گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سيزدهم
اشاره



ص: 1

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7



بخش شانزدهم : یاران و کارگزاران امام علی

اشاره

بخش شانزدهم : یاران و کارگزاران امام علی

.


ص: 8



طبقه بندی کارگزاران امام علی

طبقه بندی کارگزاران امام علی (1)حکومت تقریبا پنج ساله امام علی علیه السلام از جهات گوناگونی قابل بررسی است و تأمّل در سیره حکومتیِ آن حضرت ، از ابعاد مختلفی تنبّه آفرین و آموزنده است . کارگزاران حکومت علی علیه السلام یکی از ابعاد مهمّ سیاست علوی را می نمایانند : چگونگی گزینش آنان و نظارتی که امام علیه السلام پس از گزینش داشته است و ... از این مسائل ، گاهی در ابواب و فصول مختلف این اثر ، سخن رفته است . اکنون در این مدخل ، یادآوری می کنیم که کارگزاران امام علی علیه السلام را در چند دسته می توان طبقه بندی کرد : 1 . افراد متدیّن ، مورد اعتماد ، مدیر ، مدبّر و دارای شخصیت اجتماعی ویژه ای که می توان آنان را از یاران برجسته علی علیه السلام و از پیشتازان آنها نامید . اینان ، بازوان ستبر علی علیه السلام در حکومت و مشاوران نیکْ خوی و مخلص آن بزرگوار بودند . مالک اشتر ، از این مجموعه است که ابتدا امام وی را بر حکومت «جزیره» (منطقه ای بین دجله و فرات که به لحاظ نزدیکی به شام ، از اهمیّت ویژه ای برخوردار بود) گماشت و سپس ، وی را راهی مصر کرد . همچنین در این مجموعه ، عبد اللّه بن عبّاس است که فرماندار بصره بود و نیز

.

1- .برای آشنایی و آگاهی بیشتر ، به نقشه های پایان کتاب مراجعه شود .

ص: 9

قیس بن سعد بن عباده ، که ابتدا به مصر رفت و آن گاه به حکومت آذربایجان گماشته شد . اینان به هنگام نبرد ، در سپاه علی علیه السلام بودند ، نه در منطقه حکومت خویش ؛ زیرا کسانی که قابلیت فرماندهی و شایستگی مشاورت داشتند ، اندک بودند . با نگاه تاریخی ، دراین میان ، مالک اشتر ، چهره منوّری است که هیچ گونه پیرایه ای ندارد . درباره ابن عبّاس ، شایعه چنگ اندازی وی بر بیت المال بصره ، قابل تأمّل است (1) و درباره قیس بن سعد ، با همه بزرگی ، عزل وی از حکومت مصر ، قابل توجّه است . (2) 2 . افراد متدیّن ، متعهّد و معتمدی که به گونه ای ضعف مدیریت داشتند و در تدبیر امور ، از جایگاهی بلند برخوردار نبودند . اینان ، چهره هایی موجّه بودند ؛ امّا در کوران حوادث نتوانستند تصمیمی استوار بگیرند و به درستی از بحران ها نجات یابند . محمّد بن ابی بکر ، با همه ارجمندی ، نتوانست مصر را آرام نگه دارد و پس از شورش هواداران معاویه ، توان دفاع را از دست داد . ابو ایّوب انصاری ، با همه جلالت و عظمت ، از رویارویی با بُسر بن ارطات ، عاجز آمد و فرار کرد . سهل بن حُنَیف ، پس از شورش فارس و سر برتافتن مردمان آن سامان از پرداخت مالیات ، نتوانست بر آنها چیره شود و از این رو ، برکنار شد . عبید اللّه بن عبّاس نیز از مقابل بُسر ، فرار کرد .

.

1- .ر . ک : ص 366 (سخنی درباره خیانت نسبت داده شده به ابن عبّاس) .
2- .ر . ک : ص 497 (تحلیلی درباره برکناری قیس بن سعد) .

ص: 10

عثمان بن حُنَیف ، در رویارویی با فریبگری جَمَلیان ، میدان را از دست داد و شکست خورد و دستگیر شد . کُمَیل بن زیاد ، در رویارویی با هجوم ها و غارتگری های معاویه ، تاب نیاورد . از این رو ، آهنگ «مقابله به مِثْل» کرد و به غارت مناطق شام ، روی آورد که علی علیه السلام او را سرزنش کرد . 3 . کسانی که باوری استوار نداشتند و از ایمانی ریشه دار ، برخوردار نبودند ، گو این که سیاستمدارانی بودند اهل تدبیر با مدیریتی کارآمد . اینان ، از چنگ انداختن بر بیت المال و اسراف و تبذیر در آن ، باکی نداشتند . امام علیه السلام از چنین کارگزارانی شکایت داشت و خطاب به آنان می فرمود : لَوِ ائْتَمَنْتُ أَحَدَکُم عَلی قَدَحٍ ، لأخَذَ عِلاقَتَهُ! (1) اگر کاسه ای به یکی از شما بسپارم ، دسته اش را می دزدد! زیاد بن ابیه ، از این گونه کسان است . او به سبب تصرّف های ناروا در بیت المال ، اعتراض امام علی علیه السلام را علیه خود برانگیخت و پس از شهادت امام علیه السلام به معاویه پیوست و از ارتکاب جنایت ، روی برنتافت . مُنذِر بن جارود نیز بدان جهت که در بیت المال ، حیف و میلْ روا داشته بود ، مورد عتاب امام علیه السلام قرار گرفت . نُعمان بن عَجْلان ، پس از بذل و بخشش بیت المال به افراد قبیله اش و تصرّفات ناروا به نفع خود ، عتاب علی علیه السلام را برانگیخت . آن گاه فرار کرد و به معاویه پیوست . یزید بن حجیَّه و مَصْقَله بن هُبَیره و قَعْقاع بن شور نیز چنین کردند .

.

1- .البدایه والنهایه : ج 7 ص 326 .

ص: 11



روش سیاسی و محدودیت های امام علی علیه السلام در انتخاب کارگزاران

اشاره

روش سیاسی و محدودیت های امام علی علیه السلام در انتخاب کارگزارانتأمّل در چگونگی زندگانی کارگزاران علی علیه السلام و تحلیل مواضع آنان و نگریستن به فرجام حیات سیاسی آنان ، نکته آموز است و مَنِش سیاسی و نیز محدودیت های امام علی علیه السلام را در انتخاب کارگزاران ، نشان می دهد . در این مجال ، لازم است نکاتی را در این باره طرح کنیم : 1 . چهره های کارآمد و مطمئن در کنار علی علیه السلام اندک بودند . از این رو ، آن گونه کسان که پیش از این ، یاد کردیم ، در موارد مختلف به کار گرفته می شدند . پس از هنگامه صِفّین که تنی چند از این کارگزاران نمونه علی علیه السلام به شهادت رسیدند ، به واقع ، علی علیه السلام تنها شد و اطراف وی از بزرگْ مردان ، خالی گشت . امام علیه السلام تصمیم داشت پس از قیس بن سعد ، هاشم بن عُتْبه را به حکومت مصر بگمارد ؛ امّا به رزم آوری چون وی در صفّین ، نیاز بود . از این رو ، محمّد بن ابی بکر را که جوان و کم تجربه بود فرستاد و چون هاشم در جنگ صفّین به شهادت رسید ، چاره ای نداشت ، جز این که مالک اشتر را با همه نیازی که به وی در حکومت مرکزی داشت ، روانه آن دیار کند . 2 . چهره های بسیار موجّه ، امین و صالح ، با پیشینه ای پیراسته از هرگونه ناراستی در میان یاران علی علیه السلام بودند که چونان استوانه های حکومت و بازوان ستبر نظام علوی باید در کنار حضرت می ماندند تا امام علیه السلام بتواند در هر آن ، با آنها در مسائل حکومت به رایزنی بپردازد . عمّار ، صحابی بزرگوار پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و یار و همراه راستین علی علیه السلام ، چنین بود . وجود عمّار و دفاع بی دریغ او از علی علیه السلام ، تردیدها را می زدود و بسیاری از کسانی را که با تبلیغ ها و جَوسازی های شبکه تبلیغاتی شام درباره علی علیه السلام متزلزل می شدند ، استوار می داشت .

.


ص: 12

از سوی دیگر ، به لحاظ ریشه های قبیله گری ، هنوز بودند قبایلی که جز از رئیس قبیله خود ، حرفْ شنوی نداشتند . از این رو ، کسانی چون عَدیّ بن حاتم ، در کنار علی علیه السلام در کوفه باقی ماندند تا قبایل آنان نیز همراه علی علیه السلام بمانند . 3 . وجود کسانی چون زیاد بن اَبیهْ در میان کارگزاران امام علی علیه السلام سؤال انگیز است . پس از شورش هایی که در دیار فارس صورت گرفت و مردمان آن سامان از پرداخت مالیات ، سر بر تافتند ، علی علیه السلام به پیشنهاد عبد اللّه بن عبّاس و تأیید جاریه بن قُدامه ، زیاد را با نیروی نظامی برای آرام ساختن آشوب های آن دیار ، به فارس فرستاد ، که زیاد نیز با تدبیر و سیاستی ویژه ، بر آن سامان ، چیره گشت . زیاد ، به آلودگی در نَسَب ، متّهم بود . او ، با وجود ضعف بنیادهای ایمانی اش ، از زیرکی و هوشیاری شگفتی برخوردار بود ، تا جایی که می توان او را نمونه متخصّص نا متعهّدی دانست که آتشْ نهادی و تیره جانی را با تدبیر و زیرکی ، یک جا داشت . همراهی وی با معاویه ، با آن همه هشدارهای علی علیه السلام و نیز عملکرد وی در «عراقین» ، نشانی است از پلیدی درونی او ؛ اگرچه در زمان علی علیه السلام این پلیدی را بروز نداد . بدین نکته باید توجّه داشت که علی علیه السلام در مسند حکومت ، مانند هر حاکمی ، با واقعیت های انکارناپذیری رویاروی بود . علی علیه السلام با توجّه به لزوم اداره جامعه و بهره گیری از نیروها و با توجّه به خالی بودن دست خود ، چاره ای جز استفاده از این گونه کسان نداشت ؛ امّا این همه را یکسر ، با نظارت و هشدار در می آمیخت و زیر ذرّه بین می نهاد . 4 . برخی افراد ، ضمن آن که با علی علیه السلام کار می کردند ، امّا بعضی از مواضع آن بزرگوار را قبول نداشتند . زیاد ، در هیچ یک از نبردهای امام علیه السلام شرکت نکرد .

.


ص: 13

ابومسعود انصاری نیز تمایلی به شرکت در جنگ نداشت و در هنگامه جنگ صِفّین ، حاکم کوفه شد و در آن دیار ماند . همچنین یزید بن قیس که به حکومت اصفهان منصوب شد ، به خوارج تمایل داشت و امام علیه السلام با واگذار کردن این مسئولیت به او ، وی را از چنگ آنان رهانْد . اینها از یک سو نشان دهنده سَماحتِ (1) رفتاریِ علی علیه السلام در منصب ولایت و حکمرانی است و از سوی دیگر ، نشان دهنده آنچه در سخن پیشین آوردیم : علی علیه السلام بود و واقعیت های جامعه و گریزناپذیریِ آن واقعیت ها !

.

1- .سَماحت ، به معنای : بزرگ مَنِشی وسعه صدر و گذشت با وجود قدرت است . (م)

ص: 14

1أبو الأَسوَدِ الدُّؤَلِیُّهو ظالم بن عمرو (1) ، المعروف بأبی الأسود الدُّؤلی (2) . أحد الوجوه البارزه والصحابه المشهورین للإمام أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام (3) . أسلم علی عهد رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، لکنّه لم یَحْظَ برؤیته (4) . وهو من المتحقّقین بمحبّه علیّ ومحبّه ولده (5) . ویمکن أن نستشفّ هذا الحبّ من أشعاره الحِسان (6) . الذین ترجموا له ذکروه بعناوین متنوّعه منها : «علویّ» (7) ، «شاعر متشیِّع» (8) ، «من وجوه الشیعه» (9) . شَهِد أبو الأسود حروب الإمام علیه السلام ضدّ مساعیر الفتنه فی الجمل (10) ، و صفّین (11) . وعیّنه الإمام علیه السلام قاضیاً علی البصره عندما ولّی علیها ابن عبّاس (12) . وکان ابن عبّاس یقدّره ، وحینما کان یخرج من البصره ، یُفوّض إلیه أعمالها (13) ، وکان ذلک یحظی بتأیید الإمام علیه السلام أیضاً (14) . ووسّع أبو الأسود علم النّحو بأمر الإمام علیه السلام الَّذی کان قد وضع اُسسه وقواعده (15) ، وأقامه ورسّخ دعائمه (16) ، وهو أوّل من أعجم القرآن الکریم وأشکله (17) . وله فی الأدب العربی منزله رفیعه ؛ فقد عُدّ من أفصح النّاس (18) . وتبلور نموذج من هذه الفصاحه فی شعره الجمیل الَّذی رثی به الإمام علیه السلام (19) ، وهو آیه علی محبّته للإمام ، وبغضه لأعدائه . ولم یدّخر وسعاً فی وضع الحقّ موضعه ، والدفاع عن علیّ علیه السلام ، ومناظراته مع معاویه (20) دلیل علی صراحته وشجاعته وثباته واستقامته فی معرفه «خلافه الحقّ» و «حقّ الخلافه» ومکانه علیّ علیه السلام العلیّه السامقه . وخطب بعد استشهاد الإمام علیه السلام خطبه حماسیّه من وحی الألم والحرقه ، وأخذ البیعه من النّاس للإمام الحسن علیه السلام بالخلافه (21) . فارق أبو الأسود الحیاه سنه 69 ه . 22

.

1- .قد اختُلف فی اسمه کما اختُلف فی اسم أبیه وجدّه ، والمشهور ما ورد فی المتن ، والَّذی یسهّل الأمر أنّه مشهور بکنیته ولقبه ، ولم یختلف فی کنیته أحد .
2- .الطبقات الکبری : ج 7 ص 99 ، المعارف لابن قتیبه : ص 434 ، تاریخ دمشق : ج 25 ص 176 وفیه «دیلی» بدل «دؤلی» .
3- .تاریخ دمشق : ج 25 ص 195 ، اُسد الغابه : ج 3 ص 102 الرقم 2652 .
4- .تاریخ دمشق : ج 25 ص 184 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 82 الرقم 28 ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 312 .
5- .تاریخ دمشق : ج 25 ص 188 .
6- .تاریخ دمشق : ج 25 ص 188 و ص 200 ، الأغانی : ج 12 ص 372 ، الکامل للمبرّد : ج 3 ص 1125 .
7- .تاریخ دمشق : ج 25 ص 184 .
8- .الطبقات الکبری : ج 7 ص 99 .
9- .سیر أعلام النّبلاء: ج4 ص82 الرقم28، الأغانی: ج12 ص346.
10- .سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 82 الرقم 28 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج5 ص278 الرقم 124، تاریخ دمشق: ج25 ص184.
11- .المعارف لابن قتیبه : ص 434 ، وفیات الأعیان : ج 2 ص 535 الرقم 313 .
12- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 93 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 5 ص 276 الرقم 124 .
13- .الطبقات الکبری : ج 7 ص 99 ، المعارف لابن قتیبه : ص 434 ؛ وقعه صفّین : ص 117 ، تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 205 .
14- .سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 82 الرقم 28 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 5 ص 278 الرقم 124 ، الأغانی : ج 12 ص 347 ، تاریخ دمشق : ج 25 ص 189 ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 312 .
15- .یدور کلام کثیر حول إرساء دعائم علم النّحو : فالاُول لم یتردّدوا فی دور الإمام علیه السلام وأبی الأسود فیه . أمّا المتأخّرون من الدارسین والباحثین العرب فقد تأثّر بعضهم بآراء بعض المستشرقین الذین تردّدوا فیه . راجع : دائره المعارف بزرگ اسلامی (بالفارسیّه) : ج 5 ص 180 191 ، وتوفّر بعض الکتّاب علی انتقاد آراء اُخری فی سیاق تثبیتهم دور الإمام علیه السلام وأبی الأسود فیه . راجع : مجلّه تراثنا / العدد 13 ص 31 مقاله «أبو الأسود الدؤلی ودوره فی وضع النّحو العربی» .
16- .الأغانی : ج 12 ص 347 ، الإصابه : ج 3 ص 455 الرقم 4348 ، تاریخ دمشق : ج 25 ص 192 و 193 ، وفیات الأعیان : ج 2 ص 537 .
17- .تاریخ دمشق : ج 25 ص 190 .
18- .راجع : ج 7 ص 396 (فی رثاء الإمام) .
19- .تاریخ دمشق : ج 25 ص 177 .
20- .الأغانی : ج 12 ص 380 .
21- .سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 86 الرقم 28 ، تاریخ دمشق : ج 25 ص 210 ، الأغانی : ج 12 ص 386 .

ص: 15



1 . ابو الأسْوَد دُئِلی

1ابو الأسْوَد دُئِلیظالم بن عمرو ، (1) معروف به ابو الأسود دُئِلی ، از چهره های برجسته و صحابیان بلند آوازه مولا علی علیه السلام است . او به روزگار پیامبر خدا صلی الله علیه و آله اسلام آورد ؛ امّا توفیق دیدار ایشان را نیافت . او از شیفتگان علی علیه السلام و دوستدار راستین فرزندان اوست که این شیفتگی و شیدایی را می توان از اشعار زیبای او دریافت . شرح حال نگاران از او با عناوینی چون : علوی ، شاعری شیعه ، و از سرشناسان شیعه ، یاد کرده اند . ابو الأسود در نبردهای مولا علیه السلام علیه فتنه آفرینان ، در جَمَل و صِفّین ، شرکت کرد و امام علیه السلام پس از آن که ابن عبّاس را به حکومت بصره گمارد ، سمت قضاوت آن جا را به ابو الأسود سپرد . ابن عبّاس ، او را می نواخت و چون از بصره بیرون می رفت ، مسؤولیتش را به او واگذار می کرد و علی علیه السلام نیز او را تأیید می کرد . ابو الأسودّ ، دانش نحو را که علی علیه السلام بنیاد نهاده بود ، به دستور وی بگسترد و استوار ساخت . (2) او اوّلین کسی است که قرآن را اِعراب گذاری کرد . ابو الأسود ، در ادبیات عرب ، جایگاهی بس والا دارد . او را از فصیح ترین افراد برشمرده اند . نمونه ای از این فصاحت ، در شعر زیبای او در رثای علی علیه السلام (3) تبلور یافته است که نمونه ای است از عشق به مولا علیه السلام و کین و خشم نسبت به دشمنان او . او از حقگزاری و دفاع از علی علیه السلام هرگز دریغ نمی کرد و گفتگوها و مناظراتش با معاویه ، گواهی است بر صراحت ، شجاعت و استوار گامی او در شناخت خلافت حق و حقّ خلافت و جایگاه والای علی علیه السلام . ابو الأسود ، پس از شهادت مولا علیه السلام ، خطابه ای پرشور و از سرِ سوز و گداز ایراد کرد و از مردم برای خلافت امام حسن علیه السلام بیعت گرفت . ابو الأسود به سال 69 هجری زندگی را بدرود گفت .

