گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دانشنامه عقاید اسلامی
جلد پنجم
مرتبه دوم : توحید در صفات


اشاره

مرتبه دوم : توحید در صفاتتوحید صفاتی، یعنی نفی صفات زاید بر ذات از خداوند و این مطلب ، ملازم با توحید ذاتی است ؛ زیرا بر اساس توحید ذاتی ، خدای متعال، مرکّب از اجزا نیست و پذیرش صفات زاید بر ذات ، مستلزم مرکّب بودن خدای متعال از ذات و صفات است . توحید صفاتی، متعلّق به صفات ذات است، نه صفات فعل . به سخن دیگر ، صفات ذاتی مانند علم و قدرت، عین ذات خدای متعال هستند ؛ امّا صفات فعل مانند اراده و کلام ، از افعال او و حادث هستند . برخی محقّقان، توحید صفاتی را به معنای توحید خدای سبحان در صفات کمالی گرفته اند (1) و این نظر، برآمده از برخی احادیث است ، مانند : هر عزیزی غیر از او خوار، و هر نیرومندی جز او ناتوان، و هر مالکی غیر از او مملوک است ... . (2) و ما این معنا از توحید صفاتی و صفات متعلّق به آن را در ذیل «توحید ذاتی» آوردیم .

.

1- .ر . ک: دانش نامه امام علی علیه السلام : ج 2 ص 50 (تهران : پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی ، 1380) .
2- .منظور، این است که غیر خدا، عزّت و نیرومندی خود را از خدا می گیرند و در حقیقت، عزیز و قوی نیستند و در برابر قوی تر از خود، شکست پذیرند ، در حالی که خدا تنها وجود شکست ناپذیر و مستقل و نیرومند است .

ص: 48

2 / 1صِفاتُ اللّهِ عَینُ ذاتِهِالإمام علیّ علیه السلام :أَوَّلُ عِبادَهِ اللّهِ مَعرِفَتُهُ ، وأَصلُ مَعرِفَتِهِ تَوحیدُهُ ، ونِظامُ تَوحیدِهِ نَفیُ التَّشبیهِ عَنهُ ، جَلَّ عَن أَن تَحُلَّهُ الصِّفاتُ؛ لِشَهادَهِ العُقولِ أَنَّ کُلَ مَن حَلَّتهُ الصِّفاتُ مَصنوعٌ ، وشَهادَهِ العُقولِ أَنَّهُ جَلَّ جَلالُهُ صانِعٌ لَیسَ بِمَصنوعٍ. بِصُنعِ اللّهِ یُستَدَلُّ عَلَیهِ، وبِالعُقولِ تُعتَقَدُ مَعرِفَتُهُ، وبِالنَّظَرِ تَثبُتُ حُجَّتُهُ. جَعَلَ الخَلقَ دَلیلاً عَلَیهِ ، فَکَشَفَ بِهِ عَن رُبوبِیَّتِهِ. هُوَ الواحِدُ الفَردُ فی أَزَلِیَّتِهِ ، لا شَریکَ لَهُ فی إِلهِیَّتِهِ ، ولا نِدَّ لَهُ فی رُبوبِیَّتِهِ ، بِمُضادَّتِهِ بَینَ الأَشیاءِ المُتَضادَّهِ عُلِمَ أَن لا ضِدَّ لَهُ ، وبِمُقارَنَتِهِ بَینَ الأُمورِ المُقتَرِنَهِ عُلِمَ أَن لا قَرینَ لَهُ . (1)

الإمام الباقر علیه السلام :إِنَّ رَبّی تَبارَکَ وتَعالی کانَ ولَم یَزَل حَیّا بِلا کَیفٍ ، ولَم یَکُن لَهُ کانَ ولا کانَ لِکَونِهِ کَونُ کَیفٍ ، ولا کانَ لَهُ أَینٌ ، ولا کانَ فی شَیءٍ ولا کانَ عَلی شَیءٍ ، ولاَ ابتَدَعَ لِمَکانِهِ مَکانا ولا قَوِیَ بَعدَما کَوَّنَ الأَشیاءَ ، ولا کانَ ضَعیفا قَبلَ أَن یُکَوِّنَ شَیئا ، ولا کانَ مُستَوحِشا قَبلَ أَن یَبتَدِعَ شَیئا ، ولا یُشبِهُ شَیئا مَذکورا ، ولا کانَ خِلوا مِنَ المُلکِ قَبلَ إِنشائِهِ ولا یَکونُ مِنهُ خِلوا بَعدَ ذَهابِهِ ، لَم یَزَل حَیّا بِلا حَیاهٍ ومَلِکا قادِرا قَبلَ أَن یُنشِئَ شَیئا ، ومَلِکا جَبّارا بَعدَ إِنشائِهِ لِلکَونِ . فَلَیسَ لِکَونِهِ کَیفٌ ولا لَه أَینٌ ولا لَهُ حَدٌّ ، ولا یُعرَفُ بِشَیءٍ یُشبِهُهُ ولا یَهرَمُ لِطولِ البَقاءِ ، ولا یَصعَقُ لِشَیءٍ ، بَل لِخَوفِهِ تَصعَقُ الأَشیاءُ کُلُّها ، کانَ حَیّا بِلا حَیاهٍ حادِثَهٍ ، ولا کَونٍ مَوصوفٍ ولا کَیفٍ مَحدودٍ ولا أَینٍ مَوقوفٍ عَلَیهِ ، ولا مَکانٍ جاوَرَ شَیئا ، بَل حَیٌّ یُعرَفُ ومَلِکٌ لَم یَزَل لَهُ القُدرَهُ وَالمُلکُ ، أَنشَأَ ما شاءَ حینَ شاءَ بِمَشیئَتِهِ ، لا یُحَدُّ ولا یُبَعَّضُ ولا یَفنی ، کانَ أَوَّلاً بِلا کَیفٍ ویَکونُ آخِرا بِلا أَینٍ ، وکُلُّ شَیءٍ هالِکٌ إِلاّ وَجهَهُ ، لَهُ الخَلقُ وَالأَمرُ تَبارَکَ اللّهُ رَبُّ العالَمینَ . (2)

.

1- .الإرشاد: ج 1 ص 223 عن صالح بن کیسان ، الاحتجاج: ج 1 ص 475 ح 114 وفیه «نفی الصفات» بدل «نفی التشبیه» ، بحار الأنوار: ج 4 ص 253 ح 6 .
2- .الکافی: ج 1 ص 88 ح 3 عن أبی بصیر ، التوحید: ص 141 ح 6 عن عبدالأعلی عن الإمام الکاظم علیه السلامنحوه ، بحارالأنوار: ج 4 ص 298 ح 27 .

ص: 49



2 / 1 صفات خدا، عین ذات او هستند

2 / 1صفات خدا، عین ذات او هستندامام علی علیه السلام :آغاز پرستش خدا ، شناخت او و ریشه شناخت او ، یگانه شمردن او و اساس یگانه شمردنش ، تشبیه نکردن اوست . بزرگ تر از آن است که صفات در او حلول کنند ؛ چون خِردها بر این نکته گواهی می دهند که در هر کس ، صفات حلول کند ، ساخته شده است ، در حالی که خردها گواه اند که خدای بِشکوه بزرگ ، سازنده است، نه ساخته . به ساخته خدا به او ره برده می شود و با خِردها شناختش به دل گِرِه می خورد و به دیده دقّت، حجّتش استوار می شود . آفریده را دلیل بر خود قرار داد تا از ربوبیتش پرده برگیرد . او یگانه است و در همیشگی بودنش ، منفرد ، در الوهیتش بی انباز و در ربوبیتش بی همتا . با تضادّی که میان اشیا متضاد قرار داده ، دانسته می شود که خود، ضدّی ندارد و با همراهی انداختنش میان اشیا، فهمیده می شود که همتایی ندارد .

امام باقر علیه السلام :پروردگار من تبارک و تعالی همیشگی است ؛ زنده ای که حیاتش ذاتیِ اوست برای او زمانی قابل تصوّر نیست و موجود بودنش بدون چگونگی است . مکانی ندارد و در چیزی و بر چیزی نیست و برای خود، جایی پدید نیاورد و پس از به وجود آوردن اشیا، نیرومند نشد و پیش از آفریدن آنها نیز ناتوان نبود و پیش از پدید آوردن آنها از تنهایی واهمه نداشت . به هیچ چیزی که به خاطر آید، شبیه نیست و پیش از پدید آوردن هستی، از آن تهی نبود و پس از رفتن آن نیز تهی نخواهد بود . همیشه زنده است بدون جان ، و فرمان روایی توانا پیش از آن که چیزی بیافریند ، و فرمان روایی چیره پس از آفرینش هستی . هستی او ، چیستی و جا و مرز ندارد و شبیهی برای آن، شناخته نمی شود و از درازای ماندن ، فرسوده نمی شود و مدهوش چیزی نمی شود ؛ بلکه همه چیز از بیم او مدهوش می شود . زنده است ، امّا نه به دمیدن جان جدید . هستی او به وصف نمی آید و چگونگی نمی یابد و در جایی نمی گنجد و در کنار چیزی جای نمی گیرد ؛ بلکه زنده ای شناخته شده و فرمان روایی هماره نیرومند و فرمان فرماست . هر چه بخواهد ، همان گاه که بخواهد ، پدید می آورد ، حدّ نمی پذیرد و تجزیه ناپذیر است و فنا نمی گیرد . اوّل بوده، بدون چگونگی و آخر خواهد بود، بدون مکان، و هر چیز تباه خواهد شد، جز وجه او . آفرینش و کار به دست اوست. خجسته است خداوند ، پروردگار جهانیان .

.


