تحلیلی در باره برکناری قیس بن سعد
تحلیلی در باره برکناری قیس بن سعدامام علی علیه السلام در نخستین روزهای خلافت خود ، قیس بن سعد بن عباده را که سیاستمداری کارآزموده ، دقیق و زیرک بود حاکم مصر کرد و به آن جا فرستاد . امام علیه السلام تصمیم داشت که سپاهی را برای پشتیبانی و حمایت او به مصرْ اعزام کند ؛ ولی قیس ، تنها تعدادی انگشت شمار (کم تر از هفت نفر) را با خود برد و به امام علیه السلام گفت : تو بیش از من به این سپاهیان احتیاج داری . او قدرت را در مصر به آسانی در دست گرفت وبر آن مسلّط شد ؛ زیرا محمّد بن ابی حُذَیفه ، پیش از رسیدن قیس بن سعد به مصر ، عبد اللّه بن سعد بن ابی سَرْح و یاران و همراهان او را که نمایندگان عثمان بودند اخراج کرده بود . سیاست قیس در مصر ، راه آمدن با مخالفان بود . او با این روش توانست سیطره خود را بگسترد و هواخواهان عثمان را آرام کرده ، از شورش آنها جلوگیری کند ؛ امّا این سیاست ، ادامه نیافت وپس از مدّتی که بی گمان کم تر از یک سال بود ، امام علی علیه السلام قیس بن سعد را از حکومت مصر ، برکنار کرد و او را فراخواند و به جای او محمّد بن ابی بکر را بر آن دیار گمارد . محمّد ، جوانی شجاع بود ؛ ولی توان سیاسی قیس بن سعد را نداشت . این عزل و نصب ، مورد خدشه و پرسش بسیاری قرار گرفته است ؛ بویژه آن که در
.
ص: 498
سال بعد ، شورش بر ضدّ محمّد بن ابی بکر ، آغاز شد و محمّد در هجوم نابکاران به شهادت رسید وجسد او سوزانده شد . پرسش مطرح در این زمینه آن است که : چرا امام علی علیه السلام سیاستمداری زیرک را کنار گذاشت و جوانی تازه کار را به جای او گماشت تا در پایان کار ، به این شکل فجیع به شهادت برسد؟ گزارش های تاریخی به دسیسه معاویه اشاره دارند . گفته شده است که معاویه ، سعی داشت تا قیس بن سعد را به سوی خود ، جذب کند . نامه های چندی هم بدو نوشت واو را به خونخواهی عثمان فرا خوانْد ؛ ولی قیس ، زیرک تر از آن بود که فریب او را بخورد ؛ امّا به خاطر موقعیت خاص مصر و نفوذ بنی امیه در آن جا و نزدیکی آن سرزمین به شام ، از دادن پاسخ صریح به معاویه و ابراز موافقت و یا مخالفت با او هم پرهیز می کرد و کوشش می نمود تا با نامه نگاری های بی حاصل و طولانی ، فرصت بیشتری به دست آورد . معاویه که خودْ سیاستمداری نابکار بود و از همراهی عمروعاص هم بهره می برد ، نامه ای را به نام قیس بن سعد ، جعل کرد که مضمون آن ، تمایل قیس بن سعد به معاویه بود . این نامه در شام ، پخش شد وجاسوسان امام علی علیه السلام در شام ، خبر آن را به مرکز خلافت ، انتقال دادند . امام علیه السلام با مشاوران خود به گفتگو نشست . نظر آنان این بود که با توجّه به رواج این مطلب در میان لشکریان و عموم مسلمانان ، بهتر است قیس بن سعد ، برکنار شود و به جای او شخصیتی با صلابت تر جایگزین شود . در برخی گزارش ها آمده است که عبد اللّه بن جعفر ، پیشنهاد کرد که قیس بن سعد ، برکنار و محمّد بن ابی بکرْ جایگزین او شود و این پیشنهاد را از سرِ محبّت او به محمّد دانسته اند ؛ زیرا این دو ، برادرِ مادری بودند .
.
ص: 499
برخی دیگر از صاحب نظران ، فشار یاران امام علی علیه السلام را موجب این تصمیم دانسته اند . علّامه مجلسی می گوید : در برخی کتاب ها چنین خوانده ام که برکناری قیس از مصر ، نتیجه فشار یاران امیر مؤمنان بر ایشان و درمانده شدن امام علیه السلام بوده است ، نه این که نظر خود ایشان باشد (مانند ماجرای حَکمیّت) و شاید این ، روشن تر و درست تر باشد . برخی مغرضان نیز به کارگر افتادن نیرنگ معاویه و فریب خوردن امام علی علیه السلام اشاره دارند . به نظر می رسد که مجموع این تحلیل ها و نظریه ها ، تحلیل «نتیجه» باشد و نه تحلیل «روش» ؛ یعنی با توجّه به نتیجه پدید آمده در پایان و بدون توجّه به فضا و عوامل موجود و یا پدید آمده ، فقط به موفّقیت قیس بن سعد و شکست محمّد بن ابی بکر پرداخته اند ، در حالی که تصمیم امام علیه السلام را باید با توجّه به همه واقعیت های آن روزگار ، بررسی کرد . بنابراین ، در تحلیل این موضوع ، می گوییم : 1 . قیس بن سعد ، یکی از سیاستمداران سرشناس تاریخ اسلام است . او را یکی از پنج «زیرک» عرب شمرده اند و در زیرکی او هیچ شبهه ای وجود ندارد و فضای آرامی که در زمان او بر مصر سایه افکنده بود ، تأیید کننده این ویژگی است . 2 . محمّد بن ابی بکر نیز از شخصیت های بارز آن روزگار است . مصریان ، چنان به او علاقه داشتند که از عثمان درخواست کردند تا عبد اللّه بن ابی سرح را برکنار کند و محمّد بن ابی بکر را به جای او بگمارد و تنها آن گاه به سوی وطن خود روانه شدند که عثمان این کار را کرد . از این روی ، طبیعی است که در خلافت امام علی علیه السلام هم مصریان ، خواهان حکومت محمّد بن ابی بکر باشند . 3 . قیس بن سعد در میانه سال 36 هجری از حکومت مصر ، برکنار شد و محمّد بن
.
ص: 500
ابی بکر ، جایگزین او شد . به عبارت دیگر ، قیس ، حدود هشت ماهْ فرماندار مصر بوده است . محمّد بن ابی بکر نیز تا اواخر سال 37 هجری با اقتدار بر مصر ، حکومت کرد و هیچ گونه شورشی هم در میان نبود . 4 . پس از پایان یافتن جریان حکمیّت وآن گاه که سپاهیان امام علی علیه السلام پراکنده شدند و سپاهیان معاویه اقتدار یافتند ، اوضاع مصر نیز دگرگون شد . هواخواهان عثمان در مصر که تا آن هنگامْ خاموش بودند ، سر به اعتراض برداشتند . سپاه شام به رهبری عمرو عاص که حکومت مصر را مزد همکاری اش با معاویه می دانست به مصر ، حمله کردند و با کمک هواخواهان عثمان در مصر ، توانستند محمّد بن ابی بکر را شکست دهند . در آن زمان ، موقعیت به گونه ای نبود که امام علی علیه السلام بتواند نیروی کمکی برای محمّد بن ابی بکر بفرستد و سپاهیان طرفدار محمّد بن ابی بکر نیز آن اندازه نبودند که بتوانند در مقابل سپاه شام ، پایداری کنند . 5 . از آنچه گذشت ، معلوم شد که انتخاب محمّد بن ابی بکر در ظرف زمانیِ خود ، انتخابی کاملاً بجا و مطابق قواعد سیاسی بوده است و مدّت زمان حکومت او بر مصر نیز حدود دو برابر زمان حکومت قیس بن سعد ، و شکست او ناشی از عواملی خارج از اختیارش بوده است . 6 . سیاست قیس بن سعد ، اگرچه مصر را آرام نگاه داشت ، امّا مورد سؤال و انتقاد است . قیس بن سعد در آغاز خلافت امام علی علیه السلام که اوج اقتدار حکومت ایشان بود می بایست از هواداران عثمان در مصر ، بیعت می گرفت و اگر این گونه می کرد ، مخالفت های بعدی آنان فراگیر نمی شد تا زمینه ورود سپاه شام ، فراهم گردد . این سیاست قیس ، مورد موافقت یاران انقلابی امام علیه السلام و شاید خود حضرت نیز نبود و از
.
ص: 501
این رو ، برکناری قیس بن سعد می تواند تأیید اعتراض این یاران باشد . 7 . آن گاه که هواداران عثمان در مصر شورش کردند ، امام علی علیه السلام مالک اشتر را به حکومت مصر گمارد . مالک ، شخصی شجاع و دلیر بود و وجهه نظامی او بر صبغه سیاسی اش رجحان داشت . امام علیه السلام همچنین از هاشم بن عُتْبه یاد کرده و صلاحیت او را برای حکومت مصر ، تأیید کرده است . انتخاب مالک و یادکردِ از هاشم ، نشان می دهد که امام علی علیه السلام موافق با اقدامات نظامی در مصر بوده و سازش را نمی پذیرفته است . 8 . امام علی علیه السلام از قیس بن سعد نیز به عنوان فرد شایسته ای برای حکومت مصر ، نام برد ؛ ولی او را دوباره به این سِمت ، منصوب نکرد و او را به آذربایجان فرستاد که در آن روزگار ، دورافتاده بود و اهمیّت چندانی نداشت . همچنین هیچ گزارش تاریخی ای از مذاکره امام علیه السلام با قیس درباره حکومت دوباره او بر مصر در دست نداریم .
.
ص: 502
82کُمَیلُ بنُ زِیادٍهو کمیل بن زیاد بن نُهَیک النّخعی الکوفی ، من أصحاب الإمامین أمیر المؤمنین علیّ علیه السلام (1) ، وأبی محمّد الحسن علیه السلام (2) . عُدّ من ثقات أصحاب الإمام علیّ علیه السلام (3) ، وقیل فی حقّه : کان شجاعاً فاتکاً ، وزاهداً عابداً (4) . کان فی مقدّمه الکوفیّین الثائرین علی عثمان (5) ، فأقصاه عثمان مع عدّه إلی الشام (6) . ولمّا کانت حرب صفّین شارک فیها مع أهل الکوفه (7) . ولّاه الإمام علی هیت ، فلم یتحمّل عِبْأها ، بل کان ضعیفاً فی ولایته ، فعاتبه الإمام علی ذلک (8) . روی عن أمیر المؤمنین علیه السلام (9) ، وممّا رواه الدعاء المشهور ب «دعاء کمیل» (10) . لم یرد ذکره فی واقعه کربلاء ، ولا فی ثوره التوّابین والمختار . استشهد کمیل والَّذی کان من جمله العبّاد الثمانیه المشهورین فی الکوفه (11) فی سنه 82ه (12) علی ید الحجّاج لعنه اللّه . (13)
.
1- .رجال الطوسی : ص 80 الرقم 792 ، رجال البرقی : ص 6 ؛ تهذیب الکمال : ج 24 ص 219 الرقم 4996 .
2- .رجال الطوسی : ص 95 الرقم 946 .
3- .کشف المحجّه : ص 236 ؛ تهذیب الکمال : ج 24 ص 219 الرقم 4996 ، الإصابه : ج 5 ص 486 الرقم 7516 .
4- .البدایه والنهایه : ج 9 ص 46 .
5- .أنساب الأشراف : ج 6 ص 139 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 326 .
6- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 323 و ص 326 .
7- .الطبقات الکبری : ج 6 ص 179 ، الإصابه : ج 5 ص 486 الرقم 7516 ، تاریخ دمشق : ج 50 ص 249 .
8- .نهج البلاغه : الکتاب 61 ؛ أنساب الأشراف : ج 3 ص 231 .
9- .نهج البلاغه : الحکمه 147 ، تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 205 ؛ تهذیب الکمال : ج 24 ص 220 الرقم 4996 ، تاریخ دمشق : ج 50 ص 251 ح 5829 .
10- .مصباح المتهجّد : ص 844 ح 910 .
11- .تهذیب الکمال : ج 24 ص 219 الرقم 4996 ، تاریخ دمشق : ج 50 ص 250 .
12- .الطبقات لخلیفه بن خیّاط : ص249 الرقم1058، تاریخ دمشق: ج50 ص257 ، تاریخ الطبری : ج 6 ص 365 وفیه «سنه 83 ه » .
13- .الإرشاد : ج 1 ص 327 ؛ تهذیب الکمال : ج 24 ص 219 الرقم 4996 ، الطبقات الکبری : ج 6 ص 179 ، الطبقات لخلیفه بن خیّاط : ص 249 الرقم 1058 ، الإصابه : ج 5 ص 486 الرقم 7516 ، البدایه والنهایه : ج 9 ص 46 .
ص: 503
82 . کُمَیل بن زیاد
82کُمَیل بن زیادکُمَیل بن زیاد بن نُهَیک نَخَعی کوفی از یاران امام علی و امام حسن علیهماالسلام است . او را از افراد مورد اطمینان امام علی علیه السلام برشمرده و در توصیف او گفته اند : شجاع ، دلیر ، زاهد و عابد بود . او از پیش گامان شورش کوفیان علیه عثمان بود و عثمان ، او را با عدّه ای دیگر به شام ، تبعید کرد . در جنگ صِفّین ، شرکت جست و از طرف امام علی علیه السلام فرماندار «هیت» شد که به خاطر عملکرد ضعیفش ، مورد عتاب حضرت قرار گرفت . کمیل ، سخنان زیبایی از امام علی علیه السلام نقل کرده است که از آن جمله ، دعای مشهور کمیل است . کمیل که او را جزو هشت عابد مشهور کوفه دانسته اند در سال 82 هجری به دست حَجّاج به شهادت رسید . در جریان قیام امام حسین علیه السلام و قیام توّابین و قیام مختار ، یادی از او نشده است .
.
ص: 504
شرح نهج البلاغه :کانَ کُمَیلُ بنُ زِیادٍ عامِلَ عَلِیٍّ علیه السلام عَلی هیتَ (1) ، وکانَ ضَعیفا ، یَمُرُّ عَلَیهِ سَرایا مُعاوِیَهَ تَنهَبُ أطرافَ العِراقِ ولا یَرُدُّها ، ویُحاوِلُ أن یَجبُرَ ما عِندَهُ مِنَ الضَّعفِ بِأَن یُغیرَ عَلی أطرافِ أعمالِ مُعاوِیَهَ ، مِثلِ قَرقیسِیا (2) وما یَجری مَجراها مِنَ القُرَی الَّتی عَلَی الفُراتِ . فَأَنکَرَ علیه السلام ذلِکَ مِن فِعلِهِ ، وقالَ : إنَّ مِنَ العَجزِ الحاضِرِ أن یُهمِلَ الوالی ما وَلِیَهُ ، ویَتَکَلَّفَ ما لَیسَ مِن تَکلیفِهِ . (3)
الإمام علیّ علیه السلام فی کِتابِهِ إلی کُمَیلِ بنِ زیادٍ النَّخَعِیِّ ، وهُوَ عامِلُهُ عَلی هیتَ ، یُنکِرُ عَلَیهِ تَرکَهُ دفَعَ مَن یَجتازُ بِهِ مِن جَیشِ العَدُوِّ طالِبا الغارَهَ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ تَضییعَ المَرءِ ما وُلِّیَ ، وتَکَلُّفَهُ ما کُفِیَ ، لَعَجزٌ حاضِرٌ ، ورَأیٌ مُتَبَّرٌ (4) ! وإنَّ تَعاطِیَکَ الغارَهَ عَلی أهلِ قَرقیسِیا ، وتَعطیلَکَ مَسالِحَکَ (5) الَّتی وَلَّیناکَ لَیسَ بِها مَن یَمنَعُها ، ولا یَرُدُّ الجَیشَ عَنها لَرَأیٌ شَعاعٌ (6) ! فَقَد صِرتَ جِسرا لِمَن أرادَ الغارَهَ مِن أعدائِکَ عَلی أولِیائِکَ ، غَیرَ شَدیدِ المَنکِبِ ، ولا مَهیبِ الجانِبِ ، ولا سادٍّ ثُغرَهً ، ولا کاسِرٍ لِعَدُوٍّ شَوکَهً ، ولا مُغنٍ عَن أهلِ مِصرِهِ ، ولا مُجزٍ عَن أمیرِهِ ! (7)
.
1- .هِیْت : بلده فی العراق علی الفرات من نواحی بغداد فوق الأنبار (معجم البلدان : ج 5 ص 421) .
2- .قَرْقیسیاء : بلد فی العراق علی نهر الخابور قرب صفّین والرَّقّه ، وعندها مصبّ الخابور فی الفرات (راجع معجم البلدان : ج 4 ص 328) .
3- .شرح نهج البلاغه : ج 17 ص 149 .
4- .أی مُهْلَک (لسان العرب : ج 4 ص 88 «تبر») .
5- .جمع مَسلَحه ؛ وهی کالثغر ، والمَرْقَب یکون فیه أقوام یَرقُبون العدوَّ لئلّا یَطرُقهم علی غَفله ؛ فإذا رأوه أعلموا أصحابهم لیتأهَّبوا له (النهایه : ج 2 ص 388 «سلح») .
6- .أی متفرِّق (النهایه : ج 2 ص 481 «شعع») .
7- .نهج البلاغه : الکتاب 61 وراجع أنساب الأشراف : ج 3 ص 231 .
ص: 505
شرح نهج البلاغه :کمیل بن زیاد ، کارگزار علی علیه السلام در هِیتْ (1) بود . او کارگزار ناتوانی بود . گروه های اعزامی معاویه از [ نزدیک] او می گذشتند و اطراف عراق را غارت می کردند و او نمی توانست آنان را بازگردانَد و برای جبران این ناتوانی به اطراف منطقه تحت نفوذ معاویه ، مانند قَرقیسیا (2) و دیگر دهکده های کنار فرات ، یورش می بُرد و آن جا را غارت می کرد . علی علیه السلام این کار او را نپسندید و فرمود : «ناتوانیِ آشکاری است که کارگزار ، مسئولیت خود را وا نهد و به آنچه وظیفه اش نیست ، بپردازد» .
امام علی علیه السلام در نامه اش به کمیل بن زیاد نَخَعی که کارگزارش در هیت بود و خُرده گیری اش بر او که چرا سپاهیان دشمن را که از حوزه مأموریت او گذشته اند ، نرانده و در عوض به غارت جای دیگر رفته است : امّا بعد ، وا نهادن آدمی آنچه را عهده دار است و بر دوش گرفتن وظیفه ای که مسئول معیّنی دارد ، ناتوانیِ آشکار و اندیشه نادرستی است . اقدام تو به غارت اهل قرقیسیا و خالی نهادن پاسگاه های مرزی حوزه مسئولیت از کسانی که جلوی دشمن را بگیرند و لشکرش را برانند ، رأیی پریشان و آشفته است . تو پلی شده ای تا دشمنانت از تو بگذرند و بر دوستانت غارت بَرَند . نه قدرت جنگیدن داری و نه هیبت ترساندن . نه مرزی را بسته ای و نه شوکت دشمنی را شکسته ای . نه نیاز مردم شهر را برآورده ای و نه فرمانروایت را خشنود کرده ای .
