گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سيزدهم
74 . عمرو بن حَمِق خزاعی



الفتوح :عمر بن ابی سلمه ، نزد علی علیه السلام آمد و در کنارش ماند و فاضل و عابد و عاقل بود . به همین خاطر ، یکی از یاران علی علیه السلام امّ سلمه را مدح کرد و اشعاری سرود که مطلعش این است : مادر ، ای مادر ! کامیاب شدی و هماره [ از وجود تو] برکت می بارد .

74عمرو بن حَمِق خزاعیعمرو بن حَمِق بن کاهِن خُزاعی از یاران بزرگ پیامبر خدا و از همراهان استوارْگام علی علیه السلام و یار وفادار حسن بن علی علیهماالسلام است . او بعد از صُلح حُدَیبیّه اسلام آورد (1) و احادیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله فرا گرفت . او پس از پیامبر خدا از معدود کسانی است که حقّ خلافت را پاس داشت و در کنار علی علیه السلام استوار ایستاد . او در خیزش مسلمانان علیه عثمان ، شرکت کرد و فریاد حق را علیه دگرسانی های ناهنجار در خلافت وی بیان کرد . (2) او در نبردهای علی علیه السلام بِشْکوه و سختکوش و استوار ، شرکت کرد . این همراهی ، آن اندازه ارجمند بود که علی علیه السلام به او فرمود : «ای کاش در میان پیروان من ، صد تن چُونان تو می بود!» . باری ! عمرو ، رهیافته و ژرف نگر بود و بصیرتش بدان گونه بود که خود را فانی در علی علیه السلام می دانست و هوشمندانه و مؤمنانه می گفت : چون تو فرمان دهی ، ما را رأیی نخواهد بود . عمرو ، یار همگام و همراه حُجْر بن عَدی و هم فریاد او علیه ستم بنی امیّه بود (3) و بدین سان ، معاویه آهنگ قتل او کرد و در سال 50 هجری پس از آن که همسر ارجمندش را برای دست یافتن به او زندانی کرده بودند توسط عمّال معاویه به شهادت رسید . پس از به شهادت رساندن عمرو ، سر وی را به سوی معاویه گسیل داشتند و این ، اوّلین سَری بود که در اسلام از دیاری به دیاری دیگر فرستاده شد . ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام در نامه پرشِکوه و کوبنده اش به معاویه ، از آن بزرگوار با عنوان «بنده صالح خدا» و «سختکوش در عبادتْ» یاد نمود و معاویه را به خاطر قتل او نکوهش کرد .

.

1- .در تهذیب الکمال : ج 21 ص 597 ش 4353 و المعارف لابن قتیبه : ص 291 آمده است : «در حجّه الوداع ، بیعت کرد و پس از آن ، همراه پیامبر صلی الله علیه و آله بود» .
2- .در أنساب الأشراف : ج 6 ص 219 وتاریخ الطبری : ج 4 ص 393 آمده است : «او یکی از چهار نفری بود که به خانه عثمان ، داخل شدند» .
3- .در الاستیعاب : ج 3 ص 258 ش 1931 و اُسد الغابه : ج 4 ص 206 ش 3912 آمده است : «حجر بن عدی را یاری داد» .

ص: 440

. .


ص: 441

. .


ص: 442

الإمام الکاظم علیه السلام :إذا کانَ یَومُ القِیامَهِ ... یُنادی مُنادٍ : أینَ حَوارِیُّ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام وَصِیِّ مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللّهِ رَسولِ اللّهِ ؟ فَیَقومُ عَمرُو بنُ الحَمِقِ الخُزاعِیُّ ، ومُحَمَّدُ بنُ أبی بَکرٍ ، ومیثَمُ بنُ یَحیَی التَّمّارُ مَولی بَنی أسَدٍ ، واُوَیسٌ القَرَنِیُّ . (1)

وقعه صفّین فی أحداثِ ما بَعدَ رَفعِ المَصاحِفِ : قامَ عَمرُو بنُ الحَمِقِ فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! إنّا وَاللّهِ ما أجَبناکَ ولا نَصرناکَ عَصَبِیَّهً عَلَی الباطِلِ ، ولا أجَبنا إلَا اللّهَ عَزَّ وجَلَّ ، ولا طَلَبنا إلَا الحَقَّ ، ولو دَعانا غَیرُکَ إلی ما دَعَوتَ إلَیهِ لَاستَشری (2) فیهِ اللَّجاجُ ، وطالَت فیهِ النَّجوی ، وقَد بَلَغَ الحَقُّ مَقطَعَهُ ، ولَیسَ لَنا مَعَکَ رَأیٌ . (3)

وقعه صفّین عن عبد اللّه بن شریک :قالَ عَمرُو بنُ الحَمِقِ : إنّی وَاللّهِ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، ما أجَبتُکَ ولا بایَعتُکَ عَلی قَرابَهٍ بَینی وبَینَکَ ، ولا إرادَهِ مالٍ تُؤتینیهِ ، ولَا التِماسِ سُلطانٍ یُرفَعُ ذِکری بِهِ ، ولکِن أحبَبتُکَ لِخِصالٍ خَمسٍ : أنَّکَ ابنُ عَمِّ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وأوَّلُ مَن آمَنَ بِهِ ، وزَوجُ سَیِّدَهِ نِساءِ الاُمَّهِ فاطِمَهَ بِنتِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، وأبُو الذُّرِّیَّهِ الَّتی بَقِیَت فینا مِن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وأعظَمُ رَجُلٍ مِنَ المُهاجِرینَ سَهما فِی الجِهادِ . فَلَو أنّی کُلِّفتُ نَقلَ الجِبالِ الرَّواسی ، ونَزحَ البُحورِ الطَّوامی (4) حَتّی یَأتِیَ عَلَیَّ یَومی فی أمرٍ اُقوِّی بِهِ وَلِیَّکَ ، واُوهِنُ بِهِ عَدُوَّکَ ، ما رَأَیتُ أنّی قَد أدَّیتُ فیهِ کُلَّ الَّذی یَحِقُّ عَلَیَّ مِن حَقِّکَ . فَقالَ أمیرُ المُؤمِنینَ عَلِیٌّ : اللّهُمَّ نَوِّر قَلبَهُ بِالتُّقی ، واهدِهِ إلی صِراطٍ مُستَقیمٍ ، لَیتَ أنَّ فی جُندی مِئَهً مِثلَکَ ! فَقالَ حُجرٌ : إذا وَاللّهِ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، صَحَّ جُندُکَ ، وقَلَّ فیهِم مَن یَغُشُّکَ . (5)

.

1- .رجال الکشّی : ج 1 ص 41 الرقم 20 عن أسباط بن سالم .
2- .وفی نسخه : «لکان فیه اللجاج» . واستشری : لجّ وتمادی وجدّ (لسان العرب : ج 14 ص 429 «شری») .
3- .وقعه صفّین : ص 482 وراجع الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 144 .
4- .طما البحر : ارتفع بأمواجه (النهایه : ج 3 ص 139 «طما») .
5- .وقعه صفّین : ص 103 ، الاختصاص : ص 14 نحوه وفیه «شیعتی» بدل «جندی» .

ص: 443

امام کاظم علیه السلام :چون روز قیامت شود، ... فریادگری ندا می دهد : یاران خاصّ علی بن ابی طالب ، وصیّ محمّد بن عبد اللّه ، پیامبر خدا ، کجایند؟ پس عمرو بن حَمِق خُزاعی و محمّد بن ابی بکر و میثم بن یحیی تمّار (هم پیمان بنی اسد) و اُوَیس قَرَنی برمی خیزند .

وقعه صِفّین در حوادث پس از بر سرِ نیزه کردن قرآن ها : عمرو بن حَمِق خزاعی برخاست و گفت : ای امیر مؤمنان! به خدا سوگند ، پاسخ ما به ندای تو و کمک ما به تو ، نه از سر تعصّب بر باطل ، که تنها به خاطر خدای عز و جل است و جز حق را نمی طلبیم . اگر کسی جز تو ما را به آنچه فرا خواندی (جنگ) فرا می خوانْد ، لجاجت ها سر برمی آورد و زمزمه ها به درازا می کشید ؛ ولی حق ، [باطل را گسسته و] به جایگاه خود درآمده است و ما با وجود تو ، نظری نداریم .

وقعه صِفّین به نقل از عبد اللّه بن شُرَیک : عمرو بن حَمِق خزاعی گفت : ای امیر مؤمنان! به خدا سوگند ، پاسخم به ندای تو و بیعتم با تو ، نه از سرِ خویشاوندی میان من و توست و نه برای آن که مالی به من دهی یا مقامی که بِدان ، یاد و نامم بر فرازد ؛ بلکه من تو را به خاطر پنج ویژگی دوست می دارم : تو پسر عموی پیامبر خدایی ؛ و نخستین کسی هستی که به او ایمان آورد ؛ و همسرِ سرور بانوان امّت ، فاطمه دختر محمّدی ؛ و پدر نسلی هستی که از پیامبر خدا برای ما به جا مانده است ؛ و در میان مهاجران ، بیشترین سهم را از مبارزه داری . پس اگر مرا وا داری که کوه های استوار را جا به جا کنم و آب دریاهای موّاج را برکشم و تا آن گاه که روز [ مرگ ]من در می رسد ، با این کارْ پیوسته به تقویت دوست و تضعیف دشمنت مشغول باشم ، باز هم به خود نمی بینم که حقّی را که بر گردنم داری ، تمام و کمال ، ادا کنم . چنین بود که امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود : «بار خدایا! دلش را به پرهیزگاری نورانی کن و او را به راه راست ، هدایت بنما . کاش در لشکر من صد نفر چون تو بودند!» . حُجْر [ بن عَدی] گفت : ای امیر مؤمنان! به خدا سوگند ، در آن صورت ، لشکرت سامان می یافت و نیرنگبازان با تو ، اندک می شدند .

.


