گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سيزدهم
81 . قیس بن سعد بن عُباده



امام هادی علیه السلام :قنبر ، غلام امیر مؤمنان ، بر حَجّاج بن یوسف درآمد . [ حجّاج] به او گفت : تو چه کاری برای علی بن ابی طالب می کردی؟ گفت : برایش آب وضو می آوردم . گفت : او هنگامی که وضویش را به پایان می برد ، چه می گفت؟ گفت : این آیه را می خواند : «پس چون پندهایی را که به آنها داده شده بود ، فراموش کردند ، درهای هر چیزی [ از نعمت ها ]را بر آنان گشودیم تا هنگامی که به آنچه به آنها داده شده بود ، شاد گشتند . پس ناگهان [ گریبان] آنها را گرفتیم و یکباره ناامید شدند. پس ستایش، خدای پروردگار جهانیان را» . حَجّاج گفت : گمان دارم که آن را به ما تأویل می کرد [و ما را مصداق آن می دانست] . گفت : آری . گفت : چون گردنت را بزنم ، چه می کنی؟ گفت : آن گاه، من خوش بخت می شوم و تو بدبخت می گردی . پس فرمان داد گردنش را بزنند .

81قیس بن سعد بن عُبادهقیس بن سعد بن عُباده انصاری خَزرَجی ساعدی ، از صحابیان پیامبر خدا و از بزرگان انصار است . او در میان قبیله خود ، انصار ، و نیز در بین عموم مسلمانان از احترام ویژه ای برخوردار بود . او مردی شجاع ، بزرگوار و با عظمت بود و در میان قبیله خود ، مُطاع بود . او قامتی بلند و جسمی توانمند داشت و در کرامت ، زبانزد (1) و در سخاوت ، شُهره بود . در برخی از جنگ های پیامبر خدا ، پرچمدار سپاه بود و پس از پیامبر خدا از پیشتازانی بود که حرمت حق را پاس داشت و از «خلافت حق» و «حقّ خلافتِ» مولا علیه السلام دفاع کرد . پس از خلافت علی علیه السلام او از یاران نزدیک و حامیان استوار گام او بود . امام علیه السلام وی را به حکومت مصر ، نصب کرد . او با هوشمندی و درایت ، توانست مخالفان مولا علیه السلام را آرام کند و ریشه های توطئه را بخشکاند . در این زمان ، معاویه بسی کوشید تا شاید قیس را به خود متوجّه کند ؛ امّا ناکام مانْد . پس از مدّتی ، علی علیه السلام به خاطر حوادثی که به وجود آمد ، محمد بن ابی بکر را به مصر فرستاد و قیس را فرا خواند . قیس ، فرمانده «شُرطَه الخَمیس (نیروهای ویژه)» بود (2) و در جنگ صِفّین ، از جمله فرماندهان علی علیه السلام بود و مسئولیت پیاده نظام بصره را به عهده داشت . قیس در هنگامه شدّت گرفتن جنگ در صِفّین ، فرماندهی انصار را به عهده گرفت . حضور او در صِفّین ، بسی شکوهمند بود . خطابه های او در ارجگذاری به شخصیت مولا علیه السلام و اطاعت از اوامر علی علیه السلام و برانگیختن حق مداران علیه معاویه ، نشانی از درک عمیق ، شخصیت بزرگ و آگاهی ژرف او از جریان های آن روزگار و شخصیت های آن است . قیس ، پس از جنگ صفّین ، به حکومت آذربایجان منصوب گشت . او در پیکار نهروان ، حاضر بود و فرماندهی جناح راست (میمنه سپاه) را به عهده داشت . و چون مولا پس از نهروان ، آهنگ معاویه کرد ، سپاهیان را نیازمند فرماندهی شجاع ، کاردان و مدیر دید و او را برای جنگ ، فراخواند . در آخرین شکلْ دهیِ سپاه برای نبرد با تجاوزگران و فسادگستران ، علی علیه السلام بر روی سنگی ایستاد و سخنانی از سر سوز و درد ، بیان کرد و قهرمانان سپاهش را یاد کرد (گویا این ، آخرین خطابه مولا علیه السلام بوده است) و آن گاه ، قیس را به فرماندهی ده هزار نفر گماشت ، به همراه حسین علیه السلام و ابو ایوب انصاری که هر یک بر ده هزار نفر گمارده شده بودند که متأسفانه با شهادت امام علیه السلام لشکر از هم پاشید . پس از شهادت علی علیه السلام ، قیس ، اوّلین کسی بود که با امام حسن مجتبی علیه السلام بیعت کرد و با سخنانی هوشمندانه ، مردمان را به بیعت با او فراخواند و در سپاه ایشان فرماندهی طلایه سپاه را به عهده گرفت و چون عبید اللّه بن عبّاس (یکی از فرماندهان سپاه امام حسن علیه السلام ) به سوی معاویه گریخت ، او که معاونت عبید اللّه را به عهده داشت صبحگاه با مردمان نماز گزارد و نمازگزاران را به استوارْگامی و جهاد ، فراخواند و چون مردمْ اعلام آمادگی کردند ، سپاه را حرکت داد . پس از صلح با معاویه ، قیس به دستور امام حسن علیه السلام با معاویه بیعت کرد . معاویه او را بزرگ می داشت و وی را می ستود . قیس را یکی از پنج نفری دانسته اند که در میان عرب ، به زیرکی مشهور بوده اند . قیس بن سعد در سال های پایانی حکومت معاویه ، زندگی را بدرود گفت . احترام ویژه ای برخوردار بود . او مردی شجاع ، بزرگوار و با عظمت بود و در میان قبیله خود ، مُطاع بود .

.

1- .تاریخ بغداد : ج 1 ص 178 ش 17 ، آمده است : «شجاع ، قهرمان ، بزرگوار و بخشنده بود» .
2- .در رجال الکشّی : ج 1 ص 326 ش 177 آمده است : «همراه شرطه الخمیس بود» .

ص: 470

. .


ص: 471

. .


ص: 472

. .


ص: 473

. .


ص: 474

. .


ص: 475

. .


ص: 476

سیر أعلام النّبلاء عن عمرو بن دینار :کانَ قَیسُ بنُ سَعدٍ رَجُلاً ضَخما ، جَسیما ، صَغیرَ الرَّأسِ ، لَیسَت لَهُ لِحیَهٌ ، إذا رَکِبَ حِمارا خَطَّت رِجلاهُ الأَرضَ . (1)

اُسد الغابه عن ابن شهاب :کانَ قَیسُ بنُ سَعدٍ یَحمِلُ رایَهَ الأَنصارِ مَعَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله . قیلَ : إنَّهُ کانَ فی سَرِیَّهٍ فیها أبو بَکرٍ وعُمَرُ ، فَکانَ یَستَدینُ ویُطعِمُ النّاسَ ، فَقالَ أبو بَکرٍ وعُمَرُ : إن تَرَکنا هذَا الفَتی أهلَکَ مالَ أبیهِ ، فَمَشَیا فِی النّاسِ ، فَلَمّا سَمِعَ سَعدٌ قامَ خَلفَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقالَ : مَن یَعذِرُنی (2) مِنِ ابنِ أبی قُحافَهَ وابنِ الخَطّابِ؟ یُبَخِّلانِ عَلَیَّ ابنی . (3)

تاریخ بغداد عن عروه :باعَ قَیسُ بنُ سَعدٍ مالاً مِن مُعاوِیَهَ بِتِسعینَ ألفا ، فَأَمَرَ مُنادِیا فَنادی فِی المَدینَهِ : مَن أرادَ القَرضَ فَلیَأتِ مَنزِلَ سَعدٍ . فَأَقرَضَ أربَعینَ أو خَمسینَ ، وأجازَ بِالباقی ، وکَتَبَ عَلی مَن أقرَضَهُ صَکّا ، فَمَرِضَ مَرَضا قَلَّ عُوّادُهُ ، فَقالَ لِزَوجَتِهِ قَریبَهَ بنتِ أبی قُحافَهَ اُختِ أبی بَکرٍ : یا قَریبَهُ ، لِمَ تَرَینَ قَلَّ عُوّادی ؟ قالَت : لِلَّذی لَکَ عَلَیهِم مِنَ الدَّینِ . فَأَرسَلَ إلی کُلِّ رَجُلٍ بِصَکِّهِ . (4)

الاستیعاب :مِن مَشهورِ أخبارِ قَیسِ بنِ سَعدِ بنِ عُبادَهَ : أنَّهُ کانَ لَهُ مالٌ کَثیرٌ دُیونا عَلَی النّاسِ ، فَمَرِضَ وَاستَبطَأَ عُوّادَهُ ، فَقیلَ لَهُ : إنَّهُم یَستَحیونَ مِن أجلِ دَینِکَ ، فَأَمَرَ مُنادِیا یُنادی : مَن کانَ لِقَیسِ بنِ سَعدٍ عَلَیهِ دَینٌ فَهُوَ لَهُ ، فَأَتاهُ النّاسُ حَتّی هَدَموا دَرَجَهً کانوا یَصعَدونَ عَلَیها إلَیهِ . (5)

.