.
1- .هِیتْ : از مناطق ساحلی فرات و در کنار بغداد و بالاتر از انبار است (معجم البلدان : ج 5 ص 421) .
2- .قرقیسا : منطقه ای در عراق ، کنار رود خابور و نزدیک به صفّین و رَقّه است . در آن جا خابور به فرات می ریزد (ر . ک : معجم البلدان : ج 4 ص 328) .
ص: 506
الإرشاد عن المغیره :لَمّا وُلِّیَ الحَجّاجُ طَلَبَ کُمَیلَ بنَ زِیادٍ ، فَهَرَبَ مِنهُ ، فَحَرَمَ قَومَهُ عَطاءَهُم ، فَلَمّا رَأی کُمَیلٌ ذلِکَ قالَ : أنَا شَیخٌ کَبیرٌ قَد نَفِدَ عُمری ؛ لا یَنبَغی أن أَحرِمَ قَومی عَطِیّاتِهِم ، فَخَرَجَ فَدَفَعَ بِیَدِهِ إلَی الحَجّاجِ ، فَلَمّا رَآهُ قالَ لَهُ : لَقَد کُنتُ اُحِبُّ أن أجِدَ عَلَیکَ سَبیلاً ! فَقالَ لَهُ کُمَیلٌ : لا تَصرِف (1) عَلَیَّ أنیابَکَ ، ولا تَهَدَّم (2) عَلَیَّ ، فَوَاللّهِ ما بَقِیَ مِن عُمری إلّا مِثلُ کَواسِلِ (3) الغُبارِ ، فَاقضِ ما أنتَ قاضٍ ، فَإِنَّ المَوعِدَ اللّهُ ، وبَعدَ القَتلِ الحِسابُ ، ولَقَد خَبَّرنی أمیرُ المُؤمِنینَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ علیه السلام أنَّک قاتِلی . فَقالَ لَهُ الحَجّاجُ : الحُجَّهُ عَلَیکَ إذاً ! فَقالَ کُمَیلٌ : ذاکَ إن کانَ القَضاءُ إلَیکَ ! قالَ : بَلی ، قَد کُنتَ فیمَن قَتَلَ عُثمانَ بنَ عَفّانَ ! اِضرِبوا عُنُقَهُ . فَضُرِبَت عُنُقُهُ . (4)
83مالِکٌ الأَشتَرُهو مالک بن الحارث بن عبد یغوث النّخعی الکوفی ، المعروف بالأشتر ؛ الوجه المشرق ، والبطل الَّذی لا یُقهَر ، واللّیث الباسل فی الحروب ، وأصلب صحابه الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام وأثبتهم . وکان الإمام علیه السلام یثق به ویعتمد علیه ، وطالما کان یُثنی علی وعیه ، وخبرته ، وبطولته ، وبصیرته ، وعظمته ، ویفتخر بذلک . ولیس بأیدینا معلومات تُذکر حول بدایات وعیه . وکان أوّل حضوره الجادّ فی فتح دمشق وحرب الیرموک (5) ، وفیها اُصیبت عینه (6) فاشتهر بالأشْتَر (7) . وکان مالک یعیش فی الکوفه . وکان طویل القامه ، عریض الصدر ، طلق اللّسان (8) ، عدیم المثیل فی الفروسیّه (9) . وکان لمزایاه الأخلاقیّه ومروءته ومَنعته وهیبته واُبّهته وحیائه ، تأثیرٌ عجیب فی نفوس الکوفیّین ؛ من هنا کانوا یسمعون کلامه ، ویحترمون آراءه . ونُفی مع عدد من أصحابه إلی حِمْص (10) فی أیّام عثمان بسبب اصطدامه بسعید بن العاص والی عثمان (11) . ولمّا اشتدّت نبره المعارضه لعثمان عاد إلی الکوفه ، ومنع والیه الَّذی کان قد ذهب إلی المدینه آنذاک من دخولها (12) . واشترک فی ثوره المسلمین علی عثمان (13) ، وتولّی قیاده الکوفیّین الذین کانوا قد توجّهوا إلی المدینه ، وکان له دور حاسم فی القضاء علی حکومه عثمان (14) . وکان یصرّ علی خلافه الإمام علیّ علیه السلام بفضل ما کان یتمتّع به من وعی عمیق ، ومعرفهٍ دقیقه برجال زمانه ، وبالتیّارات والحوادث الجاریه یومذاک (15) . من هنا کان نصیر الإمام علیه السلام وعضده المقتدر عند خلافته . وقد امتزجت طاعته وإخلاصه له علیه السلام بروحه ودمه ، وکان الإمام علیه السلام أیضا یحترمه احتراما ، خاصّا ویقیم وزنا لآرائه فی الاُمور . وکان له رأی فی بقاء أبی موسی الأشعری والیا علی الکوفه ، ارتضاه الإمام علیه السلام وأیّده (16) ، مع أنّه علیه السلام کان یعلم بمکنون فکر أبی موسی ، ولم یکن له رأی فی بقائه (17) . وعندما کان أبو موسی یثبّط النّاس عن المسیر مع الإمام علیه السلام فی حرب الجمل ، ذهب مالک إلی الکوفه ، وأخرج أبا موسی الَّذی کان قد عزله الإمام علیه السلام منها ، وعبّأ النّاس من أجل دعم الإمام علیه السلام والمسیر معه فی الحرب ضدّ أصحاب الجمل (18) . وکان له دور حاسم عجیب فی الحرب . وکان علی المیمنه فیها (19) . واصطراعه مع عبد اللّه بن الزبیر مشهور فی هذه المعرکه (20) . ولی مالک الجزیره (21) وهی تشمل مناطق بین دجله والفرات بعد حرب الجمل . وکانت هذه المنطقه قریبه من الشام الَّتی کان یحکمها معاویه (22) . واستدعاه الإمام علیه السلام قبل حرب صفّین . وکان علی مقدّمه الجیش فی البدایه ، وقد هَزم مقدّمه جیش معاویه . ولمّا استولی جیش معاویه علی الماء وأغلق منافذه بوجه جیش الإمام علیه السلام ، کان لمالک دور فاعل فی فتح تلک المنافذ والسیطره علی الماء (23) . وکان فی الحرب مقاتلاً باسلاً مقداما ، رابط الجأش مجدّا مستبسلاً ، وقد قاتل بقلبٍ فتیّ وشجاعه منقطعه النّظیر (24) . وتولّی قیاده الجیش مع الأشعث (25) ، وکان علی خیّاله الکوفه طول الحرب (26) ، وأحیانا کان یقود أقساما اُخری من الجیش (27) . وفی معارک ذی الحجّه الاُولی کانت المسؤولیّه الأصلیّه والدور الأساس للقتال علی عاتقه (28) . وفی المرحله الثانیه شهر صفر کان یقود القتال أیضا یومین فی کلّ ثمانیه أیّام (29) . وکان له مظهر عجیب فی المنازلات الفردیّه للقتال ، وفی حلّ عُقَد الحرب ، وعلاج مشاکل الجیش ، والنّهوض بعب ء الحرب ، والسیر بها قُدما بأمر الإمام علیه السلام . بَید أنّ مظهره الباهر الخالد قد تجلّی فی الأیّام الأخیره منها ، بخاصّه «یوم الخمیس» و «لیله الهَریر» . وکان یوم الخمیس ولیله الجمعه «لیله الهریر» مسرحا لعرض عجیب تجلّت فیه شجاعته ، وشهامته ، واستبساله ، وقتاله بلا هواده ، إذ خلخل نظم الجیش الشامی ، وتقدّم صباح الجمعه حتی أشرف علی خیمه القیاده (30) . وصار هلاک العدوّ أمرا محتوما ، وبینا کان الظلم یلفظ أنفاسه الأخیره ، والنّصر یلتمع فی عیون مالک ، تآمر عمرو بن العاص ونشر فخّ مکیدته ، فأسرعت جموع من جیش الإمام وهم الذین سیشکّلون تیّار الخوارج ومعهم الأشعث إلی مؤازرته ، فازداد الطین بلّهً بحماقتهم . وهکذا جعلوا الإمام علیه السلام فی وضعٍ حَرِج لیقبل الصلح ، ویُرجعَ مالکا عن موقعه المتقدّم فی میدان الحرب . وکان طبیعیّا فی تلک اللّحظه المصیریّه الحاسمه العجیبه أن یرفض مالک ، ویرفض معه الإمام علیه السلام أیضا ، لکن لمّا بلغه أنّ حیاه الإمام فی خطر ، عاد بروح ملؤها الحزن والألم ، فأغمد سیفه ، ونجا معاویه الَّذی أوشک أن یطلب الأمان من موت محقَّق ، وخرج من مأزق ضاق به ! ! (31) وشاجر مالکٌ الخوارجَ والأشعثَ ، وکلّمهم فی حقیقه ما حصل ، وأنبأهم ، بما یملک من بصیره وبُعد نظر ، أنّ جذر تقدّسهم یکمن فی تملّصهم من المسؤولیّه ، وشغفهم بالدنیا (32) . وحین اقترح الإمام علیه السلام عبدَ اللّه بن عبّاس للتحکیم ورفَضه الخوارج والأشعث ، اقترح مالکا ، فرفضوه أیضا مصرِّین علی یمانیّه الحَکَم ، فی حین کان مالک یمانیّ المحتد ، وهذا من عجائب الاُمور ! (33) وعاد مالک بعد صفّین إلی مهمّته (34) . ولمّا اضطربت مصر علی محمّد بن أبی بکر وصعب علیه أمرها وتمرّد أهلها ، انتدب الإمام علیه السلام مالکا وولّاه علیها (35) . وکان قد خَبَر کفاءته ، ورفعته ، واستماتته ، ودأبه ، ووعیه ، وخبرته فی العمل ، فکتب إلی أهل مصر کتابا یعرّفهم به ، قال فیه : « ... بَعَثتُ إلَیکُم عَبدا مِن عِبادِ اللّهِ ، لا یَنامُ أیّامَ الخَوفِ ، ولا یَنکُلُ عَنِ الأَعداءِ ساعاتِ الرَّوعِ ، أشَدَّ عَلَی الفُجّارِ مِن حَریقِ النّارِ ، وهُوَ مالِکُ بنُ الحارِثِ أخو مَذحِجٍ ، فَاسمَعوا لَهُ وأطیعوا أمرَهُ فیما طابَقَ الحَقَّ ؛ فَإِنَّهُ سَیفٌ مِن سُیوفِ اللّهِ ، لا کَلیلُ الظُّبَهِ (36) ولا نابِی (37) الضَّرِیبَهِ ؛ فَإِن أمَرَکُم أن تَنفِروا فَانفِروا ، وإن أمَرَکُم أن تُقیموا فَأَقیموا ؛ فَإِنَّهُ لا یُقدِمُ ولا یُحجِمُ ولا یُؤَخِّرُ ولا یُقَدِّمُ إلّا عَن أمری ، وقَد آثَرتُکُم بِهِ عَلی نَفسی لِنَصیحَتِهِ لَکُم ، وشِدَّهِ شَکیمَتِهِ عَلی عَدُوِّکُم» (38) . وکانت تعلیماته علیه السلام الحکومیّه المشهوره ب «عهد مالک الأشتر» أعظم وأرفع وثیقه للحکومه وإقامه القسط ، وهی خالده علی مرّ التاریخ (39) . وکان معاویه قد عقد الأمل علی مصر ، وحین شعر أنّ جمیع خططه ستخیب بذهاب مالک إلیها ، قضی علیه قبل وصوله إلیها . وهکذا استُشهد لیث الوغی ، والمقاتل الفذّ ، والنّاصر الفرید لمولاه ، بطریقه غادره بعدما تناول من العسل المسموم بسمّ فتّاک ، وعرجت روحه المشرقه الطاهره إلی الملکوت الأعلی (40) . وحزن الإمام علیه السلام لمقتله ، حتی عَدّ موته من مصائب الدهر (41) . وأبّنه فکان تأبینه إیّاه فریدا ؛ کما أنّ وجود مالک کان فریدا له فی حیاته علیه السلام (42) . ولمّا نُعی إلیه مالک وبلغه خبر استشهاده المؤلم ، صعد المنبر وقال : «ألا إنَّ مالِکَ بنَ الحارِثِ قَد قَضی نَحبَهُ ، وأوفی بِعَهدِهِ ، ولَقِیَ رَبَّهُ ، فَرَحِمَ اللّهُ مالِکا ! لَو کانَ جَبَلاً لَکانَ فِنداً (43) ، ولَو کانَ حَجَرا لَکانَ صَلداً . للّهِِ مالِکٌ ! وما مالِکٌ ! وهَل قامَتِ النِّساءُ عَن مِثلِ مالِکٍ ! وهَل مَوجودٌ کَمالِکٍ !» (44) . ومعاویه الَّذی کان فریدا أیضا فی خبث طویّته ورذالته وضَعَته وقتله للفضیله ، طار فرحا باستشهاد مالک ، ولم یستطع أن یخفی سروره ، فقال من فرط فرحه : کان لعلیّ بن أبی طالب یدان یمینان ، فقُطعت إحداهما یوم صفّین یعنی عمّار بن یاسر وقُطعت الاُخری الیوم ، وهو مالک الأشتر (45) . وکلّما کان یذکره الإمام علیه السلام ، یثقل علیه الغمّ والحزن ، ویتحسّر علی فقده . وحین ضاق ذرعا من التحرّکات الجائره لأهل الشام ، وتألّم لعدم سماع جُنده کلامه ، وتأوّه علی قعودهم وخذلانهم له فی اجتثاث جذور الفتنه ، قال رجل : استبانَ فقدُ الأشتر علی أهل العراقِ . لو کان حیّا لقلّ اللغط ، ولعلم کلّ امرئٍ ما یقول 46 . نطق هذا الرجل حقّا ، فلم یکن أحد فی جیش الإمام علیه السلام مثل مالک .
.
1- .الصَّرِیْف : صَوت الأنیاب . وصَرَف نابَه وبِنابِه : حَرَقه [ : حَکَّه] فسمعت له صوتاً (لسان العرب : ج 9 ص 191 «صرف») .
2- .من المجاز : تَهَدَّم علیه غَضَباً ؛ إذا تَوَعَّدَهُ . وفی الصِّحاح : اشتدَّ غَضَبُه (تاج العروس : ج 17 ص 744 «هدم») .
3- .کأنّها بقایا الغبار الَّتی کسلت عن أوائله .
4- .الإرشاد : ج 1 ص 327 ؛ الإصابه : ج 5 ص 486 الرقم 7516 نحوه وراجع تاریخ الطبری : ج 4 ص 404 وتاریخ دمشق : ج 50 ص 256 .
5- .تاریخ دمشق : ج 56 ص 379 .
6- .تهذیب الکمال : ج 27 ص 127 الرقم 5731 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 593 ، المعارف لابن قتیبه : ص 586 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 34 الرقم 6 ، تاریخ دمشق : ج 56 ص 380 .
7- .الشَّتَر : انقلاب جَفْن العین إلی أسفل . والرجُل أشْتَر (اُنظر النهایه : ج 2 ص 443 «شتر») .
8- .وقعه صفّین : ص 255 ؛ تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 594 .
9- .تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 594 .
10- .حِمْص : أحد قواعد الشام ، وتقع إلی الشمال من مدینه دمشق ، تبعد عنها 150 کیلومترا ، وهی ذات بساتین ، وشربها من نهر العاصی . دخلت هذه المدینه تحت سیطره المسلمین فی سنه 15 للهجره (راجع تقویم البلدان : ص 261) .
11- .أنساب الأشراف : ج 6 ص 155 و 156 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 318 326 ، مروج الذهب : ج 2 ص 346 و 347 .
12- .أنساب الأشراف : ج 6 ص 157 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 332 ، مروج الذهب : ج 2 ص 347 .
13- .الجمل : ص 137 ؛ تهذیب الکمال : ج 27 ص 127 الرقم 5731 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 326 ، مروج الذهب : ج 2 ص 352 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 594 ، تاریخ دمشق : ج 56 ص 381 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 34 الرقم 6 .
14- .الشافی : ج 4 ص 262 ؛ الطبقات الکبری : ج 3 ص 71 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 219 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 448 .
15- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 433 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 66 .
16- .الأمالی للمفید : ص 296 ح 6 ، تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 179 ؛ تاریخ الطبری : ج 4 ص 499 .
17- .الأمالی للمفید : ص 295 ح 6 .
18- .الجمل : ص 253 ؛ تاریخ الطبری : ج 4 ص 487 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 329 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 237 .
19- .الأخبار الطوال : ص 147 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 244 و 245 .
20- .الجمل : ص 350 ؛ تاریخ الطبری : ج 4 ص 525 ، تهذیب الکمال : ج 27 ص 128 الرقم 5731 ، تاریخ دمشق : ج 56 ص 382 ، الأخبار الطوال : ص 150 .
21- .وقعه صفّین : ص 12 ؛ تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 151 ، الأخبار الطوال : ص 154 .
22- .وقعه صفّین : ص 12 .
23- .وقعه صفّین : ص 174 179 ؛ المناقب للخوارزمی : ص 215220 .
24- .وقعه صفّین : ص 196 و ص 430 ؛ تاریخ الطبری : ج 4 ص 575 ، الفتوح : ج 3 ص 45 .
25- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 569 و 570 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 364 .
26- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 11 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 371 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 261 .
27- .وقعه صفّین : ص 475 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 47 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 385 .
28- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 574 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 366 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 260 .
29- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 12 و 13 ، مروج الذهب : ج 2 ص 387 389 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 371 و 372 ؛ وقعه صفّین : ص 214 .
30- .وقعه صفّین : ص 489 و 490 ؛ تاریخ الطبری : ج5 ص4850، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 386 ، الفتوح : ج 3 ص185 188 .
31- .وقعه صفّین : ص 491 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 50 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 387 .
32- .وقعه صفّین : ص 499 504 ؛ مروج الذهب : ج 2 ص 402 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 51 و 52 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 387 ، الفتوح : ج 4 ص 197 و 198 .
33- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 95 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 410 ؛ الغارات : ج 1 ص 257 .
34- .الأمالی للمفید : ص 79 ح 4 ، الغارات : ج 1 ص 257 259 ؛ أنساب الأشراف : ج 3 ص 167 و 168 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 95 .
35- .کلَّ السَّیفُ ، فهو کَلِیل : إذا لم یَقْطَع (النهایه : ج 4 ص 198 «کلل») . والظُّبه : حدّ السیف والسنان والنّصل والخنجر وما أشبه ذلک (لسان العرب : ج 15 ص 22 «ظبا») .
36- .یقال : نَبا حدُّ السَّیف : إذا لم یَقْطَع (النهایه : ج 5 ص 11 «نبا») .
37- .نهج البلاغه : الکتاب 38 ، الأمالی للمفید : ص 81 ح 4 ، الغارات : ج 1 ص 260 و ص 266 ، الاختصاص : ص 80 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 96 ، تاریخ دمشق : ج 56 ص 390 .
