گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد نهم
قرن یازدهم



10 / 47 فیّاض لاهیجی

قرن یازدهم10 / 47فیّاض لاهیجی (1)24 . فیّاض لاهیجی می گوید : سزای امامت ، به صورت ، به معنا علیّ ولی ، آن که شاه است و مولا جهان ، همچو چشم است و او همچو مردم جهان ، همچو لفظ است و او همچو معنا ولیّ ولایت ، وصیّ وصایت هَدیّ هدایت ، هم اعلی ، هم اَدنی بیا بر سر کوی جاه و جلالش ببین ریخته بر سر هم تجلّا ببینی اگر روضه پاک او را کم آید به چشم تو خورشید اعلا همه خادمانش عقول مجرّد همه چاکرانش نفوس معلّا چه بدبخت باشد که در حشر گردد جدا از درِ او به جنّت تسلّا اگر قرب او با پیمبر نبودی نمی گشت واجب مودّت به «قربی» ترقّی بُود بی ولایش تنزّل تنزّل بود با ولایش ترقّی امامت ، کسی را سزا شد که دارد تحلّی به فضل ، از رذایل تخلّی قوی بازو از خاطر اوست دانش گران مایه از صحبت اوست تقوا دل مرده از گفته اوست زنده چه باشد از این بهتر اِحیای موتی؟ فدای ره او چه دانش ، چه بینش طُفیل در او ، چه دنیا ، چه عُقبا شهی کز شرف کرده اوصاف او را خداوند تنزیل ، صد جای ، املا چه تدبیر کردند ارباب عدوان که قدرش کنند از جهان جمله اخفا ولیکن ز مشت غباری چه خیزد؟ نماند در آفاق ، خورشید مخفی ز دَم های سرد حسودان بد گو نشد نور او در نقاب تواری بلی ! مشعل آفتاب درخشان ز باد نفس ، کی توان کرد اِطفا؟ بُود افضل خلق ، بعد از پیمبر جهات فضایل چو در اوست مطوی هم از علم وافر ، هم از حکم ظاهر هم آداب زهد و هم آیین تقوا هم از سَبق اسلام و قرب پیمبر چه از روی صورت ، چه از روی معنا شجاعت به حدّی که تا روز محشر هم از بازوی اوست دین را تقوّی به او مستندْ پیشوایان امّت در انواع دانش ، در آداب فتوا به او جُسته نسبت ، چه قاری ، چه واعظ بدو کرده نازِش ، چه صرفی ، چه نحوی به تفسیر آیات ، او بوده مرجع به تأویل تنزیل ، او بوده مأوا به تعلیم علمش فنون تعلّم به ارشاد سرّش علوم لدنّی به هر واقعه عقل او بوده مرشد به هر مسئله علم او بوده مُفتی بُود جمع در وی شروط امامت به نصّ صریح کلام الهی امامت ز عصمت بَرَد استقامت به نص ، امر عصمت پذیرد تمامی نصوص طهارت بر او هست وارد براهین عصمت در او هست جاری احادیثِ بالغ به حدّ تواتر هم از روی لفظ و هم از روی معنا ز قرآن کنم اوّل اثبات مطلب دگر از احادیث ، اتمام دعوا «لِیُذهب» به شأن که بود و «یُطهّر»؟ ز «یتلوه شاهد» به سوی که ایما؟ به تنزیل شد «هل أتی» از چه مُنزل؟ نبی را ز «بَلِّغ» چرا کرد عُتبی؟ که از «إنّما» بود مقصود ایزد؟ به سائل ، که انگشتری کرد اِعطا؟ که بود آن که با او به فرمان ایزد نبی شد مُباهل به قوم نصارا؟ به ردّ برائت ، که گردید مأمور؟ به اعطای رایت ، که را کرد اِنها؟ که را با نبی بود فضل اخوّت؟ که را با اولوالعزم ، حدّ تساوی؟ به شأن که جبریل شد «لا فتی» گو؟ پیمبر برای که گفت : «أنت منّی»؟ به روز غدیر از برای که می گفت به بالای منبر ، نبیّ است اَوْلی؟ برای که بود این که گردید صادر حدیثی که نقل است در طیر مَشْوی؟ چرا کرد امر سلام امامت چرا اجر تبلیغ شد حُبّ قُربی؟ کسی کاین فضایلْ مر او راست ثابت کسی کاین دلایل در او هست مُجری بُود در امامت ز هر غیر ، سابق بُود در خلافت ز هر غیر ، اَحری یقین ، محض جهل است و عین شقاوت نمودن به او دیگری را مساوی چه جا دارد این کز ره علم گوید کسی این که غیری از او هست اَوْلی مرا نیست باور که از اهل دانش به دل کرده باشد کسی این تجرّی مگر این که در نیل جاه و مراتب نماید تقرّب به ارباب دنیا خدایا! تو دانی که «فیّاض» مجرم ندارد بجز درگه شاه ، ملجا به وی بخشْ دانسته تقصیر او را به وی بخشْ چندین گناهان عظمی ز من کم مکن نعمت مهر او را که در هر دو عالم ، مرا این بس اجرا . (2)

.

