گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دانشنامه عقاید اسلامی
جلد هفتم
فصل نود و یکم : وهّاب



واژه شناسی «وهّاب»

وهّاب، در قرآن و حدیث

فصل نود و یکم : وهّابواژه شناسی «وهّاب»«وهّاب (بی مزدْ بسیار بخشنده)»، بر وزن «فعّال»، صیغه مبالغه «واهب» و از ریشه «وهب» برگرفته شده است که بر بخششِ بدون جایگزین و قصد برگشت ، دلالت می کند.

وهّاب، در قرآن و حدیثدر قرآن کریم، مشتقّات ریشه «وهب»، بیش از بیست بار به خدای سبحان نسبت داده شده است و صفت «وهّاب»، سه بار به کار رفته است: دو بار به صورت «إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ ؛ بی گمان، تویی بی مزدْ بسیار بخشنده» و یک بار همراه با صفت «عزیز». به علاوه، بخشش بی مزد خدای سبحان، در آیات قرآن به اموری مانند: رحمت، فرمان، فرمان روایی، فرزندان و همسران بر می گردد، و شکّی نیست که همه نعمت های خدا به موجودات ، از نوع بخشش بی مزد است؛ چرا که آنها نمی توانند در مقابل نعمت ها به خدا مزد دهند، که خدای متعال، بی نیاز مطلق است.

.


ص: 372

91 / 1وَهّابُ العَطایاالکتاب«قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْکًا لاَّ یَنبَغِی لِأَحَدٍ مِّن بَعْدِی إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ» . (1)

«رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ» . (2)

الحدیثالإمام زین العابدین علیه السلام :اللّهُمَّ إِنّی أَسأَ لُکَ بِحُرمَهِ مَن عاذَ بِکَ ولَجَأَ إِلی عِزِّکَ، وَاعتَصَمَ بِحَبلِکَ ولَم یَثِق إِلاّ بِکَ، یا وَهّابَ العَطایا، یا مُطلِقَ الاُساری، یا مَن سَمّی نَفسَهُ مِن جُودِهِ الوَهّابَ، صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ المَرضِیِّینَ بِأَفضَلِ صَلَواتِکَ، وبارِک عَلَیهِم بِأَفضَلِ بَرَکاتِکَ. (3)

الإمام الرضا علیه السلام :اللّهُمَّ إِنّی أَسأَ لُکَ بِحُرمَهِ مَن عاذَ بِکَ مِنکَ ولَجَأَ إِلی عِزِّکَ وَاستَظَلَّ بِفَیئِکَ وَاعتَصَمَ بِحَبلِکَ ولَم یَثِق إِلاّ بِکَ ، یا جَزیلَ العَطایا، یا مُطلِقَ الاُساری، یا مَن سَمّی نَفسَهُ مِن جودِهِ وَهّابا . (4)

.

1- .ص : 35 . راجع : آل عمران : 8 و 38 ، مریم : 5 و 49 و 50 و 53 ، الشعراء : 21 و 83 ، الصافّات : 100 ، الشوری : 49 ، الفرقان : 74 ، الأنعام : 84 ، الأنبیاء : 72 و 90 ، العنکبوت : 27 ، ص : 30 و 43 ، إبراهیم : 39 .
2- .آل عمران : 8 .
3- .جمال الاُسبوع: ص 239 عن أبی یحیی الصنعانی عن الإمام الباقر علیه السلام، بحار الأنوار : ج 90 ص 11 ح 2 وراجع العُدد القویّه: ص 207 و الإقبال: ج 3 ص 155 .
4- .مصباح المتهجّد: ص 150 ح 239 ، بحار الأنوار : ج 87 ص 257 ح 61 .

ص: 373



91 / 1 بسیار بخشنده عطاها بی مُزد

91 / 1بسیار بخشنده عطاها بی مُزدقرآن«[سلیمان] گفت: پروردگارا! مرا بیامرز و مرا فرمان روایی ای ببخش که پس از من ، کسی را نسزد. بی گمان، تویی بی مزدْ بسیار بخشنده» .

«[استوارانِ در دانش می گویند:] پروردگار ما! دل های ما را، پس از آن که راه نمودی، به کژی مگردان و ما را از نزد خود، رحمتی ببخش، که بی گمان، تویی بی مزدْ بسیار بخشنده» .

حدیثامام زین العابدین علیه السلام:خدایا! از تو می خواهم به احترام کسی که به تو پناه آورده و به عزّت تو روی آورده، و به ریسمان تو چنگ زده و جز به تو اعتماد نکرده ای بی مزدْ بسیار بخشنده بخشش ها، ای رها کننده اسیران، ای که خود را از جهت بخشش بی عوضش، «وهّاب (بی مزدْ بسیار بخشنده)» نامید ، بر محمّد و خاندان محمّد که مورد خشنودی تواند، با برترین درودهایت، درود فرست، و بر آنان با برترین برکت هایت، برکت ده.

امام رضا علیه السلام:خدایا! به احترام کسی که به تو پناه آورده و به عزّت تو روی آورده و از سایه حمایتت سایه گرفته، و به ریسمان تو چنگ زده و جز به تو اعتماد نکرده ای فراوان دهنده بخشش ها، ای آزاد کننده اسیران، ای آن که خود را از جهت بخشش بی عوضش، «وهّاب (بی مزدْ بسیار بخشنده)» نامید از تو می خواهم .

.


ص: 374

91 / 2وَهّابٌ لا یَمَلُّرسول اللّه صلی الله علیه و آله :اللّهُمَّ أَنتَ حَیٌّ لا تَموتُ ... ومَعروفٌ لا تُنکَرُ، ووَکیلٌ لا تُخفَرُ، وغالِبٌ لا تُغلَبُ، وقَدیرٌ لا تُستَأمَرُ، وفَردٌ لا تَستَشیرُ، ووَهّابٌ لا تَمَلُّ، وسَریعٌ لا تَذهَلُ، وجَوادٌ لا تَبخَلُ، وعَزیزٌ لا تَزالُ، وحافِظٌ لا تَغفُلُ، وقائِمٌ لا تَنامُ، ومُحتَجِبٌ لا تُری، ودائِمٌ لا تَفنی، وباقٍ لا تَبلی، وواحِدٌ لاتُشَبَّهُ، ومُقتَدِرٌ لا تُنازَعُ. (1)

.

1- .تاریخ دمشق: ج 9 ص 410 ح 2440 عن اُویس القرنی عن الإمام علیّ علیه السلام وعمر بن الخطّاب، الإقبال: ج 2 ص 214 ، العُدد القویّه: ص 163 کلاهما من دون إسناد إلی المعصوم، بحار الأنوار : ج 91 ص 72 ح 3 .

ص: 375



91 / 2 بی مزدْ بسیار بخشنده ای که خسته نمی شود

91 / 2بی مزدْ بسیار بخشنده ای که خسته نمی شودپیامبر خدا صلی الله علیه و آله:خدایا! تو زنده ای هستی که نمی میری...و شناخته شده ای هستی که انکار نمی شوی، و وکیلی هستی که مراقبت نمی شوی، و چیره ای هستی که شکست نمی خوری، و توانایی هستی که فرمان بردار نمی شوی، و یگانه ای هستی که مشورت نمی خواهی، و بی مزدْ بسیار بخشنده ای هستی که خسته نمی شوی، و سریع عمل کننده ای هستی که [چیزی را] فروگذار نمی کنی، و بی عوض بخشنده ای هستی که بُخل نمی ورزی، و شکست ناپذیری هستی که نابود نمی شوی، و نگاهبانی هستی که غفلت نمی کنی، و استواری هستی که نمی خوابی، و پوشیده ای هستی که دیده نمی شوی، و آن همیشگی ای هستی که از بین نمی روی، و پایداری هستی که فرسوده نمی شوی، و یگانه ای هستی که [چیزی را] به تو همانند نمی کنند، و بسیار توانایی هستی که با تو ستیزه نمی نمایند.

.


ص: 376

الفصل الثانی والتسعون: الهادیالهادی لغهً«الهادی» اسم فاعل من مادّه «هدی» بمعنی التقدّم للإرشاد والدلاله . یقال : هدیتُه الطریق ، هدایهً ، أی : تقدّمته لأُرشده ، أو عرّفته (1) .

الهادی فی القرآن والحدیثلقد أُسندت مشتقّات مادّه «هدی» إلی اللّه تعالی قُرابه مئه مرّه فی القرآن الکریم ، ووردت صفه «الهادی» مرّتین ، إحداها بلفظ «وَ کَفَی بِرَبِّکَ هَادِیًا وَ نَصِیرًا» (2) ، والاُخری بلفظ «إِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِلَی صِرَ طٍ مُّسْتَقِیمٍ» (3) . وقد استعملت الهدایه فی الآیات والأَحادیث بالمعنی التکوینیّ تارهً ، والمعنی التشریعیّ تارهً أُخری ، والهدایه التکوینیّه تعنی أنّ اللّه سبحانه یدبّر أَمر الموجودات کلّها علی أَساس قوانین معیّنه ونظم خاصّ ، وهذه الموجودات جمیعا تتبع الهدایه المذکوره جبرا (4) . أَمّا الهدایه التشریعیّه للّه فهی توجیه النَّاس وإِرشادهم إِلی الکمال والطریق الصحیح للحیاه والنجاه من الغی والضلال ، ویتحقّق ذلک عادهً عبر إِرسال الرسل والأَنبیاء ، والنَّاس مختارون حیال هذه الهدایه ، فلهم أَن یؤمنوا ولهم أَن یکفروا (5) . إِنّ الهدایه التشریعیه تنقسم إِلی قسمین أَیضا : هدایه عامّه ، وهدایه خاصّه ، أَمّا الهدایه العامّه فهی الهدایه التی تُمنح لجمیع النَّاس ، وأَمّا الهدایه الخاصّه فهی للمؤمنین والأَولیاء الرّبانیّین (6) .

.

1- .معجم مقاییس اللغه: ج 6 ص 42 ، الصحاح : ج 6 ص 2533 .
2- .الفرقان : 31 .
3- .الحجّ : 54 .
4- .راجع : طه : 50 .
5- .راجع : الإنسان : 3 .
6- .راجع : التغابن : 11 ، یونس : 9 .

ص: 377



فصل نود و دوم : هادی

واژه شناسی «هادی»

هادی، در قرآن و حدیث

فصل نود و دوم : هادیواژه شناسی «هادی»صفت «هادی (راهنما)»، اسم فاعل از ریشه «هدی» به معنای پیش قدم شدن برای نشان دادن حق و راهنمایی است. گفته می شود: «هدیتُه الطریق هدایهً»، یعنی: برای نشان دادن راه ، پیشاپیش او رفتم و راه را به او شناساندم.

هادی، در قرآن و حدیثدر قرآن کریم، مشتقّات ریشه «هدی»، در حدود صد بار به خدای متعال نسبت داده شده است، و صفت «هادی» دو بار به صورت: «وَ کَفَی بِرَبِّکَ هَادِیًا وَ نَصِیرًا ؛ و پروردگار تو، راهنما و یاوری بسنده است» و «إِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِلَی صِرَ طٍ مُّسْتَقِیمٍ؛ بی گمان، خدا کسانی را که ایمان آورده اند، به راه راست ، راهنمایی کننده است» به کار رفته است. در آیات و احادیث، هدایت (راهنمایی) گاه به معنای تکوینی و گاه به معنای تشریعی به کار رفته است. هدایت تکوینی، به این معناست که خدا همه موجودات را بر اساس قوانین و نظم خاصّی اداره می کند. همه موجودات ، جبراً از چنین هدایتی پیروی می کنند؛ امّا هدایت تشریعی خدا، راهنمایی مردم به کمال و راه درست زندگی کردن و نجات از انحراف و گم راهی است که معمولاً از راه ارسال رسولان و پیامبران محقّق می شود، و انسان ها در مقابل چنین هدایتی مختارند و می توانند از آن پیروی کنند، یا به آن کفران ورزند. هدایت تشریعی، خود به دو قسم تقسیم می شود: هدایت عام، که به همه انسان ها داده می شود، و هدایت خاص، که ویژه مؤمنان و اولیای الهی است.

.


ص: 378

92 / 1هادی کُلَّ شَیءٍالکتاب«قَالَ فَمَن رَّبُّکُمَا یَمُوسَی * قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی» . (1)

الحدیثالإمامُ علیٌّ علیه السلام:أَیُّها المَخلوقُ السَّوِیُّ ، وَالمُنشأُ المَرعِیُّ ، فی ظُلُماتِ الأَرحامِ ... ثُمّ أُخرِجتَ مِن مَقَرِّکَ إِلی دارٍ لَم تَشهَدها ، ولَم تَعرِف سُبُلَ مَنافِعِها ، فمَن هَداکَ لاِجتِرارِ الغِذاءِ مِن ثَدیِ أُمِّکَ ، وعَرَّفَکَ عِندَ الحاجَهِ مَواضِعَ طَلَبِکَ وإِرادَتِکَ ؟! (2)

.

1- .طه : 49 و 50 .
2- .نهج البلاغه : الخطبه 163 ، بحار الأنوار : ج 60 ص 347 ح 34 .

ص: 379



92 / 1 راهنمای همه چیز

92 / 1راهنمای همه چیزقرآن«[فرعون] گفت: پروردگار شما کیست، ای موسی؟ [موسی] گفت: پروردگار ما کسی است که به هر چیزی آفرینش آن را داد، آن گاه راه نمود» .

حدیثامام علی علیه السلام:ای آفریده هماهنگ، و ای نوپدید نگهداری شده در تاریکی رَحِم ها... که پس از آن، از قرارگاهت، به سرایی که ندیده بودی و راه های [رسیدن به ]منافعش را نمی دانستی، بیرون آورده شدی! چه کسی تو را به کشیدن خوراک (شیر) از پستان مادرت راهنمایی کرد؟ و به هنگام نیاز، جایگاه های درخواست و اراده ات را به تو شناساند؟

.


ص: 380

92 / 2هادِی الإنسانَالکتاب«إِنَّا هَدَیْنَهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَ إِمَّا کَفُورًا» . (1)

«وَ هَدَیْنَهُ النَّجْدَیْنِ» . (2)

الحدیثرسول اللّه صلی الله علیه و آله :إِنَّما أَنَا مُبَلِّغٌ وَاللّهُ یَهدی، وقاسِمٌ وَاللّهُ یُعطی . (3)

92 / 3مَن یَهدیهِ اللّهُ بِالهِدایَهِ الخاصَهِالکتاب«وَ مَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ» . (4)

«وَ یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ أَنَابَ» . (5)

«وَ الَّذِینَ جَهَدُواْ فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا» . (6)

الحدیثالإمامُ علیٌّ علیه السلام:هُدِیَ مَن أَشعَرَ التَّقوی قَلبَهُ . (7)

.

1- .الإنسان : 3 .
2- .البلد : 10 .
3- .مسند ابن حنبل: ج 6 ص 33 ح 16934 ، المعجم الکبیر: ج 19 ص 389 ح 914، عن معاویه، کنز العمّال: ج 6 ص 350 ح 16010 .
4- .التغابن : 11 .
5- .الرعد : 27 .
6- .العنکبوت : 69 .
7- .غرر الحکم : ح 10011 ، عیون الحکم والمواعظ : ص 512 ح 9325 .

ص: 381



92 / 2 راهنمای انسان

92 / 3 کسی که خدا او را با راهنمایی ویژه هدایت می کند

92 / 2راهنمای انسانقرآن«بی گمان، ما راه را به او نشان دادیم، خواه سپاس گزار باشد، خواه ناسپاس».

«و [آیا] او را به دو راه [خیر و شر،] راهنمایی نکردیم؟» .

حدیثپیامبر خدا صلی الله علیه و آله:من تنها پیام رسانم و خدا هدایت می کند، و من تنها تقسیم کننده ام و خدا بخشنده است.

92 / 3کسی که خدا او را با راهنمایی ویژه هدایت می کندقرآن«و هر که به خدا ایمان آورد، [خدا] دلش را راهنمایی می کند، و خدا به هر چیزی داناست» .

«و [خدا] هر که را باز گردد و [به سوی او] روی آورد، به سوی خویش راهنمایی می کند» .

«و بی گمان، به آنان که در [راه] ما بکوشند، راه هایمان را نشان می دهیم» .

حدیثامام علی علیه السلام:کسی که [ خداوند، جامه] پرهیزگاری را بر دلش بپوشاند، هدایت شده است.

.


ص: 382

الفصل الثالث والتسعون: الأحادیث الجامعه فی تفسیر أسماء اللّه وصفاتهرسول اللّه صلی الله علیه و آله فی بَعضِ خُطَبِهِ : الحَمدُ لِلّهِ الَّذی کانَ فی أَوَّلِیَّتِهِ وَحدانِیّا ، وفی أَزَلِیَّتِهِ مُتَعَظِّما بِالإِلهِیَّهِ ، مُتَکَبِّرا بِکِبرِیائِهِ وجَبَروتِهِ ، اِبتَدَأَ مَا ابتَدَعَ ، وأَنشَأَ ما خَلَقَ عَلی غَیرِ مِثالٍ کانَ سَبَقَ بِشَیءٍ مِمّا خَلَقَ ، رَبُّنَا القَدیمُ بِلُطفِ رُبوبِیَّتِهِ ، وبِعلِمِ خُبرِهِ فَتَقَ ، وبِإحکامِ قُدرَتِهِ خَلَقَ جَمیعَ ما خَلَقَ ، وبِنورِ الإِصباحِ فَلَقَ ؛ فَلا مُبَدِّلَ لِخَلقِهِ ، ولا مُغَیِّرَ لِصُنعِهِ ، ولا مُعَقِّبَ لِحُکمِهِ ، ولا رادَّ لِأَمرِهِ ، ولا مُستراحَ عَن دَعوَتِهِ ، ولا زَوالَ لِمُلکِهِ ، ولاَ انقِطاعَ لِمُدَّتِهِ ، وهُوَ الکَینونُ أَوَّلاً وَالدَّیمومُ أَبَدا ، المُحتَجِبُ بِنورِهِ دونَ خَلقِهِ فِی الأُفُقِ الطَّامِحِ ، وَالعِزَّ الشّامِخِ ، وَالمُلکِ الباذِخِ ، فَوقَ کُلِّ شَیءٍ عَلا ، ومِن کُلِّ شَیءٍ دَنا ، فَتَجَلّی لِخَلقِهِ مِن غَیرِ أَن یَکونَ یُری وهُوَ بِالمَنظَرِ الأَعلی . فَأَحَبَّ الاِختِصاصَ بِالتَّوحیدِ إِذِ احتَجَبَ بِنورِهِ ، وسَما فی عُلُوّهِ ، وَاستَتَرَ عَن خَلقِهِ ، وبَعَثَ إِلَیهِمُ الرُّسُلَ لِتَکونَ لَهُ الحُجَّهُ البالِغَهُ عَلی خَلقِهِ ، ویَکونَ رُسُلُهُ إِلَیهم شُهداءَ عَلَیهِم ، وَابتَعَثَ فیهِمُ النَّبِیّینَ مُبشِّرینَ ومُنذِرینَ «لِّیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَهٍ وَیَحْیَی مَنْ حَیَّ عَن بَیِّنَهٍ» (1) ، ولِیَعقِلَ العِبادُ عَن رَبِّهِم ما جَهِلوهُ فَیَعرِفوهُ بِرُبوبِیَّتِهِ بَعدَما أَنکَروا ، ویُوَحِّدوهُ بِالإلهِیَّهِ بَعدَما عَضَدوا . (2)

.

