گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سيزدهم
21 . جُندَب بن عبد اللّه اَزْدی



21جُندَب بن عبد اللّه اَزْدیجُندَب بن کعب بن عبد اللّه اَزْدی غامدی که گاه به جدّش نیز نسبت داده می شود و جندب بن عبد اللّه نامیده می شود ، همان «جُندَبُ الخیر (جُندبِ نیکوکار)» و یکی از چند جُندبِ قبیله اَزْد است . او از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و امام علی علیه السلام بود و در زمان خلافت عثمان و حکومت ولید بن عقبه بر کوفه ، هنگامی که ساحری در حضور ولید و در مسجد کوفه به شعبده بازی و سِحر مشغول بود ، ساحر را کشت و به زندان افتاد و به مدینه تبعید شد . او همچنین به همراه مالک اشتر و دیگر بزرگانی که به ذکر معایب عثمان می پرداختند ، به شام تبعید شد . جندب در همه جنگ های امیر مؤمنان با ایشان بود .

الإرشاد به نقل از جُندب بن عبد اللّه : در مدینه و پس از بیعت مردم با عثمان بر علی بن ابی طالب علیه السلام وارد شدم و او را سر در گریبان و اندوهگین دیدم . به او گفتم : چرا قومت این گونه شده اند؟! فرمود : «باید صبری نیکو داشت» . به او گفتم : سبحان اللّه ! به خدا سوگند که تو صبوری . فرمود : «چه می توانم بکنم؟» . گفتم : در میان مردم برخیزی و آنان را به سوی خود بخوانی و به آنان خبر دهی که تو به سبب برتری و سابقه ات ، به [ جانشینی ]پیامبر صلی الله علیه و آله سزاوارتری و از آنان علیه این گروه که علیه تو گِرد آمده اند ، یاری بخواهی . پس اگر ده نفر از صد نفر به تو پاسخ مثبت دادند ، با آن ده نفر بر صد نفر [ حمله می بری و] سخت می گیری . اگر در برابرت سر فرود آوردند ، همان می شود که دوست داری ، و اگر خودداری کردند ، با آنان می جنگی . پس اگر بر آنان غلبه کردی ، نتیجه اش همان سیطره الهی است که خدا به پیامبرش داد و تو از آنان به آن شایسته تری ، و اگر در طلبش کشته شدی ، شهید گشته ای و عذرت در پیشگاه خدا پذیرفته تر است و به میراث پیامبر خدا ، سزاوارتری . فرمود : «ای جُندب! آیا ده درصدِ مردم با من بیعت می کنند؟!» . گفتم : امیدوارم . فرمود : «امّا من امید ندارم که حتی دو درصدِ مردم با من همراه شوند و [ البته] تو را از علّت آن آگاه می کنم . مردم [ در تصمیم گیری خود] ، به قریش می نگرند و قریش می گوید : خاندان محمّد صلی الله علیه و آله خود را از سایر مردم ، برتر می بینند و خود را ، نه قریش را ، صاحب خلافت می دانند و اگر خلافت به آنان برسد ، هیچ گاه از دست آنان خارج نمی شود و به کس دیگری نمی رسد ؛ ولی اگر در غیر آنان باشد ، میان شما می چرخد . به خدا سوگند ، قریش ، این حکومت و سیطره را هرگز از روی اطاعت و رضایت به ما نمی دهد» . به او گفتم : آیا باز نگردم تا مردم را از این سخنت آگاه کنم و آنان را به سوی تو بخوانم؟ به من فرمود : «ای جندب! اکنون زمان این کار نیست» . پس از آن به عراق بازگشتم و هر گاه چیزی از فضیلت های علی بن ابی طالب علیه السلام و مناقب و حقوق او را برای مردم می گفتم ، با من درشتی می نمودند و مرا باز می داشتند، تا آن که سخنانم به گوش ولید بن عُقْبه (در دوران حکومتش بر ما) رسید و او هم در پی من فرستاد و مرا به زندان انداخت تا آن که درباره من با او صحبت شد و آزادم ساخت .

.


ص: 136

. .


ص: 137

. .


ص: 138

22جُوَیرِیَهُ بنُ مُسهِرٍجویریه بن مسهر العبدی . من أصحاب الإمام علیه السلام (1) السابقین المقرّبین (2) ، ومن ثقاته (3) . کان عبدا صالحا ، وصدیقا للإمام علیه السلام ، وکان الإمام یحبّه (4) . استشهد جویریه فی أیّام خلافه معاویه ، حیث قطع زیاد یده ورجله ثمّ صلبه . (5)

الإرشاد :إنَّ جُوَیرِیَهَ بنَ مُسهِرٍ وَقَفَ عَلی بابِ القَصرِ فَقالَ : أینَ أمیرُ المُؤمِنینَ ؟ فَقیلَ لَهُ : نائِمٌ ، فَنادی : أیُّهَا النّائِمُ ! استَیقِظ ، فَوَالَّذی نَفسی بِیَدِهِ ، لَتُضرَبَنَّ ضَربَهً عَلی رَأسِکَ تُخضَبُ مِنها لِحیَتُکُ ، کَما أخبَرتَنا بِذلِکَ مِن قَبلُ . فَسَمِعَهُ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام فَنادی : أقبِل یاجُوَیرِیَهُ حَتّی اُحَدِّثَکَ بِحَدیثِکَ . فَأَقبَلَ ، فَقالَ : وأنتَ وَالَّذی نَفسی بِیَدِهِ لَتُعتَلَنَّ إلَی العُتُلِّ الزَّنیمِ (6) ، ولَیَقطَعَنَّ یَدَکَ ورِجلَکَ ، ثُمَّ لَیَصلُبَنَّکَ تَحتَ جِذعٍ کافِرٍ . فَمَضی عَلی ذلِکَ الدَّهرُ حَتّی وَلِیَ زیادٌ فی أیّامِ مُعاوِیَهَ ، فَقَطَعَ یَدَهُ ورِجلَهُ ، ثُمَّ صَلَبَهُ إلی جِذعِ ابنِ مُکَعبَرٍ ، وکانَ جِذعا طَویلاً ، فَکانَ تَحتَهُ . (7)

.

1- .رجال الطوسی : ص 59 الرقم 499 ، رجال البرقی : ص 5 .
2- .الاختصاص : ص 7 .
3- .کشف المحجّه : ص 236 .
4- .شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 290 .
5- .الإرشاد : ج 1 ص 323 ، إعلام الوری : ج 1 ص 341 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 291 .
6- .عَتَلَهُ فانعتَلَ : جرّهُ جرّا عنیفا وجذبه فحمَلَهُ . والعُتُلّ : الشدید الجافی والفظّ الغلیظ من النّاس . والزنِیمُ : الدَّعیّ المُلصق بالقوم ولیس منهم . وقیل : الَّذی یُعرَف بالشرّ واللؤم (لسان العرب : ج 11 ص 423 «عتل» و ج 12 ص 277 «زنم») .
7- .الإرشاد : ج 1 ص 322 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 291 نحوه وراجع إعلام الوری : ج 1 ص 341 والخرائج والجرائح : ج 1 ص 202 ح 44 .

ص: 139



22 . جُوَیریه بن مُسهِر

22جُوَیریه بن مُسهِرجُوَیریه بن مُسهِر عبدی از یاران دیرین و نزدیکان امام علی علیه السلام بود . او فردی شایسته ، مورد اطمینان و علاقه امام و دوست او بود . در روزگار خلافت معاویه ، زیاد [ بن اَبیه] ، دست و پای او را برید و وی را به دار کشید و به شهادت رساند .

الإرشاد :جَوَیریه بن مُسهِر بر در خانه علی علیه السلام ایستاد و گفت : امیر مؤمنان کجاست؟ به او گفته شد : خفته است . جویریه ندا داد : ای خفته! بیدار شو که سوگند به آن که جانم به دست اوست ، ضربه ای بر سرت نواخته خواهد شد که ریشت از آن رنگین شود ، همان گونه که پیش تر ، خود به ما خبر دادی . امیر مؤمنان ، سخن او را شنید و ندا داد : «ای جویریه! پیش بیا تا تو را از سرگذشت خودت آگاه کنم» . جویریه پیش رفت . [ علی علیه السلام ] فرمود : «سوگند به آن که جانم به دست اوست ، تو را کِشان کِشان به پیش آن درشت خویِ خود را به دیگران چسبانده (1) می برند و او دست و پایت را می بُرد و سپس تو را در پایین درخت خرمای [مرد] کافری به دار می کشد» . پس روزگاری از این سخن گذشت تا آن که زیاد، در دوران خلافت معاویه ، حاکم [ کوفه] شد و [ جویریه را دستگیر کرد و] دست و پایش را بُرید و او را بر درخت خرمای ابن مُکَعبر به دار کشید و چون درخت بلندی بود ، او را در پایین آن به دار کشیدند .

.

1- .اشاره به زیاد بن ابیه است که پدرش نامشخّص بود و معاویه او را با گواهی دروغ و برخلاف قوانین اسلام ، برادر خود و فرزند ابو سُفیان خواند . (م)

ص: 140

شرح نهج البلاغه عن حبّه العرنی :سِرنا مَعَ عَلِیٍّ علیه السلام یَوما ، فَالتَفَتَ فَإِذا جُوَیرِیَهُ خَلفَهُ بَعیدا ، فَناداهُ : یا جُوَیرِیَهُ ! اِلحق بی لا أبا لَکَ ! أ لا تَعلَمُ أنّی أهواکَ واُحِبُّکَ ؟ قالَ : فَرَکَضَ نَحوَهُ ، فَقالَ لَهُ : إنّی مُحَدِّثُکَ بِاُمورٍ فَاحفظَها ، ثُمَّ اشتَرَکا فِی الحَدیثِ سِرّا ، فَقالَ لَهُ جُوَیرِیَهُ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، إنّی رَجُلٌ نَسِیٌّ ، فَقالَ لَهُ : إنّی اُعیدُ عَلَیکَ الحَدیثَ لِتَحفَظَهُ . ثُمَّ قالَ لَهُ فی آخِرِ ما حَدَّثَهُ إیّاهُ : یا جُوَیرِیَهُ ، أحبِب حَبیبَنا ما أحَبَّنا ، فَإِذا أبغَضَنا فَأبغِضهُ ، وأبغِض بَغیضَنا ما أبغَضَنا ، فَإِذا أحَبَّنا فَأَحِبَّهُ . (1)

23الحارِثُ بنُ الرَّبِیعِالحارث بن الربیع بن زیاد العبسی ، یُکنّی أبا زیاد . استعمله الإمام علیه السلام علی المدینه مدّهً . کان من قبیله مازن بن النّجّار (2) . وکانت له منزله خاصّه بین قومه فی الجاهلیّه . عدّه المؤرّخون من المهاجرین الأوّلین نحو رسول اللّه صلی الله علیه و آله . (3)

.

1- .شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 290 .
2- .رجال الطوسی : ص 61 الرقم 528 ، رجال ابن داوود : ص 68 الرقم 360 .
3- .اُسد الغابه : ج 1 ص 605 الرقم 880 ، الإصابه : ج 1 ص 668 الرقم 1410 ، الطبقات الکبری : ج 1 ص 295 .

ص: 141



23 . حارث بن ربیع

شرح نهج البلاغه به نقل از حبّه عُرَنی : روزی با علی علیه السلام می رفتیم . برگشت و جویریه را در پشت سرش و در دور دست دید . پس ندا داد : «ای جویریه! پدری برای تو مباد (1) شتاب کن و خود را به من برسان . آیا نمی دانی که من تو را می خواهم و دوستت دارم؟» . جویریه به سوی او دوید . [ علی علیه السلام ] به او فرمود : « من چیزهایی را به تو می گویم . آنها را به یاد داشته باش» . سپس پنهانی با هم گفتگو کردند و جویریه به او گفت : ای امیر مؤمنان! من مردی فراموشکارم . به او فرمود : «من سخنم را دوباره به تو می گویم تا حفظش کنی» و سپس در آخر سخنانش به او فرمود : «ای جویریه! دوست ما را تا آن گاه که ما را دوست می دارد ، دوست بدار و چون با ما دشمنی کرد ، دشمنش شو ، و دشمن ما را تا آن گاه که ما را دشمن می دارد، دشمن بدار و چون با ما دوست شد ، دوستش بدار» .

23حارث بن ربیعابو زیاد ، حارث بن ربیع بن زیاد عبسی از قبیله مازِن بن نجّار بود و در جاهلیت ، نزد قوم خود ، منزلت خاصّی داشت . تاریخنگاران ، او را از مهاجران نخستین به سوی پیامبر خدا دانسته اند . امام علی علیه السلام او را برای مدّتی بر حکومت مدینه گمارد .

.

1- .این عبارت در عربی ، هم برای ستایش به کار می رود و هم برای نکوهش . در این جا مدح و ستایش است (ر.ک : النهایه : ج 1 ص 22) .

ص: 142

24الحارِثُ الهَمدانِیُّهو الحارث بن عبد اللّه بن کعب الأعور الهَمْدانی الکوفی ، أبو زهیر . کان من أصحاب الإمام علیّ (1) والإمام الحسن علیهماالسلام (2) ومن الشیعه الاُوَل (3) ، کثیر العلم (4) ، من أفقه النّاس وأفرضهم ، تعلّم الفرائض من الإمام علیّ علیه السلام (5) . کان من وجوه النّاس بالکوفه ، ومن الذین ثاروا علی عثمان وطالبوا بعزل سعید بن العاص (6) وممّن سیّرهم عثمان (7) . توفّی سنه 65ه بالکوفه . (8)

الطبقات الکبری عن علباء بن أحمر :إنَّ عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ خَطَبَ النّاسَ فَقالَ : مَن یَشتَری عِلما بِدِرهَمٍ ؟ فَاشتَرَی الحارِثُ الأَعوَرُ صُحُفا بِدِرهَمٍ ، ثُمَّ جاءَ بِها عَلِیّا ، فَکَتَبَ لَهُ عِلما کَثیرا . ثُمَّ إنَّ عَلِیّا خَطَبَ النّاسَ بَعَدُ فَقالَ : یا أهلَ الکوفَهِ ! غَلَبَکُم نِصفُ رَجُلٍ . (9)

.

1- .رجال الطوسی : ص 60 الرقم 513 ؛ المحبّر : ص 303 .
2- .رجال الطوسی : ص 94 الرقم 927 .
3- .سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 153 الرقم 54 ؛ الجمل : ص 109 .
4- .سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 152 الرقم 54 .
5- .تهذیب الکمال : ج 5 ص 252 الرقم 1025 ، تهذیب التهذیب : ج 1 ص 471 الرقم 1210 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 153 الرقم 54 .
6- .تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 430 .
7- .وقعه صفّین : ص 121 .
8- .سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 155 الرقم 54 ، میزان الاعتدال : ج 1 ص 437 الرقم 1627 .
9- .الطبقات الکبری : ج 6 ص 168 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 153 الرقم 54 وفیه ذیله .

ص: 143



24 . حارث هَمْدانی

24حارث هَمْدانیابو زُهَیر ، حارث بن عبد اللّه بن کعب اَعوَر هَمْدانی کوفی ، از یاران امام علی و امام حسن علیهماالسلام و از شیعیان نخستین به شمار می رود . او دانشی فراوان داشت و از فقیه ترینْ مردم و آشناترین افراد به احکام ارث بود و این دانش را از امام علی علیه السلام آموخته بود . او از سرشناسان کوفه و از جمله کسانی بود که بر عثمان شوریدند و خواستار عزل سعید بن عاص شدند . عثمان هم آنان را تبعید کرد . او در سال 65 هجری در کوفه درگذشت .

الطبقات الکبری به نقل از عَلباء بن اَحمر : علی بن ابی طالب علیه السلام برای مردم ، سخنرانی کرد و فرمود : «چه کسی دانشی را با یک درهم می خرد؟» . حارث اعور (یک چشم) ، کاغذهایی را به یک درهم خرید و آنها را نزد علی علیه السلام آورد . ایشان هم دانش فراوانی در آنها نگاشت . بعدها که برای مردمْ سخنرانی کرد ، فرمود : «ای اهل کوفه! نیمه مردی (1) از همه شما پیشی گرفت» .

.

1- .چون حارثْ یک چشم سالم داشت ، امام علیه السلام این تعبیر را درباره وی به کار گرفت . (م)

ص: 144

شرح الأخبار عن أبی الحجاف :بَلَغَنی أنَّ الحارِثَ أتی عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ علیه السلام لَیلاً ، فَقالَ لَهُ : یا حارِثُ ما جاءَ بِکَ هذِهِ السّاعَهَ ؟ فَقالَ : حُبُّکَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ . قالَ : وَاللّهِ ما جاءَ بِکَ إلّا حُبّی ؟ قالَ : وَاللّهِ ما جاءَ بی إلّا حُبُّکَ . قالَ علیه السلام : فَأَبشِر یا حارِثُ ، لَن تَموتَ نَفسٌ تُحِبُّنی إلّا رَأَتنی حَیثُ تُحِبُّ ، وَاللّهِ لا تَموتُ نَفسٌ تُبغِضُنی إلّا رَأَتنی حَیثُ تُبغِضُنی . (1)

الأمالی للمفید عن جمیل بن صالح :أنشَدَنی أبو هاشِمٍ السَّیِّدُ الحِمیَرِیُّ (2) : قَولُ عَلِیٍّ لِحارِثٍ عَجَبٌ کَم ثَمَّ اُعجوبَهٌ لَهُ حَمَلا یا حارِ هَمدانَ مَن یَمُت یَرَنی مِن مُؤمِنٍ أو مُنافِقٍ قُبُلا یَعرِفُنی طَرفُهُ وأعرِفُهُ بِنَعتِهِ وَاسمِهِ وما عَمِلا وأنتَ عِندَ الصِّراطِ تَعرِفُنی فَلا تَخَف عَثرَهً ولا زَللَا أسقیکَ مِن بارِدٍ عَلی ظَمَأٍ تَخالُهُ فِی الحَلاوَهِ العَسَلا أقولُ لِلنّارِ حینَ توقِفُ لِل عَرضِ دَعیهِ لا تَقرَبِی الرَّجُلا دَعیهِ لا تَقربَیهِ إنَّ لَهُ حَبلاً بِحبَلِ الوَصِیِّ مُتَّصِلا (3)

.

1- .شرح الأخبار : ج 3 ص 451 ح 1320 وراجع الأمالی للمفید : ص 271 ح 2 .
2- .هو إسماعیل بن محمّد الحمیری ، لُقّب ب «السیّد» ولم یکن علویّا ولا هاشمیّا . روی أنّ أبا عبد اللّه الصادق علیه السلام لقی السیّد بن محمّد الحمیری ، فقال : سمّتک اُمّک سیّدا ، ووفّقت فی ذلک وأنت سیّد الشعراء (رجال الکشّی : ج 2 ص 573) .
3- .الأمالی للمفید : ص 7 ح 3 ، الأمالی للطوسی : ص 627 ح 1292 ، بشاره المصطفی : ص 5 .

ص: 145

شرح الأخبار به نقل از ابوحجاف : به من چنین رسیده که حارث ، شبی نزد علی بن ابی طالب علیه السلام آمد . به او فرمود : «ای حارث! چه چیزی تو را در این ساعت [ به نزد من] آورده است؟» . گفت : دوستی تو ، ای امیر مؤمنان! [ علی علیه السلام ] فرمود : «به خدا سوگند ، جز دوستی من ، تو را نزد من نیاورده است» . گفت : به خدا سوگند ، جز دوستی تو مرا نزد تو نیاورده است . [ علی علیه السلام ] فرمود : «مژده باد بر تو ای حارث که هیچ یک از دوستداران من نمی میرند ، مگر آن که مرا در جایی (1) که دوست دارد ، می بیند ، و به خدا سوگند ، هیچ یک از دشمنان من نمی میرد ، مگر آن که مرا در جایی که دوست ندارد ، می بیند» .

