گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد هجدهم
آيه و ترجمه


و ءاية لهم الارض الميتة احييناها و اخرجنا منها حبا فمنه ياكلون (33)
و جعلنا فيها جنات من نخيل و اعناب و فجرنا فيها من العيون (34)
لياكلوا من ثمره و ما عملته ايديهم افلا يشكرون (35)
سبحان الذى خلق الازوج كلها مما تنبت الارض و من انفسهم و مما لا يعلمون (36)




ترجمه :
33 - زمين مرده براى آنها آيتى است ، ما آنرا زنده كرديم ، و دانه هائى از آن خارج ساختيم ، و آنها از آن مى خورند.
34 - و در آن باغهائى از نخلها و انگورها قرار داديم و چشمه هائى از آن بيرون فرستاديم .
35 - تا از ميوه آن بخورند در حالى كه دست آنها هيچ دخالتى در ساختن آن نداشته است ، آيا شكر خدا را بجا نمى آورند؟
36 - منزه است كسى كه تمام زوجها را آفريد، از آنچه زمين مى روياند، و از خود
و از آنچه نمى دانند!
تفسير:
اينهم نشانه هاى ديگر
از آنجا كه بحث در آيات گذشته پيرامون مبارزه فرستادگان پروردگار با شرك و بت پرستى بود، همچنين در آخرين آيه اشاره اى به مساله معاد شده بود آيات مورد بحث نشانه هائى از توحيد و معاد را تواءما بيان مى كند تا وسيله باشد براى بيدارى منكران و ايمان به مبدء و معاد.
نخست از احياى زمينهاى مرده و بركاتى كه از آن عائد انسانها مى شود بحث كرده مى فرمايد: (زمينهاى مرده براى آنها نشانه آشكارى است (از مبداء و معاد) ما آن را زنده كرديم ، و دانه هائى از آن خارج ساختيم و آنها از آن تغذيه مى كنند)
(و آية لهم الارض الميتة احييناها و اخرجنا منه حبا فمنه ياكلون ).
مساله حيات و زندگى از مهمترين دلائل توحيد است ، مساله اى است فوق العاده مرموز و پيچيده و شگفت انگيز كه عقل همه دانشمندان را به حيرت افكنده ، و با تمام پيشرفتهاى عظيمى كه در علم و دانش نصيب بشر شده هنوز كسى معماى آن را نگشوده است ، هنوز كسى به درستى نمى داند تحت تاثير چه عواملى در روز نخست موجودات بيجان تبديل به سلولهاى زنده شده است ؟
هنوز كسى نمى داند كه بذرهاى گياهان و طبقات مختلف آن دقيقا چگونه ساخته شده ؟ و چه قوانين مرموزى بر آن حاكم است كه به هنگام فراهم شدن شرائط مساعد به حركت در مى آيد، و رشد و نمو را آغاز مى كند، و ذرات زمين مرده را جذب وجود خود مى نمايد، و از اين طريق موجودات مرده را تبديل
به بافتهاى موجود زنده ميكند، تا هر روز جلوه تازه اى از حيات را نشان دهد.
مساله حيات در جهان گياهان و حيوانات و زنده شدن زمينهاى مرده از يكسو دليل روشنى است بر اينكه علم و دانش عظيمى در آفرينش اين جهان به كار رفته ، و از سوى ديگر نشانه اى آشكار از رستاخيز است .
روشن است كه ضمير در (لهم ) به (عباد) بر مى گردد كه در آيات قبل آمده است ، و منظور از (عباد) در اينجا تمام بندگانى است كه در مسائل مربوط به مبداء و معاد گرفتار انحراف يا اشتباهند، و قرآن وضع آنها را مايه حسرت و تاسف مى شمرد.
تعبير به (آية ) به صورت (نكره ) اشاره به عظمت و اهميت و وضوح اين نشانه توحيدى است .
جمله (فمنه ياكلون ) از يكسو اشاره به اين است كه انسان از بخشى از دانه هاى گياهى تغذيه مى كند، و بعضى ديگر قابل تغذيه براى انسان نيست ، ولى فوائد ديگرى دارد مانند تغذيه حيوانات ، ساختن مواد رنگى ، داروئى ، و امور ديگرى كه در زندگى انسان كاملا مورد استفاده است .
و از سوى ديگر با مقدم داشتن (منه ) بر (ياءكلون ) كه معمولا براى حصر مى آيد اين نكته را بيان مى كند كه بيشترين (و نيز بهترين ) تغذيه انسان از مواد گياهى است آنچنان كه گوئى تمام غذاى انسان را تشكيل مى دهد!
آيه بعد توضيح و تشريحى بر آيه قبل است و چگونگى حيات زمينهاى مرده را بيان مى كند، مى فرمايد: (ما در زمين باغهائى از نخلها و انگورها قرار داديم و چشمه هائى از آن بيرون فرستاديم ) (و جعلنا فيها جنات من نخيل و اعناب و فجرنا فيها من العيون ).
در آيه گذشته سخن از دانه هاى غذائى در ميان بود، اما در اينجا از ميوه هاى
نيرو بخش و مغذى سخن مى گويد كه دو نمونه بارز و كامل آنها (خرما) و (انگور) است كه هر يك غذائى كامل محسوب مى شود.
چنانكه در گذشته نيز مشروحا گفته ايم مطالعات دانشمندان نشان مى دهد كه مخصوصا اين دو ميوه داراى انواع ويتامينهاى لازم و مواد مختلف حياتى براى بدن انسان است ، به علاوه اين دو ميوه در تمام طول سال به صورت تازه يا خشك قابل نگهدارى و استفاده براى تغذيه است .
(اعناب ) جمع (عنب ) و (نخيل ) نيز - چنانكه راغب در مفردات مى گويد - جمع (نخل ) است ، اما با اين تفاوت كه (عنب ) معمولا به خود (انگور) گفته مى شود، و به طور نادر به (درخت انگور)، ولى (نخل ) اسم براى درخت است و ميوه آن (رطب ) و (تمر) (خرماى تازه و خشك ) نام دارد.
بعضى معتقدند اين تفاوت تعبير كه در يك جا سخن از درخت مى گويد، و در جاى ديگر از ميوه ، به خاطر آن است كه درخت نخل چنانكه معروف است همه چيزش قابل استفاده است ، تنه آن ، شاخه ها و برگهايش ، همه مورد استفاده هاى مختلف مى باشد، و ميوه اش سرآمد همه اينها است ، در حالى كه درخت انگور را معمولا براى ميوه اش مى خواهند و ساقه و شاخه و كنده آن مصرف زيادى ندارد.
و اينكه هر دو به صيغه جمع آمده ممكن است اشاره به انواع مختلف اين دو ميوه بوده باشد چرا كه هر يك از آنها دهها نوع دارد، با ويژگيهاى مختلف و باب طبع همه و براى همه ذائقه ها!
اين نكته نيز قابل توجه است كه در آيه قبل تنها تعبير به احياى زمينهاى
مرده شده بود كه در قرآن مجيد معمولا با نزول باران همراه است ، ولى در اين آيه سخن از چشمه هاى آب جارى به ميان آمده ، زيرا براى بسيارى از زراعتها آب باران تنها كافى است ، در حالى كه درختان ميوه معمولا نياز به آب جارى نيز دارند.
(فجرنا) از ماده (تفجير) به معنى (ايجاد شكاف وسيع ) است ، و از آنجا كه چشمه ها با شكافته شدن زمين بيرون مى ريزند اين تعبير در مورد بيرون آمدن چشمه از زمين به كار رفته است .
آيه بعد هدف آفرينش اين درختان پر بار را چنين بيان ميكند: (غرض اين است كه از ميوه آن بخورند، در حالى كه دست آنها در ساختمان آن كمترين دخالتى نداشته ، آيا شكر خدا را بجا نمى آورند)! (لياكلوا من ثمره و ما عملته ايديهم افلا يشكرون ).
آرى ميوه هائى كه به صورت غذاى كامل بر شاخسار درختان ظاهر مى شود بى آنكه كمترين نيازى به پختن و يا تغييرات ديگر داشته باشد به مجرد چيدن از درخت قابل استفاده است ، و اين نهايت لطف و عظمت پروردگار را در باره انسانها نشان مى دهد.
حتى اين غذاى آماده و لذيذ را آنچنان بسته بندى كرده كه براى مدت زيادى قابل نگهدارى است ، بى آنكه ارزش غذائى خود را از دست دهد، بر خلاف غذاهائى كه انسان از مواد طبيعى خدا داد با دست خود مى سازد كه غالبا به سرعت فاسد مى شود!
تفسير ديگرى در باره معنى آيه نيز وجود دارد كه آنهم قابل ملاحظه است ،
و آن اينكه : قرآن مى خواهد هم اشاره به ميوه هائى كند كه به دون تغيير مورد استفاده قرار مى گيرد، و هم به انواع غذاهاى مختلفى كه با انجام عملى روى اين ميوه ها به دست مى آيد (در تفسير اول (ما) در جمله ما عملته ايديهم نافيه است و در صورت دوم موصوله ).
در هر صورت ، هدف آن است كه حس حقشناسى و شكرگزارى انسانها را تحريك كند تا از طريق شكرگزارى قدم در مرحله معرفت پروردگار بگذارند، كه شكر منعم نخستين گام معرفت كردگار است .
