اشاره
ابلیس: نام خاص موجودی زنده، مکلّف، متمرّد از فرمان الهی و راندهشده از درگاه وی
واژه ابلیس در قرآن کریم یازده بار به کار رفته که نُه بار آن در ضمن داستان آفرینش آدم و فرمان سجده بر وی آمده است. (بقره/ 2، 34؛ اعراف/ 7، 11؛ حجر/ 15، 31- 32؛ اسراء/ 17، 61؛ کهف/ 18، 50؛ طه/ 20، 116؛ ص/ 38، 74- 75) شرح داستان بر اساس آیات سوره اعراف که با تفصیل بیشتری به این موضوع پرداخته، چنین است: هنگامی که خداوند، بشر را از گِل آفرید و از روح خویش در او دمید، به فرشتگان فرمان سجده بر وی داد. همه فرشتگان، جز ابلیس سجده کردند؛ ولی او تکبّر ورزید و از سجده سرباز زد.
وقتی خداوند سبب را پرسید، ابلیس گفت: من از او بهترم؛ زیرا مرا از آتش و او را از گِل آفریدی؛ آن گاه خداوند ابلیس را از آن مقام راند و او را لعنت کرد. ابلیس از خداوند تا روز بعث مهلت خواست و خدا به او مهلت داد؛ سپس ابلیس سوگند یاد کرد که همه بندگان به جز مخلَصان را از راه به در بَرَد و خداوند به او و پیروانش وعده جهنّم داد. در دو مورد دیگر نیز واژه ابلیس آمده است: یکی در سوره سبأ/ 34، 20 که به پیروی قوم سبأ از او اشاره دارد و دیگری در سوره شعراء/ 26، 95 که پایان کار او و پیروانش در روز بازپسین را گزارش میدهد.
واژه شیطان و شیاطین نیز 88 بار در قرآن به کار رفته که در بسیاری از موارد به معنای ابلیس است. شیطان، اسم جنس و نامی فراگیر برای هر موجود شریر متمرّد و فریبکار است. از بررسی موارد کاربرد واژه شیطان در قرآن و گفته مفسّران بر میآید که در اغلب موارد، مقصود از شیطان یا دست کم، مصداق بارز آن، همان ابلیس است. «1» برخی تصریح (1). جامعالبیان، مج 1، ج 1، ص 336؛ روض الجنان، ج 8، ص 151؛ المیزان، ج 14، ص 343
کردهاند که شیطان اغلب به معنای ابلیس به کار «1» رفته و عَلَم بالغلبه برای آن شده است «2» و به نظر برخی، «الشیطان» همه جا مرادف ابلیس است. «3» قرآن پس از سرباز زدن ابلیس از سجده، او را با تعبیر «الشیطان» یاد میکند. (بقره/ 2، 36؛ اعراف/ 7، 20؛ طه/ 20، 117) در پارهای از آیات دیگر، واژه شیطان معنایی جز ابلیس را نمیرساند؛ به طور مثال، در آیه: «وَ قَالَ الشَّیطنُ لَمَّا قُضِیَ الأَمرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدکُم وَعدَ الحَقِّ» (ابراهیم/ 14، 22) به اتّفاق گفته شده که مقصود از «شیطان» ، جز ابلیس موجود دیگری نیست؛ «4» البتّه در پارهای از موارد چون آیه «الشَّیطنُ یَعدُکمُ الفَقرَ» (بقره/ 2، 268) در اینکه مقصود، ابلیس است یا دیگر فریبکارانِ جنّ و انس را نیز در بر میگیرد، اختلاف نظر وجود دارد. «5»
برآیند کاوشها آن است که مقصود از مفرد معرفه (الشیطان) ابلیس است مگر آنکه قرینهای برخلاف باشد و در بیشتر موارد، مقصود از مفرد نکره (شیطان) نیز ابلیس به شمار میرود و صیغه جمع آن (شیاطین) نیز ابلیس را که یکی از مصادیق روشن است، فرا میگیرد. «6»
برابر برخی روایات، نام اصلی ابلیس، حارث (حرث) بوده است که به دلیل عبادت طولانی، او را عزازیل، یعنی عزیز خدا خطاب میکردند. وی پس از عُجب، ابلیس نامیده شد و پس از امتناع از سجده و رانده شدن از درگاه الهی، الشیطان نام گرفت. «7»
نامهای دیگر او، «ضریس، سرحوب، المتکوّن و المتکوّز» است. «8» زرتشتیان او را «انگْرَ مَینیو» خوانند. کنیه و القاب ابلیس عبارتاند از: ابومُرّه (ابوقره) ابوکردوس، ابولبینی (نام دختر وی) «9» نائل، ابوالحسبان، ابوخلاف، ابودجانه. «10» (1). المیزان، ج 7، ص 321
(2). روحالمعانی، مج 3، ج 4، ص 202
(4). مجمعالبیان، ج 6، ص 478
(5). التفسیر الکبیر، ج 7، ص 68
(6). الفرقان، ج 1، ص 306؛ اعلامالقرآن، ص 83
(7). روح البیان، ج 8، ص 59؛ البدایة و النهایه، ج 1، ص 69؛ بحارالانوار، ج 60، ص 241
(8). دائرةالمعارف الشیعیه، ج 2، ص 199
(9). مجمعالبحرین، ج 1، ص 239؛ روح البیان، ج 8، ص 59
(10). ابلیس فی القرآن و الحدیث، ص 12؛ اعلام قرآن، ص 78؛ کشفالاسرار، ج 1، ص 145
درباره ریشه لغوی واژه «ابلیس» دو دیدگاه وجود دارد: 1. برخی از لغتشناسان «1» و مفسّران، «2» ابلیس را واژهای عربی بر وزن «افعیل» دانستهاند که از ریشه (ب- ل- س) اشتقاق یافته است. این واژه در لغت به معنای یأس، حزن، درماندن، سکوت و حزن ناشی از یأس و ترس، پشیمانی و حیرت آمده و ابلیس، بدان روی بدین نام خوانده شده که از هر خیر یا از رحمت الهی مأیوس و پشیمان شد. «3» زبیدی میگوید: «بلس» به معنای کسی است که خیری نزد او یافت نشود یا آن کس که از او شرّ برخیزد. «4»
براساس این دیدگاه، غیر منصرف بودن ابلیس به دلیل آن است که در زبان عربی کمنظیر و به اعلام بیگانه شباهت دارد. «5» 2. بیشتر لغت دانان، واژه ابلیس را برگرفته از زبانهای بیگانه میدانند و علّت غیر منصرف بودن آن را عَلَم و اعجمی بودن ذکر میکنند. «6» برخی از صاحبان این رأی، از مأخذ اصلی این واژه و چگونگی انتقال آن به زبان عربی سخن نگفتهاند. کسانی هم که به بررسی و کاوش پرداختهاند، به نظر یکسانی نرسیدهاند. در این زمینه، 3 احتمال ذکر شده است: بیشتر خاورشناسان، چون «گایگر» Geiger، «فون کومر» Vonkremer و «فرنکل» Fraenkel این واژه را برگرفته از کلمه یونانی «دیابولس» diabolos دانستهاند. «7» لفظ «دیابولس» در ترجمه، معادل لغتِ عبری STN (شیطان) است که در عهد عتیق به کار رفته است. گفته شده: لغت دیابولس در (1). مفردات، ص 143؛ تاج العروس، ج 8، ص 209؛ مقاییساللغه، ج 1، ص 300، «بلس»
(2). روحالمعانی، مج 1، ج 1، ص 364؛ جامعالبیان، مج 1، ج 1، ص 325
(3). مفردات، ص 143؛ مقاییس اللغه، ج 1، ص 300؛ ترتیب العین، ص 93، «بلس»
(4). تاج العروس، ج 8، ص 208، «بلس»
(5). جامعالبیان، مج 1، ج 1، ص 326
(6). مجمع البحرین، ج 1، ص 239؛ لسان العرب، ج 1، ص 483، «بلس»
(7). دائرةالمعارف الاسلامیه، ج 14، ص 51؛ قاموس کتاب مقدس، ص 545؛ معجماللاهوت، ص 466
زبان یونانی به معنای نمّام و مفتری است. «1» پژوهشگران، انتقال مستقیم آن را از زبان یونانی به عربی بعید میدانند و با عنایت به آن که واژه دیابولس در عهد جدید و آثار مفسّران آن، در قالب موجودی شرور و فتنهگر، بلکه سرکرده سپاهیان شر ظهور یافته، احتمال انتقال این واژه را از طریق مسیحیان (نه یهودیان) به زبان عربی به واقعیّت نزدیکتر میدانند. «هوروویتس» Horovitz عقیده دارد که این لفظ، نخست به سریانی و از آن به عربی منتقل شده است. برخی انتقال مستقیم آنرا از زبان یونانی به عربی محتمل دانسته، رواج آن را در میان مسیحیان عرب زبان که با کلیسای روم شرقی در ارتباط بودهاند، مطرح ساختهاند؛ ولی «گریم» حدس میزند که این واژه از طریق عربستان جنوبی انتقال یافته و مردم حبشه، واسطه انتقال آن به اعراب دوران صدر اسلام هستند. «2»
دو احتمال دیگر درباره مأخذ اصلی واژه ابلیس این که ابلیس یا از مادّه «بالوس» به معنای آمیخته و غربال ناشده و یا از مادّه «بالش» به معنای جستوجو، تفتیش و کاوش است. «بلاش» از همین ریشه، پلیسِ مخفی داخلی را گویند؛ به جهت آنکه ابلیس، پلیس سرّی داخلی است یا بدان روی که خالص و صاف نبوده؛ بلکه آمیختگی و اختلاط دارد و در معرض آزمون و غربال قرار گرفته، او را به این نام خواندهاند. «3»
از دیرباز اعتقاد به وجود شیطان و نیروهای شرور در میان ادیان و مذاهب وجود داشته است؛ به همین جهت در متون مقدّس ادیان و مذاهب پیشین، از ابلیس، ماهیّت وی، گستره کوشش و راههای مقابله با او، کنام و فرجام وی سخن گفته شده است که در بسیاری از موارد، مشابه، بلکه همسان و در برخی موارد متفاوت است. در میان تیوتنها، الهه Loki عامل انواع شقاوت و بدبختی، مصائب و بلایا و پروردگار شیطانها شناخته میشد. «4» اسلاوها از شیطان با واژه بسو Besu مکروه و ناپسند یاد میکردند. «5» در اوستا از وی با نام انگْرَمَینیو و در پَهْلوی، اهرِمَن یا اهریمن یا آهِرْمَن به معنای «مینوی ستیهنده و دشمن» و در ادبیات پارسی، گنامینو به معنای «مینوی از میان برنده و نابودکننده» و با وصف «مایل به از میان بردن و نابود کردن» یاد شده است. «6» در میان یهودیان و مسیحیان نیز ابلیس، موجودی منفی و منفور شناخته میشود؛ اگرچه در سفر (1). اعلام قرآن، ص 77
(2). واژههای دخیل، ص 102- 104
(3). التحقیق، ج 1، ص 330
(4). همان، ص 80
(5). همان، ص 82
(6). اوستا- پیوستها، ص 934
پیدایش، عامل فریب آدم و حوّا و هبوطآنان از بهشت، «مار» معرّفی شده است؛ «1» البتّه عهد جدید به صراحت، ضمن گزارش ماجرای اخراج وی از آسمانها که به گونهای متفاوت آمده، مار را همان ابلیس شناسانده است. «2»
در کتاب مقدّس، ابلیس مترادف با شیطان، «3» و فرشته چاه بیانتها دانسته شده که به زبان عبری، او را «ابدون» و به یونانی «اپولیون» به معنای نابود کننده «4» میخوانند؛ همچنین مکرّر درباره وسوسه و فریبهای وی هشدار داده «5» و از ویژگیهای وی با این تعابیر یاد شده است: رئیس دیوها، «6» رئیس ارواح ناپاک، «7» رئیس نیروهای پلید، «8» از همان نخست قاتل بود و از حقیقت نفرت داشت و در وجود او ذرهای حقیقت پیدا نمیشود، ذاتاً دروغگو، پدر تمام دروغگوها، «9» پدر واقعی کفر پیشگان، «10» و دشمن شما که چون شیری گرسنه، غرّان به هر سو میگردد تا طعمهای بیابد و آن را ببلعد. «11»
کتاب مقدّس، ابلیس را از فرشتگان دانسته «12» و دامنه قدرت وی به گونهای گسترده که از او با عنوان فرمانروای این دنیا، «13» حاکم این دنیای پر از گناه «14» و موجب جنون «15» و صرع «16» یاد شده و به توانایی او از این که به شکلی حتّی به هیأت فرشتگان نور درآید تا مردم را بفریبد، اشاره شده است. «17» کتاب مقدّس، قساوت قلب را موجب سلطه وی معرفی «18» (1). کتاب مقدس، پیدایش 3
(2). همان، مکاشفه 12: 7- 10
(3). همان، 12: 10
(4). همان، 9: 11
(5). همان، اعمال رسولان، 26: 18
(6). همان، متی 12: 24
(7). همان، 9: 34؛ مرقس 4: 22
(8). همان، افسیسان 2: 2
(9)
(10) 9 و. کتاب مقدس: یوحنا 8: 43- 45
(11). همان، نامه اول پطرس 5: 8
(12). قاموس کتاب مقدس، ص 545
(13). کتاب مقدس، یوحنا 12: 31- 32
(14). همان: نامه دوم قرنتیان 4: 3- 5
(15). همان، مرقس 5: 1- 20
(16). همان، 9: 17-/ 27
(17). همان، نامه دوم قرنتیان 11: 14- 16
(18). همان، مرقس 4: 15
و به آدمیان چنین سفارش کرده است: خود را با تمام سلاحهای خدا مجهز کنید تا بتوانید در برابر وسوسهها و نیرنگهای شیطان بایستید؛ «1» همچنین از بخشش دیگران برای جلوگیری از بهرهبرداری شیطان، «2» و ازدواج جهت رهایی از وسوسه شیطان «3» و عدم پیوند با بیایمانان «4» و تکیه برخداوند و استواری «5» به صورت راههای مقابله با وی سخن به میان آمده است و آتش ابدی را سرای شیطان و ارواح شریر و فرجام وی دانسته است. «6»
وجود ابلیس
عدّهای، ابلیس را همان نیروی درونی غرایز انسان که او را به سوی شر فرا میخواند دانستهاند. «7» تعابیر قرآن، ابلیس را به صراحت موجودی حقیقی، نه پنداری و نه همان نفس امّاره معرّفی میکند که نه به صورت استقلالی، بلکه در حیطه حاکمیّت خداوند، آدمیان را به شرّ و گناه فرا میخواند، از این رو وجود شیطان که به شر و معصیت فرا میخواند، از ارکان نظام عالم انسانی شمرده میشود؛ نظامی که بر سنّت اختیار جریان داشته، هدف آن سعادت نوع انسان است «8» و از آیاتی مانند: «فَقُلنَا یَادمُ إِنَّ هذَا عَدوٌّ لَکَ و لِزَوجِکَ» (طه/ 20، 117) استفاده میشود که خداوند، ابلیس را به طور مشخّص و روشن به آدم و حوّا شناسانده و از آیاتی مانند: «هَل أَدلُّکَ عَلَی شَجرةِ الخُلدِ» (طه/ 20، 120)، «وقَاسمَهمَاإِنِیلَکُمَا لَمِنَالنصِحینَ» (اعراف/ 7، 21) «9» که گفتوگوی آدم و ابلیس را (1). کتاب مقدس، افسیسان 6: 11
(2). همان، نامه دوم قرنتیان 2: 11
(3). همان، نامه اول قرنتیان 7: 5
(4). همان، نامه دوم قرنتیان 6: 12-/ 15
(5). همان، نامه اول پطرس 5: 8
(6). همان، متی 25: 41 و نامه دوم قرنتیان 11: 14
(7). المیزان، ج 8، ص 37
(8). همان، ص 38
(9). همان، ج 1، ص 131
گزارش میکند، به دست میآید که ابلیس مخاطبی آشنا برای آدم بوده است؛ چنان که پارهای از روایات، از تمثّل و سخن گفتن وی با بسیاری از پیامبران چون آدم، نوح و ابراهیم و … «1» و شنیدن صدای او از سوی امامان معصوم دلالت دارند؛ «2» هم چنین به تصریح قرآن، ابلیس از ذرّیّه (کهف/ 18، 50)، حزب (مجادله/ 58، 19) و لشکریان سواره و پیاده نظام (شعراء/ 26، 95؛ اسراء/ 17، 64) برخوردار است.