38- .نهج البلاغه : الکتاب 53 ، تحف العقول : ص 126 . وراجع : ج 7 ص 18 (واجبات مالک فی حکومه مصر) .
39- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 168 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 95 96 ، مروج الذهب : ج 2 ص 420 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 410 ؛ الأمالیللمفید : ص 82 ح 4 ، الغارات : ج 1 ص 263 ، الاختصاص : ص 81 ، تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 194 .
40- .الأمالی للمفید : ص 83 ح 4 ، الغارات : ج 1 ص 264 .
41- .نهج البلاغه : الحکمه 443 ، الأمالی للمفید : ص 83 ح 4 ، رجال الکشّی : ج 1 ص 283 الرقم 118 ، الغارات : ج 1 ص 265 ؛ الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 410 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 594 ، ربیع الأبرار : ج 1 ص 216 .
42- .الفِنْد من الجبل : أنفه الخارج منه . وقیل : هو المُنفَرد من الجبال (النهایه : ج 3 ص 475 «فند») .
43- .الاختصاص : ص 81 ، الأمالی للمفید : ص 83 ح 4 ، الغارات : ج 1 ص 265 کلاهما نحوه .
44- .الغارات : ج 1 ص 264 ، الاختصاص : ص 81 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 96 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 410 .
45- .الأمالی للطوسی : ص 174 ح 293 ، الغارات : ج 2 ص 481 .
ص: 507
83 . مالک اَشتر
الإرشاد به نقل از مُغَیره : چون حَجّاج حاکم [ عراق] شد ، به جستجوی کمیل بن زیاد برآمد ؛ امّا کمیل از دست او گریخت . حَجّاج هم سهمیه قومش را از بیت المال ، قطع کرد . کمیل ، چون چنین دید ، گفت : من پیرمردی کهن سالم که عمرم به پایان رسیده و سزاوار نیست که موجب محرومیت قومم از سهمشان شَوم . پس بیرون آمد و خود را به حجّاج ، تسلیم کرد . حجّاج ، چون او را دید ، به او گفت : من [ مدّت ها بود ]دوست داشتم بر تو دست یابم . کمیل به او گفت : دندان هایت را برای من به هم مَساب و مرا تهدید مکن که به خدا سوگند ، [ من آفتاب لب بام هستم و] از عمر من ، جز ته مانده غباری نمانده است . هر حکمی می خواهی بده که وعده گاه ما نزد خداست و پس از کشتن ، حسابی به کار است و امیر مؤمنان ، علی بن ابی طالب علیه السلام به من خبر داده است که قاتل من ، توای . حجّاج به او گفت : همین خودش دلیلی برای کشتن توست . کمیل گفت : آری ؛ اگر قضاوت با تو باشد . [ حجّاج] گفت : آری . تو در میان کسانی بودی که عثمان بن عفّان را کشتند! گردنش را بزنید . پس گردنش زده شد .
83مالک اَشترمالک بن حارث بن عبدِ یَغوث نَخَعی کوفی (مشهور به «اَشتر») ، چهره درخشان ، قهرمان شکست ناپذیر ، شیر بیشه نبرد و استوارگام ترین یاور علی علیه السلام است . علی علیه السلام به او اطمینان و اعتماد داشت و هماره درایت ، کاردانی ، دلاوری ، آگاهی و بزرگواری های مالک را می ستود و بدان می بالید . آگاهی های چندانی از آغازین سال های رشد او در اختیار نداریم . اوّلین حضور جدّی مالک در جریانات سیاسی اجتماعیِ آن روزگار ، درِ فتح دمشق و یَرموک است . او در این نبرد از ناحیه چشم ، آسیب دید و به «اَشتر» (1) مشهور شد . مالک در کوفه می زیست . قامتی بلند ، سینه ای ستبر و زبانی گویا داشت و سوارکاری بی نظیر بود . خوش خویی ، جوان مردی ، بلند نگری ، ابّهت و حشمت او ، در چشم کوفیان ، تأثیری شگفت داشت . بدین سبب ، سخن او را می شنیدند و بر دیدگاه هایش حرمت می نهادند . مالک ، به روزگار خلافت عثمان ، بر اثر درگیری با سعید بن عاص (فرماندار کوفه) ، با تنی چند از یارانش به حِمص (2) تبعید شد . چون زمزمه های مخالفت با عثمان بالا گرفت ، مالک به کوفه بازگشت و فرماندار عثمان را که در آن زمان به مدینه رفته بود ، از ورود به کوفه باز داشت . او در خیزش امّت اسلامی علیه عثمان ، شرکت جست و فرماندهی گروه کوفیانی را که به مدینه رفته بودند ، به عهده گرفت و در پایان بخشیدن به حکومت عثمان ، نقش تعیین کننده داشت . او که از شناختی ژرف برخوردار بود و چهره های مؤثّر روزگارش را به درستی می شناخت و از عمق جریان ها آگاه بود ، بر خلافت مولا علیه السلام اصرار می ورزید . بدین سان ، پس از به خلافت رسیدن علی علیه السلام ، یار ، همکار و بازوی پرتوان مولا بود و پیروی از امام علیه السلام و اخلاص در برابر او ، آمیزه جانش بود . علی علیه السلام نیز برای مالک ، احترام ویژه ای قائل بود و دیدگاه هایش را در مسائل ، محترم می شمرد . مالک بر ابقای ابو موسی در حکومت کوفه نظر داشت . علی علیه السلام نیز با آن که از اعماق اندیشه ابو موسی آگاهی داشت و به ابقای او نظر نداشت ، نظر مالک را پذیرفت . مالک ، قبل از آغاز جنگ جمل و در هنگامی که ابو موسی ، مردم را از همراهی با علی علیه السلام باز می داشت ، به کوفه رفت و ابو موسی را که علی علیه السلام او را عزل کرده بود از کوفه بیرون کرد و مردم را برای حمایت از مولا علیه السلام و همراهی در نبرد علیه جملیان ، بسیج کرد . نقش وی در جنگ جمل ، شگرف و تعیین کننده بود و فرماندهی جناح راست سپاه را به عهده داشت . در آویختن او با عبد اللّه بن زبیر در این جنگ ، مشهور است . مالک ، پس از جنگ جمل ، فرماندار جزیره (مناطقی میان بین دجله و فرات) شد . این منطقه به سرزمین شام ، حوزه حکومتی معاویه ، نزدیک بود . علی علیه السلام قبل از آغاز جنگ صِفّین ، مالک را فرا خواند . مالک در جنگ صِفّین ، در آغاز ، فرماندهی طلایه سپاه را به عهده داشت که طلایه سپاه معاویه را درهم شکست . همچنین، آن هنگام که سپاهیان معاویه مسیر آب را بر روی سپاهیان امام علیه السلام بستند ، مالک ، نقش تعیین کننده ای در آزاد سازی آب راه داشت . او در هنگام نبرد ، رزم آوری بی باک ، بُرنا دل ، فوق العاده دلیر و سختکوش بود و در صفّین، به همراه اشعث ، فرماندهی سپاه را بر عهده داشت . و در طول جنگ ، گاه فرماندهی سواره نظام کوفه و گاهْ فرماندهی بخش هایی دیگر از سپاه ، از آنِ او بود . در صِفّین ، در نبردهای آغازینِ ماه ذی حجّه ، مسئولیت اصلی و نقش بنیادین بر دوش مالک بود و در مرحله دوم (ماه صفر) نیز فرماندهی روزانه دو روز از هشت روز را بر عهده داشت . مالک ، در نبردهای تن به تن و گشودن گِرِه های جنگ و حلّ مشکلات سپاه و به پیش بردن سپاهیان به فرمان امام علیه السلام ، جلوه ای شگفت داشت ؛ امّا جلوه خیره کننده و جاودانه مالک ، در آخرین روزهای جنگ ، بویژه در «روز پنج شنبه» و «لیله الهَریر (شب زوزه)» (3) است . روز پنج شنبه و شب جمعه مشهور به «لیله الهریر» ، میدان نمایش شگرف شجاعت ، شهامت ، رزم آوری و نبرد بی امان مالک بود که آرایش لشکر معاویه را در هم ریخت و صبح جمعه تا نزدیکی خیمه فرماندهی او به پیش تاخت . شکست دشمن ، قطعی بود . ستم ، نَفَس های پایانی را می کشید . شور پیروزی در چشمان مالک ، برق می زد که عمرو عاص ، دام توطئه بگسترد و خوارج و اشعث به یاری اش رفتند و حماقت ، پیرایه بر آن افزود و بدین سان ، مولا علیه السلام را در تنگنا نهادند که صلح را بپذیرد و مالک را باز گردانَد . طبیعی بود که در چنین لحظه حسّاس شگرف و سرنوشت سازی ، مالک نپذیرد و علی علیه السلام نیز ؛ امّا چون بدو خبر رساندند که جان مولا در خطر است ، با دلی آکنده از اندوه ، شمشیر در نیام کرد و معاویه که آماده امان گرفتن بر جانش بود ، از مرگ جَست و از تنگنا رها شد . مالک با خوارج و اشعث ، درگیر شد و در باب آنچه پیش آمده بود ، با آنها سخن گفت و با هوشمندی وتیزبینی ، ریشه مقدّس مآبی آنان را در فرار از مسئولیت و دنیازدگی دانست . چون امام علی علیه السلام عبد اللّه بن عبّاس را به عنوان داور (حَکَم) ، پیشنهاد کرد و خوارج نپذیرفتند ، مالک را پیشنهاد داد ؛ امّا شگفتا که آنان (خوارج و اشعث) که بر یَمنی بودن داورْ اصرار داشتند ، مالک را که ریشه در یَمن داشت نپذیرفتند . مالک، پس از جنگ صِفّین به محل مأموریت خود بازگشت و چون در مصر ، کار بر محمّد بن ابی بکرْ دشوار گشت و مصریان بر او شوریدند ، امام علیه السلام مالک را فرا خواند و او را بر حکومت مصر گمارد . مولا علیه السلام که با توجه به شایستگی ها ، والایی ها ، تدبیر ، نستوهی و هوشمندی و کارآگاهی مالک ، وی را بدین سمت گمارده بود ، در معرّفی او به مردم آن دیار نوشت : « ... من بنده ای از بندگان خدا را به سوی شما روانه کردم که در روزهای هراس نمی خوابد و در ساعت های ترس ، روی از دشمن بر نمی تابد و برای بدکاران ، از آتش سوزانْ سخت تر است . او مالک ، پسر حارث ، از قبیله مَذحِج است . به او گوش سپارید و تا آن گاه که حق می گوید از او فرمان برید که او شمشیری از شمشیرهای خداست . نه تیزی آن کُند می شود و نه ضربتش بی اثر . اگر به شما فرمان داد که حرکت کنید ، حرکت کنید و اگر گفت : بِایستید ، بایستید که جز به فرمان من ، نه پیشروی کند و نه عقب نشینی ، و نه کارها را پس و پیش می اندازد . بدانید که من [ در اعزام او] شما را بر خودم مقدّم داشتم ؛ چرا که او خیرخواه شماست و در برابر دشمنانتان سرسخت است» . آیین نامه حکومتی مولا که به «عهدنامه مالک اشتر» مشهور شده است بلندترین و شکوهمندترین سند عدالت گستری و حکومت صالح است که جاودانه تاریخ است . (4) معاویه که به مصر ، امید بسته بود و با حضور مالک ، همه نقشه هایش را نقش بر آب می دید ، پیش از رسیدن مالک به مصر ، او را از پای درآورد و بدین سان ، شیر بیشه های نبرد و رزم آور بی همانند و یار بی همتای مولا ، ناجوان مردانه با شربت عسل آلوده به زهر جگرسوز ، شهد شهادت نوشید و روح نورانی و مینویی اش به ملکوت، پرواز کرد . جان مولا علیه السلام با این غم ، فسُرد و این داغ ، بسی بر او گران آمد و مرگ مالک را از مصیبت های روزگار شمرد . سوگ نامه های مولا علیه السلام در مرگ مالک ، بی نظیر است . گویی وجود مالک نیز برایش بی نظیر بود . امام علیه السلام چون خبر جانکاه شهادت مالک را شنید ، بر منبرْ فراز آمد و فرمود : «بدانید که مالک بن حارث ، روزگار خود را به پایان برد و به پیمان خویش وفا نمود و به دیدار پرورگارش شتافت . خدا مالک را بیامرزد! اگر کوه می بود ، قلّه ای دست نیافتنی و دور و بلند می نمود! و اگر سنگ می بود ، صخره ای سخت می نمود ! آفرین بر مالک! مالک که بود؟! آیا زنان ، مانند مالک را می زایند؟! آیا هیچ آفریده ای چون مالک هست؟!» . معاویه نیز که در آتشْ نهادی ، خیره سری و فضیلت کُشی بی بدیل بود ، با مرگ مالک ، در پوست خود نمی گنجید و از شدت خوش حالی که شگفتا آن را پنهان هم نمی داشت می گفت : علی بن ابی طالب ، دو دست راست داشت . یکی در جنگ صِفّینْ قطع شد (یعنی عمّار بن یاسر) و دیگری ، امروز ، و او مالک اشتر بود . امام علیه السلام هرگاه از او یاد می کرد ، غم بر جانش سنگینی می کرد و بر نبودش تأسّف می خورد و چون روزگاری از جَست و خیز ستمگرانه شامیان به ستوه آمده بود و از این که سپاهیانش سخن وی را نمی شنیدند و برای ریشه کن ساختن فتنه بر نمی خاستند ، ناله کرد ، شخصی گفت : فقدان اشتر در میان عراقیان ، معلوم شد . اگر زنده بود ، بیهوده گویی کم می شد و هر کس می دانست که چه می گوید . به راستی چنین بود و چونان او ، یک نفر دیگر هم در سپاه امام علیه السلام وجود نداشت .
.
1- .اشتر به کسی گفته می شود که پلک چشمش به پایین برگردد (ر. ک: النهایه: ج 2 ص 443).
2- .حِمْص : شهری کهن و مشهور در میانه راه دمشق به حلب است (معجم البلدان : ج 2 ص 302) .
3- .سخت ترین روز جنگ صفّین ، پنج شنبه هفتم صفر سال 37 هجری است که جنگ از سحر تا پاسی از شب ، یکسره ادامه داشت و بسیاری از سرکردگان هر دو سپاه در آن ، کشته شدند . ر . ک : ج 6 ص 205 (پیکار پنج شنبه) و ص 208 (لیله الهریر شب زوزه ) .
4- .ر . ک : ج 7 ص 19 (وظایف مالک اشتر در حکومت مصر) .
ص: 508
. .
ص: 509
. .
ص: 510
. .
ص: 511
. .
ص: 512
. .
ص: 513
. .
ص: 514
. .
ص: 515
. .
ص: 516
. .
ص: 517
. .
ص: 518
. .
ص: 519
. .
ص: 520
تنبیه الخواطر :حُکِیَ أنَّ مالِکا الأَشتَرَ کانَ مُجتازا بِسوقِ الکوفَهِ وعَلَیهِ قَمیصُ خامٍ وعِمامَهٌ مِنهُ ، فَرَآهُ بَعضُ السّوقَهِ (1) فَازدَری (2) بِزِیِّهِ ؛ فَرَماهُ بِبُندُقَهٍ تَهاوُنا بِهِ ، فَمَضی ولَم یَلتَفِت ، فَقیلَ لَهُ : وَیلَکَ ! أ تَدری بِمَن رَمَیتَ ؟ فَقالَ : لا ، فَقیلَ لَهُ : هذا مالِکٌ صاحِبُ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام ! فَارتَعَدَ الرَّجُلُ ومَضی إلَیهِ لِیَعتَذِرَ مِنهُ ، فَرَآهُ وقَد دَخَلَ مَسجِدا وهُوَ قائِمٌ یُصَلّی ، فَلَمَّا انفَتَلَ أکَبَّ الرَّجُلُ عَلی قَدَمَیهِ یُقَبِّلُهُما ، فَقالَ : ما هذَا الأَمرُ ؟ ! فَقالَ : أعتَذِرُ إلَیکَ مِمّا صَنَعتُ ، فَقالَ : لا بَأسَ عَلَیکَ ، فَوَاللّهِ ما دَخَلتُ المَسجِدَ إلّا لِأَستَغفِرَنَّ لَکَ . (3)
المناقب للخوارزمی عن أبی هانی بن معمر السدوسی فی ذِکرِ غَلَبَهِ جُندِ مُعاوِیَهَ عَلَی الماءِ فی حَربِ صِفّینَ : کَنتُ حینَئِذٍ مَعَ الأَشتَرِ وقَد تَبَیَّنَ فیهِ العَطَشُ ، فَقُلتُ لِرَجُلٍ مِن بَنی عَمّی : إنَّ الأَمیرَ عَطشانُ ، فَقالَ الرَّجُلُ : کُلُّ هؤُلاءِ عِطاشٌ، وعِندی إداوَهُ (4) ماءٍ أمنَعُهُ لِنَفسی ، ولکِنّی اُوثِرُهُ عَلی نَفسی ، فَتَقَدَّمَ إلَی الأَشتَرِ فَعَرَضَ عَلَیهِ الماءَ ، فَقالَ : لا أشرَبُ حَتّی یَشرَبَ النّاسُ . (5)
.
1- .السُّوْقه من النّاس : الرَّعِیَّه (النهایه : ج 2 ص 424 «سوق») .
2- .الازْدِراء : الاحتِقار والانتِقاص والعیب (النهایه : ج 2 ص 302 «زرا») .
3- .تنبیه الخواطر : ج 1 ص 2 .
4- .الإداوَه : إناءٌ صغیر من جلْد یُتَّخذ للماء کالسَّطیحه ونحوها (النهایه : ج 1 ص 33 «أدا») .
5- .المناقب للخوارزمی : ص 215 ح 240 .
ص: 521
تنبیه الخواطر :حکایت شده که مالک اشتر ، در حالی که پیراهنی ندوخته و عمامه ای از همان جنس بر تن داشت ، از بازار کوفه می گذشت . یکی از بازاریان او را دید ، لباس او در نظرش خوار و حقیر آمد و به قصد اهانت به او ، چیزی شبیه گلوله را به سویش پرتاب کرد ؛ امّا مالک ، بی اعتنا گذشت . به آن مرد گفتند : وای بر تو! آیا می دانی که آن را به سوی چه کسی پرتاب کردی؟ گفت : نه . به او گفتند : این ، مالک اشتر ، یار و همراه امیر مؤمنان است . مرد ، بر خود لرزید و به سوی مالک رفت تا از او معذرت بخواهد ؛ امّا او را دید که به مسجد رفته و به نماز ایستاده است . چون نمازش به پایان رسید ، مرد بازاری بر پاهای مالک افتاد و آنها را می بوسید . مالک گفت : این چه کاری است؟! گفت : از آنچه کردم ، معذرت می خواهم . مالک گفت : ترسی نداشته باش . به خدا سوگند ، به مسجد نیامدم ، مگر به قصد آمرزش خواهی برای تو .
