مقدّمه
با تدبّر در شیوه داستان سرایی قرآن کریم درمییابیم که قرآن، از نظر معرّفی شخصیّت داستان، قصّهها را به دو گونه گزارش کرده است: در یک شیوه، از شخصیّتِ داستان، نام میبرد؛ در حالی که در شیوه دوم که از مورد اوّل بیشتر است، از شخصیّت یا شخصیّتهای داستان نامی به میان نمیآورد.
این دو شیوه در نقل داستان بعدها عامل پیدایش دو دانش قرآنی با نامهای «اعلام قرآن» و «علم مبهمات» یا «مبهمات قرآن» شد. این مقدّمه، عهدهدار معرّفی اجمالی این دو دانش است.
دانش اعلام قرآن
شناسایی اعلام قرآن و بحث درباره آنها از دیرباز مورد توجّه برخی مفسّران و قرآنپژوهان بوده است. پیش از معرفی این دانش لازم است به معنای عَلَم و اقسام آن اشاره شود.
اعلام، جمع عَلَم، و عَلَم در لغت به معنای نشانه است. ابنمنظور مینویسد: به آنچه در راهها و منازل بین راه نصب میشود تا مسافران را راهنمایی کند و با آنها راه نموده شود، اعلام گفته میشود و مفرد آن عَلَم است. به مناره نیز علم گفته میشود. «1» ابنفارس نیز مینویسد:
«ع- ل- م» دارای یک معنای اصلی است و آن بر اثری از یک چیز دلالت میکند که آن را از چیزهای دیگر متمایز میسازد … و جمع آن اعلام است. «2» مفرد این واژه در قرآن دیده نمیشود؛ امّا جمع آن دو بار آمده است و در هر دو مورد، کشتیهای بزرگ در دریا به آن تشبیه شده است:
«و لَهُ الجَوارِ المُنشَئَاتُ فِی البَحرِ کَالأَعلم» (الرحمن/ 55، 24)، «و مِن ءَایتِهِ الجَوارِ فِیالبَحرِ کَالأَعلم» . (شوری/ 42، 32) برخی مفسّران، اعلام در این دو آیه را جمع عَلَم و به معنای (1). مفردات، ص 581؛ لسانالعرب، ج 9، ص 372- 373، «علم»
(2). مقاییساللغه، ج 4، ص 109، «علم»
کوههای بلند دانستهاند. «1»
این واژه در اصطلاح علم نحو، معنای خاصتری به خود گرفته و بر بخشی از نامهای معرفه (در مقابل نکره) اطلاق شده است. تهانوی درباره معنای عَلَم در علم نحو مینویسد: علم نزد نحویان قسمی از اسم معرفه و عبارت از اسمی است که برای شیء معیّنی وضع شده باشد؛ به طوری که با همان وضع واحد، شامل چیزی غیر از آن نشود. «2» این معنای اصطلاحی با معنای لغوی عَلَم یعنی نشانه یا اثری از یک چیز که آن را از چیزهای دیگر متمایز میسازد به طور کامل تناسب دارد.
اقسام اسم عَلَم
برای اسم علم، تقسیمات متعدّدی از جنبههای گوناگون ذکر شده است «3» که در اینجا به سه تقسیم آن اشاره میشود:
1. تقسیم به لقب، کنیه و اسم. در تعریف کنیه گفتهاند: عبارت از نامهای مرکّبی است که با یکی از کلمات «أب» ، «امّ» ، «ابن» و «بنت» آغاز میشود و با غرض تعظیم و احترام، بر شخص نهاده میشود؛ مانند: ابوالحسن، ابنعبّاس، ابولهب و … در تعریف لقب گفتهاند: نام عَلَمی است که برای مدح یا ذم بر کسی اطلاق میشود؛ مانند: صادق و هادی یا جاحظ. «4» اسم آن است که نه لقب باشد و نه کنیه. در حقیقت همان تعریف علم بر اسم صادق است؛ یعنی آن لفظی که مسمّایش را مشخص و معین میکند. بدیهی است که هریک از کنیه و اسم نیز ممکن است بر مدح یا ذم دلالت کند؛ ولی این دلالت در اسم و کنیه تبعی و فرعی است؛ در حالی که مقصود اصلی و اوّلی از وضع لقب، مدح یا ذم مسمّا است. «5»
2. تقسیم به علم شخص و علم جنس. علم شخص اسمی است که برای فرد خارجی معیّن و مشخّص وضع شده باشد و علم جنس اسمی است که برای حقیقتی دارای افراد بسیار بدون آنکه نظر به افراد آن باشد، وضع شده باشد. به عبارت دیگر، علم جنس فقط به حقیقت جنس نظر دارد و (1). الکشاف، ج 4، ص 226 و 446؛ تفسیر قرطبی، ج 16، ص 22 و 23؛ لسانالعرب، ج 9، ص 373. «علم»
(2). کشاف اصطلاحات الفنون، ج 2، ص 1215؛ شرح ابنعقیل، ج 1، ص 118
(3). البهجة المرضیه، ج 1، ص 107- 117؛ معجم القواعد العربیه، ص 306- 311
(4). جاحظ کسی است که چشمش بیرون آمده و حدقهاش فرو افتاده باشد
(5). کشاف اصطلاحات الفنون، ج 2، ص 1217- 1218؛ البهجةالمرضیه، ج 1، ص 107- 117
به افراد آن نظر ندارد؛ مانند «ثعاله» که علم برای جنس روباه یا «اسامه» که علم برای جنس شیر است؛ یعنی برای حقیقت ذهنی روباه یا شیر وضع شده است. «1»
3. تقسیم به علم بالوضع و علم بالغلبه. علم بالوضع آن است که از ابتدا نامی برای شخص معیّن وضع شده باشد؛ چنانکه، نام ابراهیم بر حضرت ابراهیم علیه السلام نهاده شد. در مقابل، علم بالغلبه آن است که در آغاز، نامی بر کسی یا چیزی اطلاق میشود؛ سپس بر اثر فراوانی کاربرد، آن نام، مخصوص آن شخص میشود؛ به طوری که هرگاه آن نام شنیده شود، همان شخص خاص به ذهن میآید؛ چنانکه، نام فرعون در ابتدا لقب خاص پادشاهان مصر بوده و بر آنان از جمله پادشاه معاصر با حضرت موسی اطلاق میشده است؛ امّا بر اثر فراوانی اطلاق این لقب بر پادشاه زمان موسی علیه السلام، خاصّ وی شده؛ به طوری که با استعمال این نام فقط همو به ذهن میآید. طرح این تقسیم از آن جهت ضرورت دارد که بخشی از نامهای خاص قرآن که برخی از مفسّران معرّفی کردهاند، در ابتدا یا حتّی در زمان نزول قرآن، علم نبوده و بعدها به تدریج به صورت نامی خاص برای فرد یا گروهی خاص درآمده است، یا اینکه برخی از اسمهای جنس که در قرآن کریم آمده، از آنجا که نظر به ماهیّت و جنس مسمّایشان است نه افراد آن، میتوان علم جنس معرّفی کرد و از نامهای علم قرآن بهشمار آورد؛ مانند برخی از نامهای حیوانات؛ چون عنکبوت.
شایان ذکر است که برخی از پژوهشگران معنای عَلَم را گستردهتر از آنچه گفته شد، گرفتهاند تا شامل نامهای مضاف از جمله نام ملّتها و جماعتهای خاص نیز بشود؛ ازاینرو نامهایی مانند اصحاب مدین، اصحاب ایکه، اصحاب رّس، اصحاب قریه، اصحاب جنت، ذالنّون، ذوالکفل، وادی ایمن، طور سیناء و … را از اعلام قرآن بهشمار آوردهاند. «2»
پیشینه بحث درباره اعلام قرآن
بحث درباره اعلام مصرّح قرآن، از دیرباز مورد توجّه مفسّران بوده است و نخستین مفسّران صحابی و تابعی به شناسایی و معرّفی آن اهتمام داشتهاند؛ امّا در این باره کمتر کتاب مستقلّی تألیف شده است و آنچه در زمینه اعلام قرآن از صحابه و تابعان و دیگر دانشمندان علوم قرآنی گزارش شده، در لابهلای کتابهای تفسیر به ویژه تفاسیر روایی پراکنده است. شاید سیوطی (1). کشاف اصطلاحاتالفنون، ج 2، ص 1216؛ البهجةالمرضیه، ج 1، ص 116؛ معجم القواعد العربیه، ص 310
(2).
نخستین دانشمندی باشد که این دانش را شاخهای از علوم قرآنی بهشمار آورد و به جمعآوری آرای مفسّران در کتابی مستقل روی آورد. وی، نوع شصت و نهم کتاب مشهور خود، الاتقان فی علوم القرآن را که در آن، مجموعه علوم قرآنی را به بحث گذاشته، با عنوان «فیما وقع فیالقرآن منالأسماء والکُنی والألقاب» به بحث درباره اعلام قرآن اختصاص داده است. بحث درباره اعلام قرآن آنگونه که سیوطی مطرح کرد، پس از وی در کتابهای علوم قرآنی دیده نمیشود؛ زیرا اوّلًا برای شناسایی نامهای خاص قرآن، نیازمند بحث بیش از آنچه سیوطی آورده، نبوده است. ثانیاً این بحث در ردیف دیگر بحثهای علوم قرآنی چون ناسخ و منسوخ، اعجاز، مکّی و مدنی، محکم و متشابه و … نبوده است.
درباره اعلام قرآن، دو چیز همواره شایسته بحث بوده است: یکی بحث درباره معنای این نامها و ارتباط آن با صاحب نام که البتّه این ارتباط را نمیتوان نادیده گرفت؛ به طور مثال دو نام احمد (ستودهتر/ حمدکنندهتر) و محمّد (ستوده) آیا میتواند با ویژگیهای پیامبر اسلام ارتباطی داشته باشد یا نه. همین طور نام مریم، عیسی، نوح و …، و دوم بحث موضوعی و تفسیری درباره هر یک از اعلام قرآن. کتابهای تفسیر، کم و بیش عهدهدار این دو مسأله بوده است. برخی پژوهشگران معاصر، با همین رویکرد به بحث درباره اعلام قرآن پرداختهاندکه حاصل آن تألیف کتابهایی چندبوده، و معروفترین آنها، عبارت است از:
1. اعلام قرآن، محمد خزائلی، یک جلد، به زبان فارسی. مؤلّف ضمن 104 گفتار، از 115 اسم علم مصرّح بحث کرده، و گفتار پایانی را به بحث درباره مبهمات قرآن (اعلام غیر مصرّح) اختصاص داده است.
2. اعلامالقرآن، عبدالحسین شبستری، یک جلد، به زبان عربی. این کتاب شکل کاملتر شده کتاب دیگری از همین مؤلّف با عنوان ارشاد الاذهان الی اعلامالقرآن است که به شکل الفبایی تنظیم شده و درباره بیش از 360 عَلم مصرّح و غیر مصرّح قرآن بحث کرده است.
3. معجم الالفاظ والأعلام القرآنیه، محمد اسماعیل ابراهیم. این کتاب مختصر، بیشتر مباحث لغوی را طرح کرده است. «1»
4. معجم اعلام القرآن الکریم، محمد التونجی، یک جلد، به زبان عربی. این کتاب درباره 483 نام علم اعم از مصرّح و غیر مصرّح بحث کرده است. جز کتاب نخست، بقیّه، گرچه نام (1). ر. ک: معجم اعلامالقرآن الکریم، مقدمه
اعلام قرآن را بر جبین خود نهادهاند، در مقام بحث به اعلام مصرّح و هم اعلام غیرمصرّح قرآن (مبهمات قرآن) توجّه داشتهاند.
5. رجال و نساء انزل اللّه فیهم قرآناً، عبدالرحمن عمیره، 12 جزء در 3 مجلّد، به زبان عربی.
مجلّد سوم این اثر به سبب معرفی اعلام بانوان به «رجال و نساء انزل اللّه فیهم قرآناً» موسوم شده است.
تألیف سیوطی در باب اعلام قرآن
سیوطی نخستین کسی است که درباره اعلام قرآن بحث کرده است. وی نوع شصت و نهم کتاب الاتقان فی علوم القرآن را به بحث درباره اعلام قرآن اختصاص داده است و آنچه را که در کتابهای گذشتگان و روایات گوناگون درباره اعلام قرآن دیده، در این بخش گرد آورده است.
