گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سيزدهم
تحلیلی در باره برکناری قیس بن سعد



تحلیلی در باره برکناری قیس بن سعدامام علی علیه السلام در نخستین روزهای خلافت خود ، قیس بن سعد بن عباده را که سیاستمداری کارآزموده ، دقیق و زیرک بود حاکم مصر کرد و به آن جا فرستاد . امام علیه السلام تصمیم داشت که سپاهی را برای پشتیبانی و حمایت او به مصرْ اعزام کند ؛ ولی قیس ، تنها تعدادی انگشت شمار (کم تر از هفت نفر) را با خود برد و به امام علیه السلام گفت : تو بیش از من به این سپاهیان احتیاج داری . او قدرت را در مصر به آسانی در دست گرفت وبر آن مسلّط شد ؛ زیرا محمّد بن ابی حُذَیفه ، پیش از رسیدن قیس بن سعد به مصر ، عبد اللّه بن سعد بن ابی سَرْح و یاران و همراهان او را که نمایندگان عثمان بودند اخراج کرده بود . سیاست قیس در مصر ، راه آمدن با مخالفان بود . او با این روش توانست سیطره خود را بگسترد و هواخواهان عثمان را آرام کرده ، از شورش آنها جلوگیری کند ؛ امّا این سیاست ، ادامه نیافت وپس از مدّتی که بی گمان کم تر از یک سال بود ، امام علی علیه السلام قیس بن سعد را از حکومت مصر ، برکنار کرد و او را فراخواند و به جای او محمّد بن ابی بکر را بر آن دیار گمارد . محمّد ، جوانی شجاع بود ؛ ولی توان سیاسی قیس بن سعد را نداشت . این عزل و نصب ، مورد خدشه و پرسش بسیاری قرار گرفته است ؛ بویژه آن که در

.


ص: 498

سال بعد ، شورش بر ضدّ محمّد بن ابی بکر ، آغاز شد و محمّد در هجوم نابکاران به شهادت رسید وجسد او سوزانده شد . پرسش مطرح در این زمینه آن است که : چرا امام علی علیه السلام سیاستمداری زیرک را کنار گذاشت و جوانی تازه کار را به جای او گماشت تا در پایان کار ، به این شکل فجیع به شهادت برسد؟ گزارش های تاریخی به دسیسه معاویه اشاره دارند . گفته شده است که معاویه ، سعی داشت تا قیس بن سعد را به سوی خود ، جذب کند . نامه های چندی هم بدو نوشت واو را به خونخواهی عثمان فرا خوانْد ؛ ولی قیس ، زیرک تر از آن بود که فریب او را بخورد ؛ امّا به خاطر موقعیت خاص مصر و نفوذ بنی امیه در آن جا و نزدیکی آن سرزمین به شام ، از دادن پاسخ صریح به معاویه و ابراز موافقت و یا مخالفت با او هم پرهیز می کرد و کوشش می نمود تا با نامه نگاری های بی حاصل و طولانی ، فرصت بیشتری به دست آورد . معاویه که خودْ سیاستمداری نابکار بود و از همراهی عمروعاص هم بهره می برد ، نامه ای را به نام قیس بن سعد ، جعل کرد که مضمون آن ، تمایل قیس بن سعد به معاویه بود . این نامه در شام ، پخش شد وجاسوسان امام علی علیه السلام در شام ، خبر آن را به مرکز خلافت ، انتقال دادند . امام علیه السلام با مشاوران خود به گفتگو نشست . نظر آنان این بود که با توجّه به رواج این مطلب در میان لشکریان و عموم مسلمانان ، بهتر است قیس بن سعد ، برکنار شود و به جای او شخصیتی با صلابت تر جایگزین شود . در برخی گزارش ها آمده است که عبد اللّه بن جعفر ، پیشنهاد کرد که قیس بن سعد ، برکنار و محمّد بن ابی بکرْ جایگزین او شود و این پیشنهاد را از سرِ محبّت او به محمّد دانسته اند ؛ زیرا این دو ، برادرِ مادری بودند .

.


ص: 499

برخی دیگر از صاحب نظران ، فشار یاران امام علی علیه السلام را موجب این تصمیم دانسته اند . علّامه مجلسی می گوید : در برخی کتاب ها چنین خوانده ام که برکناری قیس از مصر ، نتیجه فشار یاران امیر مؤمنان بر ایشان و درمانده شدن امام علیه السلام بوده است ، نه این که نظر خود ایشان باشد (مانند ماجرای حَکمیّت) و شاید این ، روشن تر و درست تر باشد . برخی مغرضان نیز به کارگر افتادن نیرنگ معاویه و فریب خوردن امام علی علیه السلام اشاره دارند . به نظر می رسد که مجموع این تحلیل ها و نظریه ها ، تحلیل «نتیجه» باشد و نه تحلیل «روش» ؛ یعنی با توجّه به نتیجه پدید آمده در پایان و بدون توجّه به فضا و عوامل موجود و یا پدید آمده ، فقط به موفّقیت قیس بن سعد و شکست محمّد بن ابی بکر پرداخته اند ، در حالی که تصمیم امام علیه السلام را باید با توجّه به همه واقعیت های آن روزگار ، بررسی کرد . بنابراین ، در تحلیل این موضوع ، می گوییم : 1 . قیس بن سعد ، یکی از سیاستمداران سرشناس تاریخ اسلام است . او را یکی از پنج «زیرک» عرب شمرده اند و در زیرکی او هیچ شبهه ای وجود ندارد و فضای آرامی که در زمان او بر مصر سایه افکنده بود ، تأیید کننده این ویژگی است . 2 . محمّد بن ابی بکر نیز از شخصیت های بارز آن روزگار است . مصریان ، چنان به او علاقه داشتند که از عثمان درخواست کردند تا عبد اللّه بن ابی سرح را برکنار کند و محمّد بن ابی بکر را به جای او بگمارد و تنها آن گاه به سوی وطن خود روانه شدند که عثمان این کار را کرد . از این روی ، طبیعی است که در خلافت امام علی علیه السلام هم مصریان ، خواهان حکومت محمّد بن ابی بکر باشند . 3 . قیس بن سعد در میانه سال 36 هجری از حکومت مصر ، برکنار شد و محمّد بن

.


ص: 500

ابی بکر ، جایگزین او شد . به عبارت دیگر ، قیس ، حدود هشت ماهْ فرماندار مصر بوده است . محمّد بن ابی بکر نیز تا اواخر سال 37 هجری با اقتدار بر مصر ، حکومت کرد و هیچ گونه شورشی هم در میان نبود . 4 . پس از پایان یافتن جریان حکمیّت وآن گاه که سپاهیان امام علی علیه السلام پراکنده شدند و سپاهیان معاویه اقتدار یافتند ، اوضاع مصر نیز دگرگون شد . هواخواهان عثمان در مصر که تا آن هنگامْ خاموش بودند ، سر به اعتراض برداشتند . سپاه شام به رهبری عمرو عاص که حکومت مصر را مزد همکاری اش با معاویه می دانست به مصر ، حمله کردند و با کمک هواخواهان عثمان در مصر ، توانستند محمّد بن ابی بکر را شکست دهند . در آن زمان ، موقعیت به گونه ای نبود که امام علی علیه السلام بتواند نیروی کمکی برای محمّد بن ابی بکر بفرستد و سپاهیان طرفدار محمّد بن ابی بکر نیز آن اندازه نبودند که بتوانند در مقابل سپاه شام ، پایداری کنند . 5 . از آنچه گذشت ، معلوم شد که انتخاب محمّد بن ابی بکر در ظرف زمانیِ خود ، انتخابی کاملاً بجا و مطابق قواعد سیاسی بوده است و مدّت زمان حکومت او بر مصر نیز حدود دو برابر زمان حکومت قیس بن سعد ، و شکست او ناشی از عواملی خارج از اختیارش بوده است . 6 . سیاست قیس بن سعد ، اگرچه مصر را آرام نگاه داشت ، امّا مورد سؤال و انتقاد است . قیس بن سعد در آغاز خلافت امام علی علیه السلام که اوج اقتدار حکومت ایشان بود می بایست از هواداران عثمان در مصر ، بیعت می گرفت و اگر این گونه می کرد ، مخالفت های بعدی آنان فراگیر نمی شد تا زمینه ورود سپاه شام ، فراهم گردد . این سیاست قیس ، مورد موافقت یاران انقلابی امام علیه السلام و شاید خود حضرت نیز نبود و از

.


ص: 501

این رو ، برکناری قیس بن سعد می تواند تأیید اعتراض این یاران باشد . 7 . آن گاه که هواداران عثمان در مصر شورش کردند ، امام علی علیه السلام مالک اشتر را به حکومت مصر گمارد . مالک ، شخصی شجاع و دلیر بود و وجهه نظامی او بر صبغه سیاسی اش رجحان داشت . امام علیه السلام همچنین از هاشم بن عُتْبه یاد کرده و صلاحیت او را برای حکومت مصر ، تأیید کرده است . انتخاب مالک و یادکردِ از هاشم ، نشان می دهد که امام علی علیه السلام موافق با اقدامات نظامی در مصر بوده و سازش را نمی پذیرفته است . 8 . امام علی علیه السلام از قیس بن سعد نیز به عنوان فرد شایسته ای برای حکومت مصر ، نام برد ؛ ولی او را دوباره به این سِمت ، منصوب نکرد و او را به آذربایجان فرستاد که در آن روزگار ، دورافتاده بود و اهمیّت چندانی نداشت . همچنین هیچ گزارش تاریخی ای از مذاکره امام علیه السلام با قیس درباره حکومت دوباره او بر مصر در دست نداریم .

.


ص: 502

82کُمَیلُ بنُ زِیادٍهو کمیل بن زیاد بن نُهَیک النّخعی الکوفی ، من أصحاب الإمامین أمیر المؤمنین علیّ علیه السلام (1) ، وأبی محمّد الحسن علیه السلام (2) . عُدّ من ثقات أصحاب الإمام علیّ علیه السلام (3) ، وقیل فی حقّه : کان شجاعاً فاتکاً ، وزاهداً عابداً (4) . کان فی مقدّمه الکوفیّین الثائرین علی عثمان (5) ، فأقصاه عثمان مع عدّه إلی الشام (6) . ولمّا کانت حرب صفّین شارک فیها مع أهل الکوفه (7) . ولّاه الإمام علی هیت ، فلم یتحمّل عِبْأها ، بل کان ضعیفاً فی ولایته ، فعاتبه الإمام علی ذلک (8) . روی عن أمیر المؤمنین علیه السلام (9) ، وممّا رواه الدعاء المشهور ب «دعاء کمیل» (10) . لم یرد ذکره فی واقعه کربلاء ، ولا فی ثوره التوّابین والمختار . استشهد کمیل والَّذی کان من جمله العبّاد الثمانیه المشهورین فی الکوفه (11) فی سنه 82ه (12) علی ید الحجّاج لعنه اللّه . (13)

.

1- .رجال الطوسی : ص 80 الرقم 792 ، رجال البرقی : ص 6 ؛ تهذیب الکمال : ج 24 ص 219 الرقم 4996 .
2- .رجال الطوسی : ص 95 الرقم 946 .
3- .کشف المحجّه : ص 236 ؛ تهذیب الکمال : ج 24 ص 219 الرقم 4996 ، الإصابه : ج 5 ص 486 الرقم 7516 .
4- .البدایه والنهایه : ج 9 ص 46 .
5- .أنساب الأشراف : ج 6 ص 139 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 326 .
6- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 323 و ص 326 .
7- .الطبقات الکبری : ج 6 ص 179 ، الإصابه : ج 5 ص 486 الرقم 7516 ، تاریخ دمشق : ج 50 ص 249 .
8- .نهج البلاغه : الکتاب 61 ؛ أنساب الأشراف : ج 3 ص 231 .
9- .نهج البلاغه : الحکمه 147 ، تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 205 ؛ تهذیب الکمال : ج 24 ص 220 الرقم 4996 ، تاریخ دمشق : ج 50 ص 251 ح 5829 .
10- .مصباح المتهجّد : ص 844 ح 910 .
11- .تهذیب الکمال : ج 24 ص 219 الرقم 4996 ، تاریخ دمشق : ج 50 ص 250 .
12- .الطبقات لخلیفه بن خیّاط : ص249 الرقم1058، تاریخ دمشق: ج50 ص257 ، تاریخ الطبری : ج 6 ص 365 وفیه «سنه 83 ه » .
13- .الإرشاد : ج 1 ص 327 ؛ تهذیب الکمال : ج 24 ص 219 الرقم 4996 ، الطبقات الکبری : ج 6 ص 179 ، الطبقات لخلیفه بن خیّاط : ص 249 الرقم 1058 ، الإصابه : ج 5 ص 486 الرقم 7516 ، البدایه والنهایه : ج 9 ص 46 .

ص: 503



82 . کُمَیل بن زیاد

82کُمَیل بن زیادکُمَیل بن زیاد بن نُهَیک نَخَعی کوفی از یاران امام علی و امام حسن علیهماالسلام است . او را از افراد مورد اطمینان امام علی علیه السلام برشمرده و در توصیف او گفته اند : شجاع ، دلیر ، زاهد و عابد بود . او از پیش گامان شورش کوفیان علیه عثمان بود و عثمان ، او را با عدّه ای دیگر به شام ، تبعید کرد . در جنگ صِفّین ، شرکت جست و از طرف امام علی علیه السلام فرماندار «هیت» شد که به خاطر عملکرد ضعیفش ، مورد عتاب حضرت قرار گرفت . کمیل ، سخنان زیبایی از امام علی علیه السلام نقل کرده است که از آن جمله ، دعای مشهور کمیل است . کمیل که او را جزو هشت عابد مشهور کوفه دانسته اند در سال 82 هجری به دست حَجّاج به شهادت رسید . در جریان قیام امام حسین علیه السلام و قیام توّابین و قیام مختار ، یادی از او نشده است .

.


ص: 504

شرح نهج البلاغه :کانَ کُمَیلُ بنُ زِیادٍ عامِلَ عَلِیٍّ علیه السلام عَلی هیتَ (1) ، وکانَ ضَعیفا ، یَمُرُّ عَلَیهِ سَرایا مُعاوِیَهَ تَنهَبُ أطرافَ العِراقِ ولا یَرُدُّها ، ویُحاوِلُ أن یَجبُرَ ما عِندَهُ مِنَ الضَّعفِ بِأَن یُغیرَ عَلی أطرافِ أعمالِ مُعاوِیَهَ ، مِثلِ قَرقیسِیا (2) وما یَجری مَجراها مِنَ القُرَی الَّتی عَلَی الفُراتِ . فَأَنکَرَ علیه السلام ذلِکَ مِن فِعلِهِ ، وقالَ : إنَّ مِنَ العَجزِ الحاضِرِ أن یُهمِلَ الوالی ما وَلِیَهُ ، ویَتَکَلَّفَ ما لَیسَ مِن تَکلیفِهِ . (3)

الإمام علیّ علیه السلام فی کِتابِهِ إلی کُمَیلِ بنِ زیادٍ النَّخَعِیِّ ، وهُوَ عامِلُهُ عَلی هیتَ ، یُنکِرُ عَلَیهِ تَرکَهُ دفَعَ مَن یَجتازُ بِهِ مِن جَیشِ العَدُوِّ طالِبا الغارَهَ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ تَضییعَ المَرءِ ما وُلِّیَ ، وتَکَلُّفَهُ ما کُفِیَ ، لَعَجزٌ حاضِرٌ ، ورَأیٌ مُتَبَّرٌ (4) ! وإنَّ تَعاطِیَکَ الغارَهَ عَلی أهلِ قَرقیسِیا ، وتَعطیلَکَ مَسالِحَکَ (5) الَّتی وَلَّیناکَ لَیسَ بِها مَن یَمنَعُها ، ولا یَرُدُّ الجَیشَ عَنها لَرَأیٌ شَعاعٌ (6) ! فَقَد صِرتَ جِسرا لِمَن أرادَ الغارَهَ مِن أعدائِکَ عَلی أولِیائِکَ ، غَیرَ شَدیدِ المَنکِبِ ، ولا مَهیبِ الجانِبِ ، ولا سادٍّ ثُغرَهً ، ولا کاسِرٍ لِعَدُوٍّ شَوکَهً ، ولا مُغنٍ عَن أهلِ مِصرِهِ ، ولا مُجزٍ عَن أمیرِهِ ! (7)

.

1- .هِیْت : بلده فی العراق علی الفرات من نواحی بغداد فوق الأنبار (معجم البلدان : ج 5 ص 421) .
2- .قَرْقیسیاء : بلد فی العراق علی نهر الخابور قرب صفّین والرَّقّه ، وعندها مصبّ الخابور فی الفرات (راجع معجم البلدان : ج 4 ص 328) .
3- .شرح نهج البلاغه : ج 17 ص 149 .
4- .أی مُهْلَک (لسان العرب : ج 4 ص 88 «تبر») .
5- .جمع مَسلَحه ؛ وهی کالثغر ، والمَرْقَب یکون فیه أقوام یَرقُبون العدوَّ لئلّا یَطرُقهم علی غَفله ؛ فإذا رأوه أعلموا أصحابهم لیتأهَّبوا له (النهایه : ج 2 ص 388 «سلح») .
6- .أی متفرِّق (النهایه : ج 2 ص 481 «شعع») .
7- .نهج البلاغه : الکتاب 61 وراجع أنساب الأشراف : ج 3 ص 231 .

ص: 505

شرح نهج البلاغه :کمیل بن زیاد ، کارگزار علی علیه السلام در هِیتْ (1) بود . او کارگزار ناتوانی بود . گروه های اعزامی معاویه از [ نزدیک] او می گذشتند و اطراف عراق را غارت می کردند و او نمی توانست آنان را بازگردانَد و برای جبران این ناتوانی به اطراف منطقه تحت نفوذ معاویه ، مانند قَرقیسیا (2) و دیگر دهکده های کنار فرات ، یورش می بُرد و آن جا را غارت می کرد . علی علیه السلام این کار او را نپسندید و فرمود : «ناتوانیِ آشکاری است که کارگزار ، مسئولیت خود را وا نهد و به آنچه وظیفه اش نیست ، بپردازد» .

امام علی علیه السلام در نامه اش به کمیل بن زیاد نَخَعی که کارگزارش در هیت بود و خُرده گیری اش بر او که چرا سپاهیان دشمن را که از حوزه مأموریت او گذشته اند ، نرانده و در عوض به غارت جای دیگر رفته است : امّا بعد ، وا نهادن آدمی آنچه را عهده دار است و بر دوش گرفتن وظیفه ای که مسئول معیّنی دارد ، ناتوانیِ آشکار و اندیشه نادرستی است . اقدام تو به غارت اهل قرقیسیا و خالی نهادن پاسگاه های مرزی حوزه مسئولیت از کسانی که جلوی دشمن را بگیرند و لشکرش را برانند ، رأیی پریشان و آشفته است . تو پلی شده ای تا دشمنانت از تو بگذرند و بر دوستانت غارت بَرَند . نه قدرت جنگیدن داری و نه هیبت ترساندن . نه مرزی را بسته ای و نه شوکت دشمنی را شکسته ای . نه نیاز مردم شهر را برآورده ای و نه فرمانروایت را خشنود کرده ای .