آخرين آيه مورد بحث سخن از تسبيح و تنزيه پروردگار مى گويد، خط بطلان بر شرك مشركان كه در آيات گذشته از آن سخن بود مى كشد، و راه توحيد و يكتا پرستى را به همگان نشان مى دهد، مى فرمايد: منزه است كسى كه تمام زوجها را آفريد، از آنچه زمين مى روياند، و از خود آنان ، و از آنچه نمى دانند!
(سبحان الذى خلق الازواج كلها مما تنبت الارض و من انفسهم و مما لا يعلمون ).
آرى خداوندى كه اينهمه (زوجها) را در پهنه جهان هستى آفريده علم و قدرتش بى انتهاست ، عيب و نقصى در وجودش راه ندارد، لذا شريك و شبيه و نظير براى او نيست ، و اگر گروهى سنگ و چوبهاى بيجان و مخلوقات ديگرى را
شبيه او شمرده اند از اين نسبتهاى ناروا بر دامان كبريائيش گردى نمى نشيند!
بديهى است خداوند نياز به اين ندارد كه خويشتن را تسبيح و تنزيه كند، اين تعليمى است براى بندگان و دستورالعملى است براى پيمودن خط تكامل .
در اينكه منظور از (ازواج ) در اينجا چيست مفسران سخن بسيار دارند:
آنچه مسلم است اين است كه (ازواج ) جمع (زوج ) معمولا به دو جنس مذكر و مؤ نث گفته مى شود، خواه در عالم حيوانات باشد، يا غير آنها، سپس توسعه داده شده و به هر دو موجودى كه قرين يكديگر و يا حتى ضد يكديگرند (زوج ) اطلاق مى شود، حتى به دو اطاق مشابه در يك خانه ، يا دو لنگه در، و يا دو همكار و قرين ، اين كلمه گفته مى شود، و به اين ترتيب براى هر موجودى در جهان زوجى متصور است .
به هر حال بعيد نيست كه زوجيت در اينجا به همان معنى خاص يعنى جنس مذكر و مونث باشد، و قرآن مجيد در اين آيه خبر از وجود زوجيت در تمام جهان گياهان و انسانها و موجودات ديگرى كه مردم از آن اطلاعى ندارند مى دهد.
اين موجودات ممكن است گياهان باشد كه وسعت دايره زوجيت در آن روز هنوز در آنها كشف نشده بود.
يا اشاره به حيوانات اعماق درياها كه در آن روز كسى از آن آگاه نبود، و امروز گوشه اى از آن براى انسانها كشف شده است .
يا اشاره به موجودات ديگرى كه در كرات ديگر آسمانى زندگى مى كنند
و يا موجودات زنده ذره بينى ، هر چند امروز دانشمندان ، نر و ماده اى در آنها سراغ ندارند، ولى دنياى اين موجودات زنده آنقدر مرموز و پوشيده از معماهاست كه ممكن است علم و دانش انسانها هنوز به اين قسمت از آن راه نيافته باشد، حتى وجود زوجيت در جهان گياهان نيز چنانكه گفتيم در عصر نزول قرآن جز
در موارد خاصى مانند درختان نخل و امثال آن ناشناخته بود، و قرآن از آن پرده برداشت ، و در قرون اخير از طرق علمى اين معنا به ثبوت رسيد كه مساله زوجيت در عالم گياهان يك مساله عمومى و همگانى است .
اين احتمال نيز داده شده است كه زوجيت در اينجا اشاره به وجود ذرات مثبت و منفى در دل تمام اتمها است ، زيرا مى دانيم همه اشياء اين جهان از (اتم ) تشكيل يافته ، و اتم در حقيقت همچون آجر براى ساختمان عظيم اين كاخ بزرگ عالم ماده است .
تا آن روز كه اتم شكافته نشده بود خبرى از وجود اين زوجيت نبود، ولى بعد از آن وجود زوجهاى منفى و مثبت در هسته اتم و الكترونهائى كه به دور آن مى گردند به ثبوت رسيد.
بعضى نيز آن را اشاره به تركيب اشياء از (ماده ) و (صورت ) يا (جوهر) و (عرض ) دانسته ، و بعضى ديگر كنايه از (اصناف و انواع مختلف ) گياهان و انسانها و حيوانات و ساير موجودات عالم مى دانند.
ولى روشن است وقتى ما بتوانيم اين الفاظ را بر معنى حقيقى (جنس مذكر و مؤ نث ) حمل كنيم و قرينه اى بر خلاف آن نباشد دليلى ندارد كه به سراغ معانى كنائى برويم ، و چنانكه ديديم چندين تفسير جالب براى معنى حقيقى زوجيت در اينجا وجود دارد.
به هر حال اين آيه يكى ديگر از آياتى است كه محدود بودن علم انسان را بيان مى كند و نشان مى دهد كه در اين جهان حقايق بسيارى است كه از علم و دانش ما پوشيده است .
آيه و ترجمه


و ءاية لهم اليل نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون (37)
و الشمس تجرى لمستقر لها ذلك تقدير العزيز العليم (38)
و القمر قدرنه منازل حتى عاد كالعرجون القديم (39)
لا الشمس ينبغى لها ان تدرك القمر و لا اليل سابق النهار و كل فى فلك يسبحون (40)




ترجمه :
37 - شب براى آنها (نيز) نشانه اى است (از عظمت خدا) ما روز را از آن بر مى گيريم ، ناگهان تاريكى آنها را فرا مى گيرد.
38 - و خورشيد (نيز براى آنها آيتى است ) كه پيوسته به سوى قرارگاهش در حركت است ، اين تقدير خداوند قادر و دانا است .
39 - و براى ماه منزلگاههائى قرار داديم (و به هنگامى كه اين منازل را طى كرد) سرانجام به صورت شاخه كهنه (قوسى شكل و زرد رنگ ) خرما در مى آيد.
40 - نه براى خورشيد سزاوار است كه به ماه رسد و نه شب بر روز پيشى مى گيرد و هر كدام از آنها در مسير خود شناورند.
تفسير:
هر يك از خورشيد و ماه آيتى هستند
آيات مورد بحث بخش ديگرى از نشانه هاى عظمت خدا را در جهان هستى بيان مى كند، و حلقه اى ديگر از حلقه هاى توحيد را به دنبال بحثى كه در آيات قبل در مورد معاد و احياى زمينهاى مرده و پرورش گياهان و درختان آمده ، بيان مى دارد.
نخست مى فرمايد: (شب براى آنها آيه و نشانه اى است از عظمت خدا) (و آية لهم الليل ).
در حالى كه نور آفتاب همه جا را فرا گرفته و سپاه ظلمت به عقب رانده شده ما نور آفتاب و روز را از آن برمى داريم ، ناگهان تاريكى همه آنها را فرا مى گيرد (نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون ).
تعبير (نسلخ ) از ماده سلخ (بر وزن بلخ ) كه در اصل به معنى كندن پوست حيوان است تعبير لطيفى است ، گوئى روشنائى روز همچون لباس سفيدى است كه بر تن شب پوشانيده شده ، به هنگام غروب آفتاب اين لباس را از تن او همچون پوستى مى كنند، تا باطن و درون او آشكار گردد.
دقت در اين تعبير اين نكته را بازگو مى كند كه طبيعت اصلى كره زمين تاريكى است ، نور و روشنائى صفتى است عارضى كه از منبع ديگرى به او داده مى شود، همچون لباس كه بر تن كسى بپوشانند كه هر گاه آن لباس را بيرون آورد رنگ طبيعى تن آشكار مى شود!.
در اينجا قرآن مجيد روى تاريكى شب انگشت نهاده ، گويا مى خواهد بعد از بيان زنده كردن زمينهاى مرده كه به عنوان آيتى از آيات خداوند قبلا گذشت ، تبديل روشنائى روز را به تاريكى شب به عنوان نمونه اى از مرگ بعد از حيات بيان كند.
به هر حال هنگامى كه انسان در ميان ظلمت شب غرق مى شود به ياد نور و بركاتش ، نور و هيجاناتش ، نور و منبع وجودش ‍ مى افتد، و با يك مقايسه به خالق نور و ظلمت آشنا مى گردد.
سومين آيتى كه بعد از آيت شب به آن اشاره شده آيت نور و روشنائى و آفتاب است ، مى گويد: (خورشيد نيز براى آنها آيتى است كه پيوسته به سوى قرارگاهش در حركت است )! (و الشمس تجرى لمستقر لها).
اين آيه به وضوح حركت خورشيد را به طور مستمر بيان مى كند، اما در اينكه منظور از اين حركت چيست مفسران بحثهاى فراوان دارند:
گروهى آن را اشاره به حركت ظاهرى خورشيد بر گرد زمين ميدانند كه اين حركت تا پايان جهان كه در حقيقت قرارگاه خورشيد و پايان عمر اوست ادامه دارد.
بعضى ديگر آن را اشاره به ميل شمس در تابستان و زمستان به سوى شمال و جنوب زمين دانسته اند، زيرا مى دانيم خورشيد از آغاز بهار از خط اعتدالى
به سوى شمال متمايل مى شود، و تا مدار 23 درجه شمالى پيش مى رود، و از آغاز تابستان به عقب باز مى گردد تا در آغاز پائيز باز به خط اعتدالى مى رسد، و همين خط سير را تا آغاز زمستان به سوى جنوب ادامه مى دهد، و از آغاز زمستان به سوى خط اعتدال حركت مى كند و در آغاز بهار به آن مى رسد.