1- .الأنفال : 42 .
2- .التوحید : ص 44 ح 4 عن إسحاق بن غالب عن الإمام الصادق عن أبیه علیهماالسلام ، بحار الأنوار : ج 4 ص 287 ح 19 وراجع علل الشرائع : ص 119 ح 1 .

ص: 383



فصل نود و سوم : احادیث جامع در تفسیر نام ها و صفات خدا

فصل نود و سوم : احادیث جامع در تفسیر نام ها و صفات خداپیامبر خدا صلی الله علیه و آله در یکی از خطبه هایش :ستایش، برای خدایی است که در نخستینْ بودنش یکتاست و در بی آغاز بودن و جاودانگی اش به خدایی، سترگ است و با بزرگی و چیرگی اش بزرگ است. آغازگری کرد آنچه را که نوآوری کرد، و آنچه را آفرید، بدون نمونه ای پیشی گرفته بر آفریده ای، نو پدید آورد. پروردگار بی پایان و همیشگیِ ما، به لطف پروردگاری اش و به دانش آگاهانه و کاملش، [موجودات را از عدم ]شکافت و با استواریِ توانایی اش، همه آفریدگان را آفرید و با روشناییِ صبح، [تاریکیِ شب را] درید. پس برای آفرینش او، جای گزین کننده ای نیست و برای سازندگی او، دگرگون کننده ای وجود ندارد و حکم او را بازپس بَرنده ای نیست و فرمان او را بازگرداننده ای نیست و از دعوت او، رها شده ای نیست و فرمان رواییِ او تمامی ندارد و ادامه وجودش، باز نمی ایستد، و اوست هستیِ نخستین و پایدارِ همیشگی و بی پایان . فراتر از آفریدگانش، با روشنایی اش در اُفق بلند و عزّت والا و فرمان روایی ارجمند، پوشیده است؛ [و در همین حال،] بر فراز هر چیزی برتری یافته و به هر چیزی نزدیک گشته، پس بدون آن که دیده شود و در حالی که در بلندْ پایه ترین چشم انداز است، خود را به آفریدگانش نمایانده است. پس آن گاه که با نورش پوشیده شد و در بلندمرتبگیِ خود، برتری یافت و از آفریدگانش نهان شد، خواست که یگانگی، تنها برای او باشد و فرستادگان را به سوی آنان گسیل داشت تا دلیل فراگیر و استوار بر آفریدگانش، از آنِ او باشد و فرستادگان او به سوی آنان، گواهانی بر آنان باشند و در میان آنها، پیامبران را بشارت دهنده و بیم دهنده بر انگیخت «تا هر که هلاک شد [و گم راهی را خواست، ]با دلیل روشن هلاک شود و هر که زندگی یافت [و هدایت را خواست، ]با دلیلِ روشن زندگی یابد» و برای این که بندگان، آنچه را درباره پروردگارشان نمی دانستند، فرا گیرند و پس از آن که خدا را انکار می کردند، او را به پروردگاری اش بشناسند و پس از ستیزه جویی، او را در خدایی، یگانه بدانند.

.


ص: 384

الإمام علیّ علیه السلام :الحَمدُ لِلّهِ الَّذی لا یَبلُغُ مِدحَتَهُ القائِلونَ ، ولا یُحصی نَعَماءَهُ العادّونَ ، ولا یُؤَدّی حَقَّهُ المُجتَهِدونَ ، الَّذی لا یُدرِکُهُ بُعدُ الهِمَمِ ، ولا یَنالُهُ غَوصُ الفِطَنِ ، الَّذی لَیسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحدودٌ ، ولا نَعتٌ مَوجودٌ ، ولا وَقتٌ مَعدودٌ ولا أَجَلٌ مَمدودٌ . فَطَرَ الخَلائِقَ بِقُدرَتِهِ ، ونَشَرَ الرِّیاحَ بِرَحمَتِهِ ، ووَتَّدَ بِالصُّخورِ مَیَدانَ أَرضِهِ . أَوَّلُ الدِّینِ مَعرِفَتُهُ ، وکَمالُ مَعرِفَتِهِ التَّصدیقُ بِهِ ، وکَمالُ التَّصدیقِ بِهِ تَوحیدُهُ ، وکَمالُ تَوحیدِهِ الإِخلاصُ لَهُ ، وکَمالُ الإِخلاصِ لَهُ نفیُ الصِّفاتِ عَنهُ ؛ لِشَهادَهِ کُلِّ صِفَهٍ أَنَّها غَیرُ المَوصوفِ ، وشَهادَهِ کُلِّ مَوصوفٍ أَنَّهُ غَیرُ الصِّفَهِ . فَمَن وَصَفَ اللّهَ سُبحانَهُ فَقَد قَرَنَهُ ، ومَن قَرَنَهُ فَقَد ثَنّاهُ ، ومنَ ثَنّاهُ فَقَد جَزَّأَهُ ، ومَن جَزَّأَهُ فَقَد جَهِلَهُ ، ومَن جَهِلَهُ فَقَد أَشارَ إِلَیهِ ، ومَن أَشارَ إِلَیهِ فَقَد حَدَّهُ ، ومَن حَدَّهُ فَقَد عَدَّهُ ، ومَن قالَ «فیمَ ؟» فَقَد ضَمَّنَهُ ، ومَن قالَ «عَلامَ ؟» فَقَد أَخلی مِنهُ . کائِنٌ لا عَن حَدَثٍ ، مَوجودٌ لا عَن عَدَمٍ ، مَعَ کُلِّ شَیءٍ لا بِمُقارَنَهٍ ، وغَیرُ کُلِّ شَیءٍ لا بِمُزایَلَهٍ . فاعِلٌ لا بِمَعنَی الحَرَکاتِ وَالآلهِ ، بَصیرٌ إِذ لا مَنظورَ إِلَیهِ مِن خَلقِهِ ، مُتَوَحِّدٌ إِذ لا سَکَنَ یَستَأنِسُ بِهِ ولا یَستَوحِشُ لِفَقدِهِ . (1)

.

1- .نهج البلاغه : الخطبه 1 ، الاحتجاج : ج 1 ص 473 ح 113 ، عیون الحکم والمواعظ : ج 4 ص 247 ح 5 ، بحار الأنوار : ج 77 ص 300 ح 7 وراجع نهج الحقّ : ص 65 .

ص: 385

امام علی علیه السلام:ستایش، برای خدایی است که سخنوران، به ستودن او دست نمی یابند و شمارشگران، نعمت های او را به شماره نمی آورند و تلاشگران، حقّ او را ادا نمی کنند؛ آن که بلندیِ کوشش ها، به او نمی رسد و فرو رفتن تیزهوشی ها، به او دست پیدا نمی کند؛ او که برای صفتش، نه اندازه معیّنی هست و نه وصف یافت شده ای و نه زمان شمرده شده ای و نه مدّت تعیین شده ای. آفریدگان را با توانایی اش پدید آورْد و بادها را با رحمتش پراکند و با صخره ها لرزشِ زمینش را مهار کرد. نخستین گام در دین، شناخت خداست، و کمال شناخت خدا، باور کردن اوست، و کمال باور کردن او، یگانه دانستن اوست و کمال یگانه دانستنش، خالص کردن برای اوست (1) و کمال خالص کردن برای او، نفی صفات از اوست؛ زیرا هر صفتی، گواه است که غیر از موصوف است و هر موصوفی، گواه است که غیر از صفت است. (2) پس هر که خدای سبحان را توصیف کند، او را [با آن صفت، ]همراه کرده است و هر که او را همراه [چیز دیگر] کند، او را دوگانه کرده و آن که او را دوگانه کند، او را دارای جزء کرده است و هرکه او را دارای جزء کند، او را نشناخته است و آن که او را نشناخته باشد، [او را در جهت خاصّی می داند و ]به او اشاره می کند و هر که به او اشاره کند، او را محدود ساخته و آن که او را محدود کند، او را شمرده است و کسی که گفت: «در چیست؟»، او را در ضمن چیزی قرار داده است، و آن که گفت: «بر چیست؟»، او را [از جاهای دیگر] خالی دانسته است. بوده است، امّا نه از پدید آمدن. موجود است، امّا نه از نیستی. با هر چیزی هست، امّا نه با پیوستگی. غیر از هر چیزی است، امّا نه با کناره گیری. فاعل است، امّا نه به معنای حرکت ها و ابزار (فاعلیت او، به گونه ای نیست که حرکت کند و با ابزار، کاری را انجام دهد). بیناست، [حتّی] آن گاه که آفریده ای که به آن نگاه شود، وجود نداشته باشد. تنهاست، [حتّی ]آن گاه که دمسازی در میان نباشد که با او اُنس بگیرد و از نبودش بترسد.

.

1- .خالص کردن شناخت نسبت به خدا، به این معناست که خدا را خالص و بسیط بدانیم و ترکیب و نقص را از او نفی کنیم.
2- .اگر صفاتی را که برای ذات خدا اثبات می کنیم، تصوّر کنیم، می فهمیم که معنای صفات، با هم و با ذات، متفاوت اند. پس تصوّرات خود را از صفات، نمی توانیم به خدا نسبت دهیم، مگر آن که آنها را به صفات سلبی باز گردانیم و مثلاً بگوییم: خدا عالم است؛ به این معنا که چیزی از او پوشیده نیست. این روش، در احادیث مربوط به صفات ذاتی خدا، مثل علم و قدرت، مورد استفاده قرار گرفته است. در متون دینی، غالبا برای توصیف خدا از صفات فعلی استفاده شده است و حتّی برخی صفات، همچون عظیم و کبیر نیز که صفت ذاتی به نظر می رسند، در احادیث به صورت صفت فعلی تفسیر شده اند، مثل آفریدگارِ موجودات عظیم .

ص: 386

عنه علیه السلام :أَوِّلُ عِبادَهِ اللّهِ مَعرِفَتُهُ ، وأَصلُ مَعرِفَتِهِ تَوحیدُهُ ، ونِظامُ تَوحیدِهِ نَفیُ التَّشبیهِ عَنهُ ، جَلَّ عَن أَن تَحُلَّهُ الصِّفاتُ ؛ لِشَهادَهِ العُقولِ أَنَّ کُلَّ مَن حَلَّتهُ الصِّفاتُ مَصنوعٌ ، وشَهادَهِ العُقولِ : أَنَّهُ جَلَّ جَلالُهُ صانِعٌ لَیسَ بِمَصنوعٍ ، بِصُنعِ اللّهِ یُستَدَلُّ عَلَیهِ ، وبِالعُقولِ تُعتَقَدُ مَعرِفَتُهُ ، وبِالنَّظَرِ تَثبُتُ حُجَّتُهُ ، جَعَلَ الخَلقَ دَلیلاً عَلَیهِ ، فَکَشَفَ بِهِ عَن رُبوبِیَّتِهِ ... بِمُضادَّتِهِ بَینَ الأَشیاءِ المُتَضادَّهِ عُلِمَ أَن لا ضِدَّ لَهُ ، وبِمُقارَنَتِهِ بَینَ الأُمورِ المُقتَرِنَهِ عُلِمَ أَن لا قَرینَ لَهُ . (1)

عنه علیه السلام :ما وَحَّدَهُ مَن کَیَّفَهُ ، ولا حَقیقَتَهُ أَصابَ مَن مَثَّلَهُ ، ولا إِیّاهُ عَنی مَن شَبَّهَهُ ، ولا صَمَدَهُ مَن أَشارَ إِلَیهِ وتَوَهَّمَهُ . کُلُّ مَعروفٍ بِنَفسِهِ مَصنوعٌ ، وکُلُّ قائِمٍ فی سِواهُ مَعلولٌ . فاعِلٌ لا بِاضطِرابِ آلَهٍ ، مُقَدِّرٌ لا بِجَولِ فِکرَهٍ ، غَنِیٌّ لا بِاستِفادَهٍ . لا تَصحَبُهُ الأَوقاتُ ، ولا تَرفِدُهُ الأَدَواتُ . سَبَقَ الأَوقاتَ کَونُهُ ، وَالعَدَمَ وُجودُهُ ، وَالاِبتِداءَ أَزَلُهُ بِتَشعیرِهِ المَشاعِرَ عُرِفَ أَن لا مَشَعَرَ لَهُ ، وبِمُضادَّتِهِ بَینَ الأُمورِ عُرِفَ أَن لا ضِدَّ لَهُ ، وبِمُقارَنَتِهِ بَینَ الأَشیاءِ عُرِفَ أَن لا قَرینَ لَهُ . ضادَّ النّورَ بِالظُّلمَهِ ، وَالوُضوحَ بِالبُهمَهِ ، وَالجُمودَ بِالبَلَلِ ، وَالحَرورَ بِالصَّرَدِ . (2) مُؤَلِّفٌ بَینَ مُتَعادِیاتِها ، مُقارِنٌ بَینَ مُتَبایِناتِها ، مُقَرِّبٌ بَینَ مُتَباعِداتِها ، مُفَرِّقٌ بَینَ مُتَدانِیاتِها . لا یُشمَلُ بِحَدٍّ ، ولا یُحسَبُ بِعَدٍّ ، وإِنَّما تَحُدُّ الأَدَواتُ أَنفُسَها ، وتُشیرُ الآلاتُ إِلی نظائِرِها . مَنَعَتها «مُنذُ» القِدمَهَ ، وحَمَتها «قَد» الأَزَلِیَّهَ ، وجَنَّبَتها «لَولا» التَّکمِلَه . بَها تَجَلّی صانِعُها لِلعُقولِ ، وبِهَا امتَنَعَ عَن نَظَرِ العُیونِ ، ولا یَجری عَلَیهِ السُّکونُ وَالحَرَکَهُ ، وکَیفَ یَجری عَلَیهِ ما هُوَ أَجراهُ ، ویَعودُ فِیهِ ما هو أَبداهُ ، ویَحدُثُ فیهِ ما هُوَ أَحدَثَهُ! إِذا لَتَفاوَتَت ذاتُهُ ، ولَتَجَزَّأَ کُنهُهُ ، ولاَمتَنَعَ مِنَ الأَزَلِ مَعناهُ ، ولَکانَ لَهُ وَراءُ إِذ وجِدَ لَهُ أَمامٌ ، ولاَلتَمَسَ التَّمامَ إِذ لَزِمَهُ النُّقصانُ ، وإِذاً لَقامَت آیَهُ المَصنوعِ فیهِ ، ولَتَحَوَّلَ دَلیلاً بَعدَ أَن کانَ مَدلولاً عَلَیهِ ، وخَرَجَ بِسُلطانِ الاِمتِناعِ مِن أَن یُؤَثِّرَ فیهِ ما یُؤَثِّرُ فی غَیرِهِ . الَّذی لا یَحولُ ولا یَزولُ ، ولا یَجوزُ عَلَیهِ الاُفولُ . (3) لَم یَلِد فَیَکونَ مَولودا ، ولَم یُولَد فَیَصیرَ مَحدودا ، جَلَّ عَنِ اتِّخاذِ الأَبناء ، وطَهُرَ عَن مُلامَسَهِ النِّساءِ . لا تَنالُهُ الأَوهامُ فَتُقَدِّرَهُ ، ولا تَتَوَهَّمُهُ الفِطَنُ فَتُصَوِّرَهُ ، ولا تُدرِکُهُ الحَواسُّ فَتُحِسَّهُ ، ولا تَلمِسُهُ الأَیدی فَتَمَسَّهُ . ولا یَتَغَیَّرُ بِحالِ ، ولا یَتَبَدَّلُ فِی الأَحوالِ . ولا تُبلیهِ اللَّیالی وَالأَیّامُ ، ولا یُغَیِّرُهُ الضِّیاءُ وَالظَّلامُ . ولا یُوصَفُ بِشَیءٍ مِنَ الأَجزاءِ ، ولا بِالجَوارِحِ وَالأَعضاءِ ، ولا بِعَرَضٍ مِنَ الأَعراضِ ، ولا بِالغَیرِیَّهِ وَالأَبعاضِ . ولا یُقالُ لَهُ حَدٌّ ولا نِهایهٌ ، ولاَ انقِطاعٌ ولا غایَهٌ ؛ ولا أَنَّ الأَشیاءَ تَحویهِ فَتُقِلَّهُ أَو تُهوِیَهُ ، أَو أَنَّ شَیئا یَحمِلُهُ فَیُمیلَهُ أَو یُعَدِّلَهُ . لَیسَ فِی الأَشیاءِ بِوالِجٍ ، ولا عَنها بِخارِجٍ . یُخبِرُ لا بِلسانٍ ولَهَواتٍ ، ویَسمَعُ لا بِخُروقٍ وأَدَواتٍ . یَقولُ ولا یَلفِظُ ، ویَحفَظُ ولا یَتَحَفَّظُ ، ویُریدُ ولا یُضمِرُ . یُحِبُّ ویَرضی مِن غَیرِ رِقَّهٍ ، ویُبغِضُ ویَغضَبُ مِن غَیرِ مَشَقَّهٍ . یَقولُ لِمَن أَرادَ کَونَهُ : «کُن» فَیَکونُ ، لا بِصَوتٍ یَقرَعُ ، ولا بِنِداءٍ یُسمَعُ ؛ وإِنَّما کَلامُهُ سُبحانَهُ فِعلٌ مِنهُ أَنشَأَهُ ومَثَّلَهُ ، لَم یَکُن مِن قَبلِ ذلِکَ کائِنا ، ولَو کانَ قَدیما لَکانَ إِلها ثانِیا . لا یُقالُ : کانَ بَعدَ أَن لَم یَکُن ، فَتَجریَ عَلَیهِ الصِّفاتُ المُحدَثاتُ ، ولا یَکونُ بَینَها وبَینَهُ فَصلٌ ، ولا لَهُ عَلَیها فَضلٌ ، فَیَستَوِی الصَّانِعُ وَالمَصنوعُ ، ویَتَکافَأُ المُبتَدَعُ والبَدیعُ . خَلَقَ الخَلائِقَ عَلی غَیرِ مِثالٍ خَلا مِن غَیرِهِ ، ولم یَستَعِن عَلی خَلقِها بِأَحدٍ مِن خَلقِهِ . وأَنشَأَ الأَرضَ فَأَمسَکَها مِن غَیرِ اشتِغالٍ ، وأَرساها عَلی غَیرِ قَرارٍ ، وأَقامَها بِغَیرِ قَوائِمَ ، ورَفَعَها بِغَیرِ دَعائِمَ ، وحَصَّنَها مِنَ الأَوَدِ وَالاِعوِجاجِ ، ومَنَعَها مِنَ التَّهافُتِ وَالاِنفِراجِ ، أَرسی أَوتادَها ، وضَرَبَ أَسدادَها ، وَاستَفاضَ عُیونَها ، وخَدَّ (4) أَودِیَتها ، فَلَم یَهِن ما بَناهُ ، ولا ضَعُفَ ما قَوّاهُ . هُوَ الظّاهِرُ عَلَیها بِسُلطانِهِ وعَظَمَتِهِ ، وهُوَ الباطِنُ لَها بِعِلمِهِ ومَعرِفَتِهِ ، وَالعالی عَلی کُلِّ شَیءٍ مِنها بِجَلالِهِ وَعِزَّتِهِ ، لا یُعجِزُهُ شَیءٌ مِنها طَلَبَهُ ، ولا یَمتَنِعُ عَلَیهِ فَیَغلِبَهُ ، ولا یَفوتُهُ السَّریعُ مِنها فَیَسبِقَهُ ، ولا یَحتاجُ إِلی ذی مالٍ فَیَرزُقَهُ . خَضَعَتِ الأَشیاءُ لَهُ ، وذَلَّت مُستَکینَهً لِعَظَمَتِهِ ، لا تَستطیعُ الهَرَبَ مِن سُلطانِهِ إِلی غَیرِهِ فَتَمتَنِعَ مِن نَفعِهِ وضَرِّهِ ، ولا کُف ءَ لَهُ فَیُکافِئَهُ ، ولا نَظیرَ لَهُ فَیُساوِیَهُ . هُوَ المُفنی لَها بَعدَ وُجودِها ، حَتّی یَصیرَ مَوجودُها کَمَفقودِها ، ولَیسَ فَناءُ الدُّنیا بَعدَ ابتِداعِها بِأَعجَبَ مِن إِنشائِها واختِراعِها ، وکَیفَ ولَوِ اجتَمَعَ جَمیعُ حَیَوانِها مِن طَیرِها وبَهائِمِها ، وما کانَ مِن مُراحِها وسائِمِها ، وأَصنافِ أَسناخِها وأَجناسِها ، ومُتَبَلِّدَهِ أُمَمِها وأَکیاسِها ، عَلی إِحداثِ بَعوضَهٍ ما قَدَرَت عَلی إِحداثِها ، ولا عَرَفَت کَیفَ السَّبیلُ إِلی إِیجادِها ، ولَتَحَیَّرَت عُقولُها فی عِلمِ ذلِکَ وتاهَت ، وعَجَزَت قُواها وتَناهَت ، وَرَجَعت خاسِئَهً حَسیرَهً ، عارِفَهً بِأَنَّها مَقهورَهٌ ، مُقِرَّهً بِالعَجزِ عَن إِنشائِها ، مُذعِنَهً بِالضَّعفِ عَن إِفنائِها! وإِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ یَعودُ بَعدَ فَناءِ الدُّنیا وَحدَهُ لا شَیءَ مَعَهُ ، کَما کانَ قَبلَ ابتِدائِها کَذلِکَ یَکونُ بَعدَ فَنائِها ، بِلا وَقتٍ ولا مَکانٍ ، ولا حینٍ ولا زَمانٍ ، عُدِمَت عِندَ ذلِکَ الآجالُ وَالأَوقاتُ ، وزالَتِ السِّنونَ وَالسَّاعاتُ ، فَلا شَیءَ إِلاَّ اللّهُ الواحِدُ القَهّارُ الَّذی إِلَیهِ مَصیرُ جَمیعِ الأُمورِ ، بِلا قُدرَهٍ مِنها کانَ ابتِداءُ خَلقِها ، وبِغَیرِ امتِناعٍ مِنها کانَ فَناؤُها ، ولَو قَدَرَت عَلَی الاِمتناعِ لَدامَ بَقاؤُها . لَم یَتَکاءَدهُ صُنعُ شَیءٍ مِنها إِذ صَنَعَهُ ، ولَم یَؤُدهُ مِنها خَلقُ ما خَلَقَهُ وبَرَأَهُ ، ولَم یُکَوِّنها لِتَشدیدِ سُلطانٍ ، ولا لِخَوفٍ مِن زَوالٍ ونُقصانٍ ، ولا لِلاِستِعانَهِ بِها عَلی نِدٍّ مُکاثِرٍ ، ولا لِلاِحتِرازِ بِها مِن ضِدٍّ مُثاوِرٍ ، ولا لِلاِزدِیادِ بِها فی مُلکِهِ ، ولا لِمُکاثَرَهِ شَریکٍ فی شِرکِهِ ، ولا لِوَحشَهٍ کانَت مِنهُ ، فَأَرادَ أَن یَستَأنِسَ إِلَیها . ثُمَّ هُوَ یُفنیها بَعدَ تَکوینِها ، لا لِسَأَمٍ دَخَلَ عَلَیهِ فی تَصریفِها وتَدبیرِها ، ولا لِراحَهٍ واصِلَهٍ إِلَیهِ، ولا لِثِقَلِ شَیءٍ مِنها عَلَیهِ . لا یُمِلُّهُ طولُ بَقائِها فَیَدعُوَهُ إِلی سُرعَهِ إِفنائِها ، ولکِنَّهُ سُبحانَهُ دَبَّرَها بِلُطفِهِ ، وأَمسَکَها بِأَمرِهِ ، وأَتقَنَها بِقُدرَتِهِ ، ثُمَّ یُعیدُها بَعدَ الفَناءِ مِن غَیرِ حاجَهٍ مِنهُ إِلَیها ، ولاَ استِعانَهٍ بِشَیءٍ مِنها عَلَیها ، ولا لاِنصِرافٍ مِن حالِ وَحشَهٍ إِلی حالِ استِئناسٍ ، ولا مِن حالِ جَهلٍ وعَمی إِلی حالِ عِلمٍ وَالتِماسٍ ، ولا مِن فَقرٍ وحاجَهٍ إِلی غِنیً وکَثرَهٍ ، ولا مِن ذُلٍّ وضَعَهٍ إِلی عِزٍّ وقُدرَهٍ . (5)