1- .عبدالرزاق فیّاض لاهیجی ، از شاگردان و نیز داماد صدر الدین شیرازی است . تاریخ تولّد وی معلوم نیست . کتاب گوهر مراد و نیز شرح فصوص الحکم ابن عربی ، هر دو به فارسی ، از اوست . بیش از چهار هزار بیت شعر از وی باقی مانده است . او در سال 1027 ق ، درگذشت .
2- .دیوان فیّاض لاهیجی (به کوشش : امیر بانوی کریمی ، تهران : انتشارات دانشگاه تهران ، 1372ش) : ص 23 26 .

ص: 333

. .


ص: 334

. .


ص: 335

. .


ص: 336

. .


ص: 337

. .


ص: 338



10 / 48 فیض کاشانی

10 / 48فیض کاشانی (1)25 . فیض کاشانی می گوید : آمدم بر سرِ ثنای علی ای دل و جان من فدای علی مظهر کبریای لاهوت است چون کنم وصف کبریای علی؟ نفْس پیغمبر است و سرّ خدا چه توان گفت در ثنای علی؟ قدر او برتر است از کَونین کی ثنایی بُود سزای علی؟ جز خدا قدر او نمی داند به خدای من و خدای علی در حق غیر ، کی فرود آمد ز آسمان ، نصّ «إنَّما»ی علی؟ از کجا شرح می توانم کرد آنچه حق گفت در وفای علی؟ وه که بیگانگان چه ها کردند چون نبودند آشنای علی آن جماعت که حقّ او بردند سعی کردند در جفای علی به خدا در جهان ، پس از احمد نشود هیچ کس به جای علی بعد از آن ، باقیان اهل البیت حُجَج حق و اوصیای علی حسن مجتبی ، حسین شهید آن دو فرزند دلگشای علی سیّد عابدین و باقرِ علم صادق و کاظم و رضای علی تقی و هادی و زکی ، مهدی دودمان بتول ، تای علی باد از ما درود بر ایشان تا بُود در جنان ، بقای علی هر دو عالم طفیل ایشان است هردو کَوْن آمد از برای علی روز محشر ، حساب جن و بشر وا گذارد خدا برای علی او قسیم بهشت و دوزخ ماست این خبر آمد از خدای علی من کی ام تا زنم از ایشان دم یا که باشم سخنسرای علی؟ گر بپرسند کیستی؟ گویم : ذرّه ای محو در هوای علی یا نیم هیچ جز محبّت او پای تا سر ، همه ولای علی لایق بندگی نیم او را جان پاکم به خاک پای علی یا الهی ! به روز حشرم ده جای در سایه لوای علی مهر او را شفیع من گردان بهره ور سازم از لقای علی حالیا ده به نقد توفیقم تا شوم تابع هدای علی کارهای مرا چنان گردان که بُود جمله در رضای علی یافتم ره به سوی درگه تو از سخن های جانفزای علی دیده روشن شد از غبار رهش راه دیدم به توتیای علی با من آن کرد ، کان سزای وی است نیستم من ولی سزای علی من ندانم چه سان کنم شکرش هم تو از من بده جزای علی شکر آن کو رَهَم نمود به تو تو بیفزای بر عُلای علی گنهم گر چه هست بی حد و حصر لیک هستم ز اولیای علی نامه ام گر تهی است از حَسَنات دل پُر دارم از ولای علی مِهر او می برد مرا به بهشت می روم سوی حق به پای علی همچو سایه که می رود پیِ مِهر می رود «فیض» در قفای علی . (2)

.

1- .محمّد بن شاه مرتضی قمی ، مشهور به «ملّا محسن فیض کاشانی» ، از فقیهان و حکیمان معروف عصر صفوی است. او در قم و سپس کاشان به تحصیل پرداخت . آن گاه به شیراز رفت و نزد سیّد ماجد بحرانی و ملّا صدرا تلمّذ کرد . وی تألیفات فراوانی دارد که از جمله آنها می توان : أصول المعارف ، کلمات مکنونه ، الصافی ، الوافی و المَحَجّه البیضاء ، را نام برد . بیش از شش تا هفت هزار بیت شعر از وی باقی مانده است . او سال های پایانی عمر خویش را در کاشان زیست و به سال 1091ق ، همان جا در گذشت .
2- .دیوان ملّا محمد محسن فیض کاشانی (تصحیح : مصطفی فیض کاشانی ، تهران : اُسوه ، 1371 ش) : ج 1 ص 423 .

ص: 339

. .


