گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد نهم
10 / 26 رودکی



10 / 27 ابو القاسم فردوسی

10 / 26رودکی (1)1 . رودکی سمرقندی در بیتی چنین می گوید : کسی را که باشد به دل ، مِهر حیدر شود سرخ رو در دو گیتی بهْ آور . (2)

10 / 27ابو القاسم فردوسی (3)2 . حکیم ابو القاسم فردوسی ، بزرگ ترین حماسه سرای زبان فارسی ، می گوید: مرا غمز کردند کان پر سخن به مهر نبی و علی شد کهن که فردوسی طوسیِ پاک جفت نه این نامه بر نام محمود گفت به نام نبی و علی گفته ام گهرهای معنا، بسی سفته ام. (4)

.

1- .ابو عبد اللّه جعفر بن محمّد بن حکیم بن عبد الرحمان بن آدم رودکی سمرقندی ، به سال 329 ق ، در رودک وفات یافت . رودکی به مدح آل سامان و بویژه نصر بن احمد بن اسماعیل پرداخته است . حدّاقلِ اشعار وی را صد هزار بیت تخمین زده اند ؛ امّا اکنون از آن همه اشعار ، جز چند قطعه و قصیده و ابیاتی پراکنده ، در دست نیست .
2- .دیوان رودکی سمرقندی (بر اساس نسخه سعید نفیسی ، تهران ، انتشارات نگاه ، 1373ش) : ص 86 .
3- .حکیم ابو القاسم فردوسی طوسی ، بزرگ ترین حماسه سرای تاریخ ایران ، در سال 329 ق ، در طوس به دنیا آمد و در سال 411 ق ، درگذشت . بنا به گزارش نظامی عروضی ، از دفن کردن جنازه وی در گورستان به اتّهام رافضی بودن ، ممانعت کردند و به ناچار ، وی را در باغی در کنار دروازه شهر ، دفن کردند که اکنون ، آرامگاه وی ، مورد توجّه علاقه مندان و زائران آن شاعر نام آور است .
4- .شاه نامه فردوسی (تصحیح ژول مول ، تهران : کتاب های جیبی ، 1367 ش) : ص 99 100 (دیباچه) .

ص: 296

3 . و نیز گوید : چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی خداوندِ امر و خداوندِ نهی که من شهر علمم ، علیّم در است درست این سخن ، گفتِ پیغمبر است به مردی نباشد چو تو آدمی چنین گفت پیغمبر هاشمی گواهی دهم کاین سخن ، راز اوست تو گویی دو گوشم بر آواز اوست منم بنده اهل بیت و نبی ستاینده خاک پایِ وصی خودْ آن روز نامم به گیتی مباد که من نام حیدر ندارم به یاد بدین زادم و هم بدین بگذرم چنان دان که خاک پیِ حیدرم زمانه زبون گشتی و روزگار که حیدر زدی دست بر ذوالفقار نیامد به گیتی چو حیدر سوار که دیندار عالم بدان نامدار جهان آفرین تا جهان آفرید دلیری چو حیدر نیامد پدید حکیم ، این جهان را چو دریا نهاد برانگیخته موج او تندباد چو هفتاد کشتی بر او ساخته همه بادبان ها برافراخته یکی پهنْ کشتی به سانِ عروس بیاراسته همچو چشمِ خروس محمّد بر او اندرون با علی همان اهل بیت نبی و وصی خردمند کز دور ، دریا بدید کرانه نه پیدا و بُن ناپدید بدانست کو موج خواهد زدن کس از موج ، بیرون نخواهد شدن به دل گفت اگر با نبی و وصی شوم غرقه ، دارم دو یار وَفی همانا که باشد مرا دستگیر خداوندِ تاج و لوا و سریر خداوند جوی و می و انگبین همان چشمه شیر و ماء مَعین اگر چشمه داری به دیگر سرای به نزد وصی و نبی گیر جای گرت زین بد آید ، گناه من است چنین است و این ، دین و راه من است دلت گر به راه خطا مایل است تو را دشمن اندر جهان ، خود دل است که آن کس که در دلْش بغض علی است از او زارتر در جهان ، زار کیست؟ نباشد بجز اهرِمَن بد کُنش که یزدان بسوزد به آتش تنش نگر تا به بازی نداری جهان نه برگردی از نیکی همرهان همه نیکی ات باید آغاز کرد چو با نیک نامان بُوی هم نبرد از این در ، سخن ، چند رانم همی همانش کرانه ندانم همی . (1)