1- .سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 103 الرقم 21 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 4 ص 290 ، تهذیب الکمال : ج 24 ص 42 الرقم 4906 ، تاریخ بغداد : ج 1 ص 178 الرقم 17 وفیه «له لحیه ، وأشار سفیان إلی ذقنه» ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 102 وفیه «له لحیه فی ذقنه» .
2- .مَن یَعذِرُنی مِن فلان : أی من یَلومُهُ علی فِعلِهِ ویُنجی باللائمهِ علیه (المصباح المنیر : ص 399 «عذر») .
3- .اُسد الغابه : ج 4 ص 404 الرقم 4354 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 4 ص 290 ، تاریخ دمشق : ج 49 ص 415 و 416 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 106 الرقم 21 .
4- .تاریخ بغداد : ج 1 ص 178 ، تهذیب الکمال : ج 24 ص 43 الرقم 4906 ، تاریخ دمشق : ج 49 ص 418 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 106 الرقم 21 ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 100 .
5- .الاستیعاب : ج 3 ص 352 الرقم 2158 .

ص: 477

سیر أعلام النبلاء به نقل از عمرو بن دینار : قیس بن سعد ، مردی تنومند و درشتْ اندام با سری کوچک و بدون مَحاسن بود و چون بر درازگوشْ سوار می شد ، پایش به زمین کشیده می شد .

اُسد الغابه به نقل از ابن شهاب : قیس بن سعد ، پرچم انصار را در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله به دوش می کشید . گفته شده که او در نبردی که ابوبکر و عمر هم بودند ، وام می گرفت و به مردم ، غذا می داد . ابوبکر و عمر گفتند : اگر این جوان را به حال خود وا نهیم ، دارایی پدرش را نابود می کند . و این سخن را در میان مردم پخش کردند . سعد (پدر قیس) چون آن را بشنید ، در پشت پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد و گفت : چه کسی مرا از ابن ابی قحافه و ابن خطّاب ، آسوده می کند؟ پسرم را ترغیب به بُخل بر (دارایی) من می کنند .

تاریخ بغداد به نقل از عُروه : قیس بن سعد ، مالی را به معاویه به نود هزار [ سکّه ]فروخت و به کسی فرمان داد که در مدینه جار بزند : هر کس وام می خواهد ، به خانه سعد بیاید . پس چهل یا پنجاه هزار [ سکّه] وام داد و بقیه پول را جایزه داد و به هر کس که وام داد ، از وی رسید گرفت . [ مدّتی بعد ، قیس ،] بیمار شد ؛ امّا کم تر کسی به عیادت او آمد . پس به همسرش قریبه دختر ابی قُحافه و خواهر ابوبکر ، گفت : ای قریبه! اندک بودن عیادتْ کنندگانم را از چه می بینی؟ گفت : به خاطر طلب هایی است که از آنان داری . پس رسیدِ هر شخص را برایش فرستاد .

الاستیعاب :از اخبار مشهور قیس بن سعد بن عُباده این است که طلب های فراوانی از مردم داشت و بیمار شد و مردم در عیادتش کُندی کردند . به او گفته شد که آنان به خاطر بدهی هایی که به تو دارند ، خجالت می کشند [ نزد تو بیایند] . پس به کسی فرمان داد که جار بزند : هر کس به قیس بن سعدْ بدهی دارد ، حلالش باشد . بدین ترتیب ، مردم ، چنان به عیادتش شتافتند که راه پلّه خانه او را از میان بردند .

.


ص: 478

تاریخ الإسلام عن موسی بن عقبه :وقَفَت عَلی قَیسٍ عَجوزٌ ، فَقالَت : أشکو إلَیکَ قِلَّهَ الجُرذانِ . فَقالَ : ما أحسَنَ هذِهِ الکِنایَهَ ! املَؤوا بَیتَها خُبزا ولَحما وسَمنا وتَمرا . (1)

شُعب الإیمان عن قیس بن سعد :لَولا أنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : المَکرُ وَالخَدیعَهُ فِی النّارِ ، لَکُنتُ أمکَرَ هذِهِ الاُمَّهِ . (2)

تهذیب الکمال عن ابن شهاب :کانوا یَعُدُّون دُهاهَ العَرَبِ حینَ ثارَتِ الفِتنَهُ خَمسَهَ رَهطٍ ، یُقالُ لَهُم : ذَوو رَأیِ العَرَبِ فی مَکیدَتِهِم : مُعاوِیَهُ بنُ أبی سُفیانَ، وعَمرُو بنُ العاصِ، وقَیسُ بنُ سَعدِ بنِ عُبادَهَ، وَالمُغیرَهُ بنُ شُعبَهَ ، ومِن المُهاجِرینَ عَبدُ اللّهِ بنُ بُدَیلِ بنِ وَرقاءَ الخُزاعِیُّ . وکانَ قَیسُ بنُ سَعدٍ وَابنُ بُدَیلٍ مَعَ عَلِیٍّ . (3)

سیر أعلام النّبلاء عن أحمد بن البرقی :کانَ [قَیسٌ] صاحِبَ لِواءِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فی بَعضِ مَغازیهِ ، وکانَ بِمِصرَ والِیا عَلَیها لِعَلِیٍّ علیه السلام . (4)

.

1- .تاریخ الإسلام للذهبی : ج 4 ص 290 ، تاریخ دمشق : ج 49 ص 415 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 106 الرقم 21 ، الاستیعاب : ج 3 ص 352 الرقم 2158 نحوه ، البدایه والنهایه : ج 8 ص 99 وفیه «فأر بیتی» بدل «الجرذان» .
2- .شعب الإیمان : ج 4 ص 324 ح 5268 ، تهذیب الکمال : ج 24 ص 44 الرقم 4906 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 4 ص 290 ، تاریخ دمشق : ج 49 ص 423 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 405 الرقم 4354 ، سیر أعلام النّبلاء :ج 3 ص 107 الرقم 21 وفیها «من أمکر» بدل «أمکر» .
3- .تهذیب الکمال : ج 24 ص 44 الرقم 4906 ، التاریخ الصغیر : ج 1 ص 137 نحوه ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 164 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 108 الرقم 21 کلّها عن الزهری ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 448 ، اُسد الغابه : ج 4 ص 405 الرقم 4354 ، تاریخ دمشق : ج 49 ص 423 .
4- .سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 103 الرقم 21 ، تاریخ بغداد : ج 1 ص 178 الرقم 17 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 354 وفیه «کان صاحب رایه الأنصار مع رسول اللّه صلی الله علیه و آله » بدل «کان صاحب لواء النّبیّ صلی الله علیه و آله فی بعض مغازیه» وراجع الاستیعاب : ج 3 ص 350 الرقم 2158 والبدایه والنهایه : ج 8 ص 99 .

