گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد نهم
قرن هفتم



10 / 34 نظامی گنجوی

10 / 35 جلال الدین مولوی

قرن هفتم10 / 34نظامی گنجوی (1)11 . نظامی گنجوی می سراید : ز بعد معرفتِ کردگار لم یزلی نبی شناسم و آن گه علی و آل علی خداست آن که تعقّل نمودن کُنهش بُرون نهاده قدم از حدود محتملی نبی است آن که بُود در مدارس تحقیق بری کتاب کمالش ز نکته جدلی علی است آن که گدازد ز برق لمعه تیغ حسود را ، که کند نقد بوتراب علی . (2)

10 / 35جلال الدین مولوی (3)12 . مولانا ، از عرفا و شعرای نامدار قرن هفتم ، می سراید : از علی آموز اخلاص عمل شیر حق را دان منزّه از دَغَل در غزا بر پهلوانی دست یافت زود شمشیری برآورد و شتافت او خَدو انداخت بر روی علی افتخار هر نبی و هر ولی او خَدو انداخت بر رویی که ماه سجده آرد پیش او در سجده گاه در زمان ، انداخت شمشیر آن علی کرد او اندر غزایش کاهلی گشت حیران آن مبارز زین عمل از نمودنْ عفو و رحمِ بی محل گفت : بر من تیغ تیز افراشتی از چه افکندی ، مرا بگذاشتی؟ آن ، چه دیدی بهتر از پیکار من تا شدی تو سست در اِشکار من؟ آن ، چه دیدی که چنین خشمت نشست تا چنین برقی نمود و باز جَست؟ ای علی که جمله عقل و دیده ای! شمّه ای وا گو از آنچه دیده ای تیغ حلمت جان ما را چاک کرد آب علمت خاک ما را پاک کرد باز گو دانم که این اسرار هوست زان که بی شمشیرْ کشتن ، کار اوست صانع بی آلت و بی جارحه واهب این هدیه های رایحه صد هزاران می چشاند روح را که خبر نبْوَد دهان را ، ای فتی! صد هزاران روح بخشد هوش را که خبر نبْوَد دو چشم و گوش را باز گو ، ای بازِ عرش خوش شکار تا چه دیدی این زمان از کردگار چشم تو ادراک غیب آموخته چشم های حاضران بر دوخته راز بگشا ، ای علی مرتضی ای پس سوء القضا ، حُسن القضا یا تو وا گو آنچه عقلت یافته است یا بگویم آنچه بر من تافته است از تو بر من تافت ، چون داری نهان می فشانی نور ، چون مَه ، بی زبان از تو بر من تافت ، پنهان چون کنی بی زبان ، چون ماه ، پرتو می زنی لیک اگر در گفت آید قرصِ ماه شبْروان را زودتر آرد به راه چون تو بابی آن مدینه ی علم را چون شعاعی آفتاب حلم را باز باش ای باب بر جویای باب تا رسد از تو قشور اندر لُباب باز باش ای باب رحمت تا ابد بارگاه ما «لهُ کفوا أحد» هر هوا و ذرّه ای خود منظری است ناگشاده کی بُود ، آن جا دری است تا بنگشاید دری را دیده بان در درون هرگز نگنجد این گمان چون گشاده شد دری ، حیران شود مرغ امید و طمع ، پرّان شود پس بگفت آن نو مسلمانِ ولی از سر مستی و لذّت با علی که : بفرما یا امیر المؤمنین تا بجنبد جان به تن در ، چون جنین باز گو ، ای بازِ پر افروخته با شَه و با ساعدش آموخته باز گو ، ای بازِ عنقا گیر شاه ای سپاه اِشکَن به خود ، نی با سپاه امّت وحدی یکی و صد هزار باز گو ، ای بنده بازت را شکار در محلّ قهر ، این رحمت ز چیست؟ اژدها را دست دادن ، راه کیست؟ گفت : من تیغ از پی حق می زنم بنده حقّم ، نه مأمور تنم شیر حقّم ، نیستم شیر هوا فعل من بر دین من باشد گوا من چو تیغم وان زننده ی آفتاب «ما رمیتَ إذ رمیتَ» در حِراب رخت خود را من ز رَه برداشتم غیر حق را من عدم انگاشتم من چو تیغم پُر گهرهای وصال زنده گردانم نه کشته در قتال سایه ام من ، کدخدایم آفتاب حاجبم من ، نیستم او را حجاب خون نیوشد گوهر تیغ مرا باد از جا کی برد میغ مرا؟ کَه نِیَم ، کوهم ز صبر و حلم و داد کوه را کی در رُباید تندباد؟ آن که از بادی رود از جا ، خسی است زان که باد ناموافق ، خود بسی است باد خشم و باد شهوت ، باد آز بُرد او را که نبود اهل نیاز باد کبر و باد عُجب و باد حلم بُرد او را که نبود از اهل علم کوهم و هستیّ من بنیاد اوست ور شوم چون کاه ، بادم باد اوست جز به یاد او نجنبد میل من نیست جز عشق اَحَد ، سرخیل من خشم ، بر شاهان شه و ما را غلام خشم را من بسته ام زیر لگام تیغ حلمم گردن خشمم زده است خشم حق بر من چون رحمت آمده است غرق نورم ، گر چه سقفم شد خراب روضه گشتم ، گرچه هستم بوتراب چون در آمد علّتی اندر غزا تیغ را دیدم نهان کردن سزا تا «أحبّ للّه » آید نام من تا که «أبغض للّه » آید کام من تا که «أعطی للّه » آید جود من تا که «أمسک للّه » آید بود من بخل من للّه ، عطا للّه و بس جمله للّه ام ، نِیَم من آنِ کس و آنچه للّه می کنم ، تقلید نیست نیست تخییل و گمان ، جز دیدنی است ز اجتهاد و از تحرّی رَسته ام آستین بر دامن حق بسته ام گر همی پرّم ، همی بینم مَطار ور همی گردم ، همی بینم مدار ور کشم باری ، بدانم تا کجا ماهم و خورشید ، پیشم پیشوا بیش از این با خلق گفتن ، روی نیست بحر را گنجایی اندر جوی نیست . (4)

