ گفتم : آری. گفت : آیا می دانی که هارون ، برادر تنیِ موسی علیه السلام بود؟ گفتم : آری. گفت : علی چنین بود؟ گفتم : نه. گفت : و هارون ، پیامبر بود و علی چنین نبود. بنا بر این ، جایگاه سومی جز خلافت ، باقی نمی مانَد. و این ، مثل همان گفته منافقان است که گفتند : پیامبر صلی الله علیه و آله ، به خاطر آن که وی را باری گران می دانست ، [در مدینه ]به جای خود نشانْد تا خود را راحت سازد ؛ و نیز همان است که خداوند از موسی علیه السلام نقل می کند که به هارون گفت : «در میان قوم من جانشینم باش ، و [ کار آنان را ]اصلاح کن و از راه فسادگران ، پیروی مکن» . گفتم : موسی علیه السلام در زمانی که زنده بود ، هارون را در میان قومش جانشین ساخت ، سپس به ملاقات پروردگارش رفت و پیامبر صلی الله علیه و آله ، هنگامی که به جنگ می رفت ، علی علیه السلام را جانشین گردانْد. گفت : از موسی علیه السلام در زمانی که هارون را جانشین ساخت ، بگو. آیا در هنگام میقات موسی علیه السلام با خدای خود ، همراه وی کسی از یاران او بود؟ گفتم : چرا. گفت : آیا موسی علیه السلام ، وی (هارون) را برای همگان ، جانشین خود نساخته بود؟ گفتم : چرا. گفت : علی هم چنین بود. پیامبر صلی الله علیه و آله علی را هنگام رفتن به جنگ ، در بین ضعیفان و زنان و بچّه ها جانشین خود می ساخت ؛ چون اکثر یارانش همراهش بودند ، و گرنه او را جانشین خود برای همه قرار داده بود و دلیل بر این که وی ، علی را جانشین خود بر آنها در حیات خود و در زمانی که غایب بود و نیز در زمان پس از مرگش قرار داده بود ، سخن حضرت است که فرمود : «علی نسبت به من ، چون هارون نسبت به موسی علیه السلام است ، جز این که پیامبری پس از من نیست» و طبق این سخن ، وی وزیر پیامبر خدا نیز هست؛ چون موسی علیه السلام به پیشگاه خداوند دعا کرد و در دعایش گفت : «و برای من ، وزیری از کسانم قرار ده؛ هارون برادرم را. پشتم را به او استوار کن و او را شریکِ کارم گردان» . و اگر علی نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله ، چون هارون به موسی علیه السلام است ، پس وزیر اوست؛ همان گونه که هارون ، وزیر موسی بود و او ، خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله است ، چنان که هارون ، خلیفه موسی علیه السلام بود. آن گاه ، رو به اهل کلام کرد و گفت : آیا من از شما بپرسم و یا شما از من می پرسید؟ گفتند : ما می پرسیم. گفت : بپرسید. یکی از آنان گفت : آیا امامت علی از طرف خداوند عز و جل بود؟ و این امر ، از سوی پیامبر خدا گزارش شده است ، مثل گزارش وجوب چهار رکعت نماز ظهر و یا وجوب پنج درهم [ زکات] در دویست درهم و وجوب حج؟ گفت : آری. پرسید : پس چرا در هیچ امر واجبی اختلاف نکردند؛ ولی تنها در خلافت علی، اختلاف کردند؟ مأمون گفت : چون در هیچ کار واجبی تمایل و رقابت ، نظیر خلافت، وجود ندارد. یکی دیگر گفت : چرا این را که پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داده باشد که از میان خود ، فردی را به جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله انتخاب کنند و به خاطر مهربانی و دلسوزی به مردم ، خود آن حضرت ، کسی را جانشین نگذاشت که مردم به خاطر مخالفت با او به عذاب گرفتار شوند ، انکار می کنی؟ گفت : به این خاطر انکار می کنم که خداوند متعال به بندگانش مهربان تر از پیامبرش است و او پیامبرش را به سوی آنان فرستاده است، با آن که می دانست در بین بندگانش گنهکار و مطیع بود و وجود آنان ، مانع از فرستادن پیامبرش نشد. و دلیل دیگر، این که اگر به آنان دستور می داد که فردی را از میان خود برگزینند ؛ یا به همه آنان دستور داده بود که کسی را انتخاب کنند و یا به بعضی چنین دستوری داده بود . اگر به همه دستور داده بود [ که انتخاب کنند] ، پس منتخَب ، چه کسی بود؟ و اگر به بعضی از ما دستور داده است و نه همه ، چاره ای نیست جز این که برای این بعض ، نشانی وجود داشته باشد. اگر بگویی این بعض ، دین شناسان اند ، بایستی «دین شناس» مشخّص می شد و نشانه های او بیان می شد. دیگری گفت : روایت شده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «هر آنچه را که مسلمانان نیک شمارند ، آن چیز ، نزد خداوند متعال هم نیکوست ، و آنچه را که آنان بد می شمارند ، آن چیز ، نزد خدا هم بد است». مأمون گفت : مراد در این کلام، یا همه مؤمنان است و یا بعضی از آنان. اگر منظور ، همه است که چنین چیزی وجود ندارد؛ چون اتّفاق نظر همه [ امّت] ، ممکن نیست ، و اگر مراد، بعضی از آنان است ، هر گروهی نسبت به پیشوای خود ، نیکی گزارش می کنند، مثل روایت شیعه درباره علی و روایت حشویان درباره دیگری . با این وضع ، کی نظر شما درباره امامت به کرسی خواهد نشست؟ دیگری گفت : آیا درست است که بپنداری اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله ، اشتباه کرده اند؟ گفت : چه طور بپنداریم که آنان اشتباه کرده و بر گم راهی اتّفاق کردند ، در حالی که واجب و سنّتی را نمی شناختند؛ چون تو می پنداری که امامت ، نه واجب از سوی خداست و نه سنّت از سوی پیامبر خدا؟ بنا بر این ، در چیزی که به نظرت فریضه و سنّتی نیست ، اشتباه چه معنا دارد؟ دیگری گفت : اگر تو امامت را برای علی می دانی و نه دیگری ، دلیل خود را بر این ادّعا بیان کن. مأمون گفت : من مدّعی نیستم ؛ بلکه اقرار کننده ام و بیّنه (دلیل) بر مُقر ، لازم نیست. مدّعی کسی است که می پندارد دادن ولایت و عزل از آن ، به دست اوست و اختیار به دست اوست و بیّنه هم یا باید از شریکان او باشد ، که در این جا طرف دعوایند ، و یا از غیر آنان باشد ، که و غیر هم وجود ندارد. بنا بر این ، چگونه بر این کار ، بیّنه اقامه شود؟ دیگری گفت : بنا بر این ، پس از درگذشت پیامبر خدا چه چیز بر علی واجب بود؟ گفت : همانی که انجام داد. گفت : آیا بر وی واجب نبود که برای مردمْ اعلان کند که وی امام است؟ گفت : امامت ، به خاطر کار وی درباره خودش و یا کار مردم در مورد او (از قبیل انتخاب او یا برتر شمردن او و چیزی دیگر) نبود؛ بلکه به خاطر کار خداوند متعال در خصوص او بود ، چنان که به ابراهیم علیه السلام فرمود : «من تو را برای مردم ، پیشوا قرار دادم» و به داوود علیه السلام فرمود : «ای داوود! همانا تو را جانشین در زمین قرار دادم» و درباره آدم علیه السلام به فرشتگان فرمود : «همانا در زمین ، جانشین قرار می دهم» . بنا بر این ، امام ، از سوی خداوند تبارک و تعالی امام است و در آغاز خلقتش او را برگزیده است و به خاطر شرافت نَسَب ، پاکی نسل و عصمت در آینده اش است ، و اگر به واسطه خودش بود و به خاطر کاری که کرده بود ، مستحقّ امامت می شد ، هرگاه بر خلاف آن کار انجام می داد ، از خلافتْ عزل می شد و تنها پیش از ارتکاب آن کارِ خلاف ، خلیفه بود . دیگری گفت : چرا امامت پس از پیامبر صلی الله علیه و آله برای علی واجب شد؟ گفت : برای این که از خُردسالی به ایمانْ روی آورد ، چنان که پیامبر صلی الله علیه و آله از خُردسالی به ایمان روی آورد و از روی دلیل ، از گم راهیِ قومش بیزاری جُست و از شرک ، دوری گزید ، چنان که پیامبر صلی الله علیه و آله از گم راهی ، بیزاری جُست و از شرک ، دوری گزید؛ چون شرک ، ستم است و به اجماع ، ستمکار و پرستنده بت ، امام نمی شود و کسی که نسبت به خداوند ، شرک بورزد ، در جایگاه دشمنانش قرار می گیرد و این حکم ، درباره چنین شخصی شهادت علیه اوست ، بر پایه اجماع امّت تا این که اجماع دیگری پیدا شود و آن را نقض کند؛ و هر کس که یک بار علیه او حکم صادر گردد ، نمی تواند حاکم شود؛ چون حاکم ، محکوم است و در این صورت ، بین حاکم و محکوم ، فرقی نمی مانَد. دیگری گفت : پس چرا علی با ابو بکر و عمر نجنگید ، همان گونه که با معاویه جنگید؟ مأمون گفت : این ، پرسش از ناممکن است؛ چون «چرا» ، پرسش از علّت است و «انجام ندادن» ، نفی است و نفی ، علّت نمی خواهد و علّت ، همیشه برای اثبات است؛ بلکه لازم است که در کار علی اندیشیده شود که آیا از سوی خدا بود یا از سوی غیر خدا. اگر این درست است که کار او از سوی خدا بود ، بنا بر این ، تردید در تدبیر او شرک است ، به خاطر سخن خداوند که می فرماید : «ولی چنین نیست. به پروردگارت سوگند که ایمان نمی آورند ، مگر آن که تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است ، داور گردانند. سپس از حکمی که کرده ای در دل هایشان احساس ناراحتی نکنند و کاملاً سر تسلیم فرود آورند» . کارهای کننده کار ، تابع اصل خودش است. بنا بر این ، اگر قیام او از سوی خداست ، رفتارهای او هم از سوی اوست و بر مردم ، رضا و تسلیم ، واجب است. پیامبر خدا در روز حُدَیبیه ، هنگامی که مشرکان ، قربانی او را از رسیدن به خانه خدا مانع شدند ، جنگ را ترک کرد و هنگامی که یار و نیرو یافت ، جنگید . خداوند متعال در [ مورد] نخست ، فرمود : «پس به خوبی صرف نظر کن» و سپس [ در دومی ]فرمود : «مشرکان را هر کجا یافتید ، بکشید و آنان را دستگیر کنید و به محاصره در آورید و در هر کمینگاهی به کمین آنها بنشینید» . دیگری گفت : اگر می پنداری که امامت علی از طرف خدا بود و او واجب الاطاعه است ، پس چرا برای پیامبران ، راهی جز تبلیغ و فراخوانی گذاشته نشد؛ ولی برای علی روا شد که فرا خواندن مردم به اطاعتش را که بر وی واجب بود ، ترک کند؟ گفت: به خاطر آن که ما نمی گوییم علی، مأمور به تبلیغ شد تا پیامبر به حساب آید؛ بلکه او نشانی بین خداوند و بندگانش قرار گرفت که هر کس از او پیروی کرد ، مطیع است ، و هر کس با او مخالفت کرد ، نافرمان به شمار می آید. اگر یارانی بیابد که به وسیله آنان نیرومند گردد ، می جنگد ، و اگر یارانی نیافت ، سرزنش بر مردم است ، نه بر او؛ چون در هر صورت ، به فرمانبری از او دستور داده شدند ؛ ولی او جز در صورتی که توان داشته باشد ، مأمور به جنگیدن با آنان نشده است. او همچون خانه خداست. بر مردمْ واجب است که به سوی آن روند. اگر رفتند ، آنچه که بر آنان واجب بود ، انجام داده اند ، و اگر حج انجام ندادند ، سرزنش بر آنان است ، نه بر خانه خدا. دیگری گفت : اگر به حتم ، وجود امامِ واجب الاطاعه واجب شده باشد ، از کجا حتما آن امام ، علی است ، نه دیگری؟ گفت : چون خداوند متعال ، چیز ناشناخته را واجب نمی گردانَد و کار واجب هم نمی تواند ناشدنی باشد و [ انجام تکلیفِ ]ناشناخته ، کاری ناشدنی است. پس لازم است که پیامبر خدا به کار واجب ، راهنمایی کند تا عذر بین بندگان خدا و خداوند عز و جل از میان برود. چنان که اگر خداوند ، روزه یک ماه را بر مردم واجب کند و به مردم نگوید که کدام ماه است و نشانی هم نگذارد و بر مردم ، لازم شود که به اندیشه خودشان آن را جستجو کنند تا ماهی را که خداوند متعال اراده کرده است ، به دست آورند ، در این صورت ، مردم از پیامبری که احکام را بیان کند ، و از امامی که خبر پیامبر خدا را بر آنان نقل کند ، بی نیاز می شوند . دیگری گفت : از کجا می توانی اثبات کنی هنگامی که پیامبر خدا علی را فرا خوانْد ، فرد بالغی بود؟ چون مردم معتقدند که او در هنگام فراخواندن ، خُردسال بود و حکم الهی درباره او جاری نبود و به حدّ مردان ، نرسیده بود. گفت : چون در آن وقت ، یا از کسانی بود که پیامبر برای دعوت او به سویش فرستاده شده بود که در این صورت ، او می توانست مورد تکلیف و توانمند برای انجام واجبات باشد؛ و یا از کسانی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله به سوی او فرستاده نشده بود که در این صورت ، لازم می شد که پیامبر صلی الله علیه و آله مصداق این سخن خدا باشد : «و اگر [ او ]پاره ای گفتارها بر ما بسته بود ، دست راستش را سخت می گرفتیم و سپس ، رگ قلبش را پاره می کردیم» . افزون بر آن که لازم می آید که پیامبر صلی الله علیه و آله از سوی خداوند تبارک و تعالی ، بندگان خدا را به چیزی که در توانشان نبود ، مکلّف سازد و این ، همان محال است که وجودش ناشدنی است و حکیم ، به چنین کاری فرمان نمی دهد و پیامبر صلی الله علیه و آله بر آن ، راهنمایی نمی کند. خداوند ، منزّه از آن است که فرمان به مُحال بدهد ، و پیامبر صلی الله علیه و آله بزرگوارتر از آن است که به چیزی فرمان بدهد که در حکمتِ فرد حکیم ، خلاف است . در این هنگام ، همه ساکت شدند. مأمون گفت : از من پرسیدید و بر من ، اشکال کردید. آیا من هم از شما بپرسم؟ گفتند : آری. گفت : آیا امّت ، به اجماع، روایت نکرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «هر کس از روی عمد ، بر من دروغ ببندد ، جایگاهش در آتش باد!»؟ گفتند : چرا. گفت : و نیز از او روایت نکرده اند که فرمود : «کسی که خداوند را به گناهی کوچک و یا بزرگ ، نافرمانی کند ، و آن را چون دین برای خودش برگزیند و بر آن اصرار کند ، در بین طبقه های دوزخ ، جاودان خواهد بود»؟ گفتند : چرا. گفت : به من بگویید کسی که امّت، او را برگزید و خلیفه قرار داد، آیا رواست که وی ، خلیفه پیامبر خدا و خلیفه از طرف خدا گفته شود ، در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله او را جانشین خود نساخته است؟ اگر بگویید: «آری» که زورگویی است ، و اگر بگویید «نه» ، لازمه اش آن است که ابوبکر ، خلیفه پیامبر خدا نباشد و از سوی خداوند عز و جل هم نباشد و شما به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دروغ بسته باشید و در معرض آنید که از جمله کسانی باشید که پیامبر خدا ، ورود به دوزخ را برایشان مطرح کرده است. به من بگویید در کدام سخنتان راستگویید؟ در این که می گویید : «پیامبر صلی الله علیه و آله درگذشت و کسی را جانشین نساخت» و یا در این که به ابوبکر می گویید : «ای خلیفه پیامبر خدا!»؟ اگر در هر دو سخن ، راستگو باشید، که ممکن نیست ؛ چون تناقض است ، و اگر در یکی صادق باشید ، دیگری باطل است. پس ، از خدا پروا کنید و برای خود ، بیندیشید. تقلید را کنار بگذارید و از شبهه ها دوری گزینید. سوگند به خدا، خداوند ، جز از بنده ای که طبق درکش عمل می کند و جز به چیزی که آن را حق می داند ، وارد نمی شود ، [ عذری را ]نمی پذیرد. تردید ، شکّ است و ادامه شک ، به کفر بر خدا می انجامد و صاحب شک ، در دوزخ است. به من بگویید : آیا رواست کسی ، برده ای بخرد و همین که خرید ، مولایش شود و خریدار ، تبدیل به برده گردد؟ گفتند : نه. گفت : چه طور رواست کسی که شما به خاطر تمایلتان به او ، بر او اجتماع کردید و او را خلیفه قرار دادید ، بر شما خلیفه گردد ، در حالی که شما [ خودتان] او را ولایت داده اید؟ آیا شما خلیفه بر او نیستید؟ خلیفه بودن را به کسی می دهید و آن گاه می گویید که او خلیفه پیامبر خداست؟! و هرگاه بر او خشم گرفتید ، او را می کشید ، چنان که در خصوص عثمان بن عفّان چنین شد؟! یکی از آنان گفت : چون امام ، وکیل مسلمانان است ، وقتی که از او راضی بودند ، به او ولایت داده اند ، و هنگامی که بر او خشم گرفتند ، او را کنار گذاشته اند. گفت : مسلمانان ، بندگان و شهرها از آنِ کیست؟ گفتند : از آنِ خدا. گفت : خداوند ، نسبت به دیگران ، از این که بر بندگانش و شهرهایش وکیل قرار دهد ، سزاوارتر است؛ چون طبق اجماع امّت ، کسی که در مِلک دیگران چیزی ایجاد کند ، ضامن است و بر او روا نیست که چیزی به وجود آورد ، و اگر چنین کند ، گناهکار و ضامن است. آن گاه گفت : به من بگویید آیا پیامبر صلی الله علیه و آله ، روزی که درگذشت ، کسی را جانشین گذاشت یا نه؟ گفتند : جانشین نگذاشت. گفت : آیا ترک تعیین جانشین ، هدایت بود یا گم راهی؟ گفتند : هدایت. گفت : بر مردم ، لازم است که از هدایت ، پیروی کنند و از باطل دست بردارند و از گم راهی ، رویگردان باشند. گفتند : آنان ، چنین کردند. گفت : پس چرا مردم ، پس از او جانشین تعیین کردند ، حال آن که او چنین کاری را ترک کرد؟ ترکِ کار او ، گم راهی است و مُحال است که خلاف هدایت هم هدایت باشد. اگر ترک تعیین جانشین ، هدایت است ، پس چرا ابو بکر ، جانشینْ تعیین کرد ، حالْ آن که پیامبر صلی الله علیه و آله ، تعیین نکرد؟ و چرا عمر ، حکومت را بر خلاف دوستش بین مسلمانان به شورا گذاشت؟ شما معتقدید که پیامبر صلی الله علیه و آله جانشینی تعیین نکرد و ابو بکر ، تعیین کرد وعمر ، تعیین جانشین را مانند پیامبر صلی الله علیه و آله (به گمان شما) ، ترک نکرد و چون ابو بکر هم انجام نداد و شیوه سومی را به کار گرفت ، به من بگویید کدام یک را درست می دانید؟ اگر کار پیامبر صلی الله علیه و آله را درست می دانید ، ابو بکر را تخطئه کرده اید، همچنین نسبت به بقیّه اقوال . و به من بگویید که کدام بهتر است؟ آنچه را که به نظر شما پیامبر صلی الله علیه و آله از ترک [ تعیین ]جانشین انجام داد ، یا آنچه را که دیگران در تعیین خلیفه انجام دادند؟ و به من بگویید که آیا رواست که ترک پیامبر صلی الله علیه و آله ، هدایت باشد و انجام دادن همان کار ، از دیگری هم هدایت باشد و هدایت ، ضد هدایت گردد؟ بنا بر این ، گم راهی کجاست؟ و به من بگویید که آیا پس از پیامبر صلی الله علیه و آله ، از روز درگذشت او تا به امروز ، کسی به انتخاب صحابیان ، حاکمیت را به دست گرفته است؟ اگر بگویید: «نه» ، مفهوم آن این است که همه مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله ، گم راهی را در پیش گرفته اند ، و اگر بگویید: «آری» ، امّت را تکذیب کرده اید. سخن شما با امری حتمی ابطال می شود. به من بگویید که از سخن خداوند که می فرماید : «بگو برای کیست آنچه که در آسمان ها و زمین است ؟ بگو : از آنِ خداست» ، آیا راست است یا ناراست است؟ گفتند : راست است. گفت : آیا ماسوای خدا از آنِ خدا نیست؛ زیرا او ایجاد کننده و مالک آنهاست؟! گفتند : چرا. گفت : خودِ همین ، ابطال کننده آن چیزی است که اثبات می کردید ، در خصوص اختیار شما بر تعیین خلیفه ای که اطاعت از او را لازم می شمرید و او را «خلیفه پیامبر خدا» می نامید ، حالْ آن که خود ، او را خلیفه ساخته اید و هرگاه بر وی غضب کنید و بر خلاف میل شما کاری کند ، از کار ، معزول می شود ، و اگر کناره گیری را نپذیرد ، کشته می شود. وای بر شما! بر خداوند ، دروغ مبندید؛ چون فردا که در پیشگاه خداوند قرار گرفتید ، نتیجه آن را خواهید دید، هنگامی که بر پیامبر خدا وارد شوید ، در حالی که به طور عمد بر وی دروغ بستید و او گفته است که : «هر کس از روی عمد بر من دروغ بندد ، جایگاهش در آتش باد» . آن گاه رو به قبله ایستاد و دست هایش را بلند کرد و گفت : پروردگارا! من آنان را راهنمایی کردم و آنچه که بیانِ آن بر عهده ام واجب بود ، بیان کردم. پروردگارا! آنان را در تردید و شک ، رها نکردم . پروردگارا! من اعتقاد دارم که با پیش داشتِ علی بر بندگان ، پس از پیامبرت چنانچه پیامبرت به ما دستور داده است به تو تقرّب جُسته می شود. [ راوی گفت :] آن گاه متفرّق شدیم و تا زمانی که مأمون درگذشت ، جمع نشدیم. محمّد بن احمد بن یحیی بن عمران اشعری گفت که در حدیث دیگر ، چنین است : جماعت ، سکوت کردند. به آنان گفت : چرا سکوت کردید؟ گفتند : نمی دانیم چه بگوییم. گفت : همین حجّت بر شما برای من کافی است. آن گاه دستور داد تا آنان بیرون بروند. [ راوی گفت :] ما در حالت تحیّر و شرمساری بیرون آمدیم. آن گاه ، مأمون به فضل بن سهل نگریست و گفت : این، نهایتِ چیزی بود که در پیش اینان بود و کسی نپندارد که جلالت من ، مانع از آن شد که آنان به من پاسخ دهند.