ص: 479

تاریخ الإسلام به نقل از موسی بن عُقْبه : پیرزنی بر سر راه قیس ایستاد و گفت : من از کمی موش ها[ی خانه مان ]به تو شکوِه می کنم . گفت : چه قدرْ این کنایه زیباست! خانه اش را از نان و گوشت و روغن و خرما پُر کنید .

شُعَب الإیمان به نقل از قیس بن سعد : اگر نشنیده بودم که پیامبر خدا می فرماید : «[ جای ]نیرنگ و فریب ، در آتش است» ، نیرنگبازترین فرد این امّت بودم .

تهذیب الکمال به نقل از ابن شهاب : زیرکان عرب را در هنگام فتنه ها یک گروه پنج نفره برشمرده اند که به آنان ، به خاطر چاره اندیشی هایشان ، صاحب رأیان عربْ گفته می شد و اینان : معاویه بن ابی سفیان ، عمرو بن عاص ، قیس بن سعد بن عُباده ، مُغَیره بن شُعبه ، و از میان مهاجران ، عبد اللّه بن بُدَیل بن ورقاء خُزاعی بودند . قیس بن سعد و ابن بُدَیل با علی علیه السلام بودند .

سیر أعلام النبلاء به نقل از احمد بن برقی : قیس در برخی جنگ های پیامبر صلی الله علیه و آله ، پرچمدار او بود و کارگزار علی علیه السلام در مصر نیز شد .

.


ص: 480

تاریخ الطبری عن الزهری :کانَت مِصرُ مِن حینِ عَلِیٍّ ، عَلَیها قَیسُ بنُ سَعدِ بنِ عُبادَهَ ، وکانَ صاحِبَ رایَهِ الأَنصارِ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وکانَ مِن ذَوِی الرَّأیِ وَالبَأسِ ، وکانَ مُعاوِیَهُ بنُ أبی سُفیانَ وعَمرُو بنُ العاصِ جاهِدَینِ عَلی أن یُخرِجاهُ مِن مِصرَ لِیَغلِبا عَلَیها ، فَکانَ قَدِ امتَنَعَ فیها بِالدَّهاءِ وَالمُکایَدَهِ ، فَلَم یَقدِرا عَلَیهِ ، ولا عَلی أن یَفتَتِحا مِصرَ . (1)

تاریخ الطبری عن سهل بن سعد :لَمّا قُتِلَ عُثمانُ ووَلِیَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ الأَمرَ ، دَعا قَیسَ بنَ سَعدٍ الأَنصارِیَّ فَقالَ لَهُ : سِر إلی مِصرَ فَقَد وَلَّیتُکَها ، وَاخرُج إلی رَحلِکَ ، وَاجمَع إلَیکَ ثِقاتِکَ ومَن أحبَبتَ أن یَصحَبَکَ حَتّی تَأتِیَها ومَعَکَ جُندٌ ، فَإِنَّ ذلِکَ أرعَبُ لِعَدُوِّکَ وأعَزُّ لِوَلِیِّکَ ، فَإِذا أنتَ قَدِمتَها إن شاءَ اللّهُ ، فَأَحسِن إلَی المُحسِنِ ، وَاشتَدَّ عَلَی المُریبِ ، وَارفُق بِالعامَّهِ وَالخاصَّهِ ، فَإِنَّ الرِّفقَ یُمنٌ . فَقالَ لَهُ قَیسُ بنُ سَعدٍ : رَحِمَکَ اللّهُ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، فَقَد فَهِمتُ ما قُلتَ ، أمّا قَولُک : اُخرُج إلَیها بِجُندٍ ، فَوَاللّهِ لَئِن لَم أدخُلها إلّا بِجُندٍ آتیها بِهِ مِنَ المَدینَهِ لا أدخُلُها أبدا ، فَأَنَا أدَعُ ذلِکَ الجُندَ لَکَ ، فَإِن أنتَ احتَجتَ إلَیهِم کانوا مِنکَ قَریبا ، وإن أرَدتَ أن تَبعَثَهُم إلی وَجهٍ مِن وُجوهِکَ کانوا عُدَّهً لَکَ ، وأنَا أصیرُ إلَیها بِنَفسی وأهلِ بَیتی . وأمّا ما أوصَیتَنی بِهِ مِنَ الرِّفقِ وَالإِحسانِ ، فَإِنَّ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ هُوَ المُستعانُ عَلی ذلِکَ . قالَ : فَخَرَجَ قَیسُ بنُ سَعدٍ فی سَبعَهِ نَفَرٍ مِن أصحابِهِ حَتّی دَخَلَ مِصرَ . (2)

الإمام علیّ علیه السلام فی کِتابٍ کَتَبَهُ لِأَهلِ مِصرَ مَعَ قَیسِ بنِ سَعدٍ لَمّا وَلّاهُ إمارَتَها : قَد بَعَثتُ إلَیکُم قَیسَ بنَ سَعدِ بنِ عُبادَهَ أمیرا ، فَوازِروهُ وکانِفوهُ (3) ، وأعینوهُ عَلی الحَقِّ ، وقَد أمَرتُهُ بِالإِحسانِ إلی مُحسِنِکُم ، وَالشِّدَّهِ عَلی مُریبِکُم ، وَالرِّفقِ بِعَوامِّکُم وخَواصِّکُم ، وهُوَ مِمَّن أرضی هَدیَهُ ، وأرجو صَلاحَهُ ونَصیحَتَهُ . أسأَلُ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ لَنا ولَکُم عَمَلاً زاکِیا ، وثَوابا جَزیلاً ، ورَحمَهً واسِعَهً ، وَالسَّلامُ عَلَیکُم ورَحمَهُ اللّهِ وبَرَکاتُهُ . (4)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 552 .
2- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 547 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 354 ولیس فیه من «وأنا أصیر» إلی «المستعان علی ذلک» ؛ الغارات : ج 1 ص 208 .
3- .کنَفَه : حَفِظه وأعانه (لسان العرب : ج 9 ص 308 «کنف») .
4- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 549 عن سهل بن سعد ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 252 ؛ الغارات : ج 1 ص 209 عن سهل بن سعد .

ص: 481

تاریخ الطبری به نقل از زُهْری : از ابتدای خلافت علی علیه السلام ، قیس بن سعد بن عُباده ، فرماندار مصر بود . او پرچمدار انصار در کنار پیامبر خدا و صاحبْ نظر و شجاع بود و معاویه بن ابی سفیان و عمروعاص می کوشیدند تا او را از مصر ، بیرون کنند تا خود بر آن جا مسلّط شوند ؛ امّا قیس با زیرکی و کیاست ، خود را حفظ می کرد و آن دو [ ، تا قیس در مصر بود] ، نه توانستند به او دست یابند و نه توانستند مصر را فتح کنند .

تاریخ الطبری به نقل از سهل بن سعد : چون عثمانْ کشته شد و علی بن ابی طالب علیه السلام کار را به دست گرفت ، قیس بن سعد انصاری را فرا خواند و به او فرمود : «به سوی مصر ، حرکت کن که تو را به حکومت آن جا گماردم ، و بار سفر بند و افراد مورد اطمینان را و آنها را که دوست داری همراهت باشند ، گِرد آور تا با سپاه ، وارد مصر شوی ؛ چرا که این برای دشمنت هراسناک تر و برای دوستت ، عزّت بخش تر است ، و چون به آن جا درآمدی إن شاء اللّه به نیکوکار ، نیکویی کن و بر شبهه افکن ، سخت بگیر و با عام و خاص ، نرم باش که نرمی ، مبارک است» . قیس بن سعد به ایشان گفت : ای امیر مؤمنان! خدا تو را رحمت کند ! آنچه گفتی ، فهمیدم ؛ امّا این گفته ات که: «با سپاه به آن جا برو» ، به خدا سوگند ، اگر نتوانم جز با سپاهی از مدینه به آن جا درآیم ، هرگز به آن جا نمی روم . من سپاه را برای تو می گذارم تا اگر به آنان نیازمند شدی ، به تو نزدیک باشند ، و اگر خواستی آنها را به جایی بفرستی ، نیروی تو برای آن جا باشند . من تنها و با خانواده ام به سوی مصر می روم . امّا این که مرا به نرمی و نیکوکاری سفارش کردی ، همانا که برای آن ، از خداوند عز و جل یاری گرفته می شود . پس قیس بن سعد با هفت همراه رفت تا به مصر درآمد .