.

1- .الإرشاد : ج 1 ص 223 عن صالح بن کیسان ، الاحتجاج : ج 1 ص 475 ح 114 نحوه ، بحار الأنوار : ج 4 ص 253 ح 6 .
2- .. الحَرُور : الحَرّ . والصَّرد : البرد (القاموس المحیط : ج 2 ص 8 و ج 1 ص 307) .
3- .أفَلَ : غابَ (القاموس المحیط : ج 3 ص 328) .
4- .خَدَّ الأرضَ : شقّها (مجمع البحرین : ج 1 ص 495) .
5- .نهج البلاغه : الخطبه 186 ، بحار الأنوار : ج 77 ص 310 ح 14 .

ص: 387

امام علی علیه السلام:نخستین گام پرستش خدا، شناخت اوست و اساس شناخت او، یگانه دانستن اوست و بنیاد یگانه دانستن خدا، شبیه ندانستن چیزی به اوست. بزرگ تر از آن است که صفات، در او فرود آیند؛ به دلیل این گواهیِ خردها به این که: هر چیزی که صفات در او فرود آیند، ساخته شده است، و این گواهیِ خردها که: او که شکوهش والاست، سازنده است و ساخته شده نیست. با صُنع خدا، بر او استدلال می شود و با خردها، شناخت او محکم می شود و مورد باور قرار می گیرد و با توجّه و اندیشه، دلیل او استوار می گردد. آفرینش را دلیلی بر خودش قرار داد و با آن، پروردگاریِ خویش را آشکار ساخت... با ضدّیت قرار دادنش میان چیزهای متضاد، معلوم شد که او را ضدّی نیست و با پیوستگی اش میان موجودات پیوسته، دانسته شد که او را پیوسته ای نیست.

امام علی علیه السلام:یگانه اش ندانسته، کسی که برای او چگونگی انگاشته باشد. به حقیقتِ او نرسیده، آن که برای او همانندی پنداشته باشد. او را قصد نکرده، کسی که برای او مانندی در نظر گرفته باشد. او را نخواسته، آن که به او اشاره کرده و به وهمش آورده باشد. هرچه به ذاتش شناخته شود، ساخته شده است و هرچه قائم به غیر باشد، معلول [و وابسته به علّت و سبب] است. عمل کننده است، نه با به کار گرفتن و حرکت دادن ابزار. اندازه گذارنده است، نه با به کار بردن فکر و اندیشه. بی نیاز است، نه با سود بردن [از دیگران]. زمان ها با او همراه نیستند و ابزارها او را یاری نمی کنند. بودنش، بر زمان ها، پیشی گرفته است و هستی اش، بر نیستی و بی آغاز بودنش، بر آغاز. با درک دادنش به قوای ادراکی [انسان ها]، دانسته شد که قوّه ادراکی ندارد و با ضدّیت نهادنش بین چیزها، معلوم شد که ضدّی ندارد و با پیوستگی اش میان موجودات، دانسته شد که او را پیوسته ای نیست. روشنایی را با تاریکی، و روشنی را با ابهام، و خشکی را با تَری، و گرمی را با سردی، ضدّ یکدیگر کرد. پیوند دهنده آفریدگانِ ناسازگار با هم است. همنشین کننده آفریدگانِ مخالف هم است. نزدیک کننده آفریدگانِ دور از هم است. جداکننده آفریدگانِ نزدیک به هم است. محدودیتی، او را فرا نگرفته و شمارشی، او را نشمرده است. اسباب، تنها خودِ آفریدگان را محدود می سازند و ابزارها، تنها به مانندهای خود اشاره می کنند. واژه «مُنذُ (از)» [که برای آغاز زمان است]، آفریدگان را از بی آغاز بودن، بر کنار می کند و واژه «قد» [که پیش از فعل ماضی، بر تمام شدن کار دلالت دارد و پیش از فعل مضارع، به معنای گاهی و شاید دلالت می کند]، آفریدگان را از بی پایان بودن، منع می کند و واژه «لولا (اگر نبود)» آفریدگان را از کامل بودن، جدا می کند [؛ چون وجود یک چیز را به چیز دیگری وابسته می کند و مثلاً می گوییم: اگر «الف» نبود، «ب» موجود نمی شد]. با آفریدگان، سازنده آنها بر خِردها نمایان شده است، و با [حجابِ ]آفریدگان، از نگاه چشم ها خودداری کرده است. قرار و جنبش، بر او جریان ندارد، و چگونه چیزی بر او جاری شود که خودِ او آن را جاری کرده است، و چگونه چیزی به او باز گردد که خودِ او آن را آغاز کرده است، و چگونه چیزی در او پیدا شود که خودِ او آن را پدید آورده است؟! اگر چنین بود، ذاتش دگرگون و دارای جزء می شد و حقیقت خارجیِ او، از بی آغاز و همیشگی بودن، امتناع می ورزید، و اگر برای او پیشِ رویی یافت شده بود، پشت سری هم می داشت، و اگر کمبودی با او بود، درخواست کامل شدن می کرد و در این صورت، نشانه ساخته شدن، در او استوار می شد و به دلیلْ بودن [برای وجود آفریدگار]، دگرگون می شد، پس از آن که [همه اشیا] بر هستی او [به عنوان آفریدگار] دلالت می کنند و به برهان امتناع، چیزی که در غیر خدا تأثیر می کند، در خدا تأثیر گذار نیست. آن [خدایی] که دگرگون نمی شود و زوال نمی پذیرد، و پنهان شدن بر او روا نیست. نزاده تا خود نیز زاده شده باشد، و زاده نشده تا محدود گردد. برتر است از به دست آوردن فرزندان و پاک است از تماس با زنان. گمان ها به او نمی رسند تا او را اندازه گذارند و تیزهوشی ها او را به اندیشه در نمی آورند تا برای او صورتی بینگارند و حواس به او نمی رسند تا او را حس کنند و دست ها او را لمس نمی کنند تا به او دسترس یابند. به حالتی تغییر نمی کند. و در حالت ها[ی مختلف ]دگرگون نمی شود. شب ها و روزها، او را فرسوده نمی کنند و روشنایی و تاریکی، او را تغییر نمی دهند. به [داشتنِ] اَجزا و اندام ها و عضوها و عرَضی از عرَض ها و غیر داشتن و بخش ها، توصیف نمی شود و گفته نمی شود که برای او اندازه و پایان و تمام شدن و سرانجامی هست، و نه اشیا او را فرا می گیرند تا بالا یا پایینش ببرند، و نه چیزی او را می بُرد تا کج یا راستش کند. در اشیا داخل نبوده و از آنها خارج نیست. خبر می دهد، نه با زبان و زبان کوچک. می شنود، نه با سوراخ ها و ابزارها . می گوید، ولی [با زبان] تلفّظ نمی کند . [در علمش] نگاه می دارد، ولی از بَر نمی کند. اراده می کند، ولی در خاطر نمی گذراند. دوست می دارد و خشنود می شود، بدون نازک دلی، و دشمنی می ورزد و خشم می گیرد، بدون رنج و سختی. به چیزی که وجودش را اراده کرده، می گوید: «باش»، پس به وجود می آید، نه با فریادی که به گوش فرو رَوَد و نه با بانگی که شنیده شود؛ بلکه سخن خدای سبحان، فعلی است از او که آن را نو پدید آورده و شکل خاصّی به آن داده، درحالی که قبل از آن، موجود نبوده است؛ چرا که اگر همیشگی ای [دیگر] وجود داشت، خدای دوم می بود. [درباره خدا] گفته نمی شود: هست شد پس از آن که نبود، تا صفات نوپدید بر او جاری شوند و میان آفریدگان و او فرقی نباشد و او را نسبت به آنها برتری نباشد؛ چراکه در این صورت، سازنده و ساخته شده مساوی می گردند و نو پدید آمده و نوآور، یکسان می شوند. آفریدگان را بدونِ الگوی گرفته شده از دیگری، آفرید و برای آفرینش آنها، از هیچ یک از آفریدگانش کمک نگرفت. زمین را نو پدید آورد، و بدون این که مشغول آن باشد، آن را نگه داشت و آن را بدون قرار گرفتن در جایی، محکم بر پای داشت و بدون پایه ها، استوار ساخت و بدون ستون ها، بر افراشت و از خم شدن و کج شدن، نگه داشت و از افتادن و شکافته شدن، باز داشت؛ میخ هایش را محکم کرد و سدهایش را کوبید و چشمه هایش را جاری ساخت و درّه هایش را شکافت . پس آنچه ساخت، سست نگردید و آنچه نیرویش داد، ناتوان نگردید. او با چیرگی و سترگی اش، بر آفریدگان آشکار است و با دانش و معرفتش، به نهان آفریدگان داناست و با شکوه و پیروزمندیِ شکست ناپذیرش، بر همه آفریدگان برتری دارد . هر چه از آفریدگان را که بخواهد، از توانش خارج نیست و نافرمانی اش نمی کند تا بر او چیره شود و شتابنده آنها، از چنگ او نمی گریزد تا از او پیشی گیرد و نیازمند توانگری نیست که روزی اش دهد. چیزها در برابرش فروتن هستند و در برابر سترگی اش، به بیچارگی خوار شده اند؛ نمی توانند از حکومت او به سوی دیگری فرار کنند و خود را از سود و زیانش بر کنار سازند. همتایی ندارد تا با او برابری کند و همانندی ندارد تا با او مساوی شود. اوست که نابود کننده آفریدگان پس از وجودشان است؛ به گونه ای که یافت شده آنها، همچون یافت نشده آنها گردد، و نابودیِ دنیا پس از نوآوری آن، شگفت تر از نو پدیدآوری و نوآوری آن نیست. چگونه شگفت تر باشد، در حالی که اگر همه جانداران دنیا، از پرندگان و چارپایان و آنچه در آغل است و آنچه چَرا می کند و اقسام سنخ ها و گونه های آن و مردمان کندْ فهم و تیز فهم، برای پدید آوردن پشه ای جمع شوند، توان آن را ندارند و چگونگیِ راه ایجاد آن را نمی شناسند و خِردهایشان در دانستن آن، سرگشته و سرگردان می شود و نیروهایشان ناتوان می شود و پایان می پذیرد، و با حالت کرنش و حسرت باز می گردند، در حالی که می دانند شکست خورده اند و به ناتوانیِ خود در پدیدآوردن آن، اعتراف دارند و به درماندگی از نابود ساختن آن، گردن می گذارند! خدای سبحان، پس از نابودی دنیا، به آن تنهایی که چیزی با او نباشد، باز می گردد. همان طور که پیش از آغاز دنیا چنین بود، پس از نابودی دنیا نیز به همین صورت خواهد بود، بدون [داشتن] وقت و مکان و مدّت و زمان. در آن هنگام، مهلت ها و مدّت ها از بین می روند و سال ها و ساعت ها، به سر می آیند. پس چیزی جز خدای یکتا و غالبی که بازگشت همه چیز به سوی اوست، نخواهد بود. آغاز آفرینش آفریدگان، با تواناییِ آنها همراه نبود . نابودیِ آنها [نیز ]همراه با خودداری آنها نخواهد بود و اگر می توانستند خودداری کنند، همیشه باقی می ماندند. ساختن هیچ یک از آفریدگان، آن گاه که آنها را ساخت، او را به دشواری نینداخت و آفرینش و آفریدن آنچه آفرید، بر او گران نیامد. آفریدگان را نه برای تقویت فرمان روایی و بیم از نابودی و کاهش، آفرید، و نه برای کمک گرفتن از آنها در برابر همتایی زیاده خواه، و نه برای دوری کردن از مخالفی هجوم آورنده، و نه برای زیاد کردن فرمان روایی، و نه به انگیزه جمع آوری نیرو برای غلبه بر شریکی در شراکتش، و نه از ترس تنهایی ای که داشته باشد و اراده کرده باشد تا با آفریدگان اُنس بگیرد. آن گاه ، جهان را پس از به وجود آوردنش، نابود می کند، نه از جهت دل تنگی ای که در دگرگون کردن و تدبیر آنها بر او وارد شده باشد، و نه به سبب راحتی ای که به او رسیده باشد، و نه از آن رو که چیزی از آفریدگان، بر او سنگینی کرده باشد. درازیِ مدّت ماندن جهان، او را دل تنگ نکرده تا وادارش کند که با شتاب، آن را نابود کند؛ بلکه خدای سبحان، با لطفش جهان را تدبیر کرد و با فرمانش آن را نگه داشت و با تواناییِ خود، استوارش ساخت. آن گاه ، جهان را پس از نابودی، باز می گرداند، بی آن که نیازی به آن داشته باشد وبی آن که از آفریده ای بر آفریدن دوباره جهان، یاری خواسته باشد و نه به جهت بازگشتن از حالت ترسِ تنهایی به حالت اُنس گرفتن، و نه از حالت نادانی و کوری، به حالت دانش و یادگیری، و نه از فقر و نیاز، به بی نیازی و فزونی، و نه از خواری و پستی، به عزّت و توانایی.

