گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد يازدهم
فصل دوم : نمونه هایی از داوری های امام علی در زمان پیامبر



2 / 1 کشتگان در دام شیر

فصل دوم : نمونه هایی از داوری های امام علی در زمان پیامبر2 / 1کشتگان در دام شیرامام صادق علیه السلام :در یمن ، گروهی از مردم برای شکار شیر ، گودالی کندند و شیری در آن افتاد . مردم ، گرد آن گودالْ جمع شدند که شیر را تماشا کنند . مردی در گودال افتادو چنگ به دیگری زد . وی هم به دیگری چسبید و به همین ترتیب او نیزدیگری را گرفت . آن گاه ، شیر ، آنان را زخمی کرد . بعضی بر اثر زخم شیر جان سپردند و بعضی نیز پس از بیرون آورده شدن از گودال ، مُردند . [ قبایل ]آنان دراین باره با هم به کشمکش پرداختند و به روی هم شمشیر کشیدند . علی علیه السلام فرمود : «بیایید من بین شما داوری کنم» . آن گاه برای اوّلی به یک چهارم دیه ، برای دومی به یک سوم دیه ، برای سومی به نصف دیه و برای چهارمی ، به دیه کاملْ حکم کرد و آن را بر عهده قبیله هایی که درآن جا گرد آمده بودند ، قرار داد . گروهی از آنان راضی شدند و گروهی ناراضی گشتند و واقعه را به اطّلاع پیامبر صلی الله علیه و آله رساندند و داوری امیر مؤمنان را به وی خبر دادند . پیامبر صلی الله علیه و آله داوری علی علیه السلام را تأیید فرمود .

.


ص: 482

2 / 2ثَورُ رَجُلٍ قَتَلَ حِمارَ الآخَرِالإمام الباقر علیه السلام :أتی رَجُلٌ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَقالَ : إنَّ ثَورَ فُلانٍ قَتَلَ حِماری ، فَقالَ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله : اِیتِ أبا بَکرٍ فَسَلهُ . فَأَتاهُ فَسَأَلَهُ ، فَقالَ : لَیسَ عَلَی البَهائِمِ قَوَدٌ . فَرَجَعَ إلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَأَخَبَرهُ بِمَقالَهِ أبی بَکرٍ ، فَقالَ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله : اِیتِ عُمَرَ فسَلهُ . فَأَتاهُ فَسَأَلَهُ ، فَقالَ مِثلَ مَقالَهِ أبی بَکرٍ . فَرَجَعَ إلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَأَخبَرَهُ ، فَقالَ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله : اِیتِ عَلِیّا علیه السلام فَسلهُ . فَأَتاهُ فَسَأَلَهُ ، فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : إن کانَ الثَّورُ الدّاخِلُ عَلی حِمارِکَ فی مَنامِهِ حَتّی قَتَلَهُ فَصاحِبُهُ ضامِنٌ ، وإن کانَ الحِمارُ هُوَ الدّاخِلُ عَلَی الثَّورِ فی مَنامِهِ فَلَیسَ عَلی صاحِبِهِ ضَمانٌ . قالَ : فَرَجَعَ إلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَأَخَبَرَهُ ، فَقالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله : الحَمدُ للّهِِ الَّذی جَعَلَ مِن أهِل بَیتی مَن یَحکُمُ بِحُکمِ الأَنبِیاءِ . (1)

2 / 3فَرَسٌ أفلَتَ فَقَتَلَ رَجُلاًالإمام الباقر علیه السلام :بَعَثَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلِیّا علیه السلام إلَی الیَمَنِ ، فَأَفلَتَ فَرَسٌ لِرَجُلٍ مِن أهلِ الیَمَنِ ، ومَرَّ یَعدو فَمَرَّ بِرَجُلٍ فَنَفَحَهُ (2) بِرِجلِهِ فَقَتَلَهُ ، فَجاءَ أولِیاءُ المَقتولِ إلَی الرَّجُلِ فَأَخَذوهُ ورَفَعوهُ إلی عَلِیٍّ علیه السلام ، فَأَقامَ صاحِبُ الفَرَسِ البَیِّنَهَ عِندَ عَلِیٍّ علیه السلام أنَّ فَرَسَهُ أفلَتَ مِن دارِهِ ونَفَحَ الرَّجُلَ ، فَأَبطَلَ عَلِیٌّ علیه السلام دَمَ صاحِبِهِم . فَجاءَ أوِلیاءُ المَقتوِل مِنَ الیَمَنِ إلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَقالوا : یا رَسولَ اللّهِ ، إنَّ عَلِیّا علیه السلام ظَلَمَنا وأبطَلَ [دَمَ] (3) صاحِبِنا . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : إنَّ عَلِیّا علیه السلام لَیسَ بَظَلّامٍ ، ولَم یُخلَق لِلظُّلمِ ، إنَّ الوَلایَهَ لِعَلِیٍّ علیه السلام مِن بَعدی ، وَالحُکمَ حُکمُهُ ، وَالقَولَ قَولُهُ ، ولا یَرُدُّ وَلایَتَهُ وقَولَهُ وحُکمَهُ إلّا کافِرٌ ، ولا یَرضی وَلایَتَهُ وقَولَهُ وحُکمَهُ إلّا مُؤمِنٌ . فَلَمّا سَمِعَ الیَمانِیّون قَولَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی عَلِیٍّ علیه السلام قالوا : یا رَسولَ اللّه رَضینا بِحُکمِ عَلِیٍّ علیه السلام وقَولِهِ . فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : هُوَ تَوبَتُکُم مِمّا قُلتُم . (4)

.

1- .الکافی: ج7 ص352 ح7 عن سعد بن طریف الإسکاف وح6، تهذیب الأحکام : ج 10 ص 229 ح 901 کلاهما عن مصعب بن سلام التمیمی عن الإمام الصادق عن أبیه علیهماالسلام ، خصائص الأئمّه علیهم السلام : ص 81 عن الإمام الصادق علیه السلام ، عوالی اللآلی : ج 3 ص626 ح42، دعائم الإسلام : ج2 ص424 ح1477 کلّها نحوه وراجع الإرشاد : ج1 ص197 والفضائل لابن شاذان : ص140.
2- .نَفَحَتِ الدابَّهُ : إذا رمحت برجلها ورَمَت بحدّ حافرها ودَفَعتْ (لسان العرب : ج 2 ص 622 «نفح») .
3- .هذه الزیاده أثبتناها من تهذیب الأحکام والأمالی للصدوق .
4- .الکافی : ج 7 ص 352 ح 8 عن عبید اللّه الحلبی عن رجل ، تهذیب الأحکام : ج 10 ص 228 ح 900 عن عبد اللّه الحلبی عن رجل ، الأمالی للصدوق : ص 428 ح 566 عن جبیر ، دعائم الإسلام : ج 2 ص 425 ح 1478 نحوه وراجع المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 33 .

ص: 483



2 / 2 مردی که گاوش الاغ دیگری را کشته بود

2 / 3 کسی که اسبش گریخته و مردی را کشته بود

2 / 2مردی که گاوش الاغ دیگری را کشته بودامام باقر علیه السلام :مردی پیش پیامبر خدا آمد و گفت : گاو فلانی ، الاغ مرا کشته است . پیامبر خدا فرمود : «نزد ابو بکر برو و [ حُکم مسئله را] از او بپرس» . مرد ، پیش ابو بکر رفت و از او پرسید . ابو بکر گفت : بر چارپایان ، قصاص نیست . مرد ، پیش پیامبر صلی الله علیه و آله برگشت و گفته ابوبکر را به اطّلاع ایشان رساند . پیامبر صلی الله علیه و آله به وی فرمود : «نزد عمر برو و از او بپرس» . مرد ، پیش عمر رفت و از او پرسید . او هم پاسخی شبیه ابو بکر داد . مرد ، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله برگشت و به ایشان گزارش داد . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «نزد علی برو و از او بپرس» . مرد ، پیش علی علیه السلام آمد و از او پرسید . علی علیه السلام فرمود : «اگر گاو به طویله الاغ تووارد شده و آن را کشته است ، صاحب گاو ، ضامن است ؛ ولی اگر الاغ تو واردحصار گاو او شده ، در این صورت ، او ضامن نیست» . صاحب الاغ، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله برگشت و به ایشان خبر داد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «سپاس ، خدای را که در بین خاندان من ، کسی را قرار داده است که به شیوه داوریِ پیامبران ، داوری می کند» .

2 / 3کسی که اسبش گریخته و مردی را کشته بودامام باقر علیه السلام :پیامبر خدا علی علیه السلام را به یمنْ اعزام کرد . اسب مردی از اهالی یمن رم کردودر حال گریز ، از کنار کسی رد شد و با لگد ، او را کشت . اولیای دَم مقتول ، نزدآن مرد آمدند ، او را گرفتند و برای دادخواهی پیش علی علیه السلام آوردند . صاحب اسب در محضر علی علیه السلام بیّنه اقامه کرد که اسبش از خانه اش گریخته و به آن مرد ، لگد زده است . علی علیه السلام خون آن شخص را هدر شمرد . اقوام مقتول ، از یمن نزد پیامبر خدا آمدند و گفتند : علی ، در حقّ ما ظلم کرده وخون خویشاوند ما را هدر شمرده است . پیامبر خدا فرمود : «علی ، ستمکار نیست و برای ستم کردن ، آفریده نشده است .ولایت پس از من ، از آنِ علی است و داوریِ صحیح ، داوری اوست و سخن درست ، سخن اوست . ولایت و سخن و داوری او را ، جز شخص کافر ، ردنمی کند و از ولایت و سخن و داوری او ، جز مؤمن ، خرسند نمی شود» . یمنی ها هنگامی که سخن پیامبر خدا را درباره علی علیه السلام شنیدند ، گفتند : ای پیامبرخدا! به داوری و سخن علی علیه السلام راضی گشتیم . پیامبر خدا فرمود : «این ، توبه شماست از آنچه گفتید» .

.


ص: 484

2 / 4رَجُلانِ اختَصَما فی غُلامٍالإرشاد فی ذِکرِ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام بَعدَما بَعَثَهُ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله إلَی الیَمَنِ : رُفِعَ إلَیهِ رَجلانِ بَینَهُما جارِیَهٌ یَملِکانِ رِقَّها عَلَی السَّواءِ ، قَد جَهِلا حَظرَ وَطئِها فَوَطِئاها مَعا فی طُهرٍ واحِدٍ عَلی ظَنٍّ مِنهُما جَوازَ ذلِکَ لِقُربِ عَهدِهِما بِالإِسلامِ ، وقِلَّهِ مَعرِفَتِهِما بِما تَضَمَّنَتهُ الشَّریعَهُ مِنَ الأَحکامِ ، فَحَمَلَتِ الجارِیَهُ ووَضَعَت غُلاما ، فَاختَصَما إلَیهِ فیهِ ، فَقَرَعَ عَلَی الغُلامِ بِاسمَیهِما ، فَخَرَجِتِ القُرعَهُ لِأَحَدِهِما فَأَلَحَقَ الغُلامَ بِهِ ، وألزَمَهُ نِصفَ قیمَتِهِ ؛ لِأَ نَّهُ کانَ عَبدا لِشَریکِهِ ، وقالَ : لَو عَلِمتُ أ نَّکُما أقدَمتُما عَلی ما فَعَلتُماهُ بَعدَ الحُجَّهِ عَلَیکُما بِحَظرِهِ لَبالَغتُ فی عُقوبَتِکُما . وبَلَغَ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله هذِهِ القَضِیَّهُ فَأَمضاها ، وأقَرَّ الحُکمَ بِها فِی الإِسلامِ ، وقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذی جَعَلَ فینا أهلَ البَیتِ مَن یَقضی عَلی سَنَنِ داوودَ علیه السلام وسَبیلِهِ فِی القَضاءِ . (1)

.

1- .الإرشاد : ج 1 ص 195 ، بحار الأنوار : ج 40 ص 244 ح 21 وفیه «وأسقط الثلث الباقی لرکوب الواقصه عبثا القامصهَ . والواقصه الَّتی کسر عنقها» .

ص: 485



2 / 4 نزاع دو نفر بر سر یک فرزند

2 / 4نزاع دو نفر بر سر یک فرزندالإرشاد در یادکرد علی علیه السلام ، پس از آن که پیامبر خدا وی را به یمنْ اعزام کرد : دو نفرکه به طور مساوی ، کنیزی را مالک بودند ، از آن جا که تازه مسلمان بودند واحکامِ دین و [ از جمله ،] حرمت مجامعت دو نفر با یک کنیز در یک پاکی (1) رانمی دانستند ، در یک پاکی ، با وی مجامعت نمودند . در نتیجه ، کنیز ، باردار شد وپسری به دنیا آورد . آن دو بر سرِ کودک ، نزاع کردند و داوری پیش علی علیه السلام آوردند . علی علیه السلام به نام آن دو نفر ، در مورد کودک ، قرعه زد و قرعه به نام یکی از آن دو درآمد . کودک رافرزند او شمرد و نصف قیمت کودک را بر عهده او گذاشت چون آن کودک ، برده شریکش هم بود [و نصف آن ، متعلّق به شریک او بود] و فرمود : «اگرمی دانستم که شما دو نفر ، پس از آگاهی از حرمت کاری که کردید ، به آن اقدام کرده اید ، شما را به شدّتْ مجازات می کردم». این داوری به پیامبر خدا رسید . آن را تأیید کرد و مقرّر فرمود که [در مواردمشابه] مطابق آن در اسلام داوری شود و گفت : «سپاس ، خدایی را که در بیان ما اهل بیت ،کسی را قرار داد که به سنّت و روش داوود علیه السلام در داوری ، داوری می کند» .

.

1- .منظور از یک پاکی ، مدّت زمانی است که زن در بین دو زمان حیض ، پاک می گردد . (م)

ص: 486

2 / 5حُکمُ القارِصَهِ وَالقامِصَهِالإرشاد :رُفِعَ إلَیهِ [ علیه السلام ] خَبَرُ جارِیَهٍ حَمَلَت جارِیَهً عَلی عاتِقِها عَبَثا ولَعِبا ، فَجاءَت جارِیَهٌ اُخری فَقَرَصَتِ الحامِلَهَ فَقَفَزَت لِقَرصَتِها ، فَوَقَعَتِ الرّاکِبَهُ فَاندَقَّت عُنُقُها وهَلَکَت . فَقَضی علیه السلام عَلَی القارِصَهِ بِثُلثِ الدِّیَهِ ، وعَلَی القامِصَهِ (1) بِثُلثِها ، وأسقَطَ الثُّلثَ الباقی بِقُموصِ الرّاکِبَهِ لِرُکوبِ الواقِعَهِ عَبَثا القامِصَهَ . وبَلَغَ الخَبَرُ بِذلِکَ إلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَأَمضاهُ وشَهِدَ لَهُ بِالصَّوابِ بِهِ . (2)

.

1- .القامصه : النافره الضاربه برجْلَیها (النهایه : ج 4 ص 108 «قمص») .
2- .الإرشاد: ج1 ص196، بحار الأنوار:ج40 ص245 ح21 وراجع المقنعه : ص 750 والمناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 354 .

ص: 487



2 / 5 حکم نیشگون گیرنده و فرارکننده

2 / 5حکم نیشگون گیرنده و فرارکنندهالإرشاد :داستان دختری را پیش علی علیه السلام به داوری آوردند که دختر دیگری را به بازی ، روی دوش گرفته بود و بازی می کرد و [ در همان حال ،] دختر دیگری (سومی)از راه رسیده و دختر بردوش گیرنده را نیشگون گرفته بود و آن دختر ، بالاپریده بود و در نتیجه ، دختری که بر دوش وی سوار بود ، بر زمین افتاده وگردنش شکسته و مرده بود . امام علیه السلام ، یک سوم دیه را بر عهده نیشگون گیرنده و یک سوم آن را بر عهده آن که[دختر را بر دوش گرفته و ]بالا پریده بود ، گذاشت و یک سوم باقی مانده را به خاطر آن که دخترِ درگذشته ، خود به قصد بازی بر دوش وی سوار شده بود ، به حساب نیاورد . خبر این [ داوری] به پیامبر صلی الله علیه و آله رسید . آن را تأیید کرد و به درستی آن ، گواهی داد .

.


ص: 488

الفصل الثالث : نماذج من قضایاه بعد النبیّ3 / 1رَجُلٌ شَرِبَ الخَمرَ جاهِلاً بِحُرمَتِهِالإمام الصادق علیه السلام :لَقَد قَضی أمیرُ المُؤمِنینَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ بِقَضِیَّهٍ ما قَضی بِها أحَدٌ کانَ قَبلَهُ ! وکانَت أوَّلَ قَضِیَّهٍ قَضی بِها بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله . وذلِکَ أ نَّهُ لَمّا قُبِضَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله واُفضِیَ الأمرُ إلی أبی بَکرٍ اُتِیَ بِرَجُلٍ قَد شَرِبَ الخَمَر ، فَقالَ لَهُ أبو بَکرٍ : أشَرِبتَ الخَمرَ ؟ فَقالَ الرَّجُلُ : نَعَم ، فَقالَ : ولِمَ شَرِبتَها وهِیَ مُحَرَّمَهٌ ؟ فَقالَ : إنَّنی لَمّا (1) أسلَمتُ ومَنزِلی بَینَ ظَهرانَی قَومٍ یَشربَون الخَمرَ ویَستَحِلّونَها ، ولَم (2) أعلَم أ نَّها حَرامٌ فَأَجتَنِبُها . قالَ : فَالتَفَتَ أبو بَکرٍ إلی عُمَرَ فَقالَ : ما تَقولُ یا أبا حَفصٍ فی أمرِ هذَا الرَّجُلِ ؟ فَقالَ : مُعضِلَهٌ وأبُو الحَسَنِ لَها . فَقالَ أبو بَکرٍ : یا غُلامُ ادعُ لَنا عَلِیّا ، قالَ عُمَرُ : بَل یُؤتیَ الحَکَمُ فی مَنزِلِهِ ، فَأَتَوهُ ومَعَهُ سَلمانُ الفارِسِیُّ ، فَأَخبَرَهُ بِقِصَّهِ الرَّجُلِ فَاقتَصَّ عَلَیهِ قِصَّتَهُ . فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام لِأَبی بَکرٍ : اِبعَث مَعَهُ مَن یَدورُ بِهِ عَلی مَجالِسِ المُهاجِرینَ وَالأَنصارِ ؛ فَمَن کانَ تَلا عَلَیهِ آیَهَ التَّحریمِ فَلیشَهَد عَلَیهِ ؛ فَإِن لَم یَکُن تَلا عَلَیهِ آیَهَ التَّحریمِ فَلا شَیءَ عَلَیهِ . فَفَعَلَ أبو بَکرٍ بِالرَّجُلِ ما قالَ عَلِیٌّ علیه السلام ، فَلَم یَشهَد عَلَیهِ أحَدٌ ، فَخَلّی سَبیلَهُ . (3)

.