امام علی علیه السلام در نامه ای که هنگام گماردن قیس بن سعد به حکومت مصر به مردم آن جا نوشت و همراه قیس فرستاد : قیس بن سعد بن عُباده را به عنوان امیر به سویتان فرستادم . پس یاری اش دهید و از او حمایت کنید و او را در کار حق ، کمک نمایید . من او را به نیکی کردن با نیکوکارتان و سختگیری بر شبهه افکنان شما و نرمی با عوام و خواصّ شما فرمان داده ام . او از کسانی است که من روشش را می پسندم و به ساماندهی و خیرخواهی او امید دارم . از خدای عز و جل برای خود و شما ، عملی پاک و پاداشی فراوان و رحمتی فراگیر می طلبم . والسلام علیکم و رحمه اللّه وبرکاته!

.


ص: 482

الکامل فی التاریخ :خَرَجَ قَیسٌ حَتّی دَخَلَ مِصرَ فی سَبعَهٍ مِن أصحابِهِ ... ، فَصَعِدَ المِنبَرَ فَجَلَسَ عَلَیهِ ، وأمَرَ بِکِتابِ أمیرِ المُؤمِنینَ فَقُرِئَ عَلی أهلِ مِصرَ بِإِمارَتِهِ ، ویَأمُرُهُم بِمُبایَعَتِهِ ومُساعَدَتِهِ وإعانَتِهِ عَلَی الحَقِّ ، ثُمَّ قامَ قَیسٌ خَطیبا وقالَ : الحَمدُ للّهِ الَّذی جاءَ بِالحَقِّ وأماتَ الباطِلَ وکَبَتَ الظّالِمینَ ، أیُّهَا النّاسُ ، إنّا قَد بایَعنا خَیرَ مَن نَعلَمُ بَعدَ نَبِیِّنا صلی الله علیه و آله ، فَقوموا أیُّهَا النّاسُ فَبایِعوهُ عَلی کِتابِ اللّهِ وسُنَّهِ رَسولِهِ ، فَإِن نَحنُ لَم نَعمَل لَکُم بِذلِکَ فَلا بَیعَهَ لَنا عَلَیکُم . فَقامَ النّاسُ فَبایَعوا ، وَاستَقامَت مِصرُ ، وبَعَثَ عَلَیها عُمّالَهُ، إلّا قَریَهً مِنها یُقالُ لَها : خَرنَبا ، فیها ناسٌ قَد أعظَموا قَتلَ عُثمانَ ، عَلَیهِم رَجُلٌ مِن بَنی کِنانَهَ ثُمَّ مِن بَنی مُدلِجٍ اسمُهُ یَزیدُ بنُ الحَرثِ ، فَبَعَثَ إلی قَیسٍ یَدعو إلَی الطَّلَبِ بِدَمِ عُثمانَ . وکانَ مَسلَمَهُ بنُ مُخَلّدٍ قَد أظهَرَ الطَّلَبَ أیضا بِدَمِ عُثمانَ ، فَأَرسَلَ إلَیهِ قَیسٌ : وَیحَکَ أ عَلَیَّ تَثِبُ ؟ ! فَوَاللّهِ ما اُحِبُّ أنَّ لی مُلکَ الشّامِ إلی مِصرَ وأنّی قَتَلتُکَ ! فَبَعَثَ إلَیهِ مَسلَمَهُ : إنّی کافٌّ عَنکَ ما دُمتَ أنتَ والِیَ مِصرَ . وبَعَثَ قَیسٌ وکانَ حازِما إلی أهلِ خَرنَبا : إنّی لا اُکرِهُکُم عَلَی البَیعَهِ وإنّی کافٌّ عَنکُم ، فَهادَنَهُم وجَبَی الخَراجَ لَیسَ أحَدٌ یُنازِعُهُ . (1)

.

1- .الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 354 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 548 وفیه «خربتا» بدل «خَرنبا» فی کلا الموضعین ؛ الغارات : ج 1 ص 211 وراجع أنساب الأشراف : ج 3 ص 162 .

ص: 483

الکامل فی التاریخ :قیس ، خارج شد و با هفت تن از همراهانش به مصر وارد شد ... ، از منبر ، بالا رفت و بر آن نشست و فرمان داد تا نامه امیر مؤمنان به مردم مصر درباره انتصابش خوانده شود که در آن ، مردم مصر را به بیعت با او و یاری و کمکش در راه حق ، فرمان داده بود . سپس به سخنرانی برخاست و گفت : خدایی را سپاس که حق را آورد و باطل را میراند و ستمکاران را خوار کرد . ای مردم! ما با کسی بیعت کردیم که او را بهترین فرد پس از پیامبرمان می دانیم . پس ای مردم! برخیزید و با او بر کتاب خدا و سنّت پیامبرش بیعت کنید که اگر ما چنین رفتار نکنیم ، بیعتی برای ما بر گردن شما نیست . پس مردم برخاستند و بیعت کردند و مصر ، سامان گرفت و [ قیس ، ]کارگزارانش را بر سراسر آن جا گمارد ، جز یک آبادی به نام «خَرنبا» که مردم آن ، کشته شدن عثمان را بزرگ می شمردند . فرمانده آنان ، مردی از تیره بنی کنانه از قبیله بنی مُدْلِج به نام یزید بن حَرْث بود که کسی را به سوی قیس فرستاد و او را به خونخواهی عثمان فرا خواند . و مَسلَمه بن مُخَلَّد نیز عَلَم خونخواهی عثمان را برافراشته بود . قیس به سوی او پیغام فرستاد : وای بر تو! آیا علیه من برمی خیزی؟! به خدا سوگند ، دوست ندارم که حکومت شام و مصر را با هم داشته باشم و تو را بکشم . پس مسلمه برایش پیغام فرستاد : تا تو حاکم مصری، علیه تو کاری نمی کنم . قیس که دوراندیش و محتاط بود ، کسی را به سوی مردم خَرنبا فرستاد که : من شما را به بیعت کردن ، وادار نمی کنم و از شما دست می کشم . پس با آنها سازش کرد و مالیات را گِرد آوری کرد ، بدون آن که کسی مزاحم او شود .

.


ص: 484

أنساب الأشراف عن محمّد بن سیرین :بَعَثَ عَلِیٌّ قَیسَ بنَ سَعدِ بنِ عُبادَهَ أمیرا عَلی مِصرَ ، فَکَتَبَ إلَیهِ مُعاوِیَهُ وعَمرُو بنُ العاصِ کِتابا أغلَظا فیهِ وشَتَماهُ ، فَکَتَبَ إلَیهِما بِکِتابٍ لَطیفٍ قارَبَهُما فیهِ ، فَکَتَبا إلَیهِ یَذکُرانِ شَرَفَهُ وفَضلَهُ ، فَکَتَبَ إلَیهِما بِمِثلِ جَوابِهِ کِتابَهُمَا الأَوَّلَ . فَقالا : إنّا لا نُطیقُ مَکرَ قَیسِ بنِ سَعدٍ ، ولکِنّا نَمکُرُ بِهِ عِندَ عَلِیٍّ ، فَبَعَثا بِکِتابِهِ الأَوَّلِ إلی عَلِیٍّ ، فَلَمّا قَرَأَهُ قالَ أهلُ الکوفَهِ : غَدَرَ وَاللّهِ قَیسٌ فَاعزِلهُ . فَقالَ عَلِیٌّ : وَیحَکُم ، أنَا أعلَمُ بِقَیسٍ ، إنَّهُ وَاللّهِ ما غَدَرَ ولکِنَّها إحدی فَعَلاتِهِ . قالوا : فَإِنّا لا نَرضی حَتّی تَعزِلَهُ . فَعَزَلَهُ وبَعَثَ مَکانَهُ مُحَمَّدَ بنَ أبی بَکرٍ . (1)

تاریخ الطبری عن أبی مخنف :لَمّا أیِسَ مُعاوِیَهُ مِن قَیسٍ أن یُتابِعَهُ عَلی أمرِهِ ، شَقَّ عَلَیهِ ذلِکَ ؛ لِما یَعرِفُ مِن حَزمِهِ وبَأسِهِ ، وأظهَرَ لِلنّاسِ قِبَلِهِ أنَّ قَیسَ بنَ سَعدٍ قَد تابَعَکُم ، فَادعُوا اللّهَ لَهُ ، وقَرَأَ عَلَیهِم کِتابَهُ الَّذی لانَ لَهُ فیهِ وقارَبَهُ . قالَ : وَاختَلَقَ مُعاوِیَهُ کِتابا مِن قَیسِ بنِ سَعدٍ ، فَقَرَأَهُ عَلی أهلِ الشّامِ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ ، لِلأَمیرِ مُعاوِیَهَ بنِ أبی سُفیانَ مِن قَیسِ بنِ سَعدٍ ، سَلامٌ عَلَیکَ ، فَإِنّی أحمَدُ إلَیکُمُ اللّهَ الَّذی لا إلهَ إلّا هُوَ ، أمّا بَعدُ ، فَإِنّی لَمّا نَظَرتُ رَأَیتُ أنَّهُ لا یَسَعُنی مُظاهَرَهَ قَومٍ قَتَلوا إمامَهُم مُسلِما مُحَرَّما بَرّا تَقِیّا ، فَنَستَغفِرُ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ لِذُنوبِنا ، ونَسأَلُهُ العِصمَهَ لِدینِنا . ألا وإنّی قَد ألقَیتُ إلَیکُم بِالسِّلمِ ، وإنّی أجَبتُکَ إلی قِتالِ قَتَلَهِ عُثمانَ ، إمامِ الهُدی المَظلومِ ، فَعَوِّل عَلَیَّ فیما أحبَبتَ مِنَ الأَموالِ وِالرِّجالِ اُعَجِّل عَلَیکَ ، وَالسَّلامُ . فَشاعَ فی أهلِ الشّامِ أنَّ قَیسَ بنَ سَعدٍ قَد بایَعَ مُعاوِیَهَ بنَ أبی سُفیانَ ، فَسَرَّحَت عُیونُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ إلَیهِ بِذلِکَ ، فَلَمّا أتاهُ ذلِکَ أعظَمَهُ وأکبَرَهُ ، وتَعَجَّبَ لَهُ ، ودَعا بَنیهِ ، ودَعا عَبدَ اللّهِ بنَ جَعفَرٍ فَأَعلَمَهُم ذلِکَ ، فَقالَ : ما رَأیُکُم ؟ فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، دَع ما یُریبُکَ إلی ما لا یُریبُکَ ، اِعزِل قَیسا عَن مِصرَ . قالَ لَهُم عَلِیٌّ : إنّی وَاللّهِ ما اُصَدِّقُ بِهذا عَلی قَیسٍ . فَقالَ عَبدُ اللّهِ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، اِعزِلهُ ، فَوَاللّهِ لَئِن کانَ هذا حَقّا لا یَعتَزِلُ لَکَ إن عَزَلتَهُ . (2)

.

1- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 173 .
2- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 553 ؛ الغارات : ج 1 ص 215 وراجع الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 355 وأنساب الأشراف : ج 3 ص 163 .

ص: 485

أنساب الأشراف به نقل از محمّد بن سیرین : علی علیه السلام قیس بن سعد بن عباده را به حکومت مصر فرستاد و [ از آن سو ]معاویه و عمرو بن عاص ، نامه ای پُر از درشتی و دشنام به او نوشتند و قیس ، نامه ای نرم که بوی نزدیکی به آنها می داد ، برایشان نوشت . پس آن دو به وی نامه ای نوشتند و از شرافت و فضیلت وی یاد کردند و او نامه ای مانند پاسخ اوّلش به آنها نوشت . پس آن دو گفتند : ما نمی توانیم به قیس بن سعد ، نیرنگ بزنیم ؛ امّا او را نزد علی خراب می کنیم . پس نامه اولش را برای علی علیه السلام فرستادند و چون علی علیه السلام آن را خواند ، کوفیان گفتند : به خدا سوگند ، قیس ، خیانت کرده است . او را برکنار کن . علی علیه السلام فرمود : «وای بر شما ، من به [ احوال ]قیس ، داناترم . به خدا سوگند ، او خیانت نکرده است ؛ بلکه این ، یکی از سیاست های اوست» . گفتند : ما جز به برکناری او رضایت نمی دهیم . پس علی علیه السلام او را برکنار کرد و محمّد بن ابی بکر را به جای او گمارد .

تاریخ الطبری به نقل از ابومِخْنَف : چون معاویه از همکاری قیس با خودْ ناامید شد ، بر او گران آمد ؛ چون از کیاست و شجاعت او آگاه بود . پس در میان مردمِ خود ، چنین ابراز داشت که: «قیس بن سعد ، از شما دنباله روی می کند . پس برایش دعا کنید» و نامه قیس را که در آن ، نرمی و مدارا کرده بود ، برای مردم شام خواند . معاویه همچنین نامه ای ساخت و آن را به قیس ، نسبت داد و آن را برای مردم شام خواند [ که متن آن نامه ساختگی ، چنین است] : به نام خداوند بخشاینده مهربان . به امیر ، معاویه بن ابی سفیان ، از قیس بن سعد . سلام بر تو! من نیز چون شما خدایی را می ستایم که جز او خدایی نیست . امّا بعد ؛ چون نیک نگریستم ، دیدم که نمی توانم از کسانی پشتیبانی کنم که پیشوای مسلمانِ نیکوکار و پرهیزگار خود را که خونش حرمت داشت کشته اند . پس ، از خدای عز و جل می خواهیم که گناهانمان را بیامرزد و دینمان را حفظ کند . بدانید که من تسلیم شما هستم و تو را در پیکار با قاتلان عثمان ، پیشوای ستم دیده هدایت ، یاری می دهم . پس هر اندازه که از اموال و نیرو دوست داری ، بر من اعتماد کن که به سرعت برایت می فرستم . والسلام! در میان شامیان ، شایع شد که قیس بن سعد با معاویه بن ابی سفیان ، بیعت کرده است و جاسوس های علی بن ابی طالب علیه السلام این را گزارش دادند . علی علیه السلام چون باخبر شد ، آن را باور نکرد و آن را [ امری] بزرگ و شگفت انگیز شمرد و پسرانش و عبد اللّه بن جعفر را فرا خواند و آنان را از موضوع ، باخبر کرد و نظر آنان را جویا شد . عبد اللّه بن جعفر گفت : ای امیر مؤمنان! آنچه را که به تردید می اندازدت ، کنار بگذار و به جای آن ، چیزی را که یقینی است ، برگزین . قیس را از [ حکومت ]مصر برکنار کن . علی علیه السلام به آنان فرمود : «به خدا سوگند ، من این [ تهمت] را درباره قیس ، نمی پذیرم و باور نمی کنم» . عبد اللّه گفت : ای امیر مؤمنان! او را برکنار کن . به خدا سوگند ، اگر این [ اتّهامْ ]درست باشد ، اگر برکنارش هم کنی ، از تو جدا نمی شود .

.


ص: 486

تاریخ الطبری عن أبی مخنف :جاءَ کِتابٌ مِن قَیسِ بنِ سَعدٍ فیهِ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ ، أمّا بَعدُ ، فَإِنّی اُخبِرُ أمیرَ المُؤمِنینَ أکرَمَهُ اللّهُ أنَّ قِبَلی رِجالاً مُعتَزِلینَ قَد سَأَلونی أن أکُفَّ عَنهُم ، وأن أدَعَهُم عَلی حالِهِم حَتّی یَستَقیمَ أمرُ النّاسِ ، فَنَری ویَرَوا رَأیَهُم ، فَقَد رَأَیتُ أن أکُفَّ عَنهُم ، وألّا أتَعَجَّلَ حَربَهُم ، وأن أتَأَلَّفَهُم فیما بَینَ ذلِکَ لَعَلَّ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ أن یُقبِلَ بِقُلوبِهِم ، ویُفَرِّقَهُم عَن ضَلالَتِهِم ، إن شاءَ اللّهُ . فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، ما أخوَفَنی أن یَکونَ هذا مُمالَأَهً لَهُم مِنهُ ، فَمُرهُ یا أمیرَ المُؤمِنینَ بِقِتالِهِم ، فَکَتَبَ إلَیهِ عَلِیٌّ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ ، أمّا بَعدُ ، فَسِر إلَی القَومِ الَّذینَ ذَکَرتَ ، فَإِن دَخَلوا فیما دَخَلَ فیهِ المُسلِمونَ وإلّا فَناجِزهُم ، إن شاءَ اللّهُ . فَلَمّا أتی قَیسَ بنَ سَعدٍ الکِتابُ فَقَرَأَهُ ، لَم یَتَمالَک أن کَتَبَ إلی أمیرِ المُؤمِنینَ : أمّا بَعدُ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، فَقَد عَجِبتُ لِأَمرِکَ ، أ تَأمُرُنی بِقِتالِ قَومٍ کافّینَ عَنکَ ، مُفَرِّغیکَ لِقِتالِ عَدُوِّکَ ؟ ! وإنَّکَ مَتی حارَبتَهُم ساعَدوا عَلَیکَ عَدُوَّکَ ، فَأَطِعنی یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، وَاکفُف عَنهُم ، فَإِنَّ الرَّأیَ تَرکَهُم ، وَالسَّلامُ ... . فَبَعَثَ عَلِیٌّ مُحَمَّدَ بنَ أبی بَکرٍ عَلی مِصرَ وعَزَلَ عَنها قَیسا . (1)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 554 ؛ الغارات : ج 1 ص 218 و 219 وراجع أنساب الأشراف : ج 3 ص 163 .

ص: 487

تاریخ الطبری به نقل از ابومخنف : نامه ای از قیس بن سعد آمد که در آن نوشته بود : به نام خداوند بخشاینده مهربان . امّا بعد ؛ من به امیر مؤمنان [ علی ] که خدا گرامی اش بدارد خبر می دهم که مردانی نزد من اند که [ از درگیری] کنار کشیده اند و از من خواسته اند که از آنان ، دست بکشم و آنان را به حال خود وا نهم تا کار مردم به سامان رسد و ما به کار خود باشیم و آنان نیز بر نظر خود باشند . من صلاح دیدم که از آنان دست بردارم و برای جنگ با آنان ، شتاب نکنم و در این میان ، با آنان الفت بورزم ، تا شاید خدای عز و جل دل هایشان را به سوی ما کُند و آنان را از گم راهی شان دور سازد ، إن شاء اللّه ! عبد اللّه بن جعفر گفت : ای امیر مؤمنان! من بیم آن دارم که این کار ، سازش با آنان باشد . ای امیر مؤمنان! به او فرمان بده با آنان بجنگد . پس علی علیه السلام به او نوشت : «به نام خداوند بخشاینده مهربان . امّا بعد ؛ به سوی کسانی که گفتی ، حرکت کن . پس اگر در آنچه مسلمانان به آن داخل شده اند ، درآمدند که هیچ ؛ وگرنه با آنان بجنگ ، إن شاء اللّه !» . چون نامه علی علیه السلام به قیس بن سعد رسید و آن را خواند ، نتوانست خود را نگه دارد و به امیر مؤمنان نوشت : امّا بعد ؛ ای امیر مؤمنان! از فرمان تو به شگفت آمدم . آیا تو مرا به پیکار با کسانی فرمان می دهی که از تو دستْ بازداشته اند و تو را در پیکار با دشمنت آسوده نهاده اند ، در حالی که تو هرگاه با آنان بجنگی ، دشمنت را علیه تو یاری می دهند؟! پس سخن مرا بپذیر ای امیر مؤمنان و از آنان دست بکش که نظر [ درست] ، وا نهادن آنان است . والسلام! ... . چنین بود که علی علیه السلام محمّد بن ابی بکر را به سوی مصر فرستاد و قیس را از [ حکومت] آن برکنار کرد .

.


ص: 488

تاریخ الطبری عن کعب الوالبی :إنَّ عَلِیّا کَتَبَ مَعَهُ [أی مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ ]إلی أهلِ مِصرَ کِتابا ، فَلَمّا قَدِمَ بِهِ عَلی قَیسٍ ، قالَ لَهُ قَیسٌ : ما بالُ أمیرِ المُؤمِنینَ ؟ ! ما غَیَّرَهُ ؟ أدَخَلَ أحَدٌ بَینی وبَینَهُ ؟ قالَ لَهُ : لا ، وهذَا السُّلطانُ سُلطانُکَ ! قالَ : لا ، وَاللّهِ لا اُقیمُ مَعَکَ ساعَهً واحِدَهً . وغَضِبَ حینَ عَزَلَهُ ، فَخَرَجَ مِنها مُقبِلاً إلَی المَدینَهِ ، فَقَدِمَها ، فَجاءَهُ حَسّانُ بنُ ثابِتٍ شامِتا بِهِ وکانَ حَسّانُ عُثمانِیّا فَقالَ لَهُ : نَزَعَکَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ ، وقَد قَتَلتَ عُثمانَ ، فَبَقِیَ عَلَیکَ الإِثمُ ، ولَم یُحسِن لَکَ الشُّکرَ ! فَقالَ لَهُ قَیسُ بنُ سَعدٍ : یا أعمَی القَلبِ وَالبَصَرِ ، وَاللّهِ لَولا أن اُلقِیَ بَینَ رَهطی ورَهطِکَ حَربا لَضَرَبتُ عُنُقَکَ ، اُخرُج عَنّی . ثُمَّ إنَّ قَیسا خَرَجَ هُوَ وسَهلُ بنُ حُنَیفٍ حَتّی قَدِما عَلی عَلِیٍّ ، فَخَبَّرَهُ قَیسٌ فَصَدَّقَهُ عَلِیٌّ ، ثُمَّ إنَّ قَیسا وسَهلاً شَهِدا مَعَ عَلِیٍّ صِفّینَ . (1)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 555 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 164 نحوه ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 356 ؛ الغارات : ج 1 ص 219 222 .

ص: 489

تاریخ الطبری به نقل از کعبِ والبی : علی علیه السلام همراه محمّد بن ابی بکر، نامه ای به مردم مصر فرستاد و چون محمّد با آن نامه بر قیس درآمد ، قیس به او گفت : امیر مؤمنان ، چه منظوری دارد؟ چه چیزی [ نظر] او را دگرگون کرده است؟ آیا کسی میان من و او را به هم زده است؟ محمّد بن ابی بکر به او گفت : نه ؛ و این حکومت ، حکومت تو باشد! گفت : نه ، به خدا سوگند ، لحظه ای در کنار تو نمی مانم ، و هنگام برکناری اش خشمناک شد و از آن جا به سوی مدینه آمد و وارد مدینه شد و حَسّان بن ثابت که هوادار عثمان بود به شماتت او آمد و به او گفت : علی بن ابی طالب ، تو را در حالی بر کنار کرد که عثمان را کشته ای . پس گناه برایت ماند و [علی] خوب از تو سپاس گذاری نکرد . قیس بن سعد به او گفت : ای نابینای کوردل! به خدا سوگند ، اگر میان قوم من و تو جنگ درنمی گرفت ، گردنت را می زدم . از نزدم بیرون رو . سپس قیس و سهل بن حُنَیف [ از مدینه] بیرون آمدند تا بر علی علیه السلام درآمدند و قیس ، حقیقت ماجرا را برای علی علیه السلام بازگفت و علی علیه السلام او را تصدیق کرد . سپس قیس و سهل در صِفّین در کنار علی علیه السلام حضور یافتند .