ماهیّت ابلیس
درباره اینکه ماهیت و حقیقت ابلیس از جنّ است یا ملائکه، دو دیدگاه مهم وجود دارد:
1. ابلیس از جن: حسن بصری و قتاده در روایت ابنزید، بلخی، رمانی «3» و بسیاری دیگر چون سیّد مرتضی، ابوالفتوح رازی، «4» زمخشری، «5» قمی، «6» سیدقطب «7» و مغنیه، «8» ابلیس را از جن میدانند. شیخ مفید، شیعه را بر این رأی دانسته «9» و فخر رازیآنرابه معتزله نسبت داده است. «10» بسیاری از دارندگان این رأی، به استناد پارهای از روایات، او را پدر جن (ابوالجنّ) دانستهاند؛ در برابرِ حضرت آدم که ابوالانس است. «11» صاحبان این رأی، افزون بر برخی روایات، «12» ادلّه ذیل را نیز اقامه کردهاند:
الف. به تصریح قرآن، ابلیس از جنّیان بوده است: «فَسجَدوا إِلَّا إِبلیِس کَانَ مِنالجِنِّ فَفَسقَ عَن أَمرِ رَبِّهِ.» (کهف/ 18، 50)
ب. برابر آیات قرآن، انسان از خاک، و جن از آتش آفریده شدهاند (حجر/ 15، (1). کشفالاسرار، ج 8، ص 291؛ مکاشفةالقلوب، ص 70- 71؛ جامعالبیان، مج 12، ج 23، ص 97
(2). نهجالبلاغه، خ 192
(3). التبیان، ج 1، ص 151
(4). روضالجنان، ج 1، ص 212
(5). الکشاف، ج 1، ص 127
(6). کنز الدقائق، ج 1، ص 351
(7). فی ظلال القرآن، ج 1، ص 58
(8). الکاشف، ج 1، ص 83
(9). مجمعالبیان، ج 1، ص 189
(10). التفسیر الکبیر، ج 2، ص 213
(11). کشفالاسرار، ج 3، ص 570؛ التبیان، ج 1، ص 152
(12). تفسیر عیاشی، ج 1، ص 34؛ البرهان، ج 1، ص 170؛ بحارالانوار، ج 11، ص 144
26- 27) و طبق روایات، آفرینش ملائک از نور، ریح و روح بوده «1» و ابلیس، جنس خود را از آتش معرّفی کرده است: «خَلقتَنِی مِن نَارٍ و خَلقتَهُ مِن طِینٍ» (ص/ 38، 76) بر این اساس، ابلیس از جنیّان است که از آتش آفریده شدهاند.
ج. ابلیس که استکبار ورزید و از انجام فرمان خداوند سرباز زد نمیتواند از ملائک باشد؛ زیرا ملائک معصومند و هرگز در برابر فرمان الهی سرپیچی و گناه نمیکنند:
«لَایَعصونَ اللّهَ مَا أَمرَهُم و یَفعلونَ مَا یُؤمَرونَ» (تحریم/ 66، 6) بلکه از جن است که برخی فرمانبردار و برخی منحرفند: «و أَنَّا مِنَّاالمُسلِمونَ و مِنَّا القسطونَ» (جن/ 72، 14)، «و أَنَّا مِنَّا الصلحون وَ مِنَّا دوُنَ ذ لِکَ کُنَّا طَرائِقَ قِدَداً.» (جن/ 72، 11)
د. ابلیس که از کافران بود و از امر الهی سرپیچید نمیتواند از ملائک باشد؛ زیرا خداوند فرشتگان را رسولان خویش معرّفی کرده است: «جَاعلِ المَلئِکةِ رُسلًا» (فاطر/ 35، 1) و کفر و فسق در ساحت رسولان الهی راه ندارد.
ه. ابلیس که به تصریح قرآن، ذریّه و نسل دارد، از جنّ است «2» : «أَفتتَّخِذونَهُ و ذُرِّیّتَهُ أَولِیاءَ مِن دوُنِی» (کهف/ 18، 50) زیرا جنیان دارای جنسیّت، آمیزش و در نتیجه، توالد و تناسلاند: مردانی از آدمیان به مردانی از جن پناه میبرند؛ «و أَنّهُ کَانَ رِجالٌ مِنالإِنسِ یَعوذونَ بِرجالٍ مِنالجِنِّ» (جن/ 72، 6) و در وصف زنان بهشتی میفرماید: دست هیچ انس و جنّی پیش از ایشان به آنها نرسیده است: «لَمیَطمِثهُنَّ إِنسٌ قَبلَهم و لَاجَانٌّ» (الرحمن/ 55، 56 و 74) در حالی که فرشتگان از جنسیّت و در نتیجه از توالد و تناسل مبرّا هستند: «وجَعَلواالمَلئِکةَ الَّذینَ هُم عِبدُالرَّحمنِ إِنثاً أَشَهِدوا خَلقَهُم» .
(زخرف/ 43، 19)
براساس این دیدگاه، شمول فرمان سجده یا استثنای ابلیس از ملائک نشان دهنده آن نیست که وی جزو فرشتگان بوده است، زیرا این استثنا، یا استثنای منقطع است؛ یعنی استثنایی است که مستثنا (ابلیس) از جنس مستثنا منه (ملائک) نیست که این نوع استثنا در کلام عرب متداول بوده و کاربرد فراوانی دارد یا استثنایی متصل است؛ امّا به ادلّه ذیل، در (1). التفسیر الکبیر، ج 2، ص 214، الدرالمنثور، ج 1، ص 124
(2). مجمعالبیان، ج 1، 189- 190.
ردیف فرشتگان شمرده میشده است:
یک. به علّت فزونی تعداد ملائک، لفظ ملائک از باب تغلیب بر ابلیس نیز اطلاق شده است. «1»
دو. از آن جا که ابلیس در معیّت ملائک به عبادت اشتغال داشت، وقتی ملائک که مقامشان از وی برتر بود، به سجده مأمور شدند، ابلیس که از جنس جن و همراه ایشان بود، به طریق اولی به سجده کردن سزاوارتر است. «2»
سه. بهدلیل آنکه ابلیس از نظر فعل، فرشته واز جهت نوع، از جن بوده، امر به فرشتگان، او را نیز در بر میگرفته است. «3»
چهار. ضمیر جمع در «فسجدوا» به همه مأموران به سجده باز میگردد که اعمّ از فرشتگان و جنیّان است؛ ولی خداوند به ذکر ملائک که با همه علوّ شأن، مأمور به تذلُّل و خضوع در برابر آدم بودهاند، بسنده کرده است. «4»
2. ابلیس از ملائک: ابنعبّاس، ابنمسعود، قتاده، سعید بنمسیّب، ابنجریح، ابنانباری، ابنجریر طبری، شیخ طوسی، بیضاوی و گروهی دیگر، ابلیس را از ملائک دانستهاند. «5» آلوسی این رأی را به بیشتر صحابه و تابعان نسبت داده است. «6»
صاحبان این دیدگاه، مسؤولیّت ابلیس را (پیش از تمرّد) رئیس فرشتگان دنیا، سلطان دنیا، سلطان زمین، و خزانهدار بهشت «7» شمردهاند. صاحبان این نظر، افزون بر روایات، «8» به ظاهر آیاتی مانند: «و إِذ قُلنَا لِلملئِکةِ اسجُدوا» (بقره/ 2، 34) تمسّک کرده و گفتهاند: اگر ابلیس از ملائک نبود، فرمان الهی شامل او نمیشد و میتوانست به این بهانه از سجده سرباز زند؛ همچنین استثنای ابلیس از فرشتگان در چند آیه، نشان میدهد که ابلیس از (1). الکشاف، ج 1، ص 127
(2). همان، ج 3، ص 91؛ تفسیرموضوعی، ج 6، ص 257
(3). روح البیان، ج 8، ص 59؛ تفسیرابنکثیر، ج 1، ص 80
(4). کنزالدقائق، ج 1، ص 351
(5). التبیان، ج 1، ص 150؛ تفسیر بیضاوی، ج 1، ص 294؛ جامعالبیان، مج 1، ج 1، ص 321
(6). روحالمعانی، مج 1، ج 1، ص 365
(7). التبیان، ج 1، ص 151
(8). تاریخ بلعمی، ج 1، ص 16؛ نهجالبلاغه، خطبه 192؛ جامعالبیان، مج 1، ج 1، ص 321
ملائک بوده است؛ در غیر این صورت باید استثنا را منقطع بدانیم که مستلزم حمل بر مجاز و بر خلاف ظاهر و نیز مستلزم «1» تخصیص عمومات است که محذور آن بیشتر از آن است که ابلیس را از ملائک بدانیم. «2» صاحبان این رأی، از آیه «کَانَ مِنَالجِنِّ» (کهف/ 18، 50) پاسخهایی را گفتهاند: برخی برآناند که تفاوت میان فرشتگان و جنّ، تفاوت نوعی نیست؛ بلکه جنّ، صنفی از ملائک است. شاید بتوان قدیمترین مأخذ این عقیده را روایت ابنعبّاس دانست که میگوید: ابلیس از طایفهای از ملائک بوده که آنان را «الجنّ» مینامیدند و از میان ملائک، فقط این گروه، از «نارالسموم» آفریده شده بود و امّا این که چگونه ممکن است فرشتهای از فرمان الهی سر باز زند، گفته میشود از قرآن فقط عصمت برخی از فرشتگان و نه همه آنان فهمیده میشود. «3» علّت نامگذاری این فرشتگان به جنّ، به دلیل خزانهداری جنّت یا پنهانی از دیدگان بوده است «4» بر اساس نظر برخی، ابلیس ابتدا از ملائک بود؛ امّا پس از نافرمانی، مسخ و از جنّیان شد. «5» صاحبان این رأی، آیه «کَانَ مِنَ الجِنِّ» (کهف/ 18، 50) را به معنای «صار من الجن» گرفتهاند. شاید بتوان کلام زمخشری را به این رأی ناظر دانست که بر اساس آن، جمله «فَاخرُج مِنهَا» را به خروج از آفرینش نخستین معنا کرده است؛ یعنی پس از آن که سفید، زیبا و نورانی بود، او را سیاه، زشت و ظلمانی گردانید. «6»
از بررسی مجموع ادلّه و روایات بر میآید که ابلیس از جن بوده؛ ولی به دلیل عبادت فراوان، در جایگاه قدسی ملائک قرار داشته؛ از همین رو امر به سجده او را نیز در بر گرفته است.