ص: 340



10 / 49 صائب تبریزی

10 / 49صائب تبریزی (1)26 . صائب تبریزی ، در وصف مولا چنین می گوید : منّت ، خدای را که به توفیق کردگار از ناف کعبه ، چشمه کوثر شد آشکار چون کاروان حاج ، خروشان و کف زنان آمد به خاکبوس نجف ، آب خوشگوار دریای رحمت ازلی ، جوش فیض زد شد نهر سلسبیل ، ز فردوسْ آشکار دشتی که بود چون جگر تشنه حسین داغ بهار خُلد شد و رشک لاله زار صافی دلان که بود تیمّم شعارشان سجّاده ها بر آب فکندند ، موج وار لب تشنگان خاک نجف ، تَر زبان شدند از چشمه سار شکر ، به توفیق کردگار هر پاره سنگ او گُهَری آبدار شد هر خشکْ شاخ او شجری گشت میوه دار گردید گُل گشاده جبین چون کفِ علی برگ از نیام شاخ برآمد چو ذوالفقار هر شاخ پُر شکوفه در او جوی شیر شد مژگان حور گشت در او هر زبانِ خار گُل بر هوا فکند کلاه نشاط را سنبل فشاند گَرد ، ز گیسوی مُشکبار لشکر کشِ بهار رسید از ریاض غیب از دوش نخل شد عَلَم سبز آشکار زین پیش اگر چه اهل نجف ، ز آب تلخ و شور بودند در شکنجه غم ، تلخْ روزگار آخر ز فیض ساقی کوثر ، تمام سال عید غدیر شد به مقیمان این دیار ای کوثر مروّت ! هر چند با حسین سنگین دلی نمود فراتِ ستیزه کار از بهر پاک کردن راه گناه خویش امروز آمده است به مژگان اشکبار از دور ، در مقام ادب ، ایستاده است با جبهه پر از عَرَق شرم ، چون بهار چون رحمت تو شامل ذرّات عالم است این جرم را به روی عرقناک او میار رخصت بده که از سرِ اخلاص تا به حشر بر گِرد روضه تو بگردد به اعتذار . (2)

.

1- .محمّد علی بن میرزا عبد الرحیم صائب تبریزی ، از شاعران بزرگ قرن یازدهم هجری است . در سال 1016 ق ، در تبریز به دنیا آمد ؛ ولی در اصفهان تربیت یافت . در جوانی به مکّه و سپس به هندوستان رفت. چندی در کابل اقامت گزید و بعدا به همراه ظفرخان به دربار شاه جهان رفت. سپس به دعوت پدرش به اصفهان برگشت و در دربار شاه عبّاس ، سِمت ملک الشعرایی یافت. او استاد غزل در سبک هندی است . وی به سال 1080ق ، درگذشت .
2- .دیوان صائب تبریزی (به کوشش : محمّد قهرمان ، تهران : شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ، 1370 ش ، اوّل) : ج 6 ص 3543 3545 (نقل با تلخیص) .

ص: 341

. .


ص: 342



قرن دوازدهم

10 / 50 حَزین لاهیجی

قرن دوازدهم10 / 50حَزین لاهیجی (1)27 . حزین لاهیجی می گوید : دیشب صبا نهفته به گوش دلم دمید کای خامه ات ز نافه مشکین ، گِرِه گشا طبع سخنور تو بهار شکفتگی است چون غنچه سر به جَیب فرو برده ای ، چرا؟ سر کن ره ستایش شاهنشهی که هست نعلین پای زائر او تاج عرش سا نَفْس نبی ، علیّ ولی ، حجّت جلی صاحبْ لوای هر دو سرا ، شاه اولیا جانم ز هوش رفت از این خوش ادا سروش بیگانه ساخت از خودم این حرف آشنا زد جوشِ آب و رنگ ، بهار طراوتم شد شاخ خشکِ خامه من گُلبُن ثنا کای آستان قصر جلال تو عرش سا وی مِهر و مَه به راه تو کم تر ز نقش پا تبلیغ «بَلِّغ» است ز شأن تو آیتی توقیع کبریای تو تنزیل «هل أتی» بُرد از زمانه نور وجود تو تیرگی ای نیّر ظهور تو در حدّ اِستوا میدان دین نداشته مردی به غیر تو ثابت شد این قضیّه به برهان «لا فتی» دریا ، گدای دست گُهربارت از کَرَم پیش کف تو ، ابر ، عرق ریزد از حیا غیر از تو کیست آن که تواند گذاشتن بر دوش سرور دو سرا ، پای عرش سا ای نور دیده را به غبار تو التجا خاک درت به کعبه دل ها دهد صفا توفیق شد رفیق که چندی به کام دل سودم جبین به خاک تو ، یا سیّد الورا پروای آفتابِ قیامت نمی کنم در سایه لوای تو ، یا صاحب اللوا شرح مَحامدت که از آن ، قاصر است عقل کِلک زبان بُریده من چون کند ادا؟ شاها! تویی که از کرامت تو ، خاطر «حزین» دارد ز خوش دلی به رُخ صبح ، خنده ها هر صبحدم به صیقل مِهر تو آسمان آیینه ضمیر مرا می دهد جلا کامی که هست از تو طلب می کند دلم چون ذات توست واسطه رحمت خدا دیگر امید آن که دهی سرفرازی ام گردد سرم ز سجده به خاک تو عرش سا ختم سخن نما به دعایی ز روی صدق اکنون که هست صبح اجابت ، جبین گشا تا هست مست شور تو سرهای سرخوشان تا هست گرم عشق تو دل های آشنا از جوش ذکر و غُلغل زوّار روضه ات پیوسته باد گنبد افلاک ، پر صدا ! بیگانه نیست در نظر رهروان عشق گر نام این قصیده نهم «مَنهج الولا» . (2)

.

1- .شیخ محمّد علی بن محمّد بن ابی طالب حزین لاهیجی ، در سال 1103 ق ، در اصفهانْ متولّد شد . اجداد وی از لاهیجان بودند. وی منطق ، فقه و حدیث را نزد پدرش خواند و هیئت، طب و هندسه را در محضر فضلای اصفهان آموخت . او در پی هجوم افغان ها بر اصفهان ، خانواده اش را از دست داد و خود در سال 1135 ق ، از اصفهان گریخت و پس از مدتی سرگردانی به سفر مکّه رفت ، از شهرهای نواحی یمن ، بغداد ، کرمانشاه ، کردستان ، آذربایجان و تهران ، دیدن کرد و سپس به اصفهان برگشت . وی در سال 1146 ق ، به هندوستان رفت و تا آخر عمر ، همان جا ماند و در شهر بَنارِس ، دفن شد. آثار مشهور وی : تذکره حزین ، تاریخ حزین و کلیّات حزین است .
2- .دیوان حزین لاهیجی (تصحیح : بیژن ترقّی ، تهران : کتابفروشی خیام ، 1350 ش) : ص 130 .

ص: 343

. .


ص: 344

. .


ص: 345



10 / 51 هاتف اصفهانی

10 / 51هاتف اصفهانی (1)28 . هاتف اصفهانی می گوید : همایون روزِ نوروز است امروز و به فیروزی بر اورنگ خلافت کرده شاه «لا فتی» مأوا شهنشاه غضنفر فر ، پلنگ آویز اژدر در امیرالمؤمنین حیدر ، علیّ عالیِ اعلا به رُتبت ، ساقی کوثر ، به مردی ، فاتح خیبر به نسبت ، صِهر پیغمبر ، ولیّ والیِ والا ولیّ حضرت عزّت ، قسیم دوزخ و جنّت قوام مذهب و ملّت ، نظامُ الدینِ و الدنیا از آنش عقل در گوهر شمارد جفتِ پیغمبر که بی چون است و بی انباز ، آن یکتای بی همتا کنی چون عزم رزم خصم ، جبریل امین در دَم کشد پیش رهت رخشی زمین پوی و فلک پیما سِرافیلت روان از راست ، میکالت دوان از چپ ملائک «لا فتی» خوانان ، بَرَندت تا صف هَیجا به دستی تیغ چون آب و به دستی رُمح چون آتش برانگیزی تکاور دُلدُلِ هامون نورد از جا عیان در آتش رُمح تو ثعبان های برق افشان نهان از آب شمشیر تو دریاهای توفان زا ز افعال و صفات و ذاتت آگه نیستم ؛ لیکن تویی دانم امامِ خلق ، بعد از مصطفی ، حقّا من و اندیشه مدح تو؟ باد از این هوس شرمم! چه سان پرّد مگس ، جایی که ریزد بال و پرْ عنقا؟ به اَدنی پایه مهر و ثنایت کی رسد ، گرچه به رتبت بگذرد نثر از ثریّا ، شعر از شِعرا؟ چه خیزد از من و از مدح من ، ای خالق گیتی به مدح تو فراز عرش و کرسی از ازلْ گویا؟ کلام اللّه ، مدیح توست و جبریل امین ، مادح پیمبر ، راوی و مدّاح ذاتت خالق یکتا بُود مقصود من زین یک دو بیت ، اظهار این مطلب که داند دوست با دشمن ، چه در دنیا چه در عقبا تو و اولاد اَمجاد کِرام توست «هاتف» را امام و پیشوا و مقتدا و شافع و مولا . (2)

.

1- .میر احمد هاتف اصفهانی ، از شاعران معروف قرن دوازدهم است. اصل خاندان وی از تبریز است ؛ ولی وی به اصفهان ، مهاجرت کرد و آن جا مقیم شد . او در اصفهان به تحصیل حکمت ، طب و ریاضی پرداخت و در ادب فارسی و عربی استاد بود. وی ترجیع بندهای عاشقانه و عارفانه مشهوری دارد . وی در سال 1198 ق ، در اصفهان درگذشت .
2- .دیوان هاتف اصفهانی (تصحیح : وحید دستگردی ، تهران : کتابفروشی فروغی ، 1349 ش ، ششم) : ص32 37 .

ص: 346

. .


ص: 347



10 / 52 آذر بیگدلی

10 / 52آذر بیگدلی (1)29 . آذر بیگدلی می گوید : شنیدم به فرمانِ حیّ قدیر علی را پیمبر به روز غدیر به بالای سر برد و با خلق گفت که تا چند از این راز باید نهفت؟! از آنان که دارندم آیین و کیش شمارد مرا هر که مولای خویش پس از من بداند که مولا علی است زِ هر کس به مولایی اولی علی است بُود بس صحیحْ این خبر پیش من تو گفتی که بودم در آن انجمن . (2)

.