.

1- .هِیتْ : از مناطق ساحلی فرات و در کنار بغداد و بالاتر از انبار است (معجم البلدان : ج 5 ص 421) .
2- .قرقیسا : منطقه ای در عراق ، کنار رود خابور و نزدیک به صفّین و رَقّه است . در آن جا خابور به فرات می ریزد (ر . ک : معجم البلدان : ج 4 ص 328) .

ص: 506

الإرشاد عن المغیره :لَمّا وُلِّیَ الحَجّاجُ طَلَبَ کُمَیلَ بنَ زِیادٍ ، فَهَرَبَ مِنهُ ، فَحَرَمَ قَومَهُ عَطاءَهُم ، فَلَمّا رَأی کُمَیلٌ ذلِکَ قالَ : أنَا شَیخٌ کَبیرٌ قَد نَفِدَ عُمری ؛ لا یَنبَغی أن أَحرِمَ قَومی عَطِیّاتِهِم ، فَخَرَجَ فَدَفَعَ بِیَدِهِ إلَی الحَجّاجِ ، فَلَمّا رَآهُ قالَ لَهُ : لَقَد کُنتُ اُحِبُّ أن أجِدَ عَلَیکَ سَبیلاً ! فَقالَ لَهُ کُمَیلٌ : لا تَصرِف (1) عَلَیَّ أنیابَکَ ، ولا تَهَدَّم (2) عَلَیَّ ، فَوَاللّهِ ما بَقِیَ مِن عُمری إلّا مِثلُ کَواسِلِ (3) الغُبارِ ، فَاقضِ ما أنتَ قاضٍ ، فَإِنَّ المَوعِدَ اللّهُ ، وبَعدَ القَتلِ الحِسابُ ، ولَقَد خَبَّرنی أمیرُ المُؤمِنینَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ علیه السلام أنَّک قاتِلی . فَقالَ لَهُ الحَجّاجُ : الحُجَّهُ عَلَیکَ إذاً ! فَقالَ کُمَیلٌ : ذاکَ إن کانَ القَضاءُ إلَیکَ ! قالَ : بَلی ، قَد کُنتَ فیمَن قَتَلَ عُثمانَ بنَ عَفّانَ ! اِضرِبوا عُنُقَهُ . فَضُرِبَت عُنُقُهُ . (4)

83مالِکٌ الأَشتَرُهو مالک بن الحارث بن عبد یغوث النّخعی الکوفی ، المعروف بالأشتر ؛ الوجه المشرق ، والبطل الَّذی لا یُقهَر ، واللّیث الباسل فی الحروب ، وأصلب صحابه الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام وأثبتهم . وکان الإمام علیه السلام یثق به ویعتمد علیه ، وطالما کان یُثنی علی وعیه ، وخبرته ، وبطولته ، وبصیرته ، وعظمته ، ویفتخر بذلک . ولیس بأیدینا معلومات تُذکر حول بدایات وعیه . وکان أوّل حضوره الجادّ فی فتح دمشق وحرب الیرموک (5) ، وفیها اُصیبت عینه (6) فاشتهر بالأشْتَر (7) . وکان مالک یعیش فی الکوفه . وکان طویل القامه ، عریض الصدر ، طلق اللّسان (8) ، عدیم المثیل فی الفروسیّه (9) . وکان لمزایاه الأخلاقیّه ومروءته ومَنعته وهیبته واُبّهته وحیائه ، تأثیرٌ عجیب فی نفوس الکوفیّین ؛ من هنا کانوا یسمعون کلامه ، ویحترمون آراءه . ونُفی مع عدد من أصحابه إلی حِمْص (10) فی أیّام عثمان بسبب اصطدامه بسعید بن العاص والی عثمان (11) . ولمّا اشتدّت نبره المعارضه لعثمان عاد إلی الکوفه ، ومنع والیه الَّذی کان قد ذهب إلی المدینه آنذاک من دخولها (12) . واشترک فی ثوره المسلمین علی عثمان (13) ، وتولّی قیاده الکوفیّین الذین کانوا قد توجّهوا إلی المدینه ، وکان له دور حاسم فی القضاء علی حکومه عثمان (14) . وکان یصرّ علی خلافه الإمام علیّ علیه السلام بفضل ما کان یتمتّع به من وعی عمیق ، ومعرفهٍ دقیقه برجال زمانه ، وبالتیّارات والحوادث الجاریه یومذاک (15) . من هنا کان نصیر الإمام علیه السلام وعضده المقتدر عند خلافته . وقد امتزجت طاعته وإخلاصه له علیه السلام بروحه ودمه ، وکان الإمام علیه السلام أیضا یحترمه احتراما ، خاصّا ویقیم وزنا لآرائه فی الاُمور . وکان له رأی فی بقاء أبی موسی الأشعری والیا علی الکوفه ، ارتضاه الإمام علیه السلام وأیّده (16) ، مع أنّه علیه السلام کان یعلم بمکنون فکر أبی موسی ، ولم یکن له رأی فی بقائه (17) . وعندما کان أبو موسی یثبّط النّاس عن المسیر مع الإمام علیه السلام فی حرب الجمل ، ذهب مالک إلی الکوفه ، وأخرج أبا موسی الَّذی کان قد عزله الإمام علیه السلام منها ، وعبّأ النّاس من أجل دعم الإمام علیه السلام والمسیر معه فی الحرب ضدّ أصحاب الجمل (18) . وکان له دور حاسم عجیب فی الحرب . وکان علی المیمنه فیها (19) . واصطراعه مع عبد اللّه بن الزبیر مشهور فی هذه المعرکه (20) . ولی مالک الجزیره (21) وهی تشمل مناطق بین دجله والفرات بعد حرب الجمل . وکانت هذه المنطقه قریبه من الشام الَّتی کان یحکمها معاویه (22) . واستدعاه الإمام علیه السلام قبل حرب صفّین . وکان علی مقدّمه الجیش فی البدایه ، وقد هَزم مقدّمه جیش معاویه . ولمّا استولی جیش معاویه علی الماء وأغلق منافذه بوجه جیش الإمام علیه السلام ، کان لمالک دور فاعل فی فتح تلک المنافذ والسیطره علی الماء (23) . وکان فی الحرب مقاتلاً باسلاً مقداما ، رابط الجأش مجدّا مستبسلاً ، وقد قاتل بقلبٍ فتیّ وشجاعه منقطعه النّظیر (24) . وتولّی قیاده الجیش مع الأشعث (25) ، وکان علی خیّاله الکوفه طول الحرب (26) ، وأحیانا کان یقود أقساما اُخری من الجیش (27) . وفی معارک ذی الحجّه الاُولی کانت المسؤولیّه الأصلیّه والدور الأساس للقتال علی عاتقه (28) . وفی المرحله الثانیه شهر صفر کان یقود القتال أیضا یومین فی کلّ ثمانیه أیّام (29) . وکان له مظهر عجیب فی المنازلات الفردیّه للقتال ، وفی حلّ عُقَد الحرب ، وعلاج مشاکل الجیش ، والنّهوض بعب ء الحرب ، والسیر بها قُدما بأمر الإمام علیه السلام . بَید أنّ مظهره الباهر الخالد قد تجلّی فی الأیّام الأخیره منها ، بخاصّه «یوم الخمیس» و «لیله الهَریر» . وکان یوم الخمیس ولیله الجمعه «لیله الهریر» مسرحا لعرض عجیب تجلّت فیه شجاعته ، وشهامته ، واستبساله ، وقتاله بلا هواده ، إذ خلخل نظم الجیش الشامی ، وتقدّم صباح الجمعه حتی أشرف علی خیمه القیاده (30) . وصار هلاک العدوّ أمرا محتوما ، وبینا کان الظلم یلفظ أنفاسه الأخیره ، والنّصر یلتمع فی عیون مالک ، تآمر عمرو بن العاص ونشر فخّ مکیدته ، فأسرعت جموع من جیش الإمام وهم الذین سیشکّلون تیّار الخوارج ومعهم الأشعث إلی مؤازرته ، فازداد الطین بلّهً بحماقتهم . وهکذا جعلوا الإمام علیه السلام فی وضعٍ حَرِج لیقبل الصلح ، ویُرجعَ مالکا عن موقعه المتقدّم فی میدان الحرب . وکان طبیعیّا فی تلک اللّحظه المصیریّه الحاسمه العجیبه أن یرفض مالک ، ویرفض معه الإمام علیه السلام أیضا ، لکن لمّا بلغه أنّ حیاه الإمام فی خطر ، عاد بروح ملؤها الحزن والألم ، فأغمد سیفه ، ونجا معاویه الَّذی أوشک أن یطلب الأمان من موت محقَّق ، وخرج من مأزق ضاق به ! ! (31) وشاجر مالکٌ الخوارجَ والأشعثَ ، وکلّمهم فی حقیقه ما حصل ، وأنبأهم ، بما یملک من بصیره وبُعد نظر ، أنّ جذر تقدّسهم یکمن فی تملّصهم من المسؤولیّه ، وشغفهم بالدنیا (32) . وحین اقترح الإمام علیه السلام عبدَ اللّه بن عبّاس للتحکیم ورفَضه الخوارج والأشعث ، اقترح مالکا ، فرفضوه أیضا مصرِّین علی یمانیّه الحَکَم ، فی حین کان مالک یمانیّ المحتد ، وهذا من عجائب الاُمور ! (33) وعاد مالک بعد صفّین إلی مهمّته (34) . ولمّا اضطربت مصر علی محمّد بن أبی بکر وصعب علیه أمرها وتمرّد أهلها ، انتدب الإمام علیه السلام مالکا وولّاه علیها (35) . وکان قد خَبَر کفاءته ، ورفعته ، واستماتته ، ودأبه ، ووعیه ، وخبرته فی العمل ، فکتب إلی أهل مصر کتابا یعرّفهم به ، قال فیه : « ... بَعَثتُ إلَیکُم عَبدا مِن عِبادِ اللّهِ ، لا یَنامُ أیّامَ الخَوفِ ، ولا یَنکُلُ عَنِ الأَعداءِ ساعاتِ الرَّوعِ ، أشَدَّ عَلَی الفُجّارِ مِن حَریقِ النّارِ ، وهُوَ مالِکُ بنُ الحارِثِ أخو مَذحِجٍ ، فَاسمَعوا لَهُ وأطیعوا أمرَهُ فیما طابَقَ الحَقَّ ؛ فَإِنَّهُ سَیفٌ مِن سُیوفِ اللّهِ ، لا کَلیلُ الظُّبَهِ (36) ولا نابِی (37) الضَّرِیبَهِ ؛ فَإِن أمَرَکُم أن تَنفِروا فَانفِروا ، وإن أمَرَکُم أن تُقیموا فَأَقیموا ؛ فَإِنَّهُ لا یُقدِمُ ولا یُحجِمُ ولا یُؤَخِّرُ ولا یُقَدِّمُ إلّا عَن أمری ، وقَد آثَرتُکُم بِهِ عَلی نَفسی لِنَصیحَتِهِ لَکُم ، وشِدَّهِ شَکیمَتِهِ عَلی عَدُوِّکُم» (38) . وکانت تعلیماته علیه السلام الحکومیّه المشهوره ب «عهد مالک الأشتر» أعظم وأرفع وثیقه للحکومه وإقامه القسط ، وهی خالده علی مرّ التاریخ (39) . وکان معاویه قد عقد الأمل علی مصر ، وحین شعر أنّ جمیع خططه ستخیب بذهاب مالک إلیها ، قضی علیه قبل وصوله إلیها . وهکذا استُشهد لیث الوغی ، والمقاتل الفذّ ، والنّاصر الفرید لمولاه ، بطریقه غادره بعدما تناول من العسل المسموم بسمّ فتّاک ، وعرجت روحه المشرقه الطاهره إلی الملکوت الأعلی (40) . وحزن الإمام علیه السلام لمقتله ، حتی عَدّ موته من مصائب الدهر (41) . وأبّنه فکان تأبینه إیّاه فریدا ؛ کما أنّ وجود مالک کان فریدا له فی حیاته علیه السلام (42) . ولمّا نُعی إلیه مالک وبلغه خبر استشهاده المؤلم ، صعد المنبر وقال : «ألا إنَّ مالِکَ بنَ الحارِثِ قَد قَضی نَحبَهُ ، وأوفی بِعَهدِهِ ، ولَقِیَ رَبَّهُ ، فَرَحِمَ اللّهُ مالِکا ! لَو کانَ جَبَلاً لَکانَ فِنداً (43) ، ولَو کانَ حَجَرا لَکانَ صَلداً . للّهِِ مالِکٌ ! وما مالِکٌ ! وهَل قامَتِ النِّساءُ عَن مِثلِ مالِکٍ ! وهَل مَوجودٌ کَمالِکٍ !» (44) . ومعاویه الَّذی کان فریدا أیضا فی خبث طویّته ورذالته وضَعَته وقتله للفضیله ، طار فرحا باستشهاد مالک ، ولم یستطع أن یخفی سروره ، فقال من فرط فرحه : کان لعلیّ بن أبی طالب یدان یمینان ، فقُطعت إحداهما یوم صفّین یعنی عمّار بن یاسر وقُطعت الاُخری الیوم ، وهو مالک الأشتر (45) . وکلّما کان یذکره الإمام علیه السلام ، یثقل علیه الغمّ والحزن ، ویتحسّر علی فقده . وحین ضاق ذرعا من التحرّکات الجائره لأهل الشام ، وتألّم لعدم سماع جُنده کلامه ، وتأوّه علی قعودهم وخذلانهم له فی اجتثاث جذور الفتنه ، قال رجل : استبانَ فقدُ الأشتر علی أهل العراقِ . لو کان حیّا لقلّ اللغط ، ولعلم کلّ امرئٍ ما یقول 46 . نطق هذا الرجل حقّا ، فلم یکن أحد فی جیش الإمام علیه السلام مثل مالک .

.

1- .الصَّرِیْف : صَوت الأنیاب . وصَرَف نابَه وبِنابِه : حَرَقه [ : حَکَّه] فسمعت له صوتاً (لسان العرب : ج 9 ص 191 «صرف») .
2- .من المجاز : تَهَدَّم علیه غَضَباً ؛ إذا تَوَعَّدَهُ . وفی الصِّحاح : اشتدَّ غَضَبُه (تاج العروس : ج 17 ص 744 «هدم») .
3- .کأنّها بقایا الغبار الَّتی کسلت عن أوائله .
4- .الإرشاد : ج 1 ص 327 ؛ الإصابه : ج 5 ص 486 الرقم 7516 نحوه وراجع تاریخ الطبری : ج 4 ص 404 وتاریخ دمشق : ج 50 ص 256 .
5- .تاریخ دمشق : ج 56 ص 379 .
6- .تهذیب الکمال : ج 27 ص 127 الرقم 5731 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 593 ، المعارف لابن قتیبه : ص 586 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 34 الرقم 6 ، تاریخ دمشق : ج 56 ص 380 .
7- .الشَّتَر : انقلاب جَفْن العین إلی أسفل . والرجُل أشْتَر (اُنظر النهایه : ج 2 ص 443 «شتر») .
8- .وقعه صفّین : ص 255 ؛ تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 594 .
9- .تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 594 .
10- .حِمْص : أحد قواعد الشام ، وتقع إلی الشمال من مدینه دمشق ، تبعد عنها 150 کیلومترا ، وهی ذات بساتین ، وشربها من نهر العاصی . دخلت هذه المدینه تحت سیطره المسلمین فی سنه 15 للهجره (راجع تقویم البلدان : ص 261) .
11- .أنساب الأشراف : ج 6 ص 155 و 156 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 318 326 ، مروج الذهب : ج 2 ص 346 و 347 .
12- .أنساب الأشراف : ج 6 ص 157 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 332 ، مروج الذهب : ج 2 ص 347 .
13- .الجمل : ص 137 ؛ تهذیب الکمال : ج 27 ص 127 الرقم 5731 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 326 ، مروج الذهب : ج 2 ص 352 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 594 ، تاریخ دمشق : ج 56 ص 381 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 34 الرقم 6 .
14- .الشافی : ج 4 ص 262 ؛ الطبقات الکبری : ج 3 ص 71 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 219 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 448 .
15- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 433 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 66 .
16- .الأمالی للمفید : ص 296 ح 6 ، تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 179 ؛ تاریخ الطبری : ج 4 ص 499 .
17- .الأمالی للمفید : ص 295 ح 6 .
18- .الجمل : ص 253 ؛ تاریخ الطبری : ج 4 ص 487 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 329 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 237 .
19- .الأخبار الطوال : ص 147 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 244 و 245 .
20- .الجمل : ص 350 ؛ تاریخ الطبری : ج 4 ص 525 ، تهذیب الکمال : ج 27 ص 128 الرقم 5731 ، تاریخ دمشق : ج 56 ص 382 ، الأخبار الطوال : ص 150 .
21- .وقعه صفّین : ص 12 ؛ تاریخ خلیفه بن خیّاط : ص 151 ، الأخبار الطوال : ص 154 .
22- .وقعه صفّین : ص 12 .
23- .وقعه صفّین : ص 174 179 ؛ المناقب للخوارزمی : ص 215220 .
24- .وقعه صفّین : ص 196 و ص 430 ؛ تاریخ الطبری : ج 4 ص 575 ، الفتوح : ج 3 ص 45 .
25- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 569 و 570 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 364 .
26- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 11 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 371 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 261 .
27- .وقعه صفّین : ص 475 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 47 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 385 .
28- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 574 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 366 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 260 .
29- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 12 و 13 ، مروج الذهب : ج 2 ص 387 389 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 371 و 372 ؛ وقعه صفّین : ص 214 .
30- .وقعه صفّین : ص 489 و 490 ؛ تاریخ الطبری : ج5 ص4850، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 386 ، الفتوح : ج 3 ص185 188 .
31- .وقعه صفّین : ص 491 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 50 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 387 .
32- .وقعه صفّین : ص 499 504 ؛ مروج الذهب : ج 2 ص 402 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 51 و 52 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 387 ، الفتوح : ج 4 ص 197 و 198 .
33- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 95 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 410 ؛ الغارات : ج 1 ص 257 .
34- .الأمالی للمفید : ص 79 ح 4 ، الغارات : ج 1 ص 257 259 ؛ أنساب الأشراف : ج 3 ص 167 و 168 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 95 .
35- .کلَّ السَّیفُ ، فهو کَلِیل : إذا لم یَقْطَع (النهایه : ج 4 ص 198 «کلل») . والظُّبه : حدّ السیف والسنان والنّصل والخنجر وما أشبه ذلک (لسان العرب : ج 15 ص 22 «ظبا») .
36- .یقال : نَبا حدُّ السَّیف : إذا لم یَقْطَع (النهایه : ج 5 ص 11 «نبا») .
37- .نهج البلاغه : الکتاب 38 ، الأمالی للمفید : ص 81 ح 4 ، الغارات : ج 1 ص 260 و ص 266 ، الاختصاص : ص 80 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 96 ، تاریخ دمشق : ج 56 ص 390 .
38- .نهج البلاغه : الکتاب 53 ، تحف العقول : ص 126 . وراجع : ج 7 ص 18 (واجبات مالک فی حکومه مصر) .
39- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 168 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 95 96 ، مروج الذهب : ج 2 ص 420 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 410 ؛ الأمالیللمفید : ص 82 ح 4 ، الغارات : ج 1 ص 263 ، الاختصاص : ص 81 ، تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 194 .
40- .الأمالی للمفید : ص 83 ح 4 ، الغارات : ج 1 ص 264 .
41- .نهج البلاغه : الحکمه 443 ، الأمالی للمفید : ص 83 ح 4 ، رجال الکشّی : ج 1 ص 283 الرقم 118 ، الغارات : ج 1 ص 265 ؛ الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 410 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 594 ، ربیع الأبرار : ج 1 ص 216 .
42- .الفِنْد من الجبل : أنفه الخارج منه . وقیل : هو المُنفَرد من الجبال (النهایه : ج 3 ص 475 «فند») .
43- .الاختصاص : ص 81 ، الأمالی للمفید : ص 83 ح 4 ، الغارات : ج 1 ص 265 کلاهما نحوه .
44- .الغارات : ج 1 ص 264 ، الاختصاص : ص 81 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 96 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 410 .
45- .الأمالی للطوسی : ص 174 ح 293 ، الغارات : ج 2 ص 481 .