.عنه علیه السلام :الحَمدُ للّهِِ الواحِدِ الأَحَدِ الصَّمَدِ المُتَفَرِّدِ الَّذی لا مِن شَیءٍ کانَ ، ولا مِن شَیءٍ خَلَقَ ما کانَ ، قُدرَهٌ بانَ بِها مِنَ الأَشیاءِ وبانَتِ الأَشیاءُ مِنهُ ، فَلَیسَت لَهُ صِفَهٌ تُنالُ ولا حَدٌّ تُضرَبُ لَهُ فیهِ الأَمثالُ ، کَلَّ دونَ صِفاتِهِ تَحبیرُ اللُّغاتِ ، وضَلَّ هُناکَ تَصاریفُ الصِّفاتِ ، وحارَ فی مَلَکوتِهِ عَمیقاتُ مَذاهِبِ التَّفکیرِ ، وَانقَطَعَ دونَ الرُّسوخِ فی عِلمِهِ جَوامِعُ التَّفسیرِ ، وحالَ دونَ غَیبِهِ المَکنونِ حُجُبٌ مِنَ الغُیوبِ ؛ تاهَت فی أَدنی أَدانیها طامِحاتُ العُقولِ فی لَطیفاتِ الأُمورِ . فَتَبارَکَ اللّهُ الَّذی لا یَبلُغُهُ بُعدُ الهِمَمِ ، ولا یَنالُهُ غَوصُ الفِطَنِ ، وتَعالَی الَّذی لَیسَ لَهُ وَقتٌ مَعدودٌ ، ولا أَجَلٌ مَمدودٌ ، ولا نَعتٌ مَحدودٌ ، سُبحانَ الَّذی لَیسَ لَهُ أَوَّلٌ مُبَتَدَأٌ ، ولا غایَهٌ مُنتَهیً ، ولا آخِرٌ یَفنی . سُبحانَهُ هُوَ کَما وَصَفَ نَفسَهُ وَالواصِفونَ لا یَبلُغونَ نَعتَهُ ، وحَدَّ الأَشیاءَ کُلَّها عِندَ خَلقِهِ ، إِبانَهً لَها مِن شَبَهِهِ وإِبانَهً لَهُ مِن شَبَهِها ، لَم یَحلُل فیها فَیُقالَ : هُوَ فیها کائِنٌ ، ولَم یَن ءَ عَنها فَیُقالَ : هُوَ مِنها بائِنٌ ، ولَم یَخلُ مِنها فَیُقالَ لَهُ : أَینَ ، لکِنَّهُ سُبحانَهُ ، أَحاطَ بِها عِلمُهُ ، وأَتقَنَها صُنعُهُ ، وأَحصاها حِفظُهُ ، لَم یَعزُب عَنهُ خَفِیّاتُ غُیوبِ الهَواءِ ، ولا غَوامِضُ مَکنونِ ظُلَمِ الدُّجی ، ولا ما فِی السَّماواتِ العُلی إِلَی الأَرَضینَ السُّفلی ، لِکُلِّ شَیءٍ مِنها حافِظٌ ورَقیبٌ ، وکُلُّ شَیءٍ مِنها بِشَیءٍ مُحیطٌ ، وَالمُحیطُ بِما أَحاطَ مِنها . الواحِدُ الأَحَدُ الصَّمَدُ ، الَّذی لا یُغَیِّرُهُ صُروفُ الأَزمانِ ، ولا یَتَکَأَّدُهُ صُنعُ شَیءٍ کانَ ، إِنَّما قالَ لِما شاءَ : «کُن» فَکانَ . اِبتَدَعَ ما خَلَقَ بِلا مِثالٍ سَبَقَ ، ولا تَعَبٍ ولا نَصَبٍ ، وکُلُّ صانِعِ شَیءٍ فَمِن شَیءٍ صَنَعَ ؛ وَاللّهُ لا مِن شَیءٍ صَنَعَ ما خَلَقَ ، وکُلُّ عالِمٍ فَمِن بَعدِ جَهلٍ تَعَلَّمَ ؛ وَاللّهُ لَم یَجهَل ولَم یَتَعَلَّم . أَحاطَ بِالأَشیاءِ عِلما قَبلَ کَونِها ، فَلَم یَزدَد بِکَونِها عِلما ، عِلمُهُ بِها قَبلَ أَن یُکَوِّنَها کَعِلمِهِ بَعدَ تَکوینِها ، لَم یُکَوِّنها لِتَشدیدِ سُلطانٍ ، ولا خَوفٍ مِن زَوالٍ ولا نُقصانٍ ، ولا استِعانَهٍ عَلی ضِدٍّ مُناوٍ ، ولانِدٍّ مُکاثِرٍ ، ولا شَریکٍ مُکابِرٍ ، لکِن خَلائِقُ مَربوبونَ وعِبادٌ داخِرونَ . فَسُبحانَ الَّذی لا یَؤودُهُ خَلقُ ما ابتَدَأَ ، ولا تَدبیرُ ما بَرَأَ ، ولا مِن عَجزٍ ولا مَن فَترهٍ بِما خَلَقَ اکتَفی ، عَلِمَ ما خَلَقَ وخَلَقَ ما عَلِمَ ، لا بِالتَّفکیرِ فی عِلمٍ حادِثٍ أَصابَ ما خَلَقَ ، ولا شُبهَهٍ دَخَلَت عَلَیهِ فیما لَم یَخلُق ، لکِن قَضاءٌ مُبرَمٌ ، وعِلمٌ مُحکَمٌ ، وأَمرٌ مُتقَنٌ . تَوَحَّدَ بِالرُّبوبِیَّهِ ، وخَصَّ نَفسَهُ بِالوَحدانِیَّهِ ، وَاستَخلَصَ بِالمَجدِ وَالثَّناءِ ، وتَفَرَّدَ بِالتَّوحیدِ وَالمَجدِ وَالسَّناءِ ، وتَوَحَّدَ بِالتَّحمیدِ وتَمَجَّدَ بِالتَّمجیدِ ، وعَلا عَن اتِّخاذِ الأَبناءِ ، وتَطَهَّرَ وتَقَدَّسَ عَن مُلامَسَهِ النِّساءِ ، وعزَّوجلَّ عَن مُجاوَرَهِ الشُّرَکاءِ . فَلَیسَ لَهُ فیما خَلَقَ ضِدٌّ ، ولا لَهُ فیما مَلَکَ نِدٌّ ، ولَم یُشرِکهُ فی مُلکِهِ أَحَدٌ ، الواحِدٌ الأَحَدُ الصَّمَدُ ، المُبیدُ لِلأَبَدِ وَالوارِثُ لِلأَمَدِ ، الَّذی لَم یَزَل ولا یَزالُ وَحدانِیّا أَزَلِیّا ، قَبلَ بَدءِ الدُّهورِ وبَعدَ صُروفِ الأُمورِ ، الَّذی لا یَبیدُ ولا یَنفَدُ ، بِذلِکَ أَصِفُ رَبّی فَلا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ ، مِن عَظیمٍ ما أَعظَمَهُ ! ومِن جَلیلٍ ما أَجَلَّهُ ! ومِن عَزیزٍ ما أَعَزَّهُ ؟! وتَعالی عَمّا یَقولُ الظّالِمونَ عُلُوّا کَبیرا . (1)

.

1- .الکافی: ج 1 ص 134 ح 1 عن محمّد بن أبی عبد اللّه ومحمّد بن یحیی جمیعا رفعاه إلی الإمام الصادق علیه السلام ، التوحید : ص 41 ح 3 عن الحصین بن عبد الرحمن عن أبیه عن الإمام الصادق عن آبائه عنه علیهم السلام ، بحار الأنوار : ج 4 ص 269 ح 15 .

ص: 395

امام علی علیه السلام:ستایش، برای خدای یکتا و یگانه و صمد و بی همتایی است که از چیزی موجود نشده و موجودات را از چیزی نیافریده است. [او راست ]توانایی ای که با آن، از چیزها جدا شده و چیزها از او جدا گشته اند. پس برای او نه صفتی هست که بدان رسیده شود و نه نهایتی که برای آن ، مثال هایی آورده شود. آرایش زبان ها، پیش از رسیدن به صفات خدا درمانده شد و توصیفات گوناگون، در آن جا گم راه شدند. روش های ژرف تفکّر، در فرمان روایی خدا حیران شدند و تفسیرهای فراگیر، پیش از وارد شدن به ژرفای دانش خدا باز ایستادند. پوشش های ناپیدا، در برابر سرّ نهان او مانع [از دسترس به او ]شدند. خردهایی که در امور دقیق، بلندپروازی می کنند، در پایین ترین درجات آنها متحیّر گشته اند. پس بلندْ پایه است خدایی که بلندی همّت ها به او نمی رسد و ژرفکاوی فهم ها، به او دست پیدا نمی کند. بلندْ پایه است آن که وقتِ شمارش شده و مهلت معیّن و صفت محدودی ندارد. پاک است آن که آغازی شروع شده و پایانی تمام شده و نهایتی به سر رسیده ندارد. او پاک است وهمان گونه است که خودش را توصیف کرده وتوصیف کنندگان، به وصف او نمی رسند. همه چیز را هنگام آفرینش آنها، محدود کرد تا آنها را از همانند شدن به خودش و خودش را از همانند شدن به آنها جدا کند. در چیزها وارد نشده تا گفته شود: «او در آنهاست»، و از آنها دور نمانده تا گفته شود: «او از آنها فاصله دارد»، و از آنها کنار نکشیده تا گفته شود: «کجاست؟»؛ بلکه دانش خدای سبحان، آنها را فرا گرفته و سازندگیِ او، آنها را استوار ساخته و نگهداری اش، آنها را بر شمرده است. نهان های اسرار جوّ و پیچیدگی های پنهان تاریکی های شب و آنچه در آسمان های برین تا زمین های فرودین وجود دارد، از او پوشیده نیست. برای هریک از آنها نگهدار و نگاهبانی است و هریک از آنها چیزی را فراگیرنده است، و موجودی که فراگیرنده های اشیا را فرا گرفته، یگانه بی همتا و بی نیاز است؛ همان که دگرگونی های زمان ها، او را تغییر نمی دهد و ساختن چیز موجود، او را به دشواری نمی اندازد؛ بلکه تنها به چیزی که خواست، گفت: «باش»، پس به وجود آمد. آنچه را آفرید، بدون نمونه ای از پیشْ موجود و بدون رنج و خستگی، نوآوری کرد. هر سازنده چیزی، از چیزی [چیزی را ]می سازد، در حالی که خدا آنچه را آفرید، از چیزی نساخت و هر دانایی، پس از نادانی آموخت، در حالی که خدا نادان نبود و نیاموخت. با علمش، پیش از پیدایش اشیا، بر آنها احاطه کرد، پس با وجود یافتن اشیا، علمش افزون نگشت. دانش او به چیزها، پیش از آن که آنها را موجود سازد، همچون دانش او پس از ایجاد آنهاست. آفریدگان را برای تقویت فرمان روایی و بیم از نابودی و کاهش نیافرید، و نه برای کمک گرفتن از آنها در برابر مخالفی ستیزه گر و یا همتایی زیاده خواه و یا شریکی گردنکش؛ بلکه [آنها ]آفریدگانی پرورش یافته و بندگانی خوارند. پس پاک است آن که آفرینش آنچه آغاز کرد و تدبیر آنچه آفرید، بر او گران نیامد، و از ناتوانی و سستی، به آنچه آفرید، بسنده نکرد. آنچه را آفرید، دانست و آنچه را دانست، آفرید. نه این است که با اندیشه کردن در دانش نوپدید، به آنچه آفرید، رسیده باشد و آنچه را نیافرید، به خاطر تردیدی نبود که بر او وارد شده باشد؛ بلکه [آفرینش، به سبب ]حکمی حتمی و دانشی استوار و امری کامل بود. در پروردگاری، یگانه گشت و خود را به یکتایی، منحصر کرد و ارجمندی و ستایش را از آنِ خود ساخت و در یگانگی و ارجمندی و بلندی، بی همتا شد و به ستایش شدن، یگانه شد و به ارجمند دانسته شدن، ارج یافت و از داشتن فرزندان، برتر شد و از لمس کردن زنان، پیراسته شد و از همسایگی با شریکان، عزیز و والاست. پس در میان آفریدگان، مخالفی ندارد و در میان آنچه دارا شده، همتایی ندارد. کسی در فرمان روایی اش، با او شریک نیست. یکتا و یگانه و صمد است و نابود کننده ابد و وارث پایان؛ همان که همیشه یکتا و بی آغاز بوده و هماره چنین خواهد بود، پیش از آغاز روزگاران و پس از دگرگونی های امور؛ همان کسی که نابود نمی شود و تمام نمی گردد. به این [مطالب]، پروردگارم را توصیف می کنم. پس خدایی جز اللّه نیست؛ سترگی که چه قدر سترگ است! و شکوهمندی که چه قدر با شکوه است! و پیروزمندِ شکست ناپذیری که چه قدر عزیز است! و از آنچه ستمکاران می گویند، بسی والاتر است!

.


ص: 396

عنه علیه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذی لا مِن شَیءٍ کانَ ، ولا مِن شَیءٍ کَوَّنَ ما قَد کانَ ، المُستَشهِدِ بِحُدوثِ الأَشیاءِ عَلی أَزَلِیَّتِهِ ، وبِما وَسَمَها بِهِ مِنَ العَجزِ عَلی قُدرَتِهِ ، وبِمَا اضطَرَّها إِلَیهِ مِنَ الفَناءِ عَلی دَوامِهِ ، لَم یَخلُ مِنهُ مَکانٌ فَیُدرَکَ بِأَینیَّتِهِ ، ولا لَهُ شَبَحُ مِثالٍ فَیوصَفَ بِکَیفِیَّتِهِ ، ولَم یَغِب عَن شَیءٍ فَیُعلَمَ بِحَیِثیَّتِهِ . مُبایِنٌ لِجَمیعِ ما أَحدَثَ فِی الصِّفاتِ ، ومُمتَنِعٌ عَنِ الإِدراکِ بِمَا ابتَدَعَ مِن تَصریفِ الذَّواتِ ، وخارِجٌ بِالکِبرِیاءِ وَالعَظَمَهِ مِن جَمیعِ تَصَرُّفِ الحالاتِ ، مُحَرَّمٌ عَلی بَوارِعِ ناقِباتِ الفِطَنِ تَجدیدُها (1) ، وعَلی غَوامِضِ ثاقِباتِ الفِکرِ تَکییفُهُ وعَلی غَوائِصِ سابِحاتِ النَّظَرِ تَصویرُهُ . لا تَحویهِ الأَماکِنُ لِعَظَمَتِهِ ، ولا تُدرِکُهُ المَقادیرُ لِجَلالِهِ ، ولا تَقطَعُهُ المَقائیسُ لِکِبرِیائِهِ . مُمتَنِعٌ عَنِ الأَوهامِ أَن تَستَغرِقَهُ ، وعَنِ الأَذهانِ أَن تُمَثِّلَهُ ، وقَد یَئِسَت مِن استِنباطِ الإِحاطَهِ بِهِ طَوامِحُ العُقولِ ، ونَضَبَت عَنِ الإِشارَهِ إِلَیهِ بِالاِکتِناهِ بِحارُ العُلومِ ، ورَجَعَت بِالصِّغَرِ عَنِ السُّمُوِّ إِلی وَصفِ قُدرَتِهِ لَطائِفُ الخُصومِ . واحِدٌ لا مِن عَدَدٍ ، ودائِمٌ لا بِأَمَدٍ ، وقائِمٌ لا بِعَمَدٍ ، لَیسَ بِجِنسٍ فَتُعادِلَهُ الأَجناسُ ، ولا بِشَبَحٍ فَتُضارِعَهُ الأَشباحُ ، ولا کَالأَشیاءِ فَتَقَعَ عَلَیهِ الصِّفاتُ ، قَد ضَلَّتِ العُقولُ فی أَمواجِ تَیّارِ إِدراکِهِ ، وتَحَیَّرَتِ الأَوهامُ عَن إِحاطَهِ ذِکرِ أَزَلِیَّتِهِ ، وحَصَرَتِ الأَفهامُ عَنِ استِشعارِ وَصفِ قدُرَتِهِ ، وغَرَقَتِ الأَذهانُ فی لُجَجِ أَفلاکِ مَلَکوتِهِ ، مُقتَدِرٌ بِالآلاءِ ، ومُمتَنِعٌ بِالکِبرِیاءِ ، ومُتَمَلِّکٌ عَلَی الأَشیاءِ. فَلا دَهرٌ یُخلِقُهُ ، ولا زَمانٌ یُبلیهِ ، ولا وَصفٌ یُحیطُ بِهِ ، وقَد خَضَعَت لَهُ الرِّقابُ الصِّعابُ فی مَحَلِّ تُخومِ قَرارِها ، وأَذعَنَت لَهُ رَواصِنُ الأَسبابِ فی مُنتَهی شَواهِقِ أَقطارِها ، مُستَشهِدٌ بِکُلِّیَّهِ الأَجناسِ عَلی رُبوبِیَّتِهِ ، وبِعَجزِها عَلی قُدرَتِهِ ، وبِفُطورِها عَلی قِدمَتِهِ ، وبِزَوالِها عَلی بَقائِهِ ، فَلا لَها مَحیصٌ عَن إِدراکِهِ إِیّاها ، ولا خرُوجٌ مِن إِحاطَتِهِ بِها ، ولاَ احتِجابٌ عَن إِحصائِهِ لَها ، ولاَ امتِناعٌ مِن قُدرَتِهِ عَلَیها . کَفی بِإِتقانِ الصُّنعِ لَها آیَهً ، وبِمَرکَبِ الطَّبعِ عَلَیها دِلالَهً ، وبِحُدوثِ الفِطرِ عَلیَها قِدمَهً ، وبِإِحکامِ الصَّنعَهِ لَها عِبرَهً ، فَلا إِلَیهِ حَدٌّ مَنسوبٌ ، ولا لَهُ مَثَلٌ مَضروبٌ ، ولا شَیءٌ عَنهُ مَحجوبٌ ، تَعالی عَن ضَربِ الأَمثالِ وَالصَّفاتِ المَخلوقَهِ عُلُوّا کَبیرا . (2)

.

1- .کذا فی المصدر ، وفی التوحید : «تحدیده» وهو الأصحّ .
2- .عیون أخبار الرضا : ج 1 ص 121 ح 15 ، التوحید : ص 69 ح 26 نحوه وکلاهما عن الهیثم بن عبد اللّه الرمّانی عن الإمام الرضا عن آبائه علیهم السلام ، البلد الأمین : ص 92 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 221 ح 2 .

ص: 397

امام علی علیه السلام:ستایش، برای خدایی است که از چیزی موجود نشده و موجودات را از چیزی موجود نکرده است. پیدایش چیزها را گواه بر بی آغاز بودنِ خود آورده است، و نشانِ و ناتوانیِ اشیا را گواه بر توانایی خود، و نابودی حتمی موجودات را گواه بر همیشگی بودن خویش. مکانی از او تهی نیست تا با داشتن مکان، درک شود، و نمونه شکل داری ندارد تا با چگونگی اش توصیف گردد، و از چیزی غایب نیست تا از جهتی خاص، [آن چیز را] بشناسد. با هر آنچه پدید آورده، در صفات، متفاوت است و به خاطر دگرگون کردنی که در آفریدگان پدید می آورَد، ادراک شدنش [ازسوی آفریدگان]، ناشدنی است و با بزرگی و سترگی، بیرون از هر نوع دگرگونی حالات است. محدود کردنش [در ذهن]، بر فهم های خبره و کاوشگر، و دارای چگونگی دانستنش، بر اندیشه های پیچیده و تیزبین، و شکل دار کردنش، بر دقّت های فرو رونده و شناگر ، حرام است. به دلیل سترگی اش مکان ها او را فرا نمی گیرند و به خاطر شکوهش، اندازه ها به او نمی رسند و به جهت بزرگی اش ابزارهای اندازه گیری، او را در نمی نوردند. گمان ها نمی توانند در او فرو روند و او را فراگیرند و ذهن ها نمی توانند او را به تصویر کشند. خردهایی که در امور دقیق، بلند پرواز می کنند، از کشف [چگونگیِ ]احاطه به او ناامید گشته اند و دریاهای دانش، از این که به ذات او اشاره کنند،خشک شده اند و باریک بین های مخالف، از این که به توصیف خدا برتری یابند، با حقارت، از بلندی بازگشته اند. یکتاست، امّا نه از نوع یکی بودن عددی. همیشگی است، امّا نه از نوع همیشگیِ زمانی. استوار است امّا نه بر پایه ستون. جنس نیست تا اجناس، هم طراز او گردند. شکل دار نیست تا شکل داران، همسان او گردند. همچون اشیا نیست تا صفات، در او راه یابند. خردها، در امواج جریان [دریای ]فهم خدا گم شده اند و گمان ها، از احاطه بر تبیینِ بی آغاز بودنِ او سرگشته شده اند و فهم ها، از درک توصیف توانایی او، در تنگنا افتاده اند و ذهن ها، در گرداب های سپهر فرمان رواییِ او فرو رفته اند و غرق شده اند. بر نعمت ها تواناست و با بزرگی اش دست نایافتنی است و بر چیزها تسلّط دارد. پس نه روزگارْ فرسوده اش می سازد، و نه زمانْ فاسدش می کند، و نه توصیفی او را فرا می گیرد. موجودات سرسخت، در بن مایه خود، در برابرش کُرنش کرده اند و مکان های سنگین و استوار در کرانه های کوه های بلند، در برابرش خوار و سرافکنده اند. سرتاسر اجناس آفریدگان را بر پروردگاری اش، و ناتوانیِ آنها را بر توانایی اش، و فاسد شدنِ آنها را بر بی پایان بودنش، و نابودیِ آنها را بر پایدار بودنش، گواه آورده است. پس آنها نمی توانند از این که او آنها را دریابد، بگریزند و از فراگیرندگیِ او نسبت به آنها، خارج شوند و از این که به دست او بر شمرده شوند، خود را پوشیده دارند و از توانایی او بر خودشان، سر باز زنند. استوار ساخته شدنشان برای نشانه[ی او بودن]، و ترکیب طبیعتشان، برای راهنمایی [به سوی او]، و پدید آمدن فساد در آنها، برای بی پایان بودن [او]، و محکم بودن فرآورده ها، برای متذکّر شدن [به او]، بسنده است. پس اندازه ای نسبت داده شده به او، و مثالی که برای او آورده شود، و چیزی که از او پنهان شده باشد، وجود ندارد. او از مثال های زده شده و صفات آفریده شده، بسی والاتر است.