1- .کذا فی المصدر ، وجاء فی الموضع الآخر من الکافی وخصائص الأئمّه علیهم السلام بحذف «لمّا» ، وهو المناسب للسیاق .
2- .فی المصدر : « ولو » ، والصواب ما أثبتناه کما فی خصائص الأئمّه علیهم السلام . وفی الموضع الآخر من الکافی : «ولو علمتُ أ نّها حرام اجتنَبتُها» .
3- .الکافی : ج 7 ص 249 ح 4 عن أبی بصیر و ص 216 ح 16 عن ابن بکیر ، خصائص الأئمّه علیهم السلام : ص 81 کلاهما نحوه .

ص: 489



فصل سوم : نمونه هایی از داوری های امام علی پس از پیامبر

3 / 1 مردی که شراب خورده بود و از حرمت آن ، آگاه نبود

فصل سوم : نمونه هایی از داوری های امام علی پس از پیامبر3 / 1مردی که شراب خورده بود و از حرمت آن ، آگاه نبودامام صادق علیه السلام :امیر مؤمنان ، درباره واقعه ای داوری کرد که پیش از او ، کسی درباره چنین واقعه ای داوری نکرده بود و این ، اوّلین داوری ای بود که پس ازدرگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله انجام داد . ماجرا از این قرار است که وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله درگذشت و حکومت به ابو بکر رسید ،مردی را پیش وی آوردند که شراب خورده بود . ابو بکر به وی گفت : آیاشراب خورده ای؟ مرد گفت : آری . ابو بکر گفت : چرا شراب خوردی ، در حالی که حرام است؟ مرد گفت : زمانی که من مسلمان شدم ، خانه ام در کنار خانه های مردمی بود که شراب می خوردند و آن را حلال می شمردند . اگر می دانستم خوردن شراب حرام است ، از آن ، دوری می جستم . ابو بکر ، رو به عمر کرد و گفت : ای ابو حفص! درباره این مرد ، نظرت چیست ؟ عمر گفت : مشکلی است که ابو الحسن را لازم دارد . ابو بکر گفت: ای پسر! علی را صدا کن که پیش ما بیاید. عمر گفت : برای داوری باید به خانه داور رفت . آنان به خانه علی علیه السلام آمدند و سلمان هم پیش وی بود . ابوبکر ، ماجرای آن مرد را به علی علیه السلام خبر داد سپس او خود ، ماجرایش را شرح داد . علی علیه السلام به ابو بکر فرمود : «کسی را همراه او بفرست که وی را در محلّه های مهاجران و انصار بگرداند تا چنانچه کسی قبلاً آیه تحریم شراب را برای اوخوانده بود ، علیه او گواهی دهد ؛ ولی اگر کسی این آیه را برای او نخوانده بود ،حدّی بر او نیست» . ابو بکر ، آنچه علی علیه السلام گفته بود ، در مورد آن مرد انجام داد[ ؛ ولی] کسی علیه آن مرد ، گواهی نداد . ابو بکر هم او را رها کرد .

.


ص: 490

3 / 2جارِیَهٌ اُخِذَت عُذرَتُها بِالإِصبَعِالإمام الصادق علیه السلام :اُتِیَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ بِجارِیَهٍ قَد شَهِدوا عَلَیها أَ نَّها بَغَت ، وکانَ مِن قِصَّتِها أ نَّها کانَت یَتیمَهً عِندَ رَجُلٍ ، وکانَ الرَّجُلُ کَثیرا ما یَغیبُ عَن أهلِهِ ، فَشَبَّتِ الیَتیمَهُ فَتَخَوَّفَتِ المَرأَهُ أن یَتَزَوَّجَها زَوجُها ، فَدَعَت بِنِسوَهٍ حَتّی أمسَکنَها ، فَأَخَذَت عُذرتَهَا بِإِصبَعِها . فَلَمّا قَدِمَ زَوجُها مِن غَیبَتِهِ رَمَتِ المَرأَهُ الیَتیمَهَ بِالفاحِشَهِ وأقامَتِ البَیِّنَهَ مِن جاراتِهَا الّلاتی ساعَدنَها (1) عَلی ذلِکَ ، فَرُفِعَ ذلِکَ إلی عُمَرَ ، فَلَم یَدرِ کَیفَ یَقضی فیها ، ثُمَّ قالَ لِلرَّجُلِ : اِیتِ عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ علیه السلام ، وَاذهَب بِنا إلَیهِ ، فَأَتَوا عَلِیّا علیه السلام وقَصّوا عَلَیهِ القِصَّهَ . فَقالَ لِامرَأَهِ الرَّجُلِ : أ لَکِ بَیِّنَهٌ أو بُرهانٌ ؟ قالَت : لی شُهودٌ ؛ هؤُلاءِ جاراتی یَشهَدنَ عَلَیها بِما أقولُ ، فَأَحضَرَتهُنَّ ، فَأَخرَجَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ علیه السلام السَّیفَ مِن غِمدِهِ فَطَرح (2) بَینَ یَدَیهِ، وأمَرَ بِکُلِّ واحِدَهٍ مِنهُنَّ فَاُدخِلَت بَیتا، ثُمَّ دَعا بِامرَأَهِ الرَّجُلِ فَأَدارَها بِکُلِّ وَجهٍ فَأَبَت أن تَزولَ عَن قَولِها ، فَرَدَّها إلَی البَیتِ الَّذی کانَت فیهِ ودَعا إحدَی الشُّهودِ وجَثا عَلی رُکبَتَیهِ ثُمَّ قالَ : تَعرِفینی ؟ أنَا عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ ، وهذا سَیفی ، وقَد قالَتِ امرَأَهُ الرَّجُلِ ما قالَت ورَجَعَت إلَی الحَقِّ وأعطَیتُهَا الأَمانَ ، وإن لَم تَصدُقینی لَأَملَأَنَّ السَّیفَ مِنکِ ! فَالتَفَتَت (3) إلی عُمَرَ فَقالَت : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، الأَمانَ عَلَیَّ ؟ فَقالَ لَها أمیرُ المُؤمِنینَ[ علیه السلام ] : فَاصدُقی . فَقالَت : لا وَاللّهِ إلّا أ نَّها رَأَت جَمالاً وهَیئَهً ، فَخافَت فَسادَ زَوجِها عَلَیها ، فَسَقَتهَا المُسکِرَ ، ودَعَتنا فَأَمسَکناها فَافتَضَّتها بِإِصبَعِها . فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : اللّهُ أکبَرُ ، أنَا أوَّلُ مَن فَرَّقَ بَینَ الشّاهِدَینِ إلّا دانیالَ النَّبِیَّ . فَأَلزَمَ عَلِیٌّ علیه السلام المَرأَهَ حَدَّ القاذِفِ ، وألزَمَهُنَّ جَمیعا العُقرَ (4) ، وجَعَلَ عُقرَها أربَعَمِئَهِ دِرهَمٍ وأمَرَ المَرأَهَ (5) أن تُنفی مِنَ الرَّجُلِ ویُطَلِّقَها زَوجُها ، وزَوَّجَهُ الجارِیَهَ وساقَ عَنهُ عَلِیٌّ علیه السلام المَهرَ . فَقالَ عُمَرُ : یا أبَا الحَسَنِ ، فَحَدِّثنا بِحَدیثِ دانیالَ . فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : إنَّ دانیالَ کانَ یَتیما لا اُمَّ لَهُ ولا أبَ ، وإنَّ امرَأَهً مِن بَنی إسرائیلَ عَجوزا کَبیرَهً ضَمَّتهُ فَرَبَّتهُ ، وإنَّ ملِکا مِن مُلوکِ بَنی إسرائیلَ کانَ لَهُ قاضِیانِ ، وکانَ لَهُما صَدیقٌ ، وکانَ رَجُلاً صالِحا ، وکانَت لَهُ امرَأَهٌ بَهِیَّهٌ جَمیلَهٌ ، وکانَ یَأتِی المَلِکَ فَیُحَدِّثُهُ ، فَاحتاجَ المَلِکُ إلی رَجُلٍ یَبعَثُهُ فی بَعضِ اُمورِهِ ، فَقالَ لِلقاضِیَینِ : اختارا رَجُلاً اُرسِلُهُ فی بَعضِ اُموری ، فَقالا : فُلانٌ ، فَوَجَّهَهُ المَلِکُ ، فَقالَ الرَّجُلُ لِلقاضِیَینِ : اُوصیکُما بِامرَأَتی خَیرا ، فَقالا : نَعَم ، فَخَرَجَ الرَّجُلُ . فَکانَ القاضِیانِ یَأتِیانِ بابَ الصدیقِ ، فَعَشِقَا امرَأَتَهُ فَراوَداها عَن نَفسِها ، فَأَبَت ، فَقالا لَها : وَاللّهِ لَئِن لَم تَفعَلی لَنَشهَدَنَّ عَلَیکِ عِندَ المَلِکِ بِالزِّنی ، ثُمَّ لَنَرجُمَنَّکِ ، فَقالَتِ : افعَلا ما أحبَبتُما ، فَأَتَیَا المَلِکَ فَأَخبَراهُ وشَهِدا عِندَهُ أ نّها بَغَت ، فَدَخَلَ المَلِکُ مِن ذلِکَ أمرٌ عَظیمٌ ، وَاشتَدَّ بِها غَمُّهُ وکانَ بِها مُعجَبا . فَقالَ لَهُما : إنَّ قَولَکُما مَقبولٌ ، ولکِنِ ارجُموها بَعدَ ثَلاثَهِ أیّامٍ ، ونادی فِی البَلَدِ الَّذی هُوَ فیهِ : احضُروا قَتلَ فُلانَهٍ العابِدَهِ . فَإِنَّها قَد بَغَت ؛ فَإِنَّ القاضِیَینِ قَد شَهِدا عَلَیها بِذلِکَ . فَأَکثَرَ النّاسُ فی ذلِکَ وقالَ المَلِکُ لِوَزیرِهِ : ما عِندَکَ فی هذا مِن حیلَهٍ ؟ فَقالَ : ما عِندی فی ذلِکَ من شَیءٍ . فَخَرَجَ الوَزیرُ یَومَ الثّالِثِ ؛ وهُوَ آخِرُ أیّامِها ، فَإِذا هُوَ بِغِلمانٍ عُراهٍ یَلعَبونَ وفیهِم دانیالُ علیه السلام وهُوَ لا یَعرِفُهُ ، فَقالَ دانیالُ : یا مَعشَرَ الصِّبیانِ تَعالَوا حَتّی أکونَ أنَا المَلِکَ وتَکونَ أنتَ یا فُلانُ العابِدهَ ، ویَکونَ فُلانٌ وفُلانٌ القاضِیَینِ الشّاهِدَینِ عَلَیها . ثُمَّ جَمَعَ تُرابا وجَعَلَ سَیفا مِن قَصَبٍ ، وقالَ لِلصِّبیانِ : خُذوا بِیَدِ هذا فَنَحّوهُ إلی مَکانِ کَذا وکَذا ، وخُذوا بِیَدِ هذا فَنَحّوهُ إلی مَکانِ کَذا وکَذا . ثُمَّ دَعا بِأَحَدِهِما فَقالَ لَهُ : قُل حَقّا ؛ فَإِنَّکَ إن لَم تَقُل حَقّا قَتَلتُکَ وَالوَزیرُ قائِمٌ یَنظُرُ ویَسمَعُ فَقالَ : أشهَدُ أ نَّها بَغَت . فَقالَ : مَتی ؟ قالَ : یَومَ کَذا وکَذا . فَقالَ : رُدّوهُ إلی مَکانِهِ وهاتُوا الآخَرَ . فرَدّوهُ إلی مَکانِهِ وجاؤوا بِالآخَرِ ، فَقالَ لَهُ : بِما تَشهَدُ ؟ فَقالَ : أشهَدُ أ نَّها بَغَت . قالَ : مَتی ؟ قالَ : یَومَ کَذا وکَذا . قالَ : مَعَ مَن ؟ قالَ : مَعَ فُلانِ بنِ فُلانٍ . قالَ : وأینَ ؟ قالَ : بِمَوضِعِ کَذا وکَذا . فَخالَفَ أحَدُهُما صاحِبَهُ . فَقالَ دانیالُ علیه السلام : اللّه أکبَرُ ، شَهِدا بِزورٍ ، یا فُلانُ نادِ فِی النّاسِ أ نَّهُما شَهِدا عَلی فُلانَهَ بِزورٍ ، فَاحضُروا قَتلَهُما . فَذَهَبَ الوَزیرُ إلَی المَلِکِ مُبادِرا ، فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ . فَبَعَثَ المَلِکُ إلَی القاضِیَینِ ، فَاختَلَفا کَمَا اختَلَفَ الغُلامانِ . فَنادَی المَلِکُ فِی النّاسِ ، وأمَرَ بِقَتِلهِما . (6)

.

1- .فی المصدر : «ساعدتها» ، والصحیح ما أثبتناه کما فی تهذیب الأحکام .
2- .کذا فی الکافی وتهذیب الأحکام ، و کتاب من لا یحضره الفقیه : «وطَرَحَهُ» .
3- .فی المصدر : «فالتفت» ، والصحیح ما أثبتناه کما فی تهذیب الأحکام .
4- .عُقْر المرأه : دِیَه فرجها إذا غُصِبَت فَرجَها (لسان العرب : ج 4 ص 595 «عقر») .
5- .فی المصدر : «امرأه» ، والصحیح ما أثبتناه کما فی تهذیب الأحکام .
6- .الکافی : ج 7 ص 426 ح 9 ، تهذیب الأحکام : ج 6 ص 308 ح 852 کلاهما عن معاویه بن وهب ، کتاب من لا یحضره الفقیه : ج 3 ص 20 ح 3251 عن الأصبغ بن نباته ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 372 نحوه وکلاهما من دون إسنادٍ إلی المعصوم .

ص: 491



3 / 2 دختری که دوشیزگی اش با انگشت ، زایل شده بود

3 / 2دختری که دوشیزگی اش با انگشت ، زایل شده بودامام صادق علیه السلام :دختری را پیش عمر آوردند که علیه او به زنا گواهی داده بودند . ماجرای او از این قرار بود که وی ، دختر یتیمی بود که نزد مردی زندگی می کرد و آن مرد ، بسیاری از مواقع از خانواده اش دور بود . دخترک بزرگ شد و زنِ آن مرد ترسید که شوهرش با وی ازدواج کند . از این رو ،گروهی از زنان را فرا خواند تا دختر را نگه دارند . سپس ، خود با انگشت ،دوشیزگی وی را از بین برد . هنگامی که شوهر زن از مسافرت برگشت ، زن ، آن دختر یتیم را به فاحشگی متّهم کرد و از همسایگانش که او را در این کارْ یاری کرده بودند ، بر زنای دختر ، شاهدانی اقامه نمود . ماجرا را پیش عمر آوردند ؛ ولی وی ندانست که چگونه درباره آن داوری کند . به آن مرد گفت : پیش علی بن ابی طالب برو و ما راهم ببر . همه نزد علی علیه السلام رفتند و ماجرا را برای وی نقل کردند . علی علیه السلام به زن آن مرد فرمود : «آیا تو شاهد یا دلیلی داری؟» . زن گفت : من شاهدانی دارم . اینان ، همسایگان من اند که به آنچه می گویم ، علیه وی گواهی می دهند . لذا آنان را حاضر کرده ام . علی علیه السلام شمشیر خود را از غلاف در آورد و در پیش روی خود گذاشت و فرمان داد هر کدام از آنان را به اتاقی ببرند . آن گاه ، زنِ آن مرد را خواست و به هر شکل که او را سؤال پیچ کرد ، زن نپذیرفت که از حرف خود برگردد . [ علی علیه السلام ] وی را به اتاقی که در آن بود ، برگرداند . سپس یکی از شاهدان را خواست و روی دو زانوی خود نشست . آن گاه فرمود : «آیا مرا می شناسی؟ من ، علی بن ابی طالب هستم و این ، شمشیر من است . زنِ آن مرد ، آنچه را باید بگوید ، گفت و به حق برگشت و من به او امان دادم . اگر به من راست نگویی ،این شمشیر را از خونت سیراب خواهم کرد» . آن زن ، رو به عمر کرد و گفت : ای امیر مؤمنان! به من امان بده . امام علی علیه السلام فرمود : «پس راست بگو» . زن گفت : به خدا سوگند ، غیر از این نبود که این زن در این دختر ، زیبایی وخوش قوارگی دید و از این که شوهرش به او متمایل شود ، ترسید . از این رو به اومُسکِر خورانْد و ما را فرا خواند و ما دست و پای او را گرفتیم و خود با انگشت ، دوشیزگیِ وی را از بین بُرد . علی علیه السلام فرمود : «اللّه اکبر! پس از دانیال ، من اوّلین کسی هستم که بین شاهدان ، جدایی می اندازم» . آن گاه بر زنِ آن مرد ، حدّ قَذْفْ مقرّر فرمود و دیه ازاله بکارت را بر عهده همه آنان قرار داد و دیه ازاله بکارت آن دختر را چهارصد درهمْ معیّن نمود و دستورداد که آن زن از آن مرد ، جدا شود و شوهرش وی را طلاق دهد . [ سپس] دختر را به عقد آن مرد درآورْد و مهرش را خود از طرف مرد ، تعیین نمود . عمر گفت: ای ابو الحسن! داستان دانیال را برایمان بگو. علی علیه السلام فرمود : «دانیال علیه السلام یتیم بود و پدر و مادر نداشت . پیرزنی از بنی اسرائیل ،او را پیش خود برد و بزرگ کرد . یکی از پادشاهان بنی اسرائیل ، دو قاضی داشت و آن دو ، دوستی داشتند که مردصالحی بود و زن خوش اندام و زیبایی داشت . این شخص با پادشاه در ارتباط بود . روزی ، شاه ، کسی که او را در پی کاری بفرستد نیاز پیدا کرد . به آن دوقاضی گفت : کسی را برگزینید تا وی را در پیِ کارَم بفرستم . آن دو گفتند : فلانی مناسب است . شاه ، او را اعزام کرد . [ قبل از رفتن ،] مرد به آن دو قاضی گفت : شما را درباره همسرم به رفتار نیکو سفارش می کنم . آن دو گفتند : باشد! و مرد به راه افتاد . آن دو قاضی به درِ خانه دوستشان می آمدند و به زنِ وی اظهار عشق می کردند واز وی تمنّای کام جویی می نمودند ؛ ولی زن نمی پذیرفت . به وی گفتند : به خداسوگند ، اگر تمکین نکنی ، پیش شاه علیه تو به زنا گواهی خواهیم داد و آن گاه ،تو را سنگسار خواهیم کرد . زن گفت : هر کاری که دوست دارید ، بکنید . آن دو پیش شاه آمدند و به او خبر دادند و نزد او به زنای آن زن ، گواهی دادند .شاه از این جریان ، بسیار غمگین شد و به خاطر آن زن ، غمش افزون گشت ؛چرا که به آن زن ، علاقه مند بود . [ شاه] به آن دو گفت : سخن شما مورد قبول است ؛ امّا وی را پس از سه روز ،سنگسار کنید . در شهر ، جار زدند که : برای تماشای قتل فلان زن پارسا که مرتکب زنا شده است و دو قاضی ، علیه او گواهی داده اند ، حاضر شوید . مردم در این باره سخن بسیار می گفتند . پادشاه به وزیر خود گفت : در این مورد ،راه چاره ای نداری؟ وزیر گفت : چیزی به نظرم نمی رسد . روز سوم که آخرین روز [ مهلت] آن زن بود ، وزیر از خانه بیرون آمد وناگهان ، چشمش به چند کودک برهنه افتاد که بازی می کردند و دانیال هم در بین آنان بود که وزیر ، وی را نمی شناخت . دانیال گفت : بچّه ها! بیایید تا من ، پادشاه باشم و تو ای فلان! آن زن پارسا باش و فلانی و فلانی ، آن دو قاضی باشند که علیه آن زن ، گواهی داده اند . آن گاه [ دانیال] ، مقداری خاک جمع کرد و شمشیری چوبی روی آن گذاشت و به بچّه ها گفت : دست این را بگیرید و به فلان جا ببرید و دست آن دیگری را هم بگیرید و به فلان جا ببرید . آن گاه ، یکی از آن دو را صدا کرد و گفت : حقیقت را بگو ، و گرنه تو را خواهم کشت . وزیر ، ایستاده بود و نگاه می کرد و گوش می داد . [ پسری که نقش یکی از دوقاضی را داشت] گفت : گواهی می دهم که این زن ، زنا کرده است . [ دانیال] پرسید : کِی؟ گفت : فلان روز . گفت : این را به جای قبلی اش برگردانید و دیگری را بیاورید . او را به جای خود برگرداندند و دیگری را آوردند . [ دانیال] به او گفت : به چه چیزی گواهی می دهی؟ پاسخ داد : به این که این زن ، زنا کرده است . گفت : کِی؟ پاسخ داد : فلان روز . پرسید : با چه کسی؟ گفت : با فلانی پسر فلانی . پرسید در کجا؟ گفت : در فلان جا . [ در این جا] گواهی هر کدام ، متفاوت با دیگری از کاردرآمد . دانیال گفت: اللّه اکبر! به دروغ، گواهی داده اند. آی فلانی! بین مردم ، جار بزن که :این دو [ قاضی] ، به دروغْ علیه فلان زن گواهی داده اند . پس برای کُشتن آنهاحاضر شوید . وزیر ، به سرعتْ پیش پادشاه رفت و ماجرا را به وی گزارش داد . پادشاه در پی آن دو قاضی فرستاد و گواهی آن دو ، همچون گواهی آن دو کودک ، متفاوت ازکار درآمد . پادشاه به مردم خبر داد و به کشتن آن دو فرمان داد».