المناقب ، خوارزمی به نقل از ابوهانی بن معمّر سُدوسی ، در یادکردِ غلبه لشکر معاویه بر آب در جنگ صِفّین : من آن هنگام با اَشتر بودم و تشنگی در او هویدا بود . به یکی از پسر عموهایم (هم قبیله هایم) گفتم : امیر ، تشنه است . مرد گفت : همه این افراد ، تشنه اند و من قمقمه آبی دارم که برای خودم نگه داشته ام ؛ امّا او را بر خودم مقدّم می دارم . پس نزد اشتر رفت و آب را بر او عرضه نمود؛ امّا اشتر گفت: تا آن گاه که مردم (سپاهْ) آب ننوشند ، من نمی نوشم .
.
ص: 522
تاریخ دمشق عن أبی حذیفه إسحاق بن بشر فی ذِکرِ وَقعَهِ الیَرموکِ : ومَضی خالِدٌ یَطلُبُ عُظمَ (1) النّاسِ، حَتّی أدرَکَهُم بِثَنِیَّهِ العُقابِ (2) ، وهِیَ تُهبِطُ الهابِطَ المُغَرِّبَ مِنها إلی غوطَهِ دِمَشقَ یُدرِکُ عُظمَ النّاسِ، حَتّی أدرَکَهُم بِغوطَهِ دِمَشقَ ، فَلَمَّا انتَهَوا إلی تِلکَ الجَماعَهِ مِنَ الرّومِ ، وأقبَلوا یَرمونَهُم بِالحِجارَهِ مِن فَوقِهِم ، فَتَقَدَّمَ إلَیهِمُ الأَشتَرُ وهُوَ فی رِجالٍ مِنَ المُسلِمینَ ، فَإِذا أمامَهُم رَجُلٌ مِنَ الرّومِ جَسیمٌ عَظیمٌ ، فَمَضی إلَیهِ حَتّی وقَفَ عَلَیهِ ، فَاستَوی هُوَ وَالرّومِیُّ عَلی صَخرَهٍ مُستَوِیَهٍ ، فَاضطَرَبا بِسَیفَیهِما ، فَأَطَرَّ الأَشتَرُ کَفَّ الرّومِیِّ ، وضَرَبَ الرّومِیُّ الأَشتَرَ بِسَیفِهِ فَلَم یَضُرَّهُ ، وَاعتَنَقَ کُلُّ واحِدٍ مِنهُما صاحِبَهُ ، فَوَقَعا عَلَی الصَّخرَهِ ، ثُمَّ انحَدَرا ، وأخَذَ الأَشتَرُ یَقولُ وهُوَ فی ذلِکَ مُلازِمٌ العِلجَ لا یَترُکُهُ : «قُلْ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِینَ * لَا شَرِیکَ لَهُ وَبِذَ لِکَ اُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ» (3) . قالَ : فَلَم یَزَل یَقولُ ذلِکَ حَتَّی انتَهی إلی مُستَوَی الخَیلِ وقَرارٍ ، فَلَمَّا استَقَرَّ وَثَبَ عَلَی الرّومِیِّ فَقَتَلَهُ ، وصاحَ فِی النّاسِ : أن جوزوا . قالَ : فَلَمّا رَأَتِ الرّومُ أنَّ صاحِبَهُم قَد قُتِلَ ، خَلَّوُا الثَّنِیَّهَ وَانهَزَموا . قالوا : وکانَ الأَشتَرُ الأَحسَنَ فِی الیَرموکِ ، قالوا : لَقَد قَتَلَ ثَلاثَهَ عَشَرَ . (4)
.
1- .عُظْمُ الأمرِ وعَظْمُه : مُعْظَمُه (لسان العرب : ج 12 ص 410 «عظم») .
2- .ثنیّه العُقاب : وهی ثنیّه مشرفه علی غُوطه دمشق ، یطؤها القاصد من دمشق إلی حِمص (معجم البلدان : ج 2 ص 85) .
3- .الأنعام : 162 و 163 .
4- .تاریخ دمشق : ج 56 ص 379 .
ص: 523
تاریخ دمشق به نقل از ابو حُذَیفه اسحاق بن بِشْر ، در یادکردِ واقعه یَرموک : و خالد [ بن ولید] به دنبال بخش اصلی سپاه دشمن بود تا آن که در گردنه عُقاب (1) به آنها رسید و گردنه ای که دامنه آن از غرب به سوی دشت دمشق کشیده شده بود ، جایگاه اصلی آنها بود . چون سپاهیان خالد به این دسته از سپاهیان روم رسیدند ، آنان پیش آمدند و از بالای کوه بر سرشان ، سنگ ریختند . در این هنگام ، اشتر با تنی چند از مسلمانان ، به سوی آنان پیش تاخت که ناگهان به مردی غولْ پیکر از رومیان برخوردند . مالک به سوی آن مرد [ غول پیکر] رفت و جلویش ایستاد و هر دو بر روی صخره ای صاف قرار گرفتند . یکدیگر را با شمشیر زدند و اشتر ، دست آن مرد رومی را قطع کرد و رومی با شمشیرش ضربه ای به اشتر زد ؛ امّا آسیبی به او نرسید . پس گلاویز شدند و روی صخره افتادند و سپس هر دو به پایین غلتیدند و اشتر ، در همان حال که به آن مرد غول پیکر چسبیده بود و رهایش نمی کرد ، آغاز به خواندن این آیه کرد : «بگو که نماز و عبادت و زندگی و مرگم برای خدا ، پروردگار جهانیان است . شریکی ندارد و به این ، فرمان یافته ام و من ، نخستین مسلمانم» . مالک ، پیوسته این [ آیه] را می خواند تا [ از بالای کوه] به قرارگاه لشکر و جایی هموار رسیدند . پس چون قرار یافت ، بر روی رومی پرید و او را کشت و در میان لشکر فریاد زد : «عبور کنید» . و رومیان ، چون دیدند که بزرگ آنها کشته شد ، گردنه را تخلیه کرده ، فرار کردند . گفته اند که : اشتر ، بهترین سرباز جنگ یَرموک بود . نیز گفته اند : سیزده نفر را کشت .
.
1- .گردنه عُقاب ، گردنه ای مُشرف به دشت دمشق است و کسی که از دمشق به حِمْص می رود ، از آن می گذرد (معجم البلدان : ج 2 ص 85) .
ص: 524
وقعه صفّین عن سنان بن مالک فی مُواجَهَهِ مُقَدِّمَهِ الجَیشِ قَبلَ حَربِ صِفّینَ : قُلتُ لَهُ [أبِی الأَعوَرِ] : إنَّ الأَشتَرَ یَدعوکَ إلی مُبارَزَتِهِ ، فَسَکَتَ عَنّی طَویلاً ثُمَّ قالَ : إنَّ خِفَّهَ الأَشتَرِ وسوءَ رَأیِهِ هُوَ الَّذی دَعاهُ إلی إجلاءِ عُمّالِ عُثمانَ مِنَ العِراقِ ، وَافتِرائِهِ عَلَیهِ ؛ یُقَبِّحُ مَحاسِنَهُ ، ویَجهَلُ حَقَّهُ ، ویُظهِرُ عَداوَتَهُ . ومِن خِفَّهِ الأَشتَرِ وسوءِ رَأیِهِ أنَّهُ سارَ إلی عُثمانَ فی دارِهِ وقَرارِهِ ، فَقَتَلَهُ فیمَن قَتَلَهُ ، فَأَصبَحَ مُبتَغیً بِدَمِهِ ؛ لا حاجَهَ لی فی مُبارَزَتِهِ . قالَ : قُلتُ لَهُ : قَد تَکَلَّمتَ فَاستَمِع مِنّی حَتّی اُخبِرَکَ ، قالَ : فَقالَ : لا حاجَهَ لی فی جَوابِکَ ، ولَا الاِستِماعِ مِنکَ ، اِذهَب عَنّی ، وصاحَ بی أصحابُهُ ، فَانصَرَفتُ عَنهُ . (1)
شرح نهج البلاغه فی وَصفِ الأَشتَرِ : کانَ شَدیدَ البَأسِ ، جَوادا رَئیسا حَلیما فَصیحا شاعِرا ، وکانَ یَجمَعُ بَینَ اللینِ وَالعُنفِ ، فَیَسطو فی مَوضِعِ السَّطوَهِ ، ویَرفُقُ فی مَوضعِ الرِّفقِ . (2)
سیر أعلام النّبلاء :مَلِکُ العَرَبِ ، مالِکُ بنُ الحارِثِ النَّخَعِیُّ ، أحَدُ الأَشرافِ وَالأَبطالِ المَذکورینَ . حَدَّثَ عَن عُمَرَ ، وخالِدِ بنِ الوَلیدِ ، وفُقِئَت عَینُهُ یَومَ الیَرموکِ . وکانَ شَهما مُطاعا زَعِرا (3) ، ألَّبُ عَلی عُثمانَ وقاتَلَهُ ، وکانَ ذا فَصاحَهٍ وبَلاغَهٍ . شَهِدَ صفّینَ مَعَ عَلِیٍّ علیه السلام ، وتَمَیَّزَ یَومَئِذٍ ، وکادَ أن یَهزِمَ مُعاوِیَهَ ، فَحَمَلَ عَلَیهِ أصحابُ عَلِیٍّ لَمّا رَأَوا مَصاحِفَ جُندِ الشّامِ عَلَی الأَسِنَّهِ یَدعونَ إلی کِتابِ اللّهِ ، وما أمکَنَهُ مُخالَفَهَ عَلِیٍّ ، فَکَفَّ . (4)
.
1- .وقعه صفّین : ص 155 .
2- .شرح نهج البلاغه : ج 15 ص 101 .
3- .من الزَّعارَّه بتشدید الراء ، وتخفّف : الشَّراسَه (تاج العروس : ج 6 ص 463 «زعر») .
4- .سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 34 الرقم 6 وراجع تاریخ الطبری : ج 5 ص 48 .
ص: 525
وقعه صِفّین به نقل از سنان بن مالک ، در رویارویی طلایه دو سپاه ، پیش از جنگ صِفّین : به ابو اعوَر (فرمانده طلایه سپاه معاویه) گفتم : مالک ، تو را به نبرد تن به تن فرا می خوانَد . پس مدتی دراز ، ساکت ماند و آن گاه گفت : سبُک سری و بداندیشیِ اشتر ، موجب شد که کارگزاران عثمان را از عراق برانَد و نیز موجب تهمت زدن بر عثمان و زشت شمردن نیکی هایش و حق ناشناسی و اظهار دشمنی با او شد . نیز از سبُک سری و بداندیشی اش بود که به خانه و قرارگاه عثمان تاخت و در شمارِ کشندگان او درآمد و اکنون باید از او خونخواهی عثمان کرد . مرا به هماوردی با او نیازی نیست . سنان گفت که به او گفتم : سخنت را گفتی . پس به من گوش بده تا [ پاسخت را بدهم و] آگاهت کنم . گفت : من نه به پاسخ تو و نه به شنیدن سخنت نیازی دارم . از نزد من برو ! و سپس یارانش را به بانگ بلند بر سرم کشاند . پس من هم بازگشتم .
شرح نهج البلاغه در توصیف اشتر : بسیار دلیر ، بخشنده ، سَرور ، بردبار ، گشاده زبان و شاعر بود و نرمی و سختی را با هم داشت . در جایگاه سختگیری ، سخت می گرفت و در جایگاه نرمی ، آسانگیر بود .
سِیَر أعلام النبلاء :پادشاه عرب ، مالک بن حارث نَخَعی ، یکی از بزرگان و قهرمانان نامدار است . از عُمر و خالد بن ولید ، حدیث کرده است و چشم او در جنگ یرموک، آسیب دید . زیرک ، پر نفوذ و تندخو (1) بود . به عثمانْ اعتراض کرد و با او مبارزه کرد و از فصاحت و بلاغت، بهره داشت . در صِفّین با علی علیه السلام بود و در آن، برتری اش آشکار شد و نزدیک بود معاویه را به گریز وا دارد که یاران علی علیه السلام چون دیدند لشکر شام ، قرآن ها را بر سر نیزه ها کرده اند و به [ داوری ]کتاب خدا فرا می خوانند ، به او حمله کردند و او که نمی خواست با علی علیه السلام مخالفت کند ، دست از جنگ کشید .
.
1- .در متن عربی کتاب ، واژه «زَعِر» آمده است که به مرد کم موی نیز اطلاق می شود (ر . ک . لاروس : ج 1 ص 1126 ، بحار الأنوار : ج 54 ص 148) .
ص: 526
شرح نهج البلاغه :قَد رَوَی المُحَدِّثونَ حَدیثا یَدُلُّ عَلی فَضیلَهٍ عَظیمَهٍ لِلأَشتَرِ رحمه الله ، وهِیَ شَهادَهٌ قاطِعَهٌ مِنَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله بِأَنَّهُ مُؤمِنٌ ، رَوی هذَا الحَدیثَ أبو عُمَرَ بنِ عَبدِ البَرِّ فی کِتابِ الاِستیعابِ فی حَرفِ الجیمِ ، فی بابِ «جُندَب» ، قالَ أبو عُمَرَ : لَمّا حَضَرَت أبا ذَرٍّ الوَفاهُ وهُوَ بِالرَّبَذَهِ بَکَت زَوجَتُهُ اُمُّ ذَرٍّ ، فَقالَ لَها : ما یُبکیکِ ؟ فَقالَت : ما لی لا أبکی وأنتَ تَموتُ بِفَلاهٍ مِنَ الأَرضِ ، ولَیسَ عِندی ثَوبٌ یَسَعُکَ کَفَناً ، ولابُدَّ لی مِنَ القِیامِ بِجَهازِکَ ؟ ! فَقالَ : أبشِری ولا تَبکی ، فَإِنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : «لا یَموتُ بَینَ امرَأَینِ مُسلِمَینِ وَلَدان أو ثَلاثَهٌ ، فَیَصبِرانِ ویَحتَسِبانِ فَیَرَیانِ النّارَ أبَدا» ؛ وقَد ماتَ لَنا ثَلاثَهٌ مِنَ الوُلدِ . وسَمِعتُ أیضا رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ لِنَفَرٍ أنَا فیهِم : «لَیموتَنَّ أحَدُکُم بِفَلاهٍ مِنَ الأَرضِ یَشهَدُهُ عِصابَهٌ مِنَ المُؤمِنینَ» ، ولَیسَ مِن اُولئِکَ النَّفَرِ أحَدٌ إلّا وقَد ماتَ فی قَریَهٍ وجَماعَهٍ . فَأَنَا لا أشُکُّ ذلِکَ الرَّجُلُ ، وَاللّهِ ما کَذَبتُ ولا کُذِبتُ ، فَانظُرِی الطَّریقَ . قالَت اُمُّ ذَرٍّ : فَقُلتُ : أنّی وقَد ذَهَبَ الحاجُّ وتَقَطَّعَتِ الطُّرُقُ ؟ ! فَقالَ : اِذهَبی فَتَبَصَّری . قالَت : فَکُنتُ أشتَدُّ إلَی الکَثیبِ ، فَأَصعَدُ فَأَنظُرُ ، ثُمَّ أرجِعُ إلَیهِ فَاُمَرِّضُهُ ، فَبَینا أنَا وهُوَ عَلی هذِهِ الحالِ إذ أنَا بِرِجالٍ عَلی رِکابِهِم ، کَأَنَّهُمُ الرَّخَمُ (1) ، تَخُبُّ بِهِم رَواحِلُهُم ، فَأَسرَعوا إلَیَّ حَتّی وَقَفوا عَلَیَّ ، وقالوا : یا أمَهَ اللّهِ ، ما لَکِ ؟ فَقُلتُ : اُمرُؤٌ مِنَ المُسلِمینَ یَموتُ ، تُکَفِّنونَهُ ؟ قالوا : ومَن هُوَ ؟ قُلتُ : أبو ذَرٍّ . قالوا : صاحِبُ رَسولِ اللّهِ علیه السلام ؟ قُلتُ : نَعَم ، فَفَدَّوهُ بِآبائِهِم واُمَّهاتِهِم ، وأسرَعوا إلَیه حَتّی دَخَلوا عَلَیهِ ، فَقالَ لَهُم : أبشِروا فَإِنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ لِنَفَرٍ أنَا فیهِم : «لَیَموتَنَّ رَجُلٌ مِنکُم بِفَلاهٍ مِنَ الأَرضِ تَشهَدُهُ عِصابَهٌ مِنَ المُؤمِنینَ» ، ولَیسَ مِن اُولئِکَ النَّفَرِ إلّا وقَد هَلَکَ فی قَریَهٍ وجَماعَهٍ ، وَاللّهِ ما کَذَبتُ ولا کُذِبتُ ، ولَو کانَ عِندی ثَوبٌ یَسَعُنی کَفَنا لی أو لاِمرَأَتی لَم اُکَفَّن إلّا فی ثَوبٍ لی أو لَها ؛ وإنّی أنشُدُکُمُ اللّهَ ألّا یُکَفِّنَنی رَجُلٌ مِنکُم کانَ أمیرا أو عَریفا (2) أو بَریدا أونَقیبا (3) ! قالَت : ولَیسَ فی اُولئِکَ النَّفَرِ أحَدٌ إلّا وقَد قارَفَ بَعضَ ما قالَ ، إلّا فَتیً مِنَ الأَنصارِ قالَ لَهُ : أَنا اُکَفِّنُکَ یا عَمُّ فی رِدائی هذا ، وفی ثَوبَینِ مَعی فی عَیبَتی مِن غَزلِ اُمّی . فَقالَ أبو ذَرٍّ : أنتَ تُکَفِّنُنی ، فَماتَ فَکَفَّنَهُ الأَنصارِیُّ وغَسَّلَهُ النَّفَرُ الَّذینَ حَضَروهُ وقاموا عَلَیهِ ودَفَنوهُ ؛ فی نَفَرٍ کُلُّهُم یَمانٍ . رَوی أبو عُمَرَ بنِ عَبدِ البَرِّ قَبلَ أن یَروِیَ هذَا الحَدیثَ فی أوَّلِ بابِ «جُندَب» : کانَ النَّفَرُ الَّذینَ حَضَروا مَوتَ أبی ذَرٍّ بِالرَّبَذَهِ - مُصادَفَهً - جَماعَهً ؛ مِنهُم حُجرُ بنُ الأَدبَرِ ، ومالِکُ بنُ الحارِثِ الأَشتَرُ . قُلتُ : حُجرُ بنُ الأَدبَرِ هُو حُجرُ بنُ عَدِیٍّ الَّذی قَتَلَهُ مُعاوِیَهُ ، وهُوَ مِنَ أعلامِ الشّیعَهِ وعُظمائِها ، وأمَّا الأَشتَرُ فَهُو أشهَرُ فِی الشّیعَهِ مِن أبِی الهُذَیلِ فِی المُعتَزِلَهِ . (4)
.
1- .الرَّخَم : نوعٌ من الطَّیر معروفٌ ، واحدتُه رَخمه (النهایه : ج 2 ص 212 «رخم») .