.

1- .شاه نامه فردوسی (چاپ عکسی از روی نسخه کتاب خانه ملّی فلورانس ، تهران : بنیاد دائره المعارف اسلامی ، اوّل) : ص 3 4 (مقدّمه) .

ص: 297



10 / 28 کسایی مروزی

10 / 28کسایی مروزی (1)4 . کسایی ، از استادان مسلّم شعر عصر خویش ، سروده است : فهم کن گر مؤمنی فضل امیرالمؤمنین فضل حیدر ، شیر یزدان ، مرتضای پاکْ دین فضل آن کس کز پیمبر بگذری ، فاضل تر اوست فضل آن رُکن مسلمانی ، امام المتقین فضل زَین الأصفیا ، داماد فخر انبیا کافریدش خالقِ خلق آفرین از آفرین ای نواصب ! گر ندانی فضل سرّ ذو الجلال آیت «قُربی» نگه کن و آنِ «أصحاب الیمین» «قُل تعالوا نَدعُ» بر خوان ، ور ندانی گوش دار لعنت یزدان ببین از «نَبْتَهِل» تا «کاذبین» «لا فتی إلّا علی» بر خوان و تفسیرش بدان یا که گفت و یا که داند گفت جز روح الأمین؟ آن نبی ، وز انبیا کس نی به علم ، او را نظیر وین ولی ، وز اولیا کس نی به فضل او را قرین آن چراغ عالم آمد ، وز همه عالم ، بدیع وین امام امّت آمد ، وز همه امّت ، گزین آن قوام علم و حکمت ، چون مبارک پی قوام! وین مُعین دین و دنیا ، وز منازل ، بی مُعین از متابع گشتن او حور یابی با بهشت وز مخالف گشتن او وَیل یابی با انین ای به دست دیو ملعون سال و مَه مانده اسیر تکیه کرده بر گمان ، برگشته از عین الیقین! گر نجات خویش خواهی ، در سفینه ی نوح شو چند باشی چون رهی تو بینوای دل رهین؟ دامن اولاد حیدر گیر و از توفان مترس گردِ کشتی گیر و بنشان این فَزَع اندر پسین گر نیاسایی تو هرگز ، روزه نگشایی به روز وز نماز شب همیدون ریش گردانی جبین بی تولّا بر علی و آل او ، دوزخْ تو راست خوار و بی تسلیمی از تسنیم و از خُلد برین هر کسی کو دل به نقص مرتضی معیوب کرد نیست آن کس بر دل پیغمبر مکّی مکین ای به کرسی بر نشسته ، آیه الکرسی به دست نیش زنبوران نگه کن پیش خوان انگبین گر به تخت و گاه و کرسی غرّه خواهی گشت ، خیز سجده کن کرسیگران را در نگارستان چین سیصد و هفتاد سال از وقت پیغمبر گذشت سیر شد منبر ز نام و خوی تگسین و تگین (2) منبری کآلوده گشت از پای مروان و یزید حقّ صادق کی شناسد و آنِ زین العابدین؟ مرتضی و آل او با ما چه کردند از جفا ما چه خلعت یافتیم از معتصم یا مستعین؟ کان همه مقتول و مسموم اند و مجروح از جهان وین همه میمون و منصورند امیرالفاسقین ای کسایی! هیچ مَندیش از نواصب وز عدو تا چنین گویی مناقب ، دل چرا داری حزین؟ (3)

.