.

1- .جمال الدین ابو محمّد الیاس بن یوسف بن زکی بن مؤیّد ، معروف به حکیم نظامی گنجوی ، در حدود سال 530 ق ، از مادری کُرد نژاد در گنجه به دنیا آمد . وی هیچ سفری انجام نداد . او از استادان مسلّم شعر و زبان فارسی است و از او دیوان قصاید و غزلیات و مثنوی های مخزن الأسرار ، خسرو و شیرین و لیلی و مجنون به جای مانده است . در سال وفات وی اختلاف است و به احتمال بسیار زیاد در سال 614 ق ، درگذشته است .
2- .دیوان قصاید و غزلیات ، نظامی گنجوی : ص 349 ، به کوشش سعید نفیسی .
3- .جلال الدین محمّد بن بهاء الدین محمّد ، مشهور به مولانا و مولوی ، در سال 604 ق ، در بلخ به دنیا آمد . وی همراه پدرش به درخواست سلطان علاء الدین کیقباد به قونیه رفت و در سال 642 ق ، با شمس الدین محمّد تبریزی آشنا شد و شیفته وی گشت . پس از مفقود شدن شمس در سال 645 ق ، وی پریشان خاطر شد و آثاری عرفانی از خود به جای گذاشت . مولانا در سال 672 ق ، درگذشت . آثار وی عبارت اند از : مثنوی معنوی (در شش دفتر) ، دیوان شمس ، فیه ما فیه ، مجالس سبعه و مکاتیب .
4- .مثنوی معنوی (نسخه نیکلسون ، نشر پوریا ، 1373 ش ، اوّل) : ج3 ، دفتر ششم ، ص535 .

ص: 310

. .


ص: 311

. .


ص: 312

. .


ص: 313



10 / 36 بابا افضل کاشانی

10 / 37 سعدی شیرازی

10 / 36بابا افضل کاشانی (1)13 . بابا افضل کاشانی در شأن مولا می گوید : افضل! چو زِ علم و فضل،آگاه ، علی است در مسند عرفان ازل ، شاه ، علی است از بعد نبی ، امام خلقِ دو جهان باللّه علی است ، ثمّ باللّه ، علی است . (2)

10 / 37سعدی شیرازی (3)14 . شیخ اجل سعدی شیرازی می گوید : کس را چه زور و زَهره که وصف علی کند؟ جبّار در مناقب او گفت : «هل أتی» زور آزمای قلعه خیبر که بند او در یکدگر شکست به بازوی «لا فتی» مردی که در مَصاف، زِرِه، پیش بسته بود تا پیش دشمنان نکند پشت بر غزا شیر خدا و صَفدر میدان و بحر جود جانبخش در نماز و جهان سوز در وغا دیباچه مروّت و دیوان معرفت لشکرکش فتوّت و سردار اتقیا فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی. (4)

.