.

1- .عبد اللّه مأمون ، خلیفه عباسی ، در سال 170 ق ، به دنیا آمد و در سال 218 ق ، در 48 سالگی درگذشت . علم ، دانش ، ادب ، اخبار ، قرآن ، حدیث ، علوم عقلی و علوم پیشینیان را آموخت و به ترجمه کتاب های پیشینیان به زبان عربی فرمان داد (ر . ک : سیر أعلام النبلاء : ج 10 ص 272 ش72) .
2- .نویسنده کتاب [ یعنی شیخ صدوق رحمه الله ]می گوید : در این خصوص ، بحثی است که مأمون ، به طرف مناظره اش نگفته است و آن این که آنان ، سخن پیامبر صلی الله علیه و آله را چنین روایت نکردند : «اقتدوا بالذین من بعدی أبی بکر و عمر؛ به کسانی که بعد از من اند ، ابو بکر و عمر ، اقتدا کنید»؛ بلکه گروهی «ابو بکر و عمر» [ به رفع] روایت کرده اند و گروهی ، «ابابکر و عمر» [ به نصب ] روایت کرده اند. اگر این روایت ، درست باشد ، در صورت نصب ، معنایش چنین می شود که : ای ابو بکر و عمر! به آنچه که پس از من است ، کتاب خدا و عترت ، اقتدا کنید؛ و در صورتی که به رفع باشد ، معنای آن چنین می شود که : ای مردم وای ابو بکر و عمر! به آنچه که پس از من است ، کتاب خدا و عترت ، اقتدا کنید.
3- .اشاره به داستان معروف و ساختگی آیات شیطانی دارد که پاره ای ناآگاهان به فنّ نقل حدیث ، آن را در کتب خود نقل کرده اند و مأمون بر همین نقل ، خُرده گرفته است . (م)
4- .انجشه ، برده سیاهِ خوش صدایی بود که در حجه الوداع ، برای شتران همسران پیامبر صلی الله علیه و آله آواز هدی می خواند تا شتران ، سریع حرکت کنند (اُسد الغابه : ج 1 ص 284) .
5- .جایی در شام که سپاه اسلام با سپاه هراکلیوس (امپراتور روم) ، روبه رو شد و در این رویارویی ، جعفر ابن ابی طالب (ذوالجناحین) نیز به شهادت رسید (تاج العروس : ج 3 ص 131 «مأت») .