ص: 507



83 . مالک اَشتر

الإرشاد به نقل از مُغَیره : چون حَجّاج حاکم [ عراق] شد ، به جستجوی کمیل بن زیاد برآمد ؛ امّا کمیل از دست او گریخت . حَجّاج هم سهمیه قومش را از بیت المال ، قطع کرد . کمیل ، چون چنین دید ، گفت : من پیرمردی کهن سالم که عمرم به پایان رسیده و سزاوار نیست که موجب محرومیت قومم از سهمشان شَوم . پس بیرون آمد و خود را به حجّاج ، تسلیم کرد . حجّاج ، چون او را دید ، به او گفت : من [ مدّت ها بود ]دوست داشتم بر تو دست یابم . کمیل به او گفت : دندان هایت را برای من به هم مَساب و مرا تهدید مکن که به خدا سوگند ، [ من آفتاب لب بام هستم و] از عمر من ، جز ته مانده غباری نمانده است . هر حکمی می خواهی بده که وعده گاه ما نزد خداست و پس از کشتن ، حسابی به کار است و امیر مؤمنان ، علی بن ابی طالب علیه السلام به من خبر داده است که قاتل من ، توای . حجّاج به او گفت : همین خودش دلیلی برای کشتن توست . کمیل گفت : آری ؛ اگر قضاوت با تو باشد . [ حجّاج] گفت : آری . تو در میان کسانی بودی که عثمان بن عفّان را کشتند! گردنش را بزنید . پس گردنش زده شد .

83مالک اَشترمالک بن حارث بن عبدِ یَغوث نَخَعی کوفی (مشهور به «اَشتر») ، چهره درخشان ، قهرمان شکست ناپذیر ، شیر بیشه نبرد و استوارگام ترین یاور علی علیه السلام است . علی علیه السلام به او اطمینان و اعتماد داشت و هماره درایت ، کاردانی ، دلاوری ، آگاهی و بزرگواری های مالک را می ستود و بدان می بالید . آگاهی های چندانی از آغازین سال های رشد او در اختیار نداریم . اوّلین حضور جدّی مالک در جریانات سیاسی اجتماعیِ آن روزگار ، درِ فتح دمشق و یَرموک است . او در این نبرد از ناحیه چشم ، آسیب دید و به «اَشتر» (1) مشهور شد . مالک در کوفه می زیست . قامتی بلند ، سینه ای ستبر و زبانی گویا داشت و سوارکاری بی نظیر بود . خوش خویی ، جوان مردی ، بلند نگری ، ابّهت و حشمت او ، در چشم کوفیان ، تأثیری شگفت داشت . بدین سبب ، سخن او را می شنیدند و بر دیدگاه هایش حرمت می نهادند . مالک ، به روزگار خلافت عثمان ، بر اثر درگیری با سعید بن عاص (فرماندار کوفه) ، با تنی چند از یارانش به حِمص (2) تبعید شد . چون زمزمه های مخالفت با عثمان بالا گرفت ، مالک به کوفه بازگشت و فرماندار عثمان را که در آن زمان به مدینه رفته بود ، از ورود به کوفه باز داشت . او در خیزش امّت اسلامی علیه عثمان ، شرکت جست و فرماندهی گروه کوفیانی را که به مدینه رفته بودند ، به عهده گرفت و در پایان بخشیدن به حکومت عثمان ، نقش تعیین کننده داشت . او که از شناختی ژرف برخوردار بود و چهره های مؤثّر روزگارش را به درستی می شناخت و از عمق جریان ها آگاه بود ، بر خلافت مولا علیه السلام اصرار می ورزید . بدین سان ، پس از به خلافت رسیدن علی علیه السلام ، یار ، همکار و بازوی پرتوان مولا بود و پیروی از امام علیه السلام و اخلاص در برابر او ، آمیزه جانش بود . علی علیه السلام نیز برای مالک ، احترام ویژه ای قائل بود و دیدگاه هایش را در مسائل ، محترم می شمرد . مالک بر ابقای ابو موسی در حکومت کوفه نظر داشت . علی علیه السلام نیز با آن که از اعماق اندیشه ابو موسی آگاهی داشت و به ابقای او نظر نداشت ، نظر مالک را پذیرفت . مالک ، قبل از آغاز جنگ جمل و در هنگامی که ابو موسی ، مردم را از همراهی با علی علیه السلام باز می داشت ، به کوفه رفت و ابو موسی را که علی علیه السلام او را عزل کرده بود از کوفه بیرون کرد و مردم را برای حمایت از مولا علیه السلام و همراهی در نبرد علیه جملیان ، بسیج کرد . نقش وی در جنگ جمل ، شگرف و تعیین کننده بود و فرماندهی جناح راست سپاه را به عهده داشت . در آویختن او با عبد اللّه بن زبیر در این جنگ ، مشهور است . مالک ، پس از جنگ جمل ، فرماندار جزیره (مناطقی میان بین دجله و فرات) شد . این منطقه به سرزمین شام ، حوزه حکومتی معاویه ، نزدیک بود . علی علیه السلام قبل از آغاز جنگ صِفّین ، مالک را فرا خواند . مالک در جنگ صِفّین ، در آغاز ، فرماندهی طلایه سپاه را به عهده داشت که طلایه سپاه معاویه را درهم شکست . همچنین، آن هنگام که سپاهیان معاویه مسیر آب را بر روی سپاهیان امام علیه السلام بستند ، مالک ، نقش تعیین کننده ای در آزاد سازی آب راه داشت . او در هنگام نبرد ، رزم آوری بی باک ، بُرنا دل ، فوق العاده دلیر و سختکوش بود و در صفّین، به همراه اشعث ، فرماندهی سپاه را بر عهده داشت . و در طول جنگ ، گاه فرماندهی سواره نظام کوفه و گاهْ فرماندهی بخش هایی دیگر از سپاه ، از آنِ او بود . در صِفّین ، در نبردهای آغازینِ ماه ذی حجّه ، مسئولیت اصلی و نقش بنیادین بر دوش مالک بود و در مرحله دوم (ماه صفر) نیز فرماندهی روزانه دو روز از هشت روز را بر عهده داشت . مالک ، در نبردهای تن به تن و گشودن گِرِه های جنگ و حلّ مشکلات سپاه و به پیش بردن سپاهیان به فرمان امام علیه السلام ، جلوه ای شگفت داشت ؛ امّا جلوه خیره کننده و جاودانه مالک ، در آخرین روزهای جنگ ، بویژه در «روز پنج شنبه» و «لیله الهَریر (شب زوزه)» (3) است . روز پنج شنبه و شب جمعه مشهور به «لیله الهریر» ، میدان نمایش شگرف شجاعت ، شهامت ، رزم آوری و نبرد بی امان مالک بود که آرایش لشکر معاویه را در هم ریخت و صبح جمعه تا نزدیکی خیمه فرماندهی او به پیش تاخت . شکست دشمن ، قطعی بود . ستم ، نَفَس های پایانی را می کشید . شور پیروزی در چشمان مالک ، برق می زد که عمرو عاص ، دام توطئه بگسترد و خوارج و اشعث به یاری اش رفتند و حماقت ، پیرایه بر آن افزود و بدین سان ، مولا علیه السلام را در تنگنا نهادند که صلح را بپذیرد و مالک را باز گردانَد . طبیعی بود که در چنین لحظه حسّاس شگرف و سرنوشت سازی ، مالک نپذیرد و علی علیه السلام نیز ؛ امّا چون بدو خبر رساندند که جان مولا در خطر است ، با دلی آکنده از اندوه ، شمشیر در نیام کرد و معاویه که آماده امان گرفتن بر جانش بود ، از مرگ جَست و از تنگنا رها شد . مالک با خوارج و اشعث ، درگیر شد و در باب آنچه پیش آمده بود ، با آنها سخن گفت و با هوشمندی وتیزبینی ، ریشه مقدّس مآبی آنان را در فرار از مسئولیت و دنیازدگی دانست . چون امام علی علیه السلام عبد اللّه بن عبّاس را به عنوان داور (حَکَم) ، پیشنهاد کرد و خوارج نپذیرفتند ، مالک را پیشنهاد داد ؛ امّا شگفتا که آنان (خوارج و اشعث) که بر یَمنی بودن داورْ اصرار داشتند ، مالک را که ریشه در یَمن داشت نپذیرفتند . مالک، پس از جنگ صِفّین به محل مأموریت خود بازگشت و چون در مصر ، کار بر محمّد بن ابی بکرْ دشوار گشت و مصریان بر او شوریدند ، امام علیه السلام مالک را فرا خواند و او را بر حکومت مصر گمارد . مولا علیه السلام که با توجه به شایستگی ها ، والایی ها ، تدبیر ، نستوهی و هوشمندی و کارآگاهی مالک ، وی را بدین سمت گمارده بود ، در معرّفی او به مردم آن دیار نوشت : « ... من بنده ای از بندگان خدا را به سوی شما روانه کردم که در روزهای هراس نمی خوابد و در ساعت های ترس ، روی از دشمن بر نمی تابد و برای بدکاران ، از آتش سوزانْ سخت تر است . او مالک ، پسر حارث ، از قبیله مَذحِج است . به او گوش سپارید و تا آن گاه که حق می گوید از او فرمان برید که او شمشیری از شمشیرهای خداست . نه تیزی آن کُند می شود و نه ضربتش بی اثر . اگر به شما فرمان داد که حرکت کنید ، حرکت کنید و اگر گفت : بِایستید ، بایستید که جز به فرمان من ، نه پیشروی کند و نه عقب نشینی ، و نه کارها را پس و پیش می اندازد . بدانید که من [ در اعزام او] شما را بر خودم مقدّم داشتم ؛ چرا که او خیرخواه شماست و در برابر دشمنانتان سرسخت است» . آیین نامه حکومتی مولا که به «عهدنامه مالک اشتر» مشهور شده است بلندترین و شکوهمندترین سند عدالت گستری و حکومت صالح است که جاودانه تاریخ است . (4) معاویه که به مصر ، امید بسته بود و با حضور مالک ، همه نقشه هایش را نقش بر آب می دید ، پیش از رسیدن مالک به مصر ، او را از پای درآورد و بدین سان ، شیر بیشه های نبرد و رزم آور بی همانند و یار بی همتای مولا ، ناجوان مردانه با شربت عسل آلوده به زهر جگرسوز ، شهد شهادت نوشید و روح نورانی و مینویی اش به ملکوت، پرواز کرد . جان مولا علیه السلام با این غم ، فسُرد و این داغ ، بسی بر او گران آمد و مرگ مالک را از مصیبت های روزگار شمرد . سوگ نامه های مولا علیه السلام در مرگ مالک ، بی نظیر است . گویی وجود مالک نیز برایش بی نظیر بود . امام علیه السلام چون خبر جانکاه شهادت مالک را شنید ، بر منبرْ فراز آمد و فرمود : «بدانید که مالک بن حارث ، روزگار خود را به پایان برد و به پیمان خویش وفا نمود و به دیدار پرورگارش شتافت . خدا مالک را بیامرزد! اگر کوه می بود ، قلّه ای دست نیافتنی و دور و بلند می نمود! و اگر سنگ می بود ، صخره ای سخت می نمود ! آفرین بر مالک! مالک که بود؟! آیا زنان ، مانند مالک را می زایند؟! آیا هیچ آفریده ای چون مالک هست؟!» . معاویه نیز که در آتشْ نهادی ، خیره سری و فضیلت کُشی بی بدیل بود ، با مرگ مالک ، در پوست خود نمی گنجید و از شدت خوش حالی که شگفتا آن را پنهان هم نمی داشت می گفت : علی بن ابی طالب ، دو دست راست داشت . یکی در جنگ صِفّینْ قطع شد (یعنی عمّار بن یاسر) و دیگری ، امروز ، و او مالک اشتر بود . امام علیه السلام هرگاه از او یاد می کرد ، غم بر جانش سنگینی می کرد و بر نبودش تأسّف می خورد و چون روزگاری از جَست و خیز ستمگرانه شامیان به ستوه آمده بود و از این که سپاهیانش سخن وی را نمی شنیدند و برای ریشه کن ساختن فتنه بر نمی خاستند ، ناله کرد ، شخصی گفت : فقدان اشتر در میان عراقیان ، معلوم شد . اگر زنده بود ، بیهوده گویی کم می شد و هر کس می دانست که چه می گوید . به راستی چنین بود و چونان او ، یک نفر دیگر هم در سپاه امام علیه السلام وجود نداشت .

.

1- .اشتر به کسی گفته می شود که پلک چشمش به پایین برگردد (ر. ک: النهایه: ج 2 ص 443).
2- .حِمْص : شهری کهن و مشهور در میانه راه دمشق به حلب است (معجم البلدان : ج 2 ص 302) .
3- .سخت ترین روز جنگ صفّین ، پنج شنبه هفتم صفر سال 37 هجری است که جنگ از سحر تا پاسی از شب ، یکسره ادامه داشت و بسیاری از سرکردگان هر دو سپاه در آن ، کشته شدند . ر . ک : ج 6 ص 205 (پیکار پنج شنبه) و ص 208 (لیله الهریر شب زوزه ) .
4- .ر . ک : ج 7 ص 19 (وظایف مالک اشتر در حکومت مصر) .

ص: 508

. .


ص: 509

. .


ص: 510

. .


ص: 511

. .


ص: 512

. .


ص: 513

. .


ص: 514

. .


ص: 515

. .


ص: 516

. .


ص: 517

. .


ص: 518

. .


ص: 519

. .


ص: 520

تنبیه الخواطر :حُکِیَ أنَّ مالِکا الأَشتَرَ کانَ مُجتازا بِسوقِ الکوفَهِ وعَلَیهِ قَمیصُ خامٍ وعِمامَهٌ مِنهُ ، فَرَآهُ بَعضُ السّوقَهِ (1) فَازدَری (2) بِزِیِّهِ ؛ فَرَماهُ بِبُندُقَهٍ تَهاوُنا بِهِ ، فَمَضی ولَم یَلتَفِت ، فَقیلَ لَهُ : وَیلَکَ ! أ تَدری بِمَن رَمَیتَ ؟ فَقالَ : لا ، فَقیلَ لَهُ : هذا مالِکٌ صاحِبُ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام ! فَارتَعَدَ الرَّجُلُ ومَضی إلَیهِ لِیَعتَذِرَ مِنهُ ، فَرَآهُ وقَد دَخَلَ مَسجِدا وهُوَ قائِمٌ یُصَلّی ، فَلَمَّا انفَتَلَ أکَبَّ الرَّجُلُ عَلی قَدَمَیهِ یُقَبِّلُهُما ، فَقالَ : ما هذَا الأَمرُ ؟ ! فَقالَ : أعتَذِرُ إلَیکَ مِمّا صَنَعتُ ، فَقالَ : لا بَأسَ عَلَیکَ ، فَوَاللّهِ ما دَخَلتُ المَسجِدَ إلّا لِأَستَغفِرَنَّ لَکَ . (3)

المناقب للخوارزمی عن أبی هانی بن معمر السدوسی فی ذِکرِ غَلَبَهِ جُندِ مُعاوِیَهَ عَلَی الماءِ فی حَربِ صِفّینَ : کَنتُ حینَئِذٍ مَعَ الأَشتَرِ وقَد تَبَیَّنَ فیهِ العَطَشُ ، فَقُلتُ لِرَجُلٍ مِن بَنی عَمّی : إنَّ الأَمیرَ عَطشانُ ، فَقالَ الرَّجُلُ : کُلُّ هؤُلاءِ عِطاشٌ، وعِندی إداوَهُ (4) ماءٍ أمنَعُهُ لِنَفسی ، ولکِنّی اُوثِرُهُ عَلی نَفسی ، فَتَقَدَّمَ إلَی الأَشتَرِ فَعَرَضَ عَلَیهِ الماءَ ، فَقالَ : لا أشرَبُ حَتّی یَشرَبَ النّاسُ . (5)

.

1- .السُّوْقه من النّاس : الرَّعِیَّه (النهایه : ج 2 ص 424 «سوق») .
2- .الازْدِراء : الاحتِقار والانتِقاص والعیب (النهایه : ج 2 ص 302 «زرا») .
3- .تنبیه الخواطر : ج 1 ص 2 .
4- .الإداوَه : إناءٌ صغیر من جلْد یُتَّخذ للماء کالسَّطیحه ونحوها (النهایه : ج 1 ص 33 «أدا») .
5- .المناقب للخوارزمی : ص 215 ح 240 .

ص: 521

تنبیه الخواطر :حکایت شده که مالک اشتر ، در حالی که پیراهنی ندوخته و عمامه ای از همان جنس بر تن داشت ، از بازار کوفه می گذشت . یکی از بازاریان او را دید ، لباس او در نظرش خوار و حقیر آمد و به قصد اهانت به او ، چیزی شبیه گلوله را به سویش پرتاب کرد ؛ امّا مالک ، بی اعتنا گذشت . به آن مرد گفتند : وای بر تو! آیا می دانی که آن را به سوی چه کسی پرتاب کردی؟ گفت : نه . به او گفتند : این ، مالک اشتر ، یار و همراه امیر مؤمنان است . مرد ، بر خود لرزید و به سوی مالک رفت تا از او معذرت بخواهد ؛ امّا او را دید که به مسجد رفته و به نماز ایستاده است . چون نمازش به پایان رسید ، مرد بازاری بر پاهای مالک افتاد و آنها را می بوسید . مالک گفت : این چه کاری است؟! گفت : از آنچه کردم ، معذرت می خواهم . مالک گفت : ترسی نداشته باش . به خدا سوگند ، به مسجد نیامدم ، مگر به قصد آمرزش خواهی برای تو .