1- .افضل الدین محمّد بن حسین مَرَقی کاشانی ، معروف به بابا افضل ، از حکیمان و ادیبان قرن هفتم و اهل مَرَق از توابع کاشان است. وی تألیفات بسیار دارد که از جمله آنهاست: جاودان نامه ، ترجمه رساله نفس ارسطو ، المفید للمستفید ، ره انجام نامه ، انشاء نامه ، رساله عرض ، و رساله در منطق . وی در سال 664 ق ، درگذشت .
2- .دیوان بابا افضل (تصحیح : مصطفی فیضی و دیگران ، کتابفروشی زوّار ، 1363 ش، اوّل) : ص 17 .
3- .مشرف الدین مصلح بن عبد اللّه سعدی شیرازی ، در حدود 616 ق ، در شیراز متولّد شد . وی سی تا چهل سال از عمر خود را در سفر گذراند و پس از آرامشی که در شیراز برقرار شد ، به آن جا برگشت و به تصنیف آثار خود پرداخت. او در اشعار خود ، اتابک ابوبکر بن سعد بن زنگی و پسرش سعد بن ابو بکر را مدح کرد و تخلّص خود را از وی گرفت. آثار سعدی عبارت اند از : بوستان ، گلستان ، قصاید و ملمّعات ، رباعیات و ترجیعات که در کلّیات سعدی گردآوری و چاپ شده است .
4- .کلیات سعدی (تصحیح : محمّد علی فروغی ، کتابفروشی علمی ، بی تا) : ص 429 430 .

قرن هشتم

10 / 38 شاه نعمه اللّه ولی

قرن هشتم10 / 38شاه نعمه اللّه ولی (1)15 . شاه نعمه اللّه ، شاعر عارف ، می گوید : آن امیرالمؤمنین ، یعنی علی وان امام المتّقین ، یعنی علی آفتاب آسمان «لا فتی» نور ربّ العالمین ، یعنی علی شاه مردان ، پادشاه مُلک دین سرور خُلد برین ، یعنی علی نام او روح القدس از بهر نام می نویسد بر جبین ، یعنی علی گر امامی بایدت معصوم و پاک می طلب شاهی چنین ، یعنی علی گر محمّد هست ختم انبیا گشته بر خاتم نگین ، یعنی علی ساقی کوثر ، امام اِنس و جان مصطفی را جانشین ، یعنی علی فتح و نصرت داشت در روز غزا بر یسار و بر یمین ، یعنی علی پیشوایی گر گزینی ، ای عزیز! این چنین شاهی گزین ، یعنی علی مخزن الأسرار اسمای اله نفْس خیرالمرسلین ، یعنی علی بود با سرّ نبوت روز و شب رازدار و هم قرین ، یعنی علی دین و دنیا رونقی دارد که هست کارساز آن و این ، یعنی علی این نصیحت بشنو از من ، یاد دار دائما می گو همین ، یعنی علی ناز دارد بر جمیع اولیا آن ولیّ نازنین ، یعنی علی صورتش در «طا»و«ها» می جو که هست معنی اش در «یا»و«سین»،یعنی علی دست بُرده از یدِ بیضا به روز معجزه در آستین ، یعنی علی معنی علم لدنّی بی خلاف عالِم لوح مبین ، یعنی علی در ولایت ، اوّلینِ اولیا در خلافت ، آخرین ، یعنی علی «نعمه اللّه » خوشه چین خرمنش دلنواز خوشه چین ، یعنی علی . (2)

.

1- .میر نور الدین نعمه اللّه بن میر عبد اللّه ، از مشایخ بزرگ صوفیّه است که در سال 731 ق ، در حلب ، متولّد شد . او در 24 سالگی به زیارت مکّه رفت و هفت سال در آن جا اقامت ورزید . وی بخشی از عمرش را در سمرقند ، هرات و یزد گذراند و سرانجام در ماهان ، مقیم گشت و همان جا درگذشت. اشعارش اغلب در وحدت وجود است و حدود چهارده هزار بیت از وی باقی مانده است . وی در سال 834 ق ، درگذشت .
2- .دیوان شاه نعمه اللّه ولی (به سعی : جواد نوربخش ، تهران : انتشارت خانقاه نعمه اللهی ، 1361 ش) : ص 762 .

ص: 315

. .