البته تمام اين حركات در واقع ناشى از حركت زمين و تمايل محور آن نسبت به سطح مدارش مى باشد، هر چند در ظاهر و به حسب حس مربوط به حركت آفتاب است .
بعضى ديگر آن را اشاره به حركت وضعى كره آفتاب دانسته اند، زيرا مطالعات دانشمندان بطور قطع ثابت كرده كه خورشيد به دور خود گردش مى كند.
آخرين و جديدترين تفسير براى آيه فوق همانست كه اخيرا دانشمندان كشف كرده اند و آن حركت خورشيد با مجموعه منظومه شمسى در وسط كهكشان ما به سوى يك سمت معين و ستاره دور دستى كه آنرا ستاره (وگا) ناميده اند مى باشد.
اين معانى منافاتى با هم ندارند و ممكن است جمله (تجرى ) اشاره به تمام اين حركتها و حركتهاى ديگرى كه تاكنون علم و دانش ما به آن نرسيده و شايد در آينده كشف شود بوده باشد.
به هر حال حركت دادن خورشيد اين كره بسيار عظيمى كه يك ميليون و دويست هزار مرتبه از كره زمين بزرگتر است آن هم با حركت حساب شده در اين فضاى بيكران از هيچكس ميسر نيست جز از خداوندى كه قدرتش فوق همه قدرتها و علم و دانشش ‍ بى انتهاست ، و به همين جهت در پايان آيه مى فرمايد: (اين تقدير خداوند قادر و داناست ) (ذلك تقدير العزيز العليم ).
آخرين سخن در باره اين آيه اينكه : در تعبيرات آن اشاره اى است پر معنى به نظام سال شمسى كه از حركت خورشيد در برجها حاصل مى گردد، نظامى كه به زندگى بشر نظم و برنامه مى دهد، و جنبه هاى مختلف آن را تنظيم مى كند.
لذا در آيه بعد براى تكميل اين بحث از حركت ماه و منازل آن كه نظام بخش ايام ماه است ، سخن مى گويد، و مى فرمايد: (ما براى ماه منزلهائى قرار داديم ، و به هنگامى كه اين منزلها را طى كرد سرانجام به صورت شاخه كهنه قوسى شكل زرد رنگ خرما در مى آيد)! (و القمر قدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم ).
منظور از (منازل ) همان منزلگاههاى بيست و هشتگانهاى است كه ماه قبل از محاق و تاريكى مطلق طى مى كند، زيرا هنگامى كه ماه ، سى روز تمام باشد تا شب بيست و هشتم در آسمان قابل رؤ يت است ، ولى در اين شب بيست و هشتم به صورت هلال بسيار باريك زرد رنگ و كم نور و كم فروغ در مى آيد، و در دو شب باقيمانده قابل رؤ يت نيست كه آنرا (محاق ) مى نامند البته در ماههائى كه بيست و نه روز است تا شب بيست و هفتم معمولا ماه در آسمان ديده مى شود، و دو شب باقيمانده محاق است .
اين منزلگاهها كاملا دقيق و حساب شده است ، به طورى كه منجمان از صدها سال قبل مى توانند طبق محاسبات دقيقى كه دارند آن را پيش بينى كنند!
اين نظام عجيب به زندگى انسانها نظم مى بخشد، و يك تقويم طبيعى آسمانى است كه با سواد و بيسواد توانائى خواندن آن را دارد، بطورى كه اگر انسان كمى دقت و ممارست در وضع ماه در شبهاى مختلف كند مى تواند با نگاه كردن وضع آن دقيقا و يا تقريبا بداند آن شب كدام شب از ماه است (و ما اين امر را آزموده ايم ).
زيرا در آغاز ماه نوكهاى هلال رو به طرف بالا است ، و تدريجا بر حجم ماه افزوده مى شود تا هفتم كه نيمى از دايره كامل ماه آشكار مى شود و باز بر آن افزوده مى شود تا چهاردهم كه به صورت بدر كامل در مى آيد.
از آن به بعد از سمت پائين ماه كم مى شود تا بيست و يكم كه باز به صورت نيم دايره در مى آيد، همچنين از آن كاسته مى شود تا شب بيست و هشتم كه به صورت هلال ضعيف كمرنگى در مى آيد كه نوكهاى آن رو به طرف پائين است .
آرى اساس زندگى انسانها را نظم تشكيل ميدهد، و نظم بدون تعيين دقيق زمان امكان پذير نيست ، و خداوند اين تقويم دقيق ماهانه و سالانه را در آسمان براى همين هدف قرار داده است .
و از همينجا مفهوم تعبير لطيف (كالعرجون القديم ) روشن مى شود.
زيرا (عرجون ) به طورى كه غالب مفسران و ارباب لغت گفته اند آن قسمت از خوشه خرماست كه به درخت اتصال دارد، توضيح اينكه : خرما به صورت خوشه بر درخت ظاهر مى شود، پايه اين خوشه به صورت چوب قوسى شكل زرد رنگى است كه به درخت متصل است و نوك آن مانند جارو است ، و دانه هاى خرما همچون دانه هاى انگور به نخهاى آن متصلند، هنگامى كه خوشه نخل را مى برند آن پايه قوسى شكل بر درخت باقى مى ماند كه وقتى مى خشكد و پژمرده مى شود كاملا به هلال قبل از محاق مى ماند زيرا همانگونه كه هلال آخر ماه كه در جانب مشرق آسمان نزديك صبحگاهان ظاهر مى شود خميده و پژمرده و زرد رنگ
و نوكهاى آن رو به پائين است ، (عرجون قديم ) نيز همين گونه است .
در حقيقت اين شباهت در جهان مختلف ظاهر مى شود:
از نظر هلالى بودن چوب خوشه خرما، از نظر زرد رنگ بودن ، از نظر پژمردگى ، از نظر تمايل نوك قوس آن به طرف پائين ، و از نظر قرار گرفتن در ميان توده سبز رنگ شاخه هاى درخت نخل كه بى شباهت به قرار گرفتن هلال آخرين شب در ميان آسمان تيره رنگ نيست .
و توصيف آن به (قديم ) اشاره به كهنگى آن است زيرا هر قدر اين شاخه ها كهنه تر مى شود باريكتر و پژمرده تر و زرد رنگتر مى شود و شباهت بيشترى به هلال آخر ماه پيدا مى كند، سبحان الله كه در يك تعبير كوتاه چه ظرافتها و چه زيبائيها نهفته شده است ؟!
آخرين آيه مورد بحث سخن از ثبات و دوام اين نظم سال و ماه ، و شب و روز، است ، پروردگار آنچنان برنامه اى براى آنها تنظيم كرده كه كمترين دگرگونى در وضع آنها پيدا نمى شود و تاريخ بشر به خاطر همين ثبات كاملا تنظيم مى گردد.
مى فرمايد: (نه براى خورشيد سزاوار است كه به ماه رسد، و نه شب بر روز پيشى مى گيرد، و هر كدام از آنها در مسير خود شناورند)! (لا الشمس ينبغى لها ان تدرك القمر و لا الليل سابق النهار و كل فى فلك يسبحون ).
مى دانيم خورشيد دوران خود را در برجهاى دوازدهگانه در يكسال طى مى كند، در حالى كه كره ماه منزلگاههاى خويش را در يكماه طى مى كند.
بنا بر اين حركت دورانى ماه در مسيرش دوازده بار از حركت خورشيد در مدارش سريعتر است ، لذا مى فرمايد خورشيد هرگز در حركت خود به پاى ماه نمى رسد تا حركت يكساله خود را در يكماه انجام دهد و نظام ساليانه بر هم خورد.
همچنين شب بر روز پيشى نميگيرد كه بخشى از آن را در كام خود فرو برد و نظام موجود به هم ريزد، بلكه همه اينها مسير خود را ميليونها سال بدون كمترين تغيير ادامه مى دهند.
از آنچه گفتيم روشن ميشود كه منظور از حركت خورشيد در اين بحث حركت آن بحسب حس ماست ، جالب اينكه اين تعبير حتى بعد از آنكه به ثبوت رسيده كه خورشيد در جاى خود ساكن و زمين در مدت يكسال يكبار به دور آن ميگردد نيز به كار ميرود، مثلا امروز مى گويند تحويل خورشيد به برج حمل (رسيدن آن به آغاز فروردين ) و يا رسيدن خورشيد به دايره نصف النهار، و يا رسيدن به ميل كلى (منظور از ميل كل رسيدن خورشيد به آخرين نقطه ارتفاع خود در نيم كره شمالى در آغاز تابستان و يا به عكس آخرين نقطه انخفاض در آغاز زمستان است ).
اين تعبيرات همگى نشان ميدهد كه حتى بعد از كشف حركت زمين به دور خورشيد و سكون آن ، تعبيرات گذشته راجع به حركت خورشيد به كار مى رود چرا كه از نظر حسى چنين به نظر مى آيد كه خورشيد در حركت است ، و اين تعبيرات از همين جا گرفته مى شود.
و به اين ترتيب شناور بودن خورشيد و ماه در فلكهاى خود (كل فى فلك يسبحون ) نيز از همينجا ناشى مى شود.