ص: 50

الکافی عن محمّد بن مسلم عن الإمام الباقر علیه السلام فی صِفَهِ القَدیمِ : إِنَّهُ واحِدٌ ، صَمَدٌ ، أَحَدِیُّ المَعنی ، لَیسَ بِمَعانٍ کَثیرَهٍ مُختَلِفَهٍ . قالَ: قُلتُ: جُعِلتُ فِداکَ یَزعُمُ قَومٌ مِن أَهلِ العِراقِ أَنَّهُ یَسمَعُ بِغَیرِ الَّذی یُبصِرُ ، ویُبصِرُ بِغَیرِ الَّذی یَسمَعُ! قالَ: فَقالَ: کَذَبوا وأَلحَدوا وشَبَّهوا ؛ تَعالَی اللّهُ عَن ذلِکَ ، إِنَّهُ سَمیعٌ بَصیرٌ ، یَسمَعُ بِما یُبصِرُ ، ویُبصِرُ بِما یَسمَعُ . قالَ: قُلتُ: یَزعُمونَ أَنَّهُ بَصیرٌ عَلی ما یَعقِلونَهُ . قالَ: فَقالَ: تَعالَی اللّهُ! إِنَّما یُعقَلُ ما کانَ بِصِفَهِ المَخلوقِ ، ولَیسَ اللّهُ کَذلِکَ. (1)

الإمام الصادق علیه السلام :رَبُّنا نورِیُّ الذّاتِ ، حَیُّ الذّاتِ ، عالِمُ الذّاتِ ، صَمَدِیُّ الذّاتِ . (2)

عنه علیه السلام لِزِندیقٍ حینَ سَأَلَهُ: أَتَقولُ: إِنَّهُ سَمیعٌ بَصیرٌ؟ : هُوَ سَمیعٌ بَصیرٌ ، سَمیعٌ بِغَیرِ جارِحَهٍ وبَصیرٌ بِغَیرِ آلَهٍ ، بَل یَسمَعُ بِنَفسِهِ ویُبصِرُ بِنَفسِهِ ، ولَیسَ قَولی: «إِنَّهُ سَمیعٌ بِنَفسِهِ» أَنَّهُ شَیءٌ وَالنَّفسُ شَیءٌ آخَرُ ، ولکِنّی أَرَدتُ عِبارَهً عَن نَفسی إِذ کُنتُ مَسؤولاً ، وإِفهاما لَکَ إِذ کُنتَ سائِلاً ، فَأَقولُ: یَسمَعُ بِکُلِّهِ لا أَنَّ کُلَّهُ لَهُ بَعضٌ ؛ لِأَنَّ الکُلَّ لَنا (لَهُ) بَعضٌ ، ولکن أَرَدتُ إِفهامَکَ وَالتَّعبیرَ عَن نَفسی ، ولَیسَ مَرجِعی فی ذلِکَ کُلِّهِ إِلاّ أَنَّهُ السَّمیعُ البَصیرُ ، العالِمُ الخَبیِرُ بِلاَ اختِلافِ الذّاتِ ولا اختِلافِ مَعنیً . (3)

.

1- .الکافی: ج 1 ص 108 ح 1 ، التوحید: ص 144 ح 9 ، الاحتجاج: ج 2 ص 167 ح 196 نحوه، بحارالأنوار: ج 4 ص 69 ح 14 .
2- .التوحید: ص 140 ح 4 عن هارون بن عبدالملک ، بحار الأنوار: ج 4 ص 68 ح 12 .
3- .الکافی: ج 1 ص 109 ح 2 وص 83 ح 6 ، التوحید: ص 144 ح 10 کلّها عن هشام بن الحکم ، بحار الأنوار: ج 4 ص 69 ح 15 .

ص: 51

الکافی به نقل از محمّد بن مسلم : امام باقر علیه السلام[در توصیف «قدیم» ]فرمود : «او یگانه و بی نیاز است ، تجزیه ناپذیر است و معانی متعدّد (متفاوت) ندارد [تا تجزیه پذیر باشد]» . گفتم : فدایت شوم ! کسانی از اهل عراق، ادّعا می کنند که خدا با ابزاری می بیند و با ابزاری دیگر می شنود . فرمود : «نادرست گفته و کفر ورزیده و تشبیه کرده اند . خدا والاتر از این است . او شنوا و بیناست ، با همان که می شنود ، می بیند و با همان که می بیند، می شنود» . گفتم : آنان، او را آن گونه که خود می فهمند ، بینا می پندارند . فرمود : «خداوند، والاست . چیزی به فهم می آید که مانند آفریده هاست ، و خدا چنین نیست» .

امام صادق علیه السلام :پروردگار ما ، نور ذاتی و حیات ذاتی دارد و دانای ذاتی و بی نیاز ذاتی است .

امام صادق علیه السلام خطاب به زندیقی که از ایشان پرسید : آیا می گویی که خداوند، شنوا و بیناست ؟ : او شنوا و بیناست ؛ شنوا و بینای بدون حواس ، که با نفس خود می شنود و می بیند . این که می گویم : «با نفس خود می شنود»، نه به معنای آن است که خودش یک چیز و نفسش چیز دیگر باشد ؛ بلکه چون از من پرسیده شده ، می خواستم مقصود خود را برسانم و به تو که پرسیده ای، بفهمانم . پس می گویم که او با همه وجود خود می شنود ، نه همه ای که جزء داشته باشد چون «همه» نزد ما [مخلوقات ]تجزیه پذیر است ؛ بلکه می خواهم به تو بفهمانم و آنچه در درون دارم، بگویم و همه این عبارت ها به این باز می گردد که او شنوا ، بینا ، دانا و آگاه است، بدون آن که این صفت ها از ذات، جدا و از هم متفاوت باشند .

.


ص: 52

الإمام الصادق علیه السلام :لَم یَزَلِ اللّهُ عَلیما سَمیعا بَصیرا ، ذاتٌ عَلاّمَهٌ سَمیعَهٌ بَصیرهٌ . (1)

التوحید عن أبان بن عثمان الأحمر :قُلتُ لِلصّادِقِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ علیهماالسلام : أَخبِرنی عَنِ اللّهِ تَبارَکَ وتَعالی لَم یَزَل سَمیعا بَصیرا عَلیما قادِرا ؟ قالَ: نَعَم. قُلتُ لَهُ: إِنَّ رَجُلاً یَنتَحِلُ مُوالاتَکُم أَهلَ البَیتِ ، یَقولُ: إِنَّ اللّهَ تَبارَکَ وتَعالی لَم یَزَل سَمیعا بِسَمعٍ ، وبَصیرا بِبَصَرٍ ، وعَلیما بِعِلمٍ ، وقادِرا بِقُدرَهٍ! فَغَضِبَ علیه السلام ثُمَّ قالَ: مَن قالَ ذلِکَ ودانَ بِهِ فَهُوَ مُشرِکٌ ولَیسَ مِن وِلایَتِنا عَلی شَیءٍ ، إِنَّ اللّهَ تَبارَکَ وتَعالی ذاتٌ عَلاّمَهٌ سَمیعَهٌ بَصیرَهٌ قادِرَهٌ . (2)

الإمام الکاظم علیه السلام :أَوَّلُ الدِّیانَهِ بِهِ مَعرِفَتُهُ ، وکَمالُ مَعرِفَتِهِ تَوحیدُهُ ، وکَمالُ تَوحیدِهِ نَفیُ الصِّفاتِ عَنهُ ؛ بِشَهادَهِ کُلِّ صِفَهٍ أَنَّها غَیرُ المَوصوفِ ، وشَهادَهِ المَوصوفِ أَنَّهُ غَیرُ الصِّفَهِ ، وشَهادَتِهِما جَمیعا بِالتَّثنِیَهِ المُمتَنِعِ مِنهُ الأَزَلُ . (3)

.

1- .التوحید: ص 139 ح 2 عن حمّاد بن عیسی ، إرشاد القلوب: ص 167 وفیه «وقال له رجل آخر: لم یزل اللّه ... فقال: ذات اللّه تعالی علامه...» ، بحار الأنوار: ج 4 ص 72 ح 19 .
2- .التوحید: ص 144 ح 8 ، الأمالی للصدوق: ص 708 ح 975 ، روضه الواعظین: ص 46 نحوه ، بحار الأنوار: ج 4 ص 63 ح 2 .
3- .الکافی: ج 1 ص 140 ح 6 عن فتح بن عبداللّه مولی بنی هاشم ، التوحید: ص 57 ح 14 عن فتح بن یزید الجرجانی عن الإمام الرضا علیه السلام وفیه «جمیعا علی أنفسهما بالبیّنه» بدل «جمیعا بالتثنیه» ، بحار الأنوار: ج 4 ص 285 ح 17 .

ص: 53

امام صادق علیه السلام :خدا، هماره دانا ، شنوا و بیناست ؛ ذاتی دانا و شنوا و بینا .

التوحید به نقل از ابان بن عثمان احمر : به امام صادق علیه السلام گفتم : مرا از خدای تبارک و تعالی آگاه کن که پیوسته شنوا ، بینا ، دانا و تواناست . فرمود : «باشد» . به ایشان گفتم : مردی که خود را به ولایت شما اهل بیت، نسبت می دهد، می گوید : خدای تبارک و تعالی هماره شنواست، امّا با ابزار شنیدن ، و بیناست، امّا با ابزار دیدن، و داناست، امّا از طریق کسب علم، و تواناست، امّا با ابزارهای قدرت . امام علیه السلام خشم گرفت و فرمود : «هر که چنین گوید و بدان گردن نهد ، مشرک است و ارتباطی با ما ندارد . خداوند تبارک و تعالی ذاتی دانا ، شنوا ، بینا و تواناست» .

امام کاظم علیه السلام :آغاز ایمان به او ، معرفتش و کمال معرفتش ، یگانه شمردنش و اوج یگانه شمردنش ، نفی کردن صفت ها از اوست ؛ زیرا هر صفتی گواهی می دهد که غیر از موصوف است و هر موصوفی شهادت می دهد که غیر از صفت است و هر دو با هم، بر دو تا بودن گواهی می دهند که البته ذات ازلی از این، مبرّاست و عروض [دوگانگی] بر آن، مُحال .

.