1- .ابو الحسن مجد الدین کسایی مروزی در سال 341 ق ، در مرو به دنیا آمد . سال درگذشت او معلوم نیست . کسایی به مذهب تشیّع ، معتقد بود . وی از استادان مسلّم شعر عصر خویش است و در ابداع مضامین و بیان معانی و توصیفات و ایراد تشبیهات ، مهارتِ بسیار داشت . وی مواعظ و حکمت را در شعر فارسی به کمال رساند . در اواخر عمر ، از مدح خلایق ، روی برگرداند و به سرودن مواعظ و پند روی آورد .
2- .به معنای قهرمان و دلاورند .
3- .کسایی مروزی (تحقیق : محمّد امین ریاحی ، تهران : توس ، 1367 ش) : ص 93 .

ص: 298

. .


ص: 299

. .


ص: 300



قرن پنجم

10 / 29 ناصر خسرو قبادیانی

قرن پنجم10 / 29ناصر خسرو قبادیانی (1)5 . او از شاعران بزرگ قصیده سراست و می گوید : شرفِ مرد به هنگام ، پدید آید از او چون پدید آمد تشریف علی ، روز غدیر بر سر خلق ، مر او را چو وصی کرد نبی این ، به اندوه درافتاد از او ، آن به زَحیر حسد آمد همگان را ز چنان کار از او بِرَمیدند و رمیده شود از شیر ، حمیر او سزاید که وصی بود نبی را در خلق که برادرْش بُد و بِنْ عم و داماد و وزیر . و در ادامه می سراید : ای که بر خیره همی دعوی بیهوده کنی که فلان بودت از یاران ، دیرینه و پیر شرفِ مرد به علم است ، شرف نیست به سال چه درایی سخن یافه همی خیره به خیر؟ یافت احمد به چهل سال ، مکانی که نیافت به نود سال براهیم از آن ، عُشر عشیر علی آن یافت ز تشریف که در روز غدیر شد چو خورشید درخشنده در آفاق ، شهیر . (2)

.

1- .حکیم ابو معین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی مروزی ، ملقّب و متخلّص به «حجّت» از شاعران قوی طبع و از قصیده سرایان گران قدر زبان فارسی است . او در ذی قعده سال 394 ق مطابق با تیر یا مرداد 382 ش در قبادیان از نواحی بلخ ، در خانواده ای محترم پا به دنیا گذاشت . در علوم عقلی و نقلی زمان خود ، تبحّر یافت ، به دربار سلطان محمود غزنوی و پسرش مسعود غزنوی تقرّب جُست و پس از مدّتی ، تحوّل درونی یافت و به سیر آفاق و انفس پرداخت . او در سال 437ق ، عازم مکّه شد که سفرش هفت سال طول کشید و به چندین کشور مسافرت کرد . سه سال در مصر ماند و به طریقه فاطمیان پیوست و به رتبه حجّتی رسید . او برای تبلیغ به خراسان برگشت و مردم را به مذهب تشیعّ اسماعیلی فرا خواند . ناصر خسرو پس از فرار از بلخ و مسافرت های متعدّد ، در یُمگان در سال 481ق ، وفات یافت و در همان جا دفن شد . از وی آثار بسیاری مانده است .
2- .دیوان ناصر خسرو (تصحیح : سید نصراللّه تقوی ، تهران : امیر کبیر ، 1348ش) : ص 194196 .

ص: 301



قرن ششم

10 / 30 سنایی غزنوی

قرن ششم10 / 30سنایی غزنوی (1)6 . شاعر سالک ، سنایی غزنویی ، می سراید : کار عاقل نیست در دل ، مِهر دلبر داشتن جان نگین مُهر مِهر شاخِ بی برداشتن از پیِ سنگین دلِ نامهربانی روز و شب بر رُخ چون زر ، نثار گنج گوهر داشتن چون نگردی گِرد معشوقی که روز وصل او بر تو زیبد شمع مجلس ، مِهر انور داشتن؟ هر که چون کَرکَس به مرداری فرو آورد سر کی تواند همچو طوطی طَبعِ شکّر داشتن؟ رایت همّت ز ساق عرش بر باید فراشت تا توان افلاک زیر سایه پَر داشتن تا دل عیسیّ مریم باشد اندر بند تو کی روا باشد دل اندر سُمّ هر خر داشتن؟! یوسف مصری نشسته با تو اندر انجمن زشت باشد چشم را در نقش آزر داشتن احمد مُرسَل نشسته کی روا دارد خِرَد دل اسیر سیرت بوجهل کافر داشتن؟ بحر پُر کشتی است ، لیکن جمله در گرداب خوف بی سفینه ی نوح نتوان چشمِ معبر داشتن من سلامتْ خانه نوح نبی بنمایمت تا توانی خویشتن را ایمن از شر داشتن شو مدینه ی علم را درجوی و پس در وی خرام تا کی آخر خویشتن چون حلقه بر در داشتن؟ چون همی دانی که شهر علم را حیدر در است خوب نَبوَد جز که حیدر میر و مِهتر داشتن کی روا باشد به ناموس و حِیَل در راه دین دیو را بر مسند قاضیّ اکبر داشتن؟ از تو خود چون می پسندد عقل نابینای تو پارگین را قابل تسنیم و کوثر داشتن؟ مر مرا باری نکو ناید ز روی اعتقاد حقّ حیدر بُردن و دین پیمبر داشتن آن که او را بر سرِ حیدر همی خوانی امیر کافرم گر می تواند کفش قنبر داشتن تا سلیمان وار باشد حیدر اندر صدر مُلک زشت باشد دیو را بر تارک ، افسر داشتن گر همی خواهی که چون مُهرت بود مِهرت قبول مِهر حیدر بایدت با جان برابر داشتن جز کتاب اللّه و عترت ز احمد مُرسل نمانْد یادگاری کان توان تا روز محشر داشتن از گذشت مصطفای مجتبی ، جز مرتضی عالم دین را نیارد کس مُعَمّر داشتن از پیِ سلطان دین ، پس چون روا داری همی جز علی و عترتش محراب و منبر داشتن؟ هشت بستان را کجا هرگز توانی یافتن جز به حبّ حیدر و شبیر و شبّر داشتن؟ علم دین را تا بیابی ، چشم دل را عقل ساز تا نباید حاجتت بر روی مِعجر داشتن تا تو را جاهل شمارد عقل ، سودت کی کند مذهب سلمان و صدق و زهد بوذر داشتن؟ علم چبْوَد؟ فرقْ دانستن حقی از باطلی نی کتاب زرق شیطان جمله از برداشتن ای سنایی! وا رَهان خود را که نازبیا بُوَد دایه را بر شیرخواره مِهر مادر داشتن بندگی کن آل یاسین را به جان تا روز حشر همچو بی دینان نباید رویْ اصفر داشتن زیور دیوان خود ساز این مناقب را از آنک چاره نَبْوَد نوعروسان را ز زیور داشتن . (2)

.

1- .حکیم ابو المجد مجدود بن آدم سنایی ، در اواسط یا اوایل نیمه دوم قرن پنجم هجری در غزنین به دنیا آمد و نخست به دربار غزنویان رفت ؛ ولی بعدها واله و شیدا شد و دست از جهان و جهانیان شست و به شهرهای بلخ ، سرخس ، هرات و نیشابور سفر کرد و سپس در حدود 518 ق ، به غزنین برگشت . درباره سال وفات وی اختلاف است و بنا به قول تقی الدین کاشی در سال 545 ق ، در غزنین درگذشت . آثار به جای مانده وی ، حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه ، سیر العباد إلی المعاد ، طریق التحقیق و کارنامه بلخ است. همچنین مثنوی هایی به نام عشق نامه ، عقل نامه و تجربه العلم از وی باقی مانده است .
2- .دیوان سنایی غزنوی (به سعی و اهتمام : سیّد محمّدتقی مدرّس رضوی ، تهران : انتشارات سنایی ، 1354 ش) : ص 467 (نقل به اختصار) .

ص: 302

. .


ص: 303

. .


ص: 304

. .


ص: 305



10 / 31 قوامی رازی

10 / 31قوامی رازی (1)7 . شرف الشعرا ، قوامی رازی می گوید : چو صاحبْ شریعت پس از کردگار ثناگوی بر صاحبِ ذوالفقار سپهدار اسلام ، شیر خدای امیر عرب ، سیّد بردبار گزارنده در یاریِ شرع ، تیغ برآرنده از بت پرستان دَمار ستاننده از پهلوانان روان گشاینده در نصرت دین ، حصار ولی نعمت اهل دین از رسول ولی عهدِ پیغمبرِ کردگار نخورده نبیذ و نجُسته سماع نکرده زِنا و ندیده قمار مُعلّی ز نسبت ، معرّی ز عیب بری از خطا و برون از عوار زتقواش حلّه ، ز پرهیز تاج ز عصمت ردا ، وز طهارت اِزار فروهشته از علم ، بُرقع به روی نبوده چو جاهل خلیع العذار مبارز چو روباه گم راه بود ز شمشیر آن شیر ، در کارزار اگر کارزار علی نیستی شدی اهل اسلام را کار ، زار سپر بود در پیش دین ، تیغ او همی کرد در راه حق ، جان سپار به مردی حدیث علی گو ، مگوی که رستم چه کرده است و اسفندیار چو گویی به علم علی بود کس خِرَد گوید : از روی او شرم دار سرافراز از اصحاب ، وز اهل بیت همی کن ز هر یک جدا افتخار ولیکن یقین دان که فاضل تر است محمّد ز پنج و علی از چهار علی چون محمّد نگویم که هست رهی ، چون بود چون خداوندگار؟ ولی گویم از اُمّتش بهتر است یکی مرد باشد فزون از هزار ز بعد علی یازده سیّدند به میدان دین در ، ز عصمت سوار همه پاک و معصوم و نص از خدای پیمبرْ وقار و فرشته شعار ز جدّ و پدر یافته علم دین نه از روزگار و نه ز آموزگار یکی مانده زیشان نهان در جهان جهانی از او مانده در انتظار . (2)

.

1- .بدر الدین ، شرف الشعرا ، قوامی رازی ، از شاعران معروف شیعی مذهب قرن ششم هجری است که در خدمت خاندان های بزرگ شیعی عراق بود . از وی علاوه بر مناقب و مراثی خاندان رسالت که بدان شهرت داشت ، قصایدی در مدح ، زهد و وعظ باقی مانده است . غزل های عاشقانه و شیرین وی در بین معاصرانش مورد توجّه بود . تاریخ تولّد وی معلوم نیست و درگذشتش در دهه پنجم قرن ششم (بین 550 تا 560 ق) اتّفاق افتاده است .
2- .دیوان قوامی رازی (تصحیح : میر جلال الدین محدّث اُرمَوی ، 1334ش ، اوّل) : ص 141 144 .

ص: 306



10 / 32 سوزنی سمرقندی

10 / 32سوزنی سمرقندی (1)8 . سوزنی سمرقندی ، چنین می سراید : نگر که دست که بگرفت مصطفی به غدیر که را امام هُدی خواند و فخر و زین و هُمام مرا امام هم از جایگه ، وصیّ خداست ز جایگاه نبی ، مر تو را امام کدام؟ امام ، آن که خدای بزرگ ، روز غدیر به فضل کرد به نزدیک مصطفی پیغام . (2)

.

1- .شمس الدین محمّد بن علی سمرقندی ، در آغاز جوانی برای تحصیل علم به بخارا رفت . وی معاصر ارسلان خان از شاهان آل افراسیاب بود . وی شاعری هجوگوی بود . می گویند که در اواخر عمر ، از هجو ، دست شست و توبه کرد . وی در سال 569 ق ، درگذشت .
2- .به نقل از : جهش ها ، محمّدرضا حکیمی (تهران : دفتر نشر فرهنگ اسلامی ، 1366ش ، ششم) : ص 108 109 .

ص: 307



10 / 33 عطّار نیشابوری

10 / 33عطّار نیشابوری (1)9 . عطّار نیشابوری ، در شأن علی علیه السلام می گوید: رونقی کان دین پیغمبر گرفت از امیر مؤمنان حیدر گرفت چون امیر نَحل ، شیر فَحل شد ز آهن او سنگ ، مومِ نحل شد میر نحل از دست و جان خویش بود زآن که علمش نوش و تیغش نیش بود گفت : اگر در رویم آید صد سپاه کس نبیند پشت من در حربگاه . . . «لا فتی إلّا علی»ش از مصطفی است وز خداوند جهانش «هل أتی» است از دو دستش «لا فتی» آمد پدید وز سه قرصش «هل أتی» آمد پدید آن سه قرص او چو بیرون شد به راه سرنگون آمد دو قرص مِهر و ماه چون نبی موسی ، علی هارون بُود گر برادرشان نگویی ، چون بود؟ . . . او چو قلب آل یاسین آمده است قلب قرآن ، «یا»و«سین»، زین آمده است قلب قرآن ، قلب پُر قرآن اوست «والِ مَن والاه» ، اندر شأن اوست . (2)

10 . وی در جای دیگر می سراید : خواجه حق ، پیشوای راستین کانِ علم و بحر حلم و قطب دین ساقی کوثر ، امام رهنما ابن عمّ مصطفی ، شیر خدا مرتضای مجتبی ، جفت بتول خواجه معصوم و داماد رسول در بیان رهنمونی آمده صاحب سرّ «سَلونی» آمده مقتدای دین به استحقاق ، اوست مفتی مطلق ، علی الإطلاق ، اوست چون علی از عین های حق،یکی است عقل را در بینش او کی شکی است؟ هم ز «أقضاکم» علی جان آگه است هم علی مَمسوس فی ذات اللّه است از دمِ عیسی چو مرده زنده خاست او به دم ، دست بُریده کرد راست گشت اندر کعبه آن صاحب قبول بت شکن بر پشتیِ دوش رسول در ضمیرش بود مکنونات غیب زان برآوردی ید بیضا ز جَیب گر ید بیضا نبودش آشکار کی گرفتی ذوالفقار آن جا قرار؟ گاه در جوش آمدی از کار خویش گه فرو گفتی به چاه ، اسرار خویش در همه آفاق ، همدم می نیافت در درون می گشت ومَحرم می نیافت. 3

.

1- .فرید الدین ابو حامد محمّد بن ابی بکر ابراهیم بن اسحاق عطار نیشابوری ، در سال 540 ق ، در نیشابور به دنیا آمد . وی کار پدر خود (عطّاری) را دنبال می کرد . او مرید مجد الدین بغدادی و رکن الدین اسحاق و قطب الدین حیدر بود. وی چون دیگر عارفان به سفر پرداخت و از ماوراء النهر تا مکّه ، بسیاری از مشایخ را زیارت کرد و در سال 618 ق ، به دست مغولی کافر ، کشته شد . از آثار وی است : تذکره الأولیاء ، دیوان اشعار ، منطق الطیر ، اسرار نامه ، الهی نامه و مصیبت نامه .
2- .مصیبت نامه (تصحیح : نورانی وصال ، تهران : زوّار ، 1356 ش) : ص 34 36 .

ص: 308

. .


ص: