گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد نهم
قرن چهاردهم



10 / 60 ایرج میرزا

قرن چهاردهم10 / 60ایرج میرزا (1)38 . ایرج میرزا در وصف مولا علی علیه السلام می گوید : برآمد بامدادان مِهر انور جهان را کِسوت نو کرد در بر تو پنداری که زرّین شاهبازی همی گسترد در صحن فلک ، پَر و یا از بهر اثبات رسالت کف موسی همی شد ز آستین در و یا گویی عروسی ماه رخسار شب دوشینه بر سر داشت مِعجَر کنون برداشت از سر معجر خویش جهان از طلعت او شد منوّر و یا گویی که در این جشن فیروز فلک افروختستی مشعل زر و یا تا عود سوزند اندر این بزم سپهر افروخته زرّینه مِجمر چنین روز و چنین عید مبارک که آمد امرِ «بَلّغْ» بر پیمبر نبی اندر غدیر خُم برافراشت جهاز چار اشتر جای منبر برآمد بر فراز آن و بگرفت به دست خویش اندر ، دست حیدر همه بر گِرد او گردیده انبوه گروه بی شمار و خیل بی مَر همه تفویض کرد امر ولایت به ابن عمّ و در معنی برادر . (2)

.

1- .ایرج میرزا فرزند غلامحسین میرزا ، نواده فتحعلی شاه ، در سال 1253ش ، به دنیا آمد . تحصیلات فارسی و عربی را در تبریز گذراند و زبان فرانسه را نیز آموخت . در نوزده سالگی وارد خدمات دولتی شد و مدّتی وزیر معارف بود . وی سفری به اروپا کرد و در بازگشت ، در تهران به سکته قلبی در سال 1304 ش ، درگذشت. اشعار وی ساده و روان است و هجو در آن بسیار است .
2- .تحقیق در احوال و آثار و افکار و اشعار ایرج میرزا : ص 17 .

ص: 361



10 / 61 آسوده شیرازی

10 / 61آسوده شیرازی (1)39 . آسوده شیرازی می سراید : فرخنده خلیفه بلا فصل شایسته صحیفه نکو اصل داماد نبی ، وصیّ بر حق از امرِ خدای حیّ مطلق سلطانِ بحق ، امیر عادل شاه مَلِکان ، خدیو باذل خورشید وجود و گوهر جود معنیّ ظهور و سرّ موجود داماد رسول و شیر یزدان دارای جهان و قبله جان شاهنشه دین ، علیّ اعلی خورشید هُدی ، امام والا سالار دو کَون و روح ایمان معنیّ کلام و سرّ فرقان یعنی ز مِهین رسولِ مطلق کو خاتم انبیاست از حق بی واسطه خاتم ولایت در دست علی شد از عنایت زان رو که به حمل بار اسرار جز او بنَبود کس سزاوار گفتا نبی آن سفینه علم کامروز منم مدینه علم لیکن ز میان آل و اصحاب آمد علی آن مدینه را باب زان روی که هست بابِ اعظم فرد آمده در کتاب اعظم او بود ولیّ کُل و آگاه از سرّ وجودِ ما سِوی اللّه می بود چو خود بدایت علم پیدا شد از او نهایت علم از نور وجود او چو معبود افراخت نخست رایت جود معنیّ وجود این و آن شد در صورت این و آن ، عیان شد ای معنی صورتِ معالی وی جلوه ذات لا یزالی ای اصل هُدی و سرّ ارشاد وی فرع تو ما سِوی به ایجاد برهان حق است چون وجودت هستی دِهِ ما سِواست جودت ایمان تو هر که در پذیرد عمر ابد از وجود گیرد در مُلک وجود ، چون که فردی جفت تو ندیده کس به مردی . (2)

.

1- .محمّد مهدی ، فرزند حاجی حیدر علی ، برخلاف دیگر برادرانش که به کار تجارت (شغل موروثی) پرداختند ، به تحصیل روی آورد . وی در حدود سال 1260 ق ، به دنیا آمد و در سال 1320ق ، درگذشت . از وی اشعار فراوانی به جای مانده است . دیوان شعر او به شماره 339 در کتاب خانه مرکزی دانشگاه تهران ، نگهداری می شود .
2- .تذکره مدینه الأدب : ج 1 ص 248 (به نقل از : مثنوی عرفان الحکم ، با تلخیص) .

ص: 362



10 / 62 میرزا حبیب خراسانی

10 / 62میرزا حبیب خراسانی (1)40 . میرزا حبیب خراسانی می گوید : ای گُل رخِ دل فریبِ خودکام وی دلبرِ دلکشِ دل آرام شد وقت که باز دور ایّام گامی بزند موافق کام برخیز تو نیز آسمان وار یک روز به کام ما بزن گام بستان و بده ، بگو سرودی برخیز و برو ، بیا ، بزن جام چون خرمن گل ، به عشوه بنشین چون سرو روان ، به جلوه بخرام از شام به عیش کوش تا صبح وز صبح به طیش باش تا شام امروز بگو مگر چه روز است تا گویمت این سخن به اکرام موجود شد از برای امروز آغاز وجود تا به انجام امروز ز روی نصّ قرآن بگرفت کمال ، دین اسلام امروز به امر حضرت حق شد نعمت حق به خلق ، اتمام امروز ، وجود ، پرده برداشت رخساره خویش جلوه گر داشت امروز به امر حضرت حق بر خلق جهان ، علی امیر است امروز به خلق ، گردد اظهار آن سرّ نهان که در ضمیر است آن پادشه ممالک جود در مُلک وجود ، بر سریر است چندان که به مدح او سرودیم یک نکته ز صد ، نگفته بودیم . (2)

.

1- .میرزا حبیب اللّه مجتهد خراسانی ، در سال 1266 ق ، در مشهد به دنیا آمد . وی از عارفان و حکیمان مشهور خراسان است . او تحصیلاتش را در نجف گذراند و سپس به مولد خود برگشت. وی در شعر و شاعری ، صاحب قریحه ای قوی بود و در سال 1328 ق ، درگذشت .
2- .دیوان حاج میرزا حبیب خراسانی (کتابفروشی زوّار ، 1361 ش ، چهارم) : ص 224 240 .

ص: 363



10 / 63 طرب اصفهانی

10 / 63طرب اصفهانی (1)41 . طرب اصفهانی می گوید : فرّخا عید دلپذیر غدیر که جوان شد از او زمانه پیر! پیر گیتی جوانی از سر یافت از فرِ عید دلپذیر غدیر نعمت حق ، تمام گشت امروز بر همه خلق ، از صغیر و کبیر دین شد امروز کامل و سُتوار از وجود امیر کلّ امیر آمد امروز امر ایزد پاک زی نبی ، آن شه بشیر و نذیر آمد امروز جبرئیل امین جانب مصطفی به خُمّ غدیر در غدیر خُم ، این بشارت داد جبرئیل امین به شاه بشیر کای تو بر جمله ما سِوا سرور امر ما را کنون مکن تأخیر دست حیدر بگیر و از سرِ قدر بنشان جای خویشتن به سریر این خبر ، چون به مصطفی آمد در غدیر خُم از خدای قدیر در زمان از هَیون به زیر آمد منبری ساخت از جهاز بعیر پا به منبر نهاد و باز نمود همچو گُل ، آن دهان خوش تقریر کِ«ابشِروا یا مَعاشرَ الأنصار!» همه دانید ، از صغیر و کبیر : هر که مولای او منم امروز از پسِ من علی بر اوست امیر ناصرِ مرتضی هر آن که بُود در دو عالم ، خداش هست نصیر دوستدار علی هر آن که بُود دوستدارش بود خدای خبیر گشت امروز کار مُلک ، درست گشت امروز چشم شرع ، قریر . (2)

.

1- .ابو القاسم محمّد نصیر طرب اصفهانی ، فرزند محمّد رضا قلی همای شیرازی و معروف به میرزا طرب است . وی در سال 1274 ق ، به دنیا آمد و در سال 1320 ق ، درگذشت . فرزند وی استاد جلال الدین همایی ، در مجله ارمغان (سال دهم : 339 343) مقاله ای ارزشمند درباره وی نگاشته است .
2- .دیوان طرب بن همای شیرازی : ص 213214 .

ص: 364

. .


ص: 365



10 / 64 حکیم هیدَجی

10 / 64حکیم هیدَجی42 . حکیم محمّد بن معصومعلی هیدَجی (1270 1339ق) چنین سروده است : الا ای فروزنده ماه و مِهر فرازنده گنبد نُه سپهر سپاس و ستایش ، تو را می سِزَد که تن آفریدی و جان و خِرَد به یک بار ، خرگاه بیرون زدی پدیدار شد پرتو احمدی ز پیغمبران ، گوی پیشی رُبود به جانش هزار آفرین و درود! به یاران پرورده خویشِ او بر آن کس که شد پیرو کیش او بویژه علی ، پیشوای مِهین که بودش به پیوستگی جانشین پیمبر که اندیشه کیش داشت پس از خویش، وی را به مردم گماشت گرفتش کمر روز خُمّ غدیر در آن دشت ، بردش به بالا ز زیر بفرمود کای مردم! این حیدر است مرا یاور و بر شما سرور است خدا را اگر چشم ودست است وگوش مرا هم تن و جان و مغز است وهوش هر آن کس که او را منم پیشوای علی پیشوا باشدش رهنمای خدایا! به یار علی ، باش یار! کسی را که خوارش کند ، خوار دار ! (1)

.

1- .کلیّات دیوان هیدجی (به کوشش : علی هشترودی ، زنجان: کتابفروشی علویون ، 1377 ق ، دوم) : ص 18 24 .

ص: 366



قرن پانزدهم

10 / 65 غروی اصفهانی

قرن پانزدهم10 / 65غروی اصفهانی (1)43 . آیه اللّه غروی اصفهانی می گوید : باده بده ساقیا ولی ز خُمّ غدیر چنگ بزن مطربا ولی به یاد امیر تو نیز ای چرخ پیر بیا ز بالا به زیر دادِ مسرّت بده ، ساغر عشرت بگیر بلبل نطقم چنان قافیه پرداز شد که زُهره در آسمان به نغمه دمساز شد محیط کَون و مکان ، دایره ساز شد سَرور روحانیان ، هوالعلیُّ الکبیر نسیم رحمت وزید ، دهر کهن شد جوان نهال حکمت دمید ، پُر ز گل ارغوان مَسند حشمت رسید ، به خسرو خسروان حجاب ظلمت درید ز آفتاب منیر وادی خُمّ غدیر ، منطقه نور شد یا ز کف عقل پیر ، تجلّی طور شد یا که بیانی خطیر ، ز سرّ مستور شد یا شده در یک سریر ، قران شاه و وزیر شاهد بزم ازل ، شمع دل جمع شد تا افق لم یزل ، روشن از آن شمع شد ظلمت دیو و دَغَل ، ز پرتوش قمع شد چو شاه کیوانْ محل ، شد به فراز سریر چون به سر دست شاه، شیر خدا شد بلند به تارک مِهر و ماه ، ظلّ عنایت فکند به شوکتِ فرّ و جاه ، به طالعی ارجمند شاه ولایتْ پناه ، به امر حق ، شد امیر مژده که شد میر عشق، وزیر عقل نخست به همّت پیر عشق ، اساس وحدت درست به آب شمشیر عشق ،نقش دوئیّت بشُست به زیر زنجیر عشق ، شیر فلک شد اسیر فاتح اقلیم جود ، به جای خاتم نشست یا به سپهر وجود ، نیّر اعظم نشست یا به محیط شهود ، مرکز عالم نشست روی حسود عنود ، سیاه شد همچو قیر صاحب دیوان عشق ،عرش خلافت گرفت مسند ایوان عشق ، زیب و شرافت گرفت گلشن خندان عشق ،حُسن ولطافت گرفت نغمه دستان عشق ، رفت به اوج اثیر جلوه به صد ناز کرد ، لیلی حُسن قِدَم پرده ز رُخ باز کرد ، بدر منیر ظُلَم نغمه گری ساز کرد ، معدن کلّ حِکَم یا سخن آغاز کرد ، عَنِ اللَّطیفِ الخَبیر : به هر که مولا منم ، علی است مولای او نسخه اسما منم ، علی است طُغرای او سرّ معمّا منم ، علی است مَجلای او محیط انشا منم ، علی مدار و مدیر طور تجلّی منم ، سینه سینا علی است سرّ أنا اللّه منم ، آیت کبرا علی است دُرّه بیضا منم ، لؤلؤ لا لا علی است شافع عُقبا منم ، علی مُشار و مُشیر حلقه افلاک را سلسله جنبان ، علی است قاعده خاک را اساس و بنیان ، علی است دفتر ادراک را طراز و عنوان ، علی است سیّد لولاک را علی وزیر و ظهیر دایره کُنْ فَکان ، مرکز عزم علی است عرصه کَون و مکان ، خطّه رزم علی است در حرم لا مکان ، خلوت بزم علی است روی زمین و زمان ، به نور او مُستنیر قبله اهل قبول ، غُرّه نیکوی اوست کعبه اهل وصول ، خاک سر کوی اوست قوس صعود و نزول، حلقه ابروی اوست نقدِ نفوس و عقول ، به بارگاهش حقیر طلعت زیبای او ، ظهور غیبِ مصون لعل گُهرزای او مصدر کاف است و نون سرّ سویدای او ، منزّه از چند و چون صورت و معنای او ، نگنجد اندر ضمیر یوسف کنعان عشق ، بنده رخسار اوست خضر بیابان عشق ، تشنه گفتار اوست موسیِ عمران عشق ، طالب دیدار اوست کیست سلیمان عشق؟ بر درِ او یک فقیر ای به فروغ جمال ، آینه ذوالجلال! «مفتقر» خوش مقال ،مانده به وصف تولال گر چه بُراق خیال ، در تو ندارد مجال ولی ز آب زلال ، تشنه بود ناگزیر . (2)

.

1- .محمّد حسین غروی اصفهانی ، فرزند حاج محمّد حسن اصفهانی و معروف به «آیه اللّه کُمپانی» ، در دوم محرّم سال 1269 در کاظمین به دنیا آمد و در بیست سالگی به نجف مهاجرت کرد و در درس مرحوم شیخ محمّد کاظم آخوند خراسانی شرکت جست. او پس از درگذشت آخوند به تدریس پرداخت. از وی حدود 25 اثر باقی مانده است که در مباحث فقه ، اصول ، فلسفه و شعر است. وی ، روز پنجم ذی حجه سال 1361 درگذشت .
2- .دیوان محمد حسین غروی اصفهانی : ص 2628 .

ص: 367

. .


ص: 368

. .


ص: 369

. .


ص: 370



10 / 66 الهی قمشه ای

10 / 66الهی قمشه ای (1)44 . مرحوم حکیم الهی قمشه ای می گوید : سروش غیبم به پرده دل ، سراید از عشق ، داستان ها که جز به مهرِ علی فروزان نگردد انوار آسمان ها چو حُسن او ماه دلرُبایی چو طلعتش جلوه خدایی چو قامتش سروِ با صفایی ندیده چشمی به بوستان ها به هر دل افتد ز مِهرْ نورش بنوشد از باده طهورش به جامی از کوثرِ حضورش شود مجرّد ، تن و روان ها شنیده ای نیروی سنانش ، فکندنِ عمرو و صد چو آنش ندیده ای قدرت روانش به کشور مُلک لامکان ها به مُلک جان ، شاه کشور است او ، به شهر علم نبی در است او به گنج حق پاکْ گوهر است او ، خراج یک جلوه اش جهان ها ز حق مُجیب دعای آدم ، به امر ایزد ، وصیّ خاتم فروغِ اللّه و نور عالم ، فدای او جانِ جانِ جان ها ظهور عین الکمالِ ایزد ، شهود کلّ الجمال ایزد به قهر و سَطوت ، جلالِ ایزد ، خدا نمایی به چشم جان ها خِرَد به کار علی است حیران که چیست این سرّ سرّ سبحان مثالی از بی مثال یزدان ، در او از آن بی نشان ، نشان ها خلیفه اللّه اعظم است او ، معلّم روح آدم است او امیر پاکان عالم است او ، امام مطلق بر انس و جان ها کتاب ناطق ، امام بر حق ، مُعین طاها ، ولیّ مطلق خلافتش بر جهان محقّق ، حکومتش بر تن و روان ها علیّ عالی ، امیر ایمان ، ولیّ ایزد ، خدیو امکان وصیّ احمد ، سَمیّ سبحان ، جلالتش برتر از بیان ها دو دیده اش بر جمال سرمد ، دو نرگسش مست حُسن ایزد بهشتیان را به نصّ احمد ، دو گوهرش سیّد جوان ها هزارْ یک از صفات ذاتت ، نکرده وصف ای امیر عالم اگر فرستد هزار دفتر ، فرشته وحی از آسمان ها تو ظلّ خورشید لایزالی ، تو ذات بی مثْل را مثالی تو ساقی جرعه وصالی ، به باغ رضوان به بوستان ها تو جوهر قدرت خدایی ، تخلّق وصف کبریایی ز مِهر حق در مَثَل ضیایی ، تو را سِزَد قدر و عزّ و شان ها تو در غدیر از خدای قادر ، امیر باطن شدی و ظاهر که تاجداریِ شرع اطهر ، تو راست شایسته ، نی فلان ها به مُلک دین جز تو شه نزیبد ، بر این فلک جز تو مَه نزیبد شهی ، به هر دلْ سیه نزیبد ، تویی گُل و خارت این و آن ها تو بِسمل دفتر خدایی ، به کشتی شرعْ ناخدایی شهنشه تاج «إنّما»یی ، ثنای حُسن تو بر زبان ها تو خسرو «هَلْ أتی» مقامی ، بشیر رحمت به خاص و عامی ز کوثر عشق یار ، جامی به عاشقان بخش و تشنه جان ها تویی که شمشیر آبدارت فکند سرها به خاک ذلّت بس آتش قهر و اقتدارت ز مشرکان سوخت دودمان ها ز امر «بلّغ» به حکم ایزد ، شدی تو چون جانشین احمد رقیب گشت از حسد مُخلَّد ، به نار محرومی از جنان ها به شکرِ اعزاز پادشاهی ، به شیعیان از کَرَم نگاهی مخواه ما را بدین تباهی ، نظر کن ای شه به پاسبان ها تو پرده دارِ ظهور ذاتی ، تو آینه جلوه صفاتی تو کشتی نوح را نجاتی ، فراتر از گردش زمان ها چو خوانمی دفتر و کتابت ، فصاحت بی حدِ کلامت فزایدم معرفت پیامت ، زُدایدم شُبهت و گمان ها تبارک آن خوش کتاب ایمان ، مفسّر مُجملات قرآن فصاحتش نور چشم سَحبان ، مسخّرش عقل نکته دان ها به خیل خوبانْ تو پیشوایی ، بر اهل دلْ شاهِ اولیایی غرض ز معراج مصطفایی که آرد از غیبت ارمغان ها شبی که راز کُمیل خوانم ، چو شمعْ روشن شود روانم ز شوقت از دیده خون فشانم ، ز دل کشم ناله و فغان ها صباح اگر خوانمی دعایت ، به پیشگاه ازلْ ثنایت به چشم دل بینمی صفایت ، در آن حقایق ، وز آن بیان ها ز علم و عقل و سخا و قدرت ، به زهد و حلم و تُقی و همّت ندید چشم جهان مثالت ، نه در زمین ، نی در آسمان ها به سجده گه چون که سر نهادی ز جور ابن مُلجَم مرادی به گلشن قدسْ پرگشادی ، بِرَستی از جور سرگران ها به تیغِ زهرْ آبداده ناگاه ، شکافت آن جبهه بِهْ از ماه فرشته فریاد زد که : اللّه ! برآمد از قدسیان فغان ها منم «الهی» ، گدای کویت ، ز هر طرف چشمِ دل به سویت که افتدم یک نظر به رویت ، به وقت رحلت ز جسم ، جان ها «الهی»ام ، بنده تو شاهم ، به کوی عشقت فتاده راهم که بخشد ار غرقه در گناهم محبّتت ز آتشم امان ها . (2)

.