ص: 316



10 / 39 ابن یمین فَرْیومدی

10 / 39ابن یمین فَرْیومدی (1)16 . ابن یمین می گوید: مقتدای اهل عالم چون گذشت از مصطفی ابن عمّ مصطفی را دان علیّ مرتضی آن علی اسم و مسمّا کز عُلوّ مرتبت اوج گردون با جنابش ارض باشد با سما آن که از مغرب به مشرق کرد رجعت آفتاب تا نماز بی نیاز او نیفتد در قضا وان که می زیبد که روح اللّه زبهرِ افتخار نوبت صیتش زند فوقَ السماوات العُلا اوست مولانا به فرمانی که از حق ، ناطق است چون توان منکر شدن در شأن او «مَنْ کُنْت» را؟ بر جهان ، جاهش سرادُق می کشد خورشیدوار وز تواضع ، او به زیر سایبانی از عبا خسرو سیّاره بر شیر فلک بوده سوار چون به دُلدُل برنشستی مرتضی روز دَغا جز به قوّت های روحانی کجا ممکن شدی در ز خیبر کَندن و برهم دریدن اژدها؟ زان کرامت ها که ایزد کرد و خواهد کرد نیز با علی اکنون بشارت می رساند «هل أتی» بهرِ اثبات امامت گر بُود قاضیّ عدل علم و جود و عفّت و مردیش بس باشد گُوا گر نکردی در نبوّت را نبی اللّه مُهر مُرسَلی بودی علی افضل ز کلّ انبیا آن که در حین صَلات از مال خود دادی زکات جز علی را کس نمی دانم به نصّ «إنّما» آنچه او را از فضایل هست از اقرانش مجوی جهل باشد جُستن انسانیت از مردم گیا کی رسیدش ار نبودی افضلیت وصف او از «سَلونی» دَم زدن در بارگاه مصطفی؟ رهنمایی جوی از وی کاو شناسد راه را چون نبُرد این ره کسی هرگز به سر بی رهنما ترک افضل بهرِ مفضول از فضول نفْس دان در طریق حق مکن جز نور عصمت ، پیشوا وان ندانم هیچ کس را از نبی چون بگذری جز علیّ مرتضی را پادشاه اولیا در وِلای او نمایم پایداری همچو قطب ور بگرداند فلک بر سر به خونم آسیا من که باشم کِش ثنا گویم، ولی مقصودم آنک از شمار بندگان داند مرا روز جزا کردگارا ! مجرمم ، امّا تو آگاهی که من بنده اویم . چه باشد گر به او بخشی مرا ؟ (2)

.

1- .امیر محمود بن امیر یمین الدوله ظفرایی ، از شاعران قرن هشتم هجری است که در سال 685 ق ، در فریومد خراسان ، متولّد شد . پدرش شاعر بود و از طرف سلطان ابو سعید بهادر ، مستوفی خراسان بود. ابن یمین با علاء الدین محمّد به گرگان رفت . سپس به خراسان و هرات ، سفر کرد و به مدح امرای سربداران و آل کرت پرداخت. دیوان شعر او در زمان اسارتش در جنگ زواره به غارت رفت و وی دوباره آن را گِرد آورد . وی مذهب شیعه داشت و از ذوق عرفانی برخوردار بود . مجموعه اشعارش به پانزده هزار بیت می رسد .
2- .دیوان ابن یمین فریومدی (تصحیح : باستانی راد ، تهران : انتشارات سنایی) : ص 10 12 .

ص: 317

. .


ص: 318



قرن نهم

10 / 40 عبد الرحمان جامی

قرن نهم10 / 40عبد الرحمان جامی (1)17 . جامی می گوید : قَد بَدا مشهدُ مولایَ أنیخوا جَمَلی (2) که مشاهد شد از آن مشهدم انوار جلی رویش آن مظهر صافی است که بر صورت اهل آشکار است در او عکس جمال ازلی چشمم از پرتو رویش به خدا بینا شد جای آن دارد اگر کور شود معتزلی زنده عشق نَمُرده است و نمیرد هرگز لا یزالی بُود این زندگی و لم یَزَلی در جهان نیست متاعی که ندارد بَدَلی خاصه عشق بود منقبت بی بَدَلی دعوی عشق و تولّا مکن ، ای سیرت تو بغض ارباب دل از بی خِردی و دَغَلی مُشک بر جامه زدن ، سود ندارد چندان چون تو در جامه گرفتار به کُند بغلی چون تو را چاشنی شهد محبّت نرسید از شهِ نحل ، چه حاصل ز لباس عسلی جامی از قافله سالار ره عشق تو را گر بپرسند که آن کیست ، علی گوی ، علی . (3)

.

1- .نور الدین عبد الرحمان جامی ، از شاعران معروف قرن نهم است . پدرش نظام الدین دشتی ، منسوب به محلّه دشت اصفهان است که به ولایت جام مسافرت کرد . عبد الرحمان در جام ، متولّد شد و جامی لقب گرفت . وی به مکّه سفر کرد و در بازگشت ، به دمشق ، تبریز و در سال 787 ق ، به هرات رسید . وی آثار بسیاری دارد که از جمله آنهاست : دیوان جامی ، هفت اورنگ ، نقد النصوص ، نفحات الأنس ، لوایح ، لوامع ، شواهد النبوه ، بهارستان ، مناسک حج ، رساله تهلیلیه در علم دین ، تحقیق مذهب صوفیان ، رساله موسیقی ، رساله علم قوافی ، تجنیس الخط ، منشآت ، معمّیات ، الفوائد الضیائیه و تاریخ صوفیان . جامی در سال 897 ق ، درگذشت .
2- .مزار مولایم نمایان شد . شتر مرا رها کنید .
3- .دیوان جامی ، ویراسته هاشم رضی ، انتشارات پیروز .