.


ص: 490

سیر أعلام النّبلاء عن الزهری :قَدِمَ قَیسٌ المَدینَهَ فَتَوامَرَ (1) فیهِ الأَسوَدُ بنُ أبِی البُختُرِیِّ ومَروانُ أن یُبَیِّتاهُ ، وبَلَغَ ذلِکَ قَیسا ، فَقالَ : وَاللّهِ إنَّ هذا لَقَبیحٌ أن اُفارِقَ عَلِیّا وإن عَزَلَنی ، وَاللّهِ لَأَلحَقَنَّ بِهِ . فَلَحِقَ بِهِ ، وحَدَّثَهُ بِما کانَ یَعتَمِدُ بِمِصرَ . فَعَرَفَ عَلِیٌّ أنَّ قَیسا کانَ یُداری أمرا عَظیما بِالمَکیدَهِ ، فَأَطاعَ عَلِیٌّ قَیسا فِی الأَمرِ کُلِّهِ ، وجَعَلَهُ عَلی مُقَدِّمَهِ جَیشِهِ . (2)

الغارات عن المدائنی عن أصحابه :فَسَدَت مِصرُ عَلی مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ ، فَبَلَغَ عَلِیّا تَوَثُّبُهُم عَلَیهِ ، فَقالَ : ما لِمِصرَ إلّا أحَدُ الرَّجُلَینِ : صاحِبُنا الَّذی عَزَلناهُ عَنها بِالأَمسِ یَعنی قَیسَ بنَ سَعدٍ أو مالِکُ بنُ الحارِثِ الأَشتَرُ . وکانَ عَلِیٌّ علیه السلام حینَ رَجَعَ عَن صِفّینَ قَد رَدَّ الأَشتَرَ إلی عَمَلِهِ بِالجَزیرَهِ ، وقالَ لِقَیسِ بنِ سَعدٍ : أقِم أنتَ مَعی عَلی شَرَطَتی حَتّی نَفرُغَ مِن أمرِ هذِهِ الحُکومَهِ ، ثُمَّ اخرُج إلی أذرَبیجانَ ، فَکانَ قَیسٌ مُقیما عَلی شَرَطَتِهِ . (3)

الإمام علیّ فی کِتابِهِ إلی قَیسِ بنِ سَعدِ بنِ عُبادَهَ وهُوَ عَلی أذرَبیجانَ : أمّا بَعدُ ، فَأَقبِل عَلی خَراجِکَ بِالحَقِّ ، وأحسِن إلی جُندِکَ بِالإِنصافِ ، وعَلِّم مَن قِبَلَکَ مِمّا عَلَّمَکَ اللّهُ ، ثُمَّ إنَّ عَبدَ اللّهِ بنَ شُبَیلٍ الأَحمَسِیَّ سَأَلَنی الکِتابَ إلَیکَ فیهِ بِوِصایَتِکَ بِهِ خَیرا ، فَقَد رَأَیتُهُ وادِعا مُتَواضِعا ، فَأَلِن حِجابَکَ ، وَافتَح بابَکَ ، وَاعمَد إلَی الحَقِّ فَإِن وافَقَ الحَقُّ ما یَحبو أسَرُّهُ «وَ لَا تَتَّبِعِ الْهَوَی فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُواْ یَوْمَ الْحِسَابِ» (4) . (5)

.

1- .آمَرَه فی أمْرِه ووامَرَه واستَأمَرَه : شاوَرَه (لسان العرب : ج 4 ص 30 «أمر») .
2- .سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 110 الرقم 21 ، تاریخ دمشق : ج 49 ص 428 وفیه «وجعله مقدّمه أهل العراق علی شرطه الخمیس الذین کانوا یبایعون للموت» .
3- .الغارات : ج 1 ص 256 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 95 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 410 .
4- .ص : 26 .
5- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 202 وراجع أنساب الأشراف : ج 2 ص 389 .

ص: 491

سیر أعلام النبلاء به نقل از زُهْری : قیس به مدینه درآمد و اسود بن ابی البَختَری و مروان با هم مشورت کردند تا او را در مدینه نگه دارند . خبر آن به قیس رسید . گفت : به خدا سوگند ، این زشت است که از علی علیه السلام جدا شوم ، هر چند مرا برکنار کرده باشد . به خدا سوگند ، به او می پیوندم . پس به علی علیه السلام پیوست و حقایق مصر را برای او بازگفت . علی علیه السلام دانست که قیس با چاره اندیشی ، کاری بزرگ را اداره می کرده است . پس همه سخنان قیس را پذیرفت و او را بر طلایه سپاهش گمارد (1) .

الغارات به نقل از مدائنی ، از دوستانش : مصر بر محمّد بن ابی بکر شورید و به هم ریخت و خبر شورش آنان به علی علیه السلام رسید . فرمود : «برای مصر ، کسی جز یکی از این دو مرد به کار نمی آید : همان یارمان که پیش تر برکنارش کردیم (یعنی قیس بن سعد) و یا مالک بن حارث اشتر» . چون علی علیه السلام از صِفّین بازگشت ، اشتر را به حکومت قبلی اش در جزیره (ناحیه ای میان دجله و فرات) بازگرداند و به قیس بن سعد گفت : تا از کار این حکَمیّتْ آسوده می شویم ، تو فرمانده نیروهای ویژه بمان و سپس به سوی آذربایجان برو . پس قیس ، فرمانده نیروهای ویژه بود .

امام علی علیه السلام در نامه اش به قیس بن سعد بن عباده ، به هنگام حکومت بر آذربایجان : امّا بعد ؛ مالیات را به حق [ و اندازه] گِرد آور و مصرف کن و با سپاهیانت به انصاف ، نیکویی کن و به مردمانت از آنچه خدا به تو آموخته است ، بیاموز . همچنین عبد اللّه بن شبیل اَحمَسی از من خواسته که درباره او به تو نامه بنویسم و تو را به نیکی کردن به او سفارش کنم . [ بدان که ]من او را افتاده و فروتن دیدم . موانع دیدارت را [ برای مردم] اندک کن و درِ خانه ات را بگشای و آهنگ حق کن که اگر حق با بخششْ همراه شود ، [ حاجتمند] را شادمان می کند . «و از هوای نفس ، پیروی مکن که تو را از راه خدا گم راه سازد و بی گمان ، کسانی که از راه خدا گم راه می شوند ، عذابی سخت دارند ، از آن رو که روز محاسبه را از یاد بردند» .

.

1- .در تاریخ دمشق ج 49 ص 428 آمده است : «او را پیشرو عراقیان و فرمانده شرطه الخمیس کرد ، همان کسانی که تا پای جان ، پیمان بسته بودند» .

ص: 492

تاریخ الیعقوبی عن غیاث :لَمّا أجمَعَ عَلِیٌّ القِتالَ لِمُعاوِیَهَ کَتَبَ أیضا إلی قَیسٍ : أمّا بَعدُ ، فَاستَعمِل عَبدَ اللّهِ بنَ شُبَیلٍ الأَحمَسِیَّ خَلیفَهً لَکَ ، وأقبِل إلَیَّ ، فَإِنَّ المُسلِمینَ قَد أجمَعَ مَلَؤُهُم وَانقادَت جَماعَتُهُم ، فَعَجِّلِ الإِقبالَ ، فَأَنَا سَأَحضَرَنَّ إلَی المُحِلّینَ عِندَ غُرَّهِ الهِلالِ ، إن شاءَ اللّهُ ، وما تَأَخُّری إلّا لَکَ ، قَضَی اللّهُ لَنا ولَکَ بِالإِحسانِ فی أمرِنا کُلِّهِ . (1)