1- .لطفعلی بیگ آذر بیگدلی ، از شاعران قرن دوازدهم هجری ، در اصفهان متولّد شد و در فتنه افغان ها به قم مهاجرت کرد و چهارده سال در آن جا اقامت گزید . پس از کسب تحصیلات به شیراز و مکّه رفت و در بازگشت ، به خراسان رفت و به همراه قشون نادر ، راهی مازندران شد و سپس به اصفهان برگشت . وی فنون شعر را نزد سیّد علی مشتاق اصفهانی آموخت . از آثار وی : یوسف و زلیخا و تذکره آتشکده است . وی در سال 1195 ق ، درگذشت .
2- .دیوان لطفعلی بیگ آذر بیگدلی (تصحیح : سیّد حسن سادات ناصری و غلامحسین بیگدلی ، تهران: سازمان انتشارات جاویدان ، 1366 ش ، اوّل) : ص 414416 .

ص: 348



10 / 53 فقیر دِهلَوی

10 / 53فقیر دِهلَوی (1)30 . فقیر دهلوی می گوید : آن وارث مُلک لا یزالی شاهنشه دین ، علیّ عالی آن گوهر مخزن ولایت وان نیّرِ مطلع هدایت آن عاشق طلعت پیمبر وان معنی صورت پیمبر آن مُجمل شرع از او مفصّل وان دین خدا به او مکمَّل آن پرده گشای عالمِ غیب سر بر زده با نبی ز یک جَیب حق ، نفسِ رسولْ خوانده او را بر مسند دین نشانده او را بر کَنده بنای کفر از جا افکنده اساس بدعت از پا هر کس که ز حضرتش نظر یافت اسرار نهفته جمله دریافت بی او نتوان به حق رسیدن بیجاست به هر طرف دویدن او شهر رسول را در آمد در شهر ، ز در توان در آمد ای جان به فدای خاک پایت ! دست من و دامن ولایت! ازلطف ، نظر به حال من کن رحمی به شکسته بال من کن در تیره مغاکِ هند ، خوارم افتاده ز اوج اعتبارم بال و پری از محبّتم دِه پرواز بر اوج قربتم ده ازسرّ ولایتم کن آگاه در کُنْهِ حقیقتم بده راه زیبد به گدایی تو نازم از خلق زمانه بی نیازم جز کوی تو اَم مباد مَلجا جز خاک درت مباد مأوا با خاک درت نیاز دارم زان رو به سپهر ، ناز دارم بادا که بر آل تو ز یزدان صد رحمت و صد درود و رضوان! درد تو نصیب جان من باد ! عشق تو طبیب جان من باد ! (2)

.

1- .میر شمس الدین عبّاس دِهْلَوی ، در سال 1115 ق ، دیده به جهان گشود . او در فقه ، حدیث و کلام ، صاحب دانش بود و در عروض و قافیه ، تألیفاتی دارد و دیوانش شامل هفت هزار بیت است . وی در سال 1183 ق ، درگذشت .
2- .مثنوی واله سلطان (انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1354 ش) : ص 11 16 (با تلخیص) .

ص: 349



قرن سیزدهم

10 / 54 شیخ الرئیس قاجار

قرن سیزدهم10 / 54شیخ الرئیس قاجار (1)31 . شیخ الرئیس قاجار می گوید : ای دلبر فرّخ رُخِ فرخنده شمایل وی دولت حُسن آمده بر روی تو مایل خالِ تو نشان تو و گیسوت حمایل دیوانه دل ما و به دوش تو سلاسل آن سلسله را چون دل ما در خور و قابل بر گردن یک سلسله منّت بنه ای یار زان خَمر قدیمی که نه هم عصر عصیر است زان می که یکی از اثرش جرم اثیر است زان می که از او نشئه انسان کبیر است زان می که گسارنده او حیّ قدیر است زان باده که خُم خانه او خُمّ غدیر است ای ساقی قدسی ، ز کَرَم ، ساغر سرشار حق گفت به پیغمبر ، خوش دار وفا را در عالم ذرّات که خواندیم شما را گفتیم «اَلَست»ی و شنیدیم «بلی» را یک عالم ذرّ دگر امروز بیارا با خلق بیا تازه کن آن عهد خدا را ای سیّد کل ، فخر رُسُل ، احمد مختار همچون زکریّا ز تکلّم ، چه کنی صوم؟ بی رمز «بما أنزل» تبلیغ کن این قوم بیدارِ علی باش و برانگیز تو از نوم این قوم گران خواب و مپرهیز تو از لَوم اعلان وصایت کن وفرمای که «الیوم أکملتُ لکم دینَکم» ای زمره انصار اورنگ حجازی خواست ، سلطان حجازی چون صورت رحمان دید کرسیّ مَجازی . از عرش ، فرا شد سرِ منبر ز فرازی بر خواند یکی خطبه تازی به درازی کوته نظران را گفت : تا چند مَجازی حق خواست حقیقت شود امروز پدیدار آن گاه علی را ز کَرَم ، گشت طلب خواه بگزید چو از مِهر ، علی جا به برِ شاه این نکته عیان شد که نبی مِهر و ولی ماه بگرفت چو پیغمبر ، بازوی ید اللّه برداشت علی را به مقام «و رفعناه» آن سان که به رفعت بشد از حیطه پندار فرمود نبی کاین حکم ، از عالم بالاست امروز ، چو در رتبه علی از همه اعلی است در مُلک ولایت ، ولی و والی والاست هر گونه تصرّف کند ، او از همه اولی است بایست بداند که علی سیّد ومولاست آن کس که مرا مولا می داند وسالار ای خواجه! مرا هر چند شاعر نتوان گفت چونان که پیمبر را ساحر نتوان گفت با آن که بسی نکته به ظاهر نتوان گفت راز دل فاتر به دفاتر نتوان گفت لکن به چنین خاطر قادر نتوان گفت دم در کش و یکباره مَیا از درِ گفتار . (2)