الأمالی ، مفید به نقل از جمیل بن صالح : ابوهاشم سیّدِ حِمْیَری (2) برای من چنین خواند : گفته علی به حارث ، شگفت انگیز است و او از این شگفتی ها کم نداشت : «ای حارث همدانی! هر که بمیرد ، مرا رو در رو می بیند چه مؤمن باشد و چه منافق! به دیده اش آشنایم و من نیز او را می شناسم به نام و ویژگی و آنچه کرده است . و تو مرا نزد صراط ، خواهی شناخت پس نه از لغزش بهراس و نه از افتادن . در پیِ تشنگی ، آبی سرد به تو می نوشانم که از شیرینی ، عسلش پنداری . آن گاه که در برابر آتش قرارت می دهند ، به آن می گویم: او را وا گذار . به این مرد ، نزدیک مشو . او را وا بنه . نزدیکش مَرو که او ریسمانی دارد که متصل به ریسمان وصیّ است» .

.

1- .با توجه به روایات دیگر ، منظور ، حالت احتضار و جان دادن است . (م)
2- .اسماعیل بن محمّد حِمْیَریِ شاعر ، با آن که علوی یا هاشمی نبود ، به «سیّد» شهرت داشت . روایت شده است که امام صادق علیه السلام سیّدِ حمیری را دید و فرمود : «مادرت ، تو را سیّد (سَرور) نامید و تو به راستی به سیادت (سَروری) دست یافتی و اکنون سیّدِ شاعرانی» .

ص: 146

25حَبَّهُ بنُ جُوَینٍ العُرَنِیُّحبّه بن جوین بن علیّ البجلی العُرَنی ، أبو قُدامَهَ . من أصحاب رسول اللّه صلی الله علیه و آله (1) والإمام علیّ علیه السلام (2) ومن رواه حدیث الغدیر (3) . اشترک فی حرب الجمل (4) وصفّین (5) والنّهروان (6) مع الإمام علیّ بن أبی طالب (7) . مات فی سنه 75 أو 76ه (8) .

راجع : ج 10 ص 38 (ح 4254) .

26حَبیبُ بنُ مُظاهِرٍ الأَسَدِیُّحبیبُ بن مظاهر (9) الأسدی . من أصحاب الإمام علیّ علیه السلام (10) ومن السابقین والمقرّبین من علیّ علیه السلام (11) ، وهو أیضا من أصحاب الإمام الحسن علیه السلام (12) والإمام الحسین علیه السلام (13) ومن الذین کتب إلی الإمام علیه السلام (14) واشترک فی حرب الإمام بقیاده مَیْسر جیشه (15) . استشهد فی یوم عاشوراء وطافوا برأسه فی البلاد مع بقیّه رؤوس الشهداء (16) .

.

1- .تهذیب الکمال : ج 5 ص 351 الرقم 1076 ، اُسد الغابه : ج 1 ص 669 الرقم 1031 .
2- .رجال الطوسی: ص60 الرقم 518، رجال البرقی: ص6، الجمل: ص 109 ؛ اُسد الغابه : ج 1 ص 669 الرقم 1031 ، تهذیب الکمال : ج 5 ص 352 الرقم 1076 وفیه «کان من شیعه علیّ» .
3- .اُسد الغابه : ج 1 ص 669 الرقم 1031 .
4- .الجمل : ص 382 .
5- .الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 381 .
6- .تاریخ بغداد : ج 8 ص 274 الرقم 4375 .
7- .تهذیب الکمال : ج 5 ص 352 الرقم 1076 وفیه «شهد معه المشاهد کلّها» .
8- .تاریخ بغداد : ج 8 ص 277 الرقم 4375 ، الطبقات الکبری : ج 6 ص 177 ، تهذیب الکمال : ج 5 ص 352 و 353 الرقم 1076 .
9- .فی رجال العلّامه الحلّی : ص 61 «حبیب بن مظهر ، بضمّ المیم وفتح الظاء المعجمه وتشدید الهاء والراء أخیرا» . وفی رجال ابن داوود : ص 70 «حبیب بن مظاهر ، وقیل : مظهر ، بفتح الظاء وتشدید الهاء وکسرها» . وفی تاج العروس : ج 7 ص 176 (حبیب بن مُظْهِر بن رئاب «ظهر») .
10- .رجال الطوسی : ص 60 الرقم 512 ، الاختصاص : ص 3 وفیه «من أصفیاء أصحابه» .
11- .الاختصاص : ص 7 .
12- .رجال الطوسی : ص 93 الرقم 925 .
13- .رجال الطوسی : ص 100 الرقم 971 ، رجال الکشّی : ج 1 ص 292 الرقم 133 ، الاختصاص : ص 8 .
14- .الإرشاد : ج 2 ص 37 .
15- .الإرشاد : ج 2 ص 95 ؛ الأخبار الطوال : ص 256 .
16- .رجال الکشّی : ج 1 ص 292 الرقم 133 .

ص: 147



25 . حَبّه بن جُوَین عُرَنی

26 . حبیب بن مُظاهر اسدی

25حَبّه بن جُوَین عُرَنیابو قُدامه ، حَبّه بن جُوَین بن علی بجلی عُرَنی ، از یاران پیامبر خدا و امام علی علیه السلام و از جمله راویان «حدیث غدیر» است . او در جنگ جمل ، صِفّین و نهروان در کنار علی بن ابی طالب علیه السلام شرکت جست و در سال 75 یا 76 هجری درگذشت .

ر . ک : ج 10 ص 39 (ح 4254) .

26حبیب بن مُظاهر اسدیحبیب بن مُظاهر (1) اسدی از یاران امام علی علیه السلام بود . او از یاوران دیرین و نزدیک حضرت و نیز از یاران امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بود . او از جمله کسانی است که به امام حسین علیه السلام نامه نوشتند و در روز عاشورا ، فرماندهی جناح چپ لشکر او را به عهده داشت و در همان روز به شهادت رسید و سرش را با دیگر شهیدان در شهرها چرخاندند .

.

1- .او ، در رجال العلّامه الحلّی (: ص 61) ، «حبیب بن مُظَهَّر» خوانده شده و در رجال ابن داوود (: ص 70) ، «حبیب بن مظاهر» آمده است ، با این یادآوری که «مُظَهَّر» و «مُظهِّر» هم گفته اند . در تاج العروس (: ج 7 ص 176) ، «حبیب بن مُظْهِر بن رئاب» خوانده شده است .

ص: 148

27حُجرُ بنُ عَدِیٍّحُجْرُ بن عدیّ بن معاویه الکندی ، أبو عبد الرحمن ، وهو المعروف بحجر الخیر ، وابن الأدبر (1) کان جاهلیّاً إسلامیّاً (2) ، وفد علی النّبیّ (3) ، وله صحبه (4) . من الوجوه المتألّقه فی التاریخ الإسلامی ، ومن القمم الشاهقه الساطعه فی التاریخ الشیعی . جاء إلی النّبیّ صلی الله علیه و آله وأسلم وهو لم یزل شابّاً . وکان من صفاته : تجافیه عن الدنیا ، وزهده ، وکثره صلاته وصیامه ، واستبساله وشجاعته ، وشرفه ونُبله وکرامته ، وصلاحه وعبادته (5) . وکان معروفاً بالزهد (6) ، مستجاب الدعوه لِما کان یحمله من روح طاهره ، وقلب سلیم ، ونقیبه محموده ، وسیره حمیده (7) . ولم یسکت حجر قطّ أمام قتل الحقّ وإحیاء الباطل والرکون إلیه . من هنا ثار علی عثمان مع سائر المؤمنین المجاهدین (8) . ولم یألُ جهداً فی تحقیق حاکمیّه الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام ، فعُدّ من خاصّه أصحابه (9) وشیعته (10) المطیعین . اشترک حجر فی حروب الإمام علیه السلام . وکان فی الجمل (11) قائداً علی خیّاله کِنْده (12) ، وفی صفّین (13) أمیراً علی قبیلته (14) ، وفی النّهروان قاد میسره (15) الجیش أو میمنته (16) . وکان فصیح اللسان ، نافذ الکلام ، یتحدّث ببلاغه ، ویکشف الحقائق بفصاحه . وآیه ذلک کلامه الجمیل المتبصّر فی تبیان منزله الإمام علیه السلام (17) . وکان نصیر الإمام الوفیّ المخلص ، والمدافع المجدّ عنه . ولمّا أغار الضحّاک بن قیس علی العراق ، أمره الإمام علیه السلام بصدّه ، فهزمه حجر ببطولته وشجاعته ، وأجبره علی الفرار (18) . اطّلع حجر علی مؤامره قتل الإمام علیه السلام قبل تنفیذها بلحظات ، فحاول بکلّ جهده أن یتدارک الأمر فلم یُفلح (19) . واغتمّ لمقتله کثیراً . وکان من أصحاب الإمام الحسن علیه السلام الغیاری الثابتین (20) . وقد جاش دم غیرته فی عروقه حین سمع خبر الصلح ، فاعترض (21) ، فقال له الإمام الحسن علیه السلام : لو کان غیرُک مثلَک لَما أمضیتُه (22) . وکان قلبه یتفطّر ألماً من معاویه . وطالما کان یبرأ من هذا الوجه القبیح لحزب الطلقاء الَّذی تأمّر علی المسلمین ، ویدعو علیه مع جمع من الشیعه (23) . وهو الحزب الَّذی کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله وصفه بأنّه ملعون . وکان حجر یقف للدفاع عن العقیده وأهل البیت علیهم السلام بلا وجلٍ ، ویُعنّف المغیره الَّذی کان فرداً فی رجسه وقبحه ورذالته ، وقد تسلّط علی الکوفه فی أثناء حکومه الطلقاء ، وکان یطعن فی علیٍّ علیه السلام وشیعته (24) . وضاق معاویه ذرعاً بحجر وبمواقفه وکشفه الحقائق ، وصلابته ، وثباته ، فأمر بقتله وتمّ تنفیذ أمره ، فاستشهد (25) ذلک الرجل الصالح فی «مَرْج عذراء (26) » (27) سنه 51 ه ، مع ثلّه من رفاقه (28) . وکان حجر وجیهاً عند النّاس ، وذا شخصیّه محبوبه نافذه ، ومنزله حسنه ، فکَبُر علیهم استشهاده (29) ، واحتجّوا علی معاویه ، وقرّعوه علی فعله القبیح هذا . وکان الإمام الحسین علیه السلام (30) ممّن تألّم کثیراً لاستشهاده ، واعترض علی معاویه فی رساله بلیغه له أثنی فیها ثناءً بالغاً علی حجر ، وذکر استفظاعه للظلم ، وذکّر معاویه بنکثه للعهد ، وإراقته دم حجر الطاهر ظلماً وعدواناً . واعترضت عائشه (31) أیضاً علی معاویه من خلال ذکرها حدیثاً حول شهداء «مرج عذراء» (32) . وکان معاویه علی ما اتّصف به من فساد الضمیر یری قتل حجر من أخطائه ، ویعبّر عن ندمه علی ذلک (33) ، وقال عند دنوّ أجله : لو کان ناصحٌ لَمَنعنا من قتله (34) ! وقتل مصعب بن الزبیر ولدَی حجر : عبید اللّه ، وعبد الرحمن صبراً (35) . وکان الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام قد أخبر باستشهاده من قبل ، وشبّه استشهاده وصحبه باستشهاد «أصحاب الاُخدود» .

.

1- .الطبقات الکبری : ج 6 ص 217 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 463 الرقم 95 ، تاریخ دمشق : ج 12 ص 211 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 4 ص 33 .
2- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 534 ح 5983 ، الطبقات الکبری : ج 6 ص 217 ، تاریخ دمشق : ج 12 ص 211 .
3- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 532 ح 5974 ، الطبقات الکبری : ج 6 ص 217 ، أنساب الأشراف : ج 5 ص 276 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 463 الرقم 95 ، تاریخ دمشق : ج 12 ص 207 ، اُسد الغابه : ج 1 ص 697 الرقم 1093 .
4- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 534 ح 5983 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 463 الرقم 95 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 4 ص 193 ، الاستیعاب : ج 1 ص 389 الرقم 505 ، اُسد الغابه : ج 1 ص 697 الرقم 1093 وفیهما «کان من فضلاء الصحابه» .
5- .سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 463 الرقم 95 ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 50 .
6- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 531 ، تاریخ دمشق : ج 12 ص 212 ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 50 .
7- .الاستیعاب : ج 1 ص 391 الرقم 505 ، اُسد الغابه : ج 1 ص 698 الرقم 1093 .
8- .الجمل : ص 137 .
9- .الطبقات الکبری : ج 6 ص 217 ، اُسد الغابه : ج 1 ص 697 الرقم 1093 وفیه «کان من أعیان أصحابه» ، الأخبار الطوال : ص 224 وفیه «کان من عظماء أصحاب علیّ» .
10- .سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 463 الرقم 95 .
11- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 532 ح 5974 ، الطبقات الکبری : ج 6 ص 218 ، أنساب الأشراف : ج 5 ص 276 ، تاریخ دمشق : ج 12 ص 210 .
12- .الجمل : ص 320 ؛ الأخبار الطوال : ص 146 .
13- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 532 ح 5974 ، الطبقات الکبری : ج 6 ص 218 ، أنساب الأشراف : ج 5 ص 276 ، تاریخ دمشق : ج 12 ص 207 .
14- .وقعه صفّین : ص 117 ؛ تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 146 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 463 الرقم 95 وفیه «شهد صفّین أمیرا» .
15- .الاستیعاب : ج 1 ص 389 الرقم 505 ، اُسد الغابه : ج 1 ص 697 الرقم 1093 .
16- .الأخبار الطوال : ص 210 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 169 .
17- .الجمل : ص 255 .
18- .الغارات : ج 2 ص 425 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 135 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 426 .
19- .الإرشاد : ج 1 ص 19 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 3 ص 312 .
20- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 280 ؛ رجال الطوسی : ص 94 الرقم 928 .
21- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 365 ، الأخبار الطوال : ص 220 ، شرح نهج البلاغه : ج 16 ص 15 .
22- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 365 .
23- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 256 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 489 .
24- .أنساب الأشراف : ج 5 ص 252 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 254 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 489 .
25- .تاریخ دمشق : ج 12 ص 217 ، الاستیعاب : ج 1 ص 389 الرقم 505 .
26- .عَذْراء : قریه بغَوطه دمشق من إقلیم خولان ، معروفه ، وإلیها یُنسب مَرْج . والمَرْج : الأرض الواسعه فیها نبت کثیر تمرَج فیها الدوابّ ؛ أی تذهب وتجیء (معجم البلدان : ج 4 ص 91 و ج 5 ص 100) .
27- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 532 ح 5974 ، مروج الذهب : ج 3 ص 12 ، الاستیعاب : ج 1 ص 390 الرقم 505 .
28- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 532 ح 5978 ، تاریخ دمشق : ج 12 ص 211 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 4 ص 194 ، مروج الذهب : ج 3 ص 12 وفیه «سنه ثلاث وخمسین» .
29- .الأخبار الطوال : ص 224 .
30- .أنساب الأشراف : ج 5 ص 129 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 203 ؛ رجال الکشّی : ج 1 ص 252 الرقم 99 ، الاحتجاج : ج 2 ص 90 ح 164 .
31- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 534 ح 5984 ، أنساب الأشراف : ج 5 ص 48 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 279 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 4 ص 194 ، الاستیعاب : ج 1 ص 390 الرقم 505 .
32- .أنساب الأشراف : ج 5 ص 274 ، تاریخ دمشق : ج 12 ص 226 ، الإصابه : ج 2 ص 33 الرقم 1634 ؛ تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 231 .
33- .سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 465 الرقم 95 ، تاریخ دمشق : ج 12 ص 226 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 279 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 4 ص 194 .
34- .أنساب الأشراف : ج 5 ص 275 ، تاریخ دمشق : ج 12 ص 231 .
35- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 532 ح 5974 ، تاریخ دمشق : ج 12 ص 210 .

ص: 149



27 . حُجْر بن عَدی

27حُجْر بن عَدیابو عبد الرحمان ، حُجْر بن عَدیّ بن معاویه کِنْدی ، مشهور به «حُجْرُ الخیر (حجر نیکوکار)» و «ابن اَدبَر» از کسانی است که جاهلیت و اسلام را درک کرده است . او بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شد و با ایشان مصاحبت داشت . حُجر ، از چهره های منوّر تاریخ اسلام و از قلّه سانان پر فروغ تاریخ تشیّع است . او هنوز در سنین جوانی بود که به محضر پیامبر خدا درآمد و اسلام آورد . دنیا گریزی ، زهد ، نمازگزاری و روزه داریِ بسیار ، سلحشوری و رزم آوری ، شرافت و کرامت و درستکاری و عبادت ، از ویژگی های اوست . او به زهد ، معروف بود . روح پاک ، نفْس سالم ، مَنش والا و روش پیراسته حُجر بود که او را مستجاب الدعوه ساخته بود . او هرگز در برابر حق کشی ها و باطل گرایی ها سکوت نمی کرد . چنین بود که همراه مؤمنان و مجاهدان ، بر عثمان شورید و در عینیت بخشیدن به حاکمیت مولا علیه السلام از هیچ کوششی دریغ نکرد و بدین سان ، از اصحاب ویژه و پیروان مطیع مولا به شمار رفت . او در نبردهای علی علیه السلام شرکت داشت . در جمل، فرمانده سواره نظام کِندیان بود و در صفّین ، فرماندهی قبیله خود را به عهده داشت و در نهروان ، جناح چپ و یا راست سپاه مولا علیه السلام را فرماندهی می کرد . او زبانی گویا و کلامی نافذ داشت . به بلاغتْ سخن می گفت و با فصاحت ، حقایق را بیان می نمود . سخنان زیبا و بیدارگر او درباره جایگاه والای علی علیه السلام نشانی است از این حقیقت . او یار باوفای مولا علیه السلام و از مدافعان سختکوش آن حضرت بود . چون ضحّاک بن قیس برای غارتگری روی به عراق نهاد ، حجر بن عدی از علی علیه السلام برای رویارویی با او فرمان یافت و با دلاوری او را شکست داد و ضحّاک ، پا به فرار نهاد . حجر ، لحظاتی قبل از ضربت خوردن علی علیه السلام از توطئه خبر یافت ، با تمام توان کوشید تا ایشان را خبر کند ؛ امّا موفّق نشد و غمِ به خون نشستن مولا علیه السلام بر جانش نشست . او از یاران غیور و استوار گام امام حسن علیه السلام نیز بود . چون خبر صلح را شنید ، خون غیرت در رگ هایش به جوش آمد و بر این صلح ، اعتراض کرد . امام حسن علیه السلام به او فرمود : «اگر دیگران نیز چون تو [عزّت طلب ]بودند،هرگز این قرارداد را امضا نمی کردم». حجر ، از معاویه دلی آکنده از درد داشت و هماره از چهره پلید «حزب الطُّلَقاء (گروه آزاد شدگان فتح مکّه)» که حکومت یافته بودند ، بیزاری می جست و همراه با جمع شیعیان ، بِدو نفرین می کرد؛ چرا که آنها گروهی بودند که پیامبر خدا آنها را «ملعون» دانسته بود . هرگاه مُغَیره که در پلیدی و زشت خویی و پَستی نظیر نداشت و با حاکمیت «حزب الطلقاء» ، حکومت کوفه را یافته بود بر علی علیه السلام و پیروان او طعن می زد ، حجر ، بی هیچ هراسی به دفاع می ایستاد و او را ملامت می کرد . معاویه که از موضعگیری ها ، افشاگری ها ، سرسختی ها و استواری های حجر به ستوه آمده بود ، دستور قتل او را صادر کرد و او را به همراه یارانش در «مَرْج عَذراء (1) » به سال 51 هجری به شهادت رساند . حجر ، چهره ای محبوب ، شخصیتی نافذ و وجهه ای نیکو داشت . شهادت او بر مردم ، گران آمد . بدین سان به معاویه اعتراض کردند و او را بر این کردار پلید ، نکوهش کردند. از جمله ، امام حسین علیه السلام در نامه ای به معاویه ، ضمن ستایش فراوان و یادکردِ نیکو از ستم ستیزی حُجر ، بدو اعتراض کرد و یادآوری کرد که معاویه ، پیمان شکسته و ستمکارانه ، خون پاک حُجر را بر زمین ریخته است . عایشه نیز با ذکر روایتی درباره شهیدان «مرج عذرا» به معاویه اعتراض کرد . معاویه با همه تیره جانی ، قتل حُجر را از اشتباهاتش می دانست و از آن ، اظهار ندامت می کرد و در هنگام مرگ می گفت : اگر نصیحتگری می بود ، ما را از قتل حجر ، باز می داشت . مُصعَب بن زُبَیر ، دو فرزند حُجْر (عبید اللّه و عبد الرحمان) را پس از به بند کشیدن ، به قتل رساند . علی علیه السلام از شهادت او خبر داده بود و شهادت او و یارانش را به شهادت «اصحاب اُخدود» ، (2) مانند کرده بود .