.


ص: 398

. .


ص: 399

. .


ص: 400

عنه علیه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذی مَنَعَ الأَوهامَ أَن تَنالَ إِلاّ وُجودَهُ ، وحَجَبَ العُقولَ أَن تَتَخَیَّلَ ذاتَهُ ؛ لاِمتِناعِها مِنَ الشَّبَهِ وَالتَّشاکُلِ ، بَل هُوَ الَّذی لا یَتَفاوَتُ فی ذاتِهِ ، ولا یَتَبَعَّضُ بِتَجزِئَهِ العَدَد فی کَمالِهِ . فارَقَ الأَشیاءَ لا عَلَی اختِلافِ الأَماکِنِ ، ویَکونُ فیها لا عَلی وَجهِ المُمازَجَهِ . وعَلِمَها لا بِأَداهٍ ، لا یَکونُ العِلمُ إِلاّ بِها . ولَیسَ بَینَهُ وبَینَ مَعلومِهِ عِلمُ غَیرِهِ بِهِ کانَ عالِما بِمَعلومِهِ . إِن قیلَ : کانَ ، فَعَلی تَأویلِ أَزَلِیَّهِ الوُجودِ ، وإِن قیل : لَم یَزَل ، فَعَلی تَأویلِ نَفیِ العَدَمِ . (1)

عنه علیه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذی بَطَنَ خَفِیّاتِ الأُمورِ ، ودَلَّت عَلَیهِ أَعلامُ الظُّهورِ ، وَامتَنَعَ عَلی عَینِ البَصیرِ ، فَلا عَینُ مَن لَم یَرَهُ تُنکِرُهُ ، ولا قَلبُ مَن أَثبَتَهُ یُبصِرُهُ . سَبَقَ فِی العُلُوِّ فَلا شَیءَ أَعلی مِنهُ ، وقَرُبَ فِی الدُّنُوِّ فَلا شَیءَ أَقرَبُ مِنهُ . فَلا استِعلاؤُهُ باعَدَهُ عَن شَیءٍ مِن خَلقِهِ ، ولا قُربُهُ ساواهُم فِی المَکانِ بِهِ ، لَم یُطلِعِ العُقولَ عَلی تَحدیدِ صِفَتِهِ ، ولَم یَحجُبها عَن واجِبِ مَعرِفَتِهِ ، فَهُوَ الَّذی تَشهَدُ لَهُ أَعلامُ الوُجودِ عَلی إِقرارِ قَلبِ ذِی الجُحودِ . تَعالَی اللّهُ عَمّا یَقولُهُ المُشَبِّهونَ بِهِ وَالجاحِدونَ لَهُ عُلُوّا کَبیرا . (2)

.

1- .الکافی : ج 8 ص 18 ح 4 ، التوحید : ص 73 ح 27 ، الأمالی للصدوق : ص 399 ح 515 کلّها عن جابر بن یزید الجعفی عن الإمام الباقر علیه السلام ، تحف العقول : ص 92 کلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج 77 ص 280 ح 1 .
2- .نهج البلاغه : الخطبه 49 ، شرح الأخبار : ج 2 ص 311 ح 640 نحوه ، بحار الأنوار : ج 4 ص 308 ح 36 .

ص: 401

امام علی علیه السلام:ستایش، برای خدایی است که گمان ها را از رسیدن به غیر از هستیِ خود، و خردها را از وارد شدن در تخیّل ذات خویش ، باز داشته است؛ زیرا خردها نمی توانند برای او همتا و هم شکل بیابند ؛ بلکه او کسی است که در ذاتش اجزایی پراکنده نیست و کمالات او با تقسیم عددی، بخش پذیر نیستند. از چیزها جدا شده است، امّا نه به صورت فاصله مکان ها، و در چیزها هست، امّا نه به شکل مخلوط شدن با آنها، و به آنها داناست، امّا نه با ابزارهایی که دانش او تنها با آنها به دست آید. میان او و دانسته اش، دانشی غیر از ذاتش که با آن به دانسته شده آگاهی یافته وجود ندارد. اگر گفته شد: «بود»، پس [این بودن] به بی آغاز بودنِ وجود باز می گردد، و اگر گفته شد: «هماره هست»، پس [این سخن ]به نفی نیستی باز می گردد.

امام علی علیه السلام:ستایش، برای خدایی است که به درون امور نهان، آگاه است و نشانه های روشن، او را نشان می دهند و از چشم بینا ، باز داشته شده است. پس چشم کسی که او را نبیند، انکارش نمی کند و دلِ آن که اثباتش کند، او را نمی بیند. در والایی، پیشی گرفت، پس چیزی والاتر از او نیست. در نزدیک بودن [به آفریدگان]، نزدیک شد، پس چیزی نزدیک تر از او [به آفریدگان ]نیست. پس نه برتری اش، او را از آفریده اش دور کرد، و نه نزدیکی اش، او را در مکان، برابر با آنها کرد. خردها را بر مشخّص کردن نهایت صفتش آگاه نساخته و آنها را از شناخت لازم خدا ، باز نداشته است. پس اوست آن که نشانه های هستی، برای او گواهی می دهند که [حتّی] دل منکر خدا نیز [به وجود او] اعتراف دارد. خدا، بسی والاتر است نسبت به آنچه تشبیه کنندگانِ آفریدگان به او و منکران او می گویند.

.


ص: 402

عنه علیه السلام :قَریبٌ مِنَ الأَشیاءِ غَیرُ مُلابِسٍ ، بَعیدٌ مِنها غَیرُ مُبایِنٍ ، مُتَکَلِّمٌ لا بِرَوِیَّهٍ ، مُریدٌ لابِهِمَّهٍ ، صانِعٌ لا بِجارِحَهٍ ، لَطیفٌ لا یوصَفُ بِالخَفاءِ ، کَبیرٌ لا یوصَفُ بِالجَفاءِ ، بَصیرٌ لا یوصَفُ بِالحاسَّهِ ، رَحیمٌ لا یوصَفُ بِالرِّقَّهِ ، تَعنُو الوُجوهُ لِعَظَمَتِهِ ، وتَجِبُ (1) (تَجلُّ) القُلوبُ مِن مَخافَتِهِ . (2)

عنه علیه السلام :الحَمدُ للّهِِ الَّذی لَم تَسبِق لَهُ حالٌ حالاً ، فَیَکونَ أَوَّلاً قَبلَ أَن یَکونَ آخِرا ، ویَکونَ ظاهِرا قَبلَ أَن یَکونَ باطِنا ، کُلُّ مُسَمّیً بِالوَحدَهِ غَیرُهُ قَلیلٌ ، وکُلُّ عَزیزٍ غَیرُهُ ذَلیلٌ ، وکُلُّ قَوِیٍّ غَیرُهُ ضَعیفٌ ، وکُلُّ مالِکٍ غَیرُهُ مَملوکٌ ، وکُلُّ عالِمٍ غَیرُهُ مُتَعَلِّمٌ . (3)

عنه علیه السلام فِی الحِکَمِ المَنسوبَهِ إِلَیهِ : سُبحانَ الواحِدِ الَّذی لَیسَ غَیرُهُ ، سُبحانَ الدّائِمِ الَّذی لا نَفادَ لَهُ ، سُبحانَ القَدیمِ الَّذی لاَ ابتِداءَ لَهُ ، سُبحانَ الغَنِیِّ عَن کُلِّ شَیءٍ ولا شَیءَ مِنَ الأَشیاءِ یُغنی عَنهُ . (4)

.

1- .وجب القلب یجبُ وجیبا ووجَبانا : خفق و اضطرب (تاج العروس : ج 2 ص 464) .
2- .نهج البلاغه : الخطبه 179 ، بحار الأنوار : ج 72 ص 279 .
3- .نهج البلاغه : الخطبه 65 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 308 ح 37 .
4- .شرح نهج البلاغه : ج 20 ص 348 ح 997 وراجع التوحید : ص 46 ح 8 .

ص: 403

امام علی علیه السلام:به چیزها نزدیک است، ولی چسبیده نیست. از آنها دور است، امّا جدا نیست. گویاست، بدون تفکّر. اراده کننده است، نه با توجّه و خواستن. سازنده است، نه با اندام. لطیف است، امّا به پنهان بودن، توصیف نمی شود. بزرگ است، امّا به ستمگری توصیف نمی شود. بیناست، امّا با حس کننده (چشم) توصیف نمی شود. مهربان است، امّا به نازک دلی توصیف نمی شود. چهره ها در برابر سترگی اش، خوار و سر به زیر می شوند و دل ها از بیم او، بی قرار می گردند.

امام علی علیه السلام:ستایش، برای خدایی است که برای او حالتی از حالت دیگر، پیشی نگرفته است تا در آغاز باشد، پیش از بودن در پایان، و ظاهر باشد، پیش از آن که باطن باشد. جز او هر چه به یکی بودن نامیده شده، اندک است و هر عزیزی جز او، خوار است و هر نیرومندی جز او، ناتوان است و هر مالکی جز او، بنده است و هر دانایی جز او، یاد گیرنده است.

امام علی علیه السلام در حکمت های نسبت داده شده به ایشان : پاک است یگانه ای که جز او [یگانه ای ]نیست. پاک است آن موجود همیشگی که پایانی ندارد. پاک است موجود بی پایانی که آغازی ندارد. پاک است موجودی که از هر چیزی بی نیاز است و هیچ چیز، از او بی نیاز نیست.

.


ص: 404

عنه علیه السلام :لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ الشّاکِرُ لِلمُطیعِ لَهُ ، المُملی (1) لِلمُشرِکِ بِهِ ، القَریبُ مِمَّن دَعاهُ عَلی حالِ بُعدِهِ ، وَالبَرُّ الرَّحیمُ بِمَن لَجَأَ إِلی ظِلَّهِ وَاعتَصَمَ بِحَبلِهِ . ولا إِلهِ إِلاَّ اللّهُ المُجیبُ لِمَن ناداهُ بِأَخفَضِ صَوتِهِ ، السَّمیعُ لِمَن ناجاهُ لِأَغمَضِ سِرِّهِ ، الرَّؤوفُ بِمَن رَجاهُ لِتَفریجِ هَمِّهِ ، القَریبُ مِمَّن دَعاهُ لِتَنفیسِ کَربِهِ وغَمِّهِ . ولا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ الحَلیمُ عَمَّن أَلحَدَ فی آیاتِهِ ، وَانحَرَفَ عَن بَیِّناتِهِ ، ودانَ بِالجُحودِ فی کُلِّ حالاتِهِ ، واللّهُ أَکبَرُ القاهِرُ لِلأَضدادِ ، المُتَعالی عَنِ الأَندادِ ، المُتَفَرِّدُ بِالمِنَّهِ عَلی جَمیعِ العِبادِ ، وَاللّهُ أَکبَرُ المُحتَجِبُ بِالمَلَکوتِ وَالعِزَّهِ ، المُتَوَحِّدُ بِالجَبَروتِ وَالقُدرَهِ ، المُتَرَدّی بِالکِبرِیاءِ وَالعَظَمَهِ ، وَاللّهُ أَکبَرُ المُتَقَدِّسُ بِدَوامِ السُّلطانِ ، وَالغالِبُ بِالحُجَّهِ وَالبُرهانِ ، ونَفاذِ المَشِیئهِ فی کُلِّ حینٍ وأَوانٍ . (2)

الکافی عن أبی إسحاق السبیعی عن الحارث الأعور :خَطَبَ أَمیرُالمُؤمِنینَ علیه السلامخُطبَهً بَعدَ العَصرِ ، فَعَجِبَ النّاسُ مِن حُسنِ صِفَتِهِ وما ذَکَرَهُ مِن تَعظیمِ اللّهِ جَلَّ جَلالُهُ ، قالَ أَبو إِسحاقَ : فَقُلتُ لِلحارِثِ : أوَما حَفِظتَها؟ قالَ: قَد کَتَبتُها ، فَأَملاها عَلَینا مِن کِتابِهِ: الحَمدُ للّهِِ الَّذی لا یَموتُ ولا تَنقَضی عَجائِبُهُ ؛ لِأَنَّهُ کُلَّ یَومٍ فی شَأنٍ مِن إِحداثِ بَدیعٍ لَم یَکُن. الَّذی لَم یَلِد فَیَکونَ فِی العِزِّ مُشارَکا ، ولَم یُولَد (3) فَیَکونَ مَوروثا هالِکا ، ولَم تَقَع عَلَیهِ الأَوهامُ فَتُقَدِّرَهُ شَبَحا ماثِلاً ، ولَم تُدرِکهُ الأَبصارُ فَیَکونَ بَعدَ انتِقالِها حائِلاً. الَّذی لَیسَت فی أَوَّلِیَّتِهِ نِهایَهٌ ولا لاِخِرِیَّتِهِ حَدٌّ ولا غایَهٌ. الَّذی لَم یَسبِقهُ وَقتٌ ، ولَم یَتَقَدَّمهُ زَمانٌ ، ولا یَتَعاوَرُهُ زِیادَهٌ ولا نُقصانٌ ، ولا یُوصَفُ بِأَینٍ ولا بِمَ ولا مَکانٍ. الَّذی بَطَنَ مِن خَفِیّاتِ الأُمورِ ، وظَهَرَ فِی العُقولِ بِما یُری فی خَلقِهِ مِن عَلاماتِ التَّدبیرِ. الَّذی سُئِلَتِ الأَنبیاءُ عَنهُ فَلَم تَصِفهُ بِحَدٍّ ولا بِبَعضٍ ، بَل وَصَفَتهُ بِفِعالِهِ ودَلَّت عَلَیهِ بِآیاتِهِ. لا تَستَطیعُ عُقولُ المُتَفَکِّرینَ جَحدَهُ ؛ لِأَنَّ مَن کانَتِ السَّماواتُ وَالأَرضُ فِطرَتَهُ وما فیهِنَّ وما بَینَهُنَّ وهُوَ الصّانِعُ لَهُنَّ ، فَلا مَدفَعَ لِقُدرَتِهِ. الَّذی نَأی مِنَ الخَلقِ فَلا شَیءَ کَمِثلِهِ. الَّذی خَلَقَ خَلقَهُ لِعِبادَتِهِ وأَقدَرَهُم عَلی طاعَتِهِ بِما جَعَلَ فیهِم ، وقَطَعَ عُذرَهُم بِالحُجَجِ ، فَعَن بَیِّنَهٍ هَلَکَ مَن هَلَکَ ، وبِمَنِّهِ نَجا مَن نَجا ، وللّهِِ الفَضلُ مُبدِئا ومُعیدا . ثُمَّ إِنَّ اللّهَ ولَهُ الحَمدُ افتَتَحَ الحَمدَ لِنَفسِهِ (4) ، وخَتَمَ أَمرَ الدُّنیا ومَحَلَّ الآخِرَهِ بِالحَمدِ لِنَفسِهِ ، فَقالَ: «وَقُضِیَ بَیْنَهُم بِالْحَقِّ وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِینَ» . (5) الحَمدُ للّهِِ اللاّبِسِ الکِبریاءِ بِلا تَجسیدٍ ، وَالمُرتَدی بِالجَلالِ بِلا تَمثیلٍ ، وَالمُستَوی عَلَی العَرشِ بِغَیرِ زَوالٍ ، وَالمُتَعالی عَلَی الخَلقِ بِلا تَباعُدٍ مِنهُم ولا مُلامَسَهٍ مِنهُ لَهُم. لَیسَ لَهُ حَدٌّ یُنتَهی إِلی حَدِّهِ ، ولا لَهُ مِثلٌ فَیُعرَفَ بِمِثلِهِ. ذَلَّ مَن تَجَبَّرَ غَیرَهُ ، وصَغُرَ مَن تَکَبَّرَ دونَهُ ، وتَواضَعَتِ الأَشیاءُ لِعَظَمَتِهِ ، وَانقادَت لِسُلطانِهِ وعِزَّتِهِ ، وکَلَّت عَن إِدراکِهِ طُروفُ العُیونِ ، وقَصُرَت دونَ بُلوغِ صِفَتِهِ أَوهامُ الخَلائِقِ. الأَوَّلِ قَبلَ کُلِّ شَیءٍ ولا قَبلَ لَهُ ، وَالآخِرِ بَعدَ کُلِّ شَیءٍ ولا بَعدَ لَهُ ، الظّاهِرِ عَلی کُلِّ شَیءٍ بِالقَهرِ لَهُ ، وَالمُشاهِدِ لِجَمیعِ الأَماکِنِ بِلاَ انتِقالٍ إِلَیها ، لا تَلمِسُهُ لامِسَهٌ ولا تَحُسُّهُ حاسَّهٌ ، «هُوَ الَّذِی فِی السَّمَاءِ إِلَهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلَهٌ وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ». (6) أَتقَنَ ما أَرادَ مِن خَلقِهِ مِنَ الأَشباحِ کُلِّها ، لا بِمِثالٍ سَبَقَ إِلَیهِ ، ولا لُغوبٍ (7) دَخَلَ عَلَیهِ فی خَلقِ ما خَلَقَ لَدَیهِ. ابتَدَأَ ما أَرادَ ابتِداءَهُ ، وأنشَأ ما أَرادَ إِنشاءَهُ عَلی ما أرادَ مِنَ الثَّقَلَینِ الجِنِّ وَالإِنسِ ؛ لِیَعرِفوا بِذلِکَ رُبوبِیَّتَهُ وتَمَکَّنَ فیهِم طاعَتُهُ. نَحمَدُهُ بِجَمیعِ مَحامِدِهِ کُلِّها عَلی جَمیعِ نَعمائِهِ کُلِّها ، ونَستَهدیهِ لِمَراشِدِ أُمورِنا ، ونَعوذُ بِهِ مِن سَیِّئاتِ أَعمالِنا ، ونَستَغفِرُهُ لِلذُّنوبِ الَّتی سَبَقَت مِنّا ، ونَشهَدُ أَن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وأَنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ ، بَعَثَهُ بِالحَقِّ نَبِیّا دالاًّ عَلَیهِ وهادِیا إِلَیهِ ، فَهَدی بِهِ مِنَ الضَّلالَهِ ، وَاستَنقَذَنا بِهِ مِنَ الجَهالَهِ ، مَن یُطِعِ اللّهَ ورَسولَهُ فَقَد فازَ فَوزا عَظیما ونالَ ثَوابا جَزیلاً ، ومَن یَعصِ اللّهَ ورَسولَهُ فَقَد خَسِرَ خُسرانا مُبینا وَاستَحَقَّ عَذابا أَلیما . فَأَنجِعوا 8 بَما یَحِقُّ عَلَیکُم مِنَ السَّمعِ وَالطَّاعَهِ وإِخلاصِ النَّصیحَهِ وحُسنِ المُؤازَرَهِ ، وأَعینوا عَلی أَنفُسِکُم بِلُزومِ الطَّریقَهِ المُستَقیمَهِ وهِجرِ الأُمورُ المَکروهَهِ ، وتَعاطَوُا الحَقَّ بَینَکُم وتَعاوَنوا بِهِ دونی ، وخُذوا عَلی یَدِ الظّالِمِ السَّفیهِ ، ومُروا بِالمَعروفِ وَانهَوا عَنِ المُنکَرِ ، وَاعرِفوا لِذَوِی الفَضلِ فَضلَهُم . عَصَمَنَا اللّهُ وإِیّاکُم بِالهُدی وثَبَّتَنا وإِیّاکُم عَلَی التَّقوی وأَستَغفِرُ اللّهَ لی ولَکُم . (8)

.