وی در این نوع، ذیل 14 بخش، نامهای پیامبران، فرشتگان، صحابه، زنان، نیز نامهای کافران، جن، قبایل، اقوام، بتها و نیز نامهای شهرها و جایها، مکانهای آخرتی، ستارگان، پرندگان و سرانجام، کنیه و لقبها در قرآن کریم را گرد آورده است. مجموع نامهای عَلَمی را که وی گزارش کرده، حدود 136 نام است؛ البتّه همه نقلهایی که سیوطی با استناد به آنها به شناسایی اعلام قرآن پرداخته، اعتبار یکسان ندارد و مواردی از آن فقط اظهار نظر برخی مفسّران است؛ در حالی که ممکن است دیگر مفسّران یا حتّی بیشتر آنها، نام بودن آن کلمه را نپذیرفته باشند؛ برای مثال، واژه «تَقِیًّا» در آیه 18 مریم/ 19 که مفسّران آن را وصف و به معنای پرهیزگار گرفتهاند؛ امّا برخی گفتهاند: نام مردی از جمله بهترین مردم بوده است و کرمانی در کتاب عجائب نقل کرده که نام پسر عموی حضرت مریم بوده است که جبرئیل به صورت وی بر مریم آشکار شد «1» یا واژه «نَسِیء» در آیه 37 توبه/ 9 که مفسّران آن را مصدر و به معنای تأخیر انداختن ماه حرام دانستهاند؛ «2» امّا در روایتی از ابیوائل نام مردی از بنیکنانه پنداشته شده که در جاهلیّت، ماه حرام محرم را با ماه صفر جابه جا میکرد «3» و «ق» که یکی از حروف مقطّعه قرآن به شمار میرود و سوره ق (قاف) با این حرف آغاز شده است، بعضی آن را نام کوه افسانهای محیط بر زمین پنداشتهاند. «4» بیش از 30 نامی (1). الاتقان، ج 2، ص 307
(2). مجمعالبیان، ج 5، ص 45
(3). تفسیر ابنابیحاتم، ج 6، ص 1794؛ الاتقان، ج 2، ص 307
(4). الاتقان، ج 2، ص 310
که سیوطی علم بودن آن را گزارش کرده، از همین قبیل است. این نامها عبارت است از: رعد، برق، مالک، سِجّیل، قَعید، سَکینه، بَعْل، بُشْری، جِبْت، طاغوت، رَشاد، نَقْع، حَرْد، صَریم، جُرُز، طاغیه، عِلّیّون، صَعود، غَیّ، اثام، مَوْبِق، سَعیر، سائل، سُحْق، وَیْل، غَلیظ و فَلَق. «1»
اقسام اعلام قرآنی
در اینجا برای کامل شدن بحث، 14 بخش کتاب سیوطی را به اختصار گزارش میکنیم:
1. نام پیامبران: مجموع پیامبرانی که در قرآن کریم از آنها نام برده شده، 25 پیامبر، با نامهای آدم، نوح، ادریس، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، یوسف، لوط، هود، صالح، شعیب، موسی، هارون، داود، سلیمان، ایوب، ذوالکفل، یونس، الیاس، الْیَسَع، زکریا، یحیی، عیسی و محمد صلی الله علیه و آله هستند. در روایتی منقول از ابنعبّاس آمده است که از میان پیامبران، عیسی و محمد صلی الله علیه و آله دو نام داشتهاند؛ برای عیسی علیه السلام دو نام مسیح و عیسی و این هر دو نام در آیه 45 آلعمران/ 3 دیده میشود: «إِنّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنهُ اسمُهُ المَسِیحُ عِیسَی ابنُ مَریَمَ» و برای پیامبر اسلام دو نام محمّد صلی الله علیه و آله و احمد که نام محمّد، 4 بار در سورههای آلعمران (/ 3، 144)، احزاب (/ 33، 40)، محمّد (/ 47، 2) و فتح (/ 48، 29) و نام احمد یک بار آن هم در سوره صف (/ 61، 6) دیده میشود؛ البتّه پیامبران دیگری نیز هستند که در قرآن با بیش از یک نام از آنان یاد شده است؛ مانند حضرت یعقوب که در آیه 93 آلعمران، از وی به «اسرائیل» یا حضرت یونس که در آیه 87 انبیاء/ 21 از وی به «ذَاالنّون» و در آیه 48 قلم/ 68 به «صَاحِبِالحُوتِ» تعبیر شده است و احیاناً برخی دیگر از انبیا. «2»
سیوطی همچنین به نقل از عمروبن مرّه میگوید:
5 نفر از این پیامبران پیش از پدید آمدن، نامگذاری شدند. آنها عبارتاند از: احمد (صف/ 61، 6) که از زبان عیسی 7 با این نام به آمدن او بشارت داده شد، یحیی (مریم/ 19، 7) که هنگام بشارت تولّد وی به حضرت زکریا از وی نام برده شده، عیسی (آلعمران/ 3، 45) که هنگام بشارت تولّد وی به مادرش، مریم نامگذاری شد، و اسحاق و یعقوب (هود/ 11، 71) که هنگام بشارت فرزنددار شدن به ساره همسر ابراهیم، از آن دو نام برده (1). الاتقان، ج 2، ص 305
(2). همان، ص 311
شده است؛ امّا گویا آنچه را عمروبن مرّه بیان کرده، مبنا و مستندی جز ظاهر برخی آیات نداشته باشد. «1»
2. نام فرشتگان: سیوطی در بخش دوم، از 12 نام فرشته به این شرح یاد میکند: جبرئیل، میکائیل، هاروت، ماروت، رعد، (در حدیثی از ابنعبّاس آمده که پیامبر در پاسخ یهود که از رعد پرسیده بودند، گفت: رعد، فرشتهای موکّل بر ابرها است)، برق که مالک و خازن و فرشته موکّل بر جهنّم است، سِجلّ (سیوطی از ابنابیحاتم نقل کرده که نام فرشتهای است و هاروت و ماروت از اعوان او بودهاند. نیز از سدّی نقل شده که فرشته موکّل بر نامههای اعمال است «2» )، قعید که مجاهد گفته: فرشته کاتب سیّئات است. بعضی گفتهاند: ذوالقرنین نیز فرشته بوده است. روح نیز بنا بر آنچه از ابنعبّاس نقل شده، از بزرگترین فرشتگان خداوند است. نیز بعضی گفتهاند: سکینه در آیه 4 فتح/ 48 «هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکینَةَ فِی قُلوبِ المُؤمِنینَ» فرشته است که قلب هر مؤمنی را آرامش و امان میبخشد. «3»
3. نام صحابه: از صحابه پیامبر فقط نام زیدبن حارثه در قرآن دیده میشود. بعضی «سِجِلِّ» را که در آیه 104 انبیا/ 21 آمده است: «یَومَ نَطوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ روزی که آسمان را در هم بپیچانیم چون درهم پیچاندن سِجِلّ» ، گفتهاند: سِجِلّ، نام کاتب پیامبر بوده است؛ «4» بنابراین، در آیه پیشین، خداوند درهم پیچاندن آسمانها در آستانه قیامت را به درهم پیچاندن طومار به دست سجل تشبیه کرده است.
وی در همین بخش، نام افرادی دیگر را که از اصحاب پیامبران پیشین بودند نیز میآورد و آنها عبارتاند از: عمران، پدر حضرت مریم یا پدر حضرت موسی، عزیر، «5» تُبَّع، «6» و لقمان که برخی گفتهاند: پیامبر بوده؛ امّا بیشتر مفسّران معتقدند: بندهای حبشی و نجّار بوده است، (1). الاتقان، ج 2، ص 305
(2). الدرالمنثور، ج 5، ص 683
(3). الاتقان، ج 2، ص 305- 306
(4). غررالتبیان، ص 345. محمد بن حسن مقری از برخی مفسّران نقل میکند که سِجِلّ، نام فرشتهای در آسمان سوماست که دو فرشته مراقب هر انسان، اعمال مردم را هر دوشنبه و پنجشنبه نزد وی میبرند و هاروت و ماروت نیز از اعوان او هستند. (التعریف و الاعلام، ص 212)
(5). عزیر از عالمان بنیاسرائیل و یهود بوده است. (الدرالمنثور، ج 4، ص 172- 173)
(6). درباره وی گفتهاند: مردی صالح، از پادشاهان یمن و بر دین مسیح علیه السلام بوده است. (تاریخ دمشق، ج 11، ص 3- 22؛ الدرالمنثور، ج 7، ص 415- 417)
و بالاخره آن یوسفی که در آیه 34 غافر/ 40 از او یاد شده است «1» : «و لَقَد جَاءَکُم یوسُفُ مِن قَبلُ بِالبَیِّنتِ فَما زِلتُم فِی شَکٍّ مِمّا جاءَکُم بِهِ حَتّی إِذا هَلکَ قُلتُم لَنیَبعَثَ اللّهُ مِن بَعدِهِ رَسولًا» ، یعقوب، «2» در آیه 6 مریم/ 19: «یَرِثُنی و یَرِثُ مِن ءَالِ یَعقوبَ واجعَلهُ رَبِّ رَضِیًّا» ، تقی، در آیه 18 مریم «إِنِّی أَعوذُ بِالرَّحمنِ مِنکَ إِن کُنتَ تَقیًّا» که بعضی گفتهاند: وی از بهترین مردم بوده است.
برخی نیز گفتهاند: او پسر عموی مریم بوده و جبرئیل به شکل و صورت وی بر مریم هویدا شده است؛ البتّه در مقابل این دو نظر، بعضی معتقدند: وی فردی فاسق بوده که متعرّض زنان میشده است.
4. نام زنان: از نامهای زنان نیز فقط از نام مریم یاد شده است؛ امّا بعضی گفتهاند: «بعل» در آیه 125 صافات/ 37: «أَتَدعونَ بَعلًا» نیز نام زنی بوده است که مردم او را میپرستیدند.
5. نام کافران: آنچه از نامهای کافران در قرآن شناسایی شده، عبارت است از: قارون، پسر عموی حضرت موسی، جالوت، هامان، بُشری در آیه 19 یوسف/ 12 «قالَ یبُشری هذا غُلمٌ» .
سدّی گفته است: بُشری کسی بود که آب آور او را صدا کرد و گفت: یوسف را از ته چاه یافته است، آزر، نسیء، در آیه 37 توبه/ 9: «إِنَّما النَّسِیءُ زِیادَةٌ فِیالکُفرِ یُضَلّ بِهِ الَّذینَ کفَروا … » که بعضی، نسیء را نام فردی از بنیکنانه دانستهاند که ماه محرم را صفر قرار میداد و آن را حلال میشمرد و به جای آن، ماه صفر را برای مردم حرام اعلام میکرد.
6. نام جن: از جنّیان نیز فقط نام ابلیس آمده و پدر جن معرّفی شده است.
7. نام قبایل: سیوطی از نامهای 7 قبیله به این شرح یاد میکند: یأجوج، مأجوج، عاد، ثمود، مدین، قریش و روم.
8. نام اقوام و گروهها: اقوام و گروههایی که در قرآن از آنها نام برده شده، عبارتاند از:
قوم نوح، قوم لوط، قوم تُبَّع، قوم ابراهیم، اصحاب ایکه، اصحاب مدین، اصحاب رّس، اصحاب یاسین و اصحاب اخدود.
9. نام بتها: نام این بتها در قرآن کریم آمده است: وَدّ، سُواع، یَغوث، یَعوق و نَسْر که (1). درباره یوسف در این آیه آرای چندی ارائه شده است: یوسف فرزند یعقوب، یوسف فرزند افرائیم بن یوسف بنیعقوب؛ پیامبری از جن؛ امّا بنابر هر سه نظر، یوسف پیامبر است، نه از اصحاب پیامبری. (تفسیر قرطبی، ج 15، ص 204)
(2). درباره یعقوب در این آیه اختلاف است. برخی گفتهاند: وی یعقوب بن ماثان، برادر عمران (پدر حضرت مریم علیها السلام بوده است. (تفسیر قرطبی، ج 11، ص 56)
نام بتهای قوم نوح بوده است. لات، عُزّی و منات که نام بتهای قریش بودند. جِبْت و طاغوت که بعضی آن را نام دو بت دانستهاند که مشرکان آنها را میپرستیدند، رَشاد، در آیه 29 غافر/ 40 «و مَا أَهدِیکُم إِلّا سَبیلَ الرّشادِ» که گفته شده نام یکی از بتهای فرعون بوده، و بعل نام بت قوم الیاس، و آزر که بنا به گفته بعضی، نام بت بوده است.
10. نام بلاد و جایها: از مجموع نامهای علم قرآن، حدود 25 نام به مکانها و شهرها، به این شرح اختصاص یافته است:
بکّه که نام دیگر مکّه است «1» ، مدینه، یثرب، بدر، احد، «2» حنین، جمع که نام سرزمین مزدلفه است «3» ، مشعرالحرام که نام کوه واقع در مزدلفه است، نقع که نام موضعی بین عرفات و مزدلفه است، «4» مصر، بابِل، ایْکه، حِجْر، احْقاف، طور سیناء، جُودیّ، طُوی که نام یک وادی است، کهف، رقیم (درباره این نام اختلاف بسیاری گزارش شده است)، عَرِم/ نام یک وادی است، حَرْد/ نام شهری بوده است، صریم/ نام سرزمینی در یمن، ق که بعضی گفتهاند: همان کوه قاف است و به اعتقاد آنان، گرداگرد زمین را احاطه کرده است، جُرُز/ نام سرزمینی، طاغیه/ نام بقعهای که قوم ثمود در آنجا نابود شدند.