.

1- .در نام او و نام پدر و مادرش اختلاف شده و مشهور ، همان است که در متن آمده است . آنچه که کار را آسان می نماید ، اشتهار او به کنیه و لقب است و خوش بختانه اختلافی در کنیه اش نیست .
2- .در بنیادگذاری دانش نحو ، سخنْ بسیار است . پیشینیان در نقش داشتن علی علیه السلام و ابو الأسود ، تردید نکرده اند . برخی خاورشناسان ، در این موضوع ، تردید روا داشته اند و برخی پژوهشگران واپسین در ادب عربی نیز به آرای آنان اعتقاد پیدا کرده اند (ر . ک ، دائره المعارف بزرگ اسلامی : ج 5 ص 180 191) . برخی از فاضلان ، ضمن استوار سازی نقش مولا و ابو الأسود در این موضوع ، پندارهای دیگر را نقد کرده اند (ر . ک : تراثنا ، ش 13 ص 31 ، مقاله «أبو الأسود الدئلی و دوره فی وضع النحو العربی») .
3- .ر . ک : ج 7 ص 397 (در سوگ امام) .

ص: 16

. .


ص: 17

. .


ص: 18

ربیع الأبرار :سَأَلَ زِیادُ بنُ أبیهِ أبَا الأَسودِ عَن حُبِّ عَلِیٍّ فَقالَ : إنَّ حُبَّ عَلِیٍّ یَزدادُ فی قَلبی حِدَّهً ، کَما یَزدادُ حُبُّ مُعاوِیَهَ فی قَلبِکَ ؛ فَإِنّی اُریدُ اللّهَ وَالدّارَ الآخرَهَ بِحُبّی عَلِیّا ، وتُریدُ الدُّنیا بِزینَتِها بِحُبِّکَ مُعاوِیَهَ ، ومَثَلی ومَثَلُکَ کَما قالَ إخوَهُ مَذحِجٍ : خَلیلانِ مُختَلِفٌ شَأنُنا اُریدُ العَلاءَ ویَهوَی الیَمَن اُحِبُّ دِماءَ بَنی مالِکٍ وراقَ المُعَلّی بَیاضَ اللَّبَن (1)

العقد الفرید :لَمّا قَدِمَ أبُو الأَسوَدِ الدُّؤَلِیُّ عَلی مُعاوِیَهَ عامَ الجَماعَهِ (2) ، قالَ لَهُ مُعاوِیَهُ : بَلَغنَی یا أبَا الأَسوَدِ أنَّ عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ أرادَ أن یَجعَلَکَ أحَدَ الحَکَمَینِ ، فَما کُنتَ تَحکُمُ بِهِ ؟ قالَ : لَو جَعَلَنی أحَدَهُما لَجَمَعتُ ألفا مِنَ المُهاجِرینَ وأبناءِ المُهاجِرینَ ، وألفا مِنَ الأَنصارِ وأبناءِ الأَنصارِ ، ثُمَّ ناشَدتُهُمُ اللّهَ : المُهاجِرینَ وأبناءَ المُهاجِرینَ أولی بِهذَا الأَمرِ أمِ الطُّلَقاءَ ؟ قالَ لَهُ مُعاوِیَهُ : للّهِِ أبوکَ! أیُّ حَکَمٍ کُنتَ تَکونُ لَو حُکِّمتَ ! (3)

.

1- .ربیع الأبرار : ج 3 ص 479 .
2- .عام الجماعه : هو العام الَّذی سلّم فیه الإمام الحسن علیه السلام الأمر لمعاویه ، وذلک فی جُمادی الاُولی سنه (41 ه ) (جواهر المطالب : ج 2 ص 199) .
3- .العقد الفرید : ج 3 ص 342 ، تاریخ دمشق : ج 25 ص 180 عن سعید عن بعض أصحابه نحوه ولیس فیه سؤال معاویه .

ص: 19

ربیع الأبرار :زیاد بن ابیه ، از ابو الأسود درباره محبّتش به علی پرسید . او گفت : دوستی علی علیه السلام در دل من ، هر روز بیشتر می شود ، همان گونه که دوستی معاویه در دل تو افزون می شود . من با دوستی علی ، جویای خدا و سرای آخرتم و تو با دوستی معاویه ، دنیا را با زینت آن می جویی . مَثَل من و تو همان است که شاعر مَذحِجْ گفته است : دو دوستیم که کارمان با هم تفاوت دارد من علاء را می خواهم و او یَمَن را . من خون های قبیله بنی مالک را دوست می دارم ولی او شیفته سپیدی شیر است .

العِقْد الفرید :چون ابو الأسود دُئِلی در سال جماعت (1) بر معاویه درآمد ، معاویه به او گفت : ای ابو الأسود! چنین به من خبر رسیده که علی بن ابی طالب می خواسته است [ در جریان حَکَمیّت ،] تو را یکی از دو داور قرار دهد . اگر می شدی ، چه حکمی می کردی؟ [ ابو الأسود] پاسخ داد : اگر مرا یکی از دو داور قرار می داد ، هزار نفر از مهاجران و فرزندانشان و هزار نفر از انصار و فرزندانشان را گِرد می آوردم . سپس آنها را به خدا قسم می دادم که بگویند آیا مهاجران و فرزندانشان به این امر (حکومت) سزاوارترند یا آزادشدگان؟ معاویه به او گفت : خدا پدرت را بیامرزد! عجب داوری بودی ، اگر به داوری انتخاب می شدی!

.

1- .سال جماعت به سال 41 هجری گفته می شود که در جمادی اوّل آن ، امام حسن علیه السلام خلافت را به معاویه سپرد (جواهر المطالب : ج 2 ص 199) .

ص: 20

تاریخ دمشق :کانَ أبُو الأَسوَدِ مِمَّن صَحِبَ عَلِیّا ، وکانَ مِنَ المُتَحَقِّقینَ بِمَحَبَّتِهِ ومَحَبَّهِ وُلدِهِ ، وفی ذلِکَ یَقولُ : یَقولُ الأرَذَلونَ بَنو قُشَیرٍ طَوالَ الدَّهرِ لا یَنسی عَلِیّا اُحِبُّ مُحَمَّدا حُبّا شَدیدا وعَبّاسا وحَمزَهَ وَالوَصِیّا فَإِن یَکُ حُبُّهُم رُشدا اُصِبْهُ ولَیسَ بِمُخطِئٍ إن کانَ غَیّا وکانَ نازِلاً فی بَنی قُشَیرٍ بِالبَصرَهِ ، وکانوا یَرجمُونَهُ بِاللَّیلِ لِمَحَبَّتِهِ لِعَلِیٍّ ووُلدِهِ ، فَإِذا أصبَحَ فَذَکَرَ رَجمَهُم ، قالوا : اللّهُ یَرجُمُکَ ! فَیَقولُ لَهُم : تَکذِبونَ ، لَو رَجَمَنِی اللّهُ لَأَصابَنی ، وأنتُم تَرجُمونَ فَلا تُصیبونَ . (1)

سیر أعلام النّبلاء عن أبی الأسود :دَخَلتُ عَلی عَلِیٍّ ، فَرَأَیتُهُ مُطرِقا ، فَقُلتُ : فیمَ تَتَفَکَّرُ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ؟ قالَ : سَمِعتُ بِبَلِدَکُم لَحنا ، فَأَرَدتُ أن أضَعَ کِتابا فی اُصولِ العَرَبِیَّهِ . فَقُلتُ : إن فَعَلتَ هذا أحییَتَنا ! فَأَتَیتُهُ بَعدَ أیّامٍ ، فَأَلقی إلَیَّ صَحیفَهً فیها : الکَلامُ کُلُّهُ : اسمٌ ، وفِعلٌ ، وحَرفٌ ؛ فَالاِسمُ ما أنبَأَ عَنِ المُسَمّی ، وَالفِعلُ ما أنبَأَ عَن حَرَکَهِ المُسَمّی ، وَالحَرفُ ما أنبَأَ عَن مَعنیً لَیسَ بِاسمٍ ولا فِعلٍ . ثُمَّ قالَ لی : زِدهُ وتَتَبَّعهُ . فَجَمَعتُ أشیاءَ ثُمَّ عَرَضتُها عَلَیهِ . (2)

الأغانی :قیلَ لِأَبی الأَسوَدِ : مِن أینَ لَکَ هذَا العِلمُ یَعنونَ بِهِ النَّحوَ ؟ فَقالَ : أخَذتُ حُدودَهُ عَن عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام . (3)

.

1- .تاریخ دمشق : ج25 ص188 ، الکامل للمبرّد : ج3 ص1125 ، الأغانی : ج 12 ص371 عن ابن عائشه عن أبیه وفیهما مع زیاده فی الأبیات ، وفیات الاعیان : ج 2 ص535 ولیس فیه الأبیات کلّها نحوه .
2- .سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 84 الرقم 28 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 5 ص 279 وراجع الأغانی : ج 12 ص 347 ووفیات الأعیان : ج 2 ص 535 وشرح نهج البلاغه : ج 1 ص 20 .
3- .الأغانی : ج 12 ص 348 ، وفیات الأعیان : ج 2 ص 537 وفیه «لقّنت» بدل «أخذت» .

ص: 21

تاریخ دمشق :ابو الأسود از همراهان علی علیه السلام و از دوستداران راستین او و فرزندانش بود و در این باره ، سروده است : قبیله پست بنی قُشَیر می گویند در درازی روزگار ، او (ابو الأسود) علی را فراموش نمی کند . من ، محمّد صلی الله علیه و آله را سخت دوست دارم و نیز عبّاس و حمزه و وصیّ ، علی(ع) را . پس اگر دوستی شان هدایت باشد ، بدان رسیده ام و اگر هم نباشد ، خطایی مرتکب نشده ام . او در میان قبیله بنی قُشَیر در بصره می زیست و شب ها او را به خاطر محبّتش به علی علیه السلام سنگباران می کردند . پس چون صبح می شد ، سنگپرانی شان را به آنان گوشزد می کرد . می گفتند : خداوند ، تو را سنگباران کرده است . او پاسخ می داد : دروغ می گویید . اگر خدا مرا با سنگ می زد ، حتماً به من اصابت می کرد ! شمایید که سنگ می زنید و اصابت نمی کند .

سیر أعلام النبلاء به نقل از ابو الأسود : بر علی علیه السلام وارد شدم و او را سر در گریبان دیدم . گفتم : ای امیر مؤمنان! به چه می اندیشی؟ فرمود : «در شهر شما ، جمله هایی را غلط شنیدم . پس تصمیم گرفتم کتابی در اصول ادبیات عرب ، تدوین کنم» . گفتم : اگر چنین کنی ، ما را زنده ساخته ای . پس از چند روز ، نزدش رفتم . کتابی به من داد که در آن نوشته بود : «هر کلمه ای ، یا اسم یا فعل و یا حرف است . اسم ، آن است که از مُسَمّا خبر می دهد و فعل ، آن است که از حرکت مسمّا خبر می دهد و حرف هم از معنایی خبر می دهد که نه اسم است و نه فعل» . سپس به من فرمود : «دنباله این را بگیر و بر آن بیفزای» . من هم چیزهایی را گِرد آوردم و بر او عرضه کردم .

الأغانی :به ابو الأسود گفته شد : این دانش نحو را از کجا آوردی؟ گفت : اصول آن را از علی بن ابی طالب علیه السلام فراگرفتم .

.


ص: 22

الأربعون حدیثا عن علیّ بن محمّد :رَأَیتُ ابنَهَ أبِی الأَسوَدِ الدُّؤَلِیِّ وَبینَ یَدَی أبیها خَبیصٌ (1) فَقالَت : یا أبَه ، أطعِمنی ، فَقالَ : افتَحی فاکِ . قالَ : فَفَتَحَت ، فَوَضَعَ فیهِ مِثلَ اللَّوزَهِ ، ثُمَّ قالَ لَها : عَلَیکِ بِالتَّمرِ ؛ فَهُو أنفَعُ وأشبَعُ . فَقالَت : هذا أنفَعُ وأنجَعُ ؟ فَقالَ : هذَا الطَّعامُ بَعَثَ بِهِ إلَینا مُعاوِیَهُ یَخدَعُنا بِهِ عَن حُبِّ عَلِیّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام . فَقَالَت : قَبَّحَهُ اللّهُ ! یَخدَعُنا عَنِ السَّیِدِ المُطَهَّرِ بِالشَّهدِ المُزَعفَرِ ؟ تُبّا لِمُرسِلِهِ وآکِلِهِ ! ثُمَّ عالَجَت نَفسَها وقاءَت ما أکَلَت مِنهُ ، وأنشَأَت تَقولُ باکِیَهً : أ بِالشَّهدِ المُزَعفَرِ یَا بنَ هِندٍ نَبیعُ إلَیکَ إسلاما ودینا فَلا وَاللّهِ لَیسَ یَکونُ هذا ومَولانا أمیرُ المُؤمِنینا (2)

راجع : ج 11 ص 346 (مؤسّس علم النّحو) .

2أبو أیُّوبَ الأَنصارِیُّهو خالد بن زید بن کُلَیب ، أبو أیّوب الأنصاری الخزرجی ، وهو مشهور بکنیته . من صحابه رسول اللّه صلی الله علیه و آله . نزل النّبیّ صلی الله علیه و آله فی داره عند هجرته إلی المدینه (3) . شهد أبو أیّوب حروب النّبیّ جمیعها (4) . وکان بعد وفاه رسول اللّه صلی الله علیه و آله من السابقین إلی الولایه ، والثابتین فی حمایه حقّ الخلافه (5) ولم یتراجع عن موقفه هذا قطّ (6) . وعُدَّ من الاثنی عشر الذین قاموا فی المسجد النّبوی بعد وفاه النّبیّ صلی الله علیه و آله ودافعوا عن حقّ علیّ علیه السلام بصراحه (7) . لم یَدَع أبو أیّوب ملازمه الإمام علیه السلام وصحبته. واشترک معه فی کافّه حروبه الَّتی خاضها ضدّ مثیری الفتنه (8) . وکان علی خیّالته فی النّهروان (9) ، وبیده لواء الأمان . ولّاه الإمام علی المدینه (10) ، لکنّه فرّ منها حین غاره بُسر بن أرطاه علیها (11) . عَقَد له الإمام علیه السلام فی الأیّام الأخیره من حیاته الشریفه لواءً علی عشره آلاف لیتوجّه إلی الشام مع لواء الإمام الحسین علیه السلام ، ولواء قیس بن سعد لحرب معاویه ، ولکنّ استشهاد الإمام علیه السلام حال دون تنفیذ هذه المهمّه ، فتفرّق الجیش ، ولم یتحقّق ما أراده الإمام علیه السلام (12) . وکان أبو أیّوب من الصحابه المکثرین فی نقل الحدیث . وروی فی فضائل الإمام علیه السلام أحادیث جمّه . وهو أحد رواه حدیث الغدیر (13) ، وحدیث الثقلین (14) ، وکلام رسول اللّه صلی الله علیه و آله للإمام علیه السلام حین أمره بقتال النّاکثین ، والقاسطین ، والمارقین (15) ، ودعوتهِ صلی الله علیه و آله أبا أیّوب أن یکون مع الإمام علیه السلام (16) . توفّی أبو أیّوب بالقسطنطینیّه سنه 52 ه ، عندما خرج لحرب الروم ، ودُفن هناک . (17)

.

1- .الخَبیصُ : حَلواء معروف معمول من التمر والسَّمن ، یُخبَص بعضه فی بعض (تاج العروس : ج 9 ص 265 «خبص») .
2- .الأربعون حدیثا لمنتجب الدین بن بابویه : ص 81 .
3- .المعجم الکبیر : ج 4 ص 117 ح 3846 ، الطبقات الکبری : ج 1 ص 237 ، تهذیب الکمال : ج 8 ص 66 الرقم 1612 ، تاریخ بغداد : ج 1 ص 153 الرقم 7 .
4- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 518 ح 5929 ، الطبقات الکبری : ج 3 ص 484 ، تهذیب الکمال : ج 8 ص 66 الرقم 1612 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 405 الرقم 83 .
5- .رجال الکشّی : ج 1 ص 182 الرقم 78 .
6- .الخصال : ص 608 ح 9 ، عیون أخبار الرضا علیه السلام : ج 2 ص 126 ح 1 .
7- .الخصال : ص 465 ح 4 ، رجال البرقی : ص 66 ، الاحتجاج : ج 1 ص 199 ح 12 .
8- .الاستیعاب : ج 2 ص 10 الرقم 618 ، اُسد الغابه : ج 2 ص 122 الرقم 1361 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 410 الرقم 83 .
9- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 85 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 405 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 169 .
10- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 139 ، تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 152 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 410 الرقم 83 ؛ الغارات : ج 2 ص 602 .
11- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 139 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 430 ؛ الغارات : ج 2 ص 602 .
12- .نهج البلاغه : ذیل الخطبه 182 عن نوف البکالی .
13- .رجال الکشّی : ج 1 ص 246 الرقم 95 ؛ اُسد الغابه : ج 3 ص 465 الرقم 3347 ، تاریخ دمشق : ج 42 ص 214 .
14- .الغدیر : ج 1 ص 176 . راجع : أهل البیت فی الکتاب والسنّه : خصائص أهل البیت / عِدل القرآن / سند حدیث الثقلین .
15- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 150 ح 4674 ، تاریخ دمشق : ج 42 ص 472 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 307 .
16- .تاریخ بغداد : ج 13 ص 186 و 187 الرقم 7165 ، تاریخ دمشق : ج 42 ص 472 .
17- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 518 ح 5929 ، الطبقات الکبری : ج 3 ص 485 ، المعجم الکبیر : ج 4 ص 118 ح 3850 وفیه «سنه 51 ه » و ح 3851 وفیه «سنه 50 ه » وراجع سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 412 الرقم 83 والاستیعاب : ج 2 ص 10 الرقم 618 .

ص: 23



2 . ابو ایّوب انصاری

الأربعون حدیثاً به نقل از علی بن محمّد : دختر ابو الأسود دُئِلی را دیدم که به پدرش می گوید : از این حلوای چرب و شیرینِ پیش رویت به من بخوران . گفت : دهانت را بگشای . او گشود و پدرش به اندازه یک بادام از آن حلوا در دهانش نهاد و سپس به او گفت : خرما بخور که سودمندتر است و بهتر سیر می کند . دخترش گفت : این ، سودمندتر و پر فایده تر است . گفت : این خوراک را معاویه برایمان فرستاده است تا ما را به وسیله آن ، از دوستی علی علیه السلام منحرف کند . گفت : خدا زشتش بدارد! ما را با حلوای زعفرانی از سرور روحانی جدا می سازد؟ نفرین بر فرستنده و خورنده اش! سپس کاری کرد تا آنچه خورده بود ، بالا آورْد و در حالی که می گریست ، چنین سرود : ای پسر هند! آیا در برابر حلوای زعفرانی اسلام و دینمان را به تو بفروشیم؟ به خدا سوگند ، نه ! این گونه نمی شود زیرا که مولای ما امیر مؤمنان است .