2- .عَرِیف : وهو القَیّم باُمور القبیله أو الجَماعه من النّاسِ یَلِی اُمورَهُم ویتعرّف الأمیر منه أحوالهم (النهایه : ج 3 ص 218 «عرف») .
3- .النَقِیب : هو کالعَریف علی القوم المُقَدَّم علیهم ، الَّذی یَتعرَّف أخبارهم ، وینقِّب عن أحوالهم : أی یُفَتِّش (النهایه : ج 5 ص 101 «نقب») .
4- .شرح نهج البلاغه : ج 15 ص 99 .
ص: 527
شرح نهج البلاغه :محدّثان ، حدیثی را نقل می کنند که فضیلت بزرگی را از اشتر، نشان می دهد و آن فضیلت ، گواهی محکم پیامبر صلی الله علیه و آله به مؤمن بودن اوست . این حدیث را ابو عمر ابن عبد البَر در کتاب الاستیعاب (حرف جیم ، باب «جُندَب») آورده است . ابو عمر می گوید : چون وفات ابو ذر در رَبَذه نزدیک شد ، همسرش اُمّ ذر به گریه افتاد . ابو ذر به او گفت : چه چیزی تو را به گریه انداخت؟ گفت : چگونه نگِریم ، در حالی که تو در بیابانی بی آب و علف ، در حال جان دادنی و من لباسی که اندازه کفن تو باشد ندارم و ناچار باید به غسل و کفْن و دفن تو بپردازم ؟ ابو ذر گفت : خوش حال باش و گریه مکن که من شنیدم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می فرماید : «هرگاه پدر و مادر مسلمانی دو یا سه فرزند خود را از دست بدهند و بر آن صبر کنند و پاداش را از خدا بخواهند ، هرگز روی آتش را نمی بینند» و سه فرزند از ما مرده است . نیز شنیدم که پیامبر خدا به عدّه ای که من هم در میان آنها بودم می گوید : «یکی از شما در گوشه ای از بیابان بی آب و علف می میرد و گروهی مؤمن در آن جا حاضر می شوند» و هیچ یک از آن گروه نمانده ، جز آن که در آبادی و یا میان جماعتی مرده است . پس تردیدی ندارم که من ، آن یک نفرم . به خدا سوگند ، نه دروغ می گویم و نه به من دروغ گفته شده است . به جادّه ، خوب بنگر . اُمّ ذر می گوید که گفتم : کجا را بنگرم ؟ حاجیان رفته اند و راه ها گسسته شده است! گفت : برو و خوب بنگر . اُمّ ذر می گوید : من به سختی از توده شنْ بالا می رفتم و از بالا نگاه می کردم ، و سپس باز می گشتم و از او پرستاری می کردم . در همین حال ، ناگهان دیدم که مردانی پای در رکاب و به سرعتِ کَرکَس ، چهارنعل می تازند و شتابان به سوی من می آیند . نزد من ایستادند و گفتند : ای کنیز خدا! در چه حالی؟ گفتم : مردی از مسلمانان در حال جان دادن است . او را کَفَن می کنید؟ گفتند : او کیست؟ گفتم : ابو ذر است . گفتند : صحابی پیامبر خدا؟ گفتم : آری . پس قربانْ صدقه او رفتند و شتابان به سوی او آمدند و وارد شدند . ابو ذر به آنان گفت : بشارت دهید که شنیدم پیامبر خدا به گروهی که من هم در میان آنها بودم می گوید : «بی گمان ، مردی از میان شما در گوشه ای از بیابان بی آب و علفی جان می دهد ، در حالی که گروهی از مؤمنان ، نزد او حاضرند» و همه آن گروه ، جز من ، در آبادی و میان مردم جان داده اند و به خدا سوگند ، نه دروغ می گویم و نه به من دروغ گفته شده است . اگر پارچه ای از آنِ خود یا همسرم داشتم که به اندازه کفنم بود ، نمی خواستم در پارچه دیگری کفن بشوم . شما را سوگند می دهم که هریک از شما که امیر ، قَیِّم (1) و یا پیک و یا نقیب (2) است ، مرا کفن نکند . امّ ذر می گوید : در میان آن گروه ، هیچ کس نبود که یکی از اینها نباشد ، جز جوانی از انصار که به ابو ذر گفت : ای عمو! من تو را با این روپوشم کفن می کنم و نیز با دو پارچه ای که در این کیسه دارم و بافته مادرم است . ابو ذر گفت : تو مرا کفن کن . پس جان داد و آن جوان انصاری او را کفن کرد و گروهی که حاضر بودند ، او را غسل دادند و بر او نماز خواندند و به خاکش سپردند ، و همه آنان یمنی بودند . ابو عمر ابن عبد البَر ، پیش از نقل این حدیث و در آغاز باب «جُندب» می گوید : مسافرانی که به طور اتّفاقی به هنگام جان دادن ابو ذر در رَبَذه حضور داشتند ، گروهی بودند که از زمره ایشان ، حُجْر بن اَدْبَر و مالک بن حارث اشتر بودند . من (ابن ابی الحدید) می گویم که حُجْر بن اَدبَر ، همان حجر بن عَدی است که معاویه وی را کُشت و او از مهتران و بزرگان شیعه است ؛ و امّا اشتر ، او در میان شیعه از ابو هذیل در میان معتزله ، مشهورتر است .
.
1- .در متن عربی ، «عریف» آمده است و او همان «قیّم» قبیله است که سرپرستی آنان را به عهده دارد و احوال آنان را به حاکم ، گزارش می دهد (ر . ک : النهایه : ج 3 ص 218) .
2- .نقیب ، بزرگ قبیله است و بازرسی و خبرگیری احوال قبیله را به عهده دارد (ر . ک : النهایه : ج 5 ص 101) .
راجع : ج 6 ص 70 (دور الأشتر فی القتال) . ج 7 ص 12 (استشهاد مالک الأشتر) .
84مالِکُ بنُ حَبیبٍمالک بن حبیب الیربوعی من أصحاب الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام البرره ، وعندما تحرّک الإمام علیه السلام تلقاء صفّین ، ترکه فی الکوفه لیعبّئ النّاس لنصرته . وکان قد ساءه عدم حضوره المعرکه معه ، لکنّ الإمام علیه السلام وعده بالأجر العظیم ، وکان مالک علی شرطه الإمام علیه السلام فی الکوفه . (1)
وقعه صفّین :أخَذَ مالِکُ بنُ حَبیبٍ رَجُلاً وقَد تَخَلَّفَ عَن عَلِیٍّ فَضَرَبَ عُنُقَهُ ، فَبَلَغَ ذلِکَ قَومَهُ ، فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ : اِنطَلِقوا بِنا إلی مالِکٍ ، فَنَتَسَقَّطُهُ لَعَلَّهُ أن یُقِرَّ لَنا بِقَتلِهِ ، فَإِنَّهُ رَجُلٌ أهوَجُ . فَجاؤوا فَقالوا : یا مالِکُ ، قَتَلتَ الرَّجُلَ ؟ قالَ : اُخبِرُکُم أنَّ النّاقَهَ تَرأَمُ (2) وَلَدَها . اُخرُجوا عَنّی قَبَّحَکُمُ اللّهُ ، أخبَرتُکُم أنّی قَتَلتُهُ . (3)
.
1- .وقعه صفّین : ص 133 .
2- .تَعطِف علیه فتشُمُّه وتَتَرَشَّفه (النهایه : ج 2 ص 176 «رأم») .
3- .وقعه صفّین : ص 140 .
ص: 531
84 . مالک بن حبیب
ر . ک : ج 6 ص 71 (نبردِ اشتر و نقش بنیانیِ او در جنگ) . ج 7 ص 13 (شهادت مالک اشتر) .
84مالک بن حبیبمالک بن حبیب یَربوعی از یاران ارجمند امیر مؤمنان علی علیه السلام است . امام علیه السلام در هنگام حرکت به صِفّین ، او را در کوفه باز نهاد تا مردم را برای یاری ایشان بسیج کند . او از این عدم حضور در نبرد ، در رنج بوده است ؛ امّا امام علیه السلام وعده رسیدن به اجری بزرگ را به وی می دهد . مالک ، رئیس نیروی انتظامی علی علیه السلام در کوفه بود .
وقعه صِفّین :مالک بن حبیب، مردی را که از فرمان بسیج علی علیه السلام تن زده بود، دستگیر کرد و گردن زد. این خبر به قوم آن مرد رسید . به یکدیگر گفتند : نزد مالک بن حبیب می رویم و از زیر زبانش می کشیم ؛ چرا که وی مردی بی خرد و تند مزاج است و شاید به قتل او اقرار کند. نزد او آمدند و گفتند : ای مالک! تو آن مرد را کشتی؟ مالک گفت : می خواستید چون شتر که بچّه اش را نوازش می کند [ من هم او را بنوازم] ؟ از پیش من بروید . خداوند ، رویتان را زشت کند . من به صراحت می گویم که او را کشتم .
.
ص: 532
85مالِکُ بنُ کَعْبٍمالک بن کعب الأرحبی من أصحاب الإمام علیّ علیه السلام ومن أرکان حکومته کان والیاً علی عین التمر (1) ، وبهقباذات (2) ، مضافاً إلی إشرافه علی عمل سائر المسؤولین فی الکوفه والجزیره . وممّا یُثنی علیه شجاعته الَّتی أبداها قبال هجوم النّعمان بن بشیر علی عین التمر ؛ فإنّه واجه جیش النّعمان الَّذی قوامه ألفی فارس بسریّه قوامها مئه مقاتل فقط ، حتی وصل الإسناد العسکری إلیه ، واضطرّ النّعمان إلی الفرار (3) . کما استدعی لمواجهه جیش مسلم بن عقبه المری فی دومه الجندل ، فکان موفّقاً فی هذه المهمّه أیضاً . وممّا یدلّ علی حسن معرفته ؛ إظهار استعداده لإعانه محمّد بن أبی بکر فی الوقت الَّذی لم یلبِّ دعوه الإمام أحد .
الإمام علیّ علیه السلام مِن کِتابِهِ إلی مالِکِ بنِ کَعبٍ الأَرحَبِیِّ : إنّی وَلَّیتُکَ مَعونَهَ البِهقُباذاتِ ، فَآثِر طاعَهَ اللّهِ ، وَاعلَم أنَّ الدُّنیا فانِیَهٌ، وَالآخِرَهَ آتِیَهٌ ، وَاعمَل صالِحا تُجزَ خَیرا ، فَإِنَّ عَمَلَ ابنَ آدَمَ مَحفوظٌ عَلَیهِ وإنَّهُ مَجزِیٌّ بِهِ ، فَعَلَ اللّهُ بِنا وبِکَ خَیرا ، وَالسَّلامُ . (4)
الإمام علیّ علیه السلام فی کِتابِهِ إلی کَعبِ بنِ مالِکٍ (5) : أمّا بَعدُ ، فَاستَخلِف عَلی عَمَلِکَ ، وَاخرُج فی طائِفَهٍ مِن أصحابِکَ حَتّی تَمُرَّ بِأَرضِ کورَهِ السَّوادِ (6) ، فَتَسأَلَ عَن عُمّالی وتَنظُرَ فی سیرَتِهِم فیما بَینَ دِجلَهَ وَالعُذَیبِ (7) ، ثُمَّ ارجِع إلَی البِهقُباذاتِ فَتَوَلَّ مَعونَتَها ، وَاعمَل بِطاعَهِ اللّهِ فیما وَلّاک مِنها . وَاعلَم أنَّ کُلَّ عَمَلِ ابنِ آدَمَ مَحفوظٌ عَلَیهِ مَجزِیٌّ بِهِ ، فَاصنَع خَیرا صَنَعَ اللّهُ بِنا وبِکَ خَیرا، وأعلِمنِی الصِّدقَ فیما صَنَعتَ . وَالسَّلامُ . (8)
.
1- .الغارات : ج 2 ص 447 .
2- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 393 .
3- .الغارات : ج 2 ص 456 .
4- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 393 .
5- .الظاهر أنّ الصحیح هو «مالک بن کعب» ؛ لعدم وجود عامل للإمام علیه السلام باسم «کعب بن مالک» ، بل إنّ کعب بن مالک ممّن لم یبایع الإمام ، وأمّا مالک بن کعب فهو من عمّاله وممّن یعتمد علیه .
6- .السَّواد : أراضی وقری العراق وضیاعها الَّتی افتتحها المسلمون علی عهد عمر بن الخطّاب ؛ سُمّی بذلک لسواده بالزروع والنّخیل والأشجار (راجع معجم البلدان : ج 3 ص 272) .
7- .العُذَیْب : تصغیر العذب ؛ وهو الماء الطیّب ، وهو ماء بین القادسیّه والمغیثه ، بینه وبین القادسیّه أربعه أمیال ، وإلی المغیثه اثنان وثلاثون میلاً (معجم البلدان : ج 4 ص 92) .
8- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 204 .
ص: 533
85 . مالک بن کعب
85مالک بن کعبمالک بن کعب اَرحَبی ، از یاران و کارگزاران امام علی علیه السلام است . او فرماندار عین التَّمر و بهقبادات بود و علاوه بر آن ، مسئولیت بازرسی از عملکرد سایر کارگزاران منطقه کوفه و جزیره را هم بر عهده داشت . شجاعت او در مقابله با یورش نعمان بن بشیر به عین التمر ، قابل ستایش است . او تنها با یکصد سرباز در مقابل لشکر دو هزار نفری نعمان ، ایستادگی کرد و بعد از رسیدن نیروهای کمکی ، نعمان را به فرار وا داشت . او همچنین برای مقابله با سپاه مسلم بن عُقْبه مرّی به دَوْمَهُ الجَندَلْ اعزام شد و در این مأموریت نیز موفّق بود . اعلام آمادگی او برای کمک به محمد بن ابی بکر ، هنگامی که هیچ کس به درخواست امام علی علیه السلام پاسخ نداد ، حاکی از معرفت اوست .
امام علی علیه السلام از نامه اش به مالک بن کعب اَرحَبی : من تو را به حکومت بهقبادات گماردم . پس اطاعت از خدا را [ بر هر چیزی] مقدّم بدار و بدان که دنیا رونده است و آخرت در پیش ؛ و کار نیک کن تا پاداش نیکو ببری که عمل آدمی زاده ، محفوظ است و جزایش را می گیرد . خداوند با ما و شما به نیکی رفتار کند ! والسلام!
امام علی علیه السلام در نامه اش به مالک بن کعب (1) : امّا بعد ؛ بر کارت جانشینی بگمار و با گروهی از یارانت بیرون شو تا به زمین های حاصلخیز [ و پُر از درخت ]کناره رود برسی و درباره کارگزاران من در میان دجله و عُذَیب، (2) پرس و جو کنی و در رفتارشان دقّت کنی . سپس به بهقبادات بازگرد و امور آن را سرپرستی کن و در آنچه خداوند ، سرپرستی اش را به عهده تو گذاشته ، از او اطاعت کن و بدان که همه اعمال آدمی زاده ، برای او حفظ می شود و جزایش را می گیرد . و نیکی کن که خداوند با ما و تو به نیکی رفتار کند؛ و در آنچه انجام می دهی، به من صداقت نشان بده . والسلام!
.
1- .در منبع اصلی ، «کعب بن مالک» است ؛ امّا با توجّه به نبودن شخصی با این نام در میان کارگزاران امام علیه السلام از یک سو و محل مأموریت و متن نامه از سوی دیگر ، صحیحْ همان است که آورده ایم .
2- .عُذَیب ، رودی میان قادسیه و مُغیثه است که تا قادسیه چهار میل و تا مغیثه ، سی و دو میلْ فاصله دارد (معجم البلدان : ج 4 ص 92) .
ص: 534
الإمام علیّ علیه السلام فی کِتابِهِ إلی کعبِ بنِ مالِکٍ : أمّا بَعدُ ، فَاستَخلِف عَلی عَمَلِکَ ، وَاخرُج فی طائِفَهٍ مِن أصحابِکَ حَتّی تَمُرَّ بِأَرضِ السَّوادِ کورَهً کورَهً ، فَتَسأَلَهُم عَن عُمّالِهِم ، وتَنظُرَ فی سیرَتِهِم ، حَتّی تَمُرَّ بِمَن کانَ مِنهُم فیما بَینَ دِجلَهَ وَالفُراتِ ، ثُمَّ ارجِع إلَی البِهقُباذاتِ فَتَوَلَّ مَعونَتَها ، وَاعمَل بِطاعَهِ اللّهِ فیما وَلّاکَ مِنها . وَاعلَم أنَّ الدُّنیا فانِیَهٌ وأنَّ الآخِرَهَ آتِیَهٌ ، وأنَّ عَمَلَ ابنَ آدَمَ مَحفوظٌ عَلَیهِ ، وأنَّکَ مَجزِیٌّ بِما أسلَفتَ ، وقادِمٌ عَلی ما قَدَّمتَ مِن خَیرٍ ، فَاصنَع خَیرا تَجِد خَیرا . (1)
الغارات عن عبد اللّه بن حوزه الأزدی :کُنتُ مَعَ مالِکِ بنِ کَعبٍ حینَ نَزَلَ بِنَا النُّعمانُ بنُ بَشیرٍ وهُوَ فی ألفَینِ ، وما نَحنُ إلّا مِئَهٌ ، فَقالَ لَنا : قاتِلوهُم فِی القَریَهِ وَاجعَلُوا الجُدُرَ فی ظُهورِکُم ، ولا تُلقوا بِأَیدیکُم إلَی التَّهلُکَهِ ، وَاعلَموا أنَّ اللّهَ تَعالی یَنصُرُ العَشَرَهَ عَلَی المِئَهِ ، وَالمِئَهَ عَلَی الأَلفِ ، وَالقَلیلَ عَلَی الکَثیرِ مِمّا یَفعَلُ اللّهُ ذلِکَ . ثُمَّ قالَ : إنَّ أقرَبَ مَن هاهُنا إلَینا مِن شیعَهِ عَلِیٍّ علیه السلام وأنصارِهِ وعُمّالِهِ قَرَظَهُ بنُ کَعبٍ ومِخنَفُ بنُ سُلَیمٍ ، فَارکُض إلَیهِما وأعلِمهُما حالَنا ، وقُل لَهُما فَلیَنصُرانا بِمَا استَطاعا . فَأَقبَلتُ أرکُضُ وقَد تَرَکتُهُ وأصحابَهُ ، وإنَّهُم لَیَتَرامَونَ بِالنَّبلِ ، فَمَرَرتُ بِقَرَظَهَ بنِ کَعبٍ فَاستَغَثتُهُ ، فَقالَ : إنَّما أنَا صاحِبُ خَراجٍ وما مَعی أحَدٌ اُغیثُهُ بِهِ ، فَمَضَیتُ حَتّی أتَیتُ مِخنَفَ بنَ سُلَیمٍ فَأَخبَرتُهُ الخَبَرَ ، فَسَرَّحَ مَعی عَبدَ الرَّحمنِ بنِ مِخنَفٍ فی خَمسینَ رَجُلاً ، وقاتَلَهُم مالِکُ بنُ کَعبٍ وأصحابُهُ إلَی العَصرٍ ، فَأَتَیناهُ وقَد کَسَرَ هُوَ وأصحابَهُ جُفونَ (2) سُیوفِهِم وَاستَسلَموا لِلمَوتِ ، فَلَو أبطَأنا عَنهُم هَلَکوا ، فَما هُوَ إلّا أن رَآنا أهلُ الشّامِ قَد أقبَلنا عَلَیهِم أخَذوا یَنکُصونَ عَنهُم ویَرتَفِعونَ ، ورَآنا مالِکٌ وأصحابُهُ فَشَدّوا عَلَیهِم حَتّی دَفَعوهُم عَنِ القَریَهِ وَاستَعرَضناهُم ، فَصَرَعنا مِنهُم رِجالاً ثَلاثَهً وَارتَفَعَ القَومُ عَنّا ، وظَنّوا أنَّ وَراءَنا مَدَدا ، ولَو ظَنّوا أنَّهُ لَیسَ غَیرُنا لَأَقبَلوا عَلَینا وأهلَکونا ، وحالَ بَینَنا وبَینَهُمُ اللَّیلُ فَانصَرَفوا إلی أرضِهِم . وکَتَبَ مالِکُ بنُ کَعبٍ إلی عَلِیٍّ علیه السلام : أمّا بَعدُ ، فَقَد نَزَلَ بِنَا النُّعمانُ بنُ بَشیرٍ فی جَمعٍ مِن أهلِ الشّامِ کَالظّاهِرِ عَلَینا ، وکانَ عُظمُ أصحابی مُتَفَرِّقینَ ، وکُنّا لِلَّذی کانَ مِنهُم آمِنینَ ، فَخَرَجنا إلَیهِم رِجالاً مُصلِتینَ (3) فَقاتَلناهُم حَتَّی المَساءِ ، وَاستَصرَخنا مِخنَفَ بنَ سُلَیمٍ ، فَبَعَثَ إلَینا رِجالاً مِن شیعَهِ أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیٍّ علیه السلام ووَلَدَهُ عِندَ المَساءِ ، فَنِعمَ الفَتی ونِعمَ الأَنصارُ کانوا ، فَحَمَلنا عَلی عَدُوِّنا وشَدَدنا عَلَیهِم ، فَأَنزَلَ اللّهُ عَلَینا نَصرَهُ وهَزَمَ عَدُوَّهُ وأعَزَّ جُندَهُ ، وَالحَمدُِللّهِ رَبِّ العالَمینَ ، وَالسَّلامُ عَلَیکَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ورَحمَهُ اللّهِ وبَرَکاتُهُ . قالَ : لَمّا وَرَدَ الکِتابُ عَلی عَلِیٍّ علیه السلام قَرَأَهُ عَلی أهلِ الکوفَهِ فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ ، ثُمَّ نَظَرَ إلی جُلَسائِهِ فَقالَ : الحَمدُِللّهِ ، ونَدِمَ أکثَرُهُم . (4)
.