11. مکانهای آخرتی: بخشی از اعلام، معرّف مکانهایی در عالم واپسین، و آن 16 نام است که البتّه بیشتر آنها پذیرفتنی نیست. این نامها عبارت است از: فردوس/ بلندترین جای بهشت (کهف/ 18، 107؛ مؤمنون/ 23، 11)، علّیون که برخی گفتهاند: نام بلندترین جای بهشت است (مطفّفین/ 83، 18- 19)، کوثر (نام نهری در بهشت) (کوثر/ 108، 1)، سلسبیل (انسان/ 76، 18- 19)، و تسنیم که هریک نام چشمهای در بهشت است (مطفّفین/ 83، 27)، سجین/ نام جایی که ارواح کفّار در آنجا است (مطفّفین/ 83، 7- 8)، صَعود/ نام کوهی در جهنم (مدثّر/ 74، 17)، غَیّ (مریم/ 19، 59)، اثام (فرقان/ 25، 68)، مَوبق (کهف/ 18، 52)، سعیر (نساء/ 4، 10 و 55)، سائل (معارج/ 70، 1)، سُحْق (ملک/ 67، 11)، ویل (ابراهیم/ 14، 2)، و غلیظ (هود/ 11، 58) که (1). درباره بکّه نظرهای دیگری نیز مطرح است. (الاتقان، ج 2، ص 308)
(2). نام احُد فقط در یک قرائت شاذ و نادر آمده است. ابوالبقاء مینویسد: برخی (حمید بن قیس) کلمه «احَدٍ» را در آیه 153 آلعمران: «إذ تصعدون و لاتلوون علی أحدٍ … » احُد که همان کوه احد مقصود باشد، قرائت کرده است. (اعراب القراءات الشواذ، ج 1، ص 353؛ البحرالمحیط، ج 3، ص 386)
(3). از ابنمسعود نقل شده که مقصود از «جمعاً» در آیه 5 سوره عادیات «فوسطن به جمعًا» سرزمین مزدلفه است وبدین سبب «جمع» نامیده شده که مردم در آنجا اجتماع میکنند. (تفسیر قرطبی، ج 20، ص 109)
(4). محمد بن کعب قرظی «نقع» در آیه 4 عادیات: «فأثرن به نقعاً» را به موضعی بین مزدلفه و منا تفسیر کرده است. (تفسیر قرطبی، ج 20، ص 108)
نامهای وادیهایی در جهنم است. بعضی گفتهاند: موبق نام نهری در جهنم است، و سرانجام فَلَق (فلق/ 113، 1) که گفته شده نام چاهی در جهنّم است.
در ذیل همین بخش، سیوطی از 4 نام یاد میکند که منسوب به مکان است: این نامها عبارت است از: امّی که بعضی گفتهاند: منسوب به امّالقری یعنی مکّه است، عَبْقَری در آیه 76 الرحمن/ 55 «مُتَّکِینَ عَلی رَفرَفٍ خُضرٍ و عَبقَرِیٍّ حِسان/ تکیه زده بر بالشهای سبزرنگ و بر فرشهای گرانمایه نیکو» که به عبقر منسوب، و عبقر، نام محلّی مختص به جن است و هر چیز نادر را به آن نسبت میدهند، سامری که به گفته برخی، به سرزمینی منسوب است که به آن سامرون یا سامره گفته میشده است، عربی که گفته شده: به عربه منسوب است و عربه نام آستانه و میدان جلو خانه اسماعیل علیه السلام بوده است؛ شایان ذکر است که شایسته بود سیوطی این قسمت را ذیل بخش پیشین میآورد؛ زیرا به مکانهای دنیایی متعلّق است، نه آخرتی.
12. نام ستارگان: مقصود از ستاره، جسم نورانی در آسمان و آن شمس، قمر، طارق و شِعری، است.
13. کنیهها و القاب: در قرآن کریم فقط یک کنیه دیده میشود و آن کنیه ابولهب است؛ امّا لقب بیش از 8 مورد است: اسرائیل، لقب حضرت یعقوب، مسیح، لقب حضرت عیسی علیه السلام؛ الیاس، لقب حضرت ادریس؛ «1» ذوالکفل و درباره آن چند نظر است. لقب الیاس، لقب الیسع، لقب یوشع و لقب زکریا هر کدام قائلی دارد؛ نوح که برخی، آن را لقب حضرت نوح دانستهاند و معتقدند نام آن حضرت عبدالغفار بوده و به جهت فراوانیِ نوحه و زاری، نوح خوانده شده است؛ ذوالقرنین؛ فرعون؛ تبّع که بعضی گفتهاند لقب پادشاهان یمن بوده است.
14. نام پرندگان: همچنین سیوطی تحت عنوان فائده، نام پرندگان موجود در قرآن را گزارش کرده است. او نقل میکند که خداوند در قرآن ده جنس از پرندگان را نام برده که اینها هستند:
بلدرچین (سلوی)، پشه (بعوض)، مگس (ذباب)، زنبور عسل (نحل)، عنکبوت، ملخ (جراد)، شانه به سر (هدهد) کلاغ (غُراب) ابابیل، و مورچه (نمل). اینکه چرا مورچه جزو پرندگان به شمار آمده مینویسد: به این دلیل که طبق نقل قرآن، سلیمان زبان پرندگان را میدانست: «عُلِّمنَا مَنطِقَ الطَّیرِ» (نمل/ 27، 16) و همو سخن گفتن مورچهای را با دیگر مورچگان شنید و فهمید: «قالَت نَملَةٌ (1). مفسّران درباره الیاس بر یک نظر نیستند؛ برخی وی را یکی از پیامبران بنیاسرائیل دانستهاند؛ امّا در روایتی ازابنمسعود آمده که وی همان ادریس پیامبر است و در روایتی از ابنعبّاس آمده که او عموی یَسَع بوده است. (تفسیر قرطبی، ج 15، ص 76) برای آگاهی درباره الیاس و نظرات مختلف درباره او به مدخل الیاس مراجعه کنید
یأَیُّهَا النَّملُ ادخُلوا مَسکِنَکُم لَایَحطِمَنّکُم سُلَیمنُ و جُنودُهُ … * فَتَبسَّمَ ضاحِکًا … » (نمل/ 27، 18- 19)؛ بنابراین باید آن مورچه نیز از پرندگان به شمار آید. بعضی نیز برای جمع میان این دو آیه گفتهاند: مورچهای که سلیمان زبان او را فهمید، از مورچههای بالدار بوده است.
تأمّلی در اعلام قرآن سیوطی
با اینکه سیوطی را نخستین مفسّری میشناسیم که اعلام قرآن را به صورت یکی از دانشهای قرآنی در کتاب الاتقان خود بررسی کرد و به طور گسترده به جمع نامهای علم قرآن و گردآوری آرا و اقوال مفسّران درباره آنها پرداخت؛ امّا مواردی از این نامها از قلم این دانشمند متتّبع افتاده است که به آن اشاره میکنیم:
سیوطی از نامهای اماکن، این نامها را نیاورده است: صفا و مروه: «إِنَّ الصَّفا والمَروةَ مِن شَعال- رِ اللّه» (بقره/ 2، 158)، و مسجدالاقصی: «سُبحنَ الّذِی أَسری بِعَبدِهِ لَیلًا مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ إِلَی المَسجِدِ الأَقصَا الَّذِی برَکنَا حَولَه» (اسراء/ 17، 1)، سبا/ نام شهری که بلقیس بر آن حکمرانی میکرد: «أَحَطتُ بِما لَمتُحِط بِهِ و جِئتُکَ مِن سَبَاءٍ بِنَبَاءٍ یَقِین» (نمل/ 27، 22 نیز سبأ/ 34، 15)، ارم/ نام شهر یا قبیله عاد: «1» «أَلَمتَرَ کَیفَ فَعلَ رَبُّکَ بِعادٍ* إِرَمَ ذاتِ العِماد» (فجر/ 89، 6- 7)، و حجر که نام محل سکونت قوم ثمود بوده است: «و لَقَد کَذَّبَ أَصحبُ الحِجرِ المُرسَلِین» (حجر/ 15، 80)؛ «2» همچنین از نام پرندگان، پروانه (فراشه ظ فراش) و از اشخاص نام سامری را که بعضی آن را نام فردی دانستهاند، نیاورده است؛ همچنین وی از نامهای کتابهای مقدّس و آسمانی پیامبران پیشین یاد نکرده است که عبارت است از: تورات، انجیل، صحف ابراهیم، صحف موسی و زبور داوود. «3» عنکبوت را نیز که از پرندگان شمرده از حشرات است، نه از پرندگان.
نیز باید یادآوری کنیم که سیوطی، «احُد» را طبق قرائت شاذّی از آیه 153 آلعمران/ 3:
«إِذ تُصعِدونَ و لَاتَلْوُونَ عَلی احدٍ» که از حمیدبن قیس نقل شده و او کلمه «احَدٍ» را احُداً خوانده، به صورت یکی از اعلام قرآن ذکر کرده است؛ بنابراین، در قرائت رایج که قرائت حفص از عاصم است، چنین نامی دیده نمیشود؛ همچنین شایسته بود سیوطی همانطور که به نامهای پرندگان (1). جامعالبیان، مج 11، ج 19، ص 180 و مج 15، ج 30، ص 219- 220؛ تفسیر قرطبی، ج 20، ص 30
(2). اعلامالقرآن، ص 225
(3). اعلام قرآن، ص 227، 260 و 347
اشاره کرده، نام سایر حیوانات در قرآن را نیز برمیشمرد. این حیوانات عبارتاند از: بز (مَعْز)، میش (ضَأْن)، گاو (بقر)، شتر (ابِل)، مار (حَیَّه)، اژدها (ثُعْبان)، الاغ (حمار و حَمیر)، شیر (قَسْوَرَه)، اسب (خَیل)، ماهی (نون و حوت)، خوک (خنزیر)، سگ (کلب)، فیل، قورباغه (ضَفادع)، و شپش (قُمَّل).
حکمت ذکر برخی نامها در قرآن
تأمّل در نامهای موجود در قرآن که علم بودن آنها پذیرفته است، به ویژه نام پیامبران و دیگر افراد انسانی اعمّ از نام صحابه رسولخدا صلی الله علیه و آله، اصحابِ پیامبران گذشته، زنان و کافران، چنین نتیجه میدهد که غرض، صرفاً یادکرد از نام آنها نبوده است؛ بلکه افزون بر آن، بار معنایی ویژهای دارد. به عبارت دیگر، این نامها گویای صفتی در صاحب نام است که نمیتوان آن را نادیده گرفت.
زرکشی در بحث خود درباره علم مبهمات توضیحی دارد که در همین جهت است. وی مینویسد:
برخی از اشخاص دارای دو ناماند؛ امّا در قرآن به سبب نکتهای تربیتی- معرفتی فقط از یکی از نامهای آن شخص یاد شده است؛ برای مثال، خداوند در خطاب به اهلکتاب (یهودیان) همیشه از تعبیر «یبنی إسرءیل» استفاده کرده، و هیچگاه تعبیر «یا بنییعقوب» را به کار نبرده است؛ در حالی که آنها بنییعقوب نیز بودهاند. راز آن این است که اسرائیل (لقب حضرت یعقوب) به معنای عبداللّه (بنده خدا) است و خداوند با این تعبیر گویا میخواهد یهودیان را از غفلتی که بر آنها سایه انداخته، خارج سازد و دین گذشتگانشان را که همانا بندگی خداوند و تسلیم در برابر فرمانهای او بوده است، به یادشان آورد و بدین وسیله به بندگی و عبادت خدای متعالی ترغیب و تشویقشان کند؛ امّا آنجا که میخواهد تولّد یعقوب را به حضرت ابراهیم و همسرش بشارت دهد، از حضرت با نام یعقوب یاد میکند، نه اسرائیل؛ زیرا در این مقام، بشارت به تولّد یعقوب موهبتی به ابراهیم بود که در پی بشارتِ تولّد اسحاق به همسر ابراهیم، این بشارت نیز به وی داده شد: «فَبَشَّرنها بِإِسحقَ و مِن وَراءِ إِسحقَ یَعقوبَ» . (هود/ 11، 71) «1»
این لطافت در تعبیر درباره نام حضرت یعقوب را در آیه 93 آلعمران/ 3 نیز میبینیم. خداوند (1). البرهان فی علوم القرآن، ج 1، ص 249- 250
در همه جای قرآن از حضرت یعقوب علیه السلام با نام یعقوب یاد کرده، جز در این آیه که از ایشان با نام «اسرائیل» یاد شده است: «کُلُّ الطَعامِ کانَ حِلّاًلِبَنِیإِسرءِیلَ إِلّا ما حَرَّمَ إِسرءیلُ عَلی نَفسِهِ … » .
خداوند در این آیه، از حلال بودن همه غذاها برای بنیاسرائیل خبر میدهد، مگر غذاهایی را که اسرائیل (حضرت یعقوب) بر خودش حرام کرده بود. ذکر نام اسرائیل به جای یعقوب میتواند اشاره به این باشد که حضرت یعقوب در جهت بندگی و اطاعت از خداوند، خوردن برخی از خوراکیها را بر خود حرام کرده بود، نه اینکه از روی خواهش نفس یا به جهت بیمیلی به آن غذاها یا احیاناً ریاضتهای جسمی و …، آنها را حرام کرده باشد.