ر . ک : ج 11 ص 347 (بنیانگذار علم نحو) .

2ابو ایّوب انصاریخالد بن زید بن کُلَیب ، که به کنیه اش ابو ایّوب انصاری مشهور است ، از صحابیان پیامبر خداست که پیامبر صلی الله علیه و آله در آغاز ورود به یَثرِب ، در خانه وی سُکنا گزید . وی در تمام نبردهای پیامبر صلی الله علیه و آله شرکت داشت و پس از پیامبر خدا ، از پیشتازان به سوی ولایت و راست قامتان در حراست از حقّ خلافت بود که هرگز از این موضع ، روی برنتافت . وی را در زمره دوازده نفری شمرده اند که پس از پیامبر خدا در مسجد به پا خاستند و از حقّ علی علیه السلام به صراحتْ دفاع کردند . ابو ایّوب ، همگامی و همراهی با علی علیه السلام را هرگز از دست نَهِشت و در تمام نبردهای مولا علیه فتنه انگیزان شرکت جُست . او در جنگ نهروان ، فرماندهی سواره نظام را بر عهده داشت و پرچم امان ، در دست او بود . علی علیه السلام او را بر حکومت مدینه گماشت ؛ امّا او پس از هجوم بُسْر بن اَرطات ، تاب نیاورد و فرار کرد . در واپسین سال خلافت ، امام علیه السلام او را به فرماندهی گروهی ده هزار نفری برگماشت تا همراه سپاه امام حسین علیه السلام و قیس بن سعد ، برای نبرد با معاویه عازم شام شوند ؛ لیکن با شهادت علی علیه السلام لشکر از هم پاشید و مأموریت به انجام نرسید. ابو ایّوب از صحابیانی است که احادیث فراوانی نقل کرده و در فضایل علی علیه السلام نیز بسیار روایت کرده است . او از جمله راویان حدیث «غدیر» و حدیث «ثقلین» (1) و این سخن والای پیامبر خداست که علی علیه السلام را به نبرد با ناکثین و قاسطین ومارقین، امر کرده است و ابو ایّوب را نیز به همراهی با امام علی علیه السلام فرا خوانده است . ابو ایّوب به سال 50 هجری ، در حالی که عازم نبرد با رومیان بود ، در قسطنطنیه زندگی را بدرود گفت و در آن جا دفن شد . (2)

.

1- .نیز ، ر .ک : اهل بیت علیهم السلام در قرآن و حدیث : بخش سوم : ویژگی های اهل بیت علیهم السلام / فصل یکم / همتای قرآن / کاوشی پیرامون حدیث ثقلین / سند حدیث الثقلین .
2- .این مقبره هم اکنون به زیارتگاه مسلمانان تبدیل شده است . (م)

ص: 24

. .


ص: 25

. .


ص: 26

وقعه صفّین عن الأعمش :کَتَبَ مُعاوِیَهُ إلی أبی أیّوبَ خالدِ بنِ زَیدٍ الأَنصارِیِّ صاحب مَنزلِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وکانَ سَیِّدا مُعَظَّما مِن ساداتِ الأَنصارِ ، وکانَ مِن شیعَهِ عَلِیٍّ علیه السلام کِتابا ، وَکَتَبَ إلی زِیادِ بنِ سُمَیَّهَ وکانَ عامِلاً لِعَلِیٍّ علیه السلام عَلی بَعضِ فارِسٍ کِتابا ؛ فَأَمّا کِتابُهُ إلی أبی أیّوبَ فکان سطرا واحدا : لا تنسی شَیْباءُ أبا عُذرتها ، ولا قاتلَ بِکرها . فلم یَدرِ أبو أیّوبَ ما هُوَ ؟ فَأَتی بِهِ عَلِیّا وقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! إنَّ مُعاوِیَهَ ابنَ أکّالَهِ الأَکبادِ ، وکَهفَ المُنافِقینَ ، کَتَبَ إلَیَّ بِکِتابٍ لا أدری ما هُوَ ؟ فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ : وأینَ الکِتابُ ؟ فَدَفَعَهُ إلَیهِ فَقَرَأَهُ وقالَ : نَعَم ، هذا مَثَلٌ ضَرَبَهُ لَکَ ، یَقولُ : ما أنسیَ الَّذی لا تَنسی الشَّیباءُ ؛ لا تَنسی أبا عُذرَتِها ، وَالشَّیباءُ : المَرأَهُ البِکرُ لَیلَهَ افتِضاضِها ، لا تَنسی بَعلَهَا الَّذی افتَرَعَها أبَدا ، ولا تَنسی قاتِلَ بِکرِها ؛ وهُوَ أوَّلُ وُلدِها . کَذلِکَ لا أنسی أنا قَتلَ عُثمانَ . (1)

راجع : ج 6 ص 474 (رفع رایه الأمان) .

.

1- .وقعه صفّین : ص 366 .

ص: 27

وقعه صفّین به نقل از اَعمَش : معاویه به ابو ایّوب خالد بن زید انصاری ، صاحبْ خانه پیامبر خدا ، که سروری بزرگ در میان بزرگان انصار و از پیروان علی علیه السلام بود نامه نوشت و به زیاد بن سمیّه هم که کارگزار علی علیه السلام در بخشی از فارس بود ، نامه نوشت . نامه اش به ابو ایّوب ، یک سطر بیشتر نبود : نوعروس ، شب زفاف [ نخستین شوهر] و نیز نخستین فرزندش را از یاد نمی بَرَد . پس ابو ایّوب ، منظورش را نفهمید و آن را نزد علی علیه السلام آورد و گفت : ای امیر مؤمنان! معاویه فرزند [ هند ]جگرخوار و پناهگاه منافقان ، به من نامه ای نوشته است که معنایش را نفهمیدم . علی علیه السلام به او فرمود : «نامه کجاست؟» . ابو ایّوب ، نامه را به ایشان داد . علی علیه السلام نامه را خواند و فرمود : «آری ؛ این ، یک ضرب المثل است . منظورش این است که همان گونه که نوعروس ، شب عروسی و نخستین شوهرش را که به دختری او پایان داده ، از یاد نمی بَرَد و نیز نخستین فرزندش را که او را مادر کرده است ، من نیز قتل عثمان را فراموش نمی کنم» .

ر .ک : ج 6 ص 475 (برافراشتن پرچم امان) .

.


ص: 28

3أبو حَسَّانٍ البَکرِیُّوقعه صفّین :بَعَثَ [ عَلِیٌّ علیه السلام ] أبا حَسّانٍ البَکرِیَّ عَلی إستانِ العالی (1) . (2)

4أبو ذَرٍّ الغِفارِیُّ (3)جُنْدَب بن جُناده ، وهو مشهور بکنیته . صوت الحقّ المدوّی ، وصیحه الفضیله والعداله المتعالیه ، أحد أجلّاء الصحابه ، والسابقین إلی الإیمان ، والثابتین علی الصراط المستقیم (4) . کان موحِّداً قبل الإسلام ، وترفّع عن عباده الأصنام (5) . جاء إلی مکّه قادماً من البادیه ، واعتنق دین الحقّ بکلّ وجوده ، وسمع القرآن . عُدَّ رابعَ (6) من أسلم أو خامسهم (7) . واشتهر بإعلانه إسلامَه ، واعتقاده بالدین الجدید ، وتقصّیه الحقّ منذ یومه الأوّل (8) . وکان فریداً فذّاً فی صدقه وصراحه لهجته ، حتی قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله کلمته الخالده فیه تکریماً لهذه الصفه المحموده العالیه : «ما أظَلَّتِ الخَضراءُ ، وما أقَلَّتِ الغَبراءُ (9) أصدَقَ لَهجَهً مِن أبی ذَرٍّ » (10) . وکان من الثلّه المعدوده الَّتی رعت حرمه الحقّ فی خضمّ التغیّرات الَّتی طرأت بعد وفاه النّبیّ صلی الله علیه و آله (11) . وتفانی فی الدفاع عن موقع الولایه العلویّه الرفیعه ، وجعل نفسه مِجَنّاً للذبّ عنه ، وکان أحد الثلاثه الذین لم یفارقوا علیّاً علیه السلام قطّ (12) . ولنا أن نعدّ من فضائله ومناقبه صلاته علی الجثمان الطاهر لسیّده نساء العالمین فاطمه علیهاالسلام ، فقد کان فی عداد من صلّی علیها فی تلک اللیله المشوبه بالألم والغمّ والمحنه (13) . وصرخاته بوجه الظلم ملأت الآفاق ، واشتهرت فی التاریخ ؛ فهو لم یصبر علی إسراف الخلیفه الثالث وتبذیره وعطایاه الشاذّه ، وانتفض ثائراً صارخاً ضدّها، ولم یتحمّل التحریف الَّذیافتعلوه لدعم تلک المکرمات المصطنعه، وقدح فی الخلیفه وتوجیه کعب الأحبار لأعماله وممارساته . فقام الخلیفه بنفی صوت العداله هذا إلی الشام الَّتی کانت حدیثه عهدٍ بالإسلام ، غیرَ مُلمّهٍ بثقافته (14) . ولم یُطِقه معاویه أیضاً ؛ إذ کان یعیش فی الشام کالملوک ، ویفعل ما یفعله القیاصره ، ضارباً بأحکام الإسلام عرض الجدار ، فأقضّت صیحات أبی ذرّ مضجعه (15) . فکتب إلی عثمان یخبره باضطراب الشام علیه إذا بقی فیها أبو ذرّ ، فأمر بردّه إلی المدینه (16) ، وأرجعوه إلیها علی أسوأ حال . وقدم أبو ذرّ المدینه ، لکن لا سیاسه عثمان تغیّرت ، ولا موقف أبی ذرّ منه ، فالاحتجاج کان قائماً ، والصیحات مستمرّه ، وقول الحقّ متواصلاً ، وکشف المساوئ لم یتوقّف . ولمّا لم یُجْدِ الترغیب والترهیب معه ، غیّرت الحکومه اُسلوبها منه ، وما هو إلّا الإبعاد ، لکنّه هذه المرّه إلی الرَّبَذه (17) ، وهی صحراء قاحله حارقه ، وأصدر عثمان تعالیمه بمنع مشایعته (18) . ولم یتحمّل أمیر المؤمنین علیه السلام هذه التعالیم الجائره ، فخرج مع أبنائه وعدد من الصحابه لتودیعه (19) . وله کلام عظیم خاطبه به وبیّن فیه ظُلامته (20) . وتکلّم من کان معه أیضاً لیعلم النّاس أنّ الَّذی أبعد هذا الصحابی الجلیل إلی الربذه هو قول الحقّ ومقارعه الظلم لاغیرها (21) . وکان إبعاد أبی ذرّ أحد ممهّدات الثوره علی عثمان (22) . وذهب هذا الرجل العظیم إلی الربذه رضیّ الضمیر ؛ لأنّه لم یتنصّل عن مسؤولیّته فی قول الحقّ ، لکنّ قلبه کان ملیئاً بالألم ؛ إذ تُرک وحده ، وفُصل عن مرقد حبیبه رسول اللّه صلی الله علیه و آله . یقول عبد اللّه بن حواش الکعبی : رأیتُ أبا ذرّ فی الربذه وهو جالس وحده فی ظلّ سقیفهٍ ، فقلت : یا أبا ذرّ ! وحدک ! فقال : کان الأمر بالمعروف والنّهی عن المنکر شعاری ، وقول الحقّ سیرتی ، وهذا ما ترک لی رفیقاً . توفّی أبو ذرّ سنه 32 ه (23) . وتحقّق ما کان یراه النّبیّ صلی الله علیه و آله فی مرآه الزمان ، وما کان یقوله فیه ، وکان قد قال صلی الله علیه و آله : «یَرحَمُ اللّهُ أبا ذَرٍّ ، یَعیشُ وَحدَهُ ، ویَموتُ وَحدَهُ ، ویُحشَرُ وَحدَهُ» (24) . ووصل جماعه من المؤمنین فیهم مالک الأشتر بعد وفاه ذلک الصحابیّ الکبیر القائل الحقّ فی زمانه ، ووسّدوا جسده النّحیف الثری باحترام وتبجیل (25) . 26

.

1- .الإستانُ العالِ : کوره فی غربیّ بغداد من السواد ، تشتمل علی أربعه طساسیج ، وهی : الأنبار ، وبادوریا ، وقَطْرَبُّل ، ومَسکِن (معجم البلدان : ج 1 ص 174) .
2- .وقعه صفّین : ص 11 ؛ الأخبار الطوال : ص 153 وفیه «حسّان بن عبد اللّه البکری» .
3- .قد اختلف فی اسمه ونَسَبه اختلافا کثیرا ، وما فی المتن هو أکثر وأصحّ ما قیل فیه ، ولکنّه مشهور بکنیته ولقبه .
4- .سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 46 الرقم 10 ، الاستیعاب : ج 4 ص 216 الرقم 2974 ، اُسد الغابه : ج 1 ص 563 الرقم 800 .
5- .الطبقات الکبری : ج 4 ص 222 ، حلیه الأولیاء : ج 1 ص 158 ح 26 ، اُسد الغابه : ج 1 ص 563 الرقم 800 .
6- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 385 ح 5459 ، الطبقات الکبری : ج 4 ص 224 ، اُسد الغابه : ج 1 ص 563 الرقم 800 .
7- .الطبقات الکبری : ج 4 ص 224 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 46 الرقم 10 ، اُسد الغابه : ج 1 ص 563 الرقم 800 .
8- .الطبقات الکبری : ج 4 ص 225 ، حلیه الأولیاء : ج 1 ص 158 ح 26 .
9- .الخضْرَاء : السَّماء ، والغَبْرَاء : الأرض (النهایه : ج 2 ص 42 «خضر») .
10- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 85 ح 5461 ، الطبقات الکبری : ج 4 ص 228 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 59 الرقم 10 .
11- .الخصال : ص 607 ح 9 ، عیون أخبار الرضا : ج 2 ص 126 ح 1 .
12- .رجال الکشّی : ج 1 ص 38 الرقم 17 ، الاختصاص : ص 6 .
13- .رجال الکشّی : ج 1 ص 34 الرقم 13 ، الاختصاص : ص 5 .
14- .أنساب الأشراف : ج 6 ص 166 ، مروج الذهب : ج 2 ص 349 ، شرح نهج البلاغه : ج 8 ص 256 ح 130 .
15- .أنساب الأشراف : ج 6 ص 167 ، شرح نهج البلاغه : ج 8 ص 256 ح 130 ؛ الشافی : ج 4 ص 294 .
16- .الطبقات الکبری : ج 4 ص 226 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 167 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 63 الرقم 10 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 283 ؛ الأمالی للمفید : ص 162 ح 4 .
17- .الکافی : ج 8 ص 206 ح 251 ، الأمالی للمفید : ص 164 ح 4 ؛ أنساب الأشراف : ج 6 ص 167 ، الطبقات الکبری : ج 4 ص 227 .
18- .مروج الذهب : ج 2 ص 351 ، شرح نهج البلاغه : ج 8 ص 252 ح 130 ؛ الأمالی للمفید : ص 165 ح 4 .
19- .الکافی : ج 8 ص 206 ح 251 ، کتاب من لا یحضره الفقیه : ج 2 ص 275 ح 2428 ، الأمالی للمفید : ص 165 ح 4 ، المحاسن : ج 2 ص 94 ح 1247 ، تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 172 ؛ مروج الذهب : ج 2 ص 350 .
20- .الکافی : ج 8 ص 206 ح 251 ، نهج البلاغه : الخطبه 130 .
21- .الکافی : ج 8 ص 207 ح 251 وراجع کتاب من لا یحضره الفقیه : ج 2 ص 275 ح 2428 والمحاسن : ج 2 ص 94 ح 1247 وشرح نهج البلاغه : ج 8 ص 253 ح 130 .
22- .راجع : ج 3 ص 160 (نفی أبی ذرّ) .
23- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 381 ح 5451 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 74 الرقم 10 ؛ رجال الطوسی : ص 32 الرقم 143 وفیه «مات فی زمن عثمان بالربذه» .
24- .الإصابه : ج 7 ص 109 ، کنز العمّال : ج 11 ص 644 ح 33132 ؛ رجال الکشی: ج 1 ص 98 الرقم 48 ، بحار الأنوار : ج 22 ص 343 ح 2 کلّها نحوه .
25- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 388 ح 5470 ، الطبقات الکبری : ج 4 ص 234 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 77 الرقم 10 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 308 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 264 ؛ رجال الکشّی : ج 1 ص 283 الرقم 118 .

ص: 2

3 . ابو حَسّان بَکْری

4 . ابو ذر غِفاری

3ابو حَسّان بَکْریوقعه صِفّین :[ علی علیه السلام ] ابو حَسّان بَکْری را به استانداری «العالی» (1) روانه کرد .