1- .الخراج لأبی یوسف : ص 118 ، نهج السعاده : ج 4 ص 137 وفیه «باقیه» بدل «آتیه» .
2- .جفون السُّیُوف : أغمادُها ، واحِدُها جفن (النهایه : ج 1 ص 280 «جفن») .
3- .أصلَتَ السَّیفَ : إذا جَرَّدَه من غِمده (النهایه : ج 3 ص 45 «صلت») .
4- .الغارات : ج 2 ص 456 وراجع تاریخ الطبری : ج 5 ص 133 .
ص: 535
امام علی علیه السلام در نامه اش به کعب بن مالک : امّا بعد ؛ بر کارت جانشینی بگمار و با گروهی از یارانت بیرون شو و منطقه به منطقه برو تا به زمین های حاصلخیز کناره رود برسی و درباره یکایک کارگزاران آن جا از دجله تا فرات ، پرس و جو کن و در رفتارشان بنگر . سپس به بهقبادات بازگرد و امور آن را سرپرستی کن و در آنچه خداوند ، سرپرستی اش را به عهده تو گذاشته ، از او اطاعت کن و بدان که دنیا رونده است و آخرت در پیش ؛ و عمل آدمی زاده محفوظ است . هرچه کرده ای جزایش را می گیری و بر هر خیری که پیش فرستاده ای ، در می آیی . پس نیکی کن تا نیکی یابی .
الغارات به نقل از عبد اللّه بن حوزه اَزْدی : هنگامی که نعمان بن بشیر با دو هزار سوار به ما حمله کرد ، من با مالک بن کعب بودم و ما تنها صد نفر بودیم . مالک به ما گفت : در همان ده با آنها بجنگید و دیوار را در پشت خود گیرید و با دست خود ، خود را به هلاکت نیفکنید و بدانید که خداوند متعال ، ده نفر را بر صد نفر ، و صد نفر را بر هزار نفر ، و اندک را بر فراوان ، نصرت می دهد و خدا از این گونه کارها می کند . سپس گفت : از میان پیروان ، یاوران و کارگزاران علی علیه السلام ، نزدیک ترین افراد به ما، قَرَظَه بن کعب و مِخْنَف بن سلیم هستند . پس به سوی آنها بتاز و از حال و وضعیت ما آگاهشان کن و به آنها بگو به هر گونه که می توانند ، به ما کمک کنند . پس من به تاخت به سوی آنها رفتم و مالک و یارانش را در حالی که تیراندازی می کردند ، پشت سر نهادم . پس به قرظه بن کعب رسیدم و از او یاری خواستم . گفت : من مأمور جمع آوری مالیاتم و نیرویی با من نیست تا مالک بن کعب را با آن ، یاری دهم . سپس رفتم تا به مِخْنف بن سلیم رسیدم و خبر را به او دادم . پسرش عبد الرحمان را با پنجاه مرد، همراه من فرستاد و [ از آن سو، ]مالک بن کعب و یارانش تا عصر ، پایداری کرده بودند . پس نزد آنان آمدیم و [ دیدیم که ]او و یارانش غلاف شمشیرهایشان را شکسته و آماده مرگ گشته اند و اگر دیر رسیده بودیم ، هلاک شده بودند . هیچ چیزْ این سرنوشت را دگرگون نکرد ، جز آن که شامیان دیدند ما به سوی آنها می آییم . پس عقب نشستند و بازگشتند و مالک و یارانش ما را دیدند . از این رو ، بر شامیان ، سخت یورش بردند تا آن که آنان را از دِه ، بیرون کردند و ما راه بر آنان گرفتیم و سه تن از آنان را به خاک افکندیم و بقیه فرار کردند و گمان می کردند که نیروی کمکی در پشتِ سر ماست و اگر می دانستند که جز ما نیرویی نیست ، به ما رو می کردند و ما را هلاک می کردند . شب ، میان ما و آنها فاصله انداخت و به سرزمین خود بازگشتند. و مالک بن کعب به علی علیه السلام نوشت : امّا بعد ؛ نعمان بن بشیر با گروهی از شامیان ، همچون چیرگان بر ما درآمد و بیشتر یارانم پراکنده بودند و ما خود را از این گونه کارهایشان ایمن می پنداشتیم . پس با پای پیاده و شمشیرِ از نیام کشیده به سوی آنان رفتیم و تا عصر با آنان جنگیدیم و از مخنف بن سلیم ، کمک خواستیم و او مردانی از پیروان امیر مؤمنان علی و نیز پسر خود را به هنگام عصر برای ما فرستاد . چه جوان خوب و چه یاوران نیکویی بودند! پس بر دشمن ، یورش بردیم و بر آنان سخت گرفتیم و خدا نیز نصرتش را بر ما نازل کرد و دشمنش را فراری داد و لشکر خود را پیروز کرد . و سپاس ، ویژه خدای جهانیان است و سلام و رحمت و برکات خدا بر تو ، ای امیر مؤمنان! چون نامه به علی علیه السلام رسید ، آن را بر کوفیان خواند و خدا را سپاس گفت و او را ستود . سپس به همنشینان خود نگریست و گفت : «خدای را سپاس» ، و بیشتر آنان پشیمان شدند .
.
ص: 536
. .
ص: 537
. .
ص: 538
أنساب الأشراف :بَعَثَ مُعاوِیَهُ [مُسلِمَ] بنَ عُقبَهَ المَرِّیَّ إلی أهلِ دَومَهِ الجَندَلِ (1) وکانوا قَد تَوَقَّفوا عَنِ البَیعَهِ لِعَلِیٍّ ومُعاوِیَهَ جَمیعا فَدَعاهُم إلی طاعَهِ مُعاوِیَهَ وبَیعَتِهِ ، وبَلَغَ ذلِکَ عَلِیّا فَبَعَثَ إلی مالِکِ بنِ کَعبٍ الهَمدانِیِّ أن خَلِّف عَلی عَمَلِکَ مَن تَثِقُ بِهِ وأقبِل إلَیَّ . فَفَعَلَ وَاستَخلَفَ عَبدَ الرَّحمنِ بنَ عَبدِ اللّهِ الکِندِیَّ ، فَبَعَثَهُ عَلِیٌّ إلی دَومَهِ الجَندَلِ فی ألفِ فارِسٍ ، فَلَم یَشعُر مُسلِمٌ إلّا وقَد وافاهُ ، فَاقتَتَلوا یَوما ثُمَّ انصَرَفَ مُسلِمٌ مُنهَزِما ، وأقامَ مالِکٌ أیّاما یَدعو أهلَ دَومَهِ الجَندَلِ إلَی البَیعَهِ لِعَلِیٍّ ، فَلَم یَفعَلوا وقالوا : لا نُبایِعُ حَتّی یَجتَمِعَ النّاسُ عَلی إمامٍ . فَانصَرَفَ . (2)
تاریخ الطبری بَعدَ أن ذَکَرَ خُطبَهَ الإِمامِ علیه السلام یَستَنفِرُ النّاسَ لِاءِغاثَهِ مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ وأصحابِهِ ، وعَدَمَ استِجابَهِ النّاسِ لَهُ علیه السلام : فَقامَ إلَیهِ مالِکُ بنُ کَعبٍ الهَمدانِیُّ ثُمَّ الأَرحَبِیُّ ، فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، اندُبِ النّاسَ فَإِنَّهُ لا عِطرَ بَعدَ عَروسٍ (3) ، لِمِثلِ هذَا الیَومِ کُنتُ أدَّخِرُ نَفسی ، وَالأَجرُ لا یَأتی إلّا بِالکَرَّهِ (4) . اِتَّقوا اللّهَ وأجیبوا إمامَکُم ، وَانصُروا دَعوَتَهَ ، وقاتِلوا عَدُوَّهُ ، أنَا أسیرُ إلَیها یا أمیرَ المُؤمِنینَ . قالَ : فَأَمَرَ عَلِیٌّ مُنادِیَهُ سَعدا ، فَنادی فِی النّاسِ : ألَا انتَدِبوا إلی مِصرَ مَعَ مالِکِ بنِ کَعبٍ . (5)
.
1- .دَوْمَه الجَنْدل : موضع علی سبع مراحل من دمشق ، بینها وبین مدینه الرسول صلی الله علیه و آله ، ویطلق علیها الیوم «الجوف» ، وقد جرت فیها قضیّه التحکیم (راجع معجم البلدان : ج 2 ص 487) .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 225 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 429 نحوه وراجع الغارات : ج 2 ص 459 .
3- .لا مَخبَأ لِعِطرٍ بَعدَ عَرُوسٍ ، ویُروی : لا عِطرَ بعد عَرُوسٍ : أوّل من قال ذلک امرأهٌ من عُذرَه، یُقال لها أسماء بنت عبد اللّه ، وکان لها زوجٌ من بنی عمِّها یُقال له عروس ، فمات عنها... ، فقالت: لا عِطرَ بعد عَرُوس ، فذهبت مثلاً یضرب لمن لا یُدَّخَرُ عنه نَفیسٌ (مجمع الأمثال : ج 3 ص 151 الرقم 3491) .
4- .فی الغارات : «بِالکُرهِ» ، وکلاهما یصحّ .
5- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 107 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 414 نحوه ؛ الغارات : ج 1 ص 292 .
ص: 539
أنساب الأشراف :معاویه ، مُسلم بن عُقْبه مرّی را به سوی مردم دَوْمَهُ الجَندَل (1) فرستاد و آنان از بیعت با علی علیه السلام و معاویه سر باز زده بودند . پس آنان را به اطاعت از معاویه و بیعت با او فرا خواند و خبر این کار به علی علیه السلام رسید . پس به مالک بن کعب همْدانی پیغام داد که یکی از افراد مورد اعتمادت را به جای خود بگمار و به سوی من بیا . مالک نیز چنین کرد و عبد الرحمان بن عبد اللّه کِنْدی را به جای خود نهاد . علی علیه السلام هم او را با هزار سوار به سوی دومه الجندل فرستاد و او چنان رفت که مسلم [ بن عقبه] از آنان آگاه نشد تا زمانی که مالک به او رسید . آن گاه ، یک روز جنگیدند و مسلم پا به فرار گذاشت و مالک ، چند روزی در دومه الجندل ماند و مردم آن جا را به بیعت با امام علی علیه السلام دعوت کرد ؛ امّا نپذیرفتند و گفتند : ما بیعت نمی کنیم تا این که مردم به گِرد یک پیشوا جمع شوند . پس مالک بازگشت .
تاریخ الطبری پس از یاد کردِ خطبه علی علیه السلام که مردم را برای یاری دادن به محمّد بن ابی بکر و یاران او به کوچ فرا خواند ، ولی آنان پاسخ مثبت ندادند: پس مالک بن کعب هَمْدانی اَرحَبی برخاست و گفت : ای امیر مؤمنان! مردم را فرا خوان که اکنون ، هنگام ذخیره کردن نیرویی برای آینده نیست . برای چنین روزی ، خود را ذخیره کرده بودم و پاداش ، جز با حمله کردن در جنگ ، حاصل نمی آید . [ ای مردم! ] از خدا پروا کنید و به امامتان پاسخ دهید و خواسته اش را برآورده کنید و با دشمنش بجنگید . ای امیر مؤمنان ! من خود به سوی او می روم . علی علیه السلام به جارچی خود ، سعد ، فرمان داد که در میان مردمْ ندا دهد : هان! با مالک بن کعب به سوی مصر ، روانه شوید .
.
1- .دَوْمَهُ الجَنْدَل ، شهری در میان دمشق و مدینه است و تا دمشق ، هفت روز راه پیاده فاصله دارد . امروزه به آن ، «جوف» می گویند و ماجرای حکمیّت در آن جا واقع شد (ر . ک : معجم البلدان : ج 2 ص 487) .
ص: 540
86مُحَمَّدُ بنُ أبی بَکرٍهو محمّد بن عبد اللّه بن عثمان وهو محمّد بن أبی بکر بن أبی قُحافه ، واُمّه أسماء بنت عُمَیس ، وُلد فی حجّه الوداع [ سنه 10 ه ] بذی الحُلَیفه (1) ، فی وقتٍ کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله قد تهیّأ مع جمیع أصحابه لأداء حجّه الوداع . اُمّه أسماء بنت عُمَیس . کانت فی البدایه زوجه جعفر بن أبی طالب (2) وهاجرت معه إلی الحبشه (3) . وبعد استشهاد جعفر تزوّجها أبو بکر (4) ، وبعد موته تزوّجها أمیر المؤمنین علیه السلام . فانتقلت إلی بیته مع أولادها وفیهم محمّد الَّذی کان یومئذٍ ابن ثلاث سنین (5) . نشأ فی حِجر الإمام علیه السلام (6) إلی جانب الحسن والحسین علیهماالسلام ، وامتزجت روحه بمعرفه وحبّ أهل البیت علیهم السلام وکان الإمام علیه السلام یقول أحیانا ملاطفا : محمّد ابنی من صُلب أبی بکر (7) . وکان محمّد فی مصر أیّام حکومه عثمان ، وبدأ فیها تعنیفه وانتقاده له (8) ، واشترک فی الثوره علیه (9) . وکان إلی جانب الإمام علیه السلام بعد تصدّیه للخلافه . وهو الَّذی حمل کتابه إلی أهل الکوفه قبل نشوب حرب الجمل (10) ، وکان علی الرجّاله فیها (11) . وبعد غلبه الإمام علیه السلام تولّی متابعه الشؤون المتعلّقه بعائشه بأمر الإمام علیه السلام (12) ، وأعادها إلی المدینه (13) . کان محمّد مجدّا فی الجهاد والعباده ، ولجدّه فی عبادته سُمّی عابد قریش 14 . وهو جدّ الإمام الصادق علیه السلام من الاُمّهات (14) . ولّاه الإمام علیه السلام علی مصر سنه 36ه بعد عزل قیس بن سعد عنها (15) . ولمّا تخاذل أصحاب الإمام عن نصرته علیه السلام وترکوه وحیداً ، اغتنم معاویه هذه الفرصه واستطاع أن یغتال هذا النّصیر المخلص باُسلوب غادر خبیث ، واستطاع حینئذٍ أن یسخّر مصر تحت قدرته (16) . کان الإمام علیه السلام یُثنی علیه ویذکره بخیر فی مناسبات مختلفه ویقول : «لَقَد کانَ إلَیَّ حَبیبا، وکانَ لی رَبیبا (17) ، فَعِندَ اللّهِ نَحتَسِبُهُ وَلَدا ناصِحا، وعامِلاً کادِحا، وسَیفا قاطعا، ورُکنا دافِعا» . 19
.
1- .صحیح مسلم : ج 2 ص 887 ح 147 ، التاریخ الکبیر : ج 1 ص 124 الرقم 369 ، أنساب الأشراف : ج 1 ص 474 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 600 ، الاستیعاب : ج 3 ص 422 الرقم 2348 .
2- .اُسد الغابه : ج 1 ص 544 الرقم 759، الاستیعاب : ج 1 ص 313 الرقم 331، مروج الذهب : ج 2 ص 306، شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 53 .
3- .شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 53 .
4- .مروج الذهب : ج 2 ص 307 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 97 الرقم 4751 ، شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 53 .
5- .مروج الذهب : ج 2 ص 307 ، الاستیعاب : ج 3 ص 422 الرقم 2348 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 97 الرقم 4751 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 173 .
6- .الاستیعاب : ج 3 ص 422 الرقم 2348 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 98 الرقم 4751 ، الإصابه : ج 6 ص 194 الرقم 8313 ، مروج الذهب : ج 2 ص 307 وفیه «ربّاه علیّ بن أبی طالب» .
7- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 292 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 254 .
8- .الطبقات الکبری : ج 3 ص 73 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 163 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 357 و ص 372 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 601 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 98 الرقم 4751 ؛ تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 175 .
9- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 477 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 326 .
10- .الجمل : ص 319 ؛ تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 485 ، العقد الفرید : ج 3 ص 314 ، الاستیعاب : ج 3 ص 422 الرقم 2348 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 98 الرقم 4751 .
11- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 534 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 348 .
12- .الأخبار الطوال : ص 152 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 348 .