.

1- .مَرْج ، یعنی «چراگاه» . مَرْج عذراء ، نام یکی از آبادی های نزدیک دمشق است که در دشت خولانْ واقع شده و مقبره حجر در این مکان ، اکنون زیارتگاه مسلمانان است .
2- .در سوره بروج ، آیه 3 ، به «اصحاب اُخدود» اشاره شده است ؛ مؤمنانی که قومشان آنها را مجبور به رها کردن دینشان نمودند و چون خودداری ورزیدند ، آنها را در گودال های آتش افکندند (ر . ک : بحارالأنوار : ج 14 ص 438 «قصّه أصحاب الاُخدود») .

ص: 150

. .


ص: 151

. .


ص: 152

. .


ص: 153

. .


ص: 154

. .


ص: 155

. .


ص: 156

الأمالی للطوسی عن ربیعه بن ناجذ بَعدَ غارَهِ سُفیانَ بنِ عَوفٍ الغامِدِیِّ وَاستِنفارِ الإِمامِ عَلِیٍّ علیه السلام النّاسَ وتَقاعُدِ أصحابِهِ : قامَ حُجرُ بنُ عَدِیٍّ وسَعدُ بنُ قَیسٍ فَقالا : لا یَسوؤُکَ اللّهُ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! مُرنا بِأَمرِکَ نَتَّبِعهُ ، فَوَاللّهِ العَظیمِ ، ما یَعظُمُ جَزَعُنا عَلی أموالِنا أن تَفَرَّقَ ، ولا عَلی عَشائِرِنا أن تُقتَلَ فی طاعَتِکَ . (1)

تاریخ الیعقوبی فی ذِکرِ غارَهِ الضَّحّاکِ عَلی القَطقَطانَهِ (2) ودَعوَتِهِ علیه السلام النّاسَ لِلخُروجِ إلی قِتالِهِ : قامَ إلَیهِ حُجرُ بنُ عَدِیٍّ الکِندِیُّ فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! لا قَرَّبَ اللّهُ مِنّی إلی الجَنَّهِ مَن لا یُحِبُّ قُربَکَ ، عَلَیکَ بِعادَهِ اللّهِ عِندَکَ ؛ فَإِنَّ الحَقَّ مَنصورٌ ، وَالشَّهادَهُ أفضَلُ الرَّیاحینِ ، اُندُب مَعِیَ النّاسَ المُناصِحینَ ، وکُن لی فِئَهً بِکِفایَتِکَ ، وَاللّهُ فِئَهُ الإنسانِ وأهلُهُ ، إنَّ الشَّیطانَ لا یُفارِقُ قُلوبَ أکثَرِ النّاسِ حَتّی تُفارِقُ أرواحُهُم أبدانَهُم . فَتَهَلَّلَ وأثنی عَلی حُجرٍ جَمیلاً ، وقالَ : لا حَرَمَکَ اللّهُ الشَّهادَهَ ؛ فَإِنّی أعلَمُ أنَّکَ مِن رِجالِها . (3)

.

1- .الأمالی للطوسی : ص 174 ح 293 ، الغارات : ج 2 ص 481 نحوه .
2- .القُطْقُطانه : موضع قرب الکوفه من جهه البرِّیّه بالطفّ ، کان بها سجن النّعمان بن المنذر (معجم البلدان : ج 4 ص 374) .
3- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 196 .

ص: 157

الأمالی ، طوسی به نقل از ربیعه بن ناجذ ، پس از غارت سفیان بن عَوف غامدی و درخواست علی علیه السلام از مردم برای حرکت به سوی او و تن زدن یاران امام علیه السلام : حُجْر بن عَدی و سعد بن قیس برخاستند و گفتند : ای امیر مؤمنان! خدا برایت بد نیاورد ! به ما فرمان ده تا پیروی ات کنیم ؛ زیرا که به خدای بزرگ سوگند ما در اطاعت تو ، بر از میان رفتن دارایی مان و کشته شدن افرادمان بی تابی نمی کنیم .

تاریخ الیعقوبی در یادکردِ غارت ضَحّاک در قُطقُطانه (1) و فراخوانی امام علیه السلام از مردم برای رفتن به جنگش : حُجر بن عَدی کِندی روبه روی او ایستاد و گفت : ای امیر مؤمنان! خداوند ، هر کس از [ عشیره] من را که دوستدار نزدیکی به تو نیست ، به بهشت نبرد ! تو همان گونه عمل کن که وظیفه خود می بینی ؛ چرا که حق ، یاری می شود و شهادت ، برترین روزی است . افرادی با خلوص را همراهم کن و با حُسن تدبیرت مرا پشتیبان باش و خداوند ، پشتیبان انسان و خانوده اش است . شیطان از دل های بیشتر مردم جدا نمی شود تا آن گاه که روحشان از پیکرشان جدا شود . چهره علی علیه السلام با شنیدن این سخن از شادی برافروخته شد و حُجر را تحسین کرد و فرمود : «خداوند ، تو را از شهادت که من می دانم شایسته آنی ، محروم ندارد!» .

.

1- .قُطقُطانه ، جایی در نزدیکی کوفه از سمت صحرای «طف» است . زندان نعمان بن منذر (پادشاه حیره) در آن جا بوده است (معجم البلدان : ج 4 ص 374) .

ص: 158

وقعه صفّین عن عبد اللّه بن شریک :قامَ حُجرٌ فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! نَحنُ بَنُو الحَربِ وأهلُها ، الَّذینَ نُلقِحُها ونَنتِجُها ، قَد ضارَسَتنا وضارَسناها (1) ، ولَنا أعوانٌ ذَوو صَلاحٍ ، وعَشیرَهٌ ذاتُ عَدَدٍ ، ورَأیٌ مُجَرَّبٌ ، وبَأسٌ مَحمودٌ ، وأزِمَّتُنا مُنقادَهٌ لَکَ بِالسَّمعِ وَالطّاعَهِ ؛ فَإِن شَرَّقتَ شَرَّقنا ، وإن غَرَّبت غَرَّبنا ، وما أمَرتَنا بِهِ مِن أمرٍ فَعَلناهُ . فَقالَ عَلِیٌّ : أکُلُّ قَومِکَ یَری مِثلَ رَأیِکَ ؟ قالَ : ما رَأَیتُ مِنهُم إلّا حَسَنا ، وهذِهِ یَدی عَنهُم بِالسَّمعِ وَالطّاعَهِ ، وبِحُسِن الإِجابَهِ . فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ خَیرا . (2)

الإمام علیّ علیه السلام :یا أهلَ الکوفَهِ ! سَیُقتَلُ فیکُم سَبعَهُ نَفَرٍ خِیارُکُم ، مَثَلُهُم کَمَثَلِ أصحابِ الاُخدودِ ، مِنهُم حُجرُ بنُ الأَدبَرِ وأصحابُهُ . (3)

الأغانی عن المجالد بن سعید الهمدانی ، والصقعب بن زهیر ، وفُضیل بن خدیج ، والحسن بن عقبه المرادی ... :إنَّ المُغیرَهَ بنَ شُعبَهَ لَمّا وَلِیَ الکوفَهَ کانَ یَقومُ عَلَی المِنبَرِ ، فَیَذُمُّ عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ وشیعَتَهُ ، ویَنالُ مِنهُم ، ویَلعَنُ قَتَلَهُ عُثمانَ ، ویَستَغفِرُ لِعُثمان ویُزَکّیهِ ، فَیَقومُ حُجرُ بنُ عَدِیٍّ فَیَقولُ : «یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ کُونُواْ قَوَّ مِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَی أَنفُسِکُمْ» (4) وإنّی أشهَدُ أنَّ مَن تَذُمّونَ أحَقُّ بِالفَضلِ مِمَّن تُطرونَ ، ومَن تُزَکّونَ أحَقُّ بِالذَّمِّ مِمَّن تَعیبونَ . فَیَقولُ لَهُ المُغیرَهُ : یا حُجرُ ! وَیَحَکَ ! اُکفُف مِن هذا ، وَاتَّقِ غَضبَهَ السُّلطانِ وسَطوَتَهُ ؛ فَإِنَّها کَثیرا ما تَقتُلُ مِثلَکَ ، ثُمَّ یَکُفُّ عَنهُ . فَلَم یَزَل کَذلِکَ حَتّی کانَ المُغیرَهُ یَوما فی آخِرِ أیّامِهِ یَخطُبُ عَلَی المِنبَرِ ، فَنالَ مِن عَلیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام ، ولَعَنَهُ ، ولَعَنَ شیعَتَهُ ، فَوَثَبَ حُجرٌ فَنَعَرَ نَعرَهً (5) أسمَعَت کُلَّ مَن کانَ فِی المَسجِدِ وخارِجِهِ . فَقالَ لَهُ : إنَّکَ لا تَدری أیُّهَا الإِنسانُ بِمَن تولِعُ ، أوَهَرِمتَ ! مُر لَنا بِأَعطِیاتِنا وأرزاقِنا ؛ فَإنَّکَ قَد حَبَستَها عَنّا ، ولَم یَکُن ذلِکَ لَکَ ولا لِمَن کانَ قَبلَکَ ، وقَد أصبَحتَ مولَعا بِذَمِّ أمیرِ المُؤمِنینَ وتَقریظِ المُجرِمینَ . فَقامَ مَعَهُ أکثَرُ مِن ثَلاثینَ رَجُلاً یَقولونَ : صَدَقَ وَاللّهِ حُجرٌ ! مُر لَنا بِأَعطِیاتِنا ؛ فَإِنّا لا نَنتَفِعُ بِقَولِکَ هذا ، ولا یُجدی عَلَینا . وأکثَروا فی ذلِکَ . فَنَزَلَ المُغیرَهُ ودَخَلَ القَصرَ ، فَاستَأذَنَ عَلَیهِ قَومُهُ ، ودَخَلوا ولاموهُ فِی احتِمالِهِ حُجرا ، فَقالَ لَهُم : إنّی قَد قَتَلتُهُ . قالَ : وکَیفَ ذلِکَ ؟ ! قالَ : إنَّهُ سَیَأتی أمیرٌ بَعدی فَیَحسَبُهُ مِثلی فَیصَنَعُ بِهِ شَبیها بِما تَرَونَهُ ، فَیَأخُذُهُ عِندَ أوَّلِ وَهلَهٍ ، فَیَقتُلُهُ شَرَّ قَتلَهٍ . إنَّهُ قَدِ اقتَرَبَ أجَلی ، وضَعُفَ عَمَلی ، وما اُحِبُّ أن أبتَدِئَ أهلَ هذَا المِصرِ بِقَتلِ خِیارِهِم ، وسَفکِ دِمائِهِم ، فَیَسعَدوا بِذلِکَ وأشقی ، ویَعِزُّ مُعاوِیَهُ فِی الدُّنیا ، ویَذِلُّ المُغیرَهُ فِی الآخِرَهِ ، سَیَذکُرونَنی لَو قَد جَرَّبُوا العُمّالَ . (6)

.

1- .ضارست الاُمور : جرّبتها وعرفتها (لسان العرب : ج 6 ص 118 «ضرس») .
2- .وقعه صفّین : ص 104 .
3- .تاریخ دمشق : ج 12 ص 227 عن ابن زریر وراجع المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 272 .
4- .النّساء : 135 .
5- .النَّعیر : الصِّیاح (لسان العرب : ج 5 ص 220 «نعر») .
6- .الأغانی : ج 17 ص 137 ، أنساب الأشراف : ج 5 ص 252 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 254 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 488 کلّها نحوه .

ص: 159

وقعه صِفّین به نقل از عبد اللّه بن شریک : حجر برخاست و گفت : ای امیر مؤمنان! ما زادگانِ جنگ و اهل آنیم که آن را بارور کرده و پیروزمندانه به پایان می بریم . جنگ ، ما را آزموده و ما نیز جنگ را آزموده ایم . ما یارانی با لیاقت و قبیله ای پرشمار و نظری سنجیده و قدرتی شایسته داریم . زماممان در دست توست و گوش به فرمان تو و مطیع تو ایم . اگر به شرقْ رو کنی ، به شرق می رویم و اگر به غربْ روانه شوی ، به غرب می رویم و هر فرمانی دهی ، انجام می دهیم . علی علیه السلام فرمود: «آیا همه قومت نظری چون تو دارند؟». گفت : از آنان جز نیکی و زیبایی ندیده ام و این دست فرمانبرداری و اطاعت و پاسخ مثبت من [ به نمایندگی ]از سوی آنهاست» . پس علی علیه السلام او را ستود .

امام علی علیه السلام :ای اهل کوفه! به زودی هفت تن از نیکان شما در میان شما کشته می شوند که مَثَل آنان ، همچون اصحاب اُخدود است و حجر بن اَدبَر و یارانش جزو آنان اند .

الأغانی به نقل از مُجالد بن سعید همْدانی و صقعب بن زُهَیر و فُضَیل بن خدیج و حسن بن عُقْبه مرادی ... : چون مغیره بن شعبه ، فرماندار کوفه شد ، بر منبر می رفت و علی بن ابی طالب علیه السلام و پیروانش را نکوهش می کرد و به آنان طعنه می زد و قاتلان عثمان را نفرین می نمود و برای عثمان ، آمرزش می طلبید و او را [ از انتقادها] مبرّا می شمرد . حجر بن عدی هم برمی خاست و می گفت : «ای مؤمنان! هماره به عدالت برخیزید و برای خدا شهادت دهید ، هر چند به زیان خودتان باشد» . من شهادت می دهم که کسی که نکوهشش می کنید ، از آن که می ستاییدش ، به برتری سزاوارتر است ، و کسی که او را می ستایید ، به نکوهشْ سزاوارتر است تا آن که بر او عیب می نهید . مُغَیره به او می گفت : «ای حجر ، وای بر تو! از این کار ، دست بکش و از خشم سلطان و قدرتش بترس که بسیاری همچون تو را به کشتن داده است» و سپس از او دست برمی داشت . پس هماره چنین بود تا آن که روزی مغیره در اواخر دوران حکومتش ، بر منبر سخنرانی کرد و به علی بن ابی طالب علیه السلام طعنه زد و او و پیروانش را لعنت کرد که حجر از جای جَست و فریادی کشید که همه افراد داخل مسجد و نیز آنان که بیرون بودند ، آن را شنیدند و به مغیره گفت : ای انسان! تو نمی دانی که فریفته چه شده ای؟ آیا پیر گشته ای؟ فرمان بده که سهم و روزی ما را که آن را از ما دریغ داشته ای ، بدهند ؛ چرا که نه تو حقّ این کار را داشته ای و نه آنان که پیش از تو بودند. تو فریفته نکوهش امیر مؤمنان و ستایش مجرمان گشته ای . سپس بیش از سی تن با او برخاستند و گفتند : به خدا سوگند که حجر ، راست می گوید . فرمان بده که سهم ما را [ از بیت المال ]بدهند ؛ زیرا که ما از این گفته های تو بهره ای نمی بریم و به حال ما سودی ندارند . و از این سخنان ، فراوان گفتند . مغیره از منبر فرود آمد و به کاخ [ حکومتی] رفت و چون قومش اجازه ورود خواستند و داخل شدند و تحمّل کردن [سخنان ]حجر را بر او خُرده گرفتند ، گفت : من او را کشتم . گفتند : چگونه؟ گفت : به زودی پس از من امیری می آید و حجر ، او را مانند من می پندارد و با او همچون کاری که دیدید ، می کند و آن امیر هم در نخستین بار ، وی را می گیرد و به بدترین شیوه ، او را می کشد . بی گمان ، اجلم نزدیک شده و توانم برای انجام دادن کار [نیک] ، کم شده است و دوست ندارم آغازگر کشتن نیکان این دیار و ریختن خون آنها باشم ، تا بهره اش نصیب دیگران شود و بدبختی اش نصیب من . معاویه در دنیا عزیز شود و مغیره در آخرت ، خوار . به زودی مرا یاد خواهند کرد ، آن گاه که امیران دیگر را بیازمایند .

.