9 / 19مُجاهِدُ بنُ جَبرٍ (1)شواهد التنزیل عن مجاهد :إنَّ لِعَلِیٍّ علیه السلام سَبعینَ مَنقَبَهً ما کانَت لِأَحَدٍ مِن أصحابِ النِّبِیِّ صلی الله علیه و آله مِثلُها ، وما مِن شَیءٍ مِن مَناقِبِهِم إلّا وقَد شَرِکَهُم فیها . (2)

.

1- .مجاهد بن جبر ، أبو الحجّاج المکّی القارئ ، شیخ القرّاء والمفسّرین . سمع ابن عبّاس وابن عمر وعلیّا علیه السلام . قال : قرأت القرآن علی ابن عبّاس مرّات . وقال خصیف : کان أعلمهم بالتفسیر مجاهد . وقد وقع الاختلاف فی سنه وفاته علی أقوال بین 100 ه و 104 ه وکان مولده سنه 21 ه فی خلافه عمر (راجع التاریخ الکبیر : ج 7 ص 411 الرقم 1805 وتهذیب التهذیب : ج 5 ص 351 الرقم 7649 وسیر أعلام النبلاء : ج 4 ص 449 الرقم 175 و تهذیب الکمال : ج 27 ص 233 و234 الرقم 5783) .
2- .شواهد التنزیل : ج 1 ص 24 ح 4 .

ص: 191



9 / 19 مجاهد بن جَبر

9 / 19مجاهد بن جَبر (1)شواهد التنزیل به نقل از مجاهد : علی علیه السلام هفتاد منقبت داشت که برای هیچ کدام از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله ، مثلِ آن نبود و آنان ، هیچ منقبتی نداشتند ، جز آن که او در آن با آنان شریک بود.

.

1- .مجاهد بن جبر ، ابو الحجّاج مکّی ، و در سال 21 ق ، در زمان خلافت عمر به دنیا آمد . قاری و استاد قاریان و مفسّران بود. او از ابن عباس ، ابن عمر و علی علیه السلام قرائت را آموخت و گفته است : قرآن را چندین بار ، نزد ابن عباس خواندم. خصیف گفته که وی ، داناترینِ آنان به تفسیر بود و در سال درگذشتش ، چند قول است که بین 100 تا 104ق ، در نوسان است . (ر. ک : التاریخ الکبیر : ج 7 ص 411 ش1805 ، تهذیب التهذیب : ج 5 ص 351 ش7649 ، سیر أعلام النبلاء : ج 4 ص 449 ش175 ، تهذیب الکمال : ج 27 ص 233 و 234 ش 5783) .

ص: 192

9 / 20المَسعودِیُّ (1)مروج الذهب :فَضائِلُ عَلِیٍّ ومَقاماتُهُ ومَناقِبُهُ ووَصفُ زُهدِهِ ونُسُکُهُ أکثَرُ مِن أن یَأتِیَ عَلَیهِ کِتابُنا هذا أو غَیرُهُ مِنَ الکُتُبِ ، أو یَبلُغَهُ إسهابُ مُسهِبٍ ، أو إطنابُ مُطنِبٍ ، وقَد أتَینا عَلی جُمَلٍ مِن أخبارِهِ وزُهدِهِ وسِیَرِهِ ، وأنواعٍ مِن کَلامِهِ وخُطَبِهِ فی کِتابِنا المُتَرجَمِ بِکِتابِ «حَدائِقِ الأَذهانِ فی أخبارِ آلِ مُحَمَّدٍ علیه السلام » ، وفی کِتابِ «مَزاهِرِ الأَخبارِ وطَرائِفِ الآثارِ لِلصَّفوَهِ النّورِیَّهِ وَالذُّرِّیَّهِ الزَّکِیَّهِ أبوابِ الرَّحمَهِ ویَنابیعِ الحِکمَهِ» . قالَ المَسعودِیُّ : وَالأَشیاءُ الَّتی استَحَقَّ بِها أصحابُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله الفَضلَ هِیَ : السَّبقُ إلَی الإیمانِ ، وَالهِجرَهُ ، وَالنُّصرَهُ لِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَالقُربی مِنهُ ، وَالقَناعَهُ ، وبَذلُ النَّفسِ لَهُ ، وَالعِلمُ بِالکِتابِ وَالتَّنزیلِ ، وَالجِهادُ فی سَبیلِ اللّهِ ، وَالوَرَعُ ، وَالزُّهدُ ، وَالقَضاءُ ، وَالحُکمُ ، وَالفِقهُ ، وَالعِلمُ ، وکُلُّ ذلِکَ لِعَلِیٍّ علیه السلام مِنهُ النَّصیبُ الأَوفَرُ ، وَالحَظُّ الأَکبَرُ ، إلی ما یَنفَرِدُ بِهِ مِن قَولِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله حینَ آخی بَینَ أصحابِهِ : «أنتَ أخی» وهُوَ صلی الله علیه و آله لا ضِدَّ لَهُ ، ولا نِدَّ ، وقَولُهُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ : «أنتَ مِنّی بِمَنزِلَهِ هارونَ مِن موسی ، إلّا أنَّهُ لا نَبِیَّ بَعدی» وقَولُهُ عَلَیهِ الصَّلاهُ وَالسَّلامُ : «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ ، وعادِ مَن عاداهُ» ثُمَّ دُعاؤُهُ علیه السلام وقَد قَدَّمَ إلَیهِ أنَسٌ الطّائِرَ : «اللّهُمَّ أدخِل إلَیَّ أحَبَّ خَلقِکَ إلَیکَ یَأکُل مَعی مِن هذَا الطّائِرِ» فَدَخَلَ عَلَیهِ عَلِیٌّ إلی آخِرِ الحَدیثِ. فَهذا وغَیرُهُ مِن فَضائِلِهِ ومَا اجتَمَعَ فیهِ مِن الخِصالِ مِمّا تَفَرَّقَ فی غَیرِهِ. (2)

.

1- .أبو الحسن علیّ بن الحسین بن علیّ : من ذرّیه ابن مسعود ، صاحب مروج الذهب وغیره من التواریخ ، اختلف فی مذهبه وأنّه کان شیعیّا أو لا . توفّی فی سنه 345 أو 346 ه . له مصنّفات ، منها : مروج الذهب وکتاب ذخائر العلوم وکتاب الرسائل و کتاب الاستذکار بما مرّ فی سالف الأعصار وکتاب التاریخ فی أخبار الاُمم من العرب والعجم والتنبیه والإشراف وکتاب أخبار الزمان وغیرها (راجع قاموس الرجال : ج 7 ص 432 الرقم 5109 وسیر أعلام النبلاء : ج 15 ص 569 الرقم 343 ومروج الذهب : ج 1 ص 6) .
2- .مروج الذهب : ج 2 ص 437 .

ص: 193



9 / 20 مسعودی

9 / 20مسعودی (1)مُروج الذهب :فضایل ، مقامات ، مناقب و توصیف زهد و عبادت علی علیه السلام بیش از آن است که این کتاب ما و یا کتاب های دیگر بتواند آنها را در بربگیرد و یا نوشته پُر نویسی و نگارشِ مشروح نویسی بدان برسد ، و بخشی از اخبار ، زهد ، سیره و انواع کلام و خطبه های وی را در کتاب دیگرمان به نام حدائق الأذهان فی أخبار آل محمد صلی الله علیه و آله و در کتاب مزاهر الأخبار و طرائف الآثار للصفوه النوریه والذریّه الزکیّه أبواب الرحمه وینابیع الحکمه آورده ایم. مسعودی می گوید : چیزهایی که به خاطر آنها یاران پیامبر خدا برتری می یابند ، عبارت اند از : پیشتازی در ایمان ، و هجرت ، و یاری پیامبر خدا ، و خویشاوندی با او ، و قناعت ، و جانبازی برای او ، و آگاهی از کتاب خدا و نزول آن ، و جهاد در راه خدا ، و پارسایی ، و زهد ، و داوری ، و حکمیت ، و فقه و دانش . و از همه اینها ، علی علیه السلام نصیب بیشتر ، و بهره بزرگ تری داشت ، افزون بر آن که هنگامی که پیامبر خدا بین یارانش پیمان برادری بست ، تنها به وی فرمود : «تو برادر منی» و او را نه مانند و نه همتایی بود؛ و نیز سخن آن حضرت که تنها به او فرمود : «تو نسبت به من ، چون هارون نسبت به موسی علیه السلام هستی ، جز آن که پیامبری پس از من نیست» و نیز سخنش که فرمود : «هر کس که من مولای اویم ، علی ، مولای اوست. پروردگارا! آن که او را دوست می دارد ، دوست بدار و آن که او را دشمن می دارد ، دشمن بدار» . و نیز دعای آن حضرت ، هنگامی که اَنَس [ بن مالک] ، پرنده ای کباب شده به حضورش گذاشته بود که : «پروردگارا! محبوب ترینِ خَلقت را بر من وارد کن تا از گوشت این پرنده ، همراه من بخورد» و علی علیه السلام وارد شد ، تا پایان حدیث. این و غیر این ، از فضایل او و ویژگی هایی که در او جمع بود و در دیگران پراکنده بود.