1- .أملی اللّه ُ الکافَر : أمهله وأخّره وطوّل له (تاج العروس : ج 20 ص 198) .
2- .البلد الأمین : ص 93 ، بحار الأنوار : ج 90 ص 139 ح 7 .
3- .فی التوحید: «الذی لم یولد... ولم یلد...» والظاهر أنّه الصواب .
4- .فی التوحید: «افتتح الکتاب بالحمد لنفسه» .
5- .الزمر: 75 .
6- .الزخرف: 84 .
7- .اللُّغُوب : التعب والإعیاء (الصحاح : ج 1 ص 220) .
8- .الکافی: ج 1 ص 142 ح 7 ، التوحید: ص 31 ح 1 .

ص: 405

امام علی علیه السلام:خدایی جز اللّه نیست که نسبت به فرمان بردارانش سپاس گزار است و به مشرکان فرصت می دهد. به آن که او را در حال دوری [از خدا] بخواند، نزدیک است و به کسی که به سایه او پناه آورده و به ریسمانش چنگ زده، مهربان است. خدایی جز اللّه نیست که به آن که با آرام ترین صدایش او را بخواند، پاسخ می دهد و به آن که با پنهان ترین رازگویی، با او راز و نیاز می کند، شنواست. به آن که برای گشایش اندوهش به او امید دارد، مهربان است. به آن که برای زدوده شدن گرفتاری و غصّه اش او را بخواند، نزدیک است. خدایی جز اللّه نیست که به آن که از آیات خدا روی بر گردانَد و از دلیل های روشن او کناره بگیرد و در همه حال به انکار [خدا و دین او ]تن در دهد، بردبار است. خدا بزرگ تر است [از آن که به توصیف آید] و بر مخالفان [خود ]چیره است. از همتایان، برتر است. در گشاده دستی بر همه بندگان، بی همتاست. خدا بزرگ تر است. در فرمان روایی و پیروزمندی و شکست ناپذیری ، پوشیده است و در چیرگی و توانایی، یگانه است و لباس بزرگی و سترگی را پوشیده است. خدا بزرگ تر است و در همیشگی بودنِ سلطنتش، پاک است و با دلیل و برهان و اجرای خواستش در هر هنگام و زمان، چیره است.

الکافی به نقل از ابو اسحاق سبیعی ، از حارث اَعوَر : امیر مؤمنان، پس از [نماز ]عصر، خطبه ای خواند که مردم از زیبایی اش و آنچه درباره سترگی خدا که شکوهمند است شکوه او بیان کرد، شگفت زده شدند. به حارث اعور گفتم: آیا آن خطبه را به خاطر نسپردی؟ گفت: آن را نوشتم. پس، از نوشته خود برای ما چنین املا کرد: «ستایش، از آنِ خدایی است که نمی میرد و شگفتی هایش تمامی ندارد؛ چرا که هر روز، چیزی را نوآوری می کند که پیش از آن نبود. آن که نزاده است تا در عزّتش شریکی داشته باشد، و زاده نشده است تا از او ارث برند و از بین رونده شود. گمان ها به او تعلّق نمی گیرند تا او را به صورت شکلی نامشخّص، اندازه گذارند، و چشم ها او را نمی یابند تا این که پس از گردش چشم، [در نگاه بیننده ]دگرگون شود. آن که نخستینْ بودنش را پایانی نیست و واپسینْ بودنش، اندازه و نهایتی ندارد. آن که وقتی، از او پیشی نگرفته و زمانی، از او جلوتر نیفتاده است و دست خوشِ زیادی و کمی نمی شود و با جا و چه چیز و مکان، توصیف نمی شود. او که از درون چیزهای پنهان، آگاه است و با نشانه های تدبیر که در آفریدگانش دیده می شود، بر خِردها آشکار گشته است. کسی که وقتی از پیامبران علیهم السلامدرباره اش پرسش می شد، آنها او را به اندازه و جزء توصیف نکردند؛ بلکه او را به افعالش ستودند و با نشانه هایش او را نشان دادند. خردهای اندیشه ورزان، نمی توانند او را انکار کنند ؛ زیرا کسی که آسمان ها و زمین و آنچه در آنهاست و آنچه در میان آنهاست، آفرینش اوست و او آنها را ساخته است، توانایی اش قابل انکار نیست. آن که از آفریدگان، دور است و در نتیجه، چیزی مانند او نیست. کسی که آفریدگان را برای پرستش خود آفرید و با قدرتی که در آنان نهاد، بر فرمان برداری خویش تواناشان ساخت و با دلایل محکم، بهانه آنها را از میان برداشت . پس آن که هلاک شد، با وجود دلیلِ روشن هلاک شد، و آن که نجات یافت، با منّت و گشاده دستیِ خدا نجات یافت، و فزون بخشی، از آغاز تا پایان کار، از آنِ خداست. آن گاه [بدانید] خدایی که ستایش، از آنِ اوست، ستایش را برای خویش آغاز کرد و کار دنیا و جایگاه آخرت را با ستایش خویش به پایان رساند، پس فرمود: «و میانشان به حق، داوری می گردد و گفته می شود: ستایش، برای خدایی است که پروردگار جهانیان است» . ستایش، برای خدایی است که بی آن که دارای جسم باشد، لباس بزرگیْ را پوشیده است و بی آن که شبیهی داشته باشد، ردای شکوه را در بر کرده است و بدون از بین رفتن، بر عرش سلطه دارد. از آفریدگان، برتر است، بدون آن که از آنان دور باشد و یا آنان را لمس کند. اندازه ای ندارد که به آن جا پایان پذیرد و همانندی ندارد تا با آن شناخته شود. جز او هر که ادّعای چیرگی کرد، خوار شد، و غیر از او هر که ادّعای بزرگیْ کرد، پست شد. آفریدگان، در برابر سترگی اش فروتن شدند، و در برابر فرمان روایی و پیروزمندیِ شکست ناپذیرش رام گشتند. نگاه های چشم ها، از درکش درمانده اند و گمان های آفریدگان، از دستیابی به صفت خدا باز ماندند. او نخستین است پیش از هر چیز و چیزی پیش از او نیست و آخر است پس از همه چیز و چیزی پس از او نیست. بر هر چیزی، با غلبه بر آن، ظاهر و چیره است و همه مکان ها را بدون آن که به سوی آنها برود، می بیند. هیچ لمس کننده ای، او را لمس نمی کند و هیچ حسّی، او را احساس نمی کند. «اوست که در آسمان، خداست و در زمین، خداست، و اوست فرزانه و دانا» . آن شکل هایی از آفریدگان را که اراده کرد، محکم و بی عیب آفرید، بدون الگویی که بر او پیشی گرفته باشد، و بی آن که در آفرینش آفریدگانش، درماندگی بر او وارد شود. آنچه را که آغازش را اراده کرد، آغازگری نمود و دو موجود گرانْ قدر، یعنی جنّ و انسان را ، آن گونه که اراده کرده بود، نو پدید آورد تا با آن، پروردگاری اش را بشناسند و فرمان برداری اش در میان آفریدگان، ممکن گردد. او را با همه ستایش هایش، برای همه نعمت هایش می ستاییم و برای اصلاح کارهایمان، از او راهنمایی می خواهیم و از بدی های کارهایمان، به او پناه می آوریم و برای گناهانی که از ما سر زده، از او آمرزش می خواهیم. گواهی می دهیم که خدایی جز اللّه نیست و این که محمّد صلی الله علیه و آله بنده و فرستاده اوست . او را به حق، به عنوان پیامبری که خدا را نشان می دهد و به سوی او راهنمایی می کند، بر انگیخت . پس با او [مردم را] از گم راهی به راه آورد و با او ما را از نادانی نجات داد. هر که از خدا و فرستاده اش فرمان برداری کند، به موفّقیت سترگی رسیده و به پاداش فراوانی دست یافته است، و هر که خدا و فرستاده اش را نافرمانی کند، زیان آشکاری کرده و سزاوار عذابی دردناک شده است. پس با حرف شنوی و فرمان برداری [از خدا و فرستاده اش] و اخلاص در خیرخواهی و حُسن همیاری [با مردم ]که برای شما سزاوار است، رستگار شوید و با التزام به راه راست و دوری از کارهای زشت، خود را یاری کنید. درستی را میان خود، دست به دست کنید و با درستی، در پیشگاه من ، یکدیگر را یاری دهید. دست ستمکار نادان را ببندید و او را امر به معروف و نهی از منکر کنید و قدردان بزرگان باشید. خدا ، ما و شما را با راهنمایی [خود] حفظ کند و ما و شما را بر پرهیزگاری، استوار بدارد. از خدا برای خودم و شما آمرزش می خواهم».

.


ص: 406

. .


ص: 407

. .


ص: 408

. .


ص: 409

. .


ص: 410

حلیه الأولیاء عن النعمان بن سعد :کُنتُ بالکوفَهِ فی دارِ الإمارَهِ ؛ دارِ عَلِیِّ بنِ أَبی طالِبٍ علیه السلام ، إذ دَخَلَ عَلَینا نَوفُ بنُ عَبدِ اللّهِ فَقالَ : یا أَمیرَ المُؤمِنینَ ، بِالبابِ أَربَعونَ رَجُلاً مِنَ الیَهودِ . فقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : عَلَیَّ بِهِم . فَلَمّا وَقَفوا بَینَ یَدَیهِ قالوا لَهُ : یا عَلِیُ ، صِف لَنا رَبَّکَ هذا الَّذی فِی السَّماءِ کَیفَ هُوَ؟ وکَیفَ کانَ؟ ومَتی کانَ؟ وعَلی أیِّ شَیءٍ هُوَ؟ فَاستَوی عَلیٌّ علیه السلام جالِسَا ، وقالَ : مَعشَرَ الیَهودِ ، اسمَعوا مِنّی ولا تُبالوا ألاّ تَسأَلوا أَحَدا غَیری : إنَّ رَبّی عز و جل هُوَ الأَوَّلُ لَم یَبدُ مِمّا ، ولا مُمازِجٌ مَعَ ما ، ولا حالٌّ وَهما ، ولا شَبَحٌ یُتَقَصّی ، ولا مَحجوبٌ فَیُوحی ، ولا کانَ بَعدَ أن لَم یَکُن فَیُقالَ حادِثٌ ، بَل جَلَّ أن یُکَیَّفَ المُکَیِّفُ للأَشیاءِ کَیفَ کانَ ، بَل لَم یَزَل ولا یَزولُ لاِختِلافِ الأَزمانِ ، ولا لِتَقَلُّبِ شَأنٍ بَعدَ شَأنٍ . وکَیفَ یوصَفُ بِالأَشباحِ ، وکَیفَ یُنعَتُ بِالأَلسُنِ الفِصاحِ مَن لَم یَکُن فِی الأَشیاءِ فَیُقالَ : بائِنٌ ، ولَم یَبِن عَنها فَیُقالَ : کائِنٌ (1) بَل هُوَ بِلا کَیفیَّهٍ ، وهُوَ أَقرَبُ مِن حَبلِ الوَریدِ ، وأَبعَدُ فِی الشَّبَهِ مِن کُلِّ بَعیدٍ . لا یَخفی عَلَیهِ مِن عِبادِهِ شُخوصُ لَحظَهٍ ، ولا کُرورُ لَفظَهٍ ، ولا ازدِلافُ رَقوَهٍ ، ولاَ انبِساطُ خُطوَهٍ ، فی غَسَقِ لَیلٍ داجٍ ، ولا إدلاجٌ . لا یَتَغَشّی عَلَیهِ القَمَرُ المُنیرُ ، ولاَ انبِساطُ الشَّمسِ ذاتِ النُّورِ بِضَوئِهِما فِی الکُرورِ ، ولا إقبالُ لَیلٍ مُقبِلٍ ، ولا إدبارُ نَهارٍ مُدبِرٍ ، إلاّ وَهُوَ مُحیطٌ بِما یُریدُ مِن تَکوینِهِ . فَهُوَ العالِمُ بِکُلِّ مَکانٍ ، وکُلِّ حینٍ وأَوانٍ ، وکُلِّ نِهایَهٍ ومُدَّهٍ ، وَالأَمَدُ إلَی الخَلقِ مَضروبٌ ، وَالحَدُّ إلی غَیرهِ مَنسوبٌ ، لَم یَخلُقِ الأَشیاءَ مِن أُصولٍ أَوَّلِیَّهٍ ، ولا بِأَوائِلَ کانَتَ قَبلَهُ بَدِیَّهً ، بَل خَلَقَ ما خَلَقَ فَأَقامَ خَلقَهُ ، وصَوَّرَ ما صَوَّرَ فَأَحسَنَ صورَتَهُ . تَوَحَّدَ فی عُلُوِّهِ فَلَیسَ لِشَیءٍ مِنهُ امتِناعٌ ، ولا لَهُ بِطاعَهِ شَیءٍ مِن خَلقِهِ انتِفاعٌ . إجابَتُهُ لِلدّاعینَ سَریعَهٌ ، وَالمَلائِکَهُ فِی السَّماواتِ وَالأَرَضینَ لَهُ مُطیعَهٌ . عِلمُهُ بِالأَمواتِ البائِدینَ ، کَعِلمِهِ بِالأَحیاءِ المُتَقَلِّبینَ ، وعِلمُهُ بِما فِی السَّماواتِ العُلی کَعِلمِهِ بِما فِی الأَرضِ (2) السُّفلی ، وعِلمُهُ بِکُلِّ شَیءٍ . لا تُحَیِّرُهُ الأَصواتُ ، ولا تَشغَلُهُ اللُّغاتُ ، سَمیعٌ لِلأَصواتِ المُختَلِفَهِ ، بِلا جَوارِحَ لَهُ مُؤتَلِفَهٌ . مُدَبِّرٌ بَصیرٌ ، عالِمٌ بِالأُمورِ ، حَیٌّ قَیّومٌ ، سُبحانَهُ . کَلَّمَ موسی تَکلیما بِلا جَوارِحَ ولا أَدَواتٍ ، ولا شَفَهٍ ولا لَهَواتٍ ، سُبحانَهُ وتَعالی عَن تَکییفِ الصِّفاتِ . مَن زَعَمَ أنَّ إلهَنا مَحدودٌ فَقَد جَهِلَ الخالِقَ المَعبودَ ، ومَن ذَکَرَ أنَّ الأماکِنَ بِهِ تُحیطُ لَزِمَتهُ الحَیرَهُ وَالتَّخلیطُ ، بَل هُوَ المُحیطُ بِکُلِّ مَکانٍ . فَإِن کُنتَ صادِقا أیُّهَا المُتَکَلِّفُ لِوَصفِ الرَّحمنِ ، بِخِلافِ التَّنزیلِ وَالبُرهانِ ، فَصِف لی جِبریلَ ومیکائیلَ وإسرافیلَ ، هَیهاتَ! أتَعجَزُ عَن صِفَهِ مَخلوقٍ مِثلِکَ ، وتَصِفُ الخالِقَ المَعبودَ؟! وأنتَ تُدرِکُ (3) صِفَهَ رَبِّ الهَیئَهِ وَالأَدَواتِ ، فَکَیفَ مَن لَم تَأخُذهُ سِنَهٌ ولا نَومٌ لَهُ ما فِی الأَرَضینَ وَالسَّماواتِ وما بَینَهُما وهُوَ رَبُّ العَرشِ العَظیمِ . (4)

.

1- .فی کنز العمّال : «من لم یکن فی الأشیاء فیقال کائن ، ولم یبِن عنها فیقال بائن» والظاهر أنّه الصواب .
2- .فی کنز العمّال : «الأرضین» بدل «الأرض» .
3- .فی کنز العمّال : «وإنّما لا تدرک» بدل «وأنت تدرک» والظاهر أنّه الصواب .
4- .حلیه الأولیاء : ج 1 ص 72 ، کنز العمّال : ج 1 ص 608 ح 1737 .

ص: 411

حلیه الأولیاء به نقل از نعمان بن سعد : در فرمانداری کوفه، جایی که علی بن ابی طالب علیه السلامآن جا بود، حضور داشتم که ناگاه ، نوف بن عبد اللّه وارد شد و گفت: ای امیرمؤمنان! چهل مرد یهود، پشت در هستند. علی علیه السلام فرمود: «آنها را نزد من بیاورید». آن گاه که یهودیان در پیشگاه امام قرار گرفتند، گفتند: ای علی! این پروردگارت را که در آسمان است، برای ما توصیف کن که او چگونه است؟ و چگونه موجود بوده؟ و کی بوده است؟ و بر روی چه چیزی قرار دارد؟ علی علیه السلام صاف نشست و فرمود: «ای یهودیان! به من گوش فرا دهید و به دنبال پرسیدن از دیگری نباشید. پروردگار من ، نخستین است و از چیزی پدید نیامده و با چیزی مخلوط نیست. در اندیشه ای حلول نمی کند و موجود شکل داری نیست که بتوان آن را بررسی کرد و به عمقش رسید، و چیز پنهانی نیست که الهام شود. پس، از نبودن به وجود نیامده تا گفته شود که پدیده است؛ بلکه خدا والاتر از این است که با گوناگون کردن اشیا، خود نیز چگونگی پیدا کند؛ بلکه او به سبب آمد و شدِ زمان ها و دگرگونیِ چیزی پس از دیگری، در گذشته و آینده، از بین نخواهد رفت. چگونه با شکل ها توصیف گردد و با زبان های شیوا ستایش شود کسی که در میان اشیا نیست تا گفته شود که او پدیدار است و از اشیا دور نیست تا گفته شود که او دور است؟! بلکه او چگونگی ندارد و از رگ گردن، نزدیک تر است و در همانندی، از هر دوری دورتر است. نگاه آنی، و پشت سر هم آمدنِ لفظ، و جمع شدن بلندی، و گشادیِ قدم در تاریکی شب سیاه، و سیر شبانه بندگانش، از او پوشیده نیست. (1) ماه تابناک و گشایش خورشید درخشان که پی در پی روشنایی می دهند، و نزدیک شدن شبِ آینده، و پشت کردن روزی که تمام می شود، بر خدا پوشیده نیست و او فراگیرنده هر چیزی است که اراده به وجود آوردنش را دارد. پس اوست که به هر مکانی و هر وقت و زمانی و هر پایان و مدّتی داناست. نهایت زمانی، [فقط ]برای آفریدگان مقرّر شده است و اندازه، به غیر خدا نسبت داده می شود. چیزها را از بنیان های نخستین، و امور نخستینی که پیش از او آغاز و آشکار شده بودند، نیافرید؛ بلکه آنچه را آفرید، پدید آورد و آفریدگانش را استوار ساخت و آنچه را تصویر کرد، صورت بخشید و صورتش را نیکو ساخت. در بلندپایگی یگانه گشت، پس چیزی نمی تواند از [فرمان تکوینیِ ]او سر باز زند و او از فرمان برداری آفریده ای، سود نمی برد. به کسانی که او را می خوانند، با سرعت پاسخ می دهد. فرشتگان آسمان ها و زمین، در برابرش فرمان بردارند. دانش او به مردگان از میان رفته، همچون دانش او به زندگان در حال تغییر است، و دانش او به آسمان های بالا، همچون دانش او به زمین پایین است، و او به هر چیزی داناست. صداها، او را سر در گم نمی کنند و زبان ها، او را مشغول نمی سازند. صداهای مختلف را بدون اندام های به هم پیوسته، می شنود. تدبیر کننده و بینا، دانای امور، زنده و پاینده و پاک است. او با موسی علیه السلام بدون اندام ها و ابزار و نه با لب و نه با زبان کوچک، سخن گفت. او پاک و والاتر است از چگونگیْ (کیفیّتْ) داشتنِ صفاتش. هرکس گمان کند که خدای ما محدود است، به آفریدگار پرستش شده، نادان است و هرکس بگوید که مکان ها او را فرا می گیرند، دچار سر در گمی و آشفتگی می شود؛ بلکه اوست که هر مکانی را فراگیرنده است. پس ای کسی که خود را در توصیف [خدای ]رحمتگر، برخلاف قرآنِ نازل شده و برهان [عقلی]، به زحمت بی فایده انداخته ای! اگر راست می گویی، جبرئیل و میکائیل و اسرافیل علیهم السلام را برایم توصیف کن. دور است و ناممکن! آیا در توصیف آفریده شده ای همچون خودت، در مانده ای، ولی آفریدگار پرستش شده را توصیف می کنی؟! بی شک، صفت پروردگارِ شکل و ابزار، قابل درک نیست . (2) پس چگونه می توان توصیف کرد کسی را که نه خوابی سبکْ او را فرو می گیرد و نه خوابی گران، و آنچه در زمین ها و آسمان ها و آنچه میان آن دو است، از آنِ اوست، و اوست پروردگار عرش سترگ؟!»