ص: 160

الطبقات الکبری فی ذِکرِ أحوالِ حُجرِ بنِ عَدِیٍّ : ذَکَرَ بَعضُ رُواهِ العِلمِ أنَّهُ وَفَدَ إلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله مَعَ أخیهِ هانِئِ بنِ عَدِیٍّ ، وشَهِدَ حُجرٌ القادِسِیَّهَ وَهُوَ الَّذِی افتَتَحَ مَرجَ عَذرا ، وکانَ فی ألفَینِ وخَمسِمِئَهٍ مِنَ العَطاءِ . وکانَ مِن أصحابِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ وشَهِدَ مَعَهُ الجَمَلَ وصِفّینَ . فَلَمّا قَدِمَ زِیادُ بنُ أبی سُفیانَ والِیا عَلَی الکوفَهِ دَعا بِحُجرِ بنِ عَدِیٍّ فَقالَ : تَعلَمُ أنّی أعرِفُکَ ، وقَد کُنتُ أنا وإیّاکَ عَلی ما قَد عَلِمتَ یَعنی مِن حُبِّ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ وإنَّهُ قَد جاءَ غَیرُ ذلِکَ ، وإنّی أنشُدُکَ اللّهَ أن تُقطِرَ لی مِن دَمِکَ قَطرَهً فَأَستَفرغَهُ کُلَّهُ ، أملِک عَلَیکَ لِسانَکَ ، ولیَسَعکَ مَنزِلُکَ ... . وکانَتِ الشّیعه یَختَلِفونَ إلَیهِ ویَقولونَ : إنَّکَ شَیخُنا وأحَقُّ النّاسِ بِإِنکارِ هذَا الأَمرِ . وکانَ إذا جاءَ إلَی المَسجِدِ مَشَوا مَعَهُ ، فَأَرسَلَ إلَیهِ عَمرُو بنُ حُرَیثٍ وهُوَ یَومَئِذٍ خَلیفَهُ زِیادٍ عَلَی الکوفَهِ وزِیادٌ بِالبَصرَهِ أبا عَبدِ الرَّحمنِ : ما هذِهِ الجَماعَهُ وقَد أعطَیتَ الأَمیرَ مِن نَفسِکَ ما قَد عَلِمتَ ؟ فَقالَ لِلرَّسولِ : تُنکِرونَ ما أنتُم فیهِ ؟ إلَیکَ وَراءَکَ أوسَعُ لَکَ ، فَکَتَبَ عَمرُو بنُ حُرَیثٍ بِذلِکَ إلی زِیادٍ ، وکَتَبَ إلَیهِ : إن کانَت لَکَ حاجَهٌ بِالکوفَهِ فَالعَجَلَ ... . فَأَرسَلَ إلَیهِ الشُّرَطَ وَالبُخارِیَّهَ فَقاتَلَهُم بِمَن مَعَهُ ، ثُمَّ انفَضّوا عَنهُ واُتِیَ بِهِ زِیادا وبِأَصحابِهِ فَقالَ لَهُ : وَیلَکَ ما لَکَ ؟ فَقالَ : إنّی عَلی بَیعَتی لِمُعاوِیَهَ لا اُقیلُها ولا أستَقیلها ، فَجَمَعَ زِیادٌ سَبعینَ مِن وُجوهِ أهلِ الکوفَهِ فَقالَ : اُکتُبوا شَهادَتَکُم عَلی حُجرٍ وأصحابِهِ ، فَفَعَلوا ثُمَّ وَفَدَهُم عَلی مُعاوِیَهَ ، وبَعَثَ بِحُجرٍ وأصحابِهِ إلَیهِ ... فَقالَ مُعاوِیَهُ بنُ أبی سُفیانَ : أخرِجوهُم إلی عَذرا فَاقتُلوهُم هُنالِکَ . قالَ : فَحُمِلوا إلَیها ، فَقالَ حُجرٌ : ما هذِهِ القَرَیهُ ؟ قالوا : عَذراءُ ، قالَ : الحَمدُ للّهِ ! أمَا وَاللّهِ إنّی لَأَوَّلُ مُسلِمٍ نَبَّحَ کِلابَها فی سَبیلِ اللّهِ ، ثُمَّ اُتِیَ بِیَ الیَومَ إلَیها مَصفودا . ودُفِعَ کُلُّ رَجُلٍ مِنهُم إلی رَجُلٍ مِن أهلِ الشّامِ لِیَقتُلَهُ ، ودُفِعَ حُجرٌ إلی رَجُلٍ مِن حِمیَرٍ فَقَدَّمَهُ لِیَقتُلَهُ فَقالَ : یا هؤُلاءِ ! دَعونی اُصَلّی رَکعَتَینِ ، فَتَرَکوهُ فَتَوَضَّأَ وصَلّی رَکعَتَینِ ، فَطَوَّلَ فیهِما ، فَقیلَ لَهُ : طَوَّلتَ ، أجَزِعتَ ؟ فَانصَرَفَ فَقالَ : ما تَوَضَّأتُ قَطُ إلّا صَلَّیتُ ، وما صَلَّیتُ صَلاهً قَطُّ أخَفَّ مِن هذِهِ ، ولَئِن جَزِعتُ لَقَد رَأَیتُ سَیفا مَشهورا وکَفَنا مَنشورا وقَبرا مَحفورا . وکانَت عَشائِرُهُم جاؤوا بِالأَکفانِ وحَفَروا لَهُمُ القُبورَ ، ویُقالَ : بَل مُعاوِیَهُ الَّذی حَفَرَ لَهُمُ القُبورَ وبَعَثَ إلَیِهم بِالأَکفانِ . وقالَ حُجرٌ : اللّهُمَّ إنّا نَستَعدیکَ عَلی اُمَّتِنا ؛ فَإِنَّ أهلَ العِراقِ شَهدوا عَلَینا ، وإنَّ أهلَ الشّامِ قَتَلونا . قالَ : فَقیلَ لِحُجرٍ : مُدَّ عُنُقَکَ ، فَقالَ : إنَّ ذاکَ لَدَمٌ ما کُنتُ لِاُعینَ عَلَیهِ ، فَقُدِّمَ فَضُرِبَت عُنُقُهُ ... عَن مُحَمّدٍ قالَ : لَمّا اُتِیَ بِحُجرٍ فاُمِرَ بِقَتلِهِ ، قالَ : اِدفنِونی فی ثِیابی ؛ فَإِنّی اُبعَثُ مُخاصِما . (1)

.

1- .الطبقات الکبری : ج 6 ص 217 وراجع مروج الذهب : ج 3 ص 12 وتاریخ الطبری : ج 5 ص 256 و257 .

ص: 161

الطبقات الکبری در یادکردِ احوال حُجْر بن عَدی : برخی از راویان دانش [ تاریخ ]گفته اند که حجر با برادرش هانی بن عدی بر پیامبر صلی الله علیه و آله درآمد و در [ نبرد ]قادِسیه حاضر بود و او فاتح مَرْجِ عَذراست و سهمش [ از بیت المال ،] دو هزار و پانصد[ درهم ]بود . (1) وی از یاران علی بن ابی طالب علیه السلام بود و در جمل و صِفّین ، همراه او بود . چون زیاد بن ابی سفیان (2) به عنوان فرماندار به کوفه وارد شد ، حجر بن عدی را فراخواند و گفت : می دانی که من تو را می شناسم و من و تو با هم از دوستداران علی بن ابی طالب بودیم و اکنون اوضاع ، دگرگون شده و دیگر دوستدار علی نیستم و به خدا سوگندت می دهم که مرا به ریختن از خونت وادار مکنی که با کوچکترین دستاویز ، خونت را می ریزم.زبانت را نگه دار و در خانه ات بنشین... . شیعیان به خانه حجر ، رفت و آمد می کردند و می گفتند : تو بزرگ مایی و سزاوارترینِ مردم به انکار این امر (دشنام دادن به علی علیه السلام ) . و چون حجر به مسجد می آمد ، شیعیان به همراهش می آمدند . پس عمرو بن حریث که هنگام اقامت زیاد بن ابی سفیان در بصره ، جانشین وی در کوفه بود ، فرستاده ای به نام ابو عبد الرحمان را به سوی حجر فرستاد [ و او پرسید ]که : این دسته و گروه [ همراهت] چیست ، در حالی که خود می دانی چه تعهّدی به امیر داده ای؟ حجر به آورنده پیام گفت : آیا نمی دانید که چه می کنید؟ بازگرد که برایت بهتر است . پس عمرو بن حریث ، ماجرا را به زیاد نوشت و گفت : اگر نیازی به کوفه داری ، بشتاب ... . پس زیاد ، نیروهای ویژه و [ تازه مسلمان ]بخارایی (3) خود را به سوی او روانه کرد و حجر هم با اطرافیان خود با آنان جنگید تا آن که مردمان از گردش پراکنده شدند . او و یارانش را [ دستگیر کردند و] نزد زیاد آوردند . زیاد به او گفت : وای بر تو! چه کردی؟ گفت : من بر بیعتم با معاویه پا برجایم ، نه آن را پس می گیرم و نه می خواهم که او پس بگیرد . زیاد ، هفتاد نفر از سرشناسان کوفه را گرد آورد و گفت : گواهی خود را علیه حجر و یارانش بنویسید . پس چنین کردند و زیاد ، شاهدان را به نزد معاویه فرستاد و حجر و یارانش را نیز به سوی او اعزام کرد . ... معاویه بن ابی سفیان گفت : آنان را به «عَذرا» ببرید و در همان جا آنها را بکشید . پس آنان را به آن جا بردند . حجر گفت : این ، کدام روستاست ؟ گفتند : عذراء . گفت : خدای را سپاس . بدانید که به خدا سوگند ، من نخستین مسلمانی هستم که در راه خدا ، سگان این جا را به صدا در آوردم (یعنی نخستین مسلمانی که [ در روزگار فتوحات] به این جا قدم گذارد و آن را فتح کرد) . امروز ، مرا در غُل و زنجیر به این جا آورده اند . و هریک از این افراد را به مردی از اهل شام دادند تا او را بکشد و حجر را به مردی از [ قبیله] حِمْیَر دادند . او حجر را پیش می بُرد تا به قتلش برساند که حجر گفت : ای مردم! مرا واگذارید تا دو رکعت نماز بخوانم . او را رها کردند . او وضو ساخت و دو رکعت نماز گزارد . نمازش را طولانی کرد . به او گفته شد: آیا از سرِ ترس و ناشکیبایی ، طول می دهی؟ نمازش را تمام کرد و گفت : هیچ گاه وضو نگرفتم ، مگر آن که نماز خواندم و تاکنون نمازی به این سبکی نخوانده بودم و اگر هم بی تابی کنم ، جا دارد ؛ چرا که شمشیر آخته و کفن گسترده و قبر کَنده شده ای را می بینم . قبیله های شام ، برای حجر و یارانش کفن آورده و قبرهایشان را کَنده بودند و گفته می شود که معاویه ، فرمان به کَندن قبر داده و کفن برایشان فرستاده بود . و حجر گفت : خدایا! تو فریادرَس ما علیه امّتمان باش ، که عراقیانْ علیه ما شهادت دادند و شامیان ما را کشتند . به حجر ، گفته شد : گردنت را پیش آر . گفت : این ، ریختن خونی است که من بر آن یاری نمی دهم . پس پیش انداخته شد و گردنش زده شد ... . چون حجر را آوردند و به کشتنش فرمان داده شد ، گفت : مرا در لباس هایم دفن کنید ، که [ در قیامت] به دادخواهی بر می خیزم .

.

1- .در تاریخ مدینه دمشق (ج 12 ص 210) آمده است : «و آنان دو هزار و پانصد نفر بودند» . گفتنی است اصطلاح «کان فی الفین و خمس مائه من العقار» در متن الطبقات الکبری نیز می تواند چنین معنایی داشته باشد . (م)
2- .یعنی همان «زیاد بن اَبیه» .
3- .یعنی تازه مسلمانانی که از بخارا به کوفه نقل مکان کرده بودند .

ص: 162

. .


ص: 163

. .


ص: 164

تاریخ الطبری عن أبی إسحاق :بَعَثَ زِیادٌ إلی أصحابِ حُجرٍ حَتّی جَمَعَ اثنَی عَشَرَ رَجُلاً فِی السِّجنِ . ثُمَّ إنَّهُ دَعا رُؤوسَ الأَرباعِ ، فَقالَ : اِشهَدوا علی حُجرٍ بِما رَأَیتُم مِنهُ ... فَشَهِدَ هؤُلاءِ الأَربَعَهُ : أنَّ حُجرا جَمَعَ إلَیهِ الجُموعَ ، وأظهَرَ شَتمَ الخَلیفَهِ ، ودَعا إلی حَربِ أمیرِ المُؤمِنینَ ، وزَعَمَ أنَّ هذَا الأَمرَ لا یَصلُحُ إلّا فی آلِ أبی طالِبٍ . (1)

الأغانی :کَتَبَ أبو بُردَهَ بنُ أبی موسی : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ ، هذا ما شَهِدَ عَلَیهِ أبو بُردَهَ بنُ أبی موسی للّهِِ رَبِّ العالَمینَ ؛ شَهِدَ أنَّ حُجرَ بنَ عَدِیٍّ خَلَعَ الطّاعَهَ ، وفارَقَ الجَماعَهَ ، ولَعَنَ الخَلیفَهَ ، ودَعا إلَی الحَربِ وَالفِتنَهِ ، وجَمَعَ إلَیهِ الجُموعَ یَدعوهُم إلی نَکثِ البَیعَهِ ، وخَلَعَ أمیرَ المُؤمِنینَ مُعاوِیَهَ ، وکَفَرَ بِاللّهِ کُفرَهً صَلعاءَ . (2)

الأغانی :قالَ لَهُم] أی لِحُجْرٍ وأصحابِهِ السِّتَّهِ [رَسولُ مُعاوِیَهَ : إنّا قَد اُمرِنا أن نَعرِضَ عَلَیکُمُ البَراءَهَ مِن عَلِیٍّ واللَّعنَ لَهُ ؛ فَإِن فَعَلتُم هذا تَرَکناکُم ، وإن أبَیتُم قَتَلناکُم ، وَأمیرُ المُؤمِنینَ یَزعُمُ أنَّ دِماءَکُم قَد حَلَّت بِشَهادَهِ أهلِ مِصرِکُم عَلَیکُم ، غَیرَ أنَّهُ قَد عَفا عَن ذلِکَ ، فَابرَؤوا مِن هذَا الرَّجِل یُخلِ سَبیلَکُم . قالوا : لَسنا فاعِلین ، فَأَمَرَ بِقیُودِهِم فَحُلَّت ، واُتِیَ بِأَکفانِهِم فَقامُوا اللَّیلَ کَلَّهُ یُصَلّونَ ، فَلَمّا أصبَحوا قالَ أصحابُ مُعاوِیَهَ : یا هؤُلاءِ ، قَد رَأَیناکُمُ البارِحَهَ أطَلتُمُ الصَّلاهَ ، وأحسَنتُمُ الدُّعاءَ ، فَأَخبِرونا ما قَولُکُم فی عُثمانَ ؟ قالوا : هُوَ أوَّلُ مَن جارَ فِی الحُکمِ ، وعَمِلَ بِغَیرِ الحَقِّ . فَقالوا : أمیرُ المُؤمِنینَ کانَ أعرَفُ بِکُم . ثُمَّ قاموا إلَیهِم وقالوا : تَبرَؤونَ مِن هذَا الرَّجُلِ ؟ قالوا : بَل نَتَوَلّاهُ . (3)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 268 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 496 وراجع البدایه والنهایه : ج 8 ص 51 .
2- .الأغانی : ج 17 ص 149 ، أنساب الأشراف : ج 5 ص 262 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 268 عن أبی الکنود .
3- .الأغانی : ج 17 ص 155 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 275 ، أنساب الأشراف : ج 5 ص 266 نحوه .

ص: 165

تاریخ الطبری به نقل از ابو اسحاق : زیاد به دنبال یاران حجر فرستاد تا دوازده مرد در زندان گِرد آمدند . سپس سران محلّه های چهارگانه کوفه را فراخواند و گفت : هرچه از حجر دیده اید ، گواهی دهید ... . پس این چهار تن گواهی دادند که حجر ، گروه هایی را نزد خود گرد آورده و آشکارا به خلیفه دشنام داده و به جنگ با او فراخوانده است و می گوید که این امر (خلافت) ، جز در صلاحیت خاندان ابوطالب نیست .

الأغانی :ابو بُرده ، پسر ابو موسی ، چنین نوشت : به نام خداوند بخشاینده مهربان! این ، شهادتی است که ابو بُرده ، پسر ابو موسی ، در پیشگاه خداوند ، پروردگار جهانیان می دهد . او شهادت می دهد که حجر بن عدی از اطاعت [ خلیفه] بیرون رفته و از جماعت [ مسلمانان ]جدا گشته است ، خلیفه را لعنت کرده ، به جنگ و آشوب فرا خوانده ، گروه هایی را نزد خود گرد آورده و او آنان را به نقض بیعت ، دعوت نموده و امیر مؤمنان معاویه را از خلافت ، خلع کرده و آشکارا به خداوند ، کفر ورزیده است .

الأغانی :فرستاده معاویه به حجر و شش نفر از یاران او گفت : ما فرمان یافته ایم تا از شما بخواهیم از علی بیزاری بجویید و او را لعنت کنید تا اگر این کار را کردید ، رهایتان سازیم و اگر خودداری ورزیدید ، شما را بکشیم . امیر مؤمنانْ [ معاویه] می گوید که خون شما با شهادت همشهریانتان بر ضدّ شما ، حلال است ؛ با این حال ، او آن را بخشیده است . پس ، از این مرد (علی علیه السلام ) بیزاری بجویید تا آزادتان کند . گفتند : ما چنین نمی کنیم . پس ، فرمان داده شد تا بندهایشان را بگشایند و کفن هایشان را بیاورند . آنان همه شب را به نماز ایستادند . چون صبح شد ، یاران معاویه گفتند : ای گروه! دیشب دیدیم که نماز را طول دادید و نیکو دعا کردید . پس نظرتان را درباره عثمان به ما بگویید . گفتند : او نخستین کسی است که در حکومتش ستم کرد و به ناحق ، رفتار نمود . آنان گفتند : امیر مؤمنانْ (معاویه) شما را بهتر می شناسد . سپس نزد آنها رفتند و گفتند : از این مرد (علی علیه السلام ) بیزاری می جویید؟ گفتند : هرگز! بلکه او را مولای خود می دانیم .

.


ص: 166

الأغانی :قالَ لَهُم حُجرٌ : دَعونی اُصَلّی رَکعَتَینِ ؛ فَإِنّی وَاللّهِ ما تَوَضَّأتُ قَطُّ إلّا صَلَّیتُ ، فَقالوا لَهُ : صَلِّ ، فَصَلّی ثُمَّ انصَرَفَ ، فَقالَ : وَاللّهِ ما صَلَّیتُ صَلاهً قَطُّ أقَصَرَ مِنها ، ولَولا أن یَرَوا أنَّ ما بی جَزَعٌ مِنَ المَوتِ لَأَحبَبتُ أن أستَکثِرَ مِنها . ثُمَّ قالَ : اللَّهُمَّ إنّا نَستَعدیکَ عَلی اُمَّتِنا ؛ فَإِنَّ أهلَ الکوفَهِ قَد شَهِدوا عَلَینا ، وإنَّ أهلَ الشّامِ یَقتُلوننا ، أمَا وَاللّهِ لَئِن قَتَلتُمونا ؛ فَإِنّی أوَّلُ فارِسٍ مِنَ المُسلِمینَ سَلَکَ فی وادیها ، وأَوّلُ رَجُلٍ مِنَ المُسلِمینَ نَبَحَتهُ کِلابُها . فَمَشی إلَیهِ هُدبَهُ بنُ الفَیّاضِ الأَعوَرُ بِالسَّیفِ ، فَأَرعَدَت خَصائِلُهُ (1) ، فَقالَ : کَلّا ، زَعَمتَ أنَّکَ لا تَجزَعُ مِنَ المَوتِ ؛ فَإِنّا نَدَعُکَ ، فَابرَأْ مِن صاحِبِکَ ! فَقالَ : ما لی لا أجزَعُ ، وأنَا أری قَبرا مَحفورا ، وکَفَنا مَنشورا ، وسَیفا مَشهورا ، وإنّی وَاللّهِ إن جَزِعتُ لا أقولُ ما یُسخِطُ الرَّبَّ . فَقَتَلَهُ . (2)

الأغانی عن أبی مخنف عن رجاله :فَکانَ مَن قُتِلَ مِنهُم سَبعَهُ نَفَرٍ : حُجرُ بنُ عَدِیٍّ ، وشَریکُ بنُ شَدّادٍ الحَضرَمِیُّ ، وصَیفِیُّ بنُ فسیلٍ الشَّیبانِیُّ ، وقَبیصَهُ بنُ ضُبیعَهً العَبسِیُّ ، ومُحرِزُ بنُ شِهابٍ المِنقَرِیُّ ، وکِدامُ بنُ حَیّانَ العَنزِیُّ ، وعَبدُ الرَّحمنِ بنُ حَسّانٍ العَنزِیُّ . (3)

.

1- .الخصیله : لحم العضدین والفخذین والساقین ، وجمعها خصائل (النهایه : ج 2 ص 38 «خصل») .
2- .الأغانی : ج 17 ص 155 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 275 .
3- .الأغانی : ج 17 ص 157 ، أنساب الأشراف : ج 5 ص 271 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 277 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 498 .

ص: 167

الأغانی :حجر به آنان گفت : مرا واگذارید تا دو رکعت نماز بگزارم ؛ زیرا که به خدا سوگند هیچ گاه وضو نگرفته ام ، جز آن که نماز خوانده ام . پس به او گفتند : نماز بخوان . نمازش را خواند و پس از اتمام نماز گفت : به خدا سوگند ، هیچ گاه نمازی به این کوتاهی نخوانده ام و اگر نمی پنداشتند که از مرگ می ترسم ، دوست می داشتم باز هم بخوانم . سپس گفت : بار خدایا! تو فریادرَس ما علیه امّتمان باش؛ چرا که کوفیانْ علیه ما شهادت دادند و شامیانْ ما را می کشند . هان! به خدا سوگند ، اگر ما را بکشید ، من اوّلین سوار مسلمانم که در وادی [ عَذرا] پا نهاد و نخستین مردی از مسلمانانم که سگ های آن جا بر او پارس کردند . پس هدبه بن فیّاض اَعور ، با شمشیر به سوی او رفت . حجر ، گوشت تنش لرزید . هدبه گفت : چه شد؟ می گفتی که از مرگ نمی ترسی؟ ما تو را رها می کنیم . فقط از سرورت (علی علیه السلام ) بیزاری بجوی . حجر گفت : چرا نترسم ، در حالی که قبری کَنده شده و کفنی گسترده و شمشیری آخته می بینم و به خدا سوگند ، اگر هم بترسم ، سخنی که خدا را به خشم آورد ، نمی گویم . پس هدبه او را کشت .