1- .میرزا محیی الدین مهدی الهی قمشه ای ، از حکما و فلاسفه بزرگ عصر ، در سال 1319 ق ، در قمشه اصفهان به دنیا آمد . تحصیلات خود را در اصفهان و مشهد گذراند و در تهران در مدرسه سپه سالار و دانش سرای عالی به تدریس پرداخت . از وی حدود ده جلد کتاب ، باقی مانده است . وی حدود پنج هزار بیت سروده است . استاد الهی قمشه ای در ربیع الثانی 1393 ق درگذشت .
2- .کلیّات دیوان حکیم الهی قمشه ای (تهران : انتشارات علمیّه اسلامیّه ، 1408 ق ، چهارم) : ص 320 .

ص: 371

. .


ص: 372

. .


ص: 373



10 / 67 محمّد تقی بهار

10 / 67محمّد تقی بهار (1)45 . ملک الشعرای بهار می گوید : گر نظر در آینه ، یک رَه بر آن منظر کند آفرین ها باید آن فرزند بر مادر کند گر دگر بار این چنین بیرون شود آن دلرُبای خود یقین می دان که اوضاع جهان ، دیگر کند کس به رخسار مَه از مُشک سیه ، چنبر نکرد او به رخسار مَه از مُشک سیه ، چنبر کند کس قمر را هم نشین با نافه اَذفَر ندید او قمر را هم نشین با نافه اذفر کند گر گشاید یک گِرِه از آن دو زلف عنبرین یک جهانْ آراسته از مُشک و از عنبر کند غم بَرَد از دل ، تو گویی ، تا همی خواهد چو من هر زمان مدح و ثنای خواجه قنبر کند آن که اندر نیمْ شب بر جای پیغمبر بخفت تا تن خود را به تیرِ کید خصم ، اِسپَر کند جز صفات داوری در وی نیابد یک صفت آن که عقل خویش را بر خویشتن داور کند داورش خوانَد ولیّ و احمدش خوانَد وصی هم وصایت هم ولایت ز احمد و داور کند در غدیر خُم ، خطاب آمد ز حق بر مصطفی تا علی را او ولی بر مِهتر و کِهتر کند تا رسانَد بر خلایقْ مصطفی امر خدای از جهاز اشتران از بهر خود ، منبر کند گِرد آیند از قبایل اندر آن دشت و نبی خطبه بر منبر ، پیِ امر خلافت سر کند گوید: آن کاو را منم مولا ، علی مولای اوست زینهار از طاعت او گر کسی سر در کند . (2)

.

1- .محمّد تقی بن محمّد کاظم صبوری ، ملک الشعرا ، در سال 1266 ش ، به دنیا آمد . وی محقّق ، شاعر ، نویسنده ، روزنامه نگار ، استاد دانشگاه و سیاستمدار بود . آثار تحقیقی و تصحیحی وی عبارت است : تاریخ سیستان ، مجمل التواریخ والقصص و سبک شناسی و . . . وی در سال 1330 ش ، در گذشت .
2- .دیوان ملک الشعرا بهار : ج 1 ص 1617 .

ص: 374

. .


ص: 375



10 / 68 صغیر اصفهانی

10 / 68صغیر اصفهانی (1)46 . صغیر اصفهانی چنین می گوید : سِزَد روند مَه و مِهر در حجابْ امروز که زد ز برج ولایت ، سر آفتاب امروز ز فیض پیر خراباتیان گرفت از نو جهان پیر به خود ، رونق شباب امروز زمانه تا به ابد چشم شاهد بختش چو چشم آینه بیدار شد ز خواب امروز گرفت دست مشیّت پیِ ظهور کمال ز چهره شاهد مقصود را نقاب امروز همه به وجد و سرورند خاص و عام امشب همه به عیش و نشاط اند شیخ وشاب امروز به اجتناب مِیم زاهد ار دهد فرمان کنم ز بردن فرمانش اجتناب امروز ز محتسب نکنم بیم و سر کنم مستی که شوق بسته به دل ، راهِ اضطراب امروز ز کهکشان فکنم ریسمان به گردن چرخ چو روزهای دگر ، گر کند شتاب امروز بگو به ساقی مجلس که : خانه ات آباد! خراب ساز مرا از شراب ناب امروز بکوب پای و بزن دست و می به ساغر کن به بانگ بَربَط و با نغمه رَباب امروز که ریخت ساقی رحمت به بزم خُمّ غدیر به جام اهل ولا ، کوثری شراب امروز سه نوبت از اُحُد آمد به احمد مرسل برای نصب علیّ ولی خطاب امروز نجات هر دو جهان را ز حق به عشق علی طلب نما که دعایی است مستجاب امروز به اهل عشق و ارادت بگو که بهر شما ز روزها همه گردیده انتخاب امروز شوید روز حساب ایمن از عذاب ، اگر زنید بر لب هم بوسه بی حساب امروز سزد «صغیر» کند شکر تا به یوم نُشور به نعمتی که از آن هست کامیاب امروز . (2)

.

1- .محمّد حسین ، فرزند آقا اسد اللّه ، در سیزدهم رجب سال 1312 ق در اصفهان به دنیا آمد . او از هشت سالگی به سرودن شعر ، روی آورد . از وی چندین اثر باقی مانده است . وی در سال 1349 ق ، درگذشت.
2- .دیوان صغیر اصفهانی : ص 4344 .

ص: 376

. .


ص: 377



10 / 69 اقبال لاهوری

10 / 69اقبال لاهوری (1)47 . علّامه محمّد اقبال لاهوری می گوید : مُسلِم اوّل ، شه مردان ، علی عشق را سرمایه ایمان ، علی از ولای دودمانش زنده ام در جهان ، مثل گُهَر تابنده ام نرگسم وارفته نظّاره ام در خیابانش چو بو آواره ام زمزم ار جوشد ز خاک من ، از اوست مِی اگر ریزد ز تاک من ، از اوست خاکم و از مهر او آیینه ام می توان دیدن نوا در سینه ام از رخ او فال ، پیغمبر گرفت ملّت حق از شکوهش فر گرفت قوّت دین مبین فرموده اش کائنات ، آیین پذیر از دوده اش (2) مُرسَل حق کرد نامش بوتراب حق ، «ید اللّه » خواند در اُمّ الکتاب هر که دانای رموز زندگی است سرّ اسمای علی داند که چیست خاک تاریکی که نام او تن است عقل ، از بیداد او در شیون است فکر گردون رس زمین پیما از او چشمْ کور و گوشْ ناشنْوا از او از هوس ، تیغ دو رو دارد به دست رهروان را دل برین رهزن شکست شیر حق ، این خاک را تسخیر کرد این گل تاریک را اِکسیر کرد مرتضی کز تیغ او حقْ روشن است بوتراب از فتح اقلیم تن است مرد کشور گیر از کرّاری است گوهرش را آبرو خودداری است هر که در آفاق گردد بوتراب بازگرداند ز مغرب ، آفتاب هر که زین بر مرکب تن ، تنگ بست چون نگین بر خاتم دولت نشست زیر پاش این جا شُکوه خیبر است دست او آن جا قسیم کوثر است از خود آگاهی یداللهی کند از ید اللهی شهنشاهی کند ذات او دروازه شهر علوم زیر فرمانش حجاز و چین و روم حکمران باید شدن بر خاک خویش تا مِیِ روشن خوری از تاک خویش . (3)

.