.


ص: 492

. .


ص: 493

. .


ص: 494

. .


ص: 495

. .


ص: 496

3 / 3المُتَّهَمَهُ بِالفُجورِالإمام الصادق علیه السلام :اُتِیَ عُمَرُ بِامرَأَهٍ تَزَوَّجَها شَیخٌ ، فَلَمّا أن واقَعَها ماتَ عَلی بَطنِها ، فَجاءَت بِوَلَدٍ فَادَّعی بَنوهُ أ نَّها فَجَرَت ، وتَشاهَدوا عَلَیها ، فَأَمَرَ بِها عُمَرُ أن تُرجَمَ ، فَمَرَّ بِها عَلِیٌّ علیه السلام فَقالَت : یَابنَ عَمِّ رَسوِلِ اللّهِ ! إنَّ لی حُجَّهً . قالَ : هاتی حُجَّتَکِ ! فَدَفَعَت إلَیهِ کِتابا فَقَرَأَهُ ، فَقالَ : هذِهِ المَرأَهُ تُعلِمُکُم بِیوَمَ تَزَوَّجها ، ویَومَ واقَعَها ، وکَیفَ کانَ جِماعُهُ لَها ، رُدُّوا المَرأَهَ . فَلَمّا أن کانَ مِنَ الغَدِ دَعا بِصِبیانٍ أترابٍ ودَعا بِالصَّبِیِّ مَعَهُم ، فَقالَ لَهُم : اِلعَبوا ، حَتّی إذا ألهاهُمُ اللَّعِبُ قالَ لَهُم : اِجلِسوا ، حَتّی إذا تَمَکَّنوا صاحَ بِهِم ، فَقامَ الصِّبیانُ وقامَ الغُلامُ فَاتَّکَأَ عَلی راحَتَیهِ . فَدَعا بِهِ عَلِیٌّ علیه السلام (1) وَوَرَّثَهُ مِن أبیهِ وجَلَدَ إخوَتَهُ المُفتَرینَ حَدّا حَدّا . فَقالَ لَهُ عُمَرُ : کَیفَ صَنَعتَ ؟ قالَ علیه السلام : عَرَفتُ ضَعفَ الشَّیخِ فِی اِتّکاءِ الغُلامِ عَلی راحَتَیهِ . (2)

.

1- .فی المصدر : «علیّا» ، والصحیح ما أثبتناه کما فی تهذیب الأحکام .
2- .الکافی : ج 7 ص 424 ح 7 ، تهذیب الأحکام : ج 6 ص 306 ح 850 کلاهما عن أبی الصباح الکنانی ، کتاب من لا یحضره الفقیه : ج 3 ص 24 ح 3254 عن الأصبغ بن نباته ، المناقب لابن شهر آشوب: ج2 ص369 کلاهما من دون إسنادٍ إلی المعصوم.

ص: 497



3 / 3 زن متّهم به زنا

3 / 3زن متّهم به زناامام صادق علیه السلام :زنی را پیش عمر آوردند که پیرمردی با او ازدواج کرده بود [ پیرمرد] پس از نزدیکی با او ، بلافاصله در گذشته بود [ و زن نیز] پس از مدّتی ، بچّه ای به دنیاآورده بود . پسرانِ پیرمرد ، ادّعا کردند که زن ، مرتکب زنا شده است و بر آن ، گواه آوردند .عمر ، فرمان سنگسار نمودنِ وی را صادر کرد . علی علیه السلام گذرش بر آن زن افتاد . آن زن گفت : ای پسر عموی پیامبر خدا! من ،حجّتی دارم . علی علیه السلام فرمود : «حجّتت را بیاور» . زن ، نامه ای به وی داد و امام علیه السلام آن را خواند . علی علیه السلام فرمود : «این زن ، روزازدواج خویش و روز نزدیکی و چگونگی نزدیکی پیرمرد با خویش را به شمااعلام می کند . او را برگردانید» . روز بعد ، [ علی علیه السلام ] تعدادی از بچّه های کوچک هم سن را جمع کرد و آن بچّه راهم فرا خواند و به آنان گفت : بازی کنید . وقتی سرگرم بازی شدند ، به آنان گفت :«بنشینید!» . وقتی همه آرام گرفتند ، به سرشان داد کشید . همه بچّه ها سرِپا ایستادند . آن بچّه هم ایستاد ؛ ولی هنگام ایستادن ، روی دودست خود تکیه کرد . علی علیه السلام او را فرا خواند و جزء ورثه (پیرمرد) قرار داد وبرادرانش را که به مادرش تهمت زده بودند ، جداگانه حد زد . عمر به علی علیه السلام گفت : چگونه این حکم را کردی ؟ [ علی علیه السلام ]فرمود : «ناتوانیِ پیرمرد را از تکیه دادن پسر به دست هایش [ در هنگام ایستادن] ، فهمیدم» .

.


ص: 498

3 / 4مَجنونَهٌ زَنَتالمستدرک علی الصحیحین عن ابن عبّاس :مَرَّ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ بِمَجنونَهِ بَنی فُلانٍ وقَد زَنَت ، وأمَرَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ بِرَجمِها ، فَرَدَّها عَلِیٌّ ، وقالَ لِعُمَرَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ أ تَرجُمُ هذِهِ ؟ ! قالَ : نَعَم . قالَ : أ وَما تَذکُرُ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قالَ : «رُفِعَ القَلَمُ عَن ثَلاثٍ : عَنِ المَجنونِ المَغلوبِ عَلی عَقلِهِ ، وعَنِ النّائِمِ حَتّی یَستَیقِظَ ، وعَنِ الصَّبِیِّ حَتّی یَحتَلِمَ» ؟ قالَ : صَدَقتَ . فَخَلّی عَنها . (1)

مسند ابن حنبل عن أبی ظبیان الجنبی :إنَّ عُمَرَ بنَ الخَطّابِ اُتِیَ بِامرَأَهٍ قَد زَنَت ، فَأَمَرَ بِرَجمِها ، فَذَهَبوا بِها لِیَرجُموها ، فَلَقِیَهُم عَلِیٌّ علیه السلام ، فَقالَ : ما هذِهِ ؟ قالوا : زَنَت فَأَمَرَ عُمَرُ بِرَجمِها ، فَانتَزَعَها عَلِیٌّ مِن أیدیهِم ورَدَّهُم ، فَرَجَعوا إلی عُمَرَ ، قالَ : ما رَدَّکُم ؟ قالوا : رَدَّنا عَلِیٌّ علیه السلام ، قالَ : ما فَعَلَ هذا عَلِیٌّ إلّا لِشَیءٍ قَد عَلِمَهُ . فَأَرسَلَ إلی عَلِیٍّ فَجاءَ وهُوَ شِبهُ المُغضَبِ ، فَقالَ : ما لَکَ رَدَدتَ هؤُلاءِ ؟ قالَ : أما سَمِعتَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله یَقولُ : «رُفِعَ القَلَمُ عَن ثَلاثَهٍ : عَنِ النّائِمِ حَتّی یَستَیقِظَ ، وعَنِ الصَّغیرِ حَتّی یَکبَرَ ، وعَنِ المُبتَلی حَتّی یَعقَلَ» ؟ قالَ : بَلی ، قالَ عَلِیٌّ علیه السلام : فَإِنَّ هذِهِ مُبتَلاهُ بَنی فُلانٍ ، فَلَعَلَّهُ أتاها وهُوَ بِها ، فَقالَ عُمَرُ : لا أدری ، قالَ : وأنَا لا أدری . فَلم یَرجُمها . (2)

.

1- .المستدرک علی الصحیحین : ج 1 ص 389 ح 949 و ج 2 ص 68 ح 2351 ، صحیح ابن خزیمه : ج 4 ص 348 ح 869 ، سنن الدارقطنی : ج 3 ص 139 ح 173 ، السنن الکبری : ج 4 ص 448 ح 8307 و ج 8 ص 460 ح 17211 کلّها نحوه وراجع صحیح البخاری : ج 6 ص 2499 والمناقب للخوارزمی : ص 80 ح 64 والإرشاد : ج 1 ص 203 والمناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 366 .
2- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 325 ح 1327 ، فضائل الصحابه لابن حنبل : ج 2 ص 707 ح 1209 ، سنن أبی داوود : ج 4 ص 140 ح 4402 ، السنن الکبری : ج 8 ص 460 ح 17212 ، مسند أبی یعلی : ج 1 ص 292 ح 583 ، ذخائر العقبی : ص 147 والأربعه الأخیره نحوه وراجع مسند ابن حنبل : ج 1 ص 295 ح 1183 وفضائل الصحابه لابن حنبل : ج 2 ص 719 ح 1232 والمستدرک علی الصحیحین : ج 4 ص 429 ح 8168 و ص 430 ح 8169 وشرح الأخبار : ج 2 ص 315 ح 648 .

ص: 499



3 / 4 زن دیوانه ای که زنا کرده بود

3 / 4زن دیوانه ای که زنا کرده بودالمستدرک علی الصحیحین به نقل از ابن عبّاس : علی علیه السلام به زنی دیوانه از فلان طایفه برخورد که زنا کرده بود و عمر ، فرمان به سنگسار کردنِ وی داده بود . علی علیه السلام وی را برگرداند و به عمر گفت : «ای امیر مؤمنان! آیا این زن را سنگسارمی کنی؟» . گفت : آری . علی علیه السلام فرمود : «آیا به یاد نمی آوری که پیامبر خدا فرمود : قلم تکلیف ، از سه شخصْ برداشته شده است : از دیوانه که عقلش زایل شده است ؛ از خوابیده ، تازمانی که از خواب برخیزد ؛ و از بچّه تا زمانی که مُحتلم شود ». [ عمر] گفت : چرا . سپس ، او را آزاد کرد .

مسند ابن حنبل به نقل از ابو ظبیان جنبی : زنی را که مرتکب زنا شده بود ، نزد عمربن خطّاب آوردند . وی فرمان به سنگسار کردنِ وی داد . او را برای سنگسار کردن می بردند که علی علیه السلام آنان را در بین راه دید . فرمود :«داستان این زن چیست؟» . گفتند : زنا کرده است و عمر ، فرمان به سنگسار کردنِ وی داده است . علی علیه السلام او را از دست آنان گرفت و آنان را برگرداند . آنان ، پیش عمر آمدند .[ عمر] گفت : چه چیز باعث شد که برگردید ؟ گفتند : علی ما را برگرداند . [ عمر] گفت : علی ، این کار را جز به دلیل چیزی که می دانسته ، انجام نداده است .آن گاه ، کسی را به دنبال علی علیه السلام فرستاد . علی علیه السلام در حالی که غضبناک می نمود ، آمد . [ عمر ]گفت : چرا اینها رابرگرداندی؟ علی علیه السلام فرمود : «آیا سخن پیامبر خدا را نشنیدی که می فرمود : قلم تکلیف ، ازسه شخصْ برداشته شده است : از خوابیده ، تا زمانی که از خوابْ بیدار شود ؛ ازبچّه ، تا زمانی که بزرگ شود ؛ و از دیوانه ادواری ، تا زمانی که بهبود یابد ؟» . گفت : چرا . علی علیه السلام فرمود : «این زن ، دیوانه اَدواریِ بنی فلان است و شاید هنگامی که مرتکب این کار شده ، در حال جنون بوده است» . عمر گفت : من نمی دانم . علی علیه السلام فرمود: «من هم نمی دانم». لذا سنگسارش نکرد .

.


ص: 500

سنن أبی داوود عن ابن عبّاس :اُتِیَ عُمَرُ بِمَجنونَهٍ قَد زَنَت ، فَاستَشارَ فیها اُناسا ، فَأَمَرَ بِها عُمَرُ أن تُرجَمَ ، فَمُرَّ بِها عَلی عَلیٍّ بنِ أبی طالِبٍ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِ، فَقالَ: ما شَأنُ هذِهِ ؟ قالوا : مَجنونَهٌ بَنی فُلانٍ زَنَت فَأَمَرَ بِها عُمَرُ أن تُرجَمَ . فَقالَ : اِرجِعوا بِها . ثُمَّ أتاهُ فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، أما عَلِمتَ أنَّ القَلَمَ قَد رُفِعَ عَن ثَلاثَهٍ : عَنِ المَجنونِ حَتّی یَبَرأَ ، وعَنِ النّائِمِ حَتّی یَستَیقِظَ ، وعَنِ الصَّبِیِّ حَتّی یَعْقَلَ ؟ قالَ : بَلی ، قالَ : فَما بالُ هذِهِ تُرجَمُ ؟ قالَ : لا شَیءَ . قالَ : فَأَرسِلها ، قالَ : فَأَرسَلَها . قالَ : فَجَعَلَ یُکَبِّرُ . (1)

3 / 5المُعتَرِفَهُ بِالفُجورِ بَعدَ التَّعذیبِالإمام الحسین علیه السلام :لَمّا کانَ فی وِلایَهِ عُمَرَ اُتِیَ بِامرَأَهٍ حامِلٍ ، فَسَأَلَها عُمَرُ فَاعتَرَفَت بِالفُجورِ ، فَأَمَرَ بِها عُمَرُ أن تُرجَمَ . فَلَقِیَها عَلِیُّ بن أبی طالِبٍ علیه السلام فَقالَ : ما بالُ هذِهِ ؟ فَقالوا : أمَرَ بِها عُمَرُ أن تُرجَمَ . فَرَدَّها عَلِیٌّ علیه السلام فَقالَ : أمرَتَ بِها أن تُرجَم ؟ فَقالَ : نَعَم ، اِعتَرَفَت عِندی بِالفُجورِ . فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : هذا سُلطانُکَ عَلَیها ، فَما سُلطانُکَ عَلی ما فی بَطنِها ؟ ! قالَ : ما عَلِمتُ أ نَّها حُبلی . قالَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام : إن لَم تَعلَم فَاستَبرِ رَحِمَها . ثُمَّ قالَ علیه السلام : فَلَعَلَّکَ انتَهَرتَها أو أخَفتَها ! قالَ : قَد کانَ ذلِکَ . فَقالَ علیه السلام : أ وَما سَمِعتَ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : «لا حَدَّ عَلی مُعتَرِفٍ بَعدَ بَلاءٍ» ؛ إنَّهُ مَن قَیَّدتَ أو حَبَستَ أو تَهَدَّدتَ فَلا إقرارَ لَهُ . قالَ : فَخَلّی عُمَرُ سَبیلَها ، ثُمَّ قالَ : عَجَزَتِ النِّساءُ أن تَلِدَ مِثلَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ ! لَولا عَلِیٌّ لَهلَکَ عُمَرُ . (2)

.

1- .سنن أبی داوود : ج 4 ص 140 ح 4399 ، سنن سعید بن منصور : ج 2 ص 67 ح 2078 عن أبی ظبیان نحوه .
2- .مسند زید : ص 335 ؛ المناقب للخوارزمی : ص 80 ح 65 ، فرائد السمطین : ج 1 ص 350 ح 276 ، ذخائر العقبی : ص 146 نحوه ولیس فیهما من «قال : ما علمت» إلی «رحمها» وکلّها عن زید بن علیّ عن الإمام زین العابدین علیه السلام .

ص: 501



3 / 5 زنی که پس از شکنجه ، به زنا اعتراف کرده بود

سنن أبی داوود به نقل از ابن عبّاس : زن دیوانه ای را که زنا کرده بود ، نزد عمر آوردند .درباره وی با تعدادی از مردم ، مشورت کرد و در نهایت ، فرمان به سنگسارکردنِ وی داد . علی بن ابی طالب علیه السلام به آن زن برخورد و گفت : «این چه کرده است ؟» . گفتند : زنی دیوانه از فلان قبیله است که زنا کرده و عمر ، فرمان به سنگسارکردنش داده است . فرمود : «او را برگردانید» . آن گاه علی علیه السلام نزد عمر آمد و گفت : «ای امیر مؤمنان! آیا نمی دانی که از سه شخص ، قلم تکلیف برداشته شده است : از دیوانه ، تا زمانی که افاقه یابد ؛ ازخوابیده ، تا زمانی که از خوابْ بیدار شود ؛ و از بچه ، تا زمانی که به رشد عقلی برسد؟». [ عمر] گفت : چرا . [ علی علیه السلام ] فرمود : «پس ، گناه این زن چیست که باید سنگسار شود؟». گفت : هیچ چیز . فرمود : «پس رهایش کن» . عمر ، او را رها کرد و شروع کرد به تکبیر گفتن .

