سخنی درباره خیانت نسبت داده شده به ابن عبّاس
سخنی درباره خیانت نسبت داده شده به ابن عبّاسیکی از نکات مهم در زندگانی ابن عبّاس ، ماجرای بیت المال بصره است . در منابع تاریخی و حدیثی مانند : تاریخ الطبری ، الکامل فی التاریخ ، أنساب الأشراف ، رجال الکشّی ، نهج البلاغه (بدون یادکردِ نام ابن عبّاس) چنگ اندازی به بیت المال بصره یاد شده است و پژوهشگران ، دیدگاه های گوناگونی در این باره ابراز داشته اند . الف . برخی محقّقان و رجالیان ، با توجّه به : نا استواری اسناد این نقل ها ، بزرگی و جلالت شخصیت و دانش و فضیلت ابن عبّاس ، پیوند استوار او با علی علیه السلام و اخلاص و شیفتگی او نسبت به آن حضرت ، و نقش بنی امیّه در وارونه سازی چهره یاران علی علیه السلام ، به انکار آن پرداخته اند . ب . برخی ضمن اعتراف به پاره ای از آنچه آمد ، از آن رو که مطلب یاد شده در کتاب های بسیاری آمده است و در همان روزگار نیز نقل شده و بر ابن عبّاسْ خُرده گیری شده است ، نفی آن را به سهولت ، ممکن ندانسته اند . ج . برخی ضمن پذیرش اصل ماجرا و تذکّر علی علیه السلام ، بر این باور رفته اند که ابن عبّاس ، متوجّه خطای خود شد و همه یا اکثر اموال را برگردانْد . چنین گزارشی ، از جمله در تاریخ الیعقوبی آمده است . نقل یعقوبی گو این که منفرد است ولی می تواند در تحلیل جریان ، سودمند افتد .
.
ص: 367
نکته مهمّی که نباید در قضایایی این گونه فراموش کرد ، نقش حادثه آفرینان و گزارش سازان است . حسن بن زین الدین (م 1011 ق) ، مشهور به «صاحب معالم» ، هوشمندانه نقش بنی امیّه را در ساختن این ماجرا یافته است ، و در میان معاصران ما ، محقّقانی چون سید جعفر مرتضی عاملی بر آن ، تأکید کرده اند . اگر بدانیم که ابن عبّاس با توجّه به جایگاه بلند و شهرت علمی انکار ناپذیر در آن روزگار تیره ، مدافع بی باک و نستوه علی علیه السلام و آل او و منتقد و افشاگر حاکمان بنی امیّه بوده است ، فهم این دیدگاه ، سهل خواهد بود . ضمن آن که ابن عبّاس را معصوم نمی شماریم و احتمال خطای او را نفی نمی کنیم ، قبول تمام آنچه را درباره این جریان در کتب تاریخی آمده است ، کاری غیر محقّقانه و دور از شخصیت ابن عبّاس می دانیم . از این رو ، ابن ابی الحدید می گوید : ماجرای این نامه برای من مشکل شده است . اگر آن را انکار کنم و بگویم که این نامه جعلی است و آن را به دروغ به امیر مؤمنانْ نسبت می دهند ، با راویان ، مخالفت کرده ام ؛ زیرا آنان بر نقل این سخن از امام علیه السلام اتّفاق دارند و در بیشتر کتاب های سیره نگاری از آن یاد شده است . و اگر بخواهم آن را خطاب به ابن عبّاس بدانم ، آگاهی ام به همراهی او با امیر مؤمنان (در زندگی و پس از مرگ ایشانْ) مانع می شود . و اگر خطاب به فرد دیگری باشد ، نمی دانم آن را خطاب به کدام یک از خویشان حضرت بدانم ؛ چون سخن حضرت به این نکته اشاره دارد که مخاطب نامه از خویشان و عموزادگان ایشان است . بدین ترتیب ، من در باره این موضوع ، نمی توانم نظری بدهم و توقّف می کنم .
.
ص: 368
59عَبدُ اللّهِ بنُ کَعبٍ المُرادِیُّکان من أعیان أصحاب الإمام علیّ علیه السلام . (1)
وقعه صفّین عن عبد الرحمن بن عبد اللّه :إنَّ عَبدَ اللّهِ بنَ کَعبٍ قُتِلَ یَومَ صِفّینَ ، فَمَرَّ بِهِ الأَسوَدُ بنُ قَیسٍ بِآخِرِ رَمَقٍ فَقالَ : عَزَّ عَلَیَّ وَاللّهِ مَصرَعُکَ ، أمَا واللّهِ لَو شَهِدتُکَ لَاسَیتُکَ ولَدافَعتُ عَنکَ ، ولَو رَأَیتُ الَّذی أشعَرَکَ لَأَحبَبتُ ألّا یُزایِلَنی حَتّی أقتُلَهُ أو یُلحِقَنی بِکَ . ثُمَّ نَزَلَ إلَیهِ فَقالَ : رَحِمَکَ اللّهُ یا عَبدَ اللّهِ ، وَاللّهِ إن کانَ جارُکَ لَیَأمَنُ بَوائِقَکَ ، وإن کُنتَ لَمِنَ الذّاکِرینَ اللّهَ کَثیرا ، أوصِنی رَحِمَکَ اللّهُ . قالَ : اُوصیکَ بِتَقوَی اللّهِ ، وأن تُناصِحَ أمیرَ المُؤمِنینَ ، وأن تُقاتِلَ مَعَهُ المُحِلّینَ ، حَتّی یَظَهَرَ الحَقُّ أو تَلحَقَ بِاللّهِ . وأبلِغهُ عَنِّی السَّلامَ وقُل لَهُ : قاتلِ عَلَی المَعرَکَهِ حَتّی تَجعَلَها خَلفَ ظَهرِکَ ، فَإِنَّهُ مَن أصبَحَ وَالمَعرَکَهُ خَلفَ ظَهرِهِ کانَ الغالِبَ . ثُمَّ لَم یَلبَث أن ماتَ ، فَأَقبَلَ الأَسوَدُ إلی عَلِیٍّ فَأَخبَرَهُ ، فَقالَ : رَحِمَهُ اللّهُ ، جاهَدَ مَعَنا عَدُوَّنا فِی الحَیاهِ ، ونَصَحَ لَنا فِی الوَفاهِ . (2)
.
1- .اُسد الغابه : ج 3 ص 371 الرقم 3153 ، الاستیعاب : ج 3 ص 105 الرقم 1662 ، الإصابه : ج 4 ص 187 الرقم 4936 .
2- .وقعه صفّین : ص 456 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 46 عن أبی بکر الکندی ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 385 نحوه .
ص: 369
59 . عبد اللّه بن کعب مرادی
59عبد اللّه بن کعب مرادیاو از یاران بزرگ امام علی علیه السلام بود .