ص: 444

تاریخ الطبری فی ذِکرِ طَلَبِ زِیاد بن أبیهِ ومُتابَعَتِهِ أصحابَ حُجرٍ : فَخَرَجَ عَمرُو بنُ الحَمِقِ ورِفاعَهُ بنُ شَدّادٍ حَتّی نَزَلا المَدائِنَ ، ثُمَّ ارتَحلا حَتّی أتَیا أرضَ المَوصِلِ (1) ، فَأَتَیا جَبَلاً فَکَمِنا فیهِ ، وبَلَغَ عامِلَ ذلِکَ الرُّستاقِ أنَّ رَجُلَین قَد کَمِنا فی جانِبِ الجَبَلِ ، فَاستَنکَرَ شَأنَهُما وهُوَ رَجُلٌ مِن هَمدانَ یُقالُ لَهُ : عَبدُ اللّهِ بنُ أبی بَلتَعَهَ فَسارَ إلَیهِما فِی الخَیلِ نَحوَ الجَبَلِ ومَعَهُ أهلُ البَلَدِ ، فَلَمَّا انتَهی إلَیهِما خَرَجا . فَأَمّا عَمرُو بنُ الحَمِقِ فَکانَ مَریضا ، وکانَ بَطنُهُ قَد سَقی (2) ، فَلَم یَکُن عِندَهُ امتِناعٌ ، وأمّا رِفاعَهُ بنُ شَدّادٍ وکانَ شابّا قَوِیّا فَوَثَبَ عَلی فَرَسٍ لَهُ جَوادٍ ، فَقالَ لَهُ : اُقاتِلُ عَنکَ ؟ قالَ : وما یَنفَعُنی أن تُقاتِلَ ! اُنجُ بِنَفسِکَ إنِ استَطَعتَ ، فَحَمَلَ عَلَیهِم ، فَأَفرَجوا لَهُ ، فَخَرَجَ تَنفِرُ بِهِ فَرَسُهُ ، وخَرَجَتِ الخَیلُ فی طَلَبِهِ وکانَ رامِیا فَأَخَذَ لا یَلحَقُهُ فارِسٍ إلّا رَماهُ فَجَرَحَهُ أو عَقَرَهُ ، فَانصَرَفوا عَنهُ ، واُخِذَ عَمرُو بنُ الحَمِقِ ، فَسَأَلوهُ : مَن أنتَ ؟ فَقالَ : مَن إن تَرَکتُموهُ کانَ أسلَمَ لَکُم ، وإن قَتَلتُموهُ کانَ أضَرَّ لَکُم ، فَسَأَلوهُ ، فَأَبی أن یُخبِرَهُم ، فَبَعَثَ بِهِ ابنُ أبی بَلتَعَهَ إلی عامِلِ المَوصِلِ وهُوَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ عَبدِ اللّهِ بنِ عُثمانَ الثَّقَفِیُّ فَلَمّا رَأی عَمرَو بنَ الحَمِقِ عَرَفَهُ ، وکَتَبَ إلی مُعاوِیَهَ بِخَبَرِهِ . فَکَتَبَ إلَیهِ مُعاوِیَهُ : إنَّهُ زَعَمَ أنَّهُ طَعَنَ عُثمانَ بنَ عَفّانَ تِسعَ طَعَناتٍ بِمَشاقِصَ (3) کانَت مَعَهُ ، وإنّا لا نُریدُ أن نَعتَدِیَ عَلَیهِ ، فَاطعَنهُ تِسعَ طَعَناتٍ کَما طَعَنَ عُثمانَ . فَاُخرِجَ فَطُعِنَ تِسعَ طَعَناتٍ ، فَمات فِی الاُولی مِنهُنَّ أوِ الثّانِیَهِ . (4)

.

1- .المَوصِل : المدینه المشهوره ، قالوا سُمّیت الموصل لأ نّها وصلت بین الجزیره والعراق ، وقیل : وصلت بین دجله والفرات ، وقیل : لأ نّها وصلت بین بلد سنجار والحدیثه . وهی مدینه قدیمه الاُسّ علی طرف دجله ، ومقابلها من الجانب الشرقی نینوی (معجم البلدان : ج 5 ص 223) .
2- .یُقال : سقی بطنُه : أی حصل فیه الماء الأصفر (النهایه : ج 2 ص 382 «سقا») .
3- .المشاقص : جمع مِشْقَص ؛ وهو نصل السهم إذا کان طویلاً غیر عریض (النهایه : ج 2 ص 490 «شقص») .
4- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 265 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 492 نحوه .

ص: 445

تاریخ الطبری در یادکردِ جستجوی زیاد بن ابیه برای یافتن یاران حُجْر : پس عمرو بن حَمِق و رِفاعه بن شَدّاد ، بیرون رفتند تا در مدائن ، فرود آمدند . سپس دوباره کوچ کردند تا به سرزمین موصِل (1) رسیدند و به کوهی درآمدند و در آن ، پنهان شدند و به کارگزار آن روستا خبر رسید که دو مرد ، در کنار کوه ، پنهان شده اند و او که مردی از قبیله همْدان به نام عبد اللّه بن ابی بلتعه بود کار آن دو را ناپسند شمرد و با گروهی سوار و اهل آن روستا برای دستگیری آن دو به سوی آن کوه ، حرکت کرد . چون سواران به آن دو رسیدند ، آنان بیرون آمدند . عمرو بن حَمِق خزاعی ، بیمار بود و شکمش آب زرد آورده بود و به بیماری استسقا مبتلا بود . از این رو ، نمی توانست مقاومت کند . امّا رفاعه بن شدّاد که جوان و نیرومند بود بر اسب تیزتک خویش پرید و به عمرو گفت : آیا بجنگم و از تو دفاع کنم؟ عمرو گفت : جنگیدن تو چه سودی برای من دارد؟! اگر می توانی ، خود را نجات بده . پس رفاعه بر آنان حمله بُرد و آنان به ناچار ، راهی برایش باز کردند و او هم با اسبش گریخت و سواران به دنبالش روان شدند ؛ امّا او تیرانداز بود و سواری به او نزدیک نمی شد ، مگر آن که به سوی او تیری می انداخت و او را مجروح و یا سرنگون می کرد . پس ، از او دست کشیدند و بازگشتند ؛ ولی عمرو بن حَمِقْ دستگیر شد . از او پرسیدند : تو کیستی؟ گفت : کسی که اگر رهایش کنید ، برایتان بهتر است ، و اگر او را بکشید ، برایتان زیانبارتر است . دوباره پرسیدند . باز از پاسخ دادن و آگاه کردن آنان خودداری کرد . ابن ابی بلتعه هم او را به سوی کارگزار موصل ، عبد الرحمان بن عبد اللّه بن عثمان ثَقَفی فرستاد و او چون عمرو بن حَمِق را دید ، شناخت و خبرش را به معاویه نوشت . معاویه به او نوشت : او گفته است که با نوک تیرهایش نُه ضربه به عثمان بن عَفّان زده زده است و ما نمی خواهیم که بر او تعدّی کنیم . پس همان نُه ضربه را بر او بزن ، همان گونه که بر عثمان زده است . عمرو را بیرون آوردند و نُه ضربه به او زدند که در نخستین و یا دومین ضربه ، درگذشت .

.

1- .موصل ، شهری مشهور در شمال عراق است و گفته شده که سبب نام گذاری آن به «موصل» ، آن است که جزیره و عراق را به هم متّصل می کند و گفته شده چون دجله و فرات را به هم متّصل می کند (ر .ک : معجم البلدان : ج 5 ص 223) .

ص: 446

تاریخ الیعقوبی :بَلَغَ عَبدَ الرَّحمنِ بنَ اُمِّ الحَکَمِ وکانَ عامِلَ مُعاوِیَهَ عَلَی المَوصِلِ مَکانُ عَمرِو بنِ الحَمِقِ الخُزاعِیَّ ، ورِفاعَهَ بنِ شَدّادٍ ، فَوَجَّهَ فی طَلَبِهِما ، فَخَرَجا هارِبَینِ ، وعَمرُو بنُ الحَمِقِ شَدیدُ العِلَّهِ ، فَلَمّا کانَ فی بَعضِ الطَّریقِ لَدَغَت عَمرا حَیَّهٌ ، فَقالَ : اللّهُ أکبَرُ ! قالَ لی رَسولُ اللّهِ : «یا عَمرُو ! لَیَشتَرِکُ فی قَتلِکَ الجِنُّ والإِنسُ» ثُمَّ قالَ لِرِفاعَهَ : اِمضِ لِشَأنِکَ ؛ فَإِنّی مَأخوذٌ ومَقتولٌ . ولَحِقَتهُ رُسُلُ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ اُمِّ الحَکَمِ ، فَأَخَذوهُ وضُرِبَت عُنُقُهُ ، ونُصِبَ رَأسُهُ عَلی رُمحٍ ، وطیفَ بِهِ ، فَکانَ أوَّلَ رَأسٍ طیفَ بِهِ فِی الإِسلامِ . وقَد کانَ مُعاوِیَهُ حَبَسَ امرَأَتَهُ بِدِمَشقَ ، فَلمّا أتی رَأسُهُ بَعَثَ بِهِ ، فَوُضِعَ فی حِجرِها ، فَقالَت لِلرَّسولِ : أبلِغ مُعاوِیَهَ ما أقولُ : طالَبَهُ اللّهُ بِدَمِهِ ، وعَجَّلَ لَهُ الوَیلَ مِن نِقَمِهِ ! فَلَقَد أتی أمرا فَرِیّا ، وقَتَلَ بَرّا نَقِیّا ! وکانَ أوّلَ مَن حَبَسَ النِّساءَ بِجَرائِرِ الرِّجالِ . (1)

الاختصاص :کانَ عَمرُو بنُ الحَمِقِ الخُزاعِیُّ شیعَهً لِعَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام ، فَلَمّا صارَ الأَمرُ إلی مُعاوِیَهَ انحازَ إلی شَهرَزورَ مِنَ المَوصِلِ وکَتَبَ إلَیهِ مُعاوِیَهُ : أمّا بَعدُ ؛ فَإِنَّ اللّهَ أطفَأَ النّائِرَهَ (2) ، وأخمَدَ الفِتنَهَ ، وجَعَلَ العاقِبَهَ لِلمُتَّقینَ ، ولَستَ بِأبعَدِ أصحابِکَ هِمَّهً ، ولا أشَدِّهِم فی سوءِ الأَثَرِ صُنعا ، کُلُّهُم قَد أسهَلَ بِطاعَتی ، وسارَعَ إلَی الدُّخولِ فی أمری ، وقَد بَطُؤَ بِکَ ما بَطُؤَ ، فَادخُل فیما دَخَلَ فیهِ النّاسُ ، یُمحَ عَنکَ سالِفُ ذُنوبِکَ ، ومُحِیَ داثِرُ حَسَناتِکَ ، ولَعَلّی لا أکونُ لَکَ دونَ مَن کانَ قَبلی إن أبقَیتَ واتَّقَیتَ ووَقَیتَ وأحسَنتَ ، فَاقدَم عَلَیَّ آمِنا فی ذِمَّهِ اللّهِ وذِمَّهِ رَسولِهِ صلی الله علیه و آله ، مَحفوظا مِن حَسَدِ القُلوبِ وإحَنِ الصُّدورِ ، وکفی بِاللّهِ شَهیدا . فَلَم یَقدَم عَلَیهِ عَمرُو بنُ الحَمِقِ ، فَبَعَثَ إلَیهِ مَن قَتَلَهُ وجاءَ بِرَأسِهِ ، وبَعَثَ بِهِ إلَی امرَأَتِهِ فَوُضِعَ فی حِجرِها ، فَقالَت : سَتَرتُموهُ عَنّی طَویلاً وأهدَیتُموهُ إلَیَّ قَتیلاً ! فَأَهلاً وسَهلاً مِن هَدِیَّهٍ غَیرَ قالِیَهٍ ولا مَقلِیَّهٍ ، بَلِّغ أیُّهَا الرَّسولُ عَنّی مُعاوِیَهَ ما أقولُ : طَلَبَ اللّهُ بِدَمِهِ ، وعَجَّلَ الوَبیلَ مِن نِقَمِهِ ! فَقَد أتی أمرا فَرِیّا، وقَتَلَ بارّا تَقِیّا ! فَأبلِغ أیُّهَا الرَّسولُ مُعاوِیَهَ ما قُلتُ . فَبَلَّغَ الرَّسولُ ما قالَت ، فَبَعَثَ إلَیها ، فَقالَ لَها : أنتِ القائِلَهُ ما قُلتِ ؟ قالَت : نَعَم ، غَیرَ ناکِلَهٍ عَنهُ ولا مُعتَذِرَهٍ مِنهُ ، قالَ لَها : اُخرُجی مِن بِلادی ، قالَت : أفعَلُ ، فَوَاللّهِ ما هُوَ لی بِوَطَنٍ ولا أحِنُّ فیها إلی سِجنٍ ، ولَقَد طالَ بِها سَهَریِ، وَاشتَدَّ بِها عَبری ، وکَثُرَ فیها دَینی مِن غَیرِ ما قَرَّت بِه عَینی . فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ أبی سَرحٍ الکاتِبُ:یا أمیرَ المُؤمِنینَ! إنَّها مُنافِقَهٌ فَأَلحِقها بِزَوجِها ، فَنَظَرَت إلَیهِ فَقالَت : یا مَن بَینَ لِحیَیهِ کَجُثمانِ الضِّفدَعِ ، ألا قُلتَ (3) مَن أنعَمَکَ (4) خِلَعا وأصفاکَ کِساءً ! إنَّمَا المارِقُ المُنافِقُ مَن قالَ بِغَیرِ الصَّوابِ ، وَاتَّخَذَ العِبادَ کَالأَربابِ ، فَاُنزِلَ کُفرُهُ فِی الکِتابِ ! فَأَومی مُعاوِیَهُ إلَی الحاجِِب بِإِخراجِها ، فَقالَت : وا عَجَباهُ مِنِ ابنِ هِندٍ ، یُشیرُ إلَیَّ بِبَنانِهِ، ویَمنَعُنی نَوافِذَ لِسانِهِ ، أمَا وَاللّهِ لَأَبقُرَنَّهُ بِکَلامٍ عَتیدٍ کَنَواقِدِ الحَدیدِ ، أو ما أنَا بِآمِنَهَ بِنتِ الشَّریدِ . (5)

.

1- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 231 .
2- .النّائره : الحقد والعداوه ، وقیل : الکائنه تقع بین القوم (لسان العرب : ج 5 ص 247 «نیر») .
3- .کذا ، وفی بحار الأنوار : «ألا قَتَلتَ» ، و لعلّه الصواب .
4- .فی بعض المصادر : «أنعَمَ لَکَ» .
5- .الاختصاص : ص 16 ، بحار الأنوار : ج 34 ص 279 وراجع بلاغات النّساء : ص 87 .

ص: 447

تاریخ الیعقوبی :عبد الرحمان بن اُمّ حَکَم که کارگزار معاویه بر موصل بود از مخفیگاه عمرو بن حَمِق خزاعی و رفاعه بن شَدّاد خبر یافت و به دنبال آنها فرستاد . آنها گریختند . عمرو بن حَمِق ، سخت بیمار بود و در جایی از مسیر ، ماری او را گَزید . عمرو گفت : اللّه اکبر! پیامبر خدا به من فرمود : «ای عمرو! جِن و اِنس در قتل تو مشارکت می کنند» . سپس به رفاعه گفت : تو در پی کار خود برو که من دستگیر و کشته می شوم . فرستادگان عبد الرحمان بن اُمّ حَکَم به او رسیدند و او را گرفتند و گردنش زده شد و سرش را بر سر نیزه کردند و [ در شهرها ]چرخاندند ، و این ، نخستین سری بود که در [ تاریخ ] اسلام چرخاندند . معاویه همسر او را در دمشق ، زندانی کرده بود . چون سر عمرو را آوردند ، برایش فرستاد و [ سر] در دامانش نهاده شد . آن زن به فرستاده معاویه گفت : آنچه می گویم ، به معاویه برسان : خداوند ، انتقام خونش را از معاویه بگیرد و در هلاکتش به سزای او ، شتاب کند؛ زیرا که معاویه ، بدعتی شگفت آورده و نیکوکاری پاک را به قتل رسانده است . معاویه ، [ در تاریخ اسلام ، ] نخستین کسی بود که زنان را به گناه مردان به بند کشید .

الاختصاص :عمرو بن حَمِق خزاعی ، شیعه علی بن ابی طالب بود و چون خلافت به معاویه رسید ، به منطقه «شهرزور» موصل رفت و معاویه به او نوشت : امّا بعد ؛ خداوند ، کینه های برافروخته را خاموش کرد و آتش فتنه ها را فرو کشید و فرجام کار را از آنِ متّقیان قرار داد و همّت تو از یارانت بیشتر و کردارت از آنان بدتر نبود . همگی به راحتی در طاعت من در آمدند و به وارد شدن تحت امر من ، شتاب کردند و تنها تو سستی کرده ای . پس تو نیز همراه مردم شو تا گناهان گذشته ات پاک شود و پرده از روی نیکی هایت کنار رود ، و شاید اگر باقی بمانی و تقوا پیشه کنی و خود را حفظ کرده ، نیکویی کنی ، من برایت از حاکمان پیشین ، کم تر نباشم . پس بر من درآی و تو را در امان خدا و پیامبرش داخل می کنم ، محفوظ از حسادت دل ها و کینه سینه ها و خداوند [ بر این امان ، ]گواه است ، و گواهی او کافی است . امّا عمرو بن حَمِق بر او درنیامد . معاویه هم کسی به سوی وی فرستاد . او عمرو را کشت و سرش را آورد و معاویه هم آن را برای همسر عمرو فرستاد و [ سر ]در دامانش نهاده شد . همسر عمرو گفت : دیر زمانی او را از من پوشیده داشتید و حال ، کشته اش را به من هدیه می دهید؟! خوشا هدیه ای که نه دل آزار است و نه ناخوشایند ! ای فرستاده! از سوی من به معاویه بگو : «خداوند ، خود به خونخواهی او برخیزد و انتقام سریع خویش را بر معاویه فرو ریزد! بی گمان ، او بدعتی شگفت آورده و نیکوکاری پرهیزگار را به قتل رسانده است» . ای فرستاده! آنچه گفتم ، به معاویه برسان . فرستاده ، گفته های آن زن را به معاویه رساند و معاویه در پی او فرستاد و به او گفت : تو اینها را گفتی؟ گفت : آری ، و نه سخنم را پس می گیرم ، نه از آن پوزش می خواهم . معاویه به او گفت : از سرزمین من بیرون رو . گفت : باشد . به خدا سوگند ، نه این جا وطن من است و نه من آرزومند زندان آنم ؛ بلکه بی خوابی ام در آن به درازا کشیده و اشک هایم فراوان و بدهی ام بسیار گشته است و هیچ چیزی که مایه چشمْ روشنی ام باشد ، در آن نیست . در این هنگام ، عبد اللّه بن ابی سرح کاتب گفت : ای امیر مؤمنان! او منافق است . وی را به شوهرش ملحق کن . همسر عمرو به او نگریست و گفت : ای آن که دهانت چون دهان قورباغه می جنبد! چرا نگفتی که چه کس به تو خلعت داد و بر تو لباس پوشاند؟! [ از دین ]بیرون رفته منافق ، کسی است که نادرست گوید و بندگان را چون خدای [خویش ]گیرد و قرآن ، کافرش بخواند . (1) پس معاویه به دربانش اشاره کرد تا او را بیرون کند . همسر عمرو گفت : شگفتا از پسر هند! با انگشتش به من اشاره می کند و تیزی زبانش را از من باز می دارد . هان! به خدا سوگند ، چنان با او درشت سخن بگویم که چون آهن تیز او را بشکافم . مگر من آمنه دختر شرید نیستم ؟

.

1- .اشاره به آیه 106 از سوره نحل است که درباره عبد اللّه بن ابی سرحْ نازل شده و او را کافر خوانده است (ر .ک : مجمع البیان : ج 6 ص 203 ، التعجّب : ص 39 ، بحار الأنوار : ج 19 ص 35) . (م)

ص: 448

. .


ص: 449

. .


ص: 450

الإمام الحسین علیه السلام مِن کِتابِهِ إلی مُعاوِیَهَ : أ وَلَستَ قاتِلَ عَمرِو بنِ الحَمِقِ صاحِبِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، العَبدِ الصّالِحِ الَّذی أبلَتهُ العِبادَهُ فَنَحَلَ جِسمُهُ وصَفَّرَت لَونَهُ ، بَعدَما آمَنتَهُ وأعطَیتَهُ مِن عُهودِ اللّهِ ومَواثیقِهِ ، ما لَو أعطَیتَهُ طائِرا لَنَزَلَ إلَیکَ مِن رَأسِ الجَبَلِ ، ثُمَّ قَتَلتَهُ جُرأَهً عَلی رَبِّکَ ، وَاستِخفافا بِذلِکَ العَهدِ ؟ (1)

75عَمرُو بنُ مِحصَنٍعمرو بن محصن بن حرثان الأسدی ، أخو عُکاشَهَ بن محصن . صحابیّ جلیل من صحابه النّبیّ صلی الله علیه و آله . شهد اُحدا (2) . وکان مع أمیر المؤمنین علیه السلام فی معرکه الجمل (3) ، وکان علاوه علی حضوره فیها قد دفع مئه ألف درهم لتجهیز جیش الإمام علیه السلام . استُشهد فی صفّین (4) ، فعزّ ذلک علی أمیر المؤمنین علیه السلام وأعرب عن حزنه علیه (5) . رثاه النّجاشی شاعر العراق بقصیده طویله ، أثنی فیها علی بطولته وأبعاد شخصیّته الکریمه . (6)

رجال الطوسی :عَمرُو بنُ مِحصَنٍ ، یُکَنّی أبا اُحَیحَهَ ، اُصیبَ بِصِفّینَ ، وهُوَ الَّذی جَهَّزَ أمیرَ المُؤمِنینَ علیه السلام بِمِئَهِ ألفِ دِرهَمٍ فی مَسیرِهِ إلَی الجَمَلِ . (7)

.

1- .رجال الکشّی : ج 1 ص 253 الرقم 99 ، الاحتجاج : ج 2 ص 90 ح 164 نحوه ؛ أنساب الأشراف : ج 5 ص 129 وفیه صدره إلی «وصفّرت لونه» ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 202 کلاهما نحوه .
2- .الطبقات الکبری : ج 4 ص 104 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 256 الرقم 4021 ، الاستیعاب : ج 3 ص 277 الرقم 1974 ، الإصابه : ج 4 ص 562 الرقم 5970 .
3- .الجمل : ص 104 الرقم 20 .
4- .رجال الطوسی : ص 73 الرقم 675 ، الاختصاص : ص 5 .
5- .وقعه صفّین : ص 359 .
6- .وقعه صفّین : ص 357 .
7- .رجال الطوسی : ص 73 الرقم 675 ، الاختصاص : ص 5 .

ص: 451



75 . عمرو بن مِحْصَن

امام حسین علیه السلام در نامه اش به معاویه : آیا تو قاتل عمرو بن حَمِق ، صحابی پیامبر خدا، نیستی؟ همان بنده شایسته که عبادت ، او را فرسوده و بدنش را لاغر و رنگش را زرد کرده بود؟ پس از آن که به او امان دادی و چنان عهد و وثیقه های خدایی [ و غلیظی] به او دادی که اگر به پرنده می دادی، از قلّه کوه بر تو فرود می آمد؟ و سپس با گستاخی بر پروردگارت و بی اعتنایی به آن همه عهد ، او را کشتی ؟

75عمرو بن مِحْصَنعمرو بن مِحصَن بن حرثان اسدی، برادر عُکاشه بن مِحصَن، از اصحاب بزرگوار پیامبر خداست که در جنگ اُحد ، شرکت داشته است . او در جنگ جمل ، همراه علی علیه السلام بود که افزون بر حضور ، صد هزار درهم نیز برای تجهیز سپاه مولا علیه السلام پرداخت . عمرو در جنگ صِفّین به شهادت رسید و شهادت او بر علی علیه السلام گران آمد و امام علیه السلام اندوه خود را به خاطر آن ، ابراز کرد . نجاشی ، شاعر عراق ، قصیده ای بلند در رثای او سرود و قهرمانی او و ابعاد ارجمند شخصیت او را ستود .

رجال ، طوسی :کُنیه عمرو بن مِحصَن ، ابو اُحَیحه بود ، در صفّین به شهادت رسید ، و او همان است که برای تجهیز سپاه امیر مؤمنان در هنگام حرکت به جمل ، یکصد هزار درهم پرداخت .

.


ص: 452

وقعه صفّین :کانَ ابنُ مِحصَنٍ مِن أعلامِ أصحابِ عَلِیٍّ علیه السلام ، قُتِلَ فِی المَعرَکَهِ ، وجَزِعَ عَلِیٌّ علیه السلام لِقَتلِهِ . (1)

76الفَضلُ بنُ العَبّاسِالفضل بن العبّاس بن عبد المطّلب القرشی الهاشمی ، واُمّه اُمّ الفضل لُبابَه بنت الحارث . وهو أکبر ولد العبّاس . عدّ من أصحاب النّبیّ صلی الله علیه و آله والإمام علیّ علیه السلام . غزا مع رسول اللّه مکّه وحنیناً (2) . وثبت یومئذٍ مع رسول اللّه صلی الله علیه و آله حین ولّی النّاس منهزمین (3) . کان فیمن غسل النّبیّ وشهد کفنه ودفنه ودخل القبر مع الإمام علیّ علیه السلام (4) . کان من جمله المخلصین فی ولائهم للإمام علیّ علیه السلام ، ومن المدافعین عن حقّه علیه السلام فی الخلافه (5) . شارک فی مراسم دفن فاطمه علیهاالسلام (6) . وتوفّی فی سنه 18 ه فی زمن خلافه عمر بن الخطّاب . 7

الأخبار الموفّقیّات عن محمّد بن إسحاق :إنَّ أبا بَکرٍ لَمّا بویِعَ افتَخَرَت تَیمُ بنُ مُرَّهَ . قالَ : وکانَ عامَّهُ المُهاجِرینَ وجُلُّ الأَنصارِ لا یَشُکّونَ أنَّ عَلِیّا هُوَ صاحِبُ الأَمرِ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَقالَ الفَضلُ بنُ العَبّاسِ : یا مَعشَرَ قُرَیشٍ وخُصوصاً یا بَنی تَیمٍ ! إنَّکُم إنَّما أخَذتُمُ الخِلافَهَ بِالنُّبُوَّهِ ، ونَحنُ أهلُها دَونَکُم ، ولَو طَلَبنا هذَا الأَمرَ الَّذی نَحنُ أهلُهُ لَکانَت کَراهَهُ النّاسِ لَنا أعظَمَ مِن کَراهَتِهِم لِغَیرِنا ، حَسَداً مِنهُم لَنا ، وحِقداً عَلَینا ، وإنّا لَنَعلَمُ أنَّ عِندَ صاحِبِنا عَهداً هُوَ یَنتَهی إلَیهِ . (7)

.

1- .وقعه صفّین : ص 359 .
2- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 308 ح 5196 ، الطبقات الکبری : ج 4 ص 54 .
3- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 308 ح 5196 ، الطبقات الکبری : ج 4 ص 54 ، تاریخ الطبری : ج 3 ص 74 ، الکامل فی التاریخ : ج 1 ص 625 .
4- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 308 ح 5196 ، تاریخ الطبری : ج 3 ص 211 213 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 15 .
5- .الأخبار الموفّقیّات : ص 580 الرقم 380 .
6- .الطبقات الکبری : ج 8 ص 29 ، تاریخ الطبری : ج 3 ص 241 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 21 .
7- .الأخبار الموفّقیّات : ص 580 الرقم 380 .

ص: 453



76 . فضل بن عبّاس

وقعه صِفّین :ابن محصن از یاران سرشناس علی علیه السلام بود که در جنگ [ صِفّین] ، کشته شد و علی علیه السلام اندوه خود را بر شهادت او ابراز کرد .

76فضل بن عبّاسفضل بن عبّاس بن عبد المطّلب قُرَشی هاشمی ، پسر اُمّ فضل (لبابه ، دختر حارث) و بزرگ ترین فرزند عبّاس است . او را از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و امام علی علیه السلام شمرده اند . در فتح مکّه و جنگ حُنَین ، همراه پیامبر خدا جنگید و هنگامی که مردم در جنگ حُنَین به پیامبر خدا پشت کردند و گریختند ، او ایستادگی کرد . فضل ، جزو کسانی است که پیامبر صلی الله علیه و آله را غسل دادند و در مراسم کفن و دفن ایشان حاضر بود و همراه علی علیه السلام وارد قبر شد . او از زمره ولایتمداران مخلص امام علی علیه السلام و از مدافعان حقّ خلافت او بود . در خاکسپاری فاطمه علیهاالسلامشرکت داشت و در سال هجدهم هجری به روزگار خلافت عمر بن خطّاب ، وفات کرد . (1)

الأخبار الموفّقیّات به نقل از محمّد بن اسحاق : چون با ابو بکرْ بیعت شد ، قبیله تَیْم بن مرّه ، فخرفروشی کردند ؛ ولی عموم مهاجران و بیشترِ انصار ، تردید نداشتند که پس از پیامبر خدا ، علی علیه السلام ، همه کاره و جانشین است . پس فضل بن عبّاس گفت : ای قبیله قریش و بویژه ای بنی تَیم! شما جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله را به سبب [نزدیکی به] پیامبر صلی الله علیه و آله گرفتید ، در حالی که ما شایسته آنیم و نه شما . اگر ما این خلافت را که شایسته اش هستیم طلب می کردیم ، ناخشنودی مردم ، بیش از آن بود که دیگران به خلافت رسند و این ، از سرِ حسادت و کینه ای است که با ما دارند و ما می دانیم که سرور ما پیمانی [با پیامبر صلی الله علیه و آله ]دارد که بدان خواهد رسید .

.

1- .درباره تاریخ درگذشت او ، اخبار متفاوتی رسیده است . برخی گفته اند : «در روزگار ابوبکر ، در کنار خالد بن ولید ، کشته شد» و برخی او را «از کشتگان نبرد یَرموک» دانسته اند (ر.ک : المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 308 ح 5197 و 5198 ، التاریخ الکبیر : ج 7 ص 114 ش 502) .

ص: 454

77قُثَمُ بنُ العَبّاسِقُثَم بن العبّاس بن عبد المطّلب القرشی الهاشمی ، واُمّه اُمّ الفضل لُبابَه بنت الحارث من أصحاب رسول اللّه صلی الله علیه و آله (1) ، وأخو أحد الحسنین علیهماالسلام من الرضاعه (2) ، أثنوا علیه بالمعرفه القویّه والفضل والفضیله . ولیَ مکّه (3) والطائف (4) طیله خلافه الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام . وصار أمیر الحجّ سنه 38 ه (5) . وعندما أغار بُسر بن أرطاه علی مکّه ، فرَّ منها (6) ثمّ عاد إلیها بعد خروج بُسر (7) . کان قُثَم حاضرا فی مسجد الکوفه عندما ضُرب الإمام علیه السلام ، وهو الَّذی قبض علی ابن ملجم (8) . توفّی قُثَم فی فتح سمرقند (9) أیّام معاویه . (10)

.

1- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 440 ح 1760 ، التاریخ الکبیر : ج 7 ص 194 الرقم 863 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 440 الرقم 82 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 373 الرقم 4279 وفیها «قد أردفه النّبیّ صلی الله علیه و آله خلفه» .
2- .مسند ابن حنبل : ج 10 ص 256 ح 26939 ، الإصابه : ج 5 ص 320 الرقم 7096 ، أنساب الأشراف : ج 4 ص 85 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 440 الرقم 82 .
3- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 92 و ص 155 ، تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 152 وفیه «ولّاها أبا قتاده الأنصاری ، ثمّ عزله وولّی قثم بن عبّاس ، فلم یزل والیا حتّی قتل علیّ» ؛ نهج البلاغه : الکتاب 67 ، تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 179 .
4- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 92 و ص 155 .
5- .تاریخ الطبری : ج5 ص132 ، الکامل فی التاریخ : ج2 ص424؛ تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 213 وفیه «أقام الحجّ للناس ... وفی سنه 37 ه : قثم بن العبّاس، وقیل : عبد اللّه بن العبّاس».
6- .الغارات : ج 2 ص 608 .
7- .الغارات : ج 2 ص 621 .
8- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 212 .
9- .سَمَرْقَند: بلد معروف فی خراسان، وهو الآن فی تاجیکستان.
10- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 237 ؛ الطبقات الکبری : ج 7 ص 367 ، أنساب الأشراف : ج 4 ص 86 وفیه «ویقال استشهد بها» ، اُسد الغابه : ج 4 ص 374 الرقم 4279 وفیه «مات بها شهیدا» .

ص: 455



77 . قُثَم بن عبّاس

77قُثَم بن عبّاسقُثَم بن عبّاس بن عبد المطّلب قُرَشی هاشمی ، پسر اُمّ فضل (لبابه ، دختر حارث) است . او از یاران پیامبر خدا و برادر رضاعی یکی از حَسَنین علیهماالسلام است . او را به شناخت استوار و فضل و فضیلت ستوده اند . قُثَم در تمام مدّت خلافت علی علیه السلام ، فرماندار مکّه (1) و طائف بود و به سال 38 هجری ، امیریِ حج را به عهده داشت . (2) به هنگام یورش بُسر بن اَرطات به مکّه ، قُثَم از مکّه بیرون رفت و پس از خروج بُسر ، به مکّه بازگشت . قُثَم به هنگام ضربت خوردن مولا علیه السلام در مسجد بود و ابن مُلجَم را به چنگ انداخت . او به هنگام حاکمیت معاویه ، در فتح سمرقند ، زندگی را بدرود گفت . (3)

.

1- .در تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 152 و نهج البلاغه : نامه 67 ، آمده است : «کارگزار او در مکّه بود» .
2- .در تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 213 ، آمده است : «... و در سال 37 هجری قثم بن عبّاس ، حج را برای مردم ، برگزار کرد و گفته شده است : عبد اللّه بن عبّاس» .
3- .در أنساب الأشراف : ج 4 ص 86 و اُسد الغابه : ج 4 ص 374 ش 4279 آمده است : «به شهادت رسید» .

ص: 456

الاستیعاب :کانَ قُثَمُ بنُ العَبّاسِ والِیا لِعَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ عَلی مَکَّهَ ، وذلِکَ أنَّ عَلِیّا لَمّا وَلِیَ الخِلافَهَ عَزَلَ خالِدَ بنَ العاصِی بنِ هِشامِ بنِ المُغیرَهِ المَخزومِیَّ عَن مَکَّهَ ، ووَلّاها أبا قُتادَهَ الأَنصارِیَّ ، ثُمَّ عَزَلَهُ ، ووَلّی قُثَمَ بنَ العَبّاسِ ، فَلَم یَزَل والِیا عَلَیها حَتّی قُتِلَ عَلِیٌّ رحمه الله . (1)

المستدرک علی الصحیحین عن أبی إسحاق :سَأَلتُ قُثَمَ بنَ العَبّاسِ : کَیفَ وَرِثَ عَلِیٌّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله دونَکُم ؟ قالَ : لِأَنَّهُ کانَ أوَّلَنا بِهِ لُحوقا ، وأشَدَّنا بِهِ لُزوقا . (2)

الإمام علیّ علیه السلام فی کِتابِهِ إلی قُثَمَ بنِ العَبّاسِ عامِلِهِ عَلی مَکَّهَ : أمّا بَعدُ ، فَأَقِم لِلنّاسِ الحَجَّ ، وذَکِّرهُم بِأَیّامِ اللّهِ ، وَاجلِس لَهُمُ العَصرَینِ ؛ فَأَفتِ المُستَفِتیَ ، وعَلِّمِ الجاهِلَ ، وذاکِرِ العالِمَ . ولا یَکُن لَکَ إلَی النّاسِ سَفیرٌ إلّا لِسانُکَ ، ولا حاجِبٌ إلّا وَجهُکَ . ولا تَحجُبَنَّ ذا حاجَهٍ عَن لِقائِکَ بِها ؛ فَإِنَّها إن ذیدَت عَن أبوابِکَ فی أوَّلِ وِردِها لَم تُحمَد فیما بَعدُ عَلی قَضائِها . وَانظُر إلی مَا اجتَمَعَ عِندَکَ مِن مالِ اللّهِ فَاصرِفهُ إلی مَن قِبَلَکَ مِن ذَوِی العِیالِ وَالمَجاعَهِ ، مُصیبا بِهِ مَواضِعَ الفاقَهِ وَالخَلّاتِ ، وما فَضَلَ عَن ذلِکَ فَاحمِلهُ إلَینا لِنَقسِمَهُ فیمَن قِبَلَنا . ومُر أهلَ مَکَّهَ ألّا یَأخُذوا مِن ساکِنٍ أجرا ؛ فَإِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ یَقولُ : «سَوَآءً الْعَکِفُ فِیهِ وَ الْبَادِ» (3) فَالعاکِفُ : اَلمُقیمُ بِهِ ، وَالبادِی : الَّذی یَحُجُّ إلَیهِ مِن غَیرِ أهلِهِ . وَفَّقَنَا اللّهُ وإیّاکُم لِمَحابِّهِ ، وَالسَّلامُ . (4)

.

1- .الاستیعاب : ج 3 ص 363 الرقم 2190 ، تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 152 .
2- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 136 ح 4633 ، المعجم الکبیر : ج 19 ص 40 ح 86 و ح 85 نحوه ، تاریخ دمشق : ج 42 ص 393 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 373 الرقم 4279 .
3- .الحجّ : 25 .
4- .نهج البلاغه : الکتاب 67 .

ص: 457

الاستیعاب :قُثَم بن عبّاس ، کارگزار علی بن ابی طالب علیه السلام در مکّه بود . هنگامی که علی علیه السلام به خلافت رسید ، خالد بن عاصی بن هشام بن مُغَیره مخزومی را از حکومت مکّه برکنار کرد و ابوقتاده انصاری را بر آن جا گمارد . سپس او را نیز برکنار کرد و قُثَم بن عبّاس را کارگزار مکّه کرد و او پیوسته کارگزار آن جا بود تا آن که علی علیه السلام ؛ کشته شد .

المستدرک علی الصحیحین به نقل از ابو اسحاق : از قُثَم بن عبّاس پرسیدم : چگونه از میان شما ، تنها علی علیه السلام از پیامبر خدا ارث برد؟ گفت : چون او نخستین کس از ما بود که به وی پیوست و از همه ما بیشتر با او بود .

امام علی علیه السلام در نامه اش به قُثَم بن عبّاس ، کارگزارش در مکّه : امّا بعد ؛ [ مراسم ]حجّ را برای مردم بر پا دار و ایام اللّه را به یاد آنان آر و بامداد و شامگاه ، در حضور آنان بنشین و به مسائل شرعی پاسخ ده و نادان را بیاموز و با دانا گفتگو کن و جز زبانت ، پیک دیگری و جز چهره ات ، دربان دیگری برای مردم نداشته باش و هیچ نیازمندی را از دیدار خود ، محروم مدار که اگر در آغاز از درگاه تو رانده شود و در پایان حاجتش برآورده شود ، ستوده نمی شوی . در مال خدا که نزد تو گِرد آمده ، بنگر و آن را به عیالواران و گرسنگانی که نزد تو هستند ، بده و نیاز و ناداری آنان را برطرف کن و هر چه مانْد ، به سوی ما بفرست تا میان کسانی که نزد ما هستند ، قسمت کنیم . به مردم مکّه بگو که از ساکنان ، اجاره نگیرند ؛ چرا که خدای سبحان می فرماید : «عاکف و بادی در آن ، یکسان اند» . عاکف ، مقیم مکّه است و بادی ، آن کس است که به حج می آید و جزو مردم مکّه نیست . خدا ، ما و شما را بدانچه دوست دارد ، موفّق بدارد . والسلام!

.


ص: 458

الطبقات الکبری :غَزا قُثَمُ خُراسانَ ، وکانَ عَلَیها سَعیدُ بنُ عُثمانَ فَقالَ لَهُ : أضرِبُ لَکَ بِأَلفِ سَهمٍ ، فَقالَ : لا ، بَل اُخَمِّسُ ، ثُمَّ أعطِ النّاسَ حُقوقَهُم ، ثُمَّ أعطِنی بَعدُ ما شِئتَ . وکانَ قُثَمُ وَرِعا فاضِلاً ، وتُوُفِّیَ بِسَمَرقَندَ . (1)

78قُدامَهُ بنُ عَجلانَ الأَزدِیُّکان من ولاه الإمام علیه السلام علی منطقه کَسکَر (2) . ویُستشفّ من کتاب الإمام علیه السلام إلیه (3) أنّه کان قد أفرط فی التصرّف ببیت المال ، فانتقده الإمام علیه السلام علی ذلک . ولم نحصل علی معلومات أکثر حول حیاته .

أنساب الأشراف :قُدامَهُ بنُ عَجلانَ عامِلُهُ [أی عَلِیٍّ علیه السلام ]عَلی کَسکَرَ . (4)

الإمام علیّ علیه السلام فی کِتابِهِ إلی قُدامَهَ بنِ عَجلانَ عامِلِهِ عَلی کَسکَرَ : أمّا بَعدُ ؛ فَاحمِل ما قِبَلَکَ مِن مالِ اللّهِ ؛ فَإِنَّهُ فَیءٌ لِلمُسلِمینَ ، لَستَ بِأَوفَرَ حَظّا فیهِ مِن رَجُلٍ فیهِم ، ولا تَحسَبَنَّ یَابنَ اُمِّ قُدامَهَ أنَّ مالَ کَسکَرَ مُباحٌ لَکَ کَمالٍ وَرِثتَهُ عَن أبیکَ واُمِّکَ ، فَعَجِّل حَملَهُ ، وأعجِل فِی الإِقبالِ إلَینا ، إن شاءَ اللّهُ . (5)

.

1- .الطبقات الکبری : ج 7 ص 367 وراجع أنساب الأشراف : ج 4 ص 86 .
2- .کَسْکَر : کوره واسعه ، قصبتها الیوم واسط الَّتی بین الکوفه والبصره (معجم البلدان : ج 4 ص 461) .
3- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 388 .
4- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 388 ، الأخبار الطوال : ص 153 ، تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 151 وفیه «البحران» بدل «کسکر» ؛ وقعه صفّین : ص 11 وفیه «قدامه بن مظعون» وهو مخالف لبقیّه المصادر .
5- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 388 .

ص: 459



78 . قُدامه بن عَجْلان اَزْدی

الطبقات الکبری :قُثَم در خراسان جنگید و فرماندار خراسان ، سعید بن عثمان ، به قُثَم گفت : هزار سهم برایت کنار می نهم . گفت : نه . خُمس آن را بده ، سپس حقوق مردم را به آنها بپرداز و سپس هر چه خواستی به من بده . قُثَم ، وارسته و فاضل بود و در سمرقند درگذشت .

78قُدامه بن عَجْلان اَزْدیقُدامه از فرمانداران روزگار خلافت علی علیه السلام بر منطقه کَسکَر (1) است . از نامه ای که امام علیه السلام بدو نگاشته است، چنین بر می آید که وی در تصرّف بیت المال ، راه افراط گزیده و از این رو ، مورد انتقاد امام علیه السلام قرار گرفته است . گزارش بیشتری از چگونگی زندگانی وی به دست نیامد .

أنساب الأشراف :قُدامه بن عَجْلان ، کارگزار علی در کَسْکَر بود . (2)

امام علی علیه السلام در نامه اش به قدامه بن عجلان ، کارگزارش در کسکر : امّا بعد ؛ آنچه از مال خدا در پیش توست ، بفرست که آن ، بهره (بیت المال) مسلمانان است و تو نسبت به دیگر مسلمانان ، بهره بیشتری از آن نمی بری . ای پسر اُمّ قدامه! مپنداری که مال کَسکَر ، مانند ارثیه پدر و مادرت برایت حلال است . در فرستادن آن ، شتاب کن و زود به نزد ما بیا ، إن شاء اللّه !

.

1- .کسکر ، منطقه پهناوری است که مرکز آن، شهر واسط در میان کوفه و بصره است و گفته می شود از طرف شرق به انتهای رود نهروان تا محلّ ریختن رود دجله به خلیج فارس ، محدود است (معجم البلدان : ج 4 ص 461) .
2- .در تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 151 ، به جای «کسکر» ، «بحران» آمده است .

ص: 460

79قَرَظَهُ بنُ کَعبٍ الأَنصارِیُّقرظه بن کعب بن ثعلبه الأنصاری الخزرجی ، یُکنّی أبا عمر . من صحابه النّبیّ صلی الله علیه و آله (1) وفقهائهم (2) . اشترک فی غزوه اُحد وما تلاها من غزوات (3) . فتح الری فی زمن عمر (4) . ولیَ الکوفه (5) ، وبِهْقُباذات (6)(7) ، وخراج ما بین النّهرین فی خلافه الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام (8) . کان مع الإمام علیه السلام فی حروبه (9) ، وتوفّی فی أیّام خلافه الإمام علیه السلام بالکوفه فصلّی علیه الإمام علیه السلام . (10)

.

1- .المستدرک علی الصحیحین : ج 1 ص 183 ح 347 ، التاریخ الکبیر : ج 7 ص 193 الرقم 858 ، الطبقات الکبری : ج 6 ص 17 ، تهذیب الکمال : ج 23 ص 563 الرقم 4864 ، تهذیب التهذیب : ج 4 ص 527 الرقم 6511 .
2- .تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 661 ، تهذیب الکمال : ج 23 ص 564 الرقم 4864 ، الاستیعاب : ج 3 ص 365 الرقم 2192 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 380 الرقم 4291 وفیها «کان فاضلاً» .
3- .تهذیب الکمال : ج 23 ص 563 الرقم 4864 ، الاستیعاب : ج 3 ص 365 الرقم 2192 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 380 الرقم 4291 ، الإصابه : ج 5 ص 329 الرقم 7113 .
4- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 148 ، تهذیب الکمال : ج 23 ص 563 الرقم 4864 ، الاستیعاب : ج 3 ص 365 الرقم 2192 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 662 ؛ تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 157 .
5- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 499 ، تهذیب الکمال : ج 23 ص 564 الرقم 4864 ، مروج الذهب : ج 2 ص 368 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 380 الرقم 4291 ، تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 152 ؛ الجمل : ص 265 .
6- .بِهْقُباذ : اسم لثلاث کور ببغداد من أعمال سقی الفرات ، منسوبه إلی قباذ بن فیروز والد أنوشروان (معجم البلدان : ج 1 ص 516) .
7- .وقعه صفّین : ص 11 ؛ الأخبار الطوال : ص 153 وفیه «قرط بن کعب» .
8- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 205 .
9- .الاستیعاب : ج 3 ص 365 الرقم 2192 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 380 الرقم 4291 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 662 وفیه «ثمّ سار إلی الجمل مع علیّ ، ثمّ شهد صفّین» ، تاریخ بغداد : ج 1 ص 185 الرقم 23 وفیه «کان علی رایه الأنصار یومئذٍ» أی یوم صفّین .
10- .الطبقات الکبری : ج 6 ص 17 ، تاریخ بغداد : ج 1 ص 185 الرقم 23 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 662 ، الاستیعاب : ج 3 ص 365 الرقم 2192 ، تهذیب الکمال : ج 23 ص 564 الرقم 4864 ولیس فیه صلاه علیّ علیه السلام علیه . وفیهما «وقیل : توفّی فی إماره المغیره بن شعبه» .

ص: 461



79 . قَرَظَه بن کعب انصاری

79قَرَظَه بن کعب انصاریابو عمرو قَرَظَه بن کعب بن ثَعْلَبه انصاری خَزرَجی از صحابیان پیامبر صلی الله علیه و آله و از فقیهان اصحاب (1) به شمار است. او در جنگ اُحد وجنگ های پس از آن، شرکت کرد. او به هنگام خلافت عمر ، ری را فتح کرد و به روزگار خلافت علی علیه السلام کارگزار کوفه ، بِهْقُبادات (2) و مسئول خراجِ منطقه بین النهرین بود . او در جنگ ها همراه مولا علیه السلام بود (3) و در زمانی که علی علیه السلام در کوفه بود ، زندگی را بدرود گفت و امام علیه السلام بر او نماز خواند . (4)

.

1- .در تهذیب الکمال : ج 23 ص 564 ش 4864 و الاستیعاب : ج 3 ص 365 ش 2192 و اُسد الغابه : ج 4 ص 380 ش 4291 ، آمده است : «مردی فاضل بود» .
2- .در الأخبار الطوال : ص 153 ، آمده است : «قُرْط بن کعب» .
3- .در تاریخ الإسلام : ج 3 ص 662 ، آمده است : «سپس با علی علیه السلام به جمل رفت و پس از آن در صِفّین ، حضور یافت» و در منبعی دیگر آمده است : «او در آن روز (جنگ صفّین) ، پرچم انصار را به دست داشت» (تاریخ بغداد : ج 1 ص 185 ش 23) .
4- .در الاستیعاب : ج 3 ص 365 ش 2192 وتهذیب الکمال : ج 23 ص 564 ش 4864 آمده است : «و گفته شده است که در روزگار حکومت مغیره بن شعبه وفات کرد» .

ص: 462

الاستیعاب :وَلّاهُ [قَرَظَهَ بنَ کَعبٍ الأَنصارِیَّ ]عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ عَلَی الکوفَهِ ، فَلَمّا خَرَجَ عَلِیٌّ إلی صِفّینَ حَمَلَهُ مَعَهُ ووَلّاها أبا مَسعودٍ البَدرِیَّ . (1)

الاستیعاب :شَهِدَ قَرَظَهُ بنُ کَعبٍ مَعَ عَلِیٍّ مَشاهِدَهُ کُلَّها ، وتُوُفِّیَ فی خِلافَتِهِ فی دارٍ ابتَناها بِالکوفَهِ ، وصَلّی عَلَیهِ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ . (2)

الإمام علیّ علیه السلام فی کتابِهِ إلی قَرَظَهَ بنِ کَعبٍ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ قَوما مِن أهلِ عَمَلِکَ أتَونی ، فَذَکَروا أنَّ لَهُم نَهرا قَد عَفا ودَرَسَ ، وأنَّهُم إن حَفَروهُ وَاستَخرَجوهُ عَمَرَت بِلادُهُم ، وقَووا عَلی کُلِّ خَراجِهِم ، وزادَ فَیءُ المُسلِمینَ قِبَلَهُم ، وسَأَلونِی الکِتابَ إلَیکَ لِتَأخُذَهُم بِعَمَلِهِ وتَجمَعَهُم لِحَفرِهِ وَالإِنفاقِ عَلَیهِ ، ولَستُ أری أن اُجبِرَ أحَدا عَلی عَمَلٍ یَکرَهُهُ ، فَادعُهُم إلَیکَ ، فَإِن کانَ الأَمرُ فِی النَّهرِ عَلی ما وَصَفوا ، فَمَن أحَبَّ أن یَعمَلَ فَمُرهُ بِالعَمَلِ ، وَالنَّهرُ لِمَن عَمِلَهُ دونَ مَن کَرِهَهُ ، ولَأَن یَعمُروا ویَقووا أحَبُّ إلَیَّ مِن أن یَضعُفوا ، وَالسَّلامُ . (3)

.

1- .الاستیعاب : ج 3 ص 365 الرقم 2192 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 380 الرقم 4291 وزاد فیه «لمّا سار إلی الجمل» بعد «الکوفه» ، تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 152 نحوه .
2- .الاستیعاب : ج 3 ص 365 الرقم 2192 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 380 الرقم 4291 ، الطبقات الکبری : ج 6 ص 17 ولیس فیه صدره .
3- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 390 وراجع تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 203 .

ص: 463

الاستیعاب :علی بن ابی طالب علیه السلام او (قَرَظه) را به حکومت کوفه گمارد و چون به سوی صِفّینْ حرکت کرد ، او را با خود بُرد و ابو مسعود بدری را کارگزار کوفه کرد .

الاستیعاب :قَرَظَه بن کَعب در همه جنگ ها با علی علیه السلام بود و در زمان خلافت علی علیه السلام ، در خانه ای که در کوفه ساخته بود ، وفات کرد و علی بن ابی طالب علیه السلام بر او نماز خواند .

امام علی علیه السلام در نامه اش به قرظه بن کعب : امّا بعد ؛ گروهی از مردمان منطقه ات نزد من آمده و گفته اند راهِ آبی دارند که کهنه و خراب شده است و اگر آن را حفر کنند و [ آب را از دل خاکْ] بیرون بکشند ، سرزمین آنان آباد می شود و بر پرداخت مالیات ، توانایی می یابند و درآمد بیت المال را فزونی می بخشند و از من خواسته اند که به تو نامه بنویسم تا آنان را به آن کار گیری و برای کَندن آن، گردشان بیاوری و هزینه کنی و من نمی خواهم که هیچ کس را بر کاری که ناخوش می دارد ، مجبور کنم . پس ایشان را به سوی خود ، فرا بخوان . اگر راهِ آب ، همان گونه است که می گویند، به هر کس دوست دارد در آن کار کند ، فرمان ده به کار بپردازد ، و جوی آب برای کسانی است که در آن کار می کنند ، نه کسانی که [کار کردن در] آن را خوش ندارند ، و اگر آباد کنند و توانمند شوند ، نزد من محبوب تر است تا ناتوان بمانند . والسلام!

.


ص: 464

80قَنبَرٌ مَولی أمیرِ المُؤمِنینَغلام أمیر المؤمنین علیه السلام ، ومُرافقه . غالبا ما یرِد ذکره بالخیر فی أقضیه الإمام علیه السلام (1) . وکان ملازما له مقیما لحدوده ومنفّذا لأوامره . وذُکر أنّه کان من السابقین الذین عرفوا حقّ أمیر المؤمنین علیه السلام (2) وثبتوا علی الذود عن حقّ الولایه (3) . دفع إلیه الإمام علیه السلام لواءً یوم صفّین فی قبال غلام عمرو بن العاص الَّذی کان قد رفع لواءً (4) . استدعاه الحجّاج وأمر بقتله ، بسبب وفائه وعشقه الصادق الخالص للإمام علیّ علیه السلام . وکان عند استشهاده یتلو آیهً من القرآن الکریم أخزی بها الحجّاج وأضرابه . (5)

الإمام الصادق علیه السلام :کانَ قَنبَرٌ غُلامُ عَلِیٍّ یُحِبُّ عَلِیّا علیه السلام حُبّا شَدیدا ، فَإِذا خَرَجَ عَلِیٌّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ خَرَجَ عَلی أثَرِهِ بِالسَّیفِ ، فَرَآهُ ذاتَ لَیلَهٍ فَقالَ : یا قَنبَرُ ما لَکَ ؟ فَقالَ : جِئتُ لِأَمشِیَ خَلفَکَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ . قالَ : وَیحَکَ أ مِن أهلِ السَّماءِ تَحرُسُنی أو مِن أهلِالأَرضِ ؟ ! فَقالَ : لا ، بَل مِن أهلِ الأَرضِ . فَقالَ : إنَّ أهلَ الأَرضِ لا یَستَطیعونَ لی شَیئا إلّا بِإِذنِ اللّهِ مِنَ السَّماءِ ، فَارجِع . فَرَجَعَ . (6)

.

1- .راجع : ج 11 ص 488 (نماذج من قضایاه بعد النّبیّ) و ص 534 (نماذج من قضایاه فی إمارته) .
2- .رجال الکشّی : ج 1 ص 288 الرقم 128 و129 ، الاختصاص : ص 73 .
3- .الاختصاص : ص 7 .
4- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 563 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 361 .
5- .رجال الکشّی : ج 1 ص 290 الرقم 130 ، الإرشاد : ج 1 ص 328 .
6- .الکافی : ج 2 ص 59 ح 10 عن عبد الرحمن العرزمی عن أبیه .

ص: 465



80 . قنبر ، بنده آزاد شده امیر مؤمنان

80قنبر ، بنده آزاد شده امیر مؤمناناو غلام ، یار و همگام علی علیه السلام است . در داوری های علی علیه السلام غالبا یاد نیک او آمده است . (1) او چونان کارگزار و اجرا کننده حدود و گزارنده فرمان های علی علیه السلام ، هماره در محضر او بود . از او به عنوان یکی از پیشتازان که حقّ علی علیه السلام را شناخت و در دفاع از ولایتْ استوار ماند ، یاد کرده اند . در جنگ صفّین ، علی علیه السلام در برابر غلام عمرو بن عاص که پرچمی فراز آورده بود ، پرچمی به او داد تا برافرازد . حَجّاج بن یوسف ، او را به خاطر وفای پاک و عشق پیراسته اش به علی علیه السلام به مَسلَخ خواند و او در هنگام شهادت ، با قرائت آیه ای ، حجّاج و همگنانش را رسوا ساخت .

امام صادق علیه السلام :قنبر ، غلام علی علیه السلام ، محبّت شدیدی به علی علیه السلام داشت و چون علی که درودهای خدا بر او باد بیرون می آمد ، او نیز پشت سر ایشان با شمشیر ، بیرون می آمد . شبی [ علی علیه السلام ] او را دید و فرمود : «ای قنبر! چه می خواهی؟» . گفت : ای امیر مؤمنان! آمده ام تا پشتِ سر تو راه بروم . فرمود : «وای بر تو! آیا از [گزند] آسمانیانْ محافظتم می کنی یا زمینیان؟» . گفت : نه ؛ بلکه از زمینیان . فرمود : «زمینیان ، جز با اجازه خداوند از آسمان ، نمی توانند آسیبی به من برسانند . پس بازگرد» . قنبر هم بازگشت .

.

1- .ر . ک : ج 11 ص 489 (نمونه هایی از داوری های امام پس از پیامبر) و ص 535 (نمونه هایی از داوری های امام علی در زمان حکومتش) .

ص: 466

الإرشاد :ما رَواهُ أصحابُ السّیرَهِ مِن طُرُقٍ مُختَلِفَهٍ : أنَّ الحَجّاجَ بنَ یُوسُفَ الثَّقَفِیَّ قالَ ذاتَ یَومٍ : اُحِبُّ أن اُصیبَ رَجُلاً مِن أصحابِ أبی تُرابٍ فَأَتَقَرَّبَ إلَی اللّهِ بِدَمِهِ ! ! فَقیلَ لَهُ : ما نَعلَمُ أحَدا کانَ أطولَ صُحبَهً لِأَبی تُرابٍ مِن قَنبَرٍ مَولاهُ . فَبَعَثَ فی طَلَبِهِ فَاُتِیَ بِهِ ، فَقالَ لَهُ : أنتَ قَنبَرٌ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : أبو هَمدانَ ؟ قالَ : نَعم . قالَ : مَولی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ ؟ قالَ : اللّهُ مَولایَ ، وأمیرُ المُؤمِنینَ عَلِیٌّ وَلِیُّ نِعمَتی . قالَ : ابرَأ مِن دینِهِ . قالَ : فَإِذا بَرِئتُ مِن دینِهِ تَدُلُّنی عَلی دینٍ غَیرِهِ أفضَلَ مِنهُ ؟ فَقالَ : إنّی قاتِلُکَ ، فَاختَر أیَّ قَتلَهٍ أحَبَّ إلَیکَ . قالَ : قَد صَیَّرتُ ذلِکَ إلَیکَ . قالَ : ولِمَ ؟ قالَ : لِأَنَّکَ لا تَقتُلُنی قَتلَهً إلّا قَتَلتُکُ مِثلَها ، ولَقَد خَبَّرَنی أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام أنَّ مَنِیَّتی تَکونُ ذَبحا ظُلما بِغَیرِ حَقٍّ . قالَ : فَأَمَرَ بِهِ فَذُبِحَ . (1)

.

1- .الإرشاد : ج 1 ص 328 .

ص: 467

الإرشاد :سیره نویسان با طریق های گوناگونْ روایت کرده اند که روزی حَجّاج بن یوسف ثَقَفی گفت : دوست دارم مردی از یاران ابوتراب (علی) را بکشم تا با آن ، به خدا تقرّب بجویم! به او گفته شد : ما کسی را نمی شناسیم که از قنبر ، غلامش ، مصاحبت بیشتری با ابوتراب داشته باشد . بدین ترتیب ، حَجاج در پی او فرستاد و او را آوردند . به او گفت : تو قنبری؟ گفت : آری . گفت : ابو هَمْدان؟ گفت : آری . گفت : علی بن ابی طالب ، مولای توست؟ گفت : مولای من ، خداوند است و امیر مؤمنان ، علی ، ولیّ نعمت من است . گفت : از دین او بیزاری بجوی . گفت : چون از دین او بیزاری جُستم ، مرا به دینی بهتر از آن ، راهنمایی می کنی؟ گفت : من تو را می کشم . هرگونه که دوست داری ، برگزین . گفت : آن را به تو وا نهادم . گفت : چرا؟ گفت : چون به هر گونه که مرا بکشی ، همان گونه تو را می کشم و امیر مؤمنان به من خبر داد که مرگ من از سرِ ستم و نا به حق است و سرم بُریده می شود . پس حجّاج ، فرمان داد تا سرش را ببُرند .

.


ص: 468

الإمام الهادی علیه السلام :إنَّ قَنبَرا مَولی أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام دَخَلَ عَلَی الحَجّاجِ بنِ یُوسُفَ ، فَقالَ لَهُ : ما الَّذی کُنتَ تَلی مِن عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ ؟ فَقالَ : کُنتُ اُوَضِّئُهُ . فَقالَ لَهُ : ما کانَ یَقولُ إذا فَرَغَ مِن وُضوئِهِ ؟ فَقالَ : کانَ یَتلو هذِهِ الآیَهَ : «فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُکِّرُواْ بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَ بَ کُلِّ شَیْ ءٍ حَتَّی إِذَا فَرِحُواْ بِمَآ اُوتُواْ أَخَذْنَهُم بَغْتَهً فَإِذَا هُم مُّبْلِسُونَ * فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُواْ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِینَ» (1) فَقالَ الحَجّاجُ : أظُنُّهُ کانَ یَتَأَوَّلُها عَلَینا ؟ قالَ : نَعَم . فَقالَ : ما أنتَ صانِعٌ إذا ضَرَبتُ عِلاوَتَکَ ؟ قالَ : إذَن اُسعدَ وتَشقی . فَأَمَرَ بِهِ . (2)

81قَیسُ بنُ سَعدِ بنِ عُبادَهَقیس بن سعد بن عباده الأنصاری الخزرجی الساعدی ، هو أحد الصحابه (3) ومن کبار الأنصار . وکان یحظی باحترام خاصّ بین قبیلته والأنصار وعامّه المسلمین (4) ، وکان شجاعاً ، کریم النّفس ، عظیماً ، مطاعاً فی قبیلته (5) . وکان طویل القامه ، قویّ الجسم ، معروفاً بالکرم (6) ، مشهوراً بالسخاء (7) . حمل اللواء فی بعض حروب النّبیّ صلی الله علیه و آله (8) . وهو من السبّاقین إلی رعایه حرمه الحقّ (9) ، والدفاع عن «خلافه الحقّ» و «حقّ الخلافه» وإمامه الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام بعد رسول اللّه صلی الله علیه و آله (10) . وکان من صحابه الإمام علیه السلام المقرّبین وحماته الثابتین فی أیّام خلافته علیه السلام . ولّاه علیه السلام علی مصر (11) ، فاستطاع بحنکته أن یُسکت المعارضین ویقضی علی جذور المؤامره (12) . حاول معاویه آنذاک أن یعطفه إلیه ، بَیْدَ أنّه خاب ولم یُفلح . وبعد مدّه استدعاه الإمام علیه السلام وأشخص مکانه محمّد بن أبی بکر لحوادث وقعت یومئذٍ (13) . وکان قیس قائداً لشرطه الخمیس (14) ، وأحد الاُمراء فی صفّین ، إذ ولی رجّاله البصره فیها (15) . تولّی قیاده الأنصار عند احتدام القتال (16) وکان حضوره فی الحرب مهیباً . وخطبه فی تمجید شخصیّه الإمام علیه السلام ، ورفعه علم الطاعه لأوامره علیه السلام ، وحثّ اُولی الحقّ وتحریضهم علی معاویه ، کلّ ذلک کان أماره علی وعیه العمیق ، وشخصیّته الکبیره ، ومعرفته بالتیّارات السیاسیّه والاجتماعیّه والاُمور الجاریه ، وطبیعه الوجوه یومذاک (17) . ولّاه الإمام علیه السلام علی أذربیجان (18) . وشهد قیس معه صفّین والنّهروان (19) ، وکان علی میمنه الجیش (20) . ولمّا عزم الإمام علیه السلام علی قتال معاویه بعد النّهروان ، ورأی حاجه الجیش إلی قائد شجاع مجرَّب متحرّس أرسل إلیه لیشهد معه الحرب (21) . وفی آخر تعبئه للجیش من أجل حرب المفسدین والمعتدین ، صعد الإمام علیه السلام علی حجاره وخطب خطبه کلّها حرقه وألم ، وذکر الشجعان من جیشه ویبدو أنّ هذه الخطبه کانت آخر خطبه له ثمّ أمّر قیساً علی عشره آلاف . کما عقد للإمام الحسین علیه السلام علی عشره آلاف ، ولأبی أیّوب الأنصاری علی عشره آلاف ، ومن المؤسف أنّ الجیش قد تخلخل وضعه بعد استشهاده علیه السلام (22) . وکان قیس أوّل من بایع الإمام الحسن علیه السلام بعد استشهاد أمیر المؤمنین علیه السلام ، ودعا النّاس إلی بیعته من خلال خطبه واعیه له (23) . وکان علی مقدّمه جیشه علیه السلام (24) . ولمّا کان عبید اللّه بن العبّاس أحد اُمراء الجیش ، کان قیس مساعداً له ، وحین فرّ عبید اللّه إلی معاویه صلّی قیس بالناس الفجر ، ودعا المصلّین إلی الجهاد والثبات والصمود ، ثمّ أمرهم بالتحرّک (25) . وبعد عقد الصلح بایع قیس معاویه بأمر الإمام علیه السلام (26) . فکرّمه معاویه ، وأثنی علیه (27) . وعُدَّ قیس أحد الخمسه المشهورین بین العرب بالدهاء (28) . وفارق قیس الحیاه فی السنین الأخیره من حکومه معاویه . (29)

.

1- .الأنعام : 44 و 45 .
2- .رجال الکشّی : ج 1 ص 290 الرقم 130 عن أحکم بن یسار ، تفسیر العیّاشی : ج 1 ص 359 ح 22 .
3- .رجال الطوسی : ص 45 الرقم 351 ؛ تهذیب الکمال : ج 24 ص 40 الرقم 4906 ، الاستیعاب : ج 3 ص 350 الرقم 2158 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 102 الرقم 21 ، تاریخ دمشق : ج 49 ص 396 .
4- .الاستیعاب : ج 3 ص 350 الرقم 2158 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 404 الرقم 4354 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 102 الرقم 21 .
5- .تاریخ الإسلام للذهبی : ج 4 ص 290 ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 99 وراجع اُسد الغابه : ج 4 ص 404 الرقم 4354 .
6- .تاریخ بغداد : ج 1 ص 178 الرقم 17 وفیه «کان شجاعا ، بطلاً ، کریما ، سخیّا» ، الکامل للمبرّد : ج 2 ص 641 وفیه «کان شجاعا ، جوادا ، سیّدا» .
7- .تهذیب الکمال : ج 24 ص 43 الرقم 4906 ، تاریخ بغداد : ج 1 ص 178 الرقم 17 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 4 ص 290 ، الاستیعاب : ج 3 ص 351 الرقم 2158 ، تاریخ دمشق : ج 49 ص 410 422 .
8- .تاریخ بغداد : ج 1 ص 178 الرقم 17 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 552 وفیه «کان صاحب رایه الأنصار مع رسول اللّه صلی الله علیه و آله » ، الاستیعاب : ج 3 ص 350 الرقم 2158 ، تاریخ دمشق : ج 49 ص 401 و ص 403 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 103 الرقم 21 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 4 ص 290 .
9- .رجال الکشّی : ج 1 ص 185 الرقم 78 .
10- .رجال البرقی : ص 65 .
11- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 179 ؛ الطبقات الکبری : ج 6 ص 52 ، تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 152 ، تاریخ بغداد : ج 1 ص 178 الرقم 17 .
12- .الغارات : ج 1 ص 212 ؛ تاریخ الطبری : ج 4 ص 549 و 550 و ج 5 ص 94 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 354 ، تاریخ دمشق : ج 49 ص 425 .
13- .الطبقات الکبری : ج 6 ص 52 ، تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 152 ، الاستیعاب : ج 3 ص 350 الرقم 2158 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 405 الرقم 4354 .
14- .الطبقات الکبری : ج 6 ص 52 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 95 و ص 158 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 410 ، تاریخ دمشق : ج 49 ص 428 ؛ رجال الکشّی : ج 1 ص 326 الرقم 177 وفیه «صاحب شرطه الخمیس» .
15- .وقعه صفّین : ص 208 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 11 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 261 .
16- .وقعه صفّین : ص 453 .
17- .وقعه صفّین : ص 93 و ص 446 449 .
18- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 202 ، الغارات : ج 1 ص 257 ؛ أنساب الأشراف : ج 3 ص 278 .
19- .تاریخ بغداد : ج 1 ص 178 الرقم 17 ، الاستیعاب : ج 3 ص 350 الرقم 2158 ، تاریخ دمشق : ج 49 ص 403 .
20- .تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 149 .
21- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 203 ؛ أنساب الأشراف : ج 3 ص 238 .
22- .نهج البلاغه : الخطبه 182 .
23- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 278 .
24- .الطبقات الکبری : ج 6 ص 53 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 159 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 445 ، تاریخ بغداد : ج 1 ص 178 الرقم 17 ، تاریخ دمشق : ج 49 ص 403 وفیهما «کان مع الحسن بن علیّ علی مقدّمته بالمدائن» .
25- .مقاتل الطالبیّین : ص 73 .
26- .رجال الکشّی : ج 1 ص 326 الرقم 177 ؛ اُسد الغابه : ج 4 ص 405 الرقم 4354 ، تاریخ بغداد : ج 1 ص 178 الرقم 17 ، مقاتل الطالبیّین : ص 79 ، شرح نهج البلاغه : ج 16 ص 48 .
27- .سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 102 الرقم 21 .
28- .التاریخ الصغیر : ج 1 ص 137 ، تهذیب الکمال : ج 24 ص 44 الرقم 4906 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 164 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 448 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 108 الرقم 21 .
29- .الطبقات الکبری : ج 6 ص 53 ، تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 172 ، تاریخ بغداد : ج 1 ص 179 الرقم 17 ، الاستیعاب : ج 3 ص 351 الرقم 2158 ، تاریخ دمشق : ج 49 ص 403 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 112 الرقم 21 .