ص: 54

الإمام الرضا علیه السلام :أَوَّلُ عِبادَهِ اللّهِ مَعرِفَتُهُ ، وأَصلُ مَعرِفَهِ اللّهِ تَوحیدُهُ ، ونِظامُ تَوحیدِ اللّهِ نَفیُ الصِّفاتِ عَنهُ ؛ لِشَهادَهِ العُقولِ أَنَّ کُلَّ صِفَهٍ ومَوصوفٍ مَخلوقٌ ، وشَهادَهِ کُلِّ مَخلوقٍ أَنَّ لَهُ خالِقا لَیسَ بِصِفَهٍ ولا مَوصوفٍ ، وشَهادَهِ کُلِّ صِفَهٍ ومَوصوفٍ بِالاِقتِرانِ ، وشَهادَهِ الاِقتِرانِ بِالحَدَثِ ، وشَهادَهِ الحَدَثِ بِالامتِناعِ مِنَ الأَزَلِ المُمتَنِعِ مِنَ الحَدَثِ . (1)

التوحید عن الحسین بن خالد :سَمِعتُ الرِّضا عَلِیَّ بنَ موسی علیهماالسلام یَقولُ: لَم یَزَلِ اللّهُ تَبارَکَ وتَعالی عَلیما قادِرا حَیّا قَدیما سَمیعا بَصیرا. فَقُلتُ لَهُ: یَا ابنَ رَسولِ اللّهِ ، إِنَّ قَوما یَقولونَ: إِنَّهُ عز و جل لَم یَزَل عالمِا بِعِلمٍ ، وقادِرا بِقُدرَهٍ ، وحَیّا بِحَیاهٍ ، وقَدیما بِقِدَمٍ ، وسَمیعا بِسَمعٍ ، وبَصیرا بِبَصَرٍ. فَقالَ علیه السلام: مَن قالَ ذلِکَ ودانَ بِهِ فَقَدِ اتَّخَذَ مَعَ اللّهِ آلِهَهً أُخری ، ولَیسَ مِن وِلایَتِنا عَلی شَیءٍ . ثُمَّ قالَ علیه السلام: لَم یَزَلِ اللّهُ عز و جل عَلیما قادِرا حَیّا قَدیما سَمیعا بَصیرا لِذاتِهِ ، تَعالی عَمّا یَقولُ المُشرِکونَ وَالمُشَبِّهونَ عُلُوّا کَبیرا . (2)

2 / 2الفَرقُ بَینَ صِفاتِ ذاتِهِ وصِفاتِ فِعلِهِالکافی عن أبی بصیر عن الإمام الصادق علیه السلام :لَم یَزَلِ اللّهُ عز و جل رَبَّنا وَالعِلمُ ذاتُهُ ولا مَعلومَ ، وَالسَّمعُ ذاتُهُ ولا مَسموعَ ، وَالبَصَرُ ذاتُهُ ولا مُبصَرَ ، وَالقُدرَهُ ذاتُهُ ولا مَقدورَ، فَلَمّا أَحدَثَ الأَشیاءَ وکانَ المَعلومُ وَقَعَ العِلمُ مِنهُ عَلَی المَعلومِ، وَالسَّمعُ عَلَی المَسموعِ ، وَالبَصَرُ عَلَی المُبصَرِ ، وَالقُدرَهُ عَلَی المَقدورِ ... . قُلتُ: فَلَم یَزَلِ اللّهُ مُتَکَلِّما؟ قالَ: فَقالَ: إِنَّ الکَلامَ صِفَهٌ مُحدَثَهٌ لَیسَت بِأَزَلِیَّهٍ ، کانَ اللّهُ عز و جل ولا مُتَکَلِّمَ . (3)

.

1- .التوحید: ص 34 ح 2 ، عیون أخبار الرضا: ج 1 ص 150 ح 51 نحوه وکلاهما عن القاسم بن أیّوب العلوی ، الأمالی للمفید: ص 253 ح 4 عن محمّد بن زید الطبری ، الاحتجاج: ج 2 ص 360 ح 283 ، بحار الأنوار: ج 57 ص 43 ح 17 وراجع الأمالی للطوسی: ص 22 ح 28 .
2- .التوحید: ص 140 ح 3، عیون أخبار الرضا: ج 1 ص 119 ح 10، الأمالی للصدوق: ص 352 ح 428، الاحتجاج: ج 2 ص 384 ح 291، بحار الأنوار: ج 4 ص 62 ح 1 .
3- .الکافی: ج 1 ص 107 ح 1 ، التوحید: ص 139 ح 1 ، بحار الأنوار: ج 4 ص 71 ح 18 وراجع الأمالیللطوسی: ص 168 ح 282 .

ص: 55



2 / 2 تفاوت میان صفات ذات و صفات فعل

امام رضا علیه السلام :آغاز پرستش خدا ، شناخت اوست و ریشه شناخت او ، یگانه شمردن او و نظام یگانه شمردن به نفی صفت ها از اوست ؛ زیرا خِردها گواهی می دهند که هر صفت و موصوفی مخلوق است و هر مخلوقی گواهی می دهد خالقی دارد که نه صفت است، نه موصوف و هر صفت و موصوفی بر همراهی یکدیگر گواهی می دهند و همراهی بر حدوث گواهی می دهد و حدوث بر محال بودن عروضش بر ذات ازلی که از حدوث، مبرّاست .

التوحید به نقل از حسین بن خالد : شنیدم که امام رضا علیه السلام می فرماید : «خداوند تبارک و تعالی ، همواره دانا ، توانا ، زنده ، قدیم ، شنوا و بیناست» . به ایشان گفتم : ای فرزند پیامبر خدا ! برخی می گویند : او همواره داناست، با دانستن و تواناست، با توانایی و زنده است، با جان و قدیم است، به قدمت و شنواست، با ابزار شنوایی و بیناست، با حسّ دیدن . فرمود : «هر که چنین بگوید و بدان گردن نهد ، خدایانی چند در کنار خداوند یکتا گرفته است و ارتباطی با ما ندارد» . سپس فرمود : «خداوند، همواره در همان ذات خود، دانا ، توانا ، زنده ، قدیم ، شنوا و بیناست و والاتر است از آنچه مشرکان و تشبیه کنندگان می گویند» .

2 / 2تفاوت میان صفات ذات و صفات فعلالکافی به نقل از ابو بصیر امام صادق علیه السلام فرمود : «خدای عز و جل همواره پروردگار ما بوده و در حالی که معلومی نبوده ، ذاتش عالم بوده و هنگامی که شنیده ای نبوده ، ذاتش شنوا بوده و آن گاه که دیده شدنی ای نبوده ، ذاتش بینا بوده و مقدوری نبوده ، ذاتش قادر بوده است . پس چون اشیا را پدید آورد و معلومْ وجود یافت ، علم او بر معلوم، واقع شد و شنوایی اش بر شنیده شده و بینایی اش بر دیده شده و قدرتش بر مقدور ...». گفتم : پس خدا همواره متکلّم بوده است ؟ فرمود : «کلام ، صفتی حادث و نوپدید است، نه همیشگی . خدای عز و جل بود و متکلّم نبود» .

.


ص: 56

الإمام الصادق علیه السلام لَمّا سُئِلَ: لَم یَزَلِ اللّهُ مُریدا؟ : إِنَّ المُریدَ لا یَکونُ إِلاّ لِمُرادٍ مَعَهُ ، لَم یَزَلِ اللّهُ عالِما قادِرا ثُمَّ أَرادَ . (1)

الکافی عن بکیر بن أعین :قُلتُ لِأَبی عَبدِاللّهِ علیه السلام: عِلمُ اللّهِ ومَشیئَتُهُ هُما مُختَلِفانِ أَو مُتَّفِقانِ؟ فَقالَ: العِلمُ لَیسَ هُوَ المَشیئَهُ ، أَلا تَری أَنَّکَ تَقولُ: سَأَفعَلُ کَذا إِن شاءَ اللّهُ ، ولا تَقولُ سَأَفعَلُ کَذا إِن عَلِمَ اللّهُ! فَقَولُکَ: «إِن شاءَ اللّهُ» دَلیلٌ عَلی أَنَّهُ لَم یَشَأ ، فَإِذا شاءَ کانَ الَّذی شاءَ کَما شاءَ ، وعِلمُ اللّهِ السّابِقُ (2) لِلمَشیئَهِ . (3)