وقعه صِفّین به نقل از عبد الرحمان بن عبد اللّه : عبد اللّه بن کعب در جنگ صِفّین، کشته شد و اَسوَد بن قیس، در واپسین دم زندگی او که هنوز اندک رمقی داشت بر او گذشت و گفت : به خدا سوگند که از پا درآمدن تو بر من بسی گران و ناگوار است . به خدا ، اگر پیش تر تو را می دیدم ، یاری ات می کردم و از تو با جان دفاع می کردم ، و اگر آن کس را که تو را از پا افکنده و به خاک و خونت درآمیخته می دیدم ، خوش داشتم از او دست برندارم تا یا من او را بکشم و یا او مرا به تو ملحق کند . سپس از اسب به زیر آمد و کنارش نشست و گفت : خدا تو را بیامرزد ای عبد اللّه که به خدا سوگند ، پیوسته همسایه از گزندت در امان بود و همواره به یاد خدا بودی . مرا اندرزی ده ، خدایت رحمت کناد! [ عبد اللّه ] گفت : تو را به تقوای الهی سفارش می کنم و نیز به این که نیکخواه امیر مؤمنان باشی و در کنار او با متجاوزان بجنگی تا حق ، چیره شود و یا به خداوند بپیوندی . از جانب من به امیر مؤمنان ، سلام برسان و به او بگو : چندان در رزمگاه بجنگ که صحنه نبرد را پشت سر نهی ؛ چرا که فردا پیروز میدان ، کسی است که رزمگاه را پشت سر نهاده باشد . سپس چیزی نپایید که جان داد . اسوَد ، نزد علی علیه السلام آمد و به او گزارش داد . علی علیه السلام فرمود : «خدا رحمتش کند . در زندگی همراه ما با دشمنان ، جهاد کرد و به گاه وفات نیز برایمان خیرخواهی کرد » .
.
ص: 370
60عَبدُ اللّهِ بنُ هاشِمِ بنِ عُتبَهَ بنِ أبی وَقّاصنجل البطل العظیم فی ساحه الوغی ، والعابد ذی القلب السلیم فی جیش أمیر المؤمنین علیه السلام هاشم بن عتبه (1) . رفع الرایه بعد أبیه (2) ، وألقی خطبه حماسیّه أمام جیش معاویه ، وصف فیها أباه ، وذکر منزله الإمام الرفیعه ، وکشف عن حقیقه معاویه . ثمّ حمل علی العدوّ (3) . اُخذ إلی معاویه أسیرا بعد شهاده أمیر المؤمنین ، وتحدّث بشجاعه وثبات ، فردّ علی ما نطق به عمرو بن العاص من کلمات بذیئه وأخزاه (4) . وهذا الحوار دلیل علی شهامته ، وقوّته ، وشجاعته العجیبه . أمضی مدّهً فی سجن معاویه .
وقعه صفّین عن عمرو بن شمر :لَمَّا انقَضی أمرُ صِفّینَ ، وسَلَّمَ الأَمرَ الحَسَنُ علیه السلام إلی مُعاوِیَهَ ، ووَفَدَت عَلَیهِ الوُفودُ ، اُشخِصَ عَبدُ اللّهِ بنُ هاشِمٍ إلَیه أسیرا ، فَلَمّا اُدخِلَ عَلَیهِ مَثُلَ بَینَ یَدَیهِ وعِندَهُ عَمرُو بنُ العاصِ ، فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، هذَا المُختالُ ابنُ المِرقالِ ، فَدونَکَ الضَّبُّ المُضِبُّ ، المُغتَرُّ المُفتونُ ، فَإِنَّ العَصا مِنَ العُصَیَّهِ ، وإنَّما تَلِدُ الحَیَّهُ حَیَّهً ، وجَزاءُ السَّیِّئَهِ سَیِّئَهٌ مِثلُها . فَقالَ لَهُ ابنُ هاشِمٍ : ما أنَا بِأَوِّلِ رَجُلٍ خَذَلَهُ قَومُهُ ، وأدرَکَهُ یَومُهُ . فَقالَ مُعاوِیَهُ : تِلکَ ضَغائِنُ صِفّینَ وما جَنی عَلَیکَ أبوکَ ، فَقالَ عَمرٌو : أمکِنّی مِنهُ فَاُشخِبُ أوداجَهُ (5) عَلی أثباجِهِ (6) . فَقالَ لَهُ ابنُ هاشِمٍ : فَهَلّا کانَت هذِهِ الشَّجاعَهُ مِنکَ یَابنَ العاصِ أیّامَ صِفّینَ حینَ نَدعوکَ إلَی النِّزالِ ، وقَدِ ابتَلَّت أقدامُ الرِّجالِ مِن نَقیعِ الجِریالِ (7) ، وقَد تَضایَقَت بِکَ المسالِکُ ، وأشرَفتَ فیها عَلَی المَهالِکِ . وَایمُ اللّه لَولا مَکانُکَ مِنهُ لَنَشَبَت لَکَ مِنّی خافِیَهٌ أرمیکَ مِن خِلالِها أحَدَّ مِن وَقعِ الأَشافی (8) ، فَإِنَّکَ لا تَزالُ تُکثِرُ فی هَوَسِکَ ، وتَخِبطُ فی دَهَشِکَ ، وتَنشِبُ فی مَرَسِکَ ، تَخَبُّط العَشواءِ فِی اللَّیلهِ الحِندِسِ الظَّلماءِ . قالَ : فَأَعجَبَ مُعاوِیَهَ ما سَمِعَ مِن کلامِ ابنِ هاشِمٍ ، فَأَمَرَ بِهِ إلَی السِّجنِ وکَفَّ عَن قَتلِهِ . (9)
.
1- .ستأتی ترجمته فی أواخر هذا القسم .
2- .وقعه صفّین : ص 356 ؛ تاریخ دمشق : ج 33 ص 345 ، الأخبار الطوال : ص 183 و 184 .
3- .وقعه صفّین : ص 356 .
4- .وقعه صفّین : ص 348 ؛ تاریخ دمشق : ج 33 ص 344 ، الفتوح : ج 3 ص 124 .
5- .الأوداج : هی ما أحاط بالعُنُق من العُروق الَّتی یقطعها الذابح ، واحدها وَدَجٌ بالتحریک (النهایه : ج 5 ص 165 «ودج») .
6- .الثَّبَج : الوَسَط ، وما بین الکاهل إلی الظهر ، أو ما بین الکتفین والکاهل (النهایه : ج 1 ص 206 «ثبج») .
7- .الجِریال : الحُمْرَه ، أو ما خلص من لونٍ أحمر وغیره (لسان العرب : ج 11 ص 108 و 109 «جرل») .
8- .الأشفی : المِثقَب ، المِخصَفُ للنعال (لسان العرب : ج 14 ص 438 «شفی») .
9- .وقعه صفّین : ص 348 وراجع تاریخ دمشق : ج 33 ص 343 345 والفتوح : ج 3 ص 124 .
ص: 371
60 . عبد اللّه بن هاشم بن عُتبه بن ابی وقّاص
60عبد اللّه بن هاشم بن عُتبه بن ابی وقّاصعبد اللّه ، فرزند قهرمان سترگ صحنه نبرد و عابد پیراسته دلِ سپاه علی علیه السلام هاشم بن عتبه (معروف به «هاشمِ مِرقال») است . (1) او پس از پدر ، پرچم نبرد را برافراشت و در مقابل سپاه معاویه ، خطبه ای شورانگیز در وصف پدر خویش ایراد کرد و جایگاه والای علی علیه السلام را تبیین نمود و چهره معاویه را برنمود و آن گاه بر دشمن، یورش برد . پس از شهادت امیر مؤمنان ، او را به اسارت، نزد معاویه بردند . او با شکوه و استوار در برابر بدگویی های عمرو بن عاص، سخن گفت و وی را رسوا ساخت . این گفتگو ، نشانی است از بُرنا دلی ، نیرومندی و شجاعت شگفت آن یار ارجمند علی علیه السلام . او مدّتی را هم در زندان معاویه به سر برد .
وقعه صفّین به نقل از عمرو بن شَمِر : چون ماجرای صِفّینْ پایان یافت و [ امام ]حسن علیه السلام کار [ خلافت ]را به معاویه وا نهاد و هیئت های نمایندگی نزد معاویه می رفتند ، عبد اللّه بن هاشم را به اسارت ، نزد او گسیل داشتند . هنگامی که بدان جا رسید و او را برابر معاویه قرار دادند ، عمرو بن عاص که حاضر بود ، گفت : ای امیر مؤمنان! این با نازْ رونده ، پسر آن تند رونده (مِرقال) است ، بفرمایید! دلی پُر کینه دارد و فریفته و فتنه زده است . [ بدان] که چوبْ دستِ ستبر ، از شاخه کوچک پدید می آید و مار از مار زاده می شود و سزای بدی ، بدی ای همچون آن است . ابن هاشم به عمرو بن عاص گفت : من نخستین مردی نیستم که قومش وی را وانهاده و روزگارش به سر آمده و اجلش در رسیده است . آن گاه معاویه گفت : اینها کینه های بازمانده از صِفّین و [ نتیجه] ستمی است که پدرت بر تو روا داشته است . عمرو گفت : او را به من بسپار تا شاه رگ هایش را از سینه اش بیرون کشم . ابن هاشم به وی گفت : هی ، پسر عاص! این دلیری ات ، در روزهای صِفّین کجا بود که تو را به هماوردی می خواندیم ؟! آن گاه که پای مردان در باتلاقی از خون فرو می رفت و راه ها بر تو تنگ شده بودند و به هلاکت ، نزدیک گشته بودی؟! به خدا سوگند ، اگر [ اینک نیز] به معاویه نزدیک نبودی ، پیکان تیز پَری به سویت می افکندم که از درفش ، تیزتر و زخمش از زخم آن ، کاری تر بود ؛ زیرا که تو همواره بر هوس خود می افزایی و در سرگشتگی راه می سپاری و به ریسمان گیر کرده ات چسبیده ای ، همچون کورِ راه گم کرده در شب تیره و تار ! معاویه از سخنانی که از ابن هاشم شنید ، خوشش آمد و فرمان داد او را زندانی کنند ، و از کشتن وی خودداری کرد .
.
1- .شرح حال هاشم بن عُتبه مِرقال ، پس از این خواهد آمد .
ص: 372
61عَبدُ الرَّحمنِ بنُ حَسّانِ بنِ ثابِتٍتاریخ الطبری فی بَیانِ تَسمِیَهِ الَّذین بُعِثَ بِهِم إلی مُعاوِیَهَ ومنهُم عَبدُ الرَّحمنِ بنُ حَسّانٍ ، وساقَ الحَدیثَ إلی أن قالَ : ثُمَّ أقبَلَ عَلی عَبدِ الرَّحمنِ العَنَّزِیِّ فَقالَ : إیهٍ یا أخا رَبیعَهَ ، ما قَولُکَ فی عَلِیٍّ ؟ قالَ : دَعنی ولا تَسأَلنی فَإِنَّهُ خَیرٌ لَکَ . قالَ : وَاللّهِ لا أدَعُکَ حَتّی تُخبِرَنی عَنهُ . قالَ : أشهَدُ أ نَّهُ کانَ مِنَ الذّاکِرینَ اللّهَ کَثیرا ، ومِنَ الآمِرینَ بِالحَقِّ ، وَالقائِمینَ بِالقِسطِ ، وَالعافینَ عَنِ النّاسِ . قالَ : فَما قَولُکَ فی عُثمانَ ؟ قالَ : هُوَ أوَّلُ مَن فَتَحَ بابَ الظُّلمِ ، وأرتَجَ (1) أبوابَ الحَقِّ . قالَ : قَتَلتَ نفَسَکَ . قالَ : بَل إیّاکَ قَتَلتُ ولا رَبیعَهَ بِالوادی یَقولُ حینَ کَلَّمَ شِمرَ الخَثعَمِیَّ فی کَریمِ بنِ عَفیفٍ الخَثعَمِیِّ ، ولَم یَکُن لَهُ أحَدٌ مِن قَومِهِ یُکَلِّمُهُ فیهِ فَبَعَثَ بِهِ مُعاوِیَهُ إلی زِیادٍ ، وکَتَبَ إلَیهِ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ هذا العَنزیَّ شَرُّ مَن بَعَثتَ ، فَعاقِبهُ عُقوبَتَهُ الَّتی هُوَ أهلُها ، وَاقتُلهُ شَرَّ قَتلَهٍ . فَلَمّا قُدِمَ بِهِ عَلی زِیادٌ بَعَثَ بِهِ زِیادٌ إلی قُسِّ النّاطِفِ (2) ، فَدُفِنَ بِهِ حَیّا . (3)
.
1- .الإرتاج : الإغلاق (النهایه : ج 2 ص 197 «رتج») .
2- .قُسُّ النّاطِف : موضع قرب الکوفه ، علی شاطئ الفرات ، کانت عنده وقعه بین الفرس وبین المسلمین وذلک فی خلافه عمر ، قتل فیه أبو عبید بن مسعود الثقفی (تاج العروس : ج 8 ص 415 «نطف») .
3- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 276 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 498 ، تاریخ دمشق : ج 8 ص 26 ، الأغانی : ج 17 ص 156 .