4ابو ذر غِفاری (2)جُندَب بن جُناده که به کنیه اش مشهور است ، صدای رسای حق ، فریاد بلندِ فضیلت و عدالت ، از صحابیان والا مقام و از پیش گامان ایمان و از استوارْ گامان صراط مستقیم بود . او پیش از اسلام ، موحّد بود و از بت پرستی تَن زده بود . او از بادیه به مکّه آمد و آیین حق را با همه وجود پذیرفت و آیات الهی را نیوشید . ابو ذر را چهارمین و یا پنجمین کسی دانسته اند که اسلام را پذیرفته و اسلام جویی و حق خواهی و باور به آیین جدید را از آغازین روز ، آشکارا اظهار کرده بود . او در استوارگامی ، راستگویی و صراحت لهجه بی بدیل بود . پیامبر خدا ، کلام جاودانه « آسمان بر کسی سایه نیفکند و زمین ، کسی را بر پشت خود نگرفت که راستگوتر از ابو ذر باشد» را به پاس این ویژگی والای او بیان فرمود . ابو ذر از معدود کسانی است که در هنگامه دیگرسانی های پس از پیامبر صلی الله علیه و آله ، حریم حق را پاس داشت و جان خویش را سپر دفاع از جایگاه والای ولایت علی علیه السلام ساخت و از سه نفری است که هرگز از آن بزرگوار ، جدا نشدند . در والایی ها و فضلیت های ابو ذر باید از نماز گزاردن او بر پیکر مطهّر بانوی اسلام ، حضرت زهرا علیهاالسلام نیز یاد کرد . او از معدود کسانی است که در آن هنگامه آمیخته به رنج و غم ، بر پیکر فاطمه زهرا علیهاالسلامنماز خواندند . خروش او علیه بیداد ، شُهره تاریخ است . او اسراف ، تبذیر و بخشش های ناهنجار خلیفه سوم را برنتابید و علیه آنها خروشید و تحریف هایی را که می خواستند برای پشتوانه سازی این حاتم بخشی ها درست کنند ، نیارست و بر خلیفه و توجیه گری کعب الأحبار ، طعن زد و خلیفه ، او ، این فریادِ رسای عدالتخواهی را به شام که دیاری تازه مسلمان و ناآشنا به فرهنگ اسلام بود تبعید کرد . معاویه نیز که در شام ، چونان شاهان می زیست و اعمال قیصرگونه انجام می داد و عملاً احکام اسلام را زیر پا می نهاد ، از فریادهای ابو ذر در امان نماند و بدین سان به عثمان نوشت که اگر ابو ذر در شام بماند ، آن جا را به آشوب خواهد کشید . عثمان نیز دستور داد که ابو ذر را به مدینه بازگردانند . چنین کردند ، با سخت ترین و رنج آمیزترین شکل . ابو ذر به مدینه آمد . نه شیوه عثمان دیگرگون شده بود و نه موضع ابو ذر ! پس اعتراض بود و فریاد کردن ، حق گویی بود و افشاگری ؛ و چون تطمیع ها و تهدیدهای دستگاه حکومت ، کارگر نیفتاد ، شیوه برخورد حکومت به گونه ای دیگر شد : تبعید او به ربذه ، بیابان خشک و سوزان ، و بخش نامه خلیفه که هیچ کس حق ندارد ابو ذر را بدرقه کند . علی علیه السلام آن بخش نامه ستمگرانه را برنتابید و با فرزندان و تنی چند از صحابیان ، ابو ذر را بدرقه کرد و در جملاتی سنگین ، مظلومیت ابو ذر را بیان فرمود . دیگران نیز سخن گفتند تا مردمان بدانند که ابو ذر ، این صحابی بزرگ را حقگویی و ستم ستیزی اش به ربذه می فرستد ، نه چیزهای دیگر . تبعید ابو ذر ، از جمله زمینه های شورش علیه عثمان بود . (3) او به ربذه رفت با دلی شاد از این که از زیر بار مسئولیت حقگویی ، شانه خالی نکرده است و با قلبی آکنده از غم که تنهایش گذاشتند ، و او را از مرقد مطهّر حبیبش پیامبر خدا جدا ساختند . عبد اللّه بن حواش کعبی می گوید : ابو ذر را در ربذه دیدم ، نشسته در سایه سایبانی ، تنهای تنها . گفتم : هان ، ابو ذر! تنهایی؟ گفت : هماره امر به معروف و نهی از منکر ، شعارم بود و حقگویی شیوه ام و این همه ، همراهی برایم باقی نگذاشت . ابو ذر به سال 32 هجری زندگی را بدرود گفت و آنچه را که پیامبر خدا در آینه زمان دیده بود و گفته بود که : «خدا رحمت کند ابو ذر را ! تنها زندگی می کند ، تنها زندگی را بدرود می گوید و در هنگامه قیامت ، تنها برانگیخته می شود» ، جامه واقعیت پوشید . گروهی از مؤمنان ، از جمله مالک اشتر ، پس از مرگ آن صحابی بزرگْ فرا رسیدند و با تجلیل و احترام ، پیکر نحیف آن حقگوی روزگار را به خاک سپردند . (4)

.

1- .استان عال یا عالی ، منطقه ای در عراق و در غرب بغداد است که چهار بخش دارد : اَنبار ، بادورَیا ، قَطْرَبُّل و مَسکِن (معجم البلدان : ج 1 ص 174) .
2- .در نام و نسب او اختلاف است و آنچه در متن آمده است ، صحیح ترین و مشهورترین قول است و اساسا او به کنیه و لقبش مشهور است .
3- .ر . ک : ج 3 ص 161 (تبعید ابو ذر) .
4- .مشهور ، این است که ابو ذر به هنگام خلافت عثمان ، افشاگریِ ناروایی ها و بدعت های عثمان را پیشه ساخت ، ستم ها ، تبعیض ها و قومگرایی ها را افشا کرد و بدین سان ، حکومت ، وجودش را در مدینه برنتابید و او را به شام تبعید کردند و چون ابو ذر در شام نیز شیوه خود را ادامه داد و زشتی ها و ناروایی های معاویه را عیان ساخت ، معاویه از دست وی به عثمانْ شکوه کرد و عثمانْ او را به مدینه بازگرداند و به ربذه تبعید کرد و ... امّا برخی از پژوهشگران ، در پرتو اسناد تاریخی و در نتیجه سنجش نقل های مختلف ، بر این باورند که ابو ذر ، روزگاری طولانی در شام بوده است ؛ یعنی وی پس از مرگ ابوبکر ، راهی شام شده و بذر تشیّع را در مناطقی از شام پاشیده است (ابو ذر غفاری ، محمّد جواد آل فقیه ، ص 65 به بعد) .

ص: 30

. .


ص: 31

. .


ص: 32

. .


ص: 33

. .


ص: 34

. .


ص: 35

. .


ص: 36

رسول اللّه صلی الله علیه و آله :ما أظَلَّتِ الخَضراءُ ، ولا أَقلَّتِ الغَبراءُ عَلی رَجُلٍ أصدَقَ لهَجَهً مِن أبی ذَرٍّ . (1)

عنه صلی الله علیه و آله :مَن سَرَّهُ أن یَنظُرَ إلی شَبیهِ عیسَی بنِ مَریَمَ خَلقا وخُلقُا ؛ فَلینَظُر إلی أبی ذَرٍّ . (2)

سنن الترمذی عن أبی ذرّ :قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : ما أظَلَّتِ الخَضراءُ ، ولا أقَلَّتِ الغَبراءُ مِن ذی لَهجَهٍ أصدَقَ ولا أوفی مِن أبی ذَرّ شِبهِ عیسَی بنِ مَریَمَ علیه السلام . فَقالَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ کَالحاسِدِ : یا رَسولَ اللّهِ أ فَنَعرِفُ ذلِکَ لَهُ ؟ قالَ : نَعَم ، فَاعرِفوهُ لَهُ . (3)

مسند ابن حنبل عن بریده :قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : إنَّ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ یُحِبُّ مِن أصحابی أربَعَهً ، أخبَرَنی أنَّهُ یُحِبُّهُم ، وأمَرَنی أن اُحِبَّهُم . قالوا : مَن هُم یا رَسولَ اللّهِ ؟ قالَ : إنَّ عَلِیّا مِنهُم ، وأبو ذَرٍّ الغِفارِیُّ ، وسَلمانُ الفارِسِیُّ ، وَالمِقدادُ بنُ الأَسوَدِ الکِندِیُّ . (4)

أنساب الأشراف :لَمّا أعطی عُثمانُ مَروانَ بنُ الحَکَمِ ما أعطاهُ ، وأعطَی الحارِثَ بنَ الحَکَمِ بنِ أبی العاصِ ثَلاثَمِئَهِ ألفِ دِرهَمٍ ، وأعطی زَیدَ بنَ ثابِتٍ الأَنصارِیَّ مِئَهَ ألفِ دِرهَمٍ ، جَعَلَ أبو ذَرٍّ یَقولُ : بَشِّرِ الکانِزینَ بِعَذابٍ ألیمٍ ، ویَتلو قَولَ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ : «وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّهَ» الآیه (5) . فَرَفَعَ ذلِکَ مَروانُ بنُ الحَکَمِ إلی عُثمانَ ، فَأَرسَلَ إلی أبی ذَرٍّ ناتِلاً مَولاهُ أنِ انتَهِ عَمّا یَبلُغُنی عَنکَ ، فَقالَ : أ یَنهانی عُثمان عَن قِراءَهِ کِتابِ اللّهِ ، وعَیبِ مَن تَرَکَ أمرَ اللّهِ ؟ ! فَوَاللّهِ لَأَن اُرضِیَ اللّهَ بِسخَطِ عُثمانَ أحَبُّ إلَیَّ وخَیرٌ لی مِن أن اُسخِطَ اللّهَ بِرِضاهُ . فَأَغضَبَ عُثمانَ ذلِکَ وأحفَظَهُ (6) ، فَتَصابَرَ وکَفَّ . وقالَ عُثمانُ یَوما : أ یَجوزُ لِلإِمامِ أن یَأخُذَ مِنَ المالِ ، فَإِذا أیسَرَ قَضی ؟ فَقالَ کَعبُ الأَحبارِ : لا بَأسَ بِذلِکَ ! فَقالَ أبو ذَرٍّ : یَابنَ الیَهودِیَّینِ ! أ تُعَلِّمُنا دینَنا ؟ ! فَقالَ عُثمانُ : ما أکثَرَ أذاکَ لی ، وأولَعَکَ بِأَصحابی ! (7)

.

1- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 385 ح 5461 ، سنن الترمذی : ج 5 ص 669 ح 3801 ، سنن ابن ماجه : ج 1 ص 55 ح 156 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 59 الرقم 10 کلّها عن عبد اللّه بن عمرو .
2- .المعجم الکبیر : ج 2 ص 149 ح 1626 عن عبد اللّه بن مسعود ، الطبقات الکبری : ج 4 ص 228 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 59 الرقم 10 کلاهما عن مالک بن دینار وفیهما «مَن سرّه أن ینظر إلی زهد عیسی فلینظر ...» ، الاستیعاب : ج 1 ص 323 الرقم 343 عن أبی هریره وفیه «من سرّه أن ینظر إلی تواضع عیسی فلینظر ...» .
3- .سنن الترمذی : ج 5 ص 670 ح 3802 .
4- .مسند ابن حنبل : ج 9 ص 14 ح 23029 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 61 الرقم 10 .
5- .التوبه : 34 .
6- .أی : أغضَبه ، من الحَفِیظه ؛ الغَضب (النهایه : ج 1 ص 408 «حفظ») .
7- .أنساب الأشراف : ج 6 ص 166 ؛ الشافی : ج 4 ص 293 نحوه وراجع شرح نهج البلاغه : ج 8 ص 256 .

ص: 37

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :آسمان بر کسی سایه نیفکنْد و زمینْ کسی را بر پشت خود نگرفت که راستگوتر از ابو ذر باشد .

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :هرکس خوشش می آید به کسی بنگرد که در صورت و سیرت به عیسی علیه السلام شبیه باشد ، (1) به ابو ذر بنگرد .

سنن الترمذی به نقل از ابو ذر : پیامبر خدا فرمود : «آسمان بر کسی سایه نیفکنْد و زمین کسی را بر پشت خود نگرفت که از ابو ذر ، راستگوتر و از او به عیسی بن مریم علیه السلام شبیه تر باشد» . عمر بن خطّاب ، مانند حسدورزان گفت : ای پیامبر خدا! آیا او را بدین صفت بشناسیم؟ فرمود : «آری . او را بر این صفت بدانید» .

مسند ابن حنبل به نقل از بُرَیده : پیامبر خدا فرمود : «خداوند عز و جل چهارتن از یاران مرا دوست دارد و مرا از آن باخبر کرده است و به من فرمان داده که آنان را دوست بدارم» . گفتند : ای پیامبر خدا! آنان چه کسانی اند؟ فرمود : «علی از آنان است و نیز ابو ذر غِفاری و سلمان فارسی و مِقداد بن اَسود کِنْدی» .

أنساب الأشراف :چون عثمان آن [ عطای چشمگیر ]را در حقّ مروان بن حَکَم کرد و به حارث بن حکم بن ابی العاص نیز سیصد هزار درهم و به زید بن ثابت انصاری صدهزار درهم داد ، ابو ذر ، زبان به اعتراض گشود و می گفت : زراندوزان را به عذابی دردناک ، بشارت ده و سخن خدای عز و جل را تلاوت می کرد : «و کسانی که طلا و نقره می اندوزند و آن را در راه خدا انفاق نمی کنند ، به عذابی دردناک ، بشارتشان ده» . پس مروان بن حکم ، این موضوع را به عثمان رساند . او هم ناتل ، غلامش را به سوی ابو ذر فرستاد تا او را از این کار ، باز دارد . ابو ذر گفت: آیا عثمانْ مرا از تلاوت کتاب خدا و خرده گیری بر وا نهادن امر خدا ، باز می دارد؟! به خدا سوگند ، اگر خدا را خشنود و عثمان را ناخشنود سازم ، برایم دوست داشتنی تر و بهتر است تا آن که خدا را ناخشنود و عثمان را خشنود کنم . پس عثمان از این گفته ، خشمگین و عصبانی شد ؛ امّا دست نگه داشت و صبر نمود . روزی عثمان گفت : آیا جایز است رهبر جامعه از بیت المال برای خود بردارد و چون کارش گشایش یافت ، بدهی اش را بپردازد؟ کعب الأحبار گفت : اشکالی ندارد . ابو ذر گفت : ای یهودی زاده! آیا دینمان را به ما می آموزی؟ عثمان گفت : چه قدرْ مرا آزار می دهی و به جان یارانم می افتی!

.

1- .در برخی نقل ها آمده است : «هر کس خوشش می آید به زهد عیسی و یا تواضع عیسی بنگرد ، ...» .

ص: 38

أنساب الأشراف عن کمیل بن زیاد :کُنتُ بِالمَدینَهِ حینَ أمَرَ عُثمانُ أبا ذَرٍّ بِاللَّحاقِ بِالشّامِ ، وکُنتُ بِها فِی العامِ المُقبِلِ حینَ سَیَّرَهُ إلَی الرَّبَذَهِ . (1)

تاریخ الیعقوبی :بَلَغَ عُثمانَ أیضا أنَّ أبا ذَرٍّ یَقَعُ فیهِ ، ویَذکُرُ ما غَیَّرَ وبَدَّلَ مِن سُنَنِ رَسولِ اللّهِ ، وسُنَنِ أبی بَکرٍ وعُمَرَ ، فَسَیَّرَهُ إلَی الشّامِ إلی مُعاوِیَهَ ، وکان یَجلِسُ فِی المَسجدِ ، فَیقولُ کَما کانَ یَقولُ ، ویَجتَمِعُ إلَیهِ النّاسُ ، حَتّی کَثُرَ مَن یَجتَمِعُ إلَیهِ ویَسمَعُ مِنهُ . وکانَ یَقِفُ عَلی بابِ دِمَشقَ إذا صَلّی صَلاهَ الصُّبحِ ، فَیَقولُ : جاءَتِ القِطارُ تَحمِلُ النّارَ ، لَعَنَ اللّهُ الآمِرینَ بِالمَعروفِ وَالتّارِکینَ لَهُ ، ولَعَنَ اللّهُ النّاهینَ عَنِ المُنکَرِ وَالآتینَ لَهُ . وکَتَبَ مُعاوِیَهُ إلی عُثمانَ : إنَّکَ قَد أفسَدتَ الشّامَ عَلی نَفسِکَ بِأَبی ذَرٍّ ، فَکَتَبَ إلَیهِ أنِ احمِلهُ عَلی قَتَبٍ (2) بِغَیرِ وِطاءٍ ، فَقَدِمَ بِهِ إلَی المَدینَهِ ، وقَد ذَهَبَ لَحمُ فَخِذَیهِ ، فَلَمّا دَخَلَ إلَیهِ وعِندَهُ جَماعَهٌ قالَ : بَلَغَنی أنَّکَ تَقولُ : سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ یَقولُ : « إذا کَمُلَت بَنو اُمَیَّهَ ثَلاثینَ رَجُلاً اتَّخَذوا بِلادَ اللّهِ دُوَلاً (3) ، وعِبادَ اللّهِ خَوَلاً (4) ، ودینَ اللّهِ دَغَلاً (5) » فَقالَ : نَعَم ، سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ یَقولُ ذلِکَ . فَقالَ لَهُم : أ سَمِعتُم رَسولَ اللّهِ یَقولُ ذلِکَ ؟ فَبَعَثَ إلی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ ، فَأَتاهُ ، فَقالَ : یا أَبا الحَسَنِ ! أ سَمِعتَ رَسَولَ اللّهِ یَقولُ ما حَکاهُ أبو ذَرٍّ ؟ وقَصَّ عَلَیهِ الخَبَرَ . فَقالَ عَلِیٌّ : نَعَم ! قالَ : وکَیفَ تَشهَدُ ؟ قالَ : لِقَولِ رَسولِ اللّهِ : « ما أظَلَّتِ الخَضراءُ ، ولا أقَلَّتِ الغَبراءُ ذا لَهجَهٍ أصدَقَ مِن أبی ذَرٍّ» . فَلَم یُقِم بِالمَدینَهِ إلّا أیّاما حَتّی أرسَلَ إلَیهِ عُثمانُ : وَاللّهِ لَتَخرُجَنَّ عَنها ! قالَ : أ تُخرِجُنی مِن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ ؟ قالَ : نَعَم ، وأنفُکَ راغِمٌ . قالَ : فَإِلی مَکَّهَ ؟ قالَ : لا ، قالَ : فَإِلَی البَصرَهِ ؟ قالَ : لا ، قالَ : فَإِلَی الکوفَهِ ؟ قالَ : لا ، ولکِن إلی الرَّبَذَهِ الَّتی خَرَجتَ مِنها حَتّی تَموتَ بِها ! یا مَروانُ ، أخرِجهُ ، ولا تَدَع أحَدا یُکَلِّمهُ ، حَتّی یَخرُجَ . فَأَخرَجَهُ عَلی جَمَلٍ ومَعَهُ امرَأَتُهُ وَابَنَتُهُ ، فَخَرَجَ وَعِلیٌّ وَالحَسَنُ وَالحُسَینُ وعَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ وعَمّارُ بنُ یاسِرٍ یَنظُرونَ ، فَلَمّا رَأی أبو ذَرٍّ عَلِیّا قامَ إلَیهِ فَقَبَّلَ یَدَهُ ثُمَّ بَکَی ، وقالَ : إنّی إذا رَأَیتُکَ ورَأَیتُ وُلدَکَ ذَکَرتُ قَولَ رَسولِ اللّهِ ، فَلَم أصبِر حَتّی أبکِیَ ! فَذَهَبَ عَلِیٌّ یُکَلِّمُهُ ، فَقالَ لَهُ مَروانُ : إنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ قَد نَهی أن یُکَلِّمَهُ أحَدٌ ، فَرَفَعَ عَلِیٌّ السَّوطَ فَضَرَبَ وَجَهَ ناقَهِ مَروانَ ، وقالَ : تَنَحَّ ، نحّاکَ اللّهُ إلَی النّارِ ! ثُمَّ شَیَّعَهُ ، فَکَلَّمَهُ بِکَلامٍ یَطولُ شَرحُهُ ، وَتَکَلَّمَ کُلُّ رَجُلٍ مِنَ القَومِ وَانصَرَفوا ، وَانصَرَفَ مَروانُ إلی عُثمانَ ، فَجَری بَینَهُ وبَینَ عَلِیٍّ فی هذا بَعضُ الوَحشَهِ ، وتَلاحَیا کَلاما ، فَلَم یَزَل أبو ذَرٍّ بِالرَّبَذَهِ حَتّی تُوُفِّیَ . (6)

.