المناقب ، خوارزمی به نقل از ابوهانی بن معمّر سُدوسی ، در یادکردِ غلبه لشکر معاویه بر آب در جنگ صِفّین : من آن هنگام با اَشتر بودم و تشنگی در او هویدا بود . به یکی از پسر عموهایم (هم قبیله هایم) گفتم : امیر ، تشنه است . مرد گفت : همه این افراد ، تشنه اند و من قمقمه آبی دارم که برای خودم نگه داشته ام ؛ امّا او را بر خودم مقدّم می دارم . پس نزد اشتر رفت و آب را بر او عرضه نمود؛ امّا اشتر گفت: تا آن گاه که مردم (سپاهْ) آب ننوشند ، من نمی نوشم .

.


ص: 522

تاریخ دمشق عن أبی حذیفه إسحاق بن بشر فی ذِکرِ وَقعَهِ الیَرموکِ : ومَضی خالِدٌ یَطلُبُ عُظمَ (1) النّاسِ، حَتّی أدرَکَهُم بِثَنِیَّهِ العُقابِ (2) ، وهِیَ تُهبِطُ الهابِطَ المُغَرِّبَ مِنها إلی غوطَهِ دِمَشقَ یُدرِکُ عُظمَ النّاسِ، حَتّی أدرَکَهُم بِغوطَهِ دِمَشقَ ، فَلَمَّا انتَهَوا إلی تِلکَ الجَماعَهِ مِنَ الرّومِ ، وأقبَلوا یَرمونَهُم بِالحِجارَهِ مِن فَوقِهِم ، فَتَقَدَّمَ إلَیهِمُ الأَشتَرُ وهُوَ فی رِجالٍ مِنَ المُسلِمینَ ، فَإِذا أمامَهُم رَجُلٌ مِنَ الرّومِ جَسیمٌ عَظیمٌ ، فَمَضی إلَیهِ حَتّی وقَفَ عَلَیهِ ، فَاستَوی هُوَ وَالرّومِیُّ عَلی صَخرَهٍ مُستَوِیَهٍ ، فَاضطَرَبا بِسَیفَیهِما ، فَأَطَرَّ الأَشتَرُ کَفَّ الرّومِیِّ ، وضَرَبَ الرّومِیُّ الأَشتَرَ بِسَیفِهِ فَلَم یَضُرَّهُ ، وَاعتَنَقَ کُلُّ واحِدٍ مِنهُما صاحِبَهُ ، فَوَقَعا عَلَی الصَّخرَهِ ، ثُمَّ انحَدَرا ، وأخَذَ الأَشتَرُ یَقولُ وهُوَ فی ذلِکَ مُلازِمٌ العِلجَ لا یَترُکُهُ : «قُلْ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِینَ * لَا شَرِیکَ لَهُ وَبِذَ لِکَ اُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ» (3) . قالَ : فَلَم یَزَل یَقولُ ذلِکَ حَتَّی انتَهی إلی مُستَوَی الخَیلِ وقَرارٍ ، فَلَمَّا استَقَرَّ وَثَبَ عَلَی الرّومِیِّ فَقَتَلَهُ ، وصاحَ فِی النّاسِ : أن جوزوا . قالَ : فَلَمّا رَأَتِ الرّومُ أنَّ صاحِبَهُم قَد قُتِلَ ، خَلَّوُا الثَّنِیَّهَ وَانهَزَموا . قالوا : وکانَ الأَشتَرُ الأَحسَنَ فِی الیَرموکِ ، قالوا : لَقَد قَتَلَ ثَلاثَهَ عَشَرَ . (4)

.

1- .عُظْمُ الأمرِ وعَظْمُه : مُعْظَمُه (لسان العرب : ج 12 ص 410 «عظم») .
2- .ثنیّه العُقاب : وهی ثنیّه مشرفه علی غُوطه دمشق ، یطؤها القاصد من دمشق إلی حِمص (معجم البلدان : ج 2 ص 85) .
3- .الأنعام : 162 و 163 .
4- .تاریخ دمشق : ج 56 ص 379 .

ص: 523

تاریخ دمشق به نقل از ابو حُذَیفه اسحاق بن بِشْر ، در یادکردِ واقعه یَرموک : و خالد [ بن ولید] به دنبال بخش اصلی سپاه دشمن بود تا آن که در گردنه عُقاب (1) به آنها رسید و گردنه ای که دامنه آن از غرب به سوی دشت دمشق کشیده شده بود ، جایگاه اصلی آنها بود . چون سپاهیان خالد به این دسته از سپاهیان روم رسیدند ، آنان پیش آمدند و از بالای کوه بر سرشان ، سنگ ریختند . در این هنگام ، اشتر با تنی چند از مسلمانان ، به سوی آنان پیش تاخت که ناگهان به مردی غولْ پیکر از رومیان برخوردند . مالک به سوی آن مرد [ غول پیکر] رفت و جلویش ایستاد و هر دو بر روی صخره ای صاف قرار گرفتند . یکدیگر را با شمشیر زدند و اشتر ، دست آن مرد رومی را قطع کرد و رومی با شمشیرش ضربه ای به اشتر زد ؛ امّا آسیبی به او نرسید . پس گلاویز شدند و روی صخره افتادند و سپس هر دو به پایین غلتیدند و اشتر ، در همان حال که به آن مرد غول پیکر چسبیده بود و رهایش نمی کرد ، آغاز به خواندن این آیه کرد : «بگو که نماز و عبادت و زندگی و مرگم برای خدا ، پروردگار جهانیان است . شریکی ندارد و به این ، فرمان یافته ام و من ، نخستین مسلمانم» . مالک ، پیوسته این [ آیه] را می خواند تا [ از بالای کوه] به قرارگاه لشکر و جایی هموار رسیدند . پس چون قرار یافت ، بر روی رومی پرید و او را کشت و در میان لشکر فریاد زد : «عبور کنید» . و رومیان ، چون دیدند که بزرگ آنها کشته شد ، گردنه را تخلیه کرده ، فرار کردند . گفته اند که : اشتر ، بهترین سرباز جنگ یَرموک بود . نیز گفته اند : سیزده نفر را کشت .

.

1- .گردنه عُقاب ، گردنه ای مُشرف به دشت دمشق است و کسی که از دمشق به حِمْص می رود ، از آن می گذرد (معجم البلدان : ج 2 ص 85) .

ص: 524

وقعه صفّین عن سنان بن مالک فی مُواجَهَهِ مُقَدِّمَهِ الجَیشِ قَبلَ حَربِ صِفّینَ : قُلتُ لَهُ [أبِی الأَعوَرِ] : إنَّ الأَشتَرَ یَدعوکَ إلی مُبارَزَتِهِ ، فَسَکَتَ عَنّی طَویلاً ثُمَّ قالَ : إنَّ خِفَّهَ الأَشتَرِ وسوءَ رَأیِهِ هُوَ الَّذی دَعاهُ إلی إجلاءِ عُمّالِ عُثمانَ مِنَ العِراقِ ، وَافتِرائِهِ عَلَیهِ ؛ یُقَبِّحُ مَحاسِنَهُ ، ویَجهَلُ حَقَّهُ ، ویُظهِرُ عَداوَتَهُ . ومِن خِفَّهِ الأَشتَرِ وسوءِ رَأیِهِ أنَّهُ سارَ إلی عُثمانَ فی دارِهِ وقَرارِهِ ، فَقَتَلَهُ فیمَن قَتَلَهُ ، فَأَصبَحَ مُبتَغیً بِدَمِهِ ؛ لا حاجَهَ لی فی مُبارَزَتِهِ . قالَ : قُلتُ لَهُ : قَد تَکَلَّمتَ فَاستَمِع مِنّی حَتّی اُخبِرَکَ ، قالَ : فَقالَ : لا حاجَهَ لی فی جَوابِکَ ، ولَا الاِستِماعِ مِنکَ ، اِذهَب عَنّی ، وصاحَ بی أصحابُهُ ، فَانصَرَفتُ عَنهُ . (1)

شرح نهج البلاغه فی وَصفِ الأَشتَرِ : کانَ شَدیدَ البَأسِ ، جَوادا رَئیسا حَلیما فَصیحا شاعِرا ، وکانَ یَجمَعُ بَینَ اللینِ وَالعُنفِ ، فَیَسطو فی مَوضِعِ السَّطوَهِ ، ویَرفُقُ فی مَوضعِ الرِّفقِ . (2)

سیر أعلام النّبلاء :مَلِکُ العَرَبِ ، مالِکُ بنُ الحارِثِ النَّخَعِیُّ ، أحَدُ الأَشرافِ وَالأَبطالِ المَذکورینَ . حَدَّثَ عَن عُمَرَ ، وخالِدِ بنِ الوَلیدِ ، وفُقِئَت عَینُهُ یَومَ الیَرموکِ . وکانَ شَهما مُطاعا زَعِرا (3) ، ألَّبُ عَلی عُثمانَ وقاتَلَهُ ، وکانَ ذا فَصاحَهٍ وبَلاغَهٍ . شَهِدَ صفّینَ مَعَ عَلِیٍّ علیه السلام ، وتَمَیَّزَ یَومَئِذٍ ، وکادَ أن یَهزِمَ مُعاوِیَهَ ، فَحَمَلَ عَلَیهِ أصحابُ عَلِیٍّ لَمّا رَأَوا مَصاحِفَ جُندِ الشّامِ عَلَی الأَسِنَّهِ یَدعونَ إلی کِتابِ اللّهِ ، وما أمکَنَهُ مُخالَفَهَ عَلِیٍّ ، فَکَفَّ . (4)

.

1- .وقعه صفّین : ص 155 .
2- .شرح نهج البلاغه : ج 15 ص 101 .
3- .من الزَّعارَّه بتشدید الراء ، وتخفّف : الشَّراسَه (تاج العروس : ج 6 ص 463 «زعر») .
4- .سیر أعلام النّبلاء : ج 4 ص 34 الرقم 6 وراجع تاریخ الطبری : ج 5 ص 48 .

ص: 525

وقعه صِفّین به نقل از سنان بن مالک ، در رویارویی طلایه دو سپاه ، پیش از جنگ صِفّین : به ابو اعوَر (فرمانده طلایه سپاه معاویه) گفتم : مالک ، تو را به نبرد تن به تن فرا می خوانَد . پس مدتی دراز ، ساکت ماند و آن گاه گفت : سبُک سری و بداندیشیِ اشتر ، موجب شد که کارگزاران عثمان را از عراق برانَد و نیز موجب تهمت زدن بر عثمان و زشت شمردن نیکی هایش و حق ناشناسی و اظهار دشمنی با او شد . نیز از سبُک سری و بداندیشی اش بود که به خانه و قرارگاه عثمان تاخت و در شمارِ کشندگان او درآمد و اکنون باید از او خونخواهی عثمان کرد . مرا به هماوردی با او نیازی نیست . سنان گفت که به او گفتم : سخنت را گفتی . پس به من گوش بده تا [ پاسخت را بدهم و] آگاهت کنم . گفت : من نه به پاسخ تو و نه به شنیدن سخنت نیازی دارم . از نزد من برو ! و سپس یارانش را به بانگ بلند بر سرم کشاند . پس من هم بازگشتم .

شرح نهج البلاغه در توصیف اشتر : بسیار دلیر ، بخشنده ، سَرور ، بردبار ، گشاده زبان و شاعر بود و نرمی و سختی را با هم داشت . در جایگاه سختگیری ، سخت می گرفت و در جایگاه نرمی ، آسانگیر بود .

سِیَر أعلام النبلاء :پادشاه عرب ، مالک بن حارث نَخَعی ، یکی از بزرگان و قهرمانان نامدار است . از عُمر و خالد بن ولید ، حدیث کرده است و چشم او در جنگ یرموک، آسیب دید . زیرک ، پر نفوذ و تندخو (1) بود . به عثمانْ اعتراض کرد و با او مبارزه کرد و از فصاحت و بلاغت، بهره داشت . در صِفّین با علی علیه السلام بود و در آن، برتری اش آشکار شد و نزدیک بود معاویه را به گریز وا دارد که یاران علی علیه السلام چون دیدند لشکر شام ، قرآن ها را بر سر نیزه ها کرده اند و به [ داوری ]کتاب خدا فرا می خوانند ، به او حمله کردند و او که نمی خواست با علی علیه السلام مخالفت کند ، دست از جنگ کشید .

.

1- .در متن عربی کتاب ، واژه «زَعِر» آمده است که به مرد کم موی نیز اطلاق می شود (ر . ک . لاروس : ج 1 ص 1126 ، بحار الأنوار : ج 54 ص 148) .

ص: 526

شرح نهج البلاغه :قَد رَوَی المُحَدِّثونَ حَدیثا یَدُلُّ عَلی فَضیلَهٍ عَظیمَهٍ لِلأَشتَرِ رحمه الله ، وهِیَ شَهادَهٌ قاطِعَهٌ مِنَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله بِأَنَّهُ مُؤمِنٌ ، رَوی هذَا الحَدیثَ أبو عُمَرَ بنِ عَبدِ البَرِّ فی کِتابِ الاِستیعابِ فی حَرفِ الجیمِ ، فی بابِ «جُندَب» ، قالَ أبو عُمَرَ : لَمّا حَضَرَت أبا ذَرٍّ الوَفاهُ وهُوَ بِالرَّبَذَهِ بَکَت زَوجَتُهُ اُمُّ ذَرٍّ ، فَقالَ لَها : ما یُبکیکِ ؟ فَقالَت : ما لی لا أبکی وأنتَ تَموتُ بِفَلاهٍ مِنَ الأَرضِ ، ولَیسَ عِندی ثَوبٌ یَسَعُکَ کَفَناً ، ولابُدَّ لی مِنَ القِیامِ بِجَهازِکَ ؟ ! فَقالَ : أبشِری ولا تَبکی ، فَإِنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : «لا یَموتُ بَینَ امرَأَینِ مُسلِمَینِ وَلَدان أو ثَلاثَهٌ ، فَیَصبِرانِ ویَحتَسِبانِ فَیَرَیانِ النّارَ أبَدا» ؛ وقَد ماتَ لَنا ثَلاثَهٌ مِنَ الوُلدِ . وسَمِعتُ أیضا رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ لِنَفَرٍ أنَا فیهِم : «لَیموتَنَّ أحَدُکُم بِفَلاهٍ مِنَ الأَرضِ یَشهَدُهُ عِصابَهٌ مِنَ المُؤمِنینَ» ، ولَیسَ مِن اُولئِکَ النَّفَرِ أحَدٌ إلّا وقَد ماتَ فی قَریَهٍ وجَماعَهٍ . فَأَنَا لا أشُکُّ ذلِکَ الرَّجُلُ ، وَاللّهِ ما کَذَبتُ ولا کُذِبتُ ، فَانظُرِی الطَّریقَ . قالَت اُمُّ ذَرٍّ : فَقُلتُ : أنّی وقَد ذَهَبَ الحاجُّ وتَقَطَّعَتِ الطُّرُقُ ؟ ! فَقالَ : اِذهَبی فَتَبَصَّری . قالَت : فَکُنتُ أشتَدُّ إلَی الکَثیبِ ، فَأَصعَدُ فَأَنظُرُ ، ثُمَّ أرجِعُ إلَیهِ فَاُمَرِّضُهُ ، فَبَینا أنَا وهُوَ عَلی هذِهِ الحالِ إذ أنَا بِرِجالٍ عَلی رِکابِهِم ، کَأَنَّهُمُ الرَّخَمُ (1) ، تَخُبُّ بِهِم رَواحِلُهُم ، فَأَسرَعوا إلَیَّ حَتّی وَقَفوا عَلَیَّ ، وقالوا : یا أمَهَ اللّهِ ، ما لَکِ ؟ فَقُلتُ : اُمرُؤٌ مِنَ المُسلِمینَ یَموتُ ، تُکَفِّنونَهُ ؟ قالوا : ومَن هُوَ ؟ قُلتُ : أبو ذَرٍّ . قالوا : صاحِبُ رَسولِ اللّهِ علیه السلام ؟ قُلتُ : نَعَم ، فَفَدَّوهُ بِآبائِهِم واُمَّهاتِهِم ، وأسرَعوا إلَیه حَتّی دَخَلوا عَلَیهِ ، فَقالَ لَهُم : أبشِروا فَإِنّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ لِنَفَرٍ أنَا فیهِم : «لَیَموتَنَّ رَجُلٌ مِنکُم بِفَلاهٍ مِنَ الأَرضِ تَشهَدُهُ عِصابَهٌ مِنَ المُؤمِنینَ» ، ولَیسَ مِن اُولئِکَ النَّفَرِ إلّا وقَد هَلَکَ فی قَریَهٍ وجَماعَهٍ ، وَاللّهِ ما کَذَبتُ ولا کُذِبتُ ، ولَو کانَ عِندی ثَوبٌ یَسَعُنی کَفَنا لی أو لاِمرَأَتی لَم اُکَفَّن إلّا فی ثَوبٍ لی أو لَها ؛ وإنّی أنشُدُکُمُ اللّهَ ألّا یُکَفِّنَنی رَجُلٌ مِنکُم کانَ أمیرا أو عَریفا (2) أو بَریدا أونَقیبا (3) ! قالَت : ولَیسَ فی اُولئِکَ النَّفَرِ أحَدٌ إلّا وقَد قارَفَ بَعضَ ما قالَ ، إلّا فَتیً مِنَ الأَنصارِ قالَ لَهُ : أَنا اُکَفِّنُکَ یا عَمُّ فی رِدائی هذا ، وفی ثَوبَینِ مَعی فی عَیبَتی مِن غَزلِ اُمّی . فَقالَ أبو ذَرٍّ : أنتَ تُکَفِّنُنی ، فَماتَ فَکَفَّنَهُ الأَنصارِیُّ وغَسَّلَهُ النَّفَرُ الَّذینَ حَضَروهُ وقاموا عَلَیهِ ودَفَنوهُ ؛ فی نَفَرٍ کُلُّهُم یَمانٍ . رَوی أبو عُمَرَ بنِ عَبدِ البَرِّ قَبلَ أن یَروِیَ هذَا الحَدیثَ فی أوَّلِ بابِ «جُندَب» : کانَ النَّفَرُ الَّذینَ حَضَروا مَوتَ أبی ذَرٍّ بِالرَّبَذَهِ - مُصادَفَهً - جَماعَهً ؛ مِنهُم حُجرُ بنُ الأَدبَرِ ، ومالِکُ بنُ الحارِثِ الأَشتَرُ . قُلتُ : حُجرُ بنُ الأَدبَرِ هُو حُجرُ بنُ عَدِیٍّ الَّذی قَتَلَهُ مُعاوِیَهُ ، وهُوَ مِنَ أعلامِ الشّیعَهِ وعُظمائِها ، وأمَّا الأَشتَرُ فَهُو أشهَرُ فِی الشّیعَهِ مِن أبِی الهُذَیلِ فِی المُعتَزِلَهِ . (4)

.