الأغانی به نقل از ابو مِخْنَف ، از اساتید روایتش : هفت نفر از آنان کشته شدند : حجُر بن عَدی، شریک بن شَدّاد حضرمی ، صیفی بن فسیل شیبانی ، قبیصه بن ضُبیعه عبسی ، مُحْرِز بن شهاب مِنقَری ، کدام بن حیّان عنزی و عبد الرحمان بن حَسّان عنزی .

.


ص: 168

تاریخ الیعقوبی :قالَت عائِشَهُ لِمُعاوِیَهَ حینَ حَجَّ ، ودَخَلَ إلَیها : یا مُعاوِیَهُ ، أ قَتَلتَ حُجرا وأصحابَهُ ! فَأَینَ عَزَبَ حِلمُکَ عَنهُم ؟ أما إنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : یُقتَلُ بِمُرجِ عَذراءَ نَفَرٌ یَغضَبُ لَهُم أهلُ السَّماواتِ ، قالَ : لَم یَحضُرنی رَجُلٌ رَشیدٌ ، یا اُمَّ المُؤمِنینَ ! (1)

الأغانی عن عبد الملک بن نوفل :کانَت عائِشَهُ تَقولُ : لَولا أنّا لَم نُغَیِّر شَیئا قَطُّ إلّا آلَت بِنَا الاُمورُ إلی أشَدَّ مِمّا کُنّا فیهِ ، لَغَیَّرنا قَتلَ حُجرٍ ، أمَا وَاللّهِ إن کانَ لَمُسلِما ما عَلمتُهُ حاجّا مُعتَمِرا . (2)

تاریخ الیعقوبی :رُویَ أنَّ مُعاوِیَهَ کانَ یَقولُ : ما أعدُّ نَفسی حَلیما بَعدَ قَتلی حُجرا وأصحابَ حُجرٍ . (3)

تاریخ الطبری عن ابن سیرین فی مُعاوِیَهَ : بَلَغَنا أنَّهُ لَمّا حَضَرَتهُ الوَفاهُ جَعَلَ یُغَرغِرُ بِالصَّوتِ ویَقولُ : یَومی مِنکَ یا حُجرُ یَومٌ طَویلٌ . (4)

.

1- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 231 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 257 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 500 کلاهما نحوه ولیس فیهما قوله صلی الله علیه و آله .
2- .الأغانی : ج 17 ص 158 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 279 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 499 .
3- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 231 .
4- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 257 و ص 279 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 500 کلاهما نحوه .

ص: 169

تاریخ الیعقوبی :عایشه به معاویه که به حج آمده و بر او وارد شده بود ، گفت : ای معاویه! آیا حجر و یارانش را کشتی؟ چه شد که بردباری ات دور و پوشیده ماند؟ بدان که من از پیامبر خدا شنیدم که فرمود : «گروهی در مَرْج عَذراء به قتل رسند که اهل آسمان به خاطر [ قتل] آنان خشم می گیرند» . معاویه گفت : ای مادر مؤمنان! مرد رشیدی [ که مرا بازدارد ،] نزدم نبود .

الأغانی به نقل از عبد الملک بن نَوفل : عایشه می گفت : اگر چنین نبود که ما چیزی را دگرگون نکردیم مگر آن که وضع ما بدتر از قبل شد ، به خاطر قتل حجر بر می آشفتیم . هان! به خدا سوگند ، تا آن جا که من می دانم ، از آغاز مسلمان شدنش هماره در حج و عمره بود .

تاریخ الیعقوبی :روایت شده است که معاویه می گفت : پس از آن که حجر و یارانش را کشتم ، دیگر خود را بردبار نمی شمارم .

تاریخ الطبری به نقل از ابن سیرین ، درباره معاویه : به ما چنین رسیده است که معاویه هنگام مرگش خُرخُر می کرد و می گفت : ای حُجر! روز دادخواهیِ تو از من طولانی خواهد بود .

.


ص: 170

28حُذَیفَهُ بنُ الیَمانِحذیفه بن الیمان بن جابر ، أبو عبد اللّه العبسی . کان من وجهاء الصحابه وأعیانهم . وقد أثنی علیه الرجالیّون وأصحاب التراجم بمزایا ذکروها فی کتبهم کقولهم : «کان من نجباء (1) وکبار أصحاب رسول اللّه صلی الله علیه و آله » (2) ، وقولهم : «صاحب سرّ النّبیّ صلی الله علیه و آله » (3) ، وقولهم : «وأعلم النّاس بالمنافقین» (4) . وأسرّ إلیه رسول اللّه صلی الله علیه و آله أسماء المنافقین (5) وضبط عنه الفتن الکائنه فی الاُمّه (6) إلی قیام الساعه (7) . لم یشهد بدرا ، وشهد اُحدا وما بعدها من المشاهد (8) . کان أحد الذین ثبتوا علی العقیده . لم یصبر علی تغییر «حقّ الخلافه» و «خلافه الحقّ» بعد وفاه رسول اللّه ، ووقف إلی جانب علیّ علیه السلام بخطیً ثابته (9) . کان حذیفه ممّن شهد جنازه السیّده فاطمه الزهراء علیهاالسلام، وصلّی علی جثمانها الطاهر (10) . ولیَ المدائن فی عهد عمر وعثمان (11) . وکان مریضا فی ابتداء خلافه أمیر المؤمنین علیّ علیه السلام . مع هذا کلّه لم یُطِق السکوت عن مناقبه وفضائله صلوات اللّه علیه ، فصعد المنبر بجسمه العلیل ، وأثنی علیه وأبلغ الثناء ، وذکره بقوله : «فواللّه إنّه لعلی الحقّ آخرا وأوّلاً» ، وقوله : «إنّه لخیر من مضی بعد نبیّکم» (12) . وأخذ له البیعه (13) ، وهو نفسه بایعه أیضا (14) . وأوصی أولاده مؤکّدا ألّا یقصّروا فی اتّباعه والسیر وراءه ، وقال لهم : «فإنّه واللّه علی الحقّ ، ومن خالفه علی الباطل» (15) . ثمّ توفّی بعد سبعه أیّام مضت علی ذلک (16) . وقیل : توفّی بعد أربعین یوما . 17

.

1- .سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 361 الرقم 76 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 494 .
2- .الاستیعاب : ج 1 ص 394 الرقم 510 ؛ رجال الطوسی : ص 35 الرقم 178 ، رجال البرقی : ص 2 .
3- .صحیح البخاری : ج 3 ص 1368 ح 3533 ، مسند ابن حنبل : ج 10 ص 428 ح 27608 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 361 الرقم 76 .
4- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 429 ح 5631 ، سیر أعلام النبلاء : ج 2 ص 363 الرقم 76 .
5- .سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 364 الرقم 76 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 494 .
6- .سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 364 الرقم 76 .
7- .تهذیب الکمال : ج 5 ص 500 الرقم 1147 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 494 .
8- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 428 ح 5623 ، الطبقات الکبری : ج 6 ص 15 و ج 7 ص 317 ، تاریخ بغداد : ج 1 ص 161 الرقم 11 .
9- .الخصال : ص 607 ح 9 ، عیون أخبار الرضا علیه السلام : ج 2 ص 126 ح 1 .
10- .الخصال : ص 361 ح 50 ، رجال الکشّی : ج 1 ص 34 الرقم 13 ، الاختصاص : ص 5 ، تفسیر فرات : ص 570 ح 733 .
11- .تاریخ دمشق : ج 12 ص 261 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 493 ، تهذیب التهذیب : ج 1 ص 516 الرقم 1367 ؛ إرشاد القلوب : ص 321 .
12- .مروج الذهب : ج 2 ص 394 .
13- .مروج الذهب : ج 2 ص 394 ؛ إرشاد القلوب : ص 322 وفیه «نعلمه» بدل «مضی» .
14- .الأمالی للطوسی : ص 487 ح 1066 .
15- .مروج الذهب : ج2 ص394 ، الاستیعاب : ج1 ص 394 الرقم 510 .
16- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 428 ح 5623 ، التاریخ الکبیر : ج 3 ص 95 الرقم 332 ، مروج الذهب : ج 2 ص 394 ، تاریخ دمشق : ج 12 ص 261 .

ص: 171



28 . حُذَیفه بن یَمان

28حُذَیفه بن یَمانابو عبد اللّه ، حُذَیفه بن یَمان بن جابر عَبْسی ، از یاران برجسته پیامبر خداست . رجالیان و شرح حال نگاران ، او را با ویژگی هایی چون : نجیب زاده ، صحابی بزرگ پیامبر خدا ، رازدار پیامبر صلی الله علیه و آله و داناترینِ مردم به منافقان ستوده اند . پیامبر خدا ، نام های منافقان را چون رازی به حُذَیفه سپرد و بدو سفارش کرد که در هنگامه بروز فتنه ها ، آنها را آشکار ننماید . آن راز باید بماند تا روزگاری که «پرده ها کنار می روند و رازها هویدا می شوند» . او پس از جنگ بدر ، هماره بِشْکوه و نستوه در نبردهای پیامبر صلی الله علیه و آله حاضر بود . حُذَیفه از معدود کسانی است که باورهای خود را دیگرگون نکردند و پس از وفات پیامبر خدا ، دگرگونی «حقّ خلافت» و «خلافت حق» را بر نتابیدند و با استوار گامی تمام در کنار علی علیه السلام ایستادند . حُذَیفه از معدود کسانی است که همراه با علی علیه السلام بر پیکر مطهّر فاطمه علیهاالسلام نماز خواند . او در زمان عمر و عثمان ، حکومت مدائن را به عهده داشت و در هنگام خلافت یافتن امیر مؤمنان، در بستر بیماری بود . با این همه ، بیان نکردن والایی ها و فضایل علی علیه السلام را برنتابید و با تن رنجور ، بر فراز منبر شد و علی علیه السلام را با بیانی شکوهمند و از جمله با تعبیرهایی چون «به خدا سوگند ، او از آغاز تا انجام ، بر حق است» و «او بهترین فرد در میان درگذشتگان و بازماندگان پس از پیامبرتان است » ستود و برای علی علیه السلام بیعت گرفت و با وی بیعت کرد و به فرزندانش وصیّت کرد که همگامی با علی علیه السلام را فرو نگذارند . او در این وصیّت ، سفارش کرد که : «به خدا سوگند ، او (علی علیه السلام ) بر حق است و مخالفانش بر باطل اند» . او سپس هفت و یا چهل روز پس از این ، زندگانی را بدرود گفت .

.


ص: 172

الإمام علیّ علیه السلام فی کِتابِهِ إلی حُذَیفَهَ بنِ الیَمانِ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ ، مِن عَبدِ اللّهِ عَلِیٍّ أمیرِ المُؤمِنینَ إلی حُذَیفَهَ بنِ الیَمانِ ، سَلامٌ عَلَیکَ . أمّا بَعدُ ؛ فَإِنّی قَد وَلَّیتُکَ ما کُنتَ تَلیهِ لِمَن کانَ قَبلی مِن حَرفِ المَدائِنِ ، وقَد جَعَلتُ إلَیکَ أعمالَ الخَراجِ والرُّستاقِ وجِبایَهِ أهلِ الذِّمَّهِ ، فَاجمَع إلیکَ ثِقاتِکَ ومَن أحبَبتَ مِمَّن تَرضی دینَهُ وأمانَتَهُ ، وَاستَعِن بِهِم عَلی أعمالِکَ ؛ فَإِنّ ذلِکَ أعَزُّ لَکَ ولِوَلِیِّکَ ، وأکبَتُ لِعَدُوِّکَ . وإنّی آمُرُکَ بِتَقَوی اللّهِ وطاعَتِهِ فِی السِّرِّ وَالعَلانِیَهِ ، واُحَذِّرُکَ عِقابَهُ فِی المَغیبِ وَالمَشهَدِ ، وأتَقَدَّمُ إلَیکِ بِالإِحسانِ إلَی المُحسِنِ ، وَالشِّدَّهِ عَلَی المُعانِدِ ، وآمُرُکَ بِالرِّفقِ فی اُمورِکَ ، وَاللّینِ وَالعَدلِ عَلی رَعِیَّتِکَ ؛ فَإِنَّکَ مَسؤولٌ عَن ذلِکَ ، وإنصافِ المَظلومِ ، وَالعَفوِ عَنِ النّاسِ ، وحُسنِ السّیرَهِ مَا استَطَعتَ ، فَاللّهُ یَجزِی المُحسِنینَ . وآمُرُکَ أن تَجبی خَراجَ الأَرَضینَ عَلَی الحَقِّ وَالنَّصَفَهِ ، ولا تَتَجاوَز ما قَدَّمتُ بِهِ إلَیکَ ، ولا تَدَع مِنهُ شَیئا ، ولا تَبتَدِع فیهِ أمرا ، ثُمَّ اقسِمهُ بینَ أهلِهِ بِالسَّوِیَّهِ وَالعَدلِ . وَاخفِض لِرَعِیَّتِکَ جَناحَکَ ، وواسِ بَینَهُم فی مَجلِسِکَ ، وَلیکَنُ القَریبُ وَالبَعیدُ عِندَکَ فِی الحَقِّ سَواءً ، وَاحکُم بَینَ النّاسِ بِالحَقِّ ، وأقِم فیهِم بِالقِسطِ ، ولا تَتَّبِعِ الهَوی ، ولا تَخَف فِی اللّهِ لَومَهَ لائِمٍ ؛ فَ «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَواْ وَّ الَّذِینَ هُم مُّحْسِنُونَ» (1) . وقَد وَجَّهتُ إلَیکَ کِتابا لِتَقرَأَهُ عَلی أهلِ مَملَکَتِکَ ، لِیَعلَموا رَأَینا فیهِم وفی جَمیعِ المُسلِمینَ ، فَأَحضِرهُم وَاقرَأهُ عَلَیهِم ، وخُذ لَنَا البَیعَهَ عَلَی الصَّغیرِ وَالکَبیرِ مِنهُم إن شاءَ اللّهُ . (2)

.

1- .النّحل : 128 .
2- .إرشاد القلوب : ص 321 .

ص: 173

امام علی علیه السلام در نامه اش به حُذَیفه بن یَمان : به نام خداوند بخشاینده مهربان! از بنده خدا ، علی ، امیر مؤمنان ، به حذیفه بن یمان . سلام بر تو! امّا بعد ؛ من تو را بر همان کارهای مدائن که پیش از من به عهده داشتی ، می گمارم و جمع آوری خراج و کار روستاها و گردآوری جِزیه اهل ذمّه را نیز به تو واگذار می کنم . پس ، افراد مورد اعتماد خودت را و از کسانی که دینداری و امانتداری شان را می پسندی ، هرکس را که دوست داری ، گِرد آور و از آنان برای کارهایت کمک بگیر ، که این برای تو و مولایت ، عزّت آفرین تر و برای دشمنت ، خوار کننده تر است . من تو را به پروای الهی و اطاعت از او در نهان و آشکار، فرمان می دهم و تو را از عقوبت او بر کارهای مخفی و آشکار ، برحذر می دارم و به تو دستور می دهم که به نیکوکاران ، نیکی کنی و بر ستیزه کنندگان ، سخت بگیری . به تو امر می کنم که در کارهایت مدارا داشته باشی و با مردمانت به نرمی و عدالت رفتار کنی ، که تو از این امور ، بازخواست می شوی . و نیز تو را امر می کنم به انصاف ورزیدن با ستمدیدگان و گذشت از مردم و رفتار نیکو تا آن جا که در توان داری ، که خداوند ، نیکوکاران را پاداش می دهد . و به تو فرمان می دهم که مالیات زمین ها را به حق و انصاف بستانی و بیشتر از آنچه معیّن کرده ام ، مگیری و چیزی هم از آن ، فروگذار نکنی و در آن از خود ، بدعتی مگذاری . سپس هرچه گِرد آوردی ، به عدل و مساوات در میان مستحقّانش قسمت کن و در برابر مردم ، متواضع باش و در مجلس خود ، آنان را هم سهیم کن و در رعایت حق ، دور و نزدیک برایت یکسان باشد ، و میان مردم ، به حقْ داوری کن و عدالت را در میان آنان بر پا بدار و از هوا و هوس ، دنباله روی مکن و در راه خدا از سرزنش هیچ کس مَهَراس ، که : «خداوند با پرهیزگاران است و نیز کسانی که نیکوکارند» . برایت نامه ای فرستادم تا آن را بر مردم منطقه ات بخوانی تا نظر ما را درباره خود و همه مسلمانان بدانند . پس آنان را حاضر کن و آن را برای آنان بخوان و برای ما از کوچک و بزرگشان بیعت بگیر ، إن شاء اللّه !

.


ص: 174

الأمالی للطوسی عن حذیفه :ألا مَن أرادَ وَالَّذی لا إلهَ غَیرُهُ أن یَنظُرَ إلی أمیرِ المُؤمِنینَ حَقّا حَقّا ، فَلینَظُر إلی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ ، فَوازِروهُ وَاتَّبِعوهُ وانصروه . (1)

مروج الذهب :کانَ حُذَیفَهُ عَلیلاً بِالکوفَهِ فی سَنَهِ سِتٍّ وثَلاثینَ ، فَبَلَغَهُ قَتلُ عُثمانَ وبَیعَهُ النّاسِ لِعَلِیٍّ ، فَقالَ : أخرِجونی وَادعُوا الصَّلاهَ جامِعَهً ، فَوُضِعَ عَلَی المِنبَرِ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ وصَلّی عَلَی النَّبِیِّ وعَلی آلِهِ ، ثُمَّ قالَ : أیُّهَا النّاسُ ! إنَّ النّاسَ قَد بایَعوا عَلِیّا ؛ فَعَلَیکُم بِتَقَوی اللّهِ ، وَانصُروا عَلِیّا ووازِروهُ ، فَوَاللّهِ إنَّهُ لَعَلَی الحَقِّ آخِرا وأوَّلاً ، وإنَّهُ لَخَیرُ مَن مَضی بَعدَ نَبِیِّکُم ومَن بَقِیَ إلی یَومِ القِیامَهِ . ثُمَّ أطبَقَ یَمینَهُ عَلی یَسارِهِ ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ اشهَد ، إنّی قَد بایَعتُ عَلِیّا . وقالَ : الحَمدُ للّهِِ الَّذی أبقانی إلی هذَا الیَومِ ، وقالَ لِابنَیهِ صَفوانَ وسَعدٍ : اِحمِلانی ، وکونا مَعَهُ ؛ فَسَتَکونُ لَهُ حُروبٌ کَثیرَهٌ ، فَیَهلِکُ فیها خَلقٌ مِنَ النّاسِ ، فَاجتَهِدا أن تَستَشهِدا مَعَهُ ؛ فَإِنَّهُ وَاللّهِ عَلَی الحَقِّ ، ومَن خالَفَهُ عَلَی الباطِلِ . وماتَ حُذَیفَهُ بَعدَ هذَا الیَومِ بِسَبعَهِ أیّامٍ . (2)

.

1- .الأمالی للطوسی : ص 486 ح 1065 وراجع مروج الذهب : ج 2 ص 394 .
2- .مروج الذهب : ج 2 ص 394 .

ص: 175

الأمالی ، طوسی به نقل از حُذَیفه : هان! سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست ، هرکس می خواهد به امیر حقیقی و واقعی مؤمنان بنگرد ، به علی بن ابی طالب بنگرد . پس یاورش باشید و پیروی و یاری اش کنید .