.

1- .ترجمه سخنان امام علی علیه السلام تا این جا، بر اساس نسخه کنز العمّال است که در پانوشت متن عربی، به آن، اشاره شده است .
2- .این ترجمه، بر اساس متن کنز العمّال است که در پاورقیِ متن عربی آمده است. مقصود از «پروردگارِ شکل و ابزار»، فرشتگان هستند که به اذن خدا به آفریدگان، شکل می دهند.

ص: 412

. .


ص: 413

. .


ص: 414

الإمام الحسن علیه السلام لَمّا قالَ لَهُ رَجُلٌ : یَا ابنَ رَسولِ اللّهِ ، صِف لی رَبَّکَ حَتّی کَأَنّی أَنظُرُ إِلَیهِ! : الحَمدُ للّهِِ الَّذی لَم یَکُن لَهُ أَوَّلٌ مَعلومٌ ، ولا آخِرٌ مُتَناهٍ ، ولا قَبلٌ مُدرَکٌ ، ولا بَعدٌ مَحدودٌ ، ولا أَمَدٌ بِحَتّی ، ولا شَخصٌ فَیَتَجَزَّأَ ، ولاَ اختِلافُ صِفَهٍ فَیُتَناهی . فَلا تُدرِکُ العُقولُ وأَوهامُها ، ولاَ الفِکرُ وخَطَراتُها ، ولاَ الأَلبابُ وأَذهانُها صِفَتَهُ فَتَقولَ : مَتی ؟ ولا بُدِئَ مِمّا؟ ولا ظاهِرٌ عَلامَ؟ ولا باطِنٌ فیما؟ ولا تارِکٌ فَهَلاّ (1) ! خَلَقَ الخَلقَ فَکانَ بَدیئا بَدیعا ، اِبتَدَأَ ما ابتَدَعَ ، وَابتَدَعَ مَا ابتَدَأَ ، وفَعَلَ ما أَرادَ وأَرادَ ما استَزادَ ، ذلِکُم اللّهُ رَبُّ العالَمینَ . (2)

الإمام الحسین علیه السلام :لا یُدرَکُ بِالحَواسِّ ، ولا یُقاسُ بِالنّاسِ ، فَهُوَ قَریبٌ غَیرُ مُلتَصِقٍ ، وبَعیدٌ غَیرُ مُتَقَصٍّ ، یُوَحَّدُ ولا یُبَعَّضُ ، مَعروفٌ بِالآیاتِ ، مَوصوفٌ بِالعَلاماتِ ، لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الکَبیرُ المُتَعالُ . (3)

.

1- .أی : ولا هو تارک ما ینبغی خلقه فیقالَ : هلاّ ترکه (هامش المصدر) .
2- .التوحید : ص 45 ح 5 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 289 ح 20 .
3- .التوحید : ص 80 ح 35 ، روضه الواعظین : ص 43 وفیه «منفصل» بدل «متقصّ» وکلاهما عن عکرمه ، تفسیر العیّاشی : ج 2 ص 337 ح 64 عن یزید بن رویان نحوه ، بحار الأنوار : ج 4 ص 297 ح 24 ؛ تاریخ دمشق : ج 14 ص 183 عن عکرمه وفیه «منتقص» بدل «متقصّ» وراجع التوحید : ص 47 ح 9 والتفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام : ص 51 ح 24 .

ص: 415

امام حسن علیه السلام آن گاه که مردی به او گفت: ای فرزند پیامبر خدا! پروردگارت را به گونه ای برایم توصیف کن که گویی به او نگاه می کنم! : ستایش، برای خدایی است که نه آغازی دانسته شده [نزد ما] دارد، نه فرجامی پایان پذیر، نه قبل قابل فهم، نه بَعد محدود، و نه نهایتِ زمانی ای که با واژه «حتّی» بیان می شود. پیکره ای ندارد تا دارای جزء شود، و آمد و شد و جای گزینیِ صفات، در او راه ندارند تا محدود گردد. پس عقل ها و گمان هایشان، و فکرها و آنچه در آن خطور می کند، و خِردها و تصوّراتشان، صفت او را درک نمی کنند تا که این بگویند: خدا کجاست؟ او از چه چیزی پدید آمده؟ بر چه چیزی ظاهر است؟ در چه چیزی باطن است؟ چرا [فلان ]چیزی را که سزاوار آفرینش بود، نیافرید؟ به آغازگری و نوآوری، آفریدگان را آفرید. آنچه را نوآوری کرد، آغازگری نمود و آنچه را آغازگری کرد، نوآوری نمود. آنچه را اراده کرد، انجام داد و فزون خواهی در آفرینش را اراده کرد. این است خداوند، پروردگارِ جهانیان.

امام حسین علیه السلام:[ خداوند] با حواس درک نمی شود و با مردم ، مقایسه نمی شود. پس نزدیک است؛ امّا چسبیده نیست، و دور است؛ امّا جدا نیست، (1) و یگانه است؛ امّا جزء ندارد. با نشانه ها شناخته می شود، و با علامت ها توصیف می شود. خدایی نیست جز او که بزرگ و متعالی است.

.

1- .ترجمه بالا، بر اساس متن روضه الواعظین است که در پاورقیِ متن عربی آمده است.

ص: 416

الإمام زین العابدین علیه السلام :اللّهُمَّ أَنتَ الوَلِیُّ المُرشِدُ ، وَالغَنِیُّ المُرفِدُ ، وَالعَونُ المُؤَیِّدُ، الرَّاحِمُ الغَفورُ، وَالعاصِمُ المُجیرُ، وَالقاصِمُ المُبیرُ، وَالخالِقُ الحَلیمُ، وَالرّازِقُ الکَریمُ ، وَالسّابِقُ القَدیمُ ، عَلِمتَ فَخَبَرتَ ، وحَلُمتَ فَسَتَرتَ ، ورَحِمتَ فَغَفَرتَ ، وعَظُمتَ فَقَهَرتَ ، ومَلَکتَ فَاستَأثَرتَ ، وأَدرَکتَ فَاقتَدَرتَ ، وحَکَمتَ فَعَدَلتَ ، وأَنَعَمتَ فَأَفضَلتَ وأَبدَعتَ فَأَحسَنتَ ، وصَنَعتَ فَأَتقَنتَ ، وجُدتَ فَأَغنَیتَ ، وأَیَّدتَ فَکَفَیتَ ، وخَلَقتَ فَسَوَّیتَ ، ووَفَّقتَ فَهَدَیتَ ، بَطَنتَ الغُیوبَ ، فَخَبرتَ مَکنونَ أَسرارِها . (1)

الإمام الکاظم علیه السلام :أَوَّلُ الدِّیانَهِ بِهِ مَعرِفَتُهُ ، وکَمالُ معرِفَتِهِ تَوحیدُهُ ، وکَمالُ تَوحیدِهِ نَفیُ الصِّفاتِ عَنهُ ، بِشهادَهِ کُلِّ صِفَهٍ أَنَّها غَیُر المَوصوفِ ، وشَهادَهِ المَوصوفِ أَنَّهُ غَیرُ الصِّفَهِ ، وشَهادَتِهِما جَمیعا بِالتَّثنِیَهِ ، المُمتَنِعِ مِنهُ الأَزَلُ ، فَمَن وَصَفَ اللّهَ فَقَد حَدَّهُ ، ومَن حَدَّهُ فَقَد عَدَّهُ ، ومَن عَدَّهُ فَقَد أَبطَلَ أَزَلَهُ ، ومَن قالَ : «کَیفَ ؟» فَقَدِ استَوصَفَهُ ، ومَن قالَ : «فیمَ ؟» فَقَد ضَمَّنَهُ ، ومَن قالَ : «عَلامَ ؟» فَقَد جَهِلَهُ ، ومَن قالَ : «أَینَ؟» فَقَد أَخلی مِنهُ ، ومَن قالَ : «ما هُوَ ؟» فَقَد نَعَتَهُ ، ومَن قالَ : «إِلامَ ؟» فَقَد غایاهُ ، عالِمٌ إِذ لا مَعلومَ ، وخالِقٌ إِذ لا مَخلوقَ ، ورَبٌّ إِذ لا مَربوبَ ، وکَذلِکَ یوصَفُ رَبُّنا ، وفَوقَ ما یَصِفُهُ الواصِفونَ . (2)

.

1- .بحار الأنوار : ج 94 ص 154 ح 22 نقلاً عن کتاب أنیس العابدین .
2- .الکافی : ج 1 ص 140 ح 6 عن فتح بن عبد اللّه مولی بنی هاشم ، التوحید : ص 57 ح 14 عن فتح بن یزید الجرجانی عن الإمام الرضا علیه السلامنحوه ، بحار الأنوار : ج 4 ص 285 ح 17 وراجع نهج البلاغه: الخطبه 152 .

ص: 417

امام زین العابدین علیه السلام:خدایا! تویی سرپرستِ راهنما، و بی نیاز بخشنده، و یاور پشتیبان، و رحم کننده و آمرزنده، و نگه دارنده و پناه دهنده، و کوبنده و نابود کننده، و آفریدگار و بردبار، و روزی دهنده و بزرگوار، و پیشین و دیرینه. دانستی و خبر دادی، بردباری کردی و پوشاندی، رحم کردی و آمرزیدی، شُکوه یافتی و چیره گشتی، دارا شدی و به خود اختصاص دادی، دست یافتی و توانستی ، حکم کردی و عدالت ورزیدی، نعمت دادی و بیش از استحقاق بخشیدی، نوآوری کردی و نیکو عمل کردی، ساختی و محکم کاری کردی، بی عوض بخشیدی و بی نیاز ماندی، پشتیبانی کردی و بسنده بودی، آفریدی و نظام بخشیدی، توفیق دادی و راهنمایی کردی، و از درون نهان ها آگاه گشتی و از اسرار پوشیده آنها خبر دادی.

امام کاظم علیه السلام:نخستین گام در اعتقاد به خدا شناخت اوست، و کمال شناخت خدا یگانه دانستن اوست، و کمال یگانه دانستن خدا نفی صفات از اوست؛ چرا که هر صفتی گواهی می دهد که غیر از موصوف است، و هر موصوفی گواهی می دهد که غیر از صفت است، و هر دو به دوگانگی [میان صفت و موصوف ]گواهی می دهند، که این، درباره خدای بی آغاز، محال است. پس هر که خدا را توصیف کند، او را محدود ساخته است و هر که خدا را محدود سازد، او را شمارش کرده است و هر که خدا را بشمارد، بی آغاز بودنش را باطل کرده است، و هر که گفت: «خدا چگونه است؟»، در پی توصیف اوست، و هر که گفت: «خدا در چه چیزی است؟»، او را در ظرفی نهاده است، و هر که گفت: «خدابر روی چیست؟»، او را نشناخته است، و هر که گفت: «خدا کجاست؟»، جایی را از او خالی دانسته است، و هر که گفت: «خدا چیست؟»، او را تعریف کرده است، و هر که گفت: «خدا تا کجاست؟»، برای او سرانجامی در نظر گرفته است. او دانا بود، آن گاه که دانسته ای نبود، و آفریدگار بود، آن گاه که آفریده ای نبود، و پروردگار بود، آن گاه که پرورده ای نبود، و پروردگار ما این چنین ستوده می شود و برتر از توصیفِ توصیف کنندگان است.

.


ص: 418

الإمام الرضا علیه السلام :أَوَّلُ عِبادَهِ اللّهِ تَعالی مَعرِفَتُهُ ، وأَصلُ مَعرِفَهِ اللّهِ تَوحیدُهُ ، ونِظامُ تَوحیدِ اللّهِ تَعالی نَفیُ الصِّفاتِ عَنهُ ؛ لِشَهادَهِ العُقولِ أَنَّ کُلَّ صِفَهٍ ومَوصوفٍ مَخلوقٌ ، وشَهادَهِ کُلِّ مَخلوقٍ أَنَّ لَهُ خالِقا لَیسَ بِصِفَهٍ ولا مَوصوفٍ ، وشَهادَهِ کُلِّ صِفَهٍ ومَوصوفٍ بِالاِقتِرانِ ، وشَهادَهِ الاِقتِرانِ بِالحَدَثِ ، وشَهادَهِ الحَدَثِ بالاِمتِناعِ مِن الأَزَلِ المُمتَنِعِ مِن الحَدَثِ . فَلَیسَ اللّهَ عَرَفَ مَن عَرَفَ بِالتَّشبیهِ ذاتَهُ ، ولا إِیّاهُ وَحَّدَ مَنِ اکتَنَهَهُ (1) ، ولا حَقیقَتَهُ أَصابَ من مَثَّلَهُ ، ولا بِهِ صَدَّقَ مَن نَهّاهُ ، ولا صَمَدَ صَمَدَهُ مَن أَشارَ إِلَیهِ، ولا إِیّاهُ عَنی مَن شَبَّهَهُ ، ولا لَهُ تَذَلَّلَ مَن بَعَّضَهُ ، ولا إِیّاهُ أَرادَ من تَوَهَّمَهُ . کُلُّ مَعروفٍ بِنَفسِهِ مَصنوعٌ ، وکُلُّ قائِمٍ فی سِواهٌ مَعلولٌ ، بِصُنعِ اللّهِ یُستَدَلُّ عَلَیهِ ، وبِالعُقولِ یُعتَقَدُ مَعرِفَتُهُ ، وبِالفِطَرَهِ تَثبُتُ حُجَّتُهُ ، خَلقُ اللّهِ الخَلقَ حِجابٌ بَینَهُ وبَینَهُم ، ومُبایَنَتُهُ إِیّاهُم مُفارَقَتُهُ إِنِّیَّتَهُم ، وَابتِداؤُهُ إِیّاهُم دَلیلُهُم عَلی أَن لاَ ابتِداءَ لَهُ ؛ لِعَجزِ کُلِّ مُبتَدَا عَنِ ابِتداءِ غَیرِهِ ، وأَدوُهُ (2) إیّاهُم دَلیلٌ عَلی أَن لا أَداهَ فَیهِ ؛ لِشَهادَهِ الأَدَواتِ بِفاقَهِ المُتَأَدّینَ . وأَسماؤُهُ تَعبیرٌ ، وأَفعالُهُ تَفهیمٌ ، وذاتُهُ حَقیقَهٌ ، وکُنهُهُ تَفریقٌ بَینَهُ وبَینَ خَلِقهِ ، وغُبورُهُ تَحدیدٌ لِما سِواهُ ، فَقَد جَهِلَ اللّهَ مَنِ استَوصَفَهُ ، وقَد تَعدّاهُ مَنِ اشتَمَلَهُ ، وقَد أَخطَأَهُ مَنِ اکتَنَهَهُ ، ومَن قالَ : «کَیفَ ؟» فَقَد شَبَّهَهُ ، ومَن قالَ : «لِمَ ؟» فَقَد عَلَّلَهُ ، ومَن قالَ : «متی ؟» فَقَد وَقَّتَهُ ، ومَن قالَ : «فیمَ ؟» فَقَد ضَمَّنَهُ ، ومَن قالَ : «إِلامَ ؟» فَقَد نَهّاهُ ، ومَن قالَ «حَتّامَ ؟» فَقد غَیّاهُ ، ومَن غَیّاهُ فَقَد غایاهُ ، ومَن غایاهُ فَقَد جَزَّأَهُ ، ومَن جَزَّأَهُ فَقَد وَصَفَهُ ، ومَن وَصَفَهُ فَقَد أَلحَدَ فیهِ . ولا یَتَغَیَّرُ اللّهُ بِانغِیارِ المَخلوقِ ، کَما لا یَتَحَدَّدُ بِتَحدیدِ المَحدودِ . أَحَدٌ لا بِتَأویلِ عَدَدٍ ، ظاهِرٌ لا بِتَأویلِ المُباشَرَهِ ، مُتَجَلٍّ لا بِاستِهلالِ رُؤیَهٍ ، باطِنٌ لا بِمُزایَلَهٍ ، مُبایِنٌ لا بِمَسافَهٍ ، قَریبٌ لا بِمُداناهٍ ، لَطیفٌ لا بِتَجَسُّمٍ ، مَوجودٌ لا بَعدَ عَدَمٍ ، فاعِلٌ لا بِاضطِرارٍ ، مُقَدِّرٌ لا بِحَولِ فِکرَهٍ ، مُدَبِّرٌ لا بِحَرَکَهٍ ، مُریدٌ لا بِهَمامَهٍ ، شاءٍ لا بِهِمَّهٍ ، مُدرِکٌ لا بِمِجَسَّهٍ ، سَمیعٌ لا بِآلَهٍ ، بَصیرٌ لا بِأَداهٍ . لا تَصحَبُهُ الأَوقاتُ ، ولا تَضَمَّنُهُ الأَماکِنُ ، ولا تَأخُذُهُ السِّناتُ ، ولا تَحُدُّهُ الصِّفاتُ ، ولا تُقَیِّدُهُ الأَدَواتُ ، سَبَقَ الأَوقاتَ کَونُهُ ، وَالعَدَمَ وُجودُهُ وَالاِبتِداءَ أَزَلُهُ ، بِتَشعیرِهِ المَشاعِرَ عُرِفَ أَن لا مَشعَرَ لَهُ ، وبِتَجهیرِهِ الجَواهِرَ عُرِفَ أَن لا جَوهَرَ لَهُ ، وبِمُضادَّتِهِ بَینَ الأَشیاءِ عُرِفَ أَن لا ضِدَّ لَهُ ، وبِمُقارَنَتِهِ بَینَ الأُمورِ عُرِفَ أَن لا قَرینَ لَهُ ، ضادَّ النُّورَ بِالظُّلمَهِ ، وَالجَلایَهَ بِالبُهمِ ، وَالجَسوَ (3) بِالبَلَلِ ، وَالصَّردَ بِالحَرورِ . مُؤَلِّفٌ بَینَ مُتَعادِیاتِها ، مُفَرِّقٌ بَینَ مُتَدانِیاتِها ، دالَّهٌ بِتَفریقِها عَلی مُفَرِّقِها ، وبِتَألیفِها عَلی مُؤَلِّفِها ، ذلِکَ قَولُهُ عز و جل : «وَ مِن کُلِّ شَیْ ءٍ خَلَقْنَا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ » (4) فَفَرَّقَ بِها بَینَ قَبلٍ وبَعدٍ ؛ لِیُعلَمَ أَن لا قَبلَ لَهُ ولا بَعدَ ، شاهِدَهٍ بِغَرائِزِها أَن لا غَریزَهَ لِمُغَرِّزِها ، دالَّهً بِتَفاوُتِها أَن لا تَفاوُتَ لِمُفاوِتِها ، مُخبِرَهً بِتَوقیتِها أَن لا وَقتَ لِمُوَقِّتِها . حَجَبَ بَعضَها عَن بَعضٍ لِیُعلَمَ أَن لا حِجابَ بَینَهُ وبَینَها غَیرُها ، لَهُ مَعنَی الرُّبوبِیَّهِ إِذ لا مَربوبَ ، وحَقیقَهُ الإِلهِیَّهِ إِذ لا مَألوهَ ، ومَعنَی العالِمِ ولا مَعلومَ ، ومَعنَی الخالِقِ ولا مَخلوقَ ، وتَأویلُ السَّمعِ ولا مَسموعَ ، لَیسَ مُذ خَلَقَ استَحَقَّ مَعنَی الخالِقِ ، ولا بِإِحداثِهِ البَرایا استَفادَ مَعنَی البارِئِیَّهِ ، کَیفَ ولا تُغَیِّبُهُ مُذ ، ولا تُدنیهِ قَد ، ولا تَحجُبُهُ لَعَلَّ ، ولا تُوَقِّتُهُ مَتی ، ولا تَشمُلُهُ حینَ ، ولا تُقارِنُهُ مَعَ . إِنَّما تَحُدُّ الأَدَواتُ أَنفُسَها ، وتُشیرُ الآلَهُ إِلی نَظائِرِها ، وفِی الأَشیاءِ یوجَدُ فِعالُها ، مَنَعَتها مُنذُ القِدمَهَ ، وحَمَتها قَدِ الأَزَلِیَّهَ ، وجَنَّبَتها لَولا التَّکمِلَهَ ، اِفتَرَقَت فَدَلَّت عَلی مُفَرِّقِها ، وتَبایَنَت فَأَعرَبَت عَن مُبایِنِها لِما تَجلّی صانِعُها لِلعُقولِ ، وبِهَا احتَجَبَ عَنِ الرُّؤیَهِ ، وإِلَیها تَحاکَمَ الأَوهامُ ، وفیها أُثبِتَ غَیرُهُ ، ومِنها أُنیطُ الدَّلیلُ ، وبِها عَرَّفَها الإِقرارَ ، وبِالعُقولِ یُعتَقَدُ التَّصدیقُ بِاللّهِ ، وبِالإِقرارِ یَکمُلُ الإِیمانُ بِهِ ، ولا دِیانَهَ إِلاّ بَعدَ المَعرِفَهِ ، ولا مَعرِفَهَ إِلاّ بِالإِخلاصِ ، ولا إِخلاصَ مَعَ التَّشبیهِ ، ولا نَفیَ مَعَ إثباتِ الصِّفاتِ لِلتَّشبیهِ ، فَکُلُّ ما فِی الخَلقِ لا یوجَدُ فی خالِقِهِ ، وکُلُّ ما یُمکِنُ فیهِ یَمتَنِعُ مِن صانِعِهِ ، لا تَجری عَلَیهِ الحَرَکَهُ وَالسُّکونُ ، وکَیفَ یَجری عَلَیهِ ما هُوَ أَجراهُ ، أَو یَعودُ إِلَیهِ ما هُوَ ابتَدَأَهُ ؟! إِذاً لَتَفاوتَت ذاتُهُ ولَتَجَزَّأَ کُنهُهُ ، ولاَمتَنَعَ مِنَ الأَزَلِ مَعناهُ ، ولَما کانَ لِلبارِئِ مَعنیً غَیرُ المَبروءِ . ولَو حُدَّ لَهُ وَراءٌ إِذا لَحُدَّ لَهُ أَمامٌ ، ولَوِ التُمِسَ لَهُ التَّمامُ إِذا لَزِمَهُ النُّقصانُ ، کَیفَ یَستَحِقُّ الأَزَلَ مَن لا یَمتَنِعُ مِنَ الحُدوثِ ؟ وکَیفَ یُنشِئُ الأَشیاءَ مَن لا یَمتَنِعُ مِنَ الإِنشاءِ ؟ إِذا لَقامَت فیهِ آیَهُ المَصنوعِ ، ولَتَحَوَّلَ دَلیلاً بَعدَما کانَ مَدلولاً عَلَیهِ . لَیسَ فی مُحالِ القَولِ حُجَّهٌ ، ولا فِی المَسأَلَهِ عَنهُ جَوابٌ ، ولا فِی مَعناهُ لَهُ تُعَظیمٌ ، ولا فی إِبانَتِهِ عَنِ الخَلقِ ضَیمٌ ، إِلاّ بِامتِناعِ الأَزَلِیِّ أَن یُثَنّی ، وما لا بَدءَ لَهُ أَن یُبدَأَ ، لا إِلهَ إِلاّ اللّهُ العَلِیُّ العَظیمُ ، کَذَبَ العادِلونَ بِاللّهِ وضَلّوا ضَلالاً بَعیدا وخَسِروا خُسرانا مُبینا ، وصَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ وآلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ . (5)