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از شناور بودن خورشيد در فلك خود حركت آن همراه با منظومه شمسى و همراه با كهكشانى كه ما در آن قرار داريم مى باشد چه اينكه امروز ثابت شده است كه منظومه شمسى ما جزئى از كهكشان عظيمى است كه به دور خود در حال گردش است .
زيرا (فلك ) چنانكه ارباب لغت گفتند در اصل به معنى بر آمدن پستان دختران و شكل دورانى به خود گرفتن است ، سپس به قطعاتى از زمين كه مدور است و يا اشياء مدور ديگر نيز اطلاق شده ، و از همين رو به مسير دورانى كواكب نيز اطلاق مى شود.
جمله (كل فى فلك يسبحون ) به عقيده بسيارى از مفسران اشاره به هر يك از خورشيد و ماه و ستارگان است كه براى خود مسير و مدارى دارند، هر چند نام ستارگان قبلا در آيات ذكر نشده ، ولى با توجه به ذكر (ليل ) (شب ) و قرين بودن ستارگان با ماه و خورشيد، فهم اين معنى از جمله مزبور بعيد به نظر نميرسد، به خصوص كه (يسبحون ) به صورت صيغه جمع آمده است .
اين تفسير نيز وجود دارد كه اين جمله اشاره به هر يك از خورشيد و ماه و شب و روز بوده باشد، چرا كه شب و روز هر كدام براى خود مدارى دارند و دقيقا دور كره زمين گردش ميكنند، تاريكى نيمى از كره زمين را هميشه پوشانده ، و روشنائى نيم ديگر را و اين دو در بيست و چهار ساعت يكدور تمام به گردش زمين مى گردند.
تعبير به (يسبحون ) از ماده (سياحت ) كه طبق نقل راغب در مفردات در اصل به معنى حركت (سريع ) در آب و هوا است اشاره به حركت سريع كرات آسمانى ميكند، و آنها را تشبيه به موجودات عاقلى كرده است كه با سرعت به گردش خود ادامه ميدهند، امروز نيز اين حقيقت ثابت شده كه اجرام آسمانى با سرعتهاى بسيار عجيب و گاه سرسام آورى در مسير خود حركت دارند.
نكته ها:
1 - حركت (دورانى ) و (جريانى ) خورشيد:
(دوران ) در لغت عرب به حركت دايره مانند گفته ميشود، در حالى كه (جريان ) اشاره به حركات طولى است ، جالب اينكه در آيات فوق براى خورشيد هم حركت جريانى قائل شده ، و هم دورانى ، يكجا مى گويد: و الشمس تجرى ... و در جاى ديگر از شناور بودن خورشيد در فلك (مسير دايره مانند) سخن مى گويد (كل فى فلك يسبحون ).
آن روز كه اين آيات نازل شد فرضيه هيئت (بطلميوس ) با قدرت هر چه تمامتر بر محافل علمى حاكم بود، طبق اين فرضيه اجرام آسمانى به خودى خود گردشى نداشتند، بلكه در دل افلاك كه اجسامى بلورين و متراكم روى هم همچون طبقات پوست پياز بودند ميخكوب شده بودند و حركت آنها تابع حركت افلاكشان بود، بنا بر اين در آن روز نه شناور بودن خورشيد مفهومى داشت ، و نه حركت طولى و جريانى آن .
اما بعد از فرو ريختن پايه هاى فرضيه بطلميوس در پرتو كشفيات قرون اخير، و آزاد شدن اجرام آسمانى از قيد و بند افلاك بلورين ، اين نظريه قوت گرفت كه خورشيد در مركز منظومه شمسى ثابت و بيحركت است ، و تمام منظومه شمسى پروانه وار به گرد او مى چرخند.
در اينجا باز مفهوم تعبيرات آيات فوق كه حركت طولى و دورانى را به خورشيد نسبت ميداد روشن نبود.
تا اينكه باز علم به پيشرفت خود ادامه داد و در اين اواخر چند نوع حركت براى خورشيد ثابت شد:
حركت وضعى آن به دور خودش .
حركت طولى آن همراه منظومه شمسى به سوى نقطه مشخصى از آسمان .
حركت دورانى آن همراه مجموعه كهكشانى كه جزئى از آن است . و به اين ترتيب يك معجزه ديگر علمى قرآن به ثبوت رسيد.
براى روشنتر شدن اين مساله قسمتى از بحثى را كه در يكى از دائرة المعارفها پيرامون حركت خورشيد آمده است در اينجا مى آوريم :
در خورشيد داراى حركات (ظاهرى ) (حركت يومى و حركت ساليانه ). و حركات (واقعى ) است .
خورشيد در حركت يومى و حركت ظاهرى كره آسمان شركت دارد، در نيمكره ما از مشرق طلوع مى كند، در طرف جنوب از نصف النهار محل مى گذرد و در مغرب غروب ميكند، عبور آن از نصف النهار ظهر حقيقى را مشخص مى سازد.
خورشيد، حركت (ظاهرى ) ساليانهاى به دور زمين نيز دارد كه هر (روز) آن را قريب يكدرجه از مغرب به طرف مشرق ميبرد، در اين حركت ، خورشيد سالى يكبار از مقابل برجها ميگذرد، مدار اين حركت در صفحه (دائرة البروج ) واقع است ، اين حركت در تاريخ نجوم اهميت فراوان داشته است ، (اعتدالين ) و (انقلاب ) و (ميل كلى ) مربوط به آن ، و سال شمسى مبتنى بر آن است .
علاوه بر اين حركات ظاهرى حركت دورانى كهكشان ، خورشيد را با سرعت حدود يك ميليون و يكصد و سى هزار كيلومتر در ساعت ! در فضا ميگرداند، اما در داخل كهكشان هم خورشيد ثابت نيست ، بلكه با سرعتى قريب هفتاد و دو هزار و چهارصد كيلومتر در ساعت ! به جانب صورت فلكى (جاثى على ركبتيه ) حركت مى كند.
و اينكه ما از اين حركت سريع خورشيد در فضا بى خبريم به سبب دورى اجرام
فلكى است كه ماخذ تشخيص اين حركت وضعى خاص نيز هست .
دوره حركت وضعى خورشيد در استواى آن حدود بيست و پنج شبانه روز مى باشد و.
2 - تعبير به تدرك و سابق :
تعبيرات قرآن به اندازه اى حساب شده است كه ريزه كاريها و دقتهاى آن قابل احصا نيست ، در آيات فوق هنگامى كه سخن از حركت ظاهرى ماه و خورشيد در مسير ماهانه و ساليانه در ميان است مى گويد: (براى خورشيد سزاوار نيست كه به پاى ماه برسد) (چرا كه ماه مسير خود را در يك ماه طى مى كند و خورشيد در يكسال ، اين تفاوت سرعت به اندازه اى است كه تعبير مى كند اين هرگز به پاى او نمى رسد (لا الشمس ينبغى لها ان تدرك القمر).
اما در مورد شب و روز چون با هم فاصله چندانى ندارند و دقيقا پشت سر هم قرار گرفته اند مى گويد شب از روز پيشى نمى گيرد مى بينيم اين دو تعبير در اينجا بسيار حساب شده است .
3 - نظام نور و ظلمت در زندگى بشر:
در آيات فوق اشاره به دو موضوع كه از مهمترين مسائل زندگى انسانهاست به عنوان دو آيت از آيات الهى شده است : موضوع تاريكى شب ، و موضوع خورشيد و نور آفتاب .
پيش از اين گفته ايم كه نور لطيفترين و پر بركتترين موجودات جهان ماده است ، نه تنها روشنائى و زندگى ما كه هر حركت و جنبشى بستگى به نور آفتاب دارد، نزول قطرات باران ، نمو گياهان ، شكفتن غنچه ها، رسيدن ميوه ها، زمزمه جويبارها، رنگين شدن سفره انسانها از انواع مواد غذائى ، حتى حركت چرخهاى عظيم كارخانه ها، و توليد برق و انواع محصولات صنعتى بازگشت به اين منبع بزرگ انرژى يعنى نور آفتاب مى كند.
خلاصه اينكه تمام انرژيهاى روى كره زمين (جز انرژى ناشى از شكستن هسته اتمها) همه از نور آفتاب مدد ميگيرد كه اگر او نبود همه جا خاموش و بيروح ، بينور و بيحركت و مرده بود.
تاريكى شب با اينكه بوى مرگ و فنا ميدهد از نظر تعديل نور آفتاب و تاثير عميق آن در آرامش جسم و جان و جلوگيرى از خطرات تابش يكنواخت نور خورشيد نيز يك امر حياتى براى انسانها محسوب ميشود، كه اگر تناوب شب و روز نبود حرارت در كره زمين آنچنان بالا ميرفت كه همه چيز را آتش ميزد، چنانكه در كره ماه كه شبها و روزهاى طولانى دارد (هر كدام به اندازه پانزده شبانه روز كره زمين است ) روزهايش گرمائى كشنده ، و شبهايش سرمائى نابود كننده دارد.
بنا بر اين هر يك از اين دو (نور و ظلمت ) آيتى است عظيم از آيات الهى .
از اين گذشته نظم بسيار دقيقى كه بر اين دو حاكم است به وجود آورنده تاريخ منظم زندگى انسانهاست ، تاريخى كه اگر نبود روابط اجتماعى به هم ميريخت ، و زندگى براى انسان بسيار مشكل ميشد، از اين نظر نيز اين دو از آيات الهى هستند.