1- .أنساب الأشراف : ج 6 ص 168 .
2- .القَتَب : رَحلٌ صغیر علی قدر السنام (الصحاح : ج 1 ص 198 «قتب») .
3- .الدُّوَل : جمع دُوله ؛ وهو ما یُتداوَل من المال ، فیکون لقوم دون قوم (النهایه : ج 2 ص 140 «دول») .
4- .خَوَلاً : أی خَدما وعَبیدا ، یعنی أنّهم یستخدمونهم ویَستعبِدونهم (النهایه : ج 2 ص 88 «خول») .
5- .دَغَلاً : أی یَخدعون به النّاسَ ، وأصل الدَّغَل : الشَّجَر الملتَفّ الَّذی یکمُن أهل الفَساد فیه (النهایه : ج 2 ص 123 «دغل») .
6- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 171 ؛ الفتوح : ج 2 ص 373 نحوه وراجع مروج الذهب : ج 2 ص 350 .

ص: 39

أنساب الأشراف به نقل از کُمَیل بن زیاد : زمانی که عثمانْ فرمان داد ابو ذر به شام برود ، من در مدینه بودم و در سال بعد نیز که او را به رَبَذه تبعید کرد ، آن جا بودم .

تاریخ الیعقوبی :به عثمانْ خبر رسید که ابو ذر از او خُرده می گیرد و تغییر و تبدیل های او را در سنّت پیامبر خدا و سیره ابو بکر و عمر ، بر زبان می آورد . از این رو ، او را به شام و به نزد معاویه تبعید کرد . ابو ذر [ در شام نیز] در مسجد می نشست و همان گفته ها را می گفت و مردم به گِرد او جمع می شدند تا آن که اطرافیان و شنوندگان او فراوان شدند و چون نماز صبح را می خواند ، بر دروازه دمشق می ایستاد و می گفت : کاروانی آمده که آتش می آورد. خداوند، کسانی را که به نیکی فرمان می دهند،ولی آن را وا می نهند و نیز آنان را که از زشتکاری باز می دارند ، ولی خود انجام می دهند ، لعنت کند ! معاویه به عثمان نوشت : تو با [ تبعید] ابو ذر ، شام را بر خودت تباه کردی . پس عثمان به او نوشت که وی را بر کجاوه ای چوبین و خُرد و بی روپوش ، سوار کند و به سوی او روانه بدارد . ابو ذر ، این گونه به مدینه رسید ، در حالی که گوشت ران هایش رفته بود . چون ابو ذر به نزد عثمان آمد ، گروهی نزد او بودند . عثمان گفت : به من خبر رسیده که می گویی : شنیدم که پیامبر خدا می فرمود : «چون عدد مردان بنی امیّه به سی نفر رسید ، سرزمین های خدا را در میان خود ، دست به دست می چرخانند و بندگان خدا را خدمتکار خود می کنند و دین خدا را وسیله فریبکاری قرار می دهند» ؟ ابو ذر گفت : آری . شنیدم که پیامبر خدا چنین می فرمود . عثمان به آنان که نزدش بودند گفت : آیا شنیده اید که پیامبر خدا چنین چیزی بگوید؟ پس در پیِ علی بن ابی طالب علیه السلام فرستاد و او آمد . عثمان پرسید : ای ابو الحسن! آیا آنچه را ابو ذر حکایت می کند ، از پیامبر خدا شنیده ای؟ و سپس ماجرا را برایش گفت . علی علیه السلام فرمود : «آری» . عثمان گفت : چگونه گواهی می دهی؟ فرمود : «برپایه گفته پیامبر خدا که فرمود : آسمان بر کسی سایه نیفکنْد و زمین ، کسی را بر پشت خود نگرفت که راستگوتر از ابو ذر باشد » . ابو ذر ، هنوز چند روزی در مدینه نمانده بود که عثمان به دنبالش فرستاد که : به خدا سوگند ، باید از مدینه خارج شوی . ابو ذر گفت : آیا مرا از حرم پیامبر خدا بیرون می کنی؟ گفت : آری ؛ اگرچه برخلاف میل توست . گفت : به مکّه [ تبعیدم می کنی]؟ گفت : نه . گفت : به بصره ؟ گفت : نه . گفت : به کوفه ؟ گفت : نه ، بلکه به ربذه ؛ جایی که از آن جا بیرون آمدی تا آن که در آن جا بمیری . ای مروان! او را بیرون کن و به هیچ کس اجازه سخن گفتن با او را مده تا خارج شود . مروان [ به دستور عثمان] ، ابو ذر را در حالی که زن و دخترش همراهش بودند ، بر شتری سوار و از مدینه اخراج کرد . علی و حسن و حسین علیهم السلام و عبد اللّه بن جعفر و عمّار بن یاسر هم بیرون آمده بودند و می نگریستند . ابو ذر ، چون علی علیه السلام را دید ، به سوی او آمد و دستش را بوسید و گریست و گفت : من چون تو و فرزندانت را دیدم ، گفته پیامبر خدا به یادم آمد و نتوانستم خود را نگاه دارم و به گریه افتادم . پس علی علیه السلام رفت تا با ابو ذر ، سخن بگوید که مروان گفت : امیر مؤمنان [ عثمانْ ]نهی کرده است که کسی با او سخن بگوید . علی علیه السلام تازیانه اش را بالا آورد بر صورت شتر مروان زد و فرمود : «دور شو . خداوند ، تو را به آتش ببرد!» . سپس او را بدرقه کرد و با وی سخنانی گفت که شرحش به درازا می کشد و بقیه افراد نیز هریک سخنانی گفتند و بازگشتند . مروان به نزد عثمان بازگشت و این ماجرا ، موجب دوری میان علی علیه السلام و عثمان و بگو مگوی آن دو شد و ابو ذر در رَبَذه ماند تا وفات کرد .

.


ص: 40

. .


ص: 41

. .


ص: 42

أنساب الأشراف :کانَ أبو ذرٍّ یُنکِرُ عَلی مُعاوِیَهَ أشیاءَ یَفعَلُها ، وبَعَثَ إلَیهِ مُعاوِیَهُ بِثَلاثِمِئَهِ دینارٍ ، فَقالَ : إن کانَت مِن عَطائِیَ الَّذی حَرَمتُمونیهِ عامی هذا قَبِلتُها ، وإن کانَت صِلَهً فَلا حاجَهَ لی فیها . وبَعَثَ إلَیهِ حَبیبُ بنُ مَسلمَهَ الفِهرِی بِمِئَتَی دینارٍ ، فَقالَ : أ ما وَجَدَتَ أهونَ عَلَیکَ مِنّی حینَ تَبعَثُ إلَیَّ بِمالٍ ؟ ورَدَّها . وبَنی مُعاوِیَهَ الخَضراءَ بِدِمَشقَ ، فَقالَ : یا مُعاوِیَهُ ، إن کانَت هذِهِ الدّارُ مِن مالِ اللّهِ فَهِیَ الخِیانَهُ ، وإن کانَت مِن مالِکَ فَهذا الإِسرافُ . فَسَکَتَ مُعاوِیَهُ . (1)

أنساب الأشراف :کانَ أبو ذرٍّ یَقولُ : وَاللّهِ لَقَد حَدَثَت أعمالٌ ما أعرِفُها ، وَاللّهِ ما هِیَ فی کِتابِ اللّهِ ولا سُنَّهِ نَبِیِّهِ ، وَاللّهِ إنّی لَأَری حَقّا یُطفَأُ ، وباطِلاً یُحیا ، وصادِقا یُکَذَّبُ ، وأثَرَهً بِغَیرِ تُقی ، وصالِحا مُستَأثَرا عَلَیهِ . فَقالَ حَبیبُ بنُ مَسلمَهَ لِمُعاوِیَهَ : إنَّ أبا ذَرٍّ مُفسِدٌ عَلَیکَ الشّامَ ، فَتَدارَک أهلَهُ إن کانَت لَکُم بِهِ حاجَهٌ ، فَکَتَبَ مُعاوِیَهُ إلی عُثمانَ فیهِ ، فَکَتَبَ عُثمانُ إلی مُعاوِیَهَ : أمّا بَعدُ ؛ فَاحمِل جُندَبا إلیَّ عَلی أغلَظِ مَرکَبٍ وأوعَرِهِ ، فَوَجَّهَ مُعاوِیَهُ مَن سارَ بِهِ اللَّیلَ وَالنَّهارَ . فَلَمّا قَدِمَ أبو ذَرٍّ المَدینَهَ جَعَلَ یَقولُ : یَستَعمِلُ الصِّبیانَ ویَحمِی الحِمی ، ویُقَرِّبُ أولادَ الطُّلقاءِ . فَبَعَثَ إلَیهِ عُثمانُ : اِلحَق بِأَیِّ أرضٍ شِئتَ ، فَقالَ : بِمَکَّهَ ، فَقالَ : لا ، قالَ : فَبَیتُ المَقدِسِ ، قالَ : لا ، قالَ : فَبِأَحَدِ المِصرَینِ (2) ، قالَ : لا ، ولکِنّی مُسَیِّرُکَ إلَی الرَّبَذَهِ ، فَسَیَّرَهُ إلَیها ، فَلَم یَزَل بِها حَتّی ماتَ . (3)

.

1- .أنساب الأشراف : ج 6 ص 167 ، شرح نهج البلاغه : ج 8 ص 256 ؛ الشافی : ج 4 ص 294 ولیس فیهما من «وبعث إلیه» إلی «وردّها» .
2- .هما الکوفهُ والبَصره (لسان العرب : ج 5 ص 176 «مصر») .
3- .أنساب الأشراف : ج 6 ص 167 ؛ الشافی : ج 4 ص 294 نحوه .

ص: 43

أنساب الأشراف :ابو ذر ، کارهای معاویه را زشت می شمرد و بر وی خُرده می گرفت . معاویه سیصد دینار برایش فرستاد . ابو ذر گفت : اگر همان سهم من از بیت المال است که امسال مرا از آن محروم داشته اید ، می پذیرم ، و اگر صله (هدیه) است ، نیازی بدان ندارم . حبیب بن مسلمه فهری نیز دویست دینار برایش فرستاد . ابو ذر گفت : آیا تو این اندازه مرا کوچک یافته ای که برایم پول می فرستی؟! و آن را باز گرداند . و چون معاویه کاخ سبزش را در دمشق ساخت ، ابو ذر گفت : ای معاویه! اگر این خانه را از مال خدا ساخته ای ، خیانت است و اگر از دارایی خودت ساخته ای ، اسراف است . معاویه هیچ نگفت .

أنساب الأشراف :ابو ذر می گفت : به خدا سوگند ، مسائلی (بدعت هایی) رخ داده است که سابقه ندارد و به خدا سوگند ، نه بر اساس کتاب خداست و نه سنّت پیامبرش . به خدا سوگند ، حقّی خاموش شده ، و باطلی زنده شده ، و راستگویی تکذیب شده ، و انحصار طلبی بی پروا و شایسته ای کنار زده شده را می بینم . حبیب بن مسلمه به معاویه گفت : ابو ذر ، شام را بر تو تباه می کند. پس اگر بِدان نیازی دارید،مردمانش را دریاب. معاویه به عثمان در این باره نوشت و عثمان هم به معاویه پاسخ نوشت : امّا بعد ؛ جُندَب را با خشن ترین و دشوارترین مَرکب به سوی من بفرست . معاویه او را با کسی فرستاد که شب و روز ، او را راه می برد و چون ابو ذر به مدینه رسید ، هماره و در همه جا می گفت : کودکان را بر کارها می گمارد و قُرُقگاه می سازد و فرزندان آزادشدگان [ مکّه] (1) را مقرّب درگاه می نماید . عثمان به او پیغام داد که [از مدینه بیرون شو و] هر جا می خواهی، برو. گفت : به مکّه بروم؟ گفت: نه. گفت: پس به بیت المقدس بروم؟ گفت: نه. گفت : پس یکی از دو شهر (کوفه و بصره)؟ گفت: نه؛ بلکه تو را به رَبَذه تبعید می کنم. پس او را به آن جا فرستاد و در آن جا بود تا درگذشت .

.

1- .منظور ابو ذر ، امارت دادن به معاویه ، فرزند ابو سفیان است . وی از زمره کسانی بود که پیامبر خدا پس از فتح مکه ، آنها را آزاد کرد .

ص: 44

أنساب الأشراف عن قتاده :تَکَلَّمَ أبو ذَرٍّ بِشَیءٍ کَرِهَهُ عُثمانُ فَکَذَّبَهُ ، فَقالَ : ما ظَنَنتُ أنَّ أحَدا یُکَذِّبُنی بَعدَ قَولِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله : «ما أقَلَّتِ الغَبراءُ ، ولا أطبَقَتِ الخَضراءُ ، عَلی ذی لَهجَهٍ أصدَقَ مِن أبی ذَرٍّ » ! ثُمَّ سَیَّرَهُ إلَی الرَّبَذَهِ . فَکانَ أبو ذَرٍّ یَقولُ : ما تَرَکَ الحَقُّ لی صَدیقا . فَلَمّا سارَ إلَی الرَّبَذَهِ قالَ : رَدَّنی عُثمانُ بَعدَ الهِجرَهِ أعرابِیّا ! (1)

أنساب الأشراف عن إبراهیم التیمی عن أبیه:قُلتُ لِأَبی ذَرٍّ : ما أنزَلَکَ الرَّبَذَهَ ؟ قالَ : نُصحی لِعُثمانَ ومُعاوِیَهَ. (2)

الأمالی للطوسی عن عبد الرحمن بن أبی عمره الأنصاری :لَمّا قَدِمَ أبو ذَرٍّ عَلی عُثمانَ ، قالَ : أخبِرنی أیَّ البِلادِ أحَبُّ إلَیکَ ؟ قالَ : مُهاجَری ، فَقالَ : لَستَ بِمُجاوِری . قالَ : فَأَلحَقُ بِحَرَمِ اللّهِ فَأَکونُ فیهِ ، قالَ : لا ، قالَ : فَالکوفَهُ ؛ أرضٌ بِها أصحابُ رسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، قالَ : لا ، قالَ : فَلَستُ بِمُختارٍ غَیرَهُنَّ . فَأَمَرَهُ بِالمَسیرِ إلَی الرَّبَذَهِ ، فَقالَ : إنَّ رَسولَ اللّه صلی الله علیه و آله قالَ لی : « اِسمَع وأطِع ، وَانفُذ حَیثُ قادوکَ ، ولَو لِعَبدٍ حَبَشِیٍّ مُجَدَّعٍ » . فَخَرَجَ إلَی الرَّبَذَهِ ، وأقامَ مُدَّهً ، ثُمَّ أتی إلَی المَدینَهِ ، فَدَخَلَ عَلی عُثمانَ وَالنّاسُ عِندَهُ سِماطَینِ ، فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! إنَّکَ أخرَجتَنی مِن أرضی إلی أرضٍ لَیسَ بِها زَرعٌ ولا ضَرعٌ إلّا شُوَیهاتٌ ، ولَیس لی خادِمٌ إلّا مُحَرَّرَهٌ (3) ، ولا ظِلٌّ یُظِلُّنی إلّا ظِلُّ شَجَرَهٍ ، فَأَعطِنی خادِما وغُنَیماتٍ أعِش فیها ، فَحَوَّلَ وَجهَهُ عَنهُ ، فَتَحَوَّلَ عَنهُ إلَی السِّماطِ الآخَرِ ، فَقالَ مِثلَ ذلِکَ . فَقالَ لَهُ حَبیبُ بنُ سَلَمَهَ (4) : لَکَ عِندی یا أبا ذَرٍّ ألفُ دِرهَمٍ وخادِمٌ وخَمسُمِئَهِ شاهٍ ، قالَ أبو ذَرٍّ : أعطِ خادِمَکَ وألفَکَ وشُوَیهاتِکَ مَن هُوَ أحوَجُ إلی ذلِکَ مِنّی ؛ فَإِنّی إنَّما أسأَلُ حَقّی فی کِتابِ اللّهِ . فَجاءَ عَلِیٌّ علیه السلام ، فَقالَ لَهُ عُثمانُ : أ لا تُغنی عَنّا سَفیهَکَ هذا ؟ قالَ : أیُّ سَفیهٍ ؟ قالَ : أبو ذَرٍّ ! قالَ عَلِیٌّ علیه السلام : لَیسَ بِسَفیهٍ ، سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : « ما أظَلَّتِ الخَضراءُ ، ولا أقَلَّتِ الغَبراءُ ، أصدَقَ لَهجَهً مِن أبی ذَرٍّ » أنزِلهُ بِمَنزِلَهِ مُؤمِنِ آلِ فِرعَونَ ، «وَ إِن یَکُ کَذِبًا فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَإِن یَکُ صَادِقًا یُصِبْکُم بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ» (5) . قالَ عُثمانُ : التُّرابُ فی فیکَ ! قالَ عَلِیٌّ علیه السلام : بَلِ التُّرابُ فی فیکَ ، أنشُدُ بِاللّهِ مَن سَمِعَ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ ذلِکَ لِأَبی ذَرٍّ ، فَقامَ أبو هُرَیرَهَ وَعَشَرَهٌ فَشَهِدوا بِذلِکَ ، فَوَلّی عَلِیٌّ علیه السلام . (6)

.

1- .أنساب الأشراف : ج 6 ص 168 .
2- .أنساب الأشراف : ج 6 ص 169 .
3- .المُحَرَّر : الَّذی جُعل من العبید حُرّا فاُعتِق (النهایه : ج 1 ص 362 «حرر») .
4- .کذا فی المصدر ، والصواب : « مَسلَمَه» .
5- .غافر : 28 .
6- .الأمالی للطوسی : ص 710 ح 1514 .

ص: 45

أنساب الأشراف به نقل از قَتاده : ابو ذر ، سخنی گفت که عثمان بدش آمد و او را دروغگو خواند . ابو ذر گفت : گمان نمی کردم که کسی مرا تکذیب کند ، پس از این که پیامبر خدا [ درباره من ]فرموده است : «زمین ، کسی را بر پشت خود نگرفت و آسمان صاحب سخنی را نپوشاند که راستگوتر از ابو ذر باشد» . سپس عثمان ، او را به رَبَذه تبعید کرد و ابو ذر می گفت : حقگویی ، دوستی برایم باقی نگذارده است . و چون به ربذه آمد ، گفت : عثمان ، مرا پس از هجرتم ، بادیه نشین کرد .

أنساب الأشراف به نقل از ابراهیم تَیْمی از پدرش : به ابو ذر گفتم: چه چیزی تو را به رَبَذه آورد؟ گفت : نصیحت کردنم به عثمان و معاویه .