.

1- .ابو الحسن علی بن حسین بن علی ، از نسل ابن مسعود است. او نویسنده مروج الذهب و دیگر کتاب های تاریخی است. در مذهب وی اختلاف شده که آیا شیعه است یا نه. وی در سال 345 یا 346 ق ، درگذشته است و آثاری دارد ، از جمله : مروج الذهب ، ذخائر العلوم ، الرسائل ، الاستذکار بما مرّ فی سالف الأعصار ، التاریخ فی أخبار الاُمم من العرب و العجم ، التنبیه والإشراف ، أخبار الزمان و غیر اینها (ر. ک : قاموس الرجال : ج 7 ص 432 ش5109 ، سیر أعلام النبلاء : ج 15 ص 569 ش343 ، مروج الذهب : ج 1 ص 6) .

ص: 194

9 / 21مُعاوِیَهُ بنُ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَهَ (1)حیاه الحیوان الکبری بَعدَ ذِکرِ خِلافَهِ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَهَ بنِ أبی سُفیانَ : ثُمَّ قامَ بِالأَمرِ بَعدَهُ ابنُهُ مُعاوِیَهُ ، وکانَ خَیرا مِن أبیهِ ، فیهِ دینٌ وعَقلٌ ، بویِعَ لَهُ بِالخِلافَهِ یَومَ مَوتِ أبیهِ ، فَأَقامَ فیها أربَعین یَوما ، وقیلَ : أقامَ فیها خَمسَهَ أشهُرٍ وأیّاما ، وخَلَعَ نَفسَهُ ، وذَکَرَ غَیرُ واحِدٍ أنَّ مُعاوِیَهَ بنَ یَزیدَ لَمّا خَلَعَ نَفسَهُ صَعِدَ المِنبَرَ فَجَلَسَ طَویلاً ، ثُمَّ حَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ بِأَبلَغِ ما یَکونُ مِنَ الحَمدِ وَالثَّناءِ ، ثُمَّ ذَکَرَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله بِأَحسَنِ ما یُذکَرُ بِهِ ، یا أیُّهَا النّاسُ ، ما أنَا بِالرّاغِبِ فِی الِائتِمارِ عَلَیکُم ؛ لِعَظیمِ ما أکرَهُهُ مِنکُم ، وإنّی لَأَعلَمُ أنَّکُم تَکرَهونَنا أیضا ؛ لِأَنّا بُلینا بِکُم وبُلیتُم بِنا ، إلّا أنَّ جَدّی مُعاوِیَهَ قَد نازَعَ فی هذَا الأَمرِ مَن کانَ أولی بِهِ مِنهُ ومِن غَیرِهِ لِقَرابَتِهِ مِن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وعِظَمِ فَضلِهِ وسابِقَتِهِ ، أعظَمُ المُهاجِرینَ قَدرا ، وأشجَعُهُم قَلبا ، وأکثَرُهُم عِلما ، وأوَّلُهُم إیمانا ، وأشرَفُهُم مَنزِلَهً ، وأقدَمُهُم صُحبَهً ، ابنُ عَمِّ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وصِهرُهُ ، وأخوهُ ، زَوَّجَهُ صلی الله علیه و آله ابنَتَهُ فاطِمَهَ ، وجَعَلَهُ لَها بَعلاً بِاختِیارِهِ لَها ، وجَعَلَها لَهُ زَوجَهً بِاختِیارِها لَهُ ، أبو سِبطَیهِ ؛ سَیِّدَی شَبابِ أهِل الجَنَّهِ ، وأفضَلِ هذِهِ الاُمَّهِ ، تَربِیَهِ الرَّسولِ ، وَابنَی فاطِمَهَ البَتولِ ، مِنَ الشَّجَرَهِ الطَیِّبَهِ الطّاهِرَهِ الزّکِیَّهِ ، فَرَکِبَ جَدّی مَعَهُ ما تَعلَمونَ ، ورَکِبتُم مَعَهُ ما لا تَجهَلونَ ، حَتَّی انتَظَمَت لِجَدِّیَ الاُمورُ ، فَلَمّا جاءَهُ القَدَرُ المَحتومُ ، وَاختَرَمَتهُ أیدِی المَنونِ ، بَقِیَ مُرتَهِنا بِعَمَلِهِ ، فَریدا فی قَبرِهِ ، ووَجَدَ ما قَدَّمَت یَداهُ ، ورَأی مَا ارتَکَبَهُ وَاعتَداهُ . ثُمَّ انتَقَلَتِ الخِلافَهُ إلی یَزیدَ أبی ، فَتَقَلَّدَ أمرَکُم لِهَویً کانَ أبوهُ فیهِ ، ولَقَد کانَ أبی یَزیدُ بِسوءِ فِعلِهِ وإسرافِهِ عَلی نَفسِهِ ، غَیرَ خَلیقٍ بِالخِلافَهِ عَلی اُمَّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، فَرَکِبَ هَواهُ ، وَاستَحسَنَ خَطَأَهُ ، وأقدَمَ عَلی ما أقدَمَ مِن جُرأَتِهِ عَلَی اللّهِ ، وبَغیِهِ عَلی مَنِ استَحَلَّ حُرمَتَهُ مِن أولادِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَقَلَّت مُدَّتُهُ ، وَانقَطَعَ أثَرُهُ ، وضاجَعَ عَمَلَهُ ، وصارَ حَلیفَ حُفرَتِهِ ، رَهینَ خَطیئَتِهِ ، وبَقِیَت أوزارُهُ وتَبِعاتُهُ ، وحَصَلَ عَلی ما قَدَّمَ ونَدِمَ حَیثُ لا یَنفَعُهُ النَّدَمُ ، وشَغَلَنَا الحُزنُ لَهُ عَنِ الحُزنِ عَلَیهِ ، فَلَیتَ شِعری ماذا قالَ وماذا قیلَ لَهُ ؟ هَل عوقِبَ بِإِساءَتِهِ وجوزِیَ بِعَمَلِهِ ؟ وذلِکَ ظَنّی . ثُمَّ اختَنَقَتهُ العَبرَهُ ، فَبَکی طَویلاً وعَلا نَحیبُهُ ، ثُمَّ قالَ : وصِرتُ أنَا ثالِثَ القَومِ ، وَالسّاخِطُ عَلَیَّ أکثَرُ مِنَ الرّاضی ، وما کُنتُ لَأَتَحَمَّلَ آثامَکُم ، ولا یَرانِیَ اللّهُ جَلَّت قُدرَتُهُ مُتَقَلِّدا أوزارَکُم وألقاهُ بِتَبِعَاتِکُم ، فَشَأنُکُم أمرُکُم فَخُذوهُ ، ومَن رَضیتُم بِهِ عَلَیکُم فَوَلّوهُ ، فَلَقَد خَلَعتُ بَیعَتی مِن أعناقِکُم ... . وَاللّهِ لَئِن کانَتِ الخِلافَهُ مَغنَما لَقَد نالَ أبی مِنها مَغرَما ومَأثَما ، ولَئِن کانَت سوءا فَحَسبُهُ مِنها ما أصابَهُ . ثُمَّ نَزَلَ فَدَخَلَ عَلَیهِ أقارِبُهُ واُمُّهُ ، فَوَجَدوهُ یَبکی ، فَقالَت لَهُ اُمُّهُ : لَیتَکَ کُنتَ حَیضَهً ولَم أسمَع بِخَبَرِکَ !! فَقالَ : وَدِدتُ وَاللّهِ ذلِکَ ، ثُمَّ قالَ : وَیلی إن لَم یَرحَمنی رَبّی . ثُمَّ إنَّ بَنی اُمَیَّهَ قالوا لِمُؤَدِّبِهِ عُمَرَ المَقصوصِ : أنتَ عَلَّمتَهُ هذا ولَقَّنتَهُ إیّاهُ ، وصَدَدتَهُ عَنِ الخِلافَهِ ، وزَیَّنتَ لَهُ حُبَّ عَلِیٍّ وأولادِهِ ، وحَمَلتَهُ عَلی ما وَسَمَنا بِهِ مِنَ الظُّلمِ ، وحَسَّنتَ لَهُ البِدَعَ حَتّی نَطَقَ بِما نَطَقَ وقالَ ما قالَ ، فَقالَ : وَاللّهِ ما فَعَلتُهُ ! ولکِنَّهُ مَجبولٌ ومَطبوعٌ عَلی حُبِّ عَلِیٍّ ، فَلَم یَقبَلوا مِنهُ ذلِکَ ، وأخَذوهُ ودَفَنوهُ حَیّا حَتّی ماتَ . (2)

.