1- .الرَّخَم : نوعٌ من الطَّیر معروفٌ ، واحدتُه رَخمه (النهایه : ج 2 ص 212 «رخم») .
2- .عَرِیف : وهو القَیّم باُمور القبیله أو الجَماعه من النّاسِ یَلِی اُمورَهُم ویتعرّف الأمیر منه أحوالهم (النهایه : ج 3 ص 218 «عرف») .
3- .النَقِیب : هو کالعَریف علی القوم المُقَدَّم علیهم ، الَّذی یَتعرَّف أخبارهم ، وینقِّب عن أحوالهم : أی یُفَتِّش (النهایه : ج 5 ص 101 «نقب») .
4- .شرح نهج البلاغه : ج 15 ص 99 .

ص: 527

شرح نهج البلاغه :محدّثان ، حدیثی را نقل می کنند که فضیلت بزرگی را از اشتر، نشان می دهد و آن فضیلت ، گواهی محکم پیامبر صلی الله علیه و آله به مؤمن بودن اوست . این حدیث را ابو عمر ابن عبد البَر در کتاب الاستیعاب (حرف جیم ، باب «جُندَب») آورده است . ابو عمر می گوید : چون وفات ابو ذر در رَبَذه نزدیک شد ، همسرش اُمّ ذر به گریه افتاد . ابو ذر به او گفت : چه چیزی تو را به گریه انداخت؟ گفت : چگونه نگِریم ، در حالی که تو در بیابانی بی آب و علف ، در حال جان دادنی و من لباسی که اندازه کفن تو باشد ندارم و ناچار باید به غسل و کفْن و دفن تو بپردازم ؟ ابو ذر گفت : خوش حال باش و گریه مکن که من شنیدم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می فرماید : «هرگاه پدر و مادر مسلمانی دو یا سه فرزند خود را از دست بدهند و بر آن صبر کنند و پاداش را از خدا بخواهند ، هرگز روی آتش را نمی بینند» و سه فرزند از ما مرده است . نیز شنیدم که پیامبر خدا به عدّه ای که من هم در میان آنها بودم می گوید : «یکی از شما در گوشه ای از بیابان بی آب و علف می میرد و گروهی مؤمن در آن جا حاضر می شوند» و هیچ یک از آن گروه نمانده ، جز آن که در آبادی و یا میان جماعتی مرده است . پس تردیدی ندارم که من ، آن یک نفرم . به خدا سوگند ، نه دروغ می گویم و نه به من دروغ گفته شده است . به جادّه ، خوب بنگر . اُمّ ذر می گوید که گفتم : کجا را بنگرم ؟ حاجیان رفته اند و راه ها گسسته شده است! گفت : برو و خوب بنگر . اُمّ ذر می گوید : من به سختی از توده شنْ بالا می رفتم و از بالا نگاه می کردم ، و سپس باز می گشتم و از او پرستاری می کردم . در همین حال ، ناگهان دیدم که مردانی پای در رکاب و به سرعتِ کَرکَس ، چهارنعل می تازند و شتابان به سوی من می آیند . نزد من ایستادند و گفتند : ای کنیز خدا! در چه حالی؟ گفتم : مردی از مسلمانان در حال جان دادن است . او را کَفَن می کنید؟ گفتند : او کیست؟ گفتم : ابو ذر است . گفتند : صحابی پیامبر خدا؟ گفتم : آری . پس قربانْ صدقه او رفتند و شتابان به سوی او آمدند و وارد شدند . ابو ذر به آنان گفت : بشارت دهید که شنیدم پیامبر خدا به گروهی که من هم در میان آنها بودم می گوید : «بی گمان ، مردی از میان شما در گوشه ای از بیابان بی آب و علفی جان می دهد ، در حالی که گروهی از مؤمنان ، نزد او حاضرند» و همه آن گروه ، جز من ، در آبادی و میان مردم جان داده اند و به خدا سوگند ، نه دروغ می گویم و نه به من دروغ گفته شده است . اگر پارچه ای از آنِ خود یا همسرم داشتم که به اندازه کفنم بود ، نمی خواستم در پارچه دیگری کفن بشوم . شما را سوگند می دهم که هریک از شما که امیر ، قَیِّم (1) و یا پیک و یا نقیب (2) است ، مرا کفن نکند . امّ ذر می گوید : در میان آن گروه ، هیچ کس نبود که یکی از اینها نباشد ، جز جوانی از انصار که به ابو ذر گفت : ای عمو! من تو را با این روپوشم کفن می کنم و نیز با دو پارچه ای که در این کیسه دارم و بافته مادرم است . ابو ذر گفت : تو مرا کفن کن . پس جان داد و آن جوان انصاری او را کفن کرد و گروهی که حاضر بودند ، او را غسل دادند و بر او نماز خواندند و به خاکش سپردند ، و همه آنان یمنی بودند . ابو عمر ابن عبد البَر ، پیش از نقل این حدیث و در آغاز باب «جُندب» می گوید : مسافرانی که به طور اتّفاقی به هنگام جان دادن ابو ذر در رَبَذه حضور داشتند ، گروهی بودند که از زمره ایشان ، حُجْر بن اَدْبَر و مالک بن حارث اشتر بودند . من (ابن ابی الحدید) می گویم که حُجْر بن اَدبَر ، همان حجر بن عَدی است که معاویه وی را کُشت و او از مهتران و بزرگان شیعه است ؛ و امّا اشتر ، او در میان شیعه از ابو هذیل در میان معتزله ، مشهورتر است .

.

1- .در متن عربی ، «عریف» آمده است و او همان «قیّم» قبیله است که سرپرستی آنان را به عهده دارد و احوال آنان را به حاکم ، گزارش می دهد (ر . ک : النهایه : ج 3 ص 218) .
2- .نقیب ، بزرگ قبیله است و بازرسی و خبرگیری احوال قبیله را به عهده دارد (ر . ک : النهایه : ج 5 ص 101) .


راجع : ج 6 ص 70 (دور الأشتر فی القتال) . ج 7 ص 12 (استشهاد مالک الأشتر) .

84مالِکُ بنُ حَبیبٍمالک بن حبیب الیربوعی من أصحاب الإمام أمیر المؤمنین علیه السلام البرره ، وعندما تحرّک الإمام علیه السلام تلقاء صفّین ، ترکه فی الکوفه لیعبّئ النّاس لنصرته . وکان قد ساءه عدم حضوره المعرکه معه ، لکنّ الإمام علیه السلام وعده بالأجر العظیم ، وکان مالک علی شرطه الإمام علیه السلام فی الکوفه . (1)

وقعه صفّین :أخَذَ مالِکُ بنُ حَبیبٍ رَجُلاً وقَد تَخَلَّفَ عَن عَلِیٍّ فَضَرَبَ عُنُقَهُ ، فَبَلَغَ ذلِکَ قَومَهُ ، فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ : اِنطَلِقوا بِنا إلی مالِکٍ ، فَنَتَسَقَّطُهُ لَعَلَّهُ أن یُقِرَّ لَنا بِقَتلِهِ ، فَإِنَّهُ رَجُلٌ أهوَجُ . فَجاؤوا فَقالوا : یا مالِکُ ، قَتَلتَ الرَّجُلَ ؟ قالَ : اُخبِرُکُم أنَّ النّاقَهَ تَرأَمُ (2) وَلَدَها . اُخرُجوا عَنّی قَبَّحَکُمُ اللّهُ ، أخبَرتُکُم أنّی قَتَلتُهُ . (3)

.

1- .وقعه صفّین : ص 133 .
2- .تَعطِف علیه فتشُمُّه وتَتَرَشَّفه (النهایه : ج 2 ص 176 «رأم») .
3- .وقعه صفّین : ص 140 .

ص: 531



84 . مالک بن حبیب

ر . ک : ج 6 ص 71 (نبردِ اشتر و نقش بنیانیِ او در جنگ) . ج 7 ص 13 (شهادت مالک اشتر) .

84مالک بن حبیبمالک بن حبیب یَربوعی از یاران ارجمند امیر مؤمنان علی علیه السلام است . امام علیه السلام در هنگام حرکت به صِفّین ، او را در کوفه باز نهاد تا مردم را برای یاری ایشان بسیج کند . او از این عدم حضور در نبرد ، در رنج بوده است ؛ امّا امام علیه السلام وعده رسیدن به اجری بزرگ را به وی می دهد . مالک ، رئیس نیروی انتظامی علی علیه السلام در کوفه بود .

وقعه صِفّین :مالک بن حبیب، مردی را که از فرمان بسیج علی علیه السلام تن زده بود، دستگیر کرد و گردن زد. این خبر به قوم آن مرد رسید . به یکدیگر گفتند : نزد مالک بن حبیب می رویم و از زیر زبانش می کشیم ؛ چرا که وی مردی بی خرد و تند مزاج است و شاید به قتل او اقرار کند. نزد او آمدند و گفتند : ای مالک! تو آن مرد را کشتی؟ مالک گفت : می خواستید چون شتر که بچّه اش را نوازش می کند [ من هم او را بنوازم] ؟ از پیش من بروید . خداوند ، رویتان را زشت کند . من به صراحت می گویم که او را کشتم .

.


ص: 532

85مالِکُ بنُ کَعْبٍمالک بن کعب الأرحبی من أصحاب الإمام علیّ علیه السلام ومن أرکان حکومته کان والیاً علی عین التمر (1) ، وبهقباذات (2) ، مضافاً إلی إشرافه علی عمل سائر المسؤولین فی الکوفه والجزیره . وممّا یُثنی علیه شجاعته الَّتی أبداها قبال هجوم النّعمان بن بشیر علی عین التمر ؛ فإنّه واجه جیش النّعمان الَّذی قوامه ألفی فارس بسریّه قوامها مئه مقاتل فقط ، حتی وصل الإسناد العسکری إلیه ، واضطرّ النّعمان إلی الفرار (3) . کما استدعی لمواجهه جیش مسلم بن عقبه المری فی دومه الجندل ، فکان موفّقاً فی هذه المهمّه أیضاً . وممّا یدلّ علی حسن معرفته ؛ إظهار استعداده لإعانه محمّد بن أبی بکر فی الوقت الَّذی لم یلبِّ دعوه الإمام أحد .

الإمام علیّ علیه السلام مِن کِتابِهِ إلی مالِکِ بنِ کَعبٍ الأَرحَبِیِّ : إنّی وَلَّیتُکَ مَعونَهَ البِهقُباذاتِ ، فَآثِر طاعَهَ اللّهِ ، وَاعلَم أنَّ الدُّنیا فانِیَهٌ، وَالآخِرَهَ آتِیَهٌ ، وَاعمَل صالِحا تُجزَ خَیرا ، فَإِنَّ عَمَلَ ابنَ آدَمَ مَحفوظٌ عَلَیهِ وإنَّهُ مَجزِیٌّ بِهِ ، فَعَلَ اللّهُ بِنا وبِکَ خَیرا ، وَالسَّلامُ . (4)

الإمام علیّ علیه السلام فی کِتابِهِ إلی کَعبِ بنِ مالِکٍ (5) : أمّا بَعدُ ، فَاستَخلِف عَلی عَمَلِکَ ، وَاخرُج فی طائِفَهٍ مِن أصحابِکَ حَتّی تَمُرَّ بِأَرضِ کورَهِ السَّوادِ (6) ، فَتَسأَلَ عَن عُمّالی وتَنظُرَ فی سیرَتِهِم فیما بَینَ دِجلَهَ وَالعُذَیبِ (7) ، ثُمَّ ارجِع إلَی البِهقُباذاتِ فَتَوَلَّ مَعونَتَها ، وَاعمَل بِطاعَهِ اللّهِ فیما وَلّاک مِنها . وَاعلَم أنَّ کُلَّ عَمَلِ ابنِ آدَمَ مَحفوظٌ عَلَیهِ مَجزِیٌّ بِهِ ، فَاصنَع خَیرا صَنَعَ اللّهُ بِنا وبِکَ خَیرا، وأعلِمنِی الصِّدقَ فیما صَنَعتَ . وَالسَّلامُ . (8)

.

1- .الغارات : ج 2 ص 447 .
2- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 393 .
3- .الغارات : ج 2 ص 456 .
4- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 393 .
5- .الظاهر أنّ الصحیح هو «مالک بن کعب» ؛ لعدم وجود عامل للإمام علیه السلام باسم «کعب بن مالک» ، بل إنّ کعب بن مالک ممّن لم یبایع الإمام ، وأمّا مالک بن کعب فهو من عمّاله وممّن یعتمد علیه .
6- .السَّواد : أراضی وقری العراق وضیاعها الَّتی افتتحها المسلمون علی عهد عمر بن الخطّاب ؛ سُمّی بذلک لسواده بالزروع والنّخیل والأشجار (راجع معجم البلدان : ج 3 ص 272) .
7- .العُذَیْب : تصغیر العذب ؛ وهو الماء الطیّب ، وهو ماء بین القادسیّه والمغیثه ، بینه وبین القادسیّه أربعه أمیال ، وإلی المغیثه اثنان وثلاثون میلاً (معجم البلدان : ج 4 ص 92) .
8- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 204 .

ص: 533



85 . مالک بن کعب

85مالک بن کعبمالک بن کعب اَرحَبی ، از یاران و کارگزاران امام علی علیه السلام است . او فرماندار عین التَّمر و بهقبادات بود و علاوه بر آن ، مسئولیت بازرسی از عملکرد سایر کارگزاران منطقه کوفه و جزیره را هم بر عهده داشت . شجاعت او در مقابله با یورش نعمان بن بشیر به عین التمر ، قابل ستایش است . او تنها با یکصد سرباز در مقابل لشکر دو هزار نفری نعمان ، ایستادگی کرد و بعد از رسیدن نیروهای کمکی ، نعمان را به فرار وا داشت . او همچنین برای مقابله با سپاه مسلم بن عُقْبه مرّی به دَوْمَهُ الجَندَلْ اعزام شد و در این مأموریت نیز موفّق بود . اعلام آمادگی او برای کمک به محمد بن ابی بکر ، هنگامی که هیچ کس به درخواست امام علی علیه السلام پاسخ نداد ، حاکی از معرفت اوست .

امام علی علیه السلام از نامه اش به مالک بن کعب اَرحَبی : من تو را به حکومت بهقبادات گماردم . پس اطاعت از خدا را [ بر هر چیزی] مقدّم بدار و بدان که دنیا رونده است و آخرت در پیش ؛ و کار نیک کن تا پاداش نیکو ببری که عمل آدمی زاده ، محفوظ است و جزایش را می گیرد . خداوند با ما و شما به نیکی رفتار کند ! والسلام!

امام علی علیه السلام در نامه اش به مالک بن کعب (1) : امّا بعد ؛ بر کارت جانشینی بگمار و با گروهی از یارانت بیرون شو تا به زمین های حاصلخیز [ و پُر از درخت ]کناره رود برسی و درباره کارگزاران من در میان دجله و عُذَیب، (2) پرس و جو کنی و در رفتارشان دقّت کنی . سپس به بهقبادات بازگرد و امور آن را سرپرستی کن و در آنچه خداوند ، سرپرستی اش را به عهده تو گذاشته ، از او اطاعت کن و بدان که همه اعمال آدمی زاده ، برای او حفظ می شود و جزایش را می گیرد . و نیکی کن که خداوند با ما و تو به نیکی رفتار کند؛ و در آنچه انجام می دهی، به من صداقت نشان بده . والسلام!

.

1- .در منبع اصلی ، «کعب بن مالک» است ؛ امّا با توجّه به نبودن شخصی با این نام در میان کارگزاران امام علیه السلام از یک سو و محل مأموریت و متن نامه از سوی دیگر ، صحیحْ همان است که آورده ایم .
2- .عُذَیب ، رودی میان قادسیه و مُغیثه است که تا قادسیه چهار میل و تا مغیثه ، سی و دو میلْ فاصله دارد (معجم البلدان : ج 4 ص 92) .

ص: 534

الإمام علیّ علیه السلام فی کِتابِهِ إلی کعبِ بنِ مالِکٍ : أمّا بَعدُ ، فَاستَخلِف عَلی عَمَلِکَ ، وَاخرُج فی طائِفَهٍ مِن أصحابِکَ حَتّی تَمُرَّ بِأَرضِ السَّوادِ کورَهً کورَهً ، فَتَسأَلَهُم عَن عُمّالِهِم ، وتَنظُرَ فی سیرَتِهِم ، حَتّی تَمُرَّ بِمَن کانَ مِنهُم فیما بَینَ دِجلَهَ وَالفُراتِ ، ثُمَّ ارجِع إلَی البِهقُباذاتِ فَتَوَلَّ مَعونَتَها ، وَاعمَل بِطاعَهِ اللّهِ فیما وَلّاکَ مِنها . وَاعلَم أنَّ الدُّنیا فانِیَهٌ وأنَّ الآخِرَهَ آتِیَهٌ ، وأنَّ عَمَلَ ابنَ آدَمَ مَحفوظٌ عَلَیهِ ، وأنَّکَ مَجزِیٌّ بِما أسلَفتَ ، وقادِمٌ عَلی ما قَدَّمتَ مِن خَیرٍ ، فَاصنَع خَیرا تَجِد خَیرا . (1)

الغارات عن عبد اللّه بن حوزه الأزدی :کُنتُ مَعَ مالِکِ بنِ کَعبٍ حینَ نَزَلَ بِنَا النُّعمانُ بنُ بَشیرٍ وهُوَ فی ألفَینِ ، وما نَحنُ إلّا مِئَهٌ ، فَقالَ لَنا : قاتِلوهُم فِی القَریَهِ وَاجعَلُوا الجُدُرَ فی ظُهورِکُم ، ولا تُلقوا بِأَیدیکُم إلَی التَّهلُکَهِ ، وَاعلَموا أنَّ اللّهَ تَعالی یَنصُرُ العَشَرَهَ عَلَی المِئَهِ ، وَالمِئَهَ عَلَی الأَلفِ ، وَالقَلیلَ عَلَی الکَثیرِ مِمّا یَفعَلُ اللّهُ ذلِکَ . ثُمَّ قالَ : إنَّ أقرَبَ مَن هاهُنا إلَینا مِن شیعَهِ عَلِیٍّ علیه السلام وأنصارِهِ وعُمّالِهِ قَرَظَهُ بنُ کَعبٍ ومِخنَفُ بنُ سُلَیمٍ ، فَارکُض إلَیهِما وأعلِمهُما حالَنا ، وقُل لَهُما فَلیَنصُرانا بِمَا استَطاعا . فَأَقبَلتُ أرکُضُ وقَد تَرَکتُهُ وأصحابَهُ ، وإنَّهُم لَیَتَرامَونَ بِالنَّبلِ ، فَمَرَرتُ بِقَرَظَهَ بنِ کَعبٍ فَاستَغَثتُهُ ، فَقالَ : إنَّما أنَا صاحِبُ خَراجٍ وما مَعی أحَدٌ اُغیثُهُ بِهِ ، فَمَضَیتُ حَتّی أتَیتُ مِخنَفَ بنَ سُلَیمٍ فَأَخبَرتُهُ الخَبَرَ ، فَسَرَّحَ مَعی عَبدَ الرَّحمنِ بنِ مِخنَفٍ فی خَمسینَ رَجُلاً ، وقاتَلَهُم مالِکُ بنُ کَعبٍ وأصحابُهُ إلَی العَصرٍ ، فَأَتَیناهُ وقَد کَسَرَ هُوَ وأصحابَهُ جُفونَ (2) سُیوفِهِم وَاستَسلَموا لِلمَوتِ ، فَلَو أبطَأنا عَنهُم هَلَکوا ، فَما هُوَ إلّا أن رَآنا أهلُ الشّامِ قَد أقبَلنا عَلَیهِم أخَذوا یَنکُصونَ عَنهُم ویَرتَفِعونَ ، ورَآنا مالِکٌ وأصحابُهُ فَشَدّوا عَلَیهِم حَتّی دَفَعوهُم عَنِ القَریَهِ وَاستَعرَضناهُم ، فَصَرَعنا مِنهُم رِجالاً ثَلاثَهً وَارتَفَعَ القَومُ عَنّا ، وظَنّوا أنَّ وَراءَنا مَدَدا ، ولَو ظَنّوا أنَّهُ لَیسَ غَیرُنا لَأَقبَلوا عَلَینا وأهلَکونا ، وحالَ بَینَنا وبَینَهُمُ اللَّیلُ فَانصَرَفوا إلی أرضِهِم . وکَتَبَ مالِکُ بنُ کَعبٍ إلی عَلِیٍّ علیه السلام : أمّا بَعدُ ، فَقَد نَزَلَ بِنَا النُّعمانُ بنُ بَشیرٍ فی جَمعٍ مِن أهلِ الشّامِ کَالظّاهِرِ عَلَینا ، وکانَ عُظمُ أصحابی مُتَفَرِّقینَ ، وکُنّا لِلَّذی کانَ مِنهُم آمِنینَ ، فَخَرَجنا إلَیهِم رِجالاً مُصلِتینَ (3) فَقاتَلناهُم حَتَّی المَساءِ ، وَاستَصرَخنا مِخنَفَ بنَ سُلَیمٍ ، فَبَعَثَ إلَینا رِجالاً مِن شیعَهِ أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیٍّ علیه السلام ووَلَدَهُ عِندَ المَساءِ ، فَنِعمَ الفَتی ونِعمَ الأَنصارُ کانوا ، فَحَمَلنا عَلی عَدُوِّنا وشَدَدنا عَلَیهِم ، فَأَنزَلَ اللّهُ عَلَینا نَصرَهُ وهَزَمَ عَدُوَّهُ وأعَزَّ جُندَهُ ، وَالحَمدُِللّهِ رَبِّ العالَمینَ ، وَالسَّلامُ عَلَیکَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ورَحمَهُ اللّهِ وبَرَکاتُهُ . قالَ : لَمّا وَرَدَ الکِتابُ عَلی عَلِیٍّ علیه السلام قَرَأَهُ عَلی أهلِ الکوفَهِ فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ ، ثُمَّ نَظَرَ إلی جُلَسائِهِ فَقالَ : الحَمدُِللّهِ ، ونَدِمَ أکثَرُهُم . (4)

.