الأمالی ، طوسی به نقل از عبد الرحمان بن ابی عمره انصاری : چون ابو ذر بر عثمانْ وارد شد ، عثمان گفت : به من بگو کدام سرزمین را بیشتر دوست می داری؟ گفت : هجرتگاهم (مدینه) را . گفت : نمی خواهم در کنارم باشی . گفت : آیا به مکّه بروم و در آن باشم؟ گفت : نه . گفت : به کوفه [بروم] ؛ سرزمینی که یاران پیامبر خدا در آن اند؟ گفت : نه . گفت : من جز اینها را برنمی گزینم . پس عثمان به او فرمان داد که به رَبَذه برود . ابو ذر گفت : پیامبر خدا به من فرمود : «گوش بسپار و اطاعت کن و هرجا تو را کشیدند ، روان شو ؛ حتّی اگر از [ سوی ]برده ای حبشی و بینی بریده باشد» . پس به ربذه رفت و مدّتی در آن جا ماند . سپس به مدینه باز آمد و بر عثمان که مردم به گردش حلقه زده بودند وارد شد و گفت: ای امیر مؤمنان! تو مرا از سرزمینم به جایی راندی که بی آب و علف بود و جز شیر گوسفند ، چیزی نبود و خدمتگزاری جز بنده ای آزاد شده ، و سایبانی جز سایه درختی نداشتم . پس [ از سهمم از بیت المال] ، خادم و گوسفندانی به من بده تا بتوانم در آن جا زندگی کنم . عثمان از او رو گرداند . ابو ذر نیز به همان سو رفت و گفته اش را باز گفت . حبیب بن سَلَمه به او گفت : ای ابو ذر! من به تو هزار درهم و یک خادم و پانصد رأس گوسفند می دهم . ابو ذر گفت : خادم و هزار درهم و گوسفندانت را به کسی عطا کن که از من نیازمندتر است . من فقط حقّ خود را که در کتاب خدا آمده است ، می طلبم . سپس علی علیه السلام آمد و عثمان به او گفت : آیا این سفیهِ خود را از ما باز نمی داری؟ فرمود : «کدام سفیه؟» . گفت : ابو ذر! علی علیه السلام فرمود : «او سفیه نیست. شنیدم که پیامبر خدا می فرماید : آسمان بر کسی سایه نیفکند و زمین ، کسی را بر پشت خود نگرفت که راستگوتر از ابو ذر باشد . حدّاقل او را به منزله مؤمن آل فرعون قرار بده که: «اگر دروغگو باشد ، دروغش به زیان خود اوست ، و اگر راستگو باشد ، برخی از وعده هایش به شما خواهد رسید» . عثمان گفت : خاک در دهانت! علی علیه السلام فرمود : «خاک در دهان خودت . هر کس را که گفته پیامبر خدا را در باره ابو ذر شنیده ، به خدا سوگند می دهم [ که برخیزد و گواهی دهد]» . ابوهریره و ده تن برخاستند و گواهی دادند و علی علیه السلام هم پشت کرد و رفت .

.


ص: 46

الکافی عن أبی جعفر الخثعمی :لَمّا سَیَّرَ عُثمانُ أبا ذَرٍّ إلَی الرَّبَذَهِ شَیَّعَهُ أمیرُ المُؤمِنینَ وعَقیلٌ وَالحَسَنُ وَالحُسَینُ علیهم السلام ، وعَمّارُ بنُ یاسِرٍ ، فَلَمّا کانَ عِندَ الوَداعِ ، قالَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام : یا أبا ذَرٍّ ، إنَّکَ إنَّما غَضِبتَ للّهِِ عَزَّ وجَلَّ ، فَارجُ مَن غَضِبتَ لَهُ . إنَّ القَومَ خافوکَ عَلی دُنیاهُم ، وخِفتَهُم عَلی دینِکَ ، فَأَرحَلوکَ عَنِ الفَناءِ وَامتَحَنوکَ بِالبَلاءِ . ووَاللّهِ لَو کانَتِ السَّماواتُ وَالأَرضُ عَلی عَبدٍ رَتقا ، ثُمَّ اتَّقَی اللّهَ عَزَّ وجَلَّ ؛ جَعَلَ لَهُ مِنها مَخرَجا، فَلا یُؤنِسکَ إلّا الحَقُّ،ولا یوحِشکَ إلَا الباطِلُ. (1)

.

1- .الکافی : ج 8 ص 206 ح 251 .

ص: 47

الکافی به نقل از ابوجعفر خثعمی : چون عثمانْ ابو ذر را به ربذه تبعید کرد ، امیر مؤمنان و عَقیل و حسن و حسین علیهماالسلام و عمّار یاسر ، او را بدرقه کردند و چون هنگام وداع شد ، امیر مؤمنان فرمود : «ای ابو ذر! تو تنها برای خدای عز و جل خشمناک شدی . پس به همو امید داشته باش . این قوم از تو بر دنیایشان ترسیدند و تو از آنان بر دینت ترسیدی . پس تو را از سرای خود راندند و تو را در معرض امتحان نشاندند و به خدا سوگند ، اگر راه آسمان ها و زمین بر بنده ای بسته شود و او پروای الهی پیشه کند ، خدای عز و جل برایش راه خروجی قرار می دهد . پس جز با حق ، انس مگیر و جز از باطل مگریز» .

.


ص: 48

الإمام الصادق علیه السلام :لَمّا شَیَّعَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام أبا ذَرٍّ ، وشَیَّعَهُ الحَسَنُ وَالحُسَینُ علیهماالسلام ، وعَقیلُ بنُ أبی طالِبٍ ، وعَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ ، وعَمّارُ بنُ یاسِرٍ عَلَیهِم سَلامُ اللّهِ ، قالَ لَهُم أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام : وَدِّعوا أخاکُم ؛ فَإنِّهُ لابُدَّ لِلشّاخِصِ مِن أن یَمضِیَ ، ولِلمُشَیِّعِ مِن أن یَرجِعَ . قالَ : فَتَکَلَّمَ کُلُّ رَجُلٍ مِنهُم عَلی حِیالِهِ ، فَقالَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیهماالسلام : رَحِمَکَ اللّهُ یا أبا ذَرٍّ ! إنَّ القَومَ إنَّمَا امتَهَنوکَ بِالبَلاءِ ؛ لِأَنَّکَ مَنَعتَهُم دینَکَ ، فَمَنَعوکَ دُنیاهُم ، فَما أحوَجَکَ غَدا إلی ما مَنَعتَهُم ، وأغناک عَمّا مَنَعوکَ . فَقالَ أبو ذَرٍّ : رَحِمَکُمُ اللّهُ مِن أهلِ بَیتٍ ! فَما لی فِی الدُّنیا مِن شَجَنٍ (1) غَیرُکُم ، إنّی إذا ذَکَرتُکُم ذَکَرتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله . (2)

الأمالی للمفید عن أبی جهضم الأزدی عن أبیه بَعدَ مُعامَلَهِ عُثمانَ السَّیِّئَهِ مَعَ أبی ذَرٍّ : بَلَغَ ذلِکَ أمیرَ المُؤمِنینَ عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ علیه السلام فَبَکی حَتّی بَلَّ لِحیَتَهُ بِدُموعِهِ ، ثُمَّ قالَ : أ هکَذا یُصنَعُ بِصاحِبِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؟ ! إنّا للّهِِ وإنّا إلَیهِ راجِعونَ . ثُمَّ نَهَضَ وَمَعَهُ الحَسَنُ وَالحُسَینُ علیهماالسلام ، وعَبدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ وَالفَضلُ وقُثَمُ وعُبیدُ اللّهِ ، حَتّی لَحِقوا أبا ذَرٍّ ، فَشَیَّعوهُ ، فَلَمّا بَصُرَ بِهِم أبو ذَرٍّ حَنَّ إلَیهِم ، وبَکی عَلَیهِم ، وقالَ : بِأَبی وُجوهٌ إذا رَأَیتُها ذَکَرتُ بِها رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وشَمَلَتنِی البَرَکَهُ بِرُؤیَتِها . ثُمَّ رَفَعَ یَدَیهِ إلَی السَّماءِ وقالَ : اللّهُمّ إنّی اُحِبُّهُم ، ولَو قُطِّعتُ إربا إربا فی مَحَبَّتِهِم ما زِلتُ عَنهَا ابتغاءَ وَجهِکَ وَالدّارِ الآخِرَهِ ، فَارجِعوا رَحِمَکُمُ اللّهُ ، وَاللّهَ أسأَلُ أن یُخلُفَنی فیکُم أحسَنَ الخِلافَهِ . فَوَدَّعَهُ القَومُ ورَجَعوا وهُم یَبکونَ عَلی فِراقِهِ . (3)

.

1- .الشَّجَنُ : أی قرابه مشتبکه کاشتباک العروق (النهایه : ج 2 ص 447 «شجن») .
2- .المحاسن : ج 2 ص 94 ح 1247 عن إسحاق بن جریر الجریری عن رجل من أهل بیته ، کتاب من لا یحضره الفقیه : ج 2 ص 275 ح 2428 من دون إسناد إلی أحدٍ من أهل البیت علیهم السلام .
3- .الأمالی للمفید : ص 165 ح 4 .

ص: 49

امام صادق علیه السلام :چون امیر مؤمنانْ ابو ذر را بدرقه کرد و حسن و حسین و عقیل بن ابی طالب و عبد اللّه بن جعفر و عمّار بن یاسر علیهم السلام نیز به بدرقه آمدند ، امیر مؤمنان به آنان فرمود : «با برادرتان خداحافظی کنید که مسافر باید برود و بدرقه کننده باید باز گردد» . پس هریک از آنها رو در رو با او سخن گفتند و حسین بن علی علیهماالسلام فرمود : «خدا رحمتت کند ای ابو ذر! این قوم ، تو را با بلا ، خوار داشتند ؛ زیرا تو آنان را از تعرّض به دینت بازداشتی و آنان ، تو را از آسیب رساندن به دنیایشان . پس ، فردا چه قدر آنچه از آنان نگاه داشتی ، به کارت می آید و چه قدر از آنچه آنان از تو دریغ داشتند ، بی نیازی» . ابو ذر گفت : رحمت خدا بر شما اهل بیت که جز شما بستگان دیگری در دنیا ندارم ! من هرگاه شما را یاد می کنم ، پیامبر خدا را به یاد می آورم .

الأمالی ، مفید به نقل از ابو جهضم اَزْدی از پدرش : پس از آن رفتار زشت عثمان با ابو ذر، خبرش به امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام رسید . چنان گریست که ریشش با اشک هایش تر شد . سپس فرمود : «آیا با صحابی پیامبر خدا چنین می کنید؟ إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون!» (1) سپس برخاست و با حسن و حسین علیهماالسلام و عبد اللّه و فضل و قُثَم و عبید اللّه (پسران عبّاس) در پی ابوذر آمد تا او را بدرقه کنند . ابوذر ، چون آنان را دید ، مشتاقانه به سوی آنان آمد و بر ایشان گریست و گفت : پدرم فدای چهره هایی که چون آنها را می بینم ، به یاد پیامبر خدا می افتم و با دیدن آنها ، برکت ، مرا فرا می گیرد! سپس دستانش را به سوی آسمان برد و گفت : خدایا! من آنان را دوست می دارم و برای کسب خشنودی تو و سرای آخرت ، اگر در راه محبّت ایشان قطعه قطعه هم شوم ، از آنان جدا نمی شوم . بازگردید ، خدایتان بیامرزاد و از خدا می خواهم که بهتر از من را برایتان بگذارد! پس همه با او وداع کردند و در حالی که از جدایی او می گریستند ، بازگشتند .

.

1- .این همان کلمه «اِسترجاع» است که به گاه مصیبت می گویند ، و یعنی : «ما از آنِ خداییم و به سوی او باز می گردیم» .

ص: 50

تاریخ الیعقوبی :لَم یَزَل أبو ذَرٍّ بِالرَّبَذَهِ حَتّی تُوُفِّیَ ، ولَمّا حَضَرَتهُ الوَفاهُ قالَت لَهُ ابنَتُهُ : إنّی وَحدی فی هذَا المَوضِعِ ، وأخافُ أن تَغلِبَنی عَلَیکَ السِّباعُ ، فَقالَ : کَلّا إنَّهُ سَیَحضُرُنی نَفَرٌ مُؤمِنونَ ، فَانظُری أ تَرَینَ أحَدا ؟ فَقالَت : ما أری أحَدا ! قالَ : ما حَضَرَ الوَقتُ ، ثُمَّ قالَ : انظُری ، هَل تَرَینَ أحَدا ؟ قالَت : نَعم أری رَکبا مُقبِلینَ ، فَقالَ : اَللّهُ أکبَرُ ، صَدَقَ اللّهُ ورَسولُهُ ، حَوِّلی وَجهی إلَی القِبلَهِ ، فَإِذا حَضَرَ القَومُ فأقرِئیهِم مِنّی السَّلامَ ، فَإِذا فَرَغوا مِن أمری ، فَاذبَحی لَهُم هذِهِ الشّاهَ ، وقولی لَهُم : أقسَمتُ عَلَیکُم إن بَرِحتمُ حَتّی تَأکُلوا ، ثُمَّ قُضِیَ عَلَیهِ . فَأَتَی القَومُ ، فَقالَت لَهُمُ الجارِیَهُ : هذا أبو ذَرٍّ صاحِبُ رَسولِ اللّهِ قَد تُوُفِّیَ ، فَنَزَلوا ، وکانوا سَبعَهَ نَفَرٍ ، فیهِم حُذَیفَهُ بنُ الیَمانِ ، وَالأَشتَرُ ، فَبَکَوا بُکاءً شَدیدا ، وغَسَّلوهُ ، وکَفَّنوهُ ، وصَلَّوا عَلَیهِ ، ودَفَنوهُ . ثُمَّ قالَت لَهُم : إنَّهُ یُقسِمُ عَلَیکُم ألّا تَبرَحوا حَتّی تَأکُلوا ، فَذَبَحُوا الشّاهَ وأکَلوا ، ثُمَّ حَمَلُوا ابنَتَهُ حَتّی صاروا بِها إلَی المَدینَهِ . (1)

راجع : ج 3 ص 160 (نفی أبی ذرّ) .

5أبو رافِعٍ مَولی رَسولِ اللّهِغَلَبتْ علیه کنیتُه ، واختُلف فی اسمه ، فقیل : أسلمُ ؛ وهو أشهر ما قیل فیه ، وقیل : إبراهیم (2) ، وقیل غیر ذلک . أحد الوجوه البارزه فی التشیّع ، ومن السابقین إلی التألیف والتدوین والعلم ، وأحد صحابه الإمام الأبرار . کان غلاماً للعبّاس عمّ النّبیّ صلی الله علیه و آله (3) ، ثمّ وهبه العبّاس للنبیّ صلی الله علیه و آله (4) . ولمّا أسلم العبّاس وبلّغ أبو رافع رسولَ اللّه صلی الله علیه و آله بإسلامه أعتقه (5) . شهد أبو رافع حروب النّبیّ صلی الله علیه و آله کلّها إلّا بدراً (6) . ووقف بعده إلی جانب الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام ثابت العقیده ولم یفارقه (7) . وهو أحد رواه حدیث الغدیر (8) . وعُدّ من أبرار الشیعه وصالحیهم (9) . وکان مع الإمام علیه السلام أیضاً فی جمیع معارکه (10) . وکان مسؤولاً عن بیت ماله علیه السلام بالکوفه (11) . وولداه عبید اللّه (12) وعلیّ (13) من کُتّابه علیه السلام . ولأبی رافع کتاب کبیر عنوانه «السُّنن والقضایا والأحکام» (14) ، یشتمل علی الفقه فی أبوابه المختلفه ، رواه جمع من المحدّثین الکبار وفیهم ولده . وله کتب اُخری منها کتاب «أقضیه أمیر المؤمنین» ، و «کتاب الدیات» وغیرهما ، ویعتقد بعض العلماء أنّها قاطبهً أبواب ذلک الکتاب الکبیر وفصوله (15) . وذهب أبو رافع مع الإمام الحسن علیه السلام إلی المدینه بعد استشهاد الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام (16) . ووضع الإمام الحسن المجتبی علیه السلام نصف بیت أبیه تحت تصرّفه . وروی أبو رافع عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله (17) . وذکر البعض أنّه توفّی سنه 40 ه . 18

.

1- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 173 وراجع تاریخ الطبری : ج 4 ص 308 والکامل فی التاریخ : ج 2 ص 264 والفتوح : ج 2 ص 377 .
2- .الاستیعاب : ج 1 ص 177 الرقم 34 ؛ تهذیب المقال : ج 1 ص 164 ح 1 .
3- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 690 الرقم 6536 ، الطبقات الکبری : ج 4 ص 73 ، تاریخ الطبری : ج 3 ص 170 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 668 ؛ رجال النّجاشی : ج 1 ص 61 الرقم 1 .
4- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 690 ح 6536 ، الطبقات الکبری : ج 4 ص 73 ، تاریخ الطبری : ج 3 ص 170 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 668 .
5- .الطبقات الکبری : ج 4 ص 73 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 668 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 16 الرقم 3 ، الاستیعاب : ج 1 ص 177 الرقم 34 ؛ رجال النّجاشی : ج 1 ص 61 الرقم 1 .
6- .الطبقات الکبری : ج 4 ص 74 ، الاستیعاب : ج 1 ص 178 الرقم 34 ؛ رجال النّجاشی : ج 1 ص 62 الرقم 1 وفیه «وشهد مع النّبیّ صلی الله علیه و آله مشاهده» .
7- .رجال النّجاشی : ج 1 ص 62 الرقم 1 ، الأمالی للطوسی : ص 59 ح 86 .
8- .مقتل الحسین للخوارزمی : ج 1 ص 48 ؛ الغدیر : ج 1 ص 16 ح 8 .
9- .رجال النّجاشی : ج 1 ص 62 الرقم 1 .
10- .الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 441 .
11- .الطبقات الکبری : ج 4 ص 74 ، تاریخ الطبری : ج 3 ص 170 وفیه «عبیده اللّه » ؛ رجال النّجاشی : ج 1 ص 62 الرقم 1 ، رجال الطوسی : ص 71 الرقم 654 .
12- .رجال النّجاشی : ج1 ص62 الرقم1 ، رجال ابن داوود: ص134 الرقم 1011 وراجع تهذیب المقال : ج1 ص164182 ح 1 .
13- .رجال النّجاشی : ج 1 ص 64 الرقم 1 .
14- .تدوین السنّه الشریفه : ص 138 142 .
15- .رجال النّجاشی : ج 1 ص 64 الرقم 1 ، الأمالی للطوسی : ص 59 ح 86 .
16- .التاریخ الکبیر : ج 5 ص 138 الرقم 415 .
17- .سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 16 الرقم 3 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 668 ، وقیل «مات بعد قتل عثمان» کما فی الطبقات الکبری : ج 4 ص 75 وتاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 668 ، وقیل «توفّی فی خلافه علیّ علیه السلام » کما فی سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 16 الرقم 3 والاستیعاب : ج 1 ص 178 الرقم 34 .