ص: 319

. .


ص: 320



10 / 41 آذری طوسی

10 / 41آذری طوسی (1)18 . آذری طوسی می سراید: مقتدای خلق ، بعد از انبیا پیداست کیست سرور مردان و شاه اولیا پیداست کیست صاحب تیغ و لوا و ناصر اسلام و دین خویش و پیوند و وصیّ مصطفی پیداست کیست ور به تشریف از کلام اللّه می آری دلیل حُلّه پوش «هل أتی» و «إنّما» پیداست کیست رهروان راه جنّت را از این رحلت سرا کاروان سالار اقلیمِ بقا پیداست کیست ور ز تمکین و سخا و جود می گویی سخن کوه حلم و موج دریای عطا پیداست کیست ور ز قرب حضرت و علم قَدَر رانی سخن وارث گنجینه سرّ قضا پیداست کیست صاحب «لا سیف» بر ارباب دین ، پوشیده نیست قابل تشریف قول «لا فتی» پیداست کیست در حرم همچون خلیل اللّه گشته بت شکن آن که بر دوش نبی بنهاد پا پیداست کیست در مقامی کانبیا و خلق ، درمانده به خود روز محشر ، شافع جرم و خطا پیداست کیست آن که بعد از مصطفی کرد او خلاف اهل بیت دشمن ذریّه خیر النسا پیداست کیست روبهان اند آن که بهرِ جیفه حیلت کرده اند در میان روبهان ، شیر خدا پیداست کیست شرط اُمّت با نبی بُد عهد کردن را وفا بعد از او با اهل بیتش بی وفا پیداست کیست جمله اهل بیت در بندِ سرای دیگرند آری اندر بند این محنت سرا پیداست کیست من محبّ آل عمرانم خلافِ خارجی وندر این دین صادقم ، قلب و دَغا پیداست کیست مؤمنان را غیر از این عالَم ، سرای دیگر است ز اهل عالم بسته این تنگنا پیداست کیست کیست ممدوح تو گفتی؟ گر نمی دانی بدان آفتاب دین ، علیّ مرتضی پیداست کیست صد هزاران مرشد و هادی و پیر و رهبر است زین همه هادی و رهبر ، پیر ما پیداست کیست شهریاران اند اولاد و متابع چون رئیس در حریم شه ، رئیس و رهنما پیداست کیست گر رود این جا بسی دعوی باطل ، باک نیست در شریعت ، قاضی روز جزا پیداست کیست یا امامان! ما شفاعت خواه عزّ و ذلّتیم حامی ما ، روز محشر ، جز شما پیداست کیست دیگران مثل سُهایند و شما بدر منیر هر کجا بدر منیر آید ، سُها پیداست کیست . (2)

.

1- .شیخ فخر الدین ( / نور الدین) حمزه بن عبد الملک بیهقی طوسی ، معاصر اَلُغ بیگ تیموری در سال 784 ق ، در بیهق به دنیا آمد . او چندین بار به هند و مکّه رفت و در سال 866 ق ، دارفانی را وداع گفت و مزارش در اسفراین است . آثار وی عبارت است از : عجائب الدنیا ، سعی الصفا ، طغرای همایون و جواهر الأسرار .
2- .مجالس المؤمنین : ج 2 ص 130131 .

ص: 321

. .


ص: 322



قرن دهم

10 / 42 بابا فَغانی

قرن دهم10 / 42بابا فَغانی (1)19 . بابا فغانی ، شاعر دلسوخته ، می گوید : تا جهانْ بحر و سخنْ گوهر و انسانْ صدف است گوهر بحر سخن ، مِدحت شاه نجف است والی ملک عرب ، سَرور اشراف قریش آن که تشریف قدومش دو جهان را شرف است شمع جمع است چو در گوشه محراب دعاست آفتابی است فروزنده چو در پیش صف است نغمه مهر علی از دل پُر درد شنو کاین نه صوتی است که در زمزمه چنگ و دف است سامع مدح علی باش ، نه افسانه غیر صدف گوهر شهوار ، نه جای خَزَف است . نقد عمری که نه در طاعت او صرف شود گر بود زندگی خضر ، سراسر تلف است هر که گردن کشد از بندگی آل علی فی المثل ، گر پسر نوح بُود ، ناخلف است ای سرافراز که از گرمی روز عَرَصات خلق را سایه الطاف عمیمت کَنَف است حاصل بحر ازل ، گوهر یک دانه اوست صورت انجم و اَشکال فلک ، جوش و کف است قرص خاور ، صدف گوهر اسرار علی است روشن آن گوهر شهوار که اینش صدف است علم او نور شناسایی خورشید بقاست سرّ او آینه «لو کُشِف» و «مَن عَرَف» است نشود منبسط از بوی علی گلشن او حَیَوانی که دلش بسته آب و علف است گر خسی را به ریاست بگزینند خسان نتوان در ره او رفت که قول سَلَف است فارغ از موت و حیاتم به تمنّای علی نی ز موتم حذر و نی ز حیاتم شَعَف است شمع ایوان تو ایمن ز دم باد صباست ماه اقبال تو ایمن ز کسوف و کَلَف است ذکر تسبیح تو مقبول بُود وقت رکوع از کمان ، تیر دعای تو روان بر هدف است بر تو از احمد مختار ، صَلات است و سلام بر تو از مبدأ فیّاض ، درود و تُحَف است قصر اقبال تو جایی است که از رفعت و قدر لمعه شمس و قمر ، پرتو نور غُرَف است سوز گفتار «فغانی» ، دل کوه آبله ساخت این هنوز از جگر سوخته اش تاب و تَف است . (2)