ص: 373
61 . عبد الرحمان بن حَسّان بن ثابت
61عبد الرحمان بن حَسّان بن ثابتتاریخ الطبری در بیان نام کسانی که [ همراه حُجْر بن عَدی] به سوی معاویه فرستاده شدند و عبد الرحمان بن حسّان نیز در میان آنان بود : ... سپس معاویه به عبد الرحمان بن حَسّان بن ثابت عَنَزی رو کرد و گفت : بسیار خوب ، ای برادر ربیعی! درباره علی چه می گویی؟ گفت : مرا وا بنه و از من مپرس که برایت بهتر است . گفت : به خدا سوگند ، تو را وا نمی نهم تا مرا از او خبر دهی . گفت : گواهی می دهم که او از کسانی بود که خدا را بسیار یاد می کنند و از آنان که به حق فرمان می دهند و به عدالت برمی خیزند و از [ خطای] مردم در می گذرند . معاویه گفت : درباره عثمان ، چه می گویی؟ گفت : او نخستین کسی بود که درِ ستم را گشود و دروازه های حق را بست . معاویه گفت : خود را به کشتن دادی . گفت : بلکه تو را کشتم . و چون هیچ کس از ربیعه (قبیله عبد الرحمانْ) حضور نداشت تا او را شفاعت کند در حالی که شمر خَثْعَمی از کریم بن عفیف خثعمی (یار عبد الرحمان) شفاعت کرد ، معاویه او را به سوی زیاد فرستاد و به او نوشت : امّا بعد ؛ در میان کسانی که فرستادی ، این عَنَزی بدترین شخص بود . پس او را به گونه ای کیفر ده که شایسته اش باشد و به بدترین وجه ، او را بکش . چون او را نزد زیاد آوردند ، زیاد ، او را به «قُسِّ ناطف» (1) فرستاد و در آن جا زنده به گور شد .
.
1- .قُسُّ الناطف ، منطقه ای در ساحل فرات و نزدیک کوفه است . در آن جا میان مسلمانان و ایرانیان در زمان خلافت عمر ، درگیری شد و ابو عبید بن مسعود ثقفی در آن درگیری به قتل رسید (تاج العروس : ج 8 ص 415) .
ص: 374
62عَبدُ الرَّحمنِ بنُ کَلَدَهَوقعه صفّین عن عبد الرحمن بن حاطب :خَرَجتُ ألتَمِسُ أخی فِی القَتلی بَصِفّینَ ؛ سُوَیدا ، فَإِذا بِرَجُلٍ قَد أخَذَ بِثَوبی ، صَریعٍ فِی القَتلی ، فَالتَفَتُّ فَإِذا بِعَبدِ الرَّحمنِ بنِ کَلَدَهَ ، فَقُلتُ : إنّا للّهِِ وإنّا إلَیهِ راجِعونَ ، هَل لَکَ فِی الماءِ ؟ قالَ : لا حاجَهَ لی فِی الماءِ قَد اُنفِذَ فیَّ السِّلاحُ وخَرَّقَنی ، ولَستُ أقدِرُ عَلَی الشُّربِ ، هَل أنتَ مُبلِغٌ عَنّی أمیرَ المُؤمِنینَ رِسالَهً فَاُرسِلُکَ بِها ؟ قُلتُ : نَعمَ . قالَ : فَإِذا رَأَیتَهُ فَاقرَأ عَلَیهِ مِنّی السَّلامَ ، وقُل : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، اِحمِل جَرحاکَ إلی عَسکَرِکَ ، حَتّی تَجعَلَهُم مِن وَراءِ القَتلی ، فَإِنَّ الغَلَبَهَ لِمَن فَعَلَ ذلِکَ . ثُمَّ لَم أبرَح حَتّی ماتَ ، فَخَرَجتُ حَتّی أتَیتُ عَلِیّا فَدَخَلتُ عَلَیهِ فَقُلتُ : إنَّ عَبدَ الرَّحمنِ بنَ کَلَدَهَ یَقرَأُ عَلَیکَ السَّلامَ . قالَ : وعَلَیهِ ، أینَ هُوَ ؟ قُلتُ : قَد وَاللّهِ یا أمیرَ المُؤمِنینَ أنفَذَهُ السِّلاحُ وخَرَّقَهُ فَلَم أبرَح حَتّی تُوُفِّیَ ، فَاستَرجَعَ . قُلتُ : قَد أرسَلَنی إلَیکَ بِرِسالَهٍ . قالَ : وما هِیَ ؟ قُلتُ : قالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، اِحمِل جَرحاکَ إلی عَسکَرِکَ ، حَتّی تَجعَلَهُم مِن وَراءِ القَتلی ، فَإِنَّ الغَلَبَهَ لِمَن فَعَلَ ذلِکَ . قالَ : صَدَقَ وَالَّذی نَفسی بِیَدِهِ . فَنادی مُنادِی العَسکَرِ : أنِ احمِلوا جَرحاکُم إلی عَسکَرِکمُ ، فَفَعَلوا ذلِکَ . (1)
.
1- .وقعه صفّین : ص 394 .
ص: 375
62 . عبد الرحمان بن کَلَدَه
62عبد الرحمان بن کَلَدَهوقعه صِفّین به نقل از عبد الرحمان بن حاطب : در میان کشتگان صِفّین به دنبال برادرم سُوَید بودم . ناگهان مردی که در میان کشتگان افتاده بود ، لباسم را گرفت . چون رویم را برگرداندم ، دیدم عبد الرحمان بن کَلَدَه است . گفتم : إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون! آیا آب می خواهی؟ گفت : مرا نیازی به آب نیست که سلاح در پیکرم فرو رفته و دل و روده ام را دریده است و نمی توانم آب بنوشم ؛ امّا آیا تو پیامی را از جانب من به امیر مؤمنان می رسانی تا تو را با پیام بفرستم ؟ گفتم : آری . گفت : چون او را دیدی ، از من به او سلام برسان و بگو : «ای امیر مؤمنان! مجروحانت را به لشکرگاهت ببر تا آنان را پشتِ کشتگان قرار دهی ، که پیروزی با کسی است که چنین کند» . سپس راه نیفتاده بودم که جان سپرد . من برخاستم و نزد علی علیه السلام آمدم و بر او وارد شدم و گفتم عبد الرحمان بن کلده به تو سلام می رساند . فرمود : «و سلام بر او . اینک وی کجاست؟» . گفتم : ای امیر مؤمنان! به خدا سوگند که سلاح در پیکرش نشست و سینه اش را شکافت و من راه نیفتاده بودم که بمُرد . امیر مؤمنان گفت : «إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون!» . گفتم : وی پیامی به وسیله من برایت فرستاده است . فرمود : «آن پیام چیست؟» . گفتم که گفت : ای امیر مؤمنان! مجروحانت را به لشکرگاهت ببر تا آنان را پشت کشتگان قرار دهی که پیروزی با کسی است که چنین کند . فرمود : «سوگند به آن که جانم به دست اوست ، راست گفته است» . آن گاه ، منادیِ لشکر ، ندا برآورد : «مجروحانتان را به لشکرگاهتان ببرید» و آنان چنان کردند .