جالب اينكه قرآن در اين آيات مى گويد: شب از روز پيشى نميگيرد اين تعبير نشان ميدهد كه روز قبل از شب آفريده شده ، و شب به دنبال آنست
درست است كه اگر كسى از بيرون به كره زمين نگاه كند اين دو را مانند دو موجود سياه و سفيد ميبيند كه مرتبا بر گرد كره زمين ميچرخند، و در اين حركت دايره مانند قبل و بعدى تصور نمى شود.
اما اگر توجه كنيم كه اين كره زمين ما نخست جزء آفتاب بوده و در آن روز همه جا روز بود و شبى وجود نداشت اما به محض ‍ اينكه از آن جدا و دور شد و سايه مخروطى شكل آن در جهت مخالف نور آفتاب افتاد شب پديد آمد شبى كه به دنبال روز در حركت است ، دقت و ظرافت اين تعبير روشن مى شود.
و همانگونه كه گفتيم نه تنها خورشيد و ماه در اين فضاى بيكران شناورند كه شب و روز هم در اين فضا بر گرد كره زمين شنا ميكنند، و هر يك براى خود مدار و مسير دورانى دارند.
در روايات متعددى كه از طرق اهلبيت نقل شده نيز به اين معنى تصريح شده است كه خداوند (روز را قبل از شب آفريد).
در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) ميخوانيم كه فرمود خلق النهار قبل الليل روز را قبل از شب آفريد.
و در روايت ديگرى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) آمده است : (النهار خلق قبل الليل ) سپس امام (عليهالسلام ) به آيه لا الشمس ينبغى لها ان تدرك القمر و لا الليل سابق النهار در اين زمينه استدلال فرمود.
همين معنى از امام باقر (عليهالسلام ) نيز به صورت زيرنقل شده است : ان الله عز و جل خلق الشمس قبل القمر، و خلق النورقبل الظلمة : (خداوند بزرگ خورشيد را قبل از ماه و نور راقبل از ظلمت آفريد).
آيه و ترجمه


و ءاية لهم انا حملنا ذريتهم فى الفلك المشحون (41)
و خلقنا لهم من مثله ما يركبون (42)
و ان نشا نغرقهم فلا صريخ لهم و لا هم ينقذون (43)
الا رحمة منا و متعا الى حين (44)




ترجمه :
41 - اين نيز براى آنها نشانه اى است (از عظمت پروردگار) كه ما فرزندانشان را در كشتيهائى كه مملو (از وسائل و بارها است ) حمل كرديم .
42 - و براى آنها مركبهاى ديگرى همانند آن آفريديم .
43 - و اگر بخواهيم آنها را غرق ميكنيم ، به طورى كه نه فريادرسى داشته باشند، و نه كسى آنها را از دريا بگيرد.
44 - مگر باز هم رحمت ما شامل حال آنها شود و تا زمان معينى از اين زندگى بهره گيرند.
تفسير:
حركت كشتيها در درياها نيز آيتى است
گر چه بعضى از مفسران مانند قرطبى نخستين آيه مورد بحث را از پيچيده ترين آيات اين سوره شمرده ، ولى دقت در اين آيات و پيوندشان با آيات قبل نشان ميدهد پيچيدگى خاصى در تفسير اين آيات نيست ، زيرا در آيات پيشين سخن از نشانه هاى پروردگار در آفرينش آفتاب و ماه و شب و روز و همچنين زمين و بركات زمين بود، و در آيات مورد بحث سخن از درياها و بخشى از نعمتها و مواهب دريا يعنى حركت كشتيهاى تجارى و مسافربرى بر صحنه آنها ميباشد.
به علاوه حركت اين كشتيها در دل اوقيانوسها بيشباهت به حركت كواكب آسمان در اقيانوس فضا نيست .
لذا نخست مى فرمايد اين نيز براى آنها آيت و نشانه اى است از عظمت پروردگار كه ما فرزندانشان را در كشتيهائى كه مملو از وسائل زندگى است حمل كرديم (و آية لهم انا حملنا ذريتهم فى الفلك المشحون ).
ضمير (لهم ) نه تنها به مشركان مكه بلكه به همه عباد و بندگان خدا باز مى گردد كه در آيات گذشته از آنها سخن در ميان بود.
(ذريه ) چنانكه (راغب ) در (مفردات ) آورده : در اصل به معنى فرزندان كوچك است هر چند گاهى در تعبيرات متعارف به همه فرزندان ، اعم از كوچك و بزرگ ، اطلاق ميشود، اين كلمه هم به معنى مفرد استعمال ميشود و هم معنى جمع .
و اينكه مى گويد: ما فرزندان آنها (يا فرزندان كوچك آنها را) بر اين كشتيها حمل كرديم بى آنكه از خودشان سخنى بگويد شايد به اين مناسبت است كه فرزندان نياز بيشترى به اين مركب را هوار دارند، چرا كه بزرگترها براى پياده روى و پيمودن سواحل درياها آماده ترند.
از اين گذشته اين تعبير براى تحريك عواطف آنها مناسبتر مى باشد.
تعبير به (مشحون ) (پر) اشاره به اين است كه نه تنها خودشان بر كشتى سوار ميشوند بلكه مال التجاره و وسائل مورد نياز آنها نيز با آن حمل و نقل مى گردد.
و اينكه بعضى (فلك ) را در آيه فوق به خصوص كشتى نوح تفسير كرده اند و (ذريه ) را به معنى آباء و پدران (از ماده (ذراء) به معنى آفرينش ) تفسير بعيدى به نظر ميرسد، مگر اينكه منظور بيان يك مصداق روشن بوده باشد.
به هر حال حركت كشتيها كه بزرگترين و مهمترين وسيله حمل و نقل بشر مى باشد، و كارى كه از آنها ساخته است هزاران برابر مركبهاى ديگر است ،
نتيجه خواص ويژه آب و وزن مخصوص اجسامى كه كشتى از آن ساخته شده ، و خاصيت بادها (در كشتيهاى بادبانى ) و نيروى بخار (در كشتيهاى موتورى ) و انرژى اتمى (در كشتيهائى كه با نيروى اتم كار مى كند) مى باشد.
و همه اينها قوا و نيروهائى است كه خدا مسخر انسان ساخته و هر يك از آنها و نيز مجموعه آنها آيتى از آيات الهى است .
و براى اينكه توهم نشود كه تنها مركب خداداد كشتيهاست در آيه بعد مى افزايد: (و ما براى آنها مركبهاى ديگرى مانند آن آفريديم ) (و خلقنا لهم من مثله ما يركبون ).
مركبهائى كه در خشكى يا در هوا و فضا راه مى رود، و انسانها و وسائل آنها را بر دوش خود حمل مى كند.
گرچه بعضى اين آيه را تفسير به خصوص شتر كرده اند كه (كشتى صحرا) نام گرفته ، و بعضى به همه چهار پايان ، و بعضى به هواپيماها و سفينه هاى فضائى كه در عصر ما اختراع شده (و تعبير به (خلقنا) در مورد آنها از اين نظر است كه مواد و وسائل آن قبلا آفريده شده است ).
ولى اطلاق تعبير آيه مفهوم وسيعى را ترسيم ميكند كه همه اينها و غير اينها را فرا مى گيرد.
البته در بعضى از آيات قرآن كرارا (انعام ) (چهار پايان ) در كنار (فلك ) (كشتيها) قرار گرفته است ، مانند و جعل لكم من الفلك و الانعام ما تركبون : (از كشتيها و چهار پايان موجوداتى آفريد كه بر آنها سوار مى شويد) (زخرف - 12) و نيز در آيه 80 سوره مؤ من مى خوانيم : و عليها و على الفلك تحملون : بر چهار پايان و كشتيها حمل (سوار) مى شويد.
ولى اين آيات نيز منافاتى با عموميت مفهوم آيه مورد بحث ندارد.
آيه بعد براى روشنتر ساختن اين نعمت بزرگ حالتى را كه از دگرگون شدن اين نعمت به وجود مى آيد بيان ميكند مى گويد: (اگر بخواهيم آنها را غرق مى كنيم ، آنچنان كه نه فريادرسى داشته باشند، و نه كسى كه آنها را از دريا بگيرد) (و ان نشا نغرقهم فلا صريخ لهم و لا هم ينقذون ). به يك موج عظيم فرمان ميدهيم كشتى آنها را واژگون كند!
يا به يك گرداب ماموريت ميدهيم آنها را در كام خود فرو بلعد! يا به يك طوفان دستور ميدهيم آنها را مانند يك پر كاه بردارد و در وسط امواج پرتاب كند! و اگر بخواهيم خاصيت آب و كشتى و نظم وزش باد و آرامش دريا را بر هم مى زنيم تا همه چيز آنها به هم ريزد، اين مائيم كه اين نظام را تداوم مى بخشيم ، تا آنها بهره گيرند، و اگر گهگاه حوادثى از اين قبيل مى فرستيم براى اين است كه از روى آن اهميت نعمتى را كه در آن غرقند بدانند.
(صريخ ) از ماده (صراخ ) به معنى فريادرس است .
و (ينقذون ) از ماده (انقاذ) به معنى بر گرفتن و نجات دادن است . و سرانجام آخرين آيه مورد بحث براى تكميل اين سخن ميافزايد: (مگر باز هم رحمت ما شامل حال آنها شود، و تا زمان معينى كه پايان زندگى آنهاست از اين زندگى بهره گيرند) (الا رحمة و متاعا الى حين ).