1- .علّامه محمّد اقبال لاهوری ، شاعر و متفکر و سیاستمدار ، در 24 ذی حجّه سال 1289 ، در لاهور به دنیا آمد و تحصیلات خود را در فلسفه ، در انگلستان و آلمان گذراند . وی از پیشروان اصلاح طلبی مسلمانان هند بود و بیشترین سروده هایش را به زبان فارسی سروده است. اقبال در سال 1357 ق ، درگذشت .
2- .دوده : دودمان .
3- .کلیات اقبال لاهوری (با مقدمه و تصحیح : احمد سروش ، کتاب خانه سنایی) : ص 33 (مثنوی «اسرار خودی») .

ص: 378

. .


ص: 379



10 / 70 مدرّس اصفهانی

10 / 70مدرّس اصفهانی (1)48 . میرزا یحیی مدرّس اصفهانی در مدح مولا علیه السلام می فرماید : باده از خُمّ غدیرم ده ، نه از خُمّ عصیر مست از شوق امامم کن ، نه از شُرب شراب آفتاب مشرقِ «الیومَ أکملتُ لکُمْ» گشت از برج ولایتِ آشکارا بی حجاب نعمت بی حدّ «أتممتُ علیکُمْ نعمتی» در چنین روز شریف ، اِنعام شد بر شیخ و شاب بی حسابْ ایزد گنه بخشد ، خدا را تا به کی باشد اندر دلْ مرا اندیشه از یوم الحساب؟ در چنین روزی خشوع اولیا شد سودمند در چنین روزی دعای اولیا شد مستجاب در چنین روزی ، نبی ، قدر علی ظاهر نمود دین عیان شد ، کافتاب آمد دلیل آفتاب! فی علیٍّ یا رسولَ اللّه بَلّغ مانَزَل ورنه تبلیغ رسالت را نکردی بهره یاب مصطفی اصحاب را فرمود کاینک منبری از جهاز اشتران سازید بهرم با شتاب منبری آراستند ، آن گه پیمبر برنشست بر فراز منبر و بگرفت دست بوتراب گفت کای قوم! این علی مولا بُود بر خاص و عام گفت کای قوم! این علی سَرور بود بر شیخ وشاب بی ولای او اطاعت ، با ولایش معصیت این عِقاب اندر عِقاب است ، آن ثواب اندر ثواب هم رکاب از ماه و زین از مِهر و تنگ از کهکشان اِسپَر از گردون و رُمْح از رامح و تیر از شهاب گر خدایت خوانم ای فرمانده مُلک خدا این سخن در نزد دانایان بُود دور از صواب من نمی گویم خدایی ، لیکن اوصاف خدا در تو ظاهر گشت ، همچون بوی گُل اندر گلاب قادری بر انقلاب ذات اشیا در جهان گرچه اشیا را به ماهیّت ، محال است انقلاب اختر عمر عدو را در رسد وقت غروب چون بر آری تیغ چون مهرِ درخشان از قراب شهریارا ! بنده «یحیی» را ز هجران تو گشت تن ز تیغ کین ، هلاک و دل ز نار غم ، کباب . (2)

.

1- .میرزا یحیی ، معروف به «مدرّس بیدآبادی» ، فرزند محمّد اسماعیل اصفهانی ، در سال 1254 ق ، در کربلا به دنیا آمد و علوم مقدماتی را همان جا گذراند . او در شانزده سالگی به اصفهان آمد و در علوم عقلی ، نقلی ، ادبیات ، ریاضیات ، هیئت و نجوم ، تبحّر یافت و آن گاه به تدریس پرداخت . وی علاوه بر مقام علمی در شاعری نیز توانا بود و دیوان وی متجاوز از پانزده هزار بیت است که شامل مدایح و مراثی حضرت رسول و ائمه اطهار علیهم السلام است . او در هفتم ذی قعده سال 1349 ق در 95 سالگی درگذشت .
2- .دیوان میرزا یحیی مدرس اصفهانی : ص 5357 (با تلخیص) .

ص: 380

. .


ص: 381



10 / 71 جلال الدین همایی

10 / 71جلال الدین همایی (1)49 . استاد جلال الدین همایی سروده است : تا به کی افسانه از دارا و اسکندر کنی؟ قصّه باید از امیر المؤمنین حیدر کنی گر حدیث راست می خواهی و گفتارِ درست مدح باید از شه دین ، حیدرِ صفدر کنی تا به دست و خامه ات یارایی مدح علی است حیف باشد حرف دیگر ثبت در دفتر کنی بی ولای مرتضی ، چون باد اندر چنبر است روز و شب گر در عبادت ، پشت را چنبر کنی چون پیمبر باب خواندش مر مدینه ی علم را دست بیعت بایدت در حلقه آن در کنی آن چنان باشد که گِرد کعبه باشی در طواف چون طواف مرقد آن شاه دین پرور کنی اندر آیین جوان مردی و دینداری رواست گر سر و جان در رهِ آیین آن سرور کنی هر سری کان نیست اندر پای آن سَرور به راه غَبن باشد گر دمی از عمر با او سر کنی پیش من حرفی ز اسرار ولایت برتر است زان که صد فصل از فنون علم را از بَر کنی آنچه در وصف علی دانم ، اگر گویم ، مرا طعن در محراب گویی ، لعن بر منبر کنی رازها دارم به دل ، گر پرده بگشایم ، مرا طعمه شمشیر سازی ، مُثله خنجر کنی گفت عارف : در بشر ، روپوش کرده است آفتاب این کلام نغز را باید به جان ، باور کنی وندر این ره ، مشکلی گر پیش آید ، بایدت حلّ آن از اتّحاد ظاهر و مَظهر کنی ای علیّ مرتضی ، ای آیت حُسن القضا! ای که ز اکسیر عنایت ، خاک ره را زر کنی آفتاب اولیایی ، سایه لطف خدا دوستان را سایبانی در صف محشر کنی سایه لطف و کَرَم از دوستداران وا مگیر ای که از داروی احسان ، چاره مُضطر کنی تشنه کامانیم ای ابر کرامت ، خوش ببار تا گلوی خشک ما از آب رحمت تَر کنی تو شفیع مُذنبانی و «سنا» غرق گناه چشم دارد کِش شفاعت در برِ داور کنی مدح کس گر گفته ام ، نعت تو ام کفّاره است بو که زین کفّاره ام آسوده از کیفر کنی . (2)

.