نام نوح، دو نام پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله (محمّد و احمد) مریم، اصحاب مدین، اصحاب ایکه که هر دو تعبیری درباره قوم شعیب پیامبر است، ذاالنون لقب حضرت یونس و ابولهب، نمونههای دیگری است که در کنار علم بودن، ممکن است بار معنایی آنها نیز مورد توجّه باشد. «1»
همچنین درباره حکمت ذکر فقط نام زید از میان صحابه رسول خدا میتوان به سخن زرکشی توجّه کرد. وی میگوید:
از میان اصحاب رسول خدا نام هیچ یک در قرآن نیامده، جز زید که در آیه 37 سوره احزاب به نام وی تصریح شده است و شاید راز آن این باشد که چون زید به پسرخواندگی پیامبر اسلام شناخته شده بود، خداوند با ذکر نام وی (بدون انتساب به پیامبر) خواسته است اعلام کند که وی، فرزند حقیقی پیامبر نیست و رسول خدا هیچ فرزند پسری ندارد. «2»
دانش مبهمات قرآن «3» دانش مبهمات یکی از دانشهای سودمند قرآنی، و هدف آن برطرف کردن ابهام از الفاظ مبهم قرآن کریم است. الفاظ مبهم مورد بحث در این دانش عبارت است از موصول، ضمیر، اسم اشاره و (1). البرهان فی علوم القرآن، ج 1، ص 251- 252
(2). همان، ص 252
(3). باید توجه داشت که اصطلاح «مبهمات قرآن» اصطلاحی علوم قرآنی و ناظر است به نامها و صیغههای عام، مطلق و کلی که به لحاظ مشخص نبودن مصداق یا مصادیق خاصِ عینی و خارجی آن، مبهم خوانده میشود؛ و نباید این اصطلاح را با مبهم به معنای روشن نبودن معنای آیات قرآن و اجمال در آنها اشتباه گرفت؛ بنابراین، هرگز مراد از مبهمات، آن معنای نادرستی نیست که امام باقر علیه السلام انتساب آن به قرآن را نفی کردند. آن حضرت در ضمن روایتی فرمودند: «فمن زعم أن کتاب الله مبهم فقد هلک و أهلک/ هرکس بپندارد که کتاب خدا مبهم است هم خود هلاک شده و هم دیگران را به هلاکت افکنده است» . (بحارالأنوار، ج 89، ص 90)
بهطور کلّی هر لفظی که به صورت نامشخّص به فرد یا افراد یا یک شیء خارجی اشاره دارد. «1»
برخی، این دانش را از شریفترین دانشهای قرآنی دانستهاند که از صدر اسلام و زمان پیامبر اسلام و نزول قرآن، مفسّران در پی شناخت آن بودهاند. «2»
مبهم در لغت و اصطلاح
مبهم در لغت، اسم مفعول و مشتق از ابهام به معنای روشن، و واضح نیاوردن امری است. «3» ابن منظور برای این کلمه، کاربردهای گوناگونی را گزارش کرده است؛ برای مثال «بابٌ مبهم» یعنی دَرِ بسته یا «حائط مبهم» یعنی دیوار بدون در، و «کلامٌ مبهم» یعنی سخنی که معنایی روشن از آن به دست نیاید و «امرٌ مبهم» یعنی چیزی که راهی به آن نباشد. او همچنین میگوید: در حدیثی از علی علیه السلام آمده که هرگاه یکی از امور مبهم یعنی مسائل دشوار و مشکل بر وی فرود میآمد، از آن پرده برمیداشت و روشن میکرد؛ «4» بنابراین در رایجترین کاربرد، مبهمبه معنای امر غیر آشکار است؛ گویا نخستین بار سهیلی (م. 591 ق.) واژه ابهام را درباره کلماتی از قرآن که به صورت غیر مشخّص به کسانی یا چیزهایی اشاره دارد، به کار برد و بدین ترتیب، اصطلاحی خاص پدیدار شد؛ امّا نخست بار، اصطلاح «مبهمات قرآن» را به طور صریح جاری بر قلم برهانالدین زرکشی میبینیم. «5»
سهیلی همچنین در مقدّمه کتابش سخنی دارد که میتوان آن را تعریفی از اصطلاح مبهمات قرآن به شمار آورد. او مینویسد:
در این کتابم هر آن کس یا چیزی را که در قرآن به او اشاره رفته، امّا نام عَلَم وی نیامده است یاد میکنم؛ خواه آن چیز پیامبر باشد یا ولی یا غیر آن دو؛ آدم باشد یا فرشته یا جن؛ شهر باشد یا درخت یا ستاره یا حیوانی که دارای اسم عَلَم است و همه اینها نزد ناقلان اخبار و عالمان شناخته شده است. «6» (1). محمد خزائلی در اعلام قرآن، 11 مورد از این نامهای مبهم را که به مکان اشاره دارد و 49 مورد که کنایه از افرادیاست که پیش از عصر پیامبر میزیستهاند و 49 مورد نیز که کنایه از افراد معاصر پیامبر اسلام بودند، شناسانده است که البتّه به یقین بیش از اینها در قرآن وجود دارد. (اعلام قرآن، ص 701- 726)
(2). التکمیل والاتمام، ص 14
(3). المصباح، ج 1، ص 64
(4). لسانالعرب، ج 1، ص 524
(5). البرهان فی علوم القرآن، ج 1، ص 242
(6). التعریف والاعلام، ص 50
ابنعسکر که پس از سهیلی بوده، تعریفی خاصتر از مبهمات ارائه داده است. گویا وی نیز درصدد معرّفی این دانش بوده است، نه ارائه تعریفی جامع. او نوشته است: علم مبهمات، دانشی است که در پرتو آن، نامهای کسانی که آیاتی از قرآن در شأن آنان نازل شده و سبب بعضی اخبار و حوادث بودهاند، روشن میشود. «1» بنا به تعریف سهیلی و ابنعسکر از دانش مبهمات، این دانش درباره شناسایی نام افراد و جایها و اشیایِ خاصِّ مورد اشاره قرآن بحث میکند. همین تعریف نیز مبنای سهیلی در تألیف کتابش بوده و در همین چارچوب نیز بحث کرده است. پس از ابنعسکر، ابنجماعه هم دامنه تعریف را گستردهتر ساخته و معدود و زمان مبهم را نیز در تعریف خود از مبهمات گنجانده و هم بر مباحث این دانش افزوده است. وی میگوید: مبهمات قرآن واژگانی است که از نظر مسمّا یا معدود یا زمان، مخفی است؛ «2» امّا در مقام بحث از این حد نیز فراتر رفته؛ بهطوری که حجم قابل توجّهی از مباحث کتاب خود را به تفسیر کلمات مبهمی از قرآن اختصاص داده که بر هیچ یک از سه حوزه تعریف (مسمّا، معدود و زمان) منطبق نیست؛ از قبیل بحث درباره اسمایی که خداوند به آدم آموخت یا تفسیر «الصلوة الوسطی در آیه 238 بقره/ 2، به نماز عصر، تفسیر کلمه «ملأ» در آیه 246 بقره/ 2 به اشراف، تفسیر کلمه «تابوت» و «بقیّه» در آیه 248 بقره/ 2 و دهها مورد دیگر. این گستردگی در تعریف و حدود دانش مبهمات را در کتابهای پس از ابن جماعه نیز میبینیم.
به هر حال، در عین حالی که هیچ یک از این تعریفها جامع و کامل نیست، مجموع هر سه تعریف میتواند تصویری روشن از دانش مبهمات ارائه دهد؛ ناگفته نماند بسیاری از نامهایی که این دانشمندان به تفسیر آن پرداختهاند، از نظر لفظی هرگز مبهم نیست؛ مانند واژه فاسق (حجرات/ 49، 6)، شانئک (کوثر/ 108، 3)، امرأة (نساء/ 4، 108)، انسان (عنکبوت/ 29، 8)، و دهها نام دیگر؛ بلکه اینها نامها و اوصافی روشن است و احکامی که به آنها نسبت داده شده نیز قاعدهای کلّی است که تا قیامت هرکس مصداق این اوصاف قرار گیرد، مشمول حکم آن آیه نیز خواهد شد؛ ازاینرو افرادی که به صورت تفسیر و مصداق این آیات معرّفی شدهاند، در زمان نزول (1). التکمیل والاتمام، ص 34
(2). غررالتبیان، ص 191
آیات قرآن محور حوادثی بودهاند که سبب نزول آیات پیشین شدهاند و ابنعسکر با دقّت و ریزبینی به این نکته توجّه کرده است.
پیشینه تفسیر مبهمات قرآن
سابقه تفسیر مبهمات قرآن به عهد پیامبر صلی الله علیه و آله باز میگردد و روایاتی در این باره به ایشان منسوب است. در روایات فراوانی که از طرق متعدّد و صحیح از امسلمه، عایشه، انسبنمالک، ابوسعید، ابوهریره، ابیالحمراء واثلة بن اسقع، سعد و زید بن ارقم نقل شده است، رسولخدا صلی الله علیه و آله پس از نزول آیه 33 احزاب: «إِنّما یُریدُ اللّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَالبَیتِ و یُطَهِّرَکُم تَطهِیرًا» اهلبیت را به فاطمه، علی، حسن و حسین علیهم السلام تفسیر کرد. «1» نیز از حضرت تفسیر «مغضوب علیهم» و «ضالین» در سوره فاتحه و نیز «مقتسمین» در آیه 90 حجر/ 15 به یهود و نصارا نقل شده است. «2»
پس از پیامبر صلی الله علیه و آله صحابه، عهدهدار تفسیر مبهمات بودند؛ چنان که بسیاری از روایات مستند این دانش از امام علی علیه السلام و دیگر صحابه رسولخدا صلی الله علیه و آله همچون ابنمسعود، ابنعبّاس، ابوسعید خدری، جابربن عبدالله انصاری و سایر مفسّران آن عهد نقل شده است. پس از صحابه، نوبت به مفسّران تابعی میرسد که روایات بسیاری در این باب نیز به آنان منسوب است.
نگاشتهها در تفسیر مبهمات
مجموع روایات مربوط به دانش مبهمات که از پیامبر، صحابه و تابعان نقل میشد، در آغاز در کتابهای حدیث، تفسیر و کتابهای سیره پراکنده شد. نخستین نگاشتههای مستقل در این باب را به سبب ارتباطی که میان این دانش و دانش اسباب نزول است، باید با تألیف کتابهای مستقل درباره اسباب نزول یکی دانست و نخستین تألیف در موضوع اسباب نزول از آن علیبنمدینی (م. 234 ق.) استاد و شیخ بخاری است؛ امّا نخستین تألیف مستقل در تفسیر مبهمات بنا به تصریح ابنعسکر از آنِ عبدالرحمنبن عبدالله سهیلی (م. 591 ق.) با نام التعریف والإعلام فیما ابهِم فیالقرآن منالاسماء والاعلام است. وی میگوید: نخستین بار شیخ شیوخ ما و استاد استادان ما عالِم اصل و امام اکمل، ابوزید عبدالرحمن بن ابی الحسن سهیلی به تألیف کتابی مستقل درباره این موضوع مبادرت کرد. «3» (1). تفسیرابنکثیر، ج 3، ص 492- 494؛ جامعالبیان، مج 12، ج 22، ص 9- 12؛ الدرالمنثور، ج 6، ص 604- 605
(2). الاتقان، ج 2، ص 435. در تفسیر مبهمات قرآن، روایات دیگری نیز از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است که برخی از آنها ضعیف یا مجعول است. سیوطی بخشی از آنها را در الاتقان گرد آورده است. (الاتقان، ج 2، ص 435)
(3). التکمیل والاتمام، ص 34؛ البرهان فی علومالقرآن، ج 1، ص 242؛ الاتقان، ج 2، ص 314
کتاب سهیلی در تفسیر مبهمات قرآن، کتابی مختصر است و فقط 294 آیه مشتمل بر اسم مبهم را تفسیر کرده است. وی از سوره فاتحه آغاز کرده و تا سوره فلق ادامه داده است و مجموع سورههایی را که وی به تفسیر مبهمات آنها پرداخته، 86 سوره است. سهیلی در پایان کتابش درباره سبب تألیف کتاب مینویسد: این کتاب را بر کسی که از من خواسته بود نامهای مبهم در قرآن را برای وی گرد آورم، املا کردم. من نیز آنچه را در حفظ داشتم یا با مطالعه در کتابهای تفسیر و اخبار و کتابهای روایی بهدست آورده بودم، در این کتاب جمع کردم و در مواردی که راویان در تفسیرِ نامی، هم رأی نبودند، به جای آنکه همه آرا را بیان کنم، فقط آن معنای شایسته و درستتر را در تفسیر مبهم آن آیه نقل کردم؛ همچنین برای مختصر شدن کتاب، از آوردن سند روایات صرف نظر کردم؛ زیرا این کتاب صرفاً پاسخی بود به یک سؤالکننده و طالب این دانش. «1»
پس از سهیلی، ابوعبدالله محمد بن علی بن خضراند لسی، معروف به ابنعسکر (م 636 ق.)
کتاب التکمیل والإتمام لکتاب التعریف والإعلام را نوشت. وی با ملاحظه نقایص کتاب التعریف سهیلی، درصدد تکمیل و رفع نواقص آن برآمد که به تألیف کتاب التکمیل انجامید.
ابنعسکر در مقدّمه کتابش با ستایش از کتاب سهیلی، درباره انگیزه خودش از تألیف کتاب التکمیل مینویسد:
اگرچه کتاب سهیلی کم حجم و کوچک است، همچون ستارهای در آسمان ابداع و نوآوری طلوع کرده و من از زمانی که درخشش آن را دیده و مقصود شریفش را فهمیدهام، همواره از مخزنهای دانش او مکیده و از میوههای باغ دانش او خوشهچینی کردهام و هر زمان که دیگر کتابهای تفسیری و روایی را مطالعه کردهام با نامهایی روبهرو شدهام که در قرآن کریم به صورت مبهم آورده شده و سهیلی نیز از بیان آن غفلت کرده و قفل آن را باز نکرده است. این نام را نیز به کتاب وی ملحق کردم تا شمار بسیاری از نامهای مبهم قرآن فراهم شد؛ آنگاه استخاره کردم و از خداوند کمک خواستم که آنها را در کتابی گرد آورم تا تکملهای برای کتاب التعریف و الإعلام وی باشد و فایده این بحث کامل شود و در این کتاب، به تفسیر آن بخش از مبهماتی که در کتاب سهیلی از آنها یاد نشده بود، (1). التعریف والاعلام، ص 401- 402
بسنده کردم؛ مگر آنکه نکته خاصّی در میان بوده یا توضیحی لازم، که در این صورت، سخن سهیلی را آورده و به قدر توان توضیح دادهام. «1»
شمار آیاتی که ابنعسکر به تفسیر نام مبهم آن پرداخته 479 آیه است و در حقیقت، این تعداد آیه بیش از چیزی است که سهیلی آورده است. وی هم چنین در پایان کتابش به مهمترین منابع و مصادر کتاب خود اشاره کرده است.