ویژگیها و صفات ابلیس
در قرآن کریم برخی از اوصاف این موجود شریربه صورتاسم، وصف و جمله (1). التبیان، ج 1، ص 153
(2). التفسیر الکبیر، ج 2، ص 215؛ مجمعالبحرین، ج 1، ص 239
(3). التبیان، ج 1، ص 152
(4). جامعالبیان، مج 1، ج 1، ص 322؛ التبیان، ج 1، ص 152؛ روحالمعانی، مج 1، ج 1، ص 365
(5). روحالمعانی، مج 1، ج 1، ص 365
(6). الکشاف، ج 4، ص 107
ارائه شده که بدین شرح است: 1. مستکبر (بقره/ 2، 34)؛ 2. کافر (بقره/ 2، 34؛ ص/ 38، 74)؛ 3. کفور/ ناسپاس (اسراء/ 17، 27)؛ 4. فاسق (کهف/ 18، 50)؛ 5. عصیّ/ عصیانگر (مریم/ 19، 44)؛ 6- 7. مارد و مَرید/ سرکش (صافات/ 37، 7؛ نساء/ 4، 117)؛ 8. مذءوم/ نکوهیده (اعراف/ 7، 18)؛ 9. رجیم/ رانده شده (تکویر/ 81، 25؛ ص/ 38، 77؛ نحل/ 16، 98)؛ 10. مدحور/ رانده (اعراف/ 7، 18)؛ 11. ملعون (ص/ 38، 78؛ حجر/ 15، 35)؛ 12. مُنظَر/ مهلت یافته (اعراف/ 7، 15)؛ 13. عَدُوّ، عدوّ مبین/ دشمن، دشمن آشکار (یس/ 36، 60؛ کهف/ 18، 50؛ فاطر/ 35، 6؛ بقره/ 2، 168 و 208؛ انعام/ 6، 142؛ یوسف/ 12، 5)؛ 14. همدم بد (نساء/ 4، 38)؛ 15. خذول/ فرو گذارنده انسان (فرقان/ 25، 29)؛ 16. مُضلّ مبین/ گمراه کننده آشکار (قصص/ 28، 15؛ ص/ 38، 82)؛ 17. غرور، فتنهگری، فریبکاری (اعراف/ 7، 22 و 27؛ طه/ 20، 120)؛ 18. وعده کاذب و برانگیختن آرزو (نساء/ 4، 120)؛ 19. دعوتگری به سوی جهنّم. (لقمان/ 31، 21)
قیاس ابلیس
ابلیس، آفرینش خود را با آفرینش آدم، قیاس کرد و علّت سرپیچی از سجده بر وی را برتری جنس خویش شمرد: «أَنا خَیرٌ مِنهُ خَلقتَنِی مِن نَارٍ و خَلقتَهُ مِن طِینٍ» .
(اعراف/ 7، 12) بر پایه روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله، ابلیس بنیانگذار قیاس است: أوّل من قاس أمرالدین برأیه إبلیس. «1»
همین تعبیر، از زبان ابنعبّاس، حسن بصری، و ابنسیرین و گروهی دیگر نیز نقل شده است. «2» این قیاس ابلیس که تمثیل منطقی و نوعی استدلال ظنّی است، «3» از نادانی، خودبینی و پلیدی او سرچشمه میگیرد. امام صادق علیه السلام میفرماید:
ابلیس با این سخن، میان آتش و گِل قیاس کرد. اگر او نورانیّت آدم را با روشنایی آتش مقایسه میکرد، به مزایای یکی از آن دو نور، و صفا و زلالی آن بر دیگری آگاهی (1). الکافی، ج 1، ص 58؛ الدرالمنثور، ج 3، ص 425؛ المیزان، ج 8، ص 59
(2). جامع البیان، مج 5، ج 8، ص 173؛ کشفالاسرار، ج 3، ص 566؛ مجمعالبیان، ج 4، ص 620
(3). المیزان، ج 8، ص 29
اعلام قرآن، ج1، ص: 278
مییافت. «1» مفسّران، قیاس ابلیس و نادرستی آن را به تفصیل بررسی کردهاند. «2»
علّت رانده شدن ابلیس
برابر آیات قرآن، سرپیچی ابلیس از امتثال فرمان خداوند در سجده بر آدم، موجب رانده شدن او از مقام قرب الهی و خواری وی شد: «فَسَجَدوا إِلّا إِبلِیس … * قَالَ فَاهبِطْ مِنهَا فَمَا یَکونُ لکَ أَن تَتکبَّرَ فیِهَا فَاخرُجْ إِنّکَ مِنالصغِرینَ» . (اعراف/ 7، 11- 13) عصیان و تمرّد ابلیس در استکبار و حسد او ریشه دارد. «3» دقّت در آیات سوره حجر، از تعصّب شدید وی درباره جنس خویش در برابر مادّه نخستین آفرینش آدم پرده بر میدارد؛ آن جا که به صراحت میگوید: من آن نیستم که برای بشری آفریده شده از گِلی خشک، سیاه و بدبو سجده کنم: «قَالَ لَم أَکنْ لِأَسجُدَ لِبشرٍ خَلقتَهُ مِن صَلصلٍ مِن حمإٍ مَسنُونٍ.» خداوند در پی این تعصّب، او را از آن مقام راند: «قَالَ فَاخرُجْ مِنهَا فإِنَّکَ رَجیِمٌ.» (حجر/ 15، 33- 34) بر پایه روایتی از امام زینالعابدین علیه السلام نخستین گناهی که معصیتِ خداوند بدان صورت گرفت، کبر ابلیس بود. «4»
حسادت ابلیس در برابر کرامت ذاتی انسان که موجب خضوع و تکریم همه فرشتگان در مقابل حضرت آدم شد، عامل دیگر سرپیچی ابلیس است که میتوان آن را از آیات سوره اسراء استفاده کرد: آیا برای کسی که از گل آفریدی، سجده کنم؟ چرا او را بر من برتری دادی؟ اگر تا روز قیامت مهلتم دهی، به طور قطع فرزندانش را جز اندکی لجام زده، به دنبال خود کشانده، آنان را مستأصل «5» خواهم کرد: «قَالَ ءَأَسجدُ لِمَن خَلقتَ طِیناً* قَالَ أَرءیتَکَ هذا الَّذِی کَرَّمتَ عَلیَّ لَئِن أَخَّرتَن إِلَی یَومِ القِیمةِ لَأَحتنکَنَّ ذُرّیّتَهُ إِلّا قَلِیلًا» . (اسراء/ 17، 61- 62) استفهام انکاری و گفتار اعتراضآمیز ابلیس در برابر تکریم مقام آدم، نشان دهنده اوج حسادت او به آدم است. امام علی علیه السلام در تبیین استکبارِ ابلیس، (1). البرهان، ج 2، ص 520؛ تفسیر قمی، ج 1، ص 70؛ بحارالانوار، ج 60، ص 198 و 273
(2). التبیان، ج 4، ص 359؛ مجمعالبیان، ج 4، ص 620؛ کشفالاسرار، ج 3، ص 566
(3). معارف قرآن، ص 57
(4). الکافی، ج 2، ص 317
(5). مفردات، ص 261، «حنک»
به تعصّب و حسادت وی اشاره کرده و او را سر سلسله مستکبران و پیشوای متعصّبان و حسودان بر آدم خوانده است. «1»
کفر ابلیس
در سوره بقره/ 2، 34 و ص/ 38، 74 آمده است: «و کَانَ مِنَ الکفِرین» . در این که مقصود از کفر، کفرِ عناد یا کفرِ جهالت است، بین مفسّران اختلاف نظر وجود دارد. پارهای به استناد اقرار وی که بر سر راه راست تو در کمین آنان خواهم نشست: «لَأَقعُدَنَّ لَهم صِرَ طَکَ المُستقِیمَ» (اعراف/ 7، 16) و آنان را گمراه خواهم کرد: «لَأُغوِیَنَّهُم … » (ص/ 38، 82) او را عالم به دین حق و اضلال، و کفر او را کفر عناد دانسته و عدهای به دلیل اینکه اختیار شقاوت با علم به گمراهی را محال دانستهاند، کفر وی را کفرِ جهالت معرّفی کردهاند. «2» تبیین کفر ابلیس در کلام الهی به صیغه ماضی، موجب پیدایش آرای گوناگونی شده است:
1. همانطور که از ظاهر آیه نیز برمی آید، ابلیس پیش از تمرّد کافر بوده است.
براساس این دیدگاه، عبادت طولانی ابلیس، نه از سرِ ایمان و اخلاص، بلکه از روی ریا، نفاق و هم رنگ شدن با جماعت فرشتگان بوده است. «3» از سخن ابلیس در آیه «لَم أَکنْ لِأَسجُدَ لِبشرٍ خَلقتَهُ مِن صَلصلٍ مِن حَمإٍ مَسنونٍ» (حجر/ 15، 33) برمیآید که وی پیش از صدور فرمان سجده نیز کافر بوده است. «4» افزون بر ظواهر آیات، گفتوگوی مشهور ابلیس با فرشتگان را که در آن شبهاتی در حکمت آفرینش، فایده تکلیف و … از سوی او مطرح میشود، تأییدی بر کفر وی پیش از سرپیچی از فرمان خدا دانستهاند. این گفتوگو را الملل والنحل به نقل از «ماری» شارح اناجیل آورده است «5» و مفسّران، پس از نقل آن، براساس مشرب خویش، بدان شبههها پاسخهای گوناگونی دادهاند. «6» (1). نهجالبلاغه، خطبه 192
(2). تفسیر الکبیر، ج 14، ص 39
(3). مجمعالبیان، ج 1، ص 191؛ روض الجنان، ج 1، ص 213
(4). المیزان، ج 12، ص 155
(5). الملل و النحل، ج 1، ص 16- 17
(6). المیزان، ج 8، ص 48
مؤیّد دیگر این رأی، نظریّه موافات است که براساس آن جمع بین کفر و ایمان در شخص واحد در دو زمان محال است؛ زیرا ایمان، موجب استحقاق ثواب دائم و کفر موجب استحقاق عقاب همیشگی است و جمع بین این دو استحقاق، مانند جمع بین خود ثواب و عقاب دائم محال است؛ بنابراین با توجّه به بطلان قول به احباط، عروض هر یک از ایمان و کفر نمیتواند از بین برنده دیگری باشد؛ بلکه کاشف از نبود دیگری از آغاز است. «1» بدینسان اگر ابلیس، مؤمن و عبادتش ناشی از ایمان بود، هرگز به کفر و عذاب الهی دچار نمیشد. طبرسی نیز این دیدگاه را به دلیل انطباق آن با موافات که بدان اعتقاد دارد، برگزیده «2» و صدرالمتألهین، نظریّه موافات را بر مبنای حکیمان توجیه «3» و فخر رازی در تفسیر خود هر دو مؤیّد را ذکر کرده است. «4»
2. ابلیس، نخست مؤمن بود؛ ولی به کفر گرایید. این رأی به چند صورت تبیین شده است: الف. گرچه ابلیس ایمان داشت، خداوند از ازل میدانست که او به حتم کافر خواهد شد؛ بر این اساس، ابلیس در علم خدا، از زمره کافران به شمار میآمد؛ به همین جهت کفر وی در قرآن کریم به صیغه ماضی گزارش شده است. «5» ب. از آنجا که ابلیس پس از ایمان، به کفر گرایید، تعبیر به «کَانَ مِن الکفرینَ» پس از گذشت زمانی هر چند کوتاه، امری مُجاز و متداول است. ج. ابلیس مؤمن بود و کافر شد و جمله «کَانَ مِن الکفرینَ» به معنای «صار من الکفرین» است. «6»
فلسفه آفرینش و امهال ابلیس
(1). تفسیر صدرالمتألهین، ج 3، ص 73
(2). مجمع البیان، ج 1، ص 191
(3). تفسیر صدر المتألهین، ج 3، ص 73- 74
(4). التفسیر الکبیر، ج 2، ص 237
(5). جامعالبیان، مج 12، ج 23، ص 220؛ مجمعالبیان، ج 1، ص 191
(6). التفسیر الکبیر، ج 2، ص 237؛ مجمعالبیان، ج 1، ص 191
اعلام قرآن، ج1، ص: 281
طبق آیات، ابلیس از انجام فرمان الهی درباره سجده بر آدم سر باز زد و از جایگاهی که در آن قرار داشت، رانده شد؛ پس از آن، از خداوند خواست که او را تا روز قیامت مهلت دهد و خداوند نیز آن را پذیرفت: «قَالَ رَبِّ فَأَنظِرنِی إِلَی یومِ یُبعثونَ* قَالَ فَإِنّکَ مِن المُنظَرینَ» . (حجر/ 15، 36- 37) چون از ابلیس جز شرارت برنمیخیزد، هماره این پرسش مطرح بوده که چرا خداوند با شناختی که از ابلیس داشت، او را آفرید و مهلتخواهی او را پس از راندهشدن، پذیرفت. «1» گرچه حکمتِ آفرینش شیطان بسیار است و جز خدا کسی بر همه آنها احاطه ندارد، «2» فیلسوفان، متکلّمان و مفسّران، بر اساس مبانی خود پاسخهای گوناگونی دادهاند:
1. آفرینش ابلیس به اعتبار وجود نفسیاش جز خیر نیست و به اعتبار وجود لغیره و اضافی آن نیز نفعش از شرّ او بیشتر است؛ زیرا هستی هر موجود، دو گونه اعتبار میشود:
وجود فی نفسه (نفسی) یعنی اعتبار موجود به خودش، و وجود لغیره (اضافی) یعنی سنجش و اعتبار آن موجود، به موجودات دیگر. وجود نفسی هر موجود که آفرینش بدان تعلّق میگیرد، جز خیر نخواهد بود و جز به نیکویی متصّف نمیشود؛ همچنین براساس حکمت الهی، وجود اضافی موجود به موجودات دیگر نیز باید نفعش از ضررش بیشتر باشد. آفرینش شرّ مطلق، شرّ غالبی بر خیر، یا خیر و شرّ مساوی، با حکمت الهی سازگار نیست؛ «3» بر ایناساس و از آن جا که وجود ابلیس، شرّ محض نیست؛ بلکه شرّ آمیخته به خیر است «4» و چون جنبه خیر او از جنبه شرّش بیشتر است، در مجموع، وجودش برای جهان هستی خیر است، نه شر، و اگر موجودی، منفعتی اعظم یا دفع مفسدهای اکبر را در بر نداشته باشد، آفریده نمیشود؛ «5» از این رو همانگونه که انسان از الهام فرشته منتفع میشود، از وسوسه شیطان نیز بهره میبرد. اگر اوهام شیطانی نبود، اولیای الهی برای کشف حقایق در جستوجوی براهین برنمیآمدند. چه بسا آدمی از عداوت دشمن، بیشتر از محبّت دوست بهرهمند میشود. یکی از فواید عداوت دشمنان، سرعت بازگشت به سوی خدا است. «6» از امام علی علیه السلام نقل شده که فرمود: خدا میخواهد (1). المیزان، ج 8، ص 54-/ 69
(2). تفسیر صدرالمتألهین، ج 5، ص 286- 287
(3). شرح الاسماء، ص 598- 599
(4). المیزان، ج 8، ص 37
(5). عدل الهی، ص 101؛ المنار، ج 8، ص 340
(6). تفسیر صدر المتألهین، ج 5، ص 286- 287
کرامتش را بر مؤمنان ظاهر سازد؛ زیرا اگر ابلیس و وسوسههایش نبود، نور معرفت بر دل مؤمن نمیتابید و عطر محبّت از آن پیدا نمیشد. «1» بدینسان وجود ابلیس برای افراد باایمان و رهپویان راه حق زیانبخش نیست؛ بلکه وسیله پیشرفت و تکامل است. «2»
2. وجودابلیس و شرور دیگر به خودی خود برای انسان خوب یا بد نیست؛ بلکه خوب یا بد بودن هرچیز، به نوع واکنش انسان در برابر آن بستگی دارد؛ «3» بر این اساس، وجود ابلیس در صورتی که از او پیروی شود، شرّ، و در صورت مخالفت، خیر و موجب تعالی است.