ص: 51



5 . ابو رافع ، آزاد شده پیامبر خدا

تاریخ الیعقوبی :ابو ذر در رَبَذه ماند تا وفات کرد و چون مرگش در رسید ، دخترش به او گفت : من در این جا تنهایم و می ترسم که درندگان ، پیکرت را از چنگ من بیرون آورند . گفت : هرگز! گروهی از مؤمنان در کنار من حضور می یابند . بنگر کسی را می بینی؟ گفت : هیچ کس را نمی بینم . گفت : پس وقتش نرسیده است . پس از مدّتی گفت : خوب بنگر . آیا کسی را می بینی؟ گفت : آری . سوارانی را می بینم که پیش می آیند . گفت : اللّه اکبر! خدا و پیامبرش راست گفتند . صورتم را رو به قبله کن و چون این گروهْ حاضر شدند ، سلام مرا به ایشان برسان و چون از کار من فارغ گشتند ، این گوسفند را برایشان ذبح کن و به آنان بگو : شما را سوگند می دهم که از آن ناخورده ، مروید . سپس درگذشت . آن سواران آمدند . دختر ابو ذر به ایشان گفت : این ابو ذر ، صحابی پیامبر خداست که وفات کرده است . پس فرود آمدند و هفت نفر بودند که حُذَیفه بن یمان و [ مالک ]اشتر هم در میان آنان بودند . سخت گریستند و او را غسل دادند و کفن کردند و بر او نماز خواندند و به خاکش سپردند . سپس دختر به آنان گفت : او شما را سوگند داده که تا غذا نخورده اید ، نروید . پس گوسفند را ذبح کردند و خوردند و سپس دخترِ ابو ذر را سوار کردند و به مدینه آوردند .

ر . ک : ج 3 ص 161 (تبعید ابو ذر) .

5ابو رافع ، آزاد شده پیامبر خدااز او با کُنیه نام برده می شود و در نام او اختلاف است . بیشتر اهل علم ، نام او را اسلم دانسته اند و برخی ابراهیم و برخی نام های دیگر . وی از چهره های برجسته تشیّع و از پیشتازان در تألیف و تدوین و دانش و از همراهان ارجمند امام نیکان است . ابورافع ، از غلامان عبّاس (عموی پیامبر صلی الله علیه و آله ) بود که او را به پیامبر صلی الله علیه و آله بخشید . چون عبّاس ، اسلام آورد و ابو رافع ، خبر اسلام آوردن او را به پیامبر خدا داد ، پیامبر صلی الله علیه و آله او را آزاد کرد . ابو رافع در همه جنگ های پیامبر صلی الله علیه و آله بجز بدر ، شرکت کرد و پس از ایشان با استواری تمام در کنار امیر مؤمنان ایستاد و از او جدا نشد . ابو رافع از جمله راویان حدیث غدیر است . او را از نیکْ نهادان و شایستگان شیعه بر شمرده اند که در نبردهای علی علیه السلام نیز همراه او بوده است . ابو رافع ، مسئول بیت المال امام علیه السلام در کوفه بود و دو فرزند او ، عبید اللّه و علی ، (1) از کاتبان مولا علیه السلام بودند . ابو رافع ، کتابی بزرگ با عنوان السنن و القضایا و الأحکام دارد که مشتمل بر ابواب مختلف فقه است و جمعی از محدّثان بزرگ و از جمله فرزندان ارجمند وی آن را روایت کرده اند . وی ، کتاب های دیگری با عناوین أقضیه أمیر المؤمنین ، کتاب الدیات و جز آن دارد که عالمانی بر این باورند که همه اینها ابواب و فصول همان کتاب بزرگ بوده است . ابو رافع ، پس از شهادت مولا علیه السلام همراه امام حسن مجتبی علیه السلام به مدینه رفت و امام حسن علیه السلام نیمی از خانه علی علیه السلام را در اختیار وی نهاد . وی ، از پیامبر خدا نیز احادیثی را گزارش کرده است . برخی فوت او را در سال 40 هجری ذکر کرده اند . (2)

.

1- .برای آگاهی بیشتر از شرح حال و ارجمندی وی و فرزندانش ، ر . ک : تهذیب المقال : ج 1 ص 164 182 ح 1 .
2- .گفته شده است که او پس از قتل عثمان درگذشت (الطبقات الکبری : ج 4 ص 75 ، تاریخ الإسلام : ج 3 ص 668) و برخی نیز گفته اند که در روزگار خلافت علی علیه السلام وفات کرد (سیر أعلام النبلاء : ج 2 ص 16 ش 3 ، الاستیعاب : ج 1 ص 178 ش 34) .

ص: 52

. .


ص: 53

. .


ص: 54

رجال النّجاشی عن أبی رافع :دَخَلتُ عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وهُوَ نائِمٌ ، أو یوحی إلَیهِ ، وإذا حَیَّهٌ فی جانِبِ البَیتِ ، فَکَرِهتُ أن أقتُلَها فَاُوقِظَهُ ، فَاضطَجَعتُ بَینَهُ وبَینَ الحَیَّهِ ، حَتّی إن کانَ مِنها سوءٌ یَکونُ إلَیَّ دونَهُ ، فَاستَیقَظَ وهُوَ یَتلو هذِهِ الآیَهَ : «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَوهَ وَهُمْ رَ کِعُونَ» (1) . ثُمَّ قالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذی أکمَلَ لِعَلِیٍّ علیه السلام مُنیَتَهُ ، وَهنیئا لِعَلِیٍّ علیه السلام بِتَفضیلِ اللّهِ إیّاهُ ، ثُمَّ التَفَتَ ، فَرَآنی إلی جانِبِهِ ، فَقالَ : ما أضجُعَکَ هاهُنا یا أبا رافِعٍ ؟ فَأَخبَرتُهُ خَبَرَ الحَیَّهِ ، فَقالَ : قُم إلَیها فَاقتُلها ، فَقَتَلتُها . ثُمَّ أخَذَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِیَدی فَقالَ : یا أبا رافِعٍ کَیفَ أنتَ وقَومٌ یُقاتِلونَ عَلِیّا علیه السلام ؛ هُوَ عَلَی الحَقِّ وهُم عَلَی الباطِلِ ! یَکونُ فی حَقِّ اللّهِ جِهادُهُم ، فَمَن لَم یَستَطِع جِهادَهُم فَبِقَلِبهِ ، فَمَن لَم یَستَطِع فَلَیس وَراءَ ذلِکَ شَیءٌ . فَقُلتُ : ادعُ لی إن أدرَکتُهُم أن یُعینَنِی اللّهُ ویُقَوِّیَنی عَلی قِتالِهِم ، فَقالَ : اللّهُمَّ إن أدرَکَهُمُ فَقَوِّهِ وأعِنهُ . ثُمَّ خَرَجَ إلَی النّاسِ ، فَقالَ : یا أیُّهَا النّاسُ ! مَن أحَبَّ أن یَنظُرَ إلی أمینی عَلی نَفسی وأهلی ، فَهذا أبو رافِعٍ أمینی عَلی نَفسی . (2)

.

1- .المائده : 55 .
2- .رجال النّجاشی : ج 1 ص 63 الرقم 1 ، الأمالی للطوسی : ص 59 ح 86 نحوه .

ص: 55

رجال النجاشی به نقل از ابو رافع : بر پیامبر خدا وارد شدم ، در حالی که خواب بود یا وحی بر او نازل می شد . ناگهان ، ماری در گوشه خانه دیدم و چون کشتن آن موجب بیدار شدن پیامبر صلی الله علیه و آله می شد ، آن را نکشتم و میان پیامبر خدا و مار ، دراز کشیدم تا اگر آسیبی برساند ، به من برسد ، نه پیامبر خدا . [ پیامبر صلی الله علیه و آله ] بیدار شد در حالی که این آیه را تلاوت می کرد : «تنها ولیّ شما ، خدا و پیامبرش و مؤمنان هستند ؛ کسانی که نماز می خوانند و در حال رکوع ، صدقه می دهند» . سپس فرمود : «ستایش خدایی را که آرزوی علی را کاملاً برآورد و بر او مبارک باد برتری ای که خدا به او بخشید» . سپس روی برگرداند و مرا در کنار خود دید . فرمود : «ای ابو رافع! چرا این جا خوابیده ای؟» . ماجرای مار را به ایشان گفتم . فرمود : «برخیز و آن را بکش» . من هم [ برخاستم و] آن را کُشتم . سپس پیامبر خدا دستم را گرفت و فرمود : «ای ابو رافع! تو چگونه خواهی بود در هنگامی که گروهی با علی می جنگند و آنان بر باطل اند و علی بر حق؟ نبرد با آنان ، تکلیفی الهی است و هرکه نتواند جهاد کند ، باید با دلش انکار کند و اگر این را هم نتواند ، تکلیف دیگری ندارد» . گفتم : برایم دعا کن تا اگر آنان را درک کردم ، خداوندْ یاری ام کند و توان جنگ با آنان را به من بدهد . فرمود : «بار خدایا! اگر آنان را درک کرد ، نیرومندش بدار و یاری اش ده» . سپس به سوی مردم ، بیرون آمد و فرمود : «ای مردم! هرکس دوست دارد که به امین من بر جان و خانواده ام بنگرد ، این است ، ابو رافع ، امین من بر جانم» .

.


ص: 56

رجال النّجاشی عن عون بن عبید اللّه بن أبی رافع:لَمّا بویعَ عَلِیٌّ علیه السلام وخالَفَهُ مُعاوِیَهُ بِالشّامِ ، وسارَ طَلحَهُ وَالزُّبَیرُ إلَی البَصرَهِ ، قالَ أبو رافعٍ : هذا قَولُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، سَیُقاتِلُ عَلِیّا علیه السلام قَومٌ یَکونُ حَقّا فِی اللّهِ جِهادُهُم . فَباعَ أرضَهُ بِخَیَبَر ودارَهُ ، ثُمَّ خَرَجَ مَعَ عَلِیٍّ علیه السلام وهُوَ شَیخٌ کَبیرٌ لَهُ خَمسٌ وثَمانونَ سَنهً ، وقالَ : الحَمدُ للّهِِ ، لَقَد أصبَحتُ لا أحَدَ بِمَنزِلَتی ، لَقَد بایَعتُ البَیعَتَینِ ؛ بَیعَهَ العَقَبَهِ ، وبَیَعَهَ الرِّضوانِ ، وصَلَّیتُ القِبلَتَیِن ، وهاجَرتُ الهِجَرَ الثَّلاثَ ، قُلتُ : ومَا الهِجَرُ الثَّلاثُ ، قالَ : هاجَرتُ مَعَ جَعَفَر بنِ أبی طالِبٍ إلی أرضِ الحَبَشَهِ ، وهاجَرتُ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله إلَی المَدینَهِ ، وهذِهِ الهِجرَهُ مَعَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام إلَی الکوفَهِ ، فَلَم یَزَل مَعَ عَلِیٍّ علیه السلام حَتَّی استُشهِدَ عَلِیٌّ علیه السلام ، فَرَجَعَ أبو رافِعٍ إلَی المَدینَهِ مَعَ الحَسَنِ علیه السلام ، ولا دارَ لَهُ بِها ولا أرضَ ، فَقَسَمَ لَهُ الحَسَنُ علیه السلام دارَ عَلِیٍّ علیه السلام بِنِصفَینِ ، وأعطاهُ سُنُحَ (1) ؛ أرضٌ أقطَعَهُ إیّاها ، فَباعَها عُبَیدُ اللّهِ بنُ أبی رافِعٍ مِن مُعاوِیَهَ بِمِئَهِ ألفٍ وسَبعینَ ألفا . (2)

.

1- .سُنُح : موضع بعَوالی المدینه ، فیه منازل بنی الحارث بن الخزرج (النهایه : ج 2 ص 407 «سنح») .
2- .رجال النّجاشی : ج 1 ص 64 الرقم 1 وراجع الأمالی للطوسی : ص 59 ح 86 .

ص: 57

رجال النجاشی به نقل از عون بن عبید اللّه بن ابی رافع : چون با علی علیه السلام بیعت شد و معاویه در شام با او مخالفت کرد و طلحه و زبیر به بصره رفتند ، ابو رافع گفت : این ، گفته پیامبر خداست : «به زودی کسانی با علی می جنگند که پیکار با آنان ، تکلیف الهی است» . پس خانه و زمینی را که در خیبر داشت ، فروخت و با آن که پیرمردی کهن سال بود و 85 سال داشت ، با علی علیه السلام حرکت کرد و گفت : خدا را سپاس . به منزلتی رسیده ام که کسی نرسیده است : دو بیعت کرده ام (بیعت عقبه و بیعت رضوان) و به سوی دو قبله نماز خوانده ام و سه هجرت کرده ام . گفتم : کدام سه هجرت؟ گفت : با جعفر بن ابی طالب به حبشه هجرت کردم و با پیامبر خدا به مدینه و این هم هجرت با علی بن ابی طالب به کوفه . پس هماره با علی علیه السلام بود تا علی علیه السلام به شهادت رسید و با حسن بن علی علیهماالسلام به مدینه بازگشت ، در حالی که خانه و زمینی نداشت . امام حسن علیه السلام نیمی از خانه علی علیه السلام را به او داد و سُنُح ، (1) زمینی را که علی علیه السلام به تملّک وی در آورده بود ، به وی بخشید و عبد اللّه بن ابی رافع ، [ پس از فوت پدرش] آن را به بهای صد و هفتاد هزار [ درهم] به معاویه فروخت .

.

1- .سُنُح ، جایی است در بالای مدینه که خانه های بنی حارث بن خزرج در آن قرار داشته است (النهایه : ج 2 ص 407) .

ص: 58

راجع : ج 4 ص 156 (عدم استئثار الاولاد والأقرباء) .

6أبو سَعیدٍ الخُدرِیُّهو سعد بن مالک بن شیبان ، أبو سعید الأنصاری الخدری ، وهو مشهور بکنیته ، أحد الصحابه (1) والوجوه البارزه المشهوره من الأنصار (2) . وهو من المحدّثین الکبار (3) ، وفی عداد رواه حدیث الغدیر (4) ، وحدیث المنزله (5) . کان مع رسول اللّه صلی الله علیه و آله فی کثیر من غزواته (6) ، وبعده کان أحد الثابتین فکریّاً علی معرفه الحقّ (7) ، وأحد الراسخین فی دعم الحقیقه (8) . ذکره الإمام الصادق علیه السلام بتبجیل وتکریم ، ونصّ علی استقامته فی طریق الحقّ . لم یترک مرافقه علیٍّ علیه السلام ، وکان إلی جانبه فی معرکه النّهروان (9) . ودّع الحیاه الدنیا سنه 74 ه . 10

.

1- .تاریخ بغداد : ج1 ص180 الرقم19 ، سیر أعلام النّبلاء : ج3 ص170 الرقم28 ، تاریخ دمشق : ج 20 ص393.
2- .تاریخ بغداد : ج 1 ص 180 الرقم 19 ، الوافی بالوفیات : ج 15 ص 148 ح 200 .
3- .المعجم الأوسط : ج 2 ص 369 ح 2254 ، تاریخ دمشق : ج 42 ص 228 ؛ الأمالی للصدوق : ص 670 ح 898 .
4- .تاریخ دمشق : ج 42 ص 172 ؛ المناقب للکوفی : ج 1 ص 501 ح 418 .
5- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 650 ح 6488 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 169 الرقم 28 وفیه «شهد أبو سعید الخندق وبیعه الرضوان» ، تاریخ دمشق : ج 20 ص 387 .
6- .الخصال : ص 607 ح 9 ، عیون أخبار الرضا علیه السلام : ج 2 ص 126 ح 1 .
7- .رجال الکشّی : ج 1 ص 183 الرقم 78 وراجع مستدرکات علم الرجال : ج 1 ص 20 .
8- .تاریخ بغداد : ج 1 ص 180 الرقم 19 .
9- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 651 ح 6390 ، المعجم الکبیر : ج 6 ص 33 ح 5426 و 5427 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 171 الرقم 28 .

ص: 59



6 . ابو سعید خُدْری

ر . ک : ج 4 ص 157 (برتر نداشتن فرزندان و خویشان) .

6ابو سعید خُدْریسعد بن مالک بن شَیبان که به کنیه اش ابوسعید انصاریِ خُدْری مشهور است ، از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و از چهره های برجسته و مشهور انصار است . وی از محدّثان بزرگ و از جمله راویان «حدیث غدیر» و «حدیث منزلت» است . سعد در بسیاری از نبردهای پیامبر خدا در کنار ایشان بود و از کسانی است که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز در شناخت حق ، استوار اندیش بود و در حمایت از حقیقت ، استوارگام . (1) امام صادق علیه السلام از او تجلیل و او را تکریم نموده و به استقامت او در طریق حق ، تصریح کرده است . او همراهی علی علیه السلام را وا ننهاد و در نبرد نهروان ، همراه مولا علیه السلام بود . ابو سعید به سال 74 هجری زندگی را بدرود گفت .

.

1- .مجموعه آنچه را که درباره استوارگامی او در منابع آمده است ، می توان در مستدرکات علم الرجال (ج 1 ص 20 به بعد) دید .

ص: 60

7أبو قَتادَهَ الأَنصارِیُّهو الحارث بن ربعیّ بن بَلْدَمَه ، أبو قتاده الأنصاری الخزرجی ، وهو مشهور بکنیته ، کان من الصحابه (1) . شارک فی معرکه اُحد وما بعدها من المعارک (2) . وکان أحد الشجعان فی جیش النّبیّ صلی الله علیه و آله (3) حتی ذکره صلی الله علیه و آله بأنّه من خیره المقاتلین . کان من صحابه الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام (4) ، واشترک فی جمیع حروبه (5) . قال فی معرکه الجمل قولاً یدلّ علی إیمانه العمیق ووفائه للإمام علیه السلام (6) . وکان علی الرجّاله فی النّهروان (7) . وولّاه الإمام علیه السلام علی مکّه (8) . توفّی أبو قتاده فی أیّام خلافه الإمام علیه السلام . (9)

الاستیعاب :إنَّ عَلِیّا لَمّا وَلِیَ الخِلافَهَ عَزَلَ خالِدَ بنَ العاصِی بنِ هِشامِ بنِ المُغیرَهِ المَخزومِیَّ عَن مَکَّهَ ووَلّاها أبا قَتادَهَ الأَنصارِیَّ . (10)

.