3 / 5زنی که پس از شکنجه ، به زنا اعتراف کرده بودامام حسین علیه السلام :در زمان خلافت عمر ، زن حامله ای را آوردند . عمر از او بازجویی کرد و او به زنا اعتراف نمود . عمر ، فرمان به سنگسار کردنِ وی داد . علی بن ابی طالب علیه السلام آن زن را دید و پرسید : «گناه این زن چیست؟» . گفتند : عمر ، فرمان به سنگسار کردنش داده است . علی علیه السلام وی را برگرداند و [ به عمر] فرمود : «دستور به سنگسار کردن وی داده ای؟». گفت : آری . نزد من به زنا اعتراف کرد . علی علیه السلام فرمود: «این، حقّ تو بر اوست؛ امّا چه حقّی بر آنچه که در شکمش است ، داری؟». [ عمر] گفت : من نمی دانستم که وی حامله است . امیر مؤمنان علیه السلام فرمود : «اگر نمی دانستی ، باید رحِمش را وارسی می کردی» . آن گاه فرمود : «شاید بر او تَشَر زده ای و یا او را ترسانده ای؟». [ عمر] گفت : بله . این طور بوده است . [ علی علیه السلام ] فرمود : «آیا نشنیدی که پیامبر خدا می فرمود : بر آن که پس از شکنجه اعتراف می کند ، حدّی نیست ؟ هر کسی که او را در بند کشیده ای ، یا در زندان افکنده ای و یا تهدید کرده ای ، اقرارش ارزشی ندارد» . عمر ، زن را رها کرد و گفت : زنان از به دنیا آوردن فردی چون علی بن ابی طالب ، ناتوان اند . اگر علی نبود ، عُمَر ، نابود می شد .

.


ص: 502

3 / 6اِمرَأَهٌ وَلَدَت بَعدَ قُدومِ زَوجِهِا بِسِتَّهِ أشُهرٍالمناقب لابن شهر آشوب :کانَ الهَیثَمُ فی جَیشٍ ، فَلَمّا جاءَتِ امرَأَتُهُ بَعدَ قُدومِهِ بِستَّهِ أشهُرٍ بِوَلَدٍ ، فَأَنکَرَ ذلِکَ مِنها وجاءَ بِهِ عُمَرَ ، وقَصَّ عَلَیهِ ، فَأَمَرَ بِرَجمِها ، فَأَدرَکَها عَلِیٌّ مِن قَبلِ أن تُرجَمَ ، ثُمَّ قالَ لِعُمَر : اربَع (1) عَلی نَفسِکَ ؛ إنَّها صَدَقَت ، إنَّ اللّهَ تَعالی یَقولُ : «وَ حَمْلُهُو وَ فِصَلُهُو ثَلَثُونَ شَهْرًا» (2) وقالَ : «وَالْوَ لِدَ تُ یُرْضِعْنَ أَوْلَدَهُنَّ حَوْلَیْنِ کَامِلَیْنِ» (3) فَالحَملُ وَالرِّضاعُ ثَلاثونَ شَهرا ، فَقالَ عُمَرُ : لَولا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ . وخَلّی سَبیلَها ، وأَلحَقَ الوَلَدَ بِالرَّجُلِ . (4)

.

1- .ارْبَع : قِفْ واقتصِر (النهایه : ج 2 ص 187 «ربع») .
2- .الأحقاف : 15 .
3- .البقره : 233 .
4- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 365 ؛ تفسیر القرطبی : ج 16 ص 193 نحوه وفیه «عثمان» بدل «عمر» وراجع تذکره الخواصّ : ص 148 .

ص: 503



3 / 6 زنی که شش ماه پس از آمدن شوهرش زایید

3 / 6زنی که شش ماه پس از آمدن شوهرش زاییدالمناقب ، ابن شهر آشوب :هیثم ، در سپاه بود . پس از گذشت شش ماه از آمدن وی ، همسرش فرزندی آورْد . وی آن را انکار کرد و داستان را پیش عمر آورد و برایش نقل کرد . عمر ، فرمان به سنگسار کردنِ زن داد . علی علیه السلام پیش از سنگسار شدن زن ، به فریاد وی رسید و به عمر فرمود :«خویشتندار باش . این زن ، راست می گوید . خداوند متعال می فرماید : «و به بار داشتن و از شیر گرفتن او ، سی ماه است» و [ نیز ]می فرماید : «و مادران [ باید ]فرزندان خود را دو سال تمام ، شیر دهند» . بنابر این ، بارداری و شیردهی ، سی ماه است [که اگر دوسال شیردهی از آن کسر گردد ، شش ماه می ماند که کم ترین مدّت حمل است]» . عمر گفت : اگر علی نبود ، عمر ، نابود می گشت . و زن را رها کرد و فرزند را به پدرش ملحق نمود .

.


ص: 504

المناقب للخوارزمی عن أبی الأسود :إنَّ عُمَرَ اُتِیَ بِامرَأَهٍ قَد وَضَعَت لِسِتَّهِ أشهُرٍ ، فَهَمَّ بِرَجمِها ، فَبَلَغَ ذلِکَ عَلِیّا علیه السلام فَقالَ : لَیسَ عَلَیها رَجمٌ ، فَبَلَغَ ذلِکَ عُمَرَ ، فَأَرسَلَ إلَیهِ یَسأَلُهُ ، فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : «وَالْوَ لِدَ تُ یُرْضِعْنَ أَوْلَدَهُنَّ حَوْلَیْنِ کَامِلَیْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَن یُتِمَّ الرَّضَاعَهَ» وقالَ : «وَ حَمْلُهُو وَ فِصَلُهُو ثَلَثُونَ شَهْرًا» ؛ فَسِتَّهُ أشهُرٍ حَملُهُ، و «حَولَینِ» تَمامُ الرَّضاعَهِ؛ لا حَدَّ عَلَیها ، قالَ : فَخَلّی عَنها، ثُمَّ وَلَدَت بَعدُ لِسِتَّهِ أشهُرٍ . (1)

3 / 7اِمرَأَهٌ مَکَّنَت مِن نَفسِها اضطِراراکتاب من لا یحضره الفقیه عن محمّد بن عمرو بن سعید رفعه :إنَّ امرَأَهً أتَت عُمَرَ فَقالَت : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، إنّی فَجَرتُ ، فَأَقِم فِیَّ حَدَّ اللّهِ عَزَّوجَلَّ . فَأَمَرَ بِرَجمِها ، وکانَ عَلِیٌّ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام حاضِرا ، فَقالَ : سَلها کَیفَ فَجَرَت ، فَسَأَلَها فَقالَت : کُنتُ فی فَلاهٍ مِنَ الأَرضِ ، فَأَصابَنی عَطَشٌ شَدیدٌ ، فَرُفِعَت لی خَیمَهٌ ، فَأَتَیتُها ، فَأَصَبتُ فیها رَجُلاً أعرابِیّا ، فَسَأَلتُهُ ماءً ، فَأَبی عَلَیَّ أن یَسقِیَنی إلّا أن اُمَکِّنَهُ مِن نَفسی ، فَوَلَّیتُ مِنهُ هارِبَهً ، فَاشتَدَّ بِیَ العَطَشُ حَتّی غارَت عَینایَ وذَهَبَ لِسانی ، فَلَمّا بَلَغَ مِنّی العَطَشُ أتَیتُهُ فَسَقانی ، ووَقَعَ عَلَیَّ . فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : هذِهِ الَّتی قالَ اللّهُ عَزَّوجَلَّ : «فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَ لَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَیْهِ» (2) ، هذِهِ غَیرُ باغِیَهٍ ولا عادِیَهٍ ، فَخَلِّ سَبیلَها . فَقالَ عُمَرُ : لَولا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ . (3)

.

1- .المناقب للخوارزمی : ص 95 ح 94 ، السنن الکبری : ج 7 ص 727 ح 15549 عن أبی حرب بن أبی الأسود الدیلی ، ذخائر العقبی : ص 148 ، سنن سعید بن منصور : ج 2 ص 66 ح 2074 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 206 کلاهما عن الحسن وکلّها نحوه .
2- .البقره : 173 .
3- .کتاب من لا یحضره الفقیه : ج 4 ص 35 ح 5025 ، تفسیر العیّاشی : ج 1 ص 74 ح 155 عن بعض أصحابنا ؛ سنن سعید بن منصور : ج 2 ص 69 ح 2083 عن أبی الضحی نحوه .

ص: 505


3 / 7 زنی که از ناچاری ، به زنا تن داده بود

المناقب ، خوارزمی به نقل از ابو اَسود : زنی را که شش ماهه نزدیک وضع حمل بود ، نزد عمر آوردند و وی تصمیم گرفت که او را سنگسار کند .خبر به علی علیه السلام رسید . فرمود : «بر وی سنگسار نیست» . سخن علی علیه السلام به گوش عمر رسید . کسی را در پی وی فرستاد و از وی پرسید .علی علیه السلام چنین خواند : « «و مادران [ باید] فرزندان خود را دو سال تمام ، شیر دهند . [ این حُکم ،] برای کسی است که بخواهد دوران شیرخوارگی فرزند را تکمیل کند» » . و [ نیز] خواند : « «و به بار داشتن و از شیر گرفتن او ، سی ماه است» » وافزود: «بنا بر این ،شش ماه ، بارداری اوست و دو سال [ ، شیردهی است] . پس ، حدّی بر او نیست» (ویا گفت : «بر وی سنگسار نیست») . عمر ، وی را رها کرد و سپس ، زن ، وضعِ حمل کرد .

3 / 7زنی که از ناچاری ، به زنا تن داده بودکتاب من لایحضره الفقیه به نقل از محمّد بن عمرو بن سعید ، که سند روایت را به معصوم علیه السلام می رساند : زنی پیش عمر آمد و گفت : ای امیر مؤمنان! من ، زناکرده ام . بر من ، حدّ خداوند عز و جل را جاری ساز . عمر ، فرمان به سنگسار کردنِ او داد . امیر مؤمنان ، علی علیه السلام ، حضور داشت .فرمود : «از او بپرس که چگونه زنا کرده است» . عمر از وی پرسید . زن گفت : من در بیابان بودم که به تشنگیِ سختی گرفتارشدم . خیمه ای دیدم و به سوی آن رفتم . در خیمه با مردی بیابانی روبه روشدم . از وی آب خواستم . از دادن آب به من امتناع ورزید ، مگر با این شرط که به وی تسلیم گردم . به وی پشت کردم و فرار نمودم . تشنگیِ من فزونی یافت ، به گونه ای که چشم هایم به گودی نشست و از زبان افتادم . وقتی تشنگی ام به نهایت رسید ، نزد وی برگشتم . او به من آب داد و با من نزدیکی نمود . علی علیه السلام فرمود : «این ، همان است که خداوند عز و جل درباره آن می فرماید : «کسی که [ برای حفظ جان خود ، به انجام دادن گناهی ]ناچار شود ، بی آن که ستمکار و متجاوز باشد ، بر او گناهی نیست» . این زن ، ستمکار و متجاوز نیست . او را رها کن» . عمر گفت : اگر علی نبود ، عُمَر ، نابود می گشت .

.


ص: 506

3 / 8رَجُلٌ مُحصَنٌ فَجَرَ بِالمَدینَهِالإمام الرضا علیه السلام :أمَرَ عُمَرُ بِرَجُلٍ یَمَنِیٍّ مُحصَنٍ فَجَرَ بِالمَدینَهِ أن یُرجَمَ ، فَقالَ أمیرُ المُؤمِنینَ : لا یَجِبُ عَلَیهِ الرَّجمُ ؛ لِأَ نَّهُ غائِبٌ عَن أهلِهِ ، وأهلُهُ فی بَلَدٍ آخَرَ ، إنَّما یَجِبُ عَلَیهِ الحَدُّ . فَقالَ عُمَرُ : لا أبقانِی اللّهُ لِمُعضِلَهٍ لَم یَکُن لَها أبُو الحَسَنِ . (1)

3 / 9إقامَهُ الحَدِّ عَلی قُدامَهَالإمام الباقر علیه السلام :اُتِیَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ بِقُدامَهَ بنِ مَظعونٍ وقَد شَرِبَ الخَمرَ ، فَشَهِدَ عَلَیهِ رَجُلانِ : أحَدُهُما خَصِیٌّ ؛ وهُوَ عَمُرو التَّمیمِیُّ ، وَالآخَرُ المُعَلَّی بنُ الجارودِ ، فَشَهِدَ أحَدُهُما أ نَّهُ رَآهُ یَشرَبُ ، وشَهِدَ الآخَرُ أ نَّهُ رَآهُ یَقیءُ الخَمرَ ، فَأَرسَلَ عُمَرُ إلی اُناسٍ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فیهِم أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام . فَقالَ لِأَمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام : ما تَقولُ یا أبَا الحَسَنِ ؟ فَإنَّکَ الَّذی قالَ فیکَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : «أنتَ أعلَمُ هذِهِ الاُمَّهِ ، وأقضاها بِالحَقِّ» فإِنَّ هذَینِ قَدِ اختَلَفا فی شَهادَتِهِما ! قالَ : مَا اختَلَفا فی شَهادَتِهِما وما قاءَها حَتّی شَرِبَها . فَقالَ : هَل تَجوزُ شَهادَهُ الخَصِیِّ ؟ قالَ : ما ذَهابُ لِحیَتِهِ إلّا کَذَهابِ بَعضِ أعضائِهِ . (2)

الإمام الصادق علیه السلام :اُتِیَ عُمَرُ بِقُدامَهَ بنِ مَظعونٍ وقَد شَرِبَ الخَمرَ وقامَت عَلَیهِ البَیِّنَهُ ، فَسَأَلَ علِیّا علیه السلام فَأَمَرَهُ أن یَجلِدَهُ ثَمانینَ ، فَقالَ قُدامَهُ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! لَیسَ عَلَیَّ حَدٌّ ، أنَا مِن أهلِ هذِهِ الآیَهِ : «لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّلِحَتِ جُنَاحٌ فِیمَا طَعِمُواْ» (3) . فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : لَستَ مِن أهلِها ؛ إنَّ طَعامَ أهلِها لَهُم حَلالٌ لَیسَ یَأکُلونَ ولا یَشرَبونَ إلّا ما أحَلَّهُ اللّهُ لَهُم . ثُمَّ قالَ عَلِیٌّ علیه السلام : إنَّ الشّارِبَ إذا شَرِبَ لَم یَدرِ ما یَأکُلُ ولا ما یَشرَبُ ، فَاجلِدوهُ ثَمانینَ جَلدَهً . (4)

.

1- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 360 ، بحار الأنوار : ج 40 ص 226 ح 6 .
2- .الکافی : ج 7 ص 401 ح 2 ، کتاب من لا یحضره الفقیه : ج 3 ص 42 ح 3287 وفیه «اُنثییه» بدل «لحیته» وکلاهما عن الحسین بن زید عن الإمام الصادق علیه السلام ، تهذیب الأحکام : ج 6 ص 280 ح 772 عن الحسین بن زید عن الإمام الصادق عن آبائه علیهم السلام .
3- .المائده : 93 .
4- .الکافی : ج 7 ص 215 ح 10 ، تهذیب الأحکام : ج 10 ص 93 ح 360 ، تفسیر العیّاشی : ج 1 ص 341 ح 189 کلّها عن عبد اللّه بن سنان ، علل الشرائع : ص 539 ح 7 وراجع المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 366 وسنن الدارقطنی : ج3 ص 166 ح 245 .

ص: 507



3 / 8 مرد همسردار یمنی که در مدینه زنا کرده بود

3 / 9 اجرای حد بر قُدامه

3 / 8مرد همسردار یمنی که در مدینه زنا کرده بودامام رضا علیه السلام :عمر ، فرمان داد تا مرد یمنیِ زن داری که در مدینه زنا کرده بود ، سنگسارشود . امیر مؤمنان فرمود : «سنگسار کردن وی ، واجب نیست ؛ چون اززنش دور بوده و وی در شهر دیگری است . تنها ، حد [ تازیانه ]بر وی واجب است» . عمر گفت : خداوند ، مرا با گرفتاری ای دست به گریبان نسازد که ابو الحسن درآن گرفتاری حاضر نباشد .

3 / 9اجرای حد بر قُدامهامام باقر علیه السلام :قُدامه بن مظعون را که شراب خورده بود ، نزد عمر بن خطّاب آوردند ودونفر علیه وی شهادت دادند . یکی از آن دو ، عمرو تمیمی (مردی خواجه) بود ودیگری معلّی بن جارود . یکی از آن دو گفت : من دیدم که وی شراب می خورْد .دیگری هم گفت : من دیدم که وی شراب ، قِی می کرد . عمر ، در پی یاران پیامبر خدا فرستاد که در بین آنان امیر مومنان [ نیز] بود . عمر به امیر مؤمنان گفت : نظر تو چیست ، ای ابو الحسن؟ تو کسی هستی که پیامبر خدا درباره ات گفته است : «تو داناترینِ این امّت و آگاه ترینِ آنان به[موازین ]قضا بر اساس حقّی . این دو نفر در گواهی شان ، اختلاف نظر دارند . علی علیه السلام فرمود : «آن دو ، دو گونه گواهی نداده اند . تا شراب نخورده باشد ، شرابْ قی نمی کند» . [ عمر] پرسید : آیا گواهیِ فرد خواجه (اَخته) ، پذیرفتنی است؟ علی علیه السلام فرمود : «از دست رفتن مردی اش مثل از دست رفتن یکی از اعضای دیگر اوست .

امام صادق علیه السلام :قُدامه بن مظعون را که شراب خورده بود و علیه وی شاهد وجودداشت ، نزد عمر آوردند . او حُکم آن را از علی علیه السلام پرسید و وی فرمان دادهشتاد تازیانه بر وی بزنند . قدامه گفت : ای امیر مؤمنان! بر من حدّی واجب نیست . من از مصداق های این آیه هستم : «بر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند ، گناهی به خاطر آنچه [ قبلاً ]خورده اند ، نیست» . علی علیه السلام فرمود : «تو از مصداق های این آیه نیستی ؛ چون طعام مصداق این آیه، برایشان حلال است. آنان، جز آنچه خداوند برای آنان حلال کرده ، نمی خورند ونمی نوشند». آن گاه افزود : «شرابخوار ، هنگامی که می نوشد ، نمی فهمد که چه می خورد و چه می آشامد . وی را هشتاد تازیانه بزنید» .