3. وجود ابلیس برای نظام عالم انسانی که بر سنّت اختیار و سعادت نوع بنا شده، ضرورت دارد. مرتبه وجودی انسان ایجاب میکند که آزاد و مختار باشد تا بتواند کمال و فعلیّت خویش را از راه اختیار و انتخاب به دست آورد؛ از این رو همواره باید بر سر دو راه: «وَهَدَینهُ النَّجدَین» (بلد/ 90، 10) و میان دو دعوت: «فَأَلهَمَهَا فُجُورَها وَ تَقول- هَا» (شمس/ 91، 8) قرار گیرد. «4» راه راست و صراط مستقیم که همان راه سعادت و رهایی او است و فطرت و فرشته، وی را به این راه میخوانند و بیراهه فجور که شیطان با وسوسههای خویش در جهت سوق انسان بهآن سو ایفای نقش میکند؛ بنابراین، وجود شیطان که به شرارت میخواند ضرورت دارد؛ زیرا طاعت بدون معصیت بی مفهوم است و با بطلان طاعت و معصیت، ثواب، عقابورسالت هم باطل میشود.
4. آفرینش ابلیس، برای امتحان بندگان است: «و مَا کَانَ لهُ عَلیهم مِن سُلطنٍ إِلَّا لِنعلمَ مَن یُؤمنُ بِالأَخرةِ مِمّن هُوَ مِنها فِی شَکٍّ.» (سبأ/ 34، 21) خداوند، القائات شیطان را برای بیماردلان و سنگ دلان مایه آزمایش قرار داده است: «لِیَجعَلَ مَا یُلقِی الشَّیطنُ فِتنةً (1). کشف الاسرار، ج 2، ص 701
(2). نمونه، ج 1، ص 194
(3). همان، ص 159
(4). عدل الهی، ص 72
ا
لِلَّذینَ فِی قلوبِهم مَرضٌ والقَاسِیةِ قُلوبُهم.» (حج/ 22، 53) ابلیس، با بهرهگیری از هوای نفس انسان، او را وسوسه کرده، در بوته آزمایش قرار میدهد. تکلیف و هدایتپذیری، بدون آفرینش ابلیس تحقّق نمییابد. دو آیه 43 انعام/ 6 و 48 انفال/ 8 نیز به تزیین اعمال انسان برای وی از سوی شیطان اشاره دارد. خدا اجازه چنین فتنهگری را از آن رو به شیطان داده تا هم شقاوت خود او و هم آزمایش بندگان، کامل و زمینه تربیت بشر فراهم شود. «1»
برابر آیات پیشین، مصلحت القائات شیطانی، آزمون عامّه مردم است و امتحان، از سنن الهی حاکم بر عالم انسانی به شمار میرود که سعادت و شقاوتِ انسان بدان بستگی دارد. «2» البتّه در این صحنه پیکار، خداوند انسان را در مقابل وسوسههای شیطان بیدفاع واننهاده است؛ بلکه با اعطای عقل، فطرت پاک و عشق به تکامل، انسان را به سوی حق رهنمون گشته و با تزیین ایمان در قلب او و شناساندن فجور به وی انسان را در مقابل شیطان مجهّز و مؤیّد کرده است. «3» به گفته برخی نسبت ابلیس با ملائک، نسبت وهم به قوّه عاقله است. همان گونه که وجود وهم در عالم صغیر، در ادراک جزئیات لازم است- البتّهاگرچه موجب غلط و کفر میگردد، ولیضررآن باحکمت وبرهاندفع میشود- وجود شیطان نیز برای عمارت نشئه دنیایی ضرورت دارد و شّر او با نور اسلام و شریعت دفع میشود. «4»
5. تضادّ و کشمکش، زمینه فیض حق و تازیانه تکامل است. فلاسفه میگویند:
حرکت، بدون وجودِ معاوق ممکن نیست؛ زیرا حرکت، تکاپویی است که با اصطکاک و تصادم محقّق میشود. «5» تضادّ و اختلاف، زمینهساز فیض و منشأ خیرات و پیدایش موجودات است؛ «6» بدینسان وجود ابلیس برای پیدایش هستی و زمینه تحقّق تکامل در آن، یک ضرورت است. «7»
6. شرّ و نقصان، برای عالم مادّه ذاتی است؛ به تعبیر دیگر، معنای خالی بودن عالم مادّه از شرّ و فساد، آن است که عالم مادّی در عین مادیّت مجرّد باشد؛ یعنی فعلیّتهای آن (1). المیزان، ج 3، ص 96- 97
(2). همان، ج 14، ص 392
(3). همان، ج 12، ص 163؛ نمونه، ج 6، ص 111- 112
(4). تفسیر صدرالمتألهین، ج 4، ص 254
(5). الشفاء، طبیعیات، ج 1، ص 300
(6). اسفار، ج 7، ص 71
(7). عدل الهی، ص 147-/ 152
بدون قوّه، و خیر آن بدون شر، و نفع آن بدون ضرر باشد و وجود چنین عالم مادّی محال است. «1» نظام جهان، ذاتیِ جهان و قطعی و تخلّف ناپذیر است، نه تشریفاتی و قراردادی که بتوان در اجزا یا ارتباط بین اجزا تغییر پدید آورد. اراده حق، یعنی اراده همه اشیا و همهروابط ونظامهای آن. «2» وجودْ خیر است و هرچه قابل وجود باشد، خداوند وجود را بدان افاضه میکند. ظلمت و شرارت به جعل جاعل نیست؛ بلکه ازلوازم هویّت او است؛ «3» بدین جهت نه میتوان وجود لغیره را که مبدأ شر برای دیگران است، از وجود لنفسه تفکیک کرد و نه میتوان موجودات هستی را از یکدیگر تجزیه نمود. «4»
7. آفرینش ابلیس، بر مبنای استعداد وی صورت پذیرفته، به گونهای دیگر امکانپذیر نیست و پروردگار به هرچیز، آفرینشی را که درخور او است، عطا کرد؛ سپس آن را هدایت فرمود: «رَبُّناالَّذِی أَعطَیکُلَّ شَیءٍخَلقَهُ.» (طه/ 20، 50) از اضافه خلق به ضمیر، چنین برمیآید که هرچیز فقط گونهای خاص از وجود را پذیرا است و بس، و خداوند همان را بدو میدهد. «5»
افزون بر پاسخهای پیشین، برخی گفتهاند: چون خداوند میدانست آنان که با وسوسهای کفر میورزند، بدون او نیز چنین خواهند بود، وجود ابلیس، موجب افزایش مفسده نخواهد بود، و انسان را به آن وانخواهد داشت؛ بلکه ممکن است موجب مشقّت تکلیف شود که در این صورت، بندگان به سبب آن، ثواب بیشتری کسب میکنند. «6»
برخی از پاسخهای پیشین، راز امهال را نیز روشن میسازد؛ ولی افزون بر این پاسخها، برای انظار و مهلتیابی ابلیس از سوی خداوند، جوابهای دیگری نیز ذکر شده است: الف. طبق پارهای از روایات، خداوند برای پاداش عبادتها، تقاضای امهال او را پذیرفت. «7» ب. هدف خداوند در امهال او آن بود که وقت توبه و اعتذار را بر او وسیع (1). المیزان، ج 8، ص 601؛ عدل الهی، ص 142- 143
(2). عدل الهی، ص 99
(3). ریاض السالکین، ج 3، ص 181
(4). عدل الهی، ص 142
(5). عدل الهی، ص 148
(6). التفسیر الکبیر، ج 14، ص 39 و ج 21، ص 9
(7). البرهان، ج 1، ص 174؛ المیزان، ج 8، ص 61
گرداند؛ البته علم خدای متعالی به آن که ابلیس با سوء اختیار، توبه و ایمان را اختیار نخواهد کرد، مانع از مهلت دادن به وی نبود. ج. راز امهال ابلیس بشارت به انسانها است تا از بخشایش الهی مأیوس نگردند «1» و از رحمت واسعه خداوند نومید نشوند چرا که ابلیس با ارتکاب گناه و خطای بزرگ از رحمت خداوند مأیوس نبود. د. برای تحقّق وعید خود مبنی بر «لَأَملأَنَّ جَهنَّمَ» (اعراف/ 7، 18) به او مهلت داد. «2» در نهجالبلاغه آمده است که خداوند به او مهلت داد تا غضب و خشم شامل حالش شود و آزمایش او به اتمام رسد و وعدهای که بدو داده، تحقّق پذیرد. «3» گفتنی است اشاعره به دلیل این اعتقاد که در کار خدا چون و چرا راه ندارد: «لَایُسئَلُ عَمَّا یَفعلُ و هُم یُسئَلون» (انبیاء/ 21، 23)) پاسخ پرسش پیشین را لازم نمیدانند. «4» بنابر مبنای این گروه- که رعایت مصالح را بر خداوند لازم نمیدانند؛ بلکه معتقدند مصلحت و صواب، آن است که او انجام میدهد- این پرسش موضوع خود را از دست داده، پاسخ لازم خود را مییابد؛ زیرا با عنایت به آنکه خداوند، ابلیس را آفرید و همو بدو مهلت داد، خلقت و امهال، عین عدل و نیکی است. «5»
دشمنی ابلیس با انسان و لزوم هوشیاری در برابر او
خداوند از همان آغاز، در مورد دشمنیابلیس به آدم علیه السلام هشدار داد و او را از فریبکاری وی و نتایج زیانبار آن بر حذر داشت: «فَقلنَا یادمُ إنَّ هذا عَدوٌّ لَکَ و لِزَوجِکَ فَلَا یُخرِجَنَّکمَا مِنالجَنَّةِ فَتَشقَی (طه/ 20، 117) و دشمنیآشکار وی را در پیمان خود با همه فرزندان آدم به آنان خاطرنشان کرد: «أَلم أَعهَد إِلیکُم یبنِی ءَادمَ أَن لَاتَعبدوا (1). روض الجنان، ج 8، ص 142
(2). کشف الاسرار، ج 2، ص 701
(3). نهجالبلاغه، خطبه 1
(4). المیزان، ج 8، ص 51
(5). التفسیر الکبیر، ج 14، ص 39؛ المنار، ج 8، ص 339
الشَّیطنَ إِنّهُ لَکُم عَدوٌّ مُبیِنٌ.» (یس/ 36، 60) در آیات دیگری از قرآن نیز به دشمنی و دشمنی آشکار وی اشاره شده است. (فاطر/ 35، 6؛ قصص/ 28، 15؛ بقره/ 2، 168 و 208؛ انعام/ 6، 142؛ اسراء/ 17، 53؛ یوسف/ 12، 5) مفسّران، حسادت، «1» برگزیدگی آدم بر فرشتگان و تکریم ویژه او از سوی خداوند، طرد ابلیس از مقام قرب و رجم و لعن او تا روز واپسین «2» را علل دشمنی وی بر شمردهاند. ابراز دشمنی به وسیله وی در قالب تهدیدها و رجزخوانیها و دعوت به تبهکاری و شقاوت، بهترین دلیل بر دشمنی او است.