1- .رجال الطوسی : ص 35 الرقم 183 ؛ تاریخ الإسلام للذهبی : ج 4 ص 341 .
2- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 546 ح 6031 ، تاریخ بغداد : ج 1 ص 159 الرقم 10 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 4 ص 340 ، الاستیعاب : ج 4 ص 295 الرقم 3161 ، اُسد الغابه : ج 6 ص 244 الرقم 6173 .
3- .تاریخ الإسلام للذهبی : ج 4 ص 341 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 449 الرقم 87 ، الاستیعاب : ج 1 ص 353 الرقم 414 ، اُسد الغابه : ج 6 ص 244 الرقم 6173 .
4- .رجال الطوسی : ص 83 الرقم 837 ؛ تاریخ بغداد : ج 1 ص 159 الرقم 10 .
5- .تاریخ الإسلام للذهبی : ج 4 ص 342 ، الاستیعاب : ج 4 ص 295 الرقم 3161 ، اُسد الغابه : ج 6 ص 245 الرقم 6173 .
6- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 451 .
7- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 85 ، الأخبار الطوال : ص 210 ، تاریخ بغداد : ج 1 ص 159 الرقم 10 وفیه «حضر معه قتال الخوارج بالنهروان» .
8- .رجال الطوسی : ص 83 الرقم 837 ؛ تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 152 ، الاستیعاب : ج 3 ص 363 الرقم 2190 وزاد فیهما «ثمّ عزله» .
9- .الاستیعاب : ج 4 ص 295 الرقم 3161 ، اُسد الغابه : ج 6 ص 245 الرقم 6173 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 453 الرقم 87 ، وذکرت بعض المصادر أنّه «توفّی سنه 54 ه وهو ابن سبعین سنه» کما فی المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 547 ح 6033 والمعجم الکبیر : ج 3 ص 240 ح 3274 .
10- .الاستیعاب : ج 3 ص 363 الرقم 2190 ، تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 152 وفیه «خالد بن سعید بن العاصی» .

ص: 61



7 . ابوقَتاده انصاری

7ابوقَتاده انصاریابو قَتاده حارث بن ربعیّ بن بَلدَمه انصاری خَزرَجی که به کُنیه خود ، شُهره است ، از یاران پیامبر خداست که در جنگ اُحد و جنگ های پس از آن ، شرکت داشت . او از دلیران سپاه پیامبر صلی الله علیه و آله بود که ایشان از وی به عنوان یکی از بهترین رزم آوران سپاهش یاد کرد . ابو قَتاده ، از یاران علی علیه السلام [ نیز] بود که در تمام جنگ های ایشان شرکت داشت . در جنگ جمل ، با سُرایش حماسه ای ، ایمان عمیق و وفاداری والایش (به علی علیه السلام ) را نشان داد و در جنگ نهروان ، فرمانده پیاده نظام بود . (1) علی علیه السلام او را به حکومت مکّه گماشت . (2) ابو قتاده به روزگار خلافت علی علیه السلام زندگی را بدرود گفت . (3)

الاستیعاب :چون علی علیه السلام به خلافت رسید ، خالد بن عاصی بن هشام بن مُغَیره مَخزومی را از حکومت مکّه بر کنار کرد و حکومت آن را به ابوقتاده انصاری سپرد .

.

1- .در تاریخ بغداد : ج 1 ص 159 ش 10 آمده است : «او در نهروان و جنگ با خوارج ، همراه علی علیه السلام بود» .
2- .در تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 152 والاستیعاب : ج 3 ص 363 ش 2190 افزوده شده است : «سپس او را برکنار کرد» .
3- .بعضی منابع ، فوت او را در سال 54 هجری و در هفتاد سالگی ذکر کرده اند همانطور که در المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 547 ح 6033 والمعجم الکبیر : ج 3 ص 240 ح 3274 آمده .

ص: 62

تاریخ الطبری عن أبی قتاده لِعَلِیٍّ علیه السلام فی حَربِ الجَمَلِ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَلَّدنی هذَا السَّیفَ وقَد شِمتُهُ (1) فَطالَ شَیمُهُ ، وقَد أنی تَجریدُهُ عَلی هؤُلاءِ القَومِ الظّالِمینَ الَّذینَ لَم یَألُوا الاُمَّهَ غِشّا ؛ فَإِن أحبَبتَ أن تُقَدِّمَنی ، فَقَدِّمنی . (2)

8أبو مَسعودٍ البَدرِیُّهو عُقبَه بن عمرو بن ثعلبه أبو مسعود البدری ، وهو مشهور بکنیته . من صحابه رسول اللّه صلی الله علیه و آله (3) . اشترک فی حروبه کلّها إلّا بدرا (4) . عندما تقلّد الإمام أمیر المؤمنین علیّ علیه السلام أمر الخلافه ، قام وأثنی علیه ، وعدّ بیعته کبیعه العَقَبه ، و الرضوان ، وحثّ النّاس علی بیعته علیه السلام (5) . وحین توجّه الإمام علیه السلام إلی صفّین ، استخلفه علی الکوفه (6) . لم یشترک هذا الرجل فی حرب من حروب الإمام علیه السلام (7) . مات أبو مسعود سنه 40 ه . (8)

.

1- .الشَّیْم : إغماد السیف ، وهو من الأضداد (النهایه : ج 2 ص 521 «شیم») .
2- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 451 .
3- .المعجم الکبیر : ج 17 ص 194 ح 519 ، الطبقات الکبری : ج 6 ص 16 ، تاریخ دمشق : ج 40 ص 507 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 494 الرقم 103 وفیه «معدود فی علماء الصحابه» ، اُسد الغابه : ج 4 ص 55 الرقم 3717 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 658 ؛ رجال الطوسی : ص 43 الرقم 309 .
4- .الاستیعاب : ج 3 ص 184 الرقم 1846 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 55 الرقم 3717 ، الطبقات الکبری : ج 6 ص 16 ، تاریخ دمشق : ج 40 ص 511 . واختلف فی اشتراکه ببدر ، راجع : تهذیب التهذیب : ج 7 ص 209 الرقم 4806 .
5- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 179 .
6- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 127 ح 4602 ، المعجم الکبیر : ج 17 ص 195 ح 521 ، الطبقات الکبری : ج 6 ص 16 ، تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 152 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 658 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 409 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 495 الرقم 103 ؛ وقعه صفّین : ص 121 .
7- .المعجم الکبیر : ج 17 ص 195 ح 521 ، تاریخ دمشق : ج 40 ص 522 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 496 الرقم 103 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 658 وراجع المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 127 ح 4603 .
8- .الطبقات لخلیفه بن خیّاط : ص 229 الرقم 933 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 496 الرقم 103 ، وفی موته أقوال اُخر : «مات أیّام علیّ بن أبی طالب» کما فی تاریخ دمشق : ج 40 ص 516 و 517 ، و ص 511 وفیه«مات فی أوّل خلافه معاویه» ، وقیل «توفّی فی آخر خلافه معاویه» کما فی الطبقات الکبری : ج 6 ص 16 وتاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 659 .

ص: 63



8 . ابومسعود بَدری

تاریخ الطبری به نقل از ابو قَتاده ، خطاب به علی علیه السلام در جنگ جمل : ای امیر مؤمنان! پیامبر خدا این شمشیر را بر گردن من آویخت و آن را غلاف کرده بودم و در غلاف بودنش به درازا کشید و اکنون هنگام برهنه کردن و بر کشیدن آن بر سر این قوم ستمکار است ؛ کسانی که از هیچ خیانتی در حقّ امّت ، فروگذار نکردند. پس اگر دوست داری مرا پیش فرستی ، بفرست .

8ابومسعود بَدریابو مسعود ، عُقبَه بن عمرو بن ثَعْلَبه بَدْری ، به کُنیه شهرت داشت. وی از یاران پیامبر خداست (1) که در تمام نبردهای ایشان ، بجز بدر ، شرکت داشت . (2) او پس از آن که امیر مؤمنان علی علیه السلام زمام امور را به دست گرفت ، بر پا ایستاد و امام علیه السلام را ستود و بیعت با او را چونان بیعت «عقبه» و «رضوان» دانست و مردم را به بیعت با امام علیه السلام تشویق کرد . علی علیه السلام چون آهنگ صِفّین کرد ، او را بر جای خویش در کوفه گمارد . ابو مسعود در مسیر حق ، استوار نمانْد و گاه از سرِ تردید ، سخن گفت و در جنگ های علی علیه السلام ، به سوی «قاعدان (کناره گیران از طرفین جنگ)» کشیده شد . شاید جوسازی های معاویه و عوامفریبی های او ، در این سُست گرایی تأثیر داشته است . ابو مسعود در سال 40 هجری درگذشت . (3)

.

1- .در تاریخ دمشق : ج 40 ص 507 ، آمده است : «او از عالمان صحابیان ، برشمرده شده است» .
2- .شرکت او در جنگ بدر ، اختلافی است (ر . ک : تهذیب التهذیب : ج 7 ص 209 ش 4806) .
3- .درباره سال مرگ او گفته های دیگری نیز هست ، مانند : «در روزگار امام علی علیه السلام درگذشت» یا «در آخر خلافت معاویه درگذشت» (ر . ک : تاریخ دمشق : ج 40 ص 516 و 517 ، الطبقات الکبری : ج 6 ص 16) .

ص: 64

9أبو موسَی الأَشعَرِیُّهو عبد اللّه بن قیس بن سلیم ، المشهور بأبی موسی الأشعری . من أهل الیمن (1) ، وأحد صحابه النّبیّ صلی الله علیه و آله (2) . أسلم فی مکّه (3) . وکان حَسَنَ الصوت ، واشتهر بالقراءه (4) . ولّاه النّبیّ صلی الله علیه و آله علی مناطق من الیمن (5) . ولیالبصره (6) فی عهد عمر بعد عزل المغیره (7) . عندما کان والیا علی البصره ، فتح کثیرا من مناطق إیران ، منها الأهواز (8) ، وتُستَر (9) ، وقمّ (10) ، وأصفهان (11) ، وجُندیسابور (12) . وظلّ والیا علی البصره فی أوّل خلافه عثمان (13) ، ثمّ عزله عثمان ونصب مکانه عبد اللّه بن عامر بن کریز (14) الَّذی کان ابن خمس وعشرین سنه (15) . ولمّا ثار أهل الکوفه علی عثمان ووالیه سعید بن العاص وطلبوا أبا موسی ، وافق عثمان علی ذلک ، وولی أبو موسی الکوفه (16) . وعندما تسلّم أمیر المؤمنین علیه السلام مقالید الخلافه أبقاه فی منصبه باقتراح مالک الأشتر (17) . وهو الوالی الوحید الَّذی ظلّ فی منصبه من ولاه عثمان (18) . وکان أبو موسی یثبّط النّاس عن نصره الإمام علیه السلام فی فتنه أصحاب الجمل ، فعزله الإمام (19) ، وأخرجه مالک الأشتر من الکوفه (20) . اعتزل أبو موسی القتال فی صفّین (21) وانضمّ إلی القاعدین . ولکن عندما فُرِضَ التحکیم علی الإمام علیه السلام ، فُرِضَ أبو موسی علیه أیضا حَکَما بإصرار الأشعث بن قیس والخزرج وبلبلتهم (22) . وکان الإمام علیه السلام یعلم أنّ أبا موسی سیُضیع الحقّ بمکیده عمرو بن العاص ، وکذلک کان یعتقد أصحابه الأجلّاء کمالک الأشتر، وابن عبّاس، والأحنف بن قیس (23) . وفی آخر المطاف انخدع أبو موسی بمکیده ابن العاص ، وعجز عن استخلاف عبد اللّه بن عمر ، الَّذی کان صهره (24) ، وکان یطمع فیها (25) . لقد وَهِم أبو موسی أنّه عزل علیّا علیه السلام ومعاویه . واستغلّ ابن العاص الفرصه ، وکادَ فأبقی معاویه . وعبّر أبو موسی بحماقته هذه عن دوره المخزی فی التاریخ مرّه اُخری ، وساق المجتمع الإسلامی إلی هاویه الدمار (26) . ویا عجبا ! فإنّ التدقیق فی حوار الرجلین یدلّ علی أنّ أبا موسی کان غیر مطّلع علی موضوع التحکیم ، ولم یعلم فی الحقیقه کُنه ما یرید أن یُحکّم فیه . لجأ أبو موسی بعد ذلک إلی مکّه (27) . وعندما مَلَکَ معاویه کان یتردّد علیه ، وکان معاویه یحتفی به (28) . وکان أمیر المؤمنین علیّ علیه السلام یدعو فی صلاته علی أبی موسی ، ومعاویه ، وابن العاص (29) . ویدلّ التدبّر فی حیاه أبی موسی الأشعری وإنعام النّظر فیما ذکرناه أنّه کان ذا «جمود فکری» من جهه ، و «خمود سلوکی» من جهه اُخری . فلا هو من اُولی الفکر الحرکی الفعّال ، ولا هو من أصحاب السعی اللائق المحمود . لقد کان رجلاً ظاهر التنسّک دون الاهتداء بما علیه العقل . مات أبو موسی سنه 42 ه (30) وهو ابن ثلاث وستّین سنهً . (31)

.

1- .تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 548 ، الفتوح : ج 4 ص 198 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 151 ؛ وقعه صفّین : ص 500 .
2- .تاریخ دمشق : ج 32 ص 14 ، اُسد الغابه : ج 3 ص 364 الرقم 3137 ؛ رجال الطوسی : ص 42 الرقم 295 .
3- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 526 ح 5953 ، الطبقات الکبری : ج 4 ص 105 و ج 6 ص 16 ، تهذیب الکمال : ج 15 ص 447 الرقم 3491 ، تاریخ دمشق : ج 32 ص 18 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 382 الرقم 82 .
4- .الطبقات الکبری : ج 2 ص 344 و ج 4 ص 107 و 108 ، تهذیب الکمال : ج 15 ص 449 الرقم 3491 ، حلیه الأولیاء : ج 1 ص 256 وص 258 ، الاستیعاب : ج 3 ص 104 الرقم 1657 ، تاریخ دمشق : ج 32 ص 22 .
5- .تهذیب الکمال : ج 15 ص 447 الرقم 3491 ، تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 61 ، الاستیعاب : ج 3 ص 104 الرقم 1657 ، اُسد الغابه : ج 3 ص 365 الرقم 3137 ، تاریخ دمشق : ج 32 ص 15 .
6- .الطبقات الکبری : ج 6 ص 16 ، تهذیب الکمال : ج 15 ص 447 الرقم3491، تاریخ دمشق : ج32 ص15 وفیهما «استعمله عمر علی الکوفه والبصره» ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 69 ، الطبقات لخلیفه بن خیّاط : ص126 الرقم 458 ، سیر أعلام النّبلاء: ج2 ص382 الرقم 82 ، اُسد الغابه : ج 3 ص 365 الرقم 3137 .
7- .تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 111 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 390 الرقم 82 ، الاستیعاب : ج 3 ص 104 الرقم 1657 ، الإصابه : ج 4 ص 181 الرقم 4916 .
8- .تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 94 و ص 97 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 390 الرقم 82 ، اُسد الغابه : ج 3 ص 365 الرقم 3137 ، الإصابه : ج4 ص181 الرقم4916، معجم البلدان : ج1 ص285.
9- .تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 102 و 103 ، تاریخ دمشق : ج 32 ص 22 .
10- .معجم البلدان : ج 4 ص 397 .
11- .الطبقات الکبری : ج 4 ص 110 ، اُسد الغابه : ج 3 ص 365 الرقم 3137 ، الإصابه : ج 4 ص 181 الرقم 4916 ، تاریخ دمشق : ج 32 ص 20 .
12- .تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 97 .
13- .الطبقات لخلیفه بن خیّاط : ص 126 الرقم 458 ، تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 133 ، تاریخ دمشق : ج 32 ص 20 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 382 الرقم 82 ، اُسد الغابه : ج 3 ص 365 الرقم 3137 ، الإصابه : ج 4 ص 182 الرقم 4916 .
14- .تاریخ خلیفه بن خیّاط: ص133، سیر أعلام النّبلاء: ج2 ص390 الرقم 82 ، الاستیعاب : ج 3 ص 104 الرقم 1657 ، اُسد الغابه : ج3 ص365 الرقم3137 ، الإصابه : ج 4 ص 182 الرقم 4916 .
15- .الطبقات الکبری : ج 5 ص 45 ، المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 741 ح 6696 وفیه «فتی من قریش» بدل «ابن خمس وعشرین سنه» .
16- .أنساب الأشراف : ج 6 ص 159 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 332 ، مروج الذهب : ج 2 ص 347 ، الاستیعاب : ج 3 ص 104 الرقم 1657 ، اُسد الغابه : ج 3 ص 365 الرقم 3137 ، الإصابه : ج 4 ص 182 الرقم 4916 .
17- .الأمالی للمفید : ص 296 ح 6 ، تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 179 ؛ تاریخ الطبری : ج 4 ص 499 .
18- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 179 .
19- .نهج البلاغه : الکتاب 63 ، الجمل : ص 242 ؛ المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 126 ح 4602 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 499 ، مروج الذهب : ج 2 ص 367 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 349 ، الفتوح : ج 2 ص 459 .
20- .الجمل : ص 253 ؛ تاریخ الطبری : ج 4 ص 487 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 329 . راجع : ج 5 ص 34 (استنصار الإمام من أهل الکوفه) .
21- .وقعه صفّین : ص 500 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 52 .
22- .راجع : ج 6 ص 192 (تعیین الحکم) .
23- .وقعه صفّین : ص 500 و ص 501 و ص 545 ؛ مروج الذهب : ج 2 ص 406 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 52 و ص 70 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 388 و ص 396 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 547 ، اُسد الغابه : ج 3 ص 365 الرقم 3137 .
24- .مروج الذهب : ج 2 ص 408 .
25- .وقعه صفّین : ص 540 ؛ مروج الذهب : ج 2 ص 408 ، حلیه الأولیاء : ج 1 ص 293 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 394 الرقم 82 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 548 .
26- .وقعه صفّین : ص 546 ؛ مروج الذهب : ج 2 ص 410 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 71 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 396 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 549 . راجع : ج 6 ص 252 (خیمه التحکیم) .
27- .وقعه صفّین : ص 546 ؛ مروج الذهب : ج 2 ص 410 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 71 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 397 .
28- .الغارات : ج 2 ص 656 ؛ تهذیب الکمال : ج 15 ص 448 الرقم 3491 ، تاریخ دمشق : ج 32 ص 15 وفیهما «قدم دمشق علی معاویه» .
29- .وقعه صفّین : ص 552 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 13 ص 315 .
30- .الطبقات الکبری : ج 6 ص 16 ، تهذیب الکمال : ج 15 ص 452 الرقم 3491 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 382 الرقم 82 ، وفی وفاته أقوال اُخر : «مات سنه 50 أو 51 ه » کما فی الطبقات لخلیفه بن خیّاط : ص 126 الرقم 458 ، وقیل «مات سنه 52 ه » کما فی المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 526 ح 5956 والطبقات الکبری : ج 4 ص 116 وسیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 397 الرقم 82 .
31- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 526 ح 5956 ، تهذیب الکمال : ج 15 ص 452 الرقم 3491 ، الإصابه : ج 4 ص 183 الرقم 4916 .

ص: 65