1- .جلال الدین همایی ، در سیزدهم دی 1278 ش ، مطابق با اوّل رمضان 1317 ق در یکی از محلّات جنوبی اصفهان ، دیده به جهان گشود . نخست به مکتب ملّا باجی رفت و در سال 1326 ق ، به همراه برادر بزرگش به مدرسه حقایق وارد شد و در سال 1328 ق ، به مدرسه علمیه نیماورد ، منتقل شد . وی پس از تکمیل تحصیلات ، از سال 1300 ش ، به تدریس در مدارس جدید و دانشگاه پرداخت و به سال 1310ش ، به تهران منتقل شد . وی در سال 1345ش ، رسما از کار دانشگاهی کناره گیری کرد . از وی آثار بسیاری به جا مانده است ، از قبیل : تاریخ ادبیات ایران ، غزالی نامه ، فنون بلاغت و صناعات ادبی ، مولوی نامه ، تصوّف در اسلام و دیوان سنا . او چندین کتاب ارزشمند را هم تصحیح کرده که از آنهاست : مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه و نصیحه الملوک غزالی . وی در ششم ماه رمضان 1400 ق ، مطابق با هشتم تیرماه 1359 ش در اصفهان درگذشت .
2- .دیوان سنا (به اهتمام : ماهدخت بانو همایی ، تهران: مؤسسه نشر هما ، 1364 ش ، اوّل): ج 1 ص 55 57 .

ص: 382

. .


ص: 383

. .


ص: 384



10 / 72 محمّد حسین شهریار

10 / 72محمّد حسین شهریار (1)50 . استاد شهریار ، در مدح مولا علیه السلام می گوید : یا علی! نام تو بردم ، نه غمی مانْد و نه همّی بِأبی أنْتَ وَ اُمّی! گوییا هیچ نه همّی به دلم بوده ، نه غمّی بِأبی أنْتَ وَ اُمّی! تو که از مرگ و حیات، این همه فخری و مباهات علی ، ای قبله حاجات! گویی آن دزد شقی تیغ نیالوده به سمّی بِأبی أنْتَ وَ اُمّی! گویی آن فاجعه دشت بلا هیچ نبوده است درِاین غم نگشوده است سینه هیچ شهیدی نخراشیده به سُمّی بِأبی أنْتَ وَ اُمّی! حق اگر جلوه با وجه اتَم کرده در انسان کان نه سهل است و نه آسان به خودِ حق که تو آن جلوه با وجه اتَمّی بِأبی أنْتَ وَ اُمّی! منکر عید غدیر خُم و آن خطبه و تنزیل کر و کور است وعَزازیل با کر وکور ، چه عید و چه غدیریّ و چه خُمّی؟ بِأبی أنْتَ وَ اُمّی! در تولّا هم اگر سهو ولایت ، چه سفاهت! اُف بر این شمّ فقاهت! بی ولای علی و آل ، چه فقهی و چه شمّی؟ بِأبی أنْتَ وَ اُمّی! تو کم و کیف جهانی و به کمبود تو دنیا از ثَری تا به ثریّا شر و شور است و دگر هیچ نه کیفیّ و نه کمّی بِأبی أنْتَ وَ اُمّی! آدمی جامع جمعیّت و موجود اَتَم است گر به معنای اعم است تو بهینْ مظهرِ انسان و به معنای اعمّی بِأبی أنْتَ وَ اُمّی! چون بود آدم کامل ، غرض از خلقت عالم پس به ذرّیّه آدم جز شما مهد نبوّت نبُوَد چیز مُهمّی بِأبی أنْتَ وَ اُمّی! عاشق توست که مستوجب مدح است ومعظّم منکرت مستحق ذم وز تو بیگانه نَیَرزد ، نه به مدحی ، نه به ذمّی بِأبی أنْتَ وَ اُمّی! بی تو ای شیر خدا سبحه و دستار مسلمان شده بازیچه شیطان این چه بوزینه که سرها همه را بسته به دُمّی بِأبی أنْتَ وَ اُمّی! لشکر کفر اگر موج زند در همه دنیا همه توفان ، همه دریا چه کند با تو که چون صخره صمّا و اَصمّی؟ بِأبی أنْتَ وَ اُمّی! یا علی! خواهمت آن شعشعه تیغ زرافشان هم بدو کفر سرافشان بایدم این لَمَعانْ دیده ، ندانم به چه لمّی بِأبی أنْتَ وَ اُمّی! (2)

.

1- .سیّد محمد حسین بهجت تبریزی ، فرزند حاج میرزا آقا خشکنانی ، در سال 1285ش ، در تبریز به دنیا آمد . وی علوم مقدماتی را در همان شهر گذراند و در سال 1339 ق به تهران آمد و در دار الفنون در رشته طب به تحصیل پرداخت . پس از دو سال ، تحصیل را رها کرد و در سال 1310 ش ، به استخدام دولت درآمد . پس از چندی به نیشابور رفت و در بازگشت به تهران در بانک کشاورزی مشغول به کار شد . کلّیات اشعار وی بیش از پانزده هزار شعر دارد. شاهکار شعر شهریار «حیدر بابا» است که به ترکی سروده است . وی در اواخر عمر به تبریز برگشت و در سال 1367ش ، در بیمارستان مهر تهران زندگی را بدرود گفت . جنازه او به تبریز منتقل و در مقبره الشعرای تبریز دفن شد .
2- .کلیات دیوان شهریار (انتشارات زرین) : ج 1 ص 231 .

ص: 385

. .


ص: 386

. .