1- .معاویه بن یزید بن معاویه بن أبی سفیان ، أبو لیلی الخلیفه . بویع بعهد من أبیه . وکان شابّاً دیِّناً خیراً من أبیه . فولِّی أربعین یوماً ، وقیل : ثلاثه أشهر ، وقیل : بل ولِّی عشرین یوماً . ومات وله ثلاث وعشرون سنه ، وقیل : إحدی وعشرون سنه ، وقیل : بل سبع عشره سنه . وامتنع أن یعهد بالخلافه إلی أحد (راجع سیر أعلام النبلاء : ج 4 ص 139 الرقم 46) .
2- .حیاه الحیوان الکبری : ج 1 ص 57 .

ص: 195



9 / 21 معاویه بن یزید بن معاویه

9 / 21معاویه بن یزید بن معاویه (1)حیاه الحیوان الکبری پس از یادکردِ جریان خلافت یزید بن معاویه بن ابی سفیان : پس از او پسرش معاویه به قدرت رسید. او بهتر از پدرش بود و دارای خِرد و دین بود. در روز مرگ پدرش با وی بیعت شد و چهل روز خلیفه شد و گفته شده که پنج ماه و چند روز خلیفه بود و خودش را از خلافت، خلع کرد. تعداد زیادی یادآور شده اند که معاویه بن یزید ، هنگامی که خودش را خلع کرد ، بر منبر رفت و مدّتی طولانی [ ساکت ]روی منبر نشست و آن گاه به حمد و ثنای الهی پرداخت و در حمد و ثنا ، سنگِ تمام گذاشت و آن گاه به بهترین وجه ، از پیامبر صلی الله علیه و آله یاد کرد و گفت : ای مردم! من علاقه ای به ریاست بر شما ندارم ؛ چون از شما بسیار ناخشنودم ، و می دانم شما هم از ما ناخشنودید؛ چون ما گرفتار شما شدیم و شما هم گرفتار ما شده اید. پدر بزرگ من، معاویه ، در حکومت ، با کسی که از او و دیگران به خاطر خویشی با پیامبر خدا و بزرگی فضل و سابقه اش ، به حکومتْ سزاوارتر بود ، جنگید؛ با کسی که با ارزش ترینِ مهاجران بود؛ دلیرترینِ آنان ، داناترینِ آنان ، اوّلینشان در ایمان آوردن ، شریف ترینِ آنان ، پیش ترینِ آنان در مصاحبت ، پسر عموی پیامبر خدا و داماد و برادر او بود و [ پیامبر صلی الله علیه و آله ] دخترش فاطمه را به ازدواج او درآورد و با گزینش او برای دخترش ، او را شوهر دخترش قرار داد و با گزینش دخترش برای او ، او را همسر وی قرار داد. پدر نوه هایش ، سروران جوانان بهشت : برترینِ این امّت و دستْ پرورده های پیامبر خدا ، پسران فاطمه بتول ، از شجره پاک ، پاکیزه و منزّه . جدّ من نسبت به او چیزی را مرتکب شد که می دانید . و شما هم همراه او چیزی را مرتکب شدید که نسبت به آن ، نا آگاه نیستید تا آن که کارها به نفع پدر بزرگم سامان گرفت. هنگامی که سرنوشت حتمی به سراغش آمد و چنگال مرگ ، او را هلاک ساخت ، او ماند و مسئولیت کارهایش ، در گورش تنها ماند و آنچه را که پیش فرستاده بود ، فرا رویش دید و آنچه را مرتکب شده بود و تعدّی کرده بود ، دید. آن گاه ، خلافت به پدرم ، یزید ، منتقل شد و ریاست بر شما را به خاطر علاقه اش به آن به دست گرفت و پدرم یزید ، به خاطر بدرفتاری و زیاده روی ، شایسته خلافت بر امّت محمد صلی الله علیه و آله نبود. طبق هوای نفس خود عمل کرد و اشتباهاتش را نیکو شمرد و کرد ، آنچه کرد ؛ از جسارت در مقابل خدا و ستمش بر آن دسته از فرزندان پیامبر خدا که حرمتشان را شکسته بود. از این رو ، روزگارش کوتاه شد و اثرش از بین رفت ، و هم بستر کارهایش و هم نشین گورش شد ؛ گرفتار اشتباهاتش گشت و گناهان و پیامدهایش باقی مانْد ، و به آنچه که پیش داشته بود ، دست یافت و پشیمان شد ، زمانی که پشیمانی سودی نداشت و حزن برای او ، ما را از حزن بر او مشغول داشت . ای کاش می دانستم [ که در آن جهان] چه گفت و چه چیزی به وی گفته شد! آیا به خاطر کارهای بدش مجازات شد و به خاطر رفتارش عقاب دید؟ من چنین گمان می کنم. آن گاه ، اشک، گلوگیرش شد و مدّتی گریست و مویه اش بلند شد و سپس گفت : و من ، سومینِ این قوم شدم و کسانی که بر من خشم دارند ، بیشتر از کسانی اند که از من خشنودند و من نمی توانم گناهان شما را به دوش بکشم و خداوند جلیل ، نبیند که من ، گناهان شما را به گردن گرفته ام و با پیامد کارهای شما او را ملاقات کنم. اختیار حکومتتان با خودتان! آن را بگیرید و هر کس را که می خواهید بر شما حکومت کند ، به حکومت برسانید. من بیعت خود را از گردن شما برداشتم... . سوگند به خدا، اگر خلافتْ ، سودی داشت ، پدرم گرفتار زیان و گناه آن شد ، و اگر بد بود ، به همان مقدار که به او رسید ، بس است. آن گاه از منبر فرود آمد. نزدیکان و مادرش به وی وارد شدند و دیدند که می گِرید. مادرش به او گفت : ای کاش تو لکّه حیض بودی و [ این ]ماجرای تو را نمی شنیدم! گفت : سوگند به خدا، من همین را دوست می داشتم . و افزود : وای بر من اگر خداوند به من رحم نکند! بنی امیّه به معلم او (عمر مقصوص) گفتند : تو اینها را به او آموزش داده ای و اینها را به وی املا کردی و او را از خلافت، باز داشتی و دوستی علی و اولادش را برایش آراستی و او را بر نسبت دادن ظلم به ما وادار ساختی و بدعت ها را برای وی نیکو ساختی تا آن که این سخنان را به زبان آورد و گفت ، آنچه را که گفت. وی گفت : سوگند به خدا، من چنین نکردم؛ بلکه سرشت و طینت او بر دوستی علی بود. این سخن را از او نپذیرفتند و وی را گرفتند و زنده به گور کردند تا مُرد.

.

1- .معاویه بن یزید بن معاویه بن ابی سفیان ، ابو لیلی ، خلیفه. طبق وصیت پدرش با وی بیعت شد. او به گفته ذهبی جوانی متدیّن و بهتر از پدرش بود که چهل روز حکومت را به دست گرفت. گفته شده که سه ماه و همچنین گفته شده که تنها بیست روز ، حکومت را در دست داشت و در بیست و سه سالگی درگذشت؛ نیز گفته شده که در بیست و یک سالگی و بعضی گفته اند که هفده سال داشت و به هیچ کس برای خلافت ، وصیّت نکرد (ر. ک : سیر أعلام النبلاء : ج 4 ص 139 ش46) .

ص: 196

. .


ص: 197

. .