13- .مروج الذهب : ج 2 ص 307 ، المعارف لابن قتیبه : ص 175 ، شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 54 وفیهما «کان محمّد من نسّاک قریش» .
14- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 554 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 356 ؛ الغارات : ج 1 ص 219 .
15- .راجع : ج 7 ص 86 (استشهاد محمّد بن أبی بکر) .
16- .نهج البلاغه : الخطبه 68 ، الغارات : ج 1 ص 301 ولیس فیه «إلیَّ حبیبا» .
17- .نهج البلاغه : الکتاب 35 .
ص: 541
86 . محمّد بن ابی بکر
86محمّد بن ابی بکرمحمّد بن عبد اللّه بن عثمان یا همان محمّد بن ابی بکر بن ابی قحافه ، به سال دهم هجری در ذوالحُلَیفه به دنیا آمد . در آن هنگام ، پیامبر خدا به همراه همه یاران خود ، برای برگزاری آخرین حج ، از مدینه آهنگ مکّه کرده بود . مادر او اسماء بنت عُمَیس است که ابتدا همسر جعفر بن ابی طالب بود و همراه او به حبشه هجرت کرد و پس از شهادت جعفر ، با ابوبکر (خلیفه اوّل) ، ازدواج کرد و پس از مرگ ابوبکر ، علی علیه السلام او را به همسری برگزید و او با فرزندانش از جمله محمّد که سه ساله بود به خانه مولا علیه السلام رفت . بدین سان ، محمّد در دامان علی علیه السلام رشد کرد و در کنار حسن و حسین علیهماالسلام بالید و جانش با آگاهی های درست و عشق به اهل بیت علیهم السلام درآمیخت . علی علیه السلام گاه با لطافت می فرمود : «محمّد ، پسر من از پشت ابوبکر است» . محمّد به روزگار خلافت عثمان ، در مصر بود که شماتت و انتقاد بر عثمان را آغاز کرد و در شورش علیه عثمان ، شرکت جُست . وی ، پس از به خلافت رسیدن علی علیه السلام در کنار ایشان بود و قبل از جنگ جمل ، پیام امام علیه السلام را برای کوفیان برد و در جنگ جمل ، فرماندهی پیاده نظام را به عهده داشت . پس از پیروزی امام علیه السلام در جنگ جمل ، پیگیری کارهای مربوط به عایشه را به دستور امام علیه السلام بر عهده گرفت و او را به مدینه بازگردانْد . محمّد ، در جهاد و عبادت ، سختکوش بود و به خاطر سختکوشی او در عبادت ، وی را «عابد قریش» می نامیدند . (1) وی ، جدّ مادری امام صادق علیه السلام است . (2) به سال 36 هجری و پس از عزل قیس بن سعد از حکومت مصر ، علی علیه السلام محمّد را به حکومت آن جا گمارد و چون یاران امام علیه السلام دست از یاری کشیدند و ایشان را تنها نهادند ، معاویه از این فرصت ، سود جُست و توانست با حیله گری و خباثت ، این یاور با اخلاص امام علیه السلام را فریب دهد و او را بکشد و بدین شیوه بر مصر ، دست یابد . (3) علی علیه السلام در مناسبت های مختلفی محمّد را می ستود و او را به نیکی یاد می کرد و می گفت : «او محبوب و دست پرورده من بود . پاداش مصیبتش را از خدا خواهانیم . فرزندی خیرخواه و کارگزاری کوشا و تیغی بُرنده و رُکنی باز دارنده بود .
.
1- .در المعارف : ص 175 و شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 54 آمده است : «محمّد ، از پارسایان قریش بود» .
2- .احتمالاً کلام منقول از امام صادق علیه السلام : «ابو بکر ، دو بارْ مرا پدید آورد» نیز اشاره به این موضوع دارد ؛ چون مادر ایشان ، اُمّ فَروه ، فرزند قاسم بن محمّد بن ابی بکر است و مادر امّ فروه نیز ، اسماء ، دختر عبد الرحمان بن ابی بکر است .
3- .ر .ک : ج 7 ص 87 (شهادت محمّد بن ابی بکر) .
ص: 542
. .
ص: 543
. .
ص: 544
صحیح مسلم عن جابر بن عبد اللّه الأنصاری فی ذِکرِ حَجَّهِ الوَداعِ : حَتّی أتَینا ذَا الحُلیفَهِ فَوَلَدَت أسماءُ بِنتُ عُمَیسٍ مُحَمَّدَ بنَ أبی بَکرٍ . (1)
اُسد الغابه فی ذِکرِ مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ : کانَ لَهُ فَضلٌ وعِبادَهٌ ، وکانَ عَلِیٌّ یُثنی عَلَیهِ ، وهُوَ أخو عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ لِاُمِّهِ ، وأخو یَحیَی بنِ عَلِیٍّ لِاُمِّهِ . (2)
اُسد الغابه فی ذِکرِ مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ : تَزَوَّجَ عَلِیٌّ بِاُمِّهِ أسماءَ بِنتِ عُمَیسٍ بَعدَ وَفاهِ أبی بَکرٍ ، وکانَ أبو بَکرٍ تَزَوَّجَها بَعدَ قَتلِ جَعفَرِ بنِ أبی طالِبٍ ، وکانَ رَبیبُهُ فی حِجرِهِ . وشَهِدَ مَعَ عَلِیٍّ الجَمَلَ ، وکانَ عَلَی الرَجّالَهِ ، وشَهِدَ مَعَهُ صِفّینَ ، ثُمَّ وَلّاهُ مِصرَ فَقُتِلَ بِها . (3)
شرح نهج البلاغه :کانَ مُحَمَّدٌ رَبیبَهُ وخِرّیجَهُ ، وجارِیا عِندَهُ مَجری أولادِهِ ، رَضَعَ الوِلاءَ وَالتَّشَیُّعَ مُذ زَمَنِ الصِّبا ، فَنَشَأَ عَلَیهِ ، فَلَم یَکُن یَعرِفُ لَهُ أبا غَیرَ عَلِیٍّ ، ولا یَعتَقِدُ لِأَحَدٍ فَضیلَهً غَیرَهُ ، حَتّی قالَ عَلِیٌّ علیه السلام : «مُحَمَّدٌ ابنی مِن صُلبِ أبی بَکرٍ» . (4)
.
1- .صحیح مسلم : ج 2 ص 887 ح 1218 .
2- .اُسد الغابه : ج 5 ص 98 الرقم 4751 وراجع الطبقات الکبری : ج 4 ص 34 .
3- .اُسد الغابه : ج 5 ص 97 الرقم 4751 .
4- .شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 53 .
ص: 545
صحیح مسلم به نقل از جابر بن عبد اللّه انصاری ، در یادکردِ حَجه الوداع : و چون به [ میقات] ذو الحُلَیفه رسیدیم ، اسماء بنت عُمَیس ، محمّد بن ابی بکر را به دنیا آورد .
اُسد الغابه در یادکردِ محمّد بن ابی بکر : فاضل و عابد بود و علی علیه السلام او را می ستود و او برادر مادریِ عبد اللّه بن جعفر و برادر مادریِ یحیی بن علی بود .
اُسد الغابه در یادکردِ محمّد بن ابی بکر : علی علیه السلام پس از وفات ابوبکر ، با مادر او (اسماء بنت عمیس) ازدواج کرد و ابوبکر ، پس از شهادت جعفر بن ابی طالب ، با او ازدواج کرده بود و محمّد ، در دامان علی علیه السلام بزرگ شد و در جمل ، همراهش و فرمانده پیاده نظام لشکر بود و در صِفّین نیز حضور داشت . سپس [ علی علیه السلام ]او را کارگزار مصر کرد و در آن جا به شهادت رسید .
شرح نهج البلاغه :محمّد ، بزرگ شده و دست پرورده علی علیه السلام و برایش چون یکی از فرزندانش بود . از همان کودکی ، جانش با ولایت و تشیّع ، درآمیخت و در آن بالید و برای خود، پدری جز علی علیه السلام نمی شناخت و فضیلتی برای کس دیگری جز علی علیه السلام نمی دید ، تا آن جا که علی علیه السلام فرمود : «محمّد ، فرزند من از پشت ابوبکر است» .
.
ص: 546
الإمام علیّ علیه السلام فی ذِکرِ مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ وَالتَّفَجُّعِ عَلَیهِ : إنَّهُ کانَ لی وَلَدا ، ولِوُلدی ووُلدِ أخی أخا . (1)
راجع : ج 7 ص 86 (استشهاد محمّد بن أبی بکر) .
87مُحَمّدُ بنُ أبی حُذَیفَهَهو محمّد بن أبی حذیفه بن عتبه العبشمی أبو القاسم ، حفید عتبه بن ربیعه (2) أحد أقطاب المشرکین (3) وابن خال معاویه (4) . ولد فی الحبشه حین هاجر أبوه إلیها (5) ، ولمّا استشهد أبوه نشأ فی أحضان عثمان بن عفّان (6) . والعجیب أنّه کان أحد المعارضین المحادّین لعثمان حین ثارت الاُمّه ضدّه (7) ، وهو الَّذی حرّض المصریّین علی الثوره ضدّ عثمان (8) ، واشترک فی محاصره داره (9) . کان من أصحاب الإمام علیّ علیه السلام (10) . ولمّا عزل والی مصر تولّی حکومتها حتی نصب الإمام علیه السلام قیس بن سعد (11) . ولمّا تسلّط معاویه علی مصر اُلقی علیه القبض وسجن ، بید أنّه تمکّن من الفرار ، ثمّ قتل بأمر معاویه . (12)
.
1- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 194 ؛ أنساب الأشراف : ج 3 ص 173 نحوه .
2- .الطبقات الکبری : ج 3 ص 84 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 480 الرقم 103 ، الاستیعاب : ج 3 ص 425 الرقم 2354 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 82 الرقم 4720 .
3- .سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 480 الرقم 103 ، المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 247 .
4- .رجال الکشّی : ج 1 ص 286 الرقم 125 ، الغارات : ج 1 ص 328 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 106 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 82 الرقم 4720 .
5- .الطبقات الکبری : ج 3 ص 84 ، المعارف لابن قتیبه : ص 272 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 602 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 479 الرقم 103 .
6- .المعارف لابن قتیبه : ص 272 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 602 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 480 الرقم 103 ، الاستیعاب : ج 3 ص 426 الرقم 2354 .
7- .الاستیعاب : ج 3 ص 426 الرقم 2354 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 82 الرقم 4720 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 163 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 292 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 352 .
8- .الطبقات الکبری : ج 3 ص 84 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 164 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 292 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 352 و 353 .
9- .اُسد الغابه : ج 5 ص 82 و 83 الرقم 4720 .
10- .رجال الطوسی : ص 82 الرقم 821 ، رجال الکشّی : ج 1 ص 286 الرقم 126 .
11- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 546 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 352 و 353 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 83 الرقم 4720 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 480 الرقم 103 .
12- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 106 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 353 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 83 الرقم 4720 ؛ الغارات : ج 1 ص 328 و 329 ، رجال الکشّی : ج 1 ص 288 الرقم 126 وفیه «مات فی السجن» .
ص: 547
87 . محمّد بن ابی حُذَیفه
امام علی علیه السلام در یادکردِ محمّد بن ابی بکر و اظهار اندوه بر او : او در شمار فرزندانم بود و برای فرزندم(یحیی) و برای فرزند برادرم (عبد اللّه بن جعفر) برادر [ ی از یک مادر] بود .
ر . ک : ج 7 ص 87 (شهادت محمّد بن ابی بکر) .
87محمّد بن ابی حُذَیفهابوالقاسم محمّد بن ابی حُذَیفه بن عتبه عبشمی ، نوه عتبه بن ربیعه (از سران مشرکان) و پسر دایی معاویه بود . پدر او در مکّه اسلام آورد و محمّد ، هنگامی که پدر و مادرش به حبشه مهاجرت کرده بودند ، در آن جا به دنیا آمد و پس از شهادت پدرش در دامان عثمان ، نشو و نما کرد . شگفتْ آن که او به هنگام شورش مردم علیه عثمان ، یکی از مخالفان سرسخت عثمان گشت و اهالی مصر را بر علیه او شورانید و ظاهرا در محاصره [ خانه ]عثمان و قتل او هم شرکت داشت . او از یاران امام علی علیه السلام بود و پس از عزل فرماندار مصر ، حکومت آن جا را به دست گرفت تا آن که امام علیه السلام قیس بن سعد را منصوب کرد . هنگامی که معاویه بر مصر مسلّط شد ، او دستگیر و زندانی شد ؛ ولی توانست از زندان بگریزد ؛ امّا به دستور معاویه به شهادت رسید . (1)
.
1- .در رجال الکشّی : ج 1 ص 288 ش 216 آمده است : «او در زندان درگذشت» .
ص: 548
رجال الکشّی عن أمیر بن علیّ عن الإمام الرضا علیه السلام :کانَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام یَقولُ : إنَّ المَحامِدَهَ تَأبی أن یُعصَی اللّهُ عَزَّ وجَلَّ . قُلتُ : ومَنِ المَحامِدَهُ ؟ قالَ : مُحَمَّدُ بنُ جَعفَرٍ ، ومُحَمَّدُ بنُ أبی بَکرٍ ، ومُحَمَّدُ بنُ أبی حُذَیفَهَ ، ومُحَمَّدُ بنُ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام . أمّا مُحَمَّدُ بنُ أبی حُذَیفَهَ هُوَ ابنُ عُتبَهَ بنِ رَبیعَهَ ، وهُوَ ابنُ خالِ مُعاوِیَهَ . (1)
تاریخ الطبری عن الزهری :خَرَجَ مُحَمَّدُ بنُ أبی حُذَیفَهَ ومُحَمَّدُ بنُ أبی بَکرٍ عامَ خَرَجَ عَبدُ اللّهِ بنُ سَعدٍ ، فَأَظهَرا عَیبَ عُثمانَ وما غَیَّرَ ، وما خالَفَ بِهِ أبا بَکرٍ وعُمَرَ ، وأنَّ دَمَ عُثمانَ حَلالٌ . ویَقولانِ : اِستَعمَلَ عَبدَ اللّهِ بنَ سَعدٍ؛ رَجُلاً کانَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله أباحَ دَمَهُ ونَزَلَ القُرآنُ بِکُفرِهِ ، وأخرَجَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَوما وأدخَلَهُم ، ونَزَعَ أصحابَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَاستَعمَلَ سَعیدَ بنَ العاصِ وعَبدَ اللّهِ بنَ عامِرٍ . فَبَلَغَ ذلِکَ عَبدَ اللّهِ بنَ سَعدٍ ، فَقالَ : لا تَرکَبا مَعَنا ، فَرَکِبا فی مَرکَبٍ ما فیهِ أحَدٌ مِنَ المُسلِمینَ ، ولَقُوا العَدُوَّ ، وکانا أکَلَّ المُسلِمینَ قِتالاً ، فَقیلَ لَهُما فی ذلِکَ ، فَقالا : کَیفَ نُقاتِلُ مَعَ رَجُلٍ لا یَنبَغی لَنا أن نُحَکِّمَهُ ؛ عَبدِ اللّهِ بنِ سَعدٍ، استَعمَلَهُ عُثمانُ ، وعُثمانُ فَعَلَ وفَعَلَ ، فَأَفسَدا أهلَ تِلکَ الغَزاهِ ، وعابا عُثمانَ أشَدَّ العَیبِ . (2)
.
1- .رجال الکشّی : ج 1 ص 286 الرقم 125 .
2- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 292 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 254 نحوه .
ص: 549
رجال الکشّی به نقل از امیر بن علی از امام رضا علیه السلام : امیر مؤمنان می فرمود : محمّدها تحمّل دیدن معصیت خدای عز و جل را ندارند . [راوی می گوید: به امام رضا علیه السلام ] گفتم: کدام محمّدها؟ فرمود : «محمّد بن جعفر ، محمّد بن ابی بکر ، محمّد بن ابی حذیفه و محمّد پسر امیر مؤمنان علیه السلام . اما محمّد بن ابی حذیفه ، پسر عتبه بن ربیعه و پسر دایی معاویه است» .
تاریخ الطبری به نقل از زُهْری : همان سال که عبد اللّه بن سعد [ حاکم مصر ، برای جنگ با رومیان ]حرکت کرد ، محمّد بن ابی بکر و محمّد بن ابی حذیفه نیز [ در سپاه او ] حرکت کردند و عیوب عثمان و بدعت ها و مخالفت هایش با روش ابوبکر و عمر را آشکارا بیان می کردند و خون او را حلال می شمردند و می گفتند : عثمان ، عبد اللّه بن سعد را به کار گمارده است ؛ همان که پیامبر خدا خونش را مباح دانسته و قرآن ، کفرش را اعلام داشته است. پیامبر خدا کسانی را بیرون رانده و عثمان ، آنها را بازگردانده است و یاران پیامبر خدا را کنار گذاشته و سعید بن عاص و عبد اللّه بن عامر را بر سرِ کار آورده است . چون این خبر به عبد اللّه بن سعد رسید ، گفت : همراه ما نیایید . پس ، آن دو با گروهی [ از سپاهیانْ ] همراه شدند که یک مسلمان هم در میان آنها نبود و هنگامی که با دشمنْ برخورد کردند ، آن دو ، بی حال ترین مسلمانان در جنگ بودند . از آنها درباره این کارشان سؤال شد . گفتند : چگونه همراه کسی بجنگیم که سزاوار نیست حکمش را بپذیریم؟ عبد اللّه بن سعد را عثمان ، به کار گمارده و عثمان چنین و چنان کرده است . پس سربازان آن لشکر را در جنگیدن ، سست کردند و عیب های عثمان را سخت برملا نمودند .
.
ص: 550
الغارات عن علیّ بن محمّد بن أبی سیف :إنَّ مُحَمَّدَ بنَ أبی حُذَیفَهَ بنِ عُتبَهَ بنِ رَبیعَهَ بنِ عَبدِ شَمسٍ اُصیبَ لَمّا فَتَحَ عَمرُو بنُ العاصِ مِصرَ ، فَبَعَثَ بِهِ إلی مُعاوِیَهَ بنِ أبی سُفیانَ وهُوَ یَومَئِذٍ بِفِلَسطینَ ، فَحَبَسَهُ مُعاوِیَهُ فی سِجنٍ لَهُ، فَمَکَثَ فیهِ غَیرَ کَثیرٍ ، ثُمَّ إنَّهُ هَرَبَ وکانَ ابنَ خالِ مُعاوِیَهَ فَأَری مُعاوِیَهُ النّاسَ أنَّهُ کَرِهَ انفلاتَهُ مِنَ السِّجنِ ، فَقالَ لِأَهلِ الشّامِ : مَن یَطلُبُهُ ؟ وقَد کانَ مُعاوِیَهُ فیما یَرَونَ یُحِبُّ أن یَنجُوَ ، فَقالَ رَجُلٌ مِن خَثعَمٍ یُقالُ لَهُ : عُبَیدُ اللّهِ بنُ عَمرِو بنِ ظَلامٍ ، وکانَ شُجاعا وکانَ عُثمانِیّا : أنَا أطلُبُهُ ، فَخَرَجَ فی خَیلِهِ فَلَحِقَهُ بِحُوّارینَ (1) وقَد دَخَلَ فی غارٍ هُناکَ ، فَجاءَت حُمُرٌ تَدخُلُهُ وقَد أصابَهَا المَطَرُ ، فَلَمّا رَأَتِ الرَّجُلَ فِی الغارِ فَزِعَت مِنهُ فَنَفَرَت . فَقالَ حَمّارونَ کانوا قَریبا مِنَ الغارِ : وَاللّهِ إنَّ لِنَفرِ هذِهِ الحُمُرِ مِنَ الغارِ لَشَأنا، ما نَفَّرَها مِن هذَا الغَارِ إلّا أمرٌ ، فَذَهَبوا یَنظُرونَ ، فَإِذا هُم بِهِ فَخَرَجوا ، فَوافاهُم عُبَیدُ اللّهِ بنُ عَمرِو بنِ ظَلامٍ فَسَأَلهُم عَنهُ ووَصَفَهُ لَهُم ، فَقالوا لَهُ : ها هُوَذا فِی الغارِ ، فَجاءَ حَتَّی استَخرَجَهُ ، وکَرِهَ أن یَحمِلَهُ إلی مُعاوِیَهَ فَیُخَلِّیَ سَبیلَهُ ، فَضَرَبَ عُنُقَهُ ، رَحِمَهُ اللّهُ تَعالی . (2)
.