1- .الخراج لأبی یوسف : ص 118 ، نهج السعاده : ج 4 ص 137 وفیه «باقیه» بدل «آتیه» .
2- .جفون السُّیُوف : أغمادُها ، واحِدُها جفن (النهایه : ج 1 ص 280 «جفن») .
3- .أصلَتَ السَّیفَ : إذا جَرَّدَه من غِمده (النهایه : ج 3 ص 45 «صلت») .
4- .الغارات : ج 2 ص 456 وراجع تاریخ الطبری : ج 5 ص 133 .

ص: 535

امام علی علیه السلام در نامه اش به کعب بن مالک : امّا بعد ؛ بر کارت جانشینی بگمار و با گروهی از یارانت بیرون شو و منطقه به منطقه برو تا به زمین های حاصلخیز کناره رود برسی و درباره یکایک کارگزاران آن جا از دجله تا فرات ، پرس و جو کن و در رفتارشان بنگر . سپس به بهقبادات بازگرد و امور آن را سرپرستی کن و در آنچه خداوند ، سرپرستی اش را به عهده تو گذاشته ، از او اطاعت کن و بدان که دنیا رونده است و آخرت در پیش ؛ و عمل آدمی زاده محفوظ است . هرچه کرده ای جزایش را می گیری و بر هر خیری که پیش فرستاده ای ، در می آیی . پس نیکی کن تا نیکی یابی .

الغارات به نقل از عبد اللّه بن حوزه اَزْدی : هنگامی که نعمان بن بشیر با دو هزار سوار به ما حمله کرد ، من با مالک بن کعب بودم و ما تنها صد نفر بودیم . مالک به ما گفت : در همان ده با آنها بجنگید و دیوار را در پشت خود گیرید و با دست خود ، خود را به هلاکت نیفکنید و بدانید که خداوند متعال ، ده نفر را بر صد نفر ، و صد نفر را بر هزار نفر ، و اندک را بر فراوان ، نصرت می دهد و خدا از این گونه کارها می کند . سپس گفت : از میان پیروان ، یاوران و کارگزاران علی علیه السلام ، نزدیک ترین افراد به ما، قَرَظَه بن کعب و مِخْنَف بن سلیم هستند . پس به سوی آنها بتاز و از حال و وضعیت ما آگاهشان کن و به آنها بگو به هر گونه که می توانند ، به ما کمک کنند . پس من به تاخت به سوی آنها رفتم و مالک و یارانش را در حالی که تیراندازی می کردند ، پشت سر نهادم . پس به قرظه بن کعب رسیدم و از او یاری خواستم . گفت : من مأمور جمع آوری مالیاتم و نیرویی با من نیست تا مالک بن کعب را با آن ، یاری دهم . سپس رفتم تا به مِخْنف بن سلیم رسیدم و خبر را به او دادم . پسرش عبد الرحمان را با پنجاه مرد، همراه من فرستاد و [ از آن سو، ]مالک بن کعب و یارانش تا عصر ، پایداری کرده بودند . پس نزد آنان آمدیم و [ دیدیم که ]او و یارانش غلاف شمشیرهایشان را شکسته و آماده مرگ گشته اند و اگر دیر رسیده بودیم ، هلاک شده بودند . هیچ چیزْ این سرنوشت را دگرگون نکرد ، جز آن که شامیان دیدند ما به سوی آنها می آییم . پس عقب نشستند و بازگشتند و مالک و یارانش ما را دیدند . از این رو ، بر شامیان ، سخت یورش بردند تا آن که آنان را از دِه ، بیرون کردند و ما راه بر آنان گرفتیم و سه تن از آنان را به خاک افکندیم و بقیه فرار کردند و گمان می کردند که نیروی کمکی در پشتِ سر ماست و اگر می دانستند که جز ما نیرویی نیست ، به ما رو می کردند و ما را هلاک می کردند . شب ، میان ما و آنها فاصله انداخت و به سرزمین خود بازگشتند. و مالک بن کعب به علی علیه السلام نوشت : امّا بعد ؛ نعمان بن بشیر با گروهی از شامیان ، همچون چیرگان بر ما درآمد و بیشتر یارانم پراکنده بودند و ما خود را از این گونه کارهایشان ایمن می پنداشتیم . پس با پای پیاده و شمشیرِ از نیام کشیده به سوی آنان رفتیم و تا عصر با آنان جنگیدیم و از مخنف بن سلیم ، کمک خواستیم و او مردانی از پیروان امیر مؤمنان علی و نیز پسر خود را به هنگام عصر برای ما فرستاد . چه جوان خوب و چه یاوران نیکویی بودند! پس بر دشمن ، یورش بردیم و بر آنان سخت گرفتیم و خدا نیز نصرتش را بر ما نازل کرد و دشمنش را فراری داد و لشکر خود را پیروز کرد . و سپاس ، ویژه خدای جهانیان است و سلام و رحمت و برکات خدا بر تو ، ای امیر مؤمنان! چون نامه به علی علیه السلام رسید ، آن را بر کوفیان خواند و خدا را سپاس گفت و او را ستود . سپس به همنشینان خود نگریست و گفت : «خدای را سپاس» ، و بیشتر آنان پشیمان شدند .

.


ص: 536

. .


ص: 537

. .


ص: 538

أنساب الأشراف :بَعَثَ مُعاوِیَهُ [مُسلِمَ] بنَ عُقبَهَ المَرِّیَّ إلی أهلِ دَومَهِ الجَندَلِ (1) وکانوا قَد تَوَقَّفوا عَنِ البَیعَهِ لِعَلِیٍّ ومُعاوِیَهَ جَمیعا فَدَعاهُم إلی طاعَهِ مُعاوِیَهَ وبَیعَتِهِ ، وبَلَغَ ذلِکَ عَلِیّا فَبَعَثَ إلی مالِکِ بنِ کَعبٍ الهَمدانِیِّ أن خَلِّف عَلی عَمَلِکَ مَن تَثِقُ بِهِ وأقبِل إلَیَّ . فَفَعَلَ وَاستَخلَفَ عَبدَ الرَّحمنِ بنَ عَبدِ اللّهِ الکِندِیَّ ، فَبَعَثَهُ عَلِیٌّ إلی دَومَهِ الجَندَلِ فی ألفِ فارِسٍ ، فَلَم یَشعُر مُسلِمٌ إلّا وقَد وافاهُ ، فَاقتَتَلوا یَوما ثُمَّ انصَرَفَ مُسلِمٌ مُنهَزِما ، وأقامَ مالِکٌ أیّاما یَدعو أهلَ دَومَهِ الجَندَلِ إلَی البَیعَهِ لِعَلِیٍّ ، فَلَم یَفعَلوا وقالوا : لا نُبایِعُ حَتّی یَجتَمِعَ النّاسُ عَلی إمامٍ . فَانصَرَفَ . (2)

تاریخ الطبری بَعدَ أن ذَکَرَ خُطبَهَ الإِمامِ علیه السلام یَستَنفِرُ النّاسَ لِاءِغاثَهِ مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ وأصحابِهِ ، وعَدَمَ استِجابَهِ النّاسِ لَهُ علیه السلام : فَقامَ إلَیهِ مالِکُ بنُ کَعبٍ الهَمدانِیُّ ثُمَّ الأَرحَبِیُّ ، فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، اندُبِ النّاسَ فَإِنَّهُ لا عِطرَ بَعدَ عَروسٍ (3) ، لِمِثلِ هذَا الیَومِ کُنتُ أدَّخِرُ نَفسی ، وَالأَجرُ لا یَأتی إلّا بِالکَرَّهِ (4) . اِتَّقوا اللّهَ وأجیبوا إمامَکُم ، وَانصُروا دَعوَتَهَ ، وقاتِلوا عَدُوَّهُ ، أنَا أسیرُ إلَیها یا أمیرَ المُؤمِنینَ . قالَ : فَأَمَرَ عَلِیٌّ مُنادِیَهُ سَعدا ، فَنادی فِی النّاسِ : ألَا انتَدِبوا إلی مِصرَ مَعَ مالِکِ بنِ کَعبٍ . (5)

.

1- .دَوْمَه الجَنْدل : موضع علی سبع مراحل من دمشق ، بینها وبین مدینه الرسول صلی الله علیه و آله ، ویطلق علیها الیوم «الجوف» ، وقد جرت فیها قضیّه التحکیم (راجع معجم البلدان : ج 2 ص 487) .
2- .أنساب الأشراف : ج 3 ص 225 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 429 نحوه وراجع الغارات : ج 2 ص 459 .
3- .لا مَخبَأ لِعِطرٍ بَعدَ عَرُوسٍ ، ویُروی : لا عِطرَ بعد عَرُوسٍ : أوّل من قال ذلک امرأهٌ من عُذرَه، یُقال لها أسماء بنت عبد اللّه ، وکان لها زوجٌ من بنی عمِّها یُقال له عروس ، فمات عنها... ، فقالت: لا عِطرَ بعد عَرُوس ، فذهبت مثلاً یضرب لمن لا یُدَّخَرُ عنه نَفیسٌ (مجمع الأمثال : ج 3 ص 151 الرقم 3491) .
4- .فی الغارات : «بِالکُرهِ» ، وکلاهما یصحّ .
5- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 107 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 414 نحوه ؛ الغارات : ج 1 ص 292 .

ص: 539

أنساب الأشراف :معاویه ، مُسلم بن عُقْبه مرّی را به سوی مردم دَوْمَهُ الجَندَل (1) فرستاد و آنان از بیعت با علی علیه السلام و معاویه سر باز زده بودند . پس آنان را به اطاعت از معاویه و بیعت با او فرا خواند و خبر این کار به علی علیه السلام رسید . پس به مالک بن کعب همْدانی پیغام داد که یکی از افراد مورد اعتمادت را به جای خود بگمار و به سوی من بیا . مالک نیز چنین کرد و عبد الرحمان بن عبد اللّه کِنْدی را به جای خود نهاد . علی علیه السلام هم او را با هزار سوار به سوی دومه الجندل فرستاد و او چنان رفت که مسلم [ بن عقبه] از آنان آگاه نشد تا زمانی که مالک به او رسید . آن گاه ، یک روز جنگیدند و مسلم پا به فرار گذاشت و مالک ، چند روزی در دومه الجندل ماند و مردم آن جا را به بیعت با امام علی علیه السلام دعوت کرد ؛ امّا نپذیرفتند و گفتند : ما بیعت نمی کنیم تا این که مردم به گِرد یک پیشوا جمع شوند . پس مالک بازگشت .

تاریخ الطبری پس از یاد کردِ خطبه علی علیه السلام که مردم را برای یاری دادن به محمّد بن ابی بکر و یاران او به کوچ فرا خواند ، ولی آنان پاسخ مثبت ندادند: پس مالک بن کعب هَمْدانی اَرحَبی برخاست و گفت : ای امیر مؤمنان! مردم را فرا خوان که اکنون ، هنگام ذخیره کردن نیرویی برای آینده نیست . برای چنین روزی ، خود را ذخیره کرده بودم و پاداش ، جز با حمله کردن در جنگ ، حاصل نمی آید . [ ای مردم! ] از خدا پروا کنید و به امامتان پاسخ دهید و خواسته اش را برآورده کنید و با دشمنش بجنگید . ای امیر مؤمنان ! من خود به سوی او می روم . علی علیه السلام به جارچی خود ، سعد ، فرمان داد که در میان مردمْ ندا دهد : هان! با مالک بن کعب به سوی مصر ، روانه شوید .

.

1- .دَوْمَهُ الجَنْدَل ، شهری در میان دمشق و مدینه است و تا دمشق ، هفت روز راه پیاده فاصله دارد . امروزه به آن ، «جوف» می گویند و ماجرای حکمیّت در آن جا واقع شد (ر . ک : معجم البلدان : ج 2 ص 487) .

ص: 540

86مُحَمَّدُ بنُ أبی بَکرٍهو محمّد بن عبد اللّه بن عثمان وهو محمّد بن أبی بکر بن أبی قُحافه ، واُمّه أسماء بنت عُمَیس ، وُلد فی حجّه الوداع [ سنه 10 ه ] بذی الحُلَیفه (1) ، فی وقتٍ کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله قد تهیّأ مع جمیع أصحابه لأداء حجّه الوداع . اُمّه أسماء بنت عُمَیس . کانت فی البدایه زوجه جعفر بن أبی طالب (2) وهاجرت معه إلی الحبشه (3) . وبعد استشهاد جعفر تزوّجها أبو بکر (4) ، وبعد موته تزوّجها أمیر المؤمنین علیه السلام . فانتقلت إلی بیته مع أولادها وفیهم محمّد الَّذی کان یومئذٍ ابن ثلاث سنین (5) . نشأ فی حِجر الإمام علیه السلام (6) إلی جانب الحسن والحسین علیهماالسلام ، وامتزجت روحه بمعرفه وحبّ أهل البیت علیهم السلام وکان الإمام علیه السلام یقول أحیانا ملاطفا : محمّد ابنی من صُلب أبی بکر (7) . وکان محمّد فی مصر أیّام حکومه عثمان ، وبدأ فیها تعنیفه وانتقاده له (8) ، واشترک فی الثوره علیه (9) . وکان إلی جانب الإمام علیه السلام بعد تصدّیه للخلافه . وهو الَّذی حمل کتابه إلی أهل الکوفه قبل نشوب حرب الجمل (10) ، وکان علی الرجّاله فیها (11) . وبعد غلبه الإمام علیه السلام تولّی متابعه الشؤون المتعلّقه بعائشه بأمر الإمام علیه السلام (12) ، وأعادها إلی المدینه (13) . کان محمّد مجدّا فی الجهاد والعباده ، ولجدّه فی عبادته سُمّی عابد قریش 14 . وهو جدّ الإمام الصادق علیه السلام من الاُمّهات (14) . ولّاه الإمام علیه السلام علی مصر سنه 36ه بعد عزل قیس بن سعد عنها (15) . ولمّا تخاذل أصحاب الإمام عن نصرته علیه السلام وترکوه وحیداً ، اغتنم معاویه هذه الفرصه واستطاع أن یغتال هذا النّصیر المخلص باُسلوب غادر خبیث ، واستطاع حینئذٍ أن یسخّر مصر تحت قدرته (16) . کان الإمام علیه السلام یُثنی علیه ویذکره بخیر فی مناسبات مختلفه ویقول : «لَقَد کانَ إلَیَّ حَبیبا، وکانَ لی رَبیبا (17) ، فَعِندَ اللّهِ نَحتَسِبُهُ وَلَدا ناصِحا، وعامِلاً کادِحا، وسَیفا قاطعا، ورُکنا دافِعا» . 19

.

1- .صحیح مسلم : ج 2 ص 887 ح 147 ، التاریخ الکبیر : ج 1 ص 124 الرقم 369 ، أنساب الأشراف : ج 1 ص 474 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 600 ، الاستیعاب : ج 3 ص 422 الرقم 2348 .
2- .اُسد الغابه : ج 1 ص 544 الرقم 759، الاستیعاب : ج 1 ص 313 الرقم 331، مروج الذهب : ج 2 ص 306، شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 53 .
3- .شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 53 .
4- .مروج الذهب : ج 2 ص 307 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 97 الرقم 4751 ، شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 53 .
5- .مروج الذهب : ج 2 ص 307 ، الاستیعاب : ج 3 ص 422 الرقم 2348 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 97 الرقم 4751 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 173 .
6- .الاستیعاب : ج 3 ص 422 الرقم 2348 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 98 الرقم 4751 ، الإصابه : ج 6 ص 194 الرقم 8313 ، مروج الذهب : ج 2 ص 307 وفیه «ربّاه علیّ بن أبی طالب» .
7- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 292 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 254 .
8- .الطبقات الکبری : ج 3 ص 73 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 163 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 357 و ص 372 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 601 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 98 الرقم 4751 ؛ تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 175 .
9- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 477 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 326 .
10- .الجمل : ص 319 ؛ تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 485 ، العقد الفرید : ج 3 ص 314 ، الاستیعاب : ج 3 ص 422 الرقم 2348 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 98 الرقم 4751 .
11- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 534 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 348 .
12- .الأخبار الطوال : ص 152 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 348 .
13- .مروج الذهب : ج 2 ص 307 ، المعارف لابن قتیبه : ص 175 ، شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 54 وفیهما «کان محمّد من نسّاک قریش» .
14- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 554 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 356 ؛ الغارات : ج 1 ص 219 .
15- .راجع : ج 7 ص 86 (استشهاد محمّد بن أبی بکر) .
16- .نهج البلاغه : الخطبه 68 ، الغارات : ج 1 ص 301 ولیس فیه «إلیَّ حبیبا» .
17- .نهج البلاغه : الکتاب 35 .