ص: 387

51 . و در قصیده ای دیگر می گوید : علی آن شیر خدا شاه عرب الفتی داشته با این دل شب شب ز اسرار علی آگاه است دل شب ، مَحرم سِرّ اللّه است شب علی دید و به نزدیکی دید لیک او نیز به تاریکی دید شب شنفته است مناجات علی جوشش چشمه عشق ازلی شاه را دیده به نوشینی خواب روی بر سینه دیوار خراب قلعه بانی که به قصر افلاک سر دهد ناله زندانی خاک دردمندی که چو لب بگشاید در و دیوار به زنهار آید کلماتی چو دُر آویزه گوش مسجد کوفه هنوزش مدهوش فجر تا سینه آفاق شکافت چشم بیدار علی خفته نیافت روزه داری که به مُهر اَسحار بشکند نان جوین افطار ناشناسی که به تاریکی شب می بَرد نان یتیمان عرب پادشاهی که به شب ، بُرقَع پوش می کشد بار گدایان بر دوش تا نشد پردگی آن سِرّ جلی نشد اِفشا که علی بود ، علی شاهبازی که به بال و پر راز می کند در ابدیّت پرواز شه سواری که به برق شمشیر در دل شب بشکافد دل شیر عشقبازی که هم آغوش خطر خفت در خوابگه پیغمبر آن دمِ صبحِ قیامت تأثیر حلقه در شد از او دامنگیر دست در دامن مولا زد در که : علی! بگذر و از ما مگذر شال شه ، وا شد و دامن به گِرو زینبش دست به دامن که : مرو! شال می بست و ندایی مُبهم که : کمربند شهادت ، محکم! ماه محراب عبودیّت حق سر به محراب عبادت ، مُنشق می زند پس لب او کاسه شیر می کند چشم اشارت به اسیر چه اسیری که همان قاتل اوست تو خدایی مگر ، ای دشمنْ دوست؟ در جهانی همه شور و همه شر ها عَلیٌ بَشَرٌ ، کیفَ بَشر؟! کفن از گریه غَسّال ، خجل پیرهن از رخ وصّال ، خجل شبْروان مست ولای تو ، علی! جان عالم به فدای تو ، علی! (1)

.

1- .کلیات دیوان شهریار (انتشارات زرین) : ج 1 ص 615 .

ص: 388

52 . و نیز همو می سراید : علی ای همای رحمت ، تو چه آیتی خدا را که به ما سِوا فکندی همه سایه هما را؟ دل! اگر خداشناسی ، همه در رُخ علی بین به علی شناختم من ، به خدا قسم ، خدا را به خدا که در دو عالم ، اثر از فنا نمانَد چون علی گرفته باشد سرِ چشمه بقا را مگر ای سحاب رحمت ، تو بباری ار نه دوزخ به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را برو ای گدای مسکین ، درِ خانه علی زن که نگین پادشاهی دهد از کَرَم ، گدا را بجز از علی که گوید به پسر که : قاتل من چو اسیر توست ، اکنون به اسیر کن مدارا بجز از علی که آرَد پسری ابو العجایب که عَلَم کند به عالم ، شهدای کربلا را چو به دوست ، عهد بندد ز میان پاکبازان چو علی که می تواند که به سر بَرد وفا را؟ نه خدا توانمش خواند ، نه بشر توانمش گفت متحیّرم چه نامم شه مُلک «لا فتی» را به دو چشمِ خونفشانم هِلِه ، ای نسیم رحمت که ز کوی او غباری به من آر ، توتیا را به امید آن که شاید برسد به خاک پایت چه پیام ها که دارم همه سوز دل صبا را چو تویی قضایْ گردان ، به دعای مستمندان که ز جان ما بگردان ، رهِ آفت قضا را چه زنم چو نای ، هر دم ، ز نوای شوق او دم که لسان غیب ، خوش تر بنوازد این نوا را «همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایی بنوازد آشنا را» ز نوای مرغ یا حق ، بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن ، چه خوش است شهریارا. (1)

.

1- .کلیات دیوان شهریار (انتشارات زرین) : ج 1 ص 98 .

ص: 389

. .


ص: 390



10 / 73 ابو القاسم حالت

10 / 73ابو القاسم حالت (1)53 . ابوالقاسم حالت سروده است : آمد آن شاهی که اندر وصف ذاتش گفته اند : «لا فتی إلّا علی لا سیفَ إلّا ذوالفقار» روح مطلق ، شیر حق ، شاه نجف ، صِهر رسول عین ایمان ، اصل دین ، کان کَرَم ، کوه وقار جسم دانش، جان بینش، دست قدرت، پای شوق روی طالع ، روح خوش بختی ، روان افتخار دفتر حکمت ، کتاب فضل ، دیوان کمال آفتاب عِزّ و شوکت ، آسمانِ اقتدار میوه باغ سه روح و پنج حِس و شش جهت یکّه سردار دو عالم ، سرور هفت و چهار کاخ دین را پایگاه و باغ حق را باغبان مُلک جان را پادشاه و شهر دل را شهریار درس رحمت را کتاب و روی زحمت را نقاب جام دانش را شراب و شمع بینش را شرار ناامیدان را امید و ناتوانان را توان ناشکیبان را شکیب و بی قراران را قرار در خلافت ، عدل او کاخ امان را بام و در در فتّوت ، جود او شاخ کَرَم را برگ و بار پند او پندی که شد دست خطا را دستبند لفظ او دُرّی که شد گوش سخن را گوشوار آن که باشد نزد جودش صد چو حاتم ، شرمگین وان که باشد پیش علمش صد چو لقمان ، شرمسار عقل ، عاجز شد ز وصف دانش و تقوای او کان فزون بود از حساب و این برون بود از شمار گفت پیغمبر که : بعد از من ، علی رهبر بُوَد در ره دین خدا و سنّت پروردگار هر که ما را دوست باشد ، گو علی را باش دوست هر که ما را یار باشد ، گو علی را باش یار «حالت»! ار خواهی که در محشر نباشی رو سیاه روشن از مِهر علی شو ، در نهان و آشکار . (2)

.

1- .ابو القاسم حالت ، فرزند کربلایی محمّد تقی ، در سال 1292ش ، در تهران به دنیا آمد و تحصیلات خود را در تهران گذراند. وی در سال 1317ش ، کار روزنامه نگاری را با روزنامه توفیق ، آغاز کرد و آن گاه با روزنامه های دیگر ، از قبیل امید ایران ، تهران مصوّر ، قیام ایران و خبردار همکاری کرد و از سال 1323 ش ، برای هفته نامه آیین اسلام ، هفته ای پنج رباعی که ترجمه منظوم کلمات قصار علی علیه السلام بود می سرود . حالت بیش از 28 اثر ترجمه (از انگلیسی و عربی) ، تألیف و شعر از خود به جای گذاشت . وی در سال 1371 ش ، درگذشت .
2- .دیوان حالت (تهران : کتاب خانه ابن سینا ، 1341 ش) : ص 199 .

ص: 391

. .


ص: 392



10 / 74 امام خمینی

10 / 74امام خمینی54 . امام خمینی رحمه الله درباره مولا علیه السلام می سراید : فارغ از هر دو جهانم به گُل روی علی از خُم دوست ، جوانم به خَم موی علی طی کنم عرصه مُلک و ملکوت از پی دوست یاد آرم به خراباتْ چو ابروی علی . (1)

.

1- .دیوان امام (تهران : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، 1373) .

ص: 393



بخش دهم : ویژگی های امام علی

اشاره

بخش دهم : ویژگی های امام علیفصل یکم : ویژگی های اعتقادیفصل دوم : ویژگی های اخلاقیفصل سوم : ویژگی های عملیفصل چهارم : ویژگی های سیاسی و اجتماعیفصل پنجم : ویژگی های رزمی

.


ص: 394

. .