ص: 198

تاریخ الیعقوبی :ثُمَّ مَلَکَ مُعاوِیَهُ بنُ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَهَ ، واُمُّهُ اُمُّ هاشِمٍ بِنتُ أبی هاشِمِ بنِ عُتبَهَ بنِ رَبیعَهَ أربَعینَ یَوما ، وقیلَ : بَل أربَعَهَ أشهُرٍ ، وکانَ لَهُ مَذهَبٌ جَمیلٌ ، فَخَطَبَ النّاسَ ، فَقالَ : أمّا بَعدَ حَمدِ اللّهِ وَالثَّناءِ عَلَیهِ ، أیُّهَا النّاسُ! فَإِنّا بُلینا بِکُم وبُلیتُم بِنا ، فَما نَجهَلُ کَراهَتَکُم لَنا وطَعنَکُم عَلَینا ، ألا وإنَّ جَدّی مُعاوِیَهَ بنَ أبی سُفیانَ نازَعَ الأَمرَ مَن کانَ أولی بِهِ مِنهُ فِی القَرابَهِ بِرَسولِ اللّهِ ، وأحَقَّ فِی الإِسلامِ ، سابِقَ المُسلِمینَ ، وأوَّلَ المُؤمِنینَ ، وَابنَ عَمِّ رَسولِ رَبِّ العالَمینَ ، وأبا بَقِیَّهِ خاتَمِ المُرسَلینَ ، فَرَکِبَ مِنکُم ما تَعلَمونَ ورَکِبتُم مِنُه ما لا تُنکِرونَ ، حَتّی أتَتهُ مَنِیَّتُهُ وصارَ رَهنا بِعَمَلِهِ ، ثُمَّ قُلِّدَ أبی وکانَ غَیرَ خَلیقٍ لِلخَیرِ ، فَرَکِبَ هَواهُ ، وَاستَحسَنَ خَطَأَهُ ، وعَظُمَ رَجاؤُهُ ، فَأَخلَفَهُ الأَمَلُ ، وقَصُرَ عَنهُ الأَجَلُ ، فَقَلَّت مَنَعَتُهُ ، وَانقَطَعَت مُدَّتُهُ ، وصارَ فی حُفرَتِهِ ، رَهنا بِذَنبِهِ ، وأسیرا بِجُرمِهِ . ثُمَّ بَکی ، وقالَ : إنَّ أعظَمَ الاُمورِ عَلَینا عِلمُنا بِسوءِ مَصرَعِهِ وقُبحِ مُنقَلَبِهِ ، وقَد قَتَلَ عِترَهَ الرَّسولِ ، وأباحَ الحُرمَهَ ، وحَرَقَ الکَعبَهَ ، وما أنَا المُتَقَلِّدُ اُمورَکُم ، ولَا المُتَحَمِّلُ تَبِعاتِکُم ، فَشَأنُکُم أمرُکُم ، فَوَاللّهِ لَئِن کانَتِ الدُّنیا مَغنَما لَقَد نِلنا مِنها حَظّا ، وإن تَکُن شَرّا فَحَسبُ آلِ أبی سُفیانَ ما أصابوا مِنها . (1)

.

1- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 254 .

ص: 199

تاریخ الیعقوبی :آن گاه ، معاویه بن یزید بن معاویه که مادرش امّ هاشم دختر ابی هاشم بن عتبه بن ربیعه بود ، به مدّت چهل روز به پادشاهی رسید و گفته شده است به مدّت چهار ماه. وی دارای روشی نیکو بود. برای مردم سخنرانی کرد و گفت : حمد و ثنا بر خداوند باد! ای مردم! شما گرفتار ما شدید و ما هم گرفتار شما شدیم. ما از ناخشنودی شما از ما و بدگویی بر ما نا آگاه نیستیم. همانا جدّم معاویه بن ابی سفیان ، با کسی که به خاطر نزدیکی با پیامبر خدا از او سزاوارتر بود ، در کارِ حکومت ، درگیر شد؛ با کسی که سزاوارتر از او در اسلام ، پیشی گیرنده بر مسلمانان ، اوّلِ مؤمنان ، پسر عموی پیامبر خدای جهانیان ، و پدرِ بازماندگانِ خاتم پیامبران بود. رفتاری را که با شما کرد ، می دانید ، و آنچه که شما با او کردید ، برایتان نامعلوم نیست، تا آن که مرگش فرا رسید و گرفتار اعمالش شد. آن گاه، پدرم زمام امور را به دست گرفت ، در حالی که اهل کارِ نیک نبود ، طبق هوای نفسش عمل کرد ، اشتباهاتش را نیکو شمرد و آرزوهایش بزرگ شد. پس آرزو او را به جای نهاد و مرگ ، عمرش را کوتاه کرد. برخورداری اش کم و دورانش بُریده شد و به گور رفت و گرفتار گناهش و اسیر جُرم هایش شد. آن گاه گریست و گفت : سخت ترین کار بر ما ، آگاهی یافتن ما از بدی فرجام و زشتی جایگاهش است. عترت پیامبر صلی الله علیه و آله را کُشت و حرمت [ آنان] را شکست و کعبه را سوزاند. من کارهای شما را به عهده نمی گیرم و پیامد کارهایتان را به دوش نمی کشم. حکومتتان در اختیار خودتان! سوگند به خدا ، اگر دنیا نفعی داشت ، ما از آن بهره گرفتیم ، و اگر شر بود ، آل ابو سفیان ، به مقدار کافی از آن برخوردار شده اند!

.


ص: 200

9 / 22النِّسائِیُّ 1فتح الباری :قالَ أحمَدُ وإسماعیلُ القاضی وَالنِّسائِیُّ وأبو عَلِیٍّ النَّیسابورِیُّ : لَم یَرِد فی حَقِّ أحَدٍ مِنَ الصَّحابَهِ بِالأَسانیدِ الجِیادِ أکثَرُ مِمّا جاءَ فی عَلِیٍّ . (1)

9 / 23النَّظّامُ (2)الأمالی للطوسی عن الجاحظ عمرو بن بحر :سَمِعتُ النَّظّامَ یَقولُ : عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ علیه السلام مِحنَهٌ عَلَی المُتَکَلِّمِ ، إن وَفاهُ حَقَّهُ غَلا ، وإن بَخَسَهُ حَقَّهُ أساءَ ، وَالمَنزِلَهُ الوُسطی دَقیقَهُ الوَزنِ ، حادَّهُ اللِّسانِ ، صَعبَهُ التَّرَقّی ، إلّا عَلَی الحاذِقِ الذِّکِیِّ . (3)

.

1- .فتح الباری : ج 7 ص 71 ، الصواعق المحرقه : ص 120 وفیه «الحسان» بدل «الجیاد» ولیس فیه «أحمد» .
2- .إبراهیم بن سیّار بن هانی النظّام ، أبو إسحاق البصری : من رؤوس المعتزله . وکان شاعرا أدیبا بلیغا . کان أحد فرسان المتکلّمین . وله کتب کثیره فی الاعتزال والفلسفه . مات فی خلافه المعتصم أو الواثق سنه بضع وعشرین ومائتین (راجع لسان المیزان : ج 1 ص 67 الرقم 173 وإکمال الکمال : ج 7 ص 357 وسیر أعلام النبلاء : ج 10 ص 541 الرقم 172) .
3- .الأمالی للطوسی: ص588 ح1218، المناقب لابن شهر آشوب: ج 3 ص 214 وفیه «الشان» و «الدین» بدل «اللسان» و «الذکی» ، جامع الأحادیث للقمّی : ص 262 وفیه «حقیقه الوزر» بدل «دقیقه الوزن» .

ص: 201



9 / 22 نَسایی

9 / 23 نَظّام

9 / 22نَسایی 1فتح الباری :احمد [ بن حنبل] ، اسماعیل قاضی ، نَسایی و ابو علی نیشابوری گفته اند : به مقداری که حدیثِ با سند صحیح درباره علی علیه السلام آمده ، در حقّ هیچ یک از اصحاب نیامده است.

9 / 23نَظّام (1)الأمالی ، طوسی به نقل از جاحظ (عمرو بن بحر) : از نظّام شنیدم که می گفت : علی بن ابی طالب ، برای متکلّم ، گرفتاری است. اگر حقّش را کاملاً ادا کند ، گرفتار غلوّمی شود و اگر حقّش را کم گذارَد ، گناه کرده است، و حدّ وسط [ درباره او] ، بسیار دقیقْ وزن ، تیز بیان و دشواریاب است ، جز برای شخص زیرک و باهوش.

.

1- .ابو اسحاق ابراهیم بن سیّار بن هانی نظّام بصری ، از بزرگان معتزله است. وی شاعری ادیب و بلیغ بود و یکی از زِبَردستان متکلّمان به شمار می رفت و در فلسفه و اعتزال ، آثار فراوانی دارد. در زمان خلافت معتصم و یا واثق عبّاسی ، در سال دویست و بیست و اندی درگذشت (ر . ک : لسان المیزان : ج 1 ص 67 ش173 ، إکمال الکمال : ج 7 ص 357 ، سیر أعلام النبلاء : ج 10 ص 541 ش 172) .

ص: 202

9 / 24الواقِدِیُّ (1)الفهرست فی أخبارِ الواقِدِیِّ : هُوَ الَّذی رَوی أنَّ عَلِیّا علیه السلام کانَ مِن مُعجِزاتِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله کَالعَصا لِموسی علیه السلام وإحیاءِ المَوتی لِعیسَی بنِ مَریَمَ علیه السلام . (2)

9 / 25یوسُفُ بنُ عَبدِ البِرِّ (3)الاستیعاب :کانَ بَنو اُمَیَّهَ یَنالونَ مِنهُ ویَنقُصونَهُ ، فَما زادَهُ اللّهُ بِذلِکَ إلّا سُمُوّا وعُلُوّا ومَحَبَّهً عِندَ العُلَماءِ . (4)

.