.

1- .ابو الحسن میرزا قاجار ، متخلّص به «حیرت» و مشهور به «شیخ الرئیس» ، فرزند محمّد تقی میرزا و نواده فتحعلی شاه قاجار ، در سال 1264 ق ، در تبریز به دنیا آمد. وی سال ها به کسب علم پرداخت و در شمار خُطَبای دینی و دانشمندان زمان خود درآمد . او از جمله آزادیخواهانی بود که در جریان به توپْ بسته شدنِ مجلس ، در «باغ شاه» محبوس گردید. وی در سال 1336 ق ، درگذشت .
2- .منتخب النفیس ، شیخ الرئیس (تهران : کتابفروشی محمودی ، 1312 ق) : ص 6366 .

ص: 350

. .


ص: 351

. .


ص: 352



10 / 55 وصال شیرازی

10 / 55وصال شیرازی (1)32 . وصال شیرازی ، در ضمن قصیده ای ، در وصف علی علیه السلام می سراید : ای بُرده آسمان ز تو رفعت به التماس وز سایه تو خجسته لباسی به التباس از شمسه تو شمس ضیا کرده اکتساب وز شرفه تو ماه شرف کرده اقتباس بر گوش فرقدین کند پایه ات سخن بر دوش نیّرَین دهد سایه ات لباس وهم از تو بر شدن نتواند به پای جهد ز آن رفعت تو را به فلک می کند قیاس چون آهویی که بگذرد از مرغزار شیر خور بگذرد به بام تو با وهم و با هراس گر مرغزار شیرت خوانم ، شگفت نیست کاندر تو خفته شیر خدا ، پیشوای ناس داماد مصطفی و ولیّ خدا ، علی کاسلام شد ز نصرت تیغش قوی اساس شاهی که عاجز است ز اوصاف او خِرد لغزیده نزد مور که در اندرون طاس آن شیر حق که جان بود از عون او به گور ایمن ز گرگ ایمان ، چون شیر در کُناس در جنگ خیبر ار نشدی حامل لوا تا حشر داشت رایت اسلام ، انتکاس یک تن اَحد شناس به دشت اُحد نبود دین را نکردی ار دم شمشیرت احتراس تیغش هلال عید ظفر شد به روز بدر ور نه عدو به کِشته دین برده بود داس. (2)

.

1- .میرزا محمّد شفیع وصال شیرازی ، معروف به میرزا کوچک ، از شاعران غزلسرای قرن سیزدهم است . وی در سال 1197 ق ، به دنیا آمد . در جوانی به تحصیل ادب و هنر پرداخت و خط و موسیقی را خوب می دانست . وی مثنوی فرهاد و شیرین وحشی بافقی را تکمیل کرده است ، أطواق الذهب زمخشری را به فارسی شرح و ترجمه کرده است و دیوان او شامل قصیده ، غزل و مثنوی است . وی در سال 1262 ق ، در گذشته است . وصال شیرازی ، نزدیک به بیست بار از غدیر خُم یاد کرده و غدیریه های بلند و بالایی سروده است که نقل همه آنها در مجال این نوشتار نمی گنجد (ر .ک : به دیوان وصال شیرازی : ص 33 ، 52 ، 156) .
2- .دیوان وصال شیرازی (به سعی : محمد عبّاسی ، کتابفروشی فخر رازی) : ص 199 .

ص: 353



10 / 56 سروش اصفهانی

10 / 56سروش اصفهانی (1)33 . سروش اصفهانی در یکی از سروده هایش می گوید : امروز ، کردگار بُود روز رحمتش بر بندگان ، تمامْ همی کرد نعمتش امروز ، دین و داد ، کمالی تمام یافت اسلام ، سود بر سرِ عیّوق ، رایتش امروز با پیمبر مُرسل پدید کرد مقصود آنچه داشت خدای از رسالتش بسپُرد مصطفی درِ دین را به مرتضی مولای مؤمنان شد و هارون اُمّتش مرد اُحُد ، مبارز صفّین ، امیر بدر شُهره در آسمان ها صیت شجاعتش جزوی است «هل أتی»ش ز مجموعه کَرَم حرفی است «لا فتی» ز کتاب فتوّتش بر خلق آسمان و زمین ، حجّت خدای شمشیر تیز بر سر کفّار ، حجّتش داده رسول ، او را در حرب ها لوا کرده خدای ، بخشگرِ نار و جنّتش بوده است از عبادت جِنّ و بشر ، فزون در روز حربِ خندق ، بر عمرو ضربتش از باره ، در ، به قوّت دادار در رُبود زیرا که بود قوّت دادارْ قوّتش... روزی که شد پیمبر انگیخته به خلق مر خلق را به حُبّ علی بود دعوتش بیخ درختِ بر شده طوبی بُود نبی شاخ درخت و ساق ، علی اند و عترتش خوانده ولایتش را ایزد ، حصار خویش ایمن ، کسی که شد به حصار ولایتش تا شهد حُبّ او نچشی ، کی بری نصیب از جوی انگبین بهشت و حلاوتش؟ (2)

.