مروج الذهب :در سال 36 هجری ، حُذَیفه در کوفه بیمار بود که خبر کشته شدن عثمان و بیعت مردم با علی علیه السلام به او رسید . پس گفت : مرا بیرون ببرید و ندای نماز همگانی در دهید . پس بر منبر نهاده شد و به حمد و ثنای الهی پرداخت و بر پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندانش درود فرستاد و سپس گفت : ای مردم! مردم با علی علیه السلام بیعت کرده اند . پس به شما سفارش می کنم که پرهیزگار باشید و علی را یاری دهید و به او کمک کنید که به خدا سوگند ، او از آغاز تا انجام ، بر حق است و او پس از پیامبرتان ، بهترین فرد در میان درگذشتگان و بازماندگان تا روز قیامت است . سپس دست راستش را بر دست چپش نهاد و گفت : خدایا! شاهد باش که من با علی بیعت کردم . نیز گفت : سپاسْ خدای را که مرا تا به امروز نگاه داشت . و به دو پسرش صفوان و سعد گفت : مرا ببرید و با علی باشید که به زودی جنگ های زیادی خواهد داشت و در آنها ، مردمی بسیار هلاک خواهند شد . پس بکوشید که در رکاب او به شهادت برسید که به خدا سوگند ، او بر حق است و مخالفانش بر باطل اند . حذیفه هفت روز پس از این ماجرا ، درگذشت .

.


ص: 176

الأمالی للطوسی عن أبی راشد :لَمّا أتی حُذَیفَهَ بَیعَهُ عَلِیٍّ علیه السلام ضَرَبَ بِیَدِهِ واحِدَهً عَلَی الاُخری وبایَعَ لَهُ ، وقالَ : هذِهِ بَیعَهُ أمیرِ المُؤمِنینَ حَقّا ، فَوَاللّهِ لا یُبایَعُ بَعدَهُ لِواحدٍ مِن قُرَیشٍ إلّا أصغَرَ أو أبتَرَ یُوَلِّی الحَقَّ استَهُ . (1)

مجمع الزوائد عن سیّار أبی الحکم :قالَت بَنو عَبسٍ لِحُذَیفَهَ : إنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ عُثمانَ قَد قُتِلَ ، فَما تَأمُرُنا ؟ قالَ : آمرُکُم أن تَلزَموا عَمّاراً . قالوا : إنَّ عَمّاراً لا یُفارِقُ عَلِیّاً ! قالَ : إنَّ الحَسَدَ هُوَ أهلَکَ الجَسَدَ ، وإنَّما یُنَفِّرُکُم مِن عَمّارٍ قُربُهُ مِن عَلِیٍّ ! فَوَاللّهِ لَعَلِیٌّ أفضَلُ مِن عَمّارٍ أبعَدَ ما بَینَ التُّرابِ وَالسَّحابِ ، وإنَّ عَمّاراً لَمِنَ الأَخیارِ . وهُوَ یَعلَمُ أنَّهُم إن لَزِموا عَمّاراً کانوا مَعَ عَلِیٍّ . (2)

راجع : ج 8 ص 490 (حذیفه بن الیمان) .

.

1- .الأمالی للطوسی : ص 487 ح 1066 .
2- .مجمع الزوائد : ج 7 ص 488 ح 12058 ، تاریخ دمشق : ج 43 ص 456 وفیه «ابن عبس» بدل «بنو عبس» ، ینابیع المودّه : ج 1 ص 384 ح 12 ، کنز العمّال : ج 13 ص 532 ح 37385 ؛ شرح الأخبار : ج 1 ص 210 ح 181 .

ص: 177

الأمالی ، طوسی به نقل از ابو راشد : چون خبر بیعت علی علیه السلام به حذیفه رسید ، یک دست خود را بر دست دیگرش زد و با او بیعت کرد و گفت : این ، بیعت با امیر حقیقی مؤمنان است . به خدا سوگند ، پس از او با هیچ کس از قریشْ بیعت نمی شود ، مگر فرد کوچک و یا ناقصی که به حق ، پشت می کند .

مجمع الزوائد به نقل از ابو حَکَم سیّار : بنی عَبْس (افراد قبیله حُذَیفه) به حذیفه گفتند : امیر مؤمنانْ عثمان ، کشته شده است . چه فرمانی به ما می دهی؟ گفت : به شما فرمان می دهم که همراه عمّار باشید . گفتند : عمّار ، از علی جدا نمی شود . گفت : حسد ، شما را به هلاکت افکنده است ، نه چیز دیگر . آیا نزدیکی عمّار به علی علیه السلام ، شما را از عمّار ، دور می کند؟! به خدا سوگند ، برتری علی بر عمّار ، بیشتر از فاصله خاک تا افلاک است و بی گمان ، عمّار از نیکان و برگزیدگان است . و حذیفه می دانست که اگر آنان با عمّار باشند ، با علی علیه السلام هم هستند .

ر . ک : ج 8 ص 491 (حذیفه بن یمان) .

.


ص: 178

29حُکَیمُ بنُ جَبَلَهَحُکَیم بن جبله بن حصین العبدی ، ویقال ابن جبل . من أصحاب علیّ علیه السلام (1) ، ومن الثابتین علی طاعته ، والعارفین بحقّه فی الخلافه . أثنی علیه أصحاب التراجم بعبارات متنوّعه ، منها : «کان مُطاعا فی قومه» (2) ، ومنها : «أحد أشراف الأبطال» (3) ، ومنها : «وما سُمع بأشجع منه» (4) . تولّی قیاده البصریّین فی الثوره علی عثمان (5) . وعندما نقض مساعیر فتنه الجمل «طلحه والزبیر» ومن معهما الهدنه مع عثمان بن حنیف ، وحملوا علی النّاس ، وهمّوا باحتلال البصره ، قاتلهم حکیم وأصحابه بشجاعه وبصیره . وارتفاع کلمته الرائعه عند القتال : «إنّی لستُ فی شکٍّ من قتال هؤلاء ...» (6) آیه علی معرفته الدقیقه واعتقاده العمیق بالحقّ . وقد رزقه اللّه الشهاده فی ذلک القتال (7) . وذکر الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام أنّ مقتل حکیم کان أحد الأسباب الَّتی دفعته إلی مقاتله أصحاب الجمل ومواجهه فتنتهم وفسادهم . (8)

.

1- .رجال الطوسی : ص 61 الرقم 530 .
2- .الاستیعاب : ج 1 ص 421 الرقم 558 ، اُسد الغابه : ج 2 ص 57 الرقم 1233 .
3- .سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 531 الرقم 136 .
4- .سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 532 الرقم 136 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 495 ، اُسد الغابه : ج 2 ص 58 الرقم 1233 وفیهما «ما رُئی أشجع منه» ، أنساب الأشراف : ج 5 ص 130 وفیه «أشجع أهل زمانه» .
5- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 378 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 495 وفیه «إنّه أحد من سار إلی الفتنه» ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 531 الرقم 136 وفیه «کان أحد من ثار فی فتنه عثمان» ، مروج الذهب : ج 2 ص 352 .
6- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 475 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 320 ، الاستیعاب : ج 1 ص 423 الرقم 558 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 531 الرقم 136 نحوه .
7- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 466 471 ، الاستیعاب : ج 1 ص 421 الرقم 558 ، اُسد الغابه : ج 2 ص 57 الرقم 1233 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 532 الرقم 136 ، شرح نهج البلاغه : ج 9 ص 322 .
8- .الإرشاد : ج 1 ص 252 ، الجمل : ص 334 ؛ تاریخ الطبری : ج 4 ص 481 .

ص: 179



29 . حُکَیم بن جَبَله

29حُکَیم بن جَبَلهحُکَیم بن جَبَله (و به قولی ، جَبَل) بن حصین عبدی ، از یاران علی علیه السلام و از استوار گامان در اطاعتش و از آگاهان به حقّ خلافتش بود . حکیم را با تعابیر : «قومش از او فرمان می بردند» ، «یکی از شریف ترین قهرمانان» و «شجاع تر از او شنیده نشده» ستوده اند . او در جریان شورش علیه عثمان ، رهبری بصریان را بر عهده داشت . در روزگار خلافت امام علی علیه السلام نیز پس از آن که فتنه افروزان جمل به سرکردگی طلحه و زبیر ، آتش بس با عثمان بن حُنَیف (فرماندار بصره) را نقض کردند و بر مردمْ یورش بردندو آهنگ تصرّف بصره کردند، حکیم با یاران خود ، آگاهانه و شجاعانه با آنان جنگید. جمله بلند او که در هنگامه نبرد با جَملیانْ بیان کرد و گفت : «من در پیکار با اینان در تردید نیستم ...» ، نشان دهنده شناخت دقیق و باور عمیق او از حق است . او در این نبرد ، شهد شهادت نوشید . امام علی علیه السلام یکی از دلایل نبرد با لشکر جمل و فتنه گری و فسادجویی آنان را قتل حکیم بن جبله به دست آنان یاد کرد .

.


ص: 180

تاریخ الطبری عن الجارود بن أبی سبره :لَمّا کانَتِ اللَّیلَهُ الَّتی اُخِذَ فیها عُثمانُ بنُ حُنَیفٍ ، وفی رُحبَهِ مَدینَهِ الرِّزقِ طَعامٌ یَرتَزِقُهُ النّاسُ ، فَأَرادَ عَبدُ اللّهِ أن یَرزُقَهُ أصحابَهُ وبَلَغَ حُکَیمَ بنَ جَبَلَهَ ما صُنِعَ بِعُثمانَ ، فَقالَ : لَستُ أخافُ اللّهَ إن لَم أنصُرهُ . فَجاءَ فی جَماعَهٍ مِن عَبدِ القَیسِ وبَکرِ بنِ وائِلٍ وأکثَرُهُم عَبدُ القَیسِ ، فَأَتَی ابنُ الزُّبَیرِ مَدینَهَ الرِّزقِ ، فَقالَ : ما لَکَ یا حُکَیمُ ؟ قالَ : نُریدُ أن نَرتَزِقَ مِن هذَا الطَّعامِ ، وأن تُخَلّوا عُثمانَ فَیُقیمَ فی دارِ الإِمارَهِ عَلی ما کَتَبتُم بَینَکُم حَتّی یَقدِمَ عَلِیٌّ ، وَاللّهِ لَو أجِدُ أعوانا عَلَیکُم أخبِطُکُم بِهِم ما رَضیتُ بِهذِهِ مِنکُم حَتّی أقتُلَکُم بِمَن قَتَلتُم ، ولَقَد أصبَحتُم وإنَّ دِماءَکُم لَنا لَحَلالٌ بِمَن قَتَلتُم مِن إخوانِنا ، أما تَخافونَ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ ! بِمَ تَستَحِلّونَ سَفکَ الدِّماءِ ؟ قالَ : بِدَمِ عُثمانَ بنِ عَفّانَ . قالَ : فَالَّذینَ قَتَلتُموهُم قَتَلوا عُثمانَ ؟ أما تَخافونَ مَقتَ اللّهِ ؟ فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ : لا نَرزُقُکُم مِن هذَا الطَّعامِ ، ولا نُخَلّی سَبیلَ عُثمانَ بنِ حُنَیفٍ حَتّی یخلَعَ عَلِیّا ، قالَ حَکَیمٌ : اللّهُمَّ إنَّکَ حَکَمُ عَدلٌ فَاشهَد . وقالَ لِأَصحابِهِ : إنّی لَستُ فی شَکٍّ مِن قِتالِ هؤُلاءِ ؛ فَمَن کانَ فی شَکٍّ فَلیَنصَرِف . وقاتَلَهُم فَاقتَتَلوا قِتالاً شَدیدا ، وضَرَبَ رَجُلٌ ساقَ حُکَیمٍ ، فَأَخَذَ حُکَیمٌ ساقَهُ فَرَماهُ بِها ، فَأَصابَ عُنُقَهُ فَصَرَعَهُ ووَقَذَهُ (1) ثُمَّ حَبا إلَیهِ فَقَتَلَهُ وَاتَّکَأَ عَلَیهِ ، فَمَرَّ بِهِ رَجُلٌ فَقالَ : مَن قَتَلَکَ ؟ قالَ : وِسادَتی ! وقُتِلَ سَبعونَ رَجُلاً مِن عَبدِ القَیسِ . قالَ الهذَلِیُّ : قالَ حُکَیمٌ حینَ قُطِعَت رِجلُهُ : أقولُ لَمّا جَدَّ بی زِماعی (2) لِلرِّجلِ یا رِجلِیَ لَن تُراعی إنَّ مَعی مِن نَجدَهٍ ذِراعی قالَ عامِرٌ ومَسلَمَهُ : قُتِلَ مَعَ حُکَیمٍ ابنُهُ الأَشرَفُ ، وأخوهُ الرّعلُ بنُ جَبَلَهَ . (3)

.

1- .وقذه : ضربه حتی استرخی وأشرف علی الموت (لسان العرب : ج 3 ص 519 «وقذ») .
2- .الزِّماع : المَضاء فی الأمر والعزْم علیه (لسان العرب : ج 8 ص 143 «زمع») .
3- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 474 وراجع الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 320 والاستیعاب : ج 1 ص 423 الرقم 558 .

ص: 181

تاریخ الطبری به نقل از جارود بن ابی سبره : در شبی که عثمان بن حنیف زندانی شد ، در حیاط «مدینه الرزق (انبار آذوقه)» ، (1) خوارباری برای خوراک مردم بود که عبد اللّه [ بن زبیر] قصد داشت از آن برای تغذیه یارانش استفاده کند . در این حال ، خبر آنچه با عثمان [ بن حنیف] کرده بودند ، به حُکَیم بن جَبَله رسید . حکیم گفت : اگر عثمان را یاری نکنم ، خدا ترس نیستم . پس با گروهی از مردانِ دو قبیله عبد القیس و بکر بن وائل که بیشتر آنها از عبد القیس بودند ، به «مدینه الرزق» ، نزد عبد اللّه بن زبیر آمد . ابن زبیر پرسید : ای حکیم! چه کار داری؟ گفت : می خواهیم از این خوراک ، ارتزاق کنیم و دیگر ، این که می خواهیم بنا بر عهدنامه ای که با عثمان بن حُنَیف نوشته اید ، او را رها کنید تا در مقرّ فرمانداری ، اقامت کند تا آن گاه که علی علیه السلام بیاید . به خدا سوگند ، اگر یاورانی علیه شما می یافتم که با آنان شما را بکوبم ، کارهای شما را برنمی تابیدم و تا شما را در برابر کسانی که کشتید ، نمی کشتم ، از پا نمی نشستم . چون برادران ما را کشته اید ، ریختن خون شما برای ما حلال است . آیا از خدای عز و جل نمی هراسید؟ با چه دستاویزی ریختن خون ها را حلال می شمرید؟ [عبد اللّه بن زبیر] گفت: به خاطر خون عثمان بن عَفّان. حُکیم گفت : آیا کسانی که آنها را کشتید ، قاتلان عثمان بودند؟ آیا از خشم خدا نمی هراسید؟ عبد اللّه بن زبیر به او گفت : از این خوردنی ها به شما نمی دهیم و عثمان بن حُنَیف را هم رها نمی کنیم تا آن گاه که علی را [ از خلافت ،] خلع کند . حکیم گفت : بار خدایا! تو حاکم عادلی . پس گواه باش . و به یارانش گفت : من در [ حقّانیت] نبرد با اینان ، هیچ شک و تردیدی ندارم . پس هر کس شک دارد ، بازگردد . حُکیم با آنان جنگید و جنگ سختی میان آنان در گرفت و مردی شمشیر بر ساق پای حکیم زد [ و آن را قطع کرد] . حکیم ، ساق خود را برداشت و آن را به سوی آن مرد ، پرتاب کرد . به گردن او اصابت کرد و او را بر زمین انداخت و نیمه جان شد . حکیم هم کِشان کِشان ، خود را به او رساند و وی را کشت و بر او تکیه زد . مردی بر او گذشت و گفت : چه کسی تو را کشت؟ گفت : تکیه گاهم! در آن نبرد ، هفتاد مرد از عبد القیس ، کشته شدند . هُذَلی می گوید : حکیم ، هنگامی که پایش قطع شد ، سرود : آن گاه که عزمم استوار گردد ، به پا می گویم : ای دو پای من! نگران مباشید دستان شجاعت با من است [که با آنها از پاهایم دفاع می کنم] . عامر و مَسلَمه می گویند : همراه حکیم ، پسرش اشرف و برادرش رعل بن جبله نیز کشته شدند .

.

1- .مدینه الرزق ، یکی از پاسگاه های ایران در حوالی بصره، پیش از آمدن مسلمانان بوده است (معجم البلدان: ج 3 ص 41).

ص: 182

سیر أعلام النّبلاء :لَم یَزَل یُقاتِلُ یَومَ الجَمَلِ حَتّی قُطِعَت رِجُلهُ ، فَأَخَذَها وضَرَبَ بِهَا الَّذی قَطَعَها فَقَتَلَهُ بِها ، وَبَقِیَ یُقاتِلُ عَلی رِجلٍ واحِدَهٍ ویَرتَجِزُ ، ویَقولُ : یا ساقُ لَن تُراعی إنَّ مَعی ذِراعی أحمی بِها کُراعی (1) فَنَزَفَ مِنهُ دَمٌ کَثیرٌ ، فَجَلَسَ مُتَّکِئا عَلَی المَقتولِ الَّذی قَطَعَ ساقَهُ ، فَمَرَّ بِهِ فارِسٌ ، فَقالَ : مَن قَطَعَ رِجلَکَ ؟ قالَ : وِسادَتی ! فَما سُمِعَ بِأَشجَعَ مِنهُ . ثُمَّ شَدَّ عَلَیهِ سُحَیمٌ الحُدّانِیُّ فَقَتَلَهُ . (2)

الإمام علیّ علیه السلام مِن کَلامِهِ حینَ دَخَلَ البَصرَهَ : عِبادَ اللّهِ ! اِنهَدوا (3) إلی هؤُلاءِ القَومِ مُنشَرِحَهً صُدورُکُم بِقِتالِهِم ؛ فَإِنَّهُم نَکَثوا بَیعَتی ، وأخرَجُوا ابنَ حُنَیفٍ عامِلی بَعدَ الضَّربِ المُبَرِّحِ وَالعُقوبَهِ الشَّدیدَهِ ، وقَتَلُوا السیابِجَهَ (4) ، وقَتَلوا حُکَیمَ بنَ جَبَلَهَ العَبدِیَّ . (5)

.

1- .الکُراع من الإنسان : مادون الرکبه إلی الکعب (لسان العرب : ج 8 ص 306 «کرع») .
2- .سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 531 الرقم 136 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 471 ، اُسد الغابه : ج 2 ص 57 الرقم 1233 کلاهما نحوه وراجع الاستیعاب : ج 1 ص 421 الرقم 558 .
3- .نَهَدَ : نهض ، ونهد القوم لعدوّهم : إذا صمدوا له وشرعوا فی قتاله (النهایه : ج 5 ص 134 «نهد») .
4- .قوم من السند کانوا بالبصره حُرّاس السجن (الصحاح : ج 1 ص 321 «سبج») .
5- .الإرشاد : ج 1 ص 252 ، الجمل : ص 334 نحوه وفیه «السبابجه» بدل «السیابجه» .

ص: 183

سیر أعلام النبلاء :حُکَیم در جنگ جمل (1) می جنگید تا آن که پایش قطع شد . پس آن را برداشت و بر [ سر ]کسی که آن را قطع کرده بود ، کوفت و او را کُشت و همچنان با یک پا می جنگید و رَجَز می خواند و می گفت : ای ساق پا! نگران مباش دستم با من است که با آن از ساقم حمایت می کنم . پس خون فراوانی از او رفت و بر همان مقتولی که پایش را قطع کرده بود ، تکیه زد و نشست . سواری بر او گذشت و گفت : چه کسی پایت را قطع کرد؟ گفت : تکیه گاهم! پس شجاع تر از او شنیده نشده است . سپس سحیم حدّانی بر او یورش بُرد و او را کُشت .