.
ص: 376
63عُبَیدُ اللّهِ بنُ أبی رافِعٍأحد الوجوه المتأ لّقه فی تاریخ التشیّع ، ومن السبّاقین إلی التألیف وتدوین العلوم . وکان کاتب أمیر المؤمنین علیه السلام (1) ، ومن خاصّته . وشهد معه الجمل (2) ، وصفّین (3) ، والنّهروان (4) . عدّه مؤلّفو التراجم والرجالیّون من روّاد التألیف فی الثقافه الإسلامیّه ، وذکروا بعض کتبه . منها : کتاب «قضایا أمیر المؤمنین» ، و «تسمیه من شهد مع أمیر المؤمنین علیه السلام الجمل وصفّین والنّهروان من الصحابه رضی اللّه عنهم» (5) . وهذا الکتاب مَعْلَم علی نباهه عبید اللّه ووعیه للوقائع ، ویدلّ علی اهتمامه بضبط الحوادث . وکان أخوه علیّ بن أبی رافع کاتبا للإمام علیه السلام أیضا . (6)
.
1- .رجال الطوسی : ص 71 الرقم 654 ، الاختصاص : ص 4 ؛ الطبقات الکبری : ج 4 ص 74 ، تهذیب الکمال : ج 19 ص 34 الرقم 3632 ، تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 151 ، تاریخ الطبری : ج 3 ص 170 ، تاریخ بغداد : ج 10 ص 304 ح 5453 .
2- .الجمل : ص 395 و ص 399 .
3- .وقعه صفّین : ص 471 .
4- .تاریخ بغداد : ج 10 ص 304 الرقم 5453 .
5- .الفهرست للطوسی : ص 174 الرقم 467 ، والجدیر بالذکر أنّ الاُستاذ محمّد رضا الحسینی الجلالی قام بتصحیح کتاب «تسمیه من شهد ...» راجع : مجلّه «حوزه» العدد : 38 ومجلّه «تراثنا» العدد : 15 .
6- .رجال النّجاشی : ج 1 ص 62 و ص 65 ، رجال ابن داوود : ص 236 الرقم 991 .
ص: 377
63 . عبید اللّه بن ابی رافع
63عبید اللّه بن ابی رافععبید اللّه از چهره های درخشان تاریخ تشیّع ، از پیشتازان در تألیف و تدوین دانش ، کاتب علی علیه السلام و از یاران خاصّ آن بزرگوار است . او در جنگ های جمل ، صِفّین و نهروان ، شرکت داشت . شرح حال نگاران و رجالیان ، او را از آغازگران تألیف در فرهنگ اسلامی دانسته و از برخی آثار او یاد کرده اند ، از جمله کتاب های : قضایا أمیرالمؤمنین و تسمیه من شهد مع أمیر المؤمنین علیه السلام الجمل و صفّین و النهروان من الصحابه رضی اللّه عنهم . (1) کتاب اخیر ، نشان هوشمندی عبید اللّه و درک استوار وی از وقایع و بیان کننده توجّه وی به ثبت و ضبط حوادث است . برادر او (علی بن ابی رافع) نیز کاتب امام علی علیه السلام بوده است .
.
1- .گفتنی است که استاد محمّد رضا حسینی جلالی ، این کتاب ابن ابی رافع را بازسازی و منتشر کرده است (ر . ک : حوزه ، ش 38 ، تراثنا ، ش 15) .
ص: 378
64عُبَیدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍعبید اللّه بن عبّاس بن عبد المطّلب القرشی الهاشمی أخو عبد اللّه بن عبّاس ، ابن عمّ النّبیّ صلی الله علیه و آله والإمام أمیر المؤمنین علیه السلام . وُلِدَ علی عهد النّبیّ صلی الله علیه و آله (1) . قیل : إنّه سمع الحدیث عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله فی صغره ، وحَفِظَه ، وحدّث به ، وکان مشهورا بالسخاء (2) . ولّاه الإمام علیه السلام علی الیمن (3) . وفرّ بعد غاره بُسر بن أرطاه علیها (4) ، وعثر بُسر علی طفلَیه الصغیرین فذبحهما (5) . وعاد عبید اللّه إلیها بعد أن غادرها بُسر (6) . جعله الإمام الحسن علیه السلام علی مقدّمه الجیش الَّذی أنفذه إلی معاویه ، ولکنّه خان ، وانخدع بمال معاویه ، ومن ثمّ التحق به (7) . وتوفّی بالمدینه فی أیام معاویه ویقال : إنّه کفّ بصره . (8)
.
1- .سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 513 الرقم 121 .
2- .ذخائر العقبی : ص 394 ؛ الدرجات الرفیعه : ص 144 .
3- .أنساب الأشراف : ج 4 ص 79 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 92 و ص 155 ، تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 151 ؛ تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 179 ، الغارات : ج 2 ص 621 .
4- .الغارات : ج 2 ص 621 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 139 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 513 الرقم 121 ، اُسد الغابه : ج 3 ص 520 الرقم 3470 ، تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 151 .
5- .الغارات : ج 2 ص 621 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 140 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 513 الرقم 121 ، اُسد الغابه : ج 3 ص 520 الرقم 3470 .
6- .اُسد الغابه : ج 3 ص 520 الرقم 3470 ، تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 151 .
7- .رجال الکشّی : ج 1 ص 330 الرقم 179 ؛ مقاتل الطالبیّین : ص 73 .
8- .أنساب الأشراف : ج 4 ص 79 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 514 الرقم 121 ، تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 171 .
ص: 379
64 . عبید اللّه بن عبّاس
64عبید اللّه بن عبّاسعبید اللّه ، برادر عبد اللّه بن عبّاس ، پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام است که در زمان پیامبر خدا به دنیا آمده است . گفته می شود که او در خُردسالی از پیامبر خدا حدیث شنیده و آن را حفظ کرده و گزارش کرده است . او به سخاوت ، شُهره بود . علی علیه السلام او را به حکومت یمن برگماشت . عبید اللّه در یورش بُسْر بن اَرطات به یمن ، فرار کرد و بُسر به دو کودک خُردسال او دست یافت و آن دو را بکشت . عبید اللّه ، پس از آن که بُسرْ یمن را ترک کرد ، بدان دیار بازگشت . امام حسن علیه السلام در سپاهی که به سوی معاویه گسیل داشت ، او را به فرماندهی طلایه لشکر گماشت ؛ امّا او خیانت کرد و با تطمیع معاویه فریفته شد و به وی پیوست . عبید اللّه به روزگار حاکمیت ظالمانه معاویه ، در مدینه درگذشت . وگفته اند که نابینا شده بود .
.
ص: 380
الغارات عن أبی روق :کانَ الَّذی هاجَ مُعاوِیَهَ عَلی تَسریحِ بُسرِ بنِ أبی أرطاهَ إلَی الحِجازِ وَالیَمَنِ ، أنَّ قَوما بِصَنعاءَ کانوا مِن شیعَهِ عُثمانَ یُعَظِّمونَ قَتلَهُ لَم یَکُن لَهُم نِظامٌ ولا رَأسٌ ، فَبایَعوا لِعَلِیّ علیه السلام عَلی ما فی أنفُسِهِم ، وعامِلُ عَلِیٍّ علیه السلام یَومَئِذٍ عَلی صَنعاءَ عُبیدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ ، وعامِلُهُ عَلَی الجَنَد (1) سَعیدُ بنُ نِمرانَ ، فَلَمَّا اختَلَفَ النّاسُ عَلی عَلِیٍّ علیه السلام بِالعِراقِ ، وقُتِلَ مُحَمَّدُ بن أبی بَکرٍ بِمِصرَ ، وکَثُرَت غاراتُ أهلِ الشّامِ تَکَلَّموا ، ودَعَوا إلَی الطَّلَبِ بِدَمِ عُثمانَ ، ومَنعَوُا الصَّدَقاتِ وأظهَرُوا الخِلافَ ، فَبَلَغَ ذلِکَ عُبَیدَ اللّهِ بنَ العَبّاسِ فَأَرسَلَ إلی ناسٍ مِن وُجوهِهِم فَقالَ : ما هذَا الَّذی بَلَغَنی عَنکُم ؟ قالوا : إنّا لَم نَزَل ننکِرُ قَتلَ عُثمانَ ونَری مُجاهَدَهَ مَن سَعی عَلَیهِ ، فَحَبَسَهُم ، فَکَتَبوا إلی من بِالجَنَدِ مِن أصحابِهِم فَثاروا بِسَعیدِ بنِ نِمرانَ فَأَخرَجوهُ مِنَ الجَنَدِ وأظهروا أمرَهُم ، وخَرَجَ إلَیهِم مَن کانَ بِصَنعاءَ ، وَانضَمَّ إلَیهِم کُلُّ مَن کانَ عَلی رَأیِهِم ، ولَحِقَ بِهِم قَومٌ لَم یَکونوا عَلی رَأیِهِم إرادَهَ أن یَمنَعُوا الصَّدَقَهَ . فَذُکِرَ مِن حَدیثِ أبی رَوقٍ قالَ : وَالتَقی عُبَیدُ اللّهِ وسَعیدُ بنُ نِمرانَ ومَعَهُما شیعَهُ عَلِیٍّ ، فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ لِابنِ نِمرانَ : وَاللّهِ لَقَدِ اجتَمَعَ هؤُلاءِ وإنَّهُم لَنا لَمُقارِبونَ ، ولَئِن قاتَلناهُم لا نَعلَمُ عَلی مَن تَکونُ الدّائِرَهُ ، فَهَلُمَّ فَلنَکتُب إلی أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام بِخَبَرِهِم وعَدَدِهِم وبِمَنزِلِهِمُ الَّذی هُم بِهِ ، فَکَتَبا إلی عَلِیٍّ علیه السلام : أمّا بَعدُ ، فَإنّا نُخبِر أمیرَ المُؤمِنینَ أنَّ شیعَهَ عُثمانَ وَثَبوا بِنا وأظهَروا أنَّ مُعاوِیَهَ قَد شَیَّدَ أمرَهُ ، وَاتَّسَقَ لَهُ أکَثرُ النّاسِ ، وإنّا سِرنا إلَیهِم بِشیعَهِ أمیرِ المُؤمِنینَ ومَن کانَ عَلی طاعَتِهِ ، وإنَّ ذلِکَ أحمَشَهُم وألَّبَهُم ، فَتَعَبَّوا لَنا وتَداعَوا عَلَینا مِن کُلِّ أوبٍ ، ونَصَرَهُم عَلَینا مَن لَم یَکُن لَهُ رَأیٌ فیهِم مِمَّن سَعی إلَینا إرادَهَ أن یَمنَعَ حَقَّ اللّهِ المَفروضَ عَلَیهِ ، وقَد کانوا لا یَمنَعونَ حَقّا عَلَیهِم ولا یُؤخَذُ مِنهُم إلّا الحَقُّ ، فَاستَحوَذَ عَلَیهِمُ الشَّیطانُ ، فَنَحنُ فی خَیرٍ ، وهُم مِنکَ فی قَفزَهٍ ، ولَیسَ یَمنَعُنا مِن مُناجَزَتِهِم إلّا انتِظارُ الأَمرِ مِن مَولانا أمیرِ المُؤمِنینَ أدامَ اللّهُ عِزَّهُ وأیَّدَهُ وقَضی بِالأَقدارِ الصّالِحَهِ فی جَمیعِ اُمورِهِ ، وَالسَّلامُ . فَلَمّا وَصَلَ کِتابُهُما ساءَ عَلِیّا علیه السلام وأغضَبَهُ ، فَکَتَبَ إلَیهِما : مِن عَبدِ اللّهِ عَلِیٍّ أمیرِ المُؤمِنینَ إلی عُبَیدِ اللّهِ بنِ العبّاسِ وسَعیدِ بنِ نِمرانَ ، سَلامٌ عَلَیکُما ، فإِنّی أحمَدُ إلَیکُمَا اللّهَ الَّذی لا إلهَ إلّا هُوَ ، أمّا بَعدُ ، فَإِنَّهُ أتانی کِتابُکُما تَذکُرانِ فیهِ خروجَ هذِهِ الخارِجَهِ وتُعَظِّمانِ مِن شَأنِها صَغیرا ، وتُکَثِّرانِ مِن عَدَدِها قَلیلاً ، وقَد عَلِمتُ أنَّ نَخَبَ أفئِدَتِکُما وصِغَرَ أنفُسِکُما وشَتاتَ رَأیِکُما وسوءَ تَدبیرِکُما هُوَ الَّذی أفسَدَ عَلَیکُما مَن لَم یَکُن عَنکُما نائِما ، وجَرَّأَ عَلَیکُما مَن کانَ عَن لِقائِکُما جَبانا ، فَإِذا قَدِمَ رَسولی عَلَیکُما فَامضِیا إلَی القَومِ حَتّی تَقُرءا عَلَیهِم کِتابی إلَیهِم ، وتَدعُواهُم إلی حَظِّهِم وتَقوی رَبِّهِم ، فَإِن أجابوا حَمِدنَا اللّهَ وَقبِلنا مِنهُم، وإن حارَبُوا استَعَنّا عَلَیهِم بِاللّهِ وَنَبذناهُم عَلی سَواءٍ : «إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْخَآئِنِینَ» (2) ، وَالسَّلامُ عَلَیکُما . (3)
.
1- .الجَنَد : مدینه شمالی تعز ، وهی عن صنعاء ثمانیه وأربعون فرسخاً ، وهو بلد جلیل ، به مسجد جامع لمعاذ بن جبل ، وغالب أهلها شیعه (تقویم البلدان : ص 91) .
2- .الأنفال : 58 .
3- .الغارات : ج 2 ص 592 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 3 .
ص: 381
الغارات به نقل از ابو رَوق : آنچه معاویه را برانگیخت تا بُسربن ابی ارطات را به حجاز و یمنْ روانه کند ، این بود که گروهی از پیروان عثمان در صَنعا بودند که کشته شدن عثمان بر آنها گران آمده بود ؛ امّا نظام و فرماندهی نداشتند . اینان با آن که در دلشان کینه هایی داشتند ، امّا با علی علیه السلام بیعت کردند و کارگزار علی علیه السلام در آن وقت ، در صنعا ، عبید اللّه بن عبّاس بود و کارگزارش در جَنَد ، (1) سعید بن نمران . هنگامی که اختلاف مردم عراق درباره علی علیه السلام زیاد شد و محمّد بن ابی بکر در مصر کشته و غارت های شامیان فراوان شد ، صدای این گروه [ نیز در صنعا] بلند شد و مدّعی خونخواهی عثمان شده ، زکات را نپرداختند و مخالفت خود را آشکار کردند . خبر این ماجرا به عبید اللّه بن عبّاس رسید . به دنبال برخی از سرشناسان آنان فرستاد و گفت : این خبر ، چیست که به من رسیده است؟ گفتند : ما پیوسته قتل عثمان را زشت می شمردیم و نظرمان ، جنگ با کسانی است که علیه او تلاش کردند . عبید اللّه ، آنان را زندانی کرد . آنان به یاران خود در جَنَد ، نامه نوشتند و آنان بر سعید بن نمران شوریدند و او را از جَنَد ، بیرون کرده ، کار خود را آشکار کردند و کسانی که در صنعا بودند ، به سوی آنان رفتند و هرکس که نظر آنان را داشت ، به آنها پیوست و افراد دیگری نیز با آن که هم عقیده آنان نبودند ، به طمع نپرداختن زکات ، به آنها پیوستند . و عبید اللّه و سعید بن نمران با یکدیگر دیدار کردند و پیروان علی علیه السلام هم با آن دو بودند . عبید اللّه به ابن نمران گفت : به خدا سوگند ، این گروه ، گِرد آمده اند و در نزدیکی ما هستند و اگر با آنان بجنگیم ، نمی دانیم که چه کسی شکست می خورد . پس بیا نامه ای به امیر مؤمنان بنویسیم و او را از آنان و تعداد و جایگاهشان با خبر کنیم . پس به علی علیه السلام نوشتند : امّا بعد ؛ ما به امیر مؤمنان خبر می دهیم که پیروان عثمان بر ما شوریده و اظهار داشته اند که معاویه کار خود را استوار کرده و بیشتر مردم به سوی او جذب شده اند . ما همراه پیروان امیر مؤمنان و هرکس که سر در اطاعت او دارد ، به سوی آنان حرکت کردیم و این کار ، آنان را گرد آورده و برانگیخته است و خود را برای حمله به ما آماده کرده اند و از هر سو نیروها را بر ضدّ ما فرا خوانده اند و برخی از کسانی که هم عقیده آنان نیستند نیز برای سرکوب ما ، یاور آنان گشته اند ؛ کسانی که خواهان ندادن حقّ الهی و نپرداختن زکات واجبشان هستند ، در حالی که پیش تر ، حق [ و مالیات] خود را پرداخت می کردند و جز به مقدار حق و واجب هم از آنان گرفته نمی شد ؛ امّا اینک شیطان بر آنها مسلّط شده است . ما به سلامتیم و آنان از تو بُریده اند و چیزی ما را از پیکار با آنان باز نمی دارد ، جز انتظار فرمان مولایمان امیر مؤمنان ، که خداوند عزّتش را پایدار ، و او را مؤیّد بدارد و همه کارهایش را با تقدیر شایسته رقم بزند . والسلام! چون نامه آن دو رسید ، علی علیه السلام را ناراحت و خشمناک ساخت و به آن دو نوشت : «از بنده خدا ، امیر مؤمنان ، به عبید اللّه بن عبّاس و سعید بن نمران . سلام بر شما دو تن! من نیز نزد شما خدایی را می ستایم که جز او خدایی نیست . امّا بعد ؛ نامه شما به من رسید . شورش این [ گروه ]شورشی را یاد کرده اید و این موضوع کم اهمیّت را بزرگ شمرده و اندک افراد آن را فراوان پنداشته اید . من می دانم که فقط بُزدلیِ شما و حقارت روحی و پراکندگی رأی و بی تدبیری تان رویارویی است که کسی را که از شما غافل نبوده ، بر شما شورانده و آنان را که از رویارویی با شما می ترسیدند،بر شما جرئت بخشیده است. پس چون فرستاده ام بر شما درآمد ، به سوی آن گروه بروید تا نامه ام را به آنان برایشان بخوانید و آنها را به پرداخت سهمشان و پروا از پروردگارشان فرا بخوانید . پس اگر پاسخ مثبت دادند ، خدا را سپاس می گزاریم و از آنان می پذیریم ، و اگر جنگ را برگزیدند، از خداوند، علیه آنان یاری می جوییم و همسان [با پیمان شکنی شان ، عهدِ ]آنان را به پشت می اندازیم . «خداوند ، خائنان را دوست ندارد» . و سلام بر شما دو تن!» .
.
1- .جَنَد ، در شمال «تعز» است و از صنعا ، 48 فرسنگ فاصله دارد (تقویم البلدان : ص 91) .
ص: 382
. .
ص: 383
. .
ص: 384
الغارات عن أبی الودّاک :کُنتُ عِندَ عَلِیّ علیه السلام حینَ قَدِمَ عَلَیهِ سَعیدُ بنُ نِمرانَ الکوفَهَ فَعَتَبَ عَلَیهِ وعَلی عُبَیدِ اللّهِ أن لا یَکونا قاتَلا بُسرا ، فَقالَ سَعیدٌ : وَاللّهِ قاتَلتُ ، ولکِنَّ ابنَ عَبّاسٍ خَذَلَنی وأبی أن یُقاتِلَ ، ولَقَد خَلوَتُ بِهِ حینَ دَنا مِنّا بُسرٌ ، فَقُلتُ : إنَّ ابنَ عَمِّکَ لا یَرضی مِنّی ولا مِنکَ إلّا بِالجِدِّ فی قِتالِهِم ، وما نُعذَرُ ، قالَ : لا وَاللّهِ ، ما لَنا بِهِم طاقَهٌ ولا یَدانِ . فَقُمتُ فِی النّاسِ ، وحَمِدتُ اللّهَ وأثنَیتُ عَلَیهِ ثُمَّ قُلتُ : یا أهلَ الیَمَنِ ، مَن کانَ فی طاعَتِنا وعَلی بَیعَهِ أمیرِ المُؤمِنینَ فَإِلیَّ إلَیَّ . فَأَجابَنی مِنهُم عِصابَهٌ فاستَقدَمتُ بِهِم فَقاتَلتُ قِتالاً ضَعیفا وتَفَرَّقَ النّاسُ عَنّی ، وَانصَرَفتُ ووَجَّهتُ إلی صاحِبی فَحَذَّرتُهُ مَوجِدَهَ (1) صاحِبِهِ عَلَیهِ ، وأمَرتُهُ أن یَتَمَسَّکَ بِالحِصنِ ویَبعَثَ إلی صاحِبِنا ویَسأَلَهُ المَدَدَ ، فَإِنَّهُ أجمَلُ بِنا وأعذَرُ لَنا ، فقال : لا طاقَهَ لَنا بِمَن جاءَنا ، وأخافُ تِلکَ . (2)
رجال الکشّی :کانَ الحَسَنُ علیه السلام جَعَلَ ابنَ عَمِّهِ عُبَیدَ اللّهِ بنَ العَبّاسِ عَلی مُقَدِّمَتِهِ ، فَبَعَثَ إلَیهِ مُعاوِیَهُ بِمِئَهِ ألفِ دِرهَمٍ ، فَمَرَّ بِالرّایَهِ ولَحِقَ بِمُعاوِیَهَ وَبقِیَ العَسکَرُ بِلا قائِدٍ ولا رَئیسٍ . (3)
راجع : ج 7 ص 162 (غاره بسر بن أرطاه) .
.
1- .وَجَدَ علیه یَجدُ مَوجِدَهً : غضب (لسان العرب : ج 3 ص 446 «وجد») .
2- .الغارات : ج 2 ص 619 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 15 وفیه إلی «وانصرفت» .
3- .رجال الکشّی : ج 1 ص 330 الرقم 179 .
ص: 385
الغارات به نقل از ابو وَدّاک : هنگامی که سعید بن نمران در کوفه بر علی علیه السلام درآمد ، من نزد او بودم . [ علی علیه السلام ] او و عبید اللّه را سرزنش کرد که چرا با بُسْر نجنگیده اند . سعید گفت : به خدا سوگند ، من جنگیدم ؛ امّا [ عبید اللّه ] ابن عبّاسْ مرا تنها گذارد و از جنگیدن ، خودداری کرد و هنگامی که بُسر به ما نزدیک شد ، با عبید اللّه ، خلوت کردم و گفتم : بی گمان ، پسرعمویت ، جز با سخت کوشیِ تو و من در پیکار با آنان ، از ما راضی نمی شود و هیچ عذری نداریم . امّا او گفت : نه ، به خدا سوگند ، ما تاب رویارویی با آنان و دستی برای جنگیدن نداریم . پس از آن ، من در میان مردم برخاستم و پس از حمد و ثنای الهی گفتم : ای مردم یمن! هرکس سر در اطاعت ما دارد و در بیعت امیر مؤمنان است ، به سوی من بیاید . پس گروهی از آنان اجابت کردند و با آنان پیش رفتم و جنگ ضعیفی با آنها (طرفداران بُسر) کردم و مردم از گِردم پراکنده شدند و بازگشتم و به سوی یارم (عبید اللّه ابن عبّاس) آمدم و درباره خشم سروَرش بر او ، به وی هشدار دادم و پیشنهاد کردم که در قلعه پناه گیرد و به سوی سرورمان بفرستد و از او کمک بخواهد که این کار برای ما بهتر و در پذیراندنِ عذرمان ، سودمندتر است ؛ امّا او گفت : «ما تاب ایستادگی در برابر کسانی که آمده اند را نداریم» و آن [گروه] را ترساند .
رجال الکشّی :[ امام] حسن علیه السلام ، پسر عمویش ، عبید اللّه بن عبّاس را فرمانده طلایه سپاه خود کرد ؛ امّا عبید اللّه ، چون معاویه صدهزار درهم برایش فرستاد ، پرچم را گذاشت و به او پیوست و سپاه ، بدون سرکرده و فرمانده ماند .
ر .ک : ج 7 ص 163 (غارت بُسر بن اَرطات) .
.
ص: 386
65عُبَیدَهٌ السَّلمانِیُّهو عبیده بن عمرو ، وقیل : ابن قیس ، السلمانی ، وسلمان بطن من مراد یکنی أبا مسلم . أحد العلماء والفقهاء ، ومن تلامذه عبد اللّه بن مسعود . ذکر البلاذری أ نّه کان عامل علیٍّ علیه السلام علی منطقه الفرات (1) . أسلم عبیده قبل وفاه النّبیّ صلی الله علیه و آله بعامین (2) . کان یسکن الیمن ، وهاجر إلی الکوفه فی عهد عمر (3) . روی عن علیّ علیه السلام وابن مسعود وعمر (4) . لم یدخل فی عسکر الإمام علیه السلام یوم صفّین ، وأقام له عسکرا مستقلّاً مع جماعه من القرّاء (5) ، بعد محاورته للإمام علیه السلام . ولم یشترک فی الحرب . وتحدّث هو ومرافقوه مع الإمام علیه السلام ومعاویه مرارا کوسطاء فی موضوع الحرب (6) . عدّه علماء الشیعه من أصحاب الإمام (7) ، ومن شرطه الخمیس (8) . مات سنه 72ه . (9)
.
1- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 402 .
2- .الطبقات الکبری : ج 6 ص 93 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 5 ص 482 الرقم 214 ، الإصابه : ج 5 ص 92 الرقم 6421 ، الاستیعاب : ج 3 ص 143 الرقم 1773 ، اُسد الغابه : ج 3 ص 546 الرقم 3532 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 40 الرقم 9 .
3- .الإصابه : ج 5 ص 92 الرقم 6421 وراجع الطبقات الکبری : ج 6 ص 93 .
4- .الطبقات الکبری : ج 6 ص 93 ، اُسد الغابه : ج 3 ص 546 الرقم 3532 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 40 الرقم 9 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 5 ص 482 الرقم 214 ، الاستیعاب : ج 3 ص 143 الرقم 1773 ولیس فیهما «عمر» .
5- .وقعه صفّین : ص 115 .
6- .وقعه صفّین : ص 188 .
7- .رجال الطوسی : ص 71 الرقم 652 .
8- .رجال البرقی : ص 4 ، الاختصاص : ص 3 .
9- .الطبقات الکبری : ج 6 ص 95 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 5 ص 483 الرقم 214 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 44 الرقم 9 .
ص: 387