.

1- .اکتنهه : أی توهّم أنّه أصاب کنهه (بحار الأنوار : ج 4 ص 235) .
2- .أدْو علی وزان فلس : مصدر جعلی من الأداه مضاف إلیه تعالی؛ أی جعله إیّاهم ذوی أدوات وآلات فی إدراکاتهم وأفعالهم. و«المتأدّین» أیضا من هذه المادّه جمع لاسم الفاعل من باب التفعّل؛ أی من یستعمل الأدوات فی اُموره (هامش المصدر) .
3- .الجسو : الجمود . وجسا الماء جَمُد (تاج العروس : ج 19 ص 286) .
4- .. الذاریات : 49 .
5- .التوحید : ص 34 ح 2 ، عیون أخبار الرضا : ج 1 ص 150 ح 51 کلاهما عن محمّد بن یحیی بن عمر بن علیّ بن أبی طالب علیه السلام والقاسم بن أیّوب العلوی ، الأمالی للمفید : ص 253 ح 4 عن محمّد بن زید الطبری ، الأمالی للطوسی : ص 22 ح 28 عن محمّد بن یزید الطبری وکلاهما نحوه ، الاحتجاج : ج 2 ص 360 ح 283 ، بحار الأنوار : ج 4 ص 228 ح 3 وراجع تحف العقول : ص 61 .

ص: 419

امام رضا علیه السلام:نخستین گام در پرستش خدای متعال ، شناخت اوست، و پایه شناخت خدا یگانه دانستن اوست، و ساختار یگانه دانستن خدای متعال، نفی صفات از اوست؛ زیرا خِردها گواهی می دهند که هر صفت و موصوفی آفریده شده است، و هر آفریده شده ای، گواهی می دهد که آفریدگاری دارد که نه صفت است و نه موصوف، و هر صفت و موصوفی به همراهی [یکدیگر] گواهی می دهند، و همراهی، به پدید آمدنْ گواهی می دهد، و پدید آمدن، گواهی می دهد که با بی آغاز بودن ، ناسازگار است و بی آغاز بودن با پدید آمدن، ناسازگار است. پس کسی که ذات خدا را با همانند کردنش با دیگر چیزها بشناسد ، او را نشناخته است، و هر که در صدد رسیدن به نهایت خدا باشد، او را یگانه ندانسته است، و هر که خدا را مانند دیگر چیزها بداند، به حقیقت او نرسیده است، و هر که برای خدا پایانی در نظر بگیرد، او را تصدیق نکرده است، و هر که به خدا اشاره کند، صمد بودنِ او را درنظر نگرفته است، و هر که خدا را همانند دیگر چیزها بداند، او را قصدنکرده است، وهر که خدا را دارای اجزا بداند، در برابرش فروتنی نکرده است، و هر که خدا را در اندیشه آورد، او را اراده نکرده است. هر موجودی که ذاتش شناخته شود، ساخته شده است، و هر چه به غیر خود استوار باشد، ناقص [و نیازمند علّت ]است. از راه چیزهایی که خدا ساخته، بر وجود او استدلال می شود، و با خِردها شناخت خدا محکم می شود، و با فطرت، دلیل خدا پایدار می گردد. آفرینش آفریدگان به وسیله خدا، پوششی است میان او و آنها، و تفاوت خدا با آفریدگان، تفاوت او با هستی آنهاست، و آغاز شدن هستی آفریدگان به وسیله خدا، دلیل آنهاست بر این که خدا آغاز ندارد؛ چرا که هر آغاز شده ای از آغازیدن غیر خود، ناتوان است و این که خدا به آفریدگانْ ابزار داده است، دلیل آن است که در خدا ابزار نیست؛ زیرا ابزارها به نیازمندی صاحبان ابزار، گواهی می دهند. نام های خدا عبور دهنده[ی آفریدگان به سوی خدا] هستند [و آنان را متوجّه خدا می سازند]، و کارهای خدا فهماننده[ی این است که کارها کننده ای دارند]، و ذات خدا حقیقت است، و کُنه او میان او و آفریدگانش جدایی می افکند، و همیشگی بودن خدا محدود کننده غیر اوست. کسی که در صدد توصیف خدا باشد، او را نشناخته است، و آن که بخواهد بر خدا احاطه یابد، از او در گذشته [و به چیز دیگری رسیده ]است، و هر که بخواهد به کُنه خدا برسد، او را از دست داده است، و هر که گفت: «خدا چگونه است؟»، او را همانند دیگر چیزها کرده است، و هر که گفت: «خدا چرا و به چه دلیل موجود است؟»، او را ناقص [و نیازمند علّت ]دانسته است، و هر که گفت: «خدا چه وقت بوده است؟»، او را دارای زمان دانسته است، و هر که گفت: «خدا در چه چیزی است؟»، او را در ظرفی نهاده است، و هر که گفت: «خدا تا کجاست؟»، او را نهایت دار دانسته است، و هر که گفت: «خدا تا کِی است؟»، او را دارای سرانجام دانسته است، و هر که چنین کند، میان او و دیگر چیزها سرانجام مشترک قرار داده است، و این، یعنی او را دارای اجزا دانسته است، و این، یعنی او را توصیف کرده است، و این، یعنی به بیراهه رفته است. و خدا با تغییر کردن آفریده تغییر نمی کند، همان طور که در اندازه گیری با معیارهای محدود، محدود نمی گردد. او یکتاست؛ امّا نه از نوعِ یکی بودن عدد [که در مقابل دو تا و سه تا بودن است]، و ظاهر است؛ امّا نه به معنای لمس شدن، و آشکار است؛ امّا نه به معنای دیده شدن، و باطن است؛ امّا نه به معنای کنار بودن [از دیگر چیزها]، و دور است؛ امّا نه از نظر مسافت، و نزدیک است؛ امّا نه از جهت مکانی، و لطیف است؛ امّا نه از نظر جسمانی، و موجود است؛ امّا نه پس از عدم، و فاعل است؛ امّا نه با اضطرار، و تقدیر کننده است؛ امّا نه با نیروی فکر، و تدبیر کننده است؛ امّا نه با حرکت کردن، و اراده کننده است؛ امّا نه با کوشش، و خواهنده است؛ امّا نه با تلاش، و درک کننده است؛ امّا نه با وسیله حس کردن، و شنواست؛ امّا نه با ابزار، و بیناست؛ امّا نه با وسیله. زمان ها با او همراه نیستند، و مکان ها او را شامل نمی شوند، و خواب های سبک، او را فرا نمی گیرند، و صفت ها او را محدود نمی سازند، و ابزارها او را مقیّد نمی کنند. بودنش بر زمان ها، هستی اش بر نیستی، و بی آغاز بودنش بر آغاز، پیشی گرفته است. از این که قوای ادراکی را دارای ادراک ساخته است، معلوم می شود که او دارای قوّه ادراکی نیست، و از این که جوهرها را جوهر ساخته است، روشن می شود که او جوهر ندارد، و از این که چیزها را ضدّ هم قرار داده است، دانسته می شود که ضدّی ندارد، و از این که چیزها را همراه هم کرده است، معلوم می شود که همراهی ندارد. روشنایی را ضدّ تاریکی، و آشکاری را ضدّ پوشیدگی، و خشکی را ضدّ تَری، و سرما را ضدّ گرما قرار داد. آفریدگانِ دور از هم را با هم جمع کرده و آفریدگانِ نزدیک به هم را از هم جدا نموده است. جداکردن آفریدگان بر جداکننده آنها، و جمع کردن آفریدگان بر جمع کننده آنها دلالت می کند. این، همان سخن خدای عز و جل است که: «و از هر چیزی دو گونه آفریدیم. باشد که [خدا را] به یاد آورید» . با آفریدگان، میان پیش و پس، جدایی افکنده تا روشن شود که پیش و پسی ندارد. طبیعت های آفریدگان، گواهی می دهند که آفریننده طبیعت ها، خود، طبیعت ندارد. کاستی های آفریدگان، نشانه این است که آفریننده کاستی ها، خود، کاستی ندارد. زمان داشتن آفریدگان، بیانگر این است که آفریدگار آنان، زمان ندارد. برخی آفریدگان را از برخی دیگر پنهان کرده تا معلوم شود که میان او و آفریدگان، پوششی جز خود آفریدگان وجود ندارد. آن گاه که پرورده ای نبود، او حقیقت پروردگاری را داشت، و آن گاه که بنده ای نبود، او حقیقت خدایی را داشت، و آن گاه که دانسته ای نبود، او حقیقت دانایی را داشت، و آن گاه که آفریده ای نبود، او حقیقت آفریدگاری را داشت، و آن گاه که شنیده ای نبود، او حقیقت شنوایی را داشت. از وقتی که شروع به آفرینش کرد، سزاوار حقیقت آفریدگاری نشد، (1) و با ایجاد آفریده ها از حقیقت آفرینندگی بهره مند نشد. چگونه چنین چیزی ممکن است، در حالی که واژه «مُذ (از وقتی که)» او را [در برخی زمان ها] غایب نمی کند، و واژه «قد (نزدیک است)» [که نشانه نزدیکی زمانی است، ]او را [به برخی زمان ها ]نزدیک نمی کند و واژه «لَعَلَّ (شاید)» [، میان خدا و خواسته اش ]حجاب نمی افکند، و واژه «مَتی (کِی؟)» او را زمانمند نمی کند، و «حینَ (زمانی که)» او را فرا نمی گیرد، و واژه «مع (با)» او را با چیزی همراه نمی کند؟! ابزارها خودشان را محدود می سازند [، نه خدا را]، و وسیله به مانند خود اشاره می کند، و تأثیر ابزار، در میان چیزها[ی آفریده شده، و نه خدا ]یافت می شود. واژه «مُنْذُ (از زمانی که)» جلوی همیشگی بودن آفریدگان را می گیرد، و واژه «قد (نزدیک است)» [که به نزدیکی زمانی اشاره می کند، ]آفریدگان را از بی آغاز بودن باز می دارد، و واژه «لولا (اگر نبود)» [که به نبودِ چیزی در اثر چیز دیگر اشاره می کند، ]آفریدگان را از کامل بودن دور می کند. جدایی آفریدگان، بیانگر جداکننده آنهاست، و دوری آنها از هم، نشانگر دور کننده آنها از یکدیگر است؛ چرا که سازنده آفریدگان، بر خِردها پدیدار گشته است، و به وسیله آفریدگان، از دیده شدنْ پنهان گشته است، و گمان ها بر اساس آفریدگان درباره خدا حکم می کنند، و در آفریدگانْ تغییر نهاده شده است، و از آفریدگان [برای اثبات وجود خدا] دلیل آورده می شود، و از راه آفریدگان، اقرار [به وجود خدا] به آفریدگان شناسانده شده است، و با خِردها تصدیق خدا محکم می گردد و با اقرار [به وجود خدا ]ایمان به خدا کامل می گردد. دینداری، تنها پس از شناخت خداست، و شناخت خدا با اخلاص (2) به دست می آید، و با وجود تشبیه خدا به آفریدگان، اخلاصی وجود ندارد، و با اثبات صفت ها برای خدا «تشبیه» نفی نمی شود. پس هر آنچه در آفریده هست، در آفریدگارِ آن یافت نمی شود، و هر چه در آفریده امکان دارد، در سازنده آن مُحال است. حرکت و سکون بر خدا جاری نیست، و چگونه ممکن است چیزی که خدا آن را ایجاد کرده است، در خودِ او جریان یابد، یا آنچه خودش آن را آغاز کرده (آفریده)، به خودِ او باز گردد [و در او موجود شود]؟! اگر چنین باشد، ذاتش ناقص و حقیقتش دارای اجزا خواهد بود، و بی آغاز بودنِ حقیقتش محال خواهد شد، و آفریننده، حقیقتی جز آفریده شده نخواهد داشت. اگر برای خدا پشتِ سر در نظر گرفته شود، پیش رو خواهد داشت، و اگر برای او کامل شدن جسته شود، او را کاستی لازم می آید. کسی که پیدایش برایش محال نیست، چگونه سزاوار بی آغاز بودن خواهد بود؟! و کسی که نوپدید آمدن برایش مُحال نیست، چگونه اشیا را نوپدید می آورد؟! اگر چنین باشد (در خدا پیدایش و نو پدید آمدن ممکن باشد)، نشانه ساخته شدن در خدا ثابت می شود ، و او به دلیلی [برای وجود سازنده ای دیگر ]بدل خواهد شد، پس از آن که آفریدگان بر وجود او دلالت کردند. سخن مُحال نمی تواند دلیل چیزی باشد، و پرسش درباره او [با عباراتی همچون: چگونه است؟ از کِی موجود شده است؟] پاسخ ندارد، و هر پاسخی که گفته شود، بیانگر شکوه خدا نیست، و لازمه تفاوت آفریدگار با آفریدگان، ستم [بر آفریدگان ]نیست؛ (3) بلکه [این تفاوت ، از آن روست که ]موجود بی آغاز، نمی تواند دومی داشته باشد، و چیزی که آغاز ندارد، نمی تواند آغاز شود. خدایی جز خدای یگانه بلندپایه و باشکوه وجود ندارد. مشرکان، دروغ گفتند و به گم راهی سخت و زیانی آشکار گرفتار شدند. و درود خدا بر محمّدِ پیامبر و خاندان پاک و پاکیزه اش باد!

.

1- .چون قبل از آفرینش نیز قدرت و صلاحیّت آفریدن را داشت .
2- .اخلاص اعتقادی و خداشناختی ، به این معناست که خدا بودن را در خدا منحصر کنیم که نتیجه اش توحید و نفی تشبیه و انکار شریک است .
3- .مثلاً آفریدگان نمی توانند اعتراض کنند که: «چرا ما هم مثل خدا بی آغاز نیستیم؟»؛ چرا که چنین چیزی مُحال است ، گذشته از آن که چنین حقّی را نیز ندارند .