1- .شمس الشعراء میرزا محمّد علی سروش اصفهانی ، در سال 1228 ق ، در اصفهان به دنیا آمد . او به نقاط مختلف ایران سفر کرد ، چندی ، در تبریز اقامت گزید و همراه ناصر الدین شاه به تهران آمد . وی غیر از دیوان ، مثنویاتی مانند : ساقی نامه ، الهی نامه ، زینه المدایح و حماسه ای دینی به نام اردی بهشت نامه در احوال پیامبر اسلام دارد . وی در سال 1285 ق ، درگذشت .
2- .دیوان سروش اصفهانی : ص 212 .

ص: 354

34 . وی در سروده دیگری می گوید : بیخ درخت طوبی در خانه علی است جاری به زیر سایه او چشمه بقاست کردش وصیّ خویش پیمبر به روز خُم ز آواز او هنوز خُمِ چرخ پر صداست در دست اوست روز قیامت ، لوای حمد محمودْ بخت آن که به زیر چنین لواست پیش خدای ، پشتْ دو تا کردنش ، دلیل بر بنده بودن وی و یکتایی خداست خاک دَرِ علی کش و آل علی به چشم کان در دو چشمِ عقل گران مایه توتیاست بر منبر «سَلونی» و بر تخت «لو کُشِف» بنشسته و نهاده به سر ، تاج «إنّما»ست دستور مصطفی بُود و دست ذوالمنن وندر دو کَون ودوستی اش دستگیرماست خواهی توانگری دو جهان ، حُبّ او گزین حُبّ علی به هر دو جهان ،طُرفه کیمیاست جز بر پیِ علی نبری رَه به شهر علم کاو سوی شهرعلم ، تو را شُهره پیشواست جز بر درِ علی مطلب آرزو «سروش» کاین در ،درِعنایت وبخشایش وعطاست . (1)

.

1- .دیوان سروش اصفهانی : ص 121 .

ص: 355



10 / 57 قاآنی شیرازی

10 / 57قاآنی شیرازی (1)35 . حکیم قاآنی می گوید : نهفته مِهر نبی ، گنج ، فقر در دل من که گنج نقره نیرزَد بَرَش به نیم نقیر فقیر را به زر و سیم و گنج ، چاره کنند ولی علاج ندارد چو گنج گشت فقیر اگر چه عید غدیر است و هر گنه که کنند ببخشد از کَرَم خویش کردکار قدیر ولیک با دهن پاک و قلب پاک ، اولی است که نعت حیدر کرّار را کنم تقریر نسیم رحمت یزدان ، قسیم جنّت و نار خدیو پادشهان ، پادشاه عرشْ سریر بزرگْ آینه ای هست در برابر حق که هرچه هست ، سراپا در اوست عکس پذیر! (2)

.

1- .میرزا حبیب اللّه ، مشهور به حکیم قاآنی شیرازی ، در سال 1222 ق ، در شیراز به دنیا آمد . پدرش نیز شاعر بود . قاآنی به خراسان سفر کرد و در آن جا به تحصیل علم پرداخت. وی در خراسان به شجاع السلطنه قاجار ، تقرّب جُست و تخلّص خود را از اسم پسر وی اوگتای قاآن گرفت . وی معروف ترین قصیده سرای دوره قاجار است و افزون بر دیوان اشعار ، کتابی به نام پریشان به سبک گلستان و به نثر دارد. او اوّلین شاعر ایرانی است که زبان فرانسوی را یاد گرفته است . قاآنی در سال 1270 ق ، درگذشت .
2- .دیوان کامل حکیم قاآنی شیرازی (با مقدمه و تصحیح : ناصر هیری ، تهران : گلشایی ، 1363 ش) : ص 382 .