ص: 541



86 . محمّد بن ابی بکر

86محمّد بن ابی بکرمحمّد بن عبد اللّه بن عثمان یا همان محمّد بن ابی بکر بن ابی قحافه ، به سال دهم هجری در ذوالحُلَیفه به دنیا آمد . در آن هنگام ، پیامبر خدا به همراه همه یاران خود ، برای برگزاری آخرین حج ، از مدینه آهنگ مکّه کرده بود . مادر او اسماء بنت عُمَیس است که ابتدا همسر جعفر بن ابی طالب بود و همراه او به حبشه هجرت کرد و پس از شهادت جعفر ، با ابوبکر (خلیفه اوّل) ، ازدواج کرد و پس از مرگ ابوبکر ، علی علیه السلام او را به همسری برگزید و او با فرزندانش از جمله محمّد که سه ساله بود به خانه مولا علیه السلام رفت . بدین سان ، محمّد در دامان علی علیه السلام رشد کرد و در کنار حسن و حسین علیهماالسلام بالید و جانش با آگاهی های درست و عشق به اهل بیت علیهم السلام درآمیخت . علی علیه السلام گاه با لطافت می فرمود : «محمّد ، پسر من از پشت ابوبکر است» . محمّد به روزگار خلافت عثمان ، در مصر بود که شماتت و انتقاد بر عثمان را آغاز کرد و در شورش علیه عثمان ، شرکت جُست . وی ، پس از به خلافت رسیدن علی علیه السلام در کنار ایشان بود و قبل از جنگ جمل ، پیام امام علیه السلام را برای کوفیان برد و در جنگ جمل ، فرماندهی پیاده نظام را به عهده داشت . پس از پیروزی امام علیه السلام در جنگ جمل ، پیگیری کارهای مربوط به عایشه را به دستور امام علیه السلام بر عهده گرفت و او را به مدینه بازگردانْد . محمّد ، در جهاد و عبادت ، سختکوش بود و به خاطر سختکوشی او در عبادت ، وی را «عابد قریش» می نامیدند . (1) وی ، جدّ مادری امام صادق علیه السلام است . (2) به سال 36 هجری و پس از عزل قیس بن سعد از حکومت مصر ، علی علیه السلام محمّد را به حکومت آن جا گمارد و چون یاران امام علیه السلام دست از یاری کشیدند و ایشان را تنها نهادند ، معاویه از این فرصت ، سود جُست و توانست با حیله گری و خباثت ، این یاور با اخلاص امام علیه السلام را فریب دهد و او را بکشد و بدین شیوه بر مصر ، دست یابد . (3) علی علیه السلام در مناسبت های مختلفی محمّد را می ستود و او را به نیکی یاد می کرد و می گفت : «او محبوب و دست پرورده من بود . پاداش مصیبتش را از خدا خواهانیم . فرزندی خیرخواه و کارگزاری کوشا و تیغی بُرنده و رُکنی باز دارنده بود .

.

1- .در المعارف : ص 175 و شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 54 آمده است : «محمّد ، از پارسایان قریش بود» .
2- .احتمالاً کلام منقول از امام صادق علیه السلام : «ابو بکر ، دو بارْ مرا پدید آورد» نیز اشاره به این موضوع دارد ؛ چون مادر ایشان ، اُمّ فَروه ، فرزند قاسم بن محمّد بن ابی بکر است و مادر امّ فروه نیز ، اسماء ، دختر عبد الرحمان بن ابی بکر است .
3- .ر .ک : ج 7 ص 87 (شهادت محمّد بن ابی بکر) .

ص: 542

. .


ص: 543

. .


ص: 544

صحیح مسلم عن جابر بن عبد اللّه الأنصاری فی ذِکرِ حَجَّهِ الوَداعِ : حَتّی أتَینا ذَا الحُلیفَهِ فَوَلَدَت أسماءُ بِنتُ عُمَیسٍ مُحَمَّدَ بنَ أبی بَکرٍ . (1)

اُسد الغابه فی ذِکرِ مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ : کانَ لَهُ فَضلٌ وعِبادَهٌ ، وکانَ عَلِیٌّ یُثنی عَلَیهِ ، وهُوَ أخو عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ لِاُمِّهِ ، وأخو یَحیَی بنِ عَلِیٍّ لِاُمِّهِ . (2)

اُسد الغابه فی ذِکرِ مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ : تَزَوَّجَ عَلِیٌّ بِاُمِّهِ أسماءَ بِنتِ عُمَیسٍ بَعدَ وَفاهِ أبی بَکرٍ ، وکانَ أبو بَکرٍ تَزَوَّجَها بَعدَ قَتلِ جَعفَرِ بنِ أبی طالِبٍ ، وکانَ رَبیبُهُ فی حِجرِهِ . وشَهِدَ مَعَ عَلِیٍّ الجَمَلَ ، وکانَ عَلَی الرَجّالَهِ ، وشَهِدَ مَعَهُ صِفّینَ ، ثُمَّ وَلّاهُ مِصرَ فَقُتِلَ بِها . (3)

شرح نهج البلاغه :کانَ مُحَمَّدٌ رَبیبَهُ وخِرّیجَهُ ، وجارِیا عِندَهُ مَجری أولادِهِ ، رَضَعَ الوِلاءَ وَالتَّشَیُّعَ مُذ زَمَنِ الصِّبا ، فَنَشَأَ عَلَیهِ ، فَلَم یَکُن یَعرِفُ لَهُ أبا غَیرَ عَلِیٍّ ، ولا یَعتَقِدُ لِأَحَدٍ فَضیلَهً غَیرَهُ ، حَتّی قالَ عَلِیٌّ علیه السلام : «مُحَمَّدٌ ابنی مِن صُلبِ أبی بَکرٍ» . (4)

.

1- .صحیح مسلم : ج 2 ص 887 ح 1218 .
2- .اُسد الغابه : ج 5 ص 98 الرقم 4751 وراجع الطبقات الکبری : ج 4 ص 34 .
3- .اُسد الغابه : ج 5 ص 97 الرقم 4751 .
4- .شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 53 .

ص: 545

صحیح مسلم به نقل از جابر بن عبد اللّه انصاری ، در یادکردِ حَجه الوداع : و چون به [ میقات] ذو الحُلَیفه رسیدیم ، اسماء بنت عُمَیس ، محمّد بن ابی بکر را به دنیا آورد .

اُسد الغابه در یادکردِ محمّد بن ابی بکر : فاضل و عابد بود و علی علیه السلام او را می ستود و او برادر مادریِ عبد اللّه بن جعفر و برادر مادریِ یحیی بن علی بود .

اُسد الغابه در یادکردِ محمّد بن ابی بکر : علی علیه السلام پس از وفات ابوبکر ، با مادر او (اسماء بنت عمیس) ازدواج کرد و ابوبکر ، پس از شهادت جعفر بن ابی طالب ، با او ازدواج کرده بود و محمّد ، در دامان علی علیه السلام بزرگ شد و در جمل ، همراهش و فرمانده پیاده نظام لشکر بود و در صِفّین نیز حضور داشت . سپس [ علی علیه السلام ]او را کارگزار مصر کرد و در آن جا به شهادت رسید .

شرح نهج البلاغه :محمّد ، بزرگ شده و دست پرورده علی علیه السلام و برایش چون یکی از فرزندانش بود . از همان کودکی ، جانش با ولایت و تشیّع ، درآمیخت و در آن بالید و برای خود، پدری جز علی علیه السلام نمی شناخت و فضیلتی برای کس دیگری جز علی علیه السلام نمی دید ، تا آن جا که علی علیه السلام فرمود : «محمّد ، فرزند من از پشت ابوبکر است» .

.


ص: 546

الإمام علیّ علیه السلام فی ذِکرِ مُحَمَّدِ بنِ أبی بَکرٍ وَالتَّفَجُّعِ عَلَیهِ : إنَّهُ کانَ لی وَلَدا ، ولِوُلدی ووُلدِ أخی أخا . (1)

راجع : ج 7 ص 86 (استشهاد محمّد بن أبی بکر) .

87مُحَمّدُ بنُ أبی حُذَیفَهَهو محمّد بن أبی حذیفه بن عتبه العبشمی أبو القاسم ، حفید عتبه بن ربیعه (2) أحد أقطاب المشرکین (3) وابن خال معاویه (4) . ولد فی الحبشه حین هاجر أبوه إلیها (5) ، ولمّا استشهد أبوه نشأ فی أحضان عثمان بن عفّان (6) . والعجیب أنّه کان أحد المعارضین المحادّین لعثمان حین ثارت الاُمّه ضدّه (7) ، وهو الَّذی حرّض المصریّین علی الثوره ضدّ عثمان (8) ، واشترک فی محاصره داره (9) . کان من أصحاب الإمام علیّ علیه السلام (10) . ولمّا عزل والی مصر تولّی حکومتها حتی نصب الإمام علیه السلام قیس بن سعد (11) . ولمّا تسلّط معاویه علی مصر اُلقی علیه القبض وسجن ، بید أنّه تمکّن من الفرار ، ثمّ قتل بأمر معاویه . (12)

.

1- .تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 194 ؛ أنساب الأشراف : ج 3 ص 173 نحوه .
2- .الطبقات الکبری : ج 3 ص 84 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 480 الرقم 103 ، الاستیعاب : ج 3 ص 425 الرقم 2354 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 82 الرقم 4720 .
3- .سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 480 الرقم 103 ، المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 247 .
4- .رجال الکشّی : ج 1 ص 286 الرقم 125 ، الغارات : ج 1 ص 328 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 106 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 82 الرقم 4720 .
5- .الطبقات الکبری : ج 3 ص 84 ، المعارف لابن قتیبه : ص 272 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 602 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 479 الرقم 103 .
6- .المعارف لابن قتیبه : ص 272 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 3 ص 602 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 480 الرقم 103 ، الاستیعاب : ج 3 ص 426 الرقم 2354 .
7- .الاستیعاب : ج 3 ص 426 الرقم 2354 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 82 الرقم 4720 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 163 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 292 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 352 .
8- .الطبقات الکبری : ج 3 ص 84 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 164 ، تاریخ الطبری : ج 4 ص 292 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 352 و 353 .
9- .اُسد الغابه : ج 5 ص 82 و 83 الرقم 4720 .
10- .رجال الطوسی : ص 82 الرقم 821 ، رجال الکشّی : ج 1 ص 286 الرقم 126 .
11- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 546 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 352 و 353 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 83 الرقم 4720 ، سیر أعلام النّبلاء : ج 3 ص 480 الرقم 103 .
12- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 106 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 353 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 83 الرقم 4720 ؛ الغارات : ج 1 ص 328 و 329 ، رجال الکشّی : ج 1 ص 288 الرقم 126 وفیه «مات فی السجن» .

ص: 547



87 . محمّد بن ابی حُذَیفه

امام علی علیه السلام در یادکردِ محمّد بن ابی بکر و اظهار اندوه بر او : او در شمار فرزندانم بود و برای فرزندم(یحیی) و برای فرزند برادرم (عبد اللّه بن جعفر) برادر [ ی از یک مادر] بود .

ر . ک : ج 7 ص 87 (شهادت محمّد بن ابی بکر) .

87محمّد بن ابی حُذَیفهابوالقاسم محمّد بن ابی حُذَیفه بن عتبه عبشمی ، نوه عتبه بن ربیعه (از سران مشرکان) و پسر دایی معاویه بود . پدر او در مکّه اسلام آورد و محمّد ، هنگامی که پدر و مادرش به حبشه مهاجرت کرده بودند ، در آن جا به دنیا آمد و پس از شهادت پدرش در دامان عثمان ، نشو و نما کرد . شگفتْ آن که او به هنگام شورش مردم علیه عثمان ، یکی از مخالفان سرسخت عثمان گشت و اهالی مصر را بر علیه او شورانید و ظاهرا در محاصره [ خانه ]عثمان و قتل او هم شرکت داشت . او از یاران امام علی علیه السلام بود و پس از عزل فرماندار مصر ، حکومت آن جا را به دست گرفت تا آن که امام علیه السلام قیس بن سعد را منصوب کرد . هنگامی که معاویه بر مصر مسلّط شد ، او دستگیر و زندانی شد ؛ ولی توانست از زندان بگریزد ؛ امّا به دستور معاویه به شهادت رسید . (1)

.

1- .در رجال الکشّی : ج 1 ص 288 ش 216 آمده است : «او در زندان درگذشت» .

ص: 548

رجال الکشّی عن أمیر بن علیّ عن الإمام الرضا علیه السلام :کانَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام یَقولُ : إنَّ المَحامِدَهَ تَأبی أن یُعصَی اللّهُ عَزَّ وجَلَّ . قُلتُ : ومَنِ المَحامِدَهُ ؟ قالَ : مُحَمَّدُ بنُ جَعفَرٍ ، ومُحَمَّدُ بنُ أبی بَکرٍ ، ومُحَمَّدُ بنُ أبی حُذَیفَهَ ، ومُحَمَّدُ بنُ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام . أمّا مُحَمَّدُ بنُ أبی حُذَیفَهَ هُوَ ابنُ عُتبَهَ بنِ رَبیعَهَ ، وهُوَ ابنُ خالِ مُعاوِیَهَ . (1)

تاریخ الطبری عن الزهری :خَرَجَ مُحَمَّدُ بنُ أبی حُذَیفَهَ ومُحَمَّدُ بنُ أبی بَکرٍ عامَ خَرَجَ عَبدُ اللّهِ بنُ سَعدٍ ، فَأَظهَرا عَیبَ عُثمانَ وما غَیَّرَ ، وما خالَفَ بِهِ أبا بَکرٍ وعُمَرَ ، وأنَّ دَمَ عُثمانَ حَلالٌ . ویَقولانِ : اِستَعمَلَ عَبدَ اللّهِ بنَ سَعدٍ؛ رَجُلاً کانَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله أباحَ دَمَهُ ونَزَلَ القُرآنُ بِکُفرِهِ ، وأخرَجَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَوما وأدخَلَهُم ، ونَزَعَ أصحابَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، وَاستَعمَلَ سَعیدَ بنَ العاصِ وعَبدَ اللّهِ بنَ عامِرٍ . فَبَلَغَ ذلِکَ عَبدَ اللّهِ بنَ سَعدٍ ، فَقالَ : لا تَرکَبا مَعَنا ، فَرَکِبا فی مَرکَبٍ ما فیهِ أحَدٌ مِنَ المُسلِمینَ ، ولَقُوا العَدُوَّ ، وکانا أکَلَّ المُسلِمینَ قِتالاً ، فَقیلَ لَهُما فی ذلِکَ ، فَقالا : کَیفَ نُقاتِلُ مَعَ رَجُلٍ لا یَنبَغی لَنا أن نُحَکِّمَهُ ؛ عَبدِ اللّهِ بنِ سَعدٍ، استَعمَلَهُ عُثمانُ ، وعُثمانُ فَعَلَ وفَعَلَ ، فَأَفسَدا أهلَ تِلکَ الغَزاهِ ، وعابا عُثمانَ أشَدَّ العَیبِ . (2)

.

1- .رجال الکشّی : ج 1 ص 286 الرقم 125 .
2- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 292 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 254 نحوه .

ص: 549

رجال الکشّی به نقل از امیر بن علی از امام رضا علیه السلام : امیر مؤمنان می فرمود : محمّدها تحمّل دیدن معصیت خدای عز و جل را ندارند . [راوی می گوید: به امام رضا علیه السلام ] گفتم: کدام محمّدها؟ فرمود : «محمّد بن جعفر ، محمّد بن ابی بکر ، محمّد بن ابی حذیفه و محمّد پسر امیر مؤمنان علیه السلام . اما محمّد بن ابی حذیفه ، پسر عتبه بن ربیعه و پسر دایی معاویه است» .

تاریخ الطبری به نقل از زُهْری : همان سال که عبد اللّه بن سعد [ حاکم مصر ، برای جنگ با رومیان ]حرکت کرد ، محمّد بن ابی بکر و محمّد بن ابی حذیفه نیز [ در سپاه او ] حرکت کردند و عیوب عثمان و بدعت ها و مخالفت هایش با روش ابوبکر و عمر را آشکارا بیان می کردند و خون او را حلال می شمردند و می گفتند : عثمان ، عبد اللّه بن سعد را به کار گمارده است ؛ همان که پیامبر خدا خونش را مباح دانسته و قرآن ، کفرش را اعلام داشته است. پیامبر خدا کسانی را بیرون رانده و عثمان ، آنها را بازگردانده است و یاران پیامبر خدا را کنار گذاشته و سعید بن عاص و عبد اللّه بن عامر را بر سرِ کار آورده است . چون این خبر به عبد اللّه بن سعد رسید ، گفت : همراه ما نیایید . پس ، آن دو با گروهی [ از سپاهیانْ ] همراه شدند که یک مسلمان هم در میان آنها نبود و هنگامی که با دشمنْ برخورد کردند ، آن دو ، بی حال ترین مسلمانان در جنگ بودند . از آنها درباره این کارشان سؤال شد . گفتند : چگونه همراه کسی بجنگیم که سزاوار نیست حکمش را بپذیریم؟ عبد اللّه بن سعد را عثمان ، به کار گمارده و عثمان چنین و چنان کرده است . پس سربازان آن لشکر را در جنگیدن ، سست کردند و عیب های عثمان را سخت برملا نمودند .

.


ص: 550

الغارات عن علیّ بن محمّد بن أبی سیف :إنَّ مُحَمَّدَ بنَ أبی حُذَیفَهَ بنِ عُتبَهَ بنِ رَبیعَهَ بنِ عَبدِ شَمسٍ اُصیبَ لَمّا فَتَحَ عَمرُو بنُ العاصِ مِصرَ ، فَبَعَثَ بِهِ إلی مُعاوِیَهَ بنِ أبی سُفیانَ وهُوَ یَومَئِذٍ بِفِلَسطینَ ، فَحَبَسَهُ مُعاوِیَهُ فی سِجنٍ لَهُ، فَمَکَثَ فیهِ غَیرَ کَثیرٍ ، ثُمَّ إنَّهُ هَرَبَ وکانَ ابنَ خالِ مُعاوِیَهَ فَأَری مُعاوِیَهُ النّاسَ أنَّهُ کَرِهَ انفلاتَهُ مِنَ السِّجنِ ، فَقالَ لِأَهلِ الشّامِ : مَن یَطلُبُهُ ؟ وقَد کانَ مُعاوِیَهُ فیما یَرَونَ یُحِبُّ أن یَنجُوَ ، فَقالَ رَجُلٌ مِن خَثعَمٍ یُقالُ لَهُ : عُبَیدُ اللّهِ بنُ عَمرِو بنِ ظَلامٍ ، وکانَ شُجاعا وکانَ عُثمانِیّا : أنَا أطلُبُهُ ، فَخَرَجَ فی خَیلِهِ فَلَحِقَهُ بِحُوّارینَ (1) وقَد دَخَلَ فی غارٍ هُناکَ ، فَجاءَت حُمُرٌ تَدخُلُهُ وقَد أصابَهَا المَطَرُ ، فَلَمّا رَأَتِ الرَّجُلَ فِی الغارِ فَزِعَت مِنهُ فَنَفَرَت . فَقالَ حَمّارونَ کانوا قَریبا مِنَ الغارِ : وَاللّهِ إنَّ لِنَفرِ هذِهِ الحُمُرِ مِنَ الغارِ لَشَأنا، ما نَفَّرَها مِن هذَا الغَارِ إلّا أمرٌ ، فَذَهَبوا یَنظُرونَ ، فَإِذا هُم بِهِ فَخَرَجوا ، فَوافاهُم عُبَیدُ اللّهِ بنُ عَمرِو بنِ ظَلامٍ فَسَأَلهُم عَنهُ ووَصَفَهُ لَهُم ، فَقالوا لَهُ : ها هُوَذا فِی الغارِ ، فَجاءَ حَتَّی استَخرَجَهُ ، وکَرِهَ أن یَحمِلَهُ إلی مُعاوِیَهَ فَیُخَلِّیَ سَبیلَهُ ، فَضَرَبَ عُنُقَهُ ، رَحِمَهُ اللّهُ تَعالی . (2)

.