.

1- .بابا فغانی شیرازی ، از شاعران قرن نهم و اوایل قرن دهم و معاصر صفویه است . او در شیراز ، متولّد شد . سپس به هرات رفت و در آن جا به خدمت جامی رسید . وی از هرات به آذربایجان رفت . مدّتی در تبریز ، اقامت کرد و به دربار سلطان یعقوب آق قویونلو تقرّب جُست . پس از فوت سلطان به شیراز بازگشت و سپس به خراسان سفر کرد و عزلت گزید . وی غزل های سوزناک و دردمندانه ای دارد . بابا فغانی در سال 925 ق ، درگذشت .
2- .دیوان بابا فغانی شیرازی : ص 1214 .

ص: 323

. .


ص: 324

. .


ص: 325



10 / 43 ملّا حسین کاشفی

10 / 44 اهلی شیرازی

10 / 43ملّا حسین کاشفی (1)20 . ملّا حسین کاشفی می گوید : دوستی علی به حقّ خدای دست گیرد تو را به هر دو سرای بهرِ او گفته مصطفی به اله کای خداوند ، «والِ مَن و الاه» بغض او موجب زیانکاری است سبب خواری و نگونساری است دشمنی وی افکنَد در چاه هم به برهانِ «عادِ مَن عاداه» مُحرمْ او بوده کعبه جان را مَحرمْ او گشته سرّ یزدان را کاتب نقش نامه تنزیل خازن گنج نامه تأویل هم نبی را وصی و هم داماد جان پیغمبر از جمالش شاد خوانده در دین و مُلک ، مختارش هم درِ علم و هم علمدارش . (2)

10 / 44اهلی شیرازی (3)21 . اهلی شیرازی چنین می سراید : صبح سعادت دَمید ، حق درِ دولت گشاد پرتو مهر علی بر همه عالم فتاد ذات نبی و ولی ، هر دو به معنا یکی است «لَحمُکَ لحمی» بس است قاعده اتّحاد مِهر فرو برده بود سر به سجود غروب بهرِ نماز علی ، آمد و باز ایستاد یا علی ! آن کس که نیست طالب مهرت چو روز از شب تاریک غم ، صبح امیدش مباد ! در حرم کعبه زاد ، شخص تو از روی قدر ز آدم و خاتم کسی مثل تو هرگز نزاد گوهر خیر النسا داد به دستت رسول در دو جهان این شرف ، جز تو که را دست داد؟ تا تو ز بام حرم ، بت فکنی بر زمین عرش حقت زیر پای ، دوش چو کرسی نهاد راست روان همچو سرو با تو به جنّت روند هیزم دوزخ بُود هر که بُود کج نهاد در ره حق رهنما نور صلاحت بُود ورنه نیابد فلک ، راه صلاح از فساد هر که نه بر یاد تو آه سحر می کشد می دهد افسرده دل ، خرمن طاعت به باد آن که به طاعات شب ، بی خبر از مهرِ توست چون سگ شب زنده دار ، خواب کند بامداد مُلک ازل تا ابد ، وقف نبیّ و ولی است غصب کند ، هر که هست ، گر که ثمود است و عاد وارث نقد نبی گشت ده و دو امام یافت خلف از خلف ، رسم و طریق رشاد نقد امامت چنین دست به دست آمده است دست مبادش کسی کو به تغلّب ستاد هر که به اثنا عشر خود به امامت فزود سبعِ مَثانی چرا هم نکند مستزاد؟ دولت این خاندان تا به ابد باقی است طنطنه جم شکست ، کوکبه کیقباد جانب «اهلی» فکن گوشه چشمی که او با همه اندوه دل ، هست به مهرِ تو شاد . (4)

.