.


ص: 508

3 / 10اِمرَأَهٌ افتَرَت عَلی غُلامٍ أنَّهُ کابَرَها عَلی نَفسِهاالإمام الصادق علیه السلام :اُتِیَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ بِامرَأَهٍ قَد تَعَلَّقَت بِرَجُلٍ مِنَ الأَنصارِ وکانَت تَهواهُ ولَم تَقدِرَ لَهُ عَلی حیلَهٍ ، فَذَهَبَت فَأَخَذَت بَیضَهً فَأَخرَجَتِ مِنَها الصُّفرَهَ وصَبَّتِ البَیاضَ عَلی ثِیابِها بَینَ فَخِذَیها ، ثُمَّ جاءَت إلی عُمَرَ فَقالتَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، إنَّ هذَا الرَّجُلَ أخَذَنی فی مَوضِعِ کَذا وکَذا فَفَضَحَنی ! فَهَمَّ عُمَرُ أن یُعاقِبَ الأَنصارِیَّ ، فَجَعَلَ الأَنصارِیُّ یَحلِفُ وأمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام جالِسٌ ویَقولُ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! تَثَبَّت فی أمری . فَلَمّا أکثَرَ الفَتی ، قالَ عُمَرُ لِأَمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام : یا أبَا الحَسَنِ ! ما تَری ؟ فَنَظَرَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام إلی بَیاضٍ عَلی ثَوبِ المَرأَهِ وبَینَ فَخِذَیها ، فَاتَّهَمَها أن تَکونَ احتالَت لِذلِکَ ، فَقالَ : اِیتونی بِماءٍ حارٍّ قَد اُغلِیَ غَلَیانا شَدیدا ، فَفَعَلوا ، فَلَمّا اُتِیَ بِالماءِ أمَرَهُم فَصَبّوا عَلی مَوضِعِ البَیاضِ ، فَاشتَوی ذلِکَ البَیاضُ ، فَأَخَذَهُ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام فَأَلقاهُ فی فیهِ ، فَلَمّا عَرَفَ طَعمَهُ ألقاهُ مِن فیهِ ، ثُمَّ أقبَلَ عَلَی المَرأَهِ حَتّی أقَرَّت بِذلِکَ ، ودَفَعَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ عَنِ الأَنصارِیِّ عُقوبَهَ عُمَر . (1)

.

1- .الکافی : ج 7 ص 422 ح 4 ، خصائص الأئمّه علیهم السلام : ص 82 کلاهما عن أبی المعلّی ، تهذیب الأحکام : ج 6 ص 304 ح 848 عن أبی العلا وراجع الإرشاد : ج 1 ص 218 وکنز الفوائد : ج 2 ص 183 والمناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 367 .

ص: 509



3 / 10 زنی که جوانی را به زنا کردن با خویش متّهم کرده بود

3 / 10زنی که جوانی را به زنا کردن با خویش متّهم کرده بودامام صادق علیه السلام :زنی را پیش عمر بن خطّاب آوردند که با مردی از انصار ، گلاویز شده بود و آن مرد را دوست می داشت و چاره ای برای دستیابی به وی نداشت . پس ،تخم مرغی را برداشت . زردی آن را درآورد و سفیدی اش را روی لباسش دربین دو رانش ریخت . سپس پیش عمر آمد و گفت : ای امیر مؤمنان! این مرد ، مرادر فلان جا گرفت و آبرویم را برد . عمر ، تصمیم گرفت جوان انصاری را مجازات کند . جوان انصاری سوگندمی خورْد [ که چنین کاری نکرده است] و امیر مؤمنان ، نشسته بود . جوان [ به عمر ]می گفت : ای امیر مؤمنان! در کار من تحقیق کن . وقتی جوان اصرار کرد ، عمر به امیر مؤمنان گفت : ای ابو الحسن! نظرت چیست؟ علی علیه السلام به سفیدی روی لباس زن در قسمت رانش ، نگاه کرد و درباره وی ،احتمال حیله ورزی داد و فرمود : «برایم آب داغی بیاورید که کاملاً در حال جوشیدن باشد» . طبق دستور عمل کردند . وقتی آب ، حاضر شد ، [ علی علیه السلام ] دستور داد و آن را به جای سفیدی ریختند . سفیدی ، پخته شد . امیر مؤمنان ، آن را گرفت و در دهان بُردو وقتی طعمش را فهمید ، آن را بیرون افکند . آن گاه [به گونه ای] به طرف زن آمدکه او به این کار ، اقرار نمود و [ بدین ترتیب ، ]خداوند ، مجازات عمر را از جوان انصاری دور ساخت .

.


ص: 510

3 / 11اِمرَأَهٌ نَفَت عَنها وَلَدَهاالکافی عن عاصم بن حمزه السلولی :سَمِعتُ غُلاما بِالمَدینَهِ وهُوَ یَقولُ : یا أحکَمَ الحاکِمینَ ! احکُم بَینی وبَینَ اُمّی . فَقالَ لَهُ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ : یا غُلامُ ، لِمَ تَدعو عَلی اُمِّکَ ؟ ! فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، إنَّها حَمَلَتنی فی بَطِنها تِسعَهَ أشهُرٍ ، وأرضَعَتنی حَولَینِ ، فَلَمّا تَرَعرَعتُ وعَرَفتُ الخَیرَ مِنَ الشَّرِّ ویَمینی مِن شِمالی طَرَدَتنی وَانتَفَت مِنّی ، وزَعَمَت أ نَّها لا تَعرِفُنی . فَقالَ عُمَرُ : أینَ تَکونُ الوالِدَهُ ؟ قالَ : فی سَقیفَهِ بَنی فُلانٍ . فَقالَ عُمَرُ : عَلَیَّ بِاُمِّ الغُلامِ . قالَ : فَأَتَوا بِها مَعَ أربَعَهِ إخوَهٍ لَها وأربَعینَ قَسامَهً یَشهَدونَ لَها أ نَّها لا تَعرِفُ الصَّبِیَّ ، وأنَّ هذَا الغُلامَ غُلامٌ مُدَّعٍ ظَلومٌ غَشومٌ یُریدُ أن یَفضَحَها فی عَشیرَتِها ، وأنَّ هذِهِ جاریهٌ مِن قُرَیشٍ لَم تَتَزَوَّج قَطُّ ، وأ نَّها بِخاتَمِ رَبِّها . فَقالَ عُمَرُ : یا غُلامُ ما تَقولُ ؟ فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمنینَ ، هذِهِ وَاللّهِ اُمّی ؛ حَمَلَتنی فی بَطنِها تِسعَهَ أشهُرٍ ، وأرضَعَتنی حَولَینِ ، فَلَمّا تَرَعرَعتُ وعَرَفتُ الخَیرَ مِنَ الشَّرِّ ویَمینی مِن شِمالی طَرَدَتنی وَانتَفَت مِنّی ، وزَعَمَت أ نَّها لا تَعرِفُنی . فَقالَ عُمَرُ : یا هذِهِ ! ما یَقولُ الغُلامُ ؟ فَقالَت : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، وَالَّذی احتَجَبَ بِالنورِ ؛ فَلا عَینٌ تَراهُ ، وحَقِّ مُحَمَّدٍ وما وَلَدَ ، ما أعرِفُهُ ولا أدری مِن أیِّ النّاسِ هُوَ ، وإنَّهُ غُلامٌ مُدَّعٍ یُریدُ أن یَفضَحَنی فی عَشیرَتی ، وإنّی جارِیهٌ مِن قُرَیشٍ لَم أتَزَوَّج قَطُّ ، وإنّی بِخاتَمِ رَبّی . فَقالَ عُمَرُ : أ لَکِ شُهودٌ ؟ فَقالَت : نَعَم هؤُلاءِ ، فَتَقدَّمَ الأَربَعونَ القَسامَهَ فَشَهِدوا عِندَ عُمَرَ أنَّ الغُلامَ مُدَّعٍ یُریدُ أن یَفضَحَها فی عَشیرَتِها ، وأنَّ هذِهِ جارِیَهٌ مِن قُرَیشٍ لَم تَتَزَوَّج قَطُّ ، وأ نَّها بِخاتَمِ رَبِّها . فَقالَ عُمَرُ : خُذوا هذَا الغُلامَ وَانطَلِقوا بِهِ إلَی السِّجنِ حَتّی نَسأَلَ عَنِ الشُّهودِ ؛ فَإِن عُدَّلَت شَهادَتُهُم جَلَدتُهُ حَدَّ المُفتَری . فَأَخَذُوا الغُلامَ یُنطَلَقُ بِهِ إلَی السِّجنِ ، فَتَلَقّاهُم أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام فی بَعضِ الطَّریقِ ، فَنادَی الغُلامُ : یَابنَ عَمِّ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ! إنَّنی غُلامٌ مَظلومٌ ، وأعادَ عَلَیهِ الکَلامَ الَّذی کَلَّمَ بِهِ عُمَرَ ، ثُمَّ قالَ : وهذا عُمَرُ قَد أمَرَ بی إلَی الحَبس ! فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : رُدّوهُ إلی عُمَرَ ، فَلَمّا رَدّوهُ قالَ لَهُم عُمَرُ : أمَرتُ بِهِ إلَی السِّجنِ فرَدَدتُموهُ إلَیَّ ؟ ! فَقالوا : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، أمَرَنا عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ علیه السلام أن نَرُدَّهُ إلَیکَ ، وسَمِعناکَ وأنتَ تَقولُ : لا تَعصوا لِعَلِیٍّ علیه السلام أمرا . فَبَینا هُم کَذلِکَ إذ أقبَلَ عَلِیٌّ علیه السلام فَقالَ : عَلَیَّ بِاُمِّ الغُلامِ ، فَأَتَوا بِها . فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : یا غُلامُ ! ما تَقولُ ؟ فَأَعادَ الکَلامَ ، فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام لِعُمَرَ : أ تَأذَنُ لی أن أقضِیَ بَینَهُم ؟ فَقالَ عُمَرُ : سُبحانَ اللّهِ ! وکَیفَ لا وقَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : أعلَمُکُم عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ . ثُمَّ قالَ لِلمَرأَهِ : یا هذِهِ أ لَکِ شُهودٌ ؟ قالَت : نَعَم ، فَتَقَدَّم الأَربَعونَ قَسامَهً فَشَهِدوا بِالشَّهادَهِ الاُولی ، فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : لَأَقضِیَنَّ الیَومَ بِقَضِیَّهٍ بَینَکُما هِیَ مَرضاهٌ الرَّبِّ مِن فَوقِ عَرشِهِ ، عَلَّمَنیها حَبیبی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله . ثُمَّ قالَ لَها : أ لَکِ وَلیٌّ ؟ قالَت : نَعَم هؤُلاءِ إخوَتی ، فَقالَ لِاءِخوَتِها : أمری فیکُم وفی اُختِکُم جائِزٌ ؟ فَقالوا : نَعَم یَابنَ عَمِّ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، أمرُکَ فینا وفی اُختِنا جائِزٌ . فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : اُشهِدُ اللّهَ واُشهِدُ مَن حَضَرَ مِنَ المُسلِمینَ أ نّی قَد زَوَّجتُ هذَا الغُلامَ مِن هذِهِ الجارِیَهِ بِأَربَعِمِئَهِ دِرهَمٍ ، وَالنَّقدُ مِن مالی . یا قَنبَرُ ! عَلَیَّ بِالدَّراهِمِ ، فَأَتاهُ قَنبَرُ بِها ، فَصَبَّها فی یَدِ الغُلامِ ، قالَ : خُذها فَصُبَّها فی حِجر امرَأَتِکَ ، ولا تَأتِنا إلّا وبِکَ أثَرُ العُرسِ یَعنی الغُسلَ فقامَ الغُلامُ فَصَبَّ الدَّراهِمَ فی حِجرِ المَرأَهِ ثُمَّ تَلَبَّبَها (1) فَقالَ لَها : قومی . فَنادَتِ المَرأَهُ : النّارَ النّارَ یَابنَ عَمِّ مُحَمَّدٍ ! ! تُریدُ أن تُزَوِّجَنی مِن وَلَدی ، هذا وَاللّهِ وَلَدی ، زَوَّجَنی إخوَتی هَجینا (2) فَوَلَدتُ مِنهُ هذا الغُلامَ ، فَلَمّا تَرَعرَعَ وشَبَّ أمَرونی أن أنتَفِیَ مِنهُ وأطرُدَهُ ، وهذا وَاللّهِ وَلَدی ، وفُؤادی یَتَقَلّی أسَفا عَلی وَلَدی . قالَ : ثُمَّ أخَذَت بِیَدِ الغُلامِ وَانطَلَقَت ، ونادی عُمَرُ : وا عُمَراه ! ! لَولا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ . (3)

.

1- .لَبَّبْتُ فُلانا : إذا جمعت ثیابه عند صدره ونحره ثمّ جررته (لسان العرب : ج 1 ص 733 «لبب») .
2- .الهجین : العربیّ ابنُ الأمه (لسان العرب : ج 13 ص 431 «هجن») .
3- .الکافی : ج 7 ص 423 ح 6 ، تهذیب الأحکام : ج 6 ص 304 ح 849 ، خصائص الأئمّه علیهم السلام : ص 83 کلاهما عن عاصم بن ضمره وراجع المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 361 .

ص: 511



3 / 11 زنی که فرزندش را از خود ، نفی کرده بود

3 / 11زنی که فرزندش را از خود ، نفی کرده بودالکافی به نقل از عاصم بن حمزه سَلولی : در مدینه شنیدم که جوانی می گفت : ای برترین داوران! بین من و مادرم داوری کن . عمر بن خطّاب به او گفت : ای جوان! چرا مادرت را نفرین می کنی؟ گفت : ای امیر مؤمنان! وی مرا نُه ماه در شکم خویش به این سو و آن سو برده ودوسال [ نیز] مرا شیر داده است؛ ولی هنگامی که جوان شدم و خوب و بد راشناختم و چپ و راستم را تشخیص دادم ، مرا از خود ، رانده و فرزندیِ مرا انکارنموده است و وانمود می کند که مرا نمی شناسد . عمر گفت : مادرت کجاست؟ گفت : در خانه فلان قبیله . عمر گفت : مادرِ این جوان را برایم بیاورید . زن را به همراه چهار برادرش و چهل نفر قَسامه آوردند که به نفع آن زن ، گواهی می دادند که وی بچّه را نمی شناسد و آن جوان ، جوانی است ادّعاگر ، ستمکارو نیرنگ باز که می خواهد این زن را در بین قبیله اش رسوا سازد و این زن ،دختری از قریش است که هرگز ازدواج نکرده و هنوز باکره است . عمر گفت : ای جوان! چه می گویی؟ جوان گفت: ای امیر مؤمنان! به خدا سوگند، این، مادرم است که مرا نُه ماه در شکم خویش حمل کرده و دو سال به من شیر داده است ؛ ولی هنگامی که بزرگ شدم و خوب و بد را شناختم و راست و چپم را تشخیص دادم ، مرا طرد کرده ومنکِرم شده است و وانمود می کند که مرا نمی شناسد. عمر به زن گفت : ای زن! این جوان چه می گوید؟ زن گفت : ای امیر مؤمنان! سوگند به آن که به نورْ پوشیده است و هیچ دیده ای اورا نمی بیند ، و به حقّ محمّد صلی الله علیه و آله و به حقّ آنچه به دنیا آمده ، من وی را نمی شناسم ونمی دانم از چه طایفه ای است . وی جوانِ ادّعاگری است که می خواهد مرا درقبیله ام رسوا سازد و من دختری از قریشم که هرگز ازدواج نکرده و هنوز باکره ام . عمر گفت : آیا شاهدانی هم داری؟ [ زن] گفت : آری ؛ اینان . و چهل قَسامه ، قدم پیش گذاشتند و پیش عمر ، گواهی دادند که : جوان ، ادّعاگری است که می خواهد این زن را در بین قبیله اش رسواکند و این زن ، دختری قُرَشی است که هرگز ازدواج نکرده و هنوزباکره است . عمر گفت : این جوان را بگیرید و به زندان ببرید تا درباره گواهان تحقیق کنم ، که اگر گواهی آنان درست باشد ، بر این جوان ، حدّ تهمتْ زن را جاری خواهم کرد . جوان را گرفتند تا به زندان ببرند . امیر مؤمنان ، آنان را در راه دید . جوان ، فریادزد : ای پسر عموی پیامبر خدا! من ، جوانی ستم دیده هستم، و سخنی را که به عمر گفته بود ، برای وی بازگو کرد و گفت : عمر ، فرمان داده که مرا به زندان ببرند . علی علیه السلام فرمود : «وی را پیش عمر برگردانید» . وقتی او را برگرداندند ، عمر گفت : من دستور دادم که او را به زندان ببرند . شمااورا پیش من برگردانده اید؟ گفتند : ای امیر مؤمنان! علی بن ابی طالب به ما دستور داد که او را پیش توبرگردانیم . [ ما] حرف تو را گوش کردیم و تو گفته بودی که : در هیچ کاری با علی مخالفت نکنید . در همین گیر و دار بود که علی علیه السلام آمد و فرمود : «مادر جوان را بیاورید» . وی را آوردند . علی علیه السلام فرمود : «ای جوان! چه می گویی؟». جوان ، همان سخن را تکرار کرد . علی علیه السلام به عمر فرمود : «اجازه می دهی من بین آنان داوری کنم؟». عمر گفت : سبحان اللّه ! چه طور اجازه ندهم ، در حالی که از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود : «داناترینِ شما علی بن ابی طالب است» . علی علیه السلام به زن فرمود : «ای زن! آیا شاهد هم داری؟» . زن گفت : آری . و چهل نفر قَسامه آمدند و همان گواهیِ نخست را دادند . علی علیه السلام فرمود : «امروز ، به گونه ای بین شما داوری خواهم کرد که مورد رضایت خداوند از بالای عرشش باشد؛ داوری ای که حبیبم، پیامبر خدا، به من آموزش داده است». سپس[علی علیه السلام ] رو به زن فرمود:«آیا تو سرپرست داری؟». گفت : آری ؛ این برادرانم ، سرپرستم هستند . آن گاه [ علی علیه السلام ] به برادران زن فرمود : «آیا تصمیم من درباره شما و خواهرتان مُطاع است؟». گفتند : آری ، ای پسر عموی محمّد! تصمیم تو درباره ما و خواهرمان مُطاع است . علی علیه السلام فرمود : «خداوند را و مسلمانانی را که در این جا حاضرند ، گواه می گیرم که [ هم اکنون] این زن را با چهارصد درهم به ازدواج این جوان در آوردم .پولش را نیز خودم می پردازم . ای قنبر! پول بیاور» . قنبر ، پول آورد و علی علیه السلام آن را به جوان داد و گفت : «پول ها را در دامن زنت بریزو پیش ما برنگرد ، مگر آن که نشان هم بستری (غُسل) در تو باشد» . جوان برخاست و پول ها را در دامن زن ریخت و دامن وی را جمع کرد و گفت :برخیز . زن فریاد بر آورد : ای پسر عموی محمّد! آتش ، آتش! می خواهی مرا به ازدواج فرزندم در آوری؟ به خدا سوگند که این ، فرزند من است . برادرانم ، مرا به همسریِ کنیززاده ای در آوردند که این جوان را از او به دنیا آوردم . وقتی [ پسرم ]بزرگ شد و جوان گشت ، برادرانم به من دستور دادند که فرزندی وی را انکار کنم واز خود برانم . به خدا سوگند ، این ، فرزندم است و دلم برای فرزندم می سوزد! زن ، دست جوان را گرفت و رفت و عمر ، فریاد زد : وای بر عمر! اگر علی نبود ،عُمَر ، نابود می گشت .