امام علی علیه السلام از سخنانش هنگامی که به بصره داخل شد : بندگان خدا! با سینه هایی گشاده و اطمینان کامل ، به این قوم ، حمله برید که آنان ، بیعتم را شکستند و کارگزارم ابن حُنَیف را سخت کتک زدند و پس از شکنجه شدید ، اخراجش کردند . اینان نگهبانان بیت المال و نیز حکیم بن جبله عبدی را کشته اند .

.

1- .منظور ، حوادث آغازین ماجرای جمل است . (م)

ص: 184

30الحلوُ بنُ عَوفٍتاریخ الیعقوبی :کانَ عَلِیٌّ قَد وَجَّهَ الحُلوَ بنَ عَوفٍ الأَزدِیَّ عامِلاً عَلی عُمانَ ، فَوَثَبَت بِهِ بَنو ناجِیَهَ فَقَتلوهُ . (1)

31خَالِدُ بنُ مُعَمَّرٍخالد بن المعمّر بن سلیمان السدوسی . کان من أصحاب الإمام علیّ ، ومن کبار قبیله ربیعه (2) . شهد الجمل . وکان من رؤساء البصره الاُوَل الذین استجابوا للإمام علیه السلام عند عزمه علی قتال معاویه ، وأسرعوا إلی نصرته (3) . وکانت قبیله ربیعه من کبار القبائل الَّتی شهدت حرب صفّین ، ولها فیها دور أساسیّ مهمّ (4) . حاول معاویه ترغیبه ، وکاتَبه ، ووعده بولایه خراسان ، ومع أنّ هذا الموضوع لم یثبت عند الإمام علیه السلام ، واستمرّ خالد قائداً لربیعه ، إلّا أنّ تضعضعه فی الأحداث اللاحقه للحرب کان ملحوظاً بوضوح . وعندما رُفعت المصاحف علی الرماح قال خالد للإمام علیه السلام : ما البقاء إلّا فیما دعا القوم إلیه إن رأیتَه . وإن لم تره فرأیک أفضل (5) . وخان خالد الإمام الحسن علیه السلام (6) ، وذهب إلی معاویه وبایعه . فکرّمه ووسّده علی أرضییّه . وقیل فی هذا المجال : مَعاوی أکرِم ( أمِّرْ ) خالِدَ بنَ مُعمَّرِ فَإِنَّکَ لَولا خالِدٌ لَم تُؤَمَّرِ ومات خالد قبل وصوله إلیها (7) . وجاء فی بعض المصادر أنّه مدح الإمام علیّاً علیه السلام بمحضر معاویه ، وقال فی حبّه إیّاه : اُحبّه واللّه علی حلمه إذا غضب ، ووفائه إذا عقد ، وصدقه إذا أکّد ، وعدله إذا حکم . (8)

.

1- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 195 .
2- .رجال الطوسی : ص 63 الرقم 554 .
3- .الأخبار الطوال : ص 165 ، الإصابه : ج 2 ص 299 الرقم 2326 .
4- .الإصابه : ج 2 ص 299 الرقم 232 ؛ وقعه صفّین : ص 484 وراجع الأخبار الطوال : ص 171 .
5- .الأخبار الطوال : ص 189 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 140 ؛ وقعه صفّین : ص 485 کلاهما نحوه .
6- .تاریخ دمشق : ج 16 ص 206 .
7- .الإصابه : ج 2 ص 299 الرقم 2326 ، تاریخ دمشق : ج 16 ص 206 .
8- .تاریخ دمشق : ج 16 ص 208 ، الصواعق المحرقه : ص 132 ، الفصول المهمّه : ص 127 ؛ الأمالی للطوسی : ص 594 ح 1229 ، تنبیه الخواطر : ج 2 ص 75 ، کشف الغمّه : ج 2 ص 36 کلّها نحوه .

ص: 185



30 . حُلْو بن عَوف

31 . خالد بن مُعمَّر

30حُلْو بن عَوفتاریخ الیعقوبی :علی علیه السلام حُلْو بن عَوف اَزْدی را به کارگزاری عمّان فرستاد . پس [ قبیله ]بنی ناجیه بر او یورش بردند و وی را کشتند .

31خالد بن مُعمَّرخالد بن مُعَمَّر بن سلیمان سدوسی از یاران امام علی علیه السلام و از بزرگان قبیله ربیعه بود . او در جنگ جمل شرکت داشت . او از اوّلین رؤسای بصره است که به درخواست علی علیه السلام در جنگ با معاویه پاسخ مثبت داد و به یاری ایشان شتافت . قبیله ربیعه از بزرگ ترین قبایل حاضر در نبرد بودند و نقشی اساسی در جنگ صِفّین داشتند . معاویه به تطمیع او پرداخت و نامه هایی بدو نوشت و قول حکومت خراسان را بدو داد . اگر چه این مطلب نزد امام علی علیه السلام به اثبات نرسید و خالد همچنان فرمانده ربیعه باقی ماند ، لیکن تزلزل او در حوادث بعدی جنگ ، مشهود است . هنگامی که [در صفین] قرآن ها بر سرِ نیزه شد ، خالد به علی علیه السلام گفت : [ به سلامت] ماندن ، در پیشنهادی است که این قوم بدان فرا می خوانند ، اگر موافقت کنی ؛ و اگر نه ، هر چه تو فرمایی ، بهتر است . خالد در زمان امام حسن علیه السلام به ایشان خیانت کرد و به سوی معاویه رفت و با او بیعت کرد . معاویه نیز او را گرامی داشت و او را فرماندار ارمنستان کرد . در این باره گفته شده است : معاویه! خالد بن معمّر را احترام (یا حاکم) کن که اگر خالد نبود ، تو حاکم نمی شدی . خالد ، قبل از رسیدن به منطقه فرمانداری اش ، درگذشت . در بعضی منابع آمده است که او در حضور معاویه به ستایش امام علی علیه السلام پرداخته و در باره علاقه خود به علی علیه السلام گفته است : به خدا سوگند ، او را به خاطر بردباری اش به هنگام خشم و وفایش به عهد و راستی اش به گاه پافشاری و دادگری اش در داوری ، دوست می داشتم .

.


ص: 186

32خُزَیمَهُ بنُ ثَابِتٍ ذُو الشَّهَادَتَینِخزیمه بن ثابت بن الفاکه الأنصاری الأوسی یُکنّی أبا عماره . ویلقّب بذی الشهادتین . من الشخصیّات المتألّقه بین صحابه النّبیّ صلی الله علیه و آله . شهد اُحدا وبقیّه المشاهد (1) . وإنّما اشتهر بذی الشهادتین ؛ لأنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله جعل شهادته شهاده رجلین (2) . وکان خزیمه أحد الأفراد القلائل الذین ثبتوا علی «حقّ الخلافه» و «خلافه الحقّ» بعد النّبیّ صلی الله علیه و آله (3) ، إذ قام فی المسجد رافعا صوته بالدفاع عن خلافه أمیر المؤمنین علیّ علیه السلام . واحتجّ بالمنزله الَّتی خصّه بها رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، فشهد أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله جعل أهل بیته علیهم السلام معیارا لمعرفه الحقّ من الباطل ، ونصبهم أئمّه علی العباد (4) . وشهد خزیمه حروب أمیر المؤمنین علیه السلام وکان ثابت الخُطی فیها . رُزق الشهاده بعد استشهاد عمّار بن یاسر (5) . (6)

.

1- .تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 565 .
2- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 448 ح 5695 ، المعجم الکبیر : ج 4 ص 82 ح 3712 ، المصنّف لعبد الرزّاق : ج 11 ص236 ح 20416 ، التاریخ الکبیر : ج 3 ص 206 الرقم 704 ، الطبقات الکبری : ج 4 ص 379 ؛ رجال الطوسی : ص 38 الرقم 226 .
3- .الخصال : ص 608 ح 9 ، عیون أخبار الرضا علیه السلام : ج 2 ص 126 ح 1 .
4- .الخصال : ص 464 ح 4 ، الاحتجاج : ج 1 ص 197 ح 8 ، رجال البرقی : ص 65 نحوه .
5- .تحدّثت بعض النّصوص التاریخیّه عن عدم اشتراک خُزیمه فی حرب الجمل ، وجاء فیها «کان کافّا بسلاحه یوم الجمل ویوم صفّین» . وقاتل فی صفّین بعد استشهاد عمّار بن یاسر (راجع مسند ابن حنبل : ج 8 ص 202 ح 21932 والمستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 449 ح 5697 وسیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 487 الرقم 100 ورجال الکشّی : ج 1 ص 268 الرقم 101) . ووردت هذه العبارات فی کتب الشیعه والسنّه . وراویها هو حفید خزیمه ؛ وهو مجهول ، وهذا الکلام لا ینسجم مع شأن خزیمه وجلالته (راجع قاموس الرجال : ج 4 ص 169 174 الرقم 2615) .
6- .مسند ابن حنبل : ج 8 ص 202 ح 21932 ، المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 448 ح 5696 و5697 ، المعجم الکبیر : ج 4 ص 82 ح 3711 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 2 ص 487 الرقم 100 ؛ رجال الکشّی : ج 1 ص 268 الرقم 101 .

ص: 187



32 . خُزَیمه بن ثابت (ذو شهادَتین)

32خُزَیمه بن ثابت (ذو شهادَتین)ابو عماره ، خُزَیمه بن ثابت بن فاکِه انصاری اَوسی ، از یاران برجسته پیامبر خداست . او در جنگ اُحد و دیگر نبردهای پیامبر خدا ، همگام آن بزرگوار بود و از آن رو که پیامبر خدا گواهی او را در حُکمِ دو شاهد قرار داد ، به «ذو الشهادتَین» مشهور شد . خزیمه از معدود کسانی است که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بر «حقّ خلافت» و «خلافت حق»، استوار ماند و از جمله کسانی بود که فریاد دفاع از خلافت علی علیه السلام را در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله سرداد و با تکیه بر عنوان و جایگاهی که پیامبر خدا به او داده بود ، گواهی داد که پیامبر صلی الله علیه و آله اهل بیت علیهم السلام را معیار شناخت حق از باطل ، معرّفی کرده است و پیشوایی را به نام آنان رقم زده است . خزیمه در نبردهای علی علیه السلام ، در محضر آن بزرگوار ، استوار گام بود و پس از شهادت عمّار بن یاسر ، او نیز شهد شهادت نوشید (1) .

.

1- .در بعضی متون تاریخی ، از شرکت نکردن خزیمه در جنگ جمل ، سخن گفته شده و آمده است : او در جنگ جمل و صفّین سلاح خود را برنکشید . (ر . ک : المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 449 ح 5697 ، رجال الکشّی : ج 1 ص 268 ش 101) و در جنگ صِفّین ، بعد از شهادت عمّار ، او به جنگ پرداخته است . این مطالب ، در کتب شیعه و اهل سنّت آمده است و راوی آن نیز ، نوه خزیمه است که «مجهول» شمرده شده است . این گفتار ، با جلالت و شأن خزیمه نیز ناسازگار است (ر . ک : قاموس الرجال : ج 4 ص 173) .

ص: 188

رجال الکشّی عن أبی إسحاق :لَمّا قُتِلَ عَمّارٌ ، دَخَلَ خُزَیمَهُ بنُ ثابِتٍ فُسطاطَهُ ، وطَرَحَ عَنهُ سِلاحَهُ ، ثُمَّ شَنَّ عَلَیهِ الماءَ فَاغتَسَلَ ، ثُمَّ قاتَلَ حَتّی قُتِلَ . (1)

أصحاب الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام عن عبد الرحمن بن أبی لیلی :کُنتُ بِصِفّینَ فَرَأَیتُ رَجُلاً أبیضَ اللِّحیَهِ ، مُعتَمّاً مُتَلَثِّماً ، ما یُری مِنهُ إلّا أطرافُ لِحیَتِهِ ، یُقاتِلُ أشَدَّ قِتالٍ ، فَقُلتُ : یا شَیخُ ! تُقاتِلُ المُسلِمینَ ؟ فَحَسَرَ لِثامَهُ ، وقالَ : أنَا خُزَیمَهُ ، سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : « قاتِل مَعَ عَلِیٍّ جَمیعَ مَن یُقاتِلُ» . (2)

.

1- .رجال الکشّی : ج 1 ص 267 الرقم 100 .
2- .أصحاب الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام : ج 1 ص 190 ح 302 .

ص: 189

رجال الکشّی به نقل از ابو اسحاق : چون عمّار کشته شد ، خزیمه بن ثابت به خیمه اش آمد و سلاح خود را افکند و بر خود آب ریخت و غسل کرد و سپس جنگید تا کشته شد .

أصحاب الإمام أمیرالمؤمنین علیه السلام به نقل از عبد الرحمان بن ابی لیلی : من در صِفّین بودم که مردی ریش سفید را دیدم که دستار بر سر و دهان بند بر صورت دارد و جز دو سوی مَحاسنش دیده نمی شود و به شدّت می جنگد . گفتم : ای پیر! با مسلمانان می جنگی؟ دهان بندش را پایین کشید و گفت : من خزیمه ام . خودم شنیدم که پیامبر خدا فرمود : «همراه علی ، با همه کسانی که با آنها می جنگد ، بجنگ» .

.


ص: 190

33خُلَیدُ بنُ قُرَّهَ الیَربوعِیُّتاریخ الطبری :کانَ ] خُلَیدٌ ] والِیَ خُراسانَ . (1)

وقعه صفّین :بَعَثَ [ الإِمامُ عَلِیٌّ علیه السلام ] خُلَیدا إلی خُراسانَ ، فَسارَ خُلَیدٌ حَتّی إذا دَنا مِن نَیسابورَ بَلَغَهُ أنَّ أهلَ خُراسان قَد کَفَروا ونَزَعوا یَدَهُم مِنَ الطّاعَهِ ، وقَدِمَ عَلَیهِم عُمّالُ کِسری مِن کابُلَ ، فَقاتَلَ أهلَ نَیسابورَ فَهَزَمَهُم وحَصَرَ أهلَها ، وبَعثَ إلی عَلِیٍّ بِالفَتحِ وَالسَّبیِ . (2)

34رِبعِیُّ بنُ کَاسوقعه صفّین :اِستَعمَلَ [ الإِمامُ عَلِیٌّ علیه السلام ]رِبعِیَّ بنَ کاسٍ عَلی سَجِستانَ (3) . (4)

الکامل فی التاریخ :بَعدَ خُروجِ حَسَکَهَ فی سَجِستانَ کَتَبَ عَلِیٌّ علیه السلام إلی عَبدِ اللّهِ بنِ العَبّاسِ یَأمُرُهُ أن یُوَلِّیَ سَجِستانَ رَجُلاً ویُسَیِّرَهُ إلَیها فی أربَعَهِ آلافٍ ، فَوَجَّهَ رِبِعیَّ بنَ کاسٍ العَنبَرِیَّ ومَعَهُ الحُصَینُ بنُ أبی الحُرِّ العَنبَرِیُّ ، فَلَمّا وَرَدَ سَجِستانَ قاتَلَهُم حَسَکَهُ وقَتَلوه ، وضَبَطَ رِبِعیُّ البِلادَ . (5)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 93 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 409 ، الأخبار الطوال : ص 153 وفیه «خلید بن کاس» ، تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 151 وفیه «خلید بن قرّه التمیمی» ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 318 ؛ وقعه صفّین : ص 12 .
2- .وقعه صفّین : ص 12 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 92 وفیه «بعث خلید بن قرّه الیربوعی فحاصر أهل نیسابور حتی صالحوه وصالحه أهل مرو» ، الأخبار الطوال : ص 154 نحوه .
3- .سَجِسْتان : معرّب سِیستان ؛ وهی حالیّا من محافظات إیران الشرقیّه .
4- .وقعه صفّین : ص 12 ؛ الأخبار الطوال : ص 153 ، تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 151 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 402 .
5- .الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 351 وراجع تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 151 .

ص: 191



33 . خُلَید بن قُرّه یَربوعی

34 . رِبعیّ بن کاس

33خُلَید بن قُرّه یَربوعیتاریخ الطبری در یادکردِ خُلَید بن قُرّه : او فرماندار خراسان بود .

وقعه صِفّین :[ علی علیه السلام ] خلید را به خراسان فرستاد. خلید ، حرکت کرد و چون به نزدیک نیشابور رسید ، خبر یافت که خراسانیانْ کافر شده و دست از اطاعت کشیده اند و کارگزاران کَسرا از کابل بر آنها درآمده اند . پس خُلَید ، با نیشابوریان جنگید و آنان را فراری داد و اهالی آن جا را محاصره کرد و [ خبر] پیروزی را به همراه اسیران ، به سوی علی علیه السلام فرستاد . (1)

34رِبعیّ بن کاسوقعه صفّین :[ علی علیه السلام ] رِبْعیّ بن کاس را بر سیستان گمارد .

الکامل فی التاریخ :پس از شورش حَسَکه در سیستان ، علی علیه السلام به عبد اللّه بن عبّاس ، نامه نوشت و فرمان داد تا مردی را بر حکومت سیستان بگمارد و او را با چهارهزار نفر به آن جا گسیل دارد . ابن عبّاس ، رِبعی بن کاس عنبری را روانه کرد و حصین بن ابو حرّ عنبری را نیز همراهش کرد . پس چون وارد سیستان شد ، حَسَکه با آنها درگیر شد و آنها او را کشتند و رِبعی ، شهرها[ی سیستان] را مهار کرد .

.

1- .در تاریخ الطبری : ج 5 ص 92 آمده است : «خلید بن قرّه یربوعی را فرستاد و او نیشابوریان را محاصره کرد تا آن که آنان و نیز اهالی مرو با او صلح کردند» .

ص: 192

35الرَّبیعُ بنُ خُثَیمٍالربیع بن خثیم 1 الثوری یُکنّی أبا یزید . وهو من أصحاب عبد اللّه بن مسعود (1) . اشتهر بالزهد (2) ، فعُدَّ أحد الزهّاد الثمانیه المعروفین (3) . جاء إلی أمیر المؤمنین علیه السلام فی وقعه صفّین مع جماعه من القرّاء ، فقال : قد شککنا فی هذا القتال ! ولا غنی بک ولا بالمسلمین عمّن یقاتل المشرکین ، فولّنا بعض هذه الثغور لنقاتل عن أهله ، فولّاهم ثغر قزوین والریّ . وولّاه علیهم (4) . فهو إذاً لم یعرف الحقّ ، وارتاب عند اشتعال نار الفتنه ، مع ادّعائه الزهد والقداسه والإعراض عن الدنیا ، ورغب عن أمیر المؤمنین علیه السلام الَّذی کان محور الحقّ وفارقه . بید أنّ بعض الرجالیّین أثنَوا علیه (5) ، ولکن حسبنا فی ذمّه تخلّفه وکلامه الآنف الذکر . ومن هنا إذا لم تقترن العباده والزهد بالوعی والعمق فهذه هی عاقبتها . توفّی فی الکوفه أیّام عبید اللّه بن زیاد (6) . فالظاهر أنّ خواجه ربیع المدفون فی خراسان وفی جوار الإمام الرضا علیه السلام هو غیر ربیع بن خثیم الَّذی توفّی بالکوفه ، ولعلّه من أصحاب الصادق علیه السلام .

.