تاریخ الطبری عن الزهری :جَعَلَ عَلِیٌّ علیه السلام قَیسَ بنَ سَعدٍ عَلی مُقَدِّمَتِهِ مِن أهلِ العِراقِ إلی قِبَلِ أذرَبیجانَ ، وعَلی أرضِها ، وشَرَطَهِ الخَمیسِ الَّذِی ابتَدَعَهُ مِنَ العَرَبِ ، وکانوا أربَعینَ ألفا ، بایَعوا عَلِیّا علیه السلام عَلَی المَوتِ ، ولَم یَزَل قَیسٌ یُدارِئُ ذلِکَ البَعثَ حَتّی قُتِلَ عَلِیٌّ علیه السلام . (2)

وقعه صفّین عن قیس بن سعد قَبلَ حَربِ صِفّینَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، اِنکَمِش بِنا إلی عَدُوِّنا ولا تُعَرِّد (3) ، فَوَاللّهِ لِجِهادُهُم أحَبُّ إلَیَّ مِن جِهادِ التُّرکِ وَالرّومِ ؛ لِاءِدهانِهِم فی دینِ اللّهِ ، وَاستِذلالِهِم أولِیاءَ اللّهِ مِن أصحابِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ؛ مِنَ المُهاجِرینَ وَالأَنصارِ وَالتّابِعینَ بِإِحسانٍ . إذا غَضِبوا عَلی رَجُلٍ حَبَسوهُ أو ضَرَبوهُ أو حَرَموهُ أو سَیَّروهُ ، وفَیئُنا لَهُم فی أنفُسِهِم حَلالٌ ، ونَحنُ لَهُم فیما یَزعُمونَ قَطینٌ (4) . (5)

.

1- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 203 ؛ أنساب الأشراف : ج 3 ص 238 عن عوانه نحوه .
2- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 158 .
3- .التَّعْرِیدُ : الفِرارُ ، وقیل : سرعهُ الذهاب فی الهزیمه (لسان العرب : ج 3 ص 288 «عرد») .
4- .القطین : الخدم والأتباع والحشم والممالیک (لسان العرب : ج 13 ص 343 «قطن») .
5- .وقعه صفّین : ص 93 .

ص: 493


تاریخ الیعقوبی به نقل از غیاث : و چون علی علیه السلام تصمیم به جنگ با معاویه گرفت ، باز به قیس ، نامه نوشت : «امّا بعد ؛ عبد اللّه بن شبیل احمسی را به جای خود بگمار و به نزد من بیا که مسلمانان همه گِرد آمده و یک پارچه گشته اند . پس در آمدن ، شتاب کن که من به زودی و در اوّل ماه به جنگ این یاغیان متجاوز می روم اگر خدا بخواهد و درنگم جز برای [ رسیدنِ ]تو نیست ؛ خداوند در همه امورمان ، برای ما و تو نیکی را رقم زند !

تاریخ الطبری به نقل از زُهْری : علی علیه السلام قبل از نصب قیس بن سعد به حکومت آذربایجان ، او را مسئول طلایه سپاه عراقْ قرار داد . سپس حکومت آذربایجان را به او سپرد و نیز وی را به فرماندهی نیروهای ویژه ای که از میان اعراب به وجود آورده بود و چهل هزار تن بودند ، گمارد . آنان با علی علیه السلام پیمان خون بسته بودند و قیس ، پیوسته همه این مسئولیت ها را به عهده داشت تا علی علیه السلام به شهادت رسید .

وقعه صِفّین به نقل از قیس بن سعد ، پیش از جنگ صِفّین : ای امیر مؤمنان! در اعزام ما به سوی دشمنان ، شتاب کن و مگریز . به خدا سوگند ، جهاد با آنان ، از جهاد [ کافران] تُرک و روم در نظر من دوست داشتنی تر است ؛ چون آنان در دین خدا سازش کردند و در میان یاران پیامبر صلی الله علیه و آله اولیای الهی را خوار داشتند ، چه مهاجر و انصار را و چه تابعین نیکوکارشان را ، و چون بر کسی خشم گرفتند ، او را زندانی کردند و یا کتک زدند و یا [ از حقوقش] محروم داشتند و یا تبعیدش کردند و نیز اموال ما را برای خود ، حلال دانستند و ما را خَدَم و حَشَم خود پنداشتند .

.


ص: 494

تاریخ الیعقوبی :أتاهُ [مُعاوِیَهَ] قیسُ بنُ سَعدِ بنِ عُبادَهَ فَقالَ : بایِع قَیسٌ ! قالَ : إن کُنتُ لَأَکرَهُ مِثلَ هذَا الیَومِ ، یا مُعاوِیَهُ . فَقالَ لَهُ : مَه ، رَحِمَکَ اللّهُ ! فَقالَ : لَقَد حَرَصتُ أن اُفَرِّقَ بَینَ روحِکَ وجَسَدِکَ قَبلَ ذلِکَ ، فَأَبَی اللّهُ یَابنَ أبی سُفیانَ إلّا ما أحَبَّ . قالَ : فَلا یُرَدُّ أمرُ اللّهِ . قالَ : فَأَقبَلَ قَیسٌ عَلَی النّاسِ بِوَجهِهِ ، فَقالَ : یا مَعشَرَ النّاسِ ، لَقَدِ اعتَضتُمُ الشَّرَّ مِنَ الخَیرِ ، وَاستَبدَلتُمُ الذُّلَّ مِنَ العِزِّ ، وَالکُفرَ مِنَ الإیمانِ ، فَأَصبَحتُم بِعدَ وِلایَهِ أمیرِ المُؤمِنینَ ، وسَیِّدِ المُسلِمینَ ، وَابنِ عَمِّ رَسولِ رَبِّ العالَمینَ ، وقَد وَلِیَکُمُ الطَّلیقُ ابنُ الطَّلیقِ یَسومُکُمُ الخَسفَ ، ویَسیرُ فیکُم بِالعَسفِ ، فَکَیفَ تَجهَلُ ذلِکَ أنفُسُکُم ، أم طَبَعَ اللّهُ عَلی قُلوبِکُم ، وأنتُم لا تَعقِلونَ ؟! فَجَثا مُعاوِیَهُ عَلی رُکبَتَیهِ ، ثُمَّ أخَذَ بِیَدِهِ وقالَ : أقسَمتُ عَلَیکَ ! ثُمَّ صَفَقَ عَلی کَفِّهِ ، ونادَی النّاسُ : بایَعَ قَیسٌ ! فَقالَ : کَذَبتُم ، وَاللّهِ ، ما بایَعتُ (1) .

.

1- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 216 وراجع تاریخ دمشق : ج 49 ص 399 .

ص: 495

تاریخ الیعقوبی در ماجرای صلح امام حسن علیه السلام با معاویه : قیس بن سعد بن عباده به نزد معاویه آمد . معاویه به او گفت : قیس ، بیعت کن! گفت : من پیوسته چنین روزی را بد و ناگوار می داشتم ، ای معاویه! معاویه به او گفت : باز ایست ، خدایت بیامرزد! قیس گفت : من طمع داشتم که پیش از این میان روح و پیکرت جدایی اندازم ؛ امّا ای پسر ابوسفیان ! خدا جز آنچه دوست داشت ، نخواست . معاویه گفت : از کار خدا جلوگیری نمی شود . قیس به مردمْ رو کرد و گفت : ای مردم! خوب را با بد ، عوض کردید و ذلّت را به جای عزّت ، و کفر را به جای ایمان نهادید و پس از ولایت یافتن امیر مؤمنان و سرور مسلمانان و پسر عموی پیامبر خدای جهانیان ، کسی ولیّ شما گشته که آزاده شده پسر آزاد شده است و شما را به زبونی وا می دارد و زورمدارانه با شما رفتار می کند . چگونه خود را به نادانی می زنید ؟ یا خداوند بر دل هایتان مُهر زده و چیزی نمی فهمید؟ پس معاویه بر دو زانویش نشست . سپس دست قیس را گرفت و گفت : تو را سوگند می دهم [ که بیعت کنی] ! سپس بر کف دست قیس زد و مردم ، فریاد کشیدند : قیس ، بیعت کرد . قیس گفت : دروغ می گویید . به خدا سوگند ، بیعت نکردم .

.


ص: 496

. .