.


ص: 512

. .


ص: 513

. .


ص: 514

3 / 12اِمرَأَتانِ تَنازَعَتا فی طِفلٍالإرشاد :رَوَوا أنَّ امرَأَتَینِ تَنازَعَتا عَلی عَهدِ عُمَرَ فی طِفلٍ ادَّعَتهُ کُلُّ واحِدَهٍ مِنهُما وَلَدا لَها بِغَیرِ بَیِّنَهٍ ، ولَم یُنازِعهُما فیهِ غَیرُهُما ، فَالتَبَسَ الحُکمُ فی ذلِکَ عَلی عُمَرَ ، وفَزِعَ فیهِ إلی أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام ، فاستَدعَی المَرأَتَینِ ووَعَظَهُما وخَوَّفَهُما ، فَأَقامَتا عَلَی التَّنازُعِ وَالِاختِلافِ . فَقالَ علیه السلام عِندَ تَمادیهِما فِی النِّزاعِ : اِیتونی بِمِنشارٍ ، فَقالَت لَهُ المَرأَتانِ : ما تَصنَعُ ؟ فَقالَ : أقُدُّهُ نِصفَینِ ، لِکُلِّ واحِدَهٍ مِنکُما نِصفُهُ ، فَسَکَتَت إحداهُما وقالَتِ الاُخری : اللّهَ اللّهَ یا أبَا الحَسَنِ ، إن کانَ لابُدَّ مِن ذلِکَ فَقَد سَمَحتُ بِهِ لَها ! فَقالَ : اللّهُ أکبَرُ ، هذَا ابنُکِ دونَها ، ولَو کانَ ابنَها لَرَقَّت عَلَیهِ وأشفَقَت . فَاعتَرَفَتِ المَرأَهُ الاُخری بِأَنَّ الحَقَّ مَعَ صاحِبَتِها وَالوَلَدُ لَها دونها (1) ، فَسُرِّیَ عَن عُمَرَ ، ودَعا لِأَمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام بِما فَرَّجَ عَنهُ فِی القَضاءِ . (2)

.

1- .فی المصدر : «دونه» ، والصحیح ما أثبتناه کما فی المناقب لابن شهر آشوب .
2- .الإرشاد : ج 1 ص 205 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 367 وراجع الفضائل : ص 56 .

ص: 515



3 / 12 دو زن که بر سر یک کودک ، نزاع کرده بودند

3 / 12دو زن که بر سر یک کودک ، نزاع کرده بودندالإرشاد :در خبر است که در روزگار عمر ، دو زن ، بدون هرگونه گواهی ، مدّعیِ به دنیاآوردن کودکی شدند و غیر از آن دو ، کسی درباره آن بچه ، مدّعی نگشت . حُکم آن برای عمر، دشوار شد.لذا به علی علیه السلام پناه آورد. [ علی علیه السلام ] هردو زن را خواست و آنان را پند داد و ترساند ؛ ولی آن دو همچنان در اختلاف و نزاع ، پا بر جا ماندند . هنگامی که بگو مگوی آن دو زن به درازا کشید ، علی علیه السلام فرمود : «برایم اَرّه ای بیاورید» . زن ها گفتند : می خواهی چه کار کنی؟ علی علیه السلام فرمود : «کودک را دو نیمه می کنم . سهم هر کدام از شما ، نصف آن است!» . یکی از آن دو زن ، سکوت کرد و دیگری گفت : تو را به خدا ای ابو الحسن ،اگر چاره ای جز این نیست ، من کودک را به او می بخشم . علی علیه السلام فرمود : «اللّه اکبر! این ، بچه توست ، نه بچه او . اگر بچه او بود ، دلش برایش می سوخت و به او ترحّم می کرد» . زن دیگر ، اعتراف کرد که حق با همتای اوست و بچّه از آنِ او . عمر ، خوش حال شد و در حقّ امیر مؤمنان ، به خاطر آن که برای وی در داوری گره گشایی کرده بود ، دعا کرد .

.


ص: 516

3 / 13دِیَهُ الصَّبِیِّ عَلَی الخَلیفَهِالإمام الصادق علیه السلام :کانَتِ امرَأَهٌ بِالمَدینَهِ تُؤتی ، فَبَلَغَ ذلِکَ عُمَرَ ، فَبَعَثَ إلَیها فَرَوَّعَها ، وأمَرَ أن یُجاءَ بِها إلَیهِ ، فَفَزِعَتِ المَرأَهُ فَأَخَذَها الطَّلقُ ، فَانطَلَقَت إلی بَعضِ الدّورِ فَوَلَدَت غُلاما فَاستَهَلَّ (1) الغُلامُ ثُمَّ ماتَ ، فَدَخَلَ عَلَیهِ مِن رَوعَهِ المَرأَهِ ومِن مَوتِ الغُلامِ ما شاءَ اللّهُ . فَقالَ لَهُ بَعضُ جُلَسائِهِ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، ما عَلَیکَ مِن هذا شَیءٌ ، وقالَ بَعضُهُم : وما هذا ! قالَ : سَلوا أبَا الحَسَنِ ، فَقالَ لَهُم أبُو الحَسَنِ علیه السلام : لَئنِ کُنتُمُ اجتَهَدتُم ما أصَبتُم ، ولَئِن کُنتُم قُلتُم بِرَأیِکُم لَقَد أخطَأتُم ! ثُمَّ قالَ : عَلَیکَ دِیَهُ الصَّبِیِّ . (2)

.

1- .استهلال الصبیّ : تصویته عند ولادته (النهایه : ج 5 ص 271 «هلل») .
2- .الکافی : ج 7 ص 374 ح 11 ، تهذیب الأحکام : ج 10 ص 312 ح 1165 وفیه «ما ساءه» بدل «ما شاء اللّه » وکلاهما عن یعقوب بن سالم وراجع الإرشاد : ج 1 ص 204 والمناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 366 وشرح نهج البلاغه : ج 1 ص 174 .

ص: 517



3 / 13 دیه بچّه بر عهده خلیفه

3 / 13دیه بچّه بر عهده خلیفهامام صادق علیه السلام :در مدینه ، زنی بدکاره بود . خبر به عمر رسید . کسی را نزد او فرستاد واورا ترساند و فرمان داد که او را نزد وی بیاورند . زن به شدّت ترسید و دچار درد زایمان شد . به خانه ای رفت و بچّه اش را سقط کرد . بچّه ، گریه ای کرد و مُرد . از ترسیدن زن و مُردن بچّه ، ترس بسیاری بر جان عمر افتاد . بعضی ازهم مجلسیان او گفتند : ای امیر مؤمنان! در این جریان ، تو هیچ مسئولیتی نداری .بعضی دیگر گفتند : این [ ترس تو ، به خاطر] چیست ؟ [ عمر] گفت : از ابو الحسن (علی) بپرسید . علی علیه السلام به آنان فرمود : «اگر اجتهاد کردید [که عمر مسئول نیست] ، به حکم واقعی دست نیافته اید و اگر از پیش خود گفتید ، اشتباه کرده اید» . آن گاه [ به عمر] فرمود : «دیه بچّه بر عهده توست» .

.


ص: 518

3 / 14عُمَرُ وأعرابِیٌّشرح الأخبار عن أنس بن مالک :کُنتُ مَعَ عُمَرَ بِمِنی إذ أقبَلَ أعرابِیٌّ مَعَهُ ظَهرٌ (1) ، فَقالَ عُمَرُ : یا أنَسُ ، سَلهُ هَل یَبیعُ الظَّهرَ ؟ فَقُمتُ إلَیهِ فَسَأَلتُهُ ، فَقالَ : نَعَم . فَقامَ إلَیهِ عُمَرُ فَاشتَری مِنهُ أربَعَهَ عَشَرَ بَعیرا . ثُمَّ قالَ : یا أنَسُ ، ألحِقها بِالظَّهرِ یَعِنی الَّتی لَهُ قالَ الأَعرابِیُّ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، جَرِّدها مِن أحلاسِها . فَقالَ عُمَرُ : إنَّمَا اشتَرَیتُها مِنکَ بِأَحلاسِها وأقَتَابها (2) . فَقالَ الأَعرابِیُّ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، جَرِّدها مِن أحلاسِها وأقتابِها . فَقالَ عُمَرُ : إنَّمَا اشتَرَیتُها مِنکَ بِأَحلاسِها وأقتابِها . فَقالَ الأَعرابِیُّ : یا أمیرَ المُؤمنین ، جَرِّدها ؛ فَما بِعتُ مِنکَ أحلاسا ولا قَتَبا . فَقالَ عُمَرُ : هَل لَکَ أن تَجعَلَ بَینَنا وبَینَکَ رَجُلاً کُنّا اُمِرنا إذَا اختَلَفنا فی شَیءٍ أن نُحَکِّمَهُ ؟ ثُمَّ قالَ لی عُمَرُ : انظرُ هَل تَری عَلِیّا فی الشِّعبِ ؟ فَأَتَیتُ الشِّعبَ فَوَجَدتُ عَلِیّا علیه السلام قائِما یُصَلّی ومَعِیَ الأَعرابِیُّ ، فَأَخبَرتُهُ . فَقامَ حَتّی أتی عُمَرَ فَقَصَّ عَلَیهِ القِصَّهَ . فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ علیه السلام : أکُنتَ شَرَطتَ عَلَیهِ أقتابَها وأحلاسَها ؟ فَقالَ عُمَرُ : لا ، مَا اشتَرَطتُ ذلِکَ . قالَ : فَجَرِّدها لَهُ ؛ فَإِنَّما لَکَ الإِبِلُ . فَقالَ لی عُمَرُ : فَجَرِّدها وَادفَع أقتابَها وأحلاسَها إلَی الأَعرابِیِّ ، وألحِقها بِالظَّهرِ . فَفَعَلتُ . (3)

.

1- .الظَّهْر : الإبل الَّتی یُحمل علیها وتُرکب (النهایه : ج 3 ص 166 «ظهر») .
2- .أحلاسها وأقتابها : أی أکسیَتها (النهایه : ج 1 ص 424 «حلس») .
3- .شرح الأخبار : ج 2 ص 306 ح 626 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 363 ، بحار الأنوار : ج 40 ص 229 ح 9 ؛ کنز العمّال : ج 4 ص 142 ح 9910 .

ص: 519



3 / 14 عمر و بیابان نشین

3 / 14عمر و بیابان نشینشرح الأخبار به نقل از انس بن مالک : همراه عمر در مِنا بودم که مردی بیابانی باشتران بارکش ، سر رسید . عمر گفت : ای انس! بپرس که آیا شتران بارکش رامی فروشد؟ پیش وی رفتم و پرسیدم . گفت : آری . عمر ، نزد وی رفت و چهارده شتر از وی خرید و [ به من] گفت : ای انس! اینان رابه شتران [ بارکش ]من ملحق کن . مرد بیابانی گفت : ای امیر مؤمنان! زین آنها را به من برگردان . عمر گفت : من آنها را با زین و رواَندازشان از تو خریده ام . مرد بیابانی گفت : ای امیر مؤمنان! زین و رواَندازشان را برگردان . عمر گفت : من آنها را با زین و رواَندازشان از تو خریده ام . مرد بیابانی گفت : ای امیر مؤمنان! عریانشان کن . من زین و رواَندازشان را به تونفروخته ام . عمر گفت : آیا دوست داری بین ما و خود ، مردی را داور کنی که به ما دستورداده شده که هرگاه در چیزی اختلاف کردیم ، وی را داور سازیم؟ سپس عمر به من گفت : بنگر ، ببین علی را در درّه می بینی؟ وارد درّه شدم و در حالی که مرد بیابانی با من بود ، علی علیه السلام را یافتم که به نماز ،ایستاده بود . به وی خبر دادم . برخاست و نزد عمر آمد . عمر ، داستان را گفت . علی علیه السلام به وی فرمود : «آیا زین و رو اَنداز شتران را با اوشرط کردی ؟ عمر گفت : نه ، شرط نکردم . علی علیه السلام فرمود : پس ، عریانشان کن و زین و رواندازشان را به او بده . فقط شترهامال تو اَند . عمر به من گفت : عریانشان کن و زین و رواَندازشان را به مرد بیابانی بده وخودشان را به شتران من ملحق کن . من ، چنین کردم .

.


ص: 520

3 / 15رَجُلٌ لَهُ رَأسانِالمناقب لابن شهر آشوب عن سلمه بن عبد الرحمن :اُتِیَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ بِرَجُلٍ لَهُ رَأسانِ وفَمانِ وأنفانِ وقُبُلانِ ودُبُرانِ وأربَعَهُ أعیُنٍ فی بَدَنٍ واحِدٍ ، ومَعَهُ اُختٌ ، فَجَمَعَ عُمَرُ الصَّحابَهَ وسَأَلَهُم عَن ذلِکَ فَعَجَزوا ، فَأَتَوا عَلِیّا وهُوَ فی حائِطٍ لَهُ ، فَقالَ : قَضِیَّتُهُ أن یُنَوَّمَ ؛ فَإِن غَمَّضَ الأعیُنَ أو غَطَّ (1) مِنَ الفَمَینِ جَمیعا فَبَدَنٌ واحِدٌ ، وإن فَتَحَ بَعضَ الأَعیُنِ أو غَطَّ [ مِن ] (2) أحَدِ الفَمَینِ فَبَدَنانِ ، هذِهِ قَضِیَّتُهُ . وأمَّا القَضِیَّهُ الاُخری ، فَیُطعَمُ ویُسقی حَتّی یَمتَلِئَ ، فَإِن بالَ مِنَ المَبالَینِ جَمیعا وتَغَوَّطَ مِنَ الغائِطَینِ جَمیعا فَبَدَنٌ واحِدٌ ، وإن بالَ أو تَغَوَّط مِن أحَدِهِما فَبَدَنانِ . (3)

3 / 16رَجُلانِ احتالا فی ذَهابِ مالِ امرَأَهٍالکافی عن زاذان :اِستَودَعَ رَجُلانِ امرَأَهً وَدیعَهً وقالا لَها : لا تَدفَعیها إلی واحِدٍ مِنّا حَتّی نَجتَمِعَ عِندَکِ . ثُمَّ انطَلَقا فَغابا ، فَجاءَ أحَدُهُما إلَیها فَقالَ : أعطینی وَدیعَتی ؛ فَإِنَّ صاحِبی قَد ماتَ ، فَأَبَت حَتّی کَثُرَ اختِلافُهُ ثُمَّ أعطَتُه ، ثُمَّ جاءَ الآخَرُ فَقالَ : هاتی وَدیَعتی ، فَقالَت : أخَذَها صاحِبُکَ وذَکَرَ أ نَّکَ قَد مُتَّ ، فَارتَفَعا إلی عُمَرَ ، فَقالَ لَها عُمَرُ : ما أراکِ إلّا وقَد ضَمِنتِ ، فَقالَتِ المَرأَهُ : اِجعَل عَلِیّا علیه السلام بَینی وبَینَهُ ، فَقالَ عُمَرُ : اِقضِ بَینَهُما ، فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : هذِهِ الوَدیعَهُ عِندی ، وقَد أمَرتُماها ألّا تَدفَعَها إلی واحِدٍ مِنکُما حَتّی تَجتَمِعا عِندَها فَائِتنیِ بِصاحِبِکَ ! فَلَم یُضَمِّنها وقالَ علیه السلام : إنَّما أرادا أن یَذهَبا بِمالِ المَرأَهِ . (4)

.

1- .غطّ یَغِطّ غَطِیطا ؛ والغَطِیط : الصوت الذی یَخرج مع نَفس النائم (النهایه : ج 3 ص 372 «غطط») .
2- .إضافه یقتضیها السیاق .
3- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 375 ، بحار الأنوار : ج 104 ص 355 ح 5 .
4- .الکافی : ج 7 ص 428 ح 12 ، تهذیب الأحکام : ج 6 ص 290 ح 804 ، کتاب من لا یحضره الفقیه : ج3 ص 19 ح 3248 وفیه «الودیعه عندها» بدل «الودیعه عندی» ؛ تذکره الخواصّ : ص 148 نحوه وفی ذیله «فبلغ ذلک عمر فقال : لا أبقانی اللّه بعد ابن أبی طالب» .

ص: 521



3 / 15 مردِ دو سر

3 / 16 دو مردی که برای بردن مال زنی ، نیرنگ کرده بودند

3 / 15مردِ دو سرالمناقب ، ابن شهر آشوب به نقل از سَلَمه بن عبد الرحمان : مردی را که دارای دو سر ، دودهان ، دو بینی ، دو پیش ، دو پس و چهار چشم در یک بدن بود ، نزد عمر آوردندکه خواهرش هم با او بود . عمر ، صحابیان را گِرد آورد و از آنان درباره وی پرسید . همه درماندند . آن گاه به نزد علی علیه السلام ، که در باغ خود بود ، آمدند . علی علیه السلام فرمود : «داوری درباره وی ، این است که خوابش کنید . اگر همه چشم هایش بسته شد یا از هر دودهنْ خُرناس کشید ، یک بدن است ؛ و اگر بعضی از چشم ها باز مانْد یا از یک دهنْ خُرناس کشید ، دو بدن است . این ، یک نوع داوری! امّا داوری دیگر ، این است که به وی غذا داده و آبْ نوشانده شود تا کاملاً سیرگردد . اگر از هر دو خروجیْ ادرار کرد و از هر دو خروجیْ مدفوع نمود ، یک بدن است ؛ و اگر [ فقط] از یک خروجی ، ادرار یا مدفوع کرد ، دو بدن است» .