پس از ابنعسکر، در قرن هفتم، احمد بن یوسف بن احمد السُلَمی، معروف به ابنفرتون (م. 660 ق.) کتابی را در تکمیل و استدراک بر کتاب سهیلی با عنوان الاستدراک والإتمام للتعریف والإعلام فیما ابهم من الأسماء والأعلام نگاشت «2» که در دسترس نیست. «3» پس از وی، ابوعبدالله محمد بن علی، معروف به الشامی. (م 715 ق.) کتابی در تفسیر مبهمات نوشت که آن نیز استدراک دیگری بر کتاب سهیلی بود؛ سپس بدرالدین بن جماعه (م. 733 ق.) در این موضوع به نگارش دست زد. به ابنجماعه دو کتاب نسبت دادهاند: یکی التبیان فی مبهمات القرآن که اکنون در دست نیست «4» و دیگری غررالتبیان فی من لمیسم بالقرآن که بنا به تصریح ابنجماعه، خلاصهای از کتاب اوّل او است. وی در مقدمه غررالتبیان مینویسد: مضمون این کتاب، خلاصهای از کتابی است که پیش از این در موضوع مبهمات نگاشتم. «5»
ابوعبدالله محمدبن علی بلنسی (م. 782 ق.) کتابی در تفسیر مبهمات با عنوان صلة الجمع و عائد التذییل لموصول کتابی الإعلام والتکمیل نگاشت. بلنسی مطالب دو کتاب التعریف والإعلام بلنسی و التکمیل والإتمام ابنعسکر را در کتابش جمع کرده و مواردی (بیش از 100 مورد) را بر آن افزوده است. کتاب بلنسی گستردهترین و جامعترین کتاب در موضوع تفسیر مبهمات است. پس از وی، بدرالدین زرکشی است که درباره این دانش به تألیف دست زد. وی نوع ششم از کتاب معروفش البرهان فی علوم القرآن را به بحث درباره دانش مبهمات قرآن اختصاص داد. زرکشی برخلاف پیشینیان فقط درباره مسائل نظری این دانش، به ویژه علل و اسباب ابهام در قرآن بحث کرد، بدون آنکه بخواهد مبهمات قرآن را تفسیر کند؛ ازاینرو، وی نخستین مفسّر و قرآنپژوهی است که دانش مبهمات قرآن را به صورت یکی از مباحث (1). التکمیل والاتمام، ص 35- 36
(2).
(3). مبهمات القرآن، ج 1، ص 49
(4). مبهمات القرآن، ج 1، ص 50؛ علومالقرآن بینالبرهان والاتقان، ص 156- 157
(5). غررالتبیان، ص 191
ا
علوم قرآنی شناساند و آن را در کنار دیگر مباحث علوم قرآنی جای داد.
جلالالدین سیوطی (م. 911 ق.) به پیروی از زرکشی، یکی از مباحث علوم قرآنی را علم مبهمات قرآن قرار داد و آن را در نوع هفتادم کتاب الاتقان جای داد و خلاصهای از مباحث نظری دانش مبهمات را که زرکشی در البرهان بدان پرداخته بود، در این کتاب آورد. باید یادآور شویم که آن چه سیوطی در نوع هفتادم الاتقان آورده، خلاصهای از کتاب دیگری با نام مفحمات الأقران فی مبهمات القرآن است که خود، پیشتر به صورت مستقل آن را در موضوع مبهمات قرآن تألیف کرده بود. آنچه در این کتاب سیوطی تازگی دارد، نسبت دادن هر نظری به قائل آن است.
از دیگر آثار در این موضوع، کتاب الإحکام لبیان ما فیالقرآن منالإبهام، تألیف حافظ احمدبن علی کتانی عسقلانی (م. 852 ق.)، تلخیص التعریف والإعلام فیما ابهم فیالقرآن من الأسماء والأعلام از آنِ محمدبن عمر حضرمی، معروف به شیخ بَحرَق (م. 930 ق.)، «1» کشف غوامض القرآن از فخرالدین طریحی «2» (م. 1085 ق.)، ترویح اولی الدمائه بمنتقیالکتب الثلاثه، عبدالله بن سلامه ادکاوی (م. 1184 ق.) و کتاب الیاقوت والمرجان فی تفسیر مبهماتالقرآن، تألیف عبدالجواد خلف که در پاکستان به چاپ رسیده است. از مؤلف کتاب غرائب القرآن و مشکلاته و بیان شأنه و نزول آیاته و معانیه و بعض لغاته و شرح مبهماته و نیز کتابی با عنوان مبهمات القرآن نام برده نشده و فقط نسخهای خطی از کتاب اخیر در کتابخانه سلیمانیّه استانبول معرّفی شده است. «3»
قرآنپژوهان معاصر نیز از تألیف در موضوع مبهمات قرآن غفلت نکرده و تألیفات ارزشمندی را به شکلهای گوناگون عرضه کردهاند. این کتابها، همانگونه که پیشتر اشاره شد، بحث خود را به شناسایی و تفسیر نامهای مبهم قرآن محدود نکرده و ذیل هر نامی، شرحی مختصر درباره آن آورده است؛ به طوری که از این کتابها نوعی تفسیر موضوعی و به عبارت دیگر، نوعی دائرةالمعارف گونه با موضوع خاصّی ساخته است. از این کتابها پیش تر در بخش اعلام قرآن یاد کردیم. کتاب معروف دیگر در این موضوع، رجال أنزل اللّه فیهم قرآناً، تألیف عبدالرحمن عُمیره است که در 12 جزء و سه مجلد عرضه شده و جزء دهم آن درباره نامهای زنان است. (1). الاعلام، ج 6، ص 315- 316؛ مبهمات القرآن، ج 1، ص 52
(2). الذریعه، ج 4، ص 297؛ معجم مصنفات، ج 3، ص 134؛ بینات، ش 20، ص 155
(3). مبهمات القرآن، ج 1، ص 52- 55
ضعفهای کتابهای مبهمات قرآن
کاوش در کتابهای مبهمات قرآن و سیر نگارش آنها بهدست میدهد که مؤلّفان این کتابها در کنار انگیزه تفسیر نامهای مبهم، گرایشی افراطی به جمع اقوال و نقل هر روایت صحیح و ضعیف و غیر معتبر و در نتیجه، گسترش حجم این دانش از خود نشان دادهاند. دستآورد این گرایش، پدید آمدن مجموعههایی بود که از روایات ضعیف و کمثمر و حتّی بیفایده عاری نبود. در اینجا به مواردی از ضعفهای عمده این کتابها اشاره میکنیم.
1. نقل احادیث ضعیف در این کتاب بسیار دیده میشود. در یک مورد، سهیلی خود نیز به عدم التزامش به نقل اخبار صحیح اعتراف کرده است. وی در تفسیر آیه شریفه «لَها سَبعَةُ أَبوبٍ لِکُلِّ بابٍ مِنهُم جُزءٌ مَقسوم» (حجر/ 15، 44) میگوید: در کتابهای وعظ و رقائق، نام این هفت در به ترتیب آمده است که در روایت صحیح وارد نشده؛ با اینکه ما نیز شرط نکردیم در این کتاب فقط آثار صحیح را بیاوریم و از روایت ضعیف چشم بپوشیم. «1»
2. گاه در تفسیر مبهمات به مسائلی پرداخته است که نه نیازی به شناخت آنها است و نه فایدهای دربردارد؛ مانند پرداختن به بیان نام نخستین فرشتهای که بر آدم سجده کرد یا بیان نام سگ اصحاب کهف، یا نام مورچهای که حضرت سلیمان زبان او را فهمید «2» یا مشخّص کردن آن بخش از بدن گاو که به مقتول بنیاسرائیلی زده شد تا زنده شود، و در آیه 73 بقره به آن اشاره شده است «3» ؛ همچنین بحث درباره نامهای ذرّیّه شیطان و مادر آنها، «4» نام پادشاهی که کشتیها را غصب میکرد و نوجوانی که به دست معلّم موسی علیه السلام کشته شد و موسی به کشتن وی اعتراض کرد و نام پدر و مادر وی و نیز نام دو کودک یتیم و نام پدر و مادرشان که رفیق موسی، به تعمیر دیوار باغ آنها اقدام کرد «5» و موارد زیاد دیگر از نمونههایی است که فایده قابل قبولی ندارد.
3. نقل اقوالی شگفت و غریب در پارهای موارد؛ بدون توضیح درباره آنها یا تضعیف و رد آن اقوال؛ به ویژه که منبع برخی از این اقوال نیز اسرائیلیات است. «6» به طور نمونه، سهیلی، ذیل آیه 35 بقره/ 2: «اسکُن أَنتَ و زَوجُکَ الجَنَّة» در تفسیر نام مبهم «زَوجُکَ» مینویسد: مقصود از جفت (1). التعریف و الاعلام، ص 161
(2). مفحمات الاقران، ص 151؛ التعریف و الاعلام، ص 161
(3). همان، ص 43- 44
(4). التعریف و الاعلام، ص 187
(5). التعریف و الاعلام، ص 192- 193
(6). علوم القرآن بین البرهان والاتقان، ص 158
آدم، حوّا است و نخست حضرت آدم او را حوّا نامید؛ آن هنگام که خداوند حوّا را از استخوان دنده آدم آفرید. وی ادامه میدهد، به آدم گفته شد: این کیست؟ آدم پاسخ داد: زن است. گفته شد: نامش چیست؟ پاسخ داد: حوّا. باز پرسیده شد: برای چه حوّا نامیده شده است؟ آدم گفت: برای آنکه از «حیّ» ، یعنی موجود زنده آفریده شده است «1» یا بیان نام ستارگانی که یوسف علیه السلام در خواب دید که برایش سجده میکنند «2» یا ذیل آیه 54 اعراف/ 7: «إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذی خَلَقَ السَّموتِ و الأَرضَ فی سِتَّةِ أَیّامٍ» در تفسیر «سِتَّةَ أَیّام» به صورت واژه مبهم مینویسد: نخستین روز از آن شش روز یکشنبه و واپسین روز آن، جمعه بود. «3» این در حالی است که مفسّران، «یوم» در اینگونه آیات را به مرحله تفسیر کردهاند؛ یعنی خداوند آسمانها و زمین را در شش مرحله آفرید؛ زیرا در آن هنگام، ایام هفته وجود نداشته است. همچنین است تفسیری که سهیلی از بیتالمعمور به نقل از وهببنمنبه ارائه داده است. «4»
اهمّیّت دانش مبهمات قرآن
دانش مبهمات قرآن از جمله دانشهای قرآنی است که اهمّیّت ویژهای دارد و اگرچه در تفسیر قرآن نیاز چندانی به این دانش مشاهده نمیشود، به یقین حضور آن در کنار تفسیر، فهم آیات قرآن را دلپذیرتر خواهد کرد؛ به ویژه هنگامی که این دانش همراه با دانش اسباب نزول به خدمت تفسیر آیات قرآن کریم درآید.
ابنعسکر درباره اهمّیّت و جایگاه این دانش مینویسد:
همانا یکی از شریفترین دانشهای قرآنی و یکی از ظریفترین مفاهیم مربوط به قرآن کریم، علم به مبهمات قرآن و آشنایی با نامهای کسانی است که درباره آنها و ویژگیهایشان آیاتی از قرآن نازل شده است. «5»
سهیلی نیز که نخستین کتاب در تفسیر مبهمات قرآن به وی منسوب است، درباره لزوم اهتمام و توجّه به این دانش گفته است:
هنگامی که اهل ادب از شناختن شاعری که نامش در کتابی مبهم آورده شده، شاد میشوند و (1). التعریف و الاعلام، ص 58
(2). غررالتبیان، ص 283- 284؛ التعریف و الاعلام، ص 143
(3). التعریف و الاعلام، ص 259
(4). همان، ص 311
(5). التکمیل و الاتمام، ص 34
اهل هر صنعت و حرفهای به دانستن نامهای اهل حرفه و صنعت خویش اهتمام میورزند و آن را از نفیسترین و گرانبهاترین نتایج و بهرههای خود به شمار میآورند، پس قاریان قرآن شایستهترند در شناخت مبهمات قرآن و کسانی که آیاتی دربارهشان نازل شده است، از یکدیگر سبقت بگیرند و در مجالس علمی خود از آن بحث کنند. «1»
وی همچنین میگوید:
در ارزش و شرافت این دانش همین بس که پیشینیان از مفسّران، اهتمام فراوانی را برای آگاهی از مبهمات قرآن از خود نشان میدادند. چنانکه از ابنعبّاس نقل شده که گفت: دو (یا یک) سال درنگ کردم تا در موقعیّتی مناسب از عمر، نام دو زنی را که بر ضدّ پیامبر همدست شدند و در آیه 4 تحریم به آن دو اشاره شده، بپرسم؛ ولی هیبت و ترس از وی مانع پرسشم میشد تا اینکه در سفر حج با وی همراه شدم و هنگامی که به ظهران (محلّی نزدیک مکّه) رسیدیم، وی برای قضای حاجت رفت و پس از آن از من خواست برایش آب ببرم و من در حالیکه آب بر روی دستان او میریختم، درباره آن دو زن پرسیدم و عمر گفت آنان عایشه و حفصه بودند. «2»
از عکرمه نقل شده که گفت: 14 سال به دنبال این بودم تا کسی را که برای هجرت به سوی خدا و رسولش از خانه خارج شد و میان راه بمرد و خداوند در آیه 100 نساء/ 4 به او اشاره، و پاداش او را ضمانت کرده است، بشناسم. «3» شبیه این سخن و روایت از ابنعبّاس نیز نقل شده است. «4»
بدیهی است که ارزش و شرافت علم به میزان فایده و آثار آن است؛ به این معنا که هرچه فایده دانشی افزونتر باشد، آن دانش اهمیّت بیشتری خواهد داشت؛ ازاینرو برای آگاهی از اهمّیّت و جایگاه دانش مبهمات لازم است از فواید این دانش بحث شود.