التوحید عن الحسن بن محمّد النوفلی فی ذِکرِ مَجلِسِ الرِّضا علیه السلام مَعَ سُلَیمانَ المَروزِیِّ مُتَکَلِّمِ خُراسانَ عِندَ المَأَمونِ فِی التَّوحیدِ : ... فَقالَ المَأمونُ : یا سُلَیمانُ ، سَل أَبا الحَسَنِ عَمّا بَدا لَکَ ، وعَلَیکَ بِحُسنِ الاِستِماعِ وَالإِنصافِ . قالَ سُلَیمانُ : یا سَیِّدی أَسأَ لُکَ ؟ قالَ الرِّضا علیه السلام: سَل عَمّا بَدا لَکَ . قالَ: ما تَقولُ فیمَن جَعَلَ الإِرادَهَ اسما وصِفَهً ، مِثلَ حَیٍّ وسَمیعٍ وبَصیرٍ وقَدیرٍ؟ قالَ الرِّضا علیه السلام: إِنَّما قُلتُم : حَدَثَتِ الأَشیاءُ وَاختَلَفَت ؛ لِأَنَّهُ شاءَ وأَرادَ ، ولَم تَقولوا : حَدَثَت وَاختَلَفَت ؛ لِأَنَّهُ سَمیعٌ بَصیرٌ ، فَهذا دَلیلٌ عَلی أَنَّها لَیسَت بِمِثلِ سَمیعٍ ولا بَصیرٍ ولا قَدیرٍ . قالَ سُلَیمانُ : فَإِنَّهُ لَم یَزَل مُریدا ، قالَ: یا سُلَیمانُ ، فَإِرادَتُهُ غَیرُهُ ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : فَقَد أَثبَتَّ مَعَهُ شَیئا غَیرَهُ لَم یَزَل ! قالَ سُلَیمانُ : ما أَثبَتُّ . قالَ الرِّضا علیه السلام: أَهِیَ مُحدَثَهٌ؟ قالَ سُلَیمانُ : لا ، ما هِیَ مُحدَثَهٌ . فَصاحَ بِهِ المَأَمونُ ، وقالَ: یا سُلَیمانُ ، مِثلُهُ یُعایا أَو یُکابَرُ ؟! عَلَیکَ بِالإِنصافِ ، أَما تَری مَن حَولَکَ مِن أَهلِ النَّظَرِ ؟ ثُمَ قالَ: کَلِّمهُ یا أَبَا الحَسَنِ ، فَإِنَّهُ مُتَکَلِّمُ خُراسانَ . فَأَعادَ عَلَیهِ المَسأَلَهَ ، فَقالَ : هِیَ مُحدَثَهٌ یا سُلَیمانُ ؛ فَإِنَّ الشَّیءَ إِذا لَم یَکُن أَزَلِیّا کانَ مُحدَثا ، وإِذا لَم یَکُن مُحدَثا کانَ أَزَلِیّا . قالَ سُلَیمانُ : إِرادَتُهُ مِنهُ ، کَما أَنَّ سَمعَهُ مِنهُ وبَصَرَهُ مِنهُ وعِلمَهُ مِنهُ . قالَ الرِّضا علیه السلام: فَإِرادَتُهُ نَفسُهُ؟ قالَ: لا . قالَ علیه السلام: فَلَیسَ المُریدُ مِثلَ السَّمیعِ وَالبَصیرِ . قالَ سُلَیمانُ : إِنَّما أَرادَ نَفسُهُ ، کَما سَمِعَ نَفسُهُ وأَبصَرَ نَفسُهُ وعَلِمَ نَفسُهُ. قالَ الرِّضا علیه السلام: ما مَعنی أَرادَ نَفسُهُ ؟ أَرادَ أَن یَکونَ شَیئا ، أَو أَرادَ أَن یَکونَ حَیّا ، أَو سَمیعا أَو بَصیرا أَو قَدیرا! قالَ: نَعَم . قالَ الرِّضا علیه السلام: أَفَبِإِرادَتِهِ کانَ ذلِکَ؟! قالَ سُلَیمانُ : لا . قالَ الرِّضا علیه السلام: فَلَیسَ لِقَولِکَ: أَرادَ أَن یَکونَ حَیّا سَمعیا بَصیرا مَعنیً إِذا لَم یَکُن ذلِکَ بِإِرادَتِهِ ! قالَ سُلَیمانُ : بَلی ، قَد کانَ ذلِکَ بِإِرادَتِهِ . فَضَحِکَ المَأمونُ ومَن حَولَهُ وضَحِکَ الرِّضا علیه السلام ، ثُمَّ قالَ لَهُم: اِرفَقوا بِمُتُکَلِّمِ خُراسانَ . یا سُلَیمانُ ، فَقَد حالَ عِندَکُم عَن حالَهٍ وتَغَیَّرَ عَنها ، وهذا مِمّا لا یُوصَفُ اللّهُ عز و جل بِهِ . فَانقَطَعَ. ثُمَّ قالَ الرِّضا علیه السلام: یا سُلَیمانُ ، أَسأَ لُکَ مَسأَلَهً . قالَ: سَل جُعِلتُ فِداکَ! . قالَ: أَخبِرنی عَنکَ وعَن أَصحابِکَ تُکَلِّمونَ النّاسَ بِما یَفقَهونَ ویَعرِفونَ ، أَو بِما لا یَفقَهونَ ولا یَعرِفونَ؟! قالَ: بَل ، بِما یَفقَهونَ ویَعرِفونَ . قالَ الرِّضا علیه السلام: فَالَّذی یَعلَمُ النّاسُ أَنَّ المُریدَ غَیرُ الإِرادَهِ ، وأَنَّ المُریدَ قَبلَ الإِرادَهِ ، وأَنَّ الفاعِلَ قَبلَ المَفعولِ ، وهذا یُبطِلُ قَولَکُم: إِنَّ الإِرادَهَ وَالمُریدَ شَیءٌ واحِدٌ . قالَ: جُعِلتُ فِداکَ ! لَیسَ ذاکَ مِنهُ عَلی ما یَعرِفُ النّاسُ ولا عَلی ما یَفقَهونَ . قالَ علیه السلام: فَأَراکُمُ ادَّعَیتُم عِلمَ ذلِکَ بِلا مَعرِفَهٍ ، وقُلتُم: الإِرادَهُ کَالسَّمعِ وَالبَصَرِ إِذا کانَ ذلِکَ عِندَکُم عَلی ما لا یُعرَفُ ولا یُعقَلُ ! فَلَم یُحِر جَوابا . ثُمَّ قالَ الرِّضا علیه السلام: یا سُلَیمانُ ، هَل یَعلَمُ اللّهُ عز و جل جَمیعَ ما فِی الجَنَّهِ وَالنّارِ؟! قالَ سُلَیمانُ: نَعَم . قالَ: أَفَیَکونُ ما عَلِمَ اللّهُ عز و جل أَنَّهُ یَکونُ مِن ذلِکَ؟ قالَ: نَعَم . قالَ: فَإِذا کانَ حَتّی لا یَبقی مِنهُ شَیءٌ إِلاّ کانَ أَیَزیدُهُم أَو یَطویهِ عَنهُم ؟ قالَ سُلَیمانُ : بَل یَزیدُهُم . قالَ: فَأَراهُ فی قَولِکَ: قَد زادَهُم ، ما لَم یَکُن فی عِلمِهِ أَنَّهُ یَکونُ . قالَ: جُعِلتُ فِداکَ ! وَالمَزیدُ لا غایَهَ لَهُ . قالَ علیه السلام: فَلَیسَ یُحیطُ عِلمُهُ عِندَکَم بِما یَکونُ فیهِما إِذا لَم یُعرَف غایَهُ ذلِکَ ، وإِذا لَم یُحِط عِلمُهُ بِما یَکونُ فیهِما لَم یَعلَم ما یَکونُ فیهِما قَبلَ أَن یَکونَ ، تَعالَی اللّهُ عَن ذلِکَ عُلُوّا کَبیرا . قالَ سُلَیمانُ : إِنَّما قُلتُ: لا یَعلَمُهُ ؛ لِأَنَّهُ لا غایَهَ لِهذا ، لِأَنَّ اللّهَ عز و جلوَصَفَهُما بِالخُلودِ وکَرِهنا أَن نَجعَلَ لَهُمَا انقِطاعا . قالَ الرِّضا علیه السلام: لَیسَ عِلمُهُ بِذلِکَ بِموجِبٍ لاِنقِطاعِهِ عَنهُم ؛ لِأَنَّهُ قَد یَعلَمُ ذلِکَ ثُمَّ یَزیدُهُم ثُمَّ لا یَقطَعُهُ عَنهُم ، وکَذلِکَ قالَ اللّهُ عز و جل فی کِتابِهِ: «کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا لِیَذُوقُواْ الْعَذَابَ» (4) وقالَ عز و جل لِأَهلِ الجَنَّهِ: «عَطَاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ» (5) وقالَ عز و جل: «وَ فَکِهَهٍ کَثِیرَهٍ * لاَّ مَقْطُوعَهٍ وَ لاَ مَمْنُوعَهٍ» (6) فَهُوَ جَلَّ وعَزَّ یَعلَمُ ذلِکَ ولا یَقطَعُ عَنهُم الزِّیادَهَ . أَرَأَیتَ ما أَکَلَ أَهلُ الجَنَّهِ وما شَرِبوا أَلَیسَ یُخلِفُ مَکانَهُ؟! قالَ: بَلی . قالَ: أَفَیَکونُ یَقطَعُ ذلِکَ عَنهُم وقَد أَخلَفَ مَکانَهُ؟! قالَ سُلَیمانُ: لا . قالَ: فَکَذلِکَ کُلُّ ما یَکونُ فیها إِذا أَخلَفَ مَکانَهُ فَلَیسَ بِمَقطوعٍ عَنهُم . قالَ سُلَیمانُ: بَل یَقطَعُهُ عَنهُم فَلا یَزیدُهُم . قالَ الرِّضا علیه السلام: إِذا یَبیدُ ما فیهِما ، وهذا یا سُلَیمانُ إِبطالُ الخُلودِ وخِلافُ الکِتابِ ؛ لِأَنَّ اللّهَ عز و جل یَقولُ: «لَهُم مَّا یَشَاءُونَ فِیهَا وَ لَدَیْنَا مَزِیدٌ» (7) ویَقولُ عز و جل : «عَطَاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ» ویَقولُ عز و جل: «وَ مَا هُم مِّنْهَا بِمُخْرَجِینَ» (8) ویَقولُ عز و جل: «خَلِدِینَ فِیهَا أَبَدًا» (9) ویَقولُ عز و جل: «وَ فَکِهَهٍ کَثِیرَهٍ * لاَّ مَقْطُوعَهٍ وَ لاَ مَمْنُوعَهٍ» ! فَلَم یُحِر جَوابا. ثُمَّ قالَ الرِّضا علیه السلام: یا سُلَیمانُ ، أَلا تُخبِرُنی عَنِ الإِرادَهِ فِعلٌ هِیَ أَم غَیرُ فِعلٍ؟ قالَ: بَل هِیَ فِعلٌ . قالَ: فَهِیَ مُحدَثَهٌ ؛ لِأَنَّ الفِعلَ کُلَّهُ مُحدَثٌ . قالَ: لَیسَت بِفِعلٍ . قالَ: فَمَعَهُ غَیرُهُ لَم یَزَل . قالَ سُلَیمانُ : الإِرادَهُ هِیَ الإِنشاءُ . قالَ: یا سُلَیمانُ هذَا الَّذِی ادَّعَیتُموهُ (10) عَلی ضِرارٍ وأَصحابِهِ مِن قَولِهِم: إِنَّ کُلَّ ما خَلَقَ اللّهُ عز و جل فی سَماءٍ أَو أَرضٍ أَو بَحرٍ أَو بَرٍّ مِن کَلبٍ أَو خِنزیرٍ أَو قِردٍ أَو إِنسانٍ أَو دابَّهٍ إِرادَهُ اللّهِ عز و جل ، وإِنَّ إِرادَهَ اللّهِ عز و جل تَحیا وتَموتُ ، وتَذهَبُ ، وتَأکُلُ وتَشرَبُ ، وتَنکَحُ وتَلِدُ ، وتَظلِمُ ، وتَفعَلُ الفَواحِشَ ، وتَکفُرُ ، وتُشرِکُ ، فَتُبَرِّئُ مِنها وتُعادیها ، وهذا حَدُّها. قالَ سُلَیمانُ : إِنَّها کَالسَّمعِ وَالبَصَرِ وَالعِلمِ . قالَ الرِّضا علیه السلام: قَد رَجَعتَ إِلی هذا ثانِیَهً ، فَأَخبِرنی عَنِ السَّمعِ وَالبَصَرِ وَالعِلمِ أَمَصنوعٌ؟ قالَ سُلَیمانُ : لا . قالَ الرِّضا علیه السلام: فَکَیفَ نَفَیتُموهُ فَمَرَّهً قُلتُم لَم یُرِد ومَرَّهً قُلتُم أَرادَ ، ولَیسَت بِمَفعولٍ لَهُ! قالَ سُلَیمانُ : إِنَّما ذلِکَ کَقَولِنا مَرَّهً عَلِمَ ومَرَّهً لَم یَعلَم . قالَ الرِّضا علیه السلام: لَیسَ ذلِکَ سَواءً ؛ لِأَنَّ نَفیَ المَعلومِ لَیسَ بِنَفیِ العِلمِ ، ونَفیَ المُرادِ نَفیُ الإِرادَهِ أَن تَکونَ ؛ لِأَنَّ الشَّیءَ إِذا لَم یُرَد لَم یَکُن إِرادَهٌ ، وقَد یَکونُ العِلمُ ثابِتا وإِن لَم یَکُنِ المَعلومُ بِمَنزِلَهِ البَصَرِ؛ فَقَد یَکونُ الإِنسانُ بَصیرا وإِن لَم یَکُن المُبصَرُ ، ویَکونُ العِلمُ ثابِتا وإِن لَم یَکُنِ المَعلومُ . (11) قالَ سُلَیمانُ : إِنَّها مَصنوعَهٌ . قالَ علیه السلام: فَهِیَ مُحدَثَهٌ لَیسَت کَالسَّمعِ وَالبَصَرِ ؛ لِأَنَّ السَّمعَ وَالبَصَرَ لَیسا بِمَصنوعَینِ وهذِهِ مَصنوعَهٌ . قالَ سُلَیمانُ : إِنَّها صِفَهٌ مِن صِفاتِهِ لَم تَزَل . قالَ: فَیَنبَغی أَن یَکونَ الإِنسانُ لَم یَزَل ؛ لِأَنَّ صِفَتَهُ لَم تَزَل ! قالَ سُلَیمانُ : لا ؛ لِأَنَّهُ لَم یَفعَلها . قالَ الرِّضا علیه السلام: یا خُراسانِیُّ ما أَکثَرَ غَلَطَکَ ! أَفَلَیسَ بِإِرادَتِهِ وقَولِهِ تَکَوُّنُ الأَشیاءِ؟! قالَ سُلَیمانُ : لا . قالَ: فَإِذا لَم یَکُن بِإِرادَتِهِ ولا مَشیئَتهِ ولا أَمرِهِ ولا بِالمُباشَرَهِ فَکَیفَ یَکونُ ذلِکَ؟! تَعالَی اللّهُ عَن ذلِکَ . فَلَم یُحِر جَوابا. ثُمَّ قالَ الرِّضا علیه السلام: أَلا تُخبِرُنی عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِکَ قَرْیَهً أَمَرْنَا مُتْرَفِیهَا فَفَسَقُواْ فِیهَا» (12) یَعنی بِذلِکَ أَنَّهُ یُحدِثُ إِرادَهً؟! قالَ لَهُ: نَعَم . قالَ: فَإِذا أَحدَثَ إِرادَهً کانَ قَولُکَ : إِنَّ الإِرادَهَ هِیَ هُوَ أَم شَیءٌ مِنهُ باطِلاً ؛ لِأَنَّهُ لا یَکونُ أَن یُحدِثَ نَفسَهُ ولا یَتَغَیَّرَ عَن حالِهِ ، تَعالَی اللّهُ عَن ذلِکَ . قالَ سُلَیمانُ : إِنَّهُ لَم یَکُن عَنی بِذلِکَ أَنَّهُ یُحدِثُ إِرادَهً . قالَ: فَما عَنی بِهِ ؟ قالَ: عَنی فِعلَ الشَّیءِ. قالَ الرِّضا علیه السلام: وَیلَکَ ! کَم تُرَدِّدُ هذِهِ المَسأَلَهَ ، وقَد أَخبَرتُکَ أَنَّ الإِرادَهَ مُحدَثَهٌ ؛ لِأَنَّ فِعلَ الشَّیءِ مُحدَثٌ . قالَ: فَلَیسَ لَها مَعنیً . قالَ الرِّضا علیه السلام: قَد وَصَفَ نَفسَهُ عِندَکُم حَتّی وَصَفَها بِالإِرادَهِ بِما لا مَعنی لَهُ، فَإِذا لَم یَکُن لَها مَعنیً قَدیمٌ ولا حَدیثٌ بَطَلَ قَولُکُم : إِنَّ اللّهَ لَم یَزَل مُریدا. قالَ سُلَیمانُ : إِنَّما عَنَیتُ أَنَّها فِعلٌ مِنَ اللّهِ لَم یَزَل . قالَ: أَلا تَعلَمُ أَنَّ ما لَم یَزَل لا یَکونُ مَفعولاً وحَدیثا وقَدیما فی حالَهٍ واحِدَهٍ؟! فَلَم یُحِر جَوابا. قالَ الرِّضا علیه السلام: لا بَأسَ ، أَتمِم مَسأَلَتَکَ . قالَ سُلَیمانُ : قُلتُ: إِنَّ الإِرادَهَ صِفَهٌ مِن صِفاتِهِ . قالَ الرِّضا علیه السلام: کَم تُرَدِّدُ عَلَیَّ أَنَّها صِفَهٌ مِن صِفاتِهِ . وصِفَتُهُ مُحدَثَهٌ أَو لَم تَزَل؟! قالَ سُلَیمانُ : مُحدَثَهٌ . قالَ الرِّضا علیه السلام: اللّهُ أَکبَرُ ، فَالإِرادَهُ مُحدَثَهٌ وإِن کانَت صِفَهً مِن صِفاتِهِ لَم تَزَل ؟ فَلَم یَرُدَّ شَیئا. قالَ الرِّضا علیه السلام: إِنَّ ما لَم یَزَل لا یَکونُ مَفعولاً . قالَ سُلَیمانُ : لَیسَ الأَشیاءُ إِرادَهً ، ولَم یُرِد شَیئا. قالَ الرِّضا علیه السلام: وَسوَستَ یا سُلَیمانُ ، فَقَد فَعَلَ وخَلَقَ ما لَم یُرِد خَلقَهُ ولا فِعلَهُ ، وهذِهِ صِفَهُ مَن لا یَدری ما فَعَلَ ، تَعالَی اللّهُ عَن ذلِکَ. قالَ سُلَیمانُ : یا سَیِّدی قَد أَخبَرتُکَ أَنَّها کَالسَّمعِ وَالبَصَرِ وَالعِلمِ . قالَ المَأمونُ : وَیلَکَ یا سُلَیمانُ ، کَم هذَا الغَلَطُ وَالتَّرَدُّدُ ، اقطَع هذا وخُذ فی غَیرِهِ إِذ لَستَ تَقوی عَلی هذَا الرَّدِّ . قالَ الرِّضا علیه السلام: دَعهُ یا أَمیرَالمُؤمِنینَ ، لا تَقطَع عَلَیهِ مَسأَلَتَهُ فَیَجعَلَها حُجَّهً . تَکَلَّم یا سُلَیمانُ . قالَ: قَد أَخبَرتُکَ أَنَّها کَالسَّمعِ وَالبَصَرِ وَالعِلمِ . قالَ الرِّضا علیه السلام: لا بَأسَ ، أَخبِرنی عَن مَعنی هذِهِ أَمعنیً واحِدٌ أَم مَعانٍ مُختَلِفَهٌ؟! قالَ سُلَیمانُ : بَل مَعنیً واحِدٌ . قالَ الرِّضا علیه السلام: فَمَعنَی الإِراداتِ کُلِّها مَعنیً واحِدٌ؟ قالَ سُلَیمانُ : نَعَم . قالَ الرِّضا علیه السلام: فَإِن کانَ مَعناها مَعنیً واحِدا کانَت إِرادَهُ القِیامِ وإِرادَهُ القُعودِ وإِرادَهُ الحَیاهِ وإِرادَهُ المَوتِ ، إِذا کانَت إِرادَتُهُ واحِدَهً لَم یَتَقَدَّم بَعضُها بَعضا ولَم یُخالِف بَعضُها بَعضا ، وکانَ شَیئا واحِدا ! قالَ سُلَیمانُ : إِنَّ مَعناها مُختَلِفٌ . قالَ علیه السلام: فَأَخبِرنی عَنِ المُریدِ أَهُوَ الإِرادَهُ أَو غَیرُها؟! قالَ سُلَیمانُ : بَل هُوَ الإِرادَهُ . قالَ الرِّضا علیه السلام: فَالمُریدُ عِندَکُم یَختَلِفُ إِن کانَ هُوَ الإِرادَهُ ؟ قالَ: یا سَیِّدی ، لَیسَ الإِرادَهُ المُریدَ . قالَ علیه السلام: فَالإِرادَهُ مُحدَثَهٌ ، وإِلاّ فَمَعَهُ غَیرُهُ. افهَم وزِد فی مَسأَلَتِکَ. قالَ سُلَیمانُ : فَإِنَّها اسمٌ مِن أَسمائِهِ . قالَ الرِّضا علیه السلام: هَل سَمّی نَفسَهُ بِذلِکَ؟ قالَ سُلَیمانُ : لا ، لَم یُسَمِّ نَفسَهُ بِذلِکَ . قالَ الرِّضا علیه السلام: فَلَیسَ لَکَ أَن تُسَمِّیَهُ بِما لَم یُسَمِّ بِهِ نَفسَهُ . قالَ: قَد وَصَفَ نَفسَهُ بِأَنَّهُ مُریدٌ . قالَ الرِّضا علیه السلام: لَیسَ صِفَتُهُ نَفسَهُ أَنَّهُ مُریدٌ إِخبارا عَن أنَّهُ إِرادَهٌ ولا إِخبارا عَن أَنَّ الإِرادَهَ اسمٌ مِن أَسمائِهِ . قالَ سُلَیمانُ : لِأَنَّ إِرادَتَهُ عِلمُهُ . قالَ الرِّضا علیه السلام: یا جاهِلُ ، فِإِذا عَلِمَ الشَّیءَ فَقَد أَرادَهُ . قالَ سُلَیمانُ : أَجَل . قالَ علیه السلام: فَإِذا لَم یُرِدهُ لَم یَعلَمهُ . قالَ سُلَیمانُ : أَجَل . قالَ علیه السلام: مِن أَینَ قُلتَ ذاکَ ، ومَا الدَّلیلُ عَلی أَنَّ إِرادَتَهُ عِلمُهُ ، وقَد یَعلَمُ ما لا یُریدُهُ أَبَدا ، وذلِکَ قَولُهُ عز و جل : «وَ لَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ» (13) فَهُوَ یَعلَمُ کَیفَ یَذهَبُ بِهِ وهُوَ لا یَذهَبُ بِهِ أَبَدا . قالَ سُلَیمانُ : لِأَنَّهُ قَد فَرَغَ مِنَ الأَمرِ فَلَیسَ یَزیدُ فیهِ شَیئا . قالَ الرِّضا علیه السلام: هذا قَولُ الیَهودِ . فَکَیفَ قالَ عز و جل: «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ» (14) ؟ قالَ سُلَیمانُ : إِنَّما عَنی بِذلِکَ أَنَّهُ قادِرٌ عَلَیهِ . قالَ علیه السلام: أَفَیَعِدُ ما لا یَفی بِهِ؟! فَکَیفَ قالَ عز و جل: «یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ مَا یَشَاءُ» (15) وقالَ عز و جل : «یَمْحُواْ اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْکِتَبِ» (16) وقَد فَرَغَ مِنَ الأَمرِ ؟! فَلَم یُحِر جَوابا . قالَ الرِّضا علیه السلام: یا سُلَیمانُ ، هَل یَعلَمُ أَنَّ إِنسانا یَکونُ ولا یُریدُ أَن یَخلُقَ إِنسانا أَبَدا ، وأَنَّ إِنسانا یَموتُ الیَومَ ولا یُریدُ أَن یَموتَ الیَومَ؟ قالَ سُلَیمانُ : نَعَم . قالَ الرِّضا علیه السلام: فَیَعلَمُ أَنَّهُ یَکُون ما یُریدُ أَن یَکونَ ، أَو یَعلَمُ أَنَّهُ یَکونُ ما لا یُریدُ أَن یَکونَ؟! قالَ: یَعلَمُ أَنَّهُما یَکونانِ جَمیعا . قالَ الرِّضا علیه السلام: إِذا یَعلَمُ أَنَّ إِنسانا حَیٌّ مَیِّتٌ ، قائِمٌ قاعِدٌ ، أَعمی بَصیرٌ فی حالٍ واحِدَهٍ ، وهذا هُوَ المُحالُ ! قالَ: جُعِلتُ فِداکَ ! فَإِنَّهُ یَعلَمُ أَنَّهُ یَکونُ أَحدُهُما دونَ الآخَرِ . قالَ علیه السلام: لا بَأسَ ، فَأَیَّهُمُا یَکونُ ؛ الَّذی أَرادَ أَن یَکونَ ، أَوِ الَّذی لَم یُرِد أَن یَکونَ ؟ قالَ سُلَیمانُ : الَّذی أَرادَ أَن یَکونَ . فَضَحِکَ الرِّضا علیه السلام وَالمَأمونُ وأَصحابُ المَقالاتِ. قالَ الرِّضا علیه السلام: غَلَطتَ وتَرَکتَ قَولَکَ: إِنَّهُ یَعلَمُ أَنَ إِنسانا یَموتُ الیَومَ وهُوَ لا یُریدُ أَن یَموتَ الیَومَ ، وأَنَّهُ یَخلُقُ خَلقا وهُوَ لا یُریدُ أَن یَخلُقَهُم، فَإِذا لَم یَجُزِ العِلمُ عِندَکُم بِما لَم یُرِد أَن یَکونَ فَإِنَّما یَعلَمُ أَن یَکونَ ما أَرادَ أَن یَکونَ. قالَ سُلَیمانُ : فَإِنَّما قَولی: إِنَّ الإِرادَهَ لَیسَت هُوَ ولا غَیرَهُ . قالَ الرِّضا علیه السلام: یا جاهِلُ ، إِذا قُلتَ: لَیسَت هُوَ ؛ فَقَد جَعَلتَها غَیرَهُ ، وإِذا قُلتَ: لَیسَت هِیَ غَیرَهُ ؛ فَقَد جَعَلتَها هُوَ ! قالَ سُلَیمانُ : فَهُوَ یَعلَمُ کَیفَ یَصنَعُ الشَّیءَ؟ قالَ علیه السلام: نَعَم . قالَ سُلَیمانُ : فَإِنَّ ذلِکَ إِثباتٌ لِلشَّیءِ . قالَ الرِّضا علیه السلام: أَحَلتَ ؛ لِأَنَّ الرَّجُلَ قَد یُحسِنُ البِناءَ وإِن لَم یَبنِ ، ویُحسِنُ الخِیاطَهَ وإِن لَم یَخِط ، ویُحسِنُ صنعَهَ الشَّیءِ وإِن لَم یَصنَعهُ أَبَدا . ثُمَّ قالَ لَهُ: یا سُلَیمانُ هَل یَعلَمُ أَنَّهُ واحِدٌ لا شَیءَ مَعَهُ؟! قالَ: نَعَم . قالَ: أَفَیَکونُ ذلِکَ إِثباتا لِلشَّیءِ؟ قالَ سُلَیمانُ : لَیسَ یَعلَمُ أَنَّهُ واحِدٌ لا شَیءَ مَعَهُ. قالَ الرِّضا علیه السلام: أَفَتَعلَمُ أَنتَ ذاکَ؟ قالَ: نَعَم . قالَ: فَأَنتَ یا سُلَیمانُ أَعلَمُ مِنهُ إِذا ! قالَ سُلَیمانُ : المَسأَلَهُ مُحالٌ . قالَ: مُحالٌ عِندَکَ أَنَّهُ واحِدٌ لا شَیءَ مَعَهُ ، وأَنَّهُ سَمیعٌ بَصیرٌ حَکیمٌ عَلیمٌ قادِرٌ؟ قالَ: نَعَم . قالَ علیه السلام: فَکَیفَ أَخبَرَ اللّهُ عز و جل أَنَّهُ واحِدٌ حَیٌّ سَمیعٌ بَصیرٌ عَلیمٌ خَبیرٌ وهُوَ لا یَعلَمُ ذلِکَ! وهذا رَدُّ ما قالَ وتَکذیبُهُ ، تَعالَی اللّهُ عَن ذلِکَ . ثُمَّ قالَ الرِّضا علیه السلام: فَکَیفَ یُریدُ صُنعَ ما لا یَدری صُنعَهُ ولا ما هُوَ! وإِذا کانَ الصّانِعُ لا یَدری کَیفَ یَصنَعُ الشَّیءَ قَبلَ أَن یَصنَعَهُ فَإِنَّما هُوَ مُتَحَیِّرٌ ، تَعالَی اللّهُ عَن ذلِکَ. قالَ سُلَیمانُ : فَإِنَّ الإِرادَهَ القُدرَهُ . قالَ الرِّضا علیه السلام: وهُوَ عز و جل یَقدِرُ عَلی ما لا یُریدُهُ أَبَدا ، ولا بُدَّ مِن ذلِکَ لِأَنَّهُ قالَ تَبارَکَ وتَعالی : «وَ لَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ» فلَو کانَتِ الإِرادَهُ هِیَ القُدرَهُ کانَ قَد أَرادَ أَن یَذهَبَ بِهِ لِقُدرَتِهِ . فَانقَطَعَ سُلیمانُ . قالَ المَأمونُ عِندَ ذلِکَ: یا سُلَیمانُ ، هذا أَعلَمُ هاشِمِیٍّ. ثُمَّ تَفَرَّقَ القَومُ . (17)

.

1- .الکافی: ج 1 ص 109 ح 1 ، التوحید: ص 146 ح 15 ، مختصر بصائر الدرجات: ص 140 کلّها عن عاصم بن حمید ، بحارالأنوار: ج 4 ص 144 ح 16 .
2- .فی التوحید : «وعِلمُ اللّه ِ سابِقٌ للمشیّه» .
3- .الکافی : ج 1 ص 109 ح 2 ، التوحید: ص 146 ح 16 ، بحار الأنوار: ج 4 ص 144 ح 15 .
4- .النساء: 56 .
5- .هود: 108 .
6- .الواقعه: 32 و 33 .
7- .ق: 35 .
8- .الحِجر: 48 .
9- .. البیّنه: 8 .
10- .فی عیون أخبار الرضا والاحتجاج «عبتموه» .
11- .إلی هنا یوجد فی الاحتجاج ، مع ذیله من «فإنّ الإراده القدره» إلی آخره .
12- .الإسراء: 16 .
13- .الإسراء: 86 .
14- .المؤمن: 60 .
15- .فاطر: 1 .
16- .الرعد: 39 .
17- .التوحید: ص 445 ح 1 ، عیون أخبار الرضا: ج 1 ص 182 ح 1 ، الاحتجاج: ج 2 ص 367 ح 284 ، مختصر بصائر الدرجات: ص 143 ، بحار الأنوار: ج 10 ص 331 ح 2 .

ص: 57

امام صادق علیه السلام در پاسخ این سؤال که : خداوند، همیشه اراده کننده بوده است ؟ : اراده کننده، جز برای مرادش اراده نمی کند . خدا، همواره دانا و توانا بود . سپس، اراده نمود .

الکافی به نقل از بکیر بن اعین : به امام صادق علیه السلام گفتم : علم و خواست خدا با یکدیگر متفاوت اند یا یکی ؟ فرمود : «علم، همان خواست نیست . آیا نمی بینی که می گویی : به زودی چنین می کنم ، اگر خدا بخواهد`` و نمی گویی : به زودی چنین می کنم، اگر خدا بداند`` ؟ پس سخنت : اگر خدا بخواهد`` ، دلیل بر آن است که نخواسته است . پس هر گاه بخواهد ، آنچه خواسته ، همان گونه که خواسته ، وجود می یابد ، در حالی که علم خدا پیش از خواست اوست .

التوحید به نقل از حسن بن محمّد نوفلی ، در ذکر مجلس امام رضا علیه السلام با سلیمان مَروَزی ، متکلّم خراسان، که نزد مأمون و درباره توحید تشکیل شد : مأمون گفت : ای سلیمان ! هر چه می خواهی، از ابوالحسن بپرس ؛ ولی خوب و منصفانه گوش بسپار . سلیمان گفت : سرور من ! از تو بپرسم ؟ امام رضا علیه السلام فرمود : «هر چه می خواهی، بپرس» . سلیمان گفت : درباره آن کس که اراده را اسم و صفتی مانند زنده ، شنوا ، بینا و توانا قرار داده است ، چه می گویی ؟ امام علیه السلام فرمود : «شما می گویید : چیزها پدید آمدند و گونه گون گشتند ، چون او خواست و اراده کرد`` و نمی گویید : پدید آمدند و گونه گون گشتند ، چون شنوا و بیناست`` . پس این، دلیل بر آن است که صفت اراده ، مانند شنوا ، بینا و توانا نیست» . سلیمان گفت : پس او همواره اراده کننده است . امام علیه السلام فرمود : «ای سلیمان ! اراده او غیر از اوست ؟». گفت : آری . فرمود : «پس همراه او یک چیز ازلی دیگری هم اثبات کردی» . سلیمان گفت : ثابت نکردم . امام رضا علیه السلام فرمود : «آیا آن حادث است ؟». سلیمان گفت : نه . او حادث هم نیست . مأمون بر او بانگ برآورد و گفت : ای سلیمان ! با مانند او ، اجمال گویی یا معارضه می شود ؟! انصاف بورز . آیا اندیشمندانِ گِرداگردت را نمی بینی ؟ سپس گفت : ای ابو الحسن! با او سخن بگو که او متکلّم خراسان است . امام رضا علیه السلام سؤال را تکرار کرد و فرمود : «ای سلیمان ! آن حادث است ؛ زیرا هر چیزی ، اگر ازلی نباشد ، حادث است و اگر حادث نباشد ، ازلی است» . سلیمان گفت : اراده او از آنِ اوست ، همان گونه که شنوایی و بینایی و دانایی اش از آنِ اوست . امام رضا علیه السلام فرمود : «پس اراده اش خود اوست ؟». گفت : نه . امام علیه السلام فرمود : «پس صفت اراده کننده، غیر از صفت شنوا و بیناست» . سلیمان گفت : خودش اراده کرده ، همان گونه که خودش شنیده و خودش دیده و خودش دانسته است . امام علیه السلام فرمود : «معنای خودش اراده کرده ، چیست ؟ اراده کرده که چیزی باشد و یا اراده کرده زنده و یا شنوا ، بینا و یا توانا باشد ؟». گفت : آری . امام علیه السلام فرمود : «آیا به اراده اش چنین شده است ؟». سلیمان گفت : نه . امام علیه السلام فرمود : «اگر اینها به اراده اش نشده باشد، پس گفته ات : اراده کرده که زنده ، شنوا و بینا باشد`` ، معنایی ندارد» . سلیمان گفت : چرا ، این به اراده اش چنین شده است . مأمون و کسانی که پیرامون او بودند و نیز امام رضا علیه السلام خندیدند . سپس [مأمون] به آنان گفت : با متکلّم خراسان، مدارا کنید . ای سلیمان ! [خدا] نزد شما از حالتی به حالتی دیگر شد و دگرگون گشت و خدا به این ، متّصف نمی شود . سلیمان، درمانْد . امام علیه السلام فرمود : «ای سلیمان ! سؤالی از تو می پرسم» . سلیمان گفت : فدایت شوم ! بپرس . امام علیه السلام فرمود : «مرا از خود و همراهانت آگاه کن . آیا چیزی می گویید که مردم می فهمند و در می یابند یا نه ؟». سلیمان گفت : چیزی می گوییم که می فهمند و در می یابند . امام علیه السلام فرمود : «آنچه مردم می دانند، آن است که اراده کننده، غیر از اراده است و اراده کننده، پیش از اراده است و فاعل، پیش از مفعول است و این ، گفته شما را باطل می کند که اراده و اراده کننده یک چیزند» . سلیمان گفت : فدایت شوم ! این، آن چیزی نیست که مردم، دریابند و بفهمند . امام علیه السلام فرمود : «به شما نشان دادم که ادّعای دانستن آن را می کنید، در حالی که نمی دانید و گفتید : اراده، مانند شنیدن و دیدن است`` و این سخن شما ، ناشناخته و نامعقول است» . سلیمان، پاسخی نداشت . امام علیه السلام فرمود : «ای سلیمان ! آیا خدای عز و جل همه آنچه را که در بهشت و دوزخ است، می داند ؟» . سلیمان گفت : آری . امام علیه السلام فرمود: «پس آیا آنچه خدای عز و جلمی داندکه واقع می شود،جزوعلم خداست؟». سلیمان گفت : آری . امام علیه السلام فرمود : «پس اگر چنین است ، باید برای علم او همه چیز به وجود بیاید . آیا برای آنها (بهشتیان) می افزاید یا از آنان می گیرد ؟» . سلیمان گفت : بلکه برای آنها می افزاید . امام علیه السلام فرمود : «گفته تو : برای آنها می افزاید`` ، به این معناست که چیزهایی وجود می یابد که معلوم او نبوده است . سلیمان گفت : فدایت شوم ! افزونی ، نهایتی ندارد . امام علیه السلام فرمود : «پس نزد شما ، چون نهایت آن مشخّص نیست ، علم او به آنچه در آن دو (بهشت و دوزخ) وجود می یابد ، احاطه ندارد و چون علمش به آنچه در آن دو است ، احاطه ندارد ، آنچه را میان آن دو است، تا پیش از وجود یافتن ، نمی داند . خداوند ، از این نسبت ، بسی دور و برکنار است» . سلیمان گفت : گفتم : آن را نمی داند ، چون نهایتی برای این نیست ؛ چون خدای عز و جلآن دو را به جاودانگی توصیف کرده و ما خوش نداریم که آن دو را پایان پذیر بدانیم . امام علیه السلام فرمود : «علم خدا به آن ، موجب گسسته بودن او از آنها نیست ؛ چون این را می داند و می افزاید و سپس از آنها باز نمی گیرد . خداوند عز و جل در کتابش نیز این گونه گفته است : «هر چه پوستشان بریان گردد ، پوست های دیگری بر جایش می نهیم تا عذاب را بچشند» و برای بهشتیان گفته است : «عطایی بی پایان و ناگسسته» و نیز گفته است : «و میوه اش فراوان است ؛ نه بُریده و نه ممنوع» . پس او که بزرگ و عزیز است این را می داند و فزونی را از آنها نمی بُرد . آیا نمی دانی که آنچه بهشتیان می خورند و می نوشند ، خداوند، جایش را پُر می کند ؟» . سلیمان گفت : چرا . امام علیه السلام فرمود : «آیا چنین است که این را از آنها می بُرد حال آنکه جایش را پُر کرده است ؟». سلیمان گفت : نه . امام علیه السلام فرمود : «همین گونه، هر چه در آن هست، چون جایش را پُر کرده است ، از آنها بریده شده نیست» . سلیمان گفت : بلکه از آنها می بُرد و برایشان نمی افزاید . امام علیه السلام فرمود : «پس در این صورت، آنچه در آن (بهشت و دوزخ) است، از میان می رود و این به معنای ابطال جاودانگی و مخالف با قرآن است ؛ چون خداوند عز و جل می فرماید : «در آن، هر چه بخواهند، هست و نزد ما زیادتی هم هست» و خدای عز و جل می فرماید : «عطایی بی پایان و ناگسسته» و نیز می فرماید : «و آنان، از آن اخراج نمی شوند» و می فرماید : «پیوسته و جاودانه در آن خواهند بود» و همچنین می فرماید : «و میوه اش فراوان است ؛ نه بریده و نه ممنوع» » . سلیمان، پاسخی نداشت . سپس امام رضا علیه السلام فرمود : «ای سلیمان ! آیا به من نمی گویی که اراده، فعل است یا فعل نیست ؟». سلیمان گفت : چرا . فعل است . امام علیه السلام فرمود : «پس حادث است ؛ چون همه فعل ها حادث اند» . سلیمان گفت : فعل نیست . امام علیه السلام فرمود : «پس همواره با خدا ، چیزی غیر از او (یعنی همان اراده) بوده است» . سلیمان گفت : اراده، همان انشا (فعلیت دادن) است . امام علیه السلام فرمود : «ای سلیمان ! این، همان است که بر ضرار (1) و یارانش خُرده گرفتید . (2) آنان، همه آنچه را خدای عز و جل در آسمان یا زمین یا دریا و خشکی از سگ و خوک و میمون و انسان و دیگر جنبندگان آفریده است ، اراده خدای عز و جلمی دانند و اراده خداوند، زنده می شود و می میرد و می رود و می خورد و می نوشد و آمیزش می کند و می زاید و ستم و زشتکاری می کند و کفر و شرک می ورزد و از آن، بیزاری می جوید و دشمنی می کند و این، تعریف آن است» . سلیمان گفت : آن، مانند شنیدن و دیدن و دانستن است . امام علیه السلام فرمود : «دوباره به این موضوع بازگشتی . پس آگاهم کن که شنیدن و دیدن و دانستن، ساخته شده اند ؟». سلیمان گفت : نه . امام علیه السلام فرمود : «پس چگونه صفت [ اراده] را از او نفی می کنید و یک بار می گویید : اراده نکرد`` و یک بار می گویید : اراده کرد`` و فعل او هم نیست ؟». سلیمان گفت : این، مانند دیگر سخن ماست که یک بار می گوییم : «دانست» و یک بار می گوییم : «ندانست» . امام علیه السلام فرمود : «این دو یکسان نیستند ؛ چون نفی معلوم ، به معنای نفی علم [ذاتی ]نیست ، در حالی که نفی مراد ، به معنای نفی اراده تکوین آن است ، چون هر گاه اراده به چیزی تعلّق نگیرد، به معنای عدم اراده است ؛ امّا می شود که علم باشد و معلوم نباشد، مانند دیده که می شود انسان بینا باشد ، حتّی اگر چیزی برای دیده شدن نباشد و علم هم بدین گونه وجود دارد، حتّی اگر معلومی نباشد» . سلیمان گفت : اراده، ساخته شده است . امام علیه السلام فرمود : «پس آن، حادث است و مانند شنیدن و دیدن نیست ؛ چون شنیدن و دیدن، ساخته شده نیستند و این (اراده) ساخته شده است» . سلیمان گفت : آن، صفتی از صفات ازلی خداست . امام علیه السلام فرمود : «پس باید انسان [که اراده دارد ]هم ازلی باشد، چون صفتش ازلی است» . سلیمان گفت : نه ؛ چون او آن را فعلیت نبخشیده است . امام علیه السلام فرمود : «ای خراسانی ! چه قدر اشتباه می کنی ! آیا اشیا به اراده و گفته او به وجود نمی آیند ؟» . سلیمان گفت : نه . امام علیه السلام فرمود : «چگونه می شود که به اراده و خواست و امر و دخالت او نباشد ؟ ! خدا، والا و دور است از این نسبت» . پس سلیمان، پاسخی نداشت . امام علیه السلام فرمود : «آیا مراد از گفته خدا : «و چون بخواهیم شهری را هلاک کنیم ، خوش گذرانانش را وا می داریم تا در آن به فساد پردازند» ، پدید آوردن اراده است ؟» . سلیمان گفت : آری . امام علیه السلام فرمود : «پس چون اراده را پدید آورد ، گفته ات که اراده ، همان اوست یا بخشی از اوست، باطل می شود ؛ چون نمی شود که خود را پدید آورَد و از حالتش دگرگون نشود . برکنار باد خداوند از این نسبت!» . سلیمان گفت : مقصود، این نیست که او اراده را پدید می آورد . امام علیه السلام فرمود : «پس مقصود چیست ؟» . سلیمان گفت : یعنی انجام دادن کار . امام علیه السلام فرمود : «وای بر تو! چند بار این را تکرار می کنی ، در حالی که به تو گفتم که اراده حادث است ، چون انجام گرفتن کار، حادث است؟» . سلیمان گفت : پس معنایی برای آن نیست . امام علیه السلام فرمود : «[خدا] خود را به شما شناسانده است و حتّی خود را به اراده هم که [تو می گویی ]معنایی ندارد، توصیف کرده است . پس اگر نه قدیم است و نه حادث ، گفته شما که خداوند، پیوسته اراده دارد ، باطل است» . سلیمان گفت : مقصود من، آن است که اراده ، فعلی ازلی از خداست . امام علیه السلام فرمود : «آیا نمی دانی که هر چیز ازلی ای، در حال واحد نه مفعول است، نه حادث و نه قدیم ؟» . سلیمان، [دیگر] پاسخی نداشت . امام علیه السلام فرمود : «باکی نیست ، مسئله ات را به پایان ببر» . سلیمان گفت : می گویم که اراده ، صفتی از صفات اوست . امام علیه السلام فرمود : «چه قدر تکرار می کنی که صفتی از صفات اوست ؟! صفتش حادث است یا ازلی ؟» . سلیمان گفت : حادث است . امام علیه السلام فرمود : «اللّه اکبر ! اراده، حادث است ، هر چند صفتی از صفات همیشگی خدا باشد» . پس سلیمان پاسخی نداد . امام علیه السلام فرمود : «هر چیزی ازلی نمی شود پدید آمده باشد» . سلیمان گفت : اشیا [پدید آمده از] اراده نیستند و چیزی را اراده نکرده است . امام رضا علیه السلام فرمود : «ای سلیمان! به وسوسه افتادی . چیزی را که نخواسته بیافریند و بکند، انجام داده و آفریده است و این، ویژگیِ کسی است که نمی داند چه می کند . خداوند، از این نسبت، برکنار و دور باد !». سلیمان گفت : سرور من! به تو گفتم که آن، مانند شنیدن و دیدن و دانستن است . مأمون گفت : وای بر تو، ای سلیمان ! چند بار این اشتباه را تکرار می کنی . از این، دست بردار و سخن دیگری بگو که این، ردّی نیست که به کارت آید . امام علیه السلام فرمود : «ای فرمان روای مؤمنان! او را وا گذار و مسئله اش را تا حجّتی نیافته ، قطع مکن. ای سلیمان! سخن بگو» . سلیمان گفت : به شما گفتم که آن، مانند شنیدن و دیدن و دانستن است . امام علیه السلام فرمود : «باکی نیست ؛ امّا از معنای اینها هم به من خبر ده که آیا یک معنای واحد یا معناهای گوناگونی است ؟». سلیمان گفت : بلکه یک معنای واحد است . امام علیه السلام فرمود : «یعنی معنای همه اراده ها یکی است ؟» . سلیمان گفت : آری . امام علیه السلام فرمود : «اگر معنای همه آنها یکی باشد ، اراده برخاستن و نشستن و زندگی و مرگ، از هم پس و پیش نمی افتند و با یکدیگر، تفاوتی نخواهند داشت و یک چیز خواهند بود» . سلیمان گفت : معنایشان گوناگون است . امام علیه السلام فرمود : «به من بگو که اراده کننده، همان اراده است یا چیز دیگری است ؟» . سلیمان گفت : بلکه همان اراده است . امام علیه السلام فرمود : «پس اگر اراده کننده، همان اراده باشد ، به مبنای شما باید اراده کننده هم گوناگون باشد» . سلیمان گفت : سرور من ! اراده، همان اراده کننده نیست . امام علیه السلام فرمود : «پس اراده ، حادث است ؛ وگرنه با خدا ، غیر او هم هست . بفهم و بر پرسش هایت بیفزای» . سلیمان گفت : آن، نامی از نام های خداست . امام علیه السلام فرمود : «آیا خود را به آن نامیده است ؟» . سلیمان گفت : نه . خود را به آن، ننامیده است . امام علیه السلام فرمود : «پس تو هم حق نداری که او را به نامی بخوانی که خود را به آن، ننامیده است» . سلیمان گفت : خود را به اراده داشتن توصیف کرده است . امام علیه السلام فرمود : «این که خود را به اراده داشتن توصیف کرده است ، گویای این نیست که او اراده است و نه حتّی این که اراده ، نامی از نام های اوست» . سلیمان گفت : چون اراده اش ، علم اوست . امام علیه السلام فرمود : «ای نادان ! یعنی چون چیزی را دانسته ، اراده اش کرده است ؟» . سلیمان گفت : آری . امام علیه السلام فرمود : «پس اگر اراده نکرده ، آن را ندانسته است» . سلیمان گفت : آری . امام علیه السلام فرمود : «از کجا این را می گویی و چه دلیلی داری بر این که اراده اش همان علم اوست، در حالی که چیزهایی می داند که هیچ گاه، آنها را اراده نمی کند و این، همان سخن خدای عز و جلاست : «و اگر بخواهیم ، آنچه را بر تو وحی کردیم ، خواهیم بُرد» و او می داند که چگونه ببرد ؛ ولی هرگز نخواهد برد» . سلیمان گفت : چون خدا از کار فارغ شده است و دیگر چیزی بر آن نمی افزاید . امام علیه السلام فرمود : «این، سخن یهود است . (3) پس چگونه فرمود : «مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم» ؟». سلیمان گفت : منظورش این است که می تواند این کار را بکند . امام علیه السلام فرمود : «آیا چیزی را وعده می دهد که بدان وفا نمی کند ؟ وچگونه فرمود : «هر چه بخواهد، در خلقت می افزاید» و فرمود : «هر چه را بخواهد، محو می کند یا برقرار می دارد، و اصل کتاب، نزد اوست» و آیا از کار فارغ شده است ؟» . سلیمان، پاسخی نیافت . امام علیه السلام فرمود : «ای سلیمان ! آیا می داند که انسانی به وجود می آید، در حالی که نمی خواهد هیچ گاه انسانی بیافریند و یا این که انسانی امروز می میرد ، در حالی که نمی خواهد امروز بمیرد ؟» . سلیمان گفت : آری . امام علیه السلام فرمود : «آیا می داند آنچه را می خواهد به وجود آورد، می شود یا می داند آنچه را نمی خواهد به وجود آورد ، می شود ؟» . سلیمان گفت : می داند که هر دو به وجود می آیند . امام علیه السلام فرمود : «در این صورت، می داند که انسان، در یک حال ، هم زنده است و هم مُرده . نشسته است و ایستاده و نابینا و بیناست و این، ناشدنی است» . سلیمان گفت : فدایت شوم ! او می داند که یکی از آنها به وجود می آید و دیگری نمی آید . امام علیه السلام فرمود : «مشکلی نیست . کدام به وجود می آیند ؟ آنچه که خواسته به وجود آید یا آنچه را نخواسته است ؟» . سلیمان گفت : آنچه را که خواسته، به وجود می آید . [ در این جا] امام علیه السلام و مأمون و حاضران در بحث خندیدند . امام
علیه السلام فرمود : «اشتباه کردی و گفته خود را وا نهادی که او می داند که انسانی امروز می میرد، در حالی که اراده مرگ او را در امروز ندارد و مخلوقی را می آفریند، در حالی که اراده آفرینش آن را نداشته است . پس چون نزد شما علم به آنچه اراده وقوعش را نداشته ، ممکن نباشد ، پس تنها چیزی را می داند که اراده وقوعش را داشته است» . سلیمان گفت : گفته من، آن است که اراده، نه اوست و نه غیر او» . امام علیه السلام فرمود : «ای نادان ! چون گفتی : اراده، او نیست`` ، اراده را غیر از او قرار داده ای و چون گفتی : غیر او نیست`` . اراده را او قرار داده ای» . سلیمان گفت : او می داند که که چه می کند ؟ امام علیه السلام فرمود : «آری» . سلیمان گفت : این، یعنی ثابت کردن [و وجود بخشیدن به] همان چیز . امام علیه السلام فرمود : «محال گفتی ، چون می شود که مردی بنّایی بلد باشد ، اگر چه بنایی نسازد و خیّاطی بلد باشد ، اگر چه چیزی ندوزد و کاری را بلد باشد ، اگر چه هرگز آن کار را نکند» . سپس به سلیمان فرمود : «ای سلیمان ! آیا خدا می داند که او یکی است و چیزی با او نیست ؟ !» . گفت : آری . امام علیه السلام فرمود : «آیا این به معنای وجود بخشیدن آن [شریک] است ؟». سلیمان گفت : خدا نمی داند که یکی است و چیزی با او نیست . امام علیه السلام فرمود : «آیا تو آن را می دانی ؟» . سلیمان گفت : آری . امام علیه السلام فرمود : «پس تو از خدا داناتری» . سلیمان گفت : این، محال است . امام علیه السلام فرمود : «آیا این که او یکی است و چیزی با او نیست ، و شنوا و بینا و حکیم و دانا و تواناست، نزد تو محال است ؟» . گفت: آری . امام علیه السلام فرمود : «پس چگونه خدای عز و جل خبر داده که او یگانه ، زنده ، شنوا ، بینا ، دانا و آگاه است و خود، این را نمی داند ؟! این ، رد کردن گفته خدا و تکذیب آن است . خداوند، از این نسبت، دور است» . سپس امام رضا علیه السلام فرمود : «چگونه ساختن چیزی را اراده کرده است که نه می داند چگونه آن را بسازد و نه آن که چیست ؟! چون سازنده پیش از ساختن نداند که چگونه بسازد ، سرگردان است و خداوند، از این نسبت به دور است» . سلیمان گفت : اراده، همان قدرت است . امام علیه السلام فرمود : «و خدای عز و جل بر چیزی که هیچ گاه اراده[ی وقوعش] را ندارد ، توانایی دارد و این لازم است ؛ چون خدای تبارک و تعالی خود فرموده است : «و اگر بخواهیم آنچه را بر تو وحی کرده ایم ، خواهیم بُرد» . پس اگر اراده همان قدرت باشد ، اراده کرده است که وحی را ببرد ، چون بر آن قدرت دارد [و همه حرف های قبلی می آید]» . پس سلیمان درماند . در این هنگام، مأمون گفت : ای سلیمان ! این، داناترینِ هاشمیان است . سپس، همه متفرّق شدند .

.

1- .ضرار ، یکی از متکلّمان معتزلی است ، امّا دارای آرای اختصاصی بسیاری است . از این رو، گاه نظریاتش به عنوان مکتبی مستقل، لحاظ می شود و به پیروانش «ضراریه» می گویند .
2- .مطابق نسخه پانوشت که مفهوم تر می نمود، ترجمه شد .
3- .

یهودیان گفتند : «ید اللّه مغلوله ؛ دست خدا بسته است» که به معنای فارغ شدن خدا پس از آفرینش است . (م)

المرتبه الثّالثه : التّوحید فی الأفعالإِنّ التَّوحید فی الأَفعال ، یعنی : کلّ فعل یحدث فی هذا العالم هو تحت سلطنه الخالق وبمشیئته وتقدیره تعالی ، ولیس ثمه فاعل یوازی الخالق أَو مستقلّ عنه ، وینطبق هذا المعنی علی جمیع الأَفعال الإلهیّه ، ومن بین الأَفعال الإلهیّه المهمّه : الخلق ، والربوبیه ، والتدبیر ، من هنا طرحت فی ذیل التَّوحید فی الأَفعال .

3 / 1التَّوحیدُ فِی الخالِقِیَّهِالکتاب«قُلِ اللَّهُ خَلِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُوَ الْوَ حِدُ الْقَهَّرُ» . (1)

«هُوَ اللَّهُ الْخَلِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی» . (2)

«هَلْ مِنْ خَلِقٍ غَیْرُ اللَّهِ یَرْزُقُکُم مِّنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ» . (3)

.

1- .الرعد: 16. راجع : الأنعام: 102 ، الزمر: 62 ، غافر: 62 .
2- .الحشر: 24 .
3- .فاطر: 3 .