قرآن با توجّه به این دشمنی، در موارد فراوانی درباره دوری جستن از ابلیس به انسانها هشدار داده است:
برانگیختن آرزو و وعدههای ابلیس فریبی بیش نیست: «و مَا یَعِدهُم الشَّیطنُ إِلّا غُروراً» . (اسراء/ 17، 64) نیز نساء/ 4، 120. او در صدد فتنه و فریبانسانها است:
«یبَنِی ءَادَم لَایَفتِنَنَّکُم الشَّیطنُ کَما أَخرَجَ أَبوَیکُم مِن الجَنَّة … » (اعراف/ 7، 27) ابلیس فرو گذارنده و خوار کننده آدمی است: «و کَانَ الشَّیطنُ لِلإِنسنِ خَذُولًا» .
(فرقان/ 25، 29) یاری شیطان، مصداق عذاب الهی به شمار میرود: «یأبتِ إِنِّی أَخافُ أَن یَمسَّکَ عَذابٌ مِنالرَّحمنِ فَتکونَ لِلشَّیطنِ وَلِیّاً» . (مریم/ 19، 45) هرکس شیطان را دوست بگیرد، دستخوش زیانی آشکار خواهد شد: «و مَن یَتّخذِ الشَّیطنَ وَلِیّاً مِن دوُنِ اللّهِ فَقَد خَسِرَ خُسراناً مُبیناً» . (نساء/ 4، 119) شیطان، همنشین بدی است: «و مَن یَکنِالشَّیطنُ لَهُ قَرِیناً فَساءَ قَرِیناً» . (نساء/ 4، 38) رستگاری با دوری گزیدن از اعمال شیطانی به دست میآید: « … رِجسٌ مِن عَملِ الشَّیطنِ فَاجتَنبوهُ لَعلّکُم تُفلحونَ» .
(مائده/ 5، 90) نباید خود زمینه کوشش و وسوسه شیطان را فراهم سازیم: «قَالَ یبُنیَّ لَا تَقصُص رُءیاکَ عَلَی إِخوتِکَ فَیَکیدوُا لکَ کَیداً إِنَّ الشَّیطنَ لِلإِنسنِ عَدوٌّ مُبینٌ» .
(یوسف/ 12، 5) از گامهای شیطان پیروی مکن: « … و لَاتَتَّبعوا خُطوتِ الشَّیطنِ إِنّهُ لَکم عَدوٌّ مُبینٌ» . (بقره/ 2، 168) نیز انعام/ 6، 142، بقره/ 2، 208. شیطان را پرستش مکن:
«أَلَم أَعهَد إِلَیکُم یبنِی ءَادمَ أَن لَا تَعبُدوا الشَّیطنَ إِنّهُ لَکم عَدوٌّ مُبینٌ» . (یس/ 36، 60) نیز مریم/ 19، 44. او دشمن شما است؛ پس او را دشمن بگیرید: «إِنَّ الشَّیطنَ لَکُم عَدوٌّ فَاتَّخِذوهُ عَدوّاً» . (فاطر/ 35، 6) شیطان از اولیای خود میهراساند، از اولیای او مهراسید «3» : (1). روحالبیان، ج 7، ص 421
(2). المیزان، ج 14، ص 220
(3). معانی القرآن، ج 1، ص 490
«إِنّما ذَ لِکُم الشَّیطنُ یُخوِّفُ أَولِیاءَهُ فَلَا تَخافوهُم و خَافونِ إِن کُنتُم مُؤمِنینَ» .
(آلعمران/ 3، 175) با آنکه بسیاری از شما را گمراه کرده، چرا نمیاندیشید؟ «و لَقد أَضلَّ مِنکُم جِبلًاّ کَثِیراً أَفلَم تَکونوا تَعقِلون» . (یس/ 36، 62) با آن که شیطان میخواهد شما را به دشمنی و غفلت بکشاند، آیا شما دست برمیدارید؟ «إنّما یُریدُ الشَّیطنُ … فَهل أَنتم مُنتهُونَ» . (مائده/ 5، 91) اگر فضل و رحمت الهی نبود، به جز اندکی، همگی از او پیروی میکردید: «و لَو لَافَضلُ اللَّهِ عَلیکُم و رَحمتُهُ لَاتَّبعتُمُالشَّیطنَ إِلّا قَلیِلًا» (نساء/ 4، 83) و اگر عنایت الهی نبود، هرگز هیچ یک تزکیه نمیشُدید: «وَ لَولَا فَضلُاللَّهِ عَلیکُم و رَحمتُهُ مَازکَی مِنکُم مِن أَحدٍ أَبداً» . (نور/ 24، 21)
گستره فعالیت ابلیس
در آیات بسیاری، تأثیر ابلیس و یارانش بسیار محدود و مکر و حیله شیطان ضعیف دانسته شده است: «إِنَّ کَیدَ الشَّیطنِ کانَ ضَعیِفاً» . (نساء/ 4، 76) این محدودیّت از جهات گوناگون است:
1. ابلیس و ذرّیّه او در عرصه تکوین و آفرینش، هیچ نقشی ندارند؛ چنانکه خداوند تأکید کرده که آنان را در آفرینش آسمان و زمین و نیز آفرینش خودشان به شهادت نگرفته است «1» : «ما اشهَدتُهُم خَلقَ السَّموتِ والارضِ ولا خَلقَ انفُسِهِم وما کُنتُ مُتَّخِذَ المُضِلّینَ عَضُدا» . (کهف/ 18، 51) مقصود از عدم اشهاد، استعانت نجستن از آنان، «2» و آیه، در صدد نفی ولایت ابلیساست؛ زیرا اولًا ولایت تدبیر در هرچیز موقوف بر آن است که دارنده ولایت، احاطه علمی تام به آغاز، مقارنات و غایت امور آن داشته باشد؛ در حالی که ابلیس و ذرّیّهاش از مبدأ و آغاز آفرینش آسمانها و زمین، بلکه از مبدأ و آغاز پیدایش خودشان نیز آگاهی نداشتند؛ زیرا خداوند آنان را هنگام آفرینش، بر کار خویش شاهد نگرفت و فعل خویش را نزد ایشان انجام نداد و ثانیاً انواع آفریدگان به صورت فطری به سوی کمال مختص خویش ره میپویند و بدان سو هدایت میشوند (طه/ 20، 50) آنگاه اگر تصدّی تدبیر آسمان و زمین و انسان به دست شیاطین اشرار و مفسد باشد، به نقض (1). المیزان، ج 13، ص 326
(2). التبیان، ج 7، ص 58
ا
سنّت الهی در هدایت عامّه میانجامد که امری محال است. «1» برخی با استناد به این که شیطان از جنّ است، و جنّیان بر خلاف فرشتگان، در نظام تکوین نقش اجرایی ندارند، «2» ابلیس و دستیارانش را در عرصه تکوین، از ایفای هرگونه تأثیر و نقشی برکنار دانستهاند.
2. ابلیس، شیاطین و جنّیان نمیتوانند بر عوالم غیب و اخبار پنهان آگاهی یابند و در کسب اخبار آسمانی ناتوانند: «و حَفظنها مِن کلِّ شیطنٍ رجیم* إِلَّا مَنِ استَرقَ السَّمعَ فَأَتبَعَهُ شِهابٌ مُبِینٌ» . (حجر/ 15، 17- 18) نیز صافات/ 37، 6- 10 و ملک/ 67، 5؛ بدین جهت، جنّیان خود پس از اعتراف به وجود نگهبانان توانا و تیرهای شهاب، تأکید کردهاند که ما نمیدانیم آیا برای کسانی که در زمیناند، بدی خواسته شده یا پروردگارشان برای آنان هدایت خواسته است: «و أَنَّا لَانَدرِی أَشرٌّ أُریِدَ بِمَن فِیالأَرضِ أَم أَرادَبِهِم رَبُّهُم رَشَداً» (جن/ 72، 10)؛ همچنین در داستان مرگ سلیمان علیه السلام آمده است که وقتی بدن او بر زمین افتاد، جنّیان از مرگ او آگاه شدند و اگر پیش از آن آگاه میشدند، دست از خدمت او بر میداشتند: «فَلمَّا خَرَّ تَبیَّنَتِ الجِنُّ أَن لَو کَانوا یَعلَمُونَ الغَیبَ مَالَبِثوا فِیالعَذابِ المُهِینِ» . (سباء/ 34، 14)
3. ابلیس و دستیارانش از انجام هرگونه تصرّف و اخلال در وحی و عزم انبیا ناتوانند. بر اساس آیات قرآن و طبق ادلّه عقلی بیان شده در علم کلام، ابلیس و یارانش، توانایی کسب اطلاع، القا، انسا و هر گونه تصرّف و اخلال دیگر در وحی را ندارند و انبیا در تلقّی و ابلاغ وحی، از هر گونه خطا و اشتباه معصوماند. خداوند، نزول وحی و حفظ آن را به خود نسبت میدهد: «إِنَّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّکرَ و إِنَّا لهُ لَحفظونَ» (حجر/ 15، 9) و هرگونه کژی و کاستی را از آن نفی میکند: «الحَمدُ لِلّهِ الَّذِی أَنزلَ عَلَی عَبدِهِ الکِتبَ و لَم یَجعَل لهُ عِوَجاً» (کهف/ 18، 1) و برای همگان تبیین میکند که فرشته امین و توانمند وحی، آن را بر قلب پیامبر نازل کرده است: «و إِنَّهُ لَتنزیلُ رَبِالعلمینَ* نَزلَ بهِالرُّوحُ الأَمینُ* عَلَی قَلبِکَ … » (شعراء/ 26، 192- 194) و اعلام میدارد که نزول وحی در میان تدابیر شدید (1). المیزان، ج 13، ص 326- 327
(2). عدل الهی، ص 72
حفاظتی صورت میپذیرد: دانای نهان است و کسی را بر غیب خود آگاه نمیکند؛ جز پیامبری را که از او خشنود باشد که در این صورت برای او از پیشرو و از پشت سرش نگاهبانانی خواهد گماشت؛ «علمُ الغَیبِ فَلَا یُظهِرُ عَلَی غَیبهِ أَحداً* إِلَّا مَنِارتَضی مِن رَسولٍ فَإِنّهُ یَسلُکُ مِن بَینِ یدَیهِ و مِن خَلفِهِ رَصداً» (جن/ 72، 26- 27) و ساحت وحی را از دسترس شیاطین دور دانسته، تأکید میکند که شیطانها آن را فرود نیاوردهاند و آنان نمیتوانند وحی کنند و در حقیقت آنها از شنیدن، معزول و محروماند: «و مَا تَنزَّلْت بهِ الشَّیطینُ* و مَا یَنبغِی لَهُم و مَا یَستطیعونَ* إِنَّهُم عَن السَّمعِ لَمَعزُولونَ» (شعراء/ 26، 210- 212)؛ بدینسان، آیات الهی و قرآن، از تصرّف ابلیس و شیطان رجیم به کلّی بر کنار است: «و مَا هُوَ بِقولِ شَیطنٍ رَجیمٍ» . (تکویر/ 81، 25)
براساس براهین عقلی «1» در عصمت انبیا و مفاد همین آیات است که مفسّران شیعه، واژه «تمنّی» در آیه 52 حج/ 22 را به معنای آرزوی پیامبر در هدایت کردن امّت دانستهاند «2» و معنای آیه چنین است که هرگاه پیامبری هدایت مردم و کامیابی در رسالت خویش را آرزومیکرد، شیطان در آرزوی او اخلال پدید میآورد؛ ولی خداوند، سرانجام آن وسوسهها و القائات را زایل و آیات خود را استوار میساخت و کوشش پیامبرش را به نتیجه میرساند: «و مَا أَرسلنَا مِن قبلِکَ مِن رَسولٍ و لَانَبیّ إِلَّا إِذا تَمنَّی أَلقَی الشَّیطنُ فِی أُمنیّتِهِ فَینسَخُ اللَّهُ مَا یُلقِی الشَّیطنُ ثُمَّ یُحکِمُ اللَّهُ ءایتِهِ واللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ» .
(حج/ 22، 52)
4. ابلیس و یارانش بر بندگان خداوند هیچگونه سلطهای ندارند. خداوند در پاسخ تهدیدهای ابلیس، مبنی بر فریبدادن و گمراهساختن همگان، به جز مخلَصان، ابلیس را مخاطب ساخته که تو را بر بندگان من تسلّطی نیست، مگر گمراهانی که از تو پیروی کنند:
«إِنَّ عِبادِی لَیسَ لَکَ عَلیهِم سُلطنٌ إِلَّا مَنِاتَّبَعکَ مِن الغَاوینَ» (حجر/ 15، 42)، «إِنَّ عِبادیِ لَیسَ لَکَ عَلیهِم سُلطنٌ و کَفَی بِربِّکَ وَکِیلًا» . اسراء/ 17، 65) نیز نحل/ 16، 99.