ص: 356



10 / 58 هُمای شیرازی

10 / 58هُمای شیرازی (1)36 . همای شیرازی در وصف مولا علیه السلام می فرماید : کعبه دین یافت رونق ، گلشنِ ایمان صفا تا به امر حق ، علی شد جانشین مصطفی امر حق آمد به سوی مصطفی کای جان پاک «قُمْ وَ بَلِّغْ ما إِلَیْکَ انْزَلْتُ یا نُورَ السَّما» (2) دست حیدر ، گیر و بنشان بر فراز تخت خویش ای تو را افسر ز «یا» و «سین» وتخت از «طا»و«ها» آن چنان که من تو را دادم لوای سَروری در کف حیدر بنِه امروز ای سرور لوا تا بگیرد نام تو خورشیدآسا شرق و غرب تا زند شرعت عَلَم بر ذِرْوه عرش عُلا دین تو گیرد رواج از ذوالفقار حیدری کی پذیرد گلشن شرع تو بی حیدر ، صفا؟ گر ز تبلیغ رسالت ، خائفی از مشرکین حق نگهدار است ، ایمن باش از قوم دَغا مصطفی را چون به گوشْ این وحی آمد از سروش داد فرمان تا منادی خلق را گوید ندا از جهازِ اشتران بر ساخت زیبا منبری شد فراز منبر و بگشود لعل جانفزا هر که را صدقِ ولا نبْوَد ، نباشد بهره مند از لقای مرتضی در حشر ، چون اهل ولا... چون در این پیمانْ همه یک دل شدند ومتّفق قال: «اللّهمّ والِ مَنْ لَهُ صِدْقُ الْوِلا» (3) مؤمنان را شد امیر ، آن شاه در خُمّ غدیر حَبَّذا روزی که در آن ، حق به مرکز یافت جا! دین حق، امروز، کامل گشت و اسلام،استوار کان ولیّ پاک یزدان شد وصیّ مصطفی این سخن ، قول پیمبر هست و وحی کردگار شاهد ار خواهی مِنا و مَشعر و سعی و صفا کیست دانی بعدِ احمد ، مقتدای جِن و اِنس؟ آن شهنشاهی که باشد پیشوای اولیا لایق تاجِ خلافت ، بعد ختم المرسلین کیست دانی؟ حیدرِ مَرحَب کُشِ خیبر گشا... آن که از «نصرٌ من اللّه» هست در دستش عَلَم آن که از «إنّا فتحنا» هست بر فرقش لِوا عطر زلف حور عین ، رضوان کند در باغ خُلد هر غباری کآورد از کوی او باد صبا «لا فَتی إلّا علی ، لا سیفَ إلّا ذوالفقار» این ، کلام ایزد است و راوی او مصطفی . (4)

.

1- .میرزا محمّد علی همای شیرازی ، در سال 1212 ق ، در شیراز به دنیا آمد و در نزد علمای شیراز به تحصیل پرداخت و سپس به عراق رفت و در بازگشت ، سالیانی را در تهران ساکن شد و سپس به اصفهان رفت . وی در سال 1290 ق ، درگذشت .
2- .خیز و آنچه بر تو فرو فرستادم ، ابلاغ کن ، ای نور آسمان ها !
3- .خداوندا ! آن را که وی را به راستی دوست می دارد ، دوست بدار .
4- .دیوان همای شیرازی (به خط : میرزا محمد رضا گلپایگانی ، 1320 ق ، سنگی) : ص 6 (نقل با گزینش) .

ص: 357

. .


ص: 358



10 / 59 صبای کاشانی

10 / 59صبای کاشانی (1)37 . ملک الشعرای صبا می گوید : آن منبری که خاص نشستِ پیمبر است چون از نبی بمانْد تهی ، جای حیدر است اسب و سلاح و جامه و تازانه نبی خاص علی بُود که نبی را برادر است موسی مَثَل ، محمّد و هارون او علی است یک زاده اش شَبیر و دگر زاده ، شَبّر است از علم ، جان پاک پیمبر مدینه ای است حیدر ، مر آن مدینه فرخنده را در است حیدر بُود که در ره دین ، گاهِ کارزار تیغش سپرشکاف و سنانش زره در است هارونْش خواند و داد مر او را خلیفتی آن کاو به جمله خلق ، دلیل است و رهبر است حیدر که روی اوست که مصباح ظلمت است حیدر که تیغ اوست که مفتاح خیبر است در گرمگاه حشر بنوشند دوستانْش از دوستگانه ای که در او آب کوثر است روز غدیر ، آنچه نبی کرد با علی مشهورِ باختر شد و مذکورِ خاور است در بدر و خندق ، آنچه علی کرد بهرِ دین چون آفتاب در همه عالم ، مُشَهَّر است از عترت و کتاب ، جدایی گزیده ای با تو نه ثِقل اصغر و نه ثِقل اکبر است . (2)

.

1- .ملک الشعرا محمود بن محمّد حسین عندلیب کاشانی ، در سال 1228 ق ، در کاشان متولّد شد ؛ ولی خانواده اش به آذربایجانْ منسوب اند . پدر و جدّ او نیز شاعر بودند . محمود خان ، گذشته از شعر ، در حکمت ، حدیث ، تفسیر ، علوم ادبی ، خط ، نقاشی و منبّت کاری نیز دست داشت. دیوان او نزدیک به دو هزار و پانصد بیت دارد . وی در سال 1311ق ، درگذشت .
2- .به نقل از : نامه فرهنگیان ، عبرت نایینی : ص 708709 (نقل با تلخیص) . ملک الشعرای صبا ، قصیده دیگری نیز در مدح مولا علی علیه السلام دارد که خواندنی است (ر.ک: همان : ص 728) .

ص: 359

. .


ص: 36