آرى با هيچ وسيله اى آنها نميتوانند نجات يابند جز اينكه نسيم رحمت ما بوزد و لطف ما به يارى آنها بشتابد.
(حين ) به معنى وقت ، در آيه فوق اشاره به پايان زندگى انسان و اجل او است و بعضى آن را به پايان جهان تفسير كرده اند.
آرى آنها كه بر كشتى سوار شده اند (اعم از كشتيهاى بادبانى كوچك قديم
و يا كشتيهاى كوه پيكر اوقيانوس پيماى امروز) به خوبى عمق تعبير اين آيه را درك كرده اند كه عظيمترين كشتيهاى جهان در برابر امواج عظيم دريا و طوفانهاى هولناك اوقيانوسها همچون يك پر كاه است و اگر رحمت الهى شامل حال انسانها نباشد نجات آنها ممكن نيست .
او مى خواهد در اين باريكهاى كه در ميان مرگ و زندگى است قدرت عظيم خود را به انسانها نشان دهد شايد گمگشتگان راه به خود آيند و از اين طريق راهى به سوى او بگشايند.
آيه و ترجمه


و اذا قيل لهم اتقوا ما بين ايديكم و ما خلفكم لعلكم ترحمون (45)
و ما تاتيهم من ءاية من ءايت ربهم الا كانوا عنها معرضين (46)
و اذا قيل لهم انفقوا مما رزقكم الله قال الذين كفروا للذين ءامنوا انطعم من لو يشاء الله اطعمه ان انتم الا فى ضلل مبين (47)




ترجمه :
45 - هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه پيش رو و پشت سر شما است (از عذابهاى الهى ) بترسيد، تا مشمول رحمت الهى شويد (اعتنا نمى كنند).
46 - و هيچ آيه اى از آيات پروردگارشان براى آنها نمى آيد مگر اينكه از آن روى گردان مى شوند.
47 - و هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا به شما روزى كرده انفاق كنيد كافران به مومنان مى گويند آيا ما كسى را اطعام كنيم كه اگر خدا مى خواست او را اطعام مى كرد (پس خدا خواسته كه او گرسنه باشد) شما فقط در گمراهى آشكاريد.
تفسير:
تمام آيات الهى را ناديده مى گيرند
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از بحثهاى مهمى از آيات پروردگار در پهنه جهان هستى بود، در آيات مورد بحث عكس العمل كفار لجوج را در برابر آيات الهى ، و همچنين دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و انذار به عذاب پروردگار بيان مى كند.
در نخستين آيه مى فرمايد: (هنگامى كه به آنها گفته مى شود از آنچه پيش رو و پشت سر شماست از عذابهاى الهى بپرهيزيد، تا مشمول رحمت الهى شويد، اعراض مى كنند و رويگردان مى شوند) (و اذا قيل لهم اتقوا ما بين ايديكم و ما خلفكم لعلكم ترحمون ).
در اينكه منظور از (ما بين ايديكم ) (آنچه پيش روى شماست ) (و ما خلفكم ) (آنچه پشت سر شما قرار دارد) چيست ؟ مفسران تفسيرهاى بسيارى گفته اند:
از جمله اينكه منظور از (ما بين ايديكم ) مجازاتهاى دنياست كه نمونه اى از آن در آيات قبل ذكر شده ، و منظور از (ما خلفكم ) مجازاتهاى آخرت است كه در (پشت سر) دارند، و تعبير به پشت سر به خاطر آنست كه هنوز نيامده ، گوئى پشت سر انسان در حركت است ، و سرانجام روزى به او ميرسد و دامانش را مى گيرد، و منظور از پرهيز كردن از اين مجازاتها اين است كه عوامل آن را ايجاد نكند و به تعبير ديگر كارى نكند كه مستوجب اين عقوبات گردد.
شاهد اين سخن اينكه تعبير به (اتقوا) در آيات قرآن يا در مورد خداوند به كار رفته ، و يا در مورد روز قيامت و مجازات الهى كه در حقيقت هر دو به يك معنى باز مى گردد، چرا كه پرهيز از خداوند پرهيز از مجازات اوست .
اين خود دليل بر آنست كه در آيه مورد بحث نيز منظور پرهيز از عذاب و مجازات الهى در اين جهان و جهان ديگر است .
بعضى آيه را به عكس اين معنى تفسير كرده اند: (ما بين ايدى ) را به عذاب آخرت و (ما خلفكم ) را به عذاب دنيا، چرا كه آخرت در پيش روى ما قرار دارد (اين تفسير تفاوت چندانى از نظر نتيجه با تفسير اول ندارد).
ولى بعضى گفته اند منظور از (پيش رو) گناهانى است كه قبلا انجام شده كه پرهيز از آن به معنى توبه و جبران است ، و منظور از (پشت سر) گناهانى است كه بعدا انجام مى شود.
بعضى ديگر معتقدند كه منظور از (پيش رو) گناهان آشكار و (پشت سر) به معنى گناهان پنهان است .
بعضى ديگر (ما بين ايديكم ) را اشاره به انواع عذاب دنيا، و (ما خلفكم ) را اشاره به مرگ ميدانند (در حالى كه مرگ چيزى نيست كه قابل پرهيز كردن باشد).
بعضى مانند نويسنده (فى ظلال ) اين دو تعبير را كنايه از احاطه موجبات غضب و عذاب الهى دانسته كه كافران را از هر سو فرا گرفته است .
آلوسى در (روح المعانى ) و فخر رازى در (تفسير كبير) هر كدام احتمالات متعددى داده اند كه قسمتى از آن گفته شد، و علامه طباطبائى در (الميزان ) (ما بين ايدكم ) را اشاره به شرك و معاصى در دنيا مى داند، و (ما خلفكم ) را اشاره به عذاب در آخرت .
در حالى كه ظاهر آيه اينست كه اين هر دو از يك جنس مى باشند تنها تفاوت زمانى دارند، نه اينكه يكى اشاره به شرك و گناه و ديگرى اشاره به مجازات آن باشد.
به هر حال بهترين تفسير براى اين جمله همانست كه در آغاز گفته شد و آيات مختلف قرآن نيز گواه بر آن است ، و آن اينكه منظور از (ما بين ايديكم ) مجازاتهاى دنياست و (ما خلفكم ) مجازاتهاى آخرت .
در آيه بعد بار ديگر روى همين معنى تاكيد مى كند و لجاجت و پافشارى اين كوردلان را در ناديده گرفتن آيات الهى و تعليمات پيامبران مشخص ساخته ، مى فرمايد: هيچ آيه اى از آيات پروردگارشان براى آنها نمى آيد مگر اينكه از آن رويگردان مى شوند (و ما تاتيهم من آية من آيات ربهم الا كانوا عنها معرضين ).
نه بيان آيات انفسى در آنها مؤ ثر است ، و نه شرح آيات آفاقى ، نه تهديد و انذار، و نه بشارت و نويد به رحمت الهى ، نه منطق عقل و خرد را ميپذيرند و نه فرمان عواطف و فطرت را، آنها به كورانى ميمانند كه نزديكترين اشياء اطراف خود را مشاهده نميكنند و حتى نور آفتاب را از ظلمت و تاريكى شب فرق نمينهند!
سپس قرآن انگشت روى يكى از موارد مهم لجاجت و اعراض آنها گذارده مى گويد: (هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا به شما روزى كرده است در راه او انفاق كنيد كافران به مؤ منان مى گويند: آيا ما كسى را اطعام كنيم كه اگر خدا مى خواست او را سير ميكرد، شما تنها در گمراهى آشكاريد)!
(و اذا قيل لهم انفقوا مما رزقكم الله قال الذين كفروا للذين آمنوا انطعم من لو يشاء الله اطعمه ان انتم الا فى ضلال مبين ).
اين همان منطق بسيار عوامانه اى است كه در هر عصر و زمان از ناحيه افراد خود خواه و بخيل مطرح مى شود كه مى گويند: اگر فلانى فقير است لابد
كارى كرده كه خدا مى خواهد فقير بماند، و اگر ما غنى هستيم لابد عملى انجام داده ايم كه مشمول لطف خدا شده ايم ، بنا بر اين نه فقر آنها و نه غناى ما هيچكدام بى حكمت نيست !!
غافل از اينكه جهان ميدان آزمايش و امتحان است ، خداوند يكى را با تنگدستى آزمايش ميكند، و ديگرى را با غنا و ثروت ، و گاه يك انسان را در دو زمان با اين دو در بوته امتحان قرار ميدهد كه آيا به هنگام فقر امانت و مناعت طبع و مراتب شكرگزارى را بجا مى آورد؟ يا همه را زير پا مى گذارد؟ و به هنگام غنا از آنچه در اختيار دارد در راه او انفاق ميكند يا نه ؟
گرچه بعضى آيه فوق را بر گروه خاصى ، مانند يهود يا مشركان عرب و يا جمعى از ملحدين و منكران آئينهاى انبيا، تطبيق كرده اند، ولى ظاهر اين است كه آيه مفهوم عامى دارد كه در هر عصر و زمانى مصداقهائى براى آن ميتوان يافت ، هر چند مصداق آن در عصر نزول آيه افرادى از يهود يا مشركان بوده اند، اين يك بهانه عمومى در طول اعصار و قرون بوده و هست كه مى گويند اگر رازق خداوند است پس چرا شما از ما ميخواهيد كه افراد فقير را روزى دهيم ؟ و اگر خدا خواسته است آنها محروم بمانند پس ‍ چرا ما كسى را بهره مند سازيم كه خدا محرومشان ساخته ؟
بيخبر از اينكه گاه نظام تكوين چيزى ايجاب ميكند و نظام تشريع چيز ديگر.