1- .حُوّاریْن : من قری حلب ، معروفه . وحُوّارین : حصن من ناحیه حمص (معجم البلدان : ج 2 ص 315) .
2- .الغارات : ج 1 ص 327 ؛ تاریخ الطبری : ج 5 ص 106 عن هشام بن محمّد الکلبی نحوه وراجع الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 353 .

ص: 551

الغارات به نقل از علی بن محمّد بن ابی سیف : چون عمروعاصْ مصر را اشغال کرد ، محمّد بن ابی حذیفه بن عتبه بن ربیعه بن عبد شمس ، زخمی شد . عمرو ، محمّد را به سوی معاویه بن ابی سفیان فرستاد که آن هنگام در فلسطین بود . پس معاویه او را در آن جا به زندان انداخت ؛ امّا دیری نپایید که فرار کرد . او پسردایی معاویه بود ؛ امّا با این حال ، معاویه به مردم ، چنین نشان داد که گویا رهایی او از زندان ، برایش خوشایند نبوده است . پس به شامیان گفت : چه کسی به دنبالش می رود؟ مردم ، چنین پنداشتند که معاویه دوست دارد او نجات یابد . [ به همین خاطر ، اعلام آمادگی نکردند؛ امّا ] مردی از [ قبیله ]خثعم که نامش عبید اللّه بن عمرو بن ظلام و مردی شجاع و از هواداران عثمان بود ، گفت : من به دنبال او می روم . پس با سوارانش رفت تا به حُوّارین (1) رسید . [ محمّد] به غاری در آن جا پناه برده بود . کاروانی آمد و چون چارپایان آنها برای گریز از باران به داخل غار رفتند ، او را دیدند و ترسیدند و رَم کردند . چاروادارانی که نزدیک غار بودند ، گفتند : به خدا سوگند ، دور شدن این چارپایان از غار ، مهم است و رم کردن آنها ، علّتی دارد . پس رفتند و به درون غار نگریستند و او را یافتند . وقتی بیرون می آمدند ، عبید اللّه بن عمرو بن ظلّام به آنان رسید و از آنان درباره او پرسید و مشخّصات او را برایشان گفت . [ چارواداران ]گفتند : آری . هموست که در غار است . پس عبید اللّه آمد و او را بیرون کشید و چون دوست نداشت که او را به نزد معاویه ببرد ، مبادا که رهایش کند، همان جا گردنش را زد . خداوند متعال ، رحمتش کند!

.

1- .حُوّارین ، از روستاهای مشهور حلب و نیز نام قلعه ای در اطراف حمص است (معجم البلدان : ج 2 ص 315) .

ص: 552

رجال الکشّی :کانَ مُحَمَّدُ بنُ أبی حُذَیفَهَ بنِ عُتبَهَ بنِ رَبیعَهَ مَعَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام ومِن أنصارِهِ وأشیاعِهِ ، وکانَ ابنَ خالِ مُعاوِیَهَ ، وکانَ رَجُلاً مِن خِیارِ المُسلِمینَ ، فَلَمّا تُوُفِّیَ عَلِیٌّ علیه السلام أخَذَهُ مُعاوِیَهُ وأرادَ قَتلَهُ ، فَحَبَسَهُ فِی السِّجنِ دَهرا ، ثُمَّ قالَ مُعاوِیَهُ ذاتَ یَومٍ : ألا نُرسِلُ إلی هذَا السَّفیهِ مُحَمَّدِ بنِ أبی حُذَیفَهَ فَنُبَکِّتُهُ (1) ، ونُخبِرُهُ بِضَلالِهِ ، ونَأمُرُهُ أن یَقومَ فَیَسُبَّ عَلِیّا ؟ قالوا : نَعَم . فَبَعَثَ إلَیهِ مُعاوِیَهُ فَأَخرَجَهُ مِنَ السِّجنِ ، فَقالَ لَهُ مُعاوِیَهُ : یا مُحَمَّدُ بنُ أبی حُذَیفَهَ أ لَم یَأنَ لَکَ أن تُبصِرَ ما کُنتَ عَلَیهِ مِنَ الضّلالَهِ بِنُصرَتِکَ عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ ... قالَ : وَاللّهِ إنّی لَأَشهَدُ إنَّکَ مُنذُ عَرَفتُکَ فِی الجاهِلِیَّهِ وَالإِسلامِ لَعَلی خُلُق واحِدٍ ما زادَ الإِسلامُ فیکَ قَلیلاً ولا کَثیرا ، وإنَّ علامَهَ ذلِکَ فیکَ لَبَیِّنَهٌ تَلومُنی عَلی حُبّی عَلِیّا ، کَما خَرَجَ مَعَ عَلِیٍّ کُلُّ صَوّامٍ قَوّامٍ مُهاجِرِیِّ وأنصارِیٍّ ، وخَرَجَ مَعَکَ أبناءُ المُنافِقینَ وَالطُّلَقاءِ وَالعُتَقاءِ ، خَدَعتَهُم عَن دینِهِم ، وخَدَعوکَ عَن دُنیاکَ ، وَاللّهِ یا مُعاوِیَهُ ما خَفِیَ عَلَیکَ ما صَنَعتَ ، وما خَفِیَ عَلَیهِم ما صَنَعوا ، إذ أحَلّوا أنفُسَهُم بِسَخَطِ اللّهِ فی طاعَتِکَ ، وَاللّهِ لا أزالُ اُحِبُّ عَلِیّاِللّهِ ، واُبغِضُک فِی اللّهِ وفی رَسولِهِ أبَدا ما بَقیتُ . قالَ مُعاوِیَهُ : وإنّی أراکَ عَلی ضَلالِکَ بَعدُ ، رُدّوهُ ، فَرَدّوهُ وهُوَ یَقرَأُ فِی السِّجنِ : «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ» (2) ، فَماتَ فِی السِّجنِ . (3)

.

1- .التَّبْکیت : التَّقریع والتَّوبیخ (النهایه : ج 1 ص 148 «بکت») .
2- .یوسف : 33 .
3- .رجال الکشّی : ج 1 ص 286 الرقم 126 .

ص: 553

رجال الکشّی :محمّد بن ابی حذیفه بن عتبه بن ربیعه ، با علی بن ابی طالب و از یاوران و پیروان او بود . او پسردایی معاویه و از مسلمانان برگزیده بود . چون علی علیه السلام وفات کرد ، معاویه دستگیرش کرد و خواست او را بکشد و او را مدّتی به زندان انداخت . سپس روزی معاویه گفت : آیا به دنبال این کم عقل ، محمّد بن ابی حذیفه ، نفرستیم تا او را توبیخ کنیم و از گم راهی اش باخبرش کنیم و به او فرمان دهیم تا به علی دشنام دهد؟ گفتند : چرا . پس معاویه به دنبالش فرستاد و او را از زندان ، بیرون آورد . معاویه گفت : ای محمّد بن ابی حذیفه! آیا وقت آن نرسیده که به گم راهی خود در کمک کردن به علی بن ابی طالب ، پی ببری؟ ... محمّد گفت : به خدا سوگند ، گواهی می دهم که تو را از جاهلیت تا اسلام با یک خُلق و خو می شناسم و اسلام ، ذرّه ای تو را دگرگون نکرده است و نشانه روشن آن هم همین سرزنش من به خاطر محبّتم به علی علیه السلام است . آن سان که با علی ، هر روزه دار شب زنده دار مهاجر و انصار ، همراه شد و تو را پسران منافقان و آزادشدگان و رهایی یافتگان ، همراهی می کنند . تو آنان را در دینشان فریفتی و آنان با تظاهر به فریب خوردن ، از دنیای تو سود بردند . به خدا سوگند ، ای معاویه! تو می دانی چه کرده ای و آنان نیز می دانند که چه کرده اند . آنان با اطاعت از تو ، خود را در معرض خشم الهی قرار داده اند . به خدا سوگند ، من هماره و تا زمانی که زنده ام ، علی علیه السلام را به خاطر خدا دوست می دارم و تو را به خاطر خدا و پیامبرش دشمن می دارم . معاویه گفت : من تو را هنوز گم راه می بینم . او را بازگردانید . پس او را بازگرداندند و در زندان ، این آیه را می خواند : «خدای من! زندان ، از آنچه مرا به سوی آن می خوانند ، بهتر است» و در زندان درگذشت .

.


ص: 554

88مِخنَفُ بنُ سُلَیمٍمخنف بن سلیم بن الحارث الأزْدی الغامدی ، کان من صحابه النّبیّ صلی الله علیه و آله (1) ، وعلیّ علیه السلام (2) . وکان یحمل رایه قبیلته الأزد یوم الجمل (3) ، وقد جرح فی هذه الحرب (4) . وقبل صفّین طلب منه الإمام علیه السلام أن یأتی إلی الکوفه ، ویرافقه فی مسیره إلی صفّین . وتولّی قیاده قبیلته (5) وبعض القبائل الاُخری فی حرب صفّین (6) . ولّاه الإمام علیه السلام علی أصفهان (7) وهَمَدان (8) . وکلّفه علیه السلام مرّهً بجمع الضرائب فی أرض الفرات حتی منطقه بکر بن وائل ، وظلّ مسؤولاً علیها برههً . وکتب إلیه فی هذه المهمّه تعلیمات رفیعه هی فی غایه الروعه والقیمه والوعظ والتذکیر (9) . ومخنف هذا هو الجدّ الأعلی للمؤرّخ الشیعی الجلیل أبی مخنف (10) . ونُقلت عن الامام علیه السلام کلمات فی مدحه وذمّه . (11)

.

1- .التاریخ الکبیر : ج 8 ص 52 الرقم 2122 ، الطبقات الکبری : ج 6 ص 35 ، المعجم الکبیر : ج 20 ص 310 ح 738 ، تاریخ أصبهان : ج 1 ص 100 الرقم 16 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 123 الرقم 4804 .
2- .رجال الطوسی : ص 81 الرقم 808 ، رجال البرقی : ص 6 .
3- .تاریخ الطبری : ج 4 ص 521 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 343 .
4- .الفتوح : ج 2 ص 474 .
5- .الاستیعاب : ج 4 ص 30 الرقم 2563 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 123 الرقم 4804 .
6- .وقعه صفّین : ص 117 ؛ الأخبار الطوال : ص 146 .
7- .وقعه صفّین : ص 11 و ص 105 ؛ تاریخ أصبهان : ج 1 ص 101 الرقم 16 ، الاستیعاب : ج 4 ص 30 الرقم 2563 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 123 الرقم 4804 .
8- .وقعه صفّین : ص 11 و ص 105 .
9- .دعائم الإسلام : ج 1 ص 259 .
10- .الطبقات الکبری : ج 6 ص 35 ، الاستیعاب : ج 4 ص 30 الرقم 2563 ، اُسد الغابه : ج 5 ص 123 الرقم 4804 ، الإصابه : ج 6 ص 46 الرقم 7865 .
11- .وقعه صفّین : ص 11 .

ص: 555



88 . مِخْنَف بن سُلَیم

88مِخْنَف بن سُلَیممِخْنَف بن سُلَیم بن حارث اَزْدی غامدی ، از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام است . او در جنگ جمل ، پرچمدار قبیله خود (اَزْد) بود و مجروح گردید . قبل از پیکار صِفّین ، امام علیه السلام از او خواست که به کوفه بیاید و ایشان را در نبرد ، همراهی کند . او در جنگ صِفّین ، فرماندهی قبیله خود و برخی قبایل دیگر را به عهده داشت . علی علیه السلام او را به کارگزاری اصفهان و هَمَدان گمارد . مخنف ، روزگاری نیز از سوی امام علیه السلام مسئول جمع آوری مالیات در سرزمین فُرات تا منطقه بکر بن وائل بود . امام علیه السلام در این مأموریت ، دستورالعملی برای وی نگاشته است که بسی ارجمند و تنبّه آفرین است . او نیای بزرگِ مورّخ ارجمند و بزرگ شیعی ابومخنف است . جملاتی از امام علی علیه السلام در ستایش و نکوهش او نقل شده است .

.


ص: 556

اُسد الغابه :مِخنَفُ بنُ سُلَیمٍ ، لَهُ صُحبَهٌ . وَاستَعمَلَهُ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ کَرَّمَ اللّهُ وَجهَهُ عَلی مَدینَهِ أصفَهانَ ، وشَهِدَ مَعَهُ صِفّینَ ، وکانَ مَعَهُ رایهُ الأَزدِ . (1)

89مُسلِمٌ المُجاشِعِیُّکان یعیش فی المدائن أیّام والیها حُذیفه بن الیمان ، وبعد قتل عثمان وبقاء حذیفه والیا علیها بأمر الإمام علیّ علیه السلام ، قرأ حذیفه علی النّاس رساله الإمام علیه السلام ، ودعاهم إلی بیعته متحدّثا عن عظمته . ولمّا بایع النّاس ، طلب مسلم من حذیفه أن یحدّثه بحقیقه ما کان قد جری ، ففعل فأصبح مسلم من الموالین للإمام علیه السلام (2) . ورسخ حبّ الإمام فی قلبه حتی قال علیه السلام فیه یوم الجمل : «إنَّ الفَتی مِمَّن حَشَی اللّهُ قَلبَهُ نورا وإیمانا ، وهُوَ مَقتولُ ...» (3) . وکان أوّل من استُشهد یومئذٍ بعد قَطع یدَیه . (4)

المناقب للخوارزمی عن مجزأه السدوسی فی ذِکرِ أحداثِ حَربِ الجَمَلِ : لَمّا تَقابَلَ العَسکَرانِ : عَسکَرُ أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیٌّ علیه السلام وعَسکَرُ أصحابِ الجَمَلِ ، جَعَلَ أهلُ البَصرَهِ یَرمونَ أصحابَ عَلِیٍّ بِالنَّبلِ حَتّی عَقَروا مِنهُم جَماعَهً ، فَقالَ النّاسُ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، إنَّهُ قَد عَقَرَنا نَبلُهُم، فَمَا انتِظارُکَ بِالقَومِ ؟ ! فَقالَ عَلِیٌّ : اللَّهُمَّ إنّی اُشهِدُک أنّی قَد أعذَرتُ وأنذَرتُ ، فَکُن لی عَلَیهِم مِنَ الشّاهِدینَ . ثُمَّ دَعا عَلِیٌّ بِالدِّرعِ فَأَفرَغَها عَلَیهِ ، وَتَقلَّدَ بِسَیفِهِ وَاعتَجَرَ (5) بِعِمامَتِهِ وَاستَوی عَلی بَغلَهِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ، ثُمَّ دَعا بِالمُصحَفِ فَأَخَذَهُ بِیَدِهِ ، وقالَ : یا أیُّهَا النّاسُ ، مَن یَأخُذُ هذَا المُصحَفَ فَیَدعو هؤُلاءِ القَومَ إلی ما فیهِ ؟ قالَ : فَوَثَبَ غُلامٌ مِن مُجاشِعٍ یُقالُ لَه : مُسلِمٌ ، عَلَیهِ قَباءٌ أبیَضُ ، فَقالَ لَهُ : أنَا آخُذُهُ یا أمیرَ المُؤمِنینَ . فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ : یا فَتی إنَّ یَدَکَ الیُمنی تُقطَعُ ، فَتَأخُذُهُ بِالیُسری فَتُقطَعُ ، ثُمَّ تُضرَبُ عَلَیهِ بِالسَّیفِ حَتّی تُقتَلَ . فَقالَ الفَتی : لا صَبرَ لی عَلی ذلِکَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ . قالَ : فَنادی عَلِیٌّ ثانِیَهً ، وَالمُصحَفُ فی یَدِهِ ، فَقامَ إلَیهِ ذلِکَ الفَتی وقالَ : أنَا آخُذُهُ یا أمیرَ المُؤمِنینَ . قالَ : فَأَعادَ عَلَیهِ عَلِیٌّ مَقالَتَهُ الاُولی ، فَقالَ الفَتی : لا عَلَیکَ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، فَهذا قَلیلٌ فی ذاتِ اللّهِ ، ثُمَّ أخَذَ الفَتَی المُصحَفَ وَانطَلَقَ بِهِ إلَیهِم ، فَقالَ : یا هؤُلاءِ ، هذا کِتابُ اللّهِ بَینَنا وبَینَکُم . قالَ : فَضَرَبَ رَجُلٌ مِن أصحابِ الجَمَلِ یَدَهُ الیُمنی فَقَطَعَها ، فَأَخَذَ المُصحَفَ بِشِمالِهِ فَقُطِعَت شِمالُهُ ، فَاحتَضَنَ المُصحَفَ بِصَدرِهِ فَضُرِبَ عَلَیهِ حَتّی قُتِلَ رَحمَهُ اللّهِ عَلَیهِ . (6)

.

1- .اُسد الغابه : ج 5 ص 122 الرقم 4804 .
2- .إرشاد القلوب : ص 321 343 .
3- .إرشاد القلوب : ص 342 .
4- .شرح نهج البلاغه : ج 9 ص 112 ، الفتوح : ج 2 ص 473 ، المناقب للخوارزمی : ص 186 .
5- .الاعتِجارُ بالعَمامه : هو أن یَلُفَّها علی رَأسِه ویَرُدّ طَرَفَها علی وجْهِه ، ولا یَعْمل منها شیئاً تحت ذَقَنِه (النهایه : ج 3 ص 185 «عجر») .
6- .المناقب للخوارزمی : ص 186 ح 223 ، الفتوح : ج 2 ص 472 ولیس فیه صدره إلی «الشاهدین» ، شرح نهج البلاغه : ج 9 ص 111 و 112 نحوه وراجع تاریخ الطبری : ج 4 ص 511 وأنساب الأشراف : ج 3 ص 36 والکامل فی التاریخ : ج 2 ص 350 ومروج الذهب : ج 2 ص 370 وإرشاد القلوب : ص 341 و 342 .