1- .کمال الدین حسین واعظ کاشفی ، از فاضلان نامی اواخر دوره تیموری است . او اهل سبزوار بود و در هرات به وعظ می پرداخت . در کلام ، حدیث ، تفسیر و نثر فارسی هنرمند بود . از آثار معروف اوست : انوار سهیلی ، صحیفه شاهی ، مخزن الإنشاء ، لبّ لباب مثنوی مولوی ، روضه الشهدا ، تفسیر مواهب علّیه ، اخلاق محسنی و اسرار قاسمی . وی در سال 910 ق ، درگذشت .
2- .روضه الشهداء (قم : نوید اسلام) : ص 193 ، 195196 . چهار بیت نخست با اندکی اختلاف در ریاض العلماء افندی ( ج 7 ص 77) نیز آمده است .
3- .محمّد اهلی شیرازی ، از شاعران قرن دهم و از معاصران شاه اسماعیل صفوی است . او در سال 858 ق ، به دنیا آمد . اشعارش شامل قصاید و غزلیات است و در منقبت پیامبر اکرم ، شعر بسیار سروده است . از آثار وی است : سحر حلال ، شمع و پروانه و مجموعه رباعیاتی به نام ساقی نامه . وی در سال 942 ق ، درگذشت .
4- .کلیات اشعار مولانا اهلی شیرازی (به کوشش : حامد ربّانی ، تهران : انتشارات سنایی ، 1344ش ، اوّل) : ص 452454 (نقل با تلخیص) .

ص: 326

. .


ص: 327



10 / 45 وحشی بافقی

10 / 45وحشی بافقی (1)22 . وحشی بافقی می سراید : نه هر دل ، کاشف اسرارِ «اسرا»ست نه هر کس ، محرم رازِ «فَأَوْحی» است نه هر عقلی کند این راه را طی نه هر دانش به این مقصد برَد پی نه هر کس در مقامِ «لی مع اللّه » به خلوت خانه وحدت برَد راه نه هر کو بر فراز منبر آید «سَلونی» گفتن از وی درخور آید سَلونی گفتن از ذاتی است از بر که شهر علم احمد را بُود دَر چو گردد شه نهانی خلوت آرای نه هر کس را در آن خلوت بُود جای چو صحبت با حبیب افتد نهانی نه هر کس راست راز هم زبانی چو راه گنج ، خاصان را نمایند نه بر هر کس که آید ، در گشایند چو احمد را تجلّی رهنمون شد نه هر کس را بُود روشن که چون شد کس از یک نور باید با محمّد که روشن گرددش اسرار سرمد بُود نقش نبی نقش نگینش سُراید «لو کُشِف» نطق یقینش جهان را طی کند چندی و چونی کلامش را طراز آید «سَلونی» به تاجِ «إنّما» گردد سرافراز بدین افسر، شود از جمله ممتاز بر اورنگ خلافت ، جا دهندش کنند از «إنّما» رایت بلندش مَلَک بر خوان او باشد مگس ران بود چرخش به جای سبزیِ خوان ولایش عروه الوثقی ، جهان را بدو نازِش زمین و آسمان را زپیشانیش نور وادیِ طور جبین و روی او ، نورٌ علی نور دو انگشتش درِ خیبر چنان کَند که پشت دست حیرت ، آسمان کَند سرانگشت ار سوی بالا فشاندی حصار آسمان را در نشاندی یقینِ او ز گرد ظنّ و شک پاک گمانش برتر از اوهام و ادراک دو لُمعه نوک تیغ او ز یک نور دو بینان را از او چشم دو بین کور شد آن تیغ دو سر کو داشت در مشت برای چشم شرک و شک ، دو انگشت سرِ تیغش به حفظ گنج اسلام دهانی اژدهایی لشکر آشام چو لای نفی ، نوک ذوالفقارش به گیتی ، نفی کفر و شرک ، کارش سرِ شمشیر او در صَفدری داد ز لای «لا فتی إلّا علی» یاد کلامش نایب وحی الهی گواه این سخن ، مَه تا به ماهی لغتْ فهمِ زبانِ هر سخن سنج طلسم آرای راز نقد هر گنج وجودش ز اوّلین دَم تا به آخر مبرّا از کبایر وز صغایر تعالی اللّه ، زهی ذات مطهّر که آمد نَفْس او نَفْس پیمبر دو نهر فیض از یک قُلزُم جود دو شاخ رحمت از یک اصل موجود بعَینه همچو یک نور دو دیده که آن را چشم کوته بین ، دو دیده دویی در اسم ، امّا یک مسمّا دو بین ، عاری ز فکر آن معمّا بس این شاهد که بودند از دویی دور که احمد خواند با خویشش ز یک نور گر این یک نور بر رُخ پرده بستی جهان ، جاوید در ظلمت نشستی . (2)

.

1- .کمال الدین محمّد وحشی بافقی کرمانی ، از شاعران عهد صفوی است و سال تولّد وی معلوم نیست . او در جوانی به یزد و سپس به کاشان رفت و به تدریس پرداخت . وی سپس به یزد برگشت و تا آخر عمر در همان جا ماند . وی شاه طهماسب و نیز حاکم یزد و فرمانروای کرمان را مدح کرده است . دیوان وی شامل قصیده ، قطعه ، ترکیب بند ، ترجیع بند و رباعی است . وی چند مثنوی هم به نام های خُلد برین ، ناظر و منظور و فرهاد و شیرین دارد . وی در سال 991 ق ، درگذشت .
2- .دیوان وحشی بافقی (مقدمه : سعید نفیسی ، حواشی : م .درویش ، 1342ش) : ص 498500 .

ص: 328

. .


ص: 329



10 / 46 محتشم کاشانی

10 / 46محتشم کاشانی (1)23 . محتشم کاشانی می گوید: حیدر صفدر که در رزم از بُن شیرِ فلک جان بر آرد چون برآرد تیغ خونریز از نیام ساقی کوثر که تا ساقی نگردد در بهشت انبیا را ز آب کوثر تَر نخواهد گشت کام فاتح خیبر که گر بودی زمین را حلقه ای در زمان کَندی و افکندی در این فیروزه فام قاتل عنتر که بر یک ران چو می گردد سوار می فرستد خصم را سوی عدم در نیم گام خواجه قنبر که هندوی کمینش ماه را خوانده چون کیوان ، غلام خویش و بدرش کرده نام داور محشر که تا ذاتش نگردد ملتفت بر خلایق ، جنّت و دوزخ نیابد انقسام ابن عمّ مصطفی ، بحر السخا ، بدر الدُجی اصل و نسل بوالبشر ، خیرالبشر ، کهف الأنام از تقدّم در امور مؤمنان ، نِعم الأمیر از تقدّس در صَلات قدسیان ، نِعمَ الإمام آن که گر تغییر اوضاع جهان خواهد شود شرق مغرب ، غرب مشرق ، شام صبح و صبح ، شام وان که گر جمع نقیضین آید او را در ضمیر آب و آتش را دهد با هم به یک دل التیام آب پیکانش گر آید در دل عَظم رَمیم از زمین خیزد که : «سبحان الذی یُحیی العظام» پشت عصیان را به دیوار عطایش اعتماد دست طاعت را به دامان قبولش اعتصام گز نبودی صیقل شمشیر برق آیین وی می گرفت آیینه اسلام را زنگ ظلام ور نکردی مهر ذاتش در طبایع ، انطباع نور ایمان را نبودی در ضمایر ، ارتسام ای که هر صبح از سلام ساکنان هفت چرخ بارگاهت می شود از شش جهت ، دارالسلام گر نبودی راضی امرت ، به امر هیچ کس توسن گردنکش گردون نمی گردید رام ور نکردی پایه عونت مدد افلاک را این روانِ بی ستون ، ایمن نبودی ز انهدام آب دریا موج بر گردون زدی ، گر یافتی قطره ای از لُجّه قدر تو با وی انضمام بس که دست انتقام از قوّت عدلت قوی است لاله رنگ از خون شاهان است چنگال حِمام از ائمّه ذات مرتاض تو ممتاز آمده آن چنان کز اَشهُرِ اِثنا عشر ، ماه صیام ای مقالت «مثلَ ما قال النبی خیرُ المقال» وی کلامت بعد قرآن مبین ، خیرُ الکلام من کجا و مِدحت معجزْ کلامی همچو تو خاصه با این شعر بی پرگار و نظم بی نظام؟ سویت این ابیات سست آورده و شرمنده ام زان که معلوم است نزد جوهری قدر رُخام لیک می خواهم به یُمن مِدحتت پیدا شود در کلام «محتشم» ، ای شاه گردون ، احتشام روز احباب تو نورانی الی یوم الحساب روز اعدای تو ظلمانی الی یوم القیام. (2)

.

1- .شمس الشعرا محتشم کاشانی ، از شاعران معروف دوره صفوی و شاعر دربار شاه طهماسب است . تاریخ تولّد او معلوم نیست . وی نخست به غزلسرایی و مدیحه گویی می پرداخت ؛ ولی بعدا به سرودن اشعار مذهبی روی آورد . او معروف ترین مرثیه سرای ایران است و ترکیب بند بسیار معروفی در رثای شهیدان کربلا دارد . غزلیات او به نام نقل عشّاق معروف است . وی در سال 996 ق ، درگذشت .
2- .دیوان محتشم کاشانی (به کوشش : مهر علی گرگانی ، انتشارات کتابفروشی محمودی) : ص 141 .

ص: 330

. .


ص: 331

. .


ص: 332