نظام تكوين چنين ايجاب كرده كه خداوند زمين را با تمام مواهبش در اختيار بشر قرار دهد، و آنها را در اعمال خود براى طى كردن مسير تكامل آزاد بگذارد، و در عين حال غرائزى در او آفريده كه هر كدام او را به سوئى سوق مى دهد.
و نظام تشريع چنين ايجاب كرده كه قوانينى براى كنترل غرائز، تهذيب
نفوس ، و تربيت انسانها از طريق ايثار و فداكارى و گذشت و انفاق قرار دهد، و انسان را كه استعداد رسيدن به مقام خليفة اللهى دارد از اين طريق به آن مقام منيع برساند، از طريق زكات تطهير نفوس كند، و از طريق انفاق بخل را از دلها بزدايد، و فاصله طبقاتى را كه منشاء هزاران فساد در زندگى بشر است از بين ببرد.
اين درست به آن مى ماند كه افرادى بگويند چه ضرورتى دارد كه ما درس بخوانيم و يا ديگرى را درس بدهيم ؟ اگر خدا ميخواست به همه ما علم مى داد تا هيچكس نياز به فرا گرفتن علم نداشته باشد، آيا هيچ عاقلى اين منطق را مى پذيرد؟.
جمله (قال الذين كفروا) كه تكيه روى عنوان كفر آنها كرده با اينكه ممكن بود به جاى آن تنها از ضمير استفاده شود اشاره به اين است كه اين منطقهاى خرافى و بهانه جوئيها از (كفر) سرچشمه مى گيرد!.
و تعبير (مؤ منان ) به (انفقوا مما رزقكم الله ) (انفاق كنيد از آنچه خداوند به شما روزى داده ) اشاره به اين است كه در حقيقت مالك اصلى خداست هر چند اين امانت چند روزى به دست ما و شما سپرده شده است ، و چقدر بخيلند كسانى كه حاضر نيستند حتى مال كسى را به ديگرى به فرمان او بدهند؟!
در تفسير جمله (ان انتم الا فى ضلال مبين ) (شما در گمراهى آشكارى هستيد) سه احتمال وجود دارد:
نخست اينكه دنباله گفتار كفار نسبت به مؤ منان است .
ديگر اينكه خطاب خدا نسبت به كفار مى باشد.
سوم سخن مؤ منان در برابر كافران است .
ولى تفسير اول از همه مناسبتر است چرا كه ارتباط و اتصال با كلمات كفار دارد در حقيقت آنها مى خواستند در برابر مؤ منان مقابله به مثل كنند و آنان را به ضلال مبين نسبت دهند!
آيه و ترجمه


و يقولون متى هذا الوعد إ ن كنتم صدقين (48)
ما ينظرون إ لا صيحة وحدة تأ خذهم و هم يخصمون (49)
فلا يستطيعون توصية و لا إ لى أ هلهم يرجعون (50)
و نفخ فى الصور فإ ذا هم من الا جداث إ لى ربهم ينسلون (51)
قالوا يويلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون (52)
إ ن كانت إ لا صيحة وحدة فإ ذا هم جميع لدينا محضرون (53)




ترجمه :
48 - آنها مى گويند اگر راست ميگوئيد اين وعده (قيامت ) كى خواهد بود؟!
49 - (اما) جز اين انتظار نمى كشند كه يك صيحه عظيم (آسمانى ) آنها را فرو گيرد در حالى كه مشغول جدال (در امور دنيا) هستند!
50 - (چنان غافلگير ميشوند كه حتى ) نمى توانند وصيتى كنند، يا به سوى خانواده خود مراجعت نمايند!
51 - (بار ديگر) در صور دميده ميشود ناگهان آنها از قبرها شتابان به سوى (دادگاه ) پروردگارشان ميروند.
52 - مى گويند اى واى بر ما! چه كسى ما را از خوابگاهمان برانگيخت ؟ (آرى ) اين همان است كه خداوند رحمان وعده داده و فرستادگان (او) راست گفتند.
53 - صيحه واحدى بيش نيست (فريادى از اين برميخيزد) ناگهان همگى نزد ما حاضر ميشوند.
تفسير:
صيحه هاى رستاخيز!
به دنبال ذكر منطق سست و بهانه جويانه كفار در مورد انفاقها كه در آيات قبل گذشت ، در آيات مورد بحث سخن را از استهزاء آنها نسبت به قيام قيامت شروع ميكند، و منطق پوسيده آنها را در مورد انكار معاد با جواب قاطع درهم ميكوبد.
به علاوه بحثهائى را كه در طى آيات پيشين در زمينه توحيد بيان شد با بحثهاى معاد تكميل مى نمايد.
نخست ميفرمايد (آنها مى گويند: اگر راست ميگوئيد اين وعده هاى را كه شما ميدهيد كى خواهد آمد)؟! (و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين ).
اينكه شما نمى توانيد تاريخى براى قيام قيامت تعيين كنيد دليل بر اين است كه در گفتار خود صادق نيستيد!
آيه بعد به اين سؤ ال توأ م با سخريه يك پاسخ محكم و جدى داده مى گويد: قيام قيامت و پايان اين جهان براى خدا مساله پيچيده ، و كار مشكلى نيست : آنها جز اين انتظار نمى كشند كه يك صيحه عظيم آسمانى فرا رسد و آنان را ناگهانى فرو گيرد در حالى كه مشغول جنگ و جدال در مورد دنياى خويش هستند! (ما ينظرون الا صيحة واحدة تاخذهم و هم يخصمون ).
همين يك فرياد عظيم آسمانى كافى است كه همه را در يك لحظه كوتاه ، هر كدام در همان مكان و همان حالتى كه هستند قبض ‍ روح كند، و زندگى پر غوغاى مادى آنها كه معركه دعواها و ميدان جنگ دائمى آنان است جاى خود را به دنيائى خاموش و خالى از هر سر و صدا بدهد.
در روايات اسلامى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است كه اين صيحه آسمانى آنچنان غافلگيرانه است كه دو نفر در حالى كه پارچهاى را گشودهاند و مشغول معامله اند پيش از آنكه آن را برچينند و بپيچند جهان پايان مييابد! و كسانى هستند كه در آن لحظه لقمه غذا از ظرف برداشته اما پيش از آنكه به دهان آنها برسد صيحه آسمانى فرا ميرسد و جهان پايان مى يابد، كسانى هستند كه مشغول تعمير و گل مالى حوضند تا چهار پايان را سيراب كنند پيش از آنكه چهار پايان سيراب شوند قيامت بر پا ميشود! (تقوم الساعة و الرجلان قد نشرا ثوبهما يتبايعانه فما يطويانه حتى تقوم !، و الرجل يرفع اكلته الى فيه فما تصل الى فيه حتى تقوم !، و الرجل يليط حوضه ليسقى ماشيته فما يسقيها حتى تقوم !).
جمله (ما ينظرون ) در اينجا به معنى (انتظار نميكشند) آمده است ، زيرا ماده (نظر) چنانكه (راغب ) در (مفردات ) مى گويد به معنى گردش فكر
يا انديشه است براى مشاهده يا ادراك چيزى ، و گاه به معنى تامل و جستجوگرى ، و نيز به معنى معرفت حاصل از جستجوگرى آمده است .
(صيحه ) در اصل به معنى شكافتن چوب يا لباس و برخاستن صدا از آن است ، سپس در هر صداى بلند، و فرياد مانند، به كار رفته ، گاه به معنى طول قامت نيز آمده ، مثلا گفته ميشود: بارض فلان شجر قد صاح !: (در فلان زمين درختى است كه فرياد ميكشد) يعنى آنچنان طولانى شده كه گوئى فرياد ميزند و مردم را به سوى خود ميخواند.
(يخصمون ) از ماده خصومت به معنى نزاع و جنگ است .
اما در چه چيز آنها جدال ميكنند ؟ در آيه ذكر نشده است ، ولى پيداست كه منظور جدال در امر دنيا، و امور زندگى مادى است ، ولى بعضى آن را به معنى جدال در امر (معاد) گرفتهاند، در حالى كه معنى اول مناسبتر به نظر ميرسد، هر چند اراده معنى جامعى كه شامل هر دو شود و هر گونه جدال و مخاصمه را در بر گيرد نيز بعيد نيست .
قابل توجه اينكه ضميرهاى متعدد موجود در آيه همه ، به مشركان مكه بر ميگردد كه در امر معاد ترديد داشتند، و از روى استهزا مى گفتند: قيامت كى بر پا خواهد شد؟
ولى مسلم است منظور شخص آنها نيست ، بلكه نوع آنهاست (نوع انسانهاى غافل و بيخبر از امر معاد) زيرا آنها مردند و اين صيحه آسمانى را هرگز نديدند (دقت كنيد).