ص: 395



سخنی درباره ویژگی های امام

سخنی درباره ویژگی های امامامیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام ، گنجینه ارزش ها و جانش سرشار از ستودنی ها و نیکویی ها ، و زندگی اش مظهر بزرگی هاست و آنچه در این بخش آورده ایم ، تنها گوشه ای از ویژگی های آن امام علیه السلام است. ویژگی های والا و شکوهمند او چون دانش ، عصمت و نظایر آن ، در ذیل عنوان های خاص خودش آمده است . با این حال ، آنچه در این جا و دیگر جاها آورده ایم ، همه آنچه ممکن است در مورد آن پیشوای بی همتا گفته شود ، نیست؛ چون دریای عظمت شخصیّت والای او گسترده تر و ژرف تر از آن است که به توصیف آید یا قلم ، توان بیان آن را داشته باشد و یا اندیشه به ژرفای آن دست یابد. او کسی است که می فرمود: «یَنحَدِرُ عَنِّی السَّیلُ ، ولا یَرقی إلَیَّ الطَّیرُ» . فضیلت ، چون سیل از کوهسار وجودم سرازیر است و هیچ تیزپروازی به بلندای من نمی رسد . (1) علّت دیگر ، آن است که تاریخ ، همه فضایل و بزرگی های او را برای نسل های بعد ، نقل نکرده است ، و چه بسیار کسانی که تلاش می کردند تا او را از خاطره تاریخ ، محو کنند. با این حال ، آنچه از آن حضرتْ آشکار شده است ، علی رغم همه

.

1- .ر . ک : ج 8 ص 285 (شگفتا از روزگار) .

ص: 396

تلاش های ستمگرانِ جفاپیشه برای محو جلوه های صفات آن حضرت ، دیده ها را خیره و خِردها را متحیّر ساخته است . سخن خلیل بن احمد فراهیدی درباره امام علیه السلام چه زیبا و رساست که می گوید: چه گویم درباره مردی که دوستانش از بیم و دشمنانش از کینه ، فضایل او را پوشیده داشتند و در بین این دو سرپوش گذاری ، آن قدر فضایل او بسیار است که شرق و غرب را فرا گرفته است؟! (1) در این جا اندکی از بسیار متون دینی را که از طریق شیعه و اهل سنّت (هر دو) روایت شده ، ذکر می کنیم؛ چرا که ما را توان احاطه بر ویژگی های شخصیتی کسی چون علی علیه السلام نیست؛ یگانه ای که در ایمان ، دانش ، اخلاق ، جوان مردی ، شجاعت و رحمت، هم تراز ندارد ؛ بلکه نمی توان انسانی چون او یافت که در وجودش ویژگی های متضادّی که معمولاً در یک شخص، جمع نمی شوند گِرد آمده باشد. در میدان رزم ، هرگاه بر دشمنی می نگریست و بر او بانگ می زد ، بدنش می لرزید و جان بر لبش می رسید ، و هیچ یک از همگنانش به پایگاه او نمی رسیدند ، و آن گاه که به اشک حلقه زده بر چشم یتیم می نگریست و یا به کسی که پشتش از رنج روزگار ، خم شده است ، نگاه می کرد ، دلش به لرزه می افتاد و اشکش جاری می شد... و به این سبب به «گردآورنده اضداد» شناخته شده است . او در سرتاسر تاریخ و در همه زمینه ها بی نظیر است. او معجزه بزرگ اسلام و پیامبر خداست ، و چرا چنین نباشد ، در حالی که نبوّتْ وی را زیر بال گرفته و رسالت ، او را در دامان آن بزرگْ پیامبر افکنده بود و او فانی در جمالِ حق بود. با همه این ها آن حضرت، خود را در برابر پیامبر صلی الله علیه و آله چگونه می دید؟

.

1- .ر . ک : ص 131 (خلیل بن احمد) .

ص: 397

این را در پاسخ مولا علیه السلام به یکی از افرادی که از دانش بسیار و شناخت ژرف او در شگفت شده بود و پنداشت که وی پیامبر است ، می توان یافت ، که گفت: «أنَا عَبدٌ مِن عَبیدِ مُحَمَّدٍ» . من بنده ای از بندگان محمّد هستم . (1) او از آغاز زندگی اش همراه و یاور پیامبر خدا بود. تصویر آن حضرت از این همراهی و دوستی اش ، در خطبه معروف به «قاصعه» ، چه قدر دلنشین است! (2) دل علی علیه السلام ، آبشخور وحی صاف و زلال ، و روحش عطرآگین از تعالیم ربّانی است و همه این ها در میدان جنگ و سیاست ، درخشش می گرفت . زندگی علی علیه السلام ، آمیزه ای شگفت از علم و عمل و زهد و تلاش بود. او شیر جنگ و مبارزه بود و روح بزرگش در دل شب ، آویخته بر ملکوت اعلی!

.

1- .ر . ک : ج 8 ص 279 (من بنده ای از بندگان محمّدم) .
2- .ر . ک : ص 439 (سخنی درباره زمان اسلام آوردن امام) .

ص: 398

الفصل الأوّل : الخصائص العقائدیّه1 / 1لَم یَکفُر بِاللّهِ طَرفَهَ عَینٍ رسول اللّه صلی الله علیه و آله : إنَّ سُبّاقَ الاُمَمِ ثَلاثَهٌ لَم یَکفُروا طَرفَهَ عَینٍ : عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ ، وصاحِبُ یاسینَ ، ومُؤمِنُ آلِ فِرعَونَ ، فَهُمُ الصِّدِّیقونَ ، وعَلِیٌّ أفضَلُهُم . (1)

عنه صلی الله علیه و آله : ثَلاثَهٌ ما کَفَروا بِاللّه ِ قَطُّ : مُؤمِنُ آلِ یاسینَ ، وعَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ ، وآسِیَهُ امرَأَهُ فِرعَونَ . (2)

عنه صلی الله علیه و آله : ثَلاثَهٌ لَم یَکفُروا بِالوَحیِ طَرفَهَ عَینٍ : مُؤمِنُ آلِ یاسینَ ، وعَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ ، وآسِیَهُ امرَأَهُ فِرعَونَ . (3)

الإمام علیّ علیه السلام : إنّی لَم اُشرِک بِاللّه ِ طَرفَهَ عَینٍ ، ولَم أعبُدِ اللّاتَ وَالعُزّی . (4)

.

1- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 6 ؛ کفایه الطالب : ص 123 وفیه «لم یشرکوا» بدل «لم یکفروا» وکلاهما عن أبی لیلی .
2- .تاریخ دمشق : ج 42 ص 313 ح 8864 عن جابر .
3- .تاریخ بغداد : ج 14 ص 155 الرقم 7468 ؛ الخصال : ص 174 ح 230 کلاهما عن جابر .
4- .الخصال : ص 572 ح 1 عن مکحول .