بسیاری از مفسّران، مقصود از بندگان را همه فرزندان آدم، و نه فقط مؤمنان و مخلصان (1). کشفالمراد، ص 274
(2). المیزان، ج 14، ص 391
گرفته و استثنا را در آیه، متصّل دانستهاند. «1» دقّت در کلام الهی در پاسخ به ابلیس، سه نکته را روشن میسازد: الف. خداوند با ردّ کلام او مبنی بر فریب همگان، به جز مخلصان، تسلّط وی را بر گمراهانی که از او پیروی میکنند، منحصر ساخت. ب. ادّعای استقلال او را در اغوا مردود دانسته، اعلام کرد که اغوای او بر اساس قضای الهی صورت میپذیرد:
«کُتبَ عَلیهِ أَنّهُ مَن تَولَّاهُ فَأنّهُ یُضلُّهُ و یَهدیهِ إِلَی عَذابِ السَّعیرِ» . (حج/ 22، 4) ج. قضای الهی در سلطه ابلیس بر پیروان و گمراهان نیز سلطهای کیفری است، نه ابتدایی. «2» این نکته در آیات 99- 100 نحل/ 16 نیز آمده است: «إِنَّهُ لَیسَ لهُ سُلطنٌ عَلیَالَّذینَ ءَامَنوا و عَلَی رَبِّهم یَتوکَّلونَ* إِنّمَا سُلطنُهُ عَلَیالَّذینَ یَتَوَلّونهُ و الَّذینَ هُم بهِ مُشرِکوُن» . در روز واپسین نیز که روز ظهور حقایق است و نمیتوان در آن به دروغ و باطل سخن راند، ابلیس به عدم سلطه خود اعتراف میکند: «مَا کَانَ لِیَ عَلیکُم مِن سُلطنٍ إِلَّا أَن دَعَوتُکم فَاستَجبتُم لِی» .
(ابراهیم/ 14، 22)
از مباحث پیشین روشن شد که قلمرو کوشش ابلیس، فعّالیّتهای تشریعی و تکلیفی انسان، آن هم در حوزه اندیشه و در حدّ وسوسه و تزیین و نظایر آن است و در عرصه تکوین، هیچگونه تأثیری ندارد. «3» برخی، اینفعّالیّتهای محدود را سلطه ندانسته و استثنای آیه 22 ابراهیم/ 14 را منقطع دانستهاند. «4» درباره قلمرو فعّالیّت ابلیس، سه آیه ذیل، مباحث فراوانی را در میان مفسّران و متکلّمان برانگیخته است: یک. سخن حضرت ایوب که رنج و عذاب خویش را به شیطان نسبت میدهد: «أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیطنُ بِنُصبٍ و عَذابٍ» . (ص/ 38، 41) بیشتر مفسّران، اسناد عذاب و رنج ایوب را به شیطان مجازی دانستهاند. «5» برخی از آنان در تفسیر آیه، دعوت همسر ایوب به سجده در مقابل ابلیس از سوی ابلیس، عدم توانایی بر اقامه نماز بر اثر بیماری، قطع وحی برای مدّتی، «6» بزرگنمایی (1). المیزان، ج 12، ص 166؛ التفسیر الکبیر، ج 21، ص 8
(2). المیزان، ج 12، ص 169
(3). عدل الهی، ص 71- 74؛ منشور جاوید، ج 5، ص 80
(4). کشفالاسرار، ج 5، ص 242
(5). روحالمعانی، مج 13، ج 23، ص 303
(6). کشف الاسرار، ج 6، ص 290
مشکلات وی برای آنکه به جزع وادار شود، «1» یادآوری نعمتهای گذشته و زوال وی یا جداسازی مردم از او «2» یا ایجاد زمینه برای ابتلای وی «3» و مواردی نظیر آن را عامل رنج و عذاب ایوب شمردهاند.
طبق روایتی، سلطه وی بر اضرار به ایوب، به دلیل استجابت درخواست او از سوی خداوند در این مورد خاص بوده «4» و عدّهای دیگر احتمال نوعی سببیّت طولی را برای وی در کنار اسباب طبیعی تقویت کردهاند. «5» دو. سخن خداوند در تشبیه رباخواران به کسانی که بر اثر تماس شیطان، دیوانه و گیج شدهاند: «الَّذینَ یَأکُلونَ الرِّبَواْ لَایَقومونَ إِلَّا کَما یَقومُ الَّذِی یَتخبَّطُهُ الشَّیطنُ مِن المَسِّ» . (بقره/ 2، 275) عدّهای هیچ گونه نقشی را برای ابلیس در پیدایش صرع، محتمل ندانستهاند «6» و پارهای از روایات نیز بر این دیدگاه صحّه میگذارد. «7» عدّهای دیگر، انتساب برخی از انواع خبط، صرع یا جنون را به واسطه اسباب طبیعی، همانند آفت واختلال مغزی، به جن منتفی ندانستهاند. «8» برخی آن را مَثَلی بر وجه تشبیه و نه حقیقت تلقّی کردهاند و شیطان را هرگز به تخبیط توانا نمیدانند. عدّهای نیز معنای آیه را واقعیّتی روشن در روز واپسین دانستهاند که رباخواران در روز قیامت، به حتم همانند مستان از خاک بر خواهند خاست. «9» رأی دیگر آن است که این سخن، بر اساس اعتقادات عرب در آن عصر و نه بر اساس یک واقعیّت عینی است. «10» سه. در آیه 68 انعام/ 6 آمده است: اگر شیطان موجب فراموشی تو از فرمان خداوند شود، پس از توجّه، دیگر با ستمگران منشین؛ «و إِمَّا یُنسِینَّکَ الشَّیطنُ فَلَا تَقعُد بَعدَ الذِّکرَی معَ القَومِ الظلمینَ» . با عنایت به عصمت انبیا و مصونیّت آنان، انتساب انسا (فراموشاندن) به (1). الکشاف، ج 4، ص 97
(2). مجمعالبیان، ج 8، ص 745
(3). روحالمعانی، مج 13، ج 23، ص 303
(4). البرهان، ج 4، ص 662
(5). المیزان، ج 17، ص 209
(6). الکشاف، ج 1، ص 320
(7). بحار الانوار، ج 60، ص 143
(8). المیزان، ج 2، ص 412؛ کشف الاسرار، ج 1، ص 748
(9). التبیان، ج 2، ص 360؛ التفسیر الکبیر، ج 7، ص 95- 96
(10). نمونه، ج 2، ص 367
شیطان درباره پیامبر صلی الله علیه و آله، بسیاری را بر آن داشته است که یا خطاب را در آیه، مانند بسیاری از آیات، درباره دیگران بدانند یا اگرچه خطاب را متوجّه پیامبر صلی الله علیه و آله دانسته، آن را برای مبالغه در تحذیر مؤمنان معرّفی کنند یا خطاب را فرضی بگیرند. رأی دیگر آن است که این انسا پیش از ورود نهی از سوی خداوند درباره ناپسندی همنشینی با آنان، معنا مییابد. «1»
کوشش ابلیس برای وسوسه پیامبران
ابلیس، نژاد «2» و دستیارانش در برابر همه پیامبران به دشمنی آشکار برخاستهاند:
«و کَذلکَ جَعَلنَا لِکلِّ نَبِیٍّ عَدُوّاً شَیطینَ الإِنسِ والجِنِّ» . (انعام/ 6، 112) و در جهت مقابله با اهداف و آرزوهای انبیا، کوششهایی فریبکارانه پی افکندهاند: «تَاللّهِ لَقد أَرسَلنَا إِلَی أُمَمٍ مِن قبلِکَ فزَیّنَ لَهمُ الشَّیطنُ أَعملَهم» . (نحل/ 16، 63) نیز حج/ 22، 52.
گوشههاییاز آن اقدامها بدین شرح انعکاس یافته است: الف. حضرت آدم علیه السلام: تلاشهای خصمانه ابلیس بر ضدّ آن حضرت مشتمل بر وسوسه: «فَوسوَسَ إِلیهِ الشَّیطنُ» (طه/ 20، 120)، سوگند دروغ بر خیر خواهی: «و قاسمَهُما إِنِّی لَکما لَمِنَ النصِحینَ» (اعراف/ 7، 21)، فریبکاری و ایجاد زمینه هبوط مشقّتآمیز از بهشت: «فَأَزلَّهمَا الشَّیطنُ عَنهَا فأَخرجَهمَا مِمَّا کَانا فیهِ و قُلنَا اهبِطُوا» (بقره/ 2، 36) و «فَدَلّل- هُما بِغُرورٍ» (اعراف/ 7، 22) در آیات قرآن گزارش شده است. ب. ابراهیم علیه السلام: یکی از آزمونهای الهی، رؤیای مأموریّت قربانی کردن فرزند بود که ابلیس کوشید با وسوسه حضرت و ایجاد تردید در همسر و فرزندش، مانعتراشی کند؛ «3» ولی طبق آیات 104- 105 صافات/ 37: «و ندینهُ أَن یإِبرَ هیمُ* قَد صَدَّقَت الرُّءیَا» خداوند او را از صادقه بودن رؤیا مطمئن ساخت. هنگام انجام مناسک نیز ابلیس سه بار بر وی ظاهر گشت که با واکنش سخت پرتاب سنگ از سوی ابراهیم مواجه شد «4» که هم اکنون نیز حرکت نمادین آن (رمی جمرات) جزء مناسک حج به شمار میرود. ج. ایوب علیه السلام: ایجاد زمینه پیدایش (1). المنار، ج 7، ص 515
(2). تفسیر قرطبی، ج 7، ص 45
(3). جامعالبیان، مج 12، ج 23، ص 97- 98
(4). همان، ص 95
امور مشقّت آفرین و سخت برای ایوب علیه السلام پیامد کوششهای ابلیس بود. (ص/ 38، 41) د. موسی علیه السلام: کوشش برای کشاندن موسی علیه السلام به عرصه نزاع میان یکی از یاوران و دشمنان وی در بنیاسرائیل که به مرگ دشمنش منتهی شد، به صراحت اقدامی از سوی شیطان معرّفی گردید: «فَوکزَهُ موسَی فَقضَی عَلیهِ قالَ هذا مِن عَملِ الشَّیطنِ» . (قصص/ 28، 15) ه. یوشع علیه السلام: سعی در جهت فراموشاندن آوردن ماهی به وسیله یوشع که قرآن از او با عنوان «فتاه» یاد کرده، «1» کوششی از سوی ابلیس گزارش شده است: «و مَا أَنسنیهُ إِلَّا الشَّیطنُ أَن أَذکرَهُ» . (کهف/ 18، 63) و. یوسف علیه السلام: برانگیختن آتش حسادت در برادران که موجب سختیهای بسیار در زندگی یوسف شد: «أَن نَزغَ الشَّیطنُ بَینی و بَینَ إِخوَتِی» (یوسف/ 12، 100)؛ همچنین فراموشاندن بازگویی داستان یوسف نزد عزیز مصر به وسیله هم بند آزاد شده وی که موجب بقای یوسف در زندان تا چندین سال دیگر شد، از اقدامهای خصمانه ابلیس بوده است: «فَأَنسَل- هُ الشَّیطنُ ذِکرَ رَبِّهِ فَلبِثَ فِیالسِّجنِ بِضعَ سِنینَ» . (یوسف/ 12، 42)
در تفاسیر نیز گزارشهایی از گفتوگو، مجادله، «2» وسوسه «3» و اقدامهای خصمانه دیگر «4» ابلیس بر ضدّ انبیا ارائه شده است؛ همچنین روایات درباره شرارتها و گفتوگوی ابلیس با پیامبرانی چون نوح، «5» ابراهیم، «6» داوود، «7» زکریا، «8» ذیالکفل (بنابر این که وی از پیامبران باشد)، «9» موسی «10» عیسی «11» و پیامبر گرامی اسلام «12» همچنین با امام علی علیه السلام «13» (1). المیزان، ج 7، ص 209
(2). الکاشف، ج 1، ص 201
(3). المنار، ج 3، ص 390؛ پرتوی از قرآن، ج 5، ص 111
(4). التحریر و التنویر، ج 8، ص 79؛ المیزان، ج 17، ص 208- 209
(5). بحار الانوار، ج 8، ص 195؛ ج 11، ص 287- 292 و 317؛ ج 72، ص 195؛ ج 73، ص 163
(6). همان، ج 12، ص 102- 155
(7). همان، ج 11، ص 73؛ ج 14، ص 23
(8). همان، ج 14، ص 181- 189
(9). همان، ج 13، ص 407
(10). همان، ص 338- 350؛ ج 16، ص 36؛ ج 72، ص 312
(11). همان، ج 4، ص 142؛ ج 14، ص 270- 271
(12). همان، ج 18، ص 88
(13). همان، ج 39، ص 166
گزارشهایی را ارائه کردهاند. بر اساس روایتی از امام صادق علیه السلام، ابلیس از زمان آدم به بعد نزد انبیا حضور مییافته است. «1» بدیهی است که به دلیل عصمت انبیا، تلاشهای گوناگون ایذایی و وسوسههای تعبانگیز ابلیس، در نفوس پیامبران تأثیری بر جای نمیگذارد؛ «2» بلکه به جهت مصالحی مانند امتحان آنان بوده است. «3» اعمال فریبکارانه وی برای گمراهی امّتهای آنان گرچه موجب زحمات بیشتری برای پیامبران شد، هرگز مانع تحقّق اهداف و آرزوهای آنان نخواهد بود. (حج/ 22، 52)
اهداف و شیوههای ابلیس
قرآن کریم ابلیس را دشمن آشکار انسان شناسانده (یس/ 36، 60) از همین رو، ابلیس پس از گرفتن مهلت از خداوند، سوگند یاد کرد که همه بنیآدم به جز مخلَصان را گمراه کند: «قَالَ فَبِعزَّتِکَ لَأُغوینَّهم أَجمَعینَ* إِلَّا عِبادَکَ مِنهُم المُخلَصِینَ» (ص/ 38، 82- 83) و در نخستین گام، به وسوسه آدم و حوّا پرداخت: «فوسوسَ لهما الشیطن» .
(اعراف/ 7، 20) خداوند نیز هدف ابلیس را در به گمراهی کشاندن انسانها: «یُریدُ الشَّیطنُ أَن یُضلَّهم ضَللًا بَعیداً» . (نساء/ 4، 60) و نیز جهنّمی کردن آنها به روشنی بیان میکند: «أو لَو کانَ الشیطنُ یَدعُوهم إلی عَذابِ السَّعیر» . (لقمان/ 31، 21)، «إِنَّما یَدعوا حِزبَهُ لِیَکونوا مِن أَصحبِ السَّعیرِ» . (فاطر/ 35، 6) ابلیس، هم در حوزه اندیشه و هم در حوزه عمل، فعّالیت دارد و میکوشد در ارتباطهای فردی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آدمیان اخلال کند. او برای تحقّق مهمترین هدف خود که انحطاط انسان و انحراف او از صراط مستقیم است (اعراف/ 7، 16) اهداف میانی و راهکارهایی دارد که قرآن، سخنان تهدیدآمیز وی بر ضدّ انسان را پس از مهلتیابی بدین شرح باز گفته است:
1. تهاجم همه جانبه: ابلیس به خداوند گفت: چون مرا گمراه ساختی، من هم برای فریفتن آدمیان بر سر راه راست تو خواهم نشست و از پیش رو و پشت سر و طرف راست (1). بحارالانوار، ج 14، ص 172
(2). کشفالاسرار، ج 6، ص 391
(3). المیزان، ج 17، ص 209
وچپ برآنها میتازم؛ به گونهای که بیشتر آنان را شکرگزار نخواهی یافت: «قَالَ فَبِما أَغوَیتَنِی لَأَقعُدَنَّ لَهم صِرَ طَکَ المُستقیمَ* ثُمَّ لَأَتِینَّهم مِن بینِ أیدِیهم و مِن خَلفِهم و عَن أَیْمنِهم و عَن شَمائِلهم و لَاتَجدُ أَکثرَهم شکِرینَ» . (اعراف/ 7، 16- 17)
2. لگام زدن و سلطه کامل: ابلیس گفت: اگر تا روز قیامت مهلتم دهی، به طور قطع بر بیشتر فرزندان آدم، لگام خواهم زد و آنان را ریشهکن خواهم ساخت: «لَئِن أَخَّرتنِ إِلَی یَومِالقِیمةِ لَأَحتَنکَنَّ ذُرّیَّتَهُ إِلَّا قَلِیلًا» . (اسراء/ 17، 62)
3. ایجاد دشمنی: «إِنَّما یُریدُ الشَّیطنُ أَن یُوقِعَ بَینَکم العَدَ وةَ والبَغضَاءَ فِیالخَمرِ والمَیسرِ و یَصدَّکُم عَن ذکرِاللَّهِ و عَنالصَّلوةِ فَهل أَنتم مُنتهونَ» . (مائده/ 5، 91)
4. بازداشتن از یاد خدا و بهویژه نماز: «إِنَّما یُریدُ الشَّیطنُ أَن … یَصدَّکُم عَن ذکرِ اللَّهِ و عَن الصَّلَوةِ» . (مائده/ 5، 91)
5. ایجاد حزن و افسردگی در جامعه اسلامی و به هراس افکندن مؤمنان: نجوا از القائات شیطان است تا در کسانی که ایمان آوردهاند، دلتنگی پدید آورد: «إِنَّماالنَّجوَی مِنالشَّیطنِ لِیَحزُنَ الَّذینَ ءَامَنوا» . (مجادله/ 58، 10)
6. دعوت به کفر: «کَمثَلِ الشَّیطنِ إِذ قَالَ لِلإِنسنِ اکفُرْ فَلمّا کَفرَ قَالَ إِنِّی بَریءٌ مِنکَ» .
(حشر/ 59، 16) دعوت ابلیس به کفر، بدان جهت است که کفر زمینه دوستی و ولایت، بلکه سلطه کامل او را فراهم میسازد: «إِنَّا جَعلنَا الشَّیطینَ أَولِیاءَ لِلَّذینَ لَا یُؤمِنونَ» .
(اعراف/ 7، 27)
7. تزیین: آراستن گناه و زیبانمایی افکار و اعمال باطل در دیدگاه مرتکبان، شیوه دیگر ابلیس است: «قَالَ ربِّ بِما أَغویتَنِی لَأُزَیِّننَّ لَهم فِیالأَرضِ» . (حجر/ 15، 39) و نیز 48 انفال/ 8؛ 63 نحل/ 16؛ 43 انعام/ 6؛ 24 نمل/ 27 و 38 عنکبوت/ 29. قرآن از آراستن نعمتهای دنیایی و محبوب نمایاندنِ زنان، فرزندان، اموال فراوان از زر و سیم، مرکب، دام و کشتزار، در آیات 212 بقره/ 2 و 14 آلعمران/ 3 پرده برداشته است.
8. برانگیختن آرزوهای طولانی: یکی از شیوههای ابلیس برای گمراهیانسانها، برانگیختن آرزوی طول بقا و دیگرآرزوهای دورودراز دنیاییاست «1» : «ولَأُضِلَّنَّهم (1). التفسیرالکبیر، ج 11، ص 48؛ جامعالبیان، مج 3، ج 4، ص 381؛ مجمعالبیان، ج 3، ص 173
ولَأُمنِّینَّهم» . (نساء/ 4، 119)
9. فراموشاندن: یکی از راههای نفوذ ابلیس در حزب خویش، اصلی نمایاندن موضوعات فرعی و جلب توجّه ایشان بدان است تا بدین وسیله، یاد خداوند یا عمل به وظایف خود، فراموششان گردد: «استَحوذَ عَلیهِمُ الشَّیطنُ فأَنسهُم ذِکرَاللَّهِ أُوللِکَ حِزبُ الشَّیطنِ أَلا إِنَّ حِزبَ الشَّیطنِ همُالخسِرونَ» (مجادله/ 58، 19)، «مَا أَنسَل- نِیهُ إلَّا الشَّیطنُ» . (کهف/ 18، 63) نیز یوسف/ 12، 42.
10. ترساندن: روش دیگر ابلیس، ایجاد ترس در پارهای اوقات چون هنگام رویارویی با دشمن است «1» : «إِنَّما ذلِکُم الشَّیطنُ یُخوِّفُ أَولیاءَهُ فلَا تَخافوهُم و خَافونِ إِن کُنتُم مُؤمنینَ» . (آلعمران/ 3، 175)
11. تسهیل گناه: روش دیگر، آسانسازی و کوچکنمایی گناهان بزرگ «2» و زمینهسازی برای ارتکاب آن از طریق ظاهر کردن کار زشت در هیأتی زیبا یا تطویل آرزوهای انسان «3» است: «الشَّیطنُ سَوَّلَ لَهُم و أَملَی لَهُم» . (محمّد/ 47، 25)
12. گسترش فساد و ترویج فحشا و منکر: «و مَن یَتَّبِع خُطُوتِ الشَّیطنِ فإِنّهُ یَأمرُ بِالفَحشاءِ والمُنکَرِ» . (نور/ 24، 21) شیطان، در ارتکاب انسان به شرابخوری و بتپرستی و قماربازی میکوشد: «انَّما الخَمرُ والمَیسرُ والأَنصابُ والأَزلمُ رِجسٌ مِن عَملِ الشَّیطنِ فَاجتَنِبوهُ لَعلَّکم تُفلِحونَ» (مائده/ 5، 90) و نیز شیاطین به آموختن سحر به مردم همّت میگمارند: «وَ لکِنَّ الشَیطِینَ کَفَروا یُعَلّمونَ النّاسَ السّحرَ» . (بقره/ 2، 102)
13. احیای سنّتهای جاهلی و تغییر آفرینش: ترویج بریدن گوشهای چارپایان طبق سنّتهای جاهلی و دادن تغییر در آفرینش الهی، از روشهای نفوذ ابلیس و یاران او است: «و لَأَمرنَّهُم فَلیُبتِّکُنَّ ءَاذانَ الأَنعمِ و لَأَمرنَّهُم فَلیُغیّرُنَّ خَلقَ اللّهِ» . (نساء/ 4، 119)
14. برانگیختن حسد، ایجاد درگیری و تنازع: حضرت یوسف برهم خوردن ارتباط (1). مجمعالبیان، ج 2، ص 890؛ جامعالبیان، مج 3، ج 4، ص 244
(2). الکشاف، ج 4، ص 326
(3). المیزان، ج 18، ص 241
درست میان خود و برادرانش را به شیطان نسبت میدهد: «أَنْ نَزَغَ الشَّیطنُ بَینِی و بَینَ إِخوتِی» . (یوسف/ 12، 100) حضرت موسی نیز درگیری یکی از دشمنانش را با وی که به قتل او انجامید، محصول تلاش شیطان میداند: «قَالَ هذا مِن عمِل الشَّیطنِإنّهُ عَدوٌّ مُضلٌمُبینٌ» . (قصص/ 28، 15) به همین جهت، به همگان سفارش میکند که با یکدیگر نیکو سخن بگویند تا شیطان نتواند میان آنان آتش دشمنی برافروزد: «قُل لِعبَادِی یَقولوا الَّتِی هِیَ أَحسنُ إِنَّ الشَّیطنَ یَنزغُ بَینَهم» . (اسراء/ 17، 53) این کوشش شیطانی از طریق شراب و قمار نیز پیگیری میشود: «انَّما یُریدُ الشَّیطنُ أَن یوقِعَ بینَکُمُ العَدَ وةَ والبَعْضَآءَ» .
(مائده/ 5، 91) شیاطین با ایجاد زمینه مجادله نیز میکوشند حقگویان را به اطاعت خویش وادارند یا به تشنّج دامن زنند: «إِنَّ الشَّیطِینَ لَیوحونَ إلی أَولِیآل- هم لِیُجدلِوکُم و إن أطَعتُموهم إنّکم لَمشرِکون» . (انعام/ 6، 121) نیز حج/ 22، 3؛ افزون بر آن، با ابلاغ سخنان زیبا و فریبنده به دشمنان انبیا، در مقابله با تبلیغ حق میکوشند. (انعام/ 6، 112) شیاطین، آدمی را هنگام انتخاب حق بر باطل، به تردید میافکنند و در مسیر حیات معنوی بهرهزنی میپردازند. آنان از این راه آدمیان را حیران و مذبذب میسازند. (انعام/ 6، 71)
15. داوری بردن نزد طاغوت: ابلیس و دستیاران وی در جهت تحکیم پایههای حکومت طاغوت که به اجرای فرمانهای الهی گردن نمینهند، میکوشند و مؤمنان را به داوریبردن نزد آنان فرا میخوانند: «یُریدونَ أَن یَتحاکَموا إِلی الطغوتِ و قَد أُمِروا أَن یَکفُروا بهِ و یُریدُ الشَّیطنُ أَن یُضِلَّهم ضَللًا بَعیداً» . (نساء/ 4، 60)
16. توسعه ربا: شیطان با ایجاد تردید و مشابه دانستن ربا و بیع، قدرت تشخیص درست را ازبین برده، ربا را میگستراند «1» : «الَّذِینَ یَأکُلونَ الرِّبَواْ لَایَقومونَ إِلَّا کَما یَقومُ الَّذِی یَتخبَّطُهُ الشَّیطنُ مِنالمَسِّ» . (بقره/ 2، 275)
17. وعده فقر برای جلوگیری از انفاق: «الشَّیطنُ یَعدِکُم الفَقَر» . (بقره/ 2، 268)
گرفتاری بسیاری در دام ابلیس
بهرغم محدودیّت گستره فعّالیّت و کوشش ابلیس و یارانش و نداشتن هیچ گونه سلطه بر آدمیان، بسیاری با سوء اختیار خویش، به دام او گرفتار آمده و دچار گمراهی شدهاند؛ (1). المیزان، ج 2، ص 412
اعلام قرآن، ج1، ص: 298
از این رو خداوند مردم را به اندیشه فرا میخواند: «و لَقد أَضلَّ مِنکُم جِبِلًّا کَثیراً أَفلَم تَکونوا تَعقِلونَ» . (یس/ 36، 62) برگزیدن امیال نفسانی بر تمایلات فطری و دنیا بر آخرت، گمان ابلیس را محقّق کرد و تهدید او را مبنی بر فریب بسیاری از انسانها جامه عمل پوشانید: «و لَقد صَدَّقَ عَلیهِم إِبلیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبعوهُ إِلَّا فَریقاً مِنَالمُؤمِنینَ» .
(سبأ/ 34، 20)
قرآن، عوامل و زمینهها و رمز نفوذ ابلیس را چنین بیان کرده است:
1. پذیرفتن ولایت ابلیس و شرک به خدا: پذیرفتن ولایت ابلیس و شرک به خداوند موجب سلطه ابلیس میشود: «إِنَّما سُلطنُهُ عَلَی الَّذینَ یَتولّونَهُ وَالَّذینَ هُم بِه مُشرِکونَ» .
(نحل/ 16، 100)
2. روی گرداندن از یاد خدا: هرکس از یاد خدا دل بگرداند، بر او شیطانی میگماریم که همنشین او باشد: «و مَن یَعشُ عَن ذِکرِالرَّحمنِ نُقَیِّض لَهُ شَیطناً فَهوَ لهُ قَرینٌ» .
(زخرف/ 43، 36)
3. قساوت قلب: سنگدلی، زمینه تزیین اعمال ناشایست را پدید میآورد: «و لکِن قَسَت قُلوبُهم و زَیَّنَ لَهمُ الشَّیطنُ مَا کَانوا یَعملونَ» . (انعام/ 6، 43)
4- 6. جدایی از آیات الهی، دنیاگرایی و هواپرستی: انسلاخ و جدایی از آیات الهی و دلبستگی به مادّیات و به تعبیر قرآن «اخلاد إلی الأرض» و پیروی از هوای نفس، زمینه فعّالیّت شیطان را در وجود انسان فراهم میکند: «وَاتلُ عَلیهِم نَبأَالَّذِی ءَاتَینهُ ءَایتِنا فَانسلَخَ مِنها فَأَتبعَهُ الشَّیطنُ فَکانَ مِنَ الغَاوینَ* و لَو شِئنَا لَرفعنهُ بِها و لکِنَّهُ أَخلدَ إلَیالأَرضِ واتَّبعَ هَوَل- هُ» . (اعراف/ 7، 175- 176)
7. گناه: سلطه شیطان بر اثر گناه پدید میآید: «إِنَّما استَزلَّهمُ الشَّیطنُ بِبعضِ مَا کَسبوا» (آلعمران/ 3، 155)، «هَل أُنبِّئُکُم عَلَی مَن تَنزّلُ الشَّیطینُ* تَنزَّلُ عَلَی کُلِّ أَفّاکٍ أَثیمٍ» . (شعراء/ 26، 221- 222)
کیفیّت فریب و گمراهسازی
قرآن کریم پس از برحذر داشتن انسان از گرفتار آمدن در دام ابلیس، در تبیین
چگونگی فریب او میفرماید: همانا او و قبیلهاش شما را از آنجایی میبینند که شما آنها را نمیبینید: «إِنَّهُ یَرلکُم هو و قَبیلُهُ مِن حیثُ لَاتَرونهُم» . (اعراف/ 7، 27) ابلیس و شیاطینِ تحتِ امر او، با بهرهگیری از ابزار عواطف و احساسات انسان، در ادراک وی تصرّف کرده، اوهام و اندیشههای دروغین و باطل را در نفس او میافکنند؛ با این حال، انسان این اوهام را از خود دانسته و در آن تردیدی ندارد؛ از این رو افکار و اوهام یاد شده، هم به ابلیس و هم به انسان نسبت داده میشود و با استقلال انسان در اندیشه و اراده منافاتی ندارد؛ زیرا تصرّف ابلیس در ادراک انسان، تصرّف طولی و در جهت اراده انسان است و نه در عرض و برابر آن؛ «1» به همین جهت، پس از فراخوان ابلیس به انجام معصیت یا ترک طاعت، آدمی در خود برای انجام واجبات، احساس سنگینی میکند و برای انجام گناهان میل شدید در خود مییابد؛ بدین جهت، در قرآن از این اوهام القایی ابلیس به وسوسه یاد میشود. (طه/ 20، 120)
برخی مفسّران گفتهاند: وسوسه، صوتی خفی است که ابلیس در گوش دل آدمی میافکند. وسوسه ابلیسی با ویژگی فراخواندن به گناهان قابل تشخیص و شناسایی است. «2» به تصریح قرآن، ابلیس با تزیین، آراستن و جلوه دادن دنیا در چشم انسان، او را به سوی گناهان میکشاند و از توجّه به حقیقت خویش و یاد خداوند باز میدارد؛ بنابراین ابلیس در برابر هوای نفس، استقلالِ وجودی دارد؛ امّا استقلال عملی نداشته، فقط از رهگذر هوای نفس آدمی عمل میکند. «3» از جمله راههای نفوذ شیطان، شهوت، غضب و هوای نفس دانسته شده است «4» و برخی با واجب دانستن شناخت راههای نفوذ شیطان؛ مواردی چون حسد، حرص و تعصّب … را نیز بدانها افزودهاند. «5»
راههای مقابله با کوششهای ابلیس
از آن جا که گستره تلاش ابلیس و یارانش، اندیشه و ادراک آدمیان است میتوان با (1). المیزان، ج 8، ص 41- 43
(2). مجمعالبیان، ج 2، ص 461
(3). اخلاق در قرآن، ج 1، ص 236
(4). تفسیر صدرالمتألهین، ج 1، ص 182 و 428؛ التفسیر الکبیر، ج 1، ص 266
(5). مکاشفةالقلوب، ص 70
بازشناسی چگونگی عملکرد او، خود را از فریب وی مصون و محفوظ نگه داشت.
ابلیس، لشکر، ذرّیّه و حزبش، بر آدمی سلطه ندارند؛ امّا از آنجا که هماره میکوشند و از طریق هواهای نفسانی عمل میکنند، در صورتی که با آنان مقابله نشود، کامیاب خواهند شد. از مطاوی آیات قرآن بر میآید که میتوان با راههای ذیل به مقابله با شیطان برخاست:
1. اخلاص: ابلیس از همان آغاز، با اعتراف به عدم توانایی خود در فریب مخلِصان و آنانکه از قید خویش رهایی یافتهاند، یعنی مخلَصان، اخلاص را حصن تسخیرناپذیر شیاطین معرّفی کرد: «لَأُغوِینَّهُم أَجمَعینَ* إِلَّا عِبادَکَ مِنهمُ المُخلَصیِنَ» . (حجر/ 15، 39- 40) نیز ص/ 38، 82- 83.
2- 3. ایمان و توکّل: شیطان بر آنانکه در حصن ایمان، سنگر گرفته و بر خدا توکّل کردهاند، هیچگونه سلطهای نخواهد داشت «1» : «إِنَّهُ لَیسَ لهُ سُلطنٌ عَلَی الَّذِینَ ءَامَنوا و عَلَی رَبِّهم یَتوکَّلونَ» . (نحل/ 16، 99)
4. استعاذه: پناه بردن به خدای یگانه و پناه جستن به وی در برابر دشمن بیامان، یکی از راههای مقابله با ابلیسیان است که قرآن ما را بدان فراخوانده: «وإِمَّا یَنزغَنّکَ مِنَالشَّیطنِ نَزغٌ فَاستَعذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» . (اعراف/ 7، 200) نیز مؤمنون/ 23، 97؛ نحل/ 16، 98؛ فصلت/ 41، 36؛ آلعمران/ 3، 36.
5. پاکیزگی و طهارت: پاکیزگی و طهارت، آدمی را از پلیدی شیطان دور میسازد:
«و یُنَزِّلُ عَلیکُم مِنَالسَّماء مَاءً لِیُطهِّرَکُم بهِ و یُذهِبَ عَنکُم رِجزَ الشَّیطنِ» (انفال/ 8، 11)؛ چنان که تحصیل ملکه تقوا و تحکیم آن، چشمان دل را بر تماس و وسوسه ابلیس و یارانش بینا و از فرو افتادن در دامهای وی حفظ میکند «2» : «إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوا إِذا مَسَّهُم طَال- فٌ مِن الشَّیطنِ تَذَکَّروا فَإِذا هُم مُبصِرُونَ» . (اعراف/ 7، 201).
فرجام ابلیس و یاران او
خداوند در همان گفتوگوی آغازین، جایگاه نهایی ابلیس و پیروانش را فرو افتادن (1). اغاثة اللهفان، ج 1، ص 170
(2). الکشاف، ج 2، ص 191
در دوزخ خشم الهی اعلام فرمود: «قَالَ فَالحقُّ وَالحَقَّ أَقولُ* لَأَملأنَّ جَهنّمَ مِنکَ و مِمَّن تَبِعَکَ مِنهُم أَجمعین» . (ص/ 38، 84- 85) و جهنّم را سزای آنان دانست: «قالَ اذهَبْ فمَن تَبِعکَ مِنهُم فَإِنَّ جَهنَّم جَزاؤُکُم جَزاءً مَوفوراً» . (اسراء/ 17، 63) براساس آیات قرآن، در روز حشر، پس از داوری خداوند، ابلیس «1» در سخنانی درسآموز با اعلام بیزاری از پیروان خویش، مسؤولیّت انحرافهای آنان را بر عهده خود ایشان دانسته، میگوید: همانا خداوند به شما وعده داد وعدهای راست؛ ولی من به شما وعده دادم؛ پس تخلّف کردم. مرا بر شما تسلّطی نبود، جز آنکه شما را خواندم و شما اجابت کردید؛ پس مرا سرزنش نکنید و به ملامت خویشتن بپردازید. اکنون من فریادرس شما نیستم و شما نیز نمیتوانید فریادرس من باشید. من کفر میورزم به این که شما مرا پیش از این شریک پروردگار کردید؛ «و قالَ الشَّیطنُ لَمّا قُضِیَ الأَمرُ إِنَاللّهَ وَعَدکُم وَعدَالحَقِّ و وَعدتُّکُم فَأَخلَفتُکُم و مَا کَانَ لِیَ عَلیکُم مِن سُلطنٍ إلَّاأَن دَعوتُکُم فَاستَجبتُم لِی فَلَاتَلومونِی و لوموا أَنفسَکُم مَا أَنَا بِمُصرِخِکُم و مَا أَنتُم بِمُصرِخِیّ إِنِّی کَفرتُ بِمَا أَشرکتُمونِ مِن قَبلُ إِنَّ الظلِمینَ لَهُم عَذابٌ أَلیمٌ» . (ابراهیم/ 14، 22)
در پایان، همه آنان به فرجام خویش رسیده، به «جحیم» افکنده میشوند: «فَکُبکِبوا فیِهَا هُم وَالغَاوُونَ* و جُنودُ إِبلیسَ أَجمَعونَ» . (شعراء/ 26، 94- 95)
منابع
ابلیس فیالقرآن والحدیث؛ اخلاق در قرآن، مصباح؛ اعلام قرآن؛ اغاثة اللهفان من مصائد الشیطان؛ انوارالتنزیل و اسرارالتأویل، بیضاوی؛ اوستا؛ بحارالانوار؛ البدایة والنهایه؛ البرهان فی تفسیرالقرآن؛ پرتوی از قرآن؛ تاجالعروس من جواهر القاموس؛ تاریخ بلعمی؛ التبیان فی تفسیر القرآن؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم؛ ترتیب کتاب العین؛ تفسیرالتحریر والتنویر؛ تفسیر روح البیان؛ التفسیر الکبیر؛ تفسیر العیاشی؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر؛ تفسیر القرآن الکریم، صدر المتألهین؛ تفسیر القمی؛ التفسیر الکاشف؛ تفسیر کنزالدقایق و بحر الغرائب؛ تفسیر المنار؛ تفسیر موضوعی قرآن کریم؛ تفسیر نمونه؛ جامع البیان عن تأویل آی القرآن؛ الجامع لاحکام القرآن، قرطبی؛ الحکمة المتعالیه فیالاسفار العقلیهالاربعه؛ دائرةالمعارف الاسلامیه؛ (1). مجمعالبیان، ج 6، ص 478
اعلام قرآن، ج1، ص: 302
دائرة المعارف الشیعیه؛ الدرالمنثور فیالتفسیر بالمأثور؛ روحالمعانی فی تفسیر القرآن العظیم؛ روضالجنان و روحالجنان؛ ریاض السالکین فی شرح الصحیفة السجادیه؛ شرح الاسماء او شرح دعاء الجوشن الکبیر؛ الشفاء (طبیعیات)؛ عدل الهی؛ الفرقان فی تفسیر القرآن؛ فی ظلالالقرآن؛ قاموس کتاب مقدس؛ الکافی؛ الکتاب المقدس؛ کشفالاسرار و عدة الابرار؛ کشف المراد فی شرح تجریدالاعتقاد؛ الکشاف؛ لسانالعرب؛ مجمع البحرین؛ مجمعالبیان فی تفسیرالقرآن؛ مفردات الفاظالقرآن؛ معارف قرآن؛ معانی القرآن و اعرابه؛ معجم اللاهوت الکتابی؛ معجم مقاییس اللغه؛ المعرب من الکلام الاعجمی؛ مکاشفةالقلوب المغربی؛ الملل و النحل؛ منشور جاوید (تفسیر موضوعی)؛ المیزان فی تفسیرالقرآن؛ نهجالبلاغه؛ واژههای دخیل در قرآن مجید.
ابن امّ مکت