به هر حال قرآن با اين تعبير كوتاه و قاطع به آنها هشدار ميدهد كه اولا قيامت به طور ناگهانى و غافلگيرانه بر پا ميشود، و ثانيا موضوع پيچيدهاى نيست كه آنها در امكانش به بحث و مخاصمه برخيزند، با يك صيحه ، همه چيز پايان ميگيرد و دنيا به آخر ميرسد.
لذا در آيه بعد مى گويد: اين مساله به قدرى سريع و برق آسا و غافلگيرانه است كه حتى توانائى بر وصيت و سفارش نخواهند داشت ، و حتى فرصت مراجعت به سوى خانواده و منزلهاى خود را پيدا نميكنند)! (فلا يستطيعون توصية و لا الى اهلهم يرجعون ).
معمولا هنگامى كه حادثهاى به انسان دست ميدهد و انسان احساس ميكند پايان عمرش نزديك شده ، سعى ميكند هر جا هست خود را به منزل و ماواى خويش برساند، و در ميان همسر و فرزندانش قرار گيرد، سپس كارهاى نيمه تمام و سرنوشت بازماندگان خود را از طريق وصيت بر عهده اين و آن بگذارد و سفارش آنها را به ديگران بكند.
اما مگر صيحه پايان دنيا به كسى مجال ميدهد؟ و يا به فرض اينكه مجالى باشد مگر كسى زنده ميماند كه توصيههاى انسان را بشنود؟ و يا فى المثل زن و فرزند بر بالين همسر و پدر بنشينند و سر او را در آغوش گيرند تا به آرامش جان دهند؟ هيچيك از اين امور، امكان پذير نيست .
و اينكه مى بينيم (توصيه ) به صورت نكره آمده اشاره به اين است كه حتى مجال يك توصيه و سفارش كوچك را نيز پيدا نميكنند.
سپس به مرحله ديگر كه مرحله حيات بعد از مرگ است اشاره كرده ، مى گويد: (بار ديگر در صور دميده ميشود، ناگهان همه آنها از قبرها بيرون آمده ، شتابان به سوى دادگاه پروردگارشان رهسپار ميشوند) (و نفخ فى الصور فاذا هم من الاجداث الى ربهم ينسلون ).
خاكها و استخوانهاى پوسيده به فرمان پروردگار لباس حيات در تن ميپوشند، و از قبر سر بر مى آورند، و براى محاكمه و حساب در آن دادگاه عجيب حاضر ميگردند، همانگونه كه با يك صيحه همگى مردند با يك (نفخه )
(دميدن در صور) جان ميگيرند و زنده ميشوند، نه مرگ آنها براى خدا مشكلى دارد، و نه احياى آنها، درست همانند شيپورى كه براى جمع شدن و آماده باش لشكر زده ميشود، و در يك لحظه ، همه از خواب برميخيزند، و از خيمه ها بيرون ميدوند، و در صف حاضر ميشوند، زنده كردن مردگان نيز براى خدا همين گونه ساده و سريع است !
(اجداث ) جمع (جدث ) (بر وزن قفس ) به معنى قبر است ، اين تعبير به خوبى نشان ميدهد كه معاد علاوه بر جنبه روحانى جنبه جسمانى نيز دارد، و از همان مواد قبلى جسم جديد ساخته و پرداخته ميشود.
تعبير به (نفخ ) (دميده شد) به صورت فعل ماضى به خاطر آنست كه عرب معمولا مسائل مسلم آينده را به صورت فعل ماضى بيان ميكند، اشاره به اينكه هيچگونه شك و ترديدى در آن راه ندارد گوئى قبلا رخ داده است .
(ينسلون ) از ماده (نسل ) (بر وزن فصل ) به معنى راه رفتن سريع است راغب در مفردات مى گويد اين كلمه در اصل به معنى جدا شدن از چيزى است ، و اينكه به فرزندان انسان نسل گفته ميشود به خاطر آنست كه از پدر و مادر جدا شده اند، (بنا بر اين هنگامى كه انسان با سرعت دور ميشود و جدا ميگردد اين تعبير در آن به كار ميرود).
تعبير به (ربهم ) (پروردگارشان ) گويا اشاره به اين است كه ربوبيت و مالكيت و تربيت خداوند ايجاب ميكند كه حساب و كتاب و معادى در كار باشد. به هر حال از آيات قرآن به خوبى استفاده ميشود كه پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر هر دو با يك جنبش انقلابى و ناگهانى صورت ميگيرد، و از هر كدام از آنها به (نفخه صور) (دميدن در شيپور) تعبير شده است كه شرح كامل آن به خواست خداوند در سوره زمر ذيل آيه 68 خواهد آمد.
سپس ميافزايد: در اين هنگام منكران رستاخيز و معاد مى گويند: اى واى بر ما! چه كسى ما را از خوابگاهمان برانگيخت ؟! (قالوا يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا).
(اين همان چيزى است كه خداوند رحمن وعده داده است ، و فرستادگان او راست گفتند)! (هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون ).
آرى صحنه آنچنان گويا و دهشتانگيز است كه انسان همه مسائل باطل و خرافى را به دست فراموشى ميسپرد، و جز اعتراف صريح به واقعيتها راهى نمييابد، قبرها را به خوابگاهى تشبيه ميكند، و رستاخيز را به بيدار شدن از خواب ، همانگونه كه در حديث معروف نيز وارد شده است : كما تنامون تموتون و كما تستيقضون تبعثون همانگونه كه ميخوابيد ميميريد و همانگونه كه از خواب برمى خيزيد زنده ميشويد).
در اينجا نخست وحشت ميكنند و فرياد ميكشند كه اى واى بر ما چه كسى ما را از اين خواب بيدار كرد؟ و از خوابگاهمان برانگيخت ؟
اما به زودى متوجه ميشوند و به يادشان مى آيد كه پيامبران راستين از سوى خدا در دنيا وعده امروز را به آنها دادهاند، به خودشان پاسخ مى گويند: اين وعده خداوند رحمن است ، خداوندى كه رحمت عامش همگان را فرا گرفته و پيامبرانش راست گفتند، و از اين روز ما را آگاه ساختند، اما افسوس كه ما همه را به باد سخريه و استهزا گرفتيم .
بنابراين جمله (هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون ) دنباله كلام همان منكران رستاخيز است ، ولى بعضى آن را سخن فرشتگان و يا مؤ منان دانسته اند كه بر خلاف ظاهر آيه است ، و هيچ ضرورتى براى آن نيست ، چه اينكه اعتراف منكران در آن روز به حقايق مطلبى نيست كه تنها در اين آيه آمده باشد، چنانكه در سوره انبياء آيه 97 آمده است و اقترب الوعد الحق فاذا هى شاخصة ابصار
الذين كفروا يا ويلنا قد كنا فى غفلة من هذا بل كنا ظالمين : (وعده حق (قيامت ) نزديك ميشود در آن هنگام چشمهاى كافران از شدت وحشت از حركت باز ميماند، مى گويند: اى واى بر ما كه از اين امر در غفلت بوديم ، بلكه ما ستمگر بوديم ).
به هر حال تعبير به (مرقد) كه به معنى (خوابگاه ) و (خواب ) مى آيد. بيانگر اين واقعيت است كه آنها در عالم برزخ در حالتى شبيه به حالت خواب فرو ميروند و چنانكه در ذيل آيه 100 سوره مؤ منين گفتهايم برزخ نسبت به اكثريت مردم كه در حالتى متوسط از ايمان و كفر قرار دارند بى شباهت به حالت خواب نيست ، در حالى كه مؤ منان پيشرو، و كافران فوق العاده بدكار در آنجا كاملا هوشيارند و متنعم به نعمتها و يا گرفتار انواع عذابند.
بعضى نيز احتمال داده اند كه هول و وحشت قيامت به اندازهاى است كه عذاب برزخى در مقابل آن همانند خواب آرامى بيش ‍ نيست .
سپس براى توضيح چگونگى سرعت وقوع اين نفخ صور ميفرمايد: (آن صيحه واحدى بيش نيست ، فريادى عظيم برميخيزد و همگى نزد ما حاضر ميشوند)
(ان كانت الا صيحة واحدة فاذا هم جميع لدينا محضرون ).
بنابراين براى احياى مردگان و برخاستن آنها از قبرها و حضورشان در دادگاه عدل پروردگار زمان زيادى وقت لازم نيست ، همانگونه كه براى مرگ انسانها زمان طولانى لازم نبود، صيحه اول فرياد مرگ است ، و صيحه دوم فرياد زندگى و حيات و حضور در دادگاه عدل پروردگار!
تعبير به (صيحة ) (يك فرياد) و تاكيد آن با (واحدة ) و سپس تعبير به (اذا) كه در اين گونه موارد وقوع ناگهانى چيزى را خبر ميدهد، و تعبير به (هم جميع لدينا محضرون ) به صورت جمله اسميه همگى دليل بر وقوع سريع اين مقطع از رستاخيز است .
لحن قاطع اين آيات و آهنگ نافذ آنها چنان در قلب انسانها اثر ميگذارد كه گوئى اين فرياد را با گوش جان ميشنوند كه اى انسانهاى به خواب رفته ! اى خاكهاى پراكنده ! و اى استخوانهاى پوسيده ! بپاخيزيد، بپاخيزيد و براى حساب و جزا آماده شويد، و چه زيباست آيات قرآن و چه گويا انذارات آن ؟