1- .حُوّاریْن : من قری حلب ، معروفه . وحُوّارین : حصن من ناحیه حمص (معجم البلدان : ج 2 ص 315) .
2- .الغارات : ج 1 ص 327 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 106 عن هشام بن محمّد الکلبی نحوه وراجع الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 353 .
ص: 551
الغارات به نقل از علی بن محمّد بن ابی سیف : چون عمروعاصْ مصر را اشغال کرد ، محمّد بن ابی حذیفه بن عتبه بن ربیعه بن عبد شمس ، زخمی شد . عمرو ، محمّد را به سوی معاویه بن ابی سفیان فرستاد که آن هنگام در فلسطین بود . پس معاویه او را در آن جا به زندان انداخت ؛ امّا دیری نپایید که فرار کرد . او پسردایی معاویه بود ؛ امّا با این حال ، معاویه به مردم ، چنین نشان داد که گویا رهایی او از زندان ، برایش خوشایند نبوده است . پس به شامیان گفت : چه کسی به دنبالش می رود؟ مردم ، چنین پنداشتند که معاویه دوست دارد او نجات یابد . [ به همین خاطر ، اعلام آمادگی نکردند؛ امّا ] مردی از [ قبیله ]خثعم که نامش عبید اللّه بن عمرو بن ظلام و مردی شجاع و از هواداران عثمان بود ، گفت : من به دنبال او می روم . پس با سوارانش رفت تا به حُوّارین (1) رسید . [ محمّد] به غاری در آن جا پناه برده بود . کاروانی آمد و چون چارپایان آنها برای گریز از باران به داخل غار رفتند ، او را دیدند و ترسیدند و رَم کردند . چاروادارانی که نزدیک غار بودند ، گفتند : به خدا سوگند ، دور شدن این چارپایان از غار ، مهم است و رم کردن آنها ، علّتی دارد . پس رفتند و به درون غار نگریستند و او را یافتند . وقتی بیرون می آمدند ، عبید اللّه بن عمرو بن ظلّام به آنان رسید و از آنان درباره او پرسید و مشخّصات او را برایشان گفت . [ چارواداران ]گفتند : آری . هموست که در غار است . پس عبید اللّه آمد و او را بیرون کشید و چون دوست نداشت که او را به نزد معاویه ببرد ، مبادا که رهایش کند، همان جا گردنش را زد . خداوند متعال ، رحمتش کند!
.
1- .حُوّارین ، از روستاهای مشهور حلب و نیز نام قلعه ای در اطراف حمص است (معجم البلدان : ج 2 ص 315) .
ص: 552
رجال الکشّی :کانَ مُحَمَّدُ بنُ أبی حُذَیفَهَ بنِ عُتبَهَ بنِ رَبیعَهَ مَعَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام ومِن أنصارِهِ وأشیاعِهِ ، وکانَ ابنَ خالِ مُعاوِیَهَ ، وکانَ رَجُلاً مِن خِیارِ المُسلِمینَ ، فَلَمّا تُوُفِّیَ عَلِیٌّ علیه السلام أخَذَهُ مُعاوِیَهُ وأرادَ قَتلَهُ ، فَحَبَسَهُ فِی السِّجنِ دَهرا ، ثُمَّ قالَ مُعاوِیَهُ ذاتَ یَومٍ : ألا نُرسِلُ إلی هذَا السَّفیهِ مُحَمَّدِ بنِ أبی حُذَیفَهَ فَنُبَکِّتُهُ (1) ، ونُخبِرُهُ بِضَلالِهِ ، ونَأمُرُهُ أن یَقومَ فَیَسُبَّ عَلِیّا ؟ قالوا : نَعَم . فَبَعَثَ إلَیهِ مُعاوِیَهُ فَأَخرَجَهُ مِنَ السِّجنِ ، فَقالَ لَهُ مُعاوِیَهُ : یا مُحَمَّدُ بنُ أبی حُذَیفَهَ أ لَم یَأنَ لَکَ أن تُبصِرَ ما کُنتَ عَلَیهِ مِنَ الضّلالَهِ بِنُصرَتِکَ عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ ... قالَ : وَاللّهِ إنّی لَأَشهَدُ إنَّکَ مُنذُ عَرَفتُکَ فِی الجاهِلِیَّهِ وَالإِسلامِ لَعَلی خُلُق واحِدٍ ما زادَ الإِسلامُ فیکَ قَلیلاً ولا کَثیرا ، وإنَّ علامَهَ ذلِکَ فیکَ لَبَیِّنَهٌ تَلومُنی عَلی حُبّی عَلِیّا ، کَما خَرَجَ مَعَ عَلِیٍّ کُلُّ صَوّامٍ قَوّامٍ مُهاجِرِیِّ وأنصارِیٍّ ، وخَرَجَ مَعَکَ أبناءُ المُنافِقینَ وَالطُّلَقاءِ وَالعُتَقاءِ ، خَدَعتَهُم عَن دینِهِم ، وخَدَعوکَ عَن دُنیاکَ ، وَاللّهِ یا مُعاوِیَهُ ما خَفِیَ عَلَیکَ ما صَنَعتَ ، وما خَفِیَ عَلَیهِم ما صَنَعوا ، إذ أحَلّوا أنفُسَهُم بِسَخَطِ اللّهِ فی طاعَتِکَ ، وَاللّهِ لا أزالُ اُحِبُّ عَلِیّاِللّهِ ، واُبغِضُک فِی اللّهِ وفی رَسولِهِ أبَدا ما بَقیتُ . قالَ مُعاوِیَهُ : وإنّی أراکَ عَلی ضَلالِکَ بَعدُ ، رُدّوهُ ، فَرَدّوهُ وهُوَ یَقرَأُ فِی السِّجنِ : «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ» (2) ، فَماتَ فِی السِّجنِ . (3)
.
1- .التَّبْکیت : التَّقریع والتَّوبیخ (النهایه : ج 1 ص 148 «بکت») .
2- .یوسف : 33 .
3- .رجال الکشّی : ج 1 ص 286 الرقم 126 .
ص: 553
رجال الکشّی :محمّد بن ابی حذیفه بن عتبه بن ربیعه ، با علی بن ابی طالب و از یاوران و پیروان او بود . او پسردایی معاویه و از مسلمانان برگزیده بود . چون علی علیه السلام وفات کرد ، معاویه دستگیرش کرد و خواست او را بکشد و او را مدّتی به زندان انداخت . سپس روزی معاویه گفت : آیا به دنبال این کم عقل ، محمّد بن ابی حذیفه ، نفرستیم تا او را توبیخ کنیم و از گم راهی اش باخبرش کنیم و به او فرمان دهیم تا به علی دشنام دهد؟ گفتند : چرا . پس معاویه به دنبالش فرستاد و او را از زندان ، بیرون آورد . معاویه گفت : ای محمّد بن ابی حذیفه! آیا وقت آن نرسیده که به گم راهی خود در کمک کردن به علی بن ابی طالب ، پی ببری؟ ... محمّد گفت : به خدا سوگند ، گواهی می دهم که تو را از جاهلیت تا اسلام با یک خُلق و خو می شناسم و اسلام ، ذرّه ای تو را دگرگون نکرده است و نشانه روشن آن هم همین سرزنش من به خاطر محبّتم به علی علیه السلام است . آن سان که با علی ، هر روزه دار شب زنده دار مهاجر و انصار ، همراه شد و تو را پسران منافقان و آزادشدگان و رهایی یافتگان ، همراهی می کنند . تو آنان را در دینشان فریفتی و آنان با تظاهر به فریب خوردن ، از دنیای تو سود بردند . به خدا سوگند ، ای معاویه! تو می دانی چه کرده ای و آنان نیز می دانند که چه کرده اند . آنان با اطاعت از تو ، خود را در معرض خشم الهی قرار داده اند . به خدا سوگند ، من هماره و تا زمانی که زنده ام ، علی علیه السلام را به خاطر خدا دوست می دارم و تو را به خاطر خدا و پیامبرش دشمن می دارم . معاویه گفت : من تو را هنوز گم راه می بینم . او را بازگردانید . پس او را بازگرداندند و در زندان ، این آیه را می خواند : «خدای من! زندان ، از آنچه مرا به سوی آن می خوانند ، بهتر است» و در زندان درگذشت .
.
ص: 554
88مِخنَفُ بنُ سُلَیمٍمخنف بن سلیم بن الحارث الأزْدی الغامدی ، کان من صحابه النّبیّ صلی الله علیه و آله (1) ، وعلیّ علیه السلام (2) . وکان یحمل رایه قبیلته الأزد یوم الجمل (3) ، وقد جرح فی هذه الحرب (4) . وقبل صفّین طلب منه الإمام علیه السلام أن یأتی إلی الکوفه ، ویرافقه فی مسیره إلی صفّین . وتولّی قیاده قبیلته (5) وبعض القبائل الاُخری فی حرب صفّین (6) . ولّاه الإمام علیه السلام علی أصفهان (7) وهَمَدان (8) . وکلّفه علیه السلام مرّهً بجمع الضرائب فی أرض الفرات حتی منطقه بکر بن وائل ، وظلّ مسؤولاً علیها برههً . وکتب إلیه فی هذه المهمّه تعلیمات رفیعه هی فی غایه الروعه والقیمه والوعظ والتذکیر (9) . ومخنف هذا هو الجدّ الأعلی للمؤرّخ الشیعی الجلیل أبی مخنف (10) . ونُقلت عن الامام علیه السلام کلمات فی مدحه وذمّه . (11)
.
1- .التاریخ الکبیر : ج 8 ص 52 الرقم 2122 ، الطبقات الکبری : ج 6 ص 35 ، المعجم الکبیر : ج 20 ص 310 ح 738 ، تاریخ أصبهان : ج 1 ص 100 الرقم 16 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 123 الرقم 4804 .
2- .رجال الطوسی : ص 81 الرقم 808 ، رجال البرقی : ص 6 .
3- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 521 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 343 .
4- .الفتوح : ج 2 ص 474 .
5- .الاستیعاب : ج 4 ص 30 الرقم 2563 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 123 الرقم 4804 .
6- .وقعه صفّین : ص 117 ؛ الأخبار الطوال : ص 146 .
7- .وقعه صفّین : ص 11 و ص 105 ؛ تاریخ أصبهان : ج 1 ص 101 الرقم 16 ، الاستیعاب : ج 4 ص 30 الرقم 2563 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 123 الرقم 4804 .
8- .وقعه صفّین : ص 11 و ص 105 .
9- .دعائم الإسلام : ج 1 ص 259 .
10- .الطبقات الکبری : ج 6 ص 35 ، الاستیعاب : ج 4 ص 30 الرقم 2563 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 123 الرقم 4804 ، الإصابه : ج 6 ص 46 الرقم 7865 .
11- .وقعه صفّین : ص 11 .
ص: 555
88 . مِخْنَف بن سُلَیم
88مِخْنَف بن سُلَیممِخْنَف بن سُلَیم بن حارث اَزْدی غامدی ، از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام است . او در جنگ جمل ، پرچمدار قبیله خود (اَزْد) بود و مجروح گردید . قبل از پیکار صِفّین ، امام علیه السلام از او خواست که به کوفه بیاید و ایشان را در نبرد ، همراهی کند . او در جنگ صِفّین ، فرماندهی قبیله خود و برخی قبایل دیگر را به عهده داشت . علی علیه السلام او را به کارگزاری اصفهان و هَمَدان گمارد . مخنف ، روزگاری نیز از سوی امام علیه السلام مسئول جمع آوری مالیات در سرزمین فُرات تا منطقه بکر بن وائل بود . امام علیه السلام در این مأموریت ، دستورالعملی برای وی نگاشته است که بسی ارجمند و تنبّه آفرین است . او نیای بزرگِ مورّخ ارجمند و بزرگ شیعی ابومخنف است . جملاتی از امام علی علیه السلام در ستایش و نکوهش او نقل شده است .
.
ص: 556
اُسد الغابه :مِخنَفُ بنُ سُلَیمٍ ، لَهُ صُحبَهٌ . وَاستَعمَلَهُ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ کَرَّمَ اللّهُ وَجهَهُ عَلی مَدینَهِ أصفَهانَ ، وشَهِدَ مَعَهُ صِفّینَ ، وکانَ مَعَهُ رایهُ الأَزدِ . (1)
89مُسلِمٌ المُجاشِعِیُّکان یعیش فی المدائن أیّام والیها حُذیفه بن الیمان ، وبعد قتل عثمان وبقاء حذیفه والیا علیها بأمر الإمام علیّ علیه السلام ، قرأ حذیفه علی النّاس رساله الإمام علیه السلام ، ودعاهم إلی بیعته متحدّثا عن عظمته . ولمّا بایع النّاس ، طلب مسلم من حذیفه أن یحدّثه بحقیقه ما کان قد جری ، ففعل فأصبح مسلم من الموالین للإمام علیه السلام (2) . ورسخ حبّ الإمام فی قلبه حتی قال علیه السلام فیه یوم الجمل : «إنَّ الفَتی مِمَّن حَشَی اللّهُ قَلبَهُ نورا وإیمانا ، وهُوَ مَقتولُ ...» (3) . وکان أوّل من استُشهد یومئذٍ بعد قَطع یدَیه . (4)
المناقب للخوارزمی عن مجزأه السدوسی فی ذِکرِ أحداثِ حَربِ الجَمَلِ : لَمّا تَقابَلَ العَسکَرانِ : عَسکَرُ أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیٌّ علیه السلام وعَسکَرُ أصحابِ الجَمَلِ ، جَعَلَ أهلُ البَصرَهِ یَرمونَ أصحابَ عَلِیٍّ بِالنَّبلِ حَتّی عَقَروا مِنهُم جَماعَهً ، فَقالَ النّاسُ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، إنَّهُ قَد عَقَرَنا نَبلُهُم، فَمَا انتِظارُکَ بِالقَومِ ؟ ! فَقالَ عَلِیٌّ : اللَّهُمَّ إنّی اُشهِدُک أنّی قَد أعذَرتُ وأنذَرتُ ، فَکُن لی عَلَیهِم مِنَ الشّاهِدینَ . ثُمَّ دَعا عَلِیٌّ بِالدِّرعِ فَأَفرَغَها عَلَیهِ ، وَتَقلَّدَ بِسَیفِهِ وَاعتَجَرَ (5) بِعِمامَتِهِ وَاستَوی عَلی بَغلَهِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ، ثُمَّ دَعا بِالمُصحَفِ فَأَخَذَهُ بِیَدِهِ ، وقالَ : یا أیُّهَا النّاسُ ، مَن یَأخُذُ هذَا المُصحَفَ فَیَدعو هؤُلاءِ القَومَ إلی ما فیهِ ؟ قالَ : فَوَثَبَ غُلامٌ مِن مُجاشِعٍ یُقالُ لَه : مُسلِمٌ ، عَلَیهِ قَباءٌ أبیَضُ ، فَقالَ لَهُ : أنَا آخُذُهُ یا أمیرَ المُؤمِنینَ . فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ : یا فَتی إنَّ یَدَکَ الیُمنی تُقطَعُ ، فَتَأخُذُهُ بِالیُسری فَتُقطَعُ ، ثُمَّ تُضرَبُ عَلَیهِ بِالسَّیفِ حَتّی تُقتَلَ . فَقالَ الفَتی : لا صَبرَ لی عَلی ذلِکَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ . قالَ : فَنادی عَلِیٌّ ثانِیَهً ، وَالمُصحَفُ فی یَدِهِ ، فَقامَ إلَیهِ ذلِکَ الفَتی وقالَ : أنَا آخُذُهُ یا أمیرَ المُؤمِنینَ . قالَ : فَأَعادَ عَلَیهِ عَلِیٌّ مَقالَتَهُ الاُولی ، فَقالَ الفَتی : لا عَلَیکَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، فَهذا قَلیلٌ فی ذاتِ اللّهِ ، ثُمَّ أخَذَ الفَتَی المُصحَفَ وَانطَلَقَ بِهِ إلَیهِم ، فَقالَ : یا هؤُلاءِ ، هذا کِتابُ اللّهِ بَینَنا وبَینَکُم . قالَ : فَضَرَبَ رَجُلٌ مِن أصحابِ الجَمَلِ یَدَهُ الیُمنی فَقَطَعَها ، فَأَخَذَ المُصحَفَ بِشِمالِهِ فَقُطِعَت شِمالُهُ ، فَاحتَضَنَ المُصحَفَ بِصَدرِهِ فَضُرِبَ عَلَیهِ حَتّی قُتِلَ رَحمَهُ اللّهِ عَلَیهِ . (6)
.
1- .اُسد الغابه : ج 5 ص 122 الرقم 4804 .
2- .إرشاد القلوب : ص 321 343 .
3- .إرشاد القلوب : ص 342 .
4- .شرح نهج البلاغه : ج 9 ص 112 ، الفتوح : ج 2 ص 473 ، المناقب للخوارزمی : ص 186 .
5- .الاعتِجارُ بالعَمامه : هو أن یَلُفَّها علی رَأسِه ویَرُدّ طَرَفَها علی وجْهِه ، ولا یَعْمل منها شیئاً تحت ذَقَنِه (النهایه : ج 3 ص 185 «عجر») .
6- .المناقب للخوارزمی : ص 186 ح 223 ، الفتوح : ج 2 ص 472 ولیس فیه صدره إلی «الشاهدین» ، شرح نهج البلاغه : ج 9 ص 111 و 112 نحوه وراجع تاریخ الطبری : ج 4 ص 511 وأنساب الأشراف : ج 3 ص 36 والکامل فی التاریخ : ج 2 ص 350 ومروج الذهب : ج 2 ص 370 وإرشاد القلوب : ص 341 و 342 .