1- .أبو عبد اللّه محمّد بن عمر بن واقد الواقدی المدنی البغدادی : مولی بنی هاشم ، وقیل : مولی بنی سهم بن أسلم . المؤرّخ المشهور ، کان عالما بالمغازی والسیَر والفتوح ، واختلاف الناس فی الحدیث والفقه والأحکام والأخبار . قیل : إنّه شیعی . وُلد سنه 130 ه وتوفّی ببغداد سنه 207 ه (راجع أعیان الشیعه : ج 10 ص 31 ومقدّمه المغازی للواقدی) .
2- .الفهرست لابن الندیم : ص 111 .
3- .أبو عمر یوسف بن عبد اللّه بن محمّد بن عبد البرّ بن عاصم النمری المالکی : صاحب التصانیف . مولده فی سنه 368 ه ، وعاش 95 عاما ، ووفاته سنه 463 ه . وله کتاب التمهید لما فی الموطّأ من المعانی والأسانید والاستیعاب فی أسماء الصحابه وکتاب جامع بیان العلم وفضله وما ینبغی فی روایته وحمله وکتاب الکافی فی مذهب مالک خمسه عشر مجلّدا ... (راجع سیر أعلام النبلاء : ج 18 ص 153 الرقم 85) .
4- .الاستیعاب : ج 3 ص 215 الرقم 1875 .

ص: 203



9 / 24 واقِدی

9 / 25 یوسف بن عبد البَرّ

9 / 24واقِدی (1)الفهرست درباره اخبار واقدی : وی همان کسی است که روایت کرده است که : علی علیه السلام از معجزه های پیامبر صلی الله علیه و آله است، چون عصا برای موسی علیه السلام ، و چون زنده کردن مرده ها برای عیسی بن مریم علیهماالسلام .

9 / 25یوسف بن عبد البَرّ (2)الاستیعاب :بنی امیّه به علی علیه السلام ایراد می گرفتند و بر او عیب شماری می کردند ؛ ولی خداوند به این کار ، چیزی جز بزرگی ، علوّ درجه و دوستی در نزد دانشوران، برای او نمی افزود.

.

1- .ابو عبد اللّه محمد بن عمر واقدی مدنی بغدادی ، رئیس بنی هاشم بود و گفته شده که رئیس بنی سهم بن اسلم بوده است. او مورّخی مشهور بود و به تاریخ جنگ و سیر و فتوحات و اختلاف مردم در حدیث ، فقه و احکام و اخبار ، آگاه بود. گفته شده که وی شیعه بود. او در سال 130 ق ، به دنیا آمد و در سال 207 ق ، در بغداد درگذشت (ر. ک : أعیان الشیعه : ج 10 ص 31 ، مقدمه المغازی ، واقدی) .
2- .ابو عمر یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البرّ بن عاصم نمری مالکی ، نویسنده آثار بسیار است. وی در سال 368 ق ، به دنیا آمد و 95 سال زندگی کرد و در سال 463 ق ، درگذشت ، از جمله کتاب هایش : التهمید لما فی الموطّأ من المعانی والأسانید ، الاستیعاب فی أسماء الصحابه ، جامع بیان العلم و فضله و ما ینبغی فی روایته وحمله ، والکافی فی مذهب مالک (در پانزده جلد) است (ر . ک : سیر أعلام النبلاء: ج 18 ص 153 ش85) .

ص: 204

الفصل العاشر : علیّ عن لسان الشعراءبحث حول علیّ فی الشعر العربیالشعر من أروع ما أبدعه الفکر الجمالی لدی الإنسان . وهو من الوسائل المهمّه لتخلید الأفکار ، والأحداث ، والقیم ، ویعدّ أهمّ عامل لبثّ الأفکار والتعالیم . الشعر یهیّج العواطف ، ویثیر دفائن العقول . وقد تولّد القصائد المطوّله والمقطوعات الشعریّه ملحمه و هیاجاً و جلبهً فی المجتمع الإنسانی . وکان الشعراء علی مرّ التاریخ أهمّ المنادین بالقیم ، والموسّعین لنطاق الأفکار ، و الموجّهین للعواطف سواءً فیما یُحمد أم فیما یذمّ ... وبهذه الرؤیه نظر أئمّه الدین إلی الشعر ، وجدّوا فی دعوه الشعراء إلی الهدفیّه ، والالتزام ، والرویّه الرفیعه ، والصمود والصلابه ، والاستقامه وإلی مقارعه الرذائل والقبائح و ضروب الظلم وکلّ ما یشین ، والثبات علی طریق بثّ القیم الإنسانیّه والدفاع عن الحقّ . ومن المؤسف أن شهد التاریخ علی تواتر الأیّام استغلال المتسلّطین من أعداء الفضیله لهذا المظهر الجمیل للروح الإنسانیّه استغلالاً سیّئاً ، فألجؤوا الشعراء إلی إنشاء المدائح الذلیله المذلّه الجارحه للعزّ والشمم ، وسجّلوا بهذا إحدی الصفحات السوداء للأدب والثقافه البشریّه . وقد قالَ رسول اللّه صلی الله علیه و آله وهو نبیّ الحرّیه والکرامه الإنسانیّه : «اُحثوا فی وُجوهِ المَدّاحینَ التُّرابَ» (1) . وقالَ أیضا مبیّنا ما فی مدح الجبّارین و الطّغاه من شدّه القبح والوضاعه والحقاره : «إذا مُدِحَ الفاجِرُ اهتَزَّ العَرشُ و غَضِبَ الرَّبُّ» (2) . بید أنّه صلی الله علیه و آله کان من جهه اُخری یثنی علی الشاعر الذی ینشد فی الحقّ ، و یرفع صوته بمکرمه إنسانیّه ؛ و یدعو له ، و یثمّن عمله ، کما أثر عنه صلی الله علیه و آله لمّا سمع أبیاتاً من رائیّه النابغه الجعدی أنّه دعا له قائلاً : «لا یَفضُضِ اللّهُ فاکَ ...» (3) . وکان هناک شعراء منذ قدیم الأیّام لم یطیقوا مدح الظلم والولاء له ، ولم یَرُقْهم الثناء علی الظالمین ، بل کانوا ینشدون ملاحم المجد والعظمه و البهاء ، و یشیدون بالجمال والنور وصانعیه ، وکان دأبهم التواضع لوهج شمس الحقیقه المتألّقه . و هکذا کان منهم من وقف أمام القمّه الشاهقه لشخصیّه مولی الموحّدین و أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام ، ومدحوا ذلک الطود الأشمّ ، الفیّاض بالمکارم ، الذی تستمدّ منه وجودها جمیع القیم الإنسانیّه الربّانیّه الرفیعه ، وسطّروا فی کلماتهم معالی ذلک الإنسان العظیم ، وشجاعته ، وشهامته ، واستبساله ، وعشقه ، وولهه فی اللّه تعالی ، وقدّموها لجمیع الأجیال و الأعصار . إنّ ما تطرّق إلیه الشعراء من أوصاف إمام المحقّین و دلیل الأبرار ؛ من ضروب تعظیمه ، و بیان أبعاد شخصیّته ، ممّا یثیر الحماسه و الهیاج . و من مظاهر هذا التعظیم والتبجیل ذکر واقعه «غدیرخمّ» العظیمه منذ لحظاتها الاُولی ، إذ قام حسّان بن ثابت ، و أنشد یقول : یُنادیهِمُ یَومَ الغَدیرِ نَبِیُّهُم بِخُمٍّ، و أسمِع بِالرَّسولِ مُنادِیا و إلی یومنا هذا خلّد الشعراء ذلک «الإبلاغ» العظیم فی مئات القصائد و المقطوعات . ونذکر فی هذا الفصل غیضاً من فیض، وقطرهً من بحر ذلک الثناء و التعظیم، والمظاهر الرفیعه للإبداعات الفنّیه للاُدباء و الشعراء ؛ الطافح شعرهم بالمشاعر الفیّاضه فی مدح مولی الموحّدین أمیر المؤمنین علیه السلام . وتمتدّ هذه المدائح القیّمه من القرن الأوّل حتی قرننا هذا ، مع تأکیدنا المتکرّر أنّ هذه المدائح مختارات علی قدر ما یفسح به المجال ، و إلّا فمن الواضح أنّها لو جمعت لبلغت مجلّدات من الکتب .

.

1- .الأمالی للصدوق : ص 512 ح 707 ، بحار الأنوار : ج 73 ص 294 ح 1 و ج 76 ص 331 .
2- .تحف العقول : ص 46 ، بحار الأنوار : ج 77 ص 152 ح 84 .
3- .الغیبه للطوسی : ص 119 .