فایده دانش مبهمات قرآن
فایده آگاهی از نامهای مبهم قرآنی، صرفاً آشنایی با چند نام نیست؛ بلکه در بعضی موارد، فوایدی بس مهم با آثاری گرانبها دارد؛ حتّی میتوان اثر آن را در ریشه برخی اختلافهای (1). التعریف و الاعلام، ص 50
(2). التعریف و الاعلام، ص 51؛ صحیح البخاری، ج 6، ص 81؛ جامعالبیان، مج 14، ج 28، ص 206
(3). التعریف و الاعلام، ص 51؛ البرهان فی علوم القرآن، ج 1، ص 248
(4). تفسیر مبهماتالقرآن، ج 1، ص 353
اعتقادی و کلامی و گرایشهای مذهبی نیز مشاهده کرد.
نامهای مبهم قرآن که دانش مبهمات قرآن، تفسیر و تبیین آنها را بر عهده دارد، یا به افرادی از انسانها، یا به غیر انسانها اشاره دارد؛ مانند مکانها، زمانها و اشیای گوناگون دیگر، و آنها که به افراد انسانی اشاره دارد، یا در زمانی پیش از نزول قرآن میزیستهاند، مانند اصحاب کهف، برادران یوسف، اصحاب فیل و … یا آن که در زمان نزول قرآن میزیسته، و سبب یا شأن نزول آیاتی از قرآن بودهاند. در حقیقت بیشترین فایده دانش مبهمات در گرو آشنایی با گروه اخیر آشکار میشود و نخستین منبع شناخت آنها روایات اسباب نزول است. به عبارت دیگر، در این باره دو دانش اسباب نزول و مبهمات قرآن در ارتباطی تنگاتنگ بسان دو روی یک سکه نقش ایفا میکنند.
با توجّه به این توضیح، مهمترین فایده دانش مبهمات، شناخت شخصیّتهای صدر اسلام است و این آگاهی برای ما بسی فایده دارد؛ زیرا در بسیاری از حوادثی که در صدر اسلام رخ داده و سبب شده آیاتی از قرآن کریم نازل شود، افرادی دارای نقش بودهاند و تقریباً در همه موارد (جز زید بن حارثه پسر خوانده پیامبر صلی الله علیه و آله و ابولهب عموی پیامبر که از اوّلی در آیه 67 احزاب و از دومی در سوره مسد یاد شده)، نام آنها در قرآن نیامده و به صورت مبهم از آنها یاد شده است؛ حال آنکه شناخت آنها و آگاهی از نامشان میتواند در داوریها و تحلیل شخصیّت آنها مؤثّر باشد. این افراد از طریق دانش مبهمات قابل شناساییاند؛ به طور نمونه، از طریق همین دانش است که پی میبریم مقصود از پیشوایان کفر در آیه شریفه «فَقتِلوا أل- مَّةَ الکُفرِ» (توبه/ 9، 12)، ابوسفیان، ابوجهل، امیةبنخلف، سهیل بن عمرو و عتبة بن ربیعه بودهاند «1» که پیامبر صلی الله علیه و آله مأمور کارزار با آنها شده است، یا با توجّه به همین دانش است که درمییابیم فاسق در آیه 6 حجرات/ 49: «إِن جاءَکُم فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبیَّنوا» یا سائل در آیه یک معارج/ 70: «سَأَلَ سَال- لٌ بِعَذابٍ واقِعٍ» «2»
در عصر پیامبر به چه کسی اشاره داشته است یا مقصود از «ءَاخرین» در آیه «و ءَاخَرینَ مِنهُم لَمّا یَلحَقوا بِهِم» (جمعه/ 62، 3) که خداوند رسول خود را برای تزکیه و تعلیم حکمت به آنها فرستاده است، از طریق همین دانش برای ما روشن میشود. «3» (1). الاتقان، ج 2، ص 317
(2). الغدیر، ج 1، ص 239- 246
(3). به نقل زمخشری پس از نزول این آیه، از رسولخدا صلی الله علیه و آله پرسیده شد: «آخرین» چه کسانیاند؟ پیامبر صلی الله علیه و آله دست بر سلمان نهاد و فرمود: اگر ایمان نزد ستاره ثریا- که در اعتقاد مردم عرب دورترین ستاره از زمین بود- باشد، مردانی از اینها (ایرانیان) به آن نائل میشوند. (الکشاف، ج 4، ص 530)
ا
اینها نمونههایی از نام افرادی بود که نقش مثبت یا منفی داشتهاند و خداوند، آنها را به ما معرفی کرده که نظیر آن فراوان است.
از جمله فواید کلامی این بحث آن است که این قبیل روایات میتواند مبنا و مستند قواعدی چون قاعده عدالت صحابه قرار گیرد و اینکه آیا میتوان همه آنها را عادل شمرد یا نه.
از دیگر فواید مهمّ این دانش که آثار عملی نیز دارد. شناخت ویژگیهای افراد است؛ یعنی قرآن کریم، ویژگیهایی را برای افرادی بیان کرده؛ امّا نام آنها را به صورت مبهم آورده است؛ آنگاه دانش مبهمات آنها را به ما میشناساند؛ برای مثال در آیه 33 احزاب/ 33: «إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَالبَیتِ و یُطَهِّرَکُم تَطهیرًا» خداوند خبر داده است که هرگونه پلیدی را از ساحت اهلبیت پیامبر علیهم السلام دور، و آنان را پاکیزه ساخته است؛ امّا نام اهلبیت را بیان نمیکند.
بسیار مهمّ و سودمند است که بدانیم اهلبیت منزّه از هر نوع پلیدی که از بهترین یاران پیامبرند، چه کسانی هستند تا بتوانیم با پیروی از آنان، مصداق کسانی بشویم که خداوند در سوره توبه به پیروی از آنان سفارش و ترغیب کرده است: «والسبِقونَ الأَوَّلونَ مِنَ المُهجِرینَ و الأَنصارِ و الّذِینَ اتَّبَعوهُم بِإِحسنٍ رَضِیَ اللّهُ عَنهُم و رَضُوا عَنهُ و أَعَدَّ لَهُم جَنتٍ تَجرِی تَحتَها الأَنهرُ … و پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار و کسانی که به نیکی از آنها پیروی کردند. خداوند از آنان خشنود شد و آنان نیز از او خشنود شدند و باغهایی از بهشت برای آنان فراهم ساخته که از زیر درختانش نهرها جاری است» . (توبه/ 9، 100)
در قرآن نمونههای فراوانی از این آیات که افرادی یا گروههایی با صفات نیک ستوده شدهاند دیده میشود که خداوند از طریق آن، الگوهایی عملی را برای مسلمانان معرّفی میکند تا آنان را در زندگی مقتدا و پیشوای خود قرار دهند.
یکی دیگر از فواید این دانش کلامی، در زمینه مسأله امامت و ولایت و جانشنینی پیامبر صلی الله علیه و آله است. مسأله خلافت و رهبری دینی و سیاسی اسلام پس از رحلت رسول خدا از عمدهترین مسائل اعتقادی و کلامی است که میان مسلمانان مطرح بوده و هست و یکی از منابع مهمّ داوری در این زمینه، آیاتی است که در پرتو دانش مبهمات (افزون بر سبب نزول) میتواند مورد استناد قرار گیرد.
آیه 55 مائده/ 5: «إِنَّما ولِیُّکُم اللّهُ و رَسولُهُ و الَّذینَ ءَامَنوا الَّذِینَ یُقِیمونَ الصَّلوةَ و یُؤتُونَ الزَّکوةَ و هُم رکِعونَ» به ضمیمه روایاتی که در سبب نزول آن وارد شده و نامهای مبهم آیه «الَّذینَ» را تفسیر کرده است، دلالت میکند که علیبنابیطالب علیه السلام مؤمن نمازگزاری است که انگشتری
خویش را در حال رکوع به نیازمندی بخشیده، «1» و خداوند، با دادن این نشانی، ولایت او را به اهل ایمان شناسانده است. «2»
این فایده و نتیجه تفسیر مبهمات، چنان اهمّیّتی داشت که خلفا و برخی حاکمانِ پس از آنها و افراد مرتبط با خلافت یا طرفداران آنها در صدر اسلام را به سوی دو اقدام عملی سوق داد: اوّل آنکه برای موجّه و شایسته نشان دادن خلفا به روایات فضایل استناد کنند و دوم اینکه به فضیلتسازی و جعل روایات اسباب نزول و گنجاندن نام خلفا در تفسیر نامهای مبهم قرآن روی آورند. «3»
برای این دانش فواید مهم دیگری نیز میتوان برشمرد که برخی از آنها به دو دانش مبهمات و اسباب نزول باهم متعلّق است. «4»
حکمت مبهم آمدن نامها در قرآن
یکی از پرسشهای اساسی که دانش مبهمات قرآن باید به آن پاسخ دهد و از مسائل نظری این علم به شمار میآید، این است که چرا در قرآن نام مبهم وجود دارد و از این راه زمینه اختلاف در تفسیر نام که گاه اهمّیّت شایانی دارد، پیش آمده و در برخی موارد، اختلافهای شدید مذهبی نیز پدیدار شده است. این پرسش در سدههای نخستین اسلامی نیز گاه از طرف برخی اصحاب امامان مطرح شده است. در روایتی صحیح از ابیبصیر نقل شده که میگوید از امام صادق علیه السلام درباره آیه «أَطیعُوا اللّهَ و أَطیعُوا الرَّسولَ و أُولُی الأَمرِ مِنکُم» پرسیدم. فرمود: این آیه در شأن علیبنابیطالب و حسن و حسین علیهم السلام نازل شده است. ابوبصیر میگوید: به حضرت عرض کردم:
مردم میگویند: اگر چنین است، چرا نام علی و اهلبیت او در کتاب خدا نیامده است؟ حضرت فرمود: به آنان بگو: دستور به انجام نماز بر رسول خدا نازل شد؛ امّا شمار رکعتهای آنکه سه رکعت یا چهار رکعت است، نازل نشد و پیامبر آن را بیان کرد و دستور به انجام حجّ را فرود آورد؛ امّا شمار دورهای طواف (هفت دور) را پیامبر اعلام کرد؛ همین طور آیه پیشین در شأن علی و حسن و حسین علیهم السلام نازل شد. «5» (1). اسبابالنزول، واحدی، ص 163
(2). پژوهشهای قرآنی، ش 1، ص 26
(3). شرح نهجالبلاغه، ج 11، ص 35- 36
(4). البرهان فی علومالقرآن، ج 1، ص 113- 122؛ پژوهشهای قرآنی، ش 1، ص 19- 28
(5). الکافی، ج 1، ص 287؛ تفسیر عیاشی، ج 1، ص 249- 250
تا آنجا که ما میدانیم، نخستین کسی که این مسأله را به بحث گذاشته، بدرالدین زرکشی است.
وی فصل ششم از کتاب خود البرهان فی علوم القرآن را به مباحث نظری دانش مبهمات اختصاص داد. وی در این فصل، ضمن اشاره به برخی تألیفات انجام شده در این دانش و بیان اهمّیّت این بحث، حدود پرداختن به آن را نیز مشخّص کرده و آنگاه بخش عمده این فصل را به بحث درباره علل و اسباب وجود نامهای مبهم در قرآن سامان داده است. وی در این باره، هفت سبب را با ذکر نمونههای متعدّد برمیشمارد که چکیده آن را در اینجا میآوریم.
1. اعتماد به تفسیر واژه مبهم در آیات دیگر: در بعضی موارد که کلمهای در قرآن مبهم آورده شده، از این رو است که در جای دیگر قرآن به طور روشن آمده و با اعتماد بر همین بیان، به واضح آوردن آن در جای دیگر نیازی نبوده است؛ برای مثال، در آیه 3 فاتحه، «یَومِ الدِّین» مبهم آورده شده؛ زیرا به سیاق آیات 17- 19 سوره انفطار/ 82 اعتماد شده که به روشنی دلالت دارد مقصود از «یَومِالدِّین» ، روز قیامت است: «و مَا أَدرل- کَ مَا یَومُ الّدِینِ* ثُمَّ ما أَدرل- کَ مَا یَومُ الدِّینِ* یَومَ لَاتَملِکُ نَفسٌ لِنَفسٍ شَیئًا و الأَمرُ یَومَل- ذٍ لِلّه» یا در آیه 7 سوره فاتحه، «الَّذینَ أَنعَمتَ عَلیهِم» به صورت مبهم آورده شده؛ با اعتماد به توضیح و بیان در آیه 69 نساء/ 4 که میگوید:
پیامبران، صدیقان، صالحان و شهیدان کسانی هستند که خداوند به آنها نعمت داده است:
«فَأُولل- کَ مَعَ الّذِینَ أَنعَمَ اللّهُ عَلیهِم مِنَ النَّبِیّینَ و الصِّدّیقِینَ و الشُّهداءِ و الصلِحین» .
2. مشخّص بودن مصداق: گاه واژه به سبب شهرتش مصداق آن مشخّص و معیّن است؛ ازاینرو لفظی که بر آن دلالت میکند، مبهم آورده میشود؛ مانند آیه شریفه «اسکُن أَنتَ و زَوجُکَ الجَنَّة» (بقره/ 2، 35) که «زَوجُکَ» از نظر لفظ ابهام دارد؛ ولی مشخّص است که همسر آدم حوّا است، نه شخص دیگر یا در آیه شریفه «أَلَمتَرَ إِلَی الَّذِی حاجَّ إِبرهیم» (بقره/ 2، 258) کسی که با ابراهیم محاجّه کرد، مبهم است و نامش نیامده؛ امّا مشخّص و مشهور است که نمرود با ابراهیم مجادله و محاجّه میکرد؛ به همین سبب نام وی مبهم آمده است. در آیه «لَمَسجِدٌ أُسِّسَ عَلَی التَقوی مِن أَوّلِ یَومٍ أَحَقُّ أَن تَقومَ فِیه» (توبه/ 9، 108)، مسجد مبهم است و به احتمال بیشتر، به قرینه «مِن أَوّلِ یَوم» در آیه، مسجد قبا است؛ زیرا نخستین مسجدی که در مدینه بنا شد، مسجد قبا بوده است بعضی نیز «یَوم» را به معنای مدّت و وقت گرفتهاند؛ یعنی مسجدی که از آغاز تأسیس، براساس تقوا بنا شد؛ بنابراین، مسجد در آیه را مسجد النّبی دانستهاند؛ چنانکه در حدیث نیز به همین معنا تفسیر شده است. «1» بعضی نیز هر دو نظر را جمع کرده، معتقدند هر دو مسجد (1). ابنکثیر در تفسیرش، روایات متعدّدی را در این باره نقل کرده است. در روایتی که نسائی، ترمذی و مسلم آن رانقل کردهاند و ترمذی آن را صحیح شمرده، آمده است که دو نفر درباره مسجد مورد اشاره این آیه مجادله میکردند. یکی میگفت: مسجد قبا است و دیگری میگفت: مسجد رسولخدا است؛ آنگاه این مجادله خود را برای پیامبر نقل کردند. پیامبر فرمود: آن همین مسجد من است. (تفسیر ابنکثیر، ج 2، ص 404)
مقصود آیه است.
3. پوشیده داشتن نام افراد: یکی دیگر از علل مبهم آوردن نام افراد، پوشیده داشتن آنها و افشا نکردن نام آنها است؛ زیرا اینگونه سخن گفتن در جلب توجّه مخاطبان مؤثّرتر است؛ به همین جهت رسولخدا صلی الله علیه و آله نیز هرگاه خبردار میشد کسانی سخن ناروا بر زبان راندهاند خطبه میخواند و در خطبهاش نام افراد را نمیآورد؛ بلکه به صورت مبهم میفرمود: چه شده است که مردانی چنین گفتهاند (ما بال رجال قالوا کذا). نمونه دیگر، در آیه 100 بقره/ 2: «أَوَ کُلَّما عهَدوا عَهدًا نَبذَهُ فَریقٌ مِنهُم» واژه «فریق» مبهم است و گفتهاند: مقصود مالکبن صیف است که عهدشکنی کرده بود و در این آیه، خداوند به قصد عدم افشای نام وی به صورت مبهم به او اشاره کرده است. در آیه 108 بقره/ 2: «أَم ترِیدُونَ أَن تَسَلوا رَسولَکُم کَما سُل- لَ موسی نام کسانی که از رسولخدا سؤال کردهاند، نیامده و با ضمیر مخاطب (تَسئَلوا) به آنها اشاره شده است. زرکشی مینویسد: علّت مبهم آوردن غالب نامهای قرآن به همین مورد باز میگردد.
4. بیفایده بودن ذکر نام: علّت دیگر آن است که بسیاری از اوقات چون برای مشخّص و معیّن آوردن نام کسی یا چیزی فایدهای مترتّب نیست، به صورت مبهم آمده است؛ برای مثال در آیه «أَو کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَریَةٍ» (بقره/ 2، 259)، «قَریَه» مبهم است و مفسّران گفتهاند: مقصود شهر بیتالمقدس است و آیه، نام آن را نیاورده؛ چون فایدهای بر آن مترتّب نیست. مهم نیست که آن شخص از کنار کدام شهر میگذشته؛ بلکه مهم اصل حادثهای است که آیه از آن خبر میدهد.
زرکشی چند آیه دیگر را مثال زده که بر لفظ «قریه» مشتمل است و ضمن تعیین آن شهرها، آنها را مصداق همین علّت چهارم دانسته است.
5. عمومیّت بخشیدن به واژه: علّت دیگر، دلالت بر تعمیم است؛ «1» به این علّت نام افراد به صورت معیّن نیامده است تا مبادا کسانی بپندارند که حکم آیه، به همان فرد اختصاص دارد، و شامل حال دیگران نمیشود؛ بنابراین با عدم تصریح به نام افراد و آوردن لفظ مبهم، آیه به طور روشن بر عمومیّتی که مقصود اصلی است، دلالت میکند؛ چنانکه در آیه «الَّذینَ یُنفِقونَ أَمولَهُم بِالَّیلِ و النَّهارِ سِرًّا و عَلانِیَةً» (بقره/ 2، 274)، «الَّذینَ» مبهم آمده است. (1). تأویل مشکلالقرآن، ص 262- 263
مفسّران گفتهاند: مقصود از «الَّذینَ» ، امیرمؤمنان، علی علیه السلام بوده، و آیه در شأن آن حضرت نازل شده است. وی چهار درهم داشت: یک درهم را در روز، یک درهم را در شب، درهم سوم را در پنهان و چهارمین درهم را آشکارا انفاق کرد؛ آنگاه آیه نازل شد و به جای نام حضرت، «الّذین» آمد تا دلالت کند که هرکس دیگری مانند امیرمؤمنان علیه السلام انفاق کند، مشمول حکم آیه (وعده به پاداش پروردگار و عدم ابتلا به خوف و حزن)، خواهد شد: «فَلَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم و لَاخَوفٌ عَلَیهِم و لَاهُم یَحزَنون» .
نظیر آن را در حدیثی از امام صادق علیه السلام ذیل آیات 5- 22 دهر/ 76 میبینیم: «إِنَّ الأَبرارَ یَشرَبونَ مِن کَأسٍ کَانَ مِزاجُها کافورًا* … * و یُطعِمونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مُسکِینًا و یَتِیمًا و أَسیرًا» .
در این روایت، حضرت نزول آیه را در شأن اهلبیت پیامبر علیهم السلام یعنی فاطمه و علی و دو فرزند آنان علیهم السلام دانسته است؛ پس از آنکه آنان، ثلث غذای خود را به مسکینی و ثلث دیگر را به یتیمی و ثلث پایانی را به اسیری بخشیدند؛ سپس امام میفرماید: و این آیات در حقّ هر مؤمنی که عمل آنان را انجام دهد، جاری است. «1»
6. تکریم افراد: گاه برای بزرگداشت و تکریم کسانی که آیاتی در شأنشان نازل میشد، بدون تصریح به نام آنها فقط صفاتشان ذکر شده، و همین امر سبب مبهم آمدن لفظ است؛ مانند آیه شریفه «و لَایَأتَلِ أُولُوا الفَضلِ مِنکُم و السَّعَةِ» . (نور/ 24، 22) از برخی مفسّران نقل شد که آیه، در شأن ابوبکر و پسرخاله فقیر وی، مسطحبناثاثه، پس از ماجرای افک «2» نازل شده، و ابوبکر که نفقه مسطح را تأمین میکرد، سوگند یاد کرد که دیگر به وی کمک نکند. «3» در شأن نزول این آیه، اقوال دیگری نیز دیده میشود؛ از جمله گفته شده: آیه در شأن گروهی از صحابه نازل شده که سوگند یاد کردند به کسانی که در ماجرای افک و تهمت به همسر پیامبر شریک بودند، صدقه ندهند. «4»
7. تحقیر افراد: (در برابر مورد پیشین) گاه برای تحقیر فردی به جای آنکه نام وی برده شود، (1). نورالثقلین، ج 5، ص 470- 471
(2). درباره ماجرای افک، ر. ک: مدخلهای: عایشه و ماریه قبطیه
(3). تفسیر ابنکثیر، ج 3، ص 286؛ مجمعالبیان، ج 7، ص 210؛ المیزان، ج 15، ص 106. شایان ذکر است که ما بازرکشی درباره اصل این علّت موافقیم؛ امّا نمونه و مثالی را که وی آورده است قابل بحث و مناقشه میدانیم؛ زیرا از یک سو روایات دیگر معارض با این روایت وجود دارد و از سوی دیگر، آنچه در تاریخ و روایات اسباب نزول آمده، در باب تصمیم ابوبکر نشانه فضل وی نیست که در اینجا مجال بحث در این باره وجود ندارد
(4). الدرالمنثور، ج 6، ص 163؛ روحالمعانی، مج 10، ج 18، ص 184
از صفت او یاد میشود؛ برای مثال نقل شده که آیه «إِنَّ الَّذِینَ کَفَروا بِایتِنا» (نساء/ 4، 56) و «إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الأَبترَ» (کوثر/ 108، 3) درباره عاصبنوائل به سبب دشمنیهای شدیدش با پیامبر نازل شد، و به جای آنکه در این دو آیه، نام وی آورده شود، از دو صفت مذموم وی که از دشمنی وی با پیامبر و تکذیب آیات الهی حکایت دارد، یاد شده است.
توضیح چند نکته درباره حکمت مبهمات
درباره علل و اسباب مبهمات در قرآن، بر چند نکته باید تأکید شود.
1. باید توجّه داشت که شیوه قرآن کریم در نقل داستانها عدم ذکر نام افراد است؛ چرا که قرآن، کتاب هدایت است و دانستن نام افراد در تحقّق اهداف هدایتی- تربیتی آن نقشی ندارد. این مسأله با کمترین مراجعه به قرآن مشهود است. درباره اسباب نزول، همه جا نام افراد مبهم آمده است و در نقل سرگذشت پیشینیان، اغلب شخصیّتهای داستان در حدّ حضورشان در داستان و نقشی که بر عهده داشتهاند، معرّفی شدهاند؛ ولی از آنها نام برده نشده است؛ برای نمونه، در داستان موسی و خضر که آیات 65- 82 کهف آن را نقل کرده، بیش از ده شخص دارای نقشاند که فقط از یک فرد، یعنی حضرت موسی علیه السلام نام برده شده است.
به عبارت دیگر، هنگامی که با دید هنری به قصّهها و قصّهسرایی قرآن نگاه شود، عدم ذکر نام شخصیّتها نه تنها هیچ کاستی به همراه ندارد، بلکه بر تأثیر این داستانها بر جسم و جان مخاطب نیز افزوده است. توضیح اینکه یکی از ویژگیهای قصّههای قرآن، برقراری توازن میان شخصیّت و حادثه است؛ به طوری که در هیچ قصّه قرآنی، شخصیّت به تنهایی محور نیست؛ بلکه شخصیّتها مصداقهایی بشری در عرضه خیر و شرّند که به حق یا باطل میگروند؛ به همین جهت، در بسیاری از موارد با اشخاصی روبه رو هستیم که ویژگی جزئی آنان ارائه نشده و فقط به بیان تصویری کلّی از آنها بسنده شده است؛ مانند مرد بودن یا زن بودن یا قوم و … در این موارد، نام و صفات شخص نه تنها در انتقال پیام قصّه اثری ندارد، بلکه سبب میشود ذهن مخاطب با مسائل فرعی غیرضرور درگیر شود و افزون بر اینکه به عمومیّت و فراگیری نقش شخصیّتها لطمه میزند، از تأثیر قصّه نیز میکاهد. بهطور نمونه، قرآن از همسر فرعون نام نمیبرد تا همچنان اسوه هر زن و مرد باشد. آنچه در شناخت وی مؤثّر است، همین شأن انسانی او است و نه ویژگیهای دیگر، از جمله نامش و در این جهت او همانند مؤمن آلفرعون است که هیچ نامی
از او پیدا نیست؛ همانگونه که از همسر لوط و همسر نوح یا پسر نوح نیز نام برده نمیشود.» این قاعده و شیوه، یعنی عدم ذکر شخصیّت داستان، تقریباً در همه حوادث عصر نزول قرآن که سبب نزول آیه یا آیاتی از قرآن شده- به طوری که در آیه اشارهای به آن ماجرا وجود دارد- رعایت شده است.
2. در بسیاری از آیاتی که نام مبهم را دربردارد، چند مورد از اسباب پیشین بر آنها قابل تطبیق است و در این حال، برای ابهام نامها در این آیات، چند سبب را میتوان در نظر گرفت؛ بنابراین، عدم ذکر نام افراد در قرآن یکی از زیباییهای اسلوب بیان قرآن کریم شمرده میشود و با جاودانگی قرآن توأم با زنده بودن الفاظ آن، سازگارتر است؛ بدون آن که به توجیه یا تأویل و تمثیلی دانستن اینگونه آیات نیاز باشد.
3. افزون بر آنچه زرکشی بیان کرده، علّت کلّیتر دیگری را میتوان برای مبهمات قرآن بیان کرد و آن اینکه یکی از مهمترین و پرفایدهترین علل مبهمات در قرآن آن است که ذکر اوصاف به جای نام، برای بیان علّت حکم در آیات گوناگون است؛ همانکه گاه از آن به «تعلیق حکم بر وصف، مشعر به علّیت است» تعبیر میشود.
توضیح آنکه هرگاه به جای ذکر نام افراد، صفت آنها بیان شده است، در حقیقت آن صفت، علّت بیان حکم را اعلام میکند؛ به طور مثال، بنا به نقل سیوطی، آیه 142 نساء/ 4 درباره عبداللهبنابیّ و ابوعامربننعمان نازل شده است: «2» «إِنَّ المُنفِقینَ یُخدِعونَ اللَّهَ و هُوَ خدِعُهُم» . حال با فرض نزول این آیه درباره این دو نفر، مشاهده میکنیم که خداوند بهجای نام بردن از این دو نفر واژه «المُنفِقینَ» را که وصف است، بهکار برده و از این تعبیر استنباط میشود که قرآن کریم با این وصف علّت حکم یعنی علّت خدعه کردن با خدا را بیان میکند. به عبارت دیگر، قرآن با این تعبیر اعلام میکند که سبب خدعه کردن کسانی چون عبداللهبنابیّ و ابوعامر با خدا و رسول خدا، نفاق آنها است و تا این نفاق در آنها باشد، آنان نیز در اندیشه خدعه خواهند بود.
نمونه دیگر در آیه 6 حجرات/ 49 دیده میشود که همه مفسّران نزول آن را درباره ولید بن عقبة بن ابیمعیط دانستهاند؛ پس از آن که وی به دروغ خبر امتناع حارثبن ضرار خزاعی، بزرگ قبیله بنیالمصطلق از پرداخت زکات را برای پیامبر آورد و زمینه جنگی میان مسلمانان و (1). مبانی هنری قصههای قرآن، ص 151- 167
(2). مفحمات الاقران، ص 77
قبیله بنیالمصطلق را فراهم کرد و خداوند با نزول آیه پیشین، از مسلمانان خواست هرگاه شخصی فاسق برای آنها خبری آورد، پیش از هر اقدامی درباره آن تحقیق کنند تا مبادا ندانسته به گروهی آسیب رسانند و بعد پشیمان شوند: «یأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنوا إِن جَاءَکُم فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبیَّنوا أَن تُصِیبوا قَومًا بِجَهلَةٍ فَتُصبِحوا عَلی ما فَعَلتُم ندِمینَ» . در این آیه نیز به جای ذکر نام ولید، از وصف فاسق استفاده شده که به فاسق بودن ولید تصریح دارد، و اشاره میکند که علّت فرمان به تحقیق درباره خبر ولید، فاسق بودن او است و اگر وی فاسق نمیبود، چنین فرمانی درباره خبر وی صادر نمیشد.
از این نمونهها میان مبهمات قرآن درباره نیکان و بدان، فراوان به چشم میخورد؛ برای مثال، ذیل آیه «اتَّقُوا اللّهَ و کُونُوا مَع الصدِقینَ» (توبه/ 9، 119) صدوق در کتاب کمالالدین از امام امیرمؤمنان علیه السلام نقل میکند:
که پس از نزول این آیه، سلمان از رسولخدا پرسید: آیا این آیه عام است یا به گروهی خاص اختصاص دارد؟ رسولخدا صلی الله علیه و آله پاسخ داد: همه مردم مأمورند به این آیه عمل کنند و خود را با صادقان همراه سازند؛ امّا مقصود از صادقان در آیه فقط برادرم علی و اوصیای من پس از وی تا روز قیامت هستند؛ «1»
بنابراین، آیه به جای تصریح به نام امیرمؤمنان، علی علیه السلام و فرزندانش، تعبیر صادقین را به کار برده است تا بدین وسیله، علّت حکم یعنی همراهی و پیروی از امامان اهلبیت علیهم السلام را بیان کند که دستور به همراهی با آنان نه به این دلیل است که علی علیه السلام پسر عموی پیامبر یا بزرگ شده در خانه او یا شوهر دختر او است، یا دیگر امور خانوادگی و خویشاوندی؛ بلکه ملاک، صداقت همه جانبه آنها است. طبق آیه و تصریح رسولخدا صلی الله علیه و آله همه مردم مخاطب آیهاند و باید در پی همراهی با صادقان باشند و صادقانی نیز باید باشند که مردم با آنان همراهی کنند. این صادقان کیاناند که ما به همراهی با آنان مأمور هستیم؟ گویا هرکس بتواند ادّعا کند و ادّعایش را با عمل به اثبات رساند میتواند یکی از صادقان باشد؛ امّا جز امام علی علیه السلام و امامان معصوم «2» هرگز کسی چنین ادّعایی نکرده است و نمیتواند هم چنین ادّعایی کند.
همین مسأله میتواند یکی از علل مبهم آمدن نام امیرمؤمنان علی علیه السلام در آیه 55 مائده/ 5 نیز (1). کمالالدین، ص 264
(2). نورالثقلین، ج 2، ص 280- 281
باشد: «إِنَّما وَلِیّکُمُ اللّهُ و رَسولُهُ والَّذینَ ءَامَنوا الَّذینَ یُقیمونَ الصّلوةَ و یُؤتونَ الزَّکوةَ و هُم رکِعونَ» . مفسّران نزول این آیه را در شأن امام علی علیه السلام دانسته و روایاتی نیز آیه را از ویژگیهای حضرت یاد کرده است و شیعیان به اتفاق، این آیه را از ادلّه خلافت و امامت حضرت پس از رسولخدا بهشمار آوردهاند. با این همه، این پرسش مطرح میشود که چرا به نام امام علیه السلام تصریح نشده است. پاسخ این است که شاید آیه میخواهد ملاکها را برای پیشوایی و ولایت بر مردم بیان کند و سنّت قرآن کریم این است که پیش از آنکه اشخاص را به صورت شخصیتهایی مثبت یا منفی معرّفی کند، ملاکها و معیارهایی را که باید سبب روی آوردن به اشخاص یا رویگردانی از آنها شود، بیان میکند. آیا اگر نام امیرمؤمنان علی علیه السلام در قرآن میآمد، آیا این کافی بود و آیا درباره جانشینان آن حضرت به شکلی بدتر اختلاف نمیشد؟ چه راهی بهتر از آنکه خداوند ملاکها را روشن کند و صراط مستقیم را نشان دهد: «لِیَهلِکَ مَن هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ و یَحیی مَن حَیَّ عَن بَیِّنَةٍ» (انفال/ 8، 42)؛ افزون بر آنکه ذکر اوصاف و بیان معیارها برای جانشینی پیامبر، فایده تعمیم را نیز دربردارد؛ چه، در روایاتی امامان علیهم السلام با استناد به آیه 55 مائده/ 5 بر امامت و ولایت خود استدلال کردهاند. «1»
حدود تفسیر مبهمات قرآن
یکی دیگر از بحثهای نظری دانش مبهمات قرآن این است که ما تا کجا مُجازیم به دنبال تفسیر نامهای مبهم قرآن باشیم. زرکشی در این باره میگوید: مفسّر تا آنجا باید در پی تفسیر مبهمات باشد که خداوند علم به آن را به خودش اختصاص نداده باشد؛ امّا آنجا که علم به مبهمی را به خود اختصاص داده و از مسلمانان نفی کرده است، نباید در پی فهم آن باشند؛ به طور مثال، در آیه 60 انفال/ 8 به مسلمانان فرمان میدهد خود را تا واپسین حدّ توان، نیرومند سازند تا دشمنانشان و دیگرانی را که آنها را نمیشناسند، امّا خدا به آنان آگاه است، بترسانند: «و أَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوّةٍ و مِن رِباطِ الخَیلِ تُرهِبونَ بِه عَدُوّ اللّهِ و عَدُوَّکُم و ءَاخَرینَ مِن دُونِهِم لَاتَعلَمونَهُمُ اللّهُ یَعلَمُهُم» . در این آیه، «و ءَاخَرینَ مِن دُونِهِم» ، مبهم است و خداوند علم به این مبهم را به خود اختصاص داده است؛ ازاینرو نباید در پی شناخت آنها بود.
زرکشی اظهار شگفتی کرده است که چگونه کسانی به خود جرأت داده و این بخش آیه را (1). الکافی، ج 1، ص 146، 187- 189 و 288
تفسیر کردهاند. «1» برخی مقصود از «ءَاخَرینَ» را بنیقریظه، و گروهی مراد از آن را جن دانستهاند؛ «2» امّا سیوطی از این مفسّران دفاع کرده، به زرکشی پاسخ میدهد که آن چه خداوند علم آن را به خود اختصاص داده و آگاهی به آن را از دیگران نفی کرده، علم به اعیان و افراد به طور مشخص است، و آنچه مفسّران بیان کردهاند، علم به جنس و کلّیّت آنها است که دانستن آن در آیه نفی نشده است. «3»
این پاسخ سیوطی کافی به نظر نمیرسد و ظاهر آیه این است که خداوند، مطلق علم به آنها را نفی کرده است.
مثال زرکشی را نیز نمیتوان درست شمرد؛ زیرا به نظر میرسد خداوند از مسلمانان صدر اسلام و مخاطبان اوّلی آیه، علم به آخرین را نفی کرده است، نه کسانی که دهها سال بعد میآیند.
به عبارت دیگر، سیاق این آیه، امر به مسلمانان است که تا واپسین حدّ توان، خود را مجهّز کنید تا دشمنان فعلی و کسانی را که احیاناً در آینده با شما به دشمنی برخواهند خاست، امّا اکنون شما آنان را نمیشناسید و خدا آنان را میشناسد، بترسانید تا مبادا به فکر جنگ با شما بیفتند. حال با گذشت زمان و آشکار شدن دشمنی بعضی گروهها میتوان آنان را یکی از مصادیق «ءَاخَرینَ» که مسلمانان به آنان علم نداشتند، معرّفی کرد؛ البتّه این مانع از آن نمیشود که امروز نیز این آیه برای مسلمانان همان پیامی را داشته باشد که برای مسلمانان صدر اسلام داشته است؛ یعنی امروز نیز برای مسلمانان و کشورهای اسلامی، کسانی مصداق «ءَاخرین» هستند که به آنها علم ندارند؛ امّا در آینده پس از آن که دشمنی خود را نشان دادند، از مصادیق «ءَاخرین» شناخته خواهند شد.
مرجع و منبع تفسیر مبهمات قرآن
یکی دیگر از بحثهای نظری دانش مبهمات، تعیین و مشخّص کردن مرجع رفع ابهام از نامهای مبهم قرآن است. باید دانست که به لحاظ موضوع دانش مبهمات که علم صرفاً نقلی بهشمار میآید، مرجع و منبع این دانش باید نقل و روایت باشد؛ بنابراین، جایی برای اجتهاد و نظر عقلی یا حدس و گمان نیست. سیوطی در این باره مینویسد:
بدان که مرجع دانش مبهمات نقل محض است و جایی برای اجتهاد و نظر در این دانش نیست. (1). البرهان فی علوم القرآن، ج 1، ص 244
(2). جامعالبیان، مج 6، ج 10، ص 41- 42؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 97
(3). الاتقان، ج 2، ص 315
در نقل نیز باید به سخن پیامبر یا سخن صحابه که دانش خود را از پیامبر گرفته یا سخن تابعین که دانش خود را از صحابه گرفتهاند، مراجعه کرد. «1»
برخی پژوهشگران، «نقل» در اینجا را شامل قرآن و روایات هر دو دانسته و شواهدی را نیز بیان کردهاند که دانشمندان علم مبهمات با استناد به آیاتی از قرآن، از آیاتی دیگر رفع ابهام کردهاند؛ «2» امّا آنچه در این باره ذکر کردهاند، چندان قابل توجّه نیست و مواردی انگشتشمار از نامهای مبهم قرآن به صورت مشخّص با خود قرآن رفع ابهام شده است؛ بنابراین، منبع اصلی تفسیر مبهماتِ قرآن، احادیث نقل شده از پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان اهلبیت علیهم السلام و روایات منقول از صحابه و تابعین است.
منابع
الاتقان فی علوم القرآن؛ اسبابالنزول، واحدی؛ اعراب القراءات الشواذ، ابوالبقاء؛ الاعلام؛ اعلامالقرآن؛ اعلام قرآن؛ البحر المحیط فی التفسیر؛ البرهان فی علوم القرآن؛ البهجةالمرضیة فی شرح الالفیه؛ بینات؛ فصلنامه پژوهشهای قرآنی؛ تأویل مشکلالقرآن؛ تاریخ مدینة دمشق؛ التعریف والاعلام؛ تفسیر العیاشی؛ تفسیر القرآن العظیم، ابنابیحاتم؛ تفسیر القرآنالعظیم، ابنکثیر؛ تفسیر مبهمات القرآن؛ تفسیر نورالثقلین؛ التکمیل و الاتمام لکتاب التعریف و الاعلام؛ جامعالبیان عن تأویل آی القرآن؛ الجامع لاحکام القرآن، قرطبی؛ الدرالمنثور فی التفسیر بالمأثور؛ روحالمعانی فی تفسیر القرآن العظیم؛ شرح نهجالبلاغه، ابنابیالحدید؛ صحیح البخاری؛ علوم القرآن بین البرهان والاتقان؛ الغدیر فی الکتاب والسنة والادب؛ غررالتبیان فی من لم یسم فی القرآن؛ الکافی؛ الکشاف؛ کمالالدین و تمام النعمه؛ لسانالعرب؛ مبانی هنری قصههای قرآن؛ مجمعالبیان فی تفسیر القرآن؛ المصباح المنیر؛ معجمالبلدان؛ معجم القواعد العربیة فی النحو و التصریف؛ معجم مصنفات، معجم مقاییساللغه؛ مفحمات الاقران فی مبهمات القرآن؛ مفردات الفاظ القرآن؛ مناهلالعرفان فی علومالقرآن؛ موسوعة کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم.
بخش علوم قرآنی
دائرة المعارف قرآن کریم (1). مفحمات الاقران، ص 35؛ الاتقان، ج 2، ص 315
(2). البرهان فی علوم القرآن، ج 1، ص 156؛ مبهمات القرآن، ج 1، ص 40