3 / 16دو مردی که برای بردن مال زنی ، نیرنگ کرده بودندالکافی به نقل از زادان : دو مرد ، امانتی را پیش زنی گذاشتند و به وی گفتند : این را به هیچ یک از ما برنگردان ، مگر آن که هردو با هم نزدت بیاییم . آن گاه ، هردو رفتندودور شدند . پس از مدّتی یکی از آن دو نزد زن آمد و گفت : امانت مرا بده ؛ چون دوستم مُرده است . زن ، خودداری کرد تا آن که مَرد ، چند بار مراجعه کرد و زن ، امانت را به او داد . سپس مرد دیگر آمد و گفت : امانتم را بده . زن گفت : دوستت آن را گرفت و گفت : تو مرده ای! آن دو ، برای داوری نزد عمر برفتند . عمر به زن گفت : نظر من این است که توضامنی . زن گفت : علی علیه السلام را بین من و او داور قرار بده . عمر [ به علی علیه السلام ] گفت : بین آن دو داوری کن . علی علیه السلام [ خطاب به آن مرد] فرمود : «این امانت ، پیش من است و شما دو نفر به زنْ دستور دادید که امانت را به یکی از شما دو نفر برنگرداند ، مگر آن که هر دو نزد او بیایید . پس [برو و] دوستت را نزد من بیاور» . در نتیجه ، زن را ضامن نشمرد و فرمود : «این دو ، قصد داشتند اموال زن را چپاول کنند» .

.


ص: 522

3 / 17خَمسَهٌ اُخِذوا فِی الزِّنیالکافی عن الأصبغ بن نباته رفعه :اُتِیَ عُمَرُ بِخَمسَهٍ نَفَرٍ اُخِذوا فِی الزِّنی ، فَأَمَرَ أن یُقامَ عَلی کُلِّ واحِدٍ مِنهُمُ الحَدُّ ، وکانَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام حاضِرا فَقالَ : یا عُمَرُ لَیس هذا حُکمُهُم ! قالَ : فَأَقِم أنتَ عَلَیهِمُ الحُکمَ ، فَقَدَّمَ واحِدا مِنهُم فَضَرَبَ عُنُقَهُ ، وقَدَّمَ الثّانیَ فَرَجَمَهُ ، وقَدَّمَ الثّالِثَ فَضَرَبَهُ الحَدَّ ، وقَدَّمَ الرّابِعَ فَضَرَبَهُ نِصفَ الحَدِّ ، وقَدَّمَ الخامِسَ فَعَزَّرَهُ . فَتَحَیَّرَ عُمَرُ ، وتَعَجَّبَ النّاسُ مِن فِعلِهِ . فَقالَ عُمَرُ : یا أبَا الحَسَنِ ! خَمسَه نَفَرٍ فی قَضِیَّهٍ واحِدَهٍ ؛ أقَمتَ عَلَیهِم خَمسَ حُدودٍ ، لَیسَ شَیءٌ مِنها یُشبِهُ الآخَرَ ؟ ! فَقالَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام : أمَّا الأَوَّلُ فَکانَ ذِمِّیّا خَرَجَ عَن ذِمَّتِهِ لَم یَکُن لَهُ حُکمٌ إلَا السَّیفُ ، وأمَّا الثّانی فَرَجُلٌ مُحصَنٌ کانَ حَدُّهُ الرَّجمَ ، وأمَّا الثّالِثُ فَغَیرُ مُحصَنٍ جُلِدَ الحَدَّ ، وأمَّا الرّابِعُ فَعَبدٌ ضَرَبناهُ نِصفَ الحَدِّ ، وأمَّا الخامِسُ فَمَجنونٌ مَغلوبٌ عَلی عَقلِهِ . (1)

.

3 / 17 پنج نفر که به جرم زنا دستگیر شده بودند

3 / 17پنج نفر که به جرم زنا دستگیر شده بودندالکافی به نقل از اَصبغ بن نُباته ، که سند روایت را به معصوم علیه السلام می رساند : پنج نفر راکه به اتّهام زنا دستگیر شده بودند ، پیش عمر آوردند . وی فرمان داد که بر هر کدام از آنان ، حدْ جاری سازند . امیر مؤمنان در آن جا حاضر بود و فرمود : «ای عمر! حُکم اینها این نیست» . عمر گفت : حکم را تو بر آنان جاری کن . علی علیه السلام یکی از آنان را آورد و گردن زد ، دومی را سنگسار نمود ، سومی را حدزد ، چهارمی را نصفِ حدْ زد ، و پنجمی را تعزیر (1) نمود . عمر ، متحیّر شد و مردم از کار علی علیه السلام شگفت زده شدند . عمر گفت : ای ابو الحسن! در یک جریان بر پنج نفر ، پنج [نوع] حدْ جاری ساختی که هیچ کدام از حدود شبیه دیگری نبود! امیر مؤمنان فرمود : «اوّلی ، فردی ذِمّی (اهل کتاب) بود که از پیمان ذمّه، خارج شده بود و حکمی جز شمشیر نداشت. دومی ، مردی همسردار بود که حدّش سنگسار بود . سومی ، زن نداشت و حدّش تازیانه بود . چهارمی ، بَرده بود که بر وی نصف حد ، جاری کردیم . پنجمی ، دیوانه بود و عقلش زایل شده بود [ومجازات او تعزیر بود] .

.

1- .تعزیر ، تنبیهی شرعی است کمتر از «حد» و مقدار آن در اختیار حاکم است. (م)

ص: 524

3 / 18طَلاقُ الزَّوجَهِ فِی الشِّرکِشرح الأخبار عن أبی عثمان البدری :جاءَ رَجُلٌ إلی عُمَرَ بنِ الخَطّابِ فَقالَ : إنّی طَلَّقتُ امرَأَتی فِی الشِّرکِ تَطلیقَهً ، وفِی الإِسلامِ تَطلیقَتَینِ ، فَما تَری ؟ فَسَکَتَ عُمَرُ . فَقالَ لَهُ الرَّجُلُ : ما تَقولُ ؟ فَقالَ : کَما أنتَ حَتّی یَجیءَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ . فَجاءَ عَلِیٌّ علیه السلام فَقالَ لِلرَّجُلِ : قُصَّ عَلَیهِ قِصَّتَکَ . فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : هَدَمَ الإِسلامُ ما کانَ قَبلَهُ ، هِیَ عِندَکَ عَلی واحِدَهٍ . (1)

3 / 19مَن زَنی بِها غُلامٌ صَغیرٌالإمام الرضا علیه السلام :قَضی أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام فِی امرَأَهٍ مُحصَنَهٍ فَجَرَ بِها غُلامٌ صَغیرٌ ، فَأَمَر عُمَرُ أن تُرجَمَ ، فَقالَ علیه السلام : لا یَجِبُ الرَّجمُ ، إنَّما یَجِبُ الحَدُّ ؛ لِأَنَّ الَّذی فَجَرَ بِها لَیسَ بِمُدرِکٍ . (2)

3 / 20بَقَرَهٌ قَتَلَت جَمَلاًالمقنع :جاءَ رَجُلٌ إلی عُمَرَ بنِ الخَطّابِ ومَعَهُ رَجُلٌ ، فَقالَ : إنَّ بَقَرَهَ هذا شَقَّت بَطنَ جَمَلی ، فَقالَ عُمَرُ : قَضی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فیما قَتَلَ البَهائِمُ : أ نَّهُ جُبارٌ والجُبارُ : الَّذی لا دِیَهَ له ولا قِوَدَ . فَقالَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام : قَضَی النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله : «لا ضَرَرَ ولا ضِرارَ» ، إن کانَ صاحِبُ البَقَرَهِ رَبَطَها عَلی طَریقِ الجَمَلِ فَهُوَ لَهُ ضامِنٌ ، فَنَظَروا فَإِذا تِلکَ البَقَرَهُ جاءَ بِها صاحِبُها مِنَ السَّوادِ ، وَرَبَطها عَلی طَریقِ الجَمَلِ ، فَأَخَذَ عُمَرُ بِرَأیِهِ علیه السلام ، وأغرَمَ صاحِبَ البَقَرَهِ ثَمَنَ الجَمَلِ . (3)

.

1- .شرح الأخبار : ج 2 ص 317 ح 654 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 364 ، بحار الأنوار : ج 40 ص 230 ح 9 کلاهما عن أبی عثمان النهدی .
2- .المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 360 ، بحار الأنوار : ج 40 ص 226 ح 6 .
3- .المقنع : ص 537 .

ص: 525



3 / 18 طلاق دادن زن در روزگار شرک

3 / 19 زنی که با نوجوانی نابالغ ، زنا کرده بود

3 / 20 کسی که گاوش شتر دیگری را کشته بود

3 / 18طلاق دادن زن در روزگار شرکشرح الأخبار به نقل از ابو عثمان بدری : مردی پیش عمر بن خطّاب آمد و گفت : من زنم را یک بار در زمان شرک و دو بار ، وقتی که اسلام آورده ام ، طلاق داده ام . چه نظر می دهی؟ عمر ، سکوت کرد . آن مرد به عمر گفت : نظرت چیست؟ عمر گفت : در همین حال بمان تا علی بن ابی طالب بیاید . علی علیه السلام آمد . عمر به آن مرد گفت : داستانت را برای وی تشریح کن [ و او نیزچنین کرد .] علی علیه السلام فرمود : «اسلام آوردن ، گذشته را منهدم می سازد و این زن ، با حقّ یک طلاق دیگر ، به همسری تو باقی است» .

3 / 19زنی که با نوجوانی نابالغ ، زنا کرده بودامام رضا علیه السلام :امیر مؤمنان ، درباره زن شوهرداری که نوجوانی با وی درآمیخته بود ،داوری کرد . عمر ، دستور داد زن را سنگسار کنند که علی علیه السلام فرمود : «سنگسار ، [بر او] واجب نیست ؛ بلکه حد بر وی واجب است ؛ چون کسی که با وی در آمیخته است ،بالغ نیست» .

3 / 20کسی که گاوش شتر دیگری را کشته بودالمُقنع :مردی به همراه مردی دیگر ، پیش عمر بن خطّاب آمد و گفت : گاو این مرد ،شکم شتر مرا پاره کرده است . عمر گفت : پیامبر خدا در آنچه مربوط به کشتن چارپایان است ، می فرمود که آن ،از جمله جُبار (چیزی که نه دیه و نه قصاص دارد) است . امیر مؤمنان علیه السلام فرمود : «پیامبر خدا فرموده است که : ضررپذیری و ضرررسانی ،[ در اسلام] نیست . اگر صاحب گاو ، گاوش را در راه شتر بسته بوده است ، ضامن آن است» . موضوع را بررسی کردند و دیدند که صاحب گاو ، آن را از مزرعه آورده و در راه شتر ، بسته بوده است . عمر ، نظر علی علیه السلام را پذیرفت و صاحب گاو را ملزَم به پرداخت قیمت شتر کرد .

.


ص: 526

3 / 21رَجُلٌ قَتَلَ أخا رَجُلٍالإمام الباقر أو الإمام الصادق علیهماالسلام :اُتِیَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ بِرَجُلٍ قَد قَتَلَ أخا رَجُلٍ ، فَدَفَعَهُ إلَیهِ وأَمَرَهُ بِقَتلِهِ ، فَضَرَبَهُ الرَّجُلُ حَتّی رَأی أ نَّهُ قَد قَتَلَهُ ، فَحُمِلَ إلی مَنزِلِهِ فَوَجَدوا بِهِ رَمَقا فعالَجوهُ فَبَرَأَ ، فَلَمّا خَرَجَ أخَذَهُ أخُو المَقتولِ الأَوِّل فَقالَ : أنتَ قاتِلُ أخی ولی أن أقتُلَکَ ، فَقالَ : قَد قَتَلتَنی مَرَّهً ، فَانطَلَقَ بِهِ إلی عُمَرَ فَأَمَرَهُ بِقَتلِهِ ، فَخَرَجَ وهُوَ یَقولُ : وَاللّهِ قَتَلتَنی مَرَّهً ! فَمَرّوا عَلی أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام فَأَخبَرَهُ خَبَرَهُ ، فَقالَ : لا تَعجَل حَتّی أخرُجَ إلَیکَ ، فَدَخَلَ عَلی عُمَرَ فَقالَ : لَیسَ الحُکُم فیهِ هکَذا ، فَقالَ : ما هُوَ یا أبَا الحَسَنِ ؟ فَقالَ : یَقتَصُّ هذا مِن أخِی المَقتولِ الأَوَّلِ ما صَنَعَ بِهِ ، ثُمَّ یَقتُلُهُ بِأَخیهِ ، فَنَظَرَ الرَّجُلُ أ نَّهُ إنِ اقتَصَّ مِنهُ أتی عَلی نَفسِهِ ، فَعَفا عَنهُ وتَتارَکا . (1)

.

1- .الکافی : ج 7 ص 360 ح 1 ، تهذیب الأحکام : ج 10 ص 278 ح 1087 کلاهما عن أبان بن عثمان عمّن أخبره ، کتاب من لا یحضره الفقیه : ج 4 ص 174 ح 5401 عن أبان بن عثمان من دون إسنادٍ إلی المعصوم .

ص: 527



3 / 21 مردی که برادر مردی دیگر را کشته بود

3 / 21مردی که برادر مردی دیگر را کشته بودامام باقر یا امام صادق علیهماالسلام :مردی را پیش عمر بن خطاب آوردند که برادر مردی دیگر رابه قتل رسانده بود . عمر ، قاتل را به او سپرد و فرمان به قتلش داد . وی نیز او را زد ،به گونه ای که فکر کرد او را به قتل رسانده است . مرد قاتل را به خانه اش منتقل کردند و دیدند که رمقی دارد . به مداوایش پرداختندتا بهبود یافت . [ مدّتی بعد ،] وقتی [ قاتل] از خانه بیرون آمد ، برادر مقتول ، وی را گرفت وگفت :تو قاتل برادر منی و من ، حق دارم تو را بکشم . قاتل گفت : تو یک بار مرا کُشتی! [ برادر مقتول ،] وی را نزد عمر برد و عمر ، فرمان به قتل وی داد . [ قاتل] از نزد عمر بیرون آمد ، در حالی که می گفت : به خدا سوگند ، تو یک بار مرا کُشتی! آن گاه به امیر مؤمنان برخوردند و وی داستانش را به علی علیه السلام خبر داد . علی علیه السلام فرمود : «شتاب نکن تا پیشت برگردم» . علی علیه السلام نزد عمر رفت و گفت : «حُکم وی ، این نیست» . عمر گفت : چگونه است ، ای ابو الحسن؟ علی علیه السلام فرمود : «این فرد باید بدانچه برادر مقتول با او کرده ، درباره وی قصاص کند و آن گاه ، وی در برابر کشته شدن برادرش ، او را قصاص نماید» . برادر مقتول ، دید که اگر قصاص شود ، کشته خواهد شد ، بنا بر این ، از وی گذشت و از همدیگر جدا شدند .

.


ص: 528

3 / 22اختبار المدّعیالکافی عن الأصبغ بن نباته :سُئِلَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام عَن رَجُلٍ ضَرَبَ رَجُلاً عَلی هامَتِهِ ، فَادَّعَی المَضروبُ أ نَّهُ لا یُبصِرُ شَیئا ولا یَشُمُّ الرّائِحَهَ ، وأ نَّهُ قَد ذَهَبَ لِسانُهُ . فَقالَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام : إن صَدَقَ فَلَهُ ثَلاثُ دِیاتٍ . فَقیلَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، وکَیفَ یُعلَمُ أ نَّهُ صادِقٌ ؟ فَقالَ : أمّا مَا ادَّعاهُ أ نَّهُ لا یَشُمُّ الرّائِحَهَ ؛ فَإِنَّهُ یُدنی مِنهُ الحُراقُ (1) ، فَإِن کانَ کَما یَقولُ وإلّا نَحّی رَأسَهُ ودَمَعَت عَینُهُ . وأمّا ما ادَّعاهُ فی عَینِهِ فَإِنَّهُ یُقابَلُ بِعَینِهِ الشَّمسَ ؛ فَإِن کانَ کاذِبا لَم یَتَمالَک حَتّی یُغَمِّضَ عَینَهُ ، وإن کانَ صادِقا بَقِیَتا مَفتوحَتَینِ . وأمّا مَا ادَّعاهُ فی لِسانِهِ ؛ فَإِنَّهُ یُضرَبُ عَلی لِسانِهِ بِإِبرَهٍ ، فَإِن خَرَجَ الدَّمُ أحمَرَ فَقَد کَذَبَ ، وإن خَرَجَ الدَّمُ أسوَدَ فَقَد صَدَقَ . (2)

3 / 23حَملُ امرَأَهٍ مِن دونِ افتِضاضٍ !الإرشاد :إنَّ امرَأَهً نَکَحَها شَیخٌ کَبیرٌ فَحَمَلَت ، فَزَعَمَ الشَّیخُ أ نَّهُ لَم یَصِل إلَیها ، وأنکَرَ حَملَها ، فَالتَبَسَ الأَمرُ عَلی عُثمانَ ، وسَأَلَ المَرأَهَ : هَلِ افتَضَّکِ الشَّیخُ ؟ وکانَت بِکرا ، فَقالَت : لا ، فَقالَ عُثمانُ : أقیمُوا الحَدَّ عَلَیها ، فَقالَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام : إنَّ لِلمرأَهِ سَمَّینِ (3) : سَمُّ المَحیضِ ، وسَمُّ البَولِ ، فَلَعلَّ الشَّیخَ کانَ یَنالُ مِنها فَسالَ ماؤُهُ فی سَمِّ المَحیضِ فَحَمَلَت مِنهُ ، فَاسأَلُوا الرَّجُلَ عَن ذلِکَ ، فَسُئِلَ ، فَقالَ : قَد کُنتُ اُنزِلُ الماءَ فی قُبُلِها مِن غَیرِ وُصولٍ إلَیها بِالِافتِضاضِ ، فَقالَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام : الحَملُ لَهُ وَالوَلَدُ وَلَدُهُ ، وأری عُقوبَتَهُ عَلَی الإِنکارِ لَهُ ، فَصارَ عُثمانُ إلی قَضائِهِ بِذلِکَ وتَعَجَّبَ مِنهُ . (4)

.

1- .الحُراق : ما تقع فیه النار عند القدْح (الصحاح : ج 4 ص 1458 «حرق») .
2- .الکافی : ج 7 ص 323 ح 7 ، کتاب من لا یحضره الفقیه : ج 3 ص 19 ح 3250 عن الإمام الباقر علیه السلام نحوه .
3- .السَّمُّ و السُّمّ : الثَّقْب (لسان العرب : ج 12 ص 303 «سمم») .
4- .الإرشاد : ج 1 ص 210 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 370 ، بحار الأنوار : ج 40 ص 256 ح 29 .