1- .وقعه صفّین : ص 115 ؛ البدایه والنهایه : ج 8 ص 217 .
2- .الطبقات الکبری : ج 6 ص 183 ، تهذیب الکمال : ج 9 ص 72 الرقم 1859 ؛ مصباح الشریعه : ص 175 .
3- .تهذیب الکمال : ج 9 ص 73 الرقم 1859 و ج 24 ص 219 الرقم 4996 ، صفه الصفوه : ج 2 ص 29 ، حلیه الأولیاء : ج 2 ص 105 ح 167 ، تاریخ دمشق : ج 50 ص 250 .
4- .الأخبار الطوال : ص 165 ؛ وقعه صفّین : ص 115 .
5- .ریاض العلماء : ج 2 ص 287 ، مجالس المؤمنین : ج 1 ص 297 وراجع مصباح الشریعه : ص 106 و ص 175 و ص 445 و ص 507 .
6- .الطبقات الکبری : ج 6 ص 193 ، الطبقات لخلیفه بن خیّاط : ص 238 الرقم 992 ، صفه الصفوه : ج 2 ص 33 .

ص: 193



35 . ربیع بن خُثیم

35ربیع بن خُثیم (1)ابو یزید ، رَبیع بن خُثَیم ثَوْری ، از یاران عبد اللّه بن مسعود و به زهد ، شُهره بود . او را یکی از هشت زاهد مشهور [ صدر اسلام] به شمار آورده اند . او در هنگام جنگ صِفّین ، با گروهی از قاریان به محضر علی علیه السلام آمد و گفت : در جنگ با معاویه تردید دارم و تو و مسلمانان ، از جنگ با مشرکان ، بی نیاز نیستی . پس ما را به یکی از این مرزها بگمار تا در آن جا بجنگیم . امام علی علیه السلام هم او را به فرماندهی گروهی از قاریان گماشت و آنها را به اطراف قزوین و ری ، گسیل داشت . او با همه ادّعای تقدّس و زهد و دنیاگریزی ، حق را نشناخت و در هنگامه اوجگیریِ فتنه ، تردید کرد و سرِ خویش گرفت و از علی علیه السلام که محور حق بود جدا شد . گو این که برخی از رجالیانْ او را ستوده اند ، امّا همین تخلّف ، آن هم با این تعبیر ، در ناستودگی او بسنده است و از سوی دیگر ، هشداری است که اگر عبادت و زهد با شعور و ژرفنگری در نیامیزد ، فرجامش چنین خواهد بود . او در کوفه و به هنگام حکومت عبید اللّه بن زیاد درگذشت . ظاهرا خواجه ربیع مدفون در مشهد ، شخص دیگری غیر از ربیع بن خثیم است که در کوفه درگذشت و شاید از یاران امام صادق علیه السلام باشد .

.

1- .نام پدر ربیع را برخی «خُثَیم» و برخی دیگر ، ضبط نموده اند ؛ امّا نظر به کاربرد بیشتر ضبط اوّل و نیز توضیحات و تصریحات ابن حَجر در فتح الباری (: ج 6 ص 287) وتقریب التهذیب (: ص 206 ش 1888) ، ما همان ضبط را برگزیدیم .

ص: 194

الأخبار الطوال فی ذِکرِ مَجیءِ الإِمامِ عَلِیٍّ علیه السلام إلی صِفّینَ : أجابَهُ جُلُّ النّاسِ إلَی المَسیرِ ، إلّا أصحابَ عَبدِ اللّهِ بنِ مَسعودٍ ، وعُبَیَدَهَ السَّلمانِیِّ ، وَالرَّبیعِ بنِ خُثَیمٍ فی نَحوٍ مِن أربَعِمِئَهِ رَجُلٍ مِنَ القُرّاءِ ، فَقالوا : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! قَد شَکَکنا فی هذَا القِتالِ ، مَعَ مَعرِفَتِنا فَضلَکَ ، ولا غِنی بِکَ ولا بِالمُسلِمینَ عَمَّن یُقاتِلُ المُشرِکینَ ، فَوَلِّنا بَعضَ هذِهِ الثُّغورِ لِنُقاتِلَ عَن أهلِهِ . فَوَلّاهُم ثَغرَ قَزوینَ وَالرَّیِّ ، ووَلّی عَلَیهِم الرَّبیعَ بنَ خُثَیمٍ ، وعَقَدَ لَهُ لِواءً ، وکانَ أَوّلَ لِواءٍ عُقِدَ فِی الکوفَهِ . (1)

حلیه الأولیاء عن بلال بن المنذر بَعدَ شَهادَهِ الإِمامِ الحُسَینِ علیه السلام : قالَ رَجلٌ : إن لَم أستَخرِجِ الیَومَ سَیِّئَهً مِنَ الرَّبیعِ لِأَحَدٍ لَم أستَخرِجها أبَدا ! قالَ [ الرَّجُلُ ] : قُلتُ : یا أبا یَزیدَ ، قُتِلَ ابنُ فاطِمَهَ علیهاالسلام ، قالَ : فَاستَرجَعَ ، ثُمَّ تَلا هذِهِ الآیَهَ : « قُلِ اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ عَلِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهَدَهِ أَنتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبَادِکَ فِی مَا کَانُواْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ » (2) . قالَ [ الرَّجُلُ ] : قُلتُ : ما تَقولُ ؟ قالَ : ما أقولُ ! إلَی اللّهِ إیابُهُم ، وعَلَی اللّهِ حِسابُهُم . (3)

.

1- .الأخبار الطوال : ص 165 ؛ وقعه صفّین : ص 115 .
2- .الزمر : 46 .
3- .حلیه الأولیاء : ج 2 ص 111 .

ص: 195

الأخبار الطوال در یادکردِ آمدن علی علیه السلام به صِفّین : بیشتر مردم به او پاسخ مثبت دادند ، جز یاران عبد اللّه بن مسعود و عُبیده سلمانی و ربیع بن خُثیم به همراه حدود چهارصد تن از قاریان قرآن . آنان عذر آوردند که : ای امیر مؤمنان! ما در این جنگ ، تردید داریم و با آن که برتریِ تو را می دانیم ، ولی تو و مسلمانان از جنگ با مشرکان ، بی نیاز نیستید . پس یکی از این مرزها را به ما بسپار تا از آن ، دفاع کنیم . پس [ علی علیه السلام ] مرز قزوین و ری را به آنان سپرد و ربیع بن خُثیم را فرمانده آنان کرد و برایش پرچمی بست که نخستین پرچم بسته شده در کوفه بود .

حلیه الأولیاء به نقل از بلال بن مُنْذر : پس از شهادت امام حسین علیه السلام مردی گفت : اگر امروز خطایی از ربیع نسبت به کسی بیرون نکشم ، دیگر هیچ گاه نخواهم توانست . سپس آن مرد به ربیع گفت : ای ابو یزید! پسر فاطمه علیهاالسلام کشته شد . ربیع ، استرجاع کرد («إنّا للّه » گفت) و سپس این آیه را تلاوت کرد : «بگو : ای خدایِ پدید آورنده آسمان ها و زمین ، [و ای] دانای نهان و آشکار! [به روز حساب ،] تو خود در میان بندگانت ، درباره آنچه در آن اختلاف می کرده اند ، داوری می کنی» . آن مرد گفت : گفتم تو چه می گویی؟ گفت : چه بگویم؟ بازگشتشان به سوی خداست و حساب آنان نیز با هموست!

.


ص: 196

36رُشَیدٌ الهَجَرِیُّرُشید الهَجَری من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام الواعین الراسخین (1) . وعدّ من أصحاب الإمام الحسن (2) والإمام الحسین علیهماالسلامأیضا (3) ، کان أمیر المؤمنین علیه السلام یعظّمه ویُسمّیه «رشید البلایا» . واخترقت نظرته الثاقبه النّافذه ما وراء عالم الشهاده ، فعُرف بعالِم « البلایا والمنایا » (4) . قال له الإمام علیه السلام یوما : « کَیفَ صَبرُکَ إذا أرسَلَ إلَیکَ دَعِیُّ بَنی اُمَیَّهَ ، فَقَطَعَ یَدَیکَ ورِجلَیکَ ولِسانَکَ ؟ » . قال : أ یَکونُ آخِرُ ذلِکَ إلَی الجَنَّهِ ؟ (5) وهکذا ترجم عظمه الصبر ، ودلّ علی صلابته فی محبّته أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه . ولمّا آن ذلک الأوان فعل زیاد بن أبیه فعلته ، ولم یتنازل رشید عن الحقّ إلی أن استشهد وصلب . (6)

.

1- .رجال الطوسی : ص 63 الرقم 556 ، رجال الکشّی : ج 1 ص 290 الرقم 131 ، رجال البرقی : ص 4 ، الاختصاص : ص 7 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 294 .
2- .رجال الطوسی : ص 94 الرقم 931 .
3- .رجال الطوسی : ص 100 الرقم 978 ، الاختصاص : ص 8 ، رجال البرقی : ص 7 .
4- .رجال الکشّی : ج 1 ص 291 الرقم 131 ، الأمالی للطوسی : ص 166 ح 276 وفیه «رشید المبتلی» ، الاختصاص : ص 77 ، بصائر الدرجات : ص 264 ح 9 .
5- .الأمالی للطوسی : ص 165 ح 276 ، رجال الکشّی : ج 1 ص 290 الرقم 131 .
6- .الإرشاد : ج 1 ص 325 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 294 .

ص: 197



36 . رُشَید هَجَری

36رُشَید هَجَریرُشَید هَجَری از فقیهان ، محدّثان و عالمان بزرگ شیعی و از یاران بیدارْ دل و استوارْ گام علی علیه السلام است . او را از یاران امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام نیز شمرده اند . علی علیه السلام رُشَید را بزرگ می داشت و به او «رُشَید بلایا» می گفت . نگاه نافذ او به فراسوی ظاهر دنیا راه یافته بود و از این رو ، او را عالم به حوادث گذشته و آینده دانسته اند . علی علیه السلام روزی به رُشید فرمود : «آن گاه که فرزندْ خوانده بنی امیّه ، در پیِ تو فرستد و دست ها و پاها و زبانت را قطع کند ، چگونه شکیبایی خواهی کرد؟» . رُشید پرسید که : آیا فرجام آن ، بهشت است؟ و بدین سان ، شکوه شکیبایی را رقم زد و استوار گامی در عشق علی علیه السلام را بیان کرد و چون آن هنگامه رسید و زیاد بن اَبیهْ چنان کرد ، او از حق ، روی برنتافت و شهد شهادت نوشید و به دار کشیده شد .

.


ص: 198

الأمالی للطوسی عن بنت رُشید الهَجَری عن رُشید الهَجَری :قال لی حبیبی أمیر المؤمنین علیه السلام : یا رُشید ، کیف صَبرُکَ إذا أرسَلَ إلَیکَ دَعِیُّ بَنی اُمَیَّهَ فَقَطَعَ یَدَیکَ ورِجلَیکَ ولِسانَکَ ؟ فَقُلتُ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، أ یَکونُ آخِرُ ذلِکَ إلَی الجَنِّهِ ؟ قالَ : نَعَم یا رُشَیدُ ، وأنتَ مَعی فِی الدُّنیا وَالآخِرَهِ . قالَت : فَوَاللّهِ ما ذَهَبَتِ الأَیّامُ حَتّی أرسَلَ إلَیهِ الدَّعِیُّ عُبَیدُ اللّهِ بنُ زِیادٍ ، فَدَعاهُ إلَی البَراءَهِ مِن أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام ، فَأَبی أن یَتَبَرَّأَ مِنهُ ، فَقالَ لَهُ ابنُ زِیادٍ : فَبِأَیِّ میتَهٍ قالَ لَکَ صاحِبُکَ تَموتُ ؟ قالَ : أخبَرَنی خَلیلی صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ أ نَّکَ تَدعونی إلَی البَراءَهِ مِنهُ فَلا أتَبَرَّأُ ، فَتُقَدِّمُنی فَتَقطَعُ یَدَیَّ ورِجلَیَّ ولِسانی . فَقالَ : وَاللّهِ لَاُکَذِّبَنَّ صاحِبَکَ ، قَدِّموهُ فاَقطَعوا یَدَهُ ورِجلَهُ وَاترُکوا لِسانَهُ ، فَقَطَعوهُ ثُمَّ حَمَلوهُ إلی مَنزِلِنا . فَقُلتُ لَهُ : یا أبَه ، جُعِلتُ فِداکَ ، هَل تَجِدُ لِما أصابَکَ ألَما؟ قالَ : وَاللّهِ لا یابُنَیَّهَ إلّا کَالزِّحامِ بَینَ النّاسِ . ثُمَّ دَخَلَ عَلَیهِ جیرانُهُ ومَعارِفُهُ یَتَوجَّعونَ لَهُ ، فَقالَ : اِیتونی بِصَحیفَهٍ ودَواهٍ أذکُر لَکُم ما یَکونُ مِمّا أعلَمَنیهِ مَولایَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام . فَأَتَوهُ بِصَحیفَهٍ ودَواهٍ ، فَجَعَلَ یَذکُرُ ویُملی عَلَیهِم أخبارَ المَلاحِمِ وَالکائِناتِ ویُسنِدُها إلی أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام . فَبَلَغَ ذلِکَ ابنَ زِیادٍ ، فَأَرسَلَ إلَیهِ الحَجّامَ حَتّی قَطَعَ لِسانَهُ ، فَماتَ مِن لَیلَتِهِ تِلکَ رَحِمَهُ اللّهُ . (1)

.

1- .الأمالی للطوسی : ص 165 ح 276 ، رجال الکشّی : ج 1 ص 290 الرقم 131 ، الاختصاص : ص 77 .

ص: 199

الأمالی ، طوسی به نقل از دختر رُشَید هَجَری : پدرم گفت : محبوب من ، امیر مؤمنان ، به من فرمود : «ای رشید! چگونه صبر می کنی آن گاه که فرزندْ خوانده بنی امیّه در پیِ تو فرستد و دست و پا و زبانت را ببُرَد؟» . گفتم : ای امیر مؤمنان! آیا پایان آن ، بهشت است؟ گفت : «آری ، ای رشید! و تو در دنیا و آخرت با من خواهی بود» . به خدا سوگند ، مدّت زمانی نگذشته بود که آن حرامزاده ، زیاد بن اَبیهْ ، در پی او فرستاد و او را به بیزاری جستن از امیر مؤمنان فراخواند ؛ امّا رشید ، از این کار خودداری ورزید . زیاد به او گفت : سروَرت به تو گفته است که چگونه می میری؟ گفت : دوست من که درودهای خدا بر او باد به من خبر داده است که تو مرا به بیزاری جُستن از او فرا می خوانی ، امّا من بیزاری نمی جویم . تو هم مرا پیش می اندازی و دست و پا و زبانم را می بُری . ابن زیاد گفت : به خدا سوگند ، کاری می کنم که سخن او دروغ درآید . او را بیاورید و دست و پایش را ببُرید ، امّا زبانش را بگذارید . پس دست و پایش را بریدند و او را به خانه مان آوردند. گفتم : پدرم ! فدایت شوم! آیا از این مصیبت ، درد و رنجی هم می کشی؟ گفت : دخترکم ! به خدا سوگند ، نه ! تنها مانند وقتی است که در تنگنای شلوغی ، گرفتار شوی . پس همسایگان و آشنایان او بر وی درمی آمدند و اظهار همدردی می کردند . رشید گفت : کاغذ و دواتی برایم بیاورید تا از آنچه مولایم امیر مؤمنان به من یاد داده است ، برایتان بگویم . پس کاغذ و دوات را برایش آوردند و به گفتن و املای اخبارِ وقایع و فتنه های آینده آغاز کرد ؛ و آنها را از امیر مؤمنان شنیده بود و به او اِسناد می داد . این موضوع ، به گوش ابن زیاد رسید . او هم حجامتگری را در پی او فرستاد تا زبانش را ببُرد . پس رشید ، شب همان روزی که زبانش را بریدند ، درگذشت . خدایش بیامرزد!

.


ص: 200

الإرشاد عن زیاد بن النّضر الحارثی :کُنتُ عِندَ زِیادٍ إذ اُتِیَ بِرُشَیدٍ الهَجَرِیِّ ، فَقالَ لَهُ زِیادٌ : ما قالَ لَکَ صاحِبُکُ یعَنی عَلِیّا علیه السلام إنّا فاعِلونَ بِکَ ؟قالَ : تَقطَعون یَدَیَّ ورِجلَیَّ وتَصلُبونَنی. فَقالَ زِیادٌ : أمَ وَاللّهِ لَاُکَذِّبَنَّ حَدیثَهُ ، خَلّو سَبیلَهُ. فَلَمّا أرادَ أن یَخرُجَ قالَ زِیادٌ : وَاللّهِ ما نَجِدُ لَهُ شَیئا شَرّا مِمّا قالَ صاحِبُهُ ، اِقطَعوا یَدَیهِ ورِجلَیهِ وَاصلُبوهُ . فَقالَ رُشَیدٌ : هَیهاتَ ، قَد بَقِیَ لی عِندَکُم شَیءٌ أخبَرَنی بِهِ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام . قالَ زِیادٌ : اِقطَعوا لِسانَهُ . فَقالَ رُشَیدٌ : الآنَ وَاللّهِ جاءَ تَصدیقُ خَبَرِ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام . (1)

37زِرُّ بنُ حُبَیشٍزرّ بن حُبیش بن حُباشه الأسدی من الفضلاء والعلماء والقرّاء المطّلعین علی معارف القرآن ، وأحد عیون التابعین (2) ، ومن أصحاب أمیر المؤمنین علیه السلام الأجلّاء (3) . وقد شهد الإمام علیه السلام بوثاقته . وبلغ حبّه وودّه للإمام علیه السلام درجه أنّ أصحاب الرجال عدّوه علویّا (4) . کان بارعا فی أدب العرب . ووصفته کتب التراجم بأ نّه أعرب النّاس ، وذکرت أنّ عبد اللّه بن مسعود کان یسأله عن العربیّه (5) . قرأ زرّ القرآن کلّه علی أمیر المؤمنین علیه السلام (6) ، وقرأه عاصم علیه (7) ، وکان عاصم من القرّاء السبعه وکبار علماء الکوفه فی القرن الثانی . عُمِّر زرّ طویلاً ، وتوفّی حوالی سنه 80 ه (8) ، وهو ابن مئه وعشرین سنه . (9)

.

1- .الإرشاد : ج 1 ص 325 ، إعلام الوری : ج 2 ص 343 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 294 وراجع رجال الکشّی : ج 1 ص 290 الرقم 131 والاختصاص : ص 78 .
2- .الاستیعاب : ج 2 ص 131 الرقم 873 ، اُسد الغابه : ج 2 ص 312 الرقم 1735 ، الإصابه : ج 2 ص 522 الرقم 2978 ؛ رجال الطوسی : ص 64 الرقم 569 .
3- .تاریخ دمشق : ج 19 ص 24 ، تهذیب التهذیب : ج 2 ص 194 الرقم 2350 ؛ رجال الطوسی : ص 64 الرقم 569 .
4- .تهذیب الکمال : ج 9 ص 337 الرقم 1976 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 168 الرقم 60 ، تاریخ دمشق : ج 19 ص 29 ، الإصابه : ج 2 ص 523 الرقم 2978 .
5- .الطبقات الکبری : ج 6 ص 105 ، تهذیب الکمال : ج 9 ص 337 الرقم 1976، سیر أعلام النّبلاء: ج4 ص167 الرقم 60، المعارف لابن قتیبه : ص 427 ، الإصابه : ج 2 ص 522 الرقم 2978 .
6- .میزان الاعتدال : ج 2 ص 73 الرقم 2878 ، المناقب للخوارزمی : ص 86 ح 76 .
7- .سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 167 الرقم 60 ، المعارف لابن قتیبه : ص 530 ، وفیات الأعیان : ج 3 ص 9 ، تذکره الحفّاظ : ج 1 ص 57 ح 40 .
8- .تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 222 ، تاریخ دمشق : ج 19 ص 25 .
9- .تاریخ دمشق : ج 19 ص 25 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 168 الرقم 60 ، الاستیعاب : ج 2 ص 131 الرقم 873 ، اُسد الغابه : ج 2 ص 312 الرقم 1735 .

ص: