گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد هجدهم
سوره يس


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و 83 آيه دارد
محتواى سوره (يس )
چنانكه مى دانيم اين سوره در (مكه ) نازل شده است ، بنا بر اين محتواى آن از نظر كلى همان محتواى عمومى سوره هاى مكى است كه از توحيد و معاد و وحى و قرآن و انذار و بشارت سخن مى گويد، در اين سوره چهار بخش عمده مخصوصا ديده مى شود:
1 - نخست سخن از رسالت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و قرآن مجيد و هدف از نزول اين كتاب بزرگ آسمانى و گروندگان به آن است و تا آيه يازده آن را ادامه مى دهد.
2 - بخش ديگرى از اين سوره از رسالت سه نفر از پيامبران الهى ، و چگونگى دعوت آنها به سوى توحيد و مبارزه پيگير و طاقت فرساى آنها با شرك سخن مى گويد كه در حقيقت يكنوع تسلى و دلدارى به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ارائه طريق در انجام رسالت بزرگ او است .
3 - بخشى از اين سوره كه از آيه 33 شروع مى شود و تا آيه 44 ادامه دارد مملو از نكات جالب توحيدى ، و بيان گويا از آيات و نشانه هاى عظمت پروردگار در عالم هستى است ، در قسمتهاى اخير سوره نيز مجددا به همين بحث توحيدى و آيات الهى باز مى گردد.
4 - بخش مهم ديگرى از اين سوره در مسائل مربوط به (معاد) و دلائل گوناگون آن و چگونگى حشر و نشر، و سؤ ال و جواب در روز قيامت ، و پايان
جهان ، و بهشت و دوزخ سخن مى گويد، كه در اين قسمت نكته هاى بسيار مهم و دقيقى نهفته شده است .
و در لابلاى اين بحثهاى چهارگانه آياتى تكان دهنده براى بيدارى و هشيارى غافلان و بيخبران آمده است كه اثرى نيرومند در دلها و جانها دارد.
خلاصه اينكه : در اين سوره انسان با صحنه هاى مختلفى از آفرينش و قيامت و زندگى و مرگ و انذار و بشارت روبرو مى شود كه مجموعه اى بيدار كننده و نسخه اى شفابخش را تشكيل مى دهد.
فضيلت سوره يس سوره (يس )
سوره (يس ) به گواهى احاديث متعددى كه در اين زمينه وارد شده يكى از مهمترين سوره هاى قرآنى است ، به گونه اى كه در احاديث به عنوان قلب قرآن ناميده شده است .
در حديثى از پيامبر اسلام مى خوانيم :
ان لكل شى ء قلبا و قلب القرآن يس : (هر چيز قلبى دارد و قلب قرآن يس است )!.
در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) نيز همين معنى آمده است و در ذيل آن مى افزايد: فمن قرء يس فى نهاره قبل ان يمسى كان فى نهاره من المحفوظين و المرزوقين حتى يمسى ، و من قراءها فى ليله قبل ان ينام و كل به الف ملك يحفظونه من كل شيطان رجيم و من كل آفة : (هر كس آن را در روز پيش از آنكه غروب شود بخواند در تمام طول روز محفوظ و پر روزى خواهد بود، و هر كس
آن را در شب پيش از خفتن بخواند خداوند هزار فرشته را بر او مامور مى كند كه او را از هر شيطان رجيم و هر آفتى حفظ كنند...) و به دنبال آن فضائل مهم ديگرى نيز بيان مى فرمايد.
باز در حديثى از پيامبر ميخوانيم كه فرمود: سورة يس تدعى فى التوراة المعمة ! قيل و ما المعمة ؟ قال تعم صاحبها خير الدنيا و الاخرة ... (سوره يس در تورات به عنوان عموميت آفرين ناميده شده ، سؤ ال شد از چه رو به آن عموميت آفرين گفته مى شود؟ فرمود: به خاطر اينكه كسى كه همدم و همنشين اين سوره باشد او را مشمول تمام خير دنيا و آخرت مى كند...).
روايات ديگرى نيز در اين زمينه در كتب شيعه و اهل سنت آمده است كه اگر بخواهيم همه آنها را نقل كنيم سخن به درازا مى كشد.
به اين ترتيب بايد اعتراف كرد كه شايد كمتر سوره اى در قرآن مجيد داراى اينهمه فضيلت بوده باشد.
و همانگونه كه بارها گفته ايم اين فضيلت براى كسانى نيست كه تنها الفاظ آن را بخوانند، و مفاهيم آن را به طاق نسيان زنند، بلكه اين عظمت به خاطر محتواى عظيم اين سوره است .
محتوائى بيدارگر ايمان بخش و مسئوليت آفرين و تقوازا كه وقتى انسان در آن انديشه كند و اين انديشه در اعمال او پرتوافكن گردد خير دنيا و آخرت را براى او به ارمغان مى آورد.
فى المثل در آيه 60 اين سوره سخن از پيمانى به ميان مى آورد كه خداوند از تمام فرزندان آدم گرفته كه شيطان را پرستش نكنند كه شيطان دشمن آشكارى است
(الم اعهد اليكم يا بنى آدم الا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين ).
روشن است هرگاه انسان به اين پيمان الهى پايبند باشد، همانگونه كه در احاديث فوق آمده ، از هر شيطان رجيمى در امان خواهد بود ولى اگر اين آيه را سرسرى مى خواند و در عمل از دوستان مخلص و ياران وفادار شيطان است ، نمى تواند به اين افتخار بزرگ نائل گردد، همچنين درباره فرد فرد آيات و كلمات اين سوره بايد اين محاسبه را انجام داد.
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم

يس (1)
و القران الحكيم (2)
انك لمن المرسلين (3)
على صراط مستقيم (4)
تنزيل العزيز الرحيم (5)
لتنذر قوما ما انذر ءاباؤ هم فهم غافلون (6)
لقد حق القول على اءكثرهم فهم لا يؤ منون (7)
انا جعلنا فى اعناقهم اغلا لا فهى الى الا ذقان فهم مقمحون (8)
و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشينهم فهم لا يبصرون (9)
و سواء عليهم ء انذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤ منون (10)



ترجمه :
1 - يس .
2 - سوگند به قرآن حكيم .
3 - كه تو قطعا از رسولان (خداوند) هستى .
4 - بر طريقى مستقيم .
5 - اين قرآنى است كه از سوى خداوند عزيز و رحيم نازل شده .
6 - تا قومى را انذار كنى كه پدران آنها انذار نشدند و لذا آنها غافلند.
7 - فرمان (الهى ) در باره اكثر آنها تحقق يافته ، به همين جهت ايمان نمى آورند.
8 - ما در گردنهاى آنها غلهائى قرار داديم كه تا چانه ها ادامه دارد، و سرهاى آنها را به بالا نگاهداشته است .
9 - و در پيش روى آنها سدى قرار داديم ، و در پشت سرشان سدى ، و چشمان آنها را پوشانده ايم ، لذا چيزى را نمى بينند!
10 - براى آنها يكسان است ، چه انذارشان كنى يا نكنى ، ايمان نمى آورند.
تفسير:
سر آغاز (قلب قرآن )
اين سوره همانند 28 سوره ديگر قرآن مجيد با حروف مقطعه آغاز مى شود (يا و سين ).
در باره تفسير حروف مقطعه قرآن در آغاز سوره هاى (بقره ) و (آل عمران )
و (اعراف ) بحثهاى فراوانى داشته ايم .
ولى در خصوص سوره يس تفسيرهاى ديگرى نيز براى اين حروف مقطعه وجود دارد:
از جمله اينكه : اين كلمه مركب از (يا) (حرف ندا) و (سين ) يعنى شخص پيامبر اسلام است ، و به اين ترتيب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را براى بيان مطالب بعد مخاطب مى سازد.
در احاديث مختلفى نيز آمده است كه اين كلمه يكى از نامهاى پيغمبر گرامى اسلام است .
ديگر اينكه مخاطب در اينجا انسان است (سين ) اشاره به او است ، ولى اين احتمال با آيات بعد سازگار نيست ، زيرا در اين آيات روى سخن تنها به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است .
لذا در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم كه فرمود: يس اسم رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) و الدليل على ذلك قوله تعالى انك لمن المرسلين على صراط مستقيم : (يس نام رسول خداست و دليل بر آن اين است كه بعد از آن مى فرمايد تو از مرسلين و بر صراط مستقيم هستى (نور الثقلين جلد 4 صفحه 375).
به دنبال اين حروف مقطعه - همانند بسيارى از سوره هائى كه با حروف مقطعه آغاز شده - سخن از قرآن مجيد به ميان مى آورد، منتها در اينجا به آن سوگند ياد كرده و مى گويد (سوگند به قرآن حكيم ) (و القرآن الحكيم ).
جالب اينكه (قرآن ) را به (حكيم ) توصيف مى كند، در حالى كه حكمت معمولا صفت شخص زنده و عاقل است ، گوئى قرآن را موجودى زنده و عاقل
و رهبر و پيشوا معرفى مى كند كه مى تواند درهاى حكمت را به روى انسانها بگشايد، و به صراط مستقيمى كه در آيات بعد به آن اشاره كرده راهنمائى كند.
البته خداوند نيازى به سوگند ندارد، ولى سوگندهاى قرآن همواره داراى دو فايده مهم است : نخست تاكيد روى مطلب ، و ديگر بيان عظمت چيزى كه به آن سوگند ياد مى شود، زيرا هيچكس به موجودات كم ارزش سوگند ياد نمى كند.
آيه بعد چيزى را كه سوگند آيه قبل به خاطر آن بوده است بازگو مى كند، مى فرمايد: (مسلما تو از رسولان خداوند هستى ) (انك لمن المرسلين ).
(رسالتى كه تواءم با حقيقت است و بودن تو بر صراط مستقيم ) (على صراط مستقيم ).
سپس مى افزايد: اين قرآنى است كه از ناحيه خداوند عزيز و رحيم نازل شده (تنزيل العزيز الرحيم ).
تكيه روى (عزيز بودن ) خداوند براى بيان قدرت او بر چنين كتاب بزرگ
شكست ناپذيرى است كه در تمام طول اعصار و قرون به صورت يك معجزه جاويدان باقى مى ماند، و هيچ قدرتى نمى تواند عظمت آن را از صفحه دلها محو كند.
و تكيه روى (رحيميت ) خداوند براى بيان اين حقيقت است كه رحمت او ايجاب كرده كه چنين نعمت بزرگى را در اختيار انسانها بگذارد.
بعضى از مفسران اين دو توصيف را براى بيان دو نوع عكس العمل متفاوت ميدانند كه ممكن است مردم در برابر نزول اين كتاب آسمانى و فرستادن اين رسول نشان دهند:
اگر به انكار و تكذيب بر خيزند خداوند با عزت و قدرتش آنها را تهديد كرده ، و اگر از در تسليم و قبول در آيند خدا با رحمتش ‍ آنها را بشارت داده .
بنا بر اين عزت و رحمتش كه يكى مظهر (انذار) و ديگرى مظهر (بشارت ) است با هم آميخته و اين كتاب بزرگ آسمانى را در اختيار انسانها گذارده است .
در اينجا سؤ الى مطرح است كه مگر مى توان حقانيت يك پيامبر يا كتاب آسمانى را با سوگند و تاكيد اثبات كرد؟
ولى پاسخ اين سؤ ال در دل آيات فوق نهفته است ، زيرا از يكسو قرآن را توصيف به حكيم بودن ميكند، اشاره به اينكه حكمتش ‍ بر كسى پوشيده نيست ، و خود دليل بر حقانيت خويش است .
ديگر اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به ره سپردن بر صراط مستقيم توصيف كرده ، يعنى محتواى دعوت او خود بيان ميكند كه مسير او مسير مستقيمى است ، سوابق زندگى او نيز نشان ميدهد كه او طريقى جز طريق مستقيم ندارد.
و ما در بحثهاى دلائل حقانيت پيامبران اين مطلب را اشاره كرده ايم كه يكى از بهترين طرق براى پى بردن به حقانيت آنها اين است كه محتواى دعوت آنان دقيقا بررسى شود، هرگاه هماهنگ با فطرت و عقل و وجدان بود و در سطحى
قرار داشت كه از انسان با نيروى بشرى امكان پذير نيست ، بعلاوه سوابق زندگى شخص پيامبر چنان بود كه نشان ميداد مرد امانت و صداقت است ، نه دروغ و مكر و تزوير، اين امور قرائن زنده اى ميشود بر اينكه او فرستاده خدا است ، و آيات فوق در حقيقت اشاره اى به هر دو مطلب است ، بنابر اين سوگند و ادعاى فوق هرگز بيدليل نيست .
از اين گذشته از نظر فن مناظره ، براى نفوذ در دلهاى منكران لجوج هر قدر عبارات محكمتر و قاطعتر و تواءم با تاكيد بيشتر مطرح شود اين افراد را بيشتر تحت تاثير قرار ميدهد.
باز سؤ ال ديگرى مطرح ميشود كه چرا مخاطب را در اين جمله شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) قرار داده است نه مشركان ، و نه عموم مردم ؟
پاسخ اينكه هدف اين بوده كه تاكيد كند تو بر حقى و بر صراط مستقيمى خواه آنها بپذيرند و خواه نپذيرند، به همين دليل در رسالت سنگين خود كوشا باش ، و از عدم قبول مخالفان كمترين سستى به خود راه مده .
آيه بعد هدف اصلى نزول قرآن را به اينگونه شرح مى دهد: قرآن را بر تو نازل كرديم تا قومى را انذار كنى كه پدران آنها انذار نشدند و به همين دليل آنها در غفلت فرو رفته اند (لتنذر قوما ما انذر آبائهم فهم غافلون ).
مسلما منظور از اين قوم همان مشركان عرب مى باشد و اگر گفته شود به اعتقاد ما هيچ امتى بدون انذار كننده نبوده ، و زمين هرگز از حجت خدا خالى نخواهد شد، بعلاوه در آيه 24 سوره فاطر خوانديم و ان من امة الا خلا فيها نذير: هيچ امتى نبود مگر اينكه بيم دهنده اى در آنها وجود داشت .
در پاسخ ميگوئيم منظور از آيه مورد بحث انذار كننده آشكار و پيامبر بزرگى است كه آوازه او همه جا بپيچد، و گرنه در هر زمانى حجت الهى براى مشتاقان و طالبان وجود دارد، و اگر مى بينيم دوران ميان حضرت مسيح (عليهالسلام ) و قيام پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را دوران فترت شمرده اند نه به اين معنى است كه مطلقا حجت الهى براى آنها وجود نداشته ، بلكه فترت از نظر قيام پيامبران بزرگ و اولو العزم است .
اءمير مؤ منان على (عليهالسلام ) در اين زمينه ميفرمايد: ان الله بعث محمدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ليس احد من العرب يقراء كتابا و لا يدعى نبوة !: خداوند هنگامى محمد را مبعوث ساخت كه احدى از عرب كتاب آسمانى نميخواند و ادعاى نبوت نمى كرد (نهج البلاغه خطبه 33 و 104).
به هر حال هدف از نزول قرآن اين بود كه مردم غافل را هشيار، و خوابزدگان را بيدار سازد، و خطراتى كه آنها را احاطه كرده و گناهانى كه در آن فرو رفته اند و شرك و فسادى كه به آن آلوده شده اند به آنها يادآورى كند، آرى قرآن كه پايه آگاهى و بيدارى ، و كتاب پاكسازى دل و جان است .
سپس قرآن به عنوان يكى پيشگوئى درباره سران كفر و سردمداران شرك مى گويد: فرمان و وعده الهى بر اكثر آنها تحقق يافته و به همين دليل ايمان نمى آورند (لقد حق القول على اكثرهم فهم لا يؤ منون ).
در اينكه منظور از (قول ) در اينجا چيست مفسران احتمالاتى داده اند، ولى ظاهرا منظور همان وعده عذاب جهنم براى پيروان شياطين است ، چنانكه در آيه 13 سوره سجده آمده است (و لكن حق القول منى لاملئن جهنم من الجنة و الناس ‍ اجمعين ): (ولى سخن من در باره آنها تحقق يافته كه دوزخ را از جن و انس پر مى كنم )، و در آيه 71 سوره زمر مى خوانيم و لكن حقت كلمة العذاب على الكافرين : (ولى حكم و وعده عذاب در باره كافران محقق شده است ).
به هر حال اين در مورد كسانى است كه تمام خطوط ارتباطى خود را با خدا قطع كرده بودند، پيوندها را گسسته ، و تمام دريچه هاى هدايت را به روى خود بسته بودند، و لجاجت و عناد و خيره سرى را به حد اعلى رسانده اند آرى اينها هرگز ايمان نخواهند آورد و راه بازگشتى ندارند چرا كه تمام پلها را در پشت سر خود ويران كرده اند.
حقيقت اين است كه انسان در صورتى اصلاحپذير و قابل هدايت است كه فطرت توحيدى خود را با اعمال زشت و اخلاق آلوده اش به كلى پايمال نكرده باشد و گرنه تاريكى مطلق بر قلب او چيره خواهد شد و تمام روزنه هاى اميد براى او بسته مى شود.
ضمنا از اين سخن روشن شد كه منظور از اين اكثريتى كه هرگز ايمان نمى آورند سران شرك و كفرند و همينگونه شد كه گروهى در جنگهاى اسلامى در حال شرك و بت پرستى كشته شدند، و بعضى كه باقيماندند تا پايان كار در دل ايمان نداشتند، و گرنه اكثريت مشركان عرب بعد از فتح مكه به مفاد يدخلون فى دين الله افواحا (سوره نصر آيه 2) گروه گروه وارد اسلام شدند.
آيات بعد از آن كه سخن از وجود سدى پيش رو و پشت سر آنها مى گويد، و چشمهاى آنها را نابينا مى شمرد، و تصريح ميكند كه انذار كردن و ناكردن براى آنها يكسان است ، شاهد همين معنى است .
به هر حال آيه بعد ادامه توصيف اين گروه نفوذ ناپذير است ، در نخستين توصيف آنها مى گويد: ما در گردنهاى آنها غلهائى قرار داديم كه تا چانه هاى آنها ادامه دارد، و سرهاى آنها را به بالا نگاه داشته است (انا جعلنا فى اعناقهم اغلالا فهى الى الاذقان فهم مقمحون ).
(اغلال ) جمع (غل ) در اصل از ماده (غلل ) به معنى چيزى است كه در وسط اشيائى قرار گرفته ، مثلا به آب جارى كه از لابلاى درختان عبور مى كند غلل مى گويند (بر وزن عمل ) و (غل ) حلقه اى بود كه بر گردن يا دستها قرار ميدادند، سپس ‍ آن را با زنجير مى بستند، و از آنجا كه گردن يا دست در ميان آن قرار گرفته اين كلمه در مورد آن به كار رفته است ، گاه غلهائى كه بر گردن بوده جداگانه به زنجير بسته مى شد، و غلهاى بر دست جدا بوده ، اما گاهى دستها را در غل مى كردند و به حلقه اى كه بر گردن بود مى بستند و شخص زندانى و اسير را شديدا در محدوديت فشار و شكنجه قرار مى دادند.
و اگر به حالت عطش يا شدت اندوه و خشم غله (بر وزن قله ) گفته مى شود آن نيز به خاطر نفوذ اين حالت در درون قلب و جسم انسان است ، اصولا ماده (غل بر وزن جد) هم به معنى داخل شدن و هم داخل كردن آمده ، لذا در آمد خانه يا زراعت و مانند آن را (غله ) مى گويند.
در هر صورت گاهى طوق غل كه بر گردن گذارده مى شد تا چانه ادامه پيدا مى كرد و سر را به بالا نگه مى داشت و در حالى كه اسير و زندانى فوق العاده از اين جهت شكنجه مى ديد از مشاهده اطراف خود باز مى ماند.
و چه جالب است تشبيهى كه از حال بت پرستان لجوج به چنين انسانهائى شده ، آنها طوق تقليد و زنجير عادات و رسوم خرافى را بر گردن و دست و پاى خود بسته اند و غلهاى آنها آن قدر پهن و گسترده است كه سر آنها را بالا نگاهداشته و از ديدن حقايق محروم ساخته ، آنها اسيرانى هستند كه نه قدرت فعاليت و حركت دارند و نه قدرت ديد!.
به هر حال آيه فوق هم مى تواند ترسيمى از حال اين گروه بى ايمان در دنيا باشد، و هم بيان حال آنها در آخرت كه تجسمى است از مسائل اين جهان ، و اگر اين جمله به صورت ماضى ذكر شده مشكلى ايجاد نمى كند، زيرا در بسيارى از آيات قرآن مجيد حوادث مسلم آينده يا صيغه فعل ماضى بيان شده است ، و اين همانست كه در زبان ادباء معروف است كه مضارع متحقق الوقوع به شكل ماضى در مى آيد و نيز ميتواند اشاره به هر دو معنى باشد، هم حال آنها در اين جهان و هم حالشان در جهان ديگر.
جمعى از مفسران شان نزولهائى براى آيه فوق ، و آيه بعد از آن ذكر كرده اند كه در باره ابو جهل يا مردى از طايفه بنى مخزوم يا قبيله قريش نازل شده ، آنها كرارا تصميم بر قتل پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گرفتند، ولى خداوند از طريق اعجاز آنها را از اين كار بازداشت ، و در آن لحظه حساس كه به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيدند
و مى خواستند ضربه كارى بزنند چشمانشان از كار افتاد، يا قدرت حركت از آنها سلب شد.
ولى اين شاءن نزولها مانع از عموميت مفهوم آيه و گستردگى معنى آن در باره همه سردمداران كفر و متعصبان لجوج نخواهد بود، ضمنا تاييدى است بر آنچه در بالا در تفسير جمله فهم لا يومنون بيان كرديم كه منظور از آن اكثريت مشركان نيست ، بلكه اكثريت سردمداران شرك و كفر و نفاق است .
آيه بعد توصيف ديگرى از همين افراد است ، و ترسيم گويائى از عوامل نفوذناپذيرى آنها، مى فرمايد: ما در پيش روى آنها سدى قرار داديم و در پشت سرشان سدى (و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا).
آنها در ميان اين دو سد چنان محاصره شده اند كه نه راه پيش دارند و نه راه بازگشت ! و در همين حال (چشمان آنها را پوشانديم لذا چيزى را نمى بينند) (فاغشيناهم فهم لا يبصرون ).
عجب ترسيم گويائى ؟ از يكسو همچون اسيرانى هستند كه در غل و زنجيرند.
از سوى ديگر حلقه غل چنان پهن و گسترده است كه سرهاى آنها را به آسمان متوجه ساخته و مطلقا از اطراف خود چيزى نمى بينند! از سوى سوم سدى از پيش رو و پشت سر آنها را در محاصره خود قرار داده و راه پيش و پس را بر آنها بسته است .
از سوى چهارم چشمان آنها بسته شده ، و قدرت ديد و باصره آنها به كلى از كار افتاده است .
خوب فكر كنيد كسى كه داراى چنين اوصافى است چه كارى از او ساخته است ؟ چه چيزى مى فهمد؟ چه چيزى ميتواند ببيند؟ و چگونه ميتواند گام بردارد؟ و چنين است حال مستكبران خود خواه و خودبين ، و مقلدان كور و كر، و متعصبان لجوج در برابر چهره حقايق !
به همين دليل در آخرين آيه مورد بحث صريحا مى گويد: براى آنها يكسان است ، چه آنها را انذار كنى ، يا نكنى ، ايمان نمى آورند! (و سواء عليهم اءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤ منون ).
گفتار تو هر قدر نافذ، و وحى آسمانى هر قدر مؤ ثر باشد، تا در زمينه آماده وارد نشود تاثير نخواهد گذاشت ، اگر هزاران سال آفتاب عالمتاب بر شوره زار بتابد، و بارانهاى پر بركت بر آن نازل شود و نسيم بهارى مرتبا از آن بگذرد محصولى جز خس و خاشاك نخواهد داشت كه قابليت قابل در كنار فاعليت فاعل شرط است .
نكته ها:
1 - از كار افتادن ابزار شناخت !
انسان براى اينكه بتواند از عالم بيرون وجود خود آگاه شود از وسائل و ابزارى بهره مى گيرد كه به آن ابزار شناخت گفته مى شود.
قسمتى از آنها درون ذاتى هستند، و قسمتى برون ذاتى عقل و خرد و وجدان و فطرت از ابزار شناخت درون ذات است ، و حواس ظاهرى انسان همچون بينائى و شنوائى و مانند آن ابزار شناخت برون ذاتند.
اين وسائل خداداد اگر مورد بهره بردارى صحيح قرار گيرند روز به روز قويتر و نيرومندتر مى شوند، و بهتر و دقيقتر حقايق را نشان مى دهند.
اما اگر مدتى در مسيرهاى انحرافى قرار گيرند، و يا اصلا از آنها استفاده نشود، تدريجا تحليل رفته و يا به كلى دگرگون مى شوند و حقايق را وارونه نشان مى دهند، درست همانند آئينه صافى كه گرد و غبار ضخيمى آن را بپوشاند، و يا خراشهاى زياد و عميقى بر چهره آن وارد شود كه ديگر نمى تواند چيزى را نشان دهد، و اگر نشان دهد هرگز با واقعيت آن تطبيق نمى كند.
اين اعمال نادرست و موضعگيريهاى انحرافى انسان است كه نعمت بزرگ ابزار شناخت را از او مى گيرد، و به همين دليل مقصر اصلى خود او و گناه آن نيز بر گردن خود او است .
آيات فوق ترسيم گويائى از همين مساله مهم و سرنوشت ساز است ، هوسبازان مستكبر، و خود خواهان متعصب ، و دنباله روان بى قيد و شرط را به كسانى تشبيه ميكند كه از يكسو در غل و زنجير گرفتارند، اين همان زنجيرهاى هوس و كبر و غرور و تقليد كوركورانه است كه خود بر دست و گردن خويش نهاده اند، و بر كسانى تشبيه ميكند كه در محاصره دو سد نيرومند و غير قابل عبور قرار گرفته اند.
و از سوى ديگر چشمانشان نيز بسته و نابينا است .
غل و زنجير به تنهائى براى جلوگيرى از حركت آنها كافى است ، آن دو سد عظيم نيز به تنهائى مانع فعاليت آنها است ، نداشتن چشم و نابينائى خود نيز عامل مستقلى است .
اين دو سد گوئى به قدرى بلند و نزديك است كه به تنهائى قدرت ديد آنها را مى گيرد همانگونه كه قدرت حركت را از آنها سلب ميكند.
كرارا گفته ايم هدايتپذيرى انسان تا زمانى است كه به اين مرحله نرسيده باشد، اما هنگامى كه به اين مرحله برسد اگر تمام انبياء و اوليا نيز جمع شوند و تمام كتب آسمانى را بر او بخوانند موثر نخواهد شد!
و اينكه در روايات اسلامى و همچنين در آيات قرآن تاكيد شده كه اگر لغزشى براى انسان پيدا شد و گناهى از او سر زد فورا توبه كند و به سوى خدا باز گردد، و از تسويف و تاخير و اصرار و تكرار بپرهيزد براى اين است كه به اين مرحله نرسد، زنگارها را بشويد، موانع كوچك را قبل از تبديل شدن به يك سد بزرگ ويران كند، و راه پيشرفت و حركت را باز نگهدارد و گرد و غبار را از مقابل ديدگان خود فرو بنشاند تا نظر تواند كرد.
2 - سدهائى از پيش و پس !
اين سؤ ال براى بعضى از مفسران مطرح شده است كه مانع اصلى براى ادامه حركت سدهاى پيش رو است ، سد پشت سر چه معنى دارد؟
بعضى پاسخ گفته اند: انسان داراى دو گونه هدايت است ، هدايت نظرى و استدلالى ، و هدايت فطرى و وجدانى ، سد پيش رو اشاره به اين است كه او از هدايت نظرى محروم ميگردد، ميخواهد به عقب باز گردد و به هدايت فطرى نظر بيفكند، سد و مانع پشت سر، او را از بازگشت به فطرت باز مى دارد.
بعضى ديگر گفته اند سد پيش رو اشاره به موانعى است كه او را از وصول به آخرت و سعادت جاويدان باز مى دارد، و سد پشت سر چيزى است كه او را حتى از رسيدن به سعادت و آرامش در دنيا مانع مى شود.
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه انسان هنگامى كه در طريق به سوى مقصد به مانعى برخورد كند به عقب بر مى گردد، تا راه ديگرى به سوى مقصد پيدا كند، اما وقتى در دو طرف سدى ايجاد شده است از پيدا كردن راه به سوى مقصد به هر حال محروم مى شود.
ضمنا پاسخ اين سؤ ال كه چرا سخنى از سد در طرف راست و چپ به ميان نيامده ؟ نيز روشن شد، زيرا رفتن به راست و چپ هرگز انسان را به مقصد نميرساند بايد راهى به پيش بگشايد.
بعلاوه معمولا سد را در جائى ايجاد ميكنند كه طرف راست و چپ آن بسته است تنها گذرگاهى ميان آن دو قرار دارد كه با ايجاد سد آن گذرگاه نيز بسته مى شود، و عملا انسان در محاصره قرار مى گيرد.
3 - محروميت از سير آفاقى و انفسى
براى شناخت خداوند معمولا دو راه براى مطالعه وجود دارد مطالعه در نشانه هاى خدا كه در جسم و جان انسان است ، و آن را آيات انفسى مى نامند و مطالعه در آياتى كه در بيرون وجود او در زمين و آسمان و ثوابت و سيارات و كوه و دريا وجود دارد، و آن را (آيات آفاقى ) مى گويند كه قرآن مجيد در آيه 53 سوره فصلت به آن اشاره كرده ، ميفرمايد سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق به زودى آيات خود را در آفاق و انفس به آنها نشان ميدهيم تا براى آنها ثابت شود كه خداوند حق است .
هنگامى كه قدرت شناخت انسان از كار مى افتد هم طريق مشاهده آيات انفسى بر او بسته مى شود، و هم مشاهده آيات آفاقى .
در آيات فوق جمله انا جعلنا فى اعناقهم اغلالا فهى الى الاذقان فهم مقمحون اشاره به معنى اول است ، زيرا غلها چنان سر آنها را به بالا نگاه مى دارد كه حتى قدرت ديدن خويشتن را ندارند، و سدهاى پيش و پس چنان چشم آنها را از مشاهده اطراف خود باز مى دارد كه هر چه نگاه مى كنند جز ديوار سد چيزى را نمى بينند و از مشاهده آيات آفاقى محروم مى شوند.
آيه و ترجمه


انما تنذر من اتبع الذكر و خشى الرحمن بالغيب فبشره بمغفرة و اجر كريم (11)
انا نحن نحى الموتى و نكتب ما قدموا و ءاثرهم و كل شى ء احصيناه فى امام مبين (12)




ترجمه :
11 - تو تنها كسى را انذار ميكنى كه از اين يادآورى الهى پيروى كند، و از خداوند رحمان در پنهان بترسد، چنين كسى را به آمرزش و پاداش پر ارزش بشارت ده !
12 - ما مردگان را زنده ميكنيم ، و آنچه را از پيش فرستاده اند و تمام آثار آنها را مى نويسيم ، و همه چيز را در (كتاب ) احصا كرده ايم .
تفسير:
چه كسانى انذار تو را مى پذيرند؟
در آيات گذشته سخن از گروهى در ميان بود كه به هيچوجه آمادگى پذيرش انذارهاى الهى را ندارند و انذار و عدم انذار در برابر آنها يكسان است ، اما آيات مورد بحث از گروه ديگرى كه درست در نقطه مقابل آنها قرار گرفته اند سخن مى گويد، تا با مقايسه با يكديگر - همانگونه كه روش قرآن در بحث است - مساله روشنتر شود.
مى فرمايد (تو تنها كسى را انذار ميكنى كه از (ذكر) پيروى كند، و از خداوند رحمن در پنهان بترسد) (انما تنذر من اتبع الذكر وخشى
الرحمن بالغيب ).
(و كسى كه چنين است او را بشارت به مغفرت و پاداش پر ارزش ده ) (فبشره بمغفرة و اجر كريم ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت :
1 - در اين آيه دو وصف براى كسانى كه انذار و اندرز پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در آنها موثر است ذكر شده : پيروى از ذكر، و خشيت از خداوند در پنهان ، البته منظور از بيان اين دو وصف همان آمادگى و جنبه بالقوه آن است ، يعنى انذار تنها در كسانى موثر واقع ميشود كه گوش شنوا و قلب آماده دارند، انذار در آنها دو اثر ميگذارد: نخست پيروى از ذكر و قرآن ، و ديگر احساس ترس در برابر پروردگار و مسئوليتها.
و به تعبير ديگر اين دو حالت بالقوه در آنها وجود دارد، اما بعد از انذار به فعليت ميرسد بر خلاف كوردلان لجوج و غافل كه هرگز نه گوش شنوا دارند نه آماده خشيت اند.
اين آيه درست مانند آيات نخستين سوره بقره است كه مى گويد: ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين : (اين كتاب آسمانى شكى در آن نيست و مايه هدايت پرهيزكاران است ).
2 - منظور از (ذكر) به عقيده بسيارى از مفسران قرآن مجيد است ، زيرا اين كلمه به همين صورت كرارا در قرآن در همين معنى به كار رفته است .
ولى مانعى ندارد كه منظور معنى لغوى آن يعنى هر گونه يادآورى بوده
باشد، كه شامل آيات قرآن و ساير انذارهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و رهبران الهى مى شود.
3 - (خشيت )، چنانكه در گذشته نيز گفته ايم ، به معنى ترسى است كه آميخته با احساس عظمت باشد، و تعبير به (رحمان ) كه مظهر رحمت عامه خداوند است در اينجا نكته لطيفى در بر دارد، و آن اينكه : در عين ترس از عظمت خداوند بايد اميد به رحمت او نيز داشته باشند، تا دو كفه خوف و رجا كه عامل حركت مستمر تكاملى است متوازن گردد.
جالب اين است كه در بعضى از آيات قرآن در مورد (رجا و اميد) نام (الله ) ذكر شده كه مظهر هيبت و عظمت است (لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر - احزاب - 21) اشاره به اينكه هم رجا بايد با خوف آميخته شود و هم خوف با رجا (دقت كنيد).
4 - تعبير (بالغيب ) در اينجا اشاره به شناخت خداوند از طريق استدلال و برهان است ، چرا كه ذات پاك او از حواس انسان پنهان مى باشد، تنها با چشم دل و از لابلاى آثارش مى توان جمال و جلال او را مشاهده كرد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه (غيب ) در اينجا به معنى پنهان از چشم مردم است ، يعنى مقام (خشيت ) و ترس او جنبه ريائى و در حضور مردم نداشته باشد، بلكه در نهان نيز داراى خشيت باشد.
بعضى نيز آن را به معنى (قيامت ) تفسير كرده اند، چرا كه از مصداقهاى روشن امورى است كه از حس ما پنهان است ، ولى معنى اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد.
5 - جمله (فبشره ) در حقيقت تكميل انذار است ، زيرا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )
در آغاز انذار ميكند، و هنگامى كه پيروى از فرمان خدا و ترس آميخته با عظمت نسبت به او پيدا شد و اثراتش در قول و فعل انسان ظاهر گشت بشارت مى دهد.
به چه چيز بشارت ميدهد؟ نخست به چيزى كه بيشتر از هر موضوع ديگر فكر انسان را به خود مشغول ميدارد، و آن لغزشهائى است كه احيانا از او سر زده ، به او بشارت ميدهد كه خداى بزرگ همه آنها را بخشوده است ، سپس به اجر كريم و پاداش پر ارزش ‍ كه هيچكس جز خداوند ابعاد آن را نمى داند.
جالب اينكه هم (مغفرت ) به صورت نكره ذكر شده ، همچنين (اجر كريم ) و مى دانيم نكره آوردن در اينگونه موارد براى بيان عظمت است .
6 - بعضى از مفسران معتقدند كه (فاء) در جمله (فبشره ) كه براى تفريع است اشاره به اين مى باشد كه آن دو عمل (پيروى از ذكر، و خشيت از پروردگار) نتيجه اش اين دو اثر است : مغفرت ، و اجر كريم ، كه اولى از اول سرچشمه ميگيرد، و دومى از دوم .
سپس به تناسب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون اجر و پاداش پر ارزش مومنان و پذيرندگان انذارهاى انبياء آمده بود در آيه بعد به مساله معاد و رستاخيز و ثبت و ضبط اعمال براى حساب و جزا اشاره كرده ، مى فرمايد: ما مردگان را زنده مى كنيم (انا نحن نحى الموتى ).
تكيه روى عنوان (نحن ) (ما) اشاره به اين است كه با قدرت عظيمى كه همه در ما سراغ داريد ديگر جاى بحث و گفتگو نيست كه چگونه استخوانهاى پوسيده و عظام رميم از نو جان ميگيرد، و لباس حيات در تن مى پوشد؟ نه تنها مردگان را زنده ميكنيم بلكه تمام آنچه را از پيش فرستاده اند
و تمام آثار آنها را مى نويسيم (و نكتب ما قدموا و آثارهم ).
بنا بر اين چيزى فروگذار نخواهد شد مگر اينكه در نامه اعمال براى روز حساب محفوظ خواهد بود.
جمله (ما قدموا) (آنچه را از پيش فرستادند) اشاره به اعمالى است كه انجام داده اند و اثرى از آن باقى نمانده ، اما تعبير به (و آثارهم ) اشاره به اعمالى است كه از انسان باقى مى ماند و آثارش در محيط منعكس ميشود، مانند صدقات جاريه (بناها و اوقاف و مراكزى كه بعد از انسان باقى ميماند و مردم از آن منتفع مى شوند).
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه (ما قدموا) اشاره به اعمالى است كه جنبه شخصى دارد، (و آثارهم ) اشاره به كارهائى است كه سنت ميشود و بعد از انسان نيز موجب خير و بركت ، و يا شر و زيان و گناه مى گردد.
البته مفهوم آيه گسترده است و ممكن است هر دو تفسير در مفهوم جمع باشد.
و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مى افزايد ما همه چيز را در كتاب آشكار احصا كرده ايم (و كل شى ء احصيناه فى امام مبين ).
غالب مفسران (امام مبين ) را در اينجا به عنوان لوح محفوظ همان كتابى كه همه اعمال و همه موجودات و حوادث اين جهان در آن ثبت و محفوظ است تفسير كرده اند.
و تعبير به (امام ) ممكن است از اين نظر باشد كه اين كتاب در قيامت رهبر و پيشوا است براى همه ماموران ثواب و عقاب و معيارى است براى سنجش ارزش اعمال انسانها و پاداش و كيفر آنها.
جالب اينكه اين تعبير (امام ) در بعضى ديگر از آيات قرآن در مورد (تورات ) به كار رفته ، آنجا كه مى فرمايد: افمن كان على بينة من ربه
و يتلوه شاهد منه و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة : (آيا آنكس كه دليل آشكارى از پروردگار خويش دارد و به دنبال آن شاهدى از سوى او ميباشد، و پيش از آن كتاب موسى كه امام و رحمت بود گواهى بر آن ميدهد (همچون كسى است كه چنين نباشد).
اطلاق كلمه (امام ) در اين آيه بر تورات به خاطر معارف و احكام و دستورات آن است ، و همچنين به خاطر نشانه هاى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه در آن آمده ، و در تمام اين امور ميتوانست رهبر و پيشواى خلق باشد بنا بر اين كلمه مزبور در هر مورد متناسب با آن مفهومى دارد.
نكته ها:
1 - انواع كتابهاى ثبت اعمال
از آيات قرآن مجيد چنين استفاده ميشود كه اعمال انسان در چند كتاب ثبت و ضبط ميگردد، تا به هنگام حساب هيچگونه عذر و بهانه اى براى كسى باقى نماند.
نخست (نامه اعمال شخصى ) است كه ثبت كننده تمام كارهاى يك فرد در سراسر عمر او است ، قرآن مى گويد: روز قيامت به هر كس گفته مى شود: اقرء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا: (خودت نامه اعمالت را بخوان ، كافى است كه خود حسابگر خويش باشى ) (اسراء - 14).
اينجاست كه فرياد مجرمان بلند ميشود و مى گويند: واى بر ما! اين چه كتابى است كه هيچ گناه كوچك و بزرگى نيست مگر اينكه آن را ثبت و احصا كرده است ؟! (يقولون يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها) (كهف - 49).
اين همان كتابى است كه (نيكوكاران آن را در دست راست دارند و بدكاران
در دست چپ (حاقه - 19 و 25).
دوم كتابى است كه (نامه اعمال امتها) است ، و بيانگر خطوط اجتماعى زندگى آنها ميباشد چنانكه قرآن مى گويد: كل امة تدعى الى كتابها: روز قيامت هر امتى به نامه اعمالش فرا خوانده ميشود (جاثيه - 28).
و سومين كتاب همان كتاب نامه جامع و عمومى لوح محفوظ است كه نه تنها اعمال همه انسانها از اولين و آخرين ، بلكه همه حوادث جهان در آن يكجا ثبت است ، و گواه ديگرى در آن صحنه بزرگ بر اعمال آدمى است ، و در حقيقت امام و رهبر براى فرشتگان حساب ، و ملائكه پاداش و عقاب است .
2 - همه چيز ثبت مى شود حتى ...
در حديث گويا و بيدار كننده اى از امام صادق (عليهالسلام ) ميخوانيم : ان رسول الله نزل بارض قرعاء، فقال لاصحابه : ائتوا بحطب ، فقالوا: يا رسول الله نحن بارض قرعاء! قال فليات كل انسان بما قدر عليه ، فجاءوا به حتى رموا بين يديه ، بعضه على بعض ، فقال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) هكذا تجمع الذنوب ثم قال اياكم و المحقرات من الذنوب ، فان لكل شى ء طالبا الاوان طالبها يكتب ما قدموا و آثارهم و كل شى ء احصيناه فى امام مبين : (رسول خدا وارد زمين بى آب و علفى شد، به يارانش فرمود: هيزم بياوريد، عرض كردند: اى رسول خدا! اينجا سرزمين خشكى است كه هيچ هيزم در آن نيست ، فرمود: برويد، هر كدام هر مقدار ميتوانيد جمع كنيد، هر يك از آنها مختصر هيزم يا چوب خشكيدهاى با خود آورد، و همه را پيش روى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) روى هم ريختند (شعله اى در آن افكند و آتشى عظيم از آن زبانه كشيد) سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: اينگونه گناهان (كوچك ) روى هم متراكم مى شوند (و شما براى تك تك آنها اهميتى قائل نيستيد!) سپس فرمود: بترسيد از گناهان كوچك كه هر چيزى طالبى دارد، و طالب آنها آنچه را از پيش فرستادند، و آنچه را از آثار باقى گذاشته اند مى نويسد و همه چيز را در كتاب مبين ثبت كرده .
اين حديث تكان دهنده ترسيمى است گويا از تراكم گناهان كم اهميت و آتش عظيمى كه از مجموع آنها زبانه مى كشد.
در حديث ديگرى آمده است كه قبيله (بنو سلمه ) در نقطه دور دستى از شهر مدينه قرار داشتند، تصميم گرفتند به نزديكى مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل مكان كنند، آيه فوق نازل شد انا نحن نحى الموتى ... و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آنها فرمود: ان آثاركم تكتب آثار شما (گامهاى شما به سوى مسجد) در نامه اعمالتان نوشته خواهد شد (و پاداش ‍ خواهيد گرفت ) هنگامى كه بنو سلمه اين سخن را شنيدند صرفنظر كردند و در جاى خود ماندند. روشن است كه آيه مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه هر يك از اين امور مصداقى از آن است . آنچه ممكن است در بدو نظر ناهماهنگ با تفسير فوق تصور شود رواياتى است از طرق اهل بيت (عليهمالسلام ) كه امام مبين در آن به امير مؤ منان على (عليهالسلام ) تفسير شده است .
از جمله در حديثى از امام باقر (عليهالسلام ) از پدرش از جدش (عليهمالسلام ) نقل شده است كه فرمود: هنگامى كه اين آيه و كل شى ء احصيناه فى امام مبين نازل شد
ابو بكر و عمر برخاستند و عرض كردند: اى پيامبر! آيا منظور از آن تورات است ؟ فرمود: نه ، عرض كردند انجيل است ؟ فرمود: نه ، عرض كردند: منظور قرآن است ؟ فرمود: نه ، در اينحال امير مؤ منان على (عليهالسلام ) به سوى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد هنگامى كه چشم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر او افتاد فرمود: هو هذا! انه الامام الذى احصى الله تبارك و تعالى فيه علم كل شى ء: (امام مبين اين مرد است ! او است امامى كه خداوند متعال علم همه چيز را در او احصا فرموده )!.
در تفسير على بن ابراهيم از ابن عباس از خود امير مؤ منان نيز نقل شده است كه فرمود: انا و الله الامام المبين ، ابين الحق من الباطل ورثته من رسول الله (به خدا سوگند منم امام مبين كه حق را از باطل آشكار مى سازم ، اين علم را از رسول خدا به ارث برده و آموخته ام ).
گرچه بعضى از مفسران همچون آلوسى از نقل اين گونه روايات از طريق شيعه وحشت كرده ، و آن را به نادانى و بيخبرى از تفسير آيه نسبت داده اند، ولى با كمى دقت روشن مى شود كه اين گونه روايات منافاتى با تفسير امام مبين به لوح محفوظ ندارد، زيرا قلب پاك پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در درجه اول و قلب وسيع جانشين او در درجه بعد آئينه هائى است كه لوح محفوظ را منعكس مى كند، و قسمت عظيمى از آنچه در لوح محفوظ است از سوى خدا به آن الهام مى گردد، به اين ترتيب نمونه اى از لوح محفوظ ميباشد، و بنا بر اين اطلاق امام مبين بر آن مطلب عجيبى نيست ، چرا كه فرعى است كه از آن اصل گرفته شده ، و شاخه هاى است كه به آن ريشه باز مى گردد.
از اين گذشته وجود انسان كامل - چنانكه مى دانيم - عالم صغيرى است كه عالم كبير را در خود خلاصه كرده است ، و طبق شعر معروف منسوب
به على (عليهالسلام ).
اتزعم انك جرم صغير؟

و فيك انطوى العالم الاكبر!

آيا گمان ميكنى كه تو موجود كوچكى هستى در حالى كه عالم بزرگ در تو خلاصه شده است ؟ و نيز ميدانيم كه عالم هستى از يك نظر صفحه علم خدا و لوح محفوظ است .
عجب اينكه (آلوسى ) با اينكه روايات فوق را شديدا انكار ميكند تفسير اخير را چندان بعيد نشمرده است ، و به هر حال در اينكه منظور از امام مبين (لوح محفوظ) است شكى نيست ، روايات فوق نيز قابل تطبيق بر آن مى باشد (دقت كنيد).
آيه و ترجمه


و اضرب لهم مثلا اصحاب القرية اذ جاءها المرسلون (13)
اذ ارسلنا اليهم اثنين فكذبوهما فعززنا بثالث فقالوا انا اليكم مرسلون (14)
قالوا ما انتم الا بشر مثلنا و ما انزل الرحمن من شى ء ان انتم الا تكذبون (15)
قالوا ربنا يعلم انا اليكم لمرسلون (16)
و ما علينا الا البلاغ المبين (17)
قالوا انا تطيرنا بكم لئن لم تنتهوا لنرجمنكم و ليمسنكم منا عذاب اليم (18)
قالوا طئركم معكم ائن ذكرتم بل انتم قوم مسرفون (19)




ترجمه :
13 - براى آنها (اصحاب قريه ) را مثال بزن ، هنگامى كه فرستادگان خدا به سوى آنها آمدند.
14 - هنگامى كه دو نفر از رسولان را به سوى آنها فرستاديم ، اما آنها رسولان (ما) را تكذيب كردند، لذا براى تقويت آن دو، شخص سومى فرستاديم ، آنها همگى گفتند ما فرستادگان (خدا) به سوى شما هستيم .
15 - اما آنها (در جواب ) گفتند : شما جز بشرى همانند ما نيستيد، و خداوند رحمان چيزى نازل نكرده ، شما فقط دروغ ميگوئيد!
16 - آنها گفتند پروردگار ما آگاه است كه ما قطعا فرستادگان (او) به سوى شما هستيم .
17 - و بر عهده ما چيزى جز ابلاغ آشكار نيست .
18 - آنها گفتند ما شما را به فال بد گرفته ايم (و وجود شما شوم است ) و اگر از اين سخنان دست برنداريد شما را سنگسار خواهيم كرد، و مجازات دردناكى از ما به شما خواهد رسيد.
19 - گفتند شومى شما از خودتان است اگر درست بينديشيد! بلكه شما گروهى اسرافكاريد.
تفسير:
سرگذشت (اصحاب القريه ) براى آنها عبرتى است
در تعقيب بحثهائى كه در زمينه قرآن و نبوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مؤ منان راستين و منكران لجوج گذشت در آيات مورد بحث نمونه اى از وضع امتهاى پيشين در همين زمينه مطرح شده ، و در ضمن اين آيات و چندين آيه بعد كه مجموعا 18 آيه را تشكيل ميدهد سرگذشتى از چند تن از پيامبران پيشين كه مامور هدايت قوم مشرك و بت پرستى بودند كه قرآن از آنها به عنوان اصحاب القريه ياد كرده و آنها به مخالفت برخاستند و آنان را تكذيب كردند و سرانجام به عذاب دردناكى گرفتار شدند بيان مى كند، تا هم هشدارى باشد براى مشركان مكه ، و هم تسلى و دلدارى باشد براى پيامبر و مومنان اندك آن روز، به هر حال
تكيه بر اين سرگذشت در قلب اين سوره كه خود قلب قرآن است به خاطر شباهت تمامى است كه با موقعيت مسلمانان آن روز دارد.
نخست مى فرمايد: (براى آنها اصحاب قريه را مثال بزن هنگامى كه فرستادگان خدا به سوى آنها آمدند (و اضرب لهم مثلا اصحاب القريه اذ جائها المرسلون ).
(قريه ) در اصل نام براى محلى است كه مردم در آن جمع ميشوند، و گاهى به خود انسانها نيز قريه گفته ميشود، بنا بر اين مفهوم گسترده اى دارد كه هم شهرها را شامل ميگردد و هم روستاها را، هر چند در زبان فارسى معمولى تنها به روستا اطلاق ميشود، ولى در لغت عرب و در قرآن مجيد كرارا به شهرهاى مهم و عمده مانند (مصر) و (مكه ) و امثال آن اطلاق شده است .
در اينكه اين شهر كداميك از شهرها بوده است معروف و مشهور در ميان مفسران اين است كه (انطاكيه ) از شهرهاى شامات بوده است ، و اين شهر يكى از شهرهاى بسيار معروف روم قديم بوده ، و هم اكنون از نظر جغرافيائى جزء قلمرو كشور تركيه است كه شرح بيشتر در باره آن را در نكات بيان خواهيم كرد.
به هر حال از آيات اين سوره به خوبى بر مى آيد كه اهل اين شهر بتپرست بودند و اين رسولان براى دعوت آنها به سوى توحيد و مبارزه با شرك آمده بودند.
سپس قرآن بعد از اين بيان اجمالى و سربسته ، به شرح ماجرا پرداخته ، چنين مى گويد: در آن زمان كه دو نفر از رسولان را به سوى آنها فرستاديم ،
اما آنها رسولان ما را تكذيب كردند، لذا براى تقويت آن دو شخص سومى ارسال نموديم ، آنها همگى گفتند ما فرستادگان به سوى شما از طرف پروردگاريم (اذ ارسلنا اليهم اثنين فكذبوهما فعززنا بثالث فقالوا انا اليكم مرسلون .
به اين ترتيب سه نفر از رسولان پروردگار (دو نفر در آغاز و يكنفر در اثناء براى تقويت آنها) به سوى اين قوم گمراه آمدند.
در اينكه اين رسولان چه كسانى بودند در ميان مفسران گفتگو است ، جمعى گفته اند: نام آن دو نفر شمعون و يوحنا بود و نام سومين بولس و بعضى نامهاى ديگرى براى آنها ذكر كرده اند.
و نيز در اينكه آنها پيامبران و رسولان خداوند بودند و يا فرستادگان حضرت مسيح (عليهالسلام ) (و اگر خداوند ميفرمايد ما آنها را فرستاديم به خاطر آنست كه رسولان مسيح هم رسولان او هستند) باز در ميان مفسران گفتگو است ، هر چند ظاهر آيات فوق موافق تفسير اول است ، گرچه تفاوتى در نتيجه اى كه قرآن مى خواهد بگيرد نمى كند.
اكنون ببينيم آن قوم گمراه در مقابل دعوت رسولان چه واكنشى نشان دادند، قرآن مى گويد: همان بهانه اى را كه بسيارى از كافران سركش در برابر پيامبران الهى پيش كشيدند مطرح نمودند گفتند: شما بشرى همانند ما هستيد، و خداوند رحمان چيزى نازل نكرده سرمايه شما چيزى جز دروغ نيست ! (قالوا ما انتم الا بشر مثلنا و ما انزل الرحمن من شى ء ان انتم الا تكذبون ).
اگر بنا بود فرستاده اى از طرف خدا بيايد بايد فرشته مقربى باشد نه انسانى همچون ما، و همين را دليل براى تكذيب رسولان و انكار نزول فرمان الهى پنداشتند.
در حالى كه شايد خودشان نيز مى دانستند كه در طول تاريخ همه پيامبران از نسل آدم بوده اند، از جمله ابراهيم را كه همگى به رسالت مى شناختند مسلما انسان بود، و از اين گذشته مگر نيازها و مشكلات و دردهاى انسانها را جز انسان مى تواند درك كند؟.
در اينكه چرا در آيه روى صفت (رحمانيت ) خداوند تكيه شده ، ممكن است از اين نظر باشد كه خداوند ضمن نقل سخن آنها مخصوصا روى اين صفت تكيه مى كند كه پاسخ آنها در نقل گفته خودشان نهفته باشد، زيرا چگونه ممكن است خداوندى كه رحمت عامش سراسر عالم را فرا گرفته است پيامبرانى براى تربيت نفوس و دعوت به رشد و تكامل انسان نفرستد؟
اين احتمال نيز داده شده است كه آنها مخصوصا روى وصف رحمان تكيه كردند كه بگويند خداوند مهربان كار بندگان خود را با فرستادن پيامبران و تنظيم تكاليف مشكل نميكند! آنها را آزاد ميگذارد! اين منطق سست و بى پايه با سطح افكار اين گروه متناسب بود.
به هر حال اين پيامبران از مخالفت سرسختانه آن قوم گمراه مايوس نشدند و ضعف و سستى به خود راه ندادند، و در پاسخ آنها چنين گفتند: پروردگار ما مى داند كه ما قطعا فرستادگان او به سوى شما هستيم (قالوا ربنا يعلم انا اليكم لمرسلون ).
(و بر عهده ما چيزى جز ابلاغ رسالت به طور آشكار و روشن نيست ) (و ما علينا الا البلاغ المبين ).
مسلما آنها تكيه بر ادعا نكردند، و تنها به سوگند قناعت ننمودند، بلكه از تعبير (بلاغ مبين ) اجمالا استفاده مى شود كه دلائل و معجزاتى از خود نشان دادند، و گرنه ابلاغ آنها مصداق بلاغ مبين نبود، زيرا بلاغ مبين بايد چنان باشد كه واقعيت را به همه برساند، و اين جز به كمك دلائل متقن و معجزات گويا ممكن نيست .
در بعضى از روايات نيز آمده است كه آنها همانند حضرت مسيح (عليهالسلام ) بعضى از بيماران غير قابل علاج را به فرمان خدا - شفا دادند.
ولى اين كوردلان در برابر آن منطق روشن و معجزات تسليم نشدند، بلكه بر خشونت خود افزودند، و از مرحله تكذيب پا فراتر نهاده به مرحله تهديد و شدت عمل گام نهادند گفتند: ما شما را به فال بد گرفته ايم ، وجود شما شوم است و مايه بدبختى شهر و ديار ما! (قالوا انا تطيرنا بكم
ممكن است مقارن آمدن اين پيامبران الهى بعضى مشكلات در زندگى مردم آن ديار بر اثر گناهانشان و يا به عنوان هشدار الهى حاصل شده باشد، چنانكه بعضى از مفسران نيز نقل كرده اند كه مدتى نزول باران قطع شد ولى آنها نه تنها عبرتى نگرفتند بلكه اين حادثه را به دعوت رسولان پيوند دادند.
باز به اين هم قناعت نكردند، بلكه با تهديدى صريح و آشكار نيات شوم و زشت خود را ظاهر ساختند، و گفتند: (اگر از اين سخنان دست برنداريد مسلما شما را سنگسار خواهيم كرد، و مجازات دردناكى از ما به شما خواهد رسيد)!
(لئن لم تنتهوا لنرجمنكم و ليمسنكم منا عذاب اليم ).
آيا مجازات دردناك (عذاب اليم ) تاكيدى است بر مساله سنگسار كردن (رجم ) و يا مجازاتى افزون بر آنست ؟ دو احتمال وجود دارد.
احتمال دوم نزديكتر به نظر مى رسد، چرا كه سنگسار كردن كه يكى از بدترين انواع عذاب و شكنجه هاست كه گاهى منتهى به مرگ ميشود، ممكن است ذكر عذاب اليم اشاره به اين باشد كه سنگسار نمودن شما را آنقدر ادامه مى دهيم تا مايه مرگ شما شود، يا اينكه علاوه بر سنگسار كردن انواع ديگرى از شكنجه ها را كه جنايتكاران پيشين انجام مى دادند مانند ميله هاى داغ در چشم فرو كردن يا فلز گداخته در حلق ريختن و امثال اينها را در باره شما انجام خواهيم داد.
بعضى از مفسران اين احتمال را نيز داده اند كه سنگسار كردن عذاب جسمانى بوده ، اما عذاب اليم عذاب معنوى و روحى بوده است .
اما تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد.
آرى طرفداران باطل و حاميان ظلم و فساد چون منطق قابل عرضهاى ندارند هميشه تكيه بر تهديد و فشار و خشونت ميكنند، غافل از آنكه رهروان راه الله هيچگاه در برابر اين تهديدها تسليم نخواهند شد، بلكه بر استقامتشان خواهد افزود، آن روز كه آنها پا به اين ميدان گذاشتند جان خود را بر كف گرفتند و آماده ايثار گشتند.
اينجا بود كه رسولان الهى با منطق گوياى خود به پاسخ هذيانهاى آنها پرداختند، و گفتند: شومى شما از خود شما است و اگر درست بينديشيد.
به اين حقيقت واقف خواهيد شد (قالوا طائركم معكم اءئن ذكرتم ).
اگر بدبختى و تيره روزى و حوادث شوم محيط جامعه شما را فرا گرفته ، و بركات الهى از ميان شما رخت بربسته ، عامل آن را در درون جان خود، در افكار منحط و اعمال زشت و شومتان جستجو كنيد، نه در دعوت ما، اين شما هستيد كه با بت پرستى و هوا پرستى و بيدادگرى و شهوترانى فضاى زندگى خود را تيره و تار كرده ، و بركات خدا را از خود قطع كرده ايد.
جمعى از مفسران جمله (اءئن ذكرتم ) را اشاره به مطلب مستقلى دانسته اند و گفته اند مفهومش اين است كه آيا اگر پيامبران الهى بيايند و شما را تذكر دهند و انذار كنند جزايش اين است كه آنها را تهديد به عذاب و مجازات كنيد، و وجودشان را شوم پنداريد، آنها براى شما نور و هدايت و خير و بركت به ارمغان آورده اند، آيا پاسخ چنين خدمتى آن تهديدها و سخنان زشت است .
و سرانجام آخرين سخن اين فرستادگان پروردگار به آنان اين بود كه شما گروهى اسرافكار و متجاوزيد (بل انتم قوم مسرفون ).
درد اصلى شما همان اسراف و تجاوزگرى شما است ، اگر توحيد را انكار كرده ، به شرك روى مى آوريد، دليل آن اسراف و تجاوز از حق است ، و اگر جامعه شما گرفتار سرنوشت شوم شده است سبب آن نيز اسراف در گناه و آلودگى به شهوات است ، بالاخره اگر در برابر خير خواهى خير خواهان آنها را تهديد به مرگ مى كنيد اين نيز به خاطر تجاوزگرى شما است ! پيرامون ماجراى تاريخى اين رسولان و محل وقوع اين حوادث بعد از تفسير آيات باقيمانده اين داستان مشروحا سخن خواهيم گفت .
آيه و ترجمه


و جاء من اقصا المدينة رجل يسعى قال يقوم اتبعوا المرسلين (20)
اتبعوا من لا يسلكم اجرا و هم مهتدون (21)
و ما لى لا اعبد الذى فطرنى و اليه ترجعون (22)
ء اتخذ من دونه ءالهة ان يردن الرحمن بضر لا تغن عنى شفاعتهم شيا و لا ينقذون (23)
انى اذا لفى ضلال مبين (24)
انى ءامنت بربكم فاسمعون (25)
قيل ادخل الجنة قال يليت قومى يعلمون (26)
بما غفر لى ربى و جعلنى من المكرمين (27)
و ما انزلنا على قومه من بعده من جند من السماء و ما كنا منزلين (28)
ان كانت الا صيحة واحدة فاذا هم خامدون (29)
يحسرة على العباد ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤ ن (30)




ترجمه :
20 - مردى (با ايمان ) از نقطه دور دست شهر با شتاب فرا رسيد، گفت : اى قوم من ! از فرستادگان خدا پيروى كنيد.
21 - از كسانى پيروى كنيد كه از شما اجرى نمى خواهند و خود هدايت يافته اند.
22 - من چرا كسى را پرستش نكنم كه مرا آفريده است ؟ و همگى به سوى او بازگشت مى كنيد.
23 - آيا غير از او معبودانى را انتخاب كنم كه اگر خداوند رحمان بخواهد زيانى به من برساند شفاعت آنها كمترين فايده اى براى من ندارد و مرا (از مجازات او) نجات نخواهند داد.
24 - اگر چنين كنم من در گمراهى آشكارى خواهم بود.
25 - (به همين دليل ) من به پروردگارتان ايمان آوردم ، به سخنان من گوش فرا دهيد.
26 - (سرانجام او را شهيد كردند و) به او گفته شد وارد بهشت شو گفت ايكاش قوم من مى دانستند.
27 - كه پروردگارم مرا آمرزيده و از گرامى داشتگان قرار داده است .
28 - ما بعد از او بر قوم او هيچ لشكرى از آسمان نفرستاديم و هرگز سنت ما بر اين نبود.
29 - فقط يك صيحه آسمانى بود! ناگهان همگى خاموش شدند!!
30 - افسوس بر اين بندگان كه هيچ پيامبرى براى هدايت آنها نيامد مگر اينكه او را استهزاء مى كردند.
تفسير:
مجاهدى جان بر كف !
در آيات مورد بحث بخش ديگرى از مبارزات رسولانى كه در اين داستان به آنها اشاره شده ، آمده است ، و آن مربوط به حمايت حساب شده و شجاعانه مؤ منان اندك از آنها است كه در برابر اكثريت كافر و مشرك و لجوج ايستادند و تا سر حد جان از پيامبران الهى دفاع كردند.
نخست مى فرمايد: (مردى (با ايمان ) از نقطه دور دست شهر با سرعت و شتاب به سراغ گروه كافران آمد و گفت : اى قوم من ! از فرستادگان خدا پيروى كنيد) (و جاء من اقصى المدينة رجل يسعى قال يا قوم اتبعوا المرسلين ).
اين مرد كه غالب مفسران نامش را (حبيب نجار) ذكر كرده اند از كسانى بود كه در برخوردهاى نخستين با رسولان پروردگار به حقانيت دعوت آنها و عمق تعليماتشان پى برد، و مومنى ثابت قدم و مصمم از كار در آمد، هنگامى كه به او خبر رسيد كه در قلب شهر مردم بر اين پيامبران الهى شوريده اند، و شايد قصد شهيد كردن آنها را دارند، سكوت را مجاز ندانست ، و چنانكه از كلمه (يسعى ) بر مى آيد با سرعت و شتاب خود را به مركز شهر رسانيد و آنچه در توان داشت در دفاع از حق فروگذار نكرد.
تعبير به (رجل ) به صورت ناشناخته ، شايد اشاره به اين نكته است كه او يك فرد عادى بود، قدرت و شوكتى نداشت ، و در مسير خود تك و تنها بود، در عين حال نور و حرارت ايمان آنچنان او را روشن و گرم ساخته بود كه بى اعتنا به پيامدهاى اين دفاع سرسختانه از مبارزان راه توحيد، وارد معركه شد، تا مؤ منان عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در آغاز اسلام كه عده قليلى بيش نبودند سرمشق بگيرند و بدانند حتى يك نفر مؤ من تنها نيز داراى مسئوليت است و سكوت براى او جائز نيست .
تعبير به (اقصى المدينة ) نشان ميدهد كه دعوت اين رسولان به نقاط دور دست شهر نيز كشيده شد، و دلهاى آماده را تحت تاثير خود قرار داده بود، گذشته از اين نقاط دور دست شهر هميشه مركز مستضعفانى است كه آمادگى بيشتر براى پذيرش حق دارند، به عكس ، در قلب شهرها مردم مرفهى زندگى ميكنند كه جذب آنها به سوى حق به سادگى ممكن نيست .
تعبير به (يا قوم ) (اى قوم من ) بيانگر دلسوزى اين مرد نسبت به اهل شهر و مردم آن ديار است ، و دعوت به پيروى از رسولان دعوتى است خالصانه كه هيچ نفعى براى شخص او در آن مطرح نيست .
اكنون ببينيم اين مؤ من مجاهد به چه منطق و دليلى براى جلب توجه همشهريانش متوسل گشت ؟
نخست از اين در وارد شد كه : از كسانى پيروى كنيد كه از شما اجر و مزدى در برابر دعوت خود نميخواهند (اتبعوا من لا يسالكم اجرا).
اين خود نخستين نشانه صدق آنها است كه هيچ منفعت مادى در دعوتشان ندارند، نه از شما مالى مى خواهند، و نه جاه و مقام ، و نه حتى تشكر و سپاسگزارى و نه هيچ اجر و پاداش ديگر.
اين همان چيزى است كه بارها در آيات قرآن در مورد انبياى بزرگ به عنوان نشانهاى از اخلاص و بى نظرى و صفاى قلب پيامبران روى آن تكيه شده ، تنها در سوره شعرا پنج بار اين جمله (و ما اسئلكم عليه من اجر) تكرار گرديده است .
سپس مى افزايد: بعلاوه اين رسولان چنانكه از محتواى دعوت و سخنانشان بر مى آيد افرادى هدايت يافته اند (و هم مهتدون ).
اشاره به اينكه عدم تسليم در برابر دعوت كسى يا به خاطر اين است كه دعوتش حق نيست و به بيراهه و گمراهى مى كشاند، و يا اينكه حق است اما مطرح كنندگان منافع خاصى در سايه آن كسب ميكنند كه اين خود مايه بدبينى به چنان دعوتى است ، اما هنگامى كه نه آن باشد و نه اين ، ديگر چه جاى تامل و ترديد؟!
سپس به دليل ديگرى مى پردازد و به سراغ اصل توحيد كه عمده ترين نكته دعوت اين رسولان بوده است مى رود و مى گويد: (من چرا كسى را پرستش نكنم كه مرا آفريده است )؟ (و مالى لا اعبد الذى فطرنى ).
كسى شايسته پرستش است كه خالق و مالك و بخشنده مواهب باشد نه اين بتها كه هيچ كارى از آنان ساخته نيست ، فطرت سليم مى گويد بايد خالق را پرستيد، نه اين مخلوقات بى ارزش را!
تكيه روى (فطرنى ) (مرا آفريده ) ممكن است اشاره به اين نكته نيز باشد كه من وقتى به فطرت اصلى و سرشت حقيقى خود باز مى گردم به خوبى مى بينم كه از درونم فريادى رسا و گويا بلند است كه مرا دعوت به پرستش خالقم ميكند، دعوتى كه هماهنگ با عقل و خرد است ، من چگونه اين دعوت مضاعف فطرت و خرد را ناديده بگيرم ؟
جالب اينكه نمى گويد: (ما لكم لا تعبدون الذى فطركم ) چرا خدائى را پرستش نمى كنيد كه شما را آفريده است بلكه مى گويد: (من چرا چنين نكنم ) يعنى در حقيقت از خود شروع ميكند تا مؤ ثرتر واقع شود.
و به دنبال آن هشدار ميدهد كه مراقب باشيد همه شما سرانجام تنها به سوى او باز ميگرديد (و اليه ترجعون ).
يعنى نه تنها سر و كار شما در زندگى اين جهان با او است كه در جهان ديگر نيز تمام سرنوشت شما در دست قدرت او مى باشد، آرى به سراغ كسى برويد كه در هر دو جهان سرنوشت شما را به دست گرفته .
و در سومين استدلال خود به وضع بتها پرداخته ، و اثبات عبوديت را براى خداوند با نفى عبوديت از بتها تكميل ميكند، مى گويد: آيا غير از خداوند معبودانى را انتخاب كنم كه اگر خداوند رحمن بخواهد زيانى به من برساند شفاعت آنها كمترين فايده اى براى من نخواهد داشت ، و مرا از مجازات او هرگز نجات نخواهند داد (اءاءتخذ من دونه الهة ان يردن الرحمن بضر لا تغن عنى شفاعتهم شيئا و لا ينقذون ).
باز در اينجا از خودش سخن مى گويد تا جنبه تحكم و آمريت نداشته باشد، و ديگران حساب كار خود را برسند.
او در حقيقت انگشت روى بهانه اصلى بت پرستان ميگذارد كه مى گفتند: ما اينها را به خاطر اين پرستش مى كنيم كه شفيعان ما در درگاه خدا باشند مى گويد: چه شفاعتى ؟ و چه كمك و نجاتى ؟ آنها خود نيازمند به كمك و حمايت شما هستند، در تنگناى حوادث چه كارى از آنها براى شما ساخته است ؟!
تعبير به (الرحمن ) در اينجا علاوه بر اينكه اشاره به گستردگى رحمت خداوند و بازگشت همه نعمتها و مواهب به سوى او است ، و اين خود دليلى بر توحيد عبادت مى باشد، بيانگر اين نكته است كه خداوند رحمن ضرر و زيانى براى كسى نمى خواهد، مگر اينكه خلافكارى انسان به منتها درجه خود برسد كه او را از محيط گسترده الهى دور و در وادى غضبش گرفتار سازد.
سپس اين مؤ من مجاهد براى تاكيد و توضيح بيشتر افزود: هر گاه من چنين بتهائى را پرستش كنم و آنها را شريك پروردگار قرار دهم در گمراهى آشكار خواهم بود (انى اذا لفى ضلال مبين ).
كدام گمراهى از اين آشكارتر كه انسان عاقل و با شعور در برابر اين موجودات بى شعور زانو زند و آنها را در كنار خالق زمين و آسمان قرار دهد.
اين مؤ من تلاشگر و مبارز پس از اين استدلالات و تبليغات موثر و گيرا با صداى رسا در حضور جمع اعلام كرد: (همه بدانيد من به پروردگار شما ايمان آورده ام ، و دعوت اين رسولان را پذيرا شده ام ) (انى آمنت بربكم ).
(بنا بر اين سخنان مرا بشنويد) و بدانيد من به دعوت اين رسولان مؤ منم و گفتار مرا به كار بنديد كه به سود شماست (فاسمعون ).
در اينكه مخاطب در اين جمله ، و همچنين جمله (انى آمنت بربكم ) كيست ؟
ظاهر آيات قبل نشان ميدهد كه همان گروه مشركان و بتپرستانى هستند كه در آن ديار بودند، تعبير به ربكم (پروردگار شما) نيز منافاتى با اين معنى ندارد، چرا كه اين تعبير در آيات زيادى از قرآن مجيد در برابر كفار و به هنگام بيان استدلالات توحيدى آمده است .
و نيز جمله (فاسمعون ) (به سخنان من گوش فرا دهيد) مخالفتى با آنچه گفته شد ندارد چرا كه اين جمله را براى دعوت آنها به پيروى از گفتار خويش ذكر كرده ، همانگونه كه در داستان مؤ من آل فرعون آمده (آنجا كه خطاب به فرعونيان مى گويد: يا قوم اتبعون اهدكم سبيل الرشاد: اى قوم من از من پيروى كنيد تا شما را به راه راست هدايت كنم (غافر - 38).
و از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى از مفسران گفته اند مخاطب در اين جمله همان رسولانى هستند كه از سوى خدا براى دعوت اين قوم آمده بودند و تعبير به ربكم و جمله (فاسمعون ) را قرينه بر آن گرفته اند هيچگونه دليلى براى آن در دست نيست .
اما ببينيم عكس العمل اين قوم لجوج در برابر اين مومن پاكباز چه بود؟ قرآن سخنى از آن به ميان نمى آورد، ولى از لحن آيات بعد استفاده مى شود كه آنها بر او شوريدند و شهيدش كردند.
آرى سخنان پر شور و هيجانانگيز او كه با استدلالاتى قوى و نيرومند و نكاتى جالب و دلنشين همراه بود در آن قلبهاى سياه و سرهاى پر از مكر و غرور نه تنها اثر مثبتى نگذاشت بلكه چنان آتش كينه و عداوت را در دلهاى آنان برافروخت كه از جا برخاستند و با نهايت قساوت و بى رحمى به جان اين مرد مؤ من شجاع افتادند، به روايتى او را سنگباران كردند و پيكرش را چنان آماج سنگها ساختند كه بر زمين افتاد و جان به جان آفرين تسليم كرد، در حالى كه پيوسته اين سخن را بر لب داشت كه خداوندا اين قوم مرا هدايت كن كه آنها نمى دانند.
و به روايت ديگرى او را زير پاها چنان لگدمال كردند كه روحش به آسمان پرواز كرد.
اما قرآن اين حقيقت را با جمله جالب و سربسته اى بيان كرده ، مى گويد: به او گفته شد وارد بهشت شو (قيل ادخل الجنة ).
اين تعبيرى است كه در باره شهيدان راه خدا در آيات ديگر قرآن آمده است : و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم
يرزقون : (گمان مكن كسانى كه در راه خدا كشته شدند مردگانند، بلكه آنها زنده جاويدند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند (آل عمران - 169).
جالب اينكه اين تعبير نشان مى دهد كه شهادت اين مرد مؤ من همان ، و داخل شدن او در بهشت همان ، آنچنان فاصله ميان اين دو كم و كوتاه بوده است كه قرآن مجيد در تعبير لطيفش به جاى ذكر شهادت او دخول او را در بهشت بيان كرده ، و چه نزديك است راه بر شهيدان ، راه بهشت و سعادت جاويدان !
روشن است منظور از بهشت در اينجا بهشت برزخى است ، چرا كه هم از آيات و هم از روايات استفاده مى شود كه بهشت جاويدان در قيامت نصيب مؤ منان خواهد شد همانگونه كه دوزخ نيز در مورد بدكاران چنين است .
بنا بر اين بهشت و دوزخ ديگرى در عالم برزخ است كه نمونه اى از بهشت و دوزخ رستاخيز مى باشد، چنانكه در روايت امير مؤ منان على (عليهالسلام ) در مورد قبر وارد شده است : القبر اما روضة من رياض الجنة او حفرة من حفر النيران : قبر يا باغى از باغهاى بهشت است يا حفره اى از حفره هاى دوزخ !.
و اينكه بعضى احتمال داده اند اين جمله اشاره به خطابى است كه در روز قيامت به اين مؤ من با شهامت و ايثارگر مى شود، و جنبه مستقبل دارد نه حال ، بر خلاف ظاهر آيه است .
به هر حال روح پاك اين مرد به آسمانها، در جوار قرب رحمت الهى و در نعيم بهشتى ، شتافت ، و در آنجا تنها آرزويش اين بود كه گفت : اى كاش قوم من مى دانستند (قال يا ليت قومى يعلمون ).
اى كاش مى دانستند كه (پروردگارم مرا مشمول آمرزش و عفو خويش قرار
داد و در صف گراميان جاى داد) (بما غفر لى ربى و جعلنى من المكرمين ).
اى كاش چشم حق بينى داشتند، چشمى كه با حجابهاى ضخيم و سنگين جهان مادى محجوب نگردد، و آنچه را در پشت اين پرده است ببينند يعنى تا اينهمه نعمت و اكرام و احترام خدا را بنگرند و بدانند در مقابل اهانتهاى آنها خداوند چه لطفى در حق من فرموده است ، اى كاش مى ديدند و ايمان مى آوردند اما افسوس !
در حديث آمده است كه پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: انه نصح لهم فى حياته و بعد موته (اين مرد با ايمان هم در حال حيات خود خير خواه قوم خويش بود و هم بعد از مرگ آرزوى هدايت آنها را داشت ).
جالب توجه اينكه او نخست تكيه بر موهبت غفران الهى ميكند، سپس بر اكرام ، چرا كه نخست بايد با آب مغفرت روح و جان انسان از آلودگى گناهان پاك گردد و چون پاك شد بر بساط قرب و اكرام الهى جاى گيرد.
اين نكته نيز قابل دقت است كه اكرام و احترام و بزرگداشت الهى گرچه نصيب بسيارى از بندگان مى شود، و اصولا تقوى و اكرام دوش به دوش هم پيش مى روند ان اكرمكم عند الله اتقياكم (حجرات - 13) ولى اكرام به طور كامل و بدون هيچگونه قيد و شرط در قرآن مجيد در باره دو گروه آمده است : نخست فرشتگان مقرب خدا كه قرآن در باره آنها مى گويد: بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون : آنها بندگان گرامى خدايند كه در سخن بر او پيشى نمى گيرند و فرمانش را به كار مى بندند (انبيا - 27)
و ديگر بندگان كامل الايمان كه قرآن از آنها به عنوان مخلصين ياد كرده ، و در باره آنها مى گويد: اولئك فى جنات مكرمون : (آنها در باغهاى بهشت گرامى داشته مى شوند) (معارج - 35).
به هر حال اين پايان كار اين مرد مؤ من و مجاهد راستين بود كه در انجام رسالت خويش و حمايت از پيامبران الهى كوتاهى نكرد و سرانجام شربت شهادت نوشيد و به جوار قرب رحمت خداوند راه يافت .
اما ببينيم سرنوشت آن قوم طاغى و ستمگر به كجا رسيد؟
گرچه در قرآن سخنى از پايان كار آن سه نفر پيامبر كه به سوى اين قوم مبعوث شدند نيامده ، ولى جمعى از مفسران نوشته اند كه آن قوم علاوه بر كشتن آن مرد مؤ من پيامبران خويش را نيز به قتل رساندند، در حالى كه بعضى ديگر تصريح كرده اند كه آن مرد با ايمان جمعيت را به خود مشغول ساخت تا پيامبران بتوانند از توطئه اى كه براى آنها چيده شده بود رهائى يابند و به نقطه اءمنترى منتقل شوند، ولى نزول عذاب دردناك الهى بر آنها كه در آيات بعد به آن اشاره مى شود قرينه اى بر ترجيح قول اول است ، هر چند تعبير من بعده (بعد از شهادت آن مرد با ايمان ) در مورد نزول عذاب نشان مى دهد كه قول دوم صحيحتر است (دقت كنيد).
ديديم كه مردم شهر انطاكيه چگونه به مخالفت با پيامبران الهى قيام كردند اكنون ببينيم سرانجام كارشان چه شد؟
قرآن در اين زمينه مى گويد: (ما بر قوم او بعد از وى هيچ لشكرى از آسمان نفرستاديم ، و اصولا سنت ما چنين نيست كه براى نابود ساختن اين اقوام سركش متوسل به اين امور شويم (و ما انزلنا على قومه من بعده من جند من السماء و ما كنا منزلين ).
ما نيازى به اين امور نداريم ، تنها يك اشاره كافى است كه همه آنها را خاموش سازيم و به ديار عدم بفرستيم و تمام زندگى آنها را در هم بكوبيم .
تنها يك اشاره كافيست كه عوامل حيات آنها تبديل به عامل مرگشان شود، و در لحظه اى كوتاه و زودگذر طومار زندگانيشان را درهم پيچد!
سپس مافزايد: تنها يك صيحه آسمانى تحقق يافت ، صيحه اى تكان دهنده و مرگبار، ناگهان همگى خاموش شدند! (ان كانت الا صيحة واحدة فاذا هم خامدون ).
آيا اين صيحه صداى صاعقه اى بود كه از ابرى برخاست و بر زمين نشست ، لرزه اى بر همه چيز افكند، و تمام عمارتها را ويران ساخت ، و آنها از شدت وحشت تسليم مرگ شدند؟
يا صيحه اى بود كه بر اثر يك زمين لرزه شديد از دل زمين برخاست و در فضا طنين افكند و موج انفجارش همه را به كام مرگ كشيد؟!
هر چه بود يك صيحه ، آن هم در يك لحظه زودگذر، بيش نبود، فريادى بود كه همه فريادها را خاموش كرد، و تكانى بود كه همه را بيحركت ساخت ، و چنين است قدرت خداوند، و چنان است سرنوشت يك قوم گمراه و بى ثمر!
بسوزند چوب درختان بى بر

سزا خود همين است مربى برى را!

در آخرين آيه مورد بحث با لحنى بسيار گيرا و مؤ ثر بر خورد تمام سركشان تاريخ را با دعوت پيامبران خدا يكجا مورد بحث قرار داده مى گويد: وا حسرتا بر اين بندگان كه هيچ پيامبرى براى هدايت آنها نيامد مگر اينكه او را به باد استهزا گرفتند (يا حسرة على العباد ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤ ن ).
واى بر آنها كه دريچه هاى رحمت خدا را به روى خود بستند! اسفا بر آنها كه چراغهاى هدايت خويش را شكستند!
بيچاره و محروم از سعادت آن گروهى كه نه تنها گوش هوش به نداى رهبران ندهند، بلكه به استهزا و سخريه آنها بر خيزند، سپس آنها را از دم شمشير بگذرانند، در حالى كه آنها سرنوشت شوم طغيانگران بى ايمان را قبل از خود ديده بودند و سرانجام دردناكشان را با گوش شنيده يا در صفحات تاريخ خوانده بودند اما كمترين عبرتى نگرفتند، و درست در همان وادى گام نهادند و به همان سرنوشت گرفتار شدند!
روشن است اين جمله گفتار خدا است چون تمام اين آيات از سوى او بيان مى شود، ولى البته جمله حسرت به معنى ناراحتى درونى در برابر حوادثى كه كارى از دست انسان در مورد آن ساخته نيست در باره خداوند معنى ندارد، همان گونه كه خشم و غضب و مانند آن نيز به مفهوم حقيقى در مورد او وجود ندارد، بلكه منظور اين است كه حال اين تيره روزان چنان بود كه هر انسانى از وضع آنها آگاه مى شد متاسف و متاثر ميگشت كه چرا با اين همه وسائل نجات در اين
گرداب هولناك غرق شوند؟!.
تعبير به (عباد) (بندگان خدا) اشاره به اين است كه تعجب از اين است كه بندگان خدا كه غرق نعمتهاى او هستند دست به چنين جناياتى زدند.
نكته ها:
1- داستان رسولان (انطاكيه )
(انطاكيه ) يكى از قديمترين شهرهاى شام است كه به گفته بعضى در سيصد سال قبل از مسيح (عليهالسلام ) بنا گرديد، اين شهر در روزگار قديم از حيث ثروت و علم و تجارت يكى از سه شهر بزرگ كشور روم محسوب مى شد.
شهر انطاكيه تا حلب كمتر از يكصد كيلومتر و تا اسكندريه حدود شصت كيلومتر فاصله دارد.
اين شهر در زمان خليفه دوم به دست ابو عبيده جراح فتح شد، و از دست روميان در آمد، مردم آن كه مسيحى بودند پرداخت جزيه را پذيرفتند، و بر آئين خود باقى ماندند.
بعد از جنگ جهانى اول اين شهر به تصرف فرانسويان در آمد، و چون فرانسويان خواستند شام را رها كنند و غالب اهل انطاكيه مسيحى و با فرانسويان همكيش بودند و نخواستند در آشوبهائى كه پس از خروج آنها از شام در اين كشور اتفاق مى افتد به مسيحيان آسيب رسد، آن را به تركيه دادند!
(انطاكيه ) براى مسيحيان مانند مدينه براى مسلمانان دومين شهر مذهبى محسوب مى شود، و شهر اولشان بيت المقدس است كه حضرت مسيح (عليهالسلام ) دعوت خود را از آنجا آغاز كرد، و بعدا گروهى از مؤ منان به مسيح (عليهالسلام )
به انطاكيه هجرت كردند و پولس و برنابا بدان شهر رفتند و مردم را به اين آئين خواندند و از آنجا دين مسيح (عليهالسلام ) گسترش يافت ، و به همين جهت در قرآن مجيد از اين شهر به خصوص (در آيات مورد بحث ) سخن به ميان آمده .
مفسر عاليقدر (طبرسى ) در (مجمع البيان ) چنين مى گويد: حضرت مسيح (عليهالسلام ) دو فرستاده از حواريين به شهر انطاكيه فرستاد، هنگامى كه آنها به نزديكى شهر رسيدند پيرمردى را ديدند كه چند گوسفند را به چرا آورده بود اين همان (حبيب ، صاحب يس ) بود، آنها بر او سلام كردند پيرمرد جواب داد و پرسيد شما كيستيد؟ گفتند: فرستادگان عيسى هستيم ، آمده ايم شما را از عبادت بتها به سوى عبادت خداوند رحمان دعوت كنيم .
پيرمرد پرسيد: آيا معجزه و نشانه اى هم داريد؟
گفتند: آرى بيماران را شفا مى دهيم ، و نابيناى مادرزاد و مبتلا به (برص ) را به اذن خداوند بهبودى مى بخشيم .
پيرمرد گفت : من فرزند بيمارى دارم كه سالها در بستر افتاده .
گفتند: با ما بيا تا به خانه تو برويم و از حالش خبر گيريم .
پيرمرد همراه آنها رفت و آنها دستى بر تن فرزند او كشيدند، به فرمان خدا سالم از جاى برخاست !
اين خبر در شهر پخش شد و به دنبال آن خداوند گروه كثيرى از بيماران را به دست آنها شفا داد.
آنها پادشاهى بتپرست داشتند، خبر به او رسيد آنها را فرا خواند و پرسيد شما كيستيد؟ گفتند: فرستادگان عيسى هستيم ، آمده ايم تو را از عبادت موجوداتى كه نه مى شنوند و نه مى بينند، به عبادت كسى كه هم شنوا و هم بيناست دعوت كنيم .
پادشاه گفت : آيا معبودى جز خدايان ما وجود دارد؟
گفتند: آرى همان كسى كه تو و معبودهايت را آفريد!
پادشاه گفت : برخيزيد! تا من در باره شما انديشه كنم (و اين تهديدى نسبت به آنها بود) سپس مردم آن دو را در بازار گرفتند و زدند.
ولى در روايت ديگرى چنين آمده كه دو فرستاده عيسى (عليهالسلام ) دستشان به پادشاه نرسيد و مدتى در آن شهر ماندند، روزى پادشاه از قصر خود بيرون آمده بود، آنها صدا را به تكبير بلند كرده و نام الله را به عظمت ياد كردند، پادشاه در غضب شد و دستور حبس آنها را صادر كرد، و هر كدام را يكصد تازيانه زد.
هنگامى كه اين دو فرستاده مسيح تكذيب شدند و مضروب گشتند حضرت مسيح (عليهالسلام ) (شمعون الصفا) را كه بزرگ حواريين بود به دنبال آنها فرستاد.
(شمعون ) به صورت ناشناخته وارد شهر شد، و طرح دوستى با اطرافيان شاه ريخت ، آنها از دوستى او لذت بردند، و خبر را به پادشاه رسانيدند، او نيز از وى دعوت كرد و از همنشينان خود قرار داد و احترام نمود.
(شمعون ) روزى گفت : اى پادشاه ! من شنيده ام دو نفر در حبس تو زندانى شده اند، و هنگامى كه تو را به غير آئينت خوانده اند آنها را زده اى ؟ آيا هيچ به سخنان آنها گوش فرا داده اى ؟!
شاه گفت : خشم من مانع از اين كار شد.
(شمعون ) گفت : اگر پادشاه صلاح بداند آنها را فرا خواند، تا ببينيم چه چيز در چنته دارند؟
پادشاه آنها را فرا خواند. (شمعون ) (گوئى هيچ آنها را نمى شناسد) به آنها گفت چه كسى شما را به اينجا فرستاده است ؟!
گفتند: خدائى كه همه چيز را آفريده ، و هيچ شريكى براى او نيست .
گفت : نشانه و معجزه شما چيست ؟
گفتند هر چه تو بخواهى !
شاه دستور داد غلام نابينائى را آوردند و آنها به فرمان خدا او را شفا دادند، پادشاه در تعجب فرو رفت ، در اينجا شمعون به سخن در آمد و به شاه گفت آيا اگر چنين درخواستى از خدايانت ميكردى آنها نيز قادر بر چنين كارى بودند؟
شاه گفت : از تو چه پنهان كه خدايانى كه ما مى پرستيم نه ضررى دارند، و نه سود و خاصيتى !
سپس پادشاه به آن دو گفت : اگر خداى شما بتواند مرده اى را زنده كند ما به او و به شما ايمان مى آوريم .
گفتند: خداى ما قادر بر همه چيز هست .
شاه گفت : در اينجا مرده اى است كه هفت روز از مرگ او ميگذرد هنوز او را دفن نكرده ايم ، و در انتظار اين هستيم كه پدرش از سفر بيايد.
مرده را آوردند و آن دو آشكارا دعا مى كردند، و شمعون مخفيانه ، ناگهان مرده تكانى خورد و از جا برخاست ، و گفت من هفت روز است كه مرده ام و آتش دوزخ را با چشم خود ديده ام ، و من به شما هشدار مى دهم همگى به خداى يگانه ايمان بياوريد.
پادشاه تعجب كرد، هنگامى كه شمعون يقين پيدا كرد كه سخنانش در او مؤ ثر افتاده ، او را به خداى يگانه دعوت كرد و او ايمان آورد، و اهل كشورش نيز به او پيوستند، هر چند گروهى به كفر خود باقى ماندند.
نظير اين روايت در تفسير عياشى از امام باقر و امام صادق (عليهالسلام ) نيز نقل شده است هر چند در ميان آنها تفاوتهائى وجود دارد.
ولى با توجه به ظاهر آيات گذشته ايمان آوردن اهل آن شهر بسيار بعيد به نظر مى رسد چرا كه قرآن مى گويد آنها به وسيله صيحه آسمانى هلاك شدند.
ممكن است در اين قسمت از روايت اشتباهى از ناحيه راوى صادر شده باشد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه تعبير به (مرسلون ) در آيات فوق نشان مى دهد كه آنها پيامبر و فرستاده خدا بودند، بعلاوه قرآن مى گويد مردم شهر به آنها گفتند شما جز بشرى همانند ما نيستيد، و خداوند چيزى نازل نفرموده است .
اينگونه تعبيرات در قرآن مجيد معمولا در مورد پيامبران الهى آمده است ، مگر اينكه گفته شود كه فرستادگان پيامبران نيز فرستاده خدا هستند اما اين توجيه بعيد به نظر مى رسد.
2 - نكته هاى آموزنده اين داستان
از آنچه در آيات بالا پيرامون اين داستان خوانديم مسائل بسيارى مى توان آموخت كه از جمله امور زير است : الف - افراد با ايمان در راه خدا هرگز از تنهائى وحشت نمى كنند، همانگونه كه يك فرد مؤ من همچون حبيب نجار از انبوه مشركان شهر وحشت نكرد، على (عليهالسلام ) مى فرمايد ايها الناس لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلة اهله : (اى مردم هرگز در طريق هدايت به خاطر كمى نفرات وحشت نكنيد).
ب - مؤ من عاشق هدايت مردم است ، و از گمراهى آنها رنج مى برد، حتى بعد از شهادتش نيز آرزو ميكند اى كاش ديگران مقامات او را مى ديدند و ايمان مى آوردند!.
ج - محتواى دعوت انبياء خود بهترين گواه بر هدايت و حقانيت آنهاست (و هم مهتدون ).
د - دعوت به سوى الله بايد خالى از هر گونه چشمداشت پاداش باشد تا اثر كند.
ه‍- گاهى گمراهيها عامل مخفى و پنهانى ندارد بلكه ضلال مبين و آشكار است و بت پرستى و شرك مصداق روشن ضلال مبين محسوب مى شود.
و - مردان حق بر واقعيات تكيه مى كنند و گمراهان بر موهومات و پندارها.
ز - اگر شوم و نكبتى وجود داشته باشد سرچشمه آن خود انسان و اعمال او است .
ح - (اسراف ) عامل بسيارى از بدبختيها و انحرافات است .
ط - وظيفه پيامبران و رهروان راه آنها بلاغ مبين و دعوت آشكار در همه زمينه هاست ، خواه مردم پذيرا شوند يا نشوند.
ى - اجتماع و جمعيت از عوامل مهم پيروزى و عزت و قوت است (و عززناهما بثالث ).
ك - خداوند براى درهم كوبيدن ياغيان سركش لشكرهاى عظيم آسمان و زمين را بسيج نمى كند، بلكه با يك اشارت همه چيز آنها را در هم مى كوبد.
ل - ميان شهادت و بهشت فاصله اى وجود ندارد و شهيد قبل از آنكه از مركب بر زمين بيفتد در آغوش حور العين قرار مى گيرد.
م - خداوند نخست انسان را از گناه شستشو مى كند و بعد او را در جوار رحمتش جاى مى دهد (بما غفر لى ربى و جعلنى من المكرمين ).
ن - از مخالفت و سرسختى دشمنان حق نبايد وحشت كرد چرا كه اين برنامه هميشگى آنها در طول تاريخ بوده است (يا حسرة على العباد ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤ ن ).
چه حسرتى از اين برتر و بالاتر كه انسان درهاى هدايت را به خاطر تعصب و لجاجت و غرور به روى خود ببندد و آفتاب عالمتاب حق را نبيند.
س - ايمان آورندگان به انبياء قبل از همه مستضعفان جامعه بودند، (و جاء رجل من اقصى المدينه ).
ع - همانها بوده اند كه در راه طلب هرگز خسته نمى شدند، و تلاش و كوشش آنها محدود به هيچ حدى نبود (يسعى ).
ف - شيوه تبليغ را بايد از رسولان الهى ياد گرفت كه از تمام روشها و تاكتيكهاى مؤ ثر براى نفوذ در دلهاى بيخبران استفاده ميكرد كه نمونه اى از آن در آيه فوق و رواياتى كه در تفسير آن آمده است مشاهده مى شود.
3 - پاداش و عذاب برزخ
در آيات بالا آمده بود كه (مؤ من ) مزبور بعد از شهادت در بهشت الهى جاى گرفت و آرزو مى كرد ايكاش بازماندگان از سرنوشت او آگاه مى شدند، مسلما اين آيات همانند آيات مربوط به شهيدان مربوط به بهشت جاويدان رستاخيز نيست كه بر طبق آيات ورود در آن بعد از رستاخيز مردگان و حساب محشر صورت خواهد گرفت .
از اينجا روشن مى شود كه ما بهشت و دوزخى نيز در برزخ داريم كه شهيدان در آن متنعم ، و طاغيان همچون (آل فرعون ) صبح و شام در برابر آتش آن قرار
مى گيرند، و با توجه به اين مطلب بسيارى از مسائلى كه در مورد بهشت و دوزخ وارد شده ، همانند آنچه در روايات معراج و امثال آن آمده است ، حل مى شود.
4 - پيشگامان امتها!
در تفسير (ثعلبى ) از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين نقل شده : سياق الامم ثلاثة لم يكفروا بالله طرفة عين : على بن ابى طالب (عليهالسلام ) و صاحب يس و مؤ من آل فرعون ، فهم الصديقون و على افضلهم : (پيشگامان امتها سه نفر بودند كه هرگز حتى به اندازه يك چشم به هم زدن به خدا كافر نشدند: على بن ابى طالب ، و صاحب يس (حبيب نجار) و مؤ من آل فرعون ، آنها پيامبر زمان خود را (قولا و عملا) تصديق كردند و على برترين آنهاست ).
همين معنى در تفسير (در المنثور) به عبارت ديگرى از رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده است كه فرمود: الصديقون ثلاثة : حبيب النجار مؤ من آل يس الذى قال يا قوم اتبعوا المرسلين ، و حزقيل مومن آل فرعون الذى قال ا تقتلون رجلا ان يقول ربى الله ، و على بن ابى طالب (عليهالسلام ) و هو افضلهم : (تصديق كنندگان انبيا سه كس بودند: (حبيب نجار) مؤ من آل يس كه صدا زد اى قوم من ! از فرستادگان خدا تبعيت كنيد، و (حزقيل ) مؤ من آل فرعون كه (به هنگام دفاع از موسى در برابر توطئه قتل كه از سوى فرعونيان ترتيب داده شده بود) گفت : آيا مردى را مى خواهيد به قتل برسانيد كه مى گويد: پروردگار من الله است ؟! و على بن ابى طالب كه برترين آنهاست ).
آيه و ترجمه


الم يروا كم اهلكنا قبلهم من القرون انهم اليهم لا يرجعون (31)
و ان كل لما جميع لدينا محضرون (32)




ترجمه :
31 - آيا نديدند چقدر از اقوام پيش از آنها (به خاطر گناهانشان ) هلاك كرديم ، آنها هرگز به سوى ايشان باز نمى گردند.
32 - و همه آنها روز قيامت نزد ما حاضر مى شوند.
تفسير:
غفلت دائم
در اين دو آيه با توجه به بحثى كه در آخرين آيات گذشته در باره غفلت مستمر گروه عظيمى از مردم جهان در طول اعصار و قرون پيشين گذشت ميفرمايد: (آيا آنها نديدند كه ما افراد زيادى از قرون و اقوام پيش از آنها را بر اثر طغيان ظلمشان به هلاكت رسانديم )؟! (الم يروا كم اهلكنا قبلهم من القرون ).
اينها نخستين گروهى نيستند كه بر روى زمين گام نهاده اند پيش از آن ، اقوام سركش ديگرى در اين جهان زندگى مى كردند، و سرنوشت دردناك آنها كه بر صفحات تاريخ ثبت است و آثار غم انگيزشان كه در ويرانه هاى شهرهاى
آباد آنها بر جاى مانده در برابر چشم آنها قرار دارد، آيا اين مقدار كافى براى درس عبرت نيست ؟!
در اينكه ضمير جمع در (الم يروا) (آيا نديدند ) به چه كسى بر مى گردد؟ مفسران احتمالاتى داده اند:
نخست اينكه به (اصحاب القريه ) كه در آيات گذشته سخن از آنها در ميان بود باز مى گردد، و ديگر اينكه منظور (اهل مكه ) است كه اين آيات براى هشدار آنها نازل شده است .
ولى توجه به آيه گذشته (يا حسرة على العباد...) نشان ميدهد كه منظور همه انسانهاست ، چرا كه عباد در آيه مزبور تمام انسانها را در طول تاريخ فرا مى گيرد كه به هنگام آمدن فرستادگان الهى به تكذيب و استهزا برخاستند و در هر حال دعوتى است از همه مردم جهان كه تاريخ پيشينيان را دقيقا مطالعه كنند و آثار باقيمانده آنها را بنگرند، و دل عبرت بين را از ديده بيرون فرستند تا خوب نظر كند، و ايوان قصرهاى ويران شده گردنكشان را آئينه عبرت بداند.
در پايان آيه مى افزايد: (آنها هرگز به سوى ايشان باز گشت نمى كنند) (اءنهم اليهم لا يرجعون ).
يعنى مصيبت بزرگ اينجاست كه امكان بازگشت به دنيا و جبران گناهان و بدبختيهاى گذشته را ندارند، چنان پلها در پشت سر آنان ويران گشته كه بازگشتشان هرگز ممكن نيست !
اين تفسير درست همانند سخنى است كه على (عليهالسلام ) در باره عبرت گرفتن از مردگان در يكى از خطب نهج البلاغه فرموده است : لا عن قبيح يستطيعون انتقالا و لا فى حسن يستطيعون ازديادا: (نه امكان اين است كه از قبائح
اعمال خود انتقال يابند، و نه قدرت دارند كه بر حسنات خويش بى فزايند (چرا كه راه بازگشت بسته شده و جبران امكان پذير نيست (نهج البلاغه خطبه 188).
در آيه بعد مى افزايد: همه آنها بدون استثنا در روز قيامت نزد ما حاضر مى شوند (و ان كل لما جميع لدينا محضرون ).
يعنى اينطور نيست كه اگر هلاك شدند و نتوانستند به اين جهان باز گردند مساله تمام است ، نه مرگ در حقيقت آغاز كار است نه پايان ، به زودى همگى در عرصه محشر براى حساب گردآورى مى شوند، و بعد از آن مجازات دردناك الهى ، مجازاتى مستمر و پيگير در انتظار آنهاست .
آيا با اين حال جاى اين نيست كه از وضع آنها عبرت گيرند و خود را به سرنوشت آنان مبتلا نسازند و تا فرصتى باقى مانده از اين گرداب هولناك كنار آيند؟
آرى اگر مرگ پايان همه چيز بود امكان داشت كه بگويند آغاز راحتى ماست ، ولى افسوس كه چنين نيست و به گفته شاعر:
و لو انا اذا متنا تركنا
لكان الموت راحة كل حى
و لكنا اذا متنا بعثنا

و نسئل بعده عن كل شى ء!
اگر به هنگامى كه مى مرديم ما را به حال خود وا مى گذاردند، مرگ براى
همه زندگان مايه راحتى بود.
ولى هنگامى كه ما مى ميريم بار ديگر زنده مى شويم ، و بعد از آن از همه چيز از ما سؤ ال خواهد شد