ص: 529



3 / 22 آزمایش ادّعاگر

3 / 23 حامله شدن زنِ باکره

3 / 22آزمایش ادّعاگرالکافی به نقل از اصبغ بن نُباته : از امیر مؤمنان ، درباره مردی پرسیده شد که برپیشانی مرد دیگر زده بود و مرد کتک خورده ، مدّعی بود که چیزی نمی بیند وبویی احساس نمی کند و قدرت تکلّم خود را [ نیز] از دست داده است . امیر مؤمنان فرمود : «اگر راست بگوید ، سه دیه باید به او پرداخته شود» . گفته شد : ای امیر مؤمنان! از کجا دانسته شود که وی راستگوست؟ فرمود : «امّا [ در بررسی] این ادّعای وی که قدرت بویایی ندارد ، پارچه سوخته ای نزدیک [بینی] وی آورده شود . اگر راست گفته باشد ، [ عکس العملی نشان نمی دهد ،] و گرنه سرش را کنار می کشد و از چشمش اشک می آید ، و امّا [ در بررسی] ادّعایش درباره چشمش ، چشم وی در برابرخورشید قرار داده شود . اگر دروغ گفته باشد ، بی اختیارْ چشم بر هم می نهد ، واگر راست گفته باشد ، چشم هایش باز می مانَد . و امّا [ در بررسی] ادّعایش در مورد زبانش ، روی زبانش سوزن زده شود . اگرخون سرخ بیرون بیاید ، دروغ گفته و اگر خون سیاه بیرون آید ، راست گفته است» .

3 / 23حامله شدن زنِ باکرهالإرشاد :پیرمردی زنی را به همسری گرفت و زن ، حامله گشت . پیرمرد پنداشت که توفیقی در ازاله بکارت نداشته و حامله شدن زن را انکار کرد . جریان برای عثمان ، مشتبه گشت و از زن که باکره بود پرسید : آیا پیرمرد ،بکارت تو را از بین برده است؟ زن گفت : نه . عثمان گفت : بر زن ، حد جاری کنید . امیر مؤمنان علی فرمود: «زن را دو روزنه است: روزنه حیض و روزنه ادرار . شایدپیرمرد از زن ، بهره گرفته است و آب مردی اش به روزنه حیض راه یافته وزن،از آن حامله شده است . از پیرمرد درباره این موضوع بپرسید» . از پیرمرد پرسیدند . گفت : من آب مردی ام را بدون آن که بر او دخولی کرده باشم ، بر شرمگاهش می ریختم . امیر مؤمنان فرمود : «بارداری از اوست و بچّه ، بچّه اوست و به نظر من ، پیرمرددر خصوص انکارش باید مجازات شود» . عثمان ، داوری علی علیه السلام را پذیرفت و از آن ، شگفت زده گشت .

.


ص: 530

3 / 24دَعوی مَوتِ الزَّوجِ فی عِدَّهِ الطَّلاقِشرح الأخبار عن محمّد بن یحیی :کانَ لِرَجُلٍ امرَأَتانِ : امرَأَهٌ مِنَ الأَنصارِ ، وَامرَأَهٌ مِن بَنی هاشِمٍ ، فَطَلَّقَ الأَنصارِیَّهَ ثُمَّ ماتَ بَعدَ مُدَّهٍ ، فَذَکَرَتِ الأَنصارِیَّهُ التَّی طَلَّقَها أ نَّها فی عِدَّتِها ، وقامَت عِندَ عُثمانَ بنِ عَفّانَ بِمیراثِها مِنهُ ، فَلَم یَدرِ ما یَحکُمُ بِهِ فی ذلِکَ ورَدَّهُم إلی عَلِیٍّ علیه السلام ، فَقالَ : تَحلِفُ أ نَّها لَم تَحِض بَعدَ أن طَلَّقَها ثَلاثَ حِیَضٍ وتَرِثُهُ . فَقالَ عُثمانُ لِلهاشِمِیَّهِ : هذا قَضاءُ ابنِ عَمِّکَ ، قالَت : قَد رَضیتُهُ ، فَلتَحلِف وتَرِث ، فَتَحَرَّجَتِ الأَنصارِیَّهُ مِنَ الیَمینِ وتَرَکَتِ المیراثَ . (1)

3 / 25قَصاصُ العَینِ وهِیَ قائِمَهٌالإمام الصادق علیه السلام :إنَّ عُثمانَ أتاهُ رَجُلٌ مِن قَیسٍ بِمَولیً لَهُ قَد لَطَمَ عَینَهُ ، فَأَنزَلَ الماءَ فیها وهِیَ قائِمَهٌ ، لَیسَ یُبصِرُ بِها شَیئا ، فَقالَ لَهُ : اُعطیکَ الدِّیَهَ ، فَأَبی ، فَأَرسَلَ بِهِما إلی عَلِیٍّ علیه السلام وقالَ : اُحکُم بَینَ هذَینِ . فَأَعطاهُ الدِّیَهَ فَأَبی ، فَلَم یَزالوا یُعطونَهُ (2) حَتّی أعطَوهُ دِیَتَینِ ، فَقالَ : لَیسَ اُریدُ إلّا القَصاصَ ، فَدَعا عَلِیٌّ علیه السلام بِمِرآهٍ فَحَماها ، ثُمَّ دَعابِکُرسُفٍ (3) فَبَلَّهُ ثُمَّ جَعَلَهُ عَلی أشفارِ عَینَیهِ وعَلی حَوالَیها ، ثُمَّ استَقبَلَ بِعَینِهِ عَینَ الشَّمسِ ، وجاءَ بِالمِرآهِ فَقالَ : اُنظُر ، فَنَظَرَ فَذابَ الشَّحمُ وبَقِیَت عَینُهُ قائِمَهً وذَهَبَ البَصَرُ . (4)

.

1- .شرح الأخبار : ج 2 ص 313 ح 643 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 371 ، بحار الأنوار : ج 40 ص 237 ح 13 .
2- .فی المصدر : «یعطونهم» ، والصحیح ما أثبتناه کما فی تهذیب الأحکام .
3- .الکُرسُف : القطن (النهایه : ج 4 ص 163 «کرسف») .
4- .الکافی : ج 7 ص 319 ح 1 ، تهذیب الأحکام : ج 10 ص 276 ح 1081 وفیه «عمر» بدل «عثمان» وکلاهما عن رفاعه .

ص: 531



3 / 24 ادّعای مردن شوهر در عدّه طلاق

3 / 25 قصاص چشم ، در حالی که ظاهرا سالم بود

3 / 24ادّعای مردن شوهر در عدّه طلاقشرح الأخبار به نقل از محمّد بن یحیی : مردی دو زن داشت : زنی از انصار و زنی ازبنی هاشم . او زن انصاری را طلاق داد و پس از مدّتی مُرد . زن انصاری که مرد ، طلاقش داده بود ادّعا کرد که در زمان عدّه است و نزدعثمان بن عفّان ، اقامه دعوای میراث نمود . عثمان ندانست که در این ماجرا ، چگونه داوری کند و آنان را پیش علی علیه السلام فرستاد . علی علیه السلام فرمود : «سوگند بخورد که پس از آن که [ مرد ،] وی را طلاق داده ،سه بار حیض ندیده است و سپس ، ارث ببرد» . عثمان به زن هاشمی گفت : این ، داوریِ پسر عمویت است . زن گفت : می پذیرم . زنِ [ انصاری] سوگند بخورد و ارث ببرد . امّا زنِ انصاری از سوگند خوردن ، سر باز زد و میراث را رها نمود .

3 / 25قصاص چشم ، در حالی که ظاهرا سالم بودامام صادق علیه السلام :مردی از قبیله قیس ، بنده خود را پیش عثمان آورد که به چشمش ضربه زده بود و آب در آن جاری بود و با آن چشم ، که ظاهرا سالم بود ، چیزی نمی دید . [ مرد] به بنده اش گفت : «دیه آن را به تو می پردازدم» ؛ ولی وی نپذیرفت . عثمان ، آن دو را نزد علی علیه السلام فرستاد و گفت : بین این دو ، داوری کن . علی علیه السلام به برده دیه اش را پرداخت ؛ ولی او قبول نکرد . همچنان به آنچه داده بودند (مَبلغ دیه) ، می افزودند تا آن که دو دیه به وی پرداختند ؛ ولی بنده گفت : من ، جز قصاص نمی خواهم . علی علیه السلام آینه ای خواست و آن را گرم کرد . آن گاه ، پنبه ای خواست و آن را خیس نمود و بر رو و اطراف چشم آن مرد گذاشت . سپس چشمِ مرد را در برابرشعاع خورشید گرفت و آینه را آورد و فرمود : بنگر !» . وی نگاه کرد . [ در نتیجه] پیه چشم [ او] ، آب شد و چشمش ظاهرا سالم ماند وبینایی آن از دست رفت .

.


ص: 532

. .


ص: 533

. .


ص: 534

الفصل الرابع : نماذج من قضایاه فی إمارته4 / 1قَضاءٌ کَقَضاءِ داووُدَالإمام الباقر علیه السلام :دَخَلَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام المَسجِدَ فَاستَقبَلَهُ شابٌّ یَبکی وحَولَهُ قَومٌ یُسکِتونَهُ ، فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : ما أبکاکَ ؟ فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! إنَّ شُرَیحا قَضی عَلَیَّ بِقَضِیَّهٍ ما أدری ما هِیَ ؟ إنَّ هؤُلاءِ النَّفَرَ خَرَجوا بِأَبی مَعَهُم فی السَّفَرِ ، فَرَجَعوا ولَم یَرجِع أبی ، فَسَأَلتُهُم عَنهُ ، فَقالوا : ماتَ ، فَسَأَلتُهُم عَن مالِهِ ، فَقالوا : ما تَرَکَ مالاً ، فَقَدَّمتُهُم إلی شُرَیحٍ فَاستَحلَفَهُم ، وقَد عَلِمتُ یا أمیرَ المُؤمِنینَ أنَّ أبی خَرَجَ ومَعَهُ مالٌ کَثیرٌ ، فَقالَ لَهُم أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام : اِرجِعوا ، فَرَجَعوا وَالفَتی مَعَهُم إلی شُرَیحٍ . فَقالَ لَهُ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام : یا شُرَیحُ ! کَیفَ قَضَیتَ بَینَ هؤُلاءِ ؟ فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، اِدَّعی هذَا الفَتی عَلی هؤلاءِ النَّفَرِ أ نَّهُم خَرَجوا فی سَفَرٍ وأبوهُ مَعَهُم ، فَرَجَعوا ولَم یَرجِع أبوهُ ، فَسَأَلتُهُم عَنهُ ، فَقالوا : ماتَ ، فَسَأَلَتُهُم عَن مالِهِ ، فَقالوا : ما خَلَّفَ مالاً ، فَقُلتُ لِلفَتی : هَل لَکَ بَیِّنَهٌ عَلی ما تَدَّعی ؟ فَقالَ : لا ، فَاستَحلَفتُهُم فَحَلَفوا . فَقالَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام : هَیهاتَ یا شُرَیحُ ! هکَذا تَحکُمُ فی مِثلِ هذا ؟ ! فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، فَکَیفَ ؟ فَقالَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام : وَاللّهِ لَأَحکُمَنَّ فیهِم بِحُکمٍ ما حَکَمَ بِهِ خَلقٌ قَبلی إلّا داوودَ النَّبِیَّ علیه السلام . یا قَنبَرُ ! ادعُ لی شَرَطَهَ الخَمیسِ . فَدَعاهُم ، فَوَکَّلَ بِکُلَّ رَجُلٍ مِنهُم رَجُلاً مِنَ الشَّرَطَهِ ، ثُمَّ نَظَرَ إلی وُجوهِهِم فَقالَ : ماذا تَقولونَ ؟ أ تَقولونَ : إنّی لا أعلَمُ ما صَنَعتُم بِأَبی هذَا الفَتی ؟ إنّی إذا لَجاهِلٌ ! ثُمَّ قالَ : فَرِّقوهُم وغَطّوا رُؤوسَهُم . فَفُرِّقَ بَینَهُم واُقیمَ کُلُّ رَجُلٍ مِنهُم إلی اُسطُوانَهٍ مِن أساطینِ المَسجِدِ ورُؤوسُهُم مُغَطّاهٌ بِثِیابِهِم ، ثُمَّ دَعا بِعُبَیدِ اللّهِ بنِ أبی رافِعٍ کاتِبِهِ فَقالَ : هاتِ صَحیفَهً ودَواهً ، وجَلَسَ أمیرُ المُؤمِنینَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ فی مَجلِسِ القَضاءِ وجَلَسَ النّاسُ إلَیهِ ، فَقالَ لَهُم : إذا أنا کَبَّرتُ فَکَبِّروا ، ثُمَّ قالَ لِلناسِ : اِفرِجوا (1) ، ثُمَّ دَعا بِواحِدٍ مِنهُم فَأَجلَسَهُ بَینَ یَدَیهِ وکَشَفَ عَن وَجهِهِ . ثُمَّ قالَ لِعبُیَدِ اللّهِ بنِ أبی رافِعٍ : اُکتُب إقرارَهُ وما یَقولُ . ثُمَّ أقبَلَ عَلَیهِ بِالسُّؤالِ ، فَقالَ لَهُ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام : فی أیِّ یَومٍ خَرَجتُم مِن مَنازِلِکُم وأبو هذَا الفَتی مَعَکُم ؟ فَقالَ الرَّجُلُ : فی یَومِ کَذا وکَذا . قالَ : وفی أیِّ شَهرٍ ؟ قالَ : فی شَهرِ کَذا وکَذا . قالَ : فی أیِّ سَنَهٍ ؟ قالَ : فی سَنَهِ کَذا وکَذا . قالَ : وإلی أینَ بَلَغتُم فی سَفَرِکُم حَتّی ماتَ أبو هذَا الفَتی ؟ قالَ : إلی مَوضِعِ کَذا وکَذا ، قالَ : وفی مَنزِلِ مَن ماتَ ؟ قالَ : فی مَنزِلِ فُلانِ بن فُلانٍ ، قالَ : وما کانَ مَرَضُهُ ؟ قالَ : کَذا وکَذا ، قالَ : وکَم یَوما مَرِضَ ؟ قالَ : کَذا وکَذا ، قالَ : فَفی أیِّ یَومٍ ماتَ ؟ ومَن غَسَّلَهُ ؟ ومَن کَفَّنَهُ ؟ وبِما کَفَّنتُموهُ ؟ ومَن صَلّی عَلَیهِ ؟ ومَن نَزَلَ قَبرَهُ ؟ فَلَمّا سَأَلَهُ عَن جَمیعِ ما یُریدُ کَبَّرَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام ، وکَبَّرَ النّاسُ جَمیعا ، فَارتابَ اُولئِکَ الباقونَ ، ولَم یَشُکّوا أنَّ صاحِبَهُم قَد أقَرَّ عَلَیهِم وعَلی نَفسِهِ . فَأَمَرَ أن یُغَطّی رَأسُهُ ویُنطَلَقَ بِهِ إلَی السِّجنِ . ثُمَّ دَعا بِآخَرَ فَأَجلَسَهُ بَینَ یَدَیهِ وکَشَفَ عَن وَجهِهِ ثُمَّ قالَ : کَلّا ! زَعَمتُم أ نّی لا أعلَمُ بِما صَنَعتُم ؟ فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، ما أنَا إلّا واحدٌ مِنَ القَومِ ، ولَقَد کُنتُ کارِها لِقَتِلِه ، فَأَقَرَّ . ثُمَّ دَعا بِواحِدٍ بَعدَ واحِدٍ کُلُّهُم یُقِرُّ بِالقَتلِ وأخذِ المالِ ، ثُمَّ رَدَّ الَّذی کانَ أمَرَ بِهِ إلَی السِّجنِ فَأَقَرَّ أیضا ، فَأَلزَمَهُمُ المالَ وَالدَّمَ . فَقالَ شُرَیحٌ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، وکَیفَ حَکَمَ داوودُ النَّبِیُّ علیه السلام ؟ فَقالَ : إنَّ داوودَ النَّبِیَّ علیه السلام مَرَّ بِغِلمَهٍ یَلعَبونَ ویُنادونَ بَعضَهُم : ب «یا ماتَ الدّینُ» ، فَیُجیبُ مِنهُم غُلامٌ ، فَدَعاهُم داوودُ علیه السلام فَقالَ : یا غُلامُ ، مَا اسمُکَ ؟ قالَ : ماتَ الدّینُ ، فَقالَ لَهُ داوودُ علیه السلام : مَن سَمّاکَ بِهذا الاِسمِ ؟ فَقالَ اُمّی . فَانطَلَقَ داوودُ علیه السلام إلی اُمِّهِ ، فَقالَ لَها : یا أیَّتُها المَرأَهُ ! مَا اسمُ ابنِکِ هذا ؟ قالَت : ماتَ الدّینُ ، فَقالَ لَها : ومَن سَمّاهُ بِهذا ؟ قالَت : أبوهُ ، قالَ : وکَیفَ کانَ ذاکَ ؟ قالَت : إنَّ أباهُ خَرَجَ فی سَفَرٍ لَهُ ومَعَهُ قَومٌ ، وهذَا الصَّبِیُّ حَملٌ فی بَطنی ، فَانصَرَفَ القَومُ ولَم یَنصَرِف زَوجی ، فَسَأَلتُهُم عَنهُ ، فَقالوا : ماتَ ، فَقُلتُ لَهُم : فَأَینَ ما تَرَکَ ؟ قالوا : لَم یُخلِّف شَیئا ، فَقُلتُ : هَل أوصاکُم بِوَصِیَّهٍ ؟ قالوا : نَعَم ، زَعَمَ أ نَّکِ حُبلی ، فَما وَلَدتِ مِن وَلَدٍ جارِیَهٍ أو غُلامٍ فَسَمّیهِ «ماتَ الدّین» ، فَسَمَّیتُهُ . قالَ داوودُ علیه السلام : وتَعرِفینَ القَومَ الَّذینَ کانوا خَرَجوا مَعَ زَوجِکِ ؟ قالَت : نَعَم ، قالَ : فَأَحیاءٌ هُم أم أمواتٌ ؟ قالَت : بَل أحیاءٌ ، قالَ : فَانطَلِقی بِنا إلَیهِم ، ثُمَّ مَضی مَعَها فَاستَخرَجَهُم مِن مَنازِلِهِم ، فَحَکَمَ بَینَهُم بِهذا الحُکمِ بِعَینِهِ وأثبَتَ عَلَیهِمُ المالَ وَالدَّمَ ، وقالَ لِلمَرأَهِ : سَمِّی ابنَکِ هذا «عاشَ الدینُ» . (2)

.

1- .فی المصدر : «اخرجوا» ، والصحیح ما أثبتناه کما فی تهذیب الأحکام .
2- .الکافی : ج 7 ص 371 ح 8 ، تهذیب الأحکام : ج 6 ص 316 ح 875 کلاهما عن أبی بصیر ، کتاب من لا یحضره الفقیه : ج 3 ص 24 ح 3255 ، الإرشاد : ج 1 ص 215 نحوه من دون إسنادٍ إلی المعصوم وراجع المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 379 .1- .الکافی : ج 7 ص 265 ح 26 ، تهذیب الأحکام : ج 10 ص 50 ح 188 ولیس فیه «رفعه» وراجع تفسیر القمّی : ج 2 ص 96 .